قرآن; کتاب زندگی...کتابی برای هدایت

إِنَّ هَذَا الْقُرْآنَ یِهْدِی لِلَّتِی هِیَ أَقْوَمُ
مشخصات بلاگ
قرآن; کتاب زندگی...کتابی برای هدایت

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
وَقَالَ الرَّسُولُ یَا رَبِّ إِنَّ قَوْمِی اتَّخَذُوا هَذَا الْقُرْآنَ مَهْجُورًا (30 فرقان )
و پیامبر گفت پروردگارا قوم من این قرآن را رها کردند

در تاریخ 93/09/27 تصمیم گرفتیم با گروهی از دوستان روزانه یه صفحه قرآن بخونیم
و هر کس توی هر صفحه ای نکته ای براش جالب بود ، یا چیزی در موردش می دونست ، یا تفسیری در مورد اون صفحه خونده بود رو با یقیه به اشتراک بذاره
اینجا رو هم بنا کردیم برای اینکه اگه خواستیم یه روزی مروری به مطالب بکنیم برامون ساده تر باشه
و یا اگه دوستی وسطای راه بهمون پیوست بتونه مطالب قبلی رو مرور کنه
شایدم یه زمانی بچه هامون خواستن بدونن فهم مادراشون از قرآن چه جوری بوده
هر چند امیدواریم که به زودی حضرت مهدی علیه السلام ظهور کنن و ما و بچه هامون قرآن رو همونجور بفهمیم که باید
الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم

آخرین مطالب

۵۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مباحثه آیات سوال برانگیز» ثبت شده است

يكشنبه, ۵ مهر ۱۳۹۴، ۰۳:۴۷ ب.ظ

285 . صفحه 285



پنجم مهر:


نفیسه :



(آیه 28)-از آنجا که گاهى مسکینى به انسان رو مى‏آورد و امکاناتى براى پاسخ گویى به نیاز او در اختیارش نیست، این آیه طرز برخورد صحیح با نیازمندان را در چنینى شرایطى بیان کرده، مى‏گوید: «هرگاه از آنان [مستمندان‏] روى برتابى (به خاطر نداشتن امکانات و) انتظار رحمت پروردگارت را داشته باشى (تا گشایشى در کارت پدید آید و به آنها کمک کنى) با گفتار نرم و آمیخته با لطف با آنها سخن بگو» حتى اگر مى‏توانى وعده آینده را به آنها بده و مأیوسشان نساز (وَ إِمَّا تُعْرِضَنَّ عَنْهُمُ ابْتِغاءَ رَحْمَةٍ مِنْ رَبِّکَ تَرْجُوها فَقُلْ لَهُمْ قَوْلًا مَیْسُوراً).



(آیه 29)- و از آنجا که رعایت اعتدال در همه چیز حتى در انفاق و کمک به دیگران شرط است در این آیه روى این مسأله تأکید کرده، مى‏گوید: «و هرگز دستت را بر گردنت زنجیر مکن» و ترک انفاق و بخشش منما (وَ لا تَجْعَلْ یَدَکَ مَغْلُولَةً إِلى‏ عُنُقِکَ).
این تعبیر کنایه لطیفى است از این که دست دهنده داشته باش، و همچون بخیلان که گویى دستهایشان به گردنشان با غل و زنجیر بسته است و قادر به کمک و انفاق نیستند مباش.
«و بیش از حدّ (نیز) دست خود را مگشاى، تا مورد سرزنش قرار گیرى و از کار فرومانى»! (وَ لا تَبْسُطْها کُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُوماً مَحْسُوراً).


(آیه 30)- در اینجا این سؤال مطرح مى‏شود که اصلا چرا بعضى از مردم محروم و نیازمند و مسکین هستند که لازم باشد ما به آنها انفاق کنیم آیا بهتر نبود خداوند خودش به آنها هر چه لازم بود مى‏داد تا نیازى نداشته باشند که ما به آنها انفاق کنیم.
این آیه گویى اشاره به پاسخ همین سؤال است، مى‏فرماید: «خداوند روزیش را بر هر کس بخواهد گشاده مى‏دارد و بر هر کس بخواهد تنگ، چرا که او نسبت به بندگانش آگاه و بیناست» (إِنَّ رَبَّکَ یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ یَشاءُ وَ یَقْدِرُ إِنَّهُ کانَ بِعِبادِهِ خَبِیراً بَصِیراً).
این یک آزمون براى شماست و گرنه براى او همه چیز ممکن است، او مى‏خواهد به این وسیله شما را تربیت کند، و روح سخاوت و فداکارى و از خودگذشتگى را در شما پرورش دهد.
به علاوه بسیارى از مردم اگر کاملا بى‏نیاز شوند راه طغیان و سرکشى پیش مى‏گیرند، و صلاح آنها این است که در حد معینى از روزى باشند، حدى که نه موجب فقر گردد نه طغیان.
از همه اینها گذشته وسعت و تنگى رزق در افراد انسان- به جز موارد استثنائى یعنى از کار افتادگان و معلولین- بستگى به میزان تلاش و کوشش آنها دارد و این که مى‏فرماید خدا روزى را براى هر کس بخواهد تنگ و یا گشاده مى‏دارد، این خواستن هماهنگ با حکمت اوست و حکمتش ایجاب مى‏کند که هر کس تلاشش بیشتر باشد سهمش فزونتر و هر کس کمتر باشد محرومتر گردد.


(آیه 31)- شش حکم مهم- در تعقیب بخشهاى مختلفى از احکام اسلامى که در آیات گذشته آمد در اینجا به بخش دیگرى از این احکام پرداخته و شش حکم مهم را ضمن پنج آیه با عباراتى کوتاه اما پرمعنى و دلنشین شرح مى‏دهد.
1- نخست به یک عمل زشت- جاهلى که از فجیعترین گناهان بود- اشاره کرده، مى‏گوید: «و فرزندان خود را از ترس فقر به قتل نرسانید» (وَ لا تَقْتُلُوا أَوْلادَکُمْ خَشْیَةَ إِمْلاقٍ).
روزى آنها بر شما نیست، «آنها و شما را ما روزى مى‏دهیم» (نَحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَ إِیَّاکُمْ).
«چرا که قتل آنها گناه بزرگى بوده و هست» (إِنَّ قَتْلَهُمْ کانَ خِطْأً کَبِیراً).
از این آیه به خوبى استفاده مى‏شود که وضع اقتصادى اعراب جاهلى آنقدر سخت و ناراحت کننده بوده که حتى گاهى فرزندان دلبند خود را- اعم از پسر و دختر- از ترس عدم توانایى اقتصادى به قتل مى‏رساندند.
البته همین جنایت در شکل دیگرى در عصر ما و حتى به اصطلاح در مترقى‏ترین جوامع انجام مى‏گیرد، و آن اقدام به سقط جنین در مقیاس بسیار وسیع به خاطر جلوگیرى از افزایش جمعیت و کمبودهاى اقتصادى است.


(آیه 32)- 2: گناه بزرگ دیگرى که این آیه به آن اشاره مى‏کند مسأله زنا و عمل منافى عفت است مى‏گوید: «و نزدیک زنا نشوید چرا که عمل بسیار زشتى است و راه و روش بدى است» (وَ لا تَقْرَبُوا الزِّنى‏ إِنَّهُ کانَ فاحِشَةً وَ ساءَ سَبِیلًا).
نمى‏گوید زنا نکنید، بلکه مى‏گوید به این عمل شرم‏آور نزدیک نشوید، این تعبیر اشاره لطیفى به این است که آلودگى به زنا غالبا مقدماتى دارد که انسان را تدریجا به آن نزدیک مى‏کند، «چشم چرانى» یکى از مقدمات آن است، «برهنگى و بى‏حجابى» مقدمه دیگر، «کتابهاى بدآموز» و «فیلمهاى آلوده» و «نشریات فاسد» و «کانونهاى فساد» هر یک مقدمه‏اى براى این کار محسوب مى‏شود.
همچنین خلوت با اجنبیه (یعنى بودن مرد و زن نامحرم در یک مکان خالى و تنها) عامل وسوسه انگیز دیگرى است.
بالاخره ترک ازدواج براى جوانان، و سختگیریهاى بى‏دلیل طرفین در این زمینه همه از عوامل «قرب به زنا» است که در آیه فوق با یک جمله کوتاه از همه آنها نهى مى‏کند، و در روایات اسلامى نیز هر کدام جداگانه مورد نهى قرار گرفته است.

فلسفه تحریم زنا
1- پیدایش هرج و مرج در نظام خانواده، و از میان رفتن رابطه فرزندان و پدران، رابطه‏اى که وجودش نه تنها سبب شناخت اجتماعى است، بلکه موجب حمایت کامل از فرزندان مى‏گردد.
زیرا در جامعه‏اى که فرزندان نامشروع و بى‏پدر فراوان گردند روابط اجتماعى که بر پایه روابط خانوادگى بنیان شده سخت دچار تزلزل مى‏گردد.
از این گذشته از عنصر محبت که نقش تعیین کننده‏اى در مبارزه با جنایتها و خشونتها دارد محروم مى‏شوند، و جامعه انسانى به یک جامعه کاملا حیوانى توأم با خشونت در همه ابعاد، تبدیل مى‏گردد.
2- تجربه نشان داده و علم ثابت کرده است که این عمل باعث اشاعه انواع بیماریهاست و با تمام تشکیلاتى که براى مبارزه با عواقب و آثار آن امروز فراهم کرده‏اند باز آمار نشان مى‏دهد که تا چه اندازه افراد از این راه سلامت خود را از دست داده و مى‏دهند.
3- نباید فراموش کرد که هدف از ازدواج تنها مسأله اشباع غریزه جنسى نیست بلکه اشتراک در تشکیل زندگى و انس روحى و آرامش فکرى، و تربیت فرزندان و همکارى در همه شئون حیات از آثار ازدواج است که بدون اختصاص زن و مرد به یکدیگر و تحریم «زنا» هیچ یک از اینها امکان پذیر نیست.


(آیه 33)- 3 : حکم دیگر که این آیه به آن اشاره مى‏کند احترام خون انسانها و حرمت شدید قتل نفس است مى‏گوید: «و کسى که خداوند خونش را حرام کرده است به قتل نرسانید مگر (آنجا که) به حق باشد» (وَ لا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِی حَرَّمَ اللَّهُ إِلَّا بِالْحَقِّ).
نه تنها قتل نفس بلکه کمترین و کوچکترین آزار یک انسان از نظر اسلام مجازات دارد، و مى‏توان با اطمینان گفت این همه احترام که اسلام براى خون و جان و حیثیت انسان قائل شده است در هیچ آئینى وجود ندارد.
ولى مواردى پیش مى‏آید که احترام خون برداشته مى‏شود، و این در مورد کسانى است که مرتکب قتل و یا گناهى همانند آن شده‏اند، لذا در آیه فوق با جمله «إِلَّا بِالْحَقِّ» این گونه افراد را استثناء مى‏کند.
البته احترام به خون انسانها در اسلام مخصوص مسلمانها نیست، بلکه غیر مسلمانانى که با مسلیمن سر جنگ ندارند و در یک زندگى مسالمت آمیز با آنها به سر مى‏برند، جان و مال و ناموسشان محفوظ است و تجاوز به آن حرام و ممنوع.
سپس به حق قصاص که براى اولیاى دم ثابت است اشاره کرده، مى‏گوید:
«و کسى که مظلوم کشته شود براى ولى او سلطه قرار دادیم» سلطه قصاص قاتل (وَ مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِیِّهِ سُلْطاناً).
اما در عین حال «او نباید (بیش از حق خود مطالبه کند و) در قتل اسراف نماید چرا که او مورد حمایت است» (فَلا یُسْرِفْ فِی الْقَتْلِ إِنَّهُ کانَ مَنْصُوراً).
آرى! اولیاى مقتول مادام که در مرز اسلام گام برمى‏دارند و از حد خود تجاوز نکرده‏اند مورد نصرت الهى هستند. این جمله اشاره به اعمالى است که در زمان جاهلیت وجود داشت، و امروزه نیز گاهى صورت مى‏گیرد که احیانا در برابر کشته شدن یک نفر از یک قبیله، قبیله مقتول خونهاى زیادى را مى‏ریزند و یا این که در برابر کشته شدن یک نفر، افراد بى‏گناه و بى‏دفاع دیگرى غیر از قاتل را به قتل مى‏رسانند.


(آیه 34)- 4: این آیه چهارمین دستور از این سلسله احکام را شرح مى‏دهد نخست به اهمیت حفظ مال یتیمان پرداخته و با لحنى مشابه آنچه در مورد عمل منافى عفت در آیات قبل گذشت مى‏گوید: «و به اموال یتیمان نزدیک نشوید» (وَ لا تَقْرَبُوا مالَ الْیَتِیمِ).
نه تنها اموال یتیمان را نخورید بلکه حتى حریم آن را کاملا محترم بشمارید.
ولى از آنجا که ممکن است این دستور دستاویزى گردد براى افراد ناآگاه که تنها به جنبه‏هاى منفى مى‏نگرند، و سبب شود که اموال یتیمان را بدون سرپرست بگذارند و به دست حوادث بسپارند، لذا بلافاصله استثناء روشنى براى این حکم ذکر کرده، مى‏گوید: «مگر به طریقى که بهترین شیوه‏ها است» (إِلَّا بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ).
بنابراین هرگونه تصرفى در اموال یتیمان که به منظور حفظ، اصلاح، تکثیر و اضافه کردن بوده باشد، مجاز است.
البته این وضع تا زمانى ادامه دارد که به حدّ رشد فکرى و اقتصادى برسد آن گونه که قرآن در ادامه آیه مورد بحث از آن یاد مى‏کند: «تا زمانى که به حد بلوغ (و قدرت) برسد» (حَتَّى یَبْلُغَ أَشُدَّهُ).
5- سپس به مسأله وفاى به عهد پرداخته، مى‏گوید: «به عهد خود وفا کنید چرا که از وفاى به عهد سؤال مى‏شود» (وَ أَوْفُوا بِالْعَهْدِ إِنَّ الْعَهْدَ کانَ مَسْؤُلًا).
بسیارى از روابط اجتماعى و خطوط نظام اقتصادى و مسائل سیاسى همگى بر محور عهدها و پیمانها دور مى‏زند که اگر تزلزلى در آنها پیدا شود به زودى نظام اجتماع فرو مى‏ریزد.


(آیه 35)- 6: آخرین حکم در رابطه با عدالت در پیمانه و وزن و رعایت حقوق مردم و مبارزه با کم فروشى است، مى‏فرماید: «و هنگامى که با پیمانه چیزى را مى‏سنجید حق آن را اداء کنید» (وَ أَوْفُوا الْکَیْلَ إِذا کِلْتُمْ).
«و با میزان و ترازوى صحیح و مستقیم وزن کنید» (وَ زِنُوا بِالْقِسْطاسِ الْمُسْتَقِیمِ).
«چرا که این کار به سود شماست، و سرانجامش (از همه) بهتر است» (ذلِکَ خَیْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْوِیلًا).
اصولا حق و عدالت و نظم و حساب در همه چیز و همه جا یک اصل اساسى و حیاتى است، و اصلى است که بر کل عالم هستى حکومت مى‏کند، و هرگونه انحراف از این اصل، خطرناک و بد عاقبت است، مخصوصا کم فروشى سرمایه اعتماد و اطمینان را که رکن مهم مبادلات است از بین مى‏برد، و نظام اقتصادى را به هم مى‏ریزد.


(آیه 36)- تنها از علم پیروى کن: در آیات گذشته یک سلسله از اصولى‏ترین تعلیمات و احکام اسلامى را خواندیم در اینجا به آخرین بخش از این احکام مى‏رسیم که در آن به چند حکم مهم اشاره شده است.
1- نخست سخن از لزوم تحقیق در همه چیز به میان آورده، مى‏فرماید:
«و از آنچه به آن آگاهى ندارى پیروى مکن» (وَ لا تَقْفُ ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ).
نه در عمل شخصى خود از غیر علم پیروى کن، و نه به هنگام قضاوت درباره دیگران، نه شهادت به غیر علم بده، و نه به غیر علم اعتقاد پیدا کن.
و در پایان آیه دلیل این نهى را چنین بیان مى‏کند: «زیرا گوش و چشم و دل همه مسئولند» و در برابر کارهایى که انجام داده‏اند از انسان سؤال مى‏شود (إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ کُلُّ أُولئِکَ کانَ عَنْهُ مَسْؤُلًا).
این مسؤولیتها به خاطر آن است که سخنانى را که انسان بدون علم و یقین مى‏گوید یا به این طریق است که از افراد غیر موثق شنیده، و یا مى‏گوید دیده‏ام در حالى که ندیده، و یا در تفکر خود دچار قضاوتهاى بى‏مأخذ و بى‏پایه‏اى شده که با واقعیت منطبق نبوده است، به همین دلیل از چشم و گوش و فکر و عقل او سؤال مى‏شود که آیا واقعا شما به این مسائل ایمان داشتید که شهادت دادید، یا قضاوت کردید، یا به آن معتقد شدید و عمل خود را بر آن منطبق نمودید؟! نادیده گرفتن این اصل نتیجه‏اى جز هرج و مرج اجتماعى و از بین رفتن روابط انسانى و پیوندهاى عاطفى نخواهد داشت.


(آیه 37)- متکبر مباش! این آیه به مبارزه با کبر و غرور برخاسته و با تعبیر زنده و روشنى مؤمنان را از آن نهى مى‏کند، روى سخن را به پیامبر صلّى اللّه علیه و آله کرده، مى‏گوید:
«و در روى زمین از روى کبر و غرور، گام برمدار» (وَ لا تَمْشِ فِی الْأَرْضِ مَرَحاً).
«چرا که تو نمى‏توانى زمین را بشکافى! و طول قامتت به کوهها نمى‏رسد»! (إِنَّکَ لَنْ تَخْرِقَ الْأَرْضَ وَ لَنْ تَبْلُغَ الْجِبالَ طُولًا).
اشاره به این که افراد متکبر و مغرور غالبا به هنگام راه رفتن پاهاى خود را محکم به زمین مى‏کوبند تا مردم را از آمد و رفت خویش آگاه سازند، گردن به آسمان مى‏کشند تا برترى خود را به پندار خویش بر زمینیان مشخص سازند! هدف قرآن این است که کبر و غرور را بطور کلى، محکوم کند، نه تنها در چهره خاصى یعنى راه رفتن. چرا که غرور سر چشمه بیگانگى از خدا و خویشتن،و اشتباه در قضاوت، و گم کردن راه حق، و پیوستن به خط شیطان، و آلودگى به انواع گناهان است.
برنامه عملى پیشوایان اسلام سرمشق بسیار آموزنده‏اى براى هر مسلمان راستین در این زمینه است.
در سیره پیامبر صلّى اللّه علیه و آله مى‏خوانیم: هرگز اجازه نمى‏داد به هنگامى که سوار بود افرادى در رکاب او پیاده راه بروند و نیز مى‏خوانیم: پیامبر صلّى اللّه علیه و آله بر روى خاک مى‏نشست، و غذاى ساده همچون غذاى بردگان مى‏خورد، و از گوسفند شیر مى‏دوشید، بر الاغ برهنه سوار مى‏شد.
در حالات على علیه السّلام نیز مى‏خوانیم که او براى خانه آب مى‏آورد و گاه منزل را جارو مى‏کرد. و در تاریخ امام مجتبى علیه السّلام مى‏خوانیم که با داشتن مرکبهاى متعدد، بیست مرتبه پیاده به خانه خدا مشرف شد و مى‏فرمود:من براى تواضع در پیشگاه خدا این عمل را انجام مى‏دهم.


(آیه 38)- این آیه به عنوان تأکیدى بر تمام احکامى که در مورد تحریم شرک و قتل نفس و زنا و فرزندکشى و تصرف در مال یتیمان و آزار پدر و مادر و مانند آن در آیات پیشین گذشت مى‏گوید:«تمام اینها گناهش نزد پروردگارت منفور است» (کُلُّ ذلِکَ کانَ سَیِّئُهُ عِنْدَ رَبِّکَ مَکْرُوهاً).
از این تعبیر روشن مى‏شود که بر خلاف گفته پیروان مکتب جبر، خدا هرگز اراده نکرده است گناهى از کسى سر بزند، چرا که اگر چنین چیزى را اراده کرده بود با کراهت و ناخشنودى که در این آیه روى آن تأکید شده است سازگار نبود.


..................................................................................................

 

مباحثه آیات سوال برانگیز :

 


آیه 33 سوره اسراء :




معصومه :



اسراف در قتل یعنی چه؟
ایا اسراف یک اصطلاح است؟


اعظم :



از تفسیر المیزان:

● مقصود از «اسراف در قتل» و «یاری شدن ولی مقتول»


1-اسحاق بن عمار روایت کرده که گفت: به حضرت ابى الحسن (علیه‌السلام) عرض کردم خداى عز و جل مى‏فرماید: «وَ مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِیِّهِ سُلْطاناً فَلا یُسْرِفْ فِی الْقَتْلِ إِنَّهُ کانَ مَنْصُوراً» مقصود از این اسراف چیست که خدا از آن نهى مى‏کند؟ فرمود: مقصود این است که به جاى قاتل شخص بى‏گناهى را بکشى و یا قاتل را مثله کنى، عرض کردم، پس معناى جمله: «إِنَّهُ کانَ مَنْصُوراً» چیست؟ فرمود: چه نصرتى بالاتر از این که قاتل را دست بسته در اختیار اولیاى مقتول بگذارند تا اگر خواستند به قتل برسانند البته این در صورتى است که پیامد و تالى فاسدى در بین نباشد، و اثر سوء دینى و یا دنیایى به بار نیاورد.
توضیح : این روایت را فروع کافى (ج 7، ص 370، ح 7) به سند خود از اسحاق بن عمار روایت کرده است.

2-در تفسیر عیاشى (ج 2، ص 290، ح 66) از ابى العباس روایت شده که گفت: از امام صادق (علیه‌السلام) پیرامون دو نفر که شخصى را به شرکت کشته بودند سؤال کردم فرمود: صاحب خون یعنى اولیاى مقتول مى‏توانند یکى از آن دو نفر را بکشند، و هر یک را کشتند نصف دیه او را آن دیگرى به ورثه‏اش مى‏دهد و همچنین اگر مردى زنى را کشت اگر اولیاى مقتول قبول کردند که خونبها بگیرند هیچ و اگر جز کشتن قاتل را رضا ندادند مى‏توانند قاتل را بکشند و نصف دیه‏اش را هم به ورثه‏اش بپردازند، این است معناى کلام خداى تعالى که مى‏فرماید: «فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِیِّهِ سُلْطاناً فَلا یُسْرِفْ فِی الْقَتْلِ».

3- الدر المنثور (ج 4، ص 181) از بیهقى نقل کرده که او در سنن خود از زید بن اسلم روایت کرده که گفت: مردم را در جاهلیت رسم چنین بود که اگر مردى از یک فامیلى کسى را مى‏کشت از آن قوم و قبیله راضى نمى‏شدند، مگر بعد از آنکه یکى از بزرگان و رؤساى ایشان را بکشند، البته این در صورتى بود که قاتل خودش از رؤساء نباشد، خداى تعالى در این آیه ایشان را اندرز نموده و مى‏فرماید «وَ لا تَقْتُلُوا»- تا آنجا که مى‏فرماید-«فَلا یُسْرِفْ فِی الْقَتْلِ



معصومه :



از نظر فقهی, ولی مقتول همان ولی دم است که ما میشناسیم؟



اعظم:



بله عزیزم



آیه 32 سوره اسراء :


اعظم:



نمی دونم باید یه همچین چیزی رو نوشت اینجا یا نه ولی حرمت زنا همیشه من رو به این فکر می بره که صیغه نباید اونقدرها که به نظر میرسه عده ای روش مانور میدن بی حساب و کتاب باشه ... چون فکر کنید ، در صورتیکه صیغه بی حد و حصر و بی هیچ قانونی باشه اونوقت اون چیزی که اسمنش میشه زنا فقط دو مرد داره یکی ارتباط با زن شوهر دار هستش و یکی هم کسی که خودش مایل به رابطه نیست و در واقع مورد تجاوز جنسی قرار می گیره سایر موارد رو هم که با صیغه میشه موجه کرد ...



نفیسه :



در بیان خصوصیات زنا به جز دو مورد اشاره شده یعنی احتمال ارتباط با زن شوهر دار ویا احتمال عدم رضایت زن موارد بسیار دیگری هم وجود دارند مثلا مدت تعیین شده برای محرمیت وجود ندارد،چیزی بعنوان مهریه تعیین نمیشود،اجازه پدر برای دختران کسب نمیشود،ممکن است این ارتباط با محارم یا زن بی دین و...صورت گیرد، عده رعایت نمیشود و این احتمال وجود دارد که زن با مردان دیگر هم در آن برحه زمانی رابطه داشته باشه.فرزند حاصل از زنا رو والد مسوولیتی در قبالش متعهد نمیشه جاییکه در صیغه فرزند از پدر ارث برده و پدر در برابرش از هر لحاظ مسوول است و موارد دیگر که نشون میده زنا بی قید وبنده ولی صیغه چه دایم و چه موقت دارای ضوابط میباشد که در صورت عدم رعایت تبدیل به زنا میگردد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ مهر ۹۴ ، ۱۵:۴۷
* مسافر
سه شنبه, ۱۷ شهریور ۱۳۹۴، ۱۲:۳۱ ب.ظ

266 . صفحه 266





هفدهم شهریور :


نفیسه :


(آیه 71)- لوط وقتی جسارت و وقاحت قوم خود را نسبت به میهمانانش دید از طریق دیگرى وارد شد، شاید بتواند آنها را از خواب غفلت و مستى انحراف و ننگ، بیدار سازد، رو به آنها کرده گفت: چرا شما راه انحرافى مى‏پویید، اگر منظورتان اشباع غریزه جنسى است چرا از طریق مشروع و ازدواج صحیح وارد نمى‏شوید «اینها دختران منند (آماده‏ام آنها را به ازدواجتان درآورم) اگر شما مى‏خواهید کار صحیحى انجام دهید» راه این است (قالَ هؤُلاءِ بَناتِی إِنْ کُنْتُمْ فاعِلِینَ).
هدف لوط این بود که با آنها اتمام حجت کند و بگوید: من تا این حد نیز آماده فداکارى براى حفظ حیثیت میهمانان خویش، و نجات شما از منجلاب فساد هستم.


(آیه 72)- اما واى از مستى شهوت، مستى انحراف، و مستى غرور و لجاجت، اگر ذره‏اى از اخلاق انسانى و عواطف بشرى در آنها وجود داشت، کافى بود که آنها را در برابر چنین منطقى شرمنده کند، لااقل از خانه لوط باز گردند و حیا کنند، اما نه تنها منفعل نشدند، بلکه بر جسارت خود افزودند و خواستند دست به سوى میهمانان لوط دراز کنند! اینجاست که خدا روى سخن را به پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله کرده، مى‏گوید: «قسم به جان و حیات تو که اینها در مستى خود سخت سرگردانند»! (لَعَمْرُکَ إِنَّهُمْ لَفِی سَکْرَتِهِمْ یَعْمَهُونَ).


(آیه 73)- سرنوشت گنهکاران قوم لوط: در اینجا سخن الهى درباره این قوم اوج مى‏گیرد و در دو آیه فشرده و کوتاه سرنوشت شوم آنها را به صورتى قاطع و کوبنده و بسیار عبرت انگیز بیان مى‏کند، و مى‏گوید: «سرانجام فریاد تکان دهنده و صیحه وحشتناکى به هنگام طلوع آفتاب، همه را فراگرفت» (فَأَخَذَتْهُمُ الصَّیْحَةُ مُشْرِقِینَ).
این صیحه ممکن است صداى یک صاعقه عظیم و یا صداى یک زلزله وحشتناک بوده باشد.



(آیه 74)- ولى به این اکتفا ننمودیم بلکه شهر آنها را بکلى زیر و رو کردیم «بالاى آن را پایین (و پایین را بالا) قرار دادیم»! (فَجَعَلْنا عالِیَها سافِلَها).
این مجازات نیز براى آنها کافى نبود «به دنبال آن بارانى از سجیل (گلهاى متحجر شده) بر سر آنان فرو ریختیم»! (وَ أَمْطَرْنا عَلَیْهِمْ حِجارَةً مِنْ سِجِّیلٍ).
نازل شدن این عذابهاى سه گانه (صیحه وحشتناک- زیر و رو شدن- بارانى از سنگ) هر کدام به تنهایى کافى بود که قومى را به هلاکت برساند، اما براى شدت گناه و جسور بودن آنها در تن دادن به آلودگى و ننگ، و همچنین براى عبرت دیگران، خداوند مجازات آنها را مضاعف کرد.


(آیه 75)- اینجاست که قرآن به نتیجه گیرى تربیتى و اخلاقى پرداخته، مى‏گوید: «در این (سرگذشت عبرت انگیز) نشانه‏هایى است براى هوشیاران» (إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِلْمُتَوَسِّمِینَ).
آنها که با فراست و هوشیارى و بینش مخصوص خود از هر علامتى جریانى را کشف مى‏کنند و از هر اشاره‏اى حقیقتى و از هر نکته‏اى، مطلب مهم و آموزنده‏اى را.


(آیه 76)- اما تصور نکنید که آثار آنها بکلى از میان رفته، نه «آثار آنها بر سر راه کاروانیان و گذرکنندگان همواره ثابت و برقرار است»(وَ إِنَّها لَبِسَبِیلٍ مُقِیمٍ).


(آیه 77)- باز هم به عنوان تأکید بیشتر و دعوت افراد با ایمان به تفکر و اندیشه در این داستان عبرت انگیز اضافه مى‏کند که: «در این (داستان) نشانه‏اى است براى افراد با ایمان» (إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً لِلْمُؤْمِنِینَ). چرا که مؤمنان راستین بافراست و کاملا هوشیارند.
چگونه ممکن است انسان ایمان داشته باشد و این سرگذشت تکان دهنده را بخواند و عبرتها نگیرد؟!


(آیه 78)- پایان زندگى دو قوم ستمگر! در اینجا قرآن به دو بخش دیگر از سرگذشت اقوام پیشین تحت عنوان «اصحاب الأیکه» و «اصحاب الحجر» اشاره مى‏کند، و بحثهاى عبرت انگیزى را که در آیات پیشین پیرامون قوم لوط بود تکمیل مى‏نماید.
نخست مى‏گوید: «و اصحاب الایکه مسلما مردمى ظالم و ستمگر بودند، (وَ إِنْ کانَ أَصْحابُ الْأَیْکَةِ لَظالِمِینَ).


(آیه 79)- «ما از آنها انتقام گرفتیم» (فَانْتَقَمْنا مِنْهُمْ). و در برابر ظلمها و ستمگریها و سرکشیها، مجازاتشان نمودیم.
«و (شهرهاى ویران شده) این دو (قوم لوط و اصحاب الایکه) بر سر راه (شما در سفرهاى شام) آشکار است»! (وَ إِنَّهُما لَبِإِمامٍ مُبِینٍ).
«اصحاب الایکه» همان قوم شعیبند که در سرزمینى پر آب و مشجّر در میان حجاز و شام زندگى مى‏کردند.
آنها زندگى مرفه و ثروت فراوانى داشتند و به همین جهت، غرور و غفلت آنها را فرا گرفته بود و مخصوصا دست به «کم فروشى» و «فساد در زمین» زده بودند.
«شعیب» آن پیامبر بزرگ، آنها را از این کارشان برحذر داشت و دعوت به توحید و راه حق نمود، اما همان گونه که در آیات سوره هود دیدیم، آنها تسلیم حق نشدند و سرانجام بر اثر مجازات دردناکى نابود گشتند.
شرح بیشتر حالات آنها در سوره «شعراء» از آیه 176 تا 190 آمده است.


(آیه 80)- و اما در مورد «اصحاب الحجر»، همان قوم سرکشى که در سرزمینى به نام «حجر» زندگى مرفهى داشتند و پیامبر بزرگشان «صالح» براى هدایت آنها مبعوث شد، چنین مى‏گوید: «و اصحاب حجر، فرستادگان خدا را تکذیب کردند» (وَ لَقَدْ کَذَّبَ أَصْحابُ الْحِجْرِ الْمُرْسَلِینَ).
این نکته قابل توجه است که قرآن در مورد اصحاب الحجر- و همچنین در مورد قوم نوح و قوم شعیب و قوم لوط در آیات سوره شعراء به ترتیب آیه 105 و 123 و 160 و بعضى دیگر از اقوام پیشین- مى‏گوید: آنها «پیامبران» را تکذیب کردند، در حالى که ظاهر امر چنین نشان مى‏دهد که هر کدام یک پیامبر بیشتر نداشتند و تنها او را تکذیب نمودند.
این تعبیر شاید به خاطر آن است که برنامه و هدف پیامبران، آنچنان با یکدیگر پیوستگى دارد که تکذیب یکى از آنها تکذیب همه آنها خواهد بود.


(آیه 81)- به هر حال قرآن درباره «اصحاب الحجر» چنین ادامه مى‏دهد:
«و ما آیات خود را به آنان دادیم ولى آنها از آن روى گرداندند»! (وَ آتَیْناهُمْ آیاتِنا فَکانُوا عَنْها مُعْرِضِینَ).
تعبیر به «اعراض» (روى گرداندن) نشان مى‏دهد که آنها حتى حاضر نبودند این آیات را بشنوند و یا به آن نظر بیفکنند.


(آیه 82)- اما به عکس در کار زندگى دنیایشان آن قدر سخت کوش بودند که:
«براى خود خانه‏هاى امن و امانى در دل کوهها مى‏تراشیدند» (وَ کانُوا یَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبالِ بُیُوتاً آمِنِینَ).
عجیب است که انسان براى چند روز زندگى دنیا این همه محکم کارى مى‏کند، ولى براى زندگى جاویدان و ابدیش آنچنان سهل انگار است که حتى گاهى حاضر به شنیدن سخن خدا و نظر افکندن در آیات او نیست!


(آیه 83)- خوب، چه انتظارى درباره چنین قومى مى‏توان داشت، جز این که طبق قانون «انتخاب اصلح الهى» و ندادن حق ادامه حیات به اقوامى که بکلى فاسد و مفسد مى‏شوند، بلاى نابود کننده‏اى بر سر آنها فرود آید و نابودشان سازد، لذا قرآن مى‏گوید: «سرانجام صیحه (آسمانى) صبحگاهان دامانشان را گرفت» (فَأَخَذَتْهُمُ الصَّیْحَةُ مُصْبِحِینَ).
این صیحه صداى صاعقه مرگبارى بوده که بر خانه‏هاى آنها فرود آمد.


(آیه 84)- نه آن کوههاى سر به آسمان کشیده و نه آن خانه‏هاى امن و امان و نه اندام نیرومند این قوم سرکش و نه آن ثروت سرشار، هیچ کدام نتوانستند در برابر این عذاب الهى مقاومت کنند، لذا در پایان داستان آنها مى‏فرماید:
«و آنچه را به دست آورده بودند، آنان را از عذاب الهى نجات نداد» (فَما أَغْنى‏ عَنْهُمْ ما کانُوا یَکْسِبُونَ).


(آیه 85)- از آنجا که گرفتارى همیشگى انسان به خاطر نداشتن یک ایدئولوژى و عقیده صحیح و خلاصه پاى بند نبودن به مبدأ و معاد است، پس از شرح حالات اقوامى همچون قوم لوط و قوم شعیب و صالح که گرفتار آن همه بلا شدند، به مسأله «توحید» و «معاد» باز مى‏گردد و در یک آیه به هر دو اشاره کرده، مى‏فرماید: «ما آسمانها و زمین و آنچه میان آن دو است جز به حق نیافریدیم» (وَ ما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما إِلَّا بِالْحَقِّ).
این در مورد توحید، سپس در رابطه با معاد مى‏گوید: «ساعت موعود [قیامت‏] قطعا فرا خواهد رسید» و جزاى هر کس به او مى‏رسد! (وَ إِنَّ السَّاعَةَ لَآتِیَةٌ).
و به دنبال آن به پیامبرش دستور مى‏دهد که در برابر لجاجت، نادانیها، تعصبها، کارشکنیها و مخالفتهاى سرسختانه آنان، ملایمت و محبت نشان ده، و «از گناهان آنها صرف نظر کن، و آنها را ببخش، بخششى زیبا» که حتى توأم با ملامت نباشد (فَاصْفَحِ الصَّفْحَ الْجَمِیلَ).
زیرا تو با داشتن دلیل روشن در راه دعوت و رسالتى که به آن مأمورى، نیازى به خشونت ندارى به علاوه خشونت در برابر جاهلان، غالبا موجب افزایش خشونت و تعصب آنهاست.


(آیه 86)- این آیه- بطورى که جمعى از مفسران گفته‏اند- در واقع به منزله دلیلى بر لزوم گذشت و عفو و صفح جمیل است، مى‏گوید: «پروردگار تو، آفریننده و آگاه است» (إِنَّ رَبَّکَ هُوَ الْخَلَّاقُ الْعَلِیمُ).
او مى‏داند که همه مردم یکسان نیستند، او از اسرار درون و طبایع و میزان رشد فکرى و احساسات مختلف آنها باخبر است، نباید از همه آنها انتظار داشته باشى که یکسان باشند بلکه باید با روحیه عفو و گذشت با آنها برخورد کنى تا تدریجا تربیت شوند و به راه حق آیند.


(آیه 87)- سپس به پیامبر خود دلدارى مى‏دهد که از خشونت دشمنان و انبوه جمعیت آنها و امکانات فراوان مادى که در اختیار دارند، هرگز نگران نشود،چرا که خداوند مواهبى در اختیار او گذارده که هیچ چیز با آن برابرى نمى‏کند مى‏گوید: «و ما به تو سوره حمد و قرآن عظیم دادیم»! (وَ لَقَدْ آتَیْناکَ سَبْعاً مِنَ الْمَثانِی وَ الْقُرْآنَ الْعَظِیمَ).
خداوند به پیامبرش این واقعیت را بازگو مى‏کند که تو داراى چنین سرمایه عظیمى هستى، سرمایه‏اى همچون قرآن به عظمت تمام عالم هستى، مخصوصا سوره حمد که چنان محتوایش عالى است که در یک لحظه کوتاه انسان را به خدا پیوند داده و روح او را در آستانش به تعظیم و تسلیم و راز و نیاز وا مى‏دارد.


(آیه 88)- و به دنبال بیان این موهبت بزرگ چهار دستور مهم به پیامبر صلّى اللّه علیه و آله مى‏دهد، نخست مى‏گوید: «هرگز چشم خود را به نعمتهاى مادّى که به گروههایى از آنها [کفار] داده‏ایم میفکن» (لا تَمُدَّنَّ عَیْنَیْکَ إِلى‏ ما مَتَّعْنا بِهِ أَزْواجاً مِنْهُمْ).
این نعمتهاى مادى نه پایدارند، نه خالى از دردسر، حتى در بهترین حالاتش نگاهدارى آن سخت مشکل است.
سپس اضافه مى‏کند: «و هرگز (به خاطر این مال و ثروت و نعمتهاى مادى که در دست آنهاست) غمگین مباش» (وَ لا تَحْزَنْ عَلَیْهِمْ).
در حدیثى از پیامبر صلّى اللّه علیه و آله مى‏خوانیم: «کسى که چشم خود را به آنچه در دست دیگران است بدوزد، همیشه اندوهگین و غمناک خواهد بود و هرگز آتش خشم در دل او فرو نمى‏نشیند».
دستور سومى که به پیامبر مى‏دهد در زمینه تواضع و فروتنى و نرمش در برابر مؤمنان است مى‏فرماید: «و بال (عطوفت) خود را براى مؤمنین فرود آر»! (وَ اخْفِضْ جَناحَکَ لِلْمُؤْمِنِینَ).
این تعبیر کنایه زیبایى از تواضع و محبت و ملاطفت است همانگونه که پرندگان به هنگامى که مى‏خواهند نسبت به جوجه‏هاى خود اظهار محبت کنند آنها را زیر بال و پر خود مى‏گیرند، و هیجان انگیزترین صحنه عاطفى را مجسم مى‏سازند، آنها را در مقابل حوادث و دشمنان حفظ مى‏کنند.


(آیه 89)- سرانجام دستور چهارم را به پیامبر صلّى اللّه علیه و آله مى‏دهد و مى‏گوید: در برابر این افراد بى‏ایمان و ثروتمند محکم بایست «و صریحا بگو: من انذار کننده آشکارم» (وَ قُلْ إِنِّی أَنَا النَّذِیرُ الْمُبِینُ).


(آیه 90)- بگو: من به شما اعلام خطر مى‏کنم که خدا فرموده عذابى بر شما فرو مى‏فرستم «آن گونه که بر تقسیم کنندگان فرستادم» (کَما أَنْزَلْنا عَلَى الْمُقْتَسِمِینَ).


..................................................................................................

 

مباحثه آیات سوال برانگیز :

 


سوره حجر:




معصومه :


سوال کلی.
ان چه در نگاه اول از ظاهر ایات برداشت میشود این است که قومی عصیان می کند, پیامبری انذار میکند و نهایتا عذابی فرستاده میشود.
این از ظاهر و نگاه اول.

اما در تطبیق با شرایط فعلی,
می بینیم اقوامی وجود دارند که جا پای مثلا قوم لوط می گذارنذ و حتی فجیعتر از اون ها , گناهانی با وسعت و عمق بیشتر انجام میدند اما منذری نیست یا اگر هست عذابی نیست.

مثلا در برخی قسمتهای اروپا ازدواج همجنسگراها, وحتی ازدواج با حیوانات و خیلی از گناهان تقبیح شده نه تنها در دین اسلام بلکه در بسیازی از ادیان الهی و حتی مکاتب بشری قانونی و کاملا پذیرفته شده س.
اما "ظاهرا" در خوشی و رفاهند.
خبری از منذر نیست و خبری از عذاب های کوبنده و وحشتناک نیست.

راستش جهت سوالم بیشتر تفسیر عباراتی مثل منذر و عذاب کوبنده س.
این اقوام محکوم ب فنا هستند حتی با نگاه غیر قرانی و حتی با نگاه جامعه شناسای خودشون.

من میگم معنای عمیق منذر در این شرایط فعلی کجاست؟
میخام این ایه رو ب شرایط فعلی تطابق بدم,
میخام اصل کلی و سنت الهی که پشت این ایه هاست در بیاد.


اعظم :

http://www.askdin.com/archive/index.php/t-24893.html



http://www.pasokhgoo.ir/node/81650


 http://www.jonbeshnet.ir/fa/news/54290




البته بهتره همه مطالب رو بخونی ولی برداشت کلی من این بود که
اولا نسبت به قرآن باید یه نگاه جامع و کامل داشت و با توجه به یه تسلط نسبی در مورد ایات به سوالهای ذهنیمون پاسخ بدیم

تشبیهم خیلی ناقصه ها خیلی ولی شاید برای تقریب به ذهن بد نباشه
ممکنه پدر و مادری برای تربیت فرزندشون تو خونه قوانین مختلفی بذارن
اسمشون رو بذار سنت
مثلا سنت تشویق
سنت تنبیه
سنت فرصت
سنت تغافل ...

که بسته شرایط ممکنه در هر برحه ای از زمان یه سنت با یه سنت دیگه تداخل پیدا کنه و والدین با توجه به " حکمت و درایت " خودشون از یکی از سنت های به ظاهر متداخل استفاده کنن
امیدوارم متوجه شده باشی چی میخوام بگم
خلاصه اینکه
وحود انواع عذابها ، دعای پیامبر ، حکمت خداوندی و .... باعث شده
الان این چیزی باشه که می بینی





آیه 72 حجر :


معصومه :


فکر کنم این ایه تفسیر دیگری هم دارد.
سواد کم من میگه, در جاهای دیگه ای این ایه رو شنیده(منظورم در قران نیست)
ولی اصلا یادم نمیاد !


اعظم :



در مورد ایه 72 من جای دیگه ای نشنیده بودمش
تو جستجو هم تفسیر دیگه ای پیدا نکردم (المیزان و نور )


آیه 75 حجر :


معصومه :



متوسمین دقیقا یعنی چی؟
هوشیاران؟


اعظم :



در سایت تدبر نگاه کردم
برای متوسمین
این تدجمه ها بود
ادمای متفرس و چیز فهم (المیزان )
هوشمندان
هوشیاران
اشارت دادن

کلمه «توسم» به معناى تفرس و منتقل شدن از ظاهر چیزى به حقیقت و باطن آنست

در الدر المنثور (ج 4، ص 103) است که ابو نعیم در کتاب حلیه از جعفر بن محمد روایت کرده که در ذیل جمله «إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِلْمُتَوَسِّمِینَ» فرمود: «متوسمین» به معناى «متفرسین» یعنى تیزهوشان است.

در الدر المنثور (ج 4، ص 103) است که بخارى در تاریخ خود و ترمذى، ابن جریر، ابن ابى حاتم، ابن سنن و ابو نعیم- هر دو در کتاب طب- و ابن مردویه و خطیب از ابى سعید خدرى روایت کرده‏اند که گفت رسول خدا (صلّی الله علیه و آله) فرمود: از فراست مؤمن بپرهیزید که او به نور خدا مى‏نگرد آن گاه این آیه را تلاوت فرمودند: «إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِلْمُتَوَسِّمِینَ» و فرمود یعنى تیزهوشان.


آیه 76 حجر :

معصومه :



منظور این ایه اینه که الان نشانه های اون اقوام پابرجاست؟
کسی دراین مورد اطلاعات داره؟ که کجا بوده؟


اعظم:


http://www.islamquest.net/fa/archive/question/fa24150


آیه 77 حجر :


معصومه :


ایه ۷۷
دوباره باید اعتراف کنم با وجود تاکید خداوند که این سرگذشت ها صرفا یک داستان نیستند و کلی مفهوم و نکته و عمق و محتوا پشتش هست. اما من برداشتم در حد همان ظاهر این ایات قصه وار است.
مردمانی که عصیان کردند و ب نتیجه اعمالشون رسیدند.
و انقدر عاقبت این قصه ها حالت ذهنی دارند (بخصوص قسمت عذابشون که مبهم است و فقط میفهمم عذاب وحشتناکی از جنبه مادی بوده ) که من حتی نمیتونم به وضعیت فعلی و دنیای امروزی ام منطبق کنم.
واقعا خجالت داره, هی خدا میگه عبرت بگیر, هی من میخونم و رد میشم
:-(

ی چند تا ابهام دیگه هم داشتم اما ب این مورد ک رسیدم کلی احساس نفهمی بهم دست داد, بی خیال بقیه شدم.


اعظم :


برای ایه 77 هم چیزی نمی تونم الا ارزوی ایمان برای همه مون


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ شهریور ۹۴ ، ۱۲:۳۱
* مسافر
چهارشنبه, ۴ شهریور ۱۳۹۴، ۰۱:۳۴ ب.ظ

253 . صفحه 253



چهارم شهریور :


نفیسه :



(آیه 29)- این آیه با ذکر سرنوشت و پایان کار افراد با ایمان،مضمون آیات قبل را چنین تکمیل مى‏کند: «آنهایى که ایمان آوردند و عمل صالح انجام دادند بهترین زندگى براى آنهاست و سرانجام کارشان بهترین سرانجامها خواهد بود» (الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ طُوبى‏ لَهُمْ وَ حُسْنُ مَآبٍ).
ذکر خدا چیست و چگونه است؟
گفته‏اند «ذکر دو گونه است: ذکر قلبى و ذکر زبانى و هر یک از آنها دو گونه است یا پس از فراموشى است و یا بدون فراموشى».
و به هر حال در آیه فوق منظور از ذکر خدا که مایه آرامش دلهاست تنها این نیست که نام او را بر زبان آورد و مکرر تسبیح و تهلیل و تکبیر گوید، بلکه منظور آن است که با تمام قلب متوجه او و عظمتش و علم و آگاهیش و حاضر و ناظر بودنش گردد، و این توجه، مبدأ حرکت و فعالیت در وجود او به سوى جهاد و تلاش و نیکیها گردد و میان او و گناه سدّ مستحکمى ایجاد کند، این است حقیقت «ذکر» که آن همه آثار و برکات در روایات اسلامى براى آن بیان شده است.
در حدیث مى‏خوانیم از وصایایى که پیامبر به على علیه السّلام فرمود این بود:
«اى على! سه کار است که این امت طاقت آن را ندارند (و از همه کس ساخته نیست) مواسات با برادران دینى در مال، و حق مردم را از خویشتن دادن، و یاد خدا در هر حال، ولى یاد خدا (تنها) سبحان اللّه و الحمد للّه و لا اله الّا اللّه و اللّه اکبر نیست، بلکه یاد خدا آن است که هنگامى که انسان در برابر حرامى قرار مى‏گیرد از خدا بترسد و آن را ترک گوید».


(آیه 30)-
شأن نزول:
ممکن است این آیه را پاسخ به گفتار مشرکان که در سوره فرقان آمده است بدانیم که در برابر دعوت پیامبر صلّى اللّه علیه و آله که مى‏گفت: «براى رحمان سجده کنید، گفتند: رحمان کیست»؟ ما رحمان را نمى‏شناسیم! اسْجُدُوا لِلرَّحْمنِ قالُوا وَ مَا الرَّحْمنُ (فرقان/ 60).
تفسیر:
هر کار کنى این لجوجان ایمان نمى‏آورند! بار دیگر قرآن به بحث نبوت باز مى‏گردد. و قسمت دیگرى از گفتگوهاى مشرکان و پاسخ آنها را در زمینه نبوت بازگو مى‏کند:
نخست مى‏گوید: «همان گونه (که پیامبران پیشین را براى هدایت اقوام گذشته فرستادیم) تو را نیز به میان امتى فرستادیم که قبل از آنها امتهاى دیگرى آمدند و رفتند» (کَذلِکَ أَرْسَلْناکَ فِی أُمَّةٍ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِها أُمَمٌ).
«و هدف این بود که آنچه را بر تو وحى کرده‏ایم بر آنها بخوانى» (لِتَتْلُوَا عَلَیْهِمُ الَّذِی أَوْحَیْنا إِلَیْکَ).
«در حالى که آنها به رحمان کفر مى‏ورزند» (وَ هُمْ یَکْفُرُونَ بِالرَّحْمنِ).
به خداوندى که رحمتش همگان را در بر گرفته و فیض گسترده و عامش کافر و مؤمن و گبر و ترسا را شامل شده است.
«بگو: (اگر نمى‏دانید) رحمان آن خداوندى که فیض و رحمتش عام است، پروردگار من است» (قُلْ هُوَ رَبِّی).
«هیچ معبودى جز او نیست، من بر او توکل کردم، و بازگشتم به سوى او است» (لا إِلهَ إِلَّا هُوَ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَ إِلَیْهِ مَتابِ).


(آیه 31)-
شأن نزول:
بعضى از مفسران بزرگ گفته‏اند: این آیه در پاسخ جمعى از مشرکان «مکّه» نازل شده است، که در پشت خانه کعبه نشسته بودند و به دنبال پیامبر (ص) فرستادند، پیامبر صلّى اللّه علیه و آله (به امید هدایت آنان) نزد آنها آمد، عرض کردند:
اگر دوست دارى از تو پیروى کنیم این کوههاى مکّه را به وسیله قرآنت عقب بران تا کمى این زمین تنگ و محدود ما گسترش یابد! تو به گمان خود کمتر از داود نیستى که خداوند کوهها را براى او مسخّر کرده بود، یا این که باد را مسخّر ما گردان، همان گونه که مسخّر سلیمان بود، و نیز جدت «قصى» (جد طایفه قریش) را زنده کن، زیرا عیسى (ع) مردگان را زنده مى‏کرد و تو کمتر از عیسى نیستى! در این هنگام آیه نازل شد که شما همه آنچه را مى‏گویید از سر لجاجت است نه براى ایمان آوردن!
تفسیر:
همان گونه که در شأن نزول آمد، این آیه پاسخ به بهانه جویانى است که از سر لجاجت نه براى ایمان آوردن از پیامبر درخواست معجزات اقتراحى مى‏کردند، مى‏فرماید: «حتى اگر به وسیله قرآن کوهها به حرکت درآیند و زمینها، قطعه قطعه شوند، و به وسیله آن با مردگان صحبت شود» باز هم ایمان نخواهند آورد! (وَ لَوْ أَنَّ قُرْآناً سُیِّرَتْ بِهِ الْجِبالُ أَوْ قُطِّعَتْ بِهِ الْأَرْضُ أَوْ کُلِّمَ بِهِ الْمَوْتى‏).
«ولى همه این کارها در اختیار خداست» و هر اندازه لازم بداند انجام مى‏دهد (بَلْ لِلَّهِ الْأَمْرُ جَمِیعاً).
اما شما طالب حق نیستید و اگر بودید همان مقدار از نشانه‏هاى اعجاز که از پیامبر صلّى اللّه علیه و آله صادر شده براى ایمان آوردن کاملا کافى بود.

سپس اضافه مى‏کند: «آیا کسانى که ایمان آورده‏اند نمى‏دانند که اگر خدا بخواهد همه مردم را بالاجبار هدایت مى‏کند» (أَ فَلَمْ یَیْأَسِ الَّذِینَ آمَنُوا أَنْ لَوْ یَشاءُ اللَّهُ لَهَدَى النَّاسَ جَمِیعاً).
ولى هرگز او چنین نخواهد کرد، چرا که این گونه ایمان اجبارى بى‏ارزش و فاقد معنویت و تکاملى است که انسان به آن نیاز دارد.
بعد اضافه مى‏کند: «در عین حال کافران همواره مورد هجوم مصائب کوبنده‏اى به خاطر اعمالشان هستند» (وَ لا یَزالُ الَّذِینَ کَفَرُوا تُصِیبُهُمْ بِما صَنَعُوا قارِعَةٌ). که این مصائب به صورت بلاهاى مختلف و همچنین جنگهاى کوبنده مجاهدان اسلام بر آنها فرود مى‏آید.
و اگر این مصائب در خانه آنان فرود نیاید «به نزدیکى خانه آنها وارد مى‏شود» (أَوْ تَحُلُّ قَرِیباً مِنْ دارِهِمْ). تا عبرت بگیرند و تکانى بخورند و به سوى خدا باز گردند.
و این هشدارها همچنان ادامه خواهد یافت «تا فرمان نهایى خدا فرا رسد» (حَتَّى یَأْتِیَ وَعْدُ اللَّهِ).
این فرمان نهایى ممکن است اشاره به مرگ، یا روز قیامت باشد و یا به گفته بعضى «فتح مکه» که آخرین قدرت دشمن را درهم شکست.
و به هر حال وعده خدا قطعى است، «و خداوند هیچ گاه از وعده خود تخلف نخواهد کرد» (إِنَّ اللَّهَ لا یُخْلِفُ الْمِیعادَ).


(آیه 32)- در این آیه روى سخن را به پیامبر صلّى اللّه علیه و آله کرده، مى‏گوید: تنها تو نیستى که با تقاضاهاى گوناگون و پیشنهاد معجزات اقتراحى از طرف این گروه کافر به استهزاء و سخریه کشیده شده‏اى، این یک سابقه طولانى در تاریخ انبیاء دارد «و بسیارى از رسولان پیش از تو نیز مورد استهزاء واقع شدند» (وَ لَقَدِ اسْتُهْزِئَ بِرُسُلٍ مِنْ قَبْلِکَ).
ولى ما این کافران را فورا مجازات نکردیم، «بلکه به آنها مهلت دادیم» (فَأَمْلَیْتُ لِلَّذِینَ کَفَرُوا).
شاید بیدار شوند و به راه حق بازگردند و یا حد اقل اتمام حجت کافى بر آنها بشود. چرا که اگر آنها بدکار و گنهکارند مهربانى خداوند و لطف و کرم و حکمت او جایى نرفته است! ولى به هر حال این مهلت و تأخیر به آن معنى نیست که مجازات و کیفر آنان فراموش شود، لذا «پس (از این مهلت) آنها را گرفتیم، دیدى مجازات من چگونه بود»؟! این سرنوشت در انتظار قوم لجوج تو نیز هست (ثُمَّ أَخَذْتُهُمْ فَکَیْفَ کانَ عِقابِ).


(آیه 33)- چگونه خدا را با بتها قرین مى‏سازید؟! در این آیه بار دیگر به بحث درباره توحید و شرک باز مى‏گردد و مردم را با این دلیل روشن مخاطب مى‏سازد که: «آیا کسى که بالاى سر همه ایستاده (و حافظ و نگهبان و مراقب همه است) و اعمال همه را مى‏بیند» همچون کسى است که هیچ یک از این صفات را ندارد؟ (أَ فَمَنْ هُوَ قائِمٌ عَلى‏ کُلِّ نَفْسٍ بِما کَسَبَتْ).
سپس به عنوان تکمیل بحث گذشته و مقدمه‏اى براى بحث آینده، مى‏فرماید: «و آنها براى خدا شریکهایى قرار دادند» (وَ جَعَلُوا لِلَّهِ شُرَکاءَ).
بلافاصله از چند طریق به آنها پاسخ مى‏دهد.
نخست مى‏گوید: «بگو: این شریکها را نام ببرید» (قُلْ سَمُّوهُمْ).
یعنى چگونه یک عده موجودات بى‏نام و نشان و بى‏ارزش و بى‏اثر را در ردیف پروردگار قادر متعال قرار مى‏دهید؟
دوم این که چگونه چنین شریکى وجود دارد که خداوند که به پندار شما شریک آنهاست از وجودشان هیچ گونه اطلاعى ندارد با این که علمش همه جهان را در برگرفته «آیا به او خبر مى‏دهید از چیزى که وجود آن را در زمین نمى‏داند» (أَمْ تُنَبِّئُونَهُ بِما لا یَعْلَمُ فِی الْأَرْضِ).

سوم این که: خود شما هم در واقع در دل، ایمان به چنین چیزى ندارید، «تنها به یک سخن ظاهرى تو خالى» که در آن هیچ مفهوم صحیحى نهفته نیست قناعت کرده‏اید (أَمْ بِظاهِرٍ مِنَ الْقَوْلِ).
به همین دلیل این مشرکان هنگامى که در تنگناهاى سخت زندگى قرار مى‏گیرند به سراغ «اللّه» مى‏روند چرا که در دل مى‏دانند کارى از بتها ساخته نیست.
چهارم این که: این مشرکان درک صحیح و درستى ندارند، و چون پیرو هوى و هوس و تقلیدهاى کور کورانه‏اند، قادر به قضاوت عاقلانه و صحیح نیستند، و به همین دلیل به این گمراهى و ضلالت کشیده شده‏اند «بلکه در نظر کافران، دروغهایشان زینت داده شده (و بر اثر ناپاکى درون، چنین مى‏پندارند که واقعیتى دارد) و آنها از راه (خدا) باز داشته شده‏اند» (بَلْ زُیِّنَ لِلَّذِینَ کَفَرُوا مَکْرُهُمْ وَ صُدُّوا عَنِ السَّبِیلِ).
«و هر کس را خدا گمراه سازد، راهنمایى براى او وجود نخواهد داشت» (وَ مَنْ یُضْلِلِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ هادٍ).
«اضلال الهى» به معنى عکس العمل کارهاى نادرست و غلط خود انسان است که او را به گمراهیها مى‏کشاند، و از آنجا که این خاصیت را خدا در این گونه اعمال قرار داده، به خدا نسبت داده مى‏شود.


(آیه 34)- و در این آیه به مجازاتهاى دردناک آنها در دنیا و آخرت که طبعا شامل شکست و ناکامى و سیه روزى و آبروریزى و غیر آن مى‏شود، اشاره کرده چنین مى‏گوید: «براى آنها در زندگى دنیا مجازاتى است و مجازات آخرت سخت‏تر و شدیدتر است» (لَهُمْ عَذابٌ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ لَعَذابُ الْآخِرَةِ أَشَقُّ).
چرا که دائمى و همیشگى و جسمانى و روحانى و توأم با انواع ناراحتیها است: و اگر گمان کنند راه فرار و وسیله دفاعى در برابر آن دارند، سخت در اشتباهند چرا که: «هیچ چیز در برابر خداوند نمى‏تواند از آنها دفاع کند» (وَ ما لَهُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ واقٍ).


اعظم :




ایه 29 :
تو ایه27 گفتش خداونداونایی که به سوی او بیان هدایت می کنه
تو 28 گفت اونا کسایی هستن که خدا رویاد می کنند و دلهاشون با یاد خدا ارومه
حالا باز تو این ایه 29 اینا رو تعریف میکنه (الان خیلی ها هستن میگن ما همیشه یاد خدا می کنیم و دم ازدوستی و پیوندبا خدا میزنن ) اینجا میگه یاد خدا با ایمان و عمل صالح هستش که فرجام خوب داره نه هر یاد کردنی


ایه 29 : المیزان : ه آنها به رحمان کفر می ورزند و این صفت را برای آن آورد تا بفهماند کفار در حقیقت رحمت عام الهی را کفران نموده اند، رحمتی که اگر آنرا بپذیرند متضمن سعادت دنیا و آخرت آنهاست


ایه 31: انتظار نداشته باشید که همه مردم ایمان بیاورند. «لو یشاءاللَّه لهدى الناس جمیعاً


ایه 31: علت نزول بلاها، کردار خود ماست. «بما صنعوا قارعه»


ایه 31: هشدارهاى الهى گاه به صورت مستقیم و نسبت به خودماست و گاه بطور غیر مستقیم و نسبت به دیگران و مناطق اطراف ماست و نا باید از عذاب دیگران درس عبرت بگیریم. «او تحّل قریباً من دارهم»


ایه31: عناد ولجاجت، درد بى‏درمان جوامع بشرى است. (اگر کسى طالب و جویاى حقّ باشد، یک معجزه هم براى ایمان آوردن کافى است) «قرآناً سُیّرت به، قطّعت به، کلّم به»


ایه 32: به مهلت الهى مغرور نشویم، که قهر او یکدفعه مى‏رسد. «ثُمّ اخذتهم»


ایه 32: اینکه ادم تاریخ گذشتگان و سختیهایی که اهل ایمان در راه دینشون کشیدن رو بدونه در مقاومت و پایداری که در ایمانش میکنه تاثیر زیادی داره


ایه 33: خداوند با طرح سؤال، عقل و فطرت انسان را به قضاوت مى‏طلبد. زیرا عقل و فطرت با شرک سازگار نیست. «أفمن... ام تنبئونه»


..................................................................................................

 

مباحثه آیات سوال برانگیز :

 

آیه 31 و 33 سوره رعد :


معصومه :

من خیلی وقت ها ب ایه هایی مشابه ۳۱ و۳۳
برمیخورم که جملات دوبخشی مثل اگر... آنگاه.
آیا این ... یا ....ان
برمیخورم که فقط بخش اولش در ایه هست و بخش دوم که اتفاقا مهمتره حذف شده.
میخاستم بدونم این تکنیک زبان عربیه؟
یا تکنیک قران؟
وچطور بخش حذف شده را میشه حدس زد.

مثلا ما در فارسی حذف ب قرینه معنوی یا حذف های دیگه داریم که قسمت حذف شده رو بصورت اتوماتیک میشه حدس زد اما مثلا ایه ۳۱ سخت بود حدس زدن ادامه عبارت.


معصومه:


ایه ۳۱ برای من خیلی جای فکر داشت.
اولش مبهم بود در ترجمه.
بعد در تفسیرش کلی سوال و جواب پیش اومد.

چرا از فعل یایس(ناامید شدن) برای الذین امنوا استفاده شده؟
چرا کسانی که ایمان اورده اند امید داشتند (یا دارند) که خدا بالاجبار کسی رو هدایت کنه؟



اعظم :


ولی در مورد این قضیه که مومنین امیدوار به هدایت بقیه بودن به نظر من طبیعیه که این طور باشه ... پیامبر در صدر همه مومنین واقعا به هدایت همه امیدوار بوده

با توجه به اینکه این امر با توجه به چیزایی که تو وجود آدمهاست (عناد ، لجاجت و .... ) غیر ممکن هستش فقط در صورتی واقعا تحقق پیدا می کرد که خداوند اجبار به ایمان می کرد آدمها رو .... (همون آیاتی که بود در مورد اینکه اگه خدا می خواست همه رو امه واحده قرار می داد و آیات مشابه .... )

اتفاقا در اشل و ابعاد کوچیک الان بیشتر ماها که حالا نه مومن ولی فکر می کنیم در راه حقیم به شدت دوست داریم آدمهای دیگه هم بیان تو خط ایمان ... و اصلا این یه اصل هستش انگار در همه آدمها که به محض اینکه احساس می کنن در راهی هستن که راه درسته می خوان بقیه رو هم بیارن تو خط خودشون ....


امیدوار ب هدایت بودن
با امیدوار به هدایت شدن اجباری فرق میکنه

منظورم اینه که چرا هدایت اجباری؟


اعظم :



متوجه شدم الان سوالت چیه اون پست اخرم قبل رپلای من بود

معصومه جان میشه ترجمه ای مکه از این عبارت گرفتی رو برام بفرستی یعنی دقیقا چی ترجمه کردی ؟ (افلم یایئس الذین آمنوا ان لو یشاء اللّه لهدى الناس ‍ جمیعا )


از تفسیر المیزان در مورد معنایی که از این جمله دریافت میشود :


سه وجه در معناى آیه: (افلم ییأس الذین امنوا ان لو یشاء الله لهدى الناس جمیعا)

این آیه تفریع بر مطالب قبل است، و در معناى آن سه وجه گفته اند:

1 - بعضى گفته اند: کلمه (یاس ) بر اساس لغت هوازن به معناى (علم ) است و نیز بعضى گفته اند که این معنا بر مبناى لغت (حى ) که قبیله اى از نخع مى باشند است. و استدلال کرده اند به شعریکى از شعراى نخع به نام (سحیم بن وثیل رباحى ) که گفته است:

 

اقول لهم بالشعب اذ یاسروننى

 
الم تیاسوا انى ابن فارس زهدم

و نیز استدلال کرده اند به شعر (رباح بن عدى ) که گفته است:

 

الم ییاس الاقوام انى انا ابنه

 
و ان کنت عن ارض العشیره نائی

و بنابراین لغت، حاصل تفریع این نمى شود که وقتى اسباب، قدرت هدایت اینان را ندارند، حتى قرآن هم اگر کوهها را از جاى برکند و زمین را پاره پاره کند و مردگان را به زبان آورد باز نمى تواند ایشان را هدایت کند. و چون امر همه اش به دست خداست لذا واجب است مؤمنین بدانند که خدا هدایت کفار را نخواسته، چون اگر او مى خواست همه مردم را هدایت مى کرد، چه مؤمنین را و چه کفار را، اما او کفار را هدایت نکرد و در نتیجه ایشان راه نیافتند، و نخواهند یافت.

2 - بعضى دیگر گفته اند: معناى کلمه (یاس ) همان معناى (ناامیدى ) است، چیزى که هست جمله (افلم یایئس ) معناى علم را هم متضمن است، و مقصود بیان این جهت است که مؤمنین لازم است بدانند که خدا هدایت کفار را نخواسته، و اگر مى خواست همه مردم را هدایت مى کرد، و ایشان از اینکه کفار هدایت شوند براى همیشه ناامید باشند.

پس در حقیقت تقدیر کلام این مى شود: (افلم یعلم الذین آمنوا ان اللّه لم یشا هدایتهم و لویشاء لهدى الناس جمیعا او لم ییاءسوا من اهتدائهم و ایمانهم ) یعنى: آیا کسانى که ایمان آورده اند هنوز نمى دانند که خدا هدایت کفار را نخواسته و اگر مى خواست همه مردم را هدایت مى کرد؟ و آیا هنوز از هدایت و ایمان کفار ماءیوس نشده اند؟

آنگاه به منظور اختصار، معناى علم در (یاس ) تضمین شده و از متعلق علم تنها جمله شرطیه یعنى (لو یشاء اللّه لهدى الناس ‍ جمیع) به آن نسبت داده شده است.

3 - بعضى دیگر گفته اند: جمله (افلم یایئس ) همان معناى ظاهرى خود را دارد و متضمن معناى علم نیست، و جمله (ان لو یشاء اللّه ) هم مربوط به آن نیست، بلکه متعلق است به جمله (آمنو)، البته با تقدیر حرف باء، و متعلق (ییاءس ) هم محذوف شده، و تقدیر کلام چنین است: (افلم یایئس الذین آمنوا بان لو یشاء اللّه لهدى الناس جمیعا من ایمانهم ) یعنى: آیا هنوز ماءیوس نشده اند آنها که ایمان دارند به اینکه اگر خدا بخواهد همه مردم را هدایت مى کند از اینکه کفار ایمان آورند؟

این بود سه وجهى که در معناى آیه گفته شده، و از همه معتدل تر وجه وسطى است. و به هر حال، آیه شریفه خالى از اشاره به این نکته نیست که مؤمنین آرزو مى کردند شاید کفار ایمان بیاورند و شاید هم این امید ایشان ناشى از گفتار کفار بود که مى گفتند: (لو لا انزل علیه آیه من ربه )، لذا پیش خود امیدوار شدند که شاید آیتى غیر از قرآن نازل بشود و در نتیجه کفار ایمان بیاورند و لذا از رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله و سلم ) درخواست کردند که خواسته کفار را اجابت کند. خداى تعالى با آیه مورد بحث، و در آیات دیگرى در کلام مجیدش ایشان را از ایمان آوردن آنان ماءیوس نمود. و این گونه آیات هم در مکه و هم در مدینه نازل شده، مانند، آیه شریفه سوره یس که مکى است و مى فرماید: (و سواء علیهم ءانذرتهم ام لم تنذرهم لا یؤمنون ) و آیه ششم سوره بقره که مدنى است و مى فرماید: (ان الذین کفروا سواء علیهم ءانذرتهم ام لم تنذرهم لا یؤمنون

من خودم هم برداشتم اینه با توجه به اینکه کفار تقاضای معجرات عجیب و غریب می کردند اونا امیدوارن بودن اگه این معجزات به وقوع بپیونده واقعا اینها ایمان بیارن لذا خواستار چنین معجزاتی از پیامبر بودن نه برای ایمان خودشان برای انکه بلکه اونا ایمان بیارن ....



معصومه :


قسمت بعدی ایه در مورد مصیبت های کوبنده برای کافرین حرف میزنه.
اما می دونیم که گاهی هم خداوند نعمت میده و رها میکنه تا ضلالت اون بیشتر شه و تو بدبختی (ناشی از ول کردن خدا) غرق تر شه.
اما ظاهر این ایه حرف از مصیبت های کوبنده داره که همیشگی ست.
ظاهرا در تضاده با رفاه و خوشی که ما الان در کفار میبینیم.

بنظرم باید لغت به لغت کلمات و افعال دقت بشه.




اعظم :



معصومه جان تفسیر المیزان رو دیدم این قسمت پایانی رو با توجه به شان نزول و قسمت اول آیه در مورد مشرکین صدر اسلام عنوان کرده بود در زیر عین متن رو میذارم :


دقّت در اینکه این سوره مکى است، - به شهادت مضامین آیاتش - و همچنین دقّت در حوادثى که بعد از بعثت و قبل از هجرت رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله و سلم ) رخ داده، و بررسى حوادثى که بعد از هجرت تا قبل از فتح اتفاق افتاده، این معنا را به دست مى دهد که منظور از جمله (الذین کفروا - کسانى که کافر شدند) همان کفار عرب از اهل مکه و غیر ایشان است که در ابتداى دعوت اسلام آن را رد نموده، انکار و عناد را به نهایت رسانده، در انگیختن فتنه و فساد پافشارى نمودند.

و مقصود از (آنانکه مصیبت ها بر سرشان آمد کفار اطراف مکه است که جنگ ها و قتل و غارتها از پایشان درآورد. و مقصود از (آنها که مصائب در نزدیکى هاى خانه هاشان فرود آمد) اهل مکه اند که حوادث ناگوار در پیرامون شهرشان اتفاق مى افتاد، و دودش به چشم آنها نیز مى رفت و وحشت و اندوه و سایر آثار سوء آن خواب و خوراک را از ایشان سلب مى نمود. و مقصود از (عذابى که وعده شان داده ) عذاب شمشیر است که در روزهاى بدر و احد و سایر غزوات با آن روبرو شدند.

و باید دانست این عذابى که خداوند در این آیه کفار را بدان تهدید نموده غیر آن عذابیست که در سوره یونس که تفسیرش گذشت بدان انذار کرده و فرمود: (و لکل امه رسول فاذا جاء رسولهم قضى بینهم بالقسط و هم لا یظلمون ) تا آنجا که براى بار دوم فرمود: (و قضى بینهم بالقسط و هم لا یظلمون ) زیرا آیه سوره یونس تهدیدى است عمومى درباره همه امت، و اما این آیات تهدید و وعیدى است در خصوص کفار قریش و غیر ایشان که در ابتداى دعوت رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله و سلم ) علیه دعوتش قیام مى نمودند.

قبلا هم در جلد اول این کتاب در سوره بقره در تفسیر آیه (ان الذین کفروا سواء علیهم ءانذرتهم ام لم تنذرهم لا یؤمنون )

گفتیم: که منظور از (الذین کفرو) هر جا که در قرآن بطور مطلق آمده باشد معاندین از مشرکین عرب است، که در ابتداى دعوت اسلام علیه آن قیام مى کردند، همچنانکه مقصود از (الذین آمنو) هر جا که بدون قید آمده باشد سابقین در اسلامند، که در اول دعوت اسلام ایمان آوردند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ شهریور ۹۴ ، ۱۳:۳۴
* مسافر
جمعه, ۳۰ مرداد ۱۳۹۴، ۰۲:۵۴ ب.ظ

248 . صفحه 248


سی ام مرداد :


نفیسه :


(آیه 104)-در ادامه آیه قبل خداوند به پیامبر میفرماید: مردم در واقع هیچ گونه عذر و بهانه‏اى براى عدم پذیرش دعوت تو ندارند زیرا علاوه بر این که نشانه‏هاى حق در آن روشن است، «تو هرگز از آنها اجر و پاداشى در برابر آن نخواسته‏اى» که آن را بهانه مخالفت نمایند (وَ ما تَسْئَلُهُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ).

«این دعوتى است عمومى و همگانى و تذکرى است براى جهانیان» و سفره گسترده‏اى است براى عام و خاص و تمام انسانها! (إِنْ هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ لِلْعالَمِینَ).



(آیه 105)- آنها در واقع به این خاطر گمراه شدند که چشم باز و بینا و گوش شنوا ندارند به همین جهت «بسیارى از آیات خدا در آسمانها و زمین وجود دارد که آنها از کنار آن مى‏گذرند و از آن روى مى‏گردانند» (وَ کَأَیِّنْ مِنْ آیَةٍ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ یَمُرُّونَ عَلَیْها وَ هُمْ عَنْها مُعْرِضُونَ).
همین حوادثى را که همه روز با چشم خود مى‏نگرند: اسرار این نظام شگرف، این طلوع و غروب خورشید، این غوغاى حیات و زندگى در گیاهان، پرندگان، حشرات و انسانها، و این زمزمه جویباران، این همهمه نسیم و این همه نقش عجب که بر در و دیوار وجود است، به اندازه‏اى آشکار مى‏باشد که هر کس در آنها و خالقش نیندیشد، همچنان نقش بود بر دیوار!



(آیه 106)- در این آیه اضافه مى‏کند: «و بیشتر آنها که مدعى ایمان به خدا هستند، مشرکند» و ایمانشان خالص نیست، بلکه آمیخته با شرک است» (وَ ما یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلَّا وَ هُمْ مُشْرِکُونَ).ممکن است خودشان چنین تصور کنند که مؤمنان خالصى هستند، ولى رگه‏هاى شرک در افکار و کردارشان غالبا وجود دارد و لذا در روایتى از امام صادق علیه السّلام مى‏خوانیم: «شرک در اعمال انسان مخفى‏تر است از حرکت مورچه».
یک موحد خالص کسى است که غیر از خدا، معبودى به هیچ صورت در دل و جان او نباشد، گفتارش براى خدا، اعمالش براى خدا، و هر کارش براى او انجام پذیرد، قانونى جز قانون خدا را به رسمیت نشناسد.



(آیه 107)- در این آیه به آنها که ایمان نیاورده‏اند و از کنار آیات روشن الهى بى‏خبر مى‏گذرند و در اعمال خود مشرکند، هشدار مى‏دهد که: «آیا اینها خود را از این موضوع ایمن مى‏دانند که عذاب فراگیر الهى (ناگهان و بدون مقدمه بر آنها نازل شود» و همه آنها را در بر گیرد (أَ فَأَمِنُوا أَنْ تَأْتِیَهُمْ غاشِیَةٌ مِنْ عَذابِ اللَّهِ).
و «یا این که قیامت ناگهان فرا رسد (و دادگاه بزرگ الهى تشکیل گردد و به حساب آنها برسند) در حالى که آنها بى‏خبر و غافلند» (أَوْ تَأْتِیَهُمُ السَّاعَةُ بَغْتَةً وَ هُمْ لا یَشْعُرُونَ).



(آیه 108)- در این آیه پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله مأموریت پیدا مى‏کند که آیین و روش و خط خود را مشخص کند، مى‏فرماید: «بگو: راه و طریقه من این است که همگان را به سوى اللّه (خداوند واحد یکتا) دعوت کنم» (قُلْ هذِهِ سَبِیلِی أَدْعُوا إِلَى اللَّهِ).
سپس اضافه مى‏کند: من این راه را بى‏اطلاع یا از روى تقلید نمى‏پیمایم، بلکه «از روى آگاهى و بصیرت، خود و پیروانم» همه مردم جهان را به سوى این طریقه مى‏خوانیم (عَلى‏ بَصِیرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنِی).
این جمله نشان مى‏دهد که هر مسلمانى که پیرو پیامبر صلّى اللّه علیه و آله است باید با سخن و عملش دیگران را به راه «اللّه» دعوت کند.
سپس براى تأکید، مى‏گوید: «خداوند (یعنى همان کسى که من به سوى او دعوت مى‏کنم) پاک و منزه است از هرگونه عیب و نقص و شبیه و شریک» (وَ سُبْحانَ اللَّهِ).
باز هم براى تأکید بیشتر مى‏گوید: و من از مشرکان نیستم» و هیچ گونه شریک و شبیهى براى او قائل نخواهم بود (وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِکِینَ).
در واقع این از وظایف یک رهبر راستین است که با صراحت برنامه‏ها و اهداف خود را اعلام کند.
قرار گرفتن این آیه به دنبال آیات «یوسف» اشاره‏اى است به این که راه و رسم من از راه و رسم یوسف پیامبر بزرگ الهى نیز جدا نیست، او هم همواره حتى در کنج زندان دعوت به «اللّه الواحد القهّار» مى‏کرد، و غیر او را اسمهاى بى‏مسمایى مى‏شمرد که از روى تقلید از جاهلانى به جاهلان دیگر رسیده است، آرى! روش من و روش همه پیامبران نیز همین است.


(آیه 109)- و از آنجا که یک اشکال همیشگى اقوام گمراه و نادان به پیامبران این بوده است که چرا آنها انسانند! قرآن مجید یک بار دیگر به این ایراد پاسخ مى‏گوید: «ما هیچ پیامبرى را قبل از تو نفرستادیم مگر این که آنها مردانى بودند که وحى به آنها مى‏فرستادیم، مردانى که از شهرهاى آباد و مراکز جمعیت برخاستند» (وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ إِلَّا رِجالًا نُوحِی إِلَیْهِمْ مِنْ أَهْلِ الْقُرى‏).
آنها نیز در همین شهرها و آبادیها همچون سایر انسانها زندگى مى‏کردند، و در میان مردم رفت و آمد داشتند و از دردها و نیازها و مشکلاتشان به خوبى آگاه بودند.
سپس اضافه مى‏کند: براى این که اینها بدانند سرانجام مخالفتهایشان با دعوت تو که دعوت به سوى توحید است چه خواهد بود، خوب است بروند و آثار پیشینیان را بنگرند «آیا آنها سیر در زمین نکردند تا ببینند عاقبت اقوام گذشته چگونه بود؟» (أَ فَلَمْ یَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَیَنْظُرُوا کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ).
که این «سیر در ارض» و گردش در روى زمین، مشاهده آثار گذشتگان، ویرانى قصرها و آبادیهایى که در زیر ضربات عذاب الهى درهم کوبیده شد بهترین درس را به آنها مى‏دهد، درسى زنده، و محسوس، و براى همگان قابل لمس! و در پایان آیه مى‏فرماید: «و سراى آخرت براى پرهیزکاران مسلما بهتر است» (وَ لَدارُ الْآخِرَةِ خَیْرٌ لِلَّذِینَ اتَّقَوْا).
«آیا تعقل نمى‏کنید و فکر و اندیشه خویش را به کار نمى‏اندازید» (أَ فَلا تَعْقِلُونَ).
چرا که اینجا سرایى است ناپایدار و آمیخته با انواع مصائب و آلام و دردها، اما آنجا سرایى است جاودانى و خالى از هرگونه رنج و ناراحتى.


(آیه 110)- این آیه اشاره به یکى از حساسترین و بحرانى‏ترین لحظات زندگى پیامبران کرده، مى‏گوید: پیامبران الهى در راه دعوت به سوى حق، همچنان پافشارى داشتند و اقوام گمراه و سرکش همچنان به مخالفت خود ادامه مى‏دادند «تا آنجا که پیامبران از آنها مأیوس شدند، و (مردم) گمان بردند که به آنها دروغ گفته شده است، در این هنگام یارى ما به سراغ آنها آمد، آنان را که خواستیم نجات یافتند» (حَتَّى إِذَا اسْتَیْأَسَ الرُّسُلُ وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ قَدْ کُذِبُوا جاءَهُمْ نَصْرُنا فَنُجِّیَ مَنْ نَشاءُ).
و در پایان آیه مى‏فرماید: «عذاب و مجازات ما از قوم گنهکار و مجرم، بازگردانده نمى‏شود» (وَ لا یُرَدُّ بَأْسُنا عَنِ الْقَوْمِ الْمُجْرِمِینَ).
این یک سنت الهى است، که مجرمان پس از اصرار بر کار خود و بستن تمام درهاى هدایت به روى خویشتن و خلاصه پس از اتمام حجت، مجازاتهاى الهى به سراغشان مى‏آید و هیچ قدرتى قادر بر دفع آن نیست.



(آیه 111)- آخرین آیه این سوره محتواى بسیار جامعى دارد، که تمام بحثهایى که در این سوره گذشت بطور فشرده در آن جمع است و آن این که «در سرگذشت آنها (یوسف و برادرانش و انبیاء و رسولان گذشته و اقوام مؤمن و بى‏ایمان) درسهاى بزرگ عبرت براى همه اندیشمندان است» (لَقَدْ کانَ فِی قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِأُولِی الْأَلْبابِ).
آیینه‏اى است که مى‏توانند در آن، عوامل پیروزى و شکست، کامیابى و ناکامى، خوشبختى و بدبختى، سربلندى و ذلت و خلاصه آنچه در زندگى انسان ارزش دارد و آنچه بى‏ارزش است، در آن ببیند.
ولى تنها «اولى الالباب» و صاحبان مغز و اندیشه هستند که توانایى مشاهده این نقوش عبرت را بر صفحه این آیینه عجیب دارند.
و به دنبال آن اضافه مى‏کند: «آنچه گفته شد یک افسانه ساختگى و داستان خیالى و دروغین نبود» (ما کانَ حَدِیثاً یُفْتَرى‏).
این آیات که بر تو نازل شده و پرده از روى تاریخ صحیح گذشتگان برداشته، ساخته مغز و اندیشه تو نیست، «بلکه (یک وحى بزرگ آسمانى است، که) کتب اصیل انبیاى پیشین را نیز تصدیق و گواهى مى‏کند» (وَ لکِنْ تَصْدِیقَ الَّذِی بَیْنَ یَدَیْهِ).
به علاوه هر آنچه انسان به آن نیاز دارد، «و شرح هر چیزى» که پایه سعادت انسان است در این آیات آمده است (وَ تَفْصِیلَ کُلِّ شَیْ‏ءٍ).
و به همین دلیل «مایه هدایت (جستجوگران) و مایه رحمت براى همه کسانى است که ایمان مى‏آورند» (وَ هُدىً وَ رَحْمَةً لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ).



خلاصه و نتیجه گیری از سوره یوسف :



نفیسه :



سوره یوسف که حامل احسن القصص (3) است نیز در سایه لطف خداوند ختم گردید.
این سوره مبارکه برای کسانی که اهل تحقیق و دنبال کشف حقایقند سرشار از عبرتها ونکته هاست (7).
کاش پاکدامنی و اعتقاد مثال زدنی یوسف در موقعیتی که همه چیز در حد اعلا برای فحشاء مهیا بود کمی الگوی قشری از نسل امروز ما می شد(33-23).
از نازیدن برادران به زور بازوی خود نسبت به یوسف (8) تا درخواست عاجزانه آنها برای دریافت صدقه از او (88) و از یوسف در قعر چاه (15) تا عزیزی مصر (56) نکته ها از خواست ومشیت خداوند نهفته است.
یوسف پیامبر با آنکه سالیان متمادی بخاطر حسادت برادران متحمل فراق وسختی های فراوان شده بود،اما هنگام رویارویی با آنها از توبیخشان گذشت وحتی وعده آمرزش خدا را به آنها داد (92).
بسیار تامل برانگیز است که ایشان با آن عظمت و بزرگی بعد از مدح وحمد خداوند طلب عاقبت به خیری برای خود می کند(101).
برای بیدارشدن و متنبه شدنمان ،نشانه های بسیاری در اطرافمان وجود دارند که متاسفانه بی تفاوت از کنارشون می گذریم و حتی اگرآنها رو هم ببینیم از آنها ساده روی برمیگردونیم (105)،گاهی کمی تامل، کمی تفکر در سرگذشت گذشتگان یا دربرخی از نشانه های طبیعی مثل گردش فصول،روز و شب و تولد ومرگ و... برای تقویت ایمان لازمه.
ایمانها اکثرا خالص نیست وبه شرک آلوده اند (106)،امام صادق (ع) در توضیح این آیه فرمودند :(منظور آن است که به گونه ای از شیطان اطاعت می کنند که خود نیز متوجه نمی شوند ودر نتیجه شرک می ورزند) که شاید منظور همون دلبستگی های دنیوی است.


وقتی برادران یوسف خواستند او را به قتل برسانند،برادر بزرگتر (لاوی)گفت:یوسف را مکشید اگر کاری میکنید او را درنهانخانه چاه بیفکنید(10) ونیز زمانی که برادران خواستند از مصر به نزد پدر برگردند و یوسف ،بنیامین را زندانی کرده بود لاوی گفت:هرگز از این سرزمین نمیروم تا پدرم به من اجازه دهد یا خدا درحق من داوری کند و او بهترین داوران است (80)،در نتیجه پروردگار متعادل نیز پاداش این رفتارش را به وی ارزانی داشت وپیامبران بنی اسراییل همچون موسی(ع) را از نسل او قرار داد.در واقع رفتار و کنش ما نه تنها بر زندگی فرزندانمان اثرگذار است بلکه ظاهرا بر چندین نسل بعد ما نیز تاثیر نیک وبد دارد.از این منظر هم باید بر رفتار خود دقیقتر شویم.
از وجود آن ذات لایتناهی توفیق عمل به دستورات قرآنیش را خواستاریم و بر او توکل می کنیم.


اعظم :



آیه 104 : مبلّغ نباید از مردم توقعى داشته باشد، همانگونه که پیامبران چنین بودند. «و ما تسئلهم علیه من اجر»(ار تفسیر نور)

آیه 104 : اینها بیشترشان ایمان نمی آورند با اینکه تو در برابر رسالتت مزدی ازایشان نمی طلبی تا آنها آن را نوعی غرامت مالی بدانند و از گرایش به آن کراهت داشته باشند، بلکه قرآن حقیقتا مایه تذکر جهانیان است که به وسیله آن ودایعی راکه خداوند در دلها و فطرتشان به امانت سپرده (از قبیل علم به خدا و آیات او)به یاد می آورند . (المیزان )

آیه 105 : آیه ها و نشانه ها برای عبرت گیری و ایمان اوردن بسیار زیاده ولی وقتی دلی اماده حق پذیری نباشه ... همه نشانه ها رو به هیچ می گیره و رد میشه

آیه 105 : احسن القصص بودن داستان به تنهایى کافى نیست؛ مهم آمادگى براى به کار بستن و پذیرفتن این همه درس بزرگ است. «و هم عنها معرضون»*

آیه 105 : ر سر راه زندگی انسان آیات آسمانی وزمینی فراوان وجود دارند که باوجود خود و نظام شگفت آوری که در آنها بکاررفته دلالت بر توحید پروردگارشان می کنند، ولی بیشتر مردم این نشانه ها را یکی پس از دیگری می بینند، اما از دیدن آنها متنبه نمی شوند و ایمان نمی آورند، بلکه روی می گردانند، مثلا همین حرکت زمین و نسبت آن به سایر اجرام آسمانی ،امریست که برای کسانی که دارای قلب بصیر و چشم بینا و گوش شنوا باشندموجب تفکر و شگفتی است (المیزان)

آیه 106 : این نشانه های مومن مخلص و مومن مشرک در تفسیر نور بسیار جالب بود یه معیار دست ادم میده ، ایمانشون رو سبک سنگین کنه


نشانه‏ هاى مؤمن مخلص‏
1. در انفاق: «لانرید منکم جزاء و لاشکوراً» از کسى توقع پاداش و تشکر ندارد.
2. در عبادت: «و لا یشرک بعبادة ربّه احداً» جز خداوند کسى را بندگى نمى‏کند.
3. در تبلیغ: «إن اجرى الاّ على اللَّه» به غیر خداوند از کسى پاداش نمى‏خواهد.
4. در ازدواج: «ان یکونوا فقراء یغنهم اللَّه من فضله» از فقر نمى‏هراسد و با توکل به وعده خدا ازدواج مى‏کند.
5. در برخورد با مردم: «قل اللَّه ثم ذرهم»جز رضاى او همه چیز را کنار مى‏گذارد.
6. در جنگ وبرخورد با دشمن: «و لایخشون احداً الا اللَّه»از کسى به جز خداوند نمى‏هراسد.
7. در مهرورزى و محبّت: «والّذین آمنوا اشدّ حبّاً للَّه» هیچ کس را به اندازه خداوند دوست نمى‏دارد.
8. در تجارت وکسب وکار: «رجال لاتلهیهم تجارة و لابیع عن ذکراللَّه»از یاد خداوند غافل نمى‏شود.
نشانه‏هاى مؤمن مشرک‏
1. عزّت را از دیگران آرزو مى‏کند: «أیبتغون عندهم العزّة»
2. در عمل: «خلطوا عملاً صالحاً وآخر سیّئاً» کار شایسته را با ناشایست مى‏آمیزد.
3. در برخورد بادیگران: «کلّ حزب بما لدیهم فرحون» دچار تعصّبات حزبى و گروهى مى‏شود.
4. در عبادت: «الّذین هم عن صلاتهم ساهون . الّذین هم یرائون»بی‏توجّهى و ریاکارى مى‏کند.
5. در جنگ و نبرد: «یخشون النّاس کخشیة اللَّه» از مردم مى‏ترسد.
6. در تجارت وامور دنیوى: «اَلْهاکم التَّکاثُر» افزون‏طلبى، او را سرگرم مى‏کند.
7. در انتخاب دین و دنیا: «و اذا رأوا تجارة او لهواً انفضّوا الیها و ترکوک قائماً» دنیا را مى‏گیرند و پیامبر را تنها مى‏گذارند.

آیه 107 : مگه غافل شدیم از قیامت که عمل ها و ایمانهامون اینقدر آمیخته با شرکه

آیه 108 : أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنِی»، خواسته بفرماید: بار این دعوت تنها بدوش من نیست، بلکه بدوش کسانى هم که مرا پیروى کرده‏اند هست، پس با این جمله دعوت را توسعه و تعمیم داده و مى‏فهماند با اینکه راه، راه رسول خدا ‏(صلّی الله علیه و آله) است، لیکن بار دعوت به آن تنها بدوش آن جناب نیست.(تین عبارت برای من جالب توجه بود )

آیه 108 : راه حق راه کورمال کورمال راه رفتن نیست ... همه چیز روشن و با بصیرت است

آیه 108 : جمله (و ما ارسلنا من قبلک الا رجالا نوحى الیهم من اهل القرى ) دعوت رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله و سلم ) را با دعوت رسولان قبل از او تطبیق مى کند، حاصل اینکه توصیف ایشان به اینکه اهل آبادى هاى خود بوده اند براى این است که بفهماند: انبیاء از خود آن مردم بوده و از جنس ملائکه و حتى از غیر خود ایشان نبودند و در میان آنان زندگى مى کردند و نزد ایشان معروف و سرشناس بوده اند مردم هم با ایشان نشست و برخاست داشته اند.(المیزان)

آیه 109 : راه خدا بن‏بست ندارد. «اذا استیئس الرسل...جاءهم نصرنا» (هر کجا مردم کار را به بن‏بست کشاندند قدرت خدا جلوه مى‏کند.)(نور)

آیه 110 :  قصه خوبه که درس آموزی داشته باشه ... هر چیزی رو به عنوان قصه تعریف نکنیم در ابتداى سوره فرمود: «نحن نقصّ علیک احسن القصص» ودر آخر فرمود: «لقد کان فى قصصهم عبرة»

آیه 111 : تنها خردمندان از داستان‏ها، پند وعبرت مى‏گیرند. «عبرة لاولى الالباب»


آیه 111: تنها اهل ایمان از هدایت ورحمت قرآن بهره مى‏برند. «هدىً و رحمةً لقوم یؤمنون»

آیه 111 : داستان یوسف براى جویندگان حقیقت، آیت «آیات للسائلین» براى خردمندان، عبرت «عبرة لاولى الالباب» و براى اهل ایمان، مایه‏ى هدایت و رحمت است. «هدىً و رحمةً لقوم یؤمنون»



..................................................................................................

 

مباحثه آیات سوال برانگیز :

 

آیه 109  سوره یوسف :


معصومه :



ایه ۱۰۹:
عبارت سیرو فی الارض خیلی بنظرم تکرار شده در قران.
راستش مسافرت کردن(یا همون سیر در ارض) نزدیکترین برداشتیه که میشه ازین ایه کرد اما تو ذهنم اینه که مفاهیم عمیقتری داره.
مثلا برای فهمیدن عاقبه الذین من قبلهم چرا ب گذشته خودمون و اطرافیانیان و اجدادمون مراجعه نکنیم؟
 البته که منظورم این نیست که با سیرو فی الارض نمیشه عاقبه الذین من قبلهم رو فهمید ,
منظورم اینه که در زمین گذشتن چه نکته ای داره که قران اینقدر روش تاکید داره؟
من عاقبت خوبی, بدی, صبر, پاکدامنی و خیلی چیزها رو میتونم تو ادمهای حال و بخصوص گذشته خودم ببینم.


مهاجر :


آثارى که در نقاط مختلف روى زمین از دوران هاى قدیم باقى مانده اسناد زنده و گویاى تاریخ هستند، و حتى ما از آنها بیش از تاریخ مدون بهره‏مند مى‏شویم، آثار باقیمانده از دورانهاى گذشته، اشکال و صور و نقوش روح و دل و تفکرات و قدرت و عظمت و حقارت اقوام را به ما نشان می دهد، در صورتى که تاریخ فقط حوادث وقوع یافته و عکس هاى خشک و بى روح آنها را مجسم مى‏سازد.

آرى ویرانه کاخ هاى ستمگران، و بناهاى شگفت‏انگیز اهرام مصر و برج بابل و کاخهاى کسرى و آثار تمدن قوم سبا و صدها نظائر آن که در گوشه و کنار جهان پراکنده‏اند، هر یک در عین خاموشى هزار زبان دارند و سخن ها مى‏گویند، و اینجا است که شاعران نکته سنج به هنگامى که در برابر خرابه‏هاى این کاخ ها قرار مى‏گرفتند، تکان شدیدى در روح خود احساس کرده و اشعار شورانگیزى مى‏سرودند چنان که" خاقانى" این آوازها را از درون ذرات کاخ شکست‏خورده کسرى و مانند آن با گوش جان شنیده، و آنها را در شاهکارهاى ادبى سرودند:

بر دیده من خندید کاینجا ز چه مى‏گرید؟ خندند بر آن دیده کاینجا نشود گریان!

 

مطالعه یک سطر از این تاریخهاى زنده معادل مطالعه یک کتاب قطور تاریخى است و اثرى که این مطالعه در بیدارى روح و جان بشر دارد با هیچ چیز دیگرى برابرى نمى‏کند، زیرا هنگامى که در برابر آثار گذشتگان قرار مى‏گیریم گویا یک مرتبه ویرانه‏ها جان مى‏گیرند و استخوانهاى پوسیده از زیر خاک زنده مى‏شوند، و جنب و جوش پیشین خود را آغاز مى‏کنند، بار دیگر نگاه مى‏کنیم همه را خاموش‏ و فراموش شده مى‏بینیم و مقایسه این دو حالت نشان مى‏دهد افراد خودکامه‏اى چه کوتاه‏فکرند که براى رسیدن به هوسهاى بسیار زودگذر آلوده هزاران جنایت مى‏شوند.


از طرف دیگر: ایات قران با دستور گردش در اطراف و اکناف زمین و گشتن در جهان و سیروسفر در طبیعت و کوه و دشت و هامون این نکته را مطرح می‌کند که براى دریافت سنتهاى تاریخى و نگرش به عاقبت و پایان کار تمدنهاى عظیم و بناهاى تاریخى و جغرافیایى، نباید تنها به مطالعه آثار پرداخت، بلکه باید همت کرد و رنج سفر برخود هموار ساخت و کوى به کوى و جاى به جاى جهان را در نوردید و به سیر آفاقى در کنار سیر انفسى دست زد، تا به راز و رمز پیشرفتها و تمدنها دست یافت و از فروپاشى و سقوط آنها درس عبرت و تجربه آموخت {فتکون لهم قلوب یعقلون بها}. در کل آیاتى که بدان اشارت رفت نه تنها اصل مسأله گردشگرى را مورد تشویق و ترغیب قرار داده، بلکه آن را در قالب فرمان و امر به پیروان خود تکلیف کرده است.امر {سیروا} و {انظروا} هر چه باشد چون دیگر اوامر قرآن است که مخاطبان مسلمان باید آن را جدّى بگیرند و پى بگیرند، تا به دستاوردهاى آن دست یابند. این امرها باید مورد توجه مسلمانان قرار گیرد. آیا این گونه اوامر قرآن، تکلیف آور نیست و نمی‌بایست گروههایى از مسلمانان در این زمینه تحقیق و کنجکاوى کنند؟ این نکته درخور دقّت است که چگونه امت اسلامی از کنار این امرهاى قرآنى به آسانى می‌گذرد و نسبت به عینیت و اجراى این اوامر رهنمود و راهکارهاى عملى ارائه نمی‌دهد! آیا می‌بایست دیگران با جدیت و تلاش همه جانبه این دستورهاى قرآنى را عملى سازند و ما تماشاگر باشیم. باید توجه کرد که مستحب بودن گردشگرى و جهانگردى در صورتى است که اسلام و نظام اسلامى و جامعه مسلمانان از ترک آن زیان و ضرر نبـینند وگرنه این مسأله رنگ وجوب و لزوم کفایى، به خود می‌گیرد که چه بسا ترک آن موجب نکوهش و سرزنش دین داران و مردم است. اما با این برداشت از قرآن که ضرورت دارد در جهت سیر و سفر امت اسلامی گام بردارد و آن را یک مقوله قابل بحث در جامعه بداند ما به عنوان جامعه مسلمان و افراد مسلمان چقدر در این زمینه برنامه ریزی کرده‌ایم؟ چقدر اطرافیان و خویشاوندان خود را تشویق و ترغیب به سفر کردن در شهرها و اطراف خود نموده‌ایم؟ دقت نمائیم که یکی از مسایل فراموش شده و کم‌رنگ در شهرها، سیر و سفر به شهرها و استانها کشور عزیزمان ایران است که این امر موجب شده که ما ضرر و زیان‌‌‌های بسیاری ببینیم که خود سفر از قول علی بن ابی‌طالب (رضی الله عنه) پنج فایده در آن نهفته است که اگر دقیق بنگریم ما در این قسمت ضررهای بسیار زیادی کرده‌ایم:
1- غم زدایى و پیدایش نشاط و شادابى.
2- فقرزدایى و رسیدن به زندگی شایسته.
3- دانش آموزى و فراگیرى تجربه.
4- آشنایى با فرهنگها و آداب و رسوم.
5- دوست یابى و شناخت یاران نیک و بزرگوار .


اعظم :



راستش سوال من هم هست ، زیاد هم مطلب در موردش دیدم ولی اونچنان که باید بهم نچسبید



نفیسه :



برداشت شخصی من از عبارت قرانی قل سیرو فی الارض،هرگونه مطالعه وتفحص درباره زندگی وعاقبت گذشتگان میباشد.خصوصا طبق گفته قران زندگی اشخاصی که تکذیب کننده ،مجرم یا مشرک بوده اند و رسیدن به این نتیجه که همه انها بلااستثنا گرفتار خشم وقهر خداوند گشته اند.نتیجه گیری و برداشت از زندگی اشخاص دوروبرمون به شرط اینکه به سرانجام کار خودشون رسیده باشن نیز کمک کننده است.اما اگه این تحقیق میدانی بوده و گروه و قومی رو دربربگیره مطمئنا نتیجه وتاثیر بهتری خواهد داشت.در المیزان ج 16،ص200،امده که از امام حسین (ع)درباره این عبارت قرانی سوال شده وایشان مطالعه قران را که در ان به عاقبت برخی از اقوام اشاره شده را سیر در زمین میدانند.البته کاملا روشن است که سفر برای بررسی زندگی گذشتگان و به عینه دیدن اثاربه جا مونده از اقوام عذاب شده تاثیر عمیقتری رو بر افکار و اعتقاد ما خواهد گذاشت.اما جاییکه سفر ممکن نیست ،مطالعه وتحقیق از کتب معتبر و جستجوی اینترنتی و فیلم ها و... بی تاثیر نیست.


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ مرداد ۹۴ ، ۱۴:۵۴
* مسافر
چهارشنبه, ۲۸ مرداد ۱۳۹۴، ۰۷:۰۰ ق.ظ

246 . صفحه 246


بیست و هشتم مرداد :


نفیسه :


(آیه 87)- بکوشید و مأیوس نشوید که یأس نشانه کفر است! قحطى در مصر و اطرافش از جمله کنعان بیداد مى‏کرد، دگر بار یعقوب فرزندان را دستور به حرکت کردن به سوى مصر و تأمین مواد غذایى مى‏دهد، ولى این بار در سرلوحه خواسته‏هایش جستجو از یوسف و برادرش بنیامین را قرار مى‏دهد و مى‏گوید:
«فرزندانم بروید و از یوسف و برادرش جستجو کنید» (یا بَنِیَّ اذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِنْ یُوسُفَ وَ أَخِیهِ).
و از آنجا که فرزندان تقریبا اطمینان داشتند که یوسفى در کار نمانده، و از این توصیه و تأکید پدر تعجب مى‏کردند، یعقوب به آنها گوشزد مى‏کند: «از رحمت الهى هیچ گاه مأیوس نشوید» که قدرت او مافوق همه مشکلات و سختیهاست (وَ لا تَیْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّهِ).
«چرا که جز کافران بى‏ایمان (که از قدرت خدا بى‏خبرند) از رحمتش مأیوس نمى‏شوند» (إِنَّهُ لا یَیْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْکافِرُونَ).


(آیه 88)- به هر حال فرزندان یعقوب بارها را بستند و روانه مصر شدند و این سومین مرتبه است که آنها به این سرزمین پرحادثه وارد مى‏شوند.
در این سفر بر خلاف سفرهاى گذشته یک نوع احساس شرمندگى روح آنها را آزار مى‏دهد، چرا که سابقه آنها در مصر و نزد عزیز، سخت آسیب دیده، و شاید بعضى آنها را به عنوان «گروه سارقان کنعان» بشناسند، تنها چیزى که در میان انبوه این مشکلات و ناراحتیهاى جانفرسا مایه تسلى خاطر آنهاست، همان جمله اخیر پدر است که مى‏فرمود: از رحمت خدا مأیوس نباشید که هر مشکلى براى او سهل و آسان است.
«پس هنگامى که آنها وارد بر یوسف شدند، (با نهایت ناراحتى رو به سوى او کردند و) گفتند: اى عزیز! ما و خاندان ما را قحطى و ناراحتى و بلا فراگرفته است» (فَلَمَّا دَخَلُوا عَلَیْهِ قالُوا یا أَیُّهَا الْعَزِیزُ مَسَّنا وَ أَهْلَنَا الضُّرُّ).
«و تنها متاع کم و بى‏ارزشى همراه آورده‏ایم» (وَ جِئْنا بِبِضاعَةٍ مُزْجاةٍ).
اما با این حال به کرم و بزرگوارى تو تکیه کرده‏ایم «و انتظار داریم که پیمانه ما را بطور کامل وفا کنى» (فَأَوْفِ لَنَا الْکَیْلَ).
و در این کار «بر ما منت گذار و تصدق کن» (وَ تَصَدَّقْ عَلَیْنا).
و پاداش خود را از ما مگیر، بلکه از خدایت بگیر «چرا که خداوند کریمان و متصدقان را پاداش خیر مى‏دهد» (إِنَّ اللَّهَ یَجْزِی الْمُتَصَدِّقِینَ).


جالب این که برادران یوسف، با این که پدر تأکید داشت در باره یوسف و برادرش به جستجو برخیزید به این گفتار چندان توجه نکردند، و نخست از عزیز مصر تقاضاى مواد غذایى نمودند، شاید چندان امیدى به پیدا شدن یوسف نداشتند، و یا فکر کردند تقاضاى آزاد ساختن برادر را تحت الشعاع نمایند تا تاثیربیشترى در عزیز مصر داشته باشد.
در روایات مى‏خوانیم که برادران حامل نامه‏اى از طرف پدر براى عزیز مصر بودند که در آن نامه، یعقوب، ضمن تمجید از عدالت و دادگرى و محبتهاى عزیز مصر، نسبت به خاندانش، و سپس معرفى خویش و خاندان نبوتش، ناراحتیهاى خود را به خاطر از دست دادن فرزندش یوسف و فرزند دیگرش بنیامین و گرفتاریهاى ناشى از خشکسالى را براى عزیز مصر شرح داده بود.
و در پایان نامه از او خواسته بود که بنیامین را آزاد کند. چرا که هرگز سرقت و مانند آن در خاندان ما نبوده و نخواهد بود.
هنگامى که برادرها نامه پدر را به دست عزیز مى‏دهند، نامه را گرفته و مى‏بوسد و بر چشمان خویش مى‏گذارد، و گریه مى‏کند، آنچنان که قطرات اشک بر پیراهنش مى‏ریزد.


(آیه 89)- در این هنگام که دوران آزمایش به سر رسیده بود و یوسف نیز سخت، بى‏تاب و ناراحت به نظر مى‏رسید، براى معرفى خویش از اینجا سخن را آغاز نمود، رو به سوى برادران کرد «گفت: هیچ مى‏دانید شما در آن هنگام که جاهل و نادان بودید به یوسف و برادرش چه کردید» (قالَ هَلْ عَلِمْتُمْ ما فَعَلْتُمْ بِیُوسُفَ وَ أَخِیهِ إِذْ أَنْتُمْ جاهِلُونَ).
عزیز مصر، گفتارش را با تبسمى پایان داد، این تبسم سبب شد دندانهاى زیباى یوسف در برابر برادران کاملا آشکار شود، خوب که دقت کردند دیدند عجب شباهتى با دندانهاى برادرشان یوسف دارد.


(آیه 90)- مجموع این جهات، دست به دست هم داد، از یک سو مى‏بینند عزیز مصر، از یوسف و بلاهایى که برادران بر سر او آوردند و هیچ کس جز آنها و یوسف از آن خبر نداشت سخن مى‏گوید.
از سوى دیگر نامه یعقوب، آنچنان او را هیجان زده مى‏کند که گویى نزدیکترین رابطه را با او دارد.
و از سوى سوم، هر چه در قیافه و چهره او بیشتر دقت مى‏کنند شباهت او را با برادرشان یوسف بیشتر مى‏بینند، اما در عین حال نمى‏توانند باور کنند که یوسف بر مسند عزیز مصر تکیه زده است، او کجا و اینجا کجا؟! لذا با لحنى آمیخته با تردید «گفتند: آیا تو خود یوسف هستى»؟ (قالُوا أَ إِنَّکَ لَأَنْتَ یُوسُفُ).
لحظه‏ها با سرعت مى‏گذشت، ولى یوسف نگذارد این زمان، زیاد طولانى شود به ناگاه پرده از چهره حقیقت برداشت، «گفت: آرى منم یوسف! و این برادرم بنیامین است»! (قالَ أَنَا یُوسُفُ وَ هذا أَخِی).
ولى براى این که شکر نعمت خدا را که این همه موهبت به او ارزانى داشته به جا آورده باشد و ضمنا درس بزرگى به برداران بدهد اضافه کرد: «خداوند بر ما منت گذارده هر کس تقوا پیشه کند و شکیبایى داشته باشد (خداوند پاداش او را خواهد داد) چرا که خدا اجر نیکوکاران را ضایع نمى‏کند» (قَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَیْنا إِنَّهُ مَنْ یَتَّقِ وَ یَصْبِرْ فَإِنَّ اللَّهَ لا یُضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِینَ).


(آیه 91)- در این لحظات حساس برادران که خود را سخت شرمنده مى‏بینند نمى‏توانند درست به صورت یوسف نگاه کنند، آنها در انتظار این هستند که ببینند آیا گناه بزرگشان قابل اغماض و بخشش است یا نه، لذا رو به سوى برادر کرده «گفتند: به خدا سوگند خداوند تو را بر ما مقدم داشته است» و از نظر علم و حلم و عقل و حکومت، فضیلت بخشیده (قالُوا تَاللَّهِ لَقَدْ آثَرَکَ اللَّهُ عَلَیْنا).
«هر چند ما خطاکار و گنه‏کار بودیم» (وَ إِنْ کُنَّا لَخاطِئِینَ).


(آیه 92)- اما یوسف که حاضر نبود این حال شرمندگى برادران مخصوصا به هنگام پیروزیش ادامه یابد، بلافاصله با این جمله به آنها امنیت و آرامش خاطر داد و «گفت: امروز هیچ گونه سرزنش و توبیخى بر شما نخواهد بود» (قالَ لا تَثْرِیبَ عَلَیْکُمُ الْیَوْمَ).
فکرتان آسوده، و وجدانتان راحت باشد، و غم و اندوهى از گذشته به خود راه ندهید، سپس براى این که به آنها خاطر نشان کند که نه تنها حق او بخشوده شده است، بلکه حق الهى نیز در این زمینه با این ندامت و پشیمانى قابل بخشش است،افزود: «خداوند شما را مى‏بخشد، چرا که او ارحم الراحمین است» (یَغْفِرُ اللَّهُ لَکُمْ وَ هُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ).
و این دلیل بر نهایت بزرگوارى یوسف است که نه تنها از حق خود گذشت، بلکه از نظر حق اللّه نیز به آنها اطمینان داد که خداوند غفور و بخشنده است.



(آیه 93)- در اینجا غم و اندوه دیگرى بر دل برادران سنگینى مى‏کرد و آن این که پدر بر اثر فراق فرزندانش نابینا شده و ادامه این حالت، رنجى است جانکاه براى همه خانواده، به علاوه دلیل و شاهد مستمرى است بر جنایت آنها، یوسف براى حل این مشکل بزرگ نیز چنین گفت: «این پیراهن مرا ببرید و بر صورت پدرم بیفکنید تا بینا شود» (اذْهَبُوا بِقَمِیصِی هذا فَأَلْقُوهُ عَلى‏ وَجْهِ أَبِی یَأْتِ بَصِیراً).
«و سپس با تمام خانواده به سوى من بیایید» (وَ أْتُونِی بِأَهْلِکُمْ أَجْمَعِینَ).
در پاره‏اى از روایات آمده که یوسف گفت: آن کسى که پیراهن شفا بخش من را نزد پدر مى‏برد باید همان باشد که پیراهن خون آلود را نزد او برده بود لذا این کار به «یهودا» سپرده شد، زیرا او گفت من آن کسى بودم که پیراهن خونین را نزد پدر بردم و گفتم فرزندت را گرگ خورده.
ضمنا آیات فوق این درس مهم اخلاقى و دستور اسلامى را به روشنترین وجهى به ما مى‏آموزد که به هنگام پیروزى بر دشمن، انتقامجو و کینه‏توز نباشید.
همانطور که پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله بعد از فتح مکّه به مخالفان گفت: من درباره شما همان مى‏گویم که برادرم یوسف درباره برادرانش به هنگام پیروزى گفت: لا تثریب علیکم الیوم: «امروز روز سرزنش و ملامت و توبیخ نیست»!



(آیه 94)- سرانجام لطف خدا کار خود را کرد! فرزندان یعقوب در حالى که از خوشحالى در پوست نمى‏گنجیدند، پیراهن یوسف را با خود برداشته، همراه قافله از مصر حرکت کردند «هنگامى که کاروان (از سرزمین مصر) جدا شد، پدرشان (یعقوب) گفت: من بوى یوسف را احساس مى‏کنم، اگر مرا به نادانى و کم عقلى نسبت ندهید» اما گمان نمى‏کنم شما این سخنان را باور کنید (وَ لَمَّا فَصَلَتِ الْعِیرُ قالَ أَبُوهُمْ إِنِّی لَأَجِدُ رِیحَ یُوسُفَ لَوْ لا أَنْ تُفَنِّدُونِ).



(آیه 95)- اطرافیان یعقوب که قاعدتا نوه‏ها و همسران فرزندان او و مانند آنان بودند با کمال تعجب و گستاخى رو به سوى او کردند و با قاطعیت «گفتند:
به خدا سوگند تو در همان گمراهى قدیمت هستى»! (قالُوا تَاللَّهِ إِنَّکَ لَفِی ضَلالِکَ الْقَدِیمِ).
مصر کجا، شام و کنعان کجا؟ آیا این دلیل بر آن نیست که تو همواره در عالم خیالات غوطه‏ورى، و پندارهایت را واقعیت مى‏پندارى، این چه حرف عجیبى است! اما این گمراهى تازگى ندارد، قبلا هم به فرزندانت گفتى بروید به مصر و از یوسفم جستجو کنید! و از اینجا روشن مى‏شود که منظور از ضلالت، گمراهى در عقیده نبوده، بلکه گمراهى در تشخیص مسائل مربوط به یوسف بوده است.


اعظم :



ایه 88:
 براى درخواست کمک و مساعدت، فرهنگ خاصّى لازم است:
الف: تجلیل از کمک کننده. «ایّها العزیز»
ب: بیان حال و نیاز خود. «مسّنا و اهلنا الضّر»
ج: کمبود بودجه (فقر مالى). «بضاعة مزجاة»
د: ایجاد انگیزه در کمک کننده. «فتصدّق علینا انّ اللَّه یجزى المتصدّقین»


آیه 90 : تقوا و صبر از ویژگى‏هاى محسنان است. «من یتّق و یصبر فانّ اللّه لا یضیع اجر المحسنین»*

آیه 90 : اولیاى خدا، همه‏ى نعمت‏ها را از او مى‏دانند. «مَنّ اللَّه علینا»

آیه 91 : اگر از روى حسادت به کمالات و برترى‏هاى دیگران اعتراف نکنیم، با فشار و ذلّت به آنها اقرار خواهیم کرد. «لقد آثرک اللَّه علینا»

آیه 92 : همین که خلافکار اعتراف کرد، بپذیرید واو را خجل نکنید. «انّا کنّا خاطئین. قال لاتثریب علیکم»


آیه 92 :عفو در اوج عزّت و قدرت، سیره اولیاى خداست. «لاتثریب علیکم الیوم»


آیه 93 : جوانمردى یوسف‏علیه السلام تا آن اندازه بود که برادران او را تحمّل نکردند و را در چاه انداختند، ولى یوسف‏علیه السلام همه برادران و خانواده‏هایشان را دعوت کرد. «و اتونى باهلکم اجمعین»*


آیه 94 : اگر حقایقى را درک نمى‏کنیم، مقام دیگران را انکار نکنیم. «لولا أن تفندون»


آیه 95 : یعقوب در طول دوران فراق یوسف، به زنده بودن او اعتقاد داشت و آن را براى اطرافیانش اظهار مى‏کرد. «انّک لفى ضلالک القدیم»

نکته ها از تفسیر نور




..................................................................................................

 

مباحثه آیات سوال برانگیز :

 

آیه 88 سوره یوسف :



معصومه :



کسی میدونه چرا این ایه رو در مورد امام زمان بکار می برند؟؟




اعظم :




یعقوب به فرزندان خود فرمود: ای فرزندان من! برگردید به مصر و به دنبال یوسف و برادرش بگردید. (یا بَنِیَّ اذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِنْ یُوسُفَ وَ أَخِیهِ ـ یوسف87). اما هنگامی که برادران به مصر برگشتند، نزد عزیز مصر [که همان یوسف(علیه السلام) بود] آمده و مشکلات خود را مطرح نمودند و خود یوسف(علیه السلام) را فراموش کردند: "یا أَیُّهَا الْعَزِیزُ مَسَّنا وَ أَهْلَنَا الضُّرُّ وَ جِئْنا بِبِضاعَةٍ مُزْجاةٍ فَأَوْفِ لَنَا الْکَیْلَ وَ تَصَدَّقْ عَلَیْنا إِنَّ اللَّهَ یَجْزِی الْمُتَصَدِّقِینَ"(یوسف،88) "ای عزیز مصر، سختی [و قحطی] به ما رو آورده و با پولی نا چیز نزد تو آمدیم؛ اما تو از راه لطف و کرمت پیمانه ما را پر [و گندم کافی به ما عطا کن] که خداوند کریمان را پاداش نیکو خواهد داد".
ارتباط و دوستی ما باید از مرحله "مشکلات شخصی" عبور کرده، فقط به خاطر خود امام عصر(علیه السلام) باشد تا این دوستی عمیق و دائمی گردد؛ زیرا در نوع اول، فقط هنگامی که مشکلی به ما روی آورد، به یاد امام زمان(علیه السلام) می افتیم آن هم برای رفع مشکلات و نه برای آن حضرت.
ارتباط عمیق و صمیمی با امام زمان(علیه السلام)، آن گاه برقرار می شود که مشکلات را فراموش کرده تنها خود یوسف زهرا و ظهور او را بخواهیم. همان گونه که در زندگی اگر بخواهیم علاقه خود را به کسی نشان دهیم، از خود او دلجویی می کنیم، به او هدیه ای می دهیم و به او ابراز علاقه می کنیم.



حکایت ما و امام زمان حکایت آیه 88 هستش ، نهایت ایمان ما اگر از مرزهای "خود" مون فراتر نده اینه که همه حاجات خودمون رو برداریم و به بهای ایمان اندکمون بریم درخواست و حاجت کنیم از امام زمانمون که ایشون هم البته اونقدر عزیز و بزرگوار هستن که حاجات مادی ما رو بدن ، از خاندان "کریم" ان هستن دیگه .... ولی خب کاش "یعقوب وار " دنبال یوسف زهرا باشیم . برای خودش و برای رهایی از رنجهایی که می کشد طالب ظهورش باشیم



ان الله یجزی المتصدّقین
 
رندانه ترین حرفی که مفلس محتاج می تواند با کریمِ عزیز، بگوید، رو در رو کردن اوست با خدا و طرف حساب کردن خداست با او.



یا ایها العزیز
 
در بکار بردن واژة عزیز، نوعی شکوه و عظمت را باخود یادآور می شویم که درعین حال، جذابیت و دلربایی محبوب را هم مرور کرده ایم. ضعف ها و کسری ها و بی تناسبی هایمان را در مقایسه با او که مجسم می کنیم ودرعین حال می خواهیم به او نزدیک شویم.



برادران، کلام خود را با جمله (یا ایها العزیز) آغاز، و با جمله اى که در معناى دعا است ختم نمودند، در بین این دو جمله تهى دستى و اعتراف به کمى بضاعت و درخواست تصدق را ذکر کردند، و این نحو سؤ ال از دشوارترین و ناگوارترین سوالات است، موقف هم موقف کسانى است که با نداشتن استحقاق و با سوء سابقه استرحام مى کنند و خود جمعیتى هستند که در برابر عزیز صف کشیده اند.


مهاجر :


ارتباط ایه 88 با امام زمان عج



برادران یوسف کسانی بودند که با تکبّر، قدرت بازوی خود را به رخ پدر می کشیدند و می گفتند:
«و نحن عصبه»؛[2]
ما گروه نیرومندی هستیم.
با این حال، چون در حقّ یوسف، ستم کردند به جایی رسیدند که ذلیلانه، کاسه گدایی به دست گرفتند. آن گاه با گردن هایی فرو افتاده، سر بر آستان یوسف ساییدند و به وی، اظهار عجز و نیاز کردند:
«یا أیها العزیز مسّنا و أهلنا الضّر و جئنا ببضائه مزجاه فأوف لنا الکیل و تصدّق علینا إن الله یجزی المتصدّقین»؛[3]
ای عزیز! ما و خاندان ما را ناراحتی فرا گرفته است و متاع اندکی (برای خرید مواد غذایی) با خود آورده ایم. پیمانه ما را کامل کن و بر ما تصدّق و بخشش فرما؛ زیرا خداوند، بخشندگان را پاداش می دهد.
بشر امروزی را مصیبت ها و دردهای کشنده ای مانند فقر فاحش، فاصله طبقاتی، جنگ های خانمان سوز، خون ریزی های بی پایان، احساس پوچی، بی هویتی و سردرگمی و ... فرا گرفته است. دلیل پیدایش اینها چیزی نیست جز ستم آدمیان به ولیّ خدا، یوسف زهرا _ علیه السلام _ که در رأس همه این ستم ها، فراموشی یاد او و آماده نکردن شرایط ظهور اوست.
به امید آن که روزی بشر، کاسه گدایی به بارگاه کسی بَرد و بر آستان کسی سر بساید که او، منجی واقعی است.
18. محنت
دیدار با یوسف رخ نداد، مگر پس از رنج ها و محنت های فراوانی که برادرانش به جان کشیدند و خون دل هایی که یعقوب در فراق یوسف خورده و اشک هایی که بر هجران او فرو ریخت.
خورشید یوسف زهرا _ علیه السلام _ نیز طلوع نخواهد کرد، مگر پس از محنت های فراوان و سیل های مصیبتی که بر دل شیعیان فرو خواهد ریخت.
امام علی _ علیه السلام _ می فرماید:
مایجیءُ نصر الله حتی تکونوا أهون علی الناس من المیته و هو قول ربّی عزّوجل فی کتابه فی سوره یوسف «حتی اذا استیئس الرسل وظنّوا أنّهم قد کذبوا جائهم نصرنا».


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ مرداد ۹۴ ، ۰۷:۰۰
* مسافر
سه شنبه, ۲۷ مرداد ۱۳۹۴، ۱۱:۰۳ ب.ظ

245 . صفحه 245


بیست و هفتم مرداد :


نفیسه : 


(آیه 79)- یوسف پیشنهاد گرفتن یکی از برادران به جای بنیامین را شدیدا نفى کرد و «گفت: پناه بر خدا (چگونه ممکن است) ما کسى را جز آن کس که متاع خود را نزد او یافته‏ایم بگیریم» هرگز شنیده‏اید آدم با انصافى، بى‏گناهى را به جرم دیگرى مجازات کند؟ (قالَ مَعاذَ اللَّهِ أَنْ نَأْخُذَ إِلَّا مَنْ وَجَدْنا مَتاعَنا عِنْدَهُ).
«اگر چنین کنیم مسلما ظالم خواهیم بود» (إِنَّا إِذاً لَظالِمُونَ).
قابل توجه این که یوسف در این گفتار خود هیچ گونه نسبت سرقت به برادر نمى‏دهد بلکه از او تعبیر مى‏کند به کسى که متاع خود را نزد او یافته‏ایم، و این دلیل بر آن است که او دقیقا توجه داشت که در زندگى هرگز خلاف نگوید.

(آیه 80)- برادران سرافکنده به سوى پدر بازگشتند: برادران آخرین تلاش و کوشش خود را براى نجات بنیامین کردند، ولى تمام راهها را به روى خود بسته دیدند.
لذا مأیوس شدند و تصمیم به مراجعت به کنعان و گفتن ماجرا براى پدر را گرفتند، قرآن مى‏گوید: «هنگامى که آنها (از عزیز مصر یا از نجات برادر) مأیوس شدند به گوشه‏اى آمدند و خود را از دگران جدا ساختند و به نجوا و سخنان در گوشى پرداختند» (فَلَمَّا اسْتَیْأَسُوا مِنْهُ خَلَصُوا نَجِیًّا).
به هر حال، «برادر بزرگتر (در آن جلسه خصوصى به آنها) گفت: مگر نمى‏دانید که پدرتان از شما پیمان الهى گرفته است» که بنیامین را به هر قیمتى که ممکن است بازگردانید (قالَ کَبِیرُهُمْ أَ لَمْ تَعْلَمُوا أَنَّ أَباکُمْ قَدْ أَخَذَ عَلَیْکُمْ مَوْثِقاً مِنَ اللَّهِ).
و شما همان کسانى هستید که: «پیش از این نیز درباره یوسف، کوتاهى کردید» و سابقه خود را نزد پدر بد نمودید (وَ مِنْ قَبْلُ ما فَرَّطْتُمْ فِی یُوسُفَ).
«حال که چنین است، من از جاى خود- یا از سرزمین مصر- حرکت نمى‏کنم (و به اصطلاح در اینجا متحصن مى‏شوم) مگر این که پدرم به من اجازه دهد، و یا خداوند فرمانى درباره من صادر کند که او بهترین حاکمان است» (فَلَنْ أَبْرَحَ الْأَرْضَ حَتَّى یَأْذَنَ لِی أَبِی أَوْ یَحْکُمَ اللَّهُ لِی وَ هُوَ خَیْرُ الْحاکِمِینَ).
منظور از این فرمان، یا فرمان مرگ است و یا راه چاره‏اى است که خداوند پیش بیاورد و یا عذر موجهى که نزد پدر بطور قطع پذیرفته باشد.

(آیه 81)- سپس برادر بزرگتر به سایر برادران دستور داد که «شما به سوى پدر بازگردید و بگویید: پدر! فرزندت دست به دزدى زد»! (ارْجِعُوا إِلى‏ أَبِیکُمْ فَقُولُوا یا أَبانا إِنَّ ابْنَکَ سَرَقَ).
«و این شهادتى را که ما مى‏دهیم به همان مقدارى است که ما آگاه شدیم» (وَ ما شَهِدْنا إِلَّا بِما عَلِمْنا).
همین اندازه ما دیدیم پیمانه ملک را از بار برادرمان خارج ساختند، که نشان مى‏داد او مرتکب سرقت شده است، و اما باطن امر با خداست.
«و ما از غیب خبر نداشتیم» (وَ ما کُنَّا لِلْغَیْبِ حافِظِینَ).

(آیه 82)- سپس براى اینکه هرگونه سوء ظن را از پدر دور سازند و او را مطمئن کنند که جریان امر همین بوده، نه کم و نه زیاد، گفتند: «براى تحقیق بیشتر از شهرى که ما در آن بودیم سؤال کن» (وَ سْئَلِ الْقَرْیَةَ الَّتِی کُنَّا فِیها).
«و همچنین از قافله‏اى که با آن قافله به سوى تو آمدیم» و طبعا افرادى از سرزمین کنعان و از کسانى که تو بشناسى در آن وجود دارد، مى‏توانى حقیقت حال را بپرس (وَ الْعِیرَ الَّتِی أَقْبَلْنا فِیها).
و به هر حال «مطمئن باش که ما در گفتار خود صادقیم و جز حقیقت چیزى نمى‏گوییم» (وَ إِنَّا لَصادِقُونَ).
از مجموع این سخن استفاده مى‏شود که مسأله سرقت بنیامین در مصر پیچیده بوده که کاروانى از کنعان به آن سرزمین آمده و از میان آنها یک نفر قصد داشته است پیمانه ملک را با خود ببرد که مأموران ملک به موقع رسیده‏اند و پیمانه را گرفته و شخص او را بازداشت کرده‏اند.

(آیه 83)- برادران از مصر حرکت کردند در حالى که برادر بزرگتر و کوچکتر را در آنجا گذاردند، و با حال پریشان و نزار به کنعان بازگشتند و به خدمت پدر شتافتند، پدر که آثار غم و اندوه را در بازگشت از این سفر- به عکس سفر سابق- بر چهره‏هاى آنها مشاهده کرد فهمید آنها حامل خبر ناگوارى هستند، بخصوص این که اثرى از بنیامین و برادر بزرگتر در میان آنها نبود، و هنگامى که برادران جریان حادثه را بى‏کم و کاست، شرح دادند یعقوب برآشفت، رو به سوى آنها کرده «گفت:
هوسهاى نفسانى شما، مسأله را در نظرتان چنین منعکس ساخته و تزیین داده است»! (قالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَکُمْ أَنْفُسُکُمْ أَمْراً).
سپس یعقوب به خویشتن بازگشت و گفت: من زمام صبر را از دست نمى‏دهم و «شکیبایى نیکو خالى از کفران مى‏کنم» (فَصَبْرٌ جَمِیلٌ).
«امیدوارم خداوند همه آنها (یوسف و بنیامین و فرزند بزرگم) را به من بازگرداند» (عَسَى اللَّهُ أَنْ یَأْتِیَنِی بِهِمْ جَمِیعاً).
«چرا که او دانا و حکیم است» (إِنَّهُ هُوَ الْعَلِیمُ الْحَکِیمُ).
از درون دل همه آگاه است و از همه حوادثى که گذشته و مى‏گذرد با خبر به علاوه او حکیم است و هیچ کارى را بدون حساب نمى‏کند.

(آیه 84)- در این حال غم و اندوهى سراسر وجود یعقوب را فرا گرفت و جاى خالى بنیامین همان فرزندى که مایه تسلى خاطر او بود، وى را به یاد یوسف عزیزش افکند، به یاد دورانى که این فرزند برومند با ایمان باهوش زیبا در آغوشش بود و استشمام بوى او هر لحظه زندگى و حیات تازه‏اى به پدر مى‏بخشید، اما امروز نه تنها اثرى از او نیست بلکه جانشین او بنیامین نیز به سرنوشت دردناک و مبهمى همانند او گرفتار شده است، «در این هنگام روى از فرزندان برتافت و گفت: وا اسفا بر یوسف»! (وَ تَوَلَّى عَنْهُمْ وَ قالَ یا أَسَفى‏ عَلى‏ یُوسُفَ).
این حزن و اندوه مضاعف، سیلاب اشک را، بى‏اختیار از چشم یعقوب جارى مى‏ساخت تا آن حد که «چشمان او از این اندوه سفید و نابینا شد» (وَ ابْیَضَّتْ عَیْناهُ مِنَ الْحُزْنِ).
و اما با این حال سعى مى‏کرد، خود را کنترل کند و خشم را فرو بنشاند و سخنى برخلاف رضاى حق نگوید «او مرد با حوصله و بر خشم خویش مسلّط بود» (فَهُوَ کَظِیمٌ).


(آیه 85)- برادران که از مجموع این جریانها، سخت ناراحت شده بودند، از یک سو وجدانشان به خاطر داستان یوسف معذب بود، و از سوى دیگر به خاطر بنیامین خود را در آستانه امتحان جدیدى مى‏دیدند، و از سوى سوم نگرانى مضاعف پدر بر آنها، سخت و سنگین بود، با ناراحتى و بى‏حوصلگى، به پدر «گفتند: به خدا سوگند تو آنقدر یاد یوسف مى‏کنى تا در آستانه مرگ قرار گیرى یا هلاک گردى» (قالُوا تَاللَّهِ تَفْتَؤُا تَذْکُرُ یُوسُفَ حَتَّى تَکُونَ حَرَضاً أَوْ تَکُونَ مِنَ الْهالِکِینَ).

(آیه 86)- اما پیر کنعان آن پیامبر روشن ضمیر در پاسخ آنها «گفت: (من شکایتم را به شما نیاوردم که چنین مى‏گویید) من غم و اندوهم را نزد خدا مى‏برم و به او شکایت مى‏آورم» (قالَ إِنَّما أَشْکُوا بَثِّی وَ حُزْنِی إِلَى اللَّهِ) «و از خدایم (لطف‏ها و کرامت‏ها و) چیزهایى سراغ دارم که شما نمى‏دانید»َ (و أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ).


اعظم :


آیه 79 : قانون شکنى، ظلم است. (نباید به درخواست این و آن مقرّرات را شکست.) «معاذ اللَّه ان ناخذ»


آیه 80 : پیمان‏هاى سخت و قراردادهاى محکم، راه سوءاستفاده را مى‏بندد. «اخذ علیکم موثقا»


آیه 83: نفس براى توجیه گناه، کارهاى زشت را در نظر انسان زیبا جلوه مى‏دهد. «سوّلت لکم انفسکم»


آیه 83 : باور وتوجّه به عالمانه وحکیمانه بودن افعال الهى، آدمى را به صبر وشکیبایى در حوادث دشوار وادار مى‏کند. «فصبر جمیل، انّه هو العلیم الحکیم»


آیه 83 : مومن حوادث تلخ رو هم از حکمت خدا می دونه


آیه 84 : فرو بردن خشم، از صفات مردان الهى و کارى شایسته است. «فهو کظیم»*


آیه 84 : گریه و غم، منافاتى با کظم غیظ و صبر ندارد. «فصبرٌ جمیل، یا اسفا، فهو کظیم»


آیه 85 : اگر مى‏خواهید ببینید چقدر کسى را دوست دارید، ببینید چقدر به یاد او هستید. «تفتؤا تذکر یوسف»*


آیه 86 : آنچه مذموم است، یا سکوتى است که بر قلب واعصاب فشار مى‏آورد و سلامت انسان را به مخاطره مى‏اندازد و یا ناله و فریاد در برابر مردم است که موقعیّت انسان را پایین مى‏آورد، امّا شکایت بردن به نزد خداوند مانعى ندارد. «انّما اشکوا... الى اللَّه»



..................................................................................................

 

مباحثه آیات سوال برانگیز :

 

آیه 83 سوره یوسف :



معصومه :



بی قراری حضرت یعقوب برای حضرت یوسف , از جنس پدر فرزندی نبوده.
حضرت یعقوب بی قرار از دست دادن یکی از اولیا خدا بوده اما ظاهر داستان خیلی رو وجهه پدر و فرزندی تکیه داره که بلافاصله فضا رو دنیایی میکنه.
مثلا دور و بر خودمون اگر کسی فرزندش رو از دست بده و اونقدر غصه بخوره و گریه کنه که بخاطرش مثلا کور بشه, از دید ما مذمومه.
چون نباید ب خودش صدمه بزنه و طبق آموزه های ما فرزند امانت است و مصیبت های خداوند حکمت.


نمی دونم چرا این مسیله بصورت واضح تو داستان نیامده و خیلی حالت دنیایی داره



در این که صبر هم مثل همه مقامات معنوی درجه های مختلفی داره شک نیست.
اما من برداشتم اینه که غم و صبر باهم در منافاتند.
مثلا من ی مشکلی برام پیش میاد, خب ناراحتم از وجود اون مشکل.
هنوز هضم نکردم که اون مشکل , حکمتی از جانب خدا داره و ناراحتی من بخاطر کم صبری ست.
برای همین میگم ناراحتی با صبر در تضاده


مریم:


ناراحتی با صبر در تضاد نیست... با جزع و فزع و بی تابی در تضاده! ائمه ی ما در مصیبتهاش ون ناراحت میشدن..گریه میکردن... نمونه ی بارزش حادثه ی کربلاست.... و واکنش های امام حسین در برابر از دست دادن عزیزانش... ولی ایشون صبور بودن و شاکر خدا! فکر میکنم منظور شما جزع و فزعه....نه ناراحتی!



حالا من دقیقا برعکس نظر شما رو دارم...کاملا از ظاهر داستان مشخصه که این ناراحتی یه ناراحتی دنیایی نیست .چون یعقوب پیامبر خداست و هرگز برای امور دنیایی این همه غصه نمیخوره! کمااینکه جدش ابراهیم حاضر شد فرزندش رو برای خدا قربانی کنه و اصلا از این بابت شکی در دلش نیومد! پس کاملا مشخصه که این همه غصه برای پیامبر خدا صرفا به جهت اینه که میدونست یوسف قراره به پیامبری برسه و از شایستگی هاش خبر داشت و شاید بابت این ناراحت بود که خودش رو مقصر میدونست که در نگهداری ولی خدا کوتاهی کرده!



فاطمه ق:


به نظر من درسته یعقوب پیغمبر بوده ولی انسان بوده بعد دنیایی بیتابی اون معقولتره اگرنه پیامبر خدا میدونه که خدا ولی خودشو از مسایل و مشکلات حفظ میکنه و نباید نگرانی معنوی داشته باشه نگرانیش همونطوز که در آیات گفته شده دنیویه شاید میخاسته رو بعد انسانی بودن پیامبر خدا تاکید کنه..

البته برداشت شخصی من بود..


 معصومه ک :


من هم همین نظر رو دارم


نفیسه :


اولا که گریه بر دوری یک عزیز امری کاملا فطری و عادی است حضرت یعقوب اگرچه پیامبر خدا بود ولی بشر بود و از آن مهمتر پدر بود پدری که فرزندش را از دست داده بود و درفراقش نگران بود این وظیفه هرپدری است که نگران ازدست دادن دلبندش باشد
دوما گریه و زاری حضرت یعقوب (ع) فقط بخاطر دوری و فراق حضرت یوسف علیه السلام نبوده بلکه بخاطر ترس از تربیت دینی و اسلامی وی بوده است. زیرا حضرت یوسف علیه السلام در کودکی از وی جدا شده و تحت نظر ایشان تربیت نشده است، لذا حضرت یعقوب (ع) نسبت به ایمان وتربیت صحیح فرزندش یوسف بسیار واهمه داشته و همیشه بخاطر آن گریه و زاری کرده و در حق ایمان وی دعاء میکرده است. بهمین خاطر است که هنگامیکه خبر حضرت یوسف و زنده بودن ایشان به گوش وی میرسد میپرسد: کَیفَ وَجَدتُم؟ یعنی یوسف را چگونه یافتید؟ و هنگامی که برادران جواب میدهند: آنرا مسلمان و متدین به دین اسلام یافتیم. حضرت یعقوب علیه السلام میفرماید: الآنَ تَمَّتِ النِّعمَةُ یعنی الآن نعمت برایش تمام شده و دیگر هیچگونه ترسی از بی ایمان بودن یوسف ندارم.
سوما گریه حضرت یعقوب (ع) برای پسری است که در عین حال ولی خداست وقرار است جانشین پدر در امر نبوت شود و این بسیار از اهمیت بیشتری برخوردار است.

سایت" جوابگو" وابسته به پژوهشگاه علوم اسلامی امام صادق (ع)



معصومه :



خب شاید این نکته من کاملا شخصی باشه.
مثلا من مشکلی برام پیش میاد و غمگین میشم اما بیشتر غمم برای اینه که چرا این مشکل حل نمیشه؟

یعنی غمگینی من بخاطر ذات اون مشکله, هرچند عقلم میگه که این غم, حکمتی داره, اما دلم نمیتونه قبول کنه.
خب این غم کجا و مثلا غم اولیا خدا کجا؟
شاید گیر من همینجاست که نمی فهمم مرز بین غم و شکر چیه.
چون غم های من درش ناشکری هست


شیما :


من فکر میکنم باید به این نکته توجه کنیم که اولیاء خدا رافت قلب بسیار بالایی دارن و این هیچ ارتباطی با جزع و فزعی که نشانه ناشکری و شکایت به درگاه خدا باشه نداره.همون طور که میدونیم حضرت زینب در واقعه عاشورا فرمود مارایت الا جمیلا و از طرفی کمرش خم شد و اونقدر پیر شد که موقع برگشت به راحتی کسی ایشونو نمیشناخت.


اعظم :


من فکر می کنم این از ضعف ایمان ماست (من هم مثل شما ) که نمی تونیم بین صبر کردن بر حوادث ناگوار و تسلیم بودن در برابر خواست خداوند و شکر گزار بودن نسبت به او هماهنگی ایجاد کنیم ... معلوم وقتی حادثه ای برامون پیش میاد ناشکری هم می کنیم و راضی نیستیم به اونچه خداوند عطا فرموده .... در صورتیکه بسیار در احوال ائمه این با هم بودن رو میشه دید .... نگاه کنیم به سخنان حضرت علی در سوگ حضرت فاطمه : " ای پیامبر خدا، صبر و بردباری من با از دست دادن فاطمه سلام الله علیها کم شده، و توان خویشتنداری ندارم....... از این پس اندوه من همیشگی و شب‌هایم شب زنده‌داری است تا آن روز که خدا خانه زندگی تو را برای من برگزیند...... گر در کنار قبرت می‌نشینم از بدگمانی بدانچه خدا صابران را وعده داده، نمی‌باشد."


ما خیلی چیزها رو نمی تونیم با هم جمع کنیم چون وجودمون بدجور لنگ میزنه ... ابعاد وجود ما با هارمونی رشد نکرده ... بعضی ابعادش کوچیک و ضعیف مونده و برخی ابعادش سرطانی رشد کرده .... اما اولیای الهی در همه خصلتهای نیکو رشد متناسب و والایی کردن .... مهربانی در اوج .... شکر در اوج .... تسلیم در اوج ..... برای خرده ایمانهای ما خیلی این چیزها قابل هضم نیست


ما حتی نمی فهمیم با اون همه ارادت حضرت علی به حضرت فاطمه چه جوری به فاصله اندکی ایشون ازدواج می کنن ؟؟؟ هضم نمیشود

خوندن این متن از خانوم مرشدزاده خالی از لطف نیست ... در ذهن ما این سادگی و تعادل نمی گنجه http://ghasadak.blogfa.com/post-208.aspx

جایی این را نوشته بود و قابل تامله : علت گریه یعقوب برای یوسف مشکلات و موانع و رنج هایی بود که یوسف برای رسیدن به مقام ولایت باید تحمل می کرد.

معصومه :


اعظم جان.
فکر کنم برای رشد اول باید بفهمم این مرز کجاست, یعنی غم من تا کجا (در حد خودم نه در حد اولیا الله) انسانی ست و مورد پذیرش خدا و از کجا ب بعد دیگه ناشکری محسوب میشه.

من هیچ معیاری الان دست خودم نمیبینم


اعظم :


لیس للانسان الا ماسعی ... ما فقط تلاش می کنیم .. در حد وسعمون ... ما هنوز تو چهار عمل اصلی هستیم (جمع و منها و .... ) حرف زدن از انتگرال خیلی برامون زوده .... زوم کنیم رو همینهایی که داریم ... اون تعالیهایی که می فهمیمشون ... اونها رو انجام بدیم ان شاءالله خود خداوند فرمودن راه رو نشون میدن



معصومه :



ممنون از لینک های "همیشه نابی" ک معرفی کردی!



اعظم :

خواهش می کنم


سپاس بی پایان خدا رو به خاطر وجود همراهی های شما ، پرسشها و پاسخها که چراغ و لذت خوندن و دونستن رو در دلم روشن نگه میداره


مهاجر :


غم واندوه وقتی در اسلام ناپسند است که همراه با شکایت از خداوند وتقدیرات الهی باشد وگرنه حزن واندوهی که نشانه ابراز احساسات عاطفی شدید مخصوصا نسبت به افراد صالح و والا مقام باشد بدون شکایت ازمقدرات الهی اشکالی ندارد بلکه پسندیده نیز میباشدمانند گریه بر امام حسین ع وگریه در فراق حضرت مهدی (عج)
چیزی که در اسلام مردود و مذموم شمرده شده است شکایت به غیر خداست ,شکایت به خلق خداست از داده ها یا نداده های خدا
اگر گریه بر مصیبت بد بود امام سجاد(ع) بعد از واقعه کربلا سالها گریان نبودند اما درعین ناراحتی واندوه ازاین پیشامد ناگوار ,نزد مردم ناشکری وناسپاسی نمیکردند

حتی ابن عربی میگوید: تمام ادب در شکایت به سوی خداست ,به غیر خدا نباید اعتماد وشکایت وشکوه کرد

نتیجه این که گریه و شکایت از خدا به سوی مردم و برای مردم ناپسند ولی گریه وشکایت ازخدابه سوی خدا وبرای خدا پسندیده است و بلکه از کردار مردان الهی است

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ مرداد ۹۴ ، ۲۳:۰۳
* مسافر
جمعه, ۲۳ مرداد ۱۳۹۴، ۰۸:۱۵ ق.ظ

241 . صفحه 241


بیست و سوم مرداد :


نفیسه :


(آیه 44)-برای تعبیر خواب سلطان،معبران بلافاصله «اظهار داشتند که: اینها خوابهاى پریشان است و ما به تعبیر این گونه خوابهاى پریشان آشنا نیستیم»! (قالُوا أَضْغاثُ أَحْلامٍ وَ ما نَحْنُ بِتَأْوِیلِ الْأَحْلامِ بِعالِمِینَ).


(آیه 45)- در اینجا ساقى شاه که سالها قبل از زندان آزاد شده بود به یاد خاطره زندان و تعبیر خواب یوسف افتاد.
همچنان که آیه مى‏گوید: «و یکى از آن دو که نجات یافته بود- و بعد از مدتى به خاطرش آمد- گفت: من شما را از تعبیر این خواب خبر مى‏دهم، مرا (به سراغ استاد ماهر این کار که در گوشه زندان است) بفرستید» تا خبر صحیح دست اول را براى شما بیاورم (وَ قالَ الَّذِی نَجا مِنْهُما وَ ادَّکَرَ بَعْدَ أُمَّةٍ أَنَا أُنَبِّئُکُمْ بِتَأْوِیلِهِ فَأَرْسِلُونِ).
این سخن وضع مجلس را دگرگون ساخت و همگى چشمها را به ساقى دوختند سرانجام به او اجازه داده شد که هر چه زودتر دنبال این مأموریت برود.

(آیه 46)- ساقى به زندان و به سراغ دوست قدیمى خود یوسف آمد، همان دوستى که در حق او بى‏وفایى فراوان کرده بود اما شاید مى‏دانست بزرگوارى یوسف مانع از آن خواهد شد که سر گله باز کند.
رو به یوسف کرد و چنین گفت: «یوسف! اى مرد بسیار راستگو! درباره این خواب اظهار نظر کن که کسى در خواب دیده است که هفت گاو لاغر، هفت گاو چاق را مى‏خورند، و هفت خوشه سبز و هفت خوشه خشکیده» که دومى بر اولى پیچیده و آن را نابوده کرده است (یُوسُفُ أَیُّهَا الصِّدِّیقُ أَفْتِنا فِی سَبْعِ بَقَراتٍ سِمانٍ یَأْکُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجافٌ وَ سَبْعِ سُنْبُلاتٍ خُضْرٍ وَ أُخَرَ یابِساتٍ).
«شاید من به سوى این مردم باز گردم، باشد که آنها از اسرار این خواب آگاه شوند» (لَعَلِّی أَرْجِعُ إِلَى النَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَعْلَمُونَ).

(آیه 47)- به هر حال یوسف بى‏آنکه هیچ قید و شرطى قائل شود و یا پاداشى بخواهد فورا خواب را به عالى‏ترین صورتى تعبیر کرد، تعبیرى گویا و خالى از هرگونه پرده پوشى، و توأم با راهنمایى و برنامه‏ریزى براى آینده تاریکى که در پیش داشتند، «او چنین گفت: هفت سال پى‏درپى باید با جدیت زراعت کنید (چرا که در این هفت سال بارندگى فراوان است) ولى آنچه را درو مى‏کنید به صورت همان خوشه در انبارها ذخیره کنید، جز به مقدار کم و جیره‏بندى که براى خوردن نیاز دارید» (قالَ تَزْرَعُونَ سَبْعَ سِنِینَ دَأَباً فَما حَصَدْتُمْ فَذَرُوهُ فِی سُنْبُلِهِ إِلَّا قَلِیلًا مِمَّا تَأْکُلُونَ).

(آیه 48)- «پس از آن، هفت سال سخت (و خشکى و قحطى) مى‏آید، که آنچه را براى آن سالها ذخیره کرده‏اید، مى‏خورند» (ثُمَّ یَأْتِی مِنْ بَعْدِ ذلِکَ سَبْعٌ شِدادٌ یَأْکُلْنَ ما قَدَّمْتُمْ لَهُنَّ).
ولى مراقب باشید در آن هفت سال خشک و قحطى نباید تمام موجودى انبارها را صرف تغذیه کنید، بلکه باید «مقدار کمى که (براى بذر) ذخیره خواهید کرد» براى زراعت سال بعد که سال خوبى خواهد بود نگهدارى نمایید (إِلَّا قَلِیلًا مِمَّا تُحْصِنُونَ).

(آیه 49)- اگر با برنامه و نقشه حساب شده این هفت سال خشک و سخت را پشت سر بگذارید دیگر خطرى شما را تهدید نمى‏کند، «سپس سالى فرا مى‏رسد که باران فراوان نصیب مردم مى‏شود» (ثُمَّ یَأْتِی مِنْ بَعْدِ ذلِکَ عامٌ فِیهِ یُغاثُ النَّاسُ).
«و در آن سال (نه تنها کار زراعت خوب مى‏شود بلکه) مردم عصاره (میوه‏ها و دانه‏هاى روغنى را) مى‏گیرند» و سال پربرکتى است (وَ فِیهِ یَعْصِرُونَ).
تعبیرى که یوسف براى این خواب کرد چقدر حساب شده بود! در حقیقت یوسف یک معبر ساده خواب نبود، بلکه یک رهبر بود که از گوشه زندان براى آینده یک کشور برنامه‏ریزى مى‏کرد و یک طرح چند ماده‏اى حداقل پانزده ساله به آنها ارائه داد و این تعبیر و طراحى براى آینده موجب شد که هم مردم مصر از قحطى کشنده نجات یابند و هم یوسف از زندان و هم حکومت از دست خودکامگان!

(آیه 50)- تبرئه یوسف از هرگونه اتهام! تعبیرى که یوسف براى خواب شاه مصر کرد اجمالا به او فهماند که این مرد یک غلام زندانى نیست بلکه شخص فوق العاده‏اى است که طى ماجراى مرموزى به زندان افتاده است لذا مشتاق دیدار او شد اما نه آنچنان که غرور و کبر سلطنت را کنار بگذارد و خود به دیدار یوسف بشتابد بلکه «پادشاه گفت: او را نزد من آورید!» (وَ قالَ الْمَلِکُ ائْتُونِی بِهِ).
«ولى هنگامى که فرستاده او نزد یوسف آمد (به جاى این که دست و پاى خود را گم کند که بعد از سالها در سیاه چال زندان بودن اکنون نسیم آزادى مى‏وزد به فرستاده شاه جواب منفى داد و) گفت: (من از زندان بیرون نمى‏آیم) به سوى صاحبت بازگرد و از او بپرس آن زنانى که (در قصر عزیز مصر وزیر تو) دستهاى خود را بریدند به چه دلیل بود»؟ (فَلَمَّا جاءَهُ الرَّسُولُ قالَ ارْجِعْ إِلى‏ رَبِّکَ فَسْئَلْهُ ما بالُ النِّسْوَةِ اللَّاتِی قَطَّعْنَ أَیْدِیَهُنَّ).
او نمى‏خواست ننگ عفو شاه را بپذیرد و پس از آزادى به صورت یک مجرم یا لااقل یک متهم که مشمول عفو شاه شده است زندگى کند. او مى‏خواست نخست بى‏گناهى و پاکدامنیش کاملا به ثبوت رسد، و سر بلند آزاد گردد.
سپس اضافه نمود اگر توده مردم مصر و حتى دستگاه سلطنت ندانند نقشه زندانى شدن من چگونه و به وسیله چه کسانى طرح شد «اما پروردگار من از نیرنگ و نقشه آن زنان آگاه است» (إِنَّ رَبِّی بِکَیْدِهِنَّ عَلِیمٌ).

(آیه 51)- فرستاده مخصوص به نزد شاه برگشت و پیشنهاد یوسف را بیان داشت، این پیشنهاد که با مناعت طبع و علوّ همت همراه بود او را بیشتر تحت تأثیر عظمت و بزرگى یوسف قرار داد لذا فورا به سراغ زنانى که در این ماجرا شرکت داشتند فرستاد و آنها را احضار کرد، رو به سوى آنها کرد و «گفت: بگویید ببینم در آن هنگام که شما تقاضاى کامجویى از یوسف کردید جریان کار شما چه بود»؟! (قالَ ما خَطْبُکُنَّ إِذْ راوَدْتُنَّ یُوسُفَ عَنْ نَفْسِهِ).
در اینجا وجدانهاى خفته آنها یک مرتبه در برابر این سؤال بیدار شد و همگى متفقا به پاکى یوسف گواهى دادند و «گفتند: منزه است خداوند ما هیچ عیب و گناهى در یوسف سراغ نداریم» (قُلْنَ حاشَ لِلَّهِ ما عَلِمْنا عَلَیْهِ مِنْ سُوءٍ).
همسر عزیز مصر که در اینجا حاضر بود احساس کرد موقع آن فرا رسیده است که سالها شرمندگى وجدان را با شهادت قاطعش به پاکى یوسف و گنهکارى خویش جبران کند، بخصوص این که او بزرگوارى بى‏نظیر یوسف را از پیامى که براى شاه فرستاده بود درک کرد چرا که در پیامش کمترین سخنى از وى به میان نیاورده و تنها از زنان مصر بطور سر بسته سخن گفته است.
یک مرتبه، گویى انفجارى در درونش رخ داد. قرآن مى‏گوید: «همسر عزیز مصر فریاد زد: الآن حق آشکار شد، من پیشنهاد کامجویى به او کردم او راستگو است» و من اگر سخنى در باره او گفته‏ام دروغ بوده است دروغ! (قالَتِ امْرَأَةُ الْعَزِیزِ الْآنَ حَصْحَصَ الْحَقُّ أَنَا راوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ وَ إِنَّهُ لَمِنَ الصَّادِقِینَ).

(آیه 52)- همسر عزیز در ادامه سخنان خود چنین گفت: «من این اعتراف صریح را به خاطر آن کردم که (یوسف) بداند در غیابش نسبت به او خیانت نکردم» (ذلِکَ لِیَعْلَمَ أَنِّی لَمْ أَخُنْهُ بِالْغَیْبِ).
چرا که من بعد از گذشتن این مدت و تجربیاتى که داشته‏ام فهمیده‏ام «خداوند نیرنگ و کید خائنان را هدایت نمى‏کند» (وَ أَنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی کَیْدَ الْخائِنِینَ).


..................................................................................................

 

مباحثه آیات سوال برانگیز :

 

آیه 50 و 52 سوره یوسف :



معصومه :

من چرا فکر کردم این جمله را حضرت یوسف برای عزیز گفته اند؟
که من در غیاب عزیز , ب او خیانت نکرده ام؟
طبق این تفسیر, زلیخا میگه من خیانت نکرده ام.
مگر چه خیانتی ممکن بود انجام بگیره؟
زلیخا ازاد و یوسف زنذان.
چه خیانتی؟


اعظم :


من هم دقیقا فکر شما رو داشتم و البته تحقیق کردم ... مفسران در مورد ضمیرها و اینا در دو ایه 52 و 53 با هم اختلاف نظر دارن ، در تفسیر نمونه (که نفیسه جان گذاشتن ) با تفسیر المیزان متفاوت اومده ... علامه معتقده که این دو آیه از زبان یوسف سلام الله علیه است ...


ایشان فرمودن : یوسف (علیه السلام) براى برگرداندن رسول شاه دو نتیجه ذکر کرده، یکى اینکه عزیز بداند که من به او خیانت نکردم، و او از وى راضى و خوشنود شود، و از دل او هر شبهه اى که درباره وى و همسر خود دارد زایل گردد.دوم اینکه بداند که هیچ خائنى بطور مطلق هیچ وقت به نتیجه اى که از خیانت خود در نظر دارد نمى رسد و دیرى نمى پاید که رسوا مى شود، و این سنتى است که خداوند همواره در میان بندگانش جارى ساخته، و هرگز سنت او تغییر و تبدیل نمى پذیرد، خیانت باطل است و باطل هم دوام ندارد، و حق بر علیه آن ظاهر مى شود و بطلان آنرا بر ملا مى کند. و گویا منظور یوسف (علیه السلام) از نتیجه دوم که گفت: (ان اللّه لا یهدى کید الخائنین ) و تذکر دادن آن به پادشاه مصر و تعلیم آن به وى این بوده که از لوازم فایده خبر نیز بهره بردارى کند، و بفهماند که وى از حقیقت داستان اطلاع دارد، و چنین کسى که در غیاب عزیز به همسر او خیانت نکرده قطعا به هیچ چیز دیگرى خیانت نمى کند، و چنین کسى سزاوار است که بر هر چیز از جان و مال و عرض امین شود، و از امانتش استفاده کنند.

آنگاه با فهماندن اینکه وى چنین امتیازى دارد زمینه را آماده کرد براى اینکه وقتى با شاه روبرو مى شود از او درخواست کند که او را امین بر اموال مملکت و خزینه هاى دولتى قرار دهد.


اینجا رو هم میتونی بخونی http://www.pasokhgoo.ir/node/26325





معصومه :



ی سوال دیگه که البته اعتراف میکنم, یخورده ب حساسیت من نسبت ب ایات مربوط ب زنان نشات میگیره.
اخرین جمله این ایه در مورد نیرنگ زنان صحبت میشه که منجر شد یوسف باوجود اینکه همه می دانستند بیگناه است اما زندانی شود.
خب بنظرم نقش عزیز در این مکر کم نیست.
زلیخا با وجود اینکه بی پروا بود و جلوی زنان مصر صراحتا ب عشقش اعتراف کرد اما جلوی همسرش جرات نکرد و عزیز اولین بار پیشنهاد زندان رو مطرح کرد


زلیخا نشان داده بود از بی ابرویی هراسی نداره اما عزیز بخاظر حفظ ابروش یوسف رو زندانی کرد.


اعظم :


البته پیشنهاد زندان از طرف عزیز نبودا .... در ایه 25 . 32 هر دوبار زلیخا از کلمه زندان استفده کرده بود و چنان قطعی و محکم سخن گفته بود که کاملا نشان میداد حرفش به قول ما "برو" هستش و صاحب رای هستش و نظرش در دستگاه دولتی همسر کاملا تاثیرگذاره

المیزان : از اینکه در زندان به فرستاده پادشاه گفته بود: (ارجع الى ربک فسئله ما بال النسوه اللاتى قطعن ایدیهن...) و از اینکه پادشاه از زنان مصر پرسید: (ما خطبکن اذ راودتن یوسف عن نفسه ) و اینکه ایشان جواب داده بودند: (حاش للّه ما علمنا علیه من سوء) و اینکه همسر عزیز سپس اعتراف کرده و گفته است: (الان حصحص الحق انا راودته عن نفسه و انه لمن الصادقین ) از همه اینها برمى آید که زلیخا بعد از زندانى شدن یوسف امر را بر شوهرش مشتبه کرده، و او را بر خلاف واقع معتقد و یا لااقل نسبت به واقع امر به شک و شبهه انداخته، و خلاصه آنچنان در دل شوهرش تسلّط و تمکن داشته که با دیدن همه آن آیات، مع ذلک او را بر خلاف آیات و شواهد معتقد کرده است.

و بنابراین مى توان گفت که زندانى شدن یوسف به دستور یا توسّل همین زن بوده.او این پیشنهاد را کرده تا تهمت مردم را از خود دفع کند و هم اینکه یوسف را بر جرات و مخالفتش ادب نماید، باشد که از این به بعد به اطاعت و انقیاد وى درآید. جمله (و لئن لم یفعل...) هم که در حضور زنان اشرافى مصر گفته بود به خوبى بر این معنا دلالت مى کند.

یعنی با اینکه دلایل آشکار بود چون گفت" الان که حق آشکار شده "معلوم میشه با مکر و حیله و خدعه با اون همه دلایل روشن تونسته بوده همسر رو قانع کنه که بیگناه بوده

پیشنهادم اینه که تفسیر المیزان رو از بعد اونجایی که عزیز مصر یوسف و همسرش رو دم در دید (آیه 25 تا آخر 53 بخونی ) زیادوقتگیر هم نیست


http://www.aviny.com/quran/almizan/jeld-11/mizan-06.aspx

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ مرداد ۹۴ ، ۰۸:۱۵
* مسافر
پنجشنبه, ۲۲ مرداد ۱۳۹۴، ۰۷:۲۹ ب.ظ

239 . صفحه 239


بیست و یکم مرداد :


نفیسه :



(آیه 31)- «هنگامى که همسر عزیز، از مکر زنان حیله‏گر مصر، آگاه شد (نخست ناراحت گشت، سپس چاره‏اى اندیشید و آن این بود که) به سراغشان فرستاد و از آنها دعوت کرد و براى آنها پشتى (گرانبها و مجلس باشکوهى) فراهم ساخت و به دست هر کدام چاقویى براى بریدن میوه داد» اما چاقوهاى تیز، تیزتر از نیاز بریدن میوه‏ها! (فَلَمَّا سَمِعَتْ بِمَکْرِهِنَّ أَرْسَلَتْ إِلَیْهِنَّ وَ أَعْتَدَتْ لَهُنَّ مُتَّکَأً وَ آتَتْ کُلَّ واحِدَةٍ مِنْهُنَّ سِکِّیناً).

و این کار خود دلیل بر این است که او از شوهر خود، حساب نمى‏برد، و از رسوایى گذشته‏اش درسى نگرفته بود.
«در این موقع (به یوسف) گفت: وارد مجلس آنان شو»! تا زنان سرزنش گر، با دیدن جمال او، وى را در این عشقش ملامت نکنند (وَ قالَتِ اخْرُجْ عَلَیْهِنَّ).
زنان مصر که طبق بعضى از روایات ده نفر و یا بیشتر از آن بودند، هنگامى که آن قامت زیبا و چهره نورانى را دیدند، و چشمشان به صورت دلرباى یوسف افتاد، صورتى همچون خورشید که از پشت ابر ناگهان ظاهر شود و چشمها را خیره کند، در آن مجلس طلوع کرد چنان واله و حیران شدند که دست از پا و ترنج از دست، نمى‏شناختند «هنگامى که چشمشان به او افتاد، او را بسیار بزرگ و زیبا شمردند» (فَلَمَّا رَأَیْنَهُ أَکْبَرْنَهُ).
و آنچنان از خود بى‏خود شدند که به جاى ترنج «دستهایشان را بریدند» (وَ قَطَّعْنَ أَیْدِیَهُنَّ).

و هنگامى که دیدند، برق حیا و عفت از چشمان جذاب او مى‏درخشد و رخسار معصومش از شدت حیا و شرم گلگون شده، «همگى فریاد برآوردند که نه، این جوان هرگز آلوده نیست، او اصلا بشر نیست، او یک فرشته بزرگوار آسمانى است» (وَ قُلْنَ حاشَ لِلَّهِ ما هذا بَشَراً إِنْ هذا إِلَّا مَلَکٌ کَرِیمٌ).

(آیه 32)- در این هنگام زنان مصر، قافیه را بکلى باختند و با دستهاى مجروح که از آن خون مى‏چکید و در حالى پریشان همچون مجسمه‏اى بى‏روح در جاى خود خشک شده بودند، نشان دادند که آنها نیز دست کمى از همسر عزیز ندارند.
او از این فرصت استفاده کرد و «گفت: این است آن کسى که مرا به خاطر عشقش سرزنش مى‏کردید» (قالَتْ فَذلِکُنَّ الَّذِی لُمْتُنَّنِی فِیهِ).
همسر عزیز که از موفقیت خود در طرحى که ریخته بود، احساس غرور و خوشحالى مى‏کرد و عذر خود را موجه جلوه داده بود یکباره تمام پرده‏ها را کنار زد و با صراحت تمام به گناه خود اعتراف کرد و گفت: «آرى من او را به کام گرفتن از خویش دعوت کردم ولى او خویشتن دارى کرد» (وَ لَقَدْ راوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ فَاسْتَعْصَمَ).
سپس بى‏آنکه از این آلودگى به گناه اظهار ندامت کند، و یا لااقل در برابر میهمانان کمى حفظ ظاهر نماید، با نهایت بى‏پروایى با لحن جدى که حاکى از اراده قطعى او بود، صریحا اعلام داشت، «و اگر او (یوسف) آنچه را که من فرمان مى‏دهم انجام ندهد (و در برابر عشق سوزان من تسلیم نگردد) بطور قطع به زندان خواهد افتاد» (وَ لَئِنْ لَمْ یَفْعَلْ ما آمُرُهُ لَیُسْجَنَنَّ).
نه تنها به زندانش مى‏افکنم بلکه در درون زندان نیز «مسلما خوار و ذلیل خواهد شد» (وَ لَیَکُوناً مِنَ الصَّاغِرِینَ).

(آیه 33)- بعضى در اینجا روایت شگفت آورى نقل کرده‏اند و آن این که گروهى از زنان مصر که در آن جلسه حضور داشتند به حمایت از همسر عزیز برخاستند و حق را به او دادند و دور یوسف را گرفتند، و هر یک براى تشویق یوسف به تسلیم شدن یک نوع سخن گفتند: یکى گفت: اى جوان! این همه خویشتن دارى و ناز براى چیست؟ چرا به این عاشق دلداده، ترحم نمى‏کنى؟ مگر تو این جمال دل آراى خیره کننده را نمى‏بینى؟
دومى گفت: گیرم که از زیبایى و عشق چیزى نمى‏فهمى، ولى آیا نمى‏دانى که او همسر عزیز مصر و زن قدرتمند این سامان است؟ فکر نمى‏کنى که اگر قلب او را به دست آورى، هر مقامى که بخواهى براى تو آماده است؟
سومى گفت: گیرم که نه تمایل به جمال و زیبائیش دارى، و نه نیاز به مقام و مالش، ولى آیا نمى‏دانى که او زن انتقامجوى خطرناکى است؟
طوفان مشکلات از هر سو یوسف را احاطه کرده بود، اما او که از قبل خود را ساخته بود بى‏آنکه با زنان هوسباز و هوسران به گفتگو برخیزد رو به درگاه پروردگار آورد و این چنین به نیایش پرداخت: «گفت: بار الها! پروردگارا! زندان (با آن همه سختیهایش) در نظر من محبوبتر است از آنچه این زنان مرا به سوى آن مى‏خوانند» (قالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَیَّ مِمَّا یَدْعُونَنِی إِلَیْهِ).
سپس از آنجا که مى‏دانست در همه حال، مخصوصا در مواقع بحرانى، جز به اتکاء لطف پروردگار راه نجاتى نیست، خودش را با این سخن به خدا سپرد و از او کمک خواست، پروردگارا! اگر کید و مکر و نقشه‏هاى خطرناک این زنان آلوده را از من باز نگردانى، قلب من به آنها متمایل مى‏گردد و از جاهلان خواهم بود» (وَ إِلَّا تَصْرِفْ عَنِّی کَیْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَیْهِنَّ وَ أَکُنْ مِنَ الْجاهِلِینَ).

(آیه 34)- و از آنجا که وعده الهى همیشه این بوده که جهاد کنندگان مخلص را (چه با نفس و چه با دشمن) یارى بخشد، یوسف را در این حال تنها نگذاشت و لطف حق به یاریش شتافت، آنچنان که قرآن مى‏گوید: «پروردگارش این دعاى خالصانه او را اجابت کرد» (فَاسْتَجابَ لَهُ رَبُّهُ).
«و مکر و نقشه آنها را از او گرداند» (فَصَرَفَ عَنْهُ کَیْدَهُنَّ).
«چرا که او شنوا و داناست» (إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ).
هم نیایشهاى بندگان را مى‏شنود و هم از اسرار درون آنها آگاه است، و هم راه حل مشکل آنها را مى‏داند.

(آیه 35)- زندان به جرم بى‏گناهى: جلسه عجیب زنان مصر با یوسف در قصر «عزیز» با آن شور و غوغا پایان یافت. بیم رسوایى و افتضاح جنسى خاندان «عزیز» در نظر توده مردم روز به روز بیشتر مى‏شد، تنها چاره‏اى که براى این کار از طرف عزیز مصر و مشاورانش دیده شد این بود که یوسف را بکلى از صحنه خارج کنند، و بهترین راه براى این کار، فرستادنش به سیاه چال زندان بود، که هم او را به فراموشى مى‏سپرد و هم در میان مردم به این تفسیر مى‏شد که مجرم اصلى، یوسف بوده است! لذا قرآن مى‏گوید: «بعد از آن که آنها آیات و نشانه‏هاى (پاکى یوسف) را دیدند تصمیم گرفتند که او را تا مدتى زندانى کنند» (ثُمَّ بَدا لَهُمْ مِنْ بَعْدِ ما رَأَوُا الْآیاتِ لَیَسْجُنُنَّهُ حَتَّى حِینٍ).
آرى! در یک محیط آلوده، آزادى از آن آلودگان است، نه فقط آزادى که همه چیز متعلق به آنهاست، و افراد پاکدامن و با ارزشى همچون یوسف باید منزوى شوند، اما تا کى، آیا براى همیشه؟ نه، مسلما نه!

(آیه 36)- از جمله کسانى که با یوسف وارد زندان شدند، دو جوان بودند چنانکه آیه مى‏فرماید: «و دو جوان، همراه او وارد زندان شدند» (وَ دَخَلَ مَعَهُ السِّجْنَ فَتَیانِ).
و از آنجا که وقتى انسان نتواند از طریق عادى و معمولى دسترسى به اخبار پیدا کند احساسات دیگر او به کار مى‏افتد، تا مسیر حوادث را جستجو و پیش بینى کند خواب و رؤیا هم براى او مطلبى مى‏شود.
از همین رو یک روز این دو جوان که گفته مى‏شود یکى از آن دو مأمور «آبدار خانه شاه» و دیگرى سرپرست غذا و آشپزخانه بود، و به علت سعایت دشمنان و اتهام به تصمیم بر مسموم نمودن شاه، به زندان افتاده بودند، نزد یوسف آمدند و هر کدام خوابى را که شب گذشته دیده بود و برایش عجیب و جالب مى‏نمود بازگو کرد.
«یکى از آن دو گفت: من در عالم خواب چنین دیدم که انگور را براى شراب ساختن مى‏فشارم»! (قالَ أَحَدُهُما إِنِّی أَرانِی أَعْصِرُ خَمْراً).
«و دیگرى گفت: من در خواب دیدم که مقدارى نان روى سرم حمل مى‏کنم، و پرندگان (آسمان مى‏آیند و) از آن مى‏خورند» (وَ قالَ الْآخَرُ إِنِّی أَرانِی أَحْمِلُ فَوْقَ رَأْسِی خُبْزاً تَأْکُلُ الطَّیْرُ مِنْهُ).
سپس اضافه کردند: «ما را از تعبیر خوابمان آگاه ساز که تو را از نیکوکاران مى‏بینیم» (نَبِّئْنا بِتَأْوِیلِهِ إِنَّا نَراکَ مِنَ الْمُحْسِنِینَ).

(آیه 37)- به هر حال یوسف که هیچ فرصتى را براى ارشاد و راهنمایى زندانیان از دست نمى‏داد، مراجعه این دو زندانى را براى تعبیر خواب غنیمت شمرد و به بهانه آن، حقایق مهمّى را که راهگشاى آنها و همه انسانها بود بیان داشت.
نخست براى جلب اعتماد آنها در مورد آگاهى او بر تعبیر خواب که سخت مورد توجه آن دو زندانى بود چنین «گفت: من (به زودى و) قبل از آن که جیره غذایى شما فرا رسد شما را از تعبیر خوابتان آگاه خواهم ساخت» (قالَ لا یَأْتِیکُما طَعامٌ تُرْزَقانِهِ إِلَّا نَبَّأْتُکُما بِتَأْوِیلِهِ قَبْلَ أَنْ یَأْتِیَکُما).
سپس یوسف با ایمان و خدا پرست که توحید با همه ابعادش در اعماق وجود او ریشه دوانده بود، براى این که روشن سازد چیزى جز به فرمان پروردگار تحقق نمى‏پذیرد چنین ادامه داد: «این علم و دانش و آگاهى من از تعبیر خواب از امورى است که پروردگارم به من آموخته است» (ذلِکُما مِمَّا عَلَّمَنِی رَبِّی).
و براى این که تصور نکنند که خداوند، بى‏حساب چیزى به کسى مى‏بخشد اضافه کرد: «من آیین جمعیتى را که ایمان به خدا ندارند و نسبت به سراى آخرت کافرند، ترک کردم» و این نور ایمان و تقوا مرا شایسته چنین موهبتى ساخته است (إِنِّی تَرَکْتُ مِلَّةَ قَوْمٍ لا یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ کافِرُونَ).
منظور از این قوم و جمعیت مردم بت پرست مصر یا بت پرستان کنعان است.



هانیه :


حواسم باشه که در مورد دیگران سرزنش و قضاوت نکنم. ... چه بسا جای اون ادم و در موقعیت اونا باشم بدتر عمل کنم

اینطور آگاهانه از رحمت خدا دور شدن یه نوع نادانی است ... ربنا لاتزغ قلوبنا بعد اذهدیتنا


اعظم :



ایه 31:
ما هم زلیخا را سرزنش نکنیم و زنان مصر را !

ایه 31:
شاید تعبیر از مکر زنان مصری این باشد که اونها با نقل داستان زلیخا و شاخ و برگ دارن به اون قصد داشتن حیله ای کنن تا بلکه اونا هم بتونن یوسف رو ببینن ... الله اعلم

ایه 31:
جزء اولین کارای مجرم اینه که جرم رو عادی جلوه بده بگه شما هم بودین همین کار رو می کردین

ایه 31 :
ادعاهای ادم در مرحله عمل ثابت میشه
تا وقتی امتحانی نگرفته شده همه میتونت امتحان کنن نمره 20 کلاسن
ولی بعد امتحان نمره 20 معلوم میشه

به قولی
دیکته نانوشته غلط نداره

ایه 31 : تعبیر شخصی من از کریم درعبارت ملک کریم اینه که اونچه از قیافه دیده میشد فقط زیبایی نبود
حیا و نجابت و پاکی بی حد و حصرش نور معنویی در رخسارش گذاشته بود که همهجذبش شدن
اون چیزی که فرای میل ظاهری در درون ادمها تاثیر میکنه
زیبایی باطنی

ایه 32 : دروغکو رسوا شد
اون موقع گفت "راودتنی 26" اینجا گفت "راودنه"

ایه 32 : در مورد سوال معصومه جان به نظرم میرسه شدت هوای نفس و شهوت برانگیخته زلیخا باعث این امر شد که با تموم این احوال به کارش ادامه بده
یه چیز دیگه هم هست به صورت ضمنی میگم
داریم که اگه متوجه شدید همسرتون بهتون خیانت میکنه سریع همه جا جار نزنین
سعی کنین داخلی حلش کنین
همون پرده دریده شدن و رسوایی که همه میشنون باعث مبشه اون دیگه عزمی بر ترکش نکنه
میگه حالا ما که رسوا شدیم و اسممون بد در رفت چرا عشق و حال رو بر خودمون تحریم کنیم
یکی از دلایلی که میگن ابروی کسی رو نبرید یا حتی اگه خودتون گناهی کردین برای دیگران نگین و بذارین بین خودتون و خدا باشه اینه که اون ابرو رفتن ادم رو بر ادامه عمل زشتش دلیر میکنه

ایه 33:
برای دوستداران خدا اونقدر پاکی و خدایی بودن مهمه که زندان رو بر دنیای امیخته با گناه ترجیح میدن

ایه 33:
در تفسیر امده :
از عبارت جاهلین میتوان فهمید عصمت از مقوله علم است که به طور تدریجی به معصوم اضافه میشود چدن در هر گرفتاری به خدا مراجعه میکنه اثر این علم اینه که به طور قطعی و دایم معصوم رو از گناه باز میدارخ ... این علم اختیار گناه رو سلب نمیکنه بلکه اراده رک تقویت میکنه

ایه 34 : اگر برای حفظ ایمانمون به خدا پناه ببریم امکان نداره خداوند پناهمون نده

ایه 35 :
هر زندانیی هم ناپاک نیست
شاید یوسفی میان اونها باشه
همه رو از دم تیغ قضاوت نگذرونیم

ایه 36: ادم نیکوکار تو زندان هم که باشه خوبیش رو نشون میده
مثل عطر خوشبویی که تو هر محیطی بو و عطرش غالبه

یوسف در زندان هم اثرات بیرونی ایمانش رو نشون داده بود

ایه 36 :
اونوقتی میشه ادمها رو تبلیغ و ارشاد کرد که قبلش خوی نیکمون رو دیده باشن
یعنی تاثیرات ایمان درونی ما در ظاهرمون نشون داده شده باشه

ایه 37 :
اساس ایمان اینه که از کفر تبری بجوییم اول
"ترکت"
با یه دل دو دلبر نداشته باشیم
اول میلمون رو به کفر و مظاهرش از بین ببریم
بعد خداوند نور علم و ایمان میده
علمنی ربی انی ترکت

ایه 37 : از فرصتها برای تبلیغ دینمون استفاده کنیم


..................................................................................................

 

مباحثه آیات سوال برانگیز :

 

آیه 31 و 32  سوره یوسف :




معصومه :


ایه ۳۱
چرا برای عمل زنان مصر از کلمه مکر استفاده کرده؟
اگه اشتباه نکنم صغحه قبل مکر رو برای کار خود زلیخا استفاده کرده بود, اما کار زنان اشراف مصر, سرزنش, بدگویی, شایعه پراکنی و... بوده.
چه مکری کردند؟

زنان مصر برای یوسف عبارت "ملک کریم" استفاده کردند, خب میشه ملک رو در زبان عامیانه خودمون تعبیر ب زیبارویی کنیم اما چرا کریم؟
چه چیزی در رفتار یوسف بود که کریم خوانده شد؟؟

ایه ۳۲
چرا زلیخا با وجود اینکه از لحاظ اجتماعی و خانوادگی رسوا شده بود و مورد سرزنش همه بود باز هم جلوی همه زنان اعلام میکنه که "و لین ما یفعل ما امره..."

اعظم :


در حین نکته ها پاسخ داده شد


نفیسه :



در تفسیر نور آمده:‏
‏« مَکْر » یعنی نیرنگ . مراد سخنان ناجور و بدگوئیهای زنان از زلیخا است .


در جمله ‏«ما هذا بَشَراً إِنْ هذا إِلَّا مَلَکٌ کَرِیمٌ» بشریت را از یوسف نفى و فرشته بودن را برایش اثبات کردند، البته این حرف هم ناشى از اعتقادى بود که معتقدین به خدا که یک فرقه آنان بت‏پرستانند بدان معتقد بودند. و آن این بود که خداوند فرشتگانى دارد که موجوداتى شریف و مبدء هر خیر و سعادت در عالمند، و زندگى هر موجود زنده و علم و جمال و بهاء و سرور و سایر کمالات مورد آرزو از ناحیه آنان ترشح مى‏شود، و در نتیجه خود ایشان داراى تمامى‏ جمالها و زیباییهاى صورى و معنویند، و اگر فرضا به صورت بشر مجسم شوند در حسن و جمالى مى‏آیند که به هیچ مقیاسى قابل اندازه‏گیرى نیست و بت‏پرستان آنها را به صورت انسان تصور مى‏کنند، البته انسانى در نهایت حسن و بهاء.
و شاید همین اعتقاد سبب بوده که به جاى توصیف حسن و جمالش و چشم و ابرویش،او را به فرشته‏اى بزرگوار تشبیه کرده‏اند، با اینکه آتشى که در دل ایشان افروخته شده بود، به دست حسن صورت و زیبایى منظر یوسف افروخته شده بود. مع ذلک مى‏بینیم از حسن او چیزى نگفتند، بلکه او را فرشته‏اى کریم نامیدند، تا هم به حسن صورت او اشاره کرده باشند و هم به حسن سیرتش، و هم به جمال ظاهر و خلقتش و هم به جمال باطن و خلقش و خدا داناتر است.


در تفسیر المیزان آمده: بعد از آنکه زنان با بریدن دست خود عملا و با گفتن آن سخنان قولا، مفتضح ورسوا شدند، چاره ای جز پذیرفتن عذر زلیخا و معذور دانستن وی در عشق یوسف نداشتند، لذا زلیخا گفتار خود را فرع گفتار و کردار آنان قرار داد و گفت :پس این همان است که مرا درباره عشقش ملامت می کردید و در واقع بطورعملی و خارجی جواب آنها را داد تا بدانند چه اعجوبه ای باعث شده که اوشرافت و آبروی دودمان و عزت شوهر و عفت خود را بر باد دهد و آنگاه اعتراف کرد که با یوسف مراوده نموده ، اما یوسف عفت ورزیده و خودداری نموده است و او آنچنان دلباخته یوسف بود که بدون هیچ شرم و حیائی ماجرای دلباختگی خود را بی پروا برای آنها بازگفت و چون همه آن زنان در دام عشق یوسف گرفتار شده بودند زلیخا از سر همدردی قصد درد دل نمودن با آنها راداشت و آنگاه تصمیم جازم خود را بیان کرد و گفت من از یوسف دست بردارنیستم و به یوسف فهماند که اگر با او موافقت نکند، تنبیه و مجازات خواهد شدو سخن خود را با لام تأکید، نون قسم و نون تأکید مؤکد نمود تا بفهماند که برعزم خود استوار است و این نحوه گفتار گویای آنست که زلیخا از سر درماندگی خواسته تا هم به زنان مصر عزت و فخر فروشی کند و هم یوسف را تهدید نمایدو این تهدید او از تهدید روز اول سخت تر بود، چون آنجا گفت : جزای کسی که اراده سوء داشته جز زندان یا عذاب الیم چیست ؟ اما در اینجا میان زندان وخواری جمع نمود و در آنجا از شوهرش تقاضا کرد، اما اینجا گفت ، خودم این کار را می کنم و به این صورت فهمانید که آن قدر در قلب شوهرش نفوذ دارد که بتواند او را به هر کار که بخواهد وادار سازد و به هر نحو که دلش بخواهد در اوتصرف کند.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ مرداد ۹۴ ، ۱۹:۲۹
* مسافر
سه شنبه, ۲۰ مرداد ۱۳۹۴، ۱۰:۵۹ ق.ظ

238 . صفحه 238


بیستم مرداد :


نفیسه :


(آیه 23)- عشق سوزان همسر عزیز مصر! یوسف با آن چهره زیبا و ملکوتیش، نه تنها عزیز مصر را مجذوب خود کرد، بلکه قلب همسر عزیز را نیز بسرعت در تسخیر خود درآورد، و عشق او پنجه در اعماق جان او افکند و با گذشت زمان، این عشق، روز به روز داغتر و سوزانتر شد، اما یوسف پاک و پرهیزکار جز به خدا نمى‏اندیشید و قلبش تنها در گرو «عشق خدا» بود.

امور دیگرى نیز دست به دست هم داد و به عشق آتشین همسر عزیز، دامن زد.
نداشتن فرزند از یک سو، غوطه‏ور بودن در یک زندگى پرتجمل اشرافى از سوى دیگر، و نداشتن هیچ گونه گرفتارى در زندگى داخلى- آنچنان که معمول اشراف و متنعمان است- از سوى سوم، این زن را که از ایمان و تقوا نیز بهره‏اى نداشت در امواج وسوسه‏هاى شیطانى فرو برد. آنچنان که سرانجام تصمیم گرفت از او تقاضاى کامجویى کند.
او از تمام وسائل و روشها براى رسیدن به مقصود خود در این راه استفاده کرد، و با خواهش و تمنا، کوشید در دل او اثر کند آنچنان که قرآن مى‏گوید: «آن زن که یوسف در خانه او بود پى‏درپى از او تمناى کامجویى کرد» (وَ راوَدَتْهُ الَّتِی هُوَ فِی بَیْتِها عَنْ نَفْسِهِ).
سرانجام به نظرش رسید یک روز او را تنها در خلوتگاه خویش به دام اندازد، تمام وسائل تحریک او را فراهم نماید، جالبترین لباسها، بهترین آرایشها، خوشبوترین عطرها را به کار برد، و صحنه را آنچنان بیاراید که یوسف نیرومند را به زانو درآورد.
قرآن مى‏گوید: «او تمام درها را محکم بست و گفت: بیا که من در اختیار توام»! (وَ غَلَّقَتِ الْأَبْوابَ وَ قالَتْ هَیْتَ لَکَ).


شاید با این عمل مى‏خواست به یوسف بفهماند که نگران از فاش شدن نتیجه کار نباشد چرا که هیچ کس را قدرت نفوذ به پشت این درهاى بسته نیست.
در این هنگام که یوسف همه جریانها را به سوى لغزش و گناه مشاهده کرد، و هیچ راهى از نظر ظاهر براى او باقى نمانده بود، در پاسخ زلیخا به این جمله قناعت کرد و «گفت: پناه مى‏برم به خدا» (قالَ مَعاذَ اللَّهِ).
او با ذکر این جمله کوتاه، هم به یگانگى خدا از نظر عقیده و هم از نظر عمل، اعتراف نمود.
سپس اضافه کرد: از همه چیز گذشته، من چگونه مى‏توانم تسلیم چنین خواسته‏اى بشوم، در حالى که در خانه عزیز مصر زندگى مى‏کنم و در کنار سفره او هستم «او صاحب نعمت من است و مقام مرا گرامى داشته است» (إِنَّهُ رَبِّی أَحْسَنَ مَثْوایَ).
آیا این ظلم و ستم و خیانت آشکار نیست؟ «مسلما ستمگران رستگار نخواهند شد» (إِنَّهُ لا یُفْلِحُ الظَّالِمُونَ).



(آیه 24)- در اینجا کار یوسف و همسر عزیز به باریکترین مرحله و حساسترین وضع مى‏رسد، که قرآن با تعبیر پرمعنایى از آن سخن مى‏گوید: «همسر عزیز مصر، قصد او را کرد و یوسف نیز، اگر برهان پروردگار را نمى‏دید، چنین قصدى مى‏نمود»! (وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِها لَوْ لا أَنْ رَأى‏ بُرْهانَ رَبِّهِ).
همسر عزیز تصمیم بر کامجویى از یوسف داشت و نهایت کوشش خود را در این راه به کار برد، یوسف هم به مقتضاى طبع بشرى و این که جوانى نوخواسته بود،و هنوز همسرى نداشت، و در برابر هیجان انگیزترین صحنه‏هاى جنسى قرار گرفته بود. هرگاه برهان پروردگار یعنى روح ایمان و تقوا و تربیت نفس و بالاخره مقام «عصمت» در این وسط حائل نمى‏شد! چنین تصمیمى را مى‏گرفت.
این تفسیر در حدیثى از امام على بن موسى الرضا علیه السّلام در عبارت بسیار فشرده و کوتاهى بیان شده است آنجا که «مأمون» خلیفه عباسى از امام مى‏پرسد: آیا شما نمى‏گویید پیامبران معصومند؟ فرمود: آرى، گفت: پس این آیه قرآن تفسیرش چیست؟ (وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِها لَوْ لا أَنْ رَأى‏ بُرْهانَ رَبِّهِ)
امام فرمود: «همسر عزیز تصمیم به کامجویى از یوسف گرفت، و یوسف نیز اگر برهان پروردگارش را نمى‏دید، همچون همسر عزیز مصر تصمیم مى‏گرفت، ولى او معصوم بود و معصوم هرگز قصد گناه نمى‏کند و به سراغ گناه هم نمى‏رود».
مأمون (از این پاسخ لذت برد) و گفت: آفرین بر تو اى ابو الحسن! اکنون به تفسیر بقیه آیه توجه کنید: قرآن مجید مى‏گوید: «ما این چنین (برهان خویش را به یوسف نشان دادیم) تا بدى و فحشاء را از او دور سازیم» (کَذلِکَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَ الْفَحْشاءَ).


«چرا که او از بندگان برگزیده و با اخلاص ما بود» (إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُخْلَصِینَ).
اشاره به این که اگر ما امداد غیبى و کمک معنوى را به یارى او فرستادیم، تا از بدى و گناه رهایى یابد، بى‏دلیل نبود، او بنده‏اى بود که با آگاهى و ایمان و پرهیزکارى و عمل پاک، خود را ساخته بود.
ذکر این دلیل نشان مى‏دهد که این گونه امدادهاى غیبى که در لحظات طوفانى و بحرانى به سراغ پیامبرانى همچون یوسف مى‏شتافته، اختصاصى به آنها نداشته، هر کس در زمره بندگان خالص خدا و «عباد اللّه المخلصین» وارد شود، او هم لایق چنین مواهبى خواهد بود.
متانت و عفت بیان-
از شگفتیهاى قرآن که یکى از نشانه‏هاى اعجاز آن محسوب مى‏شود، این است که هیچ گونه تعبیر زننده و رکیک و ناموزون و مبتذل و دور از عفت بیان، در آن وجود ندارد، و ابدا متناسب طرز تعبیرات یک فرد عادى درس نخوانده و پرورش یافته در محیط جهل و نادانى نیست، با این که سخنان هر کس متناسب و همرنگ افکار و محیط اوست.
در میان تمام سرگذشتهایى که قرآن نقل کرده یک داستان واقعى عشقى، وجود دارد و آن داستان یوسف و همسر عزیز مصر است.
داستانى که از عشق سوزان و آتشین یک زن زیباى هوس آلود، با جوانى ماهرو و پاکدل سخن مى‏گوید.
ولى قرآن در ترسیم صحنه‏هاى حساس این داستان به طرز شگفت انگیزى «دقت در بیان» را با «متانت و عفت» به هم آمیخته و بدون این که از ذکر وقایع چشم بپوشد و اظهار عجز کند، تمام اصول اخلاق و عفت را نیز به کار بسته است.


(آیه 25)- طشت رسوایى همسر عزیز از بام افتاد! مقاومت سرسختانه یوسف، همسر عزیز را تقریبا مأیوس کرد، ولى یوسف که در این دور مبارزه در برابر آن زن عشوه‏گر و هوسهاى سرکش نفس، پیروز شده بود احساس کرد که اگر بیش از این در آن لغزشگاه بماند خطرناک است و باید خود را از آن محل دور سازد و لذا «با سرعت به سوى در کاخ دوید، همسر عزیز نیز بى‏تفاوت نماند، چنانکه آیه مى‏گوید: «و هر دو به سوى در، دویدند (در حالى که همسر عزیز، یوسف را تعقیب مى‏کرد) و پیراهن او را از پشت کشید و پاره کرد» (وَ اسْتَبَقَا الْبابَ وَ قَدَّتْ قَمِیصَهُ مِنْ دُبُرٍ).
ولى هر طور بود، یوسف خود را به در رسانید و در را گشود، ناگهان عزیز مصر را پشت در دیدند، بطورى که قرآن مى‏گوید: «آن دو، آقاى آن زن را دم در یافتند» (وَ أَلْفَیا سَیِّدَها لَدَى الْبابِ).
در این هنگام که همسر عزیز از یک سو خود را در آستانه رسوایى دید، و از سوى دیگر شعله انتقامجویى از درون جان او زبانه مى‏کشید با قیافه حق به جانبى رو به سوى همسرش کرد و یوسف را با این بیان متهم ساخت، «صدا زد: کیفر کسى که نسبت به اهل و همسر تو،اراده خیانت کند، جز زندان یا عذاب الیم چه خواهد بود»؟ (قالَتْ ما جَزاءُ مَنْ أَرادَ بِأَهْلِکَ سُوءاً إِلَّا أَنْ یُسْجَنَ أَوْ عَذابٌ أَلِیمٌ).


(آیه 26)- یوسف در اینجا سکوت را به هیچ وجه جایز نشمرد و با صراحت پرده از روى راز عشق همسر عزیز برداشت و «گفت: او مرا با اصرار و التماس به سوى خود دعوت کرد» (قالَ هِیَ راوَدَتْنِی عَنْ نَفْسِی).
بدیهى است در چنین ماجرا هر کس در آغاز کار به زحمت مى‏تواند باور کند که جوان نوخاسته برده‏اى بدون همسر، بى‏گناه باشد، و زن شوهردار ظاهرا با شخصیتى گناهکار، بنابراین شعله اتهام بیشتر دامن یوسف را مى‏گیرد، تا همسر عزیز را! ولى از آنجا که خداوند حامى نیکان و پاکان است، اجازه نمى‏دهد،این جوان پارساى مجاهد با نفس، در شعله‏هاى تهمت بسوزد، لذا قرآن مى‏گوید: «در این هنگام شاهدى از خاندان آن زن گواهى داد، که (براى پیدا کردن مجرم اصلى، از این دلیل روشن استفاده کنید) اگر پیراهن یوسف از جلو پاره شده باشد، آن زن، راست مى‏گوید و یوسف دروغگو است» (وَ شَهِدَ شاهِدٌ مِنْ أَهْلِها إِنْ کانَ قَمِیصُهُ قُدَّ مِنْ قُبُلٍ فَصَدَقَتْ وَ هُوَ مِنَ الْکاذِبِینَ).


(آیه 27)- «و اگر پیراهنش از پشت سر پاره شده است، آن زن دروغ مى‏گوید و یوسف راستگوست» (وَ إِنْ کانَ قَمِیصُهُ قُدَّ مِنْ دُبُرٍ فَکَذَبَتْ وَ هُوَ مِنَ الصَّادِقِینَ).
شهادت دهنده، یکى از بستگان همسر عزیز مصر بود و کلمه «مِنْ أَهْلِها» گواه بر این است، و قاعدتا مرد حکیم و دانشمند و باهوشى بوده است و مى‏گویند این مرد از مشاوران عزیز مصر، و در آن ساعت،همراه او بوده است.


(آیه 28)- عزیز مصر، این داورى را که بسیار حساب شده بود پسندید، و در پیراهن یوسف خیره شد،«و هنگامى که دید پیراهنش از پشت پاره شده (مخصوصا با توجه به این معنى که تا آن روز دروغى از یوسف نشنیده بود رو به همسرش کرد و) گفت: این کار از مکر و فریب شما زنان است که مکر شما زنان، عظیم است» (فَلَمَّا رَأى‏ قَمِیصَهُ قُدَّ مِنْ دُبُرٍ قالَ إِنَّهُ مِنْ کَیْدِکُنَّ إِنَّ کَیْدَکُنَّ عَظِیمٌ).


(آیه 29)- در این هنگام عزیز مصر از ترس این که، این ماجراى اسف انگیز بر ملا نشود، و آبروى او در سرزمین مصر، بر باد نرود، صلاح این دید که سر و ته قضیه را به هم آورده و بر آن سرپوش نهد، رو به یوسف کرد و گفت: «یوسف تو صرف نظر کن و دیگر از این ماجرا چیزى مگو» (یُوسُفُ أَعْرِضْ عَنْ هذا).
سپس رو به همسرش کرد و گفت: «تو هم از گناه خود استغفار کن که از خطاکاران بودى» (وَ اسْتَغْفِرِی لِذَنْبِکِ إِنَّکِ کُنْتِ مِنَ الْخاطِئِینَ).
حمایت خدا در لحظات بحرانى-
درس بزرگ دیگرى که این بخش از داستان یوسف به ما مى‏دهد، همان حمایت وسیع پروردگار است که در بحرانى‏ترین حالات به یارى انسان مى‏شتابد و به مقتضاى «یجعل له مخرجا و یرزقه من حیث لا یحتسب» از طرقى که هیچ باور نمى‏کرد روزنه امید براى او پیدا مى‏شود و شکاف پیراهنى سند پاکى و برائت او مى‏گردد، همان پیراهن حادثه سازى که یک روز، برادران یوسف را در پیشگاه پدر به خاطر پاره نبودن رسوا مى‏کند، و روز دیگر همسر هوسران عزیز مصر را به خاطر پاره بودن، و روز دیگر نور آفرین دیده‏هاى بى‏فروغ یعقوب است، و بوى آشناى آن، همراه نسیم صبحگاهى از مصر به کنعان سفر مى‏کند، و پیر کنعانى را بشارت به قدوم موکب بشیر مى‏دهد! به هر حال خداوند الطاف خفیه‏اى دارد که هیچ کس از عمق آن آگاه نیست، و به هنگامى که نسیم این لطف مى‏وزد، صحنه‏ها چنان دگرگون مى‏شود که براى هیچ کس حتى هوشمندترین افراد قابل پیش بینى نیست.


(آیه 30)- توطئه دیگر همسر عزیز مصر: هر چند مسأله اظهار عشق همسر عزیز، با آن داستانى که گذشت یک مسأله خصوصى بود که «عزیز» هم تأکید بر کتمانش داشت، اما از آنجا که این گونه رازها نهفته نمى‏ماند، مخصوصا در قصر شاهان و صاحبان زر و زور، که دیوارهاى آنها گوشهاى شنوایى دارد، سرانجام این راز از درون قصر به بیرون افتاد، و چنانکه قرآن مى‏گوید: «گروهى از زنان شهر، این سخن را در میان خود گفتگو مى‏کردند و نشر مى‏دادند که همسر عزیز با غلامش سر و سرّى پیدا کرده و او را به سوى خود دعوت مى‏کند» (وَ قالَ نِسْوَةٌ فِی الْمَدِینَةِ امْرَأَتُ الْعَزِیزِ تُراوِدُ فَتاها عَنْ نَفْسِهِ).
«و آنچنان عشق غلام بر او چیره شده که اعماق قلبش را تسخیر کرده است»(قَدْ شَغَفَها حُبًّا).
و سپس او را با این جمله مورد سرزنش قرار دادند «ما او را در گمراهى آشکار مى‏بینیم»! (إِنَّا لَنَراها فِی ضَلالٍ مُبِینٍ).
آنها که این سخن را مى‏گفتند دسته‏اى از زنان اشرافى مصر بودند که در هوسرانى چیزى از همسر عزیز کم نداشتند، چون دستشان به یوسف نرسیده بود به اصطلاح جانماز آب مى‏کشیدند و همسر عزیز را به خاطر این عشق در گمراهى آشکار مى‏دیدند!


اعظم :




آیه23 یوسف : در این آیه حضرت یوسف در اون هنگامه سخت میگه "معاذالله " نگفت :پناه می برم به خدا، بلکه فرمود(معاذ الله )یعنی (پناه بر خدا)من هر چه دارم از خداست ، اوپروردگار یکتایی است که مرا گرامی داشته و به من جایگاه نیکو بخشیده ، چگونه چنین عمل ظالمانه ای را مرتکب شوم ، با آنکه پروردگارم ستمکاران را رستگارنمی کند و این عبارت گویای کمال توحید و خلوص نیت آنحضرت است که ابداشائبه ای از شرک و خودبینی در ایشان نبوده


آیه 23 یوسف : بعضی از مفسران ضمیر در (انه ربی احسن مثوی ) را به عزیزمصر بر گردانده اند که در این صورت معنا چنین می شود که (عزیز مصر مرا گرامی داشته و منزلت نیکو بخشیده و من چنین عمل خائنانه ای را مرتکب نمی شوم )اما این معناصحیح نیست ، چون با مقام نبوت و توحید یوسف منافات دارد که عزیزمصر را(رب ) خود بداند و اگر چنین بود باید در آخر آیه می فرمود(انه لا یفلح الخائنین ). ... ارزش این کار بسیار پایین تر از ارزش تقواست


آیه 23 : خیلی وقتها خیانت مردان با میل و رغبت زنان شروع میشه (راودته ) جامعه ای از لحاظ جنسی سالمه که زنان و مردانش حیا داشته باشن و خودشون رو در مقابل خداوند مسئول بدونن و همیشه در محضر خدا


آیه 23 : در هنگامه سخت گناه باید به خدا پناه ببریم


آیه 23 : یادکردن الطاف خداوند یکی از عوامل دوری از گناه (ان ربی اخسن مثوای)


آیه 23 : یوسف در بحبوبه شرایط گناه به فلاح و رستگاری فکر می کرد (لایفلح الظالمون )



آیه 24 : چنین نیست که شخص معصوم ، اراده انجام معصیت و اختیار برآن را نداشته باشد، بلکه به درجه ای از علم یقینی رسیده که ابدا فکر معصیت دراو راه ندارد. و خداوند می فرماید، ما برای برگرداندن سوء و فحشاء برهان خود را به اونشان دادیم و نمی فرماید ما او را از بدی و فحشاء منصرف کردیم ، چون او به واسطه احسان و نیکوکاریش ابدا میلی به سوء و فحشاء نداشت تا محتاج برگرداندن از آندو باشد و علت این امر هم آنست که او از بندگان خالص خداست که خداوند قلب آنها را برای خود خالص کرده و جز یاد خدا و عشق به او چیزی در قلبشان رخنه نکرده


آیه 24 : انبیا در غرایز مانند انسانهای معمولی اند ولی ایمان محکم و یقین و حکمتشان مانع گناه میشود


آیه 24 : خداوند همه بندگان مخلص را از گناه نجات می دهد


آیه 25 : فقط نباید بگیم "معاذالله " باید از صحنه گناه فرار کنیم (واستقبا)


آیه 25 : نباید فکر کنیم دیگه هیچ راه فراری نیست از صحنه گناه ما نلاش خودمون رو بکنیم و نشون بدیم که داریم فرار می کنیم واقعا خداوند از فضلش دری برامون باز می کنه


آیه 26 " متهم باید از خودش دفاع کنه (هی راودتنی ) و علام برائت کنه از عملی که انجام نداده و متهم شده


آیه 26 : در شهادت دادن رعایت رابطه خویش و قومی رو نکنیم (شهد شاهد من اهلها )


آیه 28 : به محض اینکه استدلال شاهد رو شنیدیم و اون رو عقلانی تخیص دادیم حکم رو اعلام کنیم


آیه 28 : وقتی عزیزمصر دیدکه پیراهن یوسف از پشت دریده شده ، حقیقت ماجرا را دانست و گفت این کیدشما زنان است که کید شما بسیار عظیم و عجیب است و اگر این کید را به همه زنان نسبت داد (با آنکه زلیخا مرتکب شده بود)برای آنست که بگوید این عمل به آن جهت از تو صادر شد که یک زنی و کید زنان هم معروف است ، چون خداوند در مردان میل و جذب نسبت به زنان قرار داده ولی در زنان قدرتی نهاده که با توسل به اسبابی که در اختیار آنهاست در صدد جذب قلوب مردانی هستندکه به آنها تمایل می یابند، پس زنان با جلوه های گوناگون و حرکات سحرآمیزخود دلهای مردان را مسخر نموده و عقلشان را می ربایند و این همان مکر و کیدزنان است که مردان را از راههایی که خودشان هم متوجه نیستند به سوی خواسته های خود می کشانند و لذا عزیزمصر مکر زنان را بزرگ و عظیم خوانده است .


آیه 28  : وقتی مردی خیانت می کنه یه طرف رابطه زنی هستش که حیله ای در جذب اون مرد به کار برده و ضعف ایمان اون مرد باعث مغلوب شدن و کار رو به جای باریک بودن رسونده .... (این نکته یه برداشت اجتماعی بود خیلی هم به آیه ربط نداشت کاملا شخصی به خاطر "کید" گفتم )


آیه 29 : عدم وفاداری به همسر در میان کسانی که بی دین هم بودن به ظاهر امری ناپسند بوده (واستغفری لذنبک ) هر چند که یا به خاطر شیوعش در اون زمان یا به خاطر دوست داشتن شدید همسر از گناهش با تساهل گذشته



هانیه :




مرسی از تفاسیر کاملتون. نکته های جالب و ظریفی داره این داستان.... همون طور که در ابتدای سوره، قران هم اشاره کرده بود...
تنها جیزی که به ذهن من رسید اضافه کنم این بود ...


خیلی اوقات درونم یه زلیخای وسوسه گر داره و یک یوسف پاک ... چشماتو ببند و بگو (پناه می برم بخدا) یا بقول اعظم جان پناه بر خدا و بیاد بیار نعمت هایی که داده ... و یاداوری کن عهدی که روز اول خدا ازانسان گرفته بود: رستگارشدن


برا من محرکای درونی خیلی ازاردهنده و غیر قابل کنترل می شوند ...


دلا چنان کن گر بلغزد پای .... فرشته ات به دو دست دعا نگه دارد


اعظم :


و برای همه ما همینطوره .... این بیت رو نوشتم و پاک کردم حدیث دل خودم بود ... گفتم شاید برای یوسف تعبیر بشه که پاش نلغزیده بود هرگز

هانیه :


من البته این شعر وصف حال خودم بود و یه تذکر لطیف به دلم ... تازه عمل کردن بهش کلی لطف و عنایت خدامی میخواد .. شاید در مورد انسانهای پاک و مخلص بشه کفت احتمال لغزش ؛)



من خودم قبل اینکه نکنه های شما و نفیسه جونو بخوونم خیلی توجه نکرده بودم به ریزه کاری هاش خیلی خوب بود. .. و مرسی که تشویق می کردین خودمون بخوونیم بجای دنبال کردن پیاما


اعظم :




خیلی فرق داره وقتی خودت میخونی یا وقتی فقط نکته ها رو می خونی .... هر قلبی یه پیام از آیه دریافت می کنه و این از شگفتیهای این کتابه ..... حتی در خوندن های چندباره یه نفر هر بار پیام متفاوتی دریافت میشه با توجه به ایمان ، تجربه ، فهم و ....


..................................................................................................

 

مباحثه آیات سوال برانگیز :

 

آیه 24 سوره یوسف :


معصومه :


ببخشید تو این قسمت حرفتون بحث هست


آیه 24 : چنین نیست که شخص معصوم ، اراده انجام معصیت و اختیار برآن را نداشته باشد، بلکه به درجه ای از علم یقینی رسیده که ابدا فکر معصیت دراو راه ندارد. و خداوند می فرماید، ما برای برگرداندن سوء و فحشاء برهان خود را به اونشان دادیم و نمی فرماید ما او را از بدی و فحشاء منصرف کردیم ، چون او به واسطه احسان و نیکوکاریش ابدا میلی به سوء و فحشاء نداشت تا محتاج برگرداندن از آندو باشد ....

ابدا میلی نداشتن با عبارت "هم بها" جور در نمیاد.


اعظم :


عزیزم فرمودن "هم بها لو ...."
اهنگ او می کرد اگر ....
مقدمه شرط برقرار نیست پس تالی بحث پیش نمیاد


علامه در المیزان فرمودن اگر مرتکب ریزترین حطایی شده بود خداوند صحبت از توبه او میکرد چنانچه در مورد پیامبران دیگه گاهی استفاده شده ....
ولی در مورد یوسف سلام اله علیه و این واقعه نه تنها از توبه بحث نشده بلکه بسیار ستایش شده ازش


ما فرق mokhles و mokhlas در همون ایه :

Mokhles:
انسان در مراحل اولیه کمال و خودسازیست
Mokhlas
مرحله عالی است که پس از مدتها مجاهده بل تفس حاصل میشود در این مرحله شیطان از نفوذ در او مایوس و جز خدا کسی در او سهمی ندارد .




۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ مرداد ۹۴ ، ۱۰:۵۹
* مسافر
يكشنبه, ۱۸ مرداد ۱۳۹۴، ۱۰:۲۸ ب.ظ

236 . صفحه 236


هجدهم مرداد :


نفیسه :



(آیه 5)- خواب هیجان انگیز و معنى دار یوسف، یعقوب پیامبر را در فکر فرو برد. خورشید و ماه و ستارگان آسمان؟ آن هم یازده ستاره؟ فرود آمدند و در برابر فرزندم یوسف سجده کردند، چقدر پرمعنى است؟ حتما خورشید و ماه، من و مادرش (یا من و خاله‏اش) مى‏باشیم، و یازده ستاره، برادرانش، قدر و مقام فرزندم آنقدر بالا مى‏رود که ستارگان آسمان و خورشید و ماه سر بر آستانش مى‏سایند، آنقدر در پیشگاه خدا عزیز و آبرومند مى‏شود که آسمانیان در برابرش خضوع مى‏کنند، چه خواب پرشکوه و جالبى؟! لذا با لحن آمیخته با نگرانى و اضطراب اما توأم با خوشحالى به فرزندش چنین «گفت: فرزندم! این خوابت را براى برادرانت بازگو مکن» (قالَ یا بُنَیَّ لا تَقْصُصْ رُؤْیاکَ عَلى‏ إِخْوَتِکَ).
«چرا که آنها براى تو نقشه‏هاى خطرناک خواهند کشید» (فَیَکِیدُوا لَکَ کَیْداً).
من مى‏دانم «شیطان براى انسان دشمن آشکارى است» (إِنَّ الشَّیْطانَ لِلْإِنْسانِ عَدُوٌّ مُبِینٌ).
او منتظر بهانه‏اى است که وسوسه‏هاى خود را آغاز کند، به آتش کینه و حسد دامن زند، و حتى برادران را به جان هم اندازد.


(آیه 6)- ولى این خواب تنها بیانگر عظمت مقام یوسف در آینده از نظر ظاهرى و مادى نبود، بلکه نشان مى‏داد که او به مقام نبوت نیز خواهد رسید، چرا که سجده آسمانیان دلیل بر بالا گرفتن مقام آسمانى اوست، و لذا پدرش یعقوب اضافه کرد: «و این چنین پروردگارت تو را برمى‏گزیند» (وَ کَذلِکَ یَجْتَبِیکَ رَبُّکَ).
«و از تعبیر خواب به تو تعلیم مى‏دهد» (وَ یُعَلِّمُکَ مِنْ تَأْوِیلِ الْأَحادِیثِ).
«و نعمتش را بر تو و آل یعقوب تکمیل مى‏کند» (وَ یُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکَ وَ عَلى‏ آلِ یَعْقُوبَ).
«همان گونه که پیش از این بر پدرانت ابراهیم و اسحاق آن (نعمت) را تمام کرد» (کَما أَتَمَّها عَلى‏ أَبَوَیْکَ مِنْ قَبْلُ إِبْراهِیمَ وَ إِسْحاقَ).
آرى! «پروردگارت عالم است و از روى حکمت کار مى‏کند» (إِنَّ رَبَّکَ عَلِیمٌ حَکِیمٌ).
از درسهایى که این بخش از آیات به ما مى‏دهد درس حفظ اسرار است، که گاهى حتى در مقابل برادران نیز باید عملى شود، همیشه در زندگى انسان اسرارى وجود دارد که اگر فاش شود ممکن است آینده او یا جامعه‏اش را به خطر اندازد، خویشتن دارى در حفظ این اسرار یکى از نشانه‏هاى وسعت روح و قدرت اراده است.
در حدیثى از امام صادق علیه السّلام مى‏خوانیم: «اسرار تو همچون خون توست که باید تنها در عروق خودت جریان یابد»

رؤیا و خواب دیدن-
خواب و رؤیا بر چند قسم است:
1- خوابهاى مربوط به گذشته زندگى و امیال و آرزوها که بخش مهمى از خوابهاى انسان را تشکیل مى‏دهد.
2- خوابهاى پریشان و نامفهوم که معلول فعالیت توهّم و خیال است اگرچه ممکن است انگیزه‏هاى روانى داشته باشد.
3- خوابهایى که مربوط به آینده است و از آن گواهى مى‏دهد.
جالب این که در روایتى از پیامبر صلّى اللّه علیه و آله چنین مى‏خوانیم: «خواب و رؤیا سه گونه است گاهى بشارتى از ناحیه خداوند است، گاه وسیله غم و اندوه از سوى شیطان، و گاه مسائلى است که انسان در فکر خود مى‏پروراند و آن را در خواب مى‏بیند».
روشن است که خوابهاى شیطانى چیزى نیست که تعبیر داشته باشد،اما خوابهاى رحمانى که جنبه بشارت دارد حتما باید خوابى باشد که از حادثه مسرت بخش در آینده پرده بردارد.


(آیه 7)- از اینجا درگیرى برادران یوسف، با یوسف شروع مى‏شود:
نخست اشاره به درسهاى آموزنده فراوانى که در این داستان است کرده، مى‏گوید:«به یقین در سرگذشت یوسف و برادرانش، نشانه‏هایى براى سؤال کنندگان بود» (لَقَدْ کانَ فِی یُوسُفَ وَ إِخْوَتِهِ آیاتٌ لِلسَّائِلِینَ).
چه درسى از این برتر که گروهى از افراد نیرومند با نقشه‏هاى حساب شده‏اى که از حسادت سر چشمه گرفته براى نابودى یک فرد ظاهرا ضعیف و تنها، تمام کوشش خود را به کار گیرند، اما به همین کار، بدون توجه او را بر تخت قدرت بنشانند و فرمانرواى کشور پهناورى کنند، و در پایان همگى در برابر او سر تعظیم فرود آورند، این نشان مى‏دهد وقتى خدا کارى را اراده کند مى‏تواند آن را، حتى به دست مخالفین آن کار، پیاده کند، تا روشن شود که یک انسان پاک و با ایمان تنها نیست و اگر تمام جهان به نابودى او کمر بندند تا خدا نخواهد تار مویى از سر او کم نخواهند کرد!


(آیه 8)- یعقوب دوازده پسر داشت، که دو نفر از آنها «یوسف» و «بنیامین» از یک مادر بودند، یعقوب نسبت به این دو پسر مخصوصا یوسف محبت بیشترى نشان مى‏داد، زیرا کوچکترین فرزندان او محسوب مى‏شدند و طبعا نیاز به حمایت و محبت بیشترى داشتند، دیگر این که، طبق بعضى از روایات مادر آنها «راحیل» از دنیا رفته بود، و به این جهت نیز به محبت بیشترى محتاج بودند، از آن گذشته مخصوصا در یوسف، آثار نبوغ و فوق العادگى نمایان بود، مجموع این جهات سبب شد که یعقوب آشکارا نسبت به آنها ابراز علاقه بیشترى کند.
برادران حسود بدون توجه به این جهات از این موضوع سخت ناراحت شدند، بخصوص که شاید بر اثر جدایى مادرها، رقابتى نیز در میانشان طبعا وجود داشت، لذا دور هم نشستند «و گفتند: یوسف و برادرش نزد پدر از ما محبوبترند، با این که ما جمعیتى نیرومند و کارساز هستیم» و زندگى پدر را به خوبى اداره مى‏کنیم، و به همین دلیل باید علاقه او به ما بیش از این فرزندان خردسال باشد که کارى از آنها ساخته نیست (إِذْ قالُوا لَیُوسُفُ وَ أَخُوهُ أَحَبُّ إِلى‏ أَبِینا مِنَّا وَ نَحْنُ عُصْبَةٌ).
و به این ترتیب با قضاوت یک جانبه خود پدر را محکوم ساختند و گفتند:
«بطور قطع پدر ما در گمراهى آشکارى است»! (إِنَّ أَبانا لَفِی ضَلالٍ مُبِینٍ).
البته منظور آنها گمراهى دینى و مذهبى نبود چرا که آیات آینده نشان مى‏دهد آنها به بزرگى و نبوت پدر اعتقاد داشتند و تنها در زمینه طرز معاشرت به او ایراد مى‏گرفتند.


(آیه 9)- نقشه نهایى کشیده شد: حس حسادت، سرانجام برادران را به طرح نقشه‏اى وادار ساخت گرد هم جمع شدند و دو پیشنهاد را مطرح کردند و گفتند:«یا یوسف را بکشید و یا او را به سرزمین دور دستى بیفکنید تا محبت پدر یکپارچه متوجه شما بشود»! (اقْتُلُوا یُوسُفَ أَوِ اطْرَحُوهُ أَرْضاً یَخْلُ لَکُمْ وَجْهُ أَبِیکُمْ).
درست است که با این کار احساس گناه و شرمندگى وجدان خواهید کرد، چرا که با برادر کوچک خود این جنایت را روا داشته‏اید ولى جبران این گناه ممکن است، توبه خواهید کرد «و پس از آن جمعیت صالحى خواهید شد»! (وَ تَکُونُوا مِنْ بَعْدِهِ قَوْماً صالِحِینَ).
این جمله دلیل بر آن است که آنها با این عمل احساس گناه مى‏کردند و در اعماق دل خود کمى از خدا ترس داشتند. ولى مسأله مهم اینجاست که سخن از توبه قبل از انجام جرم در واقع یک نقشه شیطانى براى فریب وجدان و گشودن راه به سوى گناه است، و به هیچ وجه دلیل بر پشیمانى و ندامت نمى‏باشد.


(آیه 10)- ولى در میان برادران یک نفر بود که از همه باهوشتر، و یا باوجدانتر بود، به همین دلیل با طرح قتل یوسف مخالفت کرد و هم با طرح تبعید او در یک سرزمین دور دست که بیم هلاکت در آن بود، و طرح سومى را ارائه نمود یکى از آنها «گفت: اگر مى‏خواهید کارى بکنید یوسف را نکشید، بلکه او را در نهانگاه چاه بیفکنید (به گونه‏اى که سالم بماند) تا بعضى از راهگذاران و قافله‏ها او را برگیرند و با خود ببرند» و از چشم ما و پدر دور شود (قالَ قائِلٌ مِنْهُمْ لا تَقْتُلُوا یُوسُفَ وَ أَلْقُوهُ فِی غَیابَتِ الْجُبِّ یَلْتَقِطْهُ بَعْضُ السَّیَّارَةِ إِنْ کُنْتُمْ فاعِلِینَ).
نقش ویرانگر حسد در زندگى انسانها-
درس مهم دیگرى که از این داستان مى‏آموزیم این است که چگونه حسد مى‏تواند آدمى را تا سر حد کشتن برادر و یا تولید دردسرهاى خیلى شدید براى او پیش ببرد و چگونه اگر این آتش درونى مهار نشود، هم دیگران را به آتش مى‏کشد و هم خود انسان را.
به همین دلیل در احادیث اسلامى براى مبارزه با این صفت رذیله تعبیرات تکان دهنده‏اى دیده مى‏شود.

به عنوان نمونه: از پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله نقل شده که فرمود: خداوند موسى بن عمران را از حسد نهى کرد و به او فرمود: «شخص حسود نسبت به نعمتهاى من بر بندگانم خشمناک است، و از قسمتهایى که میان بندگانم قائل شده‏ام ممانعت مى‏کند، هر کس چنین باشد نه او از من است و نه من از اویم».
و در حدیثى از امام صادق علیه السّلام مى‏خوانیم:«افراد با ایمان غبطه مى‏خورند ولى حسد نمى‏ورزند، ولى مناق حسد مى‏ورزد و غبطه نمى‏خورد».
این درس را نیز مى‏توان از این بخش از داستان فرا گرفت که پدر و مادر در ابراز محبت نسبت به فرزندان باید فوق العاده دقت به خرج دهند.
زیرا،گاه مى‏شود یک ابراز علاقه نسبت به یک فرزند، آنچنان عقده‏اى در دل فرزند دیگر ایجاد مى‏کند که او را به همه کار وا مى‏دارد، آنچنان شخصیت خود را در هم شکسته مى‏بیند که براى نابود کردن شخصیت برادرش، حد و مرزى نمى‏شناسد.
حتى اگر نتواند عکس العملى از خود نشان بدهد از درون خود را مى‏خورد و گاه گرفتار بیمارى روانى مى‏شود.
در احادیث اسلامى مى‏خوانیم: روزى امام باقر علیه السّلام فرمود: من گاهى نسبت به بعضى از فرزندانم اظهار محبت مى‏کنم و او را بر زانوى خود مى‏نشانم و قلم گوسفند را به او مى‏دهم و شکر در دهانش مى‏گذارم، در حالى که مى‏دانم حق با دیگرى است، ولى این کار را به خاطر این مى‏کنم تا بر ضد سایر فرزندانم تحریک نشود و آنچنان که برادران یوسف، به یوسف کردن نکند.


(آیه 11)- صحنه سازى شوم! برادران یوسف پس از آن که طرح نهایى را براى انداختن یوسف به چاه تصویب کردند به این فکر فرو رفتند که چگونه یوسف را از پدر جدا سازند؟ لذا طرح دیگرى براى این کار ریخته و با قیافه‏هاى حق به جانب و زبانى نرم و آمیخته با یک نوع انتقاد ترحم انگیز نزد پدر آمدند و «گفتند: پدر (چرا تو هرگز یوسف را از خود دور نمى‏کنى و به ما نمى‏سپارى؟) چرا ما را نسبت به برادرمان امین نمى‏دانى در حالى که ما مسلما خیرخواه او هستیم» (قالُوا یا أَبانا ما لَکَ لا تَأْمَنَّا عَلى‏ یُوسُفَ وَ إِنَّا لَهُ لَناصِحُونَ).


(آیه 12)- بیا دست از این کار که ما را متهم مى‏سازد بردار، به علاوه برادر ما، نوجوان است، او هم دل دارد، او هم نیاز به استفاده از هواى آزاد خارج شهر و سرگرمى مناسب دارد، زندانى کردن او در خانه صحیح نیست، «فردا او را با ما بفرست (تا به خارج شهر آید، گردش کند) از میوه‏هاى درختان بخورد و بازى و سرگرمى داشته باشد» (أَرْسِلْهُ مَعَنا غَداً یَرْتَعْ وَ یَلْعَبْ).
و اگر نگران سلامت او هستى «ما همه حافظ و نگاهبان برادرمان خواهیم بود» چرا که برادر است و با جان برابر! (وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ).
این نقشه از یک طرف پدر را در بن‏بست قرار مى‏داد که اگر یوسف را به ما نسپارى دلیل بر این است که ما را متهم مى‏کنى،و از سوى دیگر یوسف را براى استفاده از تفریح و سرگرمى و گردش در خارج شهر تحریک مى‏کرد.


(آیه 13)- یعقوب در مقابل اظهارات برادران بدون آن که آنها را متهم به قصد سوء کند «گفت: (اول این که) من از بردن او غمگین مى‏شوم» (قالَ إِنِّی لَیَحْزُنُنِی أَنْ تَذْهَبُوا بِهِ).
و دیگر این که در بیابانهاى اطراف ممکن است گرگان خونخوارى باشند «و من مى‏ترسم گرگ فرزند دلبندم را بخورد و شما (سرگرم بازى و تفریح و کارهاى خود باشید) و از او غافل بمانید»(وَ أَخافُ أَنْ یَأْکُلَهُ الذِّئْبُ وَ أَنْتُمْ عَنْهُ غافِلُونَ).


(آیه 14)- البته برادران پاسخى براى دلیل اول پدر نداشتند، زیرا غم و اندوه جدایى یوسف چیزى نبود که بتوانند آن را جبران کنند،و حتى شاید این تعبیر آتش حسد برادران را افروخته‏تر مى‏ساخت.
از سوى دیگر این دلیل پدر از یک نظر پاسخى داشت که چندان نیاز به ذکر نداشت و آن این که بالاخره فرزند براى نمو و پرورش، خواه ناخواه از پدر جدا خواهد شد.
لذا اصلا به پاسخ این استدلال نپرداختند، بلکه به سراغ دلیل دوم رفتند که از نظر آنها مهم و اساسى بود و «گفتند: با این که ما گروه نیرومندى هستیم اگر گرگ او را بخورد، ما از زیانکاران خواهیم بود» و هرگز چنین چیزى ممکن نیست (قالُوا لَئِنْ أَکَلَهُ الذِّئْبُ وَ نَحْنُ عُصْبَةٌ إِنَّا إِذاً لَخاسِرُونَ).
یعنى، مگر ما مرده ‏ایم که بنشینیم و تماشا کنیم گرگ برادرمان را بخورد.
به هر حال به هر حیله و نیرنگى بود، مخصوصا با تحریک احساسات پاک یوسف و تشویق او براى تفریح، توانستند پدر را وادار به تسلیم کنند، و موافقت او را به هر صورت نسبت به این کار جلب نمایند.
قابل توجه این که همان گونه که برادران یوسف از علاقه انسان مخصوصا نوجوان به گردش و تفریح براى رسیدن به هدفشان سوء استفاده کردند در دنیاى امروز نیز دستهاى مرموز دشمنان حق و عدالت از مسأله ورزش و تفریح براى مسموم ساختن افکار نسل جوان سوء استفاده فراوان مى‏کنند، باید به هوش بود که ابر قدرتهاى گرگ صفت در لباس ورزش و تفریح، نقشه‏هاى شوم خود را میان جوانان به نام ورزش و مسابقات منطقه‏اى یا جهانى پیاده نکنند.


هانیه :



ایه ٥: یه بخش از بلاهایی که سرمون میاد بخاطر بی تدبیری خودمونه. و اعتماد نابجا. حداقل اینو تو زندکی یکی از دوستام اینجا دیدم.
اینکه شیطون دشمنی اشکاره برام جالب بود. ... و یه حدیثی رو برام تداعی کرد (امیدوارم درست گفته باشم که حدیثه) که به اون جیزی که بدان علم دارین عمل کنید باقی اش درست میشه ... یعنی مرحله مرحله درجه آگاهی ات می ره بالا... و ان شاءالله عملت


اعظم :


الذین حاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا
از ایات قرآن

تلاش در چیزهایی که میدانی و بعد خداوند راه هدایت رو باز میکنه و نا دانسته ها رو برات هویدا میکنه


هانیه :



ایه ٦: جالبه وقتی با این دید رفتم ایه بعدی ... خدا سیر تکاملی رو برات تموم می کنه بشرطی که با همین روندی که یه سری چیزا برات اشکار میشوند بری جلو ...


ایه ٧ طالب باشی یاد می گیری. هر داستانی حکمتی داره و خدا احسن القصص را برای پیامبرش و ما که از اونا بی خبر بودیم بیان می کنه


آیه ٨ همیشه برام سوال بود ایا این تفاوت برخورد حضرت یعقوب یه نوع ظلم نبوده!؟ نمیدونم این تبعیض یا محبت زیاد به یوسف باعث عذاب چندساله ی پدر شد!!
واقعا میشه ادم قلبشو فقط از محبت خدا پر کنه در این صورت عزیزانت جی میشه. یه جورایی شبیه دروغه که بگه دلم فقط خدا رو می خواد؟!


ادامه ایات .. تذکر خیلی خوبی بود اینکه فکر توبه یه گناه قبلش به ذهنت می رسه، نشونه شیطونه... اینکه کارت رو توجیه می کنی نشونه شیطونه ...
این نشونه ها برا من از این نظر جالبه که گاهی شک می کنم بین انتخابام کدوم الهی است و کدوم شیطانی

حتی بقول نفیسه جان خیلی هاش بهانه عای عقلانی داره اما در نهایت اشتباه است


نکته بعدی که خدا برای رسوندن ادما به جایی که لیاقتشو دارند از چه راه و به وسیله چه ادمایی این کارو انجام میده


..................................................................................................

 

مباحثه آیات سوال برانگیز :

 

آیه 8 سوره یوسف :


همیشه برام سوال بود ایا این تفاوت برخورد حضرت یعقوب یه نوع ظلم نبوده!؟ نمیدونم این تبعیض یا محبت زیاد به یوسف باعث عذاب چندساله ی پدر شد!!
واقعا میشه ادم قلبشو فقط از محبت خدا پر کنه در این صورت عزیزانت جی میشه. یه جورایی شبیه دروغه که بگه دلم فقط خدا رو می خواد؟!


دوست داشتن یه امر درونی و قلبیه و خیلی طبیعیه که ادم یه فرزندش رو از دیگری به دلیلی بیشتر دوست داشته باشه ولی این دوست داشتن نباید تظاهر بیرونی داشته باشه جوری که اتش حسد و کینه رو بین فرزندا شعله ور کنه (تو بحث چند همسری هم اشاره شد )

امّا این برتری دادن برخی بر برخی دیگر، نباید نزد خود کودکان نمود پیدا کند؛ بلکه می‌بایست در احساسات قلبی والدین پنهان بماند. نباید جز به عدالت با کودکان برخورد شود، آن چنانکه امام جعفر صادق علیه‌السلام فرموده است: «پدرم می‌فرمود: سوگند به خدا که من بر خلاف میل باطنی‌ام با برخی فرزندانم بیشتر خوش رفتاری کرده، آنان را روی زانویم می‌نشانم و بیشتر به آنان ابراز محبت کرده و تشکر می‌کنم؛ حال آنکه این همه حق دیگر فرزندانم(منظور امام صادق علیه‌السلام) است. لیکن این کارها برای حفظ فرزندم می‌باشد، تا چنان نکنند که برادران یوسف با یوسف کردند.»

ممنونم از پاسختون. اتفاقا امروز یه کلیپ دیدم. ادم می توانه مهر خدا رو تو دلش داشته باشه و زیر سایه اون عزیزاشم دوست داشته باشه اما خوب خیلی سخته. .. این خلوص دل خیلی سخته

به جهان خرم از انم که جهان خرم از اوست
"عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست "

میدونی عشق خدا جوریه که وقتی در دل باشه ظرف دل ادم رو برای مهرورزی و عشق بزرگ میکنه

بر عکس عشقهای پایین دست که ادم رو دل کوچیک میکنه و جا رو برای وجود خداوند تنگ میکنه به خصوص وقتی محورش "خود " باشه

در مورد ظلم که در مورد حضرت یعقوب گفتی ....
دوست داشتن حضرت یوسف رو نفیسه جان نوشتن علتاش چی بوده
یکی به خاطر پایین بودن سنش و
نداشتن مادر بوده و فضایلی که در کوچیکی هم در ایشون بوده
و در راستای معنویتی الهی بوده .... همونجور که خداوند میفرماید " ان اکرمکم عندالله اتقیکم "
ولی برادران انتظار داشتن مبنای دوست داشتن سوداوری اقتصادی باشه "نحن عصبه " یعنی ما بزرگیم و فایده می رسونیم
شاید اون تظاهر بیرونی که دوست داشتن حضرت یعقوب داشته نوعی ترک اولی بوده باشه اما یقینا ظلم نبوده چون دلایل کاملا عقلی بوده ...
و خداوند البته بر پیامبرانش برای ترک اولی ها خیلی سختگیر بوده

اره اون بخش پیام نفیسه جون خیلی خوب بود ... اما شک امو کامل از بین نبرد. و البته حدیث از امام باقر هم خیلی خوب بود.. کلا ادم وقتی با دلش رو راست باشه یه سری جیزا سخت میشه. حتی اگه بتوونه ظاهر قضیه رو درست کنه

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ مرداد ۹۴ ، ۲۲:۲۸
* مسافر