245 . صفحه 245
بیست و هفتم مرداد :
نفیسه :
(آیه 79)- یوسف پیشنهاد گرفتن یکی از برادران به جای بنیامین را شدیدا نفى کرد و «گفت: پناه بر خدا (چگونه ممکن است) ما کسى را جز آن کس که متاع خود را نزد او یافتهایم بگیریم» هرگز شنیدهاید آدم با انصافى، بىگناهى را به جرم دیگرى مجازات کند؟ (قالَ مَعاذَ اللَّهِ أَنْ نَأْخُذَ إِلَّا مَنْ وَجَدْنا مَتاعَنا عِنْدَهُ).
«اگر چنین کنیم مسلما ظالم خواهیم بود» (إِنَّا إِذاً لَظالِمُونَ).
قابل توجه این که یوسف در این گفتار خود هیچ گونه نسبت سرقت به برادر نمىدهد بلکه از او تعبیر مىکند به کسى که متاع خود را نزد او یافتهایم، و این دلیل بر آن است که او دقیقا توجه داشت که در زندگى هرگز خلاف نگوید.
(آیه 80)- برادران سرافکنده به سوى پدر بازگشتند: برادران آخرین تلاش و کوشش خود را براى نجات بنیامین کردند، ولى تمام راهها را به روى خود بسته دیدند.
لذا مأیوس شدند و تصمیم به مراجعت به کنعان و گفتن ماجرا براى پدر را گرفتند، قرآن مىگوید: «هنگامى که آنها (از عزیز مصر یا از نجات برادر) مأیوس شدند به گوشهاى آمدند و خود را از دگران جدا ساختند و به نجوا و سخنان در گوشى پرداختند» (فَلَمَّا اسْتَیْأَسُوا مِنْهُ خَلَصُوا نَجِیًّا).
به هر حال، «برادر بزرگتر (در آن جلسه خصوصى به آنها) گفت: مگر نمىدانید که پدرتان از شما پیمان الهى گرفته است» که بنیامین را به هر قیمتى که ممکن است بازگردانید (قالَ کَبِیرُهُمْ أَ لَمْ تَعْلَمُوا أَنَّ أَباکُمْ قَدْ أَخَذَ عَلَیْکُمْ مَوْثِقاً مِنَ اللَّهِ).
و شما همان کسانى هستید که: «پیش از این نیز درباره یوسف، کوتاهى کردید» و سابقه خود را نزد پدر بد نمودید (وَ مِنْ قَبْلُ ما فَرَّطْتُمْ فِی یُوسُفَ).
«حال که چنین است، من از جاى خود- یا از سرزمین مصر- حرکت نمىکنم (و به اصطلاح در اینجا متحصن مىشوم) مگر این که پدرم به من اجازه دهد، و یا خداوند فرمانى درباره من صادر کند که او بهترین حاکمان است» (فَلَنْ أَبْرَحَ الْأَرْضَ حَتَّى یَأْذَنَ لِی أَبِی أَوْ یَحْکُمَ اللَّهُ لِی وَ هُوَ خَیْرُ الْحاکِمِینَ).
منظور از این فرمان، یا فرمان مرگ است و یا راه چارهاى است که خداوند پیش بیاورد و یا عذر موجهى که نزد پدر بطور قطع پذیرفته باشد.
(آیه 81)- سپس برادر بزرگتر به سایر برادران دستور داد که «شما به سوى پدر بازگردید و بگویید: پدر! فرزندت دست به دزدى زد»! (ارْجِعُوا إِلى أَبِیکُمْ فَقُولُوا یا أَبانا إِنَّ ابْنَکَ سَرَقَ).
«و این شهادتى را که ما مىدهیم به همان مقدارى است که ما آگاه شدیم» (وَ ما شَهِدْنا إِلَّا بِما عَلِمْنا).
همین اندازه ما دیدیم پیمانه ملک را از بار برادرمان خارج ساختند، که نشان مىداد او مرتکب سرقت شده است، و اما باطن امر با خداست.
«و ما از غیب خبر نداشتیم» (وَ ما کُنَّا لِلْغَیْبِ حافِظِینَ).
(آیه 82)- سپس براى اینکه هرگونه سوء ظن را از پدر دور سازند و او را مطمئن کنند که جریان امر همین بوده، نه کم و نه زیاد، گفتند: «براى تحقیق بیشتر از شهرى که ما در آن بودیم سؤال کن» (وَ سْئَلِ الْقَرْیَةَ الَّتِی کُنَّا فِیها).
«و همچنین از قافلهاى که با آن قافله به سوى تو آمدیم» و طبعا افرادى از سرزمین کنعان و از کسانى که تو بشناسى در آن وجود دارد، مىتوانى حقیقت حال را بپرس (وَ الْعِیرَ الَّتِی أَقْبَلْنا فِیها).
و به هر حال «مطمئن باش که ما در گفتار خود صادقیم و جز حقیقت چیزى نمىگوییم» (وَ إِنَّا لَصادِقُونَ).
از مجموع این سخن استفاده مىشود که مسأله سرقت بنیامین در مصر پیچیده بوده که کاروانى از کنعان به آن سرزمین آمده و از میان آنها یک نفر قصد داشته است پیمانه ملک را با خود ببرد که مأموران ملک به موقع رسیدهاند و پیمانه را گرفته و شخص او را بازداشت کردهاند.
(آیه 83)- برادران از مصر حرکت کردند در حالى که برادر بزرگتر و کوچکتر را در آنجا گذاردند، و با حال پریشان و نزار به کنعان بازگشتند و به خدمت پدر شتافتند، پدر که آثار غم و اندوه را در بازگشت از این سفر- به عکس سفر سابق- بر چهرههاى آنها مشاهده کرد فهمید آنها حامل خبر ناگوارى هستند، بخصوص این که اثرى از بنیامین و برادر بزرگتر در میان آنها نبود، و هنگامى که برادران جریان حادثه را بىکم و کاست، شرح دادند یعقوب برآشفت، رو به سوى آنها کرده «گفت:
هوسهاى نفسانى شما، مسأله را در نظرتان چنین منعکس ساخته و تزیین داده است»! (قالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَکُمْ أَنْفُسُکُمْ أَمْراً).
سپس یعقوب به خویشتن بازگشت و گفت: من زمام صبر را از دست نمىدهم و «شکیبایى نیکو خالى از کفران مىکنم» (فَصَبْرٌ جَمِیلٌ).
«امیدوارم خداوند همه آنها (یوسف و بنیامین و فرزند بزرگم) را به من بازگرداند» (عَسَى اللَّهُ أَنْ یَأْتِیَنِی بِهِمْ جَمِیعاً).
«چرا که او دانا و حکیم است» (إِنَّهُ هُوَ الْعَلِیمُ الْحَکِیمُ).
از درون دل همه آگاه است و از همه حوادثى که گذشته و مىگذرد با خبر به علاوه او حکیم است و هیچ کارى را بدون حساب نمىکند.
(آیه 84)- در این حال غم و اندوهى سراسر وجود یعقوب را فرا گرفت و جاى خالى بنیامین همان فرزندى که مایه تسلى خاطر او بود، وى را به یاد یوسف عزیزش افکند، به یاد دورانى که این فرزند برومند با ایمان باهوش زیبا در آغوشش بود و استشمام بوى او هر لحظه زندگى و حیات تازهاى به پدر مىبخشید، اما امروز نه تنها اثرى از او نیست بلکه جانشین او بنیامین نیز به سرنوشت دردناک و مبهمى همانند او گرفتار شده است، «در این هنگام روى از فرزندان برتافت و گفت: وا اسفا بر یوسف»! (وَ تَوَلَّى عَنْهُمْ وَ قالَ یا أَسَفى عَلى یُوسُفَ).
این حزن و اندوه مضاعف، سیلاب اشک را، بىاختیار از چشم یعقوب جارى مىساخت تا آن حد که «چشمان او از این اندوه سفید و نابینا شد» (وَ ابْیَضَّتْ عَیْناهُ مِنَ الْحُزْنِ).
و اما با این حال سعى مىکرد، خود را کنترل کند و خشم را فرو بنشاند و سخنى برخلاف رضاى حق نگوید «او مرد با حوصله و بر خشم خویش مسلّط بود» (فَهُوَ کَظِیمٌ).
(آیه 85)- برادران که از مجموع این جریانها، سخت ناراحت شده بودند، از یک سو وجدانشان به خاطر داستان یوسف معذب بود، و از سوى دیگر به خاطر بنیامین خود را در آستانه امتحان جدیدى مىدیدند، و از سوى سوم نگرانى مضاعف پدر بر آنها، سخت و سنگین بود، با ناراحتى و بىحوصلگى، به پدر «گفتند: به خدا سوگند تو آنقدر یاد یوسف مىکنى تا در آستانه مرگ قرار گیرى یا هلاک گردى» (قالُوا تَاللَّهِ تَفْتَؤُا تَذْکُرُ یُوسُفَ حَتَّى تَکُونَ حَرَضاً أَوْ تَکُونَ مِنَ الْهالِکِینَ).
(آیه 86)- اما پیر کنعان آن پیامبر روشن ضمیر در پاسخ آنها «گفت: (من شکایتم را به شما نیاوردم که چنین مىگویید) من غم و اندوهم را نزد خدا مىبرم و به او شکایت مىآورم» (قالَ إِنَّما أَشْکُوا بَثِّی وَ حُزْنِی إِلَى اللَّهِ) «و از خدایم (لطفها و کرامتها و) چیزهایى سراغ دارم که شما نمىدانید»َ (و أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ).
اعظم :
آیه 79 : قانون شکنى، ظلم است. (نباید به درخواست این و آن مقرّرات را شکست.) «معاذ اللَّه ان ناخذ»
آیه 80 : پیمانهاى سخت و قراردادهاى محکم، راه سوءاستفاده را مىبندد. «اخذ علیکم موثقا»
آیه 83: نفس براى توجیه گناه، کارهاى زشت را در نظر انسان زیبا جلوه مىدهد. «سوّلت لکم انفسکم»
آیه 83 : باور وتوجّه به عالمانه وحکیمانه بودن افعال الهى، آدمى را به صبر وشکیبایى در حوادث دشوار وادار مىکند. «فصبر جمیل، انّه هو العلیم الحکیم»
آیه 83 : مومن حوادث تلخ رو هم از حکمت خدا می دونه
آیه 84 : فرو بردن خشم، از صفات مردان الهى و کارى شایسته است. «فهو کظیم»*
آیه 84 : گریه و غم، منافاتى با کظم غیظ و صبر ندارد. «فصبرٌ جمیل، یا اسفا، فهو کظیم»
آیه 85 : اگر مىخواهید ببینید چقدر کسى را دوست دارید، ببینید چقدر به یاد او هستید. «تفتؤا تذکر یوسف»*
آیه 86 : آنچه مذموم است، یا سکوتى است که بر قلب واعصاب فشار مىآورد و سلامت انسان را به مخاطره مىاندازد و یا ناله و فریاد در برابر مردم است که موقعیّت انسان را پایین مىآورد، امّا شکایت بردن به نزد خداوند مانعى ندارد. «انّما اشکوا... الى اللَّه»
..................................................................................................
مباحثه آیات سوال برانگیز :
آیه 83 سوره یوسف :
معصومه :
بی قراری حضرت یعقوب برای حضرت یوسف , از جنس پدر فرزندی نبوده.
حضرت
یعقوب بی قرار از دست دادن یکی از اولیا خدا بوده اما ظاهر داستان خیلی رو
وجهه پدر و فرزندی تکیه داره که بلافاصله فضا رو دنیایی میکنه.
مثلا دور و بر خودمون اگر کسی فرزندش رو از دست بده و اونقدر غصه بخوره و گریه کنه که بخاطرش مثلا کور بشه, از دید ما مذمومه.
چون نباید ب خودش صدمه بزنه و طبق آموزه های ما فرزند امانت است و مصیبت های خداوند حکمت.
نمی دونم چرا این مسیله بصورت واضح تو داستان نیامده و خیلی حالت دنیایی داره
در این که صبر هم مثل همه مقامات معنوی درجه های مختلفی داره شک نیست.
اما من برداشتم اینه که غم و صبر باهم در منافاتند.
مثلا من ی مشکلی برام پیش میاد, خب ناراحتم از وجود اون مشکل.
هنوز هضم نکردم که اون مشکل , حکمتی از جانب خدا داره و ناراحتی من بخاطر کم صبری ست.
برای همین میگم ناراحتی با صبر در تضاده
مریم:
ناراحتی
با صبر در تضاد نیست... با جزع و فزع و بی تابی در تضاده! ائمه ی ما در
مصیبتهاش ون ناراحت میشدن..گریه میکردن... نمونه ی بارزش حادثه ی
کربلاست.... و واکنش های امام حسین در برابر از دست دادن عزیزانش... ولی
ایشون صبور بودن و شاکر خدا! فکر میکنم منظور شما جزع و فزعه....نه
ناراحتی!
حالا من دقیقا برعکس نظر شما رو دارم...کاملا از ظاهر داستان مشخصه که این ناراحتی یه ناراحتی دنیایی نیست .چون یعقوب پیامبر خداست و هرگز برای امور دنیایی این همه غصه نمیخوره! کمااینکه جدش ابراهیم حاضر شد فرزندش رو برای خدا قربانی کنه و اصلا از این بابت شکی در دلش نیومد! پس کاملا مشخصه که این همه غصه برای پیامبر خدا صرفا به جهت اینه که میدونست یوسف قراره به پیامبری برسه و از شایستگی هاش خبر داشت و شاید بابت این ناراحت بود که خودش رو مقصر میدونست که در نگهداری ولی خدا کوتاهی کرده!
فاطمه ق:
به
نظر من درسته یعقوب پیغمبر بوده ولی انسان بوده بعد دنیایی بیتابی اون
معقولتره اگرنه پیامبر خدا میدونه که خدا ولی خودشو از مسایل و مشکلات حفظ
میکنه و نباید نگرانی معنوی داشته باشه نگرانیش همونطوز که در آیات گفته
شده دنیویه شاید میخاسته رو بعد انسانی بودن پیامبر خدا تاکید کنه..
البته برداشت شخصی من بود..
معصومه ک :
من هم همین نظر رو دارم
نفیسه :
اولا
که گریه بر دوری یک عزیز امری کاملا فطری و عادی است حضرت یعقوب اگرچه
پیامبر خدا بود ولی بشر بود و از آن مهمتر پدر بود پدری که فرزندش را از
دست داده بود و درفراقش نگران بود این وظیفه هرپدری است که نگران ازدست
دادن دلبندش باشد
دوما گریه و زاری حضرت یعقوب (ع) فقط بخاطر دوری و
فراق حضرت یوسف علیه السلام نبوده بلکه بخاطر ترس از تربیت دینی و اسلامی
وی بوده است. زیرا حضرت یوسف علیه السلام در کودکی از وی جدا شده و تحت نظر
ایشان تربیت نشده است، لذا حضرت یعقوب (ع) نسبت به ایمان وتربیت صحیح
فرزندش یوسف بسیار واهمه داشته و همیشه بخاطر آن گریه و زاری کرده و در حق
ایمان وی دعاء میکرده است. بهمین خاطر است که هنگامیکه خبر حضرت یوسف و
زنده بودن ایشان به گوش وی میرسد میپرسد: کَیفَ وَجَدتُم؟ یعنی یوسف را
چگونه یافتید؟ و هنگامی که برادران جواب میدهند: آنرا مسلمان و متدین به
دین اسلام یافتیم. حضرت یعقوب علیه السلام میفرماید: الآنَ تَمَّتِ
النِّعمَةُ یعنی الآن نعمت برایش تمام شده و دیگر هیچگونه ترسی از بی ایمان
بودن یوسف ندارم.
سوما گریه حضرت یعقوب (ع) برای پسری است که در عین
حال ولی خداست وقرار است جانشین پدر در امر نبوت شود و این بسیار از اهمیت
بیشتری برخوردار است.
سایت" جوابگو" وابسته به پژوهشگاه علوم اسلامی امام صادق (ع)
معصومه :
خب شاید این نکته من کاملا شخصی باشه.
مثلا من مشکلی برام پیش میاد و غمگین میشم اما بیشتر غمم برای اینه که چرا این مشکل حل نمیشه؟
یعنی غمگینی من بخاطر ذات اون مشکله, هرچند عقلم میگه که این غم, حکمتی داره, اما دلم نمیتونه قبول کنه.
خب این غم کجا و مثلا غم اولیا خدا کجا؟
شاید گیر من همینجاست که نمی فهمم مرز بین غم و شکر چیه.
چون غم های من درش ناشکری هست
شیما :
من فکر میکنم باید به این نکته توجه کنیم که اولیاء خدا رافت قلب بسیار بالایی دارن و این هیچ ارتباطی با جزع و فزعی که نشانه ناشکری و شکایت به درگاه خدا باشه نداره.همون طور که میدونیم حضرت زینب در واقعه عاشورا فرمود مارایت الا جمیلا و از طرفی کمرش خم شد و اونقدر پیر شد که موقع برگشت به راحتی کسی ایشونو نمیشناخت.
من فکر می کنم
این از ضعف ایمان ماست (من هم مثل شما ) که نمی تونیم بین صبر کردن بر
حوادث ناگوار و تسلیم بودن در برابر خواست خداوند و شکر گزار بودن نسبت به
او هماهنگی ایجاد کنیم ... معلوم وقتی حادثه ای برامون پیش میاد ناشکری هم
می کنیم و راضی نیستیم به اونچه خداوند عطا فرموده .... در صورتیکه بسیار
در احوال ائمه این با هم بودن رو میشه دید .... نگاه کنیم به سخنان حضرت
علی در سوگ حضرت فاطمه : " ای پیامبر خدا، صبر و بردباری من با از دست دادن
فاطمه سلام الله علیها کم شده، و توان خویشتنداری ندارم....... از این پس
اندوه من همیشگی و شبهایم شب زندهداری است تا آن روز که خدا خانه زندگی
تو را برای من برگزیند...... گر در کنار قبرت مینشینم از بدگمانی بدانچه
خدا صابران را وعده داده، نمیباشد."
ما
خیلی چیزها رو نمی تونیم با هم جمع کنیم چون وجودمون بدجور لنگ میزنه ...
ابعاد وجود ما با هارمونی رشد نکرده ... بعضی ابعادش کوچیک و ضعیف مونده و
برخی ابعادش سرطانی رشد کرده .... اما اولیای الهی در همه خصلتهای نیکو رشد
متناسب و والایی کردن .... مهربانی در اوج .... شکر در اوج .... تسلیم در
اوج ..... برای خرده ایمانهای ما خیلی این چیزها قابل هضم نیست
ما حتی نمی فهمیم با اون همه ارادت حضرت علی به حضرت فاطمه چه جوری به فاصله اندکی ایشون ازدواج می کنن ؟؟؟ هضم نمیشود
خوندن
این متن از خانوم مرشدزاده خالی از لطف نیست ... در ذهن ما این سادگی و
تعادل نمی گنجه http://ghasadak.blogfa.com/post-208.aspx
جایی
این را نوشته بود و قابل تامله : علت گریه یعقوب برای یوسف مشکلات و موانع
و رنج هایی بود که یوسف برای رسیدن به مقام ولایت باید تحمل می کرد.
معصومه :
اعظم جان.
فکر
کنم برای رشد اول باید بفهمم این مرز کجاست, یعنی غم من تا کجا (در حد
خودم نه در حد اولیا الله) انسانی ست و مورد پذیرش خدا و از کجا ب بعد دیگه
ناشکری محسوب میشه.
من هیچ معیاری الان دست خودم نمیبینم
اعظم :
لیس
للانسان الا ماسعی ... ما فقط تلاش می کنیم .. در حد وسعمون ... ما هنوز
تو چهار عمل اصلی هستیم (جمع و منها و .... ) حرف زدن از انتگرال خیلی
برامون زوده .... زوم کنیم رو همینهایی که داریم ... اون تعالیهایی که می
فهمیمشون ... اونها رو انجام بدیم ان شاءالله خود خداوند فرمودن راه رو
نشون میدن
معصومه :
ممنون از لینک های "همیشه نابی" ک معرفی کردی!
خواهش می کنم
سپاس بی پایان خدا رو به خاطر وجود همراهی های شما ، پرسشها و پاسخها که چراغ و لذت خوندن و دونستن رو در دلم روشن نگه میداره
مهاجر :
غم
واندوه وقتی در اسلام ناپسند است که همراه با شکایت از خداوند وتقدیرات
الهی باشد وگرنه حزن واندوهی که نشانه ابراز احساسات عاطفی شدید مخصوصا
نسبت به افراد صالح و والا مقام باشد بدون شکایت ازمقدرات الهی اشکالی
ندارد بلکه پسندیده نیز میباشدمانند گریه بر امام حسین ع وگریه در فراق
حضرت مهدی (عج)
چیزی که در اسلام مردود و مذموم شمرده شده است شکایت به غیر خداست ,شکایت به خلق خداست از داده ها یا نداده های خدا
اگر
گریه بر مصیبت بد بود امام سجاد(ع) بعد از واقعه کربلا سالها گریان نبودند
اما درعین ناراحتی واندوه ازاین پیشامد ناگوار ,نزد مردم ناشکری وناسپاسی
نمیکردند
حتی ابن عربی میگوید: تمام ادب در شکایت به سوی خداست ,به غیر خدا نباید اعتماد وشکایت وشکوه کرد
نتیجه
این که گریه و شکایت از خدا به سوی مردم و برای مردم ناپسند ولی گریه
وشکایت ازخدابه سوی خدا وبرای خدا پسندیده است و بلکه از کردار مردان الهی
است