قرآن; کتاب زندگی...کتابی برای هدایت

إِنَّ هَذَا الْقُرْآنَ یِهْدِی لِلَّتِی هِیَ أَقْوَمُ
مشخصات بلاگ
قرآن; کتاب زندگی...کتابی برای هدایت

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
وَقَالَ الرَّسُولُ یَا رَبِّ إِنَّ قَوْمِی اتَّخَذُوا هَذَا الْقُرْآنَ مَهْجُورًا (30 فرقان )
و پیامبر گفت پروردگارا قوم من این قرآن را رها کردند

در تاریخ 93/09/27 تصمیم گرفتیم با گروهی از دوستان روزانه یه صفحه قرآن بخونیم
و هر کس توی هر صفحه ای نکته ای براش جالب بود ، یا چیزی در موردش می دونست ، یا تفسیری در مورد اون صفحه خونده بود رو با یقیه به اشتراک بذاره
اینجا رو هم بنا کردیم برای اینکه اگه خواستیم یه روزی مروری به مطالب بکنیم برامون ساده تر باشه
و یا اگه دوستی وسطای راه بهمون پیوست بتونه مطالب قبلی رو مرور کنه
شایدم یه زمانی بچه هامون خواستن بدونن فهم مادراشون از قرآن چه جوری بوده
هر چند امیدواریم که به زودی حضرت مهدی علیه السلام ظهور کنن و ما و بچه هامون قرآن رو همونجور بفهمیم که باید
الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم

آخرین مطالب

۱۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «سوره یوسف» ثبت شده است

جمعه, ۳۰ مرداد ۱۳۹۴، ۰۲:۵۴ ب.ظ

248 . صفحه 248


سی ام مرداد :


نفیسه :


(آیه 104)-در ادامه آیه قبل خداوند به پیامبر میفرماید: مردم در واقع هیچ گونه عذر و بهانه‏اى براى عدم پذیرش دعوت تو ندارند زیرا علاوه بر این که نشانه‏هاى حق در آن روشن است، «تو هرگز از آنها اجر و پاداشى در برابر آن نخواسته‏اى» که آن را بهانه مخالفت نمایند (وَ ما تَسْئَلُهُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ).

«این دعوتى است عمومى و همگانى و تذکرى است براى جهانیان» و سفره گسترده‏اى است براى عام و خاص و تمام انسانها! (إِنْ هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ لِلْعالَمِینَ).



(آیه 105)- آنها در واقع به این خاطر گمراه شدند که چشم باز و بینا و گوش شنوا ندارند به همین جهت «بسیارى از آیات خدا در آسمانها و زمین وجود دارد که آنها از کنار آن مى‏گذرند و از آن روى مى‏گردانند» (وَ کَأَیِّنْ مِنْ آیَةٍ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ یَمُرُّونَ عَلَیْها وَ هُمْ عَنْها مُعْرِضُونَ).
همین حوادثى را که همه روز با چشم خود مى‏نگرند: اسرار این نظام شگرف، این طلوع و غروب خورشید، این غوغاى حیات و زندگى در گیاهان، پرندگان، حشرات و انسانها، و این زمزمه جویباران، این همهمه نسیم و این همه نقش عجب که بر در و دیوار وجود است، به اندازه‏اى آشکار مى‏باشد که هر کس در آنها و خالقش نیندیشد، همچنان نقش بود بر دیوار!



(آیه 106)- در این آیه اضافه مى‏کند: «و بیشتر آنها که مدعى ایمان به خدا هستند، مشرکند» و ایمانشان خالص نیست، بلکه آمیخته با شرک است» (وَ ما یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلَّا وَ هُمْ مُشْرِکُونَ).ممکن است خودشان چنین تصور کنند که مؤمنان خالصى هستند، ولى رگه‏هاى شرک در افکار و کردارشان غالبا وجود دارد و لذا در روایتى از امام صادق علیه السّلام مى‏خوانیم: «شرک در اعمال انسان مخفى‏تر است از حرکت مورچه».
یک موحد خالص کسى است که غیر از خدا، معبودى به هیچ صورت در دل و جان او نباشد، گفتارش براى خدا، اعمالش براى خدا، و هر کارش براى او انجام پذیرد، قانونى جز قانون خدا را به رسمیت نشناسد.



(آیه 107)- در این آیه به آنها که ایمان نیاورده‏اند و از کنار آیات روشن الهى بى‏خبر مى‏گذرند و در اعمال خود مشرکند، هشدار مى‏دهد که: «آیا اینها خود را از این موضوع ایمن مى‏دانند که عذاب فراگیر الهى (ناگهان و بدون مقدمه بر آنها نازل شود» و همه آنها را در بر گیرد (أَ فَأَمِنُوا أَنْ تَأْتِیَهُمْ غاشِیَةٌ مِنْ عَذابِ اللَّهِ).
و «یا این که قیامت ناگهان فرا رسد (و دادگاه بزرگ الهى تشکیل گردد و به حساب آنها برسند) در حالى که آنها بى‏خبر و غافلند» (أَوْ تَأْتِیَهُمُ السَّاعَةُ بَغْتَةً وَ هُمْ لا یَشْعُرُونَ).



(آیه 108)- در این آیه پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله مأموریت پیدا مى‏کند که آیین و روش و خط خود را مشخص کند، مى‏فرماید: «بگو: راه و طریقه من این است که همگان را به سوى اللّه (خداوند واحد یکتا) دعوت کنم» (قُلْ هذِهِ سَبِیلِی أَدْعُوا إِلَى اللَّهِ).
سپس اضافه مى‏کند: من این راه را بى‏اطلاع یا از روى تقلید نمى‏پیمایم، بلکه «از روى آگاهى و بصیرت، خود و پیروانم» همه مردم جهان را به سوى این طریقه مى‏خوانیم (عَلى‏ بَصِیرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنِی).
این جمله نشان مى‏دهد که هر مسلمانى که پیرو پیامبر صلّى اللّه علیه و آله است باید با سخن و عملش دیگران را به راه «اللّه» دعوت کند.
سپس براى تأکید، مى‏گوید: «خداوند (یعنى همان کسى که من به سوى او دعوت مى‏کنم) پاک و منزه است از هرگونه عیب و نقص و شبیه و شریک» (وَ سُبْحانَ اللَّهِ).
باز هم براى تأکید بیشتر مى‏گوید: و من از مشرکان نیستم» و هیچ گونه شریک و شبیهى براى او قائل نخواهم بود (وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِکِینَ).
در واقع این از وظایف یک رهبر راستین است که با صراحت برنامه‏ها و اهداف خود را اعلام کند.
قرار گرفتن این آیه به دنبال آیات «یوسف» اشاره‏اى است به این که راه و رسم من از راه و رسم یوسف پیامبر بزرگ الهى نیز جدا نیست، او هم همواره حتى در کنج زندان دعوت به «اللّه الواحد القهّار» مى‏کرد، و غیر او را اسمهاى بى‏مسمایى مى‏شمرد که از روى تقلید از جاهلانى به جاهلان دیگر رسیده است، آرى! روش من و روش همه پیامبران نیز همین است.


(آیه 109)- و از آنجا که یک اشکال همیشگى اقوام گمراه و نادان به پیامبران این بوده است که چرا آنها انسانند! قرآن مجید یک بار دیگر به این ایراد پاسخ مى‏گوید: «ما هیچ پیامبرى را قبل از تو نفرستادیم مگر این که آنها مردانى بودند که وحى به آنها مى‏فرستادیم، مردانى که از شهرهاى آباد و مراکز جمعیت برخاستند» (وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ إِلَّا رِجالًا نُوحِی إِلَیْهِمْ مِنْ أَهْلِ الْقُرى‏).
آنها نیز در همین شهرها و آبادیها همچون سایر انسانها زندگى مى‏کردند، و در میان مردم رفت و آمد داشتند و از دردها و نیازها و مشکلاتشان به خوبى آگاه بودند.
سپس اضافه مى‏کند: براى این که اینها بدانند سرانجام مخالفتهایشان با دعوت تو که دعوت به سوى توحید است چه خواهد بود، خوب است بروند و آثار پیشینیان را بنگرند «آیا آنها سیر در زمین نکردند تا ببینند عاقبت اقوام گذشته چگونه بود؟» (أَ فَلَمْ یَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَیَنْظُرُوا کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ).
که این «سیر در ارض» و گردش در روى زمین، مشاهده آثار گذشتگان، ویرانى قصرها و آبادیهایى که در زیر ضربات عذاب الهى درهم کوبیده شد بهترین درس را به آنها مى‏دهد، درسى زنده، و محسوس، و براى همگان قابل لمس! و در پایان آیه مى‏فرماید: «و سراى آخرت براى پرهیزکاران مسلما بهتر است» (وَ لَدارُ الْآخِرَةِ خَیْرٌ لِلَّذِینَ اتَّقَوْا).
«آیا تعقل نمى‏کنید و فکر و اندیشه خویش را به کار نمى‏اندازید» (أَ فَلا تَعْقِلُونَ).
چرا که اینجا سرایى است ناپایدار و آمیخته با انواع مصائب و آلام و دردها، اما آنجا سرایى است جاودانى و خالى از هرگونه رنج و ناراحتى.


(آیه 110)- این آیه اشاره به یکى از حساسترین و بحرانى‏ترین لحظات زندگى پیامبران کرده، مى‏گوید: پیامبران الهى در راه دعوت به سوى حق، همچنان پافشارى داشتند و اقوام گمراه و سرکش همچنان به مخالفت خود ادامه مى‏دادند «تا آنجا که پیامبران از آنها مأیوس شدند، و (مردم) گمان بردند که به آنها دروغ گفته شده است، در این هنگام یارى ما به سراغ آنها آمد، آنان را که خواستیم نجات یافتند» (حَتَّى إِذَا اسْتَیْأَسَ الرُّسُلُ وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ قَدْ کُذِبُوا جاءَهُمْ نَصْرُنا فَنُجِّیَ مَنْ نَشاءُ).
و در پایان آیه مى‏فرماید: «عذاب و مجازات ما از قوم گنهکار و مجرم، بازگردانده نمى‏شود» (وَ لا یُرَدُّ بَأْسُنا عَنِ الْقَوْمِ الْمُجْرِمِینَ).
این یک سنت الهى است، که مجرمان پس از اصرار بر کار خود و بستن تمام درهاى هدایت به روى خویشتن و خلاصه پس از اتمام حجت، مجازاتهاى الهى به سراغشان مى‏آید و هیچ قدرتى قادر بر دفع آن نیست.



(آیه 111)- آخرین آیه این سوره محتواى بسیار جامعى دارد، که تمام بحثهایى که در این سوره گذشت بطور فشرده در آن جمع است و آن این که «در سرگذشت آنها (یوسف و برادرانش و انبیاء و رسولان گذشته و اقوام مؤمن و بى‏ایمان) درسهاى بزرگ عبرت براى همه اندیشمندان است» (لَقَدْ کانَ فِی قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِأُولِی الْأَلْبابِ).
آیینه‏اى است که مى‏توانند در آن، عوامل پیروزى و شکست، کامیابى و ناکامى، خوشبختى و بدبختى، سربلندى و ذلت و خلاصه آنچه در زندگى انسان ارزش دارد و آنچه بى‏ارزش است، در آن ببیند.
ولى تنها «اولى الالباب» و صاحبان مغز و اندیشه هستند که توانایى مشاهده این نقوش عبرت را بر صفحه این آیینه عجیب دارند.
و به دنبال آن اضافه مى‏کند: «آنچه گفته شد یک افسانه ساختگى و داستان خیالى و دروغین نبود» (ما کانَ حَدِیثاً یُفْتَرى‏).
این آیات که بر تو نازل شده و پرده از روى تاریخ صحیح گذشتگان برداشته، ساخته مغز و اندیشه تو نیست، «بلکه (یک وحى بزرگ آسمانى است، که) کتب اصیل انبیاى پیشین را نیز تصدیق و گواهى مى‏کند» (وَ لکِنْ تَصْدِیقَ الَّذِی بَیْنَ یَدَیْهِ).
به علاوه هر آنچه انسان به آن نیاز دارد، «و شرح هر چیزى» که پایه سعادت انسان است در این آیات آمده است (وَ تَفْصِیلَ کُلِّ شَیْ‏ءٍ).
و به همین دلیل «مایه هدایت (جستجوگران) و مایه رحمت براى همه کسانى است که ایمان مى‏آورند» (وَ هُدىً وَ رَحْمَةً لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ).



خلاصه و نتیجه گیری از سوره یوسف :



نفیسه :



سوره یوسف که حامل احسن القصص (3) است نیز در سایه لطف خداوند ختم گردید.
این سوره مبارکه برای کسانی که اهل تحقیق و دنبال کشف حقایقند سرشار از عبرتها ونکته هاست (7).
کاش پاکدامنی و اعتقاد مثال زدنی یوسف در موقعیتی که همه چیز در حد اعلا برای فحشاء مهیا بود کمی الگوی قشری از نسل امروز ما می شد(33-23).
از نازیدن برادران به زور بازوی خود نسبت به یوسف (8) تا درخواست عاجزانه آنها برای دریافت صدقه از او (88) و از یوسف در قعر چاه (15) تا عزیزی مصر (56) نکته ها از خواست ومشیت خداوند نهفته است.
یوسف پیامبر با آنکه سالیان متمادی بخاطر حسادت برادران متحمل فراق وسختی های فراوان شده بود،اما هنگام رویارویی با آنها از توبیخشان گذشت وحتی وعده آمرزش خدا را به آنها داد (92).
بسیار تامل برانگیز است که ایشان با آن عظمت و بزرگی بعد از مدح وحمد خداوند طلب عاقبت به خیری برای خود می کند(101).
برای بیدارشدن و متنبه شدنمان ،نشانه های بسیاری در اطرافمان وجود دارند که متاسفانه بی تفاوت از کنارشون می گذریم و حتی اگرآنها رو هم ببینیم از آنها ساده روی برمیگردونیم (105)،گاهی کمی تامل، کمی تفکر در سرگذشت گذشتگان یا دربرخی از نشانه های طبیعی مثل گردش فصول،روز و شب و تولد ومرگ و... برای تقویت ایمان لازمه.
ایمانها اکثرا خالص نیست وبه شرک آلوده اند (106)،امام صادق (ع) در توضیح این آیه فرمودند :(منظور آن است که به گونه ای از شیطان اطاعت می کنند که خود نیز متوجه نمی شوند ودر نتیجه شرک می ورزند) که شاید منظور همون دلبستگی های دنیوی است.


وقتی برادران یوسف خواستند او را به قتل برسانند،برادر بزرگتر (لاوی)گفت:یوسف را مکشید اگر کاری میکنید او را درنهانخانه چاه بیفکنید(10) ونیز زمانی که برادران خواستند از مصر به نزد پدر برگردند و یوسف ،بنیامین را زندانی کرده بود لاوی گفت:هرگز از این سرزمین نمیروم تا پدرم به من اجازه دهد یا خدا درحق من داوری کند و او بهترین داوران است (80)،در نتیجه پروردگار متعادل نیز پاداش این رفتارش را به وی ارزانی داشت وپیامبران بنی اسراییل همچون موسی(ع) را از نسل او قرار داد.در واقع رفتار و کنش ما نه تنها بر زندگی فرزندانمان اثرگذار است بلکه ظاهرا بر چندین نسل بعد ما نیز تاثیر نیک وبد دارد.از این منظر هم باید بر رفتار خود دقیقتر شویم.
از وجود آن ذات لایتناهی توفیق عمل به دستورات قرآنیش را خواستاریم و بر او توکل می کنیم.


اعظم :



آیه 104 : مبلّغ نباید از مردم توقعى داشته باشد، همانگونه که پیامبران چنین بودند. «و ما تسئلهم علیه من اجر»(ار تفسیر نور)

آیه 104 : اینها بیشترشان ایمان نمی آورند با اینکه تو در برابر رسالتت مزدی ازایشان نمی طلبی تا آنها آن را نوعی غرامت مالی بدانند و از گرایش به آن کراهت داشته باشند، بلکه قرآن حقیقتا مایه تذکر جهانیان است که به وسیله آن ودایعی راکه خداوند در دلها و فطرتشان به امانت سپرده (از قبیل علم به خدا و آیات او)به یاد می آورند . (المیزان )

آیه 105 : آیه ها و نشانه ها برای عبرت گیری و ایمان اوردن بسیار زیاده ولی وقتی دلی اماده حق پذیری نباشه ... همه نشانه ها رو به هیچ می گیره و رد میشه

آیه 105 : احسن القصص بودن داستان به تنهایى کافى نیست؛ مهم آمادگى براى به کار بستن و پذیرفتن این همه درس بزرگ است. «و هم عنها معرضون»*

آیه 105 : ر سر راه زندگی انسان آیات آسمانی وزمینی فراوان وجود دارند که باوجود خود و نظام شگفت آوری که در آنها بکاررفته دلالت بر توحید پروردگارشان می کنند، ولی بیشتر مردم این نشانه ها را یکی پس از دیگری می بینند، اما از دیدن آنها متنبه نمی شوند و ایمان نمی آورند، بلکه روی می گردانند، مثلا همین حرکت زمین و نسبت آن به سایر اجرام آسمانی ،امریست که برای کسانی که دارای قلب بصیر و چشم بینا و گوش شنوا باشندموجب تفکر و شگفتی است (المیزان)

آیه 106 : این نشانه های مومن مخلص و مومن مشرک در تفسیر نور بسیار جالب بود یه معیار دست ادم میده ، ایمانشون رو سبک سنگین کنه


نشانه‏ هاى مؤمن مخلص‏
1. در انفاق: «لانرید منکم جزاء و لاشکوراً» از کسى توقع پاداش و تشکر ندارد.
2. در عبادت: «و لا یشرک بعبادة ربّه احداً» جز خداوند کسى را بندگى نمى‏کند.
3. در تبلیغ: «إن اجرى الاّ على اللَّه» به غیر خداوند از کسى پاداش نمى‏خواهد.
4. در ازدواج: «ان یکونوا فقراء یغنهم اللَّه من فضله» از فقر نمى‏هراسد و با توکل به وعده خدا ازدواج مى‏کند.
5. در برخورد با مردم: «قل اللَّه ثم ذرهم»جز رضاى او همه چیز را کنار مى‏گذارد.
6. در جنگ وبرخورد با دشمن: «و لایخشون احداً الا اللَّه»از کسى به جز خداوند نمى‏هراسد.
7. در مهرورزى و محبّت: «والّذین آمنوا اشدّ حبّاً للَّه» هیچ کس را به اندازه خداوند دوست نمى‏دارد.
8. در تجارت وکسب وکار: «رجال لاتلهیهم تجارة و لابیع عن ذکراللَّه»از یاد خداوند غافل نمى‏شود.
نشانه‏هاى مؤمن مشرک‏
1. عزّت را از دیگران آرزو مى‏کند: «أیبتغون عندهم العزّة»
2. در عمل: «خلطوا عملاً صالحاً وآخر سیّئاً» کار شایسته را با ناشایست مى‏آمیزد.
3. در برخورد بادیگران: «کلّ حزب بما لدیهم فرحون» دچار تعصّبات حزبى و گروهى مى‏شود.
4. در عبادت: «الّذین هم عن صلاتهم ساهون . الّذین هم یرائون»بی‏توجّهى و ریاکارى مى‏کند.
5. در جنگ و نبرد: «یخشون النّاس کخشیة اللَّه» از مردم مى‏ترسد.
6. در تجارت وامور دنیوى: «اَلْهاکم التَّکاثُر» افزون‏طلبى، او را سرگرم مى‏کند.
7. در انتخاب دین و دنیا: «و اذا رأوا تجارة او لهواً انفضّوا الیها و ترکوک قائماً» دنیا را مى‏گیرند و پیامبر را تنها مى‏گذارند.

آیه 107 : مگه غافل شدیم از قیامت که عمل ها و ایمانهامون اینقدر آمیخته با شرکه

آیه 108 : أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنِی»، خواسته بفرماید: بار این دعوت تنها بدوش من نیست، بلکه بدوش کسانى هم که مرا پیروى کرده‏اند هست، پس با این جمله دعوت را توسعه و تعمیم داده و مى‏فهماند با اینکه راه، راه رسول خدا ‏(صلّی الله علیه و آله) است، لیکن بار دعوت به آن تنها بدوش آن جناب نیست.(تین عبارت برای من جالب توجه بود )

آیه 108 : راه حق راه کورمال کورمال راه رفتن نیست ... همه چیز روشن و با بصیرت است

آیه 108 : جمله (و ما ارسلنا من قبلک الا رجالا نوحى الیهم من اهل القرى ) دعوت رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله و سلم ) را با دعوت رسولان قبل از او تطبیق مى کند، حاصل اینکه توصیف ایشان به اینکه اهل آبادى هاى خود بوده اند براى این است که بفهماند: انبیاء از خود آن مردم بوده و از جنس ملائکه و حتى از غیر خود ایشان نبودند و در میان آنان زندگى مى کردند و نزد ایشان معروف و سرشناس بوده اند مردم هم با ایشان نشست و برخاست داشته اند.(المیزان)

آیه 109 : راه خدا بن‏بست ندارد. «اذا استیئس الرسل...جاءهم نصرنا» (هر کجا مردم کار را به بن‏بست کشاندند قدرت خدا جلوه مى‏کند.)(نور)

آیه 110 :  قصه خوبه که درس آموزی داشته باشه ... هر چیزی رو به عنوان قصه تعریف نکنیم در ابتداى سوره فرمود: «نحن نقصّ علیک احسن القصص» ودر آخر فرمود: «لقد کان فى قصصهم عبرة»

آیه 111 : تنها خردمندان از داستان‏ها، پند وعبرت مى‏گیرند. «عبرة لاولى الالباب»


آیه 111: تنها اهل ایمان از هدایت ورحمت قرآن بهره مى‏برند. «هدىً و رحمةً لقوم یؤمنون»

آیه 111 : داستان یوسف براى جویندگان حقیقت، آیت «آیات للسائلین» براى خردمندان، عبرت «عبرة لاولى الالباب» و براى اهل ایمان، مایه‏ى هدایت و رحمت است. «هدىً و رحمةً لقوم یؤمنون»



..................................................................................................

 

مباحثه آیات سوال برانگیز :

 

آیه 109  سوره یوسف :


معصومه :



ایه ۱۰۹:
عبارت سیرو فی الارض خیلی بنظرم تکرار شده در قران.
راستش مسافرت کردن(یا همون سیر در ارض) نزدیکترین برداشتیه که میشه ازین ایه کرد اما تو ذهنم اینه که مفاهیم عمیقتری داره.
مثلا برای فهمیدن عاقبه الذین من قبلهم چرا ب گذشته خودمون و اطرافیانیان و اجدادمون مراجعه نکنیم؟
 البته که منظورم این نیست که با سیرو فی الارض نمیشه عاقبه الذین من قبلهم رو فهمید ,
منظورم اینه که در زمین گذشتن چه نکته ای داره که قران اینقدر روش تاکید داره؟
من عاقبت خوبی, بدی, صبر, پاکدامنی و خیلی چیزها رو میتونم تو ادمهای حال و بخصوص گذشته خودم ببینم.


مهاجر :


آثارى که در نقاط مختلف روى زمین از دوران هاى قدیم باقى مانده اسناد زنده و گویاى تاریخ هستند، و حتى ما از آنها بیش از تاریخ مدون بهره‏مند مى‏شویم، آثار باقیمانده از دورانهاى گذشته، اشکال و صور و نقوش روح و دل و تفکرات و قدرت و عظمت و حقارت اقوام را به ما نشان می دهد، در صورتى که تاریخ فقط حوادث وقوع یافته و عکس هاى خشک و بى روح آنها را مجسم مى‏سازد.

آرى ویرانه کاخ هاى ستمگران، و بناهاى شگفت‏انگیز اهرام مصر و برج بابل و کاخهاى کسرى و آثار تمدن قوم سبا و صدها نظائر آن که در گوشه و کنار جهان پراکنده‏اند، هر یک در عین خاموشى هزار زبان دارند و سخن ها مى‏گویند، و اینجا است که شاعران نکته سنج به هنگامى که در برابر خرابه‏هاى این کاخ ها قرار مى‏گرفتند، تکان شدیدى در روح خود احساس کرده و اشعار شورانگیزى مى‏سرودند چنان که" خاقانى" این آوازها را از درون ذرات کاخ شکست‏خورده کسرى و مانند آن با گوش جان شنیده، و آنها را در شاهکارهاى ادبى سرودند:

بر دیده من خندید کاینجا ز چه مى‏گرید؟ خندند بر آن دیده کاینجا نشود گریان!

 

مطالعه یک سطر از این تاریخهاى زنده معادل مطالعه یک کتاب قطور تاریخى است و اثرى که این مطالعه در بیدارى روح و جان بشر دارد با هیچ چیز دیگرى برابرى نمى‏کند، زیرا هنگامى که در برابر آثار گذشتگان قرار مى‏گیریم گویا یک مرتبه ویرانه‏ها جان مى‏گیرند و استخوانهاى پوسیده از زیر خاک زنده مى‏شوند، و جنب و جوش پیشین خود را آغاز مى‏کنند، بار دیگر نگاه مى‏کنیم همه را خاموش‏ و فراموش شده مى‏بینیم و مقایسه این دو حالت نشان مى‏دهد افراد خودکامه‏اى چه کوتاه‏فکرند که براى رسیدن به هوسهاى بسیار زودگذر آلوده هزاران جنایت مى‏شوند.


از طرف دیگر: ایات قران با دستور گردش در اطراف و اکناف زمین و گشتن در جهان و سیروسفر در طبیعت و کوه و دشت و هامون این نکته را مطرح می‌کند که براى دریافت سنتهاى تاریخى و نگرش به عاقبت و پایان کار تمدنهاى عظیم و بناهاى تاریخى و جغرافیایى، نباید تنها به مطالعه آثار پرداخت، بلکه باید همت کرد و رنج سفر برخود هموار ساخت و کوى به کوى و جاى به جاى جهان را در نوردید و به سیر آفاقى در کنار سیر انفسى دست زد، تا به راز و رمز پیشرفتها و تمدنها دست یافت و از فروپاشى و سقوط آنها درس عبرت و تجربه آموخت {فتکون لهم قلوب یعقلون بها}. در کل آیاتى که بدان اشارت رفت نه تنها اصل مسأله گردشگرى را مورد تشویق و ترغیب قرار داده، بلکه آن را در قالب فرمان و امر به پیروان خود تکلیف کرده است.امر {سیروا} و {انظروا} هر چه باشد چون دیگر اوامر قرآن است که مخاطبان مسلمان باید آن را جدّى بگیرند و پى بگیرند، تا به دستاوردهاى آن دست یابند. این امرها باید مورد توجه مسلمانان قرار گیرد. آیا این گونه اوامر قرآن، تکلیف آور نیست و نمی‌بایست گروههایى از مسلمانان در این زمینه تحقیق و کنجکاوى کنند؟ این نکته درخور دقّت است که چگونه امت اسلامی از کنار این امرهاى قرآنى به آسانى می‌گذرد و نسبت به عینیت و اجراى این اوامر رهنمود و راهکارهاى عملى ارائه نمی‌دهد! آیا می‌بایست دیگران با جدیت و تلاش همه جانبه این دستورهاى قرآنى را عملى سازند و ما تماشاگر باشیم. باید توجه کرد که مستحب بودن گردشگرى و جهانگردى در صورتى است که اسلام و نظام اسلامى و جامعه مسلمانان از ترک آن زیان و ضرر نبـینند وگرنه این مسأله رنگ وجوب و لزوم کفایى، به خود می‌گیرد که چه بسا ترک آن موجب نکوهش و سرزنش دین داران و مردم است. اما با این برداشت از قرآن که ضرورت دارد در جهت سیر و سفر امت اسلامی گام بردارد و آن را یک مقوله قابل بحث در جامعه بداند ما به عنوان جامعه مسلمان و افراد مسلمان چقدر در این زمینه برنامه ریزی کرده‌ایم؟ چقدر اطرافیان و خویشاوندان خود را تشویق و ترغیب به سفر کردن در شهرها و اطراف خود نموده‌ایم؟ دقت نمائیم که یکی از مسایل فراموش شده و کم‌رنگ در شهرها، سیر و سفر به شهرها و استانها کشور عزیزمان ایران است که این امر موجب شده که ما ضرر و زیان‌‌‌های بسیاری ببینیم که خود سفر از قول علی بن ابی‌طالب (رضی الله عنه) پنج فایده در آن نهفته است که اگر دقیق بنگریم ما در این قسمت ضررهای بسیار زیادی کرده‌ایم:
1- غم زدایى و پیدایش نشاط و شادابى.
2- فقرزدایى و رسیدن به زندگی شایسته.
3- دانش آموزى و فراگیرى تجربه.
4- آشنایى با فرهنگها و آداب و رسوم.
5- دوست یابى و شناخت یاران نیک و بزرگوار .


اعظم :



راستش سوال من هم هست ، زیاد هم مطلب در موردش دیدم ولی اونچنان که باید بهم نچسبید



نفیسه :



برداشت شخصی من از عبارت قرانی قل سیرو فی الارض،هرگونه مطالعه وتفحص درباره زندگی وعاقبت گذشتگان میباشد.خصوصا طبق گفته قران زندگی اشخاصی که تکذیب کننده ،مجرم یا مشرک بوده اند و رسیدن به این نتیجه که همه انها بلااستثنا گرفتار خشم وقهر خداوند گشته اند.نتیجه گیری و برداشت از زندگی اشخاص دوروبرمون به شرط اینکه به سرانجام کار خودشون رسیده باشن نیز کمک کننده است.اما اگه این تحقیق میدانی بوده و گروه و قومی رو دربربگیره مطمئنا نتیجه وتاثیر بهتری خواهد داشت.در المیزان ج 16،ص200،امده که از امام حسین (ع)درباره این عبارت قرانی سوال شده وایشان مطالعه قران را که در ان به عاقبت برخی از اقوام اشاره شده را سیر در زمین میدانند.البته کاملا روشن است که سفر برای بررسی زندگی گذشتگان و به عینه دیدن اثاربه جا مونده از اقوام عذاب شده تاثیر عمیقتری رو بر افکار و اعتقاد ما خواهد گذاشت.اما جاییکه سفر ممکن نیست ،مطالعه وتحقیق از کتب معتبر و جستجوی اینترنتی و فیلم ها و... بی تاثیر نیست.


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ مرداد ۹۴ ، ۱۴:۵۴
* مسافر
پنجشنبه, ۲۹ مرداد ۱۳۹۴، ۰۲:۴۴ ب.ظ

247 . صفحه 247


بیست و نهم مرداد :



نفیسه :


(آیه 96)- بعد از چندین شبانه روز که معلوم نیست بر یعقوب چه اندازه گذشت، یک روز صدا بلند شد بیایید که کاروان کنعان از مصر آمده است، فرزندان یعقوب برخلاف گذشته شاد و خندان وارد شهر شدند، و با سرعت به سراغ خانه پدر رفتند و قبل از همه «بشیر»- همان بشارت دهنده وصال و حامل پیراهن یوسف- نزد یعقوب پیر آمد و پیراهن را بر صورت او افکند، یعقوب که چشمان بى‏فروغش توانایى دیدن پیراهن را نداشت، همین اندازه احساس کرد که بوى آشنایى از آن به مشام جانش مى‏رسد.

هیجان عجیبى سر تا پاى پیرمرد را فراگرفته است، ناگهان احساس کرد، چشمش روشن شد، همه جا را مى‏بیند و دنیا با زیبائیهایش بار دیگر در برابر چشم او قرار گرفته‏اند چنانکه قرآن مى‏گوید: «هنگامى که بشارت دهنده آمد آن (پیراهن) را بر صورت او افکند ناگهان بینا شد»! (فَلَمَّا أَنْ جاءَ الْبَشِیرُ أَلْقاهُ عَلى‏ وَجْهِهِ فَارْتَدَّ بَصِیراً).
برادران و اطرافیان، اشک شوق و شادى ریختند، و یعقوب با لحن قاطعى به آنها «گفت: آیا نگفتم من از خدا چیزهایى سراغ دارم که شما نمى‏دانید»؟! (قالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَکُمْ إِنِّی أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ).



(آیه 97)- این معجزه شگفت انگیز برادران را سخت در فکر فرو برد، لحظه‏اى به گذشته تاریک خود اندیشیدند، و چه خوب است که انسان هنگامى که به اشتباه خود پى برد فورا به فکر اصلاح و جبران بیفتد، همان گونه که فرزندان یعقوب دست به دامن پدر زدند و «گفتند پدر جان از خدا بخواه که گناهان و خطاهاى ما را ببخشد» (قالُوا یا أَبانَا اسْتَغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا).
«چرا که ما گناهکار و خطاکار بودیم» (إِنَّا کُنَّا خاطِئِینَ).



(آیه 98)- پیرمرد بزرگوار که روحى همچون اقیانوس وسیع و پرظرفیت داشت بى‏آنکه آنها را ملامت و سرزنش کند «به آنها وعده داد و «گفت: من به زودى براى شما از پروردگار مغفرت مى‏طلبم» (قالَ سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَکُمْ رَبِّی).
در روایات وارد شده که هدفش این بوده است که انجام این تقاضا را به سحرگاهان شب جمعه که وقت مناسبترى براى اجابت دعا و پذیرش توبه است، به تأخیر اندازد.
و امیدوارم او توبه شما را بپذیرد و از گناهانتان صرف نظر کند «چرا که او غفور و رحیم است» (إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ).
از این دو آیه استفاده مى‏شود که توسّل و تقاضاى استغفار از دیگرى نه تنها منافات با توحید ندارد، بلکه راهى است براى رسیدن به لطف پروردگار، و گر نه چگونه ممکن بود یعقوب پیامبر، تقاضاى فرزندان را دائر به استغفار براى آنان بپذیرد، و به توسل آنها پاسخ مثبت دهد.
 
پایان شب سیه ...
درس بزرگى که آیات فوق به ما مى‏دهد این است که مشکلات و حوادث هر قدر سخت و دردناک باشد و اسباب و علل ظاهرى هر قدر، محدود و نارسا گردد و پیروزى و گشایش و فرج هر اندازه به تأخیر افتد، هیچ کدام از اینها نمى‏توانند مانع از امید به لطف پروردگار شوند، همان خداوندى که چشم نابینا را با پیراهنى روشن مى‏سازد و بوى پیراهنى را از فاصله دور به نقاط دیگر منتقل مى‏کند، و عزیز گمشده‏اى را پس از سالیان دراز باز مى‏گرداند، دلهاى مجروح از فراق را مرهم مى‏نهد، و دردهاى جانکاه را شفا مى‏بخشد.
آرى! در این تاریخ و سرگذشت این درس بزرگ توحید و خداشناسى نهفته شده است که هیچ چیز در برابر اراده خدا مشکل و پیچیده نیست.



(آیه 99)- سرانجام کار یوسف و یعقوب و برادران: با فرا رسیدن کاروان حامل بزرگترین بشارت از مصر به کنعان طبق توصیه یوسف باید این خانواده به سوى مصر حرکت کند، مقدمات سفر از هر نظر فراهم گشت، یعقوب را بر مرکب سوار کردند، در حالى که لبهاى او به ذکر و شکر خدا مشغول بود.
این سفر- برخلاف سفرهاى گذشته- خالى از هرگونه دغدغه بود، و حتى اگر خود سفر رنجى مى‏داشت، این رنج در برابر آنچه در مقصد در انتظارشان بود قابل توجه نبود که:
وصال کعبه چنان مى‏دواندم بشتاب
که خارهاى مغیلان حریر مى‏آید!
هر چه بود گذشت، و آبادیهاى مصر از دور نمایان گشت.
اما همان گونه که روش قرآن است، این مقدمات را که با کمى اندیشه و تفکر روشن مى‏شود، حذف کرده و در این مرحله چنین مى‏گوید: «هنگامى که وارد بر یوسف شدند، یوسف پدر و مادرش را در آغوش فشرد» (فَلَمَّا دَخَلُوا عَلى‏ یُوسُفَ آوى‏ إِلَیْهِ أَبَوَیْهِ).
سرانجام شیرین‏ترین لحظه زندگى یعقوب، تحقق یافت و در این دیدار و وصال که بعد از سالها فراق، دست داده بود لحظاتى بر یعقوب و یوسف گذشت که جز خدا هیچ کس نمى‏داند آن دو چه احساساتى در این لحظات شیرین داشتند.
سپس یوسف «به همگى گفت: در سرزمین مصر قدم بگذارید که به خواست خدا همه، در امنیت کامل خواهید بود» (وَ قالَ ادْخُلُوا مِصْرَ إِنْ شاءَ اللَّهُ آمِنِینَ).
چرا که مصر در حکومت یوسف امن و امان شده بود.
از این جمله استفاده مى‏شود که یوسف به استقبال پدر و مادر تا بیرون دروازه شهر آمده بود، و شاید از جمله «دخلوا على یوسف» استفاده شود که دستور داده بود در آنجا خیمه‏ها برپا کنند و از پدر و مادر و برادران پذیرایى مقدماتى به عمل آورند.



(آیه 100)- هنگامى که وارد بارگاه یوسف شدند، «او پدر و مادرش را بر تخت نشاند» (وَ رَفَعَ أَبَوَیْهِ عَلَى الْعَرْشِ).
عظمت این نعمت الهى و عمق این موهبت و لطف پروردگار، آنچنان برادران و پدر و مادر را تحت تأثیر قرار داد که «همگى در برابر او به سجده افتادند» (وَ خَرُّوا لَهُ سُجَّداً).
البته سجده به معنى پرستش و عبادت، مخصوص خداست لذا در بعضى از احادیث مى‏خوانیم که: «سجود آنها به عنوان اطاعت و عبادت پروردگار و تحیت و احترام به یوسف بوده است».
در این هنگام یوسف، رو به سوى پدر کرد «و عرض کرد: پدر جان! این همان تأویل خوابى است که از قبل (در آن هنگام که کودک خردسالى بیش نبودم) دیدم» (وَ قالَ یا أَبَتِ هذا تَأْوِیلُ رُءْیایَ مِنْ قَبْلُ).
مگر نه این است که در خواب دیده بودم خورشید و ماه، و یازده ستاره در برابر من سجده کردند.
ببین همان گونه که تو پیش بینى مى‏کردى «خداوند این خواب را به واقعیت مبدل ساخت» (قَدْ جَعَلَها رَبِّی حَقًّا).
«و (پروردگار) به من لطف و نیکى کرد، آن زمانى که مرا از زندان خارج ساخت» (وَ قَدْ أَحْسَنَ بِی إِذْ أَخْرَجَنِی مِنَ السِّجْنِ).
جالب این که درباره مشکلات زندگى خود فقط سخن از زندان مصر مى‏گوید اما به خاطر برادران، سخنى از چاه کنعان نگفت! سپس اضافه کرد: خداوند چقدر به من لطف کرد که «شما را از آن بیابان کنعان به اینجا آورد بعد از آن که شیطان در میان من و برادرانم فساد انگیزى نمود» (وَ جاءَ بِکُمْ مِنَ الْبَدْوِ مِنْ بَعْدِ أَنْ نَزَغَ الشَّیْطانُ بَیْنِی وَ بَیْنَ إِخْوَتِی).


سرانجام مى‏گوید: همه این مواهب از ناحیه خداست، «چرا که پروردگارم کانون لطف است و هر چیز را بخواهد لطف مى‏کند» (إِنَّ رَبِّی لَطِیفٌ لِما یَشاءُ).
کارهاى بندگانش را تدبیر و مشکلاتشان را سهل و آسان مى‏سازد.
او مى‏داند چه کسانى نیازمندند، و نیز چه کسانى شایسته‏اند، «چرا که او علیم و حکیم است» (إِنَّهُ هُوَ الْعَلِیمُ الْحَکِیمُ).



(آیه 101)- سپس رو به درگاه مالک الملک حقیقى و ولى نعمت همیشگى نموده، به عنوان شکر و تقاضا مى‏گوید: «پروردگارا! بخشى از یک حکومت وسیع به من مرحمت فرمودى» (رَبِّ قَدْ آتَیْتَنِی مِنَ الْمُلْکِ).
«و از علم تعبیر خواب به من آموختى» (وَ عَلَّمْتَنِی مِنْ تَأْوِیلِ الْأَحادِیثِ).
و همین علم ظاهرا ساده چه دگرگونى در زندگانى من و جمع کثیرى از بندگانت ایجاد کرد، و چه پربرکت است علم! «تویى که آسمانها و زمین را ابداع و ایجاد فرمودى» (فاطِرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ).
و به همین دلیل، همه چیز در برابر قدرت تو خاضع و تسلیم است.
پروردگارا! «تو ولى و ناصر و مدبر و حافظ من در دنیا و آخرتى» (أَنْتَ وَلِیِّی فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ).
«مرا مسلمان و تسلیم در برابر فرمانت از این جهان ببر» (تَوَفَّنِی مُسْلِماً).
«و مرا به صالحان ملحق کن» (وَ أَلْحِقْنِی بِالصَّالِحِینَ).
یعنى من دوام ملک و بقاء حکومت و زندگى مادیم را از تو تقاضا نمى‏کنم که اینها همه فانیند و فقط دورنماى دل انگیزى دارند، بلکه از تو مى‏خواهم که عاقبت و پایان کارم به خیر باشد، و با ایمان و تسلیم و براى تو جان دهم، و در صف صالحان و شایستگان قرار گیرم.



(آیه 102)- با پایان گرفتن داستان یوسف با آن همه درسهاى عبرت و آموزنده، و آن نتائج گرانبها و پربارش آن هم خالى از هرگونه گزافه‏گویى و خرافات تاریخى، قرآن روى سخن را به پیامبر صلّى اللّه علیه و آله کرده و مى‏گوید: «اینها از خبرهاى غیبى است که به تو وحى مى‏فرستیم» (ذلِکَ مِنْ أَنْباءِ الْغَیْبِ نُوحِیهِ إِلَیْکَ).«تو هیچ گاه نزد آنها نبودى در آن هنگام که تصمیم گرفتند و نقشه مى‏کشیدند» که چگونه آن را اجرا کنند (وَ ما کُنْتَ لَدَیْهِمْ إِذْ أَجْمَعُوا أَمْرَهُمْ وَ هُمْ یَمْکُرُونَ).
بنابراین تنها وحى الهى است که این گونه خبرها را در اختیار تو گذارده است.



(آیه 103)- با این حال مردم با دیدن این همه نشانه‏هاى وحى و شنیدن این اندرزهاى الهى مى‏بایست ایمان بیاورند و از راه خطا بازگردند، ولى اى پیامبر «هر چند تو اصرار داشته باشى (بر این که آنها ایمان بیاورند) اکثرشان ایمان نمى‏آورند»! (وَ ما أَکْثَرُ النَّاسِ وَ لَوْ حَرَصْتَ بِمُؤْمِنِینَ).


اعظم :




ایه 97 : یعقوب نمونه یه منتظر واقعی
از همون اول هم می دونست یوسف بر میگرده ولی مدام مشتاق امدن بود و اشک می ریخت ... یعنی وعده ای که به امدنش از سمت خدا داشت منافاتی با اون عجز و لابه ها و گریه ها نداشت ...
یک تنه هم منتظر بود
همه از برگشت یوسف نا امید بودن


ایه 98:

این آیه و آیه بعد مهر تاییدی ست بر استفاده از واسطه در دعا در میان شیعیان که وهابیت به آن متعرض هستند. شیعه برای درخواست از خداوند از ائمه و خوبان میخواهد تا به جهت عظمت و آبرویشان در نزد خدا، دعا و خواسته ی آنها از طریق این بزرگان بیان شود و به واسطه ایشان به مقام اجابت برسد. پسران حضرت یعقوب ع از ایشان میخواهند تا برای آنها دعا کند و حضرت هم میپذیرند.



ایه 98 : به هنگام اقرار خلافکار، او را ملامت نکنید. هنگامى که گفتند: «انّا کنّا خاطئین» ما خطاکار بودیم. پدر گفت: «سوف استغفر لکم»



ایه 99:
حتّى اگر شخص اوّل کشور نیز خواست از امنیّت سرزمین خود سخن بگوید، باید توجّه به لطف خداوند داشته باشد. «ان شاء اللَّه» زیرا تا خدا نخواهد، امنیّتى در کار نیست، چنانکه گروهى از سنگ‏هاى کوه خانه ساختند تا درامان باشند، ولى قهر خداوند امنیّت آنان را به هم زد. «وکانوا ینحتون من الجبال بیوتاً آمنین فاخذتهم الصیحة مصبحین



ایه 100:
 به واقعیّت رساندن طرحها، کار خداوند است. «قد جعلها ربّى حقّاً» آرى یوسف از پایدارى و صبر خود سخنى نمى‏گوید و همه را کار خدا مى‏داند.



ایه 100 :
گاهی تاویل یه خواب صادقه چندین سال طول میکشه



ایه 101:
بندگان خدا در اوج عزّت و قدرت به یاد مرگ وقیامت و سرانجام کار خود هستند. «توفّنى مسلماً و الحقنى بالصالحین» همان گونه که همسر فرعون در کاخ فرعون به فکر قیامت بود و مى‏گفت: «ربّ ابن لى عندک بیتاً فى الجنّة»پروردگارا! در بهشت براى من جایى نزد خود قرار بده.



ایه 101 :
چقدر خداوند و مرگ در کلام انبیا جاری هستش در زندان در ازادی و در همه جا هر وقت سخن میگن نعمتها رو از خدا میدونن و بازگشت رو به سوی او



ایه 103 :
 ایمان نیاوردن اکثریّت مردم، به خاطر کوتاهى پیامبران نیست، بلکه نتیجه‏ى اختیار وآزادى خود انسان‏ها است که نخواسته‏اند ایمان بیاورند. «ما اکثر النّاس ولو حرصت بمؤمنین»



ایه 103 :
هر حرصی هم ید نیست

پیامبرم حریص بود

ولی حرص به ایمان اوردن مومنین .....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ مرداد ۹۴ ، ۱۴:۴۴
* مسافر
چهارشنبه, ۲۸ مرداد ۱۳۹۴، ۰۷:۰۰ ق.ظ

246 . صفحه 246


بیست و هشتم مرداد :


نفیسه :


(آیه 87)- بکوشید و مأیوس نشوید که یأس نشانه کفر است! قحطى در مصر و اطرافش از جمله کنعان بیداد مى‏کرد، دگر بار یعقوب فرزندان را دستور به حرکت کردن به سوى مصر و تأمین مواد غذایى مى‏دهد، ولى این بار در سرلوحه خواسته‏هایش جستجو از یوسف و برادرش بنیامین را قرار مى‏دهد و مى‏گوید:
«فرزندانم بروید و از یوسف و برادرش جستجو کنید» (یا بَنِیَّ اذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِنْ یُوسُفَ وَ أَخِیهِ).
و از آنجا که فرزندان تقریبا اطمینان داشتند که یوسفى در کار نمانده، و از این توصیه و تأکید پدر تعجب مى‏کردند، یعقوب به آنها گوشزد مى‏کند: «از رحمت الهى هیچ گاه مأیوس نشوید» که قدرت او مافوق همه مشکلات و سختیهاست (وَ لا تَیْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّهِ).
«چرا که جز کافران بى‏ایمان (که از قدرت خدا بى‏خبرند) از رحمتش مأیوس نمى‏شوند» (إِنَّهُ لا یَیْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْکافِرُونَ).


(آیه 88)- به هر حال فرزندان یعقوب بارها را بستند و روانه مصر شدند و این سومین مرتبه است که آنها به این سرزمین پرحادثه وارد مى‏شوند.
در این سفر بر خلاف سفرهاى گذشته یک نوع احساس شرمندگى روح آنها را آزار مى‏دهد، چرا که سابقه آنها در مصر و نزد عزیز، سخت آسیب دیده، و شاید بعضى آنها را به عنوان «گروه سارقان کنعان» بشناسند، تنها چیزى که در میان انبوه این مشکلات و ناراحتیهاى جانفرسا مایه تسلى خاطر آنهاست، همان جمله اخیر پدر است که مى‏فرمود: از رحمت خدا مأیوس نباشید که هر مشکلى براى او سهل و آسان است.
«پس هنگامى که آنها وارد بر یوسف شدند، (با نهایت ناراحتى رو به سوى او کردند و) گفتند: اى عزیز! ما و خاندان ما را قحطى و ناراحتى و بلا فراگرفته است» (فَلَمَّا دَخَلُوا عَلَیْهِ قالُوا یا أَیُّهَا الْعَزِیزُ مَسَّنا وَ أَهْلَنَا الضُّرُّ).
«و تنها متاع کم و بى‏ارزشى همراه آورده‏ایم» (وَ جِئْنا بِبِضاعَةٍ مُزْجاةٍ).
اما با این حال به کرم و بزرگوارى تو تکیه کرده‏ایم «و انتظار داریم که پیمانه ما را بطور کامل وفا کنى» (فَأَوْفِ لَنَا الْکَیْلَ).
و در این کار «بر ما منت گذار و تصدق کن» (وَ تَصَدَّقْ عَلَیْنا).
و پاداش خود را از ما مگیر، بلکه از خدایت بگیر «چرا که خداوند کریمان و متصدقان را پاداش خیر مى‏دهد» (إِنَّ اللَّهَ یَجْزِی الْمُتَصَدِّقِینَ).


جالب این که برادران یوسف، با این که پدر تأکید داشت در باره یوسف و برادرش به جستجو برخیزید به این گفتار چندان توجه نکردند، و نخست از عزیز مصر تقاضاى مواد غذایى نمودند، شاید چندان امیدى به پیدا شدن یوسف نداشتند، و یا فکر کردند تقاضاى آزاد ساختن برادر را تحت الشعاع نمایند تا تاثیربیشترى در عزیز مصر داشته باشد.
در روایات مى‏خوانیم که برادران حامل نامه‏اى از طرف پدر براى عزیز مصر بودند که در آن نامه، یعقوب، ضمن تمجید از عدالت و دادگرى و محبتهاى عزیز مصر، نسبت به خاندانش، و سپس معرفى خویش و خاندان نبوتش، ناراحتیهاى خود را به خاطر از دست دادن فرزندش یوسف و فرزند دیگرش بنیامین و گرفتاریهاى ناشى از خشکسالى را براى عزیز مصر شرح داده بود.
و در پایان نامه از او خواسته بود که بنیامین را آزاد کند. چرا که هرگز سرقت و مانند آن در خاندان ما نبوده و نخواهد بود.
هنگامى که برادرها نامه پدر را به دست عزیز مى‏دهند، نامه را گرفته و مى‏بوسد و بر چشمان خویش مى‏گذارد، و گریه مى‏کند، آنچنان که قطرات اشک بر پیراهنش مى‏ریزد.


(آیه 89)- در این هنگام که دوران آزمایش به سر رسیده بود و یوسف نیز سخت، بى‏تاب و ناراحت به نظر مى‏رسید، براى معرفى خویش از اینجا سخن را آغاز نمود، رو به سوى برادران کرد «گفت: هیچ مى‏دانید شما در آن هنگام که جاهل و نادان بودید به یوسف و برادرش چه کردید» (قالَ هَلْ عَلِمْتُمْ ما فَعَلْتُمْ بِیُوسُفَ وَ أَخِیهِ إِذْ أَنْتُمْ جاهِلُونَ).
عزیز مصر، گفتارش را با تبسمى پایان داد، این تبسم سبب شد دندانهاى زیباى یوسف در برابر برادران کاملا آشکار شود، خوب که دقت کردند دیدند عجب شباهتى با دندانهاى برادرشان یوسف دارد.


(آیه 90)- مجموع این جهات، دست به دست هم داد، از یک سو مى‏بینند عزیز مصر، از یوسف و بلاهایى که برادران بر سر او آوردند و هیچ کس جز آنها و یوسف از آن خبر نداشت سخن مى‏گوید.
از سوى دیگر نامه یعقوب، آنچنان او را هیجان زده مى‏کند که گویى نزدیکترین رابطه را با او دارد.
و از سوى سوم، هر چه در قیافه و چهره او بیشتر دقت مى‏کنند شباهت او را با برادرشان یوسف بیشتر مى‏بینند، اما در عین حال نمى‏توانند باور کنند که یوسف بر مسند عزیز مصر تکیه زده است، او کجا و اینجا کجا؟! لذا با لحنى آمیخته با تردید «گفتند: آیا تو خود یوسف هستى»؟ (قالُوا أَ إِنَّکَ لَأَنْتَ یُوسُفُ).
لحظه‏ها با سرعت مى‏گذشت، ولى یوسف نگذارد این زمان، زیاد طولانى شود به ناگاه پرده از چهره حقیقت برداشت، «گفت: آرى منم یوسف! و این برادرم بنیامین است»! (قالَ أَنَا یُوسُفُ وَ هذا أَخِی).
ولى براى این که شکر نعمت خدا را که این همه موهبت به او ارزانى داشته به جا آورده باشد و ضمنا درس بزرگى به برداران بدهد اضافه کرد: «خداوند بر ما منت گذارده هر کس تقوا پیشه کند و شکیبایى داشته باشد (خداوند پاداش او را خواهد داد) چرا که خدا اجر نیکوکاران را ضایع نمى‏کند» (قَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَیْنا إِنَّهُ مَنْ یَتَّقِ وَ یَصْبِرْ فَإِنَّ اللَّهَ لا یُضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِینَ).


(آیه 91)- در این لحظات حساس برادران که خود را سخت شرمنده مى‏بینند نمى‏توانند درست به صورت یوسف نگاه کنند، آنها در انتظار این هستند که ببینند آیا گناه بزرگشان قابل اغماض و بخشش است یا نه، لذا رو به سوى برادر کرده «گفتند: به خدا سوگند خداوند تو را بر ما مقدم داشته است» و از نظر علم و حلم و عقل و حکومت، فضیلت بخشیده (قالُوا تَاللَّهِ لَقَدْ آثَرَکَ اللَّهُ عَلَیْنا).
«هر چند ما خطاکار و گنه‏کار بودیم» (وَ إِنْ کُنَّا لَخاطِئِینَ).


(آیه 92)- اما یوسف که حاضر نبود این حال شرمندگى برادران مخصوصا به هنگام پیروزیش ادامه یابد، بلافاصله با این جمله به آنها امنیت و آرامش خاطر داد و «گفت: امروز هیچ گونه سرزنش و توبیخى بر شما نخواهد بود» (قالَ لا تَثْرِیبَ عَلَیْکُمُ الْیَوْمَ).
فکرتان آسوده، و وجدانتان راحت باشد، و غم و اندوهى از گذشته به خود راه ندهید، سپس براى این که به آنها خاطر نشان کند که نه تنها حق او بخشوده شده است، بلکه حق الهى نیز در این زمینه با این ندامت و پشیمانى قابل بخشش است،افزود: «خداوند شما را مى‏بخشد، چرا که او ارحم الراحمین است» (یَغْفِرُ اللَّهُ لَکُمْ وَ هُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ).
و این دلیل بر نهایت بزرگوارى یوسف است که نه تنها از حق خود گذشت، بلکه از نظر حق اللّه نیز به آنها اطمینان داد که خداوند غفور و بخشنده است.



(آیه 93)- در اینجا غم و اندوه دیگرى بر دل برادران سنگینى مى‏کرد و آن این که پدر بر اثر فراق فرزندانش نابینا شده و ادامه این حالت، رنجى است جانکاه براى همه خانواده، به علاوه دلیل و شاهد مستمرى است بر جنایت آنها، یوسف براى حل این مشکل بزرگ نیز چنین گفت: «این پیراهن مرا ببرید و بر صورت پدرم بیفکنید تا بینا شود» (اذْهَبُوا بِقَمِیصِی هذا فَأَلْقُوهُ عَلى‏ وَجْهِ أَبِی یَأْتِ بَصِیراً).
«و سپس با تمام خانواده به سوى من بیایید» (وَ أْتُونِی بِأَهْلِکُمْ أَجْمَعِینَ).
در پاره‏اى از روایات آمده که یوسف گفت: آن کسى که پیراهن شفا بخش من را نزد پدر مى‏برد باید همان باشد که پیراهن خون آلود را نزد او برده بود لذا این کار به «یهودا» سپرده شد، زیرا او گفت من آن کسى بودم که پیراهن خونین را نزد پدر بردم و گفتم فرزندت را گرگ خورده.
ضمنا آیات فوق این درس مهم اخلاقى و دستور اسلامى را به روشنترین وجهى به ما مى‏آموزد که به هنگام پیروزى بر دشمن، انتقامجو و کینه‏توز نباشید.
همانطور که پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله بعد از فتح مکّه به مخالفان گفت: من درباره شما همان مى‏گویم که برادرم یوسف درباره برادرانش به هنگام پیروزى گفت: لا تثریب علیکم الیوم: «امروز روز سرزنش و ملامت و توبیخ نیست»!



(آیه 94)- سرانجام لطف خدا کار خود را کرد! فرزندان یعقوب در حالى که از خوشحالى در پوست نمى‏گنجیدند، پیراهن یوسف را با خود برداشته، همراه قافله از مصر حرکت کردند «هنگامى که کاروان (از سرزمین مصر) جدا شد، پدرشان (یعقوب) گفت: من بوى یوسف را احساس مى‏کنم، اگر مرا به نادانى و کم عقلى نسبت ندهید» اما گمان نمى‏کنم شما این سخنان را باور کنید (وَ لَمَّا فَصَلَتِ الْعِیرُ قالَ أَبُوهُمْ إِنِّی لَأَجِدُ رِیحَ یُوسُفَ لَوْ لا أَنْ تُفَنِّدُونِ).



(آیه 95)- اطرافیان یعقوب که قاعدتا نوه‏ها و همسران فرزندان او و مانند آنان بودند با کمال تعجب و گستاخى رو به سوى او کردند و با قاطعیت «گفتند:
به خدا سوگند تو در همان گمراهى قدیمت هستى»! (قالُوا تَاللَّهِ إِنَّکَ لَفِی ضَلالِکَ الْقَدِیمِ).
مصر کجا، شام و کنعان کجا؟ آیا این دلیل بر آن نیست که تو همواره در عالم خیالات غوطه‏ورى، و پندارهایت را واقعیت مى‏پندارى، این چه حرف عجیبى است! اما این گمراهى تازگى ندارد، قبلا هم به فرزندانت گفتى بروید به مصر و از یوسفم جستجو کنید! و از اینجا روشن مى‏شود که منظور از ضلالت، گمراهى در عقیده نبوده، بلکه گمراهى در تشخیص مسائل مربوط به یوسف بوده است.


اعظم :



ایه 88:
 براى درخواست کمک و مساعدت، فرهنگ خاصّى لازم است:
الف: تجلیل از کمک کننده. «ایّها العزیز»
ب: بیان حال و نیاز خود. «مسّنا و اهلنا الضّر»
ج: کمبود بودجه (فقر مالى). «بضاعة مزجاة»
د: ایجاد انگیزه در کمک کننده. «فتصدّق علینا انّ اللَّه یجزى المتصدّقین»


آیه 90 : تقوا و صبر از ویژگى‏هاى محسنان است. «من یتّق و یصبر فانّ اللّه لا یضیع اجر المحسنین»*

آیه 90 : اولیاى خدا، همه‏ى نعمت‏ها را از او مى‏دانند. «مَنّ اللَّه علینا»

آیه 91 : اگر از روى حسادت به کمالات و برترى‏هاى دیگران اعتراف نکنیم، با فشار و ذلّت به آنها اقرار خواهیم کرد. «لقد آثرک اللَّه علینا»

آیه 92 : همین که خلافکار اعتراف کرد، بپذیرید واو را خجل نکنید. «انّا کنّا خاطئین. قال لاتثریب علیکم»


آیه 92 :عفو در اوج عزّت و قدرت، سیره اولیاى خداست. «لاتثریب علیکم الیوم»


آیه 93 : جوانمردى یوسف‏علیه السلام تا آن اندازه بود که برادران او را تحمّل نکردند و را در چاه انداختند، ولى یوسف‏علیه السلام همه برادران و خانواده‏هایشان را دعوت کرد. «و اتونى باهلکم اجمعین»*


آیه 94 : اگر حقایقى را درک نمى‏کنیم، مقام دیگران را انکار نکنیم. «لولا أن تفندون»


آیه 95 : یعقوب در طول دوران فراق یوسف، به زنده بودن او اعتقاد داشت و آن را براى اطرافیانش اظهار مى‏کرد. «انّک لفى ضلالک القدیم»

نکته ها از تفسیر نور




..................................................................................................

 

مباحثه آیات سوال برانگیز :

 

آیه 88 سوره یوسف :



معصومه :



کسی میدونه چرا این ایه رو در مورد امام زمان بکار می برند؟؟




اعظم :




یعقوب به فرزندان خود فرمود: ای فرزندان من! برگردید به مصر و به دنبال یوسف و برادرش بگردید. (یا بَنِیَّ اذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِنْ یُوسُفَ وَ أَخِیهِ ـ یوسف87). اما هنگامی که برادران به مصر برگشتند، نزد عزیز مصر [که همان یوسف(علیه السلام) بود] آمده و مشکلات خود را مطرح نمودند و خود یوسف(علیه السلام) را فراموش کردند: "یا أَیُّهَا الْعَزِیزُ مَسَّنا وَ أَهْلَنَا الضُّرُّ وَ جِئْنا بِبِضاعَةٍ مُزْجاةٍ فَأَوْفِ لَنَا الْکَیْلَ وَ تَصَدَّقْ عَلَیْنا إِنَّ اللَّهَ یَجْزِی الْمُتَصَدِّقِینَ"(یوسف،88) "ای عزیز مصر، سختی [و قحطی] به ما رو آورده و با پولی نا چیز نزد تو آمدیم؛ اما تو از راه لطف و کرمت پیمانه ما را پر [و گندم کافی به ما عطا کن] که خداوند کریمان را پاداش نیکو خواهد داد".
ارتباط و دوستی ما باید از مرحله "مشکلات شخصی" عبور کرده، فقط به خاطر خود امام عصر(علیه السلام) باشد تا این دوستی عمیق و دائمی گردد؛ زیرا در نوع اول، فقط هنگامی که مشکلی به ما روی آورد، به یاد امام زمان(علیه السلام) می افتیم آن هم برای رفع مشکلات و نه برای آن حضرت.
ارتباط عمیق و صمیمی با امام زمان(علیه السلام)، آن گاه برقرار می شود که مشکلات را فراموش کرده تنها خود یوسف زهرا و ظهور او را بخواهیم. همان گونه که در زندگی اگر بخواهیم علاقه خود را به کسی نشان دهیم، از خود او دلجویی می کنیم، به او هدیه ای می دهیم و به او ابراز علاقه می کنیم.



حکایت ما و امام زمان حکایت آیه 88 هستش ، نهایت ایمان ما اگر از مرزهای "خود" مون فراتر نده اینه که همه حاجات خودمون رو برداریم و به بهای ایمان اندکمون بریم درخواست و حاجت کنیم از امام زمانمون که ایشون هم البته اونقدر عزیز و بزرگوار هستن که حاجات مادی ما رو بدن ، از خاندان "کریم" ان هستن دیگه .... ولی خب کاش "یعقوب وار " دنبال یوسف زهرا باشیم . برای خودش و برای رهایی از رنجهایی که می کشد طالب ظهورش باشیم



ان الله یجزی المتصدّقین
 
رندانه ترین حرفی که مفلس محتاج می تواند با کریمِ عزیز، بگوید، رو در رو کردن اوست با خدا و طرف حساب کردن خداست با او.



یا ایها العزیز
 
در بکار بردن واژة عزیز، نوعی شکوه و عظمت را باخود یادآور می شویم که درعین حال، جذابیت و دلربایی محبوب را هم مرور کرده ایم. ضعف ها و کسری ها و بی تناسبی هایمان را در مقایسه با او که مجسم می کنیم ودرعین حال می خواهیم به او نزدیک شویم.



برادران، کلام خود را با جمله (یا ایها العزیز) آغاز، و با جمله اى که در معناى دعا است ختم نمودند، در بین این دو جمله تهى دستى و اعتراف به کمى بضاعت و درخواست تصدق را ذکر کردند، و این نحو سؤ ال از دشوارترین و ناگوارترین سوالات است، موقف هم موقف کسانى است که با نداشتن استحقاق و با سوء سابقه استرحام مى کنند و خود جمعیتى هستند که در برابر عزیز صف کشیده اند.


مهاجر :


ارتباط ایه 88 با امام زمان عج



برادران یوسف کسانی بودند که با تکبّر، قدرت بازوی خود را به رخ پدر می کشیدند و می گفتند:
«و نحن عصبه»؛[2]
ما گروه نیرومندی هستیم.
با این حال، چون در حقّ یوسف، ستم کردند به جایی رسیدند که ذلیلانه، کاسه گدایی به دست گرفتند. آن گاه با گردن هایی فرو افتاده، سر بر آستان یوسف ساییدند و به وی، اظهار عجز و نیاز کردند:
«یا أیها العزیز مسّنا و أهلنا الضّر و جئنا ببضائه مزجاه فأوف لنا الکیل و تصدّق علینا إن الله یجزی المتصدّقین»؛[3]
ای عزیز! ما و خاندان ما را ناراحتی فرا گرفته است و متاع اندکی (برای خرید مواد غذایی) با خود آورده ایم. پیمانه ما را کامل کن و بر ما تصدّق و بخشش فرما؛ زیرا خداوند، بخشندگان را پاداش می دهد.
بشر امروزی را مصیبت ها و دردهای کشنده ای مانند فقر فاحش، فاصله طبقاتی، جنگ های خانمان سوز، خون ریزی های بی پایان، احساس پوچی، بی هویتی و سردرگمی و ... فرا گرفته است. دلیل پیدایش اینها چیزی نیست جز ستم آدمیان به ولیّ خدا، یوسف زهرا _ علیه السلام _ که در رأس همه این ستم ها، فراموشی یاد او و آماده نکردن شرایط ظهور اوست.
به امید آن که روزی بشر، کاسه گدایی به بارگاه کسی بَرد و بر آستان کسی سر بساید که او، منجی واقعی است.
18. محنت
دیدار با یوسف رخ نداد، مگر پس از رنج ها و محنت های فراوانی که برادرانش به جان کشیدند و خون دل هایی که یعقوب در فراق یوسف خورده و اشک هایی که بر هجران او فرو ریخت.
خورشید یوسف زهرا _ علیه السلام _ نیز طلوع نخواهد کرد، مگر پس از محنت های فراوان و سیل های مصیبتی که بر دل شیعیان فرو خواهد ریخت.
امام علی _ علیه السلام _ می فرماید:
مایجیءُ نصر الله حتی تکونوا أهون علی الناس من المیته و هو قول ربّی عزّوجل فی کتابه فی سوره یوسف «حتی اذا استیئس الرسل وظنّوا أنّهم قد کذبوا جائهم نصرنا».


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ مرداد ۹۴ ، ۰۷:۰۰
* مسافر
سه شنبه, ۲۷ مرداد ۱۳۹۴، ۱۱:۰۳ ب.ظ

245 . صفحه 245


بیست و هفتم مرداد :


نفیسه : 


(آیه 79)- یوسف پیشنهاد گرفتن یکی از برادران به جای بنیامین را شدیدا نفى کرد و «گفت: پناه بر خدا (چگونه ممکن است) ما کسى را جز آن کس که متاع خود را نزد او یافته‏ایم بگیریم» هرگز شنیده‏اید آدم با انصافى، بى‏گناهى را به جرم دیگرى مجازات کند؟ (قالَ مَعاذَ اللَّهِ أَنْ نَأْخُذَ إِلَّا مَنْ وَجَدْنا مَتاعَنا عِنْدَهُ).
«اگر چنین کنیم مسلما ظالم خواهیم بود» (إِنَّا إِذاً لَظالِمُونَ).
قابل توجه این که یوسف در این گفتار خود هیچ گونه نسبت سرقت به برادر نمى‏دهد بلکه از او تعبیر مى‏کند به کسى که متاع خود را نزد او یافته‏ایم، و این دلیل بر آن است که او دقیقا توجه داشت که در زندگى هرگز خلاف نگوید.

(آیه 80)- برادران سرافکنده به سوى پدر بازگشتند: برادران آخرین تلاش و کوشش خود را براى نجات بنیامین کردند، ولى تمام راهها را به روى خود بسته دیدند.
لذا مأیوس شدند و تصمیم به مراجعت به کنعان و گفتن ماجرا براى پدر را گرفتند، قرآن مى‏گوید: «هنگامى که آنها (از عزیز مصر یا از نجات برادر) مأیوس شدند به گوشه‏اى آمدند و خود را از دگران جدا ساختند و به نجوا و سخنان در گوشى پرداختند» (فَلَمَّا اسْتَیْأَسُوا مِنْهُ خَلَصُوا نَجِیًّا).
به هر حال، «برادر بزرگتر (در آن جلسه خصوصى به آنها) گفت: مگر نمى‏دانید که پدرتان از شما پیمان الهى گرفته است» که بنیامین را به هر قیمتى که ممکن است بازگردانید (قالَ کَبِیرُهُمْ أَ لَمْ تَعْلَمُوا أَنَّ أَباکُمْ قَدْ أَخَذَ عَلَیْکُمْ مَوْثِقاً مِنَ اللَّهِ).
و شما همان کسانى هستید که: «پیش از این نیز درباره یوسف، کوتاهى کردید» و سابقه خود را نزد پدر بد نمودید (وَ مِنْ قَبْلُ ما فَرَّطْتُمْ فِی یُوسُفَ).
«حال که چنین است، من از جاى خود- یا از سرزمین مصر- حرکت نمى‏کنم (و به اصطلاح در اینجا متحصن مى‏شوم) مگر این که پدرم به من اجازه دهد، و یا خداوند فرمانى درباره من صادر کند که او بهترین حاکمان است» (فَلَنْ أَبْرَحَ الْأَرْضَ حَتَّى یَأْذَنَ لِی أَبِی أَوْ یَحْکُمَ اللَّهُ لِی وَ هُوَ خَیْرُ الْحاکِمِینَ).
منظور از این فرمان، یا فرمان مرگ است و یا راه چاره‏اى است که خداوند پیش بیاورد و یا عذر موجهى که نزد پدر بطور قطع پذیرفته باشد.

(آیه 81)- سپس برادر بزرگتر به سایر برادران دستور داد که «شما به سوى پدر بازگردید و بگویید: پدر! فرزندت دست به دزدى زد»! (ارْجِعُوا إِلى‏ أَبِیکُمْ فَقُولُوا یا أَبانا إِنَّ ابْنَکَ سَرَقَ).
«و این شهادتى را که ما مى‏دهیم به همان مقدارى است که ما آگاه شدیم» (وَ ما شَهِدْنا إِلَّا بِما عَلِمْنا).
همین اندازه ما دیدیم پیمانه ملک را از بار برادرمان خارج ساختند، که نشان مى‏داد او مرتکب سرقت شده است، و اما باطن امر با خداست.
«و ما از غیب خبر نداشتیم» (وَ ما کُنَّا لِلْغَیْبِ حافِظِینَ).

(آیه 82)- سپس براى اینکه هرگونه سوء ظن را از پدر دور سازند و او را مطمئن کنند که جریان امر همین بوده، نه کم و نه زیاد، گفتند: «براى تحقیق بیشتر از شهرى که ما در آن بودیم سؤال کن» (وَ سْئَلِ الْقَرْیَةَ الَّتِی کُنَّا فِیها).
«و همچنین از قافله‏اى که با آن قافله به سوى تو آمدیم» و طبعا افرادى از سرزمین کنعان و از کسانى که تو بشناسى در آن وجود دارد، مى‏توانى حقیقت حال را بپرس (وَ الْعِیرَ الَّتِی أَقْبَلْنا فِیها).
و به هر حال «مطمئن باش که ما در گفتار خود صادقیم و جز حقیقت چیزى نمى‏گوییم» (وَ إِنَّا لَصادِقُونَ).
از مجموع این سخن استفاده مى‏شود که مسأله سرقت بنیامین در مصر پیچیده بوده که کاروانى از کنعان به آن سرزمین آمده و از میان آنها یک نفر قصد داشته است پیمانه ملک را با خود ببرد که مأموران ملک به موقع رسیده‏اند و پیمانه را گرفته و شخص او را بازداشت کرده‏اند.

(آیه 83)- برادران از مصر حرکت کردند در حالى که برادر بزرگتر و کوچکتر را در آنجا گذاردند، و با حال پریشان و نزار به کنعان بازگشتند و به خدمت پدر شتافتند، پدر که آثار غم و اندوه را در بازگشت از این سفر- به عکس سفر سابق- بر چهره‏هاى آنها مشاهده کرد فهمید آنها حامل خبر ناگوارى هستند، بخصوص این که اثرى از بنیامین و برادر بزرگتر در میان آنها نبود، و هنگامى که برادران جریان حادثه را بى‏کم و کاست، شرح دادند یعقوب برآشفت، رو به سوى آنها کرده «گفت:
هوسهاى نفسانى شما، مسأله را در نظرتان چنین منعکس ساخته و تزیین داده است»! (قالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَکُمْ أَنْفُسُکُمْ أَمْراً).
سپس یعقوب به خویشتن بازگشت و گفت: من زمام صبر را از دست نمى‏دهم و «شکیبایى نیکو خالى از کفران مى‏کنم» (فَصَبْرٌ جَمِیلٌ).
«امیدوارم خداوند همه آنها (یوسف و بنیامین و فرزند بزرگم) را به من بازگرداند» (عَسَى اللَّهُ أَنْ یَأْتِیَنِی بِهِمْ جَمِیعاً).
«چرا که او دانا و حکیم است» (إِنَّهُ هُوَ الْعَلِیمُ الْحَکِیمُ).
از درون دل همه آگاه است و از همه حوادثى که گذشته و مى‏گذرد با خبر به علاوه او حکیم است و هیچ کارى را بدون حساب نمى‏کند.

(آیه 84)- در این حال غم و اندوهى سراسر وجود یعقوب را فرا گرفت و جاى خالى بنیامین همان فرزندى که مایه تسلى خاطر او بود، وى را به یاد یوسف عزیزش افکند، به یاد دورانى که این فرزند برومند با ایمان باهوش زیبا در آغوشش بود و استشمام بوى او هر لحظه زندگى و حیات تازه‏اى به پدر مى‏بخشید، اما امروز نه تنها اثرى از او نیست بلکه جانشین او بنیامین نیز به سرنوشت دردناک و مبهمى همانند او گرفتار شده است، «در این هنگام روى از فرزندان برتافت و گفت: وا اسفا بر یوسف»! (وَ تَوَلَّى عَنْهُمْ وَ قالَ یا أَسَفى‏ عَلى‏ یُوسُفَ).
این حزن و اندوه مضاعف، سیلاب اشک را، بى‏اختیار از چشم یعقوب جارى مى‏ساخت تا آن حد که «چشمان او از این اندوه سفید و نابینا شد» (وَ ابْیَضَّتْ عَیْناهُ مِنَ الْحُزْنِ).
و اما با این حال سعى مى‏کرد، خود را کنترل کند و خشم را فرو بنشاند و سخنى برخلاف رضاى حق نگوید «او مرد با حوصله و بر خشم خویش مسلّط بود» (فَهُوَ کَظِیمٌ).


(آیه 85)- برادران که از مجموع این جریانها، سخت ناراحت شده بودند، از یک سو وجدانشان به خاطر داستان یوسف معذب بود، و از سوى دیگر به خاطر بنیامین خود را در آستانه امتحان جدیدى مى‏دیدند، و از سوى سوم نگرانى مضاعف پدر بر آنها، سخت و سنگین بود، با ناراحتى و بى‏حوصلگى، به پدر «گفتند: به خدا سوگند تو آنقدر یاد یوسف مى‏کنى تا در آستانه مرگ قرار گیرى یا هلاک گردى» (قالُوا تَاللَّهِ تَفْتَؤُا تَذْکُرُ یُوسُفَ حَتَّى تَکُونَ حَرَضاً أَوْ تَکُونَ مِنَ الْهالِکِینَ).

(آیه 86)- اما پیر کنعان آن پیامبر روشن ضمیر در پاسخ آنها «گفت: (من شکایتم را به شما نیاوردم که چنین مى‏گویید) من غم و اندوهم را نزد خدا مى‏برم و به او شکایت مى‏آورم» (قالَ إِنَّما أَشْکُوا بَثِّی وَ حُزْنِی إِلَى اللَّهِ) «و از خدایم (لطف‏ها و کرامت‏ها و) چیزهایى سراغ دارم که شما نمى‏دانید»َ (و أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ).


اعظم :


آیه 79 : قانون شکنى، ظلم است. (نباید به درخواست این و آن مقرّرات را شکست.) «معاذ اللَّه ان ناخذ»


آیه 80 : پیمان‏هاى سخت و قراردادهاى محکم، راه سوءاستفاده را مى‏بندد. «اخذ علیکم موثقا»


آیه 83: نفس براى توجیه گناه، کارهاى زشت را در نظر انسان زیبا جلوه مى‏دهد. «سوّلت لکم انفسکم»


آیه 83 : باور وتوجّه به عالمانه وحکیمانه بودن افعال الهى، آدمى را به صبر وشکیبایى در حوادث دشوار وادار مى‏کند. «فصبر جمیل، انّه هو العلیم الحکیم»


آیه 83 : مومن حوادث تلخ رو هم از حکمت خدا می دونه


آیه 84 : فرو بردن خشم، از صفات مردان الهى و کارى شایسته است. «فهو کظیم»*


آیه 84 : گریه و غم، منافاتى با کظم غیظ و صبر ندارد. «فصبرٌ جمیل، یا اسفا، فهو کظیم»


آیه 85 : اگر مى‏خواهید ببینید چقدر کسى را دوست دارید، ببینید چقدر به یاد او هستید. «تفتؤا تذکر یوسف»*


آیه 86 : آنچه مذموم است، یا سکوتى است که بر قلب واعصاب فشار مى‏آورد و سلامت انسان را به مخاطره مى‏اندازد و یا ناله و فریاد در برابر مردم است که موقعیّت انسان را پایین مى‏آورد، امّا شکایت بردن به نزد خداوند مانعى ندارد. «انّما اشکوا... الى اللَّه»



..................................................................................................

 

مباحثه آیات سوال برانگیز :

 

آیه 83 سوره یوسف :



معصومه :



بی قراری حضرت یعقوب برای حضرت یوسف , از جنس پدر فرزندی نبوده.
حضرت یعقوب بی قرار از دست دادن یکی از اولیا خدا بوده اما ظاهر داستان خیلی رو وجهه پدر و فرزندی تکیه داره که بلافاصله فضا رو دنیایی میکنه.
مثلا دور و بر خودمون اگر کسی فرزندش رو از دست بده و اونقدر غصه بخوره و گریه کنه که بخاطرش مثلا کور بشه, از دید ما مذمومه.
چون نباید ب خودش صدمه بزنه و طبق آموزه های ما فرزند امانت است و مصیبت های خداوند حکمت.


نمی دونم چرا این مسیله بصورت واضح تو داستان نیامده و خیلی حالت دنیایی داره



در این که صبر هم مثل همه مقامات معنوی درجه های مختلفی داره شک نیست.
اما من برداشتم اینه که غم و صبر باهم در منافاتند.
مثلا من ی مشکلی برام پیش میاد, خب ناراحتم از وجود اون مشکل.
هنوز هضم نکردم که اون مشکل , حکمتی از جانب خدا داره و ناراحتی من بخاطر کم صبری ست.
برای همین میگم ناراحتی با صبر در تضاده


مریم:


ناراحتی با صبر در تضاد نیست... با جزع و فزع و بی تابی در تضاده! ائمه ی ما در مصیبتهاش ون ناراحت میشدن..گریه میکردن... نمونه ی بارزش حادثه ی کربلاست.... و واکنش های امام حسین در برابر از دست دادن عزیزانش... ولی ایشون صبور بودن و شاکر خدا! فکر میکنم منظور شما جزع و فزعه....نه ناراحتی!



حالا من دقیقا برعکس نظر شما رو دارم...کاملا از ظاهر داستان مشخصه که این ناراحتی یه ناراحتی دنیایی نیست .چون یعقوب پیامبر خداست و هرگز برای امور دنیایی این همه غصه نمیخوره! کمااینکه جدش ابراهیم حاضر شد فرزندش رو برای خدا قربانی کنه و اصلا از این بابت شکی در دلش نیومد! پس کاملا مشخصه که این همه غصه برای پیامبر خدا صرفا به جهت اینه که میدونست یوسف قراره به پیامبری برسه و از شایستگی هاش خبر داشت و شاید بابت این ناراحت بود که خودش رو مقصر میدونست که در نگهداری ولی خدا کوتاهی کرده!



فاطمه ق:


به نظر من درسته یعقوب پیغمبر بوده ولی انسان بوده بعد دنیایی بیتابی اون معقولتره اگرنه پیامبر خدا میدونه که خدا ولی خودشو از مسایل و مشکلات حفظ میکنه و نباید نگرانی معنوی داشته باشه نگرانیش همونطوز که در آیات گفته شده دنیویه شاید میخاسته رو بعد انسانی بودن پیامبر خدا تاکید کنه..

البته برداشت شخصی من بود..


 معصومه ک :


من هم همین نظر رو دارم


نفیسه :


اولا که گریه بر دوری یک عزیز امری کاملا فطری و عادی است حضرت یعقوب اگرچه پیامبر خدا بود ولی بشر بود و از آن مهمتر پدر بود پدری که فرزندش را از دست داده بود و درفراقش نگران بود این وظیفه هرپدری است که نگران ازدست دادن دلبندش باشد
دوما گریه و زاری حضرت یعقوب (ع) فقط بخاطر دوری و فراق حضرت یوسف علیه السلام نبوده بلکه بخاطر ترس از تربیت دینی و اسلامی وی بوده است. زیرا حضرت یوسف علیه السلام در کودکی از وی جدا شده و تحت نظر ایشان تربیت نشده است، لذا حضرت یعقوب (ع) نسبت به ایمان وتربیت صحیح فرزندش یوسف بسیار واهمه داشته و همیشه بخاطر آن گریه و زاری کرده و در حق ایمان وی دعاء میکرده است. بهمین خاطر است که هنگامیکه خبر حضرت یوسف و زنده بودن ایشان به گوش وی میرسد میپرسد: کَیفَ وَجَدتُم؟ یعنی یوسف را چگونه یافتید؟ و هنگامی که برادران جواب میدهند: آنرا مسلمان و متدین به دین اسلام یافتیم. حضرت یعقوب علیه السلام میفرماید: الآنَ تَمَّتِ النِّعمَةُ یعنی الآن نعمت برایش تمام شده و دیگر هیچگونه ترسی از بی ایمان بودن یوسف ندارم.
سوما گریه حضرت یعقوب (ع) برای پسری است که در عین حال ولی خداست وقرار است جانشین پدر در امر نبوت شود و این بسیار از اهمیت بیشتری برخوردار است.

سایت" جوابگو" وابسته به پژوهشگاه علوم اسلامی امام صادق (ع)



معصومه :



خب شاید این نکته من کاملا شخصی باشه.
مثلا من مشکلی برام پیش میاد و غمگین میشم اما بیشتر غمم برای اینه که چرا این مشکل حل نمیشه؟

یعنی غمگینی من بخاطر ذات اون مشکله, هرچند عقلم میگه که این غم, حکمتی داره, اما دلم نمیتونه قبول کنه.
خب این غم کجا و مثلا غم اولیا خدا کجا؟
شاید گیر من همینجاست که نمی فهمم مرز بین غم و شکر چیه.
چون غم های من درش ناشکری هست


شیما :


من فکر میکنم باید به این نکته توجه کنیم که اولیاء خدا رافت قلب بسیار بالایی دارن و این هیچ ارتباطی با جزع و فزعی که نشانه ناشکری و شکایت به درگاه خدا باشه نداره.همون طور که میدونیم حضرت زینب در واقعه عاشورا فرمود مارایت الا جمیلا و از طرفی کمرش خم شد و اونقدر پیر شد که موقع برگشت به راحتی کسی ایشونو نمیشناخت.


اعظم :


من فکر می کنم این از ضعف ایمان ماست (من هم مثل شما ) که نمی تونیم بین صبر کردن بر حوادث ناگوار و تسلیم بودن در برابر خواست خداوند و شکر گزار بودن نسبت به او هماهنگی ایجاد کنیم ... معلوم وقتی حادثه ای برامون پیش میاد ناشکری هم می کنیم و راضی نیستیم به اونچه خداوند عطا فرموده .... در صورتیکه بسیار در احوال ائمه این با هم بودن رو میشه دید .... نگاه کنیم به سخنان حضرت علی در سوگ حضرت فاطمه : " ای پیامبر خدا، صبر و بردباری من با از دست دادن فاطمه سلام الله علیها کم شده، و توان خویشتنداری ندارم....... از این پس اندوه من همیشگی و شب‌هایم شب زنده‌داری است تا آن روز که خدا خانه زندگی تو را برای من برگزیند...... گر در کنار قبرت می‌نشینم از بدگمانی بدانچه خدا صابران را وعده داده، نمی‌باشد."


ما خیلی چیزها رو نمی تونیم با هم جمع کنیم چون وجودمون بدجور لنگ میزنه ... ابعاد وجود ما با هارمونی رشد نکرده ... بعضی ابعادش کوچیک و ضعیف مونده و برخی ابعادش سرطانی رشد کرده .... اما اولیای الهی در همه خصلتهای نیکو رشد متناسب و والایی کردن .... مهربانی در اوج .... شکر در اوج .... تسلیم در اوج ..... برای خرده ایمانهای ما خیلی این چیزها قابل هضم نیست


ما حتی نمی فهمیم با اون همه ارادت حضرت علی به حضرت فاطمه چه جوری به فاصله اندکی ایشون ازدواج می کنن ؟؟؟ هضم نمیشود

خوندن این متن از خانوم مرشدزاده خالی از لطف نیست ... در ذهن ما این سادگی و تعادل نمی گنجه http://ghasadak.blogfa.com/post-208.aspx

جایی این را نوشته بود و قابل تامله : علت گریه یعقوب برای یوسف مشکلات و موانع و رنج هایی بود که یوسف برای رسیدن به مقام ولایت باید تحمل می کرد.

معصومه :


اعظم جان.
فکر کنم برای رشد اول باید بفهمم این مرز کجاست, یعنی غم من تا کجا (در حد خودم نه در حد اولیا الله) انسانی ست و مورد پذیرش خدا و از کجا ب بعد دیگه ناشکری محسوب میشه.

من هیچ معیاری الان دست خودم نمیبینم


اعظم :


لیس للانسان الا ماسعی ... ما فقط تلاش می کنیم .. در حد وسعمون ... ما هنوز تو چهار عمل اصلی هستیم (جمع و منها و .... ) حرف زدن از انتگرال خیلی برامون زوده .... زوم کنیم رو همینهایی که داریم ... اون تعالیهایی که می فهمیمشون ... اونها رو انجام بدیم ان شاءالله خود خداوند فرمودن راه رو نشون میدن



معصومه :



ممنون از لینک های "همیشه نابی" ک معرفی کردی!



اعظم :

خواهش می کنم


سپاس بی پایان خدا رو به خاطر وجود همراهی های شما ، پرسشها و پاسخها که چراغ و لذت خوندن و دونستن رو در دلم روشن نگه میداره


مهاجر :


غم واندوه وقتی در اسلام ناپسند است که همراه با شکایت از خداوند وتقدیرات الهی باشد وگرنه حزن واندوهی که نشانه ابراز احساسات عاطفی شدید مخصوصا نسبت به افراد صالح و والا مقام باشد بدون شکایت ازمقدرات الهی اشکالی ندارد بلکه پسندیده نیز میباشدمانند گریه بر امام حسین ع وگریه در فراق حضرت مهدی (عج)
چیزی که در اسلام مردود و مذموم شمرده شده است شکایت به غیر خداست ,شکایت به خلق خداست از داده ها یا نداده های خدا
اگر گریه بر مصیبت بد بود امام سجاد(ع) بعد از واقعه کربلا سالها گریان نبودند اما درعین ناراحتی واندوه ازاین پیشامد ناگوار ,نزد مردم ناشکری وناسپاسی نمیکردند

حتی ابن عربی میگوید: تمام ادب در شکایت به سوی خداست ,به غیر خدا نباید اعتماد وشکایت وشکوه کرد

نتیجه این که گریه و شکایت از خدا به سوی مردم و برای مردم ناپسند ولی گریه وشکایت ازخدابه سوی خدا وبرای خدا پسندیده است و بلکه از کردار مردان الهی است

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ مرداد ۹۴ ، ۲۳:۰۳
* مسافر
دوشنبه, ۲۶ مرداد ۱۳۹۴، ۱۰:۵۵ ب.ظ

244 . صفحه 244


بیست و ششم مرداد :


نفیسه :



(آیه 70)-طبق بعضى از روایات، یوسف به برادرش بنیامین گفت: آیا دوست دارى نزد من بمانى؟ او گفت آرى ولى برادرانم هرگز راضى نخواهند شد. یوسف گفت: غصه مخور من نقشه‏اى مى‏کشم که آنها ناچار شوند تو را نزد من بگذارند، «سپس هنگامى که بارهاى غلات را براى برادران آماده ساخت پیمانه گران قیمت مخصوص را، درون بار برادرش بنیامین گذاشت چون براى هر کدام بارى از غلّه مى‏داد (فَلَمَّا جَهَّزَهُمْ بِجَهازِهِمْ جَعَلَ السِّقایَةَ فِی رَحْلِ أَخِیهِ).

البته این کار در خفا انجام گرفت، و شاید تنها یک نفر از مأموران، بیشتر از آن آگاه نشد، در این هنگام مأموران کیل مواد غذایى مشاهده کردند که اثرى از پیمانه مخصوص و گران قیمت نیست، در حالى که قبلا در دست آنها بود: لذا همین که قافله آماده حرکت شد، «ندا دهنده‏اى فریاد زد: اى اهل قافله! شما سارق هستید»! (ثُمَّ أَذَّنَ مُؤَذِّنٌ أَیَّتُهَا الْعِیرُ إِنَّکُمْ لَسارِقُونَ).
برادران یوسف که این جمله را شنیدند، سخت تکان خوردند و وحشت کردند، چرا که هرگز چنین احتمالى به ذهنشان راه نمى‏یافت که بعد از این همه احترام و اکرام، متهم به سرقت شوند!

(آیه 71)- لذا «رو به آنها کردند و گفتند: مگر چه چیز گم کرده‏اید»؟(قالُوا وَ أَقْبَلُوا عَلَیْهِمْ ما ذا تَفْقِدُونَ).

(آیه 72)- «گفتند: ما پیمانه سلطان را گم کرده‏ایم» و نسبت به شما ظنین هستیم (قالُوا نَفْقِدُ صُواعَ الْمَلِکِ).
و از آنجا که پیمانه، گران قیمت و مورد علاقه ملک بوده است، «هر کس آن را بیابد و بیاورد، یک بار شتر به او جایزه خواهیم داد» (وَ لِمَنْ جاءَ بِهِ حِمْلُ بَعِیرٍ).
سپس گوینده این سخن براى تأکید بیشتر گفت: «و من شخصا این جایزه را تضمین مى‏کنم» (وَ أَنَا بِهِ زَعِیمٌ).

(آیه 73)- برادران که سخت از شنیدن این سخن نگران و دستپاچه شدند، و نمى‏دانستند جریان چیست؟ رو به آنها کرده «گفتند: به خدا سوگند شما مى‏دانید ما نیامده‏ایم در اینجا فساد کنیم و ما هیچ گاه سارق نبوده‏ایم»(قالُوا تَاللَّهِ لَقَدْ عَلِمْتُمْ ما جِئْنا لِنُفْسِدَ فِی الْأَرْضِ وَ ما کُنَّا سارِقِینَ).

(آیه 74)- در این هنگام مأموران رو به آنها کرده «گفتند اگر شما دروغ بگویید جزایش چیست؟»(قالُوا فَما جَزاؤُهُ إِنْ کُنْتُمْ کاذِبِینَ).


(آیه 75)- و آنها در پاسخ «گفتند: جزایش این است که هر کس پیمانه ملک، در بار او پیدا شود خودش را، توقیف کنید و به جاى آن بردارید» (قالُوا جَزاؤُهُ مَنْ وُجِدَ فِی رَحْلِهِ فَهُوَ جَزاؤُهُ).
«آرى ما این چنین ستمکاران را کیفر مى‏دهیم» (کَذلِکَ نَجْزِی الظَّالِمِینَ).

(آیه 76)- در این هنگام یوسف دستور داد که بارهاى آنها را بگشایند و یک یک بازرسى کنند، منتها براى این که طرح و نقشه اصلى یوسف معلوم نشود، «نخست بارهاى دیگران را قبل از بار برادرش (بنیامین) بازرسى کرد و سپس پیمانه مخصوص را از بار برادرش بیرون آورد» (فَبَدَأَ بِأَوْعِیَتِهِمْ قَبْلَ وِعاءِ أَخِیهِ ثُمَّ اسْتَخْرَجَها مِنْ وِعاءِ أَخِیهِ).
همین که پیمانه در بار بنیامین پیدا شد، دهان برادران از تعجب باز ماند، گویى کوهى از غم و اندوه بر آنان فرود آمد. از یک سو برادر آنها ظاهرا مرتکب چنین سرقتى شده و مایه سرشکستگى آنهاست، و از سوى دیگر موقعیت آنها را نزد عزیز مصر به خطر مى‏اندازد، و از همه اینها گذشته پاسخ پدر را چه بگویند؟
چگونه او باور مى‏کند که برادران تقصیرى در این زمینه نداشته‏اند؟
سپس قرآن چنین اضافه مى‏کند که: «ما این گونه براى یوسف، طرح ریختیم» (کَذلِکَ کِدْنا لِیُوسُفَ). تا برادر خود را به گونه‏اى که برادران دیگر نتوانند مقاومت کنند نزد خود نگاه دارد.
مسأله مهم اینجاست که اگر یوسف مى‏خواست طبق قوانین مصر با برادرش بنیامین رفتار کند مى‏بایست او را مضروب سازد و به زندان بیفکند. لذا قبلا از برادران اعتراف گرفت که اگر شما دست به سرقت زده باشید، کیفرش نزد شما چیست؟ آنها هم طبق سنتى که داشتند پاسخ دادند که در محیط ما شخص سارق را در برابر سرقتى که کرده بر مى‏دارند، و یوسف طبق همین برنامه با آنها رفتار کرد، چرا که یکى از طرق کیفر مجرم آن است که او را طبق قانون و سنت خودش کیفر دهند.
به همین جهت قرآن مى‏گوید: «یوسف نمى‏توانست برادرش را طبق آیین ملک مصر بر دارد» و نزد خود نگهدارد (ما کانَ لِیَأْخُذَ أَخاهُ فِی دِینِ الْمَلِکِ).

سپس به عنوان یک استثناء مى‏فرماید: «مگر این که خداوند بخواهد: (إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ).
اشاره به این که: این کارى که یوسف انجام داد و با برادران همانند سنت خودشان رفتار کرد طبق فرمان الهى بود، و نقشه‏اى بود براى حفظ برادر، و تکمیل آزمایش پدرش یعقوب، و آزمایش برادران دیگر!
و در پایان اضافه مى‏کند: «ما درجات هر کس را بخواهیم بالا مى‏بریم» (نَرْفَعُ دَرَجاتٍ مَنْ نَشاءُ). درجات کسانى که شایسته باشند و همچون یوسف از بوته امتحانات، سالم به در آیند.
«و در هر حال برتر از هر صاحب علمى عالمى است» یعنى خدا، (وَ فَوْقَ کُلِّ ذِی عِلْمٍ عَلِیمٌ).
و هم او بود که طرح این نقشه را به یوسف الهام کرده بود.


(آیه 77)- برادران سرانجام باور کردند که برادرشان «بنیامین» دست به سرقت زشت و شومى زده است، و سابقه آنها را نزد عزیز مصر بکلى خراب کرده است و لذا براى این که خود را تبرئه کنند «گفتند: اگر او [بنیامین‏] دزدى کند (چیز عجیبى نیست، چرا که) برادرش (یوسف) نیز قبلا مرتکب دزدى شده است» که هر دو از یک پدر و مادرند و حساب آنها از ما که از مادر دیگرى هستیم جدا است! (قالُوا إِنْ یَسْرِقْ فَقَدْ سَرَقَ أَخٌ لَهُ مِنْ قَبْلُ).
یوسف از شنیدن این سخن سخت ناراحت شد و «آن را در دل مکتوم داشت، و براى آنها آشکار نساخت» (فَأَسَرَّها یُوسُفُ فِی نَفْسِهِ وَ لَمْ یُبْدِها لَهُمْ).
چرا که او مى‏دانست آنها با این سخن، مرتکب تهمت بزرگى شده‏اند، ولى با پاسخ آنها نپرداخت، همین اندازه سر بسته به آنها «گفت:شما (از دیدگاه من،) از نظر منزلت بدترین مردمید» (قالَ أَنْتُمْ شَرٌّ مَکاناً).
سپس افزود: «و خداوند از آنچه توصیف مى‏کنید، آگاهتر است» (وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما تَصِفُونَ).


(آیه 78)- هنگامى که برادران دیدند برادر کوچکشان بنیامین طبق قانونى که خودشان آن را پذیرفته‏اند مى‏بایست نزد عزیز مصر بماند و از سوى دیگر با پدر پیمان بسته‏اند که حدّاکثر کوشش خود را در حفظ و بازگرداندن بنیامین به خرج دهند، رو به سوى یوسف که هنوز براى آنها ناشناخته بود کردند و «گفتند: اى عزیز مصر! و اى زمامدار بزرگوار، او پدرى دارد پیر و سالخورده (که قدرت بر تحمل فراق او را ندارد ما طبق اصرار تو او را از پدر جدا کردیم و او از ما پیمان مؤکد گرفته که به هر قیمتى هست، او را بازگردانیم، بیا بزرگوارى کن) و یکى از ما را به جاى او بگیر» (قالُوا یا أَیُّهَا الْعَزِیزُ إِنَّ لَهُ أَباً شَیْخاً کَبِیراً فَخُذْ أَحَدَنا مَکانَهُ).
«چرا که ما تو را از نیکوکاران مى‏بینیم» (إِنَّا نَراکَ مِنَ الْمُحْسِنِینَ). و این اولین بار نیست که نسبت به ما محبت فرمودى بیا و محبت خود را با این کار تکمیل فرما.



اعظم :



ایه 70 :

دروغ حضرت یوسف !!!


در کافى (اصول کافى، ج 2، ص 341، ح 17، ط بیروت) به سند خود از حسن صیقل روایت کرده که گفت: خدمت حضرت صادق ‏(علیه السّلام) عرض کردم: از امام باقر ‏(علیه السّلام) در باره گفتار یوسف که گفت: ‏«أَیَّتُهَا الْعِیرُ إِنَّکُمْ لَسارِقُونَ» روایتى به ما رسیده که فرموده: به خدا نه برادران او دزدى کرده بودند و نه او دروغ گفته بود، هم چنان که ابراهیم خلیل که گفته بود ‏«بَلْ فَعَلَهُ کَبِیرُهُمْ هذا فَسْئَلُوهُمْ إِنْ کانُوا یَنْطِقُونَ- بلکه بزرگترشان کرده، اگر حرف مى‏زنند از خودشان بپرسید» و حال آنکه به خدا قسم نه بزرگتر بتها بتها را شکسته، و نه ابراهیم دروغ گفته بود.
حسن صیقل مى‏گوید: امام صادق ‏(علیه السّلام) فرمود: صیقل! نزد شما چه جوابى در این باره هست؟ عرض کردم: ما جز تسلیم (در برابر گفته امام) چیزى نداریم: مى‏گوید: امام فرمود: خداوند دو چیز را دوست مى‏دارد، و دو چیز را دشمن، دوست مى‏دارد آمد و شد کردن میان دو صف (متخاصم را جهت اصلاح و آشتى دادن) و نیز دوست مى‏دارد دروغ در راه اصلاح را، و دشمن مى‏دارد قدم زدن در میان راهها را (یعنى میان دو کس آتش افروختن) و دروغ در غیر اصلاح را، ابراهیم ‏(علیه السّلام) اگر گفت: ‏«بَلْ فَعَلَهُ کَبِیرُهُمْ» مقصودش اصلاح و راهنمایى قوم خود به درک این معنا بود که آن خدایانى که مى‏پرستند موجوداتى بى‏جانند، و همچنین یوسف ‏(علیه السّلام) مقصودش از آن کلام اصلاح بوده است.

ایه 70:

سؤال: چرا در این ماجرا به بى‏گناهانى نسبت سرقت داده شد؟
پاسخ: بنیامین با آگاهى از این طرح و اتّهام، براى ماندن در نزد یوسف اعلام رضایت کرد و باقى برادران هر چند در یک لحظه ناراحت شدند، ولى بعد از بازرسى از آنها رفع اتهام گردید. علاوه بر آنکه کارگزاران از اینکه یوسف خود پیمانه را در میان بار گذارده «جَعَلَ» خبر نداشتند وبطور طبیعى فریاد زدند: «انّکم لسارقون»
پیامبر اکرم‏صلى الله علیه وآله فرمودند: «لا کِذبَ على المصلح» کسى که براى اصلاح و رفع اختلاف دیگران دروغى بگوید، دروغ حساب نمى‏شود، و آنگاه حضرت این آیه را تلاوت فرمودند.

ایه 72:
 جوایز باید متناسب با افراد و زمان باشد. در زمان قحطى بهترین جایزه، یک بار شتر غلّه است. «حِمل بَعیرٍ»

ایه 73:
 دزدى وسرقت، یکى از مصادیق فساد در زمین است. «ماجئنا لنفسد فى‏الارض وما کنّا سارقین »

آیه 76 : (المیزان)دین در این آیه به معنای قانون و تشریعات حاکم برجامعه است نه فقطقوانین مربوط به عقاید و عبادات و دین ، نظامی است که محرک حیات در همه عرصه های سیاسی ، اقتصادی ، اجتماعی و جنائی است و شامل قوانین جزائی ومدنی در معاملات و روابط انسانی نیز می شود، لذا دین تمام زندگی بشر را در برمی گیرد تا آنها را به سعادت برساند و برکات آسمان و زمین را بر آنها نازل کند

آیه 76 : مأمورین اطلاعاتى باید به نوعى عمل کنند که موجب شک و ظن به آنها نشود. «فبدأ باوعیتهم»


آیه 76 : «کَیْد» همه جا به معنى مذموم بکار نرفته است، «کَیْد» به معنى طرح و نقشه نیز استعمال شده است


آیه 76 :خداوند می فرماید این نقشه و کید را ما به یوسف تعلیم دادیم تا خودش از زبان آنها بیرون بکشد که جزای سارق ، ماندن اوست ، وگرنه در آیین و قوانین مصرچنین حکمی وجود نداشت و یوسف نمی توانست به جرم دزدی برادرش رانگه دارد، مگر آنکه خدا بخواهد و آن این است که آنها خودشان با جزائی که درآیین و قانون خودشان دارند مجازات شوند


آیه 77 : برادران ناتنی گفتند: اگر این بنیامین دزدی کرده ، جای تعجب ندارد، چون برادر او یوسف نیز قبلا دزدی کرده بود و این دو، این صفت را از ناحیه مادرشان به ارث برده اند و ما از ناحیه مادر از ایندو جدا هستیم و این را برای تبرئه خود گفتند،اما توجه نکردند که این سخن با کلام سابقشان که بطورکلی سرقت را ازفرزندان یعقوب نفی کردند در تناقض است و با این کلام خودراز آن حسد درونی خود و ماجرای یوسف را فاش کردند، بنابر قول ضعیفی گفته می شود که یوسف در کودکی کمربندی را از عمه اش دزدیده بود و یا آنکه عمه اش به او تهمت دزدی زد تا او را در نزد خود نگهدارد(الله یعلم )به هر جهت یوسف از شنیدن این تهمت بسیار ناراحت شد، اما ناراحتی خود را پنهان کرد وآن را اظهار ننمود، بلکه گفت : شما از او بدترید، برای آن تناقضی که در گفتارشما و آن حسدی که در دلهای شماست و بخاطر آن جرأتی که نسبت به ارتکاب دروغ در برابر عزیز مصر ورزیدید، آنهم بعد از آنهمه انعام و احسانی که اونسبت به شما کرد و یا به سبب اینکه اگر بنیامین جام شاه را دزدیده ، شمابرادرتان یوسف را از نزد پدر دزدید،پس وضعیت شما بدتر از اوست و خدابهتر می داند که آیا آنچه شما وصف می کنید که برادرش قبلا دزدی کرده بودصحیح است یا خیر و یوسف به همین جواب اجمالی اکتفا نمود و آنها راتکذیب نکرد.


آیه 78 : یوسف حتّى در زمان اقتدارش، نیکوکارى در رفتار و منش او نمایان بود. «نراک من المحسنین»


آیه 78 : فراز و نشیب و حالات مختلف روزگار، سختى و آسانى، ضعف و قدرت، تغییرى در احوال محسنان ایجاد نمى‏کند. (یوسف در همه جا و همه‏ى شرایط، نیکوکار توصیف شد) «انّا نراک من المحسنین»*

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ مرداد ۹۴ ، ۲۲:۵۵
* مسافر
يكشنبه, ۲۵ مرداد ۱۳۹۴، ۱۰:۵۴ ب.ظ

243 . صفحه 243


بیست و پنجم مرداد :


نفیسه :


(آیه 64)- پدر که هرگز خاطره یوسف را فراموش نمى‏کرد از شنیدن سخن دریافت کیل وپیمانه در ازای بردن بنیامین ناراحت و نگران شد ، رو به آنها کرده «گفت: آیا من نسبت به این (برادر) به شما اطمینان کنم همان گونه که نسبت به برادرش (یوسف) در گذشته به شما اطمینان کردم» (قالَ هَلْ آمَنُکُمْ عَلَیْهِ إِلَّا کَما أَمِنْتُکُمْ عَلى‏ أَخِیهِ مِنْ قَبْلُ).
سپس اضافه کرد: «در هر حال خداوند بهترین حافظ و ارحم الراحمین است» (فَاللَّهُ خَیْرٌ حافِظاً وَ هُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ).


(آیه 65)- سپس برادرها «هنگامى که متاع خود را گشودند دیدند سرمایه آنها، به آنها بازگردانده شده»! و تمام آنچه را به عنوان بهاى غلّه، به عزیز مصر پرداخته بودند، در درون بارهاست! (وَ لَمَّا فَتَحُوا مَتاعَهُمْ وَجَدُوا بِضاعَتَهُمْ رُدَّتْ إِلَیْهِمْ).
آنها که این موضوع را سندى قاطع بر گفتار خود مى‏یافتند، نزد پدر آمدند «گفتند: پدر جان! ما دیگر بیش از این چه مى‏خواهیم؟ این سرمایه ماست که به ما باز پس گردانده شده است» (قالُوا یا أَبانا ما نَبْغِی هذِهِ بِضاعَتُنا رُدَّتْ إِلَیْنا).
پدر جان! دیگر جاى درنگ نیست، برادرمان را با ما بفرست «ما براى خانواده خود مواد غذایى خواهیم آورد» (وَ نَمِیرُ أَهْلَنا).
«و در حفظ برادر خواهیم کوشید» (وَ نَحْفَظُ أَخانا).
«و یک بار شتر هم (به خاطر او) خواهیم افزود» (وَ نَزْدادُ کَیْلَ بَعِیرٍ).
«و این کار (براى عزیز مصر، این مرد بزرگوار و سخاوتمندى که ما دیدیم) کار ساده و آسانى است» (ذلِکَ کَیْلٌ یَسِیرٌ).

(آیه 66)- ولى یعقوب با تمام این احوال، راضى به فرستادن فرزندش بنیامین با آنها نبود، و از طرفى اصرار آنها که با منطق روشنى همراه بود، او را وادار مى‏کرد که در برابر این پیشنهاد تسلیم شود، سرانجام راه چاره را در این دید که نسبت به فرستادن فرزند، موافقت مشروط کند، لذا به آنها چنین «گفت: من هرگز او را با شما نخواهم فرستاد تا پیمان مؤکد الهى بدهید که او را حتما نزد من خواهید آورد مگر این که (بر اثر مرگ و یا عوامل دیگر) قدرت از شما سلب شود» (قالَ لَنْ أُرْسِلَهُ مَعَکُمْ حَتَّى تُؤْتُونِ مَوْثِقاً مِنَ اللَّهِ لَتَأْتُنَّنِی بِهِ إِلَّا أَنْ یُحاطَ بِکُمْ).
منظور از «مَوْثِقاً مِنَ اللَّهِ» (وثیقه الهى) همان عهد و پیمان و سوگندى بوده که با نام خداوند همراه است.
به هر حال برادران یوسف پیشنهاد پدر را پذیرفتند، «و هنگامى که عهد و پیمان خود را در اختیار پدر گذاشتند (یعقوب) گفت: خداوند شاهد و ناظر و حافظ آن است که ما مى‏گوییم» (فَلَمَّا آتَوْهُ مَوْثِقَهُمْ قالَ اللَّهُ عَلى‏ ما نَقُولُ وَکِیلٌ).


(آیه 67)- سرانجام برادران یوسف پس از جلب موافقت پدر، برادر کوچک را با خود همراه کردند و براى دومین بار آماده حرکت به سوى مصر شدند، در اینجا پدر، نصیحت و سفارشى به آنها کرد «و گفت: فرزندانم! شما از یک در وارد نشوید، بلکه از درهاى مختلف وارد شوید» (وَ قالَ یا بَنِیَّ لا تَدْخُلُوا مِنْ بابٍ واحِدٍ وَ ادْخُلُوا مِنْ أَبْوابٍ مُتَفَرِّقَةٍ). تا مورد حسد و سعایت حسودان قرار نگیرید.
و اضافه کرد «من با این دستور نمى‏توانم حادثه‏اى را که از سوى خدا حتمى است از شما برطرف سازم» (وَ ما أُغْنِی عَنْکُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ شَیْ‏ءٍ).
و در پایان گفت: «حکم و فرمان از آن خداست» (إِنِ الْحُکْمُ إِلَّا لِلَّهِ).
«بر او توکل کرده‏ام» (عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ).
و «همه متوکلان باید بر او توکل کنند» و از او استمداد بجویند و کار خود را به او واگذارند (وَ عَلَیْهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُتَوَکِّلُونَ).


(آیه 68)- برادران حرکت کردند و پس از پیمودن راه طولانى میان کنعان و مصر، وارد سرزمین مصر شدند «و هنگامى که طبق آنچه پدر به آنها امر کرده بود (از راههاى مختلف) وارد مصر شدند این کار هیچ حادثه الهى را نمى‏توانست از آنها دور سازد» (وَ لَمَّا دَخَلُوا مِنْ حَیْثُ أَمَرَهُمْ أَبُوهُمْ ما کانَ یُغْنِی عَنْهُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ شَیْ‏ءٍ).
بلکه تنها فایده‏اش این بود «که حاجتى در دل یعقوب بود که از این طریق انجام مى‏شد» (إِلَّا حاجَةً فِی نَفْسِ یَعْقُوبَ قَضاها).
اشاره به این که تنها اثرش تسکین خاطر پدر و آرامش قلب او بود، چرا که او از همه فرزندان خود دور بود، و شب و روز در فکر آنها و یوسف بود، و از گزند حوادث و حسد حسودان و بدخواهان بر آنها مى‏ترسید، و همین اندازه که اطمینان داشت آنها دستوراتش را به کار مى‏بندند دلخوش بود.
سپس قرآن یعقوب را با این جمله مدح و توصیف مى‏کند که: «او از طریق تعلیمى که ما به او دادیم، علم و آگاهى داشت،در حالى که اکثر مردم نمى‏دانند» (وَ إِنَّهُ لَذُو عِلْمٍ لِما عَلَّمْناهُ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ).


(آیه 69)- طرحى براى نگهدارى برادر: سرانجام برادران بر یوسف وارد شدند، و به او اعلام داشتند که دستور تو را به کار بستیم و با این که پدر در آغاز موافق فرستادن برادر کوچک، با ما نبود با اصرار او را راضى ساختیم، تا بدانى ما به گفته و عهد خود وفاداریم.
یوسف، آنها را با احترام و اکرام تمام پذیرفت، و به میهمانى خویش دعوت کرد، دستور داد هر دو نفر در کنار سفره یا طبق غذا قرار گیرند، آنها چنین کردند، در این هنگام «بنیامین» که تنها مانده بود گریه را سر داد و گفت: اگر برادرم یوسف زنده بود، مرا با خود بر سر یک سفره مى‏نشاند، چرا که از یک پدر و مادر بودیم.
یوسف رو به آنها کرد و گفت: مثل این که برادر کوچکتان تنها مانده است؟
من براى رفع تنهائیش او را با خودم بر سر یک سفره مى‏نشانم! سپس دستور داد براى هر دو نفر یک اتاق خواب مهیا کردند، باز «بنیامین» تنها ماند، یوسف گفت: او را نزد من بفرستید، در این هنگام یوسف برادرش را نزد خود جاى داد، اما دید او بسیار ناراحت و نگران است و دائما به یاد برادر از دسته رفته‏اش یوسف مى‏باشد، در اینجا پیمانه صبر یوسف لبریز شد و پرده از روى حقیقت برداشت، چنانکه قرآن مى‏گوید: «هنگامى که وارد بر یوسف شدند او برادرش را نزد خود جاى داد و گفت: من همان برادرت یوسفم، غم مخور و اندوه به خویش راه مده و از کارهایى که اینها مى‏کنند نگران مباش»! (وَ لَمَّا دَخَلُوا عَلى‏ یُوسُفَ آوى‏ إِلَیْهِ أَخاهُ قالَ إِنِّی أَنَا أَخُوکَ فَلا تَبْتَئِسْ بِما کانُوا یَعْمَلُونَ).
منظور از کارهاى برادران که «بنیامین» را ناراحت مى‏کرده است، بى‏مهرى‏هایى است که نسبت به او و یوسف داشتند، و نقشه‏هایى که براى طرد آنها از خانواده کشیدند.


اعظم :



ایه 64 : بر عوامل ظاهرى و مادى هر چند فراوان باشند تکیه نکنیم، تنها بر خدا توکّل کنیم. «فاللّه خیر حافظاً»*

آیه 64 : اعتماد به غیر خدا شرک است و انبیاء ‏(علیه السّلام) به نص قرآن از آن منزهند، این قرآن است که تصریح دارد بر اینکه یعقوب از مخلصین و برگزیدگان و از ائمه ‏«هداة مهدیین» است، و او خود در آنجا که فرموده بود: ‏«إِلَّا کَما أَمِنْتُکُمْ عَلى‏ أَخِیهِ مِنْ قَبْلُ» اعتراف کرده بر اینکه فرزندان را در باره یوسف امین پنداشته و اگر اینگونه اعتماد کردن شرک بود به نص قرآن، یعقوب مرتکب آن نمى‏شد، علاوه بر اینکه نسبت به برادر یوسف هم این اعتماد را کرد و به طورى که از آیات بعدى برمى‏آید بعد از گرفتن پیمانى خدایى او را به ایشان سپرد.
پس معلوم مى‏شود مقصود یعقوب ‏(علیه السّلام) از اعتماد به خدا اعتماد به این معنا نبوده بلکه مقصودش بیان این معنا بوده که لزوم اختیار اطمینان و اعتماد به خدا، بر اعتماد به غیر او از این جهت است که خداى تعالى متصف به صفات کریمه‏اى است که بخاطر وجود آنها یقین و اطمینان حاصل مى‏شود که چنین خدایى بندگان متوکل را فریب نمى‏دهد، و به کسانى که امور خود را تفویض به او کرده‏اند خدعه نمى‏کند، چون که او نسبت به بندگان خویش رؤوف و غفور ودود و کریم و حکیم و علیم، و به عبارت جامع‏تر ارحم الراحمین است.(اینکه اسباب رو در تاثیر مستقل بدونیم شرکه ولی اینکه اون اسباب رو از خداوند بدونیم و ازشون استفاده کنیم شرک نیست )

آیه 65 : اگر خواستید کبوتران فرارى را جذب کنید، باید کمى دانه پخش کنید. (یوسف بهاى غلّه را به آنان برگرداند تا جاذبه مراجعت آنان را زیاد کند) «بضاعتهم رُدّت»

آیه 66 : هرگاه از شخصى بدقولى و بدرفتارى دیدید، در نوبت بعد قرارداد را محکمتر کنید. «موثقاً»

آیه 66 : معناى توکل این نیست که انسان نسبت امور را به خودش و یا به اسباب، قطع و یا انکار کند، بلکه معنایش این است که خود و اسباب را مستقل در تاثیر ندانسته و معتقد باشد که استقلال و اصالت منحصرا از آن خداى سبحان است، و در عین حال سببیت غیر مستقله را براى خود و براى اسباب قائل باشد.

آیه 67 : جلو حساسیّت‏ها، سوءظن‏ها و چشم‏زخم‏ها را بگیرید، ورود گروهى جوان به منطقه‏ى بیگانه، عامل سوءظن و سعایت است. «لاتدخلوا من باب واحد»

آیه 67 : یعقوب، هم خود توکل کرد و هم دیگران را با امر به توکل تشویق نمود. «توکّلت... فلیتوکّل...»

آیه 67 : برای دفع چشم زخم و رفع بلایا باید تدبیر و چاره اندیشی کرد , البته نباید انتظار داشت با تدبیر خودمان , خدا تدبیر , قضا و قدرش را به انجام نرساند.

آیه 68 : می فرماید : یعقوب ‏(علیه السّلام) به سبب علم و یا تعلیمى که ما به او دادیم صاحب علم بود، و ظاهر اینکه تعلیم را به خدا نسبت داده این است که مراد از علم یعقوب علم اکتسابى و مدرسه‏اى نیست، بلکه علم موهبتى است، قبلا هم گذشت که اخلاص در توحید، آدمى را به چنین علومى مى‏رساند، جمله بعد هم که مى‏فرماید: ‏«وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ» این معنا را تایید مى‏کند، زیرا اگر مقصود از علمى که خداوند به یعقوب ‏(علیه السّلام) تعلیم داده بود همین علوم اکتسابى و مدرسه‏اى بوده که هم خودش از طرق عادى بدست مى‏آید و هم اسباب ظاهرى را معتبر مى‏شمارد دیگر صحیح نبود بفرماید: و لیکن بیشتر مردم نمى‏دانند، زیرا بیشتر مردم راه بسوى چنین علمى دارند.

آیه 68 : انجام وظیفه، بدون آنکه ضامن نتیجه‏ى آن باشد. حاجت یعقوب آن است که در مقدّمات کار کوتاهى نشود و از یک در وارد نشوند، ولى آنچه خواهد شد به دست خداوند است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ مرداد ۹۴ ، ۲۲:۵۴
* مسافر
شنبه, ۲۴ مرداد ۱۳۹۴، ۰۸:۰۱ ق.ظ

242 . صفحه 242



بیست و چهارم مرداد :



نفیسه :



(آیه 53)- زلیخا ادامه داد: «من هرگز نفس سرکش خویش را تبرئه نمى‏کنم چرا که (مى‏دانم) این نفس اماره ما را به بدیها فرمان مى‏دهد» (وَ ما أُبَرِّئُ نَفْسِی إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ).
«مگر آنچه پروردگارم رحم کند» و با حفظ و کمک او مصون بمانیم (إِلَّا ما رَحِمَ رَبِّی).
و در هر حال در برابر این گناه از او امید عفو و بخشش دارم «چرا که پروردگارم غفور و رحیم است» (إِنَّ رَبِّی غَفُورٌ رَحِیمٌ).
شکست همسر عزیز مصر که نامش «زلیخا» یا «راعیل» بود در مسیر گناه باعث تنبه او گردید، و از کردار ناهنجار خود پشیمان گشت و روى به درگاه خدا آورد.
و خوشبخت کسانى که از شکستها، پیروزى مى‏سازند و از ناکامیها کامیابى، و از اشتباهات خود راههاى صحیح زندگى را مى‏یابند و در میان تیره بختیها نیکبختى خود را پیدا مى‏کنند.



(آیه 54)- یوسف خزانه‏دار کشور مصر مى‏شود! در شرح زندگى پرماجراى یوسف، این پیامبر بزرگ الهى به اینجا رسیدیم که سرانجام پاکدامنى او بر همه ثابت شد و حتى دشمنانش به پاکیش شهادت دادند، و ثابت شد که تنها گناه او که به خاطر آن، وى را به زندان افکندند چیزى جز پاکدامنى و تقوا و پرهیزکارى نبوده است.
در ضمن معلوم شد این زندانى بى‏گناه کانونى است از علم و آگاهى و هوشیارى، و استعداد مدیریت در یک سطح بسیار عالى.
در دنبال این ماجرا، قرآن مى‏گوید: «و ملک دستور داد او را نزد من آورید، تا او را مشاور و نماینده مخصوص خود سازم» و از علم و دانش و مدیریت او براى حل مشکلاتم کمک گیرم (وَ قالَ الْمَلِکُ ائْتُونِی بِهِ أَسْتَخْلِصْهُ لِنَفْسِی).
نماینده ویژه «ملک» وارد زندان شد و به دیدار یوسف شتافت و اظهار داشت که او علاقه شدیدى به تو پیدا کرده است برخیز تا نزد او برویم.
یوسف به نزد ملک آمد و با او به گفتگو نشست «هنگامى که ملک با وى گفتگو کرد (و سخنان پرمغز و پرمایه یوسف را که از علم و هوش و درایت فوق العاده‏اى حکایت مى‏کرد شنید، بیش از پیش شیفته و دلباخته او شد و) گفت:
تو امروز نزد ما داراى منزلت عالى و اختیارات وسیع هستى و مورد اعتماد و وثوق ما خواهى بود» (فَلَمَّا کَلَّمَهُ قالَ إِنَّکَ الْیَوْمَ لَدَیْنا مَکِینٌ أَمِینٌ).



(آیه 55)- تو باید امروز در این کشور، مصدر کارهاى مهم باشى و بر اصلاح امور همت کنى، یوسف پیشنهاد کرد، خزانه‏دار کشور مصر باشد و «گفت: مرا در رأس خزانه‏دارى این سرزمین قرار ده چرا که من هم حافظ و نگهدار خوبى هستم و هم به اسرار این کار واقفم» (قالَ اجْعَلْنِی عَلى‏ خَزائِنِ الْأَرْضِ إِنِّی حَفِیظٌ عَلِیمٌ).
یوسف مى‏دانست یک ریشه مهم نابسامانیهاى آن جامعه مملو از ظلم و ستم در مسائل اقتصادیش نهفته است، اکنون که آنها به حکم اجبار به سراغ او آمده‏اند، چه بهتر که نبض اقتصاد کشور مصر، مخصوصا مسائل کشاورزى را در دست گیرد و به یارى مستضعفان بشتابد، از تبعیضها تا آنجا که قدرت دارد بکاهد، حق مظلومان را از ظالمان بگیرد، و به وضع بى‏سر و سامان آن کشور پهناور سامان بخشد.
ضمنا تعبیر «إِنِّی حَفِیظٌ عَلِیمٌ» دلیل بر اهمیت «مدیریت» در کنار «امانت» است و نشان مى‏دهد که پاکى و امانت به تنهایى براى پذیرش یک پست حساس اجتماعى کافى نیست بلکه علاوه بر آن آگاهى و تخصص و مدیریت نیز لازم است.



(آیه 56)- به هر حال حال، خداوند در اینجا مى‏گوید: «و این چنین ما یوسف را بر سرزمین مصر، مسلط ساختیم که هرگونه مى‏خواست در آن تصرف مى‏کرد» (وَ کَذلِکَ مَکَّنَّا لِیُوسُفَ فِی الْأَرْضِ یَتَبَوَّأُ مِنْها حَیْثُ یَشاءُ).
آرى «ما رحمت خویش و نعمتهاى مادى و معنوى را به هر کس بخواهیم و شایسته بدانیم مى‏بخشیم» (نُصِیبُ بِرَحْمَتِنا مَنْ نَشاءُ).
«و ما هرگز پاداش نیکوکاران را ضایع نخواهیم کرد» (وَ لا نُضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِینَ).
و اگر هم به طول انجامد سرانجام آنچه را شایسته آن بوده‏اند به آنها خواهیم داد که در پیشگاه ما هیچ کار نیکى به دست فراموشى سپرده نمى‏شود.



(آیه 57)- ولى مهم این است که تنها به پاداش دنیا قناعت نخواهیم کرد «و پاداشى که در آخرت به آنها خواهد رسید بهتر و شایسته‏تر است براى کسانى که ایمان آوردند و تقوا پیشه کردند» (وَ لَأَجْرُ الْآخِرَةِ خَیْرٌ لِلَّذِینَ آمَنُوا وَ کانُوا یَتَّقُونَ).



(آیه 58)- پیشنهاد تازه یوسف به برادران: سرانجام همان گونه که پیش بینى مى‏شد، هفت سال پى‏درپى وضع کشاورزى مصر بر اثر بارانهاى پربرکت و فراوانى آب نیل کاملا رضایت بخش بود، و یوسف دستور داد مردم مقدار مورد نیاز خود را از محصول بردارند و بقیه را به حکومت بفروشند و به این ترتیب، انبارها و مخازن از آذوقه پر شد.
این هفت سال پربرکت و وفور نعمت گذشت، و قحطى و خشکسالى چهره عبوس خود را نشان داد، و آنچنان آسمان بر زمین بخیل شد که زرع و نخیل لب تر نکردند، و مردم از نظر آذوقه در مضیقه افتادند و یوسف نیز تحت برنامه و نظم خاصى که توأم با آینده نگرى بود غلّه به آنها مى‏فروخت و نیازشان را به صورت عادلانه‏اى تأمین مى‏کرد.
این خشکسالى منحصر به سرزمین مصر نبود، به کشورهاى اطراف نیز سرایت کرد، و مردم «فلسطین» و سرزمین «کنعان» را که در شمال شرقى مصر قرار داشتند فرا گرفت، و «خاندان یعقوب» که در این سرزمین زندگى مى‏کردند نیز به مشکل کمبود آذوقه گرفتار شدند، و به همین دلیل یعقوب تصمیم گرفت، فرزندان خود را به استثناى «بنیامین» که به جاى یوسف نزد پدر ماند راهى مصر کند.
آنها با کاروانى که به مصر مى‏رفت به سوى این سرزمین حرکت کردند و به گفته بعضى پس از 18 روز راهپیمایى وارد مصر شدند.
طبق تواریخ، افراد خارجى به هنگام ورود به مصر باید خود را معرفى مى‏کردند تا مأمورین به اطلاع یوسف برسانند، هنگامى که مأمورین گزارش کاروان فلسطین را دادند، یوسف در میان درخواست کنندگان غلات نام برادران خود را دید، و آنها را شناخت و دستور داد، بدون آن که کسى بفهمد آنان برادر وى هستند احضار شوند و آن چنانکه قرآن مى‏گوید:

«و برادران یوسف آمدند و بر او وارد شدند او آنها را شناخت، ولى آنها وى را نشناختند» (وَ جاءَ إِخْوَةُ یُوسُفَ فَدَخَلُوا عَلَیْهِ فَعَرَفَهُمْ وَ هُمْ لَهُ مُنْکِرُونَ).
آنها حق داشتند یوسف را نشناسند، زیرا از یک سو سى تا چهل سال از روزى که او را در چاه انداخته بودند تا روزى که به مصر آمدند گذشته بود، و از سویى دیگر، آنها هرگز چنین احتمالى را نمى‏دادند که برادرشان عزیز مصر شده باشد. اصلا احتمال حیات یوسف پس از آن ماجرا در نظر آنها بسیار بعید بود.به هر حال آنها غلّه مورد نیاز خود را خریدارى کردند.



(آیه 59)- یوسف برادران را مورد لطف و محبت فراوان قرار داد، و در گفتگو را با آنها باز کرد، برادران گفتند: ما، ده برادر از فرزندان یعقوب هستیم، و او نیز فرزند زاده ابراهیم خلیل پیامبر بزرگ خداست، اگر پدر ما را مى‏شناختى احترام بیشترى مى‏کردى، ما پدر پیرى داریم که از پیامبران الهى است، ولى اندوه عمیقى سراسر وجود او را در بر گرفته! یوسف فورا پرسید: این همه اندوه چرا؟
گفتند: او پسرى داشت، که بسیار مورد علاقه‏اش بود و از نظر سن از ما کوچکتر بود، روزى همراه ما براى شکار و تفریح به صحرا آمد، و ما از او غافل ماندیم و گرگ او را درید! و از آن روز تاکنون، پدر براى او گریان و غمگین است.
بعضى از مفسران چنین نقل کرده‏اند که عادت یوسف این بود که به هر کس یک بار شتر غلّه بیشتر نمى‏فروخت، و چون برادران یوسف، ده نفر بودند، ده بار غلّه به آنها داد، آنها گفتند: ما پدر پیرى داریم که به خاطر شدت اندوه نمى‏تواند مسافرت کند و برادر کوچکى که براى خدمت و انس، نزد او مانده است، سهمیه‏اى هم براى آن دو به ما مرحمت کن.
یوسف دستور داد و بار دیگر بر آن افزودند، سپس رو کرد به آنها و گفت: در سفر آینده برادر کوچک را به عنوان نشانه همراه خود بیاورید.
در اینجا قرآن مى‏گوید: «و هنگامى که (یوسف) بارهاى آنها را آماده ساخت به آنها گفت: آن برادرى را که از پدر دارید نزد من بیاورید»(وَ لَمَّا جَهَّزَهُمْ بِجَهازِهِمْ قالَ ائْتُونِی بِأَخٍ لَکُمْ مِنْ أَبِیکُمْ).
سپس اضافه کرد: «آیا نمى‏بینید، حق پیمانه را ادا مى‏کنم، و من بهترین میزبانها هستم»؟ (أَ لا تَرَوْنَ أَنِّی أُوفِی الْکَیْلَ وَ أَنَا خَیْرُ الْمُنْزِلِینَ).


(آیه 60)- و به دنبال این تشویق و اظهار محبت، آنها را با این سخن تهدید کرد که «اگر آن برادر را نزد من نیاورید، نه کیل و غلّه‏اى نزد من خواهید داشت، و نه اصلا به من نزدیک شوید» (فَإِنْ لَمْ تَأْتُونِی بِهِ فَلا کَیْلَ لَکُمْ عِنْدِی وَ لا تَقْرَبُونِ).
یوسف مى‏خواست به هر ترتیبى شده «بنیامین» را نزد خود آورد، گاهى از طریق اظهار محبت و گاهى از طریق تهدید وارد مى‏شد، ضمنا از این تعبیرات روشن مى‏شود که خرید و فروش غلات در مصر از طریق وزن نبود بلکه به وسیله پیمانه بود و نیز روشن مى‏شود که یوسف به تمام معنى میهمان نواز بود.


(آیه 61)- برادران در پاسخ او «گفتند: ما با پدرش گفتگو مى‏کنیم (و سعى خواهیم کرد موافقت او را جلب کنیم) و ما این کار را خواهیم کرد» (قالُوا سَنُراوِدُ عَنْهُ أَباهُ وَ إِنَّا لَفاعِلُونَ).
آنها یقین داشتند، مى‏توانند از این نظر در پدر نفوذ کنند و موافقتش را جلب نمایند و باید چنین باشد،جایى که آنها توانستند یوسف را با اصرار و الحاح از دست پدر در آورند چگونه نمى‏توانند بنیامین را از او جدا سازند؟


(آیه 62)- در اینجا یوسف براى این که عواطف آنها را به سوى خود بیشتر جلب کند و اطمینان کافى به آنها بدهد، «به کارگزارانش گفت: وجوهى را که آنها (برادران) در برابر غلّه پرداخته‏اند (دور از چشم آنها) دربارهایشان بگذارید، تا به هنگامى که به خانواده خود بازگشتند (و بارها را گشودند) آن را بشناسند تا شاید بار دیگر به مصر بازگردند» (وَ قالَ لِفِتْیانِهِ اجْعَلُوا بِضاعَتَهُمْ فِی رِحالِهِمْ لَعَلَّهُمْ یَعْرِفُونَها إِذَا انْقَلَبُوا إِلى‏ أَهْلِهِمْ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ).
چرا یوسف خود را به برادران معرفى نکرد؟
نخستین سؤالى که در ارتباط با آیات فوق پیش مى‏آید این است که چگونه یوسف خود را به برادران معرفى نکرد، تا زودتر او را بشناسد و به سوى پدر بازگردند، و او را از غم و اندوه جانکاه فراق یوسف درآورند؟
بسیارى از مفسران به پاسخ این سؤال پرداخته‏اند و جوابهایى ذکر کرده‏اند که به نظر مى‏رسد بهترین آنها این است که یوسف چنین اجازه‏اى را از طرف پروردگار نداشت، زیرا ماجراى فراق یوسف گذشته از جهات دیگر صحنه آزمایش و میدان امتحانى بود براى یعقوب و مى‏بایست دوران این آزمایش به فرمان پروردگار به آخر برسد، و قبل از آن یوسف مجاز نبود خبر دهد.به علاوه اگر یوسف بلافاصله خود را به برادران معرفى مى‏کرد، ممکن بود عکس العملهاى نامطلوبى داشته باشد از جمله این که آنها چنان گرفتار وحشت شوند که دیگر به سوى او بازنگردند، به خاطر این که احتمال مى‏دادند یوسف انتقام گذشته را از آنها بگیرد.

(آیه 63)- سرانجام موافقت پدر جلب شد! برادران یوسف با دست پر و خوشحالى فراوان به کنعان بازگشتند، ولى در فکر آینده بودند که اگر پدر با فرستادن برادر کوچک (بنیامین) موافقت نکند، عزیز مصر آنها را نخواهد پذیرفت و سهمیه‏اى به آنها نخواهد داد.
لذا قرآن مى‏گوید: «هنگامى که آنها به سوى پدر بازگشتند گفتند: پدر! دستور داده شده است که در آینده (سهمیه‏اى به ما ندهند و) کیل و پیمانه‏اى براى ما نکنند» (فَلَمَّا رَجَعُوا إِلى‏ أَبِیهِمْ قالُوا یا أَبانا مُنِعَ مِنَّا الْکَیْلُ).
«اکنون که چنین است برادرمان را با ما بفرست تا بتوانیم کیل و پیمانه‏اى دریافت داریم» (فَأَرْسِلْ مَعَنا أَخانا نَکْتَلْ).
«و مطمئن باش که او را حفظ خواهیم کرد» (وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ).


اعظم :



ایه 53 : خطر هوای نفس جدی است جایی که پیامبر خدا اینطور میگه ساده انگاریه اگه ما خودمون رو مصون بدونیم .



ایه 53 :
هر عمل صالح و هر صفت پسندیده که دارم رحمتى است از ناحیه پروردگارم.

واقعا گاهی پیش اومده فکر کردم که دیگه صفت خوبی در من ریشه دار شده و شده جزء ذاتم ولی بعدها دیدم اگه خدا توفیق نده واقعا اون جور که فکر میکردم نیستم
هر خوبیی در وجودمون هست از رحمت خداست



ایه 54 :
ممکنه ادم دین نداشته باشه ولی فطرت انسان کمال دوست هستش و صفات خوب یه ادم اونو جذب میکنه



ایه 54 :
وقتی امانت ، توان و صداقت یه نفر رو دیدیم در واگذاری مسوولیت بهش تعلل نکنیم .



ایه 55:
یوسف علیه السلام در دستگاه حکومتی غیر دینی تفاضای پستی رو کرد که نفع عامه مردم در اون لحاظ شد
مسوول اقتصاد
حدیث جالبی ذیل آین آیه بود از امام صادق
کفاره کار حکومتی بر اوردن نیازمندیهای برادران دینی است


ایه 55 : حاکم میگه
تو مکین امین هستی
یوسف میگه حفیظ علیم

میشه مجموعه خصلتهای کارگزاران رو از توش پیدا کرد

قدرت
امانت
پاسداری
تخصص

ایه 56 و 57 :
در جهان بینی الهی هیچ کاری بدون پاداش نیست



ایه 57 :
چه در اینجا پاداش عمل رو بگیری یا نگیری
در هر حال پاداش اخرت بهتره



ایه 58 :
در زمان قحطی جیره بندی لازمه و هر کس بایدشخصا حضور پیدا کنه برای گرفتن سهمیه

ایه 58 :
در زمان قحطی به همدیگه کمک کنیم (به سایر بلاد نیازمند ) . در صورت نیاز اقتصادی از کشورهای دیگه کمک بگیریم ( البته نیاز داریم تا نیاز . نه واسه کالاهای لوکس و رفاهیات بی فایده )
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ مرداد ۹۴ ، ۰۸:۰۱
* مسافر
جمعه, ۲۳ مرداد ۱۳۹۴، ۰۸:۱۵ ق.ظ

241 . صفحه 241


بیست و سوم مرداد :


نفیسه :


(آیه 44)-برای تعبیر خواب سلطان،معبران بلافاصله «اظهار داشتند که: اینها خوابهاى پریشان است و ما به تعبیر این گونه خوابهاى پریشان آشنا نیستیم»! (قالُوا أَضْغاثُ أَحْلامٍ وَ ما نَحْنُ بِتَأْوِیلِ الْأَحْلامِ بِعالِمِینَ).


(آیه 45)- در اینجا ساقى شاه که سالها قبل از زندان آزاد شده بود به یاد خاطره زندان و تعبیر خواب یوسف افتاد.
همچنان که آیه مى‏گوید: «و یکى از آن دو که نجات یافته بود- و بعد از مدتى به خاطرش آمد- گفت: من شما را از تعبیر این خواب خبر مى‏دهم، مرا (به سراغ استاد ماهر این کار که در گوشه زندان است) بفرستید» تا خبر صحیح دست اول را براى شما بیاورم (وَ قالَ الَّذِی نَجا مِنْهُما وَ ادَّکَرَ بَعْدَ أُمَّةٍ أَنَا أُنَبِّئُکُمْ بِتَأْوِیلِهِ فَأَرْسِلُونِ).
این سخن وضع مجلس را دگرگون ساخت و همگى چشمها را به ساقى دوختند سرانجام به او اجازه داده شد که هر چه زودتر دنبال این مأموریت برود.

(آیه 46)- ساقى به زندان و به سراغ دوست قدیمى خود یوسف آمد، همان دوستى که در حق او بى‏وفایى فراوان کرده بود اما شاید مى‏دانست بزرگوارى یوسف مانع از آن خواهد شد که سر گله باز کند.
رو به یوسف کرد و چنین گفت: «یوسف! اى مرد بسیار راستگو! درباره این خواب اظهار نظر کن که کسى در خواب دیده است که هفت گاو لاغر، هفت گاو چاق را مى‏خورند، و هفت خوشه سبز و هفت خوشه خشکیده» که دومى بر اولى پیچیده و آن را نابوده کرده است (یُوسُفُ أَیُّهَا الصِّدِّیقُ أَفْتِنا فِی سَبْعِ بَقَراتٍ سِمانٍ یَأْکُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجافٌ وَ سَبْعِ سُنْبُلاتٍ خُضْرٍ وَ أُخَرَ یابِساتٍ).
«شاید من به سوى این مردم باز گردم، باشد که آنها از اسرار این خواب آگاه شوند» (لَعَلِّی أَرْجِعُ إِلَى النَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَعْلَمُونَ).

(آیه 47)- به هر حال یوسف بى‏آنکه هیچ قید و شرطى قائل شود و یا پاداشى بخواهد فورا خواب را به عالى‏ترین صورتى تعبیر کرد، تعبیرى گویا و خالى از هرگونه پرده پوشى، و توأم با راهنمایى و برنامه‏ریزى براى آینده تاریکى که در پیش داشتند، «او چنین گفت: هفت سال پى‏درپى باید با جدیت زراعت کنید (چرا که در این هفت سال بارندگى فراوان است) ولى آنچه را درو مى‏کنید به صورت همان خوشه در انبارها ذخیره کنید، جز به مقدار کم و جیره‏بندى که براى خوردن نیاز دارید» (قالَ تَزْرَعُونَ سَبْعَ سِنِینَ دَأَباً فَما حَصَدْتُمْ فَذَرُوهُ فِی سُنْبُلِهِ إِلَّا قَلِیلًا مِمَّا تَأْکُلُونَ).

(آیه 48)- «پس از آن، هفت سال سخت (و خشکى و قحطى) مى‏آید، که آنچه را براى آن سالها ذخیره کرده‏اید، مى‏خورند» (ثُمَّ یَأْتِی مِنْ بَعْدِ ذلِکَ سَبْعٌ شِدادٌ یَأْکُلْنَ ما قَدَّمْتُمْ لَهُنَّ).
ولى مراقب باشید در آن هفت سال خشک و قحطى نباید تمام موجودى انبارها را صرف تغذیه کنید، بلکه باید «مقدار کمى که (براى بذر) ذخیره خواهید کرد» براى زراعت سال بعد که سال خوبى خواهد بود نگهدارى نمایید (إِلَّا قَلِیلًا مِمَّا تُحْصِنُونَ).

(آیه 49)- اگر با برنامه و نقشه حساب شده این هفت سال خشک و سخت را پشت سر بگذارید دیگر خطرى شما را تهدید نمى‏کند، «سپس سالى فرا مى‏رسد که باران فراوان نصیب مردم مى‏شود» (ثُمَّ یَأْتِی مِنْ بَعْدِ ذلِکَ عامٌ فِیهِ یُغاثُ النَّاسُ).
«و در آن سال (نه تنها کار زراعت خوب مى‏شود بلکه) مردم عصاره (میوه‏ها و دانه‏هاى روغنى را) مى‏گیرند» و سال پربرکتى است (وَ فِیهِ یَعْصِرُونَ).
تعبیرى که یوسف براى این خواب کرد چقدر حساب شده بود! در حقیقت یوسف یک معبر ساده خواب نبود، بلکه یک رهبر بود که از گوشه زندان براى آینده یک کشور برنامه‏ریزى مى‏کرد و یک طرح چند ماده‏اى حداقل پانزده ساله به آنها ارائه داد و این تعبیر و طراحى براى آینده موجب شد که هم مردم مصر از قحطى کشنده نجات یابند و هم یوسف از زندان و هم حکومت از دست خودکامگان!

(آیه 50)- تبرئه یوسف از هرگونه اتهام! تعبیرى که یوسف براى خواب شاه مصر کرد اجمالا به او فهماند که این مرد یک غلام زندانى نیست بلکه شخص فوق العاده‏اى است که طى ماجراى مرموزى به زندان افتاده است لذا مشتاق دیدار او شد اما نه آنچنان که غرور و کبر سلطنت را کنار بگذارد و خود به دیدار یوسف بشتابد بلکه «پادشاه گفت: او را نزد من آورید!» (وَ قالَ الْمَلِکُ ائْتُونِی بِهِ).
«ولى هنگامى که فرستاده او نزد یوسف آمد (به جاى این که دست و پاى خود را گم کند که بعد از سالها در سیاه چال زندان بودن اکنون نسیم آزادى مى‏وزد به فرستاده شاه جواب منفى داد و) گفت: (من از زندان بیرون نمى‏آیم) به سوى صاحبت بازگرد و از او بپرس آن زنانى که (در قصر عزیز مصر وزیر تو) دستهاى خود را بریدند به چه دلیل بود»؟ (فَلَمَّا جاءَهُ الرَّسُولُ قالَ ارْجِعْ إِلى‏ رَبِّکَ فَسْئَلْهُ ما بالُ النِّسْوَةِ اللَّاتِی قَطَّعْنَ أَیْدِیَهُنَّ).
او نمى‏خواست ننگ عفو شاه را بپذیرد و پس از آزادى به صورت یک مجرم یا لااقل یک متهم که مشمول عفو شاه شده است زندگى کند. او مى‏خواست نخست بى‏گناهى و پاکدامنیش کاملا به ثبوت رسد، و سر بلند آزاد گردد.
سپس اضافه نمود اگر توده مردم مصر و حتى دستگاه سلطنت ندانند نقشه زندانى شدن من چگونه و به وسیله چه کسانى طرح شد «اما پروردگار من از نیرنگ و نقشه آن زنان آگاه است» (إِنَّ رَبِّی بِکَیْدِهِنَّ عَلِیمٌ).

(آیه 51)- فرستاده مخصوص به نزد شاه برگشت و پیشنهاد یوسف را بیان داشت، این پیشنهاد که با مناعت طبع و علوّ همت همراه بود او را بیشتر تحت تأثیر عظمت و بزرگى یوسف قرار داد لذا فورا به سراغ زنانى که در این ماجرا شرکت داشتند فرستاد و آنها را احضار کرد، رو به سوى آنها کرد و «گفت: بگویید ببینم در آن هنگام که شما تقاضاى کامجویى از یوسف کردید جریان کار شما چه بود»؟! (قالَ ما خَطْبُکُنَّ إِذْ راوَدْتُنَّ یُوسُفَ عَنْ نَفْسِهِ).
در اینجا وجدانهاى خفته آنها یک مرتبه در برابر این سؤال بیدار شد و همگى متفقا به پاکى یوسف گواهى دادند و «گفتند: منزه است خداوند ما هیچ عیب و گناهى در یوسف سراغ نداریم» (قُلْنَ حاشَ لِلَّهِ ما عَلِمْنا عَلَیْهِ مِنْ سُوءٍ).
همسر عزیز مصر که در اینجا حاضر بود احساس کرد موقع آن فرا رسیده است که سالها شرمندگى وجدان را با شهادت قاطعش به پاکى یوسف و گنهکارى خویش جبران کند، بخصوص این که او بزرگوارى بى‏نظیر یوسف را از پیامى که براى شاه فرستاده بود درک کرد چرا که در پیامش کمترین سخنى از وى به میان نیاورده و تنها از زنان مصر بطور سر بسته سخن گفته است.
یک مرتبه، گویى انفجارى در درونش رخ داد. قرآن مى‏گوید: «همسر عزیز مصر فریاد زد: الآن حق آشکار شد، من پیشنهاد کامجویى به او کردم او راستگو است» و من اگر سخنى در باره او گفته‏ام دروغ بوده است دروغ! (قالَتِ امْرَأَةُ الْعَزِیزِ الْآنَ حَصْحَصَ الْحَقُّ أَنَا راوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ وَ إِنَّهُ لَمِنَ الصَّادِقِینَ).

(آیه 52)- همسر عزیز در ادامه سخنان خود چنین گفت: «من این اعتراف صریح را به خاطر آن کردم که (یوسف) بداند در غیابش نسبت به او خیانت نکردم» (ذلِکَ لِیَعْلَمَ أَنِّی لَمْ أَخُنْهُ بِالْغَیْبِ).
چرا که من بعد از گذشتن این مدت و تجربیاتى که داشته‏ام فهمیده‏ام «خداوند نیرنگ و کید خائنان را هدایت نمى‏کند» (وَ أَنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی کَیْدَ الْخائِنِینَ).


..................................................................................................

 

مباحثه آیات سوال برانگیز :

 

آیه 50 و 52 سوره یوسف :



معصومه :

من چرا فکر کردم این جمله را حضرت یوسف برای عزیز گفته اند؟
که من در غیاب عزیز , ب او خیانت نکرده ام؟
طبق این تفسیر, زلیخا میگه من خیانت نکرده ام.
مگر چه خیانتی ممکن بود انجام بگیره؟
زلیخا ازاد و یوسف زنذان.
چه خیانتی؟


اعظم :


من هم دقیقا فکر شما رو داشتم و البته تحقیق کردم ... مفسران در مورد ضمیرها و اینا در دو ایه 52 و 53 با هم اختلاف نظر دارن ، در تفسیر نمونه (که نفیسه جان گذاشتن ) با تفسیر المیزان متفاوت اومده ... علامه معتقده که این دو آیه از زبان یوسف سلام الله علیه است ...


ایشان فرمودن : یوسف (علیه السلام) براى برگرداندن رسول شاه دو نتیجه ذکر کرده، یکى اینکه عزیز بداند که من به او خیانت نکردم، و او از وى راضى و خوشنود شود، و از دل او هر شبهه اى که درباره وى و همسر خود دارد زایل گردد.دوم اینکه بداند که هیچ خائنى بطور مطلق هیچ وقت به نتیجه اى که از خیانت خود در نظر دارد نمى رسد و دیرى نمى پاید که رسوا مى شود، و این سنتى است که خداوند همواره در میان بندگانش جارى ساخته، و هرگز سنت او تغییر و تبدیل نمى پذیرد، خیانت باطل است و باطل هم دوام ندارد، و حق بر علیه آن ظاهر مى شود و بطلان آنرا بر ملا مى کند. و گویا منظور یوسف (علیه السلام) از نتیجه دوم که گفت: (ان اللّه لا یهدى کید الخائنین ) و تذکر دادن آن به پادشاه مصر و تعلیم آن به وى این بوده که از لوازم فایده خبر نیز بهره بردارى کند، و بفهماند که وى از حقیقت داستان اطلاع دارد، و چنین کسى که در غیاب عزیز به همسر او خیانت نکرده قطعا به هیچ چیز دیگرى خیانت نمى کند، و چنین کسى سزاوار است که بر هر چیز از جان و مال و عرض امین شود، و از امانتش استفاده کنند.

آنگاه با فهماندن اینکه وى چنین امتیازى دارد زمینه را آماده کرد براى اینکه وقتى با شاه روبرو مى شود از او درخواست کند که او را امین بر اموال مملکت و خزینه هاى دولتى قرار دهد.


اینجا رو هم میتونی بخونی http://www.pasokhgoo.ir/node/26325





معصومه :



ی سوال دیگه که البته اعتراف میکنم, یخورده ب حساسیت من نسبت ب ایات مربوط ب زنان نشات میگیره.
اخرین جمله این ایه در مورد نیرنگ زنان صحبت میشه که منجر شد یوسف باوجود اینکه همه می دانستند بیگناه است اما زندانی شود.
خب بنظرم نقش عزیز در این مکر کم نیست.
زلیخا با وجود اینکه بی پروا بود و جلوی زنان مصر صراحتا ب عشقش اعتراف کرد اما جلوی همسرش جرات نکرد و عزیز اولین بار پیشنهاد زندان رو مطرح کرد


زلیخا نشان داده بود از بی ابرویی هراسی نداره اما عزیز بخاظر حفظ ابروش یوسف رو زندانی کرد.


اعظم :


البته پیشنهاد زندان از طرف عزیز نبودا .... در ایه 25 . 32 هر دوبار زلیخا از کلمه زندان استفده کرده بود و چنان قطعی و محکم سخن گفته بود که کاملا نشان میداد حرفش به قول ما "برو" هستش و صاحب رای هستش و نظرش در دستگاه دولتی همسر کاملا تاثیرگذاره

المیزان : از اینکه در زندان به فرستاده پادشاه گفته بود: (ارجع الى ربک فسئله ما بال النسوه اللاتى قطعن ایدیهن...) و از اینکه پادشاه از زنان مصر پرسید: (ما خطبکن اذ راودتن یوسف عن نفسه ) و اینکه ایشان جواب داده بودند: (حاش للّه ما علمنا علیه من سوء) و اینکه همسر عزیز سپس اعتراف کرده و گفته است: (الان حصحص الحق انا راودته عن نفسه و انه لمن الصادقین ) از همه اینها برمى آید که زلیخا بعد از زندانى شدن یوسف امر را بر شوهرش مشتبه کرده، و او را بر خلاف واقع معتقد و یا لااقل نسبت به واقع امر به شک و شبهه انداخته، و خلاصه آنچنان در دل شوهرش تسلّط و تمکن داشته که با دیدن همه آن آیات، مع ذلک او را بر خلاف آیات و شواهد معتقد کرده است.

و بنابراین مى توان گفت که زندانى شدن یوسف به دستور یا توسّل همین زن بوده.او این پیشنهاد را کرده تا تهمت مردم را از خود دفع کند و هم اینکه یوسف را بر جرات و مخالفتش ادب نماید، باشد که از این به بعد به اطاعت و انقیاد وى درآید. جمله (و لئن لم یفعل...) هم که در حضور زنان اشرافى مصر گفته بود به خوبى بر این معنا دلالت مى کند.

یعنی با اینکه دلایل آشکار بود چون گفت" الان که حق آشکار شده "معلوم میشه با مکر و حیله و خدعه با اون همه دلایل روشن تونسته بوده همسر رو قانع کنه که بیگناه بوده

پیشنهادم اینه که تفسیر المیزان رو از بعد اونجایی که عزیز مصر یوسف و همسرش رو دم در دید (آیه 25 تا آخر 53 بخونی ) زیادوقتگیر هم نیست


http://www.aviny.com/quran/almizan/jeld-11/mizan-06.aspx

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ مرداد ۹۴ ، ۰۸:۱۵
* مسافر
جمعه, ۲۳ مرداد ۱۳۹۴، ۰۸:۱۳ ق.ظ

240 . صفحه 240



بیست و دوم مرداد :

نفیسه :



(آیه 38)- در آیه قبل گفتیم یوسف مراجعه دو زندانی را برای تعبیر خواب غنیمت شمرده وحقایقی را بیان میکند ایشان در ادامه اضافه میکند: من باید از این گونه عقاید جدا شوم، چرا که بر خلاف فطرت پاک انسانى است، و به علاوه من در خاندانى پرورش یافته‏ام که خاندان وحى و نبوت است، «و من از آیین پدران و نیاکانم ابراهیم و اسحاق و یعقوب پیروى کردم» (وَ اتَّبَعْتُ مِلَّةَ آبائِی إِبْراهِیمَ وَ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ).

بعد به عنوان تأکید میگوید: «براى ما شایسته نیست که چیزى را شریک خدا قرار دهیم» (ما کانَ لَنا أَنْ نُشْرِکَ بِاللَّهِ مِنْ شَیْ‏ءٍ). چرا که خاندان ما، خاندان توحید، خاندان ابراهیم بت شکن است.
«این از مواهب الهى بر ما و بر همه مردم است» (ذلِکَ مِنْ فَضْلِ اللَّهِ عَلَیْنا وَ عَلَى النَّاسِ).
«ولى (متأسفانه) اکثر مردم این مواهب الهى را شکرگزارى نمى‏کنند» و از راه توحید و ایمان منحرف مى‏شوند (وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَشْکُرُونَ).

(آیه 39)- زندان یا کانون تربیت؟ هنگامى که یوسف با ذکر بحث گذشته، دلهاى آن دو زندانى را آماده پذیرش حقیقت توحید کرد رو به سوى آنها نمود و چنین گفت: «اى هم زندانهاى من! آیا خدایان پراکنده و معبودهاى متفرق بهترند یا خداوند یگانه یکتاى قهار و مسلط بر هر چیز» (یا صاحِبَیِ السِّجْنِ أَ أَرْبابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَیْرٌ أَمِ اللَّهُ الْواحِدُ الْقَهَّارُ).
گویى یوسف مى‏خواهد به آنها حالى کند که چرا شما آزادى را در خواب مى‏بینید چرا در بیدارى نمى‏بینید؟ چرا به دامن پرستش «اللّه واحد قهار» دست نمى‏زنید تا بتوانید این خودکامگان ستمگر را که شما را بى‏گناه و به مجرد اتهام به زندان مى‏افکنند از جامعه خود برانید.

(آیه 40)- سپس اضافه کرد: «این معبودهایى که غیر از خدا مى‏پرستید چیزى جز یک مشت اسمهاى بى‏مسمّا که شما و پدرانتان آنها را خدا نامیده‏اید، نیست» (ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِهِ إِلَّا أَسْماءً سَمَّیْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُکُمْ).
اینها امورى است که «خداوند دلیل و مدرکى براى آن نازل نفرموده» بلکه ساخته و پرداخته مغزهاى ناتوان شماست (ما أَنْزَلَ اللَّهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ).
بدانید «حکومت جز براى خدا نیست» (إِنِ الْحُکْمُ إِلَّا لِلَّهِ) و به همین دلیل شما نباید در برابر این بتها و طاغوتها و فراعنه سر تعظیم فرود آورید.
و باز براى تأکید بیشتر اضافه مى‏کند: «خداوند فرمان داده جز او را نپرستید» (أَمَرَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِیَّاهُ).
«این است آیین و دین پا بر جا و مستقیم» که هیچ گونه انحرافى در آن راه ندارد (ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ).
یعنى توحید در تمام ابعادش، در عبادت، در حکومت، در فرهنگ و در همه چیز، آیین مستقیم و پا بر جاى الهى است.
«ولى (چه مى‏توان کرد) بیشتر مردم آگاهى ندارند» (وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ).
و به خاطر این عدم آگاهى در بیراهه‏هاى شرک سرگردان مى‏شوند و به حکومت غیر «اللّه» تن در مى‏دهند و چه زجرها و زندانها و بدبختیها که از این رهگذر دامنشان را مى‏گیرد.

(آیه 41)- سپس رو به سوى دو رفیق زندانى کرد و چنین گفت: «اى دوستان زندانى من! اما یکى از شما (آزاد مى‏شود، و) ساقى شراب براى صاحب خود خواهد شد» (یا صاحِبَیِ السِّجْنِ أَمَّا أَحَدُکُما فَیَسْقِی رَبَّهُ خَمْراً).
«اما نفر دیگر به دار آویخته مى‏شود و (آنقدر مى‏ماند که) پرندگان آسمان از سر او مى‏خورند»! (وَ أَمَّا الْآخَرُ فَیُصْلَبُ فَتَأْکُلُ الطَّیْرُ مِنْ رَأْسِهِ).
سپس براى تأکید گفتار خود اضافه کرد: «این امرى را که شما درباره آن از من سؤال کردید و استفتاء نمودید حتمى و قطعى است» (قُضِیَ الْأَمْرُ الَّذِی فِیهِ تَسْتَفْتِیانِ).
اشاره به این که این یک تعبیر خواب ساده نیست، بلکه از یک خبر غیبى که به تعلیم الهى یافته‏ام مایه مى‏گیرد، بنابراین جاى تردید و گفتگو ندارد.

(آیه 42)- اما در این هنگام که احساس مى‏کرد این دو به زودى از او جدا خواهند شد، براى این که روزنه‏اى به آزادى پیدا کند، و خود را از گناهى که به او نسبت داده بودند تبرئه نماید «به یکى از آن دو رفیق زندانى که مى‏دانست آزاد خواهد شد سفارش کرد که نزد مالک و صاحب اختیار خود (شاه) از من سخن بگو» تا تحقیق کند و بى‏گناهى من ثابت گردد (وَ قالَ لِلَّذِی ظَنَّ أَنَّهُ ناجٍ مِنْهُمَا اذْکُرْنِی عِنْدَ رَبِّکَ).
اما این «غلام فراموشکار» آنچنان که راه و رسم افراد کم ظرفیت است که چون به نعمتى برسند صاحب نعمت را به دست فراموشى مى‏سپارند بکلى مسأله یوسف را فراموش کرد قرآن مى‏گوید: «شیطان یادآورى از یوسف را نزد صاحبش از خاطر او برد» (فَأَنْساهُ الشَّیْطانُ ذِکْرَ رَبِّهِ).
و به این ترتیب، یوسف به دست فراموشى سپرده شد «و چند سال در زندان باقى ماند» (فَلَبِثَ فِی السِّجْنِ بِضْعَ سِنِینَ).
درباره سالهاى زندان یوسف گفتگوست ولى مشهور این است که مجموع زندان یوسف 7 سال بوده، ولى بعضى گفته‏اند قبل از ماجراى خواب زندانیان 5 سال در زندان بود و بعد از آن هم هفت سال ادامه یافت. سالهایى پررنج و زحمت اما از نظر ارشاد و سازندگى پربار و پربرکت.

(آیه 43)- ماجراى خواب سلطان مصر! یوسف سالها در تنگناى زندان به صورت یک انسان فراموش شده باقى ماند، تنها کار او خودسازى، و ارشاد و راهنمایى زندانیان بود.
تا این که یک حادثه به ظاهر کوچک سرنوشت او را تغییر داد، نه تنها سرنوشت او که سرنوشت تمام ملت مصر و اطراف آن را دگرگون ساخت.
پادشاه مصر که مى‏گویند نامش «ولید بن ریّان» بود- و عزیز مصر وزیر او محسوب مى‏شد- خواب ظاهرا پریشانى دید، و صبحگاهان تعبیر کنندگان خواب و اطرافیان خود را حاضر ساخت و چنین «گفت: من در خواب دیدم که هفت گاو لاغر به هفت گاو چاق حمله کرد و آنها را مى‏خورند، و نیز هفت خوشه سبز و هفت خوشه خشکیده را دیدم» که خشکیده‏ها بر گرد سبزها پیچیدند و آنها را از میان بردند (وَ قالَ الْمَلِکُ إِنِّی أَرى‏ سَبْعَ بَقَراتٍ سِمانٍ یَأْکُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجافٌ وَ سَبْعَ سُنْبُلاتٍ خُضْرٍ وَ أُخَرَ یابِساتٍ).سپس رو به آنها کرد و گفت: «اى جمعیت اشراف! درباره خواب من نظر دهید اگر قادر به تعبیر خواب هستید» (یا أَیُّهَا الْمَلَأُ أَفْتُونِی فِی رُءْیایَ إِنْ کُنْتُمْ لِلرُّءْیا تَعْبُرُونَ).


اعظم :


آیه 38 : بیشتر مردم در مقابل نعمت بسیار والای نبوت و پیامبری سپاسگزار نیستند ، در واقع وقتی در مقابل فرمان پیامبران که فرستاده خداوند هستند سر فرود نمی آوریم یعنی سپاسگزار این نعمت نیستیم .

آیه 38 : پیامبران از خاندان پاکی بوده اند

آیه 38 : اصالت خانوادگى، همچنان که در ساختار شخصیّت افراد مؤثر است، در پذیرش مردم نیز اثر دارد. لذا حضرت یوسف براى معرفى خود، به پدران خود که انبیاى الهى هستند تکیه مى‏کند تا هم اصالت خانوادگیش را ارائه دهد و هم قداست دعوت خود را.
این همان روشى است که پیامبرصلى الله علیه وآله نیز در معرّفى خود به کار مى‏برد و مى‏فرمود: من همان پیامبر امّى هستم که نام ونشانم در تورات و انجیل آمده است. سیدالشهدا حسین‏ابن علىّ‏علیهما السلام در کربلا و امام سجادعلیه السلام نیز در برابر مردم شام، خود را چنین معرّفى کردند: «اَنا ابن فاطمة الزّهرا»

آیه 38 : «ملّة» در قرآن به معناى آیین بکار رفته است. سیماى «ملّة ابراهیم» اینگونه ترسیم شده است: «با تمام قُوا در راه خدا جهاد کنید و اهل نماز و زکات و اعتصام به خدا باشید. در دین سختى و حرجى نیست، تسلیم خدا باشید، این است ملّت پدرتان ابراهیم.»

آیه 39 : فطرت بشر از تفرقه و تشتت فکری بیزاره .... دوست داره یه راه و روش داشته باشه چون در عمل بسیار گیج و گنک میشه . حتی در روشهای تربیتی هم همینطوره وقتی می خوای چند روش تربیتی رو اجرا کنی به مشکل میخوری

آیه 39 : در قرآن در جاهاى مختلف، از روش مقایسه و پرسش استفاده شده است که به نمونه‏هایى از آن درباره خداوند اشاره مى‏کنیم:
1. «قل هل من شرکائکم من یبدأ الخلق ثمّ یعیده »(58)؛ آیا از شرکایى که براى خدا گرفته‏اید کسى هست که بیافریند و سپس آنرا برگرداند؟
2. «قل هل من شرکائکم من یهدى الى الحقّ»(59)؛ آیا از شرکایى که براى خدا قرار داده‏اید کسى هست که به حقّ راهنمایى کند؟
3. «قل أغیر اللَّه اَبغى ربّاً و هو ربّ کلّ شى‏ء»(60)؛ آیا غیر خداى یکتا پروردگارى بپذیرم در حالى که او پروردگار همه چیز است؟
4. «آللَّه خیرٌ امّا یشرکون»(61)؛ خداوند بهتر است یا آنچه شریک او مى‏گردانید؟

آیه 40 : تنها،دین توحید است که قادر بر اداره جامعه و سوق دادن آن به سوی سر منزل سعادت می باشد و دین محکمی است که تزلزل در آن راه ندارد و تمام معارفش برحق بوده و بطلانی در آن نیست و هدایتی است که ضلالتی در آن راه ندارد، امابیشتر مردم بخاطر علاقه و انسی که به محسوسات دارند و در زخارف زائل شدنی دنیا فرو رفته اند، سلامت دل و استقامت عقل را از دست داده اندو این معنارا درک نمی کنند و تنها به ظواهر زندگی دنیا اکتفا کرده و از آخرت روی گردان وغافل شده اند( یعلمون ظاهرا من الحیاه الدنیا و هم عن الاخره هم غافلون )(المیزان )

آیه 41 : اینکه فرمود: ‏«قُضِیَ الْأَمْرُ الَّذِی فِیهِ تَسْتَفْتِیانِ» خالى از اشعار بر این نکته نیست که یکى از آن دو نفر بعد از شنیدن تاویل رؤیایش خود را تکذیب کرد و گفت که من چنین خوابى ندیده بودم. و بعید نیست که آن شخص، دومى بوده که وقتى از یوسف شنید که به زودى به دار کشیده مى‏شود و مرغان از سرش مى‏خورند، خود را تکذیب کرده. و با همین اشعار آن روایاتى که از طرق ائمه اهل بیت ‏(علیه السّلام) رسیده تایید مى‏شود، چون در آنها چنین آمده که دومى به یوسف گفت: من در آنچه که برایت تعریف کردم دروغ گفتم و چنین خوابى ندیده بودم. یوسف ‏(علیه السّلام) هم در پاسخش گفت: ‏«قُضِیَ الْأَمْرُ الَّذِی فِیهِ تَسْتَفْتِیانِ» یعنى تاویلى که از من خواستید حتمى و قطعى شد و دیگر مفرى از آن نیست.

آیه 42 : در بعضى تفاسیر، جمله‏ى «فانساه الشیطان» را اینگونه ترجمه کرده‏اند که «شیطان یاد پروردگار را از ذهن یوسف برد و او به جاى استمداد از خداوند به ساقى شاه توجّه کرد» و این براى یوسف ترک اولى‏ بود و لذا سال‏هاى دیگرى را نیز در زندان ماند. امّا صاحب‏المیزان مى‏نویسد: اینگونه روایات خلاف قرآن است، چون قرآن یوسف را از مخلصین دانسته و شیطان به مخلصین نفوذ ندارد. به علاوه در دو آیه بعد آمده که «قال الّذى نجا منهما و ادّکر بعد امّة» فراموش کننده بعد از مدتّ‏ها یوسف را به خاطر آورد، از این معلوم مى‏شود که فراموشى مربوط به ساقى بوده است نه یوسف.

در کل این قضیه موعظه حضرت یوسف قبل از تعبیر خواب به من یه روش تربیتی یاد داد و ان هم استفاده از موقعیت هستش برای بیان مسایل مهم در تربیت فرزندان ... یه چیزی هم اینکه وقتی کسی ما رو نیکوکار و خوب خوند و در نظرش کار معنوی ما خیلی خوب بوده اون رو به خداوند نسبت بدیم و بگیم اینکه این کار به نظرت خوبه به خاطر اینه که این کار رو خداوند فرموده که انجام بدیم ... یعنی ربط دادنش به بالا هم ادم رو از خودپسندی نجات میده و هم مخاطب تو ذهنش تیک می خوره که خداوند چه دستورات اخلاقی نابی رو ذکر کرده برای انجام دادن

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ مرداد ۹۴ ، ۰۸:۱۳
* مسافر
پنجشنبه, ۲۲ مرداد ۱۳۹۴، ۰۷:۲۹ ب.ظ

239 . صفحه 239


بیست و یکم مرداد :


نفیسه :



(آیه 31)- «هنگامى که همسر عزیز، از مکر زنان حیله‏گر مصر، آگاه شد (نخست ناراحت گشت، سپس چاره‏اى اندیشید و آن این بود که) به سراغشان فرستاد و از آنها دعوت کرد و براى آنها پشتى (گرانبها و مجلس باشکوهى) فراهم ساخت و به دست هر کدام چاقویى براى بریدن میوه داد» اما چاقوهاى تیز، تیزتر از نیاز بریدن میوه‏ها! (فَلَمَّا سَمِعَتْ بِمَکْرِهِنَّ أَرْسَلَتْ إِلَیْهِنَّ وَ أَعْتَدَتْ لَهُنَّ مُتَّکَأً وَ آتَتْ کُلَّ واحِدَةٍ مِنْهُنَّ سِکِّیناً).

و این کار خود دلیل بر این است که او از شوهر خود، حساب نمى‏برد، و از رسوایى گذشته‏اش درسى نگرفته بود.
«در این موقع (به یوسف) گفت: وارد مجلس آنان شو»! تا زنان سرزنش گر، با دیدن جمال او، وى را در این عشقش ملامت نکنند (وَ قالَتِ اخْرُجْ عَلَیْهِنَّ).
زنان مصر که طبق بعضى از روایات ده نفر و یا بیشتر از آن بودند، هنگامى که آن قامت زیبا و چهره نورانى را دیدند، و چشمشان به صورت دلرباى یوسف افتاد، صورتى همچون خورشید که از پشت ابر ناگهان ظاهر شود و چشمها را خیره کند، در آن مجلس طلوع کرد چنان واله و حیران شدند که دست از پا و ترنج از دست، نمى‏شناختند «هنگامى که چشمشان به او افتاد، او را بسیار بزرگ و زیبا شمردند» (فَلَمَّا رَأَیْنَهُ أَکْبَرْنَهُ).
و آنچنان از خود بى‏خود شدند که به جاى ترنج «دستهایشان را بریدند» (وَ قَطَّعْنَ أَیْدِیَهُنَّ).

و هنگامى که دیدند، برق حیا و عفت از چشمان جذاب او مى‏درخشد و رخسار معصومش از شدت حیا و شرم گلگون شده، «همگى فریاد برآوردند که نه، این جوان هرگز آلوده نیست، او اصلا بشر نیست، او یک فرشته بزرگوار آسمانى است» (وَ قُلْنَ حاشَ لِلَّهِ ما هذا بَشَراً إِنْ هذا إِلَّا مَلَکٌ کَرِیمٌ).

(آیه 32)- در این هنگام زنان مصر، قافیه را بکلى باختند و با دستهاى مجروح که از آن خون مى‏چکید و در حالى پریشان همچون مجسمه‏اى بى‏روح در جاى خود خشک شده بودند، نشان دادند که آنها نیز دست کمى از همسر عزیز ندارند.
او از این فرصت استفاده کرد و «گفت: این است آن کسى که مرا به خاطر عشقش سرزنش مى‏کردید» (قالَتْ فَذلِکُنَّ الَّذِی لُمْتُنَّنِی فِیهِ).
همسر عزیز که از موفقیت خود در طرحى که ریخته بود، احساس غرور و خوشحالى مى‏کرد و عذر خود را موجه جلوه داده بود یکباره تمام پرده‏ها را کنار زد و با صراحت تمام به گناه خود اعتراف کرد و گفت: «آرى من او را به کام گرفتن از خویش دعوت کردم ولى او خویشتن دارى کرد» (وَ لَقَدْ راوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ فَاسْتَعْصَمَ).
سپس بى‏آنکه از این آلودگى به گناه اظهار ندامت کند، و یا لااقل در برابر میهمانان کمى حفظ ظاهر نماید، با نهایت بى‏پروایى با لحن جدى که حاکى از اراده قطعى او بود، صریحا اعلام داشت، «و اگر او (یوسف) آنچه را که من فرمان مى‏دهم انجام ندهد (و در برابر عشق سوزان من تسلیم نگردد) بطور قطع به زندان خواهد افتاد» (وَ لَئِنْ لَمْ یَفْعَلْ ما آمُرُهُ لَیُسْجَنَنَّ).
نه تنها به زندانش مى‏افکنم بلکه در درون زندان نیز «مسلما خوار و ذلیل خواهد شد» (وَ لَیَکُوناً مِنَ الصَّاغِرِینَ).

(آیه 33)- بعضى در اینجا روایت شگفت آورى نقل کرده‏اند و آن این که گروهى از زنان مصر که در آن جلسه حضور داشتند به حمایت از همسر عزیز برخاستند و حق را به او دادند و دور یوسف را گرفتند، و هر یک براى تشویق یوسف به تسلیم شدن یک نوع سخن گفتند: یکى گفت: اى جوان! این همه خویشتن دارى و ناز براى چیست؟ چرا به این عاشق دلداده، ترحم نمى‏کنى؟ مگر تو این جمال دل آراى خیره کننده را نمى‏بینى؟
دومى گفت: گیرم که از زیبایى و عشق چیزى نمى‏فهمى، ولى آیا نمى‏دانى که او همسر عزیز مصر و زن قدرتمند این سامان است؟ فکر نمى‏کنى که اگر قلب او را به دست آورى، هر مقامى که بخواهى براى تو آماده است؟
سومى گفت: گیرم که نه تمایل به جمال و زیبائیش دارى، و نه نیاز به مقام و مالش، ولى آیا نمى‏دانى که او زن انتقامجوى خطرناکى است؟
طوفان مشکلات از هر سو یوسف را احاطه کرده بود، اما او که از قبل خود را ساخته بود بى‏آنکه با زنان هوسباز و هوسران به گفتگو برخیزد رو به درگاه پروردگار آورد و این چنین به نیایش پرداخت: «گفت: بار الها! پروردگارا! زندان (با آن همه سختیهایش) در نظر من محبوبتر است از آنچه این زنان مرا به سوى آن مى‏خوانند» (قالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَیَّ مِمَّا یَدْعُونَنِی إِلَیْهِ).
سپس از آنجا که مى‏دانست در همه حال، مخصوصا در مواقع بحرانى، جز به اتکاء لطف پروردگار راه نجاتى نیست، خودش را با این سخن به خدا سپرد و از او کمک خواست، پروردگارا! اگر کید و مکر و نقشه‏هاى خطرناک این زنان آلوده را از من باز نگردانى، قلب من به آنها متمایل مى‏گردد و از جاهلان خواهم بود» (وَ إِلَّا تَصْرِفْ عَنِّی کَیْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَیْهِنَّ وَ أَکُنْ مِنَ الْجاهِلِینَ).

(آیه 34)- و از آنجا که وعده الهى همیشه این بوده که جهاد کنندگان مخلص را (چه با نفس و چه با دشمن) یارى بخشد، یوسف را در این حال تنها نگذاشت و لطف حق به یاریش شتافت، آنچنان که قرآن مى‏گوید: «پروردگارش این دعاى خالصانه او را اجابت کرد» (فَاسْتَجابَ لَهُ رَبُّهُ).
«و مکر و نقشه آنها را از او گرداند» (فَصَرَفَ عَنْهُ کَیْدَهُنَّ).
«چرا که او شنوا و داناست» (إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ).
هم نیایشهاى بندگان را مى‏شنود و هم از اسرار درون آنها آگاه است، و هم راه حل مشکل آنها را مى‏داند.

(آیه 35)- زندان به جرم بى‏گناهى: جلسه عجیب زنان مصر با یوسف در قصر «عزیز» با آن شور و غوغا پایان یافت. بیم رسوایى و افتضاح جنسى خاندان «عزیز» در نظر توده مردم روز به روز بیشتر مى‏شد، تنها چاره‏اى که براى این کار از طرف عزیز مصر و مشاورانش دیده شد این بود که یوسف را بکلى از صحنه خارج کنند، و بهترین راه براى این کار، فرستادنش به سیاه چال زندان بود، که هم او را به فراموشى مى‏سپرد و هم در میان مردم به این تفسیر مى‏شد که مجرم اصلى، یوسف بوده است! لذا قرآن مى‏گوید: «بعد از آن که آنها آیات و نشانه‏هاى (پاکى یوسف) را دیدند تصمیم گرفتند که او را تا مدتى زندانى کنند» (ثُمَّ بَدا لَهُمْ مِنْ بَعْدِ ما رَأَوُا الْآیاتِ لَیَسْجُنُنَّهُ حَتَّى حِینٍ).
آرى! در یک محیط آلوده، آزادى از آن آلودگان است، نه فقط آزادى که همه چیز متعلق به آنهاست، و افراد پاکدامن و با ارزشى همچون یوسف باید منزوى شوند، اما تا کى، آیا براى همیشه؟ نه، مسلما نه!

(آیه 36)- از جمله کسانى که با یوسف وارد زندان شدند، دو جوان بودند چنانکه آیه مى‏فرماید: «و دو جوان، همراه او وارد زندان شدند» (وَ دَخَلَ مَعَهُ السِّجْنَ فَتَیانِ).
و از آنجا که وقتى انسان نتواند از طریق عادى و معمولى دسترسى به اخبار پیدا کند احساسات دیگر او به کار مى‏افتد، تا مسیر حوادث را جستجو و پیش بینى کند خواب و رؤیا هم براى او مطلبى مى‏شود.
از همین رو یک روز این دو جوان که گفته مى‏شود یکى از آن دو مأمور «آبدار خانه شاه» و دیگرى سرپرست غذا و آشپزخانه بود، و به علت سعایت دشمنان و اتهام به تصمیم بر مسموم نمودن شاه، به زندان افتاده بودند، نزد یوسف آمدند و هر کدام خوابى را که شب گذشته دیده بود و برایش عجیب و جالب مى‏نمود بازگو کرد.
«یکى از آن دو گفت: من در عالم خواب چنین دیدم که انگور را براى شراب ساختن مى‏فشارم»! (قالَ أَحَدُهُما إِنِّی أَرانِی أَعْصِرُ خَمْراً).
«و دیگرى گفت: من در خواب دیدم که مقدارى نان روى سرم حمل مى‏کنم، و پرندگان (آسمان مى‏آیند و) از آن مى‏خورند» (وَ قالَ الْآخَرُ إِنِّی أَرانِی أَحْمِلُ فَوْقَ رَأْسِی خُبْزاً تَأْکُلُ الطَّیْرُ مِنْهُ).
سپس اضافه کردند: «ما را از تعبیر خوابمان آگاه ساز که تو را از نیکوکاران مى‏بینیم» (نَبِّئْنا بِتَأْوِیلِهِ إِنَّا نَراکَ مِنَ الْمُحْسِنِینَ).

(آیه 37)- به هر حال یوسف که هیچ فرصتى را براى ارشاد و راهنمایى زندانیان از دست نمى‏داد، مراجعه این دو زندانى را براى تعبیر خواب غنیمت شمرد و به بهانه آن، حقایق مهمّى را که راهگشاى آنها و همه انسانها بود بیان داشت.
نخست براى جلب اعتماد آنها در مورد آگاهى او بر تعبیر خواب که سخت مورد توجه آن دو زندانى بود چنین «گفت: من (به زودى و) قبل از آن که جیره غذایى شما فرا رسد شما را از تعبیر خوابتان آگاه خواهم ساخت» (قالَ لا یَأْتِیکُما طَعامٌ تُرْزَقانِهِ إِلَّا نَبَّأْتُکُما بِتَأْوِیلِهِ قَبْلَ أَنْ یَأْتِیَکُما).
سپس یوسف با ایمان و خدا پرست که توحید با همه ابعادش در اعماق وجود او ریشه دوانده بود، براى این که روشن سازد چیزى جز به فرمان پروردگار تحقق نمى‏پذیرد چنین ادامه داد: «این علم و دانش و آگاهى من از تعبیر خواب از امورى است که پروردگارم به من آموخته است» (ذلِکُما مِمَّا عَلَّمَنِی رَبِّی).
و براى این که تصور نکنند که خداوند، بى‏حساب چیزى به کسى مى‏بخشد اضافه کرد: «من آیین جمعیتى را که ایمان به خدا ندارند و نسبت به سراى آخرت کافرند، ترک کردم» و این نور ایمان و تقوا مرا شایسته چنین موهبتى ساخته است (إِنِّی تَرَکْتُ مِلَّةَ قَوْمٍ لا یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ کافِرُونَ).
منظور از این قوم و جمعیت مردم بت پرست مصر یا بت پرستان کنعان است.



هانیه :


حواسم باشه که در مورد دیگران سرزنش و قضاوت نکنم. ... چه بسا جای اون ادم و در موقعیت اونا باشم بدتر عمل کنم

اینطور آگاهانه از رحمت خدا دور شدن یه نوع نادانی است ... ربنا لاتزغ قلوبنا بعد اذهدیتنا


اعظم :



ایه 31:
ما هم زلیخا را سرزنش نکنیم و زنان مصر را !

ایه 31:
شاید تعبیر از مکر زنان مصری این باشد که اونها با نقل داستان زلیخا و شاخ و برگ دارن به اون قصد داشتن حیله ای کنن تا بلکه اونا هم بتونن یوسف رو ببینن ... الله اعلم

ایه 31:
جزء اولین کارای مجرم اینه که جرم رو عادی جلوه بده بگه شما هم بودین همین کار رو می کردین

ایه 31 :
ادعاهای ادم در مرحله عمل ثابت میشه
تا وقتی امتحانی نگرفته شده همه میتونت امتحان کنن نمره 20 کلاسن
ولی بعد امتحان نمره 20 معلوم میشه

به قولی
دیکته نانوشته غلط نداره

ایه 31 : تعبیر شخصی من از کریم درعبارت ملک کریم اینه که اونچه از قیافه دیده میشد فقط زیبایی نبود
حیا و نجابت و پاکی بی حد و حصرش نور معنویی در رخسارش گذاشته بود که همهجذبش شدن
اون چیزی که فرای میل ظاهری در درون ادمها تاثیر میکنه
زیبایی باطنی

ایه 32 : دروغکو رسوا شد
اون موقع گفت "راودتنی 26" اینجا گفت "راودنه"

ایه 32 : در مورد سوال معصومه جان به نظرم میرسه شدت هوای نفس و شهوت برانگیخته زلیخا باعث این امر شد که با تموم این احوال به کارش ادامه بده
یه چیز دیگه هم هست به صورت ضمنی میگم
داریم که اگه متوجه شدید همسرتون بهتون خیانت میکنه سریع همه جا جار نزنین
سعی کنین داخلی حلش کنین
همون پرده دریده شدن و رسوایی که همه میشنون باعث مبشه اون دیگه عزمی بر ترکش نکنه
میگه حالا ما که رسوا شدیم و اسممون بد در رفت چرا عشق و حال رو بر خودمون تحریم کنیم
یکی از دلایلی که میگن ابروی کسی رو نبرید یا حتی اگه خودتون گناهی کردین برای دیگران نگین و بذارین بین خودتون و خدا باشه اینه که اون ابرو رفتن ادم رو بر ادامه عمل زشتش دلیر میکنه

ایه 33:
برای دوستداران خدا اونقدر پاکی و خدایی بودن مهمه که زندان رو بر دنیای امیخته با گناه ترجیح میدن

ایه 33:
در تفسیر امده :
از عبارت جاهلین میتوان فهمید عصمت از مقوله علم است که به طور تدریجی به معصوم اضافه میشود چدن در هر گرفتاری به خدا مراجعه میکنه اثر این علم اینه که به طور قطعی و دایم معصوم رو از گناه باز میدارخ ... این علم اختیار گناه رو سلب نمیکنه بلکه اراده رک تقویت میکنه

ایه 34 : اگر برای حفظ ایمانمون به خدا پناه ببریم امکان نداره خداوند پناهمون نده

ایه 35 :
هر زندانیی هم ناپاک نیست
شاید یوسفی میان اونها باشه
همه رو از دم تیغ قضاوت نگذرونیم

ایه 36: ادم نیکوکار تو زندان هم که باشه خوبیش رو نشون میده
مثل عطر خوشبویی که تو هر محیطی بو و عطرش غالبه

یوسف در زندان هم اثرات بیرونی ایمانش رو نشون داده بود

ایه 36 :
اونوقتی میشه ادمها رو تبلیغ و ارشاد کرد که قبلش خوی نیکمون رو دیده باشن
یعنی تاثیرات ایمان درونی ما در ظاهرمون نشون داده شده باشه

ایه 37 :
اساس ایمان اینه که از کفر تبری بجوییم اول
"ترکت"
با یه دل دو دلبر نداشته باشیم
اول میلمون رو به کفر و مظاهرش از بین ببریم
بعد خداوند نور علم و ایمان میده
علمنی ربی انی ترکت

ایه 37 : از فرصتها برای تبلیغ دینمون استفاده کنیم


..................................................................................................

 

مباحثه آیات سوال برانگیز :

 

آیه 31 و 32  سوره یوسف :




معصومه :


ایه ۳۱
چرا برای عمل زنان مصر از کلمه مکر استفاده کرده؟
اگه اشتباه نکنم صغحه قبل مکر رو برای کار خود زلیخا استفاده کرده بود, اما کار زنان اشراف مصر, سرزنش, بدگویی, شایعه پراکنی و... بوده.
چه مکری کردند؟

زنان مصر برای یوسف عبارت "ملک کریم" استفاده کردند, خب میشه ملک رو در زبان عامیانه خودمون تعبیر ب زیبارویی کنیم اما چرا کریم؟
چه چیزی در رفتار یوسف بود که کریم خوانده شد؟؟

ایه ۳۲
چرا زلیخا با وجود اینکه از لحاظ اجتماعی و خانوادگی رسوا شده بود و مورد سرزنش همه بود باز هم جلوی همه زنان اعلام میکنه که "و لین ما یفعل ما امره..."

اعظم :


در حین نکته ها پاسخ داده شد


نفیسه :



در تفسیر نور آمده:‏
‏« مَکْر » یعنی نیرنگ . مراد سخنان ناجور و بدگوئیهای زنان از زلیخا است .


در جمله ‏«ما هذا بَشَراً إِنْ هذا إِلَّا مَلَکٌ کَرِیمٌ» بشریت را از یوسف نفى و فرشته بودن را برایش اثبات کردند، البته این حرف هم ناشى از اعتقادى بود که معتقدین به خدا که یک فرقه آنان بت‏پرستانند بدان معتقد بودند. و آن این بود که خداوند فرشتگانى دارد که موجوداتى شریف و مبدء هر خیر و سعادت در عالمند، و زندگى هر موجود زنده و علم و جمال و بهاء و سرور و سایر کمالات مورد آرزو از ناحیه آنان ترشح مى‏شود، و در نتیجه خود ایشان داراى تمامى‏ جمالها و زیباییهاى صورى و معنویند، و اگر فرضا به صورت بشر مجسم شوند در حسن و جمالى مى‏آیند که به هیچ مقیاسى قابل اندازه‏گیرى نیست و بت‏پرستان آنها را به صورت انسان تصور مى‏کنند، البته انسانى در نهایت حسن و بهاء.
و شاید همین اعتقاد سبب بوده که به جاى توصیف حسن و جمالش و چشم و ابرویش،او را به فرشته‏اى بزرگوار تشبیه کرده‏اند، با اینکه آتشى که در دل ایشان افروخته شده بود، به دست حسن صورت و زیبایى منظر یوسف افروخته شده بود. مع ذلک مى‏بینیم از حسن او چیزى نگفتند، بلکه او را فرشته‏اى کریم نامیدند، تا هم به حسن صورت او اشاره کرده باشند و هم به حسن سیرتش، و هم به جمال ظاهر و خلقتش و هم به جمال باطن و خلقش و خدا داناتر است.


در تفسیر المیزان آمده: بعد از آنکه زنان با بریدن دست خود عملا و با گفتن آن سخنان قولا، مفتضح ورسوا شدند، چاره ای جز پذیرفتن عذر زلیخا و معذور دانستن وی در عشق یوسف نداشتند، لذا زلیخا گفتار خود را فرع گفتار و کردار آنان قرار داد و گفت :پس این همان است که مرا درباره عشقش ملامت می کردید و در واقع بطورعملی و خارجی جواب آنها را داد تا بدانند چه اعجوبه ای باعث شده که اوشرافت و آبروی دودمان و عزت شوهر و عفت خود را بر باد دهد و آنگاه اعتراف کرد که با یوسف مراوده نموده ، اما یوسف عفت ورزیده و خودداری نموده است و او آنچنان دلباخته یوسف بود که بدون هیچ شرم و حیائی ماجرای دلباختگی خود را بی پروا برای آنها بازگفت و چون همه آن زنان در دام عشق یوسف گرفتار شده بودند زلیخا از سر همدردی قصد درد دل نمودن با آنها راداشت و آنگاه تصمیم جازم خود را بیان کرد و گفت من از یوسف دست بردارنیستم و به یوسف فهماند که اگر با او موافقت نکند، تنبیه و مجازات خواهد شدو سخن خود را با لام تأکید، نون قسم و نون تأکید مؤکد نمود تا بفهماند که برعزم خود استوار است و این نحوه گفتار گویای آنست که زلیخا از سر درماندگی خواسته تا هم به زنان مصر عزت و فخر فروشی کند و هم یوسف را تهدید نمایدو این تهدید او از تهدید روز اول سخت تر بود، چون آنجا گفت : جزای کسی که اراده سوء داشته جز زندان یا عذاب الیم چیست ؟ اما در اینجا میان زندان وخواری جمع نمود و در آنجا از شوهرش تقاضا کرد، اما اینجا گفت ، خودم این کار را می کنم و به این صورت فهمانید که آن قدر در قلب شوهرش نفوذ دارد که بتواند او را به هر کار که بخواهد وادار سازد و به هر نحو که دلش بخواهد در اوتصرف کند.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ مرداد ۹۴ ، ۱۹:۲۹
* مسافر