قرآن; کتاب زندگی...کتابی برای هدایت

إِنَّ هَذَا الْقُرْآنَ یِهْدِی لِلَّتِی هِیَ أَقْوَمُ
مشخصات بلاگ
قرآن; کتاب زندگی...کتابی برای هدایت

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
وَقَالَ الرَّسُولُ یَا رَبِّ إِنَّ قَوْمِی اتَّخَذُوا هَذَا الْقُرْآنَ مَهْجُورًا (30 فرقان )
و پیامبر گفت پروردگارا قوم من این قرآن را رها کردند

در تاریخ 93/09/27 تصمیم گرفتیم با گروهی از دوستان روزانه یه صفحه قرآن بخونیم
و هر کس توی هر صفحه ای نکته ای براش جالب بود ، یا چیزی در موردش می دونست ، یا تفسیری در مورد اون صفحه خونده بود رو با یقیه به اشتراک بذاره
اینجا رو هم بنا کردیم برای اینکه اگه خواستیم یه روزی مروری به مطالب بکنیم برامون ساده تر باشه
و یا اگه دوستی وسطای راه بهمون پیوست بتونه مطالب قبلی رو مرور کنه
شایدم یه زمانی بچه هامون خواستن بدونن فهم مادراشون از قرآن چه جوری بوده
هر چند امیدواریم که به زودی حضرت مهدی علیه السلام ظهور کنن و ما و بچه هامون قرآن رو همونجور بفهمیم که باید
الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم

آخرین مطالب

۲۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «جزء شانزدهم» ثبت شده است

دوشنبه, ۱۱ آبان ۱۳۹۴، ۰۵:۵۵ ب.ظ

321 . صفحه 321



یازدهم آبان :


نفیسه :


(آیه 126)-در آیات قبل خواندیم کسانی که از یاد خدا رویگردان میشوند در قیامت نابینا محشور میگردند و زمانیکه علت را جویا میشوند،بلافاصله پاسخ مى‏شنود که، «مى‏فرماید: آن گونه که آیات من براى تو آمد، و تو آنها را فراموش کردى، امروز نیز تو فراموش خواهى شد» (قالَ کَذلِکَ أَتَتْکَ آیاتُنا فَنَسِیتَها وَ کَذلِکَ الْیَوْمَ تُنْسى‏). و چشمت از دیدن نعمتهاى پروردگار و مقام قرب او نابینا مى‏گردد.


(آیه 127)- سرانجام به صورت یک جمع بندى و نتیجه گیرى مى‏فرماید:
«و اینگونه کسانى را که راه اسراف را پیش گرفتند و ایمان به آیات پروردگارشان نیاوردند جزا مى‏دهیم» (وَ کَذلِکَ نَجْزِی مَنْ أَسْرَفَ وَ لَمْ یُؤْمِنْ بِآیاتِ رَبِّهِ).
«و عذاب آخرت از این هم شدیدتر و پایدارتر است» (وَ لَعَذابُ الْآخِرَةِ أَشَدُّ وَ أَبْقى‏).


(آیه 128)- از تاریخ گذشتگان عبرت بگیرید: از آنجا که در آیات گذشته بحثهاى فراوانى از مجرمان به میان آمد در این آیه به یکى از بهترین و مؤثرترین طرق بیدارى که مطالعه تاریخ پیشینیان است اشاره کرده، چنین مى‏گوید: «آیا براى هدایت آنها همین کافى نیست که بسیارى از اقوام گذشته را که در قرون پیشین زندگى مى‏کردند هلاک کردیم» (أَ فَلَمْ یَهْدِ لَهُمْ کَمْ أَهْلَکْنا قَبْلَهُمْ مِنَ الْقُرُونِ).
همان کسانى که گرفتار مجازات دردناک الهى شدند و «اینها در مساکن (ویران شده) آنان رفت و آمد دارند» (یَمْشُونَ فِی مَساکِنِهِمْ).
اینها در مسیر رفت و آمد خود، به خانه‏هاى قوم عاد در سفرهاى یمن و مساکن ویران شده قوم ثمود در سفر شام و منازل زیر و رو گشته قوم لوط در سفر فلسطین مى‏گذرند، آثار آنها را مى‏بینند، ولى درس عبرت نمى‏گیرند.
آرى «در اینها دلایل روشن و آیات فراوانى است براى صاحبان عقل و اندیشه بیدار» (إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِأُولِی النُّهى‏).
موضوع عبرت گرفتن از تاریخ پیشینیان از مسائلى است که قرآن و احادیث اسلامى زیاد روى آن تکیه کرده است.
در حدیثى از پیامبر گرامى اسلام (ص) مى‏خوانیم: «غافلترین مردم کسى است که از دگرگون شدن دنیا اندرز نگیرد» و از ورق گردانى لیل و نهار اندیشه نکند.


(آیه 129)- این آیه در حقیقت پاسخ به سؤالى است که در اینجا مطرح مى‏شود و آن این که چرا خداوند همان برنامه‏اى را که براى مجرمان پیشین ترتیب داد براى این گروه ترتیب نمى‏دهد، قرآن مى‏گوید: «و اگر سنّت و تقدیر پروردگارت و ملاحظه زمان مقرّر نبود، به زودى عذاب الهى دامان آنها را مى‏گرفت» (وَ لَوْ لا کَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّکَ لَکانَ لِزاماً وَ أَجَلٌ مُسَمًّى).
این سنت الهى، اشاره‏اى به فرمان آفرینش دایر به آزادى انسانهاست، زیرا اگر هر مجرمى بلافاصله و بدون هیچ گونه مهلت مجازات شود، ایمان و عمل صالح، تقریبا جنبه اضطرارى و اجبارى پیدا مى‏کند، و بیشتر به خاطر ترس و وحشت از مجازات فورى خواهد بود، بنابراین وسیله تکامل که هدف اصلى است نخواهد شد.به علاوه اگر حکم شود که همه مجرمان فورا مجازات شوند، کسى در روى زمین زنده نخواهد ماند. (نحل/ 61) بنا بر این، باید مهلتى باشد تا گنهکاران به خود آیند و راه اصلاح در پیش گیرند، و هم فرصتى براى خود سازى، به همه پویندگان راه حق داده شود.


(آیه 130)- سپس روى سخن را به پیامبر (ص) کرده، مى‏گوید: «اکنون (که بنا نیست این بدکاران فورا، مجازات شوند) تو در برابر آنچه آنها مى‏گویند صابر و شکیبا باش» (فَاصْبِرْ عَلى‏ ما یَقُولُونَ).
و براى تقویت روحیه پیامبر (ص) و تسلى خاطر او دستور راز و نیاز با خدا و نماز و تسبیح را مى‏دهد و مى‏گوید: «قبل از طلوع آفتاب و پیش از غروب آن، همچنین در اثناء شب و اطراف روز تسبیح و حمد پروردگارت را به جا آور تا راضى و خشنود شوى» و قلب تو در برابر سخنان درد آور آنها ناراحت نشود (وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ وَ قَبْلَ غُرُوبِها وَ مِنْ آناءِ اللَّیْلِ فَسَبِّحْ وَ أَطْرافَ النَّهارِ لَعَلَّکَ تَرْضى‏).
بدون شک این حمد و تسبیح مبارزه‏اى است با شرک و بت پرستى در عین صبر و شکیبایى در برابر بدگوییها و سخنان ناهنجار مشرکان.


(آیه 131)- در اینجا دستوراتى به پیامبر داده شده که در حقیقت منظور از آن عموم مسلمانان است، و تکمیلى است براى بحثى که در زمینه «شکیبایى» در آیه گذشته خواندیم.
نخست مى‏گوید: «و هرگز چشمان خود را به نعمتهاى مادى که به گروههایى از آنها (کفار و مخالفان) داده‏ایم میفکن!» (وَ لا تَمُدَّنَّ عَیْنَیْکَ إِلى‏ ما مَتَّعْنا بِهِ أَزْواجاً مِنْهُمْ).
آرى! این نعمتهاى ناپایدار، «شکوفه‏هاى زندگى دنیاست» (زَهْرَةَ الْحَیاةِ الدُّنْیا). شکوفه‏هایى که زود مى‏شکفد و پژمرده مى‏شود و پرپر مى‏گردد و بر روى زمین مى‏ریزد، و چند صباحى بیشتر پایدار نمى‏ماند.
در عین حال اینها همه «براى آن است که ما آنان را در آن بیازماییم» (لِنَفْتِنَهُمْ فِیهِ).
و به هر حال «آنچه پروردگارت به تو روزى داده بهتر و پایدارتر است» (وَ رِزْقُ رَبِّکَ خَیْرٌ وَ أَبْقى‏).
خداوند انواع مواهب و نعمتها را به تو بخشیده است، ایمان و اسلام، قرآن و آیات الهى، روزیهاى حلال و پاکیزه و سر انجام نعمتهاى جاودان آخرت این روزیها پایدارند و جاودانى.


(آیه 132)- در این آیه براى تلطیف روح پیامبر (ص) و تقویت قلب او مى‏فرماید: «و خانواده خود را به نماز دستور ده و خود نیز بر انجام آن شکیبا و پر استقامت باش» (وَ أْمُرْ أَهْلَکَ بِالصَّلاةِ وَ اصْطَبِرْ عَلَیْها). چرا که این نماز براى تو و خاندانت مایه پاکى و صفاى قلب و تقویت روح و دوام یاد خداست.
سپس اضافه مى‏کند: اگر دستور نماز به تو و خاندانت داده شده است منافع و برکاتش تنها متوجه خود شماست «ما از تو روزى نمى‏خواهیم بلکه به تو روزى مى‏دهیم» (لا نَسْئَلُکَ رِزْقاً نَحْنُ نَرْزُقُکَ).
این نماز چیزى بر عظمت پروردگار نمى‏افزاید، بلکه سرمایه بزرگى براى تکامل شما انسانها و کلاس عالى تربیت است.
و در پایان آیه اضافه مى‏کند: «و عاقبت و سر انجام نیک از آن تقواست» (وَ الْعاقِبَةُ لِلتَّقْوى‏).
آنچه باقى مى‏ماند و سر انجامش مفید و سازنده و حیاتبخش است همان تقوا و پرهیزکارى است، پرهیزکاران سر انجام پیروزند و بى‏تقوایان محکوم به شکست.


(آیه 133)- این آیه به یکى از بهانه جوییهاى کفار اشاره کرده، مى‏گوید: «و آنها گفتند: چرا پیامبر معجزه‏اى از سوى پروردگارش (آن چنان که ما مى‏خواهیم) نمى‏آورد» (وَ قالُوا لَوْ لا یَأْتِینا بِآیَةٍ مِنْ رَبِّهِ).
بلافاصلهای به آنها پاسخ مى‏گوید: «آیا خبرهاى روشن (اقوام پیشین) که در کتب آسمانى گذشته بوده است براى آنها نیامده»؟ (أَ وَ لَمْ تَأْتِهِمْ بَیِّنَةُ ما فِی الصُّحُفِ الْأُولى‏). که پى در پى براى آوردن معجزات بهانه‏جویى مى‏کردند و پس از مشاهده معجزات به کفر و انکار ادامه مى‏دادند و عذاب شدید الهى دامنشان را مى‏گرفت، آیا نمى‏دانند اگر اینها نیز همین راه را بروند همان سرنوشت در انتظارشان است.


(آیه 134)- به هر حال این بهانه جویان مردمى حق طلب نیستند بلکه دائما در فکر بهانه گیرى تازه‏اى مى‏باشند حتى «اگر ما آنها را قبل از نزول این قرآن و آمدن پیامبر اسلام مجازات و هلاک مى‏کردیم در قیامت مى‏گفتند: پروردگارا! چرا پیامبرى براى ما نفرستادى، تا از آیات تو پیروى کنیم پیش از آن که ذلیل و رسوا شویم»؟! (وَ لَوْ أَنَّا أَهْلَکْناهُمْ بِعَذابٍ مِنْ قَبْلِهِ لَقالُوا رَبَّنا لَوْ لا أَرْسَلْتَ إِلَیْنا رَسُولًا فَنَتَّبِعَ آیاتِکَ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَذِلَّ وَ نَخْزى‏).
ولى اکنون که این پیامبر بزرگ با این کتاب با عظمت به سراغ آنها آمده هر روز سخنى مى‏گویند و براى فرار از حق بهانه‏اى مى‏تراشند.


(آیه 135)- به آنها اخطار کن و «بگو: همه ما و شما در انتظاریم» (قُلْ کُلٌّ مُتَرَبِّصٌ).
ما انتظار وعده‏هاى الهى را در مورد شما داریم، شما هم در انتظار این هستید که مشکلات و مصائب دامان ما را بگیرد.
«اکنون که چنین است در انتظار باشید»! (فَتَرَبَّصُوا).
«اما به زودى خواهید دانست چه کسانى اهل راه مستقیم و آیین حقند و چه کسانى (به منزلگاه حق، و نعمت جاودان الهى) هدایت یافتند» (فَسَتَعْلَمُونَ مَنْ أَصْحابُ الصِّراطِ السَّوِیِّ وَ مَنِ اهْتَدى‏).
و با این جمله قاطع و پر معنى گفتگوى خود را با این منکران لجوج و بهانه‏جو در اینجا پایان مى‏دهد.








درسهایی از سوره ی شریفه طه


114-فتعالی الله الملک الحق
2-خداوند نخواسته است که بندگانش در انجام وظایف دینی به زحمت ومشقت بیفتند.
3-انسان همواره نیاز به تذکر دارد و قران بهترین تذکر دهنده است.
14-نماز از هر عملی که خضوع عبودیت را جلوگر میکند و ذکر خدای را متجلی میسازد بهتر است.مضافا بر اینکه قالب و شکل نماز به تنهایی کافی نیست بلکه روح نماز،یاد خداوند میباشد که به آن ارزش واعتبار میبخشد.
15-علت مخفی ماندن زمان قیامت این است که در سایه آزادی عملی که هرکس دارد نسبت به اعمالش جزا ببیند.در واقع پنهان بودن زمان وقوع قیامت یک آماده باش همگانی را به دنبال دارد.
70-انسان در یک لحظه میتواند تغییر عقیده دهد و از کفر به ایمان یا از ایمان به کفر بازگردد و در اینجا ساحران که اهل فن بودند متوجه شدند کار موسی سحر نیست.
72-نشانه ایمان واقعی، فدا کردن همه هستی خود در راه دفاع از ارزشهای دینی و الهی است و ارزش انسان به فکر و عقیده اوست و با تهدید و تطمیع نمیتوان باورهای مردم را تغییر داد.
74،75-انسان دارای اراده واختیار است و هر لحظه میتواند از کفر به ایمان یا از ایمان به کفر رود.این عاقبت انسان است که مهم میباشد.چه بسا کسانی که عمری کافر هستند اما پایان عمر با ایمان از دنیا میروند و بالعکس افرادی هم وجود دارند که عمری اهل عبادت بوده اما سرانجام با کفر و شرک میمیرند.
83،84-نظر به سوال دوستمون وبا توجه به این آیات مشخص میشود که حضرت موسی (ع)به دلیل ذوق وشوقی که داشت تنها به سمت میعادگاه شتافت تا وحی الهی و ظاهرا الواح را دریافت نماید و بقیه ماجرا بعد از این رخ میدهد.
98-جز پروردگار عالم هیچ کس به گذشته وحال و آینده ما آگاه نیست تا ما را به کرنش در برابر خودش وادارد.

109-شفاعت اولیای خدا به اذن حق تعالی است و یکی از سنتهای الهی در قیامت میباشد که زمینه آن در دنیا از طریق ارتباط با اهل بیت (علیهم السلام)فراهم میگردد.
111-چهره وسیمای هر کس که در دنیا نشانه  هویت فردی او است در قیامت عامل تشخیص بهشتیان از دوزخیان میباشد.
113-قران کتاب تربیت است و لازمه تربیت بیم دادن و هشدار دادن در مورد خطرات و تهدیدهاست.
116-دشمنی شیطان با انسان از آغاز خلقت او بوده است و تا قیامت هم ادامه خواهد داشت.
120-شیطان آدمی را به منکری مجبور نمیکند بلکه او را وسوسه مینماید و راه نفوذ او از طریق تمایلات نفسانی میباشد زیرا زمینه فریب خوردن در این امور بیشتر است.
124-کسی که در دنیا حاضر به دیدن حقایق معنوی نشود،در قیامت نیز کور محشور میشود که این همان تجسم عمل اوست.
128-هرکه از تاریخ گذشتگان درس نگیرد،سزاوار توبیخ وملامت است.
129- بی شک خداوند مجرمان را پس از اتمام حجت و به وقت معینش عذاب خواهد نمود.
130-اقامه نماز وحمد وتسبیح خداوندی وسیله ای برای تقویت روحیه در مقابل لجاجتها وتبلیغات دشمن است.
131-انسان به طور غریزی به مادیات گرایش دارد اما این تمایل باید کنترل گردد زیرا که تمام نعمتهای دنیوی ابزار آزمایش انسانند.
134-بعثت پیامبران برای اتمام حجت است تا مردم ناآگاهی و بی خبری خود را بهانه قرار ندهند و علاوه بر آن تا قانون ابلاغ نشود جریمه وکیفر عادلانه نخواهد بود.
114-و قل رب زدنی علما
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ آبان ۹۴ ، ۱۷:۵۵
* مسافر
يكشنبه, ۱۰ آبان ۱۳۹۴، ۰۵:۵۱ ب.ظ

320 . صفحه 320

دهم آبان :


نفیسه :



(آیه 114)-این آیه میگوید: «پس بلند مرتبه است خداوندى که سلطان بر حقّ است» (فَتَعالَى اللَّهُ الْمَلِکُ الْحَقُّ).
و از آنجا که گاه پیامبر صلّى اللّه علیه و آله به خاطر عشق به فراگیرى قرآن و حفظ آن براى مردم به هنگام دریافت وحى عجله مى‏کرد و کاملا مهلت نمى‏داد تا جبرئیل سخن خود را تمام کند در دنباله این آیه چنین به او تذکر داده مى‏شود: «و نسبت به (تلاوت) قرآن عجله مکن پیش از آن که وحى آن بر تو تمام شود» (وَ لا تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِنْ قَبْلِ أَنْ یُقْضى‏ إِلَیْکَ وَحْیُهُ).
«و بگو: پروردگارا! علم مرا افزون کن» (وَ قُلْ رَبِّ زِدْنِی عِلْماً).
جایى که پیامبر با آن علم سرشار و روح مملو از آگاهى مأمور باشد که تا پایان عمر، از خدا افزایش علم بطلبد، وظیفه دیگران کاملا روشن است، در حقیقت از نظر اسلام، علم هیچ حد و مرزى را نمى‏شناسد، افزون طلبى در بسیارى از امور مذموم است، ولى در علم ممدوح است، افراط بد است ولى افراط در علم معنى ندارد.


(آیه 115)- آدم و فریبکارى شیطان! در اینجا از داستان آدم و حوّا و مبارزه و دشمنى ابلیس با آنان سخن مى‏گوید.
شاید اشاره به این نکته که مبارزه حق و باطل منحصر به امروز و دیروز و موسى (ع) و فرعون نیست، از آغاز آفرینش آدم بوده و همچنان ادامه دارد.
نخست از پیمان آدم با خدا سخن مى‏گوید، مى‏فرماید: «پیش از این، از آدم پیمان گرفته بودیم، اما او فراموش کرد، و عزم استوارى براى او نیافتیم»! (وَ لَقَدْ عَهِدْنا إِلى‏ آدَمَ مِنْ قَبْلُ فَنَسِیَ وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً).
منظور از این «عهد» فرمان خدا دایر به نزدیک نشدن به درخت ممنوع است.
بدون شک آدم، مرتکب گناهى نشد بلکه تنها ترک اولایى از او سر زد، اصولا دوران سکونت آدم در بهشت یک دوران آزمایشى براى آماده شدن جهت زندگى در دنیا و پذیرش مسؤولیت تکالیف بود.


(آیه 116)- سپس به بخش دیگر این داستان اشاره کرده، مى‏گوید: «و به خاطر بیاورید هنگامى را که به فرشتگان گفتیم: براى آدم سجده کنید، آنها نیز همگى سجده کردند جز ابلیس که امتناع ورزید» (وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِیسَ أَبى‏).
و از اینجا به خوبى مقام با عظمت آدم روشن مى‏شود، آدمى که مسجود فرشتگان بود ضمنا عداوت ابلیس با او از نخستین گام آشکار مى‏گردد.
شک نیست که سجده به معنى پرستش مخصوص خداست، و غیر از خدا هیچ کس و هیچ چیز نمى‏تواند معبود باشد، بنابراین سجده فرشتگان در برابر خدا بود، منتهى به خاطر آفرینش این موجود با عظمت که:
شایسته ستایش آن آفریدگار است کارد چنین دل آویز نقشى ز ماء و طینى!


(آیه 117)- به هر حال ما در این موقع به آدم اخطار کردیم «پس گفتیم: اى آدم (با این برنامه مسجل شد که) ابلیس دشمن تو و همسرت است (مواظب باشید) مبادا شما را از بهشت بیرون کند که به درد و رنج خواهى افتاد» (فَقُلْنا یا آدَمُ إِنَّ هذا عَدُوٌّ لَکَ وَ لِزَوْجِکَ فَلا یُخْرِجَنَّکُما مِنَ الْجَنَّةِ فَتَشْقى‏).


(آیه 118)- سپس خداوند آسایش بهشت و درد و رنج محیط بیرون آن را براى آدم چنین شرح مى‏دهد: «تو در اینجا گرسنه نخواهى شد و برهنه نمى‏شوى» (إِنَّ لَکَ أَلَّا تَجُوعَ فِیها وَ لا تَعْرى‏).


(آیه 119)- «و تو در آن تشنه نخواهى شد و آفتاب سوزان آزارت نمى‏دهد» (وَ أَنَّکَ لا تَظْمَؤُا فِیها وَ لا تَضْحى‏).
در دو آیه فوق به چهار نیاز اصلى و ابتدایى انسان یعنى نیاز به غذا و آب و لباس و مسکن (پوشش در مقابل آفتاب) اشاره شده است.


(آیه 120)- اما با این همه شیطان کمر عداوت و دشمنى را با آدم بسته بود، به همین دلیل آرام ننشست «پس شروع به وسوسه آدم کرد و گفت: اى آدم! آیا درخت عمر جاویدان را به تو نشان بدهم (که هر کس از میوه آن بخورد همیشه زنده خواهد بود) آیا راه رسیدن به حکومت و سلطنت همیشگى را مى‏خواهى بدانى»؟! (فَوَسْوَسَ إِلَیْهِ الشَّیْطانُ قالَ یا آدَمُ هَلْ أَدُلُّکَ عَلى‏ شَجَرَةِ الْخُلْدِ وَ مُلْکٍ لا یَبْلى‏).
در واقع شیطان حساب کرد تمایل آدم به چیست و به اینجا رسید که او تمایل به زندگى جاویدان و رسیدن به قدرت بى‏زوال دارد، لذا براى کشاندن او به مخالفت فرمان پروردگار از این دو عامل استفاده کرد.


(آیه 121)- سرانجام آنچه نمى‏بایست بشود شد، «پس (آدم و حوّا) هر دو از آن (درخت ممنوع) خوردند (و به دنبال آن لباسهاى بهشتى از اندامشان فرو ریخت) عورتشان آشکار گشت»! (فَأَکَلا مِنْها فَبَدَتْ لَهُما سَوْآتُهُما).
هنگامى که آدم و حوّا چنین دیدند بلافاصله «از برگهاى (درختان) بهشتى جامه دوختند» براى پوشاندن اندام خود (وَ طَفِقا یَخْصِفانِ عَلَیْهِما مِنْ وَرَقِ الْجَنَّةِ).
آرى! عاقبت «آدم پروردگارش را نافرمانى کرد و از پاداش او محروم شد» (وَ عَصى‏ آدَمُ رَبَّهُ فَغَوى‏).


(آیه 122)- ولى از آنجا که آدم ذاتا پاک و مؤمن بود و در طریق رضاى خدا گام برمى‏داشت، و این خطا که بر اثر وسوسه شیطان دامن او را گرفت جنبه استثنایى داشت، خداوند او را از رحمت خود براى همیشه دور نساخت، بلکه «بعد از این ماجرا پروردگارش او را برگزید و توبه‏اش را پذیرا شد و هدایتش کرد» (ثُمَّ اجْتَباهُ رَبُّهُ فَتابَ عَلَیْهِ وَ هَدى‏).


(آیه 123)- با این که توبه آدم پذیرفته شد، اما کارى کرده بود که بازگشت به حال نخستین امکان‏پذیر نبود و لذا خداوند «به او و حوّا دستور داد: هر دو (و همچنین شیطان همراه شما) از بهشت به زمین فرود آیید» (قالَ اهْبِطا مِنْها جَمِیعاً).
«در حالى که دشمن یکدیگر خواهید بود» (بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ).
اما به شما اخطار مى‏کنم، راه سعادت و نجات به رویتان گشوده است «پس هر گاه هدایت من به سراغ شما بیاید هر یک از شما از این هدایت پیروى کند نه گمراه مى‏شود و نه شقاوتمند» (فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنِّی هُدىً فَمَنِ اتَّبَعَ هُدایَ فَلا یَضِلُّ وَ لا یَشْقى‏).


(آیه 124)- و براى این که تکلیف آنها که فرمان حق را فراموش مى‏کنند نیز روشن گردد اضافه مى‏کند: «و کسى که از یاد من روى گردان شود، زندگى سخت و تنگى خواهد داشت» (وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِکْرِی فَإِنَّ لَهُ مَعِیشَةً ضَنْکاً).
«و در قیامت او را نابینا محشور مى‏کنیم» (وَ نَحْشُرُهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ أَعْمى‏).
اصولا تنگى زندگى بیشتر به خاطر کمبودهاى معنوى و نبودن غناى روحى است، به خاطر عدم اطمینان به آینده و ترس از نابود شدن امکانات موجود، و وابستگى بیش از حد به جهان ماده است، و آن کس که ایمان به خدا دارد و دل به ذات پاک او بسته، از همه این نگرانیها در امان است.


(آیه 125)- در آنجا «عرض مى‏کند: پروردگارا! چرا مرا نابینا محشور کردى در حالى که قبلا بینا بودم»؟! (قالَ رَبِّ لِمَ حَشَرْتَنِی أَعْمى‏ وَ قَدْ کُنْتُ بَصِیراً).


اعظم :


آیه 114 : یعنی اگر تو در قرائت آیه ای که هنوز بر تو کاملا نازل نشده عجله می کنی ، به جهت آن است که تا اندازه ای به آن علم یافته ای ولی به آن مقدار علم اکتفاء نکن و بگو خدایاعلم مرا بیشتر کن و از خدا بخواه تا صبر بیشتری به تو دهد تا بقیه وحی را بشنوی . این آیه از جمله آیاتی است که مضمون روایات را که می فرماید قرآن کریم دو بارنازل شد، یک بار نزول دفعی و یکباره و بار دیگر نزول تدریجی و آیه آیه ، تأییدمی کند. چون اگر رسولخدا علمی به بقیه آیه نداشتند در خواندن آن تعجیل نمی کردند.


آیه 114 : اگر چه خداوند مى‏تواند بدون دعا هم لطف کند، ولى از پیامبرش مى‏خواهد که دعا نماید. «قل ربّ زدنى علما»

آیه114: در دعا از کلمه ربّ و ربوبیّت خدا استمداد کنیم. «ربّ زدنى علما»


آیه 115 : عزم بر انجام تکالیف الهى، لازم است. «لم نجد له عزما»


آه 115 :از عوامل مهم انحراف انسان، یکى غفلت از کرامت و مقام انسانیّت و دیگرى غفلت از دشمن درونى و بیرونى است که قرآن بارها بر آن هشدار داده است. «و اذقلنا»


آیه 115: سوگند می خورم که آدم را در زمانهای پیش وصیتی کردیم ولی اوسفارش ما را ترک کرد و ما او را در حال حفظ آن جزم یا صبر بر آن وصیت نیافتیم واما آن عهد و سفارش با استفاده از آیات قرآن ظاهرا همان نهی از خوردن درخت ممنوعه است . پس آنچه خداوند از بشر می خواهد آزادی از تمایلات نفسانی همراه با حفظسلوک آن و تسلط و حکمرانی بر نفس است .


آییه 116: زن و مرد، هر دو در تیررس تبلیغات دشمن و وسوسه‏هاى شیطان قرار دارند. «عدوٌ لک و لزوجک»


آیه 117 ، 118 و 119 : زندگى در دنیا، همراه با مشقّت است. «فتشقى»
نیازها و خواسته‏هاى اولیّه‏ى انسان در چهار چیز نمود پیدا مى‏کند: گرسنگى و تشنگى که مشقّت درونى است وبرهنگى وبى‏مسکنى که مشقّت بیرونى است و در آیه به هر چهار مورد اشاره شده است. «الاّ تجوع، لاتعرى، لاتظمأ لاتضحى»


آیه 120 : مواظب آرزوها و خواته های نفسانیمون باشیم . شیطون از این راه نفوذ می کنه . «هل ادلّک على شجرة الخلد»


آه 120 : دروغ و وعده دادن ابزار شیطان براى فریفتن انسان‏هاست. «هل ادلّک على شجرة الخلد»


آیه 120 : ظاهر شدن زشتى‏ها وبرهنگى، اوّلین اثر عصیان آدم بود. «فبدت لهما»
پوشش براى انسان، کرامت وزیبایى، وبرهنگى، پستى وزشتى است. «سوءاتهما»


آیه 121 : پوشش و پوشاندن شرمگاه، در فطرت تمام انسان‏هاست. «و طفقا یخصفان»


خلاصه داستان آدم و حوا :
خداوند به منظور خیرخواهی و ارشاد آدم به سوی خیر و صلاحش به او می فرمایداین ابلیسی که از سجده بر تو امتناع کرد، دشمن شماست پس هیچ سخنی را از او نپذیریدچون او خیرخواه شما نیست و مواظب باشید که با غفلت از کید و حیله او به مکرش فریفته نشوید که در این صورت او شما را از بهشت بیرون می راند. و بعد از آن به مشقت زندگی زمینی و تکالیف آن و دشواری معاش برای خود و همسرت دچار می شوی و به شقاوت می افتی (البته سبب اصلی عداوت شیطان با نوع بشر همان تقدم دادن او برملائکه و جنیان و امر به سجده برای او بوده است ) آنگاه می فرماید در بهشت ، برای تو آنچنان آسایش و آرامشی است که هرگز در آن گرسنه و برهنه نمی شوی و هرگز تشنه و آفتاب زده نمی گردی چون در بهشت اثری ازحرارت آفتاب نیست و این امور چهارگانه را مطابق لف و نشر مرتب آورده تا رعایت فواصل بشود. اما سرانجام در اثر وسوسه شیطان آدم و حوا از آن درخت ممنوعه خوردند و درنتیجه عوراتشان یعنی آنچه انسان از ظهور آن شرم دارد برایشان نمودار شد و آنوقت که آنها پی به عریانی خود بردند، شروع کردند تا از برگهای بهشتی بر بدنشان بچسبانند وخود را بپوشانند لذا آدم پروردگارش را نافرمانی کرد و در نتیجه از راه رشد منحرف شداما نافرمانی آدم ، نافرمانی امر ارشادی بوده نه مولوی و لذا با عصمت انبیاء منافات نداشته چون عصمت انبیاء به معنای آن است که ایشان در دریافت وحی و ابلاغ آن به مردم از اشتباه و خطا مصون هستند و فعل و قولشان بر حق است اما معصیت امر ارشادی که هیچ انگیزه ای جز کسب خیر و منفعت مأمور و صلاح او، در آن نیست خارج از مقوله عصمت است و در واقع ترک اولی محسوب می شود، و مراد از (غی ) معنای ضد رشداست و رشد به معنای رسیدن به واقع می باشد اما ضلال به معنای خروج از راه است . پس غوایت یعنی نرسیدن به واقع و آدم بواسطه ترک اولی و خوردن از درخت ممنوعه ، از حقیقت زندگی بهشتی بیرون شد و به مشقت زندگی دنیوی دچار گشت .(حال بنگرید که این لغزش نبی خدا را به چه عاقبتی دچار کرد و بهشت را از کف داد،پس در امر گناهان صغیره سستی نورزید و آنها را کوچک نشمارید و در کسب بهشت کوتاهی نکنید.) اما در نهایت خداوند توبه آدم را پذیرفت و او را برای خود برگزید. بطوریکه هیچ کس خیر خدا در او شریک نباشد و او را از مخلصین قرار داد و با مغفرت خود بسوی اوبازگشت و او را به سوی خود و سلوک راه خود هدایت فرمود و منظور از هدایت ،هدایت در امر دین یعنی اعتقاد حق و عمل صالح است .


آیه 123: دین فطری مجموع اعتقادات و اعمالیست که فطرت آدمی آن را اقتضاءمی کند و سعادت هر چیز در رسیدن به همان اهدافیست که خلقتش آن را اقتضاءمی نماید و غیر آن ، سعادت دیگری برایش متصور نیست . لذا کسی که از دین فطری پیروی کند هر آینه به سعادت خواهد رسید و طعم ضلالت و شقاوت را نخواهد چشید.


آیه 124 : (المیزان )

یعنی کسی که با عدم پیروی از دعوت حق و برنگزیدن و عدم اتخاذ احکام شریعت الهی ، از یاد خدا روی گرداند، هر آینه در دنیا زندگی دشوار و مشقت باری خواهدداشت ، چون کسی که خدا را فراموش کند غیر دنیا چیزی نخواهد داشت که به آن دل ببندد، در نتیجه همه کوششهای خود را مصروف دنیا می کند و روز به روز در تحصیل دنیا و توسعه بیشتر آن می کوشد، بدون آنکه به حدی خود را محدود کند و هیچ چیزی او را آرام نمی کند و حرصش را فرو نمی نشاند لذا هر قدر هم که دارایی کسب کند بازفقیر و محتاج است و دلش علاقه مند به چیزهایی است که ندارد و دائما سینه اش تنگی می کند و ترس و اضطراب او را رها نمی سازد چون همیشه نگران رسیدن ناملایمات وآفات و غم و اندوهی است که عیش او را زایل کند و همچنین از بیم حسودان و کیددشمنان آرامش نخواهد داشت ، و از طرف دیگر بیم مرگ و بیماری و از دست دادن آنچه در دنیا کسب کرده لحظه ای او را رها نمی کند، پس او همواره در میان آرزوهای برآورده نشده و ترس از دست دادن داشته هایش دست و پا می زند، در حالیکه اگرخداشناس بود و یاد خدا را فراموش نمی کرد، می دانست که هر چه دارد از آن خداست و بدون اذن او هیچ اتفاقی در عالم حادث نمی شود و حیات واقعی و لذات دائمی تنهادر نزد اوست . در آخر هم می فرماید او را کور محشور می کنیم ، یعنی همانطور که در دنیا دیده حق بین نداشت در قیامت نیز او را طوری زنده می کنیم که راهی بسوی سعادت ابدی وبهشت جاوید نیابد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ آبان ۹۴ ، ۱۷:۵۱
* مسافر
شنبه, ۹ آبان ۱۳۹۴، ۰۵:۵۰ ب.ظ

319 . صفحه 319

نهم آبان :


نفیسه :


(آیه 99)- پس از پایان گرفتن بحثهاى مربوط به تاریخ پر ماجراى موسى و بنى اسرائیل یک نتیجه گیرى کلى نیز قرآن روى آن مى‏نماید و مى‏گوید: «این چنین اخبار گذشته را براى تو (یکى بعد از دیگرى) بازگو مى‏کنیم» (کَذلِکَ نَقُصُّ عَلَیْکَ مِنْ أَنْباءِ ما قَدْ سَبَقَ).
سپس اضافه مى‏کند: «و ما از ناحیه خود قرآنى به تو دادیم» (وَ قَدْ آتَیْناکَ مِنْ لَدُنَّا ذِکْراً). قرآنى که مملوّست از درسهاى عبرت، دلایل عقلى، اخبار آموزنده گذشتگان و مسائل بیدار کننده آیندگان.


(آیه 100)- و به همین جهت در این آیه از کسانى سخن مى‏گوید که حقایق قرآن و درسهاى عبرت تاریخ را فراموش مى‏کنند، مى‏گوید: «کسى که از قرآن روى بگرداند در قیامت بار سنگینى (از گناه و مسؤولیت) بر دوش خواهد کشید» (مَنْ أَعْرَضَ عَنْهُ فَإِنَّهُ یَحْمِلُ یَوْمَ الْقِیامَةِ وِزْراً).
آرى! اعراض از قرآن، انسان را به آن چنان بیراهه‏ها مى‏کشاند که بارهاى سنگینى از انواع گناهان و انحرافات فکرى و عقیدتى را بر دوش او مى‏نهد.



(آیه 101)- سپس اضافه مى‏کند: «آنها در میان این وزر جاودانه خواهند ماند» (خالِدِینَ فِیهِ).
«و این بار سنگین گناه، بدبارى است براى آنها در روز قیامت» (وَ ساءَ لَهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ حِمْلًا).


(آیه 102)- سپس به توصیف روز قیامت و آغاز آن پرداخته، چنین مى‏گوید:
«همان روزى که در صور دمیده مى‏شود، و گنهکاران را با بدنهاى کبود و تیره در آن روز جمع مى‏کنیم» (یَوْمَ یُنْفَخُ فِی الصُّورِ وَ نَحْشُرُ الْمُجْرِمِینَ یَوْمَئِذٍ زُرْقاً).


(آیه 103)- در این حال مجرمان در میان خود، درباره مقدار توقفشان در عالم برزخ «آهسته با هم گفتگو مى‏کنند (بعضى مى‏گویند:) شما تنها ده شبانه روز در علام برزخ) توقف کردید» و نمى‏دانند چقدر طولانى بوده است (یَتَخافَتُونَ بَیْنَهُمْ إِنْ لَبِثْتُمْ إِلَّا عَشْراً).
این آهسته گفتن آنها یا به خاطر رعب و وحشت شدیدى است که از مشاهده صحنه قیامت به آنها دست مى‏دهد و یا بر اثر شدت ضعف و ناتوانى است.


(آیه 104)- سپس اضافه مى‏کند: «ما به آنچه مى‏گویند کاملا آگاهتریم» (نَحْنُ أَعْلَمُ بِما یَقُولُونَ). خواه آهسته بگویند یا بلند.
«هنگامى که نیکو روش‏ترین آنها مى‏گوید: شما تنها یک روز درنگ کردید»! (إِذْ یَقُولُ أَمْثَلُهُمْ طَرِیقَةً إِنْ لَبِثْتُمْ إِلَّا یَوْماً).


(آیه 105)- صحنه هول‏انگیز قیامت: از آنجا که در آیات گذشته، سخن از حوادث مربوط به پایان دنیا و آغاز قیامت بود، در اینجا نیز همین مسأله را پیگیرى مى‏کند.
از این آیه چنین بر مى‏آید که مردم از پیامبر (ص) درباره سرنوشت کوهها به هنگام پایان گرفتن دنیا سؤال کرده بودند.
لذا مى‏گوید: «و از تو درباره کوهها سؤال مى‏کنند» (وَ یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْجِبالِ).
در پاسخ: «بگو: پروردگار من آنها را از هم متلاشى و تبدیل به سنگریزه کرده سپس بر باد مى‏دهد»! (فَقُلْ یَنْسِفُها رَبِّی نَسْفاً).
از مجموع آیات قرآن در مورد سرنوشت کوهها چنین استفاده مى‏شود که آنها در آستانه رستاخیز مراحل مختلفى را طى مى‏کنند:
نخست به لرزه مى‏آیند سپس به حرکت در مى‏آیند.
در سومین مرحله از هم متلاشى مى‏شوند و به صورت انبوهى از شن در مى‏آیند و در آخرین مرحله آن چنان توفان و باد آنها را از جا حرکت مى‏دهد و در فضا مى‏پاشد که همچون پشمهاى زده شده به نظر مى‏رسد. (قارعه/ 5)


(آیه 106)- این آیه مى‏گوید: با متلاشى شدن کوهها و پراکنده شدن ذرات آن، «خداوند صفحه زمین را به صورت زمینى صاف و مستوى و بى‏آب و گیاه درمى‏آورد» (فَیَذَرُها قاعاً صَفْصَفاً).


(آیه 107)- «آن چنان که در آن هیچ گونه اعوجاج و پستى و بلندى مشاهده نخواهى کرد» (لا تَرى‏ فِیها عِوَجاً وَ لا أَمْتاً).


(آیه 108)- «در آن روز، همه از دعوت کننده الهى پیروى نموده، و قدرت بر مخالفت او نخواهند داشت» و همگى از قبرها بر مى‏خیزند (یَوْمَئِذٍ یَتَّبِعُونَ الدَّاعِیَ لا عِوَجَ لَهُ).
این دعوت کننده هر کس که باشد آن چنان فرمانش نافذ است که هیچ کس قدرت بر تخلف از آن را ندارد.
«و (در این موقع) همه صداها در برابر عظمت پروردگار رحمان خاضع مى‏شود و جز صداى آهسته، چیزى نمى‏شنوى» (وَ خَشَعَتِ الْأَصْواتُ لِلرَّحْمنِ فَلا تَسْمَعُ إِلَّا هَمْساً).
این خاموشى صداها یا به خاطر سیطره عظمت الهى بر عرصه محشر است که همگان در برابرش خضوع مى‏کنند، و یا از ترس حساب و کتاب و نتیجه اعمال و یا هر دو.


(آیه 109)- از آنجا که ممکن است بعضى گرفتار این اشتباه شوند که ممکن است غرق گناه باشند و به وسیله شفیعانى شفاعت شوند بلافاصله اضافه مى‏کند:
«در آن روز شفاعت هیچ کس سودى نمى‏دهد، مگر کسانى که خداوند رحمان به آنها اجازه شفاعت داده، و از گفتار آنها (در این زمینه) راضى است» (یَوْمَئِذٍ لا تَنْفَعُ الشَّفاعَةُ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَ رَضِیَ لَهُ قَوْلًا).
اشاره به این که: شفاعت در آنجا بى‏حساب نیست، بلکه برنامه دقیقى دارد هم در مورد شفاعت کننده، و هم در مورد شفاعت شونده، و تا استحقاق و شایستگى در افراد براى شفاعت شدن وجود نداشته باشد، شفاعت معنى ندارد.


(آیه 110)- و از آنجا که حضور مردم در صحنه قیامت براى حساب و جزا، نیاز به آگاهى خداوند از اعمال و رفتار آنها دارد، در این آیه چنین اضافه مى‏کند:
«خداوند آنچه را (مجرمان) پیش رو دارند و آنچه را (در دنیا) پشت سرگذاشته‏اند،همه را مى‏داند (و از تمام افعال و سخنان و نیات آنها در گذشته و پاداش کیفرى را که در آینده در پیش دارند، از همه با خبر است) ولى آنها به (علم) او احاطه ندارند» (یَعْلَمُ ما بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ وَ لا یُحِیطُونَ بِهِ عِلْماً).
و به این ترتیب احاطه علمى خداوند هم نسبت به اعمال آنهاست و هم نسبت به جزاى آنها، و این دو در حقیقت دو رکن قضاوت کامل و عادلانه است.


(آیه 111)- «و در آن روز همه مردم در برابر خداوند حىّ قیّوم، کاملا خاضع مى‏شوند» (وَ عَنَتِ الْوُجُوهُ لِلْحَیِّ الْقَیُّومِ).
انتخاب صفت «حى و قیوم» از میان صفات خدا در اینجا به خاطر تناسبى است که این دو صفت با مسأله رستاخیز که روز حیات و قیام همگان است دارد.
و در پایان آیه، اضافه مى‏کند: «و مأیوس (و زیانکار) است آن که بار ستمى بر دوش دارد»! (وَ قَدْ خابَ مَنْ حَمَلَ ظُلْماً).
گویى ظلم و ستم همچون بار عظیمى است که بر دوش انسان سنگینى مى‏کند و از پیشرفت او به سوى نعمتهاى جاویدان الهى باز مى‏دارد.


(آیه 112)- و از آنجا که روش قرآن غالبا بیان تطبیقى مسائل است بعد از ذکر سرنوشت ظالمان و مجرمان در آن روز، به بیان حال مؤمنان پرداخته مى‏گوید: «و اما کسانى که اعمال صالحى انجام دهند، در حالى که ایمان دارند، آنها نه از ظلم و ستمى مى‏ترسند و نه از نقصان حقشان» (وَ مَنْ یَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحاتِ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلا یَخافُ ظُلْماً وَ لا هَضْماً).
اصولا براى این که عمل صالح بطور مستمر و ریشه دار و عمیق انجام گیرد باید از عقیده پاک و اعتقاد صحیح (ایمان) سیراب گردد.


(آیه 113)- قرآن در اینجا اشاره‏اى دارد به مجموع آنچه در آیات قبل پیرامون مسائل تربیتى مربوط به قیامت و وعد و وعید آمده است، مى‏فرماید:
«و این گونه آن را قرآنى عربى [فصیح و گویا] نازل کردیم و انواع تهدیدها را به عبارت و بیانات مختلف بیان نمودیم، شاید آنها تقوا پیشه کنند یا براى آنان تذکرى پدید آورد» (وَ کَذلِکَ أَنْزَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِیًّا وَ صَرَّفْنا فِیهِ مِنَ الْوَعِیدِ لَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ أَوْ یُحْدِثُ لَهُمْ ذِکْراً).
کلمه «عربیّا» گر چه به معنى زبان عربى است، ولى در اینجا اشاره به فصاحت و بلاغت قرآن و رسا بودن مفاهیم آن مى‏باشد، زیرا: اصولا زبان عربى- به تصدیق زبان شناسان جهان- یکى از رساترین لغات، و ادبیات آن از قویترین ادبیات است. دیگر این که گاهى قرآن بیانات مختلفى از یک واقعیت دارد، مثلا مسأله وعید و مجازات مجرمان را، گاهى در لباس بیان سرگذشت امتهاى پیشین، و گاهى به صورت خطاب به حاضران، و گاهى در شکل ترسیم حال آنها در صحنه قیامت و گاه به لباسهاى دیگر بیان مى‏کند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ آبان ۹۴ ، ۱۷:۵۰
* مسافر
جمعه, ۸ آبان ۱۳۹۴، ۰۵:۴۸ ب.ظ

318 . صفحه 318

هشتم آیان :


نفیسه :



(آیه 88)-سامرى از مجموع زینت آلاتی که از طریق ظلم و گناه در دست فرعونیان قرار گرفته بود و ارزشى جز این نداشت که خرج چنین کار حرامى بشود،«براى آنان مجسمه گوساله‏اى که صدایى همچون صداى گوساله (واقعى) داشت پدید آورد» (فَأَخْرَجَ لَهُمْ عِجْلًا جَسَداً لَهُ خُوارٌ).
بنى اسرائیل که این صحنه را دیدند، ناگهان همه تعلیمات توحیدى موسى را به دست فراموشى سپردند و به یکدیگر «گفتند: این خداى شما و خداى موسى است» (فَقالُوا هذا إِلهُکُمْ وَ إِلهُ مُوسى‏).
و به این ترتیب «او (سامرى عهد و پیمانش را با موسى بلکه با خداى موسى) فراموش کرد» و مردم را به گمراهى کشاند (فَنَسِیَ).


(آیه 89)- در اینجا خداوند به عنوان توبیخ و سرزنش این بت پرستان مى‏گوید: «پس آیا آنها نمى‏بینند که این گوساله پاسخ آنها را نمى‏دهد و هیچ گونه ضررى از آنها دفع نمى‏کند و منفعتى براى آنها فراهم نمى‏سازد» (أَ فَلا یَرَوْنَ أَلَّا یَرْجِعُ إِلَیْهِمْ قَوْلًا وَ لا یَمْلِکُ لَهُمْ ضَرًّا وَ لا نَفْعاً).
یک معبود واقعى حداقل باید بتواند سؤالات بندگانش را پاسخ گوید آیا تنها شنیده شدن صداى گوساله از این مجسمه طلایى، مى‏تواند دلیل پرستش باشد! تازه موجودى که مالک سود و زیان دیگرى و حتى خودش نیست، آیا مى‏تواند معبود باشد؟!


(آیه 90)- بدون شک در این قال و غوغا، هارون جانشین موسى (ع) و پیامبر بزرگ خدا دست از رسالت خویش بر نداشت و وظیفه مبارزه با انحراف و فساد را تا آنجا که در توان داشت انجام داد، چنانکه قرآن مى‏گوید: «هارون قبل از آمدن موسى از میعادگاه به بنى اسرائیل این سخن را گفته بود که شما به وسیله آن (گوساله) مورد آزمایش سختى قرار گرفته‏اید» فریب نخورید و از راه توحید منحرف نشوید (وَ لَقَدْ قالَ لَهُمْ هارُونُ مِنْ قَبْلُ یا قَوْمِ إِنَّما فُتِنْتُمْ بِهِ).
سپس اضافه کرد: «و پروردگار شما مسلما همان خداوند بخشنده‏اى است که این همه نعمت به شما مرحمت کرده» (وَ إِنَّ رَبَّکُمُ الرَّحْمنُ).
برده بودید شما را آزاد ساخت، اسیر بودید رهایى بخشید، گمراه بودید هدایت کرد، پراکنده بودید در سایه رهبرى یک مرد آسمانى، شما را جمع و متحد نمود، جاهل و گمراه بودید، نور علم بر شما افکند، و به صراط مستقیم توحید هدایتتان نمود.
«اکنون که چنین است شما از من پیروى کنید و اطاعت فرمان من نمایید» (فَاتَّبِعُونِی وَ أَطِیعُوا أَمْرِی).
مگر فراموش کرده‏اید برادرم موسى، مرا جانشین خود ساخته و اطاعتم را بر شما فرض کرده است چرا پیمان شکنى مى‏کنید؟


(آیه 91)- ولى بنى اسرائیل چنان لجوجانه به این گوساله چسبیده بودند که منطق نیرومند و دلایل روشن این مرد خدا و رهبر دلسوز در آنها مؤثر نیفتاد، با صراحت اعلام مخالفت با هارون کردند و «گفتند: ما همچنان به پرستش این گوساله ادامه مى‏دهیم تا موسى به سوى ما باز گردد» (قالُوا لَنْ نَبْرَحَ عَلَیْهِ عاکِفِینَ حَتَّى یَرْجِعَ إِلَیْنا مُوسى‏).
و به این ترتیب هم فرمان مسلم عقل را از زیر پا گذاشتند، و هم فرمان جانشین رهبرشان را.
ولى به هر حال، هارون با اقلیتى در حدود دوازده هزار نفر از مؤمنان ثابت قدم از جمعیت جدا شدند در حالى که اکثریت جاهل و لجوج نزدیک بود او را به قتل برسانند.


(آیه 92)-به دنبال بحثى که موسى (ع) با بنى اسرائیل در نکوهش شدید از گوساله پرستى داشت و در اینجا نخست گفتگوى موسى (ع) را با برادرش هارون (ع) و سپس با سامرى منعکس مى‏کند.
نخست رو به برادرش هارون کرده «گفت: اى هارون! چرا هنگامى که دیدى آنها گمراه شدند ...» (قالَ یا هارُونُ ما مَنَعَکَ إِذْ رَأَیْتَهُمْ ضَلُّوا).


(آیه 93)- «از من پیروى نکردى؟ آیا فرمان مرا عصیان نمودى»؟ (أَلَّا تَتَّبِعَنِ أَ فَعَصَیْتَ أَمْرِی).
مگر هنگامى که مى‏خواستم به میعادگاه بروم نگفتم «جانشین من باش و در میان این جمعیت به اصلاح بپرداز و راه مفسدان را در پیش مگیر».
منظور از جمله «أَلَّا تَتَّبِعَنِ» این است که چرا از روش و سنت من در «شدت عمل» نسبت به بت پرستى پیروى نکردى.


(آیه 94)- موسى با شدت و عصبانیت هر چه تمامتر این سخنان را با برادرش مى‏گفت و بر او فریاد مى‏زد، در حالى که ریش و سر او را گرفته بود و مى‏کشید.
هارون براى این که او را بر سر لطف آورد، و از التهاب او بکاهد «گفت: اى فرزند مادرم! [اى برادرم‏] ریش و سر مرا مگیر، من (فکر کردم که اگر به مبارزه برخیزم و درگیرى پیدا کنم تفرقه شدیدى در میان بنى اسرائیل مى‏افتد، و از این) ترسیدم (به هنگام باز گشت) بگویى تو میان بنى اسرائیل تفرقه افکندى و سفارش مرا (در غیاب من) به کار نبستى»الَ یَا بْنَ أُمَّ لا تَأْخُذْ بِلِحْیَتِی وَ لا بِرَأْسِی إِنِّی خَشِیتُ أَنْ تَقُولَ فَرَّقْتَ بَیْنَ بَنِی إِسْرائِیلَ وَ لَمْ تَرْقُبْ قَوْلِی)
و به این ترتیب هارون بى‏گناهى خود را اثبات کرد.


(آیه 95)- بعد از پایان گفتگو با برادرش هارون و تبرئه او، به محاکمه سامرى پرداخت و «گفت: (این چه کارى بود که تو انجام دادى و) چه چیز انگیزه تو بود اى سامرى»؟! (قالَ فَما خَطْبُکَ یا سامِرِیُّ).


(آیه 96)- او در پاسخ "گفت: من مطالبى آگاه شدم که آنها ندیدند و آگاه نشدند" (قالَ بَصُرْتُ بِما لَمْ یَبْصُرُوا بِهِ).
«من چیزى از آثار رسول و فرستاده خدا (موسى) را گرفتم، و سپس آن را به دور افکندم و این چنین نفس من مطلب را در نظرم زینت داد»! و به سوى آیین بت پرستى گرایش کردم. (فَقَبَضْتُ قَبْضَةً مِنْ أَثَرِ الرَّسُولِ فَنَبَذْتُها وَ کَذلِکَ سَوَّلَتْ لِی نَفْسِی).


(آیه 97)- روشن است که پاسخ و عذر سامرى در برابر سؤال موسى (ع) به هیچ وجه قابل قبول نبود، لذا موسى فرمان محکومیت او را در این دادگاه صادر کرد و سه دستور درباره او و گوساله‏اش داد «گفت: برو، که بهره تو در زندگى این دنیا این است که (هر کس به تو نزدیک شود) بگویى: با من تماس نگیر» (قالَ فَاذْهَبْ فَإِنَّ لَکَ فِی الْحَیاةِ أَنْ تَقُولَ لا مِساسَ).
و به این ترتیب با یک فرمان قاطع، سامرى را از جامعه طرد کرد و او را به انزواى مطلق کشانید.
مجازات دوم سامرى این بود که موسى (ع) کیفر او را در قیامت به او گوشزد کرد، گفت: «و تو وعده‏گاهى در پیش دارى (وعده عذاب دردناک الهى) که هرگز از آن تخلف نخواهد شد» (وَ إِنَّ لَکَ مَوْعِداً لَنْ تُخْلَفَهُ).
سومین مجازات این بود که موسى به سامرى گفت: «و به این معبودت که پیوسته او را عبادت مى‏کردى نگاه کن و ببین ما آن را مى‏سوزانیم و سپس ذرات آن را به دریا مى‏پاشیم» تا براى همیشه محو و نابود گردد (وَ انْظُرْ إِلى‏ إِلهِکَ الَّذِی ظَلْتَ عَلَیْهِ عاکِفاً لَنُحَرِّقَنَّهُ ثُمَّ لَنَنْسِفَنَّهُ فِی الْیَمِّ نَسْفاً).


(آیه 98)- و در این آیه موسى، با تأکید فراوان روى مسأله توحید، حاکمیت خط اللّه را مشخص کرد و چنین گفت: «معبود شما تنها اللّه است، همان خدایى که معبودى جز او نیست، همان خدایى که علمش همه چیز را فرا گرفته» (إِنَّما إِلهُکُمُ اللَّهُ الَّذِی لا إِلهَ إِلَّا هُوَ وَسِعَ کُلَّ شَیْ‏ءٍ عِلْماً).
نه همچون بتهاى ساختگى که نه سخنى مى‏شنوند، نه پاسخى مى‏گویند، نه مشکلى مى‏گشایند و نه زیانى را دفع مى‏کنند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ آبان ۹۴ ، ۱۷:۴۸
* مسافر
پنجشنبه, ۷ آبان ۱۳۹۴، ۰۵:۴۵ ب.ظ

317 . صفحه 317



هفتم آبان :


نفیسه :


(آیه 77)- نجات بنى اسرائیل و غرق فرعونیان: بعد از ماجراى مبارزه موسى با ساحران و پیروزى چشمگیرش بر آنها و ایمان آوردن آن جمعیت عظیم، آیین او رسما وارد افکار مردم مصر شد، هر چند اکثریت «قبطیان» آن را نپذیرفتند،بنى اسرائیل تحت رهبرى موسى، به اتفاق اقلیتى از مصریان، بطور دائم با فرعونیان درگیر بودند و سالها بر این منوال گذشت و حوادث تلخ و شیرینى روى داد.
در اینجا به آخرین فراز از این ماجراها یعنى برنامه خروج بنى اسرائیل از مصر، اشاره کرده، مى‏فرماید: «و ما به موسى، وحى فرستادیم که بندگانم را شبانه از مصر بیرون ببر» (وَ لَقَدْ أَوْحَیْنا إِلى‏ مُوسى‏ أَنْ أَسْرِ بِعِبادِی).
بنى اسرائیل آماده حرکت به سوى سرزمین موعود (فلسطین) شدند، اما هنگامى که به کرانه‏هاى نیل رسیدند فرعونیان، آگاه گشتند و فرعون با لشکرى عظیم آنها را تعقیب کرد، آنها خود را در محاصره دریا و دشمن دیدند.
اما خدا به موسى چنین دستور داد: «راهى خشک براى آنها در دریا بگشا»! (فَاضْرِبْ لَهُمْ طَرِیقاً فِی الْبَحْرِ یَبَساً).
راهى که هرگاه در آن گام بگذارى «نه از تعقیب فرعونیان مى‏ترسى، نه از غرق شدن در دریا» (لا تَخافُ دَرَکاً وَ لا تَخْشى‏).


(آیه 78)- و به این ترتیب موسى و بنى اسرائیل وارد جاده‏هایى شدند که در درون دریا با کنار رفتن آبها پیدا شد، در این هنگام فرعون به همراه لشکریانش به کنار دریا رسید و با این صحنه غیر منتظره و شگفت‏انگیز رو برو شد «و فرعون لشکریان خود را به دنبال بنى اسرائیل فرستاد و خود نیز وارد همان جاده‏ها شد» (فَأَتْبَعَهُمْ فِرْعَوْنُ بِجُنُودِهِ).
از این سو آخرین نفر لشکر فرعون وارد دریا شد، و از آن سو آخرین نفر از بنى اسرائیل خارج گردید.
در این هنگام به امواج آب فرمان داده شد به جاى نخستین باز گردند.
امواج همانند ساختمان فرسوده‏اى که پایه آن را بکشنند یک باره فرو ریختند «پس دریا آنها را در میان امواج خروشان خود پوشاند پوشاندنى کامل» (فَغَشِیَهُمْ مِنَ الْیَمِّ ما غَشِیَهُمْ).
و به این ترتیب، یک قدرت جبّار ستمگر با لشکر نیرومند و قهارش در میان امواج آب غوطه‏ور شدند و طعمه آماده‏اى براى ماهیان دریا!


(آیه 79)- آرى «فرعون، قوم خود را گمراه ساخت و هرگز هدایتشان نکرد» (وَ أَضَلَّ فِرْعَوْنُ قَوْمَهُ وَ ما هَدى‏).


(آیه 80)- تنها راه نجات: در اینجا روى سخن را به بنى اسرائیل بطور کلى و در هر عصر و زمان کرده، و نعمتهاى بزرگى را که خداوند به آنان بخشیده است یاد آور مى‏شود، و راه نجات را به آنان نشان مى‏دهد.
نخست مى‏گوید: «اى بنى اسرائیل! ما شما را از چنگال دشمنانتان رهایى بخشیدیم» (یا بَنِی إِسْرائِیلَ قَدْ أَنْجَیْناکُمْ مِنْ عَدُوِّکُمْ).
سپس به یکى از نعمتهاى مهم معنوى اشاره کرده، مى‏گوید: «ما شما را به میعادگاه مقدسى دعوت کردیم، در طرف راست طور» آن مرکز وحى الهى (وَ واعَدْناکُمْ جانِبَ الطُّورِ الْأَیْمَنَ).
این اشاره به جریان رفتن موسى (ع) به اتفاق جمعى از بنى اسرائیل به میعادگاه طور است، در همین میعادگاه بود که خداوند الواح تورات را بر موسى نازل کرد و با او سخن گفت و جلوه خاص پروردگار را همگان مشاهده کردند.
و سرانجام به یک نعمت مهم مادى که از الطاف خاص خداوند نسبت به بنى اسرائیل سرچشمه مى‏گرفت اشاره کرده، مى‏فرماید: «ما من و سلوى را بر شما نازل کردیم» (وَ نَزَّلْنا عَلَیْکُمُ الْمَنَّ وَ السَّلْوى‏).
در آن بیابانى که سرگردان بودید، و غذاى مناسبى نداشتید، لطف خدا به یاریتان شتافت و از غذاى لذیذ و خوشمزه‏اى به مقدارى که به آن احتیاج داشتید در اختیارتان قرار داد و از آن استفاده مى‏کردید.


(آیه 81)- در این آیه به دنبال ذکر این نعمتهاى سه گانه پر ارزش آنها را چنین مخاطب مى‏سازد: «از روزیهاى پاکیزه‏اى که به شما دادیم بخورید، ولى در آن طغیان نکنید، که غضب من بر شما وارد شود» (کُلُوا مِنْ طَیِّباتِ ما رَزَقْناکُمْ وَ لا تَطْغَوْا فِیهِ فَیَحِلَّ عَلَیْکُمْ غَضَبِی).
طغیان در نعمتها آن است که انسان به جاى این که از آنها در راه اطاعت خدا و طریق سعادت خویش استفاده کند، آنها را وسیله‏اى براى گناه، ناسپاسى و کفران و گردنکشى و اسرافکارى قرار دهد، همان گونه که بنى اسرائیل چنین کردند.
و به دنبال آن مى‏فرماید: «و هر کس غضب من بر او وارد شود سقوط مى‏کند» (وَ مَنْ یَحْلِلْ عَلَیْهِ غَضَبِی فَقَدْ هَوى‏).
«هوى» در اصل به معنى سقوط کردن از بلندى است، که معمولا نتیجه آن، نابودى است، به علاوه در اینجا اشاره به سقوط مقامى و دورى از قرب پروردگار و رانده شدن از درگاهش نیز مى‏باشد.


(آیه 82)- و از آنجا که همیشه باید هشدار و تهدید با تشویق و بشارت، همراه باشد تا نیروى خوف و رجا را که عامل اصلى تکامل است یکسان برانگیزد، و درهاى بازگشت به روى توبه‏کاران بگشاید، در این آیه چنین مى‏گوید: «و من کسانى را که توبه کنند و ایمان آورند و عمل صالح انجام دهند و سپس هدایت یابند (و در زیر چتر هدایت رهبران الهى قرار گیرند) مى‏آمرزم» (وَ إِنِّی لَغَفَّارٌ لِمَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً ثُمَّ اهْتَدى‏).
تعبیر به «غفّار» نشان مى‏دهد که خداوند چنین افراد را نه تنها یک بار که بارها مشمول آمرزش خود قرار مى‏دهد.


(آیه 83)- غوغاى سامرى! در اینجا فراز مهم دیگرى از زندگى موسى (ع) و بنى اسرائیل مطرح شده و آن مربوط به رفتن موسى به اتفاق نمایندگان بنى اسرائیل به میعادگاه طور و سپس گوساله پرستى بنى اسرائیل در غیاب آنهاست.
برنامه این بود که موسى (ع) براى گرفتن احکام تورات، به کوه طور برود، و گروهى از بنى اسرائیل نیز او را در این مسیر همراهى کنند.
ولى از آنجا که شوق مناجات با پروردگار در دل موسى شعله‏ور بود، قبل از دیگران تنها به میعادگاه پروردگار رسید.
در اینجا وحى بر او نازل شد: «اى موسى! چه چیز سبب شد که پیش از قومت به اینجا بیایى و در این راه عجله کنى»؟ (وَ ما أَعْجَلَکَ عَنْ قَوْمِکَ یا مُوسى‏).


(آیه 84)- و موسى بلافاصله «عرض کرد: پروردگارا! آنها به دنبال منند، و من براى رسیدن به میعادگاه و محضر وحى تو، شتاب کردم تا از من خشنود شوى» (قالَ هُمْ أُولاءِ عَلى‏ أَثَرِی وَ عَجِلْتُ إِلَیْکَ رَبِّ لِتَرْضى‏).
نه تنها عشق مناجات تو و شنیدن سخنت مرا بى‏قرار ساخته، بلکه مشتاق بودم هر چه زودتر قوانین و احکام تو را بگیرم و به بندگانت برسانم و از این راه رضایت تو را بهتر جلب کنم، آرى من عاشق رضاى توام و مشتاق شنیدن فرمانت.


(آیه 85)- ولى بالاخره در این دیدار، میعاد از سى شب به چهل شب تمدید شد، و زمینه‏هاى مختلفى که از قبل در میان بنى اسرائیل براى انحراف وجود داشت کار خود را کرد، سامرى آن مرد هوشیار منحرف میاندار شد، و با استفاده از وسائلى گوساله‏اى ساخت و جمعیت را به پرستش آن فرا خواند.
بالاخره در آنجا بود که خداوند به موسى (ع) در همان میعادگاه «فرمود: ما قوم تو را بعد از تو آزمایش کردیم (ولى از عهده امتحان خوب بیرون نیامدند) و سامرى آنها را گمراه کرد» (قالَ فَإِنَّا قَدْ فَتَنَّا قَوْمَکَ مِنْ بَعْدِکَ وَ أَضَلَّهُمُ السَّامِرِیُّ).


(آیه 86)- موسى با شنیدن این سخن آن چنان برآشفت که تمام وجودش گویى شعله‏ور گشت، شاید به خود مى‏گفت: سالیان دراز خون جگر خوردم، زحمت کشیدم با هر گونه خطر رو برو شدم تا این جمعیت را به توحید آشنا ساختم، اما افسوس و صد افسوس، با چند روز غیبت من، زحماتم بر باد رفت! لذا بلافاصله «موسى خشمگین و اندوهناک به سوى قوم خود بازگشت» (فَرَجَعَ مُوسى‏ إِلى‏ قَوْمِهِ غَضْبانَ أَسِفاً).
هنگامى که چشمش به آن صحنه بسیار زننده گوساله پرستى افتاد، «فریاد بر آورد اى قوم من! مگر پروردگار شما وعده نیکویى به شما نداد» (قالَ یا قَوْمِ أَ لَمْ یَعِدْکُمْ رَبُّکُمْ وَعْداً حَسَناً).
این وعده نیکو یا وعده‏اى بوده که در زمینه نزول تورات و بیان احکام آسمانى در آن، به بنى اسرائیل داده شده بود، یا وعده نجات و پیروزى بر فرعونیان و وارث حکومت زمین شدن، و یا وعده مغفرت و آمرزش براى کسانى که توبه کنند و یا همه این امور.
سپس افزود: «پس آیا مدت جدایى من از شما به طول انجامیده»؟ (أَ فَطالَ عَلَیْکُمُ الْعَهْدُ).
«یا با این عمل زشت خود مى‏خواستید غضب پروردگارتان بر شما نازل شود که با وعده من مخالفت کردید» (أَمْ أَرَدْتُمْ أَنْ یَحِلَّ عَلَیْکُمْ غَضَبٌ مِنْ رَبِّکُمْ فَأَخْلَفْتُمْ مَوْعِدِی).


(آیه 87)- بنى اسرائیل که خود را در برابر اعتراض شدید موسى (ع) دیدند و متوجه شدند به راستى کار بسیار بدى انجام داده‏اند، در مقام عذرتراشى بر آمدند و «گفتند: ما به میل و اراده خود از وعده تو تخلّف نکردیم» (قالُوا ما أَخْلَفْنا مَوْعِدَکَ بِمَلْکِنا).
در واقع این ما نبودیم که به اراده خود گرایش به گوساله پرستى کردیم، «بلکه مقدارى از زیورهاى قوم را که با خود داشتیم افکندیم و سامرى این چنین القا کرد ...» (وَ لکِنَّا حُمِّلْنا أَوْزاراً مِنْ زِینَةِ الْقَوْمِ فَقَذَفْناها فَکَذلِکَ أَلْقَى السَّامِرِیُّ).




..................................................................................................

 

مباحثه آیات سوال برانگیز :

 


آیه 83 سوره طه :

مریم :


یه سوال... موسی با 70 نفر از بزرگان خودش به سمت کوه طور رفت... بعد اونجا از خدا خواست که خودش رو به اونها نشون بده! و بعد اون قضیه که کوه سر جاش نموند و ..... ! و گرفتن الواح تورات همون موقع بود!؟ یعنی منظورم اینه که بعدش اون 70 نفر رفتن و فقط موسی موند!؟ دقیقا نمیتونم بفهمم چه اتفاقی افتاده!!



مریم :


داستان حضرت موسی و رفتنش به کوه طور و سامری و گوساله پرستی


حضرت موسی ـ علیه السلام ـ اکنون که از دست فرعونیان نجات یافته، می‎خواهد برای ملت بنی‎اسرائیل، حکومت تشکیل دهد و هر حکومتی نیاز به قانون دارد. او با گروهی از برجستگان بنی‎اسرائیل به کوه طور رفت، تا الواح تورات را از درگاه خدا بگیرد، تا همان کتاب آسمانی، قانون اساسی مردم گردد. به طورى که مفسران و تاریخ نگاران نوشته اند هنگامى که موسى در مصر بود، طبق وحى الهى به بنى اسرائیل وعده داد هر زمان خداى تعالى فرعون را نابود کرد، کتابى براى آن ها بیاورد که دربر دارنده حلال، حرام، شرایع و احکام باشد. وقتى خداى تعالى فرعون را نابود کرد، بنى اسرائیل از موسى کتاب خواستند و موسى نیز از پروردگار خود خواست تا به وعده اى که به او داده بود عمل کند و به او کتاب عطا فرماید. خداى تعالى به موسى دستور داد سى روز روزه بگیرد و بدن و جامه خود را پاک و پاکیزه کند و براى دریافا کتاب به طور سینا بود. موسى برادر خود هارون را به جاى خویش گماشت تا در غیبت او سرپرستى بنى اسرائیل را به عهده بگیرد و سپس هفتاد نفر از نیکان و بزرگان قوم را برگزید که همراه خود به کوه طور ببرد تا هنگام دریافت کتاب از خداى تعالى و مکالمه اش با پروردگار متعال شاهد و ناظر او باشند و در بازگشت، موضوع را به بنى اسرائیل گزارش‍ دهند و در نتیجه، آن ها کتاب الهى را تکذیب نکنند.
موسى طبق دستور الهى سى روز روزه گرفت و چون براى گرفتن الواح تورات به کوه طور رفت، خداى تعالى ده شب دیگر بر آن افزود که در مجموع غیبت موسى چهل شب طول کشید. بیشتر مفسران اهل سنت نوشته اند: علت افزوده شدن آن ده شب این بود که موسى پس از سى روز روزه، شب آخر که خواست به کوه طور برود متوجه بوى بد دهانش شد و براى رفع آن با چوب درختى که برخى گفته اند درخت خرنوب بود دندان هاى خود را مسواک کرد و یا به گفته بعضى گیاه خوشبویى خورد که بوى دهانش را برطرف سازد. پس خداى متعال فرمود: اى موسى! مگر ندانسته اى که بوى دهان روزه دار نزد من خوشبوتر از بوى مشک است. اکنون بازگرد و ده روز دیگر روزه بگیر، آن گاه به نزد ما بیا. موسى نیز چنان کرد. همین افزوده شدن ده شب سبب آزمایش و فتنه بنى اسرائیل گردید و چنان که پیش از این اشاره شد سامرى را واداشت تا براى آن ها گوساله اى بسازد و آن ها را به گوساله پرستى وادار کند. از آنجا که در آغاز هر انقلابی، حوادثی انحرافی رخ می‎دهد، و خود انقلاب کرده‎ها، گاهی حزب و گروه خاصی را به دور خود جمع می‎کنند، قوم موسی ـ علیه السلام ـ نیز از این انحراف مصون نماندند. موسی بن ظفر که بعدا به نام «سامری» معروف شد، از بنی‎اسرائیل بود (او همان کسی بود که در ماجرای درگیری او با قبطی، موسی به کمک او شتافت و قبطی را کشت) سامری با اینکه سابقه انقلابی داشت، و از یاران موسی بود، پس از پیروزی موسی ـ علیه السلام ـ جزء منافقین گردید و در غیاب موسی ـ علیه السلام ـ، و از زمینه‎ای که در میان بنی‎اسرائیل وجود داشت سوء استفاده کرده و از طلاهای فرعونیان، که جمع شده بود، با زیرکی خاصی مجسمه گوساله‎ای درست کرد، و مردم را به پرستش آن دعوت نمود. براثر وزش باد از سوراخهای بدن این مجسمه صدایی همچون صدای گوساله بیرون می‎آمد و به این ترتیب اکثریت قاطع جاهلان بنی‎اسرائیل، از راه توحید خارج شده و گوساله‎پرست شدند. هارون هرچه قوم را نصیحت کرد، و آنها را از گوساله‎پرستی برحذر داشت، به سخنش اعتنا نکردند، حتی با جوسازی‎ها و هیاهوی خود نزدیک بود او را بکشند.


داستان گوساله پرستی بنی اسرائیل در قرآن
اهمیت این داستان به اندازه اى است که قرآن در چهار سوره به آن اشاره کرده است، در سوره بقره آیه 51 و 54 و 92 و 93 و در سوره نساء آیه 153 و در سوره اعراف آیات 147و 148، و در سوره طه آیه 88 به بعد. البته این حادثه، همانند سایر پدیده هاى اجتماعى، بدون زمینه و بدون مقدمه نبوده است، زیرا از یک سو بنى اسرائیل سالیان دراز در مصر شاهد گاوپرستى یا گوساله پرستى مصریان بودند، و از سوى دیگر به هنگامى که از رود نیل عبور کردند، صحنه بت پرستى (گاوپرستى) قومى که در آن سوى نیل زندگى مى کردند، توجه آنها را جلب کرد، و چنان که در آیات قبل گذشت، از موسى ع تقاضاى بتى همانند آنها کردند، که موسى ع شدیدا آنان را ملامت و سرزنش کرد.تمدید میقات موسى (ع) از سى شب به چهل شب، نیز سبب شد که شایعه مرگ موسى ع، آن چنان که در بعضى از تفاسیر آمده بوسیله بعضى از منافقان، در میان بنى اسرائیل نشر شود.جهل و نادانى بسیارى از این جمعیت و مهارت و زبردستى سامرى در پیاده کردن نقشه خود نیز به این موضوعات کمک کرد و مجموعا سبب شد در مدت کوتاهى اکثریت بنى اسرائیل به بت پرستى روى آورند و غوغایى اطراف گوساله به راه اندازند.


چگونه گوساله طلایى صدا کرد؟
کلمه خوار به معنى صداى مخصوصى است که از گاو یا گوساله برمى خیزد، جمعى از مفسران معتقدند که سامرى با اطلاعاتى که داشت، لوله هاى مخصوصى در درون سینه گوساله طلایى کار گذاشته بود که هواى فشرده از آن خارج مى شد و از دهان گوساله، صدایى شبیه صداى گاو بیرون مى آمد! بعضى دیگر مى گویند: گوساله را آن چنان در مسیر باد گذارده بود که بر اثر وزش باد به دهان او که به شکل مخصوصى ساخته شده بود، صدایى به گوش مى رسید. اما اینکه جمعى از مفسران گفته اند گوساله سامرى به خاطر مقدارى خاک که از زیر پاى جبرئیل برداشت و در آن ریخته بود، به صورت گوساله زنده اى درآمد و صداى طبیعى سرداد، شاهدى در آیات قرآن ندارد، چنان که به خواست خدا در تفسیر آیات سوره طه خواهد آمد، و کلمه " جسدا" گواه بر این است که حیوان زنده اى نبود، زیرا در تمام مواردى که این کلمه در قرآن به کار رفته است به معنى جسم بى جان آمده است .از همه اینها گذشته، بعید به نظر مى رسد که خداوند چنین قدرتى به مرد منافقى همچون سامرى بدهد که بتواند کارى همانند معجزه موسى ع انجام دهد و جسم بى جانى را جاندار سازد، کارى که براى توده مردم مسلما گمراه کننده است و دلائل بطلان آن در نظرشان روشن نیست، ولى اگر گوساله به شکل یک مجسمه طلایى بوده باشد دلائل بطلان آن روشن است و تنها مى تواند وسیله اى براى آزمایش افراد بوده باشد، نه چیز دیگر.نکته دیگرى که در اینجا باید به آن توجه داشت این است که سامرى از آنجا که مى دانست قوم موسى ع سالها در محرومیت به سر مى بردند و به علاوه روح مادیگرى چنان که در بسیارى از نسلهاى امروز آنها نیز مى بینیم بر آنها غلبه داشت و براى زر و زیور احترام خاصى قائل بودند، لذا او گوساله خود را از طلا ساخت، تا توجه شیفتگان و بردگان را به سوى آن جلب کند.اما اینکه: این ملت فقیر و محروم در آن روز آن همه زر و زیورها را از کجا آورده بودند؟ در روایات چنین آمده که زنان بنى اسرائیل براى بزرگداشت یکى از اعیاد خود، مقدار قابل ملاحظه اى از زیورآلات فرعونیان را به عاریت گرفته بودند و این جریان مقارن غرق و نابودى آنها واقع شد، و زیورآلات مزبور در دست بنى اسرائیل باقى ماند.
جمله" أ لم یروا أنه لا یکلمهم و لا یهدیهم سبیلا" ایشان را مذمت مى کند به اینکه چطور یک مطلب روشن و واضحى را که عقل هر کس در اولین نظر آن را درک مى کند درک نکردند و هیچ به خود نگفتند: اگر این گوساله خداى ما بود لابد و لاجرم با ما حرفى مى زد و ما را به راه راست هدایت مى کرد. و اگر از میان همه صفاتى که منافى با الوهیت گوساله است، خصوص حرف نزدن و هدایت نکردن آن را ذکر نمود و از سایر صفات آن از قبیل جسمیت، مصنوع بودن، محدودیت و گنجیدنش در مکان و زمان و امثال اینها سکوت کرد، با اینکه اینها نیز منافات با الوهیت آن دارد، براى این بود که این دو صفت یعنى تکلم و هدایت از روشن ترین صفاتى است که الوهیت مستلزم آن است، زیرا هر کس هر چیزى را اله و معبود خود مى داند ناگزیر است از اینکه آن اله را به آن نحوى که خود او دوست مى دارد پرستش کند، لاجرم آن اله مى بایستى راه پرستش مورد علاقه خود را به بندگان خود معرفى کند و این خود مستلزم تکلم و تفهیم است، و بنى اسرائیل با اینکه مى دیدند گوساله حرف نمى زند و آنان را هدایت نمى کند با این همه پیشنهاد الوهیت آن را از سامرى پذیرفتند.جهت دیگرى که باعث شد از میان همه صفات گوساله مزبور این دو صفت ذکر شود این بود که در ذهن بنى اسرائیل این مشخصه از موسى (ع) مرکوز و معهود بود که او با خداوند حرف مى زند و مردم را به راه او هدایت مى کند و خداوند با او حرف مى زند و او را به راه خود دلالت مى نماید و چون چنین ارتکازى را داشتند مى بایست این معنا را فهمیده باشند که اگر گوساله مزبور خداى ایشان و خداى موسى بود، قدرت بر سخن گفتن مى داشت و مردم را هدایت مى کرد، و چون این سؤال بود که چطور بنى اسرائیل مطلبى به این روشنى را نفهمیدند لذا فرمود:" اتخذوه و کانوا ظالمین".


جمله" و لما سقط فی أیدیهم" (به معنى هنگامى که حقیقت به دستشان افتاد، یا هنگامى که نتیجه شوم اعمالشان به دستشان افتاد، و یا هنگامى که چاره از دست آنها ساقط شد) در ادبیات عرب کنایه از ندامت و پشیمانى است، زیرا هنگامى که واقعیات به دست انسان بیفتد و از حقیقت امر آگاه گردد، و یا به نتائج نامطلوب برسد، و یا راه چاره بر او بسته شود، طبعا پشیمان خواهد شد، بنا بر این پشیمانى از لوازم مفهوم این جمله است. در مجمع البیان فرموده: معناى جمله" سقط فی أیدیهم" این است که بلا در دست هایشان قرار گرفت، یعنى طورى بلا بر ایشان مسلط شد که گویى دستهایشان در آن بود، و این تعبیر را غالبا در باره نادمینى که به آثار سوء عمل گذشته شان مبتلا شده اند و این ابتلاء را پیش بینى نمى کردند بکار برده و گفته مى شود " سقط فى یده"، البته " اسقط فى یده" هم گفته مى شود، و لیکن اولى فصیح تر است. بعضى هم گفته اند معناى جمله مزبور این است که: اثر سویى که او را زیان مى رساند در دستش افتاد.البته در تفسیرهاى مطول وجوه بسیارى در توجیه این جمله ذکر شده و لیکن بیشتر آن وجوه خالى از تکلف نیست، و از همه آنها نزدیک تر به ذهن همان وجه فوق است، چون از ظاهر سیاق آیه بر مى آید که مراد از جمله مورد بحث این است که بنى اسرائیل وقتى بخود آمدند و فهمیدند که چه عملى کرده اند، و بدست آوردند که در این عمل گمراه بوده اند گفتند: " چه و چه". پس ظاهر سیاق، معناى تنبه و توجه به غفلت گذشته را افاده مى کند، گویا عملى را که کرده اند به حضور آن کسى که براى او کرده اند تقدیم نموده اند و او عملشان را زشت و نکوهیده یافته و آن را جلو صاحبانشان پرت کرده، و صاحبان عمل آن را برداشته و از نزدیک در آن نظر انداخته و دیده اند که سخت گمراه بوده اند و در انجام این عمل آن امرى را که نمى بایست در آن اهمال کنند رعایت ننموده و در نتیجه عملشان فاسد شده است، و به هر حال جمله مورد بحث به منزله یک مثل معروف است.
آیه شریفه از جهت معنا مترتب بر آیات بعدى است که داستان مراجعت موسى را ذکر مى کند، چون بنى اسرائیل بعد از مراجعت موسى متنبه شدند. و در آیات سوره " طه" نیز تنبه ایشان را بعد از مراجعت موسى (ع) ذکر مى کند، و اگر در اینجا جلوتر ذکر کرده براى این است که در اینجا تنها خواسته است ندامت ایشان را از کرده خود ذکر نماید و بدنبال آن، اظهارات ایشان را که گفتند: " لئن لم یرحمنا ربنا و یغفر لنا لنکونن من الخاسرین" نقل نماید، چون هر گوینده اى وقتى بخواهد ندامت و پشیمانى قومى را حکایت کند مناسب تر آن است که خطاى آنها را ذکر نموده آن گاه بلا فاصله اظهار ندامتشان را نقل کند، و میان این دو فاصله زیاد نیندازد، خداى تعالى هم به همین ملاحظه وقتى در آیه قبلى گوساله پرستى ایشان را ذکر نمود بلا فاصله و بدون پرداختن به جریان برگشتن موسى (ع) در آیه بعد، ندامت و حسرت ایشان را نقل نمود.علاوه بر این، از آنجایى که اظهار ندامت بنى اسرائیل صورت دعا را دارد، و در ذیل داستان مراجعت موسى (ع) هم صحبت از دعاى موسى به خود و برادرش به میان آمد لذا اظهار ندامت بنى اسرائیل را جلوتر ذکر کرد تا این دو دعا با هم نقل نشده باشد. به هر حال بنى اسرائیل از کرده خویش پشیمان گشتند.


گفتگوی میان خداى سبحان و موسى
برنامه این بود که موسى (ع) براى گرفتن احکام تورات، به کوه طور برود، و گروهى از بنى اسرائیل نیز او را در این مسیر همراهى کنند، تا حقایق تازه اى در باره خداشناسى و وحى در این سفر براى آنها آشکار گردد.ولى از آنجا که شوق مناجات با پروردگار و شنیدن آهنگ وحى در دل موسى شعله ور بود، آن چنان که سر از پا نمى شناخت، و همه چیز حتى خوردن و آشامیدن و استراحت را- طبق روایات- در این راه فراموش کرده بود، با سرعت این راه را پیمود، و قبل از دیگران تنها به میعادگاه پروردگار رسید.در اینجا وحى بر او نازل شد:" اى موسى چه چیز سبب شد که پیش از قومت به اینجا بیایى و در این راه عجله کنى"؟!. " و ما أعجلک عن قومک یا موسى ... لترضى ". این آیه حکایت گفتگویى است که میان خداى سبحان و موسى در باره میعاد طور واقع شده که آن هنگامى که تورات در طور نازل مى شد.
ظاهر سیاق مى رساند که پرسش خداى تعالى پرسش از علت جلو افتادن موسى از بنى اسرائیل در رفتن به طور است، گویا جا داشت موسى بایستد تا قوم خود را هم همراه ببرد یعنى با هم بروند، چرا او عجله کرد و جلو افتاد؟" و ما أعجلک عن قومک یا موسى - اى موسى! چه چیزى تو را بر آن وا داشت که از قومت جلو بیفتى؟" و موسى بلافاصله" در پاسخ عرضه داشت:" هم أولاء على أثری" یعنى قوم من این است، دارند دنبالم مى آیند، و به زودى به من ملحق مى شوند،" و عجلت إلیک رب لترضى - و من براى رضاى تو عجله کردم" (یعنى علت عجله ام تحصیل رضاى تو بود). نه تنها عشق مناجات تو و شنیدن سخنت مرا بى قرار ساخته بود، بلکه مشتاق بودم هر چه زودتر قوانین و احکام تو را بگیرم و به بندگانت برسانم و از این راه رضایت تو را بهتر جلب کنم، آرى من عاشق رضاى توام و مشتاق شنیدن فرمانت. ظاهرا مراد از " قوم" که فرموده: دنبال سر موسى بودند، آن هفتاد نفرى باشد که براى میقات پروردگارش انتخاب کرده بود، چون از ظاهر اینکه هارون را خلیفه خود در بنى اسرائیل کرد، و نیز از سایر جهات داستان، و اینکه در آیات بعد به قومش مى فرماید:" أ فطال علیکم العهد- آیا براى اینکه دیر برگشتم چنین کردید؟" بر مى آید که منظور این نبوده که تمامى بنى اسرائیل را در طور حاضر کند، و با همه آنان حرکت نماید.
و اما اینکه این سؤال خداى تعالى چه وقت صورت گرفته در ابتداى حضور موسى در میعاد طور یا در اواخر آن؟ آیه شریفه با هر دو مى سازد، چون سؤال از اینکه چرا عجله کردى غیر از خود عجله است که مقارن با سیر و ملاقات است، و همین که احتمال دادیم سؤال در ابتداى ورود موسى به طور نبوده باشد این احتمال هم موجه مى شود که با در نظر گرفتن اینکه گمراه شدن بنى اسرائیل به وسیله سامرى به خاطر دیر کردن موسى بوده، جمله" فإنا قد فتنا قومک من بعدک" در اواخر روزهاى میقات به موسى ابلاغ شده است، و دیگر حاجتى به آن چاره جوییهایى که مفسرین در توجیه آیات ذکر کرده اند نیست.


بدون شک زمینه هایى مانند مشاهده گوساله پرستى مصریان، و یا دیدن صحنه بت پرستى (گاوپرستى) پس از عبور از رود نیل، و تقاضاى ساختن بتى همانند آنها، و همچنین تمدید میعاد موسى و بروز شایعه مرگ او از ناحیه منافقان و بالآخره جهل و نادانى این جمعیت در بروز این حادثه و انحراف بزرگ از توحید به کفر اثر داشت، چرا که حوادث اجتماعى معمولا بدون مقدمه، رخ نمى دهد منتها گاهى این مقدمات آشکار است و گاهى مرموز و پنهان.به هر حال شرک در بدترین صورتش دامان بنى اسرائیل را گرفت بخصوص که بزرگان قوم هم در خدمت موسى در میعادگاه بودند و تنها رهبر جمعیت هارون بود، بى آنکه دستیاران مؤثرى داشته باشد. بالآخره در آنجا بود که خداوند به موسى ع در همان میعادگاه" فرمود ما قوم تو را بعد از تو آزمایش کردیم، ولى از عهده امتحان خوب بیرون نیامدند و سامرى آنها را گمراه کرد" (قال فإنا قد فتنا قومک من بعدک و أضلهم السامری).
کلمه " فتنه" به معناى امتحان و اختبار است و اگر اضلال را به سامرى- که گوساله را درست کرده و بنى اسرائیل را به عبادت آن وا داشت- نسبت داده، به خاطر این بوده که سامرى یکى از عوامل ضلالت آنان بوده. و حرف" فاء" در جمله" فإنا قد فتنا قومک" براى تعلیل است و مطلبى را که از مفهوم سیاق بر مى آید تعلیل مى کند، زیرا از قول موسى که گفت:" هم أولاء على أثری" فهمیده مى شود که مردمش در هنگام بیرون آمدنش وضع خوبى داشته اند، و پیش آمدى که مایه دلواپسى موسى در غیبتش باشد پیش نیامده بود، و چون از ناحیه آنان خاطرش جمع بوده خطاب شده که خیلى خاطر جمع نباش ما بعد از آمدنت آنان را آزمودیم، درست از امتحان در نیامدند و گمراه شدند. و کلمه " قومک" با اینکه ممکن بود بفرماید: " فانا قد فتناهم" از باب به کار بردن اسم ظاهر در جاى ضمیر است، و شاید مراد از آن غیر قوم در آیه قبلى باشد، یعنى مراد از آن در این آیه عموم مردم باشد، و مراد از قوم در آیه قبلى آن هفتاد نفرى باشد که براى بردن میقات انتخاب نموده بود.


خلاصه داستان حضرت موسی و رفتنش به کوه طور و سامری و گوساله پرستی


برای دوستانی که به دلیل زیاد بودن مطال حوصله ی حوندنش رو ندارن:  حضرت موسی با 70 نفر از بزرگان و علمای قومش به سمت میعادگاه کوه طور میره و این 70 نفر توی اون 40 روز همراهش هستن تا ببینن که خدا به حضرت موسی الواح تورات رو میده که بنی اسراییل بپذرین که این یک کتاب آسمانیه... و درغیاب حضرت موسی و 70 نفر از بزرگان وعلما و اینکه هارون تنها بوده بین بنی اسراییل و اطرافش هم کس قابلی نبوده که کمکش کنه... بنی اسراییل گمراه میشن... چون وقتی حضرت موسی بعد از اتمام 30 روز نمیاد شایعه می کنن که حضرت موسی مرده و چون روح مادیگری توی وجودشون بوده و وقتی از رود نیل میگذرن یک طایفه ای رو میبینن که گاو میپرستیدن ... اینا همه باعث میشه که گوساله ی طلایی رو به عنوان خدا بپذیرن و مشرک بشن

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ آبان ۹۴ ، ۱۷:۴۵
* مسافر
چهارشنبه, ۶ آبان ۱۳۹۴، ۰۵:۴۲ ب.ظ

316 . صفحه 316

ششم آبان :

نفیسه :


(آیه 65)- موسى (ع) نیز به میدان مى‏آید- ساحران ظاهرا متحد شدند و عزم را جزم کردند که با موسى به مبارزه برخیزند، هنگامى که گام به میدان نهادند «گفتند: اى موسى! آیا تو اوّل (عصاى خود را) مى‏افکنى یا ما کسانى باشیم که اول بیفکنیم» (قالُوا یا مُوسى‏ إِمَّا أَنْ تُلْقِیَ وَ إِمَّا أَنْ نَکُونَ أَوَّلَ مَنْ أَلْقى‏).


(آیه 66)- ولى موسى بى‏آنکه عجله‏اى نشان بدهد، چرا که به پیروزى نهایى خود کاملا اطمینان داشت و حتى قطع نظر از آن در این گونه مبارزه‏ها معمولا برنده کسى است که پیشقدم نمى‏شود، لذا به آنها «گفت: شما اول بیفکنید»! (قالَ بَلْ أَلْقُوا).
ساحران نیز پذیرفتند و آنچه عصا و طناب براى سحر کردن با خود آورده بودند یکباره به میان میدان افکندند، و اگر روایتى را که مى‏گوید: آنها هزاران نفر بودند بپذیریم مفهومش این مى‏شود که در یک لحظه هزاران عصا و طناب که مواد مخصوصى در درون آنها ذخیره شده بود، به وسط میدان انداختند.
«پس ناگهان طنابها و عصاهایشان به خاطر سحر آنها، چنان به نظر (مردم و) موسى مى‏رسید که دارند حرکت مى‏کنند»! (فَإِذا حِبالُهُمْ وَ عِصِیُّهُمْ یُخَیَّلُ إِلَیْهِ مِنْ سِحْرِهِمْ أَنَّها تَسْعى‏).
آرى به صورت مارهایى کوچک و بزرگ، رنگارنگ در اشکال مختلف به جنب و جوش در آمدند.
صحنه بسیار عجیبى بود، ساحران که هم تعدادشان زیاد بود و هم طرز استفاده از خواص مرموز فیزیکى و شیمیایى اجسام و مانند آن را به خوبى مى‏دانستند، توانستند آن چنان در افکار حاضران نفوذ کنند که این باور براى آنها پیدا شود که این همه موجودات بى‏جان، جان گرفتند.
غریو شادى از فرعونیان برخاست، گروهى از ترس و وحشت فریاد زدند و خود را عقب مى‏کشیدند!


(آیه 67)- «پس در این هنگام موسى احساس ترس خفیفى در دل کرد» (فَأَوْجَسَ فِی نَفْسِهِ خِیفَةً مُوسى‏). که نکند مردم تحت تأثیر این صحنه واقع شوند، آن چنان که بازگرداندن آنها آسان نباشد.


(آیه 68)- به هر حال در این موقع، نصرت و یارى الهى به سراغ موسى آمد و فرمان وحى وظیفه او را مشخص کرد، چنانکه قرآن مى‏گوید: «به او گفتیم: ترس به خود راه مده تو مسلما برترى»! (قُلْنا لا تَخَفْ إِنَّکَ أَنْتَ الْأَعْلى‏).
و اینگونه موسى، قوت قلبش را که لحظات کوتاهى متزلزل شده بود بازیافت.


(آیه 69)- مجددا به او خطاب شد که: «و آنچه را در دست راست دارى بیفکن که تمام آنچه را که آنها ساخته‏اند مى‏بلعد»! (وَ أَلْقِ ما فِی یَمِینِکَ تَلْقَفْ ما صَنَعُوا).
«چرا که کار آنها تنها مکر ساحر است» (إِنَّما صَنَعُوا کَیْدُ ساحِرٍ).
«و ساحر هر کجا برود پیروز نخواهد شد» (وَ لا یُفْلِحُ السَّاحِرُ حَیْثُ أَتى‏).
چرا که کار ساحر متکى به نیروى محدود انسانى است، و معجزه از قدرت بى‏پایان و لا یزال الهى سرچشمه مى‏گیرد، لذا ساحر تنها کارهایى را مى‏تواند انجام دهد که قبلا روى آن تمرین داشته است.
جالب این که: نمى‏گوید: «عصایت را بیفکن» بلکه مى‏گوید: «آنچه در دست راست دارى بیفکن» این تعبیر شاید به عنوان بى‏اعتنایى به عصا باشد و اشاره به این که عصا مسأله مهمى نیست آنچه مهم است اراده و فرمان خداست که اگر اراده او باشد عصا که سهل است کمتر و کوچکتر از آن هم مى‏تواند چنین قدرت نمایى کند!


(آیه 70)- پیروزى عظیم موسى (ع): به اینجا رسیدیم که موسى مأمور شد عصاى خود را بیفکند. موسى عصاى خود را افکند، عصا تبدیل به مار عظیمى شد و تمام اسباب و آلات سحر ساحران را بلعید، غوغا و ولوله‏اى در تمام جمعیت افتاد فرعون، سخت متوحش شد، و اطرافیانش دهانهاشان از تعجب باز ماند.
ساحران که به خوبى سحر را از غیر سحر مى‏شناختند، یقین کردند که این امر، چیزى جز معجزه الهى نیست، و این مرد فرستاده خداست.
لذا همانگونه که آیه مى‏گوید: «ساحران همگى به سجده افتادند و گفتند: ما به پروردگار هارون و موسى ایمان آوردیم» (فَأُلْقِیَ السَّحَرَةُ سُجَّداً قالُوا آمَنَّا بِرَبِّ هارُونَ وَ مُوسى‏).


(آیه 71)- بدیهى است که این عمل ساحران، ضربه سنگینى بر پیکر فرعون و حکومت جبّار و خود کامه و بیدادگرش وارد ساخت، و تمام ارکان آن را به لرزه در آورد، لذا چاره‏اى جز این ندید که با داد و فریاد و تهدیدهاى غلیظ و شدید ته مانده حیثیتى را که نداشت، جمع و جور کند، رو به سوى ساحران کرد و «گفت: آیا پیش از آن که به شما اذن دهم به او ایمان آوردید»؟ (قالَ آمَنْتُمْ لَهُ قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَکُمْ).
این جبّار مستکبر، نه تنها مدعى بود که بر جسم و جان مردم، حکومت دارد بلکه مى‏خواست بگوید قلب شما هم در اختیار من و متعلق به من است، و باید با اجازه من تصمیم بگیرد.
فرعون به این قناعت نکرد، فورا وصله‏اى به دامان ساحران چسبانید و آنها را متهم کرد و گفت: «او بزرگ شماست، او کسى است که سحر به شما آموخته»، و تمام اینها توطئه است با نقشه قبلى! (إِنَّهُ لَکَبِیرُکُمُ الَّذِی عَلَّمَکُمُ السِّحْرَ).
بدون شک فرعون مى‏دانست و یقین داشت این سخن دروغ است. ولى مى‏دانیم قلدرها و زور گویان، وقتى موقعیت نامشروع خود را در خطر ببینند از هیچ دروغ و تهمتى باک ندارند.
تازه به این نیز قناعت نکرد و ساحران را با شدیدترین لحنى، تهدید به مرگ نمود و گفت: «پس سوگند یاد مى‏کنم که دست و پاهاى شما را بطور مخالف قطع مى‏کنم، و بر فراز شاخه‏هاى بلند نخل به دار مى‏آویزم و خواهید دانست مجازات من دردناکتر و پایدارتر است» (فَلَأُقَطِّعَنَّ أَیْدِیَکُمْ وَ أَرْجُلَکُمْ مِنْ خِلافٍ وَ لَأُصَلِّبَنَّکُمْ فِی جُذُوعِ النَّخْلِ وَ لَتَعْلَمُنَّ أَیُّنا أَشَدُّ عَذاباً وَ أَبْقى‏).


(آیه 72)- اما ببینیم عکس العمل ساحران در برابر این تهدیدهاى شدید فرعون چه بود؟ آنها نه تنها مرعوب نشدند و از میدان بیرون نرفتند، بلکه حضور خود را در صحنه بطور قاطعترى ثابت کردند و «گفتند: به خدایى که ما را آفریده است هرگز تو را بر این دلایل روشنى که به سراغ ما آمده مقدم نخواهیم داشت» (قالُوا لَنْ نُؤْثِرَکَ عَلى‏ ما جاءَنا مِنَ الْبَیِّناتِ وَ الَّذِی فَطَرَنا).
«پس تو هر حکمى مى‏خواهى بکن» (فَاقْضِ ما أَنْتَ قاضٍ).
«اما (بدان) تو تنها مى‏توانى در زندگى این دنیا قضاوت کنى» ولى در آخرت ما پیروزیم و تو گرفتار و مبتلا به شدیدترین کیفرها (إِنَّما تَقْضِی هذِهِ الْحَیاةَ الدُّنْیا).



(آیه 73)- سپس افزودند: «ما به پروردگارمان ایمان آوردیم تا گناهانمان و آنچه را از سحر بر ما تحمیل کردى ببخشاید و خدا بهتر و پایدارتر است» (إِنَّا آمَنَّا بِرَبِّنا لِیَغْفِرَ لَنا خَطایانا وَ ما أَکْرَهْتَنا عَلَیْهِ مِنَ السِّحْرِ وَ اللَّهُ خَیْرٌ وَ أَبْقى‏).
خلاصه این که هدف ما پاک شدن از گناهان گذشته از جمله مبارزه با پیامبر راستین خداست.


(آیه 74)- ساحران سپس چنین ادامه دادند: اگر ما ایمان آورده‏ایم دلیلش روشن است «چرا که هر کس (بى‏ایمان و) گنهکار در محضر پروردگار در قیامت بیاید آتش سوزان دوزخ براى اوست» (إِنَّهُ مَنْ یَأْتِ رَبَّهُ مُجْرِماً فَإِنَّ لَهُ جَهَنَّمَ).
و مصیبت بزرگ او در دوزخ این است که «نه مى‏میرد و نه زنده مى‏شود» (لا یَمُوتُ فِیها وَ لا یَحْیى‏). بلکه دائما در میان مرگ و زندگى دست و پا مى‏زند، حیاتى که از مرگ تلختر و مشقت بارتر است.


(آیه 75)- «و هر کس با ایمان نزد او آید، و اعمال صالح انجام داده باشد، چنین کسانى درجات عالى دارند ...» (وَ مَنْ یَأْتِهِ مُؤْمِناً قَدْ عَمِلَ الصَّالِحاتِ فَأُولئِکَ لَهُمُ الدَّرَجاتُ الْعُلى‏).


(آیه 76)- «باغهاى جاویدان بهشت که نهرها از زیر درختانش جارى است، و جاودانه در آن خواهند ماند» (جَنَّاتُ عَدْنٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِینَ فِیها).
«و این است پاداش کسى که (با ایمان و اطاعت پروردگار) خود را پاک و پاکیزه کند» (وَ ذلِکَ جَزاءُ مَنْ تَزَکَّى).
و این ساحران چه خوب خود را پاکیزه ساختند. هنگامى که تصمیم گرفتند، حق را پذیرا شوند و در راه آن عاشقانه ایستادگى کنند و به گفته مفسر بزرگ مرحوم طبرسى، «صبحگاهان کافر بودند و ساحر، اما شامگاهان شهیدان نیکو کار راه حق»!



..................................................................................................

 

مباحثه آیات سوال برانگیز :

 


آیه 72 سوره طه :

مریم :


یه سوال... ساحران چطور بلافاصله بعد از ایمان اوردن این معارف عمیق رو میدونستن!؟؟


اعظم :


دقیقا نمی دونم ولی با توجه به اینکه قبلا این سخنان رو از حضرت موسی شنیده بودند و با توجه به اینکه فنون ساحری رو خوب می دونستن ، متوجه میشن کار موسی سحر نیست و حقیقتا معجزه است به یکباره به کل شخصیت حضرت موسی و به پیامبری او و صل بودن او به عالم بالا ایمان میارن و به خاطر همین همه حرفهایی که قبلا ازش شنیده بودن رو تایید میکنن . احتمالا یکیش این بوده و یکی دیگه هم امداد الهی بوده که به کمک اونا اومده که هر کسی که در طریق ایمان پا بذاره راه دانستن و فهم معارف عمیق رو براش آسون می کنه ... الله اعلم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ آبان ۹۴ ، ۱۷:۴۲
* مسافر
سه شنبه, ۵ آبان ۱۳۹۴، ۰۵:۴۰ ب.ظ

315 . صفحه 315



ضخیم

پنجم آبان :


نفیسه :



(آیه 52)- موسى در جواب سوال فرعون که پرسید:تکلیف پیشینیان چه میشود، «گفت: تمام مشخصات اقوام گذشته، نزد پروردگار من در کتابى ثبت است، هیچ گاه پروردگار من (براى حفظ آنها) گمراه نمى‏شود و نه فراموش مى‏کند» (قالَ عِلْمُها عِنْدَ رَبِّی فِی کِتابٍ لا یَضِلُّ رَبِّی وَ لا یَنْسى‏).
بنابراین حساب و کتاب آنها محفوظ است، و سرانجام به پاداش و کیفر اعمالشان خواهند رسید.



(آیه 53)- و از آنجا که بخشى از سخن موسى (ع) پیرامون مسأله توحید و شناسایى خدا بود قرآن در اینجا فصل دیگرى در همین زمینه بیان مى‏دارد: «همان خداوندى که زمین را براى شما مهد آسایش قرار داد، و راههایى در آن ایجاد کرد، و از آسمان، آبى فرستاد» (الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ مَهْداً وَ سَلَکَ لَکُمْ فِیها سُبُلًا وَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً).
«سپس ما به وسیله این آب، انواع گوناگون از گیاهان مختلف را از خاک تیره بر آوردیم» (فَأَخْرَجْنا بِهِ أَزْواجاً مِنْ نَباتٍ شَتَّى).
در این آیه به چهار بخش از نعمتهاى بزرگ خدا اشاره شده است: که اولویتهاى زندگى انسان را تشکیل مى‏دهد، قبل از همه چیز، محل سکونت و آرامش لازم است، و به دنبال آن راههاى ارتباطى، سپس آب، و فرآورده‏هاى کشاورزى.


(آیه 54)- سرانجام اشاره به پنجمین و آخرین نعمت از این سلسله نعمتهاى الهى کرده، مى‏گوید: از این فرآورده‏هاى گیاهى «هم خودتان بخورید و هم چهارپایان خود را در آن به چرا ببرید» (کُلُوا وَ ارْعَوْا أَنْعامَکُمْ).
و در پایان به همه این نعمتها اشاره کرده، مى‏فرماید: «در این امور، نشانه‏هاى روشنى است براى صاحبان عقل و اندیشه» (إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِأُولِی النُّهى‏).
یعنى، عقل و اندیشه‏هاى مسؤول مى‏تواند به این واقعیت پى ببرد.


(آیه 55)- و به تناسب این که در بیان توحیدى این آیات، از آفرینش زمین و نعمتهاى آن استفاده شده «معاد» را نیز با اشاره به همین زمین در این آیه بیان کرده، مى‏فرماید: «از آن شما را آفریدیم و در آن بازمى‏گردانیم، و از آن نیز شما را بار دیگر بیرون مى‏آوریم» (مِنْها خَلَقْناکُمْ وَ فِیها نُعِیدُکُمْ وَ مِنْها نُخْرِجُکُمْ تارَةً أُخْرى‏).



(آیه 56)- فرعون خود را براى مبارزه نهایى آماده مى‏کند: در اینجا مرحله دیگرى از درگیرى موسى (ع) و فرعون منعکس شده است، قرآن مجید، این قسمت را با این جمله شروع مى‏کند: «و ما همه آیات خود را به فرعون نشان دادیم (اما هیچ یک از آنها در دل تیره او اثر نگذاشت) پس همه را تکذیب کرد و از پذیرش آنها امتناع ورزید» (وَ لَقَدْ أَرَیْناهُ آیاتِنا کُلَّها فَکَذَّبَ وَ أَبى‏)
این مربوط به معجزاتى است که در آغاز دعوت به فرعون ارائه داد، «معجزه عصا» و «ید بیضا» و «محتواى دعوت جامع آسمانیش».


(آیه 57)- اکنون ببینیم فرعون طغیانگر، مستکبر و لجوج در برابر موسى و معجزات او چه گفت، و او را چگونه- طبق معمول همه زمامداران زورگو- متهم ساخت؟ «گفت: اى موسى! آیا آمده‏اى که ما را از سر زمین و وطنمان با سحرت بیرون کنى؟!» (قالَ أَ جِئْتَنا لِتُخْرِجَنا مِنْ أَرْضِنا بِسِحْرِکَ یا مُوسى‏).
اشاره به این که: ما مى‏دانیم مسأله نبوت و دعوت به توحید، و ارائه این معجزات همگى توطئه براى غلبه بر حکومت و بیرون کردن ما و قبطیان از سرزمین آباء و اجدادمان است.
این تهمت درست همان حربه‏اى است که همه زور گویان و استعمار گران در طول تاریخ داشته‏اند که هرگاه خود را در خطر مى‏دیدند، براى تحریک مردم به نفع خود، مسأله خطرى که مملکت را تهدید مى‏کرد، پیش مى‏کشیدند مملکت یعنى حکومت این زورگویان و موجودیتش یعنى موجودیت آنها!



(آیه 58)- فرعون سپس اضافه کرد: گمان نکن ما قادر نیستیم همانند این سحرهاى تو را بیاوریم، «پس یقینا بدان به همین زودى سحرى همانند آن براى تو خواهیم آورد» (فَلَنَأْتِیَنَّکَ بِسِحْرٍ مِثْلِهِ).
و براى این که قاطعیت بیشترى نشان دهد گفت: «هم اکنون تاریخش را معین کن، باید میان ما و تو و عده‏اى باشد که نه ما از آن تخلف کنیم و نه تو از آن، آن هم در مکانى که نسبت به همگان یکسان باشد» (فَاجْعَلْ بَیْنَنا وَ بَیْنَکَ مَوْعِداً لا نُخْلِفُهُ نَحْنُ وَ لا أَنْتَ مَکاناً سُوىً).



(آیه 59)- ولى موسى بى‏آنکه خونسردى خود را از دست دهد و از جنجال فرعون هراسى به دل راه دهد با صراحت و قاطعیت «گفت: (من هم آماده‏ام،هم اکنون روز و ساعت آن را تعیین کنم) میعاد ما و شما روز زینت (روز عید) است، مشروط بر این که مردم همگى به هنگامى که روز بالا مى‏آید در محل جمع شوند» (قالَ مَوْعِدُکُمْ یَوْمُ الزِّینَةِ وَ أَنْ یُحْشَرَ النَّاسُ ضُحًى).



(آیه 60)- به هر حال فرعون بعد از مشاهده معجزات شگفت‏آور موسى و مشاهده تأثیر روانى این معجزات در اطرافیانش تصمیم گرفت با کمک ساحران به مبارزه با او برخیزد، لذا قرار لازم را با موسى گذارد، «پس آن مجلس را ترک گفت و تمام مکر و فریب خود را جمع کرد و سپس همه را در روز موعود آورد» (فَتَوَلَّى فِرْعَوْنُ فَجَمَعَ کَیْدَهُ ثُمَّ أَتى‏).


(آیه 61)- سرانجام روز موعود فرا رسید، موسى (ع) در برابر انبوه جمعیت قرار گرفت، جمعیتى که گروهى از آن ساحران بودند و تعداد آنها به گفته بعضى از مفسران 72 نفر و به گفته بعضى دیگر به چهار صد نفر مى‏رسید و بعضى دیگر نیز تعداد بیشترى گفته‏اند.
و گروهى از آنها، فرعون و اطرافیان او را تشکیل مى‏دادند و بالاخره گروه سوم که اکثریت از آن تشکیل یافته بود توده‏هاى تماشاچى مردم بودند.
موسى در اینجا رو به ساحران و یا فرعونیان و ساحران کرد و «به آنان چنین گفت: واى بر شما، دروغ بر خدا نبندید که شما را با مجازات خود، نابود و ریشه کن خواهد ساخت» (قالَ لَهُمْ مُوسى‏ وَیْلَکُمْ لا تَفْتَرُوا عَلَى اللَّهِ کَذِباً فَیُسْحِتَکُمْ بِعَذابٍ).
«و شکست و نومیدى و خسران از آن آنهاست که بر خدا دروغ مى‏بندند و به او نسبت باطل مى‏دهند» (وَ قَدْ خابَ مَنِ افْتَرى‏).
منظور موسى از افتراء بر خدا، آن است که کسى یا چیزى را شریک او قرار داده، معجزات فرستاده خدا را به سحر نسبت دهند و فرعون را معبود و اله خود بپندارند.



(آیه 62)- این سخن قاطع موسى که هیچ شباهتى به سخن ساحران نداشت، بلکه آهنگش آهنگ دعوت همه پیامبران راستین بود، بر بعضى از دلها اثر گذاشت، و در میان جمعیت اختلاف افتاد، بعضى طرفدار شدت عمل بودند، و بعضى به شک و تردید افتادند و احتمال مى‏دادند موسى پیامبر بزرگ خدا باشد و تهدیدهاى او مؤثر گردد، بخصوص که لباس ساده او و برادرش هارون، همان لباس ساده چوپانى بود، و چهره مصمم آنها که على رغم تنها بودن، ضعف و فتورى در آن مشاهده نمى‏گشت، دلیل دیگرى بر اصالت گفتار و برنامه‏هاى آنها محسوب مى‏شد، لذا قرآن مى‏گوید: «پس آنها در میان خود در باره کارهایشان به نزاع برخاستند، و مخفیانه و در گوشى با هم سخن گفتند» (فَتَنازَعُوا أَمْرَهُمْ بَیْنَهُمْ وَ أَسَرُّوا النَّجْوى‏).


(آیه 63)- ولى به هر حال طرفداران ادامه مبارزه و شدت عمل، پیروز شدند و رشته سخن را به دست گرفتند و از طرق مختلف، به تحریک مبارزه کنندگان با موسى پرداختند.
نخست: «گفتند: این دو مسلما ساحرند»! (قالُوا إِنْ هذانِ لَساحِرانِ).
بنابراین، وحشتى از مبارزه با آنها نباید به خود راه داد، چرا که شما بزرگان و سردمداران سحر در این کشور پهناورید.
دیگر این که «آنها مى‏خواهند شما را از سرزمینتان با سحرشان بیرون کنند» (یُرِیدانِ أَنْ یُخْرِجاکُمْ مِنْ أَرْضِکُمْ بِسِحْرِهِما). سرزمینى که همچون جان شما عزیز است و به آن تعلق دارید آن هم به شما تعلق دارد.
به علاوه اینها تنها به بیرون کردن شما از وطنتان قانع نیستند، اینها مى‏خواهند مقدسات شما را هم بازیچه قرار دهند «و آیین عالى و مذهب حق شما را از میان ببرند»! (وَ یَذْهَبا بِطَرِیقَتِکُمُ الْمُثْلى‏).



(آیه 64)- «اکنون که چنین است (به هیچ وجه به خود تردید راه ندهید، و) تمام نیرو و نقشه خود را جمع کنید ...» (فَأَجْمِعُوا کَیْدَکُمْ).
«و در یک صف (به میدان مبارزه) بیایید» (ثُمَّ ائْتُوا صَفًّا).
چرا که وحدت و اتحاد رمز پیروزى شما در این مبارزه سرنوشت ساز است.
و بالاخره «فلاح و رستگارى، امروز، از آن کسى است که برترى خود را بر (بر حریفش) اثبات نماید» (وَ قَدْ أَفْلَحَ الْیَوْمَ مَنِ اسْتَعْلى‏).

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ آبان ۹۴ ، ۱۷:۴۰
* مسافر
دوشنبه, ۴ آبان ۱۳۹۴، ۰۵:۴۰ ب.ظ

314 . صفحه 314

چهارم آبان :


نفیسه :
ضخیم

(آیه 38)- خداوند در آیه قبل به موسی میگوید ما تو را یکبار دیگر هم مشمول نعمتهای خود ساخته ایم.حال بعد از ذکر این اجمال به شرح و بسط آن مى‏پردازد، مى‏گوید:
«در آن هنگام که وحى کردیم به مادر تو آنچه باید وحى شود» (إِذْ أَوْحَیْنا إِلى‏ أُمِّکَ ما یُوحى‏).
اشاره به این که: تمام خطوطى که منتهى به نجات موسى (ع) از چنگال فرعونیان در آن روز مى‏شد همه را به مادرت تعلیم دادیم.


(آیه 39)- فرعون براى جلوگیرى از به وجود آمدن فرزندى که پیش بینى کرده بودند از بنى اسرائیل بر مى‏خیزد و دستگاه فرعون را در هم مى‏کوبد، دستور داده بود پسران آنها را به قتل برسانند، و دختران را براى کنیزى و خدمتگزارى زنده نگهدارند.
به هر حال مادر احساس مى‏کند که جان نوزادش در خطر است. در این هنگام خدایى که این کودک را براى قیامى بزرگ نامزد کرده است، به قلب مادر موسى چنین الهام کرد: «او را در صندوقى بیفکن، سپس آن صندوق را به دریا بینداز»! (أَنِ اقْذِفِیهِ فِی التَّابُوتِ فَاقْذِفِیهِ فِی الْیَمِّ).
کلمه «تابوت» به معنى صندوق چوبى است و به عکس آنچه بعضى مى‏پندارند همیشه به معنى صندوقى که مردگان را در آن مى‏نهند نیست.
سپس اضافه مى‏کند: «دریا مأمور است که آن را به ساحل بیفکند، تا سرانجام دشمن من و دشمن او وى را بر گیرد» و در دامان خویش پرورش دهد! (فَلْیُلْقِهِ الْیَمُّ بِالسَّاحِلِ یَأْخُذْهُ عَدُوٌّ لِی وَ عَدُوٌّ لَهُ).
و از آنجا که موسى (ع) باید در این راه پر فراز و نشیب که در پیش دارد در یک سپر حفاظتى قرار گیرد، خداوند پرتوى از محبت خود را بر او مى‏افکند آن چنان که هر کس وى را ببیند دلباخته او مى‏شود، نه تنها به کشتن او راضى نخواهد بود بلکه راضى نمى‏شود که مویى از سرش کم شود! آن چنانکه قرآن مى‏گوید: «و من محبتى از خودم بر تو افکندم» (وَ أَلْقَیْتُ عَلَیْکَ مَحَبَّةً مِنِّی).
مى‏گویند: قابله موسى از فرعونیان بود و تصمیم داشت گزارش تولد او را به دستگاه جبّار فرعون بدهد، اما نخستین بار که چشمش در چشم نوزاد افتاد گویى برقى از چشم او جستن کرد که اعماق قلب قابله را روشن ساخت، و رشته محبت او را در گردنش افکند و هرگونه فکر بدى را از مغز او دور ساخت! در پایان این آیه مى‏فرماید: «هدف این بود که در پیشگاه من و در برابر دیدگان (علم) من پرورش یابى» (وَ لِتُصْنَعَ عَلى‏ عَیْنِی).

(آیه 40)- کاخ فرعون بر گوشه‏اى از شط نیل ساخته شده بود، در حالى که فرعون و همسرش در کنار آب به تماشاى امواج مشغول بودند، ناگهان این صندوق مرموز توجه آنها را به خود جلب کرد، به مأموران دستور داد صندوق را از آب بگیرند، هنگامى که در صندوق گشوده شد با کمال تعجب نوزاد زیبایى را در آن دیدند، چیزى که شاید حتى احتمال آن را نمى‏دادند.
فرعون متوجه شد که این نوزاد باید از بنى اسرائیل باشد که از ترس مأموران به چنین سرنوشتى گرفتار شده است و دستور کشتن او را صادر کرد، ولى همسرش که «نازا» بود سخت به کودک دل بست و شعاع مرموزى که از چشم نوزاد جستن نمود در زوایاى قلب آن زن نفوذ کرد، و او را مجذوب و فریفته خود ساخت.
دست به دامن فرعون زد و در حالى که از این کودک به نور چشمان (قُرَّتُ عَیْنٍ) تعبیر مى‏نمود، تقاضا کرد از کشتنش صرف نظر شود. و بالاخره موفق شد سخن خود را به کرسى بنشاند.
اما از سوى دیگر کودک گرسنه شده و شیر مى‏خواهد، گریه مى‏کند اشک مى‏ریزد. ولى هر دایه‏اى آوردند نوزاد، پستان او را نگرفت.
اکنون بقیه داستان را از زبان قرآن مى‏خوانیم:
آرى! اى موسى ما مقدر کرده بودیم که در برابر دیدگان (علم) ما پرورش بیابى «در آن هنگام که خواهرت (در نزدیکى کاخ فرعون) راه مى‏رفت» (إِذْ تَمْشِی أُخْتُکَ). و به دستور مادر، مراقب اوضاع و سرنوشت تو بود.
او به مأموران فرعون «مى‏گفت: آیا زنى را به شما معرفى بکنم که توانایى سرپرستى این نوزاد را دارد»؟ (فَتَقُولُ هَلْ أَدُلُّکُمْ عَلى‏ مَنْ یَکْفُلُهُ).
و شاید اضافه کرد: این زن شیر پاکى دارد که من مطمئنم نوزاد آن را پذیرا خواهد شد.
مأموران خوشحال شدند به همراه او حرکت کردند. خواهر موسى که خود را به صورت فردى ناشناس و بیگانه، نشان مى‏داد، مادر را از جریان امر آگاه کرد، مادر نیز بى‏آنکه خونسردى خود را از دست دهد، به دربار فرعون آمد، کودک را به دامن او انداختند کودک بوى مادر را شنید، بویى آشنا، ناگهان پستان او را همچون جان شیرین در بر گرفت و با عشق و علاقه بسیار، مشغول نوشیدن شیر شد، غریو شادى از حاضران برخاست و آثار خشنودى و شوق در چشمان همسر فرعون نمایان شد.
فرعون کودک را به او سپرد، و همسرش تأکید فراوان نسبت به حفظ و حراست او کرد، و دستور داد در فاصله‏اى کوتاه کودک را به نظر او برساند.
اینجاست که قرآن مى‏گوید: «پس ما تو را به مادرت بازگرداندیم تا چشمش به تو روشن شود، و غم و اندوهى به خود راه ندهد» (فَرَجَعْناکَ إِلى‏ أُمِّکَ کَیْ تَقَرَّ عَیْنُها وَ لا تَحْزَنَ).
سالها گذشت، و موسى (ع) در میان هاله‏اى از لطف و محبت خداوند و محیطى امن و امان پرورش یافت، کم کم به صورت نوجوانى در آمد.
روزى از راهى عبور مى‏کرد دو نفر را در برابر خود به جنگ و نزاع مشغول دید که یکى از بنى اسرائیل و دیگرى از قبطیان (مصریان و هواخواهان فرعون) بود، موسى به کمک مظلوم که از بنى اسرائیل بود شتافت و براى دفاع از او، مشتى محکم بر پیکر مرد قبطى وارد آورد، اما این دفاع از مظلوم به جاى باریکى رسید، و همان یک مشت کار قبطى را ساخت.
موسى طبق توصیه بعضى از دوستانش، مخفیانه از مصر بیرون آمد و به سوى مدین شتافت و در آنجا محیطى امن و امان در کنار شعیب پیغمبر که شرح آن به خواست خدا در تفسیر سوره قصص خواهد آمد پیدا کرد. اینجاست که قرآن مى‏گوید: «و تو یکى (از فرعونیان) را کشتى (و در اندوه فرو رفتى) اما ما تو را از غم و اندوه رهایى بخشیدیم» (وَ قَتَلْتَ نَفْساً فَنَجَّیْناکَ مِنَ الْغَمِّ).
و پس از آن «بارها تو را (در کوره‏هاى حوادث) آزمودیم» (وَ فَتَنَّاکَ فُتُوناً).
«پس از آن سالیانى در میان مردم مدین توقف نمودى» (فَلَبِثْتَ سِنِینَ فِی أَهْلِ مَدْیَنَ).
و بعد از پیمودن این راه طولانى و آمادگى روحى و جسمى و بیرون آمدن از کوره حوادث با سرافرازى و پیروزى «سپس در زمانى که براى گرفتن فرمان رسالت مقدّر بود به اینجا آمدى اى موسى!» (ثُمَّ جِئْتَ عَلى‏ قَدَرٍ یا مُوسى‏).



(آیه 41)- سپس اضافه مى‏کند: «من تو را براى خودم پرورش دادم و ساختم» (وَ اصْطَنَعْتُکَ لِنَفْسِی).
براى وظیفه سنگین دریافت وحى، براى قبول رسالت، براى هدایت و رهبرى بندگانم، تو را پرورش دادم و در کورانهاى حوادث آزمودم و نیرو و توان بخشیدم و اکنون که این مأموریت بزرگ بر دوش تو گذارده مى‏شود از هر نظر ساخته شده‏اى!



(آیه 42)- نخستین برخورد با فرعون جبّار: اکنون که همه چیز رو به راه شده، و تمام وسایل لازم در اختیار موسى قرار گرفته، او و برادرش هارون هر دو را با هم مخاطب ساخته، مى‏گوید: «تو و برادرت با آیات من که در اختیارتان گذارده‏ام بروید» (اذْهَبْ أَنْتَ وَ أَخُوکَ بِآیاتِی).
آیاتى که هم شامل دو معجزه بزرگ موسى مى‏شود، و هم سایر نشانه‏هاى پروردگار و تعلیمات و برنامه‏هایى که خود نیز بیانگر حقانیت دعوت اوست.
و براى تقویت روحیه آنها و تأکید بر تلاش و کوشش هر چه بیشتر، اضافه مى‏کند:
«و در ذکر و یاد من و اجراى فرمانهایم سستى به خرج ندهید» (وَ لا تَنِیا فِی ذِکْرِی).
چرا که سستى و ترک قاطعیت تمام زحمات شما را بر باد خواهد داد، محکم بایستید و از هیچ حادثه‏اى نهراسید، و در برابر هیچ قدرتى، سست نشوید.



(آیه 43)- بعد از آن، هدف اصلى این حرکت و نقطه‏اى را که باید به سوى آن جهت گیرى شود، مشخص ساخته، مى‏گوید: «به سوى فرعون بروید، چرا که او طغیان کرده است» (اذْهَبا إِلى‏ فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغى‏).
عامل تمام بدبختیهاى این سرزمین پهناور اوست، چرا که عامل پیشرفت یا عقب‏افتادگى، خوشبختى یا بدبختى یک ملت، قبل از هر چیز، رهبران و سردمداران آن ملت است.



(آیه 44)- سپس طرز برخورد مؤثر با فرعون را در آغاز کار به این شرح، بیان مى‏فرماید: براى این که بتوانید در او نفوذ کنید و اثر بگذارید «با سخن نرم با او سخن بگویید، شاید متذکر شود یا از خدا بترسد» (فَقُولا لَهُ قَوْلًا لَیِّناً لَعَلَّهُ یَتَذَکَّرُ أَوْ یَخْشى‏).



(آیه 45)- اما با این حال موسى و فرعون از این معنى نگران بودند که ممکن است این مرد قلدر زورمند مستکبر که آوازه خشونت و سرسختى او همه جا پیچیده بود قبل از آن که موسى (ع) و هارون (ع) ابلاغ دعوت کنند، پیش دستى کرده، آنها را از بین ببرد لذا، «گفتند: پروردگارا! از این مى‏ترسیم که بر ما پیشى گیرد (و قبل از بیان حق، ما را آزار دهد) یا طغیان کند» و نپذیرد! (قالا رَبَّنا إِنَّنا نَخافُ أَنْ یَفْرُطَ عَلَیْنا أَوْ أَنْ یَطْغى‏).



(آیه 46)- اما خداوند به آنها بطور قاطع «فرمود: شما هرگز نترسید، من خود با شما هستم مى‏شنوم و مى‏بینم» (قالَ لا تَخافا إِنَّنِی مَعَکُما أَسْمَعُ وَ أَرى‏).
بنابراین با وجود خداوند توانایى که همه جا با شماست و به همین دلیل همه سخنها را مى‏شنود، و همه چیز را مى‏بیند و حامى و پشتیبان شما است، ترس و وحشت معنایى ندارد.



(آیه 47)- سپس دقیقا چگونگى پیاده کردن دعوتشان را در حضور فرعون در پنج جمله کوتاه و قاطع و پر محتوا براى آنها بیان مى‏فرماید، که یکى مربوط به اصل مأموریت است و دیگرى بیان محتواى مأموریت و سومى دلیل و سند و چهارمى تشویق پذیرندگان و سرانجام تهدید مخالفان.
نخست مى‏گوید: «شما به سراغ او بروید و به او بگویید: ما فرستادگان پروردگار توایم» (فَأْتِیاهُ فَقُولا إِنَّا رَسُولا رَبِّکَ).
دیگر این که: «بنى اسرائیل را همراه ما بفرست و آنها را اذیت و آزار مکن» (فَأَرْسِلْ مَعَنا بَنِی إِسْرائِیلَ وَ لا تُعَذِّبْهُمْ).
سپس اشاره به دلیل و مدرک خود کرده، مى‏گوید به او بگویید: «ما نشانه‏اى از پروردگارت براى تو آورده‏ایم» (قَدْ جِئْناکَ بِآیَةٍ مِنْ رَبِّکَ).
بنابراین به حکم عقل لازم است لااقل در سخنان ما بیندیشى و اگر درست بود بپذیرى.
سپس به عنوان تشویق مؤمنان اضافه مى‏کند: «درود بر آنها که از هدایت پیروى مى‏کنند» (وَ السَّلامُ عَلى‏ مَنِ اتَّبَعَ الْهُدى‏).
این جمله ممکن است به معنى دیگرى نیز اشاره باشد و آن این که سلامت در این جهان و جهان دیگر از ناراحتیها و رنجها و عذابهاى دردناک الهى، و مشکلات زندگى فردى و اجتماعى از آن کسانى است که از هدایت الهى پیروى کنند و این در حقیقت نتیجه نهایى دعوت موسى است.



(آیه 48)- سرانجام عاقبت شوم سرپیچى از این دعوت را نیز به او بفهمانید و بگویید: «به ما وحى شده است که عذاب الهى دامان کسانى را که تکذیب آیاتش کرده و از فرمانش سر پیچى نمایند خواهد گرفت»! (إِنَّا قَدْ أُوحِیَ إِلَیْنا أَنَّ الْعَذابَ عَلى‏ مَنْ کَذَّبَ وَ تَوَلَّى).
و این واقعیتى است که باید بى‏پرده به فرعون گفته مى‏شد.


(آیه 49)- در اینجا قرآن مجید مستقیما به سراغ گفتگوهاى موسى و هارون با فرعون مى‏رود.
هنگامى که موسى در برابر فرعون قرار گرفت، جمله‏هاى حساب شده و مؤثرى را که خداوند به هنگام فرمان رسالت به او آموخته بود باز گو کرد که در آیات قبل خواندیم.
سپس هنگامى که فرعون این سخنان را شنید نخستین عکس العملش این بود «گفت: بگویید ببینم پروردگار شما کیست اى موسى»؟ (قالَ فَمَنْ رَبُّکُما یا مُوسى‏).
عجیب این که فرعون مغرور و از خود راضى حتى حاضر نشد بگوید پروردگار من که شما مدعى هستید کیست؟ بلکه گفت: پروردگار شما کیست؟


(آیه 50)- موسى بلافاصله معرفى بسیار جامع و در عین حال کوتاهى از پروردگار کرد «گفت: پروردگار ما همان کسى است که به هر موجودى آنچه لازمه آفرینش او بوده است داده، و سپس او را در مراحل هستى رهبرى و هدایت فرموده است» (قالَ رَبُّنَا الَّذِی أَعْطى‏ کُلَّ شَیْ‏ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى‏).
در این سخن کوتاه، موسى اشاره به دو اصل اساسى از آفرینش و هستى مى‏کند که هریک دلیل مستقل و روشنى براى شناسایى پروردگار است.
موسى (ع) مى‏خواهد به فرعون بفهماند که این عالم هستى نه منحصر به تو است و نه منحصر به سر زمین مصر، نه مخصوص امروز است و نه گذشته، این عالم پهناور گذشته و آینده‏اى دارد که نه من در آن بوده‏ام و نه تو و دو مسأله اساسى در این عالم چشمگیر است، تأمین نیازمندیها و سپس به کار گرفتن نیروها و امکانات در مسیر پیشرفت موجودات، اینها به خوبى مى‏تواند تو را به پروردگار ما آشنا سازد.


(آیه 51)- فرعون با شنیدن این جواب جامع و جالب، سؤال دیگرى، مطرح کرد، «گفت: (اگر چنین است) پس تکلیف پیشینیان ما چه خواهد شد؟» (قالَ فَما بالُ الْقُرُونِ الْأُولى‏).

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ آبان ۹۴ ، ۱۷:۴۰
* مسافر
يكشنبه, ۳ آبان ۱۳۹۴، ۰۸:۵۴ ب.ظ

313 . صفحه 313


سوم آبان :



نفیسه :


(آیه 13)-در آیات قبل دیدیم صدایی حضرت موسی را مورد خطاب قرار داد ، از همان گوینده این سخن را نیز شنید که «و من تو را براى مقام رسالت برگزیده‏ام، پس اکنون به آنچه به تو وحى مى‏شود گوش فرا ده»! (وَ أَنَا اخْتَرْتُکَ فَاسْتَمِعْ لِما یُوحى‏).



(آیه 14)- و به دنبال آن نخستین جمله وحى را موسى به این صورت دریافت کرد «من اللّه هستم، معبودى جز من نیست» (إِنَّنِی أَنَا اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا أَنَا).
«اکنون (که چنین است) تنها مرا عبادت کن» (فَاعْبُدْنِی). عبادتى خالص از هر گونه شرک.
«و نماز را بر پاى دار، تا همیشه به یاد من باشى» (وَ أَقِمِ الصَّلاةَ لِذِکْرِی).
در این آیه پس از بیان مهمترین اصل دعوت انبیاء که مسأله توحید است موضوع عبادت خداوند یگانه به عنوان یک ثمره براى درخت ایمان و توحید بیان شده، و به دنبال آن دستور به نماز، یعنى بزرگترین عبادت و مهمترین پیوند خلق با خالق و مؤثرترین راه براى فراموش نکردن ذات پاک او داده شده.


(آیه 15)- و از آنجا که بعد از ذکر «توحید» و شاخ و برگهاى آن، دومین اصل اساسى مسأله «معاد» است در این آیه اضافه مى‏کند: «رستاخیز بطور قطع خواهد آمد، من مى‏خواهم آن را پنهان کنم، تا هر کس در برابر سعى و کوششهایش جزا ببیند» (إِنَّ السَّاعَةَ آتِیَةٌ أَکادُ أُخْفِیها لِتُجْزى‏ کُلُّ نَفْسٍ بِما تَسْعى‏).
علت مخفى نگاه داشتن تاریخ قیامت، طبق آیه فوق آن است که «خداوند مى‏خواهد هر کسى را به تلاش و کوششهایش پاداش دهد» و یک نوع آزادى عمل براى همگان پیدا شود.


(آیه 16)- در این آیه به یک اصل اساسى که ضامن اجراى همه برنامه‏هاى عقیدتى و تربیتى فوق است اشاره کرده، مى‏فرماید: «پس مبادا کسى که به آن ایمان ندارد و از هوسهاى خویش پیروى مى‏کند، تو را از آن باز دارد که هلاک خواهى شد»! (فَلا یَصُدَّنَّکَ عَنْها مَنْ لا یُؤْمِنُ بِها وَ اتَّبَعَ هَواهُ فَتَرْدى‏).
در برابر افراد بى‏ایمان و وسوسه‏ها و کار شکنیهاى آنان محکم بایست، نه از انبوه آنها و توطئه‏هایشان وحشت کن، و نه در حقانیت دعوت و اصالت مکتبت از این هیاهوها شک و تردیدى داشته باش.


(آیه 17)- عصاى موسى و ید بیضا! بدون شک پیامبران براى اثبات ارتباط خود با خدا نیاز به معجزه دارند و گر نه هر کس مى‏تواند ادعاى پیامبرى کند.
موسى (ع) پس از دریافت فرمان نبوت باید سند آن را هم دریافت دارد، لذا در همان شب پر خاطره، موسى (ع) دو معجزه بزرگ از خدا دریافت داشت.
قرآن این ماجرا را چنین بیان مى‏کند: «و چه چیز در دست راست توست اى موسى»؟ (وَ ما تِلْکَ بِیَمِینِکَ یا مُوسى‏).


(آیه 18)- موسى در پاسخ «گفت: این (قطعه چوب) عصاى من است» (قالَ هِیَ عَصایَ).
و از آنجا که مایل بود سخنش را با محبوب خود که براى نخستین بار در را به روى او گشوده است ادامه دهد، و نیز از آنجا که شاید فکر مى‏کرد تنها گفتن این عصاى من است کافى نباشد، بلکه منظور بازگو کردن آثار و فواید آن است، اضافه کرد: «من بر آن تکیه مى‏کنم» (أَتَوَکَّؤُا عَلَیْها).
«و برگ درختان را با آن براى گوسفندانم فرو مى‏ریزم» (وَ أَهُشُّ بِها عَلى‏ غَنَمِی). «علاوه بر این فواید و نیازهاى دیگرى نیز در آن دارم» (وَ لِیَ فِیها مَآرِبُ أُخْرى‏).
موسى در تعجب عمیقى فرو رفته بود، این چه سؤالى است و من چه جوابى دارم مى‏گویم.


(آیه 19)- ناگهان «به او فرمان داد: اى موسى عصایت را بیفکن»! (قالَ أَلْقِها یا مُوسى‏).


(آیه 20)- «موسى فورا (و بدون فوت وقت) عصا را افکند، ناگهان مار عظیمى شد و شروع به حرکت کرد» (فَأَلْقاها فَإِذا هِیَ حَیَّةٌ تَسْعى‏).


(آیه 21)- در اینجا «به موسى فرمود: آن را بگیر، و نترس، ما آن را به همان صورت نخستین باز مى‏گردانیم»! (قالَ خُذْها وَ لا تَخَفْ سَنُعِیدُها سِیرَتَهَا الْأُولى‏).


(آیه 22)- سپس به دومین معجزه مهم موسى اشاره کرده به او دستور مى‏دهد: «و دستت را به گریبانت ببر، تا سفید و بى‏عیب بیرون آید، این نشانه دیگرى (از سوى خداوند) است» (وَ اضْمُمْ یَدَکَ إِلى‏ جَناحِکَ تَخْرُجْ بَیْضاءَ مِنْ غَیْرِ سُوءٍ آیَةً أُخْرى‏).


(آیه 23)- در این آیه به عنوان یک نتیجه گیرى از آنچه در آیات قبل بیان شد مى‏فرماید: ما اینها را در اختیار تو قرار دادیم «تا آیات بزرگ خود را به تو نشان دهیم» (لِنُرِیَکَ مِنْ آیاتِنَا الْکُبْرى‏).
منظور از «آیات کبرى» همان دو معجزه مهمّى است که در بالا آمد.


(آیه 24)- خواسته‏هاى حساب شده موسى: از این به بعد فرمان رسالت به نام موسى صادر مى‏شود، رسالتى بسیار عظیم و سنگین، رسالتى که از ابلاغ فرمان الهى به زورمندترین و خطرناکترین مردم محیط شروع مى‏شود، مى‏فرماید: «به سوى فرعون برو که طغیان کرده است»! (اذْهَبْ إِلى‏ فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغى‏).
طغیان یعنى تجاوز از حد و مرز در تمام ابعاد زندگى و به همین جهت به این گونه افراد «طاغوت» گفته مى‏شود.
آرى! براى اصلاح یک محیط فاسد و ایجاد یک انقلاب همه جانبه باید از سردمداران فساد و ائمه کفر شروع کرد از آنها که در تمام ارکان جامعه نقش دارند.


(آیه 25)- موسى (ع) نه تنها از چنین مأموریت سنگینى وحشت نکرد، و حتى کمترین تخفیفى از خداوند نخواست، بلکه با آغوش باز از آن استقبال نمود، منتهى وسایل پیروزى در این مأموریت را از خدا خواست.
و از آنجا که نخستین وسیله پیروزى روح بزرگ، فکر بلند و عقل توانا و به عبارت دیگر گشادگى سینه است «عرض کرد: پروردگار من! سینه مرا گشاده بدار» (قالَ رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی).


(آیه 26)- و از آنجا که این راه مشکلات فراوانى دارد که جز به لطف خدا گشوده نمى‏شود در مرحله دوم از خدا تقاضا کرد که کارها را بر او آسان گرداند و مشکلات را از سر راهش بردارد، عرض کرد «و کار مرا آسان گردان»(وَ یَسِّرْ لِی أَمْرِی).


(آیه 27)- سپس موسى تقاضاى قدرت بیان هر چه بیشتر کرد و عرضه داشت: «و گره از زبانم بگشا» (وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانِی).


(آیه 28)- و مخصوصا علت آن را چنین بیان کرد: «تا سخنان مرا درک کنند» (یَفْقَهُوا قَوْلِی).
این جمله در حقیقت، آیه قبل را تفسیر مى‏کند. یعنى، آن چنان فصیح و بلیغ و رسا و گویا سخن بگویم که هر شنونده‏اى منظور مرا به خوبى درک کند.


(آیه 29)- و از آنجا که رساندن این بار سنگین به مقصد (بار رسالت پروردگار و رهبرى انسانها و مبارزه با طاغوتها و جباران) نیاز به یار و یاور دارد، و به تنهایى ممکن نیست، چهارمین تقاضاى موسى (ع) از پروردگار این بود: «و خداوندا! وزیر و یاورى از خاندانم براى من قرار ده» (وَ اجْعَلْ لِی وَزِیراً مِنْ أَهْلِی).


(آیه 30)- سپس مخصوصا انگشت روى برادر خویش گذاشت و عرضه داشت: «برادرم هارون را» (هارُونَ أَخِی).
هارون، برادر بزرگتر موسى بود و سه سال با او فاصله سنى داشت، قامتى بلند و رسا و زبانى گویا و درک عالى داشت سه سال قبل از وفات موسى، دنیا را ترک گفت.
او نیز از پیامبران مرسل بود، که خداوند از باب رحمتش به موسى بخشید.


(آیه 31)- سپس موسى هدف خود را از تعیین هارون به وزارت و معاونت چنین بیان مى‏کند: خداوندا! «پشتم را با او محکم کن» (اشْدُدْ بِهِ أَزْرِی).


(آیه 32)- و براى تکمیل این مقصد، تقاضا مى‏کند: «و او را در کار من شریک گردان» (وَ أَشْرِکْهُ فِی أَمْرِی).
هم شریک در مقام رسالت باشد، و هم در پیاده کرده این برنامه بزرگ شرکت جوید، ولى به هر حال او پیرو موسى در تمام برنامه‏ها بود و موسى امام و پیشواى او.


(آیه 33)- سرانجام نتیجه خواسته‏هاى خود را چنین بیان مى‏کند: «تا تو را بسیار تسبیح گوییم» (کَیْ نُسَبِّحَکَ کَثِیراً).


(آیه 34)- «و تو را بسیار یاد کنیم» (وَ نَذْکُرَکَ کَثِیراً).


(آیه 35)- چرا که «تو همیشه از حال ما آگاه بوده‏اى» (إِنَّکَ کُنْتَ بِنا بَصِیراً).


(آیه 36)- از آنجا که موسى در این تقاضاهاى مخلصانه‏اش نظرى جز خدمت بیشتر و کاملتر نداشت، خداوند تقاضاى او را در همان وقت اجابت فرمود «به او گفت: آنچه را خواسته بودى به تو داده شد اى موسى»! (قالَ قَدْ أُوتِیتَ سُؤْلَکَ یا مُوسى‏).
در واقع در این لحظات حساس و سرنوشت‏ساز هر چه لازم داشت یکجا از خدا در خواست کرد، و او نیز میهمانش را گرامى داشت و همه خواسته‏هاى او را در یک جمله کوتاه با ندایى حیاتبخش اجابت کرده بى‏آنکه در آن قید و شرط یا چون و چرایى کند.


(آیه 37)- چه خداى مهربانى! در اینجا خداوند به یکى دیگر از فصول زندگانى موسى (ع) اشاره مى‏کند که مربوط به دوران کودکى او و نجات اعجاز آمیزش از چنگال خشم فرعونیان است، این فصل گر چه از نظر تسلسل تاریخى قبل از فصل رسالت و نبوت بوده، اما چون به عنوان شاهد براى شمول نعمتهاى خداوند، نسبت به موسى (ع) از آغاز عمر، ذکر شده، در درجه دوم اهمیت نسبت به موضوع رسالت مى‏باشد.نخست مى‏گوید: «اى موسى! ما بار دیگر نیز بر تو منت گذاردیم، و تو را مشمول نعمتهاى خویش ساختیم» (وَ لَقَدْ مَنَنَّا عَلَیْکَ مَرَّةً أُخْرى‏).

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ آبان ۹۴ ، ۲۰:۵۴
* مسافر
شنبه, ۲ آبان ۱۳۹۴، ۰۸:۴۶ ب.ظ

312 . صفحه 312


دوم آبان :


نفیسه :


(آیه 96)- ایمان سرچشمه محبوبیت! در این آیه و دو آیه بعد باز هم سخن از مؤمنان با ایمان و نیز ظالمان و ستمگران بى‏ایمان، و سخن از قرآن و بشارتها و انذارهاى آن است.

نخست مى‏فرماید: «مسلما کسانى که ایمان آوردند و کارهاى شایسته انجام داده‏اند خداوند رحمان محبتى براى آنان در دلها قرار مى‏دهد» (إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ سَیَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدًّا).
ایمان و عمل صالح بازتابى دارد به وسعت عالم هستى، و شعاع محبوبیت حاصل از آن تمام پهنه آفرینش را فرا مى‏گیرد، ذات پاک خداوند چنین کسانى را دوست دارد، نزد همه اهل آسمان محبوبند، و این محبت در قلوب انسانهایى که در زمین هستند پرتو افکن مى‏شود.
روایات متعددى در شأن نزول این آیه از پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله نقل شده است که نشان مى‏دهد نخستین بار این آیه در مورد على علیه السّلام نازل گردیده است، ولى نزول این آیه در مورد على علیه السّلام به عنوان یک نمونه أتمّ و أکمل است و مانع از تعمیم مفهوم آن در مورد همه مؤمنان با سلسله مراتب، نخواهد بود.


(آیه 97)- سپس به «قرآن» که سرچشمه پرورش ایمان و عمل صالح است اشاره کرده مى‏گوید: «ما قرآن را بر زبان تو آسان ساختیم، تا پرهیزکاران را به وسیله آن بشارت دهى، و دشمنان سرسخت و لجوج را انذار کنى» (فَإِنَّما یَسَّرْناهُ بِلِسانِکَ لِتُبَشِّرَ بِهِ الْمُتَّقِینَ وَ تُنْذِرَ بِهِ قَوْماً لُدًّا).


(آیه 98)- آخرین آیه به عنوان دلدارى به پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و مؤمنان- مخصوصا با توجه به این نکته که این سوره در مکه نازل شده و در آن روز مسلمانان سخت تحت فشار بودند- و نیز به عنوان تهدید و هشدار به همه دشمنان عنود و لجوج مى‏گوید: «و چه بسیار اقوام بى‏ایمان و گنهکارى که قبل از اینها هلاک و نابود کردیم (آن چنان محو و نابود شدند که اثرى از آنها باقى نماند) آیا تو اى پیامبر! احدى از آنها را احساس مى‏کنى؟ یا کمترین صدایى از آنان مى‏شنوى»؟ (وَ کَمْ أَهْلَکْنا قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْنٍ هَلْ تُحِسُّ مِنْهُمْ مِنْ أَحَدٍ أَوْ تَسْمَعُ لَهُمْ رِکْزاً).
یعنى این اقوام ستمگر و دشمنان سرسخت حق و حقیقت آن چنان در هم کوبیده شدند که حتى صداى آهسته‏اى از آنان به گوش نمى‏رسد.




نتایج سوره مریم :


شکر خدا سوره مبارکه مریم(س) به مدد الهی ختم گردید.ان شاءالله از قرائت آن بهره معنوی لازم هرچند کم برده باشیم.دراین سوره مبارکه از چندین پیامبر الهی ونیز بانوی بهشتی حضرت مریم عذرا (سلام الله علیهم) یاد شده وبه دنبال آن برخی فضایل اخلاقی آنها آمده است مثل صداقت،اخلاص،احترام به والدین و....
جالب وتامل برانگیز است بدانیم در این سوره ی شریفه 16بار صفت الرحمن خداوند بیان شده که اشاره به آن رحمت عام وبی حسابی دارد که متعلق به تمام موجودات است.
7،8-تولدحضرت یحیی ازپدری پیر ومادری نازا
و نیز
19،20-تولد حضرت عیسی بدون پدر
بیان کننده اراده خداوند از طریق علل واسبابی غیر عادی(معجزه)میباشد.
65-درراه عبادت وبندگی خداوند،سختی ومشکلات بسیار است.باید در عین ثابت قدمی،صبور وشکیبا بود.
71،72-مطلبی که به نظر شگفت آور میاید،ورود همگان به جهنم است که امری حتمی قلمداد شده.هرچند متقین ازآنجا نجات یافته وبه آتش دوزخ نمیسوزند ولی انرا مشاهده کرده تا احتمالا از نعمات بهشتی لذت بیشتری ببرند.
75-سنت استدراج یکی از سنتهای خداوند است که به گمراهان مهلت داده شده تا در زمان مناسب عذابش دامنگیرشان شود.
76-هدایت انسانها درجاتی دارد وقتی درجات اولیه آن توسط انسان پیموده شد،خداوند به یاریش آمده و وی را به درجات عالیتر رهنمون میگردد.
76-باقیات الصالحات یکی از مسائل مهمی است که قرآن کریم در دو سوره مریم و کهف به آن اشاره نموده وشامل هر فکر وایده و گفتار و کردار صالح وشایسته ای است که اثرات وبرکاتش حتی پس از مرگ در اختیار افراد و جوامع قرار گرفته وبه همبن دلیل پاداشهایی را بعد فوت برای فرد متوفی به دنبال دارد.مثل وقف ،فرزند صالح که برای انسان استغفار کند و....
96-کسانی که ایمان آورده و عمل شایسته انجام میدهند به لطف خدای رحمان محبتی از آنان در دل دیگران قرار میگیرد.



سوره طه بیستمین سوره قرآن کریم است.
این سوره در «مکّه» نازل شده و 135 آیه دارد.‏
محتواى سوره:
این سوره نیز همانند سایر سوره‏هاى «مکّى» بیشتر سخن از «مبدأ» و «معاد» مى‏گوید.
بخش اول: اشاره کوتاهى به عظمت قرآن و بخشى از صفات جلال و جمال پروردگار است.
و در بخش دوم: که بیش از هشتاد آیه را در برمى‏گیرد از داستان موسى (ع) سخن مى‏گوید.
در سومین بخش: درباره معاد و قسمتى از خصوصیات رستاخیز سخن مى‏گوید.
در بخش چهارم: سخن از قرآن و عظمت آن است.
و در بخش پنجم: سرگذشت آدم و حوّا را در بهشت و سپس ماجراى وسوسه ابلیس و سرانجام هبوط آنها را در زمین، توصیف مى‏کند.
و بالاخره در آخرین قسمت، نصیحت و اندرزهاى بیدار کننده‏اى، براى همه مؤمنان بیان مى‏دارد.
فضیلت تلاوت سوره:
در حدیثى از امام صادق (ع) مى‏خوانیم: «تلاوت سوره طه را ترک نکنید چرا که خدا آن را دوست مى‏دارد و دوست مى‏دارد کسانى را که آن را تلاوت کنند، هر کس تلاوت آن را ادامه دهد خداوند در روز قیامت نامه اعمالش را به دست راستش مى‏سپارد، و بدون حساب به بهشت مى‏رود، و در آخرت آنقدر پاداش به او مى‏دهد که راضى شود».
البته منظور تلاوتى است که مقدمه اندیشه باشد اندیشه‏اى که آثارش در تمام اعمال و گفتار انسان متجلّى شود.


(آیه 1)- باز در آغاز این سوره با حروف مقطعه، رو برو مى‏شویم، که حسّ کنجکاوى انسان را بر مى‏انگیزد «ط، ه» (طه).
در حدیثى از امام صادق (ع) مى‏خوانیم «طه» از اسامى پیامبر است و معنى آن یا طالب الحقّ، الهادى الیه «اى کسى که طالب حقى، و هدایت کننده به سوى آنى» است.
«طه» مرکب از دو حرف رمزى است «طا» اشاره به «طالب الحقّ» و «ها» اشاره به «هادى الیه» مى‏باشد، مى‏دانیم استفاده از حروف رمزى و علایم اختصارى در زمان گذشته و حال، فراوان بوده است، مخصوصا در عصر ما بسیار مورد استفاده است.
و کلمه «طه» مانند «یس» بر اثر گذشت زمان، تدریجا به صورت «اسم خاص» براى پیامبر اسلام (ص) در آمده است، تا آنجا که آل پیامبر (ص) را نیز «آل طه» مى‏گویند، و از حضرت مهدى- عج- در دعاى ندبه «یابن طه» تعبیر شده است.


(آیه 2)-
شأن نزول:
پیامبر (ص) بعد از نزول وحى و قرآن، بسیار عبادت مى‏کرد، مخصوصا ایستاده به عبادت مشغول مى‏شد، آنقدر که پاهاى او متورم مى‏گردید- آیه نازل شد و به پیامبر دستور داد که این همه رنج و ناراحتى بر خود تحمیل نکن.
تفسیر:
در این آیه روى سخن را به پیامبر کرده، مى‏فرماید: «ما قرآن را بر تو نازل نکردیم که خود را به زحمت بیفکنى» (ما أَنْزَلْنا عَلَیْکَ الْقُرْآنَ لِتَشْقى‏).
درست است که عبادت از بهترین کارهاست، ولى هر کار حسابى دارد، نباید آن قدر بر خود تحمیل کنى که پاهایت متورم گردد و نیرویت براى تبلیغ و جهاد کم شود.


(آیه 3)- در این آیه هدف نزول قرآن را چنین شرح مى‏دهد: ما قرآن را «جز براى یادآورى کسانى که از خدا مى‏ترسند» نازل نکردیم (إِلَّا تَذْکِرَةً لِمَنْ یَخْشى‏).
تعبیر «من یخشى» نشان مى‏دهد تا یک نوع احساس مسؤولیت (خشیت و ترس) در آدمى نباشد، پذیراى حقایق نخواهد شد.


(آیه 4)- سپس به معرفى خداوندى که «نازل کننده قرآن» است مى‏پردازد، تا از طریق شناخت او، عظمت قرآن آشکارتر شود، مى‏گوید: «این قرآن از سوى کسى نازل شده که خالق زمین و آسمانهاى بلند و بر افراشته است» (تَنْزِیلًا مِمَّنْ خَلَقَ الْأَرْضَ وَ السَّماواتِ الْعُلى‏).
در حقیقت این توصیف، اشاره به ابتدا و انتهاى نزول قرآن مى‏کند، انتهاى آن زمین و ابتدایش آسمانهاست.


(آیه 5)- باز به معرفى پروردگار نازل کننده قرآن ادامه داده، مى‏گوید: او خداوندى است «رحمان که فیض رحمتش همه جا را فرا گرفته، و بر عرش مسلط است» (الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى‏).
جمله فوق کنایه از تسلط پروردگار و احاطه کامل او نسبت به جهان هستى و نفوذ امر و فرمان و تدبیرش در سراسر عالم است.


(آیه 6)- به دنبال «حاکمیت» خدا بر عالم هستى از «مالکیت» او سخن مى‏گوید: «از آن اوست آنچه در آسمانها، و آنچه در زمین، و آنچه میان این دو، و آنچه در زیر خاک (پنهان) است» (لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ وَ ما بَیْنَهُما وَ ما تَحْتَ الثَّرى‏).


(آیه 7)- در این آیه به چهارمین رکن یعنى «عالمیت» او اشاره کرده، مى‏گوید: او آن قدر احاطه علمى دارد که «اگر سخن آشکارا بگویى (یا مخفى کنى) او اسرار- و حتى پنهان‏تر از آن- را نیز مى‏داند» (وَ إِنْ تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَإِنَّهُ یَعْلَمُ السِّرَّ وَ أَخْفى‏).


(آیه 8)- از مجموع آیات فوق شناخت اجمالى نسبت به نازل کننده قرآن در ابعاد چهار گانه «خلقت» و «حکومت» و «مالکیت» و «علم» حاصل مى‏گردد و شاید به همین جهت است که در این آیه مى‏گوید: «او اللّه است همان خداوندى که معبودى جز او نیست براى او نامها و صفات نیک است» (اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ لَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنى‏).
«اسماء الحسنى» به معنى نامهاى نیک است و بدیهى است که همه نامهاى پروردگار نیک است ولى از آنجا که در میان اسماء و صفات خدا بعضى داراى اهمیت بیشترى است، به عنوان «اسماء حسنى» نامیده شده است.


(آیه 9)- آتشى در آن سوى بیابان! از اینجا داستان موسى، پیامبر بزرگ خدا شروع مى‏شود و در بیش از هشتاد آیه بخشهاى مهمى از سر گذشت پر ماجراى او تشریح مى‏گردد، تا دلدارى و تسلیت خاطرى باشد براى پیامبر (ص) و مؤمنان که در آن ایام در مکه، سخت از سوى دشمنان در فشار بودند.
این آیات را مى‏توان به چهار بخش تقسیم کرد:
بخش اول: از آغاز نبوت و بعثت موسى و اولین جرقه‏هاى وحى سخن گفته.
بخش دوم: از دعوت موسى و برادرش هارون نسبت به فرعون و فرعونیان به آیین یکتا پرستى سخن مى‏گوید.
بخش سوم: از خروج موسى و بنى اسرائیل از مصر و چگونگى نجات آنها از چنگال فرعون و فرعونیان بحث مى‏کند.
بخش چهارم: پیرامون گرایش تند انحرافى بنى اسرائیل از آیین توحید به شرک و پذیرش وسوسه‏هاى سامرى سخن مى‏گوید.
در این آیه روى سخن را به پیامبر کرده، مى‏گوید: «و آیا خبر موسى به تو رسیده است»؟! (وَ هَلْ أَتاکَ حَدِیثُ مُوسى‏).


(آیه 10)- سپس مى‏گوید: «در آن زمان که آتشى (از دور) مشاهده کرد و به خانواده خود گفت اندکى مکث کنید که من آتشى دیدم (به سراغ آن بروم) شاید شعله‏اى از آن براى شما بیاورم و یا به وسیله این آتش راهى پیدا کنم» (إِذْ رَأى‏ ناراً فَقالَ لِأَهْلِهِ امْکُثُوا إِنِّی آنَسْتُ ناراً لَعَلِّی آتِیکُمْ مِنْها بِقَبَسٍ أَوْ أَجِدُ عَلَى النَّارِ هُدىً).


(آیه 11)- «پس هنگامى که موسى نزد آتش آمد، صدایى شنید که (او را مخاطب ساخته) مى‏گوید: اى موسى»! (فَلَمَّا أَتاها نُودِیَ یا مُوسى‏).


(آیه 12)- «من پروردگار توام، کفشهایت را بیرون آر، که تو در سرزمین مقدس طوى هستى» (إِنِّی أَنَا رَبُّکَ فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ إِنَّکَ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُوىً).
موسى با شنیدن این نداى روحپرور: «من پروردگار توام» هیجان زده شد و لذت غیر قابل توصیفى سر تا پایش را احاطه کرد.
او مأمور شد تا کفش خود را از پاى در آورد، چرا که در سرزمین مقدسى گام نهاده، سرزمینى که نور الهى بر آن جلوه‏گر است، پیام خدا را در آن مى‏شنود و پذیراى مسؤولیت رسالت مى‏شود، باید با نهایت خضوع و تواضع در این سر زمین گام نهد، این است دلیل بیرون آوردن کفش از پا.

آیه 96 : یعنی به واسطه نیکوئی ایمان و عملشان خداوند در قلبها برای ایشان مودت و محبتی قرار می دهد، اما اینکه خداوند در دلهای دیگران مودت آنها را قرار می دهد یادر دلهای خودشان و این امر در بهشت است یا در دنیا، آیه شریفه از آن ساکت است . لکن در شأن نزول این آیه از طریق شیعه و ا هل سنت آمده است که این آیه شریفه درباره علی ع نازل شده ، یعنی خداوند محبت آن حضرت را در دلهای مؤمنین قرار داده ، به هر حال لفظ آیه به عمومیت خود باقی است. (المیزان)


اعظم :



سوره طه :


آیه 3 و 4 : (تذکره ) یعنی یادآوری ، چون انسان به واسطه فطرتش کلیات حقایق دین را در می یابد، اما به دلیل دلبستگی به زندگی زمینی و روی آوردن به دنیا و اشتغال به خواسته های نفس ، به لذائذ و زیورهای آن سرگرم می شود،آنچه را که خداوند در فطرتش به ودیعه نهاده فراموش می کند و نسیان و فراموشی درواقع نوعی اعراض است ، که مجازا فراموش خوانده شده ، بلکه نوعی بی اعتنایی است که در نتیجه پیروی از تمایلات نفسانی ایجاد شده و اگر انسانها به نوعی متوجه عاقبت ووبال این اعراض بوده و از سرانجام خود بیم داشته باشند متذکر می شوند و به حقایق فطری رجوع می کنند، پس قرآن تذکر و یادآوری است برای کسی که اگر کلمه حق رابشنود، در باطنش خشیتی ایجاد می شود و در نتیجه ، ایمان آورده و با تقوی می گردد ویا حداقل مستعد ظهور خشیت خواهد شد. یعنی آیات شریفه خطاب به پیامبر ص می فرماید: ما قرآن را بر تو نازل نکردیم که خود را به مشقت افکنی ، بلکه آن را نازل کردیم تا دارندگان خشوع را با کلام الهی متذکر نمایی . آنگاه در ادامه می فرماید: این قرآن از ناحیه خداوند متعال عظیمی که خالق آسمانهای رفیع و زمین است فرو فرستاده شده ، تا به این وسیله بر علو مقام پروردگار وتعالی ساحت او اشاره نماید. (المیزان )


آیه 5 : مقصوداز آن همان غایت استیلاست ، یعنی تدبیر امور عالم و احاطه بر همه جوانب آن مختص خداوند است

آیه 7 : سر، آن مطالبى است که در دل پنهان بدارید، و مخفى‏تر از سر مطالبى است که به خاطرت آمده ولى فراموش کرده‏اى.

آیه 9 : از اینجا داستان موسی (ع) آغاز میشود : اینکه آیات مورد بحث به چه وجهى متصل به ما قبل مى‏شود؟ وجه اتصالش این است که آیات ما قبل مساله توحید را خاطر نشان مى‏ساخت، این آیات نیز با وحى توحید آغاز شده، و با همان وحى یعنى کلام موسى که گفت: «إِنَّما إِلهُکُمُ اللَّهُ الَّذِی لا إِلهَ إِلَّا هُوَ ... »، و نیز کلام دیگرش در باره هلاک فرعون و طرد سامرى ختم مى‏شود، آیات قبلى نیز با این تذکر آغاز مى‏شد که قرآن مشتمل است بر دعوت حق و تذکر کسانى که بترسند، و با مثل این آیه ختم مى‏شد که «اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ لَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنى‏».

آیه 12 : این کلام عین وحی خداوند بود، بگونه ای که واسطه ای میان وحی و موسی قرارنداشت ، به همین دلیل هم آن را مکالمه می نامند، (و کلم الله موسی تکلیما)(43)، (وخداوند با موسی سخن گفت ، سخن گفتنی

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ آبان ۹۴ ، ۲۰:۴۶
* مسافر