قرآن; کتاب زندگی...کتابی برای هدایت

إِنَّ هَذَا الْقُرْآنَ یِهْدِی لِلَّتِی هِیَ أَقْوَمُ
مشخصات بلاگ
قرآن; کتاب زندگی...کتابی برای هدایت

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
وَقَالَ الرَّسُولُ یَا رَبِّ إِنَّ قَوْمِی اتَّخَذُوا هَذَا الْقُرْآنَ مَهْجُورًا (30 فرقان )
و پیامبر گفت پروردگارا قوم من این قرآن را رها کردند

در تاریخ 93/09/27 تصمیم گرفتیم با گروهی از دوستان روزانه یه صفحه قرآن بخونیم
و هر کس توی هر صفحه ای نکته ای براش جالب بود ، یا چیزی در موردش می دونست ، یا تفسیری در مورد اون صفحه خونده بود رو با یقیه به اشتراک بذاره
اینجا رو هم بنا کردیم برای اینکه اگه خواستیم یه روزی مروری به مطالب بکنیم برامون ساده تر باشه
و یا اگه دوستی وسطای راه بهمون پیوست بتونه مطالب قبلی رو مرور کنه
شایدم یه زمانی بچه هامون خواستن بدونن فهم مادراشون از قرآن چه جوری بوده
هر چند امیدواریم که به زودی حضرت مهدی علیه السلام ظهور کنن و ما و بچه هامون قرآن رو همونجور بفهمیم که باید
الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم

آخرین مطالب

۲۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «جزء بیست و یکم» ثبت شده است

چهارشنبه, ۲۱ بهمن ۱۳۹۴، ۰۴:۵۷ ب.ظ

421 . صفحه 421



بیست و یکم بهمن :



نفیسه :


(آیه 23)- این آیه اشاره به گروه خاصى از مؤمنان است که در تأسّى به پیامبر صلّى اللّه علیه و آله از همه پیشگامتر بودند، و بر سر عهد و پیمانشان با خدا یعنى فداکارى تا آخرین نفس و آخرین قطره خون ایستادند.
مى‏فرماید: «در میان مؤمنان مردانى هستند که بر سر عهدى که با خدا بستند صادقانه ایستاده‏اند، بعضى پیمان خود را به آخر بردند (و در راه او شربت شهادت نوشیدند) و بعضى دیگر در انتظارند» (مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى‏ نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ).
«و هرگز تغییر و تبدیلى در عهد و پیمان خود ندادند» (وَ ما بَدَّلُوا تَبْدِیلًا).
به عکس منافقان و یا مؤمنان ضعیف الایمان که طوفان حوادث آنها را به این طرف و آن طرف مى‏افکند، و هر روز فکر شوم و تازه‏اى در مغز ناتوان خود مى‏پروراندند.
آیه چنان مفهوم وسیعى دارد که تمام مؤمنان راستین را در هر عصر و هر زمان شامل مى‏شود، چه آنها که جامه شهادت در راه خدا بر تن پوشیدند و چه آنها که بدون هیچ گونه تزلزل بر سر عهد و پیمان با خداى خویش ایستاده‏اند و آماده جهاد و شهادتند.


(آیه 24)- این آیه نتیجه و هدف نهایى عملکردهاى مؤمنان و منافقان را در یک جمله کوتاه چنین بازگو مى‏کند: «هدف این است که خداوند صادقان را به خاطر صدقشان پاداش دهد، و منافقان را هرگاه بخواهد عذاب کند و یا (اگر توبه کنند) ببخشد و توبه آنها را بپذیرد، چرا که خداوند آمرزنده و مهربان است» (لِیَجْزِیَ اللَّهُ الصَّادِقِینَ بِصِدْقِهِمْ وَ یُعَذِّبَ الْمُنافِقِینَ إِنْ شاءَ أَوْ یَتُوبَ عَلَیْهِمْ إِنَّ اللَّهَ کانَ غَفُوراً رَحِیماً).
نه صدق و راستى و وفادارى مؤمنان مخلص بدون پاداش مى‏ماند، و نه سستى‏ها و کارشکنیهاى منافقان بدون کیفر.


(آیه 25)- این آیه که آخرین سخن را درباره جنگ احزاب مى‏گوید و به این بحث خاتمه مى‏دهد در عبارتى کوتاه جمع بندى روشنى از این ماجرا کرده در جمله اول مى‏فرماید: «خدا کافران را با دلى پر از خشم بازگرداند  بى‏آنکه نتیجه‏اى از کار خود گرفته باشند» (وَ رَدَّ اللَّهُ الَّذِینَ کَفَرُوا بِغَیْظِهِمْ لَمْ یَنالُوا خَیْراً).
در جمله بعد مى‏افزاید: «و خداوند (در این میدان) مؤمنان را از جنگ بى‏نیاز ساخت» و پیروزى را نصیبشان کرد (وَ کَفَى اللَّهُ الْمُؤْمِنِینَ الْقِتالَ).
آن چنان عواملى فراهم کرد که بى‏آنکه احتیاج به درگیرى وسیع و گسترده‏اى باشد و مؤمنان متحمل خسارات و ضایعات زیادى شوند جنگ پایان گرفت، زیرا از یکسو طوفان شدید و سردى اوضاع مشرکان را به هم ریخت، و از سوى دیگر رعب و ترس و وحشت را که آن هم از لشکرهاى نامرئى خدا است بر قلب آنها افکند، و از سوى سوم ضربه‏اى که «علىّ بن ابی طالب علیه السّلام» بر پیکر بزرگترین قهرمان دشمن «عمرو بن عبدود» وارد ساخت و او را به دیار عدم فرستاد، سبب فرو ریختن پایه‏هاى امید آنها شد، دست و پاى خود را جمع کردند و محاصره مدینه را شکستند و ناکام به قبائل خود بازگشتند.
و در آخرین جمله مى‏فرماید: «خداوند قوى و شکست‏ناپذیر است» (وَ کانَ اللَّهُ قَوِیًّا عَزِیزاً).
ممکن است کسانى «قوى» باشند اما «عزیز» و شکست ناپذیر نباشند یعنى شخص قویترى بر آنان پیروز شود، ولى تنها «قوى و شکست‏ناپذیر» در عالم خداست که قوت و قدرتش بى‏انتهاست.


پیامدهاى جنگ احزاب: جنگ احزاب نقطه عطفى در تاریخ اسلام بود و توازن نظامى و سیاسى را براى همیشه به نفع مسلمانان بهم زد، بطور خلاصه مى‏توان پیامدهاى پربار این جنگ را در چند جمله بیان کرد:
الف) ناکام ماندن آخرین تلاش دشمن و در هم شکسته شدن برترین قدرت نهایى آنها.
ب) رو شدن دست منافقین و افشا شدن کامل این دشمنان خطرناک داخلى.
ج) جبران خاطره دردناک شکست احد.
د) ورزیدگى مسلمانان، و افزایش هیبت آنان در قلوب دشمنان.
ه) بالا رفتن سطح روحیه و معنویت مسلمین به خاطر معجزات بزرگى که در آن میدان مشاهده کردند.
و) تثبیت موقعیت پیامبر صلّى اللّه علیه و آله در داخل و خارج مدینه.
ز) فراهم شدن زمینه براى تصفیه مدینه از شرّ یهود بنى قریظه.


(آیه 26)- غزوه بنى قریظه یک پیروزى بزرگ دیگر! در مدینه سه طایفه معروف از یهود زندگى مى‏کردند: «بنى قریظه»، «بنى النضیر» و «بنى قینقاع».
هر سه گروه با پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله پیمان بسته بودند که با دشمنان او همکارى و به نفع آنها جاسوسى نکنند.
ولى طایفه «بنى قینقاع» در سال دوم هجرت و طایفه «بنى نضیر» در سال چهارم هجرت، هر کدام به بهانه‏اى پیمان خود را شکستند و به مبارزه رویاروى با پیامبر صلّى اللّه علیه و آله دست زدند، سرانجام مقاومت آنها در هم شکست و از مدینه بیرون رانده شدند.
بنابراین در سال پنجم هجرت که غزوه «احزاب» رخ داد، تنها طایفه «بنى قریظه» در مدینه باقى مانده بودند، که به مشرکان عرب پیوستند و به روى مسلمانان شمشیر کشیدند.
پس از پایان غزوه احزاب، جبرئیل به فرمان خدا بر پیغمبر وارد شد، و گفت:
چرا سلاح بر زمین گذاردى؟ فرشتگان آماده پیکارند، هم اکنون باید به سوى «بنى قریظه» حرکت کنى، و کار آنها یکسره شود.
منادى از طرف پیامبر صلّى اللّه علیه و آله صدا زد که پیش از خواندن نماز عصر به سوى بنى قریظه حرکت کنید، مسلمانان بسرعت آماده جنگ شدند و تازه آفتاب غروب کرده بود که قلعه‏هاى محکم بنى قریظه را در حلقه محاصره خود در آوردند.
بیست و پنج روز این محاصره به طول انجامید و بعدا همگى تسلیم شدند، گروهى به قتل رسیدند و پیروزى بزرگ دیگرى بر پیروزى مسلمانان افزوده شده این آیه و آیه بعد، پس از حصول این پیروزى نازل شد، و خاطره این ماجرا را به صورت یک نعمت و موهبت بزرگ الهى شرح داد.
نخست مى‏فرماید: «و خداوند گروهى از اهل کتاب [یهود] را که از آنان [مشرکان عرب‏] حمایت کردند از قلعه‏هاى محکمشان پایین کشید» (وَ أَنْزَلَ الَّذِینَ ظاهَرُوهُمْ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ مِنْ صَیاصِیهِمْ).
از اینجا روشن مى‏شود که یهود قلعه‏هاى خود را در کنار مدینه در نقطه مرتفعى ساخته بودند و بر فراز برجهاى آنها به دفاع از خویشتن مشغول مى‏شدند.
سپس مى‏افزاید: «و خداوند در دلهاى آنها ترس و رعب افکند» (وَ قَذَفَ فِی قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ).
و سرانجام کارشان به جایى رسید که «گروهى را به قتل مى‏رساندید و گروهى را اسیر مى‏کردید» (فَرِیقاً تَقْتُلُونَ وَ تَأْسِرُونَ فَرِیقاً).


(آیه 27)- «و زمینها و خانه‏ها و اموال آنها را در اختیار شما گذارد» (وَ أَوْرَثَکُمْ أَرْضَهُمْ وَ دِیارَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ).
و در پایان آیه مى‏فرماید: «همچنین زمینى (در اختیار شما قرار داد) که هرگز در آن گام ننهاده بودید» (وَ أَرْضاً لَمْ تَطَؤُها).
ظاهرا این جمله اشاره به باغات و اراضى مخصوصى است که در اختیار «بنى قریظه» بود واحدى حق ورود به آن را نداشت، چرا که یهود در حفظ و انحصار اموال خود سخت مى‏کوشیدند.
«و خداوند بر هر چیزى قادر و تواناست» (وَ کانَ اللَّهُ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدِیراً).
پیامدهاى غزوه بنى قریظه: پیروزى بر این گروه ستمگر و لجوج نتایج پربارى براى مسلمانان داشت از جمله:
الف) پاک شدن جبهه داخلى مدینه و آسوده شدن خاطر مسلمان از جاسوسهاى یهود.
ب) فرو ریختن پایگاه مشرکان عرب در مدینه و قطع امید آنان از شورشى از درون.
ج) تقویت بنیه مالى مسلمین به وسیله غنایم این جنگ.
د) هموار شدن راه پیروزیهاى آینده، مخصوصا فتح خیبر!
ه) تثبیت موقعیت حکومت اسلامى در نظر دوست و دشمن در داخل و خارج مدینه.



(آیه 28)-
شأن نزول:
همسران پیامبر صلّى اللّه علیه و آله بعد از پاره‏اى از غزوات که غنائم سرشارى در اختیار مسلمین قرار گرفت تقاضاهاى مختلفى از پیامبر صلّى اللّه علیه و آله در مورد افزایش نفقه یا لوازم گوناگون زندگى داشتند.
طبق نقل بعضى از تفاسیر، «ام سلمه» از «پیامبر» صلّى اللّه علیه و آله کنیز خدمتگزارى تقاضا کرد و «میمونه» حله‏اى خواست، و «زینب» بنت جحش پارچه مخصوص یمنى و «حفصه» جامه مصرى، «جویریه» لباس مخصوص خواست، و «سوده» گلیم خیبرى! خلاصه هر کدام در خواستى نمودند.
پیامبر صلّى اللّه علیه و آله که مى‏دانست تسلیم شدن در برابر این گونه درخواستها که معمولا پایانى ندارد چه عواقبى براى «بیت نبوت» در برخواهد داشت، از انجام این خواسته‏ها سر باز زد و یک ماه تمام از آنها کناره گیرى نمود، تا این که این آیه و سه آیه بعد از آن نازل شد و با لحن قاطع و در عین حال توأم با رأفت و رحمت به آنها هشدار داد که اگر زندگى پر زرق و برق دنیا مى‏خواهید مى‏توانید از پیامبر صلّى اللّه علیه و آله جدا شوید و به هر کجا مى‏خواهید بروید، و اگر به خدا و رسول خدا و روز جزا دل بسته‏اید و به زندگى ساده و افتخارآمیز خانه پیامبر صلّى اللّه علیه و آله قانع هستید بمانید و از پاداشهاى بزرگ پروردگار برخوردار شوید.
تفسیر:
یا سعادت جاودان یا زرق و برق دنیا! فراموش نکرده‏اید که در آیات نخست این سوره خداوند تاج افتخارى بر سر زنان پیامبر صلّى اللّه علیه و آله زده و آنها را به عنوان «امّ المؤمنین» (مادر مؤمنان) معرفى نموده، بدیهى است همیشه مقامات حساس و افتخار آفرین، وظائف سنگینى نیز همراه دارد، چگونه زنان پیامبر صلّى اللّه علیه و آله مى‏توانند ام المؤمنین باشند ولى فکر و قلبشان در گرو زرق و برق دنیا باشد؟ پیامبر صلّى اللّه علیه و آله پادشاه نیست که حرمسرائى داشته باشد پر زرق و برق، و زنانش غرق جواهرات گرانقیمت و وسائل تجملاتى باشند.در این آیه پیامبر صلّى اللّه علیه و آله را مخاطب ساخته، مى‏گوید: «اى پیامبر! به همسرانت بگو: اگر شما زندگى دنیا را مى‏خواهید، و طالب زینت آن هستید، بیایید هدیه‏اى به شما دهم، و شما را به طرز نیکویى رها سازم» بى‏آنکه خصومت و مشاجره‏اى در کار باشد (یا أَیُّهَا النَّبِیُّ قُلْ لِأَزْواجِکَ إِنْ کُنْتُنَّ تُرِدْنَ الْحَیاةَ الدُّنْیا وَ زِینَتَها فَتَعالَیْنَ أُمَتِّعْکُنَّ وَ أُسَرِّحْکُنَّ سَراحاً جَمِیلًا).


(آیه 29)- در این آیه مى‏افزاید: «اما اگر شما خدا و پیامبرش و سراى آخرت را مى‏خواهید (و به زندگى ساده از نظر مادى و احیانا محرومیتها قانع هستید) پس خداوند براى نیکوکاران شما پاداش عظیمى آماده ساخته است» (وَ إِنْ کُنْتُنَّ تُرِدْنَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ الدَّارَ الْآخِرَةَ فَإِنَّ اللَّهَ أَعَدَّ لِلْمُحْسِناتِ مِنْکُنَّ أَجْراً عَظِیماً).
بنابراین تنها اظهار عشق و علاقه به خدا و سراى دیگر و پیامبر صلّى اللّه علیه و آله کافى نیست، برنامه‏هاى عملى نیز باید هماهنگ با آن باشد.
و به این ترتیب خداوند تکلیف همسران پیامبر صلّى اللّه علیه و آله را که باید الگو و اسوه زنان با ایمان باشند براى همیشه روشن ساخت.
گرچه مخاطب در این سخنان، همسران پیامبرند، ولى محتواى آیات و نتیجه آن، همگان را شامل مى‏شود، مخصوصا کسانى که در مقام رهبرى خلق و پیشوایى و تأسى مردم قرار گرفته‏اند.



(آیه 30)- سپس در این آیه به بیان موقعیت زنان پیامبر صلّى اللّه علیه و آله در برابر کارهاى نیک و بد، و همچنین مقام ممتاز و مسؤولیت سنگین آنها، با عباراتى روشن پرداخته، مى‏گوید: «اى همسران پیامبر! هرکدام از شما گناه آشکار و فاحشى مرتکب شود عذاب او دو چندان خواهد بود، و این براى خدا آسان است» (یا نِساءَ النَّبِیِّ مَنْ یَأْتِ مِنْکُنَّ بِفاحِشَةٍ مُبَیِّنَةٍ یُضاعَفْ لَهَا الْعَذابُ ضِعْفَیْنِ وَ کانَ ذلِکَ عَلَى اللَّهِ یَسِیراً).
شما در خانه وحى و مرکز نبوت زندگى مى‏کنید، دیگران به شما نگاه مى‏کنند و اعمالتان سرمشقى است براى آنها، بنابراین گناهتان در پیشگاه خدا عظیمتر است چرا که هم ثواب و هم عذاب بر طبق معرفت و میزان آگاهى، و همچنین تأثیر آن در محیط داده مى‏شود.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ بهمن ۹۴ ، ۱۶:۵۷
* مسافر
سه شنبه, ۲۰ بهمن ۱۳۹۴، ۰۴:۵۶ ب.ظ

420 . صفحه 420



بیستم بهمن :



نفیسه :


(آیه 16)- بعد از آنکه خداوند نیّت منافقان را افشا کرد که منظورشان حفظ خانه‏هایشان نیست، بلکه فرار از صحنه جنگ است، با دو دلیل به آنها پاسخ مى‏گوید.

نخست به پیامبر مى‏فرماید: «بگو: اگر از مرگ یا کشته شدن فرار کنید این فرار سودى به حال شما نخواهد داشت و در آن هنگام جز بهره کمى از زندگانى نخواهید گرفت» (قُلْ لَنْ یَنْفَعَکُمُ الْفِرارُ إِنْ فَرَرْتُمْ مِنَ الْمَوْتِ أَوِ الْقَتْلِ وَ إِذاً لا تُمَتَّعُونَ إِلَّا قَلِیلًا).


(آیه 17)- دیگر اینکه مگر نمى‏دانید تمام سرنوشت شما به دست خداست، و هرگز نمى‏توانید از حوزه قدرت و مشیت او فرار کنید.
مى‏فرماید: اى پیامبر! به آنها «بگو: چه کسى مى‏تواند شما را در برابر اراده خدا حفظ کند اگر او بدى یا رحمتى را براى شما اراده کند»! (قُلْ مَنْ ذَا الَّذِی یَعْصِمُکُمْ مِنَ اللَّهِ إِنْ أَرادَ بِکُمْ سُوءاً أَوْ أَرادَ بِکُمْ رَحْمَةً).
«و آنها جز خدا هیچ سرپرست و یاورى براى خود نخواهند یافت» (وَ لا یَجِدُونَ لَهُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلِیًّا وَ لا نَصِیراً).
بنابراین اکنون که همه مقدرات شما به دست اوست فرمان او را در زمینه جهاد که مایه عزت و سربلندى در دنیا و در پیشگاه خداست به جان بپذیرید، و حتى اگر شهادت در این راه به سراغ شما آید با آغوش باز از آن استقبال کنید.


(آیه 18)- سپس به وضع گروهى دیگر از منافقین که از میدان جنگ احزاب کناره گیرى کردند و دیگران را نیز دعوت به کناره گیرى مى‏نمودند اشاره کرده، مى‏گوید: «خداوند آن گروهى از شما را که کوشش داشتند مردم را از جنگ منصرف سازند مى‏داند» (قَدْ یَعْلَمُ اللَّهُ الْمُعَوِّقِینَ مِنْکُمْ).
«و همچنین کسانى را که به برادرانشان مى‏گفتند به سوى ما بیایید» و دست از این پیکار خطرناک بردارید! (وَ الْقائِلِینَ لِإِخْوانِهِمْ هَلُمَّ إِلَیْنا).همان کسانى که اهل جنگ و پیکار نیستند «و جز مقدار کمى (آن هم از روى اکراه و یا ریا) به سراغ جنگ نمى‏روند» (وَ لا یَأْتُونَ الْبَأْسَ إِلَّا قَلِیلًا).


(آیه 19)- در این آیه مى‏افزاید: انگیزه تمام این کارشکنیها این است که:
«آنها در همه چیز نسبت به شما بخیلند» (أَشِحَّةً عَلَیْکُمْ).
نه تنها در بذل جان در میدان نبرد که در کمکهاى مالى براى تهیه وسائل جنگ، و در کمکهاى بدنى براى حفر خندق، و حتى در کمکهاى فکرى نیز بخل مى‏ورزند، بخلى توأم با حرص و حرصى روز افزون! بعد از بیان بخل آنها و مضایقه از هرگونه ایثارگرى، به بیان اوصاف دیگرى از آنها که تقریبا جنبه عمومى در همه منافقان در تمام اعصار و قرون دارد پرداخته چنین مى‏گوید: «پس هنگامى که (لحظات) ترس (و بحرانى) پیش مى‏آید، مى‏بینى آن چنان به تو نگاه مى‏کنند و چشمهایشان در حدقه مى‏چرخد که گویى مى‏خواهند قالب تهى کنند»! (فَإِذا جاءَ الْخَوْفُ رَأَیْتَهُمْ یَنْظُرُونَ إِلَیْکَ تَدُورُ أَعْیُنُهُمْ کَالَّذِی یُغْشى‏ عَلَیْهِ مِنَ الْمَوْتِ).
آنها چون از ایمان درستى برخوردار نیستند و تکیه‏گاه محکمى در زندگى ندارند، هنگامى که در برابر حادثه سختى قرار گیرند کنترل خود را بکلى از دست مى‏دهند، گویى مى‏خواهند قبض روحشان کنند.
سپس مى‏افزاید: «اما همین‏ها هنگامى که حالت خوف و ترس فرو نشست، زبانهاى تند و خشن خود را با انبوهى از خشم و عصبانیت بر شما مى‏گشایند (و سهم خود را از غنائم مطالبه مى‏کنند) در حالى که در آن نیز حریص و بخیلند» (فَإِذا ذَهَبَ الْخَوْفُ سَلَقُوکُمْ بِأَلْسِنَةٍ حِدادٍ أَشِحَّةً عَلَى الْخَیْرِ).
در پایان آیه به آخرین توصیف آنها که در واقع ریشه همه بدبختیهایشان مى‏باشد اشاره کرده، مى‏فرماید: «آنها (هرگز) ایمان نیاورده‏اند» (أُولئِکَ لَمْ یُؤْمِنُوا).
«و به همین دلیل خداوند اعمالشان را حبط و نابود کرد» (فَأَحْبَطَ اللَّهُ أَعْمالَهُمْ).چرا که اعمالشان هرگز توأم با انگیزه الهى و اخلاص نبوده است.
«و این کار بر خدا آسان است» (وَ کانَ ذلِکَ عَلَى اللَّهِ یَسِیراً).


(آیه 20)- این آیه ترسیم گویاترى از حالت جبن و ترس این گروه است، مى‏گوید: «آنها (به قدرى وحشت‏زده شده‏اند که) گمان مى‏کنند هنوز لشکر احزاب نرفته‏اند» (یَحْسَبُونَ الْأَحْزابَ لَمْ یَذْهَبُوا).
کابوس وحشتناکى بر فکر آنها سایه افکنده، گویى سربازان کفر مرتبا از مقابل چشمانشان رژه مى‏روند، شمشیرها را برهنه کرده و نیزه‏ها را به آنها حواله مى‏کنند! سپس اضافه مى‏کند: «و اگر برگردند (از ترس آنان) دوست مى‏دارند در میان اعراب بادیه نشین پراکنده (و پنهان) شوند» (وَ إِنْ یَأْتِ الْأَحْزابُ یَوَدُّوا لَوْ أَنَّهُمْ بادُونَ فِی الْأَعْرابِ).
آرى! بروند و در آنجا بمانند «و (مرتبا) از اخبار شما جویا گردند» (یَسْئَلُونَ عَنْ أَنْبائِکُمْ). لحظه به لحظه از هر مسافرى جویاى آخرین خبر شوند، مبادا احزاب به منطقه آنها نزدیک شده باشند، و سایه آنها به دیوار خانه آنها بیفتد! و این منت را بر سر شما بگذارند که همواره جویاى حال و وضع شما بودیم! و در آخرین جمله مى‏افزاید: «و اگر در میان شما باشند جز اندکى پیکار نمى‏کنند» (وَ لَوْ کانُوا فِیکُمْ ما قاتَلُوا إِلَّا قَلِیلًا).
نه از رفتن آنها نگران باشید، نه از وجودشان خوشحال، که افرادى بى‏ارزش و بى‏خاصیتند و نبودنشان از بودنشان بهتر!


(آیه 21)- نقش مؤمنان راستین در جنگ احزاب: تاکنون از گروههاى مختلف و برنامه‏هاى آنها در غزوه «احزاب» سخن به میان آمد.
قرآن مجید در پایان این سخن از «مؤمنان راستین» و روحیه عالى و پایمردى و استقامت و سایر ویژگیهاى آنان در این جهاد بزرگ، سخن مى‏گوید.
و مقدمه این بحث را از شخص پیامبر اسلام که پیشوا و بزرگ و اسوه آنان بود شروع مى‏کند، مى‏گوید: «براى شما در (زندگى) رسول خدا (و عملکرد او در میدان احزاب) سرمشق نیکویى بود براى آنها که امید به (رحمت) خدا و روز رستاخیز دارند و خدا را بسیار یاد مى‏کنند» (لَقَدْ کانَ لَکُمْ فِی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ کانَ یَرْجُوا اللَّهَ وَ الْیَوْمَ الْآخِرَ وَ ذَکَرَ اللَّهَ کَثِیراً).
بهترین الگو براى شما نه تنها در این میدان که در تمام زندگى، شخص پیامبر صلّى اللّه علیه و آله است.
این ناخداى بزرگ به هنگامى که سفینه‏اش گرفتار سخت‏ترین طوفانها، مى‏شود کمترین ضعف و سستى و دستپاچگى به خود راه نمى‏دهد، او هم ناخداست هم لنگر مطمئن این کشتى، هم چراغ هدایت است، و هم مایه آرامش و راحت روح و جان سرنشینان.
جمله «لَقَدْ کانَ لَکُمْ فِی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ» مفهومش این است که براى شما در پیامبر صلّى اللّه علیه و آله تأسى و پیروى خوبى است، مى‏توانید با اقتدا کردن به او خطوط خود را اصلاح و در مسیر «صراط مستقیم» قرار گیرید.
این نکته نیز قابل توجه است که على علیه السّلام مى‏فرماید: «هرگاه آتش جنگ، سخت شعله‏ور مى‏شد ما به رسول اللّه پناه مى‏بردیم و هیچ یک از ما به دشمن نزدیکتر از او نبود».


(آیه 22)- بعد از ذکر این مقدمه به بیان حال مؤمنان راستین پرداخته، مى‏گوید: «هنگامى که مؤمنان، لشکریان احزاب را دیدند (نه تنها تزلزلى به دل راه ندادند بلکه) گفتند: این همان است که خدا و رسولش به ما وعده فرموده (و طلایه آن آشکار گشته) و خدا و رسولش راست گفته‏اند، و این ماجرا جز بر ایمان و تسلیم آنها نیفزود» (وَ لَمَّا رَأَ الْمُؤْمِنُونَ الْأَحْزابَ قالُوا هذا ما وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ صَدَقَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ ما زادَهُمْ إِلَّا إِیماناً وَ تَسْلِیماً).
این وعده اشاره به سخنى است که قبلا پیامبر صلّى اللّه علیه و اله گفته بود که به زودى قبائل عرب و دشمنان مختلف شما دست به دست هم مى‏دهند و به سراغ شما مى‏آیند، اما بدانید سر انجام پیروزى با شماست.
به آنها گفته شده بود که شما در بوته‏هاى آزمایش سختى آزموده خواهید شد، و آنها با مشاهده احزاب متوجه صدق گفتار خدا و پیامبر صلّى اللّه علیه و آله شدند و بر ایمانشان افزود.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ بهمن ۹۴ ، ۱۶:۵۶
* مسافر
دوشنبه, ۱۹ بهمن ۱۳۹۴، ۰۴:۵۵ ب.ظ

419 . صفحه 419


نوزدهم بهمن :



نفیسه :




(آیه 7)- پیمان محکم الهى: از آنجا که در آیه قبل اختیارات وسیع و گسترده پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله بیان شد، در اینجا وظائف سنگین پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سایر پیامبران بزرگ را بیان مى‏کند، زیرا مى‏دانیم همواره اختیارات توأم با مسؤولیتهاست.

نخست مى‏فرماید: به خاطر بیاور «هنگامى را که از پیامبران پیمان گرفتیم و (همچنین) از تو و از نوح و ابراهیم و موسى و عیسى بن مریم، و ما از همه آنان پیمان محکمى گرفتیم» که در اداى مسؤولیت تبلیغ و رسالت کوتاهى نکنند! (وَ إِذْ أَخَذْنا مِنَ النَّبِیِّینَ مِیثاقَهُمْ وَ مِنْکَ وَ مِنْ نُوحٍ وَ إِبْراهِیمَ وَ مُوسى‏ وَ عِیسَى ابْنِ مَرْیَمَ وَ أَخَذْنا مِنْهُمْ مِیثاقاً غَلِیظاً).
به این ترتیب نخست تمام پیامبران را در مسأله میثاق مطرح مى‏کند، سپس از پنج پیامبر اولوا العزم نام مى‏برد که در آغاز آنها شخص پیامبر اسلام به خاطر شرافت و عظمتى که دارد آمده است.
این پیمان مؤکد همان ادا کردن مسؤولیت تبلیغ و رسالت و رهبرى و هدایت مردم در تمام زمینه‏ها و ابعاد است.
و نیز موظف بودند یکدیگر را تأیید نمایند، و پیامبران پیشین، امتهاى خود را براى پذیرش پیامبران بعد آماده سازند، همان‏گونه که پیامبران بعد باید دعوت پیامبران پیشین را تصدیق و تأکید نمایند.


(آیه 8)- در این آیه هدف از بعثت انبیاء و پیمان مؤکدى را که از آنها گرفته شده است چنین بیان مى‏کند: «هدف این است که خداوند از صدق راستگویان پرسش کند و براى کافران عذاب دردناک آماده ساخته است» (لِیَسْئَلَ الصَّادِقِینَ عَنْ صِدْقِهِمْ وَ أَعَدَّ لِلْکافِرِینَ عَذاباً أَلِیماً).منظور از «الصَّادِقِینَ» مؤمنانى مى‏باشند که در میدان حمایت از آیین خدا، و جهاد و ایستادگى در برابر مشکلات، و بذل جان و مال، صداقت و راستگویى خود را به ثبوت رسانده‏اند.


(آیه 9)- آزمایش بزرگ الهى در میدان احزاب: این آیه و چندین آیه بعد از آن که مجموعا هفده آیه را تشکیل مى‏دهد پیرامون یکى از بزرگترین آزمونهاى الهى در مورد «مؤمنان» و «منافقان» و امتحان صدق گفتار آنها در عمل سخن مى‏گوید.
این آیات از یکى از مهمترین حوادث تاریخ اسلام، یعنى جنگ احزاب، که در سال پنجم هجرى واقع شد بحث مى‏کند.
جنگ «احزاب» چنانکه از نامش پیداست مبارزه همه جانبه‏اى از ناحیه عموم دشمنان اسلام و گروههاى مختلفى بود که با پیشرفت این آیین منافع نامشروعشان به خطر مى‏افتاد.
نخستین جرقه جنگ از ناحیه گروهى از یهود «بنى نضیر» روشن شد که به مکّه آمدند و طایفه «قریش» را به جنگ با پیامبر صلّى اللّه علیه و آله تشویق کردند و به آنها قول دادند تا آخرین نفس در کنارشان بایستند، سپس به سراغ قبیله «غطفان» رفتند، و آنها را نیز آماده کارزار کردند.
این قبائل از هم پیمانان خود مانند قبیله «بنى اسد» و «بنى سلیم» نیز دعوت کردند، و چون همگى خطر را احساس کرده بودند، دست به دست هم دادند تا کار اسلام را براى همیشه یکسره کنند.
مسلمانان به فرمان پیامبر صلّى اللّه علیه و آله به شور نشستند و قبل از هر چیز با پیشنهاد سلمان فارسى، اطراف مدینه را خندقى کندند- و به همین جهت یکى از نامهاى این جنگ، جنگ خندق است.
لحظات بسیار سخت و خطرناکى بر مسلمانان گذشت منافقین در میان لشکر اسلام سخت به تکاپو افتاده بودند، جمعیت انبوه دشمن و کمى لشکریان اسلام در مقابل آنها- تعداد لشکر کفر را ده هزار، و لشکر اسلام را سه هزار نفر نوشته‏اند- و آمادگى آنها از نظر تجهیزات جنگى آینده سخت و دردناکى را در برابر چشم مسلمانان مجسم مى‏ساخت. ولى خدا مى‏خواست در اینجا آخرین ضربه بر پیکر کفر فرود آید وصف منافقین را نیز از صفوف مسلمین مشخص سازد.
سرانجام این غزوه به پیروزى مسلمانان تمام شد، طوفانى سخت به فرمان خدا وزیدن گرفت، خیمه و خرگاه و زندگى کفار را در هم ریخت، رعب و وحشت شدیدى در قلب آنها افکند، و نیروهاى غیبى فرشتگان را به یارى مسلمانان فرستاد.
قدرت نماییهاى شگرفى همچون قدرت‏نمایى امیرمؤمنان على علیه السّلام در برابر «عمرو بن عبدود» بر آن افزوده شد، و مشرکان بى‏آنکه بتوانند کارى انجام دهند پا به فرار گذاردند.
آیات هفده‏گانه نازل شد و با تحلیلهاى کوبنده و افشاگرانه خود به عالیترین وجه از این حادثه مهم براى پیروزى نهایى اسلام و کوبیدن منافقان بهره گیرى کرد.
قرآن این ماجرا را نخست در یک آیه خلاصه مى‏کند سپس در شانزده آیه دیگر به بیان خصوصیات آن مى‏پردازد.
مى‏گوید: «اى کسانى که ایمان آورده‏اید! نعمت بزرگ خدا را بر خود به یاد آورید در آن هنگام که لشکرهایى (عظیم) به سراغ شما آمدند» (یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اذْکُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ جاءَتْکُمْ جُنُودٌ).
«ولى ما باد و طوفان سختى بر آنها فرستادیم و لشکریانى که آنها را نمى‏دیدید» و به این وسیله آنها را در هم شکستیم (فَأَرْسَلْنا عَلَیْهِمْ رِیحاً وَ جُنُوداً لَمْ تَرَوْها).
«و خداوند همیشه به آنچه انجام مى‏دهید (و کارهایى که هر گروه در این میدان بزرگ انجام دادند) بینا بوده است» (وَ کانَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِیراً).


(آیه 10)- این آیه که ترسیمى از وضع بحرانى جنگ احزاب، و قدرت عظیم جنگى دشمنان، و نگرانى شدید بسیارى از مسلمان است چنین مى‏گوید: به خاطر بیاورید «زمانى را که آنها از طرف بالا و پایین (شهر) بر شما وارد شدند (و مدینه را محاصره کردند) و هنگامى را که چشمها از شدت وحشت خیره شده و جانها به لب رسیده بود، و گمانهاى گوناگون بدى به خدا مى‏بردید» (إِذْ جاؤُکُمْ مِنْ فَوْقِکُمْ وَ مِنْ أَسْفَلَ مِنْکُمْ وَ إِذْ زاغَتِ الْأَبْصارُ وَ بَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَناجِرَ وَ تَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا).



(آیه 11)- اینجا بود که کوره امتحان الهى سخت داغ شد، چنانکه در این آیه مى‏گوید: «آنجا بود که مؤمنان آزمایش شدند و تکان سختى خوردند» (هُنالِکَ ابْتُلِیَ الْمُؤْمِنُونَ وَ زُلْزِلُوا زِلْزالًا شَدِیداً).
طبیعى است هنگامى که انسان گرفتار طوفانهاى فکرى مى‏شود، جسم او نیز از این طوفان برکنار نمى‏ماند، و در اضطراب و تزلزل فرو مى‏رود.
آرى! فولاد را در کوره داغ مى‏برند تا آبدیده شود، مسلمانان نخستین نیز باید در کوره حوادث سخت قرار گیرند تا آبدیده و مقاوم شوند.


(آیه 12)- منافقان و ضعیف الایمانها در صحنه احزاب گفتیم کوره امتحان جنگ احزاب داغ شد، و همگى در این امتحان بزرگ درگیر شدند.
در اینجا مسلمانان به گروههاى مختلفى تقسیم شدند: جمعى مؤمنان راستین بودند، گروهى خواص مؤمنان، جمعى افراد ضعیف الایمان، جمعى منافق، جمعى منافق لجوج و سرسخت، گروهى در فکر خانه و زندگى خویشتن و در فکر فرار بودند، جمعى سعى داشتند دیگران را از جهاد باز دارند و گروهى تلاش مى‏کردند رشته اتحاد خود را با منافقین محکم کنند.
در این آیه گفتگوى منافقان و بیماردلان منعکس شده است.
مى‏فرماید: «و (نیز) به خاطر بیاورید هنگامى را که منافقان و بیماردلان مى‏گفتند: خدا و پیامبرش چیزى جز وعده‏هاى دروغین به ما نداده‏اند»! (وَ إِذْ یَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَ الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ ما وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ إِلَّا غُرُوراً).
در تاریخ جنگ احزاب چنین آمده است که، در اثناى حفر خندق که مسلمانان هر یک مشغول کندن بخشى از خندق بودند روزى به قطعه سنگ سخت و بزرگى برخورد کردند که هیچ کلنگى در آن اثر نمى‏کرد، خبر به پیامبر صلّى اللّه علیه و آله دادند، پیامبر صلّى اللّه علیه و آله شخصا وارد خندق شد، و در کنار سنگ قرار گرفت و کلنگى را به دست گرفت و نخستین ضربه محکم را به مغز سنگ فرود آورد، قسمتى از آن متلاشى شد و برقى از آن جستن کرد، پیامبر صلّى اللّه علیه و آله تکبیر پیروزى گفت، مسلمانان نیز همگى تکبیر گفتند.
بار دوم ضربه شدید دیگرى بر سنگ فرو کوفت قسمت دیگرى در هم شکست و برقى از آن جستن نمود پیامبر تکبیر گفت و مسلمانان نیز تکبیر گفتند. سرانجام پیامبر سومین ضربه را بر سنگ فرود آورد و برق جستن کرد، و باقیمانده سنگ متلاشى شد، حضرت صلّى اللّه علیه و آله باز تکبیر گفت و مسلمانان نیز صدا به تکبیر بلند کردند، سلمان از این ماجرا سؤال کرد.
پیامبر صلّى اللّه علیه و آله فرمود: «در میان برق اول سرزمین حیره و قصرهاى پادشاهان ایران را دیدم، و جبرئیل به من بشارت داد که امت من بر آنها پیروز مى‏شوند! و در برق دوم قصرهاى سرخ‏فام شام و روم نمایان گشت، و جبرئیل به من بشارت داد که امت من بر آنها نیز پیروز خواهند شد! در برق سوم قصرهاى صنعا و یمن را دیدم و جبرئیل باز به من خبر داد که امتم بر آنها نیز پیروز خواهند شد، بشارت باد بر شما اى مسلمانان»! منافقان نگاهى به یکدیگر کردند و گفتند: چه سخنان عجیبى؟ و چه حرفهاى باطل و بى‏اساسى؟ او از مدینه دارد سرزمین حیره و مدائن کسرى را مى‏بیند، و خبر فتح آن را به شما مى‏دهد، در حالى که هم اکنون شما در چنگال یک مشت عرب گرفتارید (و حالت دفاعى به خود گرفته‏اید) و حتى نمى‏توانید به بیت الحذر بروید (چه خیال باطل و پندار خامى؟!).
آیه فوق نازل شد و گفت که این منافقان و بیماردلان مى‏گویند خدا و پیغمبرش جز فریب و دروغ وعده‏اى به ما نداده است، (آنها از قدرت بى‏پایان پروردگار بى‏خبرند.)


(آیه 13)- در این آیه به شرح حال گروه خطرناکى از همین منافقان بیماردل که نسبت به دیگران خباثت و آلودگى بیشترى داشتند پرداخته، مى‏گوید: «و (نیز) به خاطر بیاورید هنگامى را که گروهى از آنها گفتند: اى اهل یثرب! (اى مردم مدینه)! اینجا جاى توقف شما نیست، به خانه‏هاى خود بازگردید» (وَ إِذْ قالَتْ طائِفَةٌ مِنْهُمْ یا أَهْلَ یَثْرِبَ لا مُقامَ لَکُمْ فَارْجِعُوا).
و به این ترتیب مى‏خواستند جمعیت انصار را از لشکر اسلام جدا کنند این از یکسو، از سوى دیگر «و گروهى از آنان از پیامبر اجازه بازگشت مى‏خواستند و مى‏گفتند: خانه‏هاى ما بى‏حفاظ است، در حالى که بى‏حفاظ نبود آنها فقط مى‏خواستند (از جنگ) فرار کنند» (وَ یَسْتَأْذِنُ فَرِیقٌ مِنْهُمُ النَّبِیَّ یَقُولُونَ إِنَّ بُیُوتَنا عَوْرَةٌ وَ ما هِیَ بِعَوْرَةٍ إِنْ یُرِیدُونَ إِلَّا فِراراً).
«یثرب» نام قدیمى مدینه است، پیش از آنکه پیامبر صلّى اللّه علیه و آله به آنجا هجرت کند، بعد از آن کم‏کم نام مدینة الرسول (شهر پیغمبر) بر آن گذارده شد که مخفف آن همان «مدینه» بود.


(آیه 14)- این آیه به سستى ایمان این گروه اشاره کرده، مى‏گوید: «آنها چنان بودند که اگر دشمنان از اطراف مدینه بر آنان وارد مى‏شدند و پیشنهاد بازگشت به سوى شرک به آنان مى‏کردند مى‏پذیرفتند، و جز مدّت کمى (براى انتخاب این راه) درنگ نمى‏کردند» (وَ لَوْ دُخِلَتْ عَلَیْهِمْ مِنْ أَقْطارِها ثُمَّ سُئِلُوا الْفِتْنَةَ لَآتَوْها وَ ما تَلَبَّثُوا بِها إِلَّا یَسِیراً).
پیداست مردمى که این چنین ضعیف و بى‏پاشنه‏اند نه آماده پیکار با دشمنند و نه پذیراى شهادت در راه خدا.


(آیه 15)- سپس قرآن، این گروه منافق را به محاکمه مى‏کشد و مى‏گوید:
«آنها قبلا با خدا عهد و پیمان بسته بودند که پشت به دشمن نکنند، و (بر سر عهد خود در دفاع از توحید و اسلام و پیامبر بایستند، مگر آنها نمى‏دانند که) عهد الهى مورد سؤال قرار خواهد گرفت» و در برابر آن مسؤولند (وَ لَقَدْ کانُوا عاهَدُوا اللَّهَ مِنْ قَبْلُ لا یُوَلُّونَ الْأَدْبارَ وَ کانَ عَهْدُ اللَّهِ مَسْؤُلًا). اصولا هر کسى ایمان مى‏آورد و با پیامبر صلّى اللّه علیه و آله بیعت مى‏کند این عهد را با او بسته که از اسلام و قرآن تا سر حدّ جان دفاع کند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ بهمن ۹۴ ، ۱۶:۵۵
* مسافر
يكشنبه, ۱۸ بهمن ۱۳۹۴، ۰۴:۵۵ ب.ظ

418 . صفحه 418


هجدهم بهمن :



نفیسه :


سی و سومین سوره قرآن "سوره احزاب" است.
این سوره در «مدینه» نازل شده و 73 آیه دارد.‏
محتواى سوره:
این سوره یکى از پربارترین سوره‏هاى قرآن مجید است، و مسائل متنوع و بسیار مهمى را در زمینه اصول و فروع اسلام تعقیب مى‏کند.
بحثهایى را که در این سوره آمده است مى‏توان به هفت بخش تقسیم کرد:
بخش اول سرآغاز سوره است که پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله را به اطاعت خداوند و ترک تبعیت از کافران و پیشنهادهاى منافقان دعوت مى‏کند.
بخش دوم به پاره‏اى از خرافات زمان جاهلیت مانند مسأله «ظهار» که آن را وسیله طلاق و جدائى زن و مرد از هم مى‏دانستند، و همچنین مسأله پسر خواندگى (تبنّى) اشاره کرده و قلم بطلان بر آنها مى‏کشد.
بخش سوم که مهمترین بخش این سوره است مربوط به جنگ احزاب و حوادث تکان دهنده آن، و پیروزى اعجازآمیز مسلمین بر کفار است.
بخش چهارم مربوط به همسران پیامبر است که باید در همه چیز الگو و اسوه براى زنان مسلمان باشند.
بخش پنجم به داستان «زینب» دختر «جحش» که روزى همسر پسر خوانده پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله «زید» بود و از او جدا شد اشاره مى‏کند.
بخش ششم از مسأله حجاب سخن مى‏گوید و همه زنان با ایمان را به رعایت این دستور اسلامى توصیه مى‏کند.بخش هفتم که آخرین بخش را تشکیل مى‏دهد، اشاره‏اى به مسأله مهم «معاد» دارد، و راه نجات در آن عرصه عظیم و همچنین مسأله امانت دارى بزرگ انسان یعنى مسأله تعهد و تکلیف و مسؤولیت او را شرح مى‏دهد.
از آنجا که بخش مهمى از این سوره به ماجراى «جنگ احزاب» (خندق) مى‏پردازد این نام براى آن انتخاب شده است.
فضیلت تلاوت سوره:
در حدیثى از پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله مى‏خوانیم: «کسى که سوره احزاب را تلاوت کند و به خانواده خود تعلیم دهد از عذاب قبر در امان خواهد بود».
و از امام صادق علیه السّلام نقل شده: «کسى که سوره احزاب را بسیار تلاوت کند در قیامت در جوار پیامبر و خاندان او خواهد بود».
البته این گونه فضائل و افتخارات براى تلاوتى است که مبدأ اندیشه گردد و اندیشه‏اى که افق فکر انسان را چنان روشن سازد که پرتوش در اعمال او ظاهر گردد.



به نام خداوند بخشنده بخشایشگر
(آیه 1)-
شأن نزول:
در مورد نزول این آیه و دو آیه بعد، گفته‏اند: این آیات در مورد «ابوسفیان» و بعضى دیگر از سران کفر و شرک نازل شده که بعد از جنگ «احد» از «پیامبر اسلام» صلّى اللّه علیه و آله امان گرفتند و وارد مدینه شدند و خدمت رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله آمدند و عرض کردند: «اى محمّد! بیا و از بدگویى به خدایان ما صرف نظر کن، و بگو آنها براى پرستش کنندگانشان شفاعت مى‏کنند.»
این پیشنهاد پیامبر صلّى اللّه علیه و آله را ناراحت کرد، عمر برخاست و گفت: اجازه ده تا آنها را از دم شمشیر بگذرانم! پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله فرمود: «من به آنها امان دادم چنین چیزى ممکن نیست» اما دستور داد آنها را از مدینه بیرون کنند.
این آیات نازل شد و به پیامبر صلّى اللّه علیه و آله دستور داد که به این گونه پیشنهادها اعتنا نکند.
تفسیر:
تنها از وحى الهى پیروى کن! از خطرناکترین پرتگاههایى که بر سر راه رهبران بزرگ قرار دارد مسأله پیشنهادهاى سازشکارانه‏اى است که از ناحیه مخالفان مطرح مى‏گردد.
مشرکان «مکّه» و منافقان «مدینه» بارها کوشیدند که با طرح پیشنهادهاى سازشکارانه پیامبر گرامى اسلام صلّى اللّه علیه و آله را از خط «توحید» منحرف سازند.
اما نخستین آیات سوره احزاب نازل شد و به توطئه آنها پایان داد و پیامبر صلّى اللّه علیه و آله را به ادامه روش قاطعانه‏اش در خط توحید بدون کمترین سازش دعوت نمود.
این آیات مجموعا چهار دستور مهم به پیامبر صلّى اللّه علیه و آله مى‏دهد:
دستور اول: در زمینه تقوا و پرهیزکارى است که زمینه ساز هر برنامه دیگرى مى‏باشد، مى‏فرماید: «اى پیامبر! تقواى الهى پیشه کن» (یا أَیُّهَا النَّبِیُّ اتَّقِ اللَّهَ).
حقیقت «تقوا» همان احساس مسؤولیت درونى است و تا این احساس مسؤولیت نباشد انسان به دنبال هیچ برنامه سازنده‏اى حرکت نمى‏کند.
دستور دوم: نفى اطاعت کافران و منافقان است، مى‏فرماید: «و از کافران و منافقان اطاعت مکن»! (وَ لا تُطِعِ الْکافِرِینَ وَ الْمُنافِقِینَ).
و در پایان این آیه براى تأکید این موضوع مى‏گوید: «خداوند عالم و حکیم است» (إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلِیماً حَکِیماً). اگر فرمان ترک پیروى آنها را به تو مى‏دهد روى علم و حکمت بى‏پایان اوست.
به هر حال، بعد از تقوا و احساس مسؤولیت، نخستین وظیفه، شستشوى صفحه دل از اغیار و ریشه کن نمودن خارهاى مزاحم از این سرزمین است.


(آیه 2)- در سومین دستور مسأله بذرافشانى توحید و تبعیت از وحى الهى را مطرح کرده، مى‏گوید: «و از آنچه از سوى پروردگارت به تو وحى مى‏شود پیروى کن» (وَ اتَّبِعْ ما یُوحى‏ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ).
و مراقب باش و بدان «که خداوند به آنچه انجام مى‏دهید آگاه است» (إِنَّ اللَّهَ کانَ بِما تَعْمَلُونَ خَبِیراً).بنابراین نخست باید دیو را از درون جان بیرون راند تا فرشته در آید.
باید طاغوت زدایى کرد تا حکومت اللّه و نظام الهى جانشین آن گردد.


(آیه 3)- و از آنجا که در ادامه این راه مشکلات فراوان است و تهدید و توطئه و کارشکنى بسیار زیاد، چهارمین دستور را به این صورت صادر مى‏کند:
«و بر خدا توکل کن» و از توطئه‏هایشان نترس! (وَ تَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ).
«و همین بس که خداوند ولى و حافظ و مدافع (انسان) باشد» (وَ کَفى‏ بِاللَّهِ وَکِیلًا). اگر هزار دشمن قصد هلاکت تو را دارند، چون من دوست و یاور توام از دشمنان باکى نداشته باش.
گرچه مخاطب در این آیات شخص پیامبر است، ولى پیداست که دستورى است براى همه مؤمنان، و همه مسلمانان جهان در هر عصر و هر زمان.


(آیه 4)- ادعاهاى بیهوده! در تعقیب آیات گذشته که به پیامبر صلّى اللّه علیه و آله دستور مى‏داد تنها از وحى الهى تبعیت کند نه از کافران و منافقان، در اینجا نتیجه تبعیت از آنها را منعکس مى‏کند که پیروى از آنان انسان را به یک مشت خرافات و اباطیل و انحرافات دعوت مى‏نماید که سه مورد آن در این آیه بیان شده است.
نخست مى‏فرماید: «خداوند براى هیچ کس دو دل در درونش نیافریده»! (ما جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَیْنِ فِی جَوْفِهِ).
جمله فوق معنى عمیقى دارد و آن این که انسان یک قلب بیشتر ندارد و در این قلب جز عشق یک معبود نمى‏گنجد، آنها که دعوت به شرک و معبودهاى متعدد مى‏کنند، باید قلبهاى متعددى داشته باشند تا هریک را کانون عشق معبودى سازند! لذا در حدیثى از امیرمؤمنان على علیه السّلام در تفسیر این آیه مى‏خوانیم که فرمود:
«دوستى ما و دوستى دشمن ما در یک قلب نمى‏گنجد چرا که خدا براى یک انسان دو قلب قرار نداده است که با یکى دوست بدارد و با دیگرى دشمن، دوستان ما در دوستى ما خالصند همان‏گونه که طلا در کوره خالص مى‏شود هرکس مى‏خواهد این حقیقت را بداند، قلب خود را آزمایش کند اگر چیزى از محبت دشمنان ما در قلبش با محبت ما آمیخته است از ما نیست و ما هم از او نیستیم».
بنابراین قلب واحد، کانون اعتقاد واحدى است و آن هم برنامه عملى واحدى را اجرا مى‏کند چرا که انسان نمى‏تواند حقیقتا معتقد به چیزى باشد اما در عمل از آن جدا شود. قرآن سپس به خرافه دیگرى از عصر جاهلیت مى‏پردازد و آن خرافه «ظهار» است، آنها هنگامى که از همسر خود ناراحت مى‏شدند و مى‏خواستند نسبت به او اظهار تنفر کنند به او مى‏گفتند: «انت علىّ کظهر امّى تو نسبت به من مانند پشت مادر منى»! و با این گفته او را به منزله مادر خود مى‏پنداشتند و این سخن را به منزله طلاق! قرآن در دنباله این آیه مى‏گوید: «خداوند هرگز همسرانتان را که مورد ظهار قرار مى‏دهید مادران شما قرار نداده» و احکام مادر را، در مورد آنان مقرر نکرده است (وَ ما جَعَلَ أَزْواجَکُمُ اللَّائِی تُظاهِرُونَ مِنْهُنَّ أُمَّهاتِکُمْ).
اسلام این برنامه جاهلى را امضا نکرد، بلکه براى آن مجازاتى قرار داد و آن این که: شخصى که این سخن را مى‏گوید حق ندارد با همسرش نزدیکى کند تا این که کفاره لازم را بپردازد، و اگر کفاره نداد و به سراغ همسر خود نیز نیامد همسر مى‏تواند با توسل به «حاکم شرع» او را وادار به یکى از دو کار کند یا رسما و طبق قانون اسلام او را طلاق دهد و از او جدا شود، و یا کفاره دهد و به زندگى زناشویى همچون سابق ادامه دهد.
سپس به سومین خرافه جاهلى پرداخته، مى‏گوید: «و (نیز، خداوند) فرزند خوانده‏هاى شما را، فرزند حقیقى شما قرار نداده است» (وَ ما جَعَلَ أَدْعِیاءَکُمْ أَبْناءَکُمْ).
توضیح اینکه: در عصر جاهلیت معمول بوده که بعضى از کودکان را به‌ عنوان فرزند خود انتخاب مى‏کردند، و آن را پسر خود مى‏خواندند و به دنبال این نامگذارى تمام حقوقى را که یک پسر از پدر داشت براى او قائل مى‏شدند از پدر خوانده‏اش ارث مى‏برد و پدر خوانده نیز وارث او مى‏شد، و تحریم زن پدر یا همسر فرزند در مورد آنها حاکم بود. اسلام، این مقررات غیر منطقى و خرافى را به شدت نفى کرد.
لذا قرآن بعد از این جمله مى‏افزاید: «این سخن شماست که به دهان خود مى‏گویید» سخنى باطل و بى‏پایه (ذلِکُمْ قَوْلُکُمْ بِأَفْواهِکُمْ).
مى‏گویید فلان کس پسر من است، در حالى که در دل مى‏دانید قطعا چنین نیست، این امواج صوتى فقط در فضاى دهان شما مى‏پیچد و خارج مى‏شود، و هرگز از اعتقاد قلبى سرچشمه نمى‏گیرد.
اینها سخنان باطلى بیش نیست «اما خداوند حق را مى‏گوید و او به راه راست هدایت مى‏کند» (وَ اللَّهُ یَقُولُ الْحَقَّ وَ هُوَ یَهْدِی السَّبِیلَ).
سخن حق به سخنى گفته مى‏شود که با واقعیت عینى تطبیق کند، یا اگر یک مطلب قراردادى است هماهنگ با مصالح همه اطراف قضیه باشد، و مى‏دانیم مسأله ناپسند «ظهار» در عصر جاهلیت، و یا «پسر خواندگى» که حقوق فرزندان دیگر را تا حد زیادى پایمال مى‏کرد نه واقعیت عینى داشت و نه قراردادى حافظ مصلحت عموم بود.


(آیه 5)- سپس قرآن براى تأکید بیشتر و روشن ساختن خط صحیح و منطقى اسلام چنین مى‏افزاید: «آنها را به نام پدرانشان بخوانید که این کار نزد خدا عادلانه‏تر است» (ادْعُوهُمْ لِآبائِهِمْ هُوَ أَقْسَطُ عِنْدَ اللَّهِ).
و براى رفع بهانه‏ها اضافه مى‏کند: «و اگر پدرانشان را نمى‏شناسید آنها برادران دینى و موالى شما هستند» (فَإِنْ لَمْ تَعْلَمُوا آباءَهُمْ فَإِخْوانُکُمْ فِی الدِّینِ وَ مَوالِیکُمْ).
یعنى عدم شناخت پدران آنها دلیل بر این نمى‏شود که نام شخص دیگرى را به عنوان «پدر» بر آنها بگذارید، بلکه مى‏توانید آنها را به عنوان برادر دینى یا دوست و هم پیمان خطاب کنید.
ولى از آنجا که گاه انسان بر اثر عادت گذشته، یا سبق لسان، و یا اشتباه در تشخیص نسب افراد، ممکن است کسى را به غیر پدرش نسبت دهد و این از حوزه اختیار انسان بیرون است، خداوند عادل و حکیم، چنین کسى را مجازات نخواهد کرد.
لذا در ذیل آیه مى‏افزاید: «اما گناهى بر شما نیست در خطاهایى که از شما سر مى‏زند» و بى‏توجه آنها را به نام دیگران صدا مى‏زنید (وَ لَیْسَ عَلَیْکُمْ جُناحٌ فِیما أَخْطَأْتُمْ بِهِ).
«ولى آنچه را از روى عمد و اختیار مى‏گویید» مورد حساب قرار خواهد داد (وَ لکِنْ ما تَعَمَّدَتْ قُلُوبُکُمْ).
«و خداوند، آمرزنده و رحیم است» (وَ کانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِیماً). گذشته‏ها را بر شما مى‏بخشد، سهو و نسیان و اشتباه و خطا را مورد عفو قرار مى‏دهد.


(آیه 6)- این آیه به مسأله مهم دیگرى یعنى ابطال نظام «مؤاخات» مى‏پردازد.
توضیح اینکه: هنگامى که مسلمانان از مکه به مدینه هجرت کردند و اسلام پیوند و رابطه آنها را با بستگان مشرکشان که در مکه بودند بکلى برید پیامبر صلّى اللّه علیه و آله به فرمان الهى، مسأله عقد اخوت و پیمان برادرى را در میان آنها برقرار ساخت. به این ترتیب که میان «مهاجران» و «انصار» (دو به دو) پیمان اخوت و برادرى منعقد شد، و آنها همچون دو برادر حقیقى از یکدیگر ارث مى‏بردند، ولى این یک حکم موقت و مخصوص به این حالت فوق‏العاده بود.
آیه نازل شد و «نظام مؤاخات» را بطوریکه جانشین نسب شود ابطال کرد و حکم ارث و مانند آن را مخصوص خویشاوندان حقیقى قرار داد.
منتهى در این آیه قبل از ذکر این نکته، به دو حکم دیگر، یعنى «اولویّت پیامبر صلّى اللّه علیه و آله نسبت به مؤمنین»، و «بودن زنان پیامبر صلّى اللّه علیه و آله به منزله مادر» به عنوان مقدمه، ذکر شده است. مى‏فرماید: «پیامبر نسبت به مؤمنان از خودشان سزاوارتر است» (النَّبِیُّ أَوْلى‏ بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ). یعنى، پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله در مسائل اجتماعى و هم فردى و خصوصى، هم در مسائل مربوط به حکومت، و هم قضاوت و دعوت، از هر انسانى نسبت به خودش سزاوارتر است، و اراده و خواست او، مقدم بر اراده و خواست وى مى‏باشد.
البته پیامبر صلّى اللّه علیه و آله معصوم است و نماینده خدا جز خیر و صلاح جامعه و فرد را در نظر نمى‏گیرد.
«و همسران او مادران آنها [مؤمنان‏] محسوب مى‏شوند» (وَ أَزْواجُهُ أُمَّهاتُهُمْ).
البته مادر معنوى و روحانى، همان‏گونه که پیامبر صلّى اللّه علیه و آله پدر روحانى و معنوى امت است. این ارتباط و پیوند معنوى، تنها تأثیرش مسأله «حفظ احترام» و «حرمت ازدواج» با زنان پیامبر بود، یعنى مسلمانان حق داشتند، با دختران پیامبر ازدواج کنند، در حالى که هیچ کس با دختر مادر خود نمى‏تواند ازدواج کند، و نیز مسأله محرمیّت و نگاه کردن به همسران پیامبر براى هیچ کس جز محارم آنها مجاز نبود.
با این که پیامبر صلّى اللّه علیه و آله به منزله پدر، و همسران او به منزله مادران مؤمنین هستند، هیچ‏گاه از آنها ارث نمى‏برند، چگونه مى‏توان انتظار داشت که پسر خوانده‏ها وارث گردند.
سپس مى‏افزاید: «و خویشاوندان نسبت به یکدیگر، از مؤمنان و مهاجران، در آنچه خدا مقرّر داشته است اولى هستند» (وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى‏ بِبَعْضٍ فِی کِتابِ اللَّهِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُهاجِرِینَ).
ولى با این حال براى این که راه را بکلى به روى مسلمانان نبندد و بتوانند براى دوستان و کسانى که مورد علاقه آنها هستند چیزى به ارث بگذارند- هر چند از طریق وصیت نسبت به ثلث مال باشد- در پایان آیه اضافه مى‏کند: «مگر این که بخواهید نسبت به دوستانتان نیکى کنید» و سهمى از اموال خود را به آنها بدهید (إِلَّا أَنْ تَفْعَلُوا إِلى‏ أَوْلِیائِکُمْ مَعْرُوفاً).
و در آخرین جمله براى تأکید همه احکام گذشته، یا حکم اخیر، مى‏فرماید:
 «این حکم در کتاب (الهى) نوشته شده است» (کانَ ذلِکَ فِی الْکِتابِ مَسْطُوراً).وره سجده

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ بهمن ۹۴ ، ۱۶:۵۵
* مسافر
شنبه, ۱۷ بهمن ۱۳۹۴، ۰۷:۱۹ ق.ظ

417 . صفحه 417



هفدهم بهمن :



نفیسه :



(آیه 21)- مجازاتهاى تربیتى: به دنبال بحثى که پیرامون گنهکاران و مجازات دردناک آنها در آیات قبل گذشت، در اینجا به یکى از الطاف خفىّ الهى در مورد آنان که همان مجازاتهاى خفیف دنیوى و بیدار کننده است اشاره مى‏کند، تا معلوم شود خدا هرگز نمى‏خواهد بنده‏اى گرفتار عذاب جاویدان شود، به همین دلیل از تمام وسائل بیدار کننده براى نجات آنها استفاده مى‏کند.

مى‏فرماید: «به آنان از عذاب نزدیک (عذاب این دنیا) پیش از عذاب بزرگ (آخرت) مى‏چشانیم، شاید باز گردند» (وَ لَنُذِیقَنَّهُمْ مِنَ الْعَذابِ الْأَدْنى‏ دُونَ الْعَذابِ الْأَکْبَرِ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ).
مسلما «عذاب ادنى» معنى گسترده‏اى دارد که احتمالاتى را در بر مى‏گیرد.
از جمله این که منظور مصائب و درد و رنجهاست. یا قحطى و خشکسالى شدید هفت ساله‏اى که مشرکان در مکّه به آن گرفتار شدند، تا آنجا که مجبور گشتند از لاشه مردارها تغذیه کنند! یا ضربه شدیدى است که بر پیکر آنها در جنگ «بدر» وارد شد.
و اما «عذاب اکبر» به معنى عذاب روز قیامت است که از هر مجازاتى بزرگتر و دردناکتر است.


(آیه 22)- و از آنجا که هرگاه هیچ یک از وسائل بیدار کننده، حتى مجازات الهى سود ندهد راهى جز انتقام پروردگار از این گروه که ظالمترین افرادند وجود ندارد. در این آیه مى‏فرماید: «چه کسى ستمکارتر است از آن کس که آیات پروردگارش به او یادآورى شده و او از آن روى گردانده است» (وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ ذُکِّرَ بِآیاتِ رَبِّهِ ثُمَّ أَعْرَضَ عَنْها).
«مسلما ما از این مجرمان بى‏ایمان انتقام خواهیم گرفت» (إِنَّا مِنَ الْمُجْرِمِینَ مُنْتَقِمُونَ).
اینها در حقیقت کسانى هستند که نه مواهب و نعمتهاى الهى در آنها مؤثر افتاده، و نه عذاب و بلاى هشدار دهنده او، بنابراین ظالمتر از اینها کسى نیست، و اگر از آنها انتقام گرفته نشود از چه کسى انتقام گرفته شود؟!


(آیه 23)- در اینجا اشاره کوتاه و زودگذرى به داستان «موسى» و «بنى اسرائیل» مى‏کند تا پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله و مؤمنان نخستین را تسلّى و دلدارى دهد.
نخست مى‏گوید: «ما به موسى، کتاب آسمانى دادیم» (وَ لَقَدْ آتَیْنا مُوسَى الْکِتابَ).
«و شک نداشته باش که او، آیات الهى را دریافت داشت» (فَلا تَکُنْ فِی مِرْیَةٍ مِنْ لِقائِهِ).
«و ما آن (کتاب آسمانى موسى، تورات) را وسیله هدایت بنى اسرائیل قرار دادیم» (وَ جَعَلْناهُ هُدىً لِبَنِی إِسْرائِیلَ).


(آیه 24)- در این آیه به افتخاراتى که نصیب بنى اسرائیل در سایه استقامت و ایمان شد اشاره مى‏کند، تا درسى براى دیگران باشد، مى‏فرماید: «و از آنها امامان و پیشوایانى قرار دادیم، که به فرمان ما امر هدایت خلق خدا را بر عهده گرفتند زیرا آنها شکیبائى کردند و به آیات ما یقین داشتند» (وَ جَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا لَمَّا صَبَرُوا وَ کانُوا بِآیاتِنا یُوقِنُونَ).
در اینجا رمز پیروزى و شرط پیشوایى و امامت را دو چیز شمرده: یکى ایمان و یقین به آیات الهى، دیگر صبر و استقامت و شکیبائى.


(آیه 25)- و از آنجا که بنى اسرائیل- همچون سایر امم- بعد از این پیشوایان راستین باز دست به اختلاف زدند راههاى مختلفى را پیمودند و منشأ تفرقه در میان مردم شدند، در این آیه با لحن تهدیدآمیزى مى‏گوید: «پروردگار تو میان آنها در روز قیامت در مورد اختلافاتى که داشتند داورى مى‏کند»، و هرکس را به سزاى اعمالش مى‏رساند (إِنَّ رَبَّکَ هُوَ یَفْصِلُ بَیْنَهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ فِیما کانُوا فِیهِ یَخْتَلِفُونَ).
آرى! سرچشمه اختلاف همیشه آمیختن «حق» با «هوى و هوسها» است، و از آنجا که قیامت روزى است که هوى و هوسها در آن بى‏رنگ و محو مى‏شود.
اینجاست که خداوند با فرمان خود به اختلافات پایان مى‏دهد، و این یکى دیگر از فلسفه‏هاى معاد است.


(آیه 26)- آیات گذشته با تهدید مجرمان بى‏ایمان آمیخته بود، و این آیه توضیح و تکمیلى بر این تهدید است، مى‏فرماید: «آیا همین براى هدایت آنها کافى نیست که افراد زیادى از مردمى که در قرون پیش از آنها زندگى داشتند هلاک کردیم و آنها را به کیفر اعمالشان رساندیم»؟ (أَ وَ لَمْ یَهْدِ لَهُمْ کَمْ أَهْلَکْنا مِنْ قَبْلِهِمْ مِنَ الْقُرُونِ).
«اینها در مساکن ویران شده آنان راه مى‏روند» و آثار آن اقوام نفرین شده را با چشم خود مى‏بینند (یَمْشُونَ فِی مَساکِنِهِمْ).
لذا در پایان آیه مى‏افزاید: «در این نشانه‏هائى است (از قدرت خداوند و مجازات دردناک مجرمان) آیا نمى‏شنوند»؟ (إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ أَ فَلا یَسْمَعُونَ).


(آیه 27)- در این آیه به یکى از مهمترین نعمتهاى الهى که مایه آبادى همه سرزمینها و وسیله حیات همه موجودات زنده است اشاره مى‏کند تا روشن شود همان گونه که خداوند قدرت بر ویران ساختن سرزمین تبهکاران دارد، قدرت بر آباد کردن زمینهاى ویران و مرده، و اعطاى همه گونه موهبت را به بندگانش دارد.
مى‏فرماید: «آیا ندیدند که ما آب را به سوى زمینهاى خشک مى‏رانیم، و به وسیله آن زراعتهایى مى‏رویانیم که هم چارپایانشان از آن مى‏خورند، و هم خودشان تغذیه مى‏کنند؟ آیا نمى‏بینند»؟ (أَ وَ لَمْ یَرَوْا أَنَّا نَسُوقُ الْماءَ إِلَى الْأَرْضِ الْجُرُزِ فَنُخْرِجُ بِهِ زَرْعاً تَأْکُلُ مِنْهُ أَنْعامُهُمْ وَ أَنْفُسُهُمْ أَ فَلا یُبْصِرُونَ).


(آیه 28)- و از آنجا که آیات گذشته مجرمان را تهدید به انتقام، و مؤمنان را بشارت به امامت و پیشوایى و پیروزى مى‏داد، در اینجا کفار از روى غرور و نخوت این سؤال را مطرح مى‏کنند که این وعده‏ها و وعیدها کى عملى خواهد شد؟
چنانکه قرآن مى‏فرماید: «آنان مى‏گویند: اگر راست مى‏گویید این پیروزى شما کى خواهد بود»؟! (وَ یَقُولُونَ مَتى‏ هذَا الْفَتْحُ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ).


(آیه 29)- قرآن بلافاصله به آنها پاسخ مى‏گوید و به پیامبر دستور مى‏دهد:
«بگو: روز پیروزى (فرا مى‏رسد، اما در آن روز) ایمان آوردن سودى به حال کافران نخواهد داشت، و به آنها هیچ مهلت داده نمى‏شود»! (قُلْ یَوْمَ الْفَتْحِ لا یَنْفَعُ الَّذِینَ کَفَرُوا إِیمانُهُمْ وَ لا هُمْ یُنْظَرُونَ).
یعنى اگر منظورتان این است که صدق وعده‏هاى الهى را که از زبان پیامبر شنیده‏اید ببینید و ایمان بیاورید، آن روز دیگر دیر شده است، و ایمان براى شما هیچ فایده‏اى ندارد.


(آیه 30)- سرانجام در آخرین آیه با یک تهدید گویا و پرمعنى سخن را پایان داده، مى‏گوید: اى پیامبر! «اکنون که چنین است از آنها روى بگردان و منتظر باش، آنها نیز منتظرند» (فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ وَ انْتَظِرْ إِنَّهُمْ مُنْتَظِرُونَ).
حالا که نه بشارت در آنها اثر مى‏کند و نه انذار، نه اهل منطقند تا با مشاهده آثار الهى در پهنه آفرینش، او را بشناسند و غیر او را پرستش نکنند و نه وجدانى بیدار دارند که از درون جان به نغمه توحید گوش فرا دهند، از آنها روى بگردان. تو منتظر رحمت خدا باش و آنها منتظر عذاب او، که آنها فقط لایق عذابند!




درسهایی از سوره شریفه ی سجده

6-ذلک عالم غیب و الشهاده العزیز الرحیم
7،8-آفرینش حضرت آدم با آفرینش بنی آدم متفاوت است. آفرینش حضرت آدم از خاک بود ولی نسل او از نطفه و آب آفریده شدند.
9-از نشانه های شرافت انسان ،دمیده شدن روح الهی در اوست.
9-توجه به دورانهای پیدایش انسان ،راهی به سوی خودشناسی و خداشناسی و شکرگذاری است.
11-همان خدایی که جانها را میگیرد،روزی با یک اراده همه انسانها را به سوی خود برمیگرداند.
12-سرکشی امروز مجرمان سرافکندگی فردای قیامت را در پیش دارد.
13-پذیرفتن هدایت باید اختیاری باشد و نه اجباری.
14-یاد معاد کلید نجات است و غفلت از آن سرچشمه ی اعمال فاسد.
15-سجده ای ارزش دارد که بدنبالش غرور و تکبر نباشد.
16-مورد انفاق تنها مال نیست بلکه شامل علم و آبرو و دیگر سرمایه های انسانی نیز میشود.
16،17-سحرخیزی ،نماز شب و کمک به محرومان ،بالاترین پاداشها را دارد.
19-ایمان از عمل جدا نیست.
21-رسول خدا (ص)فرمودند:مراد از "العذاب الادنی" مصیبتها،بیماری ها و رنج هایی است که انسان در دنیا به آن گرفتار میشود.
24-یقین و صبر دو شرط لازم برای رهبری است.یعنی رهبر باید به هدف یقین داشته و تا آخرین مرحله مقاوت کند.
25-تمام اختلافات در قیامت فیصله خواهند یافت.
26-اگر گوش شنوا باشد،خرابه های خاموش نیز برایمان پیام دارند.
27-از نظام بارش باران و رویش گیاهان،ساده نگذریم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ بهمن ۹۴ ، ۰۷:۱۹
* مسافر
جمعه, ۱۶ بهمن ۱۳۹۴، ۰۷:۱۹ ق.ظ

416 . صفحه 416


شانزدهم بهمن :


نفیسه :



(آیه 12)-این آیه وضع مجرمان کافر و منکران معاد را که در قیامت با مشاهده صحنه‏هاى مختلف آن از گذشته خود سخت نادم و پشیمان مى‏شوند چنین مجسّم کرده، مى‏گوید: «و اگر ببینى مجرمان را هنگامى که در پیشگاه پروردگارشان سر به زیر افکنده مى‏گویند: پروردگارا! آنچه وعده کرده بودى دیدیم و شنیدیم (ما پشیمانیم) ما را بازگردان تا کار شایسته‏اى انجام دهیم، ما به (قیامت) یقین داریم» در تعجب فرو خواهى رفت (وَ لَوْ تَرى‏ إِذِ الْمُجْرِمُونَ ناکِسُوا رُؤُسِهِمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ رَبَّنا أَبْصَرْنا وَ سَمِعْنا فَارْجِعْنا نَعْمَلْ صالِحاً إِنَّا مُوقِنُونَ).
به راستى تعجب مى‏کنى که آیا این افراد سر به زیر و نادم همان مغروران سرکش و چموش هستند که در دنیا در برابر هیچ حقیقتى سر فرود نمى‏آوردند.
منظور از «مجرمان» در اینجا، کافران و بخصوص منکران قیامتند.


(آیه 13)- و از آنجا که این همه اصرار و تأکید براى پذیرش ایمان، ممکن است این توهّم را ایجاد کند که خداوند توانائى ندارد نور ایمان را در قلب آنها  پرتو افکن کند، در این آیه مى‏افزاید: «و اگر مى‏خواستیم به هر انسانى هدایت لازمش را (از روى اجبار بدهیم) مى‏دادیم» (وَ لَوْ شِئْنا لَآتَیْنا کُلَّ نَفْسٍ هُداها).
مسلما ما چنین قدرتى داریم، ولى ایمانى که از طریق اجبار و الزام ما تحقق یابد ارزش چندانى ندارد، اراده ما بر این تعلق گرفته که نوع انسان «مختار» باشد.
لذا در پایان آیه مى‏فرماید: «ولى (من آنها را آزاد گذارده‏ام و) سخن و وعده‏ام حق است که دوزخ را (از افراد بى‏ایمان و گنهکار) از جن و انس همگى پر کنم»! (وَ لکِنْ حَقَّ الْقَوْلُ مِنِّی لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِینَ).
آرى! آنها با سوء اختیار خود این راه را طى کرده‏اند و مستحق مجازاتند، و ما هم اراده قاطع داریم بر این که دوزخ را از آنان پر کنیم.


(آیه 14)- لذا در این آیه مى‏گوید: ما به این دوزخیان خواهیم گفت: «بچشید (عذاب جهنم را) به خاطر این که دیدار امروزتان را فراموش کردید، ما نیز شما را فراموش کردیم»! (فَذُوقُوا بِما نَسِیتُمْ لِقاءَ یَوْمِکُمْ هذا إِنَّا نَسِیناکُمْ).
«و بچشید عذاب جاودان را به خاطر اعمالى که انجام مى‏دادید» (وَ ذُوقُوا عَذابَ الْخُلْدِ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ).
بار دیگر از این آیه استفاده مى‏شود که فراموش کردن دادگاه عدل قیامت سرچشمه اصلى بدبختیهاى آدمى است، و در این صورت است که خود را در برابر قانون شکنیها و مظالم آزاد مى‏بیند، و نیز از این آیه به خوبى روشن مى‏شود که مجازات ابدى در برابر اعمالى است که انسان انجام مى‏دهد و نه چیز دیگر.


(آیه 15)- {این آیه سجده واجب دارد}.پاداشهاى عظیمى که هیچ کس از آن آگاه نیست! مى‏دانیم روش قرآن این است که بسیارى از حقایق را در مقایسه با یکدیگر بیان مى‏کند، تا کاملا مفهوم و دلنشین گردد.
در اینجا نیز بعد از شرحى که درباره مجرمان و کافران در آیات پیشین بیان شد به صفات برجسته مؤمنان راستین مى‏پردازد، و اصول عقیدتى و برنامه‏هاى عملى آنها را بطور فشرده ضمن دو آیه با ذکر هشت صفت، بیان مى‏دارد.
نخست مى‏فرماید: «تنها کسانى به آیات ما ایمان مى‏آورند که هر وقت این آیات به آنان یادآورى شود به سجده مى‏افتند، و تسبیح و حمد پروردگارشان را به جا مى‏آورند و تکبر نمى‏کنند» (إِنَّما یُؤْمِنُ بِآیاتِنَا الَّذِینَ إِذا ذُکِّرُوا بِها خَرُّوا سُجَّداً وَ سَبَّحُوا بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَ هُمْ لا یَسْتَکْبِرُونَ).
در این آیه چهار قسمت از صفات آنها بیان شده:
1- به محض شنیدن آیات الهى به سجده مى‏افتند.
همین ویژگى در بعضى دیگر از آیات قرآن به عنوان یکى از برجسته‏ترین صفات انبیا ذکر شده است، چنانکه خداوند درباره گروهى از پیامبران بزرگ مى‏گوید: «هنگامى که آیات خداوند رحمان بر آنان خوانده مى‏شد به خاک مى‏افتادند و سجده مى‏کردند و گریه شوق سر مى‏دادند» (مریم/ 58) 2 و 3- نشانه دوم و سوم آنها «تسبیح» و «حمد» پروردگار است، از یک سو خدا را از نقائص پاک و منزه مى‏شمرند، و از سوى دیگر او را به خاطر صفات کمال و جمالش، حمد و ستایش مى‏نمایند.
4- وصف دیگر آنها تواضع و فروتنى و ترک هرگونه استکبار است.


(آیه 16)- سپس به وصف پنجم آنها اشاره کرده، مى‏گوید: «پهلوهایشان از بسترها در دل شب دور مى‏شود» و به پا مى‏خیزند و رو به درگاه خدا مى‏آورند (تَتَجافى‏ جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمَضاجِعِ).
آرى! آنها به هنگامى که چشم غافلان در خواب است و آرامش و خاموشى همه جا را فراگرفته و خطر آلودگى عبادت و ریا کمتر وجود دارد و بهترین شرایط حضور قلب فراهم است، با تمام وجودشان رو به درگاه معبود مى‏آورند و آنچه در دل دارند با او در میان مى‏گذارند.
و در وصف ششم و هفتم مى‏افزاید: «آنها پروردگار خود را با بیم و امید مى‏خوانند» (یَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفاً وَ طَمَعاً).
نه از غضب و عذاب او ایمن مى‏شوند، و نه از رحمتش مأیوس مى‏گردند،چرا که غلبه خوف بر امید، انسان را به یأس و سستى مى‏کشاند. و غلبه رجا و طمع انسان را به غرور و غفلت وا مى‏دارد، و این هر دو دشمن حرکت تکاملى انسان در سیر او به سوى خداست.
آخرین و هشتمین ویژگى آنها این است که: «و از آنچه به آنها روزى داده‏ایم انفاق مى‏کنند» (وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ یُنْفِقُونَ).
نه تنها از اموال خویش به نیازمندان مى‏بخشند که از علم و دانش، نیرو و قدرت، رأى صائب و تجربه و اندوخته‏هاى فکرى خود، از نیازمندان مضایقه ندارند.


(آیه 17)- در این آیه به پاداش عظیم و مهم مؤمنان راستین که داراى نشانه‏هاى مذکور در دو آیه قبل هستند پرداخته، با تعبیر جالبى که حکایت از اهمیت فوق العاده پاداش آنان مى‏کند، مى‏فرماید: «هیچ کس نمى‏داند چه پاداشهاى مهمى که مایه روشنى چشمهاست براى آنها نهفته شده»! (فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِیَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْیُنٍ).
«این پاداش کارهایى است که انجام مى‏دادند» (جَزاءً بِما کانُوا یَعْمَلُونَ).
در حدیثى مى‏خوانیم که پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله مى‏گوید: «خدا مى‏فرماید: من براى بندگان صالحم نعمتهائى فراهم کرده‏ام که هیچ چشمى ندیده، و هیچ گوشى نشنیده، و بر فکر کسى نگذشته است»!


(آیه 18)- این آیه مقایسه‏اى را که در آیات گذشته بود بطور صریحتر روشن مى‏سازد مى‏گوید: «آیا کسى که با ایمان باشد همانند کسى است که فاسق است؟! نه هرگز این دو برابر نیستند» (أَ فَمَنْ کانَ مُؤْمِناً کَمَنْ کانَ فاسِقاً لا یَسْتَوُونَ).
در این آیه، «فاسق» در مقابل «مؤمن» قرار گرفته، و این دلیل بر آن است که فسق، مفهوم گسترده‏اى دارد که هم کفر را شامل مى‏شود، و هم گناهان دیگر را.


(آیه 19)- این آیه، این عدم مساوات را به صورت گسترده‏ترى بیان کرده، مى‏فرماید: «اما آنها که ایمان آوردند و کارهاى شایسته انجام دادند باغهاى بهشت جاویدان از آن آنها خواهد بود» (أَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا  جَنَّاتُ الْمَأْوى‏).سپس مى‏افزاید «این (جنات مأوى) وسیله پذیرایى (خداوند) از آنهاست به پاداش آنچه انجام مى‏دادند» (نُزُلًا بِما کانُوا یَعْمَلُونَ).


(آیه 20)- و در این آیه به نقطه مقابل آنها پرداخته، مى‏گوید: «اما کسانى که فاسق شدند (و از اطاعت خدا سرباز زدند) جایگاه همیشگى آنها آتش (دوزخ) است» (وَ أَمَّا الَّذِینَ فَسَقُوا فَمَأْواهُمُ النَّارُ).
آنها براى همیشه در این جایگاه وحشتناک زندانى و محبوسند به گونه‏اى که:
«هر زمان بخواهند از آن خارج شوند به آن بازگردانده مى‏شوند» (کُلَّما أَرادُوا أَنْ یَخْرُجُوا مِنْها أُعِیدُوا فِیها).
«و به آنان گفته مى‏شود: بچشید عذاب آتشى را که پیوسته انکار مى‏کردید» (وَ قِیلَ لَهُمْ ذُوقُوا عَذابَ النَّارِ الَّذِی کُنْتُمْ بِهِ تُکَذِّبُونَ).
بار دیگر در اینجا مى‏بینیم که عذاب الهى در برابر «کفر و تکذیب» قرار گرفته و ثواب و پاداش او در برابر «عمل».
اشاره به اینکه «ایمان» به تنهائى کافى نیست، بلکه باید انگیزه بر عمل باشد ولى «کفر» به تنهائى براى عذاب کافى است هر چند عملى همراه آن نباشد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ بهمن ۹۴ ، ۰۷:۱۹
* مسافر
پنجشنبه, ۱۵ بهمن ۱۳۹۴، ۰۷:۱۸ ق.ظ

415. صفحه 415


پانزدهم بهمن :



نفیسه :


سوره سجده سی و دومین سوره قران مجید است.
این سوره در «مکّه» نازل شده و داراى 30 آیه میباشد.‏
نامهاى این سوره:
نام این سوره در بعضى از روایات و در لسان مشهور مفسران «سوره سجده» یا «الم سجده» است، و گاه براى مشخص ساختن آن از سوره حم سجده آن را به نام «سجده لقمان» مى‏خوانند، چرا که بعد از سوره لقمان قرار گرفته است.
در بعضى از روایات نیز از آن به «الم تنزیل» یاد شده است.
محتواى سوره:
این سوره به حکم آنکه از سوره‏هاى «مکّى» است خطوط اصلى سوره‏هاى مکى یعنى بحث از «مبدأ» و «معاد» و «بشارت» و «انذار» را قویا تعقیب مى‏کند و روى هم رفته در آن چند بخش جلب توجه مى‏کند.
1- قبل از هر چیز سخن از عظمت قرآن است.
2- سپس بحثى پیرامون نشانه‏هاى خداوند در آسمان و زمین دارد.
3- بحث دیگرى پیرامون آفرینش انسان از «خاک» و «آب نطفه» و «روح الهى» و اعطاى وسائل فراگیرى علم و دانش مى‏باشد.
4- بعد از آن از رستاخیز و حوادث قبل از آن یعنى مرگ سخن مى‏گوید.
5 و 6- بحثهاى مؤثر و تکان دهنده‏اى از بشارت و انذار دارد.
به این ترتیب هدف اصلى سوره تقویت مبانى ایمان به مبدأ و معاد و ایجاد موج نیرومندى از حرکت به سوى تقوا، و بازدارى از سرکشى و طغیان است.
فضیلت تلاوت سوره:
در حدیثى از پیامبر گرامى اسلام صلّى اللّه علیه و آله چنین آمده است: «کسى که سوره الم تنزیل و تبارک را بخواند مانند آن است که شب قدر را احیا گرفته باشد».
در حدیث دیگرى از امام صادق علیه السّلام چنین نقل شده: «هر کس سوره سجده را در هر شب جمعه بخواند خداوند نامه اعمال او را به دست راست او مى‏دهد، و گذشته او را مى‏بخشد، و از دوستان محمد صلّى اللّه علیه و آله و اهل بیت او خواهد بود». بدون شک تلاوتى که سرچشمه اندیشه، و اندیشه‏اى که مبدأ تصمیم‏گیرى و حرکت بوده باشد، مى‏تواند آن چنان انسان را بسازد که مشمول این همه فضیلت و افتخار گردد.


به نام خداوند بخشنده بخشایشگر
(آیه 1)- عظمت قرآن، و مبدأ و معاد: باز در این سوره با حروف مقطعه «الف، لام، میم» (الم). رو به رو مى‏شویم و این پانزدهمین بار است که در آغاز سوره‏هاى قرآنى این گونه حروف را مى‏یابیم.
بحثى که درباره اهمیت قرآن بلافاصله بعد از این حروف آمده است باردیگر بیانگر این حقیقت است که «الم» اشاره به عظمت قرآن و قدرت نمایى عظیم پروردگار است که چنین کتاب بزرگ و پرمحتوا که معجزه جاویدان محمد صلّى اللّه علیه و آله است از حروف ساده «الفبا» به وجود آورده است.


(آیه 2)- مى‏فرماید: «این کتابى است که از سوى پروردگار جهانیان نازل شده و شک و تردیدى در آن نیست» (تَنْزِیلُ الْکِتابِ لا رَیْبَ فِیهِ مِنْ رَبِّ الْعالَمِینَ).
این آیه در واقع پاسخ به دو سؤال است، گویى نخست از محتواى این کتاب آسمانى سؤال مى‏شود، در پاسخ مى‏گوید: محتواى آن حق است و جاى کمترین شک و تردید نیست، سپس سؤال درباره ابداع کننده آن به میان مى‏آید، در پاسخ مى‏گوید: این کتاب از سوى «رَبِّ الْعالَمِینَ» است.


(آیه 3)- سپس به تهمتى که بارها مشرکان و منافقان بى‏ایمان به این کتاب  بزرگ آسمانى بسته بودند اشاره کرده، مى‏فرماید: «آنها مى‏گویند: (محمّد) اینها را به دروغ به خداست بسته است» و از ناحیه پروردگار جهانیان نیست (أَمْ یَقُولُونَ افْتَراهُ).
در پاسخ ادعاى بى‏دلیل آنها مى‏گوید: این افترا نیست، «بلکه سخن حقى است از سوى پروردگارت» (بَلْ هُوَ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ).
و دلیل حقانیت آن در خود آن آشکار و نمایان است.
سپس به هدف نزول آن پرداخته، مى‏گوید: «هدف این بوده که گروهى را انذار کنى که پیش از تو هیچ انذار کننده‏اى براى آنها نیامده است، شاید (پند گیرند و) هدایت شوند» (لِتُنْذِرَ قَوْماً ما أَتاهُمْ مِنْ نَذِیرٍ مِنْ قَبْلِکَ لَعَلَّهُمْ یَهْتَدُونَ).
منظور از «نذیر» در اینجا پیامبر بزرگى است که دعوت خود را آشکارا و توأم با معجزات و در محیطى وسیع و گسترده آشکار سازد، و مى‏دانیم چنین انذار کننده‏اى در جزیره عربستان و در میان قبائل «مکّه» قیام نکرده بود.


(آیه 4)- بعد از بیان عظمت قرآن و رسالت پیامبر صلّى اللّه علیه و آله به یکى دیگر از مهمترین پایه‏هاى عقائد اسلامى یعنى توحید و نفى شرکت پرداخته چنین مى‏گوید: «خداوند کسى که آسمانها و زمین و آنچه را در میان این دو است در شش روز [شش دوران‏] آفرید» (اللَّهُ الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ).
بعد از مسأله آفرینش به مسأله «حاکمیت خداوند» بر عالم هستى پرداخته، مى‏گوید: «سپس خداوند بر عرش قدرت قرار گرفت» و بر کل عالم هستى حکومت کرد (ثُمَّ اسْتَوى‏ عَلَى الْعَرْشِ).
قرار گرفتن خداوند بر عرش به این معنى است که او هم خالق جهان هستى است، و هم حاکم بر کل عالم.
و در پایان آیه با اشاره به مسأله توحید «ولایت» و «شفاعت» مراحل توحید را کامل کرده، مى‏فرماید: «جز او ولى و شفیعى براى شما نیست» (ما لَکُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ وَلِیٍّ وَ لا شَفِیعٍ). با این دلیل روشن چرا بیراهه مى‏روید و دست به دامن بتها مى‏زنید؟ «آیا متذکر نمى‏شوید»؟! (أَ فَلا تَتَذَکَّرُونَ).
در حقیقت مراحل سه گانه توحید که در آیه فوق منعکس است هر کدام دلیلى بر دیگرى محسوب مى‏شود، توحید خالقیت دلیل بر توحید حاکمیت است و توحید حاکمیت دلیل بر توحید ولى و شفیع و معبود.


(آیه 5)- در این آیه نخست به توحید پروردگار و سپس به مسأله «معاد» اشاره مى‏کند، و به این ترتیب سه شاخه توحید که در آیات گذشته بیان شده (توحید خالقیت و حاکمیت و عبودیت) در اینجا با ذکر توحید ربوبیت- یعنى تدبیر جهان هستى تنها به وسیله خداوند- تکمیل مى‏گردد.
مى‏فرماید: «خداوند امور این جهان را از مقام قرب خود به سوى زمین تدبیر مى‏کند» (یُدَبِّرُ الْأَمْرَ مِنَ السَّماءِ إِلَى الْأَرْضِ).
و مى‏افزاید: «سپس تدبیر امور در روزى که مقدار آن هزار سال از سالهایى است که شما مى‏شمارید به سوى او باز مى‏گردد» (ثُمَّ یَعْرُجُ إِلَیْهِ فِی یَوْمٍ کانَ مِقْدارُهُ أَلْفَ سَنَةٍ مِمَّا تَعُدُّونَ).
منظور از این روز، روز قیامت است یعنى خداوند این جهان را با تدبیر خاصى نظم بخشیده، ولى در پایان جهان این تدبیر را برمى‏چیند و به دنبال آن طرحى نوین و جهانى وسیعتر ابداع مى‏گردد، یعنى پس از پایان این دنیا جهان دیگر آغاز مى‏شود.


(آیه 6)- مراحل شگفت‏انگیز آفرینش انسان: این آیه تأکیدى است بر بحثهاى توحیدى که در آیات قبل گذشت و در چهار مرحله خلاصه مى‏شد (توحید خالقیت، حاکمیت ولایت و ربوبیت) مى‏فرماید: کسى که با این صفات گفته شد «او خداوندى است که از پنهان و آشکار با خبر است و شکست‏ناپذیر و مهربان است» (ذلِکَ عالِمُ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَةِ الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ).


(آیه 7)- این آیه اشاره‏اى به نظام احسن آفرینش بطور عموم، و سرآغازى براى بیان خلقت انسان و مراحل تکامل او بطور خصوص است، مى‏فرماید: «او همان کسى است که هرچه را آفرید نیکو آفرید» (الَّذِی أَحْسَنَ کُلَّ شَیْ‏ءٍ خَلَقَهُ).
و به هر چیز آنچه نیاز داشت داد و بناى کاخ عظیم خلقت را بر «نظام احسن» یعنى بر چنان نظمى استوار کرد که از آن کاملتر تصور نمى‏شد.
دهنده‏اى که به گل نکهت و به گل جان داد
به هرکه آنچه سزا دید حکمتش آن داد!
قرآن سپس با ذکر این مقدمه «آفاقى» وارد بحث «انفسى» مى‏شود و همان گونه که در بحث آیات آفاقى از چند شاخه توحید سخن گفت در اینجا نیز از چند موهبت بزرگ در مورد انسانها سخن مى‏گوید.
نخست مى‏فرماید: خداوند «آغاز آفرینش انسان را از گل قرار داد» (وَ بَدَأَ خَلْقَ الْإِنْسانِ مِنْ طِینٍ). تا هم عظمت و قدرت خود را نشان دهد و هم به این انسان هشدار دهد که تو از کجا آمده‏اى و به کجا خواهى رفت.
پیداست این آیه سخن از آفرینش «آدم» مى‏گوید، نه همه انسانها، چرا که ادامه نسل او در آیه بعد مطرح است، و ظاهر این آیه دلیل روشنى است بر خلقت مستقل انسان که بدون واسطه از گل صورت گرفته است.


(آیه 8)- این آیه به آفرینش نسل انسان و چگونگى تولد فرزندان آدم در مراحل بعد اشاره کرده، مى‏گوید: «سپس نسل او را از عصاره‏اى از آب ناچیز و بى‏قدر آفرید» (ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ ماءٍ مَهِینٍ).


(آیه 9)- این آیه اشاره‏اى است به مراحل پیچیده تکامل انسان در عالم رحم، و همچنین مراحلى که آدم به هنگام آفرینش از خاک طى نمود، مى‏فرماید:
«سپس (اندام) او را موزون ساخته» (ثُمَّ سَوَّاهُ).
«و از روح خویش در وى دمید»! (وَ نَفَخَ فِیهِ مِنْ رُوحِهِ).
«و براى شما گوش و چشمها و دلها قرار داد» (وَ جَعَلَ لَکُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ).
«اما کمتر شکر (نعمتهاى) او را به جا مى‏آورید» (قَلِیلًا ما تَشْکُرُونَ).
در آغاز که نطفه منعقد مى‏شود تنها داراى یک نوع «حیات نباتى» است، یعنى فقط تغذیه و رشد و نمو دارد، ولى از حس و حرکت که نشانه «حیات حیوانى» است و همچنین قوه ادراکات که نشانه «حیات انسانى» است در آن خبرى نیست.
اما تکامل نطفه در رحم به مرحله‏اى مى‏رسد که شروع به حرکت مى‏کند و تدریجا قواى دیگر انسانى در آن زنده مى‏شود، و این همان مرحله‏اى است که قرآن از آن تعبیر به نفخ روح مى‏کند.
اضافه «روح» به «خدا» به اصطلاح «اضافه تشریفى» است، یعنى یک روح گرانقدر و پرشرافت که سزاوار است روح خدا نامیده شود در انسان دمیده شد.


(آیه 10)- ندامت و تقاضاى بازگشت! قرآن در اینجا بحث گویائى را درباره «معاد» آغاز مى‏کند، سپس حال «مجرمان» را در جهان دیگر بازگو مى‏کند، و مجموعا تکمیلى است براى بحثهاى گذشته که پیرامون «مبدأ» سخن مى‏گفت، زیرا مى‏دانیم بحث از «مبدأ» و «معاد» در قرآن مجید غالبا توأم با یکدیگر است.
نخست مى‏گوید: «آنها گفتند: آیا هنگامى که ما (مردیم و خاک شدیم و) در زمین گم شدیم، آفرینش تازه‏اى خواهیم یافت»؟! (وَ قالُوا أَ إِذا ضَلَلْنا فِی الْأَرْضِ أَ إِنَّا لَفِی خَلْقٍ جَدِیدٍ).
تعبیر به «گم شدن در زمین» اشاره به این است که انسان پس از مردن خاک مى‏شود، همانند سایر خاکها، و هر ذره‏اى از آن بر اثر عوامل طبیعى و غیر طبیعى به گوشه‏اى پرتاب مى‏شود، و دیگر چیزى از او باقى به نظر نمى‏رسد تا آن را در قیامت دوباره بازگردانند.
ولى آنها در حقیقت منکر قدرت خداوند بر این کار نیستند «بلکه آنان لقاى پروردگارشان را انکار مى‏کنند» و مى‏خواهند با انکار معاد، آزادانه به هوسرانى خویش ادامه دهند (بَلْ هُمْ بِلِقاءِ رَبِّهِمْ کافِرُونَ).
در واقع این آیه شباهت زیادى با آیات نخستین سوره قیامت دارد آنجا که مى‏گوید: «آیا انسان گمان مى‏کند ما استخوانهاى پراکنده او را جمع نخواهیم کرد! ما حتى قادریم (خطوط) سر انگشتان او را به نظام نخستین بازگردانیم! ولى هدف انسان این است که ایامى را که در این دنیا در پیش دارد (با انکار قیامت) به گناه و فجور بگذراند لذا سؤال مى‏کند روز قیامت کى خواهد بود»؟ (قیامت/ 3- 6) بنابراین آنها از نظر استدلال لنگ نیستند، بلکه شهوات آنها حجابى بر قلبشان افکنده، و نیات سوئشان مانع قبول مسأله معاد است.


(آیه 11)- این آیه پاسخ آنها را از طریق دیگرى بیان مى‏کند، مى‏گوید: تصور نکنید شخصیت شما به همین بدن جسمانى شماست، بلکه اساس شخصیتتان را روح شما تشکیل مى‏دهد، و او محفوظ است «بگو: فرشته مرگ که بر شما مأمور شده (روح) شما را مى‏گیرد، سپس به سوى پروردگارتان بازگردانده مى‏شوید» (قُلْ یَتَوَفَّاکُمْ مَلَکُ الْمَوْتِ الَّذِی وُکِّلَ بِکُمْ ثُمَّ إِلى‏ رَبِّکُمْ تُرْجَعُونَ).
در یک جمع بندى مى‏توان چنین گفت که دو آیه فوق به منکران معاد چنین پاسخ مى‏دهد که: اگر مشکل شما پراکندگى اجزاى جسمانى است که خودتان قدرت خدا را قبول دارید و منکر آن نیستید، و اگر مشکل اضمحلال و نابودى شخصیت انسان بر اثر این پراکندگى است آن نیز درست نیست چرا که پایه شخصیت انسان بر روح قرار گرفته.



اعظم :



ایه 3:
لعلکم یهتدون
یعنی شاید هدایت شوند
این به ان دلیل است که قرآن زمینه ساز هدایت است و تصمیم و انتخاب با انسان است


ایه 7:
مراد از افرینش حسن
موجود حسن موجودی است که اجزایش نسبت به هم و نسبت به هدف و غایتی که برای تن خلق شده است
سارگار است


ایه 10:
منظور از سوال کافران درک حقیقت نیست
بلکه اونا میخوان لقای پروردگار رو انکار کنن
تا هر کاردوست دارن انجام بدن
و ازادی عمل بیشتری داشته باشن

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ بهمن ۹۴ ، ۰۷:۱۸
* مسافر
چهارشنبه, ۱۴ بهمن ۱۳۹۴، ۰۷:۱۸ ق.ظ

414 . صفحه 414



چهاردهم بهمن:



نفیسه :



(آیه 29)- این آیه تأکید و بیان دیگرى است براى قدرت واسعه خداوند، روى سخن را به پیامبر کرده، مى‏گوید: «آیا ندیدى که خداوند شب را در روز، و روز را در شب داخل مى‏کند»؟ (أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ یُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهارِ وَ یُولِجُ النَّهارَ فِی اللَّیْلِ). و نیز آیا ندیدى که خداوند «خورشید و ماه را (در مسیر منافع انسانها) مسخّر ساخته»؟ (وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ).
«و هرکدام تا سرآمد معینى به حرکت خود ادامه مى‏دهند» (کُلٌّ یَجْرِی إِلى‏ أَجَلٍ مُسَمًّى) و این که «خداوند به آنچه انجام مى‏دهید آگاه است»؟ (وَ أَنَّ اللَّهَ بِما تَعْمَلُونَ خَبِیرٌ).


(آیه 30)- و در این آیه به صورت یک نتیجه گیرى جامع و کلى مى‏فرماید:
«اینها همه دلیل بر آن است که خداوند حق است، و آنچه غیر از او مى‏خوانند باطل است، و خداوند بلند مقام و بزرگ مرتبه است» (ذلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَ أَنَّ ما یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ الْباطِلُ وَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْعَلِیُّ الْکَبِیرُ).
مجموع بحثهایى که در آیات قبل پیرامون خالقیت و مالکیت و علم و قدرت بى‏انتهاى پروردگار آمده بود، این امور را اثبات کرد که «حق» تنها اوست و غیر او زائل و باطل و محدود و نیازمند است، و «علىّ و کبیر» که از هر چیز برتر و از توصیف بالاتر است ذات پاک او مى‏باشد.


(آیه 31)- در این آیه سخن از دلیل نظم به میان مى‏آید، و در آیه بعد سخن از توحید فطرى است و مجموعا بحثهایى را که در آیات قبل آمد تکمیل مى‏کند.
مى‏گوید: «آیا ندیدى کشتیها بر (صفحه) دریاها به فرمان خدا، و به (برکت) نعمت او حرکت مى‏کنند»؟! (أَ لَمْ تَرَ أَنَّ الْفُلْکَ تَجْرِی فِی الْبَحْرِ بِنِعْمَتِ اللَّهِ).
هدف این است: «تا بخشى از آیاتش را به شما نشان دهد» (لِیُرِیَکُمْ مِنْ آیاتِهِ).
آرى «در اینها نشانه‏هایى است براى کسانى که بسیار شکیبا و شکرگزارند» (إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِکُلِّ صَبَّارٍ شَکُورٍ).
بدون شک حرکت کشتیها بر صفحه اقیانوسها نتیجه مجموعه‏اى از قوانین آفرینش است.


(آیه 32)- در گرداب بلا! بعد از بیان نعمت حرکت کشتیها در دریاها که هم در گذشته و هم امروز، بزرگترین و مفیدترین وسیله حمل و نقل انسانها و کالاها بوده است، اشاره به یکى از چهره‏هاى دیگر همین مسأله کرده، مى‏گوید: «و هنگامى که (در سفر دریا) موجى همچون ابرها آنان را بپوشاند (و بالا رود و بالاى سرشان قرار گیرد) خدا را با اخلاص مى‏خوانند» (وَ إِذا غَشِیَهُمْ مَوْجٌ کَالظُّلَلِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ).
یعنى امواج عظیم دریا آن چنان بر مى‏خیزد، و اطراف آنها را احاطه مى‏کند که گویى ابرى بر سر آنان سایه افکنده است، سایه‏اى وحشتناک و هول‏انگیز.
اینجاست که انسان با تمام قدرتهاى ظاهرى که براى خویش جلب و جذب کرده، خود را ضعیف و ناچیز و ناتوان مى‏بیند.
و اینجاست که توحید خالص همه قلب او را احاطه مى‏کند، و دین و آئین و پرستش را مخصوص او مى‏داند.
سپس اضافه مى‏کند: «اما وقتى آنها را به خشکى رساند و نجات داد، بعضى راه اعتدال را پیش مى‏گیرند» و به ایمان خود وفادار مى‏مانند، در حالى که بعضى دیگر فراموش کرده راه کفر را پیش مى‏گیرند (فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ فَمِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ).
و در پایان آیه به گروه دوم اشاره کرده، مى‏فرماید: «ولى آیات ما را هیچ کس جز پیمان شکنان ناسپاس انکار نمى‏کنند» (وَ ما یَجْحَدُ بِآیاتِنا إِلَّا کُلُّ خَتَّارٍ کَفُورٍ).


(آیه 33)- در این آیه به صورت یک جمع بندى از مواعظ و اندرزهاى گذشته، و دلائل توحید و معاد، همه انسانها را به خدا و روز قیامت توجه مى‏دهد، سپس از غرور ناشى از دنیا و شیطان بر حذر مى‏دارد، بعد به وسعت دامنه علم خداوند و شمول آن نسبت به همه چیز مى‏پردازد.
مى‏فرماید: «اى مردم! تقواى الهى پیشه کنید و بترسید از روزى که نه پدر کیفر (اعمال) فرزندش را تحمل مى‏کند و نه فرزند چیزى از کیفر (اعمال) پدرش را» (یا أَیُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّکُمْ وَ اخْشَوْا یَوْماً لا یَجْزِی والِدٌ عَنْ وَلَدِهِ وَ لا مَوْلُودٌ هُوَ جازٍ عَنْ والِدِهِ شَیْئاً).
در حقیقت دستور اول، توجه به مبدأ است، و دستور دوم توجه به معاد.
دستور اول، نیروى مراقبت را در انسان زنده مى‏کند، و دستور دوم احساس پاداش و کیفر را، و بدون شک کسى که این دو دستور را به کار بندد کمتر آلوده گناه و فساد مى‏شود.
به هرحال در آن روز هرکس چنان به خود مشغول است و در پیچ و خم اعمال خویش گرفتار که به دیگرى نمى‏پردازد، حتى پدر و فرزند که نزدیکترین رابطه‏ها را با هم دارند هیچ کدام به فکر دیگرى نیستند.
در پایان آیه انسانها را از دو چیز برحذر مى‏دارد، مى‏فرماید: «به یقین وعده الهى حق است. پس مبادا زندگى دنیا شما را بفریبد، و مبادا (شیطان) فریبکار شما را به (کرم) خدا مغرور سازد»! (إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ فَلا تَغُرَّنَّکُمُ الْحَیاةُ الدُّنْیا وَ لا یَغُرَّنَّکُمْ بِاللَّهِ الْغَرُورُ).


(آیه 34)- وسعت علم خداوند! در آخرین آیه این سوره به تناسب بحثى که پیرامون روز رستاخیز در آیه قبل به میان آمده، سخن از علومى به میان مى‏آورد که مخصوص پروردگار است مى‏گوید: «آگاهى از زمان قیام قیامت مخصوص خداست» (إِنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ).
«و اوست که باران را نازل مى‏کند» و از تمام جزئیات نزول آن آگاه است (وَ یُنَزِّلُ الْغَیْثَ).
و نیز «آنچه را که در رحمها (ى مادران) است مى‏داند» (وَ یَعْلَمُ ما فِی الْأَرْحامِ).
«و هیچ کس نمى‏داند فردا چه به دست مى‏آورد» (وَ ما تَدْرِی نَفْسٌ ما ذا تَکْسِبُ غَداً).
«و هیچ کس نمى‏داند در چه سرزمینى مى‏میرد»؟ (وَ ما تَدْرِی نَفْسٌ بِأَیِّ أَرْضٍ تَمُوتُ).
«خداوند عالم و آگاه است» (إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ خَبِیرٌ).
گویى مجموع این آیه پاسخ به سؤالى است که در زمینه قیامت مطرح مى‏شود همان سؤالى که بارها مشرکان قریش از پیامبر صلّى اللّه علیه و آله کردند و گفتند: «مَتى‏ هُوَ روز قیامت کى خواهد بود». (اسراء/ 51)


اعظم :


چقدر خوبه هر روز به آیه 33 فکر کنیم
به روزی که پدر و فرزند هم به درد هم نمی خورن


توشه اعمالمونرو پرکنیم از خوبیها



نفیسه :


درسهایی از سوره ی شریفه لقمان

25-قل الحمد الله
3-نیکوکاران،آمادگی پذیرش حق را دارند.
5-رستگاری مخصوص کسانی است که اهل نماز،زکات و یقین به آخرت باشند.
11-یکی از راههای خداشناسی،مقایسه میان قدرت خداوند و قدرت دیگران است.
14-احترام والدین حقی است انسانی و نه فقط اسلامی.حتی والدین کافر را باید احسان نمود.
16-کوچکترین اعمال انسان نیز در این دنیا به حساب می آیند.
17-فرزندان خود را از طریق سفارش به نماز مومن و از طریق سفارش به امر به معروف و نهی از منکر،افرادی مسوول و اجتماعی تربیت کنیم.
18-تکبر ممنوع است،حتی در راه رفتن.
19-صدای خود را کوتاه کنیم.از فریاد بیهوده پرهیز کرده و بیانی نرم و آرام داشته باشیم.
22-تسلیم خدا بودن به تنهایی کافی نیست.اخلاص در عمل نیز لازم است.
31-حرکت کشتی در آب از نعمتهای پر رمز و راز الهی است.
32-انسان به طور فطری خداشناس است لیکن وسایل و اسباب مادی همچون پرده ای روی فطرت را میپوشاند و بروز حوادث و خطرها این پرده را کنار میزند.
33-بهترین زاد و توشه در روزی که حسب و نسب کارایی ندارد،تقواست.
34-هیچ کس به زمان مرگ خویش آگاه نیست و اگر در روایات داریم فلان ولی خدا زمان مرگ خود را می دانست آگاهی و علمی است که از جانب خداوند به وی عطا شده است وگرنه به طور استقلالی هیچ کس خبر ندارد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ بهمن ۹۴ ، ۰۷:۱۸
* مسافر
سه شنبه, ۱۳ بهمن ۱۳۹۴، ۰۷:۱۸ ق.ظ

413 . صفحه 413


سیزدهم بهمن :



نفیسه :



(آیه 20)- تکیه‏گاه مطمئن! بعد از پایان اندرزهاى دهگانه لقمان در زمینه مبدأ و معاد و رسم زندگى، قرآن براى تکمیل آن به سراغ بیان نعمتهاى الهى مى‏رود تا حسّ شکرگزارى مردم را برانگیزد، شکرى که سرچشمه «معرفة اللّه» و انگیزه اطاعت فرمان او مى‏شود.
روى سخن را به همه انسانها کرده، مى‏گوید: «آیا ندیدید خداوند آنچه را در آسمانها و زمین است مسخر فرمان شما کرد» که در مسیر منافع و سود شما حرکت کند؟ (أَ لَمْ تَرَوْا أَنَّ اللَّهَ سَخَّرَ لَکُمْ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ).
سپس مى‏افزاید: «خداوند نعمتهاى خود را- اعم از نعمتهاى ظاهر و باطن- بر شما گسترده و افزون ساخت» (وَ أَسْبَغَ عَلَیْکُمْ نِعَمَهُ ظاهِرَةً وَ باطِنَةً).
و در پایان آیه از کسانى سخن مى‏گوید که نعمتهاى بزرگ الهى را که از درون و برون، انسان را احاطه کرده، کفران مى‏کنند، و به جدال و ستیز در برابر حق برمى‏خیزند، مى‏فرماید: «بعضى از مردم هستند که درباره خداوند بدون هیچ دانش و هدایت و کتاب روشنى، مجادله مى‏کنند» (وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یُجادِلُ فِی اللَّهِ بِغَیْرِ عِلْمٍ وَ لا هُدىً وَ لا کِتابٍ مُنِیرٍ).
و به جاى این که بخشنده آن همه نعمتهاى آشکار و نهان را بشناسند، رو به سوى شرک و انکار، از سر جهل و لجاجت مى‏آورند.
در حقیقت این گروه لجوج نه خود دانشى دارند، و نه به دنبال راهنما و رهبرى هستند، و نه از وحى الهى استمداد مى‏جویند، و چون راه هدایت در این سه امر منحصر است لذا با ترک آن به وادى گمراهى و وادى شیاطین کشیده شده‏اند.


(آیه 21)- این آیه به منطق ضعیف و سست این گروه گمراه اشاره کرده، مى‏گوید: «هنگامى که به آنها گفته شود، از آنچه خداوند نازل کرده پیروى کنید، مى‏گویند: نه، ما از چیزى پیروى مى‏کنیم که پدران خود را بر آن یافته‏ایم»! (وَ إِذا قِیلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا ما أَنْزَلَ اللَّهُ قالُوا بَلْ نَتَّبِعُ ما وَجَدْنا عَلَیْهِ آباءَنا).
و از آنجا که پیروى از نیاکان جاهل و منحرف، جزء هیچ یک از طرق سه گانه هدایت آفرین فوق نیست، قرآن از آن به عنوان راه شیطانى یاد کرده، مى‏فرماید: «آیا اگر حتى شیطان آنها را دعوت به عذاب آتش فروزان کند» باز هم تبعیت مى‏کنند؟! (أَ وَ لَوْ کانَ الشَّیْطانُ یَدْعُوهُمْ إِلى‏ عَذابِ السَّعِیرِ).


(آیه 22)- سپس به بیان حال دو گروه مؤمن خالص و کفار آلوده پرداخته، آنها را در مقایسه با یکدیگر و مقایسه با آنچه در مورد پیروان شیطان و مقلدان کور و کر نیاکان بیان کرده، مورد توجه قرار داده، مى‏گوید: «کسى که روى خود را تسلیم خدا کند در حالى که نیکو کار باشد، به دستگیره محکمى چنگ زده» و به تکیه‏گاه مطمئنى تکیه کرده است (وَ مَنْ یُسْلِمْ وَجْهَهُ إِلَى اللَّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى‏).
چنگ زدن به دستگیره محکم، تشبیه لطیفى از این حقیقت است که انسان براى نجات از قعر درّه مادّیگرى و ارتقا به بلندترین قلّه‏هاى معرفت و معنویت و روحانیت نیاز به یک وسیله محکم و مطمئن دارد این وسیله چیزى جز ایمان و عمل صالح نیست، غیر آن، همه پوسیده و پاره شدنى و مایه سقوط و مرگ است، علاوه بر این آنچه باقى مى‏ماند این وسیله است، و بقیه همه فانى و نابود شدنى! لذا در پایان آیه مى‏فرماید: «و عاقبت همه کارها به سوى خداست» (وَ إِلَى اللَّهِ عاقِبَةُ الْأُمُورِ).
در حدیثى از امام على بن موسى الرضا علیه السّلام از پیامبر گرامى اسلام چنین آمده:
«بعد از من فتنه‏اى تاریک و ظلمانى خواهد بود تنها کسانى از آن رهایى مى‏یابند که به عروة الوثقى چنگ زنند، عرض کردند: اى رسول خدا! عروة الوثقى چیست؟
فرمود: ولایت سید اوصیا است.عرض کردند: یا رسول اللّه سید اوصیا کیست؟
فرمود: امیرمؤمنان.
عرض کردند: امیرمؤمنان کیست؟
فرمود: مولاى مسلمانان و پیشواى آنان بعد از من.
باز براى این که پاسخ صریحترى بگیرند، عرض کردند: او کیست؟
فرمود: برادرم علىّ بن أبی طالب علیه السّلام. روایات دیگرى نیز در همین زمینه که منظور از «عروة الوثقى» دوستى اهل بیت علیهم السّلام یا دوستى آل محمد صلّى اللّه علیه و آله یا امامان از فرزندان حسین علیه السّلام است نقل شده.
بارها گفته‏ایم که این تفسیرها بیان مصداقهاى روشن است،و منافات با مصادیق دیگرى همچون توحید و تقوا و مانند آن ندارد.


(آیه 23)- سپس به بیان حال گروه دوم پرداخته، مى‏گوید: «و کسى که کافر شود (و این حقایق روشن را انکار کند) کفر او تو را غمگین نسازد» (وَ مَنْ کَفَرَ فَلا یَحْزُنْکَ کُفْرُهُ). چرا که تو وظیفه‏ات را به خوبى انجام داده‏اى، اوست که بر خویشتن ظلم و ستم مى‏کند.
و نیز نگران مباش که گروهى در دنیا با این که کفر مى‏ورزند و ظلم و ستم مى‏کنند، از نعمتهاى الهى متنعمند، و گرفتار مجازات نیستند، زیرا دیر نشده است «بازگشت همه آنها به سوى ماست و ما آنها را از اعمالشان (و نتایج شوم آن) آگاه مى‏سازیم» (إِلَیْنا مَرْجِعُهُمْ فَنُنَبِّئُهُمْ بِما عَمِلُوا).
نه تنها از اعمالشان آگاهیم که از نیات و اسرار درون دلهایشان نیز با خبریم «زیرا خداوند به آنچه درون سینه‏هاست آگاه است» (إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ).


(آیه 24)- سپس مى‏افزاید: بهره آنها از زندگى دنیا تو را شگفت‏زده نکند، «ما اندکى از متاع دنیا در اختیار آنان مى‏گذاریم (و متاع هرچه باشد، کم و ناچیز است) سپس آنها را به تحمل عذاب شدیدى وادار مى‏سازیم» عذابى مستمر و دردناک (نُمَتِّعُهُمْ قَلِیلًا ثُمَّ نَضْطَرُّهُمْ إِلى‏ عَذابٍ غَلِیظٍ).این تعبیر ممکن است اشاره به آن باشد که آنها تصور نکنند، در این جهان از قبضه قدرت خداوند خارجند، خود او مى‏خواهد آنها را براى آزمایش و اتمام حجت و مقاصدى دیگر آزاد بگذارد.


(آیه 25)- ده وصف از اوصاف پروردگار: در این آیه و پنج آیه بعد از آن مجموعه‏اى از صفات خداوند بیان شده است که در حقیقت ده صفت عمده یا ده اسم از اسماء الحسنى را بیان مى‏کند:
غنى، حمید، عزیز، حکیم، سمیع، بصیر، خبیر، حق، على و کبیر.
این از یک نظر، و از سوى دیگر در این آیه از «خالقیت» خداوند سخن مى‏گوید و در آیه دوم از «مالکیت مطلقه» در آیه سوم از «علم بى‏انتهایش» بحث مى‏کند و در آیه چهارم و پنجم از «قدرت نامتناهیش».
و در آخرین آیه نتیجه مى‏گیرد کسى که داراى این صفات است «حق» است و غیر از او همه باطل و هیچ و پوچند.
نخست مى‏فرماید: «و هرگاه از آنان سؤال کنى چه کسى آسمانها و زمین را آفریده است مسلما مى‏گویند: اللّه» (وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ).
این تعبیر از یک سو دلیل بر این است که مشرکان هرگز منکر توحید خالق نبودند، و از سوى دیگر دلیل بر فطرى بودن توحید و تجلى این نور الهى در سرشت همه انسانهاست.
سپس مى‏گوید: حال که آنها به توحید خالق معترفند «بگو: الحمد للّه (که خود شما معترفید) ولى بیشتر آنان نمى‏دانند» که عبادت باید منحصر به خالق جهان باشد (قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ بَلْ أَکْثَرُهُمْ لا یَعْلَمُونَ).


(آیه 26)- سپس به مسأله «مالکیت» حق مى‏پردازد چرا که بعد از ثبوت خالقیت نیاز به دلیل دیگرى بر مالکیت او نیست، مى‏فرماید: «آنچه در آسمانها و زمین است از آن خداست» (لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ).
بدیهى است آن کس که «خالق» و «مالک» است مدبر امور جهان نیز مى‏باشد.و کسى که چنین است از همه چیز بى‏نیاز و شایسته هر گونه ستایش است به همین دلیل در پایان آیه مى‏افزاید: «خداوند غنى و حمید است» (إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ).
او غنىّ على الاطلاق، و حمید از هر نظر است، چرا که هر موهبتى در جهان است به او باز مى‏گردد، و هر کس هر چه دارد از او دارد.


(آیه 27)- این آیه ترسیمى از علم بى‏پایان خداست، که با ذکر مثالى بسیار گویا و رسا مجسّم شده است، مى‏گوید: «و اگر همه درختان روى زمین قلم شود، و دریا براى آن مرکّب گردد، و هفت دریاچه به آن افزوده شود اینها همه تمام مى‏شود ولى کلمات خدا پایان نمى‏گیرد، خداوند عزیز و حکیم است» (وَ لَوْ أَنَّ ما فِی الْأَرْضِ مِنْ شَجَرَةٍ أَقْلامٌ وَ الْبَحْرُ یَمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ ما نَفِدَتْ کَلِماتُ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ).
از آنجا که مخلوقات گوناگون این جهان هرکدام بیانگر ذات پاک خدا و علم و قدرت اویند، به هر موجودى «کلمة اللّه» اطلاق شده، و به همین مناسبت «کلمات اللّه» به معنى علم و دانش پروردگار به کار رفته است.


(آیه 28)- بعد از ذکر علم بى‏پایان پروردگار، سخن از قدرت بى‏انتهاى او به میان آورده، مى‏فرماید: «آفرینش و برانگیختن (و زندگى دوباره) همه شما (در قیامت) همانند یک فرد بیش نیست، خداوند شنوا و بیناست» (ما خَلْقُکُمْ وَ لا بَعْثُکُمْ إِلَّا کَنَفْسٍ واحِدَةٍ إِنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ بَصِیرٌ).

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ بهمن ۹۴ ، ۰۷:۱۸
* مسافر
دوشنبه, ۱۲ بهمن ۱۳۹۴، ۰۸:۳۳ ق.ظ

412 . صفحه 412


دوازدهم بهمن :



نفیسه :


(آیه 12)- به تناسب بحثهاى گذشته پیرامون توحید و شرک و اهمیت و عظمت قرآن و حکمتى که در این کتاب آسمانى به کار رفته، در این آیه و چند آیه بعد از آن، سخن از «لقمان حکیم» و بخشى از اندرزهاى مهم این مرد الهى در زمینه توحید و مبارزه با شرک به میان آمده، این اندرزهاى دهگانه که در طى شش آیه بیان شده هم مسائل اعتقادى را به طرز جالبى بیان مى‏کند، و هم اصول وظایف دینى، و هم مباحث اخلاقى را.
در این که «لقمان» که بود؟ در حدیثى از پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله چنین مى‏خوانیم: «به حق مى‏گویم که لقمان پیامبر نبود، ولى بنده‏اى بود که بسیار فکر مى‏کرد، ایمان و یقینش عالى بود، خدا را دوست مى‏داشت، و خدا نیز او را دوست داشت، و نعمت حکمت بر او ارزانى فرمود ...».
آیه مى‏فرماید: «ما به لقمان حکمت دادیم (و به او گفتیم:) شکر خدا را بجاى آور، هرکس شکرگزارى کند، تنها به سود خویش شکر کرده، و هرکس کفران کند (زیانى به خدا نمى‏رساند) چرا که خداوند، بى‏نیاز و ستوده است» (وَ لَقَدْ آتَیْنا لُقْمان الْحِکْمَةَ أَنِ اشْکُرْ لِلَّهِ وَ مَنْ یَشْکُرْ فَإِنَّما یَشْکُرُ لِنَفْسِهِ وَ مَنْ کَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِیٌّ حَمِیدٌ).
حکمتى که قرآن از آن سخن مى‏گوید و خداوند به لقمان عطا فرموده بود «مجموعه‏اى از معرفت و علم، و اخلاق پاک و تقوا و نور هدایت» بوده است.
«لقمان» به خاطر داشتن این حکمت به شکر پروردگارش پرداخت او هدف نعمتهاى الهى و کاربرد آن را مى‏دانست، و درست آنها را در همان هدفى که براى آن آفریده شده بودند به کار مى‏بست، و اصلا حکمت همین است: «به کار بستن هر چیز در جاى خود» بنابراین «شکر» و «حکمت» به یک نقطه باز مى‏گردند.


(آیه 13)- بعد از معرفى لقمان و مقام علم و حکمت او به نخستین اندرز وى که در عین حال مهمترین توصیه به فرزندش مى‏باشد اشاره کرده، مى‏فرماید:
به خاطر بیاور «هنگامى را که لقمان به فرزندش- در حالى که او را موعظه مى‏کرد- گفت: پسرم! چیزى را همتاى خدا قرار مده که شرک ظلم بزرگى است» (وَ إِذْ قالَ لُقْمانُ لِابْنِهِ وَ هُوَ یَعِظُهُ یا بُنَیَّ لا تُشْرِکْ بِاللَّهِ إِنَّ الشِّرْکَ لَظُلْمٌ عَظِیمٌ).
چه ظلمى از این بالاتر که هم در مورد خدا انجام گرفته که موجود بى‏ارزشى را همتاى او قرار دهند، و هم درباره خویشتن که از اوج عزت عبودیت پروردگار به قعر درّه ذلت پرستش غیر او سقوط کنند!


(آیه 14)- احترام پدر و مادر: این آیه و آیه بعد در حقیقت جمله‏هاى معترضه‏اى است که در لابلاى اندرزهاى لقمان از سوى خداوند بیان شده است، که ارتباط روشنى با سخنان لقمان دارد، زیرا در این دو آیه، بحث از نعمت وجود پدر و مادر و زحمات و خدمات و حقوق آنهاست و قرار دادن شکر پدر و مادر در کنار شکر «اللّه».
به علاوه تأکیدى بر خالص بودن اندرزهاى لقمان به فرزندش نیز محسوب مى‏شود چرا که پدر و مادر با این علاقه وافر و خلوص نیّت ممکن نیست جز خیر و صلاح فرزند را در اندرزهایشان بازگو کنند.
نخست مى‏فرماید: «و ما به انسان درباره پدر و مادرش سفارش کردیم» (وَ وَصَّیْنَا الْإِنْسانَ بِوالِدَیْهِ). آنگاه به زحمات فوق العاده مادر اشاره کرده، مى‏گوید: «مادرش او را با ناتوانى روى ناتوانى حمل کرد» و به هنگام باردارى هر روز رنج و ناراحتى تازه‏اى را متحمّل مى‏شد. (حَمَلَتْهُ أُمُّهُ وَهْناً عَلى‏ وَهْنٍ).
مادران در دوران باردارى گرفتار وهن و سستى مى‏شوند، چرا که شیره جان و مغز استخوانشان را به پرورش جنین خود اختصاص مى‏دهند، و از تمام مواد حیاتى وجود خود بهترینش را تقدیم او مى‏دارند.
حتى این مطلب در دوران رضاع و شیر دادن نیز ادامه مى‏یابد، چرا که «شیر، شیره جان مادر است».
لذا به دنبال آن مى‏افزاید: «و دوران شیر خوارگى او در دو سال پایان مى‏یابد» (وَ فِصالُهُ فِی عامَیْنِ).
همان گونه که در جاى دیگر قرآن نیز اشاره شده است: «مادران فرزندانشان را دو سال تمام شیر مى‏دهند» (بقره/ 233) البته منظور دوران کامل شیرخوارگى است هرچند ممکن است گاهى کمتر از آن انجام شود. سپس مى‏گوید: توصیه کردم که: «براى من و براى پدر و مادرت شکر به جا آور» (أَنِ اشْکُرْ لِی وَ لِوالِدَیْکَ).
شکر مرا به جا آور که خالق و منعم اصلى تو هستم و چنین پدر و مادر مهربانى به تو داده‏ام و هم شکر پدر و مادرت را که واسطه این فیض و عهده‏دار انتقال نعمتهاى من به تو مى‏باشند.
و در پایان آیه با لحنى که خالى از تهدید و عتاب نیست مى‏فرماید: «بازگشت (همه شما) به سوى من است» (إِلَیَّ الْمَصِیرُ).
آرى! اگر در اینجا کوتاهى کنید در آنجا تمام این حقوق و زحمات و خدمات مورد بررسى قرار مى‏گیرد و مو به مو حساب مى‏شود.


(آیه 15)- و از آنجا که توصیه به نیکى در مورد پدر و مادر، ممکن است این توهّم را براى بعضى ایجاد کند که حتى در مسأله عقائد و کفر و ایمان، باید با آنها مماشات کرد، در این آیه مى‏افزاید: «و هرگاه آن دو، تلاش کنند که تو چیزى را همتاى من قرار دهى که از آن (حد اقل) آگاهى ندارى (بلکه مى‏دانى باطل است) از ایشان اطاعت مکن» (وَ إِنْ جاهَداکَ عَلى‏ أَنْ تُشْرِکَ بِی ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ فَلا تُطِعْهُما).
هرگز نباید رابطه انسان با پدر و مادرش، مقدم بر رابطه او با خدا باشد، و هرگز نباید عواطف خویشاوندى حاکم بر اعتقاد مکتبى او گردد.
باز از آنجا که ممکن است، این فرمان، این توهّم را به وجود آورد که در برابر پدر و مادر مشرک، باید شدت عمل و بى‏حرمتى به خرج داد، بلافاصله اضافه مى‏کند که عدم اطاعت آنها در مسأله کفر و شرک، دلیل بر قطع رابطه مطلق با آنها نیست بلکه در عین حال «با آن دو، در دنیا به طرز شایسته‏اى رفتار کن» (وَ صاحِبْهُما فِی الدُّنْیا مَعْرُوفاً).
از نظر دنیا و زندگى مادى با آنها مهر و محبت و ملاطفت کن، و از نظر اعتقاد و برنامه‏هاى مذهبى، تسلیم افکار و پیشنهادهاى آنها مباش، این درست نقطه اصلى اعتدال است که حقوق خدا و پدر و مادر، در آن جمع است.
لذا بعدا مى‏افزاید: «و از راه کسانى پیروى کن که توبه‏کنان به سوى من آمده‏اند» راه پیامبر و مؤمنان راستین (وَ اتَّبِعْ سَبِیلَ مَنْ أَنابَ إِلَیَّ).
«سپس بازگشت همه شما به سوى من است و من شما را از آنچه (در دنیا) عمل مى‏کردید آگاه مى‏کنم» و بر طبق آن پاداش و کیفر مى‏دهم (ثُمَّ إِلَیَّ مَرْجِعُکُمْ فَأُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ).


(آیه 16)- دومین اندرز لقمان درباره حساب اعمال و معاد است که حلقه «مبدأ» و «معاد» را تکمیل مى‏کند.
مى‏گوید: «پسرم! اگر به اندازه سنگینى دانه خردلى (کار نیک یابد) باشد، و در دل سنگى یا در (گوشه‏اى از) آسمانها و زمین قرار گیرد، خداوند آن را (در دادگاه قیامت) مى‏آورد (و حساب آن را مى‏رسد چرا که) خداوند دقیق و آگاه است» (یا بُنَیَّ إِنَّها إِنْ تَکُ مِثْقالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ فَتَکُنْ فِی صَخْرَةٍ أَوْ فِی السَّماواتِ أَوْ فِی الْأَرْضِ یَأْتِ بِهَا اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ لَطِیفٌ خَبِیرٌ).
«خردل» گیاهى است که داراى دانه‏هاى سیاه بسیار کوچکى است که در کوچکى و حقارت ضرب المثل مى‏باشد.
اشاره به این که اعمال نیک و بد هرقدر کوچک و کم ارزش، و هرقدر مخفى و پنهان باشد، همانند خردلى که در درون سنگى در اعماق زمین، یا در گوشه‏اى از آسمانها مخفى باشد، خداوند لطیف و خبیر که از تمام موجودات کوچک و بزرگ و صغیر و کبیر در سراسر عالم هستى آگاه است آن را براى حساب، و پاداش و کیفر حاضر مى‏کند، و چیزى در این دستگاه گم نمى‏شود! توجه به این آگاهى پروردگار از اعمال انسان، خمیر مایه همه اصلاحات فردى و اجتماعى است و نیروى محرک قوى به سوى خیرات و بازدارنده مؤثر از شرور و بدیهاست.


(آیه 17)- بعد از تحکیم پایه‏هاى مبدأ و معاد که اساس همه اعتقادات مکتبى است به مهمترین اعمال یعنى مسأله نماز پرداخته، مى‏گوید: «پسرم! نماز را برپا دار» (یا بُنَیَّ أَقِمِ الصَّلاةَ).
چرا که نماز مهمترین پیوند تو با خالق است، نماز قلب تو را بیدار و روح تو را مصفّا، و زندگى تو را روشن مى‏سازد.
آثار گناه را از جانت مى‏شوید، نور ایمان را در سراى قلبت پرتو افکن مى‏دارد، و تو را از فحشا و منکرات باز مى‏دارد.
بعد از برنامه نماز به مهمترین دستور اجتماعى یعنى امر به معروف و نهى از منکر پرداخته، مى‏گوید: «و (مردم را) به نیکیها و معروف دعوت کن و از منکرات و زشتیها بازدار» (وَ أْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ وَ انْهَ عَنِ الْمُنْکَرِ).
و بعد از این سه دستور مهم عملى به مسأله صبر و استقامت که در برابر ایمان همچون سر نسبت به تن است، پرداخته، مى‏گوید: «و در برابر مصائبى که به تو مى‏رسد شکیبا باش که این از کارهاى مهم (هر انسانى) است» (وَ اصْبِرْ عَلى‏ ما أَصابَکَ إِنَّ ذلِکَ مِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ).


(آیه 18)- سپس لقمان به مسائل اخلاقى در ارتباط با مردم و خویشتن پرداخته، نخست تواضع و فروتنى و خوشروئى را توصیه کرده، مى‏گوید: «با بى‏اعتنائى از مردم روى مگردان» (وَ لا تُصَعِّرْ خَدَّکَ لِلنَّاسِ).
«و مغرورانه بر زمین راه مرو» (وَ لا تَمْشِ فِی الْأَرْضِ مَرَحاً).
«چرا که خداوند هیچ متکبر مغرورى را دوست ندارد» (إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ کُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ).
و به این ترتیب لقمان حکیم در اینجا از دو صفت بسیار زشت و ناپسند که مایه از هم پاشیدن روابط صمیمانه اجتماعى است اشاره مى‏کند: یکى تکبر و بى‏اعتنائى، و دیگر غرور و خودپسندى که هر دو در این جهت مشترکند که انسان را در عالمى از توهّم و پندار و خود برتربینى فرو مى‏برند، و رابطه او را از دیگران قطع مى‏کنند.
در حدیثى از پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله مى‏خوانیم: «کسى که از روى غرور و تکبر، روى زمین راه رود زمین، و کسانى که در زیر زمین خفته‏اند، و آنها که روى زمین هستند، همه او را لعنت مى‏کنند»!


(آیه 19)- در این آیه دو برنامه دیگر اخلاقى را که جنبه اثباتى دارد- در برابر دو برنامه گذشته که جنبه نفى داشت- بیان کرده، مى‏گوید: پسرم! «در راه رفتن اعتدال را رعایت کند» (وَ اقْصِدْ فِی مَشْیِکَ).
«از صداى خود بکاه» و هرگز فریاد مزن (وَ اغْضُضْ مِنْ صَوْتِکَ).
«چرا که زشت‏ترین صداها صداى خران است»! (إِنَّ أَنْکَرَ الْأَصْواتِ لَصَوْتُ الْحَمِیرِ).
در واقع در این دو آیه از دو صفت، نهى و به دو صفت، امر شده: «نهى» از «خود برتربینى»، و «خود پسندى»، که یکى سبب مى‏شود انسان نسبت به بندگان خدا تکبر کند، و دیگرى سبب مى‏شود که انسان خود را در حد کمال پندارد، و در نتیجه درهاى تکامل را به روى خود ببندد هر چند خود را با دیگرى مقایسه نکند.
و «امر» به رعایت اعتدال در «عمل» و «سخن»، زیرا تکیه روى اعتدال در راه رفتن یا آهنگ صدا در حقیقت به عنوان مثال است.
و به راستى کسى که این صفات چهارگانه را دارد انسان موفق و خوشبخت و پیروزى است، در میان مردم محبوب، و در پیشگاه خدا عزیز است.
از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله نقل شده: «بیشترین چیزى که سبب مى‏شود امت من به خاطر آن وارد بهشت شوند تقواى الهى و حسن خلق است».




اعظم :



آیه 12 :
لقمان شکرگزار بود

شکر عبارت است از :
به کار بستن نعمت در جای خودش

این یعنی
کسی را که نعمت داده میشناسیم
نعمت را می شناسیم
راه درست مصرف کردن نعمت را می دانیم

و این مستلزم به کار گیری فکر و بندگی ات


چقدر حدیث پیامبر در مورد لقمان الهام بخش بود


آیه 14 : اگر دقت کرده باشیم به جز عبارت نهی از کشتن فرزندان فارشی از طرف قرآن به والدین در مورد فرزندان نشده
چون والدین به حکم عاطف و مهر فرزندان رو فراموش نمی کنن ولی خیلی وقتها پیش میاد که فرزندان والدین رو فراموش میکنن


آیه 16 : بسیار تکان دهنده و مهم
هیچ عملی در خلقت گم نمیشه

هیچ عملی

حوامون رو جمع کنیم
یه تک صدا
تک نگاه
تک حرف

وحشتناک


آیه 18 : توصیه های اجتماعی مهم


آیه 18 :
مختال فخور
صفتی برای انان متکبر
کی که خیال می کند برتری و فضلتی بر دیگران دارد
مستانه راه می رود و روی از مردم بر می گرداند


چه توصه های نابی همبرای خودمون و هم در امر تربیت غیر مستقیم و مستقیم فرزندان

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ بهمن ۹۴ ، ۰۸:۳۳
* مسافر