241 . صفحه 241
بیست و سوم مرداد :
نفیسه :
(آیه 44)-برای تعبیر خواب سلطان،معبران بلافاصله «اظهار داشتند که: اینها خوابهاى پریشان است و ما به تعبیر این گونه خوابهاى پریشان آشنا نیستیم»! (قالُوا أَضْغاثُ أَحْلامٍ وَ ما نَحْنُ بِتَأْوِیلِ الْأَحْلامِ بِعالِمِینَ).
(آیه 45)- در اینجا ساقى شاه که سالها قبل از زندان آزاد شده بود به یاد خاطره زندان و تعبیر خواب یوسف افتاد.
همچنان که آیه مىگوید: «و یکى از آن دو که نجات یافته بود- و بعد از مدتى به خاطرش آمد- گفت: من شما را از تعبیر این خواب خبر مىدهم، مرا (به سراغ استاد ماهر این کار که در گوشه زندان است) بفرستید» تا خبر صحیح دست اول را براى شما بیاورم (وَ قالَ الَّذِی نَجا مِنْهُما وَ ادَّکَرَ بَعْدَ أُمَّةٍ أَنَا أُنَبِّئُکُمْ بِتَأْوِیلِهِ فَأَرْسِلُونِ).
این سخن وضع مجلس را دگرگون ساخت و همگى چشمها را به ساقى دوختند سرانجام به او اجازه داده شد که هر چه زودتر دنبال این مأموریت برود.
(آیه 46)- ساقى به زندان و به سراغ دوست قدیمى خود یوسف آمد، همان دوستى که در حق او بىوفایى فراوان کرده بود اما شاید مىدانست بزرگوارى یوسف مانع از آن خواهد شد که سر گله باز کند.
رو به یوسف کرد و چنین گفت: «یوسف! اى مرد بسیار راستگو! درباره این خواب اظهار نظر کن که کسى در خواب دیده است که هفت گاو لاغر، هفت گاو چاق را مىخورند، و هفت خوشه سبز و هفت خوشه خشکیده» که دومى بر اولى پیچیده و آن را نابوده کرده است (یُوسُفُ أَیُّهَا الصِّدِّیقُ أَفْتِنا فِی سَبْعِ بَقَراتٍ سِمانٍ یَأْکُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجافٌ وَ سَبْعِ سُنْبُلاتٍ خُضْرٍ وَ أُخَرَ یابِساتٍ).
«شاید من به سوى این مردم باز گردم، باشد که آنها از اسرار این خواب آگاه شوند» (لَعَلِّی أَرْجِعُ إِلَى النَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَعْلَمُونَ).
(آیه 47)- به هر حال یوسف بىآنکه هیچ قید و شرطى قائل شود و یا پاداشى بخواهد فورا خواب را به عالىترین صورتى تعبیر کرد، تعبیرى گویا و خالى از هرگونه پرده پوشى، و توأم با راهنمایى و برنامهریزى براى آینده تاریکى که در پیش داشتند، «او چنین گفت: هفت سال پىدرپى باید با جدیت زراعت کنید (چرا که در این هفت سال بارندگى فراوان است) ولى آنچه را درو مىکنید به صورت همان خوشه در انبارها ذخیره کنید، جز به مقدار کم و جیرهبندى که براى خوردن نیاز دارید» (قالَ تَزْرَعُونَ سَبْعَ سِنِینَ دَأَباً فَما حَصَدْتُمْ فَذَرُوهُ فِی سُنْبُلِهِ إِلَّا قَلِیلًا مِمَّا تَأْکُلُونَ).
(آیه 48)- «پس از آن، هفت سال سخت (و خشکى و قحطى) مىآید، که آنچه را براى آن سالها ذخیره کردهاید، مىخورند» (ثُمَّ یَأْتِی مِنْ بَعْدِ ذلِکَ سَبْعٌ شِدادٌ یَأْکُلْنَ ما قَدَّمْتُمْ لَهُنَّ).
ولى مراقب باشید در آن هفت سال خشک و قحطى نباید تمام موجودى انبارها را صرف تغذیه کنید، بلکه باید «مقدار کمى که (براى بذر) ذخیره خواهید کرد» براى زراعت سال بعد که سال خوبى خواهد بود نگهدارى نمایید (إِلَّا قَلِیلًا مِمَّا تُحْصِنُونَ).
(آیه 49)- اگر با برنامه و نقشه حساب شده این هفت سال خشک و سخت را پشت سر بگذارید دیگر خطرى شما را تهدید نمىکند، «سپس سالى فرا مىرسد که باران فراوان نصیب مردم مىشود» (ثُمَّ یَأْتِی مِنْ بَعْدِ ذلِکَ عامٌ فِیهِ یُغاثُ النَّاسُ).
«و در آن سال (نه تنها کار زراعت خوب مىشود بلکه) مردم عصاره (میوهها و دانههاى روغنى را) مىگیرند» و سال پربرکتى است (وَ فِیهِ یَعْصِرُونَ).
تعبیرى که یوسف براى این خواب کرد چقدر حساب شده بود! در حقیقت یوسف یک معبر ساده خواب نبود، بلکه یک رهبر بود که از گوشه زندان براى آینده یک کشور برنامهریزى مىکرد و یک طرح چند مادهاى حداقل پانزده ساله به آنها ارائه داد و این تعبیر و طراحى براى آینده موجب شد که هم مردم مصر از قحطى کشنده نجات یابند و هم یوسف از زندان و هم حکومت از دست خودکامگان!
(آیه 50)- تبرئه یوسف از هرگونه اتهام! تعبیرى که یوسف براى خواب شاه مصر کرد اجمالا به او فهماند که این مرد یک غلام زندانى نیست بلکه شخص فوق العادهاى است که طى ماجراى مرموزى به زندان افتاده است لذا مشتاق دیدار او شد اما نه آنچنان که غرور و کبر سلطنت را کنار بگذارد و خود به دیدار یوسف بشتابد بلکه «پادشاه گفت: او را نزد من آورید!» (وَ قالَ الْمَلِکُ ائْتُونِی بِهِ).
«ولى هنگامى که فرستاده او نزد یوسف آمد (به جاى این که دست و پاى خود را گم کند که بعد از سالها در سیاه چال زندان بودن اکنون نسیم آزادى مىوزد به فرستاده شاه جواب منفى داد و) گفت: (من از زندان بیرون نمىآیم) به سوى صاحبت بازگرد و از او بپرس آن زنانى که (در قصر عزیز مصر وزیر تو) دستهاى خود را بریدند به چه دلیل بود»؟ (فَلَمَّا جاءَهُ الرَّسُولُ قالَ ارْجِعْ إِلى رَبِّکَ فَسْئَلْهُ ما بالُ النِّسْوَةِ اللَّاتِی قَطَّعْنَ أَیْدِیَهُنَّ).
او نمىخواست ننگ عفو شاه را بپذیرد و پس از آزادى به صورت یک مجرم یا لااقل یک متهم که مشمول عفو شاه شده است زندگى کند. او مىخواست نخست بىگناهى و پاکدامنیش کاملا به ثبوت رسد، و سر بلند آزاد گردد.
سپس اضافه نمود اگر توده مردم مصر و حتى دستگاه سلطنت ندانند نقشه زندانى شدن من چگونه و به وسیله چه کسانى طرح شد «اما پروردگار من از نیرنگ و نقشه آن زنان آگاه است» (إِنَّ رَبِّی بِکَیْدِهِنَّ عَلِیمٌ).
(آیه 51)- فرستاده مخصوص به نزد شاه برگشت و پیشنهاد یوسف را بیان داشت، این پیشنهاد که با مناعت طبع و علوّ همت همراه بود او را بیشتر تحت تأثیر عظمت و بزرگى یوسف قرار داد لذا فورا به سراغ زنانى که در این ماجرا شرکت داشتند فرستاد و آنها را احضار کرد، رو به سوى آنها کرد و «گفت: بگویید ببینم در آن هنگام که شما تقاضاى کامجویى از یوسف کردید جریان کار شما چه بود»؟! (قالَ ما خَطْبُکُنَّ إِذْ راوَدْتُنَّ یُوسُفَ عَنْ نَفْسِهِ).
در اینجا وجدانهاى خفته آنها یک مرتبه در برابر این سؤال بیدار شد و همگى متفقا به پاکى یوسف گواهى دادند و «گفتند: منزه است خداوند ما هیچ عیب و گناهى در یوسف سراغ نداریم» (قُلْنَ حاشَ لِلَّهِ ما عَلِمْنا عَلَیْهِ مِنْ سُوءٍ).
همسر عزیز مصر که در اینجا حاضر بود احساس کرد موقع آن فرا رسیده است که سالها شرمندگى وجدان را با شهادت قاطعش به پاکى یوسف و گنهکارى خویش جبران کند، بخصوص این که او بزرگوارى بىنظیر یوسف را از پیامى که براى شاه فرستاده بود درک کرد چرا که در پیامش کمترین سخنى از وى به میان نیاورده و تنها از زنان مصر بطور سر بسته سخن گفته است.
یک مرتبه، گویى انفجارى در درونش رخ داد. قرآن مىگوید: «همسر عزیز مصر فریاد زد: الآن حق آشکار شد، من پیشنهاد کامجویى به او کردم او راستگو است» و من اگر سخنى در باره او گفتهام دروغ بوده است دروغ! (قالَتِ امْرَأَةُ الْعَزِیزِ الْآنَ حَصْحَصَ الْحَقُّ أَنَا راوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ وَ إِنَّهُ لَمِنَ الصَّادِقِینَ).
(آیه 52)- همسر عزیز در ادامه سخنان خود چنین گفت: «من این اعتراف صریح را به خاطر آن کردم که (یوسف) بداند در غیابش نسبت به او خیانت نکردم» (ذلِکَ لِیَعْلَمَ أَنِّی لَمْ أَخُنْهُ بِالْغَیْبِ).
چرا که من بعد از گذشتن این مدت و تجربیاتى که داشتهام فهمیدهام «خداوند نیرنگ و کید خائنان را هدایت نمىکند» (وَ أَنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی کَیْدَ الْخائِنِینَ).
..................................................................................................
مباحثه آیات سوال برانگیز :
آیه 50 و 52 سوره یوسف :
معصومه :
من چرا فکر کردم این جمله را حضرت یوسف برای عزیز گفته اند؟
که من در غیاب عزیز , ب او خیانت نکرده ام؟
طبق این تفسیر, زلیخا میگه من خیانت نکرده ام.
مگر چه خیانتی ممکن بود انجام بگیره؟
زلیخا ازاد و یوسف زنذان.
چه خیانتی؟
اعظم :
من هم دقیقا فکر شما رو داشتم و البته تحقیق کردم ... مفسران در مورد ضمیرها و اینا در دو ایه 52 و 53 با هم اختلاف نظر دارن ، در تفسیر نمونه (که نفیسه جان گذاشتن ) با تفسیر المیزان متفاوت اومده ... علامه معتقده که این دو آیه از زبان یوسف سلام الله علیه است ...
ایشان فرمودن : یوسف (علیه السلام) براى برگرداندن رسول شاه دو نتیجه ذکر کرده، یکى اینکه عزیز بداند که من به او خیانت نکردم، و او از وى راضى و خوشنود شود، و از دل او هر شبهه اى که درباره وى و همسر خود دارد زایل گردد.دوم اینکه بداند که هیچ خائنى بطور مطلق هیچ وقت به نتیجه اى که از خیانت خود در نظر دارد نمى رسد و دیرى نمى پاید که رسوا مى شود، و این سنتى است که خداوند همواره در میان بندگانش جارى ساخته، و هرگز سنت او تغییر و تبدیل نمى پذیرد، خیانت باطل است و باطل هم دوام ندارد، و حق بر علیه آن ظاهر مى شود و بطلان آنرا بر ملا مى کند. و گویا منظور یوسف (علیه السلام) از نتیجه دوم که گفت: (ان اللّه لا یهدى کید الخائنین ) و تذکر دادن آن به پادشاه مصر و تعلیم آن به وى این بوده که از لوازم فایده خبر نیز بهره بردارى کند، و بفهماند که وى از حقیقت داستان اطلاع دارد، و چنین کسى که در غیاب عزیز به همسر او خیانت نکرده قطعا به هیچ چیز دیگرى خیانت نمى کند، و چنین کسى سزاوار است که بر هر چیز از جان و مال و عرض امین شود، و از امانتش استفاده کنند.
آنگاه با فهماندن اینکه وى چنین امتیازى دارد زمینه را آماده کرد براى اینکه وقتى با شاه روبرو مى شود از او درخواست کند که او را امین بر اموال مملکت و خزینه هاى دولتى قرار دهد.
اینجا رو هم میتونی بخونی http://www.pasokhgoo.ir/node/26325
معصومه :
ی سوال دیگه که البته اعتراف میکنم, یخورده ب حساسیت من نسبت ب ایات مربوط ب زنان نشات میگیره.
اخرین جمله این ایه در مورد نیرنگ زنان صحبت میشه که منجر شد یوسف باوجود اینکه همه می دانستند بیگناه است اما زندانی شود.
خب بنظرم نقش عزیز در این مکر کم نیست.
زلیخا با وجود اینکه بی پروا بود و جلوی زنان مصر صراحتا ب عشقش اعتراف کرد اما جلوی همسرش جرات نکرد و عزیز اولین بار پیشنهاد زندان رو مطرح کرد
زلیخا نشان داده بود از بی ابرویی هراسی نداره اما عزیز بخاظر حفظ ابروش یوسف رو زندانی کرد.
اعظم :
البته پیشنهاد زندان از طرف عزیز نبودا .... در ایه 25 . 32 هر دوبار زلیخا از کلمه زندان استفده کرده بود و چنان قطعی و محکم سخن گفته بود که کاملا نشان میداد حرفش به قول ما "برو" هستش و صاحب رای هستش و نظرش در دستگاه دولتی همسر کاملا تاثیرگذاره
المیزان : از اینکه در زندان به فرستاده پادشاه گفته بود: (ارجع الى ربک فسئله ما بال النسوه اللاتى قطعن ایدیهن...) و از اینکه پادشاه از زنان مصر پرسید: (ما خطبکن اذ راودتن یوسف عن نفسه ) و اینکه ایشان جواب داده بودند: (حاش للّه ما علمنا علیه من سوء) و اینکه همسر عزیز سپس اعتراف کرده و گفته است: (الان حصحص الحق انا راودته عن نفسه و انه لمن الصادقین ) از همه اینها برمى آید که زلیخا بعد از زندانى شدن یوسف امر را بر شوهرش مشتبه کرده، و او را بر خلاف واقع معتقد و یا لااقل نسبت به واقع امر به شک و شبهه انداخته، و خلاصه آنچنان در دل شوهرش تسلّط و تمکن داشته که با دیدن همه آن آیات، مع ذلک او را بر خلاف آیات و شواهد معتقد کرده است.
و بنابراین مى توان گفت که زندانى شدن یوسف به دستور یا توسّل همین زن بوده.او این پیشنهاد را کرده تا تهمت مردم را از خود دفع کند و هم اینکه یوسف را بر جرات و مخالفتش ادب نماید، باشد که از این به بعد به اطاعت و انقیاد وى درآید. جمله (و لئن لم یفعل...) هم که در حضور زنان اشرافى مصر گفته بود به خوبى بر این معنا دلالت مى کند.
یعنی با اینکه دلایل آشکار بود چون گفت" الان که حق آشکار شده "معلوم میشه با مکر و حیله و خدعه با اون همه دلایل روشن تونسته بوده همسر رو قانع کنه که بیگناه بوده
پیشنهادم اینه که تفسیر المیزان رو از بعد اونجایی که عزیز مصر یوسف و همسرش رو دم در دید (آیه 25 تا آخر 53 بخونی ) زیادوقتگیر هم نیست
http://www.aviny.com/quran/almizan/jeld-11/mizan-06.aspx