قرآن; کتاب زندگی...کتابی برای هدایت

إِنَّ هَذَا الْقُرْآنَ یِهْدِی لِلَّتِی هِیَ أَقْوَمُ
مشخصات بلاگ
قرآن; کتاب زندگی...کتابی برای هدایت

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
وَقَالَ الرَّسُولُ یَا رَبِّ إِنَّ قَوْمِی اتَّخَذُوا هَذَا الْقُرْآنَ مَهْجُورًا (30 فرقان )
و پیامبر گفت پروردگارا قوم من این قرآن را رها کردند

در تاریخ 93/09/27 تصمیم گرفتیم با گروهی از دوستان روزانه یه صفحه قرآن بخونیم
و هر کس توی هر صفحه ای نکته ای براش جالب بود ، یا چیزی در موردش می دونست ، یا تفسیری در مورد اون صفحه خونده بود رو با یقیه به اشتراک بذاره
اینجا رو هم بنا کردیم برای اینکه اگه خواستیم یه روزی مروری به مطالب بکنیم برامون ساده تر باشه
و یا اگه دوستی وسطای راه بهمون پیوست بتونه مطالب قبلی رو مرور کنه
شایدم یه زمانی بچه هامون خواستن بدونن فهم مادراشون از قرآن چه جوری بوده
هر چند امیدواریم که به زودی حضرت مهدی علیه السلام ظهور کنن و ما و بچه هامون قرآن رو همونجور بفهمیم که باید
الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم

آخرین مطالب

۲۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «جزء دوازدهم» ثبت شده است

جمعه, ۲۳ مرداد ۱۳۹۴، ۰۸:۱۵ ق.ظ

241 . صفحه 241


بیست و سوم مرداد :


نفیسه :


(آیه 44)-برای تعبیر خواب سلطان،معبران بلافاصله «اظهار داشتند که: اینها خوابهاى پریشان است و ما به تعبیر این گونه خوابهاى پریشان آشنا نیستیم»! (قالُوا أَضْغاثُ أَحْلامٍ وَ ما نَحْنُ بِتَأْوِیلِ الْأَحْلامِ بِعالِمِینَ).


(آیه 45)- در اینجا ساقى شاه که سالها قبل از زندان آزاد شده بود به یاد خاطره زندان و تعبیر خواب یوسف افتاد.
همچنان که آیه مى‏گوید: «و یکى از آن دو که نجات یافته بود- و بعد از مدتى به خاطرش آمد- گفت: من شما را از تعبیر این خواب خبر مى‏دهم، مرا (به سراغ استاد ماهر این کار که در گوشه زندان است) بفرستید» تا خبر صحیح دست اول را براى شما بیاورم (وَ قالَ الَّذِی نَجا مِنْهُما وَ ادَّکَرَ بَعْدَ أُمَّةٍ أَنَا أُنَبِّئُکُمْ بِتَأْوِیلِهِ فَأَرْسِلُونِ).
این سخن وضع مجلس را دگرگون ساخت و همگى چشمها را به ساقى دوختند سرانجام به او اجازه داده شد که هر چه زودتر دنبال این مأموریت برود.

(آیه 46)- ساقى به زندان و به سراغ دوست قدیمى خود یوسف آمد، همان دوستى که در حق او بى‏وفایى فراوان کرده بود اما شاید مى‏دانست بزرگوارى یوسف مانع از آن خواهد شد که سر گله باز کند.
رو به یوسف کرد و چنین گفت: «یوسف! اى مرد بسیار راستگو! درباره این خواب اظهار نظر کن که کسى در خواب دیده است که هفت گاو لاغر، هفت گاو چاق را مى‏خورند، و هفت خوشه سبز و هفت خوشه خشکیده» که دومى بر اولى پیچیده و آن را نابوده کرده است (یُوسُفُ أَیُّهَا الصِّدِّیقُ أَفْتِنا فِی سَبْعِ بَقَراتٍ سِمانٍ یَأْکُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجافٌ وَ سَبْعِ سُنْبُلاتٍ خُضْرٍ وَ أُخَرَ یابِساتٍ).
«شاید من به سوى این مردم باز گردم، باشد که آنها از اسرار این خواب آگاه شوند» (لَعَلِّی أَرْجِعُ إِلَى النَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَعْلَمُونَ).

(آیه 47)- به هر حال یوسف بى‏آنکه هیچ قید و شرطى قائل شود و یا پاداشى بخواهد فورا خواب را به عالى‏ترین صورتى تعبیر کرد، تعبیرى گویا و خالى از هرگونه پرده پوشى، و توأم با راهنمایى و برنامه‏ریزى براى آینده تاریکى که در پیش داشتند، «او چنین گفت: هفت سال پى‏درپى باید با جدیت زراعت کنید (چرا که در این هفت سال بارندگى فراوان است) ولى آنچه را درو مى‏کنید به صورت همان خوشه در انبارها ذخیره کنید، جز به مقدار کم و جیره‏بندى که براى خوردن نیاز دارید» (قالَ تَزْرَعُونَ سَبْعَ سِنِینَ دَأَباً فَما حَصَدْتُمْ فَذَرُوهُ فِی سُنْبُلِهِ إِلَّا قَلِیلًا مِمَّا تَأْکُلُونَ).

(آیه 48)- «پس از آن، هفت سال سخت (و خشکى و قحطى) مى‏آید، که آنچه را براى آن سالها ذخیره کرده‏اید، مى‏خورند» (ثُمَّ یَأْتِی مِنْ بَعْدِ ذلِکَ سَبْعٌ شِدادٌ یَأْکُلْنَ ما قَدَّمْتُمْ لَهُنَّ).
ولى مراقب باشید در آن هفت سال خشک و قحطى نباید تمام موجودى انبارها را صرف تغذیه کنید، بلکه باید «مقدار کمى که (براى بذر) ذخیره خواهید کرد» براى زراعت سال بعد که سال خوبى خواهد بود نگهدارى نمایید (إِلَّا قَلِیلًا مِمَّا تُحْصِنُونَ).

(آیه 49)- اگر با برنامه و نقشه حساب شده این هفت سال خشک و سخت را پشت سر بگذارید دیگر خطرى شما را تهدید نمى‏کند، «سپس سالى فرا مى‏رسد که باران فراوان نصیب مردم مى‏شود» (ثُمَّ یَأْتِی مِنْ بَعْدِ ذلِکَ عامٌ فِیهِ یُغاثُ النَّاسُ).
«و در آن سال (نه تنها کار زراعت خوب مى‏شود بلکه) مردم عصاره (میوه‏ها و دانه‏هاى روغنى را) مى‏گیرند» و سال پربرکتى است (وَ فِیهِ یَعْصِرُونَ).
تعبیرى که یوسف براى این خواب کرد چقدر حساب شده بود! در حقیقت یوسف یک معبر ساده خواب نبود، بلکه یک رهبر بود که از گوشه زندان براى آینده یک کشور برنامه‏ریزى مى‏کرد و یک طرح چند ماده‏اى حداقل پانزده ساله به آنها ارائه داد و این تعبیر و طراحى براى آینده موجب شد که هم مردم مصر از قحطى کشنده نجات یابند و هم یوسف از زندان و هم حکومت از دست خودکامگان!

(آیه 50)- تبرئه یوسف از هرگونه اتهام! تعبیرى که یوسف براى خواب شاه مصر کرد اجمالا به او فهماند که این مرد یک غلام زندانى نیست بلکه شخص فوق العاده‏اى است که طى ماجراى مرموزى به زندان افتاده است لذا مشتاق دیدار او شد اما نه آنچنان که غرور و کبر سلطنت را کنار بگذارد و خود به دیدار یوسف بشتابد بلکه «پادشاه گفت: او را نزد من آورید!» (وَ قالَ الْمَلِکُ ائْتُونِی بِهِ).
«ولى هنگامى که فرستاده او نزد یوسف آمد (به جاى این که دست و پاى خود را گم کند که بعد از سالها در سیاه چال زندان بودن اکنون نسیم آزادى مى‏وزد به فرستاده شاه جواب منفى داد و) گفت: (من از زندان بیرون نمى‏آیم) به سوى صاحبت بازگرد و از او بپرس آن زنانى که (در قصر عزیز مصر وزیر تو) دستهاى خود را بریدند به چه دلیل بود»؟ (فَلَمَّا جاءَهُ الرَّسُولُ قالَ ارْجِعْ إِلى‏ رَبِّکَ فَسْئَلْهُ ما بالُ النِّسْوَةِ اللَّاتِی قَطَّعْنَ أَیْدِیَهُنَّ).
او نمى‏خواست ننگ عفو شاه را بپذیرد و پس از آزادى به صورت یک مجرم یا لااقل یک متهم که مشمول عفو شاه شده است زندگى کند. او مى‏خواست نخست بى‏گناهى و پاکدامنیش کاملا به ثبوت رسد، و سر بلند آزاد گردد.
سپس اضافه نمود اگر توده مردم مصر و حتى دستگاه سلطنت ندانند نقشه زندانى شدن من چگونه و به وسیله چه کسانى طرح شد «اما پروردگار من از نیرنگ و نقشه آن زنان آگاه است» (إِنَّ رَبِّی بِکَیْدِهِنَّ عَلِیمٌ).

(آیه 51)- فرستاده مخصوص به نزد شاه برگشت و پیشنهاد یوسف را بیان داشت، این پیشنهاد که با مناعت طبع و علوّ همت همراه بود او را بیشتر تحت تأثیر عظمت و بزرگى یوسف قرار داد لذا فورا به سراغ زنانى که در این ماجرا شرکت داشتند فرستاد و آنها را احضار کرد، رو به سوى آنها کرد و «گفت: بگویید ببینم در آن هنگام که شما تقاضاى کامجویى از یوسف کردید جریان کار شما چه بود»؟! (قالَ ما خَطْبُکُنَّ إِذْ راوَدْتُنَّ یُوسُفَ عَنْ نَفْسِهِ).
در اینجا وجدانهاى خفته آنها یک مرتبه در برابر این سؤال بیدار شد و همگى متفقا به پاکى یوسف گواهى دادند و «گفتند: منزه است خداوند ما هیچ عیب و گناهى در یوسف سراغ نداریم» (قُلْنَ حاشَ لِلَّهِ ما عَلِمْنا عَلَیْهِ مِنْ سُوءٍ).
همسر عزیز مصر که در اینجا حاضر بود احساس کرد موقع آن فرا رسیده است که سالها شرمندگى وجدان را با شهادت قاطعش به پاکى یوسف و گنهکارى خویش جبران کند، بخصوص این که او بزرگوارى بى‏نظیر یوسف را از پیامى که براى شاه فرستاده بود درک کرد چرا که در پیامش کمترین سخنى از وى به میان نیاورده و تنها از زنان مصر بطور سر بسته سخن گفته است.
یک مرتبه، گویى انفجارى در درونش رخ داد. قرآن مى‏گوید: «همسر عزیز مصر فریاد زد: الآن حق آشکار شد، من پیشنهاد کامجویى به او کردم او راستگو است» و من اگر سخنى در باره او گفته‏ام دروغ بوده است دروغ! (قالَتِ امْرَأَةُ الْعَزِیزِ الْآنَ حَصْحَصَ الْحَقُّ أَنَا راوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ وَ إِنَّهُ لَمِنَ الصَّادِقِینَ).

(آیه 52)- همسر عزیز در ادامه سخنان خود چنین گفت: «من این اعتراف صریح را به خاطر آن کردم که (یوسف) بداند در غیابش نسبت به او خیانت نکردم» (ذلِکَ لِیَعْلَمَ أَنِّی لَمْ أَخُنْهُ بِالْغَیْبِ).
چرا که من بعد از گذشتن این مدت و تجربیاتى که داشته‏ام فهمیده‏ام «خداوند نیرنگ و کید خائنان را هدایت نمى‏کند» (وَ أَنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی کَیْدَ الْخائِنِینَ).


..................................................................................................

 

مباحثه آیات سوال برانگیز :

 

آیه 50 و 52 سوره یوسف :



معصومه :

من چرا فکر کردم این جمله را حضرت یوسف برای عزیز گفته اند؟
که من در غیاب عزیز , ب او خیانت نکرده ام؟
طبق این تفسیر, زلیخا میگه من خیانت نکرده ام.
مگر چه خیانتی ممکن بود انجام بگیره؟
زلیخا ازاد و یوسف زنذان.
چه خیانتی؟


اعظم :


من هم دقیقا فکر شما رو داشتم و البته تحقیق کردم ... مفسران در مورد ضمیرها و اینا در دو ایه 52 و 53 با هم اختلاف نظر دارن ، در تفسیر نمونه (که نفیسه جان گذاشتن ) با تفسیر المیزان متفاوت اومده ... علامه معتقده که این دو آیه از زبان یوسف سلام الله علیه است ...


ایشان فرمودن : یوسف (علیه السلام) براى برگرداندن رسول شاه دو نتیجه ذکر کرده، یکى اینکه عزیز بداند که من به او خیانت نکردم، و او از وى راضى و خوشنود شود، و از دل او هر شبهه اى که درباره وى و همسر خود دارد زایل گردد.دوم اینکه بداند که هیچ خائنى بطور مطلق هیچ وقت به نتیجه اى که از خیانت خود در نظر دارد نمى رسد و دیرى نمى پاید که رسوا مى شود، و این سنتى است که خداوند همواره در میان بندگانش جارى ساخته، و هرگز سنت او تغییر و تبدیل نمى پذیرد، خیانت باطل است و باطل هم دوام ندارد، و حق بر علیه آن ظاهر مى شود و بطلان آنرا بر ملا مى کند. و گویا منظور یوسف (علیه السلام) از نتیجه دوم که گفت: (ان اللّه لا یهدى کید الخائنین ) و تذکر دادن آن به پادشاه مصر و تعلیم آن به وى این بوده که از لوازم فایده خبر نیز بهره بردارى کند، و بفهماند که وى از حقیقت داستان اطلاع دارد، و چنین کسى که در غیاب عزیز به همسر او خیانت نکرده قطعا به هیچ چیز دیگرى خیانت نمى کند، و چنین کسى سزاوار است که بر هر چیز از جان و مال و عرض امین شود، و از امانتش استفاده کنند.

آنگاه با فهماندن اینکه وى چنین امتیازى دارد زمینه را آماده کرد براى اینکه وقتى با شاه روبرو مى شود از او درخواست کند که او را امین بر اموال مملکت و خزینه هاى دولتى قرار دهد.


اینجا رو هم میتونی بخونی http://www.pasokhgoo.ir/node/26325





معصومه :



ی سوال دیگه که البته اعتراف میکنم, یخورده ب حساسیت من نسبت ب ایات مربوط ب زنان نشات میگیره.
اخرین جمله این ایه در مورد نیرنگ زنان صحبت میشه که منجر شد یوسف باوجود اینکه همه می دانستند بیگناه است اما زندانی شود.
خب بنظرم نقش عزیز در این مکر کم نیست.
زلیخا با وجود اینکه بی پروا بود و جلوی زنان مصر صراحتا ب عشقش اعتراف کرد اما جلوی همسرش جرات نکرد و عزیز اولین بار پیشنهاد زندان رو مطرح کرد


زلیخا نشان داده بود از بی ابرویی هراسی نداره اما عزیز بخاظر حفظ ابروش یوسف رو زندانی کرد.


اعظم :


البته پیشنهاد زندان از طرف عزیز نبودا .... در ایه 25 . 32 هر دوبار زلیخا از کلمه زندان استفده کرده بود و چنان قطعی و محکم سخن گفته بود که کاملا نشان میداد حرفش به قول ما "برو" هستش و صاحب رای هستش و نظرش در دستگاه دولتی همسر کاملا تاثیرگذاره

المیزان : از اینکه در زندان به فرستاده پادشاه گفته بود: (ارجع الى ربک فسئله ما بال النسوه اللاتى قطعن ایدیهن...) و از اینکه پادشاه از زنان مصر پرسید: (ما خطبکن اذ راودتن یوسف عن نفسه ) و اینکه ایشان جواب داده بودند: (حاش للّه ما علمنا علیه من سوء) و اینکه همسر عزیز سپس اعتراف کرده و گفته است: (الان حصحص الحق انا راودته عن نفسه و انه لمن الصادقین ) از همه اینها برمى آید که زلیخا بعد از زندانى شدن یوسف امر را بر شوهرش مشتبه کرده، و او را بر خلاف واقع معتقد و یا لااقل نسبت به واقع امر به شک و شبهه انداخته، و خلاصه آنچنان در دل شوهرش تسلّط و تمکن داشته که با دیدن همه آن آیات، مع ذلک او را بر خلاف آیات و شواهد معتقد کرده است.

و بنابراین مى توان گفت که زندانى شدن یوسف به دستور یا توسّل همین زن بوده.او این پیشنهاد را کرده تا تهمت مردم را از خود دفع کند و هم اینکه یوسف را بر جرات و مخالفتش ادب نماید، باشد که از این به بعد به اطاعت و انقیاد وى درآید. جمله (و لئن لم یفعل...) هم که در حضور زنان اشرافى مصر گفته بود به خوبى بر این معنا دلالت مى کند.

یعنی با اینکه دلایل آشکار بود چون گفت" الان که حق آشکار شده "معلوم میشه با مکر و حیله و خدعه با اون همه دلایل روشن تونسته بوده همسر رو قانع کنه که بیگناه بوده

پیشنهادم اینه که تفسیر المیزان رو از بعد اونجایی که عزیز مصر یوسف و همسرش رو دم در دید (آیه 25 تا آخر 53 بخونی ) زیادوقتگیر هم نیست


http://www.aviny.com/quran/almizan/jeld-11/mizan-06.aspx

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ مرداد ۹۴ ، ۰۸:۱۵
* مسافر
جمعه, ۲۳ مرداد ۱۳۹۴، ۰۸:۱۳ ق.ظ

240 . صفحه 240



بیست و دوم مرداد :

نفیسه :



(آیه 38)- در آیه قبل گفتیم یوسف مراجعه دو زندانی را برای تعبیر خواب غنیمت شمرده وحقایقی را بیان میکند ایشان در ادامه اضافه میکند: من باید از این گونه عقاید جدا شوم، چرا که بر خلاف فطرت پاک انسانى است، و به علاوه من در خاندانى پرورش یافته‏ام که خاندان وحى و نبوت است، «و من از آیین پدران و نیاکانم ابراهیم و اسحاق و یعقوب پیروى کردم» (وَ اتَّبَعْتُ مِلَّةَ آبائِی إِبْراهِیمَ وَ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ).

بعد به عنوان تأکید میگوید: «براى ما شایسته نیست که چیزى را شریک خدا قرار دهیم» (ما کانَ لَنا أَنْ نُشْرِکَ بِاللَّهِ مِنْ شَیْ‏ءٍ). چرا که خاندان ما، خاندان توحید، خاندان ابراهیم بت شکن است.
«این از مواهب الهى بر ما و بر همه مردم است» (ذلِکَ مِنْ فَضْلِ اللَّهِ عَلَیْنا وَ عَلَى النَّاسِ).
«ولى (متأسفانه) اکثر مردم این مواهب الهى را شکرگزارى نمى‏کنند» و از راه توحید و ایمان منحرف مى‏شوند (وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَشْکُرُونَ).

(آیه 39)- زندان یا کانون تربیت؟ هنگامى که یوسف با ذکر بحث گذشته، دلهاى آن دو زندانى را آماده پذیرش حقیقت توحید کرد رو به سوى آنها نمود و چنین گفت: «اى هم زندانهاى من! آیا خدایان پراکنده و معبودهاى متفرق بهترند یا خداوند یگانه یکتاى قهار و مسلط بر هر چیز» (یا صاحِبَیِ السِّجْنِ أَ أَرْبابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَیْرٌ أَمِ اللَّهُ الْواحِدُ الْقَهَّارُ).
گویى یوسف مى‏خواهد به آنها حالى کند که چرا شما آزادى را در خواب مى‏بینید چرا در بیدارى نمى‏بینید؟ چرا به دامن پرستش «اللّه واحد قهار» دست نمى‏زنید تا بتوانید این خودکامگان ستمگر را که شما را بى‏گناه و به مجرد اتهام به زندان مى‏افکنند از جامعه خود برانید.

(آیه 40)- سپس اضافه کرد: «این معبودهایى که غیر از خدا مى‏پرستید چیزى جز یک مشت اسمهاى بى‏مسمّا که شما و پدرانتان آنها را خدا نامیده‏اید، نیست» (ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِهِ إِلَّا أَسْماءً سَمَّیْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُکُمْ).
اینها امورى است که «خداوند دلیل و مدرکى براى آن نازل نفرموده» بلکه ساخته و پرداخته مغزهاى ناتوان شماست (ما أَنْزَلَ اللَّهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ).
بدانید «حکومت جز براى خدا نیست» (إِنِ الْحُکْمُ إِلَّا لِلَّهِ) و به همین دلیل شما نباید در برابر این بتها و طاغوتها و فراعنه سر تعظیم فرود آورید.
و باز براى تأکید بیشتر اضافه مى‏کند: «خداوند فرمان داده جز او را نپرستید» (أَمَرَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِیَّاهُ).
«این است آیین و دین پا بر جا و مستقیم» که هیچ گونه انحرافى در آن راه ندارد (ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ).
یعنى توحید در تمام ابعادش، در عبادت، در حکومت، در فرهنگ و در همه چیز، آیین مستقیم و پا بر جاى الهى است.
«ولى (چه مى‏توان کرد) بیشتر مردم آگاهى ندارند» (وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ).
و به خاطر این عدم آگاهى در بیراهه‏هاى شرک سرگردان مى‏شوند و به حکومت غیر «اللّه» تن در مى‏دهند و چه زجرها و زندانها و بدبختیها که از این رهگذر دامنشان را مى‏گیرد.

(آیه 41)- سپس رو به سوى دو رفیق زندانى کرد و چنین گفت: «اى دوستان زندانى من! اما یکى از شما (آزاد مى‏شود، و) ساقى شراب براى صاحب خود خواهد شد» (یا صاحِبَیِ السِّجْنِ أَمَّا أَحَدُکُما فَیَسْقِی رَبَّهُ خَمْراً).
«اما نفر دیگر به دار آویخته مى‏شود و (آنقدر مى‏ماند که) پرندگان آسمان از سر او مى‏خورند»! (وَ أَمَّا الْآخَرُ فَیُصْلَبُ فَتَأْکُلُ الطَّیْرُ مِنْ رَأْسِهِ).
سپس براى تأکید گفتار خود اضافه کرد: «این امرى را که شما درباره آن از من سؤال کردید و استفتاء نمودید حتمى و قطعى است» (قُضِیَ الْأَمْرُ الَّذِی فِیهِ تَسْتَفْتِیانِ).
اشاره به این که این یک تعبیر خواب ساده نیست، بلکه از یک خبر غیبى که به تعلیم الهى یافته‏ام مایه مى‏گیرد، بنابراین جاى تردید و گفتگو ندارد.

(آیه 42)- اما در این هنگام که احساس مى‏کرد این دو به زودى از او جدا خواهند شد، براى این که روزنه‏اى به آزادى پیدا کند، و خود را از گناهى که به او نسبت داده بودند تبرئه نماید «به یکى از آن دو رفیق زندانى که مى‏دانست آزاد خواهد شد سفارش کرد که نزد مالک و صاحب اختیار خود (شاه) از من سخن بگو» تا تحقیق کند و بى‏گناهى من ثابت گردد (وَ قالَ لِلَّذِی ظَنَّ أَنَّهُ ناجٍ مِنْهُمَا اذْکُرْنِی عِنْدَ رَبِّکَ).
اما این «غلام فراموشکار» آنچنان که راه و رسم افراد کم ظرفیت است که چون به نعمتى برسند صاحب نعمت را به دست فراموشى مى‏سپارند بکلى مسأله یوسف را فراموش کرد قرآن مى‏گوید: «شیطان یادآورى از یوسف را نزد صاحبش از خاطر او برد» (فَأَنْساهُ الشَّیْطانُ ذِکْرَ رَبِّهِ).
و به این ترتیب، یوسف به دست فراموشى سپرده شد «و چند سال در زندان باقى ماند» (فَلَبِثَ فِی السِّجْنِ بِضْعَ سِنِینَ).
درباره سالهاى زندان یوسف گفتگوست ولى مشهور این است که مجموع زندان یوسف 7 سال بوده، ولى بعضى گفته‏اند قبل از ماجراى خواب زندانیان 5 سال در زندان بود و بعد از آن هم هفت سال ادامه یافت. سالهایى پررنج و زحمت اما از نظر ارشاد و سازندگى پربار و پربرکت.

(آیه 43)- ماجراى خواب سلطان مصر! یوسف سالها در تنگناى زندان به صورت یک انسان فراموش شده باقى ماند، تنها کار او خودسازى، و ارشاد و راهنمایى زندانیان بود.
تا این که یک حادثه به ظاهر کوچک سرنوشت او را تغییر داد، نه تنها سرنوشت او که سرنوشت تمام ملت مصر و اطراف آن را دگرگون ساخت.
پادشاه مصر که مى‏گویند نامش «ولید بن ریّان» بود- و عزیز مصر وزیر او محسوب مى‏شد- خواب ظاهرا پریشانى دید، و صبحگاهان تعبیر کنندگان خواب و اطرافیان خود را حاضر ساخت و چنین «گفت: من در خواب دیدم که هفت گاو لاغر به هفت گاو چاق حمله کرد و آنها را مى‏خورند، و نیز هفت خوشه سبز و هفت خوشه خشکیده را دیدم» که خشکیده‏ها بر گرد سبزها پیچیدند و آنها را از میان بردند (وَ قالَ الْمَلِکُ إِنِّی أَرى‏ سَبْعَ بَقَراتٍ سِمانٍ یَأْکُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجافٌ وَ سَبْعَ سُنْبُلاتٍ خُضْرٍ وَ أُخَرَ یابِساتٍ).سپس رو به آنها کرد و گفت: «اى جمعیت اشراف! درباره خواب من نظر دهید اگر قادر به تعبیر خواب هستید» (یا أَیُّهَا الْمَلَأُ أَفْتُونِی فِی رُءْیایَ إِنْ کُنْتُمْ لِلرُّءْیا تَعْبُرُونَ).


اعظم :


آیه 38 : بیشتر مردم در مقابل نعمت بسیار والای نبوت و پیامبری سپاسگزار نیستند ، در واقع وقتی در مقابل فرمان پیامبران که فرستاده خداوند هستند سر فرود نمی آوریم یعنی سپاسگزار این نعمت نیستیم .

آیه 38 : پیامبران از خاندان پاکی بوده اند

آیه 38 : اصالت خانوادگى، همچنان که در ساختار شخصیّت افراد مؤثر است، در پذیرش مردم نیز اثر دارد. لذا حضرت یوسف براى معرفى خود، به پدران خود که انبیاى الهى هستند تکیه مى‏کند تا هم اصالت خانوادگیش را ارائه دهد و هم قداست دعوت خود را.
این همان روشى است که پیامبرصلى الله علیه وآله نیز در معرّفى خود به کار مى‏برد و مى‏فرمود: من همان پیامبر امّى هستم که نام ونشانم در تورات و انجیل آمده است. سیدالشهدا حسین‏ابن علىّ‏علیهما السلام در کربلا و امام سجادعلیه السلام نیز در برابر مردم شام، خود را چنین معرّفى کردند: «اَنا ابن فاطمة الزّهرا»

آیه 38 : «ملّة» در قرآن به معناى آیین بکار رفته است. سیماى «ملّة ابراهیم» اینگونه ترسیم شده است: «با تمام قُوا در راه خدا جهاد کنید و اهل نماز و زکات و اعتصام به خدا باشید. در دین سختى و حرجى نیست، تسلیم خدا باشید، این است ملّت پدرتان ابراهیم.»

آیه 39 : فطرت بشر از تفرقه و تشتت فکری بیزاره .... دوست داره یه راه و روش داشته باشه چون در عمل بسیار گیج و گنک میشه . حتی در روشهای تربیتی هم همینطوره وقتی می خوای چند روش تربیتی رو اجرا کنی به مشکل میخوری

آیه 39 : در قرآن در جاهاى مختلف، از روش مقایسه و پرسش استفاده شده است که به نمونه‏هایى از آن درباره خداوند اشاره مى‏کنیم:
1. «قل هل من شرکائکم من یبدأ الخلق ثمّ یعیده »(58)؛ آیا از شرکایى که براى خدا گرفته‏اید کسى هست که بیافریند و سپس آنرا برگرداند؟
2. «قل هل من شرکائکم من یهدى الى الحقّ»(59)؛ آیا از شرکایى که براى خدا قرار داده‏اید کسى هست که به حقّ راهنمایى کند؟
3. «قل أغیر اللَّه اَبغى ربّاً و هو ربّ کلّ شى‏ء»(60)؛ آیا غیر خداى یکتا پروردگارى بپذیرم در حالى که او پروردگار همه چیز است؟
4. «آللَّه خیرٌ امّا یشرکون»(61)؛ خداوند بهتر است یا آنچه شریک او مى‏گردانید؟

آیه 40 : تنها،دین توحید است که قادر بر اداره جامعه و سوق دادن آن به سوی سر منزل سعادت می باشد و دین محکمی است که تزلزل در آن راه ندارد و تمام معارفش برحق بوده و بطلانی در آن نیست و هدایتی است که ضلالتی در آن راه ندارد، امابیشتر مردم بخاطر علاقه و انسی که به محسوسات دارند و در زخارف زائل شدنی دنیا فرو رفته اند، سلامت دل و استقامت عقل را از دست داده اندو این معنارا درک نمی کنند و تنها به ظواهر زندگی دنیا اکتفا کرده و از آخرت روی گردان وغافل شده اند( یعلمون ظاهرا من الحیاه الدنیا و هم عن الاخره هم غافلون )(المیزان )

آیه 41 : اینکه فرمود: ‏«قُضِیَ الْأَمْرُ الَّذِی فِیهِ تَسْتَفْتِیانِ» خالى از اشعار بر این نکته نیست که یکى از آن دو نفر بعد از شنیدن تاویل رؤیایش خود را تکذیب کرد و گفت که من چنین خوابى ندیده بودم. و بعید نیست که آن شخص، دومى بوده که وقتى از یوسف شنید که به زودى به دار کشیده مى‏شود و مرغان از سرش مى‏خورند، خود را تکذیب کرده. و با همین اشعار آن روایاتى که از طرق ائمه اهل بیت ‏(علیه السّلام) رسیده تایید مى‏شود، چون در آنها چنین آمده که دومى به یوسف گفت: من در آنچه که برایت تعریف کردم دروغ گفتم و چنین خوابى ندیده بودم. یوسف ‏(علیه السّلام) هم در پاسخش گفت: ‏«قُضِیَ الْأَمْرُ الَّذِی فِیهِ تَسْتَفْتِیانِ» یعنى تاویلى که از من خواستید حتمى و قطعى شد و دیگر مفرى از آن نیست.

آیه 42 : در بعضى تفاسیر، جمله‏ى «فانساه الشیطان» را اینگونه ترجمه کرده‏اند که «شیطان یاد پروردگار را از ذهن یوسف برد و او به جاى استمداد از خداوند به ساقى شاه توجّه کرد» و این براى یوسف ترک اولى‏ بود و لذا سال‏هاى دیگرى را نیز در زندان ماند. امّا صاحب‏المیزان مى‏نویسد: اینگونه روایات خلاف قرآن است، چون قرآن یوسف را از مخلصین دانسته و شیطان به مخلصین نفوذ ندارد. به علاوه در دو آیه بعد آمده که «قال الّذى نجا منهما و ادّکر بعد امّة» فراموش کننده بعد از مدتّ‏ها یوسف را به خاطر آورد، از این معلوم مى‏شود که فراموشى مربوط به ساقى بوده است نه یوسف.

در کل این قضیه موعظه حضرت یوسف قبل از تعبیر خواب به من یه روش تربیتی یاد داد و ان هم استفاده از موقعیت هستش برای بیان مسایل مهم در تربیت فرزندان ... یه چیزی هم اینکه وقتی کسی ما رو نیکوکار و خوب خوند و در نظرش کار معنوی ما خیلی خوب بوده اون رو به خداوند نسبت بدیم و بگیم اینکه این کار به نظرت خوبه به خاطر اینه که این کار رو خداوند فرموده که انجام بدیم ... یعنی ربط دادنش به بالا هم ادم رو از خودپسندی نجات میده و هم مخاطب تو ذهنش تیک می خوره که خداوند چه دستورات اخلاقی نابی رو ذکر کرده برای انجام دادن

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ مرداد ۹۴ ، ۰۸:۱۳
* مسافر
پنجشنبه, ۲۲ مرداد ۱۳۹۴، ۰۷:۲۹ ب.ظ

239 . صفحه 239


بیست و یکم مرداد :


نفیسه :



(آیه 31)- «هنگامى که همسر عزیز، از مکر زنان حیله‏گر مصر، آگاه شد (نخست ناراحت گشت، سپس چاره‏اى اندیشید و آن این بود که) به سراغشان فرستاد و از آنها دعوت کرد و براى آنها پشتى (گرانبها و مجلس باشکوهى) فراهم ساخت و به دست هر کدام چاقویى براى بریدن میوه داد» اما چاقوهاى تیز، تیزتر از نیاز بریدن میوه‏ها! (فَلَمَّا سَمِعَتْ بِمَکْرِهِنَّ أَرْسَلَتْ إِلَیْهِنَّ وَ أَعْتَدَتْ لَهُنَّ مُتَّکَأً وَ آتَتْ کُلَّ واحِدَةٍ مِنْهُنَّ سِکِّیناً).

و این کار خود دلیل بر این است که او از شوهر خود، حساب نمى‏برد، و از رسوایى گذشته‏اش درسى نگرفته بود.
«در این موقع (به یوسف) گفت: وارد مجلس آنان شو»! تا زنان سرزنش گر، با دیدن جمال او، وى را در این عشقش ملامت نکنند (وَ قالَتِ اخْرُجْ عَلَیْهِنَّ).
زنان مصر که طبق بعضى از روایات ده نفر و یا بیشتر از آن بودند، هنگامى که آن قامت زیبا و چهره نورانى را دیدند، و چشمشان به صورت دلرباى یوسف افتاد، صورتى همچون خورشید که از پشت ابر ناگهان ظاهر شود و چشمها را خیره کند، در آن مجلس طلوع کرد چنان واله و حیران شدند که دست از پا و ترنج از دست، نمى‏شناختند «هنگامى که چشمشان به او افتاد، او را بسیار بزرگ و زیبا شمردند» (فَلَمَّا رَأَیْنَهُ أَکْبَرْنَهُ).
و آنچنان از خود بى‏خود شدند که به جاى ترنج «دستهایشان را بریدند» (وَ قَطَّعْنَ أَیْدِیَهُنَّ).

و هنگامى که دیدند، برق حیا و عفت از چشمان جذاب او مى‏درخشد و رخسار معصومش از شدت حیا و شرم گلگون شده، «همگى فریاد برآوردند که نه، این جوان هرگز آلوده نیست، او اصلا بشر نیست، او یک فرشته بزرگوار آسمانى است» (وَ قُلْنَ حاشَ لِلَّهِ ما هذا بَشَراً إِنْ هذا إِلَّا مَلَکٌ کَرِیمٌ).

(آیه 32)- در این هنگام زنان مصر، قافیه را بکلى باختند و با دستهاى مجروح که از آن خون مى‏چکید و در حالى پریشان همچون مجسمه‏اى بى‏روح در جاى خود خشک شده بودند، نشان دادند که آنها نیز دست کمى از همسر عزیز ندارند.
او از این فرصت استفاده کرد و «گفت: این است آن کسى که مرا به خاطر عشقش سرزنش مى‏کردید» (قالَتْ فَذلِکُنَّ الَّذِی لُمْتُنَّنِی فِیهِ).
همسر عزیز که از موفقیت خود در طرحى که ریخته بود، احساس غرور و خوشحالى مى‏کرد و عذر خود را موجه جلوه داده بود یکباره تمام پرده‏ها را کنار زد و با صراحت تمام به گناه خود اعتراف کرد و گفت: «آرى من او را به کام گرفتن از خویش دعوت کردم ولى او خویشتن دارى کرد» (وَ لَقَدْ راوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ فَاسْتَعْصَمَ).
سپس بى‏آنکه از این آلودگى به گناه اظهار ندامت کند، و یا لااقل در برابر میهمانان کمى حفظ ظاهر نماید، با نهایت بى‏پروایى با لحن جدى که حاکى از اراده قطعى او بود، صریحا اعلام داشت، «و اگر او (یوسف) آنچه را که من فرمان مى‏دهم انجام ندهد (و در برابر عشق سوزان من تسلیم نگردد) بطور قطع به زندان خواهد افتاد» (وَ لَئِنْ لَمْ یَفْعَلْ ما آمُرُهُ لَیُسْجَنَنَّ).
نه تنها به زندانش مى‏افکنم بلکه در درون زندان نیز «مسلما خوار و ذلیل خواهد شد» (وَ لَیَکُوناً مِنَ الصَّاغِرِینَ).

(آیه 33)- بعضى در اینجا روایت شگفت آورى نقل کرده‏اند و آن این که گروهى از زنان مصر که در آن جلسه حضور داشتند به حمایت از همسر عزیز برخاستند و حق را به او دادند و دور یوسف را گرفتند، و هر یک براى تشویق یوسف به تسلیم شدن یک نوع سخن گفتند: یکى گفت: اى جوان! این همه خویشتن دارى و ناز براى چیست؟ چرا به این عاشق دلداده، ترحم نمى‏کنى؟ مگر تو این جمال دل آراى خیره کننده را نمى‏بینى؟
دومى گفت: گیرم که از زیبایى و عشق چیزى نمى‏فهمى، ولى آیا نمى‏دانى که او همسر عزیز مصر و زن قدرتمند این سامان است؟ فکر نمى‏کنى که اگر قلب او را به دست آورى، هر مقامى که بخواهى براى تو آماده است؟
سومى گفت: گیرم که نه تمایل به جمال و زیبائیش دارى، و نه نیاز به مقام و مالش، ولى آیا نمى‏دانى که او زن انتقامجوى خطرناکى است؟
طوفان مشکلات از هر سو یوسف را احاطه کرده بود، اما او که از قبل خود را ساخته بود بى‏آنکه با زنان هوسباز و هوسران به گفتگو برخیزد رو به درگاه پروردگار آورد و این چنین به نیایش پرداخت: «گفت: بار الها! پروردگارا! زندان (با آن همه سختیهایش) در نظر من محبوبتر است از آنچه این زنان مرا به سوى آن مى‏خوانند» (قالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَیَّ مِمَّا یَدْعُونَنِی إِلَیْهِ).
سپس از آنجا که مى‏دانست در همه حال، مخصوصا در مواقع بحرانى، جز به اتکاء لطف پروردگار راه نجاتى نیست، خودش را با این سخن به خدا سپرد و از او کمک خواست، پروردگارا! اگر کید و مکر و نقشه‏هاى خطرناک این زنان آلوده را از من باز نگردانى، قلب من به آنها متمایل مى‏گردد و از جاهلان خواهم بود» (وَ إِلَّا تَصْرِفْ عَنِّی کَیْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَیْهِنَّ وَ أَکُنْ مِنَ الْجاهِلِینَ).

(آیه 34)- و از آنجا که وعده الهى همیشه این بوده که جهاد کنندگان مخلص را (چه با نفس و چه با دشمن) یارى بخشد، یوسف را در این حال تنها نگذاشت و لطف حق به یاریش شتافت، آنچنان که قرآن مى‏گوید: «پروردگارش این دعاى خالصانه او را اجابت کرد» (فَاسْتَجابَ لَهُ رَبُّهُ).
«و مکر و نقشه آنها را از او گرداند» (فَصَرَفَ عَنْهُ کَیْدَهُنَّ).
«چرا که او شنوا و داناست» (إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ).
هم نیایشهاى بندگان را مى‏شنود و هم از اسرار درون آنها آگاه است، و هم راه حل مشکل آنها را مى‏داند.

(آیه 35)- زندان به جرم بى‏گناهى: جلسه عجیب زنان مصر با یوسف در قصر «عزیز» با آن شور و غوغا پایان یافت. بیم رسوایى و افتضاح جنسى خاندان «عزیز» در نظر توده مردم روز به روز بیشتر مى‏شد، تنها چاره‏اى که براى این کار از طرف عزیز مصر و مشاورانش دیده شد این بود که یوسف را بکلى از صحنه خارج کنند، و بهترین راه براى این کار، فرستادنش به سیاه چال زندان بود، که هم او را به فراموشى مى‏سپرد و هم در میان مردم به این تفسیر مى‏شد که مجرم اصلى، یوسف بوده است! لذا قرآن مى‏گوید: «بعد از آن که آنها آیات و نشانه‏هاى (پاکى یوسف) را دیدند تصمیم گرفتند که او را تا مدتى زندانى کنند» (ثُمَّ بَدا لَهُمْ مِنْ بَعْدِ ما رَأَوُا الْآیاتِ لَیَسْجُنُنَّهُ حَتَّى حِینٍ).
آرى! در یک محیط آلوده، آزادى از آن آلودگان است، نه فقط آزادى که همه چیز متعلق به آنهاست، و افراد پاکدامن و با ارزشى همچون یوسف باید منزوى شوند، اما تا کى، آیا براى همیشه؟ نه، مسلما نه!

(آیه 36)- از جمله کسانى که با یوسف وارد زندان شدند، دو جوان بودند چنانکه آیه مى‏فرماید: «و دو جوان، همراه او وارد زندان شدند» (وَ دَخَلَ مَعَهُ السِّجْنَ فَتَیانِ).
و از آنجا که وقتى انسان نتواند از طریق عادى و معمولى دسترسى به اخبار پیدا کند احساسات دیگر او به کار مى‏افتد، تا مسیر حوادث را جستجو و پیش بینى کند خواب و رؤیا هم براى او مطلبى مى‏شود.
از همین رو یک روز این دو جوان که گفته مى‏شود یکى از آن دو مأمور «آبدار خانه شاه» و دیگرى سرپرست غذا و آشپزخانه بود، و به علت سعایت دشمنان و اتهام به تصمیم بر مسموم نمودن شاه، به زندان افتاده بودند، نزد یوسف آمدند و هر کدام خوابى را که شب گذشته دیده بود و برایش عجیب و جالب مى‏نمود بازگو کرد.
«یکى از آن دو گفت: من در عالم خواب چنین دیدم که انگور را براى شراب ساختن مى‏فشارم»! (قالَ أَحَدُهُما إِنِّی أَرانِی أَعْصِرُ خَمْراً).
«و دیگرى گفت: من در خواب دیدم که مقدارى نان روى سرم حمل مى‏کنم، و پرندگان (آسمان مى‏آیند و) از آن مى‏خورند» (وَ قالَ الْآخَرُ إِنِّی أَرانِی أَحْمِلُ فَوْقَ رَأْسِی خُبْزاً تَأْکُلُ الطَّیْرُ مِنْهُ).
سپس اضافه کردند: «ما را از تعبیر خوابمان آگاه ساز که تو را از نیکوکاران مى‏بینیم» (نَبِّئْنا بِتَأْوِیلِهِ إِنَّا نَراکَ مِنَ الْمُحْسِنِینَ).

(آیه 37)- به هر حال یوسف که هیچ فرصتى را براى ارشاد و راهنمایى زندانیان از دست نمى‏داد، مراجعه این دو زندانى را براى تعبیر خواب غنیمت شمرد و به بهانه آن، حقایق مهمّى را که راهگشاى آنها و همه انسانها بود بیان داشت.
نخست براى جلب اعتماد آنها در مورد آگاهى او بر تعبیر خواب که سخت مورد توجه آن دو زندانى بود چنین «گفت: من (به زودى و) قبل از آن که جیره غذایى شما فرا رسد شما را از تعبیر خوابتان آگاه خواهم ساخت» (قالَ لا یَأْتِیکُما طَعامٌ تُرْزَقانِهِ إِلَّا نَبَّأْتُکُما بِتَأْوِیلِهِ قَبْلَ أَنْ یَأْتِیَکُما).
سپس یوسف با ایمان و خدا پرست که توحید با همه ابعادش در اعماق وجود او ریشه دوانده بود، براى این که روشن سازد چیزى جز به فرمان پروردگار تحقق نمى‏پذیرد چنین ادامه داد: «این علم و دانش و آگاهى من از تعبیر خواب از امورى است که پروردگارم به من آموخته است» (ذلِکُما مِمَّا عَلَّمَنِی رَبِّی).
و براى این که تصور نکنند که خداوند، بى‏حساب چیزى به کسى مى‏بخشد اضافه کرد: «من آیین جمعیتى را که ایمان به خدا ندارند و نسبت به سراى آخرت کافرند، ترک کردم» و این نور ایمان و تقوا مرا شایسته چنین موهبتى ساخته است (إِنِّی تَرَکْتُ مِلَّةَ قَوْمٍ لا یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ کافِرُونَ).
منظور از این قوم و جمعیت مردم بت پرست مصر یا بت پرستان کنعان است.



هانیه :


حواسم باشه که در مورد دیگران سرزنش و قضاوت نکنم. ... چه بسا جای اون ادم و در موقعیت اونا باشم بدتر عمل کنم

اینطور آگاهانه از رحمت خدا دور شدن یه نوع نادانی است ... ربنا لاتزغ قلوبنا بعد اذهدیتنا


اعظم :



ایه 31:
ما هم زلیخا را سرزنش نکنیم و زنان مصر را !

ایه 31:
شاید تعبیر از مکر زنان مصری این باشد که اونها با نقل داستان زلیخا و شاخ و برگ دارن به اون قصد داشتن حیله ای کنن تا بلکه اونا هم بتونن یوسف رو ببینن ... الله اعلم

ایه 31:
جزء اولین کارای مجرم اینه که جرم رو عادی جلوه بده بگه شما هم بودین همین کار رو می کردین

ایه 31 :
ادعاهای ادم در مرحله عمل ثابت میشه
تا وقتی امتحانی نگرفته شده همه میتونت امتحان کنن نمره 20 کلاسن
ولی بعد امتحان نمره 20 معلوم میشه

به قولی
دیکته نانوشته غلط نداره

ایه 31 : تعبیر شخصی من از کریم درعبارت ملک کریم اینه که اونچه از قیافه دیده میشد فقط زیبایی نبود
حیا و نجابت و پاکی بی حد و حصرش نور معنویی در رخسارش گذاشته بود که همهجذبش شدن
اون چیزی که فرای میل ظاهری در درون ادمها تاثیر میکنه
زیبایی باطنی

ایه 32 : دروغکو رسوا شد
اون موقع گفت "راودتنی 26" اینجا گفت "راودنه"

ایه 32 : در مورد سوال معصومه جان به نظرم میرسه شدت هوای نفس و شهوت برانگیخته زلیخا باعث این امر شد که با تموم این احوال به کارش ادامه بده
یه چیز دیگه هم هست به صورت ضمنی میگم
داریم که اگه متوجه شدید همسرتون بهتون خیانت میکنه سریع همه جا جار نزنین
سعی کنین داخلی حلش کنین
همون پرده دریده شدن و رسوایی که همه میشنون باعث مبشه اون دیگه عزمی بر ترکش نکنه
میگه حالا ما که رسوا شدیم و اسممون بد در رفت چرا عشق و حال رو بر خودمون تحریم کنیم
یکی از دلایلی که میگن ابروی کسی رو نبرید یا حتی اگه خودتون گناهی کردین برای دیگران نگین و بذارین بین خودتون و خدا باشه اینه که اون ابرو رفتن ادم رو بر ادامه عمل زشتش دلیر میکنه

ایه 33:
برای دوستداران خدا اونقدر پاکی و خدایی بودن مهمه که زندان رو بر دنیای امیخته با گناه ترجیح میدن

ایه 33:
در تفسیر امده :
از عبارت جاهلین میتوان فهمید عصمت از مقوله علم است که به طور تدریجی به معصوم اضافه میشود چدن در هر گرفتاری به خدا مراجعه میکنه اثر این علم اینه که به طور قطعی و دایم معصوم رو از گناه باز میدارخ ... این علم اختیار گناه رو سلب نمیکنه بلکه اراده رک تقویت میکنه

ایه 34 : اگر برای حفظ ایمانمون به خدا پناه ببریم امکان نداره خداوند پناهمون نده

ایه 35 :
هر زندانیی هم ناپاک نیست
شاید یوسفی میان اونها باشه
همه رو از دم تیغ قضاوت نگذرونیم

ایه 36: ادم نیکوکار تو زندان هم که باشه خوبیش رو نشون میده
مثل عطر خوشبویی که تو هر محیطی بو و عطرش غالبه

یوسف در زندان هم اثرات بیرونی ایمانش رو نشون داده بود

ایه 36 :
اونوقتی میشه ادمها رو تبلیغ و ارشاد کرد که قبلش خوی نیکمون رو دیده باشن
یعنی تاثیرات ایمان درونی ما در ظاهرمون نشون داده شده باشه

ایه 37 :
اساس ایمان اینه که از کفر تبری بجوییم اول
"ترکت"
با یه دل دو دلبر نداشته باشیم
اول میلمون رو به کفر و مظاهرش از بین ببریم
بعد خداوند نور علم و ایمان میده
علمنی ربی انی ترکت

ایه 37 : از فرصتها برای تبلیغ دینمون استفاده کنیم


..................................................................................................

 

مباحثه آیات سوال برانگیز :

 

آیه 31 و 32  سوره یوسف :




معصومه :


ایه ۳۱
چرا برای عمل زنان مصر از کلمه مکر استفاده کرده؟
اگه اشتباه نکنم صغحه قبل مکر رو برای کار خود زلیخا استفاده کرده بود, اما کار زنان اشراف مصر, سرزنش, بدگویی, شایعه پراکنی و... بوده.
چه مکری کردند؟

زنان مصر برای یوسف عبارت "ملک کریم" استفاده کردند, خب میشه ملک رو در زبان عامیانه خودمون تعبیر ب زیبارویی کنیم اما چرا کریم؟
چه چیزی در رفتار یوسف بود که کریم خوانده شد؟؟

ایه ۳۲
چرا زلیخا با وجود اینکه از لحاظ اجتماعی و خانوادگی رسوا شده بود و مورد سرزنش همه بود باز هم جلوی همه زنان اعلام میکنه که "و لین ما یفعل ما امره..."

اعظم :


در حین نکته ها پاسخ داده شد


نفیسه :



در تفسیر نور آمده:‏
‏« مَکْر » یعنی نیرنگ . مراد سخنان ناجور و بدگوئیهای زنان از زلیخا است .


در جمله ‏«ما هذا بَشَراً إِنْ هذا إِلَّا مَلَکٌ کَرِیمٌ» بشریت را از یوسف نفى و فرشته بودن را برایش اثبات کردند، البته این حرف هم ناشى از اعتقادى بود که معتقدین به خدا که یک فرقه آنان بت‏پرستانند بدان معتقد بودند. و آن این بود که خداوند فرشتگانى دارد که موجوداتى شریف و مبدء هر خیر و سعادت در عالمند، و زندگى هر موجود زنده و علم و جمال و بهاء و سرور و سایر کمالات مورد آرزو از ناحیه آنان ترشح مى‏شود، و در نتیجه خود ایشان داراى تمامى‏ جمالها و زیباییهاى صورى و معنویند، و اگر فرضا به صورت بشر مجسم شوند در حسن و جمالى مى‏آیند که به هیچ مقیاسى قابل اندازه‏گیرى نیست و بت‏پرستان آنها را به صورت انسان تصور مى‏کنند، البته انسانى در نهایت حسن و بهاء.
و شاید همین اعتقاد سبب بوده که به جاى توصیف حسن و جمالش و چشم و ابرویش،او را به فرشته‏اى بزرگوار تشبیه کرده‏اند، با اینکه آتشى که در دل ایشان افروخته شده بود، به دست حسن صورت و زیبایى منظر یوسف افروخته شده بود. مع ذلک مى‏بینیم از حسن او چیزى نگفتند، بلکه او را فرشته‏اى کریم نامیدند، تا هم به حسن صورت او اشاره کرده باشند و هم به حسن سیرتش، و هم به جمال ظاهر و خلقتش و هم به جمال باطن و خلقش و خدا داناتر است.


در تفسیر المیزان آمده: بعد از آنکه زنان با بریدن دست خود عملا و با گفتن آن سخنان قولا، مفتضح ورسوا شدند، چاره ای جز پذیرفتن عذر زلیخا و معذور دانستن وی در عشق یوسف نداشتند، لذا زلیخا گفتار خود را فرع گفتار و کردار آنان قرار داد و گفت :پس این همان است که مرا درباره عشقش ملامت می کردید و در واقع بطورعملی و خارجی جواب آنها را داد تا بدانند چه اعجوبه ای باعث شده که اوشرافت و آبروی دودمان و عزت شوهر و عفت خود را بر باد دهد و آنگاه اعتراف کرد که با یوسف مراوده نموده ، اما یوسف عفت ورزیده و خودداری نموده است و او آنچنان دلباخته یوسف بود که بدون هیچ شرم و حیائی ماجرای دلباختگی خود را بی پروا برای آنها بازگفت و چون همه آن زنان در دام عشق یوسف گرفتار شده بودند زلیخا از سر همدردی قصد درد دل نمودن با آنها راداشت و آنگاه تصمیم جازم خود را بیان کرد و گفت من از یوسف دست بردارنیستم و به یوسف فهماند که اگر با او موافقت نکند، تنبیه و مجازات خواهد شدو سخن خود را با لام تأکید، نون قسم و نون تأکید مؤکد نمود تا بفهماند که برعزم خود استوار است و این نحوه گفتار گویای آنست که زلیخا از سر درماندگی خواسته تا هم به زنان مصر عزت و فخر فروشی کند و هم یوسف را تهدید نمایدو این تهدید او از تهدید روز اول سخت تر بود، چون آنجا گفت : جزای کسی که اراده سوء داشته جز زندان یا عذاب الیم چیست ؟ اما در اینجا میان زندان وخواری جمع نمود و در آنجا از شوهرش تقاضا کرد، اما اینجا گفت ، خودم این کار را می کنم و به این صورت فهمانید که آن قدر در قلب شوهرش نفوذ دارد که بتواند او را به هر کار که بخواهد وادار سازد و به هر نحو که دلش بخواهد در اوتصرف کند.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ مرداد ۹۴ ، ۱۹:۲۹
* مسافر
سه شنبه, ۲۰ مرداد ۱۳۹۴، ۱۰:۵۹ ق.ظ

238 . صفحه 238


بیستم مرداد :


نفیسه :


(آیه 23)- عشق سوزان همسر عزیز مصر! یوسف با آن چهره زیبا و ملکوتیش، نه تنها عزیز مصر را مجذوب خود کرد، بلکه قلب همسر عزیز را نیز بسرعت در تسخیر خود درآورد، و عشق او پنجه در اعماق جان او افکند و با گذشت زمان، این عشق، روز به روز داغتر و سوزانتر شد، اما یوسف پاک و پرهیزکار جز به خدا نمى‏اندیشید و قلبش تنها در گرو «عشق خدا» بود.

امور دیگرى نیز دست به دست هم داد و به عشق آتشین همسر عزیز، دامن زد.
نداشتن فرزند از یک سو، غوطه‏ور بودن در یک زندگى پرتجمل اشرافى از سوى دیگر، و نداشتن هیچ گونه گرفتارى در زندگى داخلى- آنچنان که معمول اشراف و متنعمان است- از سوى سوم، این زن را که از ایمان و تقوا نیز بهره‏اى نداشت در امواج وسوسه‏هاى شیطانى فرو برد. آنچنان که سرانجام تصمیم گرفت از او تقاضاى کامجویى کند.
او از تمام وسائل و روشها براى رسیدن به مقصود خود در این راه استفاده کرد، و با خواهش و تمنا، کوشید در دل او اثر کند آنچنان که قرآن مى‏گوید: «آن زن که یوسف در خانه او بود پى‏درپى از او تمناى کامجویى کرد» (وَ راوَدَتْهُ الَّتِی هُوَ فِی بَیْتِها عَنْ نَفْسِهِ).
سرانجام به نظرش رسید یک روز او را تنها در خلوتگاه خویش به دام اندازد، تمام وسائل تحریک او را فراهم نماید، جالبترین لباسها، بهترین آرایشها، خوشبوترین عطرها را به کار برد، و صحنه را آنچنان بیاراید که یوسف نیرومند را به زانو درآورد.
قرآن مى‏گوید: «او تمام درها را محکم بست و گفت: بیا که من در اختیار توام»! (وَ غَلَّقَتِ الْأَبْوابَ وَ قالَتْ هَیْتَ لَکَ).


شاید با این عمل مى‏خواست به یوسف بفهماند که نگران از فاش شدن نتیجه کار نباشد چرا که هیچ کس را قدرت نفوذ به پشت این درهاى بسته نیست.
در این هنگام که یوسف همه جریانها را به سوى لغزش و گناه مشاهده کرد، و هیچ راهى از نظر ظاهر براى او باقى نمانده بود، در پاسخ زلیخا به این جمله قناعت کرد و «گفت: پناه مى‏برم به خدا» (قالَ مَعاذَ اللَّهِ).
او با ذکر این جمله کوتاه، هم به یگانگى خدا از نظر عقیده و هم از نظر عمل، اعتراف نمود.
سپس اضافه کرد: از همه چیز گذشته، من چگونه مى‏توانم تسلیم چنین خواسته‏اى بشوم، در حالى که در خانه عزیز مصر زندگى مى‏کنم و در کنار سفره او هستم «او صاحب نعمت من است و مقام مرا گرامى داشته است» (إِنَّهُ رَبِّی أَحْسَنَ مَثْوایَ).
آیا این ظلم و ستم و خیانت آشکار نیست؟ «مسلما ستمگران رستگار نخواهند شد» (إِنَّهُ لا یُفْلِحُ الظَّالِمُونَ).



(آیه 24)- در اینجا کار یوسف و همسر عزیز به باریکترین مرحله و حساسترین وضع مى‏رسد، که قرآن با تعبیر پرمعنایى از آن سخن مى‏گوید: «همسر عزیز مصر، قصد او را کرد و یوسف نیز، اگر برهان پروردگار را نمى‏دید، چنین قصدى مى‏نمود»! (وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِها لَوْ لا أَنْ رَأى‏ بُرْهانَ رَبِّهِ).
همسر عزیز تصمیم بر کامجویى از یوسف داشت و نهایت کوشش خود را در این راه به کار برد، یوسف هم به مقتضاى طبع بشرى و این که جوانى نوخواسته بود،و هنوز همسرى نداشت، و در برابر هیجان انگیزترین صحنه‏هاى جنسى قرار گرفته بود. هرگاه برهان پروردگار یعنى روح ایمان و تقوا و تربیت نفس و بالاخره مقام «عصمت» در این وسط حائل نمى‏شد! چنین تصمیمى را مى‏گرفت.
این تفسیر در حدیثى از امام على بن موسى الرضا علیه السّلام در عبارت بسیار فشرده و کوتاهى بیان شده است آنجا که «مأمون» خلیفه عباسى از امام مى‏پرسد: آیا شما نمى‏گویید پیامبران معصومند؟ فرمود: آرى، گفت: پس این آیه قرآن تفسیرش چیست؟ (وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِها لَوْ لا أَنْ رَأى‏ بُرْهانَ رَبِّهِ)
امام فرمود: «همسر عزیز تصمیم به کامجویى از یوسف گرفت، و یوسف نیز اگر برهان پروردگارش را نمى‏دید، همچون همسر عزیز مصر تصمیم مى‏گرفت، ولى او معصوم بود و معصوم هرگز قصد گناه نمى‏کند و به سراغ گناه هم نمى‏رود».
مأمون (از این پاسخ لذت برد) و گفت: آفرین بر تو اى ابو الحسن! اکنون به تفسیر بقیه آیه توجه کنید: قرآن مجید مى‏گوید: «ما این چنین (برهان خویش را به یوسف نشان دادیم) تا بدى و فحشاء را از او دور سازیم» (کَذلِکَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَ الْفَحْشاءَ).


«چرا که او از بندگان برگزیده و با اخلاص ما بود» (إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُخْلَصِینَ).
اشاره به این که اگر ما امداد غیبى و کمک معنوى را به یارى او فرستادیم، تا از بدى و گناه رهایى یابد، بى‏دلیل نبود، او بنده‏اى بود که با آگاهى و ایمان و پرهیزکارى و عمل پاک، خود را ساخته بود.
ذکر این دلیل نشان مى‏دهد که این گونه امدادهاى غیبى که در لحظات طوفانى و بحرانى به سراغ پیامبرانى همچون یوسف مى‏شتافته، اختصاصى به آنها نداشته، هر کس در زمره بندگان خالص خدا و «عباد اللّه المخلصین» وارد شود، او هم لایق چنین مواهبى خواهد بود.
متانت و عفت بیان-
از شگفتیهاى قرآن که یکى از نشانه‏هاى اعجاز آن محسوب مى‏شود، این است که هیچ گونه تعبیر زننده و رکیک و ناموزون و مبتذل و دور از عفت بیان، در آن وجود ندارد، و ابدا متناسب طرز تعبیرات یک فرد عادى درس نخوانده و پرورش یافته در محیط جهل و نادانى نیست، با این که سخنان هر کس متناسب و همرنگ افکار و محیط اوست.
در میان تمام سرگذشتهایى که قرآن نقل کرده یک داستان واقعى عشقى، وجود دارد و آن داستان یوسف و همسر عزیز مصر است.
داستانى که از عشق سوزان و آتشین یک زن زیباى هوس آلود، با جوانى ماهرو و پاکدل سخن مى‏گوید.
ولى قرآن در ترسیم صحنه‏هاى حساس این داستان به طرز شگفت انگیزى «دقت در بیان» را با «متانت و عفت» به هم آمیخته و بدون این که از ذکر وقایع چشم بپوشد و اظهار عجز کند، تمام اصول اخلاق و عفت را نیز به کار بسته است.


(آیه 25)- طشت رسوایى همسر عزیز از بام افتاد! مقاومت سرسختانه یوسف، همسر عزیز را تقریبا مأیوس کرد، ولى یوسف که در این دور مبارزه در برابر آن زن عشوه‏گر و هوسهاى سرکش نفس، پیروز شده بود احساس کرد که اگر بیش از این در آن لغزشگاه بماند خطرناک است و باید خود را از آن محل دور سازد و لذا «با سرعت به سوى در کاخ دوید، همسر عزیز نیز بى‏تفاوت نماند، چنانکه آیه مى‏گوید: «و هر دو به سوى در، دویدند (در حالى که همسر عزیز، یوسف را تعقیب مى‏کرد) و پیراهن او را از پشت کشید و پاره کرد» (وَ اسْتَبَقَا الْبابَ وَ قَدَّتْ قَمِیصَهُ مِنْ دُبُرٍ).
ولى هر طور بود، یوسف خود را به در رسانید و در را گشود، ناگهان عزیز مصر را پشت در دیدند، بطورى که قرآن مى‏گوید: «آن دو، آقاى آن زن را دم در یافتند» (وَ أَلْفَیا سَیِّدَها لَدَى الْبابِ).
در این هنگام که همسر عزیز از یک سو خود را در آستانه رسوایى دید، و از سوى دیگر شعله انتقامجویى از درون جان او زبانه مى‏کشید با قیافه حق به جانبى رو به سوى همسرش کرد و یوسف را با این بیان متهم ساخت، «صدا زد: کیفر کسى که نسبت به اهل و همسر تو،اراده خیانت کند، جز زندان یا عذاب الیم چه خواهد بود»؟ (قالَتْ ما جَزاءُ مَنْ أَرادَ بِأَهْلِکَ سُوءاً إِلَّا أَنْ یُسْجَنَ أَوْ عَذابٌ أَلِیمٌ).


(آیه 26)- یوسف در اینجا سکوت را به هیچ وجه جایز نشمرد و با صراحت پرده از روى راز عشق همسر عزیز برداشت و «گفت: او مرا با اصرار و التماس به سوى خود دعوت کرد» (قالَ هِیَ راوَدَتْنِی عَنْ نَفْسِی).
بدیهى است در چنین ماجرا هر کس در آغاز کار به زحمت مى‏تواند باور کند که جوان نوخاسته برده‏اى بدون همسر، بى‏گناه باشد، و زن شوهردار ظاهرا با شخصیتى گناهکار، بنابراین شعله اتهام بیشتر دامن یوسف را مى‏گیرد، تا همسر عزیز را! ولى از آنجا که خداوند حامى نیکان و پاکان است، اجازه نمى‏دهد،این جوان پارساى مجاهد با نفس، در شعله‏هاى تهمت بسوزد، لذا قرآن مى‏گوید: «در این هنگام شاهدى از خاندان آن زن گواهى داد، که (براى پیدا کردن مجرم اصلى، از این دلیل روشن استفاده کنید) اگر پیراهن یوسف از جلو پاره شده باشد، آن زن، راست مى‏گوید و یوسف دروغگو است» (وَ شَهِدَ شاهِدٌ مِنْ أَهْلِها إِنْ کانَ قَمِیصُهُ قُدَّ مِنْ قُبُلٍ فَصَدَقَتْ وَ هُوَ مِنَ الْکاذِبِینَ).


(آیه 27)- «و اگر پیراهنش از پشت سر پاره شده است، آن زن دروغ مى‏گوید و یوسف راستگوست» (وَ إِنْ کانَ قَمِیصُهُ قُدَّ مِنْ دُبُرٍ فَکَذَبَتْ وَ هُوَ مِنَ الصَّادِقِینَ).
شهادت دهنده، یکى از بستگان همسر عزیز مصر بود و کلمه «مِنْ أَهْلِها» گواه بر این است، و قاعدتا مرد حکیم و دانشمند و باهوشى بوده است و مى‏گویند این مرد از مشاوران عزیز مصر، و در آن ساعت،همراه او بوده است.


(آیه 28)- عزیز مصر، این داورى را که بسیار حساب شده بود پسندید، و در پیراهن یوسف خیره شد،«و هنگامى که دید پیراهنش از پشت پاره شده (مخصوصا با توجه به این معنى که تا آن روز دروغى از یوسف نشنیده بود رو به همسرش کرد و) گفت: این کار از مکر و فریب شما زنان است که مکر شما زنان، عظیم است» (فَلَمَّا رَأى‏ قَمِیصَهُ قُدَّ مِنْ دُبُرٍ قالَ إِنَّهُ مِنْ کَیْدِکُنَّ إِنَّ کَیْدَکُنَّ عَظِیمٌ).


(آیه 29)- در این هنگام عزیز مصر از ترس این که، این ماجراى اسف انگیز بر ملا نشود، و آبروى او در سرزمین مصر، بر باد نرود، صلاح این دید که سر و ته قضیه را به هم آورده و بر آن سرپوش نهد، رو به یوسف کرد و گفت: «یوسف تو صرف نظر کن و دیگر از این ماجرا چیزى مگو» (یُوسُفُ أَعْرِضْ عَنْ هذا).
سپس رو به همسرش کرد و گفت: «تو هم از گناه خود استغفار کن که از خطاکاران بودى» (وَ اسْتَغْفِرِی لِذَنْبِکِ إِنَّکِ کُنْتِ مِنَ الْخاطِئِینَ).
حمایت خدا در لحظات بحرانى-
درس بزرگ دیگرى که این بخش از داستان یوسف به ما مى‏دهد، همان حمایت وسیع پروردگار است که در بحرانى‏ترین حالات به یارى انسان مى‏شتابد و به مقتضاى «یجعل له مخرجا و یرزقه من حیث لا یحتسب» از طرقى که هیچ باور نمى‏کرد روزنه امید براى او پیدا مى‏شود و شکاف پیراهنى سند پاکى و برائت او مى‏گردد، همان پیراهن حادثه سازى که یک روز، برادران یوسف را در پیشگاه پدر به خاطر پاره نبودن رسوا مى‏کند، و روز دیگر همسر هوسران عزیز مصر را به خاطر پاره بودن، و روز دیگر نور آفرین دیده‏هاى بى‏فروغ یعقوب است، و بوى آشناى آن، همراه نسیم صبحگاهى از مصر به کنعان سفر مى‏کند، و پیر کنعانى را بشارت به قدوم موکب بشیر مى‏دهد! به هر حال خداوند الطاف خفیه‏اى دارد که هیچ کس از عمق آن آگاه نیست، و به هنگامى که نسیم این لطف مى‏وزد، صحنه‏ها چنان دگرگون مى‏شود که براى هیچ کس حتى هوشمندترین افراد قابل پیش بینى نیست.


(آیه 30)- توطئه دیگر همسر عزیز مصر: هر چند مسأله اظهار عشق همسر عزیز، با آن داستانى که گذشت یک مسأله خصوصى بود که «عزیز» هم تأکید بر کتمانش داشت، اما از آنجا که این گونه رازها نهفته نمى‏ماند، مخصوصا در قصر شاهان و صاحبان زر و زور، که دیوارهاى آنها گوشهاى شنوایى دارد، سرانجام این راز از درون قصر به بیرون افتاد، و چنانکه قرآن مى‏گوید: «گروهى از زنان شهر، این سخن را در میان خود گفتگو مى‏کردند و نشر مى‏دادند که همسر عزیز با غلامش سر و سرّى پیدا کرده و او را به سوى خود دعوت مى‏کند» (وَ قالَ نِسْوَةٌ فِی الْمَدِینَةِ امْرَأَتُ الْعَزِیزِ تُراوِدُ فَتاها عَنْ نَفْسِهِ).
«و آنچنان عشق غلام بر او چیره شده که اعماق قلبش را تسخیر کرده است»(قَدْ شَغَفَها حُبًّا).
و سپس او را با این جمله مورد سرزنش قرار دادند «ما او را در گمراهى آشکار مى‏بینیم»! (إِنَّا لَنَراها فِی ضَلالٍ مُبِینٍ).
آنها که این سخن را مى‏گفتند دسته‏اى از زنان اشرافى مصر بودند که در هوسرانى چیزى از همسر عزیز کم نداشتند، چون دستشان به یوسف نرسیده بود به اصطلاح جانماز آب مى‏کشیدند و همسر عزیز را به خاطر این عشق در گمراهى آشکار مى‏دیدند!


اعظم :




آیه23 یوسف : در این آیه حضرت یوسف در اون هنگامه سخت میگه "معاذالله " نگفت :پناه می برم به خدا، بلکه فرمود(معاذ الله )یعنی (پناه بر خدا)من هر چه دارم از خداست ، اوپروردگار یکتایی است که مرا گرامی داشته و به من جایگاه نیکو بخشیده ، چگونه چنین عمل ظالمانه ای را مرتکب شوم ، با آنکه پروردگارم ستمکاران را رستگارنمی کند و این عبارت گویای کمال توحید و خلوص نیت آنحضرت است که ابداشائبه ای از شرک و خودبینی در ایشان نبوده


آیه 23 یوسف : بعضی از مفسران ضمیر در (انه ربی احسن مثوی ) را به عزیزمصر بر گردانده اند که در این صورت معنا چنین می شود که (عزیز مصر مرا گرامی داشته و منزلت نیکو بخشیده و من چنین عمل خائنانه ای را مرتکب نمی شوم )اما این معناصحیح نیست ، چون با مقام نبوت و توحید یوسف منافات دارد که عزیزمصر را(رب ) خود بداند و اگر چنین بود باید در آخر آیه می فرمود(انه لا یفلح الخائنین ). ... ارزش این کار بسیار پایین تر از ارزش تقواست


آیه 23 : خیلی وقتها خیانت مردان با میل و رغبت زنان شروع میشه (راودته ) جامعه ای از لحاظ جنسی سالمه که زنان و مردانش حیا داشته باشن و خودشون رو در مقابل خداوند مسئول بدونن و همیشه در محضر خدا


آیه 23 : در هنگامه سخت گناه باید به خدا پناه ببریم


آیه 23 : یادکردن الطاف خداوند یکی از عوامل دوری از گناه (ان ربی اخسن مثوای)


آیه 23 : یوسف در بحبوبه شرایط گناه به فلاح و رستگاری فکر می کرد (لایفلح الظالمون )



آیه 24 : چنین نیست که شخص معصوم ، اراده انجام معصیت و اختیار برآن را نداشته باشد، بلکه به درجه ای از علم یقینی رسیده که ابدا فکر معصیت دراو راه ندارد. و خداوند می فرماید، ما برای برگرداندن سوء و فحشاء برهان خود را به اونشان دادیم و نمی فرماید ما او را از بدی و فحشاء منصرف کردیم ، چون او به واسطه احسان و نیکوکاریش ابدا میلی به سوء و فحشاء نداشت تا محتاج برگرداندن از آندو باشد و علت این امر هم آنست که او از بندگان خالص خداست که خداوند قلب آنها را برای خود خالص کرده و جز یاد خدا و عشق به او چیزی در قلبشان رخنه نکرده


آیه 24 : انبیا در غرایز مانند انسانهای معمولی اند ولی ایمان محکم و یقین و حکمتشان مانع گناه میشود


آیه 24 : خداوند همه بندگان مخلص را از گناه نجات می دهد


آیه 25 : فقط نباید بگیم "معاذالله " باید از صحنه گناه فرار کنیم (واستقبا)


آیه 25 : نباید فکر کنیم دیگه هیچ راه فراری نیست از صحنه گناه ما نلاش خودمون رو بکنیم و نشون بدیم که داریم فرار می کنیم واقعا خداوند از فضلش دری برامون باز می کنه


آیه 26 " متهم باید از خودش دفاع کنه (هی راودتنی ) و علام برائت کنه از عملی که انجام نداده و متهم شده


آیه 26 : در شهادت دادن رعایت رابطه خویش و قومی رو نکنیم (شهد شاهد من اهلها )


آیه 28 : به محض اینکه استدلال شاهد رو شنیدیم و اون رو عقلانی تخیص دادیم حکم رو اعلام کنیم


آیه 28 : وقتی عزیزمصر دیدکه پیراهن یوسف از پشت دریده شده ، حقیقت ماجرا را دانست و گفت این کیدشما زنان است که کید شما بسیار عظیم و عجیب است و اگر این کید را به همه زنان نسبت داد (با آنکه زلیخا مرتکب شده بود)برای آنست که بگوید این عمل به آن جهت از تو صادر شد که یک زنی و کید زنان هم معروف است ، چون خداوند در مردان میل و جذب نسبت به زنان قرار داده ولی در زنان قدرتی نهاده که با توسل به اسبابی که در اختیار آنهاست در صدد جذب قلوب مردانی هستندکه به آنها تمایل می یابند، پس زنان با جلوه های گوناگون و حرکات سحرآمیزخود دلهای مردان را مسخر نموده و عقلشان را می ربایند و این همان مکر و کیدزنان است که مردان را از راههایی که خودشان هم متوجه نیستند به سوی خواسته های خود می کشانند و لذا عزیزمصر مکر زنان را بزرگ و عظیم خوانده است .


آیه 28  : وقتی مردی خیانت می کنه یه طرف رابطه زنی هستش که حیله ای در جذب اون مرد به کار برده و ضعف ایمان اون مرد باعث مغلوب شدن و کار رو به جای باریک بودن رسونده .... (این نکته یه برداشت اجتماعی بود خیلی هم به آیه ربط نداشت کاملا شخصی به خاطر "کید" گفتم )


آیه 29 : عدم وفاداری به همسر در میان کسانی که بی دین هم بودن به ظاهر امری ناپسند بوده (واستغفری لذنبک ) هر چند که یا به خاطر شیوعش در اون زمان یا به خاطر دوست داشتن شدید همسر از گناهش با تساهل گذشته



هانیه :




مرسی از تفاسیر کاملتون. نکته های جالب و ظریفی داره این داستان.... همون طور که در ابتدای سوره، قران هم اشاره کرده بود...
تنها جیزی که به ذهن من رسید اضافه کنم این بود ...


خیلی اوقات درونم یه زلیخای وسوسه گر داره و یک یوسف پاک ... چشماتو ببند و بگو (پناه می برم بخدا) یا بقول اعظم جان پناه بر خدا و بیاد بیار نعمت هایی که داده ... و یاداوری کن عهدی که روز اول خدا ازانسان گرفته بود: رستگارشدن


برا من محرکای درونی خیلی ازاردهنده و غیر قابل کنترل می شوند ...


دلا چنان کن گر بلغزد پای .... فرشته ات به دو دست دعا نگه دارد


اعظم :


و برای همه ما همینطوره .... این بیت رو نوشتم و پاک کردم حدیث دل خودم بود ... گفتم شاید برای یوسف تعبیر بشه که پاش نلغزیده بود هرگز

هانیه :


من البته این شعر وصف حال خودم بود و یه تذکر لطیف به دلم ... تازه عمل کردن بهش کلی لطف و عنایت خدامی میخواد .. شاید در مورد انسانهای پاک و مخلص بشه کفت احتمال لغزش ؛)



من خودم قبل اینکه نکنه های شما و نفیسه جونو بخوونم خیلی توجه نکرده بودم به ریزه کاری هاش خیلی خوب بود. .. و مرسی که تشویق می کردین خودمون بخوونیم بجای دنبال کردن پیاما


اعظم :




خیلی فرق داره وقتی خودت میخونی یا وقتی فقط نکته ها رو می خونی .... هر قلبی یه پیام از آیه دریافت می کنه و این از شگفتیهای این کتابه ..... حتی در خوندن های چندباره یه نفر هر بار پیام متفاوتی دریافت میشه با توجه به ایمان ، تجربه ، فهم و ....


..................................................................................................

 

مباحثه آیات سوال برانگیز :

 

آیه 24 سوره یوسف :


معصومه :


ببخشید تو این قسمت حرفتون بحث هست


آیه 24 : چنین نیست که شخص معصوم ، اراده انجام معصیت و اختیار برآن را نداشته باشد، بلکه به درجه ای از علم یقینی رسیده که ابدا فکر معصیت دراو راه ندارد. و خداوند می فرماید، ما برای برگرداندن سوء و فحشاء برهان خود را به اونشان دادیم و نمی فرماید ما او را از بدی و فحشاء منصرف کردیم ، چون او به واسطه احسان و نیکوکاریش ابدا میلی به سوء و فحشاء نداشت تا محتاج برگرداندن از آندو باشد ....

ابدا میلی نداشتن با عبارت "هم بها" جور در نمیاد.


اعظم :


عزیزم فرمودن "هم بها لو ...."
اهنگ او می کرد اگر ....
مقدمه شرط برقرار نیست پس تالی بحث پیش نمیاد


علامه در المیزان فرمودن اگر مرتکب ریزترین حطایی شده بود خداوند صحبت از توبه او میکرد چنانچه در مورد پیامبران دیگه گاهی استفاده شده ....
ولی در مورد یوسف سلام اله علیه و این واقعه نه تنها از توبه بحث نشده بلکه بسیار ستایش شده ازش


ما فرق mokhles و mokhlas در همون ایه :

Mokhles:
انسان در مراحل اولیه کمال و خودسازیست
Mokhlas
مرحله عالی است که پس از مدتها مجاهده بل تفس حاصل میشود در این مرحله شیطان از نفوذ در او مایوس و جز خدا کسی در او سهمی ندارد .




۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ مرداد ۹۴ ، ۱۰:۵۹
* مسافر
سه شنبه, ۲۰ مرداد ۱۳۹۴، ۱۰:۵۷ ق.ظ

237 . صفحه 237


نوزدهم مرداد :


نفیسه :



(آیه 15)- دروغ رسوا! سرانجام برادران آن شب را با خیال خوش خوابیدند که فردا نقشه آنها درباره یوسف عملى خواهد شد. تنها نگرانى آنها این بود که مبادا پدر پشیمان گردد و از گفته خود منصرف شود.

صبحگاه نزد پدر آمدند و او سفارشهاى لازم را در حفظ و نگهدارى یوسف تکرار کرد، آنها نیز اظهار اطاعت کردند، پیش روى پدر او را با احترام و محبت فراوان برداشتند و حرکت کردند.
مى‏گویند: پدر تا دروازه شهر آنها را بدرقه کرد و آخرین بار یوسف را از آنها گرفت و به سینه خود چسباند، قطره‏هاى اشک از چشمش سرازیر شد، سپس یوسف را به آنها سپرد و از آنها جدا شد، اما چشم یعقوب همچنان فرزندان را بدرقه مى‏کرد آنها نیز تا آنجا که چشم پدر کار مى‏کرد دست از نوازش و محبت یوسف برنداشتند، اما هنگامى که مطمئن شدند پدر آنها را نمى‏بیند، یک مرتبه عقده آنها ترکید و تمام کینه‏هایى را که بر اثر حسد، سالها روى هم انباشته بودند بر سر یوسف فرو ریختند، از اطراف شروع به زدن او کردند و او از یکى به دیگرى پناه مى‏برد، اما پناهش نمى‏دادند! در روایتى مى‏خوانیم که در این طوفان بلا که یوسف اشک مى‏ریخت و یا به هنگامى که او را مى‏خواستند به چاه افکنند ناگهان یوسف شروع به خندیدن کرد، برادران سخت در تعجب فرو رفتند که این چه جاى خنده است، اما او پرده از راز این خنده برداشت و درس بزرگى به همه آموخت

و گفت: «فراموش نمى‏کنم روزى به شما برادران نیرومند با آن بازوان قوى و قدرت فوق العاده جسمانى نظر افکندم و خوشحال شدم، با خود گفتم کسى که این همه یار و یاور نیرومند دارد چه غمى از حوادث سخت خواهد داشت آن روز بر شما تکیه کردم و به بازوان شما دل بستم، اکنون در چنگال شما گرفتارم و از شما به شما پناه مى‏برم، و به من پناه نمى‏دهید، خدا شما را بر من مسلط ساخت تا این درس را بیاموزم که به غیر او- حتى به برادران- تکیه نکنم».
به هر حال قرآن مى‏گوید: «هنگامى که یوسف را با خود بردند و به اتفاق آرا تصمیم گرفتند که او را در مخفى گاه چاه قرار دهند» آنچه از ظلم و ستم ممکن بود براى این کار بر او روا داشتند (فَلَمَّا ذَهَبُوا بِهِ وَ أَجْمَعُوا أَنْ یَجْعَلُوهُ فِی غَیابَتِ الْجُبِّ).
سپس اضافه مى‏کند: در این هنگام «ما به یوسف، وحى فرستادیم (و دلداریش دادیم و گفتیم غم مخور روزى فرا مى‏رسد) که آنها را از همه این نقشه‏هاى شوم آگاه خواهى ساخت، در حالى که آنها تو را نمى‏شناسد» (وَ أَوْحَیْنا إِلَیْهِ لَتُنَبِّئَنَّهُمْ بِأَمْرِهِمْ هذا وَ هُمْ لا یَشْعُرُونَ).
این وحى الهى، وحى نبوت نبود بلکه الهامى بود به قلب یوسف براى این که بداند تنها نیست و حافظ و نگاهبانى دارد. این وحى نور امید بر قلب یوسف پاشید و ظلمات یأس و نومیدى را از روح و جان او بیرون کرد.


(آیه 16)- برادران یوسف نقشه‏اى را که براى او کشیده بودند، همان گونه که مى‏خواستند پیاده کردند ولى بالاخره باید فکرى براى بازگشت کنند که پدر باور کند.طرحى که براى رسیدن به این هدف ریختند این بود، که درست از همان راهى که پدر از آن بیم داشت و پیش بینى مى‏کرد وارد شوند، و ادعا کنند یوسف را گرگ خورده، و دلائل قلابى براى آن بسازند.
قرآن مى‏گوید: «شب هنگام برادران گریه کنان به سراغ پدر رفتند» (وَ جاؤُ أَباهُمْ عِشاءً یَبْکُونَ). گریه دروغین و قلابى، و این نشان مى‏دهد که گریه قلابى هم ممکن است و نمى‏توان تنها فریب چشم گریان را خورد!


(آیه 17)- پدر که بى‏صبرانه انتظار ورود فرزند دلبندش یوسف را مى‏کشید سخت تکان خورد، بر خود لرزید، و جویاى حال شد «آنها گفتند: پدر جان ما رفتیم و مشغول مسابقه (سوارى، تیراندازى و مانند آن) شدیم و یوسف را (که کوچک بود و توانایى مسابقه را با ما نداشت) نزد اثاث خود گذاشتیم (ما آنچنان سرگرم این کار شدیم که همه چیز حتى برادرمان را فراموش کردیم) و در این هنگام گرگ بى‏رحم از راه رسید و او را درید»! (قالُوا یا أَبانا إِنَّا ذَهَبْنا نَسْتَبِقُ وَ تَرَکْنا یُوسُفَ عِنْدَ مَتاعِنا فَأَکَلَهُ الذِّئْبُ).
«ولى مى‏دانیم تو هرگز سخنان ما را باور نخواهى کرد، هر چند راستگو باشیم» (وَ ما أَنْتَ بِمُؤْمِنٍ لَنا وَ لَوْ کُنَّا صادِقِینَ). چرا که خودت قبلا چنین پیش بینى را کرده بودى و این را بر بهانه، حمل خواهى کرد.


(آیه 18)- و براى این که نشانه زنده‏اى نیز به دست پدر بدهند، «پیراهن او (یوسف) را با خونى دروغین (آغشته ساخته، نزد پدر) آوردند» خونى که از بزغاله یا بره یا آهو گرفته بودند (وَ جاؤُ عَلى‏ قَمِیصِهِ بِدَمٍ کَذِبٍ).
اما از آنجا که دروغگو حافظه ندارد، برادران از این نکته غافل بودند که لااقل پیراهن یوسف را از چند جا پاره کنند تا دلیل حمله گرگ باشد، آنها پیراهن برادر را که صاف و سالم از تن او به در آورده بودند خون آلود کرده نزد پدر آوردند، پدر هوشیار پرتجربه همین که چشمش بر آن پیراهن افتاد، همه چیز را فهمید و گفت:
شما دروغ مى‏گویید «بلکه هوسهاى نفسانى شما این کار را برایتان آراسته» و این نقشه‏هاى شیطانى را کشیده است (بَلْ سَوَّلَتْ لَکُمْ أَنْفُسُکُمْ أَمْراً).
در بعضى از روایات مى‏خوانیم او پیراهن را گرفت و پشت و رو کرد و صدا زد: پس چرا جاى دندان و چنگال گرگ در آن نیست؟ و به روایت دیگرى پیراهن را به صورت انداخت و فریاد کشید و اشک ریخت و گفت: این چه گرگ مهربانى بوده که فرزندم را خورده ولى به پیراهنش کمترین آسیبى نرسانده است، و سپس بى‏هوش شد و بسان یک قطعه چوب خشک به روى زمین افتاد ولى به هنگام وزش نسیم سرد سحرگاهى به صورتش به هوش آمد.
و با این که قلبش آتش گرفته بود و جانش مى‏سوخت اما هرگز سخنى که نشانه ناشکرى و یأس و نومیدى و جزع و فزع باشد بر زبان جارى نکرد، بلکه گفت:
«من صبر خواهم کرد، صبرى جمیل و زیبا» شکیبایى توأم با شکرگزارى و سپاس خداوند (فَصَبْرٌ جَمِیلٌ).

قلب مردان خدا کانون عواطف است، جاى تعجب نیست که در فراق فرزند، اشکهایشان همچون سیلاب جارى شود، این یک امر عاطفى است، مهم آن است که کنترل خویشتن را از دست ندهند یعنى، سخن و حرکتى برخلاف رضاى خدا نگوید و نکند.
و سپس گفت: «من از خدا (در برابر آنچه شما مى‏گویید) یارى مى‏طلبم» (وَ اللَّهُ الْمُسْتَعانُ عَلى‏ ما تَصِفُونَ). از او مى‏خواهم تلخى جام صبر را در کام من شیرین کند و به من تاب و توان بیشتر دهد تا در برابر این طوفان عظیم، خویشتن دارى را از دست ندهم و زبانم به سخن نادرستى آلوده نشود.
نکته‏ها:
1- در برابر یک ترک اولى!
ابو حمزه ثمالى از امام سجاد علیه السّلام نقل مى‏کند که من روز جمعه در مدینه بودم، نماز صبح را با امام سجاد علیه السّلام خواندم، هنگامى که امام از نماز و تسبیح، فراغت یافت به سوى منزل حرکت کرد و من با او بودم، زن خدمتکار را صدا زد، گفت: مواظب باش، هر سائل و نیازمندى از در خانه بگذرد، غذا به او بدهید، زیرا امروز روز جمعه است.
ابو حمزه مى‏گوید: گفتم هر کسى که تقاضاى کمک مى‏کند، مستحق نیست!


امام فرمود: درست است، ولى من از این مى‏ترسم که در میان آنها افراد مستحقى باشند و ما به آنها غذا ندهیم و از در خانه خود برانیم، و بر سر خانواده ما همان آید که بر سر یعقوب و آل یعقوب آمد! سپس فرمود: به همه آنها غذا بدهید (مگر نشنیده‏اید) براى یعقوب هر روز گوسفندى ذبح مى‏کردند، قسمتى را به مستحقان مى‏داد و قسمتى را خود و فرزندانش مى‏خورد، یک روز سؤال کننده مؤمنى که روزه‏دار بود و نزد خدا منزلتى داشت، عبورش از آن شهر افتاد، شب جمعه بود بر در خانه یعقوب به هنگام افطار آمد و گفت: به میهمان مستمند غریب گرسنه از غذاى اضافى خود کمک کنید، چند بار این سخن را تکرار کرد، آنها شنیدند و سخن او را باور نکردند، هنگامى که او مأیوس شد و تاریکى شب، همه جا را فرا گرفت برگشت، در حالى که چشمش گریان بود و از گرسنگى به خدا شکایت کرد، آن شب را گرسنه ماند و صبح همچنان روزه داشت، در حالى که شکیبا بود و خدا را سپاس مى‏گفت، اما یعقوب و خانواده یعقوب، کاملا سیر شدند، و هنگام صبح مقدارى از غذاى آنها اضافه مانده بود! سپس امام اضافه فرمود: خداوند به یعقوب در همان صبح، وحى فرستاد که تو اى یعقوب بنده مرا خوار کردى و خشم مرا برافروختى، و مستوجب تأدیب و نزول مجازات بر تو و فرزندانت شدى ... اى یعقوب من دوستانم را زودتر از دشمنانم توبیخ و مجازات مى‏کنم و این به خاطر آن است که به آنها علاقه دارم»! قابل توجه این که به دنبال این حدیث مى‏خوانیم که ابو حمزه مى‏گوید از امام سجاد علیه السّلام پرسیدم: یوسف چه موقع آن خواب را دید؟
امام علیه السّلام فرمود: «در همان شب».


از این حدیث به خوبى استفاده مى‏شود که یک لغزش کوچک و یا صریحتر یک «ترک اولى» که گناه و معصیتى هم محسوب نمى‏شد (چرا که حال آن سائل بر یعقوب روشن نبود) از پیامبران و اولیاى حق چه بسا سبب مى‏شود که خداوند، گوشمالى دردناکى به آنها بدهد، و این نیست مگر به خاطر این که مقام والاى آنان ایجاب مى‏کند، که همواره مراقب کوچکترین گفتار و رفتار خود باشند.
2- دعاى گیراى یوسف!
از امام صادق علیه السّلام نقل شده است که فرمود:
هنگامى که یوسف را به چاه افکندند، جبرئیل نزد او آمد و گفت: کودک! اینجا چه مى‏کنى؟ در جواب گفت: برادرانم مرا در چاه انداخته‏اند.
گفت: دوست دارى از چاه خارج شوى؟ گفت: با خداست اگر بخواهد مرا بیرون مى‏آورد، گفت: خداى تو دستور داده این دعا را بخوان تا بیرون آیى، گفت:
کدام دعا؟ گفت: بگو اللّهمّ انّى اسئلک بانّ لک الحمد لا اله الّا انت المنّان، بدیع السّموات و الارض، ذو الجلال و الاکرام، ان تصلّى على محمّد و آل محمّد و ان تجعل لى ممّا انا فیه فرجا و مخرجا:
«پروردگارا! من از تو تقاضا مى‏کنم اى که حمد و ستایش براى تو است، معبودى جز تو نیست، تویى که بر بندگان نعمت مى‏بخشى آفریننده آسمانها و زمینى، صاحب جلال و اکرامى، تقاضا مى‏کنم که بر محمد و آلش درود بفرستى و گشایش و نجاتى از آنچه در آن هستم براى من قرار دهى».
به هر حال با فرا رسیدن یک کاروان، یوسف از چاه نجات یافت.


(آیه 19)- به سوى سرزمین مصر: یوسف در تاریکى وحشتناک چاه که با تنهایى کشنده‏اى همراه بود، ساعات تلخى را گذراند اما ایمان به خدا و سکینه و آرامش حاصل از ایمان، نور امید بر دل او افکند و به او تاب و توان داد که این تنهایى وحشتناک را تحمل کند و از کوره این آزمایش، پیروز به در آید.
چند روز از این ماجرا گذشت خدا مى‏داند، به هر حال «کاروانى سر رسید» (وَ جاءَتْ سَیَّارَةٌ).
و در آن نزدیکى منزل گزید، پیداست نخستین حاجت کاروان تأمین آب است، لذا «کسى را که مأمور آب آوردن بود به سراغ آب فرستادند» (فَأَرْسَلُوا وارِدَهُمْ).
«مأمور آب، دلو خود را در چاه افکند» (فَأَدْلى‏ دَلْوَهُ).
یوسف از قعر چاه متوجه شد که سر و صدایى از فراز چاه مى‏آید و به دنبال آن، دلو و طناب را دید که بسرعت پایین مى‏آید، فرصت را غنیمت شمرد و از این عطیه الهى بهره گرفت و بى‏درنگ به آن چسبید.
مأمور آب احساس کرد دلوش بیش از اندازه سنگین شده، هنگامى که آن را با قوت بالا کشید، ناگهان چشمش به کودک خردسال ماه پیکرى افتاد «فریاد زد: مژده باد، این کودکى است» به جاى آب (قالَ یا بُشْرى‏ هذا غُلامٌ).
کم کم گروهى از کاروانیان از این امر آگاه شدند ولى براى این که دیگران باخبر نشوند و خودشان بتوانند این کودک زیبا را به عنوان یک غلام در مصر بفروشند، «این امر را به عنوان یک سرمایه نفیس از دیگران مخفى داشتند» (وَ أَسَرُّوهُ بِضاعَةً).
و گفتند: این متاعى است که صاحبان این چاه در اختیار ما گذاشته‏اند تا براى او در مصر بفروشیم.
و در پایان آیه مى‏خوانیم: «و خداوند به آنچه آنها انجام مى‏دادند آگاه بود» (وَ اللَّهُ عَلِیمٌ بِما یَعْمَلُونَ).


(آیه 20)- «و سرانجام یوسف را به بهاى کمى- چند درهم- فروختند» (وَ شَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ دَراهِمَ مَعْدُودَةٍ).
و این معمول است که همیشه دزدان و یا کسانى که به سرمایه مهمى بدون زحمت دست مى‏یابند از ترس این که مبادا دیگران بفهمند آن را فورا مى‏فروشند، و طبیعى است که با این فوریت نمى‏توانند بهاى مناسبى براى خود فراهم سازند.
و در پایان آیه مى‏فرماید: «آنها نسبت به (فروختن) یوسف، بى‏اعتنا بودند» (وَ کانُوا فِیهِ مِنَ الزَّاهِدِینَ).


(آیه 21)- در کاخ عزیز مصر! داستان پرماجراى یوسف با برادران که منتهى به افکندن او در قعر چاه شد به هر صورت پایان پذیرفت، و فصل جدیدى در زندگانى این کودک خردسال در مصر شروع شد.
به این ترتیب که یوسف را سرانجام به مصر آوردند، و در معرض فروش گذاردند و طبق معمول چون تحفه نفیسى بود نصیب «عزیز مصر» که در حقیقت مقام وزارت یا نخست وزیرى فرعون را داشت گردید.قرآن مى‏گوید: «و آن کسى که او را از سرزمین مصر خرید [عزیز مصر] به همسرش گفت: مقام وى را گرامى دار (و به چشم بردگان به او نگاه نکن) شاید براى ما سودمند باشد و یا او را به عنوان فرزند انتخاب کنیم» (وَ قالَ الَّذِی اشْتَراهُ مِنْ مِصْرَ لِامْرَأَتِهِ أَکْرِمِی مَثْواهُ عَسى‏ أَنْ یَنْفَعَنا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً).
از این جمله چنین استفاده مى‏شود که عزیز مصر فرزندى نداشت و در اشتیاق فرزند به سر مى‏برد، هنگامى که چشمش به این کودک زیبا و برومند افتاد، دل به او بست که به جاى فرزند براى او باشد.
سپس اضافه مى‏کند: «و این چنین یوسف را، در آن سرزمین، متمکن و متنعم و صاحب اختیار ساختیم» (وَ کَذلِکَ مَکَّنَّا لِیُوسُفَ فِی الْأَرْضِ).
بعد از آن اضافه مى‏نماید که: «و ما این کار را کردیم تا تأویل احادیث را به او تعلیم دهیم» (وَ لِنُعَلِّمَهُ مِنْ تَأْوِیلِ الْأَحادِیثِ).
منظور از «تأویل احادیث» علم تعبیر خواب است که یوسف از طریق آن مى‏توانست به بخش مهمى از اسرار آینده آگاهى پیدا کند.
در پایان آیه مى‏فرماید: «خداوند بر کار خود، مسلط و غالب است ولى بسیارى از مردم نمى‏دانند» (وَ اللَّهُ غالِبٌ عَلى‏ أَمْرِهِ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ)


(آیه 22)- یوسف در این محیط جدید که در حقیقت یکى از کانونهاى مهم سیاسى مصر بود، با مسائل تازه‏اى رو برو شد، در یک طرف دستگاه خیره کننده کاخهاى رؤیایى و ثروتهاى بى‏کران طاغوتیان مصر را مشاهده مى‏کرد، و در سوى دیگر منظره بازار برده فروشان در ذهن او مجسم مى‏شد، و از مقایسه این دو با هم، رنج و درد فراوانى را که اکثریت توده مردم متحمل مى‏شدند بر روح و فکر او سنگینى مى‏نمود و او در این دوران دائما مشغول به خودسازى، و تهذیب نفس بود، قرآن مى‏گوید: «و هنگامى که او به مرحله بلوغ و تکامل جسم و جان رسید (و آمادگى براى پذیرش انوار وحى پیدا کرد) ما حکم و علم به او دادیم» (وَ لَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ آتَیْناهُ حُکْماً وَ عِلْماً).
«و این چنین نیکوکاران را پاداش مى‏دهیم» (وَ کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ).منظور از «حکم و علم» که در آیه بالا مى‏فرماید ما آن را پس از رسیدن یوسف به حدّ بلوغ جسمى و روحى به او بخشیدیم، یا مقام وحى و نبوت است و یا این که منظور از «حکم»، عقل و فهم و قدرت بر داورى صحیح که خالى از هوى پرستى و اشتباه باشد و منظور از «علم»، آگاهى و دانشى است که جهلى با آن توأم نباشد، و هر چه بود این «حکم و علم» دو بهره ممتاز و پرارزش الهى بود که خدا به یوسف بر اثر پاکى و تقوا و صبر و شکیبایى و توکل داد.
چرا که خداوند به بندگان مخلصى که در میدان جهاد نفس بر هوسهاى سرکش پیروز مى‏شوند مواهبى از علوم و دانشها مى‏بخشد که با هیچ مقیاس مادى قابل سنجش نیست.


هانیه :


من دو نکته کوجولو در کل این صفحه برام جالب بود...



اینکه در هر سختی ای حواسم بخدا باشه و صبر جمیل داشته باشم. .. از دست دادن غزیزترین چیزها یا کسانت که بهشون دل بستی... برات فقط سکوت و صبر باشه... این بخش از ایه خیلی بمن چسبید ... من یه سرچ کوچولو در نت کردم ... یعنی صبری که برا خدا باشه و هیچ ناامیدی یا توقعی هم نداشته باشی .... یادم در ایات سوره بقره که بحث میشد. تفاوت صبر و انتظار را داستیم. تو صبر انگار یه جور رها کردن برا خداست ...
و ایمان به اینکه خدا فراموشت نمی کنه و یاری رسانه.


اینکه در طی این داستان خدا مهر یوسف رو در دل چه کسایی نمی ذاره یا میذاره که دقیقا همون سرنوشتی که باید، براش اتفاق بیوفته ... مسلما زیبایی یا حسن خلق یوسف در برخورد با انسانهای مختلف تغییر نکرده بود. اما بسته به ادمایی که سر راه اون ظاهر میشوند گاهی این زیبایی و مهر دیده نمیشه و اون شاید به طینت خود همون ادما ربط داره که دیبایی یه سری چیزا رو نمی بینند ... صفت غالب بودن خدا در این ایه بمن خیلی چسبید و این امیدواری که اگه نیکوکار باشیم خدا حواسش بیشتر بهمون هست ... حتی دلمونم بسپاریم بخودش تا مهرمون رو تو دل هر کی میخواد بذاره.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ مرداد ۹۴ ، ۱۰:۵۷
* مسافر
يكشنبه, ۱۸ مرداد ۱۳۹۴، ۱۰:۲۸ ب.ظ

236 . صفحه 236


هجدهم مرداد :


نفیسه :



(آیه 5)- خواب هیجان انگیز و معنى دار یوسف، یعقوب پیامبر را در فکر فرو برد. خورشید و ماه و ستارگان آسمان؟ آن هم یازده ستاره؟ فرود آمدند و در برابر فرزندم یوسف سجده کردند، چقدر پرمعنى است؟ حتما خورشید و ماه، من و مادرش (یا من و خاله‏اش) مى‏باشیم، و یازده ستاره، برادرانش، قدر و مقام فرزندم آنقدر بالا مى‏رود که ستارگان آسمان و خورشید و ماه سر بر آستانش مى‏سایند، آنقدر در پیشگاه خدا عزیز و آبرومند مى‏شود که آسمانیان در برابرش خضوع مى‏کنند، چه خواب پرشکوه و جالبى؟! لذا با لحن آمیخته با نگرانى و اضطراب اما توأم با خوشحالى به فرزندش چنین «گفت: فرزندم! این خوابت را براى برادرانت بازگو مکن» (قالَ یا بُنَیَّ لا تَقْصُصْ رُؤْیاکَ عَلى‏ إِخْوَتِکَ).
«چرا که آنها براى تو نقشه‏هاى خطرناک خواهند کشید» (فَیَکِیدُوا لَکَ کَیْداً).
من مى‏دانم «شیطان براى انسان دشمن آشکارى است» (إِنَّ الشَّیْطانَ لِلْإِنْسانِ عَدُوٌّ مُبِینٌ).
او منتظر بهانه‏اى است که وسوسه‏هاى خود را آغاز کند، به آتش کینه و حسد دامن زند، و حتى برادران را به جان هم اندازد.


(آیه 6)- ولى این خواب تنها بیانگر عظمت مقام یوسف در آینده از نظر ظاهرى و مادى نبود، بلکه نشان مى‏داد که او به مقام نبوت نیز خواهد رسید، چرا که سجده آسمانیان دلیل بر بالا گرفتن مقام آسمانى اوست، و لذا پدرش یعقوب اضافه کرد: «و این چنین پروردگارت تو را برمى‏گزیند» (وَ کَذلِکَ یَجْتَبِیکَ رَبُّکَ).
«و از تعبیر خواب به تو تعلیم مى‏دهد» (وَ یُعَلِّمُکَ مِنْ تَأْوِیلِ الْأَحادِیثِ).
«و نعمتش را بر تو و آل یعقوب تکمیل مى‏کند» (وَ یُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکَ وَ عَلى‏ آلِ یَعْقُوبَ).
«همان گونه که پیش از این بر پدرانت ابراهیم و اسحاق آن (نعمت) را تمام کرد» (کَما أَتَمَّها عَلى‏ أَبَوَیْکَ مِنْ قَبْلُ إِبْراهِیمَ وَ إِسْحاقَ).
آرى! «پروردگارت عالم است و از روى حکمت کار مى‏کند» (إِنَّ رَبَّکَ عَلِیمٌ حَکِیمٌ).
از درسهایى که این بخش از آیات به ما مى‏دهد درس حفظ اسرار است، که گاهى حتى در مقابل برادران نیز باید عملى شود، همیشه در زندگى انسان اسرارى وجود دارد که اگر فاش شود ممکن است آینده او یا جامعه‏اش را به خطر اندازد، خویشتن دارى در حفظ این اسرار یکى از نشانه‏هاى وسعت روح و قدرت اراده است.
در حدیثى از امام صادق علیه السّلام مى‏خوانیم: «اسرار تو همچون خون توست که باید تنها در عروق خودت جریان یابد»

رؤیا و خواب دیدن-
خواب و رؤیا بر چند قسم است:
1- خوابهاى مربوط به گذشته زندگى و امیال و آرزوها که بخش مهمى از خوابهاى انسان را تشکیل مى‏دهد.
2- خوابهاى پریشان و نامفهوم که معلول فعالیت توهّم و خیال است اگرچه ممکن است انگیزه‏هاى روانى داشته باشد.
3- خوابهایى که مربوط به آینده است و از آن گواهى مى‏دهد.
جالب این که در روایتى از پیامبر صلّى اللّه علیه و آله چنین مى‏خوانیم: «خواب و رؤیا سه گونه است گاهى بشارتى از ناحیه خداوند است، گاه وسیله غم و اندوه از سوى شیطان، و گاه مسائلى است که انسان در فکر خود مى‏پروراند و آن را در خواب مى‏بیند».
روشن است که خوابهاى شیطانى چیزى نیست که تعبیر داشته باشد،اما خوابهاى رحمانى که جنبه بشارت دارد حتما باید خوابى باشد که از حادثه مسرت بخش در آینده پرده بردارد.


(آیه 7)- از اینجا درگیرى برادران یوسف، با یوسف شروع مى‏شود:
نخست اشاره به درسهاى آموزنده فراوانى که در این داستان است کرده، مى‏گوید:«به یقین در سرگذشت یوسف و برادرانش، نشانه‏هایى براى سؤال کنندگان بود» (لَقَدْ کانَ فِی یُوسُفَ وَ إِخْوَتِهِ آیاتٌ لِلسَّائِلِینَ).
چه درسى از این برتر که گروهى از افراد نیرومند با نقشه‏هاى حساب شده‏اى که از حسادت سر چشمه گرفته براى نابودى یک فرد ظاهرا ضعیف و تنها، تمام کوشش خود را به کار گیرند، اما به همین کار، بدون توجه او را بر تخت قدرت بنشانند و فرمانرواى کشور پهناورى کنند، و در پایان همگى در برابر او سر تعظیم فرود آورند، این نشان مى‏دهد وقتى خدا کارى را اراده کند مى‏تواند آن را، حتى به دست مخالفین آن کار، پیاده کند، تا روشن شود که یک انسان پاک و با ایمان تنها نیست و اگر تمام جهان به نابودى او کمر بندند تا خدا نخواهد تار مویى از سر او کم نخواهند کرد!


(آیه 8)- یعقوب دوازده پسر داشت، که دو نفر از آنها «یوسف» و «بنیامین» از یک مادر بودند، یعقوب نسبت به این دو پسر مخصوصا یوسف محبت بیشترى نشان مى‏داد، زیرا کوچکترین فرزندان او محسوب مى‏شدند و طبعا نیاز به حمایت و محبت بیشترى داشتند، دیگر این که، طبق بعضى از روایات مادر آنها «راحیل» از دنیا رفته بود، و به این جهت نیز به محبت بیشترى محتاج بودند، از آن گذشته مخصوصا در یوسف، آثار نبوغ و فوق العادگى نمایان بود، مجموع این جهات سبب شد که یعقوب آشکارا نسبت به آنها ابراز علاقه بیشترى کند.
برادران حسود بدون توجه به این جهات از این موضوع سخت ناراحت شدند، بخصوص که شاید بر اثر جدایى مادرها، رقابتى نیز در میانشان طبعا وجود داشت، لذا دور هم نشستند «و گفتند: یوسف و برادرش نزد پدر از ما محبوبترند، با این که ما جمعیتى نیرومند و کارساز هستیم» و زندگى پدر را به خوبى اداره مى‏کنیم، و به همین دلیل باید علاقه او به ما بیش از این فرزندان خردسال باشد که کارى از آنها ساخته نیست (إِذْ قالُوا لَیُوسُفُ وَ أَخُوهُ أَحَبُّ إِلى‏ أَبِینا مِنَّا وَ نَحْنُ عُصْبَةٌ).
و به این ترتیب با قضاوت یک جانبه خود پدر را محکوم ساختند و گفتند:
«بطور قطع پدر ما در گمراهى آشکارى است»! (إِنَّ أَبانا لَفِی ضَلالٍ مُبِینٍ).
البته منظور آنها گمراهى دینى و مذهبى نبود چرا که آیات آینده نشان مى‏دهد آنها به بزرگى و نبوت پدر اعتقاد داشتند و تنها در زمینه طرز معاشرت به او ایراد مى‏گرفتند.


(آیه 9)- نقشه نهایى کشیده شد: حس حسادت، سرانجام برادران را به طرح نقشه‏اى وادار ساخت گرد هم جمع شدند و دو پیشنهاد را مطرح کردند و گفتند:«یا یوسف را بکشید و یا او را به سرزمین دور دستى بیفکنید تا محبت پدر یکپارچه متوجه شما بشود»! (اقْتُلُوا یُوسُفَ أَوِ اطْرَحُوهُ أَرْضاً یَخْلُ لَکُمْ وَجْهُ أَبِیکُمْ).
درست است که با این کار احساس گناه و شرمندگى وجدان خواهید کرد، چرا که با برادر کوچک خود این جنایت را روا داشته‏اید ولى جبران این گناه ممکن است، توبه خواهید کرد «و پس از آن جمعیت صالحى خواهید شد»! (وَ تَکُونُوا مِنْ بَعْدِهِ قَوْماً صالِحِینَ).
این جمله دلیل بر آن است که آنها با این عمل احساس گناه مى‏کردند و در اعماق دل خود کمى از خدا ترس داشتند. ولى مسأله مهم اینجاست که سخن از توبه قبل از انجام جرم در واقع یک نقشه شیطانى براى فریب وجدان و گشودن راه به سوى گناه است، و به هیچ وجه دلیل بر پشیمانى و ندامت نمى‏باشد.


(آیه 10)- ولى در میان برادران یک نفر بود که از همه باهوشتر، و یا باوجدانتر بود، به همین دلیل با طرح قتل یوسف مخالفت کرد و هم با طرح تبعید او در یک سرزمین دور دست که بیم هلاکت در آن بود، و طرح سومى را ارائه نمود یکى از آنها «گفت: اگر مى‏خواهید کارى بکنید یوسف را نکشید، بلکه او را در نهانگاه چاه بیفکنید (به گونه‏اى که سالم بماند) تا بعضى از راهگذاران و قافله‏ها او را برگیرند و با خود ببرند» و از چشم ما و پدر دور شود (قالَ قائِلٌ مِنْهُمْ لا تَقْتُلُوا یُوسُفَ وَ أَلْقُوهُ فِی غَیابَتِ الْجُبِّ یَلْتَقِطْهُ بَعْضُ السَّیَّارَةِ إِنْ کُنْتُمْ فاعِلِینَ).
نقش ویرانگر حسد در زندگى انسانها-
درس مهم دیگرى که از این داستان مى‏آموزیم این است که چگونه حسد مى‏تواند آدمى را تا سر حد کشتن برادر و یا تولید دردسرهاى خیلى شدید براى او پیش ببرد و چگونه اگر این آتش درونى مهار نشود، هم دیگران را به آتش مى‏کشد و هم خود انسان را.
به همین دلیل در احادیث اسلامى براى مبارزه با این صفت رذیله تعبیرات تکان دهنده‏اى دیده مى‏شود.

به عنوان نمونه: از پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله نقل شده که فرمود: خداوند موسى بن عمران را از حسد نهى کرد و به او فرمود: «شخص حسود نسبت به نعمتهاى من بر بندگانم خشمناک است، و از قسمتهایى که میان بندگانم قائل شده‏ام ممانعت مى‏کند، هر کس چنین باشد نه او از من است و نه من از اویم».
و در حدیثى از امام صادق علیه السّلام مى‏خوانیم:«افراد با ایمان غبطه مى‏خورند ولى حسد نمى‏ورزند، ولى مناق حسد مى‏ورزد و غبطه نمى‏خورد».
این درس را نیز مى‏توان از این بخش از داستان فرا گرفت که پدر و مادر در ابراز محبت نسبت به فرزندان باید فوق العاده دقت به خرج دهند.
زیرا،گاه مى‏شود یک ابراز علاقه نسبت به یک فرزند، آنچنان عقده‏اى در دل فرزند دیگر ایجاد مى‏کند که او را به همه کار وا مى‏دارد، آنچنان شخصیت خود را در هم شکسته مى‏بیند که براى نابود کردن شخصیت برادرش، حد و مرزى نمى‏شناسد.
حتى اگر نتواند عکس العملى از خود نشان بدهد از درون خود را مى‏خورد و گاه گرفتار بیمارى روانى مى‏شود.
در احادیث اسلامى مى‏خوانیم: روزى امام باقر علیه السّلام فرمود: من گاهى نسبت به بعضى از فرزندانم اظهار محبت مى‏کنم و او را بر زانوى خود مى‏نشانم و قلم گوسفند را به او مى‏دهم و شکر در دهانش مى‏گذارم، در حالى که مى‏دانم حق با دیگرى است، ولى این کار را به خاطر این مى‏کنم تا بر ضد سایر فرزندانم تحریک نشود و آنچنان که برادران یوسف، به یوسف کردن نکند.


(آیه 11)- صحنه سازى شوم! برادران یوسف پس از آن که طرح نهایى را براى انداختن یوسف به چاه تصویب کردند به این فکر فرو رفتند که چگونه یوسف را از پدر جدا سازند؟ لذا طرح دیگرى براى این کار ریخته و با قیافه‏هاى حق به جانب و زبانى نرم و آمیخته با یک نوع انتقاد ترحم انگیز نزد پدر آمدند و «گفتند: پدر (چرا تو هرگز یوسف را از خود دور نمى‏کنى و به ما نمى‏سپارى؟) چرا ما را نسبت به برادرمان امین نمى‏دانى در حالى که ما مسلما خیرخواه او هستیم» (قالُوا یا أَبانا ما لَکَ لا تَأْمَنَّا عَلى‏ یُوسُفَ وَ إِنَّا لَهُ لَناصِحُونَ).


(آیه 12)- بیا دست از این کار که ما را متهم مى‏سازد بردار، به علاوه برادر ما، نوجوان است، او هم دل دارد، او هم نیاز به استفاده از هواى آزاد خارج شهر و سرگرمى مناسب دارد، زندانى کردن او در خانه صحیح نیست، «فردا او را با ما بفرست (تا به خارج شهر آید، گردش کند) از میوه‏هاى درختان بخورد و بازى و سرگرمى داشته باشد» (أَرْسِلْهُ مَعَنا غَداً یَرْتَعْ وَ یَلْعَبْ).
و اگر نگران سلامت او هستى «ما همه حافظ و نگاهبان برادرمان خواهیم بود» چرا که برادر است و با جان برابر! (وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ).
این نقشه از یک طرف پدر را در بن‏بست قرار مى‏داد که اگر یوسف را به ما نسپارى دلیل بر این است که ما را متهم مى‏کنى،و از سوى دیگر یوسف را براى استفاده از تفریح و سرگرمى و گردش در خارج شهر تحریک مى‏کرد.


(آیه 13)- یعقوب در مقابل اظهارات برادران بدون آن که آنها را متهم به قصد سوء کند «گفت: (اول این که) من از بردن او غمگین مى‏شوم» (قالَ إِنِّی لَیَحْزُنُنِی أَنْ تَذْهَبُوا بِهِ).
و دیگر این که در بیابانهاى اطراف ممکن است گرگان خونخوارى باشند «و من مى‏ترسم گرگ فرزند دلبندم را بخورد و شما (سرگرم بازى و تفریح و کارهاى خود باشید) و از او غافل بمانید»(وَ أَخافُ أَنْ یَأْکُلَهُ الذِّئْبُ وَ أَنْتُمْ عَنْهُ غافِلُونَ).


(آیه 14)- البته برادران پاسخى براى دلیل اول پدر نداشتند، زیرا غم و اندوه جدایى یوسف چیزى نبود که بتوانند آن را جبران کنند،و حتى شاید این تعبیر آتش حسد برادران را افروخته‏تر مى‏ساخت.
از سوى دیگر این دلیل پدر از یک نظر پاسخى داشت که چندان نیاز به ذکر نداشت و آن این که بالاخره فرزند براى نمو و پرورش، خواه ناخواه از پدر جدا خواهد شد.
لذا اصلا به پاسخ این استدلال نپرداختند، بلکه به سراغ دلیل دوم رفتند که از نظر آنها مهم و اساسى بود و «گفتند: با این که ما گروه نیرومندى هستیم اگر گرگ او را بخورد، ما از زیانکاران خواهیم بود» و هرگز چنین چیزى ممکن نیست (قالُوا لَئِنْ أَکَلَهُ الذِّئْبُ وَ نَحْنُ عُصْبَةٌ إِنَّا إِذاً لَخاسِرُونَ).
یعنى، مگر ما مرده ‏ایم که بنشینیم و تماشا کنیم گرگ برادرمان را بخورد.
به هر حال به هر حیله و نیرنگى بود، مخصوصا با تحریک احساسات پاک یوسف و تشویق او براى تفریح، توانستند پدر را وادار به تسلیم کنند، و موافقت او را به هر صورت نسبت به این کار جلب نمایند.
قابل توجه این که همان گونه که برادران یوسف از علاقه انسان مخصوصا نوجوان به گردش و تفریح براى رسیدن به هدفشان سوء استفاده کردند در دنیاى امروز نیز دستهاى مرموز دشمنان حق و عدالت از مسأله ورزش و تفریح براى مسموم ساختن افکار نسل جوان سوء استفاده فراوان مى‏کنند، باید به هوش بود که ابر قدرتهاى گرگ صفت در لباس ورزش و تفریح، نقشه‏هاى شوم خود را میان جوانان به نام ورزش و مسابقات منطقه‏اى یا جهانى پیاده نکنند.


هانیه :



ایه ٥: یه بخش از بلاهایی که سرمون میاد بخاطر بی تدبیری خودمونه. و اعتماد نابجا. حداقل اینو تو زندکی یکی از دوستام اینجا دیدم.
اینکه شیطون دشمنی اشکاره برام جالب بود. ... و یه حدیثی رو برام تداعی کرد (امیدوارم درست گفته باشم که حدیثه) که به اون جیزی که بدان علم دارین عمل کنید باقی اش درست میشه ... یعنی مرحله مرحله درجه آگاهی ات می ره بالا... و ان شاءالله عملت


اعظم :


الذین حاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا
از ایات قرآن

تلاش در چیزهایی که میدانی و بعد خداوند راه هدایت رو باز میکنه و نا دانسته ها رو برات هویدا میکنه


هانیه :



ایه ٦: جالبه وقتی با این دید رفتم ایه بعدی ... خدا سیر تکاملی رو برات تموم می کنه بشرطی که با همین روندی که یه سری چیزا برات اشکار میشوند بری جلو ...


ایه ٧ طالب باشی یاد می گیری. هر داستانی حکمتی داره و خدا احسن القصص را برای پیامبرش و ما که از اونا بی خبر بودیم بیان می کنه


آیه ٨ همیشه برام سوال بود ایا این تفاوت برخورد حضرت یعقوب یه نوع ظلم نبوده!؟ نمیدونم این تبعیض یا محبت زیاد به یوسف باعث عذاب چندساله ی پدر شد!!
واقعا میشه ادم قلبشو فقط از محبت خدا پر کنه در این صورت عزیزانت جی میشه. یه جورایی شبیه دروغه که بگه دلم فقط خدا رو می خواد؟!


ادامه ایات .. تذکر خیلی خوبی بود اینکه فکر توبه یه گناه قبلش به ذهنت می رسه، نشونه شیطونه... اینکه کارت رو توجیه می کنی نشونه شیطونه ...
این نشونه ها برا من از این نظر جالبه که گاهی شک می کنم بین انتخابام کدوم الهی است و کدوم شیطانی

حتی بقول نفیسه جان خیلی هاش بهانه عای عقلانی داره اما در نهایت اشتباه است


نکته بعدی که خدا برای رسوندن ادما به جایی که لیاقتشو دارند از چه راه و به وسیله چه ادمایی این کارو انجام میده


..................................................................................................

 

مباحثه آیات سوال برانگیز :

 

آیه 8 سوره یوسف :


همیشه برام سوال بود ایا این تفاوت برخورد حضرت یعقوب یه نوع ظلم نبوده!؟ نمیدونم این تبعیض یا محبت زیاد به یوسف باعث عذاب چندساله ی پدر شد!!
واقعا میشه ادم قلبشو فقط از محبت خدا پر کنه در این صورت عزیزانت جی میشه. یه جورایی شبیه دروغه که بگه دلم فقط خدا رو می خواد؟!


دوست داشتن یه امر درونی و قلبیه و خیلی طبیعیه که ادم یه فرزندش رو از دیگری به دلیلی بیشتر دوست داشته باشه ولی این دوست داشتن نباید تظاهر بیرونی داشته باشه جوری که اتش حسد و کینه رو بین فرزندا شعله ور کنه (تو بحث چند همسری هم اشاره شد )

امّا این برتری دادن برخی بر برخی دیگر، نباید نزد خود کودکان نمود پیدا کند؛ بلکه می‌بایست در احساسات قلبی والدین پنهان بماند. نباید جز به عدالت با کودکان برخورد شود، آن چنانکه امام جعفر صادق علیه‌السلام فرموده است: «پدرم می‌فرمود: سوگند به خدا که من بر خلاف میل باطنی‌ام با برخی فرزندانم بیشتر خوش رفتاری کرده، آنان را روی زانویم می‌نشانم و بیشتر به آنان ابراز محبت کرده و تشکر می‌کنم؛ حال آنکه این همه حق دیگر فرزندانم(منظور امام صادق علیه‌السلام) است. لیکن این کارها برای حفظ فرزندم می‌باشد، تا چنان نکنند که برادران یوسف با یوسف کردند.»

ممنونم از پاسختون. اتفاقا امروز یه کلیپ دیدم. ادم می توانه مهر خدا رو تو دلش داشته باشه و زیر سایه اون عزیزاشم دوست داشته باشه اما خوب خیلی سخته. .. این خلوص دل خیلی سخته

به جهان خرم از انم که جهان خرم از اوست
"عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست "

میدونی عشق خدا جوریه که وقتی در دل باشه ظرف دل ادم رو برای مهرورزی و عشق بزرگ میکنه

بر عکس عشقهای پایین دست که ادم رو دل کوچیک میکنه و جا رو برای وجود خداوند تنگ میکنه به خصوص وقتی محورش "خود " باشه

در مورد ظلم که در مورد حضرت یعقوب گفتی ....
دوست داشتن حضرت یوسف رو نفیسه جان نوشتن علتاش چی بوده
یکی به خاطر پایین بودن سنش و
نداشتن مادر بوده و فضایلی که در کوچیکی هم در ایشون بوده
و در راستای معنویتی الهی بوده .... همونجور که خداوند میفرماید " ان اکرمکم عندالله اتقیکم "
ولی برادران انتظار داشتن مبنای دوست داشتن سوداوری اقتصادی باشه "نحن عصبه " یعنی ما بزرگیم و فایده می رسونیم
شاید اون تظاهر بیرونی که دوست داشتن حضرت یعقوب داشته نوعی ترک اولی بوده باشه اما یقینا ظلم نبوده چون دلایل کاملا عقلی بوده ...
و خداوند البته بر پیامبرانش برای ترک اولی ها خیلی سختگیر بوده

اره اون بخش پیام نفیسه جون خیلی خوب بود ... اما شک امو کامل از بین نبرد. و البته حدیث از امام باقر هم خیلی خوب بود.. کلا ادم وقتی با دلش رو راست باشه یه سری جیزا سخت میشه. حتی اگه بتوونه ظاهر قضیه رو درست کنه

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ مرداد ۹۴ ، ۲۲:۲۸
* مسافر
يكشنبه, ۱۸ مرداد ۱۳۹۴، ۱۰:۱۳ ب.ظ

235 . صفحه 235


هفدهم مرداد :


نفیسه :


(آیه 118)- در این آیه به یکى از سنن آفرینش که در واقع زیر بناى سایر مسائل مربوط به انسان است اشاره شده و آن مسأله اختلاف و تفاوت در ساختمان روح و جسم و فکر و ذوق و عشق انسانها، و مسأله آزادى اراده و اختیار است.

مى‏فرماید: «اگر خدا مى‏خواست، همه مردم را «امت واحده» قرار مى‏داد (ولى خداوند چنین کارى را نکرده) و همواره انسانها با هم اختلاف دارند» (وَ لَوْ شاءَ رَبُّکَ لَجَعَلَ النَّاسَ أُمَّةً واحِدَةً وَ لا یَزالُونَ مُخْتَلِفِینَ).
تا کسى تصور نکند تأکید و اصرار پروردگار در اطاعت فرمانش دلیل بر این است که او قادر بر این نبود که همه آنها را در مسیر ایمان و یک برنامه معین قرار دهد.
ولى نه چنین ایمانى فایده‏اى داشت، و نه چنان اتحاد و هماهنگى، ایمان اجبارى که از روى انگیزه‏هاى غیر ارادى برخیزد، نه دلیل بر شخصیت است و نه وسیله تکامل، و نه موجب پاداش و ثواب.
اصولا ارزش و امتیاز انسان و مهمترین تفاوت او با موجودات دیگر داشتن همین موهبت آزادى اراده و اختیار است، همچنین داشتن ذوقها و سلیقه‏ها و اندیشه‏هاى گوناگون و متفاوت که هر کدام بخشى از جامعه را مى‏سازد، و بعدى از ابعاد آن را تأمین مى‏کند.
از طرفى هنگامى که آزادى اراده آمد، اختلاف در انتخاب عقیده و مکتب، طبیعى است.


(آیه 119)- لذا در این آیه مى‏فرماید: مردم در پذیرش حق با هم اختلاف دارند «مگر، کسى را که پروردگارت رحم کند»! (إِلَّا مَنْ رَحِمَ رَبُّکَ).
ولى این رحمت الهى مخصوص گروه معینى نیست، همه مى‏توانند- به شرط این که بخواهند- از آن استفاده کنند «و (خداوند) براى همین پذیرش رحمت آنها را آفرید» (وَ لِذلِکَ خَلَقَهُمْ).
آنها که بخواهند در زیر این چتر رحمت الهى قرار بگیرند راه براى آنها باز است رحمتى که از طریق تشخیص عقل و هدایت انبیاء و کتب آسمانى به همه مردم افاضه شده است.
و هرگاه از این رحمت و موهبت استفاده کنند درهاى بهشت و سعادت جاویدان به روى آنها گشوده خواهد شد.در غیر این صورت «فرمان خدا صادر شده است که جهنم را از سرکشان و طاغیان جن و انس پر مى‏کنم» (وَ تَمَّتْ کَلِمَةُ رَبِّکَ لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِینَ).


(آیه 120)- مطالعه سرگذشت پیشینیان چهار اثر دارد: در این آیه و آیات بعد که سوره هود با آن پایان مى‏پذیرد یک نتیجه گیرى کلى از مجموع بحثهاى سوره بیان شده است و از آنجا که قسمت عمده این سوره داستانهاى عبرت انگیز پیامبران و اقوام پیشین بود نخست نتایج گرانبهاى ذکر این داستانها را در چهار موضوع خلاصه کرده، مى‏گوید: «ما از هر یک از سرگذشتهاى انبیاء براى تو بازگو کردیم تا به وسیله آن، قلبت را آرامش بخشیم» و اراده‏ات قوى گردد. (وَ کُلًّا نَقُصُّ عَلَیْکَ مِنْ أَنْباءِ الرُّسُلِ ما نُثَبِّتُ بِهِ فُؤادَکَ).
سپس به دومین نتیجه بزرگ بیان این داستانها اشاره کرده، مى‏گوید: «و در این اخبار پیامبران، حقایق و واقعیتهاى (مربوط به زندگى و حیات، پیروزى و شکست، عوامل موفقیت و تیره روزى) همگى براى تو آمده است» (وَ جاءَکَ فِی هذِهِ الْحَقُّ).
سومین و چهارمین اثر چشمگیر بیان این سرگذشتها آن است که: «براى مؤمنان موعظه و اندرز، تذکر و یادآورى است» (وَ مَوْعِظَةٌ وَ ذِکْرى‏ لِلْمُؤْمِنِینَ).
این آیه بار دیگر تأکید مى‏کند که تواریخ قرآن را نباید سرسرى شمرد و یا به عنوان یک سرگرمى از آن براى شنوندگان استفاده کرد چرا که مجموعه‏اى است از بهترین درسهاى زندگى در تمام زمینه‏ها و راهگشایى است براى همه انسانهاى «امروز» و «فردا».


(آیه 121)- سپس به پیامبر صلّى اللّه علیه و آله دستور مى‏دهد که تو نیز در مقابل سرسختیها و لجاجتهاى دشمن همان بگو که بعضى از پیامبران پیشین به این افراد مى‏گفتند:«به آنها که ایمان نمى‏آورند بگو: هر چه در قدرت دارید انجام دهید (و از هیچ کارى فروگذار نکنید) ما هم آنچه در توان داریم انجام خواهیم داد» (وَ قُلْ لِلَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ اعْمَلُوا عَلى‏ مَکانَتِکُمْ إِنَّا عامِلُونَ).


(آیه 122)- «و انتظار بکشید! ما هم منتظریم»! (وَ انْتَظِرُوا إِنَّا مُنْتَظِرُونَ). تا ببینیم کدامین پیروز مى‏شوند و کدامین شکست مى‏خورند.شما در انتظار خام شکست ما باشید و ما در انتظار واقعى عذاب الهى براى شما هستیم که یا از دست ما خواهید کشید و یا مستقیما از طرف خدا!


(آیه 123)- آخرین آیه این سوره به بیان توحید (توحید علم و توحید افعال و توحید عبادت) مى‏پردازد همان گونه که آیات آغاز این سوره از علم توحید سخن مى‏گفت.
در حقیقت در این آیه انگشت روى سه شعبه از توحید گذاشته شده است.
نخست به توحید علمى پروردگار اشاره کرده، مى‏گوید: «غیب آسمانها و زمین مخصوص خداست» و او است که از همه اسرار آشکار و نهان باخبر است (وَ لِلَّهِ غَیْبُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ).
و غیر او علمش محدود و در عین محدودیت از ناحیه تعلیم الهى است، بنابراین علم نامحدود، آن هم علم ذاتى، نسبت به تمام آنچه در پهنه زمین و آسمان قرار دارد، مخصوص ذات پاک پروردگار است.
و از سوى دیگر به توحید افعالى اشاره کرده، مى‏گوید: زمام تمام کارها در کف قدرت اوست «و همه کارها به سوى او باز مى‏گردد» (وَ إِلَیْهِ یُرْجَعُ الْأَمْرُ کُلُّهُ).سپس نتیجه مى‏گیرد اکنون که آگاهى نامحدود و قدرت بى‏پایان، مخصوص ذات پاک اوست و بازگشت هر چیز به سوى او مى‏باشد، بنابراین «تنها او را پرستش کن» (فَاعْبُدْهُ).
«و فقط بر او توکل نما» (وَ تَوَکَّلْ عَلَیْهِ).
و این مرحله توحید عبادت است.
و از آنچه نافرمانى و سرکشى و طغیان و گناه است، بپرهیز، چرا که:
«پروردگارت از آنچه انجام مى‏دهید غافل نیست» (وَ ما رَبُّکَ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ).

سپاس خداوندی که از کرم خود توفیق خواندن وتفکر در آیات نورانی سوره هود را روزیمان کرد.ان شاء الله این عنایت را مغتنم دانسته و جاییکه مشکلات ،هوی وهوس و وسوسه شیاطین،قداست انسانیتمان را تحت محاصره خود در آورده اند،از آنچه آموختیم بهره گیریم تا بدان جاییکه در شانمان است یعنی قرب الهی برسیم.آمین



سوره یوسف :




سوره یوسف دوازدهمین سوره قرآن مجید است.
این سوره در «مکّه» نازل شده و داراى 111 آیه است‏
محتواى سوره:
قبل از ورود در تفسیر آیات این سوره ذکر چند امر لازم است:
1- تمام آیات این سوره جز چند آیه که در آخر آن آمده سرگذشت جالب و شیرین و عبرت انگیز پیامبر خدا یوسف (ع) را بیان مى‏کند
و به همین دلیل این سوره به نام یوسف نامیده شده است و نیز به همین جهت از مجموع 27 بار ذکر نام یوسف در قرآن 25 مرتبه آن در این سوره است، و فقط دو مورد آن در سوره‏هاى دیگر (سوره غافر آیه 34 و أنعام آیه 84) مى‏باشد.
محتواى این سوره بر خلاف سوره‏هاى دیگر قرآن همگى به هم پیوسته و بیان فرازهاى مختلف یک داستان است، که در بیش از ده بخش با بیان فوق العاده گویا، جذاب، فشرده، عمیق و مهیج آمده است.
گرچه داستان پردازان بى‏هدف، و یا آنها که هدفهاى پست و آلوده‏اى دارند سعى کرده‏اند از این سرگذشت آموزنده یک داستان عشقى محرک براى هوسبازان بسازند و چهره واقعى یوسف و سرگذشت او را مسخ کنند، و حتى در شکل یک فیلم عشقى به روى پرده سینما بیاورند ولى قرآن که همه چیزش الگو و «اسوه» است، در لابلاى این داستان عالیترین درسهاى عفت و خویشتن دارى و تقوا و ایمان و تسلط بر نفس را، منعکس ساخته آنچنان که هر انسانى- هر چند، بارها آن را خوانده باشد- باز به هنگام خواندنش بى‏اختیار تحت تأثیر جذبه‏هاى نیرومندش قرار مى‏گیرد.
و به همین جهت قرآن نام زیباى «احسن القصص» (بهترین داستانها) را بر آن گذارده است، و در آن براى «اولو الالباب» (صاحبان مغز و اندیشه) عبرتها بیان کرده است.


2- دقت در آیات این سوره این واقعیت را براى انسان روشنتر مى‏سازد که قرآن در تمام ابعادش معجزه است،
چرا که قهرمانهایى که در داستانها معرفى مى‏کند- قهرمانهاى واقعى و نه پندارى- هر کدام در نوع خود بى‏نظیرند.
ابراهیم قهرمان بت شکن با آن روح بلند و سازش ناپذیر در برابر طاغوتیان.
موسى آن قهرمان تربیت یک جمعیت لجوج در برابر یک طاغوت عصیانگر.
یوسف آن قهرمان پاکى و پارسایى و تقوا، در برابر یک زن زیباى هوسباز و حیله‏گر.
و از این گذشته قدرت بیان وحى قرآنى در این داستان آنچنان تجلى کرده که انسان را به حیرت مى‏اندازد، زیرا این داستان چنانکه مى‏دانیم در پاره‏اى از موارد به مسائل بسیار باریک عشقى منتهى مى‏گردد، و قرآن بى‏آنکه آنها را درز بگیرد، و از کنار آن بگذرد تمام این صحنه‏ها را با ریزه کاریهایش طورى بیان مى‏کند که کمترین احساس منفى و نامطلوب در شنونده ایجاد نمى‏گردد، در متن تمام قضایا وارد مى‏شود اما در همه جا اشعه نیرومندى از تقوا و پاکى، بحثها را احاطه کرده است.


3- داستان یوسف قبل از اسلام و بعد از آن-
بدون شک قبل از اسلام نیز داستان یوسف در میان مردم مشهور و معروف بوده است، چرا که در تورات در چهارده فصل از سفر پیدایش (از فصل 37 تا 50) این داستان مفصلا ذکر شده است.
البته مطالعه دقیق این چهارده فصل نشان مى‏دهد که آنچه در تورات آمده تفاوتهاى بسیارى با قرآن مجید دارد و مقایسه این تفاوتها نشان مى‏دهد که تا چه حد آنچه در قرآن آمده پیراسته و خالص و خالى از هر گونه خرافه مى‏باشد. و این که قرآن به پیامبر مى‏گوید: «پیش از این از آن غافل بودى» اشاره به عدم آگاهى پیامبر از واقعیت خالص این سرگذشت عبرت انگیز است.
به هر حال بعد از اسلام نیز این داستان در نوشته‏هاى مورخین شرق و غرب گاهى با شاخ و برگهاى اضافى آمده است در شعر فارسى نخستین قصه یوسف و زلیخا را به فردوسى نسبت مى‏دهند و پس از او یوسف و زلیخاى شهاب الدین عمعق و مسعودى قمى است و بعد از او، یوسف و زلیخاى عبد الرحمن جامى شاعر معروف قرن نهم است.
4- چرا بر خلاف سرگذشتهاى سایر انبیاء داستان یوسف یک جا بیان شده است؟
یکى از ویژگیهاى داستان یوسف این است که همه آن یک جا بیان شده، به خلاف سرگذشت سایر پیامبران که به صورت بخشهاى جداگانه در سوره‏هاى مختلف قرآن پخش گردیده، این ویژگى به این دلیل است که تفکیک فرازهاى این داستان با توجه به وضع خاصى که دارد پیوند اساسى آن را از هم مى‏برد، و براى نتیجه گیرى کامل همه باید یک جا ذکر شود.


یکى دیگر از ویژگیهاى این سوره آن است که داستانهاى سایر پیامبران که در قرآن آمده معمولا بیان شرح مبارزاتشان با اقوام سرکش و طغیانگر است.
اما در داستان یوسف، سخنى از این موضوع به میان نیامده است بلکه بیشتر بیانگر زندگانى خود یوسف و عبور او از کورانهاى سخت زندگانى است که سر انجام به حکومتى نیرومند تبدیل مى‏شود که در نوع خود نمونه بوده است.
5- فضیلت سوره یوسف-
در روایات اسلامى براى تلاوت این سوره فضائل مختلفى آمده است از جمله در حدیثى از امام صادق علیه السّلام مى‏خوانیم:«هر کس سوره یوسف را در هر روز و یا هر شب بخواند، خداوند او را روز رستاخیز برمى‏انگیزد در حالى که زیبائیش همچون زیبایى یوسف است و هیچ گونه ناراحتى روز قیامت به او نمى‏رسد و از بندگان صالح خدا خواهد بود».
بارها گفته‏ایم روایاتى که در بیان فضیلت سوره‏هاى قرآن آمده به معنى خواندن سطحى بدون تفکر و عمل نیست بلکه تلاوتى است مقدمه تفکر، و تفکرى است سر آغاز عمل.


(آیه 1)- احسن القصص در برابر تو است! این سوره نیز با حروف مقطعه «الف- لام- راء» (الر) آغاز شده است که نشانه‏اى از عظمت قرآن و ترکیب این آیات عمیق و پرمحتوا از ساده‏ترین اجزاء یعنى حروف الفبا مى‏باشد.
و شاید به همین دلیل است که بعد از ذکر حروف مقطعه بلافاصله اشاره به عظمت قرآن کرده، مى‏گوید «اینها آیات کتاب مبین است» (تِلْکَ آیاتُ الْکِتابِ الْمُبِینِ). کتابى روشنى بخش و آشکار کننده حق از باطل و نشان دهنده صراط مستقیم و راه پیروزى و نجات.


(آیه 2)- سپس هدف نزول این آیات را چنین بیان مى‏کند:«ما آن را قرآن عربى فرستادیم تا شما آن را به خوبى درک کنید» (إِنَّا أَنْزَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِیًّا لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ).
هدف تنها قرائت و تلاوت و تیمن و تبرک با خواندن آیات آن نیست، بلکه هدف نهایى درک است، درک نیرومند و پرمایه که تمام وجود انسان را به سوى عمل دعوت کند.
تعبیر به «عربى بودن» که در ده مورد از قرآن تکرار شده پاسخى است به آنها که پیامبر را متهم مى‏کردند که او این آیات را از یک فرد عجمى یاد گرفته و محتواى قرآن یک فکر و ارادتى است و از نهاد وحى نجوشیده است.
ضمنا این تعبیرات پى در پى این وظیفه را براى همه مسلمانان به وجود مى‏آورد که همگى باید بکوشند و زبان عربى را به عنوان زبان دوم خود به صورت همگانى بیاموزند از این نظر که زبان وحى و کلید فهم حقایق اسلام است.


(آیه 3)- سپس مى‏فرماید: «ما نیکوترین قصه‏ها را از طریق وحى و فرستادن این قرآن براى تو بازگو مى‏کنیم هر چند پیش از آن، از آن غافل بودى» (نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ بِما أَوْحَیْنا إِلَیْکَ هذَا الْقُرْآنَ وَ إِنْ کُنْتَ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الْغافِلِینَ).بعضى از مفسران معتقدند که «احسن القصص» اشاره به مجموعه قرآن است. یعنى، خداوند مجموعه این قرآن که زیباترین شرح و بیان و فصیحترین و بلیغ‏ترین الفاظ را با عالیترین و عمیقترین معانى آمیخته که از نظر ظاهر زیبا و فوق العاده شیرین و گوارا و از نظر باطن بسیار پرمحتواست «احسن القصص» نامیده.
ولى پیوند آیات آینده که سرگذشت یوسف را بیان مى‏کند با آیه مورد بحث آنچنان است که ذهن انسان بیشتر متوجه این معنى مى‏شود که خداوند داستان یوسف را «احسن القصص» نامیده است.
اما بارها گفته‏ایم که مانعى ندارد این گونه آیات براى بیان هر دو معنى باشد، هم قرآن بطور عموم احسن القصص است و هم داستان یوسف بطور خصوص.
نقش داستان در زندگى انسانها-
با توجه به این که قسمت بسیار مهمى از قرآن به صورت سرگذشت اقوام پیشین و داستانهاى گذشتگان بیان شده است، این سؤال براى بعضى پیش مى‏آید که چرا یک کتاب تربیتى و انسان ساز این همه تاریخ و داستان دارد؟

اما توجه به چند نکته علت حقیقى این موضوع را روشن مى‏سازد:
1- تاریخ آزمایشگاه مسائل گوناگون زندگى بشر است، و آنچه را که انسان در ذهن خود با دلائل عقلى ترسیم مى‏کند در صفحات تاریخ به صورت عینى باز مى‏یابد.
2- از این گذشته تاریخ و داستان جاذبه مخصوصى دارد، و انسان در تمام ادوار عمر خود از سن کودکى تا پیرى تحت تأثیر این جاذبه فوق العاده است.
دلیل این موضوع شاید آن باشد که انسان قبل از آن که، عقلى باشد حسى است و بیش از آنچه به مسائل فکرى مى‏اندیشد در مسائل حسى غوطه‏ور است.
مسائل مختلف زندگى هر اندازه از میدان حس دور مى‏شوند و جنبه تجرد عقلانى به خود مى‏گیرند سنگین‏تر و دیر هضم‏تر مى‏شوند.و از این رو مى‏بینیم همیشه براى جا افتادن استدلالات عقلى از مثالهاى حسى استمداد مى‏شود و گاهى ذکر یک مثال مناسب و به جا تأثیر استدلال را چندین برابر مى‏کند و لذا دانشمندان موفق آنها هستند که تسلط بیشترى بر انتخاب بهترین مثالها دارند.
3- داستان و تاریخ براى همه کس قابل فهم و درک است. به همین دلیل کتابى که جنبه عمومى و همگانى دارد و از عرب بیابانى بى‏سواد نیمه وحشى گرفته تا فیلسوف بزرگ و متفکر همه باید از آن استفاده کنند حتما باید روى تاریخ و داستانها و مثالها تکیه نماید.
مجموعه این جهات نشان مى‏دهد که قرآن در بیان این همه تاریخ و داستان بهترین راه را از نظر تعلیم و تربیت پیموده است.


(آیه 4)- بارقه امید و آغاز مشکلات: قرآن داستان یوسف را از خواب عجیب و پرمعنى او آغاز مى‏کند، زیرا این خواب در واقع نخستین فراز زندگى پرتلاطم یوسف محسوب مى‏شود.
او یک روز صبح هنگامى که بسیار کم سن و سال بود با هیجان و شوق به سراغ پدر آمد و پرده از روى حادثه تازه‏اى برداشت که در ظاهر چندان مهم نبود.
«هنگامى که یوسف به پدرش گفت: پدرم! من در خواب یازده ستاره دیدم (که از آسمان فرود آمدند) و خورشید و ماه نیز (آنها را همراهى مى‏کردند) همگى را دیدم که در برابر من سجده مى‏کنند» (إِذْ قالَ یُوسُفُ لِأَبِیهِ یا أَبَتِ إِنِّی رَأَیْتُ أَحَدَ عَشَرَ کَوْکَباً وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ رَأَیْتُهُمْ لِی ساجِدِینَ).
ابن عباس مفسر معروف اسلامى مى‏گوید: یوسف این خواب را در شب جمعه که مصادف شب قدر، (شعب تعیین سرنوشتها و مقدرات بود) دید.
البته روشن است که منظور از «سجده» در اینجا خضوع و تواضع مى‏باشد و گر نه سجده به شکل سجده معمولى انسانها در مورد خورشید و ماه و ستارگان مفهوم ندارد.


اعظم :


آیه 118 : مردم یک امت بودند و خداوند پیامبران را برای بشارت و انذار برگزیدتا با کتاب آسمانی در میان آنها حکم کنند و در آن کتاب اختلاف نکردند، مگربعد از آنکه به آنها علم و کتاب و معجزات آشکار داده شد، و از روی طغیان وستم مرتکب اختلاف شدند، لذا خداوند کسانی را که ایمان آوردند به اذن خوددر مسائل مورد اختلاف بسوی حق هدایت فرمود)، لذا اختلاف مردم در اموردنیایی امری طبیعی و فطریست ، اما اختلافات آنها بر سر دین انگیزه اش فقطستم و تجاوز است .


آیه 119 : یعنی خداوند با رفع اختلافات دینی به بعضی از افراد (مؤمنان ) رحم نموده و آنها را به راه حق هدایت می کند، اما اختلافات غیر دینی را خداوند هرگز از این امت مرحومه برنمی دارد، چون وجود آن ، از ضروریات جامعه انسانی است ، زیرا افراد مختلف مقاصد و اعمال متفاوتی دارند، و هر یک از نظر استعدادهای جسمی و روحی بادیگری اختلاف دارند و این امر طبیعی است و خداوند مردم را برای همین رحمت ، یعنی نعمت هدایت ، خلق کرده است ، اما افراد ستمکار از روی ستم وتجاوز دست به اختلاف زدند و حق و باطل را مشتبه نمودند و همانطور که درآیات قبلی ذکر شد که خداوند اهالی دهکده هایی را که اصلاحگر باشند از روی ستم هلاک نمی کند، در اینجا نیز خداوند، مردم را خلق نکرده ، تا در زمین فسادکنند و ستم نموده و خون یکدیگر را بریزند و در نهایت آنها را هلاک کند، بلکه خداوند بنی آدم را آفرید تا تسبیح و تحمید او را بگویند و ساحتش را مقدس شمارند،(و ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون )(51)،(جن و انس را نیافریدم ، جز برای آنکه عبادت کنند). و در آخر می فرماید کلمه پروردگارت تحقق یافت و مصداق خود را از ایشان گرفت ، چون آنها به خاطر ظلم و اختلافشان در حق ، پس از آنکه علم بدان یافتندخود را مستحق عذاب جهنم کردند و آن کلمه خداوند این است که سوگندخورده تا جهنم را از افراد ظالم و متجاوز جنی و انسی پر نماید.


آیه 120 : این حکایات برای حضرت رسول (ص ) جنبه تعلیم حق وبرای مؤمنان جنبه تذکر و موعظه دارد، همچنانکه نسبت به کفار جنبه اتمام حجت دارد که این مطلب در آیه بعدی بیان می شود. پس خطاب با رسولخدا(ص ) است و می فرماید: این قصص انبیاء برای آنست که قلب تو استوار شود و بر طریقه الهی و دعوت به حق استقامت بورزی و ریشه های فساد را به مقتضای شریعت و احکام الهی قطع نمایی و این معارف همه به حق است و مؤمنان را نسبت به علوم فطری که آنها را در اثر غفلت فراموش کرده اند تذکر و یادآوری می نماید و نیز برای آنها مایه عبرت است .


121 و 122: شما در موقعیت خودتان هر طور که صلاح می دانید عمل کنید و هیچ کوتاهی نکنید، ما نیز مطابق روش و منهج الهی خود و بر طبق منزلت خودمان عمل می کنیم ، آنگاه منتظر باشید تا ببینید عاقبت اعمالتان به کجامی انجامد، ما نیز منتظر می مانیم پس آنگاه بزودی صدق خبر الهی و کذب ودروغ شما آشکار خواهد شد.


123: عاقبت امر و سرانجام کار کفار و حکم الهی مبنی بر قضاوت میان شما از علوم غیبی است که فقط در نزد پروردگاراست ، فقط اجمالا بدانید که همه امور بدست اوست نه بدست آن معبودهای خیالی مشرکان و آن اسباب ظاهری که ایشان به آنها اعتماد می کنند، لذا ای پیامبرتو به کار و وظیفه خود بپرداز و با پیروانت منتظر باش و مطمئن باش که به زودی گردش روزگار بر علیه کافران خواهد بود و خداوند کار را به نفع خود خاتمه می دهد و او تنها پناهگاه و ملجاء است که هیچ قاهری بر او چیره نمی شود و هیچ غالبی نمی تواند او را مغلوب کند، پس شایسته است که تنها او را بپرستی و بر اواعتماد نمایی و بر هیچ کس جز او توکل نکن ، چون اعتماد به اسباب ظاهری ناشی از جهل است و سببیت همه اسباب از اوست و از آنجا که خداوند هرگز ازاعمال بندگان غافل نیست ، لذا هیچ سهل انگاری و کوتاهی در عبادت و توکل براو جایز نیست .



سوره یوسف :


اعظم :



سوره 2 یوسف : یعنی ما قرآن را در مرحله انزال به صورت قرائت عربی درآوردیم و آن را به گونه الفاظی خواندنی مطابق با الفاظ معموله در نزد عرب قراردادیم تا در خور فهم تو و امت تو باشد و اگر در مرحله وحی به قالب الفاظخواندنی در نمی آمد قوم تو متوجه اسرار آن آیات نمی شدند و تنها مختص به درک و دریافت تو می گردید و انسان عاقل با اندکی تدبر در می یابد که این کتاب عظیم با همین زبانی نازل شده که در دسترس همه امت عرب بوده ، اما عقل بشراز آوردن یک آیه مانند آن عاجز است ، پس قطعا این کتاب وحیی از جانب خدای متعال می باشد


آیه 3 : قص )به معنای پیروی از اثر و رد پاست و داستان یوسف بهترین داستان است که در آن اخلاص توحیددر عبودیت حکایت می شود و نیز چگونگی ولایت خدای سبحان نسبت به بنده اش آشکار می گردد که او را از حضیض ذلت به اوج عزت می رساند و او رادر راه محبت و سلوک خویش تربیت می کند و اگر داستان سرائی باشد بازهم ازنیکوترین آنهاست ، چون قصه ای عاشقانه را به گونه ای بیان نموده که ممکن نیست ، کسی چنین داستانی را عفیف تر و پوشیده تر از آن بسراید و به هر صورت خطاب به پیامبر می فرماید ما با وحی خود این داستان را برایت آشکار نمودیم وتو پیش از این از آن بی خبر بودی و یا از این قبیل موضوعاتی که قرآن بیان می کند اطلاع نداشتی .


آیه 4 : آغاز ماجرای یوسف حکایت خواب اوست ، برای پدرش یعقوب که رؤیت یوسف شامل دونوع رؤیت بوده ، یکی ، دیدن امری مادی و صوری که همان دیدن ستاره ها و ماه و خورشید باشد و دیگری ، دیدن امری معنوی که رؤیت سجده و خضوع وتعظیم آنها و سجده ای از روی اراده و علم و عقل بوده و خداوند با این رؤیای صادقه از ابتدا و شروع تربیت یوسف دورنمای آینده درخشان او را به وی نشان می دهد تابرای او بشارتی باشدکه در برابر ناملایمات تحمل خود راازکف ندهد. در روایت آمده است که این سوره بعد از عام الحزن (سال وفات حضرت خدیجه (س )و ابوطالب (ع )) برای خوشحال نمودن و تسلای خاطر پیامبرنازل شد تا بداند که چگونه خداوند پس از دشواری و سختی به بندگان مخلص خودگشایش می دهد و این داستان کامل به نحو کنایه به ماجرای اخراج پیامبر(ص ) ازمکه و ابتلاء ایشان به شدت و سختی و آزمایش دشوار ایشان اشاره دارد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ مرداد ۹۴ ، ۲۲:۱۳
* مسافر
جمعه, ۱۶ مرداد ۱۳۹۴، ۰۱:۵۹ ب.ظ

234 . صفحه 234


شانزدهم مرداد :


نفیسه :



(آیه 109)- یکى از نتایج مهمى که از شرح داستانهاى اقوام پیشین گرفته مى‏شود همین است که پیامبر و به دنبال او مؤمنان راستین از انبوه دشمنان نهراسند و در شکست قوم بت پرست و ستمگرى که با آن رو برو هستند شک و تردیدى به خود راه ندهند و به امدادهاى الهى مطمئن باشند.
لذا به پیامبر خود، مى‏فرماید: «شک و تردیدى در مورد چیزى که اینها پرستش مى‏کنند به خود راه مده که اینها (هم از همان راهى مى‏روند که گروهى از پیشینیان رفتند و) پرستش نمى‏کنند مگر همان گونه که با نیاکانشان از قبل مى‏پرستیدند» بنابراین سرنوشتى بهتر از آنان نخواهند داشت (فَلا تَکُ فِی مِرْیَةٍ مِمَّا یَعْبُدُ هؤُلاءِ ما یَعْبُدُونَ إِلَّا کَما یَعْبُدُ آباؤُهُمْ مِنْ قَبْلُ).
و لذا بلافاصله مى‏گوید: «ما حتما نصیب و سهم آنها را بدون کم و کاست (از مجازات و عذاب) خواهیم داد» و چنانچه به راه حق باز گردند، نصیب آنها از پاداش ما محفوظ است (وَ إِنَّا لَمُوَفُّوهُمْ نَصِیبَهُمْ غَیْرَ مَنْقُوصٍ).
در حقیقت این آیه، این حقیقت را مجسم مى‏کند که آنچه از سرگذشت اقوام پیشین خواندیم، اسطوره و افسانه نبود، و نیز اختصاصى به گذشتگان نداشت، سنتى است ابدى و جاودانى و درباره تمام انسانهاى دیروز و امروز و فردا. گرچه به صورتهاى مختلفى انجام مى‏گیرد.


(آیه 110)- باز براى تسلّى خاطر پیامبر صلّى اللّه علیه و آله اضافه مى‏کند: اگر قوم تو درباره کتاب آسمانیت یعنى قرآن اختلاف و بهانه جویى مى‏کنند، ناراحت نباش زیرا «ما به موسى کتاب آسمانى (تورات) دادیم سپس در آن اختلاف شد» بعضى پذیرفتند و بعضى منکر شدند (وَ لَقَدْ آتَیْنا مُوسَى الْکِتابَ فَاخْتُلِفَ فِیهِ).
و اگر مى‏بینى در مجازات دشمنان تو تعجیل نمى‏کنیم، به خاطر این است که مصالحى از نظر تعلیم و تربیت و هدایت این قوم، چنین ایجاب مى‏کند «و اگر (این مصلحت نبود و) برنامه‏اى که پروردگار تو از قبل در این زمینه مقرر فرموده ایجاب تأخیر نمى‏کرد، در میان آنها داورى لازم مى‏شد و مجازات دامانشان را مى‏گرفت» (وَ لَوْ لا کَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّکَ لَقُضِیَ بَیْنَهُمْ).
«هر چند آنها (این حقیقت را هنوز باور نکردند و همچنان) نسبت به آن در شک و تردیدند شکّى آمیخته با سوء ظن و بدبینى» (وَ إِنَّهُمْ لَفِی شَکٍّ مِنْهُ مُرِیبٍ).


(آیه 111)- در این آیه براى تأکید بیشتر اضافه مى‏کند: «و پروردگارت هر یک از این دو گروه (مؤمنان و کافران) را به پاداش اعمالشان بطور کامل مى‏رساند و اعمال آنها را بى‏کم و کاست به خودشان تحویل مى‏دهد» (وَ إِنَّ کُلًّا لَمَّا لَیُوَفِّیَنَّهُمْ رَبُّکَ أَعْمالَهُمْ).
و این کار هیچ گونه مشکل و مشقتى براى خداوند ندارد «زیرا او (به همه چیز آگاه است و) از هر کارى که انجام مى‏دهند با خبر مى‏باشد» (إِنَّهُ بِما یَعْمَلُونَ خَبِیرٌ).
جالب این که مى‏گوید: اعمالشان را به آنها مى‏دهیم و این اشاره دیگرى بر مسأله تجسم اعمال است و این که پاداش و کیفر در حقیقت اعمال خود انسان است که تغییر شکل مى‏یابد و به او مى‏رسد.


(آیه 112)- استقامت کن استقامت! پس از ذکر سرگذشت پیامبران و اقوام پیشین و رمز موفقیت و پیروزى آنها و پس از دلدارى و تقویت اراده پیامبر از این طریق در این آیه، مهمترین دستور را به پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله مى‏دهد و مى‏گوید:
«استقامت کن همان گونه که به تو دستور داده شده است» (فَاسْتَقِمْ کَما أُمِرْتَ).
استقامت کن در راه تبلیغ و ارشاد، استقامت کن در طریق مبارزه و پیکار استقامت کن در انجام وظائف الهى و پیاده کردن تعلیمات قرآن.
ولى این استقامت نه به خاطر خوشایند این و آن باشد و نه از روى تظاهر و ریا، و نه براى کسب عنوان قهرمانى و نه براى بدست آوردن مقام و ثروت و کسب موفقیت و قدرت، بلکه تنها به خاطر فرمان خدا و آن گونه که به تو دستور داده شده است باید باشد.
اما این دستور تنها مربوط به تو نیست، هم تو باید استقامت کنى «و همچنین کسانى که با تو به سوى خدا آمده‏اند» باید استقامت کنند (وَ مَنْ تابَ مَعَکَ).
استقامتى خالى از افراط و تفریط، و زیاده و نقصان «و طغیان نکنید» (وَ لا تَطْغَوْا). یعنى، استقامتى که در آن طغیان وجود نداشته باشد.
«چرا که خداوند از اعمال شما آگاه است»
(إِنَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ).
و هیچ حرکت و سکون و سخن و برنامه‏اى بر او مخفى نمى‏ماند.


آیه‏اى پرمحتوا و طاقت فرسا!
در حدیث معروفى از ابن عباس چنین مى‏خوانیم: «هیچ آیه‏اى شدید و مشکلتر از این آیه بر پیامبر صلّى اللّه علیه و آله نازل نشد و لذا هنگامى که اصحاب از آن حضرت پرسیدند چرا به این زودى موهاى شما سفید شده و آثار پیرى نمایان، گشته، فرمود: مرا سوره هود و واقعه پیر کرد! و در روایت دیگرى مى‏خوانیم: هنگامى که آیه فوق نازل شد پیامبر فرمود:
شمّروا، شمّروا، فمارئى ضاحکا: «دامن به کمر بزنید، دامن به کمر بزنید (که وقت کار و تلاش است) و از آن پس پیامبر هرگز خندان دیده نشد»! دلیل آن هم روشن است، زیرا چهار دستور مهم در این آیه وجود دارد که هر کدام بار سنگینى بر دوش انسان مى‏گذارد.
امروز هم مسؤولیت مهم ما مسلمانان و مخصوصا رهبران اسلامى در این چهار جمله خلاصه مى‏شود استقامت، اخلاص، رهبرى مؤمنان و عدم طغیان و تجاوز، و بدون به کار بستن این اصول، پیروزى بر دشمنانى که از هر سو از داخل و خارج ما را احاطه کرده‏اند و از تمام وسائل فرهنگى و سیاسى و اقتصادى و اجتماعى و نظامى بر ضد ما بهره‏گیرى مى‏کنند امکان پذیر نمى‏باشد.


(آیه 113)- تکیه بر ظالمان و ستمگران: این آیه یکى از اساسى‏ترین برنامه‏هاى اجتماعى و سیاسى و نظامى و عقیدتى را بیان مى‏کند، عموم مسلمانان را مخاطب ساخته، و به عنوان یک وظیفه قطعى مى‏گوید: «به کسانى که ظلم و ستم کرده‏اند، تکیه نکنید» (وَ لا تَرْکَنُوا إِلَى الَّذِینَ ظَلَمُوا). و اعتماد و اتکاى کار شما بر اینها نباشد.
«چرا که این امر سبب مى‏شود که عذاب آتش، دامان شما را بگیرد» (فَتَمَسَّکُمُ النَّارُ).
«و غیر از خدا هیچ ولىّ و سرپرست و یاورى نخواهید داشت» (وَ ما لَکُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ أَوْلِیاءَ).
با این حال واضح است که هیچ کس شما را یارى نخواهد کرد «و یارى نمى‏شوید» (ثُمَّ لا تُنْصَرُونَ).
در چه امورى نباید به ظالمان تکیه کرد؟
بدیهى است که در درجه اول نباید در ظلمها و ستمگریهایشان شرکت جست و از آنها کمک گرفت، و در درجه بعد اتکاء بر آنها در آنچه مایه ضعف و ناتوانى جامعه اسلامى و از دست دادن استقلال و خودکفایى و تبدیل شدن به یک عضو وابسته و ناتوان مى‏گردد باید از میان برود که این گونه رکونها جز شکست و ناکامى و ضعف جوامع اسلامى، نتیجه‏اى نخواهد داشت.
و اما این که: فى المثل مسلمانان با جوامع غیر مسلمان، روابط تجارى یا علمى براساس حفظ منافع مسلمین و استقلال و ثبات جوامع اسلامى داشته باشند، نه داخل در مفهوم رکون به ظالمین است و نه چیزى است که از نظر اسلام ممنوع بوده باشد و در عصر خود پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و اعصار بعد همواره چنین ارتباطاتى وجود داشته است.


(آیه 114)- «نماز» و «صبر»: در این آیه و آیه بعد انگشت روى دو دستور از مهمترین دستورات اسلامى که در واقع روح ایمان و پایه اسلام است گذارده شده نخست فرمان به اقامه نماز داده، مى‏گوید: «نماز را در دو طرف روز، و در اوائل شب برپا دار» (وَ أَقِمِ الصَّلاةَ طَرَفَیِ النَّهارِ وَ زُلَفاً مِنَ اللَّیْلِ).
ظاهر تعبیر «طَرَفَیِ النَّهارِ» (دو طرف روز) این است که نماز صبح و مغرب را بیان مى‏کند، که در دو طرف روز قرار گرفته و «زلف» منطبق بر نماز عشا مى‏باشد.
سپس براى اهمیت نماز روزانه خصوصا و همه عبادات و طاعات و حسنات عموما چنین مى‏گوید: «حسنات، سیئات را از میان مى‏برند» (إِنَّ الْحَسَناتِ یُذْهِبْنَ السَّیِّئاتِ).
«و این تذکر و یادآورى است براى آنها که توجه دارند» (ذلِکَ ذِکْرى‏ لِلذَّاکِرِینَ).
آیه فوق همانند قسمتى دیگر از آیات قرآن تأثیر اعمال نیک را در از میان بردن آثار سوء اعمال بد بیان مى‏کند، کار نیک که از انگیزه الهى سر چشمه گرفته به روح آدمى لطافتى مى‏بخشد که آثار گناه را مى‏تواند از آن بشوید و تیرگیهاى گناه را به روشنایى مبدل سازد.


اهمیت فوق العاده نماز-
در روایات متعددى که ذیل آیه فوق از پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و ائمه معصومین علیهم السّلام نقل شده تعبیراتى دیده مى‏شود که از اهمیت فوق العاده نماز در مکتب اسلام پرده بر مى‏دارد.
از على علیه السّلام نقل شده که مى‏فرماید: با رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله در مسجد، در انتظار نماز بودیم که مردى برخاست و عرض کرد: اى رسول خدا! من گناهى کرده‏ام.
پیامبر صلّى اللّه علیه و آله روى از او برگرداند. هنگامى که نماز تمام شد همان مرد برخاست و سخن اول را تکرار کرد پیامبر صلّى اللّه علیه و آله فرمود: آیا با ما این نماز را انجام ندادى؟ و براى آن به خوبى وضو نگرفتى؟ عرض کرد: آرى! فرمود: این کفاره گناه توست! نماز، انسان را در برابر گناه بیمه مى‏کند، و نیز نماز زنگار گناه را از آیینه دل مى‏زداید.
نماز جوانه‏هاى ملکات عالى انسانى را در اعماق جان بشر مى‏رویاند، نماز اراده را قوى و قلب را پاک و روح را تطهیر مى‏کند، و به این ترتیب نماز در صورتى که به صورت جسم بى‏روح نباشد مکتب عالى تربیت است.


(آیه 115)- به دنبال برنامه انسان ساز نماز و بیان تأثیرى که حسنات در زدودن سیئات دارد در این آیه فرمان به «صبر» مى‏دهد، و مى‏گوید: «و شکیبا باش که خدا اجر نیکوکاران را ضایع نمى‏کند» (وَ اصْبِرْ فَإِنَّ اللَّهَ لا یُضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِینَ). یعنى نیکوکارى بدون صبر و ایستادگى میسر نیست.
واژه «صبر» هرگونه شکیبایى در برابر مشکلات، مخالفتها، آزارها، هیجانها، طغیانها و مصائب گوناگون را شامل مى‏شود.
«صبر» یک اصل کلى و اساسى است که در مواردى از قرآن همراه با نماز ذکر شده است شاید به این دلیل که نماز در انسان «حرکت» مى‏آفریند و دستور صبر، مقاومت ایجاد مى‏کند، و این دو یعنى «حرکت» و «مقاومت» هنگامى که دست به دست هم دهند عامل اصلى هرگونه پیروزى خواهند شد.


(آیه 116)- عامل تباهى جامعه‏ها! براى تکمیل بحثهاى گذشته در این آیه و آیه بعد یک اصل اساسى اجتماعى که ضامن نجات جامعه‏ها از تباهى است مطرح شده است، و آن این که در هر جامعه‏اى تا زمانى که گروهى از اندیشمندان متعهد و مسؤول وجود دارد که در برابر مفاسد ساکت نمى‏نشینند، و به مبارزه بر مى‏خیزند، و رهبرى فکرى و مکتبى مردم را در اختیار دارند این جامعه به تباهى و نابودى کشیده نمى‏شود.
اما آن زمان که بى‏تفاوتى و سکوت در تمام سطوح حکمفرما شد و جامعه در برابر عوامل فساد بى‏دفاع ماند، فساد و به دنبال آن نابودى حتمى است.
لذا ضمن اشاره به اقوام پیشین که گرفتار انواع بلاها شدند، مى‏گوید: «چرا در قرون و امتها و اقوام قبل از شما نیکان و پاکان قدرتمند و صاحب فکرى نبودند که از فساد در روى زمین جلوگیرى کنند» (فَلَوْ لا کانَ مِنَ الْقُرُونِ مِنْ قَبْلِکُمْ أُولُوا بَقِیَّةٍ یَنْهَوْنَ عَنِ الْفَسادِ فِی الْأَرْضِ).
نقش «اولوا بقیّة» در بقاى جوامع آنقدر حساس است که باید گفت: بدون آنها حق حیات از آنان سلب مى‏شود و این همان چیزى است که آیه فوق به آن اشاره دارد.
بعد به عنوان استثناء مى‏گوید: «مگر افراد اندکى از آنان که آنها را نجات دادیم» (إِلَّا قَلِیلًا مِمَّنْ أَنْجَیْنا مِنْهُمْ).
این گروه اندک هر چند امر به معروف و نهى از منکر داشتند، اما مانند لوط و خانواده کوچکش و نوح و ایمان آورندگان محدودش و صالح و تعداد کمى که از او پیروى کرده بودند، آنچنان کم و اندک بودند که توفیق بر اصلاح کلى جامعه نیافتند.
«و به هر حال ستمگران (که اکثریت این جامعه‏ها را تشکیل مى‏دادند) به دنبال ناز و نعمت و عیش و نوش رفتند و آنچنان مست باده غرور و تنعم و لذات شدند که) دست به انواع گناهان زدند» (وَ اتَّبَعَ الَّذِینَ ظَلَمُوا ما أُتْرِفُوا فِیهِ وَ کانُوا مُجْرِمِینَ).
این تنعم و تلذذ بى‏قید و شرط سر چشمه انواع انحرافاتى است که در طبقات مرفّه جامعه‏ها به وجود مى‏آید، چرا که مستى شهوت، آنها را از پرداختن به ارزشهاى اصیل انسانى و درک واقعیتهاى اجتماعى باز مى‏دارد و غرق عصیان و گناه مى‏سازد.


(آیه 117)- سپس براى تأکید این واقعیت، اضافه مى‏فرماید: این که مى‏بینى خداوند این اقوام را به دیار عدم فرستاد به خاطر آن بود که مصلحانى در میان آنها نبودند «و چنین نبود که پروردگارت آبادیها را به ظلم و ستم نابود کند در حالى که اهلش در صدد اصلاح بوده باشند» (وَ ما کانَ رَبُّکَ لِیُهْلِکَ الْقُرى‏ بِظُلْمٍ وَ أَهْلُها مُصْلِحُونَ).
یعنى، هرگاه جامعه‏اى ظالم بود اما به خود آمده و در صدد اصلاح باشد چنین جامعه‏اى مى‏ماند، ولى اگر ظالم بود و در مسیر اصلاح و پاکسازى نبود، نخواهد ماند.

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ مرداد ۹۴ ، ۱۳:۵۹
* مسافر
پنجشنبه, ۱۵ مرداد ۱۳۹۴، ۰۶:۱۴ ق.ظ

233 . صفحه 233


پانزدهم مرداد :


نفیسه :



(آیه 98)- از آنجا که روز رستاخیز هر قوم و ملت و گروهى با رهبر خویش، وارد محشر مى‏شوند و پیشوایان این جهان، پیشوایان آن جهانند «فرعون (نیز که رهبر گمراهان عصر خود بود) در پیشاپیش قومش وارد این صحنه مى‏شود» (یَقْدُمُ قَوْمَهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ).
اما به جاى این که این پیشوا پیروان خود را در آن گرماى سوزان به سوى چشمه گوارایى از آب زلال ببرد «آنها را به آتش دوزخ وارد مى‏سازد» (فَأَوْرَدَهُمُ النَّارَ).
«و چه بدآبشخورى است (آتش) که بر آن وارد مى‏شوند»! (وَ بِئْسَ الْوِرْدُ الْمَوْرُودُ).
همان چیزى که به جاى تسکین عطش، تمام وجود انسان را مى‏سوزاند و در عوض سیراب کردن بر تشنگیش مى‏افزاید.


(آیه 99)- سپس مى‏گوید: «آنها در این جهان به لعنت خدا محلق گشتند (و به مجازات و کیفرهاى سخت او گرفتار شدند و در میان امواج خروشان غرق گردیدند) و در روز رستاخیز نیز از رحمت خدا دور خواهند بود» (وَ أُتْبِعُوا فِی هذِهِ لَعْنَةً وَ یَوْمَ الْقِیامَةِ).
نام ننگین آنها همیشه در صفحات تاریخ به عنوان یک قوم گمراه و جبار ثبت مى‏گردد، بنابراین هم در این دنیا خسارت کردند و هم در جهان دیگر.
«و چه بد عطایى است (لعن و دورى از رحمت خدا) که نصیب آنان مى‏شود» (بِئْسَ الرِّفْدُ الْمَرْفُودُ).


(آیه 100)- در آیات این سوره سرگذشت هفت قوم از اقوام پیشین و گوشه‏اى از تاریخ پیامبرانشان بیان شد.
در اینجا به تمام آن داستانها اشاره کرده، به صورت یک جمع بندى مى‏فرماید: «این ماجراها گوشه‏اى از اخبار شهرها و آبادیهاست که ما داستانش را براى تو بازگو مى‏کنیم» (ذلِکَ مِنْ أَنْباءِ الْقُرى‏ نَقُصُّهُ عَلَیْکَ).
همان شهرها و آبادیهایى که «قسمتى از آن هنوز برپاست،و قسمتى همچون کشتزار درو شده بکلى ویران گشته است» (مِنْها قائِمٌ وَ حَصِیدٌ).


(آیه 101)- «اما ما به آنها ستم نکردیم بلکه آنها خودشان به خویشتن ستم روا داشتند» (وَ ما ظَلَمْناهُمْ وَ لکِنْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ).
آنها به بتها و خدایان دروغینشان پناه بردند «و هنگامى که فرمان مجازات الهى فرا رسید، معبودانى را که غیر از خدا مى‏خواندند آنها را یارى نکردند» (فَما أَغْنَتْ عَنْهُمْ آلِهَتُهُمُ الَّتِی یَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ شَیْ‏ءٍ لَمَّا جاءَ أَمْرُ رَبِّکَ).
آرى! این خدایان قلابى «جز بر هلاکت آنها نیفزودند»(وَ ما زادُوهُمْ غَیْرَ تَتْبِیبٍ).


(آیه 102)- آرى «این چنین بود مجازات پروردگار تو نسبت به شهرها و آبادیهایى که ستم مى‏کردند هنگامى که آنها را تسلیم هلاکت کرد» (وَ کَذلِکَ أَخْذُ رَبِّکَ إِذا أَخَذَ الْقُرى‏ وَ هِیَ ظالِمَةٌ).
«مسلما مجازات پروردگار دردناک و شدید است» (إِنَّ أَخْذَهُ أَلِیمٌ شَدِیدٌ).
این یک قانون عمومى الهى است، یک سنت و برنامه همیشگى است که هر قوم و ملتى دست به ظلم و ستم بیالایند و پا را از مرز فرمانهاى الهى فراتر نهند و به رهبرى و راهنمایى و اندرزهاى پیامبران خدا اعتنا ننمایند خداوند آنها را سرانجام سخت مى‏گیرد و در پنجه عذاب مى‏فشارد.


(آیه 103)- و از آنجا که این یک قانون کلى و عمومى است بلافاصله مى‏فرماید: «در این (سرگذشتهاى عبرت انگیز و حوادث شوم و دردناکى که بر گذشتگان گذشت) علامت و نشانه‏اى است (براى یافتن راه حق) براى کسانى که از عذاب آخرت مى‏ترسند» (إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً لِمَنْ خافَ عَذابَ الْآخِرَةِ).
چرا که دنیا در برابر سراى دیگر همه چیزش کوچک و ناچیز است حتى مجازاتها و عذابهایش و جهان دیگر از هر نظر وسیعتر مى‏باشد، و آنها که ایمان به رستاخیز دارند با دیدن هر یک از این نمونه‏ها در دنیا تکان مى‏خورند.
در پایان آیه اشاره به دو وصف از اوصاف روز قیامت کرده، مى‏گوید: «آن روزى است که همه مردم براى آن جمع مى‏شوند» (ذلِکَ یَوْمٌ مَجْمُوعٌ لَهُ النَّاسُ).
«و آن روزى است که مشهود همگان است» (وَ ذلِکَ یَوْمٌ مَشْهُودٌ).
آنچنان که تمام انسانها در آن حاضر مى‏شوند و آن را مى‏بینند.


(آیه 104)- و از آنجا که ممکن است بعضى بگویند سخن از آن روز نسیه است و معلوم نیست کى فرا مى‏رسد، لذا قرآن بلافاصله مى‏گوید:«و ما آن (مجازات) را جز تا زمان محدودى، تأخیر نمى‏اندازیم» (وَ ما نُؤَخِّرُهُ إِلَّا لِأَجَلٍ مَعْدُودٍ).
آن هم براى مصلحتى که روشن است تا مردم جهان میدانهاى آزمایش و پرورش را ببینند، و آخرین برنامه انبیاء پیاده شود.


(آیه 105)- سعادت و شقاوت! در آیات گذشته اشاره‏اى به مسأله قیامت و اجتماع همه مردم در آن دادگاه بزرگ شده بود. در اینجا گوشه‏اى از سرنوشت مردم را در آن روز بیان کرده، نخست مى‏گوید: «هنگامى که آن روز فرا رسد هیچ کس جز به اراده پروردگار سخن نمى‏گوید» (یَوْمَ یَأْتِ لا تَکَلَّمُ نَفْسٌ إِلَّا بِإِذْنِه)
مردم در آن روز مراحل مختلفى را مى‏پیمایند که هر مرحله ویژگیهایى دارد، در پاره‏اى از مراحل هیچ گونه پرسش و سؤالى از آنها نمى‏شود و حتى مهر بر دهانشان مى‏نهند، فقط اعضاى پیکرشان که آثار اعمال را در خود حفظ کرده‏اند با زبان بى‏زبانى سخن مى‏گویند، اما در مراحل دیگر قفل از زبانشان برداشته مى‏شود و به اذن خداوند به سخن مى‏آیند و به گناهان خود اعتراف مى‏کنند و خطاکاران یکدیگر را ملامت مى‏نمایند بلکه سعى دارند گناه خویش را بر گردن دیگرى نهند! به هر حال در پایان آیه اشاره به تقسیم همه مردم به دو گروه کرده، مى‏گوید:
«گروهى در آنجا شقى و گروهى سعیدند، گروهى خوشبخت و گروه دیگرى بدبختند» (فَمِنْهُمْ شَقِیٌّ وَ سَعِیدٌ).
این شقاوت و آن سعادت چیزى جز نتیجه اعمال و کردار و گفتار و نیات انسان در دنیا نیست.


(آیه 106)- سپس حالات شقاوتمندان و سعادتمندان را در عبارات فشرده و گویایى چنین شرح مى‏دهد: «اما آنها که شقاوتمند شدند در آتش دوزخ «زفیر» و «شهیق» دارند و ناله و نعره و فریاد سر مى‏دهند» (فَأَمَّا الَّذِینَ شَقُوا فَفِی النَّارِ لَهُمْ فِیها زَفِیرٌ وَ شَهِیقٌ).
و این هر دو صداى فریاد و ناله کسانى است که از غم و اندوه ناله سر مى‏دهند،ناله‏اى که تمام وجود آنها را پر مى‏کند و نشانه نهایت ناراحتى و شدت عذاب است.


(آیه 107)- و اضافه مى‏کند: «آنها جادوانه در آتش خواهند ماند تا زمانى که آسمانها و زمین برپاست» (خالِدِینَ فِیها ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ).
«مگر آنچه پروردگارت اراده کند» (إِلَّا ما شاءَ رَبُّکَ).
«چرا که خداوند هر کارى را اراده کند انجام مى‏دهد» (إِنَّ رَبَّکَ فَعَّالٌ لِما یُرِیدُ).


(آیه 108)- «و اما آنها که سعادتمند شدند در بهشت جاودانه خواهند ماند، تا آسمانها و زمین برپاست» (وَ أَمَّا الَّذِینَ سُعِدُوا فَفِی الْجَنَّةِ خالِدِینَ فِیها ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ).
«مگر آنچه پروردگار تو اراده کند» (إِلَّا ما شاءَ رَبُّکَ).
«این بخشش و عطیه‏اى است که هرگز از آنان قطع نمى‏شود» (عَطاءً غَیْرَ مَجْذُوذٍ).
اسباب سعادت و شقاوت‏
- سعادت که گم شده همه انسانهاست بطور خلاصه عبارتست از فراهم بودن اسباب تکامل براى یک فرد یا یک جامعه، و نقطه مقابل آن شقاوت و بدبختى است که عبارت از نامساعد بودن شرایط پیروزى و پیشرفت و تکامل است.
ولى باید توجه داشت که پایه اصلى سعادت و شقاوت، اراده و خواست خود انسان است اوست که مى‏تواند وسائل لازم را براى ساختن خویش و حتى جامعه‏اش فراهم سازد، و اوست که مى‏تواند با عوامل بدبختى و شقاوت به مبارزه برخیزد و یا تسلیم آن شود.
در منطق انبیاء سعادت و شقاوت چیزى نیست که در درون ذات انسان باشد، و حتى نارسائیهاى محیط و خانوادگى و وراثت در برابر تصمیم و اراده خود انسان، قابل تغییر و دگرگونى است، مگر این که ما اصل اراده و آزادى انسان را انکار کنیم و او را محکوم شرایط جبرى بدانیم و سعادت و شقاوتش را ذاتى و یا مولود جبرى محیط و مانند آن بدانیم که این نظر بطور قطع در مکتب انبیاء و همچنین مکتب عقل محکوم است.


جالب این که در روایاتى که از پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و ائمه اهل بیت علیهم السّلام نقل شده، انگشت روى مسائل مختلفى به عنوان اسباب سعادت یا اسباب شقاوت گذارده شده که مطالعه آنها انسان را به طرز تفکر اسلامى در این مسأله مهم، آشنا مى‏سازد و به جاى این که براى رسیدن به سعادت و فرار از شقاوت به دنبال مسائل خرافى و پندارها و سنتهاى غلط برود به دنبال واقعیات عینى و اسباب حقیقى سعادت خواهد رفت.
امام صادق علیه السّلام از جدش امیر مؤمنان علیه السّلام چنین نقل مى‏کند: «حقیقت سعادت این است که آخرین مرحله زندگى انسان با عمل سعادتمندانه‏اى پایان برگزیده تفسیر نمونه، ج‏2، ص: 380
 پذیرد و حقیقت شقاوت این است که آخرین مرحله عمر با عمل شقاوتمندانه‏اى خاتمه یابد».
و نیز پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله مى‏فرماید: «چهار چیز از اسباب سعادت و چهار چیز از اسباب شقاوت است اما آن چهار چیز که از اسباب سعادت است: همسر صالح، خانه وسیع، همسایه شایسته و مرکب خوب است.
و چهار چیز که از اسباب شقاوت است: همسایه بد و همسر بد و خانه تنگ و مرکب بد است».
اگر اسبابى را که براى سعادت و شقاوت در دو حدیث بالا ذکر شده با توجه بر عینیّت همه آنها و نقش مؤثرشان در زندگى بشر با اسباب و نشانه‏هاى خرافى که حتى در عصر ما، عصر اتم و فضا گروه زیادى به آن پایبندند مقایسه کنیم به این واقعیت مى‏رسیم که تعلیمات اسلام تا چه حد منطقى و حساب شده است.
هنوز بسیارند کسانى که نعل اسب را سبب خوشبختى،روز سیزده را سبب بدبختى. پریدن از روى آتش را در بعضى از شبهاى سال سبب خوشبختى، و آواز خواندن مرغ را سبب بدبختى. پاشیدن آب را پشت سر مسافر سبب خوشبختى و رد شدن زیر نردبان را سبب بدبختى، و حتى آویزان کردن خرمهره را به خود یا به وسیله نقلیه سبب خوشبختى و عطسه را نشانه بدبختى در انجام کار مورد نظر مى‏دانند و امثال این خرافات که در شرق و غرب در میان اقوام و ملل مختلف فراوان است.
و چه بسیار انسانهایى که بر اثر گرفتار شدن به این خرافات از فعالیت در زندگى بازمانده‏اند و گرفتار مصیبتهاى فراوانى شده‏اند.
اسلام بر تمام این پندارهاى خرافى قلم سرخ کشیده و سعادت و شقاوت انسان را در فعالیتهاى مثبت و منفى و نقاط قوت و ضعف اخلاقى و برنامه‏هاى عملى و طرز تفکر و عقیده هر کس مى‏داند.


اعظم :



ایه 98: رهبران کفر در اخرت هم پبشاپبش امت خود وارد عذاب میشن چون در ابنجا هم به واقع پیشاپیش وارد گمراهی شده بودن


آیه 100 : یکی از روشهای تربیتی گفتن و شنیدن قصه ها و حکایات هستش که در قرآن به خصوص نمونه هاش زیاده و مستندترین قصه ها در خود قرآن اومده


آیه 101 : اوج درک معنوی یه نفره اگه بفهمه که گناه کردن ظلمی هستش به خودش . هر اونچه از نبایدهایی که خداوند نهی فرموده یه ضررهای موندگاری تو وجود همه ما داره که بخشی از پاکی وجود ما رو از بین می بره . اگه به هر گناهی دقت کنیم و تبعاتش رو تو وجود خودمون و جامعه مون بررسی کنیم عمق ظلم بودن گناه در حق خودمون رو می بینیم


ایه 103 : یکی از ویژگیهایی که تو وجود انسان هستش ترسه . ترس همیشه بد نیست ترسی که بازدارنده از خطرها باشه ترس خوبی هستش این ترس عقلیه . ترس از عذاب آخرت ترسی هستش که موجب بازداری انسان از گناهه . البته این یه درجه پایین از ایمانه ولی به هر حال شاید نقطه شروعی برای مراحل بالای ایمان باشه . خیلی قبلها شنیده بودم اونایی که گناه رو به خاطر عذابش از دست میدن خیلی هم شکست خورده نیستن ولی اگه عذابی باشه و آخرتی و مرتکب گناه بشن چی ، خیلی باختن


107 و 108 : هم نعمتهای بهشت جاویدانن و هم عذاب آخرت و دست خداوند بسته نیست و در صدور حکم آزاده الا ماشاء ربک )
107 و 108 : هم نعمتهای بهشت جاویدانن و هم عذاب آخرت و دست خداوند بسته نیست و در صدور حکم آزاده الا ماشاء ربک )

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ مرداد ۹۴ ، ۰۶:۱۴
* مسافر
چهارشنبه, ۱۴ مرداد ۱۳۹۴، ۰۳:۲۱ ب.ظ

232 . صفحه 232


سیزدهم مرداد :


نفیسه :


(آیه 89)- شعیب قومش را متوجه یک نکته اخلاقى مى‏کند و آن این که بسیار مى‏شود که انسان به خاطر بغض و عداوت نسبت به کسى، و یا تعصب و لجاجت نسبت به چیزى، تمام مصالح خویش را نادیده مى‏گیرد، و سرنوشت خود را به دست فراموشى مى‏سپارد، به آنها مى‏گوید: «و اى قوم من! مبادا دشمنى و عداوت با من شما را به گناه و عصیان و سرکشى وا دارد» (وَ یا قَوْمِ لا یَجْرِمَنَّکُمْ شِقاقِی).

«مبادا همان بلاها و مصائب و رنجها و مجازاتهایى که به قوم نوح یا قوم هود یا قوم صالح رسید به شما هم برسد» (أَنْ یُصِیبَکُمْ مِثْلُ ما أَصابَ قَوْمَ نُوحٍ أَوْ قَوْمَ هُودٍ أَوْ قَوْمَ صالِحٍ).
«و قوم لوط (با آن بلاى عظیم یعنى زیر و رو شدن شهرهایشان و سنگباران شدن) از شما چندان دور نیستند» (وَ ما قَوْمُ لُوطٍ مِنْکُمْ بِبَعِیدٍ).
نه زمان آنها از شما چندان فاصله دارد، و نه مکان زندگیشان و نه اعمال و گناهان شما از گناهان آنان دست کمى دارد!


(آیه 90)- و سرانجام دو دستور که در واقع نتیجه تمام تبلیغات پیشین او است به این قوم گمراه مى‏دهد.
نخست این که: «از خداوند آمرزش بطلبید» (وَ اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ).
تا از گناه پاک شوید، و از شرک و بت پرستى و خیانت در معاملات بر کنار گردید.
«و پس از پاکى از گناه به سوى او بازگردید» (ثُمَّ تُوبُوا إِلَیْهِ).
که او پاک است و باید پاک شد و به سوى او رفت.
در واقع استغفار، توقف در مسیر گناه و شستشوى خویشتن است و توبه بازگشت به سوى اوست که وجودى است بى‏انتها.
و بدانید گناه شما هر قدر عظیم و سنگین باشد، راه بازگشت به روى شما باز است «چرا که پروردگار من، هم رحیم است و هم دوستدار بندگان» (إِنَّ رَبِّی رَحِیمٌ وَدُودٌ).


(آیه 91)- تهدیدهاى متقابل شعیب و قومش: شعیب این پیامبر بزرگ که به خاطر سخنان حساب شده و رسا و دلنشین به عنوان خطیب الانبیاء لقب گرفته، گفتارش را با صبر و حوصله و متانت و دلسوزى تمام ایراد کرد، اما ببینیم این قوم گمراه چگونه به او پاسخ گفتند.
آنها با چهار جمله که همگى حکایت از لجاجت و جهل و بى‏خبرى مى‏کرد جواب دادند. نخست این که: «گفتند: اى شعیب ما بسیارى از حرفهاى تو را نمى‏فهمیم» (قالُوا یا شُعَیْبُ ما نَفْقَهُ کَثِیراً مِمَّا تَقُولُ).
اساسا سخنان تو سر و ته ندارد! و محتوا و منطق با ارزشى در آن نیست که ما بخواهیم پیرامون آن بیندیشیم! دیگر این که: «ما تو را در میان خود ضعیف و ناتوان مى‏بینیم» (وَ إِنَّا لَنَراکَ فِینا ضَعِیفاً)
گمان مکن اگر ما حساب تو را نمى‏رسیم به خاطر ترس از قدرت توست، «اگر ملاحظه قوم و قبیله‏ات (و احترامى که براى آنها قائل هستیم) نبود (تو را به بدترین صورتى به قتل مى‏رساندیم یعنى) تو را سنگباران مى‏کردیم»! (وَ لَوْ لا رَهْطُکَ لَرَجَمْناکَ).
سرانجام گفتند: «تو براى ما فردى نیرومند و شکست ناپذیر نیستى» (وَ ما أَنْتَ عَلَیْنا بِعَزِیزٍ).


(آیه 92)- شعیب بدون این که از سخنان زننده و توهینهاى آنها از جا در برود، با همان منطق شیوا و بیان رسا به آنها چنین پاسخ «گفت: اى قوم من! آیا این چند نفر قوم و قبیله من نزد شما از خداوند عزیزترند»؟ (قالَ یا قَوْمِ أَ رَهْطِی أَعَزُّ عَلَیْکُمْ مِنَ اللَّهِ).
شما که به خاطر فامیل من که به گفته خودتان به من آزار نمى‏رسانید چرا به خاطر «خدا» سخنانم را نمى‏پذیرید؟
آیا شما براى خدا احترام قائلید؟ «با این که او و فرمان او را پشت سر انداخته‏اید»؟ (وَ اتَّخَذْتُمُوهُ وَراءَکُمْ ظِهْرِیًّا).
و در پایان مى‏گوید: فکر نکنید خداوند اعمال شما را نمى‏بیند و سخنانتان را نمى‏شنود، یقین بدانید که: «پروردگار من به تمام اعمالى که انجام مى‏دهید،احاطه دارد» (إِنَّ رَبِّی بِما تَعْمَلُونَ مُحِیطٌ).


(آیه 93)- از آنجا که مشرکان قوم شعیب در آخر سخنان خود، او را تهدید ضمنى به سنگسار کردن نمودند، شعیب موضع خویش را در برابر تهدید آنها چنین مشخص مى‏کند: «اى قوم من! (هر چه در قدرت دارید مضایقه ننماید و) هر کارى از دستتان ساخته است انجام دهید» (وَ یا قَوْمِ اعْمَلُوا عَلى‏ مَکانَتِکُمْ).
«من نیز کار خودم را مى‏کنم» (إِنِّی عامِلٌ).
«اما به زودى خواهید فهمید چه کسى گرفتار عذاب خوارکننده خواهد شد (من یا شما) و چه کسى دروغگوست» من یا شما؟ (سَوْفَ تَعْلَمُونَ مَنْ یَأْتِیهِ عَذابٌ یُخْزِیهِ وَ مَنْ هُوَ کاذِبٌ)
«و حال که چنین است، شما در انتظار بمانید، من هم در انتظار» (وَ ارْتَقِبُوا إِنِّی مَعَکُمْ رَقِیبٌ). شما در انتظار این باشید که بتوانید با قدرت و جمعیت و ثروت و نفوذتان بر من پیروز شوید من هم در انتظار این هستم که مجازات دردناک الهى به زودى دامان شما جمعیت گمراه را بگیرد و از صفحه گیتى براندازد!


(آیه 94)- پایان عمر تبهکاران مدین: سرانجام مرحله نهایى فرا رسید، چنانکه قرآن مى‏گوید: «هنگامى که فرمان ما (دائر به مجازات این قوم گمراه و ستمکار و لجوج) فرا رسید، نخست شعیب و کسانى را که با او ایمان آورده بودند به برکت رحمت خود از آن سرزمین نجات دادیم» (وَ لَمَّا جاءَ أَمْرُنا نَجَّیْنا شُعَیْباً وَ الَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِنَّا).
«سپس فریاد آسمانى و صیحه عظیم مرگ آفرین، ظالمان و ستمگران را فرو گرفت» (وَ أَخَذَتِ الَّذِینَ ظَلَمُوا الصَّیْحَةُ).
و به دنبال آن مى‏فرماید: «قوم شعیب بر اثر این صیحه آسمانى در خانه‏هاى خود به رو افتادند و مردند» و اجساد بى‏جانشان به عنوان درسهاى عبرتى تا مدتى در آنجا بود (فَأَصْبَحُوا فِی دِیارِهِمْ جاثِمِینَ).


(آیه 95)- آنچنان طومار زندگى آنها در هم پیچیده شد که «گویا هرگز ساکن آن سرزمین نبودند» (کَأَنْ لَمْ یَغْنَوْا فِیها).
سرانجام همان گونه که در آخر سرگذشت قوم عاد و ثمود بیان شد، مى‏فرماید: «دور باد سرزمین مدین از لطف و رحمت پروردگار همان گونه که قوم ثمود دور شدند» (أَلا بُعْداً لِمَدْیَنَ کَما بَعِدَتْ ثَمُودُ).


(آیه 96)- قهرمان مبارزه با فرعون! بعد از پایان داستان شعیب و اصحاب مدین اشاره به گوشه‏اى از سرگذشت «موسى بن عمران» و مبارزاتش با فرعون مى‏کند و این هفتمین داستان پیامبران در این سوره است.
سرگذشت موسى (ع) از تمام پیامبران در قرآن بیشتر آمده است، زیرا در بیش از سى سوره بیش از صد بار به ماجراى موسى و فرعون و بنى اسرائیل اشاره شده است.ویژگى سرگذشت موسى نسبت به پیامبران دیگر این است که آنها بر ضد اقوام گمراه، قیام کردند، ولى موسى علاوه بر این در برابر حکومت خودکامه‏اى همچون دستگاه جبار فرعون قیام نمود.
ولى باید توجه داشت که در این قسمت از سرگذشت موسى، تنها یک گوشه را مى‏خوانیم گوشه‏اى که در عین کوچکى، پیام بزرگى براى همه انسانها دارد.
نخست آیه مى‏گوید: «ما موسى را با معجزاتى که در اختیار او قرار دادیم و منطقى قوى و نیرومند فرستادیم» (وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مُوسى‏ بِآیاتِنا وَ سُلْطانٍ مُبِینٍ).


(آیه 97)- موسى را با آن معجزات کوبنده و آن منطق نیرومند «به سوى فرعون و ملأ او فرستادیم» (إِلى‏ فِرْعَوْنَ وَ مَلَائِهِ).
اما اطرافیان فرعون که با قیام موسى، منافع نامشروع خود را در خطر مى‏دیدند، حاضر نشدند در برابر او و معجزات و منطقش تسلیم گردند «لذا از فرمان فرعون پیروى کردند» (فَاتَّبَعُوا أَمْرَ فِرْعَوْنَ).
«اما فرمان فرعون هرگز ضامن سعادت آنها و مایه رشد و نجات نبود» (وَ ما أَمْرُ فِرْعَوْنَ بِرَشِیدٍ).



اعظم :




ایه 89: در این ایه دلسوزی یه پیامبر کاملا مشهوده
نمیگه با من دشمن نباشید به خاطر منافع شخصیش ، بلکه نگران اوناست که این دشمنی اونا را مستحق عذاب نکنه


ایه 89:
یادمون باشه این قصه های عدم پیروی مردمان پیشین از پیامبرشون و عذاب اونا قصه و داستان نیست و متعلق به زمان و مکان خاصی نیست
ما هم به دلیل دشمنی و عداوت با پیامبر و عدم پیروی از پیامبرمون لایق عذاب خواهیم بود .


ایه 90:
درسته در برخورد با مخالفان هشدار میدیم ولی راه بازگشت و اصلاح رو هم باز کنیم و بهشون نشون بدیم


ایه 92 :
به هیچ انگاشتن خدا
گاهی واقعا خداوند رو اندازه یه بجه یا حرف یه قوم و خویش هم قبول نداریم
از حرفها و حضور اونا حساب می بریم ولی اینکه خداوند می بینه مخالفتها و در راه حق نبودنهای ما رو هیچ برامون مهم نیست و بهش فکرم نمی کنیم


ایه 93:
حتی اگه کسی به حرفهای حق ادم توجه نکنه تازه برای ادم خط و نشون هم بکشن نباید باعث بشه که ادم تو راه حق شل بشه و کم بیاره (انی عامل)


ایه 94 :
خداوند ناجی و پشنیبان اهل ایمان هستش


ایه 94:
 ابمان تنها راه نجات از قهر خداست


ایه 96 : هر کی میگه نماینده خداست باید معجزه و برهان داشته باشه


ایه 97 :
هر دستور و امری از جانب هر کی میخواد باشه اینکه ایا " رشد دهنده " هست یا نه
اونش مهمه
نه زور و قدرت دستور دهنده اش ( و ما امر فرعون برشید )
چقدر این نکته رو دوست داشتم



..................................................................................................

 

مباحثه آیات سوال برانگیز :

 

سوره هود


معصومه :


سرگذشت هایی که از پیامبران و قومشان تا به حال خواندیم انتهای مشترکی داشتند و ان هم عذاب بوده.
چرا؟
منظورم این است که وجه انذار این سرگذشت ها خیلی پررنگ تر از وجه تبشیر است.
کمتر از مومنینی که به پیامبران وفادار ماندند صحبت شده.
سرنوشت این مومنین بعد از مشقتهایی که بخاطر ایمانشان کشیدند , اصلا تصویر نشده.
مگر ممکن است کل قوم یک پیامبر همه عذاب شده باشند؟


مریم :

فکر میکنم یه دلیلش این میتونه باشه که کشش انسان به سمت گناه بیشتره
درواقع چون لذت های ظاهری وسطحی در دسترس تر هستن وهمین لذت ها سرکشی و طغیان نفس رو باعث میشن خدا در قران بیشتر روی انذار تاکید کرده


معصومه :



ایا واقعا خداوند در قران بیشتر انذار کرده تا تبشیر؟


مریم :

Porsemanequran.com/node/23125
تعداد ایات تهدید و بشارت



هرچند پاسخ این پرسش نیاز به تحقیق گسترده و دقیق دارد، لیکن به صورت فشرده می‌‌‌گوئیم:

الف: تعداد موارد انذار و تبشیر در قرآن

واژة تبشیر با مشتقاتش (بشّر، مبشرات، ابشر، استبشر و ...) 84 مرتبه در قرآن آمده، که به دو معنا به‌‌کار رفته است، یکی تشویق و خبر خوش، دیگری تهدید به عذاب مانند: فبشّرهم بعذاب الیم، (آل‎عمران/21 ،توبه/34، جاثیه/8 و انشقاق/24 ) و واژة انذار با مشتقاتش 125 مورد در قرآن به معنای تهدید به‌‌کار رفته است

http://libmatquran.com/news/%D8%B3%D8%A7%DB%8C%D8%B1+%D9%85%D9%88%D8%B6%D9%88%D8%B9%D8%A7%D8%AA/313912/%D8%A7%D9%86%D8%B0%D8%A7%D8%B1+%D9%88+%D8%AA%D8%A8%D8%B4%D9%8A%D8%B1+%D8%AF%D8%B1+%D9%82%D8%B1%D8%A2%D9%86



اعظم :

توضیحات جامع بشارت و تنذیر رو مریم جان طی چند لینک فرستادن

.....
من یه توضیح کوتاه فقط بدم

سوره هود ، سوره خاصی هستش یه جورایی به صورت اجمالی سرگذشت چند قوم و علت سقوط اونا که همون نافرمانی از پیامبر و عدم تسلیم در برابر فرمان خداوند هستش بوده
مرور کاملا اجمالیست
جتی داستان حضرت موسی که خیلی جاها مبسوطش رو گفته در اینجا کاملا اشاره اجمالی شده
مثل اینکه ما در یه کتاب تاریخ دوره راهنمایی پشت سر هم سلسله ها رو میگیم و تهش میگیم فلان شد که سلسله منقرض شد .
یعنی اصل در گفتن این سرگذشتهای اجمالی در ابن سوره علت سقوط و عذاب اقوامه مختلفه

مضافا بر اینکه در سرنوشت هر قوم حساب اهل هدایت و مومنین رو جدا کرده


یادمون باشه تا وقتی انسان زنده است در معرض امتحانه و ممکنه تا یه جایی تو خط ایمان باشه ولی تو یه امتحان دیگه کله پا شه
مثل قوم نوح که اهل ایمانش تو دورانهای مختلف ریزش کردن
یا قوم موسی که در طی ازمایشهای مختلف هی از دور خارج شدن

یعنی اینجور نیست که بگیم اهل کفر عذاب شدن
مومن ها هم رفتن با خوبی و خوشی به زندگی ادامه دادن تا مردن .....

در ثانی اونچه در دنیای اهل ایمان اتفاق می افته همیشه ظهور و بروز مادی نداره

یعنی اینکه ببینیم اینا چه خوب دارن زندگی میکنن و همه چی رو به راهه

ساید اصلا زندگیشون از دید اهل دنیا اش دهن سوزی نباشه

ولی اونچه از معنویت بین اونا رایحه و در قلوبشون جریان داره به خصوص" سکینه و ارامش" شون که هدف اصلی همه ادمها در همه " داشتن ها " و " دویدن و دست و پا زدن برای داشتنها " هست در زندگی اونا جریان داره

این مخالف با تاثیرات مادی و ظاهری ایمان که ممکنه در غالب نعمت های مادی باشه نیست ها
ولی مومن افق دیدش و نگاهش به نعمتها جور دیگه ایه همونها رو هم اسباب ازمایش می دونه
یعنی اون نعمتها هرگز اون " خوش" ی به معنی "بیخیالی و خوبه که همه چیزای سخت تموم شد " در دیدش نیست .

کمااینکه حتی در عصر ظهور هم بالاترین و زیباترین چیزها بیش از نعمات مادی
ارامش ، تجلی اخلاق به معنای کاملش در همه ادمها ، کوتاه شدن سقف ارزوهای مادی ، خیر خواهی به معنای تامش برای دیگران ، تنیده شدن دامهای خودپرستی ادمها و دیگر دوستیشون و اسارت از بند شهوات نفس هستش

که لذتش رو فقط ادمایی میفهمن الان که "درد نفس پرستی و اسارت در دام خودخواهی" رو با گوشت و خون چشیده باشن
و این هم برای کسانیست که مبارزه با نفس رو در پلکانهای کوچک و پایین رشد تا بالای اوج تجربه کرده باشن



ببخشین توضیح چنان کوناه هم نشد .



اشاره به نجات اهل ایمان قوم نوح در ایه 48این سوره 👆




اشاره به نجات اهل ایمان قوم هود در ایه 58این سوره 👆




اشاره به نجات اهل ایمان قوم ثمود در ایه66 این سوره 👆



اشاره به نجات اهل ایمان قوم لوط در ایه 81این سوره 👆





اشاره به نجات اهل ایمان قوم شعیب در ایه 94 این سوره 👆


چه بخوایم چه نخوایم در همه ادوار تاریخ تا زمان ما پیروان حق کم بودن خیلی کم . خیلی .آیا 313 عدد زیادی هستش
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ مرداد ۹۴ ، ۱۵:۲۱
* مسافر