قرآن; کتاب زندگی...کتابی برای هدایت

إِنَّ هَذَا الْقُرْآنَ یِهْدِی لِلَّتِی هِیَ أَقْوَمُ
مشخصات بلاگ
قرآن; کتاب زندگی...کتابی برای هدایت

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
وَقَالَ الرَّسُولُ یَا رَبِّ إِنَّ قَوْمِی اتَّخَذُوا هَذَا الْقُرْآنَ مَهْجُورًا (30 فرقان )
و پیامبر گفت پروردگارا قوم من این قرآن را رها کردند

در تاریخ 93/09/27 تصمیم گرفتیم با گروهی از دوستان روزانه یه صفحه قرآن بخونیم
و هر کس توی هر صفحه ای نکته ای براش جالب بود ، یا چیزی در موردش می دونست ، یا تفسیری در مورد اون صفحه خونده بود رو با یقیه به اشتراک بذاره
اینجا رو هم بنا کردیم برای اینکه اگه خواستیم یه روزی مروری به مطالب بکنیم برامون ساده تر باشه
و یا اگه دوستی وسطای راه بهمون پیوست بتونه مطالب قبلی رو مرور کنه
شایدم یه زمانی بچه هامون خواستن بدونن فهم مادراشون از قرآن چه جوری بوده
هر چند امیدواریم که به زودی حضرت مهدی علیه السلام ظهور کنن و ما و بچه هامون قرآن رو همونجور بفهمیم که باید
الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم

آخرین مطالب

۲۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «جزء پانزدهم» ثبت شده است

سه شنبه, ۲۱ مهر ۱۳۹۴، ۰۲:۰۷ ب.ظ

301 . صفحه 301


بیست و یکم مهر :


نفیسه :



(آیه 62)- در آیات قبل خواندیم موسی و دوستش قصد سفر به محل تلاقی خلیج عقبه و خلیج سوئز نمودند،حال «هنگامى که (موسى و همسفرش) از آنجا گذشتند (طول سفر و خستگى راه، گرسنگى را بر آنها چیره کرد، موسى به خاطرش آمد که غذایى به همراه آورده‏اند) به یار همسفرش گفت: غذاى ما را بیاور که از این سفر، خسته شده‏ایم» (فَلَمَّا جاوَزا قالَ لِفَتاهُ آتِنا غَداءَنا لَقَدْ لَقِینا مِنْ سَفَرِنا هذا نَصَباً).


(آیه 63)- در این هنگام همسفرش به او «گفت: به خاطر دارى هنگامى که ما (براى استراحت) به کنار آن صخره پناه بردیم من (در آنجا) فراموش کردم جریان ماهى را باز گو کنم- و این فقط شیطان بود که آن را از خاطر من برد- و ماهى راهش را به طرز شگفت‏انگیزى در دریا پیش گرفت» (قالَ أَ رَأَیْتَ إِذْ أَوَیْنا إِلَى الصَّخْرَةِ فَإِنِّی نَسِیتُ الْحُوتَ وَ ما أَنْسانِیهُ إِلَّا الشَّیْطانُ أَنْ أَذْکُرَهُ وَ اتَّخَذَ سَبِیلَهُ فِی الْبَحْرِ عَجَباً).


(آیه 64)- و از آنجا که این موضوع، به صورت نشانه‏اى براى موسى در رابطه با پیدا کردن آن عالم بزرگ بود: «موسى گفت: این همان چیزى است که ما مى‏خواستیم» و به دنبال آن مى‏گردیم (قالَ ذلِکَ ما کُنَّا نَبْغِ).
«و در این هنگام آنها از همان راه باز گشتند در حالى که پى جوئى مى‏کردند» (فَارْتَدَّا عَلى‏ آثارِهِما قَصَصاً).
در اینجا یک سؤال پیش مى‏آید که مگر پیامبرى همچون موسى ممکن است گرفتار نسیان و فراموشى شود که قرآن مى‏گوید: «نَسِیا حُوتَهُما» (ماهى‏شان را فراموش کردند).
پاسخ این است که مانعى ندارد در مسائلى که هیچ ارتباطى به احکام الهى و امور تبلیغى نداشته باشد یعنى در مسائل عادى در زندگى روزمره گرفتار نسیان شود و این نه از یک پیامبر بعید است، و نه با مقام عصمت منافات دارد.


(آیه 65)- دیدار معلم بزرگ: هنگامى که موسى و یار همسفرش به جاى اول، یعنى در کنار صخره و نزدیک «مجمع البحرین» باز گشتند گمشده خود را یافتند «ناگهان بنده‏اى از بندگان ما را یافتند که او را مشمول رحمت خود ساخته، و علم و دانش فراوانى از نزد خود تعلیمش کرده بودیم» (فَوَجَدا عَبْداً مِنْ عِبادِنا آتَیْناهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً).


(آیه 66)- در این هنگام «موسى (با نهایت ادب و به صورت استفهام) به آن مرد عالم گفت: آیا از تو پیروى کنم تا از آنچه به تو تعلیم داده شده، و مایه رشد و صلاح است به من بیاموزى»؟ (قالَ لَهُ مُوسى‏ هَلْ أَتَّبِعُکَ عَلى‏ أَنْ تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْداً).


(آیه 67)- ولى با کمال تعجب آن مرد عالم به موسى «گفت: تو هرگز توانایى ندارى با من شکیبایى کنى» (قالَ إِنَّکَ لَنْ تَسْتَطِیعَ مَعِیَ صَبْراً).


(آیه 68)- و بلافاصله دلیل آن را بیان کرد و گفت: «تو چگونه مى‏توانى در برابر چیزى که از رموزش آگاه نیستى شکیبا باشى»؟ (وَ کَیْفَ تَصْبِرُ عَلى‏ ما لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْراً).
این مرد عالم به ابوابى از علوم احاطه داشته که مربوط به اسرار باطن و عمق حوادث و پدیده‏ها بوده، در حالى که موسى نه مأمور به باطن بود و نه از آن آگاهى چندانى داشت. در چنین موردى آن کس که ظاهر را مى‏بیند عنان صبر و اختیار را از کف مى‏دهد، و به اعتراض و گاهى به پرخاش بر مى‏خیزد.


(آیه 69)- موسى از شنیدن این سخن شاید نگران شد و از این بیم داشت که فیض محضر این عالم بزرگ از او قطع شود، لذا به او تعهد سپرد که در برابر همه رویدادها صبر کند و «گفت: بخواست خدا مرا شکیبا خواهى یافت و قول مى‏دهم که در هیچ کارى با تو مخالفت نکنم» (قالَ سَتَجِدُنِی إِنْ شاءَ اللَّهُ صابِراً وَ لا أَعْصِی لَکَ أَمْراً).
باز موسى در این عبارت نهایت ادب خود را آشکار مى‏سازد، تکیه برخواست خدا مى‏کند، به آن مرد عالم نمى‏گوید من صابرم بلکه مى‏گوید ان شاء اللّه مرا صابر خواهى یافت.


(آیه 70)- ولى از آنجا که شکیبایى در برابر حوادث ظاهرا زننده‏اى که انسان از اسرارش آگاه نیست کار آسانى نمى‏باشد بار دیگر آن مرد عالم از موسى تعهد گرفت و به او اخطار کرد و «گفت: پس اگر مى‏خواهى به دنبال من بیایى (سکوت محض باش) از هیچ چیز سؤال مکن تا خودم به موقع آن را براى تو باز گو کنم»! (قالَ فَإِنِ اتَّبَعْتَنِی فَلا تَسْئَلْنِی عَنْ شَیْ‏ءٍ حَتَّى أُحْدِثَ لَکَ مِنْهُ ذِکْراً).
موسى این تعهد مجدد را سپرد و در معیت این استاد به راه افتاد.


(آیه 71)- معلم الهى و این اعمال زننده؟! «آن دو (موسى و مرد عالم الهى) به راه افتادند تا آنکه سوار کشتى شدند» (فَانْطَلَقا حَتَّى إِذا رَکِبا فِی السَّفِینَةِ).
هنگامى که آن دو سوار کشتى شدند خضر «کشتى را سوراخ کرد»! (خَرَقَها).
از آنجا که موسى از یک سو پیامبر بزرگ الهى بود و باید حافظ جان و مال مردم باشد، و امر به معروف و نهى از منکر کند، و از سوى دیگر وجدان انسانى او اجازه نمى‏داد در برابر چنین کار خلافى سکوت اختیار کند تعهدى را که با خضر داشت به دست فراموشى سپرد،و زبان به اعتراض گشود و «گفت: آیا آن را سوراخ کردى که اهلش را غرق کنى؟ راستى چه کار بدى انجام دادى»! (قالَ أَ خَرَقْتَها لِتُغْرِقَ أَهْلَها لَقَدْ جِئْتَ شَیْئاً إِمْراً).

(آیه 72)- در این هنگام مرد عالم الهى با متانت خاص خود نظرى به موسى افکند و «گفت: نگفتم تو هرگز نمى‏توانى با من شکیبایى کن»؟! (قالَ أَ لَمْ أَقُلْ إِنَّکَ لَنْ تَسْتَطِیعَ مَعِیَ صَبْراً).


(آیه 73)- موسى که از عجله و شتابزدگى خود که طبعا به خاطر اهمیت حادثه بود پشیمان گشت و به یاد تعهد خود افتاد در مقام عذر خواهى بر آمده رو به استاد کرد و چنین «گفت: مرا در برابر فراموشکارى که داشتم مؤاخذه مکن و بر من به خاطر این کار سخت مگیر» (قالَ لا تُؤاخِذْنِی بِما نَسِیتُ وَ لا تُرْهِقْنِی مِنْ أَمْرِی عُسْراً) یعنى اشتباهى بود و هر چه بود گذشت تو با بزرگوارى خود صرف نظر فرما.


(آیه 74)- سفر دریایى آنها تمام شد از کشتى پیاده شدند، «و به راه خود ادامه دادند، در اثناء راه به کودکى رسیدند ولى (آن مرد عالم بى‏مقدمه) اقدام به قتل آن کودک کرد»! (فَانْطَلَقا حَتَّى إِذا لَقِیا غُلاماً فَقَتَلَهُ).
در اینجا بار دیگر موسى از کوره در رفت، منظره وحشتناک کشتن یک کودک بى‏گناه، آن هم بدون هیچ مجوز گویى غبارى از اندوه و نارضائى چشمان او را پوشانید، آن چنان که بار دیگر تعهد خود را فراموش کرد، زبان به اعتراض گشود، و «گفت: آیا انسان بى‏گناه و پاکى را بى‏آنکه قتلى کرده باشد کشتى؟!» (قالَ أَ قَتَلْتَ نَفْساً زَکِیَّةً بِغَیْرِ نَفْسٍ).
«به راستى که چه کار منکر و زشتى انجام دادى» (لَقَدْ جِئْتَ شَیْئاً نُکْراً).

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ مهر ۹۴ ، ۱۴:۰۷
* مسافر
دوشنبه, ۲۰ مهر ۱۳۹۴، ۰۲:۰۵ ب.ظ

300 . صفحه 300


بیستم مهر :


نفیسه :


(آیه 54)- گویى تنها منتظر مجازاتند! در اینجا یک نوع نتیجه گیرى از مجموع بحثهاى گذشته و نیز اشاره‏اى به بحثهاى آینده مى‏کند.
نخست مى‏گوید: «و در این قرآن براى مردم هر گونه مثلى را بیان کردیم» (وَ لَقَدْ صَرَّفْنا فِی هذَا الْقُرْآنِ لِلنَّاسِ مِنْ کُلِّ مَثَلٍ).
از تاریخ تکان دهنده گذشتگان و از حوادث دردناک زندگى آنها و خاطره‏هاى تلخ و شیرین تاریخ، در گوش مردم فرو خواندیم و آن قدر مسائل را زیر و رو کردیم تا دلهایى که آماده پذیرش است پذیراى حق گردد، و بر سایرین نیز اتمام حجت شود، و جایى براى ابهام باقى نماند.
ولى با این حال گروهى طغیانگر و سرکش هرگز ایمان نیاوردند، چرا که «انسان بیش از هر چیز به مجادله مى‏پردازد» (وَ کانَ الْإِنْسانُ أَکْثَرَ شَیْ‏ءٍ جَدَلًا).

(آیه 55)- این آیه مى‏گوید با این همه مثالهاى گوناگون و بیانات تکان دهنده و منطقهاى متفاوت که باید در هر انسان آماده‏اى نفوذ کند باز گروه کثیرى ایمان نیاوردند: «و چیزى مردم را باز نداشت از این که- وقتى هدایت به سراغشان آمد-ایمان بیاورند و از پروردگارشان طلب آمرزش کنند، جز این که (خیره سرى کردند، گویى مى‏خواستند) سرنوشت پیشینیان براى آنان بیاید») (وَ ما مَنَعَ النَّاسَ أَنْ یُؤْمِنُوا إِذْ جاءَهُمُ الْهُدى‏ وَ یَسْتَغْفِرُوا رَبَّهُمْ إِلَّا أَنْ تَأْتِیَهُمْ سُنَّةُ الْأَوَّلِینَ).
«یا عذاب الهى در برابرشان قرار گیرد» و با چشم خود آن را ببینند (أَوْ یَأْتِیَهُمُ الْعَذابُ قُبُلًا).
در حقیقت، این آیه اشاره به آن است که این گروه لجوج و مغرور با میل و اراده خود هرگز ایمان نخواهند آورد، تنها در دو حالت ایمان مى‏آورند:
نخست زمانى که عذابهاى دردناکى که اقوام پیشین را در بر گرفت آنها را فرو گیرد، دوم آنکه عذاب الهى را با چشم خود مشاهده کنند، که این ایمان اضطرارى البته بى‏ارزش خواهد بود.

(آیه 56)- سپس براى دلدارى پیامبر صلّى اللّه علیه و آله در برابر سماجت و لجاجت مخالفان مى‏فرماید: وظیفه تو تنها بشارت و انذار است «ما پیامبران را جز به عنوان بشارت دهنده و انذار کننده نمى‏فرستیم» (وَ ما نُرْسِلُ الْمُرْسَلِینَ إِلَّا مُبَشِّرِینَ وَ مُنْذِرِینَ).
سپس اضافه مى‏کند این مسأله تازه‏اى نیست که این گونه افراد به مخالفت و استهزاء بر خیزند، بلکه: «کافران همواره مجادله به باطل مى‏کنند، تا (به گمان خود) حق را به وسیله آن از میان بردارند و آیات ما و مجازاتهایى را که به آنان وعده داده شده است، به باد مسخره گرفتند» (وَ یُجادِلُ الَّذِینَ کَفَرُوا بِالْباطِلِ لِیُدْحِضُوا بِهِ الْحَقَّ وَ اتَّخَذُوا آیاتِی وَ ما أُنْذِرُوا هُزُواً).
در حقیقت این آیه شبیه آیه 42 تا 45 سوره حج است که مى‏گوید: «اگر آنها تو را تکذیب کنند پیش از تو نیز قوم نوح و عاد و ثمود ... پیامبرانشان را تکذیب کردند».

(آیه 57)- در مجازات الهى عجله نمى‏شود: از آنجا که در آیات پیشین سخن از گروهى از کافران تاریک دل و متعصّب در میان بود، در اینجا همان بحث را تعقیب مى‏کند.
نخست مى‏گوید، «چه کسى ستمکارتر است از آنها که به هنگام تذکّر آیات پروردگارشان از آن روى مى‏گردانند و کارهاى گذشته خود را به دست فراموشى مى‏سپارند» (وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ ذُکِّرَ بِآیاتِ رَبِّهِ فَأَعْرَضَ عَنْها وَ نَسِیَ ما قَدَّمَتْ یَداهُ).
تعبیر به «تذکر» (یاد آورى) گویا اشاره به این است که تعلیمات انبیاء از قبیل یاد آورى حقایقى است که بطور فطرى در اعماق روح انسان وجود دارد و کار پیامبران پرده برداشتن از روى آن است.
جالب این که در این آیه از سه طریق به این کور دلان درس بیدارى مى‏دهد:
نخست این که: این حقایق با فطرت و وجدان و جان شما کاملا آشناست، دیگر این که از سوى پروردگار خودتان آمده و سوم این که: فراموش نکنید شما خطاهایى انجام داده‏اید که برنامه انبیاء براى شستشوى آنهاست.
ولى این عده با همه اینها هرگز ایمان نمى‏آورند، «چرا که ما بر دلهایشان پرده افکنده‏ایم تا نفهمند! و در گوشهایشان سنگینى قرار داده‏ایم» تا صداى حق را نشنوند (إِنَّا جَعَلْنا عَلى‏ قُلُوبِهِمْ أَکِنَّةً أَنْ یَفْقَهُوهُ وَ فِی آذانِهِمْ وَقْراً).
«و لذا اگر آنها را به سوى هدایت بخوانى هرگز هدایت را پذیرا نخواهند شد» (وَ إِنْ تَدْعُهُمْ إِلَى الْهُدى‏ فَلَنْ یَهْتَدُوا إِذاً أَبَداً).

(آیه 58)- و از آنجا که برنامه تربیتى خداوند نسبت به بندگان چنین است که تا آخرین مرحله به آنها فرصت مى‏دهد و هرگز مانند جباران روزگار فورا اقدام به مجازات نمى‏کند- بلکه «رحمت واسعه» او همیشه ایجاب مى‏کند که حد اکثر فرصت را به گناهکاران بدهد- در این آیه مى‏گوید: «پروردگار تو آمرزنده و صاحب رحمت است» (وَ رَبُّکَ الْغَفُورُ ذُو الرَّحْمَةِ).
«اگر مى‏خواست آنها را به اعمالشان مجازات کند هر چه زودتر عذاب را بر آنها مى‏فرستاد» (لَوْ یُؤاخِذُهُمْ بِما کَسَبُوا لَعَجَّلَ لَهُمُ الْعَذابَ).
«ولى براى آنها موعدى است که با فرا رسیدن آن راه فرارى نخواهند داشت» (بَلْ لَهُمْ مَوْعِدٌ لَنْ یَجِدُوا مِنْ دُونِهِ مَوْئِلًا).
غفران او ایجاب مى‏کند که توبه کاران را بیامرزد و رحمت او اقتضا مى‏کند که در عذاب غیر آنها نیز تعجیل نکند شاید به صفوف توبه کاران بپیوندند ولى عدالت او هم اقتضا مى‏کند وقتى طغیان و سرکشى به آخرین درجه رسید حسابشان را صاف کند.

(آیه 59)- و سرانجام براى آخرین تذکر و هشدار در این سلسله آیات، سر نوشت تلخ و دردناک ستمکاران پیشین را یاد آورى کرده، مى‏گوید: «و اینها شهرها و آبادیهایى است که (ویرانه‏هاى آنها در برابر چشم شما قرار دارد، و) ما آنها را به هنگامى که مرتکب ظلم و ستم شدند هلاک کردیم، و (در عین حال در عذابشان تعجیل ننمودیم، بلکه) موعدى براى هلاکشان قرار دادیم» (وَ تِلْکَ الْقُرى‏ أَهْلَکْناهُمْ لَمَّا ظَلَمُوا وَ جَعَلْنا لِمَهْلِکِهِمْ مَوْعِداً).


(آیه 60)- سرگذشت شگفت‏انگیز خضر و موسى: جمعى از قریش خدمت پیامبر صلّى اللّه علیه و آله رسیدند و از عالمى که موسى علیه السّلام مأمور به پیروى از او شد سؤال کردند، این آیه و چهار آیه بعد از آن نازل شد.
اصولا سه ماجرا در این سوره آمده که هر سه از یک نظر هماهنگ است:
ماجراى اصحاب کهف که قبل از این گفته شد، داستان موسى و خضر، و داستان «ذو القرنین» که بعد از این مى‏آید.
این هر سه ماجرا ما را از افق زندگى محدودمان بیرون مى‏برد و نشان مى‏دهد که نه عالم محدود به آن است که ما مى‏بینیم، و نه چهره اصلى حوادث همیشه آن است که ما در برخورد اول در مى‏یابیم.
در ماجراى موسى و خضر، یا به تعبیر دیگر عالم و دانشمند زمانش، به صحنه شگفت‏انگیزى بر خورد مى‏کنیم که نشان مى‏دهد: حتى یک پیغمبر اولواالعزم که آگاهترین افراد محیط خویش است باز دامنه علم و دانشش در بعضى از جهات محدود است و به سراغ معلمى مى‏رود که به او درس بیاموزد.
آیه مى‏گوید: «بخاطر بیاور هنگامى را که موسى به دوست خود گفت: من دست از جستجو بر نمى‏دارم تا به محل تلاقى دو دریا برسم هر چند مدت طولانى به راه خود ادامه دهم» (وَ إِذْ قالَ مُوسى‏ لِفَتاهُ لا أَبْرَحُ حَتَّى أَبْلُغَ مَجْمَعَ الْبَحْرَیْنِ أَوْ أَمْضِیَ حُقُباً).منظور از «فتیه» در اینجا «یوشع بن نون» مرد رشید و شجاع و با ایمان بنى اسرائیل است، «مجمع البحرین» به معنى محل پیوند دو دریاست و منظور محل اتصال خلیج «عقبه» با خلیج «سوئز» است که این دو خلیج به دریاى احمر متصل مى‏شوند.


(آیه 61)- «به هر حال هنگامى که به محل تلاقى آن دو دریا رسیدند ماهى خود را (که براى تغذیه همراه داشتند) فراموش کردند» (فَلَمَّا بَلَغا مَجْمَعَ بَیْنِهِما نَسِیا حُوتَهُما).
اما عجب این که: «ماهى راه خود را در دریا پیش گرفت» و روان شد (فَاتَّخَذَ سَبِیلَهُ فِی الْبَحْرِ سَرَباً).
این ماهى که ظاهرا به عنوان غذا تهیه کرده بودند ماهى تازه‏اى بوده که زنده شد و در آب پرید و حرکت کرد.
زیرا هستند ماهیانى که بعد از خارج شدن از آب مدت قابل ملاحظه‏اى به صورت نیمه جان باقى مى‏مانند و اگر در این مدت در آب بیفتند حیات عادى خود را از سر مى‏گیرند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ مهر ۹۴ ، ۱۴:۰۵
* مسافر
يكشنبه, ۱۹ مهر ۱۳۹۴، ۰۵:۳۷ ق.ظ

299 . صفحه 299


نوزدهم مهر :



نفیسه :



(آیه 46)- این آیه موقعیت مال و ثروت و نیروى انسانى را که دو رکن اصلى حیات دنیاست در این میان مشخص کرده، مى‏گوید: «اموال و فرزندان زینت حیات دنیا هستند» (الْمالُ وَ الْبَنُونَ زِینَةُ الْحَیاةِ الدُّنْیا).

شکوفه‏ها و گلهایى مى‏باشند که بر شاخه‏هاى این درخت آشکار مى‏شوند، زود گذرند، کم دوامند و اگر از طریق قرار گرفتن در مسیر «اللّه» رنگ جاودانگى نگیرند بسیار بى‏اعتبارند.
در حقیقت در این آیه انگشت روى دو قسمت از مهمترین سرمایه‏هاى زندگى دنیا گذارده شده است که بقیّه به آن وابسته است، «نیروى اقتصادى» و «نیروى انسانى».
سپس اضافه مى‏کند: «باقیات صالحات (یعنى ارزشهاى پایدار و شایسته) نزد پروردگارت ثوابش بهتر و امید بخش‏تر است» (وَ الْباقِیاتُ الصَّالِحاتُ خَیْرٌ عِنْدَ رَبِّکَ ثَواباً وَ خَیْرٌ أَمَلًا).
مفهوم «باقیات صالحات» آن چنان وسیع و گسترده است که هر فکر و ایده و گفتار و کردار صالح و شایسته‏اى که طبعا باقى مى‏ماند و اثرات و برکاتش در اختیار افراد و جوامع قرار مى‏گیرد شامل مى‏شود.


(آیه 47)- واى بر ما این چه کتابى است! از آنجا که در آیات گذشته سخن از انسان خودخواه و مغرورى به میان آمد که به خاطر غرورش معاد و رستاخیز را انکار کرد به دنبال آن، در اینجا مشروحى از چگونگى قیامت را در سه مرحله مطرح مى‏کند: مرحله قبل از رستاخیز انسانها، و مرحله رستاخیز، و قسمتى از مرحله بعد.
نخست مى‏گوید: به خاطر بیاورید «روزى را که (نظام جهان هستى به عنوان مقدمه‏اى براى نظام نوین در هم فرو مى‏ریزد) کوهها را به حرکت در مى‏آوریم، و (همه موانع سطح زمین از میان مى‏رود، به گونه‏اى که) زمین را صاف و همه چیز را در آن نمایان مى‏بینى» (وَ یَوْمَ نُسَیِّرُ الْجِبالَ وَ تَرَى الْأَرْضَ بارِزَةً).
این قسمت از آیات به حوادثى که در آستانه رستاخیز رخ مى‏دهد اشاره مى‏کند، این حوادث بسیار زیاد است که مخصوصا در سوره‏هاى کوتاه آخر قرآن فراوان به چشم مى‏خورد، و به عنوان «اشراط السّاعة» (نشانه‏هاى قیامت) نامیده مى‏شود.
بعد اضافه مى‏کند: «ما همه آنها را در این هنگام محشور مى‏کنیم به گونه‏اى که حتى یک نفر را ترک نخواهیم گفت» (وَ حَشَرْناهُمْ فَلَمْ نُغادِرْ مِنْهُمْ أَحَداً).
جمله فوق تأکیدى است براین حقیقت که «معاد» یک حکم عمومى و همگانى است و هیچ کس از آن مستثنى نخواهد بود.


(آیه 48)- این آیه درباره چگونگى رستاخیز انسانها مى‏گوید: «آنها همه در یک صف به پروردگارت عرضه مى‏شوند»َ (و عُرِضُوا عَلى‏ رَبِّکَ صَفًّا).
این تعبیر ممکن است اشاره به آن باشد که هر گروهى از مردم که عقیده واحد یا عمل مشابهى دارند در یک صف قرار مى‏گیرند، و یا این که همگى بدون هیچ گونه تفاوت و امتیاز در یک صف قرار خواهند گرفت.
و به آنها گفته مى‏شود: «شما همگى نزد ما آمدید، همان گونه که در آغاز شما را آفریدیم»َ (لقَدْ جِئْتُمُونا کَما خَلَقْناکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ).
نه خبرى از اموال و ثروتهاست، نه امتیازات و مقامات مادى، و نه یار و یاور، درست همان گونه که در آغاز آفرینش بودید، به همان حالت اول! «اما شما گمان گردید که ما موعدى برایتان قرار نخواهیم داد» (بَلْ زَعَمْتُمْ أَلَّنْ نَجْعَلَ لَکُمْ مَوْعِداً).
و این هنگامى بود که غرور امکانات مادى شما را فرا مى‏گرفت و تمایل به جاودانگى دنیا شما را از فکر آخرت که در فطرت هر انسانى نهفته است غافل مى‏کرد.

(آیه 49)- سپس به مراحل دیگر از این رستاخیز بزرگ پرداخته، مى‏گوید:
«و کتاب [کتابى که نامه اعمال همه انسانهاست‏] در آنجا گذارده مى‏شود»
(وَ وُضِعَ الْکِتابُ).
«پس گنهکاران را مى‏بینى که از آنچه در آن است ترسان و هراسانند» (فَتَرَى الْمُجْرِمِینَ مُشْفِقِینَ مِمَّا فِیهِ).
در این هنگام فریاد بر مى‏آورند «و مى‏گویند: اى واى بر ما! این چه کتابى است که هیچ عمل کوچک و بزرگى را فرو نگذاشته مگر این که آن را به شمار آورده است» (وَ یَقُولُونَ یا وَیْلَتَنا ما لِهذَا الْکِتابِ لا یُغادِرُ صَغِیرَةً وَ لا کَبِیرَةً إِلَّا أَحْصاها).
علاوه بر این سند کتبى اصولا «همه اعمال خود را حاضر مى‏بینند»! (وَ وَجَدُوا ما عَمِلُوا حاضِراً). خوبیها و بدیها، ظلمها و عدلها، هرزگیها و خیانتها، همه و همه در برابر آنها تجسّم مى‏یابد! در واقع آنها گرفتار اعمال خودشان هستند: «و پروردگارت به هیچ کس ستم نمى‏کند» (وَ لا یَظْلِمُ رَبُّکَ أَحَداً).
آنچه دامن آنها را مى‏گیرد کارهایى است که در این جهان انجام داده‏اند بنابراین از چه کسى مى‏توانند گله کنند جز از خودشان.
راستى ایمان به چنین دادگاهى چقدر در تربیت انسان و کنترل شهوات او مؤثر است؟ و چقدر آگاهى و بیدارى و توجه به مسؤولیتها به انسان مى‏بخشد؟
آیا ممکن است انسان به چنین صحنه‏اى ایمان قاطع داشته باشد باز هم گناه کند؟!

(آیه 50)- شیاطین را اولیاى خود قرار ندهید! در آیات مختلف قرآن کرارا از داستان آفرینش آدم و سجده فرشتگان براى او و سر پیچى ابلیس، سخن به میان آمده است، ولى همان گونه که قبلا هم اشاره کرده‏ایم این تکرارها همواره نکته‏هایى دارد و در هر مورد نکته‏اى در نظر بوده است.
و از آنجا که در بحثهاى گذشته چگونگى موضع‏گیرى ثروتمندان مستکبر و مغرور، در مقابل تهى دستان مستضعف، و عاقبت کار آنها تجسم یافته بود، در اینجا از مسأله ابلیس و سرپیچى او از سجده بر آدم سخن به میان مى‏آورد تا بدانیم از آغاز، غرور سر چشمه کفر و طغیان بوده است.
به علاوه این داستان مشخص مى‏کند که انحرافات از وسوسه‏هاى شیطانى سر چشمه مى‏گیرد.
نخست مى‏گوید: به یاد آرید «زمانى را که به فرشتگان گفتیم: براى آدم سجده کنید، آنها همگى سجده کردند جز ابلیس» (وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِیسَ).
این استثناء ممکن است این توهّم را به وجود آورد که ابلیس از جنس فرشتگان بود، در حالى که فرشتگان معصومند، پس چگونه او راه طغیان و کفر را پوئید؟! لذا بلافاصله اضافه مى‏کند: «او از جن بود، سپس از فرمان پروردگارش خارج شد» (کانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ).
او از فرشتگان نبود، ولى به خاطر بندگى و اطاعت و قرب به پروردگار در صف فرشتگان جاى گرفت، و حتى شاید معلم آنان بود، اما به خاطر کبر و غرور رانده‏ترین و منفورترین موجود در درگاه خدا شد.
سپس مى‏گوید: «آیا با این حال او و فرزندانش را به جاى من اولیاى خود انتخاب مى‏کنید»؟! (أَ فَتَتَّخِذُونَهُ وَ ذُرِّیَّتَهُ أَوْلِیاءَ مِنْ دُونِی).
 «در حالى که آنها دشمن شما هستند» (وَ هُمْ لَکُمْ عَدُوٌّ). دشمنانى سر سخت و قسم خورده که تصمیم به گمراهى و بدبختى همه شما گرفته‏اند.
فرمانبردارى از شیطان و فرزندانش به جاى اطاعت خدا «چه جایگزین بدى است براى ستمکاران»! (بِئْسَ لِلظَّالِمِینَ بَدَلًا).
کدام عاقل دشمن را که از روز نخست، کمر به نابودیش بسته، و بر این دشمنى سوگند یاد کرده، به عنوان ولىّ و رهبر و راهنما و تکیه‏گاه مى‏پذیرد؟!

(آیه 51)- این آیه دلیل دیگرى بر ابطال این پندار غلط اقامه کرده، مى‏گوید:
«من هرگز آنها [ابلیس و فرزندانش‏] را به هنگام آفرینش آسمانها و زمین، و نه به هنگام آفرینش خودشان حاضر نساختم» (ما أَشْهَدْتُهُمْ خَلْقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لا خَلْقَ أَنْفُسِهِمْ). تا از آنها در آفرینش جهان کمک بگیریم یا از اسرار خلقت آگاه و مطلع شوند.
بنابراین کسى که هیچ گونه دخالتى در آفرینش جهان و حتى نوع خود نداشته و از اسرار و رموز خلقت به هیچ وجه آگاه نیست چگونه قابل ولایت یا پرستش است و در پایان اضافه مى‏کند: «و من هیچ‏گاه گمراه کنندگان را دستیار خود قرار نمى‏دهم» (وَ ما کُنْتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّینَ عَضُداً).
یعنى آفرینش بر پایه راستى و درستى و هدایت است، موجودى که برنامه‏اش اضلال و افساد است در اداره این نظام، جائى نمى‏تواند داشته باشد.

(آیه 52)- این آیه مجددا هشدار مى‏دهد که به خاطر بیاورید «روزى را که (خداوند) مى‏گوید: همتایانى را که براى من مى‏پنداشتید صدا بزنید» تا به کمک شما بشتابند (وَ یَوْمَ یَقُولُ نادُوا شُرَکائِیَ الَّذِینَ زَعَمْتُمْ).
یک عمر از آنها دم مى‏زدید، و در آستانشان سجده مى‏نمودید، اکنون که امواج عذاب و کیفر اطراف شما را احاطه کرده فریاد بزنید لااقل ساعتى به کمکتان بشتابند.
آنها که گویا هنوز رسوبات افکار این دنیا را در مغز دارند فریاد مى‏زنند و «آنها را مى‏خوانند، ولى (این معبودهاى پندارى حتى) پاسخ به نداى آنها نمى‏دهند» تا چه رسد به این که به کمکشان بشتابند (فَدَعَوْهُمْ فَلَمْ یَسْتَجِیبُوا لَهُمْ).
«و در میان این دو گروه کانون هلاکتى قرار دادیم» (وَ جَعَلْنا بَیْنَهُمْ مَوْبِقاً).

(آیه 53)- و این آیه سرانجام کار پیروان شیطان و مشرکان را چنین بیان مى‏کند: «و (در آن روز) گنهکاران آتش (دوزخ) را مى‏بینند» (وَ رَأَى الْمُجْرِمُونَ النَّارَ). و آتشى که هرگز آن را باور نکرده بودند در برابر چشمان آنها آشکار مى‏شود.
در اینجا به اشتباهات گذشته خود پى مى‏برند: «و یقین مى‏کنند که با آن در مى‏آمیزند» (فَظَنُّوا أَنَّهُمْ مُواقِعُوها).
«و (نیز به یقین مى‏فهمند که) هیچ گونه راه گریزى از آن نخواهند یافت» (وَ لَمْ یَجِدُوا عَنْها مَصْرِفاً).
نه معبودهاى ساختگیشان به فریادشان مى‏رسند، نه شفاعت شفیعان درباره آنها مؤثر است، و نه با کذب و دروغ و یا توسل به «زر» و «زور» مى‏توانند از چنگال آتش دوزخ، آتشى که اعمالشان آن را شعله‏ور ساخته رهایى یابند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ مهر ۹۴ ، ۰۵:۳۷
* مسافر
شنبه, ۱۸ مهر ۱۳۹۴، ۰۵:۳۶ ق.ظ

298 . صفحه 298


هجدهم مهر :


نفیسه :



(آیه 35)- از آیه 32 داستان دو دوستی آغاز شده که یکی از آن دو صاحب دو باغ انگور پربرکت است و از آنها به ثروت فراوانی رسیده در نتیجه بعلت کم ظرفیتی دچار غرور وخود برتربینی میگردد.کم کم این افکار- همان گونه که معمولى است- در او اوج گرفت،و به جایى رسید که دنیا را جاودان و مال و ثروت و حشمتش را ابدى پنداشت:
«و در حالى که نسبت به خود ستمکار بود در باغ خویش گام نهاد، و (نگاهى به درختان سرسبز که شاخه‏هایش از سنگینى میوه خم شده بود، و خوشه‏هاى پر دانه‏اى که به هر طرف مایل گشته بود انداخت و به زمزمه نهرى که مى‏غرید و پیش مى‏رفت و درختان را مشروب مى‏کرد گوش فرا داد، و از روى غفلت و بى‏خبرى) گفت: من گمان نمى‏کنم هرگز این باغ نابود شود» (وَ دَخَلَ جَنَّتَهُ وَ هُوَ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ قالَ ما أَظُنُّ أَنْ تَبِیدَ هذِهِ أَبَداً).


(آیه 36)- باز هم از این فراتر رفت، و از آنجا که جاودانى بودن این جهان با قیام رستاخیز تضاد دارد به فکر انکار قیامت افتاد و گفت: «و باور نمى‏کنم قیامت بر پا گردد» (وَ ما أَظُنُّ السَّاعَةَ قائِمَةً).
اینها سخنانى است که گروهى براى دلخوش کردن خود به هم بافته‏اند.
سپس اضافه کرد: گیرم که قیامتى در کار باشد، من با این همه شخصیت و مقام «اگر به سراغ پروردگارم باز گردانده شوم (و قیامتى در کار باشد) جایگاهى بهتر از اینجا خواهم یافت» (وَ لَئِنْ رُدِدْتُ إِلى‏ رَبِّی لَأَجِدَنَّ خَیْراً مِنْها مُنْقَلَباً).
او در این خیالات خام غوطه‏ور بود و هر زمان سخنان نامربوط تازه‏اى بر نامربوطهاى گذشته مى‏افزود که رفیق با ایمانش به سخن در آمد و گفتنیها را که در آیات بعد مى‏خوانیم گفت.


(آیه 37)- این هم پاسخ مستضعفان! در اینجا ردّ بافته‏هاى بى‏اساس آن ثروتمند مغرور و از خود راضى را از زبان دوست مؤمنش مى‏شنویم: او که تا آن موقع دم فرو بسته بود و به سخنان این مرد سبک مغز گوش فرا مى‏داد تا هر چه در درون دارد برون ریزد، سپس یکجا پاسخ دهد، وارد گفتگو شد چنانکه آیه مى‏گوید: «دوست (با ایمان) وى- در حالى که با او گفتگو مى‏کرد- گفت: آیا به خدایى که تو را از خاک، و سپس از نطفه آفرید، و پس از آن تو را مرد کاملى قرار داد، کافر شدى» (قالَ لَهُ صاحِبُهُ وَ هُوَ یُحاوِرُهُ أَ کَفَرْتَ بِالَّذِی خَلَقَکَ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ سَوَّاکَ رَجُلًا).


(آیه 38)- سپس این مرد با ایمان براى در هم شکستن کفر و غرور او گفت:
«ولى من کسى هستم که اللّه پروردگار من است» (لکِنَّا هُوَ اللَّهُ رَبِّی).
«و من هیچ کس را شریک پروردگارم قرار نمى‏دهم» (وَ لا أُشْرِکُ بِرَبِّی أَحَداً).


(آیه 39)- بعد از اشاره به مسأله توحید و شرک که مهمترین مسأله سرنوشت ساز است، مجددا او را مورد سرزنش قرار داده، مى‏گوید: «چرا هنگامى که وارد باغت شدى نگفتى این نعمتى است که خدا خواسته است» چرا همه اینها را از ناحیه خدا ندانستى و شکر نعمت او را بجا نیاوردى؟! (وَ لَوْ لا إِذْ دَخَلْتَ جَنَّتَکَ قُلْتَ ما شاءَ اللَّهُ).
چرا نگفتى «هیچ قوت (و نیرویى) جز از ناحیه خدا نیست» (لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ).
اینها امکانات و وسائلى است که خدا در اختیار تو قرار داده، تو از خود هیچ ندارى و بدون او هیچ هستى! سپس اضافه کرد: «اگر مى‏بینى من از نظر مال و فرزند از تو کمترم» مطلب مهمّى نیست (إِنْ تَرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنْکَ مالًا وَ وَلَداً).


(آیه 40)- «شاید پروردگارم بهتر از باغ تو، به من بدهد» (فَعَسى‏ رَبِّی أَنْ یُؤْتِیَنِ خَیْراً مِنْ جَنَّتِکَ).
نه تنها بهتر از آن چه تو دارى به من بدهد بلکه: «و مجازات حساب شده‏اى (صاعقه) از آسمان بر باغ تو فرو فرستد، به گونه‏اى که آن را به زمین بى‏گیاه لغزنده‏اى مبدّل کند» (وَ یُرْسِلَ عَلَیْها حُسْباناً مِنَ السَّماءِ فَتُصْبِحَ صَعِیداً زَلَقاً).


(آیه 41)- یا به زمین فرمان دهد تکانى بخورد «و این چشمه و نهر جوشان در اعماق آن فرو برود، آن چنان که هرگز قدرت جستجوى آن را نداشته باشى» (أَوْ یُصْبِحَ ماؤُها غَوْراً فَلَنْ تَسْتَطِیعَ لَهُ طَلَباً).
در واقع آن مرد با ایمان و موحّد رفیق مغرور خود را هشدار داد که بر این نعمتها دل نبندد چرا که هیچ کدام قابل اعتماد نیست.


(آیه 42)- و این هم پایان کارشان: سرانجام گفتگوى این دو نفر پایان گرفت بى‏آنکه مرد موحد توانسته باشد در اعماق جان آن ثروتمند مغرور و بى‏ایمان نفوذ کند، و با همین روحیه و طرز فکر به خانه خود بازگشت غافل از این که فرمان الهى دائر به نابودى باغها و زراعتهاى سر سبزش صادر شده است، و باید کیفر غرور و شرک خود را در همین جهان ببیند و سرنوشتش درس عبرتى براى دیگران شود.
عذاب الهى نازل شد، به صورت صاعقه‏اى مرگبار، و یا توفانى کوبنده و وحشتناک، و یا زلزله‏اى ویرانگر و هول‏انگیز، هر چه بود در لحظاتى کوتاه این باغهاى پر طراوت، و درختان سر به فلک کشیده، و زراعت به ثمر نشسته را در هم کوبید و ویران کرد و عذاب الهى به فرمان خدا از هر سو محصولات آن مرد را احاطه کرد «و تمام میوه‏هاى آن نابود شد» (وَ أُحِیطَ بِثَمَرِهِ).
صبحگاهان که صاحب باغ به منظور سرکشى و بهره گیرى از محصولات باغ به سوى آن حرکت کرد، همین که نزدیک شد با منظره وحشتناکى رو برو گشت، آب در دهانش خشکید، و آنچه از کبر و غرور بر دل و مغز او سنگینى مى‏کرد یکباره فرو ریخت! گویى از یک خواب عمیق و طولانى بیدار شده است: «او مرتبا دستها را به هم مى‏مالید و در فکر هزینه‏هاى سنگینى بود که (در یک عمر از هر طرف فراهم نموده و) در آن خرج کرده بود، در حالى که همه بر باد رفته و بر پایه‏ها فرو ریخته بود» (فَأَصْبَحَ یُقَلِّبُ کَفَّیْهِ عَلى‏ ما أَنْفَقَ فِیها وَ هِیَ خاوِیَةٌ عَلى‏ عُرُوشِها).
درست در این هنگام بود که از گفته‏ها و اندیشه‏هاى پوچ و باطل خود پشیمان گشت «و مى‏گفت: اى کاش احدى را شریک پروردگارم نمى‏دانستم» و اى کاش هرگز راه شرک را نمى‏پوییدم (وَ یَقُولُ یا لَیْتَنِی لَمْ أُشْرِکْ بِرَبِّی أَحَداً).


(آیه 43)- اسف‏انگیزتر این که او در برابر این همه مصیبت و بلا، تنهاى تنها بود «کسانى را جز خدا نداشت که او را (در برابر این بلاى عظیم و خسارت بزرگ) یارى دهند» (وَ لَمْ تَکُنْ لَهُ فِئَةٌ یَنْصُرُونَهُ مِنْ دُونِ اللَّهِ) و دوستانى که به عشق بهره گیرى مادى دور او جمع شده بودند همگى او را رها کردند.
و از آنجا که تمام سرمایه او همین بود چیز دیگرى نداشت که به جاى آن بنشاند، «و نمى‏توانست از خویشتن یارى گیرد» (وَ ما کانَ مُنْتَصِراً).
ولى هر چه بود دیر شده بود، و این گونه بیدارى اضطرارى که به هنگام نزول بلاهاى سنگین، حتى براى فرعونها و نمرودها پیدا مى‏شود، بى‏ارزش است، و به همین دلیل نتیجه‏اى به حال او نداشت.


(آیه 44)- «و در این هنگام (بود که این حقیقت بار دیگر به ثبوت پیوست که) ولایت و سر پرستى و قدرت از آن خداست خداوندى که عین حق است» (هُنالِکَ الْوَلایَةُ لِلَّهِ الْحَقِّ).
آرى! در اینجا کاملا روشن گشت که همه نعمتها از اوست و هر چه اراده او باشد همان مى‏شود، و جز به اتکاء لطف او کارى ساخته نیست.
آرى! «اوست که برترین ثواب و بهترین عاقبت را (براى مطیعان) دارد» (هُوَ خَیْرٌ ثَواباً وَ خَیْرٌ عُقْباً).
پس اگر انسان مى‏خواهد به کسى دل ببندد و بر چیزى تکیه کند و امید به پاداش کسى داشته باشد چه بهتر که تکیه‏گاهش خدا و دلبستگى، و امیدش به لطف و احسان پروردگار باشد.


(آیه 45)- آغاز و پایان زندگى دنیا در یک تابلو زنده: در آیات گذشته سخن از ناپایدارى نعمتهاى جهان ماده بود، و از آنجا که درک این واقعیت براى یک عمر طولانى به مدت شصت یا هشتاد سال براى افراد عادى کار آسانى نیست، قرآن در ضمن یک مثال بسیار زنده و گویا این صحنه را کاملا مجسم مى‏کند، تا غافلان مغرور با مشاهده آن- که در عمرشان بارها و بارها تکرار شده و مى‏شود- از این غرور و غفلت بیدار شوند، مى‏گوید: اى پیامبر! «زندگى دنیا را براى آنان به آبى تشبیه کن که از آسمان فرو مى‏فرستیم» (وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلَ الْحَیاةِ الدُّنْیا کَماءٍ أَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماءِ).
این قطره‏هاى حیات بخش بر کوه و صحرا مى‏ریزد «و به وسیله آن گیاهان زمین (سر سبز مى‏شود و) در هم فرو مى‏رود» (فَاخْتَلَطَ بِهِ نَباتُ الْأَرْضِ).
پوست سخت و پر مقاومت دانه در برابر نرمش باران نرم مى‏شود، و به جوانه گیاه اجازه عبور مى‏دهد، سر انجام جوانه نو رس از دل خاک سر بر مى‏دارد. آفتاب مى‏درخشد نسیم مى‏وزد، مواد غذایى زمین کمک مى‏کند، و این جوانه نو رس با نیرو گرفتن از همه این عوامل حیات به رشد و نموّ خود ادامه مى‏دهند آن چنانکه بعد از مدت کوتاهى گیاهان زمین سر بر سر هم مى‏گذارند و در هم فرو مى‏روند.
صفحه کوه و صحرا یک پارچه جنبش و حیات مى‏شود، شکوفه‏ها و گلها و میوه‏ها یکى بعد از دیگرى زینت بخش شاخه‏ها مى‏شوند، گویى همه مى‏خندند، فریاد شادى مى‏کشند، به وجد و رقص در آمده‏اند.
ولى این صحنه دل‏انگیز دیرى نمى‏پاید، بادهاى خزان شروع مى‏شود و گرد و غبار مرگ بر سر آنها مى‏پاشد هوا به سردى مى‏گراید، آبها کم مى‏شود «و بعد از مدتى (آن گیاه خرم و سرسبز) مى‏خشکد» (فَأَصْبَحَ هَشِیماً).
آن برگهایى که در فصل بهار آن چنان شاخه‏ها را چسبیده بودند که قدرت هیچ توفانى نمى‏توانست آنها را جدا کند آن قدر سست و بى‏جان مى‏شوند که «بادها آن را به هر سو پراکنده مى‏کند» (تَذْرُوهُ الرِّیاحُ).
«آرى خداوند بر هر چیزى توانا بوده و هست» (وَ کانَ اللَّهُ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ مُقْتَدِراً).



اعظم :




آیه 35 : خداوند می فرماید آن مرد داخل باغ شد در حالی که ظالم بود : چرا ؟
تکبر بر دوستش ، شریک قائل شدن برای خداوند و اعتماد به اسباب ظاهری ، ظلم به نفسش که به جای اینکه آن را در مسیر هدایت قرار دهد در مسیر شقاوت قرار داد


آیه 36 : در ادامه گفتار همان مرد صاحب باغ است که اینبار منکر قیامت می شود و این طرز فکر ناشی ازهمان تعلق به مادیات است که باعث می گردد که او تغییر وضع موجود و وقوع قیامت را بعید شمرده و در آن تشکیک کند و بر همین اساس هم برای خودکرامت و استحقاقی قائل می شود که همه خیرات را خاص خود می داند ومی گوید به فرضی هم که قیامت واقع شود در انجا هم جایگاه خوبی خواهم داشت


آیه 37 : این آیه و چند آیه بعدش همه پاسخ دقیق رفیق اوست که سخن این مرد را تجزیه و تحلیل نموده و از دو جهت مورد بررسی قرار داده است : اولا):اینکه او به خدای سبحان استعلا و تکبر نموده و برای خود دعوی استقلال کرده ،ثانیا): نسبت به رفیق خود تکبر کرده و او را خوار شمرده است .


آیه 38 : گفتن کلمه "ماشاءالله " وقتی نعمتی را می بیند .


این سه آیه ادامه گفتار مرد مؤمن است خطاب به رفیق کافرش که او را توبیخ و سرزنش می کند که چرا زمانیکه وارد باغش شده ، دچار غرور گشته و آبادی و ملک آن را به خود نسبت داده است و به او می گوید: چرا در آن موقع که وارد باغت شدی به یاد خداوندنیافتادی و همه امور را به مشیت او نسبت ندادی ؟ چون هیچ کس جز او استقلال و بی نیازی ندارد و همه نعمتها وابسته به مشیت اوست و همه نیروها قائم ومنحصر در اوست و هیچ مخلوقی در قدرت خود مستقل از قدرت خدا نیست ،بلکه خداوند آن نیرو را به او افاضه کرده و هر لحظه قادر بر سلب آن می باشد وسپس به قسمت دوم جواب خود می پردازد و به رفیقش می گوید: اگر می بینی که من از نظر مال و از نظر تعداد فرزندان از تو کمترم این امر وابسته به مشیت خدابوده نه آنکه به جهت کرامت یا استقلال ذاتی تو باشد تا تو مجاز باشی بر من تکبر نمایی ، بلکه امر بدست خداست و بر همین اساس ممکن است باغی بهتر ازباغ تو به من بدهد و باغ تو را بوسیله صاعقه یا سرما یا باد کشنده و امثال آن ویران کرده و آن را به صورت زمینی خشک و لم یزرع در آورد و چه بسا مرا به حالتی بهتر از حالت امروز تو در آورده و تو را به حالتی بدتر از حالت امروزمن مبتلا نماید و نیز ممکن است این چشمه و آب جوشان باغ تو را در زمین فروببرد و آن را خشک کند که دیگر نتوانی با حفر زمین به آب برسی .


ایه 45 : می فرماید:برای این انسانهایی که فریفته زینتهای فانی دنیا شده اند و از ذکر پروردگارشان اعراض کرده اند مثالی بزن ، تا حقیقت این زندگی دنیوی و زینتهای آن برایشان آشکار شود، مثل این زندگی مانند آب باران است که گیاهان زمین با این باران مخلوط شده و سبز و خرم می شود وطراوت و سبزی می یابد و به بهترین صورتی نمایان می گردد، اما ناگهان بصورت گیاهی خشک و شکسته می شود که بادها شاخه های آن را پراکنده کرده و به هر طرف می برد، آری خداوند بر هر چیز قوی و قادر است .

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ مهر ۹۴ ، ۰۵:۳۶
* مسافر
جمعه, ۱۷ مهر ۱۳۹۴، ۰۵:۳۶ ق.ظ

297 . صفحه 297


هفدهم مهر :


نفیسه :


(آیه 28)-
شأن نزول:
جمعى از ثروتمندان مستکبر و اشراف از خود راضى عرب به حضور پیامبر صلّى اللّه علیه و آله رسیدند، و در حالى که اشاره به مردان با ایمانى همچون سلمان، ابوذر، صهیب، و خباب و مانند آنها مى‏کردند، گفتند: اى محمّد! اگر تو در صدر مجلس بنشینى، و این گونه افراد را از خود دور سازى (و خلاصه مجلس تو مجلسى در خور اشراف و شخصیتها! بشود) ما نزد تو خواهیم آمد ولى چه کنیم که با وجود این گروه جاى ما نیست! در این هنگام آیه نازل شد و به پیامبر صلّى اللّه علیه و آله دستور داد که هرگز تسلیم این سخنان فریبنده تو خالى نشود و همواره با افراد با ایمان و پاکدلى چون سلمانها و أبوذرها باشد.
به آنان فرمود: حمد خدا را که نمردم تا این که او چنین دستورى به من داد که با امثال شما باشم، «آرى! زندگى با شما، و مرگ هم با شما خوش است».
تفسیر:
پاکدلان پا برهنه! از جمله درسهایى که داستان اصحاب کهف به ما آموخت این بود که معیار ارزش انسانها پست و مقام ظاهرى و ثروتشان نیست. این آیه در حقیقت همین مسأله مهم را تعقیب مى‏کند و به پیامبر صلّى اللّه علیه و آله چنین دستور مى‏دهد: «با کسانى باش که پروردگار خود را صبح و عصر مى‏خوانند و تنها رضاى او را مى‏طلبند» (وَ اصْبِرْ نَفْسَکَ مَعَ الَّذِینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِیِّ یُرِیدُونَ وَجْهَهُ).
سپس به عنوان تأکید ادامه مى‏دهد: «و هرگز به خاطر زیورهاى دنیا، چشمان خود را از آنها بر مگیر!» (وَ لا تَعْدُ عَیْناکَ عَنْهُمْ تُرِیدُ زِینَةَ الْحَیاةِ الدُّنْیا).


باز براى تأکید افزونتر اضافه مى‏کند: «و از کسانى که قلبشان را از یاد خود غافل ساختیم اطاعت مکن» (وَ لا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنا قَلْبَهُ عَنْ ذِکْرِنا).
«همانها که از هواى نفس پیروى کردند» (وَ اتَّبَعَ هَواهُ).
«و (همانها که همه) کارهایشان افراطى است» و خارج از رویّه و توأم با اسرافکارى (و کان امره فرطا). از آنجا که طبع آدمى در لذتهاى مادى همیشه رو به افزون طلبى است، در همه شاخه‏هاى هوى و هوس، دائما رو به افراط گام بر مى‏دارد تا خود را هلاک و نابود سازد.


(آیه 29)- اهمیت موضوع فوق به قدرى است که قرآن در این آیه با صراحت به پیامبر صلّى اللّه علیه و آله چنین مى‏گوید: «بگو: (این برنامه من است و) این حقیقتى است از سوى پروردگارتان، پس هر کس مى‏خواهد ایمان بیاورد (و این حقیقت را پذیرا شود) و هر کس مى‏خواهد کافر گردد» (وَ قُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکُمْ فَمَنْ شاءَ فَلْیُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْیَکْفُرْ).
اما بدانید این ظلمان دنیا پرست که با زندگى مرفه و پر زرق و برق و زینتهایشان لبخند تمسخر به لباس پشمینه سلمانها و بوذرها مى‏زنند عاقبت شوم و تاریکى دارند چرا که: «ما براى این ستمگران آتشى فراهم کرده‏ایم که سرا پرده‏اش آنها را از هر سو احاطه کرده است») (إِنَّا أَعْتَدْنا لِلظَّالِمِینَ ناراً أَحاطَ بِهِمْ سُرادِقُها).
آرى! آنها در این زندگى دنیا هرگاه تشنه مى‏شدند صدا مى‏زدند، و خدمتکاران انواع نوشابه‏ها را در برابرشان حاضر مى‏کردند «ولى در جهنم هنگامى که تقاضاى آب مى‏کنند آبى براى آنها مى‏آورند همچون فلز گداخته! که (اگر نزدیک صورت شود) صورتها را بریان مى‏کند»! (وَ إِنْ یَسْتَغِیثُوا یُغاثُوا بِماءٍ کَالْمُهْلِ یَشْوِی الْوُجُوهَ).
«چه بد نوشیدنى است»؟! (بِئْسَ الشَّرابُ).
«و (دوزخ) چه بد جایگاه و محل اجتماعى است»؟! (وَ ساءَتْ مُرْتَفَقاً).
در اینجا در سراپرده‏هایشان انواع مشروبات وجود دارد، همین که ساقى را صدا مى‏کنند جامهایى از شرابهاى رنگارنگ پیش روى آنها حاضر مى‏نمایند، در دوزخ نیز ساقى و آورنده نوشیدنى دارند، اما چه آبى؟ آبى همچون فلز گداخته! آبى به داغى اشک سوزان یتیمان و آه آتشین مستمندان! آرى هر چه آنجاست تجسمى است از آنچه اینجاست! (پناه بر خدا).


(آیه 30)- و از آنجا که روش قرآن یک روش آموزنده تطبیقى است پس از بیان اوصاف و کیفر دنیا پرستان خود خواه، به بیان حال مؤمنان راستین و پاداشهاى فوق‏العاده ارزنده آنها مى‏پردازد نخست: بصورت مختصر مى‏گوید: «آنها که ایمان آوردند و عمل صالح انجام دادند، ما پاداش نیکو کاران را ضایع نخواهیم کرد» کم باشد یا زیاد، کلى باشد یا جزیى، از هر کس، در هر سن و سال، و در هر شرایط (إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ إِنَّا لا نُضِیعُ أَجْرَ مَنْ أَحْسَنَ عَمَلًا).


(آیه 31)- سپس پاداشهاى آنها را شرح داده، مى‏فرماید: «آنان کسانى هستند که بهشتهاى جاویدان از آن آنهاست» (أُولئِکَ لَهُمْ جَنَّاتُ عَدْنٍ).
باغهایى از بهشت «که نهرها از زیر درختان و قصرهایش جارى است» (تَجْرِی مِنْ تَحْتِهِمُ الْأَنْهارُ).
«آنها در آنجا با دستبندهایى از طلا آراسته‏اند» (یُحَلَّوْنَ فِیها مِنْ أَساوِرَ مِنْ ذَهَبٍ).
«و لباسهایى فاخر به رنگ سبز از حریر نازک و ضخیم در بر مى‏کنند» (وَ یَلْبَسُونَ ثِیاباً خُضْراً مِنْ سُنْدُسٍ وَ إِسْتَبْرَقٍ).
«در حالى که بر تختها تکیه کرده‏اند» (مُتَّکِئِینَ فِیها عَلَى الْأَرائِکِ).
«چه پاداش خوبى است»؟ (نِعْمَ الثَّوابُ).
«و چه جمع نیکویى از دوستان» (وَ حَسُنَتْ مُرْتَفَقاً).


(آیه 32)- ترسیمى از موضع مستکبران در برابر مستضعفان: در آیات گذشته دیدیم که چگونه دنیاپرستان سعى دارند در همه چیز از آن مردان حق که تهى دستند فاصله بگیرند، و سر انجام کارشان را در جهان دیگر نیز خواندیم.
در اینجا با اشاره به سر گذشت دو دوست یا دو برادر که هر کدام الگویى براى یکى از این دو گروه بوده‏اند طرز تفکر و گفتار و کردار و موضع این دو گروه را مشخص مى‏کند.
نخست مى‏گوید: اى پیامبر! «براى آنها مثالى بزن: آن دو مرد، که براى یکى از آنان دو باغ از انواع انگورها قرار دادیم، و گردا گرد آن دو (باغ) را با درختان نخل پوشاندیم و در میانشان زراعت پر برکتى قرار دادیم» (وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلًا رَجُلَیْنِ جَعَلْنا لِأَحَدِهِما جَنَّتَیْنِ مِنْ أَعْنابٍ وَ حَفَفْناهُما بِنَخْلٍ وَ جَعَلْنا بَیْنَهُما زَرْعاً).


(آیه 33)- «هر دو باغ میوه آورده بود (میوه‏هاى فراوان) و چیزى فرو گذار نکرده بود» (کِلْتَا الْجَنَّتَیْنِ آتَتْ أُکُلَها وَ لَمْ تَظْلِمْ مِنْهُ شَیْئاً).
از همه مهمتر آب که مایه حیات همه چیز مخصوصا باغ و زراعت است، به حد کافى در دسترس آنها بود چرا که: «میان آن دو (باغ) نهر بزرگى جارى ساخته بودیم» (وَ فَجَّرْنا خِلالَهُما نَهَراً).

(آیه 34)- به این ترتیب «صاحب این باغ در آمد فراوانى داشت» (وَ کانَ لَهُ ثَمَرٌ).
ولى از آنجا که انسان کم ظرفیت و فاقد شخصیت هنگامى که همه چیز بر وفق مراد او بشود غرور او را مى‏گیرد، و طغیان و سرکشى آغاز مى‏کند که نخستین مرحله‏اش مرحله برترى جویى و استکبار بر دیگران است «به همین جهت (صاحب این دو باغ) به دوستش- در حالى که با او گفتگو مى‏کرد- چنین گفت: من از نظر ثروت از تو برتر، و از نظر نفرات نیرومندترم» (فَقالَ لِصاحِبِهِ وَ هُوَ یُحاوِرُهُ أَنَا أَکْثَرُ مِنْکَ مالًا وَ أَعَزُّ نَفَراً).


اعظم :



قابل توجه ترین نکته این صفحه برای من ایه ابتدایی صفحه بود
ایه 28

ایه 28 :
همنشینی با کسانیکه فکر و ذکرشان یاد خداست و در زندگی فقط رضای خداوند رو طلب میکنن

ایه 28: نزدیک نشدن به ادمها ففط بهدخاطر مال و منال و ارزشهای مادی

و دور نشدن ازادمها به خاطر فقر و ناداری

ایه 28 : همنشینی نکردن با ادمهایی که از یاد خداوند غافلن

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ مهر ۹۴ ، ۰۵:۳۶
* مسافر
پنجشنبه, ۱۶ مهر ۱۳۹۴، ۰۵:۳۶ ق.ظ

296 . صفحه 296

شانزدهم مهر :


نفیسه :


(آیه 21)- پایان ماجراى اصحاب کهف: به زودى داستان هجرت این گروه از مردان با شخصیت در آن محیط، در همه جا پیچید، و شاه جبّار سخت برآشفت، لذا دستور داد مأموران مخصوص همه جا را به جستجوى آنها بپردازند، و اگر ردّ پایى یافتند آنان را تا دستگیریشان تعقیب کنند، و به مجازات برسانند اما هر چه بیشتر جستند کمتر یافتند.
اکنون به سراغ مأمور خرید غذا برویم و ببینیم بر سر او چه آمد، او وارد شهر شد ولى دهانش از تعجب باز ماند، شکل ساختمانها بکلى دگرگون شده، قیافه‏ها همه ناشناس، لباسها طرز جدیدى پیدا کرده، و حتّى طرز سخن گفتن و آداب و رسوم مردم عوض شده است، ویرانه‏هاى دیروز تبدیل به قصرها و قصرهاى دیروز به ویرانه‏ها مبدل گردیده! او هنوز فکر مى‏کند خوابشان در غار یک روز یا یک نیمه روز بوده است پس این همه دگرگونى چرا! تعجب او هنگامى به نهایت رسید که دست در جیب کرد تا بهاى غذایى را که خریده بود بپردازد، فروشنده چشمش به سکه‏اى افتاد که به 300 سال قبل و بیشتر تعلق داشت، و شاید نام «دقیانوس» شاه جبار آن زمان بر آن نقش بسته بود، هنگامى که توضیح خواست، او در جواب گفت تازگى این سکه را به دست آورده‏ام! و خود او نیز متوجه شد که او و یارانش در چه خواب عمیق و طولانى فرو رفته بودند.
این مسأله مثل بمب در شهر صدا کرد، و زبان به زبان در همه جا پیچید.
جمعى از آنها نمى‏توانستند باور کنند که انسان بعد از مردن به زندگى باز مى‏گردد، اما ماجراى خواب اصحاب کهف دلیل دندان شکنى شد براى آنها که طرفدار معاد جسمانى بودند.


لذا قرآن در این آیه مى‏گوید: «و این چنین مردم را متوجه حال آنها کردیم، تا بدانند که وعده خداوند (در مورد رستاخیز) حق است» (وَ کَذلِکَ أَعْثَرْنا عَلَیْهِمْ لِیَعْلَمُوا أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ).
«و در پایان جهان و قیام قیامت شکى نیست» (وَ أَنَّ السَّاعَةَ لا رَیْبَ فِیها).
این خواب و بیدارى از پاره‏اى جهات از مردن و باز گشتن به حیات، عجیب‏تر بود، زیرا صدها سال بر آنها گذشت و بدنشان نپوسید، در حالى که نه غذایى خوردند و نه آبى نوشیدند.
آیا این دلیل بر قدرت خدا بر هر چیز و هر کار نیست؟ حیات بعد از مرگ با توجه به چنین صحنه‏اى مسلما امکان پذیر است.
مأمور خرید غذا به سرعت به غار باز گشت و دوستان خود را از ماجرا آگاه ساخت، همگى در تعجب عمیق فرو رفتند، تحمل این زندگى براى آنها سخت و ناگوار بود، از خدا خواستند که چشم از این جهان بپوشند و به جوار رحمت حق منتقل شوند و چنین شد.
آنها چشم از جهان پوشیدند و جسدهاى آنها در غار مانده بود که مردم به سراغشان آمدند.
در اینجا نزاع و کشمکش بین طرفداران مسأله معاد جسمانى و مخالفان آنها در گرفت، مخالفان سعى داشتند که مسأله خواب و بیدارى اصحاب کهف به زودى به دست فراموشى سپرده شود، و این دلیل دندان شکن را از دست موافقان بگیرند.
قرآن چنین مى‏گوید: «در آن هنگام که میان خود درباره کار خویش نزاع داشتند گروهى مى‏گفتند: بنایى بر آنان بسازید (تا براى همیشه از نظر پنهان شوند و از آنها سخن نگویید که) پروردگارشان از وضع آنها آگاهتر است!» (إِذْ یَتَنازَعُونَ بَیْنَهُمْ أَمْرَهُمْ فَقالُوا ابْنُوا عَلَیْهِمْ بُنْیاناً رَبُّهُمْ أَعْلَمُ بِهِمْ). «ولى آنها که از رازشان آگاهى یافتند (و آن را دلیلى بر رستاخیز دیدند) گفتند:
ما مسجدى در کنار (مدفن) آنها مى‏سازیم» تا خاطره آنان فراموش نشود (قالَ الَّذِینَ غَلَبُوا عَلى‏ أَمْرِهِمْ لَنَتَّخِذَنَّ عَلَیْهِمْ مَسْجِداً).
این آیه نشان مى‏دهد که ساختن معبد به احترام قبور بزرگان دین نه تنها حرام نیست، بلکه کار خوب و شایسته‏اى است.


(آیه 22)- این آیه به پاره‏اى از اختلافات اشاره مى‏کند که در میان مردم در مورد اصحاب کهف وجود دارد، از جمله: درباره تعداد آنها مى‏گوید: گروهى از مردم «خواهند گفت: آنها سه نفر بودند که چهارمینشان سگشان بود» (سَیَقُولُونَ ثَلاثَةٌ رابِعُهُمْ کَلْبُهُمْ).
«و (گروهى) مى‏گویند: پنج نفر بودند که ششمین آنها سگ آنها بود» (وَ یَقُولُونَ خَمْسَةٌ سادِسُهُمْ کَلْبُهُمْ).
همه اینها سخنانى بدون دلیل و «انداختن تیر در تاریکى است» (رَجْماً بِالْغَیْبِ).
«و (گروهى) مى‏گویند: آن‏ها هفت نفر بودند و هشتمین آنها سگ آنها بود» (وَ یَقُولُونَ سَبْعَةٌ وَ ثامِنُهُمْ کَلْبُهُمْ).
«بگو: پروردگار من از تعداد آنها آگاهتر است» (قُلْ رَبِّی أَعْلَمُ بِعِدَّتِهِمْ).
«جز گروه کمى تعداد آنها را نمى‏دانند» (ما یَعْلَمُهُمْ إِلَّا قَلِیلٌ).
در پایان آیه اضافه مى‏کند: «پس درباره آنها جز با دلیل سخن مگو» (فَلا تُمارِ فِیهِمْ إِلَّا مِراءً ظاهِراً).
یعنى آن چنان با آنها منطقى و مستدل سخن بگو که برترى منطق تو آشکار گردد «و از هیچ کس درباره (تعداد اصحاب کهف) سؤال مکن» (وَ لا تَسْتَفْتِ فِیهِمْ مِنْهُمْ أَحَداً).


(آیه 23)- این آیه یک دستور کلى به پیامبر صلّى اللّه علیه و آله مى‏دهد که: «و هرگز در مورد کارى نگو: من فردا آن را انجام مى‏دهم» (وَ لا تَقُولَنَّ لِشَیْ‏ءٍ إِنِّی فاعِلٌ ذلِکَ غَداً).


(آیه 24)- «مگر این که خدا بخواهد» (إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ).
یعنى در رابطه با اخبار آینده و تصمیم بر انجام کارها، حتما جمله «ان شاء اللّه» را اضافه کن، چرا که تو هرگز مستقل در تصمیم گیرى نیستى و اگر خدا نخواهد هیچ کس توانایى بر هیچ کار را ندارد.
دیگر این که خبر دادن قطعى براى انسان که قدرتش محدود است و احتمال ظهور موانع مختلف مى‏رود صحیح و منطقى نیست، و چه بسا دروغ از آب در آید، مگر این که با جمله «ان شاء اللّه» همراه باشد.
سپس در تعقیب این جمله، قرآن مى‏گوید: «هنگامى که یاد خدا را فراموش کردى (بعد که متوجه شدى) پروردگارت را به خاطر بیاور» (وَ اذْکُرْ رَبَّکَ إِذا نَسِیتَ).
اشاره به این که اگر به خاطر فراموشى جمله ان شاء اللّه را به سخنانى که از آینده خبر مى‏دهى نیفزایى هر موقع به یادت آمد فورا جبران کن و بگو ان شاء اللّه، که این کار گذشته را جبران خواهد کرد.
«و بگو: امیدوارم که پروردگارم مرا به راهى روشنتر از این هدایت کند» (وَ قُلْ عَسى‏ أَنْ یَهْدِیَنِ رَبِّی لِأَقْرَبَ مِنْ هذا رَشَداً).

حدیثى از امام صادق (علیه السلام ) میخوانیم : امام دستور داده بود نامه اى بنویسند، هنگامى که نامه پایان یافت ملاحظه کردند که، ان شاء الله در آن نامه نبود، فرمودند: «کیف رجوتم ان یتم هذا و لیس فیه استثناء، انظروا کل موضع لا یکون فیه استثناء فاستثنوا فیه» شما چگونه امیدوار بودید که این نامه به پایان برسد در حالى که ان شاء الله در آن نیست، نگاه کنید در هر جاى آن نیست بگذارید.
تفاوت ان شاء الله و انشاالله
لفظ (ان شاء الله) در بعضی اوقات انشاء الله نوشته می شود که با کمی دقت به معانی این دو متوجه می شویم که این دو لفظ با هم تفاوت دارند :

إنشاء مصدر فعل «أنشأ» و به معنای (ایجاد کردن ,به وجود آوردن , خلق کردن )است.طبق این آیه ((إِنَّا أَنشأْنَهُنَّ إِنشاءً))(35.واقعه)ما آنان را به وصفی ناگفتنی ایجاد کردیم .

پس گفتن (انشاءالله) در مواقعی که می خواهیم کاری را انجام دهیم، معنای ایجاد و خلق از سوی ما را القاء می کند، یعنی ما خداوند را ایجاد کرده ایم.(العیاذبالله)

«إن» در (ان شاء الله) حرف شرط و به معنای «اگر» و فعل «شاء» به معنای خواستن و مقدر کردن است.و ما با نوشتن إن شاء الله به این صورت می گوییم( اگر خداوند مقدر فرمود؛ به خواست خدا).که در این آیه مشخص است :

وَ مَا تَشاءُونَ إِلا أَن یَشاءَ اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلِیماً حَکِیماً(30.انسان)

و شما ( اولیای حق ) چیزی جز آنچه خدا بخواهد می‏خواهید البته خدا به احوال خلق دانا و به صلاح بندگان آگاهست.


(آیه 25)- خواب اصحاب کهف: از قرائن موجود در آیات گذشته اجمالا به دست آمد که خواب اصحاب کهف یک خواب بسیار طولانى بود، این موضوع حس کنجکاوى هر شنونده‏اى را بر مى‏انگیزد و مى‏خواهد دقیقا بداند آنها چند سال در این خواب طولانى بوده‏اند؟
این آیه شنونده را از تردید بیرون مى‏آورد و مى‏گوید: «آنها در غار خود سیصد سال درنگ کردند و نه سال نیز بر آن افزودند»! (وَ لَبِثُوا فِی کَهْفِهِمْ ثَلاثَ مِائَةٍ سِنِینَ وَ ازْدَادُوا تِسْعاً).
بنابراین مجموع مدت توقف و خواب آنها در غار سیصد و نه سال بود.


(آیه 26)- سپس براى این که به گفتگوهاى مختلف مردم در این باره پایان دهد مى‏گوید: «بگو: خداوند از مدت توقف آنها آگاهتر است» (قُلِ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما لَبِثُوا).
چرا که: «غیب آسمانها و زمین از آن اوست» (لَهُ غَیْبُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ).
کسى که از پنهان و آشکار، در مجموعه جهان هستى با خبر است چگونه ممکن است از مدت توقف اصحاب کهف آگاه نباشد.
«راستى او چه بینا و چه شنواست» (أَبْصِرْ بِهِ وَ أَسْمِعْ).
به همین دلیل «آنها (ساکنان آسمانها و زمین) هیچ ولى و سرپرستى جز او ندارند» (ما لَهُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ وَلِیٍّ).
و در پایان آیه اضافه مى‏کند: «و او هیچ کس را در حکم خود شرکت نمى‏دهد» (وَ لا یُشْرِکُ فِی حُکْمِهِ أَحَداً). در حقیقت این تأکیدى است بر ولایت مطلقه خداوند.


(آیه 27)- در این آیه روى سخن را به پیامبر صلّى اللّه علیه و آله کرده، مى‏گوید: «آنچه را از کتاب پروردگارت به تو وحى شده تلاوت کن» (وَ اتْلُ ما أُوحِیَ إِلَیْکَ مِنْ کِتابِ رَبِّکَ). و اعتنا به گفته‏هاى این و آن که آمیخته به دروغ و خرافات و مطالب بى‏اساس است مکن، تکیه‏گاه بحث تو در این امور تنها باید وحى الهى باشد.
چرا که «هیچ چیز سخنان او را دگرگون نمى‏کند» و در گفتار و معلومات او تغییر و تبدیل راه ندارد (لا مُبَدِّلَ لِکَلِماتِهِ).
کلام و علم او همچون علم و کلام بندگان نیست که هر روز بر اثر کشف و آگاهى تازه‏اى دستخوش تغییر و تبدیل شود.
روى همین جهات در پایان آیه مى‏فرماید: «و هرگز پناهگاهى جز او نمى‏یابى» (وَ لَنْ تَجِدَ مِنْ دُونِهِ مُلْتَحَداً).
جنبه‏هاى آموزنده این داستان-
این ماجراى عجیب تاریخى که قرآن آن را خالى از هر گونه خرافه و مطالب بى‏اساس و ساختگى آورده است، مانند همه داستانهاى قرآن مملو از نکات سازنده تربیتى است.
الف) نخستین درس این داستان همان شکستن سد تقلید و جدا شدن از هم رنگى با محیط فاسد است. اصولا انسان باید «سازنده محیط» باشد نه «سازش کار با محیط» و به عکس آنچه سست عنصران فاقد شخصیت مى‏گویند:
«خواهى نشوى رسوا هم رنگ جماعت شو» افراد با ایمان و صاحبان افکار مستقل مى‏گویند: «همرنگ جماعت شدنت رسوایى است»!
ب) «هجرت» از محیطهاى آلوده، درس دیگرى از این ماجراى عبرت‏انگیز است.
ج) «تقیه» به معنى سازنده‏اش درس دیگر این داستان است، و مى‏دانیم تقیّه چیزى جز این نیست که انسان موضع واقعى خود را در جایى که افشاگرى بى‏نتیجه است مکتوم دارد تا نیروى خود را براى موقع مبارزه و ضربه زدن بر دشمن حفظ کند.
د) عدم تفاوت در میان انسانها در مسیر اللّه و قرار گرفتن «وزیر» در کنار «چوپان» و حتى سگ پاسبانى که راه آنها را مى‏سپرد، درس دیگرى در این زمینه است، تا روشن شود امتیازات دنیاى مادّى، و مقامات مختلف آن کمترین تأثیرى در جدا کردن صفوف رهروان راه حق ندارد که راه حق راه توحید است و راه توحید راه یگانگى همه انسانهاست.
ه) امدادهاى شگفت‏آور الهى به هنگام بروز بحرانها نتیجه دیگرى است که به ما مى‏آموزد.
و) آنها در این داستان درس «پاکى تغذیه» حتى در سخت‏ترین شرایط را به ما آموختند، چرا که غذاى جسم انسان اثر عمیقى در روح و فکر و قلب او دارد، و آلوده شدن به غذاى حرام و ناپاک انسان را از راه خدا و تقوا دور مى‏سازد.
ز) لزوم تکیه بر مشیت خدا، و استمداد از لطف او، گفتن «ان شاء اللّه» در خبرهایى که از آینده مى‏دهیم، درس دیگرى بود.
ح) لزوم بحث منطقى در برخورد با مخالفان درس آموزنده دیگر این داستان است.
ط) بالاخره مسأله امکان معاد جسمانى و بازگشت انسانها به زندگى مجدد به هنگام رستاخیز درس دیگرى است که این ماجرا به ما مى‏دهد.
به هر حال، هدف سرگرمى و داستان سرایى نیست، هدف ساختن انسانهاى مقاوم، با ایمان، آگاه و شجاع است، که یکى از طرق آن نشان دادن الگوهاى اصیل در طول تاریخ پر ماجراى بشرى است.


اعظم :



با تشکر از نفیسه جان
تفسیرها بسیار جامع و کامل بود
ایه اخر هم که جمع بندی بسیار خوبی از داستان اصحاب کهف داشت

توجه به گقتن کلمه ان شاءالله نه به صورت عادت بلکه به این معنی که هیچ کاری بدون اراده خداوند انجام نمیشه و قطعا تا خداوند نخواد هیچ وعده ای تحقق پیدا نمیکنه
بسیار مهمه


املای کلمه "ان شاءالله " رو هم دقت کنیم
اگر خدا بخواهد
نه "انشاءالله " به معنای ما خدا را ایجاد کردیم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ مهر ۹۴ ، ۰۵:۳۶
* مسافر
چهارشنبه, ۱۵ مهر ۱۳۹۴، ۰۵:۳۶ ق.ظ

295 . صفحه 295


پانزدهم مهر :


نفیسه :




(آیه 16)- جوانمردان موحد کهف تا آنجا که در توان داشتند براى زدودن زنگار شرک از دلها، و نشاندن نهال توحید در قلبها، تلاش و کوشش کردند، اما آنقدر غوغاى بت و بت پرستى در آن محیط بلند بود که نغمه‏هاى توحیدى آنها در گلویشان گم شد.ناچار براى نجات خویشتن و یافتن محیطى آماده‏تر تصمیمى به «هجرت» گرفتند، و لذا در میان خود به مشورت پرداخته با یکدیگر چنین گفتند: «هنگامى که از این قوم بت پرست و آنچه را جز خدا مى‏پرستند کناره گیرى کردید (و حساب خود را از آنها جدا نمودید) به غار پناهنده شوید» (وَ إِذِ اعْتَزَلْتُمُوهُمْ وَ ما یَعْبُدُونَ إِلَّا اللَّهَ فَأْوُوا إِلَى الْکَهْفِ).
«تا پروردگارتان رحمتش را بر شما بگستراند و راهى به سوى آرامش و آسایش و نجات از این مشکل به رویتان بگشاید» (یَنْشُرْ لَکُمْ رَبُّکُمْ مِنْ رَحْمَتِهِ وَ یُهَیِّئْ لَکُمْ مِنْ أَمْرِکُمْ مِرفَقاً).





(آیه 17)- موقعیت دقیق اصحاب کهف: در این آیه و آیه بعد قرآن به ریزه کاریهاى مربوط به زندگى عجیب اصحاب کهف در آن غار پرداخته و به شش خصوصیت اشاره کرده است:
1- دهانه غار رو به شمال گشوده مى‏شد و چون قطعا در نیمکره شمالى زمین بوده است نور آفتاب به درون آن مستقیما نمى‏تابید چنانکه قرآن مى‏گوید:
«و (اگر در آنجا بودى) خورشید را مى‏دیدى که به هنگام طلوع به سمت راست غارشان متمایل مى‏گردد و به هنگام غروب به سمت چپ (وَ تَرَى الشَّمْسَ إِذا طَلَعَتْ تَتَزاوَرُ عَنْ کَهْفِهِمْ ذاتَ الْیَمِینِ وَ إِذا غَرَبَتْ تَقْرِضُهُمْ ذاتَ الشِّمالِ).
و به این ترتیب نور مستقیم آفتاب که تداوم آن ممکن است موجب پوسیدگى و فرسودگى شود به بدن آنها نمى‏تابید، ولى نور غیر مستقیم به قدر کافى وجود داشت.
2- «و آنها در محل وسیعى از (آن غار) قرار داشتند» (وَ هُمْ فِی فَجْوَةٍ مِنْهُ).
اشاره به این که دهانه غار که معمولا تنگ است جایگاه آنها نبود، بلکه قسمتهاى وسط غار را انتخاب کرده بودند که هم از چشم بینندگان دور بود، و هم از تابش مستقیم آفتاب.
در اینجا قرآن رشته سخن را قطع مى‏کند، و به یک نتیجه گیرى معنوى مى‏پردازد، چرا که ذکر همه این داستانها براى همین منظور است.
مى‏گوید: «این از آیات خداست، هر کس را خدا هدایت کند، هدایت یافته واقعى اوست، و هر کس را گمراه نماید هرگز ولى و راهنمایى براى او نخواهى یافت» (ذلِکَ مِنْ آیاتِ اللَّهِ مَنْ یَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ وَ مَنْ یُضْلِلْ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ وَلِیًّا مُرْشِداً).
آرى! آنها که در راه خدا گام بگذارند و براى او به جهاد برخیزند در هر قدمى آنان را مشمول لطف خود مى‏سازد، نه فقط در اساس کار، که در جزئیات هم لطفش شامل حال آنهاست.



(آیه 18)-
3- خواب آنها یک خواب عادى و معمولى نبود، اگر به آنها نگاه مى‏کردى، «خیال مى‏کردى آنها بیدارند، در حالى که در خواب فرو رفته بودند»! (وَ تَحْسَبُهُمْ أَیْقاظاً وَ هُمْ رُقُودٌ).
این حالت استثنایى شاید براى آن بوده که حیوانات موذى به آنان نزدیک نشوند چرا که از انسان بیدار مى‏ترسند و یا به خاطر این که منظره رعب‏انگیزى پیدا کنند که هیچ انسانى جرئت ننماید به آنها نزدیک شود، و این خود یک سپر حفاظتى براى آنها بوده باشد.
4- براى این که بر اثر گذشت سالیان دراز از این خواب طولانى، اندام آنها نپوسد: «آنها را به سمت راست و چپ مى‏گرداندیم» تا بدنشان سالم بماند (وَ نُقَلِّبُهُمْ ذاتَ الْیَمِینِ وَ ذاتَ الشِّمالِ).
تا خون بدنشان در یکجا متمرکز نشود، و فشار و سنگینى در یک زمان طولانى روى عضلاتى که بر زمین قرار داشت اثر زیانبار نگذارد.
5- «و سگ آنها دستهاى خود را بر دهانه غار گشوده بود» و نگهبانى مى‏کرد (وَ کَلْبُهُمْ باسِطٌ ذِراعَیْهِ بِالْوَصِیدِ).
6- منظره آنها چنان رعب‏انگیز بود که «اگر نگاهشان مى‏کردى از آنان مى‏گریختى و سر تا پاى تو از ترس و وحشت پر مى‏شد» (لَوِ اطَّلَعْتَ عَلَیْهِمْ لَوَلَّیْتَ مِنْهُمْ فِراراً وَ لَمُلِئْتَ مِنْهُمْ رُعْباً).


(آیه 19)- بیدارى بعد از یک خواب طولانى! به خواست خدا در آیات آینده مى‏خوانیم که خواب اصحاب کهف آنقدر طولانى شد که به 309 سال بالغ گردید، و به این ترتیب خوابى بود شبیه به مرگ، و بیداریش همانند رستاخیز، لذا در این آیه قرآن مى‏گوید: «و این گونه آنها را بر انگیختیم» (وَ کَذلِکَ بَعَثْناهُمْ).
یعنى همان گونه که قادر بودیم آنها را در چنین خواب طولانى فرو بریم آنها را به بیدارى باز گرداندیم.
ما آنها را از خواب بر انگیختیم: «تا از یکدیگر سؤال کنند، یکى از آنها پرسید:
فکر مى‏کنید چه مدت خوابیده‏اید»؟ (لِیَتَسائَلُوا بَیْنَهُمْ قالَ قائِلٌ مِنْهُمْ کَمْ لَبِثْتُمْ).
«آنها گفتند: یک روز یا بخشى از یک روز خوابیده‏ایم» (قالُوا لَبِثْنا یَوْماً أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ).
ولى سر انجام چون نتوانستند دقیقا بدانند مدت خوابشان چقدر بوده «گفتند:
پروردگار شما از مدت خوابتان آگاهتر است» (قالُوا رَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِما لَبِثْتُمْ).
ولى به هر حال سخت احساس گرسنگى و نیاز به غذا مى‏کردند چون ذخیره‏هاى بدن آنها تمام شده بود، لذا نخستین پیشنهادشان این بود: «سکه نقره‏اى را که با خود دارید به دست یکى از نفرات خود بدهید و او را به شهر بفرستید، تا برود و ببیند کدامین فروشنده غذاى پاکترى دارد، به مقدار روزى و نیاز از آن براى شما بیاورد» (فَابْعَثُوا أَحَدَکُمْ بِوَرِقِکُمْ هذِهِ إِلَى الْمَدِینَةِ فَلْیَنْظُرْ أَیُّها أَزْکى‏ طَعاماً فَلْیَأْتِکُمْ بِرِزْقٍ مِنْهُ).
«اما باید دقت کند و هیچ کس را از وضع شما آگاه نسازد» (وَ لْیَتَلَطَّفْ وَ لا یُشْعِرَنَّ بِکُمْ أَحَداً).




(آیه 20)- «چرا که اگر آنها از وضع شما آگاه شوند و بر شما دست یابند یا سنگسارتان مى‏کنند یا به آیین خویش (آیین بت پرستى) باز مى‏گردانند» (إِنَّهُمْ إِنْ یَظْهَرُوا عَلَیْکُمْ یَرْجُمُوکُمْ أَوْ یُعِیدُوکُمْ فِی مِلَّتِهِمْ).
«و در آن صورت هرگز روى نجات و رستگارى را نخواهید دید» (وَ لَنْ تُفْلِحُوا إِذاً أَبَداً).


اعظم :




آیه 16 : غار نشینی در فضای توحید بهتر از بودن شهر نشینی در فضای شرک است


آیه 16 : آنکه در راه خداوند قیام کند و به خاطر حفظ ایمان خودش هجرت کنه خداوند او رو هدایت می کنه و مشمول رحمت خداوند میشه


آیه 17 : تریح موقعیت غار برای بیان رحمت خداوند بر اصحاب کهف :

 اولا): خداوند آنها را از حرارت آفتاب و دگرگونه شدن رنگ چهره و پوسیده شدن لباسهایشان حفظ فرموده

 ثانیا): غار آنها در قسمت جنوبی ، شمالی واقع شده بوده که هم در هنگام طلوع و هم در هنگام غروب اشعه حیات بخش خورشید به آن غارمی تابیده

 ثالثا): آنها در خواب خود راحت و آسوده بوده اند و هوای غار هم محبوس نبوده ، بلکه آنها در جریان هوا قرار داشته اند و همه این اوصاف از عنایت الهی و لطف خدا نسبت به آنها حکایت می نماید.

و آنگاه در تتمه کلام می فرماید: اینها از نشانه های خداست که هر یک به وجود او ورحمت بی منتهایش دلالت می کنند، و هر کس را خدا هدایت کند اوست که حقیقتاهدایت یافته ، همانگونه که خداوند اصحاب کهف را به جهت ایمانشان هدایت فرمود وهر کس را که خدا گمراه کند، (البته به دلیل فسق و کفرش ) دیگر هیچ کس جز خدانمی تواند او را هدایت کرده و امور او را سرپرستی کند.


آیه 18 : غلطیدن انسان در خواب یکی از نعمتهای خداونده (نقلبهم)


ایه 19:
عدم ایمان به معاد و طولانی شدن دوره حکومت کفر طوریکه از ظهور دولت حق ناامید شده بودن
از ویژگیهای زمان اصحاب کهف بوده

 آنهامردمی بودند که کفر و شرک بر جامعه ایشان مسلط شده بود و ناامیدی و یأس همه مؤمنان را آزار می داد و مسأله معاد در آن زمان بسیار مورد تردید واقع گشته و نزدیک بود که این جوانان خداجو نیز دچار شک و تردید شوند وطاقتشان از طول کشیدن دولت باطل و نیامدن دوران ظهور حق به سرآید، اماخداوند آنها را نجات داد و بعد از اینکه وارد غار شدند، از خدا درخواست رحمت و هدایت کردند تا از این تردید و دودلی نجات یابند، خداوند هم دعای آنها را مستجاب فرمود و آنها را به این صورت هدایت کرد که زنده بمانند وغلبه دولت حق را ببینند و خودشان ، آیت و معجزه ای آشکار بر مسأله معاد وبرانگیخته شدن پس از مرگ باشند.


ایه 19: گفتند: پروردگارتان بهتر می داند که چقدر خوابیده اید و این جمله نه فقط برای نشان دادن ادب عبودیت ، بلکه برای بیان حقیقتی از معارف توحیدی بوده که اصولا علم به معنای حقیقی فقط از آن خداست و غیر خدا حتی مالک و محیطبر نفس خود هم نیست ، چه رسد که به غیر احاطه ای داشته باشد و علمی پیدا کند. و هر کس خداشناس واقعی بوده و به مقام پروردگارش عارف باشد می داند که علم حقیقی و احاطه به عین موجودات و حوادث ، تنها از آن خداست و با این شناخت ، بایددر هر امری خود را تسلیم خدا کند و بداند هر علم و قدرتی که در خود سراغ دارد،خداوند به او تملیک نموده .


ایه 19: عدد اصحاب کهف از هفت نفر کمترنبوده چون یکبار می فرماید، (قال ) که به یک نفر تعلق می گیرد و بار دیگر فرمود (قالوا)که به کمتر از سه نفر اطلاق نمی شود و در آخر در جواب آنها مجددا فرمود (قالوا) یعنی حداقل سه نفر دیگر به آن عده جواب داده اند

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ مهر ۹۴ ، ۰۵:۳۶
* مسافر
سه شنبه, ۱۴ مهر ۱۳۹۴، ۰۵:۳۵ ق.ظ

294 . صفحه 294



چهاردهم مهر :



نفیسه :




(آیه 5)-قرآن به یک اصل اساسى براى ابطال ادعاهاى پوچ و بى‏اساس مشرکان که نمونه آن در آیه قبل آمده پرداخته، مى‏گوید: «نه آنها (هرگز) به این سخن یقین دارند، و نه پدرانشان!» (ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ وَ لا لِآبائِهِمْ).

اما «سخن بسیار بزرگى از دهانشان خارج مى‏شود» (کَبُرَتْ کَلِمَةً تَخْرُجُ مِنْ أَفْواهِهِمْ).
خدا و جسم بودن؟ خدا و فرزند داشتن؟ خدا و نیازهاى مادى؟ و بالاخره خدا و محدود بودن؟ چه سخنان وحشتناکى؟! ...
آرى! «آنها فقط دروغ مى‏گویند» (إِنْ یَقُولُونَ إِلَّا کَذِباً).



(آیه 6)- غصه مخور جهان میدان آزمایش است: از آنجا که در آیات گذشته سخن از رسالت و رهبرى پیامبر صلّى اللّه علیه و آله بود، در این آیه به یکى از مهمترین شرایط رهبرى که همان دلسوزى نسبت به امت است اشاره کرده، مى‏گوید: «گویى مى‏خواهى به خاطر اعمال آنان خود را از غم و اندوه هلاک کنى اگر به این گفتار ایمان نیاورند» (فَلَعَلَّکَ باخِعٌ نَفْسَکَ عَلى‏ آثارِهِمْ إِنْ لَمْ یُؤْمِنُوا بِهذَا الْحَدِیثِ أَسَفاً).




(آیه 7)- این آیه ترسیمى از وضع این جهان به عنوان یک میدان آزمایش براى انسانها، و توضیحى براى خط سیر انسان در این مسیر است.

نخست مى‏گوید: «ما آنچه را روى زمین است زینت آن قرار دادیم» (إِنَّا جَعَلْنا ما عَلَى الْأَرْضِ زِینَةً لَها).
جهانى پر زرق و برق ساختیم که هر گوشه‏اى از آن دل را مى‏برد، دیدگان را به خود مشغول مى‏دارد، و انگیزه‏هاى مختلف را در درون آدمى بیدار مى‏کند، تا در کشاکش این انگیزه‏ها و درخشش این زرق و برقها و چهره‏هاى دل‏انگیز و دلربا، انسان بر کرسى آزمایش قرار گیرد و میزان قدرت ایمان و نیروى اراده و معنویت و فضیلت خود را به نمایش بگذارد.
لذا بلافاصله اضافه مى‏کند: «تا آنها را بیازماییم کدامینشان بهتر عمل مى‏کنند»؟ (لِنَبْلُوَهُمْ أَیُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا).
این هشدارى است به همه انسانها و همه مسلمانها که در این میدان آزمایش الهى فریب زرق و برقها و کثرت عمل را نخورند بلکه بیشتر به حسن عمل بیندیشند.



(آیه 8)- سپس مى‏گوید: ولى این زرق و برقها پایدار نیست «و ما (سرانجام) قشر روى زمین را خاک بى‏گیاهى قرار مى‏دهیم»! (وَ إِنَّا لَجاعِلُونَ ما عَلَیْها صَعِیداً جُرُزاً).

آرى! این منظره زیبا که در فصل بهار در دامان صحرا و کوهسار مى‏بینیم به همین حال باقى نمى‏ماند، فصل خزان فرا مى‏رسد برگها پژمرده مى‏شوند، شاخه‏ها عریان مى‏شوند، و آواى حیات به خاموشى مى‏گراید.
زندگى پر زرق و برق انسانها نیز همین گونه است. این نعمتهاى گوناگون، این پستها و مقامها و مانند آن نیز جاودانى نیستند، روزى فرا مى‏رسد که به جز یک قبرستان خشک و خاموش از این جامعه‏ها چیزى باقى نمى‏ماند و این درس عبرت بزرگى است.



(آیه 9)-

شأن نزول:
جمعى از سران قریش، دو نفر از یاران خود را براى تحقیق درباره دعوت پیامبر اسلام علیه السّلام به سوى دانشمندان یهود در مدینه فرستادند، تا ببینند آیا در کتب پیشین چیزى در این زمینه یافت مى‏شود؟
آنها به مدینه آمدند و با علماى یهود تماس گرفتند علماء یهود به آنها گفتند:
شما سه مسأله را از محمّد صلّى اللّه علیه و آله سؤال کنید، اگر همه را پاسخ کافى گفت پیامبرى است از سوى خدا و گر نه مرد کذّابى است که شما هر تصمیمى در باره او مى‏توانید بگیرید.
نخست از او سؤال کنید: داستان آن گروهى از جوانان که در گذشته دور، از قوم خود جدا شدند چه بود؟ زیرا آنها سر گذشت عجیبى داشتند! و نیز از او سؤال کنید: مردى که زمین را طواف کرد و به شرق و غرب جهان رسید که بود و داستانش چه بود؟
و نیز سؤال کنید: حقیقت روح چیست؟
آنها خدمت پیامبر رسیدند و سؤالات خود را مطرح کردند.
پیامبر صلّى اللّه علیه و آله فرمود: فردا به شما پاسخ خواهم گفت- ولى انشاء اللّه نفرمود- پانزده شبانه روز گذشت که وحى از ناحیه خدا بر پیامبر نازل نشد، این امر بر پیامبر صلّى اللّه علیه و آله گران آمد، ولى سر انجام جبرئیل فرا رسید و سوره کهف را از سوى خداوند آورد که در آن داستان آن گروه از جوانان و همچنین آن مرد دنیا گرد بود، به علاوه آیه «یَسْئَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ ...» را نیز بر پیامبر نازل کرد.
تفسیر:
آغاز ماجراى اصحاب کهف: در آیات گذشته ترسیمى از زندگى این جهان، و چگونگى این میدان آزمایش انسانها و مسیر زندگى آنان، از نظر گذشت، از آنجا که قرآن مسائل کلى حساس را غالبا در ضمن مثال و یا مثالها و یا نمونه‏هایى از تاریخ گذشته مجسّم مى‏سازد، در اینجا نیز نخست به بیان داستان اصحاب کهف پرداخته و از آنها به عنوان یک «الگو» و «اسوه» یاد مى‏کند.
گروهى از جوانان باهوش و با ایمان که در یک زندگى پر زرق و برق در میان انواع ناز و نعمت به سر مى‏بردند، براى حفظ عقیده خود و مبارزه با طاغوت عصر خویش به همه اینها پشت پا زدند، و به غارى از کوه که از همه چیز تهى بود پناه بردند، و از این راه استقامت و پایمردى خود را در راه ایمان نشان دادند.
نخست مى‏گوید: «آیا گمان کردى اصحاب کهف و رقیم از آیات عجیب ما بودند»؟! (أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ الْکَهْفِ وَ الرَّقِیمِ کانُوا مِنْ آیاتِنا عَجَباً).
ما آیات عجیبترى در آسمان و زمین داریم که هر یک از آنها نمونه‏اى است از عظمت و بزرگى آفرینش، و همچنین در این کتاب بزرگ آسمانى تو آیات عجیب فراوان است،و مسلما داستان اصحاب کهف از آنها شگفت‏انگیزتر نیست.



(آیه 10)- سپس مى‏گوید: «زمانى را به خاطر بیاور که آن جوانان به غار پناه بردند» (إِذْ أَوَى الْفِتْیَةُ إِلَى الْکَهْفِ).

دستشان از همه جا کوتاه شده، رو به درگاه خدا آوردند: «و گفتند: پروردگارا! ما را از سوى خودت رحمتى عطا کن» (فَقالُوا رَبَّنا آتِنا مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَةً).
«و راه نجاتى براى ما فراهم ساز» (وَ هَیِّئْ لَنا مِنْ أَمْرِنا رَشَداً).
راهى که ما را از این تنگنا برهاند، به رضایت و خشنودى تو نزدیک سازد، راهى که در آن خیر و سعادت و انجام وظیفه بوده باشد.



(آیه 11)- ما دعاى آنها را به اجابت رساندیم «پس ما (پرده خواب را) در غار بر گوششان زدیم و سالها در خواب فرو رفتند»(فَضَرَبْنا عَلَى آذانِهِمْ فِی الْکَهْفِ سِنِینَ عَدَداً).




(آیه 12)- «سپس آنها را برانگیختیم تا بدانیم (و این امر آشکار گردد که) کدام یک از آن دو گروه، مدت خواب خود را بهتر حساب کرده‏اند» (ثُمَّ بَعَثْناهُمْ لِنَعْلَمَ أَیُّ الْحِزْبَیْنِ أَحْصى‏ لِما لَبِثُوا أَمَداً).




(آیه 13)- سرگذشت مشروح اصحاب کهف: بعد از بیان اجمالى این داستان، قرآن مجید به شرح تفصیلى آن ضمن چهارده آیه پرداخته و سخن را در این زمینه چنین آغاز مى‏کند: «ما داستان آنها را بحق براى تو بازگو مى‏کنیم» (نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ نَبَأَهُمْ بِالْحَقِّ).

«آنها جوانانى بودند که به پروردگارشان ایمان آوردند و ما بر هدایتشان افزودیم» (إِنَّهُمْ فِتْیَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَ زِدْناهُمْ هُدىً).
از آیات قرآن بطور اشاره و از تواریخ به صورت مشروح این حقیقت استفاده مى‏شود که اصحاب کهف در محیط و زمانى مى‏زیستند که بت پرستى و کفر، آنها را احاطه کرده بود و یک حکومت جبّار و ستمگر که معمولا حافظ و پاسدار شرک و کفر و جهل و غارتگرى و جنایت است بر سر آنها سایه شوم افکنده بود.
اما این گروه از جوانمردان که از هوش و صداقت کافى بر خوردار بودند به فساد این آیین پى بردند و تصمیم بر قیام گرفتند و در صورت عدم توانایى مهاجرت کردن از آن محیط آلوده.



(آیه 14)- لذا قرآن به دنبال بحث گذشته مى‏گوید: «و دلهایشان را محکم ساختیم، در آن هنگام که قیام کردند و گفتند: پروردگار ما پروردگار آسمانها و زمین است» (وَ رَبَطْنا عَلى‏ قُلُوبِهِمْ إِذْ قامُوا فَقالُوا رَبُّنا رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ).

«هرگز غیر او معبودى را نمى‏خوانیم» (لَنْ نَدْعُوَا مِنْ دُونِهِ إِلهاً).
که «اگر چنین کنیم سخنى به گزاف گفته‏ایم» (لَقَدْ قُلْنا إِذاً شَطَطاً).
در واقع این جوانمردان با ایمان براى اثبات توحید و نفى (آلهه) به دلیل روشنى دست زدند، و آن این که ما به وضوح مى‏بینیم که این آسمان و زمین پروردگارى دارد که وجود نظام آفرینش دلیل بر هستى اوست، ما هم بخشى از این مجموعه هستى مى‏باشیم، بنابراین پروردگار ما نیز همان پروردگار آسمانها و زمین است.



(آیه 15)- سپس به دلیل دیگرى نیز توسل جستند و آن این که: «این قوم ما معبودهایى جز خدا انتخاب کرده‏اند» (هؤُلاءِ قَوْمُنَا اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ آلِهَةً).

آخر مگر اعتقاد بدون دلیل و برهان ممکن است «چرا آنان دلیل آشکارى براى الوهیت آنها نمى‏آورند؟» (لَوْ لا یَأْتُونَ عَلَیْهِمْ بِسُلْطانٍ بَیِّنٍ).
آیا پندار و خیال یا تقلید کور کورانه مى‏تواند دلیلى بر چنین اعتقادى باشد؟
این چه ظلم فاحش و انحراف بزرگى است.
«پس چه کسى ظالمتر است از آن کس که به خدا دروغ ببندد» (فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى‏ عَلَى اللَّهِ کَذِباً).
این «افترا» هم ستمى است بر خویشتن، چرا که انسان سر نوشت خود را به دست عوامل بدبختى و سقوط سپرده، و هم ظلمى است بر جامعه‏اى که این نغمه را در آن سر مى‏دهد و به انحراف مى‏کشاند، و هم ظلمى است به ساحت قدس پروردگار و اهانتى است به مقام بزرگ او.

اعظم :



ایه 5: این گفتاری که از دهان اینها بیرون می آید، جرأتی بزرگ و جسارتی عظیم نسبت به خدای سبحان است ، چون لازمه قول آنها شریک داشتن وجسمانی بودن و ترکیب پذیری و احتیاج و سایر توالی فاسده است که ساحت خداوند بسیار والاتر از این اباطیل می باشد




ایه 6 : چقدر پیامبر نسبت به ایمان اوردن امتش حریص بودن

اینقدر که خداوند بهشون میگن که داری خودت رو به هلاکت میندازی با غم و غصه ایمان نیاوردنشون



ایه 7 :زینتهای دنیا برای ازمودن انسانها




ایه 8: ی ای پیامبر، از اعراض وانکار اینها متأسف و اندوهگین نشو و از اینکه می بینی اینها غرق در مادیات هستند اندوه مخور، زیرا همه این اعمال آنها مطابق اراده الهی است ، چون خدا اراده کرده این دنیای فانی را در نظرشان زینت دهد و آن را وسیله آزمایش آنها قرار داده تا سره از ناسره جداو مشخص گردد و در نهایت پس از اتمام امتحان و مدت اجل آنها هر آینه ما زمین و هرچه در آنست را به صورتی خشک و لم یزرع در می آوریم که هیچ کس بدان رغبت نیابد، پس کفر و ضلالت کفار به معنای مغلوب شدن خدا نیست ، بلکه اعمال آنها همه مطابق برنامه و تدبیر الهیست و در هر صورت امر خدا غالب است .



ایه 9:

(کهف ) همان غار وسیع است و (رقیم ) یعنی نوشته شده و چون ماجرای این افراد در سنگ نوشته ای در آن ناحیه پیدا شده و یا آن سنگ نوشته در موزه سلاطین وجود داشته ، آنها را اصحاب رقیم نامیده اند و بعضی دیگر گفته اند (رقیم ) نام کوهی بوده که غار در آن قرار داشته و یا نام شهری بوده که کوه در آن واقع بوده ، اما قول اول قویتر است . بعضی از مفسران نیز اصحاب رقیم را غیر از اصحاب کهف دانسته اند،



ایه 10:

وقتی هدفت حفظ ایمان باشه هر کاری میکنی
حتی به خوشیهایی که تو دنیا داری پشت پا میزنی و میری به کوه پناه می بری



ایه 13:

اینکه ایمان ایشان رابه خود نسبت می دهد، معلوم می شود ایمان آنها مورد رضایت پروردگار بوده واینکه فرمود،(بر هدایت آنها افزودیم ) مراد هدایت بعد از اصل ایمان است که ملازم با ارتقاء درجه ایمان می باشد، و باعث می شود که انسان بسوی هر چیزی که مراد رضای خداست هدایت شود



ایه 14: (ربط)یعنی محکم بستن و (ربط بر قلبها)کنایه از برداشتن اضطراب و نگرانی ازآنهاست و (شطط) یعنی خروج از حد و تجاوز از حق . می فرماید: ما قلبهای آنها را محکم و آرام نمودیم تا توانستند در مجلس پادشاه که در آن عبادت بتها معمول بود و همه را به آن وادار می نمودند، قیام کنند و مردم را ازعبادت بتها منع نمایند و با کمال شجاعت در مقابل جمعیت ایستادند و مخالفت خود رابا عبادت بتها اعلام کردند و گفتند: ما فقط پروردگار آسمان و زمین را عبادت می کنیم ،برای اصرار و تأکید گفتند: اگر غیر او را بپرستیم این عمل تجاوز از حد و بالا بردن مخلوق تا حد خالق است .
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ مهر ۹۴ ، ۰۵:۳۵
* مسافر
دوشنبه, ۱۳ مهر ۱۳۹۴، ۰۵:۳۵ ق.ظ

293 . صفحه 293


سیزدهم مهر :


نفیسه :



(آیه 105)- بار دیگر قرآن به سراغ اهمیت و عظمت این کتاب آسمانى مى‏رود و به پاسخ بعضى از ایرادات و یا بهانه جوئیهاى مخالفان مى‏پردازد.

نخست مى‏گوید: «و ما قرآن را بحق نازل کردیم» (وَ بِالْحَقِّ أَنْزَلْناهُ).
بلافاصله اضافه مى‏کند: «و بحق نازل شد» (وَ بِالْحَقِّ نَزَلَ).
گاهى انسان شروع به کارى مى‏کند اما چون قدرتش محدود است نمى‏تواند آن را تا به آخر بطور صحیح پیاده کند، اما کسى که از همه چیز آگاه است، و بر همه چیز تواناست، هم آغاز را بطور صحیح شروع مى‏کند و هم انجام را بطور کامل تحقق مى‏بخشد، فى المثل گاهى انسان آب زلالى را از سرچشمه رها مى‏کند، اما چون نمى‏تواند در مسیر راه آن را از آلودگیها حفظ کند پاک و زلال به دست مصرف کننده نمى‏رسد، ولى آن کس که از هر نظر بر کار خود مسلط است، هم آن را پاک و زلال از چشمه بیرون مى‏آورد، و هم آن را پاک و زلال در ظرفهاى تشنگان و نوشندگان وارد مى‏سازد.
قرآن نیز درست چنین کتابى است که به حق از ناحیه خداوند نازل شده است و در تمام مسیر ابلاغ چه در آن مرحله که واسطه جبرئیل بوده، و چه در آن مرحله که گیرنده پیامبر صلّى اللّه علیه و آله بود، در همه حال آن را از هر نظر حفظ و حراست فرمود و حتّى با گذشت زمان دست هیچ گونه تحریف به دامانش دراز نشده و نخواهد شد، چرا که خدا پاسداریش را بر عهده گرفته است.
بنابراین، این آب زلال وحى الهى از عصر پیامبر صلّى اللّه علیه و آله تا پایان جهان دست نخورده به همه دلها راه مى‏یابد.
و در پایان مى‏فرماید: «و ما تو را جز به عنوان بشارت دهنده نفرستادیم» و حق هیچ گونه تغییر در محتواى قرآن ندارى (وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلَّا مُبَشِّراً وَ نَذِیراً).



(آیه 106)- در این آیه به پاسخ یکى از بهانه گیریهاى مخالفان که مى‏گفتند:

چرا قرآن یکجا بر پیامبر نازل نشده، و روش نزول آن حتما تدریجى است پرداخته، مى‏گوید: «و قرآنى که آیاتش را از هم جدا کردیم، تا آن را با درنگ بر مردم بخوانى و آن را بتدریج نازل کردیم» (وَ قُرْآناً فَرَقْناهُ لِتَقْرَأَهُ عَلَى النَّاسِ عَلى‏ مُکْثٍ وَ نَزَّلْناهُ تَنْزِیلًا).
قرآن کتابى است که با حوادث عصر خود یعنى با بیست و سه سال دوران نبوت پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله و رویدادهایش پیوند و ارتباط ناگسستنى دارد.
مگر ممکن است همه حوادث 23 سال را در یک روز جمع آورى کرد، تا مسائل مربوط به آن یک جا در قرآن نازل شود؟! در ضمن نزول تدریجى مفهومش ارتباط دائمى پیامبر صلّى اللّه علیه و آله با مبدأ وحى بود ولى نزول دفعى ارتباط پیامبر صلّى اللّه علیه و آله را بیش از یک بار تضمین نمى‏کرد.



(آیه 107)- این آیه براى درهم شکستن غرور مخالفان نادان مى‏گوید: «بگو:

خواه به آن ایمان بیاورید، و خواه ایمان نیاورید، کسانى که پیش از آن به آنها دانش داده شده، هنگامى که (این آیات) بر آنان خوانده مى‏شود، سجده کنان به خاک مى‏افتند»(قُلْ آمِنُوا بِهِ أَوْ لا تُؤْمِنُوا إِنَّ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ مِنْ قَبْلِهِ إِذا یُتْلى‏ عَلَیْهِمْ یَخِرُّونَ لِلْأَذْقانِ سُجَّداً).



(آیه 108)- در این آیه گفتارشان را به هنگامى که به سجده مى‏افتند بازگو کرده، مى‏فرماید: «آنها مى‏گویند: پاک و منزه است پروردگار ما، وعده‏هاى پروردگارمان انجام شدنى است» (وَ یَقُولُونَ سُبْحانَ رَبِّنا إِنْ کانَ وَعْدُ رَبِّنا لَمَفْعُولًا).

آنها با این سخن نهایت ایمان و اعتقاد خود را به ربوبیت پروردگار و صفات پاک او و هم به وعده‏هایى که داده است، اظهار مى‏دارند.



(آیه 109)- باز براى تأکید بیشتر و تأثیر آن آیات الهى و این سجده عاشقانه مى‏گوید: «آنها (بى‏اختیار) به زمین مى‏افتند و گریه مى‏کنند و (تلاوت این آیات همواره) بر خشوعشان مى‏افزاید» (وَ یَخِرُّونَ لِلْأَذْقانِ یَبْکُونَ وَ یَزِیدُهُمْ خُشُوعاً).

«خشوع» آن حالت تواضع و ادب جسمى و روحى است که انسان در مقابل شخص و یا حقیقتى داشته باشد.



(آیه 110)-

شأن نزول:
چنین نقل شده که پیامبر یک شب در مکه در حال سجده بود و خدا را به نام یا رحمان و یا رحیم مى‏خواند، مشرکان بهانه‏جو از فرصت استفاده کرده و گفتند: ببینید این مرد (ما را سرزنش مى‏کند که چرا چند خدایى هستیم اما) خودش دو خدا را پرستش مى‏کند. آیه نازل شد و به آنها پاسخ گفت.
تفسیر:
آخرین بهانه‏ها! به دنبال ایرادهاى سست و بى‏اساس مشرکان، در این آیه به آخرین بهانه‏هاى آنها مى‏رسیم، و آن این که: آنها مى‏گفتند چرا پیامبر، خدا را به نامهاى متعددى مى‏خواند با این که مدعى توحید است قرآن در پاسخ آنها مى‏گوید: «بگو: شما او را به نام «اللّه» بخوانید و یا به نام رحمان هر کدام را بخوانید فرق نمى‏کند براى او نامهاى متعدد نیک است» (قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمنَ أَیًّا ما تَدْعُوا فَلَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنى‏).
این کوردلان گاه براى یک شخص، یا یک مکان و مانند آن اسمهاى مختلفى مى‏گذارند که هر کدام معرّف گوشه‏اى از زوایاى وجود او بود.
آیا با این حال تعجب دارد خدایى که وجودش از هر نظر بى‏نهایت است و منبع و سر چشمه همه کمالات، نعمتها و تمام نیکیهاست و به تناسب هر کارى که انجام مى‏دهد و هر کمالى که ذات مقدسش دارد نام مخصوص داشته باشد؟! در پایان آیه نظر به گفتگوى مشرکان در مکّه در رابطه با نماز پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و این که مى‏گفتند: او نماز خود را بلند مى‏خواند و ما را ناراحت مى‏کند، این چه عبادتى است؟ این چه برنامه‏اى است؟ به پیامبر صلّى اللّه علیه و آله دستور مى‏دهد: «نمازت را زیاد بلند مخوان، زیاد هم آهسته مخوان، بلکه میان این دو راه اعتدال را انتخاب کن» (وَ لا تَجْهَرْ بِصَلاتِکَ وَ لا تُخافِتْ بِها وَ ابْتَغِ بَیْنَ ذلِکَ سَبِیلًا). آیه مى‏گوید: نه بیش از حد بلند بخوان و فریاد بزن، و نه بیش از حد آهسته که تنها حرکت لبها مشخص شود و صدایى به گوش نرسد.



(آیه 111)- سرانجام به آخرین آیه این سوره مى‏رسیم آیه‏اى که با حمد خداوند سوره را پایان مى‏دهد همان گونه که با تسبیح ذات پاک او سوره آغاز شده بود، و در حقیقت این آیه نتیجه‏اى است بر کل بحثهاى توحیدى این سوره و محتواى همه آن مفاهیم توحیدى.

روى سخن را به پیامبر کرده، چنین مى‏گوید: «بگو: حمد و سپاس مخصوص خداوندى است که نه فرزندى براى خود انتخاب کرده و نه شریکى در حکومت و مالکیت جهان دارد، و نه سرپرستى براى حمایت در برابر ذلت و ناتوانى» (وَ قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی لَمْ یَتَّخِذْ وَلَداً وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ شَرِیکٌ فِی الْمُلْکِ وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ وَلِیٌّ مِنَ الذُّلِّ).
و چنین خدایى با چنان صفات از هر چه فکر کنى برتر و بالاتر است بنابراین «او را بزرگ‏دار و به عظمت بى‏انتهایش آشنا شو» (وَ کَبِّرْهُ تَکْبِیراً).
آیه فوق هرگونه کمک کار و شبیه را از خداوند نفى مى‏کند، چه آن کس که پایین‏تر باشد (همچون فرزند) و آن کس که همسان باشد (همچون شریک) و آن کس که برتر باشد (همچون ولىّ).
مرحوم «طبرسى» در «مجمع البیان» از بعضى مفسران نقل مى‏کند که این آیه ناظر به نفى اعتقاد انحرافى سه گروه است: نخست مسیحیان و یهود که براى خدا فرزند قائل بودند، و دیگر مشرکان عرب که براى او شریکى مى‏پنداشتند، و لذا در مراسم حجّ مى‏گفتند: لبّیک لا شریک لک، الّا شریکا هو لک! و دیگر ستاره پرستان و مجوس، چرا که آنها براى خدا ولى و حامى قائل بودند.


و قل الحمدلله الذی لم یتخذ ولدا و لم یکن له شریک فی الملک ولم یکن له ولی من الذل وکبره تکبیرا(111)


نکته های سوره اسراء :


یادمون باشه گاهی دعاهامون که اصرار بر اونها داریم ممکن است خیری در اونها نباشه(11)
حواسمون به پدر و مادرمون باشه اگه در قید حیاتن به اونها نیکی کرده و اگه به رحمت خدا رفتن از خیرات براشون دریغ نکنیم(24؛23)
از اسراف دوری کنیم چون نوعی ناسپاسی است و ما رو به سطح شیطون که او نیز ناسپاس بود تنزل میده (27)
در بخشش مال به اصل اعتدال توجه داشته باشیم (29)
از عمل به چیزی که به اون علم نداریم بپرهیزیم (36)
از خودپسندی دوری کنیم(37)
از نماز شب بی بهره نباشیم (79)
عاقبت،باطل نابودشدنی است (81)
قرآن شفاست از این موهبت کمال استفاده رو ببریم(82)
و نکات اخلاقی بسیار دیگر که برای نمونه تنها به چند مورد از آنها اشاره شد،ان شاء الله در زندگی روزمره مون کاربری و تاثیرگذار باشن.
و قل رب ادخلنی مدخل صدق و اخرجنی مخرج صدق و اجعل لی من لدنک سلطانا نصیرا (80)




سوره کهف هجدهمین سوره قرآن است.
این سوره 110 آیه دارد و تمام آن- بجز آیه 28- در «مکّه» نازل شده است.‏
محتواى سوره:
این سوره با حمد و ستایش خداوند آغاز مى‏شود، و با توحید و ایمان و عمل صالح پایان مى‏یابد.
محتواى این سوره همچون سایر سوره‏هاى «مکى» بیشتر بیان مبدأ و معاد و بشارت و انذار است.
مسأله مهم دیگر این که مسلمانان تا آن روز که توانایى دارند به مبارزه ادامه دهند و در صورت عدم توانایى، همچون «اصحاب کهف» هجرت نمایند.
جالب این که در این سوره به سه داستان اشاره شده (داستان اصحاب کهف، داستان موسى و خضر و داستان ذو القرنین) که بر خلاف غالب داستانهاى قرآن در هیچ جاى دیگر از قرآن سخنى از اینها به میان نیامده است و این یکى از ویژگیهاى این سوره است.
فضیلت تلاوت سوره:
در حدیثى مى‏خوانیم که پیامبر صلّى اللّه علیه و آله فرمود: «آیا سوره‏اى را به شما معرفى کنم که هفتاد هزار فرشته به هنگام نزولش آن را بدرقه کردند و عظمتش آسمان و زمین را پر کرد؟
یاران عرض کردند: آرى فرمود: آن سوره کهف است هر کس آن را روز جمعه بخواند خداوند تا جمعه دیگر او را مى‏آمرزد (و طبق روایتى او را از گناه حفظ مى‏کند) ... و به او نورى مى‏بخشد که به آسمان مى‏تابد و از فتنه دجّال محفوظ خواهد ماند.»
و در حدیثى از امام صادق علیه السّلام مى‏خوانیم: کسى که در هر شب جمعه سوره کهف را بخواند شهید از دنیا مى‏رود، و با شهدا مبعوث مى‏شود و در روز قیامت در صف شهدا قرار مى‏گیرد.
بارها گفته‏ایم عظمت سوره‏هاى قرآن و آثار معنوى و برکات اخلاقیش به خاطر محتواى آن یعنى ایمان و عمل به آن است.




تفیسه :



(آیه 1)- آغاز با حمد و ستایش خدا: سوره کهف همچون بعضى دیگر از سوره‏هاى قرآن با حمد و ستایش خداوند آغاز شده است، و از آنجا که حمد و ستایش بخاطر کار یا صفت مهم و شایسته‏اى است در اینجا ستایش را در برابر نزول قرآن که خالى از هر گونه اعوجاج و کژى است بیان کرده، مى‏گوید: «حمد خدائى را که این کتاب آسمانى را بر بنده (برگزیده) اش نازل کرد، و هیچ گونه کژى در آن قرار نداد» (الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَنْزَلَ عَلى‏ عَبْدِهِ الْکِتابَ وَ لَمْ یَجْعَلْ لَهُ عِوَجاً).




(آیه 2)- «در حالى که ثابت و مستقیم و نگاهبان (کتابهاى آسمانى دیگر) است» (قَیِّماً).

این کلمه که به عنوان وصفى براى قرآن آمده، هم تأکیدى است بر استقامت و اعتدال قرآن و خالى بودن از هر گونه ضد و نقیض، و هم اشاره‏اى است به جاودانى بودن این کتاب بزرگ آسمانى و هم الگو بودن براى حفظ اصالتها و اصلاح کژیها و پاسدارى از احکام خداوند و عدالت و فضیلت بشر.
این صفت «قیّم» در واقع اشتقاقى است از صفت قیومیت پروردگار که به مقتضاى آن خداوند حافظ و نگاهبان همه موجودات و اشیاء جهان است.
سپس مى‏افزاید: «تا (بدکاران را» از عذاب او بترساند» (لِیُنْذِرَ بَأْساً شَدِیداً مِنْ لَدُنْهُ).
«و مؤمنانى را که (پیوسته) کارهاى شایسته انجام مى‏دهند بشارت دهد که پاداش نیکویى براى آنهاست» (وَ یُبَشِّرَ الْمُؤْمِنِینَ الَّذِینَ یَعْمَلُونَ الصَّالِحاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْراً حَسَناً).



(آیه 3)- همان بهشت برین «که جاودانه در آن خواهند ماند» (ماکِثِینَ فِیهِ أَبَداً).


(آیه 4)- سپس به یکى از انحرافات عمومى مخالفان، اعم از نصارى و یهود و مشرکان، اشاره کرده، مى‏گوید: «و (نیز) آنها را که گفتند: خداوند، فرزندى (براى خود) انتخاب کرده است، بیم دهد» (وَ یُنْذِرَ الَّذِینَ قالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً).

هم مسیحیان را به خاطر اعتقاد به این که «مسیح» فرزند خداست، و هم یهود را به خاطر اعتقاد به فرزندى «عزیر» و هم مشرکان را به خاطر این که فرشتگان را دختران خدا مى‏پنداشتند هشدار دهد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ مهر ۹۴ ، ۰۵:۳۵
* مسافر
يكشنبه, ۱۲ مهر ۱۳۹۴، ۰۵:۳۵ ق.ظ

292 . صفحه 292


دوازدهم مهر :


نفیسه :



(آیه 97)- قرآن در ادامه آیه قبل اضافه مى‏کند:«هر کس را خدا هدایت کند، هدایت یافته واقعى اوست» (وَ مَنْ یَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ).

«و هر کس را (به خاطر اعمالش) گمراه سازد، هادیان و سرپرستانى غیر خدا براى او نخواهى یافت» (وَ مَنْ یُضْلِلْ فَلَنْ تَجِدَ لَهُمْ أَوْلِیاءَ مِنْ دُونِهِ).
تنها راه این است که باز هم به سوى او بازگردند و نور هدایت از او بطلبند.
این دو جمله در حقیقت اشاره به این است که تنها استدلالات قوى و کوبنده براى ایمان آوردن کافى نیست، بلکه تا توفیق الهى و شایستگى هدایت در او پیدا نشود محال است ایمان بیاورد.
نطفه پاک بباید که شود قابل فیض
ورنه هر سنگ و گلى لؤلؤ و مرجان نشود!
سپس به صورت یک تهدید قاطع و کوبنده صحنه‏اى از صحنه‏هاى قیامت را که نتیجه قطعى اعمال آنهاست به آنها نشان داده، مى‏فرماید: «ما آنها را در روز قیامت بر صورتهایشان محشور مى‏کنیم» (وَ نَحْشُرُهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ عَلى‏ وُجُوهِهِمْ).


به جاى این که مستقیم و ایستاده راه بروند فرشتگان عذاب آنان را به صورتشان بر زمین مى‏کشند یا همچون خزندگان بر صورت و سینه مى‏خزند.
و نیز «آنها در حالتى که نابینا و لال و کر هستند» به آن دادگاه بزرگ وارد مى‏شوند (عُمْیاً وَ بُکْماً وَ صُمًّا).
مواقف و مراحل قیامت مختلف است در بعضى از مراحل و مواقف آنها کور و کر و نابینا هستند، ولى در مراحل دیگرى چشمشان بینا و گوششان شنوا و زبانشان باز مى‏شود، تا صحنه‏هاى عذاب را ببینند و سرزنشهاى سرزنش کنندگان را بشنوند و به ناله و فریاد و اظهار ضعف بپردازند و این خود یک نوع مجازات براى آنهاست.
و نیز مجرمان از دیدن آنچه مایه سرور است و از شنیدن آنچه مایه نشاط و از گفتن آنچه موجب نجات مى‏باشد محرومند و به عکس آنچه که مایه زجر و ناراحتى است مى‏بینند و مى‏شنوند و مى‏گویند.
و در پایان آیه مى‏فرماید: «جایگاه همیشگى آنها دوزخ است» (مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ).
اما گمان نکنید آتشش همچون آتشهاى دنیا سر انجام به خاموشى مى‏گراید نه «هر زمان التهاب آن فرو مى‏نشیند شعله تازه‏اى بر آنها مى‏افزائیم» (کُلَّما خَبَتْ زِدْناهُمْ سَعِیراً).



(آیه 98)- چگونه معاد ممکن است؟ در آیات گذشته دیدیم که چگونه سرنوشت شومى در جهان دیگر در انتظار مجرمان است. سرنوشتى که هر انسان عاقلى را در اندیشه فرو مى‏برد. در اینجا علت این موضوع را به بیان دیگرى تشریح مى‏کند.

نخست مى‏گوید: «این کیفر آنهاست به خاطر اینکه آیات ما را انکار کردند و گفتند: آیا هنگامى که ما استخوانهاى پوسیده،و خاکهاى پراکنده شویم، بار دیگر آفرینش تازه‏اى خواهیم یافت»؟ (ذلِکَ جَزاؤُهُمْ بِأَنَّهُمْ کَفَرُوا بِآیاتِنا وَ قالُوا أَ إِذا کُنَّا عِظاماً وَ رُفاتاً أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ خَلْقاً جَدِیداً).



(آیه 99)- قرآن بلافاصله از این گفتار آنها که مسأله معاد جسمانى را با تعجب مى‏نگریستند و یا آن را غیر ممکن مى‏پنداشتند با بیان روشنى پاسخ داده، مى‏گوید: «آیا نمى‏دانند خدایى که آسمانها و زمین را آفریده قادر است مثل آنها را بیافریند»؟ و به زندگى جدید بازشان گرداند (أَ وَ لَمْ یَرَوْا أَنَّ اللَّهَ الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ قادِرٌ عَلى‏ أَنْ یَخْلُقَ مِثْلَهُمْ).

ولى آنها نباید عجله کنند این رستاخیز و قیامت اگرچه دیر آید سر انجام مى‏آید «و براى آنان سر آمدى قطعى- که شکى در آن نیست- قرار ده» و تا این زمان موعود فرا نرسد قیامت برپا نخواهد شد (وَ جَعَلَ لَهُمْ أَجَلًا لا رَیْبَ فِیهِ).
«اما ظالمان (و ستمگران با شنیدن این آیات نیز به همان راه انحرافى خود ادامه مى‏دهند) و جز راه کفر و انکار را پذیرا نیستند» (فَأَبَى الظَّالِمُونَ إِلَّا کُفُوراً).



(آیه 100)- و از آنجا که آنها اصرار داشتند پیامبر نباید از جنس بشر باشد گویى یک نوع حسادت و بخل مانع از این مى‏شد که باور کنند ممکن است خدا این موهبت را به انسانى بدهد، لذا در این آیه مى‏فرماید: «به آنها بگو: اگر شما مالک خزائن رحمت پروردگار من بودید مسلما (به خاطر تنگ نظرى) امساک مى‏کردید، مبادا انفاق مایه فقر و تنگدستى شما شود» (قُلْ لَوْ أَنْتُمْ تَمْلِکُونَ خَزائِنَ رَحْمَةِ رَبِّی إِذاً لَأَمْسَکْتُمْ خَشْیَةَ الْإِنْفاقِ).

«و انسان طبعا موجود بخیلى است» (وَ کانَ الْإِنْسانُ قَتُوراً).
معاد جسمانى-
این سه آیه آخر از روشنترین آیات مربوط به اثبات معاد جسمانى است، زیرا تعجب مشرکان از این بود که چگونه ممکن است خداوند استخوانهاى پوسیده و خاک شده را بار دیگر به لباس حیات و زندگى بیاراید، پاسخ قرآن نیز در همین رابطه است مى‏گوید: خداوندى که آسمانها و زمین را آفرید، چنین قدرتى را دارد که اجزاى پراکنده انسان را جمع آورى کرده، حیات نوین ببخشد.
ضمنا استدلال به عمومیت قدرت خداوند در اثبات مسأله معاد یکى از دلائلى است که قرآن کرارا روى آن تکیه کرده است.



(آیه 101)- با این همه نشانه‏ها باز ایمان نیاوردند! در چند آیه پیش از این خواندیم که مشرکان چه تقاضاهاى عجیب و غریبى از پیامبر داشتند.

در اینجا در حقیقت نمونه‏اى از این صحنه را در امتهاى پیشین بیان مى‏کند که چگونه انواع خارق عادات و معجزات را دیدند و باز هم بهانه گرفتند و راه انکار را همچنان ادامه دادند.
نخست مى‏گوید: «ما به موسى نه آیه و نشانه روشن دادیم» (وَ لَقَدْ آتَیْنا مُوسى‏ تِسْعَ آیاتٍ بَیِّناتٍ).
این آیات عبارتند از: عصا، ید بیضا، طوفان، ملخ، یک نوع آفت نباتى به نام قمّل، فزونى قورباغه، خون، خشکسالى، کمبود میوه‏ها.
سپس براى تأکید بیشتر اضافه مى‏کند: اگر مخالفانت حتى این موضوع را انکار کنند براى اتمام حجت به آنها «از بنى اسرائیل سؤال کن که در آن زمان که (این آیات) به سراغشان آمد چگونه بودند» (فَسْئَلْ بَنِی إِسْرائِیلَ إِذْ جاءَهُمْ).
ولى با این حال نه تنها تسلیم نشدند بلکه موسى را متهم به ساحر بودن و یا دیوانه بودن کردند «پس فرعون به او گفت: من گمان مى‏کنم اى موسى تو ساحر یا دیوانه‏اى» (فَقالَ لَهُ فِرْعَوْنُ إِنِّی لَأَظُنُّکَ یا مُوسى‏ مَسْحُوراً).
این روش همیشگى مستکبران است که مردان الهى را به خاطر نوآوریها، و حرکت بر ضد مسیر جامعه‏هاى فاسد، و همچنین نشان دادن خارق عادات متهم به سحر و یا جنون مى‏کردند، تا در افکار مردم ساده‏دل نفوذ کنند و آنها را از گرد پیامبران پراکنده سازند.



(آیه 102)- ولى موسى در برابر این تهمت ناروا سکوت نکرد و با قاطعیت هر چه تمامتر «گفت: (اى فرعون) تو به خوبى مى‏دانى که این آیات روشنى بخش را جز پروردگار آسمانها و زمین نازل نکرده است» (قالَ لَقَدْ عَلِمْتَ ما أَنْزَلَ هؤُلاءِ إِلَّا رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ بَصائِرَ).

بنابراین تو با علم و اطلاع و آگاهى حقایق را انکار مى‏کنى، تو به خوبى مى‏دانى که اینها از طرف خداست، و منهم مى‏دانم که مى‏دانى! و به همین دلیل چون حق را دانسته انکار مى‏کنى «من فکر مى‏کنم اى فرعون! تو سرانجام هلاک خواهى شد» (وَ إِنِّی لَأَظُنُّکَ یا فِرْعَوْنُ مَثْبُوراً).



(آیه 103)- چون فرعون نتوانست در برابر استدلالهاى دندان شکن موسى مقاومت کند به همان چیزى متوسل شد که همه طاغوتیان بى‏منطق در تمام قرون و اعصار به آن متوسل مى‏شدند، مى‏فرماید: «پس (فرعون) تصمیم گرفت آنان را از آن سرزمین ریشه کن سازد ولى ما او و تمام کسانى را که با او بودند، غرق کردیم» (فَأَرادَ أَنْ یَسْتَفِزَّهُمْ مِنَ الْأَرْضِ فَأَغْرَقْناهُ وَ مَنْ مَعَهُ جَمِیعاً).




(آیه 104)- «و بعد از آن به بنى اسرائیل گفتیم: در این سرزمین [مصر و شام‏] ساکن شوید» (وَ قُلْنا مِنْ بَعْدِهِ لِبَنِی إِسْرائِیلَ اسْکُنُوا الْأَرْضَ).

«اما هنگامى که وعده آخرت فرا رسد همه شما را دسته جمعى (به آن دادگاه عدل) مى‏آوریم» (فَإِذا جاءَ وَعْدُ الْآخِرَةِ جِئْنا بِکُمْ لَفِیفاً).




اعظم :



آیه 97 : هر کس را که خدا گمراه کندیعنی او امکانات هدایتی را که خداوند در اختیارش نهاده بود ضایع کرده و خودش گمراهی را برگزیده است ،چنین کسی چون حجت بر او تمام شده ، دیگر هرگز یاوری جز خدا نخواهدداشت




آیه 97 : چون آنها در دنیا در برابر حق کور و کر و لال بودند و از حواسی که خداوند به آنها بخشیده بود در راه فهم حق استفاده نمی کردند و شکر منعم را بجا نمی آوردند. در اون دنیا کور و کر و لال بر انگیخته خواهند شد




آیه 98 : بارها گفته شده اولین فصل جدایی بین کافران و مومنان ایمان به معاد هستش ... اینجا هم بر این امر صحه گذاشته میشه




آیه 99 : همین که خود ما در این دنیا هستیم و بدنى زنده داریم دلیل بر این است که چنین خلقتى محال نیست، و وقتى محال نشد دیگر چه فرقى میان این بار و بار دیگر است.




آیه 100 : امسان طبعا موجودی بخیل ست




آیه 101 : قرآن می خواهد بفرماید از بنی اسرائیل بپرس تا بدانی که کثرت معجزات و آیات باعث ایجادایمان در قلبهای منکر ومعاد نمیشود .



ایه 102: اگر (حضرت موسی (علیه‌السلام)) در پاسخ فرعون فرمود: من گمان مى‏کنم که تو هلاک مى‏شوى بدین جهت بود که اولا حکم دست خداست و نمى‏شود بطور یقین حکم کرد و ثانیا خواست تا کلامش مطابق با کلام فرعون باشد که گفت: من گمان مى‏کنم که تو جادو شده‏اى، به علاوه، استعمال کلمه: «ظن» در مورد یقین در پاره‏اى موارد جائز است



ایه 102: دقت کنیم که حضرت موسی در پاسخ فرعون با یقین نگفت تو هلاک میشوی ولی ما راحت در مورد حتی دوستان دینی خود وقتی خطایی مرتکب میشن حکم به هلاکت و نابودی و ... میدیم


در صورتی که این امور تنها و تنهادر دست خداست


ایه 103: هم چنان که از سیاق برمى‏آید که مراد از کلمه «ارض» در آیه، مطلق روى زمین و یا خصوص سرزمین مصر مى‏باشد.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ مهر ۹۴ ، ۰۵:۳۵
* مسافر