301 . صفحه 301
نفیسه :
(آیه 62)- در آیات قبل خواندیم موسی و دوستش قصد سفر به محل تلاقی خلیج عقبه و خلیج سوئز نمودند،حال «هنگامى که (موسى و همسفرش) از آنجا گذشتند (طول سفر و خستگى راه، گرسنگى را بر آنها چیره کرد، موسى به خاطرش آمد که غذایى به همراه آوردهاند) به یار همسفرش گفت: غذاى ما را بیاور که از این سفر، خسته شدهایم» (فَلَمَّا جاوَزا قالَ لِفَتاهُ آتِنا غَداءَنا لَقَدْ لَقِینا مِنْ سَفَرِنا هذا نَصَباً).
(آیه 63)- در این هنگام همسفرش به او «گفت: به خاطر دارى هنگامى که ما (براى استراحت) به کنار آن صخره پناه بردیم من (در آنجا) فراموش کردم جریان ماهى را باز گو کنم- و این فقط شیطان بود که آن را از خاطر من برد- و ماهى راهش را به طرز شگفتانگیزى در دریا پیش گرفت» (قالَ أَ رَأَیْتَ إِذْ أَوَیْنا إِلَى الصَّخْرَةِ فَإِنِّی نَسِیتُ الْحُوتَ وَ ما أَنْسانِیهُ إِلَّا الشَّیْطانُ أَنْ أَذْکُرَهُ وَ اتَّخَذَ سَبِیلَهُ فِی الْبَحْرِ عَجَباً).
(آیه 64)- و از آنجا که این موضوع، به صورت نشانهاى براى موسى در رابطه با پیدا کردن آن عالم بزرگ بود: «موسى گفت: این همان چیزى است که ما مىخواستیم» و به دنبال آن مىگردیم (قالَ ذلِکَ ما کُنَّا نَبْغِ).
«و در این هنگام آنها از همان راه باز گشتند در حالى که پى جوئى مىکردند» (فَارْتَدَّا عَلى آثارِهِما قَصَصاً).
در اینجا یک سؤال پیش مىآید که مگر پیامبرى همچون موسى ممکن است گرفتار نسیان و فراموشى شود که قرآن مىگوید: «نَسِیا حُوتَهُما» (ماهىشان را فراموش کردند).
پاسخ این است که مانعى ندارد در مسائلى که هیچ ارتباطى به احکام الهى و امور تبلیغى نداشته باشد یعنى در مسائل عادى در زندگى روزمره گرفتار نسیان شود و این نه از یک پیامبر بعید است، و نه با مقام عصمت منافات دارد.
(آیه 65)- دیدار معلم بزرگ: هنگامى که موسى و یار همسفرش به جاى اول، یعنى در کنار صخره و نزدیک «مجمع البحرین» باز گشتند گمشده خود را یافتند «ناگهان بندهاى از بندگان ما را یافتند که او را مشمول رحمت خود ساخته، و علم و دانش فراوانى از نزد خود تعلیمش کرده بودیم» (فَوَجَدا عَبْداً مِنْ عِبادِنا آتَیْناهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً).
(آیه 66)- در این هنگام «موسى (با نهایت ادب و به صورت استفهام) به آن مرد عالم گفت: آیا از تو پیروى کنم تا از آنچه به تو تعلیم داده شده، و مایه رشد و صلاح است به من بیاموزى»؟ (قالَ لَهُ مُوسى هَلْ أَتَّبِعُکَ عَلى أَنْ تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْداً).
(آیه 67)- ولى با کمال تعجب آن مرد عالم به موسى «گفت: تو هرگز توانایى ندارى با من شکیبایى کنى» (قالَ إِنَّکَ لَنْ تَسْتَطِیعَ مَعِیَ صَبْراً).
(آیه 68)- و بلافاصله دلیل آن را بیان کرد و گفت: «تو چگونه مىتوانى در برابر چیزى که از رموزش آگاه نیستى شکیبا باشى»؟ (وَ کَیْفَ تَصْبِرُ عَلى ما لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْراً).
این مرد عالم به ابوابى از علوم احاطه داشته که مربوط به اسرار باطن و عمق حوادث و پدیدهها بوده، در حالى که موسى نه مأمور به باطن بود و نه از آن آگاهى چندانى داشت. در چنین موردى آن کس که ظاهر را مىبیند عنان صبر و اختیار را از کف مىدهد، و به اعتراض و گاهى به پرخاش بر مىخیزد.
(آیه 69)- موسى از شنیدن این سخن شاید نگران شد و از این بیم داشت که فیض محضر این عالم بزرگ از او قطع شود، لذا به او تعهد سپرد که در برابر همه رویدادها صبر کند و «گفت: بخواست خدا مرا شکیبا خواهى یافت و قول مىدهم که در هیچ کارى با تو مخالفت نکنم» (قالَ سَتَجِدُنِی إِنْ شاءَ اللَّهُ صابِراً وَ لا أَعْصِی لَکَ أَمْراً).
باز موسى در این عبارت نهایت ادب خود را آشکار مىسازد، تکیه برخواست خدا مىکند، به آن مرد عالم نمىگوید من صابرم بلکه مىگوید ان شاء اللّه مرا صابر خواهى یافت.
(آیه 70)- ولى از آنجا که شکیبایى در برابر حوادث ظاهرا زنندهاى که انسان از اسرارش آگاه نیست کار آسانى نمىباشد بار دیگر آن مرد عالم از موسى تعهد گرفت و به او اخطار کرد و «گفت: پس اگر مىخواهى به دنبال من بیایى (سکوت محض باش) از هیچ چیز سؤال مکن تا خودم به موقع آن را براى تو باز گو کنم»! (قالَ فَإِنِ اتَّبَعْتَنِی فَلا تَسْئَلْنِی عَنْ شَیْءٍ حَتَّى أُحْدِثَ لَکَ مِنْهُ ذِکْراً).
موسى این تعهد مجدد را سپرد و در معیت این استاد به راه افتاد.
(آیه 71)- معلم الهى و این اعمال زننده؟! «آن دو (موسى و مرد عالم الهى) به راه افتادند تا آنکه سوار کشتى شدند» (فَانْطَلَقا حَتَّى إِذا رَکِبا فِی السَّفِینَةِ).
هنگامى که آن دو سوار کشتى شدند خضر «کشتى را سوراخ کرد»! (خَرَقَها).
از آنجا که موسى از یک سو پیامبر بزرگ الهى بود و باید حافظ جان و مال مردم باشد، و امر به معروف و نهى از منکر کند، و از سوى دیگر وجدان انسانى او اجازه نمىداد در برابر چنین کار خلافى سکوت اختیار کند تعهدى را که با خضر داشت به دست فراموشى سپرد،و زبان به اعتراض گشود و «گفت: آیا آن را سوراخ کردى که اهلش را غرق کنى؟ راستى چه کار بدى انجام دادى»! (قالَ أَ خَرَقْتَها لِتُغْرِقَ أَهْلَها لَقَدْ جِئْتَ شَیْئاً إِمْراً).
(آیه 72)- در این هنگام مرد عالم الهى با متانت خاص خود نظرى به موسى افکند و «گفت: نگفتم تو هرگز نمىتوانى با من شکیبایى کن»؟! (قالَ أَ لَمْ أَقُلْ إِنَّکَ لَنْ تَسْتَطِیعَ مَعِیَ صَبْراً).
(آیه 73)- موسى که از عجله و شتابزدگى خود که طبعا به خاطر اهمیت حادثه بود پشیمان گشت و به یاد تعهد خود افتاد در مقام عذر خواهى بر آمده رو به استاد کرد و چنین «گفت: مرا در برابر فراموشکارى که داشتم مؤاخذه مکن و بر من به خاطر این کار سخت مگیر» (قالَ لا تُؤاخِذْنِی بِما نَسِیتُ وَ لا تُرْهِقْنِی مِنْ أَمْرِی عُسْراً) یعنى اشتباهى بود و هر چه بود گذشت تو با بزرگوارى خود صرف نظر فرما.
(آیه 74)- سفر دریایى آنها تمام شد از کشتى پیاده شدند، «و به راه خود ادامه دادند، در اثناء راه به کودکى رسیدند ولى (آن مرد عالم بىمقدمه) اقدام به قتل آن کودک کرد»! (فَانْطَلَقا حَتَّى إِذا لَقِیا غُلاماً فَقَتَلَهُ).
در اینجا بار دیگر موسى از کوره در رفت، منظره وحشتناک کشتن یک کودک بىگناه، آن هم بدون هیچ مجوز گویى غبارى از اندوه و نارضائى چشمان او را پوشانید، آن چنان که بار دیگر تعهد خود را فراموش کرد، زبان به اعتراض گشود، و «گفت: آیا انسان بىگناه و پاکى را بىآنکه قتلى کرده باشد کشتى؟!» (قالَ أَ قَتَلْتَ نَفْساً زَکِیَّةً بِغَیْرِ نَفْسٍ).
«به راستى که چه کار منکر و زشتى انجام دادى» (لَقَدْ جِئْتَ شَیْئاً نُکْراً).