قرآن; کتاب زندگی...کتابی برای هدایت

إِنَّ هَذَا الْقُرْآنَ یِهْدِی لِلَّتِی هِیَ أَقْوَمُ
مشخصات بلاگ
قرآن; کتاب زندگی...کتابی برای هدایت

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
وَقَالَ الرَّسُولُ یَا رَبِّ إِنَّ قَوْمِی اتَّخَذُوا هَذَا الْقُرْآنَ مَهْجُورًا (30 فرقان )
و پیامبر گفت پروردگارا قوم من این قرآن را رها کردند

در تاریخ 93/09/27 تصمیم گرفتیم با گروهی از دوستان روزانه یه صفحه قرآن بخونیم
و هر کس توی هر صفحه ای نکته ای براش جالب بود ، یا چیزی در موردش می دونست ، یا تفسیری در مورد اون صفحه خونده بود رو با یقیه به اشتراک بذاره
اینجا رو هم بنا کردیم برای اینکه اگه خواستیم یه روزی مروری به مطالب بکنیم برامون ساده تر باشه
و یا اگه دوستی وسطای راه بهمون پیوست بتونه مطالب قبلی رو مرور کنه
شایدم یه زمانی بچه هامون خواستن بدونن فهم مادراشون از قرآن چه جوری بوده
هر چند امیدواریم که به زودی حضرت مهدی علیه السلام ظهور کنن و ما و بچه هامون قرآن رو همونجور بفهمیم که باید
الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم

آخرین مطالب

۲۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «سوره انعام» ثبت شده است

جمعه, ۲۵ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۱۱:۰۷ ق.ظ

150 . صفحه 150




بیست و پنجم اردیبهشت :


نفیسه :


(آیه 158)- انتظارات بیجا و محال! در آیات گذشته این حقیقت بیان شد که ما حجت را بر مشرکان تمام کردیم و کتاب آسمانى یعنى قرآن را براى هدایت همگان فرستادیم. این آیه مى‏گوید: اما این افراد لجوج به اندازه‏اى در کار خود سرسختند، که این برنامه روشن نیز در آنها تأثیر نمى‏کند، گویا انتظار نابودى خویش، یا از میان رفتن آخرین فرصت، و یا انتظار امور محالى را مى‏کشند.نخست مى‏گوید: «آیا آنها جز این انتظار دارند که فرشتگان مرگ به سراغشان بیایند»! (هَلْ یَنْظُرُونَ إِلَّا أَنْ تَأْتِیَهُمُ الْمَلائِکَةُ).«یا این که پروردگارت به سراغ آنها بیاید» و او را ببینند، و ایمان بیاورند!! (أَوْ یَأْتِیَ رَبُّکَ). در حقیقت آنها انتظار امر محالى را مى‏کشند.سپس مى‏گوید: «یا این که بعضى از آیات و نشانه‏هاى پروردگار (که در آستانه رستاخیز و پایان جهان، واقع مى‏شود، و به دنبال آن درهاى توبه بسته خواهد شد) انجام گیرد» (أَوْ یَأْتِیَ بَعْضُ آیاتِ رَبِّکَ).و به دنبال آن اضافه مى‏کند: «آن روز که چنین آیات صورت پذیرد، ایمان آوردن افرادى که قبلا ایمان نیاورده‏اند و آنها که عمل نیکى انجام نداده‏اند، پذیرفته نخواهد شد» (یَوْمَ یَأْتِی بَعْضُ آیاتِ رَبِّکَ لا یَنْفَعُ نَفْساً إِیمانُها لَمْ تَکُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ أَوْ کَسَبَتْ فِی إِیمانِها خَیْراً). و درهاى توبه به روى آنان بسته مى‏شود، زیرا توبه و ایمان در آن هنگام، صورت اجبارى و اضطرارى به خود مى‏گیرد، و ارزش ایمان و توبه اختیارى را نخواهد داشت.

در پایان آیه با لحنى تهدید آمیز به این افراد لجوج مى‏گوید: «اکنون که شما چنین انتظارى را دارید در انتظار خویش بمانید، ما هم در انتظار (کیفر دردناک شما) خواهیم بود» (قُلِ انْتَظِرُوا إِنَّا مُنْتَظِرُونَ).از نکات جالبى که از آیه فوق استفاده مى‏شود این است که راه نجات را در ایمان، آن هم ایمانى که در پرتو آن اکتساب خیرى شود و اعمال نیک انجام گیرد، معرفى مى‏کند.

 


(آیه 159)- بیگانگى از نفاق‏افکنان! در تعقیب دستورات دهگانه‏اى که در آیات قبل گذشت و در آخر آن فرمان به پیروى از «صراط مستقیم خدا» و مبارزه با هر گونه نفاق و اختلاف داده شده بود، این آیه در حقیقت تأکید و تفسیرى روى همین مطلب است.نخست مى‏فرماید: «آنها که آیین و مذهب خود را پراکنده کردند و به دسته‏هاى مختلف تقسیم شدند، در هیچ چیز با آنها ارتباط ندارى و آنها نیز هیچ گونه ارتباطى با مکتب تو ندارند» (إِنَّ الَّذِینَ فَرَّقُوا دِینَهُمْ وَ کانُوا شِیَعاً لَسْتَ مِنْهُمْ فِی شَیْ‏ءٍ).زیرا مکتب تو، مکتب توحید و صراط مستقیم است و صراط مستقیم و راه راست همواره یکى بیش نیست.سپس به عنوان تهدید و توبیخ این گونه افراد تفرقه‏انداز، مى‏گوید:«کار اینها واگذار به خداست، و آنها را از اعمالشان آگاه خواهد ساخت» (إِنَّما أَمْرُهُمْ إِلَى اللَّهِ ثُمَّ یُنَبِّئُهُمْ بِما کانُوا یَفْعَلُونَ).قابل ذکر این که محتواى آیه یک حکم عمومى و همگانى در باره تمام افراد تفرقه‏انداز است، که با ایجاد انواع بدعتها، میان بندگان خدا، بذر نفاق و اختلاف مى‏پاشند اعم از آنها که در امتهاى پیشین بودند، یا آنها که در این امتند.این آیه بار دیگر، این حقیقت را که اسلام آیین وحدت و یگانگى است و از هر گونه نفاق و تفرقه و پراکندگى بیزار است با تأکید تمام بازگو مى‏کند.

 

 
(آیه 160)- پاداش بیشتر، مجازات کمتر: در این آیه، اشاره به رحمت و پاداش وسیع خداوند که در انتظار افراد نیکوکار است، کرده و تهدیدهاى آیه را با این تشویقها تکمیل مى‏کند و مى‏گوید: «هر کسى کار نیکى به جا آورد، ده برابر به او پاداش داده مى‏شود» (مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها).«و هر کس کار بدى انجام دهد، جز به همان مقدار، کیفر داده نمى‏شود» (وَ مَنْ جاءَ بِالسَّیِّئَةِ فَلا یُجْزى‏ إِلَّا مِثْلَها).و براى تأکید این جمله را نیز اضافه مى‏کند که «به آنها هیچ گونه ستمى نخواهد شد» و تنها به مقدار عملشان کیفر مى‏بینند (وَ هُمْ لا یُظْلَمُونَ).منظور از «حسنة» و «سیئة» در آیه فوق، هر گونه «کار نیک و فکر نیک و عقیده نیک و یا بد» است.

 


(آیه 161)- این است راه مستقیم من! این آیه و آیات بعد از آن سوره انعام با آن پایان مى‏پذیرد در حقیقت خلاصه‏اى است از بحثهاى این سوره که در زمینه مبارزه با شرک و بت‏پرستى بیان شده، نخست در برابر عقاید و ادعاهاى دور از منطق مشرکان و بت‏پرستان، خداوند به پیامبرش دستور مى‏دهد که «بگو:

پروردگار من! مرا به راه راست که نزدیکترین راههاست هدایت کرده است» (قُلْ إِنَّنِی هَدانِی رَبِّی إِلى‏ صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ). این راه راست همان جاده توحید و یکتاپرستى و درهم کوبیدن آیین شرک و بت‏پرستى است.سپس «صراط مستقیم» را در این آیه و دو آیه بعد توضیح مى‏دهد:نخست مى‏گوید: «آیینى است مستقیم در نهایت راستى و درستى، ابدى و جاویدان و قائم به امور دین و دنیا و جسم و جان» (دِیناً قِیَماً).و از آنجا که عربها علاقه خاصى به ابراهیم نشان مى‏دادند و حتى آیین خود را به عنوان آیین ابراهیم معرفى مى‏کردند، اضافه مى‏کند که «آیین واقعى ابراهیم همین است که من به سوى آن دعوت مى‏کنم» نه آنچه شما به او بسته‏اید (مِلَّةَ إِبْراهِیمَ).همان ابراهیمى که «از آیین خرافى زمان و محیط، اعراض کرد، و به حق یعنى آیین یکتاپرستى روى آورد» (حَنِیفاً).این تعبیر گویا پاسخى است به گفتار مشرکان که مخالفت پیامبر را با آیین بت‏پرستى که آیین نیاکان عرب بود، نکوهش مى‏کردند، پیامبر در پاسخ آنها مى‏گوید: این سنت شکنى و پشت پا زدن به عقاید خرافى محیط، تنها کار من نیست، ابراهیم که مورد احترام همه ما است نیز چنین کرد.سپس براى تأکید مى‏افزاید که «او هیچ گاه از مشرکان و بت‏پرستان نبود» (وَ ما کانَ مِنَ الْمُشْرِکِینَ).بلکه او قهرمان بت‏شکن و مبارز پویا و پى‏گیر با آیین شرک بود.

 

 
(آیه 162)- در این آیه اشاره به این مى‏کند که«بگو: (نه تنها از نظر عقیده من موحّد و یکتاپرستم بلکه از نظر عمل، هر کار نیکى که مى‏کنم) نماز من و تمام عبادات من و حتى مرگ و حیات من همه براى پروردگار جهانیان است»(قُلْ إِنَّ صَلاتِی وَ نُسُکِی وَ مَحْیایَ وَ مَماتِی لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ). براى او زنده‏ام به خاطر او مى‏میرم و در راه او هر چه دارم فدا مى‏کنم تمام هدف من و تمام عشق من و تمام هستى من اوست!

 

 
(آیه 163)- در این آیه براى تأکید و ابطال هر گونه شرک و بت‏پرستى، اضافه مى‏کند:«پروردگارى که هیچ شریک و شبیهى براى او نیست» (لا شَرِیکَ لَهُ).

سر انجام مى‏فرماید: «و به این موضوع، من دستور یافته‏ام و من اولین مسلمانم» (وَ بِذلِکَ أُمِرْتُ وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُسْلِمِینَ).اولین مسلمان بودن پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله یا از نظر کیفیت و اهمیت اسلام اوست، زیرا درجه تسلیم و اسلام او بالاتر از همه انبیاء بود و یا اولین فرد از این امت بود که آیین قرآن و اسلام را پذیرفت.

 

 
(آیه 164)- در این آیه از طریق دیگرى منطق مشرکان را مورد انتقاد قرار مى‏دهد و مى‏گوید:«به آنها بگو: و از آنها بپرس آیا سزاوار است غیر از خداوند یگانه را پروردگار خود بدانم، در حالى که او مالک و مربى و پروردگار همه چیز است» و حکم و فرمان او در تمام ذرات این جهان جارى است! (قُلْ أَ غَیْرَ اللَّهِ أَبْغِی رَبًّا وَ هُوَ رَبُّ کُلِّ شَیْ‏ءٍ).سپس به جمعى از مشرکان کوتاه فکر که خدمت پیامبر صلّى اللّه علیه و آله رسیدند و گفتند:«تو از آیین ما پیروى کن، اگر بر خطا باشد، گناه تو به گردن ما» پاسخ مى‏گوید:«هیچ کسى جز براى خود عملى انجام نمى‏دهد و هیچ گنهکارى بار گناه دیگرى را به دوش نمى‏کشد» (وَ لا تَکْسِبُ کُلُّ نَفْسٍ إِلَّا عَلَیْها وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى‏).و «سر انجام، همه شما به سوى خدا بازمى‏گردید، و شما را به آنچه در آن اختلاف داشتید، آگاه مى‏سازد»(ثُمَّ إِلى‏ رَبِّکُمْ مَرْجِعُکُمْ فَیُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ فِیهِ تَخْتَلِفُونَ).

 

 
(آیه 165)- در این آیه که آخرین آیه سوره انعام است به اهمیت مقام انسان و موقعیت او در جهان هستى اشاره مى‏کند تا بحثهاى گذشته در زمینه تقویت پایه‏هاى توحید و مبارزه با شرک، تکمیل گردد.لذا در جمله نخست مى‏فرماید: «او کسى است که شما را جانشینان (و نمایندگان خود) در روى زمین قرار داد» (وَ هُوَ الَّذِی جَعَلَکُمْ خَلائِفَ الْأَرْضِ).انسانى که نماینده خدا در روى زمین است، و تمام منابع این جهان در اختیار او گذارده شده، و فرمان فرمانرواییش بر تمام این موجودات از طرف پروردگار صادر شده است، نباید آنچنان خود را سقوط دهد که از جمادى هم پست‏تر گردد و در برابر آن سجده کند.سپس اشاره به اختلاف استعدادها و تفاوت مواهب جسمانى و روحى مردم و هدف از این اختلاف و تفاوت کرده، مى‏گوید: «و بعضى از شما را بر بعض دیگر درجاتى برترى داد تا به وسیله این مواهب و امکانات که در اختیارتان قرار داده است شما را بیازماید» (وَ رَفَعَ بَعْضَکُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ لِیَبْلُوَکُمْ فِی ما آتاکُمْ).و در پایان آیه ضمن اشاره به آزادى انسان در انتخاب راه خوشبختى و بدبختى نتیجه این آزمایشها را چنین بیان مى‏کند: «پروردگار تو (در برابر آنها) که از بوته این آزمایشها سیه روى بیرون مى‏آیند «سریع العقاب» و در برابر آنها که در صدد اصلاح و جبران اشتباهات خویش برآیند آمرزنده و مهربان است» (إِنَّ رَبَّکَ سَرِیعُ الْعِقابِ وَ إِنَّهُ لَغَفُورٌ رَحِیمٌ).

 


تفاوت در میان انسانها و اصل عدالت-

شک نیست که در میان افراد بشر یک سلسله تفاوتهاى مصنوعى وجود دارد که نتیجه مظالم و ستمگرى بعضى از انسانها نسبت به بعض دیگر است، مثلا جمعى مالک ثروتهاى بى‏حسابند، و جمعى بر خاک سیاه نشسته‏اند، عده‏اى به خاطر کمبود تغذیه و فقدان مسائل بهداشتى علیل و بیمارند، در حالى که عده دیگرى بر اثر فراهم بودن همه گونه امکانات، در نهایت سلامت به سر مى‏برند.

این گونه اختلافها: ثروت و فقر، علم و جهل، و سلامت و بیمارى، غالبا زاییده استعمار و استثمار و اشکال مختلف بردگى و ظلمهاى آشکار و پنهان است.مسلما اینها را به حساب دستگاه آفرینش نمى‏توان گذارد، و دلیلى ندارد که از وجود این گونه اختلافات بى‏دلیل دفاع کنیم.افراد انسان روى هم رفته نیز یک درخت بزرگ و بارور را تشکیل مى‏دهند که هر دسته بلکه هر فردى رسالت خاصى در این پیکر بزرگ بر عهده دارد، و متناسب آن ساختمان مخصوص به خود، و این است که قرآن مى‏گوید این تفاوتها وسیله آزمایش شماست زیرا «آزمایش» در مورد برنامه‏هاى الهى به معنى «تربیت و پرورش» است.

 


خلافت انسان در روى زمین-

قرآن کرارا انسان را به عنوان «خلیفه» و «نماینده خدا در روى زمین» معرفى کرده است، این تعبیر ضمن روشن ساختن مقام بشر، این حقیقت را نیز بیان مى‏کند که اموال و ثروتها و استعدادها و تمام مواهبى که خدا به انسان داده، در حقیقت مالک اصلیش اوست، و انسان تنها نماینده و مجاز و مأذون از طرف او مى‏باشد و بدیهى است که هر نماینده‏اى در تصرفات خود استقلال ندارد بلکه باید تصرفاتش در حدود اجازه و اذن صاحب اصلى باشد و از اینجا روشن مى‏شود که مثلا در مسأله مالکیت، اسلام هم از اردوگاه «کمونیسم» فاصله مى‏گیرد و هم از اردوگاه «کاپیتالیسم» و سرمایه‏دارى.اسلام مى‏گوید: مالکیت نه براى فرد است و نه براى اجتماع، بلکه در واقع براى خداست، و انسانها و کیل و نماینده اویند و به همین دلیل اسلام، هم در طرز درآمد افراد نظارت مى‏کند، و هم در چگونگى مصرف، و براى هر دو قیود و شروطى قائل شده است که اقتصاد اسلامى را به عنوان یک مکتب مشخص در برابر مکاتب دیگر قرار مى‏دهد.

 

اعظم :



آیه 158 : او کسبت فی ایمانها خیرا ....ایمان اسمی هیچ فایده ای نداره باید ایمان عمل صالح به همراه خودش اورده باشه برای آدم ....

 


ایه 159 : میان معارف دینى تفاوتى نیست، باید به همه ایمان داشت و عمل کرد، نه فقط بعضى. «انّ الّذین فرّقوا دینهم»



ایه 159 : به طور کلی تفرقه اندازی در دین بسیار نکوهش شده ...کسانی که با بدعت گذاری تخم نفاق و نفرت و تفرقه و اختلاف در جامعه می ریزند ..... در قرآن، بارها از یهود، به خاطر تحریف‏هایى که علمایشان در دین پدید آوردند انتقاد شده است. درباره حضرت موسى علیه السلام هم مى‏خوانیم: وقتى از کوه طور برگشت و انحراف و گوساله‏پرستى قوم خود را دید، از فرط ناراحتى الواح تورات را بر زمین افکند و ریش برادرش را که جانشین او بود گرفت و گفت: چرا امّتم منحرف شدند؟ هارون در پاسخ گفت: ترسیدم اگر براى جلوگیرى از انحرافشان شدّت عمل به خرج دهم، مردم متفرّق شوند و تو بگویى چرا مردم فرقه فرقه شدند (تفرقه‏اى که با بازگشت تو هم قابل اصلاح نباشد).

این آیات و روایات، مسئولیّت سنگین دین شناسان را در حفظ اصالت مکتب و مقابله با انحرافات فکرى، در عین حفظ وحدت اجتماعى امّت، بیان مى‏کند.

 


ایه 160 : پاداش هر عمل نیکی با توجه به درجه اخلاص آن تغییر می کند و از 10 برابر تا چندین برابر (245 بقره ) تا 700 برابر (261بقره) تا به غیرحساب (10 زمر) تغییر می کنه .... ولی بدیها جز به همان میزان کیفر نخواهد داده شد ... ولی به قول ابوذر وای به حال کسی که با تمام این اوصاف اوحادش بر عشراتش پیشی بگیره

 


آیه 161 : چون مشرکان خودش رو پیرو ایین ابراهیم می دونستن خداوند رد این آیه اشاره می کنه خدایت تنها صراط مستقیم هتش و ایین ابراهیم هم همین ایین یکتاپرستی و توحید بود

 


آیه 162 : همه کارهای انسان مومن باید برای خدا باشه (لله ) آنگونه که در نماز قصد قربت مى‏کنیم، در هر نفس کشیدن و زنده بودن و مردن هم مى‏توان قصد قربت کرد. «محیاى و مماتى للّه...»

 


ایه 162 : چون او مالک و مدبر همه جهانیان است ،پس شأن بنده تنها عبادت و عبودیت است وکمال بنده در بندگی و تسلیم در برابر پروردگارش و آنچه او از بنده می خواهدمی باشد و شأن پروردگار تسلط و غلبه بر بندگان و تدبیر امور ایشان است .

 


ایه 164 : هیچ کس بار گناه دیگری رو بر دوش نمی کشه مراقب باشیم گناهان خودمون رو تقصیر دیگران نندازیم که هیچ تاثیری در عقوبتش نداره .... هر کسی تنها در مقابل خدای خودش حاضر می شه


ایه 165 : تفاوتهای میان آدمها از هر نظر بستری هستش برای امتحان اونا .... کسی که زیباست با زیباییش امتحان میشه کس که زشته با زشتیش .... هر کی پولداره با پولش بی پوله با فقرش .... خلاصه هیچ کی نمی تونه از دستگاه آزمایش خداوند فرار کنه و داراییهای جسمی و مالی و معنویش کم و زیادش وسیله آزمایششه (رفع بعضکم فوق بعض درجات لیبلوکم فی ما اتئکم )

     خدای را بی نهایت سپاس که فرصت خوندن ششمین سوره قرآن رو بهمون عطا کرد امیدوارم در عمل به این آیات دستگیرمون باشه

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۱:۰۷
* مسافر
پنجشنبه, ۲۴ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۱۱:۰۷ ق.ظ

149 . صفحه 149

 



بیست و چهارم اردیبهشت :


نفیسه :



 (آیه 152)- 6-«هیچ گاه جز به قصد اصلاح نزدیک مال یتیمان نشوید، تا هنگامى که به حدّ بلوغ برسند» (وَ لا تَقْرَبُوا مالَ الْیَتِیمِ إِلَّا بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ حَتَّى یَبْلُغَ أَشُدَّهُ).

7- «کم فروشى نکنید و حق پیمانه و وزن را با عدالت ادا کنید» (وَ أَوْفُوا الْکَیْلَ وَ الْمِیزانَ بِالْقِسْطِ).

و از آنجا که هر قدر انسان دقت در پیمانه و وزن کند باز ممکن است، مختصر کم و زیادى صورت گیرد که سنجش آن با پیمانه‏ها و ترازوهاى معمولى امکان پذیر نیست، به دنبال این جمله اضافه مى‏کند:«هیچ کس را جز به اندازه توانایى تکلیف نمى‏کنیم» (لا نُکَلِّفُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها).

8- «هر گاه به هنگام داورى یا شهادت و یا در مورد دیگر سخنى مى‏گویید عدالت را رعایت کنید و از مسیر حق منحرف نشوید، هر چند در مورد خویشاوندان شما باشد و داورى و شهادت به حق به زیان آنها تمام گردد» (وَ إِذا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا وَ لَوْ کانَ ذا قُرْبى‏).

9- «به عهد الهى وفا کنید و آن را نشکنید» (وَ بِعَهْدِ اللَّهِ أَوْفُوا).منظور از «عهد الهى» همه پیمانهاى الهى اعم از پیمانهاى «تکوینى» و «تشریعى» و تکالیف الهى و هر گونه عهد و نذر و قسم است.و باز براى تأکید در پایان این چهار قسمت،مى‏فرماید: «اینها امورى است که خداوند به شما توصیه مى‏کند، تا متذکر شوید»(ذلِکُمْ وَصَّاکُمْ بِهِ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ)

 

 (آیه 153)- 10- «این راه مستقیم من، راه توحید، راه حق و عدالت، راه پاکى و تقواست، از آن پیروى کنید و هرگز در راههاى انحرافى و پراکنده گام ننهید که شما را از راه خدا منحرف و پراکنده مى‏کند و تخم نفاق و اختلاف را در میان شما مى‏پاشد» (وَ أَنَّ هذا صِراطِی مُسْتَقِیماً فَاتَّبِعُوهُ وَ لا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِکُمْ عَنْ سَبِیلِهِ).و در پایان براى سومین بار تأکید مى‏کند که:«اینها امورى است که خداوند به شما توصیه مى‏کند تا پرهیزکار شوید» (ذلِکُمْ وَصَّاکُمْ بِهِ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ).

1- اهمیت نیکى به پدر و مادر!

ذکر نیکى به پدر و مادر، بلافاصله بعد از مبارزه با شرک، و قبل از دستورهاى مهمى همانند تحریم قتل نفس، و اجراى اصول عدالت، دلیل بر اهمیت فوق العاده حق پدر و مادر در دستورهاى اسلامى است.این موضوع وقتى روشنتر مى‏شود که توجه کنیم به جاى «تحریم آزار پدر و مادر» که هماهنگ با سایر تحریمهاى این آیه است، موضوع احسان و نیکى کردن، ذکر شده است، یعنى نه تنها ایجاد ناراحتى براى آنها حرام است بلکه علاوه بر آن، احسان و نیکى در مورد آنان نیز لازم و ضرورى است.و جالبتر این که کلمه «احسان» را به وسیله «ب» متعدى ساخته و فرموده است «و بالوالدین احسانا»بنابراین، آیه تأکید مى‏کند که موضوع نیکى به پدر و مادر را باید آنقدر اهمیت داد که شخصا و بدون واسطه به آن اقدام نمود.

2- قتل فرزندان به خاطر گرسنگى!

از این آیات برمى‏آید که عربهاى دوران جاهلى نه تنها دختران خویش را به خاطر تعصبهاى غلط، زنده به گور مى‏کردند، بلکه پسران را که سرمایه بزرگى در جامعه آن روز محسوب مى‏شد، نیز از ترس فقر و تنگدستى به قتل مى‏رسانیدند.

 

با نهایت تأسف این عمل جاهلى در عصر و زمان ما در شکل دیگرى تکرار مى‏شود، و به عنوان کمبود احتمالى مواد غذایى روى زمین، کودکان بى‏گناه در عالم جنین، از طریق «کورتاژ» به قتل مى‏رسند.گر چه امروز براى سقط جنین دلایل بى‏اساس دیگرى نیز ذکر مى‏کنند، ولى مسأله فقر و کمبود مواد غذایى یکى از دلایل عمده آن است.اینها و مسائل دیگرى شبیه به آن، نشان مى‏دهد که عصر جاهلیت در زمان ما به شکل دیگرى تکرار مى‏شود و «جاهلیت قرن بیستم» حتى در جهاتى وحشتناکتر و گسترده‏تر از جاهلیت قبل از اسلام است.

 

(آیه 154)- پاسخ قاطع به بهانه‏جویان. در آیات قبل، سخن از ده حکم اساسى و اصولى در میان بود، که نه تنها در اسلام بلکه در تمام ادیان بوده است. به دنبال آن در این آیه مى‏گوید:«سپس به موسى، کتاب آسمانى دادیم و نعمت خود را بر افراد نیکوکار و آنها که تسلیم فرمان ما و پیرو حق بودند کامل ساختیم» (ثُمَّ آتَیْنا مُوسَى الْکِتابَ تَماماً عَلَى الَّذِی أَحْسَنَ).«و در آن هر چیز را که مورد نیاز بود، و در مسیر تکامل انسان اثر داشت، بازگو کردیم» (وَ تَفْصِیلًا لِکُلِّ شَیْ‏ءٍ). «و نیز این کتاب، که بر موسى نازل شد، مایه هدایت و رحمت بود» (وَ هُدىً وَ رَحْمَةً). «تمام این برنامه‏ها به خاطر آن بود که به روز رستاخیز و لقاى پروردگار ایمان بیاورند» و با ایمان به معاد، افکار و گفتار و رفتارشان پاک شود (لَعَلَّهُمْ بِلِقاءِ رَبِّهِمْ یُؤْمِنُونَ)

 (آیه 155)- در این آیه، اشاره به نزول قرآن و تعلیمات آن کرده و بحث آیه گذشته را تکمیل مى‏نماید و مى‏گوید:«این کتابى است که ما نازل کرده‏ایم، کتابى است با عظمت و پربرکت و سر چشمه انواع خیرات و نیکیها» (وَ هذا کِتابٌ أَنْزَلْناهُ مُبارَکٌ). و «چون چنین است بطور کامل از آن پیروى کنید، و پرهیزکارى پیشه نمایید و از مخالفت با آن بپرهیزید شاید مشمول رحمت خدا گردید» (فَاتَّبِعُوهُ وَ اتَّقُوا لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ).

 

(آیه 156)- در این آیه، تمام راههاى فرار و بهانه‏جوییها را به روى مشرکان بسته، نخست به آنها مى‏گوید: «ما این کتاب آسمانى را با این امتیازات نازل کردیم تا نگویید که تنها بر دو طایفه پیشین (یهود و نصارى) کتاب آسمانى نازل شده، و ما از بحث و بررسى و مطالعه آنها غافل بوده‏ایم، و اگر از فرمان تو سرپیچى کردیم به خاطر این بوده است که فرمان تو در دست دیگران بود و به دست ما نرسید» (أَنْ تَقُولُوا إِنَّما أُنْزِلَ الْکِتابُ عَلى‏ طائِفَتَیْنِ مِنْ قَبْلِنا وَ إِنْ کُنَّا عَنْ دِراسَتِهِمْ لَغافِلِینَ).

 

      (آیه 157)- در این آیه همان بهانه به صورت دامنه‏دارتر و آمیخته با ادعا و غرور بیشتر از آنها نقل شده است، و آن این که، اگر قرآن بر آنها نازل نمى‏شد، ممکن بود ادعا کنند ما بقدرى براى انجام فرمان الهى آمادگى داشتیم که هیچ ملتى به اندازه ما آمادگى نداشت، آیه مى‏فرماید: تا نگویید:«اگر کتاب آسمانى بر ما نازل مى‏شد، ما از همه آنها پذیراتر و هدایت‏یافته‏تر بودیم» (أَوْ تَقُولُوا لَوْ أَنَّا أُنْزِلَ عَلَیْنَا الْکِتابُ لَکُنَّا أَهْدى‏ مِنْهُمْ).قرآن در برابر این ادعاها مى‏گوید:خداوند تمام راههاى بهانه جویى را بر شما بسته است زیرا«آیات و دلایل روشن از طرف پروردگار براى شما آمد، آمیخته با هدایت الهى و رحمت پروردگار» (فَقَدْ جاءَکُمْ بَیِّنَةٌ مِنْ رَبِّکُمْ وَ هُدىً وَ رَحْمَةٌ).«با این حال آیا کسى ستمکارتر از آنها که تکذیب آیات خدا مى‏کنند و از آن اعراض مى‏نمایند پیدا مى‏شود؟» (فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ کَذَّبَ بِآیاتِ اللَّهِ وَ صَدَفَ عَنْها).اشاره به این که آنها نه تنها از آیات خدا روى گردانیدند بلکه با شدت از آن فاصله گرفتند.در پایان آیه، مجازات دردناک این گونه افراد لجوج و بى‏فکرى را که مطالعه نکرده حقایق را به شدت انکار مى‏کنند و از آن مى‏گریزند حتى سد راه دیگران مى‏شوند، در یک جمله کوتاه و رسا بیان کرده مى‏گوید: «به زودى کسانى را که از آیات ما روى مى‏گردانند، گرفتار مجازاتهاى شدید خواهیم کرد، و این به خاطر همان اعراض بى‏رویه و بى‏دلیل آنهاست» (سَنَجْزِی الَّذِینَ یَصْدِفُونَ عَنْ آیاتِنا سُوءَ الْعَذابِ بِما کانُوا یَصْدِفُونَ).

 

 

 

مریم


بیان آیات مربوط به تحریم محرماتى که به شریعت معینى از شرایع اختصاص ندارد

 

این آیات محرماتى را بیان مى کند که اختصاص به شریعت معینى از شرایع الهى ندارد، و آن محرمات عبارت است از: شرک به خدا، ترک احسان به پدر و مادر، ارتکاب فواحش و کشتن نفس محترمه بدون حق که از آن جمله است کشتن فرزندان از ترس روزى، نزدیک شدن به مال یتیم مگر به طریق نیکوتر، کمفروشى، ظلم در گفتار، وفا نکردن به عهد خدا و پیروى کردن از غیر راه خدا و بدین وسیله در دین خدا اختلاف انداختن.

 

شاهد اینکه محرمات مذکور عمومى است و اختصاصى به یک شریعت ندارد - این است که مى بینیم قرآن کریم همانها را از انبیا (علیهم السلام ) نقل مى کند که در خطابهایى که به امتهاى خود مى کرده اند از آن نهى مى نموده اند، مانند خطابهایى که از نوح، هود، صالح، ابراهیم، لوط، شعیب، موسى و عیسى (علیهماالسلام ) نقل کرده، علاوه بر این، در آیه (شرع لکم من الدین ما وصى به نوحا و الذى اوحینا الیک و ما وصینا به ابراهیم و موسى و عیسى ان اقیموا الدین و لا تتفرقوا فیه ) صریحا فرموده :

 

سفارشهایى که به این امت شده همان سفارشهایى است که به انبیاى سلف شده است. لطیف ترین تعبیرى که اشاره به این معنا مى کند این است که هم در آیه فوق شرایع انبیا (علیهم السلام ) را (توصیه ) و سفارش خوانده و هم در سه آیه مورد بحث که اصول محرمات این شریعت را مى شمارد سه مرتبه تکرار کرده است که آنچه گفته شد سفارشهایى است که خداوند به شما کرده است، و این خود شاهد روشنى است بر اینکه محرمات مذکور اختصاص به این شریعت نداشته است.

 

از این هم که بگذریم اگر مساءله را دقیقا مورد مطالعه قرار دهیم خواهیم دید ادیان الهى هر چه هم از جهت اجمال و تفصیل با یکدیگر اختلاف داشته باشند، هیچ یک از آنها بدون تحریم این گونه محرمات معقول نیست تشریع شود، و به عبارت ساده تر، معقول نیست دینى الهى بوده باشد و در آن دین اینگونه امور تحریم نشده باشد حتى آن دینى که براى ساده ترین و ابتدایى ترین نسل بشر تشریع شده است.


قل تعالوا اتل ما حرم ربکم علیکم الا تشرکوا به شیئا

 

 

بعضى از مفسرین گفته اند: کلمه (تعال ) امرى است مشتق از ماده (علو) به این عنایت که آمر این امر در مکان بلندى قرار دارد، گر چه حقیقتا در مکان بلند قرار نداشته باشد. کلمه (اتل ) از ماده (تلاوت ) است که معنایش نزدیک به معناى قرائت است. کلمه (علیکم ) متعلق است به کلمه ا(تل ) یا به کلمه (حّرم ) و این را تنازع در متعلق مى نامند. بعضیها گفته اند: کلمه (علیکم ) اصلا جار و مجرور و مرکب از لفظ (على ) و لفظ (کم ) نیست، بلکه اسم فعل و به معناى (بر شما است ) مى باشد، و جمله (الا تشرکوا) معمول آن و نظم کلام : (علیکم ان لا تشرکوا بر شما است که شرک نورزید) است. و لیکن این معنا از سیاق آیه به ذهن نمى رسد.

 

و چون در جمله تعالوا (اتل ما حرم...) دعوت کرده است مردم را به اینکه بیایید تا برایتان بخوانم، لذا دنبال آن محرمات را اسم نبرده بلکه عین وحى را به جاى آن نقل کرده، یعنى اینکه نفرمود: آنچه پروردگار شما حرام کرده شرک و قتل نفس و فلان و فلان است بلکه فرمود:

 

(ان لا تشرکوا به شیئا اینکه چیزى را شریک او نگیرید) و نیز فرموده : (و لا تقتلوا اولادکم من املاق )، (و لا تقربوا الفواحش...)، و (بالوالدین احسانا)، و (اوفوا الکیل و المیزان )، و (اذا قلتم فاعدلوا....) و اگر شرک را از سایر گناهان جلوتر ذکر کرده براى این است که شرک ظلم عظیمى است که با ارتکاب آن هیچ امیدى به مغفرت خداوند نیست، همچنانکه فرموده : (ان الله لا یغفر ان یشرک به و یغفر ما دون ذلک لمن یشاء)، گناهى است که سرانجام سایر گناهان منتهى به آن است، همچنانکه منتهاى هر عمل صالح و حسنهاى توحید خداى تعالى است.

یعنى احسان کنید به پدر و مادر احسان کردنى. در مجمع البیان گفته : (تقدیر کلام این است که خداوند سفارش کرده در باره پدر و مادر احسان را) و کلام خود را چنین توجیه کرده که : جمله (حرم الله کذا خداوند فلان چیز را حرام کرده ) معنایش این است که (خداوند پیغمبر خود را سفارش کرده که فلان چیز را تحریم کند و امت خود را امر به اجتناب از آن نماید).

 

عقوق والدین، بعد از شرک به خدا، در شمار بزرگترین گناهان است

 

به هر حال، خداى تعالى در قرآن کریمش در چند جا احسان به پدر و مادر را تالى توحید و ترک شرک دانسته و هر جا به آن امر کرده قبلا به توحید و ترک شرک امر کرده است، مانند آیه (و قضى ربک الا تعبدوا الا ایاه و بالوالدین احسانا) و آیه (و اذ قال لقمان لابنه و هو یعظه یا بنى لا تشرک بالله ان الشرک لظلم عظیم و وصینا الانسان بوالدیه ) و آیاتى دیگر.

 

و این خود بهترین دلیل است بر اینکه عقوق والدین بعد از شرک به خداى بزرگ در شمار بزرگترین گناهان، و یا خود، بزرگترین آنها است، اعتبار عقلى هم مؤ ید این معنا است، براى اینکه جامعه انسانى که هرگز انسان نمى تواند بدون آن زندگى و دین داشته باشد امرى است اعتبارى و قراردادى که در حدوث و بقاى خود بستگى به محبت نسل دارد و محبت نسل نیز سرچشمهاى آن رابطه و علاقهاى است که در بین ارحام رد و بدل مى شود، و معلوم است که مرکز این رابطه خانواده است و قوام خانواده از یک طرف به پدر و مادر است و از طرفى دیگر به فرزندان، و فرزندان موقعى احتیاج به رحمت و راءفت پدر و مادر دارند که پدر و مادر طبعا مشتاق اولاد و شیفته پرورش آنانند، به خلاف پدر و مادر که احتیاجشان به فرزندان موقعى است که پیرى عاجز و زبونشان ساخته و از اینکه مستقلا به ضروریات زندگى خود قیام کنند بازشان داشته. بر عکس، فرزندان به عنفوان جوانى رسیده و مى توانند حوایج پدر و مادر را برآورده کنند. و معلوم است که در چنین روزهایى جفاى اولاد نسبت به آنان و متعارف شدن این جفا کارى در میان همه فرزندان نسبت به همه پدران و مادران باعث مى شود عواطف تولید و تربیت به کلى از جامعه رخت بربسته و کسى رغبت به تناسل و تربیت فرزند نکند، و افراد از تشکیل جامعه کوچک که همان خانواده است استنکاف ورزیده، در نتیجه از نسل بشر تنها طبقهاى باقى بماند که در بینشان قرابت رحم و رابطه خویشاوندى وجود نداشته باشد. و پر واضح است که چنین جامعهاى به سرعت رو به انقراض گذاشته دیگر هیچ قانون و سنتى فساد روى آورده را جبران نمى کند، و سعادت دنیا و آخرت از آنان سلب مى شود

 

نهى از کشتن فرزندان از ترس فقر و گرسنگى

 

و لا تقتلوا اولادکم من املاق نحن نرزقکم و ایاهم

 

 

 

کلمه (املاق ) به معناى افلاس و نداشتن مال و هزینه زندگى است، (تملق ) هم مشتق از همین ماده است، و این مطلب یعنى کشتن فرزندان از ترس هزینه زندگى آنان در میان عرب جاهلیت سنتى جارى بوده، چون بلاد عرب غالب سالها دستخوش قحطى و گرانى مى شده، و مردم وقتى مى دیدند که قحط سالى و افلاس آنان را تهدید مى کند فرزندان خود را مى کشتند تا ناظر ذلت فقر و گرسنگى آنان نباشند.

 

لذا در آیه مورد بحث که ایشان را از این عمل ناستوده نهى کرده نهى را با جمله (نحن نرزقکم و ایاهم ) تعلیل کرده و فرموده : منطق شما در فرزندکشى جز این نیست که نمیتوانید روزى و هزینه زندگى آنان را فراهم نمایید، و این خود منطقى است غلط، براى اینکه این شما نیستید که روزى فرزندانتان را فراهم مى کنید، بلکه خداى تعالى است که روزى ایشان و خود شما را مى دهد، پس شما چرا مى ترسید و از ترس، آنان را به دست خود از بین میبرید؟.

 

و لا تقربوا الفواحش ما ظهر منها و ما بطن

 

 

 

کلمه (فواحش ) جمع (فاحشه ) است که به معناى کار بسیار زشت و شنیع است، و خداى تعالى در کلام خود زنا و لواط و نسبت زنا به مردان و زنان پاکدامن را از مصادیق (فاحشه ) شمرده، و از ظاهر کلام برمى آید که مراد از (فاحشه ظاهرى ) گناه علنى و مقصود از فاحشه باطنى گناه سرى و روابط نامشروع برقرار کردن در پنهانى است.

 

از اینگونه امور از این جهت نهى فرموده که اگر مباح مى بود و تحریم نمى شد شناعت و زشتیش از میان مى رفت و شایع مى گردید، براى اینکه اینگونه امور از بزرگترین موارد علاقه نفس است و نفس از محرومیت در باره آنها طبعا سخت ناراحت مى باشد و طبیعت بشر طورى است که اگر به خود واگذار شود به سرعت فحشا را در بین افراد خود شیوع مى دهد، و شیوع فحشاء باعث انقطاع نسل و فساد جامعه خانواده است، و با فساد خانواده ها جامعه کبیر انسانى از بین میرود، و ما به زودى در محل مناسبى بحث مفصلى در این باره خواهیم نمود - ان شاء الله تعالى -.

 

و همچنین قتل نفس و سایر انواع فحشا امنیت عمومى را سلب نموده و با از میان رفتن امنیت، بناى جامعه انسانى فرو ریخته، ارکان آن سست مى گردد

 

در اینجا دو احتمال هست : یکى اینکه معناى (حرم الله )، (حرام کرده است خداوند کشتنش را) باشد، دیگر این که معنایش ‍ (محترم کرده است آنرا به احترام قانونى و بدین وسیله او را و یا حقى از حقوق او را از ضایع شدن حفظ کرده باشد). بعضى از مفسرین در تفسیر این آیه گفته اند: اگر مى بینید خداى تعالى تنها قتل را با آنکه آنهم جزء فحشا مى باشد اسم برد براى این است که اهمیت آنرا رسانیده باشد، همچنانکه فرزندکشى را هم به همین عنایت اسم برد، چون عرب خیال مى کرد خوف از فقر، ریختن خون فرزندان را مباح مى کند، و همچنین حفظ آبرو مجوز این عمل شنیع است، و نیز خیال مى کردند پدر بودن خود یکى از اسباب تملک است.

 

و اینکه فرمود: (الا بالحق ) مقصود استثناى قتل بعضى از نفوسى است که در اثر پاره اى از گناهان احترامى را که خداوند براى مسلمانان و یا کفار هم پیمان با مسلمین جعل کرده، از خود سلب نموده اند، مانند قتل به قصاص و حد شرعى.

 

(ذلکم وصیکم به لعلکم تعقلون ) - بعد از آنکه تحریم امور نامبرده را بیان نمود در آخر آنرا با این کلام تاءکید نمود، و اما اینکه چرا نهى از امور پنجگانه را با جمله (لعلکم تعقلون ) تعلیل فرمود؟ وجهش در آینده نزدیکى بیان خواهد شد - ان شاء الله تعالى -.

 

دستور و سفارش در مورد مال یتیم، وفا و عدالت در میزانوکیل و پرهیز از سخن ناحق حتى به خاطر نزدیکان

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۱:۰۷
* مسافر
چهارشنبه, ۲۳ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۱۱:۵۳ ق.ظ

148 . صفحه 148


بیست و سوم اردیبهشت :


نفیسه :



(آیه 147)- از آنجا که لجاجت یهود و مشرکان روشن بوده و امکان داشته پافشارى کنند و پیامبر صلّى اللّه علیه و آله را تکذیب نمایند، در این آیه خداوند به پیامبرش دستور مى‏دهد که «اگر تو را تکذیب کنند به آنها بگو: پروردگارتان رحمت وسیع و پهناورى دارد»(فَإِنْ کَذَّبُوکَ فَقُلْ رَبُّکُمْ ذُو رَحْمَةٍ واسِعَةٍ).و شما را زود مجازات نمى‏کند بلکه مهلت مى‏دهد، شاید از اشتباهات خود برگردید و از کرده خود پشیمان شوید و به سوى خدا باز آیید.ولى اگر از مهلت الهى باز هم سوء استفاده کنید، و به تهمتهاى نارواى خود ادامه دهید، بدانید کیفر خداوند قطعى است، و سر انجام دامان شما را خواهد گرفت، زیرا «مجازات او از جمعیت مجرمان دفع شدنى نیست» (وَ لا یُرَدُّ بَأْسُهُ عَنِ الْقَوْمِ الْمُجْرِمِینَ).این آیه به خوبى عظمت تعلیمات قرآن را روشن مى‏سازد که بعد از شرح این همه خلافکاریهاى یهود و مشرکان، باز آنها را فورا تهدید به عذاب نمى‏کند بلکه نخست با تعبیرهاى آکنده از محبت راه بازگشت را به سوى آنها گشوده، تا تشویق شوند و به سوى حق بازگردند، اما براى این که رحمت پهناور الهى باعث جرأت و جسارت و طغیان آنان نگردد، و دست از لجاجت بردارند در آخرین جمله آنها را تهدید به مجازات قطعى خدا مى‏کند.

 

 (آیه 148)- فرار از مسؤولیت به بهانه «جبر»! به دنبال سخنانى که از مشرکان در آیات سابق گذشت، در این آیه اشاره به پاره‏اى از استدلالات واهى و پاسخ آن شده است، نخست مى‏گوید: «به زودى مشرکان (در پاسخ ایرادات تو در زمینه شرک و تحریم روزیهاى حلال) چنین مى‏گویند که اگر خداوند مى‏خواست نه ما مشرک مى‏شدیم و نه نیاکان ما بت‏پرست بودند، و نه چیزى را تحریم مى‏کردیم»، پس آنچه ما کرده‏ایم و مى‏گوییم همه خواست اوست (سَیَقُولُ الَّذِینَ أَشْرَکُوا لَوْ شاءَ اللَّهُ ما أَشْرَکْنا وَ لا آباؤُنا وَ لا حَرَّمْنا مِنْ شَیْ‏ءٍ).مشرکان مانند بسیارى از گناهکاران مى‏خواستند با استتار تحت عنوان جبر از مسؤولیت خلافکاریهاى خود فرار کنند. در حقیقت آنها مدعى بوده‏اند سکوت خدا در برابر بت‏پرستى و تحریم پاره‏اى از حیوانات، دلیل بر رضایت اوست زیرا اگر راضى نبود مى‏بایست به نوعى ما را از این کار بازدارد.اما قرآن در پاسخ آنها به طرز قاطعى بحث کرده، نخست مى‏گوید: تنها اینها نیستند که چنین دروغهایى را بر خدا مى‏بندند «بلکه جمعى از اقوام گذشته نیز همین دروغها را مى‏گفتند ولى سر انجام گرفتار عواقب سوء اعمالشان شدند و طعم مجازات ما را چشیدند» (کَذلِکَ کَذَّبَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ حَتَّى ذاقُوا بَأْسَنا).آنها در حقیقت با این گفته‏هاى خود، هم دروغ مى‏گفتند و هم انبیاء را تکذیب مى‏کردند، اگر او به این اعمال راضى بود چگونه پیامبران خود را براى دعوت به توحید مى‏فرستاد، اصولا دعوت انبیاء خود مهمترین دلیل براى آزادى اراده و اختیار انسان است.سپس مى‏گوید: «به آنها بگو: آیا راستى دلیل قطعى و مسلّمى بر این ادعا دارید اگر دارید چرا نشان نمى‏دهید» (قُلْ هَلْ عِنْدَکُمْ مِنْ عِلْمٍ فَتُخْرِجُوهُ لَنا).

و سر انجام اضافه مى‏کند که «شما بطور قطع هیچ دلیلى بر این ادعاها ندارید، تنها از پندارها و خیالات خام پیروى مى‏کنید» (إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَ إِنْ أَنْتُمْ إِلَّا تَخْرُصُونَ).

 

 (آیه 149)- در این آیه براى ابطال ادعاى مشرکان دلیل دیگرى ذکر مى‏کند، و مى‏گوید:«بگو خداوند دلایل صحیح و روشن در زمینه توحید و یگانگى خویش و همچنین احکام حلال و حرام اقامه کرده است»هم به وسیله پیامبران خود و هم از طریق عقل، بطورى که هیچ گونه عذرى براى هیچ کس باقى نماند (قُلْ فَلِلَّهِ الْحُجَّةُ الْبالِغَةُ).بنابراین، آنها هرگز نمى‏توانند ادعا کنند که خدا با سکوت خویش، عقاید و اعمال ناروایشان را امضا کرده است، و نیز نمى‏توانند ادعا کنند که در اعمالشان مجبورند، زیرا اگر مجبور بودند، اقامه دلیل و فرستادن پیامبران و دعوت و تبلیغ آنان بیهوده بود، اقامه دلیل، دلیل بر آزادى اراده است.و در پایان آیه مى‏فرماید:«خداوند اگر بخواهد، همه شما را از طریق اجبار هدایت خواهد کرد» (فَلَوْ شاءَ لَهَداکُمْ أَجْمَعِینَ).ولى نه چنان ایمانى ارزش خواهد داشت و نه اعمالى که در پرتو آن انجام مى‏گیرد، بلکه فضیلت و تکامل انسان در آن است که راه هدایت و پرهیزکارى را با پاى خود و به اراده و اختیار خویش بپیماید.از امام کاظم علیه السّلام چنین نقل شده است که فرمود:«خداوند بر مردم دو حجت دارد، حجت آشکار و حجت پنهان، حجت آشکار، رسولان و انبیاء و امامانند، و حجت باطنه، عقول و افکارند».

 

 (آیه 150)- در این آیه براى این که بطلان سخنان آنها روشنتر شود، و نیز اصول صحیح قضاوت و داورى رعایت گردد، از آنها دعوت مى‏کند که اگر شهود معتبرى دارند، که خداوند حیوانات و زراعتهایى را که آنها مدّعى تحریم آن هستند ، تحریم کرده، اقامه کنند.لذا مى‏گوید: «اى پیامبر! به آنها بگو: گواهان خود را که گواهى بر تحریم اینها مى‏دهند بیاورید». (قُلْ هَلُمَّ شُهَداءَکُمُ الَّذِینَ یَشْهَدُونَ أَنَّ اللَّهَ حَرَّمَ هذا).سپس اضافه مى‏کند: اگر آنها دسترسى به گواهان معتبرى پیدا نکردند (و قطعا پیدا نمى‏کنند)«و تنها به گواهى و ادعاى خویش قناعت نمودند، تو هرگز با آنها هم صدا نشو و مطابق شهادت و ادعاى آنان گواهى مده» (فَإِنْ شَهِدُوا فَلا تَشْهَدْ مَعَهُمْ).قرائن گواهى مى‏دهد که این احکام ساختگى، صرفا از هوى و هوس و تقلیدهاى کورکورانه سر چشمه گرفته، چه این که هیچ سند و مدرکى از انبیاى الهى و کتب آسمانى بر تحریم این امور ندارند.لذا در جمله بعد مى‏گوید: «از هوى و هوسهاى کسانى که آیات ما را تکذیب کردند و آنها که به آخرت ایمان ندارند و آنها که براى خدا شریک قائل شده‏اند، پیروى مکن» (وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا وَ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ وَ هُمْ بِرَبِّهِمْ یَعْدِلُونَ).یعنى، بت‏پرستى آنها و انکار قیامت و رستاخیز و خرافات و هوى‏پرستى آنان گواه زنده‏اى است، که این احکام آنان نیز ساختگى است و ادعایشان در مورد تحریم این موضوعات از طرف خدا، بى‏اساس و بى‏ارزش است.

 

(آیه 151)- فرمانهاى دهگانه! پس از نفى احکام ساختگى مشرکان که در آیات قبل گذشت، این آیه و دو آیه بعد اشاره به اصول محرمات در اسلام کرده و گناهان کبیره ردیف اول را ضمن بیان کوتاه و پر مغز و جالبى در ده قسمت بیان مى‏کند، نخست مى‏گوید:«به آنها بگو: بیایید تا آنچه را خدا بر شما تحریم کرده است بخوانم و برشمرم» (قُلْ تَعالَوْا أَتْلُ ما حَرَّمَ رَبُّکُمْ عَلَیْکُمْ).

1- «این که هیچ چیز را شریک و همتاى خدا قرار ندهید» (أَلَّا تُشْرِکُوا بِهِ شَیْئاً).

2- «نسبت به پدر و مادر نیکى کنید» (وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً).

3- «فرزندان خود را به خاطر تنگدستى و فقر نکشید» (وَ لا تَقْتُلُوا أَوْلادَکُمْ مِنْ إِمْلاقٍ).«زیرا روزى شما و آنها همه به دست ماست و ما همه را روزى مى‏دهیم» (نَحْنُ نَرْزُقُکُمْ وَ إِیَّاهُمْ).

4- «به اعمال زشت و قبیح نزدیک نشوید، خواه آشکار باشد، خواه پنهان»(وَ لا تَقْرَبُوا الْفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ).

یعنى، نه تنها انجام ندهید، بلکه به آن نزدیک هم نشوید.

5- «دست به خون بى‏گناهان نیالایید و نفوسى را که خداوند محترم شمرده و ریختن خون آنها مجاز نیست به قتل نرسانید مگر این که طبق قانون الهى اجازه قتل آنها داده شده باشد» مثل این که قاتل باشند (وَ لا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِی حَرَّمَ اللَّهُ إِلَّا بِالْحَقِّ). و به دنبال این پنج قسمت براى تأکید بیشتر مى‏فرماید: «اینها امورى است که خداوند به شما توصیه کرده، تا دریابید و از ارتکاب آنها خوددارى نمایید» (ذلِکُمْ وَصَّاکُمْ بِهِ لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ).



اعظم :

 

ایه 147: رحمت خداوند بر غضبش پیشی داره (ذو رحمه .... باسه )

 

ایه 148: ؤال: این آیه سخن مشرکان را نقل مى‏کند که اگر خدا از شرک ما راضى نیست، چرا ما را از آن باز نمى‏دارد؟ پس شرک ما مورد رضاى خداست! پاسخ: انجام هر کار از هر کسى، از مَدار قدرت خداوند بیرون نیست، لکن اراده و مشیّت خداوند آن است که انسان راه خود را آزادانه انتخاب کند. دولت که آب و برق و گاز را به منزل ما مى‏آورد، این امکانات، دلیل راضى بودن دولت به سوءاستفاده ما نیست. خداوند به انسان عقل و وحى عطا کرده و راه حقّ و باطل را به او نشان داده و او را در انتخاب آزاد گذاشته، ولى اراده و اختیار، نشانه‏ى راضى بودن او به خلاف ما نیست. خداوند، خواهان ایمان اختیارى مردم است نه اجبار آنان به ایمان آوردن. در قرآن بارها آمده است که: اگر خدا مى‏خواست، همه را هدایت مى‏کرد و پیامبر هم حقّ اکراه و اجبار مردم به ایمان را ندارد.

 

ایه 148: قرآن از مخالفان هم تقاضاى حجّت و دلیل مى‏کند. «قل هل عندکم من علم»

 

ایه 148: طرفداران جبر، منطق ندارند و در پى خیالاتند. «ان تتّبعون الاّ الظن» و اگر به جاى علم و یقین، در پى ظن و گمان باشیم، گمراه خواهیم شد. «ان انتم الاّ تخرصون»

 

ایه 148: عقیده به جبر، از توجیهات بى‏اساس منحرفان است. «لو شاء اللَّه ما اشرکنا» شیطان هم که رهبر منحرفان است، گمراهى خود را به خدا نسبت داد و چنین گفت: «ربّ بما أغویتَنى»

 

ایه 149: حجت شما بر علیه خود شما بکارمی رود، پس فقط حجت خداست که بالغ است و حجتهای شما راباطل می کندوهیچ حجتی برای شما بخاطر شرک و افترائتان وجود ندارد و اگر خدامی خواست شما را هدایت می کرد ،یعنی شما را مجبور به ایمان و ترک شرک وتحریم حلائل می نمود، ولیکن خداوند بر اساس مشیت بالغه اش بندگان خود رامجبور به ایمان نمی کند، بلکه به اذن تکوینی ، آنها را مختار گذاشته وبر انجام یاترک فعل قدرت بخشیده است واین همان اختیار است که اساس تکلیف و امر ونهی و وعد و وعید می باشد.

 

ایه 150: اسلام، دین منطق و برهان است و از مخالفان خود گواه طلبیده و آنان را به مجادله‏ى نیکو دعوت مى‏کند. «قل هلمّ شهداءکم»

 

ایه 150: مشرکین، خداوند را خالق مى‏دانند لکن در تدبیر و مدیریّت امور هستى براى او شریک قائلند. «و هم بربّهم یعدلون»

 

ایه 151: شرک راجلوتر از سایر گناهان ذکر کرده به جهت این است که شرک ظلم عظیمی است که با ارتکاب آن هیچ امیدی به مغفرت خداوند نیست وهمه معاصی به آن منتهی می شود(ان الله لا یغفر ان یشرک به و یغفر ما دون ذلک لمن یشاء)

 

ایه 151: به عنوان تالی تلو توحید،مسأله احسان به پدر ومادر را مطرح می کند ودر چندین مورد خداوند احسان به پدر و مادر را قرین مسأله توحید قرار داده است ، من جمله در آیه 23 سوره اسراء و آیه 14 سوره لقمان و نیز همین آیه مورد بحث ، و این بهترین دلیل است که بعد از شرک به خدای متعال ، بزرگترین گناه عاق والدین شدن و ترک احسان به آنهاست و اعتبار عقلی نیز این معنا راتأییدمی کند،چون بقای جامعه انسانی درگرومحبت ارحام و روابط خانوادگی است .

 

ایه 151: فرزندکشى و سقط جنین از ترس فقر، عملى جاهلانه است، اگر خدا ضامن روزى است، چه ترسى از فقر؟ «نحن نرزقکم»

 

      ایه 151: برخى از گناهان چنان خطرناک است که نزدیک آنها هم نباید رفت. «لاتقربوا»

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۱:۵۳
* مسافر
سه شنبه, ۲۲ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۰۹:۵۶ ق.ظ

147 . صفحه 147




بیست و یکم اردیبهشت :


نفیسه :


(آیه 143)- در این آیه به عنوان توضیح، قسمتى از حیوانات حلال گوشت و قسمتى از حیواناتى را که هم باربرند و هم براى تغذیه انسان قابل استفاده‏اند، شرح مى‏دهد و مى‏گوید: «خداوند هشت جفت از چهارپایان را براى شما آفرید، از گوسفند و میش یک جفت (نر و ماده) و از بز یک جفت (نر و ماده)» (ثَمانِیَةَ أَزْواجٍ مِنَ الضَّأْنِ اثْنَیْنِ وَ مِنَ الْمَعْزِ اثْنَیْنِ).پس از ذکر این چهار زوج بلافاصله به پیامبرش دستور مى‏دهد که «از آنها صریحا بپرس: آیا خداوند نرهاى آنها را حرام کرده یا ماده‏ها را»؟ (قُلْ آلذَّکَرَیْنِ حَرَّمَ أَمِ الْأُنْثَیَیْنِ). «یا حیواناتى که در شکم میشها یا بزهاى ماده است» (أَمَّا اشْتَمَلَتْ عَلَیْهِ أَرْحامُ الْأُنْثَیَیْنِ).بعد اضافه مى‏کند: «اگر راست مى‏گویید و بر تحریم هر یک از این حیوانات از روى علم و دانش دلیلى دارید به من خبر دهید» (نَبِّئُونِی بِعِلْمٍ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ).

 

(آیه 144)- در این آیه، چهار زوج دیگر را بیان مى‏کند و مى‏فرماید: «از شتر، دو زوج (نر و ماده) و از گاو هم دو زوج (نر و ماده) قرار دادیم، بگو: کدامیک از اینها را خدا حرام کرده است، نرها یا ماده‏ها را و یا حیواناتى که در شکم شترها یا گاوهاى ماده است»؟(وَ مِنَ الْإِبِلِ اثْنَیْنِ وَ مِنَ الْبَقَرِ اثْنَیْنِ قُلْ آلذَّکَرَیْنِ حَرَّمَ أَمِ الْأُنْثَیَیْنِ أَمَّا اشْتَمَلَتْ عَلَیْهِ أَرْحامُ الْأُنْثَیَیْنِ).حکم به حلال بودن یا حرام بودن این حیوانات تنها به دست خداوندى است که آفریننده آنها و آفریدگار بشر و تمام جهان هستى است.در آیه قبل تصریح شده بود که هیچ گونه دلیل علمى و عقلى براى تحریم این حیوانات در اختیار مشرکان نبود، و چون آنها ادعاى نبوت و وحى نیز نداشتند،بنابراین، احتمال سوم باقى مى‏ماند که ادعا کنند به هنگام صدور این فرمان، از پیامبران الهى، حاضر و گواه بوده‏اند.لذا مى‏فرماید: «آیا شما شاهد و گواه این مطلب بودید، هنگامى که خداوند شما را به این موضوع توصیه کرد» (أَمْ کُنْتُمْ شُهَداءَ إِذْ وَصَّاکُمُ اللَّهُ بِهذا).و چون جواب این سؤال نیز منفى بوده، ثابت مى‏شود که آنها جز تهمت و افتراء در این باره سرمایه‏اى نداشتند.

لذا در پایان آیه اضافه مى‏کند:«چه کسى ستمکارتر است از آنها که بر خدا دروغ مى‏بندند تا مردم را از روى جهل گمراه سازند، مسلما خداوند هیچ گاه ستمگران را هدایت نخواهد کرد»(فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى‏ عَلَى اللَّهِ کَذِباً لِیُضِلَّ النَّاسَ بِغَیْرِ عِلْمٍ، إِنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ).از آیه فوق استفاده مى‏شود که دروغ بستن به خدا یکى از بزرگترین ستمها است، ستم به مقام مقدس پروردگار، و ستم به بندگان خدا، و ستم به خویشتن!


(آیه 145)- بخشى از حیوانات حرام. براى روشن ساختن محرمات الهى از بدعتهایى که مشرکان در آیین حق گذاشته بودند، در این آیه به پیامبر صلّى اللّه علیه و آله دستور مى‏دهد که: «صریحا به آنها بگو: در آنچه بر من وحى شده هیچ غذاى حرامى را براى هیچ کس (اعم از زن و مرد، کوچک و بزرگ) نمى‏یابم» (قُلْ لا أَجِدُ فِی ما أُوحِیَ إِلَیَّ مُحَرَّماً عَلى‏ طاعِمٍ یَطْعَمُهُ).مگر چند چیز «نخست این که مردار باشد» (إِلَّا أَنْ یَکُونَ مَیْتَةً).«یا خونى که از بدن حیوان بیرون مى‏ریزد» (أَوْ دَماً مَسْفُوحاً).نه خونهایى که پس از بریدن رگهاى حیوان و خارج شدن مقدار زیادى از خون در لابلاى رگهاى مویین در وسط گوشتها باقى مى‏ماند «یا گوشت خوک» (أَوْ لَحْمَ خِنزِیرٍ).زیرا «همه اینها رجس و پلیدى است» و مایه تنفر طبع سالم آدمى و منبع انواع آلودگیها و سر چشمه زیانهاى مختلف (فَإِنَّهُ رِجْسٌ).سپس به نوع چهارم اشاره کرده مى‏گوید:«یا حیواناتى که هنگام ذبح نام غیر خدا بر آنها برده شده است» (أَوْ فِسْقاً أُهِلَّ لِغَیْرِ اللَّهِ بِهِ).که از نظر اخلاقى و معنوى نشانه بیگانگى از خدا و دورى از مکتب توحید است.بنابراین، شرایط ذبح اسلامى، بر دو گونه است، بعضى مانند بریدن رگهاى چهارگانه و بیرون ریختن خون حیوان، جنبه بهداشتى دارد، و بعضى مانند رو به قبله بودن و گفتن «بسم اللّه» و ذبح به وسیله مسلمان، جنبه معنوى.

در پایان آیه کسانى را که از روى ناچارى و اضطرار، و نیافتن هیچ غذاى دیگر براى حفظ جان خویش، از این گوشتهاى حرام استفاده مى‏کنند، استثناء کرده و مى‏گوید: «کسانى که اضطرار پیدا کنند، گناهى بر آنها نیست، مشروط بر این که تنها به خاطر حفظ جان باشد نه به خاطر لذت و یا حلال شمردن حرام الهى و نه زیاد از حد، بخورند، در این صورت پروردگار آمرزنده مهربان، آنها را معاف خواهد ساخت» (فَمَنِ اضْطُرَّ غَیْرَ باغٍ وَ لا عادٍ فَإِنَّ رَبَّکَ غَفُورٌ رَحِیمٌ).در حقیقت این دو شرط براى آن است که افرادى اضطرار را دستاویز براى تجاوز به حریم قوانین الهى نسازند.

 

(آیه 146)- محرمات بر یهود. در این آیه اشاره به قسمتى از محرمات بر یهود مى‏کند تا روشن شود، که احکام مجعول و خرافى بت‏پرستان نه با آیین اسلام سازگار است و نه با آیین یهود، (و نه با آیین مسیح که معمولا در احکامش از آیین یهود پیروى مى‏کند). لذا نخست مى‏گوید: «بر یهودیان، هر حیوان ناخن‏دارى را حرام کردیم» (وَ عَلَى الَّذِینَ هادُوا حَرَّمْنا کُلَّ ذِی ظُفُرٍ).بنابراین، تمام حیواناتى که «سم چاک» نیستند اعم از چهارپایان یا پرندگان، بر یهود تحریم شده بود.سپس مى‏فرماید: «پیه و چربى موجود در بدن گاو و گوسفند را نیز بر آنها حرام کرده بودیم»(وَ مِنَ الْبَقَرِ وَ الْغَنَمِ حَرَّمْنا عَلَیْهِمْ شُحُومَهُما).و به دنبال آن، سه مورد را استثناء مى‏کند، نخست «چربیهایى که در پشت این دو حیوان قرار دارد» (إِلَّا ما حَمَلَتْ ظُهُورُهُما).«و چربیهایى که در پهلوها و لابلاى امعاء قرار گرفته» (أَوِ الْحَوایا). «و چربیهایى که با استخوان آمیخته شده است» (أَوْ مَا اخْتَلَطَ بِعَظْمٍ).ولى در پایان آیه تصریح مى‏کند که اینها در حقیقت بر یهود حرام نبود، «اما به خاطر ظلم و ستمى که مى‏کردند، از این گونه گوشتها و چربیها که مورد علاقه آنها بود به حکم خدا محروم شدند» (ذلِکَ جَزَیْناهُمْ بِبَغْیِهِمْ).و براى تأکید اضافه مى‏کند: «این یک حقیقت است و ما راست مى‏گوییم» (وَ إِنَّا لَصادِقُونَ).

 

 

مریم :



ثمانیة ازواج من الضان اثنین و من المعز اثنین...

 

انعامى را که در آیه قبلى بطور اجمال اسم برده بود در اینجا بطور تفصیل بیان مى کند. و مراد، تشدید توبیخ و ملامت ایشان است به اینکه یکایک صور و وجوه را به تفصیل ذکر مى کند. و از این رو جمله (ثمانیة ازواج ) عطف بیان (حمولة و فرشا) در آیه قبلى است. و کلمه (ازواج ) جمع زوج است که هم به معناى عدد دو است و هم به معناى یکى است که همراه جفت خود باشد. و انواع چارپایانى که در آیه شریفه نامبرده شده چهار است : 1 - ضان (میش ) 2 - معز (بز) 3 - بقر (گاو) 4 - ابل (شتر) و این چهار نوع از نظر اینکه هر کدام نر و ماده دارند هشت زوج خواهند بود.

 

و معناى آیه این است که : خداوند هشت زوج آفریده، از ضان دو زوج یکى نر و یکى ماده و از معز هم دو زوج، بگو آیا خداوند نر این دو نوع چارپا را حرام کرده و یا ماده آن دو را و یا آن بچه هایى را که در شکم ماده هاى آن دو است، اگر راست مى گویید مرا به علم و مدرک صحیحى که دارید خبر دهید.

 

من الابل اثنین و من البقر اثنین... الانثیین

 

معناى این آیه از آنچه که در باره آیه قبلى گفته شد روشن مى شود. بعضیها در این آیات گفته اند معناى (اثنین ) در همه چهار موردى که در این آیات آمده اهلى و وحشى است نه نر و ماده.

 

ام کنتم شهداء اذ وصیکم الله بهذا...

 

این جمله یک شق از دو شق تردید است و شق دیگر آن حذف شده، و سیاق کلام دلالت بر آن مى کند، و تقدیر کلام این است که : آیا شما علمى را که به خیال خود دارید از طریق فکر تحصیل کرده و به دلیل عقلى و یا نقلى دست یافتهاید و یا از خود خدا شنیدید که این چارپایان را تحریم نمود، که اینطور سخت و محکم ادعاى حرمت آنرا مى کنید؟.

 

(فمن اظلم ممن افترى على الله کذبا...) - این جمله تفریع بر ما قبل است، و این تفریع خود اشاره به نکته اى است، و آن این است که مدعیان حرمت چارپایان از جواب این سؤ ال بازماندند، و از این رو، معناى آیه چنین مى شود: (پس کیست ستمگرتر از شما)، و جمله (ممن افترى ) کنایه است از همین مدعیان یعنى مشرکین. و اگر نفرمود: (فمن اظلم منکم کیست ستمگرتر از شما) و بجاى کلمه (شما) جمله (آن کس که به خدا افترا بست ) را قرار داد براى این است که سبب آن حکمى را که از استفهام انکارى مفهوم مى شود بیان کرده و فرموده باشد: هیچ کس از شما ستمگرتر نیست، براى اینکه شما به دروغ به خدا افتراء بستید تا بدین وسیله مردم را بدون علم گمراه کنید، و معلوم است که با چنین ظلمى دیگر به راه خدا هدایت نمى شوید، چون خداوند مردم ستمگر را هدایت نمى کند.

 

قل لا اجد فیما اوحى الى محرما على طاعم یطعمه...

 

معناى آیه روشن است، و در تفسیر آیات مشابه آن یعنى آیه سوم از سوره (مائده ) و آیه (173) از سوره (بقره ) مطالبى که به این آیه نیز ارتباط دارد گذشت.

 

و على الذین هادوا حرمنا کل ذى ظفر...

 

کلمه (ظفر) مفرد (اظفار) است که به معناى ناخن است که بر سر انگشتها میروید. و (حوایا) به معناى روده ها است. در مجمع البیان گفته است : احتمال دارد کلمه (حوایا) عطف به (ظهور) و در تقدیر مرفوع بوده باشد، و احتمال دارد عطف بر کلمه (ما) در (ما حملت ) بوده و در تقدیر منصوب بوده باشد. و اما کلمه ما که در جمله (ما اختلط بعظم ) است معطوف است به (ما)ى اول.

 

و از این دو احتمال که وى داده احتمال اول به نظر ما قویتر است.

 

صاحب مجمع البیان سپس فرموده : کلمه (ذلک ) در جمله (ذلک جزیناهم ) ممکن است در تقدیر منصوب و مفعول دوم (جزیناهم ) بوده و تقدیر کلام (جزیناهم ذلک ببغیهم ) باشد، و لیکن ممکن نیست تقدیر آنرا مرفوع و آنرا در تقدیر مبتدا بگیریم، زیرا در چنین صورت تقدیر کلام : ذلک (جزیناهموه ) مى شود، نظیر: (زید ضربت ) که تقدیرش : (زید ضربته ) است، و این تنها در شعر آنهم در مواقع ضرورت جایز است نه در همه جا.

 

و این آیه به نظر مى رسد که در مقام جواب از سؤ ال مقدرى است، و آن سؤ ال این است که اگر چارپایان حلالند، و ما مشرکین را این همه توبیخ و ملامت میکنى که چرا انعام و حرث را بر خود تحریم کرده ایم پس چرا خداوند همین انعام را بر یهود حرام کرد؟ در این آیه جواب مى دهد که اگر خداوند طیباتى را بر یهود حرام فرمود به خاطر ظلمى بود که ایشان روا داشتند، و این در حقیقت یک نوع گوشمالى بود، که منافات با حلیت ذاتى ندارد، همچنانکه آیه (کل الطعام کان حلا لبنى اسرائیل الا ما حرم اسرائیل على نفسه من قبل ان تنزل التوریة و آیه فبظلم من الذین هادوا حرمنا علیهم طیبات احلت لهم و بصدهم عن سبیل الله کثیرا) نیز به این جواب اشاره دارند.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ ارديبهشت ۹۴ ، ۰۹:۵۶
* مسافر
دوشنبه, ۲۱ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۰۹:۵۶ ق.ظ

146 . صفحه 146

 



بیست و یکم اردیبهشت :


نفیسه :

 

(آیه 138)- در این آیه و آیات بعد به چند قسمت از احکام خرافى بت‏پرستان که حکایت از کوتاهى سطح فکر آنها مى‏کند اشاره شده است.نخست مى‏گوید بت‏پرستان مى‏گفتند:«این قسمت از چهارپایان و زراعت که مخصوص بتهاست و سهم آنها مى‏باشد بطور کلى براى همه ممنوع است، مگر آنهایى که ما مى‏خواهیم و به پندار آنها تنها این دسته حلال بود نه بر دیگران» (وَ قالُوا هذِهِ أَنْعامٌ وَ حَرْثٌ حِجْرٌ لا یَطْعَمُها إِلَّا مَنْ نَشاءُ بِزَعْمِهِمْ).و منظورشان همان خدمه و متولیان بت و بتخانه بود، تنها این دسته بودند که به پندار آنها حق داشتند از سهم بتها بخورند.سپس اشاره به دومین چیزى مى‏کند که آنها تحریم کرده بودند و مى‏گوید:آنها معتقد بودند که«قسمتى از چهارپایان هستند که سوار شدن بر آنها حرام است»(وَ أَنْعامٌ حُرِّمَتْ ظُهُورُها).بعد سومین قسمت از احکام نارواى آنها را بیان کرده مى‏گوید: «نام خدا را بر قسمتى از چهارپایان نمى‏بردند» (وَ أَنْعامٌ لا یَذْکُرُونَ اسْمَ اللَّهِ عَلَیْهَا).این جمله ممکن است اشاره به حیواناتى باشد که به هنگام ذبح تنها نام بت را بر آنها مى‏بردند و یا حیواناتى بوده است که سوار شدن بر آنها را براى حج تحریم کرده بودند.عجیب این است که به این احکام خرافى قناعت نمى‏کردند، بلکه «به خدا افترا مى‏بستند و آن را به او نسبت مى‏دادند»(افْتِراءً عَلَیْهِ).در پایان آیه پس از ذکر این احکام ساختگى مى‏گوید:«خداوند به زودى کیفر آنها را در برابر این افترائات خواهد داد»(سَیَجْزِیهِمْ بِما کانُوا یَفْتَرُونَ).

 

 
(آیه 139)- در این آیه نیز به یکى دیگر از احکام خرافى بت‏پرستان در مورد گوشت حیوانات اشاره کرده مى‏فرماید:«آنها گفتند: جنین‏هایى که در شکم این حیوانات است مخصوص مردان ما است، و بر همسران ما حرام است ولى اگر مرده متولد شود، همگى در آن شریکند» (وَ قالُوا ما فِی بُطُونِ هذِهِ الْأَنْعامِ خالِصَةٌ لِذُکُورِنا وَ مُحَرَّمٌ عَلى‏ أَزْواجِنا وَ إِنْ یَکُنْ مَیْتَةً فَهُمْ فِیهِ شُرَکاءُ).قرآن به دنبال این حکم جاهلى، با این جمله مطلب را تمام کرده و مى‏گوید:«به زودى خداوند کیفر این گونه توصیفات آنها را مى‏دهد» (سَیَجْزِیهِمْ وَصْفَهُمْ).و در پایان آیه مى‏فرماید:«او حکیم و داناست»(إِنَّهُ حَکِیمٌ عَلِیمٌ).هم از اعمال و گفتار و تهمتهاى نارواى آنان باخبر است و هم روى حساب، آنها را مجازات مى‏کند.

 



(آیه 140)- در تعقیب چند آیه گذشته که سخن از قسمتى از احکام خرافى و آداب زشت و ننگین عصر جاهلیت عرب به میان آورد، در این آیه به شدت همه این اعمال و احکام را محکوم کرده و با «هفت تعبیر مختلف» در جمله‏هایى کوتاه اما بسیار رسا و جالب، وضع آنها را روشن مى‏سازد.

نخست مى‏گوید:«کسانى که فرزندان خود را از روى سفاهت و جهل کشتند، زیان کردند» (قَدْ خَسِرَ الَّذِینَ قَتَلُوا أَوْلادَهُمْ سَفَهاً بِغَیْرِ عِلْمٍ).هم از نظر انسانى و اخلاقى، و هم از نظر عاطفى، و هم از نظر اجتماعى گرفتار خسارت و زیان گشتند و از همه بالاتر خسارت معنوى در جهان دیگر! هر یک از این تعبیرهاى سه‏گانه به تنهایى براى معرفى زشتى عمل آنها کافى است. کدام علم و دانش اجازه مى‏دهد که انسان چنین عملى را به عنوان یک سنت و یا قانون در جامعه خود بپذیرد؟!اینجاست که به یاد گفتار ابن عباس مى‏افتیم که مى‏گفت: اگر کسى بخواهد میزان عقب ماندگى اقوام جاهلى را بداند آیات سوره انعام (یعنى آیات فوق) را بخواند.سپس قرآن مى‏گوید:«اینان آنچه را خدا به آنان روزى داده بود و مباح و حلال ساخته بود، بر خود تحریم کردند و به خدا افترا زدند که خدا آنها را حرام کرده است»(وَ حَرَّمُوا ما رَزَقَهُمُ اللَّهُ افْتِراءً عَلَى اللَّهِ).در این جمله با دو تعبیر دیگر اعمال آنها محکوم شده است، زیرا آنها نعمتى را که خدا به آنان «روزى» داده بود و حتى براى ادامه حیاتشان لازم و ضرورى بود بر خود تحریم کردند و قانون خدا را زیر پا گذاشتند و دیگر این که به خدا «افترا» بستند که او چنین دستورى داده است، با آن که ابدا چنین نبود.

و در پایان آیه با دو تعبیر دیگر آنان را محکوم مى‏سازد، نخست مى‏گوید:«آنها بطور مسلم گمراه شدند» (قَدْ ضَلُّوا).سپس اضافه مى‏کند «آنها هیچ گاه در مسیر هدایت نبوده‏اند» (وَ ما کانُوا مُهْتَدِینَ).

 


(آیه 141)- یک درس بزرگ توحید! در این آیه به چند موضوع اشاره شده است که هر کدام در حقیقت نتیجه دیگرى است. نخست مى‏گوید:«خداوند همان کسى است که انواع باغها و زراعتها با درختان گوناگون آفریده است که بعضى روى داربستها قرار گرفته (و با منظره بدیع و دل‏انگیز خود چشمها را متوجه خویش مى‏سازند، و با میوه‏هاى لذیذ و پربرکت کام انسان را شیرین مى‏کنند) و بعضى بدون احتیاج به داربست بر سر پا ایستاده و سایه بر سر آدمیان گسترده، و با میوه‏هاى گوناگون به تغذیه انسان کمک مى‏کنند» (وَ هُوَ الَّذِی أَنْشَأَ جَنَّاتٍ مَعْرُوشاتٍ وَ غَیْرَ مَعْرُوشاتٍ).سپس اشاره به دو قسمت از باغها و جنات کرده، مى‏گوید: «و همچنین درختان نخل و زراعت را آفرید» (وَ النَّخْلَ وَ الزَّرْعَ).بعد اضافه مى‏کند که: «این درختان از نظر میوه و طعم با هم متفاوتند» (مُخْتَلِفاً أُکُلُهُ). یعنى با این که از زمین واحدى مى‏رویند هر کدام طعم و عطر و خاصیتى مخصوص به خود دارند، که در دیگرى دیده نمى‏شود.سپس اشاره به دو قسمت دیگر از میوه‏هایى مى‏کند که فوق العاده مفید و داراى ارزش حیاتى هستند، و مى‏گوید:«همچنین زیتون و انار» را آفرید (وَ الزَّیْتُونَ وَ الرُّمَّانَ).انتخاب این دو، ظاهرا به خاطر آن است که این دو درخت در عین این که از نظر ظاهر با هم شباهت دارند، از نظر میوه و خاصیت غذایى بسیار با هم متفاوتند.لذا بلافاصله مى‏فرماید «هم با یکدیگر شبیهند و هم غیر شبیه» (مُتَشابِهاً وَ غَیْرَ مُتَشابِهٍ).

پس از ذکر این همه نعمتهاى گوناگون پروردگار، مى‏گوید: «از میوه آنها به هنگامى که به ثمر نشست، بخورید ولى فراموش نکنید که به هنگام چیدن، حق آن را باید ادا کنید» (کُلُوا مِنْ ثَمَرِهِ إِذا أَثْمَرَ وَ آتُوا حَقَّهُ یَوْمَ حَصادِهِ).و در پایان، فرمان مى‏دهد که «اسراف نکنید، زیرا خداوند مسرفان را دوست نمى‏دارد» (وَ لا تُسْرِفُوا إِنَّهُ لا یُحِبُّ الْمُسْرِفِینَ).

 



(آیه 142)- در این آیه و دو آیه بعد درباره حیوانات حلال گوشت و خدمات آنها سخن مى‏گوید.نخست مى‏گوید: خداوند کسى است که از چهارپایان براى شما حیوانات بزرگ و باربر و حیوانات کوچک آفرید» (وَ مِنَ الْأَنْعامِ حَمُولَةً وَ فَرْشاً).«فرش» به همان معنى معروف است، ولى در اینجا به معنى گوسفند و نظیر آن از حیوانات کوچک تفسیر شده است.سپس چنین نتیجه مى‏گیرد، اکنون که همه اینها مخلوق خداست و حکم آن به دست اوست، به شما اجازه مى‏دهد که«از آنچه خدا به شما روزى داده است بخورید» (کُلُوا مِمَّا رَزَقَکُمُ اللَّهُ).و براى تأکید این سخن و ابطال احکام خرافى مشرکان، مى‏فرماید:«از گامهاى شیطان پیروى نکنید، که او دشمن آشکار شماست» دشمنى که از آغاز خلقت آدم با شما اعلان جنگ داده است (وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّیْطانِ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ).

 

مریم



و قالوا ما فى بطون هذه الانعام خالصة لذکورنا...مقصود از (ما فى بطون ) بچه هایى است که در شکم بحیره و سائبه باشد، مشرکین آنها را اگر زنده به دنیا مى آمدند بر مردان حلال و بر زنان حرام مى دانستند، و اگر مرده به دنیا مى آمدند هم مردان از آن مى خوردند و هم زنان. بعضى گفته اند مقصود از (ما فى بطون ) شیر آن حیوانات. و بعضى دیگر گفته اند: مقصود هم شیر آنها و هم جنین آنان است.

 


(سیجزیهم وصفهم ) یعنى به زودى خود این حرفها را جزا و کیفر آنان قرار مى دهیم. و از این تعبیر برمى آید که همین حرفها به عینه در قیامت به صورت وبال و عذاب مجسم مى شود، پس در این کلام نوع خاصى از عنایت بکار رفته.

 

بعضى از مفسرین گفته اند: تقدیر این جمله : (سیجزیهم بوصفهم ) است. بعضى دیگر تقدیر آن را (سیجزیهم جزاء وصفهم ) گرفته و گفته اند: مضاف (جزاء) حذف شده و مضاف الیه (وصفهم ) به جاى آن نشسته است، و به هر حال معنا واضح است.

 


قد خسر الذین قتلوا اولادهم سفها بغیر علم...

 

در این جمله آنچه را که در آیات قبلى از احکام مشرکین نقل کرده بود ابطال نموده مى فرماید: همه آن سخنان زیان کارى و گمراهى است، و متکى بر علم و اهتدا نیست.

 

در این جمله قتل اولاد، سفاهت و جهل خوانده شده، و نیز از انعام و حرث با جمله (ما رزقهم الله ) تعبیر شده، و تحریم آن، افترا بر خدا خوانده شده تا هم تنبیهى باشد و هم تا اندازهاى جهت خسرانشان ذکر شده باشد، از این رو معناى کلام این مى شود: آنان زیانکار شدند در کشتن فرزندان خود، براى اینکه ندانسته سفاهت به خرج دادند، و نیز زیانکار شدند در اینکه اصنافى از چارپایان و زراعتها را بر خود حرام کردند، چون این عمل افترا بر خدا بود، حاشا بر خدا که چیزى را که به کسى روزى کرده همان چیز را تحریم نماید.

 

آنگاه با جمله (و هو الذى انشا جنات...) همین معنا را به بیان مفصلترى و با ذکر دلیل عقلى و مصلحت زندگى بشر بیان نموده و با جمله (قل لا اجد فیما اوحى الى محرما على طاعم یطعمه...) مطلب را به دلیل نقل که همان وحى آسمانى است مبرهن ساخت.

 

بنابراین، معناى آیات پنجگانه مورد بحث این مى شود که : تحریم انواعى از حرث و انعام، ضلالت و لغزشى است از آنان، که نه با حجت عقلى قابل تفسیر و توجیه است و نه با مصالح زندگى بشر سازگار است، و نه از وحى و دلیل نقلى چیزى با آن مساعد است، پس این گروه در این گفتار و راءى خود حیرانند.

 


و هو الذى انشا جنات معروشات و غیر معروشات...و غیر متشابه

 

(شجره معروشه ) آن درختى را گویند که شاخه هایش به وسیله داربست بالا رفته و یکى بر بالاى دیگرى قرار گرفته باشد، مانند درخت انگور. و (عرش ) در اصل لغت به معناى رفع و بلندى است. بنابراین، جنات معروشات عبارت خواهد بود از تاکستانها و باغهاى انگور و مانند آنها، و (جنات غیر معروشات ) باغهایى که درختهاى آن بر تنه خود استوار باشد نه بر داربست.

 

و اینکه فرمود: (و الزرع مختلفا اکله ) معنایش این است که خوردنیها و دانه هاى آن زرع مختلف است، یکى گندم است و یکى جو، یکى عدس است و آن دیگرى نخود.

 

مقصود از (متشابه ) و (غیر متشابه ) در جمله (و الزیتون و الرمان متشابها و غیر متشابه ) بطورى که از سیاق برمى آید این است که هر یک از آن میوه ها از نظر طعم و شکل و رنگ و امثال آن هم متشابه دارد و هم غیر متشابه.

 


کلوا من ثمره اذا اثمر...

 

امرى که در اینجا است امر وجوبى نیست، بلکه تنها اباحه را مى رساند، چون از اینکه قبلا مساءله خلقت جنات معروشات و نخل و زرع و غیر آن را خاطر نشان ساخته بود به دست مى آید که امر به خوردن از میوه هاى آنها امر در مورد توهم منع است و معلوم است در چنین موردى صیغه امر تنها اباحه را مى رساند نه وجوب را. در حقیقت تقدیر کلام این است که : (خداوند آن کسى است که جنات و نخل و زرع را آفرید و به شما دستور داد تا از میوه هاى آنها بخورید و امر فرمود که در موقع چیدن آن حق واجبش را بپردازید، و شما را از اسراف در آن منع و نهى کرد) و این سیاق بهترین دلیل است بر اینکه معناى (دستور داد) این است که به شما اجازه داد.

 

و مقصود از (حق ) در جمله (و اتوا حقه یوم حصاده ) آن حق ثابتى است که متعلق به میوه هاى مذکور مى شود. و بنابراین، ضمیرى که در (حقه ) است به کلمه (ثمر) برمى گردد و اگر فرمود: (حق میوه را بپردازید) به این جهت است که حق مزبور به آن میوه ها تعلق مى گیرد، همچنانکه گفته مى شود: (حق فقراء) چون حق به فقرا ارتباط خاصى دارد، بعضى ها احتمال داده اند که ضمیر مزبور مانند ضمیرى که در: (انه لا یحب المسرفین ) است به خداى تعالى برگردد و معناى آیه این باشد که : حق خدا را بپردازید، چون میوه هاى مذکور انتسابى هم با خداى تعالى دارند، خداى تعالى است که آن میوه ها را ایجاد فرموده است.

 

به هر حال آیه شریفه به طور اجمال و سربسته از میوه ها و حبوبات حقى براى فقرا قائل شده، و فرموده که در روز درو غلات و چیدن میوه ها حق فقرا باید داده شود. و این اشاره به حکم عقل است، و در حقیقت حکمى را که عقل در این باره دارد امضاء کرده نه اینکه بخواهد مساءله زکات را خاطرنشان سازد، چون این آیه شریفه در مکه نازل شده و تشریع زکات و وجوب آن در مدینه اتفاق افتاده. علاوه براین، اگر آیه شریفه راجع به زکات واجب مى بود مى بایست زکات در همه انواع نامبرده در آیه واجب بوده باشد، و حال آنکه در میان آنها چیزهایى هست که زکات ندارد.

 

بله، بعید نیست بگوییم این آیه اجمال همان تفصیلى است که بعدا در مدینه نازل شده، چون بطور کلى اصول شرایعى که در مدینه بطور تفصیل نازل شده در مکه بطور اجمال نازل گردیده است، مثلا در آیات مکى به طور اجمال فرموده : (قل تعالوا اتل ما حرم ربکم علیکم ) - تا آنجا که مى فرماید - (و لا تقربوا الفواحش ما ظهر منها و ما بطن

 


مراد از نهى از اسراف در: (و لا تسرفوا انه لا یحب المسرفین)

 

و اینکه فرمود: (و لا تسرفوا) معنایش این است که در استفاده از این میوه ها و غلات از آن حدى که براى معاش شما صالح و مفید است تجاوز مکنید، درست است که شما صاحب آن هستید و لیکن نمى توانید در خوردن آن و بذل و بخشش از آن زیاده روى کنید، و یا در غیر آن مصرفى که خدا معین نموده به کار بزنید مثلا در راه معصیت خدا صرف نمایید. و همچنین فقیرى که از شما مى گیرد نمى تواند در آن اسراف نموده مثلا آن را تضییع کند. پس آیه مطلق و خطاب آن شامل جمیع مردم است چه مالک و چه فقیر. و اینکه بعضى گفته اند: خطاب آیه مختص به مالک آن اموال است. و همچنین اینکه بعضى دیگر گفته اند: خطاب تنها متوجه زمامدارى است که صدقات را از صاحبان این اموال مى گیرد. و همچنین اینکه بعضى گفته اند: معنایش این است که میوه ها را قبل از چیدن مخورید تا در نتیجه حق فقرا را کم کنید. و نیز اینکه عده اى دیگر گفته اند: معناى آیه این است که از دادن مقدار واجب کوتاهى مکنید. و یا گفته اند معنایش این است که : این اموال را در راه معصیت صرف مکنید، صحیح نیست، و با اطلاق آیه و سیاق آن نمى سازد.

 

 (حموله ) به معناى چارپایان بزرگسال است، و از این جهت آنها را حموله مى خوانند که طاقت برداشتن حمل (بار) را دارند. و فرش به معناى خردسالان آنها است، و وجه این تسمیه یا این است که از کوچکى مانند فرش زمینند، و یا این است که مانند فرش لگد مى شوند. امر در جمله (کلوا مما رزقکم الله ) نیز مانند امر قبلى تنها براى اباحه خوردن و امضاى حکم عقل به اباحه آن است.

 

و معناى اینکه فرمود: (و لا تتبعوا خطوات الشیطان انه لکم عدو مبین ) این است که : شما در این امرى که خداوند اباحه آنرا تشریع کرده راه پیروى شیطان را پیش مگیرید، و پا در جاى پاى او نگذارید و حلال خدا را حرام مکنید. در سابق نیز گذشت که پیروى خطوات شیطان معنایش همین تحریم حلال است بدون علم.

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ ارديبهشت ۹۴ ، ۰۹:۵۶
* مسافر
يكشنبه, ۲۰ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۰۹:۵۶ ق.ظ

145 . صفحه 145

 



بیستم اردیبهشت :


نفیسه :


(آیه 132)- و سر انجام آنها را در این آیه خلاصه کرده، چنین مى‏گوید:«هر یک از این دسته‏ها(نیکوکار و بدکار، فرمانبردار و قانون شکن، حق طلب و ستمگر) درجات و مراتبى بر طبق اعمال خود در آنجا دارند و پروردگارت هیچ گاه از اعمال آنها غافل نیست، بلکه همه را مى‏داند و به هر کس آنچه لایق است مى‏دهد» (وَ لِکُلٍّ دَرَجاتٌ مِمَّا عَمِلُوا وَ ما رَبُّکَ بِغافِلٍ عَمَّا یَعْمَلُونَ).این آیه بار دیگر بر این حقیقت تأکید مى‏کند که تمام مقامها و «درجات» و «درکات» زاییده اعمال خود آدمى است و نه چیز دیگر


 
(آیه 133)- این آیه در واقع استدلالى است براى آنچه در آیات پیش در زمینه عدم ظلم پروردگار بیان شد، مى‏گوید: «پروردگار تو، هم بى‏نیاز است، و هم رحیم و مهربان» (وَ رَبُّکَ الْغَنِیُّ ذُو الرَّحْمَةِ).بنابراین، دلیلى ندارد که بر کسى کوچکترین ستم روا دارد، زیرا کسى ستم مى‏کند که یا نیازمند باشد یا خشن و سنگدل به علاوه نه نیازى به اطاعت شما دارد و نه بیمى از گناهانتان، زیرا«اگر بخواهد همه شما را مى‏برد و به جاى شما کسان دیگرى را که بخواهد جانشین مى‏سازد همان طور که شما را از دودمان انسانهاى دیگرى که در بسیارى از صفات با شما متفاوت بودند آفرید»(إِنْ یَشَأْ یُذْهِبْکُمْ وَ یَسْتَخْلِفْ مِنْ بَعْدِکُمْ ما یَشاءُ کَما أَنْشَأَکُمْ مِنْ ذُرِّیَّةِ قَوْمٍ آخَرِینَ).بنابراین، او هم بى‏نیاز و هم مهربان و هم قادر بر هر چیز است با این حال تصور ظلم در باره او ممکن نیست.



(آیه 134)- و با توجه به قدرت بى‏پایان او روشن است که: «آنچه به شما در زمینه رستاخیز و پاداش و کیفر وعده داده خواهد آمد و کمترین تخلفى در آن نیست» (إِنَّ ما تُوعَدُونَ لَآتٍ). «و شما هرگز نمى‏توانید از قلمرو حکومت او خارج شوید و از پنجه عدالت او فرار کنید» (وَ ما أَنْتُمْ بِمُعْجِزِینَ).

 


(آیه 135)- سپس به پیامبر دستور مى‏دهد که «آنها را تهدید کن و بگو: اى قوم من! هر کار از دستتان ساخته است انجام دهید من هم آنچه خدا به من دستور داده انجام خواهم داد، اما به زودى خواهید دانست سر انجام نیک و پیروزى نهایى با کیست اما بطور مسلم ظالمان و ستمگران پیروز نخواهند شد و روى سعادت را نخواهند دید»(قُلْ یا قَوْمِ اعْمَلُوا عَلى‏ مَکانَتِکُمْ إِنِّی عامِلٌ فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ مَنْ تَکُونُ لَهُ عاقِبَةُ الدَّارِ إِنَّهُ لا یُفْلِحُ الظَّالِمُونَ).

 



(آیه 136)- بار دیگر براى ریشه کن ساختن افکار بت پرستى از مغزها به ذکر عقاید و رسوم و آداب و عبادات خرافى مشرکان پرداخته و با بیان رسا خرافى بودن آنها را روشن مى‏سازد.نخست مى‏گوید: «کفار مکّه و سایر مشرکان سهمى از زراعت و چهارپایان خود را براى خدا و سهمى نیز براى بتها قرار مى‏دادند، و مى‏گفتند: این قسمت مال خداست و این هم مال شرکاى ما، یعنى بتهاست»(وَ جَعَلُوا لِلَّهِ مِمَّا ذَرَأَ مِنَ الْحَرْثِ وَ الْأَنْعامِ نَصِیباً فَقالُوا هذا لِلَّهِ بِزَعْمِهِمْ وَ هذا لِشُرَکائِنا).سپس اشاره به داورى عجیب آنها در این باره کرده، مى‏گوید: «سهمى را که براى بتها قرار داده بودند هرگز به خدا نمى‏رسید و اما سهمى را که براى خدا قرار داده بودند به بتها مى‏رسید»(فَما کانَ لِشُرَکائِهِمْ فَلا یَصِلُ إِلَى اللَّهِ وَ ما کانَ لِلَّهِ فَهُوَ یَصِلُ إِلى‏ شُرَکائِهِمْ).هر گاه بر اثر حادثه‏اى قسمتى از سهمى که براى خدا از زراعت و چهارپایان قرار داده بودند آسیب مى‏دید و نابود مى‏شد مى‏گفتند: مهم نیست خداوند بى‏نیاز است، اما اگر از سهم بتها از بین مى‏رفت سهم خدا را به جاى آن قرار مى‏دادند و مى‏گفتند: بتها نیاز بیشترى دارند.در پایان آیه با یک جمله کوتاه این عقیده خرافى را محکوم مى‏سازد و مى‏گوید: «چه بد حکم مى‏کنند» (ساءَ ما یَحْکُمُونَ).چه حکمى از این زشت‏تر و ننگین‏تر که انسان قطعه سنگ و چوب بى‏ارزشى را بالاتر از آفریننده جهان هستى فکر کند، آیا انحطاط فکرى از این بالاتر تصور مى‏شود؟!

 


(آیه 137)- قرآن در این آیه اشاره به یکى دیگر از زشتکاریهاى بت‏پرستان و جنایتهاى شرم آور آنها کرده مى‏گوید: «همان طور (که تقسیم آنها در مورد خداوند و بتها در نظرشان جلوه داشت و این عمل زشت و خرافى و حتى مضحک را کارى پسندیده مى‏پنداشتند) همچنین شرکاى آنها قتل فرزندان را در نظر بسیارى از بت‏پرستان جلوه داده بود» (وَ کَذلِکَ زَیَّنَ لِکَثِیرٍ مِنَ الْمُشْرِکِینَ قَتْلَ أَوْلادِهِمْ شُرَکاؤُهُمْ).

تا آنجا که کشتن بچه‏هاى خود را یک نوع افتخار و یا عبادت محسوب مى‏داشتند.منظور از «شرکاء» در اینجا بتها هستند که به خاطر آنان گاهى فرزندان خود را قربانى مى‏نمودند و یا نذر مى‏کردند که اگر فرزندى نصیب آنها شد آن را براى بت قربانى کنند، همان طور که در تاریخ بت‏پرستان قدیم گفته شده است.و بنابراین نسبت «تزیین» به بتها به خاطر آن است که علاقه و عشق به بت آنها را وادار به این عمل جنایت بار مى‏کرد.سپس قرآن مى‏گوید:«نتیجه این گونه اعمال زشت این بود که «بتها و خدمه آن، مشرکان را به هلاکت بیفکنند و دین و آیین حق را مشتبه سازند و آنها را از رسیدن به یک آیین پاک محروم نمایند» (لِیُرْدُوهُمْ وَ لِیَلْبِسُوا عَلَیْهِمْ دِینَهُمْ).قرآن مى‏گوید: «اما با این همه اگر خدا مى‏خواست مى‏توانست به اجبار جلو آنها را بگیرد» (وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ ما فَعَلُوهُ).ولى اجبار بر خلاف سنت خداست، خداوند خواسته بندگان، آزاد باشند تا راه تربیت و تکامل هموار گردد زیرا در اجبار نه تربیت است و نه تکامل.

 و در پایان مى‏فرماید:اکنون که چنین است و آنها در میان یک چنین اعمال خرافى زشت و ننگینى غوطه‏ورند و حتى قبح آن را درک نمى‏کنند، و از همه بدتر این که گاهى آن را به خدا نیز نسبت مى‏دهند «آنها و تهمتهایشان را به حال خود واگذار» و به تربیت دلهاى آماده و مستعد بپرداز (فَذَرْهُمْ وَ ما یَفْتَرُونَ).



مریم :  


      و لکل درجات مما عملوا و ما ربک بغافل عما یعملون

 

 

متعلق لفظ کل ضمیرى است که به دو طایفه جن و انس برمى گردد و در آیه حذف شده، و معناى آیه این است که :

 

براى هر یک از دو طایفه جن و انس درجاتى است از عمل، چون اعمال مختلف است و اختلاف اعمال باعث اختلاف درجات صاحبان اعمال است، و خداوند از آنچه که این دو طایفه مى کنند غافل نیست.

 


      نفى جمیع انحاء ظلم از خداى متعال در جمله : (و ربک الغنى ذوالرحمة)

 


و ربک الغنى ذو الرحمة...

 این جمله بیان عامى است براى نفى جمیع انحاى ظلم در خلقت از خداوند. توضیح اینکه : ظلم که عبارت است از بکار بستن چیزى در غیر موردش و به عبارت دیگر تباه ساختن حقى، پیوسته براى یکى از دو منظور انجام مى گیرد: یا براى احتیاجى است که ظالم به وجهى از وجوه داشته و با ظلم، آن احتیاج را رفع مى کند، مثلا نفعى که یا خودش و یا دوستش به آن محتاج است به دست مى آورد، و یا بدان وسیله ضررى از خودش و یا از کسى که دوستش میدارد دفع مى کند. و یا به خاطر شقاوت و قساوت قلبى است که دارد، و از رنج مظلوم و مصیبت او متاءثر نمى شود. و خداى سبحان از این هر دو صفت زشت منزه است نه احتیاج به ظلم دارد چون غنى بالذات است، و نه شقاوت و قساوت دارد چون داراى رحمت مطلقى است که همه موجودات هر کدام به مقدار قابلیت و لیاقت خود از رحمت او متنعمند، پس او به احدى ظلم نمى کند، این است آن معنایى که جمله : (و ربک الغنى ذو الرحمة ) بر آن دلالت مى کند، پس معناى آیه این شد که : پروردگار تو آن کسى است که متصف است به غناى مطلقى که آمیخته به فقر و احتیاج نیست و نیز متصف است به رحمت مطلقى که تمامى موجودات را فرا گرفته است.

 

و مقتضاى آن این است که او به ملاک غنایى که دارد میتواند همه شما را از بین برده و به ملاک رحمتش هر مخلوق دیگرى را که بخواهد بجاى شما بنشاند، همچنانکه به رحمتش شما را از ذریه قوم دیگرى آفرید و آن قوم را به ملاک غنایى که از آنان داشت از بین برد و منقرض ساخت. و در اینکه فرمود: (ما یشاء: هر چه را بخواهد) و نفرمود: (من یشاء: هر که را بخواهد) اشاره است به سعه قدرت او.

 


ان ما توعدون لات و ما انتم بمعجزین

 

یعنى امر خدا در باره بعث و جزا که همان وعده هاى از طریق وحى است آمدنى و محقق شدنى است و شما عاجز کننده خدا نیستید تا او را از تحقق دادن امرش مانع شوید. بنابراین، جمله مورد بحث تاءکید آن وعده و وعیدى است که در جملات قبل بود.

 


قل یا قوم اعملوا على مکانتکم انى عامل...

 

 

(مکانت ) به معناى منزلت و آن حالتى است که صاحب منزلت در آن حال به سر مى برد.

 

و کلمه (عاقبت ) به معناى سرانجام و منتهى الیه امر هر چیزى است، و این کلمه به طورى که مى گویند در اصل مانند (عقبى ) مصدر بوده، و اینکه گفته اند: (کانت له عاقبة الدار) کنایه است از رسیدن به مقصد و به نتیجه سعى و کوشش، و در آیه مورد بحث برگشت به ابتداى کلام است، چون در چند آیه قبل که مطالب مورد بحث آغاز مى شد فرموده بود: (اتبع ما اوحى الیک من ربک لا اله الا هو و اعرض عن المشرکین ) و اینک در این جمله نیز مى فرماید: به ایشان بگو ادامه دهید به آنچه که مى کردید به زودى خواهید دانست که کوشش کدامیک از دو فریق به نتیجه مى رسد.

 

و اینکه فرمود: (ادامه دهید) تهدید به صورت امر است و معنایش این است که : شما ظلم خود را و من ایمان و دعوت به توحیدم را ادامه مى دهیم و چیزى نمیگذرد که خواهید فهمید سعادتمند کیست و سعى کدامیک از من و شما به نتیجه مى رسد، و به طور قطع بدانید که در این میان من پیروزم نه شما که با شرک و گناه ظلم کردید، چون هیچ وقت ستمکار در ستمى که مى کند رستگار نمى شود.

 

بعضى از مفسرین گفته اند: جمله : (انى عامل ) حکایت کلام خود پروردگار است، و خداى تعالى است که مى فرماید: من بعث و جزایى را که وعده دادهام عملى مى کنم و لکن این معنا فاسد و دلیل فسادش در خود آیه است که مى فرماید: (فسوف تعلمون من تکون له عاقبة الدار).

 


و جعلوا لله مما ذرا من الحرث و الانعام نصیبا...

 

کلمه (ذرء) به معناى ایجاد بر وجه اختراع است، و گویا معناى اصلیش ظهور بوده. و کلمه (حرث ) به معناى زراعت است. و اینکه فرمود: (بزعمهم : به خیالشان ) یک نوع تنزیه است و معناى (سبحانه ) را که در آیه (و قالوا اتخذ الرحمن ولدا سبحانه ) است افاده مى کند، و (زعم ) در لغت عرب به معناى اعتقاد است، و لیکن غالبا در اعتقاداتى استعمال مى شود که مطابق با واقع نباشد.

 

و اگر در جمله و (هذا لشرکائنا)، شرکا را به مشرکین نسبت داده براى این است که قائلین به شرکا همان مشرکین بودند، ایشان چنین خدایانى را اثبات نموده به آنها اعتقاد مى ورزیدند، پس این اطلاق نظیر (ائمة الکفر و ائمتهم و اولیاؤ هم ) است.

 

بعضى دیگر گفته اند: اطلاق مزبور از این باب نیست، بلکه از این جهت است که مشرکین خدایان خود را شریک در اموال خود مى دانستند، و مقدارى از اموال خود را در راه آنها خرج مى کردند.

 

به هر تقدیر، مجموع دو جمله مورد بحث یعنى جمله : (هذا لله بزعمهم ) و جمله (هذا لشرکائنا) از باب تفریع تفصیل بر اجمال است، قبلا بطور اجمال فرموده بود: (از آفریده هاى خدا بهره و سهمى براى خدا قرار دادند) و سپس آنرا تفسیر نموده و بطور تفصیل فرمود: پس گفتند: این براى خداى عالم و این براى خدایان ما و بدین وسیله زمینه را براى بیان حکم دیگرى نیز فراهم نمود، و آن حکم این بود که مى گفتند: (آنچه که سهم شرکا است به خدا عاید نمى شود، و لیکن آنچه که سهم خدا است به شرکا هم مى رسد).

 

و چون این حکم علاوه بر اینکه از اصل باطل و افتراى به خدا است توهین به خداى تعالى و ساحت او را کوچکتر از جانب بتها دانستن است، لذا خداى تعالى با جمله (ساء ما یحکمون ) آنرا تقبیح فرمود.

 

غیر از ابن عامر سایر قراء کلمه (زین ) را به فتح زاء و به صیغه معلوم خوانده و کلمه (قتل ) را هم به فتح لام قرائت نموده و آنرا مفعول (زین ) گرفتهاند، و کلمه (اولادهم ) را به کسر دال خوانده و آنرا مضاف الیه کلمه (قتل ) و مفعول آن دانسته و کلمه (شرکاؤ هم ) را فاعل (زین ) گرفتهاند، و بنابراین قرائت معناى آیه چنین مى شود: (بتها با محبوبیت و واقعیتى که در دلهاى مشرکین داشتند فرزندکشى را در نظر بسیارى از آنان زینت داده و تا آنجا در دلهاى آنان نفوذ پیدا کرده بودند که فرزندان خود را به منظور تقرب به آنها براى آنها قربانى مى کردند) همچنانکه تاریخ این مطلب را در باره بت پرستان و ستاره پرستان قدیم نیز ضبط کرده است، البته باید دانست که این قربانیها غیر از موؤ ده هایى است که در بنى تمیم معمول بوده، زیرا موؤ ده عبارت بوده از دخترانى که زنده به گور مى شدند، و آیه شریفه دارد که اولاد خود را قربانى مى کردند، و اولاد هم شامل دختران مى شود و هم شامل پسران.

 

بعضى از مفسرین گفته اند: مراد از (شرکاء) شیطانها هستند، و بعضى مقصود از آن را خدام بتکده و بعضى دیگر گمراهان از مردم دانستهاند.

 

و اما ابن عامر در میان قراء کلمه (زین ) را به ضم زاء قرائت کرده و صیغه مزبور را مبنى بر مفعول و (کلمه ) قتل را به ضم لام و نائب از فاعل (زین ) و کلمه (اولادهم ) را به نصب و مفعول قتل گرفته و کلمه (شرکاؤ هم ) را به صداى زیر و مضاف الیه قتل و فاعل آن دانسته و کلمه (اولادهم ) را فاصله بین مضاف (قتل ) و مضاف الیه (شرکاءهم ) انداخته است.

 

(لیردوهم و لیلبسوا علیهم دینهم ) - (ارداء) در لغت به معناى هلاک کردن و در اینجا مراد از آن هلاک نمودن مشرکین است به کفران نعمت خدا و ستم بر مخلوق او. و (لبس ) به معناى خلط کردن و مراد در اینجا این است که دین آنان را که دین باطلى بود به صورت دین حق در نظرشان درآورده اند، بنابراین ضمیر: (هم ) که سه مرتبه در جمله آمده در هر سه جا به (کثیر من المشرکین ) برمى گردد.

 

بعضى دیگر از مفسرین گفته اند: معناى (ارداء) همان هلاک ساختن ظاهرى و کشتن است و اگر این حرف صحیح باشد لازمهاش ‍ این است که ضمیر اولى به اولاد و دومى و سومى به (کثیر من المشرکین ) برگردد، و یا به عنایتى همه به مشرکین عاید شود، و به هر حال معناى آیه روشن است.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ ارديبهشت ۹۴ ، ۰۹:۵۶
* مسافر
شنبه, ۱۹ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۰۹:۵۶ ق.ظ

144 . صفحه 144



 نوزدهم اردیبهشت :


نفیسه :

 


(آیه 125)- امدادهاى الهى! در تعقیب آیات گذشته که در زمینه مؤمنان راستین و کافران لجوج، بحث مى‏کرد در اینجا مواهب بزرگى را که در انتظار دسته اول، و بى‏توفیقیهایى را که دامنگیر دسته دوم مى‏شود شرح مى‏دهد.نخست مى‏گوید: «هر کس را خدا بخواهد هدایت کند سینه‏اش را براى پذیرش حق گشاده مى‏سازد و آن کس را که بخواهد گمراه سازد سینه‏اش را آن چنان تنگ و محدود مى‏کند که گویا مى‏خواهد به آسمان بالا رود»(فَمَنْ یُرِدِ اللَّهُ أَنْ یَهْدِیَهُ یَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ وَ مَنْ یُرِدْ أَنْ یُضِلَّهُ یَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَیِّقاً حَرَجاً کَأَنَّما یَصَّعَّدُ فِی السَّماءِ).و براى تأکید این موضوع اضافه مى‏کند:«خداوند این چنین، پلیدى و رجس را، بر افراد بى‏ایمان قرار مى‏دهد» و سراپاى آنها را نکبت و سلب توفیق فرا خواهد گرفت(کَذلِکَ یَجْعَلُ اللَّهُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ).کرارا گفته‏ایم که منظور از «هدایت» و «اضلال» الهى فراهم ساختن یا از میان بردن مقدمات هدایت در مورد کسانى است که آمادگى و عدم آمادگى خود را براى پذیرش حق با اعمال و کردار خویش اثبات کرده‏اند.

 

 
(آیه 126)- در این آیه به عنوان تأکید بحث گذشته مى‏گوید: «این مطلب (که مددهاى الهى شامل حال حق طلبان مى‏گردد و سلب موفقیت به سراغ دشمنان حق مى‏رود) یک سنت مستقیم و ثابت و دگرگونى‏ناپذیر الهى است» (وَ هذا صِراطُ رَبِّکَ مُسْتَقِیماً).در پایان آیه باز تأکید مى‏کند که: «ما نشانه‏ها و آیات خود را براى آنها که دلى پذیرا و گوشى شنوا دارند شرح دادیم» (قَدْ فَصَّلْنَا الْآیاتِ لِقَوْمٍ یَذَّکَّرُونَ).

 

 
(آیه 127)- در این آیه دو قسمت از بزرگترین موهبتهایى را که به افراد بیدار و حق‏طلب مى‏دهد بیان مى‏کند، نخست این که: «براى آنها خانه امن و امان نزد پروردگارشان است» (لَهُمْ دارُ السَّلامِ عِنْدَ رَبِّهِمْ). و دیگر این که: «ولى و سرپرست و حافظ و ناصر آنها خداست» (وَ هُوَ وَلِیُّهُمْ).«و تمام اینها به خاطر اعمال نیکى است که انجام مى‏دادند» (بِما کانُوا یَعْمَلُونَ).چه افتخارى از این بالاتر که سرپرستى و کفالت امور انسان را خداوند بر عهده گیرد و او حافظ و یار و یاورش باشد.و چه موهبتى از این عظیمتر که «دار السّلام» یعنى محلى که در آن نه جنگ است نه خونریزى، نه خشونت است و نه رقابتهاى کشنده و طاقت‏فرسا، نه تصادم منافع است و نه دروغ و افترا و تهمت و حسد و کینه و نه غم و اندوه، که از هر نظر قرین آرامش است، در انتظار انسان باشد.

 

 
(آیه 128)- در این آیه مجددا قرآن به سرنوشت مجرمان گمراه و گمراه‏کننده باز مى‏گردد و بحثهاى آیات گذشته را با آن تکمیل مى‏کند.آنها را به یاد روزى مى‏اندازد که رو در روى شیاطینى که از آنها الهام گرفته‏اند مى‏ایستند و از این پیروان و آن پیشوایان سؤال مى‏شود.نخست مى‏گوید: «آن روز که خداوند همه را جمع و محشور مى‏سازد، ابتدا مى‏گوید: اى جمعیت جن و شیاطین اغواگر! شما افراد زیادى از انسانها را گمراه ساختید» (وَ یَوْمَ یَحْشُرُهُمْ جَمِیعاً یا مَعْشَرَ الْجِنِّ قَدِ اسْتَکْثَرْتُمْ مِنَ الْإِنْسِ).منظور از کلمه «جن» در اینجا همان شیاطین است، زیرا جن در اصل به معنى هر موجود ناپیدا مى‏باشد و در آیه 50 سوره کهف در باره رئیس شیاطین «ابلیس» مى‏خوانیم: کانَ مِنَ الْجِنِّ یعنى او از جن بود.اما شیاطین اغواگر گویا در برابر این سخن پاسخى ندارند و سکوت مى‏کنند، ولى «پیروان آنها از بشر چنین مى‏گویند: پروردگارا! آنها از ما بهره گرفتند و ما هم از آنها، تا زمانى که اجل ما پایان گرفت»(وَ قالَ أَوْلِیاؤُهُمْ مِنَ الْإِنْسِ رَبَّنَا اسْتَمْتَعَ بَعْضُنا بِبَعْضٍ وَ بَلَغْنا أَجَلَنَا الَّذِی أَجَّلْتَ لَنا).منظور از «اجل» در این آیه پایان زندگى است، زیرا اجل به این معنى در بسیارى از آیات قرآن به کار رفته است.

اما خداوند همه این پیشوایان و پیروان مفسد و فاسد را مخاطب ساخته مى‏گوید: «جایگاه همه شما آتش است و جاودانه در آن خواهید ماند مگر آنچه خدا بخواهد» (قالَ النَّارُ مَثْواکُمْ خالِدِینَ فِیها إِلَّا ما شاءَ اللَّهُ).و در پایان آیه مى‏فرماید: «پروردگار تو حکیم و داناست» (إِنَّ رَبَّکَ حَکِیمٌ عَلِیمٌ).هم کیفرش روى حساب است و هم عفو و بخشش، و به خوبى از موارد آنها آگاه مى‏باشد.

 

 
(آیه 129)- در این آیه اشاره به یک قانون همیشگى الهى در مورد این گونه اشخاص کرده مى‏گوید: ستمگران و طاغیان در این دنیا حامى و پشتیبان یکدیگر و رهبر و راهنماى هم بودند و در مسیرهاى غلط همکارى نزدیک داشتند «همان طور که در جهان دیگر نیز آنها را به یکدیگر وامى‏گذاریم و این به خاطر اعمالى است که در این جهان انجام دادند» (وَ کَذلِکَ نُوَلِّی بَعْضَ الظَّالِمِینَ بَعْضاً بِما کانُوا یَکْسِبُونَ).تعبیر «بما کانوا یکسبون» نشان مى‏دهد که این سیه روزى و بدبختى به خاطر اعمال خودشان است و این یک سنت الهى و قانون آفرینش است که رهسپران راههاى تاریک جز سقوط در چاه و درّه بدبختى فرجامى نخواهند داشت.

 

 
(آیه 130)- اتمام حجت! در آیات گذشته سرنوشت شیطان صفتان ستمگر در روز رستاخیز بیان شده، براى این که تصور نشود آنها در حال غفلت دست به چنین اعمالى زدند در این آیه و دو آیه بعد روشن مى‏سازد که به اندازه کافى هشدار به آنها داده شده و اتمام حجت گردیده است.لذا خداوند در روز قیامت به آنها مى‏گوید: «اى جمعیت جن و انس آیا رسولانى از شما به سوى شما نیامدند و آیات مرا بازگو نکردند و درباره ملاقات چنین روزى به شما اخطار ننمودند»(یا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ أَ لَمْ یَأْتِکُمْ رُسُلٌ مِنْکُمْ یَقُصُّونَ عَلَیْکُمْ آیاتِی وَ یُنْذِرُونَکُمْ لِقاءَ یَوْمِکُمْ هذا).سپس مى‏گوید: از آنجا که روز رستاخیز روز کتمان نیست و نشانه‏هاى همه چیز آشکار است و هیچ کس نمى‏تواند چیزى را پنهان دارد، «همگى در برابر این پرستش الهى، اظهار مى‏دارند: ما بر ضد خود گواهى مى‏دهیم و اعتراف مى‏کنیم» که چنین رسولانى آمدند و پیامهاى تو را به ما رسانیدند اما مخالفت کردیم (‏قالُوا شَهِدْنا عَلى‏ أَنْفُسِنا).آرى! دلایل کافى از طرف پروردگار در اختیار آنها بود و آنها راه را از چاه مى‏شناختند «ولى زندگى فریبنده دنیا و زرق و برق وسوسه‏انگیز آن، آنها را فریب داد»َ(و غَرَّتْهُمُ الْحَیاةُ الدُّنْیا). بار دیگر قرآن تأکید مى‏کند که «آنها با صراحت به زبان خود گواهى مى‏دهند که راه کفر پوییدند و در صف منکران حق قرار گرفتند»َ (و شَهِدُوا عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ أَنَّهُمْ کانُوا کافِرِینَ)

 


(آیه 131)- در این آیه همان مضمون آیه گذشته را، اما به صورت یک قانون کلى و سنت همیشگى الهى، بازگو مى‏کند که «این به خاطر آن است که پروردگار تو هیچ گاه مردم شهرها و آبادیها را به خاطر ستمگریهایشان، در حالى که غافلند، هلاک نمى‏کند» مگر این که رسولانى به سوى آنها بفرستد و آنها را متوجه زشتى اعمالشان سازد و گفتنیها را بگوید (ذلِکَ أَنْ لَمْ یَکُنْ رَبُّکَ مُهْلِکَ الْقُرى‏ بِظُلْمٍ وَ أَهْلُها غافِلُونَ).ممکن است کلمه «بظلم» به این معنى باشد که خدا افراد غافل را از روى ظلم و ستم کیفر نمى‏دهد زیرا کیفر دادن آنها در این حال، ظلم و ستم است و خداوند برتر از این است که درباره کسى ستم کند.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ ارديبهشت ۹۴ ، ۰۹:۵۶
* مسافر
جمعه, ۱۸ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۰۹:۵۶ ق.ظ

143 . صفحه 143

 



هجدهم خرداد :


نفیسه :



آیه 119)- در این آیه موضوع آیه قبل به عبارت دیگرى که توأم با استدلال بیشترى است آمده، مى‏فرماید: «چرا از حیواناتى نمى‏خورید که نام خدا بر آنها گفته شده؟ در حالى که آنچه را بر شما حرام است خداوند شرح داده است» (وَ ما لَکُمْ أَلَّا تَأْکُلُوا مِمَّا ذُکِرَ اسْمُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ قَدْ فَصَّلَ لَکُمْ ما حَرَّمَ عَلَیْکُمْ).

سپس یک صورت را استثناء نموده، و مى‏گوید: «مگر در صورتى که ناچار شوید» (إِلَّا مَا اضْطُرِرْتُمْ إِلَیْهِ).

خواه این اضطرار بخاطر گرفتارى در بیابان و گرسنگى شدید بوده باشد و یا گرفتار شدن در چنگال مشرکان و اجبار کردن آنها به این موضوع.

بعد اضافه مى‏کند که «بسیارى از مردم، دیگران را از روى جهل و نادانى و هوى و هوسها گمراه مى‏سازند» (وَ إِنَّ کَثِیراً لَیُضِلُّونَ بِأَهْوائِهِمْ بِغَیْرِ عِلْمٍ).در پایان آیه مى‏فرماید: «پروردگار تو نسبت به آنها که تجاوزکارند آگاهتر است» (إِنَّ رَبَّکَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُعْتَدِینَ).همانها که با دلایل واهى نه تنها از راه حق منحرف مى‏شوند بلکه سعى دارند دیگران را نیز منحرف سازند.

 

 
(آیه 120)- و از آنجا که ممکن است بعضى این کار حرام را در پنهانى مرتکب شوند در تعقیب آن، در این آیه به عنوان یک قانون کلى مى‏گوید:«گناه آشکار و پنهان را رها سازید» (وَ ذَرُوا ظاهِرَ الْإِثْمِ وَ باطِنَهُ).مى‏گویند: در زمان جاهلیت عده‏اى عقیده داشتند که عمل منافى عفت (زنا) اگر در پنهانى باشد عیبى ندارد تنها اگر آشکارا باشد گناه است!هم اکنون نیز عملا عده‏اى این منطق جاهلى را پذیرفته و تنها از گناهان آشکار وحشت دارند، اما گناهان پنهانى را بدون احساس ناراحتى مرتکب مى‏شوند! آیه فوق به شدت این منطق را محکوم مى‏سازد.سپس به عنوان یادآورى و تهدید گناهکاران به سرنوشت شومى که در انتظار آنهاست چنین مى‏گوید: «آنها که تحصیل گناه کنند به زودى تکفیر اعمال خود را خواهند دید» (إِنَّ الَّذِینَ یَکْسِبُونَ الْإِثْمَ سَیُجْزَوْنَ بِما کانُوا یَقْتَرِفُونَ).

 

(آیه 121)- در آیات گذشته روى جنبه مثبت مسأله، یعنى خوردن از گوشتهاى حلال تکیه شده بود، ولى در این آیه- براى تأکید هر چه بیشتر- روى جنبه منفى و مفهوم آن تکیه نموده و مى‏گوید: «از گوشتهایى که نام خدا به هنگام ذبح بر آنها برده نشده است نخورید» (وَ لا تَأْکُلُوا مِمَّا لَمْ یُذْکَرِ اسْمُ اللَّهِ عَلَیْهِ).

سپس با یک جمله کوتاه مجددا این عمل را محکوم کرده مى‏گوید: «این کار فسق و گناه و خروج از راه و رسم بندگى و اطاعت فرمان خداست» (وَ إِنَّهُ لَفِسْقٌ).

و براى این که بعضى از مسلمانان ساده دل تحت تأثیر وسوسه‏هاى شیطانى آنها قرار نگیرند اضافه مى‏کند: «شیاطین مطالب وسوسه انگیزى بطور مخفیانه به دوستان خود القا مى‏کنند، تا با شما به مجادله برخیزند» (وَ إِنَّ الشَّیاطِینَ لَیُوحُونَ إِلى‏ أَوْلِیائِهِمْ لِیُجادِلُوکُمْ).

ولى به هوش باشید «اگر تسلیم وسوسه‏هاى آنها شوید، شما هم در صف مشرکان قرار خواهید گرفت» (وَ إِنْ أَطَعْتُمُوهُمْ إِنَّکُمْ لَمُشْرِکُونَ).

این مجادله و وسوسه شاید اشاره به همان منطقى باشد که مشرکان به یکدیگر القا مى‏کردند (و بعضى گفته‏اند مشرکان عرب آن را از مجوسیان آموخته بودند) که اگر ما گوشت حیوان مرده را مى‏خوریم به خاطر آن است که خدا آن را کشته یعنى نخوردن مردار یک نوع بى‏اعتنایى به کار خداست! غافل از آن که آنچه به مرگ طبیعى مى‏میرد علاوه بر این که غالبا بیمار است، سر بریده نیست و خونهاى کثیف در لابلاى گوشتهاى آن مى‏ماند و فاسد مى‏شود و گوشت را هم آلوده و فاسد مى‏کند.

 

(آیه 122)-نقل شده است: «أبو جهل» که از دشمنان سرسخت اسلام و پیامبر صلّى اللّه علیه و آله بود روزى سخت آن حضرت را آزاد داد، «حمزه» عموى شجاع پیامبر صلّى اللّه علیه و آله که تا آن روز اسلام را نپذیرفته بود و همچنان در باره آیین او مطالعه و اندیشه مى‏کرد، و در آن روز از جریان کار أبو جهل و برادرزاده خویش باخبر شد، سخت برآشفت و یکسره به سراغ أبو جهل رفت و چنان بر سر- یا بینى او- کوفت که خون جارى شد، ولى أبو جهل با تمام نفوذى که داشت، به ملاحظه شجاعت فوق العاده حمزه از نشان دادن عکس العمل خوددارى کرد.سپس حمزه به سراغ پیامبر صلّى اللّه علیه و آله آمد و اسلام را پذیرفت و تا واپسین دم عمر، از این آیین آسمانى دفاع مى‏کرد.آیه درباره این حادثه نازل گردید و وضع ایمان حمزه و پافشارى أبو جهل را در کفر و فساد مشخص ساخت.از بعضى روایات نیز استفاده مى‏شود که آیه در مورد ایمان آوردن عمار یاسر و اصرار أبو جهل در کفر نازل گردیده است.ارتباط این آیه و آیه بعد با آیات قبل از این نظر است که در آیات گذشته اشاره به دو دسته مؤمن خالص و کافر لجوج شده بود، در اینجا نیز با ذکر دو مثال جالب و روشن وضع این دو طایفه مجسم گردیده است.نخست این که افرادى را که در گمراهى بودند، سپس با پذیرش حق و ایمان تغییر مسیر داده‏اند تشبیه به مرده‏اى مى‏کند که به اراده و فرمان خدا زنده شده است (أَ وَ مَنْ کانَ مَیْتاً فَأَحْیَیْناهُ).ایمان افراد را دگرگون مى‏سازد و در سراسر زندگى آنها اثر مى‏گذارد و آثار حیات را در تمام شؤون آنها آشکار مى‏نماید.

 

سپس مى‏گوید: «ما براى چنین افراد نورى قرار دادیم که با آن در میان مردم راه بروند» (وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً یَمْشِی بِهِ فِی النَّاسِ).منظور از این «نور» تنها قرآن و تعلیمات پیامبر صلّى اللّه علیه و آله نیست، بلکه علاوه بر این، ایمان به خدا، بینش و درک تازه‏اى به انسان مى‏بخشد افق دید او را از زندگى محدود مادى و چهار دیوار عالم ماده فراتر برده و در عالمى فوق العاده وسیع فرو مى‏برد.در پرتو این نور مى‏تواند راه زندگى خود را در میان مردم پیدا کند، و از بسیارى اشتباهات که دیگران به خاطر آز و طمع، و به علت تفکر محدود مادى، و یا غلبه خودخواهى و هوى و هوس، گرفتار آن مى‏شوند مصون و محفوظ بماند.و این که در روایات اسلامى مى‏خوانیم:المؤمن ینظر بنور اللّه «انسان با ایمان با نور خدا نگاه مى‏کند» اشاره به همین حقیقت است.سپس چنین فرد زنده و فعال و نورانى و مؤثرى را با افراد بى‏ایمان لجوج مقایسه کرده، مى‏گوید:«آیا چنین کسى همانند شخصى است که در امواج ظلمتها و تاریکیها فرو رفته و هرگز از آن خارج نمى‏گردد»؟!(کَمَنْ مَثَلُهُ فِی الظُّلُماتِ لَیْسَ بِخارِجٍ مِنْها).از هستى و وجود این گونه افراد در حقیقت چیزى جز یک شبح، یک قالب، یک مثال و یک مجسمه باقى مانده است، هیکلى دارند بى‏روح و مغز و فکرى از کار افتاده! و در پایان آیه اشاره به علت این سرنوشت شوم کرده، مى‏گوید: «این چنین اعمال کافران در نظرشان جلوه داده شده است»(کَذلِکَ زُیِّنَ لِلْکافِرِینَ ما کانُوا یَعْمَلُونَ).

 

(آیه 123)- و از آنجا که قهرمان این ماجرا در جهت نفى «ابو جهل» بود، و او از سردمداران مشرکان مکّه و قریش محسوب مى‏شد در این آیه اشاره به وضع این رهبران گمراه و زعماى کفر و فساد کرده مى‏فرماید: «این چنین قرار دادیم در هر شهر و آبادى بزرگانى را که طریق گناه پیش گرفتند و با مکر و فریب و نیرنگ مردم را از راه منحرف ساختند» (وَ کَذلِکَ جَعَلْنا فِی کُلِّ قَرْیَةٍ أَکابِرَ مُجْرِمِیها لِیَمْکُرُوا فِیها).یعنى، سر انجام نافرمانى و گناه فراوان این شد که رهزن راه حق شدند و بندگان خدا را از راه منحرف ساختند.و در پایان آیه مى‏گوید:«آنها جز به خودشان نیرنگ نمى‏زنند ولى نمى‏فهمند و متوجه نیستند» (وَ ما یَمْکُرُونَ إِلَّا بِأَنْفُسِهِمْ وَ ما یَشْعُرُونَ).از این آیه به خوبى استفاده مى‏شود که مفاسد و بدبختیهایى که دامن اجتماعات را مى‏گیرد از بزرگترها و سردمداران اقوام سر چشمه مى‏گیرد و آنها هستند که با انواع حیله و نیرنگ راه خدا را دگرگون ساخته و چهره حق را بر مردم مى‏پوشانند.

 

(آیه 124)-نقل شده که: این آیه در باره ولید بن مغیره (که از سران معروف بت‏پرستان بود و به اصطلاح مغز متفکر آنها محسوب مى‏شد)نازل گردیده است، او به پیامبر صلّى اللّه علیه و آله مى‏گفت: اگر نبوت راست باشد من به احراز این مقام از تو سزاوارترم، زیرا هم سنّم از تو بیشتر است و هم مالم! در این آیه اشاره‏اى کوتاه و پرمعنى به طرز تفکّر و ادعاهاى مضحک این سردمداران باطل و «اکابر مجرمیها» کرده مى‏گوید:«هنگامى که آیه‏اى از طرف خدا براى هدایت آنها فرستاده مى‏شد مى‏گفتند: ما هرگز ایمان نمى‏آوریم، مگر این که به ما نیز همان مقامات و آیاتى که به فرستادگان خدا اعطا شده است داده شود» (وَ إِذا جاءَتْهُمْ آیَةٌ قالُوا لَنْ نُؤْمِنَ حَتَّى نُؤْتى‏ مِثْلَ ما أُوتِیَ رُسُلُ اللَّهِ).

قرآن پاسخ روشنى به آنها مى‏دهد و مى‏گوید لازم نیست شما به خدا درس بدهید که چگونه پیامبران و رسولان خویش را اعزام دارد و از میان چه افرادى انتخاب کند! زیرا «خداوند از همه بهتر مى‏داند رسالت خود را در کجا قرار دهد» (اللَّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسالَتَهُ).روشن است رسالت نه ارتباطى به سن و مال دارد و نه به موقعیت قبایل، بلکه شرط آن قبل از هر چیز آمادگى روحى، پاکى ضمیر، سجایاى اصیل انسانى، فکر بلند و اندیشه قوى، و بالاخره تقوى و پرهیزکارى فوق العاده‏اى در مرحله عصمت است، و وجود این صفات مخصوصا آمادگى براى مقام عصمت چیزى است که جز خدا نمى‏داند، و چقدر فرق است میان این شرایط و میان آنچه آنها فکر مى‏کردند.

 

جانشین پیامبر صلّى اللّه علیه و آله نیز تمام صفات و برنامه‏هاى او را، به جز وحى و تشریع، دارد یعنى هم حافظ شرع و شریعت است و هم پاسدار مکتب و قوانین او و هم رهبر معنوى و مادى مردم، لذا باید او هم داراى مقام عصمت و مصونیت از خطا و گناه باشد تا بتواند رسالت خویش را به ثمر برساند و رهبرى مطاع و سرمشقى مورد اعتماد گردد.و به همین دلیل انتخاب او نیز به دست خداست نه از طریق انتخاب مردم و شورى و خدا مى‏داند این مقام را در چه جایى قرار دهد نه خلق خدا! و در آخر آیه سرنوشتى را که در انتظار این گونه مجرمان و رهبران پر ادعاى باطل است بیان کرده، مى‏گوید: «به زودى این گنهکاران به خاطر مکر و فریبى که براى گمراه ساختن مردم به کار زدند، گرفتار کوچکى و حقارت در پیشگاه خدا و عذاب شدید خواهند شد» (سَیُصِیبُ الَّذِینَ أَجْرَمُوا صَغارٌ عِنْدَ اللَّهِ وَ عَذابٌ شَدِیدٌ بِما کانُوا یَمْکُرُونَ).این خودخواهان مى‏خواستند با کارهاى خلاف خود موقعیت و بزرگى خویش را حفظ کنند، ولى خدا آنها را آنچنان «تحقیر» خواهد کرد که دردناکترین شکنجه‏هاى روحى را احساس کنند.

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ ارديبهشت ۹۴ ، ۰۹:۵۶
* مسافر
پنجشنبه, ۱۷ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۰۹:۵۶ ق.ظ

142 . صفحه 142


هفدهم اردیبهشت :


نفیسه :




(آیه 111)- چرا افراد لجوج به راه نمى‏آیند؟این آیه با آیات قبل مربوط است، هدف این چند آیه این است که روشن سازد جمعى از تقاضا کنندگان معجزات عجیب و غریب در تقاضاهاى خود صادق نیستند و هدفشان پذیرش حق نمى‏باشد، لذا بعضى از خواسته‏هاى آنها (مثل آمدن خدا در برابر آنان!) اصولا محال است.قرآن در این آیه با صراحت مى‏گوید: «اگر ما (آنطور که درخواست کرده بودند) فرشتگان را بر آنها نازل مى‏کردیم و مردگان مى‏آمدند و با آنها سخن مى‏گفتند و خلاصه هر چه مى‏خواستند در برابر آنها گرد مى‏آوردیم، باز ایمان نمى‏آوردند» (وَ لَوْ أَنَّنا نَزَّلْنا إِلَیْهِمُ الْمَلائِکَةَ وَ کَلَّمَهُمُ الْمَوْتى‏ وَ حَشَرْنا عَلَیْهِمْ کُلَّ شَیْ‏ءٍ قُبُلًا ما کانُوا لِیُؤْمِنُوا).سپس براى تأکید مطلب مى‏فرماید: «تنها در یک صورت ممکن است ایمان بیاورند و آن این که خداوند با مشیت اجبارى خود آنها را وادار به قبول ایمان کند» (إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ). و بدیهى است که این گونه ایمان هیچ فایده تربیتى و اثر تکاملى نخواهد داشت.و در پایان آیه اضافه مى‏کند که «بیشتر آنها جاهل و بى‏خبرند» (وَ لکِنَّ أَکْثَرَهُمْ یَجْهَلُونَ)

 


(آیه 112)- در آیات قبل گفتیم وجود دشمنان سرسخت و لجوج در برابر پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله منحصر به او نبود در این آیه مى‏فرماید: «این چنین در برابر هر پیامبرى دشمنى از شیاطین انس و جن قرار دادیم» (وَ کَذلِکَ جَعَلْنا لِکُلِّ نَبِیٍّ عَدُوًّا شَیاطِینَ الْإِنْسِ وَ الْجِنِّ).و کار آنها این بوده که «سخنان فریبنده‏اى براى اغفال یکدیگر بطور اسرار آمیز و احیانا در گوشى به هم مى‏گفتند»(یُوحِی بَعْضُهُمْ إِلى‏ بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُوراً).ولى اشتباه نشود «اگر خداوند مى‏خواست مى‏توانست به اجبار جلو همه آنها را بگیرد» (وَ لَوْ شاءَ رَبُّکَ ما فَعَلُوهُ).ولى خداوند این کار را نکرد، زیرا مى‏خواست مردم آزاد باشند تا میدانى براى آزمایش و تکامل و پرورش آنها وجود داشته باشد.لذا در پایان آیه به پیامبرش دستور مى‏دهد که به هیچ وجه به این گونه شیطنتها اعتنا نکند«و آنها و تهمتهایشان را به حال خود واگذارد»(فَذَرْهُمْ وَ ما یَفْتَرُونَ).

 

 
(آیه 113)- در این آیه نتیجه تلقینات و تبلیغات فریبنده شیاطین را چنین بازگو مى‏کند که: «سر انجام کار آنها این خواهد شد که افراد بى‏ایمان یعنى آنها که به روز رستاخیز عقیده ندارند به سخنان آنها گوش فرا دهند و دلهایشان به آن متمایل گردد» (وَ لِتَصْغى‏ إِلَیْهِ أَفْئِدَةُ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ).سپس مى‏فرماید: «سر انجام این تمایل، رضایت کامل به برنامه‏هاى شیطانى خواهد شد» (وَ لِیَرْضَوْهُ).و پایان همه آنها ارتکاب انواع گناهان و اعمال زشت و ناپسند خواهد بود «و هر گناهى که بخواهند انجام دهند» (وَ لِیَقْتَرِفُوا ما هُمْ مُقْتَرِفُونَ)

 

 
(آیه 114)- این آیه در حقیقت نتیجه آیات قبل است، و مى‏گوید: با این همه آیات روشنى که در زمینه توحید گذشت چه کسى را باید به داورى پذیرفت؟«آیا غیر خدا را به داورى بپذیرم» (أَ فَغَیْرَ اللَّهِ أَبْتَغِی حَکَماً). «با این که اوست که این کتاب بزرگ آسمانى را که تمام نیازمندیهاى تربیتى انسان در آن آمده و میان حق و باطل، نور و ظلمت، کفر و ایمان، جدایى افکنده به سوى شما نازل کرده است»(وَ هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ إِلَیْکُمُ الْکِتابَ مُفَصَّلًا).سپس مى‏گوید: نه تنها تو و مسلمانان مى‏دانید که این کتاب از طرف خدا است بلکه «اهل کتاب (یهود و نصارى) که نشانه‏هاى این کتاب آسمانى را در کتب خود دیده‏اند مى‏دانند از سوى پروردگار تو به حق نازل شده است» (وَ الَّذِینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ یَعْلَمُونَ أَنَّهُ مُنَزَّلٌ مِنْ رَبِّکَ بِالْحَقِّ).بنابراین، جاى هیچ گونه شک و تردیدى در آن نیست «و تو اى پیامبر هرگز در آن تردید مکن»(فَلا تَکُونَنَّ مِنَ الْمُمْتَرِینَ).

 

 
(آیه 115)- در این آیه مى‏فرماید: «کلام پروردگار تو با صدق و عدل تکمیل شد و هیچ کس قادر نیست کلمات او را دگرگون سازد و او شنونده و داناست» (وَ تَمَّتْ کَلِمَةُ رَبِّکَ صِدْقاً وَ عَدْلًا لا مُبَدِّلَ لِکَلِماتِهِ وَ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ).منظور از «کلمه» در آیه فوق، قرآن است زیرا در آیات قبل نیز سخن از «قرآن» در میان بوده است.در حقیقت آیه مى‏گوید: به هیچ وجه قرآن جاى تردید و شک نیست، زیرا از هر نظر کامل و بى‏عیب است، تواریخ و اخبار آن، همه صدق و احکام و قوانین آن همه عدل است.بعضى از مفسران با این آیه استدلال بر عدم امکان راه یافتن تحریف در قرآن کرده‏اند، زیرا جمله «لا مبدّل لکلماته» اشاره به این است که هیچ کس نمى‏تواند تغییر و تبدیلى نه از نظر لفظ و نه از نظر اخبار و نه از نظر احکام در قرآن ایجاد کند، و همیشه این کتاب آسمانى که باید تا آخر دنیا راهنماى جهانیان باشد از دستبرد خائنان و تحریف کنندگان مصون و محفوظ خواهد بود.

 

 
(آیه 116)- مى‏دانیم آیات این سوره در مکّه نازل شد و در آن زمان مسلمانان شدیدا در اقلیت بودند، گاهى اقلیت آنها و اکثریت قاطع بت‏پرستان و مخالفان اسلام، ممکن بود این توهم را براى بعضى ایجاد کند که اگر آیین آنها باطل و بى‏اساس است چرا این همه پیرو دارد و اگر ما بر حقیم چرا این قدر کم هستیم؟! در این آیه براى دفع این توهم پیامبر خود را مخاطب ساخته، مى‏گوید: «اگر از اکثر مردمى که در روى زمین هستند پیروى کنى تو را از راه حق گمراه و منحرف خواهند ساخت»! (وَ إِنْ تُطِعْ أَکْثَرَ مَنْ فِی الْأَرْضِ یُضِلُّوکَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ).در جمله بعد دلیل این موضوع را بیان مى‏کند و مى‏گوید: «علت آن این است که آنها بر اساس منطق و فکر صحیح کار نمى‏کنند «راهنماى آنها یک مشت گمانهاى آلوده به هوى و هوس و یک مشت دروغ و فریب و تخمین است» (إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَ إِنْ هُمْ إِلَّا یَخْرُصُونَ).

 

 
(آیه 117)- از آنجا که مفهوم آیه قبل این است که اکثریت به تنهایى نمى‏تواند راه حق را نشان دهد نتیجه آن، این مى‏شود که راه حق را تنها باید از خداوند گرفت هر چند طرفداران راه حق در اقلیت بوده باشند.لذا در این آیه دلیل این موضوع را روشن مى‏سازد که:«پروردگارت که از همه چیز باخبر و آگاه است و در علم بى‏پایان او کمترین اشتباه راه ندارد، بهتر مى‏داند راه ضلالت و هدایت کدام است و گمراهان و هدایت یافتگان را بهتر مى‏شناسد» (إِنَّ رَبَّکَ هُوَ أَعْلَمُ مَنْ یَضِلُّ عَنْ سَبِیلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْت

 



(آیه 118)- تمام آثار شرک باید برچیده شود!در آیات گذشته با بیانات گوناگونى حقیقت توحید، اثبات و بطلان شرک و بت‏پرستى آشکار گردید.یکى از نتایج این مسأله آن است که مسلمانان باید از خوردن گوشت حیواناتى که به نام «بتها» ذبح مى‏شد خوددارى کنند، و تنها از گوشت حیواناتى که به نام خدا ذبح مى‏گردید استفاده نماید، لذا نخست مى‏گوید: «از چیزهایى بخورید که نام خدا بر آن برده شده است، اگر به آیاتش ایمان دارید»(فَکُلُوا مِمَّا ذُکِرَ اسْمُ اللَّهِ عَلَیْهِ إِنْ کُنْتُمْ بِآیاتِهِ مُؤْمِنِینَ).یعنى، ایمان تنها ادّعا و گفتار و عقیده نیست بلکه باید در لابلاى عمل نیز آشکار گردد. کسى که به خداى یکتا ایمان دارد تنها از این گوشتها مى‏خورد.

 

اعظم :


ایه 111: وقتی کسی نمیخواهد ایمان بیاورد فرقی نمی کند کدام معجزه را برایش بیاوری

ادم لجوجی که تصمیم بر نپذیرفتن ایمان گرفته با هیچ معجزه ای مومن نمیشه

 

بعضی معجزه ها مثل نزول فرشته نوعی اتمام حجت هستش و ایمان بعد از اون فایده ای نداره



ایه 112: شیاطین انس و جنّ از طریق القا به یکدیگر، با هم ارتباط دارند. «یوحى بعضهم الى بعض...»



ایه 112: هر پیامیری دشمنانی از جن و انس داره



ایه 112: اگر حکم ومشیت الهی نبود، شیاطین کوچکترین عملی نمی توانستند انجام دهند و در واقع عمل اینها هم مستند به اذن الهی است

 



ایه 113: این آیه در ادامه گفتار آیه قبلی است و می فرماید:ما آنها را به حال خود گذاشتیم تا با گفتار فریبنده مردم را بفریبند، تو نیز چون از آنها اعراض کنی ، آنها وحی شیطان را اجابت نموده و بسوی آن مایل می شوند و مورد پسندآنان قرار می گیرد و در نتیجه مرتکب گناهان و اعمال زشتی می شوند تا به اعلی درجه شقاوتی که در ذاتشان وجود دارد می رسند و اینچنین خداوند نه تنها اهل سعادت را در رسیدن به سعادت مطلوبشان یاری و مدد می کند،بلکه اهل شقاوت را نیز در رسیدن به سیر مطلوبشان که همان کمال شقاوت است مددمی رساند



ایه 116: یک ایه خیلی مهم



ایه 116: در مورد امورات دنیا می توان بر اساس حدس و گمان و تخمین جلو رفت

ولی در مورد امر اخرت و سعادت و شقاوت ابدی انسان نمیشه بر مبنای حدسیات پیش رفت

 

در حالیکه اکثر ادمهای روی زمین در مورد این امر سعادت و شقاوت ابدی از راه حدس و گمان و تخمین پیش میرن

 

که ما نباید راه اونا رو طی کنیم

 


ایه 116: - اکثریّت، دلیل حقانیّت نیست. ملاک، حقّ است نه عدد، پس در پیمودن راه حقّ از کمى افراد نهراسید. «اِن تُطِع اکثر...»

جلب نظر اکثریّت، گاهى به قیمت نابودى و انحراف خود انسان تمام مى‏شود. «اِن تطع اکثر... یضلّوک» (در راه خدا حرکت کنیم هر چند خلاف رأى اکثریّت باشد)



ایه 118: ،مطابق بیانات قبلی چون خدای متعال پروردگار عالمیان است و به اطاعت سزاوارتر می باشد، پس باید به هر حکمی که خدا تشریع فرموده ، گردن نهاد و در اینجا امر به خوردن ازگوشت حیوان تزکیه شده نموده است ، یعنی مؤمنان باید فقط از گوشت حیوانی بخورند که موقع ذبح نام خدا بر آن ذکر شده باشد و از حیوان غیر مذکی ،مثل میته یا مردار نخورند(ولا تأکلوا ممالم یذکراسم الله علیه )،و اطاعت این حکم را نیزمعلق به ایمان نمود ،چون مؤمن است که می داند خداوند در پیروی بر حق ،سزاوارتر می باشد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ ارديبهشت ۹۴ ، ۰۹:۵۶
* مسافر
چهارشنبه, ۱۶ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۰۹:۵۶ ق.ظ

141 . صفحه 141


شانزدهم اردیبهشت :


نفیسه 



(آیه 102)- در این آیه پس از ذکر خالقیت، نسبت به همه چیز و ابداع و ایجاد آسمانها و زمین و منزه بودن او از عوارض جسم و جسمانى و همسر و فرزند و احاطه علمى او به هر کار و هر چیز، چنین نتیجه مى‏گیرد: «خداوند و پروردگار شما چنین کسى است (و چون هیچ کس داراى چنین صفات نیست) هیچ کس غیر او نیز شایسته عبودیت نخواهد بود، پروردگار اوست و آفریدگار هم اوست (بنابراین معبود هم تنها او مى‏تواند باشد) پس او را بپرستید» (ذلِکُمُ اللَّهُ رَبُّکُمْ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ خالِقُ کُلِّ شَیْ‏ءٍ فَاعْبُدُوهُ).و در پایان آیه براى این که هر گونه امیدى را به غیر خدا قطع کند و ریشه هر گونه شرک و بطور کلى تکیه به غیر خدا را بسوزاند، مى‏گوید:«حافظ و نگهبان و مدبر همه چیز اوست» (وَ هُوَ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ وَکِیلٌ).

 



(آیه 103)- در آیه براى اثبات حاکمیت و نگاهبانى او نسبت به همه چیز و همچنین براى اثبات تفاوت او با همه موجودات مى‏گوید: «چشمها او را نمى‏بینند، اما او همه چشمها را ادراک مى‏کند و او بخشنده انواع نعمتها و با خبر از تمام ریزه‏کاریها و آگاه از همه چیز است» مصالح بندگان را مى‏داند و از نیازهاى آنها باخبر است و به مقتضاى لطفش با آنها رفتار مى‏کند (لا تُدْرِکُهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ یُدْرِکُ الْأَبْصارَ وَ هُوَ اللَّطِیفُ الْخَبِیرُ).در حقیقت کسى که مى‏خواهد حافظ و مربى و پناهگاه همه چیز باشد باید این صفات را دارا باشد.چشمها، خدا را نمى‏بیند!دلایل عقلى گواهى مى‏دهد که خداوند هرگز با چشم دیده نخواهد شد، زیرا چشم تنها اجسام یا صحیحتر بعضى از کیفیات آنها را مى‏بیند و چیزى که جسم نیست و کیفیت جسم هم نمى‏باشد، هرگز با چشم مشاهده نخواهد شد و به تعبیر دیگر، اگر چیزى با چشم دیده شود، حتما باید داراى مکان و جهت و ماده باشد، در حالى که او برتر از همه اینهاست، او وجودى است نامحدود و به همین دلیل بالاتر از جهان ماده است، زیرا در جهان ماده همه چیز محدود است.

 



(آیه 104)- وظیفه تو اجبار کردن نیست! از این به بعد قرآن یک نوع خلاصه و نتیجه گیرى از آیات گذشته مى‏کند، نخست مى‏گوید: «دلایل و نشانه‏هاى روشن در زمینه توحید و خداشناسى و نفى هرگونه شرک که مایه بصیرت و بینایى است براى شما آمد» (قَدْ جاءَکُمْ بَصائِرُ مِنْ رَبِّکُمْ).سپس براى این که روشن سازد این دلایل به قدر کافى حقیقت را آشکار مى‏سازد و جنبه منطقى دارد، مى‏گوید:«آنهایى که به وسیله این دلایل چهره حقیقت را بنگرند به سود خود گام برداشته‏اند، و آنها که همچون نابینایان از مشاهده آن خود را محروم سازند به زیان خود عمل کرده‏اند»(فَمَنْ أَبْصَرَ فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ عَمِیَ فَعَلَیْها).و در پایان آیه از زبان پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله مى‏گوید: «من نگاهبان و حافظ شما نیستم» (وَ ما أَنَا عَلَیْکُمْ بِحَفِیظٍ).



(آیه 105)- در این آیه براى تأکید این موضوع که تصمیم نهایى در انتخاب راه حق و باطل با خود مردم است، مى‏گوید:«این چنین ما آیات و دلایل را در شکلهاى گوناگون و قیافه‏هاى مختلف بیان کردیم» (وَ کَذلِکَ نُصَرِّفُ الْآیاتِ).ولى جمعى به مخالفت برخاستند و بدون مطالعه و هیچ گونه دلیل، گفتند:«این درسها را از دیگران (از یهود و نصارى و کتابهاى آنها) فرا گرفته‏اى» (وَ لِیَقُولُوا دَرَسْتَ).ولى «هدف ما این است که آن را براى کسانى که علم و آگاهى دارند روشن سازیم» (وَ لِنُبَیِّنَهُ لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ).

 


(آیه 106)- در اینجا وظیفه پیامبر صلّى اللّه علیه و آله را در برابر لجاجتها و کینه‏توزیها و تهمتهاى مخالفان، مشخص ساخته، مى‏گوید: «وظیفه تو آن است که از آنچه از طرف پروردگار بر تو وحى مى‏شود، پیروى کنى، خدایى که هیچ معبودى جز او نیست» (اتَّبِعْ ما أُوحِیَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ).و نیز «وظیفه تو این است که به مشرکان و نسبتهاى ناروا و سخنان بى‏اساس آنها اعتنا نکنى» (وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِکِینَ).در حقیقت این آیه یک نوع دلدارى و تقویت روحیه نسبت به پیامبر صلّى اللّه علیه و آله است، که در برابر این گونه مخالفان در عزم راسخ و آهنینش کمترین سستى حاصل نشود.

 


(آیه 107)- در این آیه، بار دیگر این حقیقت را تأیید مى‏کند که خداوند نمى‏خواهد آنها را به اجبار وادار به ایمان سازد و «اگر مى‏خواست همگى ایمان مى‏آوردند و هیچ کس مشرک نمى‏شد» (وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ ما أَشْرَکُوا).همچنین تأکید مى‏کند:«و ما تو را مسؤول (اعمال) آنها قرار ندادیم» (وَ ما جَعَلْناکَ عَلَیْهِمْ حَفِیظاً). همانطور که «تو وظیفه ندارى آنها را به اجبار (به ایمان) دعوت کنى» (وَ ما أَنْتَ عَلَیْهِمْ بِوَکِیلٍ).لحن این آیات از این نظر بسیار قابل ملاحظه است که ایمان به خدا و مبانى اسلام هیچ گونه جنبه تحمیلى نمى‏تواند داشته باشد، بلکه از طریق منطق و استدلال و نفوذ در فکر و روح افراد باید پیشروى کند، زیرا ایمان اجبارى ارزشى ندارد، مهم این است که مردم حقایق را درک کنند و با اراده و اختیار خویش آن را بپذیرند

 


(آیه 108)- به دنبال بحثى که در باره منطقى بودن تعلیمات اسلام و لزوم دعوت از راه استدلال، نه از راه اجبار، در آیات قبل گذشت، در این آیه تأکید مى‏کند که «هیچ گاه بتها و معبودهاى مشرکان را دشنام ندهید، زیرا این عمل سبب مى‏شود که آنها نیز نسبت به ساحت قدس خداوند همین کار را از روى ظلم و ستم و جهل و نادانى انجام دهند» (وَ لا تَسُبُّوا الَّذِینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ فَیَسُبُّوا اللَّهَ عَدْواً بِغَیْرِ عِلْمٍ).بطورى که از بعضى روایات استفاده مى‏شود، جمعى از مؤمنان بر اثر ناراحتى شدید که از مسأله بت‏پرستى داشتند، گاهى بتهاى مشرکان را به باد ناسزا گرفته و به آنها دشنام مى‏دادند، قرآن صریحا از این موضوع، نهى کرد و رعایت اصول ادب و عفت و نزاکت در بیان را، حتى در برابر خرافى‏ترین و بدترین ادیان، لازم مى‏شمرد. زیرا با دشنام و ناسزا نمى‏توان کسى را از مسیر غلط باز داشت چرا که هر گروه و ملتى نسبت به عقاید و اعمال خود، تعصب دارد، همانطور که قرآن در جمله بعد مى‏گوید: «ما این چنین براى هر جمعیتى عملشان را زینت دادیم» (کَذلِکَ زَیَّنَّا لِکُلِّ أُمَّةٍ عَمَلَهُمْ).و در پایان آیه مى‏فرماید:«بازگشت همه آنها به سوى خداست، و به آنها خبر مى‏دهد که چه اعمالى انجام داده‏اند»(ثُمَّ إِلى‏ رَبِّهِمْ مَرْجِعُهُمْ فَیُنَبِّئُهُمْ بِما کانُوا یَعْمَلُونَ).


اعظم :




آیه 102 : مشرکان خدا رو به عنوان خالق قبول دارن بارها در قرآن گفته شده اگه از اونا بپرسین فلان چیز رو کی خلق کرده می گن خدا یعنی با اصل آفرینش توط خداوند مشکلی ندارن اونا به "رب" بودن خداوند اعتقادی ندارن یعنی اینکه نه تنها آفرینش هر موجود دست خداوند بلکه بقاء و ثباتش هم به اراده خداونده و هدایت موجودات هم بر عهده داره و شایسته پرستشه .... در این آیه بعد از توصیفاتی که در صفحه قبل انجام شد از دلایل توحیدی در این آیه می گه همین خداوند "رب " شماست و شایته پرستش "فاعبدواه "


آیه 103 :مادی بودن خداوند از دید مشرکان رو ابطال می کنه



آیه 104 :درسته خداوند با چشم دیده نمیشه ولی با "بصیرت" دیده میشه .... دلایل صفحه قبلی رو اگه با چشم دل نظر کنیم خداوند رو می بینیم ....

یا این ترجیع بند هاتف اصفهانی افتادم

 

یار بی پرده از در و دیوار

در تجلی است یا اولی الابصار

 

شمع جویی و آفتاب بلند

روز بس روشن و تو در شب تار

 

گر ز ظلمات خود رهی بینی

همه عالم مشارق انوار



آیه 105 : آیات خود را با عبارات گوناگون بیان می کنیم تااین افراد شقی وبیچاره بگویند تواین سخنان را ازاهل کتاب تعلیم گرفته ای . و در آخر می فرماید: هدف دیگر ما این است که با این تنوع در گفتار،دلهای دانایان را پاک نموده و آنها را شرح صدر بدهیم ،همچنانکه فرموده است

 

باران که در لطافت طبعش خلاف نیست‏

در باغ، لاله روید ودر شوره زار، خَس



آیه 106 : اعرض عن المشرکین یعنی : وظیفه تو تنها تبلیغ و ابلاغ رسالت است نه آنکه تو وکیل آنها باشی ، بلکه حفیظ و وکیل آنها خداست و خدابه جهت استکبارشان آنها را به حال خود گذاشته تا در همان ضلالت خود باقی بمانند.

 


آیه 107 : پیامبران الهى، مربّى و معلّم مردمند نه زندانبانانى که با زور و تحمیل، دستور دهند. «ما جعلناک علیهم حفیظاً»

پیامبر، نه مسئول دفع بلا از مشرکان و نه مسئول جلب منفعت براى آنان است. «ما جعلناک علیهم حفیظاً و ما انت علیهم بوکیل» انبیا ضامنِ وظیفه‏اند نه نتیجه. با آن همه تلاش، گروه بسیارى مشرک ماندند. «و ما أنت علیهم بوکیل»

پیامبر، براى هدایت مردم سوز و گداز داشت. «و ما أنت علیهم بوکیل»



آیه 108 : یک آیه خیلی مهم ...دقت کنیم

در این آیه توهین به مقدسات دیگران ممنون می شود

در این آیه خداوند مؤمنان را امر به ادب دینی می کند تا با رعایت آن احترام مقدسات جامعه دینی محفوظ بماند و دستخوش اهانت و ناسزا یاتمسخر نشود. پس اگر مؤمنان بتهای مشرکین را دشنام دهند، تعصب جاهلی ، مشرکان راوادار می کند که کرامت الوهیت را مورد تعرض قرار دهند، یعنی به خدای متعال ناسزا بگویند و در این صورت خود مؤمنین باعث هتک حرمت و جسارت نسبت به مقام کبریائی پروردگار شده اند . و از عمومیت عبارت بعدی ،نهی از هر کلام زشتی نسبت به مقدسات دینی مردم استفاده می شود، چون هر گروه و جماعتی به اعمال خود عشق ورزیده وآنها را پسندیده و زیبا می بینند

از اونجایی که این آیه خیلی مهم از تفسیر نور هم این آیه رو ببینیم تفسیر نور

1- احساسات خود را نسبت به مخالفان کنترل کنیم و از هرگونه بد دهنى و ناسزا بپرهیزیم. «لاتسبّوا»

2- به بازتاب برخوردهاى خود توجّه کنیم. «لاتسبّوا... فیسبّوااللَّه»

3- با فحش و ناسزا، نمى‏توان مردم را از مسیر غلط باز داشت. «لا تسبّوا»

4- ناسزاگویى، عامل بروز دشمنى و کینه و ناسزا شنیدن است. «لاتسبّوا... فیسبّوا... عَدْواً»

5 - دشنام، یا نشانه نداشتن منطق است، یا نداشتن ادب و یا صبر. (مسلمان با پرهیز از ناسزا، باید نشان دهد که صبر و منطق و ادب دارد.) «لا تسبّوا»

6- هر کارى که سبب توهین به مقدّسات شود، حرام است. «فیسبّوا اللَّه»

7- استفاده از حربه‏ى دشنام وناسزا، در نهى از منکر و تبلیغات ومناظرات ممنوع است. «لاتسبّوا»

8 - کارى که سبب کشیده‏شدن دیگران به گناه وحرام مى‏شود، حرام است. [451] «لاتسبّوا... فیسبّوا»

9- گاهى انسان ناخودآگاه در گناه دیگران شریک مى‏شود، آنجا که مقدّمات گناه دیگران را فراهم کند. «فیسبّوااللَّه»

10- از سنّت‏هاى الهى، زیبا جلوه کردن اعمال امّت‏ها در نظر آنان است. «زیّنا لکلّ اُمّة عملهم» (هر اُمّتى اعمال خود را هرچند ناحقّ باشد، زیبا مى‏پندارد)

11- جلوه‏نمایى و زیبادیدن، نشانه‏ى حقانیّت نیست. «زیّنا لکل اُمّة عملهم»

12- آگاه کردن مردم از کرده‏هاى خویش در قیامت، از شئون ربوبیّت الهى است. «الى ربّهم مرجعهم فینبّهم...»

آیه 109 : این همه آیات روشن که در مورد خدایی خداوند مطرح شد باز هم مشرکین طالب معجزه ان در صورتیکه با اون هم ایمان نمیارن ... امان از آدم بهانه جو و ادمی که "نخواد" حقیقتی رو قبول کنه

آیه 110 : ایمان به خدا و رسالت نیاز به قلب سالم دارد. «و نُقَلِّب أفئدتهم» و کسى را که خداوند رها کند، سرگردان مى‏شود. «نذرهم... یعمهون»



 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ ارديبهشت ۹۴ ، ۰۹:۵۶
* مسافر