قرآن; کتاب زندگی...کتابی برای هدایت

إِنَّ هَذَا الْقُرْآنَ یِهْدِی لِلَّتِی هِیَ أَقْوَمُ
مشخصات بلاگ
قرآن; کتاب زندگی...کتابی برای هدایت

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
وَقَالَ الرَّسُولُ یَا رَبِّ إِنَّ قَوْمِی اتَّخَذُوا هَذَا الْقُرْآنَ مَهْجُورًا (30 فرقان )
و پیامبر گفت پروردگارا قوم من این قرآن را رها کردند

در تاریخ 93/09/27 تصمیم گرفتیم با گروهی از دوستان روزانه یه صفحه قرآن بخونیم
و هر کس توی هر صفحه ای نکته ای براش جالب بود ، یا چیزی در موردش می دونست ، یا تفسیری در مورد اون صفحه خونده بود رو با یقیه به اشتراک بذاره
اینجا رو هم بنا کردیم برای اینکه اگه خواستیم یه روزی مروری به مطالب بکنیم برامون ساده تر باشه
و یا اگه دوستی وسطای راه بهمون پیوست بتونه مطالب قبلی رو مرور کنه
شایدم یه زمانی بچه هامون خواستن بدونن فهم مادراشون از قرآن چه جوری بوده
هر چند امیدواریم که به زودی حضرت مهدی علیه السلام ظهور کنن و ما و بچه هامون قرآن رو همونجور بفهمیم که باید
الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم

آخرین مطالب

۲۹ مطلب در اسفند ۱۳۹۴ ثبت شده است

شنبه, ۲۹ اسفند ۱۳۹۴، ۱۲:۰۵ ق.ظ

459 . صفحه 459

بیست و نهم اسفند : 


نفیسه : 


(آیه 6)- همه شما را از نفس واحدى آفرید: باز در اینجا سخن از آیات عظمت آفرینش خداوند و بیان قسمت دیگرى از نعمتهاى گوناگون او در مورد انسانهاست.

نخست از آفرینش انسان سخن مى‏گوید، مى‏فرماید: «او شما را از یک نفس آفرید، و همسرش را از (باقیمانده گل) او خلق کرد» (خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ ثُمَّ جَعَلَ مِنْها زَوْجَها).

آفرینش همه انسانها از «نفس واحد» اشاره به مسأله آفرینش آدم جد نخستین ماست، که این همه افراد بشر با تنوع خلقت، و خلق و خوى متفاوت، و استعدادها و ذوقهاى مختلف، همه به یک ریشه باز مى‏گردد که آن «آدم» است.

تعبیر به «ثُمَّ جَعَلَ مِنْها زَوْجَها» در واقع اشاره به این است که خدا آدم را آفرید سپس همسرش را از باقیمانده گل او خلق کرد.

لازم به یادآورى است که آفرینش همسر آدم از اجزاى وجود خود آدم نبوده بلکه از باقیمانده گل او صورت گرفته است، چنانکه در روایات اسلامى به آن تصریح شده.

بعد از آن به مسأله آفرینش چهار پایان که از وسائل مهم زندگى انسانهاست- از یک سو براى تغذیه خود از شیر و گوشت آنها استفاده مى‏کنند، و از سوى دیگر از پوست و پشم آنها لباس و انواع وسائل زندگى مى‏سازند، و از سوى سوم به عنوان مرکب و وسیله حمل و نقل از آنها بهره مى‏گیرند- اشاره کرده، مى‏فرماید: «و برای شما هشت زوج از چهار پایان ایجاد کرد» (وَ أَنْزَلَ لَکُمْ مِنَ الْأَنْعامِ ثَمانِیَةَ أَزْواجٍ).


منظور از «هشت زوج» گوسفند و بز نر و ماده، شتر و گاو نر و ماده است.

سپس به حلقه دیگرى از حلقه‏هاى آفرینش پروردگار که تطورات خلقت جنین بوده باشد پرداخته، مى‏گوید: «او شما را در شکم مادرانتان آفرینشى بعد از آفرینش دیگر در میان تاریکیهاى سه گانه مى‏بخشد» (یَخْلُقُکُمْ فِی بُطُونِ أُمَّهاتِکُمْ خَلْقاً مِنْ بَعْدِ خَلْقٍ فِی ظُلُماتٍ ثَلاثٍ).

ظلمتهاى سه گانه اشاره به ظلمت شکم مادر، و ظلمت رحم، و مشیمه (کیسه مخصوصى که جنین در آن قرار گرفته است) مى‏باشد که در حقیقت سه پرده ضخیم است که بر روى جنین کشیده شده.

سید الشهدا، امام حسین علیه السّلام در دعاى معروف «عرفه» به هنگام برشمردن نعمت و قدرت خداوند به پیشگاه او چنین عرض مى‏کند: «آغاز آفرینش مرا از قطرات ناچیز منى قرار دادى، سپس مرا در ظلمتهاى سه گانه، در میان گوشت و پوست و خون ساکن نمودى، آفرینش مرا آشکار نساختى، و در آن مخفیگاه به تطورات خلقتم ادامه دادى، و هیچیک از امور حیاتى مرا به من واگذار نکردى، سپس مرا به دنیا کامل و سالم منتقل ساختى».

در پایان آیه و بعد از ذکر حلقه‏هاى سه گانه توحیدى پیرامون خلقت انسان، و چهارپایان، و تطورات جنین، مى‏گوید: «این است خداوند، پروردگار شما که حکومت (عالم هستى) از آن اوست، هیچ معبودى جز او نیست پس چگونه از راه حق منحرف مى‏شوید»؟! (ذلِکُمُ اللَّهُ رَبُّکُمْ لَهُ الْمُلْکُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ فَأَنَّى تُصْرَفُونَ).

گوئى انسان را بعد از مشاهده این آثار بزرگ توحیدى به مقام شهود ذات پروردگار رسانده، سپس به ذات مقدسش اشاره کرده، مى‏گوید: «این است خداوند و معبود و پروردگار شما»

با صد هزار جلوه برون آمدى که من

با صد هزار دیده تماشا کنم تو را




(آیه 7)- بعد از ذکر این نعمتهاى بزرگ پروردگار، در این آیه به مسأله «شکر و کفران» پرداخته و جوانب آن را مورد بررسى قرار مى‏دهد.نخست مى‏گوید: نتیجه کفران و شکر شما به خودتان باز مى‏گردد «اگر کفران کنید، خداوند از شما بى‏نیاز است» و همچنین اگر شکر نعمت او را به جا آورید نیازى به آن ندارد (إِنْ تَکْفُرُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَنِیٌّ عَنْکُمْ).

سپس مى‏افزاید: این غنا و بى‏نیازى پروردگار مانع از آن نیست که شما را مکلف به شکر و ممنوع از کفران سازد، چرا که «تکلیف» خود لطف و نعمت دیگرى است، آرى «او هرگز کفران را براى بندگانش نمى‏پسندد، و اگر شکر او را به جا آورید آن را براى شما مى‏پسندد» (وَ لا یَرْضى‏ لِعِبادِهِ الْکُفْرَ وَ إِنْ تَشْکُرُوا یَرْضَهُ لَکُمْ).

بعد از بیان این دو مطلب به مسأله سومى در این رابطه مى‏پردازد، و آن «مسؤولیت هر کس در برابر عمل خویش است» چرا که مسأله «تکلیف» بدون این معنى کامل نمى‏شود، مى‏فرماید: «و هیچ گنهکارى گناه دیگرى را بر دوش نمى‏کشد»! (وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى‏).

و از آنجا که تکلیف بدون کیفر و پاداش معنى ندارد، در مرحله چهارم به مسأله معاد اشاره کرده، مى‏گوید: «سپس بازگشت همه شما به سوى پروردگارتان است، و او شما را از آنچه انجام مى‏دادید آگاه مى‏سازد» (ثُمَّ إِلى‏ رَبِّکُمْ مَرْجِعُکُمْ فَیُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ).

و چون مسأله محاسبه و جزا بدون علم و آگاهى از اسرار نهان امکان پذیر نیست، آیه را با این جمله پایان مى‏دهد: «چرا که او به آنچه در سینه‏هاست آگاه است» (إِنَّهُ عَلِیمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ).

و به این ترتیب مجموعه‏اى از فلسفه تکلیف و خصوصیات آن، و همچنین مسؤولیت انسانها و مسأله جزا و پاداش و کیفر را در جمله‏هایى کوتاه و منسجم بیان مى‏دارد.




(آیه 8)- در آیات گذشته سخن از توحید استدلالى و معرفت پروردگار از طریق مطالعه آیات عظمت او در آفاق و انفس بود. در اینجا از توحید فطرى سخن به میان مى‏آورد و روشن مى‏سازد آنچه را که انسان از طریق عقل و خرد و مطالعه نظام آفرینش درک مى‏کند به صورت فطرى در اعماق جانش وجود دارد که در طوفانهاى حوادث، خود را نشان مى‏دهد. مى‏فرماید: «و هنگامى که انسان را زیانى رسد (نور توحید در قلبش درخشیدن مى‏گیرد) پروردگار خود را مى‏خواند در حالى که به سوى او باز مى‏گردد» و از گناه و غفلت خود پشیمان است (وَ إِذا مَسَّ الْإِنْسانَ ضُرٌّ دَعا رَبَّهُ مُنِیباً إِلَیْهِ).

«اما هنگامى که نعمتى از خود به او عطا کند، آنچه را به خاطر آن قبلا خدا را مى‏خواند از یاد مى‏برد» (ثُمَّ إِذا خَوَّلَهُ نِعْمَةً مِنْهُ نَسِیَ ما کانَ یَدْعُوا إِلَیْهِ مِنْ قَبْلُ).

«و براى خداوند همتایانى قرار مى‏دهد تا (علاوه بر گمراهى خویش) مردم را از راه او منحرف سازد» (وَ جَعَلَ لِلَّهِ أَنْداداً لِیُضِلَّ عَنْ سَبِیلِهِ).

منظور از «انسان» در اینجا انسانهاى عادى و تربیت نایافته در پرتو تعلیمات انبیاء است، و گر نه دست پروردگان مردان حق همچون خود آنان در «سرّاء» و «ضرّاء» در ناراحتیها و راحتیها، در ناکامیها و کامیابیها همواره به یاد او هستند، و دست به دامن لطف او دارند.

در پایان آیه این گونه افراد را با تهدیدى صریح و قاطع مخاطب ساخته، مى‏گوید: «به او بگو: از کفرت بهره گیر (و چند روزى را به غفلت و غرور طى کن اما بدان) که از دوزخیانى» (قُلْ تَمَتَّعْ بِکُفْرِکَ قَلِیلًا إِنَّکَ مِنْ أَصْحابِ النَّارِ).

مگر چنین انسان کوته فکر گمراه و گمراه کننده سرنوشتى غیر از این مى‏تواند داشته باشد.




(آیه 9)- آیا عالمان و جاهلان یکسانند؟ در این آیه از روش مقایسه- که روش شناخته شده قرآن براى تفهیم مسائل مختلف است- استفاده کرده، مى‏گوید:

آیا چنین کسى با ارزش است «یا کسى که در ساعات شب به عبادت مشغول است، و در حال سجده و قیام، از عذاب آخرت مى‏ترسد و به رحمت پروردگارش امیدوار است» (أَمَّنْ هُوَ قانِتٌ آناءَ اللَّیْلِ ساجِداً وَ قائِماً یَحْذَرُ الْآخِرَةَ وَ یَرْجُوا رَحْمَةَ رَبِّهِ).

آن انسان مشرک و فراموشکار و متلون و گمراه و گمراه کننده کجا و این انسان بیدار دل و نورانى که با خوف و رجاء خدا را مى‏خواند، کجا؟! تکیه روى ساعات شب به خاطر آن است که در آن ساعات حضور قلب بیشتر و آلودگى به ریا از هر زمان کمتر است.در دنباله آیه پیامبر را مخاطب ساخته، مى‏فرماید: «بگو: آیا کسانى که مى‏دانند با کسانى که نمى‏دانند یکسانند»؟! (قُلْ هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ).

نه، یکسان نیستند «تنها خردمندان متذکر مى‏شوند» (إِنَّما یَتَذَکَّرُ أُولُوا الْأَلْبابِ).

گر چه سؤال فوق سؤالى است وسیع و گسترده ولى اشاره‏اى است به سؤال قبل یعنى آیا کسانى که مى‏دانند آن مشرکان لجوج و کوردل با این مؤمنان پاک و روشن ضمیر و مخلص نابرابرند با کسانى که از این واقعیت روشن آگاه نیستند مساویند؟

این جمله جزء شعارهاى اساسى اسلام است که عظمت مقام علم و عالمان را در برابر جاهلان روشن مى‏سازد، و معلوم مى‏شود این دو گروه نه در پیشگاه خدا یکسانند، و نه در نظر خلق آگاه، نه در دنیا در یک صف قرار دارند، و نه در آخرت، نه در ظاهر یکسانند و نه در باطن.

علم در این آیه و آیات دیگر قرآن به معنى دانستن یک مشت اصطلاحات یا روابط مادى در میان اشیاء، و به اصطلاح «علوم رسمى» نیست، بلکه منظور از آن معرفت و آگاهى خاصى است که انسان را به «قنوت» یعنى اطاعت پروردگار، و ترس از دادگاه او و امید به رحمت خدا دعوت مى‏کند، این است حقیقت علم، و علوم رسمى نیز اگر در خدمت چنین معرفتى باشد علم است، و اگر مایه غرور و غفلت و ظلم و فساد در ارض شود «قیل و قالى» بیش نیست.




(آیه 10)- خطوط اصلى برنامه بندگان مخلص: در حقیقت آیات گذشته که مقایسه‏اى میان مشرکان مغرور و مؤمنان مطیع فرمان خدا و نیز میان عالمان و جاهلان شده بود، در اینجا خطوط اصلى برنامه‏هاى بندگان راستین و مخلص را ضمن «هفت دستور» که در طى چند آیه آمده و هر آیه با خطاب «قل» شروع مى‏شود بیان شده است.

نخست از تقوا شروع مى‏کند و به پیامبر صلّى اللّه علیه و اله دستور مى‏دهد: «بگو: اى بندگان من که ایمان آورده‏اید! از (مخالفت پروردگارتان بپرهیزید» (قُلْ یا عِبادِ الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا رَبَّکُمْ).

آرى! تقوا که همان خویشتن دارى در برابر گناه، و احساس مسؤولیت و تعهد در پیشگاه حق است نخستین برنامه بندگان مؤمن خدا و معیار شخصیت و کرامت انسان در پیشگاه پروردگار است.

در دومین دستور به مسأله «احسان و نیکوکارى» در این دنیا که دار عمل است پرداخته، و از طریق بیان نتیجه احسان، مردم را به آن تشویق و تحریص مى‏کند، مى‏فرماید: «براى کسانى که در این دنیا نیکى کرده‏اند پاداش نیکى است» (لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا فِی هذِهِ الدُّنْیا حَسَنَةٌ).

آرى! نیکوکارى بطور مطلق در این دنیا در گفتار، در عمل، در طرز اندیشه و تفکر نسبت به دوستان، و نسبت به بیگانگان، نتیجه‏اش برخوردارى از پاداش عظیم در هر دو جهان است که نیکى جز نتیجه نیک نخواهد داشت.

در حقیقت تقوا یک عامل بازدارنده است، و احسان یک عامل حرکت آفرین که مجموعا «ترک گناه» و «انجام فرائض و مستحبات» را شامل مى‏شود.

سومین دستور تشویق به «هجرت» از مراکز شرک و کفر و آلوده به گناه است مى‏گوید: «و زمین خداوند وسیع است» اگر تحت فشار سران کفر بودید مهاجرت کنید (وَ أَرْضُ اللَّهِ واسِعَةٌ).

که در حقیقت پاسخى است به بهانه جویان سست اراده‏اى که مى‏گفتند: ما در سرزمین مکه به خاطر سیطره حکومت مشرکان قادر به انجام وظایف الهى خود نیستیم، قرآن مى‏گوید: سرزمین خدا محدود به مکه نیست، مکه نشد مدینه، دنیا پهناور است، به جاى دیگر نقل مکان کنید.

این به خوبى نشان مى‏دهد که فشار و خفقان محیط در آنجا که امکان هجرت وجود دارد به هیچ وجه در پیشگاه خدا عذر نیست.

و از آنجا که هجرت معمولا همراه با مشکلات فراوانى در جنبه‏هاى مختلف زندگى است چهارمین دستور را درباره صبر و استقامت به این صورت بیان مى‏کند: «صابران اجر و پاداش خود را بى‏حساب دریافت مى‏دارند» (إِنَّما یُوَفَّى الصَّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَیْرِ حِسابٍ).

تعبیر «بغیر حساب» نشان مى‏دهد که صابران با استقامت برترین اجر و پاداش را در پیشگاه خدا دارند، و اهمیت هیچ عملى به پایه صبر و استقامت نمى‏رسد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ اسفند ۹۴ ، ۰۰:۰۵
* مسافر
جمعه, ۲۸ اسفند ۱۳۹۴، ۱۲:۰۵ ق.ظ

458 . صفحه 458


بیست و هشتم فروردین : 


نفیسه : 


(آیه 84)- آخرین سخن درباره ابلیس! چند آیه آخر سوره ص در حقیقت خلاصه‏اى است از تمام محتواى این سوره و نتیجه‏اى است براى بحثهاى مختلفى که در این سوره آمده است.

نخست در پاسخ ابلیس- که تهدید کرد تمام انسانها را به جز «مخلصین» اغوا مى‏کند- خداوند «فرمود: به حق سوگند، و حق مى‏گویم» (قالَ فَالْحَقُّ وَ الْحَقَّ أَقُولُ).



(آیه 85)- «که جهنم را از تو و هر کدام از آنان که از تو پیروى کند، پر خواهم کرد» (لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْکَ وَ مِمَّنْ تَبِعَکَ مِنْهُمْ أَجْمَعِینَ).

این تأکیدات براى این است که کسى کمترین تردید و شکى در این باره به خود راه ندهد که براى شیطان و پیروانش راه نجاتى نیست و ادامه خط آنها «دار و البوار» منتهى مى‏گردد.




(آیه 86)- سپس در پایان روى سخن را به پیامبر کرده و چهار مطلب مهم را در عباراتى کوتاه بیان مى‏کند، در مرحله اول مى‏فرماید: «بگو: من از شما هیچ اجر و پاداشى نمى‏طلبم» (قُلْ ما أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ).

و به این ترتیب به بهانه‏هاى بهانه جویان پایان مى‏دهد، و روشن مى‏سازد که من تنها طالب نجات و سعادت شما هستم، پاداش من تنها بر خداست، همان گونه که در آیات دیگرى از قرآن مجید از قبیل آیه 47 سوره سبأ به آن تصریح شده است «إِنْ أَجْرِیَ إِلَّا عَلَى اللَّهِ».

این خود یکى از دلائل صدق پیامبر صلّى اللّه علیه و اله است.

در مرحله دوم مى‏گوید: «و من از متکلفین نیستم» (وَ ما أَنَا مِنَ الْمُتَکَلِّفِینَ).

سخنانم مقرون به دلیل و منطق است، و هیچ گونه تکلفى در آن وجود ندارد، عباراتم روشن و سخنانم خالى از هرگونه ابهام و پیچیدگى است.



(آیه 87)- در مرحله سوم هدف اصلى این دعوت بزرگ و نزول این کتاب آسمانى را بیان کرده، مى‏فرماید: «این (قرآن) تذکرى براى همه جهانیان است» (إِنْ هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ لِلْعالَمِینَ).

آرى! مهم آن است که مردم از غفلت به درآیند و به تفکر و اندیشه پردازند.




(آیه 88)- و در چهارمین و آخرین مرحله مخالفان را با عباراتى کوتاه و پر معنى تهدید کرده، مى‏گوید: «و خبر آن را بعد از مدتى مى‏شنوید»! (وَ لَتَعْلَمُنَّ نَبَأَهُ بَعْدَ حِینٍ).

ممکن است شما این سخنان را جدى نگیرید، اما به زودى صدق گفتار من آشکار خواهد شد، هم در این جهان در میدانهاى نبرد اسلام و کفر، در منطقه نفوذ اجتماعى و فکرى، در مجازاتهاى الهى، و هم در عالم دیگر و مجازاتهاى دردناک خدا خواهید دید، خلاصه تازیانه الهى آماده است و به زودى بر گرده مستکبران و ظالمان فرود خواهد آمد.




درسهایی از سوره ی مبارکه ی صاد


65-و ما من اله الا الله الواحد القهار

1-قرآن فطرتهای خفته را بیدار و دانسته های فراموش شده را یادآوری میکند.

8-شک اگر طبیعی باشد قهر و عذابی را در پی ندارد،مگر در صورتی که میتوانسته آنرا برطرف کند و یقین حاصل نماید و در این امر کوتاهی شده باشد.بنابراین اگر تشکیک برخاسته از غرور و تحقیر و تضعیف دیگران باشد،تهدید و قهر و عذاب به دنبال دارد.

27-در تمام هستی هیچ ذره ای بیهوده خلق نشده است.

29-معارف قرآن پایان ناپذیر است.این که به همه دستور تدبر میدهد نشان آن است که هرکس تدبر نماید به نکته ی تازه ای میرسد و اگر علما و دانشمندان گذشته همه ی اسرار قرآن را فهمیده باشند ،تدبر ما لغو است.

35-استغفار قبل دعا ،سبب استجابت دعاست.

41-شکوه کردن از مشکلات نزد خداوند مانعی ندارد.

52-نشانه همسر خوب آنست که به غیر همسر خود چشم ندوزد.

62-زود قضاوت نکنیم ساید افراد به ظاهر پست امروز ،عالی مقامهای قیامت باشند.

65-نقش هشدار و انذار در تربیت،بیش از نقش بشارت است.

72-روح پس از جسم آفریده شده و از بدن مستقل و جداست.

72-فرشتگان به خاطر نفخه ی الهی،به آدم سجده کردند ولی برخی انسانها حتی به خاطر ذات حق برای خدا سجده نمیکنند.

76-نژادپرستی،تفکری شیطانی است.

83-اخلاص در عبودیت ،شرط مصونیت از دامهای ابلیس است.

88-بشر در آینده از اخبار مهم قرآن پیرامون تحقق وعده ها و پیروزی متقین و صالحین آگاه خواهد شد.

35-رب اغفرلی




سی و نهمین سوره قرآن کریم،سوره زمر است.

این سوره در «مکّه» نازل شده و 75 آیه دارد.‏

محتواى سوره:

سوره زمر از چند بخش مهم تشکیل یافته است:

1- چیزى که بیش از همه در سراسر این سوره منعکس است مسأله دعوت به توحید خالص مى‏باشد، توصیه در تمام ابعاد و شاخه‏هایش و تعبیراتش در این زمینه آن چنان مؤثر است که قلب انسان را به سوى اخلاص مى‏کشاند و جذب مى‏کند.

2- مسأله دیگر مسأله «معاد» و دادگاه بزرگ عدالت خداست، مسأله ثواب و جزا، غرفه‏هاى بهشتى، و سایبانهاى آتشین دوزخى، مسأله ترس و وحشت روز قیامت، و آشکار شدن نتایج اعمال، و ظاهر شدن خود آنها در آن صحنه بزرگ.

این مسائل که بر محور معاد دور مى‏زند آن چنان با مسائل توحیدى آمیخته است که گوئى تار و پود یک پارچه را تشکیل مى‏دهد.

3- بخش دیگرى از این سوره که تنها قسمت کوتاهى از آن را اشغال مى‏کند اهمیت قرآن مجید است.

4- بخش دیگرى که آن هم نسبتا کوتاه است بیان سرنوشت اقوام پیشین و مجازات دردناک الهى نسبت به تکذیب کنندگان آیات حق مى‏باشد.

5- بالاخره بخشى از این سوره نیز پیرامون مسأله توبه و باز بودن درهاى بازگشت به سوى خداست.

این سوره به نام سوره «زمر» معروف است که از آیه 71 و 73 این سوره گرفته شده.

فضیلت تلاوت سوره:

در حدیثى از پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و اله مى‏خوانیم: «کسى که سوره زمر را قرائت کند خداوند امیدش را (از رحمت خود) قطع نخواهد کرد، و پاداش کسانى را که از خدا مى‏ترسند به او عطا مى‏کند».

و در حدیث دیگرى از امام صادق علیه السّلام چنین نقل شده: «کسى که سوره زمر را تلاوت کند خداوند شرف دنیا و آخرت به او مى‏دهد، و بدون داشتن مال و قبیله قدرت و عزت به او مى‏بخشد، آن چنان که هر کس او را ببیند از او حساب مى‏برد، و بدن او را بر آتش دوزخ حرام مى‏کند».

مقایسه فضیلت‏هاى فوق با محتواى این سوره به خوبى نشان مى‏دهد که این پاداشها از آن کسانى است که «تلاوت» را مقدمه‏اى براى «اندیشه» و «اندیشه» را وسیله‏اى براى «ایمان و عمل» قرار مى‏دهند.



(آیه 1)- این سوره با دو آیه درباره نزول قرآن مجید آغاز شده که در یک آیه مبدأ نزول قرآن یعنى ذات پاک خدا مطرح است، و در آیه دیگر محتوا و هدف قرآن.

نخست مى‏گوید: «این کتابى است که از سوى خداوند عزیز و حکیم نازل شده است» (تَنْزِیلُ الْکِتابِ مِنَ اللَّهِ الْعَزِیزِ الْحَکِیمِ).




(آیه 2)- سپس به محتواى این کتاب آسمانى و هدف آن پرداخته، مى‏گوید: «ما این کتاب را به حق بر تو نازل کردیم» (إِنَّا أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الْکِتابَ بِالْحَقِّ).

چیزى جز «حق» در آن نیست، و مطلبى جز «حق» در آن مشاهده نمى‏کنى از همین رو حق طلبان به دنبال آن مى‏روند و تشنه کامان وادى حقیقت در جستجوى محتواى آنند.

و از آنجا که هدف از نزول آن دادن دین خالص به انسانهاست در پایان آیه مى‏افزاید: «پس خدا را پرستش کن و دین خود را براى او خالص گردان» (فَاعْبُدِ اللَّهَ مُخْلِصاً لَهُ الدِّینَ).

«دین» مجموعه حیات معنوى و مادى انسان را در بر مى‏گیرد، و بندگان خالص خدا باید تمام شؤن زندگى خود را براى او خالص گردانند.




(آیه 3)- در این آیه بار دیگر روى مسأله «اخلاص» تأکید کرده، مى‏گوید:

«آگاه باشید که دین خالص از آن خداست»! (أَلا لِلَّهِ الدِّینُ الْخالِصُ).

این عبارت تاب دو معنى دارد:

نخست این که: آنچه را خدا مى‏پذیرد تنها دین خالص و تسلیم بى‏قید و شرط در برابر فرمان اوست.

دیگر این که: دین و آئین خالص را تنها از خدا باید گرفت، چرا که هر چه ساخته و پرداخته افکار انسانهاست نارساست، و آمیخته با خطا و اشتباه است.

این آیه در حقیقت بیان دلیل براى آیه قبل است، در آنجا مى‏گوید: خدا را روى اخلاص عبادت کن، و در اینجا مى‏افزاید: بدانید خدا تنها عمل خالص را مى‏پذیرد.

سپس به ابطال منطق سست و واهى مشرکان که راه اخلاص را رها کرده و در بیراهه شرک سرگردان شده‏اند پرداخته، چنین مى‏گوید: «و آنها که غیر خدا را اولیاى خود قرار دادند و دلیلشان این بود که: اینها را نمى‏پرستیم مگر به خاطر این که ما را به خداوند نزدیک کنند، خداوند روز قیامت میان آنان در آنچه اختلاف داشتند داورى مى‏کند» و آنجاست که فساد و تباهى اعمال و افکارشان بر همگان آشکار مى‏شود (وَ الَّذِینَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِیاءَ ما نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِیُقَرِّبُونا إِلَى اللَّهِ زُلْفى‏ إِنَّ اللَّهَ یَحْکُمُ بَیْنَهُمْ فِی ما هُمْ فِیهِ یَخْتَلِفُونَ).

این آیه در حقیقت تهدیدى است قاطع براى مشرکان که در روز قیامت که روز بر طرف شدن اختلافات و آشکار شدن حقائق است در میان آنها داورى مى‏کند، و آنان را به کیفر اعمالشان مى‏رساند، علاوه بر این که در صحنه محشر در برابر همگان رسوا مى‏شوند. قرآن مجید مخصوصا روى این نکته تأکید مى‏کند که انسان بدون هیچ واسطه‏اى مى‏تواند با خداى خود تماس گیرد.

نه او از ما دور است، و نه ما از او دوریم، تا نیازى به واسطه باشد، او از هرکس دیگر به ما نزدیکتر است، در همه جا حضور دارد، و در درون قلب ما جاى اوست.

بنابراین پرستش واسطه‏ها- خواه فرشتگان و جن و مانند آنها باشند، و خواه پرستش بتهاى سنگى و چوبى- یک عمل بى‏اساس و دروغین است، به علاوه کفران نعمتهاى پروردگار محسوب مى‏شود، چرا که بخشنده نعمت سزاوار پرستش است نه این موجودات بى‏جان یا سراپا نیاز.

لذا در پایان آیه مى‏گوید: «خداوند آن کس را که دروغگو و کفران کننده است هرگز هدایت نمى‏کند» (إِنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی مَنْ هُوَ کاذِبٌ کَفَّارٌ).

چرا که خود مقدمات بسته شدن درهاى هدایت را فراهم ساخته است.




(آیه 4)- او حاکم بر همه چیز است، چه نیازى به فرزند دارد؟

مشرکان علاوه بر این که بتها را واسطه و شفیعان نزد خدا مى‏دانستند عقیده دیگرى در باره بعضى از معبودان خود مانند فرشتگان داشتند که آنها را دختران خدا مى‏پنداشتند.

آیه شریفه به پاسخ این پندار زشت پرداخته، مى‏گوید: «اگر (به فرض محال) خدا مى‏خواست فرزندى انتخاب کند از میان مخلوقاتش آنچه را مى‏خواست بر مى‏گزید» (لَوْ أَرادَ اللَّهُ أَنْ یَتَّخِذَ وَلَداً لَاصْطَفى‏ مِمَّا یَخْلُقُ ما یَشاءُ).

«منزه است (از این که فرزندى داشته باشد) او خداوند یکتاى پیروز است» (سُبْحانَهُ هُوَ اللَّهُ الْواحِدُ الْقَهَّارُ).

آیه در صدد بیان این مطلب است که فرزند لابد براى «کمک» یا «انس روحى» است، به فرض محال که خداوند نیاز به چنین چیزى داشت فرزند لزومى نداشت، بلکه از میان مخلوقات شریف خود کسانى را بر مى‏گزید که این هدف را تأمین کنند چرا فرزند انتخاب کند؟

ولى از آنجا که او واحد و یگانه و قاهر و غالب بر همه چیز و ازلى و ابدى است نه نیازى به کمک کسى دارد، و نه وحشتى در او تصور مى‏شود که از طریق انس گرفتن با چیزى بر طرف گردد و نه احتیاج به ادامه نسل دارد، بنابراین او منزه و پاک است از داشتن فرزند خواه فرزند حقیقى باشد و یا فرزند انتخابى.




(آیه 5)- سپس براى تثبیت این واقعیت که خدا هیچ نیازى به مخلوقات ندارد، و نیز براى بیان نشانه‏هائى از توحید و عظمتش مى‏فرماید: «آسمانها و زمین را به حق آفرید» (خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ).

حق بودن آنها دلیل بر این است که هدفى بزرگ در کار بوده که آن چیزى جز تکامل موجودات، و در پیشاپیش آنها انسان، و سپس منتهى شدن به رستاخیز نیست.

بعد از بیان این آفرینش بزرگ به گوشه‏اى از تدبیر عجیب و تغییرات حساب شده و نظامات شگرف حاکم بر آنها اشاره کرده، مى‏گوید: «شب را بر روز مى‏پیچد و روز را بر شب» (یُکَوِّرُ اللَّیْلَ عَلَى النَّهارِ وَ یُکَوِّرُ النَّهارَ عَلَى اللَّیْلِ).

نکته لطیفى که در این تعبیر قرآنى، نهفته این است که زمین کروى است و به دور خود گردش مى‏کند و بر اثر این گردش، نوار سیاه شب و نوار سفید روز دائما گرد آن مى‏گردند، گوئى از یکسو نوار سفید بر سیاه و از سوى دیگر نوار سیاه بر سفید پیچیده مى‏شود.

به هر حال قرآن مجید در مورد نظام «نور» و «ظلمت» پیدایش شب و روز تعبیرات گوناگونى دارد که هر کدام به نکته‏اى اشاره مى‏کند و از زاویه خاصى به آن مى‏نگرد.

سپس به گوشه دیگرى از تدبیر و نظم این جهان پرداخته، مى‏گوید:

«و خورشید و ماه را مسخر فرمان خویش قرار داد که هر کدام تا سرآمد معینى به حرکت خود ادامه مى‏دهند» (وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ کُلٌّ یَجْرِی لِأَجَلٍ مُسَمًّى).

نه خورشید در حرکتى که به گرد خود دارد، یا حرکتى که با مجموع منظومه شمسى به سوى نقطه خاصى از کهکشان پیش مى‏رود کمترین بى‏نظمى از خود نشان مى‏دهد، و نه ماه در حرکت خود به دور زمین و به دور خودش، و در همه حال سر بر فرمان او دارند، «مسخر قوانین آفرینش» اویند، تا سرآمد عمرشان به وضع خود ادامه مى‏دهند.

در پایان آیه به عنوان تهدید مشرکان در عین گشودن راه بازگشت و لطف و عنایت مى‏فرماید: «آگاه باشید که او قادر و آمرزنده است»! (أَلا هُوَ الْعَزِیزُ الْغَفَّارُ).

به مقتضاى عزت و قدرت بى‏انتهایش هیچ گنهکار و مشرکى نمى‏تواند از چنگال عذابش بگریزد، و به مقتضاى غفاریتش پرده بر روى عیوب و گناهان توبه کاران مى‏افکند و آنها را در سایه رحمتش قرار مى‏دهد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ اسفند ۹۴ ، ۰۰:۰۵
* مسافر
پنجشنبه, ۲۷ اسفند ۱۳۹۴، ۱۲:۰۵ ق.ظ

457 . صفحه 457




بیست و هفتم اسفند : 



نفیسه : 



(آیه 62)- مخاصمه اصحاب دوزخ! در اینجا گفتگوهاى دوزخیان را که در آیات قبل آمده چنین ادامه داده، مى‏فرماید: سردمداران ضلالت هنگامى که به اطراف خود در دوزخ مى‏نگرند «مى‏گویند: چرا مردانى را که ما از اشرار مى‏شمردیم (در اینجا) نمى‏بینیم»؟! (وَ قالُوا ما لَنا لا نَرى‏ رِجالًا کُنَّا نَعُدُّهُمْ مِنَ الْأَشْرارِ).

آرى! افرادى همچون «بوجهلها» و «بولهبها» هنگامى که مى‏بینند اثرى از «عمار یاسرها» «خبابها» و «صهیبها» و «بلالها» در دوزخ نیست، به خود مى‏آیند و از یکدیگر این سؤال را مى‏کنند: پس این افراد چه شدند؟




(آیه 63)- «آیا ما آنان را به مسخره گرفتیم یا (به اندازه‏اى حقیرند که) چشمها آنها را نمى‏بیند» (أَتَّخَذْناهُمْ سِخْرِیًّا أَمْ زاغَتْ عَنْهُمُ الْأَبْصارُ).

آرى! ما این مردان بزرگ و با شخصیت را به باد مسخره مى‏گرفتیم، و گاه حتى از این مرحله نیز پائین‏تر مى‏شمردیم و آنها را افراد حقیرى مى‏دانستیم که اصلا به چشم نمى‏آمدند، اما آنها مقربان درگاه خدا بودند و الآن بهشت جایگاهشان است.

قابل توجه این که یکى از عوامل عدم درک واقعیتها جدى نگرفتن مسائل و استهزا و شوخى با حقایق است، همیشه باید با تصمیم جدى به بررسى واقعیتها پرداخت تا حقیقت روشن گردد.




(آیه 64)- سپس به عنوان یک خلاصه‏گیرى از گفتگوهائى که میان دوزخیان واقع مى‏شود و تأکید بر آنچه گذشت مى‏فرماید: «این یک واقعیت است گفتگوهاى خصمانه دوزخیان» (إِنَّ ذلِکَ لَحَقٌّ تَخاصُمُ أَهْلِ النَّارِ).

دوزخیان در این جهان نیز گرفتار تخاصم و نزاعند و روح پرخاشگرى و نزاع و جدال بر آنها حاکم است، و هر روز با کسى درگیر و گلاویز مى‏شوند، و در قیامت آنچه در درون داشتند ظاهر مى‏گردد، و در جهنم به جان هم مى‏افتند.

جالب این که بهشتیان بر سریرها و تختها تکیه زده، به گفتگوهاى دوستانه مشغولند در حالى که دوزخیان در حال جنگ و جدالند که آن خود موهبتى است بزرگ، و این عذابى است دردناک!




(آیه 65)- من یک بیم دهنده‏ام! از آنجا که تمام بحثهاى گذشته همه جنبه انذار و تهدید براى مشرکان و سرکشان و ظالمان دارد، در اینجا همین مسأله را تعقیب کرده، مى‏گوید: «بگو: من تنها یک بیم دهنده‏ام»! (قُلْ إِنَّما أَنَا مُنْذِرٌ).

درست است که پیامبر صلّى اللّه علیه و اله بشارت دهنده نیز مى‏باشد، ولى چون بشارت براى مؤمنان است، و انذار براى مشرکان و مفسدان، و در اینجا روى سخن با گروه اخیر است، تنها تکیه بر انذار شده است.

سپس مى‏افزاید: «و هیچ معبودى جز خداوند یگانه قهّار نیست» (وَ ما مِنْ إِلهٍ إِلَّا اللَّهُ الْواحِدُ الْقَهَّارُ).

تکیه بر قهر او نیز به همین منظور است، تا کسى به لطف او مغرور نگردد، و از قهر او خود را ایمن نشمرد، و در گرداب کفر و گناه غوطه‏ور نشود.




(آیه 66)- و بلافاصله به عنوان ذکر دلیل براى توحید الوهیت و عبادت پروردگار مى‏افزاید: «پروردگار آسمانها و زمین و آنچه میان آن دو است، پروردگار عزیز و غفّار» (رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَیْنَهُمَا الْعَزِیزُ الْغَفَّارُ).

در این آیه سه وصف از اوصاف خداوند بیان شده نخست مسأله «ربوبیت» او نسبت به تمام عالم هستى است، دوم و سوم توصیف او به «عزیز» و «غفار» مى‏باشد که دلیل دیگرى بر «الوهیت» اوست، چرا که تنها کسى شایسته پرستش است که علاوه بر «ربوبیت» قدرت بر مجازات نیز دارد، و علاوه بر قدرت بر مجازات، درهاى رحمت و مغفرت او نیز گشوده است.




(آیه 67)- سپس در جمله‏اى کوتاه و تکان دهنده خطاب به پیامبر صلّى اللّه علیه و اله کرده، مى‏فرماید: «بگو: این (قرآن) خبرى بزرگ است» (قُلْ هُوَ نَبَأٌ عَظِیمٌ).




(آیه 68)- «که شما از آن روى گردانید» (أَنْتُمْ عَنْهُ مُعْرِضُونَ).




(آیه 69)- سپس به عنوان مقدمه‏اى براى ذکر ماجراى آفرینش آدم، و ارزش والاى وجود انسان تا آن حد که فرشتگان همگى در برابر او سجده کردند، مى‏فرماید: «من از ملأ اعلى (و فرشتگان عالم بالا) به هنگامى که (درباره آفرینش آدم) مخاصمه مى‏کردند خبر ندارم» (ما کانَ لِی مِنْ عِلْمٍ بِالْمَلَإِ الْأَعْلى‏ إِذْ یَخْتَصِمُونَ).



(آیه 70)- آگاهى من تنها از طریق وحى است، و «تنها چیزى که به من وحى مى‏شود این است که من انذار کننده آشکارى هستم» (إِنْ یُوحى‏ إِلَیَّ إِلَّا أَنَّما أَنَا نَذِیرٌ مُبِینٌ).

گر چه فرشتگان، جدال و مخاصمه‏اى با پروردگار نداشتند، ولى همین اندازه که به خداوند عرض کردند: «آیا مى‏خواهى کسى را بیافرینى که فساد و خونریزى کند»؟ به این گفتگوها «مخاصمه» اطلاق شده است. که یک اطلاق مجازى است.




(آیه 71)- تکبر کرد و رانده درگاه خدا شد! از این آیه به بعد توضیحى است بر «مخاصمه ملأ اعلى» و «ابلیس» و گفتگو درباره آفرینش «آدم».

نخست مى‏فرماید: «به خاطر بیاور هنگامى را که پروردگارت به فرشتگان گفت: من بشرى را از گل مى‏آفرینم» (إِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ إِنِّی خالِقٌ بَشَراً مِنْ طِینٍ).



(آیه 72)- اما براى این که تصور نشود که بعد وجود انسانى همان بعد خاکى است در این آیه مى‏افزاید: «هنگامى که آن را نظام بخشیدم، و از روح خود در آن دمیدم براى او به سجده افتید» (فَإِذا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی فَقَعُوا لَهُ ساجِدِینَ).



(آیه 73)- به این ترتیب آفرینش انسان پایان پذیرفت، «روح خدا» و «گل تیره» به هم آمیختند، و موجودى عجیب و بى‏سابقه که قوس صعودى و نزولیش هر دو بى‏انتها بود آفرینش یافت، و موجودى با استعداد فوق العاده که مى‏توانست شایسته مقام «خلیفة اللهى» باشد، قدم به عرصه هستى گذاشت «در آن هنگام همه فرشتگان سجده کردند» (فَسَجَدَ الْمَلائِکَةُ کُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ).




(آیه 74)- «جز ابلیس که تکبّر کرد و از کافران بود» (إِلَّا إِبْلِیسَ اسْتَکْبَرَ وَ کانَ مِنَ الْکافِرِینَ).

آرى! بدترین بلاى جان انسان نیز همین کبر و غرور است که او را از درک حقایق محروم مى‏سازد، و به تمرد و سرکشى وا مى‏دارد، و از صف مؤمنان که صف بندگان مطیع خداست بیرون مى‏افکند، و در صف کافران که صف یاغیان و طاغیان است قرار مى‏دهد.



(آیه 75)- اینجا بود که ابلیس از سوى خداوند مورد مؤاخذه و بازپرسى قرار گرفت.

 «فرمود: اى ابلیس! چه چیز مانع تو از سجده کردن بر مخلوقى که با قدرت خود آفریدم گردید»؟ (قالَ یا إِبْلِیسُ ما مَنَعَکَ أَنْ تَسْجُدَ لِما خَلَقْتُ بِیَدَیَّ).

تعبیر به «یدى» (دو دست) در اینجا کنایه از قدرت است.

سپس مى‏افزاید: «آیا تکبر کردى یا از برترینها بودى»؟ برتر از این که فرمان سجود به تو داده شود (أَسْتَکْبَرْتَ أَمْ کُنْتَ مِنَ الْعالِینَ).

بدون شک احدى نمى‏تواند ادعا کند که قدر و منزلتش ما فوق این است که براى خدا سجده کند.




(آیه 76)- اما ابلیس با نهایت تعجب شق دوم را انتخاب کرد، و معتقد بود برتر از آن است که چنین دستورى به او داده شود، لذا با کمال جسارت به مقام استدلال در مخالفتش با فرمان خدا برآمد و «گفت: من از او (آدم) بهترم، مرا از آتش آفریده‏اى و او را از گل»! (قالَ أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِی مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِینٍ).

در حقیقت او با این سخن مى‏خواست هم حکمت خدا را نفى کند و هم امر او را- نعوذ باللّه- بى‏مأخذ بشمرد.تمام اشتباه ابلیس در این بود که پنداشت، آتش اشرف از خاک است و هرگز نباید به موجود اشرف دستور داد که در برابر غیر اشرف سجده کند! و تمام اشتباه ابلیس در این دو مقدمه اخیر بود.

زیرا آدم تنها از خاک نبود، بلکه عظمتش از آن روح الهى بود که در آن دمیده شد، و گر نه خاک کجا و این همه افتخار و استعداد و تکامل کجا؟! دوم این که: خاک نه تنها کمتر از آتش نیست، بلکه به مراتب برتر از آن است، تمام زندگى و حیات و منابع حیاتى از خاک بر مى‏خیزد، گیاهان و گلها و تمام موجودات زنده از خاک مدد مى‏گیرند.

در حالى که آتش با تمام اهمیتى که در زندگى دارد هرگز به پاى آن نمى‏رسد، و تنها ابزارى است براى استفاده کردن از منابع خاکى، آن هم ابزارى خطرناک و ویرانگر.




(آیه 77)- اینجا بود که مى‏بایست این موجود پلید از صفوف ملأ اعلى و فرشتگان عالم بالا اخراج گردد، لذا خداوند به او خطاب کرد و «فرمود:

از آسمانها (و صفوف ملائکه) خارج شو که تو رانده درگاه منى»! (قالَ فَاخْرُجْ مِنْها فَإِنَّکَ رَجِیمٌ).

اینجا جاى پاکان و مقربان است، نه جاى آلودگان و سرکشان و تاریک دلان.



(آیه 78)- و سپس افزود: «و مسلما لعنت من بر تو تا روز قیامت خواهد بود» و همیشه مطرود از رحمت من خواهى بود (وَ إِنَّ عَلَیْکَ لَعْنَتِی إِلى‏ یَوْمِ الدِّینِ).




(آیه 79)- مهم این است که انسان هنگامى که از اعمال زشت خود نتیجه شومى مى‏گیرد بیدار شود، و به فکر جبران بیفتد، اما چیزى خطرناکتر از آن نیست که همچنان بر مرکب غرور و لجاج سوار گردد، و به مسیر خود به سوى پرتگاه ادامه دهد و این همان سرنوشت شومى بود که دامن «ابلیس» را گرفت.

اینجا بود که «حسد» تبدیل به «کینه» شد، کینه‏اى سخت و ریشه‏دار.

چنانکه قرآن مى‏گوید: «عرض کرد: پروردگارا! مرا تا روزى که انسانها برانگیخته مى‏شوند مهلت ده» (قالَ رَبِّ فَأَنْظِرْنِی إِلى‏ یَوْمِ یُبْعَثُونَ). مهلتی که از فرزندان آدم انتقام گیرم، و همه را به گمراهى بکشانم.

در حقیقت او مى‏خواست تا آخرین فرصت ممکن به اغواى فرزندان آدم بپردازد، چرا که روز رستاخیز پایان دوران تکلیف است، و دیگر وسوسه و اغوا مفهومى ندارد، علاوه بر این با این درخواست مرگ را از خود دور کند، و تا قیامت زنده بماند، هر چند همه جهانیان از دنیا بروند.




(آیه 80)- در اینجا مشیّت الهى- به دلائلى که به زودى اشاره خواهیم کرد- اقتضا نمود که این خواسته ابلیس برآورده شود، اما نه بطور مطلق، که به صورت مشروط، چنانکه آیه شریفه مى‏فرماید: «گفت: تو از مهلت داده شدگانى» (قالَ فَإِنَّکَ مِنَ الْمُنْظَرِینَ).




(آیه 81)- ولى نه تا روز رستاخیز و مبعوث شدن خلایق بلکه «تا روز و زمان معینى» (إِلى‏ یَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ).

این تعبیر اشاره به پایان این جهان است چرا که در آن روز همه موجودات زنده مى‏میرند، و تنها ذات پاک خداوند مى‏ماند. (قصص/ 88)




(آیه 82)- اینجا بود که ابلیس مکنون خاطر خود را آشکار ساخت، و هدف نهائیش را از تقاضاى عمر جاویدان نشان داد، و «گفت: به عزّتت سوگند که همه آنان را گمراه خواهم کرد»! (قالَ فَبِعِزَّتِکَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ).

سوگند به «عزت» نشان مى‏دهد که او نهایت پافشارى را در تصمیم خویش داشته و دارد، و تا آخرین نفس بر سر گفتار خود ایستاده است.




(آیه 83)- ولى متوجه این واقعیت بود که گروهى از بندگان خاص خدا به هیچ قیمتى در منطقه نفوذ و حوزه وسوسه او قرار نمى‏گیرند، لذا ناچار آنها را از گفتار بالا استثنا کرد و گفت: «مگر بندگان مخلص تو از میان آنها»! (إِلَّا عِبادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ).

همانها که در راه معرفت و بندگى تو از روى اخلاص و صدق و صفا گام بر مى‏دارند، تو نیز آنها را پذیرا شده‏اى، خالصشان کرده‏اى، و در حوزه حفاظت خود قرار داده‏اى. 

سؤال: چرا خداوند درخواست شیطان را درباره ادامه حیاتش پذیرفت، و چرا فورا نابودش نکرد؟! پاسخ این است که عالم دنیا میدان آزمایش و امتحان است- آزمایشى که وسیله پرورش و تکامل انسانهاست- و مى‏دانیم آزمایش جز در برابر دشمنان سرسخت و طوفانها و بحرانها امکان پذیر نیست.

البته اگر شیطان هم نبود هواى نفس و وسوسه‏هاى نفسانى انسان را در بوته آزمایش قرار مى‏داد، اما با وجود شیطان این تنور آزمایش داغتر شد، چرا که شیطان عاملى است از برون و هواى نفس عاملى است از درون!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ اسفند ۹۴ ، ۰۰:۰۵
* مسافر
چهارشنبه, ۲۶ اسفند ۱۳۹۴، ۱۲:۰۴ ق.ظ

456 . صفحه 456



بیست و ششم اسفند : 


نفیسه : 




(آیه 43)- بعد دوران سختی ایوب،نخستین و مهمترین نعمت الهى که عافیت و بهبودى و سلامت بود به ایوب بازگشت، نوبت بازگشت مواهب و نعمتهاى دیگر رسید، و در این زمینه قرآن مى‏گوید: «و خانواده‏اش را به او بخشیدیم» (وَ وَهَبْنا لَهُ أَهْلَهُ).

«و همانند آنها را بر آنان افزودیم» (وَ مِثْلَهُمْ مَعَهُمْ).

«تا رحمتى از سوى ما باشد، و تذکرى براى اندیشمندان» (رَحْمَةً مِنَّا وَ ذِکْرى‏ لِأُولِی الْأَلْبابِ).



(آیه 44)- تنها مشکلى که براى ایوب مانده بود سوگندى بود که در مورد همسرش خورده بود و آن این که تخلفى از او دید و در آن حال بیمارى سوگند یاد کرد که هرگاه قدرت پیدا کند یک صد ضربه یا کمتر بر او بزند، اما بعد از بهبودى مى‏خواست به پاس وفاداریها و خدماتش او را ببخشد، ولى مسأله سوگند و نام خدا در میان بود.

خداوند این مشکل را نیز براى او حل کرد مى‏فرماید: به او گفتیم «بسته‏اى از ساقه‏هاى گندم (یا مانند آن) را برگیر، و با آن (همسرت را) بزن و سوگند خود را مشکن»! (وَ خُذْ بِیَدِکَ ضِغْثاً فَاضْرِبْ بِهِ وَ لا تَحْنَثْ). و بالاخره در پایان این داستان مى‏فرماید: «ما او را شکیبا یافتیم، چه بنده خوبى که بسیار بازگشت کننده (به سوى خدا) بود» (إِنَّا وَجَدْناهُ صابِراً نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّابٌ)

«فرج بعد از شدت» 

نکته مهمى است که در این ماجرا نهفته است هنگامى که امواج حوادث و بلا از هر سو انسان را در فشار قرار مى‏دهد، نه تنها نباید مأیوس و نومید گشت، بلکه باید آن را نشانه و مقدمه‏اى برگشوده شدن درهاى رحمت الهى دانست، چنانکه امیر مؤمنان على علیه السّلام مى‏فرماید: «به هنگامى که سختیها به اوج خود مى‏رسد فرج نزدیک است، و هنگامى که حلقه‏هاى بلا تنگتر مى‏شود راحتى و آسودگى فرا مى‏رسد».


(آیه 45)- شش پیامبر بزرگ دیگر: در تعقیب آیات گذشته در اینجا نام شش تن دیگر از بزرگترین پیامبران الهى را برده، و اوصاف برجسته آنها را که مى‏تواند الگو و اسوه براى همه انسانها باشد بطور فشرده بیان مى‏دارد.

نخست روى سخن را به پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و اله کرده، مى‏گوید: «به خاطر بیاور بندگان ما ابراهیم و اسحاق و یعقوب را» (وَ اذْکُرْ عِبادَنا إِبْراهِیمَ وَ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ).

بندگى خدا یعنى وابستگى مطلق به او، یعنى در برابر اراده او از خود اراده‏اى نداشتن، و در همه حال سر بر فرمان او نهادن.

بندگى خدا یعنى بى‏نیازى از غیر او و تنها چشم بر لطف او دوختن، این همان اوج تکامل انسان و برترین شرف و افتخار اوست.

سپس اضافه مى‏کند: «صاحبان دستها (ى نیرومند) و چشمها» ى بینا (أُولِی الْأَیْدِی وَ الْأَبْصارِ).

خداوند این پیامبران را به داشتن «درک و تشخیص و بینش قوى» و «قوت و قدرت کافى» براى انجام کار توصیف کرده است.

این الگوئى است براى همه رهروان راه حق که بعد از مقام عبودیت و بندگى خدا با این دو سلاح برنده مسلح گردند.

بنابراین دست و چشم در اینجا به معنى دو عضو مخصوص نیست، بلکه کنایه از دو صفت «علم و قدرت» است.




(آیه 46)- در چهارمین توصیف از آنان مى‏گوید: «ما آنها را با خلوص ویژه‏اى خالص کردیم» (إِنَّا أَخْلَصْناهُمْ بِخالِصَةٍ).

«و آن یادآورى سراى آخرت بود» (ذِکْرَى الدَّارِ).

افق دید آنها در زندگى چند روزه این دنیا و لذات آن محدود نمى‏شد، آنها در ماوراى این زندگى زودگذر سراى جاویدان با نعمتهاى بى‏پایانش را مى‏دیدند، و همواره براى آن تلاش و کوشش داشتند.




(آیه 47)- در توصیف پنجم و ششم آنها مى‏فرماید: «و آنها نزد ما از برگزیدگان و نیکانند» (وَ إِنَّهُمْ عِنْدَنا لَمِنَ الْمُصْطَفَیْنَ الْأَخْیارِ).

ایمان و عمل صالح آنها سبب شده که خدا آنان را از میان بندگان برگزیند و به منصب نبوت و رسالت مفتخر سازد.




(آیه 48)- بعد از اشاره به مقامات برجسته سه پیامبر فوق، نوبت به سه پیامبر بزرگ دیگر مى‏رسد، مى‏فرماید: «و به یادآور اسماعیل و الیسع و ذا الکفل را که همه از نیکان بودند» (وَ اذْکُرْ إِسْماعِیلَ وَ الْیَسَعَ وَ ذَا الْکِفْلِ وَ کُلٌّ مِنَ الْأَخْیارِ).

هر یک از آنها الگو و اسوه‏اى در صبر و استقامت و اطاعت فرمان خدا بودند، مخصوصا اسماعیل که آماده شد جان خود را فداى راه او کند و به همین دلیل «ذبیح اللّه» نامیده شد.

توجه به زندگى آنان براى پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و اله و همه مسلمین الهام بخش است، و روح تقوا و فداکارى و ایثار را در آنها زنده مى‏کند، و در برابر مشکلات و حوادث سخت مقاوم مى‏سازد.

در میان این سه پیامبر «اسماعیل» از همه معروفتر و شناخته‏تر است اما درباره «الیسع» آیه 86 سوره انعام نشان مى‏دهد که او از دودمان ابراهیم، و از پیامبران بزرگ الهى بوده است.

و اما «ذا الکفل» مشهور این است که از پیامبران بوده، و ذکر نام او در ردیف نام پیامبران در سوره انبیاء آیه 85 گواه بر این معنى است.



(آیه 49)- این وعده براى پرهیزکاران است: از اینجا فصل دیگرى از آیات این سوره آغاز مى‏شود که پرهیزکاران و متقین را با گردنکشان طاغى مقایسه کرده، و سرنوشت هر دو گروه را در قیامت شرح مى‏دهد.

نخست به عنوان یک جمع بندى از سرگذشت انبیاى پیشین و نکات آموزنده زندگى آنها مى‏فرماید: «این یک یادآورى است» (هذا ذِکْرٌ).

آرى! هدف از بیان فرازهایى از تاریخ پرشکوه آنان داستانسرائى نبود، هدف ذکر و تذکر بود.

هدف بیدار ساختن اندیشه‏ها، بالا بردن سطح معرفت و آگاهى، و افزودن نیروى مقاومت و پایدارى در مسلمانانى است که این آیات براى آنها نازل شده است.

سپس مسأله را از صورت خصوصى و بیان زندگى انبیا درآورده، شکل کلى به آن مى‏دهد، سرنوشت متقین را بطور عموم مورد بحث قرار داده، مى‏فرماید:

«و براى پرهیزکاران فرجام نیکوئى است» (وَ إِنَّ لِلْمُتَّقِینَ لَحُسْنَ مَآبٍ).




(آیه 50)- بعد از این جمله کوتاه و سربسته که خوبى حال آنها را اجمالا ترسیم مى‏کند، با استفاده از روش اجمال و تفصیل- که روش قرآن است- به شرح آن پرداخته، مى‏گوید: بازگشت آنها به «باغهاى جاویدان بهشت که درهایش به روى آنان گشوده است» (جَنَّاتِ عَدْنٍ مُفَتَّحَةً لَهُمُ الْأَبْوابُ).

تعبیر به «مفتّحة لهم الابواب» اشاره به آن است حتى زحمت گشودن درها براى بهشتیان وجود ندارد، گوئى بهشت در انتظار آنهاست، و هنگامى که چشمشان به آنان مى‏افتد آغوش باز مى‏کند و آنها را به درون دعوت مى‏کند!




(آیه 51)- سپس آرامش و احترام خاص بهشتیان را به این صورت بیان مى‏کند: «در حالى که در آن بر تختها تکیه کرده‏اند، و میوه‏هاى بسیار و نوشیدنیها در اختیار آنان است» هر زمان آن را مى‏طلبند، فورا نزدشان حاضر مى‏شود (مُتَّکِئِینَ فِیها یَدْعُونَ فِیها بِفاکِهَةٍ کَثِیرَةٍ وَ شَرابٍ).




(آیه 52)- بعد از آن سخن از همسران پاک بهشتى به میان آورده، مى‏گوید: «و نزد آنان همسرانى است که تنها چشم به شوهرانشان دوخته‏اند، و هم سن و سالند» (وَ عِنْدَهُمْ قاصِراتُ الطَّرْفِ أَتْرابٌ).




(آیه 53)- سپس به تمام هفت نعمت بزرگ بهشتیان که در آیات قبل آمده بود اشاره کرده، مى‏گوید: «این چیزى است که براى روز حساب به شما وعده داده مى‏شود» (هذا ما تُوعَدُونَ لِیَوْمِ الْحِسابِ). وعده‏اى تخلف ناپذیر و نشاط انگیز، وعده‏اى از سوى خداوند بزرگ.




(آیه 54)- و براى تأکید بر جاودانگى این مواهب مى‏افزاید: «این رزق و روزى ماست، (عطائى است) که هرگز پایان نمى‏گیرد و فنائى براى آن متصور نیست» (إِنَّ هذا لَرِزْقُنا ما لَهُ مِنْ نَفادٍ).

بنابراین غم زوال و نابودى که همچون سایه شومى بر نعمتهاى این جهان افتاده در آنجا وجود ندارد، و حتى کاستى در آن ظاهر نمى‏شود.




(آیه 55)- و این هم کیفر طاغیان! بعد از بیان نعمتهاى هفتگانه و مواهب بى‏دریغ پروردگار براى پرهیزکاران در اینجا با استفاده از روش مقابله و مقایسه که قرآن زیاد آن را به کار مى‏گیرد سرنوشت شوم و کیفرهاى گوناگون طاغیان و سرکشان را در برابر خداوند بر مى‏شمرد.

نخست مى‏گوید: «این (پاداش پرهیزکاران است) و براى طغیانگران بدترین محل بازگشت است»! (هذا وَ إِنَّ لِلطَّاغِینَ لَشَرَّ مَآبٍ).



(آیه 56)- سپس با استفاده از روش اجمال و تفصیل به شرح این جمله سربسته پرداخته، مى‏گوید: این بازگشت شوم و مرجع سوء «همان دوزخ که در آن وارد مى‏شوند (و به آتش آن مى‏سوزند) و چه بستر بدى است» (جَهَنَّمَ یَصْلَوْنَها فَبِئْسَ الْمِهادُ).

بستر جایگاه استراحت است، و باید از هر نظر مناسب حال و موافق طبع باشد، اما چگونه خواهد بود وضع کسانى که بسترشان آتش جهنم مى‏باشد؟!




(آیه 57)- سپس به انواع دیگرى از عذابهاى آنها پرداخته، مى‏گوید: «این نوشابه حمیم و غساق [دو مایع سوزان و تیره‏] است که باید از آن بچشند» (هذا فَلْیَذُوقُوهُ حَمِیمٌ وَ غَسَّاقٌ)

«حمیم» به معنى آب داغ و سوزان که یکى از نوشابه‏هاى دوزخیان است مى‏باشد، و «غساق» به قطراتى که از پوست تن دوزخیان (و جراحات بدن آنها) بیرون مى‏آید تفسیر شده است.




(آیه 58)- باز به انواع دیگرى از عذابهاى دردناک آنها اشاره کرده، مى‏گوید:

«و جز اینها، کیفرهاى دیگرى همانند آن دارند» (وَ آخَرُ مِنْ شَکْلِهِ أَزْواجٌ).



(آیه 59)- سپس آخرین مجازات آنها را که همنشینان بد با زبانى مملوّ از سرزنش است مطرح ساخته، مى‏گوید: هنگامى که رؤساى ضلال وارد دوزخ مى‏شوند و با چشم خود مى‏بینند که پیروان را نیز به سمت دوزخ مى‏آورند به یکدیگر مى‏گویند: «این گروهى است که همراه شما وارد دوزخ مى‏شوند» اینها همان سران گمراهیند (هذا فَوْجٌ مُقْتَحِمٌ مَعَکُمْ).

«خوشامد بر آنها مباد»! (لا مَرْحَباً بِهِمْ).



(آیه 60)- به هر حال این صدا به گوش پیروان مى‏رسد و از ناخوشامد گفتن رؤساى ضلالت سخت خشمگین مى‏گردند، رو به سوى آنها کرده، «مى‏گویند: بلکه خوشامد بر شما مباد که این عذاب را شما براى ما فراهم ساختید، چه بد قرارگاهى است اینجا»؟! (قالُوا بَلْ أَنْتُمْ لا مَرْحَباً بِکُمْ أَنْتُمْ قَدَّمْتُمُوهُ لَنا فَبِئْسَ الْقَرارُ).

هدف پیروان از این تعبیر این است که آنها مى‏خواهند بگویند هر چه هست این حسن را دارد که شما رؤساى ضلالت نیز در این امر با ما مشترکید، و این مایه تشفى قلب ماست.




(آیه 61)- ولى با این حال پیروان به این سخن راضى نمى‏شوند، چرا که رؤساى ضلالت را که عامل اصلى جرم بودند از خود مستحقتر مى‏دانند لذا رو به درگاه خدا کرده «مى‏گویند: پروردگارا! هر کس این عذاب را براى ما فراهم ساخته عذابى مضاعف در آتش دوزخ بر او بیفزا» (قالُوا رَبَّنا مَنْ قَدَّمَ لَنا هذا فَزِدْهُ عَذاباً ضِعْفاً فِی النَّارِ). عذابى به خاطر گمراهى خودشان و عذابى به خاطر گمراه کردن ما.

آرى! این است سرانجام کسانى که با هم پیمان دوستى بستند و در راه انحراف و ضلالت بیعت کردند که وقتى نتایج شوم اعمال خود را مى‏بینند به مخاصمت و دشمنى و نفرین بر یکدیگر بر مى‏خیزند.

قابل توجه این که در این آیات ذکر نعمتهاى پرهیزکاران تنوع بیشترى از ذکر مجازاتها و عذابهاى طغیانگران دارد (در قسمت اول به هفت موهبت و در قسمت دوم به پنج عذاب اشاره شده) این شاید به خاطر پیشى گرفتن رحمت خدا بر غضب اوست «یا من سبقت رحمته غضبه»!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ اسفند ۹۴ ، ۰۰:۰۴
* مسافر
سه شنبه, ۲۵ اسفند ۱۳۹۴، ۱۲:۰۴ ق.ظ

455. صفحه 455



بیست و پنجم اسفند : 



نفیسه : 


(آیه 27)-به دنبال بحث از سرگذشت داود و خلافت الهى او در زمین، سخن از هدفدار بودن جهان هستى به میان مى‏آورد تا جهت حکومت بر زمین که جزئى از آن است مشخص گردد، مى‏فرماید: «و ما آسمان و زمین و آنچه را در میان این دو است بیهوده نیافریدیم، این گمان کافران است، واى بر کافران از آتش» دوزخ! (وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما باطِلًا ذلِکَ ظَنُّ الَّذِینَ کَفَرُوا فَوَیْلٌ لِلَّذِینَ کَفَرُوا مِنَ النَّارِ).

مسأله مهمى که تمام حقوق از آن سرچشمه مى‏گیرد هدفدار بودن خلقت‏ است، هنگامى که در جهان بینى خود این مطلب را پذیرفتیم که این عالم وسیع از ناحیه خداوند بزرگ بیهوده آفریده نشده، بلافاصله به دنبال هدف آن مى‏رویم، هدفى که در کلمه‏هاى کوتاه و پر محتواى «تکامل» و «تعلیم» و «تربیت» خلاصه مى‏شود، و از آنجا نتیجه مى‏گیریم که حکومتها نیز باید در همین خط گام بردارند، پایه‏هاى تعلیم و تربیت را محکم کنند و مایه تکامل معنوى انسانها شوند.



(آیه 28)- در این آیه اضافه مى‏کند: «آیا (ممکن است) کسانى را که ایمان آورده‏اند و کارهاى شایسته انجام داده‏اند همچون مفسدان در زمین قرار دهیم»؟! (أَمْ نَجْعَلُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ کَالْمُفْسِدِینَ فِی الْأَرْضِ).

«یا پرهیزکاران را همچون فاجران قرار دهیم»؟ (أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقِینَ کَالْفُجَّارِ).

نه بى‏هدفى در خلقت ممکن است، و نه مساوات صالحان و طالحان، چرا که گروه اول در مسیر اهداف آفرینش گام بر مى‏دارند و به سوى مقصد پیش مى‏روند، اما گروه دوم در جهت مخالف قرار گرفته‏اند.


(آیه 29)- در این آیه به مطلبى اشاره مى‏کند که در حقیقت تأمین کننده هدف آفرینش است، مى‏فرماید: «این کتابى پر برکت است که بر تو نازل کرده‏ایم، تا در آیات آن تدبر کنند، و خردمندان متذکر شوند» (کِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَیْکَ مُبارَکٌ لِیَدَّبَّرُوا آیاتِهِ وَ لِیَتَذَکَّرَ أُولُوا الْأَلْبابِ).

تعلیماتش جاویدان، و دستوراتش عمیق و ریشه‏دار، و برنامه‏هایش حیاتبخش و راهبر انسان در طریق هدف آفرینش است.

هدف از نزول این کتاب بزرگ این نبوده که تنها به تلاوت و لقلقه زبان قناعت کنند بلکه هدف این بوده که آیاتش سرچشمه فکر و اندیشه، و مایه بیدارى وجدانها گردد و آن نیز به نوبه خود حرکتى در مسیر عمل بیافریند.



(آیه 30)- سلیمان از نیروى رزمى خود سان مى‏بیند قرآن همچنان بحث گذشته را پیرامون داود ادامه مى‏دهد و در این آیه، خبر از بخشیدن فرزند برومندى همچون «سلیمان» به او مى‏دهد که ادامه دهنده حکومت و رسالت او بود، مى‏گوید: «ما سلیمان را به داود بخشیدیم، چه بنده خوبى! زیرا همواره به سوى خدا بازگشت مى‏کرد» و به یاد او بود (وَ وَهَبْنا لِداوُدَ سُلَیْمانَ نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّابٌ).

این تعبیر که نشان دهنده عظمت مقام سلیمان است شاید براى ردّ اتهامات بى‏اساس و زشتى است که در مورد تولد سلیمان از همسر «اوریا» در تورات تحریف یافته آمده است و در عصر نزول قرآن در آن محیط شایع بوده.



(آیه 31)- از این آیه داستان اسبهاى سلیمان شروع مى‏شود که تفسیرهاى گوناگونى براى آن شده که بعضا از سوى ناآگاهان بوده.

قرآن مى‏گوید: «به خاطر بیاور هنگامى را که عصرگاهان اسبان چابک تندرو را بر او عرضه داشتند» (إِذْ عُرِضَ عَلَیْهِ بِالْعَشِیِّ الصَّافِناتُ الْجِیادُ).




(آیه 32)- سلیمان در اینجا براى این که تصور نشود که علاقه او به این اسبهاى پر قدرت جنبه دنیا پرستى دارد، «گفت: من این اسبان را به خاطر یاد پروردگارم دوست دارم» و مى‏خواهم از آنها در جهاد استفاده کنم (فَقالَ إِنِّی أَحْبَبْتُ حُبَّ الْخَیْرِ عَنْ ذِکْرِ رَبِّی).

سلیمان که از مشاهده این اسبهاى چابک و آماده براى جهاد و پیکار با دشمن خرسند شده بود همچنان آنها را نگاه مى‏کرد و چشم به آنها دوخته بود «تا از دیدگانش پنهان شدند» (حَتَّى تَوارَتْ بِالْحِجابِ).




(آیه 33)- صحنه آنقدر جالب و زیبا و براى یک فرمانده بزرگ همچون سلیمان نشاط آور بود که او دستور داد: «بار دیگر آنها را نزد من باز گردانید» (رُدُّوها عَلَیَّ).

به هنگامى که مأمورانش این فرمان را اطاعت کردند و اسبها را باز گرداندند سلیمان شخصا آنها را مورد نوازش قرار داد «و دست به ساقها و گردنهاى آنها کشید» (فَطَفِقَ مَسْحاً بِالسُّوقِ وَ الْأَعْناقِ).

و به این وسیله هم مربیان آنها را تشویق کرد، و هم از آنها قدردانى نمود، زیرا معمول است هنگامى که مى‏خواهند از مرکبى قدردانى کنند دست بر سر و صورت و یال و گردن، یا بر پایش مى‏کشند، و چنین ابراز علاقه‏اى در برابر وسیله مؤثرى که انسان را در هدفهاى والایش کمک مى‏کند از پیغمبر بزرگى همچون سلیمان تعجب‏آور نیست.




(آیه 34)- آزمایش سخت سلیمان و حکومت گسترده او قرآن همچنان قسمت دیگرى از سرگذشت سلیمان را بازگو مى‏کند، و نشان مى‏دهد که انسان به هر پایه‏اى از قدرت برسد باز از خود چیزى ندارد، و هر چه هست از ناحیه خداست، مطلبى که توجه به آن پرده‏هاى غرور و غفلت را از مقابل چشم انسان کنار مى‏زند.

نخست درباره یکى از آزمایشهائى سخن مى‏گوید که خدا درباره سلیمان کرد، آزمایشى که با «ترک اولى» همراه بود، و به دنبال آن سلیمان به درگاه خدا روى آورد و از این «ترک اولى» توبه کرد.

قرآن مى‏گوید: «ما سلیمان را آزمودیم و بر کرسى او جسدى افکندیم، سپس به درگاه خداوند توبه کرد، و به سوى او بازگشت» (وَ لَقَدْ فَتَنَّا سُلَیْمانَ وَ أَلْقَیْنا عَلى‏ کُرْسِیِّهِ جَسَداً ثُمَّ أَنابَ).

توضیح این که: «سلیمان» آرزو داشت فرزندان برومند شجاعى نصیبش شود که در اداره کشور و مخصوصا جهاد با دشمنان به او کمک کنند، او داراى همسران متعدد بود با خود گفت: من با آنها همبستر مى‏شوم تا فرزندان متعددى نصیبم گردد، و به هدفهاى من کمک کنند، ولى چون در اینجا غفلت کرد و «ان شاء اللّه»- همان جمله‏اى که بیانگر اتکاى انسان به خدا در همه حال است- نگفت در آن زمان هیچ فرزندى از همسرانش تولد نیافت، جز فرزندى ناقص الخلقه، همچون جسدى بى‏روح که آن را آوردند و بر کرسى او افکندند! سلیمان سخت در فکر فرو رفت، و ناراحت شد که چرا یک لحظه از خدا غفلت کرده، و بر نیروى خودش تکیه کرده است، توبه کرد و به درگاه خدا بازگشت.




(آیه 35)- قرآن در این آیه مسأله توبه سلیمان را که در آخرین جمله آیه قبل آمده بود به صورت مشروحترى بازگو کرده، مى‏فرماید: «گفت: پروردگارا! مرا ببخش» (قالَ رَبِّ اغْفِرْ لِی). 

«و ملک و حکومتى به من عطا کن که بعد از من سزاوار هیچ کس نباشد که تو بسیار بخشنده‏اى» (وَ هَبْ لِی مُلْکاً لا یَنْبَغِی لِأَحَدٍ مِنْ بَعْدِی إِنَّکَ أَنْتَ الْوَهَّابُ).

او از خداوند یک نوع حکومت مى‏خواست که توأم با معجزات ویژه‏اى بوده باشد. زیرا مى‏دانیم هر پیامبرى معجزه مخصوص به خود داشته و این براى پیامبران عیب و نقصى محسوب نمى‏شود که براى خود تقاضاى معجزه ویژه‏اى کنند.




(آیه 36)- سپس قرآن همان گونه که گفتیم این مطلب را بیان مى‏کند که خدا تقاضاى سلیمان را پذیرفت و حکومتى با امتیازات ویژه و مواهبى بزرگ در اختیار او گذارد که آنها را مى‏توان در پنج موضوع خلاصه کرد.

1- تسخیر بادها به عنوان یک مرکب راهوار، چنانکه مى‏فرماید: «پس ما باد را مسخّر او ساختیم تا مطابق فرمانش به نرمى حرکت کند، و به هرجا او اراده نماید برود» (فَسَخَّرْنا لَهُ الرِّیحَ تَجْرِی بِأَمْرِهِ رُخاءً حَیْثُ أَصابَ).

جزئیات این وسیله مرموز بر ما روشن نیست، ما همین قدر مى‏دانیم که این از جمله خوارق عاداتى بود که در اختیار پیامبران قرار مى‏گرفت.



(آیه 37)- دومین موهبت خداوند به سلیمان (ع) مسأله تسخیر موجودات سرکش و قرار دادن آن در اختیار او براى انجام کارهاى مثبت بود.

چنانکه مى‏گوید: «و شیاطین را (مسخر او ساختیم) و هر بنّا و غوّاصى از آنها را» سر بر فرمان او نهادیم (وَ الشَّیاطِینَ کُلَّ بَنَّاءٍ وَ غَوَّاصٍ). تا گروهى در خشکى هر بنایى مى‏خواهد براى او بسازند و گروهى در دریا به غواصى مشغول باشند.

و به این ترتیب شیاطین که طبیعتشان تمرد و سرکشى است آن چنان مسخر او شدند که در مسیر سازندگى و استخراج منابع گرانبها قرار گرفتند.



(آیه 38)- سومین موهبت خداوند به سلیمان مهار کردن گروهى از نیروهاى مخرب بود، زیرا به هر حال در میان شیاطین افرادى بودند که به عنوان یک نیروى مفید و سازنده قابل استفاده به حساب نمى‏آمدند، و چاره‏اى جز این نبود که آنها در بند باشند، تا جامعه از شر مزاحمت آنها در امان بماند، چنانکه قرآن مى‏گوید:«و گروه دیگرى (از شیاطین) را در غل و زنجیر (تحت سلطه او) قرار دادیم» (وَ آخَرِینَ مُقَرَّنِینَ فِی الْأَصْفادِ).



(آیه 39)- چهارمین موهبت خداوند به سلیمان اختیارات فراوانى بود که دست او را در اعطا و منع باز مى‏گذارد.

چنانکه آیه مى‏گوید: به او گفتیم: «این عطاى ماست به هر کس مى‏خواهى (و صلاح مى‏بینى) ببخش و از هر کس مى‏خواهى امساک کن و حسابى بر تو نیست» تو امین هستى (هذا عَطاؤُنا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِکْ بِغَیْرِ حِسابٍ).




(آیه 40)- پنجمین و آخرین موهبت خداوند بر سلیمان مقامات معنوى او بود که خدا در سایه شایستگیهایش به او مرحمت کرده بود.

چنانکه آیه مى‏فرماید: «و براى او [سلیمان‏] نزد ما مقامى ارجمند و سرانجامى نیکوست» (وَ إِنَّ لَهُ عِنْدَنا لَزُلْفى‏ وَ حُسْنَ مَآبٍ).

تعبیر به «حسن مآب» که خبر از عاقبت نیک او مى‏دهد ممکن است اشاره به نسبت ناروائى باشد که در تورات آمده که سلیمان به خاطر ازدواج با بت پرستان سرانجام به آئین بت پرستى تمایل پیدا کرد! و حتى دست به ساختن بتخانه‏اى زد! قرآن با این تعبیر خط بطلان بر تمام این اوهام و خرافات مى‏کشد.

نکته: از جمله مسائلى که در لابلاى داستان سلیمان عینیت یافته این است که: داشتن یک حکومت نیرومند با امکانات مادى فراوان و اقتصاد گسترده و تمدن درخشان هرگز منافاتى با مقامات معنوى و ارزشهاى الهى و انسانى ندارد.




(آیه 41)- زندگى پرماجراى ایوب و مقام صبرش: ایوب سومین پیامبر است که در این سوره گوشه‏اى از زندگى او مطرح شده، و پیامبر بزرگ ما موظف گردید سرگذشت او را به یاد آورد، و براى مسلمانان بازگو کند تا از مشکلات طاقت فرسا نهراسند و از لطف و رحمت خدا هرگز مأیوس نشوند.

نام یا سرگذشت ایوب در چندین سوره از قرآن در ردیف پیامبران دیگر آمده که مقام نبوت او را تثبیت و تبیین مى‏کند، بر خلاف تورات کنونى که او را در زمره پیامبران نشمرده بلکه بنده‏اى متمکن و نیکوکار داراى اموال و فرزندان بسیار مى‏داند.

نخست مى‏گوید: «و به خاطر بیاور بنده ما ایوب را هنگامى که پروردگارش را خواند (و گفت: پروردگارا!) شیطان مرا به رنج و عذاب افکنده است» (وَ اذْکُرْ عَبْدَنا أَیُّوبَ إِذْ نادى‏ رَبَّهُ أَنِّی مَسَّنِیَ الشَّیْطانُ بِنُصْبٍ وَ عَذابٍ).

از این آیه مقام والاى ایوب در پیشگاه خدا به عنوان «عبدنا» (بنده ما) به خوبى استفاده مى‏شود، و دیگر این که اشاره سر بسته‏اى است به گرفتاریهاى شدید و طاقت فرسا و درد و رنج فراوان ایوب.

شخصى از امام صادق علیه السّلام سؤال کرد: بلائى که دامنگیر ایوب شد براى چه بود؟

امام علیه السّلام در پاسخ او فرمود: خداوند براى این که اخلاص ایوب را بر همگان روشن سازد، و او را الگوئى براى جهانیان قرار دهد که به هنگام «نعمت» و «رنج» هر دو شاکر و صابر باشند به شیطان اجازه داد که بر دنیاى او مسلط گردد.

شیطان از خدا خواست اموال سرشار ایوب، زراعت و گوسفندانش و همچنین فرزندان او از میان بروند، آفات و بلاها در مدت کوتاهى آنها را از میان برد، ولى نه تنها از مقام شکر ایوب کاسته نشد بلکه افزوده گشت! او از خدا خواست که این بار بر بدن ایوب مسلط گردد، و آن چنان بیمار شود که از شدت درد و رنجورى به خود بپیچد و اسیر و زندانى بستر گردد.

این نیز از مقام شکر او چیزى نکاست.

ولى جریانى پیش آمد که قلب ایوب را شکست و روح او را سخت جریحه‏دار ساخت، و آن این که جمعى از راهبان بنى اسرائیل به دیدنش آمدند و گفتند: تو چه گناهى کرده‏اى که به این عذاب الیم گرفتار شده‏اى؟! ایوب باز رشته صبر را از کف نداد، تنها رو به درگاه خدا آورد و جمله‏هاى بالا (آیه شریفه) را بیان نمود و چون از عهده امتحانات الهى به خوبى برآمده بود خداوند درهاى رحمتش را بار دیگر به روى این بنده صابر و شکیبا گشود، و نعمتهاى از دست رفته را یکى پس از دیگرى و حتى بیش از آن را به او ارزانی داشت، تا همگان سرانجام نیک صبر و شکیبائى و شکر را دریابند».




(آیه 42)- در میان تمام ناراحتیها و رنجها آنچه بیشتر روح ایوب را آزار مى‏داد مسأله شماتت دشمنان بود.

اما سرانجام ایوب از بوته داغ این آزمایش الهى سالم به درآمد، و فرمان رحمت خدا از اینجا آغاز شد که به او دستور داد: «پاى خود را بر زمین بکوب! این چشمه آبى براى شستشو و نوشیدن است» (ارْکُضْ بِرِجْلِکَ هذا مُغْتَسَلٌ بارِدٌ وَ شَرابٌ).

چشمه‏اى خنک و گوارا و شفابخش از بیماریهاى «برون» و «درون».

توصیف آب به خنک بودن شاید اشاره‏اى باشد به تأثیر مخصوص شستشو با آب سرد براى بهبود و سلامت تن، همان گونه که در طب امروز نیز ثابت شده است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ اسفند ۹۴ ، ۰۰:۰۴
* مسافر
دوشنبه, ۲۴ اسفند ۱۳۹۴، ۱۲:۰۳ ق.ظ

454 . صفحه 454


بیست و چهارم اسفند : 



نفیسه : 


(آیه 17)- از زندگى داود درس بیاموز! به دنبال بحثهائى که در آیات گذشته پیرامون کارشکنیهاى مشرکان و بت پرستان، و نسبتهاى نارواى آنان به پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و اله آمده بود، قرآن در اینجا براى دلدارى پیامبر صلّى اللّه علیه و اله و مؤمنان اندک آن روز داستان داود را مطرح مى‏کند.

نخست مى‏گوید: «در برابر آنچه مى‏گویند شکیبا باش، و به خاطر بیاور بنده ما داود صاحب قدرت را که او بسیار توبه کننده بود»! (اصْبِرْ عَلى‏ ما یَقُولُونَ وَ اذْکُرْ عَبْدَنا داوُدَ ذَا الْأَیْدِ إِنَّهُ أَوَّابٌ).

نیروى جسمانیش در حدى بود که در میدان جنگ بنى اسرائیل با «جالوت» جبار ستمگر با یک ضربه نیرومند به وسیله سنگى که از فلاخن رها کرد جالوت را از بالاى مرکب به روى خاک افکند، و در خون خود غلطاند.

و از نظر قدرت سیاسى، حکومتى نیرومند داشت که با قدرت تمام در برابر دشمنان مى‏ایستاد، حتى گفته‏اند در اطراف محراب عبادت او هزاران نفر شب تا به صبح به حال آماده باش بودند! از نظر نعمتها خداوند انواع نعم ظاهرى و باطنى را به او ارزانى داشته بود، خلاصه این که داود مردى بود نیرومند در جنگها، در عبادت، در علم و دانش و در حکومت، و هم صاحب نعمت فراوان.



(آیه 18)- سپس طبق روش اجمال و تفصیل که در قرآن مجید به هنگام ذکر مسائل مختلف معمول است، بعد از بیان اجمالى نعمتهاى خداوند بر داود، به شرح قسمتى از آن پرداخته، چنین مى‏گوید: «ما کوهها را مسخّر او ساختیم که هر شامگاه و صبحگاه با او (خدا را) تسبیح مى‏گفتند»! (إِنَّا سَخَّرْنَا الْجِبالَ مَعَهُ یُسَبِّحْنَ بِالْعَشِیِّ وَ الْإِشْراقِ).




(آیه 19)- نه تنها کوهها که «پرندگان را نیز دسته جمعى مسخّر او کردیم» تا همراه او تسبیح خدا گویند (وَ الطَّیْرَ مَحْشُورَةً).

همه این پرندگان و کوهها مطیع فرمان داود و همصدا با او و «بازگشت کننده به سوى او بودند» (کُلٌّ لَهُ أَوَّابٌ).

این تسبیح توأم با صداى ظاهرى و همراه با نوعى درک و شعور بوده که در باطن ذرات عالم است و تمامى موجودات جهان از یک نوع عقل و شعور بر خوردارند، و هنگامى که صداى دل انگیز این پیامبر بزرگ را به وقت مناجات مى‏شنیدند با او همصدا مى‏شدند، و غلغله تسبیح آنها در هم مى‏آمیخت.



(آیه 20)- این آیه همچنان به ذکر نعمتهاى خداوند بر داود ادامه داده، مى‏فرماید: «و حکومت او را استحکام بخشیدیم» (وَ شَدَدْنا مُلْکَهُ).

آن چنان که همه سرکشان و طاغیان و دشمنان از او حساب مى‏بردند.

علاوه بر این «دانش به او دادیم» (وَ آتَیْناهُ الْحِکْمَةَ).

آخرین نعمت بزرگ خدا بر داود این بود که مى‏فرماید: ما به او «علم قضاوت و داورى عادلانه» دادیم (وَ فَصْلَ الْخِطابِ).

این احتمال در تفسیر این جمله وجود دارد که خداوند منطق نیرومندى که از فکر بلند، و عمق اندیشه، حکایت مى‏کرد در اختیار داود گذارد، نه تنها در مقام داورى که در همه جا سخن آخر و آخرین سخن را بیان مى‏کرد.




(آیه 21)- آزمون بزرگ داود! به دنبال آیات گذشته که صفات ویژه «داود» و مواهب بزرگ خدا را بر او بیان مى‏کرد قرآن ماجرائى را که در یک دادرسى براى داود پیش آمد شرح مى‏دهد.

نخست خطاب به پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و اله کرده، مى‏گوید: «آیا داستان شاکیان هنگامى که از محراب (داود) بالا رفتند به تو رسیده است»؟! (وَ هَلْ أَتاکَ نَبَأُ الْخَصْمِ إِذْ تَسَوَّرُوا الْمِحْرابَ).




(آیه 22)- با این که «داود» محافظین و مراقبین فراوانى در اطراف خود داشت، طرفین نزاع از غیر راه معمولى از دیوار محراب و قصر او بالا رفتند، و ناگهان در برابر او ظاهر گشتند، چنانکه قرآن در ادامه این بحث مى‏گوید: «در آن هنگام که (بى‏مقدمه) بر داود وارد شدند و او از دیدن آنها وحشت کرد» زیرا فکر مى‏کرد قصد سوئى درباره او دارند (إِذْ دَخَلُوا عَلى‏ داوُدَ فَفَزِعَ مِنْهُمْ).

اما آنها به زودى وحشت او را از بین بردند و «گفتند: نترس، دو نفر شاکى هستیم که یکى از ما بر دیگرى ستم کرده» و براى دادرسى نزد تو آمدیم (قالُوا لا تَخَفْ خَصْمانِ بَغى‏ بَعْضُنا عَلى‏ بَعْضٍ).

«اکنون در میان ما به حق داورى کن، و ستم روا مدار، و ما را به راه راست هدایت کن» (فَاحْکُمْ بَیْنَنا بِالْحَقِّ وَ لا تُشْطِطْ وَ اهْدِنا إِلى‏ سَواءِ الصِّراطِ).



(آیه 23)- مسلما نگرانى و وحشت داود در اینجا کم شد، ولى شاید این سؤال هنوز براى او باقى بود که بسیار خوب، شما قصد سوئى ندارید، و هدفتان شکایت نزد قاضى است، ولى آمدن از این راه غیر معمول براى چه منظورى بود؟

اما آنها مجال زیادى به داود ندادند و یکى براى طرح شکایت پیشقدم شد گفت: «این برادر من است، او نود و نه میش دارد، و من یکى بیش ندارم اما او اصرار مى‏کند که این یکى را هم به من واگذار! و در سخن بر من غلبه کرده است» (إِنَّ هذا أَخِی لَهُ تِسْعٌ وَ تِسْعُونَ نَعْجَةً وَ لِیَ نَعْجَةٌ واحِدَةٌ فَقالَ أَکْفِلْنِیها وَ عَزَّنِی فِی الْخِطابِ).




(آیه 24)- در اینجا داود پیش از آن که گفتار طرف مقابل را بشنود- چنانکه ظاهر آیات قرآن است- رو به شاکى کرد و «گفت: مسلما او با درخواست یک میش تو براى افزودن آن به میشهایش بر تو ستم نموده»! (قالَ لَقَدْ ظَلَمَکَ بِسُؤالِ نَعْجَتِکَ إِلى‏ نِعاجِهِ). اما این تازگى ندارد «و بسیارى از شریکان (و دوستان) به یکدیگر ستم مى‏کنند» (وَ إِنَّ کَثِیراً مِنَ الْخُلَطاءِ لَیَبْغِی بَعْضُهُمْ عَلى‏ بَعْضٍ).

«مگر کسانى که ایمان آورده و اعمال صالح انجام داده‏اند» (إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ).

«اما عده آنها کم است» (وَ قَلِیلٌ ما هُمْ).

آرى! آنها که در معاشرت و دوستى حق دیگران را بطور کامل رعایت کنند و کمترین تعدى بر دوستان خود روا ندارند کمند، تنها کسانى مى‏توانند حق دوستان و آشنایان را بطور کاملا عادلانه ادا کنند که از سرمایه ایمان و عمل صالح بهره کافى داشته باشند.

به هر حال چنین به نظر مى‏رسد که طرفین نزاع با شنیدن این سخن قانع شدند، و مجلس داود را ترک گفتند.

ولى داود در اینجا در فکر فرو رفت و با این که مى‏دانست قضاوت عادلانه‏اى کرده چه این که اگر طرف ادعاى شاکى را قبول نداشت حتما اعتراض مى‏کرد، سکوت او بهترین دلیل بر این بوده که مسأله همان است که شاکى مطرح کرده، ولى با این حال آداب مجلس قضا ایجاب مى‏کند که داود در گفتار خود عجله نمى‏کرد، بلکه از طرف مقابل شخصا سؤال مى‏نمود سپس داورى مى‏کرد، لذا از این کار خود سخت پشیمان شد.

همان طور که قرآن مى‏گوید: «و داود دانست که ما او را (با این ماجرا) آزموده‏ایم» (وَ ظَنَّ داوُدُ أَنَّما فَتَنَّاهُ).

در مقام استغفار برآمد «و از پروردگارش طلب آمرزش نمود و به سجده افتاد و توبه کرد» (فَاسْتَغْفَرَ رَبَّهُ وَ خَرَّ راکِعاً وَ أَنابَ).

تعبیر به «راکعا» در آیه مورد بحث یا به خاطر آن است که رکوع به معنى سجده نیز در لغت آمده، و یا رکوع مقدمه‏اى است براى سجده.




(آیه 25)- به هر حال خداوند او را مشمول لطف خود قرار داد و لغزش او را در این ترک اولى بخشید چنانکه قرآن در این آیه مى‏گوید: «ما این عمل را بر او بخشیدیم» (فَغَفَرْنا لَهُ ذلِکَ).

«و او نزد ما داراى مقام والا و سرانجامى نیکوست» (وَ إِنَّ لَهُ عِنْدَنا لَزُلْفى‏ وَ حُسْنَ مَآبٍ).




(آیه 26)- حکم به عدالت کن و از هواى نفس پیروى منما! به دنبال داستان داود، و به عنوان آخرین سخن، وى را مخاطب ساخته و ضمن بیان مقام والاى او، وظائف و مسؤولیتهاى سنگین وى را با لحنى قاطع و تعبیراتى پر معنا شرح داده، مى‏فرماید: «اى داود! ما تو را خلیفه (و نماینده خود) در زمین قرار دادیم پس در میان مردم بحق داورى کن، و از هواى نفس پیروى مکن که تو را از راه خدا منحرف سازد، کسانى که از راه خداوند گمراه شوند عذاب شدیدى به خاطر فراموش کردن روز حساب دارند» (یا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناکَ خَلِیفَةً فِی الْأَرْضِ فَاحْکُمْ بَیْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَ لا تَتَّبِعِ الْهَوى‏ فَیُضِلَّکَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ إِنَّ الَّذِینَ یَضِلُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ لَهُمْ عَذابٌ شَدِیدٌ بِما نَسُوا یَوْمَ الْحِسابِ).

محتواى این آیه که از مقام والاى داود و وظیفه مهم او سخن مى‏گوید نشان مى‏دهد که افسانه‏هاى دروغینى که درباره ازدواج او با همسر «اوریا» به هم بافته‏اند تا چه اندازه بى‏پایه است.

این آیه نشان مى‏دهد که حکومت در زمین باید از حکومت الهى نشأت گیرد و هر حکومتى از غیر این طریق باشد حکومتى است ظالمانه و غاصبانه.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ اسفند ۹۴ ، ۰۰:۰۳
* مسافر
يكشنبه, ۲۳ اسفند ۱۳۹۴، ۰۶:۵۵ ب.ظ

453 . صفحه 453


بیست و سوم اسفند : 


نفیسه : 




سوره ص،سی و هشتمین سوره قرآن مجید است.این سوره در «مکّه» نازل شده و داراى 88 آیه میباشد.‏
محتواى سوره:
این سوره در حقیقت مکملى براى سوره «صافات» است، و استخوان بندى مطالبش شباهت زیادى با استخوان بندى سوره «صافات» دارد.
محتواى این سوره را در پنج بخش مى‏توان خلاصه کرد:
بخش اول: از مسأله توحید و مبارزه با شرک و مسأله نبوت پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و اله و سرسختى و لجاجت دشمنان مشرک در برابر این دو امر سخن مى‏گوید.
بخش دوم: گوشه‏هائى از تاریخ نه نفر از پیامبران خدا را منعکس ساخته، و بالخصوص از «داود» و «سلیمان» و «ایوب» بحث بیشترى دارد.
بخش سوم: از سرنوشت کفار طاغى و یاغى در قیامت و تخاصم و جنگ و جدال آنها در دوزخ سخن مى‏گوید، و به مشرکان و افراد بى‏ایمان نشان مى‏دهد که پایان کار آنها به کجا خواهد رسید.
چهارمین بخش: از آفرینش انسان و مقام والاى او و سجده کردن فرشتگان براى آدم سخن مى‏گوید.
پنجمین بخش تهدیدى است براى همه دشمنان لجوج، و تسلى خاطرى است براى پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و اله و بیان این واقعیت که او در دعوت خود هیچ گونه اجر و مزدى از کسى نمى‏طلبد.
فضیلت تلاوت سوره:
در فضیلت این سوره- که به خاطر آغازش به نام سوره «ص» نامیده شده- در روایتى از پیامبر گرامى اسلام صلّى اللّه علیه و اله مى‏خوانیم: «کسى که سوره «ص» را بخواند به اندازه هرکوهى که خدا مسخر داود فرموده بود حسنه به او مى‏دهد، و از آلوده شدن و اصرار بر گناه صغیر و کبیر حفظ مى‏کند».
و در حدیث دیگرى از امام باقر علیه السّلام چنین آمده: «کسى که سوره «ص» را در شب جمعه بخواند از خیر دنیا و آخرت آنقدر (از سوى خداوند) به او بخشیده مى‏شود که به هیچ کس داده نشده، جز پیامبران مرسل، و فرشتگان مقرب، و خدا او و تمام کسانى را که از خانواده‏اش مورد علاقه او هستند وارد بهشت مى‏کند، حتّى خدمتگذارى که به او خدمت مى‏کرده».
البته منظور تلاوتى است اندیشه برانگیز، و تصمیم آفرین، اندیشه و تصمیمى که انگیزه عمل گردد، و محتواى سوره را در زندگى انسان پیاده کند.




بسم اللّه الرّحمن الرّحیم
به نام خداوند بخشنده بخشایشگر


(آیه 1)-
شأن نزول:
از امام باقر علیه السّلام نقل شده که: «ابوجهل» و جماعتى از قریش نزد ابوطالب عموى پیامبر صلّى اللّه علیه و اله آمدند و گفتند: فرزند برادرت ما را آزار داده، و خدایان ما را نیز ناراحت ساخته است! او را بخوان و به او دستور ده دست از خدایان ما بردارد تا ما هم ناسزا به خداى او نگوئیم! ابوطالب کسى را خدمت پیامبر صلّى اللّه علیه و اله فرستاد، هنگامى که پیامبر صلّى اللّه علیه و اله وارد خانه شد ابوطالب سخنان آنها را براى پیامبر صلّى اللّه علیه و اله شرح داد.
پیامبر صلّى اللّه علیه و اله در جواب فرمود: «آیا آنها حاضرند جمله‏اى را با من موافقت کنند و در سایه آن بر تمام عرب پیشى گیرند و حکومت کنند»؟! ابوجهل گفت: بله موافقیم، منظورت کدام جمله است؟
پیغمبر صلّى اللّه علیه و اله فرمود: «تقولون لا اله الّا اللّه بگوئید معبودى جز اللّه نیست»! و این بتها را که مایه بدبختى و ننگ و عقب افتادگى شماست دور بریزید.
هنگامى که حضار این جمله را شنیدند آن چنان وحشت کردند که انگشتها در گوش گذاردند و با سرعت خارج شدند، و مى‏گفتند: چنین چیزى را تاکنون نشنیده‏ایم، این یک دروغ است.
اینجا بود که آیات آغاز سوره «ص» نازل شد.
تفسیر:
باز در نخستین آیه این سوره به یکى از حروف مقطعه برخورد مى‏کنیم «ص» (ص). و همان گفتگوهاى پیشین در تفسیر این حروف مقطعه مطرح مى‏شود.
اما جمعى از مفسران در اینجا مخصوصا روى علامت اختصارى بودن «ص» نسبت به «اسماء اللّه» یا غیر آن تکیه کرده‏اند، چرا که بسیارى از اسماء اللّه با «ص» شروع مى‏شود مانند «صادق» و «صمد» و «صانع» و یا اشاره به جمله «صدق اللّه» است که در یک حرف خلاصه شده است.
سپس مى‏فرماید: «سوگند به قرآنى که داراى ذکر است» که تو بر حقى و این کتاب، معجزه الهى است (وَ الْقُرْآنِ ذِی الذِّکْرِ). قرآن هم خودش ذکر است و هم داراى ذکر.
«ذکر» به معنى یادآورى و زدودن زنگار غفلت از صفحه دل، یاد خدا، یاد نعمتهاى او، یاد دادگاه بزرگ رستاخیز، و یاد هدف خلقت انسان است.


(آیه 2)- در این آیه مى‏گوید: اگر مى‏بینى آنها در برابر این آیات روشنگر و قرآن بیدار کننده تسلیم نمى‏شوند نه به خاطر این است که پرده‏اى بر این کلام حق افتاده «بلکه کافران گرفتار غرور و اختلافند» (بَلِ الَّذِینَ کَفَرُوا فِی عِزَّةٍ وَ شِقاقٍ).



(آیه 3)- سپس براى بیدار ساختن این مغروران غافل دست آنها را گرفته، به گذشته تاریخ بشر مى‏برد، و سرنوشت اقوام مغرور و متکبر و لجوج را به آنها نشان مى‏دهد، شاید عبرت گیرند، مى‏گوید: «چه بسیار اقوامى که قبل از آنها بودند و ما آنها را (به خاطر تکذیب پیامبران و انکار آیات الهى و ظلم و گناه) هلاک کردیم» (کَمْ أَهْلَکْنا مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ قَرْنٍ).
«و به هنگام نزول عذاب فریاد مى‏زدند (و کمک مى‏خواستند) ولى وقت نجات گذشته بود»! (فَنادَوْا وَ لاتَ حِینَ مَناصٍ).
آن روز که پیامبران الهى و اولیاى حق آنها را اندرز دادند و از عاقبت شوم اعمالشان بر حذر داشتند نه تنها گوش شنوا نداشتند بلکه به استهزا و سخریه و آزار مؤمنان و حتى قتل آنها پرداختند، و فرصتها از دست رفت و پلهاى پشت سر ویران گشت، و در حالى عذاب استیصال براى نابودى آنها نازل شد که درهاى توبه و بازگشت همه بسته شده بود و فریادهاى استغاثه آنها به جایى نرسید!



(آیه 4)-
شأن نزول:
درباره این آیه و سه آیه بعد نقل شده: هنگامى که رسول خدا دعوتش را آشکار کرد سران قریش نزد ابوطالب آمدند و گفتند: اى ابوطالب! فرزند برادرت ما را سبک مغز مى‏خواند، و به خدایان ما ناسزا مى‏گوید، جوانان ما را فاسد نموده، و در جمعیت ما تفرقه افکنده است، اگر این کارها به خاطر کمبود مالى است ما آنقدر مال براى او جمع آورى مى‏کنیم که ثروتمندترین مرد قریش شود، و حتّى حاضریم او را به ریاست برگزینیم.
ابوطالب این پیام را به رسول اللّه صلّى اللّه علیه و اله عرض کرد.
پیامبر صلّى اللّه علیه و اله فرمود: «اگر آنها خورشید را در دست راست من و ماه را در دست چپ من بگذارند من به آن تمایل ندارم، ولى (به جاى این همه وعده‏ها) یک جمله، با من موافقت نمایند تا در سایه آن بر عرب حکومت کنند، و غیر عرب نیز به آئین آنها درآیند و آنها سلاطین بهشت خواهند بود»! ابوطالب این پیام را به آنها رسانید، آنها گفتند: حاضریم به جاى یک جمله ده جمله را بپذیریم (کدام جمله منظور تو است؟).
پیامبر صلّى اللّه علیه و اله به آنها فرمود: «گواهى دهید که معبودى جز اللّه نیست و من رسول خدا هستم».
آنها (از این سخن سخت وحشت کردند و) گفتند: ما 360 خدا را رها کنیم تنها به سراغ یک خدا برویم؟ چه چیز عجیبى؟! (آن هم خدایى که هرگز دیده نمى‏شود!).
در اینجا آیات مزبور نازل شد!
تفسیر:
آیا به جاى این همه خدا، یک خدا را بپذیریم؟! افراد مغرور و خودخواه هم نفوذ ناپذیرند و هم «مطلق گرا» چیزى را جز آنچه با افکار محدود و ناقصشان درک کرده‏اند به رسمیت نمى‏شناسند.
لذا هنگامى که پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و اله پرچم توحید را در مکّه برافراشت و بر ضد بتهاى کوچک و بزرگ که عدد آنها بالغ بر 360 بت مى‏شد قیام کرد «تعجب مى‏کردند که چرا پیامبر انذار کننده‏اى از میان آنها برخاسته است»؟ (وَ عَجِبُوا أَنْ جاءَهُمْ مُنْذِرٌ مِنْهُمْ).
تعجب آنها از این بود که محمد صلّى اللّه علیه و اله یک نفر از خود آنهاست.
آنها این امتیاز بزرگ را به عنوان یک نقطه تاریک در دعوت پیامبر صلّى اللّه علیه و اله تلقى مى‏کردند و از آن تعجب داشتند.
گاه از این مرحله نیز فراتر رفتند «و کافران گفتند: این ساحر دروغگویى است»! (وَ قالَ الْکافِرُونَ هذا ساحِرٌ کَذَّابٌ).
نسبت دادن سحر به پیامبر صلّى اللّه علیه و اله به خاطر مشاهده معجزات غیر قابل انکار و نفوذ خارق العاده او در افکار بود و نسبت دادن کذب به او به خاطر این بود که برخلاف سنتهاى خرافى و افکار منحطى که جزء مسلمات آن محیط محسوب مى‏شد قیام کرد و دعوى رسالت از سوى خدا داشت.



(آیه 5)- هنگامى که پیامبر دعوت توحیدى خود را آشکار نمود نگاه به یکدیگر مى‏کردند و مى‏گفتند: بیائید چیزهاى ناشنیده بشنوید «آیا او به جاى این همه خدایان یک خدا قرار داده؟ این راستى چیز عجیبى است»؟! (أَ جَعَلَ الْآلِهَةَ إِلهاً واحِداً إِنَّ هذا لَشَیْ‏ءٌ عُجابٌ).
آرى گاه غرور و خودخواهى و مطلق نگرى و فساد محیط آن چنان بینش و قضاوت انسان را تغییر مى‏دهد که از واقعیتهاى روشن تعجب مى‏کند در حالى که به خرافات و پندارهاى واهى سخت پاى‏بند است.



(آیه 6)- «سرکردگان آنها (هنگامى که از مراجعه به ابوطالب و میانجیگرى او مأیوس و ناامید شدند از نزد او بیرون آمدند، و گفتند:) بروید و خدایانتان را محکم بچسبید، این چیزى است که خواسته‏اند» شما را با آن گمراه کنند (وَ انْطَلَقَ الْمَلَأُ مِنْهُمْ أَنِ امْشُوا وَ اصْبِرُوا عَلى‏ آلِهَتِکُمْ إِنَّ هذا لَشَیْ‏ءٌ یُرادُ).
سران بت پرستان مى‏خواستند با این سخن، روحیه متزلزل پیروان خود را تقویت کنند، و از سقوط هر چه بیشتر اعتقاداتشان جلوگیرى به عمل آورند اما چه تلاش بیهوده‏اى؟!



(آیه 7)- سپس براى اغفال مردم و یا قانع ساختن خویش گفتند: «ما هرگز چنین چیزى در آخرین آیین نشنیده‏ایم، این تنها یک آیین ساختگى است»! (ما سَمِعْنا بِهذا فِی الْمِلَّةِ الْآخِرَةِ إِنْ هذا إِلَّا اخْتِلاقٌ).
اگر ادعاى توحید و نفى بتها واقعیتى داشت باید پدران ما با آن عظمت و شخصیت! آن را درک کرده باشند، و ما از آنها شنیده باشیم، اما این یک گفتار دروغین و بى‏سابقه است!



(آیه 8)- در آیات گذشته سخن از موضع گیرى منفى مخالفان در برابر خط توحید و رسالت پیامبر اسلام بود، در اینجا نیز این سخن ادامه دارد.
مشرکان مکه هنگامى که منافع نامشروع خود را در خطر دیدند، و آتش کینه و حسد در دل آنها شعله‏ور شد، براى اغفال مردم و قانع کردن خویش در مورد مخالفت با پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و اله، به منطق‏هاى سست گوناگونى دست مى‏زدند، از جمله از روى تعجب و انکار مى‏گفتند: «آیا از میان همه ما قرآن تنها بر او [محمّد] نازل شده»؟! (أَ أُنْزِلَ عَلَیْهِ الذِّکْرُ مِنْ بَیْنِنا).
از میان این همه پیرمردان پرسن و سال، این همه پولداران ثروتمند و سرشناس آیا کسى پیدا نشد که خدا قرآنش را بر او نازل کند، جز محمّد یتیم تهیدست؟! قرآن در دنباله آیه مى‏فرماید درد آنها چیز دیگرى است، «آنها در حقیقت در اصل وحى من تردید دارند» (بَلْ هُمْ فِی شَکٍّ مِنْ ذِکْرِی).
ایراد به شخص محمد صلّى اللّه علیه و اله بهانه‏اى بیش نیست، بلکه سرچشمه آن هوى و هوسها و حب دنیا و حسادتهاست. و سرانجام آنها را با این جمله تهدید مى‏کند: «آنها هنوز عذاب مرا نچشیده‏اند» (بَلْ لَمَّا یَذُوقُوا عَذابِ). که این گونه جسورانه در برابر فرستاده خدا ایستاده‏اند، و با این سخنان واهى به جنگ در برابر وحى الهى برخاسته‏اند.



(آیه 9)- سپس در پاسخ آنها مى‏افزاید: «مگر خزائن رحمت پروردگار توانا و بخشنده‏ات نزد آنهاست» تا به هرکس میل دارند بدهند؟ (أَمْ عِنْدَهُمْ خَزائِنُ رَحْمَةِ رَبِّکَ الْعَزِیزِ الْوَهَّابِ).



(آیه 10)- باز در این آیه همین معنى را از طریق دیگرى تعقیب کرده، مى‏گوید: «یا این که مالکیت و حاکمیت آسمانها و زمین و آنچه میان این دو است از آن آنهاست؟ (اگر چنین است) با هر وسیله ممکن به آسمانها بروند» و جلو نزول وحى را بر قلب پاک محمّد بگیرند! (أَمْ لَهُمْ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَیْنَهُما فَلْیَرْتَقُوا فِی الْأَسْبابِ).
این سخن در حقیقت تکمیلى است بر بحث گذشته، در آنجا مى‏گفت:
«خزائن رحمت پروردگار در دست شما نیست که به هر کس که با تمایلات هوس آلودتان هماهنگ است ببخشید» حال مى‏گوید: اکنون که این خزائن به دست شما نیست و فقط در اختیار خداست، تنها راهى که در پیش دارید این است که به آسمانها بروید و مانع نزول او شوید، و خود مى‏دانید که از این کار نیز سخت عاجز و ناتوانید!



(آیه 11)- در این آیه در مقام تحقیر این مغروران سبک مغز و فخر فروش مى‏گوید: «اینها لشکر کوچک شکست خورده‏اى از احزابند»! (جُنْدٌ ما هُنالِکَ مَهْزُومٌ مِنَ الْأَحْزابِ).
آن روز پیروزیهاى بدر و احزاب و حنین پیش نیامده بود، ولى قرآن با قاطعیت گفت: «این دشمنان سرسخت لشکر کوچکى هستند که دچار شکست خواهند شد».
امروز هم قرآن همین بشارت را به مسلمانان جهان که از هر سو در محاصره قدرتهاى متجاوز و ستمگر قرار گرفته‏اند مى‏دهد که اگر همچون مسلمانان نخستین  بر سر عهد و پیمان خدا بایستند او نیز وعده خودش را در زمینه شکست جنود احزاب تحقق خواهد بخشید.



(آیه 12)- تنها یک صیحه آسمانى کارشان را یکسره مى‏کند! در تعقیب آیه قبل که از شکست مشرکان در آینده خبر مى‏داد، و آنها را لشکر کوچکى از احزاب مغلوب معرفى مى‏کرد، در اینجا گروهى از این احزاب را که تکذیب پیامبران کردند و به سرنوشت شومى گرفتار شدند معرفى مى‏کند.
مى‏گوید: «قبل از آنها قوم نوح و عاد [قوم هود] و فرعون صاحب قدرت (پیامبران ما را) تکذیب کردند» (کَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ وَ عادٌ وَ فِرْعَوْنُ ذُو الْأَوْتادِ).



(آیه 13)- «و (نیز) قوم ثمود و قوم لوط و اصحاب الأیکه [قوم شعیب‏] اینها احزابى بودند» که به تکذیب پیامبران برخاستند (وَ ثَمُودُ وَ قَوْمُ لُوطٍ وَ أَصْحابُ الْأَیْکَةِ أُولئِکَ الْأَحْزابُ).
آرى! اینها شش گروه از احزاب جاهلى و بت پرست بودند که بر ضد پیامبران بزرگى قیام کردند. اما سرانجام عذاب الهى دامانشان را گرفت.


(آیه 14)- «هر یک (از این گروهها) رسولان را تکذیب کردند و عذاب الهى درباره آنها تحقق یافت» (إِنْ کُلٌّ إِلَّا کَذَّبَ الرُّسُلَ فَحَقَّ عِقابِ).
و تاریخ نشان مى‏دهد که چگونه هر گروهى از آنها به بلائى جان سپردند و در مدت کوتاهى شهر و دیارشان به ویرانه‏اى تبدیل شد، و نفراتشان به جسدهائى بى‏روح!


(آیه 15)- آیا این مشرکان مکه با این کارهاى خود سرنوشتى بهتر از آنها مى‏توانند داشته باشند؟ در حالى که اعمال آنها همان اعمال است و سنت خداوند همان سنت؟! لذا در این آیه به عنوان یک تهدید قاطع و کوبنده مى‏گوید: «اینها (با این اعمالشان) جز یک صیحه آسمانى را انتظار نمى‏کشند که هیچ مهلت و بازگشتى براى آن وجود ندارد» و همگى را نابود مى‏سازد (وَ ما یَنْظُرُ هؤُلاءِ إِلَّا صَیْحَةً واحِدَةً ما لَها مِنْ فَواقٍ).این صیحه ممکن است همانند صیحه‏هایى باشد که بر اقوام پیشین فرود آمد، صاعقه‏اى وحشتناک، یا زمین لرزه‏اى پر صدا، که زندگى آنها را درهم کوبید.
و نیز ممکن است اشاره به «صیحه عظیم پایان جهان» باشد که از آن تعبیر به «نفخه صور اول» مى‏شود.



(آیه 16)- این آیه به یکى دیگر از سخنان کفار و منکران- که از روى سخریه و استهزا مى‏گفتند- اشاره کرده، مى‏گوید: «آنها (از روى خیره‏سرى) گفتند:
پروردگارا! بهره ما را (از عذابت هرچه زودتر) قبل از روز حساب به ما بده»! (وَ قالُوا رَبَّنا عَجِّلْ لَنا قِطَّنا قَبْلَ یَوْمِ الْحِسابِ).
این کوردلان مغرور آن چنان مست باده غرور بودند که حتى عذاب الهى و دادگاه عدلش را به باد مسخره مى‏گرفتند.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ اسفند ۹۴ ، ۱۸:۵۵
* مسافر
شنبه, ۲۲ اسفند ۱۳۹۴، ۰۶:۵۴ ب.ظ

452 . صفحه 452


بیست و دوم اسفند : 



نفیسه : 



(آیه 154)-درطی چند آیه قبل دیدیم که مشرکان عرب به دلیل انحطاط فکری و نداشتن علم کافی،برای خداوند نیز همانند خود فرزند و گاهی همسر قائل میشدند این آیه در ادامه میفرماید: «شما را چه شده است؟ چگونه حکم مى‏کنید»؟! هیچ مى‏فهمید چه مى‏گوئید؟ (ما لَکُمْ کَیْفَ تَحْکُمُونَ).




(آیه 155)- آیا وقت آن نرسیده است که از این لا طائلات و خرافات زشت و رسوا دست بردارید؟ «آیات متذکر نمى‏شوید»؟ (أَ فَلا تَذَکَّرُونَ).

این سخنان به قدرى باطل و بى‏پایه است که اگر آدمى یک ذره عقل و درایت داشته باشد و اندیشه کند باطل بودن آن را درک مى‏نماید.




(آیه 156)- بعد از ابطال ادعاى خرافى آنها با یک دلیل حسى و یک دلیل عقلى، به سومین دلیل مى‏پردازد که دلیل نقلى است، مى‏گوید: اگر چنین چیزى که شما مى‏گوئید صحت داشت باید اثرى از آن در کتب پیشین باشد «یا شما دلیل روشنى در این باره دارید»؟! (أَمْ لَکُمْ سُلْطانٌ مُبِینٌ).


(آیه 157)- اگر دارید «پس کتابتان را بیاورید اگر راست مى‏گوئید»! (فَأْتُوا بِکِتابِکُمْ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ).

در کدام کتاب؟ در کدام نوشته؟ و در کدام وحى آسمانى چنین چیزى آمده، و بر کدام پیامبر نازل شده است؟!


(آیه 158)- در این آیه به یکى دیگر از خرافات مشرکان عرب مى‏پردازد، و آن نسبتى است که میان «خدا» و «جن» قائل بودند! سخن را از صورت «خطاب» درآورده و به صورت «غائب» مطرح مى‏کند، گوئى آنها چنان بى‏ارزشند که بیش از این شایستگى و لیاقت رویاروئى در سخن را ندارند، مى‏فرماید: «آنها [مشرکان‏] میان او [خداوند] و جن (خویشاوندى و) نسبتى قائل شدند»! (وَ جَعَلُوا بَیْنَهُ وَ بَیْنَ الْجِنَّةِ نَسَباً).

منظور از «نسب» هر گونه نسبت و رابطه است، هر چند جنبه خویشاوندى نداشته باشد، و مى‏دانیم که جمعى از مشرکان عرب جن را مى‏پرستیدند و آنها را شریک خدا مى‏پنداشتند، و به این ترتیب رابطه‏اى میان آنها و خداوند قائل بودند.

به هر حال قرآن مجید این عقیده خرافى را سخت انکار کرده، مى‏گوید: «در حالى که جنیان به خوبى مى‏دانند که این بت پرستان در دادگاه الهى احضار مى‏شوند» (وَ لَقَدْ عَلِمَتِ الْجِنَّةُ إِنَّهُمْ لَمُحْضَرُونَ).


(آیه 159)- بعد مى‏افزاید: «منزه است خداوند از آنچه توصیف مى‏کنند» (سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا یَصِفُونَ).


(آیه 160)- هیچ توصیفى شایسته ذات مقدس پروردگار نیست «مگر (آنچه) بندگان مخلص خدا» از روى آگاهى در مورد او دارند (إِلَّا عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِینَ).

بندگانى که از هرگونه شرک و هواى نفس و جهل و گمراهى مبرا هستند، و خدا را جز به آنچه خودش اجازه داده توصیف نمى‏کنند.

آرى! باید به سراغ سخنان پیامبر صلّى اللّه علیه و اله و خطبه‏هاى نهج البلاغه على علیه السّلام و دعاهاى پر مغز امام سجاد در صحیفه سجادیه رفت، و در پرتو توصیفهاى این بندگان مخلص خدا، خدا را شناخت.


(آیه 161)- ادعاهاى دروغین! در آیات پیشین سخن از معبودهاى مختلف مشرکین به میان آمد، قرآن همین مسأله را تعقیب کرده، نخست این بحث را به میان مى‏آورد که وسوسه‏هاى شما بت پرستان در دلهاى پاکان و نیکان اثرى ندارد، و تنها قلوب آلوده و ارواح دوزخى و متمایل به فساد شماست که خود را تسلیم این وسوسه‏ها مى‏سازد، مى‏فرماید: «شما و آنچه را پرستش مى‏کنید ...» (فَإِنَّکُمْ وَ ما تَعْبُدُونَ).


(آیه 162)- «هرگز نمى‏توانید کسى را (با آن) فریب دهید» و با فتنه و فساد از خداوند منحرف سازید (ما أَنْتُمْ عَلَیْهِ بِفاتِنِینَ).


(آیه 163)- «مگر آنها که در آتش دوزخ وارد مى‏شوند»! (إِلَّا مَنْ هُوَ صالِ الْجَحِیمِ).


(آیه 164)- بعد از این سه آیه که مسأله اختیار انسانها را در برابر فتنه جوئى و اغواگرى بت پرستان روشن مى‏سازد، ضمن سه آیه دیگر از مقام والاى فرشتگان خدا سخن مى‏گوید، همان فرشتگانى که بت پرستان آنها را دختران خدا مى‏پنداشتند، و جالب این که سخن را از زبان خود آنها بیان کرده، مى‏گوید:

 «و هیچ یک از ما نیست جز آنکه مقام معلومى دارد» (وَ ما مِنَّا إِلَّا لَهُ مَقامٌ مَعْلُومٌ).


(آیه 165)- «و ما همگى (براى اطاعت فرمان خداوند به صف ایستاده‏ایم» و چشم بر امر او داریم (وَ إِنَّا لَنَحْنُ الصَّافُّونَ).


(آیه 166)- «و ما همه تسبیح‏گوى او هستیم»، و او را از آنچه لایق ذات پاکش نیست منزه مى‏شمریم (وَ إِنَّا لَنَحْنُ الْمُسَبِّحُونَ).

آرى! ما بندگانیم که جان و دل بر کف داریم، همواره چشم بر امر، و گوش بر فرمانش سپرده‏ایم، ما کجا و فرزندى خدا کجا؟

در حقیقت آیات سه گانه فوق به سه قسمت از صفات فرشتگان اشاره مى‏کند: نخست این که هر کدام رتبه و منزلتى دارند که از آن تجاوز نمى‏کنند.

دیگر این که آنها دائما آماده اطاعت فرمان خدا در عرصه آفرینش و اجراى اوامر او در پهنه عالم هستى هستند.

سوم این که آنها پیوسته تسبیح خدا مى‏گویند و او را از آنچه لایق مقامش نیست منزه مى‏شمرند.


(آیه 167)- سپس در چهار آیه دیگر به یکى از عذرهاى ناموجه این مشرکان در ارتباط با همین مسأله بت پرستى و مطالب دیگر اشاره کرده و پاسخ مى‏دهد، مى‏فرماید: «آنها پیوسته مى‏گفتند:» (وَ إِنْ کانُوا لَیَقُولُونَ).


(آیه 168)- «اگر یکى از کتابهاى پیشینیان نزد ما بود» (لَوْ أَنَّ عِنْدَنا ذِکْراً مِنَ الْأَوَّلِینَ).


(آیه 169)- «به یقین ما بندگان مخلص خدا بودیم» (لَکُنَّا عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِینَ).

این همه از بندگان مخلص و آنان که خدایشان خالص کرده است سخن مگوى، و پیامبران بزرگى همچون نوح و ابراهیم و موسى و غیر آنها را به رخ ما مکش، ما هم اگر مشمول لطف خدا شده بودیم و یکى از کتب آسمانى بر ما نازل مى‏شد، در زمره این بندگان مخلص بودیم!


(آیه 170)- این آیه مى‏گوید این آرزوى آنها هم اکنون جامه عمل به خود پوشیده و بزرگترین کتاب آسمانى خدا «قرآن مجید» بر آنان نازل شده، اما این دروغ پردازان پر ادعا «به آن کافر شدند (و از در مخالفت و انکار و دشمنى درآمدند) ولى به زودى (نتیجه کار خود را) خواهند دانست» (فَکَفَرُوا بِهِ فَسَوْفَ یَعْلَمُونَ).


(آیه 171)- حزب اللّه پیروز است! به دنبال بحثهاى گوناگونى که پیرامون مبارزات انبیاى بزرگ و کارشکنیهاى مشرکان بى‏ایمان طى آیات این سوره آمده است، اکنون که به آخرین آیات سوره نزدیک مى‏شویم مهمترین مسأله را در این رابطه بیان مى‏کند، و آن خبر از پیروزى نهائى لشکر خدا بر لشکر شیطان و دشمنان حق است، تا مؤمنان در هر عصر و زمان به این وعده بزرگ الهى دلگرم شوند و براى ادامه مبارزه با لشکر باطل آماده و مقاوم گردند.

مى‏فرماید: «وعده قطعى ما براى بندگان فرستاده ما از پیش مسلّم شده ...»

(وَ لَقَدْ سَبَقَتْ کَلِمَتُنا لِعِبادِنَا الْمُرْسَلِینَ).


(آیه 172)- «که آنان یارى شدگانند» (إِنَّهُمْ لَهُمُ الْمَنْصُورُونَ).


(آیه 173)- «و لشکر ما (در تمام صحنه‏ها) پیروزند»َ إِنَّ جُنْدَنا لَهُمُ الْغالِبُونَ).

چون عبارت صریح و گویا، و چه وعده روح پرور و امید بخشى؟!


(آیه 174)- سپس در ادامه این آیات، هم براى دلدارى پیامبر صلّى اللّه علیه و اله و مؤمنان و تأکید بر پیروزى، و هم تهدید مشرکان بى‏خبر مى‏گوید: «از آنها [کافران‏] روى بگردان تا زمان معیّنى» که فرمان جهاد فرارسد (فَتَوَلَّ عَنْهُمْ حَتَّى حِینٍ).


(آیه 175)- سپس این جمله را با تهدید دیگرى تأکید کرده، مى‏فرماید: «وضع آنها را بنگر (چه بى‏محتواست) اما به زودى (نتیجه اعمال خود را) مى‏بینند» (وَ أَبْصِرْهُمْ فَسَوْفَ یُبْصِرُونَ). به زودى پیروزى تو و مؤمنان، و شکست ذلت بار خود را در این دنیا، و مجازات الهى را در جهان دیگر خواهند دید.


(آیه 176)- و از آنجا که این خیره‏سران بى‏شرم پیوسته این سخن را تکرار مى‏کردند که وعده عذاب الهى چه شد؟ و اگر راست مى‏گوئى چرا معطلى؟ قرآن با لحنى تهدیدآمیز در پاسخ آنها مى‏گوید: «آیا اینها براى عذاب ما عجله مى‏کنند»؟

(أَ فَبِعَذابِنا یَسْتَعْجِلُونَ).

گاه مى‏گویند: این وعده الهى چه شد؟ و گاه مى‏گویند این پیروزى کى خواهد آمد؟


(آیه 177)- «اما هنگامى که عذاب ما در آستانه خانه‏هایشان فرود آید انذار شدگان صبحگاه بدى خواهند داشت» (فَإِذا نَزَلَ بِساحَتِهِمْ فَساءَ صَباحُ الْمُنْذَرِینَ).

این تعبیر نزول عذاب را در متن زندگى آنها و مبدل شدن کانون آرامش آنها را به کانونى از وحشت و اضطراب نشان مى‏دهد.


(آیه 178)- به آنها اعتنا مکن! گفتیم آیات آخر این سوره در حقیقت وسیله‏اى است براى دلدارى پیامبر و مؤمنان راستین و تهدیدى است براى کفار لجوج.

این آیه بار دیگر با لحنى تهدید آمیز مى‏فرماید: «از آنها روى بگردان (و آنان را به حال خود واگذار) تا زمان معیّنى» (وَ تَوَلَّ عَنْهُمْ حَتَّى حِینٍ).


(آیه 179)- «و وضع کارشان را ببین، آنها نیز به زودى (نتیجه اعمال خود را) مى‏بینند»! (وَ أَبْصِرْ فَسَوْفَ یُبْصِرُونَ).

این تکرار به خاطر تأکید است که آنها بدانند این یک مسأله قطعى است که به زودى مجازات و شکست و ناکامى خود را خواهند دید، و به نتائج مرارت بار اعمالشان گرفتار مى‏شوند و پیروزى مؤمنان نیز قطعى و مسلم است.


(آیه 180)- سپس سوره با سه جمله پر معنى درباره «خداوند» و «پیامبران» و «جهانیان» پایان مى‏یابد.

مى‏فرماید: «منزه است پروردگار تو، پروردگار عزّت (و قدرت) از آنچه آنان [مشرکان و جاهلان‏] توصیف مى‏کنند» (سُبْحانَ رَبِّکَ رَبِّ الْعِزَّةِ عَمَّا یَصِفُونَ).

گاه فرشتگان را دختران او مى‏نامند، گاه در میان او و جن نسبتى قائل مى‏شوند، و گاه موجودات بى‏ارزشى همچون قطعات سنگ و چوب را همردیف او قرار مى‏دهند.


(آیه 181)- و در جمله دوم همه پیامبران را مورد لطف بى‏پایان خویش قرار داده، مى‏گوید: «و سلام بر رسولان» (وَ سَلامٌ عَلَى الْمُرْسَلِینَ).

سلامى که نشانه سلامت و عافیت از هرگونه عذاب و کیفر روز قیامت، سلامى که امان در برابر شکستها و دلیل بر پیروزى بر دشمنان است.


(آیه 182)- و سرانجام سخن را با حمد الهى پایان داده، مى‏گوید: «و حمد و ستایش مخصوص خداوندى است که پروردگار جهانیان است» (وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ).

سه آیه اخیر مى‏تواند اشاره و مرورى اجمالى بر تمام مسائل این سوره باشد، چرا که بخش مهمى از این سوره پیرامون توحید و مبارزه با انواع شرک بود، و آیه اول با تسبیح و تنزیه خداوند از توصیفهاى مشرکان، همه را بازگو مى‏کند.

بخش دیگرى از این سوره بیان گوشه‏هائى از حالات هفت پیامبر بزرگ بود، آیه دوّم اشاره‏اى به آنهاست.

و بالاخره بخش دیگرى از نعمتهاى الهى، مخصوصا انواع نعمتهاى بهشتى، و پیروزى جنود الهى بر لشکر کفر سخن مى‏گفت، و حمد و ستایش خدا در پایان کار اشاره‏اى به همه اینهاست.

در روایات متعددى مى‏خوانیم: «کسى که مى‏خواهد در روز قیامت اجر و پاداش او با پیمانه بزرگ و کامل داده شود باید آخرین سخنش در هر مجلسى که مى‏نشیند این بوده باشد: سبحان ربّک ربّ العزّة عمّا یصفون و سلام على المرسلین و الحمد للّه ربّ العالمین».



درسهایی از سوره ی صافات


182- و الحمدلله رب العالمین

7-جن و شیاطین جنی قدرت دستیابی به غیب را دارند،اما از آن منع شده اند.

18-انکار لجوجانه معاد سبب خواری در قیامت است.

28،29-در قیامت هیچ کس حاضر نیست جرم دیگران را بر عهده گیرد.

40-آنچه سبب برگزیدگی انسان نزد خداوند میشود،بندگی است.

51-در بهشت خاطرات دنیا فراموش نمیشود.

57-اگر یک لحظه لطف خدا قطع شود، سقوط انسان حتمی است.

61-ایمان به تنهایی کافی نیست عمل لازم است. 

74-با وجود اکثریت فاسد،میتوان بنده خدا بود و در جامعه ی فاسد هضم نشد.

75-با اینکه خداوند از درون همه آگاه است،اما در گفتن و خواستن و دعا کردن آثار خاصی است.

80-عامل بقای نام نیک در میان مردم و سلام از سوی خداوند،نیکوکاری است.

82-هنگام نزول عذاب در دنیا، تنها مومنان نجات می‌یابند و دیگران کیفر میشوند،چه کافرباشند و چه بی تفاوت.چون آیه میفرماید:(اغرقنا الاخرین) و نمیفرماید:(اغرقنا الکافرین).

100-اولاد صالح هبه ی الهی و یکی ازدعاهای انبیاست.

102-عمل به وظیفه، صبر و پایداری میخواهد و صبر را باید از خدا خواست. 

102- در کارها (ان شاء الله)بگوییم.

122-راه دریافت الطاف الهی، ایمان به او و بندگی اوست.

140-142-برخی مشکلات ما در زندگی،ناشی از کوتاهی در انجام مسوولیت است.

148-توبه از گذشته زمینه ی کامیابی در آینده است.قوم یونس توبه کردند و خداوند قهر خود را بازگرفت و آنان را کامیاب ساخت.

168-170-ادعا بسیار و مدعیان فراوان، هنگام عمل است که مومن از کافر شناخته می‌شود.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ اسفند ۹۴ ، ۱۸:۵۴
* مسافر
جمعه, ۲۱ اسفند ۱۳۹۴، ۰۶:۵۴ ب.ظ

451 . صفحه 451




بیست و یکم اسفند : 



نفیسه : 



(آیه 127)- قوم خیره‏سر و خودخواه زمان  الیاس پیامبر گوش به اندرزهاى مستدل، و هدایتهاى روشن این پیامبر بزرگ الهى فرا ندادند، «و به تکذیب او برخاستند» (فَکَذَّبُوهُ).

خداوند هم مجازات آنها را در یک جمله کوتاه بیان کرده، مى‏فرماید: «ولى به یقین همگى (در دادگاه عدل الهى) احضار مى‏شوند» (فَإِنَّهُمْ لَمُحْضَرُونَ).

و به کیفر اعمال زشت و شوم خود خواهند رسید.



(آیه 128)- ولى ظاهرا گروه اندکى از پاکان و نیکان و خالصان به الیاس ایمان آوردند، براى آنکه حق آنها فراموش نگردد، بلافاصله مى‏فرماید: «مگر بندگان مخلص خدا» (إِلَّا عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِینَ).




(آیه 129)- در قسمت اخیر این داستان همان مسائل چهارگانه‏اى را که در سرگذشتهاى پیامبران دیگر- موسى و هارون و ابراهیم و نوح- آمده بود به خاطر اهمیتى که دارد تکرار شده است.

نخست مى‏فرماید: «ما نام نیک او را در میان امتهاى بعد باقى گذاردیم» (وَ تَرَکْنا عَلَیْهِ فِی الْآخِرِینَ).

امتهاى دیگر زحمات این انبیاء بزرگ را که در پاسدارى خط توحید، و آبیارى بذر ایمان منتهاى تلاش و کوشش را به عمل آوردند، هرگز فراموش نخواهند کرد، و تا دنیا برقرار است یاد و مکتب آنها نیز جاویدان است.




(آیه 130)- در مرحله دوم مى‏افزاید: «سلام بر الیاسین» (سَلامٌ عَلى‏ إِلْ‏یاسِینَ).




(آیه 131)- در مرحله سوم مى‏فرماید: «ما این گونه نیکوکاران را پاداش مى‏دهیم» (إِنَّا کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ).



(آیه 132)- و در مرحله چهارم ریشه اصلى همه اینها را که «ایمان» است طرح کرده، مى‏گوید: «مسلما او (الیاس) از بندگان مؤمن ماست» (إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُؤْمِنِینَ).

«ایمان» و «عبودیت» سرچشمه احسان و احسان عامل قرار گرفتن در صف مخلصین و مشمول سلام خدا شدن است.




(آیه 133)- سرزمین بلازده این قوم در برابر شماست! پنجمین پیامبرى که در این سوره، نامش به میان آمده «لوط» است، که طبق صریح قرآن همزمان و معاصر با ابراهیم (ع) بوده است.

نخست مى‏گوید: «و لوط از رسولان (ما) است» (وَ إِنَّ لُوطاً لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ).



(آیه 134)- و بعد از بیان این اجمال طبق روش اجمال و تفصیل که قرآن دارد به شرح قسمتى از ماجراى او پرداخته، مى‏گوید: به خاطر بیاور «زمانى را که او و خاندانش را همگى نجات دادیم» (إِذْ نَجَّیْناهُ وَ أَهْلَهُ أَجْمَعِینَ).



(آیه 135)- «مگر (همسرش) پیرزنى که از بازماندگان بود» و به سرنوشت آنان گرفتار شد» (إِلَّا عَجُوزاً فِی الْغابِرِینَ).




(آیه 136)- «سپس بقیه را نابود کردیم» (ثُمَّ دَمَّرْنَا الْآخَرِینَ). جمله‏هاى کوتاه فوق اشاراتى به تاریخ پر ماجراى این قوم است که شرح آن در سوره‏هاى «هود» و «شعرا» و «عنکبوت» گذشت.



(آیه 137)- و از آنجا که همه اینها مقدمه‏اى است براى بیدار کردن غافلان مغرور در پایان این سخن اضافه مى‏کند: «و شما پیوسته صبحگاهان از کنار (ویرانه‏هاى شهرهاى) آنها مى‏گذرید ...» (وَ إِنَّکُمْ لَتَمُرُّونَ عَلَیْهِمْ مُصْبِحِینَ).



(آیه 138)- «و (همچنین) شبانگاه (نیز از آنجا عبور مى‏کنید) آیا نمى‏اندیشید»؟ (وَ بِاللَّیْلِ أَ فَلا تَعْقِلُونَ). این تعبیر به خاطر آن است که شهرهاى قوم لوط در مسیر کاروانهاى مردم حجاز به سوى شام قرار داشت، و اینها در سفرهاى روزانه و شبانه خود از کنار آن عبور مى‏کردند اگر گوش شنوا داشتند فریاد دلخراش و جانکاه این قوم گنهکار بلادیده را مى‏شنیدند.

آرى! درس عبرت بسیار است اما عبرت گیرندگان کمند.



(آیه 139)- یونس در بوته امتحان: این ششمین و آخرین سرگذشت انبیا و اقوام پیشین است که در این سوره آمده سرگذشت «یونس» و قوم توبه کارش.

نخست همچون داستانهاى گذشته سخن از مقام رسالت او به میان آورده، مى‏گوید: «و یونس از رسولان (ما) است» (وَ إِنَّ یُونُسَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ).

یونس (ع) همانند سایر انبیا دعوت خود را از توحید و مبارزه با بت پرستى شروع کرد، و سپس با مفاسدى که در محیط رائج بود به مبارزه پرداخت، اما آن قوم در برابر دعوت او تسلیم نشدند.

تنها گروه اندکى که شاید از دو نفر تجاوز نکردند عابد و عالمى به او ایمان آوردند.

یونس آنقدر تبلیغ کرد که تقریبا از آنها مأیوس شد و به آنها نفرین کرد، به او وحى آمد که در فلان زمان عذاب الهى نازل مى‏شود، هنگامى که موعد عذاب نزدیک شد یونس همراه مرد عابد از میان آنها بیرون رفت در حالى که خشمگین بود، تا به ساحل دریا رسید در آنجا یک کشتى پر از جمعیت و بار را مشاهده کرد، و از آنها خواهش نمود که او را نیز همراه خود ببرند.



(آیه 140)- این همان است که قرآن در این آیه به آن اشاره کرده، مى‏گوید:

به خاطر بیاور «هنگامى را که به سوى کشتى پر (از جمعیت و بار) فرار کرد» (إِذْ أَبَقَ إِلَى الْفُلْکِ الْمَشْحُونِ).




(آیه 141)- به هر حال یونس سوار بر کشتى شد، طبق روایات ماهى عظیمى سر راه را بر کشتى گرفت، دهان باز کرد گوئى غذائى مى‏طلبد، سرنشینان کشتى گفتند: به نظر مى‏رسد گناهکارى در میان ماست!- که باید طعمه این ماهى شود، و چاره‏اى جز استفاده از قرعه نیست- در اینجا قرعه افکندند قرعه به نام یونس درآمد! قرآن در اینجا با یک جمله کوتاه به این ماجرا اشاره کرده، مى‏گوید: «و با آنها قرعه افکند (و قرعه به نام او افتاد) پس مغلوب شد»! (فَساهَمَ فَکانَ مِنَ الْمُدْحَضِینَ).



(آیه 142)- به هر حال قرآن مى‏گوید: او را به دریا افکندند «و ماهى عظیمى او را بلعید، در حالى که مستحق سرزنش بود»! (فَالْتَقَمَهُ الْحُوتُ وَ هُوَ مُلِیمٌ).

مسلم است این ملامت و سرزنش به خاطر ارتکاب گناه کبیره یا صغیره‏اى نبود، بلکه علت آن تنها ترک اولائى بود که از او سر زد، و آن عجله در ترک قوم خویش و هجرت از آنان بود.

در روایتى آمده است که: «خداوند به آن ماهى وحى فرستاد که هیچ استخوانى را از او مشکن، و هیچ پیوندى را از او قطع مکن»!



(آیه 143)- یونس خیلى زود متوجه ماجرا شد، و با تمام وجودش رو به درگاه خدا آورد، و از ترک اولاى خویش استغفار کرد.

در اینجا ذکر معروف و پر محتوایى از قول یونس نقل شده که در آیه 87 سوره انبیا آمده، و در میان اهل عرفان به ذکر «یونسیّه» معروف است: «فنادى فى الظّلمات ان لا اله الّا انت سبحانک انّى کنت من الظّالمین او در میان ظلمتهاى متراکم فریاد زد که معبودى جز تو نیست، منزهى تو، من از ظالمان و ستمکاران بودم»! اکنون ببینم آیه در این زمینه چه مى‏گوید؟ در یک جمله کوتاه مى‏گوید: «و اگر او از تسبیح کنندگان نبود ...» (فَلَوْ لا أَنَّهُ کانَ مِنَ الْمُسَبِّحِینَ).



(آیه 144)- «تا روز قیامت در شکم ماهى باقى مى‏ماند»! (لَلَبِثَ فِی بَطْنِهِ إِلى‏ یَوْمِ یُبْعَثُونَ). و این زندان موقت تبدیل به یک زندان دائم مى‏شد، و آن زندان دائم مبدل به گورستان او مى‏گشت!



(آیه 145)- سپس خداوند مى‏فرماید: «ما او را در یک سرزمین خشک و خالى از درخت و گیاه افکندیم، در حالى که بیمار بود» (فَنَبَذْناهُ بِالْعَراءِ وَ هُوَ سَقِیمٌ).

ماهى عظیم در کنار ساحل خشک و بى‏گیاهى آمد، و به فرمان خدا لقمه‏اى را که از او زیاد بود بیرون افکند، اما پیداست این زندان عجیب سلامت جسم یونس را بر هم زده بود، بیمار و ناتوان از این زندان آزاد شد.



(آیه 146)- باز در اینجا لطف الهى به سراغ او آمد، چرا که بدنش بیمار و آزرده، و اندامش خسته و ناتوان بود، آفتاب ساحل او را آزار مى‏داد، پوششى لطیف لازم بود تا بدنش در زیر آن بیارامد.

قرآن در اینجا مى‏گوید: «ما بوته کدوئى بر او رویاندیم» تا در سایه برگهاى پهن و مرطوبش آرامش بیابد (وَ أَنْبَتْنا عَلَیْهِ شَجَرَةً مِنْ یَقْطِینٍ).



(آیه 147)- «یونس» را در اینجا رها مى‏کنیم و به سراغ قومش مى‏رویم.

هنگامى که یونس با حالت خشم و غضب قوم را رها کرد، و مقدمات خشم الهى نیز بر آنها ظاهر شد، تکان سختى خوردند و به خود آمدند، اطراف عالم و دانشمندى را که در میان آنها بود گرفتند، و با رهبرى او در مقام توبه برآمدند، گریه سر دادند و مخلصانه از گناهان خویش و تقصیراتى که درباره پیامبر خدا یونس داشتند توبه کردند.

در اینجا پرده‏هاى عذاب کنار رفت و حادثه بر کوهها ریخت، و جمعیت مؤمن توبه کار به لطف الهى نجات یافتند.

هنگامى که یونس بعد از این ماجرا به سراغ قومش آمد. در تعجب فرو رفت که چگونه آنها در روز هجرتش همه بت پرست بودند ولى اکنون همه موحد خدا پرست شده‏اند؟

قرآن در اینجا مى‏گوید: «و او را به سوى جمعیّت یکصد هزار نفرى- یا بیشتر- فرستادیم»! (وَ أَرْسَلْناهُ إِلى‏ مِائَةِ أَلْفٍ أَوْ یَزِیدُونَ).




(آیه 148)- «آنها ایمان آوردند، از این رو تا مدت معلومى آنان را از مواهب زندگى بهره‏مند ساختیم» (فَآمَنُوا فَمَتَّعْناهُمْ إِلى‏ حِینٍ).

البته ایمان اجمالى و توبه آنها قبلا بود، ولى ایمان آنها بطور تفصیل به خدا و پیامبرش یونس و تعلیمات و دستورات او هنگامى صورت گرفت که «یونس» به میان آنها بازگشت.

درسهاى بزرگ:

مى‏دانیم طرح این سرگذشتها در قرآن مجید همه براى هدفهاى تربیتى است چرا که قرآن کتاب داستان نیست کتاب انسانسازى و تربیت است.

از این سرگذشت عجیب پندهاى بزرگى مى‏توان گرفت:

الف) این ماجرا نشان مى‏دهد که چگونه یک قوم گنهکار و مستحق عذاب مى‏توانند در آخرین لحظات مسیر تاریخ خود را عوض کنند، و به آغوش پر مهر و رحمت الهى بازگردند و نجات یابند.

ب) این ماجرا نشان مى‏دهد که ایمان به خدا و توبه از گناه علاوه بر آثار و برکات معنوى مواهب ظاهرى دنیا را نیز متوجه انسان مى‏سازد، عمران و آبادى مى‏آفریند، و مایه طول عمر و بهره‏گیرى از مواهب حیات مى‏شود.

ج) قدرت خداوند آنقدر وسیع و گسترده است که چیزى در برابر آن مشکل نیست، تا آن حد که مى‏تواند انسانى را در دهان و شکم جانور عظیم و وحشتناکى سالم نگهدارد، و سالم بیرون فرستد.




(آیه 149)- تهمتهاى زشت و رسوا: بعد از ذکر شش داستان از سرگذشت انبیاء پیشین و درسهاى آموزنده‏اى که در هر یک نهفته بود موضوع سخن را تغییر داده، به مطلب دیگرى که به مشرکان عرب سخت ارتباط داشته مى‏پردازد.

مسأله این است که جمعى از مشرکان عرب به خاطر انحطاط فکرى و نداشتن هیچ گونه علم و دانش خدا را با خود قیاس مى‏کردند و براى او فرزند و گاهى همسر قائل بودند.

نخست مى‏فرماید: «از آنان بپرس: آیا پروردگارت دخترانى دارد و پسران از آن آنهاست»؟! (فَاسْتَفْتِهِمْ أَ لِرَبِّکَ الْبَناتُ وَ لَهُمُ الْبَنُونَ).

چگونه آنچه را براى خود نمى‏پسندید براى خدا قائل هستید! این سخن طبق عقیده باطل آنهاست که از دختر سخت متنفر بودند و به پسر سخت علاقمند، و گر نه پسر و دختر از نظر انسانى و در پیشگاه خدا از نظر ارزش یکسانند و معیار شخصیت هر دو پاکى و تقواست.



(آیه 150)- سپس به دلیل حسى مسأله پرداخته، باز به طریق استفهام انکارى مى‏گوید: «آیا ما فرشتگان را مؤنث آفریدیم و آنها ناظر بودند»؟ (أَمْ خَلَقْنَا الْمَلائِکَةَ إِناثاً وَ هُمْ شاهِدُونَ).

بدون شک جواب آنها در این زمینه منفى بود، چه این که هیچ کدام نمى‏توانستند حضور خود را به هنگام خلقت فرشتگان ادعا کنند.



(آیه 151)- بار دیگر به دلیل عقلى که از مسلمات ذهنى آنها گرفته شده باز مى‏گردد و مى‏گوید: «بدانید آنها با این تهمت بزرگشان مى‏گویند:» (أَلا إِنَّهُمْ مِنْ إِفْکِهِمْ لَیَقُولُونَ).



(آیه 152)- «خداوند فرزند آورده، ولى آنها به یقین دروغ مى‏گویند»! (وَلَدَ اللَّهُ وَ إِنَّهُمْ لَکاذِبُونَ).



(آیه 153)- در اینجا بار دیگر خداوند آنها را مورد عتاب و سرزنش قرار داده، مى‏فرماید: «آیا دختران را بر پسران ترجیح داده است»؟! (أَصْطَفَى الْبَناتِ عَلَى الْبَنِینَ).



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ اسفند ۹۴ ، ۱۸:۵۴
* مسافر
پنجشنبه, ۲۰ اسفند ۱۳۹۴، ۰۶:۵۳ ب.ظ

450 . صفحه 450



بیستم اسفند :



نفیسه : 



(آیه 103)-ابراهیم خواب خود را برای فرزندش بیان میکند و اسماعیل نیز به او اطمینان میدهد که تسلیم امر خداست.اما اینکه در این میان چه‏ها گذشت، قرآن از شرح آن خوددارى کرده و تنها روى نقاط حساس این ماجراى عجیب انگشت مى‏گذارد.بعضى نوشته‏اند: فرزند فداکار براى این که پدر را در انجام این مأموریت کمک کند، گفت: پدرم ریسمان را محکم ببند تا هنگام اجراى فرمان الهى دست و پا نزنم، مى‏ترسم از پاداشم کاسته شود! پدر جان! کارد را تیز کن و با سرعت بر گلویم بگذران تا تحملش بر من (و بر تو) آسانتر باشد! پدرم! قبلا پیراهنم را از تن بیرون کن که به خون آلوده نشود، چرا که بیم دارم چون مادرم آن را ببیند عنان صبر از کفش بیرون رود.

آنگاه افزود: سلامم را به مادرم برسان و اگر مانعى ندیدى پیراهنم را برایش ببر که باعث تسلى خاطر و تسکین دردهاى اوست، چرا که بوى فرزندش را از آن خواهد یافت، و هرگاه دلتنگ شود آن را در آغوش مى‏فشارد و سوز درونش را تخفیف خواهد داد.

لحظه‏هاى حساسى فرارسید ابراهیم که مقام تسلیم فرزند را دید او را در آغوش کشید، و هر دو در این لحظه به گریه افتادند.

قرآن همین اندازه در عبارتى کوتاه و پر معنى مى‏گوید: «هنگامى که هر دو تسلیم شدند و ابراهیم جبین او را بر خاک نهاد ...» (فَلَمَّا أَسْلَما وَ تَلَّهُ لِلْجَبِینِ).

ابراهیم صورت فرزند را بر خاک نهاد و با سرعت و قدرت کارد را بر گلوى فرزند گذارد در حالى که روحش در هیجان فرو رفته بود، اما کارد برنده در گلوى لطیف فرزند کمترین اثرى نگذارد! ....

ابراهیم در حیرت فرو رفت بار دیگر کارد را به حرکت درآورد ولى باز کارگر نیفتاد. آرى! ابراهیم «خلیل» مى‏گوید: ببر! اما خداوند «جلیل» فرمان مى‏دهد نبر! و کارد تنها گوش بر فرمان او دارد.


(آیه 104)- اینجاست که قرآن با یک جمله کوتاه و پرمعنى به همه انتظارها پایان داده، مى‏گوید: در این هنگام «او را ندا دادیم که: اى ابراهیم!» (وَ نادَیْناهُ أَنْ یا إِبْراهِیمُ).


(آیه 105)- «آن رؤیا را تحقق بخشیدى» و به مأموریت خود عمل کردى (قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْیا).

«ما این گونه نیکوکاران را جزا مى‏دهیم» (إِنَّا کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ).

هم به آنها توفیق پیروزى در امتحان مى‏دهیم، و هم نمى‏گذاریم فرزند دلبندشان از دست برود.


(آیه 106)- سپس مى‏افزاید: «این مسلما همان امتحان آشکار است» (إِنَّ هذا لَهُوَ الْبَلاءُ الْمُبِینُ).

ذبح کردن فرزند با دست خود، آن هم فرزندى برومند و لایق، براى پدرى که یک عمر در انتظار چنین فرزندى بوده، کار ساده و آسانى نیست.

و از آن عجیب‏تر تسلیم مطلق این نوجوان در برابر این فرمان بود، که با آغوش باز و با اطمینان خاطر به لطف پروردگار به استقبال ذبح شتافت.


(آیه 107)- اما براى این که برنامه ابراهیم ناتمام نماند، و در پیشگاه خدا قربانى کرده باشد و آرزوى ابراهیم برآورده شود، خداوند قوچى بزرگ فرستاد تا به جاى فرزند قربانى کند و سنتى براى آیندگان در مراسم «حج» و سرزمین «منى» از خود بگذارد، چنانکه قرآن مى‏گوید: «ما ذبح عظیمى را فداى او کردیم» (وَ فَدَیْناهُ بِذِبْحٍ عَظِیمٍ).

یکى از نشانه‏هاى عظمت این ذبح آن است که با گذشت زمان سال به سال وسعت بیشترى یافته، و الآن در هر سال بیش از یک میلیون به یاد آن ذبح عظیم ذبح مى‏کنند و خاطره‏اش را زنده نگه مى‏دارند.


(آیه 108)- نه تنها خداوند پیروزى ابراهیم را در این امتحان بزرگ در آن روز ستود، بلکه خاطره آن را جاویدان ساخت، چنانکه در این آیه مى‏گوید: «و نام نیک او را در امتهاى بعد باقى نهادیم» (وَ تَرَکْنا عَلَیْهِ فِی الْآخِرِینَ).


(آیه 109)- «سلام بر ابراهیم» آن بنده مخلص و پاکباز (سَلامٌ عَلى‏ إِبْراهِیمَ).


(آیه 110)- آرى «این گونه نیکوکاران را پاداش مى‏دهیم» (کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ). پاداشى به عظمت دنیا، پاداشى جاودان در سراسر زمان، پاداشى در خور سلام و درود خداوند بزرگ!

ذبیح اللّه کیست؟

آنچه با ظواهر آیات مختلف قرآن هماهنگ است این است که ذبیح «اسماعیل» بوده است.

روایات بسیارى نیز در منابع اسلامى آمده است که نشان مى‏دهد ذبیح «اسماعیل» بوده است نه اسحاق.


(آیه 111)- ابراهیم بنده مؤمن خدا: این آیه و دو آیه بعد آخرین آیاتى است که ماجراى ابراهیم و فرزندانش را در اینجا تعقیب و تکمیل مى‏کند.

نخست مى‏گوید: «او از بندگان با ایمان ماست» (إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُؤْمِنِینَ).

در حقیقت این جمله دلیلى است بر آنچه گذشت و این واقعیت را بیان مى‏کند که اگر ابراهیم همه هستى و وجود خویش و حتى فرزند عزیزش را یک جا در طبق اخلاص گذارد و فداى راه معبود خویش کرد به خاطر ایمان عمیق و قویش بود.


(آیه 112)- سپس به یکى دیگر از مواهب خدا به ابراهیم سخن مى‏گوید:

مى‏فرماید: «ما او را به اسحاق- پیامبرى از شایستگان- بشارت دادیم» (وَ بَشَّرْناهُ بِإِسْحاقَ نَبِیًّا مِنَ الصَّالِحِینَ).


(آیه 113)- و در این آیه، سخن از برکتى در میان است که خدا به ابراهیم و فرزندش اسحاق ارزانى داشت، مى‏فرماید: «ما به او و اسحاق برکت دادیم» (وَ بارَکْنا عَلَیْهِ وَ عَلى‏ إِسْحاقَ).

برکت در همه چیز، در عمر و زندگى، در نسلهاى آینده، در تاریخ و مکتب و در همه چیز.

اما براى این که توهّم نشود که این برکت در خاندان ابراهیم جنبه نسب و قبیله‏اى دارد بلکه در ارتباط با مذهب و مکتب و ایمان است، در آخر آیه مى‏افزاید: «و از دودمان آن دو، افرادى بودند نیکوکار و افرادى (که به خاطر عدم ایمان) آشکارا به خود ستم کردند» (وَ مِنْ ذُرِّیَّتِهِما مُحْسِنٌ وَ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ مُبِینٌ).

و به این ترتیب آیه فوق به گروهى از یهود و نصارى که افتخار مى‏کردند ما از فرزندان انبیا هستیم پاسخ مى‏گوید که پیوند خویشاوندى به تنهائى افتخار نیست، مگر این که در سایه پیوند فکرى و مکتبى قرار گیرد.


(آیه 114)- مواهب الهى بر موسى و هارون: در اینجا به گوشه‏اى از الطاف الهى نسبت به «موسى» و برادرش «هارون» اشاره شده، نخست مى‏گوید: «ما به موسى و هارون منت بخشیدیم» و آنها را مرهون نعمتهاى خود ساختیم (وَ لَقَدْ مَنَنَّا عَلى‏ مُوسى‏ وَ هارُونَ).


(آیه 115)- در نخستین مرحله مى‏فرماید: و آن دو و قومشان را از اندوه بزرگ نجات دادیم» (وَ نَجَّیْناهُما وَ قَوْمَهُما مِنَ الْکَرْبِ الْعَظِیمِ).

چه اندوهى از این بزرگتر که بنى اسرائیل در چنگال فرعونیان جبار و خونخوار گرفتار بودند؟ پسرانشان را سر مى‏بریدند، و زنانشان را به خدمتکارى و مردان را به بردگى و بیگارى وا مى‏داشتند.


(آیه 116)- در مرحله دوم مى‏فرماید: «و آنها (موسى و هارون و بنى اسرائیل) را یارى کردیم تا (بر دشمنان خود) پیروز شدند» (وَ نَصَرْناهُمْ فَکانُوا هُمُ الْغالِبِینَ).

در آن روز که لشکر خونخوار فرعونى با قدرت و نیروى عظیم و در پیشاپیش آنها شخص فرعون به حرکت درآمد، بنى اسرائیل قومى ضعیف و ناتوان و فاقد مردان جنگى و سلاح کافى بودند، اما دست لطف خدا به یارى آنها آمد، فرعونیان را در میان امواج دفن کرد، و آنها را از غرقاب رهائى بخشید و کاخها و ثروت و باغها و گنجهاى فرعونیان را به آنها سپرد.


(آیه 117)- در سومین مرحله به مواهب معنوى که خدا به این قوم از بند رسته عنایت فرمود اشاره کرده، مى‏گوید: «ما به آن دو کتاب روشنگر دادیم» (وَ آتَیْناهُمَا الْکِتابَ الْمُسْتَبِینَ).

آرى «تورات» کتاب مستبین یعنى کتاب روشنگر بود، و به تمام نیازمندیهاى دین و دنیاى بنى اسرائیل در آن روز پاسخ مى‏گفت، همان گونه که در آیه 44 سوره مائده نیز مى‏خوانیم: «ما تورات را نازل کردیم که هم در آن هدایت بود و هم نور و روشنائى».


(آیه 118)- در مرحله چهارم باز به یکى دیگر از مواهب معنوى- موهبت هدایت به صراط مستقیم- اشاره کرده، مى‏گوید: «و آن دو را به راه راست هدایت نمودیم» (وَ هَدَیْناهُمَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِیمَ).

همان راه راست و خالى از هرگونه کجى و اعوجاج که راه انبیا و اولیا است، و خطر انحراف و گمراهى و سقوط در آن وجود ندارد.


(آیه 119)- در پنجمین مرحله به سراغ تداوم مکتب و بقاى نام نیک آنها رفته، مى‏گوید: «و نام نیکشان را در اقوام بعد باقى گذاردیم» تا به عنوان دو اسوه شناخته شوند، و مردم جهان از روش و تاریخ آنان الهام گیرند (وَ تَرَکْنا عَلَیْهِما فِی الْآخِرِینَ).


(آیه 120)- در ششمین مرحله سخن از سلام و درود خداوند بر موسى و هارون است مى‏فرماید: «سلام بر موسى و هارون» (سَلامٌ عَلى‏ مُوسى‏ وَ هارُونَ).

سلامى که رمز سلامت در دین و ایمان، در اعتقاد و مکتب، و در خط و مذهب است.

سلامى که بیانگر نجات و امنیت از مجازات و عذاب این جهان و آن جهان است.


(آیه 121)- و در هفتمین و آخرین مرحله به جزا و پاداش بزرگ خود به آنها پرداخته، مى‏گوید: آرى! «ما این چنین نیکوکاران را پاداش مى‏دهیم» (إِنَّا کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ).

اگر آنها به این افتخارات نائل شدند بى‏دلیل نبود، آنها محسن بودند، مؤمن و مخلص و فداکار و نیکوکار، و چنین کسانى باید مشمول این همه پاداش شوند.


(آیه 122)- سرانجام در این آیه به همان دلیلى اشاره مى‏کند که در داستان ابراهیم و نوح قبل از آن آمد، مى‏گوید: «آن دو (موسى و هارون) از بندگان مؤمن ما بودند» (إِنَّهُما مِنْ عِبادِنَا الْمُؤْمِنِینَ).

ایمان است که روح انسان را چنان روشن و نیرومند مى‏سازد که به سراغ احسان و نیکوکارى و پاکى و تقوا مى‏رود.


(آیه 123)- پیامبر خدا الیاس در برابر مشرکان: چهارمین سرگذشتى که از انبیاء پیشین در این سوره آمده است سرگذشت فشرده‏اى از «الیاس» است، مى‏فرماید: «و الیاس از رسولان (ما) بود» (وَ إِنَّ إِلْیاسَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ).


(آیه 124)- سپس براى شرح این اجمال به تفصیل پرداخته، مى‏گوید:

به خاطر بیاور «هنگامى را که به قومش گفت: آیا تقوا پیشه نمى‏کنید»؟ (إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ أَ لا تَتَّقُونَ).


(آیه 125)- در این آیه با صراحت بیشترى از این مسأله سخن مى‏گوید: «آیا بت بعل را مى‏خوانید و بهترین آفریدگارها را رها مى‏سازید»؟! (أَ تَدْعُونَ بَعْلًا وَ تَذَرُونَ أَحْسَنَ الْخالِقِینَ).

گفته‏اند این بت طلائى به قدرى بزرگ بود که طولش به بیست زراع مى‏رسید! و چهار صورت داشت، و خدمه او بالغ بر چهار صد نفر بود!


(آیه 126)- به هرحال «الیاس» این قوم بت پرست را سخت نکوهش کرد، و ادامه داد: «خدائى (را رها مى‏کنید) که پروردگار شما و پروردگار نیاکان شماست» (اللَّهَ رَبَّکُمْ وَ رَبَّ آبائِکُمُ الْأَوَّلِینَ).

مالک و مربى همه شما او بوده و هست، هر نعمتى دارید از اوست، و حل هر مشکلى با دست قدرت او میسر است، غیر از او نه سرچشمه خیر و برکتى وجود دارد و نه دفع کننده شر و آفتى.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ اسفند ۹۴ ، ۱۸:۵۳
* مسافر