قرآن; کتاب زندگی...کتابی برای هدایت

إِنَّ هَذَا الْقُرْآنَ یِهْدِی لِلَّتِی هِیَ أَقْوَمُ
مشخصات بلاگ
قرآن; کتاب زندگی...کتابی برای هدایت

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
وَقَالَ الرَّسُولُ یَا رَبِّ إِنَّ قَوْمِی اتَّخَذُوا هَذَا الْقُرْآنَ مَهْجُورًا (30 فرقان )
و پیامبر گفت پروردگارا قوم من این قرآن را رها کردند

در تاریخ 93/09/27 تصمیم گرفتیم با گروهی از دوستان روزانه یه صفحه قرآن بخونیم
و هر کس توی هر صفحه ای نکته ای براش جالب بود ، یا چیزی در موردش می دونست ، یا تفسیری در مورد اون صفحه خونده بود رو با یقیه به اشتراک بذاره
اینجا رو هم بنا کردیم برای اینکه اگه خواستیم یه روزی مروری به مطالب بکنیم برامون ساده تر باشه
و یا اگه دوستی وسطای راه بهمون پیوست بتونه مطالب قبلی رو مرور کنه
شایدم یه زمانی بچه هامون خواستن بدونن فهم مادراشون از قرآن چه جوری بوده
هر چند امیدواریم که به زودی حضرت مهدی علیه السلام ظهور کنن و ما و بچه هامون قرآن رو همونجور بفهمیم که باید
الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم

آخرین مطالب

۲۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «جزء نوزدهم» ثبت شده است

جمعه, ۱۱ دی ۱۳۹۴، ۰۷:۰۸ ق.ظ

381 . صفحه 381


یازدهم دی :


نفیسه :


(آیه 45)- صالح در برابر قوم ثمود: بعد از ذکر قسمتى از سرگذشت «موسى» و «داود» و «سلیمان»- در آیاتى که گذشت- چهارمین پیامبرى که بخشى از زندگى او و قومش در این سوره مطرح مى‏گردد حضرت «صالح» و قوم ثمود است.
نخست مى‏فرماید: «و ما به سوى ثمود، برادرشان صالح را فرستادیم که خداى یگانه را بپرستید» (وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا إِلى‏ ثَمُودَ أَخاهُمْ صالِحاً أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ).
تعبیر به «أَخاهُمْ» (برادرشان) که در داستان بسیارى از انبیا آمده اشاره به نهایت محبت و دلسوزى آنان نسبت به اقوامشان مى‏باشد.
به هر حال تمام رسالت و دعوت این پیامبر بزرگ در جمله «أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ» خلاصه شده است، آرى بندگى خدا، که عصاره همه تعلیمات فرستادگان پروردگار است.
سپس مى‏افزاید «آنها در برابر دعوت صالح به دو گروه مختلف تقسیم شدند و به مخاصمه برخاستند» مؤمنان از یک سو و منکران لجوج از سوى دیگر (فَإِذا هُمْ فَرِیقانِ یَخْتَصِمُونَ).


(آیه 46)- صالح براى بیدار ساختن آنها به انذارشان پرداخت و از عذابهاى دردناک الهى آنها را برحذر داشت، اما آنها نه تنها پند نگرفتند و بیدار نشدند، بلکه همین مطلب را وسیله ای  براى لجاجت خویش ساخته و با اصرار از او خواستند که اگر راست مى‏گویى چرا مجازات الهى دامان ما را فرو نمى‏گیرد- این مطلب در آیه 77 سوره اعراف صریحا آمده است.
ولى صالح به آنها «گفت: اى قوم من! چرا پیش از تلاش و کوشش براى جلب نیکیها، براى عذاب و بدیها عجله دارید»؟ (قالَ یا قَوْمِ لِمَ تَسْتَعْجِلُونَ بِالسَّیِّئَةِ قَبْلَ الْحَسَنَةِ).
چرا تمام فکر خود را روى فرا رسیدن عذاب الهى متمرکز مى‏کنید، اگر عذاب الهى شما را فرو گیرد، به حیاتتان خاتمه مى‏دهد و مجالى براى ایمان باقى نخواهد ماند، بیایید صدق گفتار مرا در برکات و رحمت الهى که در سایه ایمان به شما نوید مى‏دهد بیازمایید «چرا از پیشگاه خدا تقاضاى آمرزش گناهان خویش نمى‏کنید تا مشمول رحمت او واقع شوید» (لَوْ لا تَسْتَغْفِرُونَ اللَّهَ لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ).


(آیه 47)- به هرحال این قوم سرکش به جاى این که اندرز دلسوزانه این پیامبر بزرگ را به گوش جان بشنوند و به کار بندند با یک سلسله سخنان واهى و نتیجه‏گیریهاى بى‏پایه به مبارزه با او برخاستند، از جمله این که «گفتند: ما هم خودت و هم کسانى را که با تو هستند به فال بد گرفته‏ایم» (قالُوا اطَّیَّرْنا بِکَ وَ بِمَنْ مَعَکَ).
گویا آن سال خشکسالى و کمبود محصول و مواد غذایى بود، آنها گفتند: این گرفتاریها و مشکلات ما همه از قدوم نامیمون تو و یاران توست.
اما او در پاسخ «گفت: فال بد (و بخت و طالع شما) در نزد خداست» (قالَ طائِرُکُمْ عِنْدَ اللَّهِ).اوست که شما را به خاطر اعمالتان گرفتار این مصائب ساخته و اعمال شماست که در پیشگاه او چنین مجازاتى را سبب شده.
این در حقیقت یک آزمایش بزرگ الهى براى شماست «آرى شما گروهى هستید که آزمایش مى‏شوید» (بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ تُفْتَنُونَ).
اینها آزمایشهاى الهى است، تا کسانى که شایستگى و قابلیت دارند، از خواب غفلت بیدار شوند، و خود را اصلاح کنند.


(آیه 48)- توطئه نه گروهک مفسد در وادى القرى: در اینجا بخش دیگرى از داستان صالح و قومش را مى‏خوانیم که بخش گذشته را تکمیل کرده و پایان مى‏دهد، و آن مربوط به توطئه قتل صالح از ناحیه نه گروهک کافر و منافق و خنثى شدن توطئه آنهاست.
مى‏گوید: «در آن شهر (وادى القرى) نه گروهک بودند که (همیشه) فساد در زمین مى‏کردند و اصلاح نمى‏کردند» (وَ کانَ فِی الْمَدِینَةِ تِسْعَةُ رَهْطٍ یُفْسِدُونَ فِی الْأَرْضِ وَ لا یُصْلِحُونَ).


(آیه 49)- مسلما با ظهور صالح و آیین پاک و مصلح او، عرصه بر این گروهکها تنگ شد، اینجا بود که طبق این آیه «گفتند: بیایید قسم یاد کنید به خدا که بر او [صالح‏] و خانواده‏اش شبیخون مى‏زنیم (و آنها را به قتل مى‏رسانیم) سپس به ولىّ دم او مى‏گوییم: ما هرگز از هلاکت خانواده او خبر نداشتیم و در این گفتار خود صادق هستیم»! (قالُوا تَقاسَمُوا بِاللَّهِ لَنُبَیِّتَنَّهُ وَ أَهْلَهُ ثُمَّ لَنَقُولَنَّ لِوَلِیِّهِ ما شَهِدْنا مَهْلِکَ أَهْلِهِ وَ إِنَّا لَصادِقُونَ).


(آیه 50)- هنگامى که آنها در گوشه‏اى از کوه بر سر راه صالح به معبدش کمین کرده بودند کوه ریزش کرد و صخره عظیمى از بالاى کوه سرازیر شد و آنها را در لحظه‏اى کوتاه در هم کوبید و نابود کرد! لذا قرآن مى‏گوید: «آنها نقشه مهمى کشیدند و ما هم نقشه مهمى کشیدیم،در حالى که آنها خبر نداشتند»! (وَ مَکَرُوا مَکْراً وَ مَکَرْنا مَکْراً وَ هُمْ لا یَشْعُرُونَ).


(آیه 51)- سپس مى‏افزاید: «پس بنگر که عاقبت توطئه و مکر آنها چگونه بود که ما همه آنها و تمام قوم و طرفداران آنها را نابود کردیم»؟! (فَانْظُرْ کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ مَکْرِهِمْ أَنَّا دَمَّرْناهُمْ وَ قَوْمَهُمْ أَجْمَعِینَ).


(آیه 52)- سپس قرآن در مورد چگونگى هلاکت و سرانجام آنها چنین مى‏گوید: «پس ببین این خانه‏هاى آنهاست که به خاطر ظلم و ستمشان (ساقط شده و) خالى مانده»! (فَتِلْکَ بُیُوتُهُمْ خاوِیَةً بِما ظَلَمُوا).
آرى! آتش ظلم و ستم در آنها افتاد و همه را سوزاند و ویران کرد.
«در این ماجرا درس عبرت و نشانه روشنى است (از پایان کار ظالمان و قدرت پروردگار) براى کسانى که مى‏دانند» (إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ).


(آیه 53)- اما در این میان خشک و تر با هم نسوختند و بى‏گناه به آتش گنهکار نسوخت «ما کسانى را که ایمان آورده، و تقوا پیشه کرده بودند نجات دادیم» و آنها هرگز به سرنوشت شوم بدکاران گرفتار نشدند. (وَ أَنْجَیْنَا الَّذِینَ آمَنُوا وَ کانُوا یَتَّقُونَ).


(آیه 54)- انحراف قوم لوط: پنجمین پیامبرى که در این سوره به زندگى او اشاره شده است، پیامبر بزرگ خدا حضرت لوط است.
نخست مى‏گوید: «و لوط را به یاد آور هنگامى که به قومش گفت: آیا شما به سراغ کار بسیار زشت و قبیح مى‏روید در حالى که (زشتى و نتایج شوم آن را) مى‏بینید» (وَ لُوطاً إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ أَ تَأْتُونَ الْفاحِشَةَ وَ أَنْتُمْ تُبْصِرُونَ).
منظور از «فاحشه» در اینجا همجنس گرایى و عمل ننگین «لواط» است.


(آیه 55)- سپس مى‏افزاید: «آیا شما به جاى زنان به سراغ مردان از روى شهوت مى‏روید» (أَ إِنَّکُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجالَ شَهْوَةً مِنْ دُونِ النِّساءِ).
و براى این که روشن سازد انگیزه این عمل جهالت و نادانى است مى‏افزاید:
«بلکه شما قومى جاهل و نادان هستید» (بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ).
جهل به خداوند، جهل به هدف آفرینش و نوامیس خلقت و جهل به آثار شوم این گناه ننگین!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ دی ۹۴ ، ۰۷:۰۸
* مسافر
پنجشنبه, ۱۰ دی ۱۳۹۴، ۰۷:۰۸ ق.ظ

380 . صفحه 380


دهم دی:


نفیسه :




(آیه 36)- مرا با مال نفریبید! فرستادگان ملکه سبا با کاروان هدایا، سرزمین یمن را پشت سرگذاشتند و به سوى شام و مقر سلیمان حرکت کردند، به گمان این که سلیمان از مشاهده منظره این هدایا خوشحال مى‏شود، و به آنها شاد باش مى‏گوید، اما «هنگامى که (فرستاده ملکه سبا) نزد سلیمان آمد (سلیمان نه تنها از آنها استقبال نکرد بلکه) گفت: مى‏خواهید مرا با مال کمک کنید (و فریب دهید) آنچه خدا به من داده بهتر است از آنچه به شما داده است» (فَلَمَّا جاءَ سُلَیْمانَ قالَ أَ تُمِدُّونَنِ بِمالٍ فَما آتانِیَ اللَّهُ خَیْرٌ مِمَّا آتاکُمْ).
مال چه ارزشى در برابر مقام نبوت و علم و دانش و هدایت و تقوا دارد؟
«بلکه شما هستید که به هدایاى خود خوشحال مى‏شوید» (بَلْ أَنْتُمْ بِهَدِیَّتِکُمْ تَفْرَحُونَ).
و به این ترتیب سلیمان، معیارهاى ارزش را در نظر آنها تحقیر کرد و روشن ساخت که معیارهاى دیگرى براى ارزش در کار است.


(آیه 37)- سپس براى این که قاطعیت خود را در مسأله «حق و باطل» نشان دهد به فرستاده مخصوص ملکه سبا چنین گفت: «به سوى آنان بازگرد (و این هدایا را نیز با خود ببر اما بدان) ما به زودى با لشکرهایى به سراغ آنها خواهیم آمد که توانایى مقابله با آن را نداشته باشند» (ارْجِعْ إِلَیْهِمْ فَلَنَأْتِیَنَّهُمْ بِجُنُودٍ لا قِبَلَ لَهُمْ بِها).
«و ما آنها را از آن سرزمین آباد با ذلت خارج مى‏کنیم در حالى که کوچک و حقیر خواهند بود» (وَ لَنُخْرِجَنَّهُمْ مِنْها أَذِلَّةً وَ هُمْ صاغِرُونَ).
چرا که در برابر آیین حق، تسلیم نشدند و از در مکر و فریب وارد گشتند.


(آیه 38)- در یک چشم بر هم زدن تخت او حاضر است! سرانجام فرستادگان ملکه سبا هدایا و بساط خود را برچیدند و به سوى کشورشان بازگشتند.
و ماجرا را براى ملکه و اطرافیانش شرح دادند، و بیان داشتند که او به راستى فرستاده خداست و حکومتش نیز یک حکومت الهى است.
لذا ملکه سبا با عده‏اى از اشراف قومش تصمیم گرفتند به سوى سلیمان بیایند و شخصا این مسأله مهم را بررسى کنند تا معلوم شود سلیمان چه آیینى دارد؟
این خبر از هر طریقى که بود به سلیمان رسید، و تصمیم گرفت قدرت نمایى شگرفى کند تا آنها را بیش از پیش به واقعیت اعجاز خود آشنا، و در مقابل دعوتش تسلیم سازد.
لذا سلیمان رو به اطرافیان خود کرد و «گفت: اى گروه بزرگان! کدامیک از شما توانایى دارد تخت او را پیش از آن که خودشان نزد من بیایند و تسلیم شوند براى من بیاورد» (قالَ یا أَیُّهَا الْمَلَؤُا أَیُّکُمْ یَأْتِینِی بِعَرْشِها قَبْلَ أَنْ یَأْتُونِی مُسْلِمِینَ).


(آیه 39)- در اینجا دو نفر اعلام آمادگى کردند که یکى از آنها عجیب و دیگرى عجیبتر بود.
نخست «عفریتى از جن رو به سوى سلیمان کرد و گفت: من تخت او را پیش از آن که (مجلس تو پایان گیرد و) از جاى برخیزى نزد تو مى‏آورم» (قالَ عِفْرِیتٌ مِنَ الْجِنِّ أَنَا آتِیکَ بِهِ قَبْلَ أَنْ تَقُومَ مِنْ مَقامِکَ).
من این کار را با زحمت انجام نمى‏دهم و در این امانت گران قیمت نیز خیانتى نمى‏کنم، چرا که «من نسبت به آن توانا و امینم»! (وَ إِنِّی عَلَیْهِ لَقَوِیٌّ أَمِینٌ)


(آیه 40)- دومین نفر مرد صالحى بود که آگاهى قابل ملاحظه‏اى از «کتاب الهى» داشت، چنانکه قرآن در حق او مى‏گوید: «کسى که علم و دانشى از کتاب داشت گفت: من تخت او را قبل از آن که چشم بر هم زنى نزد تو خواهم آورد»! (قالَ الَّذِی عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْکِتابِ أَنَا آتِیکَ بِهِ قَبْلَ أَنْ یَرْتَدَّ إِلَیْکَ طَرْفُکَ).
این شخص یکى از نزدیکان با ایمان، و دوستان خاص سلیمان بوده است، و غالبا در تواریخ نام او را «آصف بن برخیا» نوشته‏اند، و مى‏گویند وزیر سلیمان و خواهرزاده او بوده است.
و اما درباره «علم کتاب» بسیارى از مفسران و غیر آنها گفته‏اند این مرد با ایمان از «اسم اعظم الهى» با خبر بود. یعنى آن نام الهى را در درون جان خود پیاده کرده بود و آن چنان از نظر آگاهى و اخلاق و تقوا و ایمان تکامل یافته بود که خود مظهرى از آن اسم گشته بود، این تکامل معنوى و روحانى که پرتوى از آن اسم اعظم الهى است قدرت بر چنین خارق عاداتى را در انسان ایجاد مى‏کند.
و هنگامى که سلیمان با این امر موافقت کرد او با استفاده از نیروى معنوى خود تخت ملکه سبأ را در یک «طرفة العین» نزد او حاضر کرد: «پس هنگامى که سلیمان آن را نزد خود مستقر دید (زبان به شکر پروردگار گشود و) گفت: این از فضل پروردگار من است، تا مرا بیازماید که آیا شکر نعمت او را به جا مى‏آورم یا کفران مى‏کنم»؟! (فَلَمَّا رَآهُ مُسْتَقِرًّا عِنْدَهُ قالَ هذا مِنْ فَضْلِ رَبِّی لِیَبْلُوَنِی أَ أَشْکُرُ أَمْ أَکْفُرُ).
سپس افزود: «و هرکس شکر کند به سود خویش شکر کرده، و هر کسى کفران کند پروردگار من غنى و کریم است» (وَ مَنْ شَکَرَ فَإِنَّما یَشْکُرُ لِنَفْسِهِ وَ مَنْ کَفَرَ فَإِنَّ رَبِّی غَنِیٌّ کَرِیمٌ).
تفاوت «عِلْمٌ مِنَ الْکِتابِ» و «عِلْمُ الْکِتابِ»:
در حدیثى از پیامبر صلّى اللّه علیه و آله چنین آمده است که «ابوسعید خدرى» مى‏گوید: من از معنى «الَّذِی عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْکِتابِ» از محضرش سؤال کردم فرمود: «او وصىّ برادرم سلیمان بن داود بود.»
عرض کردم: «وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتابِ» (رعد/ 43) از چه کسى سخن مى‏گوید؟
فرمود: «ذاک اخى علىّ بن ابی طالب او برادرم علىّ بن ابی طالب است»! توجه به تفاوت «علم من الکتاب» که علم جزئى را مى‏گوید، و «علم الکتاب» که «علم کلى» را بیان مى‏کند روشن مى‏سازد که میان «آصف» و «على» علیه السّلام چه اندازه تفاوت بوده است؟!


(آیه 41)- نور ایمان در دل ملکه سبا: سلیمان براى این که میزان عقل و درایت ملکه سبا را بیازماید، و نیز زمینه‏اى براى ایمان او به خداوند فراهم سازد، دستور داد تخت او را که حاضر ساخته بودند دگرگون و ناشناس سازند «گفت: تخت او را برایش ناشناس سازید ببینیم آیا هدایت مى‏شود یا از کسانى خواهد بود که هدایت نمى‏یابند» و آیا تخت خود را مى‏شناسد یا نمى‏شناسد؟ (قالَ نَکِّرُوا لَها عَرْشَها نَنْظُرْ أَ تَهْتَدِی أَمْ تَکُونُ مِنَ الَّذِینَ لا یَهْتَدُونَ).


(آیه 42)- به هرحال «هنگامى که ملکه سبا وارد شد، (به او) گفته شد: آیا تخت تو این گونه است»؟ (فَلَمَّا جاءَتْ قِیلَ أَ هکَذا عَرْشُکِ).«ملکه سبا» زیرکانه‏ترین و حساب شده‏ترین جوابها را داد و «گفت: گویا خود آن تخت است»! (قالَتْ کَأَنَّهُ هُوَ).
و بلافاصله افزود: «و ما پیش از این هم آگاه بودیم و اسلام آورده بودیم»! (وَ أُوتِینَا الْعِلْمَ مِنْ قَبْلِها وَ کُنَّا مُسْلِمِینَ).
یعنى، اگر منظور سلیمان از این مقدمه چینى‏ها این است که ما به اعجاز او پى ببریم ما پیش از این با نشانه‏هاى دیگر از حقانیت او آگاه شده بودیم و حتى قبل از دیدن این خارق عادت عجیب ایمان آورده بودیم.


(آیه 43)- و به این ترتیب سلیمان «او را از آنچه غیر از خدا مى‏پرستید بازداشت» (وَ صَدَّها ما کانَتْ تَعْبُدُ مِنْ دُونِ اللَّهِ).
هرچند «او قبل از آن از قوم کافر بود» (إِنَّها کانَتْ مِنْ قَوْمٍ کافِرِینَ).


(آیه 44)- در این آیه صحنه دیگرى از این ماجرا بازگو مى‏شود، و آن ماجراى داخل شدن ملکه سبا در قصر مخصوص سلیمان است.
سلیمان دستور داده بود، صحن یکى از قصرها را از بلور بسازند و در زیر آن، آب جارى قرار دهند.
هنگامى که ملکه سبا به آنجا رسید «به او گفته شد: داخل حیاط قصر شو» (قِیلَ لَهَا ادْخُلِی الصَّرْحَ) «پس هنگامى که ملکه آن صحنه را دید، گمان کرد نهر آبى است و ساق پاهاى خود را برهنه کرد» تا از آن آب بگذرد در حالى که سخت در تعجب فرو رفته بود که نهر آب در اینجا چه مى‏کند؟ (فَلَمَّا رَأَتْهُ حَسِبَتْهُ لُجَّةً وَ کَشَفَتْ عَنْ ساقَیْها).
اما سلیمان به او «گفت: که حیاط قصر از بلور صاف ساخته شده» این آب نیست که بخواهد پا را برهنه کند و از آن بگذرد (قالَ إِنَّهُ صَرْحٌ مُمَرَّدٌ مِنْ قَوارِیرَ).
در اینجا سؤال مهمى پیش مى‏آید و آن این که: سلیمان که یک پیامبر بزرگ الهى بود چرا چنین دم و دستگاه تجملاتى فوق العاده‏اى داشته باشد؟ درست است که او سلطان بود و حکمروا، ولى مگر نمى‏شد بساطى ساده همچون سایر پیامبران داشته باشد؟اما چه مانعى دارد که سلیمان براى تسلیم کردن ملکه سبا که تمام قدرت و عظمت خود را در تخت و تاج زیبا و کاخ باشکوه و تشکیلات پرزرق و برق مى‏دانست صحنه‏اى به او نشان دهد که تمام دستگاه تجملاتیش در نظر او حقیر و کوچک شود، و این نقطه عطفى در زندگى او براى تجدید نظر در میزان ارزشها و معیار شخصیت گردد؟! به تعبیر دیگر این هزینه در برابر امنیت و آرامش یک منطقه وسیع و پذیرش دین حق، و جلوگیرى از هزینه فوق العاده جنگ، مطلب مهمى نبود. و لذا هنگامى که ملکه سبا، این صحنه را دید چنین «گفت: پروردگارا! من بر خویشتن ستم کردم»! (قالَتْ رَبِّ إِنِّی ظَلَمْتُ نَفْسِی).
«و با سلیمان در پیشگاه اللّه، پروردگار عالیمان، اسلام آوردم»َ (و أَسْلَمْتُ مَعَ سُلَیْمانَ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ).
خداوندا! من همراه رهبرم سلیمان به درگاه تو آمدم، از گذشته پشیمانم و سر تسلیم به آستانت مى‏سایم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ دی ۹۴ ، ۰۷:۰۸
* مسافر
چهارشنبه, ۹ دی ۱۳۹۴، ۰۷:۰۷ ق.ظ

379 . صفحه 379


نهم دی :


نفیسه :


(آیه 23)- هدهد به نزد حضرت سلیمان آمد و ادعا کرد خبری برای او آورده است و در شرح ماجرا چنین گفت: «من (به سرزمین سبا رفته بودم) زنى را در آنجا یافتم که بر آنها حکومت مى‏کند، و همه چیز را در اختیار دارد مخصوصا تخت عظیمى داشت»! (إِنِّی وَجَدْتُ امْرَأَةً تَمْلِکُهُمْ وَ أُوتِیَتْ مِنْ کُلِّ شَیْ‏ءٍ وَ لَها عَرْشٌ عَظِیمٌ).
«هدهد» با این سه جمله تقریبا تمام مشخصات کشور سبا و طرز حکومت آن را براى سلیمان بازگو کرد.


(آیه 24)- سلیمان از شنیدن این سخن در فکر فرو رفت ولى هدهد به او مجال نداد و مطلب دیگرى بر آن افزود گفت: مسأله عجیب و ناراحت کننده‏اى که من در آنجا دیدم این بود که: «مشاهده کردم آن زن و قوم و ملتش در برابر خورشید- نه در برابر اللّه- سجده مى‏کنند»! (وَجَدْتُها وَ قَوْمَها یَسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِنْ دُونِ اللَّهِ).
«و شیطان (بر آنها تسلط یافته و) اعمالشان را در نظرشان زینت داده» و افتخار مى‏کنند که در برابر آفتاب سجده مى‏نمایند! (وَ زَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطانُ أَعْمالَهُمْ).
و به این ترتیب «شیطان آنها را از راه حق باز داشته» (فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِیلِ).
آنها چنان در بت پرستى فرو رفته‏اند که من باور نمى‏کنم به آسانى از این راه برگردند «آنها هدایت نخواهند شد» (فَهُمْ لا یَهْتَدُونَ).


(آیه 25)- سپس افزود: «آنها چرا براى خداوندى سجده نمى‏کنند که آنچه در آسمانها و زمین پنهان است خارج مى‏کند، و آنچه را مخفى مى‏دارید و آنچه را آشکار مى‏سازید مى‏داند» (أَلَّا یَسْجُدُوا لِلَّهِ الَّذِی یُخْرِجُ الْخَبْ‏ءَ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ یَعْلَمُ ما تُخْفُونَ وَ ما تُعْلِنُونَ).
یعنى چرا براى خداوندى سجده نمى‏کنند که غیب آسمان و زمین و اسرار نهفته آن را مى‏داند.


(آیه 26)- و سرانجام سخن خود را چنین پایان مى‏دهد: «همان خداوندى که معبودى جز او نیست و پروردگار و صاحب عرش عظیم است» (اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِیمِ).
و به این ترتیب روى «توحید عبادت» و «توحید ربوبیت» پروردگار، و نفى هرگونه شرک تأکید کرده و سخن خود را به پایان مى‏برد.


(آیه 27)- سلیمان با دقت به سخنان هدهد گوش فرا داد، و در فکر فرو رفت، سپس چنین «گفت: ما تحقیق به عمل مى‏آوریم ببینیم تو راست گفتى یا از دروغگویان هستى»؟! (قالَ سَنَنْظُرُ أَ صَدَقْتَ أَمْ کُنْتَ مِنَ الْکاذِبِینَ).
سلیمان نه هدهد را متهم ساخت و محکوم کرد، و نه سخن او را بى‏دلیل تصدیق نمود، بلکه آن را پایه تحقیق قرار داد.


(آیه 28)- به هر حال سلیمان نامه‏اى بسیار کوتاه و پرمحتوا نوشت و به هدهد داد و گفت: «این نامه مرا ببر و بر آنان بیفکن، سپس برگرد (و در گوشه‏اى توقف کن) ببین آنها چه عکس العملى نشان مى‏دهند»؟ (اذْهَبْ بِکِتابِی هذا فَأَلْقِهْ إِلَیْهِمْ ثُمَّ تَوَلَّ عَنْهُمْ فَانْظُرْ ما ذا یَرْجِعُونَ).


(آیه 29)- ملکه سبا نامه را گشود و از مضمون آن آگاهى یافت و چون قبلا اسم و آوازه سلیمان را شنیده بود و محتواى نامه نشان مى‏داد که سلیمان تصمیم شدیدى درباره سرزمین سبا گرفته، سخت در فکر فرو رفت، و چون در مسائل مهم مملکتى با اطرافیانش به شور مى‏نشست از آنها دعوت کرد، رو به سوى آنها نموده «گفت: اى اشراف و بزرگان! نامه ارزشمندى به سوى من افکنده شده است»! (قالَتْ یا أَیُّهَا الْمَلَأُ إِنِّی أُلْقِیَ إِلَیَّ کِتابٌ کَرِیمٌ).


(آیه 30)- سپس ملکه سبا به ذکر مضمون نامه پرداخت و گفت: «این نامه از سوى سلیمان است و محتوایش چنین است: به نام خداوند بخشنده مهربان» (إِنَّهُ مِنْ سُلَیْمانَ وَ إِنَّهُ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ).


(آیه 31)- توصیه‏ام به شما «این است برترى جویى در برابر من نکنید، و به سوى من آیید و تسلیم حق شوید» (أَلَّا تَعْلُوا عَلَیَّ وَ أْتُونِی مُسْلِمِینَ).
آنچه در دو آیه فوق آمده، الگویى است براى طرز نامه نگارى که با نام خداوند رحمان و رحیم شروع شود و با دو جمله حساب شده جان سخن بیان گردد.


(آیه 32)- بعد از ذکر محتواى نامه سلیمان، براى سران ملت خود رو به سوى آنها کرده، چنین «گفت: اى اشراف و صاحب نظران! رأى خود را در این کار مهم براى من ابراز دارید که من هیچ کار مهمى را بى‏حضور شما و بدون نظر شما انجام نداده‏ام»! (قالَتْ یا أَیُّهَا الْمَلَأُ أَفْتُونِی فِی أَمْرِی ما کُنْتُ قاطِعَةً أَمْراً حَتَّى تَشْهَدُونِ).


(آیه 33)- «اشراف قوم» در پاسخ او چنین «گفتند: ما داراى نیروى کافى و قدرت جنگى فراوان هستیم، ولى تصمیم نهایى با توست، ببین چه دستور مى‏دهى» (قالُوا نَحْنُ أُولُوا قُوَّةٍ وَ أُولُوا بَأْسٍ شَدِیدٍ وَ الْأَمْرُ إِلَیْکِ فَانْظُرِی ما ذا تَأْمُرِینَ).
به این ترتیب هم تسلیم خود را در برابر دستورات او نشان دادند، و هم تمایل خود را به تکیه بر قدرت و حضور در میدان جنگ!


(آیه 34)- ملکه هنگامى که تمایل آنها را به جنگ مشاهده کرد، در حالى که خود باطنا تمایل به این کار نداشت براى فرو نشاندن این عطش، و هم براى این که حساب شده با این جریان برخورد، کند، چنین «گفت: پادشاهان هنگامى که وارد منطقه آبادى شوند آن را به فساد و ویرانى مى‏کشانند»! (قالَتْ إِنَّ الْمُلُوکَ إِذا دَخَلُوا قَرْیَةً أَفْسَدُوها).
«و عزیزان اهل آن را به ذلت مى‏نشانند» (وَ جَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِها أَذِلَّةً).
سپس براى تأکید بیشتر گفت: «آرى این چنین مى‏کنند» (وَ کَذلِکَ یَفْعَلُونَ).
در حقیقت ملکه سبا که خود پادشاهى بود، شاهان را خوب شناخته بود که برنامه آنها در دو چیز خلاصه مى‏شود: «فساد و ویرانگرى» و «ذلیل ساختن عزیزان»، چرا که آنها به منافع خود مى‏اندیشند، نه به منافع ملتها و آبادى و سربلندى آنها و همیشه این دو بر ضد یکدیگرند.


(آیه 35)- سپس ملکه افزود: ما باید قبل از هر کار سلیمان و اطرافیان او را بیازماییم و ببینیم به راستى چه کاره‏اند؟ سلیمان پادشاه است یا پیامبر؟ ویرانگر است یا مصلح؟ ملتها را به ذلت مى‏کشانند یا عزت؟ و براى این کار باید از هدیه استفاده کرد، لذا «من هدیه قابل ملاحظه‏اى براى آنها مى‏فرستم تا ببینم فرستادگان من چه واکنشى را از ناحیه آنها براى ما مى‏آورند» (وَ إِنِّی مُرْسِلَةٌ إِلَیْهِمْ بِهَدِیَّةٍ فَناظِرَةٌ بِمَ یَرْجِعُ الْمُرْسَلُونَ).
پادشاهان علاقه شدید به «هدایا» دارند، و نقطه ضعف و زبونى آنها نیز همین جاست، آنها را مى‏توان با هدایاى گرانبها تسلیم کرد، اگر دیدیم سلیمان با این هدایا تسلیم شد، معلوم مى‏شود «شاه» است! در برابر او مى‏ایستیم، و گرنه پیامبر خداست در این صورت باید عاقلانه برخورد کرد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ دی ۹۴ ، ۰۷:۰۷
* مسافر
سه شنبه, ۸ دی ۱۳۹۴، ۱۱:۱۷ ب.ظ

378 . صفحه 378


هشتم دی :


نفیسه :



(آیه 14)- وقتی حضرت موسی با معجزاتش به نزد به فرعونیان رفت ، آنها معجزاتش را سحر خوانند.جالب این که در این آیه قرآن اضافه مى‏کند: این اتهامات به خاطر آن نبود که راستى در شک و تردید باشند، بلکه آنها «معجزات را از روى ظلم و برترى جویى انکار کردند، در حالى که در دل به آن یقین و اطمینان داشتند» (وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَیْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوًّا).از این تعبیر به خوبى استفاده مى‏شود که ایمان واقعیتى غیر از علم و یقین دارد، و ممکن است کفر از روى جحود و انکار در عین علم و آگاهى سرزند.

در پایان آیه به عنوان یک درس عبرت با یک جمله کوتاه و بسیار پرمعنى به سرانجام شوم فرعونیان و غرق و نابودى آنها اشاره کرده، مى‏گوید:
«پس بنگر سرانجام تبهکاران و مفسدان چگونه بود»؟ (فَانْظُرْ کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الْمُفْسِدِینَ).



(آیه 15)- حکومت داود و سلیمان: به دنبال نقل گوشه‏اى از داستان موسى (ع) به بحث پیرامون دو تن دیگر از پیامبران بزرگ الهى، «داود» و «سلیمان» مى‏پردازد، که اینها نیز از پیامبران بنى اسرائیل بودند، و تفاوتى که تاریخ آنها با تواریخ پیامبران دیگر دارد این است که اینها بر اثر آمادگى محیط فکرى و اجتماعى بنى اسرائیل توفیق یافتند دست به تأسیس حکومت عظیمى بزنند، و آیین الهى را با استفاده از نیروى حکومت، گسترش دهند، لذا از لحن سرگذشت پیامبران دیگر که با مخالفت شدید قوم خود روبرو مى‏شدند در اینجا خبرى نیست.

جالب این که قرآن سخن را از مسأله «موهبت علم» که زیر بناى یک حکومت صالح و نیرومند است شروع کرده، مى‏گوید: «و ما به داود و سلیمان علم قابل ملاحظه‏اى بخشیدیم» (وَ لَقَدْ آتَیْنا داوُدَ وَ سُلَیْمانَ عِلْماً).
روشن است که «علم» در اینجا معنى گسترده و وسیعى دارد که علم توحید و اعتقادات مذهبى و قوانین دینى، و همچنین علم قضاوت، و تمام علومى را که براى تشکیل چنان حکومت وسیع و نیرومندى لازم بوده است دربرمى‏گیرد.
و به دنبال این جمله از زبان داود و سلیمان چنین نقل مى‏کند: «و آنها گفتند:
حمد و ستایش از آن خداوندى است که ما را بر بسیارى از بندگان مؤمنش برترى بخشید» (وَ قالا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی فَضَّلَنا عَلى‏ کَثِیرٍ مِنْ عِبادِهِ الْمُؤْمِنِینَ).
جالب این که بلافاصله بعد از بیان موهبت بزرگ «علم»، سخن از «شکر» به میان آمده، تا روشن شود هر نعمتى را شکرى لازم است، و حقیقت شکر آن است که از آن نعمت در همان راهى که براى آن آفریده شده است استفاده شود و این دو پیامبر بزرگ از نعمت علمشان در نظام بخشیدن به یک حکومت الهى حداکثر بهره را گرفتند.



(آیه 16)- در این آیه نخست اشاره به ارث بردن سلیمان از پدرش داود کرده، مى‏گوید: «سلیمان وارث داود شد» (وَ وَرِثَ سُلَیْمانُ داوُدَ). و همه مواهب او را به ارث برد.

سپس قرآن مى‏افزاید: «سلیمان گفت: اى مردم! به ما سخن گفتن پرندگان تعلیم شده» (وَ قالَ یا أَیُّهَا النَّاسُ عُلِّمْنا مَنْطِقَ الطَّیْرِ).
«و از همه چیز به ما داده شده است، و این فضیلت آشکارى است» (وَ أُوتِینا مِنْ کُلِّ شَیْ‏ءٍ إِنَّ هذا لَهُوَ الْفَضْلُ الْمُبِینُ).
یعنى تمام وسائلى را که از نظر معنوى و مادى براى تشکیل این حکومت الهى لازم است به ما داده شده است.



(آیه 17)- از آیات این سوره، و همچنین از آیات سوره سبأ به خوبى استفاده مى‏شود که داستان حکومت حضرت سلیمان جنبه عادى نداشت، بلکه توأم با خارق عادات و معجزات مختلفى بود.

در حقیقت خداوند قدرت خود را در ظاهر ساختن این حکومت عظیم و قوایى که مسخر آن بود نشان داد.
نخست مى‏گوید: «لشکریان سلیمان از جنّ و انس و پرندگان نزد او جمع شدند» (وَ حُشِرَ لِسُلَیْمانَ جُنُودُهُ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ وَ الطَّیْرِ).
آنقدر زیاد بودند که «باید توقف مى‏کردند تا به هم ملحق شوند» (فَهُمْ یُوزَعُونَ).



(آیه 18)- سلیمان در وادی مورچگان! به هرحال، سلیمان با این لشکر عظیم حرکت کرد «تا به سرزمین مورچگان رسیدند» (حَتَّى إِذا أَتَوْا عَلى‏ وادِ النَّمْلِ).

در اینجا «مورچه‏اى (از مورچگان، همنوعان خود را مخاطب ساخت و) گفت: اى مورچگان! داخل لانه‏هاى خود شوید تا سلیمان و لشکریانش شما را پایمال نکنند در حالى که نمى‏فهمند»! (قالَتْ نَمْلَةٌ یا أَیُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَساکِنَکُمْ لا یَحْطِمَنَّکُمْ سُلَیْمانُ وَ جُنُودُهُ وَ هُمْ لا یَشْعُرُونَ).



(آیه 19)- «سلیمان از شنیدن این سخن مورچه تبسم کرد و خندید» (فَتَبَسَّمَ ضاحِکاً مِنْ قَوْلِها).

در اینجا سلیمان رو به درگاه خدا کرد و چند تقاضا نمود.
نخست این که: «عرضه داشت: پروردگارا! راه و رسم شکر نعمتهایى را که بر من و پدر و مادرم ارزانى داشته‏اى به من الهام فرما» (وَ قالَ رَبِّ أَوْزِعْنِی أَنْ أَشْکُرَ نِعْمَتَکَ الَّتِی أَنْعَمْتَ عَلَیَّ وَ عَلى‏ والِدَیَّ).
تا بتوانم با بسیج همه نیروهایم این همه نعمتهاى عظیم را در راهى که تو فرمان داده‏اى و مایه خشنودى توست به کارگیرم و از مسیر حق منحرف نگردم.
دیگر این که مرا موفق دار «تا عمل صالحى به جاى آورم که تو از آن خشنود مى‏شوى» (وَ أَنْ أَعْمَلَ صالِحاً تَرْضاهُ).
و بالاخره سومین تقاضایش این بود که عرضه داشت: پروردگارا! «مرا به رحمتت در زمره بندگان صالحت داخل گردان» (وَ أَدْخِلْنِی بِرَحْمَتِکَ فِی عِبادِکَ الصَّالِحِینَ).
یعنى هدف نهایى به دست آوردن قدرت، انجام عمل صالح است و عمل صالح نیز مقدمه‏اى است براى جلب خشنودى و رضاى خدا که هدف نهایى است.



(آیه 20)- داستان هدهد و ملکه سبا: در اینجا به فراز دیگرى از زندگى شگفت‏انگیز سلیمان اشاره کرده، و ماجراى هدهد و ملکه سبا را بازگو مى‏کند.

نخست مى‏گوید: «سلیمان در جستجوى آن پرنده [هدهد] برآمد» (وَ تَفَقَّدَ الطَّیْرَ).
این تعبیر به وضوح بیانگر این حقیقت است که او به دقت مراقب وضع کشور و اوضاع حکومت خود بود و حتى غیبت یک مرغ از چشم او پنهان نمى‏ماند! بدون شک منظور از پرنده در اینجا همان هدهد است، چنانکه در ادامه سخن، قرآن مى‏افزاید، سلیمان «گفت: مرا چه شده است که هدهد را نمى‏بینم» (فَقالَ ما لِیَ لا أَرَى الْهُدْهُدَ).«یا این که او از غائبان است» (أَمْ کانَ مِنَ الْغائِبِینَ).
یعنى آیا او بدون عذر موجهى حضور ندارد و یا با عذر موجهى غیبت کرده است؟



(آیه 21)- «سلیمان» براى این که حکم غیابى نکرده باشد، و در ضمن غیبت هدهد روى بقیه پرندگان- تا چه رسد به انسانهایى که پستهاى حساسى برعهده داشتند- اثر نگذارد افزود: «من او را قطعا کیفر شدیدى خواهم داد»! (لَأُعَذِّبَنَّهُ عَذاباً شَدِیداً).

«یا او را ذبح مى‏کنم»! (أَوْ لَأَذْبَحَنَّهُ).
«یا (براى غیبتش) باید دلیل روشنى به من ارائه دهد» (أَوْ لَیَأْتِیَنِّی بِسُلْطانٍ مُبِینٍ).
در حقیقت سلیمان (ع) تهدید لازم را در صورت ثبوت تخلف نمود، ضمنا نشان داد که او حتى در برابر پرنده ضعیفى تسلیم دلیل و منطق است و هرگز تکیه بر قدرت و توانائیش نمى‏کند.



(آیه 22)- «چندان درنگ نکرد» که هدهد آمد (فَمَکَثَ غَیْرَ بَعِیدٍ).

بازگشت و با صراحت به سلیمان چنین «گفت: من بر چیزى آگاهى یافتم که تو بر آن آگاهى ندارى، من از سرزمین سبا یک خبر قطعى (و دست اول) براى تو آورده‏ام»؟ (فَقالَ أَحَطْتُ بِما لَمْ تُحِطْ بِهِ وَ جِئْتُکَ مِنْ سَبَإٍ بِنَبَإٍ یَقِینٍ).


اعظم:




ایه 14: کلمه «جحد» به معناى انکار چیزى است که در دل ثبوتش مسلم شده و یا اثبات چیزیست که در قلب نفى آن به ثبوت رسیده است


ایه 14:

گاهی ادم از سر ظلم و برتری طلبی
چیزی رو انکار میکنه که تموم وجودش بهش یقین داره

خدایا خودت کم کن



آیه 15:

حکومت الهی تشکیل دادن علم میخواد



ایه 16:

ارث بردن سلیمان از داوود
این ایه در قضیه فدک و اینکه پیامبران ارثی از خود به جای نمیذارن استفاده میشه



ایه 18:

پیامبران هیچ ظلمی رو مرتکب نمیشن
حتی به مورچه



ایه 19: راه ورسم شرگزاری رو هم از خداوندطلب کنیم




ایه 19:

مادرحضرت سلیمان از بندگان شایسته خداوند بوده و بهتانهایی که در تورات بهشون نسبت داده شده کاملا بی اساسه



ایه 19:

اینکه ادم دعا کنه در زمره گروهی خلص قرار بگیره
نثلا در اینجا دعای حضرت سلیمان که میگه خدایا مرا در زمره بندگان صالحت داخل کن

یعنی عمل صالح نه فقط حالت نمادین باشه و گهگاه
بلکه عمل صالح اونقدر در جانم نفوذ کنه که جزء صالحین باشم



ایه 19:

حضرت سلیمان برای تشکر از نعمتهای الهی درخواست کرد
که عمل صالح که خداوند می پسندد را روزی او کند
معلوم نیشه هدف از قدرت برای بندگان سایسته خداوند انجام عمل صالح است نه کشور گشایی و صرف قدرت داشتن



ایه 20 :

یه رهبر باید رفتار تک تک زیردستاش رو زیر نظر داشته باشه و از تمام مسایل قلمروش اگاه باشه



ایه 21:

حتی زیردسنهای مسوول هم در حکومت الهی اگه دلیل و منطق نداشته باشن باید مجازات شن
یعنی تنبیه و محازات یه رکن اساسی در حکمت داری برای مسوولین خاطی هستش

هیچ پارتی بازیی قبول نیست
فقط دلیل و منطق

حاکم هم تسلیم دلیل و منطق باید بشه نه تکیه بر قدرت و نیروش بکنه



ایه 22:

درسته حضرت سلیمان علم زیادی داشت
اما چیزایی هم بود که نمی دونست
ادم نباید به علم و دانش خودش مغرور بشه



ایه 22:

وقتی میدونیم کسی ازمون ناراحته و دلیل میخواد یهو بریم سر اصل مطلب نه قصه تعریف کنیم

هدهد نگفت من رفتم شهر سبا و چنین و چنان شد

اول گفت مطلب مهمی اوردم که شما هم نمیدونی


ایه 22: در حکومت الهی جایی برای تملق و چاپلوسی وجود نداره و اونقدر ازادی و امنیت گسترش یافته که کارگزاران بدون ترس و با صراحت مطالب خودشون رو بیان میکنن



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ دی ۹۴ ، ۲۳:۱۷
* مسافر
دوشنبه, ۷ دی ۱۳۹۴، ۰۷:۱۰ ق.ظ

377. صفحه 377


هفتم دی:



نفیسه :



سوره نمل بیست و هفتمین سوره مبارکه قرآن است.

این سوره در «مکّه» نازل شده، و 93 آیه دارد.‏
محتواى سوره:
محتواى این سوره از نظر کلى همان محتواى سوره‏هاى مکى است، از نظر اعتقادى بیشتر روى مبدء و معاد تکیه مى‏کند.
و از نظر مسائل عملى و اخلاقى، بخش قابل ملاحظه‏اى از سرگذشت پنج پیامبر بزرگ الهى، و مبارزات آنها با اقوام منحرف بحث مى‏کند، تا هم دلدارى و تسلّى خاطر براى مؤمنانى باشد که مخصوصا در آن روز در مکه در اقلیت شدید قرار داشتند، و هم هشدارى باشد براى مشرکان لجوج و بیدادگر.
یکى از امتیازات این سوره بیان بخش مهمى از داستان «سلیمان» و «ملکه سبأ» و چگونگى ایمان آوردن او به توحید، و سخن گفتن پرندگانى، همچون هدهد، و حشراتى همچون مورچه، با سلیمان است.
این سوره به خاطر همین معنى، سوره «نمل» (مورچه) نامیده شده، و عجب این که در بعضى از روایات به نام سوره سلیمان آمده است.
ضمنا این سوره از علم بى‏پایان پروردگار، و نظارت او بر همه چیز در عالم هستى، و حاکمیت او در میان بندگان سخن مى‏گوید.
این سوره با «بشارت» شروع مى‏شود، و با «تهدید» پایان مى‏یابد، بشارتى که قرآن براى مؤمنان آورده، و تهدید به این که خداوند از اعمال شما بندگان غافل نیست.
فضیلت تلاوت سوره:
در حدیثى از پیامبر گرامى اسلام صلّى اللّه علیه و آله چنین آمده است: «هر کس سوره طس سلیمان (سوره نمل) را بخواند خداوند به تعداد کسانى که سلیمان را تصدیق و یا تکذیب کردند، و همچنین هود و شعیب و صالح و ابراهیم را، ده حسنه به او مى‏دهد، و به هنگام رستاخیز که از قبرش بیرون مى‏آید، نداى لا اله الّا اللّه سر مى‏دهد».



(آیه 1)- قرآن از سوى حکیم دانایى است: باز در آغاز این سوره به «حروف مقطّعه» قرآن برخورد مى‏کنیم «طا، سین» (طس).

با توجه به این که بلافاصله بعد از آن از عظمت قرآن سخن مى‏گوید به نظر مى‏رسد که یکى از اسرار آن این باشد که این کتاب بزرگ و آیات مبین از حروف ساده الفبا تشکیل یافته، و زیبنده ستایش، آن آفریدگارى است که چنین اثر بدیعى را از چنان مواد ساده‏اى به وجود آورده.
سپس مى‏افزاید: «این آیات قرآن و کتاب مبین است» (تِلْکَ آیاتُ الْقُرْآنِ وَ کِتابٍ مُبِینٍ).



(آیه 2)- در این آیه دو توصیف دیگر براى قرآن بیان شده: قرآنى که «مایه هدایت، و وسیله بشارت براى مؤمنان است» (هُدىً وَ بُشْرى‏ لِلْمُؤْمِنِینَ).

چرا که تا مرحله‏اى از تقوا و تسلیم و ایمان به واقعیتها در دل انسان نباشد به دنبال حق نمى‏رود.


(آیه 3)- «همان کسانى که نماز را بر پامى‏دارند و زکات را ادا مى‏کنند و به آخرت یقین دارند» (الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ یُوقِنُونَ).
و به این ترتیب هم اعتقاد آنها به مبدأ و معاد محکم است، و هم پیوندشان با خدا و خلق. بنابراین اوصاف فوق اشاره‏اى به اعتقاد کامل و برنامه عملى جامع آنهاست.


(آیه 4)- سپس به بیان حال گروهى که در نقطه مقابل مؤمنان قرار دارند پرداخته و یکى از خطرناکترین حالاتشان را چنین بازگو مى‏کند: «کسانى که ایمان به آخرت ندارند اعمال سوئشان را براى آنها زینت مى‏دهیم پس در طریق زندگى حیران و سرگردان مى‏شوند» (إِنَّ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ زَیَّنَّا لَهُمْ أَعْمالَهُمْ فَهُمْ یَعْمَهُونَ).
آلودگى در نظر آنها پاکى، زشتیها نزد آنها زیبا، پستیها افتخار، و بدبختیها و سیه روزیها سعادت و پیروزى محسوب مى‏شود.
این دگرگونى ارزشها، و به هم ریختن معیارها در نظر انسان، که نتیجه‏اش سرگردان شدن در بیراهه‏هاى زندگى است از بدترین حالاتى مى‏باشد که به یک انسان دست مى‏دهد.


(آیه 5)- سپس به نتیجه «تزیین اعمال» پرداخته و سرانجام کار چنین کسانى را این گونه بیان مى‏کند: «آنها کسانى هستند که عذابى بد (و شدید و دردناک) دارند) (أُوْلئِکَ الَّذِینَ لَهُمْ سُوءُ الْعَذابِ).
در دنیا سرگردان و مأیوس و پریشان خواهند بود، و در آخرت گرفتار مجازاتى هولناک.
«و آنها در آخرت زیانکارترین مردمند» (وَ هُمْ فِی الْآخِرَةِ هُمُ الْأَخْسَرُونَ).
چه زیانى از این بالاتر که انسان اعمال زشتش را زیبا ببیند و تمام نیروى خود را براى آن به کارگیرد، اما سرانجام ببیند جز بدبختى و سیه روزى به بار نیاورده است.


(آیه 6)- و در این آیه به عنوان تکمیلى بر اشارات گذشته در زمینه عظمت محتواى قرآن، و مقدمه‏اى براى داستانهاى انبیا که بلا فاصله بعد از آن شروع مى‏شود مى‏فرماید: «بطور مسلم این قرآن از سوى حکیم دانایى بر تو القا مى‏شود» (وَ إِنَّکَ لَتُلَقَّى الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَکِیمٍ عَلِیمٍ).
گر چه «حکیم» و «علیم» هر دو اشاره به دانایى پروردگار است، ولى «علیم» از آگاهى بى‏پایان خدا خبر مى‏دهد، و «حکیم» از حساب و هدفى که در ایجاد این عالم و نازل کردن قرآن به کار رفته است.


(آیه 7)- موسى اینجا به امید قبسى مى‏آید! چنانکه گفتیم در این سوره، بعد از بیان اهمیت قرآن، گوشه‏اى از سرگذشت پنج تن از پیامبران بزرگ و قوم آنها به میان آمده است، و وعده پیروزى مؤمنان و مجازات کافران در آنها به روشنى بازگو شده.
نخست از پیامبر اولواالعزم موسى (ع) شروع مى‏کند و مستقیما به سراغ لحظه‏اى که نخستین جرقه وحى در دل او درخشید، و با پیام و سخن الهى آشنا شد، مى‏رود، و مى‏گوید: به خاطر بیاور «هنگامى را که موسى به خانواده خود گفت: من آتشى از دور دیدم»! (إِذْ قالَ مُوسى‏ لِأَهْلِهِ إِنِّی آنَسْتُ ناراً).
همین جا توقف کنید «من به زودى خبر از آن براى شما مى‏آورم و یا شعله‏اى از آتش، تا گرم شوید» (سَآتِیکُمْ مِنْها بِخَبَرٍ أَوْ آتِیکُمْ بِشِهابٍ قَبَسٍ لَعَلَّکُمْ تَصْطَلُونَ).
و این در همان شبى بود که با همسرش (دختر شعیب) در طریق مصر در بیابانى تاریک و ظلمانى گرفتار آمد، راه را گم کرد، و در همین حال درد وضع حمل به همسرش دست داد، موسى احساس نیاز شدیدى به افروختن آتش و استفاده از گرماى آن مى‏کرد، همین که شعله آتش را از دور دید خوشحال شد، و آن را دلیل بر وجود انسان یا انسانهایى گرفت، و گفت مى‏روم، یا براى شما خبرى مى‏آورم و یا شعله آتشى که با آن گرم شوید.


(آیه 8)- موسى خانواده‏اش را در همانجا گذاشت و به آن سو که آتش دیده بوده حرکت کرد «پس هنگامى که نزد آتش رسید، ندایى برخاست که: مبارک باد آن کس که در آتش است، و کسى که در اطراف آن است، و منزه است خداوندى که پروردگار عالمیان است» (فَلَمَّا جاءَها نُودِیَ أَنْ بُورِکَ مَنْ فِی النَّارِ وَ مَنْ حَوْلَها وَ سُبْحانَ اللَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ).
منظور از کسى که در آتش است موسى (ع) بوده که به آن شعله آتش که از میان درخت سبز نمایان شده بوده، آنقدر نزدیک گردیده که گویى در درون آن قرار داشت، و منظور از کسى که اطراف آن قرار دارد فرشتگان مقرب پروردگار است که در آن لحظه خاص، آن سرزمین مقدس را احاطه کرده بودند.
و یا این که به عکس منظور از کسانى که در آتشند فرشتگان الهى مى‏باشند و کسى که در گرد آن قرار دارد موسى (ع).


(آیه 9)- بار دیگر ندایى برخاست و موسى را مخاطب ساخته، گفت:
«اى موسى! من خداوند عزیز و حکیمم» (یا مُوسى‏ إِنَّهُ أَنَا اللَّهُ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ).
این جمله براى این بود که هرگونه شک و تردید از موسى، بر طرف شود، و بداند که این خداوند عالمیان است که با او سخن مى‏گوید نه شعله آتش یا درخت خداوندى که «شکست‏ناپذیر» و «صاحب حکمت و تدبیر» است.


(آیه 10)- از آنجا که مأموریت رسالت آن هم در برابر ظالم و جبّارى همچون فرعون نیاز به قدرت و قوت ظاهرى و باطنى و سند حقانیت محکم دارد، در اینجا به موسى (ع) دستور داده شد «و عصایت را بیفکن» (وَ أَلْقِ عَصاکَ).
موسى عصاى خود را افکند، ناگاه تبدیل به مار عظیمى شد «هنگامى که موسى نظر به آن افکند، دید با سرعت همچون مارهاى کوچک به هر سو مى‏دود و حرکت مى‏کند (ترسید و) به عقب برگشت و حتى پشت سر خود را نگاه نکرد» (فَلَمَّا رَآها تَهْتَزُّ کَأَنَّها جَانٌّ وَلَّى مُدْبِراً وَ لَمْ یُعَقِّبْ).
در اینجا بار دیگر به موسى خطاب شد: «اى موسى! نترس که رسولان در نزد من ترس و وحشتى ندارند» (یا مُوسى‏ لا تَخَفْ إِنِّی لا یَخافُ لَدَیَّ الْمُرْسَلُونَ).
یعنى اى موسى! تو در حضور پروردگار بزرگ هستى، و حضور او ملازم با امنیت مطلق است!


(آیه 11)- اما در این آیه استثنایى براى جمله «إِنِّی لا یَخافُ لَدَیَّ الْمُرْسَلُونَ» بیان کرده، مى‏گوید: «مگر کسى که ستم کند سپس (در مقام توبه و جبران برآید و) بدى را تبدیل به نیکى کند که من غفور و رحیمم»، توبه او را مى‏پذیرم و به او نیز امنیت مى‏بخشم (إِلَّا مَنْ ظَلَمَ ثُمَّ بَدَّلَ حُسْناً بَعْدَ سُوءٍ فَإِنِّی غَفُورٌ رَحِیمٌ).


(آیه 12)- سپس دومین معجزه موسى (ع) را به او ارائه کرد، فرمود:
«و دستت را در گریبانت داخل کن هنگامى که خارج مى‏شود، سفید و درخشنده است بى‏آنکه عیبى در آن، باشد» (وَ أَدْخِلْ یَدَکَ فِی جَیْبِکَ تَخْرُجْ بَیْضاءَ مِنْ غَیْرِ سُوءٍ).
یعنى این سفیدى ناشى از بیمارى «برص» نیست، بلکه نورانیت و درخشندگى و سفیدى جالبى است که خود بیانگر وجود یک معجزه و امر خارق عادت است.
باز براى این که به موسى (ع) لطف بیشترى کند و به منحرفان امکان بیشترى براى هدایت دهد، مى‏گوید: معجزات تو منحصر به این دو نیست، بلکه این دو معجزه «در زمره معجزات نه‏گانه‏اى است که تو با آنها بسوى فرعون و قومش فرستاده مى‏شوى آنان قومى فاسد و طغیانگرند» و نیاز به راهنمایى دارند، مجهز به معجزات بزرگ فراوان (فِی تِسْعِ آیاتٍ إِلى‏ فِرْعَوْنَ وَ قَوْمِهِ إِنَّهُمْ کانُوا قَوْماً فاسِقِینَ).
از ظاهر این آیه چنین استفاده مى‏شود که این دو معجزه جزء نه معجزه معروف موسى بوده است نه اضافه بر آن.


(آیه 13)- بالاخره موسى (ع) با قویترین سلاح معجزه، مسلح شد، و به سراغ فرعون و فرعونیان آمد و آنها را به سوى آیین حق دعوت کرد قرآن در این آیه مى‏گوید: «هنگامى که آیات روشنى بخش ما به سراغ آنان آمد گفتند: این سحر آشکارى است» (فَلَمَّا جاءَتْهُمْ آیاتُنا مُبْصِرَةً قالُوا هذا سِحْرٌ مُبِینٌ).
و مى‏دانیم این تهمت تنها در مورد موسى (ع) نبود، بلکه متعصبان لجوج براى توجیه مخالفتهاى خود با انبیا تهمت سحر را مطرح مى‏نمودند.




اعظم : 



ایه 2: قرآن بشارت و هدایتی است برای مومنان


پیش تر خوندیم قرآن برای متقین (بقره2) مایه هرایت هستش
جایی دیگه (نحل 102)داریم برای مسلمین
اینجا هم داریم برای مومنین


اگر حداقلی لز تقوا و ایمان و تسلیم نسبت به حقایق در دل انسان نباشه قرآن مایه هدایتش نمیشه

همدنطوریکه برای مشرکین لجوج نشد


ایه 4:
ایه جالبیه میگه اونایی که به اخرت ایمان ندارن
اعمالشون در نظرشون براشون زینت داده میشه و سرگشته ان همیشه

میشه برعکسش رو فکر کرد ؟
اگه اعمالت برات زینت داره و خیلی بهشون افتخار میکنی
یعنی به اخرت ایمان درستی نداری ؟؟؟

مراد ار این سرگشتگی و حیرانی چیست
الان خیلیها به اخرت ایمان ندارن
اینجا که هستن نمونه هاش
غرب و اونور هم که نماد ایمان نداشتن به اخرته
اون حیرانی دقیقا یعنی چی ؟
چیزی هستش که بشه دیدش

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ دی ۹۴ ، ۰۷:۱۰
* مسافر
يكشنبه, ۶ دی ۱۳۹۴، ۱۱:۱۷ ب.ظ

376 . صفحه 376


ششم دی :



نفیسه :


(آیه 207)- «این تمتع و بهره گیرى از دنیا براى آنها [گنهکاران] سودى نخواهد داشت» (ما أَغْنى‏ عَنْهُمْ ما کانُوا یُمَتَّعُونَ).
به فرض که به آنها مهلت جدیدى داده شود- که بعد از اتمام حجت داده نخواهد شد- آیا کارى جز تمتع و بهره گیرى بیشتر از مواهب مادى خواهند داشت؟
آیا آنها به جبران گذشته خواهند پرداخت؟ مسلما نه.


(آیه 208)- در اینجا سؤال یا سؤالهایى پیش مى‏آید و آن این که: اصولا با توجه به علم خداوند به آینده هر قوم و گروه چه نیازى به مهلت است؟
به علاوه با این که امتهاى گذشته پى در پى به تکذیب انبیا برخاستند، چرا باز پیامبران پشت سر هم مى‏آیند و انذار و تبلیغ مى‏کنند؟
قرآن در پاسخ مى‏گوید: این سنت ما است که «ما هیچ شهر و دیارى را هلاک نکردیم مگر این که انذار کنندگانى براى آنها بود» و پیامبرانى به اتمام حجت و موعظه و اندرز کافى برخاستند (وَ ما أَهْلَکْنا مِنْ قَرْیَةٍ إِلَّا لَها مُنْذِرُونَ).


(آیه 209)- «تا متذکّر شوند» و بیدار گردند، و امکان براى بازگشت داشته باشند (ذِکْرى‏).
و اگر بدون اتمام حجت، بوسیله بیم دهندگان الهى و بیدار باش رسولان پروردگار، آنها را مجازات مى‏کردیم، ظلم بود، در حالى که «ما هرگز ستمکار نبودیم» و اصلا ظلم و ستم شایسته ما نیست (وَ ما کُنَّا ظالِمِینَ).
این ظلم است که گروهى غیر ظالم را هلاک کنیم، و یا ظالمان را بدون اتمام حجت کافى.


(آیه 210)- سپس به پاسخ یکى دیگر از بهانه‏ها، یا تهمتهاى نارواى دشمنان قرآن مى‏پردازد که مى‏گفتند: محمّد صلّى اللّه علیه و آله با فردى از جنّ! مربوط است، و او این آیات را تعلیمش مى‏دهد! در حالى که قرآن تأکید مى‏کند این آیات از سوى پروردگار جهانیان نازل شده است.
در اینجا اضافه مى‏کند: «شیاطین و جنیان این آیات را نازل نکردند» (وَ ما تَنَزَّلَتْ بِهِ الشَّیاطِینُ).


(آیه 211)- سپس به بیان پاسخ این تهمت واهى دشمنان پرداخته، مى‏گوید:
«و براى جنیان و شیاطین، هرگز سزاوار نیست» که چنین کتابى را نازل کنند (وَ ما یَنْبَغِی لَهُمْ).
یعنى محتواى این کتاب بزرگ که در مسیر حق و دعوت به پاکى و عدالت و تقوا و نفى هرگونه شرک است به خوبى نشان مى‏دهد که با افکار شیطانى و القائات شیاطین هیچ گونه شباهت ندارد.
به علاوه «آنها توانایى (بر چنین کارى) ندارند» (وَ ما یَسْتَطِیعُونَ).
اگر آنها چنین قدرتى مى‏داشتند باید سایر کسانى که در محیط نزول قرآن- همانند کاهنان به اعتقاد مشرکان- با شیاطین مربوط بودند بتوانند همانند آن را بیاورند، با این که همگى عاجز ماندند.


(آیه 212)- به علاوه «کاهنان» خود معترف بودند که بعد از تولد پیامبر صلّى اللّه علیه و آله، رابطه شیاطینى که با آنها در ارتباط بودند از اخبار آسمانها قطع شد «و آنها از شنیدن (اخبار آسمان) معزول و بر کنارند» (إِنَّهُمْ عَنِ السَّمْعِ لَمَعْزُولُونَ).


(آیه 213)- اقوام نزدیکت را به اسلام دعوت کن: در تعقیب بحثهایى که در آیات گذشته در زمینه موضع گیریهاى مشرکان در برابر اسلام و قرآن آمد، خداوند در اینجا برنامه و خط مشى پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله را در ضمن بیان پنج دستور، در مقابل آنان مشخص مى‏کند.
قبل از هر چیز، شخص پیامبر را دعوت به اعتقاد هر چه راسختر به توحید مى‏کند توحیدى که ریشه و اساس دعوت همه پیامبران را تشکیل مى‏دهد، مى‏گوید: «هیچ معبودى را با خداوند مخوان که از معذّبین خواهى بود»! (فَلا تَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ فَتَکُونَ مِنَ الْمُعَذَّبِینَ).


(آیه 214)- سپس به مرحله‏اى فراتر از آن پرداخته، چنین دستور مى‏دهد:
«و خویشاوندان نزدیکت را انذار کن» و از شرک و مخالفت فرمان پروردگار بترسان (وَ أَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ الْأَقْرَبِینَ).
بدون شک براى دست زدن به یک برنامه انقلابى گسترده باید از حلقه‏هاى کوچکتر و فشرده‏تر شروع کرد.


(آیه 215)- در مرحله سوم دایره وسیعترى مورد توجه قرار گرفته، مى‏فرماید:
«و بال و پر خود را براى مؤمنانى که از تو پیروى مى‏کنند بگستر» (وَ اخْفِضْ جَناحَکَ لِمَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ).


(آیه 216)- سپس به چهارمین دستور پرداخته، مى‏گوید: «اگر تو را نافرمانى کنند بگو: من از آنچه شما انجام مى‏دهید بیزارم» (فَإِنْ عَصَوْکَ فَقُلْ إِنِّی بَرِی‏ءٌ مِمَّا تَعْمَلُونَ).


(آیه 217)- سرانجام در پنجمین دستور براى تکمیل برنامه‏هاى گذشته به پیامبر صلّى اللّه علیه و آله چنین مى‏گوید: «و بر خداوند عزیز و رحیم توکل نما» (وَ تَوَکَّلْ عَلَى الْعَزِیزِ الرَّحِیمِ).
این مخالفتها هرگز تو را دلسرد نکند و کمى دوستان و پیروان در عزم آهنین تو اثر نگذارد، تو تنها نیستى، تکیه‏گاهت خداوندى است شکست‏ناپذیر و بسیار رحیم و مهربان.


(آیه 218)- «همان خدایى که تو را به هنگامى که بر مى‏خیزى مى‏بیند» (الَّذِی یَراکَ حِینَ تَقُومُ).


(آیه 219)- «و حرکت تو را در میان سجده کنندگان» مشاهده مى‏کند (وَ تَقَلُّبَکَ فِی السَّاجِدِینَ).


(آیه 220)- آرى «اوست خداى شنوا و دانا» (إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ).
و به این ترتیب بعد از توصیف خداوند به عزیز و رحیم، سه وصف دیگر که امید بخش‏تر است در این آیات آمده است: خدایى که زحمات پیامبر صلّى اللّه علیه و آله را مى‏بیند، و از قیام و سجده و حرکت و سکون او با خبر است. خدایى که صداى او را مى‏شنود. و خدایى که از خواسته‏ها و نیازهاى او آگاه است.
انذار بستگان نزدیک (حدیث یوم الدّار):
براساس آنچه در تواریخ اسلامى آمده، پیامبر صلّى اللّه علیه و آله در سال سوم بعثت مأمور ابلاغ این دعوت شد بستگان نزدیکش را به خانه ابوطالب دعوت کرد، آنها در آن روز حدود چهل نفر بودند، بعد از صرف غذا چنین فرمود: «... من خیر دنیا و آخرت را براى شما آورده‏ام، و خداوند به من دستور داده است که شما را دعوت به این آیین کنم، کدامیک از شما مرا در این کار یارى خواهد کرد، تا برادر من و وصىّ و جانشین من باشد؟
جمعیت همگى سر باز زدند جز على علیه السّلام که از همه کوچکتر بود برخاست و عرض کرد: اى پیامبر خدا! من در این راه یار و یاور توام.
پیامبر صلّى اللّه علیه و آله دست بر گردن على علیه السّلام نهاد و فرمود: «این برادر و وصى و جانشین من در میان شماست، سخن او را بشنوید و فرمانش را اطاعت کنید».


(آیه 221)- در اینجا بار دیگر به بحث آیات قبل پیرامون تهمت دشمنان به پیامبر صلّى اللّه علیه و آله درباره این که قرآن القائات شیاطین است باز مى‏گردد و با بیانى رسا و کوبنده مجددا به آنها پاسخ مى‏دهد.
مى‏گوید: «آیا به شما خبر بدهم شیاطین بر چه کسى نازل مى‏شوند»؟! (هَلْ أُنَبِّئُکُمْ عَلى‏ مَنْ تَنَزَّلُ الشَّیاطِینُ).


(آیه 222)- «آنها بر هر دروغگوى گنهکار نازل مى‏گردند»؟ (تَنَزَّلُ عَلى‏ کُلِّ أَفَّاکٍ أَثِیمٍ).


(آیه 223)- «شیاطین آنچه را مى‏شنوند (توأم با دروغهاى بسیار به دوستان خود) القاء مى‏کنند و اکثرشان دروغگو هستند» (یُلْقُونَ السَّمْعَ وَ أَکْثَرُهُمْ کاذِبُونَ).
کوتاه سخن این که القائات شیطانى، نشانه‏هاى روشنى دارد که با آن نشانه‏ها مى‏توان آن را باز شناخت، شیطان وجودى است ویرانگر و موذى و مخرب و القائات او در مسیر فساد و تخریب است و مشتریان او دروغگویان گنهکارند، هیچ یک از این امور بر قرآن و آورنده آن تطبیق نمى‏کند، و کمترین شباهتى با آن ندارد.


(آیه 224)- در این آیه به پاسخ یکى دیگر از تهمتهاى کفار به پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله که او را شاعر مى‏خواندند مى‏پردازد.
مى‏گوید: خط مشى پیامبر از خط شعرا جداست، شعرا در عالم خیال و پندار حرکت مى‏کنند و او در عالمى مملو از واقع بینى براى نظام بخشیدن به جهان انسانى.شعرا غالبا طالب عیش و نوشند، و در بند زلف و خال یار- مخصوصا شاعرانى که در آن عصر و در محیط حجاز مى‏زیستند چنانکه از نمونه اشعارشان پیداست.
و به همین دلیل «شعرا (کسانى هستند که) گمراهان از آنها پیروى مى‏کنند» (وَ الشُّعَراءُ یَتَّبِعُهُمُ الْغاوُونَ).


(آیه 225)- سپس به دنبال آن این جمله را اضافه مى‏کند: «آیا ندیدى که آنها در هر وادى سر گردانند»؟! (أَ لَمْ تَرَ أَنَّهُمْ فِی کُلِّ وادٍ یَهِیمُونَ).
آنها غرق پندارها و تشبیهات شاعرانه خویشتند، حتى هنگامى که قافیه‏ها آنها را به این سمت و آن سمت بکشاند، در هر وادى سرگردان مى‏شوند.
هنگامى که از کسى راضى و خشنود شوند او را با مدایح خود به اوج آسمانها مى‏برند، هر چند شیطان لعینى باشد! و هنگامى که از کسى برنجند چنان به هجو او مى‏پردازند که گویى مى‏خواهند او را به اسفل السافلین بکشانند، هر چند موجودى آسمانى و پاک باشد.


(آیه 226)- به علاوه شاعران معمولا مردان بزمند نه جنگاوران رزم، اهل سخنند نه عمل، لذا در این آیه اضافه مى‏کند: «و (آیا نمى‏بینى که) آنها سخنانى مى‏گویند که عمل نمى‏کنند» (وَ أَنَّهُمْ یَقُولُونَ ما لا یَفْعَلُونَ).
اما پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله سر تا پا عمل است، و حتى دشمنان او وى را به عزم راسخ و استقامت عجیبش و اهمیت دادن به جنبه‏هاى عملى مسائل مى‏ستایند شاعر کجا و پیامبر اسلام کجا؟


(آیه 227)- ولى از آنجا که در میان شاعران افراد پاک و هدفدارى پیدا مى‏شوند که اهل عمل و حقیقتند، و دعوت کننده به راستى و پاکى- هر چند از این قماش شاعران در آن محیط کمتر یافت مى‏شد- قرآن براى این که حق این هنرمندان با ایمان و تلاشگران صادق، ضایع نگردد، با یک استثنا صف آنها را از دیگران جدا کرده، مى‏گوید: «مگر کسانى که ایمان آورده و عمل صالح انجام داده‏اند» (إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ).شاعرانى که هدف آنها تنها شعر نیست، بلکه در شعر، هدفهاى الهى انسانى مى‏جویند، شاعرانى که غرق در اشعار نمى‏شوند و غافل از خدا، بلکه «خدا را بسیار یاد مى‏کنند» و اشعارشان مردم را به یاد خدا وا مى‏دارد (وَ ذَکَرُوا اللَّهَ کَثِیراً).
«و به هنگامى که مورد ستم قرار مى‏گیرند (از این ذوق خویش) براى دفاع از خویشتن (و مؤمنان) به پا مى‏خیزند» (وَ انْتَصَرُوا مِنْ بَعْدِ ما ظُلِمُوا).
و به این ترتیب چهار صفت براى این شاعران با هدف بیان کرده: «ایمان»، «عمل صالح» «بسیار به یاد خدا بودن» و «در برابر ستمها به پا خواستن و از نیروى شعر براى دفع آن کمک گرفتن».
و از آنجا که بیشتر آیات این سوره دلدارى به پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و مؤمنان اندک آن روز در برابر انبوه دشمنان است، و نیز از آنجا که بسیارى از آیات این سوره در مقام دفاع از پیامبر صلّى اللّه علیه و آله در برابر تهمتهاى ناروا نازل شده، سوره را با یک جمله پرمعنى و تهدیدآمیز به این دشمنان لجوج پایان داده، مى‏گوید: «آنها که ستم کردند به زودى مى‏دانند که بازگشتشان به کجاست» و سرنوشتشان چگونه است! (وَ سَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ).



درسهایی از سوره شریفه شعراء

9-ان ربک لهو العزیز الرحیم
5،6-انسان گام به گام و به تدریج منحرف شده و به انحطاط کشیده میشود.ابتدا به حق بی اعتنایی و از آن اعراض میکند .سپس آن را تکذیب و آنگاه حق و اهل ایمان را مورد تمسخر و استهزاء قرار میدهد.
7-مطالعه در زیباییهای هستی و در آفرینش و تولیدمثل موجودات، یکی از بهترین راههای خداشناسی است.
13-کارهای بزرگ نیاز به همراهی نیروهای همفکر دارد و بدون یاری دیگران،ممکن است کارهابه نتیجه مطلوب نرسد.
22-منت گذاردن بر مردم،یکی از ویژگیهای نظامهای استکباری و طاغوتی است.نظام الهی به دنبال خدمت به مردم و رفع مشکلات آنهاست،نه منت گذاری بر آنها!
24-اهل یقین هرگاه به آفرینش آسمانها و زمین و شگفتیهای آنها با دقت بنگرند،ربوبیت الهی را درک میکنند.
46-انسان موجودی مختار است.او این توانایی را دارد که به خطای خود پی ببرد و در یک لحظه مسیر خود را تغییر داده و برخلاف راهی که پیموده قدم بردارد.این در واقع از امتیازات انسان است.
50،51-مهم عاقبت کار است نه آغاز آن.ساحران که همه عمر خود را در گمراهی و انحراف بسر بردند،با دیدن معجزه موسی ایمان آورده وعاقبت به خیرشدند.برعکس چه بسا مسلمانانی که یک عمر نماز خواندند و روزه گرفتند،اما در پایان عمر بی ایمان از دنیا رفتند.
63-طبیعت و عوامل طبیعی همچون آب و خاک،با اراده خداوند،در اختیار بندگان خاص خدا قرارمیگیرد و مقهور آنها واقع میشود.
78-بعد از نعمت آفرینش ،نعمت هدایت ،بزرگترین هدیه الهی به بشر است.
80-دارو وسیله درمان است.اما تاثیر آن در رفع بیماری و شفا یافتن انسان از ناحیه خداوند میباشد.او بدن ما را به گونه ای آفریده که امکان دفع بیماری و ترمیم عضو بیمار را داشته باشیم.دارو را آفریده و علم داروشناسی نیز با عقلی که به انسان داده شده،شکل گرفته است.پس همه چیز از اوست.
82-به کارهای خوب و پسندیده خود تکیه نکنیم.هیچکس از لطف و بخشش الهی بی نیاز نیست.حتی پیامبران الهی نیز به لطف و مغفرت خداوند چشم دوخته اند نه به کارهای خود.
88-مال و فرزند که میتوانند در دنیا باعث مباهات و زمینه حل مشکلات باشند،در قیامت نمیتوانند مانع دفع عذاب خداوند گردند.
111-معیار حق و حقیقت را باید در خود جستجو کرد،نه کسانی که آن را پذیرفته اند.حرف حق را نباید به بهانه اینکه فلان گروه طرفدار آن هستند،رد کرد و نپذیرفت.
113-حساب افراد با خداست نه با ما و هر کس مسوول کارهای خود است نه کارهای دیگران.ما حق قضاوت درباره قیامت افراد نداریم.
151،152-بهره مندی از رفاه و ثروت،اگردر چارچوب عقل و وحی نباشد،موجب گسترش فساد در جهاد میگردد.
158-رضایت در کار دیگران،انسان را در پاداش با کیفر آنها شریک میسازد.حضرت علی(ع)میفرماید:چون عموم مردم به کار قاتل شتر راضی بودند،در کیفر نیز با او شریک شدند.
169-ماندن در محیط آلوده و فاسد جایز نیست و باید به فکر رهایی و نجات از چنین محیطی بود یا باید محیط را اصلاح کرد یا حداقل خود را از آن نجات داد.
173-طبیعت در اختیار قدرت الهی است.همان قدرتی که باران را از آسمان نازل میکند میتواند باران سنگ را نیز فروفرستد.
181 تا 183-کم فروشی یکی از منکرات بزرگ اقتصادی است و مخصوص پیمانه و ترازو نیست،بلکه همه مشاغل و مسوولیت های اجتماعی را در برمیگیرد.هرگونه کوتاهی در ادای حقوق دیگران نیز کم فروشی است.
201،202-به مهلت دادن خداوند مغرور نشویم،زیرا مرگ و عذاب الهی به صورت ناگهانی به سراغ انسان می آید.
207-رفاه دنیوی نه دلیلی بر لطف و عنایت الهی در دنیاست نه دلیلی بر تداوم دریافت الطاف در آخرت.
222-دروغ گویی،سرچشمه بسیاری از گناهان و خلاف کاری هاست و گوش دروازه ورود سخنان شیطانی به قلب انسان است.
227-خداوند در کمین ستمگران است.
83-رب هب لی حکما و الحقنی بالصالحین

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ دی ۹۴ ، ۲۳:۱۷
* مسافر
شنبه, ۵ دی ۱۳۹۴، ۱۱:۱۶ ب.ظ

375 . صفحه 375



پنجم دی :



نفیسه :



(آیه 183)-در آیات گذشته دیدیم حضرت شعیب (ع)،اصحاب ایکه را موعظه نموده و از آنان خواست اجناس را با وزنه صحیح وزن کرده و کم فروشی نکنند تا باعث خسارت دیگران نگردند.ایشان در ادامه میگوید:«و حق مردم را کم نگذارید» و بر اشیاء و اجناس مردم، عیب ننهید (وَ لا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْیاءَهُمْ).
«و در زمین تلاش براى فساد نکنید» (وَ لا تَعْثَوْا فِی الْأَرْضِ مُفْسِدِینَ).


(آیه 184)- سپس شعیب در آخرین دستورش در این بخش از سخن، بار دیگر آنها را به تقوا دعوت مى‏کند، و مى‏گوید: «و از خدایى بپرهیزید که شما و اقوام پیشین را آفرید» (وَ اتَّقُوا الَّذِی خَلَقَکُمْ وَ الْجِبِلَّةَ الْأَوَّلِینَ).
شما تنها قوم و جمعیتى نیستید که روى این زمین گام نهاده‏اید، قبل از شما پدرانتان و اقوام دیگر آمدند و رفتند، گذشته آنها، و آینده خویش را فراموش نکنید.


(آیه 185)- سرنوشت این قوم خیره سر! جمعیت ظالم و ستمگر که خود را در برابر حرفهاى منطقى شعیب بى‏دلیل دیدند براى این که به خودکامگى خود ادامه دهند، سیل تهمت و دروغ را متوجه او ساختند.
نخست همان برچسب همیشگى را که مجرمان و جباران به پیامبران مى‏زدند به او زدند و «گفتند: تو فقط از افسون شدگانى»! (قالُوا إِنَّما أَنْتَ مِنَ الْمُسَحَّرِینَ).


(آیه 186)- به علاوه «تو فقط بشرى هستى همچون ما» چه انتظارى دارى که ما پیرو تو شویم، اصلا چه فضیلت و برترى بر ما دارى؟ (وَ ما أَنْتَ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُنا).
«تنها گمانى که درباره تو داریم این است که از دروغگویانى»! (وَ إِنْ نَظُنُّکَ لَمِنَ الْکاذِبِینَ)


(آیه 187)- بعد از گفتن این سخنان ضد و نقیض که گاهى او را دروغگو و انسانى فرصت طلب که مى‏خواهد با این وسیله بر آنها برترى جوید، و گاه او را مجنون خواندند، آخرین سخنشان این بود که بسیارخوب «پس اگر راست مى‏گویی سنگهاى آسمانى را بر سر ما فرو ریز» و ما را به همان بلایى که به آن تهدیدمان مى‏کنى مبتلا ساز تا بدانى ما از این تهدیدها نمى‏ترسیم! (فَأَسْقِطْ عَلَیْنا کِسَفاً مِنَ السَّماءِ إِنْ کُنْتَ مِنَ الصَّادِقِینَ).


(آیه 188)- «شعیب» در برابر این سخنان ناموزون، و تعبیرات زشت و زننده، و تقاضاى عذاب الهى، تنها پاسخى که داد این بود «گفت: پروردگار من به اعمالى که شما انجام مى‏دهید آگاهتر است» (قالَ رَبِّی أَعْلَمُ بِما تَعْمَلُونَ).
و از میزان استحقاقتان با خبر است هر زمان شما را مستحق مجازات دید عذاب را نازل مى‏کند.


(آیه 189)- ولى به هرحال زمان پاکسازى صفحه زمین از این آلودگان فرا رسید، چنانکه قرآن مى‏گوید: «پس آنها شعیب را تکذیب کردند و به دنبال آن عذاب روز ابر سایه افکن آنها را فرو گرفت»! (فَکَذَّبُوهُ فَأَخَذَهُمْ عَذابُ یَوْمِ الظُّلَّةِ).
و «این عذاب، عذاب روز بزرگى بود» (إِنَّهُ کانَ عَذابَ یَوْمٍ عَظِیمٍ).
هفت روز، گرماى سوزانى سرزمین آنها را فراگرفت، و مطلقا نسیمى نمى‏وزید، ناگاه قطعه ابرى در آسمان ظاهر شد و نسیمى وزیدن گرفت، آنها از خانه‏هاى خود بیرون ریختند و از شدت ناراحتى به سایه ابر پناه بردند.
در این هنگام صاعقه‏اى مرگبار از ابر برخاست، صاعقه‏اى با صداى گوش خراش، و به دنبال آن آتش بر سر آنها فرو ریخت، و لرزه‏اى بر زمین افتاد، و همگى هلاک و نابود شدند.


(آیه 190)- در پایان این داستان همان را مى‏گوید که در پایان شش داستان گذشته از انبیاء بزرگ آمده بود.
مى‏فرماید: «در این سرگذشت (مردم سرزمین «ایکه» و دعوت پر مهر پیامبرشان شعیب، و لجاجتها و سرسختیها و تکذیبهاى آنان، و سرانجام نابودى این قوم ستمگر با صاعقه مرگبار) نشانه و درس عبرتى است» (إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً).
«اما اکثر آنها ایمان نیاوردند» (وَ ما کانَ أَکْثَرُهُمْ مُؤْمِنِینَ).


(آیه 191)- با این حال خداوند رحیم و مهربان به آنها مهلت کافى داد تا به خود آیند و خویشتن را اصلاح کنند، و هنگامى که مستوجب عذاب شدند با قدرت قهارش آنها را گرفت، آرى «پروردگار تو شکست‏ناپذیر و رحیم است» (وَ إِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ).
نکته: در پایان سرگذشت این هفت پیامبر بزرگ توجه به این نکته لازم است که سرگذشت این پیامبران در سوره‏هاى دیگرى از قرآن نیز آمده است، ولى در هیچ موردى چنین نیست که آغاز دعوت همه آنها هماهنگ، و پایان همه آنها نیز هماهنگ بیان شده باشد.
این هماهنگى قبل از هرچیز انعکاس «توحید» را در دعوت انبیا نشان مى‏دهد، که داراى برنامه واحدى بودند که آغاز و پایانش یکى بود.


(آیه 192)- عظمت قرآن در کتب پیشین: بعد از بیان هفت داستان از ماجراى انبیاى پیشین و درسهاى عبرت انگیزى که در تاریخ آنها نهفته بود بار دیگر قرآن به همان بحثى باز مى‏گردد که سوره با آن آغاز شده بود، بحث عظمت قرآن و حقانیت این کلام مبین الهى، مى‏گوید: «این از سوى پروردگار عالمیان نازل شده است» (وَ إِنَّهُ لَتَنْزِیلُ رَبِّ الْعالَمِینَ).


(آیه 193)- لذا اضافه مى‏کند: «آن را روح الامین (از سوى خداوند) نازل کرده است» (نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ).
اگر آن فرشته وحى آن را از سوى خداوند نیاورده بود، این چنین درخشان و پاک و خالى از آلودگى به خرافات و اباطیل نبود.


(آیه 194)- آرى این روح الامین قرآن را «بر قلب تو (از سوى پروردگار نازل کرد) تا از انذار کنندگان باشى» (عَلى‏ قَلْبِکَ لِتَکُونَ مِنَ الْمُنْذِرِینَ).
هدف بیان تاریخ گذشتگان به عنوان سرگرمى و داستانسرایى نبوده هدف ایجاد احساس مسؤولیت و بیدارى است، هدف تربیت و انسانسازى است.


(آیه 195)- و براى این که جاى هیچ گونه عذر و بهانه‏اى براى کسى باقى نماند آن را «به زبان عربى آشکار» نازل کرد (بِلِسانٍ عَرَبِیٍّ مُبِینٍ).
البته هدف تکیه روى زبان عرب نیست، بلکه روى صراحت قرآن و روشنایى مفاهیم آن است.


(آیه 196)- سپس به یکى دیگر از دلائل حقانیت قرآن اشاره کرده، مى‏گوید:
«وصف این کتاب در کتب پیشینیان نیز آمده است» و از ظهور آن در آینده بشارت داده‏اند (وَ إِنَّهُ لَفِی زُبُرِ الْأَوَّلِینَ).


(آیه 197)- لذا قرآن در اینجا اضافه مى‏کند: «آیا همین نشانه براى آنها کافى نیست که علماى بنى اسرائیل به خوبى از آن آگاهند»؟! (أَ وَ لَمْ یَکُنْ لَهُمْ آیَةً أَنْ یَعْلَمَهُ عُلَماءُ بَنِی إِسْرائِیلَ).
روشن است در محیطى که آن همه دانشمندان بنى اسرائیل وجود داشتند و با مشرکان کاملا محشور بودند ممکن نبود چنین سخنى را قرآن به گزاف درباره خودش بگوید، چرا که فورا از هر سو بانگ انکار برمى‏خاست، این خود نشان مى‏دهد که در محیط نزول آیات به قدرى این مسأله روشن بوده که جاى انکار نداشته است.


(آیه 198)- اگر قرآن بر عجم نازل شده بود ...! در اینجا نخست به یکى دیگر از بهانه‏هاى احتمالى کفار و پیشگیرى از آن پرداخته و بحثى را که در آیات گذشته درباره نزول قرآن به زبان عربى مبین آمده است تکمیل مى‏کند.
مى‏فرماید: «و اگر ما این قرآن را بر بعضى از مردم عجم (غیر عرب و غیر فصیح) نازل مى‏کردیم» ... (وَ لَوْ نَزَّلْناهُ عَلى‏ بَعْضِ الْأَعْجَمِینَ).


(آیه 199)- «و او این آیات را بر آنها مى‏خواند هرگز به وى ایمان نمى‏آوردند» (فَقَرَأَهُ عَلَیْهِمْ ما کانُوا بِهِ مُؤْمِنِینَ).
یعنى نژادپرستى و تعصبهاى قومى آنها به قدرى شدید است که اگر قرآن بر فردى غیر عرب نازل مى‏شد، امواج تعصبها مانع از پذیرش آن مى‏گردید، تازه حالا که بر مردى شریف از خانواده اصیل عربى، و با بیانى رسا و گویا، نازل شده، و در کتب آسمانى پیشین نیز بشارت آن آمده، و علماى بنى اسرائیل نیز به آن گواهى داده‏اند، بسیارى از آنها ایمان نمى‏آورند، چه رسد اگر پیامبرشان اصلا چنین شرایطى را نداشت.


(آیه 200)- سپس براى تأکید بیشتر مى‏افزاید: «اینگونه ما قرآن را در دلهاى مجرمان وارد مى‏کنیم» (کَذلِکَ سَلَکْناهُ فِی قُلُوبِ الْمُجْرِمِینَ).
با بیانى رسا، و با زبان مردى که از میان خودشان برخاسته است و با تمام شرایطى که پذیرش آن را سهل و آسان و مطبوع سازد ولى این دلهاى بیمار از پذیرش آن، امتناع مى‏کنند.


(آیه 201)- لذا مى‏فرماید: با این حال این قوم لجوج «به آن ایمان نمى‏آورند، تا عذاب دردناک را با چشم خود ببینند» (لا یُؤْمِنُونَ بِهِ حَتَّى یَرَوُا الْعَذابَ الْأَلِیمَ).


(آیه 202)- آرى آنها ایمان نمى‏آورند «تا عذاب الهى ناگهانى و بطور غافلگیرانه و در حالى که آنها توجه ندارند دامانشان را فرو گیرد» (فَیَأْتِیَهُمْ بَغْتَةً وَ هُمْ لا یَشْعُرُونَ).
بدون شک منظور از این عذاب الهى که آنها را ناگهانى فرو مى‏گیرد، عذابهاى دنیا و بلاهاى نابود کننده و مجازات «استیصال» است.


(آیه 203)- لذا به دنبال آن مى‏فرماید: در این حال آنها به خود مى‏آیند و از گذشته ننگین خود پشیمان، و از آینده وحشتناک خویش سخت نگران مى‏شوند و «مى‏گویند: آیا به ما مهلت داده مى‏شود» تا ایمان بیاوریم و گذشته خراب خود را آباد سازیم؟! (فَیَقُولُوا هَلْ نَحْنُ مُنْظَرُونَ). اما این تقاضا هرگز پذیرفته نخواهد شد.


(آیه 204)- تهمتى دیگر بر قرآن! از آنجا که آیات گذشته با این جمله ختم شد که مجرمان و گنهکاران، بعد از مشاهده عذاب الهى و هنگامى که در آستانه مرگ قرار مى‏گیرند، تقاضاى مهلت و بازگشت براى جبران مى‏کنند، در اینجا از دو راه به آنها پاسخ مى‏گوید.
نخست این که: «آیا براى عذاب ما عجله مى‏کنند» (أَ فَبِعَذابِنا یَسْتَعْجِلُونَ).



(آیه 205)- دیگر این که:«به ما خبر ده، اگر (باز هم) سالیانى آنها را از این زندگى بهره‏مند سازیم» ... (أَ فَرَأَیْتَ إِنْ مَتَّعْناهُمْ سِنِینَ).



(آیه 206)- «سپس عذابى که به آنها وعده داده شده به سراغشان بیاید» ...
(ثُمَّ جاءَهُمْ ما کانُوا یُوعَدُونَ).

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ دی ۹۴ ، ۲۳:۱۶
* مسافر
جمعه, ۴ دی ۱۳۹۴، ۱۱:۱۶ ب.ظ

374 . صفحه 375


چهارم دی :



نفیسه :



(آیه 160)- قوم ننگین و متجاوز! ششمین پیامبرى که گوشه‏اى از زندگى او و قوم گمراهش در این سوره آمده حضرت لوط (ع) است.
نخست مى‏گوید: «قوم لوط فرستادگان خدا را تکذیب کردند» (کَذَّبَتْ قَوْمُ لُوطٍ الْمُرْسَلِینَ).


(آیه 161)- سپس اشاره‏اى به دعوت حضرت لوط مى‏کند که هماهنگ با کیفیت دعوت دیگر پیامبران گذشته است مى‏گوید: «در آن هنگام که برادرشان لوط به آنها گفت: آیا تقوا پیشه نمى‏کنید»؟! (إِذْ قالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ لُوطٌ أَ لا تَتَّقُونَ).


(آیه 162)- لحن گفتار او و دلسوزى عمیق و فوق‏العاده‏اش نشان مى‏داد که همچون یک برادر سخن مى‏گوید.
سپس افزود: «من براى شما رسول امینى هستم» (إِنِّی لَکُمْ رَسُولٌ أَمِینٌ).
آیا تاکنون خیانتى از من دیده‏اید؟ و از این به بعد نیز نسبت به وحى الهى و رساندن پیام پروردگار شما قطعا رعایت امانت را خواهم کرد.


(آیه 163)- «اکنون (که چنین است) پرهیزکارى پیشه کنید، و از خدا بترسید و مرا اطاعت نمایید» که رهبر راه سعادت شما هستم (فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُونِ).


(آیه 164)- فکر نکنید این دعوت، وسیله‏اى براى آب و نان است و یک هدف مادى را تعقیب مى‏کند، نه، «من کمترین پاداشى در برابر این دعوت از شما نمى‏خواهم، اجر و پاداشم تنها بر پروردگار عالمیان است» (وَ ما أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِیَ إِلَّا عَلى‏ رَبِّ الْعالَمِینَ).


(آیه 165)- سپس به انتقاد از اعمال ناشایست و بخشى از انحرافات اخلاقى آنها مى‏پردازد و از آنجا که مهمترین نقطه انحراف آنها، انحراف جنسى و هم جنس گرایى بود روى همین مسأله تکیه کرد و چنین گفت: «آیا شما در میان جهانیان به سراغ جنس ذکور مى‏روید»؟! (أَ تَأْتُونَ الذُّکْرانَ مِنَ الْعالَمِینَ).
یعنى با این که خداوند این همه افراد از جنس مخالف براى شما آفریده و مى‏توانید با ازدواج صحیح و سالم با آنان زندگى پاک و آرام بخشى داشته باشید، این نعمت پاک و طبیعى خدا را رها کرده، و خود را به چنین کار پست و ننگینى آلوده ساخته‏اید!


(آیه 166)- سپس افزود: «و همسرانى را که پروردگار براى شما آفریده است رها مى‏کنید»؟ (وَ تَذَرُونَ ما خَلَقَ لَکُمْ رَبُّکُمْ مِنْ أَزْواجِکُمْ).
«بلکه شما قوم تجاوزگرى هستید»! (بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ عادُونَ).
هرگز نیاز طبیعى، اعم از روحى و جسمى شما را به این کار انحرافى نکشانده است، بلکه تجاوز و طغیان است که دامانتان را به چنین ننگى آلوده کرده.


(آیه 167)- سرانجام قوم لوط: قوم لوط که سرگرم باده شهوت و غرور بودند به جاى این که اندرزهاى این رهبر الهى را با جان و دل پذیرا شوند، و خود را از منجلابى که در آن غوطه‏ور بودند رهایى بخشند به مبارزه با او برخاستند، و «گفتند: اى لوط! (بس است، خاموش باش) اگر از این سخنان خوددارى نکنى از اخراج شوندگان (این شهر و دیار) خواهى بود» (قالُوا لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ یا لُوطُ لَتَکُونَنَّ مِنَ الْمُخْرَجِینَ).
کار مردم گمراه و آلوده به جایى مى‏رسد که پاکى و تقوا در میان آنها بزرگترین عیب است، و ناپاکى و آلودگى افتخار! از این آیه استفاده مى‏شود که این جمعیت فاسد، گروهى از افراد پاک را که مزاحم اعمال زشت خود مى‏دیدند، قبلا از شهر و آبادى خود بیرون رانده بودند.


(آیه 168)- اما لوط بى‏آنکه به تهدیدهاى آنها اعتنا کند به سخنان خود ادامه داد و "گفت: من دشمن اعمال شما هستم" (قالَ إِنِّی لِعَمَلِکُمْ مِنَ الْقالِینَ).
یعنى من به اعتراضهاى خودم همچنان ادامه خواهم داد، هر کارى از دست شما ساخته است انجام دهید، من در راه خدا و مبارزه با زشتیها از این تهدیدها پروا ندارم!


(آیه 169)- سرانجام آن همه اندرزها و نصیحتها اثر نگذارد، فساد سراسر جامعه آنها را به لجنزار متعفنى مبدل ساخت، اتمام حجت به اندازه کافى شد.
رسالت لوط (ع) به آخر رسیده است.
در مقام نیایش و تقاضا به پیشگاه خداوند بر آمده چنین عرض کرد:
«پروردگارا! من و خاندانم را از آنچه اینها انجام مى‏دهند رهایى بخش» (رَبِّ نَجِّنِی وَ أَهْلِی مِمَّا یَعْمَلُونَ).


(آیه 170)- خداوند این دعا را اجابت کرد، چنانکه مى‏فرماید: «ما لوط و خاندانش را همگى نجات دادیم» (فَنَجَّیْناهُ وَ أَهْلَهُ أَجْمَعِینَ).


(آیه 171)- «جز پیرزنى که در میان آن گروه گمراه باقى ماند» (إِلَّا عَجُوزاً فِی الْغابِرِینَ).
این پیرزن کسى جز همسر لوط نبود که هرگز به لوط ایمان نیاورد.


(آیه 172)- آرى خداوند، لوط و مؤمنان اندک را با او نجات داد، آنها شبانه به فرمان خدا از دیار آلودگان رخت سفر بربستند، و آنها را که غرق فساد و ننگ بودند به حال خود رها ساختند، در آغاز صبح، فرمان عذاب الهى فرا رسید، زلزله وحشتناکى سرزمین آنها را بکلى زیر و رو کرد.
چنانکه قرآن در اینجا در یک جمله کوتاه مى‏فرماید: «سپس ما آن جمعیت را هلاک و نابود کردیم» (ثُمَّ دَمَّرْنَا الْآخَرِینَ).


(آیه 173)- «و بارانى بر آنها فرستادیم» (وَ أَمْطَرْنا عَلَیْهِمْ مَطَراً).
اما چه بارانى، بارانى از سنگ که حتى ویرانه‏هاى آنها را از نظرها محو کرد! «چه باران بدى بود باران انذار شدگان» (فَساءَ مَطَرُ الْمُنْذَرِینَ).
بارانهاى معمولى حیاتبخش است و زنده کننده، اما این باران، وحشتناک و نابود کننده بود و ویرانگر.
از آیه 82 سوره هود استفاده مى‏شود که نخست شهرهاى قوم لوط زیر و رو شدند، سپس بارانى از سنگریزه متراکم بر آنها فرود آمد.


(آیه 174)- باز در پایان این ماجرا به همان دو جمله‏اى مى‏رسیم که در پایان ماجراهاى مشابهش در این سوره درباره پنج پیامبر بزرگ دیگر آمده است، مى‏فرماید: «در این (ماجراى قوم لوط سرنوشت شوم آنها) آیتى است (إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً).
«اما بیشترشان مؤمن نبودند» (وَ ما کانَ أَکْثَرُهُمْ مُؤْمِنِینَ).


(آیه 175)- «و پروردگار تو عزیز و رحیم است» (وَ إِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ).
چه رحمتى از این برتر که اقوامى چنین آلوده را فورا مجازات نمى‏کند و به آنها مهلت کافى براى هدایت و تجدید نظر مى‏دهد.
و نیز چه رحمتى از این برتر که مجازاتش خشک و تر را با هم نمى‏سوزاند حتى اگر یک خانواده با ایمان در میان هزاران هزار خانواده آلوده باشد آنها را نجات مى‏بخشد.
و چه عزت و قدرتى از این بالاتر که در یک چشم بر هم زدن چنان دیار آلودگان را زیر و رو مى‏کند که اثرى از آن باقى نمى‏ماند.


(آیه 176)- «شعیب» و اصحاب «ایکه»! این هفتمین و آخرین حلقه از داستانهاى پیامبران است که در این سوره آمده، و آن داستان پیامبر بزرگ خدا «شعیب» و قوم سرکش اوست.
این پیامبر در سرزمین «مدین» (شهرى در جنوب شامات) و «ایکه» (آبادى معروفى نزدیک مدین) زندگى داشت.
نخست مى‏گوید: «اصحاب ایکه رسولان (خدا) را تکذیب کردند» (کَذَّبَ أَصْحابُ الْأَیْکَةِ الْمُرْسَلِینَ).


(آیه 177)- سپس به شرح این اجمال پرداخته، مى‏گوید: «هنگامى که شعیب به آنها گفت: آیا تقوا را پیشه نمى‏کنید»؟ (إِذْ قالَ لَهُمْ شُعَیْبٌ أَ لا تَتَّقُونَ).
در حقیقت دعوت شعیب از همان نقطه شروع شد که سایر پیامبران شروع مى‏کردند دعوت به تقوا و پرهیزگارى که ریشه و خمیر مایه همه برنامه‏هاى اصلاحى و دگرگونیهاى اخلاقى و اجتماعى است.


(آیه 178)- سپس افزود: «من براى شما رسول امینى هستم» (إِنِّی لَکُمْ رَسُولٌ أَمِینٌ).


(آیه 179)- «پس تقوا را پیشه کنید و از خدا بپرهیزید و مرا اطاعت نمایید» که اطاعتم اطاعت اوست (فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُونِ).


(آیه 180)- این را نیز بدانید که «من در برابر این دعوت از شما اجر و پاداشى نمى‏طلبم تنها اجر و مزد من بر پروردگار عالمیان است» (وَ ما أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِیَ إِلَّا عَلى‏ رَبِّ الْعالَمِینَ).


(آیه 181)- «شعیب» نیز مانند سایر پیامبرانى که گوشه‏اى از تاریخشان در این سوره قبلا آمده است بعد از دعوت کلى خود به تقوا و اطاعت فرمان خدا، در بخش دوم از تعلیماتش روى انحرافات اخلاقى و اجتماعى آن محیط انگشت گذارد، و آن را زیر نقد کشید و از آنجا که مهمترین انحراف این قوم مرفه نابسامانیهاى اقتصادى، و ظلم فاحش و حق کشى و استثمار بود، بیش از همه روى این مسائل تکیه کرد.
نخست مى‏گوید: «حق پیمانه را ادا کنید» و کم فروشى نکنید (أَوْفُوا الْکَیْلَ).
«و دیگران را به خسارت نیفکنید» (وَ لا تَکُونُوا مِنَ الْمُخْسِرِینَ).

(آیه 182)- «و با ترازوى صحیح، وزن کنید» (وَ زِنُوا بِالْقِسْطاسِ الْمُسْتَقِیمِ).

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ دی ۹۴ ، ۲۳:۱۶
* مسافر
پنجشنبه, ۳ دی ۱۳۹۴، ۱۱:۱۶ ب.ظ

373 . صفحه 374


سوم دی :


نفیسه :




(آیه 137)- در آیه قبل دیدیم قوم عاد به هود پیامبر گفتند چه انذارمان کنی چه نکنی برای ما فرقی ندارد.حال این آیه از زبان آنها ادامه میدهد:اما آنچه را تو به ما ایراد مى‏کنى جاى ایراد نیست «این همان روش (و افسانه‏هاى) پیشینیان است» (إِنْ هذا إِلَّا خُلُقُ الْأَوَّلِینَ).


(آیه 138)- و برخلاف گفته تو «و ما هرگز مجازات نخواهیم شد» نه در این جهان و نه در جهان دیگر! (وَ ما نَحْنُ بِمُعَذَّبِینَ).


(آیه 139)- و به دنبال این سخن، قرآن سرنوشت دردناک این قوم را چنین بیان مى‏کند: «آنها هود را تکذیب کردند، پس ما هم نابودشان کردیم» (فَکَذَّبُوهُ فَأَهْلَکْناهُمْ).
و در پایان این ماجرا همان دو جمله پرمحتواى عبرت‏انگیزى را مى‏گوید که در پایان داستان نوح و ابراهیم و موسى بیان شد.
مى‏فرماید: «در این سرگذشت، آیه و نشانه روشنى است (از قدرت خدا، از استقامت پیامبران، و از سرانجام شومى که دامنگیر سرکشان و جباران گردید) ولى با این همه باز بیشتر آنها ایمان نیاوردند» (إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً وَ ما کانَ أَکْثَرُهُمْ مُؤْمِنِینَ).


(آیه 140)- «و پروردگار تو قدرتمند و شکست‏ناپذیر، و رحیم و مهربان است» (وَ إِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ).
به اندازه کافى مدارا مى‏کند، فرصت مى‏دهد، دلائل روشن براى هدایت گمراهان ارائه مى‏کند، اما به هنگام مجازات چنان محکم مى‏گیرد که مجال فرار براى احدى باقى نمى‏ماند!


(آیه 141)- پنجمین بخش از داستان انبیا که در این سوره آمده، سرگذشت فشرده و کوتاهى از قوم «ثمود» و پیامبرشان «صالح» است که در سرزمینى به نام «وادى القرى» میان «مدینه» و «شام» زندگى مرفهى داشتند.
سرآغاز این داستان کاملا شبیه داستان «قوم عاد» و «نوح» است، و نشان مى‏دهد چگونه تاریخ تکرار مى‏گردد، مى‏فرماید: «قوم ثمود رسولان خدا را تکذیب کردند» (کَذَّبَتْ ثَمُودُ الْمُرْسَلِینَ).


(آیه 142)- و بعد از ذکر این اجمال به تفصیل پرداخته، مى‏گوید: «در آن هنگام که برادر دلسوزشان صالح به آنها گفت: آیا پرهیزکارى پیشه نمى‏کنید»؟! (إِذْ قالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ صالِحٌ أَ لا تَتَّقُونَ).


(آیه 143)- سپس براى معرفى خویش مى‏گوید: «من براى شما فرستاده‏اى امینم، (إِنِّی لَکُمْ رَسُولٌ أَمِینٌ) و سوابق من در میان شما شاهد گویاى این مدعاست.


(آیه 144)- «بنابراین تقوا پیشه کنید و از خدا بترسید و مرا اطاعت کنید» که جز رضاى خدا و خیر و سعادت شما چیزى براى من مطرح نیست (فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُونِ).


(آیه 145)- و به همین دلیل «من مزد و پاداشى در برابر این دعوت از شما نمى‏طلبم» و چشم داشتى از شما ندارم (وَ ما أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ).
من براى دیگرى کارى مى‏کنم و پاداشم بر اوست، آرى «اجر و پاداش من تنها بر پروردگار عالمیان است» (إِنْ أَجْرِیَ إِلَّا عَلى‏ رَبِّ الْعالَمِینَ).


(آیه 146)- سپس در بخش دیگرى انگشت روى نقطه‏هاى حساس و قابل انتقاد زندگى آنها گذارده، و آنان را در یک محاکمه وجدانى محکوم مى‏کند.
مى‏گوید: «آیا شما تصور مى‏کنید همیشه در نهایت امنیت در نعمتهایى که اینجاست مى‏مانید» (أَ تُتْرَکُونَ فِی ما هاهُنا آمِنِینَ).
آیا چنین مى‏پندارید که این زندگى مادى و غفلت‏زا جاودانى است، و دست مرگ و انتقام و کیفر گریبانتان را نخواهد گرفت؟!


(آیه 147)- سپس با استفاده از روش اجمال و تفصیل جمله سربسته گذشته خود را چنین تشریح مى‏کند، مى‏گوید: شما گمان مى‏کنید «در این باغها و چشمه‏ها» ... (فِی جَنَّاتٍ وَ عُیُونٍ).


(آیه 148)- «و در این زراعتها و نخلها که میوه‏هاى شیرین و شاداب و رسیده دارند» براى همیشه خواهید ماند؟ (وَ زُرُوعٍ وَ نَخْلٍ طَلْعُها هَضِیمٌ).


(آیه 149)- سپس به خانه‏هاى محکم و مرفّه آنها پرداخته، مى‏گوید: «و شما از کوهها خانه‏هایى مى‏تراشید و در آن به عیش و نوش مى‏پردازید» (وَ تَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبالِ بُیُوتاً فارِهِینَ).


(آیه 150)- حضرت صالح بعد از ذکر این انتقادها به بخش سوم از سخنانش پرداخته، و به آنها هشدار مى‏دهد: «پس از مخالفت فرمان خدا بپرهیزید و مرا اطاعت کنید» (فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُونِ).


(آیه 151)- «و فرمان مسرفان را اطاعت نکنید»(وَ لا تُطِیعُوا أَمْرَ الْمُسْرِفِینَ).


(آیه 152)- «همانها که در زمین فساد مى‏کنند و هرگز اصلاح نمى‏کنند» (الَّذِینَ یُفْسِدُونَ فِی الْأَرْضِ وَ لا یُصْلِحُونَ).
«اسراف» همان تجاوز از حدّ قانون آفرینش و قانون تشریع است و در یک نظام صحیح هرگونه تجاوز از حد موجب فساد و از هم گسیختگى مى‏شود، و به تعبیر دیگر سرچشمه فساد، اسراف است و نتیجه اسراف فساد.


(آیه 153)- لجاجت و سرسختى قوم صالح: در آیات گذشته منطق مستدل و خیر خواهانه صالح را در برابر قوم گمراه شنیدید، اکنون در اینجا، منطق قوم را در برابر او بشنوید.
آنها «گفتند: اى صالح! تو مسحور شده‏اى و عقل خود را از دست داده‏اى» لذا سخنان ناموزونى مى‏گویى! (قالُوا إِنَّما أَنْتَ مِنَ الْمُسَحَّرِینَ).


(آیه 154)- از این گذشته «تو فقط بشرى همچون مایى» (ما أَنْتَ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُنا). و هیچ عقلى اجازه نمى‏دهد از انسانى همچون خودمان اطاعت کنیم! «اگر راست مى‏گویى آیت و نشانه‏اى بیاور» تا ما به تو ایمان بیاوریم (فَأْتِ بِآیَةٍ إِنْ کُنْتَ مِنَ الصَّادِقِینَ).


(آیه 155)- به هر حال این گروه سرکش، نه به خاطر حق طلبى که به خاطر بهانه جویى تقاضاى معجزه کردند، و باید به آنها اتمام حجت مى‏شد، لذا صالح به دستور خداوند «گفت: این ناقه‏اى است که براى او سهمى از آب قریه است، و براى شما سهم روز معینى» (قالَ هذِهِ ناقَةٌ لَها شِرْبٌ وَ لَکُمْ شِرْبُ یَوْمٍ مَعْلُومٍ).
این «ناقه» یک شتر عادى و معمولى نبوده است و بطرز معجزآسایى از دل کوه برآمد، و از ویژگیهاى آن این بود که یک روز آب آبادى را به خود تخصیص مى‏داد و مى‏نوشید.


(آیه 156)- به هرحال صالح مأمور بود که به آنها اعلام کند این شتر عجیب و خارق العاده را که نشانه‏اى از قدرت بى‏پایان خداست به حال خود رها کنند، و دستور داد: «کمترین آزارى به آن نرسانید که (اگر چنین کنید) عذاب روز عظیم شما را فرو خواهد گرفت» (وَ لا تَمَسُّوها بِسُوءٍ فَیَأْخُذَکُمْ عَذابُ یَوْمٍ عَظِیمٍ).


(آیه 157)- البته قوم سرکشى که حاضر به بیدارى فریب خوردگان نبودند و آگاهى مردم را مزاحم منافع خود مى‏دانستند، توطئه از میان بردن ناقه را طرح کردند و «سرانجام بر آن (ناقه) حمله نموده (و با یک یا چند ضربه) آن را از پا در آوردند، و سپس از کرده خود پشیمان شدند» چرا که عذاب الهى را در چند قدمى خود احساس مى‏کردند (فَعَقَرُوها فَأَصْبَحُوا نادِمِینَ).


(آیه 158)- چون طغیانگرى آنها از حد گذشت و عملا نشان دادند که آماده پذیرش حق نیستند اراده خدا بر این قرار گرفت که زمین را از لوث وجودشان پاک کند «در این هنگام عذاب الهى آنها را فرو گرفت» (فَأَخَذَهُمُ الْعَذابُ).
قرآن در پایان این ماجرا همان مى‏گوید که در پایان ماجراى قوم هود و نوح و ابراهیم بیان کرد، مى‏فرماید: «در این سرگذشت (قوم صالح و آن همه پایمردى و تحمل این پیامبر بزرگ و آن منطق شیوا، و نیز سرسختى و لجاجت و مخالفت آن سیه رویان با معجزه بیدارگر و سرنوشت شومى که به آن گرفتار شدند) آیت و درس عبرتى است، اما اکثر آنها ایمان نیاوردند» (إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً وَ ما کانَ أَکْثَرُهُمْ مُؤْمِنِینَ).


(آیه 159)- آرى هیچ کس نمى‏تواند بر قدرت خدا چیره شود همان گونه که این قدرت عظیم مانع رحمت او نسبت به دوستان و حتى نسبت به دشمنان نیست «و پروردگار تو عزیز و رحیم است» (وَ إِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ).



..................................................................................................

 

مباحثه آیات سوال برانگیز :

 



مریم:



فقط یه سوال : این آیه "🌿🌿" انَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً وَ ما کانَ أَکْثَرُهُمْ مُؤْمِنِینَ).""🌿🌿 که در آخر هر بخش از داستان ها اومده... منظور از🌿🌿ما کانَ أَکْثَرُهُمْ مُؤْمِنِینَ🌿🌿 افراد همون قوم هست و اشاره به این داره که توی فرستادن پیامبرشون آیاتی بود ولی اونها ایمان نیاوردند... یا اینکه منظور افراد زمان پیامبر(ص) و افراد بعدی هستن که با شنیدن این داستان ها و دیدن ایات بسیاری ایمان نمی آورند؟؟؟؟ واگه منظور اولی هست چرا در پایان سرنوشتشون این رو میگه؟؟؟ یعنی میخواد بگه دلیل عذاب الهی این بود که ایمان نیاوردند برای همین عذابشون کردیم؟؟؟؟



نفیسه :



در تفسیر المیزان برای این سوره در پایان داستان حضرت موسی آمده :از ظاهر سیاق آیه و همچنین سیاق داستانهاى آینده برمى آید که مورد اشاره در (ذلک) مجموع جزئیاتى است که قرآن کریم از داستان موسى (علیه السلام) از ابتداى بعثتش و دعوت فرعون و فرعونیان و نجات دادن بنى اسرائیل و غرق فرعون و لشکرش نقل کرده که در همه اینها آیت و حجتى است که بر توحید خداى تعالى و یگانگى اش در ربوبیت و صدق رسالت موسى،دلالت مى کند و هرکس که در این آیت تفکر کند به این نتایج مى رسد.
(و ما کان اکثرهم مؤمنین ) - یعنى : ولى بیشتر اینان که داستانشان را آوردیم ایمان آور نبودند، با اینکه آیت ما واضح الدلاله بود.
بنابراین، اینکه بعد از ذکر هر یک از داستانهایى که در این سوره آورده مى فرماید: (و ما کان اکثرهم مؤمنین ) در حقیقت به منزله نتیجه گیرى و تطبیق شاهد بر مطلبى است که برایش شاهد آورده، گویا بعد از هر یک از داستانها که ایراد کرده فرموده است : این بود داستان این قوم که آیت خداى تعالى را متضمن بود، ولى بیشتر آن قوم ایمان آور نبودند، همچنان که بیشتر قوم تو اى محمد(صلى اللّه علیه و آله) ایمان آور نیستند، پس دیگر این قدر اندوهناک مباش و غم ایشان را مخور، زیرا بشر تا بوده اینچنین بوده است، هر امتى که ما رسولى برایش فرستادیم تا به سوى توحید ربوبیت دعوتشان کند، چنین بوده اند که بیشترشان ایمان نمى آوردند.
بعضى از مفسرین گفته اند: (ضمیر در (اکثرهم ) به قوم رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) و مردم معاصرش بر مى گردد، و معناى آیه این است که در این داستان که ما از موسى (علیه السلام) و قومش نقل کردیم آیتى است روشن، و لیکن بیشتر قوم تو ایمان آور بدان نیستند. ولى این تفسیر خالى از بعد نیست و به نظر مى رسد که از معناى آیه دور باشد).

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ دی ۹۴ ، ۲۳:۱۶
* مسافر
چهارشنبه, ۲ دی ۱۳۹۴، ۱۱:۱۵ ب.ظ

372 . صفحه 372


دوم دی :


نفیسه :


(آیه 84)- حضرت ابراهیم بعد از این دو تقاضا(از خداوند میخواهد به وی حکمت عنایت کند و او را به صالحان ملحق نماید)، درخواست مهم دیگرى با این عبارت مى‏کند: «خداوندا! براى من در میان امتهاى آینده لسان صدق و ذکر خیر قرار ده» (وَ اجْعَلْ لِی لِسانَ صِدْقٍ فِی الْآخِرِینَ).
آن چنان کن که یاد من در خاطره‏ها بماند و خط و برنامه من در میان آیندگان ادامه یابد، «اسوه» و الگویى باشم که به من اقتدا کنند، و پایه گذار مکتبى باشم که به وسیله آن راه تو را بیاموزند، و در خط تو حرکت کنند.


(آیه 85)- سپس افق دید خود را از این دنیا برگرفته و متوجه سراى جاودانه آخرت مى‏کند و به دعاى چهارمى پرداخته، مى‏گوید: «خداوندا! مرا از وارثان بهشت پرنعمت قرار ده» (وَ اجْعَلْنِی مِنْ وَرَثَةِ جَنَّةِ النَّعِیمِ).
بهشتى که نعمتهاى معنوى و مادى در آن موج مى‏زند، نعمتهایى که نه زوالى دارد، و نه ملالى، نعمتهایى که براى ما حتى قابل درک نیست!


(آیه 86)- در پنجمین دعا نظرش را متوجه عموى گمراهش کرده و طبق وعده‏اى که قبلا به او داده بود که من براى تو استغفار مى‏کنم چنین مى‏گوید:
خداوند! «پدرم [- عمویم‏] را بیامرز که او از گمراهان بود» (وَ اغْفِرْ لِأَبِی إِنَّهُ کانَ مِنَ الضَّالِّینَ).


(آیه 87)- سرانجام ششمین و آخرین دعاى خود را که آن هم پیرامون روز بازپسین است این چنین به پیشگاه خدا عرضه مى‏دارد: خداوندا! «مرا در روزى که (مردم) برانگیخته مى‏شوند رسوا مکن» (وَ لا تُخْزِنِی یَوْمَ یُبْعَثُونَ).
این تعبیر از ناحیه ابراهیم (ع)، علاوه بر این که درس و سرمشقى است براى دیگران، نشانه نهایت احساس مسؤولیت و اعتماد بر لطف پروردگار است.


(آیه 88)- در آیه قبل اشاره کوتاهى به روز قیامت و مسأله معاد بود در اینجا ترسیم جامعى از چگونگى روز رستاخیز ضمن چندین آیه بیان شده، و مهمترین متاعى که در آن بازار خریدار دارد و همچنین سرنوشت مؤمنان و کافران و گمراهان و لشکر شیطان بازگو شده است.
نخست مى‏گوید: روز رستاخیز «روزى است که هیچ مال و فرزندانى سودى نمى‏دهد» (یَوْمَ لا یَنْفَعُ مالٌ وَ لا بَنُونَ).
در حقیقت این دو سرمایه مهم زندگى دنیا، اموال و نیروهاى انسانى در آنجا کمترین نتیجه‏اى براى صاحبانش نخواهد داشت.
بدیهى است منظور مال و فرزندانى نیست که در طریق جلب رضاى خدا به کار گرفته شده باشند.


(آیه 89)- سپس به عنوان استثناء بر این سخن مى‏افزاید: «مگر کسى که به حضور خدا بیاید در حالى که قلب سلیم (سالم از هرگونه شرک و کفر و آلودگى به گناه) داشته باشد» (إِلَّا مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ).
چه تعبیر جامع و جالبى؟ تعبیرى که هم ایمان خالص و نیت پاک در آن وجود دارد، و هم هرگونه عمل صالح، چرا که چنین قلب پاکى، ثمره‏اى جز عمل پاک نخواهد داشت.


(آیه 90)- سپس به شرح بهشت و دوزخ پرداخته چنین مى‏گوید: در آن هنگام «بهشت به پرهیزکاران نزدیک مى‏گردد» (وَ أُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ لِلْمُتَّقِینَ).


(آیه 91)- «و دوزخ براى گمراهان آشکار مى‏شود» (وَ بُرِّزَتِ الْجَحِیمُ لِلْغاوِینَ).
این در حقیقت قبل از ورود آنها به بهشت و دوزخ است که هریک از این دو گروه منظره جایگاه خود را از نزدیک مى‏بینند: مؤمنان مسرور و گمراهان وحشت زده مى‏شوند، و این نخستین برنامه‏هاى پاداش و کیفر آنهاست.


(آیه 92)- سپس به گفتگوهاى سرزنش بار و عتاب‏آمیزى که در این هنگام با این گروه گمراه مى‏شود پرداخته چنین مى‏گوید: «و به آنها گفته مى‏شود: کجا هستند معبودهایى را که پیوسته عبادت مى‏کردید»؟ (وَ قِیلَ لَهُمْ أَیْنَ ما کُنْتُمْ تَعْبُدُونَ).


(آیه 93)- «معبودهایى غیر از خدا» (مِنْ دُونِ اللَّهِ).
«آیا آنها (در برابر این شداید و سختیها که اکنون با آن روبرو هستید) شما را یارى مى‏کنند»؟! (هَلْ یَنْصُرُونَکُمْ).
یا مى‏توانند کسى را به یارى شما دعوت کنند، و «یا کسى به یارى خود آنها مى‏آید»؟ (أَوْ یَنْتَصِرُونَ).
ولى آنها جوابى در برابر این سؤال ندارند و کسى هم چنین انتظارى از آنها ندارد.


(آیه 94)- «در آن هنگام همه آن معبودان با عابدان گمراه به دوزخ افکنده مى‏شوند» (فَکُبْکِبُوا فِیها هُمْ وَ الْغاوُونَ).


(آیه 95)- «و همچنین لشکریان ابلیس عموما» (وَ جُنُودُ إِبْلِیسَ أَجْمَعُونَ).در حقیقت این سه گروه، بتها، و پرستش کنندگان بتها، و لشکریان شیطان که دلالان این گناه و انحراف بودند، همگى در دوزخ جمع مى‏شوند، اما با این صورت که آنها را یکى پس از دیگرى آن مى‏افکنند.


(آیه 96)- ولى سخن به اینجا پایان نمى‏گیرد بلکه به دنبال آن صحنه‏اى از نزاع و جدال این سه گروه دوزخى را مجسم مى‏سازد:
«آنها در جهنم به مخاصمه و جدال پرداخته، مى‏گویند» (قالُوا وَ هُمْ فِیها یَخْتَصِمُونَ).


(آیه 97)- آرى! عابدان گمراه مى‏گویند: «به خدا سوگند ما در گمراهى آشکارى بودیم» (تَاللَّهِ إِنْ کُنَّا لَفِی ضَلالٍ مُبِینٍ).


(آیه 98)- «زیرا شما معبودان دروغین را با پروردگار عالمیان برابر مى‏پنداشتیم»! (إِذْ نُسَوِّیکُمْ بِرَبِّ الْعالَمِینَ).


(آیه 99)- «اما هیچ کس ما را گمراه نکرد مگر مجرمان» (وَ ما أَضَلَّنا إِلَّا الْمُجْرِمُونَ).
همان مجرمانى که رؤساى جامعه ما بودند و براى حفظ منافع خویش ما را به این راه کشاندند و بدبخت کردند.


(آیه 100)- ولى افسوس که امروز «شفاعت کنندگانى براى ما وجود ندارد» (فَما لَنا مِنْ شافِعِینَ).


(آیه 101)- «و نه دوست گرم و پرمحبتى» که بتواند ما را یارى کند (وَ لا صَدِیقٍ حَمِیمٍ).
خلاصه نه معبودان به شفاعت ما مى‏پردازند، آن چنانکه ما در دنیا مى‏پنداشتیم، و نه دوستان قدرت یارى ما را دارند.


(آیه 102)- اما به زودى متوجه این واقعیت مى‏شوند که نه تأسف در آنجا سودى دارد و نه آنجا دار عمل و جبران است، از این رو، آرزوى بازگشت به دنیا مى‏کنند و مى‏گویند: «اى کاش بار دیگر (به دنیا) باز گردیم و از مؤمنان باشیم» (فَلَوْ أَنَّ لَنا کَرَّةً فَنَکُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ).


(آیه 103)- سرانجام در پایان این بخش از سرگذشت ابراهیم همان دو آیه تکان دهنده را که در پایان داستان موسى و فرعون آمده بود و در پایان داستان انبیاء دیگر نیز در همین سوره خواهد آمد، تکرار مى‏فرماید: «در این ماجرا نشانه بزرگى است (بر عظمت و قدرت خدا و سرانجام دردناک گمراهان و پیروزى مؤمنان) اما بیشترشان مؤمن نبودند» (إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً وَ ما کانَ أَکْثَرُهُمْ مُؤْمِنِینَ).


(آیه 104)- «و پروردگار تو پیروز و شکست‏ناپذیر و رحیم و مهربان است» (وَ إِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ).
تکرار این جمله‏ها دلدارى مؤثرى است براى پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و مؤمنان اندک در آن روز، و همچنین اقلیتهاى مؤمن در هر عصر و زمان تا از اکثریت گمراه وحشت نکنند و به عزّت و رحمت الهى دلگرم باشند و هم تهدیدى است براى گمراهان و اشاره‏اى است به این که اگر مهلتى به آنها داده مى‏شود، نه از جهت ضعف است بلکه به خاطر رحمت است.


(آیه 105)- قرآن بعد از پایان ماجراى ابراهیم سخن از قوم نوح به عنوان یک ماجراى آموزنده دیگر به میان مى‏آورد.
نخست مى‏گوید: «قوم نوح، رسولان را تکذیب کردند»(کَذَّبَتْ قَوْمُ نُوحٍ الْمُرْسَلِینَ).
چرا که همه پیامبران از نظر اصول یکى بودند و تکذیب نوح تکذیب همه رسولان محسوب مى‏شد.


(آیه 106)- سپس به این فراز از زندگى او که شبیه فرازهایى است که در گذشته از ابراهیم و موسى نقل شد اشاره کرده، مى‏گوید: به خاطر بیاور «هنگامى را که برادرشان نوح به آنها گفت: آیا پرهیزکارى پیشه نمى‏کنید» (إِذْ قالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ نُوحٌ أَ لا تَتَّقُونَ).
تعبیر به «برادر» تعبیرى است که نهایت پیوند محبت‏آمیز را براساس مساوات و برابرى مشخص مى‏کند و به همه رهبران راه حق الهام مى‏بخشد که باید در دعوت خود نهایت محبت و صمیمیت توأم با دورى از هرگونه تفوق طلبى را رعایت کنند،تا دلهاى رمیده جذب آیین حق گردد.


(آیه 107)- پس از دعوت به تقوا که خمیرمایه هرگونه هدایت و نجات است اضافه مى‏کند: «من براى شما فرستاده امینى هستم» (إِنِّی لَکُمْ رَسُولٌ أَمِینٌ).


(آیه 108)- «تقواى الهى پیشه کنید و مرا اطاعت نمایید» که اطاعت من اطاعت خداست (فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُونِ).


(آیه 109)- دگربار نوح به دلیل دیگرى بر حقانیت خود، تمسک مى‏جوید، دلیلى که زبان بهانه جویان را کوتاه مى‏سازد، مى‏گوید: «و من از شما در برابر این دعوتم مزدى نمى‏طلبم» (وَ ما أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ).
«اجر و پاداش من تنها بر پروردگار عالمیان است» (إِنْ أَجْرِیَ إِلَّا عَلى‏ رَبِّ الْعالَمِینَ).


(آیه 110)- باز به دنبال این جمله همان جمله‏اى را مى‏گوید که بعد از تأکید بر رسالت و امانت خویش بیان کرده بود، مى‏گوید: «پس تقواى الهى پیشه کنید و مرا اطاعت نمایید» (فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُونِ).

(آیه 111)- اما مشرکان لجوج و مستکبران خیره سر هنگامى که راههاى بهانه‏جویى را به روى خود مسدود دیدند، به این مسأله چسبیدند و «گفتند: آیا ما به تو ایمان بیاوریم در حالى که افراد پست و بى‏ارزش از تو پیروى کرده‏اند»؟! (قالُوا أَ نُؤْمِنُ لَکَ وَ اتَّبَعَکَ الْأَرْذَلُونَ).
درست است آنها در این تشخیص صائب بودند که پیشوا را باید از طریق پیروان شناخت، ولى اشتباه بزرگشان این بود که آنها مفهوم و معیار شخصیت را گم کرده بودند، آنها معیار سنجش ارزشها را مال و ثروت، لباس و خانه و مرکب زیبا و گران قیمت قرار داده بودند، و از پاکى و تقوا و حق جویى و صفات عالى انسانیت که در طبقات کم درآمد بسیار بود و در اشراف بسیار کم، غافل بودند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ دی ۹۴ ، ۲۳:۱۵
* مسافر