373 . صفحه 374
سوم دی :
نفیسه :
(آیه 137)- در آیه قبل دیدیم قوم عاد به هود پیامبر گفتند چه انذارمان کنی چه نکنی برای ما فرقی ندارد.حال این آیه از زبان آنها ادامه میدهد:اما آنچه را تو به ما ایراد مىکنى جاى ایراد نیست «این همان روش (و افسانههاى) پیشینیان است» (إِنْ هذا إِلَّا خُلُقُ الْأَوَّلِینَ).
(آیه 138)- و برخلاف گفته تو «و ما هرگز مجازات نخواهیم شد» نه در این جهان و نه در جهان دیگر! (وَ ما نَحْنُ بِمُعَذَّبِینَ).
(آیه 139)- و به دنبال این سخن، قرآن سرنوشت دردناک این قوم را چنین بیان مىکند: «آنها هود را تکذیب کردند، پس ما هم نابودشان کردیم» (فَکَذَّبُوهُ فَأَهْلَکْناهُمْ).
و در پایان این ماجرا همان دو جمله پرمحتواى عبرتانگیزى را مىگوید که در پایان داستان نوح و ابراهیم و موسى بیان شد.
مىفرماید: «در این سرگذشت، آیه و نشانه روشنى است (از قدرت خدا، از استقامت پیامبران، و از سرانجام شومى که دامنگیر سرکشان و جباران گردید) ولى با این همه باز بیشتر آنها ایمان نیاوردند» (إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً وَ ما کانَ أَکْثَرُهُمْ مُؤْمِنِینَ).
(آیه 140)- «و پروردگار تو قدرتمند و شکستناپذیر، و رحیم و مهربان است» (وَ إِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ).
به اندازه کافى مدارا مىکند، فرصت مىدهد، دلائل روشن براى هدایت گمراهان ارائه مىکند، اما به هنگام مجازات چنان محکم مىگیرد که مجال فرار براى احدى باقى نمىماند!
(آیه 141)- پنجمین بخش از داستان انبیا که در این سوره آمده، سرگذشت فشرده و کوتاهى از قوم «ثمود» و پیامبرشان «صالح» است که در سرزمینى به نام «وادى القرى» میان «مدینه» و «شام» زندگى مرفهى داشتند.
سرآغاز این داستان کاملا شبیه داستان «قوم عاد» و «نوح» است، و نشان مىدهد چگونه تاریخ تکرار مىگردد، مىفرماید: «قوم ثمود رسولان خدا را تکذیب کردند» (کَذَّبَتْ ثَمُودُ الْمُرْسَلِینَ).
(آیه 142)- و بعد از ذکر این اجمال به تفصیل پرداخته، مىگوید: «در آن هنگام که برادر دلسوزشان صالح به آنها گفت: آیا پرهیزکارى پیشه نمىکنید»؟! (إِذْ قالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ صالِحٌ أَ لا تَتَّقُونَ).
(آیه 143)- سپس براى معرفى خویش مىگوید: «من براى شما فرستادهاى امینم، (إِنِّی لَکُمْ رَسُولٌ أَمِینٌ) و سوابق من در میان شما شاهد گویاى این مدعاست.
(آیه 144)- «بنابراین تقوا پیشه کنید و از خدا بترسید و مرا اطاعت کنید» که جز رضاى خدا و خیر و سعادت شما چیزى براى من مطرح نیست (فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُونِ).
(آیه 145)- و به همین دلیل «من مزد و پاداشى در برابر این دعوت از شما نمىطلبم» و چشم داشتى از شما ندارم (وَ ما أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ).
من براى دیگرى کارى مىکنم و پاداشم بر اوست، آرى «اجر و پاداش من تنها بر پروردگار عالمیان است» (إِنْ أَجْرِیَ إِلَّا عَلى رَبِّ الْعالَمِینَ).
(آیه 146)- سپس در بخش دیگرى انگشت روى نقطههاى حساس و قابل انتقاد زندگى آنها گذارده، و آنان را در یک محاکمه وجدانى محکوم مىکند.
مىگوید: «آیا شما تصور مىکنید همیشه در نهایت امنیت در نعمتهایى که اینجاست مىمانید» (أَ تُتْرَکُونَ فِی ما هاهُنا آمِنِینَ).
آیا چنین مىپندارید که این زندگى مادى و غفلتزا جاودانى است، و دست مرگ و انتقام و کیفر گریبانتان را نخواهد گرفت؟!
(آیه 147)- سپس با استفاده از روش اجمال و تفصیل جمله سربسته گذشته خود را چنین تشریح مىکند، مىگوید: شما گمان مىکنید «در این باغها و چشمهها» ... (فِی جَنَّاتٍ وَ عُیُونٍ).
(آیه 148)- «و در این زراعتها و نخلها که میوههاى شیرین و شاداب و رسیده دارند» براى همیشه خواهید ماند؟ (وَ زُرُوعٍ وَ نَخْلٍ طَلْعُها هَضِیمٌ).
(آیه 149)- سپس به خانههاى محکم و مرفّه آنها پرداخته، مىگوید: «و شما از کوهها خانههایى مىتراشید و در آن به عیش و نوش مىپردازید» (وَ تَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبالِ بُیُوتاً فارِهِینَ).
(آیه 150)- حضرت صالح بعد از ذکر این انتقادها به بخش سوم از سخنانش پرداخته، و به آنها هشدار مىدهد: «پس از مخالفت فرمان خدا بپرهیزید و مرا اطاعت کنید» (فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُونِ).
(آیه 151)- «و فرمان مسرفان را اطاعت نکنید»(وَ لا تُطِیعُوا أَمْرَ الْمُسْرِفِینَ).
(آیه 152)- «همانها که در زمین فساد مىکنند و هرگز اصلاح نمىکنند» (الَّذِینَ یُفْسِدُونَ فِی الْأَرْضِ وَ لا یُصْلِحُونَ).
«اسراف» همان تجاوز از حدّ قانون آفرینش و قانون تشریع است و در یک نظام صحیح هرگونه تجاوز از حد موجب فساد و از هم گسیختگى مىشود، و به تعبیر دیگر سرچشمه فساد، اسراف است و نتیجه اسراف فساد.
(آیه 153)- لجاجت و سرسختى قوم صالح: در آیات گذشته منطق مستدل و خیر خواهانه صالح را در برابر قوم گمراه شنیدید، اکنون در اینجا، منطق قوم را در برابر او بشنوید.
آنها «گفتند: اى صالح! تو مسحور شدهاى و عقل خود را از دست دادهاى» لذا سخنان ناموزونى مىگویى! (قالُوا إِنَّما أَنْتَ مِنَ الْمُسَحَّرِینَ).
(آیه 154)- از این گذشته «تو فقط بشرى همچون مایى» (ما أَنْتَ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُنا). و هیچ عقلى اجازه نمىدهد از انسانى همچون خودمان اطاعت کنیم! «اگر راست مىگویى آیت و نشانهاى بیاور» تا ما به تو ایمان بیاوریم (فَأْتِ بِآیَةٍ إِنْ کُنْتَ مِنَ الصَّادِقِینَ).
(آیه 155)- به هر حال این گروه سرکش، نه به خاطر حق طلبى که به خاطر بهانه جویى تقاضاى معجزه کردند، و باید به آنها اتمام حجت مىشد، لذا صالح به دستور خداوند «گفت: این ناقهاى است که براى او سهمى از آب قریه است، و براى شما سهم روز معینى» (قالَ هذِهِ ناقَةٌ لَها شِرْبٌ وَ لَکُمْ شِرْبُ یَوْمٍ مَعْلُومٍ).
این «ناقه» یک شتر عادى و معمولى نبوده است و بطرز معجزآسایى از دل کوه برآمد، و از ویژگیهاى آن این بود که یک روز آب آبادى را به خود تخصیص مىداد و مىنوشید.
(آیه 156)- به هرحال صالح مأمور بود که به آنها اعلام کند این شتر عجیب و خارق العاده را که نشانهاى از قدرت بىپایان خداست به حال خود رها کنند، و دستور داد: «کمترین آزارى به آن نرسانید که (اگر چنین کنید) عذاب روز عظیم شما را فرو خواهد گرفت» (وَ لا تَمَسُّوها بِسُوءٍ فَیَأْخُذَکُمْ عَذابُ یَوْمٍ عَظِیمٍ).
(آیه 157)- البته قوم سرکشى که حاضر به بیدارى فریب خوردگان نبودند و آگاهى مردم را مزاحم منافع خود مىدانستند، توطئه از میان بردن ناقه را طرح کردند و «سرانجام بر آن (ناقه) حمله نموده (و با یک یا چند ضربه) آن را از پا در آوردند، و سپس از کرده خود پشیمان شدند» چرا که عذاب الهى را در چند قدمى خود احساس مىکردند (فَعَقَرُوها فَأَصْبَحُوا نادِمِینَ).
(آیه 158)- چون طغیانگرى آنها از حد گذشت و عملا نشان دادند که آماده پذیرش حق نیستند اراده خدا بر این قرار گرفت که زمین را از لوث وجودشان پاک کند «در این هنگام عذاب الهى آنها را فرو گرفت» (فَأَخَذَهُمُ الْعَذابُ).
قرآن در پایان این ماجرا همان مىگوید که در پایان ماجراى قوم هود و نوح و ابراهیم بیان کرد، مىفرماید: «در این سرگذشت (قوم صالح و آن همه پایمردى و تحمل این پیامبر بزرگ و آن منطق شیوا، و نیز سرسختى و لجاجت و مخالفت آن سیه رویان با معجزه بیدارگر و سرنوشت شومى که به آن گرفتار شدند) آیت و درس عبرتى است، اما اکثر آنها ایمان نیاوردند» (إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً وَ ما کانَ أَکْثَرُهُمْ مُؤْمِنِینَ).
(آیه 159)- آرى هیچ کس نمىتواند بر قدرت خدا چیره شود همان گونه که این قدرت عظیم مانع رحمت او نسبت به دوستان و حتى نسبت به دشمنان نیست «و پروردگار تو عزیز و رحیم است» (وَ إِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ).
..................................................................................................
مباحثه آیات سوال برانگیز :
مریم:
فقط یه سوال : این آیه "🌿🌿" انَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً وَ ما کانَ أَکْثَرُهُمْ مُؤْمِنِینَ).""🌿🌿 که در آخر هر بخش از داستان ها اومده... منظور از🌿🌿ما کانَ أَکْثَرُهُمْ مُؤْمِنِینَ🌿🌿 افراد همون قوم هست و اشاره به این داره که توی فرستادن پیامبرشون آیاتی بود ولی اونها ایمان نیاوردند... یا اینکه منظور افراد زمان پیامبر(ص) و افراد بعدی هستن که با شنیدن این داستان ها و دیدن ایات بسیاری ایمان نمی آورند؟؟؟؟ واگه منظور اولی هست چرا در پایان سرنوشتشون این رو میگه؟؟؟ یعنی میخواد بگه دلیل عذاب الهی این بود که ایمان نیاوردند برای همین عذابشون کردیم؟؟؟؟
نفیسه :
در تفسیر المیزان برای این سوره در پایان داستان حضرت موسی آمده :از ظاهر سیاق آیه و همچنین سیاق داستانهاى آینده برمى آید که مورد اشاره در (ذلک) مجموع جزئیاتى است که قرآن کریم از داستان موسى (علیه السلام) از ابتداى بعثتش و دعوت فرعون و فرعونیان و نجات دادن بنى اسرائیل و غرق فرعون و لشکرش نقل کرده که در همه اینها آیت و حجتى است که بر توحید خداى تعالى و یگانگى اش در ربوبیت و صدق رسالت موسى،دلالت مى کند و هرکس که در این آیت تفکر کند به این نتایج مى رسد.
(و ما کان اکثرهم مؤمنین ) - یعنى : ولى بیشتر اینان که داستانشان را آوردیم ایمان آور نبودند، با اینکه آیت ما واضح الدلاله بود.
بنابراین، اینکه بعد از ذکر هر یک از داستانهایى که در این سوره آورده مى فرماید: (و ما کان اکثرهم مؤمنین ) در حقیقت به منزله نتیجه گیرى و تطبیق شاهد بر مطلبى است که برایش شاهد آورده، گویا بعد از هر یک از داستانها که ایراد کرده فرموده است : این بود داستان این قوم که آیت خداى تعالى را متضمن بود، ولى بیشتر آن قوم ایمان آور نبودند، همچنان که بیشتر قوم تو اى محمد(صلى اللّه علیه و آله) ایمان آور نیستند، پس دیگر این قدر اندوهناک مباش و غم ایشان را مخور، زیرا بشر تا بوده اینچنین بوده است، هر امتى که ما رسولى برایش فرستادیم تا به سوى توحید ربوبیت دعوتشان کند، چنین بوده اند که بیشترشان ایمان نمى آوردند.
بعضى از مفسرین گفته اند: (ضمیر در (اکثرهم ) به قوم رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) و مردم معاصرش بر مى گردد، و معناى آیه این است که در این داستان که ما از موسى (علیه السلام) و قومش نقل کردیم آیتى است روشن، و لیکن بیشتر قوم تو ایمان آور بدان نیستند. ولى این تفسیر خالى از بعد نیست و به نظر مى رسد که از معناى آیه دور باشد).