قرآن; کتاب زندگی...کتابی برای هدایت

إِنَّ هَذَا الْقُرْآنَ یِهْدِی لِلَّتِی هِیَ أَقْوَمُ
مشخصات بلاگ
قرآن; کتاب زندگی...کتابی برای هدایت

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
وَقَالَ الرَّسُولُ یَا رَبِّ إِنَّ قَوْمِی اتَّخَذُوا هَذَا الْقُرْآنَ مَهْجُورًا (30 فرقان )
و پیامبر گفت پروردگارا قوم من این قرآن را رها کردند

در تاریخ 93/09/27 تصمیم گرفتیم با گروهی از دوستان روزانه یه صفحه قرآن بخونیم
و هر کس توی هر صفحه ای نکته ای براش جالب بود ، یا چیزی در موردش می دونست ، یا تفسیری در مورد اون صفحه خونده بود رو با یقیه به اشتراک بذاره
اینجا رو هم بنا کردیم برای اینکه اگه خواستیم یه روزی مروری به مطالب بکنیم برامون ساده تر باشه
و یا اگه دوستی وسطای راه بهمون پیوست بتونه مطالب قبلی رو مرور کنه
شایدم یه زمانی بچه هامون خواستن بدونن فهم مادراشون از قرآن چه جوری بوده
هر چند امیدواریم که به زودی حضرت مهدی علیه السلام ظهور کنن و ما و بچه هامون قرآن رو همونجور بفهمیم که باید
الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم

آخرین مطالب

۱۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «سوره شعراء» ثبت شده است

سه شنبه, ۱۵ دی ۱۳۹۴، ۰۷:۰۹ ق.ظ

385 . صفحه 385



(آیه 89)- در آیات گذشته سخنى از اعمال بندگان و آگاهى خداوند نسبت به آن در میان بود و در این آیه سخن از پاداش عمل و ایمنى آنها از فزع روز قیامت است.مى‏فرماید: «کسانى که حسنه و کار نیکى انجام دهند پاداشى بهتر از آن خواهند داشت و آنها از وحشت در آن روز در امان خواهند بود» (مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَیْرٌ مِنْها وَ هُمْ مِنْ فَزَعٍ یَوْمَئِذٍ آمِنُونَ).
«حسنه» در اینجا مفهوم وسیعى دارد که همه اعمال نیک را در برمى‏گیرد، از جمله ایمان به خدا و پیامبر اسلام و ولایت ائمه علیهم السّلام که در رأس هر کار نیک قرار دارد و مانع از آن نیست که اعمال صالح دیگر نیز در آیه جمع باشد.



(آیه 90)- سپس به نقطه مقابل این گروه پرداخته، مى‏گوید: «و کسانى که «سیئه» و کار بدى انجام دهند به رو در آتش افکنده مى‏شوند»! (وَ مَنْ جاءَ بِالسَّیِّئَةِ فَکُبَّتْ وُجُوهُهُمْ فِی النَّارِ).
و جز این توقعى نمى‏توانند داشته باشند «آیا جزایى جز آنچه عمل مى‏کردید خواهید داشت»؟! (هَلْ تُجْزَوْنَ إِلَّا ما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ).
آنها هنگامى که مواجه با حق مى‏شدند، صورت خود را بر مى‏گرداندند و با همان صورت از گناه استقبال مى‏کردند اکنون باید گرفتار چنین مجازاتى شوند.



(آیه 91)- آخرین مأموریت پیامبر صلّى اللّه علیه و آله در سه آیه آخر این سوره، روى سخن را به پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله کرده و حقایقى را بازگو مى‏کند که در واقع بیانگر این واقعیت است که به آنها بگو: من وظایف خودم را انجام مى‏دهم، چه شما مشرکان لجوج ایمان بیاورید و چه نیاورید.
نخست مى‏فرماید: «من مأمورم پروردگار این شهر (مقدّس مکّه) را عبادت کنم»! (إِنَّما أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ رَبَّ هذِهِ الْبَلْدَةِ).
این شهر مقدّسى که تمام افتخار شما و موجودیتتان در آن خلاصه مى‏شود، شهر مقدسى که خدا آن را با برکاتش به شما ارزانى داشته ولى شما به جاى شکر نعمتش، کفران مى‏کنید.
آرى! من مأمورم «پروردگارى را (عبادت کنم) که این شهر را حرمت نهاده» (الَّذِی حَرَّمَها).
اما تصور نکنید که فقط این سرزمین ملک خداست بلکه «همه چیز (در عالم هستى) به او تعلق دارد» (وَ لَهُ کُلُّ شَیْ‏ءٍ).
و دومین دستور که به من داده شده این است: «و من مأمورم که از مسلمین باشم» تسلیم مطلق در برابر فرمان پروردگار و نه غیر او (وَ أُمِرْتُ أَنْ أَکُونَ مِنَ الْمُسْلِمِینَ).
و به این ترتیب دو مأموریت اصلى خود را که «پرستش خداوند یگانه» و «تسلیم مطلق در برابر فرمان» اوست بیان مى‏دارد.


(آیه 92)- سپس ابزار وصول به این دو هدف را چنین بیان مى‏کند: «و (من مأمورم) قرآن را تلاوت کنم» (وَ أَنْ أَتْلُوَا الْقُرْآنَ).
از فروغ آن شعله گیرم، و از چشمه آب حیاتبخش جرعه‏ها بنوشم، و در همه برنامه‏ها بر راهنمایى آن تکیه کنم، آرى این وسیله من است! و به دنبال آن اضافه مى‏کند: تصور نکنید ایمان آوردن شما سودى به حال من و یا از آن بالاتر سودى براى خداوند بزرگ دارد، نه «پس هرکس هدایت شود براى خود هدایت مى‏یابد» (فَمَنِ اهْتَدى‏ فَإِنَّما یَهْتَدِی لِنَفْسِهِ).
و تمام منافع هدایت چه در این جهان و چه در جهان دیگر عائد خود او مى‏شود.
«و هرکس گمراه شود» (وزر و وبالش به گردن خود اوست) بگو: من فقط از انذارکنندگان و بیم دهندگانم و عواقب شوم آن دامن مرا نمى‏گیرد» (وَ مَنْ ضَلَّ فَقُلْ إِنَّما أَنَا مِنَ الْمُنْذِرِینَ).



(آیه 93)- و سرانجام در آخرین آیه به پیامبر دستور مى‏دهد که خدا را در برابر این همه نعمتهاى بزرگ مخصوصا نعمت هدایت، حمد و ستایش کن مى‏فرماید: «بگو: حمد و ستایش مخصوص ذات خداست» (وَ قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ).
این حمد و ستایش هم به نعمت قرآن باز مى‏گردد، هم هدایت الهى و هم مى‏تواند مقدمه‏اى براى جمله بعد باشد که مى‏گوید: «به زودى آیاتش را به شما نشان مى‏دهد تا آن را بشناسید» (سَیُرِیکُمْ آیاتِهِ فَتَعْرِفُونَها).
این تعبیر اشاره به آن است که با گذشت زمان و پیشرفت علم و دانش و خرد آدمى، هر روز پرده از آیات جدید و اسرار تازه‏اى از عالم هستى برداشته مى‏شود، و روز به روز به عظمت قدرت و عمق حکمت پروردگار آشناتر مى‏شوید، و این ارائه آیات هرگز قطع نمى‏شود و در طول عمر بشر همچنان ادامه دارد.
اما اگر با این همه، باز راه خلاف و انحراف بپیمایید، بدانید: «پروردگار شما هرگز از کارهایى که انجام مى‏دهید غافل نیست» (وَ ما رَبُّکَ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ).
و اگر کیفر شما را تأخیر مى‏اندازد به خاطر لطفش به بندگان است.



درسهایی از سوره شریفه نمل


26-الله لا اله الا هو رب العرش العظیم
1،2-از امتیازات قران،مکتوب بودن،روشنگربودن،هدایت کردن و بشارت دادن است.
4-اگر قیامت را باور کنیم،از بسیاری از کارهایی که در نزد ما زیبا جلوه میکند دست برمیداریم.در آن صورت براساس تعالیم الهی عمل کرده و ارزش غیر الهی را نمیپذیریم.دیگر برهنگی را نشانه تمدن و اسراف و تجمل گرایی را معیار شخصیت نمیدانیم.همچنین از نگاه ما معیار حق و باطل ،منافع شخصی یا ملی نخواهد بود.
12-نظام طبیعت،مخلوق خداست و آنچه را او اراده کند،محقق میشود،گرچه امری خارق العاده و متفاوت از جریان عادی طبیعت باشد.
14-مرتبه ایمان،بالاتر از علم ویقین است.چه بسا انسان در دل،حقیقتی را باور دارد و حقانیت آن را درک میکند،اما باز انکار کرده و حاضر نیست در برابر حق تسلیم شود.ایمان تسلیم بودن در برابر حق است.
19-شکر نعمت خدا،تنها با زبان نیست.استفاده صحیح از نعمتها،کارهای نیک و شایسته و خدمت به بندگان خدا،نیز شکر الهی است.
23،24-برخورداری از نعمتهای الهی،به تنهایی نشانه خوبی یا بدی افراد نیست.سلیمان و بلقیس هر دو از امکانات فراوان برخوردار بودند،اما یکی پیامبر خدا بود و یکی حاکم کافر.
25-هدف شیطان از زیبا جلوه دادن بدی ها در نزد مردم،این است که آنها در برابر آفریدگار جهان سجده نکنند،در حالیکه سجده در برابر خداوند یگانه عالم،مظهر خداپرستی است.
39،40-انسان میتواند با استفاده از دانش الهی بر طبیعت و قوانین آن حاکم  شود و آنگونه که میخواهد در طبیعت تصرف نماید.
44-روح ایمان تسلیم شدن در برابر پروردگار جهانیان است .همانگونه که ملکه سبا در پایان کار اعلام کرد که در برابر خداوند تسلیم شده است.
51-سنت الهی ،پیروزی حق بر باطل است.البته باطل جولان میدهد،حتی ممکن است به برخی از موفقیتهای ظاهری نیز دست یابد.اما اینها پایدار نیست،زیرا امری باطل بوده و پایه و اساسی ندارد و در واقع نابودشدنی است.
62-از راههای شناخت خدا توجه به یک قدرت نجات بخش در بن بستهای سخت زندگی است.
63-پدیده های منظم و مرتبط طبیعی،در زمین و آسمان بهترین گواه وجود برنامه ای مشخص و معین درنظام هستی است و چنین کار بزرگی جز از آفریدگار جهان برنمی آید.
65-هیچکس به غیر از خداوند از غیب خبر ندارد،حتی پیامبران.
66-کسانی که در وقوع قیامت شک دارند،به تعبیر قرآن نابینایند.زیرا با دیدن و تفکر در نشانه های این دنیا میتوان قیامت را اثبات کرد.
69-سیر و سفر در زمین و مشاهده آثار برجا مانده از عذاب دنیوی مجرمان،عامل بازدارنده بسیار مفیدی از گناهان میتواند باشد و انسان را به یقین برساند.
72،73-فضل خداوند ایجاب میکند که در نزول عذابش عجله نکند،اگر چه که اکثر مردم قدر نمیدانند و شکرگذار نیستند.
89-تنها کارنیک و حسنات میتوانند وحشت و هول روز رستاخیز را از ما دور کنند.
62-امن یجیب المضطر اذا دعاء و یکشف السوء







سوره قصص بیست و هشتمین سوره قرآن کریم است.
این سوره در «مکّه» نازل شده و 88 آیه دارد.
محتواى سوره:
این سوره در شرایطى که مؤمنین در چنگال دشمنان نیرومندى گرفتار بودند، دشمنانى که هم از نظر جمعیت و تعداد، و هم قدرت و قوت بر آنها برترى داشتند، نازل شده است. این اقلیت مسلمان، چنان تحت فشار آن اکثریت بودند، که جمعى از آینده اسلام بیمناک و نگران به نظر مى‏رسیدند.
از آنجا که این حالت شباهت زیادى به وضع بنى اسرائیل در چنگال فرعونیان داشت، بخشى از محتواى این سوره را داستان «موسى» و «بنى اسرائیل» و «فرعونیان» تشکیل مى‏دهد، بخشى که در حدود نیمى از آیات این سوره را در برمى‏گیرد.
و مخصوصا در آغازش نوید حکومت حق و عدالت را براى مستضعفین و بشارت در هم شکستن شوکت ظالمان را بازگو مى‏کند، بشارتى آرام بخش و قدرت آفرین.
بخش دیگرى از این سوره داستان «قارون» آن مرد ثروتمند مستکبر را که تکیه بر علم و ثروت خود داشت بازگو مى‏کند که بر اثر غرور، سرنوشتى همچون سرنوشت فرعون پیدا کرد او در آب فرو رفت و این در خاک.
و میان این دو بخش درسهاى زنده و ارزنده‏اى از توحید و معاد، و اهمیت قرآن، و وضع حال مشرکان در قیامت، و مسأله هدایت و ضلالت، و پاسخ به بهانه جوییهاى افراد ضعیف، آمده است که در حقیقت نتیجه‏اى است از بخش اول و مقدمه‏اى است براى بخش دوم.
فضیلت تلاوت سوره:
در حدیثى از پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله مى‏خوانیم: «کسى که سوره قصص را بخواند به تعداد هریک از کسانى که موسى را تصدیق یا تکذیب کردند ده حسنه به او داده خواهد شد، و فرشته‏اى در آسمانها و زمین نیست مگر این که روز قیامت گواهى بر صدق او مى‏دهد».
بدیهى است این همه اجر و پاداش از آن کسانى است که این سوره را مى‏خوانند و مى‏اندیشند و برنامه عمل خویش قرار مى‏دهند.




(آیه 1)- «طا، سین، میم» (طسم). این چهاردهمین بار است که با «حروف مقطعه» در آغاز سوره‏هاى قرآن رو به رو مى‏شویم، مخصوصا «طسم» سومین و آخرین بار است.
در مورد «طسم» از روایات متعددى برمى‏آید که این حروف علامتهاى اختصارى از صفات خدا، و یا مکانهاى مقدسى مى‏باشد، اما در عین حال مانع از آن تفسیر معروف که بارها بر روى آن تأکید کرده‏ایم نخواهد بود که خداوند مى‏خواهد این حقیقت را بر همه روشن سازد که این کتاب بزرگ آسمانى که سرچشمه انقلابى بزرگ در تاریخ بشر گردید و برنامه کامل زندگى سعادتبخش انسانها را در بردارد از وسیله ساده‏اى همچون حروف «الفباء» تشکیل یافته که هر کودکى مى‏تواند به آن تلفظ کند، این نهایت عظمت است که آن چنان محصول فوق‏العاده با اهمیتى را از چنین مواد ساده‏اى ایجاد کند که همگان آن را در اختیار دارند.


(آیه 2)- و شاید به همین دلیل بلافاصله بعد از این حروف مقطعه سخن از عظمت قرآن به میان آورده، مى‏گوید: «این (آیات با عظمت) آیات کتاب مبین (قرآن) است» (تِلْکَ آیاتُ الْکِتابِ الْمُبِینِ). کتابى که هم خود روشن است و هم روشنگر راه سعادت انسانها.




(آیه 3)- قرآن بعد از ذکر این مقدمه کوتاه وارد بیان سرگذشت «موسى» و فرعون شده، مى‏گوید: «ما به حق بر تو (بخشى) از داستان موسى و فرعون را مى‏خوانیم براى گروهى که ایمان مى‏آورند» (نَتْلُوا عَلَیْکَ مِنْ نَبَإِ مُوسى‏ وَ فِرْعَوْنَ بِالْحَقِّ لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ).
آرى! هدف اصلى از این آیات مؤمنانند و این تلاوت به خاطر آنها و براى آنها صورت گرفته، مؤمنانى که مى‏توانند از آن الهام گیرند و راه خود را به سوى هدف در میان انبوه مشکلات بگشایند.



(آیه 4)- سپس به تفصیل آن پرداخته، مى‏گوید: «فرعون (استکبار و سلطه‏گرى و) برترى جویى در زمین کرد» (إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِی الْأَرْضِ).
او بنده ضعیفى بود که بر اثر جهل و نادانى شخصیت خود را گم کرد و تا آنجا پیشرفت که دعوى خدایى نمود.
به هرحال او براى تقویت پایه‏هاى استکبار خود به چند جنایت بزرگ دست زد.
نخست: «اهل آن [سرزمین‏] را به گروههاى مختلفى تقسیم نمود» (وَ جَعَلَ أَهْلَها شِیَعاً).
چرا که حکومت یک اقلیت ناچیز بر یک اکثریت بزرگ جز با برنامه «تفرقه بینداز و حکومت کن» امکان‏پذیر نیست! آنها همیشه از «توحید کلمه» و «کلمه توحید» وحشت داشته و دارند، آنها از پیوستگى صفوف مردم به شدت مى‏ترسند.
آرى! فرعون مخصوصا مردم مصر را به دو گروه مشخص تقسیم کرد:
«قبطیان» که بومیان آن سرزمین بودند، و تمام وسائل رفاهى و کاخها و ثروتها و پستهاى حکومت در اختیار آنان بود.
و «سبطیان» یعنى مهاجران بنى اسرائیل که به صورت بردگان و غلامان و کنیزان در چنگال آنها گرفتار بودند.
دومین جنایت او استضعاف گروهى از مردم آن سرزمین بود قرآن میگوید: «آن چنان این گروه را به ضعف و ناتوانى کشانید که پسران آنها را سر مى‏برید و زنان آنها را (براى خدمت) زنده نگه مى‏داشت» (یَسْتَضْعِفُ طائِفَةً مِنْهُمْ یُذَبِّحُ أَبْناءَهُمْ وَ یَسْتَحْیِی نِساءَهُمْ).
فرعونیان براى تضعیف بنى اسرائیل این نقشه را طرح کرده بودند که نسل ذکور آنها را که مى‏توانست قیام کند و با فرعونیان بجنگد براندازند، و تنها دختران و زنان را که به تنهایى قدرت بر قیام و مبارزه نداشتند براى خدمتکارى زنده بگذارند.
و در آخرین جمله این آیه به صورت یک جمع بندى و نیز بیان علت مى‏فرماید: «او بطور مسلم از مفسدان بود» (إِنَّهُ کانَ مِنَ الْمُفْسِدِینَ).
طبیعى است افراد برترى جو و خودپرست تنها حافظ منافع خویشند، و هرگز حفظ منافع شخصى، با حفظ منافع جامعه که نیاز به عدالت و فداکارى و ایثار دارد هماهنگ نخواهد بود، و بنابراین هر چه باشد نتیجه‏اش فساد است در همه ابعاد زندگى.


(آیه 5)- در این آیه و آیه بعد خداوند پرده از روى اراده و مشیت خود در مورد مستضعفان برداشته و پنج امر را در این زمینه بیان مى‏کند که با هم پیوند و ارتباط نزدیک دارند.
1- «ما مى‏خواهیم بر مستضعفان زمین منت نهیم» و آنها را مشمول مواهب خود نماییم (وَ نُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ).
2- «و (ما مى‏خواهیم) آنها را پیشوایان قرار دهیم» (وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً).
3- «و آنها را وارثان (حکومت جباران) قرار دهیم» (وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِینَ).
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ دی ۹۴ ، ۰۷:۰۹
* مسافر
دوشنبه, ۱۴ دی ۱۳۹۴، ۰۷:۰۹ ق.ظ

384 . صفحه 384



چهاردهم دی :


نفیسه :




(آیه 77)- در آیه قبل به این مطلب اشاره شد که قرآن اکثر آنچه که بنی اسراییل با هم اختلاف دارند را بیان کرده است و از آنجا که مبارزه با هرگونه اختلاف، مایه هدایت و رحمت است در این آیه به صورت یک اصل کلى مى‏فرماید: «قرآن، هدایت و رحمت است براى مؤمنان» (وَ إِنَّهُ لَهُدىً وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِینَ).



(آیه 78)- و از آنجا که گروهى از بنى اسرائیل  در برابر حقایقى که قرآن بازگو کرده بود باز مقاومت به خرج دادند و تسلیم نشدند، در این آیه مى‏افزاید: «پروردگار تو میان آنها (در روز قیامت) به حکم خود داورى مى‏کند، و او توانا و داناست» (إِنَّ رَبَّکَ یَقْضِی بَیْنَهُمْ بِحُکْمِهِ وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْعَلِیمُ).


(آیه 79)- و از آنجا که این سخنان علاوه بر بیان عظمت قرآن و تهدید بنى اسرائیل، وسیله‏اى براى آرامش و آسودگى خاطر پیامبر صلّى اللّه علیه و آله است در این آیه مى‏افزاید: «بنابراین بر خداوند توکل و تکیه کن» (فَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ).
توکل بر خدایى که عزیز است و شکست‏ناپذیر، و به هر چیز عالم و آگاه.
بر او توکل کن و از مخالفتهاى آنها نترس «چرا که تو بر حق آشکار هستى» (إِنَّکَ عَلَى الْحَقِّ الْمُبِینِ).


(آیه 80)- در اینجا این سؤال مطرح مى‏شود اگر قرآن حق آشکار است، پس چرا این همه با آن مخالفت مى‏کنند، آیات بعد در واقع جوابگوى این سؤال است.
مى‏گوید: اگر آنها این حق مبین را پذیرا نمى‏شوند، و سخنان گرم تو در قلب سرد آنها اثر نمى‏کند جاى تعجب نیست «چرا که تو نمى‏توانى سخنت را به گوش مردگان برسانى»! (إِنَّکَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتى‏).
مخاطب تو زندگانند، آنها که روحى زنده و بیدار و حق طلب دارند، نه مردگان زنده نما که تعصب و لجاجت و استمرار بر گناه، فکر و اندیشه آنها را تعطیل کرده است.
«حتى کسانى که (زنده‏اند اما) گوشهاى آنها کر است نمى‏توانى سخن خود را به آنها برسانى، (مخصوصا) هنگامى که پشت کنند و از تو دور شوند» (وَ لا تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعاءَ إِذا وَلَّوْا مُدْبِرِینَ).


(آیه 81)- باز اگر آنها به جاى گوش شنوا چشم بینایى داشتند، در این صورت گر چه صدا به گوش آنها نمى‏رسید، اما ممکن بود با علامت و اشاره صراط مستقیم را پیدا کنند، اما افسوس که آنها نابینا هم هستند «و تو نمى‏توانى نابینایان را از گمراهیشان باز گردانى» و هدایت کنى (وَ ما أَنْتَ بِهادِی الْعُمْیِ عَنْ ضَلالَتِهِمْ).
و به این ترتیب تمام راههاى درک حقیقت به روى آنها بسته است، قلبهایشان مرده، گوشهاشان کر و چشمهاشان نابیناست.
«تو فقط مى‏توانى سخن خود را به گوش کسانى برسانى که آماده پذیرش ایمان به آیات ما هستند و در برابر حق تسلیمند» (إِنْ تُسْمِعُ إِلَّا مَنْ یُؤْمِنُ بِآیاتِنا فَهُمْ مُسْلِمُونَ).

(آیه 82)- از آنجا که در آیات گذشته سخن از استعجال کفار در مورد عذاب و یا تحقق رستاخیز بود.
در اینجا اشاره به قسمتى از حوادثى که در آستانه رستاخیز صورت مى‏گیرد کرده، و سرنوشت دردناک این منکران لجوج را مجسم مى‏سازد.
مى‏گوید: «و هنگامى که فرمان عذاب فرا مى‏رسد (و آنها در آستانه رستاخیز قرار مى‏گیرند) جبنبده‏اى را از زمین، براى آنان خارج مى‏کنیم که با آنها سخن مى‏گوید، و سخنش این است که مردم به آیات ما (خدا) ایمان نمى‏آوردند» (وَ إِذا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَیْهِمْ أَخْرَجْنا لَهُمْ دَابَّةً مِنَ الْأَرْضِ تُکَلِّمُهُمْ أَنَّ النَّاسَ کانُوا بِآیاتِنا لا یُوقِنُونَ).
«دَابَّةُ الْأَرْضِ» در روایات متعددى بر شخص امیر مؤمنان على علیه السّلام تطبیق شده است و با در نظر گرفتن احادیث فراوان مى‏توان از آن مفهوم کلى‏ترى را استفاده کرد که بر هریک از پیشوایان بزرگ که در آخر زمان قیام و حرکت فوق‏العاده مى‏کنند و حق و باطل و مؤمن و کافر را از هم مشخص مى‏سازند منطبق مى‏شود.


(آیه 83)- سپس به یکى دیگر از نشانه‏هاى رستاخیز اشاره کرده، مى‏گوید:
به خاطر بیاور «روزى را که ما از هر امتى گروهى را از کسانى که آیات ما را تکذیب مى‏کردند محشور مى‏کنیم، و آنها را نگه مى‏داریم تا به یکدیگر ملحق شوند» (وَ یَوْم نَحْشُرُ مِنْ کُلِّ أُمَّةٍ فَوْجاً مِمَّنْ یُکَذِّبُ بِآیاتِنا فَهُمْ یُوزَعُونَ).
بسیارى از بزرگان این آیه را اشاره به مسأله رجعت و بازگشت گروهى از بدکاران و نیکوکاران به همین دنیا در آستانه رستاخیز مى‏دانند.


(آیه 84)- «تا زمانى که (به پاى حساب) مى‏آیند، (به آنان) مى‏گوید: آیا آیات مرا تکذیب کردید و در صدد تحقیق بر نیامدید»؟ (حَتَّى إِذا جاؤُ قالَ أَ کَذَّبْتُمْ بِآیاتِی وَ لَمْ تُحِیطُوا بِها عِلْماً).
«شما چه اعمالى انجام مى‏دادید»؟ (أَمَّا ذا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ).
گوینده این سخن خداوند است و منظور از آیات، معجزات پیامبران و یا فرمانهاى الهى و یا همه اینهاست.



(آیه 85)- بدیهى است این مجرمان در مقابل هیچ یک از این دو سؤال پاسخى ندارند که بدهند لذا در این آیه اضافه مى‏کند: «و فرمان عذاب الهى به خاطر ظلم و ستمشان در مورد آنها صادر مى‏شود و آنها سخنى ندارند که بگویند»! (وَ وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَیْهِمْ بِما ظَلَمُوا فَهُمْ لا یَنْطِقُونَ).
این عذاب به معنى عذاب دنیاست هرگاه آیه را به معنى رجعت بدانیم، و به معنى عذاب آخرت است اگر آیه را به معنى قیامت بدانیم.لازم به ذکر است که «رجعت» از عقاید معروف شیعه است و تفسیرش در یک عبارت کوتاه چنین است: بعد از ظهور حضرت مهدى (عج) و در آستانه رستاخیز گروهى از «مؤمنان خالص» و «کفار و طاغیان بسیار شرور» به این جهان باز مى‏گردند، گروه اول مدارجى از کمال را طى مى‏کنند، و گروه دوم کیفرهاى شدیدى مى‏بینند.


(آیه 86)- بار دیگر در اینجا به مسأله مبدأ و معاد و نشانه‏هاى قدرت و عظمت خداوند در عالم هستى، و همچنین حوادث رستاخیز پرداخته چنین مى‏گوید: «آیا ندیدند که ما شب را براى آرامش آنها قرار دادیم» (أَ لَمْ یَرَوْا أَنَّا جَعَلْنَا اللَّیْلَ لِیَسْکُنُوا فِیهِ).
«و روز را روشنى بخش» (وَ النَّهارَ مُبْصِراً).
«در این امور نشانه‏ها و دلائل روشنى است (از قدرت و حکمت پروردگار) براى کسانى که آماده پذیرش ایمانند» (إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ).


(آیه 87)- این آیه به رستاخیز و مقدمات آن مى‏پردازد و مى‏گوید: «و (به خاطر بیاورید) روزى را که در صور دمیده مى‏شود و تمام کسانى که در آسمانها و در زمین هستند در وحشت فرو مى‏روند، جز کسانى که خدا بخواهد، و همگى با خضوع در پیشگاه او حاضر مى‏شوند» (وَ یَوْمَ یُنْفَخُ فِی الصُّورِ فَفَزِعَ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ إِلَّا مَنْ شاءَ اللَّهُ وَ کُلٌّ أَتَوْهُ داخِرِینَ).
از مجموعه آیات قرآن استفاده مى‏شود که دو یا سه بار «نفخ صور» مى‏شود:
یکبار در پایان دنیا و آستانه رستاخیز، که وحشت همه را فرامى‏گیرد.
بار دوم همگى با شنیدن آن قالب تهى مى‏کنند و مى‏میرند.
بار سوم به هنگام بعث و نشور و قیام قیامت است که با نفخ صور همه مردگان به حیات بازمى‏گردند و زندگى نوینى را آغاز مى‏کنند.
ولى ظاهر آیه نشان مى‏دهد که در اینجا اشاره به نفخه اولى است که در پایان جهان صورت مى‏گیرد.


(آیه 88)- حرکت زمین یک معجزه علمی قرآن! این آیه اشاره به یکى دیگر از آیات عظمت خداوند در پهنه عالم هستى کرده، مى‏گوید: «و کوهها را مى‏بینى و آنها را ساکن و جامد مى‏پندارى در حالى که مانند ابر در حرکتند» (وَ تَرَى الْجِبالَ تَحْسَبُها جامِدَةً وَ هِیَ تَمُرُّ مَرَّ السَّحابِ).
«این صنع و آفرینش خداوندى است که همه چیز را متقن آفریده» (صُنْعَ اللَّهِ الَّذِی أَتْقَنَ کُلَّ شَیْ‏ءٍ).
کسى که این همه حساب و نظم در برنامه آفرینش اوست «مسلما از کارهایى که شما انجام مى‏دهید آگاه است» (إِنَّهُ خَبِیرٌ بِما تَفْعَلُونَ).
آیه فوق از قبیل آیات توحید و نشانه‏هاى عظمت خداوند در همین دنیا است و به «حرکت کره زمین» که براى ما محسوس نیست اشاره مى‏کند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ دی ۹۴ ، ۰۷:۰۹
* مسافر
يكشنبه, ۱۳ دی ۱۳۹۴، ۰۷:۰۸ ق.ظ

383 . صفحه 383



سیزدهم دی :


نفیسه :


(آیه 64)- در آیات قبل چهار سوال از مشرکان پرسیده شد و این آیه پنجمین سؤال را که در مورد مبدأ و معاد است به این صورت مطرح مى‏کند: آیا معبودان شما بهترند «یا کسى که آفرینش را آغاز کرد و سپس آن را اعاده مى‏کند»؟! (أَمَّنْ یَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ یُعِیدُهُ).
«و کسى که (در میان این آغاز و انجام) شما را از آسمان و زمین روزى مى‏دهد» (وَ مَنْ یَرْزُقُکُمْ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ).
«آیا (با این حال باز هم معتقدید که) معبودى با خداست» (أَ إِلهٌ مَعَ اللَّهِ).
«به آنها بگو: (اگر چنین اعتقادى دارید) دلیلتان را بیاورید اگر راست مى‏گویید» (قُلْ هاتُوا بُرْهانَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ).
منظور از «رزق آسمان» باران و نور آفتاب و مانند آن است، و منظور از «رزق زمین» گیاهان و مواد غذایى مختلفى است که مستقیما از زمین مى‏روید یا بطور غیرمستقیم از زمین نشأت مى‏گیرد همچون دامها، همچنین معادن و مواد گوناگونى که انسان در زندگى خود از آن بهره مى‏گیرد.


(آیه 65)- از آن جا که در آیه قبل سخن از قیامت و رستاخیز به میان آمد در اینجا این مسأله را از جوانب مختلف مورد بررسى قرار مى‏دهد.
نخست به پاسخ سؤالى مى‏پردازد که مشرکان بارها آن را مطرح کرده بودند و مى‏گفتند قیامت کى برپا مى‏شود؟
مى‏فرماید: «بگو: هیچ کس از کسانى که در آسمان و زمین هستند- جز خدا- از غیب آگاه نیستند، و نمى‏دانند کى برانگیخته مى‏شوند» (قُلْ لا یَعْلَمُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ الْغَیْبَ إِلَّا اللَّهُ وَ ما یَشْعُرُونَ أَیَّانَ یُبْعَثُونَ).
ولى این منافات با آن ندارد که خداوند بخشى از علم غیب را در اختیار هرکس بخواهد بگذارد.


(آیه 66)- سپس درباره عدم آگاهى مشرکان از قیامت و شک و تردید و بى‏خبریشان مى‏فرماید: «آنها اطلاع صحیحى درباره آخرت ندارند بلکه در اصل آن شک دارند بلکه نسبت به آن نابینایند»! (بَلِ ادَّارَکَ عِلْمُهُمْ فِی الْآخِرَةِ بَلْ هُمْ فِی شَکٍّ مِنْها بَلْ هُمْ مِنْها عَمُونَ).
چرا که نشانه‏هاى آخرت در زندگى همین دنیا نمایان است: بازگشت زمین مرده به حیات در فصل بهار، بارور شدن درختانى که در فصل زمستان از کار افتاده بود و مشاهده عظمت قدرت خدا در مجموعه آفرینش، همگى دلیل بر امکان زندگى پس از مرگ است، اما آنها همچون نابینایان از کنار این صحنه‏ها مى‏گذرند.


(آیه 67)- این آیه منطق منکران رستاخیز را در یک جمله بیان مى‏کند «کافران گفتند: آیا هنگامى که ما و پدرانمان خاک شدیم بازهم (از دل خاک) بیرون فرستاده خواهیم شد»؟ (وَ قالَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَ إِذا کُنَّا تُراباً وَ آباؤُنا أَ إِنَّا لَمُخْرَجُونَ).


(آیه 68)- سپس آنها مى‏افزایند: «این وعده بى‏پایه‏اى است که به ما و پدرانمان از پیش داده شده» و هرگز اثرى از آن نمایان نبوده و نیست (لَقَدْ وُعِدْنا هذا نَحْنُ وَ آباؤُنا مِنْ قَبْلُ).
«اینها جز همان افسانه‏هاى پیشینیان نیست»، اینها اوهام و خرافات است (إِنْ هذا إِلَّا أَساطِیرُ الْأَوَّلِینَ).
بنابراین نخست از استبعاد شروع مى‏کردند و بعد آن را پایه انکار مطلق قرار مى‏دادند.
ضمنا آنها با این تعبیر مى‏خواستند سخن پیامبر را در مورد قیامت تحقیر کنند و بگویند: این از وعده‏هاى کهنه و بى‏اساس است که دیگران هم به نیاکان ما داده‏اند و مطلب تازه‏اى به نظر نمى‏رسد که قابل بررسى و مطالعه باشد.


(آیه 69)- در آیات گذشته سخن از انکار معاد از سوى کفار متعصب بود.
در اینجا به جاى این که دلیلى براى آنها ذکر کند آنها را به مجازاتهاى الهى که در پیش دارند تهدید و انذار مى‏کند.
روى سخن را به پیامبر صلّى اللّه علیه و آله کرده، مى‏گوید: «بگو: در روى زمین سیر کنید (و آثار گذشتگان را ببینید) پس بنگرید عاقبت کار مجرمان و گنهکاران به کجا رسید»؟ (قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانْظُرُوا کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الْمُجْرِمِینَ).
چگونه مى‏گویید این وعده‏ها به نیاکان ما نیز داده شد و آنها نیز به آن اعتنا نکردند و ضررى هم ندیدند؟


(آیه 70)- از توطئه‏هاى آنها نگران مباش! از آنجا که پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله از انکار و مخالفت آنها رنج مى‏برد و به راستى دلش براى آنها مى‏سوخت و عاشق هدایت و بیدارى آنها بود و از سوى دیگر، همواره با توطئه‏هاى آنها مواجه بود این آیه، پیامبر صلّى اللّه علیه و آله را دلدارى داده، مى‏گوید: «و (از تکذیب و انکار) آنها غمگین مباش» و زیاد غصه آنها را مخور (وَ لا تَحْزَنْ عَلَیْهِمْ).
«و سینه‏ات از توطئه آنان تنگ نشود» که ما پشتیبان و یار و یاور توایم (وَ لا تَکُنْ فِی ضَیْقٍ مِمَّا یَمْکُرُونَ).


(آیه 71)- ولى این منکران لجوج به جاى این که از این هشدار پیامبر دلسوز و مهربان و ملاحظه عاقبت کار مجرمان، پند و اندرز گیرند، باز در مقام سخریه و استهزاء برآمده «و مى‏گویند: اگر راست مى‏گویید این وعده عذاب الهى، کى واقع خواهد شد»؟! (وَ یَقُولُونَ مَتى‏ هذَا الْوَعْدُ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ).


(آیه 72)- در اینجا قرآن به پاسخ این گفتار سخریه‏آمیز آنها با لحنى کاملا واقع بینانه پرداخته، مى‏گوید: «به آنها بگو: شاید بعضى از آنچه را عجله مى‏کنید نزدیک و در کنار شما باشد»! (قُلْ عَسى‏ أَنْ یَکُونَ رَدِفَ لَکُمْ بَعْضُ الَّذِی تَسْتَعْجِلُونَ).
چرا عجله مى‏کنید؟ چرا مجازات الهى را کوچک مى‏شمرید؟ چرا به خود رحم نمى‏کنید؟ آخر عذاب خدا شوخى نیست! احتمال بدهید به خاطر همین سخنانتان قهر و غضب خدا بر سر شما سایه افکنده باشد و به همین زودى بر شما فرود آید و نابودتان کند، این همه سرسختى براى چیست؟


(آیه 73)- سپس به بیان این واقعیت مى‏پردازد که اگر خداوند در مجازات شما عجله نمى‏کند، به خاطر فضل و رحمتش بر شماست، تا براى اصلاح خویش و جبران گذشته به قدر کافى مهلت داشته باشید.
مى‏گوید: «و پروردگار تو نسبت به همه مردم فضل و رحمت دارد، ولى اکثر آنها شکرگزار نیستند» (وَ إِنَّ رَبَّکَ لَذُو فَضْلٍ عَلَى النَّاسِ وَ لَکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لا یَشْکُرُونَ).


(آیه 74)- و اگر تصور مى‏کنند تأخیر مجازات آنها به خاطر آن است که خداوند از نیات سوء و اندیشه‏هاى زشتى که در سر مى‏پرورانند بى‏خبر است، اشتباه بزرگى است چرا که: «پروردگار تو آنچه را سینه‏هاشان در خود پنهان مى‏دارد و آنچه را آشکار مى‏کنند به خوبى مى‏داند» (وَ إِنَّ رَبَّکَ لَیَعْلَمُ ما تُکِنُّ صُدُورُهُمْ وَ ما یُعْلِنُونَ).
او به همان اندازه از خفایاى درونشان آگاه است که از اعمال برون، و اصولا پنهان و آشکار و غیب و شهود براى او یکسان است.


(آیه 75)- سپس مى‏افزاید: نه تنها خداوند، اسرار درون و برون آنها را مى‏داند، بلکه علم او به قدرى وسیع و گسترده است که «هیچ موجودى در آسمان و زمین، پنهان و مکتوم نیست مگر آن که در کتاب آشکار (علم پروردگار) ثبت است» (وَ ما مِنْ غائِبَةٍ فِی السَّماءِ وَ الْأَرْضِ إِلَّا فِی کِتابٍ مُبِینٍ).


(آیه 76)- در آیات گذشته سخن از «مبدء» و «معاد» در میان بود در اینجا با طرح مسأله «نبوت» و حقانیت قرآن، این بحث را تکمیل مى‏کند.
به علاوه در گذشته روى سخن با مشرکان بود، و در اینجا از کفار دیگر همچون یهود و اختلافات آنها سخن مى‏گوید.
نخست مى‏فرماید «این قرآن، اکثر چیزهایى را که بنى اسرائیل در آن اختلاف دارند براى آنها بیان مى‏کند» (إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ یَقُصُّ عَلى‏ بَنِی إِسْرائِیلَ أَکْثَرَ الَّذِی هُمْ فِیهِ یَخْتَلِفُونَ).
بنى اسرائیل در مسائل زیادى با هم اختلاف داشتند، در مورد «مریم» و «عیسى» و در مورد پیامبرى که بشارتش در تورات داده شده، و همچنین در بسیارى از احکام دینى و مذهبى با یکدیگر اختلافاتى داشتند قرآن آمد و در این زمینه حق مطلب را ادا کرد.شع

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ دی ۹۴ ، ۰۷:۰۸
* مسافر
شنبه, ۱۲ دی ۱۳۹۴، ۰۷:۰۸ ق.ظ

382 . صفحه 382


دوازدهم دی :



نفیسه :


(آیه 56)- آنجا که پاکدامنى عیب بزرگى است! اکنون ببینیم این قوم کثیف و آلوده در پاسخ این گفتار منطقى لوط چه گفتند؟
قرآن مى‏گوید: «آنها پاسخى جز این نداشتند که به یکدیگر گفتند: خاندان لوط را از شهر و دیار خود بیرون کنید، چرا که اینها افرادى پاکند» و حاضر نیستند خود را با ما هماهنگ کنند! (فَما کانَ جَوابَ قَوْمِهِ إِلَّا أَنْ قالُوا أَخْرِجُوا آلَ لُوطٍ مِنْ قَرْیَتِکُمْ إِنَّهُمْ أُناسٌ یَتَطَهَّرُونَ).
جوابى که بیانگر انحطاط فکر و سقوط فوق‏العاده اخلاقى آنها بود.
آرى! در محیط آلودگان، پاکى جرم است و عیب! یوسفهاى پاکدامن را به جرم عفت و پارسایى به زندان مى‏افکنند، و خاندان پیامبر بزرگ خدا «لوط» را به خاطر پرهیزشان از آلودگى و ننگ به تبعید تهدید مى‏کنند، اما زلیخاها آزادند و صاحب مقام! و قوم لوط باید در شهر و دیار خود آسوده بمانند!


(آیه 57)- در روایات آمده است که لوط حدود سى سال آنها را تبلیغ کرد ولى جز خانواده‏اش- آن هم به استثناى همسرش که با مشرکان هم عقیده شد- به او ایمان نیاوردند.
بدیهى است چنین گروهى که امید اصلاحشان نیست جائى در عالم حیات ندارند و باید طومار زندگانیشان درهم پیچیده شود.
لذا در این آیه مى‏گوید: «پس ما لوط و خاندانش را رهایى بخشیدیم به جز همسرش که مقدر کردیم او جزء باقیماندگان باشد» (فَأَنْجَیْناهُ وَ أَهْلَهُ إِلَّا امْرَأَتَهُ قَدَّرْناها مِنَ الْغابِرِینَ).


(آیه 58)- و پس از بیرون آمدن آنها در موعد معین- در سحرگاه شبى که شهر غرق فساد و ننگ بود- پس از آن که صبحگاهان فرا رسید «بارانى (از سنگ) بر آنها فرستادیم (وَ أَمْطَرْنا عَلَیْهِمْ مَطَراً). که همگى زیر آن مدفون شدند، و این بعد از آن بود که زلزله وحشتناکى سرزمین آنها را بکلى زیر و رو کرد.«و چه سخت و ناگوار و بد است باران انذار شدگان» (فَساءَ مَطَرُ الْمُنْذَرِینَ).


(آیه 59)- در این آیه بعد از پایان شرح حال پنج پیامبر بزرگ الهى و سرنوشت قوم آنها، روى سخن را به پیامبر گرامى اسلام صلّى اللّه علیه و آله کرده و به عنوان یک نتیجه گیرى از گذشته، و مقدمه‏اى براى طرح گفتگو با مشرکان، چنین مى‏فرماید:
«بگو: حمد و ستایش مخصوص خداست» (قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ).
ستایش مخصوص خداوندى است که اقوام ننگینى همچون قوم لوط را نابود کرد، مبادا دامنه آلودگیهاى آنها سراسر زمین را فرا گیرد.
سپس مى‏افزاید: «و سلام و درود بر بندگان برگزیده‏اش» (وَ سَلامٌ عَلى‏ عِبادِهِ الَّذِینَ اصْطَفى‏).
سلام بر موسى، صالح، لوط، سلیمان و داود علیهم السّلام و سلام بر همه انبیا و پیروان راستینشان.
بعد مى‏گوید: «آیا خداوند (که این همه توانایى و قدرت و موهبت و نعمت دارد) بهتر است یا بتهایى را که آنها شریک خدا قرار مى‏دهند» و مطلقا مبدأ اثر نیستند؟! (آللَّهُ خَیْرٌ أَمَّا یُشْرِکُونَ).


(آیه 60)- با این همه باز مشرک مى‏شوید! در آیه قبل- بعد از ذکر بخشهاى تکان دهنده‏اى از زندگى پنج پیامبر بزرگ- سؤال کوتاه و پرمعنایى مطرح شد که «آیا خداوند با این همه قدرت و توانایى بهتر است یا بتهاى بى‏ارزشى که آنها ساخته‏اند».
از اینجا به بعد به شرح آن سؤال پرداخته و ضمن پنج آیه که با پنج سؤال حساب شده شروع مى‏شود مشرکان را تحت بازپرسى و محاکمه قرار مى‏دهد، و روشنترین دلائل توحید را ضمن اشاره به دوازده نمونه از مواهب بزرگ خداوند بیان مى‏کند.
نخست به خلقت آسمانها و زمین و نزول باران و برکات ناشى از آن پرداخته چنین مى‏گوید: آیا بتهایى که معبود شما هستند بهترند «یا کسى که آسمانها و زمین را آفریده و براى شما از آسمان آبى فرستاد پس با آن باغهاى زیبا و سرورانگیز رویاندیم» (أَمَّنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ أَنْزَلَ لَکُمْ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَنْبَتْنا بِهِ حَدائِقَ ذاتَ بَهْجَةٍ).
در دنباله آیه روى سخن را به بندگان کرده، مى‏گوید: «شما قدرت نداشتید که درختان این باغهاى زیبا را برویانید» (ما کانَ لَکُمْ أَنْ تُنْبِتُوا شَجَرَها).
کار شما تنها بذرافشانى و آبیارى است، اما کسى که حیات را در دل این بذر آفریده، و به نور آفتاب و قطرات حیاتبخش باران و ذرات خاک فرمان مى‏دهد که این دانه‏ها را برویانید، تنها خداست.
به تعبیر دیگر: توحید در خلقت (توحید خالق) و توحید در ربوبیت (توحید تدبیر کننده این جهان) پایه‏اى براى «توحید معبود» شمرده شده است.
و لذا در پایان آیه مى‏گوید: «آیا معبود دیگرى با خداست» (أَ إِلهٌ مَعَ اللَّهِ).
«بلکه آنها گروهى هستند که (از روى نادانى، مخلوقات را) هم طراز (پروردگارشان) قرار مى‏دهند» (بَلْ هُمْ قَوْمٌ یَعْدِلُونَ).


(آیه 61)- در دومین سؤال به بحث از موهبت آرامش و ثبات زمین و قرارگاه انسان در این جهان پرداخته، مى‏گوید: آیا معبودهاى ساختگى آنها بهتر است «یا کسى که زمین را مستقر و آرام قرار داد، و در میان آن، نهرهاى آب جارى، روان ساخت، و براى زمین، کوهاى ثابت و پا بر جا ایجاد کرد»؟! تا همچون زرهى قشر زمین را از لرزش نگاه دارند (أَمَّنْ جَعَلَ الْأَرْضَ قَراراً وَ جَعَلَ خِلالَها أَنْهاراً وَ جَعَلَ لَها رَواسِیَ).
و نیز «میان دو دریا (از آب شیرین و شور) مانعى قرار داد» تا با هم مخلوط نشوند (وَ جَعَلَ بَیْنَ الْبَحْرَیْنِ حاجِزاً).
آیا بتها نقشى در این نظام بدیع و شگفت‏انگیز دارند؟! حتى بت پرستان چنین ادعایى نمى‏کنند.
لذا در پایان آیه بار دیگر این سؤال را تکرار مى‏کند که «آیا معبودى با اللّه هست»؟ (أَ إِلهٌ مَعَ اللَّهِ).
نه «بلکه بیشترشان نادانند و بى‏خبر» (بَلْ أَکْثَرُهُمْ لا یَعْلَمُونَ).


(آیه 62)- در سومین سؤال، از این سؤالات پنجگانه که مجموعه‏اى از یک بازپرسى و محاکمه معنوى را تشکیل مى‏دهد، سخن از حل مشکلات، و شکستن بن بستها و اجابت دعاهاست.
مى‏گوید: آیا معبودهاى بى‏ارزش شما بهترند «یا کسى که دعاى مضطر و درمانده را هنگامى که او را بخواند به اجابت مى‏رساند و گرفتارى و بلا را بر طرف مى‏کند»؟! (أَمَّنْ یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ یَکْشِفُ السُّوءَ).
آرى! در آن هنگام که تمام درهاى عالم اسباب به روى انسان بسته مى‏شود و از هر نظر درمانده و مضطر مى‏گردد، تنها کسى که مى‏تواند قفل مشکلات را بگشاید نور امید در دلها بپاشد ذات پاک اوست و نه غیر او.
از آنجا که این واقعیت به عنوان یک احساس فطرى در درون جان همه انسانهاست، بت پرستان نیز به هنگامى که در میان امواج خروشان دریا گرفتار مى‏شوند تمام معبودهاى خود را فراموش کرده، دست به دامن لطف «اللّه» مى‏زنند همان گونه که قرآن مى‏گوید: «هنگامى که سوار کشتى مى‏شوند خدا را مى‏خوانند در حالى که پرستش را مخصوص او مى‏دانند». (عنکبوت/ 65) سپس مى‏افزاید: نه تنها مشکلات و ناراحتیها را برطرف مى‏سازد بلکه «شما را خلفاى زمین قرار مى‏دهد» (وَ یَجْعَلُکُمْ خُلَفاءَ الْأَرْضِ).
«آیا (با این همه) معبودى با خداست»؟ (أَ إِلهٌ مَعَ اللَّهِ).
«ولى شما کمتر متذکر مى‏شوید» (قَلِیلًا ما تَذَکَّرُونَ). و از این دلائل روشن پند و اندرز نمى‏گیرید.


(آیه 63)- در چهارمین سؤال مسأله هدایت را مطرح کرده، مى‏گوید: آیا این بتها بهترند «یا کسى که شما را در تاریکیهاى صحرا و دریا (به وسیله ستارگان) هدایت مى‏کند»؟ (أَمَّنْ یَهْدِیکُمْ فِی ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ).
«و کسى که بادها را به عنوان بشارت دهندگان پیش از نزول رحمتش مى‏فرستد» (وَ مَنْ یُرْسِلُ الرِّیاحَ بُشْراً بَیْنَ یَدَیْ رَحْمَتِهِ). بادهایى که بیانگر نزول بارانند و همانند پیک مخصوص بشارت، پیشاپیش آن حرکت مى‏کنند.و در پایان آیه، بار دیگر، مشرکان را مخاطب ساخته، مى‏گوید: «آیا معبود دیگرى با خداست»؟! (أَ إِلهٌ مَعَ اللَّهِ).
سپس بى‏آنکه منتظر جواب آنها باشد اضافه مى‏کند: «خداوند برتر و بالاتر است از آنچه براى او شریک قرار مى‏دهند» (تَعالَى اللَّهُ عَمَّا یُشْرِکُونَ).

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ دی ۹۴ ، ۰۷:۰۸
* مسافر
جمعه, ۱۱ دی ۱۳۹۴، ۰۷:۰۸ ق.ظ

381 . صفحه 381


یازدهم دی :


نفیسه :


(آیه 45)- صالح در برابر قوم ثمود: بعد از ذکر قسمتى از سرگذشت «موسى» و «داود» و «سلیمان»- در آیاتى که گذشت- چهارمین پیامبرى که بخشى از زندگى او و قومش در این سوره مطرح مى‏گردد حضرت «صالح» و قوم ثمود است.
نخست مى‏فرماید: «و ما به سوى ثمود، برادرشان صالح را فرستادیم که خداى یگانه را بپرستید» (وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا إِلى‏ ثَمُودَ أَخاهُمْ صالِحاً أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ).
تعبیر به «أَخاهُمْ» (برادرشان) که در داستان بسیارى از انبیا آمده اشاره به نهایت محبت و دلسوزى آنان نسبت به اقوامشان مى‏باشد.
به هر حال تمام رسالت و دعوت این پیامبر بزرگ در جمله «أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ» خلاصه شده است، آرى بندگى خدا، که عصاره همه تعلیمات فرستادگان پروردگار است.
سپس مى‏افزاید «آنها در برابر دعوت صالح به دو گروه مختلف تقسیم شدند و به مخاصمه برخاستند» مؤمنان از یک سو و منکران لجوج از سوى دیگر (فَإِذا هُمْ فَرِیقانِ یَخْتَصِمُونَ).


(آیه 46)- صالح براى بیدار ساختن آنها به انذارشان پرداخت و از عذابهاى دردناک الهى آنها را برحذر داشت، اما آنها نه تنها پند نگرفتند و بیدار نشدند، بلکه همین مطلب را وسیله ای  براى لجاجت خویش ساخته و با اصرار از او خواستند که اگر راست مى‏گویى چرا مجازات الهى دامان ما را فرو نمى‏گیرد- این مطلب در آیه 77 سوره اعراف صریحا آمده است.
ولى صالح به آنها «گفت: اى قوم من! چرا پیش از تلاش و کوشش براى جلب نیکیها، براى عذاب و بدیها عجله دارید»؟ (قالَ یا قَوْمِ لِمَ تَسْتَعْجِلُونَ بِالسَّیِّئَةِ قَبْلَ الْحَسَنَةِ).
چرا تمام فکر خود را روى فرا رسیدن عذاب الهى متمرکز مى‏کنید، اگر عذاب الهى شما را فرو گیرد، به حیاتتان خاتمه مى‏دهد و مجالى براى ایمان باقى نخواهد ماند، بیایید صدق گفتار مرا در برکات و رحمت الهى که در سایه ایمان به شما نوید مى‏دهد بیازمایید «چرا از پیشگاه خدا تقاضاى آمرزش گناهان خویش نمى‏کنید تا مشمول رحمت او واقع شوید» (لَوْ لا تَسْتَغْفِرُونَ اللَّهَ لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ).


(آیه 47)- به هرحال این قوم سرکش به جاى این که اندرز دلسوزانه این پیامبر بزرگ را به گوش جان بشنوند و به کار بندند با یک سلسله سخنان واهى و نتیجه‏گیریهاى بى‏پایه به مبارزه با او برخاستند، از جمله این که «گفتند: ما هم خودت و هم کسانى را که با تو هستند به فال بد گرفته‏ایم» (قالُوا اطَّیَّرْنا بِکَ وَ بِمَنْ مَعَکَ).
گویا آن سال خشکسالى و کمبود محصول و مواد غذایى بود، آنها گفتند: این گرفتاریها و مشکلات ما همه از قدوم نامیمون تو و یاران توست.
اما او در پاسخ «گفت: فال بد (و بخت و طالع شما) در نزد خداست» (قالَ طائِرُکُمْ عِنْدَ اللَّهِ).اوست که شما را به خاطر اعمالتان گرفتار این مصائب ساخته و اعمال شماست که در پیشگاه او چنین مجازاتى را سبب شده.
این در حقیقت یک آزمایش بزرگ الهى براى شماست «آرى شما گروهى هستید که آزمایش مى‏شوید» (بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ تُفْتَنُونَ).
اینها آزمایشهاى الهى است، تا کسانى که شایستگى و قابلیت دارند، از خواب غفلت بیدار شوند، و خود را اصلاح کنند.


(آیه 48)- توطئه نه گروهک مفسد در وادى القرى: در اینجا بخش دیگرى از داستان صالح و قومش را مى‏خوانیم که بخش گذشته را تکمیل کرده و پایان مى‏دهد، و آن مربوط به توطئه قتل صالح از ناحیه نه گروهک کافر و منافق و خنثى شدن توطئه آنهاست.
مى‏گوید: «در آن شهر (وادى القرى) نه گروهک بودند که (همیشه) فساد در زمین مى‏کردند و اصلاح نمى‏کردند» (وَ کانَ فِی الْمَدِینَةِ تِسْعَةُ رَهْطٍ یُفْسِدُونَ فِی الْأَرْضِ وَ لا یُصْلِحُونَ).


(آیه 49)- مسلما با ظهور صالح و آیین پاک و مصلح او، عرصه بر این گروهکها تنگ شد، اینجا بود که طبق این آیه «گفتند: بیایید قسم یاد کنید به خدا که بر او [صالح‏] و خانواده‏اش شبیخون مى‏زنیم (و آنها را به قتل مى‏رسانیم) سپس به ولىّ دم او مى‏گوییم: ما هرگز از هلاکت خانواده او خبر نداشتیم و در این گفتار خود صادق هستیم»! (قالُوا تَقاسَمُوا بِاللَّهِ لَنُبَیِّتَنَّهُ وَ أَهْلَهُ ثُمَّ لَنَقُولَنَّ لِوَلِیِّهِ ما شَهِدْنا مَهْلِکَ أَهْلِهِ وَ إِنَّا لَصادِقُونَ).


(آیه 50)- هنگامى که آنها در گوشه‏اى از کوه بر سر راه صالح به معبدش کمین کرده بودند کوه ریزش کرد و صخره عظیمى از بالاى کوه سرازیر شد و آنها را در لحظه‏اى کوتاه در هم کوبید و نابود کرد! لذا قرآن مى‏گوید: «آنها نقشه مهمى کشیدند و ما هم نقشه مهمى کشیدیم،در حالى که آنها خبر نداشتند»! (وَ مَکَرُوا مَکْراً وَ مَکَرْنا مَکْراً وَ هُمْ لا یَشْعُرُونَ).


(آیه 51)- سپس مى‏افزاید: «پس بنگر که عاقبت توطئه و مکر آنها چگونه بود که ما همه آنها و تمام قوم و طرفداران آنها را نابود کردیم»؟! (فَانْظُرْ کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ مَکْرِهِمْ أَنَّا دَمَّرْناهُمْ وَ قَوْمَهُمْ أَجْمَعِینَ).


(آیه 52)- سپس قرآن در مورد چگونگى هلاکت و سرانجام آنها چنین مى‏گوید: «پس ببین این خانه‏هاى آنهاست که به خاطر ظلم و ستمشان (ساقط شده و) خالى مانده»! (فَتِلْکَ بُیُوتُهُمْ خاوِیَةً بِما ظَلَمُوا).
آرى! آتش ظلم و ستم در آنها افتاد و همه را سوزاند و ویران کرد.
«در این ماجرا درس عبرت و نشانه روشنى است (از پایان کار ظالمان و قدرت پروردگار) براى کسانى که مى‏دانند» (إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ).


(آیه 53)- اما در این میان خشک و تر با هم نسوختند و بى‏گناه به آتش گنهکار نسوخت «ما کسانى را که ایمان آورده، و تقوا پیشه کرده بودند نجات دادیم» و آنها هرگز به سرنوشت شوم بدکاران گرفتار نشدند. (وَ أَنْجَیْنَا الَّذِینَ آمَنُوا وَ کانُوا یَتَّقُونَ).


(آیه 54)- انحراف قوم لوط: پنجمین پیامبرى که در این سوره به زندگى او اشاره شده است، پیامبر بزرگ خدا حضرت لوط است.
نخست مى‏گوید: «و لوط را به یاد آور هنگامى که به قومش گفت: آیا شما به سراغ کار بسیار زشت و قبیح مى‏روید در حالى که (زشتى و نتایج شوم آن را) مى‏بینید» (وَ لُوطاً إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ أَ تَأْتُونَ الْفاحِشَةَ وَ أَنْتُمْ تُبْصِرُونَ).
منظور از «فاحشه» در اینجا همجنس گرایى و عمل ننگین «لواط» است.


(آیه 55)- سپس مى‏افزاید: «آیا شما به جاى زنان به سراغ مردان از روى شهوت مى‏روید» (أَ إِنَّکُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجالَ شَهْوَةً مِنْ دُونِ النِّساءِ).
و براى این که روشن سازد انگیزه این عمل جهالت و نادانى است مى‏افزاید:
«بلکه شما قومى جاهل و نادان هستید» (بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ).
جهل به خداوند، جهل به هدف آفرینش و نوامیس خلقت و جهل به آثار شوم این گناه ننگین!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ دی ۹۴ ، ۰۷:۰۸
* مسافر
پنجشنبه, ۱۰ دی ۱۳۹۴، ۰۷:۰۸ ق.ظ

380 . صفحه 380


دهم دی:


نفیسه :




(آیه 36)- مرا با مال نفریبید! فرستادگان ملکه سبا با کاروان هدایا، سرزمین یمن را پشت سرگذاشتند و به سوى شام و مقر سلیمان حرکت کردند، به گمان این که سلیمان از مشاهده منظره این هدایا خوشحال مى‏شود، و به آنها شاد باش مى‏گوید، اما «هنگامى که (فرستاده ملکه سبا) نزد سلیمان آمد (سلیمان نه تنها از آنها استقبال نکرد بلکه) گفت: مى‏خواهید مرا با مال کمک کنید (و فریب دهید) آنچه خدا به من داده بهتر است از آنچه به شما داده است» (فَلَمَّا جاءَ سُلَیْمانَ قالَ أَ تُمِدُّونَنِ بِمالٍ فَما آتانِیَ اللَّهُ خَیْرٌ مِمَّا آتاکُمْ).
مال چه ارزشى در برابر مقام نبوت و علم و دانش و هدایت و تقوا دارد؟
«بلکه شما هستید که به هدایاى خود خوشحال مى‏شوید» (بَلْ أَنْتُمْ بِهَدِیَّتِکُمْ تَفْرَحُونَ).
و به این ترتیب سلیمان، معیارهاى ارزش را در نظر آنها تحقیر کرد و روشن ساخت که معیارهاى دیگرى براى ارزش در کار است.


(آیه 37)- سپس براى این که قاطعیت خود را در مسأله «حق و باطل» نشان دهد به فرستاده مخصوص ملکه سبا چنین گفت: «به سوى آنان بازگرد (و این هدایا را نیز با خود ببر اما بدان) ما به زودى با لشکرهایى به سراغ آنها خواهیم آمد که توانایى مقابله با آن را نداشته باشند» (ارْجِعْ إِلَیْهِمْ فَلَنَأْتِیَنَّهُمْ بِجُنُودٍ لا قِبَلَ لَهُمْ بِها).
«و ما آنها را از آن سرزمین آباد با ذلت خارج مى‏کنیم در حالى که کوچک و حقیر خواهند بود» (وَ لَنُخْرِجَنَّهُمْ مِنْها أَذِلَّةً وَ هُمْ صاغِرُونَ).
چرا که در برابر آیین حق، تسلیم نشدند و از در مکر و فریب وارد گشتند.


(آیه 38)- در یک چشم بر هم زدن تخت او حاضر است! سرانجام فرستادگان ملکه سبا هدایا و بساط خود را برچیدند و به سوى کشورشان بازگشتند.
و ماجرا را براى ملکه و اطرافیانش شرح دادند، و بیان داشتند که او به راستى فرستاده خداست و حکومتش نیز یک حکومت الهى است.
لذا ملکه سبا با عده‏اى از اشراف قومش تصمیم گرفتند به سوى سلیمان بیایند و شخصا این مسأله مهم را بررسى کنند تا معلوم شود سلیمان چه آیینى دارد؟
این خبر از هر طریقى که بود به سلیمان رسید، و تصمیم گرفت قدرت نمایى شگرفى کند تا آنها را بیش از پیش به واقعیت اعجاز خود آشنا، و در مقابل دعوتش تسلیم سازد.
لذا سلیمان رو به اطرافیان خود کرد و «گفت: اى گروه بزرگان! کدامیک از شما توانایى دارد تخت او را پیش از آن که خودشان نزد من بیایند و تسلیم شوند براى من بیاورد» (قالَ یا أَیُّهَا الْمَلَؤُا أَیُّکُمْ یَأْتِینِی بِعَرْشِها قَبْلَ أَنْ یَأْتُونِی مُسْلِمِینَ).


(آیه 39)- در اینجا دو نفر اعلام آمادگى کردند که یکى از آنها عجیب و دیگرى عجیبتر بود.
نخست «عفریتى از جن رو به سوى سلیمان کرد و گفت: من تخت او را پیش از آن که (مجلس تو پایان گیرد و) از جاى برخیزى نزد تو مى‏آورم» (قالَ عِفْرِیتٌ مِنَ الْجِنِّ أَنَا آتِیکَ بِهِ قَبْلَ أَنْ تَقُومَ مِنْ مَقامِکَ).
من این کار را با زحمت انجام نمى‏دهم و در این امانت گران قیمت نیز خیانتى نمى‏کنم، چرا که «من نسبت به آن توانا و امینم»! (وَ إِنِّی عَلَیْهِ لَقَوِیٌّ أَمِینٌ)


(آیه 40)- دومین نفر مرد صالحى بود که آگاهى قابل ملاحظه‏اى از «کتاب الهى» داشت، چنانکه قرآن در حق او مى‏گوید: «کسى که علم و دانشى از کتاب داشت گفت: من تخت او را قبل از آن که چشم بر هم زنى نزد تو خواهم آورد»! (قالَ الَّذِی عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْکِتابِ أَنَا آتِیکَ بِهِ قَبْلَ أَنْ یَرْتَدَّ إِلَیْکَ طَرْفُکَ).
این شخص یکى از نزدیکان با ایمان، و دوستان خاص سلیمان بوده است، و غالبا در تواریخ نام او را «آصف بن برخیا» نوشته‏اند، و مى‏گویند وزیر سلیمان و خواهرزاده او بوده است.
و اما درباره «علم کتاب» بسیارى از مفسران و غیر آنها گفته‏اند این مرد با ایمان از «اسم اعظم الهى» با خبر بود. یعنى آن نام الهى را در درون جان خود پیاده کرده بود و آن چنان از نظر آگاهى و اخلاق و تقوا و ایمان تکامل یافته بود که خود مظهرى از آن اسم گشته بود، این تکامل معنوى و روحانى که پرتوى از آن اسم اعظم الهى است قدرت بر چنین خارق عاداتى را در انسان ایجاد مى‏کند.
و هنگامى که سلیمان با این امر موافقت کرد او با استفاده از نیروى معنوى خود تخت ملکه سبأ را در یک «طرفة العین» نزد او حاضر کرد: «پس هنگامى که سلیمان آن را نزد خود مستقر دید (زبان به شکر پروردگار گشود و) گفت: این از فضل پروردگار من است، تا مرا بیازماید که آیا شکر نعمت او را به جا مى‏آورم یا کفران مى‏کنم»؟! (فَلَمَّا رَآهُ مُسْتَقِرًّا عِنْدَهُ قالَ هذا مِنْ فَضْلِ رَبِّی لِیَبْلُوَنِی أَ أَشْکُرُ أَمْ أَکْفُرُ).
سپس افزود: «و هرکس شکر کند به سود خویش شکر کرده، و هر کسى کفران کند پروردگار من غنى و کریم است» (وَ مَنْ شَکَرَ فَإِنَّما یَشْکُرُ لِنَفْسِهِ وَ مَنْ کَفَرَ فَإِنَّ رَبِّی غَنِیٌّ کَرِیمٌ).
تفاوت «عِلْمٌ مِنَ الْکِتابِ» و «عِلْمُ الْکِتابِ»:
در حدیثى از پیامبر صلّى اللّه علیه و آله چنین آمده است که «ابوسعید خدرى» مى‏گوید: من از معنى «الَّذِی عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْکِتابِ» از محضرش سؤال کردم فرمود: «او وصىّ برادرم سلیمان بن داود بود.»
عرض کردم: «وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتابِ» (رعد/ 43) از چه کسى سخن مى‏گوید؟
فرمود: «ذاک اخى علىّ بن ابی طالب او برادرم علىّ بن ابی طالب است»! توجه به تفاوت «علم من الکتاب» که علم جزئى را مى‏گوید، و «علم الکتاب» که «علم کلى» را بیان مى‏کند روشن مى‏سازد که میان «آصف» و «على» علیه السّلام چه اندازه تفاوت بوده است؟!


(آیه 41)- نور ایمان در دل ملکه سبا: سلیمان براى این که میزان عقل و درایت ملکه سبا را بیازماید، و نیز زمینه‏اى براى ایمان او به خداوند فراهم سازد، دستور داد تخت او را که حاضر ساخته بودند دگرگون و ناشناس سازند «گفت: تخت او را برایش ناشناس سازید ببینیم آیا هدایت مى‏شود یا از کسانى خواهد بود که هدایت نمى‏یابند» و آیا تخت خود را مى‏شناسد یا نمى‏شناسد؟ (قالَ نَکِّرُوا لَها عَرْشَها نَنْظُرْ أَ تَهْتَدِی أَمْ تَکُونُ مِنَ الَّذِینَ لا یَهْتَدُونَ).


(آیه 42)- به هرحال «هنگامى که ملکه سبا وارد شد، (به او) گفته شد: آیا تخت تو این گونه است»؟ (فَلَمَّا جاءَتْ قِیلَ أَ هکَذا عَرْشُکِ).«ملکه سبا» زیرکانه‏ترین و حساب شده‏ترین جوابها را داد و «گفت: گویا خود آن تخت است»! (قالَتْ کَأَنَّهُ هُوَ).
و بلافاصله افزود: «و ما پیش از این هم آگاه بودیم و اسلام آورده بودیم»! (وَ أُوتِینَا الْعِلْمَ مِنْ قَبْلِها وَ کُنَّا مُسْلِمِینَ).
یعنى، اگر منظور سلیمان از این مقدمه چینى‏ها این است که ما به اعجاز او پى ببریم ما پیش از این با نشانه‏هاى دیگر از حقانیت او آگاه شده بودیم و حتى قبل از دیدن این خارق عادت عجیب ایمان آورده بودیم.


(آیه 43)- و به این ترتیب سلیمان «او را از آنچه غیر از خدا مى‏پرستید بازداشت» (وَ صَدَّها ما کانَتْ تَعْبُدُ مِنْ دُونِ اللَّهِ).
هرچند «او قبل از آن از قوم کافر بود» (إِنَّها کانَتْ مِنْ قَوْمٍ کافِرِینَ).


(آیه 44)- در این آیه صحنه دیگرى از این ماجرا بازگو مى‏شود، و آن ماجراى داخل شدن ملکه سبا در قصر مخصوص سلیمان است.
سلیمان دستور داده بود، صحن یکى از قصرها را از بلور بسازند و در زیر آن، آب جارى قرار دهند.
هنگامى که ملکه سبا به آنجا رسید «به او گفته شد: داخل حیاط قصر شو» (قِیلَ لَهَا ادْخُلِی الصَّرْحَ) «پس هنگامى که ملکه آن صحنه را دید، گمان کرد نهر آبى است و ساق پاهاى خود را برهنه کرد» تا از آن آب بگذرد در حالى که سخت در تعجب فرو رفته بود که نهر آب در اینجا چه مى‏کند؟ (فَلَمَّا رَأَتْهُ حَسِبَتْهُ لُجَّةً وَ کَشَفَتْ عَنْ ساقَیْها).
اما سلیمان به او «گفت: که حیاط قصر از بلور صاف ساخته شده» این آب نیست که بخواهد پا را برهنه کند و از آن بگذرد (قالَ إِنَّهُ صَرْحٌ مُمَرَّدٌ مِنْ قَوارِیرَ).
در اینجا سؤال مهمى پیش مى‏آید و آن این که: سلیمان که یک پیامبر بزرگ الهى بود چرا چنین دم و دستگاه تجملاتى فوق العاده‏اى داشته باشد؟ درست است که او سلطان بود و حکمروا، ولى مگر نمى‏شد بساطى ساده همچون سایر پیامبران داشته باشد؟اما چه مانعى دارد که سلیمان براى تسلیم کردن ملکه سبا که تمام قدرت و عظمت خود را در تخت و تاج زیبا و کاخ باشکوه و تشکیلات پرزرق و برق مى‏دانست صحنه‏اى به او نشان دهد که تمام دستگاه تجملاتیش در نظر او حقیر و کوچک شود، و این نقطه عطفى در زندگى او براى تجدید نظر در میزان ارزشها و معیار شخصیت گردد؟! به تعبیر دیگر این هزینه در برابر امنیت و آرامش یک منطقه وسیع و پذیرش دین حق، و جلوگیرى از هزینه فوق العاده جنگ، مطلب مهمى نبود. و لذا هنگامى که ملکه سبا، این صحنه را دید چنین «گفت: پروردگارا! من بر خویشتن ستم کردم»! (قالَتْ رَبِّ إِنِّی ظَلَمْتُ نَفْسِی).
«و با سلیمان در پیشگاه اللّه، پروردگار عالیمان، اسلام آوردم»َ (و أَسْلَمْتُ مَعَ سُلَیْمانَ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ).
خداوندا! من همراه رهبرم سلیمان به درگاه تو آمدم، از گذشته پشیمانم و سر تسلیم به آستانت مى‏سایم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ دی ۹۴ ، ۰۷:۰۸
* مسافر
چهارشنبه, ۹ دی ۱۳۹۴، ۰۷:۰۷ ق.ظ

379 . صفحه 379


نهم دی :


نفیسه :


(آیه 23)- هدهد به نزد حضرت سلیمان آمد و ادعا کرد خبری برای او آورده است و در شرح ماجرا چنین گفت: «من (به سرزمین سبا رفته بودم) زنى را در آنجا یافتم که بر آنها حکومت مى‏کند، و همه چیز را در اختیار دارد مخصوصا تخت عظیمى داشت»! (إِنِّی وَجَدْتُ امْرَأَةً تَمْلِکُهُمْ وَ أُوتِیَتْ مِنْ کُلِّ شَیْ‏ءٍ وَ لَها عَرْشٌ عَظِیمٌ).
«هدهد» با این سه جمله تقریبا تمام مشخصات کشور سبا و طرز حکومت آن را براى سلیمان بازگو کرد.


(آیه 24)- سلیمان از شنیدن این سخن در فکر فرو رفت ولى هدهد به او مجال نداد و مطلب دیگرى بر آن افزود گفت: مسأله عجیب و ناراحت کننده‏اى که من در آنجا دیدم این بود که: «مشاهده کردم آن زن و قوم و ملتش در برابر خورشید- نه در برابر اللّه- سجده مى‏کنند»! (وَجَدْتُها وَ قَوْمَها یَسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِنْ دُونِ اللَّهِ).
«و شیطان (بر آنها تسلط یافته و) اعمالشان را در نظرشان زینت داده» و افتخار مى‏کنند که در برابر آفتاب سجده مى‏نمایند! (وَ زَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطانُ أَعْمالَهُمْ).
و به این ترتیب «شیطان آنها را از راه حق باز داشته» (فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِیلِ).
آنها چنان در بت پرستى فرو رفته‏اند که من باور نمى‏کنم به آسانى از این راه برگردند «آنها هدایت نخواهند شد» (فَهُمْ لا یَهْتَدُونَ).


(آیه 25)- سپس افزود: «آنها چرا براى خداوندى سجده نمى‏کنند که آنچه در آسمانها و زمین پنهان است خارج مى‏کند، و آنچه را مخفى مى‏دارید و آنچه را آشکار مى‏سازید مى‏داند» (أَلَّا یَسْجُدُوا لِلَّهِ الَّذِی یُخْرِجُ الْخَبْ‏ءَ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ یَعْلَمُ ما تُخْفُونَ وَ ما تُعْلِنُونَ).
یعنى چرا براى خداوندى سجده نمى‏کنند که غیب آسمان و زمین و اسرار نهفته آن را مى‏داند.


(آیه 26)- و سرانجام سخن خود را چنین پایان مى‏دهد: «همان خداوندى که معبودى جز او نیست و پروردگار و صاحب عرش عظیم است» (اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِیمِ).
و به این ترتیب روى «توحید عبادت» و «توحید ربوبیت» پروردگار، و نفى هرگونه شرک تأکید کرده و سخن خود را به پایان مى‏برد.


(آیه 27)- سلیمان با دقت به سخنان هدهد گوش فرا داد، و در فکر فرو رفت، سپس چنین «گفت: ما تحقیق به عمل مى‏آوریم ببینیم تو راست گفتى یا از دروغگویان هستى»؟! (قالَ سَنَنْظُرُ أَ صَدَقْتَ أَمْ کُنْتَ مِنَ الْکاذِبِینَ).
سلیمان نه هدهد را متهم ساخت و محکوم کرد، و نه سخن او را بى‏دلیل تصدیق نمود، بلکه آن را پایه تحقیق قرار داد.


(آیه 28)- به هر حال سلیمان نامه‏اى بسیار کوتاه و پرمحتوا نوشت و به هدهد داد و گفت: «این نامه مرا ببر و بر آنان بیفکن، سپس برگرد (و در گوشه‏اى توقف کن) ببین آنها چه عکس العملى نشان مى‏دهند»؟ (اذْهَبْ بِکِتابِی هذا فَأَلْقِهْ إِلَیْهِمْ ثُمَّ تَوَلَّ عَنْهُمْ فَانْظُرْ ما ذا یَرْجِعُونَ).


(آیه 29)- ملکه سبا نامه را گشود و از مضمون آن آگاهى یافت و چون قبلا اسم و آوازه سلیمان را شنیده بود و محتواى نامه نشان مى‏داد که سلیمان تصمیم شدیدى درباره سرزمین سبا گرفته، سخت در فکر فرو رفت، و چون در مسائل مهم مملکتى با اطرافیانش به شور مى‏نشست از آنها دعوت کرد، رو به سوى آنها نموده «گفت: اى اشراف و بزرگان! نامه ارزشمندى به سوى من افکنده شده است»! (قالَتْ یا أَیُّهَا الْمَلَأُ إِنِّی أُلْقِیَ إِلَیَّ کِتابٌ کَرِیمٌ).


(آیه 30)- سپس ملکه سبا به ذکر مضمون نامه پرداخت و گفت: «این نامه از سوى سلیمان است و محتوایش چنین است: به نام خداوند بخشنده مهربان» (إِنَّهُ مِنْ سُلَیْمانَ وَ إِنَّهُ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ).


(آیه 31)- توصیه‏ام به شما «این است برترى جویى در برابر من نکنید، و به سوى من آیید و تسلیم حق شوید» (أَلَّا تَعْلُوا عَلَیَّ وَ أْتُونِی مُسْلِمِینَ).
آنچه در دو آیه فوق آمده، الگویى است براى طرز نامه نگارى که با نام خداوند رحمان و رحیم شروع شود و با دو جمله حساب شده جان سخن بیان گردد.


(آیه 32)- بعد از ذکر محتواى نامه سلیمان، براى سران ملت خود رو به سوى آنها کرده، چنین «گفت: اى اشراف و صاحب نظران! رأى خود را در این کار مهم براى من ابراز دارید که من هیچ کار مهمى را بى‏حضور شما و بدون نظر شما انجام نداده‏ام»! (قالَتْ یا أَیُّهَا الْمَلَأُ أَفْتُونِی فِی أَمْرِی ما کُنْتُ قاطِعَةً أَمْراً حَتَّى تَشْهَدُونِ).


(آیه 33)- «اشراف قوم» در پاسخ او چنین «گفتند: ما داراى نیروى کافى و قدرت جنگى فراوان هستیم، ولى تصمیم نهایى با توست، ببین چه دستور مى‏دهى» (قالُوا نَحْنُ أُولُوا قُوَّةٍ وَ أُولُوا بَأْسٍ شَدِیدٍ وَ الْأَمْرُ إِلَیْکِ فَانْظُرِی ما ذا تَأْمُرِینَ).
به این ترتیب هم تسلیم خود را در برابر دستورات او نشان دادند، و هم تمایل خود را به تکیه بر قدرت و حضور در میدان جنگ!


(آیه 34)- ملکه هنگامى که تمایل آنها را به جنگ مشاهده کرد، در حالى که خود باطنا تمایل به این کار نداشت براى فرو نشاندن این عطش، و هم براى این که حساب شده با این جریان برخورد، کند، چنین «گفت: پادشاهان هنگامى که وارد منطقه آبادى شوند آن را به فساد و ویرانى مى‏کشانند»! (قالَتْ إِنَّ الْمُلُوکَ إِذا دَخَلُوا قَرْیَةً أَفْسَدُوها).
«و عزیزان اهل آن را به ذلت مى‏نشانند» (وَ جَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِها أَذِلَّةً).
سپس براى تأکید بیشتر گفت: «آرى این چنین مى‏کنند» (وَ کَذلِکَ یَفْعَلُونَ).
در حقیقت ملکه سبا که خود پادشاهى بود، شاهان را خوب شناخته بود که برنامه آنها در دو چیز خلاصه مى‏شود: «فساد و ویرانگرى» و «ذلیل ساختن عزیزان»، چرا که آنها به منافع خود مى‏اندیشند، نه به منافع ملتها و آبادى و سربلندى آنها و همیشه این دو بر ضد یکدیگرند.


(آیه 35)- سپس ملکه افزود: ما باید قبل از هر کار سلیمان و اطرافیان او را بیازماییم و ببینیم به راستى چه کاره‏اند؟ سلیمان پادشاه است یا پیامبر؟ ویرانگر است یا مصلح؟ ملتها را به ذلت مى‏کشانند یا عزت؟ و براى این کار باید از هدیه استفاده کرد، لذا «من هدیه قابل ملاحظه‏اى براى آنها مى‏فرستم تا ببینم فرستادگان من چه واکنشى را از ناحیه آنها براى ما مى‏آورند» (وَ إِنِّی مُرْسِلَةٌ إِلَیْهِمْ بِهَدِیَّةٍ فَناظِرَةٌ بِمَ یَرْجِعُ الْمُرْسَلُونَ).
پادشاهان علاقه شدید به «هدایا» دارند، و نقطه ضعف و زبونى آنها نیز همین جاست، آنها را مى‏توان با هدایاى گرانبها تسلیم کرد، اگر دیدیم سلیمان با این هدایا تسلیم شد، معلوم مى‏شود «شاه» است! در برابر او مى‏ایستیم، و گرنه پیامبر خداست در این صورت باید عاقلانه برخورد کرد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ دی ۹۴ ، ۰۷:۰۷
* مسافر
سه شنبه, ۸ دی ۱۳۹۴، ۱۱:۱۷ ب.ظ

378 . صفحه 378


هشتم دی :


نفیسه :



(آیه 14)- وقتی حضرت موسی با معجزاتش به نزد به فرعونیان رفت ، آنها معجزاتش را سحر خوانند.جالب این که در این آیه قرآن اضافه مى‏کند: این اتهامات به خاطر آن نبود که راستى در شک و تردید باشند، بلکه آنها «معجزات را از روى ظلم و برترى جویى انکار کردند، در حالى که در دل به آن یقین و اطمینان داشتند» (وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَیْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوًّا).از این تعبیر به خوبى استفاده مى‏شود که ایمان واقعیتى غیر از علم و یقین دارد، و ممکن است کفر از روى جحود و انکار در عین علم و آگاهى سرزند.

در پایان آیه به عنوان یک درس عبرت با یک جمله کوتاه و بسیار پرمعنى به سرانجام شوم فرعونیان و غرق و نابودى آنها اشاره کرده، مى‏گوید:
«پس بنگر سرانجام تبهکاران و مفسدان چگونه بود»؟ (فَانْظُرْ کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الْمُفْسِدِینَ).



(آیه 15)- حکومت داود و سلیمان: به دنبال نقل گوشه‏اى از داستان موسى (ع) به بحث پیرامون دو تن دیگر از پیامبران بزرگ الهى، «داود» و «سلیمان» مى‏پردازد، که اینها نیز از پیامبران بنى اسرائیل بودند، و تفاوتى که تاریخ آنها با تواریخ پیامبران دیگر دارد این است که اینها بر اثر آمادگى محیط فکرى و اجتماعى بنى اسرائیل توفیق یافتند دست به تأسیس حکومت عظیمى بزنند، و آیین الهى را با استفاده از نیروى حکومت، گسترش دهند، لذا از لحن سرگذشت پیامبران دیگر که با مخالفت شدید قوم خود روبرو مى‏شدند در اینجا خبرى نیست.

جالب این که قرآن سخن را از مسأله «موهبت علم» که زیر بناى یک حکومت صالح و نیرومند است شروع کرده، مى‏گوید: «و ما به داود و سلیمان علم قابل ملاحظه‏اى بخشیدیم» (وَ لَقَدْ آتَیْنا داوُدَ وَ سُلَیْمانَ عِلْماً).
روشن است که «علم» در اینجا معنى گسترده و وسیعى دارد که علم توحید و اعتقادات مذهبى و قوانین دینى، و همچنین علم قضاوت، و تمام علومى را که براى تشکیل چنان حکومت وسیع و نیرومندى لازم بوده است دربرمى‏گیرد.
و به دنبال این جمله از زبان داود و سلیمان چنین نقل مى‏کند: «و آنها گفتند:
حمد و ستایش از آن خداوندى است که ما را بر بسیارى از بندگان مؤمنش برترى بخشید» (وَ قالا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی فَضَّلَنا عَلى‏ کَثِیرٍ مِنْ عِبادِهِ الْمُؤْمِنِینَ).
جالب این که بلافاصله بعد از بیان موهبت بزرگ «علم»، سخن از «شکر» به میان آمده، تا روشن شود هر نعمتى را شکرى لازم است، و حقیقت شکر آن است که از آن نعمت در همان راهى که براى آن آفریده شده است استفاده شود و این دو پیامبر بزرگ از نعمت علمشان در نظام بخشیدن به یک حکومت الهى حداکثر بهره را گرفتند.



(آیه 16)- در این آیه نخست اشاره به ارث بردن سلیمان از پدرش داود کرده، مى‏گوید: «سلیمان وارث داود شد» (وَ وَرِثَ سُلَیْمانُ داوُدَ). و همه مواهب او را به ارث برد.

سپس قرآن مى‏افزاید: «سلیمان گفت: اى مردم! به ما سخن گفتن پرندگان تعلیم شده» (وَ قالَ یا أَیُّهَا النَّاسُ عُلِّمْنا مَنْطِقَ الطَّیْرِ).
«و از همه چیز به ما داده شده است، و این فضیلت آشکارى است» (وَ أُوتِینا مِنْ کُلِّ شَیْ‏ءٍ إِنَّ هذا لَهُوَ الْفَضْلُ الْمُبِینُ).
یعنى تمام وسائلى را که از نظر معنوى و مادى براى تشکیل این حکومت الهى لازم است به ما داده شده است.



(آیه 17)- از آیات این سوره، و همچنین از آیات سوره سبأ به خوبى استفاده مى‏شود که داستان حکومت حضرت سلیمان جنبه عادى نداشت، بلکه توأم با خارق عادات و معجزات مختلفى بود.

در حقیقت خداوند قدرت خود را در ظاهر ساختن این حکومت عظیم و قوایى که مسخر آن بود نشان داد.
نخست مى‏گوید: «لشکریان سلیمان از جنّ و انس و پرندگان نزد او جمع شدند» (وَ حُشِرَ لِسُلَیْمانَ جُنُودُهُ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ وَ الطَّیْرِ).
آنقدر زیاد بودند که «باید توقف مى‏کردند تا به هم ملحق شوند» (فَهُمْ یُوزَعُونَ).



(آیه 18)- سلیمان در وادی مورچگان! به هرحال، سلیمان با این لشکر عظیم حرکت کرد «تا به سرزمین مورچگان رسیدند» (حَتَّى إِذا أَتَوْا عَلى‏ وادِ النَّمْلِ).

در اینجا «مورچه‏اى (از مورچگان، همنوعان خود را مخاطب ساخت و) گفت: اى مورچگان! داخل لانه‏هاى خود شوید تا سلیمان و لشکریانش شما را پایمال نکنند در حالى که نمى‏فهمند»! (قالَتْ نَمْلَةٌ یا أَیُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَساکِنَکُمْ لا یَحْطِمَنَّکُمْ سُلَیْمانُ وَ جُنُودُهُ وَ هُمْ لا یَشْعُرُونَ).



(آیه 19)- «سلیمان از شنیدن این سخن مورچه تبسم کرد و خندید» (فَتَبَسَّمَ ضاحِکاً مِنْ قَوْلِها).

در اینجا سلیمان رو به درگاه خدا کرد و چند تقاضا نمود.
نخست این که: «عرضه داشت: پروردگارا! راه و رسم شکر نعمتهایى را که بر من و پدر و مادرم ارزانى داشته‏اى به من الهام فرما» (وَ قالَ رَبِّ أَوْزِعْنِی أَنْ أَشْکُرَ نِعْمَتَکَ الَّتِی أَنْعَمْتَ عَلَیَّ وَ عَلى‏ والِدَیَّ).
تا بتوانم با بسیج همه نیروهایم این همه نعمتهاى عظیم را در راهى که تو فرمان داده‏اى و مایه خشنودى توست به کارگیرم و از مسیر حق منحرف نگردم.
دیگر این که مرا موفق دار «تا عمل صالحى به جاى آورم که تو از آن خشنود مى‏شوى» (وَ أَنْ أَعْمَلَ صالِحاً تَرْضاهُ).
و بالاخره سومین تقاضایش این بود که عرضه داشت: پروردگارا! «مرا به رحمتت در زمره بندگان صالحت داخل گردان» (وَ أَدْخِلْنِی بِرَحْمَتِکَ فِی عِبادِکَ الصَّالِحِینَ).
یعنى هدف نهایى به دست آوردن قدرت، انجام عمل صالح است و عمل صالح نیز مقدمه‏اى است براى جلب خشنودى و رضاى خدا که هدف نهایى است.



(آیه 20)- داستان هدهد و ملکه سبا: در اینجا به فراز دیگرى از زندگى شگفت‏انگیز سلیمان اشاره کرده، و ماجراى هدهد و ملکه سبا را بازگو مى‏کند.

نخست مى‏گوید: «سلیمان در جستجوى آن پرنده [هدهد] برآمد» (وَ تَفَقَّدَ الطَّیْرَ).
این تعبیر به وضوح بیانگر این حقیقت است که او به دقت مراقب وضع کشور و اوضاع حکومت خود بود و حتى غیبت یک مرغ از چشم او پنهان نمى‏ماند! بدون شک منظور از پرنده در اینجا همان هدهد است، چنانکه در ادامه سخن، قرآن مى‏افزاید، سلیمان «گفت: مرا چه شده است که هدهد را نمى‏بینم» (فَقالَ ما لِیَ لا أَرَى الْهُدْهُدَ).«یا این که او از غائبان است» (أَمْ کانَ مِنَ الْغائِبِینَ).
یعنى آیا او بدون عذر موجهى حضور ندارد و یا با عذر موجهى غیبت کرده است؟



(آیه 21)- «سلیمان» براى این که حکم غیابى نکرده باشد، و در ضمن غیبت هدهد روى بقیه پرندگان- تا چه رسد به انسانهایى که پستهاى حساسى برعهده داشتند- اثر نگذارد افزود: «من او را قطعا کیفر شدیدى خواهم داد»! (لَأُعَذِّبَنَّهُ عَذاباً شَدِیداً).

«یا او را ذبح مى‏کنم»! (أَوْ لَأَذْبَحَنَّهُ).
«یا (براى غیبتش) باید دلیل روشنى به من ارائه دهد» (أَوْ لَیَأْتِیَنِّی بِسُلْطانٍ مُبِینٍ).
در حقیقت سلیمان (ع) تهدید لازم را در صورت ثبوت تخلف نمود، ضمنا نشان داد که او حتى در برابر پرنده ضعیفى تسلیم دلیل و منطق است و هرگز تکیه بر قدرت و توانائیش نمى‏کند.



(آیه 22)- «چندان درنگ نکرد» که هدهد آمد (فَمَکَثَ غَیْرَ بَعِیدٍ).

بازگشت و با صراحت به سلیمان چنین «گفت: من بر چیزى آگاهى یافتم که تو بر آن آگاهى ندارى، من از سرزمین سبا یک خبر قطعى (و دست اول) براى تو آورده‏ام»؟ (فَقالَ أَحَطْتُ بِما لَمْ تُحِطْ بِهِ وَ جِئْتُکَ مِنْ سَبَإٍ بِنَبَإٍ یَقِینٍ).


اعظم:




ایه 14: کلمه «جحد» به معناى انکار چیزى است که در دل ثبوتش مسلم شده و یا اثبات چیزیست که در قلب نفى آن به ثبوت رسیده است


ایه 14:

گاهی ادم از سر ظلم و برتری طلبی
چیزی رو انکار میکنه که تموم وجودش بهش یقین داره

خدایا خودت کم کن



آیه 15:

حکومت الهی تشکیل دادن علم میخواد



ایه 16:

ارث بردن سلیمان از داوود
این ایه در قضیه فدک و اینکه پیامبران ارثی از خود به جای نمیذارن استفاده میشه



ایه 18:

پیامبران هیچ ظلمی رو مرتکب نمیشن
حتی به مورچه



ایه 19: راه ورسم شرگزاری رو هم از خداوندطلب کنیم




ایه 19:

مادرحضرت سلیمان از بندگان شایسته خداوند بوده و بهتانهایی که در تورات بهشون نسبت داده شده کاملا بی اساسه



ایه 19:

اینکه ادم دعا کنه در زمره گروهی خلص قرار بگیره
نثلا در اینجا دعای حضرت سلیمان که میگه خدایا مرا در زمره بندگان صالحت داخل کن

یعنی عمل صالح نه فقط حالت نمادین باشه و گهگاه
بلکه عمل صالح اونقدر در جانم نفوذ کنه که جزء صالحین باشم



ایه 19:

حضرت سلیمان برای تشکر از نعمتهای الهی درخواست کرد
که عمل صالح که خداوند می پسندد را روزی او کند
معلوم نیشه هدف از قدرت برای بندگان سایسته خداوند انجام عمل صالح است نه کشور گشایی و صرف قدرت داشتن



ایه 20 :

یه رهبر باید رفتار تک تک زیردستاش رو زیر نظر داشته باشه و از تمام مسایل قلمروش اگاه باشه



ایه 21:

حتی زیردسنهای مسوول هم در حکومت الهی اگه دلیل و منطق نداشته باشن باید مجازات شن
یعنی تنبیه و محازات یه رکن اساسی در حکمت داری برای مسوولین خاطی هستش

هیچ پارتی بازیی قبول نیست
فقط دلیل و منطق

حاکم هم تسلیم دلیل و منطق باید بشه نه تکیه بر قدرت و نیروش بکنه



ایه 22:

درسته حضرت سلیمان علم زیادی داشت
اما چیزایی هم بود که نمی دونست
ادم نباید به علم و دانش خودش مغرور بشه



ایه 22:

وقتی میدونیم کسی ازمون ناراحته و دلیل میخواد یهو بریم سر اصل مطلب نه قصه تعریف کنیم

هدهد نگفت من رفتم شهر سبا و چنین و چنان شد

اول گفت مطلب مهمی اوردم که شما هم نمیدونی


ایه 22: در حکومت الهی جایی برای تملق و چاپلوسی وجود نداره و اونقدر ازادی و امنیت گسترش یافته که کارگزاران بدون ترس و با صراحت مطالب خودشون رو بیان میکنن



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ دی ۹۴ ، ۲۳:۱۷
* مسافر
يكشنبه, ۶ دی ۱۳۹۴، ۱۱:۱۷ ب.ظ

376 . صفحه 376


ششم دی :



نفیسه :


(آیه 207)- «این تمتع و بهره گیرى از دنیا براى آنها [گنهکاران] سودى نخواهد داشت» (ما أَغْنى‏ عَنْهُمْ ما کانُوا یُمَتَّعُونَ).
به فرض که به آنها مهلت جدیدى داده شود- که بعد از اتمام حجت داده نخواهد شد- آیا کارى جز تمتع و بهره گیرى بیشتر از مواهب مادى خواهند داشت؟
آیا آنها به جبران گذشته خواهند پرداخت؟ مسلما نه.


(آیه 208)- در اینجا سؤال یا سؤالهایى پیش مى‏آید و آن این که: اصولا با توجه به علم خداوند به آینده هر قوم و گروه چه نیازى به مهلت است؟
به علاوه با این که امتهاى گذشته پى در پى به تکذیب انبیا برخاستند، چرا باز پیامبران پشت سر هم مى‏آیند و انذار و تبلیغ مى‏کنند؟
قرآن در پاسخ مى‏گوید: این سنت ما است که «ما هیچ شهر و دیارى را هلاک نکردیم مگر این که انذار کنندگانى براى آنها بود» و پیامبرانى به اتمام حجت و موعظه و اندرز کافى برخاستند (وَ ما أَهْلَکْنا مِنْ قَرْیَةٍ إِلَّا لَها مُنْذِرُونَ).


(آیه 209)- «تا متذکّر شوند» و بیدار گردند، و امکان براى بازگشت داشته باشند (ذِکْرى‏).
و اگر بدون اتمام حجت، بوسیله بیم دهندگان الهى و بیدار باش رسولان پروردگار، آنها را مجازات مى‏کردیم، ظلم بود، در حالى که «ما هرگز ستمکار نبودیم» و اصلا ظلم و ستم شایسته ما نیست (وَ ما کُنَّا ظالِمِینَ).
این ظلم است که گروهى غیر ظالم را هلاک کنیم، و یا ظالمان را بدون اتمام حجت کافى.


(آیه 210)- سپس به پاسخ یکى دیگر از بهانه‏ها، یا تهمتهاى نارواى دشمنان قرآن مى‏پردازد که مى‏گفتند: محمّد صلّى اللّه علیه و آله با فردى از جنّ! مربوط است، و او این آیات را تعلیمش مى‏دهد! در حالى که قرآن تأکید مى‏کند این آیات از سوى پروردگار جهانیان نازل شده است.
در اینجا اضافه مى‏کند: «شیاطین و جنیان این آیات را نازل نکردند» (وَ ما تَنَزَّلَتْ بِهِ الشَّیاطِینُ).


(آیه 211)- سپس به بیان پاسخ این تهمت واهى دشمنان پرداخته، مى‏گوید:
«و براى جنیان و شیاطین، هرگز سزاوار نیست» که چنین کتابى را نازل کنند (وَ ما یَنْبَغِی لَهُمْ).
یعنى محتواى این کتاب بزرگ که در مسیر حق و دعوت به پاکى و عدالت و تقوا و نفى هرگونه شرک است به خوبى نشان مى‏دهد که با افکار شیطانى و القائات شیاطین هیچ گونه شباهت ندارد.
به علاوه «آنها توانایى (بر چنین کارى) ندارند» (وَ ما یَسْتَطِیعُونَ).
اگر آنها چنین قدرتى مى‏داشتند باید سایر کسانى که در محیط نزول قرآن- همانند کاهنان به اعتقاد مشرکان- با شیاطین مربوط بودند بتوانند همانند آن را بیاورند، با این که همگى عاجز ماندند.


(آیه 212)- به علاوه «کاهنان» خود معترف بودند که بعد از تولد پیامبر صلّى اللّه علیه و آله، رابطه شیاطینى که با آنها در ارتباط بودند از اخبار آسمانها قطع شد «و آنها از شنیدن (اخبار آسمان) معزول و بر کنارند» (إِنَّهُمْ عَنِ السَّمْعِ لَمَعْزُولُونَ).


(آیه 213)- اقوام نزدیکت را به اسلام دعوت کن: در تعقیب بحثهایى که در آیات گذشته در زمینه موضع گیریهاى مشرکان در برابر اسلام و قرآن آمد، خداوند در اینجا برنامه و خط مشى پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله را در ضمن بیان پنج دستور، در مقابل آنان مشخص مى‏کند.
قبل از هر چیز، شخص پیامبر را دعوت به اعتقاد هر چه راسختر به توحید مى‏کند توحیدى که ریشه و اساس دعوت همه پیامبران را تشکیل مى‏دهد، مى‏گوید: «هیچ معبودى را با خداوند مخوان که از معذّبین خواهى بود»! (فَلا تَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ فَتَکُونَ مِنَ الْمُعَذَّبِینَ).


(آیه 214)- سپس به مرحله‏اى فراتر از آن پرداخته، چنین دستور مى‏دهد:
«و خویشاوندان نزدیکت را انذار کن» و از شرک و مخالفت فرمان پروردگار بترسان (وَ أَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ الْأَقْرَبِینَ).
بدون شک براى دست زدن به یک برنامه انقلابى گسترده باید از حلقه‏هاى کوچکتر و فشرده‏تر شروع کرد.


(آیه 215)- در مرحله سوم دایره وسیعترى مورد توجه قرار گرفته، مى‏فرماید:
«و بال و پر خود را براى مؤمنانى که از تو پیروى مى‏کنند بگستر» (وَ اخْفِضْ جَناحَکَ لِمَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ).


(آیه 216)- سپس به چهارمین دستور پرداخته، مى‏گوید: «اگر تو را نافرمانى کنند بگو: من از آنچه شما انجام مى‏دهید بیزارم» (فَإِنْ عَصَوْکَ فَقُلْ إِنِّی بَرِی‏ءٌ مِمَّا تَعْمَلُونَ).


(آیه 217)- سرانجام در پنجمین دستور براى تکمیل برنامه‏هاى گذشته به پیامبر صلّى اللّه علیه و آله چنین مى‏گوید: «و بر خداوند عزیز و رحیم توکل نما» (وَ تَوَکَّلْ عَلَى الْعَزِیزِ الرَّحِیمِ).
این مخالفتها هرگز تو را دلسرد نکند و کمى دوستان و پیروان در عزم آهنین تو اثر نگذارد، تو تنها نیستى، تکیه‏گاهت خداوندى است شکست‏ناپذیر و بسیار رحیم و مهربان.


(آیه 218)- «همان خدایى که تو را به هنگامى که بر مى‏خیزى مى‏بیند» (الَّذِی یَراکَ حِینَ تَقُومُ).


(آیه 219)- «و حرکت تو را در میان سجده کنندگان» مشاهده مى‏کند (وَ تَقَلُّبَکَ فِی السَّاجِدِینَ).


(آیه 220)- آرى «اوست خداى شنوا و دانا» (إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ).
و به این ترتیب بعد از توصیف خداوند به عزیز و رحیم، سه وصف دیگر که امید بخش‏تر است در این آیات آمده است: خدایى که زحمات پیامبر صلّى اللّه علیه و آله را مى‏بیند، و از قیام و سجده و حرکت و سکون او با خبر است. خدایى که صداى او را مى‏شنود. و خدایى که از خواسته‏ها و نیازهاى او آگاه است.
انذار بستگان نزدیک (حدیث یوم الدّار):
براساس آنچه در تواریخ اسلامى آمده، پیامبر صلّى اللّه علیه و آله در سال سوم بعثت مأمور ابلاغ این دعوت شد بستگان نزدیکش را به خانه ابوطالب دعوت کرد، آنها در آن روز حدود چهل نفر بودند، بعد از صرف غذا چنین فرمود: «... من خیر دنیا و آخرت را براى شما آورده‏ام، و خداوند به من دستور داده است که شما را دعوت به این آیین کنم، کدامیک از شما مرا در این کار یارى خواهد کرد، تا برادر من و وصىّ و جانشین من باشد؟
جمعیت همگى سر باز زدند جز على علیه السّلام که از همه کوچکتر بود برخاست و عرض کرد: اى پیامبر خدا! من در این راه یار و یاور توام.
پیامبر صلّى اللّه علیه و آله دست بر گردن على علیه السّلام نهاد و فرمود: «این برادر و وصى و جانشین من در میان شماست، سخن او را بشنوید و فرمانش را اطاعت کنید».


(آیه 221)- در اینجا بار دیگر به بحث آیات قبل پیرامون تهمت دشمنان به پیامبر صلّى اللّه علیه و آله درباره این که قرآن القائات شیاطین است باز مى‏گردد و با بیانى رسا و کوبنده مجددا به آنها پاسخ مى‏دهد.
مى‏گوید: «آیا به شما خبر بدهم شیاطین بر چه کسى نازل مى‏شوند»؟! (هَلْ أُنَبِّئُکُمْ عَلى‏ مَنْ تَنَزَّلُ الشَّیاطِینُ).


(آیه 222)- «آنها بر هر دروغگوى گنهکار نازل مى‏گردند»؟ (تَنَزَّلُ عَلى‏ کُلِّ أَفَّاکٍ أَثِیمٍ).


(آیه 223)- «شیاطین آنچه را مى‏شنوند (توأم با دروغهاى بسیار به دوستان خود) القاء مى‏کنند و اکثرشان دروغگو هستند» (یُلْقُونَ السَّمْعَ وَ أَکْثَرُهُمْ کاذِبُونَ).
کوتاه سخن این که القائات شیطانى، نشانه‏هاى روشنى دارد که با آن نشانه‏ها مى‏توان آن را باز شناخت، شیطان وجودى است ویرانگر و موذى و مخرب و القائات او در مسیر فساد و تخریب است و مشتریان او دروغگویان گنهکارند، هیچ یک از این امور بر قرآن و آورنده آن تطبیق نمى‏کند، و کمترین شباهتى با آن ندارد.


(آیه 224)- در این آیه به پاسخ یکى دیگر از تهمتهاى کفار به پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله که او را شاعر مى‏خواندند مى‏پردازد.
مى‏گوید: خط مشى پیامبر از خط شعرا جداست، شعرا در عالم خیال و پندار حرکت مى‏کنند و او در عالمى مملو از واقع بینى براى نظام بخشیدن به جهان انسانى.شعرا غالبا طالب عیش و نوشند، و در بند زلف و خال یار- مخصوصا شاعرانى که در آن عصر و در محیط حجاز مى‏زیستند چنانکه از نمونه اشعارشان پیداست.
و به همین دلیل «شعرا (کسانى هستند که) گمراهان از آنها پیروى مى‏کنند» (وَ الشُّعَراءُ یَتَّبِعُهُمُ الْغاوُونَ).


(آیه 225)- سپس به دنبال آن این جمله را اضافه مى‏کند: «آیا ندیدى که آنها در هر وادى سر گردانند»؟! (أَ لَمْ تَرَ أَنَّهُمْ فِی کُلِّ وادٍ یَهِیمُونَ).
آنها غرق پندارها و تشبیهات شاعرانه خویشتند، حتى هنگامى که قافیه‏ها آنها را به این سمت و آن سمت بکشاند، در هر وادى سرگردان مى‏شوند.
هنگامى که از کسى راضى و خشنود شوند او را با مدایح خود به اوج آسمانها مى‏برند، هر چند شیطان لعینى باشد! و هنگامى که از کسى برنجند چنان به هجو او مى‏پردازند که گویى مى‏خواهند او را به اسفل السافلین بکشانند، هر چند موجودى آسمانى و پاک باشد.


(آیه 226)- به علاوه شاعران معمولا مردان بزمند نه جنگاوران رزم، اهل سخنند نه عمل، لذا در این آیه اضافه مى‏کند: «و (آیا نمى‏بینى که) آنها سخنانى مى‏گویند که عمل نمى‏کنند» (وَ أَنَّهُمْ یَقُولُونَ ما لا یَفْعَلُونَ).
اما پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله سر تا پا عمل است، و حتى دشمنان او وى را به عزم راسخ و استقامت عجیبش و اهمیت دادن به جنبه‏هاى عملى مسائل مى‏ستایند شاعر کجا و پیامبر اسلام کجا؟


(آیه 227)- ولى از آنجا که در میان شاعران افراد پاک و هدفدارى پیدا مى‏شوند که اهل عمل و حقیقتند، و دعوت کننده به راستى و پاکى- هر چند از این قماش شاعران در آن محیط کمتر یافت مى‏شد- قرآن براى این که حق این هنرمندان با ایمان و تلاشگران صادق، ضایع نگردد، با یک استثنا صف آنها را از دیگران جدا کرده، مى‏گوید: «مگر کسانى که ایمان آورده و عمل صالح انجام داده‏اند» (إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ).شاعرانى که هدف آنها تنها شعر نیست، بلکه در شعر، هدفهاى الهى انسانى مى‏جویند، شاعرانى که غرق در اشعار نمى‏شوند و غافل از خدا، بلکه «خدا را بسیار یاد مى‏کنند» و اشعارشان مردم را به یاد خدا وا مى‏دارد (وَ ذَکَرُوا اللَّهَ کَثِیراً).
«و به هنگامى که مورد ستم قرار مى‏گیرند (از این ذوق خویش) براى دفاع از خویشتن (و مؤمنان) به پا مى‏خیزند» (وَ انْتَصَرُوا مِنْ بَعْدِ ما ظُلِمُوا).
و به این ترتیب چهار صفت براى این شاعران با هدف بیان کرده: «ایمان»، «عمل صالح» «بسیار به یاد خدا بودن» و «در برابر ستمها به پا خواستن و از نیروى شعر براى دفع آن کمک گرفتن».
و از آنجا که بیشتر آیات این سوره دلدارى به پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و مؤمنان اندک آن روز در برابر انبوه دشمنان است، و نیز از آنجا که بسیارى از آیات این سوره در مقام دفاع از پیامبر صلّى اللّه علیه و آله در برابر تهمتهاى ناروا نازل شده، سوره را با یک جمله پرمعنى و تهدیدآمیز به این دشمنان لجوج پایان داده، مى‏گوید: «آنها که ستم کردند به زودى مى‏دانند که بازگشتشان به کجاست» و سرنوشتشان چگونه است! (وَ سَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ).



درسهایی از سوره شریفه شعراء

9-ان ربک لهو العزیز الرحیم
5،6-انسان گام به گام و به تدریج منحرف شده و به انحطاط کشیده میشود.ابتدا به حق بی اعتنایی و از آن اعراض میکند .سپس آن را تکذیب و آنگاه حق و اهل ایمان را مورد تمسخر و استهزاء قرار میدهد.
7-مطالعه در زیباییهای هستی و در آفرینش و تولیدمثل موجودات، یکی از بهترین راههای خداشناسی است.
13-کارهای بزرگ نیاز به همراهی نیروهای همفکر دارد و بدون یاری دیگران،ممکن است کارهابه نتیجه مطلوب نرسد.
22-منت گذاردن بر مردم،یکی از ویژگیهای نظامهای استکباری و طاغوتی است.نظام الهی به دنبال خدمت به مردم و رفع مشکلات آنهاست،نه منت گذاری بر آنها!
24-اهل یقین هرگاه به آفرینش آسمانها و زمین و شگفتیهای آنها با دقت بنگرند،ربوبیت الهی را درک میکنند.
46-انسان موجودی مختار است.او این توانایی را دارد که به خطای خود پی ببرد و در یک لحظه مسیر خود را تغییر داده و برخلاف راهی که پیموده قدم بردارد.این در واقع از امتیازات انسان است.
50،51-مهم عاقبت کار است نه آغاز آن.ساحران که همه عمر خود را در گمراهی و انحراف بسر بردند،با دیدن معجزه موسی ایمان آورده وعاقبت به خیرشدند.برعکس چه بسا مسلمانانی که یک عمر نماز خواندند و روزه گرفتند،اما در پایان عمر بی ایمان از دنیا رفتند.
63-طبیعت و عوامل طبیعی همچون آب و خاک،با اراده خداوند،در اختیار بندگان خاص خدا قرارمیگیرد و مقهور آنها واقع میشود.
78-بعد از نعمت آفرینش ،نعمت هدایت ،بزرگترین هدیه الهی به بشر است.
80-دارو وسیله درمان است.اما تاثیر آن در رفع بیماری و شفا یافتن انسان از ناحیه خداوند میباشد.او بدن ما را به گونه ای آفریده که امکان دفع بیماری و ترمیم عضو بیمار را داشته باشیم.دارو را آفریده و علم داروشناسی نیز با عقلی که به انسان داده شده،شکل گرفته است.پس همه چیز از اوست.
82-به کارهای خوب و پسندیده خود تکیه نکنیم.هیچکس از لطف و بخشش الهی بی نیاز نیست.حتی پیامبران الهی نیز به لطف و مغفرت خداوند چشم دوخته اند نه به کارهای خود.
88-مال و فرزند که میتوانند در دنیا باعث مباهات و زمینه حل مشکلات باشند،در قیامت نمیتوانند مانع دفع عذاب خداوند گردند.
111-معیار حق و حقیقت را باید در خود جستجو کرد،نه کسانی که آن را پذیرفته اند.حرف حق را نباید به بهانه اینکه فلان گروه طرفدار آن هستند،رد کرد و نپذیرفت.
113-حساب افراد با خداست نه با ما و هر کس مسوول کارهای خود است نه کارهای دیگران.ما حق قضاوت درباره قیامت افراد نداریم.
151،152-بهره مندی از رفاه و ثروت،اگردر چارچوب عقل و وحی نباشد،موجب گسترش فساد در جهاد میگردد.
158-رضایت در کار دیگران،انسان را در پاداش با کیفر آنها شریک میسازد.حضرت علی(ع)میفرماید:چون عموم مردم به کار قاتل شتر راضی بودند،در کیفر نیز با او شریک شدند.
169-ماندن در محیط آلوده و فاسد جایز نیست و باید به فکر رهایی و نجات از چنین محیطی بود یا باید محیط را اصلاح کرد یا حداقل خود را از آن نجات داد.
173-طبیعت در اختیار قدرت الهی است.همان قدرتی که باران را از آسمان نازل میکند میتواند باران سنگ را نیز فروفرستد.
181 تا 183-کم فروشی یکی از منکرات بزرگ اقتصادی است و مخصوص پیمانه و ترازو نیست،بلکه همه مشاغل و مسوولیت های اجتماعی را در برمیگیرد.هرگونه کوتاهی در ادای حقوق دیگران نیز کم فروشی است.
201،202-به مهلت دادن خداوند مغرور نشویم،زیرا مرگ و عذاب الهی به صورت ناگهانی به سراغ انسان می آید.
207-رفاه دنیوی نه دلیلی بر لطف و عنایت الهی در دنیاست نه دلیلی بر تداوم دریافت الطاف در آخرت.
222-دروغ گویی،سرچشمه بسیاری از گناهان و خلاف کاری هاست و گوش دروازه ورود سخنان شیطانی به قلب انسان است.
227-خداوند در کمین ستمگران است.
83-رب هب لی حکما و الحقنی بالصالحین

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ دی ۹۴ ، ۲۳:۱۷
* مسافر
شنبه, ۵ دی ۱۳۹۴، ۱۱:۱۶ ب.ظ

375 . صفحه 375



پنجم دی :



نفیسه :



(آیه 183)-در آیات گذشته دیدیم حضرت شعیب (ع)،اصحاب ایکه را موعظه نموده و از آنان خواست اجناس را با وزنه صحیح وزن کرده و کم فروشی نکنند تا باعث خسارت دیگران نگردند.ایشان در ادامه میگوید:«و حق مردم را کم نگذارید» و بر اشیاء و اجناس مردم، عیب ننهید (وَ لا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْیاءَهُمْ).
«و در زمین تلاش براى فساد نکنید» (وَ لا تَعْثَوْا فِی الْأَرْضِ مُفْسِدِینَ).


(آیه 184)- سپس شعیب در آخرین دستورش در این بخش از سخن، بار دیگر آنها را به تقوا دعوت مى‏کند، و مى‏گوید: «و از خدایى بپرهیزید که شما و اقوام پیشین را آفرید» (وَ اتَّقُوا الَّذِی خَلَقَکُمْ وَ الْجِبِلَّةَ الْأَوَّلِینَ).
شما تنها قوم و جمعیتى نیستید که روى این زمین گام نهاده‏اید، قبل از شما پدرانتان و اقوام دیگر آمدند و رفتند، گذشته آنها، و آینده خویش را فراموش نکنید.


(آیه 185)- سرنوشت این قوم خیره سر! جمعیت ظالم و ستمگر که خود را در برابر حرفهاى منطقى شعیب بى‏دلیل دیدند براى این که به خودکامگى خود ادامه دهند، سیل تهمت و دروغ را متوجه او ساختند.
نخست همان برچسب همیشگى را که مجرمان و جباران به پیامبران مى‏زدند به او زدند و «گفتند: تو فقط از افسون شدگانى»! (قالُوا إِنَّما أَنْتَ مِنَ الْمُسَحَّرِینَ).


(آیه 186)- به علاوه «تو فقط بشرى هستى همچون ما» چه انتظارى دارى که ما پیرو تو شویم، اصلا چه فضیلت و برترى بر ما دارى؟ (وَ ما أَنْتَ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُنا).
«تنها گمانى که درباره تو داریم این است که از دروغگویانى»! (وَ إِنْ نَظُنُّکَ لَمِنَ الْکاذِبِینَ)


(آیه 187)- بعد از گفتن این سخنان ضد و نقیض که گاهى او را دروغگو و انسانى فرصت طلب که مى‏خواهد با این وسیله بر آنها برترى جوید، و گاه او را مجنون خواندند، آخرین سخنشان این بود که بسیارخوب «پس اگر راست مى‏گویی سنگهاى آسمانى را بر سر ما فرو ریز» و ما را به همان بلایى که به آن تهدیدمان مى‏کنى مبتلا ساز تا بدانى ما از این تهدیدها نمى‏ترسیم! (فَأَسْقِطْ عَلَیْنا کِسَفاً مِنَ السَّماءِ إِنْ کُنْتَ مِنَ الصَّادِقِینَ).


(آیه 188)- «شعیب» در برابر این سخنان ناموزون، و تعبیرات زشت و زننده، و تقاضاى عذاب الهى، تنها پاسخى که داد این بود «گفت: پروردگار من به اعمالى که شما انجام مى‏دهید آگاهتر است» (قالَ رَبِّی أَعْلَمُ بِما تَعْمَلُونَ).
و از میزان استحقاقتان با خبر است هر زمان شما را مستحق مجازات دید عذاب را نازل مى‏کند.


(آیه 189)- ولى به هرحال زمان پاکسازى صفحه زمین از این آلودگان فرا رسید، چنانکه قرآن مى‏گوید: «پس آنها شعیب را تکذیب کردند و به دنبال آن عذاب روز ابر سایه افکن آنها را فرو گرفت»! (فَکَذَّبُوهُ فَأَخَذَهُمْ عَذابُ یَوْمِ الظُّلَّةِ).
و «این عذاب، عذاب روز بزرگى بود» (إِنَّهُ کانَ عَذابَ یَوْمٍ عَظِیمٍ).
هفت روز، گرماى سوزانى سرزمین آنها را فراگرفت، و مطلقا نسیمى نمى‏وزید، ناگاه قطعه ابرى در آسمان ظاهر شد و نسیمى وزیدن گرفت، آنها از خانه‏هاى خود بیرون ریختند و از شدت ناراحتى به سایه ابر پناه بردند.
در این هنگام صاعقه‏اى مرگبار از ابر برخاست، صاعقه‏اى با صداى گوش خراش، و به دنبال آن آتش بر سر آنها فرو ریخت، و لرزه‏اى بر زمین افتاد، و همگى هلاک و نابود شدند.


(آیه 190)- در پایان این داستان همان را مى‏گوید که در پایان شش داستان گذشته از انبیاء بزرگ آمده بود.
مى‏فرماید: «در این سرگذشت (مردم سرزمین «ایکه» و دعوت پر مهر پیامبرشان شعیب، و لجاجتها و سرسختیها و تکذیبهاى آنان، و سرانجام نابودى این قوم ستمگر با صاعقه مرگبار) نشانه و درس عبرتى است» (إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً).
«اما اکثر آنها ایمان نیاوردند» (وَ ما کانَ أَکْثَرُهُمْ مُؤْمِنِینَ).


(آیه 191)- با این حال خداوند رحیم و مهربان به آنها مهلت کافى داد تا به خود آیند و خویشتن را اصلاح کنند، و هنگامى که مستوجب عذاب شدند با قدرت قهارش آنها را گرفت، آرى «پروردگار تو شکست‏ناپذیر و رحیم است» (وَ إِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ).
نکته: در پایان سرگذشت این هفت پیامبر بزرگ توجه به این نکته لازم است که سرگذشت این پیامبران در سوره‏هاى دیگرى از قرآن نیز آمده است، ولى در هیچ موردى چنین نیست که آغاز دعوت همه آنها هماهنگ، و پایان همه آنها نیز هماهنگ بیان شده باشد.
این هماهنگى قبل از هرچیز انعکاس «توحید» را در دعوت انبیا نشان مى‏دهد، که داراى برنامه واحدى بودند که آغاز و پایانش یکى بود.


(آیه 192)- عظمت قرآن در کتب پیشین: بعد از بیان هفت داستان از ماجراى انبیاى پیشین و درسهاى عبرت انگیزى که در تاریخ آنها نهفته بود بار دیگر قرآن به همان بحثى باز مى‏گردد که سوره با آن آغاز شده بود، بحث عظمت قرآن و حقانیت این کلام مبین الهى، مى‏گوید: «این از سوى پروردگار عالمیان نازل شده است» (وَ إِنَّهُ لَتَنْزِیلُ رَبِّ الْعالَمِینَ).


(آیه 193)- لذا اضافه مى‏کند: «آن را روح الامین (از سوى خداوند) نازل کرده است» (نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ).
اگر آن فرشته وحى آن را از سوى خداوند نیاورده بود، این چنین درخشان و پاک و خالى از آلودگى به خرافات و اباطیل نبود.


(آیه 194)- آرى این روح الامین قرآن را «بر قلب تو (از سوى پروردگار نازل کرد) تا از انذار کنندگان باشى» (عَلى‏ قَلْبِکَ لِتَکُونَ مِنَ الْمُنْذِرِینَ).
هدف بیان تاریخ گذشتگان به عنوان سرگرمى و داستانسرایى نبوده هدف ایجاد احساس مسؤولیت و بیدارى است، هدف تربیت و انسانسازى است.


(آیه 195)- و براى این که جاى هیچ گونه عذر و بهانه‏اى براى کسى باقى نماند آن را «به زبان عربى آشکار» نازل کرد (بِلِسانٍ عَرَبِیٍّ مُبِینٍ).
البته هدف تکیه روى زبان عرب نیست، بلکه روى صراحت قرآن و روشنایى مفاهیم آن است.


(آیه 196)- سپس به یکى دیگر از دلائل حقانیت قرآن اشاره کرده، مى‏گوید:
«وصف این کتاب در کتب پیشینیان نیز آمده است» و از ظهور آن در آینده بشارت داده‏اند (وَ إِنَّهُ لَفِی زُبُرِ الْأَوَّلِینَ).


(آیه 197)- لذا قرآن در اینجا اضافه مى‏کند: «آیا همین نشانه براى آنها کافى نیست که علماى بنى اسرائیل به خوبى از آن آگاهند»؟! (أَ وَ لَمْ یَکُنْ لَهُمْ آیَةً أَنْ یَعْلَمَهُ عُلَماءُ بَنِی إِسْرائِیلَ).
روشن است در محیطى که آن همه دانشمندان بنى اسرائیل وجود داشتند و با مشرکان کاملا محشور بودند ممکن نبود چنین سخنى را قرآن به گزاف درباره خودش بگوید، چرا که فورا از هر سو بانگ انکار برمى‏خاست، این خود نشان مى‏دهد که در محیط نزول آیات به قدرى این مسأله روشن بوده که جاى انکار نداشته است.


(آیه 198)- اگر قرآن بر عجم نازل شده بود ...! در اینجا نخست به یکى دیگر از بهانه‏هاى احتمالى کفار و پیشگیرى از آن پرداخته و بحثى را که در آیات گذشته درباره نزول قرآن به زبان عربى مبین آمده است تکمیل مى‏کند.
مى‏فرماید: «و اگر ما این قرآن را بر بعضى از مردم عجم (غیر عرب و غیر فصیح) نازل مى‏کردیم» ... (وَ لَوْ نَزَّلْناهُ عَلى‏ بَعْضِ الْأَعْجَمِینَ).


(آیه 199)- «و او این آیات را بر آنها مى‏خواند هرگز به وى ایمان نمى‏آوردند» (فَقَرَأَهُ عَلَیْهِمْ ما کانُوا بِهِ مُؤْمِنِینَ).
یعنى نژادپرستى و تعصبهاى قومى آنها به قدرى شدید است که اگر قرآن بر فردى غیر عرب نازل مى‏شد، امواج تعصبها مانع از پذیرش آن مى‏گردید، تازه حالا که بر مردى شریف از خانواده اصیل عربى، و با بیانى رسا و گویا، نازل شده، و در کتب آسمانى پیشین نیز بشارت آن آمده، و علماى بنى اسرائیل نیز به آن گواهى داده‏اند، بسیارى از آنها ایمان نمى‏آورند، چه رسد اگر پیامبرشان اصلا چنین شرایطى را نداشت.


(آیه 200)- سپس براى تأکید بیشتر مى‏افزاید: «اینگونه ما قرآن را در دلهاى مجرمان وارد مى‏کنیم» (کَذلِکَ سَلَکْناهُ فِی قُلُوبِ الْمُجْرِمِینَ).
با بیانى رسا، و با زبان مردى که از میان خودشان برخاسته است و با تمام شرایطى که پذیرش آن را سهل و آسان و مطبوع سازد ولى این دلهاى بیمار از پذیرش آن، امتناع مى‏کنند.


(آیه 201)- لذا مى‏فرماید: با این حال این قوم لجوج «به آن ایمان نمى‏آورند، تا عذاب دردناک را با چشم خود ببینند» (لا یُؤْمِنُونَ بِهِ حَتَّى یَرَوُا الْعَذابَ الْأَلِیمَ).


(آیه 202)- آرى آنها ایمان نمى‏آورند «تا عذاب الهى ناگهانى و بطور غافلگیرانه و در حالى که آنها توجه ندارند دامانشان را فرو گیرد» (فَیَأْتِیَهُمْ بَغْتَةً وَ هُمْ لا یَشْعُرُونَ).
بدون شک منظور از این عذاب الهى که آنها را ناگهانى فرو مى‏گیرد، عذابهاى دنیا و بلاهاى نابود کننده و مجازات «استیصال» است.


(آیه 203)- لذا به دنبال آن مى‏فرماید: در این حال آنها به خود مى‏آیند و از گذشته ننگین خود پشیمان، و از آینده وحشتناک خویش سخت نگران مى‏شوند و «مى‏گویند: آیا به ما مهلت داده مى‏شود» تا ایمان بیاوریم و گذشته خراب خود را آباد سازیم؟! (فَیَقُولُوا هَلْ نَحْنُ مُنْظَرُونَ). اما این تقاضا هرگز پذیرفته نخواهد شد.


(آیه 204)- تهمتى دیگر بر قرآن! از آنجا که آیات گذشته با این جمله ختم شد که مجرمان و گنهکاران، بعد از مشاهده عذاب الهى و هنگامى که در آستانه مرگ قرار مى‏گیرند، تقاضاى مهلت و بازگشت براى جبران مى‏کنند، در اینجا از دو راه به آنها پاسخ مى‏گوید.
نخست این که: «آیا براى عذاب ما عجله مى‏کنند» (أَ فَبِعَذابِنا یَسْتَعْجِلُونَ).



(آیه 205)- دیگر این که:«به ما خبر ده، اگر (باز هم) سالیانى آنها را از این زندگى بهره‏مند سازیم» ... (أَ فَرَأَیْتَ إِنْ مَتَّعْناهُمْ سِنِینَ).



(آیه 206)- «سپس عذابى که به آنها وعده داده شده به سراغشان بیاید» ...
(ثُمَّ جاءَهُمْ ما کانُوا یُوعَدُونَ).

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ دی ۹۴ ، ۲۳:۱۶
* مسافر