قرآن; کتاب زندگی...کتابی برای هدایت

إِنَّ هَذَا الْقُرْآنَ یِهْدِی لِلَّتِی هِیَ أَقْوَمُ
مشخصات بلاگ
قرآن; کتاب زندگی...کتابی برای هدایت

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
وَقَالَ الرَّسُولُ یَا رَبِّ إِنَّ قَوْمِی اتَّخَذُوا هَذَا الْقُرْآنَ مَهْجُورًا (30 فرقان )
و پیامبر گفت پروردگارا قوم من این قرآن را رها کردند

در تاریخ 93/09/27 تصمیم گرفتیم با گروهی از دوستان روزانه یه صفحه قرآن بخونیم
و هر کس توی هر صفحه ای نکته ای براش جالب بود ، یا چیزی در موردش می دونست ، یا تفسیری در مورد اون صفحه خونده بود رو با یقیه به اشتراک بذاره
اینجا رو هم بنا کردیم برای اینکه اگه خواستیم یه روزی مروری به مطالب بکنیم برامون ساده تر باشه
و یا اگه دوستی وسطای راه بهمون پیوست بتونه مطالب قبلی رو مرور کنه
شایدم یه زمانی بچه هامون خواستن بدونن فهم مادراشون از قرآن چه جوری بوده
هر چند امیدواریم که به زودی حضرت مهدی علیه السلام ظهور کنن و ما و بچه هامون قرآن رو همونجور بفهمیم که باید
الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم

آخرین مطالب
سه شنبه, ۲۱ مهر ۱۳۹۴، ۰۲:۰۷ ب.ظ

301 . صفحه 301


بیست و یکم مهر :


نفیسه :



(آیه 62)- در آیات قبل خواندیم موسی و دوستش قصد سفر به محل تلاقی خلیج عقبه و خلیج سوئز نمودند،حال «هنگامى که (موسى و همسفرش) از آنجا گذشتند (طول سفر و خستگى راه، گرسنگى را بر آنها چیره کرد، موسى به خاطرش آمد که غذایى به همراه آورده‏اند) به یار همسفرش گفت: غذاى ما را بیاور که از این سفر، خسته شده‏ایم» (فَلَمَّا جاوَزا قالَ لِفَتاهُ آتِنا غَداءَنا لَقَدْ لَقِینا مِنْ سَفَرِنا هذا نَصَباً).


(آیه 63)- در این هنگام همسفرش به او «گفت: به خاطر دارى هنگامى که ما (براى استراحت) به کنار آن صخره پناه بردیم من (در آنجا) فراموش کردم جریان ماهى را باز گو کنم- و این فقط شیطان بود که آن را از خاطر من برد- و ماهى راهش را به طرز شگفت‏انگیزى در دریا پیش گرفت» (قالَ أَ رَأَیْتَ إِذْ أَوَیْنا إِلَى الصَّخْرَةِ فَإِنِّی نَسِیتُ الْحُوتَ وَ ما أَنْسانِیهُ إِلَّا الشَّیْطانُ أَنْ أَذْکُرَهُ وَ اتَّخَذَ سَبِیلَهُ فِی الْبَحْرِ عَجَباً).


(آیه 64)- و از آنجا که این موضوع، به صورت نشانه‏اى براى موسى در رابطه با پیدا کردن آن عالم بزرگ بود: «موسى گفت: این همان چیزى است که ما مى‏خواستیم» و به دنبال آن مى‏گردیم (قالَ ذلِکَ ما کُنَّا نَبْغِ).
«و در این هنگام آنها از همان راه باز گشتند در حالى که پى جوئى مى‏کردند» (فَارْتَدَّا عَلى‏ آثارِهِما قَصَصاً).
در اینجا یک سؤال پیش مى‏آید که مگر پیامبرى همچون موسى ممکن است گرفتار نسیان و فراموشى شود که قرآن مى‏گوید: «نَسِیا حُوتَهُما» (ماهى‏شان را فراموش کردند).
پاسخ این است که مانعى ندارد در مسائلى که هیچ ارتباطى به احکام الهى و امور تبلیغى نداشته باشد یعنى در مسائل عادى در زندگى روزمره گرفتار نسیان شود و این نه از یک پیامبر بعید است، و نه با مقام عصمت منافات دارد.


(آیه 65)- دیدار معلم بزرگ: هنگامى که موسى و یار همسفرش به جاى اول، یعنى در کنار صخره و نزدیک «مجمع البحرین» باز گشتند گمشده خود را یافتند «ناگهان بنده‏اى از بندگان ما را یافتند که او را مشمول رحمت خود ساخته، و علم و دانش فراوانى از نزد خود تعلیمش کرده بودیم» (فَوَجَدا عَبْداً مِنْ عِبادِنا آتَیْناهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً).


(آیه 66)- در این هنگام «موسى (با نهایت ادب و به صورت استفهام) به آن مرد عالم گفت: آیا از تو پیروى کنم تا از آنچه به تو تعلیم داده شده، و مایه رشد و صلاح است به من بیاموزى»؟ (قالَ لَهُ مُوسى‏ هَلْ أَتَّبِعُکَ عَلى‏ أَنْ تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْداً).


(آیه 67)- ولى با کمال تعجب آن مرد عالم به موسى «گفت: تو هرگز توانایى ندارى با من شکیبایى کنى» (قالَ إِنَّکَ لَنْ تَسْتَطِیعَ مَعِیَ صَبْراً).


(آیه 68)- و بلافاصله دلیل آن را بیان کرد و گفت: «تو چگونه مى‏توانى در برابر چیزى که از رموزش آگاه نیستى شکیبا باشى»؟ (وَ کَیْفَ تَصْبِرُ عَلى‏ ما لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْراً).
این مرد عالم به ابوابى از علوم احاطه داشته که مربوط به اسرار باطن و عمق حوادث و پدیده‏ها بوده، در حالى که موسى نه مأمور به باطن بود و نه از آن آگاهى چندانى داشت. در چنین موردى آن کس که ظاهر را مى‏بیند عنان صبر و اختیار را از کف مى‏دهد، و به اعتراض و گاهى به پرخاش بر مى‏خیزد.


(آیه 69)- موسى از شنیدن این سخن شاید نگران شد و از این بیم داشت که فیض محضر این عالم بزرگ از او قطع شود، لذا به او تعهد سپرد که در برابر همه رویدادها صبر کند و «گفت: بخواست خدا مرا شکیبا خواهى یافت و قول مى‏دهم که در هیچ کارى با تو مخالفت نکنم» (قالَ سَتَجِدُنِی إِنْ شاءَ اللَّهُ صابِراً وَ لا أَعْصِی لَکَ أَمْراً).
باز موسى در این عبارت نهایت ادب خود را آشکار مى‏سازد، تکیه برخواست خدا مى‏کند، به آن مرد عالم نمى‏گوید من صابرم بلکه مى‏گوید ان شاء اللّه مرا صابر خواهى یافت.


(آیه 70)- ولى از آنجا که شکیبایى در برابر حوادث ظاهرا زننده‏اى که انسان از اسرارش آگاه نیست کار آسانى نمى‏باشد بار دیگر آن مرد عالم از موسى تعهد گرفت و به او اخطار کرد و «گفت: پس اگر مى‏خواهى به دنبال من بیایى (سکوت محض باش) از هیچ چیز سؤال مکن تا خودم به موقع آن را براى تو باز گو کنم»! (قالَ فَإِنِ اتَّبَعْتَنِی فَلا تَسْئَلْنِی عَنْ شَیْ‏ءٍ حَتَّى أُحْدِثَ لَکَ مِنْهُ ذِکْراً).
موسى این تعهد مجدد را سپرد و در معیت این استاد به راه افتاد.


(آیه 71)- معلم الهى و این اعمال زننده؟! «آن دو (موسى و مرد عالم الهى) به راه افتادند تا آنکه سوار کشتى شدند» (فَانْطَلَقا حَتَّى إِذا رَکِبا فِی السَّفِینَةِ).
هنگامى که آن دو سوار کشتى شدند خضر «کشتى را سوراخ کرد»! (خَرَقَها).
از آنجا که موسى از یک سو پیامبر بزرگ الهى بود و باید حافظ جان و مال مردم باشد، و امر به معروف و نهى از منکر کند، و از سوى دیگر وجدان انسانى او اجازه نمى‏داد در برابر چنین کار خلافى سکوت اختیار کند تعهدى را که با خضر داشت به دست فراموشى سپرد،و زبان به اعتراض گشود و «گفت: آیا آن را سوراخ کردى که اهلش را غرق کنى؟ راستى چه کار بدى انجام دادى»! (قالَ أَ خَرَقْتَها لِتُغْرِقَ أَهْلَها لَقَدْ جِئْتَ شَیْئاً إِمْراً).

(آیه 72)- در این هنگام مرد عالم الهى با متانت خاص خود نظرى به موسى افکند و «گفت: نگفتم تو هرگز نمى‏توانى با من شکیبایى کن»؟! (قالَ أَ لَمْ أَقُلْ إِنَّکَ لَنْ تَسْتَطِیعَ مَعِیَ صَبْراً).


(آیه 73)- موسى که از عجله و شتابزدگى خود که طبعا به خاطر اهمیت حادثه بود پشیمان گشت و به یاد تعهد خود افتاد در مقام عذر خواهى بر آمده رو به استاد کرد و چنین «گفت: مرا در برابر فراموشکارى که داشتم مؤاخذه مکن و بر من به خاطر این کار سخت مگیر» (قالَ لا تُؤاخِذْنِی بِما نَسِیتُ وَ لا تُرْهِقْنِی مِنْ أَمْرِی عُسْراً) یعنى اشتباهى بود و هر چه بود گذشت تو با بزرگوارى خود صرف نظر فرما.


(آیه 74)- سفر دریایى آنها تمام شد از کشتى پیاده شدند، «و به راه خود ادامه دادند، در اثناء راه به کودکى رسیدند ولى (آن مرد عالم بى‏مقدمه) اقدام به قتل آن کودک کرد»! (فَانْطَلَقا حَتَّى إِذا لَقِیا غُلاماً فَقَتَلَهُ).
در اینجا بار دیگر موسى از کوره در رفت، منظره وحشتناک کشتن یک کودک بى‏گناه، آن هم بدون هیچ مجوز گویى غبارى از اندوه و نارضائى چشمان او را پوشانید، آن چنان که بار دیگر تعهد خود را فراموش کرد، زبان به اعتراض گشود، و «گفت: آیا انسان بى‏گناه و پاکى را بى‏آنکه قتلى کرده باشد کشتى؟!» (قالَ أَ قَتَلْتَ نَفْساً زَکِیَّةً بِغَیْرِ نَفْسٍ).
«به راستى که چه کار منکر و زشتى انجام دادى» (لَقَدْ جِئْتَ شَیْئاً نُکْراً).

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی