قرآن; کتاب زندگی...کتابی برای هدایت

إِنَّ هَذَا الْقُرْآنَ یِهْدِی لِلَّتِی هِیَ أَقْوَمُ
مشخصات بلاگ
قرآن; کتاب زندگی...کتابی برای هدایت

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
وَقَالَ الرَّسُولُ یَا رَبِّ إِنَّ قَوْمِی اتَّخَذُوا هَذَا الْقُرْآنَ مَهْجُورًا (30 فرقان )
و پیامبر گفت پروردگارا قوم من این قرآن را رها کردند

در تاریخ 93/09/27 تصمیم گرفتیم با گروهی از دوستان روزانه یه صفحه قرآن بخونیم
و هر کس توی هر صفحه ای نکته ای براش جالب بود ، یا چیزی در موردش می دونست ، یا تفسیری در مورد اون صفحه خونده بود رو با یقیه به اشتراک بذاره
اینجا رو هم بنا کردیم برای اینکه اگه خواستیم یه روزی مروری به مطالب بکنیم برامون ساده تر باشه
و یا اگه دوستی وسطای راه بهمون پیوست بتونه مطالب قبلی رو مرور کنه
شایدم یه زمانی بچه هامون خواستن بدونن فهم مادراشون از قرآن چه جوری بوده
هر چند امیدواریم که به زودی حضرت مهدی علیه السلام ظهور کنن و ما و بچه هامون قرآن رو همونجور بفهمیم که باید
الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم

آخرین مطالب

۱۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «سوره کهف» ثبت شده است

جمعه, ۲۴ مهر ۱۳۹۴، ۰۷:۵۲ ب.ظ

304 . صفحه 304



بیست و چهارم مهر :


نفیسه :



(آیه 98)-زمانیکه ذوالقرنین سد را ساخت،با این که کار بسیار مهمى انجام داده بود، و طبق روش مستکبران مى‏بایست به آن مباهات کند و بر خود ببالد، و یا منتى بر سر آن گروه بگذارد، اما چون مرد خدا بود، با نهایت ادب چنین «اظهار داشت: که این از رحمت پروردگار من است» (قالَ هذا رَحْمَةٌ مِنْ رَبِّی).
اگر علم و آگاهى دارم و به وسیله آن مى‏توانم چنین گام مهمى بر دارم از ناحیه خداست و اگر قدرت و نفوذ سخن دارم آن هم از ناحیه اوست.
سپس این جمله را اضافه کرد که گمان نکنید این یک سدّ جاودانى و ابدى است نه «هنگامى که وعده پروردگارم فرا رسد آن را در هم مى‏کوبد» و به یک سر زمین صاف و هموار مبدل مى‏سازد! (فَإِذا جاءَ وَعْدُ رَبِّی جَعَلَهُ دَکَّاءَ).
«و این وعده پروردگارم حق است» (وَ کانَ وَعْدُ رَبِّی حَقًّا).
ذوالقرنین در این گفتارش به مسأله فناء دنیا و در هم ریختن سازمان آن در آستانه رستاخیز اشاره مى‏کند.


نکات آموزنده این داستان تاریخى:
در این داستان نکات آموزنده فراوانى است که در واقع هدف اصلى قرآن را تشکیل مى‏دهد.
1- نخستین درسى که به ما مى‏آموزد این است که در جهان هیچ کارى بدون توسل به اسباب امکان ندارد، لذا خدا براى پیشرفت کار ذوالقرنین «اسباب» پیشرفت و پیروزى را به او داد.
2- هیچ حکومتى نمى‏تواند بدون تشویق خادمان و مجازات خطاکاران به پیروزى برسد، این همان اصلى است که ذوالقرنین از آن به خوبى استفاده کرد و على علیه السّلام در فرمان معروفش به «مالک اشتر» که یک دستورالعمل جامع کشور دارى است مى‏فرماید: «هیچگاه نباید نیکوکار و بدکار در نظر تو یکسان باشند، زیرا این امر سبب مى‏شود که نیکوکاران به کار خود بى‏رغبت شوند و بدکاران جسور و بى‏پروا».
3- تکلیف شاق هرگز مناسب یک حکومت عدل الهى نیست، و به همین دلیل ذوالقرنین بعد از آن که تصریح کرد من ظالمان را مجازات خواهم کرد و صالحان را پاداش نیکو خواهم داد، اضافه نمود: «من برنامه سهل و آسانى به آنها پیشنهاد خواهم کرد» تا توانایى انجام آن را از روى میل و رغبت و شوق داشته باشند.
4- یک حکومت فراگیر نمى‏تواند نسبت به تفاوت و تنوع زندگى مردم و شرائط مختلف آنها بى‏اعتنا باشد.
5- ذوالقرنین حتى جمعیتى را که به گفته قرآن سخنى نمى‏فهمیدند (لا یَکادُونَ یَفْقَهُونَ قَوْلًا). از نظر دور نداشت، و با هر وسیله ممکن بود به درد دل آنها گوش فرا داد و نیازشان را بر طرف ساخت.
6- امنیت، نخستین و مهمترین شرط یک زندگى سالم اجتماعى است، به همین جهت «ذوالقرنین» براى فراهم کردن آن پر زحمت‏ترین کارها را بر عهده گرفت.
7- درس دیگرى که از این ماجراى تاریخى مى‏توان آموخت این است که صاحبان اصلى درد، باید در انجام کار خود شریک باشند که «آه صاحب درد را باشد اثر» اصولا کارى که با شرکت صاحبان اصلى درد پیش مى‏رود هم به بروز استعدادهاى آنها کمک مى‏کند و هم نتیجه حاصل شده را ارج مى‏نهند و در حفظ آن مى‏کوشند چرا که در ساختن آن تحمل رنج فراوان کرده‏اند.
ضمنا به خوبى روشن مى‏شود که حتى یک ملت عقب افتاده هنگامى که از طرح و مدیریت صحیحى بر خوردار شود مى‏تواند دست به چنان کار مهم و محیرالعقولى بزند.
8- یک رهبر الهى باید بى‏اعتنا به مال و مادیات باشد، و به آنچه خدا در اختیارش گذارده قناعت کند.
در قرآن مجید کرارا در داستان انبیاء مى‏خوانیم: که آنها یکى از اساسى‏ترین سخنهایشان این بود که ما در برابر دعوت خود هرگز اجر و پاداش و مالى از شما مطالبه نمى‏کنیم.
9- محکم کارى از هر نظر درس دیگر این داستان است.
10- انسان هر قدر قوى و نیرومند و متمکن و صاحب قدرت شود و از عهده انجام کارهاى بزرگ بر آید باز هرگز نباید به خود ببالد و مغرور گردد این هم درس دیگرى است که ذوالقرنین به همگان تعلیم مى‏دهد.
11- همه چیز زائل شدنى است و محکمترین بناهاى این جهان سر انجام خلل خواهد یافت، هر چند از آهن و پولاد یک پارچه باشد. این آخرین درس در این ماجرا درسى است براى همه آنها که عملا دنیا را جاودانى مى‏دانند، آن چنان در جمع مال و کسب مقام، بى‏قید و شرط و حریصانه مى‏کوشند که گوئى هرگز مرگ و فنائى وجود ندارد.


(آیه 99)- منزلگاه افراد بى‏ایمان: به تناسب بحثى که در گذشته از سدّ ذوالقرنین و در هم کوبیدن آن در آستانه رستاخیز به میان آمد، در اینجا به مسائل مربوط به قیام قیامت ادامه داده چنین مى‏گوید: «و در آن روز (که جهان پایان مى‏گیرد) ما آنها را چنان رها مى‏کنیم که در هم موج مى‏زنند» (وَ تَرَکْنا بَعْضَهُمْ یَوْمَئِذٍ یَمُوجُ فِی بَعْضٍ).
تعبیر به «یَمُوجُ» یا به خاطر فزونى و کثرت انسانها در آن صحنه است و یا به خاطر اضطراب و لرزه‏اى است که به اندام انسانها در آن روز مى‏افتد، گوئى همچون امواج آب پیکر آنها مى‏لرزد.
سپس اضافه مى‏کند: «و در صور [شیپور] دمیده مى‏شود، و ما همه را (حیات نوین مى‏بخشیم و) جمع مى‏کنیم» (وَ نُفِخَ فِی الصُّورِ فَجَمَعْناهُمْ جَمْعاً).
بدون شک همه انسانها در آن صحنه، جمع خواهند بود، و احدى از این قانون مستثنا نیست.
از مجموع آیات قرآن به خوبى استفاده مى‏شود که در پایان جهان و آغاز جهان دیگر، دو تحول عظیم انقلابى در عالم رخ مى‏دهد: نخستین تحول، فناى موجودات و انسانها در یک برنامه ضربتى است، و دومین برنامه که معلوم نیست چه اندازه با برنامه نخست فاصله دارد، برانگیخته شدن مردگان آن هم با یک برنامه ضربتى دیگر است، که از این دو برنامه در قرآن به عنوان «نفخ صور» (دمیدن در شیپور) تعبیر شده است.


(آیه 100)- سپس به شرح حال کافران مى‏پردازد، هم عاقبت اعمالشان و هم صفاتى را که موجب آن سرنوشت مى‏گردد بیان کرده، و چنین مى‏گوید: «ما جهنم را در آن روز به کافران عرضه مى‏داریم» (وَ عَرَضْنا جَهَنَّمَ یَوْمَئِذٍ لِلْکافِرِینَ عَرْضاً).
جهنم با عذابهاى رنگارنگ و مجازاتهاى مختلف دردناکش در برابر آنها کاملا ظاهر و آشکار مى‏شود که همین مشاهده و ظهورش در برابر آنان خود عذابى است دردناک و جانکاه، تا چه رسد به این که گرفتار آن شوند.


(آیه 101)- کافران کیانند و چرا گرفتار چنان سرنوشتى مى‏شوند؟ در یک جمله کوتاه آنها را چنین معرفى مى‏کند: «همانها که پرده‏اى چشمانشان را از یاد من پوشانده بود» (الَّذِینَ کانَتْ أَعْیُنُهُمْ فِی غِطاءٍ عَنْ ذِکْرِی).
«و (همانها که گوش داشتند اما) قدرت شنوایى نداشتند» (وَ کانُوا لا یَسْتَطِیعُونَ سَمْعاً).
در حقیقت آنها مهمترین وسیله حقجوئى و درک واقعیات و آنچه عامل سعادت و شقاوت انسان مى‏شود را از کار انداخته بودند.
آرى! چهره حق آشکار است، و همه چیز این جهان با انسان سخن مى‏گوید تنها یک چشم بینا و یک گوش شنوا لازم است و بس.


(آیه 102)- این آیه به یک نقطه انحراف فکرى آنها که پایه اصلى انحرافات دیگرشان بوده است اشاره کرده، مى‏گوید: «آیا کافران پنداشتند مى‏توانند بندگانم را به جاى من ولىّ و سرپرست خود انتخاب کنند» (أَ فَحَسِبَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنْ یَتَّخِذُوا عِبادِی مِنْ دُونِی أَوْلِیاءَ).
آیا این بندگانى که معبود واقع شدند همچون مسیح و فرشتگان هر قدر مقامشان والا باشد از خود چیزى دارند که بتوانند از دیگران حمایت کنند؟ یا به عکس، خود آنها هم هر چه داشتند از ناحیه خدا بود، حتى خودشان نیز نیازمند به هدایت او بودند این حقیقتى است که آنها فراموشش کردند و در شرک فرو رفتند.
در پایان آیه براى تأکید بیشتر مى‏فرماید:«ما جهنم را براى پذیرایى کافران آماده کرده‏ایم» (إِنَّا أَعْتَدْنا جَهَنَّمَ لِلْکافِرِینَ نُزُلًا).


(آیه 103)- زیانکارترین مردم: این آیه و آیات آینده تا پایان سوره در عین این که توضیحى است براى صفات افراد بى‏ایمان، یک نوع جمع بندى است براى تمام بحثهایى که در این سوره گذشت مخصوصا بحثهاى مربوط به داستان اصحاب کهف و موسى و خضر و ذوالقرنین و تلاشهاى آنها در برابر مخالفانشان.
نخست به معرفى زیانکارترین انسانها و بدبخت‏ترین افراد بشر مى‏پردازد، اما براى تحریک حس کنجکاوى شنوندگان در چنین مسأله مهمى آن را در شکل یک سؤال مطرح مى‏کند و به پیامبر دستور مى‏دهد: «بگو: آیا به شما خبر دهم زیانکارترین مردم کیست»؟! (قُلْ هَلْ نُنَبِّئُکُمْ بِالْأَخْسَرِینَ أَعْمالًا).


(آیه 104)- بلافاصله خود پاسخ مى‏گوید تا شنونده مدت زیادى در سرگردانى نماند: زیانکارترین مردم «کسانى هستند که کوششهایشان در زندگى دنیا گم و نابود شده با این حال گمان مى‏کنند کار نیک انجام مى‏دهند»! (الَّذِینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ هُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعاً).
مسلما مفهوم خسران تنها این نیست که انسان منافعى را از دست بدهد بلکه خسران واقعى آن است که اصل سرمایه را نیز از کف دهد، چه سرمایه‏اى برتر و بالاتر از عقل و هوش و نیروهاى خدا داد و عمر و جوانى و سلامت است؟ همین‏ها که محصولش اعمال انسان است و عمل ما تبلورى است از نیروها و قدرتهاى ما.
هنگامى که این نیروها تبدیل به اعمال ویرانگر یا بیهوده‏اى شود گوئى همه آنها گم و نابود شده‏اند.
اما زیان واقعى و خسران مضاعف آنجاست که انسان سرمایه‏هاى مادى و معنوى خویش را در یک مسیر غلط و انحرافى از دست دهد و گمان کند کار خوبى کرده است، نه از این کوششها نتیجه‏اى برده، نه از زیانش درسى آموخته، و نه از تکرار این کار در امان است.


(آیه 105)- سپس به معرفى صفات و معتقدات این گروه زیانکار مى‏پردازد و چند صفت که ریشه تمام بد بختیهاى آنهاست، بیان مى‏دارد.
نخست مى‏گوید: «آنها کسانى هستند که به آیات پروردگارشان کافر شدند» (أُولئِکَ الَّذِینَ کَفَرُوا بِآیاتِ رَبِّهِمْ).
آیاتى که چشم و گوش را بینا و شنوا مى‏کند، آیاتى که پرده‏هاى غرور را در هم مى‏درد، و چهره واقعیت را در برابر انسان مجسّم مى‏سازد، و بالاخره آیاتى که نور است و روشنایى، و آدمى را از ظلمات اوهام و پندارها بیرون آورده به سر زمین حقایق رهنمون مى‏گردد.
دیگر این که آنها بعد از فراموش کردن خدا به معاد «و لقاى او کافر شدند» (وَ لِقائِهِ).
«لقاء الله» یعنى انسان در قیامت آثار خدا را بیشتر و بهتر از هر زمان دیگر مشاهده مى‏کند، او را با چشم دل آشکارا مى‏بیند، و ایمان او نسبت به خدا یک ایمان شهودى مى‏شود.
آرى! تا ایمان به «معاد» در کنار ایمان به «مبدأ» قرار نگیرد و انسان احساس نکند که قدرتى مراقب اعمال اوست روى اعمال خود حساب صحیحى نخواهد کرد، و اصلاح نخواهد شد.
سپس اضافه مى‏کند: «به خاطر همین کفر به مبدأ و معاد «اعمالشان حبط و نابود شد» (فَحَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ). درست همانند خاکسترى در برابر یک توفان عظیم.
و چون آنها عملى که قابل سنجش و ارزش باشد ندارند، «لذا روز قیامت میزانى براى آنان برپا نخواهیم کرد» (فَلا نُقِیمُ لَهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ وَزْناً).
چرا که توزین و سنجش مربوط به جایى است که چیزى در بساط باشد، آنها که چیزى در بساط ندارند چگونه توزین و سنجش داشته باشند؟! لذا در روایت معروفى از پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله مى‏خوانیم: «روز قیامت مردان فربه بزرگ جثه‏اى را در دادگاه خدا حاضر مى‏کنند که وزنشان حتى به اندازه بال مگسى نیست». چرا که در این جهان اعمالشان، افکارشان و شخصیتشان همه تو خالى و پوک بود.


(آیه 106)- سپس ضمن بیان کیفر آنها سومین عامل انحراف و بدبختى و زیانشان را بیان کرده، مى‏گوید: «کیفر آنها جهنم است به خاطر آن که کافر شدند و آیات من و پیامبرانم را به باد استهزاء و سخریه گرفتند» (ذلِکَ جَزاؤُهُمْ جَهَنَّمُ بِما کَفَرُوا وَ اتَّخَذُوا آیاتِی وَ رُسُلِی هُزُواً).
و به این ترتیب آنها سه اصل اساسى معتقدات دینى (مبدأ و معاد و رسالت انبیاء) را انکار کرده و یا بالاتر از انکار آن را به باد مسخره گرفتند.


(آیه 107)- مشخصات کفار و زیانکارترین مردم و همچنین سرانجام کارشان به خوبى دانسته شد، اکنون به سراغ مؤمنان و سرنوشتشان مى‏رویم تا با قرینه مقابله، وضع هر دو طرف کاملا مشخص گردد، قرآن در این زمینه مى‏گوید: «کسانى که ایمان آوردند و عمل صالح انجام دادند باغهاى فردوس منزلگاهشان است» (إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ کانَتْ لَهُمْ جَنَّاتُ الْفِرْدَوْسِ نُزُلًا).
«الْفِرْدَوْسِ» باغى است که همه نعمتها و تمام مواهب لازم در آن جمع باشد، و به این ترتیب «فردوس» بهترین و برترین باغهاى بهشت است.

(آیه 108)- و از آنجا که کمال یک نعمت در صورتى خواهد بود که دست زوال به دامن آن دراز نشود بلافاصله اضافه مى‏کند: «آنها جاودانه در این باغهاى بهشت خواهند ماند» (خالِدِینَ فِیها).
و با این که طبع مشکل پسند و تحول طلب انسان دائما تقاضاى دگرگونى و تنوع و تحول مى‏کند ساکنان فردوس «هرگز تقاضاى نقل مکان و تحول از آن نخواهند کرد» (لا یَبْغُونَ عَنْها حِوَلًا). براى این که هر چه مى‏خواهند در آنجا هست حتى تنوع و تکامل.


(آیه 109)- شأن نزول: یهود هنگامى که این سخن الهى را از پیامبر صلّى اللّه علیه و آله شنیدند که: «وَ ما أُوتِیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِیلًا شما جز بهره کمى از دانش ندارید» گفتند:
چگونه چنین چیزى مى‏تواند صحیح باشد؟ در حالى که به ما تورات داده شده است و هر کس تورات به او داده شده، صاحب خیر کثیر است. آیه نازل شد (و ترسیمى از علم بى‏نهایت خدا و ناچیز بودن علم ما در برابر عمل او نمود).
تفسیر: آنها که امید لقاى خدا را دارند! این آیه و آیه بعد در ارتباط با کل مباحث این سوره است، گویى قرآن مى‏خواهد بگوید که آگاهى بر سر گذشت اصحاب کهف، و موسى و خضر، و ذوالقرنین در برابر علم بى‏پایان خدا مطلب مهمى نیست.
روى سخن را به پیامبر صلّى اللّه علیه و آله کرده، مى‏گوید: «بگو: اگر دریاها براى نوشتن کلمات پروردگارم مرکب شود، دریاها پایان مى‏یابد پیش از آن که کلمات پروردگارم پایان گیرد، هر چند همانند آن را به آن اضافه کنیم» (قُلْ لَوْ کانَ الْبَحْرُ مِداداً لِکَلِماتِ رَبِّی لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَنْ تَنْفَدَ کَلِماتُ رَبِّی وَ لَوْ جِئْنا بِمِثْلِهِ مَدَداً).
در حقیقت قرآن در این آیه توجه به این واقعیت مى‏دهد که گمان مبرید عالم هستى محدود به آن است که شما مى‏بینید یا مى‏دانید یا احساس مى‏کنید، بلکه آن قدر عظمت و گسترش دارد که اگر دریاها مرکب شوند و بخواهند نام آن و صفات و ویژگیهاى آنها را بنویسند دریاها پایان مى‏یابند پیش از آن که موجودات جهان هستى را احصا کرده باشند. قابل توجه این که: آیه فوق در عین این که گسترش بى‏انتهاى جهان هستى را در گذشته و حال و آینده مجسم مى‏سازد، ترسیمى از علم نامحدود خداوند نیز هست، چرا که مى‏دانیم خدا به همه آنچه در پهنه هستى بوده و خواهد بود احاطه علمى دارد، بلکه علم او از وجود این موجودات جدا نخواهد بود- دقت کنید.
پس به تعبیر دیگر مى‏توان گفت: اگر تمام اقیانوسهاى روى زمین مرکب و جوهر شوند و همه درختان قلم گردند هرگز قادر نیستند آنچه در علم خداوند است رقم بزنند.


(آیه 110)- این آیه که آخرین آیه سوره کهف است مجموعه‏اى است از اصول اساسى اعتقادات دینى، «توحید» و «معاد» و «رسالت پیامبر» صلّى اللّه علیه و آله و در واقع همان چیزى است که آغاز سوره کهف نیز با آن بوده است.
و از آنجا که مسأله نبوت در طول تاریخش با انواع غلو و مبالغه همراه بوده است آن را چنین بیان مى‏کند: «بگو: من فقط بشرى همچون شما هستم (یگانه امتیازم این است) که بر من وحى مى‏شود» (قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یُوحى‏ إِلَیَّ).
و با این تعبیر بر تمام امتیازات پندارى شرک آلودى که پیامبران را از مرحله بشریت به مرحله الوهیت بالا مى‏برد قلم سرخ مى‏کشد.
سپس از میان تمام مسائلى که وحى مى‏شود، انگشت روى مسأله توحید مى‏گذارد و مى‏گوید: بر من وحى مى‏شود «که معبود شما فقط یکى است» (أَنَّما إِلهُکُمْ إِلهٌ واحِدٌ).
در اینجا تنها به مسأله توحید اشاره شده است، زیرا توحید تنها یک اصل از اصول دین نیست بلکه خمیر مایه همه اصول و فروع اسلام است.
اگر در یک مثال ساده تعلیمات دین را از اصول و فروع به دانه‏هاى گوهرى تشبیه کنیم باید توحید را به آن ریسمانى تشبیه کرد که این دانه‏ها را به هم پیوند مى‏دهد و از مجموع آن گردنبند پر ارزش و زیبایى مى‏سازد.
به همین دلیل در احادیث مى‏خوانیم که: جمله «لا اله الّا اللّه» قلعه محکم پروردگار است و هر کس در آن وارد شود از عذاب و کیفر الهى در امان است.
سومین جمله این آیه اشاره به مسأله رستاخیز مى‏کند و آن را با حرف «فاء» به مسأله توحید پیوند مى‏زند، و مى‏گوید: «بنابراین هر کس امید لقاى پروردگارش را دارد باید عمل صالح انجام دهد» (فَمَنْ کانَ یَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلًا صالِحاً). لقاى پروردگار که همان مشاهده باطنى ذات پاک او با چشم دل و بصیرت درون است گر چه در این دنیا هم براى مؤمنان راستین امکان‏پذیر است اما در قیامت به خاطر مشاهده آثار بیشتر و روشنتر جنبه همگانى و عمومى پیدا مى‏کند.
در آخرین جمله حقیقت عمل صالح را در یک بیان کوتاه چنین بازگو مى‏کند:
«و نباید کسى را در عبادت پروردگارش شریک سازد» (وَ لا یُشْرِکْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً).
به تعبیر روشنتر تا حقیقت خلوص و اخلاص، در عمل نیاید رنگ عمل صالح به خود نخواهد گرفت. در حقیقت عمل صالحى که از انگیزه الهى و اخلاص، سرچشمه گرفته و با آن آمیخته شده است گذر نامه لقاى پروردگار است! عمل خالص تا آن حدّ در اسلام مورد اهمیت است که در حدیثى از پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله مى‏خوانیم: «کسى که چهل روز اعمال خود را خالصانه انجام دهد، خداوند چشمه‏هاى حکمت و دانش را از قلبش بر زبانش مى‏گشاید».



نتایج سوره کهف :



1-الحمدالله الذی انزل علی عبده الکتاب ولم یجعل له عوجا
در سوره شریفه کهف،به طور اجمال به سه داستان اصحاب کهف،حضرت خضر و نیز ذوالقرنین اشاره شده.هر داستان دارای مضامین کلیدی اخلاقی است که در خاتمه تفاسیر مربوطه به نکات آموزنده اش اشاره شده که توصیه میکنم حتی المقدور مطالعه گردد.این اصول راهبردی برای داستان اصحاب کهف ذیل آیه 27،داستان حضرت موسی و حضرت خضر ذیل آیه 82 و داستان ذوالقرنین ذیل آیه 98 آمده است.
و اما برخی از نکات تربیتی این سوره مبارکه:
7-آنچه در روی زمین میبینیم زرق وبرق دنیاست و وسیله ای جهت امتحانمان.
28-معیار معاشرت با افراد باطن آنهاست و نه ظاهرشان.
46-مال و فرزند از زینتهای دنیا میباشند و طبق آیه 7 وسیله ای برای محک ما.ولی آنچه نزد خداوند متعال ثوابش بیشتر و امید بخش تر است همانا باقیات صالحات میباشد که میتوان این دو زینت دنیوی رابا تربیت نیکوی اولاد وصرف مال در امور خیره ی خاص آن را به احسن وجه خود یعنی باقیات صالحات مبدل نمود.
58-غفران پروردگار ایجاب میکند که توبه کاران را بیامرزد واینکه عذاب گنهکاران را به تعویق میاندازد از سر رحمت اوست شاید به خود آمده و توبه کنند.اما وقتی ظلم به حد اعلای خود رسید به دلیل عدالتش آنها را عذاب خواهد کرد.
104-زیانکارترین افراد کسانی هستند کوشش بی ثمر میکنند وبه قول قران کوششهایشان در زندگی دنیا گمشده ولی میپندارند کار نیک انجام داده اند.
110-پس هر کس امید به لقای پروردگار خود دارد الزاما باید عمل صالح انجام دارد.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ مهر ۹۴ ، ۱۹:۵۲
* مسافر
پنجشنبه, ۲۳ مهر ۱۳۹۴، ۰۲:۱۵ ب.ظ

303 . صفحه 303




بیست و سوم مهر :


نفیسه :

(آیه 84)- در ادمه آیه قبل،این آیه شروع به معرفی ذوالقرنین میکند ومیگوید: «ما در روى زمین او را تمکین دادیم» (إِنَّا مَکَّنَّا لَهُ فِی الْأَرْضِ). و قدرت و ثبات و نیرو و حکومت بخشیدیم.

«و اسباب هر چیز را در اختیارش نهادیم» (وَ آتَیْناهُ مِنْ کُلِّ شَیْ‏ءٍ سَبَباً).
عقل و درایت کافى، مدیریت صحیح، قدرت و قوت، لشکر و نیروى انسانى و امکانات مادى خلاصه آنچه از وسائل معنوى و مادى براى پیشرفت و رسیدن به هدفها لازم بود در اختیار او نهادیم.


(آیه 85)- «او هم از این وسائل استفاده کرد»(فَأَتْبَعَ سَبَباً).


(آیه 86)- «تا به غروبگاه آفتاب رسید» (حَتَّى إِذا بَلَغَ مَغْرِبَ الشَّمْسِ).
«در آنجا احساس کرد که خورشید در چشمه یا دریاى تیره و گل آلودى فرو مى‏رود» (وَجَدَها تَغْرُبُ فِی عَیْنٍ حَمِئَةٍ). «و در آنجا گروهى از انسانها را یافت» (وَ وَجَدَ عِنْدَها قَوْماً). که مجموعه‏اى از انسانهاى نیک و بد بودند.
«به ذو القرنین گفتیم: آیا مى‏خواهى آنها را مجازات کنى و یا طریقه نیکویى را در میان آنها انتخاب نمایى» (قُلْنا یا ذَا الْقَرْنَیْنِ إِمَّا أَنْ تُعَذِّبَ وَ إِمَّا أَنْ تَتَّخِذَ فِیهِمْ حُسْناً).


(آیه 87)- ذوالقرنین «گفت: اما کسانى که ستم کرده‏اند به زودى آنها را مجازات خواهیم کرد» (قالَ أَمَّا مَنْ ظَلَمَ فَسَوْفَ نُعَذِّبُهُ).
«سپس به سوى پروردگارش باز مى‏گردد و خداوند او را عذاب شدیدى خواهد نمود» (ثُمَّ یُرَدُّ إِلى‏ رَبِّهِ فَیُعَذِّبُهُ عَذاباً نُکْراً).
این ظالمان و ستمگران هم مجازات این دنیا را مى‏چشند و هم عذاب آخرت را.


(آیه 88)- «و اما کسى که ایمان آورد، و عمل صالح انجام دهد، پاداشى نیکوتر خواهد داشت» (وَ أَمَّا مَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً فَلَهُ جَزاءً الْحُسْنى‏).
«و ما دستور آسانى به او خواهیم داد» (وَ سَنَقُولُ لَهُ مِنْ أَمْرِنا یُسْراً).
هم با گفتار نیک با او بر خورد خواهیم کرد، و هم تکالیف سخت و سنگین بر دوش او نخواهیم گذارد، و خراج و مالیات سنگین نیز از او نخواهیم گرفت.

(آیه 89)- «ذوالقرنین» سفر خود را به غرب پایان داد سپس عزم شرق کرد آن گونه که قرآن مى‏گوید: «سپس از اسباب و وسائلى که در اختیار داشت مجددا بهره گرفت» (ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَباً).


(آیه 90)- «و همچنان به راه خود ادامه داد تا به خاستگاه خورشید رسید» (حَتَّى إِذا بَلَغَ مَطْلِعَ الشَّمْسِ).
«در آنجا مشاهده کرد که خورشید بر جمعیتى طلوع مى‏کند که جز آفتاب براى آنها پوششى قرار نداده بودیم» (وَجَدَها تَطْلُعُ عَلى‏ قَوْمٍ لَمْ نَجْعَلْ لَهُمْ مِنْ دُونِها سِتْراً).
این جمعیت در مرحله‏اى بسیار پایین از زندگى انسانى بودند، تا آنجا که برهنه زندگى مى‏کردند، و یا پوشش بسیار کمى که بدن آنها را از آفتاب نمى‏پوشانید، داشتند.


(آیه 91)- آرى! «این چنین بود کار ذوالقرنین، و ما به خوبى مى‏دانیم او چه امکاناتى براى (پیشبرد اهداف خود) در اختیار داشت» (کَذلِکَ وَ قَدْ أَحَطْنا بِما لَدَیْهِ خُبْراً).

(آیه 92)- سدّ ذوالقرنین چگونه ساخته شد؟ در اینجا به یکى دیگر از سفرهاى ذوالقرنین اشاره کرده، مى‏گوید: «بعد از این ماجرا باز از اسباب مهمى که در اختیار داشت بهره گرفت» (ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَباً).

(آیه 93)- «همچنان راه خود را ادامه داد تا به میان دو کوه رسید، و در آنجا گروهى غیر از آن دو گروه سابق یافت که هیچ سخنى را نمى‏فهمیدند» (حَتَّى إِذا بَلَغَ بَیْنَ السَّدَّیْنِ وَجَدَ مِنْ دُونِهِما قَوْماً لا یَکادُونَ یَفْقَهُونَ قَوْلًا).
اشاره به این که او به یک منطقه کوهستانى رسید و در آنجا جمعیتى مشاهده کرد که از نظر تمدن در سطح بسیار پائینى بودند، چرا که یکى از روشنترین نشانه‏هاى تمدن انسانى، همان سخن گفتن اوست.


(آیه 94)- در این هنگام آن جمعیت که از ناحیه دشمنان خونخوار و سرسختى به نام یأجوج و مأجوج در عذاب بودند، مقدم ذوالقرنین را که داراى قدرت و امکانات عظیمى بود، غنیمت شمردند، دست به دامن او زدند و «گفتند:
اى ذوالقرنین! یأجوج و مأجوج در این سرزمین فساد مى‏کنند، آیا ممکن است ما هزینه‏اى در اختیار تو بگذاریم که میان ما و آنها سدّى ایجاد کنى» (قالُوا یا ذَا الْقَرْنَیْنِ إِنَّ یَأْجُوجَ وَ مَأْجُوجَ مُفْسِدُونَ فِی الْأَرْضِ فَهَلْ نَجْعَلُ لَکَ خَرْجاً عَلى‏ أَنْ تَجْعَلَ بَیْنَنا وَ بَیْنَهُمْ سَدًّا).
این گفتار آنها، با این که حداقل زبان ذوالقرنین را نمى‏فهمیدند ممکن است از طریق علامت و اشاره بوده باشد.


(آیه 95)- اما ذوالقرنین در پاسخ آنها «گفت: آنچه پروردگارم در اختیار من گذارده (از آنچه شما پیشنهاد مى‏کنید) بهتر است» و نیازى به کمک مالى شما ندارم» (قالَ ما مَکَّنِّی فِیهِ رَبِّی خَیْرٌ).
«مرا با نیرویى یارى کنید، تا میان شما و آنها (قوم مفسد)، سد نیرومندى ایجاد کنم» (فَأَعِینُونِی بِقُوَّةٍ أَجْعَلْ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَهُمْ رَدْماً).


(آیه 96)- سپس چنین دستور داد: «قطعات بزرگ آهن براى من بیاورید» (آتُونِی زُبَرَ الْحَدِیدِ).
هنگامى که قطعات آهن آماده شد، دستور چیدن آنها را بر روى یکدیگر صادر کرد «تا کاملا میان دو کوه را پوشاند» (حَتَّى إِذا ساوى‏ بَیْنَ الصَّدَفَیْنِ).
سومین دستور ذوالقرنین این بود که به آنها «گفت: (مواد آتشزا هیزم و مانند آن بیاورید و آن را در دو طرف این سدّ قرار دهید، و با وسائلى که در اختیار دارید) در آن آتش بدمید تا قطعات آهن را، سرخ و گداخته کرد» (قالَ انْفُخُوا حَتَّى إِذا جَعَلَهُ ناراً).
در حقیقت او مى‏خواست، از این طریق قطعات آهن را به یکدیگر پیوند دهد و سدّ یکپارچه‏اى بسازد، و با این طرح عجیب، همان کارى را که امروز به وسیله جوشکارى انجام مى‏دهند انجام داد.سرانجام آخرین دستور را چنین صادر کرد: «گفت: مس ذوب شده براى من بیاورید تا بر روى این سدّ بریزم» (قالَ آتُونِی أُفْرِغْ عَلَیْهِ قِطْراً).
و به این ترتیب مجموعه آن سدّ آهنین را با لایه‏اى از مس پوشانید و آن را از نفوذ هوا و پوسیدن حفظ کرد!


(آیه 97)- سرانجام چنان سدّ محکمى ساخت «که آنها [طایفه یأجوج و مأجوج‏] قادر نبودند از آن بالا روند، و نمى‏توانستند نقبى در آن ایجاد کنند» (فَمَا اسْطاعُوا أَنْ یَظْهَرُوهُ وَ مَا اسْتَطاعُوا لَهُ نَقْباً).


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ مهر ۹۴ ، ۱۴:۱۵
* مسافر
چهارشنبه, ۲۲ مهر ۱۳۹۴، ۰۲:۱۰ ب.ظ

302 . صفحه 302


بیست و دوم مهر:

نفیسه :



(آیه 75)-وقتی مرد عالم کودک را به قتل رساند وموسی زبان به اعتراض گشود باز آن عالم بزرگوار با همان خونسردى مخصوص به خود جمله سابق را تکرار کرد «گفت: آیا به تو نگفتم تو هرگز توانایى ندارى با من صبر کنى» (قالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَکَ إِنَّکَ لَنْ تَسْتَطِیعَ مَعِیَ صَبْراً).


(آیه 76)- موسى (ع) به یاد پیمان خود افتاد، توجهى توأم با شرمسارى، چرا که دو بار پیمان خود را- هر چند از روى فراموشى- شکسته بود، و کم‏کم احساس مى‏کرد که گفته استاد ممکن است راست باشد و کارهاى او براى موسى در آغاز غیر قابل تحمل است، لذا بار دیگر زبان به عذر خواهى گشود و چنین «گفت:
 (این بار نیز از من صرف نظر کن، و فراموشى مرا نادیده بگیر، اما) اگر بعد از این از تو تقاضاى توضیحى در کارهایت کردم (و بر تو ایراد گرفتم) دیگر با من مصاحبت نکن چرا که تو از ناحیه من دیگر معذور خواهى بود» (قالَ إِنْ سَأَلْتُکَ عَنْ شَیْ‏ءٍ بَعْدَها فَلا تُصاحِبْنِی قَدْ بَلَغْتَ مِنْ لَدُنِّی عُذْراً).
این جمله حکایت از نهایت انصاف و درونگرى موسى مى‏کند، و نشان مى‏دهد که او در برابر یک واقعیت، هر چند تلخ، تسلیم بود.


(آیه 77)- بعد از این گفتگو و تعهد مجدد «موسى با استاد به راه افتاد، تا به قریه‏اى رسیدند و از اهالى آن قریه غذا خواستند، ولى آنها از میهمان کردن این دو مسافر خوددارى کردند» (فَانْطَلَقا حَتَّى إِذا أَتَیا أَهْلَ قَرْیَةٍ اسْتَطْعَما أَهْلَها فَأَبَوْا أَنْ یُضَیِّفُوهُما).
منظور از «قریه» در اینجا شهر «ناصره» یا بندر «ایله» است.
و در هر صورت از آنچه بر سر موسى و استادش در این قریه آمد مى‏فهمیم که اهالى آن خسیس و دون همت بوده‏اند، لذا در روایتى از پیامبر صلّى اللّه علیه و آله مى‏خوانیم که درباره آنها فرمود: «آنها مردم لئیم و پستى بودند».
سپس قرآن اضافه مى‏کند: «با این حال آنها در آن آبادى دیوارى یافتند که مى‏خواست فرود آید، آن مرد عالم دست به کار شد تا آن را بر پا دارد» و مانع ویرانیش شود (فَوَجَدا فِیها جِداراً یُرِیدُ أَنْ یَنْقَضَّ فَأَقامَهُ).
موسى- که مشاهده کرد خضر در برابر این بى‏حرمتى به تعمیر دیوارى که در حال سقوط است پرداخته مثل این که مى‏خواهد مزد کار بد آنها را به آنها بدهد، و فکر مى‏کرد حداقل خوب بود استاد این کار را در برابر اجرتى انجام مى‏داد تا وسیله غذایى فراهم گردد- تعهد خود را بار دیگر بکلى فراموش کرد، و زبان به اعتراض گشود اما اعتراضى ملایمتر و خفیفتر از گذشته، و «گفت: مى‏خواستى در مقابل این کار اجرتى بگیرى»! (قالَ لَوْ شِئْتَ لَاتَّخَذْتَ عَلَیْهِ أَجْراً).
در واقع موسى فکر مى‏کرد این عمل دور از عدالت است که انسان در برابر مردمى که این قدر فرومایه باشند این چنین فداکارى کند.


(آیه 78)- اینجا بود که مرد عالم، آخرین سخن را به موسى گفت، زیرا از مجموع حوادث گذشته یقین کرد که موسى، تاب تحمل در برابر اعمال او را ندارد «فرمود: اینک وقت جدایى من و توست! اما به زودى سرّ آنچه را که نتوانستى بر آن صبر کنى براى تو باز گو مى‏کنم» (قالَ هذا فِراقُ بَیْنِی وَ بَیْنِکَ سَأُنَبِّئُکَ بِتَأْوِیلِ ما لَمْ تَسْتَطِعْ عَلَیْهِ صَبْراً).
خبر فراق همچون پتکى بود که بر قلب موسى وارد شد، فراق از استادى که سینه‏اش مخزن اسرار بود. آرى! جدا شدن از چنین رهبرى سخت دردناک است، اما واقعیت تلخى بود که به هر حال موسى باید آن را پذیرا شود.


(آیه 79)- اسرار درونى این حوادث! بعد از آن که فراق و جدایى موسى و خضر مسلّم شد، لازم بود این استاد الهى اسرار کارهاى خود را که موسى تاب تحمل آن را نداشت بازگو کند، و در واقع بهره موسى از مصاحبت او فهم راز این سه حادثه عجیب بود که مى‏توانست کلیدى باشد براى مسائل بسیار، و پاسخى براى پرسشهاى گوناگون.
نخست از داستان کشتى شروع کرد و گفت: «اما کشتى به گروهى مستمند تعلق داشت که با آن در دریا کار مى‏کردند، من خواستم آن را معیوب کنم زیرا (مى‏دانستم) در پشت سر آنها پادشاهى ستمگر است که هر کشتى سالمى را از روى غصب مى‏گیرد» (أَمَّا السَّفِینَةُ فَکانَتْ لِمَساکِینَ یَعْمَلُونَ فِی الْبَحْرِ فَأَرَدْتُ أَنْ أَعِیبَها وَ کانَ وَراءَهُمْ مَلِکٌ یَأْخُذُ کُلَّ سَفِینَةٍ غَصْباً).
و به این ترتیب در پشت چهره ظاهرى زننده سوراخ کردن کشتى، هدف مهمى که همان نجات آن از چنگال یک پادشاه غاصب بوده است، وجود داشته، چرا که او هرگز کشتیهاى آسیب دیده را مناسب کار خود نمى‏دید و از آن چشم مى‏پوشید، خلاصه این کار در مسیر حفظ گروهى مستمند بود و باید انجام مى‏شد.


(آیه 80)- سپس به بیان راز حادثه دوم یعنى قتل نوجوان پرداخته چنین مى‏گوید: «و اما آن نوجوان پدر و مادرش با ایمان بودند، و بیم داشتیم که آنان را به طغیان و کفر وا دارد» (وَ أَمَّا الْغُلامُ فَکانَ أَبَواهُ مُؤْمِنَیْنِ فَخَشِینا أَنْ یُرْهِقَهُما طُغْیاناً وَ کُفْراً).
به هر حال آن مرد عالم، اقدام به کشتن این نوجوان کرد و حادثه ناگوارى را که در آینده براى یک پدر و مادر با ایمان در فرض حیات او رخ مى‏داد دلیل آن گرفت.


(آیه 81)- و بعد اضافه کرد:«ما چنین کردیم که پروردگارشان فرزندى پاکتر و پر محبت‏تر به جاى او به آنها عطا فرماید» (فَأَرَدْنا أَنْ یُبْدِلَهُما رَبُّهُما خَیْراً مِنْهُ زَکاةً وَ أَقْرَبَ رُحْماً).


(آیه 82)- در این آیه مرد عالم پرده از روى راز سومین کار خود یعنى تعمیر دیوار بر مى‏دارد و چنین مى‏گوید: «اما دیوار متعلق به دو نوجوان یتیم در شهر بود، و زیر آن گنجى متعلق به آنها وجود داشت و پدر آنها مرد صالحى بود» (وَ أَمَّا الْجِدارُ فَکانَ لِغُلامَیْنِ یَتِیمَیْنِ فِی الْمَدِینَةِ وَ کانَ تَحْتَهُ کَنْزٌ لَهُما وَ کانَ أَبُوهُما صالِحاً).
«پس پروردگار تو مى‏خواست آنها به سر حد بلوغ برسند، و گنجشان را استخراج کنند» (فَأَرادَ رَبُّکَ أَنْ یَبْلُغا أَشُدَّهُما وَ یَسْتَخْرِجا کَنزَهُما).
«این رحمتى بود از ناحیه پروردگار تو» (رَحْمَةً مِنْ رَبِّکَ).
و من مأمور بودم به خاطر نیکو کارى پدر و مادر این دو یتیم آن دیوار را بسازم، مبادا سقوط کند و گنج ظاهر شود و به خطر بیفتد.
در پایان براى رفع هر گونه شک و شبهه از موسى، و براى این که به یقین بداند همه این کارها بر طبق نقشه و مأموریت خاصى بوده است اضافه کرد: «و من این کار را به دستور خودم انجام ندادم» بلکه فرمان خدا و دستور پروردگار بود (وَ ما فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْرِی).
آرى! «این بود سرّ کارهایى که توانایى شکیبایى در برابر آنها را نداشتى» (ذلِکَ تَأْوِیلُ ما لَمْ تَسْطِعْ عَلَیْهِ صَبْراً).

درسهاى داستان خضر و موسى‏
الف) پیدا کردن رهبر دانشمند و استفاده از پرتو علم او به قدرى اهمیت دارد که حتى پیامبر اولوا العزمى همچون موسى این همه راه به دنبال او مى‏رود و این سرمشقى است براى همه انسانها در هر حد و پایه‏اى از علم و در هر شرائط و سن و سال.
ب) جوهره علم الهى از عبودیت و بندگى خدا سر چشمه مى‏گیرد.
ج) همواره علم را براى عمل باید آموخت چنانکه موسى به دوست عالمش مى‏گوید: «... مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْداً» (دانشى به من بیاموز که راهگشاى من به سوى هدف و مقصد باشد) یعنى من دانش را تنها براى خودش نمى‏خواهم بلکه براى رسیدن به هدف مى‏طلبم.
د) در کارها نباید عجله کرد چرا که بسیارى از امور نیاز به فرصت مناسب دارد.
ه) چهره ظاهر و چهره باطن اشیا و حوادث، مسأله مهم دیگرى است که این داستان به ما مى‏آموزد، ما نباید در مورد رویدادهاى ناخوشایند که در زندگیمان پیدا مى‏شود عجولانه قضاوت کنیم، چه بسیارند حوادثى که ما آن را ناخوش داریم اما بعدا معلوم مى‏شود که از الطاف خفیه الهى بوده است.
این همان است که قرآن در آیه 122 سوره بقره به آن اشاره کرده است.
و) اعتراف به واقعیتها و موضعگیرى هماهنگ با آنها- هنگامى که موسى سه بار بطور ناخواسته گرفتار پیمان شکنى در برابر دوست عالمش شد در برابر این واقعیت تلخ، لجاجت به خرج نداد، و منصفانه حق را به آن مرد عالم داد، صمیمانه از او جدا شد و برنامه کار خویش را پیش گرفت.
انسان نباید تا آخر عمر مشغول آزمایش خویش باشد و زندگى را به آزمایشگاهى براى آینده‏اى که هرگز نمى‏آید تبدیل کند، هنگامى که چند بار مطلبى را آزمود باید به نتیجه آن گردن نهد.


ز) آثار ایمان پدران براى فرزندان: خضر به خاطر یک پدر صالح و درستکار، حمایت از فرزندانش را در آن قسمتى که مى‏توانست بر عهده گرفت، یعنى فرزند در پرتو ایمان و امانت پدر مى‏تواند سعادتمند شود و نتیجه نیک آن عائد فرزند او هم بشود.
ح) کوتاهى عمر به خاطر آزار پدر و مادر: جایى که فرزندى به خاطر آن که در آینده پدر و مادر خویش را آزار مى‏دهد و در برابر آنها طغیان و کفران مى‏کند و یا آنها را از راه الهى به در مى‏برد مستحق مرگ باشد چگونه است حال فرزندى که هم اکنون مشغول به این گناه است، آنها در پیشگاه خدا چه وضعى دارند.
ط) مردم دشمن آنند که نمى‏دانند! بسیار مى‏شود که کسى در باره ما نیکى مى‏کند اما چون از باطن کار خبر نداریم آن را دشمنى مى‏پنداریم، و آشفته مى‏شویم، مخصوصا در برابر آنچه نمى‏دانیم کم صبر و بى‏حوصله هستیم. اما داستان فوق به ما مى‏گوید نباید در قضاوت شتاب کرد، باید ابعاد مختلف هر موضوعى را بررسى نمود.
ى) ادب شاگرد و استاد: در گفتگوهایى که میان موسى و آن مرد عالم الهى رد و بدل شد نکته‏هاى جالبى پیرامون ادب شاگرد و استاد به چشم مى‏خورد، از جمله:
1- موسى خود را به عنوان تابع خضر معرفى مى‏کند «أَتَّبِعُکَ».
2- در مقام تواضع، علم استاد را بسیار معرفى مى‏کند و خود را طالب فرا گرفتن گوشه‏اى از علم او «مِمَّا عُلِّمْتَ»- دقت کنید.


(آیه 83)- سرگذشت عجیب ذوالقرنین! در آغاز بحث درباره اصحاب کهف گفتیم که گروهى از قریش به این فکر افتادند که پیامبر اسلام را به اصطلاح آزمایش کنند، پس از مشاوره با یهود مدینه سه مسأله طرح کردند.
اکنون نوبت داستان ذوالقرنین است:
داستان ذوالقرنین درباره کسى است که افکار فلاسفه و محققان را از دیر زمان تاکنون به خود مشغول داشته، و براى شناخت او تلاش فراوان کرده‏اند.
ما نخست به تفسیر آیات مربوط به ذو القرنین مى‏پردازیم، سپس براى شناخت شخص او وارد بحث مى‏شویم.
نخست مى‏گوید: «از تو درباره ذو القرنین سؤال مى‏کنند» (وَ یَسْئَلُونَکَ عَنْ ذِی الْقَرْنَیْنِ).
«بگو: به زودى گوشه‏اى از سرگذشت او را براى شما بازگو مى‏کنم» (قُلْ سَأَتْلُوا عَلَیْکُمْ مِنْهُ ذِکْراً).آغاز این آیه نشان مى‏دهد که داستان ذوالقرنین در میان مردم قبلا مطرح بوده منتها اختلافات یا ابهاماتى آن را فرا گرفته بود، به همین دلیل از پیامبر صلّى اللّه علیه و آله توضیحات لازم را در این زمینه خواستند.



اعظم :



اما نکته های داسنان موسی و خضر :

دوست عزیرم نفیسه خانم خیلی خوب نتایج داسنان موسی و خضر رو نوشتن
دوستانی که نتونستن پسنها رو بخونن
حداقل پست نتیجه گیری رو بخونن

من هم برای تاکید مطالبی می نویسم

ایه 65 : در نوصیف ویرگیهای خضر علیه السلام خداوند فرموده
عبدا من عبادنا

متوجه میشیم بزدگترین افتخاری که یه بنده میتونه داشته باشه "عبد" بودن و بندگی خداست

و منظور از رحمتی که خداوند به خضر فرموده مقام نبوت و اگاهی از بخشی از اسرار جهان


ایه 68:
حضرت خضر فرمود "تو هرگز توانایی صبر نداری "
نفرمود نسبت به انچه تعلیمت میدهم صبر نداری

این به خاطر اینه که
حضرت موسی چون از رموز حوادث اگاه نبود عنان صبرش رو در مواجهه با حوادث از دست میداد
بلکه اگه از بتطن حوادث اگاه میشد صبر میکرد

ایه 79 :
میگه کشتی ار آن مساکین بود
نتیجه میگیریم مسکین نه اینکه کسیه که چیزی نداره
بلکه کسی هستش که دخلش کفاف خرجش رو نمیده و یا از نظر قدرت در ضعفه

و اما نتایج داستان :

1.پیدا کردن عالم ربانی به قدری اهمیت داره که پیامبری مثل موسی کلیم الله به دنبالش میره

2. علم اصیل از بندگی خداوتد نشات می گیره
3. طلب علم برای رشد و خیر هستش نه صرف خود علم


4. عجله و بی صبری در کارها به خاطر عدم احاطه علمی به مسایل هسنش


5. حوادث رو نباید از زوی ظاهرشون تحلیل کرد

6. فرزند در پرتو ایمان و امانت پدر صالح میتونه سعادتمند بشه

7. در مقام استاد و شاگردی باید رعایت ادب کرد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ مهر ۹۴ ، ۱۴:۱۰
* مسافر
سه شنبه, ۲۱ مهر ۱۳۹۴، ۰۲:۰۷ ب.ظ

301 . صفحه 301


بیست و یکم مهر :


نفیسه :



(آیه 62)- در آیات قبل خواندیم موسی و دوستش قصد سفر به محل تلاقی خلیج عقبه و خلیج سوئز نمودند،حال «هنگامى که (موسى و همسفرش) از آنجا گذشتند (طول سفر و خستگى راه، گرسنگى را بر آنها چیره کرد، موسى به خاطرش آمد که غذایى به همراه آورده‏اند) به یار همسفرش گفت: غذاى ما را بیاور که از این سفر، خسته شده‏ایم» (فَلَمَّا جاوَزا قالَ لِفَتاهُ آتِنا غَداءَنا لَقَدْ لَقِینا مِنْ سَفَرِنا هذا نَصَباً).


(آیه 63)- در این هنگام همسفرش به او «گفت: به خاطر دارى هنگامى که ما (براى استراحت) به کنار آن صخره پناه بردیم من (در آنجا) فراموش کردم جریان ماهى را باز گو کنم- و این فقط شیطان بود که آن را از خاطر من برد- و ماهى راهش را به طرز شگفت‏انگیزى در دریا پیش گرفت» (قالَ أَ رَأَیْتَ إِذْ أَوَیْنا إِلَى الصَّخْرَةِ فَإِنِّی نَسِیتُ الْحُوتَ وَ ما أَنْسانِیهُ إِلَّا الشَّیْطانُ أَنْ أَذْکُرَهُ وَ اتَّخَذَ سَبِیلَهُ فِی الْبَحْرِ عَجَباً).


(آیه 64)- و از آنجا که این موضوع، به صورت نشانه‏اى براى موسى در رابطه با پیدا کردن آن عالم بزرگ بود: «موسى گفت: این همان چیزى است که ما مى‏خواستیم» و به دنبال آن مى‏گردیم (قالَ ذلِکَ ما کُنَّا نَبْغِ).
«و در این هنگام آنها از همان راه باز گشتند در حالى که پى جوئى مى‏کردند» (فَارْتَدَّا عَلى‏ آثارِهِما قَصَصاً).
در اینجا یک سؤال پیش مى‏آید که مگر پیامبرى همچون موسى ممکن است گرفتار نسیان و فراموشى شود که قرآن مى‏گوید: «نَسِیا حُوتَهُما» (ماهى‏شان را فراموش کردند).
پاسخ این است که مانعى ندارد در مسائلى که هیچ ارتباطى به احکام الهى و امور تبلیغى نداشته باشد یعنى در مسائل عادى در زندگى روزمره گرفتار نسیان شود و این نه از یک پیامبر بعید است، و نه با مقام عصمت منافات دارد.


(آیه 65)- دیدار معلم بزرگ: هنگامى که موسى و یار همسفرش به جاى اول، یعنى در کنار صخره و نزدیک «مجمع البحرین» باز گشتند گمشده خود را یافتند «ناگهان بنده‏اى از بندگان ما را یافتند که او را مشمول رحمت خود ساخته، و علم و دانش فراوانى از نزد خود تعلیمش کرده بودیم» (فَوَجَدا عَبْداً مِنْ عِبادِنا آتَیْناهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً).


(آیه 66)- در این هنگام «موسى (با نهایت ادب و به صورت استفهام) به آن مرد عالم گفت: آیا از تو پیروى کنم تا از آنچه به تو تعلیم داده شده، و مایه رشد و صلاح است به من بیاموزى»؟ (قالَ لَهُ مُوسى‏ هَلْ أَتَّبِعُکَ عَلى‏ أَنْ تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْداً).


(آیه 67)- ولى با کمال تعجب آن مرد عالم به موسى «گفت: تو هرگز توانایى ندارى با من شکیبایى کنى» (قالَ إِنَّکَ لَنْ تَسْتَطِیعَ مَعِیَ صَبْراً).


(آیه 68)- و بلافاصله دلیل آن را بیان کرد و گفت: «تو چگونه مى‏توانى در برابر چیزى که از رموزش آگاه نیستى شکیبا باشى»؟ (وَ کَیْفَ تَصْبِرُ عَلى‏ ما لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْراً).
این مرد عالم به ابوابى از علوم احاطه داشته که مربوط به اسرار باطن و عمق حوادث و پدیده‏ها بوده، در حالى که موسى نه مأمور به باطن بود و نه از آن آگاهى چندانى داشت. در چنین موردى آن کس که ظاهر را مى‏بیند عنان صبر و اختیار را از کف مى‏دهد، و به اعتراض و گاهى به پرخاش بر مى‏خیزد.


(آیه 69)- موسى از شنیدن این سخن شاید نگران شد و از این بیم داشت که فیض محضر این عالم بزرگ از او قطع شود، لذا به او تعهد سپرد که در برابر همه رویدادها صبر کند و «گفت: بخواست خدا مرا شکیبا خواهى یافت و قول مى‏دهم که در هیچ کارى با تو مخالفت نکنم» (قالَ سَتَجِدُنِی إِنْ شاءَ اللَّهُ صابِراً وَ لا أَعْصِی لَکَ أَمْراً).
باز موسى در این عبارت نهایت ادب خود را آشکار مى‏سازد، تکیه برخواست خدا مى‏کند، به آن مرد عالم نمى‏گوید من صابرم بلکه مى‏گوید ان شاء اللّه مرا صابر خواهى یافت.


(آیه 70)- ولى از آنجا که شکیبایى در برابر حوادث ظاهرا زننده‏اى که انسان از اسرارش آگاه نیست کار آسانى نمى‏باشد بار دیگر آن مرد عالم از موسى تعهد گرفت و به او اخطار کرد و «گفت: پس اگر مى‏خواهى به دنبال من بیایى (سکوت محض باش) از هیچ چیز سؤال مکن تا خودم به موقع آن را براى تو باز گو کنم»! (قالَ فَإِنِ اتَّبَعْتَنِی فَلا تَسْئَلْنِی عَنْ شَیْ‏ءٍ حَتَّى أُحْدِثَ لَکَ مِنْهُ ذِکْراً).
موسى این تعهد مجدد را سپرد و در معیت این استاد به راه افتاد.


(آیه 71)- معلم الهى و این اعمال زننده؟! «آن دو (موسى و مرد عالم الهى) به راه افتادند تا آنکه سوار کشتى شدند» (فَانْطَلَقا حَتَّى إِذا رَکِبا فِی السَّفِینَةِ).
هنگامى که آن دو سوار کشتى شدند خضر «کشتى را سوراخ کرد»! (خَرَقَها).
از آنجا که موسى از یک سو پیامبر بزرگ الهى بود و باید حافظ جان و مال مردم باشد، و امر به معروف و نهى از منکر کند، و از سوى دیگر وجدان انسانى او اجازه نمى‏داد در برابر چنین کار خلافى سکوت اختیار کند تعهدى را که با خضر داشت به دست فراموشى سپرد،و زبان به اعتراض گشود و «گفت: آیا آن را سوراخ کردى که اهلش را غرق کنى؟ راستى چه کار بدى انجام دادى»! (قالَ أَ خَرَقْتَها لِتُغْرِقَ أَهْلَها لَقَدْ جِئْتَ شَیْئاً إِمْراً).

(آیه 72)- در این هنگام مرد عالم الهى با متانت خاص خود نظرى به موسى افکند و «گفت: نگفتم تو هرگز نمى‏توانى با من شکیبایى کن»؟! (قالَ أَ لَمْ أَقُلْ إِنَّکَ لَنْ تَسْتَطِیعَ مَعِیَ صَبْراً).


(آیه 73)- موسى که از عجله و شتابزدگى خود که طبعا به خاطر اهمیت حادثه بود پشیمان گشت و به یاد تعهد خود افتاد در مقام عذر خواهى بر آمده رو به استاد کرد و چنین «گفت: مرا در برابر فراموشکارى که داشتم مؤاخذه مکن و بر من به خاطر این کار سخت مگیر» (قالَ لا تُؤاخِذْنِی بِما نَسِیتُ وَ لا تُرْهِقْنِی مِنْ أَمْرِی عُسْراً) یعنى اشتباهى بود و هر چه بود گذشت تو با بزرگوارى خود صرف نظر فرما.


(آیه 74)- سفر دریایى آنها تمام شد از کشتى پیاده شدند، «و به راه خود ادامه دادند، در اثناء راه به کودکى رسیدند ولى (آن مرد عالم بى‏مقدمه) اقدام به قتل آن کودک کرد»! (فَانْطَلَقا حَتَّى إِذا لَقِیا غُلاماً فَقَتَلَهُ).
در اینجا بار دیگر موسى از کوره در رفت، منظره وحشتناک کشتن یک کودک بى‏گناه، آن هم بدون هیچ مجوز گویى غبارى از اندوه و نارضائى چشمان او را پوشانید، آن چنان که بار دیگر تعهد خود را فراموش کرد، زبان به اعتراض گشود، و «گفت: آیا انسان بى‏گناه و پاکى را بى‏آنکه قتلى کرده باشد کشتى؟!» (قالَ أَ قَتَلْتَ نَفْساً زَکِیَّةً بِغَیْرِ نَفْسٍ).
«به راستى که چه کار منکر و زشتى انجام دادى» (لَقَدْ جِئْتَ شَیْئاً نُکْراً).

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ مهر ۹۴ ، ۱۴:۰۷
* مسافر
دوشنبه, ۲۰ مهر ۱۳۹۴، ۰۲:۰۵ ب.ظ

300 . صفحه 300


بیستم مهر :


نفیسه :


(آیه 54)- گویى تنها منتظر مجازاتند! در اینجا یک نوع نتیجه گیرى از مجموع بحثهاى گذشته و نیز اشاره‏اى به بحثهاى آینده مى‏کند.
نخست مى‏گوید: «و در این قرآن براى مردم هر گونه مثلى را بیان کردیم» (وَ لَقَدْ صَرَّفْنا فِی هذَا الْقُرْآنِ لِلنَّاسِ مِنْ کُلِّ مَثَلٍ).
از تاریخ تکان دهنده گذشتگان و از حوادث دردناک زندگى آنها و خاطره‏هاى تلخ و شیرین تاریخ، در گوش مردم فرو خواندیم و آن قدر مسائل را زیر و رو کردیم تا دلهایى که آماده پذیرش است پذیراى حق گردد، و بر سایرین نیز اتمام حجت شود، و جایى براى ابهام باقى نماند.
ولى با این حال گروهى طغیانگر و سرکش هرگز ایمان نیاوردند، چرا که «انسان بیش از هر چیز به مجادله مى‏پردازد» (وَ کانَ الْإِنْسانُ أَکْثَرَ شَیْ‏ءٍ جَدَلًا).

(آیه 55)- این آیه مى‏گوید با این همه مثالهاى گوناگون و بیانات تکان دهنده و منطقهاى متفاوت که باید در هر انسان آماده‏اى نفوذ کند باز گروه کثیرى ایمان نیاوردند: «و چیزى مردم را باز نداشت از این که- وقتى هدایت به سراغشان آمد-ایمان بیاورند و از پروردگارشان طلب آمرزش کنند، جز این که (خیره سرى کردند، گویى مى‏خواستند) سرنوشت پیشینیان براى آنان بیاید») (وَ ما مَنَعَ النَّاسَ أَنْ یُؤْمِنُوا إِذْ جاءَهُمُ الْهُدى‏ وَ یَسْتَغْفِرُوا رَبَّهُمْ إِلَّا أَنْ تَأْتِیَهُمْ سُنَّةُ الْأَوَّلِینَ).
«یا عذاب الهى در برابرشان قرار گیرد» و با چشم خود آن را ببینند (أَوْ یَأْتِیَهُمُ الْعَذابُ قُبُلًا).
در حقیقت، این آیه اشاره به آن است که این گروه لجوج و مغرور با میل و اراده خود هرگز ایمان نخواهند آورد، تنها در دو حالت ایمان مى‏آورند:
نخست زمانى که عذابهاى دردناکى که اقوام پیشین را در بر گرفت آنها را فرو گیرد، دوم آنکه عذاب الهى را با چشم خود مشاهده کنند، که این ایمان اضطرارى البته بى‏ارزش خواهد بود.

(آیه 56)- سپس براى دلدارى پیامبر صلّى اللّه علیه و آله در برابر سماجت و لجاجت مخالفان مى‏فرماید: وظیفه تو تنها بشارت و انذار است «ما پیامبران را جز به عنوان بشارت دهنده و انذار کننده نمى‏فرستیم» (وَ ما نُرْسِلُ الْمُرْسَلِینَ إِلَّا مُبَشِّرِینَ وَ مُنْذِرِینَ).
سپس اضافه مى‏کند این مسأله تازه‏اى نیست که این گونه افراد به مخالفت و استهزاء بر خیزند، بلکه: «کافران همواره مجادله به باطل مى‏کنند، تا (به گمان خود) حق را به وسیله آن از میان بردارند و آیات ما و مجازاتهایى را که به آنان وعده داده شده است، به باد مسخره گرفتند» (وَ یُجادِلُ الَّذِینَ کَفَرُوا بِالْباطِلِ لِیُدْحِضُوا بِهِ الْحَقَّ وَ اتَّخَذُوا آیاتِی وَ ما أُنْذِرُوا هُزُواً).
در حقیقت این آیه شبیه آیه 42 تا 45 سوره حج است که مى‏گوید: «اگر آنها تو را تکذیب کنند پیش از تو نیز قوم نوح و عاد و ثمود ... پیامبرانشان را تکذیب کردند».

(آیه 57)- در مجازات الهى عجله نمى‏شود: از آنجا که در آیات پیشین سخن از گروهى از کافران تاریک دل و متعصّب در میان بود، در اینجا همان بحث را تعقیب مى‏کند.
نخست مى‏گوید، «چه کسى ستمکارتر است از آنها که به هنگام تذکّر آیات پروردگارشان از آن روى مى‏گردانند و کارهاى گذشته خود را به دست فراموشى مى‏سپارند» (وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ ذُکِّرَ بِآیاتِ رَبِّهِ فَأَعْرَضَ عَنْها وَ نَسِیَ ما قَدَّمَتْ یَداهُ).
تعبیر به «تذکر» (یاد آورى) گویا اشاره به این است که تعلیمات انبیاء از قبیل یاد آورى حقایقى است که بطور فطرى در اعماق روح انسان وجود دارد و کار پیامبران پرده برداشتن از روى آن است.
جالب این که در این آیه از سه طریق به این کور دلان درس بیدارى مى‏دهد:
نخست این که: این حقایق با فطرت و وجدان و جان شما کاملا آشناست، دیگر این که از سوى پروردگار خودتان آمده و سوم این که: فراموش نکنید شما خطاهایى انجام داده‏اید که برنامه انبیاء براى شستشوى آنهاست.
ولى این عده با همه اینها هرگز ایمان نمى‏آورند، «چرا که ما بر دلهایشان پرده افکنده‏ایم تا نفهمند! و در گوشهایشان سنگینى قرار داده‏ایم» تا صداى حق را نشنوند (إِنَّا جَعَلْنا عَلى‏ قُلُوبِهِمْ أَکِنَّةً أَنْ یَفْقَهُوهُ وَ فِی آذانِهِمْ وَقْراً).
«و لذا اگر آنها را به سوى هدایت بخوانى هرگز هدایت را پذیرا نخواهند شد» (وَ إِنْ تَدْعُهُمْ إِلَى الْهُدى‏ فَلَنْ یَهْتَدُوا إِذاً أَبَداً).

(آیه 58)- و از آنجا که برنامه تربیتى خداوند نسبت به بندگان چنین است که تا آخرین مرحله به آنها فرصت مى‏دهد و هرگز مانند جباران روزگار فورا اقدام به مجازات نمى‏کند- بلکه «رحمت واسعه» او همیشه ایجاب مى‏کند که حد اکثر فرصت را به گناهکاران بدهد- در این آیه مى‏گوید: «پروردگار تو آمرزنده و صاحب رحمت است» (وَ رَبُّکَ الْغَفُورُ ذُو الرَّحْمَةِ).
«اگر مى‏خواست آنها را به اعمالشان مجازات کند هر چه زودتر عذاب را بر آنها مى‏فرستاد» (لَوْ یُؤاخِذُهُمْ بِما کَسَبُوا لَعَجَّلَ لَهُمُ الْعَذابَ).
«ولى براى آنها موعدى است که با فرا رسیدن آن راه فرارى نخواهند داشت» (بَلْ لَهُمْ مَوْعِدٌ لَنْ یَجِدُوا مِنْ دُونِهِ مَوْئِلًا).
غفران او ایجاب مى‏کند که توبه کاران را بیامرزد و رحمت او اقتضا مى‏کند که در عذاب غیر آنها نیز تعجیل نکند شاید به صفوف توبه کاران بپیوندند ولى عدالت او هم اقتضا مى‏کند وقتى طغیان و سرکشى به آخرین درجه رسید حسابشان را صاف کند.

(آیه 59)- و سرانجام براى آخرین تذکر و هشدار در این سلسله آیات، سر نوشت تلخ و دردناک ستمکاران پیشین را یاد آورى کرده، مى‏گوید: «و اینها شهرها و آبادیهایى است که (ویرانه‏هاى آنها در برابر چشم شما قرار دارد، و) ما آنها را به هنگامى که مرتکب ظلم و ستم شدند هلاک کردیم، و (در عین حال در عذابشان تعجیل ننمودیم، بلکه) موعدى براى هلاکشان قرار دادیم» (وَ تِلْکَ الْقُرى‏ أَهْلَکْناهُمْ لَمَّا ظَلَمُوا وَ جَعَلْنا لِمَهْلِکِهِمْ مَوْعِداً).


(آیه 60)- سرگذشت شگفت‏انگیز خضر و موسى: جمعى از قریش خدمت پیامبر صلّى اللّه علیه و آله رسیدند و از عالمى که موسى علیه السّلام مأمور به پیروى از او شد سؤال کردند، این آیه و چهار آیه بعد از آن نازل شد.
اصولا سه ماجرا در این سوره آمده که هر سه از یک نظر هماهنگ است:
ماجراى اصحاب کهف که قبل از این گفته شد، داستان موسى و خضر، و داستان «ذو القرنین» که بعد از این مى‏آید.
این هر سه ماجرا ما را از افق زندگى محدودمان بیرون مى‏برد و نشان مى‏دهد که نه عالم محدود به آن است که ما مى‏بینیم، و نه چهره اصلى حوادث همیشه آن است که ما در برخورد اول در مى‏یابیم.
در ماجراى موسى و خضر، یا به تعبیر دیگر عالم و دانشمند زمانش، به صحنه شگفت‏انگیزى بر خورد مى‏کنیم که نشان مى‏دهد: حتى یک پیغمبر اولواالعزم که آگاهترین افراد محیط خویش است باز دامنه علم و دانشش در بعضى از جهات محدود است و به سراغ معلمى مى‏رود که به او درس بیاموزد.
آیه مى‏گوید: «بخاطر بیاور هنگامى را که موسى به دوست خود گفت: من دست از جستجو بر نمى‏دارم تا به محل تلاقى دو دریا برسم هر چند مدت طولانى به راه خود ادامه دهم» (وَ إِذْ قالَ مُوسى‏ لِفَتاهُ لا أَبْرَحُ حَتَّى أَبْلُغَ مَجْمَعَ الْبَحْرَیْنِ أَوْ أَمْضِیَ حُقُباً).منظور از «فتیه» در اینجا «یوشع بن نون» مرد رشید و شجاع و با ایمان بنى اسرائیل است، «مجمع البحرین» به معنى محل پیوند دو دریاست و منظور محل اتصال خلیج «عقبه» با خلیج «سوئز» است که این دو خلیج به دریاى احمر متصل مى‏شوند.


(آیه 61)- «به هر حال هنگامى که به محل تلاقى آن دو دریا رسیدند ماهى خود را (که براى تغذیه همراه داشتند) فراموش کردند» (فَلَمَّا بَلَغا مَجْمَعَ بَیْنِهِما نَسِیا حُوتَهُما).
اما عجب این که: «ماهى راه خود را در دریا پیش گرفت» و روان شد (فَاتَّخَذَ سَبِیلَهُ فِی الْبَحْرِ سَرَباً).
این ماهى که ظاهرا به عنوان غذا تهیه کرده بودند ماهى تازه‏اى بوده که زنده شد و در آب پرید و حرکت کرد.
زیرا هستند ماهیانى که بعد از خارج شدن از آب مدت قابل ملاحظه‏اى به صورت نیمه جان باقى مى‏مانند و اگر در این مدت در آب بیفتند حیات عادى خود را از سر مى‏گیرند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ مهر ۹۴ ، ۱۴:۰۵
* مسافر
يكشنبه, ۱۹ مهر ۱۳۹۴، ۰۵:۳۷ ق.ظ

299 . صفحه 299


نوزدهم مهر :



نفیسه :



(آیه 46)- این آیه موقعیت مال و ثروت و نیروى انسانى را که دو رکن اصلى حیات دنیاست در این میان مشخص کرده، مى‏گوید: «اموال و فرزندان زینت حیات دنیا هستند» (الْمالُ وَ الْبَنُونَ زِینَةُ الْحَیاةِ الدُّنْیا).

شکوفه‏ها و گلهایى مى‏باشند که بر شاخه‏هاى این درخت آشکار مى‏شوند، زود گذرند، کم دوامند و اگر از طریق قرار گرفتن در مسیر «اللّه» رنگ جاودانگى نگیرند بسیار بى‏اعتبارند.
در حقیقت در این آیه انگشت روى دو قسمت از مهمترین سرمایه‏هاى زندگى دنیا گذارده شده است که بقیّه به آن وابسته است، «نیروى اقتصادى» و «نیروى انسانى».
سپس اضافه مى‏کند: «باقیات صالحات (یعنى ارزشهاى پایدار و شایسته) نزد پروردگارت ثوابش بهتر و امید بخش‏تر است» (وَ الْباقِیاتُ الصَّالِحاتُ خَیْرٌ عِنْدَ رَبِّکَ ثَواباً وَ خَیْرٌ أَمَلًا).
مفهوم «باقیات صالحات» آن چنان وسیع و گسترده است که هر فکر و ایده و گفتار و کردار صالح و شایسته‏اى که طبعا باقى مى‏ماند و اثرات و برکاتش در اختیار افراد و جوامع قرار مى‏گیرد شامل مى‏شود.


(آیه 47)- واى بر ما این چه کتابى است! از آنجا که در آیات گذشته سخن از انسان خودخواه و مغرورى به میان آمد که به خاطر غرورش معاد و رستاخیز را انکار کرد به دنبال آن، در اینجا مشروحى از چگونگى قیامت را در سه مرحله مطرح مى‏کند: مرحله قبل از رستاخیز انسانها، و مرحله رستاخیز، و قسمتى از مرحله بعد.
نخست مى‏گوید: به خاطر بیاورید «روزى را که (نظام جهان هستى به عنوان مقدمه‏اى براى نظام نوین در هم فرو مى‏ریزد) کوهها را به حرکت در مى‏آوریم، و (همه موانع سطح زمین از میان مى‏رود، به گونه‏اى که) زمین را صاف و همه چیز را در آن نمایان مى‏بینى» (وَ یَوْمَ نُسَیِّرُ الْجِبالَ وَ تَرَى الْأَرْضَ بارِزَةً).
این قسمت از آیات به حوادثى که در آستانه رستاخیز رخ مى‏دهد اشاره مى‏کند، این حوادث بسیار زیاد است که مخصوصا در سوره‏هاى کوتاه آخر قرآن فراوان به چشم مى‏خورد، و به عنوان «اشراط السّاعة» (نشانه‏هاى قیامت) نامیده مى‏شود.
بعد اضافه مى‏کند: «ما همه آنها را در این هنگام محشور مى‏کنیم به گونه‏اى که حتى یک نفر را ترک نخواهیم گفت» (وَ حَشَرْناهُمْ فَلَمْ نُغادِرْ مِنْهُمْ أَحَداً).
جمله فوق تأکیدى است براین حقیقت که «معاد» یک حکم عمومى و همگانى است و هیچ کس از آن مستثنى نخواهد بود.


(آیه 48)- این آیه درباره چگونگى رستاخیز انسانها مى‏گوید: «آنها همه در یک صف به پروردگارت عرضه مى‏شوند»َ (و عُرِضُوا عَلى‏ رَبِّکَ صَفًّا).
این تعبیر ممکن است اشاره به آن باشد که هر گروهى از مردم که عقیده واحد یا عمل مشابهى دارند در یک صف قرار مى‏گیرند، و یا این که همگى بدون هیچ گونه تفاوت و امتیاز در یک صف قرار خواهند گرفت.
و به آنها گفته مى‏شود: «شما همگى نزد ما آمدید، همان گونه که در آغاز شما را آفریدیم»َ (لقَدْ جِئْتُمُونا کَما خَلَقْناکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ).
نه خبرى از اموال و ثروتهاست، نه امتیازات و مقامات مادى، و نه یار و یاور، درست همان گونه که در آغاز آفرینش بودید، به همان حالت اول! «اما شما گمان گردید که ما موعدى برایتان قرار نخواهیم داد» (بَلْ زَعَمْتُمْ أَلَّنْ نَجْعَلَ لَکُمْ مَوْعِداً).
و این هنگامى بود که غرور امکانات مادى شما را فرا مى‏گرفت و تمایل به جاودانگى دنیا شما را از فکر آخرت که در فطرت هر انسانى نهفته است غافل مى‏کرد.

(آیه 49)- سپس به مراحل دیگر از این رستاخیز بزرگ پرداخته، مى‏گوید:
«و کتاب [کتابى که نامه اعمال همه انسانهاست‏] در آنجا گذارده مى‏شود»
(وَ وُضِعَ الْکِتابُ).
«پس گنهکاران را مى‏بینى که از آنچه در آن است ترسان و هراسانند» (فَتَرَى الْمُجْرِمِینَ مُشْفِقِینَ مِمَّا فِیهِ).
در این هنگام فریاد بر مى‏آورند «و مى‏گویند: اى واى بر ما! این چه کتابى است که هیچ عمل کوچک و بزرگى را فرو نگذاشته مگر این که آن را به شمار آورده است» (وَ یَقُولُونَ یا وَیْلَتَنا ما لِهذَا الْکِتابِ لا یُغادِرُ صَغِیرَةً وَ لا کَبِیرَةً إِلَّا أَحْصاها).
علاوه بر این سند کتبى اصولا «همه اعمال خود را حاضر مى‏بینند»! (وَ وَجَدُوا ما عَمِلُوا حاضِراً). خوبیها و بدیها، ظلمها و عدلها، هرزگیها و خیانتها، همه و همه در برابر آنها تجسّم مى‏یابد! در واقع آنها گرفتار اعمال خودشان هستند: «و پروردگارت به هیچ کس ستم نمى‏کند» (وَ لا یَظْلِمُ رَبُّکَ أَحَداً).
آنچه دامن آنها را مى‏گیرد کارهایى است که در این جهان انجام داده‏اند بنابراین از چه کسى مى‏توانند گله کنند جز از خودشان.
راستى ایمان به چنین دادگاهى چقدر در تربیت انسان و کنترل شهوات او مؤثر است؟ و چقدر آگاهى و بیدارى و توجه به مسؤولیتها به انسان مى‏بخشد؟
آیا ممکن است انسان به چنین صحنه‏اى ایمان قاطع داشته باشد باز هم گناه کند؟!

(آیه 50)- شیاطین را اولیاى خود قرار ندهید! در آیات مختلف قرآن کرارا از داستان آفرینش آدم و سجده فرشتگان براى او و سر پیچى ابلیس، سخن به میان آمده است، ولى همان گونه که قبلا هم اشاره کرده‏ایم این تکرارها همواره نکته‏هایى دارد و در هر مورد نکته‏اى در نظر بوده است.
و از آنجا که در بحثهاى گذشته چگونگى موضع‏گیرى ثروتمندان مستکبر و مغرور، در مقابل تهى دستان مستضعف، و عاقبت کار آنها تجسم یافته بود، در اینجا از مسأله ابلیس و سرپیچى او از سجده بر آدم سخن به میان مى‏آورد تا بدانیم از آغاز، غرور سر چشمه کفر و طغیان بوده است.
به علاوه این داستان مشخص مى‏کند که انحرافات از وسوسه‏هاى شیطانى سر چشمه مى‏گیرد.
نخست مى‏گوید: به یاد آرید «زمانى را که به فرشتگان گفتیم: براى آدم سجده کنید، آنها همگى سجده کردند جز ابلیس» (وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِیسَ).
این استثناء ممکن است این توهّم را به وجود آورد که ابلیس از جنس فرشتگان بود، در حالى که فرشتگان معصومند، پس چگونه او راه طغیان و کفر را پوئید؟! لذا بلافاصله اضافه مى‏کند: «او از جن بود، سپس از فرمان پروردگارش خارج شد» (کانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ).
او از فرشتگان نبود، ولى به خاطر بندگى و اطاعت و قرب به پروردگار در صف فرشتگان جاى گرفت، و حتى شاید معلم آنان بود، اما به خاطر کبر و غرور رانده‏ترین و منفورترین موجود در درگاه خدا شد.
سپس مى‏گوید: «آیا با این حال او و فرزندانش را به جاى من اولیاى خود انتخاب مى‏کنید»؟! (أَ فَتَتَّخِذُونَهُ وَ ذُرِّیَّتَهُ أَوْلِیاءَ مِنْ دُونِی).
 «در حالى که آنها دشمن شما هستند» (وَ هُمْ لَکُمْ عَدُوٌّ). دشمنانى سر سخت و قسم خورده که تصمیم به گمراهى و بدبختى همه شما گرفته‏اند.
فرمانبردارى از شیطان و فرزندانش به جاى اطاعت خدا «چه جایگزین بدى است براى ستمکاران»! (بِئْسَ لِلظَّالِمِینَ بَدَلًا).
کدام عاقل دشمن را که از روز نخست، کمر به نابودیش بسته، و بر این دشمنى سوگند یاد کرده، به عنوان ولىّ و رهبر و راهنما و تکیه‏گاه مى‏پذیرد؟!

(آیه 51)- این آیه دلیل دیگرى بر ابطال این پندار غلط اقامه کرده، مى‏گوید:
«من هرگز آنها [ابلیس و فرزندانش‏] را به هنگام آفرینش آسمانها و زمین، و نه به هنگام آفرینش خودشان حاضر نساختم» (ما أَشْهَدْتُهُمْ خَلْقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لا خَلْقَ أَنْفُسِهِمْ). تا از آنها در آفرینش جهان کمک بگیریم یا از اسرار خلقت آگاه و مطلع شوند.
بنابراین کسى که هیچ گونه دخالتى در آفرینش جهان و حتى نوع خود نداشته و از اسرار و رموز خلقت به هیچ وجه آگاه نیست چگونه قابل ولایت یا پرستش است و در پایان اضافه مى‏کند: «و من هیچ‏گاه گمراه کنندگان را دستیار خود قرار نمى‏دهم» (وَ ما کُنْتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّینَ عَضُداً).
یعنى آفرینش بر پایه راستى و درستى و هدایت است، موجودى که برنامه‏اش اضلال و افساد است در اداره این نظام، جائى نمى‏تواند داشته باشد.

(آیه 52)- این آیه مجددا هشدار مى‏دهد که به خاطر بیاورید «روزى را که (خداوند) مى‏گوید: همتایانى را که براى من مى‏پنداشتید صدا بزنید» تا به کمک شما بشتابند (وَ یَوْمَ یَقُولُ نادُوا شُرَکائِیَ الَّذِینَ زَعَمْتُمْ).
یک عمر از آنها دم مى‏زدید، و در آستانشان سجده مى‏نمودید، اکنون که امواج عذاب و کیفر اطراف شما را احاطه کرده فریاد بزنید لااقل ساعتى به کمکتان بشتابند.
آنها که گویا هنوز رسوبات افکار این دنیا را در مغز دارند فریاد مى‏زنند و «آنها را مى‏خوانند، ولى (این معبودهاى پندارى حتى) پاسخ به نداى آنها نمى‏دهند» تا چه رسد به این که به کمکشان بشتابند (فَدَعَوْهُمْ فَلَمْ یَسْتَجِیبُوا لَهُمْ).
«و در میان این دو گروه کانون هلاکتى قرار دادیم» (وَ جَعَلْنا بَیْنَهُمْ مَوْبِقاً).

(آیه 53)- و این آیه سرانجام کار پیروان شیطان و مشرکان را چنین بیان مى‏کند: «و (در آن روز) گنهکاران آتش (دوزخ) را مى‏بینند» (وَ رَأَى الْمُجْرِمُونَ النَّارَ). و آتشى که هرگز آن را باور نکرده بودند در برابر چشمان آنها آشکار مى‏شود.
در اینجا به اشتباهات گذشته خود پى مى‏برند: «و یقین مى‏کنند که با آن در مى‏آمیزند» (فَظَنُّوا أَنَّهُمْ مُواقِعُوها).
«و (نیز به یقین مى‏فهمند که) هیچ گونه راه گریزى از آن نخواهند یافت» (وَ لَمْ یَجِدُوا عَنْها مَصْرِفاً).
نه معبودهاى ساختگیشان به فریادشان مى‏رسند، نه شفاعت شفیعان درباره آنها مؤثر است، و نه با کذب و دروغ و یا توسل به «زر» و «زور» مى‏توانند از چنگال آتش دوزخ، آتشى که اعمالشان آن را شعله‏ور ساخته رهایى یابند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ مهر ۹۴ ، ۰۵:۳۷
* مسافر
شنبه, ۱۸ مهر ۱۳۹۴، ۰۵:۳۶ ق.ظ

298 . صفحه 298


هجدهم مهر :


نفیسه :



(آیه 35)- از آیه 32 داستان دو دوستی آغاز شده که یکی از آن دو صاحب دو باغ انگور پربرکت است و از آنها به ثروت فراوانی رسیده در نتیجه بعلت کم ظرفیتی دچار غرور وخود برتربینی میگردد.کم کم این افکار- همان گونه که معمولى است- در او اوج گرفت،و به جایى رسید که دنیا را جاودان و مال و ثروت و حشمتش را ابدى پنداشت:
«و در حالى که نسبت به خود ستمکار بود در باغ خویش گام نهاد، و (نگاهى به درختان سرسبز که شاخه‏هایش از سنگینى میوه خم شده بود، و خوشه‏هاى پر دانه‏اى که به هر طرف مایل گشته بود انداخت و به زمزمه نهرى که مى‏غرید و پیش مى‏رفت و درختان را مشروب مى‏کرد گوش فرا داد، و از روى غفلت و بى‏خبرى) گفت: من گمان نمى‏کنم هرگز این باغ نابود شود» (وَ دَخَلَ جَنَّتَهُ وَ هُوَ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ قالَ ما أَظُنُّ أَنْ تَبِیدَ هذِهِ أَبَداً).


(آیه 36)- باز هم از این فراتر رفت، و از آنجا که جاودانى بودن این جهان با قیام رستاخیز تضاد دارد به فکر انکار قیامت افتاد و گفت: «و باور نمى‏کنم قیامت بر پا گردد» (وَ ما أَظُنُّ السَّاعَةَ قائِمَةً).
اینها سخنانى است که گروهى براى دلخوش کردن خود به هم بافته‏اند.
سپس اضافه کرد: گیرم که قیامتى در کار باشد، من با این همه شخصیت و مقام «اگر به سراغ پروردگارم باز گردانده شوم (و قیامتى در کار باشد) جایگاهى بهتر از اینجا خواهم یافت» (وَ لَئِنْ رُدِدْتُ إِلى‏ رَبِّی لَأَجِدَنَّ خَیْراً مِنْها مُنْقَلَباً).
او در این خیالات خام غوطه‏ور بود و هر زمان سخنان نامربوط تازه‏اى بر نامربوطهاى گذشته مى‏افزود که رفیق با ایمانش به سخن در آمد و گفتنیها را که در آیات بعد مى‏خوانیم گفت.


(آیه 37)- این هم پاسخ مستضعفان! در اینجا ردّ بافته‏هاى بى‏اساس آن ثروتمند مغرور و از خود راضى را از زبان دوست مؤمنش مى‏شنویم: او که تا آن موقع دم فرو بسته بود و به سخنان این مرد سبک مغز گوش فرا مى‏داد تا هر چه در درون دارد برون ریزد، سپس یکجا پاسخ دهد، وارد گفتگو شد چنانکه آیه مى‏گوید: «دوست (با ایمان) وى- در حالى که با او گفتگو مى‏کرد- گفت: آیا به خدایى که تو را از خاک، و سپس از نطفه آفرید، و پس از آن تو را مرد کاملى قرار داد، کافر شدى» (قالَ لَهُ صاحِبُهُ وَ هُوَ یُحاوِرُهُ أَ کَفَرْتَ بِالَّذِی خَلَقَکَ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ سَوَّاکَ رَجُلًا).


(آیه 38)- سپس این مرد با ایمان براى در هم شکستن کفر و غرور او گفت:
«ولى من کسى هستم که اللّه پروردگار من است» (لکِنَّا هُوَ اللَّهُ رَبِّی).
«و من هیچ کس را شریک پروردگارم قرار نمى‏دهم» (وَ لا أُشْرِکُ بِرَبِّی أَحَداً).


(آیه 39)- بعد از اشاره به مسأله توحید و شرک که مهمترین مسأله سرنوشت ساز است، مجددا او را مورد سرزنش قرار داده، مى‏گوید: «چرا هنگامى که وارد باغت شدى نگفتى این نعمتى است که خدا خواسته است» چرا همه اینها را از ناحیه خدا ندانستى و شکر نعمت او را بجا نیاوردى؟! (وَ لَوْ لا إِذْ دَخَلْتَ جَنَّتَکَ قُلْتَ ما شاءَ اللَّهُ).
چرا نگفتى «هیچ قوت (و نیرویى) جز از ناحیه خدا نیست» (لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ).
اینها امکانات و وسائلى است که خدا در اختیار تو قرار داده، تو از خود هیچ ندارى و بدون او هیچ هستى! سپس اضافه کرد: «اگر مى‏بینى من از نظر مال و فرزند از تو کمترم» مطلب مهمّى نیست (إِنْ تَرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنْکَ مالًا وَ وَلَداً).


(آیه 40)- «شاید پروردگارم بهتر از باغ تو، به من بدهد» (فَعَسى‏ رَبِّی أَنْ یُؤْتِیَنِ خَیْراً مِنْ جَنَّتِکَ).
نه تنها بهتر از آن چه تو دارى به من بدهد بلکه: «و مجازات حساب شده‏اى (صاعقه) از آسمان بر باغ تو فرو فرستد، به گونه‏اى که آن را به زمین بى‏گیاه لغزنده‏اى مبدّل کند» (وَ یُرْسِلَ عَلَیْها حُسْباناً مِنَ السَّماءِ فَتُصْبِحَ صَعِیداً زَلَقاً).


(آیه 41)- یا به زمین فرمان دهد تکانى بخورد «و این چشمه و نهر جوشان در اعماق آن فرو برود، آن چنان که هرگز قدرت جستجوى آن را نداشته باشى» (أَوْ یُصْبِحَ ماؤُها غَوْراً فَلَنْ تَسْتَطِیعَ لَهُ طَلَباً).
در واقع آن مرد با ایمان و موحّد رفیق مغرور خود را هشدار داد که بر این نعمتها دل نبندد چرا که هیچ کدام قابل اعتماد نیست.


(آیه 42)- و این هم پایان کارشان: سرانجام گفتگوى این دو نفر پایان گرفت بى‏آنکه مرد موحد توانسته باشد در اعماق جان آن ثروتمند مغرور و بى‏ایمان نفوذ کند، و با همین روحیه و طرز فکر به خانه خود بازگشت غافل از این که فرمان الهى دائر به نابودى باغها و زراعتهاى سر سبزش صادر شده است، و باید کیفر غرور و شرک خود را در همین جهان ببیند و سرنوشتش درس عبرتى براى دیگران شود.
عذاب الهى نازل شد، به صورت صاعقه‏اى مرگبار، و یا توفانى کوبنده و وحشتناک، و یا زلزله‏اى ویرانگر و هول‏انگیز، هر چه بود در لحظاتى کوتاه این باغهاى پر طراوت، و درختان سر به فلک کشیده، و زراعت به ثمر نشسته را در هم کوبید و ویران کرد و عذاب الهى به فرمان خدا از هر سو محصولات آن مرد را احاطه کرد «و تمام میوه‏هاى آن نابود شد» (وَ أُحِیطَ بِثَمَرِهِ).
صبحگاهان که صاحب باغ به منظور سرکشى و بهره گیرى از محصولات باغ به سوى آن حرکت کرد، همین که نزدیک شد با منظره وحشتناکى رو برو گشت، آب در دهانش خشکید، و آنچه از کبر و غرور بر دل و مغز او سنگینى مى‏کرد یکباره فرو ریخت! گویى از یک خواب عمیق و طولانى بیدار شده است: «او مرتبا دستها را به هم مى‏مالید و در فکر هزینه‏هاى سنگینى بود که (در یک عمر از هر طرف فراهم نموده و) در آن خرج کرده بود، در حالى که همه بر باد رفته و بر پایه‏ها فرو ریخته بود» (فَأَصْبَحَ یُقَلِّبُ کَفَّیْهِ عَلى‏ ما أَنْفَقَ فِیها وَ هِیَ خاوِیَةٌ عَلى‏ عُرُوشِها).
درست در این هنگام بود که از گفته‏ها و اندیشه‏هاى پوچ و باطل خود پشیمان گشت «و مى‏گفت: اى کاش احدى را شریک پروردگارم نمى‏دانستم» و اى کاش هرگز راه شرک را نمى‏پوییدم (وَ یَقُولُ یا لَیْتَنِی لَمْ أُشْرِکْ بِرَبِّی أَحَداً).


(آیه 43)- اسف‏انگیزتر این که او در برابر این همه مصیبت و بلا، تنهاى تنها بود «کسانى را جز خدا نداشت که او را (در برابر این بلاى عظیم و خسارت بزرگ) یارى دهند» (وَ لَمْ تَکُنْ لَهُ فِئَةٌ یَنْصُرُونَهُ مِنْ دُونِ اللَّهِ) و دوستانى که به عشق بهره گیرى مادى دور او جمع شده بودند همگى او را رها کردند.
و از آنجا که تمام سرمایه او همین بود چیز دیگرى نداشت که به جاى آن بنشاند، «و نمى‏توانست از خویشتن یارى گیرد» (وَ ما کانَ مُنْتَصِراً).
ولى هر چه بود دیر شده بود، و این گونه بیدارى اضطرارى که به هنگام نزول بلاهاى سنگین، حتى براى فرعونها و نمرودها پیدا مى‏شود، بى‏ارزش است، و به همین دلیل نتیجه‏اى به حال او نداشت.


(آیه 44)- «و در این هنگام (بود که این حقیقت بار دیگر به ثبوت پیوست که) ولایت و سر پرستى و قدرت از آن خداست خداوندى که عین حق است» (هُنالِکَ الْوَلایَةُ لِلَّهِ الْحَقِّ).
آرى! در اینجا کاملا روشن گشت که همه نعمتها از اوست و هر چه اراده او باشد همان مى‏شود، و جز به اتکاء لطف او کارى ساخته نیست.
آرى! «اوست که برترین ثواب و بهترین عاقبت را (براى مطیعان) دارد» (هُوَ خَیْرٌ ثَواباً وَ خَیْرٌ عُقْباً).
پس اگر انسان مى‏خواهد به کسى دل ببندد و بر چیزى تکیه کند و امید به پاداش کسى داشته باشد چه بهتر که تکیه‏گاهش خدا و دلبستگى، و امیدش به لطف و احسان پروردگار باشد.


(آیه 45)- آغاز و پایان زندگى دنیا در یک تابلو زنده: در آیات گذشته سخن از ناپایدارى نعمتهاى جهان ماده بود، و از آنجا که درک این واقعیت براى یک عمر طولانى به مدت شصت یا هشتاد سال براى افراد عادى کار آسانى نیست، قرآن در ضمن یک مثال بسیار زنده و گویا این صحنه را کاملا مجسم مى‏کند، تا غافلان مغرور با مشاهده آن- که در عمرشان بارها و بارها تکرار شده و مى‏شود- از این غرور و غفلت بیدار شوند، مى‏گوید: اى پیامبر! «زندگى دنیا را براى آنان به آبى تشبیه کن که از آسمان فرو مى‏فرستیم» (وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلَ الْحَیاةِ الدُّنْیا کَماءٍ أَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماءِ).
این قطره‏هاى حیات بخش بر کوه و صحرا مى‏ریزد «و به وسیله آن گیاهان زمین (سر سبز مى‏شود و) در هم فرو مى‏رود» (فَاخْتَلَطَ بِهِ نَباتُ الْأَرْضِ).
پوست سخت و پر مقاومت دانه در برابر نرمش باران نرم مى‏شود، و به جوانه گیاه اجازه عبور مى‏دهد، سر انجام جوانه نو رس از دل خاک سر بر مى‏دارد. آفتاب مى‏درخشد نسیم مى‏وزد، مواد غذایى زمین کمک مى‏کند، و این جوانه نو رس با نیرو گرفتن از همه این عوامل حیات به رشد و نموّ خود ادامه مى‏دهند آن چنانکه بعد از مدت کوتاهى گیاهان زمین سر بر سر هم مى‏گذارند و در هم فرو مى‏روند.
صفحه کوه و صحرا یک پارچه جنبش و حیات مى‏شود، شکوفه‏ها و گلها و میوه‏ها یکى بعد از دیگرى زینت بخش شاخه‏ها مى‏شوند، گویى همه مى‏خندند، فریاد شادى مى‏کشند، به وجد و رقص در آمده‏اند.
ولى این صحنه دل‏انگیز دیرى نمى‏پاید، بادهاى خزان شروع مى‏شود و گرد و غبار مرگ بر سر آنها مى‏پاشد هوا به سردى مى‏گراید، آبها کم مى‏شود «و بعد از مدتى (آن گیاه خرم و سرسبز) مى‏خشکد» (فَأَصْبَحَ هَشِیماً).
آن برگهایى که در فصل بهار آن چنان شاخه‏ها را چسبیده بودند که قدرت هیچ توفانى نمى‏توانست آنها را جدا کند آن قدر سست و بى‏جان مى‏شوند که «بادها آن را به هر سو پراکنده مى‏کند» (تَذْرُوهُ الرِّیاحُ).
«آرى خداوند بر هر چیزى توانا بوده و هست» (وَ کانَ اللَّهُ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ مُقْتَدِراً).



اعظم :




آیه 35 : خداوند می فرماید آن مرد داخل باغ شد در حالی که ظالم بود : چرا ؟
تکبر بر دوستش ، شریک قائل شدن برای خداوند و اعتماد به اسباب ظاهری ، ظلم به نفسش که به جای اینکه آن را در مسیر هدایت قرار دهد در مسیر شقاوت قرار داد


آیه 36 : در ادامه گفتار همان مرد صاحب باغ است که اینبار منکر قیامت می شود و این طرز فکر ناشی ازهمان تعلق به مادیات است که باعث می گردد که او تغییر وضع موجود و وقوع قیامت را بعید شمرده و در آن تشکیک کند و بر همین اساس هم برای خودکرامت و استحقاقی قائل می شود که همه خیرات را خاص خود می داند ومی گوید به فرضی هم که قیامت واقع شود در انجا هم جایگاه خوبی خواهم داشت


آیه 37 : این آیه و چند آیه بعدش همه پاسخ دقیق رفیق اوست که سخن این مرد را تجزیه و تحلیل نموده و از دو جهت مورد بررسی قرار داده است : اولا):اینکه او به خدای سبحان استعلا و تکبر نموده و برای خود دعوی استقلال کرده ،ثانیا): نسبت به رفیق خود تکبر کرده و او را خوار شمرده است .


آیه 38 : گفتن کلمه "ماشاءالله " وقتی نعمتی را می بیند .


این سه آیه ادامه گفتار مرد مؤمن است خطاب به رفیق کافرش که او را توبیخ و سرزنش می کند که چرا زمانیکه وارد باغش شده ، دچار غرور گشته و آبادی و ملک آن را به خود نسبت داده است و به او می گوید: چرا در آن موقع که وارد باغت شدی به یاد خداوندنیافتادی و همه امور را به مشیت او نسبت ندادی ؟ چون هیچ کس جز او استقلال و بی نیازی ندارد و همه نعمتها وابسته به مشیت اوست و همه نیروها قائم ومنحصر در اوست و هیچ مخلوقی در قدرت خود مستقل از قدرت خدا نیست ،بلکه خداوند آن نیرو را به او افاضه کرده و هر لحظه قادر بر سلب آن می باشد وسپس به قسمت دوم جواب خود می پردازد و به رفیقش می گوید: اگر می بینی که من از نظر مال و از نظر تعداد فرزندان از تو کمترم این امر وابسته به مشیت خدابوده نه آنکه به جهت کرامت یا استقلال ذاتی تو باشد تا تو مجاز باشی بر من تکبر نمایی ، بلکه امر بدست خداست و بر همین اساس ممکن است باغی بهتر ازباغ تو به من بدهد و باغ تو را بوسیله صاعقه یا سرما یا باد کشنده و امثال آن ویران کرده و آن را به صورت زمینی خشک و لم یزرع در آورد و چه بسا مرا به حالتی بهتر از حالت امروز تو در آورده و تو را به حالتی بدتر از حالت امروزمن مبتلا نماید و نیز ممکن است این چشمه و آب جوشان باغ تو را در زمین فروببرد و آن را خشک کند که دیگر نتوانی با حفر زمین به آب برسی .


ایه 45 : می فرماید:برای این انسانهایی که فریفته زینتهای فانی دنیا شده اند و از ذکر پروردگارشان اعراض کرده اند مثالی بزن ، تا حقیقت این زندگی دنیوی و زینتهای آن برایشان آشکار شود، مثل این زندگی مانند آب باران است که گیاهان زمین با این باران مخلوط شده و سبز و خرم می شود وطراوت و سبزی می یابد و به بهترین صورتی نمایان می گردد، اما ناگهان بصورت گیاهی خشک و شکسته می شود که بادها شاخه های آن را پراکنده کرده و به هر طرف می برد، آری خداوند بر هر چیز قوی و قادر است .

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ مهر ۹۴ ، ۰۵:۳۶
* مسافر
جمعه, ۱۷ مهر ۱۳۹۴، ۰۵:۳۶ ق.ظ

297 . صفحه 297


هفدهم مهر :


نفیسه :


(آیه 28)-
شأن نزول:
جمعى از ثروتمندان مستکبر و اشراف از خود راضى عرب به حضور پیامبر صلّى اللّه علیه و آله رسیدند، و در حالى که اشاره به مردان با ایمانى همچون سلمان، ابوذر، صهیب، و خباب و مانند آنها مى‏کردند، گفتند: اى محمّد! اگر تو در صدر مجلس بنشینى، و این گونه افراد را از خود دور سازى (و خلاصه مجلس تو مجلسى در خور اشراف و شخصیتها! بشود) ما نزد تو خواهیم آمد ولى چه کنیم که با وجود این گروه جاى ما نیست! در این هنگام آیه نازل شد و به پیامبر صلّى اللّه علیه و آله دستور داد که هرگز تسلیم این سخنان فریبنده تو خالى نشود و همواره با افراد با ایمان و پاکدلى چون سلمانها و أبوذرها باشد.
به آنان فرمود: حمد خدا را که نمردم تا این که او چنین دستورى به من داد که با امثال شما باشم، «آرى! زندگى با شما، و مرگ هم با شما خوش است».
تفسیر:
پاکدلان پا برهنه! از جمله درسهایى که داستان اصحاب کهف به ما آموخت این بود که معیار ارزش انسانها پست و مقام ظاهرى و ثروتشان نیست. این آیه در حقیقت همین مسأله مهم را تعقیب مى‏کند و به پیامبر صلّى اللّه علیه و آله چنین دستور مى‏دهد: «با کسانى باش که پروردگار خود را صبح و عصر مى‏خوانند و تنها رضاى او را مى‏طلبند» (وَ اصْبِرْ نَفْسَکَ مَعَ الَّذِینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِیِّ یُرِیدُونَ وَجْهَهُ).
سپس به عنوان تأکید ادامه مى‏دهد: «و هرگز به خاطر زیورهاى دنیا، چشمان خود را از آنها بر مگیر!» (وَ لا تَعْدُ عَیْناکَ عَنْهُمْ تُرِیدُ زِینَةَ الْحَیاةِ الدُّنْیا).


باز براى تأکید افزونتر اضافه مى‏کند: «و از کسانى که قلبشان را از یاد خود غافل ساختیم اطاعت مکن» (وَ لا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنا قَلْبَهُ عَنْ ذِکْرِنا).
«همانها که از هواى نفس پیروى کردند» (وَ اتَّبَعَ هَواهُ).
«و (همانها که همه) کارهایشان افراطى است» و خارج از رویّه و توأم با اسرافکارى (و کان امره فرطا). از آنجا که طبع آدمى در لذتهاى مادى همیشه رو به افزون طلبى است، در همه شاخه‏هاى هوى و هوس، دائما رو به افراط گام بر مى‏دارد تا خود را هلاک و نابود سازد.


(آیه 29)- اهمیت موضوع فوق به قدرى است که قرآن در این آیه با صراحت به پیامبر صلّى اللّه علیه و آله چنین مى‏گوید: «بگو: (این برنامه من است و) این حقیقتى است از سوى پروردگارتان، پس هر کس مى‏خواهد ایمان بیاورد (و این حقیقت را پذیرا شود) و هر کس مى‏خواهد کافر گردد» (وَ قُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکُمْ فَمَنْ شاءَ فَلْیُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْیَکْفُرْ).
اما بدانید این ظلمان دنیا پرست که با زندگى مرفه و پر زرق و برق و زینتهایشان لبخند تمسخر به لباس پشمینه سلمانها و بوذرها مى‏زنند عاقبت شوم و تاریکى دارند چرا که: «ما براى این ستمگران آتشى فراهم کرده‏ایم که سرا پرده‏اش آنها را از هر سو احاطه کرده است») (إِنَّا أَعْتَدْنا لِلظَّالِمِینَ ناراً أَحاطَ بِهِمْ سُرادِقُها).
آرى! آنها در این زندگى دنیا هرگاه تشنه مى‏شدند صدا مى‏زدند، و خدمتکاران انواع نوشابه‏ها را در برابرشان حاضر مى‏کردند «ولى در جهنم هنگامى که تقاضاى آب مى‏کنند آبى براى آنها مى‏آورند همچون فلز گداخته! که (اگر نزدیک صورت شود) صورتها را بریان مى‏کند»! (وَ إِنْ یَسْتَغِیثُوا یُغاثُوا بِماءٍ کَالْمُهْلِ یَشْوِی الْوُجُوهَ).
«چه بد نوشیدنى است»؟! (بِئْسَ الشَّرابُ).
«و (دوزخ) چه بد جایگاه و محل اجتماعى است»؟! (وَ ساءَتْ مُرْتَفَقاً).
در اینجا در سراپرده‏هایشان انواع مشروبات وجود دارد، همین که ساقى را صدا مى‏کنند جامهایى از شرابهاى رنگارنگ پیش روى آنها حاضر مى‏نمایند، در دوزخ نیز ساقى و آورنده نوشیدنى دارند، اما چه آبى؟ آبى همچون فلز گداخته! آبى به داغى اشک سوزان یتیمان و آه آتشین مستمندان! آرى هر چه آنجاست تجسمى است از آنچه اینجاست! (پناه بر خدا).


(آیه 30)- و از آنجا که روش قرآن یک روش آموزنده تطبیقى است پس از بیان اوصاف و کیفر دنیا پرستان خود خواه، به بیان حال مؤمنان راستین و پاداشهاى فوق‏العاده ارزنده آنها مى‏پردازد نخست: بصورت مختصر مى‏گوید: «آنها که ایمان آوردند و عمل صالح انجام دادند، ما پاداش نیکو کاران را ضایع نخواهیم کرد» کم باشد یا زیاد، کلى باشد یا جزیى، از هر کس، در هر سن و سال، و در هر شرایط (إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ إِنَّا لا نُضِیعُ أَجْرَ مَنْ أَحْسَنَ عَمَلًا).


(آیه 31)- سپس پاداشهاى آنها را شرح داده، مى‏فرماید: «آنان کسانى هستند که بهشتهاى جاویدان از آن آنهاست» (أُولئِکَ لَهُمْ جَنَّاتُ عَدْنٍ).
باغهایى از بهشت «که نهرها از زیر درختان و قصرهایش جارى است» (تَجْرِی مِنْ تَحْتِهِمُ الْأَنْهارُ).
«آنها در آنجا با دستبندهایى از طلا آراسته‏اند» (یُحَلَّوْنَ فِیها مِنْ أَساوِرَ مِنْ ذَهَبٍ).
«و لباسهایى فاخر به رنگ سبز از حریر نازک و ضخیم در بر مى‏کنند» (وَ یَلْبَسُونَ ثِیاباً خُضْراً مِنْ سُنْدُسٍ وَ إِسْتَبْرَقٍ).
«در حالى که بر تختها تکیه کرده‏اند» (مُتَّکِئِینَ فِیها عَلَى الْأَرائِکِ).
«چه پاداش خوبى است»؟ (نِعْمَ الثَّوابُ).
«و چه جمع نیکویى از دوستان» (وَ حَسُنَتْ مُرْتَفَقاً).


(آیه 32)- ترسیمى از موضع مستکبران در برابر مستضعفان: در آیات گذشته دیدیم که چگونه دنیاپرستان سعى دارند در همه چیز از آن مردان حق که تهى دستند فاصله بگیرند، و سر انجام کارشان را در جهان دیگر نیز خواندیم.
در اینجا با اشاره به سر گذشت دو دوست یا دو برادر که هر کدام الگویى براى یکى از این دو گروه بوده‏اند طرز تفکر و گفتار و کردار و موضع این دو گروه را مشخص مى‏کند.
نخست مى‏گوید: اى پیامبر! «براى آنها مثالى بزن: آن دو مرد، که براى یکى از آنان دو باغ از انواع انگورها قرار دادیم، و گردا گرد آن دو (باغ) را با درختان نخل پوشاندیم و در میانشان زراعت پر برکتى قرار دادیم» (وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلًا رَجُلَیْنِ جَعَلْنا لِأَحَدِهِما جَنَّتَیْنِ مِنْ أَعْنابٍ وَ حَفَفْناهُما بِنَخْلٍ وَ جَعَلْنا بَیْنَهُما زَرْعاً).


(آیه 33)- «هر دو باغ میوه آورده بود (میوه‏هاى فراوان) و چیزى فرو گذار نکرده بود» (کِلْتَا الْجَنَّتَیْنِ آتَتْ أُکُلَها وَ لَمْ تَظْلِمْ مِنْهُ شَیْئاً).
از همه مهمتر آب که مایه حیات همه چیز مخصوصا باغ و زراعت است، به حد کافى در دسترس آنها بود چرا که: «میان آن دو (باغ) نهر بزرگى جارى ساخته بودیم» (وَ فَجَّرْنا خِلالَهُما نَهَراً).

(آیه 34)- به این ترتیب «صاحب این باغ در آمد فراوانى داشت» (وَ کانَ لَهُ ثَمَرٌ).
ولى از آنجا که انسان کم ظرفیت و فاقد شخصیت هنگامى که همه چیز بر وفق مراد او بشود غرور او را مى‏گیرد، و طغیان و سرکشى آغاز مى‏کند که نخستین مرحله‏اش مرحله برترى جویى و استکبار بر دیگران است «به همین جهت (صاحب این دو باغ) به دوستش- در حالى که با او گفتگو مى‏کرد- چنین گفت: من از نظر ثروت از تو برتر، و از نظر نفرات نیرومندترم» (فَقالَ لِصاحِبِهِ وَ هُوَ یُحاوِرُهُ أَنَا أَکْثَرُ مِنْکَ مالًا وَ أَعَزُّ نَفَراً).


اعظم :



قابل توجه ترین نکته این صفحه برای من ایه ابتدایی صفحه بود
ایه 28

ایه 28 :
همنشینی با کسانیکه فکر و ذکرشان یاد خداست و در زندگی فقط رضای خداوند رو طلب میکنن

ایه 28: نزدیک نشدن به ادمها ففط بهدخاطر مال و منال و ارزشهای مادی

و دور نشدن ازادمها به خاطر فقر و ناداری

ایه 28 : همنشینی نکردن با ادمهایی که از یاد خداوند غافلن

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ مهر ۹۴ ، ۰۵:۳۶
* مسافر
پنجشنبه, ۱۶ مهر ۱۳۹۴، ۰۵:۳۶ ق.ظ

296 . صفحه 296

شانزدهم مهر :


نفیسه :


(آیه 21)- پایان ماجراى اصحاب کهف: به زودى داستان هجرت این گروه از مردان با شخصیت در آن محیط، در همه جا پیچید، و شاه جبّار سخت برآشفت، لذا دستور داد مأموران مخصوص همه جا را به جستجوى آنها بپردازند، و اگر ردّ پایى یافتند آنان را تا دستگیریشان تعقیب کنند، و به مجازات برسانند اما هر چه بیشتر جستند کمتر یافتند.
اکنون به سراغ مأمور خرید غذا برویم و ببینیم بر سر او چه آمد، او وارد شهر شد ولى دهانش از تعجب باز ماند، شکل ساختمانها بکلى دگرگون شده، قیافه‏ها همه ناشناس، لباسها طرز جدیدى پیدا کرده، و حتّى طرز سخن گفتن و آداب و رسوم مردم عوض شده است، ویرانه‏هاى دیروز تبدیل به قصرها و قصرهاى دیروز به ویرانه‏ها مبدل گردیده! او هنوز فکر مى‏کند خوابشان در غار یک روز یا یک نیمه روز بوده است پس این همه دگرگونى چرا! تعجب او هنگامى به نهایت رسید که دست در جیب کرد تا بهاى غذایى را که خریده بود بپردازد، فروشنده چشمش به سکه‏اى افتاد که به 300 سال قبل و بیشتر تعلق داشت، و شاید نام «دقیانوس» شاه جبار آن زمان بر آن نقش بسته بود، هنگامى که توضیح خواست، او در جواب گفت تازگى این سکه را به دست آورده‏ام! و خود او نیز متوجه شد که او و یارانش در چه خواب عمیق و طولانى فرو رفته بودند.
این مسأله مثل بمب در شهر صدا کرد، و زبان به زبان در همه جا پیچید.
جمعى از آنها نمى‏توانستند باور کنند که انسان بعد از مردن به زندگى باز مى‏گردد، اما ماجراى خواب اصحاب کهف دلیل دندان شکنى شد براى آنها که طرفدار معاد جسمانى بودند.


لذا قرآن در این آیه مى‏گوید: «و این چنین مردم را متوجه حال آنها کردیم، تا بدانند که وعده خداوند (در مورد رستاخیز) حق است» (وَ کَذلِکَ أَعْثَرْنا عَلَیْهِمْ لِیَعْلَمُوا أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ).
«و در پایان جهان و قیام قیامت شکى نیست» (وَ أَنَّ السَّاعَةَ لا رَیْبَ فِیها).
این خواب و بیدارى از پاره‏اى جهات از مردن و باز گشتن به حیات، عجیب‏تر بود، زیرا صدها سال بر آنها گذشت و بدنشان نپوسید، در حالى که نه غذایى خوردند و نه آبى نوشیدند.
آیا این دلیل بر قدرت خدا بر هر چیز و هر کار نیست؟ حیات بعد از مرگ با توجه به چنین صحنه‏اى مسلما امکان پذیر است.
مأمور خرید غذا به سرعت به غار باز گشت و دوستان خود را از ماجرا آگاه ساخت، همگى در تعجب عمیق فرو رفتند، تحمل این زندگى براى آنها سخت و ناگوار بود، از خدا خواستند که چشم از این جهان بپوشند و به جوار رحمت حق منتقل شوند و چنین شد.
آنها چشم از جهان پوشیدند و جسدهاى آنها در غار مانده بود که مردم به سراغشان آمدند.
در اینجا نزاع و کشمکش بین طرفداران مسأله معاد جسمانى و مخالفان آنها در گرفت، مخالفان سعى داشتند که مسأله خواب و بیدارى اصحاب کهف به زودى به دست فراموشى سپرده شود، و این دلیل دندان شکن را از دست موافقان بگیرند.
قرآن چنین مى‏گوید: «در آن هنگام که میان خود درباره کار خویش نزاع داشتند گروهى مى‏گفتند: بنایى بر آنان بسازید (تا براى همیشه از نظر پنهان شوند و از آنها سخن نگویید که) پروردگارشان از وضع آنها آگاهتر است!» (إِذْ یَتَنازَعُونَ بَیْنَهُمْ أَمْرَهُمْ فَقالُوا ابْنُوا عَلَیْهِمْ بُنْیاناً رَبُّهُمْ أَعْلَمُ بِهِمْ). «ولى آنها که از رازشان آگاهى یافتند (و آن را دلیلى بر رستاخیز دیدند) گفتند:
ما مسجدى در کنار (مدفن) آنها مى‏سازیم» تا خاطره آنان فراموش نشود (قالَ الَّذِینَ غَلَبُوا عَلى‏ أَمْرِهِمْ لَنَتَّخِذَنَّ عَلَیْهِمْ مَسْجِداً).
این آیه نشان مى‏دهد که ساختن معبد به احترام قبور بزرگان دین نه تنها حرام نیست، بلکه کار خوب و شایسته‏اى است.


(آیه 22)- این آیه به پاره‏اى از اختلافات اشاره مى‏کند که در میان مردم در مورد اصحاب کهف وجود دارد، از جمله: درباره تعداد آنها مى‏گوید: گروهى از مردم «خواهند گفت: آنها سه نفر بودند که چهارمینشان سگشان بود» (سَیَقُولُونَ ثَلاثَةٌ رابِعُهُمْ کَلْبُهُمْ).
«و (گروهى) مى‏گویند: پنج نفر بودند که ششمین آنها سگ آنها بود» (وَ یَقُولُونَ خَمْسَةٌ سادِسُهُمْ کَلْبُهُمْ).
همه اینها سخنانى بدون دلیل و «انداختن تیر در تاریکى است» (رَجْماً بِالْغَیْبِ).
«و (گروهى) مى‏گویند: آن‏ها هفت نفر بودند و هشتمین آنها سگ آنها بود» (وَ یَقُولُونَ سَبْعَةٌ وَ ثامِنُهُمْ کَلْبُهُمْ).
«بگو: پروردگار من از تعداد آنها آگاهتر است» (قُلْ رَبِّی أَعْلَمُ بِعِدَّتِهِمْ).
«جز گروه کمى تعداد آنها را نمى‏دانند» (ما یَعْلَمُهُمْ إِلَّا قَلِیلٌ).
در پایان آیه اضافه مى‏کند: «پس درباره آنها جز با دلیل سخن مگو» (فَلا تُمارِ فِیهِمْ إِلَّا مِراءً ظاهِراً).
یعنى آن چنان با آنها منطقى و مستدل سخن بگو که برترى منطق تو آشکار گردد «و از هیچ کس درباره (تعداد اصحاب کهف) سؤال مکن» (وَ لا تَسْتَفْتِ فِیهِمْ مِنْهُمْ أَحَداً).


(آیه 23)- این آیه یک دستور کلى به پیامبر صلّى اللّه علیه و آله مى‏دهد که: «و هرگز در مورد کارى نگو: من فردا آن را انجام مى‏دهم» (وَ لا تَقُولَنَّ لِشَیْ‏ءٍ إِنِّی فاعِلٌ ذلِکَ غَداً).


(آیه 24)- «مگر این که خدا بخواهد» (إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ).
یعنى در رابطه با اخبار آینده و تصمیم بر انجام کارها، حتما جمله «ان شاء اللّه» را اضافه کن، چرا که تو هرگز مستقل در تصمیم گیرى نیستى و اگر خدا نخواهد هیچ کس توانایى بر هیچ کار را ندارد.
دیگر این که خبر دادن قطعى براى انسان که قدرتش محدود است و احتمال ظهور موانع مختلف مى‏رود صحیح و منطقى نیست، و چه بسا دروغ از آب در آید، مگر این که با جمله «ان شاء اللّه» همراه باشد.
سپس در تعقیب این جمله، قرآن مى‏گوید: «هنگامى که یاد خدا را فراموش کردى (بعد که متوجه شدى) پروردگارت را به خاطر بیاور» (وَ اذْکُرْ رَبَّکَ إِذا نَسِیتَ).
اشاره به این که اگر به خاطر فراموشى جمله ان شاء اللّه را به سخنانى که از آینده خبر مى‏دهى نیفزایى هر موقع به یادت آمد فورا جبران کن و بگو ان شاء اللّه، که این کار گذشته را جبران خواهد کرد.
«و بگو: امیدوارم که پروردگارم مرا به راهى روشنتر از این هدایت کند» (وَ قُلْ عَسى‏ أَنْ یَهْدِیَنِ رَبِّی لِأَقْرَبَ مِنْ هذا رَشَداً).

حدیثى از امام صادق (علیه السلام ) میخوانیم : امام دستور داده بود نامه اى بنویسند، هنگامى که نامه پایان یافت ملاحظه کردند که، ان شاء الله در آن نامه نبود، فرمودند: «کیف رجوتم ان یتم هذا و لیس فیه استثناء، انظروا کل موضع لا یکون فیه استثناء فاستثنوا فیه» شما چگونه امیدوار بودید که این نامه به پایان برسد در حالى که ان شاء الله در آن نیست، نگاه کنید در هر جاى آن نیست بگذارید.
تفاوت ان شاء الله و انشاالله
لفظ (ان شاء الله) در بعضی اوقات انشاء الله نوشته می شود که با کمی دقت به معانی این دو متوجه می شویم که این دو لفظ با هم تفاوت دارند :

إنشاء مصدر فعل «أنشأ» و به معنای (ایجاد کردن ,به وجود آوردن , خلق کردن )است.طبق این آیه ((إِنَّا أَنشأْنَهُنَّ إِنشاءً))(35.واقعه)ما آنان را به وصفی ناگفتنی ایجاد کردیم .

پس گفتن (انشاءالله) در مواقعی که می خواهیم کاری را انجام دهیم، معنای ایجاد و خلق از سوی ما را القاء می کند، یعنی ما خداوند را ایجاد کرده ایم.(العیاذبالله)

«إن» در (ان شاء الله) حرف شرط و به معنای «اگر» و فعل «شاء» به معنای خواستن و مقدر کردن است.و ما با نوشتن إن شاء الله به این صورت می گوییم( اگر خداوند مقدر فرمود؛ به خواست خدا).که در این آیه مشخص است :

وَ مَا تَشاءُونَ إِلا أَن یَشاءَ اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلِیماً حَکِیماً(30.انسان)

و شما ( اولیای حق ) چیزی جز آنچه خدا بخواهد می‏خواهید البته خدا به احوال خلق دانا و به صلاح بندگان آگاهست.


(آیه 25)- خواب اصحاب کهف: از قرائن موجود در آیات گذشته اجمالا به دست آمد که خواب اصحاب کهف یک خواب بسیار طولانى بود، این موضوع حس کنجکاوى هر شنونده‏اى را بر مى‏انگیزد و مى‏خواهد دقیقا بداند آنها چند سال در این خواب طولانى بوده‏اند؟
این آیه شنونده را از تردید بیرون مى‏آورد و مى‏گوید: «آنها در غار خود سیصد سال درنگ کردند و نه سال نیز بر آن افزودند»! (وَ لَبِثُوا فِی کَهْفِهِمْ ثَلاثَ مِائَةٍ سِنِینَ وَ ازْدَادُوا تِسْعاً).
بنابراین مجموع مدت توقف و خواب آنها در غار سیصد و نه سال بود.


(آیه 26)- سپس براى این که به گفتگوهاى مختلف مردم در این باره پایان دهد مى‏گوید: «بگو: خداوند از مدت توقف آنها آگاهتر است» (قُلِ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما لَبِثُوا).
چرا که: «غیب آسمانها و زمین از آن اوست» (لَهُ غَیْبُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ).
کسى که از پنهان و آشکار، در مجموعه جهان هستى با خبر است چگونه ممکن است از مدت توقف اصحاب کهف آگاه نباشد.
«راستى او چه بینا و چه شنواست» (أَبْصِرْ بِهِ وَ أَسْمِعْ).
به همین دلیل «آنها (ساکنان آسمانها و زمین) هیچ ولى و سرپرستى جز او ندارند» (ما لَهُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ وَلِیٍّ).
و در پایان آیه اضافه مى‏کند: «و او هیچ کس را در حکم خود شرکت نمى‏دهد» (وَ لا یُشْرِکُ فِی حُکْمِهِ أَحَداً). در حقیقت این تأکیدى است بر ولایت مطلقه خداوند.


(آیه 27)- در این آیه روى سخن را به پیامبر صلّى اللّه علیه و آله کرده، مى‏گوید: «آنچه را از کتاب پروردگارت به تو وحى شده تلاوت کن» (وَ اتْلُ ما أُوحِیَ إِلَیْکَ مِنْ کِتابِ رَبِّکَ). و اعتنا به گفته‏هاى این و آن که آمیخته به دروغ و خرافات و مطالب بى‏اساس است مکن، تکیه‏گاه بحث تو در این امور تنها باید وحى الهى باشد.
چرا که «هیچ چیز سخنان او را دگرگون نمى‏کند» و در گفتار و معلومات او تغییر و تبدیل راه ندارد (لا مُبَدِّلَ لِکَلِماتِهِ).
کلام و علم او همچون علم و کلام بندگان نیست که هر روز بر اثر کشف و آگاهى تازه‏اى دستخوش تغییر و تبدیل شود.
روى همین جهات در پایان آیه مى‏فرماید: «و هرگز پناهگاهى جز او نمى‏یابى» (وَ لَنْ تَجِدَ مِنْ دُونِهِ مُلْتَحَداً).
جنبه‏هاى آموزنده این داستان-
این ماجراى عجیب تاریخى که قرآن آن را خالى از هر گونه خرافه و مطالب بى‏اساس و ساختگى آورده است، مانند همه داستانهاى قرآن مملو از نکات سازنده تربیتى است.
الف) نخستین درس این داستان همان شکستن سد تقلید و جدا شدن از هم رنگى با محیط فاسد است. اصولا انسان باید «سازنده محیط» باشد نه «سازش کار با محیط» و به عکس آنچه سست عنصران فاقد شخصیت مى‏گویند:
«خواهى نشوى رسوا هم رنگ جماعت شو» افراد با ایمان و صاحبان افکار مستقل مى‏گویند: «همرنگ جماعت شدنت رسوایى است»!
ب) «هجرت» از محیطهاى آلوده، درس دیگرى از این ماجراى عبرت‏انگیز است.
ج) «تقیه» به معنى سازنده‏اش درس دیگر این داستان است، و مى‏دانیم تقیّه چیزى جز این نیست که انسان موضع واقعى خود را در جایى که افشاگرى بى‏نتیجه است مکتوم دارد تا نیروى خود را براى موقع مبارزه و ضربه زدن بر دشمن حفظ کند.
د) عدم تفاوت در میان انسانها در مسیر اللّه و قرار گرفتن «وزیر» در کنار «چوپان» و حتى سگ پاسبانى که راه آنها را مى‏سپرد، درس دیگرى در این زمینه است، تا روشن شود امتیازات دنیاى مادّى، و مقامات مختلف آن کمترین تأثیرى در جدا کردن صفوف رهروان راه حق ندارد که راه حق راه توحید است و راه توحید راه یگانگى همه انسانهاست.
ه) امدادهاى شگفت‏آور الهى به هنگام بروز بحرانها نتیجه دیگرى است که به ما مى‏آموزد.
و) آنها در این داستان درس «پاکى تغذیه» حتى در سخت‏ترین شرایط را به ما آموختند، چرا که غذاى جسم انسان اثر عمیقى در روح و فکر و قلب او دارد، و آلوده شدن به غذاى حرام و ناپاک انسان را از راه خدا و تقوا دور مى‏سازد.
ز) لزوم تکیه بر مشیت خدا، و استمداد از لطف او، گفتن «ان شاء اللّه» در خبرهایى که از آینده مى‏دهیم، درس دیگرى بود.
ح) لزوم بحث منطقى در برخورد با مخالفان درس آموزنده دیگر این داستان است.
ط) بالاخره مسأله امکان معاد جسمانى و بازگشت انسانها به زندگى مجدد به هنگام رستاخیز درس دیگرى است که این ماجرا به ما مى‏دهد.
به هر حال، هدف سرگرمى و داستان سرایى نیست، هدف ساختن انسانهاى مقاوم، با ایمان، آگاه و شجاع است، که یکى از طرق آن نشان دادن الگوهاى اصیل در طول تاریخ پر ماجراى بشرى است.


اعظم :



با تشکر از نفیسه جان
تفسیرها بسیار جامع و کامل بود
ایه اخر هم که جمع بندی بسیار خوبی از داستان اصحاب کهف داشت

توجه به گقتن کلمه ان شاءالله نه به صورت عادت بلکه به این معنی که هیچ کاری بدون اراده خداوند انجام نمیشه و قطعا تا خداوند نخواد هیچ وعده ای تحقق پیدا نمیکنه
بسیار مهمه


املای کلمه "ان شاءالله " رو هم دقت کنیم
اگر خدا بخواهد
نه "انشاءالله " به معنای ما خدا را ایجاد کردیم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ مهر ۹۴ ، ۰۵:۳۶
* مسافر
چهارشنبه, ۱۵ مهر ۱۳۹۴، ۰۵:۳۶ ق.ظ

295 . صفحه 295


پانزدهم مهر :


نفیسه :




(آیه 16)- جوانمردان موحد کهف تا آنجا که در توان داشتند براى زدودن زنگار شرک از دلها، و نشاندن نهال توحید در قلبها، تلاش و کوشش کردند، اما آنقدر غوغاى بت و بت پرستى در آن محیط بلند بود که نغمه‏هاى توحیدى آنها در گلویشان گم شد.ناچار براى نجات خویشتن و یافتن محیطى آماده‏تر تصمیمى به «هجرت» گرفتند، و لذا در میان خود به مشورت پرداخته با یکدیگر چنین گفتند: «هنگامى که از این قوم بت پرست و آنچه را جز خدا مى‏پرستند کناره گیرى کردید (و حساب خود را از آنها جدا نمودید) به غار پناهنده شوید» (وَ إِذِ اعْتَزَلْتُمُوهُمْ وَ ما یَعْبُدُونَ إِلَّا اللَّهَ فَأْوُوا إِلَى الْکَهْفِ).
«تا پروردگارتان رحمتش را بر شما بگستراند و راهى به سوى آرامش و آسایش و نجات از این مشکل به رویتان بگشاید» (یَنْشُرْ لَکُمْ رَبُّکُمْ مِنْ رَحْمَتِهِ وَ یُهَیِّئْ لَکُمْ مِنْ أَمْرِکُمْ مِرفَقاً).





(آیه 17)- موقعیت دقیق اصحاب کهف: در این آیه و آیه بعد قرآن به ریزه کاریهاى مربوط به زندگى عجیب اصحاب کهف در آن غار پرداخته و به شش خصوصیت اشاره کرده است:
1- دهانه غار رو به شمال گشوده مى‏شد و چون قطعا در نیمکره شمالى زمین بوده است نور آفتاب به درون آن مستقیما نمى‏تابید چنانکه قرآن مى‏گوید:
«و (اگر در آنجا بودى) خورشید را مى‏دیدى که به هنگام طلوع به سمت راست غارشان متمایل مى‏گردد و به هنگام غروب به سمت چپ (وَ تَرَى الشَّمْسَ إِذا طَلَعَتْ تَتَزاوَرُ عَنْ کَهْفِهِمْ ذاتَ الْیَمِینِ وَ إِذا غَرَبَتْ تَقْرِضُهُمْ ذاتَ الشِّمالِ).
و به این ترتیب نور مستقیم آفتاب که تداوم آن ممکن است موجب پوسیدگى و فرسودگى شود به بدن آنها نمى‏تابید، ولى نور غیر مستقیم به قدر کافى وجود داشت.
2- «و آنها در محل وسیعى از (آن غار) قرار داشتند» (وَ هُمْ فِی فَجْوَةٍ مِنْهُ).
اشاره به این که دهانه غار که معمولا تنگ است جایگاه آنها نبود، بلکه قسمتهاى وسط غار را انتخاب کرده بودند که هم از چشم بینندگان دور بود، و هم از تابش مستقیم آفتاب.
در اینجا قرآن رشته سخن را قطع مى‏کند، و به یک نتیجه گیرى معنوى مى‏پردازد، چرا که ذکر همه این داستانها براى همین منظور است.
مى‏گوید: «این از آیات خداست، هر کس را خدا هدایت کند، هدایت یافته واقعى اوست، و هر کس را گمراه نماید هرگز ولى و راهنمایى براى او نخواهى یافت» (ذلِکَ مِنْ آیاتِ اللَّهِ مَنْ یَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ وَ مَنْ یُضْلِلْ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ وَلِیًّا مُرْشِداً).
آرى! آنها که در راه خدا گام بگذارند و براى او به جهاد برخیزند در هر قدمى آنان را مشمول لطف خود مى‏سازد، نه فقط در اساس کار، که در جزئیات هم لطفش شامل حال آنهاست.



(آیه 18)-
3- خواب آنها یک خواب عادى و معمولى نبود، اگر به آنها نگاه مى‏کردى، «خیال مى‏کردى آنها بیدارند، در حالى که در خواب فرو رفته بودند»! (وَ تَحْسَبُهُمْ أَیْقاظاً وَ هُمْ رُقُودٌ).
این حالت استثنایى شاید براى آن بوده که حیوانات موذى به آنان نزدیک نشوند چرا که از انسان بیدار مى‏ترسند و یا به خاطر این که منظره رعب‏انگیزى پیدا کنند که هیچ انسانى جرئت ننماید به آنها نزدیک شود، و این خود یک سپر حفاظتى براى آنها بوده باشد.
4- براى این که بر اثر گذشت سالیان دراز از این خواب طولانى، اندام آنها نپوسد: «آنها را به سمت راست و چپ مى‏گرداندیم» تا بدنشان سالم بماند (وَ نُقَلِّبُهُمْ ذاتَ الْیَمِینِ وَ ذاتَ الشِّمالِ).
تا خون بدنشان در یکجا متمرکز نشود، و فشار و سنگینى در یک زمان طولانى روى عضلاتى که بر زمین قرار داشت اثر زیانبار نگذارد.
5- «و سگ آنها دستهاى خود را بر دهانه غار گشوده بود» و نگهبانى مى‏کرد (وَ کَلْبُهُمْ باسِطٌ ذِراعَیْهِ بِالْوَصِیدِ).
6- منظره آنها چنان رعب‏انگیز بود که «اگر نگاهشان مى‏کردى از آنان مى‏گریختى و سر تا پاى تو از ترس و وحشت پر مى‏شد» (لَوِ اطَّلَعْتَ عَلَیْهِمْ لَوَلَّیْتَ مِنْهُمْ فِراراً وَ لَمُلِئْتَ مِنْهُمْ رُعْباً).


(آیه 19)- بیدارى بعد از یک خواب طولانى! به خواست خدا در آیات آینده مى‏خوانیم که خواب اصحاب کهف آنقدر طولانى شد که به 309 سال بالغ گردید، و به این ترتیب خوابى بود شبیه به مرگ، و بیداریش همانند رستاخیز، لذا در این آیه قرآن مى‏گوید: «و این گونه آنها را بر انگیختیم» (وَ کَذلِکَ بَعَثْناهُمْ).
یعنى همان گونه که قادر بودیم آنها را در چنین خواب طولانى فرو بریم آنها را به بیدارى باز گرداندیم.
ما آنها را از خواب بر انگیختیم: «تا از یکدیگر سؤال کنند، یکى از آنها پرسید:
فکر مى‏کنید چه مدت خوابیده‏اید»؟ (لِیَتَسائَلُوا بَیْنَهُمْ قالَ قائِلٌ مِنْهُمْ کَمْ لَبِثْتُمْ).
«آنها گفتند: یک روز یا بخشى از یک روز خوابیده‏ایم» (قالُوا لَبِثْنا یَوْماً أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ).
ولى سر انجام چون نتوانستند دقیقا بدانند مدت خوابشان چقدر بوده «گفتند:
پروردگار شما از مدت خوابتان آگاهتر است» (قالُوا رَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِما لَبِثْتُمْ).
ولى به هر حال سخت احساس گرسنگى و نیاز به غذا مى‏کردند چون ذخیره‏هاى بدن آنها تمام شده بود، لذا نخستین پیشنهادشان این بود: «سکه نقره‏اى را که با خود دارید به دست یکى از نفرات خود بدهید و او را به شهر بفرستید، تا برود و ببیند کدامین فروشنده غذاى پاکترى دارد، به مقدار روزى و نیاز از آن براى شما بیاورد» (فَابْعَثُوا أَحَدَکُمْ بِوَرِقِکُمْ هذِهِ إِلَى الْمَدِینَةِ فَلْیَنْظُرْ أَیُّها أَزْکى‏ طَعاماً فَلْیَأْتِکُمْ بِرِزْقٍ مِنْهُ).
«اما باید دقت کند و هیچ کس را از وضع شما آگاه نسازد» (وَ لْیَتَلَطَّفْ وَ لا یُشْعِرَنَّ بِکُمْ أَحَداً).




(آیه 20)- «چرا که اگر آنها از وضع شما آگاه شوند و بر شما دست یابند یا سنگسارتان مى‏کنند یا به آیین خویش (آیین بت پرستى) باز مى‏گردانند» (إِنَّهُمْ إِنْ یَظْهَرُوا عَلَیْکُمْ یَرْجُمُوکُمْ أَوْ یُعِیدُوکُمْ فِی مِلَّتِهِمْ).
«و در آن صورت هرگز روى نجات و رستگارى را نخواهید دید» (وَ لَنْ تُفْلِحُوا إِذاً أَبَداً).


اعظم :




آیه 16 : غار نشینی در فضای توحید بهتر از بودن شهر نشینی در فضای شرک است


آیه 16 : آنکه در راه خداوند قیام کند و به خاطر حفظ ایمان خودش هجرت کنه خداوند او رو هدایت می کنه و مشمول رحمت خداوند میشه


آیه 17 : تریح موقعیت غار برای بیان رحمت خداوند بر اصحاب کهف :

 اولا): خداوند آنها را از حرارت آفتاب و دگرگونه شدن رنگ چهره و پوسیده شدن لباسهایشان حفظ فرموده

 ثانیا): غار آنها در قسمت جنوبی ، شمالی واقع شده بوده که هم در هنگام طلوع و هم در هنگام غروب اشعه حیات بخش خورشید به آن غارمی تابیده

 ثالثا): آنها در خواب خود راحت و آسوده بوده اند و هوای غار هم محبوس نبوده ، بلکه آنها در جریان هوا قرار داشته اند و همه این اوصاف از عنایت الهی و لطف خدا نسبت به آنها حکایت می نماید.

و آنگاه در تتمه کلام می فرماید: اینها از نشانه های خداست که هر یک به وجود او ورحمت بی منتهایش دلالت می کنند، و هر کس را خدا هدایت کند اوست که حقیقتاهدایت یافته ، همانگونه که خداوند اصحاب کهف را به جهت ایمانشان هدایت فرمود وهر کس را که خدا گمراه کند، (البته به دلیل فسق و کفرش ) دیگر هیچ کس جز خدانمی تواند او را هدایت کرده و امور او را سرپرستی کند.


آیه 18 : غلطیدن انسان در خواب یکی از نعمتهای خداونده (نقلبهم)


ایه 19:
عدم ایمان به معاد و طولانی شدن دوره حکومت کفر طوریکه از ظهور دولت حق ناامید شده بودن
از ویژگیهای زمان اصحاب کهف بوده

 آنهامردمی بودند که کفر و شرک بر جامعه ایشان مسلط شده بود و ناامیدی و یأس همه مؤمنان را آزار می داد و مسأله معاد در آن زمان بسیار مورد تردید واقع گشته و نزدیک بود که این جوانان خداجو نیز دچار شک و تردید شوند وطاقتشان از طول کشیدن دولت باطل و نیامدن دوران ظهور حق به سرآید، اماخداوند آنها را نجات داد و بعد از اینکه وارد غار شدند، از خدا درخواست رحمت و هدایت کردند تا از این تردید و دودلی نجات یابند، خداوند هم دعای آنها را مستجاب فرمود و آنها را به این صورت هدایت کرد که زنده بمانند وغلبه دولت حق را ببینند و خودشان ، آیت و معجزه ای آشکار بر مسأله معاد وبرانگیخته شدن پس از مرگ باشند.


ایه 19: گفتند: پروردگارتان بهتر می داند که چقدر خوابیده اید و این جمله نه فقط برای نشان دادن ادب عبودیت ، بلکه برای بیان حقیقتی از معارف توحیدی بوده که اصولا علم به معنای حقیقی فقط از آن خداست و غیر خدا حتی مالک و محیطبر نفس خود هم نیست ، چه رسد که به غیر احاطه ای داشته باشد و علمی پیدا کند. و هر کس خداشناس واقعی بوده و به مقام پروردگارش عارف باشد می داند که علم حقیقی و احاطه به عین موجودات و حوادث ، تنها از آن خداست و با این شناخت ، بایددر هر امری خود را تسلیم خدا کند و بداند هر علم و قدرتی که در خود سراغ دارد،خداوند به او تملیک نموده .


ایه 19: عدد اصحاب کهف از هفت نفر کمترنبوده چون یکبار می فرماید، (قال ) که به یک نفر تعلق می گیرد و بار دیگر فرمود (قالوا)که به کمتر از سه نفر اطلاق نمی شود و در آخر در جواب آنها مجددا فرمود (قالوا) یعنی حداقل سه نفر دیگر به آن عده جواب داده اند

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ مهر ۹۴ ، ۰۵:۳۶
* مسافر