302 . صفحه 302
نفیسه :
(آیه 75)-وقتی مرد عالم کودک را به قتل رساند وموسی زبان به اعتراض گشود باز آن عالم بزرگوار با همان خونسردى مخصوص به خود جمله سابق را تکرار کرد «گفت: آیا به تو نگفتم تو هرگز توانایى ندارى با من صبر کنى» (قالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَکَ إِنَّکَ لَنْ تَسْتَطِیعَ مَعِیَ صَبْراً).
(آیه 76)- موسى (ع) به یاد پیمان خود افتاد، توجهى توأم با شرمسارى، چرا که دو بار پیمان خود را- هر چند از روى فراموشى- شکسته بود، و کمکم احساس مىکرد که گفته استاد ممکن است راست باشد و کارهاى او براى موسى در آغاز غیر قابل تحمل است، لذا بار دیگر زبان به عذر خواهى گشود و چنین «گفت:
(این بار نیز از من صرف نظر کن، و فراموشى مرا نادیده بگیر، اما) اگر بعد از این از تو تقاضاى توضیحى در کارهایت کردم (و بر تو ایراد گرفتم) دیگر با من مصاحبت نکن چرا که تو از ناحیه من دیگر معذور خواهى بود» (قالَ إِنْ سَأَلْتُکَ عَنْ شَیْءٍ بَعْدَها فَلا تُصاحِبْنِی قَدْ بَلَغْتَ مِنْ لَدُنِّی عُذْراً).
این جمله حکایت از نهایت انصاف و درونگرى موسى مىکند، و نشان مىدهد که او در برابر یک واقعیت، هر چند تلخ، تسلیم بود.
(آیه 77)- بعد از این گفتگو و تعهد مجدد «موسى با استاد به راه افتاد، تا به قریهاى رسیدند و از اهالى آن قریه غذا خواستند، ولى آنها از میهمان کردن این دو مسافر خوددارى کردند» (فَانْطَلَقا حَتَّى إِذا أَتَیا أَهْلَ قَرْیَةٍ اسْتَطْعَما أَهْلَها فَأَبَوْا أَنْ یُضَیِّفُوهُما).
منظور از «قریه» در اینجا شهر «ناصره» یا بندر «ایله» است.
و در هر صورت از آنچه بر سر موسى و استادش در این قریه آمد مىفهمیم که اهالى آن خسیس و دون همت بودهاند، لذا در روایتى از پیامبر صلّى اللّه علیه و آله مىخوانیم که درباره آنها فرمود: «آنها مردم لئیم و پستى بودند».
سپس قرآن اضافه مىکند: «با این حال آنها در آن آبادى دیوارى یافتند که مىخواست فرود آید، آن مرد عالم دست به کار شد تا آن را بر پا دارد» و مانع ویرانیش شود (فَوَجَدا فِیها جِداراً یُرِیدُ أَنْ یَنْقَضَّ فَأَقامَهُ).
موسى- که مشاهده کرد خضر در برابر این بىحرمتى به تعمیر دیوارى که در حال سقوط است پرداخته مثل این که مىخواهد مزد کار بد آنها را به آنها بدهد، و فکر مىکرد حداقل خوب بود استاد این کار را در برابر اجرتى انجام مىداد تا وسیله غذایى فراهم گردد- تعهد خود را بار دیگر بکلى فراموش کرد، و زبان به اعتراض گشود اما اعتراضى ملایمتر و خفیفتر از گذشته، و «گفت: مىخواستى در مقابل این کار اجرتى بگیرى»! (قالَ لَوْ شِئْتَ لَاتَّخَذْتَ عَلَیْهِ أَجْراً).
در واقع موسى فکر مىکرد این عمل دور از عدالت است که انسان در برابر مردمى که این قدر فرومایه باشند این چنین فداکارى کند.
(آیه 78)- اینجا بود که مرد عالم، آخرین سخن را به موسى گفت، زیرا از مجموع حوادث گذشته یقین کرد که موسى، تاب تحمل در برابر اعمال او را ندارد «فرمود: اینک وقت جدایى من و توست! اما به زودى سرّ آنچه را که نتوانستى بر آن صبر کنى براى تو باز گو مىکنم» (قالَ هذا فِراقُ بَیْنِی وَ بَیْنِکَ سَأُنَبِّئُکَ بِتَأْوِیلِ ما لَمْ تَسْتَطِعْ عَلَیْهِ صَبْراً).
خبر فراق همچون پتکى بود که بر قلب موسى وارد شد، فراق از استادى که سینهاش مخزن اسرار بود. آرى! جدا شدن از چنین رهبرى سخت دردناک است، اما واقعیت تلخى بود که به هر حال موسى باید آن را پذیرا شود.
(آیه 79)- اسرار درونى این حوادث! بعد از آن که فراق و جدایى موسى و خضر مسلّم شد، لازم بود این استاد الهى اسرار کارهاى خود را که موسى تاب تحمل آن را نداشت بازگو کند، و در واقع بهره موسى از مصاحبت او فهم راز این سه حادثه عجیب بود که مىتوانست کلیدى باشد براى مسائل بسیار، و پاسخى براى پرسشهاى گوناگون.
نخست از داستان کشتى شروع کرد و گفت: «اما کشتى به گروهى مستمند تعلق داشت که با آن در دریا کار مىکردند، من خواستم آن را معیوب کنم زیرا (مىدانستم) در پشت سر آنها پادشاهى ستمگر است که هر کشتى سالمى را از روى غصب مىگیرد» (أَمَّا السَّفِینَةُ فَکانَتْ لِمَساکِینَ یَعْمَلُونَ فِی الْبَحْرِ فَأَرَدْتُ أَنْ أَعِیبَها وَ کانَ وَراءَهُمْ مَلِکٌ یَأْخُذُ کُلَّ سَفِینَةٍ غَصْباً).
و به این ترتیب در پشت چهره ظاهرى زننده سوراخ کردن کشتى، هدف مهمى که همان نجات آن از چنگال یک پادشاه غاصب بوده است، وجود داشته، چرا که او هرگز کشتیهاى آسیب دیده را مناسب کار خود نمىدید و از آن چشم مىپوشید، خلاصه این کار در مسیر حفظ گروهى مستمند بود و باید انجام مىشد.
(آیه 80)- سپس به بیان راز حادثه دوم یعنى قتل نوجوان پرداخته چنین مىگوید: «و اما آن نوجوان پدر و مادرش با ایمان بودند، و بیم داشتیم که آنان را به طغیان و کفر وا دارد» (وَ أَمَّا الْغُلامُ فَکانَ أَبَواهُ مُؤْمِنَیْنِ فَخَشِینا أَنْ یُرْهِقَهُما طُغْیاناً وَ کُفْراً).
به هر حال آن مرد عالم، اقدام به کشتن این نوجوان کرد و حادثه ناگوارى را که در آینده براى یک پدر و مادر با ایمان در فرض حیات او رخ مىداد دلیل آن گرفت.
(آیه 81)- و بعد اضافه کرد:«ما چنین کردیم که پروردگارشان فرزندى پاکتر و پر محبتتر به جاى او به آنها عطا فرماید» (فَأَرَدْنا أَنْ یُبْدِلَهُما رَبُّهُما خَیْراً مِنْهُ زَکاةً وَ أَقْرَبَ رُحْماً).
(آیه 82)- در این آیه مرد عالم پرده از روى راز سومین کار خود یعنى تعمیر دیوار بر مىدارد و چنین مىگوید: «اما دیوار متعلق به دو نوجوان یتیم در شهر بود، و زیر آن گنجى متعلق به آنها وجود داشت و پدر آنها مرد صالحى بود» (وَ أَمَّا الْجِدارُ فَکانَ لِغُلامَیْنِ یَتِیمَیْنِ فِی الْمَدِینَةِ وَ کانَ تَحْتَهُ کَنْزٌ لَهُما وَ کانَ أَبُوهُما صالِحاً).
«پس پروردگار تو مىخواست آنها به سر حد بلوغ برسند، و گنجشان را استخراج کنند» (فَأَرادَ رَبُّکَ أَنْ یَبْلُغا أَشُدَّهُما وَ یَسْتَخْرِجا کَنزَهُما).
«این رحمتى بود از ناحیه پروردگار تو» (رَحْمَةً مِنْ رَبِّکَ).
و من مأمور بودم به خاطر نیکو کارى پدر و مادر این دو یتیم آن دیوار را بسازم، مبادا سقوط کند و گنج ظاهر شود و به خطر بیفتد.
در پایان براى رفع هر گونه شک و شبهه از موسى، و براى این که به یقین بداند همه این کارها بر طبق نقشه و مأموریت خاصى بوده است اضافه کرد: «و من این کار را به دستور خودم انجام ندادم» بلکه فرمان خدا و دستور پروردگار بود (وَ ما فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْرِی).
آرى! «این بود سرّ کارهایى که توانایى شکیبایى در برابر آنها را نداشتى» (ذلِکَ تَأْوِیلُ ما لَمْ تَسْطِعْ عَلَیْهِ صَبْراً).
درسهاى داستان خضر و موسى
الف) پیدا کردن رهبر دانشمند و استفاده از پرتو علم او به قدرى اهمیت دارد که حتى پیامبر اولوا العزمى همچون موسى این همه راه به دنبال او مىرود و این سرمشقى است براى همه انسانها در هر حد و پایهاى از علم و در هر شرائط و سن و سال.
ب) جوهره علم الهى از عبودیت و بندگى خدا سر چشمه مىگیرد.
ج) همواره علم را براى عمل باید آموخت چنانکه موسى به دوست عالمش مىگوید: «... مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْداً» (دانشى به من بیاموز که راهگشاى من به سوى هدف و مقصد باشد) یعنى من دانش را تنها براى خودش نمىخواهم بلکه براى رسیدن به هدف مىطلبم.
د) در کارها نباید عجله کرد چرا که بسیارى از امور نیاز به فرصت مناسب دارد.
ه) چهره ظاهر و چهره باطن اشیا و حوادث، مسأله مهم دیگرى است که این داستان به ما مىآموزد، ما نباید در مورد رویدادهاى ناخوشایند که در زندگیمان پیدا مىشود عجولانه قضاوت کنیم، چه بسیارند حوادثى که ما آن را ناخوش داریم اما بعدا معلوم مىشود که از الطاف خفیه الهى بوده است.
این همان است که قرآن در آیه 122 سوره بقره به آن اشاره کرده است.
و) اعتراف به واقعیتها و موضعگیرى هماهنگ با آنها- هنگامى که موسى سه بار بطور ناخواسته گرفتار پیمان شکنى در برابر دوست عالمش شد در برابر این واقعیت تلخ، لجاجت به خرج نداد، و منصفانه حق را به آن مرد عالم داد، صمیمانه از او جدا شد و برنامه کار خویش را پیش گرفت.
انسان نباید تا آخر عمر مشغول آزمایش خویش باشد و زندگى را به آزمایشگاهى براى آیندهاى که هرگز نمىآید تبدیل کند، هنگامى که چند بار مطلبى را آزمود باید به نتیجه آن گردن نهد.
ز) آثار ایمان پدران براى فرزندان: خضر به خاطر یک پدر صالح و درستکار، حمایت از فرزندانش را در آن قسمتى که مىتوانست بر عهده گرفت، یعنى فرزند در پرتو ایمان و امانت پدر مىتواند سعادتمند شود و نتیجه نیک آن عائد فرزند او هم بشود.
ح) کوتاهى عمر به خاطر آزار پدر و مادر: جایى که فرزندى به خاطر آن که در آینده پدر و مادر خویش را آزار مىدهد و در برابر آنها طغیان و کفران مىکند و یا آنها را از راه الهى به در مىبرد مستحق مرگ باشد چگونه است حال فرزندى که هم اکنون مشغول به این گناه است، آنها در پیشگاه خدا چه وضعى دارند.
ط) مردم دشمن آنند که نمىدانند! بسیار مىشود که کسى در باره ما نیکى مىکند اما چون از باطن کار خبر نداریم آن را دشمنى مىپنداریم، و آشفته مىشویم، مخصوصا در برابر آنچه نمىدانیم کم صبر و بىحوصله هستیم. اما داستان فوق به ما مىگوید نباید در قضاوت شتاب کرد، باید ابعاد مختلف هر موضوعى را بررسى نمود.
ى) ادب شاگرد و استاد: در گفتگوهایى که میان موسى و آن مرد عالم الهى رد و بدل شد نکتههاى جالبى پیرامون ادب شاگرد و استاد به چشم مىخورد، از جمله:
1- موسى خود را به عنوان تابع خضر معرفى مىکند «أَتَّبِعُکَ».
2- در مقام تواضع، علم استاد را بسیار معرفى مىکند و خود را طالب فرا گرفتن گوشهاى از علم او «مِمَّا عُلِّمْتَ»- دقت کنید.
(آیه 83)- سرگذشت عجیب ذوالقرنین! در آغاز بحث درباره اصحاب کهف گفتیم که گروهى از قریش به این فکر افتادند که پیامبر اسلام را به اصطلاح آزمایش کنند، پس از مشاوره با یهود مدینه سه مسأله طرح کردند.
اکنون نوبت داستان ذوالقرنین است:
داستان ذوالقرنین درباره کسى است که افکار فلاسفه و محققان را از دیر زمان تاکنون به خود مشغول داشته، و براى شناخت او تلاش فراوان کردهاند.
ما نخست به تفسیر آیات مربوط به ذو القرنین مىپردازیم، سپس براى شناخت شخص او وارد بحث مىشویم.
نخست مىگوید: «از تو درباره ذو القرنین سؤال مىکنند» (وَ یَسْئَلُونَکَ عَنْ ذِی الْقَرْنَیْنِ).
«بگو: به زودى گوشهاى از سرگذشت او را براى شما بازگو مىکنم» (قُلْ سَأَتْلُوا عَلَیْکُمْ مِنْهُ ذِکْراً).آغاز این آیه نشان مىدهد که داستان ذوالقرنین در میان مردم قبلا مطرح بوده منتها اختلافات یا ابهاماتى آن را فرا گرفته بود، به همین دلیل از پیامبر صلّى اللّه علیه و آله توضیحات لازم را در این زمینه خواستند.
اعظم :
اما نکته های داسنان موسی و خضر :
دوست عزیرم نفیسه خانم خیلی خوب نتایج داسنان موسی و خضر رو نوشتن
دوستانی که نتونستن پسنها رو بخونن
حداقل پست نتیجه گیری رو بخونن
من هم برای تاکید مطالبی می نویسم
ایه 65 : در نوصیف ویرگیهای خضر علیه السلام خداوند فرموده
عبدا من عبادنا
متوجه میشیم بزدگترین افتخاری که یه بنده میتونه داشته باشه "عبد" بودن و بندگی خداست
و منظور از رحمتی که خداوند به خضر فرموده مقام نبوت و اگاهی از بخشی از اسرار جهان
ایه 68:
حضرت خضر فرمود "تو هرگز توانایی صبر نداری "
نفرمود نسبت به انچه تعلیمت میدهم صبر نداری
این به خاطر اینه که
حضرت موسی چون از رموز حوادث اگاه نبود عنان صبرش رو در مواجهه با حوادث از دست میداد
بلکه اگه از بتطن حوادث اگاه میشد صبر میکرد
ایه 79 :
میگه کشتی ار آن مساکین بود
نتیجه میگیریم مسکین نه اینکه کسیه که چیزی نداره
بلکه کسی هستش که دخلش کفاف خرجش رو نمیده و یا از نظر قدرت در ضعفه
و اما نتایج داستان :
1.پیدا کردن عالم ربانی به قدری اهمیت داره که پیامبری مثل موسی کلیم الله به دنبالش میره
2. علم اصیل از بندگی خداوتد نشات می گیره
3. طلب علم برای رشد و خیر هستش نه صرف خود علم
4. عجله و بی صبری در کارها به خاطر عدم احاطه علمی به مسایل هسنش
5. حوادث رو نباید از زوی ظاهرشون تحلیل کرد
6. فرزند در پرتو ایمان و امانت پدر صالح میتونه سعادتمند بشه
7. در مقام استاد و شاگردی باید رعایت ادب کرد