قرآن; کتاب زندگی...کتابی برای هدایت

إِنَّ هَذَا الْقُرْآنَ یِهْدِی لِلَّتِی هِیَ أَقْوَمُ
مشخصات بلاگ
قرآن; کتاب زندگی...کتابی برای هدایت

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
وَقَالَ الرَّسُولُ یَا رَبِّ إِنَّ قَوْمِی اتَّخَذُوا هَذَا الْقُرْآنَ مَهْجُورًا (30 فرقان )
و پیامبر گفت پروردگارا قوم من این قرآن را رها کردند

در تاریخ 93/09/27 تصمیم گرفتیم با گروهی از دوستان روزانه یه صفحه قرآن بخونیم
و هر کس توی هر صفحه ای نکته ای براش جالب بود ، یا چیزی در موردش می دونست ، یا تفسیری در مورد اون صفحه خونده بود رو با یقیه به اشتراک بذاره
اینجا رو هم بنا کردیم برای اینکه اگه خواستیم یه روزی مروری به مطالب بکنیم برامون ساده تر باشه
و یا اگه دوستی وسطای راه بهمون پیوست بتونه مطالب قبلی رو مرور کنه
شایدم یه زمانی بچه هامون خواستن بدونن فهم مادراشون از قرآن چه جوری بوده
هر چند امیدواریم که به زودی حضرت مهدی علیه السلام ظهور کنن و ما و بچه هامون قرآن رو همونجور بفهمیم که باید
الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم

آخرین مطالب
چهارشنبه, ۲۲ مهر ۱۳۹۴، ۰۲:۱۰ ب.ظ

302 . صفحه 302


بیست و دوم مهر:

نفیسه :



(آیه 75)-وقتی مرد عالم کودک را به قتل رساند وموسی زبان به اعتراض گشود باز آن عالم بزرگوار با همان خونسردى مخصوص به خود جمله سابق را تکرار کرد «گفت: آیا به تو نگفتم تو هرگز توانایى ندارى با من صبر کنى» (قالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَکَ إِنَّکَ لَنْ تَسْتَطِیعَ مَعِیَ صَبْراً).


(آیه 76)- موسى (ع) به یاد پیمان خود افتاد، توجهى توأم با شرمسارى، چرا که دو بار پیمان خود را- هر چند از روى فراموشى- شکسته بود، و کم‏کم احساس مى‏کرد که گفته استاد ممکن است راست باشد و کارهاى او براى موسى در آغاز غیر قابل تحمل است، لذا بار دیگر زبان به عذر خواهى گشود و چنین «گفت:
 (این بار نیز از من صرف نظر کن، و فراموشى مرا نادیده بگیر، اما) اگر بعد از این از تو تقاضاى توضیحى در کارهایت کردم (و بر تو ایراد گرفتم) دیگر با من مصاحبت نکن چرا که تو از ناحیه من دیگر معذور خواهى بود» (قالَ إِنْ سَأَلْتُکَ عَنْ شَیْ‏ءٍ بَعْدَها فَلا تُصاحِبْنِی قَدْ بَلَغْتَ مِنْ لَدُنِّی عُذْراً).
این جمله حکایت از نهایت انصاف و درونگرى موسى مى‏کند، و نشان مى‏دهد که او در برابر یک واقعیت، هر چند تلخ، تسلیم بود.


(آیه 77)- بعد از این گفتگو و تعهد مجدد «موسى با استاد به راه افتاد، تا به قریه‏اى رسیدند و از اهالى آن قریه غذا خواستند، ولى آنها از میهمان کردن این دو مسافر خوددارى کردند» (فَانْطَلَقا حَتَّى إِذا أَتَیا أَهْلَ قَرْیَةٍ اسْتَطْعَما أَهْلَها فَأَبَوْا أَنْ یُضَیِّفُوهُما).
منظور از «قریه» در اینجا شهر «ناصره» یا بندر «ایله» است.
و در هر صورت از آنچه بر سر موسى و استادش در این قریه آمد مى‏فهمیم که اهالى آن خسیس و دون همت بوده‏اند، لذا در روایتى از پیامبر صلّى اللّه علیه و آله مى‏خوانیم که درباره آنها فرمود: «آنها مردم لئیم و پستى بودند».
سپس قرآن اضافه مى‏کند: «با این حال آنها در آن آبادى دیوارى یافتند که مى‏خواست فرود آید، آن مرد عالم دست به کار شد تا آن را بر پا دارد» و مانع ویرانیش شود (فَوَجَدا فِیها جِداراً یُرِیدُ أَنْ یَنْقَضَّ فَأَقامَهُ).
موسى- که مشاهده کرد خضر در برابر این بى‏حرمتى به تعمیر دیوارى که در حال سقوط است پرداخته مثل این که مى‏خواهد مزد کار بد آنها را به آنها بدهد، و فکر مى‏کرد حداقل خوب بود استاد این کار را در برابر اجرتى انجام مى‏داد تا وسیله غذایى فراهم گردد- تعهد خود را بار دیگر بکلى فراموش کرد، و زبان به اعتراض گشود اما اعتراضى ملایمتر و خفیفتر از گذشته، و «گفت: مى‏خواستى در مقابل این کار اجرتى بگیرى»! (قالَ لَوْ شِئْتَ لَاتَّخَذْتَ عَلَیْهِ أَجْراً).
در واقع موسى فکر مى‏کرد این عمل دور از عدالت است که انسان در برابر مردمى که این قدر فرومایه باشند این چنین فداکارى کند.


(آیه 78)- اینجا بود که مرد عالم، آخرین سخن را به موسى گفت، زیرا از مجموع حوادث گذشته یقین کرد که موسى، تاب تحمل در برابر اعمال او را ندارد «فرمود: اینک وقت جدایى من و توست! اما به زودى سرّ آنچه را که نتوانستى بر آن صبر کنى براى تو باز گو مى‏کنم» (قالَ هذا فِراقُ بَیْنِی وَ بَیْنِکَ سَأُنَبِّئُکَ بِتَأْوِیلِ ما لَمْ تَسْتَطِعْ عَلَیْهِ صَبْراً).
خبر فراق همچون پتکى بود که بر قلب موسى وارد شد، فراق از استادى که سینه‏اش مخزن اسرار بود. آرى! جدا شدن از چنین رهبرى سخت دردناک است، اما واقعیت تلخى بود که به هر حال موسى باید آن را پذیرا شود.


(آیه 79)- اسرار درونى این حوادث! بعد از آن که فراق و جدایى موسى و خضر مسلّم شد، لازم بود این استاد الهى اسرار کارهاى خود را که موسى تاب تحمل آن را نداشت بازگو کند، و در واقع بهره موسى از مصاحبت او فهم راز این سه حادثه عجیب بود که مى‏توانست کلیدى باشد براى مسائل بسیار، و پاسخى براى پرسشهاى گوناگون.
نخست از داستان کشتى شروع کرد و گفت: «اما کشتى به گروهى مستمند تعلق داشت که با آن در دریا کار مى‏کردند، من خواستم آن را معیوب کنم زیرا (مى‏دانستم) در پشت سر آنها پادشاهى ستمگر است که هر کشتى سالمى را از روى غصب مى‏گیرد» (أَمَّا السَّفِینَةُ فَکانَتْ لِمَساکِینَ یَعْمَلُونَ فِی الْبَحْرِ فَأَرَدْتُ أَنْ أَعِیبَها وَ کانَ وَراءَهُمْ مَلِکٌ یَأْخُذُ کُلَّ سَفِینَةٍ غَصْباً).
و به این ترتیب در پشت چهره ظاهرى زننده سوراخ کردن کشتى، هدف مهمى که همان نجات آن از چنگال یک پادشاه غاصب بوده است، وجود داشته، چرا که او هرگز کشتیهاى آسیب دیده را مناسب کار خود نمى‏دید و از آن چشم مى‏پوشید، خلاصه این کار در مسیر حفظ گروهى مستمند بود و باید انجام مى‏شد.


(آیه 80)- سپس به بیان راز حادثه دوم یعنى قتل نوجوان پرداخته چنین مى‏گوید: «و اما آن نوجوان پدر و مادرش با ایمان بودند، و بیم داشتیم که آنان را به طغیان و کفر وا دارد» (وَ أَمَّا الْغُلامُ فَکانَ أَبَواهُ مُؤْمِنَیْنِ فَخَشِینا أَنْ یُرْهِقَهُما طُغْیاناً وَ کُفْراً).
به هر حال آن مرد عالم، اقدام به کشتن این نوجوان کرد و حادثه ناگوارى را که در آینده براى یک پدر و مادر با ایمان در فرض حیات او رخ مى‏داد دلیل آن گرفت.


(آیه 81)- و بعد اضافه کرد:«ما چنین کردیم که پروردگارشان فرزندى پاکتر و پر محبت‏تر به جاى او به آنها عطا فرماید» (فَأَرَدْنا أَنْ یُبْدِلَهُما رَبُّهُما خَیْراً مِنْهُ زَکاةً وَ أَقْرَبَ رُحْماً).


(آیه 82)- در این آیه مرد عالم پرده از روى راز سومین کار خود یعنى تعمیر دیوار بر مى‏دارد و چنین مى‏گوید: «اما دیوار متعلق به دو نوجوان یتیم در شهر بود، و زیر آن گنجى متعلق به آنها وجود داشت و پدر آنها مرد صالحى بود» (وَ أَمَّا الْجِدارُ فَکانَ لِغُلامَیْنِ یَتِیمَیْنِ فِی الْمَدِینَةِ وَ کانَ تَحْتَهُ کَنْزٌ لَهُما وَ کانَ أَبُوهُما صالِحاً).
«پس پروردگار تو مى‏خواست آنها به سر حد بلوغ برسند، و گنجشان را استخراج کنند» (فَأَرادَ رَبُّکَ أَنْ یَبْلُغا أَشُدَّهُما وَ یَسْتَخْرِجا کَنزَهُما).
«این رحمتى بود از ناحیه پروردگار تو» (رَحْمَةً مِنْ رَبِّکَ).
و من مأمور بودم به خاطر نیکو کارى پدر و مادر این دو یتیم آن دیوار را بسازم، مبادا سقوط کند و گنج ظاهر شود و به خطر بیفتد.
در پایان براى رفع هر گونه شک و شبهه از موسى، و براى این که به یقین بداند همه این کارها بر طبق نقشه و مأموریت خاصى بوده است اضافه کرد: «و من این کار را به دستور خودم انجام ندادم» بلکه فرمان خدا و دستور پروردگار بود (وَ ما فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْرِی).
آرى! «این بود سرّ کارهایى که توانایى شکیبایى در برابر آنها را نداشتى» (ذلِکَ تَأْوِیلُ ما لَمْ تَسْطِعْ عَلَیْهِ صَبْراً).

درسهاى داستان خضر و موسى‏
الف) پیدا کردن رهبر دانشمند و استفاده از پرتو علم او به قدرى اهمیت دارد که حتى پیامبر اولوا العزمى همچون موسى این همه راه به دنبال او مى‏رود و این سرمشقى است براى همه انسانها در هر حد و پایه‏اى از علم و در هر شرائط و سن و سال.
ب) جوهره علم الهى از عبودیت و بندگى خدا سر چشمه مى‏گیرد.
ج) همواره علم را براى عمل باید آموخت چنانکه موسى به دوست عالمش مى‏گوید: «... مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْداً» (دانشى به من بیاموز که راهگشاى من به سوى هدف و مقصد باشد) یعنى من دانش را تنها براى خودش نمى‏خواهم بلکه براى رسیدن به هدف مى‏طلبم.
د) در کارها نباید عجله کرد چرا که بسیارى از امور نیاز به فرصت مناسب دارد.
ه) چهره ظاهر و چهره باطن اشیا و حوادث، مسأله مهم دیگرى است که این داستان به ما مى‏آموزد، ما نباید در مورد رویدادهاى ناخوشایند که در زندگیمان پیدا مى‏شود عجولانه قضاوت کنیم، چه بسیارند حوادثى که ما آن را ناخوش داریم اما بعدا معلوم مى‏شود که از الطاف خفیه الهى بوده است.
این همان است که قرآن در آیه 122 سوره بقره به آن اشاره کرده است.
و) اعتراف به واقعیتها و موضعگیرى هماهنگ با آنها- هنگامى که موسى سه بار بطور ناخواسته گرفتار پیمان شکنى در برابر دوست عالمش شد در برابر این واقعیت تلخ، لجاجت به خرج نداد، و منصفانه حق را به آن مرد عالم داد، صمیمانه از او جدا شد و برنامه کار خویش را پیش گرفت.
انسان نباید تا آخر عمر مشغول آزمایش خویش باشد و زندگى را به آزمایشگاهى براى آینده‏اى که هرگز نمى‏آید تبدیل کند، هنگامى که چند بار مطلبى را آزمود باید به نتیجه آن گردن نهد.


ز) آثار ایمان پدران براى فرزندان: خضر به خاطر یک پدر صالح و درستکار، حمایت از فرزندانش را در آن قسمتى که مى‏توانست بر عهده گرفت، یعنى فرزند در پرتو ایمان و امانت پدر مى‏تواند سعادتمند شود و نتیجه نیک آن عائد فرزند او هم بشود.
ح) کوتاهى عمر به خاطر آزار پدر و مادر: جایى که فرزندى به خاطر آن که در آینده پدر و مادر خویش را آزار مى‏دهد و در برابر آنها طغیان و کفران مى‏کند و یا آنها را از راه الهى به در مى‏برد مستحق مرگ باشد چگونه است حال فرزندى که هم اکنون مشغول به این گناه است، آنها در پیشگاه خدا چه وضعى دارند.
ط) مردم دشمن آنند که نمى‏دانند! بسیار مى‏شود که کسى در باره ما نیکى مى‏کند اما چون از باطن کار خبر نداریم آن را دشمنى مى‏پنداریم، و آشفته مى‏شویم، مخصوصا در برابر آنچه نمى‏دانیم کم صبر و بى‏حوصله هستیم. اما داستان فوق به ما مى‏گوید نباید در قضاوت شتاب کرد، باید ابعاد مختلف هر موضوعى را بررسى نمود.
ى) ادب شاگرد و استاد: در گفتگوهایى که میان موسى و آن مرد عالم الهى رد و بدل شد نکته‏هاى جالبى پیرامون ادب شاگرد و استاد به چشم مى‏خورد، از جمله:
1- موسى خود را به عنوان تابع خضر معرفى مى‏کند «أَتَّبِعُکَ».
2- در مقام تواضع، علم استاد را بسیار معرفى مى‏کند و خود را طالب فرا گرفتن گوشه‏اى از علم او «مِمَّا عُلِّمْتَ»- دقت کنید.


(آیه 83)- سرگذشت عجیب ذوالقرنین! در آغاز بحث درباره اصحاب کهف گفتیم که گروهى از قریش به این فکر افتادند که پیامبر اسلام را به اصطلاح آزمایش کنند، پس از مشاوره با یهود مدینه سه مسأله طرح کردند.
اکنون نوبت داستان ذوالقرنین است:
داستان ذوالقرنین درباره کسى است که افکار فلاسفه و محققان را از دیر زمان تاکنون به خود مشغول داشته، و براى شناخت او تلاش فراوان کرده‏اند.
ما نخست به تفسیر آیات مربوط به ذو القرنین مى‏پردازیم، سپس براى شناخت شخص او وارد بحث مى‏شویم.
نخست مى‏گوید: «از تو درباره ذو القرنین سؤال مى‏کنند» (وَ یَسْئَلُونَکَ عَنْ ذِی الْقَرْنَیْنِ).
«بگو: به زودى گوشه‏اى از سرگذشت او را براى شما بازگو مى‏کنم» (قُلْ سَأَتْلُوا عَلَیْکُمْ مِنْهُ ذِکْراً).آغاز این آیه نشان مى‏دهد که داستان ذوالقرنین در میان مردم قبلا مطرح بوده منتها اختلافات یا ابهاماتى آن را فرا گرفته بود، به همین دلیل از پیامبر صلّى اللّه علیه و آله توضیحات لازم را در این زمینه خواستند.



اعظم :



اما نکته های داسنان موسی و خضر :

دوست عزیرم نفیسه خانم خیلی خوب نتایج داسنان موسی و خضر رو نوشتن
دوستانی که نتونستن پسنها رو بخونن
حداقل پست نتیجه گیری رو بخونن

من هم برای تاکید مطالبی می نویسم

ایه 65 : در نوصیف ویرگیهای خضر علیه السلام خداوند فرموده
عبدا من عبادنا

متوجه میشیم بزدگترین افتخاری که یه بنده میتونه داشته باشه "عبد" بودن و بندگی خداست

و منظور از رحمتی که خداوند به خضر فرموده مقام نبوت و اگاهی از بخشی از اسرار جهان


ایه 68:
حضرت خضر فرمود "تو هرگز توانایی صبر نداری "
نفرمود نسبت به انچه تعلیمت میدهم صبر نداری

این به خاطر اینه که
حضرت موسی چون از رموز حوادث اگاه نبود عنان صبرش رو در مواجهه با حوادث از دست میداد
بلکه اگه از بتطن حوادث اگاه میشد صبر میکرد

ایه 79 :
میگه کشتی ار آن مساکین بود
نتیجه میگیریم مسکین نه اینکه کسیه که چیزی نداره
بلکه کسی هستش که دخلش کفاف خرجش رو نمیده و یا از نظر قدرت در ضعفه

و اما نتایج داستان :

1.پیدا کردن عالم ربانی به قدری اهمیت داره که پیامبری مثل موسی کلیم الله به دنبالش میره

2. علم اصیل از بندگی خداوتد نشات می گیره
3. طلب علم برای رشد و خیر هستش نه صرف خود علم


4. عجله و بی صبری در کارها به خاطر عدم احاطه علمی به مسایل هسنش


5. حوادث رو نباید از زوی ظاهرشون تحلیل کرد

6. فرزند در پرتو ایمان و امانت پدر صالح میتونه سعادتمند بشه

7. در مقام استاد و شاگردی باید رعایت ادب کرد

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی