294 . صفحه 294
نفیسه :
(آیه 5)-قرآن به یک اصل اساسى براى ابطال ادعاهاى پوچ و بىاساس مشرکان که نمونه آن در آیه قبل آمده پرداخته، مىگوید: «نه آنها (هرگز) به این سخن یقین دارند، و نه پدرانشان!» (ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ وَ لا لِآبائِهِمْ).
اما «سخن بسیار بزرگى از دهانشان خارج مىشود» (کَبُرَتْ کَلِمَةً تَخْرُجُ مِنْ أَفْواهِهِمْ).
خدا و جسم بودن؟ خدا و فرزند داشتن؟ خدا و نیازهاى مادى؟ و بالاخره خدا و محدود بودن؟ چه سخنان وحشتناکى؟! ...
آرى! «آنها فقط دروغ مىگویند» (إِنْ یَقُولُونَ إِلَّا کَذِباً).
نخست مىگوید: «ما آنچه را روى زمین است زینت آن قرار دادیم» (إِنَّا جَعَلْنا ما عَلَى الْأَرْضِ زِینَةً لَها).
جهانى پر زرق و برق ساختیم که هر گوشهاى از آن دل را مىبرد، دیدگان را به خود مشغول مىدارد، و انگیزههاى مختلف را در درون آدمى بیدار مىکند، تا در کشاکش این انگیزهها و درخشش این زرق و برقها و چهرههاى دلانگیز و دلربا، انسان بر کرسى آزمایش قرار گیرد و میزان قدرت ایمان و نیروى اراده و معنویت و فضیلت خود را به نمایش بگذارد.
لذا بلافاصله اضافه مىکند: «تا آنها را بیازماییم کدامینشان بهتر عمل مىکنند»؟ (لِنَبْلُوَهُمْ أَیُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا).
این هشدارى است به همه انسانها و همه مسلمانها که در این میدان آزمایش الهى فریب زرق و برقها و کثرت عمل را نخورند بلکه بیشتر به حسن عمل بیندیشند.
آرى! این منظره زیبا که در فصل بهار در دامان صحرا و کوهسار مىبینیم به همین حال باقى نمىماند، فصل خزان فرا مىرسد برگها پژمرده مىشوند، شاخهها عریان مىشوند، و آواى حیات به خاموشى مىگراید.
زندگى پر زرق و برق انسانها نیز همین گونه است. این نعمتهاى گوناگون، این پستها و مقامها و مانند آن نیز جاودانى نیستند، روزى فرا مىرسد که به جز یک قبرستان خشک و خاموش از این جامعهها چیزى باقى نمىماند و این درس عبرت بزرگى است.
شأن نزول:
جمعى از سران قریش، دو نفر از یاران خود را براى تحقیق درباره دعوت پیامبر اسلام علیه السّلام به سوى دانشمندان یهود در مدینه فرستادند، تا ببینند آیا در کتب پیشین چیزى در این زمینه یافت مىشود؟
آنها به مدینه آمدند و با علماى یهود تماس گرفتند علماء یهود به آنها گفتند:
شما سه مسأله را از محمّد صلّى اللّه علیه و آله سؤال کنید، اگر همه را پاسخ کافى گفت پیامبرى است از سوى خدا و گر نه مرد کذّابى است که شما هر تصمیمى در باره او مىتوانید بگیرید.
نخست از او سؤال کنید: داستان آن گروهى از جوانان که در گذشته دور، از قوم خود جدا شدند چه بود؟ زیرا آنها سر گذشت عجیبى داشتند! و نیز از او سؤال کنید: مردى که زمین را طواف کرد و به شرق و غرب جهان رسید که بود و داستانش چه بود؟
و نیز سؤال کنید: حقیقت روح چیست؟
آنها خدمت پیامبر رسیدند و سؤالات خود را مطرح کردند.
پیامبر صلّى اللّه علیه و آله فرمود: فردا به شما پاسخ خواهم گفت- ولى انشاء اللّه نفرمود- پانزده شبانه روز گذشت که وحى از ناحیه خدا بر پیامبر نازل نشد، این امر بر پیامبر صلّى اللّه علیه و آله گران آمد، ولى سر انجام جبرئیل فرا رسید و سوره کهف را از سوى خداوند آورد که در آن داستان آن گروه از جوانان و همچنین آن مرد دنیا گرد بود، به علاوه آیه «یَسْئَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ ...» را نیز بر پیامبر نازل کرد.
تفسیر:
آغاز ماجراى اصحاب کهف: در آیات گذشته ترسیمى از زندگى این جهان، و چگونگى این میدان آزمایش انسانها و مسیر زندگى آنان، از نظر گذشت، از آنجا که قرآن مسائل کلى حساس را غالبا در ضمن مثال و یا مثالها و یا نمونههایى از تاریخ گذشته مجسّم مىسازد، در اینجا نیز نخست به بیان داستان اصحاب کهف پرداخته و از آنها به عنوان یک «الگو» و «اسوه» یاد مىکند.
گروهى از جوانان باهوش و با ایمان که در یک زندگى پر زرق و برق در میان انواع ناز و نعمت به سر مىبردند، براى حفظ عقیده خود و مبارزه با طاغوت عصر خویش به همه اینها پشت پا زدند، و به غارى از کوه که از همه چیز تهى بود پناه بردند، و از این راه استقامت و پایمردى خود را در راه ایمان نشان دادند.
نخست مىگوید: «آیا گمان کردى اصحاب کهف و رقیم از آیات عجیب ما بودند»؟! (أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ الْکَهْفِ وَ الرَّقِیمِ کانُوا مِنْ آیاتِنا عَجَباً).
ما آیات عجیبترى در آسمان و زمین داریم که هر یک از آنها نمونهاى است از عظمت و بزرگى آفرینش، و همچنین در این کتاب بزرگ آسمانى تو آیات عجیب فراوان است،و مسلما داستان اصحاب کهف از آنها شگفتانگیزتر نیست.
دستشان از همه جا کوتاه شده، رو به درگاه خدا آوردند: «و گفتند: پروردگارا! ما را از سوى خودت رحمتى عطا کن» (فَقالُوا رَبَّنا آتِنا مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَةً).
«و راه نجاتى براى ما فراهم ساز» (وَ هَیِّئْ لَنا مِنْ أَمْرِنا رَشَداً).
راهى که ما را از این تنگنا برهاند، به رضایت و خشنودى تو نزدیک سازد، راهى که در آن خیر و سعادت و انجام وظیفه بوده باشد.
«آنها جوانانى بودند که به پروردگارشان ایمان آوردند و ما بر هدایتشان افزودیم» (إِنَّهُمْ فِتْیَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَ زِدْناهُمْ هُدىً).
از آیات قرآن بطور اشاره و از تواریخ به صورت مشروح این حقیقت استفاده مىشود که اصحاب کهف در محیط و زمانى مىزیستند که بت پرستى و کفر، آنها را احاطه کرده بود و یک حکومت جبّار و ستمگر که معمولا حافظ و پاسدار شرک و کفر و جهل و غارتگرى و جنایت است بر سر آنها سایه شوم افکنده بود.
اما این گروه از جوانمردان که از هوش و صداقت کافى بر خوردار بودند به فساد این آیین پى بردند و تصمیم بر قیام گرفتند و در صورت عدم توانایى مهاجرت کردن از آن محیط آلوده.
«هرگز غیر او معبودى را نمىخوانیم» (لَنْ نَدْعُوَا مِنْ دُونِهِ إِلهاً).
که «اگر چنین کنیم سخنى به گزاف گفتهایم» (لَقَدْ قُلْنا إِذاً شَطَطاً).
در واقع این جوانمردان با ایمان براى اثبات توحید و نفى (آلهه) به دلیل روشنى دست زدند، و آن این که ما به وضوح مىبینیم که این آسمان و زمین پروردگارى دارد که وجود نظام آفرینش دلیل بر هستى اوست، ما هم بخشى از این مجموعه هستى مىباشیم، بنابراین پروردگار ما نیز همان پروردگار آسمانها و زمین است.
آخر مگر اعتقاد بدون دلیل و برهان ممکن است «چرا آنان دلیل آشکارى براى الوهیت آنها نمىآورند؟» (لَوْ لا یَأْتُونَ عَلَیْهِمْ بِسُلْطانٍ بَیِّنٍ).
آیا پندار و خیال یا تقلید کور کورانه مىتواند دلیلى بر چنین اعتقادى باشد؟
این چه ظلم فاحش و انحراف بزرگى است.
«پس چه کسى ظالمتر است از آن کس که به خدا دروغ ببندد» (فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللَّهِ کَذِباً).
این «افترا» هم ستمى است بر خویشتن، چرا که انسان سر نوشت خود را به دست عوامل بدبختى و سقوط سپرده، و هم ظلمى است بر جامعهاى که این نغمه را در آن سر مىدهد و به انحراف مىکشاند، و هم ظلمى است به ساحت قدس پروردگار و اهانتى است به مقام بزرگ او.
اعظم :
اینقدر که خداوند بهشون میگن که داری خودت رو به هلاکت میندازی با غم و غصه ایمان نیاوردنشون
(کهف ) همان غار وسیع است و (رقیم ) یعنی نوشته شده و چون ماجرای این افراد در سنگ نوشته ای در آن ناحیه پیدا شده و یا آن سنگ نوشته در موزه سلاطین وجود داشته ، آنها را اصحاب رقیم نامیده اند و بعضی دیگر گفته اند (رقیم ) نام کوهی بوده که غار در آن قرار داشته و یا نام شهری بوده که کوه در آن واقع بوده ، اما قول اول قویتر است . بعضی از مفسران نیز اصحاب رقیم را غیر از اصحاب کهف دانسته اند،
وقتی هدفت حفظ ایمان باشه هر کاری میکنی
حتی به خوشیهایی که تو دنیا داری پشت پا میزنی و میری به کوه پناه می بری
اینکه ایمان ایشان رابه خود نسبت می دهد، معلوم می شود ایمان آنها مورد رضایت پروردگار بوده واینکه فرمود،(بر هدایت آنها افزودیم ) مراد هدایت بعد از اصل ایمان است که ملازم با ارتقاء درجه ایمان می باشد، و باعث می شود که انسان بسوی هر چیزی که مراد رضای خداست هدایت شود