قرآن; کتاب زندگی...کتابی برای هدایت

إِنَّ هَذَا الْقُرْآنَ یِهْدِی لِلَّتِی هِیَ أَقْوَمُ
مشخصات بلاگ
قرآن; کتاب زندگی...کتابی برای هدایت

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
وَقَالَ الرَّسُولُ یَا رَبِّ إِنَّ قَوْمِی اتَّخَذُوا هَذَا الْقُرْآنَ مَهْجُورًا (30 فرقان )
و پیامبر گفت پروردگارا قوم من این قرآن را رها کردند

در تاریخ 93/09/27 تصمیم گرفتیم با گروهی از دوستان روزانه یه صفحه قرآن بخونیم
و هر کس توی هر صفحه ای نکته ای براش جالب بود ، یا چیزی در موردش می دونست ، یا تفسیری در مورد اون صفحه خونده بود رو با یقیه به اشتراک بذاره
اینجا رو هم بنا کردیم برای اینکه اگه خواستیم یه روزی مروری به مطالب بکنیم برامون ساده تر باشه
و یا اگه دوستی وسطای راه بهمون پیوست بتونه مطالب قبلی رو مرور کنه
شایدم یه زمانی بچه هامون خواستن بدونن فهم مادراشون از قرآن چه جوری بوده
هر چند امیدواریم که به زودی حضرت مهدی علیه السلام ظهور کنن و ما و بچه هامون قرآن رو همونجور بفهمیم که باید
الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم

آخرین مطالب
پنجشنبه, ۲۲ مرداد ۱۳۹۴، ۰۷:۲۹ ب.ظ

239 . صفحه 239


بیست و یکم مرداد :


نفیسه :



(آیه 31)- «هنگامى که همسر عزیز، از مکر زنان حیله‏گر مصر، آگاه شد (نخست ناراحت گشت، سپس چاره‏اى اندیشید و آن این بود که) به سراغشان فرستاد و از آنها دعوت کرد و براى آنها پشتى (گرانبها و مجلس باشکوهى) فراهم ساخت و به دست هر کدام چاقویى براى بریدن میوه داد» اما چاقوهاى تیز، تیزتر از نیاز بریدن میوه‏ها! (فَلَمَّا سَمِعَتْ بِمَکْرِهِنَّ أَرْسَلَتْ إِلَیْهِنَّ وَ أَعْتَدَتْ لَهُنَّ مُتَّکَأً وَ آتَتْ کُلَّ واحِدَةٍ مِنْهُنَّ سِکِّیناً).

و این کار خود دلیل بر این است که او از شوهر خود، حساب نمى‏برد، و از رسوایى گذشته‏اش درسى نگرفته بود.
«در این موقع (به یوسف) گفت: وارد مجلس آنان شو»! تا زنان سرزنش گر، با دیدن جمال او، وى را در این عشقش ملامت نکنند (وَ قالَتِ اخْرُجْ عَلَیْهِنَّ).
زنان مصر که طبق بعضى از روایات ده نفر و یا بیشتر از آن بودند، هنگامى که آن قامت زیبا و چهره نورانى را دیدند، و چشمشان به صورت دلرباى یوسف افتاد، صورتى همچون خورشید که از پشت ابر ناگهان ظاهر شود و چشمها را خیره کند، در آن مجلس طلوع کرد چنان واله و حیران شدند که دست از پا و ترنج از دست، نمى‏شناختند «هنگامى که چشمشان به او افتاد، او را بسیار بزرگ و زیبا شمردند» (فَلَمَّا رَأَیْنَهُ أَکْبَرْنَهُ).
و آنچنان از خود بى‏خود شدند که به جاى ترنج «دستهایشان را بریدند» (وَ قَطَّعْنَ أَیْدِیَهُنَّ).

و هنگامى که دیدند، برق حیا و عفت از چشمان جذاب او مى‏درخشد و رخسار معصومش از شدت حیا و شرم گلگون شده، «همگى فریاد برآوردند که نه، این جوان هرگز آلوده نیست، او اصلا بشر نیست، او یک فرشته بزرگوار آسمانى است» (وَ قُلْنَ حاشَ لِلَّهِ ما هذا بَشَراً إِنْ هذا إِلَّا مَلَکٌ کَرِیمٌ).

(آیه 32)- در این هنگام زنان مصر، قافیه را بکلى باختند و با دستهاى مجروح که از آن خون مى‏چکید و در حالى پریشان همچون مجسمه‏اى بى‏روح در جاى خود خشک شده بودند، نشان دادند که آنها نیز دست کمى از همسر عزیز ندارند.
او از این فرصت استفاده کرد و «گفت: این است آن کسى که مرا به خاطر عشقش سرزنش مى‏کردید» (قالَتْ فَذلِکُنَّ الَّذِی لُمْتُنَّنِی فِیهِ).
همسر عزیز که از موفقیت خود در طرحى که ریخته بود، احساس غرور و خوشحالى مى‏کرد و عذر خود را موجه جلوه داده بود یکباره تمام پرده‏ها را کنار زد و با صراحت تمام به گناه خود اعتراف کرد و گفت: «آرى من او را به کام گرفتن از خویش دعوت کردم ولى او خویشتن دارى کرد» (وَ لَقَدْ راوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ فَاسْتَعْصَمَ).
سپس بى‏آنکه از این آلودگى به گناه اظهار ندامت کند، و یا لااقل در برابر میهمانان کمى حفظ ظاهر نماید، با نهایت بى‏پروایى با لحن جدى که حاکى از اراده قطعى او بود، صریحا اعلام داشت، «و اگر او (یوسف) آنچه را که من فرمان مى‏دهم انجام ندهد (و در برابر عشق سوزان من تسلیم نگردد) بطور قطع به زندان خواهد افتاد» (وَ لَئِنْ لَمْ یَفْعَلْ ما آمُرُهُ لَیُسْجَنَنَّ).
نه تنها به زندانش مى‏افکنم بلکه در درون زندان نیز «مسلما خوار و ذلیل خواهد شد» (وَ لَیَکُوناً مِنَ الصَّاغِرِینَ).

(آیه 33)- بعضى در اینجا روایت شگفت آورى نقل کرده‏اند و آن این که گروهى از زنان مصر که در آن جلسه حضور داشتند به حمایت از همسر عزیز برخاستند و حق را به او دادند و دور یوسف را گرفتند، و هر یک براى تشویق یوسف به تسلیم شدن یک نوع سخن گفتند: یکى گفت: اى جوان! این همه خویشتن دارى و ناز براى چیست؟ چرا به این عاشق دلداده، ترحم نمى‏کنى؟ مگر تو این جمال دل آراى خیره کننده را نمى‏بینى؟
دومى گفت: گیرم که از زیبایى و عشق چیزى نمى‏فهمى، ولى آیا نمى‏دانى که او همسر عزیز مصر و زن قدرتمند این سامان است؟ فکر نمى‏کنى که اگر قلب او را به دست آورى، هر مقامى که بخواهى براى تو آماده است؟
سومى گفت: گیرم که نه تمایل به جمال و زیبائیش دارى، و نه نیاز به مقام و مالش، ولى آیا نمى‏دانى که او زن انتقامجوى خطرناکى است؟
طوفان مشکلات از هر سو یوسف را احاطه کرده بود، اما او که از قبل خود را ساخته بود بى‏آنکه با زنان هوسباز و هوسران به گفتگو برخیزد رو به درگاه پروردگار آورد و این چنین به نیایش پرداخت: «گفت: بار الها! پروردگارا! زندان (با آن همه سختیهایش) در نظر من محبوبتر است از آنچه این زنان مرا به سوى آن مى‏خوانند» (قالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَیَّ مِمَّا یَدْعُونَنِی إِلَیْهِ).
سپس از آنجا که مى‏دانست در همه حال، مخصوصا در مواقع بحرانى، جز به اتکاء لطف پروردگار راه نجاتى نیست، خودش را با این سخن به خدا سپرد و از او کمک خواست، پروردگارا! اگر کید و مکر و نقشه‏هاى خطرناک این زنان آلوده را از من باز نگردانى، قلب من به آنها متمایل مى‏گردد و از جاهلان خواهم بود» (وَ إِلَّا تَصْرِفْ عَنِّی کَیْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَیْهِنَّ وَ أَکُنْ مِنَ الْجاهِلِینَ).

(آیه 34)- و از آنجا که وعده الهى همیشه این بوده که جهاد کنندگان مخلص را (چه با نفس و چه با دشمن) یارى بخشد، یوسف را در این حال تنها نگذاشت و لطف حق به یاریش شتافت، آنچنان که قرآن مى‏گوید: «پروردگارش این دعاى خالصانه او را اجابت کرد» (فَاسْتَجابَ لَهُ رَبُّهُ).
«و مکر و نقشه آنها را از او گرداند» (فَصَرَفَ عَنْهُ کَیْدَهُنَّ).
«چرا که او شنوا و داناست» (إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ).
هم نیایشهاى بندگان را مى‏شنود و هم از اسرار درون آنها آگاه است، و هم راه حل مشکل آنها را مى‏داند.

(آیه 35)- زندان به جرم بى‏گناهى: جلسه عجیب زنان مصر با یوسف در قصر «عزیز» با آن شور و غوغا پایان یافت. بیم رسوایى و افتضاح جنسى خاندان «عزیز» در نظر توده مردم روز به روز بیشتر مى‏شد، تنها چاره‏اى که براى این کار از طرف عزیز مصر و مشاورانش دیده شد این بود که یوسف را بکلى از صحنه خارج کنند، و بهترین راه براى این کار، فرستادنش به سیاه چال زندان بود، که هم او را به فراموشى مى‏سپرد و هم در میان مردم به این تفسیر مى‏شد که مجرم اصلى، یوسف بوده است! لذا قرآن مى‏گوید: «بعد از آن که آنها آیات و نشانه‏هاى (پاکى یوسف) را دیدند تصمیم گرفتند که او را تا مدتى زندانى کنند» (ثُمَّ بَدا لَهُمْ مِنْ بَعْدِ ما رَأَوُا الْآیاتِ لَیَسْجُنُنَّهُ حَتَّى حِینٍ).
آرى! در یک محیط آلوده، آزادى از آن آلودگان است، نه فقط آزادى که همه چیز متعلق به آنهاست، و افراد پاکدامن و با ارزشى همچون یوسف باید منزوى شوند، اما تا کى، آیا براى همیشه؟ نه، مسلما نه!

(آیه 36)- از جمله کسانى که با یوسف وارد زندان شدند، دو جوان بودند چنانکه آیه مى‏فرماید: «و دو جوان، همراه او وارد زندان شدند» (وَ دَخَلَ مَعَهُ السِّجْنَ فَتَیانِ).
و از آنجا که وقتى انسان نتواند از طریق عادى و معمولى دسترسى به اخبار پیدا کند احساسات دیگر او به کار مى‏افتد، تا مسیر حوادث را جستجو و پیش بینى کند خواب و رؤیا هم براى او مطلبى مى‏شود.
از همین رو یک روز این دو جوان که گفته مى‏شود یکى از آن دو مأمور «آبدار خانه شاه» و دیگرى سرپرست غذا و آشپزخانه بود، و به علت سعایت دشمنان و اتهام به تصمیم بر مسموم نمودن شاه، به زندان افتاده بودند، نزد یوسف آمدند و هر کدام خوابى را که شب گذشته دیده بود و برایش عجیب و جالب مى‏نمود بازگو کرد.
«یکى از آن دو گفت: من در عالم خواب چنین دیدم که انگور را براى شراب ساختن مى‏فشارم»! (قالَ أَحَدُهُما إِنِّی أَرانِی أَعْصِرُ خَمْراً).
«و دیگرى گفت: من در خواب دیدم که مقدارى نان روى سرم حمل مى‏کنم، و پرندگان (آسمان مى‏آیند و) از آن مى‏خورند» (وَ قالَ الْآخَرُ إِنِّی أَرانِی أَحْمِلُ فَوْقَ رَأْسِی خُبْزاً تَأْکُلُ الطَّیْرُ مِنْهُ).
سپس اضافه کردند: «ما را از تعبیر خوابمان آگاه ساز که تو را از نیکوکاران مى‏بینیم» (نَبِّئْنا بِتَأْوِیلِهِ إِنَّا نَراکَ مِنَ الْمُحْسِنِینَ).

(آیه 37)- به هر حال یوسف که هیچ فرصتى را براى ارشاد و راهنمایى زندانیان از دست نمى‏داد، مراجعه این دو زندانى را براى تعبیر خواب غنیمت شمرد و به بهانه آن، حقایق مهمّى را که راهگشاى آنها و همه انسانها بود بیان داشت.
نخست براى جلب اعتماد آنها در مورد آگاهى او بر تعبیر خواب که سخت مورد توجه آن دو زندانى بود چنین «گفت: من (به زودى و) قبل از آن که جیره غذایى شما فرا رسد شما را از تعبیر خوابتان آگاه خواهم ساخت» (قالَ لا یَأْتِیکُما طَعامٌ تُرْزَقانِهِ إِلَّا نَبَّأْتُکُما بِتَأْوِیلِهِ قَبْلَ أَنْ یَأْتِیَکُما).
سپس یوسف با ایمان و خدا پرست که توحید با همه ابعادش در اعماق وجود او ریشه دوانده بود، براى این که روشن سازد چیزى جز به فرمان پروردگار تحقق نمى‏پذیرد چنین ادامه داد: «این علم و دانش و آگاهى من از تعبیر خواب از امورى است که پروردگارم به من آموخته است» (ذلِکُما مِمَّا عَلَّمَنِی رَبِّی).
و براى این که تصور نکنند که خداوند، بى‏حساب چیزى به کسى مى‏بخشد اضافه کرد: «من آیین جمعیتى را که ایمان به خدا ندارند و نسبت به سراى آخرت کافرند، ترک کردم» و این نور ایمان و تقوا مرا شایسته چنین موهبتى ساخته است (إِنِّی تَرَکْتُ مِلَّةَ قَوْمٍ لا یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ کافِرُونَ).
منظور از این قوم و جمعیت مردم بت پرست مصر یا بت پرستان کنعان است.



هانیه :


حواسم باشه که در مورد دیگران سرزنش و قضاوت نکنم. ... چه بسا جای اون ادم و در موقعیت اونا باشم بدتر عمل کنم

اینطور آگاهانه از رحمت خدا دور شدن یه نوع نادانی است ... ربنا لاتزغ قلوبنا بعد اذهدیتنا


اعظم :



ایه 31:
ما هم زلیخا را سرزنش نکنیم و زنان مصر را !

ایه 31:
شاید تعبیر از مکر زنان مصری این باشد که اونها با نقل داستان زلیخا و شاخ و برگ دارن به اون قصد داشتن حیله ای کنن تا بلکه اونا هم بتونن یوسف رو ببینن ... الله اعلم

ایه 31:
جزء اولین کارای مجرم اینه که جرم رو عادی جلوه بده بگه شما هم بودین همین کار رو می کردین

ایه 31 :
ادعاهای ادم در مرحله عمل ثابت میشه
تا وقتی امتحانی نگرفته شده همه میتونت امتحان کنن نمره 20 کلاسن
ولی بعد امتحان نمره 20 معلوم میشه

به قولی
دیکته نانوشته غلط نداره

ایه 31 : تعبیر شخصی من از کریم درعبارت ملک کریم اینه که اونچه از قیافه دیده میشد فقط زیبایی نبود
حیا و نجابت و پاکی بی حد و حصرش نور معنویی در رخسارش گذاشته بود که همهجذبش شدن
اون چیزی که فرای میل ظاهری در درون ادمها تاثیر میکنه
زیبایی باطنی

ایه 32 : دروغکو رسوا شد
اون موقع گفت "راودتنی 26" اینجا گفت "راودنه"

ایه 32 : در مورد سوال معصومه جان به نظرم میرسه شدت هوای نفس و شهوت برانگیخته زلیخا باعث این امر شد که با تموم این احوال به کارش ادامه بده
یه چیز دیگه هم هست به صورت ضمنی میگم
داریم که اگه متوجه شدید همسرتون بهتون خیانت میکنه سریع همه جا جار نزنین
سعی کنین داخلی حلش کنین
همون پرده دریده شدن و رسوایی که همه میشنون باعث مبشه اون دیگه عزمی بر ترکش نکنه
میگه حالا ما که رسوا شدیم و اسممون بد در رفت چرا عشق و حال رو بر خودمون تحریم کنیم
یکی از دلایلی که میگن ابروی کسی رو نبرید یا حتی اگه خودتون گناهی کردین برای دیگران نگین و بذارین بین خودتون و خدا باشه اینه که اون ابرو رفتن ادم رو بر ادامه عمل زشتش دلیر میکنه

ایه 33:
برای دوستداران خدا اونقدر پاکی و خدایی بودن مهمه که زندان رو بر دنیای امیخته با گناه ترجیح میدن

ایه 33:
در تفسیر امده :
از عبارت جاهلین میتوان فهمید عصمت از مقوله علم است که به طور تدریجی به معصوم اضافه میشود چدن در هر گرفتاری به خدا مراجعه میکنه اثر این علم اینه که به طور قطعی و دایم معصوم رو از گناه باز میدارخ ... این علم اختیار گناه رو سلب نمیکنه بلکه اراده رک تقویت میکنه

ایه 34 : اگر برای حفظ ایمانمون به خدا پناه ببریم امکان نداره خداوند پناهمون نده

ایه 35 :
هر زندانیی هم ناپاک نیست
شاید یوسفی میان اونها باشه
همه رو از دم تیغ قضاوت نگذرونیم

ایه 36: ادم نیکوکار تو زندان هم که باشه خوبیش رو نشون میده
مثل عطر خوشبویی که تو هر محیطی بو و عطرش غالبه

یوسف در زندان هم اثرات بیرونی ایمانش رو نشون داده بود

ایه 36 :
اونوقتی میشه ادمها رو تبلیغ و ارشاد کرد که قبلش خوی نیکمون رو دیده باشن
یعنی تاثیرات ایمان درونی ما در ظاهرمون نشون داده شده باشه

ایه 37 :
اساس ایمان اینه که از کفر تبری بجوییم اول
"ترکت"
با یه دل دو دلبر نداشته باشیم
اول میلمون رو به کفر و مظاهرش از بین ببریم
بعد خداوند نور علم و ایمان میده
علمنی ربی انی ترکت

ایه 37 : از فرصتها برای تبلیغ دینمون استفاده کنیم


..................................................................................................

 

مباحثه آیات سوال برانگیز :

 

آیه 31 و 32  سوره یوسف :




معصومه :


ایه ۳۱
چرا برای عمل زنان مصر از کلمه مکر استفاده کرده؟
اگه اشتباه نکنم صغحه قبل مکر رو برای کار خود زلیخا استفاده کرده بود, اما کار زنان اشراف مصر, سرزنش, بدگویی, شایعه پراکنی و... بوده.
چه مکری کردند؟

زنان مصر برای یوسف عبارت "ملک کریم" استفاده کردند, خب میشه ملک رو در زبان عامیانه خودمون تعبیر ب زیبارویی کنیم اما چرا کریم؟
چه چیزی در رفتار یوسف بود که کریم خوانده شد؟؟

ایه ۳۲
چرا زلیخا با وجود اینکه از لحاظ اجتماعی و خانوادگی رسوا شده بود و مورد سرزنش همه بود باز هم جلوی همه زنان اعلام میکنه که "و لین ما یفعل ما امره..."

اعظم :


در حین نکته ها پاسخ داده شد


نفیسه :



در تفسیر نور آمده:‏
‏« مَکْر » یعنی نیرنگ . مراد سخنان ناجور و بدگوئیهای زنان از زلیخا است .


در جمله ‏«ما هذا بَشَراً إِنْ هذا إِلَّا مَلَکٌ کَرِیمٌ» بشریت را از یوسف نفى و فرشته بودن را برایش اثبات کردند، البته این حرف هم ناشى از اعتقادى بود که معتقدین به خدا که یک فرقه آنان بت‏پرستانند بدان معتقد بودند. و آن این بود که خداوند فرشتگانى دارد که موجوداتى شریف و مبدء هر خیر و سعادت در عالمند، و زندگى هر موجود زنده و علم و جمال و بهاء و سرور و سایر کمالات مورد آرزو از ناحیه آنان ترشح مى‏شود، و در نتیجه خود ایشان داراى تمامى‏ جمالها و زیباییهاى صورى و معنویند، و اگر فرضا به صورت بشر مجسم شوند در حسن و جمالى مى‏آیند که به هیچ مقیاسى قابل اندازه‏گیرى نیست و بت‏پرستان آنها را به صورت انسان تصور مى‏کنند، البته انسانى در نهایت حسن و بهاء.
و شاید همین اعتقاد سبب بوده که به جاى توصیف حسن و جمالش و چشم و ابرویش،او را به فرشته‏اى بزرگوار تشبیه کرده‏اند، با اینکه آتشى که در دل ایشان افروخته شده بود، به دست حسن صورت و زیبایى منظر یوسف افروخته شده بود. مع ذلک مى‏بینیم از حسن او چیزى نگفتند، بلکه او را فرشته‏اى کریم نامیدند، تا هم به حسن صورت او اشاره کرده باشند و هم به حسن سیرتش، و هم به جمال ظاهر و خلقتش و هم به جمال باطن و خلقش و خدا داناتر است.


در تفسیر المیزان آمده: بعد از آنکه زنان با بریدن دست خود عملا و با گفتن آن سخنان قولا، مفتضح ورسوا شدند، چاره ای جز پذیرفتن عذر زلیخا و معذور دانستن وی در عشق یوسف نداشتند، لذا زلیخا گفتار خود را فرع گفتار و کردار آنان قرار داد و گفت :پس این همان است که مرا درباره عشقش ملامت می کردید و در واقع بطورعملی و خارجی جواب آنها را داد تا بدانند چه اعجوبه ای باعث شده که اوشرافت و آبروی دودمان و عزت شوهر و عفت خود را بر باد دهد و آنگاه اعتراف کرد که با یوسف مراوده نموده ، اما یوسف عفت ورزیده و خودداری نموده است و او آنچنان دلباخته یوسف بود که بدون هیچ شرم و حیائی ماجرای دلباختگی خود را بی پروا برای آنها بازگفت و چون همه آن زنان در دام عشق یوسف گرفتار شده بودند زلیخا از سر همدردی قصد درد دل نمودن با آنها راداشت و آنگاه تصمیم جازم خود را بیان کرد و گفت من از یوسف دست بردارنیستم و به یوسف فهماند که اگر با او موافقت نکند، تنبیه و مجازات خواهد شدو سخن خود را با لام تأکید، نون قسم و نون تأکید مؤکد نمود تا بفهماند که برعزم خود استوار است و این نحوه گفتار گویای آنست که زلیخا از سر درماندگی خواسته تا هم به زنان مصر عزت و فخر فروشی کند و هم یوسف را تهدید نمایدو این تهدید او از تهدید روز اول سخت تر بود، چون آنجا گفت : جزای کسی که اراده سوء داشته جز زندان یا عذاب الیم چیست ؟ اما در اینجا میان زندان وخواری جمع نمود و در آنجا از شوهرش تقاضا کرد، اما اینجا گفت ، خودم این کار را می کنم و به این صورت فهمانید که آن قدر در قلب شوهرش نفوذ دارد که بتواند او را به هر کار که بخواهد وادار سازد و به هر نحو که دلش بخواهد در اوتصرف کند.

نظرات  (۱)

۲۲ مرداد ۹۴ ، ۲۰:۱۲ محمد محمدیان
عالی

ان شالله در پناه حق موفق باشید

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی