قرآن; کتاب زندگی...کتابی برای هدایت

إِنَّ هَذَا الْقُرْآنَ یِهْدِی لِلَّتِی هِیَ أَقْوَمُ
مشخصات بلاگ
قرآن; کتاب زندگی...کتابی برای هدایت

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
وَقَالَ الرَّسُولُ یَا رَبِّ إِنَّ قَوْمِی اتَّخَذُوا هَذَا الْقُرْآنَ مَهْجُورًا (30 فرقان )
و پیامبر گفت پروردگارا قوم من این قرآن را رها کردند

در تاریخ 93/09/27 تصمیم گرفتیم با گروهی از دوستان روزانه یه صفحه قرآن بخونیم
و هر کس توی هر صفحه ای نکته ای براش جالب بود ، یا چیزی در موردش می دونست ، یا تفسیری در مورد اون صفحه خونده بود رو با یقیه به اشتراک بذاره
اینجا رو هم بنا کردیم برای اینکه اگه خواستیم یه روزی مروری به مطالب بکنیم برامون ساده تر باشه
و یا اگه دوستی وسطای راه بهمون پیوست بتونه مطالب قبلی رو مرور کنه
شایدم یه زمانی بچه هامون خواستن بدونن فهم مادراشون از قرآن چه جوری بوده
هر چند امیدواریم که به زودی حضرت مهدی علیه السلام ظهور کنن و ما و بچه هامون قرآن رو همونجور بفهمیم که باید
الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم

آخرین مطالب
يكشنبه, ۲۵ مرداد ۱۳۹۴، ۱۰:۵۴ ب.ظ

243 . صفحه 243


بیست و پنجم مرداد :


نفیسه :


(آیه 64)- پدر که هرگز خاطره یوسف را فراموش نمى‏کرد از شنیدن سخن دریافت کیل وپیمانه در ازای بردن بنیامین ناراحت و نگران شد ، رو به آنها کرده «گفت: آیا من نسبت به این (برادر) به شما اطمینان کنم همان گونه که نسبت به برادرش (یوسف) در گذشته به شما اطمینان کردم» (قالَ هَلْ آمَنُکُمْ عَلَیْهِ إِلَّا کَما أَمِنْتُکُمْ عَلى‏ أَخِیهِ مِنْ قَبْلُ).
سپس اضافه کرد: «در هر حال خداوند بهترین حافظ و ارحم الراحمین است» (فَاللَّهُ خَیْرٌ حافِظاً وَ هُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ).


(آیه 65)- سپس برادرها «هنگامى که متاع خود را گشودند دیدند سرمایه آنها، به آنها بازگردانده شده»! و تمام آنچه را به عنوان بهاى غلّه، به عزیز مصر پرداخته بودند، در درون بارهاست! (وَ لَمَّا فَتَحُوا مَتاعَهُمْ وَجَدُوا بِضاعَتَهُمْ رُدَّتْ إِلَیْهِمْ).
آنها که این موضوع را سندى قاطع بر گفتار خود مى‏یافتند، نزد پدر آمدند «گفتند: پدر جان! ما دیگر بیش از این چه مى‏خواهیم؟ این سرمایه ماست که به ما باز پس گردانده شده است» (قالُوا یا أَبانا ما نَبْغِی هذِهِ بِضاعَتُنا رُدَّتْ إِلَیْنا).
پدر جان! دیگر جاى درنگ نیست، برادرمان را با ما بفرست «ما براى خانواده خود مواد غذایى خواهیم آورد» (وَ نَمِیرُ أَهْلَنا).
«و در حفظ برادر خواهیم کوشید» (وَ نَحْفَظُ أَخانا).
«و یک بار شتر هم (به خاطر او) خواهیم افزود» (وَ نَزْدادُ کَیْلَ بَعِیرٍ).
«و این کار (براى عزیز مصر، این مرد بزرگوار و سخاوتمندى که ما دیدیم) کار ساده و آسانى است» (ذلِکَ کَیْلٌ یَسِیرٌ).

(آیه 66)- ولى یعقوب با تمام این احوال، راضى به فرستادن فرزندش بنیامین با آنها نبود، و از طرفى اصرار آنها که با منطق روشنى همراه بود، او را وادار مى‏کرد که در برابر این پیشنهاد تسلیم شود، سرانجام راه چاره را در این دید که نسبت به فرستادن فرزند، موافقت مشروط کند، لذا به آنها چنین «گفت: من هرگز او را با شما نخواهم فرستاد تا پیمان مؤکد الهى بدهید که او را حتما نزد من خواهید آورد مگر این که (بر اثر مرگ و یا عوامل دیگر) قدرت از شما سلب شود» (قالَ لَنْ أُرْسِلَهُ مَعَکُمْ حَتَّى تُؤْتُونِ مَوْثِقاً مِنَ اللَّهِ لَتَأْتُنَّنِی بِهِ إِلَّا أَنْ یُحاطَ بِکُمْ).
منظور از «مَوْثِقاً مِنَ اللَّهِ» (وثیقه الهى) همان عهد و پیمان و سوگندى بوده که با نام خداوند همراه است.
به هر حال برادران یوسف پیشنهاد پدر را پذیرفتند، «و هنگامى که عهد و پیمان خود را در اختیار پدر گذاشتند (یعقوب) گفت: خداوند شاهد و ناظر و حافظ آن است که ما مى‏گوییم» (فَلَمَّا آتَوْهُ مَوْثِقَهُمْ قالَ اللَّهُ عَلى‏ ما نَقُولُ وَکِیلٌ).


(آیه 67)- سرانجام برادران یوسف پس از جلب موافقت پدر، برادر کوچک را با خود همراه کردند و براى دومین بار آماده حرکت به سوى مصر شدند، در اینجا پدر، نصیحت و سفارشى به آنها کرد «و گفت: فرزندانم! شما از یک در وارد نشوید، بلکه از درهاى مختلف وارد شوید» (وَ قالَ یا بَنِیَّ لا تَدْخُلُوا مِنْ بابٍ واحِدٍ وَ ادْخُلُوا مِنْ أَبْوابٍ مُتَفَرِّقَةٍ). تا مورد حسد و سعایت حسودان قرار نگیرید.
و اضافه کرد «من با این دستور نمى‏توانم حادثه‏اى را که از سوى خدا حتمى است از شما برطرف سازم» (وَ ما أُغْنِی عَنْکُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ شَیْ‏ءٍ).
و در پایان گفت: «حکم و فرمان از آن خداست» (إِنِ الْحُکْمُ إِلَّا لِلَّهِ).
«بر او توکل کرده‏ام» (عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ).
و «همه متوکلان باید بر او توکل کنند» و از او استمداد بجویند و کار خود را به او واگذارند (وَ عَلَیْهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُتَوَکِّلُونَ).


(آیه 68)- برادران حرکت کردند و پس از پیمودن راه طولانى میان کنعان و مصر، وارد سرزمین مصر شدند «و هنگامى که طبق آنچه پدر به آنها امر کرده بود (از راههاى مختلف) وارد مصر شدند این کار هیچ حادثه الهى را نمى‏توانست از آنها دور سازد» (وَ لَمَّا دَخَلُوا مِنْ حَیْثُ أَمَرَهُمْ أَبُوهُمْ ما کانَ یُغْنِی عَنْهُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ شَیْ‏ءٍ).
بلکه تنها فایده‏اش این بود «که حاجتى در دل یعقوب بود که از این طریق انجام مى‏شد» (إِلَّا حاجَةً فِی نَفْسِ یَعْقُوبَ قَضاها).
اشاره به این که تنها اثرش تسکین خاطر پدر و آرامش قلب او بود، چرا که او از همه فرزندان خود دور بود، و شب و روز در فکر آنها و یوسف بود، و از گزند حوادث و حسد حسودان و بدخواهان بر آنها مى‏ترسید، و همین اندازه که اطمینان داشت آنها دستوراتش را به کار مى‏بندند دلخوش بود.
سپس قرآن یعقوب را با این جمله مدح و توصیف مى‏کند که: «او از طریق تعلیمى که ما به او دادیم، علم و آگاهى داشت،در حالى که اکثر مردم نمى‏دانند» (وَ إِنَّهُ لَذُو عِلْمٍ لِما عَلَّمْناهُ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ).


(آیه 69)- طرحى براى نگهدارى برادر: سرانجام برادران بر یوسف وارد شدند، و به او اعلام داشتند که دستور تو را به کار بستیم و با این که پدر در آغاز موافق فرستادن برادر کوچک، با ما نبود با اصرار او را راضى ساختیم، تا بدانى ما به گفته و عهد خود وفاداریم.
یوسف، آنها را با احترام و اکرام تمام پذیرفت، و به میهمانى خویش دعوت کرد، دستور داد هر دو نفر در کنار سفره یا طبق غذا قرار گیرند، آنها چنین کردند، در این هنگام «بنیامین» که تنها مانده بود گریه را سر داد و گفت: اگر برادرم یوسف زنده بود، مرا با خود بر سر یک سفره مى‏نشاند، چرا که از یک پدر و مادر بودیم.
یوسف رو به آنها کرد و گفت: مثل این که برادر کوچکتان تنها مانده است؟
من براى رفع تنهائیش او را با خودم بر سر یک سفره مى‏نشانم! سپس دستور داد براى هر دو نفر یک اتاق خواب مهیا کردند، باز «بنیامین» تنها ماند، یوسف گفت: او را نزد من بفرستید، در این هنگام یوسف برادرش را نزد خود جاى داد، اما دید او بسیار ناراحت و نگران است و دائما به یاد برادر از دسته رفته‏اش یوسف مى‏باشد، در اینجا پیمانه صبر یوسف لبریز شد و پرده از روى حقیقت برداشت، چنانکه قرآن مى‏گوید: «هنگامى که وارد بر یوسف شدند او برادرش را نزد خود جاى داد و گفت: من همان برادرت یوسفم، غم مخور و اندوه به خویش راه مده و از کارهایى که اینها مى‏کنند نگران مباش»! (وَ لَمَّا دَخَلُوا عَلى‏ یُوسُفَ آوى‏ إِلَیْهِ أَخاهُ قالَ إِنِّی أَنَا أَخُوکَ فَلا تَبْتَئِسْ بِما کانُوا یَعْمَلُونَ).
منظور از کارهاى برادران که «بنیامین» را ناراحت مى‏کرده است، بى‏مهرى‏هایى است که نسبت به او و یوسف داشتند، و نقشه‏هایى که براى طرد آنها از خانواده کشیدند.


اعظم :



ایه 64 : بر عوامل ظاهرى و مادى هر چند فراوان باشند تکیه نکنیم، تنها بر خدا توکّل کنیم. «فاللّه خیر حافظاً»*

آیه 64 : اعتماد به غیر خدا شرک است و انبیاء ‏(علیه السّلام) به نص قرآن از آن منزهند، این قرآن است که تصریح دارد بر اینکه یعقوب از مخلصین و برگزیدگان و از ائمه ‏«هداة مهدیین» است، و او خود در آنجا که فرموده بود: ‏«إِلَّا کَما أَمِنْتُکُمْ عَلى‏ أَخِیهِ مِنْ قَبْلُ» اعتراف کرده بر اینکه فرزندان را در باره یوسف امین پنداشته و اگر اینگونه اعتماد کردن شرک بود به نص قرآن، یعقوب مرتکب آن نمى‏شد، علاوه بر اینکه نسبت به برادر یوسف هم این اعتماد را کرد و به طورى که از آیات بعدى برمى‏آید بعد از گرفتن پیمانى خدایى او را به ایشان سپرد.
پس معلوم مى‏شود مقصود یعقوب ‏(علیه السّلام) از اعتماد به خدا اعتماد به این معنا نبوده بلکه مقصودش بیان این معنا بوده که لزوم اختیار اطمینان و اعتماد به خدا، بر اعتماد به غیر او از این جهت است که خداى تعالى متصف به صفات کریمه‏اى است که بخاطر وجود آنها یقین و اطمینان حاصل مى‏شود که چنین خدایى بندگان متوکل را فریب نمى‏دهد، و به کسانى که امور خود را تفویض به او کرده‏اند خدعه نمى‏کند، چون که او نسبت به بندگان خویش رؤوف و غفور ودود و کریم و حکیم و علیم، و به عبارت جامع‏تر ارحم الراحمین است.(اینکه اسباب رو در تاثیر مستقل بدونیم شرکه ولی اینکه اون اسباب رو از خداوند بدونیم و ازشون استفاده کنیم شرک نیست )

آیه 65 : اگر خواستید کبوتران فرارى را جذب کنید، باید کمى دانه پخش کنید. (یوسف بهاى غلّه را به آنان برگرداند تا جاذبه مراجعت آنان را زیاد کند) «بضاعتهم رُدّت»

آیه 66 : هرگاه از شخصى بدقولى و بدرفتارى دیدید، در نوبت بعد قرارداد را محکمتر کنید. «موثقاً»

آیه 66 : معناى توکل این نیست که انسان نسبت امور را به خودش و یا به اسباب، قطع و یا انکار کند، بلکه معنایش این است که خود و اسباب را مستقل در تاثیر ندانسته و معتقد باشد که استقلال و اصالت منحصرا از آن خداى سبحان است، و در عین حال سببیت غیر مستقله را براى خود و براى اسباب قائل باشد.

آیه 67 : جلو حساسیّت‏ها، سوءظن‏ها و چشم‏زخم‏ها را بگیرید، ورود گروهى جوان به منطقه‏ى بیگانه، عامل سوءظن و سعایت است. «لاتدخلوا من باب واحد»

آیه 67 : یعقوب، هم خود توکل کرد و هم دیگران را با امر به توکل تشویق نمود. «توکّلت... فلیتوکّل...»

آیه 67 : برای دفع چشم زخم و رفع بلایا باید تدبیر و چاره اندیشی کرد , البته نباید انتظار داشت با تدبیر خودمان , خدا تدبیر , قضا و قدرش را به انجام نرساند.

آیه 68 : می فرماید : یعقوب ‏(علیه السّلام) به سبب علم و یا تعلیمى که ما به او دادیم صاحب علم بود، و ظاهر اینکه تعلیم را به خدا نسبت داده این است که مراد از علم یعقوب علم اکتسابى و مدرسه‏اى نیست، بلکه علم موهبتى است، قبلا هم گذشت که اخلاص در توحید، آدمى را به چنین علومى مى‏رساند، جمله بعد هم که مى‏فرماید: ‏«وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ» این معنا را تایید مى‏کند، زیرا اگر مقصود از علمى که خداوند به یعقوب ‏(علیه السّلام) تعلیم داده بود همین علوم اکتسابى و مدرسه‏اى بوده که هم خودش از طرق عادى بدست مى‏آید و هم اسباب ظاهرى را معتبر مى‏شمارد دیگر صحیح نبود بفرماید: و لیکن بیشتر مردم نمى‏دانند، زیرا بیشتر مردم راه بسوى چنین علمى دارند.

آیه 68 : انجام وظیفه، بدون آنکه ضامن نتیجه‏ى آن باشد. حاجت یعقوب آن است که در مقدّمات کار کوتاهى نشود و از یک در وارد نشوند، ولى آنچه خواهد شد به دست خداوند است.

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی