246 . صفحه 246
بیست و هشتم مرداد :
نفیسه :
(آیه 87)- بکوشید و مأیوس نشوید که یأس نشانه کفر است! قحطى در مصر و اطرافش از جمله کنعان بیداد مىکرد، دگر بار یعقوب فرزندان را دستور به حرکت کردن به سوى مصر و تأمین مواد غذایى مىدهد، ولى این بار در سرلوحه خواستههایش جستجو از یوسف و برادرش بنیامین را قرار مىدهد و مىگوید:
«فرزندانم بروید و از یوسف و برادرش جستجو کنید» (یا بَنِیَّ اذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِنْ یُوسُفَ وَ أَخِیهِ).
و از آنجا که فرزندان تقریبا اطمینان داشتند که یوسفى در کار نمانده، و از این توصیه و تأکید پدر تعجب مىکردند، یعقوب به آنها گوشزد مىکند: «از رحمت الهى هیچ گاه مأیوس نشوید» که قدرت او مافوق همه مشکلات و سختیهاست (وَ لا تَیْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّهِ).
«چرا که جز کافران بىایمان (که از قدرت خدا بىخبرند) از رحمتش مأیوس نمىشوند» (إِنَّهُ لا یَیْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْکافِرُونَ).
(آیه 88)- به هر حال فرزندان یعقوب بارها را بستند و روانه مصر شدند و این سومین مرتبه است که آنها به این سرزمین پرحادثه وارد مىشوند.
در این سفر بر خلاف سفرهاى گذشته یک نوع احساس شرمندگى روح آنها را آزار مىدهد، چرا که سابقه آنها در مصر و نزد عزیز، سخت آسیب دیده، و شاید بعضى آنها را به عنوان «گروه سارقان کنعان» بشناسند، تنها چیزى که در میان انبوه این مشکلات و ناراحتیهاى جانفرسا مایه تسلى خاطر آنهاست، همان جمله اخیر پدر است که مىفرمود: از رحمت خدا مأیوس نباشید که هر مشکلى براى او سهل و آسان است.
«پس هنگامى که آنها وارد بر یوسف شدند، (با نهایت ناراحتى رو به سوى او کردند و) گفتند: اى عزیز! ما و خاندان ما را قحطى و ناراحتى و بلا فراگرفته است» (فَلَمَّا دَخَلُوا عَلَیْهِ قالُوا یا أَیُّهَا الْعَزِیزُ مَسَّنا وَ أَهْلَنَا الضُّرُّ).
«و تنها متاع کم و بىارزشى همراه آوردهایم» (وَ جِئْنا بِبِضاعَةٍ مُزْجاةٍ).
اما با این حال به کرم و بزرگوارى تو تکیه کردهایم «و انتظار داریم که پیمانه ما را بطور کامل وفا کنى» (فَأَوْفِ لَنَا الْکَیْلَ).
و در این کار «بر ما منت گذار و تصدق کن» (وَ تَصَدَّقْ عَلَیْنا).
و پاداش خود را از ما مگیر، بلکه از خدایت بگیر «چرا که خداوند کریمان و متصدقان را پاداش خیر مىدهد» (إِنَّ اللَّهَ یَجْزِی الْمُتَصَدِّقِینَ).
جالب این که برادران یوسف، با این که پدر تأکید داشت در باره یوسف و برادرش به جستجو برخیزید به این گفتار چندان توجه نکردند، و نخست از عزیز مصر تقاضاى مواد غذایى نمودند، شاید چندان امیدى به پیدا شدن یوسف نداشتند، و یا فکر کردند تقاضاى آزاد ساختن برادر را تحت الشعاع نمایند تا تاثیربیشترى در عزیز مصر داشته باشد.
در روایات مىخوانیم که برادران حامل نامهاى از طرف پدر براى عزیز مصر بودند که در آن نامه، یعقوب، ضمن تمجید از عدالت و دادگرى و محبتهاى عزیز مصر، نسبت به خاندانش، و سپس معرفى خویش و خاندان نبوتش، ناراحتیهاى خود را به خاطر از دست دادن فرزندش یوسف و فرزند دیگرش بنیامین و گرفتاریهاى ناشى از خشکسالى را براى عزیز مصر شرح داده بود.
و در پایان نامه از او خواسته بود که بنیامین را آزاد کند. چرا که هرگز سرقت و مانند آن در خاندان ما نبوده و نخواهد بود.
هنگامى که برادرها نامه پدر را به دست عزیز مىدهند، نامه را گرفته و مىبوسد و بر چشمان خویش مىگذارد، و گریه مىکند، آنچنان که قطرات اشک بر پیراهنش مىریزد.
(آیه 89)- در این هنگام که دوران آزمایش به سر رسیده بود و یوسف نیز سخت، بىتاب و ناراحت به نظر مىرسید، براى معرفى خویش از اینجا سخن را آغاز نمود، رو به سوى برادران کرد «گفت: هیچ مىدانید شما در آن هنگام که جاهل و نادان بودید به یوسف و برادرش چه کردید» (قالَ هَلْ عَلِمْتُمْ ما فَعَلْتُمْ بِیُوسُفَ وَ أَخِیهِ إِذْ أَنْتُمْ جاهِلُونَ).
عزیز مصر، گفتارش را با تبسمى پایان داد، این تبسم سبب شد دندانهاى زیباى یوسف در برابر برادران کاملا آشکار شود، خوب که دقت کردند دیدند عجب شباهتى با دندانهاى برادرشان یوسف دارد.
(آیه 90)- مجموع این جهات، دست به دست هم داد، از یک سو مىبینند عزیز مصر، از یوسف و بلاهایى که برادران بر سر او آوردند و هیچ کس جز آنها و یوسف از آن خبر نداشت سخن مىگوید.
از سوى دیگر نامه یعقوب، آنچنان او را هیجان زده مىکند که گویى نزدیکترین رابطه را با او دارد.
و از سوى سوم، هر چه در قیافه و چهره او بیشتر دقت مىکنند شباهت او را با برادرشان یوسف بیشتر مىبینند، اما در عین حال نمىتوانند باور کنند که یوسف بر مسند عزیز مصر تکیه زده است، او کجا و اینجا کجا؟! لذا با لحنى آمیخته با تردید «گفتند: آیا تو خود یوسف هستى»؟ (قالُوا أَ إِنَّکَ لَأَنْتَ یُوسُفُ).
لحظهها با سرعت مىگذشت، ولى یوسف نگذارد این زمان، زیاد طولانى شود به ناگاه پرده از چهره حقیقت برداشت، «گفت: آرى منم یوسف! و این برادرم بنیامین است»! (قالَ أَنَا یُوسُفُ وَ هذا أَخِی).
ولى براى این که شکر نعمت خدا را که این همه موهبت به او ارزانى داشته به جا آورده باشد و ضمنا درس بزرگى به برداران بدهد اضافه کرد: «خداوند بر ما منت گذارده هر کس تقوا پیشه کند و شکیبایى داشته باشد (خداوند پاداش او را خواهد داد) چرا که خدا اجر نیکوکاران را ضایع نمىکند» (قَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَیْنا إِنَّهُ مَنْ یَتَّقِ وَ یَصْبِرْ فَإِنَّ اللَّهَ لا یُضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِینَ).
(آیه 91)- در این لحظات حساس برادران که خود را سخت شرمنده مىبینند نمىتوانند درست به صورت یوسف نگاه کنند، آنها در انتظار این هستند که ببینند آیا گناه بزرگشان قابل اغماض و بخشش است یا نه، لذا رو به سوى برادر کرده «گفتند: به خدا سوگند خداوند تو را بر ما مقدم داشته است» و از نظر علم و حلم و عقل و حکومت، فضیلت بخشیده (قالُوا تَاللَّهِ لَقَدْ آثَرَکَ اللَّهُ عَلَیْنا).
«هر چند ما خطاکار و گنهکار بودیم» (وَ إِنْ کُنَّا لَخاطِئِینَ).
(آیه 92)- اما یوسف که حاضر نبود این حال شرمندگى برادران مخصوصا به هنگام پیروزیش ادامه یابد، بلافاصله با این جمله به آنها امنیت و آرامش خاطر داد و «گفت: امروز هیچ گونه سرزنش و توبیخى بر شما نخواهد بود» (قالَ لا تَثْرِیبَ عَلَیْکُمُ الْیَوْمَ).
فکرتان آسوده، و وجدانتان راحت باشد، و غم و اندوهى از گذشته به خود راه ندهید، سپس براى این که به آنها خاطر نشان کند که نه تنها حق او بخشوده شده است، بلکه حق الهى نیز در این زمینه با این ندامت و پشیمانى قابل بخشش است،افزود: «خداوند شما را مىبخشد، چرا که او ارحم الراحمین است» (یَغْفِرُ اللَّهُ لَکُمْ وَ هُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ).
و این دلیل بر نهایت بزرگوارى یوسف است که نه تنها از حق خود گذشت، بلکه از نظر حق اللّه نیز به آنها اطمینان داد که خداوند غفور و بخشنده است.
(آیه 93)- در اینجا غم و اندوه دیگرى بر دل برادران سنگینى مىکرد و آن این که پدر بر اثر فراق فرزندانش نابینا شده و ادامه این حالت، رنجى است جانکاه براى همه خانواده، به علاوه دلیل و شاهد مستمرى است بر جنایت آنها، یوسف براى حل این مشکل بزرگ نیز چنین گفت: «این پیراهن مرا ببرید و بر صورت پدرم بیفکنید تا بینا شود» (اذْهَبُوا بِقَمِیصِی هذا فَأَلْقُوهُ عَلى وَجْهِ أَبِی یَأْتِ بَصِیراً).
«و سپس با تمام خانواده به سوى من بیایید» (وَ أْتُونِی بِأَهْلِکُمْ أَجْمَعِینَ).
در پارهاى از روایات آمده که یوسف گفت: آن کسى که پیراهن شفا بخش من را نزد پدر مىبرد باید همان باشد که پیراهن خون آلود را نزد او برده بود لذا این کار به «یهودا» سپرده شد، زیرا او گفت من آن کسى بودم که پیراهن خونین را نزد پدر بردم و گفتم فرزندت را گرگ خورده.
ضمنا آیات فوق این درس مهم اخلاقى و دستور اسلامى را به روشنترین وجهى به ما مىآموزد که به هنگام پیروزى بر دشمن، انتقامجو و کینهتوز نباشید.
همانطور که پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله بعد از فتح مکّه به مخالفان گفت: من درباره شما همان مىگویم که برادرم یوسف درباره برادرانش به هنگام پیروزى گفت: لا تثریب علیکم الیوم: «امروز روز سرزنش و ملامت و توبیخ نیست»!
(آیه 94)- سرانجام لطف خدا کار خود را کرد! فرزندان یعقوب در حالى که از خوشحالى در پوست نمىگنجیدند، پیراهن یوسف را با خود برداشته، همراه قافله از مصر حرکت کردند «هنگامى که کاروان (از سرزمین مصر) جدا شد، پدرشان (یعقوب) گفت: من بوى یوسف را احساس مىکنم، اگر مرا به نادانى و کم عقلى نسبت ندهید» اما گمان نمىکنم شما این سخنان را باور کنید (وَ لَمَّا فَصَلَتِ الْعِیرُ قالَ أَبُوهُمْ إِنِّی لَأَجِدُ رِیحَ یُوسُفَ لَوْ لا أَنْ تُفَنِّدُونِ).
(آیه 95)- اطرافیان یعقوب که قاعدتا نوهها و همسران فرزندان او و مانند آنان بودند با کمال تعجب و گستاخى رو به سوى او کردند و با قاطعیت «گفتند:
به خدا سوگند تو در همان گمراهى قدیمت هستى»! (قالُوا تَاللَّهِ إِنَّکَ لَفِی ضَلالِکَ الْقَدِیمِ).
مصر کجا، شام و کنعان کجا؟ آیا این دلیل بر آن نیست که تو همواره در عالم خیالات غوطهورى، و پندارهایت را واقعیت مىپندارى، این چه حرف عجیبى است! اما این گمراهى تازگى ندارد، قبلا هم به فرزندانت گفتى بروید به مصر و از یوسفم جستجو کنید! و از اینجا روشن مىشود که منظور از ضلالت، گمراهى در عقیده نبوده، بلکه گمراهى در تشخیص مسائل مربوط به یوسف بوده است.
اعظم :
ایه 88:
براى درخواست کمک و مساعدت، فرهنگ خاصّى لازم است:
الف: تجلیل از کمک کننده. «ایّها العزیز»
ب: بیان حال و نیاز خود. «مسّنا و اهلنا الضّر»
ج: کمبود بودجه (فقر مالى). «بضاعة مزجاة»
د: ایجاد انگیزه در کمک کننده. «فتصدّق علینا انّ اللَّه یجزى المتصدّقین»
آیه 90 : تقوا و صبر از ویژگىهاى محسنان است. «من یتّق و یصبر فانّ اللّه لا یضیع اجر المحسنین»*
آیه 90 : اولیاى خدا، همهى نعمتها را از او مىدانند. «مَنّ اللَّه علینا»
آیه
91 : اگر از روى حسادت به کمالات و برترىهاى دیگران اعتراف نکنیم، با
فشار و ذلّت به آنها اقرار خواهیم کرد. «لقد آثرک اللَّه علینا»
آیه 92 : همین که خلافکار اعتراف کرد، بپذیرید واو را خجل نکنید. «انّا کنّا خاطئین. قال لاتثریب علیکم»
آیه 92 :عفو در اوج عزّت و قدرت، سیره اولیاى خداست. «لاتثریب علیکم الیوم»
آیه
93 : جوانمردى یوسفعلیه السلام تا آن اندازه بود که برادران او را تحمّل
نکردند و را در چاه انداختند، ولى یوسفعلیه السلام همه برادران و
خانوادههایشان را دعوت کرد. «و اتونى باهلکم اجمعین»*
آیه 94 : اگر حقایقى را درک نمىکنیم، مقام دیگران را انکار نکنیم. «لولا أن تفندون»
آیه 95 : یعقوب در طول دوران فراق یوسف، به زنده بودن او اعتقاد داشت و آن را براى اطرافیانش اظهار مىکرد. «انّک لفى ضلالک القدیم»
نکته ها از تفسیر نور
..................................................................................................
مباحثه آیات سوال برانگیز :
آیه 88 سوره یوسف :
معصومه :
کسی میدونه چرا این ایه رو در مورد امام زمان بکار می برند؟؟
اعظم :
یعقوب به فرزندان خود فرمود: ای فرزندان من! برگردید به مصر و به دنبال یوسف و برادرش بگردید. (یا بَنِیَّ اذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِنْ یُوسُفَ وَ أَخِیهِ ـ یوسف87). اما هنگامی که برادران به مصر برگشتند، نزد عزیز مصر [که همان یوسف(علیه السلام) بود] آمده و مشکلات خود را مطرح نمودند و خود یوسف(علیه السلام) را فراموش کردند: "یا أَیُّهَا الْعَزِیزُ مَسَّنا وَ أَهْلَنَا الضُّرُّ وَ جِئْنا بِبِضاعَةٍ مُزْجاةٍ فَأَوْفِ لَنَا الْکَیْلَ وَ تَصَدَّقْ عَلَیْنا إِنَّ اللَّهَ یَجْزِی الْمُتَصَدِّقِینَ"(یوسف،88) "ای عزیز مصر، سختی [و قحطی] به ما رو آورده و با پولی نا چیز نزد تو آمدیم؛ اما تو از راه لطف و کرمت پیمانه ما را پر [و گندم کافی به ما عطا کن] که خداوند کریمان را پاداش نیکو خواهد داد".
ارتباط و دوستی ما باید از مرحله "مشکلات شخصی" عبور کرده، فقط به خاطر خود امام عصر(علیه السلام) باشد تا این دوستی عمیق و دائمی گردد؛ زیرا در نوع اول، فقط هنگامی که مشکلی به ما روی آورد، به یاد امام زمان(علیه السلام) می افتیم آن هم برای رفع مشکلات و نه برای آن حضرت.
ارتباط عمیق و صمیمی با امام زمان(علیه السلام)، آن گاه برقرار می شود که مشکلات را فراموش کرده تنها خود یوسف زهرا و ظهور او را بخواهیم. همان گونه که در زندگی اگر بخواهیم علاقه خود را به کسی نشان دهیم، از خود او دلجویی می کنیم، به او هدیه ای می دهیم و به او ابراز علاقه می کنیم.
حکایت ما و امام زمان حکایت آیه 88 هستش ، نهایت ایمان ما اگر از مرزهای "خود" مون فراتر نده اینه که همه حاجات خودمون رو برداریم و به بهای ایمان اندکمون بریم درخواست و حاجت کنیم از امام زمانمون که ایشون هم البته اونقدر عزیز و بزرگوار هستن که حاجات مادی ما رو بدن ، از خاندان "کریم" ان هستن دیگه .... ولی خب کاش "یعقوب وار " دنبال یوسف زهرا باشیم . برای خودش و برای رهایی از رنجهایی که می کشد طالب ظهورش باشیم
ان الله یجزی المتصدّقین
رندانه ترین حرفی که مفلس محتاج می تواند با کریمِ عزیز، بگوید، رو در رو کردن اوست با خدا و طرف حساب کردن خداست با او.
یا ایها العزیز
در بکار بردن واژة عزیز، نوعی شکوه و عظمت را باخود یادآور می شویم که درعین حال، جذابیت و دلربایی محبوب را هم مرور کرده ایم. ضعف ها و کسری ها و بی تناسبی هایمان را در مقایسه با او که مجسم می کنیم ودرعین حال می خواهیم به او نزدیک شویم.
برادران، کلام خود را با جمله (یا ایها العزیز) آغاز، و با جمله اى که در معناى دعا است ختم نمودند، در بین این دو جمله تهى دستى و اعتراف به کمى بضاعت و درخواست تصدق را ذکر کردند، و این نحو سؤ ال از دشوارترین و ناگوارترین سوالات است، موقف هم موقف کسانى است که با نداشتن استحقاق و با سوء سابقه استرحام مى کنند و خود جمعیتى هستند که در برابر عزیز صف کشیده اند.
مهاجر :
ارتباط ایه 88 با امام زمان عج
برادران یوسف کسانی بودند که با تکبّر، قدرت بازوی خود را به رخ پدر می کشیدند و می گفتند:
«و نحن عصبه»؛[2]
ما گروه نیرومندی هستیم.
با این حال، چون در حقّ یوسف، ستم کردند به جایی رسیدند که ذلیلانه، کاسه گدایی به دست گرفتند. آن گاه با گردن هایی فرو افتاده، سر بر آستان یوسف ساییدند و به وی، اظهار عجز و نیاز کردند:
«یا أیها العزیز مسّنا و أهلنا الضّر و جئنا ببضائه مزجاه فأوف لنا الکیل و تصدّق علینا إن الله یجزی المتصدّقین»؛[3]
ای عزیز! ما و خاندان ما را ناراحتی فرا گرفته است و متاع اندکی (برای خرید مواد غذایی) با خود آورده ایم. پیمانه ما را کامل کن و بر ما تصدّق و بخشش فرما؛ زیرا خداوند، بخشندگان را پاداش می دهد.
بشر امروزی را مصیبت ها و دردهای کشنده ای مانند فقر فاحش، فاصله طبقاتی، جنگ های خانمان سوز، خون ریزی های بی پایان، احساس پوچی، بی هویتی و سردرگمی و ... فرا گرفته است. دلیل پیدایش اینها چیزی نیست جز ستم آدمیان به ولیّ خدا، یوسف زهرا _ علیه السلام _ که در رأس همه این ستم ها، فراموشی یاد او و آماده نکردن شرایط ظهور اوست.
به امید آن که روزی بشر، کاسه گدایی به بارگاه کسی بَرد و بر آستان کسی سر بساید که او، منجی واقعی است.
18. محنت
دیدار با یوسف رخ نداد، مگر پس از رنج ها و محنت های فراوانی که برادرانش به جان کشیدند و خون دل هایی که یعقوب در فراق یوسف خورده و اشک هایی که بر هجران او فرو ریخت.
خورشید یوسف زهرا _ علیه السلام _ نیز طلوع نخواهد کرد، مگر پس از محنت های فراوان و سیل های مصیبتی که بر دل شیعیان فرو خواهد ریخت.
امام علی _ علیه السلام _ می فرماید:
مایجیءُ نصر الله حتی تکونوا أهون علی الناس من المیته و هو قول ربّی عزّوجل فی کتابه فی سوره یوسف «حتی اذا استیئس الرسل وظنّوا أنّهم قد کذبوا جائهم نصرنا».
نکته آغاز بحث انتظار و صبوری برای رسیدن به یوسف نا امیدی است که چون در وجود یعقوب موج می زد آن را به عنوان توشه ای همراه فرزندانش کرد تا به کمک آن بتوانند بر مشکلاتشان فائق آیند.
این امر در بحث مهدویت هم کاربردی فراوان دارد که منتظران ظهورش باید دست از ناامیدی بکشند و همواره امید را در دلهای خود زنده نگه دارند تا از جمله قوم کفار نباشند.