قرآن; کتاب زندگی...کتابی برای هدایت

إِنَّ هَذَا الْقُرْآنَ یِهْدِی لِلَّتِی هِیَ أَقْوَمُ
مشخصات بلاگ
قرآن; کتاب زندگی...کتابی برای هدایت

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
وَقَالَ الرَّسُولُ یَا رَبِّ إِنَّ قَوْمِی اتَّخَذُوا هَذَا الْقُرْآنَ مَهْجُورًا (30 فرقان )
و پیامبر گفت پروردگارا قوم من این قرآن را رها کردند

در تاریخ 93/09/27 تصمیم گرفتیم با گروهی از دوستان روزانه یه صفحه قرآن بخونیم
و هر کس توی هر صفحه ای نکته ای براش جالب بود ، یا چیزی در موردش می دونست ، یا تفسیری در مورد اون صفحه خونده بود رو با یقیه به اشتراک بذاره
اینجا رو هم بنا کردیم برای اینکه اگه خواستیم یه روزی مروری به مطالب بکنیم برامون ساده تر باشه
و یا اگه دوستی وسطای راه بهمون پیوست بتونه مطالب قبلی رو مرور کنه
شایدم یه زمانی بچه هامون خواستن بدونن فهم مادراشون از قرآن چه جوری بوده
هر چند امیدواریم که به زودی حضرت مهدی علیه السلام ظهور کنن و ما و بچه هامون قرآن رو همونجور بفهمیم که باید
الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم

آخرین مطالب
پنجشنبه, ۲۹ مرداد ۱۳۹۴، ۰۲:۴۴ ب.ظ

247 . صفحه 247


بیست و نهم مرداد :



نفیسه :


(آیه 96)- بعد از چندین شبانه روز که معلوم نیست بر یعقوب چه اندازه گذشت، یک روز صدا بلند شد بیایید که کاروان کنعان از مصر آمده است، فرزندان یعقوب برخلاف گذشته شاد و خندان وارد شهر شدند، و با سرعت به سراغ خانه پدر رفتند و قبل از همه «بشیر»- همان بشارت دهنده وصال و حامل پیراهن یوسف- نزد یعقوب پیر آمد و پیراهن را بر صورت او افکند، یعقوب که چشمان بى‏فروغش توانایى دیدن پیراهن را نداشت، همین اندازه احساس کرد که بوى آشنایى از آن به مشام جانش مى‏رسد.

هیجان عجیبى سر تا پاى پیرمرد را فراگرفته است، ناگهان احساس کرد، چشمش روشن شد، همه جا را مى‏بیند و دنیا با زیبائیهایش بار دیگر در برابر چشم او قرار گرفته‏اند چنانکه قرآن مى‏گوید: «هنگامى که بشارت دهنده آمد آن (پیراهن) را بر صورت او افکند ناگهان بینا شد»! (فَلَمَّا أَنْ جاءَ الْبَشِیرُ أَلْقاهُ عَلى‏ وَجْهِهِ فَارْتَدَّ بَصِیراً).
برادران و اطرافیان، اشک شوق و شادى ریختند، و یعقوب با لحن قاطعى به آنها «گفت: آیا نگفتم من از خدا چیزهایى سراغ دارم که شما نمى‏دانید»؟! (قالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَکُمْ إِنِّی أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ).



(آیه 97)- این معجزه شگفت انگیز برادران را سخت در فکر فرو برد، لحظه‏اى به گذشته تاریک خود اندیشیدند، و چه خوب است که انسان هنگامى که به اشتباه خود پى برد فورا به فکر اصلاح و جبران بیفتد، همان گونه که فرزندان یعقوب دست به دامن پدر زدند و «گفتند پدر جان از خدا بخواه که گناهان و خطاهاى ما را ببخشد» (قالُوا یا أَبانَا اسْتَغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا).
«چرا که ما گناهکار و خطاکار بودیم» (إِنَّا کُنَّا خاطِئِینَ).



(آیه 98)- پیرمرد بزرگوار که روحى همچون اقیانوس وسیع و پرظرفیت داشت بى‏آنکه آنها را ملامت و سرزنش کند «به آنها وعده داد و «گفت: من به زودى براى شما از پروردگار مغفرت مى‏طلبم» (قالَ سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَکُمْ رَبِّی).
در روایات وارد شده که هدفش این بوده است که انجام این تقاضا را به سحرگاهان شب جمعه که وقت مناسبترى براى اجابت دعا و پذیرش توبه است، به تأخیر اندازد.
و امیدوارم او توبه شما را بپذیرد و از گناهانتان صرف نظر کند «چرا که او غفور و رحیم است» (إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ).
از این دو آیه استفاده مى‏شود که توسّل و تقاضاى استغفار از دیگرى نه تنها منافات با توحید ندارد، بلکه راهى است براى رسیدن به لطف پروردگار، و گر نه چگونه ممکن بود یعقوب پیامبر، تقاضاى فرزندان را دائر به استغفار براى آنان بپذیرد، و به توسل آنها پاسخ مثبت دهد.
 
پایان شب سیه ...
درس بزرگى که آیات فوق به ما مى‏دهد این است که مشکلات و حوادث هر قدر سخت و دردناک باشد و اسباب و علل ظاهرى هر قدر، محدود و نارسا گردد و پیروزى و گشایش و فرج هر اندازه به تأخیر افتد، هیچ کدام از اینها نمى‏توانند مانع از امید به لطف پروردگار شوند، همان خداوندى که چشم نابینا را با پیراهنى روشن مى‏سازد و بوى پیراهنى را از فاصله دور به نقاط دیگر منتقل مى‏کند، و عزیز گمشده‏اى را پس از سالیان دراز باز مى‏گرداند، دلهاى مجروح از فراق را مرهم مى‏نهد، و دردهاى جانکاه را شفا مى‏بخشد.
آرى! در این تاریخ و سرگذشت این درس بزرگ توحید و خداشناسى نهفته شده است که هیچ چیز در برابر اراده خدا مشکل و پیچیده نیست.



(آیه 99)- سرانجام کار یوسف و یعقوب و برادران: با فرا رسیدن کاروان حامل بزرگترین بشارت از مصر به کنعان طبق توصیه یوسف باید این خانواده به سوى مصر حرکت کند، مقدمات سفر از هر نظر فراهم گشت، یعقوب را بر مرکب سوار کردند، در حالى که لبهاى او به ذکر و شکر خدا مشغول بود.
این سفر- برخلاف سفرهاى گذشته- خالى از هرگونه دغدغه بود، و حتى اگر خود سفر رنجى مى‏داشت، این رنج در برابر آنچه در مقصد در انتظارشان بود قابل توجه نبود که:
وصال کعبه چنان مى‏دواندم بشتاب
که خارهاى مغیلان حریر مى‏آید!
هر چه بود گذشت، و آبادیهاى مصر از دور نمایان گشت.
اما همان گونه که روش قرآن است، این مقدمات را که با کمى اندیشه و تفکر روشن مى‏شود، حذف کرده و در این مرحله چنین مى‏گوید: «هنگامى که وارد بر یوسف شدند، یوسف پدر و مادرش را در آغوش فشرد» (فَلَمَّا دَخَلُوا عَلى‏ یُوسُفَ آوى‏ إِلَیْهِ أَبَوَیْهِ).
سرانجام شیرین‏ترین لحظه زندگى یعقوب، تحقق یافت و در این دیدار و وصال که بعد از سالها فراق، دست داده بود لحظاتى بر یعقوب و یوسف گذشت که جز خدا هیچ کس نمى‏داند آن دو چه احساساتى در این لحظات شیرین داشتند.
سپس یوسف «به همگى گفت: در سرزمین مصر قدم بگذارید که به خواست خدا همه، در امنیت کامل خواهید بود» (وَ قالَ ادْخُلُوا مِصْرَ إِنْ شاءَ اللَّهُ آمِنِینَ).
چرا که مصر در حکومت یوسف امن و امان شده بود.
از این جمله استفاده مى‏شود که یوسف به استقبال پدر و مادر تا بیرون دروازه شهر آمده بود، و شاید از جمله «دخلوا على یوسف» استفاده شود که دستور داده بود در آنجا خیمه‏ها برپا کنند و از پدر و مادر و برادران پذیرایى مقدماتى به عمل آورند.



(آیه 100)- هنگامى که وارد بارگاه یوسف شدند، «او پدر و مادرش را بر تخت نشاند» (وَ رَفَعَ أَبَوَیْهِ عَلَى الْعَرْشِ).
عظمت این نعمت الهى و عمق این موهبت و لطف پروردگار، آنچنان برادران و پدر و مادر را تحت تأثیر قرار داد که «همگى در برابر او به سجده افتادند» (وَ خَرُّوا لَهُ سُجَّداً).
البته سجده به معنى پرستش و عبادت، مخصوص خداست لذا در بعضى از احادیث مى‏خوانیم که: «سجود آنها به عنوان اطاعت و عبادت پروردگار و تحیت و احترام به یوسف بوده است».
در این هنگام یوسف، رو به سوى پدر کرد «و عرض کرد: پدر جان! این همان تأویل خوابى است که از قبل (در آن هنگام که کودک خردسالى بیش نبودم) دیدم» (وَ قالَ یا أَبَتِ هذا تَأْوِیلُ رُءْیایَ مِنْ قَبْلُ).
مگر نه این است که در خواب دیده بودم خورشید و ماه، و یازده ستاره در برابر من سجده کردند.
ببین همان گونه که تو پیش بینى مى‏کردى «خداوند این خواب را به واقعیت مبدل ساخت» (قَدْ جَعَلَها رَبِّی حَقًّا).
«و (پروردگار) به من لطف و نیکى کرد، آن زمانى که مرا از زندان خارج ساخت» (وَ قَدْ أَحْسَنَ بِی إِذْ أَخْرَجَنِی مِنَ السِّجْنِ).
جالب این که درباره مشکلات زندگى خود فقط سخن از زندان مصر مى‏گوید اما به خاطر برادران، سخنى از چاه کنعان نگفت! سپس اضافه کرد: خداوند چقدر به من لطف کرد که «شما را از آن بیابان کنعان به اینجا آورد بعد از آن که شیطان در میان من و برادرانم فساد انگیزى نمود» (وَ جاءَ بِکُمْ مِنَ الْبَدْوِ مِنْ بَعْدِ أَنْ نَزَغَ الشَّیْطانُ بَیْنِی وَ بَیْنَ إِخْوَتِی).


سرانجام مى‏گوید: همه این مواهب از ناحیه خداست، «چرا که پروردگارم کانون لطف است و هر چیز را بخواهد لطف مى‏کند» (إِنَّ رَبِّی لَطِیفٌ لِما یَشاءُ).
کارهاى بندگانش را تدبیر و مشکلاتشان را سهل و آسان مى‏سازد.
او مى‏داند چه کسانى نیازمندند، و نیز چه کسانى شایسته‏اند، «چرا که او علیم و حکیم است» (إِنَّهُ هُوَ الْعَلِیمُ الْحَکِیمُ).



(آیه 101)- سپس رو به درگاه مالک الملک حقیقى و ولى نعمت همیشگى نموده، به عنوان شکر و تقاضا مى‏گوید: «پروردگارا! بخشى از یک حکومت وسیع به من مرحمت فرمودى» (رَبِّ قَدْ آتَیْتَنِی مِنَ الْمُلْکِ).
«و از علم تعبیر خواب به من آموختى» (وَ عَلَّمْتَنِی مِنْ تَأْوِیلِ الْأَحادِیثِ).
و همین علم ظاهرا ساده چه دگرگونى در زندگانى من و جمع کثیرى از بندگانت ایجاد کرد، و چه پربرکت است علم! «تویى که آسمانها و زمین را ابداع و ایجاد فرمودى» (فاطِرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ).
و به همین دلیل، همه چیز در برابر قدرت تو خاضع و تسلیم است.
پروردگارا! «تو ولى و ناصر و مدبر و حافظ من در دنیا و آخرتى» (أَنْتَ وَلِیِّی فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ).
«مرا مسلمان و تسلیم در برابر فرمانت از این جهان ببر» (تَوَفَّنِی مُسْلِماً).
«و مرا به صالحان ملحق کن» (وَ أَلْحِقْنِی بِالصَّالِحِینَ).
یعنى من دوام ملک و بقاء حکومت و زندگى مادیم را از تو تقاضا نمى‏کنم که اینها همه فانیند و فقط دورنماى دل انگیزى دارند، بلکه از تو مى‏خواهم که عاقبت و پایان کارم به خیر باشد، و با ایمان و تسلیم و براى تو جان دهم، و در صف صالحان و شایستگان قرار گیرم.



(آیه 102)- با پایان گرفتن داستان یوسف با آن همه درسهاى عبرت و آموزنده، و آن نتائج گرانبها و پربارش آن هم خالى از هرگونه گزافه‏گویى و خرافات تاریخى، قرآن روى سخن را به پیامبر صلّى اللّه علیه و آله کرده و مى‏گوید: «اینها از خبرهاى غیبى است که به تو وحى مى‏فرستیم» (ذلِکَ مِنْ أَنْباءِ الْغَیْبِ نُوحِیهِ إِلَیْکَ).«تو هیچ گاه نزد آنها نبودى در آن هنگام که تصمیم گرفتند و نقشه مى‏کشیدند» که چگونه آن را اجرا کنند (وَ ما کُنْتَ لَدَیْهِمْ إِذْ أَجْمَعُوا أَمْرَهُمْ وَ هُمْ یَمْکُرُونَ).
بنابراین تنها وحى الهى است که این گونه خبرها را در اختیار تو گذارده است.



(آیه 103)- با این حال مردم با دیدن این همه نشانه‏هاى وحى و شنیدن این اندرزهاى الهى مى‏بایست ایمان بیاورند و از راه خطا بازگردند، ولى اى پیامبر «هر چند تو اصرار داشته باشى (بر این که آنها ایمان بیاورند) اکثرشان ایمان نمى‏آورند»! (وَ ما أَکْثَرُ النَّاسِ وَ لَوْ حَرَصْتَ بِمُؤْمِنِینَ).


اعظم :




ایه 97 : یعقوب نمونه یه منتظر واقعی
از همون اول هم می دونست یوسف بر میگرده ولی مدام مشتاق امدن بود و اشک می ریخت ... یعنی وعده ای که به امدنش از سمت خدا داشت منافاتی با اون عجز و لابه ها و گریه ها نداشت ...
یک تنه هم منتظر بود
همه از برگشت یوسف نا امید بودن


ایه 98:

این آیه و آیه بعد مهر تاییدی ست بر استفاده از واسطه در دعا در میان شیعیان که وهابیت به آن متعرض هستند. شیعه برای درخواست از خداوند از ائمه و خوبان میخواهد تا به جهت عظمت و آبرویشان در نزد خدا، دعا و خواسته ی آنها از طریق این بزرگان بیان شود و به واسطه ایشان به مقام اجابت برسد. پسران حضرت یعقوب ع از ایشان میخواهند تا برای آنها دعا کند و حضرت هم میپذیرند.



ایه 98 : به هنگام اقرار خلافکار، او را ملامت نکنید. هنگامى که گفتند: «انّا کنّا خاطئین» ما خطاکار بودیم. پدر گفت: «سوف استغفر لکم»



ایه 99:
حتّى اگر شخص اوّل کشور نیز خواست از امنیّت سرزمین خود سخن بگوید، باید توجّه به لطف خداوند داشته باشد. «ان شاء اللَّه» زیرا تا خدا نخواهد، امنیّتى در کار نیست، چنانکه گروهى از سنگ‏هاى کوه خانه ساختند تا درامان باشند، ولى قهر خداوند امنیّت آنان را به هم زد. «وکانوا ینحتون من الجبال بیوتاً آمنین فاخذتهم الصیحة مصبحین



ایه 100:
 به واقعیّت رساندن طرحها، کار خداوند است. «قد جعلها ربّى حقّاً» آرى یوسف از پایدارى و صبر خود سخنى نمى‏گوید و همه را کار خدا مى‏داند.



ایه 100 :
گاهی تاویل یه خواب صادقه چندین سال طول میکشه



ایه 101:
بندگان خدا در اوج عزّت و قدرت به یاد مرگ وقیامت و سرانجام کار خود هستند. «توفّنى مسلماً و الحقنى بالصالحین» همان گونه که همسر فرعون در کاخ فرعون به فکر قیامت بود و مى‏گفت: «ربّ ابن لى عندک بیتاً فى الجنّة»پروردگارا! در بهشت براى من جایى نزد خود قرار بده.



ایه 101 :
چقدر خداوند و مرگ در کلام انبیا جاری هستش در زندان در ازادی و در همه جا هر وقت سخن میگن نعمتها رو از خدا میدونن و بازگشت رو به سوی او



ایه 103 :
 ایمان نیاوردن اکثریّت مردم، به خاطر کوتاهى پیامبران نیست، بلکه نتیجه‏ى اختیار وآزادى خود انسان‏ها است که نخواسته‏اند ایمان بیاورند. «ما اکثر النّاس ولو حرصت بمؤمنین»



ایه 103 :
هر حرصی هم ید نیست

پیامبرم حریص بود

ولی حرص به ایمان اوردن مومنین .....

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی