شنبه, ۲۴ مرداد ۱۳۹۴، ۰۸:۰۱ ق.ظ
242 . صفحه 242
بیست و چهارم مرداد :
نفیسه :
(آیه 53)- زلیخا ادامه داد: «من هرگز نفس سرکش خویش را تبرئه نمىکنم چرا که (مىدانم) این نفس اماره ما را به بدیها فرمان مىدهد» (وَ ما أُبَرِّئُ نَفْسِی إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ).
«مگر آنچه پروردگارم رحم کند» و با حفظ و کمک او مصون بمانیم (إِلَّا ما رَحِمَ رَبِّی).
و در هر حال در برابر این گناه از او امید عفو و بخشش دارم «چرا که پروردگارم غفور و رحیم است» (إِنَّ رَبِّی غَفُورٌ رَحِیمٌ).
شکست همسر عزیز مصر که نامش «زلیخا» یا «راعیل» بود در مسیر گناه باعث تنبه او گردید، و از کردار ناهنجار خود پشیمان گشت و روى به درگاه خدا آورد.
و خوشبخت کسانى که از شکستها، پیروزى مىسازند و از ناکامیها کامیابى، و از اشتباهات خود راههاى صحیح زندگى را مىیابند و در میان تیره بختیها نیکبختى خود را پیدا مىکنند.
(آیه 54)- یوسف خزانهدار کشور مصر مىشود! در شرح زندگى پرماجراى یوسف، این پیامبر بزرگ الهى به اینجا رسیدیم که سرانجام پاکدامنى او بر همه ثابت شد و حتى دشمنانش به پاکیش شهادت دادند، و ثابت شد که تنها گناه او که به خاطر آن، وى را به زندان افکندند چیزى جز پاکدامنى و تقوا و پرهیزکارى نبوده است.
در ضمن معلوم شد این زندانى بىگناه کانونى است از علم و آگاهى و هوشیارى، و استعداد مدیریت در یک سطح بسیار عالى.
در دنبال این ماجرا، قرآن مىگوید: «و ملک دستور داد او را نزد من آورید، تا او را مشاور و نماینده مخصوص خود سازم» و از علم و دانش و مدیریت او براى حل مشکلاتم کمک گیرم (وَ قالَ الْمَلِکُ ائْتُونِی بِهِ أَسْتَخْلِصْهُ لِنَفْسِی).
نماینده ویژه «ملک» وارد زندان شد و به دیدار یوسف شتافت و اظهار داشت که او علاقه شدیدى به تو پیدا کرده است برخیز تا نزد او برویم.
یوسف به نزد ملک آمد و با او به گفتگو نشست «هنگامى که ملک با وى گفتگو کرد (و سخنان پرمغز و پرمایه یوسف را که از علم و هوش و درایت فوق العادهاى حکایت مىکرد شنید، بیش از پیش شیفته و دلباخته او شد و) گفت:
تو امروز نزد ما داراى منزلت عالى و اختیارات وسیع هستى و مورد اعتماد و وثوق ما خواهى بود» (فَلَمَّا کَلَّمَهُ قالَ إِنَّکَ الْیَوْمَ لَدَیْنا مَکِینٌ أَمِینٌ).
(آیه 55)- تو باید امروز در این کشور، مصدر کارهاى مهم باشى و بر اصلاح امور همت کنى، یوسف پیشنهاد کرد، خزانهدار کشور مصر باشد و «گفت: مرا در رأس خزانهدارى این سرزمین قرار ده چرا که من هم حافظ و نگهدار خوبى هستم و هم به اسرار این کار واقفم» (قالَ اجْعَلْنِی عَلى خَزائِنِ الْأَرْضِ إِنِّی حَفِیظٌ عَلِیمٌ).
یوسف مىدانست یک ریشه مهم نابسامانیهاى آن جامعه مملو از ظلم و ستم در مسائل اقتصادیش نهفته است، اکنون که آنها به حکم اجبار به سراغ او آمدهاند، چه بهتر که نبض اقتصاد کشور مصر، مخصوصا مسائل کشاورزى را در دست گیرد و به یارى مستضعفان بشتابد، از تبعیضها تا آنجا که قدرت دارد بکاهد، حق مظلومان را از ظالمان بگیرد، و به وضع بىسر و سامان آن کشور پهناور سامان بخشد.
ضمنا تعبیر «إِنِّی حَفِیظٌ عَلِیمٌ» دلیل بر اهمیت «مدیریت» در کنار «امانت» است و نشان مىدهد که پاکى و امانت به تنهایى براى پذیرش یک پست حساس اجتماعى کافى نیست بلکه علاوه بر آن آگاهى و تخصص و مدیریت نیز لازم است.
(آیه 56)- به هر حال حال، خداوند در اینجا مىگوید: «و این چنین ما یوسف را بر سرزمین مصر، مسلط ساختیم که هرگونه مىخواست در آن تصرف مىکرد» (وَ کَذلِکَ مَکَّنَّا لِیُوسُفَ فِی الْأَرْضِ یَتَبَوَّأُ مِنْها حَیْثُ یَشاءُ).
آرى «ما رحمت خویش و نعمتهاى مادى و معنوى را به هر کس بخواهیم و شایسته بدانیم مىبخشیم» (نُصِیبُ بِرَحْمَتِنا مَنْ نَشاءُ).
«و ما هرگز پاداش نیکوکاران را ضایع نخواهیم کرد» (وَ لا نُضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِینَ).
و اگر هم به طول انجامد سرانجام آنچه را شایسته آن بودهاند به آنها خواهیم داد که در پیشگاه ما هیچ کار نیکى به دست فراموشى سپرده نمىشود.
(آیه 57)- ولى مهم این است که تنها به پاداش دنیا قناعت نخواهیم کرد «و پاداشى که در آخرت به آنها خواهد رسید بهتر و شایستهتر است براى کسانى که ایمان آوردند و تقوا پیشه کردند» (وَ لَأَجْرُ الْآخِرَةِ خَیْرٌ لِلَّذِینَ آمَنُوا وَ کانُوا یَتَّقُونَ).
(آیه 58)- پیشنهاد تازه یوسف به برادران: سرانجام همان گونه که پیش بینى مىشد، هفت سال پىدرپى وضع کشاورزى مصر بر اثر بارانهاى پربرکت و فراوانى آب نیل کاملا رضایت بخش بود، و یوسف دستور داد مردم مقدار مورد نیاز خود را از محصول بردارند و بقیه را به حکومت بفروشند و به این ترتیب، انبارها و مخازن از آذوقه پر شد.
این هفت سال پربرکت و وفور نعمت گذشت، و قحطى و خشکسالى چهره عبوس خود را نشان داد، و آنچنان آسمان بر زمین بخیل شد که زرع و نخیل لب تر نکردند، و مردم از نظر آذوقه در مضیقه افتادند و یوسف نیز تحت برنامه و نظم خاصى که توأم با آینده نگرى بود غلّه به آنها مىفروخت و نیازشان را به صورت عادلانهاى تأمین مىکرد.
این خشکسالى منحصر به سرزمین مصر نبود، به کشورهاى اطراف نیز سرایت کرد، و مردم «فلسطین» و سرزمین «کنعان» را که در شمال شرقى مصر قرار داشتند فرا گرفت، و «خاندان یعقوب» که در این سرزمین زندگى مىکردند نیز به مشکل کمبود آذوقه گرفتار شدند، و به همین دلیل یعقوب تصمیم گرفت، فرزندان خود را به استثناى «بنیامین» که به جاى یوسف نزد پدر ماند راهى مصر کند.
آنها با کاروانى که به مصر مىرفت به سوى این سرزمین حرکت کردند و به گفته بعضى پس از 18 روز راهپیمایى وارد مصر شدند.
طبق تواریخ، افراد خارجى به هنگام ورود به مصر باید خود را معرفى مىکردند تا مأمورین به اطلاع یوسف برسانند، هنگامى که مأمورین گزارش کاروان فلسطین را دادند، یوسف در میان درخواست کنندگان غلات نام برادران خود را دید، و آنها را شناخت و دستور داد، بدون آن که کسى بفهمد آنان برادر وى هستند احضار شوند و آن چنانکه قرآن مىگوید:
«و برادران یوسف آمدند و بر او وارد شدند او آنها را شناخت، ولى آنها وى را نشناختند» (وَ جاءَ إِخْوَةُ یُوسُفَ فَدَخَلُوا عَلَیْهِ فَعَرَفَهُمْ وَ هُمْ لَهُ مُنْکِرُونَ).
آنها حق داشتند یوسف را نشناسند، زیرا از یک سو سى تا چهل سال از روزى که او را در چاه انداخته بودند تا روزى که به مصر آمدند گذشته بود، و از سویى دیگر، آنها هرگز چنین احتمالى را نمىدادند که برادرشان عزیز مصر شده باشد. اصلا احتمال حیات یوسف پس از آن ماجرا در نظر آنها بسیار بعید بود.به هر حال آنها غلّه مورد نیاز خود را خریدارى کردند.
(آیه 59)- یوسف برادران را مورد لطف و محبت فراوان قرار داد، و در گفتگو را با آنها باز کرد، برادران گفتند: ما، ده برادر از فرزندان یعقوب هستیم، و او نیز فرزند زاده ابراهیم خلیل پیامبر بزرگ خداست، اگر پدر ما را مىشناختى احترام بیشترى مىکردى، ما پدر پیرى داریم که از پیامبران الهى است، ولى اندوه عمیقى سراسر وجود او را در بر گرفته! یوسف فورا پرسید: این همه اندوه چرا؟
گفتند: او پسرى داشت، که بسیار مورد علاقهاش بود و از نظر سن از ما کوچکتر بود، روزى همراه ما براى شکار و تفریح به صحرا آمد، و ما از او غافل ماندیم و گرگ او را درید! و از آن روز تاکنون، پدر براى او گریان و غمگین است.
بعضى از مفسران چنین نقل کردهاند که عادت یوسف این بود که به هر کس یک بار شتر غلّه بیشتر نمىفروخت، و چون برادران یوسف، ده نفر بودند، ده بار غلّه به آنها داد، آنها گفتند: ما پدر پیرى داریم که به خاطر شدت اندوه نمىتواند مسافرت کند و برادر کوچکى که براى خدمت و انس، نزد او مانده است، سهمیهاى هم براى آن دو به ما مرحمت کن.
یوسف دستور داد و بار دیگر بر آن افزودند، سپس رو کرد به آنها و گفت: در سفر آینده برادر کوچک را به عنوان نشانه همراه خود بیاورید.
در اینجا قرآن مىگوید: «و هنگامى که (یوسف) بارهاى آنها را آماده ساخت به آنها گفت: آن برادرى را که از پدر دارید نزد من بیاورید»(وَ لَمَّا جَهَّزَهُمْ بِجَهازِهِمْ قالَ ائْتُونِی بِأَخٍ لَکُمْ مِنْ أَبِیکُمْ).
سپس اضافه کرد: «آیا نمىبینید، حق پیمانه را ادا مىکنم، و من بهترین میزبانها هستم»؟ (أَ لا تَرَوْنَ أَنِّی أُوفِی الْکَیْلَ وَ أَنَا خَیْرُ الْمُنْزِلِینَ).
(آیه 60)- و به دنبال این تشویق و اظهار محبت، آنها را با این سخن تهدید کرد که «اگر آن برادر را نزد من نیاورید، نه کیل و غلّهاى نزد من خواهید داشت، و نه اصلا به من نزدیک شوید» (فَإِنْ لَمْ تَأْتُونِی بِهِ فَلا کَیْلَ لَکُمْ عِنْدِی وَ لا تَقْرَبُونِ).
یوسف مىخواست به هر ترتیبى شده «بنیامین» را نزد خود آورد، گاهى از طریق اظهار محبت و گاهى از طریق تهدید وارد مىشد، ضمنا از این تعبیرات روشن مىشود که خرید و فروش غلات در مصر از طریق وزن نبود بلکه به وسیله پیمانه بود و نیز روشن مىشود که یوسف به تمام معنى میهمان نواز بود.
(آیه 61)- برادران در پاسخ او «گفتند: ما با پدرش گفتگو مىکنیم (و سعى خواهیم کرد موافقت او را جلب کنیم) و ما این کار را خواهیم کرد» (قالُوا سَنُراوِدُ عَنْهُ أَباهُ وَ إِنَّا لَفاعِلُونَ).
آنها یقین داشتند، مىتوانند از این نظر در پدر نفوذ کنند و موافقتش را جلب نمایند و باید چنین باشد،جایى که آنها توانستند یوسف را با اصرار و الحاح از دست پدر در آورند چگونه نمىتوانند بنیامین را از او جدا سازند؟
(آیه 62)- در اینجا یوسف براى این که عواطف آنها را به سوى خود بیشتر جلب کند و اطمینان کافى به آنها بدهد، «به کارگزارانش گفت: وجوهى را که آنها (برادران) در برابر غلّه پرداختهاند (دور از چشم آنها) دربارهایشان بگذارید، تا به هنگامى که به خانواده خود بازگشتند (و بارها را گشودند) آن را بشناسند تا شاید بار دیگر به مصر بازگردند» (وَ قالَ لِفِتْیانِهِ اجْعَلُوا بِضاعَتَهُمْ فِی رِحالِهِمْ لَعَلَّهُمْ یَعْرِفُونَها إِذَا انْقَلَبُوا إِلى أَهْلِهِمْ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ).
چرا یوسف خود را به برادران معرفى نکرد؟
نخستین سؤالى که در ارتباط با آیات فوق پیش مىآید این است که چگونه یوسف خود را به برادران معرفى نکرد، تا زودتر او را بشناسد و به سوى پدر بازگردند، و او را از غم و اندوه جانکاه فراق یوسف درآورند؟
بسیارى از مفسران به پاسخ این سؤال پرداختهاند و جوابهایى ذکر کردهاند که به نظر مىرسد بهترین آنها این است که یوسف چنین اجازهاى را از طرف پروردگار نداشت، زیرا ماجراى فراق یوسف گذشته از جهات دیگر صحنه آزمایش و میدان امتحانى بود براى یعقوب و مىبایست دوران این آزمایش به فرمان پروردگار به آخر برسد، و قبل از آن یوسف مجاز نبود خبر دهد.به علاوه اگر یوسف بلافاصله خود را به برادران معرفى مىکرد، ممکن بود عکس العملهاى نامطلوبى داشته باشد از جمله این که آنها چنان گرفتار وحشت شوند که دیگر به سوى او بازنگردند، به خاطر این که احتمال مىدادند یوسف انتقام گذشته را از آنها بگیرد.
(آیه 63)- سرانجام موافقت پدر جلب شد! برادران یوسف با دست پر و خوشحالى فراوان به کنعان بازگشتند، ولى در فکر آینده بودند که اگر پدر با فرستادن برادر کوچک (بنیامین) موافقت نکند، عزیز مصر آنها را نخواهد پذیرفت و سهمیهاى به آنها نخواهد داد.
لذا قرآن مىگوید: «هنگامى که آنها به سوى پدر بازگشتند گفتند: پدر! دستور داده شده است که در آینده (سهمیهاى به ما ندهند و) کیل و پیمانهاى براى ما نکنند» (فَلَمَّا رَجَعُوا إِلى أَبِیهِمْ قالُوا یا أَبانا مُنِعَ مِنَّا الْکَیْلُ).
«اکنون که چنین است برادرمان را با ما بفرست تا بتوانیم کیل و پیمانهاى دریافت داریم» (فَأَرْسِلْ مَعَنا أَخانا نَکْتَلْ).
«و مطمئن باش که او را حفظ خواهیم کرد» (وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ).
اعظم :
ایه 53 : خطر هوای نفس جدی است جایی که پیامبر خدا اینطور میگه ساده انگاریه اگه ما خودمون رو مصون بدونیم .
ایه 53 :
هر عمل صالح و هر صفت پسندیده که دارم رحمتى است از ناحیه پروردگارم.
واقعا گاهی پیش اومده فکر کردم که دیگه صفت خوبی در من ریشه دار شده و شده جزء ذاتم ولی بعدها دیدم اگه خدا توفیق نده واقعا اون جور که فکر میکردم نیستم
هر خوبیی در وجودمون هست از رحمت خداست
ایه 54 :
ممکنه ادم دین نداشته باشه ولی فطرت انسان کمال دوست هستش و صفات خوب یه ادم اونو جذب میکنه
ایه 54 :
وقتی امانت ، توان و صداقت یه نفر رو دیدیم در واگذاری مسوولیت بهش تعلل نکنیم .
ایه 55:
یوسف علیه السلام در دستگاه حکومتی غیر دینی تفاضای پستی رو کرد که نفع عامه مردم در اون لحاظ شد
مسوول اقتصاد
حدیث جالبی ذیل آین آیه بود از امام صادق
کفاره کار حکومتی بر اوردن نیازمندیهای برادران دینی است
ایه 55 : حاکم میگه
تو مکین امین هستی
یوسف میگه حفیظ علیم
میشه مجموعه خصلتهای کارگزاران رو از توش پیدا کرد
قدرت
امانت
پاسداری
تخصص
ایه 56 و 57 :
در جهان بینی الهی هیچ کاری بدون پاداش نیست
ایه 57 :
چه در اینجا پاداش عمل رو بگیری یا نگیری
در هر حال پاداش اخرت بهتره
ایه 58 :
در زمان قحطی جیره بندی لازمه و هر کس بایدشخصا حضور پیدا کنه برای گرفتن سهمیه
ایه 58 :
در زمان قحطی به همدیگه کمک کنیم (به سایر بلاد نیازمند ) . در صورت نیاز اقتصادی از کشورهای دیگه کمک بگیریم ( البته نیاز داریم تا نیاز . نه واسه کالاهای لوکس و رفاهیات بی فایده )
۹۴/۰۵/۲۴