قرآن; کتاب زندگی...کتابی برای هدایت

إِنَّ هَذَا الْقُرْآنَ یِهْدِی لِلَّتِی هِیَ أَقْوَمُ
مشخصات بلاگ
قرآن; کتاب زندگی...کتابی برای هدایت

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
وَقَالَ الرَّسُولُ یَا رَبِّ إِنَّ قَوْمِی اتَّخَذُوا هَذَا الْقُرْآنَ مَهْجُورًا (30 فرقان )
و پیامبر گفت پروردگارا قوم من این قرآن را رها کردند

در تاریخ 93/09/27 تصمیم گرفتیم با گروهی از دوستان روزانه یه صفحه قرآن بخونیم
و هر کس توی هر صفحه ای نکته ای براش جالب بود ، یا چیزی در موردش می دونست ، یا تفسیری در مورد اون صفحه خونده بود رو با یقیه به اشتراک بذاره
اینجا رو هم بنا کردیم برای اینکه اگه خواستیم یه روزی مروری به مطالب بکنیم برامون ساده تر باشه
و یا اگه دوستی وسطای راه بهمون پیوست بتونه مطالب قبلی رو مرور کنه
شایدم یه زمانی بچه هامون خواستن بدونن فهم مادراشون از قرآن چه جوری بوده
هر چند امیدواریم که به زودی حضرت مهدی علیه السلام ظهور کنن و ما و بچه هامون قرآن رو همونجور بفهمیم که باید
الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم

آخرین مطالب

۵۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مباحثه آیات سوال برانگیز» ثبت شده است

چهارشنبه, ۳۰ دی ۱۳۹۴، ۰۷:۲۲ ق.ظ

400 . صفحه 400



سی ام دی :



نفیسه:


(آیه 31)- و این هم سرنوشت آلودگان! سرانجام دعاى لوط مستجاب شد، فرشتگانى که مأمور عذاب بودند قبل از آن که به سرزمین لوط (ع) براى انجام مأموریت خود بیایند به سرزمینى که ابراهیم (ع) در آن بود براى اداى رسالتى دیگر، یعنى بشارت ابراهیم (ع) به تولد فرزندان رفتند.
آیه مى‏گوید: «و هنگامى که فرستادگان ما (از فرشتگان) بشارت (تولد فرزند) براى ابراهیم آوردند، گفتند: ما اهل این شهر و آبادى را [و به شهرهاى قوم لوط اشاره کردند] هلاک خواهیم کرد، چرا که اهل آن ستمگرند» (وَ لَمَّا جاءَتْ رُسُلُنا إِبْراهِیمَ بِالْبُشْرى‏ قالُوا إِنَّا مُهْلِکُوا أَهْلِ هذِهِ الْقَرْیَةِ إِنَّ أَهْلَها کانُوا ظالِمِینَ).


(آیه 32)- هنگامى که ابراهیم این سخن را شنید نگران لوط پیامبر بزرگ خدا شد و «گفت: در این آبادى لوط است»! (قالَ إِنَّ فِیها لُوطاً).
سرنوشت او چه خواهد شد؟! اما فورا در پاسخ او «گفتند: (نگران مباش) ما به کسانى که در آن هستند آگاه‏تریم» (قالُوا نَحْنُ أَعْلَمُ بِمَنْ فِیها). ما هرگز تر و خشک را با هم نمى‏سوزانیم و برنامه ما کاملا دقیق و حساب شده است.و افزودند: «او و خانواده‏اش را نجات مى‏دهیم جز همسرش که در میان قوم (گنهکار) باقى خواهد ماند»! (لَنُنَجِّیَنَّهُ وَ أَهْلَهُ إِلَّا امْرَأَتَهُ کانَتْ مِنَ الْغابِرِینَ).


(آیه 33)- گفتگوى فرشتگان با ابراهیم در اینجا پایان گرفت و آنها روانه دیار لوط (ع) شدند.
قرآن مى‏گوید: «هنگامى که فرستادگان ما نزد لوط آمدند از دیدن آنها بد حال و دلتنگ شد» (وَ لَمَّا أَنْ جاءَتْ رُسُلُنا لُوطاً سِی‏ءَ بِهِمْ وَ ضاقَ بِهِمْ ذَرْعاً).
آنها به صورت جوانانى خوش قیافه بودند، و آمدن چنین میهمانانى در چنان محیط آلوده‏اى، ممکن بود براى لوط موجب درد سر و احتمالا آبرو ریزى نزد میهمانان شود.
ولى میهمانان که ناراحتى او را درک کردند به زودى خود را معرفى نموده و او را از نگرانى بیرون آوردند: «گفتند: نترس، و غمگین مباش (کارى از این بى‏شرمان ساخته نیست و به زودى همگى نابود خواهند شد) ما تو و خانواده‏ات را نجات خواهیم داد، جز همسرت که در میان قوم باقى مى‏ماند»و هلاک مى‏شود (وَ قالُوا لا تَخَفْ وَ لا تَحْزَنْ إِنَّا مُنَجُّوکَ وَ أَهْلَکَ إِلَّا امْرَأَتَکَ کانَتْ مِنَ الْغابِرِینَ).


(آیه 34)- بعد براى این که سرنوشت این گروه آلوده به ننگ را در برنامه مأموریت خود روشنتر سازند افزودند: «ما بر اهل این شهر و آبادى عذابى از آسمان به خاطر فسق و گناهشان فرو خواهیم ریخت»! (إِنَّا مُنْزِلُونَ عَلى‏ أَهْلِ هذِهِ الْقَرْیَةِ رِجْزاً مِنَ السَّماءِ بِما کانُوا یَفْسُقُونَ).


(آیه 35)- در اینجا چگونگى عذاب دردناک آنها توضیح داده نشده، همین اندازه مى‏فرماید: «ما از آن آبادیها (از ویرانه‏هاى در هم ریخته و شهرهاى بلا دیده و نابود شده) آنها درس عبرت و نشانه روشنى براى کسانى که اندیشه مى‏کنند باقى گذاردیم» (وَ لَقَدْ تَرَکْنا مِنْها آیَةً بَیِّنَةً لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ).
ولى در آیه 84 سوره اعراف و همچنین آیه 82 سوره هود آمده است که نخست زلزله شدیدى شهرهاى آنها را بکلى زیر و رو کرد و سپس بارانى از سنگهاى آسمانى بر آنها فرو ریخت.



(آیه 36)- هر گروه ستمگر به نوعى مجازات شدند: بعد از داستان لوط و قومش نوبت به اقوام دیگرى همچون «قوم شعیب» و «عاد» و «ثمود» و «فرعون» مى‏رسد.
نخست مى‏گوید: «ما به سوى مدین برادرشان شعیب را فرستادیم» (وَ إِلى‏ مَدْیَنَ أَخاهُمْ شُعَیْباً).
تعبیر به برادر، اشاره به نهایت محبت این پیامبران نسبت به امتهایشان و عدم سلطه‏جویى آنها است.
«مدین» شهرى است در جنوب غربى «اردن» که امروز به نام «معان» خوانده مى‏شود، در شرق «خلیج عقبه» قرار گرفته، و حضرت شعیب و قومش در آنجا مى‏زیستند.
«شعیب» مانند سایر پیامبران بزرگ خدا دعوت خود را از اعتقاد به مبدأ و معاد که پایه و اساس هر دین و آیین است آغاز کرد، «گفت: اى قوم من! خدا را بپرستید و به روز قیامت امیدوار باشید» (فَقالَ یا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ ارْجُوا الْیَوْمَ الْآخِرَ).
اعتقاد به این دو اصل مسلما در تربیت و اصلاح انسان تأثیر فوق العاده‏اى خواهد داشت.
دستور سوم «شعیب» یک دستور جامع عملى بود که تمام برنامه‏هاى اجتماعى را در برمى‏گیرد گفت: «سعى در فساد در زمین مکنید» (وَ لا تَعْثَوْا فِی الْأَرْضِ مُفْسِدِینَ).
«فساد» مفهوم وسیعى دارد که هرگونه نابسامانى و ویرانگرى و انحراف و ظلم را در برمى‏گیرد و نقطه مقابل آن صلاح و اصلاح است.


(آیه 37)- اما آن گروه به جاى این که اندرزهاى این مصلح بزرگ را به گوش جان بشنوند در مقام مخالفت برآمده «او را تکذیب کردند» (فَکَذَّبُوهُ).
«و به این سبب زلزله آنها را فرا گرفت»! (فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ).
«و بامدادان در خانه‏هاى خود به رو افتاده و مرده بودند»! (فَأَصْبَحُوا فِی دارِهِمْ جاثِمِینَ).


(آیه 38)- این آیه سخن از قوم «عاد» و «ثمود» مى‏گوید، بى‏آنکه از پیامبر آنها (هود و صالح)، و گفتگوهایشان با این دو قوم سرکش سخنى به میان آورد، چرا که اقوامى بودند شناخته شده و داستان پیامبرشان در آیات دیگر قرآن کرارا آمده است.
مى‏فرماید: «ما طایفه عاد و ثمود» را هلاک کردیم (وَ عاداً وَ ثَمُودَ).
سپس مى‏افزاید: «و مساکن (ویران شده) آنان براى شما آشکار است» و ویرانه‏هاى شهرهایشان در سرزمین حجر و یمن بر سر راهتان (وَ قَدْ تَبَیَّنَ لَکُمْ مِنْ مَساکِنِهِمْ).
سپس به علت اصلى بدبختى آنها اشاره کرده، مى‏گوید: «شیطان اعمالشان را براى آنها آراسته بود، از این رو آنان را از راه (خدا) باز داشت» (وَ زَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطانُ أَعْمالَهُمْ فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِیلِ).
«در حالى که بینا بودند» (وَ کانُوا مُسْتَبْصِرِینَ).
فطرت آنها بر توحید و تقوا بود، و پیامبران الهى نیز بقدر کافى راه را به آنها نشان داده بودند.


..................................................................................................

 

مباحثه آیات سوال برانگیز :

 


آیه 32 سوره عنکبوت  :




معصومه : 


من نگرفتم منظپر از غابرین چیه؟
همسر لوط چرا این لقب رو گرفت؟



نفیسه :


«غابر» از ماده «غُبور» به معنى باقیمانده چیزى است؛ هرگاه جمعیتى از نقطه‏اى حرکت کنند و کسى از آنها باقى بماند، به او «غابر» مى‏ گویند. به همین جهت است که به باقیمانده خاک ، «غبار» مى‏ گویند و به باقیمانده شیر در پستان حیوان ، «غبرة» گفته مى‏ شود.
پس این کلمه هم بار معنایی بد و نامناسب ندارد و تنها بیانگر اینست که همسر لوط (علیه السلام) به همراه لوط از شهر بیرون نرفت و با قوم نادان باقی ماند و همانند آنها به عذاب سنگ گرفتار شد، در واقع از {باقیماندگان} بود.



معصومه :



بازم سوال.
من تا حالا فکر میکردم چون همسر لوط ادم خوبی نبوده, ب عذاب مبتلا شده.
ولی الان با این تفسیر کلمه غابرین ذهنم عوض شد.
چرا همسر لوط همراه نشد و ماند؟؟


مریم :


کسانی از عذاب رها شدن که ایمان اوردن, همسر لوط ایمان نیاورد و برای همین هم نتونست همراه باشه با اهل ایمان, پس کنار کسانی موند که هم مسلک خودش بودن,, و تمام هم کیشان اون گرفتار عذاب شدن!



اعظم :



این یه همراه نبودن معمولی نبوده
به قول مریم جان از نوع
ایمان نیاوردن بوده
به هر حال قبل عذاب اتمام حجتی کرده حضرت لوط علیه السلام
ولی مثل انبیاء سایر اقوام به سخره گرفته شده
موندن با گروهی کافر و بی ایمان
یعنی یا از اونایی یا به کار اونا راضی هستی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ دی ۹۴ ، ۰۷:۲۲
* مسافر
شنبه, ۲۶ دی ۱۳۹۴، ۰۷:۲۱ ق.ظ

396 . صفحه396


بیست و ششم دی :


نفیسه :


(آیه 85)- شأن نزول: هنگامى که پیامبر(ص)به قصد هجرت از «مکّه» به سوى مدینه مى‏آمد به سرزمین «جحفه» که رسید،به یاد موطنش «مکّه» افتاد، آثار این شوق که با تأثر و اندوه آمیخته بود در چهره مبارکش نمایان گشت.
در اینجا پیک وحى خدا جبرئیل نازل شد و پرسید آیا به راستى به شهر و زادگاهت اشتیاق دارى؟
پیامبر فرمود: آرى! جبرئیل عرض کرد: خداوند این پیام را براى تو فرستاده:«إِنَّ الَّذِی فَرَضَ عَلَیْکَ الْقُرْآنَ لَرادُّکَ إِلى‏ مَعادٍ)."آن کس که این قرآن را بر تو فرض کرده است تو را به سرزمین اصلیت باز مى‏گرداند".و مى‏دانیم این وعده بزرگ سرانجام تحقق یافت.
بنابراین آیه فوق یکى از پیشگوئیهاى اعجازآمیز قرآن است که چنین خبرى را بطور قطع و بدون هیچ قید و شرط بیان کرده و بعد از مدت کوتاهى تحقق یافت.
تفسیر: وعده بازگشت به حرم امن خدا- در شأن نزول آمد که این آیه طبق مشهور در سرزمین «جحفه» در مسیر پیامبر(ص)به سوى مدینه نازل شد،او مى‏خواهد به «یثرب» برود و آن را «مدینة الرسول» کند، اما با این حال عشق و دلبستگى او به مکه سخت او را آزار مى‏دهد.
اینجاست که نور وحى به قلب پاکش مى‏تابد و بشارت بازگشت به سرزمین مألوف را به او مى‏دهد،و مى‏گوید: «همان کسى که قرآن را بر تو فرض کرد تو را به جایگاه و زادگاهت باز مى‏گرداند» (إِنَّ الَّذِی فَرَضَ عَلَیْکَ الْقُرْآنَ لَرادُّکَ إِلى‏ مَعادٍ).
غم مخور همان خدایى که موسى را در طفولیت به مادرش بازگرداند، همان خدایى که او را بعد از یک غیبت ده ساله از مصر به زادگاه اصلیش باز گردانید،همان خدا تو را با قدرت و قوت تمام به مکه باز مى‏گرداند،و چراغ توحید را با دست تو در این سرزمین مقدس برمى‏افروزد. سپس مى‏افزاید در برابر خیره سرى مخالفان سرسخت «بگو: پروردگار من از همه بهتر مى‏داند چه کسى هدایت را (از سوى او) آورده، و چه کسى در ضلال مبین است» (قُلْ رَبِّی أَعْلَمُ مَنْ جاءَ بِالْهُدى‏ وَ مَنْ هُوَ فِی ضَلالٍ مُبِینٍ).
راه هدایت روشن است و گمراهى آنها آشکار، آنها بیهوده خود را خسته مى‏کنند، خدا به خوبى مى‏داند و دلهاى حق طلب نیز از این واقعیت آگاه است.


(آیه 86)- این آیه به یکى دیگر از بزرگترین نعمتهاى پروردگار به پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله پرداخته، و مى‏گوید: «تو هرگز این امید را نداشتى که این کتاب (بزرگ آسمانى) به تو القاء گردد، لکن رحمت پروردگار تو چنین ایجاب کرد» (وَ ما کُنْتَ تَرْجُوا أَنْ یُلْقى‏ إِلَیْکَ الْکِتابُ إِلَّا رَحْمَةً مِنْ رَبِّکَ).
سپس مى‏افزاید: اکنون به شکرانه این نعمت بزرگ «هرگز از کافران پشتیبانى مکن» (فَلا تَکُونَنَّ ظَهِیراً لِلْکافِرِینَ).


(آیه 87)- دو آیه پایان این سوره تأکیدى است بر مسأله توحید با تعبیرها و استدلالات گوناگون، توحیدى که خمیرمایه تمام مسائل دینى است.
در این دو آیه چهار دستور به پیامبر صلّى اللّه علیه و آله داده شده و چهار توصیف از پروردگار به عمل آمده است، و مجموع بحثهایى را که در آیات این سوره آمده تکمیل مى‏کند.
نخست مى‏گوید: «نباید (کفار) تو را از آیات خداوند بعد از آن که بر تو نازل شد باز دارند» (وَ لا یَصُدُّنَّکَ عَنْ آیاتِ اللَّهِ بَعْدَ إِذْ أُنْزِلَتْ إِلَیْکَ).
گرچه نهى متوجه کفار است، اما مفهومش عدم تسلیم پیامبر صلّى اللّه علیه و آله در برابر کارشکنیها و توطئه‏هاى آنهاست.
و به این ترتیب به پیامبر صلّى اللّه علیه و آله دستور مى‏دهد هنگامى که آیات الهى نازل شد باید با قاطعیت روى آن بایستى و به سوى مقصد با قدمهاى محکم پیش بروى که خدا همراه تو و پشتیبان تو است.
به دنبال این دستور که جنبه نفى داشت، دستور دوم را که جنبه اثبات دارد صادر کرده، و مى‏گوید «و به سوى پروردگارت دعوت کن» (وَ ادْعُ إِلى‏ رَبِّکَ).
خداوندى که مالک تو و صاحب اختیار توست، و مربى و پرورش دهنده تو مى‏باشد.
سومین دستور بعد از دعوت به سوى اللّه، نفى هرگونه شرک و بت پرستى است، مى‏گوید: «و قطعا از مشرکان مباش» (وَ لا تَکُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِکِینَ).
که راه توحید آشکار است و نورانى، و رهروان آن بر صراط مستقیمند.


(آیه 88)- بالاخره چهارمین دستور، تأکید مجددى است بر نفى هرگونه شرک، مى‏فرماید: «و هیچ معبود دیگرى را با خدا مخوان» (وَ لا تَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ).
این دستورهاى پى در پى که هر کدام دیگرى را تأکید مى‏کند، اهمیت مسأله توحید را در برنامه‏هاى اسلامى روشن مى‏سازد.
به دنبال این دستورات چهارگانه، توصیفهاى چهارگانه‏اى از خدا مى‏کند، که آنها نیز تأکید پى در پى در مسأله توحید است.
نخست مى‏گوید: «هیچ معبودى جز او نیست» (لا إِلهَ إِلَّا هُوَ).
«همه چیز جز ذات پاک او فانى و نابود مى‏شود» (کُلُّ شَیْ‏ءٍ هالِکٌ إِلَّا وَجْهَهُ).
و هنگامى که دانستیم تنها چیزى که در این عالم باقى مى‏ماند ذات پاک خداست روشن مى‏شود هر چیز به نحوى با ذات پاک او پیوند و ارتباط داشته باشد از آن نظر فنا و هلاک براى او نیست.
«حکم و حاکمیت (در جهان تکوین و تشریع) مخصوص ذات پاک اوست» (لَهُ الْحُکْمُ).
«و همه به سوى او باز گردانده مى‏شوید» (وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ).
توصیفهاى سه گانه اخیر مى‏تواند دلیلى بر اثبات توحید و ترک هرگونه بت پرستى باشد که در توصیف اول آمده است.


درسهایی از سوره شریفه قصص


70-و هو الله لا اله الا هو له الحمد فی الاولی و الاخره
5- سرانجام مستضعفان،پیشوایان و وارثان زمین خواهند بود.
8-وقتی خواست خداوند بر چیزی مقدر شود،حتی اگر فرعونیان با تمام قدرت خود در پی رفع آن برآیند،بازهم ناتوان میمانند.نمونه بارز آن داستان موسی(ع) است.آنجا که فرعون هزاران نوزاد را سر برید تا به گمان خود دشمن وعده داده شده اش را نابود کند.اما موسی را زیر چتر حمایت خود میگیرد و بدین ترتیب دشمنش را پرورش میدهد.
12-باز خواست و اراده خداوند در این آیه خودنمایی میکند که مادر را از بین آنهمه دایه به کودک میرساند.
14-نیکی به دیگران و نیکوکار بودن،زمینه دریافت الطاف ویژه الهی را فراهم میکند.
17-شکرانه بازوی توانا،یاری مظلومان و پرهیز از همکاری با ظالمان و مجرمان است.
26-دو عنصر توانایی و امانت داری و به عبارت دیگرتخصص و تعهد،دو ویژگی لازم برای سپردن مسوولیت ها به افراد است.
47،48-برخی افراد برای توجیه اعمال نادرست خود،تحت هر شرایطی بهانه جویی میکنند تا خود را به اصطلاح تبرئه نمایند.مثلا در این دو آیه آمده وقتی زمان مجازات گنهکاران فرارسید،گفتند چرارسولی نفرستادی تا از او پیروی کنیم و وقتی پیامبر(ص) فرستاده شد گفتند چرا معجزاتی همچون موسی(ع)ندارد.درحالیکه اشخاصی همچون اینها معجزات موسی را سحر و جادو خوانده و آنها را انکار کردند.در واقع نمیخواستند از هوی نفس خود دست برداشته و ایمان آورند.منطق افراد بهانه جو در تمام اعصار اینگونه است.
49-بارها خداوند برای اثبات حقانیت قرآن،مشرکان را به تحدی خوانده است.جالب اینکه آنها بدون پاسخگویی به این تحدی یا بی آنکه حتی بتوانند در این مبارزه پیروز شوند،قرآن را انکار میکنند.
59-بعد از اینکه اتمام حجت شد و پیامبران فرستاده شدند، ظلم و ستم کردن بندگان زمینه را برای نزول عذاب فراهم میکند.
60-متاع زندگی دنیا زودگذر و فانی است.اما نعمتهای بی پایان جهان دیگر و مواهب معنویش در این دنیا پایدارتر میباشد، پس نباید آنها را فدای زرق وبرق و زینت دنیا کرد.
71،72-نعمت روز برای تلاش و کار و از پی روزی رفتن است و نعمت شب برای کسب آرامش آفریده شده است.هرگونه اختلال در آنها میتواند منجر به مشکلات بسیار بزرگ گردد.اینکه همه چیز مرتب است از فضل خداست که باید شکرگزارش باشیم.
76-غرور ثروت میتواند مومن را به آغوش کفر بکشد و تمام سابقه نیکش به باد فنا دهد.
77-حضرت علی(ع)میفرمایند:"ای فرزند آدم! هرچه بیش از مقدار خوراکت به دست میاوری خزانه دار دیگران در مورد آن خواهی بود".این فرمایش حضرت بسیار جای تامل و تفکر دارد. باور این سخن و عمل به آن میتواند بسیاری از گرسنگان را سیر ،برهنگان را پوشانده و بی خانمانان را سرپناه دهد و....
83-برتری جویی یا استکبار و فساد در زمین که منظور انجام گناهان است، دو عاملی هستند که سبب محرومیت انسان از مواهب سرای  آخرت میشود و تنها پرهیزکاران به این مواهب دست میابند.
84-فضل خداوند ایجاب میکند که هرگاه بنده ای کار نیک انجام داد بیش از آن را به وی پاداش دهد و عدلش میطلبد که هرگاه کسی مرتکب گناهی گردید جز به همان مقدار کیفر ننماید.این اخلاق الهی میتواند برای ما هم الگو باشد.
16-رب انی ظلمت نفسی فاغفرلی






سوره عنکبوت بیست ونهمین سوره قرآن کریم است.این سوره در «مکّه» نازل شده و داراى 69 آیه میباشد.‏
محتواى سوره:
بطور کلى مى‏توان گفت بحثهاى این سوره در چهار بخش خلاصه مى‏شود:
1- بخش آغاز این سوره که پیرامون مسأله «امتحان» و «وضع منافقان» است و این دو پیوند ناگسستنى با هم دارند.
2- بخش دیگرى که در حقیقت براى دلدارى پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و مؤمنان اندک نخستین از طریق بیان گوشه‏هایى از سرنوشت پیامبران بزرگى همچون نوح و ابراهیم و لوط و شعیب است.
3- بخش دیگرى از توحید، نشانه‏هاى خدا در عالم آفرینش، و مبارزه با شرک، سخن مى‏گوید.
4- قسمت دیگرى از این سوره بر محور ضعف و ناتوانى معبودهاى ساختگى، و عابدان «عنکبوت صفت» آنها و همچنین عظمت قرآن و دلائل حقانیت پیامبر اسلام و لجاجت مخالفان و نیز یک سلسله مسائل تربیتى همچون نماز، نیکى به پدر و مادر، و اعمال صالح دور مى‏زند.
نامگذارى این سوره به «سوره عنکبوت» از آیه 41 آن گرفته شده که بت پرستان را که تکیه بر غیر خدا مى‏کنند تشبیه به عنکبوت مى‏کند که تکیه‏گاهش، تارهاى سست و بى‏بنیاد است.
فضیلت تلاوت سوره: از پیامبر گرامى اسلام صلّى اللّه علیه و آله چنین آمده است: «هر کس سوره عنکبوت را بخواند به تعداد تمام مؤمنان و منافقان، ده حسنه براى او نوشته مى‏شود».
مخصوصا درباره تلاوت سوره عنکبوت و روم در ماه رمضان در شب بیست و سوم، فضیلت فوق‏العاده‏اى وارد شده است تا آنجا که در حدیثى از امام صادق علیه السّلام مى‏خوانیم: «هر کس سوره عنکبوت و روم را در ماه رمضان شب بیست و سوم تلاوت کند به خدا سوگند اهل بهشت است، و من هیچ کس را از این مسأله استثنا نمى‏کنم، و نمى‏ترسم که خداوند در این سوگند قاطع من گناهى بر من بنویسد، و مسلما این دو سوره در پیشگاه خدا بسیار ارج دارد».
بدون شک محتواى پربار این دو سوره و درسهاى مهم توحیدى آن، و برنامه‏هاى سازنده عملى که در این سوره ارائه شده است کافى است که هر انسانى را که اهل اندیشه و الهام و عمل باشد به بهشت جاویدان سوق دهد.


(آیه 1)- باز در آغاز این سوره به حروف مقطّعه «الف- لام- میم» (الم).
برخورد مى‏کنیم که تاکنون بارها تفسیر آن را بیان کرده‏ایم.


(آیه 2)- آزمایش الهى یک سنت جاویدان: بعد از ذکر حروف مقطعه به یکى از مهمترین مسائل زندگى بشر که مسأله شداید و فشارها و آزمونهاى الهى است اشاره کرده، مى‏گوید: «آیا مردم گمان کردند همین اندازه که اظهار ایمان کنند (و شهادت به توحید و رسالت پیامبر دهند) به حال خود واگذارده خواهند شد و آنها امتحان نمى‏شوند»؟! (أَ حَسِبَ النَّاسُ أَنْ یُتْرَکُوا أَنْ یَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا یُفْتَنُونَ).


(آیه 3)- بعد بلافاصله به ذکر این حقیقت مى‏پردازد که امتحان یک سنّت همیشگى و جاودانى الهى است، امتحان مخصوص شما جمعیت مسلمانان نیست، سنتى است که در تمام امتهاى پیشین جارى بوده است، مى‏فرماید: «ما کسانى را که قبل از آنها بودند آزمایش کردیم» (وَ لَقَدْ فَتَنَّا الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ).آنها را نیز در کوره‏هاى سخت امتحان افکندیم، آنها نیز همچون شما در فشار دشمنان بى‏رحم و جاهل و بى‏خبر و متعصب و لجوج قرار داشتند.
باید هم چنین باشد چرا که در مقام ادعا هرکس مى‏تواند خود را برترین مؤمن، بالاترین مجاهد، و فداکارترین انسان معرفى کند، باید وزن و قیمت و ارزش این ادعاها از طریق آزمون روشن شود.
آرى «باید خدا بداند چه کسانى راست مى‏گویند، و چه کسانى دروغگو هستند» (فَلَیَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذِینَ صَدَقُوا وَ لَیَعْلَمَنَّ الْکاذِبِینَ).
بدیهى است خدا همه اینها را مى‏داند، منظور از «علم» در اینجا ظهور آثار و شواهد عملى است، یعنى باید علم خدا درباره مردم عملا در خارج پیاده شود، و تحقق عینى یابد، و هرکس آنچه را در درون دارد بیرون ریزد، تا ثواب و جزا و کیفر مفهوم داشته باشد.


(آیه 4)- فرار از حوزه قدرت خدا ممکن نیست! در آیات گذشته سخن از آزمایش عمومى مؤمنان بود، و این آیه تهدید شدیدى براى کفار و گنهکاران است، تا گمان نکنند اگر مؤمنان را تحت فشار قرار دادند و مجازاتهاى الهى فورا دامان آنها را فرو نگرفت خدا از آنها غافل است.
مى‏فرماید: «آیا کسانى که سیئات را انجام مى‏دهند گمان کردند بر ما پیشى خواهند گرفت (و از چنگال کیفر ما رهایى خواهند یافت؟) چه بد قضاوتى کردند»! (أَمْ حَسِبَ الَّذِینَ یَعْمَلُونَ السَّیِّئاتِ أَنْ یَسْبِقُونا ساءَ ما یَحْکُمُونَ).
مهلت الهى آنها را مغرور نکند که این نیز براى آنها آزمونى است و فرصتى براى توبه و بازگشت.


(آیه 5)- سپس بار دیگر به سراغ برنامه‏هاى مؤمنان و اندرز به آنها مى‏رود مى‏گوید: «هرکس امید لقاء پروردگار دارد (باید آنچه در توان دارد از اطاعت فرمان او مضایقه نکند) زیرا زمانى را که خداوند تعیین کرده (سرانجام) فرا مى‏رسد» (مَنْ کانَ یَرْجُوا لِقاءَ اللَّهِ فَإِنَّ أَجَلَ اللَّهِ لَآتٍ). آرى! این وعده الهى تخلف‏ناپذیر است.
و از این گذشته خداوند سخنان شما را مى‏شنود و از اعمال و نیات شما آگاه است که «او شنوا و داناست» (وَ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ).
لقاى پروردگار در قیامت، نه یک ملاقات حسى است که یک لقاى روحانى و یک نوع شهود باطنى است، چرا که در آنجا پرده‏هاى ضخیم عالم ماده از مقابل چشم جان انسان کنار مى‏رود، و حالت شهود به انسان دست مى‏دهد.


(آیه 6)- این آیه در حقیقت تعلیلى است براى آنچه در آیه قبل گذشت، مى‏گوید: این که دستور داده شده مؤمنان به «لقاء اللّه» آنچه در توان دارند فرو گذار نکنند به خاطر این است که «هرکسى جهاد و تلاش و کوششى کند (و تحمل مصائب و مشکلاتى نماید) در حقیقت براى خود جهاد کرده است، چرا که خدا از همه جهانیان بى‏نیاز است» (وَ مَنْ جاهَدَ فَإِنَّما یُجاهِدُ لِنَفْسِهِ إِنَّ اللَّهَ لَغَنِیٌّ عَنِ الْعالَمِینَ).
برنامه آزمون الهى، جهاد با هواى نفس، و مبارزه با دشمنان سرسخت براى حفظ ایمان و پاکى و تقوا، به سود خود انسان است.


..................................................................................................

 

مباحثه آیات سوال برانگیز :

 


آیه 86سوره قصص :


مریم :


از این مدل آیات توی قران هست... اینکه مخاطبش پیغمبره! از مشرکان طرفداری نکن!  کفار تورا از ابات خدا بازندارند... مشرک نباش.... نمیفهمم... چرا خدا توی قران این مدلی با رسولش حرف میزنه!! خداوند با علم بی نهایتش میدونه که این آیات دستاویزی میشن برای ایراد گرفتن بر پیغمبر... اصلا چرا باید با این لحن شدید رف بزنه و اینجوری به پیغمبر تذکر بده! پیغمبر که مبرای از هر نوع لغو و گناه و اشتباهه... پس این تذکرای تند ... من رو خیلی آزار میدن!


اعظم :


ان شاءاله چیزایی می نویسم


مریم : 


یه چیزایی خوندم در مورد اینکه خدا اینا رو میگه به در تا دیوار بشنوه! مخاطبش رو پیامبرشقرار میده تا بقیه حساب کار دستشون بیاد... ولی میدونی اعظم جون... میگم اینکه خدا علم محضه... خب باید بدونه که این ایات میشه دستاویزی برای اینکه پیامبرش رو کم بشمارن! نمیفهمم! راستش انتطار میره که توی ایاتش خیلی بیشتر هوای رسولش رو داشته باشه! ولی بیشتر از اینکه هواش رو داشته باشه به نطرم تندهنسبت بهش!


اعظم :

http://library.tebyan.net/fa/Viewer/Text/62903/1

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ دی ۹۴ ، ۰۷:۲۱
* مسافر
چهارشنبه, ۲۳ دی ۱۳۹۴، ۰۷:۲۱ ق.ظ

393 . صفحه 393



بیست و سوم دی :



نفیسه :



(آیه 60)- این آیه پاسخ سومى است براى گفتار بهانه‏جویانى که مى‏گفتند:
اگر ایمان بیاوریم عرب بر ما هجوم مى‏کند و زندگانى ما را به هم مى‏ریزد.
قرآن مى‏گوید: آنچه به شما داده شده، متاع زندگى دنیا و زینت آن است» (وَ ما أُوتِیتُمْ مِنْ شَیْ‏ءٍ فَمَتاعُ الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ زِینَتُها).
«ولى آنچه نزد خداست (از نعمتهاى بى‏پایان جهان دیگر، و مواهب معنویش در این دنیا) بهتر و پایدارتر است» (وَ ما عِنْدَ اللَّهِ خَیْرٌ وَ أَبْقى‏).
چرا که تمام نعمتهاى مادى دنیا داراى عوارض ناگوار و مشکلات گوناگونى است و هیچ نعمت مادى خالص از ضرر و خطر یافت نمى‏شود.
به‏علاوه نعمتهایى که در نزد خود است به خاطر جاودانگى آنها و زود گذر بودن مواهب این دنیا قابل مقایسه با متاع دنیا نیست، بنابراین هم بهتر و هم پایدارتر است. به این ترتیب در یک مقایسه ساده هر انسان عاقلى مى‏فهمد که نباید آن را فداى این کرد، لذا در پایان آیه مى‏فرماید: «آیا اندیشه نمى‏کنید»؟! (أَ فَلا تَعْقِلُونَ).


(آیه 61)- در آیات گذشته سخن از کسانى بود که به خاطر تمتع و بهره گیرى از نعمتهاى دنیا کفر را بر ایمان و شرک را بر توحید ترجیح داده‏اند، در اینجا وضع این گروه را در قیامت در برابر مؤمنان راستین مشخص مى‏کند.
نخست با یک مقایسه که به صورت استفهام مطرح شده، وجدان همگان را به داورى مى‏طلبد و مى‏گوید: «آیا کسى که به او وعده نیک داده‏ایم، و به آن خواهد رسید همانند کسى است که متاع زندگى دنیا به او داده‏ایم سپس روز قیامت (براى حساب و جزا) از احضار شدگان خواهد بود»؟(أَ فَمَنْ وَعَدْناهُ وَعْداً حَسَناً فَهُوَ لاقِیهِ کَمَنْ مَتَّعْناهُ مَتاعَ الْحَیاةِ الدُّنْیا ثُمَّ هُوَ یَوْمَ الْقِیامَةِ مِنَ الْمُحْضَرِینَ).


(آیه 62)- و به دنبال این سخن، صحنه‏هاى رستاخیز را در برابر کفار مجسّم مى‏کند صحنه‏هایى که از تصورش مو بر بدن راست مى‏شود و اندام را به لرزه در مى‏آورد.
مى‏گوید: «روزى را (به خاطر بیاورید) که خداوند آنها را ندا مى‏دهد و مى‏گوید: کجا هستند همتایانى که براى من مى‏پنداشتید»؟! (وَ یَوْمَ یُنادِیهِمْ فَیَقُولُ أَیْنَ شُرَکائِیَ الَّذِینَ کُنْتُمْ تَزْعُمُونَ).
این سؤال یک نوع سرزنش و مجازات است.


(آیه 63)- اما به جاى این که آنها به پاسخ پردازند معبودهایشان به سخن درمى‏آیند و از آنها اظهار تنفر و بیزارى مى‏کنند، زیرا مى‏دانیم معبودان گاه بتهاى سنگ و چوبى بودند، و گاه مقدسینى همچون فرشتگان و مسیح، و گاه جن و شیاطین، در اینجا گروه سوم به سخن مى‏آیند که سخن آنها را در این آیه مى‏خوانیم:
"گروهى (از معبودان) که فرمان عذاب درباره آنها مسلم شده، مى‏گویند:
پروردگارا! ما اینها [عابدان‏] را گمراه کردیم (آرى) ما آنها را گمراه کردیم همان گونه که خودمان گمراه شدیم (ولى آنها به میل خویش به دنبال ما آمدند) ما (از آنها) به سوى تو بیزارى مى‏جوییم، آنان در حقیقت ما را نمى‏پرستیدند بلکه هواى نفس خود را پرستش مى‏کردند"! (قالَ الَّذِینَ حَقَّ عَلَیْهِمُ الْقَوْلُ رَبَّنا هؤُلاءِ الَّذِینَ أَغْوَیْنا أَغْوَیْناهُمْ کَما غَوَیْنا تَبَرَّأْنا إِلَیْکَ ما کانُوا إِیَّانا یَعْبُدُونَ).


(آیه 64)- به دنبال سؤالى که از آنها درباره معبودهایشان مى‏شود و آنها در پاسخ عاجز مى‏مانند، به آنان «گفته مى‏شود: شما معبودهایتان را (که شریک خدا مى‏پنداشتید) بخوانید» تا به یارى شما برخیزند! (وَ قِیلَ ادْعُوا شُرَکاءَکُمْ).
آنها با این که مى‏دانند در آنجا کارى از دست معبودان ساخته نیست، بر اثر شدت وحشت و یا به خاطر اطاعت فرمان خدا دست تقاضا به سوى معبودانشان دراز مى‏کنند و «آنها را به کمک مى‏خوانند» (فَدَعَوْهُمْ).
ولى پیداست «جوابى به آنها نمى‏دهند» و دعوت آنها را لبیک نمى‏گویند (فَلَمْ یَسْتَجِیبُوا لَهُمْ).
در این هنگام است که «عذاب الهى را در برابر چشم خود مى‏بینند» (وَ رَأَوُا الْعَذابَ).
«و آرزو مى‏کنند که اى کاش هدایت یافته بودند» (لَوْ أَنَّهُمْ کانُوا یَهْتَدُونَ).
چرا که هر دست و پایى در آنجا کنند جز ناکامى و رسوایى نتیجه‏اى نخواهد داشت، چون تنها راه نجات ایمان و عمل صالح بوده که آنها فاقد آنند.


(آیه 65)- به دنبال سؤال از معبودهاى آنها، سؤال دیگرى از عکس العمل آنان در برابر پیامبران مى‏شود، مى‏فرماید: «و روزى را (به خاطر بیاورید) که خداوند آنها را ندا مى‏دهد و مى‏گوید: چه پاسخى به پیامبران (من) گفتید»؟! (وَ یَوْمَ یُنادِیهِمْ فَیَقُولُ ما ذا أَجَبْتُمُ الْمُرْسَلِینَ).
و مسلما آنها پاسخى ندارند، آیا بگویند دعوت آنها را اجابت کردیم که این دروغ است و دروغ در آن صحنه خریدار ندارد؟ یا بگویند تکذیبشان کردیم، به آنها تهمت زدیم، ساحرشان نامیدیم مجنونشان خواندیم؟! بر ضد آنها دست به پیکار مسلحانه زدیم. هر چه بگویند مایه بدبختى و رسوایى است!


(آیه 66)- لذا در این آیه مى‏فرماید: «در آن روز همه اخبار بر آنها پوشیده مى‏ماند» و هیچ پاسخى براى گفتن در اختیار ندارند (فَعَمِیَتْ عَلَیْهِمُ الْأَنْباءُ یَوْمَئِذٍ).
«حتى نمى‏توانند از یکدیگر سؤالى کنند» و پاسخى از هم بشنوند (فَهُمْ لا یَتَساءَلُونَ).
و به این ترتیب همه خبرها بر آنها پوشیده مى‏شود، هیچ پاسخى در برابر این سؤال که جواب پیامبران را چه دادید پیدا نمى‏کنند.


(آیه 67)- و از آنجا که روش قرآن این است که همیشه درها را به روى کافران و گنهکاران باز مى‏گذارد تا در هر مرحله‏اى از فساد و آلودگى باشند بتوانند به راه حق برگردند، در این آیه مى‏افزاید: «اما کسى که توبه کند و ایمان آورد و عمل صالح انجام دهد امید است از رستگاران باشد» (فَأَمَّا مَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً فَعَسى‏ أَنْ یَکُونَ مِنَ الْمُفْلِحِینَ).


(آیه 68)- این آیه در حقیقت دلیلى است بر نفى شرک و بطلان عقیده مشرکان، مى‏فرماید: «و پروردگار تو هر چه را بخواهد خلق مى‏کند، و (هر چه را بخواهد) برمى‏گزیند» (وَ رَبُّکَ یَخْلُقُ ما یَشاءُ وَ یَخْتارُ).
آفرینش به دست اوست و تدبیر و اختیار و گزینش نیز به اراده و فرمان اوست.
«آنها در برابر او اختیارى ندارند» (ما کانَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ).
اختیار آفرینش با اوست، اختیار شفاعت به دست او، و اختیار ارسال پیامبران نیز به اراده اوست، خلاصه اختیار همه چیز بستگى به مشیت ذات پاک او دارد. با این حال چگونه آنها راه شرک مى‏پویند و چگونه به سوى غیر خدا مى‏روند؟! لذا در پایان آیه مى‏فرماید: «منزه است خداوند و برتر و بالاتر است از همتایانى که براى او قائل مى‏شوند» (سُبْحانَ اللَّهِ وَ تَعالى‏ عَمَّا یُشْرِکُونَ).


(آیه 69)- این آیه که سخن از علم گسترده خداوند مى‏گوید در حقیقت تأکیدى است و یا دلیلى است براى آنچه در آیه قبل از اختیار و مشیت گسترده خداوند بیان شد.
مى‏فرماید: "و پروردگار تو مى‏داند آنچه را سینه‏هاشان پنهان مى‏دارد، و آنچه را که آشکار مى‏کنند" (وَ رَبُّکَ یَعْلَمُ ما تُکِنُّ صُدُورُهُمْ وَ ما یُعْلِنُونَ).
این احاطه او بر همه چیز دلیلى است بر اختیار او نسبت به همه چیز و ضمنا تهدیدى است براى مشکان که گمان نکنند خدا از نیات و توطئه‏هاى آنها آگاه نیست.


(آیه 70)- این که در حقیقت، حکم نتیجه‏گیرى و توضیح براى آیات گذشته در زمینه نفى شرک دارد، چهار وصف از اوصاف الهى را منعکس مى‏کند که همه فرع بر خالقیت و مختار بودن اوست.
نخست مى‏گوید:"و او خدایى است که معبودى جز وى نیست" (وَ هُوَ اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ).
بنابراین آنها که به بهانه شفاعت و مانند آن دست به دامن بتها مى‏زنند، سخت در اشتباهند.
دیگر این که تمام نعمتها چه در این جهان و چه در آن جهان همه از ناحیه اوست، و این لازمه خالقیت مطلقه او مى‏باشد، لذا مى‏افزاید: «هر حمد و ستایشى براى اوست در این جهان و جهان دیگر» (لَهُ الْحَمْدُ فِی الْأُولى‏ وَ الْآخِرَةِ).
سوم این که: "حاکمیت (نیز) از آن اوست" (وَ لَهُ الْحُکْمُ).
بدیهى است وقتى خالق و مختار او باشد، حاکمیت تکوین و تشریع نیز در اختیار او خواهد بود.
چهارم این که: « و همه شما (براى حساب و پاداش و کیفر) به سوى او بازگردانده مى‏شوید» (وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ).
اوست که شما را آفریده، و اوست که از اعمال شما آگاه است و اوست که حاکم یوم الجزاء مى‏باشد، بنابراین حساب و جزاى شما نیز به دست او خواهد بود.



..................................................................................................

 

مباحثه آیات سوال برانگیز :

 

آیه 66 سوره قصص :


مریم:



این آیه رو نفهمیدم!(آیه 66 )


اعظم :



وقتی ادم میخواد جوابی به سوالی بده که از نظر سوال کننده جواب قانع کننده ای باشه نا احتمالا از تنبیه در امون باشه


به خاطره هاش توسل میکنه که بلکه چیزی یادش بیاد که جواب درست باشه
یا مثلا تقبلی از یه جایی بهش برسه
یا مشورت میکنه و ....

تو این ایه میگه راه همه این اسباب بر پاسخ دهنده بسته میشه
نمی تونن راهی به اخبار پیدا کنن که اونا رو دستاویز خودشون قرار بدن و عذر تراشی کنن
بین خودشون هم نمیتونن کلامی و پرسشی رد و بدل کنن و راه گفتگو و مشورت هم بر اونا بسته است
خلاصه هیچ دلیل قانع کننده ای بر رددعوت انبیا ندارند


مریم :


یعنی مغزشون کامل هنگ میکنه!
عالی بود...ممنون



اعظم :



یه چیزی تو همین مایه ها
مثلا ببین می پرسن امامت کی بوده
طرف میدونه باید اسم اماماش رو بگه
و تو این دنیا مثلا میدونسته میکن 12 تا امام هستش
کلی اسما اونا رو بلد بوده
حتی مثلا معلم دینی بوده (مثال)
ولی چون عملا اونا رو امام خودش قرار نداده بوده

و مثلا همیشه در راه و روش زندگیش کسای دیگه ای رو پیشوای خودش قرار داده بوده

چیزی رو به خاطر نمیاره
اون وقت اماماش رو کسایی میگه که عملا ار اونا پیروی میکرده

(پناه می برم به خدا از اون روز به خودش )

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ دی ۹۴ ، ۰۷:۲۱
* مسافر
پنجشنبه, ۳ دی ۱۳۹۴، ۱۱:۱۶ ب.ظ

373 . صفحه 374


سوم دی :


نفیسه :




(آیه 137)- در آیه قبل دیدیم قوم عاد به هود پیامبر گفتند چه انذارمان کنی چه نکنی برای ما فرقی ندارد.حال این آیه از زبان آنها ادامه میدهد:اما آنچه را تو به ما ایراد مى‏کنى جاى ایراد نیست «این همان روش (و افسانه‏هاى) پیشینیان است» (إِنْ هذا إِلَّا خُلُقُ الْأَوَّلِینَ).


(آیه 138)- و برخلاف گفته تو «و ما هرگز مجازات نخواهیم شد» نه در این جهان و نه در جهان دیگر! (وَ ما نَحْنُ بِمُعَذَّبِینَ).


(آیه 139)- و به دنبال این سخن، قرآن سرنوشت دردناک این قوم را چنین بیان مى‏کند: «آنها هود را تکذیب کردند، پس ما هم نابودشان کردیم» (فَکَذَّبُوهُ فَأَهْلَکْناهُمْ).
و در پایان این ماجرا همان دو جمله پرمحتواى عبرت‏انگیزى را مى‏گوید که در پایان داستان نوح و ابراهیم و موسى بیان شد.
مى‏فرماید: «در این سرگذشت، آیه و نشانه روشنى است (از قدرت خدا، از استقامت پیامبران، و از سرانجام شومى که دامنگیر سرکشان و جباران گردید) ولى با این همه باز بیشتر آنها ایمان نیاوردند» (إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً وَ ما کانَ أَکْثَرُهُمْ مُؤْمِنِینَ).


(آیه 140)- «و پروردگار تو قدرتمند و شکست‏ناپذیر، و رحیم و مهربان است» (وَ إِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ).
به اندازه کافى مدارا مى‏کند، فرصت مى‏دهد، دلائل روشن براى هدایت گمراهان ارائه مى‏کند، اما به هنگام مجازات چنان محکم مى‏گیرد که مجال فرار براى احدى باقى نمى‏ماند!


(آیه 141)- پنجمین بخش از داستان انبیا که در این سوره آمده، سرگذشت فشرده و کوتاهى از قوم «ثمود» و پیامبرشان «صالح» است که در سرزمینى به نام «وادى القرى» میان «مدینه» و «شام» زندگى مرفهى داشتند.
سرآغاز این داستان کاملا شبیه داستان «قوم عاد» و «نوح» است، و نشان مى‏دهد چگونه تاریخ تکرار مى‏گردد، مى‏فرماید: «قوم ثمود رسولان خدا را تکذیب کردند» (کَذَّبَتْ ثَمُودُ الْمُرْسَلِینَ).


(آیه 142)- و بعد از ذکر این اجمال به تفصیل پرداخته، مى‏گوید: «در آن هنگام که برادر دلسوزشان صالح به آنها گفت: آیا پرهیزکارى پیشه نمى‏کنید»؟! (إِذْ قالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ صالِحٌ أَ لا تَتَّقُونَ).


(آیه 143)- سپس براى معرفى خویش مى‏گوید: «من براى شما فرستاده‏اى امینم، (إِنِّی لَکُمْ رَسُولٌ أَمِینٌ) و سوابق من در میان شما شاهد گویاى این مدعاست.


(آیه 144)- «بنابراین تقوا پیشه کنید و از خدا بترسید و مرا اطاعت کنید» که جز رضاى خدا و خیر و سعادت شما چیزى براى من مطرح نیست (فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُونِ).


(آیه 145)- و به همین دلیل «من مزد و پاداشى در برابر این دعوت از شما نمى‏طلبم» و چشم داشتى از شما ندارم (وَ ما أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ).
من براى دیگرى کارى مى‏کنم و پاداشم بر اوست، آرى «اجر و پاداش من تنها بر پروردگار عالمیان است» (إِنْ أَجْرِیَ إِلَّا عَلى‏ رَبِّ الْعالَمِینَ).


(آیه 146)- سپس در بخش دیگرى انگشت روى نقطه‏هاى حساس و قابل انتقاد زندگى آنها گذارده، و آنان را در یک محاکمه وجدانى محکوم مى‏کند.
مى‏گوید: «آیا شما تصور مى‏کنید همیشه در نهایت امنیت در نعمتهایى که اینجاست مى‏مانید» (أَ تُتْرَکُونَ فِی ما هاهُنا آمِنِینَ).
آیا چنین مى‏پندارید که این زندگى مادى و غفلت‏زا جاودانى است، و دست مرگ و انتقام و کیفر گریبانتان را نخواهد گرفت؟!


(آیه 147)- سپس با استفاده از روش اجمال و تفصیل جمله سربسته گذشته خود را چنین تشریح مى‏کند، مى‏گوید: شما گمان مى‏کنید «در این باغها و چشمه‏ها» ... (فِی جَنَّاتٍ وَ عُیُونٍ).


(آیه 148)- «و در این زراعتها و نخلها که میوه‏هاى شیرین و شاداب و رسیده دارند» براى همیشه خواهید ماند؟ (وَ زُرُوعٍ وَ نَخْلٍ طَلْعُها هَضِیمٌ).


(آیه 149)- سپس به خانه‏هاى محکم و مرفّه آنها پرداخته، مى‏گوید: «و شما از کوهها خانه‏هایى مى‏تراشید و در آن به عیش و نوش مى‏پردازید» (وَ تَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبالِ بُیُوتاً فارِهِینَ).


(آیه 150)- حضرت صالح بعد از ذکر این انتقادها به بخش سوم از سخنانش پرداخته، و به آنها هشدار مى‏دهد: «پس از مخالفت فرمان خدا بپرهیزید و مرا اطاعت کنید» (فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُونِ).


(آیه 151)- «و فرمان مسرفان را اطاعت نکنید»(وَ لا تُطِیعُوا أَمْرَ الْمُسْرِفِینَ).


(آیه 152)- «همانها که در زمین فساد مى‏کنند و هرگز اصلاح نمى‏کنند» (الَّذِینَ یُفْسِدُونَ فِی الْأَرْضِ وَ لا یُصْلِحُونَ).
«اسراف» همان تجاوز از حدّ قانون آفرینش و قانون تشریع است و در یک نظام صحیح هرگونه تجاوز از حد موجب فساد و از هم گسیختگى مى‏شود، و به تعبیر دیگر سرچشمه فساد، اسراف است و نتیجه اسراف فساد.


(آیه 153)- لجاجت و سرسختى قوم صالح: در آیات گذشته منطق مستدل و خیر خواهانه صالح را در برابر قوم گمراه شنیدید، اکنون در اینجا، منطق قوم را در برابر او بشنوید.
آنها «گفتند: اى صالح! تو مسحور شده‏اى و عقل خود را از دست داده‏اى» لذا سخنان ناموزونى مى‏گویى! (قالُوا إِنَّما أَنْتَ مِنَ الْمُسَحَّرِینَ).


(آیه 154)- از این گذشته «تو فقط بشرى همچون مایى» (ما أَنْتَ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُنا). و هیچ عقلى اجازه نمى‏دهد از انسانى همچون خودمان اطاعت کنیم! «اگر راست مى‏گویى آیت و نشانه‏اى بیاور» تا ما به تو ایمان بیاوریم (فَأْتِ بِآیَةٍ إِنْ کُنْتَ مِنَ الصَّادِقِینَ).


(آیه 155)- به هر حال این گروه سرکش، نه به خاطر حق طلبى که به خاطر بهانه جویى تقاضاى معجزه کردند، و باید به آنها اتمام حجت مى‏شد، لذا صالح به دستور خداوند «گفت: این ناقه‏اى است که براى او سهمى از آب قریه است، و براى شما سهم روز معینى» (قالَ هذِهِ ناقَةٌ لَها شِرْبٌ وَ لَکُمْ شِرْبُ یَوْمٍ مَعْلُومٍ).
این «ناقه» یک شتر عادى و معمولى نبوده است و بطرز معجزآسایى از دل کوه برآمد، و از ویژگیهاى آن این بود که یک روز آب آبادى را به خود تخصیص مى‏داد و مى‏نوشید.


(آیه 156)- به هرحال صالح مأمور بود که به آنها اعلام کند این شتر عجیب و خارق العاده را که نشانه‏اى از قدرت بى‏پایان خداست به حال خود رها کنند، و دستور داد: «کمترین آزارى به آن نرسانید که (اگر چنین کنید) عذاب روز عظیم شما را فرو خواهد گرفت» (وَ لا تَمَسُّوها بِسُوءٍ فَیَأْخُذَکُمْ عَذابُ یَوْمٍ عَظِیمٍ).


(آیه 157)- البته قوم سرکشى که حاضر به بیدارى فریب خوردگان نبودند و آگاهى مردم را مزاحم منافع خود مى‏دانستند، توطئه از میان بردن ناقه را طرح کردند و «سرانجام بر آن (ناقه) حمله نموده (و با یک یا چند ضربه) آن را از پا در آوردند، و سپس از کرده خود پشیمان شدند» چرا که عذاب الهى را در چند قدمى خود احساس مى‏کردند (فَعَقَرُوها فَأَصْبَحُوا نادِمِینَ).


(آیه 158)- چون طغیانگرى آنها از حد گذشت و عملا نشان دادند که آماده پذیرش حق نیستند اراده خدا بر این قرار گرفت که زمین را از لوث وجودشان پاک کند «در این هنگام عذاب الهى آنها را فرو گرفت» (فَأَخَذَهُمُ الْعَذابُ).
قرآن در پایان این ماجرا همان مى‏گوید که در پایان ماجراى قوم هود و نوح و ابراهیم بیان کرد، مى‏فرماید: «در این سرگذشت (قوم صالح و آن همه پایمردى و تحمل این پیامبر بزرگ و آن منطق شیوا، و نیز سرسختى و لجاجت و مخالفت آن سیه رویان با معجزه بیدارگر و سرنوشت شومى که به آن گرفتار شدند) آیت و درس عبرتى است، اما اکثر آنها ایمان نیاوردند» (إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً وَ ما کانَ أَکْثَرُهُمْ مُؤْمِنِینَ).


(آیه 159)- آرى هیچ کس نمى‏تواند بر قدرت خدا چیره شود همان گونه که این قدرت عظیم مانع رحمت او نسبت به دوستان و حتى نسبت به دشمنان نیست «و پروردگار تو عزیز و رحیم است» (وَ إِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ).



..................................................................................................

 

مباحثه آیات سوال برانگیز :

 



مریم:



فقط یه سوال : این آیه "🌿🌿" انَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً وَ ما کانَ أَکْثَرُهُمْ مُؤْمِنِینَ).""🌿🌿 که در آخر هر بخش از داستان ها اومده... منظور از🌿🌿ما کانَ أَکْثَرُهُمْ مُؤْمِنِینَ🌿🌿 افراد همون قوم هست و اشاره به این داره که توی فرستادن پیامبرشون آیاتی بود ولی اونها ایمان نیاوردند... یا اینکه منظور افراد زمان پیامبر(ص) و افراد بعدی هستن که با شنیدن این داستان ها و دیدن ایات بسیاری ایمان نمی آورند؟؟؟؟ واگه منظور اولی هست چرا در پایان سرنوشتشون این رو میگه؟؟؟ یعنی میخواد بگه دلیل عذاب الهی این بود که ایمان نیاوردند برای همین عذابشون کردیم؟؟؟؟



نفیسه :



در تفسیر المیزان برای این سوره در پایان داستان حضرت موسی آمده :از ظاهر سیاق آیه و همچنین سیاق داستانهاى آینده برمى آید که مورد اشاره در (ذلک) مجموع جزئیاتى است که قرآن کریم از داستان موسى (علیه السلام) از ابتداى بعثتش و دعوت فرعون و فرعونیان و نجات دادن بنى اسرائیل و غرق فرعون و لشکرش نقل کرده که در همه اینها آیت و حجتى است که بر توحید خداى تعالى و یگانگى اش در ربوبیت و صدق رسالت موسى،دلالت مى کند و هرکس که در این آیت تفکر کند به این نتایج مى رسد.
(و ما کان اکثرهم مؤمنین ) - یعنى : ولى بیشتر اینان که داستانشان را آوردیم ایمان آور نبودند، با اینکه آیت ما واضح الدلاله بود.
بنابراین، اینکه بعد از ذکر هر یک از داستانهایى که در این سوره آورده مى فرماید: (و ما کان اکثرهم مؤمنین ) در حقیقت به منزله نتیجه گیرى و تطبیق شاهد بر مطلبى است که برایش شاهد آورده، گویا بعد از هر یک از داستانها که ایراد کرده فرموده است : این بود داستان این قوم که آیت خداى تعالى را متضمن بود، ولى بیشتر آن قوم ایمان آور نبودند، همچنان که بیشتر قوم تو اى محمد(صلى اللّه علیه و آله) ایمان آور نیستند، پس دیگر این قدر اندوهناک مباش و غم ایشان را مخور، زیرا بشر تا بوده اینچنین بوده است، هر امتى که ما رسولى برایش فرستادیم تا به سوى توحید ربوبیت دعوتشان کند، چنین بوده اند که بیشترشان ایمان نمى آوردند.
بعضى از مفسرین گفته اند: (ضمیر در (اکثرهم ) به قوم رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) و مردم معاصرش بر مى گردد، و معناى آیه این است که در این داستان که ما از موسى (علیه السلام) و قومش نقل کردیم آیتى است روشن، و لیکن بیشتر قوم تو ایمان آور بدان نیستند. ولى این تفسیر خالى از بعد نیست و به نظر مى رسد که از معناى آیه دور باشد).

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ دی ۹۴ ، ۲۳:۱۶
* مسافر
شنبه, ۱۴ آذر ۱۳۹۴، ۰۴:۲۷ ب.ظ

۳۵۴ . صفحه ۳۵۴


چهاردهم آذر :


نفیسه :


(آیه 32)- ترغیب به ازدواج آسان: از آغاز این سوره تا به اینجا طرق حساب شده مختلفى براى پیشگیرى از آلودگیهاى جنسى مطرح شده است.

در اینجا به یکى دیگر از مهمترین طرق مبارزه با فحشاء که ازدواج ساده و آسان، و بى‏ریا و بى‏تکلف است، اشاره شده، زیرا این نکته مسلم است که براى برچیدن بساط گناه، باید از طریق اشباع صحیح و مشروع غرائز وارد شد، آیه شریفه مى‏فرماید: «و مردان و زنان بى‏همسر را همسر دهید، و همچنین غلامان و کنیزان صالح و درستکارتان را» (وَ أَنْکِحُوا الْأَیامى‏ مِنْکُمْ وَ الصَّالِحِینَ مِنْ عِبادِکُمْ وَ إِمائِکُمْ).
بدون شک اصل تعاون اسلامى ایجاب مى‏کند که مسلمانان در همه زمینه‏ها به یکدیگر کمک کنند ولى تصریح به این امر در مورد ازدواج دلیل بر اهمیت ویژه آن است.
اهمیت این مسأله تا به آن پایه است که در حدیثى از امیرمؤمنان على علیه السّلام مى‏خوانیم: «بهترین شفاعت آن است که میان دو نفر براى امر ازدواج میانجیگرى کنى، تا این امر به سامان برسد»! و از آنجا که یک عذر تقریبا عمومى و بهانه همگانى براى فراز از زیر بار ازدواج و تشکیل خانواده مسأله فقر و نداشتن امکانات مالى است قرآن به پاسخ آن پرداخته، مى‏فرماید: از فقر و تنگدستى آنها نگران نباشید و در ازدواجشان بکوشید چرا که «اگر فقیر و تنگدست باشند خداوند آنها را از فضل خود بى‏نیاز مى‏سازد» (إِنْ یَکُونُوا فُقَراءَ یُغْنِهِمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ).
و خداوند قادر بر چنین کارى هست، چرا که «خداوند واسع و علیم است» (وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلِیمٌ).
قدرتش آن چنان وسیع است که پهنه عالم هستى را فرا مى‏گیرد، و علم او چنان گسترده است که از نیات همه کس مخصوصا آنها که به نیت حفظ عفت و پاکدامنى اقدام به ازدواج مى‏کنند آگاه است، و همه را مشمول فضل و کرم خود قرار خواهد داد.
بعد از ازدواج، شخصیت انسان تبدیل به یک شخصیت اجتماعى مى‏شود و خود را شدیدا مسؤول حفظ همسر و آبروى خانواده و تأمین وسائل زندگى فرزندان آینده مى‏بیند، به همین دلیل تمام هوش و ابتکار و استعداد خود را به کار مى‏گیرد و برای کسب درآمد و صرفه جویى تلاش مى‏کند و در مدت کوتاهى مى‏تواند بر فقر چیره شود و بدون شک امدادهاى الهى و نیروهاى مرموز معنوى نیز به کمک چنین افراد مى‏آید که براى انجام وظیفه انسانى و حفظ پاکى خود اقدام به ازدواج مى‏کنند.


(آیه 33)- ولى از آنجا که گاه با تمام تلاش و کوشش که خود انسان و دیگران مى‏کنند وسیله ازدواج فراهم نمى‏گردد و خواه و ناخواه انسان مجبور است مدتى را با محرومیت بگذراند، مبادا کسانى که در این مرحله قرار دارند گمان کنند که آلودگى جنسى براى آنها مجاز است، و ضرورت چنین ایجاب مى‏کند، لذا بلافاصله در این آیه دستور پارسایى را هر چند مشکل باشد به آنها داده، مى‏گوید: «و آنها که وسیله ازدواج ندارند باید عفت پیشه کنند، تا خداوند آنان را به فضلش بى‏نیاز سازد» (وَ لْیَسْتَعْفِفِ الَّذِینَ لا یَجِدُونَ نِکاحاً حَتَّى یُغْنِیَهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ).
سپس از آنجا که اسلام به هر مناسبت سخن از بردگان به میان آید عنایت و توجه خاصى به آزادى آنها نشان مى‏دهد، از بحث ازدواج، به بحث آزادى بردگان از طریق «مکاتبه»- بستن قرارداد براى کار کردن غلامان و پرداختن مبلغى به اقساط به مالک خود و آزاد شدن- پرداخته مى‏گوید: «و بردگانى که از شما تقاضاى مکاتبه (براى آزادى) مى‏کنند با آنها قرار داد ببندید، اگر رشد و صلاح در آنان احساس مى‏کنید» (وَ الَّذِینَ یَبْتَغُونَ الْکِتابَ مِمَّا مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ فَکاتِبُوهُمْ إِنْ عَلِمْتُمْ فِیهِمْ خَیْراً).
سپس براى این که بردگان به هنگام اداى این اقساط به زحمت نیفتند دستور مى‏دهد که «چیزى از مال خداوند که به شما داده است به آنها بدهید» (وَ آتُوهُمْ مِنْ مالِ اللَّهِ الَّذِی آتاکُمْ).
هدف واقعى این است که مسلمانان این گروه مستضعف را تحت پوشش کمکهاى خود قرار دهند تا هر چه زودتر خلاصى یابند.
در دنباله آیه به یکى از اعمال بسیار زشت بعضى از دنیاپرستان در مورد بردگان اشاره کرده، مى‏فرماید: «کنیزان خود را به خاطر تحصیل متاع زودگذر دنیا مجبور به خود فروشى نکنید، اگر آنها مى‏خواهند پاک بمانند»! (وَ لا تُکْرِهُوا فَتَیاتِکُمْ عَلَى الْبِغاءِ إِنْ أَرَدْنَ تَحَصُّناً لِتَبْتَغُوا عَرَضَ الْحَیاةِ الدُّنْیا).
این آیه نشان مى‏دهد که تا چه حد در عصر جاهلیت مردم گرفتار انحطاط و سقوط اخلاقى بودند که حتى بعد از ظهور اسلام نیز بعضا به کار خود ادامه مى‏دادند، تا این که آیه فوق نازل شد و به این وضع ننگین خاتمه داد، اما متأسفانه در عصر ما که بعضى آن را عصر جاهلیت قرن بیستم نام نهاده‏اند در بعضى از کشورها که دم از تمدن و حقوق بشر مى‏زنند این عمل به شدت ادامه دارد.
در پایان آیه- چنانکه روش قرآن است- براى این که راه بازگشت را به روى گنهکاران نبندد بلکه آنها را تشویق به توبه و اصلاح کند مى‏گوید: «و هر کس آنها را بر این کار اکراه کند (سپس پشیمان گردد) خداوند بعد از اکراه آنها آمرزنده و مهربان است» (وَ مَنْ یُکْرِهْهُنَّ فَإِنَّ اللَّهَ مِنْ بَعْدِ إِکْراهِهِنَّ غَفُورٌ رَحِیمٌ).


(آیه 34)- در این آیه- همانگونه که روش قرآن است- به صورت یک جمع بندى اشاره به بحثهاى گذشته کرده، مى‏فرماید: «ما بر شما آیاتى فرستادیم که حقائق بسیارى را تبیین مى‏کند» (وَ لَقَدْ أَنْزَلْنا إِلَیْکُمْ آیاتٍ مُبَیِّناتٍ).
و نیز «مثلها و اخبارى از کسانى که پیش از شما بودند» و سرنوشت آنها درس عبرتى براى امروز شماست» (وَ مَثَلًا مِنَ الَّذِینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِکُمْ).
«و موعظه و پند و اندرزى براى پرهیزکاران» (وَ مَوْعِظَةً لِلْمُتَّقِینَ).


(آیه 35)- آیه نور! پیوند و ارتباط این آیه با آیات گذشته از این نظر است که در آیات پیشین سخن از مسأله عفت و مبارزه با فحشاء با استفاده از طرق و وسائل گوناگون بود، و از آنجا که ضامن اجراى همه احکام الهى، مخصوصا کنترل کردن غرائز سرکش، بخصوص غریزه جنسى که نیرومندترین آنهاست بدون استفاده از پشتوانه «ایمان» ممکن نیست، سرانجام بحث را به ایمان و اثر نیرومند آن کشانیده و از آن سخن مى‏گوید.
نخست مى‏فرماید: «خداوند نور آسمانها و زمین است» (اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ).
اگر بخواهیم براى ذات پاک خدا تشبیه و تمثیلى از موجودات حسى این جهان انتخاب کنیم- گرچه مقام با عظمت او از هر شبیه و نظیر برتر است- آیا جز از واژه «نور» مى‏توان استفاده کرد؟! همان خدایى که پدید آورنده تمام جهان هستى است، روشنى بخش عالم آفرینش است، همه موجودات زنده به برکت فرمان او زنده‏اند، و همه مخلوقات بر سر خوان نعمت او هستند که اگر لحظه‏اى لطف خود را از آنها بازگیرد همگى در ظلمت فنا و نیستى فرو مى‏روند.
و جالب این که هر موجودى به هر نسبت با او ارتباط دارد به همان اندازه نورانیت و روشنایى کسب مى‏کند:
قرآن نور است چون کلام اوست.
آیین اسلام نور است چون آیین اوست.
پیامبران نورند چون فرستادگان اویند.
امامان معصوم انوار الهى هستند چون حافظان آیین او بعد از پیامبرانند.
«ایمان» نور است چون رمز پیوند با اوست.
علم نور است چون سبب آشنایى با اوست.
بنابراین اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ).
بلکه اگر نور را به معنى وسیع کلمه به کار بریم یعنى «هر چیزى که ذاتش ظاهر و آشکار و ظاهر کننده غیر باشد» در این صورت به کار بردن کلمه «نور» در ذات پاک او جنبه تشبیه هم نخواهد داشت، چرا که چیزى در عالم خلقت از او آشکارتر نیست، و تمام آنچه غیر اوست از برکت وجود او آشکار است.
و به این ترتیب همه انوار هستى از نور او مایه مى‏گیرد، و به نور ذات پاک او منتهى مى‏شود.
قرآن بعد از بیان حقیقت فوق با ذکر یک مثال زیبا و دقیق چگونگى نور الهى را در اینجا مشخص مى‏کند و مى‏فرماید: «مثل نور او (خداوند) همانند چراغ‏دانى است که در آن چراغى (پر فروغ) باشد، آن چراغ در حبابى قرار گیرد، حبابى شفاف و درخشنده همچون یک ستاره فروزان» (مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکاةٍ فِیها مِصْباحٌ الْمِصْباحُ فِی زُجاجَةٍ الزُّجاجَةُ کَأَنَّها کَوْکَبٌ دُرِّیٌّ).
و «این چراغ با روغنى افروخته مى‏شود که از درخت پربرکت زیتونى گرفته شده که نه شرقى است و نه غربى» (یُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبارَکَةٍ زَیْتُونَةٍ لا شَرْقِیَّةٍ وَ لا غَرْبِیَّةٍ).
روغنش آن چنان صاف و خالص است که «نزدیک است بدون تماس با آتش شعله‏ور شود»! (یَکادُ زَیْتُها یُضِی‏ءُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ).
«نورى است بر فراز نورى» (نُورٌ عَلى‏ نُورٍ).

و «خدا هر کس را بخواهد به نور خود هدایت مى‏کند» (یَهْدِی اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ یَشاءُ).
«و خداوند براى مردم مثلها مى‏زند» (وَ یَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ لِلنَّاسِ).
«و خداوند به هر چیزى داناست» (وَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عَلِیمٌ).
توضیح این مثل: نور ایمان که در قلب مؤمنان است داراى همان چهار عاملى است که در یک چراغ پر فروغ موجود است:
«مِصْباحٌ» همان شعله‏هاى ایمان است که در قلب مؤمن آشکار مى‏گردد و فروغ هدایت از آن منتشر مى‏شود.
«زُجاجَةٍ» و حباب قلب مؤمن است که ایمان را در وجودش تنظیم مى‏کند.
و «کَمِشْکاةٍ» سینه مؤمن و یا به تعبیر دیگر مجموعه شخصیت و آگاهى و علوم و افکار اوست که ایمان وى را از گزند طوفان حوادث مصون مى‏دارد.
و «شَجَرَةٍ مُبارَکَةٍ زَیْتُونَةٍ» (ماده انرژى‏زا) همان وحى الهى است که عصاره آن در نهایت صفا و پاکى مى‏باشد و ایمان مؤمنان به وسیله آن شعله‏ور و پربار مى‏گردد.
در حقیقت این نور خداست، همان نورى که آسمانها و زمین را روشن ساخته و از کانون قلب مؤمنان سر بر آورده و تمام وجود و هستى آنها را روشن و نورانى مى‏کند.
دلائلى را که از عقل و خرد دریافته‏اند با نور وحى آمیخته مى‏شود و مصداق نُورٌ عَلى‏ نُورٍ مى‏گردد.
و هم در اینجاست که دلهاى آماده و مستعد به این نور الهى هدایت مى‏شوند و مضمون «یَهْدِی اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ یَشاءُ» در مورد آنان پیاده مى‏گردد.
و این نور وحى باید از آلودگى به گرایشهاى مادى و انحرافى شرقى و غربى که موجب پوسیدگى و کدورت آن مى‏شود برکنار باشد. آن چنان صاف و زلال و خالى از هر گونه التقاط و انحراف که بدون نیاز به هیچ چیز دیگر تمام نیروهاى وجود انسان را بسیج کند، و مصداق «یَکادُ زَیْتُها یُضِی‏ءُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ» گردد.


(آیه 36)- تا به اینجا ویژگیها و مشخصات این نور الهى، نور هدایت و ایمان را در لا بلاى تشبیه به یک چراغ پرفروغ مشاهده کردیم، اکنون باید دید این چراغ پرنور در کجاست؟ و محل آن چگونه است؟ آیه مى‏فرماید: این چراغ پرفروغ «در خانه‏هایى قرار دارد که خداوند اذن فرموده دیوارهاى آن را بالا برند و مرتفع سازند» تا از دستبرد دشمنان و شیاطین و هوس بازان در امان باشد (فِی بُیُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ).
«و (خانه‏هایى که) ذکر نام خدا در آن برده مى‏شود» و آیات قرآن و حقایق وحى را در آن بخوانند (وَ یُذْکَرَ فِیهَا اسْمُهُ).
اما این که منظور از این «بُیُوتٍ» (خانه‏ها) چیست؟ پاسخ آن از ویژگیهایى که در ذیل آیه براى آن ذکر شده است روشن مى‏شود، آنجا که مى‏گوید: «و هر صبح و شام در آنها تسبیح او مى‏گویند» (یُسَبِّحُ لَهُ فِیها بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ).



اعظم :


ایه 32:

این ازسنتهایی هستش که تو جامعه ما خیلی صورت خوبی نداره
اینکه بیوه زنها و همسر مرده ها و همسر طلاقها ازدواج کنن
حتی مومنین دیگه مقدمات ازدواج اونا از نظر کمک مالی یا پادرمیونی رو فراهم کنن
به خصوص این ازدواج برای زنها در جامعه ما صورت خوشی نداره
و حتی ادامه زندگی به صورت مجردی تحسین میشه گاهی



ایه 32: وعده زیبای خداوند برای ازدواج که از ترس فقر از زیر ازدواج شونه خالی کنید


ایه 33:
کسانی که ار عهده نفقه ومهریه بر نمیان
باید عفت بورزن و مجوزی برای خطای زنا ندارن


ایه 33:
این قرارداد مکاتبه جالب بود
به خصوص اینکه گفته شده برای بازپرداخت اقساط بهشون کمک مالی کنید
تا هرچه زودتر آزاد بشن


ایه 33:
قبلا خوندیم که کنیز حکم همسر مرد رو داره
پس اگه این کنیزان رو به کس دیگه ای برای بهره کشی جنسی میدادن حکمشزنا بوده
اینجا میگه اونها رو مجبور به خودفروشی نکنید

با جمله " اگر میخواهند پاک بمانند " غیرت صاحب کنیز رو تحریک میکنه که اونها که به نظر شما پست تر هستن میخوان عفت بورزن شما چرا اونوقت میخواین تن به پستی زنا بدین


ایه 35:
با معصومه جان موافقم
یکی از ایه های سخته این ایه
تشبیهش خیلی عجیبه ار لحاظ فهم


ایه 36:
منظور از این خانه ها احتمالا مساجد و زیارتگاههاست



..................................................................................................

 

مباحثه آیات سوال برانگیز :

 


آیه 33 سوره نور :

مریم :

شاید منظور این باشه که صاحبان برده ها در عوض ازادی شون,مجبورشون میکردن خود فروشی کنن!


خیلی عجیب بود که در عصر نزول قران و حضور پیغمبر هنوز هم وجود داشتن کسانی که برده ها رو مجبوربه انجام همچین کاری میکردن



نفیسه :


بعضى از مفسران در شأن نزول این جمله گفته اند: «عبداللّه بن ابى شش کنیز داشت که آنها را مجبور به کسب درآمد برایش از طریق خودفروشى مى کرد! هنگامى که حکم اسلام درباره مبارزه با اعمال منافى با عفت (در این سوره) صادر شد، آنها به خدمت پیامبر(صلى الله علیه وآله) آمدند و از این ماجرا شکایت کردند آیه فوق نازل شد و از این کار نهى کرد».
همانطور که از آیات مختلف قران برمیاد هرگاه موردی خلاف شان اسلام رخ میداد،زمینه تبلیغ و ترویج نمایی از اسلام و دفع خرافه و آداب نکوهیده اعمال شده  از طریق آیات فراهم میشد.بهرحال آنها اعراب جاهلی بودند که شدیدا به خرافات و اخلاقیات پست اجدادی خود پایبند بودند که ترک این رسومات یکباره ممکن بود انها را نسبت به اسلام زده کند.





آیه 35 نور :




معصومه :

من بشخصه بنظرم مبهم ترین ایه قران این ایه ۳۵ است.

مریم :


تفسیری که عزیزمون گذاشتن خیلی جالب و دقیق بود
بادقت بخونید خیلی از ابهامات براتون رفع میشه


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ آذر ۹۴ ، ۱۶:۲۷
* مسافر
جمعه, ۱۳ آذر ۱۳۹۴، ۰۴:۲۶ ب.ظ

۳۵۳ . صفحه ۳۵۳



سیزدهم آذر:


نفیسه :



(آیه 28)- در آیه قبل خواندیم که خداوند فرمود بدون اجازه وارد خانه مردم نشوید. در این آیه با جمله دیگرى این دستور تکمیل مى‏شود: «پس اگر کسى را در آن خانه نیافتید وارد آن نشوید تا به شما اجازه داده شود» (فَإِنْ لَمْ تَجِدُوا فِیها أَحَداً فَلا تَدْخُلُوها حَتَّى یُؤْذَنَ لَکُمْ).

ممکن است منظور از این تعبیر آن باشد که گاه در آن خانه کسانى هستند ولى کسى که به شما اذن دهد و صاحب اختیار و صاحب البیت باشد حضور ندارد شما در این صورت حق ورود نخواهید داشت.
سپس اضافه مى‏کند «و اگر به شما گفته شود بازگردید (این سخن را پذیرا شوید و) بازگردید، که براى شما بهتر و پاکیزه‏ترست» (وَ إِنْ قِیلَ لَکُمُ ارْجِعُوا فَارْجِعُوا هُوَ أَزْکى‏ لَکُمْ).
و هرگز جواب رد، شما را ناراحت نکند، چه بسا صاحب خانه در حالتى است که از دیدن شما در آن حالت ناراحت مى‏شود.
و از آنجا که به هنگام شنیدن جواب منفى گاهى حس کنجکاوى بعضى تحریک مى‏شود و به فکر این مى‏افتند که از درز در، یا از طریق گوش فرا دادن و استراق سمع مطالبى از اسرار درون خانه را کشف کنند در ذیل همین آیه مى‏فرماید: «و خداوند به آنچه انجام مى‏دهید آگاه است» (وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ عَلِیمٌ).


(آیه 29)- و از آنجا که هر حکم استثنائى دارد که رفع ضرورتها و مشکلات از طریق آن استثناء به صورت معقول انجام مى‏شود در این آیه مى‏فرماید: «گناهى بر شما نیست که وارد خانه‏هاى غیرمسکونى بشوید که در آنجا متاعى متعلق به شما وجود دارد» (لَیْسَ عَلَیْکُمْ جُناحٌ أَنْ تَدْخُلُوا بُیُوتاً غَیْرَ مَسْکُونَةٍ فِیها مَتاعٌ لَکُمْ).
و در پایان اضافه مى‏نماید: «و خدا آنچه را آشکار مى‏کنید و پنهان مى‏دارید مى‏داند» (وَ اللَّهُ یَعْلَمُ ما تُبْدُونَ وَ ما تَکْتُمُونَ).
شاید اشاره به این است که گاه بعضى از افراد از این استثنا سوء استفاده کرده و به بهانه این حکم وارد خانه‏هاى غیرمسکونى مى‏شوند تا کشف اسرارى کنند، و یا در خانه‏اى مسکونى به این بهانه که نمى‏دانستیم مسکونى است داخل شوند اما خدا از همه این امور باخبر است و سوء استفاده کنندگان را به خوبى مى‏شناسد.


(آیه 30)-
شأن نزول:
از امام باقر علیه السّلام چنین نقل شده است که جوانى از انصار در مسیر خود با زنى روبرو شد. چهره آن زن نظر آن جوان را به خود جلب کرد تا اینکه وارد کوچه تنگى شد باز همچنان به پشت سر خود نگاه مى‏کرد ناگهان صورتش به دیوار خورد و تیزى استخوان یا قطعه شیشه‏اى که در دیوار بود صورتش را شکافت! با خود گفت به خدا سوگند من خدمت پیامبر مى‏روم و این ماجرا را بازگو مى‏کنم، هنگامى که چشم رسول خدا به او افتاد فرمود: چه شده است؟
و جوان ماجرا را نقل کرد، در این هنگام جبرئیل، پیک وحى خدا نازل شد و آیه مورد بحث را آورد.
تفسیر:
مبارزه با چشم چرانى و ترک حجاب: پیش از این گفته‏ایم که این سوره در حقیقت سوره عفت و پاکدامنى و پاکسازى از انحرافات جنسى است، در اینجا احکام نگاه کردن و چشم چرانى و حجاب را بیان مى‏دارد.
نخست مى‏گوید: «به مؤمنان بگو: چشمهاى خود را (از نگاه به نامحرمان) فرو گیرند، و عفاف خود را حفظ کنند» (قُلْ لِلْمُؤْمِنِینَ یَغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِمْ وَ یَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ).
و از آنجا که گاه به نظر مى‏رسد که چرا اسلام از این کار که با شهوت و خواست دل بسیارى هماهنگ است نهى کرده، در دنباله آیه مى‏فرماید: «این براى آنها پاکیزه‏تر است» (ذلِکَ أَزْکى‏ لَهُمْ).
سپس به عنوان اخطار براى کسانى که نگاه هوس‏آلود و آگاهانه به زنان نامحرم مى‏افکنند و گاه آن را غیراختیارى قلمداد مى‏کنند، مى‏گوید: «خداوند از آنچه انجام مى‏دهید آگاه است» (إِنَّ اللَّهَ خَبِیرٌ بِما یَصْنَعُونَ).


(آیه 31)- در این آیه به شرح وظایف زنان در این زمینه مى‏پردازد، نخست به وظایفى که مشابه مردان دارند اشاره کرده، مى‏گوید: «و به زنان با ایمان بگو:
چشمهاى خود را (از نگاه هوس‏آلود) فروگیرند و دامان خود را حفظ نمایند» (وَ قُلْ لِلْمُؤْمِناتِ یَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصارِهِنَّ وَ یَحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ).
و به این ترتیب «چشم چرانى» همانگونه که بر مردان حرام است بر زنان نیز حرام مى‏باشد، و پوشاندن عورت از نگاه دیگران، چه از مرد و چه از زن براى زنان نیز همانند مردان واجب است.
سپس به مسأله حجاب که از ویژگى زنان است ضمن سه جمله اشاره فرموده:
1- «و آنها نباید زینت خود را آشکار سازند جز آن مقدار که طبیعتا ظاهر است» (وَ لا یُبْدِینَ زِینَتَهُنَّ إِلَّا ما ظَهَرَ مِنْها).بنابراین زنان حق ندارند زینتهایى که معمولا پنهانى است آشکار سازند هر چند اندامشان نمایان نشود و به این ترتیب حتى آشکار کردن لباسهاى زینتى مخصوصى را که در زیر لباس عادى با چادر مى‏پوشند مجاز نیست، چرا که قرآن از ظاهر ساختن چنین زینتهایى نهى کرده است.
2- حکم دیگرى که در آیه بیان شده این است که: «و (اطراف) روسرى‏هاى خود را بر سینه خود افکنند» تا گردن و سینه با آن پوشانده شود (وَ لْیَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلى‏ جُیُوبِهِنَّ).
از این جمله استفاده مى‏شود که زنان قبل از نزول آیه، دامنه روسرى خود را به شانه‏ها یا پشت سرمى‏افکندند، بطورى که گردن و کمى از سینه آنها نمایان مى‏شد، قرآن دستور مى‏دهد روسرى خود را بر گریبان خود بیفکنند تا هم گردن و هم آن قسمت از سینه که بیرون است مستور گردد.

3- در سومین حکم مواردى را که زنان مى‏توانند در آنجا حجاب خود را برگیرند و زینت پنهان خود را آشکار سازند با این عبارت شرح مى‏دهد:

«و آنها نباید زینت خود را آشکار سازند» (وَ لا یُبْدِینَ زِینَتَهُنَّ).
«مگر (در دوازده مورد:)
1- «براى شوهرانشان» (إِلَّا لِبُعُولَتِهِنَّ).
2- «یا پدرانشان» (أَوْ آبائِهِنَّ).
3- «یا پدر شوهرانشان» (أَوْ آباءِ بُعُولَتِهِنَّ).
4- «یا پسرانشان» (أَوْ أَبْنائِهِنَّ).
5- «یا پسران همسرانشان» (أَوْ أَبْناءِ بُعُولَتِهِنَّ).
6- «یا برادرانشان» (أَوْ إِخْوانِهِنَّ).
7- «یا پسران برادرانشان» (أَوْ بَنِی إِخْوانِهِنَّ).
8- «یا پسران خواهرانشان» (أَوْ بَنِی أَخَواتِهِنَّ).
9- «یا زنان هم کیششان» (أَوْ نِسائِهِنَّ).
10- «یا بردگانشان» کنیزانشان (أَوْ ما مَلَکَتْ أَیْمانُهُنَّ).
11- «یا مردان سفیهى که تمایلى به زن ندارند» (أَوِ التَّابِعِینَ غَیْرِ أُولِی الْإِرْبَةِ مِنَ الرِّجالِ).
12- «یا کودکانى که از امور جنسى مربوط به زنان آگاه نیستند» (أَوِ الطِّفْلِ الَّذِینَ لَمْ یَظْهَرُوا عَلى‏ عَوْراتِ النِّساءِ).
4- و بالاخره چهارمین حکم را چنین بیان مى‏کند: «آنها به هنگام راه رفتن پاهاى خود را به زمین نزنند تا زینت پنهانیشان دانسته شود» و صداى خلخال که برپا دارند بگوش رسد (وَ لا یَضْرِبْنَ بِأَرْجُلِهِنَّ لِیُعْلَمَ ما یُخْفِینَ مِنْ زِینَتِهِنَّ).
آنها در رعایت عفت آن چنان باید دقیق و سختگیر باشند که حتى از رساندن صداى خلخالى که در پاى دارند به گوش مردان بیگانه خوددارى کنند. و سرانجام با دعوت عمومى همه مؤمنان اعم از مرد و زن به توبه و بازگشت به سوى خدا آیه را پایان داده، مى‏گوید: «و همگى به سوى خدا بازگردید اى مؤمنان! تا رستگار شوید» (وَ تُوبُوا إِلَى اللَّهِ جَمِیعاً أَیُّهَا الْمُؤْمِنُونَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ).
و اگر در گذشته کارهاى خلافى در این زمینه انجام داده‏اید اکنون از خطاهاى خود توبه کنید و براى نجات و فلاح به سوى خدا آیید که رستگارى تنها بر در خانه اوست.


فلسفه حجاب:
بدون شک در عصر ما که بعضى نام آن را عصر برهنگى و آزادى جنسى گذارده‏اند و افراد غربزده، بى‏بندوبارى زنان را جزئى از آزادى او مى‏دانند سخن از حجاب گفتن براى این دسته ناخوشایند و گاه افسانه‏اى است متعلق به زمانهاى گذشته! ولى مفاسد بى‏حساب و مشکلات و گرفتاریهاى روز افزون که از این آزادیهاى بى‏قید و شرط به وجود آمده سبب شده که تدریجا گوش شنوایى براى این سخن پیدا شود.
مسأله این است که آیا زنان (با نهایت معذرت) باید براى بهره کشى از طریق سمع و بصر و لمس- جز آمیزش جنسى- در اختیار همه مردان باشند و یا باید این امور مخصوص همسرانشان گردد؟
اسلام مى‏گوید: کامیابیهاى جنسى اعم از آمیزش و لذت گیریهاى سمعى و بصرى و لمسى مخصوص به همسران است و غیر از آن گناه، و مایه آلودگى و ناپاکى جامعه مى‏باشد که جمله «ذلِکَ أَزْکى‏ لَهُمْ» در آیات فوق اشاره به آن است.
فلسفه حجاب چیز مکتوم و پنهانى نیست زیرا:
1- برهنگى زنان که طبعا پیامدهایى همچون آرایش و عشوه‏گرى و امثال آن همراه دارد مردان مخصوصا جوانان را در یک حال تحریک دائم قرار مى‏دهد تحریکى که سبب کوبیدن اعصاب آنها و ایجاد هیجانهاى بیمارگونه عصبى و گاه سرچشمه امراض روانى مى‏گردد.
مخصوصا توجه به این نکته که غریزه جنسى نیرومندترین و ریشه دارترین غریزه آدمى است و در طول تاریخ سرچشمه حوادث مرگبار و جنایات هولناکى شده، تا آنجا که گفته‏اند: «هیچ حادثه مهمى را پیدا نمى‏کنید مگر این که پاى زنى در آن در میان است»! آیا دامن زدن مستمر از طریق برهنگى به این غریزه و شعله‏ور ساختن آن بازى با آتش نیست؟ آیا این کار عاقلانه‏اى است؟
2- آمارهاى قطعى و مستند نشان مى‏دهد که با افزایش برهنگى در جهان، طلاق و از هم گسیختگى زندگى زناشویى در دنیا بطور مداوم بالا رفته است، زیرا در «بازار آزاد برهنگى» که عملا زنان به صورت کالاى مشترکى (لااقل در مرحله غیرآمیزشى جنسى) در آمده‏اند دیگر قداست پیمان زناشویى مفهومى نمى‏تواند داشته باشد.
3- گسترش دامنه فحشاء، و افزایش فرزندان نامشروع، از دردناکترین پیامدهاى بى‏حجابى است و دلائل آن مخصوصا در جوامع غربى کاملا نمایان است.
4- مسأله «ابتذال زن» و «سقوط شخصیت او» در این میان نیز حائز اهمیت فراوان است هنگامى که جامعه زن را با اندام برهنه بخواهد، طبیعى است روز به روز تقاضاى آرایش بیشتر و خودنمایى افزونتر از او دارد، و هنگامى که زن را از طریق جاذبه جنسیش وسیله تبلیغ کالاها و دکور اتاقهاى انتظار، و عاملى براى جلب جهانگردان و سیاحان و مانند اینها قرار بدهد، در چنین جامعه‏اى شخصیت زن تا سرحد یک عروسک، یا یک کالاى بى‏ارزش سقوط مى‏کند، و ارزشهاى والاى انسانى او بکلى به دست فراموشى سپرده مى‏شود، و تنها افتخار او جوانى و زیبایى و خودنمائیش مى‏شود.
و به این ترتیب مبدل به وسیله‏اى خواهد شد براى اشباع هوسهاى سرکش یک مشت آلوده فریبکار و انسان نماهاى دیو صفت! در چنین جامعه‏اى چگونه یک زن مى‏تواند یا ویژگیهاى اخلاقیش، علم و آگاهى و دانائیش جلوه کند، و حائز مقام والائى گردد؟!


اعظم :



بسیار نکته قابل توجهی داره

اگه بریم خونه کسی و در بزنیم و صاحبخونه راهمون نده

ناراحت میشیم ؟؟؟

این ایه میگه ناراحتی نداره
از همون راهی که اومدین برگردین بدون دلخوری

ایه 30:

مردها چشم چرانی نکنن

این براشون بهتره
"ذلک ازکی لهم "

حالا بگن ما نگاه می کنیم و هیچیمون هم نمیشه

ایه 31:

زنها چشم چرانی نکنن

گاهی ما خانمها فکر میکنیم
اینکه ما به اقایون نگاه کنیم هیچ مشکلی نداره

ایه 31:
خیلی ها میگن حجاب مو به صراحت در قران نیومده
خمرهن در این ایه ووجه استعمالش نشون میده حجاب مو واجبه




..................................................................................................

 

مباحثه آیات سوال برانگیز :

 


آیه 31 سوره نور :



اعظم :

در تفسیر آیه 31 مورد 9 و 10 و 11 جای سواله :


نفیسه :



در تفسیر المیزان آمده:  اینکه فرمود: (نسائهنّ) و زنان را اضافه کرد به ضمیر زنان، براى اشاره به این معنا بوده که مراد از (نساء) زنان مؤمنین است که جایز نیست خود را در برابر زنان غیرمؤمن برهنه کنند، از روایات وارده از ائمه اهل بیت (علیهم السلام) هم همین معنا استفاده مى شود.(که جالب بود برای منم).
در مورد حجاب در برابر غلامان :شخصی خدمت حضرت امام صادق (ع) عرض کرد:زنان قریشی و هاشمی بر اسب سوار میشوند و دست بر سر غلامان سیاه میمالند و دست بر گردن آنها می‌اندازند. در واقع این عمل را حرام میدانست.که امام با اشاره به همین آیه فرمودند:ای پسرم! مانعی ندارند که غلام،مو و ساق پای مالک خود را ببیند.(کافی ج 5،ص 531،ح 2).حالا چون برده داری در دوره ما و بین مسلمانان تا حدبسیار زیادی و یا لااقل در کشورمون منسوخ شده و زمینه اجرای این قسمت از ایه هم فراهم نشده درکش هم سخت به نظر میاد.
از امام باقر(ع):در مورد (تابعین غیر اولی الاربه من الرجال) سوال شد.آن حضرت فرمودند:مراد کم خردی است که شهوت به زنان ندارد.(کافی ج 5،ص531،ح 2).تصور من معلولین ذهنی هستند که قدرت تمییز نداشته و میل جنسی در آنها رشد نکرده.و الله اعلم.





منبع قسمت سوم (کافی ج 5،ص523،ح 1)صحیح است.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ آذر ۹۴ ، ۱۶:۲۶
* مسافر
سه شنبه, ۱۰ آذر ۱۳۹۴، ۰۴:۲۵ ب.ظ

۳۵۰ . صفحه ۳۵۰



دهم آذر :



نفیسه :



سوره نور بیست و چهارمین سوره قرآن کریم است.
این سوره در «مدینه» نازل شده و 64 آیه دارد.‏
محتواى سوره:
این سوره را در حقیقت مى‏توان سوره پاکدامنى و عفت و مبارزه با آلودگیهاى جنسى دانست که در چند مرحله پیاده شده است.
مرحله اول بیان مجازات شدید زن و مرد زناکار است که در دومین آیه این سوره با قاطعیت تمام مطرح گردیده.
مرحله دوم به این امر مى‏پردازد که اجراى این حد شدید مسأله ساده‏اى نیست، و از نظر موازین قضائى اسلام شرط سنگینى دارد.
در مرحله سوم براى این که تصور نشود اسلام تنها به برنامه مجازات گنهکار قناعت مى‏کند به یکى از مهمترین راههاى پیشگیرى از آلودگیهاى جنسى پرداخته، مسأله نهى از چشم چرانى مردان نسبت به زنان و زنان نسبت به مردان و موضوع حجاب زنان مسلمان را پیش کشیده چرا که تا دو مسأله چشم چرانى و بى‏حجابى ریشه کن نشوند آلودگیها برطرف نخواهد شد.
مرحله چهارم باز به عنوان یک پیشگیرى مهم از آلوده شدن به اعمال منافى عفت دستور ازدواج سهل و آسان را صادر مى‏کند.
مرحله پنجم بخشى از آداب معاشرت اصول تربیت فرزندان نسبت به پدران و مادران را در همین رابطه بیان مى‏کند.
مرحله ششم بخشى از مسائل مربوط به توحید و مبدء و معاد و تسلیم بودن در برابر فرمان پیامبر را ذکر مى‏کند.
ضمنا به مناسبت بحثهاى مربوط به ایمان و عمل صالح سخن از حکومت جهانى مؤمنان صالح العمل به میان آمده است.
فضیلت تلاوت سوره:
در حدیثى از امام صادق علیه السّلام مى‏خوانیم: "اموال خود را از تلف و دامان خود را از ننگ بى‏عفتى حفظ کنید به وسیله تلاوت سوره نور، و زنانتان را در پرتو دستوراتش از انحرافات مصون دارید که هرکس قرائت این سوره را در هر شبانه روز ادامه دهد احدى از خانواده او هرگز تا پایان عمر گرفتار عمل منافی عفت نخواهد شد."


(آیه 1)- مى‏دانیم نام این سوره، سوره نور است به خاطر آیه نور که یکى از چشمگیرترین آیات سوره است.
نخستین آیه این سوره در حقیقت اشاره اجمالى به مجموع بحثهاى سوره دارد، مى‏گوید: این «سوره‏اى است که آن را فرو فرستادیم (و عمل به آن را) واجب نمودیم، و در آن آیات روشنى نازل کردیم شاید شما متذکر شوید» (سُورَةٌ أَنْزَلْناها وَ فَرَضْناها وَ أَنْزَلْنا فِیها آیاتٍ بَیِّناتٍ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ).
اشاره به این که تمام احکام و مطالب این سوره اعم از عقائد و آداب و دستورات همه داراى اهمیت فوق العاده‏اى است زیرا همه از طرف خداوند نازل شده است.


(آیه 2)- بعد از این بیان کلى، به نخستین دستور قاطع و محکم پیرامون زن و مرد زناکار پرداخته، مى‏گوید: «هر یک از زن و مرد زناکار را صد تازیانه بزنید» (الزَّانِیَةُ وَ الزَّانِی فَاجْلِدُوا کُلَّ واحِدٍ مِنْهُما مِائَةَ جَلْدَةٍ).
و براى تأکید بیشتر اضافه مى‏کند: «و نباید رأفت (و محبت کاذب) نسبت به آن دو شما را از اجراى حکم الهى مانع شود اگر به خدا و روز جزا ایمان دارید» (وَ لا تَأْخُذْکُمْ بِهِما رَأْفَةٌ فِی دِینِ اللَّهِ إِنْ کُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ).
سرانجام در پایان این آیه به نکته دیگرى براى تکمیل نتیجه گیرى از این مجازات الهى اشاره کرده، مى‏گوید:
«و باید گروهى از مؤمنان (حضور داشته باشند و) مجازات آن دو را مشاهده کنند» (وَ لْیَشْهَدْ عَذابَهُما طائِفَةٌ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ).
در واقع این آیه مشتمل بر سه دستور است:
1- حکم مجازات زنان و مردان آلوده به فحشاء- منظور از زنا آمیزش جنسى مرد و زن غیر همسر و بدون مجوز شرعى است.
2- تأکید بر این که در اجراى این حد الهى گرفتار محبتها و احساسات بى‏مورد نشوید.
3- دستور حضور جمعى از مؤمنان در صحنه مجازات است چرا که هدف تنها این نیست که گنهکار عبرت گیرد، بلکه هدف آن است که مجازات او سبب عبرت دیگران هم بشود.


(آیه 3)- از آنجا که در آیه قبل سخن از مجازات زن و مرد زناکار به میان آمد به همین مناسبت سؤالى پیش مى‏آید که ازدواج مشروع با چنین زنان چه حکمى دارد؟
آیه شریفه این سؤال را چنین پاسخ مى‏گوید: «مرد زناکار جز با زن زنا کار یا مشرک ازدواج نمى‏کند و زن زناکار را جز مرد زناکار یا مشرک، به ازدواج خود در نمى‏آورد و این کار بر مؤمنان تحریم شده است»! (الزَّانِی لا یَنْکِحُ إِلَّا زانِیَةً أَوْ مُشْرِکَةً وَ الزَّانِیَةُ لا یَنْکِحُها إِلَّا زانٍ أَوْ مُشْرِکٌ وَ حُرِّمَ ذلِکَ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ).
آیه هم یک واقعیت عینى را بیان مى‏کند که آلودگان همیشه دنبال آلودگان مى‏روند، «کند هم جنس با هم جنس  پرواز» اما افراد پاک و با ایمان هرگز تن به چنین آلودگیها و انتخاب همسران آلوده نمى‏دهند.
و هم بیان یک حکم شرعى و الهى است و مخصوصا مى‏خواهد مسلمانان را از ازدواج با افراد زناکار باز دارد، چرا که بیماریهاى اخلاقى همچون بیماریهاى جسمى غالبا واگیردار است.

(آیه 4)- مجازات تهمت: از آنجا که در آیات گذشته مجازات شدیدى براى زن و مرد زناکار بیان شده بود و ممکن است این موضوع دستاویزى شود براى افراد مغرض و بى‏تقوا که از این طریق افراد پاک را مورد اتهام قرار دهند، بلافاصله بعد از بیان مجازات شدید زناکاران، مجازات شدید تهمت زنندگان را بیان مى‏کند.
نخست مى‏گوید: «و کسانى که زنان پاکدامن را متهم (به عمل منافى عفت) مى‏کنند، سپس چهار شاهد (بر مدعاى خود) نمى‏آورند، آنها را هشتاد تازیانه بزنید»! (وَ الَّذِینَ یَرْمُونَ الْمُحْصَناتِ ثُمَّ لَمْ یَأْتُوا بِأَرْبَعَةِ شُهَداءَ فَاجْلِدُوهُمْ ثَمانِینَ جَلْدَةً).
و به دنبال این مجازات شدید، دو حکم دیگر نیز اضافه مى‏کند:
«و هرگز شهادت آنها را نپذیرید» (وَ لا تَقْبَلُوا لَهُمْ شَهادَةً أَبَداً).
«و آنها همان فاسقانند» (وَ أُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُونَ).
هرگاه «قذف» (اتهام ناموسى) با لفظ صریح انجام گیرد، به هر زبان و به هر شکل بوده باشد حدّ آن همان گونه که در بالا گفته شد هشتاد تازیانه است، و اگر صراحت نداشته باشد مشمول حکم «تعزیر» است.
این سختگیرى در مورد حفظ حیثیت مردم پاکدامن، منحصر به اینجا نیست در بسیارى از تعلیمات اسلام منعکس است.
در حدیثى از امام صادق علیه السّلام مى‏خوانیم: «هنگامى که مسلمانى برادر مسلمانش را به چیزى که در او نیست متهم سازد ایمان در قلب او ذوب مى‏شود، همانند نمک در آب»!


(آیه 5)- ولى از آنجا که اسلام هرگز راه بازگشت را بر کسى نمى‏بندد، بلکه در هر فرصتى آلودگان را تشویق به پاکسازى خویش و جبران اشتباهات گذشته مى‏کند، در این آیه مى‏گوید: «مگر کسانى که بعد از آن توبه کنند و جبران نمایند (که خداوند آنها را مى‏بخشد) زیرا خدا آمرزنده و مهربان است» (إِلَّا الَّذِینَ تابُوا مِنْ بَعْدِ ذلِکَ وَ أَصْلَحُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ).
و در این صورت هم شهادت آنها در آینده مقبول است، و هم حکم فسق در تمام زمینه‏ها و احکام اسلامى از آنها برداشته مى‏شود.


(آیه 6)-
شأن نزول:
سعد بن عباده (بزرگ انصار) خدمت پیامبر صلّى اللّه علیه و آله در حضور جمعى از اصحاب چنین عرض کرد: «اى پیامبر خدا! هرگاه نسبت دادن عمل منافى عفت به کسى داراى این مجازات است که اگر آن را اثبات نکند باید هشتاد تازیانه بخورد پس من چکنم اگر وارد خانه‏ام شدم و با چشم خود دیدم مرد فاسقى با همسر من در حال عمل خلافى است، اگر بگذارم تا چهار نفر بیایند و ببیند و شهادت دهند او کار خود را کرده است، و اگر بخواهم او را به قتل برسانم کسى از من بدون شاهد نمى‏پذیرد و به عنوان قاتل قصاص مى‏شوم، و اگر بیایم و آنچه را دیدم به عنوان شکایت بگویم هشتاد تازیانه بر پشت من قرار خواهد گرفت»! این آیه و چهار آیه بعد نازل شد و راه حل دقیقى به مسلمانان ارائه داد.
تفسیر:
مجازات تهمت به همسر! در اینجا قرآن یک استثناء و تبصره‏اى بر حکم قذف بیان کرده به این معنى که اگر شوهرى همسر خود را متهم به عمل منافى عفت کند و بگوید او را در حال انجام این کار خلاف با مرد بیگانه‏اى دیدم حد قذف (هشتاد تازیانه) در مورد او اجرا نمى‏شود، و از سوى دیگر ادعاى او بدون دلیل و شاهد نیز در مورد زن پذیرفته نخواهد شد.
در اینجا قرآن راه حلى پیشنهاد مى‏کند که مسأله به بهترین صورت و عادلانه‏ترین طریق حل مى‏گردد. و آن این که نخست باید شوهر چهاربار شهادت دهد که در این ادعا راستگو است.
چنانکه قرآن مى‏فرماید: «و کسانى که همسران خود را متهم مى‏کنند و گواهانى جز خودشان ندارند، هر یک از آنها باید چهارمرتبه به نام خدا شهادت دهد که از راستگویان است» (وَ الَّذِینَ یَرْمُونَ أَزْواجَهُمْ وَ لَمْ یَکُنْ لَهُمْ شُهَداءُ إِلَّا أَنْفُسُهُمْ فَشَهادَةُ أَحَدِهِمْ أَرْبَعُ شَهاداتٍ بِاللَّهِ إِنَّهُ لَمِنَ الصَّادِقِینَ).


(آیه 7)- «و در پنجمین بار بگوید که لعنت خدا بر او باد اگر از دروغگویان باشد» (وَ الْخامِسَةُ أَنَّ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَیْهِ إِنْ کانَ مِنَ الْکاذِبِینَ).
به این ترتیب شوهر چهاربار این جمله را تکرار مى‏کند: «اشهد باللّه انّى لمن الصّادقین فیما رمیتها به من الزّنا» من به خدا شهادت مى‏دهم که در این نسبت زنا که به این زن دادم راست مى‏گویم!» و در مرتبه پنجم مى‏گوید: «لعنت اللّه علىّ ان کنت من الکاذبین» لعنت خدا بر من باد اگر دروغگو باشم».


(آیه 8)- در اینجا زن بر سر دو راهى قرار دارد اگر سخنان مرد را تصدیق کند و یا حاضر به نفى این اتهام از خود به ترتیبى که در آیات بعد مى‏آید نشود، مجازات و حدّ زنا در مورد او ثابت مى‏گردد.
«آن زن نیز مى‏تواند کیفر (زنا) را از خود دور کند، به این طریق که چهار بار خدا را به شهادت طلبد که آن مرد در این نسبتى که به او مى‏دهد از دروغگویان است» (وَ یَدْرَؤُا عَنْهَا الْعَذابَ أَنْ تَشْهَدَ أَرْبَعَ شَهاداتٍ بِاللَّهِ إِنَّهُ لَمِنَ الْکاذِبِینَ).


(آیه 9)- «و در مرتبه پنجم (بگوید:) غضب خدا بر او باد اگر آن مرد از راستگویان باشد» (وَ الْخامِسَةَ أَنَّ غَضَبَ اللَّهِ عَلَیْها إِنْ کانَ مِنَ الصَّادِقِینَ).
و به این ترتیب زن در برابر پنج بار گواهى مرد، دائر به آلودگى او، پنج بار گواهى بر نفى این اتهام مى‏دهد چهار بار با این عبارت: «اشهد باللّه انّه لمن الکاذبین فیما رمانى به من الزّنا» خدا را به شهادت مى‏طلبم که او در این نسبتى که به من داده است دروغ مى‏گوید.»
و در پنجمین بار مى‏گوید: «انّ غضب اللّه علىّ ان کان من الصّادقین» غضب خدا بر من باد اگر او راست مى‏گوید.»
انجام این برنامه که در فقه اسلامى به مناسبت کلمه «لعن» در عبارات فوق «لعان» نامیده شده، چهار حکم قطعى براى این دو همسر در پى خواهد داشت:
نخست این که بدون نیاز به صیغه طلاق فورا از هم جدا مى‏شوند.
دیگر این که براى همیشه این زن و مرد بر هم حرام مى‏گردند، یعنى امکان بازگشتشان به ازدواج مجدد با یکدیگر وجود ندارد.
سوم این که حد قذف از مرد و حد زنا از زن برداشته مى‏شود. چهارم اینکه فرزندى که در این ماجرا به وجود آمده از مرد منتفى است یعنى به او نسبتى نخواهد داشت، اما نسبتش با زن محفوظ خواهد بود.


(آیه 10)- در پایان مى‏گوید: «و اگر فضل و رحمت خدا شامل حال شما نبود و این که او توبه پذیر و حکیم است» بسیارى از شما گرفتار مجازات سخت الهى مى‏شدید! (وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ وَ أَنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ حَکِیمٌ).
در واقع این آیه یک اشاره اجمالى براى تأکید احکام فوق است، زیرا نشان مى‏دهد که برنامه «لعان» یک فضل الهى است و مشکل مناسبات دو همسر را در این زمینه به نحو صحیحى حل مى‏کند.




اعظم :


ایه 2:
چرا باید موقع اجرای حکم زنا عده ای حضور یابند :

جواب از تفسیر نمونه :

دستور حضور جمعى از مؤ منان در صحنه مجازات است چرا که هدف تنها این نیست که گنهکار عبرت گیرد، بلکه هدف آنست که مجازات او سبب عبرت دیگران هم شود، و به تعبیر دیگر: با توجه به بافت زندگى اجتماعى بشر، آلودگى هاى اخلاقى در یک فرد ثابت نمى ماند، و به جامعه سرایت مى کند، براى پاکسازى باید همانگونه که گناه برملا شده مجازات نیز برملا گردد.
و به این ترتیب اساس پاسخ این سؤ ال که چرا اسلام اجازه مى دهد آبروى انسانى در جمع بریزد روشن مى شود، زیرا مادام که گناه آشکار نگردیده و به دادگاه اسلامى کشیده نشده است ((خداوند ستار العیوب )) راضى به پرده درى نیست اما بعد از ثبوت جرم و بیرون افتادن راز از پرده استتار، و آلوده شدن جامعه و کم شدن اهمیت گناه ، باید به گونه اى مجازات صورت گیرد که اثرات منفى گناه خنثى شود و عظمت گناه به حال نخستین باز گردد.
اصولا در یک جامعه سالم باید ((تخلف از قانون )) با اهمیت تلقى شود، مسلما اگر تخلف تکرار گردد آن اهمیت شکسته مى شود و تجدید آن تنها با علنى شدن کیفر متخلفان است .
این واقعیت را نیز از نظر نباید دور داشت که بسیارى از مردم براى حیثیت و آبروى خود بیش از مساءله تنبیهات بدنى اهمیت قائلند، و همین علنى شدن کیفر ترمز نیرومندى بر روى هوسهاى سرکش آنها است .


ایه 3:
چرا مشرکان و زانیان رو به هم پیوند داده و همطراز کرده ؟


پاسخ از تفسیر نمونه :
 عطف ((مشرکان )) بر ((زانیان )) در واقع براى بیان اهمیت مطلب است ، یعنى گناه ((زنا)) همطراز گناه ((شرک )) است ، چرا که در بعضى از روایات نیز وارد شده که ((شخص زناکار در آن لحظه اى که مرتکب این عمل مى شود از ایمان باز داشته مى شود)) (قال رسول الله (صلى اللّه علیه و آله و سلّم )... لا یزن الزانى حین یزنى و هو مؤ من و لا یسرق السارق حین یسرق و هو مؤ من فانه اذا فعل ذلک خلع عنه الایمان کخلع القمیص ): ((شخص زناکار به هنگامى که مرتکب این عمل مى شود، مؤ من نیست ، و همچنین سارق به هنگامى که مشغول دزدى است ایمان ندارد، چرا که به هنگام ارتکاب این عمل ، ایمان را از او بیرون مى آورند همانگونه که پیراهن را از تن ))!.


ایه 3: به شرط توبه این حکم تغییر می کند


ایه 4 :

چرا برای قتل نفس دو شاهد کافی است ولی برای زنا 4 شاهد لازم است :

چون خداوند با سختگیری زیاد حافظ ابروی مردم است و میخواهد زنا کمتر ثابت شود

زیرا اگر هزار زنا صورت بگیرد و مخفی باشد بهتر است از اینکه ابروی زن عفیفی ریخته شود

دشنام ناموسی هم اگر صریح بیان شود مشمول هشتاد تازیانه است و اگر صراحت نداشته باشد به اختیار حاکم است


ایه 5:
اگر کسی زنای زنی را ببیند و نتواند 4 شاهد بیاورد باید بداند تکلیفش سکوت است و اگر نه تازیانه خواهد خورد

ایه 9:
حیلی جالب بود




..................................................................................................

 

مباحثه آیات سوال برانگیز :

 


آیه 9 سوره نور :

مریم :


خیلی جالب بود
من هروقت این ایه رو میخوندم میگفتم فایده اش چیه که هردوشون قسم بخورن!
فقط در مورد بچه,,, یعنی فامیلی پدر رو دیگه نداره و فامیلی مادر رو میذارن روش؟!؟


نفیسه :


با مطالعه مختصری که داشتم به این برداشت رسیدم که در لعان چون پدر نامعلوم است (زن وشوهر در نسبت دادن پدر به کودک متفق القول نیستند) نام خانوادگی مادر به کودک تعلق میگیرد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ آذر ۹۴ ، ۱۶:۲۵
* مسافر
چهارشنبه, ۲۰ آبان ۱۳۹۴، ۰۲:۵۴ ب.ظ

330 . صفحه 330

بیستم آبان :

نفیسه :



(آیه 91)- مریم بانوى پاکدامن: در این آیه به مقام مریم و عظمت و احترام او و فرزندش حضرت مسیح (ع) اشاره شده است، مى‏گوید: «و به یاد آور زنى را که دامان خود را پاک نگه داشت» (وَ الَّتِی أَحْصَنَتْ فَرْجَها).
«سپس ما از روح خود در او دمیدیم» (فَنَفَخْنا فِیها مِنْ رُوحِنا).
«و او و فرزندش [مسیح‏] را نشانه بزرگى براى جهانیان قرار دادیم» (وَ جَعَلْناها وَ ابْنَها آیَةً لِلْعالَمِینَ).


(آیه 92)- امت واحده! از آنجا که در آیات گذشته نام گروهى از پیامبران الهى و بخشى از سر گذشت آنها آمده، در اینجا به عنوان یک جمع بندى و نتیجه گیرى کلى چنین مى‏گوید: «این (پیامبران بزرگ و پیروانشان) همه امّت واحدى بودند» و پیرو یک هدف (إِنَّ هذِهِ أُمَّتُکُمْ أُمَّةً واحِدَةً).
برنامه آنها یکى و هدف و مقصد آنها نیز یکى بوده است، هر چند با اختلاف زمان و محیط، داراى ویژگیها و روشها و به اصطلاح تاکتیکهاى متفاوت بودند. این یگانگى و وحدت برنامه‏ها و هدف، به خاطر آن بوده که همه از یک مبدأ سر چشمه مى‏گرفته، از اراده خداوند واحد یکتا، و لذا بلافاصله مى‏گوید: «و من پروردگار شما هستم، پس تنها مرا پرستش کنید» (وَ أَنَا رَبُّکُمْ فَاعْبُدُونِ).
در واقع توحید عقیدتى و عملى انبیاء از توحید منبع وحى سر چشمه مى‏گیرد.

(آیه 93)- در این آیه اشاره به انحراف گروه عظیمى از مردم از این اصل واحد توحیدى کرده چنین مى‏گوید: «و آنها کار خود را در میان خود به تفرقه و تجزیه کشاندند» (وَ تَقَطَّعُوا أَمْرَهُمْ بَیْنَهُمْ).
کارشان به جایى رسید که در برابر هم ایستادند، و هر گروه، گروه دیگرى را لعن و نفرین مى‏کرد و از او برائت و بیزارى مى‏جست، به این نیز قناعت نکردند به روى همدیگر اسلحه کشیدند و خونهاى زیادى را ریختند، و این بود نتیجه انحراف از اصل اساسى توحید و آیین یگانه حق.
و در آخر آیه اضافه مى‏کند: «اما همه آنها سرانجام به سوى ما باز مى‏گردند» (کُلٌّ إِلَیْنا راجِعُونَ).
این اختلاف که جنبه عارضى دارد بر چیده مى‏شود و باز در قیامت همگى به سوى وحدت مى‏روند.

(آیه 94)- در این آیه نتیجه هماهنگى با «امت واحده» در طریق پرستش پروردگار، و یا انحراف از آن و پیمودن راه تفرقه را چنین بیان مى‏فرماید: «پس هر کس چیزى از اعمال صالح را انجام دهد در حالى که ایمان داشته باشد، تلاش و کوشش او مورد ناسپاسى قرار نخواهد گرفت» (فَمَنْ یَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحاتِ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلا کُفْرانَ لِسَعْیِهِ).
و براى تأکید بیشتر اضافه مى‏کند: «و ما اعمال صالح او را قطعا خواهیم نوشت» (وَ إِنَّا لَهُ کاتِبُونَ).
این آیه همانند بسیارى دیگر از آیات قرآن، شرط قبولى اعمال صالح را ایمان مى‏شمرد.

(آیه 95)- کافران در آستانه رستاخیز: در آیه قبل سخن از «مؤمنان نیکوکار و صالح العمل» بود و در این آیه، به افرادى اشاره مى‏کند که در نقطه مقابل آنها قرار دارند، آنها که تا آخرین نفس به ضلالت و فساد ادامه مى‏دهند، مى‏فرماید: «و حرام است بر شهرهایى که آنها را (به جرم گناهانشان) نابود کردیم (به دنیا باز گردند) آنها هرگز باز نخواهند گشت» (وَ حَرامٌ عَلى‏ قَرْیَةٍ أَهْلَکْناها أَنَّهُمْ لا یَرْجِعُونَ).
در حقیقت آنها کسانى هستند که بعد از مشاهده عذاب الهى، یا بعد از نابودى و رفتن به جهان برزخ، پرده‏هاى غرور و غفلت از برابر دیدگانشان کنار مى‏رود آرزو مى‏کنند اى کاش براى جبران این همه خطاها بار دیگر به دنیا باز مى‏گشتند ولى قرآن با صراحت مى‏گوید: بازگشت آنها بکلى حرام، یعنى ممنوع است و راهى براى جبران باقى نمانده است.

(آیه 96)- به هر حال این بى‏خبران دائما در غرور و غفلتند، و این بدبختى تا پایان جهان همچنان ادامه دارد.
چنانکه قرآن مى‏فرماید: «تا زمانى که راه بر یأجوج و مأجوج گشوده شود و آنها (در سراسر زمین پخش شوند، و) از هر بلندى و ارتفاعى با سرعت بگذرند» (حَتَّى إِذا فُتِحَتْ یَأْجُوجُ وَ مَأْجُوجُ وَ هُمْ مِنْ کُلِّ حَدَبٍ یَنْسِلُونَ).

(آیه 97)- و بلافاصله مى‏گوید: «و وعده حق [قیامت‏] نزدیک مى‏شود» (وَ اقْتَرَبَ الْوَعْدُ الْحَقُّ).
«در آن هنگام چشمهاى کافران از وحشت از حرکت باز مى‏ماند» و خیره خیره به آن صحنه نگاه مى‏کنند (فَإِذا هِیَ شاخِصَةٌ أَبْصارُ الَّذِینَ کَفَرُوا).
در این هنگام پرده‏هاى غرور و غفلت از برابر دیدگانشان کنار مى‏رود و فریادشان بلند مى‏شود «اى واى بر ما! ما از این صحنه در غفلت بودیم» (یا وَیْلَنا قَدْ کُنَّا فِی غَفْلَةٍ مِنْ هذا).
و چون نمى‏توانند با این عذر، گناه خویش را بپوشانند و خود را تبرئه کنند با صراحت مى‏گویند: «نه، بلکه ما ظالم و ستمگر بودیم»! (بَلْ کُنَّا ظالِمِینَ).
اصولا چگونه ممکن است با وجود این همه پیامبران الهى و کتب آسمانى و این همه حوادث تکان دهنده، و همچنین درسهاى عبرتى که روزگار به آنها مى‏دهد در غفلت باشند، آنچه از آنها سر زده تقصیر است و ظلم بر خویشتن و دیگران.

(آیه 98)- هیزم جهنم! در تعقیب آیات گذشته که از سرنوشت مشرکان ستمگر بحث مى‏کرد در اینجا روى سخن را به آنها کرده و آینده آنها و معبودهایشان را چنین ترسیم مى‏کند: «شما و آنچه را غیر از خدا مى‏پرستید آتشگیره جهنّمید»! (إِنَّکُمْ وَ ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ).
آتشگیره جهنم و هیزمى که شعله‏هاى آن را تشکیل مى‏دهد خود شما و خدایان ساختگى شماست، و همچون قطعه‏هاى هیزم بى‏ارزش یکى پس از دیگرى در جهنم پرتاب مى‏شوید! سپس اضافه مى‏کند: «شما وارد بر آن مى‏شوید» (أَنْتُمْ لَها وارِدُونَ).
اول بتها را در آتش مى‏افکنند، سپس شما بر آنها وارد مى‏شوید، گویى خدایانتان با آتشى که از وجودشان بر مى‏خیزد از شما پذیرایى مى‏کنند.


(آیه 99)- سپس به عنوان نتیجه گیرى کلى مى‏فرماید: «اگر این بتها، خدایانى بودند هرگز وارد آتش دوزخ نمى‏شدند» (لَوْ کانَ هؤُلاءِ آلِهَةً ما وَرَدُوها).
ولى بدانید نه تنها وارد دوزخ مى‏شوند بلکه «جاودانه در آن خواهند بود» (وَ کُلٌّ فِیها خالِدُونَ).


(آیه 100)- براى توضیح بیشتر پیرامون وضع دردناک، این «عابدان گمراه»، در برابر آن «معبودان بى‏ارزش» مى‏گوید: «آنها در دوزخ، فریادها و ناله‏هاى دردناک دارند» (لَهُمْ فِیها زَفِیرٌ).
ممکن است این زفیر و ناله غم انگیز تنها مربوط به عابدان نباشد، بلکه شیاطینى که معبودشان بودند نیز در این امر با آنها شریک باشند.
جمله بعد، یکى دیگر از مجازاتهاى دردناک آنها را باز گو مى‏کند و آن اینکه «آنها در دوزخ چیزى نمى‏شنوند» (وَ هُمْ فِیها لا یَسْمَعُونَ).
این جمله ممکن است اشاره به این باشد که آنها سخنى که مایه سرور و خوشحالیشان باشد مطلقا نمى‏شنوند، و تنها مستمع ناله‏هاى جانکاه دوزخیان،و فریادهاى فرشتگان عذاب هستند.
بعضى گفته‏اند منظور این است که اینها صداى هیچ کس را مطلقا نمى‏شنوند گویى تنها آنها در عذابند و این خود مایه مجازات بیشترى است.

(آیه 101)- این آیه حالات مؤمنان راستین و مردان و زنان با ایمان را باز گو مى‏کند تا در مقایسه با یکدیگر وضع هر دو مشخص‏تر شود.
نخست مى‏گوید: «کسانى که به خاطر ایمان و اعمال صالحشان وعده نیک به آنها از قبل داده‏ایم از این آتش هولناک و وحشتناک دورند» (إِنَّ الَّذِینَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَّا الْحُسْنى‏ أُولئِکَ عَنْها مُبْعَدُونَ).
اشاره به این که ما به تمام وعده‏هایى که به مؤمنان در این جهان داده‏ایم وفا خواهیم کرد که یکى از آنها دور شدن از آتش دوزخ است.

..................................................................................................

 

مباحثه آیات سوال برانگیز :

 


آیه 96 سوره انبیا :


اعظم :




اینکه این یاجوج و ماجوج کین و زمان اومدنشون کی هستش و چه ربطی به قیامت داره
جای سواله ؟



نفیسه :



اصلی ترین منبع اطلاعات در مورد یأجوج و مأجوج قرآن است و در کتب عهد عتیق نیز به این قوم اشاره ای شده است. مفسران و تاریخ دانان با استفاده از این دو منبع و بررسی شواهد تاریخی به حدس هایی در مورد این قوم یا اقوام رسیده اند.
قرآن در دو جا از یأجوج و مأجوج یاد می کند و می فرماید: "ذو القرنین به میان دو کوه رسید و در آنجا قومی را یافت که هیچ سخنی را نمی فهمیدند گفتند ای ذوالقرنین یأجوج و مأجوج در این سرزمین فساد میکنند آیا ممکن است ما هزینه ای برای تو قرار دهیم که میان ما و آنها سدی ایجاد کنی..." بعد از این که قرآن چگونگی ساخت این سد را شرح می دهد  در ادامه می فرماید: "[پس] آنها (طایفه یأجوج و مأجوج) قادر نبودند از آن بالا روند و نمی توانستند نقبی [سوراخی] در آن ایجاد کنند".(سوره کهف)
از این آیات استفاده می شود که یأجوج و مأجوج گروهی ظالم بودند که با تأسیس سدی که ذوالقرنین آن را بین دو کوه نصب کرد، ظلم آنان پایان یافت.
قرآن در آیه دیگری می فرماید: "تا آن زمان که یأجوج و مأجوج گشوده شوند و آنها از هر محل مرتفعی به سرعت عبور کنند و وعده حق[قیامت] نزدیک می شود..."(سوره انبیاء).
این آیه پیش‏بینى کرده است که در آخرالزمان، یاجوج و ماجوج دوباره از کوه‏ها سرازیر شوند. آنچه از قرآن در مورد این قوم فهمیده می شود به همین دو آیه محدود است. البته طبق روایات ما در کتاب خصال شیخ صدوق جلد دوم ،جریان خروج یاجوج و ماجوج مربوط به قیامت است.در این کتاب از پیامبر (ص) حدیثی نقل شده مبنی بر اینکه قیامت اتفاق نمی افتد مگر این که قبل از آن اتفاقاتی رخ می دهد که یکی از آنها خروج یاجوج و ماجوج است،بنابراین، در آخر دنیا وقتی قیامت شروع می شود و خورشید کم کم فروغش را از دست می دهد و کوه ها متلاشی می شود، در آن هنگام سد ذوالقرنین متلاشی می شود و قوم یاجوج و ماجوج خروج می کنند و قیامت برپا می شود.هرچند موضوع مرتبط به آیات پایانی سوره انبیاء است اما بهتر دیدم مطرح کنم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ آبان ۹۴ ، ۱۴:۵۴
* مسافر
پنجشنبه, ۷ آبان ۱۳۹۴، ۰۵:۴۵ ب.ظ

317 . صفحه 317



هفتم آبان :


نفیسه :


(آیه 77)- نجات بنى اسرائیل و غرق فرعونیان: بعد از ماجراى مبارزه موسى با ساحران و پیروزى چشمگیرش بر آنها و ایمان آوردن آن جمعیت عظیم، آیین او رسما وارد افکار مردم مصر شد، هر چند اکثریت «قبطیان» آن را نپذیرفتند،بنى اسرائیل تحت رهبرى موسى، به اتفاق اقلیتى از مصریان، بطور دائم با فرعونیان درگیر بودند و سالها بر این منوال گذشت و حوادث تلخ و شیرینى روى داد.
در اینجا به آخرین فراز از این ماجراها یعنى برنامه خروج بنى اسرائیل از مصر، اشاره کرده، مى‏فرماید: «و ما به موسى، وحى فرستادیم که بندگانم را شبانه از مصر بیرون ببر» (وَ لَقَدْ أَوْحَیْنا إِلى‏ مُوسى‏ أَنْ أَسْرِ بِعِبادِی).
بنى اسرائیل آماده حرکت به سوى سرزمین موعود (فلسطین) شدند، اما هنگامى که به کرانه‏هاى نیل رسیدند فرعونیان، آگاه گشتند و فرعون با لشکرى عظیم آنها را تعقیب کرد، آنها خود را در محاصره دریا و دشمن دیدند.
اما خدا به موسى چنین دستور داد: «راهى خشک براى آنها در دریا بگشا»! (فَاضْرِبْ لَهُمْ طَرِیقاً فِی الْبَحْرِ یَبَساً).
راهى که هرگاه در آن گام بگذارى «نه از تعقیب فرعونیان مى‏ترسى، نه از غرق شدن در دریا» (لا تَخافُ دَرَکاً وَ لا تَخْشى‏).


(آیه 78)- و به این ترتیب موسى و بنى اسرائیل وارد جاده‏هایى شدند که در درون دریا با کنار رفتن آبها پیدا شد، در این هنگام فرعون به همراه لشکریانش به کنار دریا رسید و با این صحنه غیر منتظره و شگفت‏انگیز رو برو شد «و فرعون لشکریان خود را به دنبال بنى اسرائیل فرستاد و خود نیز وارد همان جاده‏ها شد» (فَأَتْبَعَهُمْ فِرْعَوْنُ بِجُنُودِهِ).
از این سو آخرین نفر لشکر فرعون وارد دریا شد، و از آن سو آخرین نفر از بنى اسرائیل خارج گردید.
در این هنگام به امواج آب فرمان داده شد به جاى نخستین باز گردند.
امواج همانند ساختمان فرسوده‏اى که پایه آن را بکشنند یک باره فرو ریختند «پس دریا آنها را در میان امواج خروشان خود پوشاند پوشاندنى کامل» (فَغَشِیَهُمْ مِنَ الْیَمِّ ما غَشِیَهُمْ).
و به این ترتیب، یک قدرت جبّار ستمگر با لشکر نیرومند و قهارش در میان امواج آب غوطه‏ور شدند و طعمه آماده‏اى براى ماهیان دریا!


(آیه 79)- آرى «فرعون، قوم خود را گمراه ساخت و هرگز هدایتشان نکرد» (وَ أَضَلَّ فِرْعَوْنُ قَوْمَهُ وَ ما هَدى‏).


(آیه 80)- تنها راه نجات: در اینجا روى سخن را به بنى اسرائیل بطور کلى و در هر عصر و زمان کرده، و نعمتهاى بزرگى را که خداوند به آنان بخشیده است یاد آور مى‏شود، و راه نجات را به آنان نشان مى‏دهد.
نخست مى‏گوید: «اى بنى اسرائیل! ما شما را از چنگال دشمنانتان رهایى بخشیدیم» (یا بَنِی إِسْرائِیلَ قَدْ أَنْجَیْناکُمْ مِنْ عَدُوِّکُمْ).
سپس به یکى از نعمتهاى مهم معنوى اشاره کرده، مى‏گوید: «ما شما را به میعادگاه مقدسى دعوت کردیم، در طرف راست طور» آن مرکز وحى الهى (وَ واعَدْناکُمْ جانِبَ الطُّورِ الْأَیْمَنَ).
این اشاره به جریان رفتن موسى (ع) به اتفاق جمعى از بنى اسرائیل به میعادگاه طور است، در همین میعادگاه بود که خداوند الواح تورات را بر موسى نازل کرد و با او سخن گفت و جلوه خاص پروردگار را همگان مشاهده کردند.
و سرانجام به یک نعمت مهم مادى که از الطاف خاص خداوند نسبت به بنى اسرائیل سرچشمه مى‏گرفت اشاره کرده، مى‏فرماید: «ما من و سلوى را بر شما نازل کردیم» (وَ نَزَّلْنا عَلَیْکُمُ الْمَنَّ وَ السَّلْوى‏).
در آن بیابانى که سرگردان بودید، و غذاى مناسبى نداشتید، لطف خدا به یاریتان شتافت و از غذاى لذیذ و خوشمزه‏اى به مقدارى که به آن احتیاج داشتید در اختیارتان قرار داد و از آن استفاده مى‏کردید.


(آیه 81)- در این آیه به دنبال ذکر این نعمتهاى سه گانه پر ارزش آنها را چنین مخاطب مى‏سازد: «از روزیهاى پاکیزه‏اى که به شما دادیم بخورید، ولى در آن طغیان نکنید، که غضب من بر شما وارد شود» (کُلُوا مِنْ طَیِّباتِ ما رَزَقْناکُمْ وَ لا تَطْغَوْا فِیهِ فَیَحِلَّ عَلَیْکُمْ غَضَبِی).
طغیان در نعمتها آن است که انسان به جاى این که از آنها در راه اطاعت خدا و طریق سعادت خویش استفاده کند، آنها را وسیله‏اى براى گناه، ناسپاسى و کفران و گردنکشى و اسرافکارى قرار دهد، همان گونه که بنى اسرائیل چنین کردند.
و به دنبال آن مى‏فرماید: «و هر کس غضب من بر او وارد شود سقوط مى‏کند» (وَ مَنْ یَحْلِلْ عَلَیْهِ غَضَبِی فَقَدْ هَوى‏).
«هوى» در اصل به معنى سقوط کردن از بلندى است، که معمولا نتیجه آن، نابودى است، به علاوه در اینجا اشاره به سقوط مقامى و دورى از قرب پروردگار و رانده شدن از درگاهش نیز مى‏باشد.


(آیه 82)- و از آنجا که همیشه باید هشدار و تهدید با تشویق و بشارت، همراه باشد تا نیروى خوف و رجا را که عامل اصلى تکامل است یکسان برانگیزد، و درهاى بازگشت به روى توبه‏کاران بگشاید، در این آیه چنین مى‏گوید: «و من کسانى را که توبه کنند و ایمان آورند و عمل صالح انجام دهند و سپس هدایت یابند (و در زیر چتر هدایت رهبران الهى قرار گیرند) مى‏آمرزم» (وَ إِنِّی لَغَفَّارٌ لِمَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً ثُمَّ اهْتَدى‏).
تعبیر به «غفّار» نشان مى‏دهد که خداوند چنین افراد را نه تنها یک بار که بارها مشمول آمرزش خود قرار مى‏دهد.


(آیه 83)- غوغاى سامرى! در اینجا فراز مهم دیگرى از زندگى موسى (ع) و بنى اسرائیل مطرح شده و آن مربوط به رفتن موسى به اتفاق نمایندگان بنى اسرائیل به میعادگاه طور و سپس گوساله پرستى بنى اسرائیل در غیاب آنهاست.
برنامه این بود که موسى (ع) براى گرفتن احکام تورات، به کوه طور برود، و گروهى از بنى اسرائیل نیز او را در این مسیر همراهى کنند.
ولى از آنجا که شوق مناجات با پروردگار در دل موسى شعله‏ور بود، قبل از دیگران تنها به میعادگاه پروردگار رسید.
در اینجا وحى بر او نازل شد: «اى موسى! چه چیز سبب شد که پیش از قومت به اینجا بیایى و در این راه عجله کنى»؟ (وَ ما أَعْجَلَکَ عَنْ قَوْمِکَ یا مُوسى‏).


(آیه 84)- و موسى بلافاصله «عرض کرد: پروردگارا! آنها به دنبال منند، و من براى رسیدن به میعادگاه و محضر وحى تو، شتاب کردم تا از من خشنود شوى» (قالَ هُمْ أُولاءِ عَلى‏ أَثَرِی وَ عَجِلْتُ إِلَیْکَ رَبِّ لِتَرْضى‏).
نه تنها عشق مناجات تو و شنیدن سخنت مرا بى‏قرار ساخته، بلکه مشتاق بودم هر چه زودتر قوانین و احکام تو را بگیرم و به بندگانت برسانم و از این راه رضایت تو را بهتر جلب کنم، آرى من عاشق رضاى توام و مشتاق شنیدن فرمانت.


(آیه 85)- ولى بالاخره در این دیدار، میعاد از سى شب به چهل شب تمدید شد، و زمینه‏هاى مختلفى که از قبل در میان بنى اسرائیل براى انحراف وجود داشت کار خود را کرد، سامرى آن مرد هوشیار منحرف میاندار شد، و با استفاده از وسائلى گوساله‏اى ساخت و جمعیت را به پرستش آن فرا خواند.
بالاخره در آنجا بود که خداوند به موسى (ع) در همان میعادگاه «فرمود: ما قوم تو را بعد از تو آزمایش کردیم (ولى از عهده امتحان خوب بیرون نیامدند) و سامرى آنها را گمراه کرد» (قالَ فَإِنَّا قَدْ فَتَنَّا قَوْمَکَ مِنْ بَعْدِکَ وَ أَضَلَّهُمُ السَّامِرِیُّ).


(آیه 86)- موسى با شنیدن این سخن آن چنان برآشفت که تمام وجودش گویى شعله‏ور گشت، شاید به خود مى‏گفت: سالیان دراز خون جگر خوردم، زحمت کشیدم با هر گونه خطر رو برو شدم تا این جمعیت را به توحید آشنا ساختم، اما افسوس و صد افسوس، با چند روز غیبت من، زحماتم بر باد رفت! لذا بلافاصله «موسى خشمگین و اندوهناک به سوى قوم خود بازگشت» (فَرَجَعَ مُوسى‏ إِلى‏ قَوْمِهِ غَضْبانَ أَسِفاً).
هنگامى که چشمش به آن صحنه بسیار زننده گوساله پرستى افتاد، «فریاد بر آورد اى قوم من! مگر پروردگار شما وعده نیکویى به شما نداد» (قالَ یا قَوْمِ أَ لَمْ یَعِدْکُمْ رَبُّکُمْ وَعْداً حَسَناً).
این وعده نیکو یا وعده‏اى بوده که در زمینه نزول تورات و بیان احکام آسمانى در آن، به بنى اسرائیل داده شده بود، یا وعده نجات و پیروزى بر فرعونیان و وارث حکومت زمین شدن، و یا وعده مغفرت و آمرزش براى کسانى که توبه کنند و یا همه این امور.
سپس افزود: «پس آیا مدت جدایى من از شما به طول انجامیده»؟ (أَ فَطالَ عَلَیْکُمُ الْعَهْدُ).
«یا با این عمل زشت خود مى‏خواستید غضب پروردگارتان بر شما نازل شود که با وعده من مخالفت کردید» (أَمْ أَرَدْتُمْ أَنْ یَحِلَّ عَلَیْکُمْ غَضَبٌ مِنْ رَبِّکُمْ فَأَخْلَفْتُمْ مَوْعِدِی).


(آیه 87)- بنى اسرائیل که خود را در برابر اعتراض شدید موسى (ع) دیدند و متوجه شدند به راستى کار بسیار بدى انجام داده‏اند، در مقام عذرتراشى بر آمدند و «گفتند: ما به میل و اراده خود از وعده تو تخلّف نکردیم» (قالُوا ما أَخْلَفْنا مَوْعِدَکَ بِمَلْکِنا).
در واقع این ما نبودیم که به اراده خود گرایش به گوساله پرستى کردیم، «بلکه مقدارى از زیورهاى قوم را که با خود داشتیم افکندیم و سامرى این چنین القا کرد ...» (وَ لکِنَّا حُمِّلْنا أَوْزاراً مِنْ زِینَةِ الْقَوْمِ فَقَذَفْناها فَکَذلِکَ أَلْقَى السَّامِرِیُّ).




..................................................................................................

 

مباحثه آیات سوال برانگیز :

 


آیه 83 سوره طه :

مریم :


یه سوال... موسی با 70 نفر از بزرگان خودش به سمت کوه طور رفت... بعد اونجا از خدا خواست که خودش رو به اونها نشون بده! و بعد اون قضیه که کوه سر جاش نموند و ..... ! و گرفتن الواح تورات همون موقع بود!؟ یعنی منظورم اینه که بعدش اون 70 نفر رفتن و فقط موسی موند!؟ دقیقا نمیتونم بفهمم چه اتفاقی افتاده!!



مریم :


داستان حضرت موسی و رفتنش به کوه طور و سامری و گوساله پرستی


حضرت موسی ـ علیه السلام ـ اکنون که از دست فرعونیان نجات یافته، می‎خواهد برای ملت بنی‎اسرائیل، حکومت تشکیل دهد و هر حکومتی نیاز به قانون دارد. او با گروهی از برجستگان بنی‎اسرائیل به کوه طور رفت، تا الواح تورات را از درگاه خدا بگیرد، تا همان کتاب آسمانی، قانون اساسی مردم گردد. به طورى که مفسران و تاریخ نگاران نوشته اند هنگامى که موسى در مصر بود، طبق وحى الهى به بنى اسرائیل وعده داد هر زمان خداى تعالى فرعون را نابود کرد، کتابى براى آن ها بیاورد که دربر دارنده حلال، حرام، شرایع و احکام باشد. وقتى خداى تعالى فرعون را نابود کرد، بنى اسرائیل از موسى کتاب خواستند و موسى نیز از پروردگار خود خواست تا به وعده اى که به او داده بود عمل کند و به او کتاب عطا فرماید. خداى تعالى به موسى دستور داد سى روز روزه بگیرد و بدن و جامه خود را پاک و پاکیزه کند و براى دریافا کتاب به طور سینا بود. موسى برادر خود هارون را به جاى خویش گماشت تا در غیبت او سرپرستى بنى اسرائیل را به عهده بگیرد و سپس هفتاد نفر از نیکان و بزرگان قوم را برگزید که همراه خود به کوه طور ببرد تا هنگام دریافت کتاب از خداى تعالى و مکالمه اش با پروردگار متعال شاهد و ناظر او باشند و در بازگشت، موضوع را به بنى اسرائیل گزارش‍ دهند و در نتیجه، آن ها کتاب الهى را تکذیب نکنند.
موسى طبق دستور الهى سى روز روزه گرفت و چون براى گرفتن الواح تورات به کوه طور رفت، خداى تعالى ده شب دیگر بر آن افزود که در مجموع غیبت موسى چهل شب طول کشید. بیشتر مفسران اهل سنت نوشته اند: علت افزوده شدن آن ده شب این بود که موسى پس از سى روز روزه، شب آخر که خواست به کوه طور برود متوجه بوى بد دهانش شد و براى رفع آن با چوب درختى که برخى گفته اند درخت خرنوب بود دندان هاى خود را مسواک کرد و یا به گفته بعضى گیاه خوشبویى خورد که بوى دهانش را برطرف سازد. پس خداى متعال فرمود: اى موسى! مگر ندانسته اى که بوى دهان روزه دار نزد من خوشبوتر از بوى مشک است. اکنون بازگرد و ده روز دیگر روزه بگیر، آن گاه به نزد ما بیا. موسى نیز چنان کرد. همین افزوده شدن ده شب سبب آزمایش و فتنه بنى اسرائیل گردید و چنان که پیش از این اشاره شد سامرى را واداشت تا براى آن ها گوساله اى بسازد و آن ها را به گوساله پرستى وادار کند. از آنجا که در آغاز هر انقلابی، حوادثی انحرافی رخ می‎دهد، و خود انقلاب کرده‎ها، گاهی حزب و گروه خاصی را به دور خود جمع می‎کنند، قوم موسی ـ علیه السلام ـ نیز از این انحراف مصون نماندند. موسی بن ظفر که بعدا به نام «سامری» معروف شد، از بنی‎اسرائیل بود (او همان کسی بود که در ماجرای درگیری او با قبطی، موسی به کمک او شتافت و قبطی را کشت) سامری با اینکه سابقه انقلابی داشت، و از یاران موسی بود، پس از پیروزی موسی ـ علیه السلام ـ جزء منافقین گردید و در غیاب موسی ـ علیه السلام ـ، و از زمینه‎ای که در میان بنی‎اسرائیل وجود داشت سوء استفاده کرده و از طلاهای فرعونیان، که جمع شده بود، با زیرکی خاصی مجسمه گوساله‎ای درست کرد، و مردم را به پرستش آن دعوت نمود. براثر وزش باد از سوراخهای بدن این مجسمه صدایی همچون صدای گوساله بیرون می‎آمد و به این ترتیب اکثریت قاطع جاهلان بنی‎اسرائیل، از راه توحید خارج شده و گوساله‎پرست شدند. هارون هرچه قوم را نصیحت کرد، و آنها را از گوساله‎پرستی برحذر داشت، به سخنش اعتنا نکردند، حتی با جوسازی‎ها و هیاهوی خود نزدیک بود او را بکشند.


داستان گوساله پرستی بنی اسرائیل در قرآن
اهمیت این داستان به اندازه اى است که قرآن در چهار سوره به آن اشاره کرده است، در سوره بقره آیه 51 و 54 و 92 و 93 و در سوره نساء آیه 153 و در سوره اعراف آیات 147و 148، و در سوره طه آیه 88 به بعد. البته این حادثه، همانند سایر پدیده هاى اجتماعى، بدون زمینه و بدون مقدمه نبوده است، زیرا از یک سو بنى اسرائیل سالیان دراز در مصر شاهد گاوپرستى یا گوساله پرستى مصریان بودند، و از سوى دیگر به هنگامى که از رود نیل عبور کردند، صحنه بت پرستى (گاوپرستى) قومى که در آن سوى نیل زندگى مى کردند، توجه آنها را جلب کرد، و چنان که در آیات قبل گذشت، از موسى ع تقاضاى بتى همانند آنها کردند، که موسى ع شدیدا آنان را ملامت و سرزنش کرد.تمدید میقات موسى (ع) از سى شب به چهل شب، نیز سبب شد که شایعه مرگ موسى ع، آن چنان که در بعضى از تفاسیر آمده بوسیله بعضى از منافقان، در میان بنى اسرائیل نشر شود.جهل و نادانى بسیارى از این جمعیت و مهارت و زبردستى سامرى در پیاده کردن نقشه خود نیز به این موضوعات کمک کرد و مجموعا سبب شد در مدت کوتاهى اکثریت بنى اسرائیل به بت پرستى روى آورند و غوغایى اطراف گوساله به راه اندازند.


چگونه گوساله طلایى صدا کرد؟
کلمه خوار به معنى صداى مخصوصى است که از گاو یا گوساله برمى خیزد، جمعى از مفسران معتقدند که سامرى با اطلاعاتى که داشت، لوله هاى مخصوصى در درون سینه گوساله طلایى کار گذاشته بود که هواى فشرده از آن خارج مى شد و از دهان گوساله، صدایى شبیه صداى گاو بیرون مى آمد! بعضى دیگر مى گویند: گوساله را آن چنان در مسیر باد گذارده بود که بر اثر وزش باد به دهان او که به شکل مخصوصى ساخته شده بود، صدایى به گوش مى رسید. اما اینکه جمعى از مفسران گفته اند گوساله سامرى به خاطر مقدارى خاک که از زیر پاى جبرئیل برداشت و در آن ریخته بود، به صورت گوساله زنده اى درآمد و صداى طبیعى سرداد، شاهدى در آیات قرآن ندارد، چنان که به خواست خدا در تفسیر آیات سوره طه خواهد آمد، و کلمه " جسدا" گواه بر این است که حیوان زنده اى نبود، زیرا در تمام مواردى که این کلمه در قرآن به کار رفته است به معنى جسم بى جان آمده است .از همه اینها گذشته، بعید به نظر مى رسد که خداوند چنین قدرتى به مرد منافقى همچون سامرى بدهد که بتواند کارى همانند معجزه موسى ع انجام دهد و جسم بى جانى را جاندار سازد، کارى که براى توده مردم مسلما گمراه کننده است و دلائل بطلان آن در نظرشان روشن نیست، ولى اگر گوساله به شکل یک مجسمه طلایى بوده باشد دلائل بطلان آن روشن است و تنها مى تواند وسیله اى براى آزمایش افراد بوده باشد، نه چیز دیگر.نکته دیگرى که در اینجا باید به آن توجه داشت این است که سامرى از آنجا که مى دانست قوم موسى ع سالها در محرومیت به سر مى بردند و به علاوه روح مادیگرى چنان که در بسیارى از نسلهاى امروز آنها نیز مى بینیم بر آنها غلبه داشت و براى زر و زیور احترام خاصى قائل بودند، لذا او گوساله خود را از طلا ساخت، تا توجه شیفتگان و بردگان را به سوى آن جلب کند.اما اینکه: این ملت فقیر و محروم در آن روز آن همه زر و زیورها را از کجا آورده بودند؟ در روایات چنین آمده که زنان بنى اسرائیل براى بزرگداشت یکى از اعیاد خود، مقدار قابل ملاحظه اى از زیورآلات فرعونیان را به عاریت گرفته بودند و این جریان مقارن غرق و نابودى آنها واقع شد، و زیورآلات مزبور در دست بنى اسرائیل باقى ماند.
جمله" أ لم یروا أنه لا یکلمهم و لا یهدیهم سبیلا" ایشان را مذمت مى کند به اینکه چطور یک مطلب روشن و واضحى را که عقل هر کس در اولین نظر آن را درک مى کند درک نکردند و هیچ به خود نگفتند: اگر این گوساله خداى ما بود لابد و لاجرم با ما حرفى مى زد و ما را به راه راست هدایت مى کرد. و اگر از میان همه صفاتى که منافى با الوهیت گوساله است، خصوص حرف نزدن و هدایت نکردن آن را ذکر نمود و از سایر صفات آن از قبیل جسمیت، مصنوع بودن، محدودیت و گنجیدنش در مکان و زمان و امثال اینها سکوت کرد، با اینکه اینها نیز منافات با الوهیت آن دارد، براى این بود که این دو صفت یعنى تکلم و هدایت از روشن ترین صفاتى است که الوهیت مستلزم آن است، زیرا هر کس هر چیزى را اله و معبود خود مى داند ناگزیر است از اینکه آن اله را به آن نحوى که خود او دوست مى دارد پرستش کند، لاجرم آن اله مى بایستى راه پرستش مورد علاقه خود را به بندگان خود معرفى کند و این خود مستلزم تکلم و تفهیم است، و بنى اسرائیل با اینکه مى دیدند گوساله حرف نمى زند و آنان را هدایت نمى کند با این همه پیشنهاد الوهیت آن را از سامرى پذیرفتند.جهت دیگرى که باعث شد از میان همه صفات گوساله مزبور این دو صفت ذکر شود این بود که در ذهن بنى اسرائیل این مشخصه از موسى (ع) مرکوز و معهود بود که او با خداوند حرف مى زند و مردم را به راه او هدایت مى کند و خداوند با او حرف مى زند و او را به راه خود دلالت مى نماید و چون چنین ارتکازى را داشتند مى بایست این معنا را فهمیده باشند که اگر گوساله مزبور خداى ایشان و خداى موسى بود، قدرت بر سخن گفتن مى داشت و مردم را هدایت مى کرد، و چون این سؤال بود که چطور بنى اسرائیل مطلبى به این روشنى را نفهمیدند لذا فرمود:" اتخذوه و کانوا ظالمین".


جمله" و لما سقط فی أیدیهم" (به معنى هنگامى که حقیقت به دستشان افتاد، یا هنگامى که نتیجه شوم اعمالشان به دستشان افتاد، و یا هنگامى که چاره از دست آنها ساقط شد) در ادبیات عرب کنایه از ندامت و پشیمانى است، زیرا هنگامى که واقعیات به دست انسان بیفتد و از حقیقت امر آگاه گردد، و یا به نتائج نامطلوب برسد، و یا راه چاره بر او بسته شود، طبعا پشیمان خواهد شد، بنا بر این پشیمانى از لوازم مفهوم این جمله است. در مجمع البیان فرموده: معناى جمله" سقط فی أیدیهم" این است که بلا در دست هایشان قرار گرفت، یعنى طورى بلا بر ایشان مسلط شد که گویى دستهایشان در آن بود، و این تعبیر را غالبا در باره نادمینى که به آثار سوء عمل گذشته شان مبتلا شده اند و این ابتلاء را پیش بینى نمى کردند بکار برده و گفته مى شود " سقط فى یده"، البته " اسقط فى یده" هم گفته مى شود، و لیکن اولى فصیح تر است. بعضى هم گفته اند معناى جمله مزبور این است که: اثر سویى که او را زیان مى رساند در دستش افتاد.البته در تفسیرهاى مطول وجوه بسیارى در توجیه این جمله ذکر شده و لیکن بیشتر آن وجوه خالى از تکلف نیست، و از همه آنها نزدیک تر به ذهن همان وجه فوق است، چون از ظاهر سیاق آیه بر مى آید که مراد از جمله مورد بحث این است که بنى اسرائیل وقتى بخود آمدند و فهمیدند که چه عملى کرده اند، و بدست آوردند که در این عمل گمراه بوده اند گفتند: " چه و چه". پس ظاهر سیاق، معناى تنبه و توجه به غفلت گذشته را افاده مى کند، گویا عملى را که کرده اند به حضور آن کسى که براى او کرده اند تقدیم نموده اند و او عملشان را زشت و نکوهیده یافته و آن را جلو صاحبانشان پرت کرده، و صاحبان عمل آن را برداشته و از نزدیک در آن نظر انداخته و دیده اند که سخت گمراه بوده اند و در انجام این عمل آن امرى را که نمى بایست در آن اهمال کنند رعایت ننموده و در نتیجه عملشان فاسد شده است، و به هر حال جمله مورد بحث به منزله یک مثل معروف است.
آیه شریفه از جهت معنا مترتب بر آیات بعدى است که داستان مراجعت موسى را ذکر مى کند، چون بنى اسرائیل بعد از مراجعت موسى متنبه شدند. و در آیات سوره " طه" نیز تنبه ایشان را بعد از مراجعت موسى (ع) ذکر مى کند، و اگر در اینجا جلوتر ذکر کرده براى این است که در اینجا تنها خواسته است ندامت ایشان را از کرده خود ذکر نماید و بدنبال آن، اظهارات ایشان را که گفتند: " لئن لم یرحمنا ربنا و یغفر لنا لنکونن من الخاسرین" نقل نماید، چون هر گوینده اى وقتى بخواهد ندامت و پشیمانى قومى را حکایت کند مناسب تر آن است که خطاى آنها را ذکر نموده آن گاه بلا فاصله اظهار ندامتشان را نقل کند، و میان این دو فاصله زیاد نیندازد، خداى تعالى هم به همین ملاحظه وقتى در آیه قبلى گوساله پرستى ایشان را ذکر نمود بلا فاصله و بدون پرداختن به جریان برگشتن موسى (ع) در آیه بعد، ندامت و حسرت ایشان را نقل نمود.علاوه بر این، از آنجایى که اظهار ندامت بنى اسرائیل صورت دعا را دارد، و در ذیل داستان مراجعت موسى (ع) هم صحبت از دعاى موسى به خود و برادرش به میان آمد لذا اظهار ندامت بنى اسرائیل را جلوتر ذکر کرد تا این دو دعا با هم نقل نشده باشد. به هر حال بنى اسرائیل از کرده خویش پشیمان گشتند.


گفتگوی میان خداى سبحان و موسى
برنامه این بود که موسى (ع) براى گرفتن احکام تورات، به کوه طور برود، و گروهى از بنى اسرائیل نیز او را در این مسیر همراهى کنند، تا حقایق تازه اى در باره خداشناسى و وحى در این سفر براى آنها آشکار گردد.ولى از آنجا که شوق مناجات با پروردگار و شنیدن آهنگ وحى در دل موسى شعله ور بود، آن چنان که سر از پا نمى شناخت، و همه چیز حتى خوردن و آشامیدن و استراحت را- طبق روایات- در این راه فراموش کرده بود، با سرعت این راه را پیمود، و قبل از دیگران تنها به میعادگاه پروردگار رسید.در اینجا وحى بر او نازل شد:" اى موسى چه چیز سبب شد که پیش از قومت به اینجا بیایى و در این راه عجله کنى"؟!. " و ما أعجلک عن قومک یا موسى ... لترضى ". این آیه حکایت گفتگویى است که میان خداى سبحان و موسى در باره میعاد طور واقع شده که آن هنگامى که تورات در طور نازل مى شد.
ظاهر سیاق مى رساند که پرسش خداى تعالى پرسش از علت جلو افتادن موسى از بنى اسرائیل در رفتن به طور است، گویا جا داشت موسى بایستد تا قوم خود را هم همراه ببرد یعنى با هم بروند، چرا او عجله کرد و جلو افتاد؟" و ما أعجلک عن قومک یا موسى - اى موسى! چه چیزى تو را بر آن وا داشت که از قومت جلو بیفتى؟" و موسى بلافاصله" در پاسخ عرضه داشت:" هم أولاء على أثری" یعنى قوم من این است، دارند دنبالم مى آیند، و به زودى به من ملحق مى شوند،" و عجلت إلیک رب لترضى - و من براى رضاى تو عجله کردم" (یعنى علت عجله ام تحصیل رضاى تو بود). نه تنها عشق مناجات تو و شنیدن سخنت مرا بى قرار ساخته بود، بلکه مشتاق بودم هر چه زودتر قوانین و احکام تو را بگیرم و به بندگانت برسانم و از این راه رضایت تو را بهتر جلب کنم، آرى من عاشق رضاى توام و مشتاق شنیدن فرمانت. ظاهرا مراد از " قوم" که فرموده: دنبال سر موسى بودند، آن هفتاد نفرى باشد که براى میقات پروردگارش انتخاب کرده بود، چون از ظاهر اینکه هارون را خلیفه خود در بنى اسرائیل کرد، و نیز از سایر جهات داستان، و اینکه در آیات بعد به قومش مى فرماید:" أ فطال علیکم العهد- آیا براى اینکه دیر برگشتم چنین کردید؟" بر مى آید که منظور این نبوده که تمامى بنى اسرائیل را در طور حاضر کند، و با همه آنان حرکت نماید.
و اما اینکه این سؤال خداى تعالى چه وقت صورت گرفته در ابتداى حضور موسى در میعاد طور یا در اواخر آن؟ آیه شریفه با هر دو مى سازد، چون سؤال از اینکه چرا عجله کردى غیر از خود عجله است که مقارن با سیر و ملاقات است، و همین که احتمال دادیم سؤال در ابتداى ورود موسى به طور نبوده باشد این احتمال هم موجه مى شود که با در نظر گرفتن اینکه گمراه شدن بنى اسرائیل به وسیله سامرى به خاطر دیر کردن موسى بوده، جمله" فإنا قد فتنا قومک من بعدک" در اواخر روزهاى میقات به موسى ابلاغ شده است، و دیگر حاجتى به آن چاره جوییهایى که مفسرین در توجیه آیات ذکر کرده اند نیست.


بدون شک زمینه هایى مانند مشاهده گوساله پرستى مصریان، و یا دیدن صحنه بت پرستى (گاوپرستى) پس از عبور از رود نیل، و تقاضاى ساختن بتى همانند آنها، و همچنین تمدید میعاد موسى و بروز شایعه مرگ او از ناحیه منافقان و بالآخره جهل و نادانى این جمعیت در بروز این حادثه و انحراف بزرگ از توحید به کفر اثر داشت، چرا که حوادث اجتماعى معمولا بدون مقدمه، رخ نمى دهد منتها گاهى این مقدمات آشکار است و گاهى مرموز و پنهان.به هر حال شرک در بدترین صورتش دامان بنى اسرائیل را گرفت بخصوص که بزرگان قوم هم در خدمت موسى در میعادگاه بودند و تنها رهبر جمعیت هارون بود، بى آنکه دستیاران مؤثرى داشته باشد. بالآخره در آنجا بود که خداوند به موسى ع در همان میعادگاه" فرمود ما قوم تو را بعد از تو آزمایش کردیم، ولى از عهده امتحان خوب بیرون نیامدند و سامرى آنها را گمراه کرد" (قال فإنا قد فتنا قومک من بعدک و أضلهم السامری).
کلمه " فتنه" به معناى امتحان و اختبار است و اگر اضلال را به سامرى- که گوساله را درست کرده و بنى اسرائیل را به عبادت آن وا داشت- نسبت داده، به خاطر این بوده که سامرى یکى از عوامل ضلالت آنان بوده. و حرف" فاء" در جمله" فإنا قد فتنا قومک" براى تعلیل است و مطلبى را که از مفهوم سیاق بر مى آید تعلیل مى کند، زیرا از قول موسى که گفت:" هم أولاء على أثری" فهمیده مى شود که مردمش در هنگام بیرون آمدنش وضع خوبى داشته اند، و پیش آمدى که مایه دلواپسى موسى در غیبتش باشد پیش نیامده بود، و چون از ناحیه آنان خاطرش جمع بوده خطاب شده که خیلى خاطر جمع نباش ما بعد از آمدنت آنان را آزمودیم، درست از امتحان در نیامدند و گمراه شدند. و کلمه " قومک" با اینکه ممکن بود بفرماید: " فانا قد فتناهم" از باب به کار بردن اسم ظاهر در جاى ضمیر است، و شاید مراد از آن غیر قوم در آیه قبلى باشد، یعنى مراد از آن در این آیه عموم مردم باشد، و مراد از قوم در آیه قبلى آن هفتاد نفرى باشد که براى بردن میقات انتخاب نموده بود.


خلاصه داستان حضرت موسی و رفتنش به کوه طور و سامری و گوساله پرستی


برای دوستانی که به دلیل زیاد بودن مطال حوصله ی حوندنش رو ندارن:  حضرت موسی با 70 نفر از بزرگان و علمای قومش به سمت میعادگاه کوه طور میره و این 70 نفر توی اون 40 روز همراهش هستن تا ببینن که خدا به حضرت موسی الواح تورات رو میده که بنی اسراییل بپذرین که این یک کتاب آسمانیه... و درغیاب حضرت موسی و 70 نفر از بزرگان وعلما و اینکه هارون تنها بوده بین بنی اسراییل و اطرافش هم کس قابلی نبوده که کمکش کنه... بنی اسراییل گمراه میشن... چون وقتی حضرت موسی بعد از اتمام 30 روز نمیاد شایعه می کنن که حضرت موسی مرده و چون روح مادیگری توی وجودشون بوده و وقتی از رود نیل میگذرن یک طایفه ای رو میبینن که گاو میپرستیدن ... اینا همه باعث میشه که گوساله ی طلایی رو به عنوان خدا بپذیرن و مشرک بشن

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ آبان ۹۴ ، ۱۷:۴۵
* مسافر
چهارشنبه, ۶ آبان ۱۳۹۴، ۰۵:۴۲ ب.ظ

316 . صفحه 316

ششم آبان :

نفیسه :


(آیه 65)- موسى (ع) نیز به میدان مى‏آید- ساحران ظاهرا متحد شدند و عزم را جزم کردند که با موسى به مبارزه برخیزند، هنگامى که گام به میدان نهادند «گفتند: اى موسى! آیا تو اوّل (عصاى خود را) مى‏افکنى یا ما کسانى باشیم که اول بیفکنیم» (قالُوا یا مُوسى‏ إِمَّا أَنْ تُلْقِیَ وَ إِمَّا أَنْ نَکُونَ أَوَّلَ مَنْ أَلْقى‏).


(آیه 66)- ولى موسى بى‏آنکه عجله‏اى نشان بدهد، چرا که به پیروزى نهایى خود کاملا اطمینان داشت و حتى قطع نظر از آن در این گونه مبارزه‏ها معمولا برنده کسى است که پیشقدم نمى‏شود، لذا به آنها «گفت: شما اول بیفکنید»! (قالَ بَلْ أَلْقُوا).
ساحران نیز پذیرفتند و آنچه عصا و طناب براى سحر کردن با خود آورده بودند یکباره به میان میدان افکندند، و اگر روایتى را که مى‏گوید: آنها هزاران نفر بودند بپذیریم مفهومش این مى‏شود که در یک لحظه هزاران عصا و طناب که مواد مخصوصى در درون آنها ذخیره شده بود، به وسط میدان انداختند.
«پس ناگهان طنابها و عصاهایشان به خاطر سحر آنها، چنان به نظر (مردم و) موسى مى‏رسید که دارند حرکت مى‏کنند»! (فَإِذا حِبالُهُمْ وَ عِصِیُّهُمْ یُخَیَّلُ إِلَیْهِ مِنْ سِحْرِهِمْ أَنَّها تَسْعى‏).
آرى به صورت مارهایى کوچک و بزرگ، رنگارنگ در اشکال مختلف به جنب و جوش در آمدند.
صحنه بسیار عجیبى بود، ساحران که هم تعدادشان زیاد بود و هم طرز استفاده از خواص مرموز فیزیکى و شیمیایى اجسام و مانند آن را به خوبى مى‏دانستند، توانستند آن چنان در افکار حاضران نفوذ کنند که این باور براى آنها پیدا شود که این همه موجودات بى‏جان، جان گرفتند.
غریو شادى از فرعونیان برخاست، گروهى از ترس و وحشت فریاد زدند و خود را عقب مى‏کشیدند!


(آیه 67)- «پس در این هنگام موسى احساس ترس خفیفى در دل کرد» (فَأَوْجَسَ فِی نَفْسِهِ خِیفَةً مُوسى‏). که نکند مردم تحت تأثیر این صحنه واقع شوند، آن چنان که بازگرداندن آنها آسان نباشد.


(آیه 68)- به هر حال در این موقع، نصرت و یارى الهى به سراغ موسى آمد و فرمان وحى وظیفه او را مشخص کرد، چنانکه قرآن مى‏گوید: «به او گفتیم: ترس به خود راه مده تو مسلما برترى»! (قُلْنا لا تَخَفْ إِنَّکَ أَنْتَ الْأَعْلى‏).
و اینگونه موسى، قوت قلبش را که لحظات کوتاهى متزلزل شده بود بازیافت.


(آیه 69)- مجددا به او خطاب شد که: «و آنچه را در دست راست دارى بیفکن که تمام آنچه را که آنها ساخته‏اند مى‏بلعد»! (وَ أَلْقِ ما فِی یَمِینِکَ تَلْقَفْ ما صَنَعُوا).
«چرا که کار آنها تنها مکر ساحر است» (إِنَّما صَنَعُوا کَیْدُ ساحِرٍ).
«و ساحر هر کجا برود پیروز نخواهد شد» (وَ لا یُفْلِحُ السَّاحِرُ حَیْثُ أَتى‏).
چرا که کار ساحر متکى به نیروى محدود انسانى است، و معجزه از قدرت بى‏پایان و لا یزال الهى سرچشمه مى‏گیرد، لذا ساحر تنها کارهایى را مى‏تواند انجام دهد که قبلا روى آن تمرین داشته است.
جالب این که: نمى‏گوید: «عصایت را بیفکن» بلکه مى‏گوید: «آنچه در دست راست دارى بیفکن» این تعبیر شاید به عنوان بى‏اعتنایى به عصا باشد و اشاره به این که عصا مسأله مهمى نیست آنچه مهم است اراده و فرمان خداست که اگر اراده او باشد عصا که سهل است کمتر و کوچکتر از آن هم مى‏تواند چنین قدرت نمایى کند!


(آیه 70)- پیروزى عظیم موسى (ع): به اینجا رسیدیم که موسى مأمور شد عصاى خود را بیفکند. موسى عصاى خود را افکند، عصا تبدیل به مار عظیمى شد و تمام اسباب و آلات سحر ساحران را بلعید، غوغا و ولوله‏اى در تمام جمعیت افتاد فرعون، سخت متوحش شد، و اطرافیانش دهانهاشان از تعجب باز ماند.
ساحران که به خوبى سحر را از غیر سحر مى‏شناختند، یقین کردند که این امر، چیزى جز معجزه الهى نیست، و این مرد فرستاده خداست.
لذا همانگونه که آیه مى‏گوید: «ساحران همگى به سجده افتادند و گفتند: ما به پروردگار هارون و موسى ایمان آوردیم» (فَأُلْقِیَ السَّحَرَةُ سُجَّداً قالُوا آمَنَّا بِرَبِّ هارُونَ وَ مُوسى‏).


(آیه 71)- بدیهى است که این عمل ساحران، ضربه سنگینى بر پیکر فرعون و حکومت جبّار و خود کامه و بیدادگرش وارد ساخت، و تمام ارکان آن را به لرزه در آورد، لذا چاره‏اى جز این ندید که با داد و فریاد و تهدیدهاى غلیظ و شدید ته مانده حیثیتى را که نداشت، جمع و جور کند، رو به سوى ساحران کرد و «گفت: آیا پیش از آن که به شما اذن دهم به او ایمان آوردید»؟ (قالَ آمَنْتُمْ لَهُ قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَکُمْ).
این جبّار مستکبر، نه تنها مدعى بود که بر جسم و جان مردم، حکومت دارد بلکه مى‏خواست بگوید قلب شما هم در اختیار من و متعلق به من است، و باید با اجازه من تصمیم بگیرد.
فرعون به این قناعت نکرد، فورا وصله‏اى به دامان ساحران چسبانید و آنها را متهم کرد و گفت: «او بزرگ شماست، او کسى است که سحر به شما آموخته»، و تمام اینها توطئه است با نقشه قبلى! (إِنَّهُ لَکَبِیرُکُمُ الَّذِی عَلَّمَکُمُ السِّحْرَ).
بدون شک فرعون مى‏دانست و یقین داشت این سخن دروغ است. ولى مى‏دانیم قلدرها و زور گویان، وقتى موقعیت نامشروع خود را در خطر ببینند از هیچ دروغ و تهمتى باک ندارند.
تازه به این نیز قناعت نکرد و ساحران را با شدیدترین لحنى، تهدید به مرگ نمود و گفت: «پس سوگند یاد مى‏کنم که دست و پاهاى شما را بطور مخالف قطع مى‏کنم، و بر فراز شاخه‏هاى بلند نخل به دار مى‏آویزم و خواهید دانست مجازات من دردناکتر و پایدارتر است» (فَلَأُقَطِّعَنَّ أَیْدِیَکُمْ وَ أَرْجُلَکُمْ مِنْ خِلافٍ وَ لَأُصَلِّبَنَّکُمْ فِی جُذُوعِ النَّخْلِ وَ لَتَعْلَمُنَّ أَیُّنا أَشَدُّ عَذاباً وَ أَبْقى‏).


(آیه 72)- اما ببینیم عکس العمل ساحران در برابر این تهدیدهاى شدید فرعون چه بود؟ آنها نه تنها مرعوب نشدند و از میدان بیرون نرفتند، بلکه حضور خود را در صحنه بطور قاطعترى ثابت کردند و «گفتند: به خدایى که ما را آفریده است هرگز تو را بر این دلایل روشنى که به سراغ ما آمده مقدم نخواهیم داشت» (قالُوا لَنْ نُؤْثِرَکَ عَلى‏ ما جاءَنا مِنَ الْبَیِّناتِ وَ الَّذِی فَطَرَنا).
«پس تو هر حکمى مى‏خواهى بکن» (فَاقْضِ ما أَنْتَ قاضٍ).
«اما (بدان) تو تنها مى‏توانى در زندگى این دنیا قضاوت کنى» ولى در آخرت ما پیروزیم و تو گرفتار و مبتلا به شدیدترین کیفرها (إِنَّما تَقْضِی هذِهِ الْحَیاةَ الدُّنْیا).



(آیه 73)- سپس افزودند: «ما به پروردگارمان ایمان آوردیم تا گناهانمان و آنچه را از سحر بر ما تحمیل کردى ببخشاید و خدا بهتر و پایدارتر است» (إِنَّا آمَنَّا بِرَبِّنا لِیَغْفِرَ لَنا خَطایانا وَ ما أَکْرَهْتَنا عَلَیْهِ مِنَ السِّحْرِ وَ اللَّهُ خَیْرٌ وَ أَبْقى‏).
خلاصه این که هدف ما پاک شدن از گناهان گذشته از جمله مبارزه با پیامبر راستین خداست.


(آیه 74)- ساحران سپس چنین ادامه دادند: اگر ما ایمان آورده‏ایم دلیلش روشن است «چرا که هر کس (بى‏ایمان و) گنهکار در محضر پروردگار در قیامت بیاید آتش سوزان دوزخ براى اوست» (إِنَّهُ مَنْ یَأْتِ رَبَّهُ مُجْرِماً فَإِنَّ لَهُ جَهَنَّمَ).
و مصیبت بزرگ او در دوزخ این است که «نه مى‏میرد و نه زنده مى‏شود» (لا یَمُوتُ فِیها وَ لا یَحْیى‏). بلکه دائما در میان مرگ و زندگى دست و پا مى‏زند، حیاتى که از مرگ تلختر و مشقت بارتر است.


(آیه 75)- «و هر کس با ایمان نزد او آید، و اعمال صالح انجام داده باشد، چنین کسانى درجات عالى دارند ...» (وَ مَنْ یَأْتِهِ مُؤْمِناً قَدْ عَمِلَ الصَّالِحاتِ فَأُولئِکَ لَهُمُ الدَّرَجاتُ الْعُلى‏).


(آیه 76)- «باغهاى جاویدان بهشت که نهرها از زیر درختانش جارى است، و جاودانه در آن خواهند ماند» (جَنَّاتُ عَدْنٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِینَ فِیها).
«و این است پاداش کسى که (با ایمان و اطاعت پروردگار) خود را پاک و پاکیزه کند» (وَ ذلِکَ جَزاءُ مَنْ تَزَکَّى).
و این ساحران چه خوب خود را پاکیزه ساختند. هنگامى که تصمیم گرفتند، حق را پذیرا شوند و در راه آن عاشقانه ایستادگى کنند و به گفته مفسر بزرگ مرحوم طبرسى، «صبحگاهان کافر بودند و ساحر، اما شامگاهان شهیدان نیکو کار راه حق»!



..................................................................................................

 

مباحثه آیات سوال برانگیز :

 


آیه 72 سوره طه :

مریم :


یه سوال... ساحران چطور بلافاصله بعد از ایمان اوردن این معارف عمیق رو میدونستن!؟؟


اعظم :


دقیقا نمی دونم ولی با توجه به اینکه قبلا این سخنان رو از حضرت موسی شنیده بودند و با توجه به اینکه فنون ساحری رو خوب می دونستن ، متوجه میشن کار موسی سحر نیست و حقیقتا معجزه است به یکباره به کل شخصیت حضرت موسی و به پیامبری او و صل بودن او به عالم بالا ایمان میارن و به خاطر همین همه حرفهایی که قبلا ازش شنیده بودن رو تایید میکنن . احتمالا یکیش این بوده و یکی دیگه هم امداد الهی بوده که به کمک اونا اومده که هر کسی که در طریق ایمان پا بذاره راه دانستن و فهم معارف عمیق رو براش آسون می کنه ... الله اعلم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ آبان ۹۴ ، ۱۷:۴۲
* مسافر