قرآن; کتاب زندگی...کتابی برای هدایت

إِنَّ هَذَا الْقُرْآنَ یِهْدِی لِلَّتِی هِیَ أَقْوَمُ
مشخصات بلاگ
قرآن; کتاب زندگی...کتابی برای هدایت

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
وَقَالَ الرَّسُولُ یَا رَبِّ إِنَّ قَوْمِی اتَّخَذُوا هَذَا الْقُرْآنَ مَهْجُورًا (30 فرقان )
و پیامبر گفت پروردگارا قوم من این قرآن را رها کردند

در تاریخ 93/09/27 تصمیم گرفتیم با گروهی از دوستان روزانه یه صفحه قرآن بخونیم
و هر کس توی هر صفحه ای نکته ای براش جالب بود ، یا چیزی در موردش می دونست ، یا تفسیری در مورد اون صفحه خونده بود رو با یقیه به اشتراک بذاره
اینجا رو هم بنا کردیم برای اینکه اگه خواستیم یه روزی مروری به مطالب بکنیم برامون ساده تر باشه
و یا اگه دوستی وسطای راه بهمون پیوست بتونه مطالب قبلی رو مرور کنه
شایدم یه زمانی بچه هامون خواستن بدونن فهم مادراشون از قرآن چه جوری بوده
هر چند امیدواریم که به زودی حضرت مهدی علیه السلام ظهور کنن و ما و بچه هامون قرآن رو همونجور بفهمیم که باید
الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم

آخرین مطالب
جمعه, ۶ شهریور ۱۳۹۴، ۱۲:۲۰ ق.ظ

255 . صفحه 255


ششم شهریور :


نفیسه :


(آیه 43)- در این آیه- همان گونه که این سوره در آغاز از نام قرآن و کتاب اللّه شروع شده- با تأکید بیشترى روى معجزه بودن قرآن، سوره رعد را پایان مى‏دهد، مى‏گوید: «این کافران مى‏گویند تو پیامبر نیستى» (وَ یَقُولُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلًا).
هر روز بهانه‏اى مى‏تراشند، هر زمان تقاضاى معجزه‏اى دارند و آخر کار هم باز مى‏گویند تو پیامبر نیستى! در پاسخ آنها «بگو: همین کافى است که دو کس میان من و شما گواه باشد یکى اللّه و دیگرى کسانى که علم کتاب و آگاهى از قرآن نزد آنهاست»! (قُلْ کَفى‏ بِاللَّهِ شَهِیداً بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتابِ).
هم خدا مى‏داند که من فرستاده اویم، و هم آنها که از این کتاب آسمانى من یعنى قرآن آگاهى کافى دارند.
و این تأکیدى است مجدد بر اعجاز قرآن از جنبه‏هاى مختلف.




سوره ابراهیم :



نفیسه :


این سوره داراى 52 آیه است که در «مکّه» نازل شده به استثناى آیات 28 و 29، که طبق گفته بسیارى از مفسران در «مدینه» درباره کشتگان مشرکان در بدر نازل گردیده است.
محتواى سوره: چنانکه از نام سوره پیداست، قسمتى از آن درباره قهرمان توحید ابراهیم بت شکن (بخش نیایشهاى او) نازل گردیده است.
بخش دیگرى از این سوره اشاره به تاریخ انبیاى پیشین همچون نوح، موسى و قوم عاد و ثمود، و درسهاى عبرتى که در آنها نهفته است مى‏باشد.
خلاصه این سوره مجموعه‏اى است از بیان اعتقادات و اندرزها و موعظه‏ها و سرگذشتهاى عبرت انگیز اقوام پیشین و بیان هدف رسالت پیامبران و نزول کتب آسمانى.
فضیلت تلاوت این سوره:
از پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله نقل شده است که فرمود: «کسى که سوره ابراهیم و حجر را بخواند، خداوند به تعداد هر یک از آنها که بت مى‏پرستیدند و آنها که بت نمى‏پرستیدند، ده حسنه به او مى‏بخشد».
همان گونه که بارها گفته‏ایم پاداشهایى که در باره تلاوت سوره‏هاى قرآن وارد شده پاداشى است در برابر خواندن توأم با اندیشه و سپس عمل.



(آیه 1)- بیرون آمدن از ظلمتها به نور: این سوره همانند بعضى دیگر از سوره‏هاى قرآن با حروف مقطعه شروع شده است. نکته‏اى که تذکر آن را در اینجا لازم مى‏دانیم این است که از 29 سوره‏اى که با حروف مقطعه آغاز شده، درست در 24 مورد از آنها بلافاصله سخن از قرآن مجید به میان آمده است که نشان مى‏دهد پیوندى میان این دو یعنى حروف مقطعه و قرآن برقرار است، و ممکن است خداوند بخواهد با این بیان روشن کند که این کتاب بزرگ آسمانى با این محتواى پرعظمت که رهبرى همه انسانها را به عهده دارد از مواد ساده‏اى به نام «حروف الفبا» تشکیل یافته و این نشانه اهمیت این اعجاز است.
به هر حال بعد از ذکر حروف «الف، لام، راء» (الر).
مى‏فرماید: «این کتابى است که بر تو نازل کردیم به این منظور که مردم را از گمراهیها به سوى نور خارج کنى» (کِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَیْکَ لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ).
در حقیقت تمام هدفهاى تربیتى و انسانى، معنوى و مادى نزول قرآن، در همین یک جمله جمع است: «بیرون ساختن از ظلمتها به نور»! از ظلمت جهل به نور دانش، از ظلمت کفر به نور ایمان، از ظلمت ستمگرى و ظلم به نور عدالت، از ظلمت فساد به نور صلاح، از ظلمت گناه به نور پاکى و تقوا، و از ظلمت پراکندگى و تفرقه به نور وحدت.
و از آنجا که سر چشمه همه نیکیها، ذات پاک خداست،و شرط اساسى درک توحید، توجه به همین واقعیت است بلافاصله اضافه مى‏کند: همه اینها «به اذن پروردگارشان (پروردگار مردم) مى‏باشد» (بِإِذْنِ رَبِّهِمْ).

سپس براى توضیح و تبیین بیشتر هدایت به سوى نور مى‏فرماید: «به سوى راه خداوند عزیز و حمید» (إِلى‏ صِراطِ الْعَزِیزِ الْحَمِیدِ).
خداوندى که عزتش دلیل قدرت اوست، و حمید بودنش نشانه مواهب و نعمتهاى بى‏پایان او مى‏باشد.



(آیه 2)- در این آیه به عنوان معرفى خداوند، درسى از توحید بیان کرده، مى‏گوید: «همان خداوندى که آنچه در آسمان و زمین است از آن اوست» (اللَّهِ الَّذِی لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ).
و در پایان آیه توجه به مسأله معاد- بعد از توجه به مبدأ- داده، مى‏گوید:
«واى بر کافران از عذاب شدید» رستاخیز (وَ وَیْلٌ لِلْکافِرِینَ مِنْ عَذابٍ شَدِیدٍ).

(آیه 3)- و در این آیه بلافاصله کافران را معرفى مى‏کند و با ذکر، سه قسمت از صفات آنها وضعشان را کاملا مشخص مى‏سازد بطورى که هر کس در اولین برخورد بتواند آنها را بشناسد.
نخست مى‏گوید: «آنها کسانى هستند که زندگى پست این جهان را بر زندگى آخرت مقدم مى‏شمرند» (الَّذِینَ یَسْتَحِبُّونَ الْحَیاةَ الدُّنْیا عَلَى الْآخِرَةِ).
و همه چیز حتى ایمان و حق را فداى منافع پست و شهوات و هوسهاى خود مى‏سازند.
سپس مى‏گوید: آنها به این مقدار هم قانع نیستند بلکه علاوه بر گمراهى خودشان سعى در گمراه ساختن دیگران هم دارند: «آنها (مردم را) از راه خدا باز مى‏دارند» (وَ یَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ).
بلکه علاوه بر آن «سعى مى‏کنند آن را دگرگون نشان دهند» (وَ یَبْغُونَها عِوَجاً).
در حقیقت آنها هوسها را زینت مى‏دهند، مردم را تشویق به گناه مى‏نمایند، و از درستى و پاکى مى‏ترسانند. و با تمام قوا مى‏کوشند دیگران را همرنگ خود سازند و با افزودن خرافات، و انواع تحریفها، و ابداع سنتهاى زشت و کثیف به این هدف برسند.
روشن است «این افراد (با داشتن این صفات و اعمال) در گمراهى بسیار دورى هستند» (أُولئِکَ فِی ضَلالٍ بَعِیدٍ).
همان گمراهى که بازگشتشان به راه حق بر اثر بعد و دورى مسافت به آسانى امکان پذیر نیست ولى اینها همه محصول اعمال خود آنهاست!

(آیه 4)- در آیات گذشته سخن از قرآن مجید و اثرات حیاتبخش آن بود، در این آیه همین موضوع در بعد خاصى تعقیب شده و آن وحدت لسان پیامبران و کتب آسمانى آنها با زبان نخستین قومى است که به سوى آنها مبعوث شده‏اند مى‏فرماید: «و ما هیچ پیامبرى را نفرستادیم مگر به زبان قوم خودش» (وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلَّا بِلِسانِ قَوْمِهِ).
زیرا پیامبران در درجه اول با قوم خود، همان ملتى که از میان آنها برخاسته‏اند، تماس داشتند و نخستین شعاع وحى به وسیله پیامبران بر آنها مى‏تابید، و نخستین یاران و یاوران آنها از میان آنان برگزیده مى‏شدند، بنابراین پیامبر باید به زبان آنها و لغت آنها سخن بگوید «تا حقایق را به روشنى براى آنان آشکار سازد» (لِیُبَیِّنَ لَهُمْ).
لذا دعوت پیامبران از طریق تبیین و روشنگرى و تعلیم و تربیت با همان زبان معمولى و رایج صورت مى‏گرفته است، نه از طریق یک اثر مرموز و ناشناخته در قلبها.
سپس اضافه مى‏کند: «بعد (از تبیین دعوت الهى براى آنها) خداوند هر کس را بخواهد گمراه مى‏کند و هر کس را بخواهد هدایت مى‏نماید» (فَیُضِلُّ اللَّهُ مَنْ یَشاءُ وَ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ).
اشاره به این که هدایت و ضلالت در نهایت امر، کار پیامبران نیست، کار آنها ابلاغ و تبیین است، این خداست که راهنمایى و هدایت واقعى بندگانش را در دست دارد.
ولى براى این که تصور نشود معنى این سخن جبر و الزام و سلب آزادى بشر است، بلافاصله اضافه مى‏کند: «و او عزیز حکیم است» (وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ).

به مقتضاى عزت و قدرتش، بر هر چیز تواناست، اما به مقتضاى حکمتش بى‏جهت و بى‏دلیل کسى را هدایت و یا کسى را گمراه نمى‏سازد، بلکه گامهاى نخستین با نهایت آزادى اراده در راه سیر الى اللّه از ناحیه بندگان برداشته مى‏شود و سپس نور هدایت و فیض حق بر قلب آنها مى‏تابد.
همچنین آنها که با لجاجت و تعصب و دشمنى با حق و غوطه‏ور شدن در شهوات و آلوده شدن به ظلم و ستم، شایستگى هدایت را از خود سلب کرده‏اند، از فیض هدایت محروم، و در وادى ضلالت، گمراه مى‏شوند و به این ترتیب سر چشمه هدایت و ضلالت به دست خود ماست.

(آیه 5)- در این آیه به یکى از نمونه‏هاى ارسال پیامبران در مقابل طاغوتهاى عصر خود به منظور خارج کردن آنان از ظلمتها به نور اشاره کرده، مى‏فرماید: «و ما موسى را با آیات خود (معجزات گوناگون) فرستادیم و به او فرمان دادیم که قوم خودت را از ظلمات به سوى نور بیرون آر»! (وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مُوسى‏ بِآیاتِنا أَنْ أَخْرِجْ قَوْمَکَ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ).
سپس به یکى از مأموریتهاى بزرگ موسى اشاره کرده، مى‏فرماید: «ایام الهى و روزهاى خدا را به یاد قوم خود بیاور» (وَ ذَکِّرْهُمْ بِأَیَّامِ اللَّهِ).
«بِأَیَّامِ اللَّهِ» تمام روزهایى است که داراى عظمتى در تاریخ زندگى بشر است.
هر روز که فصل تازه‏اى در زندگى انسانها گشوده، و درس عبرتى به آنها داده و ظهور و قیام پیامبرى در آن بوده، یا طاغوت و فرعون گردنکشى در آن به قعر درّه نیستى فرستاده شده، خلاصه هر روز که حق و عدالتى بر پا شده و ظلم و بدعتى خاموش گشته، همه آنها از ایام اللّه است.
در حدیثى از امام باقر علیه السّلام مى‏خوانیم که فرمود: «ایام اللّه، روز قیام مهدى موعود- عج- و روز رجعت و روز قیامت است».
در پایان آیه مى‏فرماید: «در این سخن و در همه ایام اللّه، آیات و نشانه‏هایى است براى هر انسان شکیبا و پراستقامت و شکرگزار» (إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِکُلِّ صَبَّارٍ شَکُورٍ).
به این ترتیب افراد با ایمان نه در مشکلات و روزهاى سخت دست و پاى خود را گم مى‏کنند، و تسلیم حوادث مى‏شوند و نه در روزهاى پیروزى و نعمت گرفتار غرور و غفلت مى‏گردند.



خلاصه سوره رعد :


نفیسه :



امروز به یاری پروردگار اخرین ایه سوره رعد را همانند دیگر ایات ان تلاوت کردیم.امیداست بهره دنیوی و اخروی کافی را از ان برده باشیم.ذیلا به چند نکته از این سوره که در حد فهمم برایم قابل توجه بود به اختصار اشاره میکنم:
برای مومنان اندیشمند و متفکر،گردش شب وروز وکوه و رود وحتی چگونگی خلقت میوه مایه بسی عبرت است(3).
اینکه چگونه از یک اب وخاک و افتاب،میوه های گوناگون ورنگ به رنگ به بارمیاد اسباب تفکر خردمندان است(4).
خداوند دانای نهان واشکاراست برای ذات مقدسش اگاهی از این دو تفاوتی ندارد(10 ، 9).
فرشتگانی وجود دارند که از انسان حفاظت میکنند اما این نگهبانی بی قید وشرط نیست و تا بدانجا پیش میرود که انسان در ورطه گناهی نیافتد که مستوجب عذاب و مجازات گردد(11).
حتی رعد نیز خالقش را می ستاید(13).
کسانی که غیر او را میخوانند همچون تشنگانی هستند که از فرط تشنگی دو دست خود را از اب پر کرده تا به سمت دهان ببرند و عطش خود را فرونشانند اما قادر به اینکار نیستند(14).
همه مخلوقات زمین و اسمان خواسته و ناخواسته خالقشان را سجده میکنند حتی غیرمومنان .هرچند ظاهرا تمایل به اینکار ندارند اما ذره ذره وجودشان از نظر قوانین افرینش تسلیم فرمان او میباشند(15).
کف روی اب رودخانه ها باطل ونابودشدنی است.کف به کناری میرود و انچه که میماند اب پاکی است که حقه وبرای مردم سودمند،اینگونه است حق و باطل(17).
اشخاصی که دعوت خداوند را لبیک نگویند اگر هست ونیست خود را نیز فدا نمایند باز هم مانع عذاب سخت پروردگار نخواهد شد(18).
صبر،نماز،انفاق،دفع بدی به وسیله نیکی کافی است تا انسان را به بهشت عدن ورحمت خدا رهنمون شوند(24 ،23 ،22).
شکستن پیمان خداوند،فساد در زمین توسط دشمنان خدا،انان را به ورطه ی لعن و عذاب میکشاند(25).

روزی به دست خداوند رازق میباشد هر چند مردم به دنیا دلخوشند اما واقعیت اینست که اخرت بسیار بهتر از دنیاست(26).
کافی است به درگاه حق رو کنی خدا هدایتت میکند(27).
یاد الله ،ذکر او دلت را ارام میکند(28).
ایمان وعمل صالح سرانجامی خوش و منزلگاهی نیکو به دنبال دارد(29).
سنت استدراج یکی از سنت های خداوند برای مهلت دادن به کافران برای افزایش عذاب انهاست(33).
کافران دنیا واخرت بدی خواهند داشت اگر چه ظاهر دنیای انها خوب به نظر می اید اما همین گمراهیشان کم عذابی نیست(34).
سرانجام پرهیزگاران باغات بهشتی با خصوصیات منحصر به فردش است ولی عاقبت کافران اتش است(35).
پروردگار ما به محو یا اثبات هرچیزی مختار است و دارای علمی است که از هر گونه تغییر و تبدیل وتحریف محفوظ میباشد(39).
وظیفه پیامبرمان تنها تبلیغ بود و کار خدا حساب کشیدن است(40).
چه بسا کسانی بوده اند که مکرها کرده، غافل از اینکه خداوند به تمام توطئه ها اگاه بوده وخیلی زود عاقبت کار خود را دیده اند(42).
گواه مکفی رسالت پیامبر،خدا و عالمان قرانند(43).


اعظم :


ایه 5 : (المیزان ) مراد از ایام الله (3)،روزهایی است که در آنها امر خدای تعالی به ظهور می رسد و همه اسباب دنیوی از کار می افتد، مانند روز مرگ و روز قیامت و یا ایامی که عذاب الهی درآن نازل شده و یا روزهایی که نعمتهای الهی در آن روز ظهور یافته ، مانند روزی که حضرت نوح (ع ) و مؤمنان قومش از کشتی به سلامت بیرون آمدند یا روزی که ابراهیم (ع ) از آتش نجات یافت ، چون اینگونه ایام در حقیقت هیچ نسبتی باغیر خدا ندارند، بلکه ایام خداو منسوب به حضرت حقند

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ شهریور ۹۴ ، ۰۰:۲۰
* مسافر
پنجشنبه, ۵ شهریور ۱۳۹۴، ۰۱:۴۲ ب.ظ

254 . صفحه 254

پنجم شهریور :


نفیسه :


(آیه 35)- بار دیگر در این آیه سخن از معاد و مخصوصا از نعمتهاى بهشتى و کیفرهاى دوزخى به میان آمده است.
نخست مى‏گوید: «توصیف بهشتى که به پرهیزکاران وعده داده شده (این است که) نهرهاى آب از زیر درختانش جارى است» (مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتِی وُعِدَ الْمُتَّقُونَ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ).
دومین وصف باغهاى بهشت این است که: «میوه‏هاى آن دائمى و همیشگى است» (أُکُلُها دائِمٌ).
نه همچون میوه‏هاى این جهان که فصلى است و هر کدام در فصل خاصى آشکار مى‏شود بلکه گاهى بر اثر آفت و بلا ممکن است در یک سال اصلا نباشد.
و همچنین «سایه آنها» نیز همیشگى است (وَ ظِلُّها).
از این جمله روشن مى‏شود که باغهاى بهشت خزان ندارند، و نیز از آن معلوم مى‏شود که تابش نور آفتاب یا همانند آن در بهشت هست.
و در پایان آیه بعد از بیان این اوصاف سه گانه بهشت مى‏گوید: «این است سرانجام پرهیزکاران، ولى سر انجام کافران آتش است»! (تِلْکَ عُقْبَى الَّذِینَ اتَّقَوْا وَ عُقْبَى الْکافِرِینَ النَّارُ).
در این تعبیر زیبا، نعمتهاى بهشتى با لطافت و به تفصیل بیان شده، اما در مورد دوزخیان در یک جمله کوتاه، و خشک و خشن مى‏گوید: «عاقبت کارشان جهنم است»!

(آیه 36)- خدا پرستان و احزاب! در این آیه اشاره به عکس العمل متفاوت مردم در برابر نزول آیات قرآن شده است که افراد حقیقت جو و حق طلب چگونه در برابر آنچه بر پیامبر نازل مى‏شد تسلیم و خوشحال بودند و معاندان و افراد لجوج به مخالفت بر مى‏خاستند.
نخست مى‏گوید: «آنها که کتاب آسمانى در اختیارشان قرار داده‏ایم از آنچه بر تو نازل مى‏شود خوشحالند» (وَ الَّذِینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ یَفْرَحُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَیْکَ).
یعنى حق طلبان یهود و نصارى و مانند آنها از نزول این آیات بر تو خوشحال و خشنودند، چرا که از یک سو آن را هماهنگ با نشانه‏هایى که در دست دارند مى‏بینند و از سوى دیگر مایه آزادى و نجات آنها از شرّ خرافات و عالم نمایان یهود و مسیحیت و امثال آنهاست که آنان را به قید و بند کشیده، و از آزادى فکرى و تکامل انسانى محروم داشته بودند.
سپس اضافه مى‏کند: «ولى جمعى از احزاب قسمتى از آیاتى را که بر تو نازل شده است انکار مى‏کنند» (وَ مِنَ الْأَحْزابِ مَنْ یُنْکِرُ بَعْضَهُ).
منظور از این گروه همان جمعیت از یهود و نصارى بوده‏اند که تعصبهاى قومى و مذهبى و مانند آن بر آنها غلبه داشته، و در برابر کتب آسمانى خودشان نیز تسلیم نبودند، آنها در حقیقت «احزاب» و گروههایى بودند که تنها خط حزبى خودشان را دنبال مى‏کردند.
یا اشاره به مشرکان بوده باشد که آیین و مذهبى نداشتند بلکه احزاب و گروههاى پراکنده‏اى بودند که مخالفت با قرآن و اسلام آنها را متحد ساخته بود.

در پایان آیه به پیامبر صلّى اللّه علیه و آله دستور مى‏دهد که، به مخالفت و لجاجت این و آن اعتنا مکن بلکه در خط اصیل و صراط مستقیم خود بایست و «بگو: من تنها مأمورم که اللّه و خداى یگانه یکتا را بپرستم و هیچ شریکى براى او قائل نشوم، فقط به سوى او دعوت مى‏کنم و بازگشت من (و همگان) به سوى اوست» (قُلْ إِنَّما أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ اللَّهَ وَ لا أُشْرِکَ بِهِ إِلَیْهِ أَدْعُوا وَ إِلَیْهِ مَآبِ).
اشاره به این که، موحد راستین و خدا پرست حقیقى جز تسلیم در برابر همه فرمانهاى خدا هیچ خط و برنامه‏اى ندارد.


(آیه 37)- قرآن همچنان مسائل مربوط به نبوت را دنبال مى‏کند، در این آیه مى‏فرماید: «همان گونه (که بر اهل کتاب و پیامبران پیشین کتاب آسمانى فرستادیم) این قرآن را نیز بر تو نازل کردیم در حالى که مشتمل بر احکام روشن و آشکار است» (وَ کَذلِکَ أَنْزَلْناهُ حُکْماً عَرَبِیًّا).
منظور از توصیف قرآن به صفت «عربى» این است که احکامش واضح و آشکار و جاى سوء استفاده و تعبیرهاى مختلف ندارد.بعد با لحنى تهدید آمیز و قاطع، پیامبر صلّى اللّه علیه و آله را مخاطب ساخته، مى‏گوید:
«و اگر از هوى و هوسهاى آنها بعد از آن که آگاهى بر تو آمده پیروى کنى (به کیفر الهى مجازات خواهى شد و) هیچ کس در برابر خدا قدرت حمایت از تو و نگهداریت را نخواهد داشت» (وَ لَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْواءَهُمْ بَعْدَ ما جاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ ما لَکَ مِنَ اللَّهِ مِنْ وَلِیٍّ وَ لا واقٍ).
گرچه احتمال انحراف، مسلما در پیامبر صلّى اللّه علیه و آله با آن مقام عصمت و معرفت و آگاهى وجود نداشته، اما این تعبیر روشن مى‏سازد که خدا با هیچ کس ارتباط خصوصى و به اصطلاح خویشاوندى ندارد، و حتى اگر پیامبر، مقامش والا است به خاطر تسلیم و عبودیت و ایمان و استقامت اوست.


(آیه 38)- این آیه در حقیقت پاسخى است به ایرادات مختلفى که دشمنان پیامبر صلّى اللّه علیه و آله داشتند از جمله این که: گروهى مى‏گفتند مگر پیامبر ممکن است از جنس بشر باشد، و همسر اختیار کند و فرزندانى داشته باشد، قرآن به آنها پاسخ مى‏گوید:
این امر تازه‏اى نیست «ما پیش از تو پیامبران بسیارى فرستادیم و براى آنها همسران و فرزندان قرار دادیم» (وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلًا مِنْ قَبْلِکَ وَ جَعَلْنا لَهُمْ أَزْواجاً وَ ذُرِّیَّةً).
دیگر این که آنها انتظار دارند که هر معجزه‏اى را پیشنهاد مى‏کنند و هر چه هوى و هوسشان اقتضا مى‏کند انجام دهى- چه ایمان بیاورند یا نیاورند- ولى آنها باید بدانند: «هیچ پیامبرى نمى‏تواند معجزه‏اى جز به فرمان خداوند بیاورد» (وَ ما کانَ لِرَسُولٍ أَنْ یَأْتِیَ بِآیَةٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ).
سومین ایراد این بود که پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله آمده و احکامى از تورات یا انجیل را دگرگون ساخته.
آیه در آخرین جمله خود به آنها پاسخ مى‏گوید که: «براى هر زمانى حکم و قانونى مقرر شده» تا بشریت به مرحله بلوغ نهایى برسد و آخرین فرمان صادر شود (لِکُلِّ أَجَلٍ کِتابٌ).
بنابراین جاى تعجب نیست که یک روز تورات را نازل کند، و روز دیگر انجیل را، و سپس قرآن را، چرا که بشریت در زندگى متحول و متکامل خود، نیاز به برنامه‏هاى متفاوت و گوناگونى دارد.


(آیه 39)- این آیه به منزله تأکید و استدلالى است بر آنچه در ذیل آیه قبل گفته شد و آن این که هر حادثه و هر حکم و فرمانى، زمان معینى دارد و اگر مى‏بینى بعضى از کتاب آسمانى جاى بعض دیگر را مى‏گیرند به خاطر آن است که «خداوند هر چیزى را بخواهد محو مى‏کند (همان گونه که به مقتضاى اراده و حکمت خویش) امورى را اثبات مى‏نماید، و کتاب اصلى و ام الکتاب نزد اوست»(یَمْحُوا اللَّهُ ما یَشاءُ وَ یُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْکِتابِ).

(آیه 40)- سرانجام به عنوان تأکید بیشتر در مورد مجازاتهایى که پیامبر صلّى اللّه علیه و آله وعده مى‏داد و آنها انتظارش را مى‏کشیدند و حتى ایراد مى‏کردند که چرا این وعده‏هاى تو عملى نمى‏شود، مى‏فرماید: «و اگر پاره‏اى از آنچه را به آنها وعده دادیم (از پیروزى تو و شکست آنها و رهایى پیروان تو و اسارت پیروان آنها) در دوران حیاتت به تو نشان دهیم و یا تو را پیش از آن که این وعده‏ها تحقق پذیرد از دنیا ببریم در هر صورت وظیفه تو ابلاغ رسالت است و وظیفه ما گرفتن حساب از آنهاست» (وَ إِنْ ما نُرِیَنَّکَ بَعْضَ الَّذِی نَعِدُهُمْ أَوْ نَتَوَفَّیَنَّکَ فَإِنَّما عَلَیْکَ الْبَلاغُ وَ عَلَیْنَا الْحِسابُ).
لوح محو و اثبات و امّ الکتاب-
جمله «یَمْحُوا اللَّهُ ما یَشاءُ وَ یُثْبِتُ ...» یک قانون کلى را بیان مى‏کند که در منابع مختلف اسلامى نیز به آن اشاره شده است، و آن این که: تحقق موجودات و حوادث مختلف جهان دو مرحله دارد: یکى مرحله قطعیت که هیچ گونه دگرگونى در آن راه ندارد (و در آیه فوق از آن تعبیر به «ام الکتاب»، کتاب مادر شده است) و دیگرى مرحله غیر قطعى به تعبیر دیگر «مشروط» است که در این مرحله دگرگونى در آن راه دارد، و از آن تعبیر به مرحله محو و اثبات مى‏شود.
گاهى نیز از این دو، تعبیر به «لوح محفوظ» و «لوح محو و اثبات» مى‏شود، گویى در یکى از این دو لوح، آنچه نوشته شده است به هیچ وجه دگرگونى در آن راه ندارد و کاملا محفوظ است و اما دیگرى ممکن است، چیزى در آن نوشته شود و سپس محو گردد و به جاى آن چیز دیگرى نوشته شود.

از امام باقر علیه السّلام چنین نقل شده که فرمود:«قسمتى از حوادث حتمى است که حتما تحقق مى‏پذیرد، و قسمت دیگرى مشروط به شرائطى است در نزد خدا که هر کدام را صلاح بداند مقدم مى‏دارد و هر کدام را اراده کند محو مى‏کند، و هر کدام را اراده کند اثبات مى‏نماید».

(آیه 41)- انسانها و جامعه‏ها از میان مى‏روند و خدا مى‏ماند: از آنجا که در آیات گذشته روى سخن با منکران رسالت پیامبر صلّى اللّه علیه و آله بود در اینجا نیز همان بحث تعقیب شده است.
نخست مى‏گوید: این مغروران لجوج «آیا ندیدند که ما پیوسته به سراغ زمین مى‏آییم و از اطراف (و جوانب) آن کم مى‏کنیم»؟! (أَ وَ لَمْ یَرَوْا أَنَّا نَأْتِی الْأَرْضَ نَنْقُصُها مِنْ أَطْرافِها).
روشن است که منظور از «زمین» در اینجا «اهل زمین» است، یعنى، آیا آنها به این واقعیت نمى‏نگرند که پیوسته اقوام و تمدّنها و حکومتها در حال زوال و نابودى هستند؟
و این هشدارى است به همه مردم اعم از نیک و بد حتى علماء و دانشمندان که ارکان جوامع بشرى هستند و با از میان رفتن یک تن آنها گاهى دنیایى به نقصان مى‏گراید، هشدارى است گویا و تکان دهنده! سپس اضافه مى‏کند: «حکومت و فرمان از آن خداست و هیچ کس را یاراى ردّ احکام او یا جلوگیرى از فرمان او نیست» (وَ اللَّهُ یَحْکُمُ لا مُعَقِّبَ لِحُکْمِهِ).
«و او سریع الحساب است» (وَ هُوَ سَرِیعُ الْحِسابِ).

(آیه 42)- در این آیه بحث فوق را ادامه مى‏دهد و مى‏گوید: تنها این گروه نیستند که با توطئه‏ها و مکرها به مبارزه با تو برخاسته‏اند بلکه «آنها که پیش از این گروه بودند نیز چنین توطئه‏ها و مکرها داشتند» (وَ قَدْ مَکَرَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ).
اما نقشه‏هایشان نقش بر آب و توطئه‏هایشان به فرمان خدا خنثى شد، چرا که او از همه کس به این مسائل آگاهتر است، بلکه «تمام طرحها و نقشه‏ها از آن خداست» (فَلِلَّهِ الْمَکْرُ جَمِیعاً).
اوست که از کار و بار هر کس آگاه است و «مى‏داند هر کسى چه کارى مى‏کند» (یَعْلَمُ ما تَکْسِبُ کُلُّ نَفْسٍ).
و سپس با لحنى تهدید گونه آنها را از پایان کارشان بر حذر مى‏دارد و مى‏گوید:
«کافران به زودى خواهند دانست که پایان کار و سرانجام نیک و بد در سراى دیگر از آن کیست»؟ (وَ سَیَعْلَمُ الْکُفَّارُ لِمَنْ عُقْبَى الدَّارِ).

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ شهریور ۹۴ ، ۱۳:۴۲
* مسافر
چهارشنبه, ۴ شهریور ۱۳۹۴، ۰۱:۳۴ ب.ظ

253 . صفحه 253



چهارم شهریور :


نفیسه :



(آیه 29)- این آیه با ذکر سرنوشت و پایان کار افراد با ایمان،مضمون آیات قبل را چنین تکمیل مى‏کند: «آنهایى که ایمان آوردند و عمل صالح انجام دادند بهترین زندگى براى آنهاست و سرانجام کارشان بهترین سرانجامها خواهد بود» (الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ طُوبى‏ لَهُمْ وَ حُسْنُ مَآبٍ).
ذکر خدا چیست و چگونه است؟
گفته‏اند «ذکر دو گونه است: ذکر قلبى و ذکر زبانى و هر یک از آنها دو گونه است یا پس از فراموشى است و یا بدون فراموشى».
و به هر حال در آیه فوق منظور از ذکر خدا که مایه آرامش دلهاست تنها این نیست که نام او را بر زبان آورد و مکرر تسبیح و تهلیل و تکبیر گوید، بلکه منظور آن است که با تمام قلب متوجه او و عظمتش و علم و آگاهیش و حاضر و ناظر بودنش گردد، و این توجه، مبدأ حرکت و فعالیت در وجود او به سوى جهاد و تلاش و نیکیها گردد و میان او و گناه سدّ مستحکمى ایجاد کند، این است حقیقت «ذکر» که آن همه آثار و برکات در روایات اسلامى براى آن بیان شده است.
در حدیث مى‏خوانیم از وصایایى که پیامبر به على علیه السّلام فرمود این بود:
«اى على! سه کار است که این امت طاقت آن را ندارند (و از همه کس ساخته نیست) مواسات با برادران دینى در مال، و حق مردم را از خویشتن دادن، و یاد خدا در هر حال، ولى یاد خدا (تنها) سبحان اللّه و الحمد للّه و لا اله الّا اللّه و اللّه اکبر نیست، بلکه یاد خدا آن است که هنگامى که انسان در برابر حرامى قرار مى‏گیرد از خدا بترسد و آن را ترک گوید».


(آیه 30)-
شأن نزول:
ممکن است این آیه را پاسخ به گفتار مشرکان که در سوره فرقان آمده است بدانیم که در برابر دعوت پیامبر صلّى اللّه علیه و آله که مى‏گفت: «براى رحمان سجده کنید، گفتند: رحمان کیست»؟ ما رحمان را نمى‏شناسیم! اسْجُدُوا لِلرَّحْمنِ قالُوا وَ مَا الرَّحْمنُ (فرقان/ 60).
تفسیر:
هر کار کنى این لجوجان ایمان نمى‏آورند! بار دیگر قرآن به بحث نبوت باز مى‏گردد. و قسمت دیگرى از گفتگوهاى مشرکان و پاسخ آنها را در زمینه نبوت بازگو مى‏کند:
نخست مى‏گوید: «همان گونه (که پیامبران پیشین را براى هدایت اقوام گذشته فرستادیم) تو را نیز به میان امتى فرستادیم که قبل از آنها امتهاى دیگرى آمدند و رفتند» (کَذلِکَ أَرْسَلْناکَ فِی أُمَّةٍ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِها أُمَمٌ).
«و هدف این بود که آنچه را بر تو وحى کرده‏ایم بر آنها بخوانى» (لِتَتْلُوَا عَلَیْهِمُ الَّذِی أَوْحَیْنا إِلَیْکَ).
«در حالى که آنها به رحمان کفر مى‏ورزند» (وَ هُمْ یَکْفُرُونَ بِالرَّحْمنِ).
به خداوندى که رحمتش همگان را در بر گرفته و فیض گسترده و عامش کافر و مؤمن و گبر و ترسا را شامل شده است.
«بگو: (اگر نمى‏دانید) رحمان آن خداوندى که فیض و رحمتش عام است، پروردگار من است» (قُلْ هُوَ رَبِّی).
«هیچ معبودى جز او نیست، من بر او توکل کردم، و بازگشتم به سوى او است» (لا إِلهَ إِلَّا هُوَ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَ إِلَیْهِ مَتابِ).


(آیه 31)-
شأن نزول:
بعضى از مفسران بزرگ گفته‏اند: این آیه در پاسخ جمعى از مشرکان «مکّه» نازل شده است، که در پشت خانه کعبه نشسته بودند و به دنبال پیامبر (ص) فرستادند، پیامبر صلّى اللّه علیه و آله (به امید هدایت آنان) نزد آنها آمد، عرض کردند:
اگر دوست دارى از تو پیروى کنیم این کوههاى مکّه را به وسیله قرآنت عقب بران تا کمى این زمین تنگ و محدود ما گسترش یابد! تو به گمان خود کمتر از داود نیستى که خداوند کوهها را براى او مسخّر کرده بود، یا این که باد را مسخّر ما گردان، همان گونه که مسخّر سلیمان بود، و نیز جدت «قصى» (جد طایفه قریش) را زنده کن، زیرا عیسى (ع) مردگان را زنده مى‏کرد و تو کمتر از عیسى نیستى! در این هنگام آیه نازل شد که شما همه آنچه را مى‏گویید از سر لجاجت است نه براى ایمان آوردن!
تفسیر:
همان گونه که در شأن نزول آمد، این آیه پاسخ به بهانه جویانى است که از سر لجاجت نه براى ایمان آوردن از پیامبر درخواست معجزات اقتراحى مى‏کردند، مى‏فرماید: «حتى اگر به وسیله قرآن کوهها به حرکت درآیند و زمینها، قطعه قطعه شوند، و به وسیله آن با مردگان صحبت شود» باز هم ایمان نخواهند آورد! (وَ لَوْ أَنَّ قُرْآناً سُیِّرَتْ بِهِ الْجِبالُ أَوْ قُطِّعَتْ بِهِ الْأَرْضُ أَوْ کُلِّمَ بِهِ الْمَوْتى‏).
«ولى همه این کارها در اختیار خداست» و هر اندازه لازم بداند انجام مى‏دهد (بَلْ لِلَّهِ الْأَمْرُ جَمِیعاً).
اما شما طالب حق نیستید و اگر بودید همان مقدار از نشانه‏هاى اعجاز که از پیامبر صلّى اللّه علیه و آله صادر شده براى ایمان آوردن کاملا کافى بود.

سپس اضافه مى‏کند: «آیا کسانى که ایمان آورده‏اند نمى‏دانند که اگر خدا بخواهد همه مردم را بالاجبار هدایت مى‏کند» (أَ فَلَمْ یَیْأَسِ الَّذِینَ آمَنُوا أَنْ لَوْ یَشاءُ اللَّهُ لَهَدَى النَّاسَ جَمِیعاً).
ولى هرگز او چنین نخواهد کرد، چرا که این گونه ایمان اجبارى بى‏ارزش و فاقد معنویت و تکاملى است که انسان به آن نیاز دارد.
بعد اضافه مى‏کند: «در عین حال کافران همواره مورد هجوم مصائب کوبنده‏اى به خاطر اعمالشان هستند» (وَ لا یَزالُ الَّذِینَ کَفَرُوا تُصِیبُهُمْ بِما صَنَعُوا قارِعَةٌ). که این مصائب به صورت بلاهاى مختلف و همچنین جنگهاى کوبنده مجاهدان اسلام بر آنها فرود مى‏آید.
و اگر این مصائب در خانه آنان فرود نیاید «به نزدیکى خانه آنها وارد مى‏شود» (أَوْ تَحُلُّ قَرِیباً مِنْ دارِهِمْ). تا عبرت بگیرند و تکانى بخورند و به سوى خدا باز گردند.
و این هشدارها همچنان ادامه خواهد یافت «تا فرمان نهایى خدا فرا رسد» (حَتَّى یَأْتِیَ وَعْدُ اللَّهِ).
این فرمان نهایى ممکن است اشاره به مرگ، یا روز قیامت باشد و یا به گفته بعضى «فتح مکه» که آخرین قدرت دشمن را درهم شکست.
و به هر حال وعده خدا قطعى است، «و خداوند هیچ گاه از وعده خود تخلف نخواهد کرد» (إِنَّ اللَّهَ لا یُخْلِفُ الْمِیعادَ).


(آیه 32)- در این آیه روى سخن را به پیامبر صلّى اللّه علیه و آله کرده، مى‏گوید: تنها تو نیستى که با تقاضاهاى گوناگون و پیشنهاد معجزات اقتراحى از طرف این گروه کافر به استهزاء و سخریه کشیده شده‏اى، این یک سابقه طولانى در تاریخ انبیاء دارد «و بسیارى از رسولان پیش از تو نیز مورد استهزاء واقع شدند» (وَ لَقَدِ اسْتُهْزِئَ بِرُسُلٍ مِنْ قَبْلِکَ).
ولى ما این کافران را فورا مجازات نکردیم، «بلکه به آنها مهلت دادیم» (فَأَمْلَیْتُ لِلَّذِینَ کَفَرُوا).
شاید بیدار شوند و به راه حق بازگردند و یا حد اقل اتمام حجت کافى بر آنها بشود. چرا که اگر آنها بدکار و گنهکارند مهربانى خداوند و لطف و کرم و حکمت او جایى نرفته است! ولى به هر حال این مهلت و تأخیر به آن معنى نیست که مجازات و کیفر آنان فراموش شود، لذا «پس (از این مهلت) آنها را گرفتیم، دیدى مجازات من چگونه بود»؟! این سرنوشت در انتظار قوم لجوج تو نیز هست (ثُمَّ أَخَذْتُهُمْ فَکَیْفَ کانَ عِقابِ).


(آیه 33)- چگونه خدا را با بتها قرین مى‏سازید؟! در این آیه بار دیگر به بحث درباره توحید و شرک باز مى‏گردد و مردم را با این دلیل روشن مخاطب مى‏سازد که: «آیا کسى که بالاى سر همه ایستاده (و حافظ و نگهبان و مراقب همه است) و اعمال همه را مى‏بیند» همچون کسى است که هیچ یک از این صفات را ندارد؟ (أَ فَمَنْ هُوَ قائِمٌ عَلى‏ کُلِّ نَفْسٍ بِما کَسَبَتْ).
سپس به عنوان تکمیل بحث گذشته و مقدمه‏اى براى بحث آینده، مى‏فرماید: «و آنها براى خدا شریکهایى قرار دادند» (وَ جَعَلُوا لِلَّهِ شُرَکاءَ).
بلافاصله از چند طریق به آنها پاسخ مى‏دهد.
نخست مى‏گوید: «بگو: این شریکها را نام ببرید» (قُلْ سَمُّوهُمْ).
یعنى چگونه یک عده موجودات بى‏نام و نشان و بى‏ارزش و بى‏اثر را در ردیف پروردگار قادر متعال قرار مى‏دهید؟
دوم این که چگونه چنین شریکى وجود دارد که خداوند که به پندار شما شریک آنهاست از وجودشان هیچ گونه اطلاعى ندارد با این که علمش همه جهان را در برگرفته «آیا به او خبر مى‏دهید از چیزى که وجود آن را در زمین نمى‏داند» (أَمْ تُنَبِّئُونَهُ بِما لا یَعْلَمُ فِی الْأَرْضِ).

سوم این که: خود شما هم در واقع در دل، ایمان به چنین چیزى ندارید، «تنها به یک سخن ظاهرى تو خالى» که در آن هیچ مفهوم صحیحى نهفته نیست قناعت کرده‏اید (أَمْ بِظاهِرٍ مِنَ الْقَوْلِ).
به همین دلیل این مشرکان هنگامى که در تنگناهاى سخت زندگى قرار مى‏گیرند به سراغ «اللّه» مى‏روند چرا که در دل مى‏دانند کارى از بتها ساخته نیست.
چهارم این که: این مشرکان درک صحیح و درستى ندارند، و چون پیرو هوى و هوس و تقلیدهاى کور کورانه‏اند، قادر به قضاوت عاقلانه و صحیح نیستند، و به همین دلیل به این گمراهى و ضلالت کشیده شده‏اند «بلکه در نظر کافران، دروغهایشان زینت داده شده (و بر اثر ناپاکى درون، چنین مى‏پندارند که واقعیتى دارد) و آنها از راه (خدا) باز داشته شده‏اند» (بَلْ زُیِّنَ لِلَّذِینَ کَفَرُوا مَکْرُهُمْ وَ صُدُّوا عَنِ السَّبِیلِ).
«و هر کس را خدا گمراه سازد، راهنمایى براى او وجود نخواهد داشت» (وَ مَنْ یُضْلِلِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ هادٍ).
«اضلال الهى» به معنى عکس العمل کارهاى نادرست و غلط خود انسان است که او را به گمراهیها مى‏کشاند، و از آنجا که این خاصیت را خدا در این گونه اعمال قرار داده، به خدا نسبت داده مى‏شود.


(آیه 34)- و در این آیه به مجازاتهاى دردناک آنها در دنیا و آخرت که طبعا شامل شکست و ناکامى و سیه روزى و آبروریزى و غیر آن مى‏شود، اشاره کرده چنین مى‏گوید: «براى آنها در زندگى دنیا مجازاتى است و مجازات آخرت سخت‏تر و شدیدتر است» (لَهُمْ عَذابٌ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ لَعَذابُ الْآخِرَةِ أَشَقُّ).
چرا که دائمى و همیشگى و جسمانى و روحانى و توأم با انواع ناراحتیها است: و اگر گمان کنند راه فرار و وسیله دفاعى در برابر آن دارند، سخت در اشتباهند چرا که: «هیچ چیز در برابر خداوند نمى‏تواند از آنها دفاع کند» (وَ ما لَهُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ واقٍ).


اعظم :




ایه 29 :
تو ایه27 گفتش خداونداونایی که به سوی او بیان هدایت می کنه
تو 28 گفت اونا کسایی هستن که خدا رویاد می کنند و دلهاشون با یاد خدا ارومه
حالا باز تو این ایه 29 اینا رو تعریف میکنه (الان خیلی ها هستن میگن ما همیشه یاد خدا می کنیم و دم ازدوستی و پیوندبا خدا میزنن ) اینجا میگه یاد خدا با ایمان و عمل صالح هستش که فرجام خوب داره نه هر یاد کردنی


ایه 29 : المیزان : ه آنها به رحمان کفر می ورزند و این صفت را برای آن آورد تا بفهماند کفار در حقیقت رحمت عام الهی را کفران نموده اند، رحمتی که اگر آنرا بپذیرند متضمن سعادت دنیا و آخرت آنهاست


ایه 31: انتظار نداشته باشید که همه مردم ایمان بیاورند. «لو یشاءاللَّه لهدى الناس جمیعاً


ایه 31: علت نزول بلاها، کردار خود ماست. «بما صنعوا قارعه»


ایه 31: هشدارهاى الهى گاه به صورت مستقیم و نسبت به خودماست و گاه بطور غیر مستقیم و نسبت به دیگران و مناطق اطراف ماست و نا باید از عذاب دیگران درس عبرت بگیریم. «او تحّل قریباً من دارهم»


ایه31: عناد ولجاجت، درد بى‏درمان جوامع بشرى است. (اگر کسى طالب و جویاى حقّ باشد، یک معجزه هم براى ایمان آوردن کافى است) «قرآناً سُیّرت به، قطّعت به، کلّم به»


ایه 32: به مهلت الهى مغرور نشویم، که قهر او یکدفعه مى‏رسد. «ثُمّ اخذتهم»


ایه 32: اینکه ادم تاریخ گذشتگان و سختیهایی که اهل ایمان در راه دینشون کشیدن رو بدونه در مقاومت و پایداری که در ایمانش میکنه تاثیر زیادی داره


ایه 33: خداوند با طرح سؤال، عقل و فطرت انسان را به قضاوت مى‏طلبد. زیرا عقل و فطرت با شرک سازگار نیست. «أفمن... ام تنبئونه»


..................................................................................................

 

مباحثه آیات سوال برانگیز :

 

آیه 31 و 33 سوره رعد :


معصومه :

من خیلی وقت ها ب ایه هایی مشابه ۳۱ و۳۳
برمیخورم که جملات دوبخشی مثل اگر... آنگاه.
آیا این ... یا ....ان
برمیخورم که فقط بخش اولش در ایه هست و بخش دوم که اتفاقا مهمتره حذف شده.
میخاستم بدونم این تکنیک زبان عربیه؟
یا تکنیک قران؟
وچطور بخش حذف شده را میشه حدس زد.

مثلا ما در فارسی حذف ب قرینه معنوی یا حذف های دیگه داریم که قسمت حذف شده رو بصورت اتوماتیک میشه حدس زد اما مثلا ایه ۳۱ سخت بود حدس زدن ادامه عبارت.


معصومه:


ایه ۳۱ برای من خیلی جای فکر داشت.
اولش مبهم بود در ترجمه.
بعد در تفسیرش کلی سوال و جواب پیش اومد.

چرا از فعل یایس(ناامید شدن) برای الذین امنوا استفاده شده؟
چرا کسانی که ایمان اورده اند امید داشتند (یا دارند) که خدا بالاجبار کسی رو هدایت کنه؟



اعظم :


ولی در مورد این قضیه که مومنین امیدوار به هدایت بقیه بودن به نظر من طبیعیه که این طور باشه ... پیامبر در صدر همه مومنین واقعا به هدایت همه امیدوار بوده

با توجه به اینکه این امر با توجه به چیزایی که تو وجود آدمهاست (عناد ، لجاجت و .... ) غیر ممکن هستش فقط در صورتی واقعا تحقق پیدا می کرد که خداوند اجبار به ایمان می کرد آدمها رو .... (همون آیاتی که بود در مورد اینکه اگه خدا می خواست همه رو امه واحده قرار می داد و آیات مشابه .... )

اتفاقا در اشل و ابعاد کوچیک الان بیشتر ماها که حالا نه مومن ولی فکر می کنیم در راه حقیم به شدت دوست داریم آدمهای دیگه هم بیان تو خط ایمان ... و اصلا این یه اصل هستش انگار در همه آدمها که به محض اینکه احساس می کنن در راهی هستن که راه درسته می خوان بقیه رو هم بیارن تو خط خودشون ....


امیدوار ب هدایت بودن
با امیدوار به هدایت شدن اجباری فرق میکنه

منظورم اینه که چرا هدایت اجباری؟


اعظم :



متوجه شدم الان سوالت چیه اون پست اخرم قبل رپلای من بود

معصومه جان میشه ترجمه ای مکه از این عبارت گرفتی رو برام بفرستی یعنی دقیقا چی ترجمه کردی ؟ (افلم یایئس الذین آمنوا ان لو یشاء اللّه لهدى الناس ‍ جمیعا )


از تفسیر المیزان در مورد معنایی که از این جمله دریافت میشود :


سه وجه در معناى آیه: (افلم ییأس الذین امنوا ان لو یشاء الله لهدى الناس جمیعا)

این آیه تفریع بر مطالب قبل است، و در معناى آن سه وجه گفته اند:

1 - بعضى گفته اند: کلمه (یاس ) بر اساس لغت هوازن به معناى (علم ) است و نیز بعضى گفته اند که این معنا بر مبناى لغت (حى ) که قبیله اى از نخع مى باشند است. و استدلال کرده اند به شعریکى از شعراى نخع به نام (سحیم بن وثیل رباحى ) که گفته است:

 

اقول لهم بالشعب اذ یاسروننى

 
الم تیاسوا انى ابن فارس زهدم

و نیز استدلال کرده اند به شعر (رباح بن عدى ) که گفته است:

 

الم ییاس الاقوام انى انا ابنه

 
و ان کنت عن ارض العشیره نائی

و بنابراین لغت، حاصل تفریع این نمى شود که وقتى اسباب، قدرت هدایت اینان را ندارند، حتى قرآن هم اگر کوهها را از جاى برکند و زمین را پاره پاره کند و مردگان را به زبان آورد باز نمى تواند ایشان را هدایت کند. و چون امر همه اش به دست خداست لذا واجب است مؤمنین بدانند که خدا هدایت کفار را نخواسته، چون اگر او مى خواست همه مردم را هدایت مى کرد، چه مؤمنین را و چه کفار را، اما او کفار را هدایت نکرد و در نتیجه ایشان راه نیافتند، و نخواهند یافت.

2 - بعضى دیگر گفته اند: معناى کلمه (یاس ) همان معناى (ناامیدى ) است، چیزى که هست جمله (افلم یایئس ) معناى علم را هم متضمن است، و مقصود بیان این جهت است که مؤمنین لازم است بدانند که خدا هدایت کفار را نخواسته، و اگر مى خواست همه مردم را هدایت مى کرد، و ایشان از اینکه کفار هدایت شوند براى همیشه ناامید باشند.

پس در حقیقت تقدیر کلام این مى شود: (افلم یعلم الذین آمنوا ان اللّه لم یشا هدایتهم و لویشاء لهدى الناس جمیعا او لم ییاءسوا من اهتدائهم و ایمانهم ) یعنى: آیا کسانى که ایمان آورده اند هنوز نمى دانند که خدا هدایت کفار را نخواسته و اگر مى خواست همه مردم را هدایت مى کرد؟ و آیا هنوز از هدایت و ایمان کفار ماءیوس نشده اند؟

آنگاه به منظور اختصار، معناى علم در (یاس ) تضمین شده و از متعلق علم تنها جمله شرطیه یعنى (لو یشاء اللّه لهدى الناس ‍ جمیع) به آن نسبت داده شده است.

3 - بعضى دیگر گفته اند: جمله (افلم یایئس ) همان معناى ظاهرى خود را دارد و متضمن معناى علم نیست، و جمله (ان لو یشاء اللّه ) هم مربوط به آن نیست، بلکه متعلق است به جمله (آمنو)، البته با تقدیر حرف باء، و متعلق (ییاءس ) هم محذوف شده، و تقدیر کلام چنین است: (افلم یایئس الذین آمنوا بان لو یشاء اللّه لهدى الناس جمیعا من ایمانهم ) یعنى: آیا هنوز ماءیوس نشده اند آنها که ایمان دارند به اینکه اگر خدا بخواهد همه مردم را هدایت مى کند از اینکه کفار ایمان آورند؟

این بود سه وجهى که در معناى آیه گفته شده، و از همه معتدل تر وجه وسطى است. و به هر حال، آیه شریفه خالى از اشاره به این نکته نیست که مؤمنین آرزو مى کردند شاید کفار ایمان بیاورند و شاید هم این امید ایشان ناشى از گفتار کفار بود که مى گفتند: (لو لا انزل علیه آیه من ربه )، لذا پیش خود امیدوار شدند که شاید آیتى غیر از قرآن نازل بشود و در نتیجه کفار ایمان بیاورند و لذا از رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله و سلم ) درخواست کردند که خواسته کفار را اجابت کند. خداى تعالى با آیه مورد بحث، و در آیات دیگرى در کلام مجیدش ایشان را از ایمان آوردن آنان ماءیوس نمود. و این گونه آیات هم در مکه و هم در مدینه نازل شده، مانند، آیه شریفه سوره یس که مکى است و مى فرماید: (و سواء علیهم ءانذرتهم ام لم تنذرهم لا یؤمنون ) و آیه ششم سوره بقره که مدنى است و مى فرماید: (ان الذین کفروا سواء علیهم ءانذرتهم ام لم تنذرهم لا یؤمنون

من خودم هم برداشتم اینه با توجه به اینکه کفار تقاضای معجرات عجیب و غریب می کردند اونا امیدوارن بودن اگه این معجزات به وقوع بپیونده واقعا اینها ایمان بیارن لذا خواستار چنین معجزاتی از پیامبر بودن نه برای ایمان خودشان برای انکه بلکه اونا ایمان بیارن ....



معصومه :


قسمت بعدی ایه در مورد مصیبت های کوبنده برای کافرین حرف میزنه.
اما می دونیم که گاهی هم خداوند نعمت میده و رها میکنه تا ضلالت اون بیشتر شه و تو بدبختی (ناشی از ول کردن خدا) غرق تر شه.
اما ظاهر این ایه حرف از مصیبت های کوبنده داره که همیشگی ست.
ظاهرا در تضاده با رفاه و خوشی که ما الان در کفار میبینیم.

بنظرم باید لغت به لغت کلمات و افعال دقت بشه.




اعظم :



معصومه جان تفسیر المیزان رو دیدم این قسمت پایانی رو با توجه به شان نزول و قسمت اول آیه در مورد مشرکین صدر اسلام عنوان کرده بود در زیر عین متن رو میذارم :


دقّت در اینکه این سوره مکى است، - به شهادت مضامین آیاتش - و همچنین دقّت در حوادثى که بعد از بعثت و قبل از هجرت رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله و سلم ) رخ داده، و بررسى حوادثى که بعد از هجرت تا قبل از فتح اتفاق افتاده، این معنا را به دست مى دهد که منظور از جمله (الذین کفروا - کسانى که کافر شدند) همان کفار عرب از اهل مکه و غیر ایشان است که در ابتداى دعوت اسلام آن را رد نموده، انکار و عناد را به نهایت رسانده، در انگیختن فتنه و فساد پافشارى نمودند.

و مقصود از (آنانکه مصیبت ها بر سرشان آمد کفار اطراف مکه است که جنگ ها و قتل و غارتها از پایشان درآورد. و مقصود از (آنها که مصائب در نزدیکى هاى خانه هاشان فرود آمد) اهل مکه اند که حوادث ناگوار در پیرامون شهرشان اتفاق مى افتاد، و دودش به چشم آنها نیز مى رفت و وحشت و اندوه و سایر آثار سوء آن خواب و خوراک را از ایشان سلب مى نمود. و مقصود از (عذابى که وعده شان داده ) عذاب شمشیر است که در روزهاى بدر و احد و سایر غزوات با آن روبرو شدند.

و باید دانست این عذابى که خداوند در این آیه کفار را بدان تهدید نموده غیر آن عذابیست که در سوره یونس که تفسیرش گذشت بدان انذار کرده و فرمود: (و لکل امه رسول فاذا جاء رسولهم قضى بینهم بالقسط و هم لا یظلمون ) تا آنجا که براى بار دوم فرمود: (و قضى بینهم بالقسط و هم لا یظلمون ) زیرا آیه سوره یونس تهدیدى است عمومى درباره همه امت، و اما این آیات تهدید و وعیدى است در خصوص کفار قریش و غیر ایشان که در ابتداى دعوت رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله و سلم ) علیه دعوتش قیام مى نمودند.

قبلا هم در جلد اول این کتاب در سوره بقره در تفسیر آیه (ان الذین کفروا سواء علیهم ءانذرتهم ام لم تنذرهم لا یؤمنون )

گفتیم: که منظور از (الذین کفرو) هر جا که در قرآن بطور مطلق آمده باشد معاندین از مشرکین عرب است، که در ابتداى دعوت اسلام علیه آن قیام مى کردند، همچنانکه مقصود از (الذین آمنو) هر جا که بدون قید آمده باشد سابقین در اسلامند، که در اول دعوت اسلام ایمان آوردند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ شهریور ۹۴ ، ۱۳:۳۴
* مسافر
سه شنبه, ۳ شهریور ۱۳۹۴، ۰۱:۱۰ ب.ظ

252 . صفحه 252


سوم شهریور :


نفیسه :



(آیه 19)- برنامه اولو الالباب: در اینجا ترسیم و تجسّمى از جزئیات برنامه‏هاى سازنده طرفداران حق به چشم مى‏خورد که بحث آیات گذشته را تکمیل مى‏نماید نخست به صورت یک استفهام انکارى مى‏فرماید: «آیا کسى که مى‏داند آنچه از پروردگارت بر تو نازل شده حق است، همانند کسى است که نابیناست»؟
(أَ فَمَنْ یَعْلَمُ أَنَّما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ الْحَقُّ کَمَنْ هُوَ أَعْمى‏).
این تعبیر اشاره لطیفى است به این که ندانستن این واقعیت به هیچ وجه امکان پذیر نیست مگر این که چشم دل انسان بکلى از کار افتاده باشد.
و لذا در پایان آیه اضافه مى‏کند: «تنها کسانى متذکر مى‏شوند که اولوا الالباب و صاحبان مغز و اندیشه‏اند» (إِنَّما یَتَذَکَّرُ أُولُوا الْأَلْبابِ).


(آیه 20)- سپس به عنوان تفسیر «أُولُوا الْأَلْبابِ» ریز برنامه‏هاى طرفداران حق را بیان کرده، و قبل از هر چیز انگشت روى مسأله وفاى به عهد و ترک پیمان شکنى گذارده، مى‏گوید: «آنها کسانى هستند که به عهد الهى وفا مى‏کنند و پیمان را نمى‏شکنند» (الَّذِینَ یُوفُونَ بِعَهْدِ اللَّهِ وَ لا یَنْقُضُونَ الْمِیثاقَ).
«عهد اللّه» (عهد الهى) معنى وسیعى دارد که شامل عهدهاى فطرى و پیمانهایى که خدا به مقتضاى فطرت از انسان گرفته مى‏شود و هم پیمانهاى عقلى یعنى، آنچه را که انسان با نیروى تفکر و عقل از حقایق عالم هستى و مبدأ و معاد درک مى‏کند، هم پیمانهاى شرعى یعنى آنچه را که پیامبر صلّى اللّه علیه و آله از مؤمنان در رابطه با اطاعت فرمانهاى خداوند و ترک معصیت و گناه، پیمان گرفته همه را شامل مى‏گردد.


(آیه 21)- دومین ماده برنامه آنها، حفظ پیوندها و پاسدارى از آنهاست، چنانکه مى‏فرماید: «آنها کسانى هستند که پیوندهایى را که خداوند امر به حفظ آن کرده برقرار مى‏دارند» (وَ الَّذِینَ یَصِلُونَ ما أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ یُوصَلَ).
انسان ارتباطى با خدا، ارتباطى با پیامبران و رهبران، ارتباطى با سایر انسانها اعم از دوست و همسایه و خویشاوند و برادران دینى و همنوعان دارد، و ارتباطى نیز با خودش، همه این پیوندها را باید محترم شمرد.در حقیقت انسان یک موجود منزوى و جدا و بریده از عالم هستى نیست بلکه سر تا پاى وجود او را پیوندها و علاقه‏ها و ارتباطها تشکیل مى‏دهد.
سومین و چهارمین برنامه طرفداران حق آن است که: «آنها از پروردگارشان، خشیت دارند و از بدى حساب (در دادگاه قیامت) مى‏ترسند» (وَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ وَ یَخافُونَ سُوءَ الْحِسابِ).


(آیه 22)- پنجمین برنامه آنها استقامت است، در برابر تمام مشکلاتى که در مسیر اطاعت و ترک گناه و جهاد با دشمن و مبارزه با ظلم و فساد وجود دارد آن هم صبر و استقامتى براى جلب خشنودى پروردگار، و لذا مى‏فرماید: «آنها کسانى هستند که به خاطر جلب رضایت پروردگارشان صبر و استقامت به خرج دادند» (وَ الَّذِینَ صَبَرُوا ابْتِغاءَ وَجْهِ رَبِّهِمْ).
این جمله دلیل روشنى است بر این که صبر و شکیبایى و بطور کلى هرگونه عمل خیر در صورتى ارزش دارد که «ابْتِغاءَ وَجْهِ اللَّهِ» و براى خدا باشد، و اگر انگیزه‏هاى دیگرى از قبیل ریاکارى و جلب توجه مردم و یا حتى براى ارضاى غرور خود، کارى را انجام دهد بى‏ارزش است.ششمین برنامه آنها این است که «آنها نماز را بر پا مى‏دارند» (وَ أَقامُوا الصَّلاةَ).
چه چیز مهمتر از این است که انسان هر صبح و شام رابطه و پیوند خود را با خدا تجدید کند، با او به راز و نیاز برخیزد و به یاد عظمت او و مسؤولیتهاى خویش بیفتد، و در پرتو این کار، گرد و غبار و زنگار گناه را از دل و جان بشوید.
و به دنبال آن هفتمین برنامه حقجویان را با این عبارت بیان مى‏کند: آنها کسانى هستند که «از آنچه به آنان روزى داده‏ایم در پنهان و آشکار انفاق مى‏کنند» (وَ أَنْفَقُوا مِمَّا رَزَقْناهُمْ سِرًّا وَ عَلانِیَةً).
نماز پیوند انسان را با «خدا» و زکوة پیوند او را با «خلق» محکم مى‏کند.
بالاخره هشتمین و آخرین برنامه آنها این است که: «آنها به وسیله حسنات، سیئات خود را از میان مى‏برند» (وَ یَدْرَؤُنَ بِالْحَسَنَةِ السَّیِّئَةَ).


و هر اندازه گناه و لغزش آنها بزرگتر باشد به همان اندازه حسنات بیشترى انجام مى‏دهند، تا وجود خود و جامعه را از لوث گناه با آب حسنات بشویند.
این احتمال نیز در تفسیر آیه وجود دارد که آنها بدى را با بدى تلافى نمى‏کنند، بلکه سعى دارند اگر از کسى نسبت به آنها بدى برسد، با انجام نیکى در حق وى، او را شرمنده و وادار به تجدید نظر کنند.
و در پایان آیه پس از ذکر برنامه‏هاى مختلف گذشته اشاره به عاقبت کار «اولوا الالباب» و اندیشمندان و طرفداران حق و عاملان به این برنامه‏ها کرده، مى‏فرماید: «عاقبت نیک سراى دیگر براى آنهاست» (أُولئِکَ لَهُمْ عُقْبَى الدَّارِ).


و هر اندازه گناه و لغزش آنها بزرگتر باشد به همان اندازه حسنات بیشترى انجام مى‏دهند، تا وجود خود و جامعه را از لوث گناه با آب حسنات بشویند.
این احتمال نیز در تفسیر آیه وجود دارد که آنها بدى را با بدى تلافى نمى‏کنند، بلکه سعى دارند اگر از کسى نسبت به آنها بدى برسد، با انجام نیکى در حق وى، او را شرمنده و وادار به تجدید نظر کنند.
و در پایان آیه پس از ذکر برنامه‏هاى مختلف گذشته اشاره به عاقبت کار «اولوا الالباب» و اندیشمندان و طرفداران حق و عاملان به این برنامه‏ها کرده، مى‏فرماید: «عاقبت نیک سراى دیگر براى آنهاست» (أُولئِکَ لَهُمْ عُقْبَى الدَّارِ).


(آیه 23)- این آیه در توضیح این سرانجام نیک و عاقبت خیر مى‏گوید:
سرانجام کار آنها «باغهاى جاویدان بهشت است که هم خودشان وارد آن مى‏شوند و هم پدران و همسران و فرزندان صالح آنها» (جَنَّاتُ عَدْنٍ یَدْخُلُونَها وَ مَنْ صَلَحَ مِنْ آبائِهِمْ وَ أَزْواجِهِمْ وَ ذُرِّیَّاتِهِمْ).
و چیزى که این نعمتهاى بزرگ و بى‏پایان را تکمیل مى‏سازد، این است که «فرشتگان از هر درى بر آنها وارد مى‏شوند» (وَ الْمَلائِکَةُ یَدْخُلُونَ عَلَیْهِمْ مِنْ کُلِّ بابٍ).


(آیه 24)- و به آنها مى‏گویند: «سلام بر شما به خاطر صبر و استقامتتان» (سَلامٌ عَلَیْکُمْ بِما صَبَرْتُمْ).
آن صبرها و استقامتهاى شما در راه انجام وظائف و مسؤولیتها و تحمل شدائد و مصائب بوده که این سلامت را به وجود آورد، در اینجا در نهایت امنیت و آرامش خواهید بود.
و در پایان مى‏فرماید: «چه پایان نیک و چه عاقبت خوبى»؟ (فَنِعْمَ عُقْبَى الدَّارِ).
از آیات قرآن و روایات به خوبى استفاده مى‏شود که بهشت درهایى دارد که اشاره به اعمال و کارهایى است که سبب ورود به بهشت مى‏شوند. و جالب این که در قرآن مى‏خوانیم: جهنم «هفت» در دارد، و طبق روایات، بهشت داراى «هشت» در است اشاره به این که طرق وصول به سعادت و بهشت جاویدان از طرق وصول به جهنم بیشتر است، و رحمت خدا بر غضب او پیشى مى‏گیرد.


(آیه 25)- دنیا پرستان تبهکار! از آنجا که نیک و بد همواره در مقایسه با یکدیگر به خوبى روشن مى‏گردد پس از ذکر صفات «اولوا الالباب» در اینجا بخشى از صفات اصلى مفسدان و آنها که عقل و اندیشه واقعى خود را از دست داده‏اند بیان مى‏دارد، مى‏گوید: «و آنها که عهد الهى را بعد از محکم کردن مى‏شکنند، و پیوندهایى را که خدا فرمان به برقرارى آن داده، قطع مى‏کنند، و در روى زمین افساد مى‏نمایند، لعنت و مجازات سراى دیگر از آنهاست» (وَ الَّذِینَ یَنْقُضُونَ عَهْدَ اللَّهِ مِنْ بَعْدِ مِیثاقِهِ وَ یَقْطَعُونَ ما أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ یُوصَلَ وَ یُفْسِدُونَ فِی الْأَرْضِ أُولئِکَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَ لَهُمْ سُوءُ الدَّارِ).
در حقیقت تمام مفاسد عقیدتى و علمى آنها در سه جمله فوق، خلاصه شده است:
1- شکستن پیمانهاى الهى که شامل پیمانهاى فطرى، و پیمانهاى عقلى، و پیمانهاى تشریعى مى‏شوند.
2- قطع رابطه‏ها رابطه با خدا، رابطه با رهبران الهى، رابطه با خلق، و رابطه با خویشتن.
3- آخرین قسمت که ثمره دو قسمت قبل است، فساد در روى زمین است.


(آیه 26)- در این آیه اشاره به این مى‏کند که روزى و زیادى و کمى آن، به دست خداست: «خداوند روزى را براى هر کس بخواهد وسیع، و براى هر کس بخواهد تنگ قرار مى‏دهد» (اللَّهُ یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ یَشاءُ وَ یَقْدِرُ).
اشاره به این که آنها به خاطر جلب درآمد بیشتر در روزى زمین فساد مى‏کنند، پیوندهاى خدایى را مى‏برند، و عهد الهى را مى‏شکنند تا درآمد و بهره بیشترى از زندگى مادى پیدا کنند، توجه به این حقیقت ندارند که روزى و کم و زیاد آن به دست خداست.
سپس اضافه مى‏کند که: پیمان شکنان و مفسدان فى الارض «تنها به زندگى دنیا خشنود و خوشحالند در حالى که زندگى دنیا در برابر آخرت، متاع ناچیزى بیش نیست» (وَ فَرِحُوا بِالْحَیاةِ الدُّنْیا وَ مَا الْحَیاةُ الدُّنْیا فِی الْآخِرَةِ إِلَّا مَتاعٌ).


(آیه 27)- از آنجا که در این سوره بسیارى از بحثها پیرامون توحید و معاد و رسالت پیامبر صلّى اللّه علیه و آله است، این آیه بار دیگر به سراغ مسأله دعوت پیامبر اسلام مى‏رود و یکى از ایرادات منکران لجوج را بیان کرده، مى‏گوید: «و کافران مى‏گویند:
چرا معجزه‏اى از سوى پروردگارش بر او نازل نشده است» (وَ یَقُولُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَیْهِ آیَةٌ مِنْ رَبِّهِ).
آنها انتظار دارند که پیامبر به صورت یک «خارق العاده‏گر» در گوشه‏اى بنشیند و هر یک از آنها از در وارد شوند، و هر معجزه‏اى مایل هستند پیشنهاد کنند او هم بلافاصله به آنها ارائه دهد، و تازه آنها اگر مایل نبودند ایمان نیاورند! قرآن در پاسخ آنها مى‏گوید: اى پیامبر! به اینها «بگو: که خداوند هر که را بخواهد گمراه مى‏کند و هر کس که به سوى او باز گردد مشمول هدایتش قرار مى‏دهد» (قُلْ إِنَّ اللَّهَ یُضِلُّ مَنْ یَشاءُ وَ یَهْدِی إِلَیْهِ مَنْ أَنابَ).
اشاره به این که کمبود شما از ناحیه اعجاز نیست، بلکه کمبود شما از درون وجود خودتان است، لجاجتها، تعصبها، جهالتها، و گناهانى که سد راه توفیق مى‏شود مانع از ایمان شماست.
جمال یار ندارد نقاب و پرده ولى غبار ره بنشان تا نظر توانى کرد.


(آیه 28)- در این آیه تفسیر بسیار جالبى از «مَنْ أَنابَ» (آنها که به سوى خدا بازگشته‏اند) بیان کرده،مى‏فرماید: «اینان کسانى هستند که ایمان آورده‏اند و دلهایشان به ذکر خدا مطمئن و آرام است» (الَّذِینَ آمَنُوا وَ تَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِکْرِ اللَّهِ).
و بعد به عنوان یک قاعده کلى و اصل جاویدان و فراگیر مى‏فرماید: «آگاه باشید با یاد خدا دلها آرامش مى‏گیرد» (أَلا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ).


اعظم :



آیه 19 : عقلى که انسان را به حقانیّت کتاب آسمانى نرساند، عقل‏نیست. «انّما یتذکّر اولوا الالباب»


آیه 19 : کسایی که می دونن اون چیزهایی که از طرف خداوند رسیده حق هستش ، مسلما اهل عمل به دستورات حق هستن ... دستوراتی مثل نماز ، انفاق ، صبردر برابر مصائب .... ( تعجب برانگیز ه که بعضی از ما خودمون رو مسلمان می دونیم ، اما برای زندگی خودمون روش افرادی را بر می گزیننیم که خداوند آنها را نابینا خوانده و این نهایت شقاوت برای ماست که به شیوه افراد کافر و جهال عمل کنیم)


آیه 20 : توضیح عهدالله توضیح خوبی بود در تفاسیر


آیه 21 : المیزان : مراد از امر، در اینجا امر تشریعی است ، چون حساب و مؤاخذه مبتنی براحکام نازله در شریعت است که این احکام ، خود احکام فطرت را تأیید می کندنه آنکه فقط مبتنی بر فطرت باشد چون حجت الهی فقط با فطرت تمام نمی شودبلکه باید طریق وحی نیز به فطرت منضم شود هرچند که حسن و قبح بسیاری ازاحکام مثل زشتی ظلم یا نیکوئی عدل برای همه به حکم فطرت واضح و آشکاراست


آیه 22 : خیلی ها ممکنه بنا به شرایط در برابر سختیها صبر کنن ( یا از موضع ضعف یا از موضغ قدرت ) ولی صبری صبر درست هستش که به خاطر خدا باشه (وجه ربهم )


آیه 22 : صبر به خاطر خدا ، اقامه نماز ، انفاق در آشکارا و پنهان و دفع بدی با نیکی از ویژگیهای خردمندان هستش ، مقایسه کنیم با معیارهای بشر امروز برای خردمندی و با عقلی ...


آیه 23 : شرط ورود به بهشت "صلاحیت" هستش نه ارتباطات فامیلی ....


آیه 24 : این عاقبت سرانجام اعمال صالحی است که در همه مراحل زندگی بر آن مداومت داشته اند و در هر زمانیکه سایرین منحرف می گشتند آنها خویشتنداری نموده و خود را از معصیت دور می داشتند و مصائب را تحمل نموده و صبر توأم با خوف و خشیت می نمودند.


آیه 24 : چقدر "صبر" مهمه خیلی .... همه اقسام صبر ( صبر در براب رطاعت ، معصیت و مصیبت ) همه هم به خاطر خداوند


آیه 25 : نتیجه بر مدار حق نبودن "فسار در زمین " هستند ... یه جایی تو سوره بقره داشتیم مثالهاش رو " یهلک الحرث و النسل ) اصولا سرانجام نبودن در مسیر طاعت الهی نتیجه ای جر فساد و نابودی در زمین نداره ... هر چند هم بهش برچسبهای عقلانی بچسبونیم ... عقل اونیه که خداوند گفته و خردمند اونی هستش که خداوند تعریف مرده در همون آیه های آغازین صفحه و اهمش در آیه 22


آیه 25 : شادمانی در دنیا وقتی آخرت رو توش لحاظ نکنیم ارزشی نداره و کار غیر اهل ایمانه .... و کار نا خردمندان


آیه 26 : روزى بدست خداست نه به زرنگى، دو رنگى، پیمان شکنى و قطع روابطى که احیاناً مستلزم انفاق و بخشش است. «اللَّه یبسط الرزق»


آیه 26 : رزقِ کم هم براساس اندازه‏ى حکیمانه مقدّر مى‏شود.«یقدر» بجاى «یضیق»


آیه 27 : اگر چه هدایت مردم بدست خداست، ولى هدایت خداوند شامل کسانى مى‏شود که در خود، آمادگى به وجود آورده باشند. «یهدى من اناب»


ایه 28 : این ایه و ایه قبل جمع جالبی داره
میگه هدایت مال اونایی هستش که دلشون با یاد خدا ارومه


ایه 28 : المیزان : در این آیه حالت کسانی را که بسوی خدا رجوع می کنند توضیح داده و می فرماید: آنها کسانی هستند که ایمان آوردندو قلبشان با یاد حق آرام گرفت ، پس در آنها آمادگی و استعداد پذیرش عطیه هدایت الهی وجود دارد، همانطور که فسق و اعراض از حق ، در مورد ضلالت ،زمینه را برای اضلال الهی آماده می کند و آنگاه قاعده ای عمومی را بیان می نمایدو آن اینکه (فقط با یاد خدا دلها آرامش می یابد)و ذکر در اینجا شامل همه انحاءذکر می شود، اعم از لفظی یا غیر آن و علت آن است که آدمی در زندگی خودهدفی جز رسیدن به سعادت و آرامش ندارد و بیم او درزندگی از برخورد باناملایمات و سلب نعمات است و تنها سببی که نعمت و سلب آن بدست اوست همانا خدای سبحان است که بازگشت همه امور بسوی اوست ، پس یاد او برای هر نفسی مایه انبساط خاطر و آرامش است و نفس به چیزی جز یاد او آرام نمی گیرد جز آنکه از حقیقت حال خود غافل شده و در اثر از دست دادن بصیرت و رشد، دیگر از ذکر حق گریزان باشد که چنین نفسی از نعمت طمأنینه و سکون محروم خواهد بود، چون یاد خدا تنها مایه آرامش دلهاست (نسو الله فنسیهم )(17)،(خدا را فراموش کردند، پس خدا هم آنها را فراموش کرد).

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ شهریور ۹۴ ، ۱۳:۱۰
* مسافر
دوشنبه, ۲ شهریور ۱۳۹۴، ۰۱:۳۴ ب.ظ

251. صفحه 251


دوم شهریور :


نفیسه :


(آیه 14)- این آیه به دو مطلب اشاره مى‏کند: نخست این که «دعوت حق از آن او (خدا) است» (لَهُ دَعْوَةُ الْحَقِّ). یعنى هرگاه او را بخوانیم مى‏شنود، و اجابت مى‏کند، هم آگاهى از دعاى بندگان دارد و هم قدرت بر انجام خواسته‏هاى آنها.

دیگر این که خواندن بتها و تقاضاى از آنها دعوت و دعاى باطل است، زیرا «کسانى را که مشرکان غیر از خداوند مى‏خوانند (و براى انجام خواسته‏هایشان به آنها پناه مى‏برند هرگز) به دعوت آنان پاسخ نمى‏گویند» و دعایشان را اجابت نمى‏کند (وَ الَّذِینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ لا یَسْتَجِیبُونَ لَهُمْ بِشَیْ‏ءٍ).
سپس- همان گونه که روش قرآن است- براى مجسم ساختن این موضوع عقلانى مثال حسى زیبا و رسایى بیان مى‏کند و مى‏گوید: «آنها (که غیر خدا را مى‏خوانند) همچون کسى هستند که کفهاى (دست) خود را به سوى آب مى‏گشاید تا آب به دهانش برسد، و هرگز نخواهد رسید»! (إِلَّا کَباسِطِ کَفَّیْهِ إِلَى الْماءِ لِیَبْلُغَ فاهُ وَ ما هُوَ بِبالِغِهِ).
آیا مى‏توان در کنار چاه نشست و دست به سوى آب دراز کرد و با اشاره، آب را به دهان فرستاد؟ آیا این کار جز از یک انسان ساده لوح و دیوانه سر مى‏زند؟
در پایان آیه براى تأکید این سخن مى‏گوید: «و دعاى کافران (از بتها چیزى) جز (گام برداشتن) در گمراهى نیست» (وَ ما دُعاءُ الْکافِرِینَ إِلَّا فِی ضَلالٍ).
چه ضلالتى از این بالاتر که انسان سعى و کوشش خود را در بیراهه‏اى که هرگز او را به مقصد نمى‏رساند به کار برد.



(آیه 15)- در این آیه براى این که نشان دهد بت پرستان چگونه از کاروان عالم هستى جدا گشته و تک و تنها در بیراهه‏ها سرگردان شده‏اند چنین مى‏فرماید:
«همه کسانى که در آسمانها و زمین هستند از روى اطاعت و تسلیم و یا از روى کراهت و همچنین سایه‏هاى آنها، هر صبح و شام، براى خدا سجده مى‏کنند» (وَ لِلَّهِ یَسْجُدُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ طَوْعاً وَ کَرْهاً وَ ظِلالُهُمْ بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ).
منظور از سجده موجودات چیست؟
سجده در این گونه موارد به معنى خضوع و نهایت تواضع و تسلیم است، منتهى گروهى سجده و خضوعشان تنها جنبه تکوینى دارد، یعنى در برابر قوانین عالم هستى و آفرینش خاضعند، ولى گروهى علاوه بر سجود تکوینى سجود تشریعى نیز دارند یعنى با میل و اراده خود در برابر خداوند سجده مى‏کنند.
و تعبیر به «طَوْعاً وَ کَرْهاً» ممکن است اشاره به این باشد که مؤمنان از روى میل و رغبت در پیشگاه پروردگار به سجده مى‏افتند و خضوع مى‏کنند، اما غیر مؤمنان هر چند حاضر به چنین سجده‏اى نیستند تمام ذرات وجودشان از نظر قوانین آفرینش تسلیم فرمان خداست چه بخواهند و چه نخواهند.



(آیه 16)- بت پرستى چرا؟ از آنجا که در آیات گذشته بحثهاى فراوانى درباره شناخت وجود خدا بود در این آیه به بحث پیرامون اشتباه مشرکان و بت پرستان مى‏پردازد و از چند طریق این بحث را تعقیب مى‏کند.
نخست روى سخن را به پیامبر کرده، مى‏گوید: «از آنها بپرس پروردگار و مدبر آسمانها و زمین کیست» (قُلْ مَنْ رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ).
سپس بى‏آنکه پیامبر در انتظار پاسخ آنها بنشیند دستور مى‏دهد که خود پاسخ این سؤال را بده، و «بگو: اللّه» (قُلِ اللَّهُ).
سپس آنها را با این جمله مورد سرزنش و ملامت قرار مى‏دهد که: «به آنها بگو: آیا غیر خدا را اولیاء و تکیه‏گاه و معبود خود قرار داده‏اید؟ با این که این بتها حتى نسبت به خودشان مالک سود و زیانى نیستند»؟! (قُلْ أَ فَاتَّخَذْتُمْ مِنْ دُونِهِ أَوْلِیاءَ لا یَمْلِکُونَ لِأَنْفُسِهِمْ نَفْعاً وَ لا ضَرًّا).
سپس با ذکر دو مثال روشن و صریح وضع افراد «موحد» و «مشرک» را مشخص کرده، نخست مى‏گوید: «بگو: آیا نابینا و بینا یکسان است»؟ (قُلْ هَلْ یَسْتَوِی الْأَعْمى‏ وَ الْبَصِیرُ).
همان گونه که نابینا و بینا یکسان نیست، همچنین کافر و مؤمن، یکسان نیستند، و «بتها» را نمى‏توان در کنار «اللّه» قرار داد.
دیگر این که: «آیا ظلمات و نور یکسانند»!! (أَمْ هَلْ تَسْتَوِی الظُّلُماتُ وَ النُّورُ).
چگونه مى‏توان بتها را که ظلمات محضند در کنار «خدا» که نور مطلق عالم هستى است، قرار داد؟


سپس از راه دیگرى بطلان عقیده مشرکان را مؤکدتر مى‏سازد و مى‏گوید: «آیا آنها همتایانى براى خدا قرار دادند به خاطر این که آنان همانند خدا آفرینشى داشتند، و این آفرینشها بر آنها مشتبه شده است» (أَمْ جَعَلُوا لِلَّهِ شُرَکاءَ خَلَقُوا کَخَلْقِهِ فَتَشابَهَ الْخَلْقُ عَلَیْهِمْ).
در حالى که بت پرستان نیز چنین عقیده‏اى درباره بتها ندارند، آنها نیز خدا را خالق همه چیز مى‏دانند و عالم خلقت را دربست مربوط به او مى‏شمارند.
و لذا بلافاصله مى‏فرماید: «بگو: خدا خالق همه چیز است و اوست یگانه و پیروز» (قُلِ اللَّهُ خالِقُ کُلِّ شَیْ‏ءٍ وَ هُوَ الْواحِدُ الْقَهَّارُ).
از آیه فوق استفاده مى‏شود که خلقت یک امر دائمى است و فیض هستى بطور دائم از طرف خدا صادر مى‏شود و هر موجودى لحظه به لحظه از ذات پاکش هستى مى‏گیرد، بنابراین برنامه آفرینش و تدبیر عالم هستى همچون آغاز خلقت همه به دست خداست.



(آیه 17)- ترسیم دقیقى از منظره حق و باطل: از آنجا که روش قرآن، به عنوان یک کتاب تعلیم و تربیت، متکى به مسائل عینى است، براى نزدیک ساختن مفاهیم پیچیده به ذهن، انگشت روى مثلهاى حسى جالب و زیبا در زندگى روزمره مردم مى‏گذارد، در اینجا نیز براى مجسم ساختن حقایقى که در آیات گذشته پیرامون توحید و شرک، ایمان و کفر، و حق و باطل گذشت، مثل بسیار رسایى بیان مى‏کند.
نخست مى‏گوید: «خداوند از آسمان آبى را فرو فرستاده است» (أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً).
آبى حیاتبخش و زندگى آفرین، و سر چشمه نمو و حرکت! «و از هر درّه و رودخانه‏اى به اندازه آنها سیلابى جارى شد» (فَسالَتْ أَوْدِیَةٌ بِقَدَرِها).
جویبارهاى کوچک دست به دست هم مى‏دهند و نهرهایى به وجود مى‏آورند، نهرها به هم مى‏پیوندند و سیلاب عظیمى از دامنه کوهسار سرازیر مى‏گردد، آبها از سر و دوش هم بالا مى‏روند و هر چه را بر سر راه خود ببینند برمى‏دارند و مرتبا بر یکدیگر کوبیده مى‏شوند، در این هنگام کفها از لابلاى امواج ظاهر مى‏شوند، آنچنان که قرآن مى‏گوید: «سیل بر روى خود کفى حمل کرد» (فَاحْتَمَلَ السَّیْلُ زَبَداً رابِیاً).
پیدایش کفها منحصر به نزول باران نیست، «و از آنچه (در کوره‏ها) براى به دست آوردن زینت آلات یا وسائل زندگى، آتش روى آن روشن مى‏کنند (تا ذوب شود) نیز کفهایى مانند (کفهاى روى آب) به وجود مى‏آید» (وَ مِمَّا یُوقِدُونَ عَلَیْهِ فِی النَّارِ ابْتِغاءَ حِلْیَةٍ أَوْ مَتاعٍ زَبَدٌ مِثْلُهُ).
بعد از بیان این مثال به سراغ نتیجه‏گیرى مى‏رود، و چنین مى‏فرماید: «این گونه خداوند براى حق و باطل، مثال مى‏زند» (کَذلِکَ یَضْرِبُ اللَّهُ الْحَقَّ وَ الْباطِلَ).


سپس به شرح آن مى‏پردازد و مى‏گوید: «اما کفها (ى بلند آواز و میان تهى) به کنار مى‏روند و آبى که براى مردم مفید و سودمند است در زمین مى‏ماند» (فَأَمَّا الزَّبَدُ فَیَذْهَبُ جُفاءً وَ أَمَّا ما یَنْفَعُ النَّاسَ فَیَمْکُثُ فِی الْأَرْضِ).
همچنین حق، همیشه مفید و سودمند است همچون آب زلال که مایه حیات است اما باطل بى‏فایده و بیهوده است، ولى حق همیشه باید بجوشد و بخروشد تا باطل را از خود دور سازد.
و در پایان آیه براى تأکید بیشتر و دعوت به مطالعه دقیقتر روى این مثال و دیگر مثالهاى قرآن، مى‏فرماید: «این چنین خداوند مثالهایى مى‏زند» (کَذلِکَ یَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ).
مثال، مسائل را همگانى مى‏سازد
- بسیارى از مباحث علمى است که در شکل اصلیش تنها براى خواص قابل فهم است، و توده مردم استفاده چندانى از آن نمى‏برند، ولى هنگامى که با مثال آمیخته، و به این وسیله قابل فهم گردد، مردم در هر حد و پایه‏اى از علم و دانش باشند، از آن بهره مى‏گیرند، بنابراین مثالها به عنوان یک وسیله تعمیم علم و فرهنگ، کاربرد غیر قابل انکارى دارند.



(آیه 18)- آنها که دعوت حق را اجابت کردند: پس از بیان چهره حق و باطل در ضمن یک مثال رسا و بلیغ در آیه گذشته، در اینجا اشاره به سرنوشت کسانى مى‏شود که دعوت حق را اجابت کردند و به آن گرویدند و هم کسانى که از حق رو گردان شده، به باطل روى آوردند.
نخست مى‏گوید: «براى کسانى که اجابت دعوت پروردگارشان کردند، پاداش نیک و نتیجه سودمند و عاقبت محمود است» (لِلَّذِینَ اسْتَجابُوا لِرَبِّهِمُ الْحُسْنى‏).
سپس مى‏افزاید: «و آنها که اجابت این دعوت پروردگار را نکردند (سرنوشتشان به قدرى شوم و رقت بار است که) اگر تمام روى زمین و حتى همانندش مال آنها باشد حاضرند همه اینها را براى نجات از آن سرنوشت شوم بدهند» با این حال از آنها پذیرفته نخواهد شد (وَ الَّذِینَ لَمْ یَسْتَجِیبُوا لَهُ لَوْ أَنَّ لَهُمْ ما فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً وَ مِثْلَهُ مَعَهُ لَافْتَدَوْا بِهِ).
براى ترسیم عظمت عذاب و کیفر آنها، تعبیرى از این رساتر نمى‏شود که یک انسان مالک همه روى زمین، بلکه دو برابر آن باشد، و همه را بدهد تا خود را رهایى بخشد، و سودى نداشته باشد.
این جمله در حقیقت اشاره به این است که آخرین آرزوى یک انسان که برتر از آن تصور نمى‏شود، این است که مالک تمام روى زمین شود، ولى شدت مجازات ستمگران و مخالفان دعوت حق در آن حد و پایه است که حاضرند این آخرین هدف دنیوى بلکه برتر و بالاتر از آن را هم فدا کنند و آزاد شوند.
و به دنبال این بدبختى- عدم پذیرش همه آنچه در زمین است در برابر نجات او- اشاره به بدبختى دیگر آنها کرده، مى‏گوید: «آنها داراى حساب سخت و بدى هستند» (أُولئِکَ لَهُمْ سُوءُ الْحِسابِ).

یعنى، این گونه اشخاص هم محاسبه سخت و دقیقى را پس مى‏دهند، و هم در حال محاسبه مورد توبیخ و سرزنش قرار مى‏گیرند و هم کیفر آنها بعد از حساب بدون کم و کاست به آنان داده مى‏شود.
در پایان آیه به سومین مجازات و یا نتیجه نهایى مجازات آنان اشاره کرده، مى‏فرماید: «جایگاه آنان دوزخ است و چه بد جایگاهى است» (وَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمِهادُ). و به جاى این که در بستر استراحت بیارمند باید روى شعله‏هاى آتش سوزان قرار گیرند!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ شهریور ۹۴ ، ۱۳:۳۴
* مسافر
يكشنبه, ۱ شهریور ۱۳۹۴، ۰۱:۳۲ ب.ظ

250 . صفحه 250



یکم شهریور :


نفیسه :


(آیه 6)- در این آیه به یکى دیگر از سخنان غیر منطقى مشرکان پرداخته و مى‏گوید: «آنها به جاى این که از خداوند به وسیله تو تقاضاى رحمت کنند، درخواست تعجیل عذاب و کیفر و مجازات مى‏نمایند» (وَ یَسْتَعْجِلُونَکَ بِالسَّیِّئَةِ قَبْلَ الْحَسَنَةِ).

آیا آنها فکر مى‏کنند مجازات الهى دروغ است؟ «با این که در گذشته عذابهایى (بر امتهاى سرکش پیشین) نازل گردید» که اخبار آن بر صفحات تاریخ و در دل زمین ثبت است (وَ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِمُ الْمَثُلاتُ).
سپس اضافه مى‏کند: «پروردگار تو نسبت به مردم- با این که ظلم مى‏کنند- داراى مغفرت است، و (در عین حال) پروردگارت داراى عذاب شدید است» (وَ إِنَّ رَبَّکَ لَذُو مَغْفِرَةٍ لِلنَّاسِ عَلى‏ ظُلْمِهِمْ وَ إِنَّ رَبَّکَ لَشَدِیدُ الْعِقابِ).


(آیه 7)- باز هم بهانه جویى! در اینجا به یکى از ایرادات مشرکان لجوج در زمینه «نبوت» پرداخته، مى‏گوید: «کسانى که کافر شدند مى‏گویند: چرا معجزه و نشانه‏اى از پروردگارش بر او نازل نشده است» (وَ یَقُولُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَیْهِ آیَةٌ مِنْ رَبِّهِ).
واضح است که یکى از وظایف پیامبر صلّى اللّه علیه و آله، ارائه معجزات به عنوان سند حقانیت و پیوندش با وحى الهى است.
ولى مخالفان انبیاء، همواره داراى حسن نیت نبودند یعنى، معجزات را براى یافتن حق نمى‏خواستند، بلکه به عنوان لجاجت و عدم تسلیم در برابر حق هر زمان پیشنهاد معجزه مى‏کردند و خارق عادت عجیب و غریبى مى‏کردند.
در مقابل این گونه افراد، پیامبران با ذکر این حقیقت که معجزات به دست خداست و به فرمان او انجام مى‏گیرد و ما وظیفه تعلیم و تربیت مردم را داریم، دست ردّ بر سینه این گونه افراد مى‏زدند.
لذا قرآن به دنبال آن مى‏افزاید: اى پیامبر! «تو فقط بیم دهنده‏اى و براى هر قوم و ملتى هادى و رهنمایى هست» (إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِکُلِّ قَوْمٍ هادٍ).
در واقع قرآن مى‏گوید: این کافران وظیفه اصلى پیامبر را فراموش کرده‏اند که مسأله انذار و دعوت به سوى خداست و چنین پنداشته‏اند که وظیفه اصلى او اعجازگرى است.
قابل توجه این که تفاوت میان «انذار» و «هدایت» در این است که انذار برای آن است که گمراهان از بیراهه به راه آیند، و در متن صراط مستقیم جاى گیرند ولى هدایت براى این است که مردم را پس از آمدن به راه به پیش ببرد.


لذا در روایات متعددى از پیامبر صلّى اللّه علیه و آله در کتب شیعه و اهل تسنن نقل شده که، فرمود: «من منذرم و تو هادى اى على! به وسیله تو هدایت یافته‏گان هدایت مى‏شوند».


(آیه 8)- علم بى‏پایان خدا! در این بخش سخن از علم وسیع پروردگار (علم به نظام آفرینش و علم به اعمال بندگان) و آگاهى او بر همه چیز است.
نخست مى‏گوید «خداوند از جنینهایى که هر زن- یا هر حیوان ماده- حمل مى‏کند آگاه است» (اللَّهُ یَعْلَمُ ما تَحْمِلُ کُلُّ أُنْثى‏).
نه تنها از جنسیت آن، بلکه از تمام مشخصات، استعدادها، ذوقها، و نیروهایى که بالقوه در آن نهفته شده آگاه است.
«و (همچنین) آنچه را که رحمها کم مى‏کنند و قبل از موعد مقرر بیرون مى‏ریزند» مى‏داند (وَ ما تَغِیضُ الْأَرْحامُ).
«و (همچنین) از آنچه از موعد مقرر افزون نگاه مى‏دارند» نیز باخبر است (وَ ما تَزْدادُ).
سپس قرآن اضافه مى‏کند: «و هر چیز در نزد خدا به مقدار و میزان ثابت و معین است» (وَ کُلُّ شَیْ‏ءٍ عِنْدَهُ بِمِقْدارٍ).
تا تصور نشود که این کم و زیادها بى‏حساب و بى‏دلیل است، همان گونه که اجزاى جنین و خون رحم، همه داراى حساب و کتاب است.


(آیه 9)- این آیه در حقیقت دلیلى است بر آنچه در آیه قبل بیان شد، مى‏گوید: «او (خداوند) از غیب و شهود (پنهان و آشکار) آگاه است» (عالِمُ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَةِ).
و آگاهى او از غیب و شهود به این دلیل است که: «او بزرگ و متعالى است» و مسّلط بر همه چیز (الْکَبِیرُ الْمُتَعالِ). و به همین دلیل در همه جا حضور دارد،و چیزى از دیدگان علم او پنهان نیست.


(آیه 10)- و براى تکمیل این بحث و تأکید بر علم بى‏پایان او اضافه مى‏کند:
«براى او (خداوند) یکسان است کسانى از شما که پنهانى سخن بگویند، و یا آن را آشکار سازند» او همه را مى‏داند و مى‏شنود (سَواءٌ مِنْکُمْ مَنْ أَسَرَّ الْقَوْلَ وَ مَنْ جَهَرَ بِهِ).
«و (نیز براى او تفاوت نمى‏کند) کسانى که مخفیانه در دل شب و در میان پرده‏هاى ظلمت گام برمى‏دارند و آنها که آشکارا در روز روشن به دنبال کار خویش مى‏روند» (وَ مَنْ هُوَ مُسْتَخْفٍ بِاللَّیْلِ وَ سارِبٌ بِالنَّهارِ).


(آیه 11)- محافظان غیبى! در آیه قبل خواندیم که خدا به حکم «عالم الغیب و الشهادة» بودن، از پنهان و آشکار مردم باخبر و همه جا حاضر و ناظر است.
در این آیه اضافه مى‏کند که خداوند علاوه بر این، حافظ و نگاهبان بندگان خود نیز مى‏باشد: «براى انسان مأمورانى است که پى‏درپى از پیش رو، و پشت سر او قرار مى‏گیرند و او را از حوادث حفظ مى‏کنند» (لَهُ مُعَقِّباتٌ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ یَحْفَظُونَهُ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ).
اما براى این که کسى اشتباه نکند که این حفظ و نگاهبانى بى‏قید و شرط است و انسان مى‏تواند خود را به پرتگاهها بیفکند و دست به هر ندانم کارى بزند و یا مرتکب هرگونه گناهى که مستوجب مجازات و عذاب است بشود و باز انتظار داشته باشد که خدا و مأموران او حافظ وى باشند اضافه مى‏کند که: «خداوند سرنوشت هیچ قوم و ملتى را تغییر نمى‏دهد مگر این که آنها تغییراتى در خود ایجاد کنند»! (إِنَّ اللَّهَ لا یُغَیِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ).
و باز براى این که این اشتباه پیش نیاید که با وجود مأموران الهى که عهده‏دار حفظ انسان هستند، مسأله مجازات و بلاهاى الهى چه معنى دارد، در پایان آیه اضافه مى‏کند که: «و هرگاه خداوند به قوم و جمعیتى اراده سوء و بدى کند هیچ راه دفاع و بازگشت ندارد» (وَ إِذا أَرادَ اللَّهُ بِقَوْمٍ سُوْءاً فَلا مَرَدَّ لَهُ).
«و جز خدا، سرپرستى نخواهند داشت» (وَ ما لَهُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ والٍ).
به همین دلیل هنگامى که فرمان خدا به عذاب و مجازات یا نابودى قوم و ملتى صادر شود، حافظان و نگهبانان دور مى‏شوند و انسان را تسلیم حوادث مى‏کنند!


همیشه تغییرات از خود ما است!
جمله «إِنَّ اللَّهَ لا یُغَیِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ» که در دو مورد از قرآن با تفاوت مختصرى آمده است، یک قانون کلى و عمومى را بیان مى‏کند.
این اصل قرآنى که یکى از مهمترین برنامه‏هاى اجتماعى اسلام را بیان مى‏کند به ما مى‏گوید هرگونه تغییرات برونى متکى به تغییرات درونى ملتها و اقوام است، و هرگونه پیروزى و شکستى که به قومى رسید از همین جا سر چشمه مى‏گیرد، بنابراین آنها که همیشه براى تبرئه خویش به دنبال «عوامل برونى» مى‏گردند، و قدرتهاى سلطه‏گر و استعمار کننده را همواره عامل بدبختى خود مى‏شمارند، سخت در اشتباهند، چرا که اگر این قدرتهاى جهنمى پایگاهى در درون یک جامعه نداشته باشند، کارى از آنان ساخته نیست.
این اصل قرآنى مى‏گوید: براى پایان دادن به بدبختیها و ناکامیها باید دست به انقلابى از درون بزنیم، یک انقلاب فکرى و فرهنگى، یک انقلاب ایمانى و اخلاقى،و به هنگام گرفتارى در چنگال بدبختیها باید فورا به جستجوى نقطه‏هاى ضعف خویشتن بپردازیم، و آنها را با آب توبه و بازگشت به سوى حق از دامان روح و جان خود بشوییم، تولدى تازه پیدا کنیم و نور و حرکتى جدید، تا در پرتو آن بتوانیم ناکامیها و شکستها را به پیروزى مبدل سازیم.


(آیه 12)- بخش دیگرى از نشانه‏هاى عظمت او: قرآن در اینجا بار دیگر به آیات توحید و نشانه‏هاى عظمت خدا و اسرار آفرینش مى‏پردازد.
نخست به برق (برقى که در میان قطعات ابر پیدا مى‏شود) اشاره کرده، مى‏گوید: «او کسى است که برق را که مایه ترس و طمع مى‏باشد به شما ارائه مى‏دهد» (هُوَ الَّذِی یُرِیکُمُ الْبَرْقَ خَوْفاً وَ طَمَعاً).
از یک سو شعاع درخشانش چشمها را خیره مى‏کند و شما را به وحشت مى‏اندازد.اما از آنجا که غالبا همراه آن رگبارهایى به وجود مى‏آید و تشنه کامان بیابان را آب زلال مى‏بخشد و درختان و زراعت را سیراب مى‏کند، آنها را به امید و طمع مى‏کشاند، و در میان این بیم و امید، لحظات حساسى را مى‏گذرانند.
سپس اضافه مى‏کند: «او کسى است که ابرهاى سنگین و پربار ایجاد مى‏کند» که قادر به آبیارى زمینهاى تشنه‏اند (وَ یُنْشِئُ السَّحابَ الثِّقالَ).


(آیه 13)- این آیه به صداى «رعد» مى‏پردازد که از برق هرگز جدا نیست، مى‏فرماید: «و رعد تسبیح و حمد خدا مى‏گوید» (وَ یُسَبِّحُ الرَّعْدُ بِحَمْدِهِ).
آرى! این صداى پرطنین جهان طبیعت که توأم با پدیده برق مى‏باشد و هر دو در خدمت یک هدف هستند، عملا تسبیح خدا مى‏گوید و به تعبیر دیگر: «رعد» زبان گویاى «برق» است، که حکایت از نظام آفرینش و عظمت خالق مى‏کند.
نه تنها صداى رعد و سایر اجزاى جهان ماده، تسبیح او مى‏گویند که «همگى فرشتگان نیز از ترس و خشیت خدا» به تسبیح او مشغولند (وَ الْمَلائِکَةُ مِنْ خِیفَتِهِ).
آنها از این مى‏ترسند که در انجام فرمان پروردگار و مسؤولیتهایى که در نظام هستى بر عهده آنها گذارده شده کوتاهى کنند و گرفتار مجازات الهى شوند، و مى‏دانیم همیشه وظیفه‏ها و تکالیف براى آنها که احساس مسؤولیت مى‏کنند ترس آفرین است، ترسى سازنده که شخص را به تلاش و حرکت وا مى‏دارد.
و براى توضیح بیشتر در زمینه رعد و برق اشاره به صاعقه‏ها کرده، مى‏فرماید:
«خداوند صاعقه‏ها را مى‏فرستد و به هر کس بخواهد به وسیله آن آسیب مى‏رساند» (وَ یُرْسِلُ الصَّواعِقَ فَیُصِیبُ بِها مَنْ یَشاءُ).
ولى با این همه، و با مشاهده آیات عظمت پروردگار و با کوچکى و حقارت قدرت انسان در برابر حوادث، حتى در برابر یک جرقه آسمانى باز هم «گروهى (از بى‏خبران) درباره خدا به مجادله و ستیز برمى‏خیزند» (وَ هُمْ یُجادِلُونَ فِی اللَّهِ).
«در حالى که خداوند قدرتى بى‏انتها، و مجازاتى دردناک و کیفرى سخت دارد» (وَ هُوَ شَدِیدُ الْمِحالِ).


اعظم :



آیه 6 : انسان در اثر لجاجت، چنان سقوط مى‏کند که حاضر است نابود شود، ولى حقّ را نپذیرد. «و یستعجلونک بالعذاب»


آیه 6 : خوف و رجا و بیم و امید، در کنار هم عامل رشد است. «لذو مغفرة - لشدید العقاب»


آیه 7 : براى جامعه‏ى جاهل غافل، هشدار بیش از بشارت ضرورت دارد. «انما انت منذر»


آیه 7 : عبارت "و لکل قوم هاد " توجه من رو جلب کرد ... هم اینکه هیچوقت زمین نباید از هدایتگر خالی باشه .... و سوالی هم پیش اومد منظور از "قوم" در این آیه چیست ....


آیه 8 : زمانی که سلول تخم در رحم جایگزین می شود و شروع به رشد می کند تا نهایتا یک جنین کامل تشکیل شود ، مراحل بسیار پیچیده ای باید طی شود . سلولها شروع به تقسیم شدن می کنند وتعدادشان زیاد می شود. این سلولهای در حال رشد و همچنین بافتهای اطراف آن موادی به نام فاکتورهای رشد ، فاکتورهای تمایز و فاکتورهایی که منجر به مرگ برنامه ریزی شده بعضی دیگر از این سلولها می شود، ترشح میکنند تا روند رشد وتوسعه سلولهای اولبه را به جنین کامل تنظیم کنند. هر کدام از این فاکتورها باید به اندازه معین و در زمان معینی ترشح شوند تا روند رشد و تمایز جنین به درستی پیش رود. هرگونه بینظمی منجر به نقص خواهد شد. با توجه به این واقعیتها می توان استنباط کرد که منظور از کم و زیاد کردن رحمها این است که در مرحله جنینی از سلول تخم تا جنین کامل سلولهایی اضافه میشوند ، سلولهایی می میرند و در نهایت تمام ارگانها وبافتها تشکیل می شوند تا جنین کامل شود. در این مسیر هر فاکتور رشد، فاکتور مرگ و فاکتور تمایز باید در مقدار وزمان معینی ساخته وترشح شود تا فرایند کامل شدن جنین به درستی انجام شود. ( از سایت تدبر ... به زبان یک کارشناس فیزیولوژی پزشکی)


آیه 11 : آدمی موجودی مرکب از نفس و بدن است که درورای این بدن مادی دارای شعور و اراده می باشد و به همین جهت هم مورد امرو نهی قرار می گیرد و مستحق ثواب یا عقاب می گردد، پس همه اجسام مادی وامور نفسانی در مسیر حیات ، انسان را احاطه کرده اند و اگر این وسایط که به امرخدا مراقب و محافظ انسان هستند نباشند، هر آینه به سوی فنا و هلاکت می شتابد، چون انسان در هیچ حالت روحی یا عمل و اثر خود ثباتی ندارد، جز به امر خدا، لذا امر به تمامه از آن خداست و همه امور بسوی او باز می گردد. پس خدای تعالی این معقبات و وسائط را قرار داده و آنها را بر انسان موکل نموده تا به امر خدا او را حفظ نمایند و او را از هلاکت و تغییر وضعی که داردنگهدارند، چون سنت الهی بر این امر جریان دارد که وضع هیچ قومی را دگرگون نسازد و وضعیت و موقعیت آنها را تغییر ندهد، مگر آنکه خودشان حالات روحی و نفسانی خود را تغییر دهند، مثلا اگر شاکر بودند کافر گردند، یا آنکه اگرمطیع بودند عصیان بورزند و یا اگر ایمان داشتند به شرک گرایش یابند، در این صورت خداوند هم نعمت را به نقمت و هدایت را به ضلالت و سعادت را به شقاوت مبدل می سازد و این قضای حتمی الهی است که نوعی تلازم بین نعمتهای الهی و میان حالات نفسانی انسانها وجود دارد


..................................................................................................

 

مباحثه آیات سوال برانگیز :

 

آیه 7 سوره رعد :


نفیسه :


به نظر میاد (قوم) در آیه 7 این سوره به هرجمعیتی در یک برحه زمانی اشاره دارد.یعنی هیچ گروهی از مردم در هیچ دورانی بی امام و رهبر نبوده اند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ شهریور ۹۴ ، ۱۳:۳۲
* مسافر
شنبه, ۳۱ مرداد ۱۳۹۴، ۰۱:۲۵ ب.ظ

249 . صفحه 249


سی و یکم مرداد :


نفیسه :



سوره رعد سیزدهمین سوره از قرآن کریم است.
این سوره در «مکّه» نازل شده و دارای 43 آیه می باشد.‏
محتواى سوره رعد:
همان گونه که قبلا هم گفته‏ایم، سوره‏هاى مکّى چون در آغاز دعوت پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و به هنگام درگیرى شدید با مشرکان نازل شده است غالبا پیرامون مسائل عقیدتى مخصوصا دعوت به توحید و مبارزه با شرک و اثبات معاد سخن مى‏گوید، در حالى که سوره‏هاى مدنى که پس از گسترش اسلام و تشکیل حکومت اسلامى نازل گردید، پیرامون احکام و مسائل مربوط به نظامات اجتماعى، طبق نیازمندیهاى جامعه بحث مى‏کند.
این سوره که از سوره‏هاى مکى است نیز همین برنامه را تعقیب کرده است و پس از اشاره به حقانیت و عظمت قرآن، به بیان آیات توحید و اسرار آفرینش که نشانه‏هاى ذات پاک خدا هستند مى‏پردازد.
سپس به بحث معاد و زندگى نوین انسان و دادگاه عدل پروردگار مى‏پردازد.
و این «مجموعه معرفى مبدأ و معاد» را، با بیان مسؤولیتهاى مردم و وظائفشان تکمیل مى‏کند.
دگر بار به مسأله توحید باز مى‏گردد. سپس براى شناخت حق و باطل، مثال مى‏زند، مثالهایى زنده و محسوس، و براى همه قابل درک.
و از آنجا که ثمره نهایى ایمان به توحید و معاد، همان برنامه‏هاى سازنده و عملى است به دنبال این بحثها، مردم را به وفاى به عهد و صله رحم و صبر و استقامت و انفاق در پنهان و آشکار و ترک انتقامجویى دعوت مى‏کند.
و سرانجام دست مردم را مى‏گیرد و به اعماق تاریخ مى‏کشاند و سرگذشت دردناک اقوام یاغى و سرکش گذشته را نشان مى‏دهد.
بنابراین سوره رعد، از عقاید و ایمان شروع مى‏شود، و به اعمال و برنامه‏هاى انسان سازى پایان مى‏یابد.


روایت از نبی مکرم اسلام صلی الله علیه و آله وسلم: «هرکه سوره رعد را قرائت نماید خداوند ده برابر تعداد همه ابرهای گذرنده، در گذشته و حال و آینده به او حسنه عنایت می فرماید و در روز قیامت از وفاکنندگان به عهد الهی خواهد بود.»1
 
امام صادق علیه السلام فرمودند: «هر کس سوره رعد را زیاد قرائت نماید، هیچ گاه دچار صاعقه نخواهد شد حتی اگر ناصبی باشد و اگر مؤمن باشد بدون حساب وارد بهشت می شود و حق شفاعت درباره همه خانواده و برادران و آشنایانش را دارد.»2
 
(1) مجمع البیان، ج6،ص6
(2) ثواب الاعمال، ص107



(آیه 1)- بار دیگر به حروف مقطعه برخورد مى‏کنیم، منتها این سوره تنها سوره‏اى است که در آغاز «الف، لام، میم، راء» (المر) دیده مى‏شود.
محتمل است این ترکیب اشاره به این باشد که محتواى سوره «رعد» جامع محتواى هر دو گروه از سوره‏هایى است که با «الم» و «الر» آغاز مى‏شود.
به هر حال نخستین آیه این سوره از عظمت قرآن سخن مى‏گوید: «اینها آیات کتاب بزرگ آسمانى است» (تِلْکَ آیاتُ الْکِتابِ).
«و آنچه از پروردگارت بر تو نازل شده است حق است» (وَ الَّذِی أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ الْحَقُّ).
و جاى هیچ گونه شک و تردید در آن دیده نمى‏شود، چرا که بیان کننده حقایق عینى جهان آفرینش و روابط آن با انسانها مى‏باشد.
«ولى بیشتر مردم ایمان نمى‏آورند» (وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یُؤْمِنُونَ).


(آیه 2)- نشانه‏هاى خدا در آسمان و زمین و جهان گیاهان: بعد از بیان حروف مقطعه، به تشریح قسمت مهمى از دلائل توحید و نشانه‏هاى خدا در جهان آفرینش مى‏پردازد، و چه زیبا مى‏گوید: «خدا همان کسى است که آسمانها را چنانکه مى‏بینید بدون ستون برپا داشت» یا آنها را «با ستونهاى نامرئى برافراشت» (اللَّهُ الَّذِی رَفَعَ السَّماواتِ بِغَیْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَها).
این آیه پرده از روى یک حقیقت علمى برداشته که در زمان نزول آیات، بر کسى آشکار نبود، چرا که در آن زمان «هیئت بطلمیوس» بر محافل علمى جهان و بر افکار مردم حکومت مى‏کرد، و طبق آن آسمانها به صورت کراتى تو در تو همانند طبقات پیاز روى هم قرار داشتند ولى حدود هزار سال بعد از نزول این آیات، علم و دانش بشر به اینجا رسید که افلاک پوست پیازى، بکلى موهوم است و آنچه واقعیت دارد، این است که کرات آسمانى هر کدام در مدار و جایگاه خود، معلق و ثابتند، بى‏آنکه تکیه گاهى داشته باشند، و تنها چیزى که آنها را در جاى خود ثابت مى‏دارد، تعادل قوه جاذبه و دافعه است.
این تعادل جاذبه و دافعه به صورت یک ستون نامرئى، کرات آسمان را در جاى خود نگه داشته است.
سپس مى‏فرماید: خداوند «بعد (از آفرینش این آسمانهاى بى‏ستون که نشانه بارز عظمت قدرت بى‏انتهاى اوست) بر عرش استیلا یافت» و زمام تدبیر جهان را در کف قدرت گرفت (ثُمَّ اسْتَوى‏ عَلَى الْعَرْشِ).َ


بعد از بیان آفرینش آسمانها و حکومت پروردگار بر آنها، سخن از تسخیر خورشید و ماه مى‏گوید: او کسى است که: «خورشید و ماه را مسخر و فرمانبردار و خدمتگذار ساخت» (وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ).
اما این نظام جهان ماده جاودانى و ابدى نیست، «و هر کدام (از این خورشید و ماه) تا سر آمد مشخصى که براى آنها تعیین شده است در مسیر خود به حرکت ادامه مى‏دهند» (کُلٌّ یَجْرِی لِأَجَلٍ مُسَمًّى).
و به دنبال آن مى‏افزاید که: این آمد و شدها و دگرگونیها بى‏حساب و کتاب نیست و بدون نتیجه و فایده نمى‏باشد بلکه «اوست که همه کارها را تدبیر مى‏کند» (یُدَبِّرُ الْأَمْرَ). و براى هر حرکتى حسابى، و براى هر حسابى هدفى در نظر گرفته است.
«او آیات خویش را براى شما بر مى‏شمرد و ریزه کاریهاى آنها را شرح مى‏دهد تا به لقاى پروردگار و سراى دیگر ایمان پیدا کنید» (یُفَصِّلُ الْآیاتِ لَعَلَّکُمْ بِلِقاءِ رَبِّکُمْ تُوقِنُونَ).



(آیه 3)- این آیه، آیات الهى را در عالم بالا نشان مى‏دهد و انسان را به مطالعه زمین و کوهها و نهرها و انواع میوه‏ها و طلوع و غروب خورشید دعوت مى‏کند، مى‏گوید: «و او کسى است که زمین را گسترش داد» (وَ هُوَ الَّذِی مَدَّ الْأَرْضَ). تا براى زندگى انسان و پرورش گیاهان و جانداران آماده باشد.
پس از آن به مسأله پیدایش کوهها اشاره مى‏کند و مى‏فرماید: «خداوند در زمین کوهها قرار داد» (وَ جَعَلَ فِیها رَواسِیَ).
همان کوههایى که در آیات دیگر قرآن «اوتاد» (میخهاى) زمین معرفى شده شاید به دلیل این که کوهها از زیر به هم پنجه افکنده‏اند و همچون زرهى تمام سطح زمین را پوشانده که هم فشارهاى داخلى را از درون خنثى کنند و هم نیروى فوق العاده جاذبه ماه و جزر و مد را از بیرون، و به این ترتیب، تزلزل و اضطراب و زلزله‏هاى مداوم را از میان ببرند کره زمین را در آرامش براى زندگى انسانها نگه دارند.
سپس به آبها و نهرهایى که در روى زمین، جریان دارد اشاره کرده، مى‏گوید:
و در آن «نهرهایى» قرار دارد (وَ أَنْهاراً).
سیستم آبیارى زمین به وسیله کوهها، و ارتباط کوهها با نهرها، بسیار جالب است، زیرا بسیارى از کوههاى روى زمین، آبهایى را که به صورت برف درآمده در قله خود یا در شکافهاى دره‏هایشان ذخیره مى‏کنند که تدریجا آب مى‏شوند و به حکم قانون جاذبه از مناطق مرتفعتر به سوى مناطق پست و گسترده روان مى‏گردند.
بعد از آن به ذکر مواد غذایى و میوه‏هایى که از زمین و آب و تابش آفتاب به وجود مى‏آید و بهترین وسیله براى تغذیه انسان است پرداخته، مى‏گوید: «و از تمام میوه‏ها دو جفت در زمین قرار داد» (وَ مِنْ کُلِّ الثَّمَراتِ جَعَلَ فِیها زَوْجَیْنِ اثْنَیْنِ).


اشاره به این که میوه‏ها موجودات زنده‏اى هستند که داراى نطفه‏هاى نر و ماده مى‏باشند که از طریق تلقیح، بارور مى‏شوند.
اگر «لینه» دانشمند و گیاه شناس معروف سوئدى در اواسط قرن 18 میلادى موفق به کشف زوجیت عمومى و همگانى در جهان گیاهان شد، قرآن مجید در یک هزار و چهار صد سال قبل از آن، این حقیقت را فاش ساخت، و این خود یکى از معجزات علمى قرآن مجید است که بیانگر عظمت این کتاب بزرگ آسمانى مى‏باشد.
و از آنجا که زندگى انسان و همه موجودات زنده و مخصوصا گیاهان و میوه‏ها بدون نظام دقیق شب و روز امکان پذیر نیست در قسمت دیگر این آیه، از این موضوع سخن به میان آورده، مى‏گوید: خداوند «به وسیله شب، روز را مى‏پوشاند و پرده بر آن مى‏افکند» (یُغْشِی اللَّیْلَ النَّهارَ).
چرا که اگر پرده تاریک آرامبخش شب نباشد، نور مداوم آفتاب، همه گیاهان را مى‏سوزاند و اثرى از میوه‏ها و بطور کلى از موجودات زنده بر صفحه زمین باقى نمى‏ماند.
و در پایان آیه مى‏فرماید: «در این (موضوعات که گفته شد) آیات و نشانه‏هایى است براى آنهایى که تفکر مى‏کنند» (إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ).
آرى! آنها در این آیات، قدرت لایزال و حکمت بى‏پایان آفریدگار را به روشنى مى‏بینند.


(آیه 4)- در این آیه به یک سلسله نکات جالب زمین شناسى و گیاه شناسى که هر کدام نشانه نظام حساب شده آفرینش است اشاره کرده، نخست مى‏فرماید:
«و در زمین قطعات مختلفى وجود دارد که در کنار هم و در همسایگى یکدیگرند» (وَ فِی الْأَرْضِ قِطَعٌ مُتَجاوِراتٌ).
دیگر این که: «در همین زمین باغها و درختانى وجود دارد از انواع انگور و زراعتها و نخلها» (وَ جَنَّاتٌ مِنْ أَعْنابٍ وَ زَرْعٌ وَ نَخِیلٌ).
و عجب این که این درختان و انواع مختلف آنها، «گاهى از یک پایه و ساقه مى‏رویند و گاه از پایه‏هاى مختلف» (صِنْوانٌ وَ غَیْرُ صِنْوانٍ).
ممکن است این جمله اشاره به مسأله استعداد درختان براى پیوند باشد که گاه بر یک پایه چند پیوند مختلف مى‏زنند و هر کدام از این پیوندها رشد کرده و نوع خاصى از میوه را به ما تحویل مى‏دهد.
و عجیبتر این که: «همه آنها از یک آب سیراب مى‏شوند» (یُسْقى‏ بِماءٍ واحِدٍ).
و با این همه «بعضى از این درختان را بر بعض دیگر از نظر میوه برترى مى‏دهیم» (وَ نُفَضِّلُ بَعْضَها عَلى‏ بَعْضٍ فِی الْأُکُلِ).
آیا هر یک از این اسرار، دلیل بر وجود یک مبدأ حکیم و عالم که این نظام را رهبرى کند نیست.
اینجاست که در پایان آیه مى‏فرماید: «در این امور نشانه‏هایى است (از عظمت خدا) براى آنها که تعقل و اندیشه مى‏کنند» (إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ).


(آیه 5)- تعجب کفار از معاد! در اینجا قرآن به مسأله «معاد» مى‏پردازد، و با ارتباط و پیوستگى خاصى که میان مسأله مبدأ و معاد است، این بحث را تحکیم بخشیده، مى‏گوید: «و اگر (از چیزى) تعجب مى‏کنى، عجیب گفتار آنهاست که مى‏گویند: آیا هنگامى که خاک شدیم بار دیگر آفرینش تازه‏اى پیدا خواهیم کرد»؟! (وَ إِنْ تَعْجَبْ فَعَجَبٌ قَوْلُهُمْ أَ إِذا کُنَّا تُراباً أَ إِنَّا لَفِی خَلْقٍ جَدِیدٍ).
سپس وضع فعلى و سرنوشت آینده این گروه را در سه جمله بیان مى‏کند:
ابتدا مى‏گوید: «اینها کسانى هستند که به پروردگارشان کافر شدند» (أُولئِکَ الَّذِینَ کَفَرُوا بِرَبِّهِمْ).
چرا که خداوند و ربوبیت او را قبول داشتند، هرگز در قدرت او در مسأله معاد و تجدید حیات انسان تردید نمى‏کردند.
دیگر این که بر اثر کفر و بى‏ایمانى و خارج شدن از زیر پرچم آزادگى توحیدى، زنجیرهاى بت پرستى، هوى پرستى، ماده پرستى و جهل و خرافات را با دست خود بر گردن خویش نهاده‏اند همانطور که آیه مى‏فرماید: «و آنان غل و زنجیرها در گردنشان است» (وَ أُولئِکَ الْأَغْلالُ فِی أَعْناقِهِمْ).
«و چنین افرادى (با این وضع و این موقعیت) مسلما اصحاب دوزخند و جاودانه در آن خواهند ماند» و جز این نتیجه و انتظارى درباره آنان نیست (وَ أُولئِکَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِیها خالِدُونَ).


اعظم :



آیه 2: ندیدن دلیل بر نبودن نیست. امام رضاعلیه السلام فرمودند: «فثَمّ عَمَد ولکن لا ترونها»(4) پایه‏هایى هست، ولى شما آنها را نمى‏بینید.


آیه 2 : دلیل بر معاد، همان دلیل توحید است. خدایى که مى‏آفریند وتدبیر و... مى‏کند، قیامت را هم برپا خواهد کرد.«رفع، استوى، یدبر،... بلقاء ربّکم توقنون»


آیه 3 : جهان طبیعت، کلاس درس است نه خانه غفلت. «لقوم یتفکّرون»


ایه 4: تنوع میوه‏ها با رنگ، مزه، بو و شکل‏هاى مختلف، همه از نشانه‏هاى قدرت الهى است. «لایاتٍ»


ایه 4: - تنوع میوه‏ها با اراده و خواست خداوند است وگرنه یک آب، یک نوع مزه بیشتر ندارد. «یُسقى‏ بماءٍ واحد


ایه 5: منکر معاد چون تمام هدفش دنیاست، به غل و زنجیر مادیّت، هواپرستى، جهل و خرافات مبتلا مى‏گردد و اینچنین کسى در آخرت نیز در غل و زنجیر عذاب الهى خواهد بود. «الاغلال»


ایه 5: اعتقاد به ربی که معادنداشته باشد ابدا معنا ندارد. و لازمه این اعتقاد آنست که انسان همه همش منحصر گردد در مقاصد دنیوی و اهداف مادی و فهمش از درک نعیم جاوید الهی و حیات ابدی قاصر باشد ودیگر کوششی برای تقرب به خدا ننماید و توشه ای برای فردایش فراهم نکند ولزوما در نهایت ، دچار شقاوت همیشگی و عذاب دائمی گردد، چون چنین انسانی همه استعدادهایی را که خداوند برای کسب سعادت دائمی و نیل به جوارقرب الهی به او بخشیده بود ضایع و فاسد کرده و به جهت وابستگی به مادیات وپیروی از هواهای نفسانی مقید به غل و زنجیر جهل و انکار گشته و در آخرت نیز به جهت مکث در عذاب و شقاوت دچار آتش جهنم خواهد شد و در آن جاودانه خواهد بود.(المیزان)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ مرداد ۹۴ ، ۱۳:۲۵
* مسافر
جمعه, ۳۰ مرداد ۱۳۹۴، ۰۲:۵۴ ب.ظ

248 . صفحه 248


سی ام مرداد :


نفیسه :


(آیه 104)-در ادامه آیه قبل خداوند به پیامبر میفرماید: مردم در واقع هیچ گونه عذر و بهانه‏اى براى عدم پذیرش دعوت تو ندارند زیرا علاوه بر این که نشانه‏هاى حق در آن روشن است، «تو هرگز از آنها اجر و پاداشى در برابر آن نخواسته‏اى» که آن را بهانه مخالفت نمایند (وَ ما تَسْئَلُهُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ).

«این دعوتى است عمومى و همگانى و تذکرى است براى جهانیان» و سفره گسترده‏اى است براى عام و خاص و تمام انسانها! (إِنْ هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ لِلْعالَمِینَ).



(آیه 105)- آنها در واقع به این خاطر گمراه شدند که چشم باز و بینا و گوش شنوا ندارند به همین جهت «بسیارى از آیات خدا در آسمانها و زمین وجود دارد که آنها از کنار آن مى‏گذرند و از آن روى مى‏گردانند» (وَ کَأَیِّنْ مِنْ آیَةٍ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ یَمُرُّونَ عَلَیْها وَ هُمْ عَنْها مُعْرِضُونَ).
همین حوادثى را که همه روز با چشم خود مى‏نگرند: اسرار این نظام شگرف، این طلوع و غروب خورشید، این غوغاى حیات و زندگى در گیاهان، پرندگان، حشرات و انسانها، و این زمزمه جویباران، این همهمه نسیم و این همه نقش عجب که بر در و دیوار وجود است، به اندازه‏اى آشکار مى‏باشد که هر کس در آنها و خالقش نیندیشد، همچنان نقش بود بر دیوار!



(آیه 106)- در این آیه اضافه مى‏کند: «و بیشتر آنها که مدعى ایمان به خدا هستند، مشرکند» و ایمانشان خالص نیست، بلکه آمیخته با شرک است» (وَ ما یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلَّا وَ هُمْ مُشْرِکُونَ).ممکن است خودشان چنین تصور کنند که مؤمنان خالصى هستند، ولى رگه‏هاى شرک در افکار و کردارشان غالبا وجود دارد و لذا در روایتى از امام صادق علیه السّلام مى‏خوانیم: «شرک در اعمال انسان مخفى‏تر است از حرکت مورچه».
یک موحد خالص کسى است که غیر از خدا، معبودى به هیچ صورت در دل و جان او نباشد، گفتارش براى خدا، اعمالش براى خدا، و هر کارش براى او انجام پذیرد، قانونى جز قانون خدا را به رسمیت نشناسد.



(آیه 107)- در این آیه به آنها که ایمان نیاورده‏اند و از کنار آیات روشن الهى بى‏خبر مى‏گذرند و در اعمال خود مشرکند، هشدار مى‏دهد که: «آیا اینها خود را از این موضوع ایمن مى‏دانند که عذاب فراگیر الهى (ناگهان و بدون مقدمه بر آنها نازل شود» و همه آنها را در بر گیرد (أَ فَأَمِنُوا أَنْ تَأْتِیَهُمْ غاشِیَةٌ مِنْ عَذابِ اللَّهِ).
و «یا این که قیامت ناگهان فرا رسد (و دادگاه بزرگ الهى تشکیل گردد و به حساب آنها برسند) در حالى که آنها بى‏خبر و غافلند» (أَوْ تَأْتِیَهُمُ السَّاعَةُ بَغْتَةً وَ هُمْ لا یَشْعُرُونَ).



(آیه 108)- در این آیه پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله مأموریت پیدا مى‏کند که آیین و روش و خط خود را مشخص کند، مى‏فرماید: «بگو: راه و طریقه من این است که همگان را به سوى اللّه (خداوند واحد یکتا) دعوت کنم» (قُلْ هذِهِ سَبِیلِی أَدْعُوا إِلَى اللَّهِ).
سپس اضافه مى‏کند: من این راه را بى‏اطلاع یا از روى تقلید نمى‏پیمایم، بلکه «از روى آگاهى و بصیرت، خود و پیروانم» همه مردم جهان را به سوى این طریقه مى‏خوانیم (عَلى‏ بَصِیرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنِی).
این جمله نشان مى‏دهد که هر مسلمانى که پیرو پیامبر صلّى اللّه علیه و آله است باید با سخن و عملش دیگران را به راه «اللّه» دعوت کند.
سپس براى تأکید، مى‏گوید: «خداوند (یعنى همان کسى که من به سوى او دعوت مى‏کنم) پاک و منزه است از هرگونه عیب و نقص و شبیه و شریک» (وَ سُبْحانَ اللَّهِ).
باز هم براى تأکید بیشتر مى‏گوید: و من از مشرکان نیستم» و هیچ گونه شریک و شبیهى براى او قائل نخواهم بود (وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِکِینَ).
در واقع این از وظایف یک رهبر راستین است که با صراحت برنامه‏ها و اهداف خود را اعلام کند.
قرار گرفتن این آیه به دنبال آیات «یوسف» اشاره‏اى است به این که راه و رسم من از راه و رسم یوسف پیامبر بزرگ الهى نیز جدا نیست، او هم همواره حتى در کنج زندان دعوت به «اللّه الواحد القهّار» مى‏کرد، و غیر او را اسمهاى بى‏مسمایى مى‏شمرد که از روى تقلید از جاهلانى به جاهلان دیگر رسیده است، آرى! روش من و روش همه پیامبران نیز همین است.


(آیه 109)- و از آنجا که یک اشکال همیشگى اقوام گمراه و نادان به پیامبران این بوده است که چرا آنها انسانند! قرآن مجید یک بار دیگر به این ایراد پاسخ مى‏گوید: «ما هیچ پیامبرى را قبل از تو نفرستادیم مگر این که آنها مردانى بودند که وحى به آنها مى‏فرستادیم، مردانى که از شهرهاى آباد و مراکز جمعیت برخاستند» (وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ إِلَّا رِجالًا نُوحِی إِلَیْهِمْ مِنْ أَهْلِ الْقُرى‏).
آنها نیز در همین شهرها و آبادیها همچون سایر انسانها زندگى مى‏کردند، و در میان مردم رفت و آمد داشتند و از دردها و نیازها و مشکلاتشان به خوبى آگاه بودند.
سپس اضافه مى‏کند: براى این که اینها بدانند سرانجام مخالفتهایشان با دعوت تو که دعوت به سوى توحید است چه خواهد بود، خوب است بروند و آثار پیشینیان را بنگرند «آیا آنها سیر در زمین نکردند تا ببینند عاقبت اقوام گذشته چگونه بود؟» (أَ فَلَمْ یَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَیَنْظُرُوا کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ).
که این «سیر در ارض» و گردش در روى زمین، مشاهده آثار گذشتگان، ویرانى قصرها و آبادیهایى که در زیر ضربات عذاب الهى درهم کوبیده شد بهترین درس را به آنها مى‏دهد، درسى زنده، و محسوس، و براى همگان قابل لمس! و در پایان آیه مى‏فرماید: «و سراى آخرت براى پرهیزکاران مسلما بهتر است» (وَ لَدارُ الْآخِرَةِ خَیْرٌ لِلَّذِینَ اتَّقَوْا).
«آیا تعقل نمى‏کنید و فکر و اندیشه خویش را به کار نمى‏اندازید» (أَ فَلا تَعْقِلُونَ).
چرا که اینجا سرایى است ناپایدار و آمیخته با انواع مصائب و آلام و دردها، اما آنجا سرایى است جاودانى و خالى از هرگونه رنج و ناراحتى.


(آیه 110)- این آیه اشاره به یکى از حساسترین و بحرانى‏ترین لحظات زندگى پیامبران کرده، مى‏گوید: پیامبران الهى در راه دعوت به سوى حق، همچنان پافشارى داشتند و اقوام گمراه و سرکش همچنان به مخالفت خود ادامه مى‏دادند «تا آنجا که پیامبران از آنها مأیوس شدند، و (مردم) گمان بردند که به آنها دروغ گفته شده است، در این هنگام یارى ما به سراغ آنها آمد، آنان را که خواستیم نجات یافتند» (حَتَّى إِذَا اسْتَیْأَسَ الرُّسُلُ وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ قَدْ کُذِبُوا جاءَهُمْ نَصْرُنا فَنُجِّیَ مَنْ نَشاءُ).
و در پایان آیه مى‏فرماید: «عذاب و مجازات ما از قوم گنهکار و مجرم، بازگردانده نمى‏شود» (وَ لا یُرَدُّ بَأْسُنا عَنِ الْقَوْمِ الْمُجْرِمِینَ).
این یک سنت الهى است، که مجرمان پس از اصرار بر کار خود و بستن تمام درهاى هدایت به روى خویشتن و خلاصه پس از اتمام حجت، مجازاتهاى الهى به سراغشان مى‏آید و هیچ قدرتى قادر بر دفع آن نیست.



(آیه 111)- آخرین آیه این سوره محتواى بسیار جامعى دارد، که تمام بحثهایى که در این سوره گذشت بطور فشرده در آن جمع است و آن این که «در سرگذشت آنها (یوسف و برادرانش و انبیاء و رسولان گذشته و اقوام مؤمن و بى‏ایمان) درسهاى بزرگ عبرت براى همه اندیشمندان است» (لَقَدْ کانَ فِی قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِأُولِی الْأَلْبابِ).
آیینه‏اى است که مى‏توانند در آن، عوامل پیروزى و شکست، کامیابى و ناکامى، خوشبختى و بدبختى، سربلندى و ذلت و خلاصه آنچه در زندگى انسان ارزش دارد و آنچه بى‏ارزش است، در آن ببیند.
ولى تنها «اولى الالباب» و صاحبان مغز و اندیشه هستند که توانایى مشاهده این نقوش عبرت را بر صفحه این آیینه عجیب دارند.
و به دنبال آن اضافه مى‏کند: «آنچه گفته شد یک افسانه ساختگى و داستان خیالى و دروغین نبود» (ما کانَ حَدِیثاً یُفْتَرى‏).
این آیات که بر تو نازل شده و پرده از روى تاریخ صحیح گذشتگان برداشته، ساخته مغز و اندیشه تو نیست، «بلکه (یک وحى بزرگ آسمانى است، که) کتب اصیل انبیاى پیشین را نیز تصدیق و گواهى مى‏کند» (وَ لکِنْ تَصْدِیقَ الَّذِی بَیْنَ یَدَیْهِ).
به علاوه هر آنچه انسان به آن نیاز دارد، «و شرح هر چیزى» که پایه سعادت انسان است در این آیات آمده است (وَ تَفْصِیلَ کُلِّ شَیْ‏ءٍ).
و به همین دلیل «مایه هدایت (جستجوگران) و مایه رحمت براى همه کسانى است که ایمان مى‏آورند» (وَ هُدىً وَ رَحْمَةً لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ).



خلاصه و نتیجه گیری از سوره یوسف :



نفیسه :



سوره یوسف که حامل احسن القصص (3) است نیز در سایه لطف خداوند ختم گردید.
این سوره مبارکه برای کسانی که اهل تحقیق و دنبال کشف حقایقند سرشار از عبرتها ونکته هاست (7).
کاش پاکدامنی و اعتقاد مثال زدنی یوسف در موقعیتی که همه چیز در حد اعلا برای فحشاء مهیا بود کمی الگوی قشری از نسل امروز ما می شد(33-23).
از نازیدن برادران به زور بازوی خود نسبت به یوسف (8) تا درخواست عاجزانه آنها برای دریافت صدقه از او (88) و از یوسف در قعر چاه (15) تا عزیزی مصر (56) نکته ها از خواست ومشیت خداوند نهفته است.
یوسف پیامبر با آنکه سالیان متمادی بخاطر حسادت برادران متحمل فراق وسختی های فراوان شده بود،اما هنگام رویارویی با آنها از توبیخشان گذشت وحتی وعده آمرزش خدا را به آنها داد (92).
بسیار تامل برانگیز است که ایشان با آن عظمت و بزرگی بعد از مدح وحمد خداوند طلب عاقبت به خیری برای خود می کند(101).
برای بیدارشدن و متنبه شدنمان ،نشانه های بسیاری در اطرافمان وجود دارند که متاسفانه بی تفاوت از کنارشون می گذریم و حتی اگرآنها رو هم ببینیم از آنها ساده روی برمیگردونیم (105)،گاهی کمی تامل، کمی تفکر در سرگذشت گذشتگان یا دربرخی از نشانه های طبیعی مثل گردش فصول،روز و شب و تولد ومرگ و... برای تقویت ایمان لازمه.
ایمانها اکثرا خالص نیست وبه شرک آلوده اند (106)،امام صادق (ع) در توضیح این آیه فرمودند :(منظور آن است که به گونه ای از شیطان اطاعت می کنند که خود نیز متوجه نمی شوند ودر نتیجه شرک می ورزند) که شاید منظور همون دلبستگی های دنیوی است.


وقتی برادران یوسف خواستند او را به قتل برسانند،برادر بزرگتر (لاوی)گفت:یوسف را مکشید اگر کاری میکنید او را درنهانخانه چاه بیفکنید(10) ونیز زمانی که برادران خواستند از مصر به نزد پدر برگردند و یوسف ،بنیامین را زندانی کرده بود لاوی گفت:هرگز از این سرزمین نمیروم تا پدرم به من اجازه دهد یا خدا درحق من داوری کند و او بهترین داوران است (80)،در نتیجه پروردگار متعادل نیز پاداش این رفتارش را به وی ارزانی داشت وپیامبران بنی اسراییل همچون موسی(ع) را از نسل او قرار داد.در واقع رفتار و کنش ما نه تنها بر زندگی فرزندانمان اثرگذار است بلکه ظاهرا بر چندین نسل بعد ما نیز تاثیر نیک وبد دارد.از این منظر هم باید بر رفتار خود دقیقتر شویم.
از وجود آن ذات لایتناهی توفیق عمل به دستورات قرآنیش را خواستاریم و بر او توکل می کنیم.


اعظم :



آیه 104 : مبلّغ نباید از مردم توقعى داشته باشد، همانگونه که پیامبران چنین بودند. «و ما تسئلهم علیه من اجر»(ار تفسیر نور)

آیه 104 : اینها بیشترشان ایمان نمی آورند با اینکه تو در برابر رسالتت مزدی ازایشان نمی طلبی تا آنها آن را نوعی غرامت مالی بدانند و از گرایش به آن کراهت داشته باشند، بلکه قرآن حقیقتا مایه تذکر جهانیان است که به وسیله آن ودایعی راکه خداوند در دلها و فطرتشان به امانت سپرده (از قبیل علم به خدا و آیات او)به یاد می آورند . (المیزان )

آیه 105 : آیه ها و نشانه ها برای عبرت گیری و ایمان اوردن بسیار زیاده ولی وقتی دلی اماده حق پذیری نباشه ... همه نشانه ها رو به هیچ می گیره و رد میشه

آیه 105 : احسن القصص بودن داستان به تنهایى کافى نیست؛ مهم آمادگى براى به کار بستن و پذیرفتن این همه درس بزرگ است. «و هم عنها معرضون»*

آیه 105 : ر سر راه زندگی انسان آیات آسمانی وزمینی فراوان وجود دارند که باوجود خود و نظام شگفت آوری که در آنها بکاررفته دلالت بر توحید پروردگارشان می کنند، ولی بیشتر مردم این نشانه ها را یکی پس از دیگری می بینند، اما از دیدن آنها متنبه نمی شوند و ایمان نمی آورند، بلکه روی می گردانند، مثلا همین حرکت زمین و نسبت آن به سایر اجرام آسمانی ،امریست که برای کسانی که دارای قلب بصیر و چشم بینا و گوش شنوا باشندموجب تفکر و شگفتی است (المیزان)

آیه 106 : این نشانه های مومن مخلص و مومن مشرک در تفسیر نور بسیار جالب بود یه معیار دست ادم میده ، ایمانشون رو سبک سنگین کنه


نشانه‏ هاى مؤمن مخلص‏
1. در انفاق: «لانرید منکم جزاء و لاشکوراً» از کسى توقع پاداش و تشکر ندارد.
2. در عبادت: «و لا یشرک بعبادة ربّه احداً» جز خداوند کسى را بندگى نمى‏کند.
3. در تبلیغ: «إن اجرى الاّ على اللَّه» به غیر خداوند از کسى پاداش نمى‏خواهد.
4. در ازدواج: «ان یکونوا فقراء یغنهم اللَّه من فضله» از فقر نمى‏هراسد و با توکل به وعده خدا ازدواج مى‏کند.
5. در برخورد با مردم: «قل اللَّه ثم ذرهم»جز رضاى او همه چیز را کنار مى‏گذارد.
6. در جنگ وبرخورد با دشمن: «و لایخشون احداً الا اللَّه»از کسى به جز خداوند نمى‏هراسد.
7. در مهرورزى و محبّت: «والّذین آمنوا اشدّ حبّاً للَّه» هیچ کس را به اندازه خداوند دوست نمى‏دارد.
8. در تجارت وکسب وکار: «رجال لاتلهیهم تجارة و لابیع عن ذکراللَّه»از یاد خداوند غافل نمى‏شود.
نشانه‏هاى مؤمن مشرک‏
1. عزّت را از دیگران آرزو مى‏کند: «أیبتغون عندهم العزّة»
2. در عمل: «خلطوا عملاً صالحاً وآخر سیّئاً» کار شایسته را با ناشایست مى‏آمیزد.
3. در برخورد بادیگران: «کلّ حزب بما لدیهم فرحون» دچار تعصّبات حزبى و گروهى مى‏شود.
4. در عبادت: «الّذین هم عن صلاتهم ساهون . الّذین هم یرائون»بی‏توجّهى و ریاکارى مى‏کند.
5. در جنگ و نبرد: «یخشون النّاس کخشیة اللَّه» از مردم مى‏ترسد.
6. در تجارت وامور دنیوى: «اَلْهاکم التَّکاثُر» افزون‏طلبى، او را سرگرم مى‏کند.
7. در انتخاب دین و دنیا: «و اذا رأوا تجارة او لهواً انفضّوا الیها و ترکوک قائماً» دنیا را مى‏گیرند و پیامبر را تنها مى‏گذارند.

آیه 107 : مگه غافل شدیم از قیامت که عمل ها و ایمانهامون اینقدر آمیخته با شرکه

آیه 108 : أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنِی»، خواسته بفرماید: بار این دعوت تنها بدوش من نیست، بلکه بدوش کسانى هم که مرا پیروى کرده‏اند هست، پس با این جمله دعوت را توسعه و تعمیم داده و مى‏فهماند با اینکه راه، راه رسول خدا ‏(صلّی الله علیه و آله) است، لیکن بار دعوت به آن تنها بدوش آن جناب نیست.(تین عبارت برای من جالب توجه بود )

آیه 108 : راه حق راه کورمال کورمال راه رفتن نیست ... همه چیز روشن و با بصیرت است

آیه 108 : جمله (و ما ارسلنا من قبلک الا رجالا نوحى الیهم من اهل القرى ) دعوت رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله و سلم ) را با دعوت رسولان قبل از او تطبیق مى کند، حاصل اینکه توصیف ایشان به اینکه اهل آبادى هاى خود بوده اند براى این است که بفهماند: انبیاء از خود آن مردم بوده و از جنس ملائکه و حتى از غیر خود ایشان نبودند و در میان آنان زندگى مى کردند و نزد ایشان معروف و سرشناس بوده اند مردم هم با ایشان نشست و برخاست داشته اند.(المیزان)

آیه 109 : راه خدا بن‏بست ندارد. «اذا استیئس الرسل...جاءهم نصرنا» (هر کجا مردم کار را به بن‏بست کشاندند قدرت خدا جلوه مى‏کند.)(نور)

آیه 110 :  قصه خوبه که درس آموزی داشته باشه ... هر چیزی رو به عنوان قصه تعریف نکنیم در ابتداى سوره فرمود: «نحن نقصّ علیک احسن القصص» ودر آخر فرمود: «لقد کان فى قصصهم عبرة»

آیه 111 : تنها خردمندان از داستان‏ها، پند وعبرت مى‏گیرند. «عبرة لاولى الالباب»


آیه 111: تنها اهل ایمان از هدایت ورحمت قرآن بهره مى‏برند. «هدىً و رحمةً لقوم یؤمنون»

آیه 111 : داستان یوسف براى جویندگان حقیقت، آیت «آیات للسائلین» براى خردمندان، عبرت «عبرة لاولى الالباب» و براى اهل ایمان، مایه‏ى هدایت و رحمت است. «هدىً و رحمةً لقوم یؤمنون»



..................................................................................................

 

مباحثه آیات سوال برانگیز :

 

آیه 109  سوره یوسف :


معصومه :



ایه ۱۰۹:
عبارت سیرو فی الارض خیلی بنظرم تکرار شده در قران.
راستش مسافرت کردن(یا همون سیر در ارض) نزدیکترین برداشتیه که میشه ازین ایه کرد اما تو ذهنم اینه که مفاهیم عمیقتری داره.
مثلا برای فهمیدن عاقبه الذین من قبلهم چرا ب گذشته خودمون و اطرافیانیان و اجدادمون مراجعه نکنیم؟
 البته که منظورم این نیست که با سیرو فی الارض نمیشه عاقبه الذین من قبلهم رو فهمید ,
منظورم اینه که در زمین گذشتن چه نکته ای داره که قران اینقدر روش تاکید داره؟
من عاقبت خوبی, بدی, صبر, پاکدامنی و خیلی چیزها رو میتونم تو ادمهای حال و بخصوص گذشته خودم ببینم.


مهاجر :


آثارى که در نقاط مختلف روى زمین از دوران هاى قدیم باقى مانده اسناد زنده و گویاى تاریخ هستند، و حتى ما از آنها بیش از تاریخ مدون بهره‏مند مى‏شویم، آثار باقیمانده از دورانهاى گذشته، اشکال و صور و نقوش روح و دل و تفکرات و قدرت و عظمت و حقارت اقوام را به ما نشان می دهد، در صورتى که تاریخ فقط حوادث وقوع یافته و عکس هاى خشک و بى روح آنها را مجسم مى‏سازد.

آرى ویرانه کاخ هاى ستمگران، و بناهاى شگفت‏انگیز اهرام مصر و برج بابل و کاخهاى کسرى و آثار تمدن قوم سبا و صدها نظائر آن که در گوشه و کنار جهان پراکنده‏اند، هر یک در عین خاموشى هزار زبان دارند و سخن ها مى‏گویند، و اینجا است که شاعران نکته سنج به هنگامى که در برابر خرابه‏هاى این کاخ ها قرار مى‏گرفتند، تکان شدیدى در روح خود احساس کرده و اشعار شورانگیزى مى‏سرودند چنان که" خاقانى" این آوازها را از درون ذرات کاخ شکست‏خورده کسرى و مانند آن با گوش جان شنیده، و آنها را در شاهکارهاى ادبى سرودند:

بر دیده من خندید کاینجا ز چه مى‏گرید؟ خندند بر آن دیده کاینجا نشود گریان!

 

مطالعه یک سطر از این تاریخهاى زنده معادل مطالعه یک کتاب قطور تاریخى است و اثرى که این مطالعه در بیدارى روح و جان بشر دارد با هیچ چیز دیگرى برابرى نمى‏کند، زیرا هنگامى که در برابر آثار گذشتگان قرار مى‏گیریم گویا یک مرتبه ویرانه‏ها جان مى‏گیرند و استخوانهاى پوسیده از زیر خاک زنده مى‏شوند، و جنب و جوش پیشین خود را آغاز مى‏کنند، بار دیگر نگاه مى‏کنیم همه را خاموش‏ و فراموش شده مى‏بینیم و مقایسه این دو حالت نشان مى‏دهد افراد خودکامه‏اى چه کوتاه‏فکرند که براى رسیدن به هوسهاى بسیار زودگذر آلوده هزاران جنایت مى‏شوند.


از طرف دیگر: ایات قران با دستور گردش در اطراف و اکناف زمین و گشتن در جهان و سیروسفر در طبیعت و کوه و دشت و هامون این نکته را مطرح می‌کند که براى دریافت سنتهاى تاریخى و نگرش به عاقبت و پایان کار تمدنهاى عظیم و بناهاى تاریخى و جغرافیایى، نباید تنها به مطالعه آثار پرداخت، بلکه باید همت کرد و رنج سفر برخود هموار ساخت و کوى به کوى و جاى به جاى جهان را در نوردید و به سیر آفاقى در کنار سیر انفسى دست زد، تا به راز و رمز پیشرفتها و تمدنها دست یافت و از فروپاشى و سقوط آنها درس عبرت و تجربه آموخت {فتکون لهم قلوب یعقلون بها}. در کل آیاتى که بدان اشارت رفت نه تنها اصل مسأله گردشگرى را مورد تشویق و ترغیب قرار داده، بلکه آن را در قالب فرمان و امر به پیروان خود تکلیف کرده است.امر {سیروا} و {انظروا} هر چه باشد چون دیگر اوامر قرآن است که مخاطبان مسلمان باید آن را جدّى بگیرند و پى بگیرند، تا به دستاوردهاى آن دست یابند. این امرها باید مورد توجه مسلمانان قرار گیرد. آیا این گونه اوامر قرآن، تکلیف آور نیست و نمی‌بایست گروههایى از مسلمانان در این زمینه تحقیق و کنجکاوى کنند؟ این نکته درخور دقّت است که چگونه امت اسلامی از کنار این امرهاى قرآنى به آسانى می‌گذرد و نسبت به عینیت و اجراى این اوامر رهنمود و راهکارهاى عملى ارائه نمی‌دهد! آیا می‌بایست دیگران با جدیت و تلاش همه جانبه این دستورهاى قرآنى را عملى سازند و ما تماشاگر باشیم. باید توجه کرد که مستحب بودن گردشگرى و جهانگردى در صورتى است که اسلام و نظام اسلامى و جامعه مسلمانان از ترک آن زیان و ضرر نبـینند وگرنه این مسأله رنگ وجوب و لزوم کفایى، به خود می‌گیرد که چه بسا ترک آن موجب نکوهش و سرزنش دین داران و مردم است. اما با این برداشت از قرآن که ضرورت دارد در جهت سیر و سفر امت اسلامی گام بردارد و آن را یک مقوله قابل بحث در جامعه بداند ما به عنوان جامعه مسلمان و افراد مسلمان چقدر در این زمینه برنامه ریزی کرده‌ایم؟ چقدر اطرافیان و خویشاوندان خود را تشویق و ترغیب به سفر کردن در شهرها و اطراف خود نموده‌ایم؟ دقت نمائیم که یکی از مسایل فراموش شده و کم‌رنگ در شهرها، سیر و سفر به شهرها و استانها کشور عزیزمان ایران است که این امر موجب شده که ما ضرر و زیان‌‌‌های بسیاری ببینیم که خود سفر از قول علی بن ابی‌طالب (رضی الله عنه) پنج فایده در آن نهفته است که اگر دقیق بنگریم ما در این قسمت ضررهای بسیار زیادی کرده‌ایم:
1- غم زدایى و پیدایش نشاط و شادابى.
2- فقرزدایى و رسیدن به زندگی شایسته.
3- دانش آموزى و فراگیرى تجربه.
4- آشنایى با فرهنگها و آداب و رسوم.
5- دوست یابى و شناخت یاران نیک و بزرگوار .


اعظم :



راستش سوال من هم هست ، زیاد هم مطلب در موردش دیدم ولی اونچنان که باید بهم نچسبید



نفیسه :



برداشت شخصی من از عبارت قرانی قل سیرو فی الارض،هرگونه مطالعه وتفحص درباره زندگی وعاقبت گذشتگان میباشد.خصوصا طبق گفته قران زندگی اشخاصی که تکذیب کننده ،مجرم یا مشرک بوده اند و رسیدن به این نتیجه که همه انها بلااستثنا گرفتار خشم وقهر خداوند گشته اند.نتیجه گیری و برداشت از زندگی اشخاص دوروبرمون به شرط اینکه به سرانجام کار خودشون رسیده باشن نیز کمک کننده است.اما اگه این تحقیق میدانی بوده و گروه و قومی رو دربربگیره مطمئنا نتیجه وتاثیر بهتری خواهد داشت.در المیزان ج 16،ص200،امده که از امام حسین (ع)درباره این عبارت قرانی سوال شده وایشان مطالعه قران را که در ان به عاقبت برخی از اقوام اشاره شده را سیر در زمین میدانند.البته کاملا روشن است که سفر برای بررسی زندگی گذشتگان و به عینه دیدن اثاربه جا مونده از اقوام عذاب شده تاثیر عمیقتری رو بر افکار و اعتقاد ما خواهد گذاشت.اما جاییکه سفر ممکن نیست ،مطالعه وتحقیق از کتب معتبر و جستجوی اینترنتی و فیلم ها و... بی تاثیر نیست.


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ مرداد ۹۴ ، ۱۴:۵۴
* مسافر
پنجشنبه, ۲۹ مرداد ۱۳۹۴، ۰۲:۴۴ ب.ظ

247 . صفحه 247


بیست و نهم مرداد :



نفیسه :


(آیه 96)- بعد از چندین شبانه روز که معلوم نیست بر یعقوب چه اندازه گذشت، یک روز صدا بلند شد بیایید که کاروان کنعان از مصر آمده است، فرزندان یعقوب برخلاف گذشته شاد و خندان وارد شهر شدند، و با سرعت به سراغ خانه پدر رفتند و قبل از همه «بشیر»- همان بشارت دهنده وصال و حامل پیراهن یوسف- نزد یعقوب پیر آمد و پیراهن را بر صورت او افکند، یعقوب که چشمان بى‏فروغش توانایى دیدن پیراهن را نداشت، همین اندازه احساس کرد که بوى آشنایى از آن به مشام جانش مى‏رسد.

هیجان عجیبى سر تا پاى پیرمرد را فراگرفته است، ناگهان احساس کرد، چشمش روشن شد، همه جا را مى‏بیند و دنیا با زیبائیهایش بار دیگر در برابر چشم او قرار گرفته‏اند چنانکه قرآن مى‏گوید: «هنگامى که بشارت دهنده آمد آن (پیراهن) را بر صورت او افکند ناگهان بینا شد»! (فَلَمَّا أَنْ جاءَ الْبَشِیرُ أَلْقاهُ عَلى‏ وَجْهِهِ فَارْتَدَّ بَصِیراً).
برادران و اطرافیان، اشک شوق و شادى ریختند، و یعقوب با لحن قاطعى به آنها «گفت: آیا نگفتم من از خدا چیزهایى سراغ دارم که شما نمى‏دانید»؟! (قالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَکُمْ إِنِّی أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ).



(آیه 97)- این معجزه شگفت انگیز برادران را سخت در فکر فرو برد، لحظه‏اى به گذشته تاریک خود اندیشیدند، و چه خوب است که انسان هنگامى که به اشتباه خود پى برد فورا به فکر اصلاح و جبران بیفتد، همان گونه که فرزندان یعقوب دست به دامن پدر زدند و «گفتند پدر جان از خدا بخواه که گناهان و خطاهاى ما را ببخشد» (قالُوا یا أَبانَا اسْتَغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا).
«چرا که ما گناهکار و خطاکار بودیم» (إِنَّا کُنَّا خاطِئِینَ).



(آیه 98)- پیرمرد بزرگوار که روحى همچون اقیانوس وسیع و پرظرفیت داشت بى‏آنکه آنها را ملامت و سرزنش کند «به آنها وعده داد و «گفت: من به زودى براى شما از پروردگار مغفرت مى‏طلبم» (قالَ سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَکُمْ رَبِّی).
در روایات وارد شده که هدفش این بوده است که انجام این تقاضا را به سحرگاهان شب جمعه که وقت مناسبترى براى اجابت دعا و پذیرش توبه است، به تأخیر اندازد.
و امیدوارم او توبه شما را بپذیرد و از گناهانتان صرف نظر کند «چرا که او غفور و رحیم است» (إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ).
از این دو آیه استفاده مى‏شود که توسّل و تقاضاى استغفار از دیگرى نه تنها منافات با توحید ندارد، بلکه راهى است براى رسیدن به لطف پروردگار، و گر نه چگونه ممکن بود یعقوب پیامبر، تقاضاى فرزندان را دائر به استغفار براى آنان بپذیرد، و به توسل آنها پاسخ مثبت دهد.
 
پایان شب سیه ...
درس بزرگى که آیات فوق به ما مى‏دهد این است که مشکلات و حوادث هر قدر سخت و دردناک باشد و اسباب و علل ظاهرى هر قدر، محدود و نارسا گردد و پیروزى و گشایش و فرج هر اندازه به تأخیر افتد، هیچ کدام از اینها نمى‏توانند مانع از امید به لطف پروردگار شوند، همان خداوندى که چشم نابینا را با پیراهنى روشن مى‏سازد و بوى پیراهنى را از فاصله دور به نقاط دیگر منتقل مى‏کند، و عزیز گمشده‏اى را پس از سالیان دراز باز مى‏گرداند، دلهاى مجروح از فراق را مرهم مى‏نهد، و دردهاى جانکاه را شفا مى‏بخشد.
آرى! در این تاریخ و سرگذشت این درس بزرگ توحید و خداشناسى نهفته شده است که هیچ چیز در برابر اراده خدا مشکل و پیچیده نیست.



(آیه 99)- سرانجام کار یوسف و یعقوب و برادران: با فرا رسیدن کاروان حامل بزرگترین بشارت از مصر به کنعان طبق توصیه یوسف باید این خانواده به سوى مصر حرکت کند، مقدمات سفر از هر نظر فراهم گشت، یعقوب را بر مرکب سوار کردند، در حالى که لبهاى او به ذکر و شکر خدا مشغول بود.
این سفر- برخلاف سفرهاى گذشته- خالى از هرگونه دغدغه بود، و حتى اگر خود سفر رنجى مى‏داشت، این رنج در برابر آنچه در مقصد در انتظارشان بود قابل توجه نبود که:
وصال کعبه چنان مى‏دواندم بشتاب
که خارهاى مغیلان حریر مى‏آید!
هر چه بود گذشت، و آبادیهاى مصر از دور نمایان گشت.
اما همان گونه که روش قرآن است، این مقدمات را که با کمى اندیشه و تفکر روشن مى‏شود، حذف کرده و در این مرحله چنین مى‏گوید: «هنگامى که وارد بر یوسف شدند، یوسف پدر و مادرش را در آغوش فشرد» (فَلَمَّا دَخَلُوا عَلى‏ یُوسُفَ آوى‏ إِلَیْهِ أَبَوَیْهِ).
سرانجام شیرین‏ترین لحظه زندگى یعقوب، تحقق یافت و در این دیدار و وصال که بعد از سالها فراق، دست داده بود لحظاتى بر یعقوب و یوسف گذشت که جز خدا هیچ کس نمى‏داند آن دو چه احساساتى در این لحظات شیرین داشتند.
سپس یوسف «به همگى گفت: در سرزمین مصر قدم بگذارید که به خواست خدا همه، در امنیت کامل خواهید بود» (وَ قالَ ادْخُلُوا مِصْرَ إِنْ شاءَ اللَّهُ آمِنِینَ).
چرا که مصر در حکومت یوسف امن و امان شده بود.
از این جمله استفاده مى‏شود که یوسف به استقبال پدر و مادر تا بیرون دروازه شهر آمده بود، و شاید از جمله «دخلوا على یوسف» استفاده شود که دستور داده بود در آنجا خیمه‏ها برپا کنند و از پدر و مادر و برادران پذیرایى مقدماتى به عمل آورند.



(آیه 100)- هنگامى که وارد بارگاه یوسف شدند، «او پدر و مادرش را بر تخت نشاند» (وَ رَفَعَ أَبَوَیْهِ عَلَى الْعَرْشِ).
عظمت این نعمت الهى و عمق این موهبت و لطف پروردگار، آنچنان برادران و پدر و مادر را تحت تأثیر قرار داد که «همگى در برابر او به سجده افتادند» (وَ خَرُّوا لَهُ سُجَّداً).
البته سجده به معنى پرستش و عبادت، مخصوص خداست لذا در بعضى از احادیث مى‏خوانیم که: «سجود آنها به عنوان اطاعت و عبادت پروردگار و تحیت و احترام به یوسف بوده است».
در این هنگام یوسف، رو به سوى پدر کرد «و عرض کرد: پدر جان! این همان تأویل خوابى است که از قبل (در آن هنگام که کودک خردسالى بیش نبودم) دیدم» (وَ قالَ یا أَبَتِ هذا تَأْوِیلُ رُءْیایَ مِنْ قَبْلُ).
مگر نه این است که در خواب دیده بودم خورشید و ماه، و یازده ستاره در برابر من سجده کردند.
ببین همان گونه که تو پیش بینى مى‏کردى «خداوند این خواب را به واقعیت مبدل ساخت» (قَدْ جَعَلَها رَبِّی حَقًّا).
«و (پروردگار) به من لطف و نیکى کرد، آن زمانى که مرا از زندان خارج ساخت» (وَ قَدْ أَحْسَنَ بِی إِذْ أَخْرَجَنِی مِنَ السِّجْنِ).
جالب این که درباره مشکلات زندگى خود فقط سخن از زندان مصر مى‏گوید اما به خاطر برادران، سخنى از چاه کنعان نگفت! سپس اضافه کرد: خداوند چقدر به من لطف کرد که «شما را از آن بیابان کنعان به اینجا آورد بعد از آن که شیطان در میان من و برادرانم فساد انگیزى نمود» (وَ جاءَ بِکُمْ مِنَ الْبَدْوِ مِنْ بَعْدِ أَنْ نَزَغَ الشَّیْطانُ بَیْنِی وَ بَیْنَ إِخْوَتِی).


سرانجام مى‏گوید: همه این مواهب از ناحیه خداست، «چرا که پروردگارم کانون لطف است و هر چیز را بخواهد لطف مى‏کند» (إِنَّ رَبِّی لَطِیفٌ لِما یَشاءُ).
کارهاى بندگانش را تدبیر و مشکلاتشان را سهل و آسان مى‏سازد.
او مى‏داند چه کسانى نیازمندند، و نیز چه کسانى شایسته‏اند، «چرا که او علیم و حکیم است» (إِنَّهُ هُوَ الْعَلِیمُ الْحَکِیمُ).



(آیه 101)- سپس رو به درگاه مالک الملک حقیقى و ولى نعمت همیشگى نموده، به عنوان شکر و تقاضا مى‏گوید: «پروردگارا! بخشى از یک حکومت وسیع به من مرحمت فرمودى» (رَبِّ قَدْ آتَیْتَنِی مِنَ الْمُلْکِ).
«و از علم تعبیر خواب به من آموختى» (وَ عَلَّمْتَنِی مِنْ تَأْوِیلِ الْأَحادِیثِ).
و همین علم ظاهرا ساده چه دگرگونى در زندگانى من و جمع کثیرى از بندگانت ایجاد کرد، و چه پربرکت است علم! «تویى که آسمانها و زمین را ابداع و ایجاد فرمودى» (فاطِرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ).
و به همین دلیل، همه چیز در برابر قدرت تو خاضع و تسلیم است.
پروردگارا! «تو ولى و ناصر و مدبر و حافظ من در دنیا و آخرتى» (أَنْتَ وَلِیِّی فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ).
«مرا مسلمان و تسلیم در برابر فرمانت از این جهان ببر» (تَوَفَّنِی مُسْلِماً).
«و مرا به صالحان ملحق کن» (وَ أَلْحِقْنِی بِالصَّالِحِینَ).
یعنى من دوام ملک و بقاء حکومت و زندگى مادیم را از تو تقاضا نمى‏کنم که اینها همه فانیند و فقط دورنماى دل انگیزى دارند، بلکه از تو مى‏خواهم که عاقبت و پایان کارم به خیر باشد، و با ایمان و تسلیم و براى تو جان دهم، و در صف صالحان و شایستگان قرار گیرم.



(آیه 102)- با پایان گرفتن داستان یوسف با آن همه درسهاى عبرت و آموزنده، و آن نتائج گرانبها و پربارش آن هم خالى از هرگونه گزافه‏گویى و خرافات تاریخى، قرآن روى سخن را به پیامبر صلّى اللّه علیه و آله کرده و مى‏گوید: «اینها از خبرهاى غیبى است که به تو وحى مى‏فرستیم» (ذلِکَ مِنْ أَنْباءِ الْغَیْبِ نُوحِیهِ إِلَیْکَ).«تو هیچ گاه نزد آنها نبودى در آن هنگام که تصمیم گرفتند و نقشه مى‏کشیدند» که چگونه آن را اجرا کنند (وَ ما کُنْتَ لَدَیْهِمْ إِذْ أَجْمَعُوا أَمْرَهُمْ وَ هُمْ یَمْکُرُونَ).
بنابراین تنها وحى الهى است که این گونه خبرها را در اختیار تو گذارده است.



(آیه 103)- با این حال مردم با دیدن این همه نشانه‏هاى وحى و شنیدن این اندرزهاى الهى مى‏بایست ایمان بیاورند و از راه خطا بازگردند، ولى اى پیامبر «هر چند تو اصرار داشته باشى (بر این که آنها ایمان بیاورند) اکثرشان ایمان نمى‏آورند»! (وَ ما أَکْثَرُ النَّاسِ وَ لَوْ حَرَصْتَ بِمُؤْمِنِینَ).


اعظم :




ایه 97 : یعقوب نمونه یه منتظر واقعی
از همون اول هم می دونست یوسف بر میگرده ولی مدام مشتاق امدن بود و اشک می ریخت ... یعنی وعده ای که به امدنش از سمت خدا داشت منافاتی با اون عجز و لابه ها و گریه ها نداشت ...
یک تنه هم منتظر بود
همه از برگشت یوسف نا امید بودن


ایه 98:

این آیه و آیه بعد مهر تاییدی ست بر استفاده از واسطه در دعا در میان شیعیان که وهابیت به آن متعرض هستند. شیعه برای درخواست از خداوند از ائمه و خوبان میخواهد تا به جهت عظمت و آبرویشان در نزد خدا، دعا و خواسته ی آنها از طریق این بزرگان بیان شود و به واسطه ایشان به مقام اجابت برسد. پسران حضرت یعقوب ع از ایشان میخواهند تا برای آنها دعا کند و حضرت هم میپذیرند.



ایه 98 : به هنگام اقرار خلافکار، او را ملامت نکنید. هنگامى که گفتند: «انّا کنّا خاطئین» ما خطاکار بودیم. پدر گفت: «سوف استغفر لکم»



ایه 99:
حتّى اگر شخص اوّل کشور نیز خواست از امنیّت سرزمین خود سخن بگوید، باید توجّه به لطف خداوند داشته باشد. «ان شاء اللَّه» زیرا تا خدا نخواهد، امنیّتى در کار نیست، چنانکه گروهى از سنگ‏هاى کوه خانه ساختند تا درامان باشند، ولى قهر خداوند امنیّت آنان را به هم زد. «وکانوا ینحتون من الجبال بیوتاً آمنین فاخذتهم الصیحة مصبحین



ایه 100:
 به واقعیّت رساندن طرحها، کار خداوند است. «قد جعلها ربّى حقّاً» آرى یوسف از پایدارى و صبر خود سخنى نمى‏گوید و همه را کار خدا مى‏داند.



ایه 100 :
گاهی تاویل یه خواب صادقه چندین سال طول میکشه



ایه 101:
بندگان خدا در اوج عزّت و قدرت به یاد مرگ وقیامت و سرانجام کار خود هستند. «توفّنى مسلماً و الحقنى بالصالحین» همان گونه که همسر فرعون در کاخ فرعون به فکر قیامت بود و مى‏گفت: «ربّ ابن لى عندک بیتاً فى الجنّة»پروردگارا! در بهشت براى من جایى نزد خود قرار بده.



ایه 101 :
چقدر خداوند و مرگ در کلام انبیا جاری هستش در زندان در ازادی و در همه جا هر وقت سخن میگن نعمتها رو از خدا میدونن و بازگشت رو به سوی او



ایه 103 :
 ایمان نیاوردن اکثریّت مردم، به خاطر کوتاهى پیامبران نیست، بلکه نتیجه‏ى اختیار وآزادى خود انسان‏ها است که نخواسته‏اند ایمان بیاورند. «ما اکثر النّاس ولو حرصت بمؤمنین»



ایه 103 :
هر حرصی هم ید نیست

پیامبرم حریص بود

ولی حرص به ایمان اوردن مومنین .....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ مرداد ۹۴ ، ۱۴:۴۴
* مسافر
چهارشنبه, ۲۸ مرداد ۱۳۹۴، ۰۷:۰۰ ق.ظ

246 . صفحه 246


بیست و هشتم مرداد :


نفیسه :


(آیه 87)- بکوشید و مأیوس نشوید که یأس نشانه کفر است! قحطى در مصر و اطرافش از جمله کنعان بیداد مى‏کرد، دگر بار یعقوب فرزندان را دستور به حرکت کردن به سوى مصر و تأمین مواد غذایى مى‏دهد، ولى این بار در سرلوحه خواسته‏هایش جستجو از یوسف و برادرش بنیامین را قرار مى‏دهد و مى‏گوید:
«فرزندانم بروید و از یوسف و برادرش جستجو کنید» (یا بَنِیَّ اذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِنْ یُوسُفَ وَ أَخِیهِ).
و از آنجا که فرزندان تقریبا اطمینان داشتند که یوسفى در کار نمانده، و از این توصیه و تأکید پدر تعجب مى‏کردند، یعقوب به آنها گوشزد مى‏کند: «از رحمت الهى هیچ گاه مأیوس نشوید» که قدرت او مافوق همه مشکلات و سختیهاست (وَ لا تَیْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّهِ).
«چرا که جز کافران بى‏ایمان (که از قدرت خدا بى‏خبرند) از رحمتش مأیوس نمى‏شوند» (إِنَّهُ لا یَیْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْکافِرُونَ).


(آیه 88)- به هر حال فرزندان یعقوب بارها را بستند و روانه مصر شدند و این سومین مرتبه است که آنها به این سرزمین پرحادثه وارد مى‏شوند.
در این سفر بر خلاف سفرهاى گذشته یک نوع احساس شرمندگى روح آنها را آزار مى‏دهد، چرا که سابقه آنها در مصر و نزد عزیز، سخت آسیب دیده، و شاید بعضى آنها را به عنوان «گروه سارقان کنعان» بشناسند، تنها چیزى که در میان انبوه این مشکلات و ناراحتیهاى جانفرسا مایه تسلى خاطر آنهاست، همان جمله اخیر پدر است که مى‏فرمود: از رحمت خدا مأیوس نباشید که هر مشکلى براى او سهل و آسان است.
«پس هنگامى که آنها وارد بر یوسف شدند، (با نهایت ناراحتى رو به سوى او کردند و) گفتند: اى عزیز! ما و خاندان ما را قحطى و ناراحتى و بلا فراگرفته است» (فَلَمَّا دَخَلُوا عَلَیْهِ قالُوا یا أَیُّهَا الْعَزِیزُ مَسَّنا وَ أَهْلَنَا الضُّرُّ).
«و تنها متاع کم و بى‏ارزشى همراه آورده‏ایم» (وَ جِئْنا بِبِضاعَةٍ مُزْجاةٍ).
اما با این حال به کرم و بزرگوارى تو تکیه کرده‏ایم «و انتظار داریم که پیمانه ما را بطور کامل وفا کنى» (فَأَوْفِ لَنَا الْکَیْلَ).
و در این کار «بر ما منت گذار و تصدق کن» (وَ تَصَدَّقْ عَلَیْنا).
و پاداش خود را از ما مگیر، بلکه از خدایت بگیر «چرا که خداوند کریمان و متصدقان را پاداش خیر مى‏دهد» (إِنَّ اللَّهَ یَجْزِی الْمُتَصَدِّقِینَ).


جالب این که برادران یوسف، با این که پدر تأکید داشت در باره یوسف و برادرش به جستجو برخیزید به این گفتار چندان توجه نکردند، و نخست از عزیز مصر تقاضاى مواد غذایى نمودند، شاید چندان امیدى به پیدا شدن یوسف نداشتند، و یا فکر کردند تقاضاى آزاد ساختن برادر را تحت الشعاع نمایند تا تاثیربیشترى در عزیز مصر داشته باشد.
در روایات مى‏خوانیم که برادران حامل نامه‏اى از طرف پدر براى عزیز مصر بودند که در آن نامه، یعقوب، ضمن تمجید از عدالت و دادگرى و محبتهاى عزیز مصر، نسبت به خاندانش، و سپس معرفى خویش و خاندان نبوتش، ناراحتیهاى خود را به خاطر از دست دادن فرزندش یوسف و فرزند دیگرش بنیامین و گرفتاریهاى ناشى از خشکسالى را براى عزیز مصر شرح داده بود.
و در پایان نامه از او خواسته بود که بنیامین را آزاد کند. چرا که هرگز سرقت و مانند آن در خاندان ما نبوده و نخواهد بود.
هنگامى که برادرها نامه پدر را به دست عزیز مى‏دهند، نامه را گرفته و مى‏بوسد و بر چشمان خویش مى‏گذارد، و گریه مى‏کند، آنچنان که قطرات اشک بر پیراهنش مى‏ریزد.


(آیه 89)- در این هنگام که دوران آزمایش به سر رسیده بود و یوسف نیز سخت، بى‏تاب و ناراحت به نظر مى‏رسید، براى معرفى خویش از اینجا سخن را آغاز نمود، رو به سوى برادران کرد «گفت: هیچ مى‏دانید شما در آن هنگام که جاهل و نادان بودید به یوسف و برادرش چه کردید» (قالَ هَلْ عَلِمْتُمْ ما فَعَلْتُمْ بِیُوسُفَ وَ أَخِیهِ إِذْ أَنْتُمْ جاهِلُونَ).
عزیز مصر، گفتارش را با تبسمى پایان داد، این تبسم سبب شد دندانهاى زیباى یوسف در برابر برادران کاملا آشکار شود، خوب که دقت کردند دیدند عجب شباهتى با دندانهاى برادرشان یوسف دارد.


(آیه 90)- مجموع این جهات، دست به دست هم داد، از یک سو مى‏بینند عزیز مصر، از یوسف و بلاهایى که برادران بر سر او آوردند و هیچ کس جز آنها و یوسف از آن خبر نداشت سخن مى‏گوید.
از سوى دیگر نامه یعقوب، آنچنان او را هیجان زده مى‏کند که گویى نزدیکترین رابطه را با او دارد.
و از سوى سوم، هر چه در قیافه و چهره او بیشتر دقت مى‏کنند شباهت او را با برادرشان یوسف بیشتر مى‏بینند، اما در عین حال نمى‏توانند باور کنند که یوسف بر مسند عزیز مصر تکیه زده است، او کجا و اینجا کجا؟! لذا با لحنى آمیخته با تردید «گفتند: آیا تو خود یوسف هستى»؟ (قالُوا أَ إِنَّکَ لَأَنْتَ یُوسُفُ).
لحظه‏ها با سرعت مى‏گذشت، ولى یوسف نگذارد این زمان، زیاد طولانى شود به ناگاه پرده از چهره حقیقت برداشت، «گفت: آرى منم یوسف! و این برادرم بنیامین است»! (قالَ أَنَا یُوسُفُ وَ هذا أَخِی).
ولى براى این که شکر نعمت خدا را که این همه موهبت به او ارزانى داشته به جا آورده باشد و ضمنا درس بزرگى به برداران بدهد اضافه کرد: «خداوند بر ما منت گذارده هر کس تقوا پیشه کند و شکیبایى داشته باشد (خداوند پاداش او را خواهد داد) چرا که خدا اجر نیکوکاران را ضایع نمى‏کند» (قَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَیْنا إِنَّهُ مَنْ یَتَّقِ وَ یَصْبِرْ فَإِنَّ اللَّهَ لا یُضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِینَ).


(آیه 91)- در این لحظات حساس برادران که خود را سخت شرمنده مى‏بینند نمى‏توانند درست به صورت یوسف نگاه کنند، آنها در انتظار این هستند که ببینند آیا گناه بزرگشان قابل اغماض و بخشش است یا نه، لذا رو به سوى برادر کرده «گفتند: به خدا سوگند خداوند تو را بر ما مقدم داشته است» و از نظر علم و حلم و عقل و حکومت، فضیلت بخشیده (قالُوا تَاللَّهِ لَقَدْ آثَرَکَ اللَّهُ عَلَیْنا).
«هر چند ما خطاکار و گنه‏کار بودیم» (وَ إِنْ کُنَّا لَخاطِئِینَ).


(آیه 92)- اما یوسف که حاضر نبود این حال شرمندگى برادران مخصوصا به هنگام پیروزیش ادامه یابد، بلافاصله با این جمله به آنها امنیت و آرامش خاطر داد و «گفت: امروز هیچ گونه سرزنش و توبیخى بر شما نخواهد بود» (قالَ لا تَثْرِیبَ عَلَیْکُمُ الْیَوْمَ).
فکرتان آسوده، و وجدانتان راحت باشد، و غم و اندوهى از گذشته به خود راه ندهید، سپس براى این که به آنها خاطر نشان کند که نه تنها حق او بخشوده شده است، بلکه حق الهى نیز در این زمینه با این ندامت و پشیمانى قابل بخشش است،افزود: «خداوند شما را مى‏بخشد، چرا که او ارحم الراحمین است» (یَغْفِرُ اللَّهُ لَکُمْ وَ هُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ).
و این دلیل بر نهایت بزرگوارى یوسف است که نه تنها از حق خود گذشت، بلکه از نظر حق اللّه نیز به آنها اطمینان داد که خداوند غفور و بخشنده است.



(آیه 93)- در اینجا غم و اندوه دیگرى بر دل برادران سنگینى مى‏کرد و آن این که پدر بر اثر فراق فرزندانش نابینا شده و ادامه این حالت، رنجى است جانکاه براى همه خانواده، به علاوه دلیل و شاهد مستمرى است بر جنایت آنها، یوسف براى حل این مشکل بزرگ نیز چنین گفت: «این پیراهن مرا ببرید و بر صورت پدرم بیفکنید تا بینا شود» (اذْهَبُوا بِقَمِیصِی هذا فَأَلْقُوهُ عَلى‏ وَجْهِ أَبِی یَأْتِ بَصِیراً).
«و سپس با تمام خانواده به سوى من بیایید» (وَ أْتُونِی بِأَهْلِکُمْ أَجْمَعِینَ).
در پاره‏اى از روایات آمده که یوسف گفت: آن کسى که پیراهن شفا بخش من را نزد پدر مى‏برد باید همان باشد که پیراهن خون آلود را نزد او برده بود لذا این کار به «یهودا» سپرده شد، زیرا او گفت من آن کسى بودم که پیراهن خونین را نزد پدر بردم و گفتم فرزندت را گرگ خورده.
ضمنا آیات فوق این درس مهم اخلاقى و دستور اسلامى را به روشنترین وجهى به ما مى‏آموزد که به هنگام پیروزى بر دشمن، انتقامجو و کینه‏توز نباشید.
همانطور که پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله بعد از فتح مکّه به مخالفان گفت: من درباره شما همان مى‏گویم که برادرم یوسف درباره برادرانش به هنگام پیروزى گفت: لا تثریب علیکم الیوم: «امروز روز سرزنش و ملامت و توبیخ نیست»!



(آیه 94)- سرانجام لطف خدا کار خود را کرد! فرزندان یعقوب در حالى که از خوشحالى در پوست نمى‏گنجیدند، پیراهن یوسف را با خود برداشته، همراه قافله از مصر حرکت کردند «هنگامى که کاروان (از سرزمین مصر) جدا شد، پدرشان (یعقوب) گفت: من بوى یوسف را احساس مى‏کنم، اگر مرا به نادانى و کم عقلى نسبت ندهید» اما گمان نمى‏کنم شما این سخنان را باور کنید (وَ لَمَّا فَصَلَتِ الْعِیرُ قالَ أَبُوهُمْ إِنِّی لَأَجِدُ رِیحَ یُوسُفَ لَوْ لا أَنْ تُفَنِّدُونِ).



(آیه 95)- اطرافیان یعقوب که قاعدتا نوه‏ها و همسران فرزندان او و مانند آنان بودند با کمال تعجب و گستاخى رو به سوى او کردند و با قاطعیت «گفتند:
به خدا سوگند تو در همان گمراهى قدیمت هستى»! (قالُوا تَاللَّهِ إِنَّکَ لَفِی ضَلالِکَ الْقَدِیمِ).
مصر کجا، شام و کنعان کجا؟ آیا این دلیل بر آن نیست که تو همواره در عالم خیالات غوطه‏ورى، و پندارهایت را واقعیت مى‏پندارى، این چه حرف عجیبى است! اما این گمراهى تازگى ندارد، قبلا هم به فرزندانت گفتى بروید به مصر و از یوسفم جستجو کنید! و از اینجا روشن مى‏شود که منظور از ضلالت، گمراهى در عقیده نبوده، بلکه گمراهى در تشخیص مسائل مربوط به یوسف بوده است.


اعظم :



ایه 88:
 براى درخواست کمک و مساعدت، فرهنگ خاصّى لازم است:
الف: تجلیل از کمک کننده. «ایّها العزیز»
ب: بیان حال و نیاز خود. «مسّنا و اهلنا الضّر»
ج: کمبود بودجه (فقر مالى). «بضاعة مزجاة»
د: ایجاد انگیزه در کمک کننده. «فتصدّق علینا انّ اللَّه یجزى المتصدّقین»


آیه 90 : تقوا و صبر از ویژگى‏هاى محسنان است. «من یتّق و یصبر فانّ اللّه لا یضیع اجر المحسنین»*

آیه 90 : اولیاى خدا، همه‏ى نعمت‏ها را از او مى‏دانند. «مَنّ اللَّه علینا»

آیه 91 : اگر از روى حسادت به کمالات و برترى‏هاى دیگران اعتراف نکنیم، با فشار و ذلّت به آنها اقرار خواهیم کرد. «لقد آثرک اللَّه علینا»

آیه 92 : همین که خلافکار اعتراف کرد، بپذیرید واو را خجل نکنید. «انّا کنّا خاطئین. قال لاتثریب علیکم»


آیه 92 :عفو در اوج عزّت و قدرت، سیره اولیاى خداست. «لاتثریب علیکم الیوم»


آیه 93 : جوانمردى یوسف‏علیه السلام تا آن اندازه بود که برادران او را تحمّل نکردند و را در چاه انداختند، ولى یوسف‏علیه السلام همه برادران و خانواده‏هایشان را دعوت کرد. «و اتونى باهلکم اجمعین»*


آیه 94 : اگر حقایقى را درک نمى‏کنیم، مقام دیگران را انکار نکنیم. «لولا أن تفندون»


آیه 95 : یعقوب در طول دوران فراق یوسف، به زنده بودن او اعتقاد داشت و آن را براى اطرافیانش اظهار مى‏کرد. «انّک لفى ضلالک القدیم»

نکته ها از تفسیر نور




..................................................................................................

 

مباحثه آیات سوال برانگیز :

 

آیه 88 سوره یوسف :



معصومه :



کسی میدونه چرا این ایه رو در مورد امام زمان بکار می برند؟؟




اعظم :




یعقوب به فرزندان خود فرمود: ای فرزندان من! برگردید به مصر و به دنبال یوسف و برادرش بگردید. (یا بَنِیَّ اذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِنْ یُوسُفَ وَ أَخِیهِ ـ یوسف87). اما هنگامی که برادران به مصر برگشتند، نزد عزیز مصر [که همان یوسف(علیه السلام) بود] آمده و مشکلات خود را مطرح نمودند و خود یوسف(علیه السلام) را فراموش کردند: "یا أَیُّهَا الْعَزِیزُ مَسَّنا وَ أَهْلَنَا الضُّرُّ وَ جِئْنا بِبِضاعَةٍ مُزْجاةٍ فَأَوْفِ لَنَا الْکَیْلَ وَ تَصَدَّقْ عَلَیْنا إِنَّ اللَّهَ یَجْزِی الْمُتَصَدِّقِینَ"(یوسف،88) "ای عزیز مصر، سختی [و قحطی] به ما رو آورده و با پولی نا چیز نزد تو آمدیم؛ اما تو از راه لطف و کرمت پیمانه ما را پر [و گندم کافی به ما عطا کن] که خداوند کریمان را پاداش نیکو خواهد داد".
ارتباط و دوستی ما باید از مرحله "مشکلات شخصی" عبور کرده، فقط به خاطر خود امام عصر(علیه السلام) باشد تا این دوستی عمیق و دائمی گردد؛ زیرا در نوع اول، فقط هنگامی که مشکلی به ما روی آورد، به یاد امام زمان(علیه السلام) می افتیم آن هم برای رفع مشکلات و نه برای آن حضرت.
ارتباط عمیق و صمیمی با امام زمان(علیه السلام)، آن گاه برقرار می شود که مشکلات را فراموش کرده تنها خود یوسف زهرا و ظهور او را بخواهیم. همان گونه که در زندگی اگر بخواهیم علاقه خود را به کسی نشان دهیم، از خود او دلجویی می کنیم، به او هدیه ای می دهیم و به او ابراز علاقه می کنیم.



حکایت ما و امام زمان حکایت آیه 88 هستش ، نهایت ایمان ما اگر از مرزهای "خود" مون فراتر نده اینه که همه حاجات خودمون رو برداریم و به بهای ایمان اندکمون بریم درخواست و حاجت کنیم از امام زمانمون که ایشون هم البته اونقدر عزیز و بزرگوار هستن که حاجات مادی ما رو بدن ، از خاندان "کریم" ان هستن دیگه .... ولی خب کاش "یعقوب وار " دنبال یوسف زهرا باشیم . برای خودش و برای رهایی از رنجهایی که می کشد طالب ظهورش باشیم



ان الله یجزی المتصدّقین
 
رندانه ترین حرفی که مفلس محتاج می تواند با کریمِ عزیز، بگوید، رو در رو کردن اوست با خدا و طرف حساب کردن خداست با او.



یا ایها العزیز
 
در بکار بردن واژة عزیز، نوعی شکوه و عظمت را باخود یادآور می شویم که درعین حال، جذابیت و دلربایی محبوب را هم مرور کرده ایم. ضعف ها و کسری ها و بی تناسبی هایمان را در مقایسه با او که مجسم می کنیم ودرعین حال می خواهیم به او نزدیک شویم.



برادران، کلام خود را با جمله (یا ایها العزیز) آغاز، و با جمله اى که در معناى دعا است ختم نمودند، در بین این دو جمله تهى دستى و اعتراف به کمى بضاعت و درخواست تصدق را ذکر کردند، و این نحو سؤ ال از دشوارترین و ناگوارترین سوالات است، موقف هم موقف کسانى است که با نداشتن استحقاق و با سوء سابقه استرحام مى کنند و خود جمعیتى هستند که در برابر عزیز صف کشیده اند.


مهاجر :


ارتباط ایه 88 با امام زمان عج



برادران یوسف کسانی بودند که با تکبّر، قدرت بازوی خود را به رخ پدر می کشیدند و می گفتند:
«و نحن عصبه»؛[2]
ما گروه نیرومندی هستیم.
با این حال، چون در حقّ یوسف، ستم کردند به جایی رسیدند که ذلیلانه، کاسه گدایی به دست گرفتند. آن گاه با گردن هایی فرو افتاده، سر بر آستان یوسف ساییدند و به وی، اظهار عجز و نیاز کردند:
«یا أیها العزیز مسّنا و أهلنا الضّر و جئنا ببضائه مزجاه فأوف لنا الکیل و تصدّق علینا إن الله یجزی المتصدّقین»؛[3]
ای عزیز! ما و خاندان ما را ناراحتی فرا گرفته است و متاع اندکی (برای خرید مواد غذایی) با خود آورده ایم. پیمانه ما را کامل کن و بر ما تصدّق و بخشش فرما؛ زیرا خداوند، بخشندگان را پاداش می دهد.
بشر امروزی را مصیبت ها و دردهای کشنده ای مانند فقر فاحش، فاصله طبقاتی، جنگ های خانمان سوز، خون ریزی های بی پایان، احساس پوچی، بی هویتی و سردرگمی و ... فرا گرفته است. دلیل پیدایش اینها چیزی نیست جز ستم آدمیان به ولیّ خدا، یوسف زهرا _ علیه السلام _ که در رأس همه این ستم ها، فراموشی یاد او و آماده نکردن شرایط ظهور اوست.
به امید آن که روزی بشر، کاسه گدایی به بارگاه کسی بَرد و بر آستان کسی سر بساید که او، منجی واقعی است.
18. محنت
دیدار با یوسف رخ نداد، مگر پس از رنج ها و محنت های فراوانی که برادرانش به جان کشیدند و خون دل هایی که یعقوب در فراق یوسف خورده و اشک هایی که بر هجران او فرو ریخت.
خورشید یوسف زهرا _ علیه السلام _ نیز طلوع نخواهد کرد، مگر پس از محنت های فراوان و سیل های مصیبتی که بر دل شیعیان فرو خواهد ریخت.
امام علی _ علیه السلام _ می فرماید:
مایجیءُ نصر الله حتی تکونوا أهون علی الناس من المیته و هو قول ربّی عزّوجل فی کتابه فی سوره یوسف «حتی اذا استیئس الرسل وظنّوا أنّهم قد کذبوا جائهم نصرنا».


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ مرداد ۹۴ ، ۰۷:۰۰
* مسافر