قرآن; کتاب زندگی...کتابی برای هدایت

إِنَّ هَذَا الْقُرْآنَ یِهْدِی لِلَّتِی هِیَ أَقْوَمُ
مشخصات بلاگ
قرآن; کتاب زندگی...کتابی برای هدایت

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
وَقَالَ الرَّسُولُ یَا رَبِّ إِنَّ قَوْمِی اتَّخَذُوا هَذَا الْقُرْآنَ مَهْجُورًا (30 فرقان )
و پیامبر گفت پروردگارا قوم من این قرآن را رها کردند

در تاریخ 93/09/27 تصمیم گرفتیم با گروهی از دوستان روزانه یه صفحه قرآن بخونیم
و هر کس توی هر صفحه ای نکته ای براش جالب بود ، یا چیزی در موردش می دونست ، یا تفسیری در مورد اون صفحه خونده بود رو با یقیه به اشتراک بذاره
اینجا رو هم بنا کردیم برای اینکه اگه خواستیم یه روزی مروری به مطالب بکنیم برامون ساده تر باشه
و یا اگه دوستی وسطای راه بهمون پیوست بتونه مطالب قبلی رو مرور کنه
شایدم یه زمانی بچه هامون خواستن بدونن فهم مادراشون از قرآن چه جوری بوده
هر چند امیدواریم که به زودی حضرت مهدی علیه السلام ظهور کنن و ما و بچه هامون قرآن رو همونجور بفهمیم که باید
الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم

آخرین مطالب
سه شنبه, ۲۷ مرداد ۱۳۹۴، ۱۱:۰۳ ب.ظ

245 . صفحه 245


بیست و هفتم مرداد :


نفیسه : 


(آیه 79)- یوسف پیشنهاد گرفتن یکی از برادران به جای بنیامین را شدیدا نفى کرد و «گفت: پناه بر خدا (چگونه ممکن است) ما کسى را جز آن کس که متاع خود را نزد او یافته‏ایم بگیریم» هرگز شنیده‏اید آدم با انصافى، بى‏گناهى را به جرم دیگرى مجازات کند؟ (قالَ مَعاذَ اللَّهِ أَنْ نَأْخُذَ إِلَّا مَنْ وَجَدْنا مَتاعَنا عِنْدَهُ).
«اگر چنین کنیم مسلما ظالم خواهیم بود» (إِنَّا إِذاً لَظالِمُونَ).
قابل توجه این که یوسف در این گفتار خود هیچ گونه نسبت سرقت به برادر نمى‏دهد بلکه از او تعبیر مى‏کند به کسى که متاع خود را نزد او یافته‏ایم، و این دلیل بر آن است که او دقیقا توجه داشت که در زندگى هرگز خلاف نگوید.

(آیه 80)- برادران سرافکنده به سوى پدر بازگشتند: برادران آخرین تلاش و کوشش خود را براى نجات بنیامین کردند، ولى تمام راهها را به روى خود بسته دیدند.
لذا مأیوس شدند و تصمیم به مراجعت به کنعان و گفتن ماجرا براى پدر را گرفتند، قرآن مى‏گوید: «هنگامى که آنها (از عزیز مصر یا از نجات برادر) مأیوس شدند به گوشه‏اى آمدند و خود را از دگران جدا ساختند و به نجوا و سخنان در گوشى پرداختند» (فَلَمَّا اسْتَیْأَسُوا مِنْهُ خَلَصُوا نَجِیًّا).
به هر حال، «برادر بزرگتر (در آن جلسه خصوصى به آنها) گفت: مگر نمى‏دانید که پدرتان از شما پیمان الهى گرفته است» که بنیامین را به هر قیمتى که ممکن است بازگردانید (قالَ کَبِیرُهُمْ أَ لَمْ تَعْلَمُوا أَنَّ أَباکُمْ قَدْ أَخَذَ عَلَیْکُمْ مَوْثِقاً مِنَ اللَّهِ).
و شما همان کسانى هستید که: «پیش از این نیز درباره یوسف، کوتاهى کردید» و سابقه خود را نزد پدر بد نمودید (وَ مِنْ قَبْلُ ما فَرَّطْتُمْ فِی یُوسُفَ).
«حال که چنین است، من از جاى خود- یا از سرزمین مصر- حرکت نمى‏کنم (و به اصطلاح در اینجا متحصن مى‏شوم) مگر این که پدرم به من اجازه دهد، و یا خداوند فرمانى درباره من صادر کند که او بهترین حاکمان است» (فَلَنْ أَبْرَحَ الْأَرْضَ حَتَّى یَأْذَنَ لِی أَبِی أَوْ یَحْکُمَ اللَّهُ لِی وَ هُوَ خَیْرُ الْحاکِمِینَ).
منظور از این فرمان، یا فرمان مرگ است و یا راه چاره‏اى است که خداوند پیش بیاورد و یا عذر موجهى که نزد پدر بطور قطع پذیرفته باشد.

(آیه 81)- سپس برادر بزرگتر به سایر برادران دستور داد که «شما به سوى پدر بازگردید و بگویید: پدر! فرزندت دست به دزدى زد»! (ارْجِعُوا إِلى‏ أَبِیکُمْ فَقُولُوا یا أَبانا إِنَّ ابْنَکَ سَرَقَ).
«و این شهادتى را که ما مى‏دهیم به همان مقدارى است که ما آگاه شدیم» (وَ ما شَهِدْنا إِلَّا بِما عَلِمْنا).
همین اندازه ما دیدیم پیمانه ملک را از بار برادرمان خارج ساختند، که نشان مى‏داد او مرتکب سرقت شده است، و اما باطن امر با خداست.
«و ما از غیب خبر نداشتیم» (وَ ما کُنَّا لِلْغَیْبِ حافِظِینَ).

(آیه 82)- سپس براى اینکه هرگونه سوء ظن را از پدر دور سازند و او را مطمئن کنند که جریان امر همین بوده، نه کم و نه زیاد، گفتند: «براى تحقیق بیشتر از شهرى که ما در آن بودیم سؤال کن» (وَ سْئَلِ الْقَرْیَةَ الَّتِی کُنَّا فِیها).
«و همچنین از قافله‏اى که با آن قافله به سوى تو آمدیم» و طبعا افرادى از سرزمین کنعان و از کسانى که تو بشناسى در آن وجود دارد، مى‏توانى حقیقت حال را بپرس (وَ الْعِیرَ الَّتِی أَقْبَلْنا فِیها).
و به هر حال «مطمئن باش که ما در گفتار خود صادقیم و جز حقیقت چیزى نمى‏گوییم» (وَ إِنَّا لَصادِقُونَ).
از مجموع این سخن استفاده مى‏شود که مسأله سرقت بنیامین در مصر پیچیده بوده که کاروانى از کنعان به آن سرزمین آمده و از میان آنها یک نفر قصد داشته است پیمانه ملک را با خود ببرد که مأموران ملک به موقع رسیده‏اند و پیمانه را گرفته و شخص او را بازداشت کرده‏اند.

(آیه 83)- برادران از مصر حرکت کردند در حالى که برادر بزرگتر و کوچکتر را در آنجا گذاردند، و با حال پریشان و نزار به کنعان بازگشتند و به خدمت پدر شتافتند، پدر که آثار غم و اندوه را در بازگشت از این سفر- به عکس سفر سابق- بر چهره‏هاى آنها مشاهده کرد فهمید آنها حامل خبر ناگوارى هستند، بخصوص این که اثرى از بنیامین و برادر بزرگتر در میان آنها نبود، و هنگامى که برادران جریان حادثه را بى‏کم و کاست، شرح دادند یعقوب برآشفت، رو به سوى آنها کرده «گفت:
هوسهاى نفسانى شما، مسأله را در نظرتان چنین منعکس ساخته و تزیین داده است»! (قالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَکُمْ أَنْفُسُکُمْ أَمْراً).
سپس یعقوب به خویشتن بازگشت و گفت: من زمام صبر را از دست نمى‏دهم و «شکیبایى نیکو خالى از کفران مى‏کنم» (فَصَبْرٌ جَمِیلٌ).
«امیدوارم خداوند همه آنها (یوسف و بنیامین و فرزند بزرگم) را به من بازگرداند» (عَسَى اللَّهُ أَنْ یَأْتِیَنِی بِهِمْ جَمِیعاً).
«چرا که او دانا و حکیم است» (إِنَّهُ هُوَ الْعَلِیمُ الْحَکِیمُ).
از درون دل همه آگاه است و از همه حوادثى که گذشته و مى‏گذرد با خبر به علاوه او حکیم است و هیچ کارى را بدون حساب نمى‏کند.

(آیه 84)- در این حال غم و اندوهى سراسر وجود یعقوب را فرا گرفت و جاى خالى بنیامین همان فرزندى که مایه تسلى خاطر او بود، وى را به یاد یوسف عزیزش افکند، به یاد دورانى که این فرزند برومند با ایمان باهوش زیبا در آغوشش بود و استشمام بوى او هر لحظه زندگى و حیات تازه‏اى به پدر مى‏بخشید، اما امروز نه تنها اثرى از او نیست بلکه جانشین او بنیامین نیز به سرنوشت دردناک و مبهمى همانند او گرفتار شده است، «در این هنگام روى از فرزندان برتافت و گفت: وا اسفا بر یوسف»! (وَ تَوَلَّى عَنْهُمْ وَ قالَ یا أَسَفى‏ عَلى‏ یُوسُفَ).
این حزن و اندوه مضاعف، سیلاب اشک را، بى‏اختیار از چشم یعقوب جارى مى‏ساخت تا آن حد که «چشمان او از این اندوه سفید و نابینا شد» (وَ ابْیَضَّتْ عَیْناهُ مِنَ الْحُزْنِ).
و اما با این حال سعى مى‏کرد، خود را کنترل کند و خشم را فرو بنشاند و سخنى برخلاف رضاى حق نگوید «او مرد با حوصله و بر خشم خویش مسلّط بود» (فَهُوَ کَظِیمٌ).


(آیه 85)- برادران که از مجموع این جریانها، سخت ناراحت شده بودند، از یک سو وجدانشان به خاطر داستان یوسف معذب بود، و از سوى دیگر به خاطر بنیامین خود را در آستانه امتحان جدیدى مى‏دیدند، و از سوى سوم نگرانى مضاعف پدر بر آنها، سخت و سنگین بود، با ناراحتى و بى‏حوصلگى، به پدر «گفتند: به خدا سوگند تو آنقدر یاد یوسف مى‏کنى تا در آستانه مرگ قرار گیرى یا هلاک گردى» (قالُوا تَاللَّهِ تَفْتَؤُا تَذْکُرُ یُوسُفَ حَتَّى تَکُونَ حَرَضاً أَوْ تَکُونَ مِنَ الْهالِکِینَ).

(آیه 86)- اما پیر کنعان آن پیامبر روشن ضمیر در پاسخ آنها «گفت: (من شکایتم را به شما نیاوردم که چنین مى‏گویید) من غم و اندوهم را نزد خدا مى‏برم و به او شکایت مى‏آورم» (قالَ إِنَّما أَشْکُوا بَثِّی وَ حُزْنِی إِلَى اللَّهِ) «و از خدایم (لطف‏ها و کرامت‏ها و) چیزهایى سراغ دارم که شما نمى‏دانید»َ (و أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ).


اعظم :


آیه 79 : قانون شکنى، ظلم است. (نباید به درخواست این و آن مقرّرات را شکست.) «معاذ اللَّه ان ناخذ»


آیه 80 : پیمان‏هاى سخت و قراردادهاى محکم، راه سوءاستفاده را مى‏بندد. «اخذ علیکم موثقا»


آیه 83: نفس براى توجیه گناه، کارهاى زشت را در نظر انسان زیبا جلوه مى‏دهد. «سوّلت لکم انفسکم»


آیه 83 : باور وتوجّه به عالمانه وحکیمانه بودن افعال الهى، آدمى را به صبر وشکیبایى در حوادث دشوار وادار مى‏کند. «فصبر جمیل، انّه هو العلیم الحکیم»


آیه 83 : مومن حوادث تلخ رو هم از حکمت خدا می دونه


آیه 84 : فرو بردن خشم، از صفات مردان الهى و کارى شایسته است. «فهو کظیم»*


آیه 84 : گریه و غم، منافاتى با کظم غیظ و صبر ندارد. «فصبرٌ جمیل، یا اسفا، فهو کظیم»


آیه 85 : اگر مى‏خواهید ببینید چقدر کسى را دوست دارید، ببینید چقدر به یاد او هستید. «تفتؤا تذکر یوسف»*


آیه 86 : آنچه مذموم است، یا سکوتى است که بر قلب واعصاب فشار مى‏آورد و سلامت انسان را به مخاطره مى‏اندازد و یا ناله و فریاد در برابر مردم است که موقعیّت انسان را پایین مى‏آورد، امّا شکایت بردن به نزد خداوند مانعى ندارد. «انّما اشکوا... الى اللَّه»



..................................................................................................

 

مباحثه آیات سوال برانگیز :

 

آیه 83 سوره یوسف :



معصومه :



بی قراری حضرت یعقوب برای حضرت یوسف , از جنس پدر فرزندی نبوده.
حضرت یعقوب بی قرار از دست دادن یکی از اولیا خدا بوده اما ظاهر داستان خیلی رو وجهه پدر و فرزندی تکیه داره که بلافاصله فضا رو دنیایی میکنه.
مثلا دور و بر خودمون اگر کسی فرزندش رو از دست بده و اونقدر غصه بخوره و گریه کنه که بخاطرش مثلا کور بشه, از دید ما مذمومه.
چون نباید ب خودش صدمه بزنه و طبق آموزه های ما فرزند امانت است و مصیبت های خداوند حکمت.


نمی دونم چرا این مسیله بصورت واضح تو داستان نیامده و خیلی حالت دنیایی داره



در این که صبر هم مثل همه مقامات معنوی درجه های مختلفی داره شک نیست.
اما من برداشتم اینه که غم و صبر باهم در منافاتند.
مثلا من ی مشکلی برام پیش میاد, خب ناراحتم از وجود اون مشکل.
هنوز هضم نکردم که اون مشکل , حکمتی از جانب خدا داره و ناراحتی من بخاطر کم صبری ست.
برای همین میگم ناراحتی با صبر در تضاده


مریم:


ناراحتی با صبر در تضاد نیست... با جزع و فزع و بی تابی در تضاده! ائمه ی ما در مصیبتهاش ون ناراحت میشدن..گریه میکردن... نمونه ی بارزش حادثه ی کربلاست.... و واکنش های امام حسین در برابر از دست دادن عزیزانش... ولی ایشون صبور بودن و شاکر خدا! فکر میکنم منظور شما جزع و فزعه....نه ناراحتی!



حالا من دقیقا برعکس نظر شما رو دارم...کاملا از ظاهر داستان مشخصه که این ناراحتی یه ناراحتی دنیایی نیست .چون یعقوب پیامبر خداست و هرگز برای امور دنیایی این همه غصه نمیخوره! کمااینکه جدش ابراهیم حاضر شد فرزندش رو برای خدا قربانی کنه و اصلا از این بابت شکی در دلش نیومد! پس کاملا مشخصه که این همه غصه برای پیامبر خدا صرفا به جهت اینه که میدونست یوسف قراره به پیامبری برسه و از شایستگی هاش خبر داشت و شاید بابت این ناراحت بود که خودش رو مقصر میدونست که در نگهداری ولی خدا کوتاهی کرده!



فاطمه ق:


به نظر من درسته یعقوب پیغمبر بوده ولی انسان بوده بعد دنیایی بیتابی اون معقولتره اگرنه پیامبر خدا میدونه که خدا ولی خودشو از مسایل و مشکلات حفظ میکنه و نباید نگرانی معنوی داشته باشه نگرانیش همونطوز که در آیات گفته شده دنیویه شاید میخاسته رو بعد انسانی بودن پیامبر خدا تاکید کنه..

البته برداشت شخصی من بود..


 معصومه ک :


من هم همین نظر رو دارم


نفیسه :


اولا که گریه بر دوری یک عزیز امری کاملا فطری و عادی است حضرت یعقوب اگرچه پیامبر خدا بود ولی بشر بود و از آن مهمتر پدر بود پدری که فرزندش را از دست داده بود و درفراقش نگران بود این وظیفه هرپدری است که نگران ازدست دادن دلبندش باشد
دوما گریه و زاری حضرت یعقوب (ع) فقط بخاطر دوری و فراق حضرت یوسف علیه السلام نبوده بلکه بخاطر ترس از تربیت دینی و اسلامی وی بوده است. زیرا حضرت یوسف علیه السلام در کودکی از وی جدا شده و تحت نظر ایشان تربیت نشده است، لذا حضرت یعقوب (ع) نسبت به ایمان وتربیت صحیح فرزندش یوسف بسیار واهمه داشته و همیشه بخاطر آن گریه و زاری کرده و در حق ایمان وی دعاء میکرده است. بهمین خاطر است که هنگامیکه خبر حضرت یوسف و زنده بودن ایشان به گوش وی میرسد میپرسد: کَیفَ وَجَدتُم؟ یعنی یوسف را چگونه یافتید؟ و هنگامی که برادران جواب میدهند: آنرا مسلمان و متدین به دین اسلام یافتیم. حضرت یعقوب علیه السلام میفرماید: الآنَ تَمَّتِ النِّعمَةُ یعنی الآن نعمت برایش تمام شده و دیگر هیچگونه ترسی از بی ایمان بودن یوسف ندارم.
سوما گریه حضرت یعقوب (ع) برای پسری است که در عین حال ولی خداست وقرار است جانشین پدر در امر نبوت شود و این بسیار از اهمیت بیشتری برخوردار است.

سایت" جوابگو" وابسته به پژوهشگاه علوم اسلامی امام صادق (ع)



معصومه :



خب شاید این نکته من کاملا شخصی باشه.
مثلا من مشکلی برام پیش میاد و غمگین میشم اما بیشتر غمم برای اینه که چرا این مشکل حل نمیشه؟

یعنی غمگینی من بخاطر ذات اون مشکله, هرچند عقلم میگه که این غم, حکمتی داره, اما دلم نمیتونه قبول کنه.
خب این غم کجا و مثلا غم اولیا خدا کجا؟
شاید گیر من همینجاست که نمی فهمم مرز بین غم و شکر چیه.
چون غم های من درش ناشکری هست


شیما :


من فکر میکنم باید به این نکته توجه کنیم که اولیاء خدا رافت قلب بسیار بالایی دارن و این هیچ ارتباطی با جزع و فزعی که نشانه ناشکری و شکایت به درگاه خدا باشه نداره.همون طور که میدونیم حضرت زینب در واقعه عاشورا فرمود مارایت الا جمیلا و از طرفی کمرش خم شد و اونقدر پیر شد که موقع برگشت به راحتی کسی ایشونو نمیشناخت.


اعظم :


من فکر می کنم این از ضعف ایمان ماست (من هم مثل شما ) که نمی تونیم بین صبر کردن بر حوادث ناگوار و تسلیم بودن در برابر خواست خداوند و شکر گزار بودن نسبت به او هماهنگی ایجاد کنیم ... معلوم وقتی حادثه ای برامون پیش میاد ناشکری هم می کنیم و راضی نیستیم به اونچه خداوند عطا فرموده .... در صورتیکه بسیار در احوال ائمه این با هم بودن رو میشه دید .... نگاه کنیم به سخنان حضرت علی در سوگ حضرت فاطمه : " ای پیامبر خدا، صبر و بردباری من با از دست دادن فاطمه سلام الله علیها کم شده، و توان خویشتنداری ندارم....... از این پس اندوه من همیشگی و شب‌هایم شب زنده‌داری است تا آن روز که خدا خانه زندگی تو را برای من برگزیند...... گر در کنار قبرت می‌نشینم از بدگمانی بدانچه خدا صابران را وعده داده، نمی‌باشد."


ما خیلی چیزها رو نمی تونیم با هم جمع کنیم چون وجودمون بدجور لنگ میزنه ... ابعاد وجود ما با هارمونی رشد نکرده ... بعضی ابعادش کوچیک و ضعیف مونده و برخی ابعادش سرطانی رشد کرده .... اما اولیای الهی در همه خصلتهای نیکو رشد متناسب و والایی کردن .... مهربانی در اوج .... شکر در اوج .... تسلیم در اوج ..... برای خرده ایمانهای ما خیلی این چیزها قابل هضم نیست


ما حتی نمی فهمیم با اون همه ارادت حضرت علی به حضرت فاطمه چه جوری به فاصله اندکی ایشون ازدواج می کنن ؟؟؟ هضم نمیشود

خوندن این متن از خانوم مرشدزاده خالی از لطف نیست ... در ذهن ما این سادگی و تعادل نمی گنجه http://ghasadak.blogfa.com/post-208.aspx

جایی این را نوشته بود و قابل تامله : علت گریه یعقوب برای یوسف مشکلات و موانع و رنج هایی بود که یوسف برای رسیدن به مقام ولایت باید تحمل می کرد.

معصومه :


اعظم جان.
فکر کنم برای رشد اول باید بفهمم این مرز کجاست, یعنی غم من تا کجا (در حد خودم نه در حد اولیا الله) انسانی ست و مورد پذیرش خدا و از کجا ب بعد دیگه ناشکری محسوب میشه.

من هیچ معیاری الان دست خودم نمیبینم


اعظم :


لیس للانسان الا ماسعی ... ما فقط تلاش می کنیم .. در حد وسعمون ... ما هنوز تو چهار عمل اصلی هستیم (جمع و منها و .... ) حرف زدن از انتگرال خیلی برامون زوده .... زوم کنیم رو همینهایی که داریم ... اون تعالیهایی که می فهمیمشون ... اونها رو انجام بدیم ان شاءالله خود خداوند فرمودن راه رو نشون میدن



معصومه :



ممنون از لینک های "همیشه نابی" ک معرفی کردی!



اعظم :

خواهش می کنم


سپاس بی پایان خدا رو به خاطر وجود همراهی های شما ، پرسشها و پاسخها که چراغ و لذت خوندن و دونستن رو در دلم روشن نگه میداره


مهاجر :


غم واندوه وقتی در اسلام ناپسند است که همراه با شکایت از خداوند وتقدیرات الهی باشد وگرنه حزن واندوهی که نشانه ابراز احساسات عاطفی شدید مخصوصا نسبت به افراد صالح و والا مقام باشد بدون شکایت ازمقدرات الهی اشکالی ندارد بلکه پسندیده نیز میباشدمانند گریه بر امام حسین ع وگریه در فراق حضرت مهدی (عج)
چیزی که در اسلام مردود و مذموم شمرده شده است شکایت به غیر خداست ,شکایت به خلق خداست از داده ها یا نداده های خدا
اگر گریه بر مصیبت بد بود امام سجاد(ع) بعد از واقعه کربلا سالها گریان نبودند اما درعین ناراحتی واندوه ازاین پیشامد ناگوار ,نزد مردم ناشکری وناسپاسی نمیکردند

حتی ابن عربی میگوید: تمام ادب در شکایت به سوی خداست ,به غیر خدا نباید اعتماد وشکایت وشکوه کرد

نتیجه این که گریه و شکایت از خدا به سوی مردم و برای مردم ناپسند ولی گریه وشکایت ازخدابه سوی خدا وبرای خدا پسندیده است و بلکه از کردار مردان الهی است

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ مرداد ۹۴ ، ۲۳:۰۳
* مسافر
دوشنبه, ۲۶ مرداد ۱۳۹۴، ۱۰:۵۵ ب.ظ

244 . صفحه 244


بیست و ششم مرداد :


نفیسه :



(آیه 70)-طبق بعضى از روایات، یوسف به برادرش بنیامین گفت: آیا دوست دارى نزد من بمانى؟ او گفت آرى ولى برادرانم هرگز راضى نخواهند شد. یوسف گفت: غصه مخور من نقشه‏اى مى‏کشم که آنها ناچار شوند تو را نزد من بگذارند، «سپس هنگامى که بارهاى غلات را براى برادران آماده ساخت پیمانه گران قیمت مخصوص را، درون بار برادرش بنیامین گذاشت چون براى هر کدام بارى از غلّه مى‏داد (فَلَمَّا جَهَّزَهُمْ بِجَهازِهِمْ جَعَلَ السِّقایَةَ فِی رَحْلِ أَخِیهِ).

البته این کار در خفا انجام گرفت، و شاید تنها یک نفر از مأموران، بیشتر از آن آگاه نشد، در این هنگام مأموران کیل مواد غذایى مشاهده کردند که اثرى از پیمانه مخصوص و گران قیمت نیست، در حالى که قبلا در دست آنها بود: لذا همین که قافله آماده حرکت شد، «ندا دهنده‏اى فریاد زد: اى اهل قافله! شما سارق هستید»! (ثُمَّ أَذَّنَ مُؤَذِّنٌ أَیَّتُهَا الْعِیرُ إِنَّکُمْ لَسارِقُونَ).
برادران یوسف که این جمله را شنیدند، سخت تکان خوردند و وحشت کردند، چرا که هرگز چنین احتمالى به ذهنشان راه نمى‏یافت که بعد از این همه احترام و اکرام، متهم به سرقت شوند!

(آیه 71)- لذا «رو به آنها کردند و گفتند: مگر چه چیز گم کرده‏اید»؟(قالُوا وَ أَقْبَلُوا عَلَیْهِمْ ما ذا تَفْقِدُونَ).

(آیه 72)- «گفتند: ما پیمانه سلطان را گم کرده‏ایم» و نسبت به شما ظنین هستیم (قالُوا نَفْقِدُ صُواعَ الْمَلِکِ).
و از آنجا که پیمانه، گران قیمت و مورد علاقه ملک بوده است، «هر کس آن را بیابد و بیاورد، یک بار شتر به او جایزه خواهیم داد» (وَ لِمَنْ جاءَ بِهِ حِمْلُ بَعِیرٍ).
سپس گوینده این سخن براى تأکید بیشتر گفت: «و من شخصا این جایزه را تضمین مى‏کنم» (وَ أَنَا بِهِ زَعِیمٌ).

(آیه 73)- برادران که سخت از شنیدن این سخن نگران و دستپاچه شدند، و نمى‏دانستند جریان چیست؟ رو به آنها کرده «گفتند: به خدا سوگند شما مى‏دانید ما نیامده‏ایم در اینجا فساد کنیم و ما هیچ گاه سارق نبوده‏ایم»(قالُوا تَاللَّهِ لَقَدْ عَلِمْتُمْ ما جِئْنا لِنُفْسِدَ فِی الْأَرْضِ وَ ما کُنَّا سارِقِینَ).

(آیه 74)- در این هنگام مأموران رو به آنها کرده «گفتند اگر شما دروغ بگویید جزایش چیست؟»(قالُوا فَما جَزاؤُهُ إِنْ کُنْتُمْ کاذِبِینَ).


(آیه 75)- و آنها در پاسخ «گفتند: جزایش این است که هر کس پیمانه ملک، در بار او پیدا شود خودش را، توقیف کنید و به جاى آن بردارید» (قالُوا جَزاؤُهُ مَنْ وُجِدَ فِی رَحْلِهِ فَهُوَ جَزاؤُهُ).
«آرى ما این چنین ستمکاران را کیفر مى‏دهیم» (کَذلِکَ نَجْزِی الظَّالِمِینَ).

(آیه 76)- در این هنگام یوسف دستور داد که بارهاى آنها را بگشایند و یک یک بازرسى کنند، منتها براى این که طرح و نقشه اصلى یوسف معلوم نشود، «نخست بارهاى دیگران را قبل از بار برادرش (بنیامین) بازرسى کرد و سپس پیمانه مخصوص را از بار برادرش بیرون آورد» (فَبَدَأَ بِأَوْعِیَتِهِمْ قَبْلَ وِعاءِ أَخِیهِ ثُمَّ اسْتَخْرَجَها مِنْ وِعاءِ أَخِیهِ).
همین که پیمانه در بار بنیامین پیدا شد، دهان برادران از تعجب باز ماند، گویى کوهى از غم و اندوه بر آنان فرود آمد. از یک سو برادر آنها ظاهرا مرتکب چنین سرقتى شده و مایه سرشکستگى آنهاست، و از سوى دیگر موقعیت آنها را نزد عزیز مصر به خطر مى‏اندازد، و از همه اینها گذشته پاسخ پدر را چه بگویند؟
چگونه او باور مى‏کند که برادران تقصیرى در این زمینه نداشته‏اند؟
سپس قرآن چنین اضافه مى‏کند که: «ما این گونه براى یوسف، طرح ریختیم» (کَذلِکَ کِدْنا لِیُوسُفَ). تا برادر خود را به گونه‏اى که برادران دیگر نتوانند مقاومت کنند نزد خود نگاه دارد.
مسأله مهم اینجاست که اگر یوسف مى‏خواست طبق قوانین مصر با برادرش بنیامین رفتار کند مى‏بایست او را مضروب سازد و به زندان بیفکند. لذا قبلا از برادران اعتراف گرفت که اگر شما دست به سرقت زده باشید، کیفرش نزد شما چیست؟ آنها هم طبق سنتى که داشتند پاسخ دادند که در محیط ما شخص سارق را در برابر سرقتى که کرده بر مى‏دارند، و یوسف طبق همین برنامه با آنها رفتار کرد، چرا که یکى از طرق کیفر مجرم آن است که او را طبق قانون و سنت خودش کیفر دهند.
به همین جهت قرآن مى‏گوید: «یوسف نمى‏توانست برادرش را طبق آیین ملک مصر بر دارد» و نزد خود نگهدارد (ما کانَ لِیَأْخُذَ أَخاهُ فِی دِینِ الْمَلِکِ).

سپس به عنوان یک استثناء مى‏فرماید: «مگر این که خداوند بخواهد: (إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ).
اشاره به این که: این کارى که یوسف انجام داد و با برادران همانند سنت خودشان رفتار کرد طبق فرمان الهى بود، و نقشه‏اى بود براى حفظ برادر، و تکمیل آزمایش پدرش یعقوب، و آزمایش برادران دیگر!
و در پایان اضافه مى‏کند: «ما درجات هر کس را بخواهیم بالا مى‏بریم» (نَرْفَعُ دَرَجاتٍ مَنْ نَشاءُ). درجات کسانى که شایسته باشند و همچون یوسف از بوته امتحانات، سالم به در آیند.
«و در هر حال برتر از هر صاحب علمى عالمى است» یعنى خدا، (وَ فَوْقَ کُلِّ ذِی عِلْمٍ عَلِیمٌ).
و هم او بود که طرح این نقشه را به یوسف الهام کرده بود.


(آیه 77)- برادران سرانجام باور کردند که برادرشان «بنیامین» دست به سرقت زشت و شومى زده است، و سابقه آنها را نزد عزیز مصر بکلى خراب کرده است و لذا براى این که خود را تبرئه کنند «گفتند: اگر او [بنیامین‏] دزدى کند (چیز عجیبى نیست، چرا که) برادرش (یوسف) نیز قبلا مرتکب دزدى شده است» که هر دو از یک پدر و مادرند و حساب آنها از ما که از مادر دیگرى هستیم جدا است! (قالُوا إِنْ یَسْرِقْ فَقَدْ سَرَقَ أَخٌ لَهُ مِنْ قَبْلُ).
یوسف از شنیدن این سخن سخت ناراحت شد و «آن را در دل مکتوم داشت، و براى آنها آشکار نساخت» (فَأَسَرَّها یُوسُفُ فِی نَفْسِهِ وَ لَمْ یُبْدِها لَهُمْ).
چرا که او مى‏دانست آنها با این سخن، مرتکب تهمت بزرگى شده‏اند، ولى با پاسخ آنها نپرداخت، همین اندازه سر بسته به آنها «گفت:شما (از دیدگاه من،) از نظر منزلت بدترین مردمید» (قالَ أَنْتُمْ شَرٌّ مَکاناً).
سپس افزود: «و خداوند از آنچه توصیف مى‏کنید، آگاهتر است» (وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما تَصِفُونَ).


(آیه 78)- هنگامى که برادران دیدند برادر کوچکشان بنیامین طبق قانونى که خودشان آن را پذیرفته‏اند مى‏بایست نزد عزیز مصر بماند و از سوى دیگر با پدر پیمان بسته‏اند که حدّاکثر کوشش خود را در حفظ و بازگرداندن بنیامین به خرج دهند، رو به سوى یوسف که هنوز براى آنها ناشناخته بود کردند و «گفتند: اى عزیز مصر! و اى زمامدار بزرگوار، او پدرى دارد پیر و سالخورده (که قدرت بر تحمل فراق او را ندارد ما طبق اصرار تو او را از پدر جدا کردیم و او از ما پیمان مؤکد گرفته که به هر قیمتى هست، او را بازگردانیم، بیا بزرگوارى کن) و یکى از ما را به جاى او بگیر» (قالُوا یا أَیُّهَا الْعَزِیزُ إِنَّ لَهُ أَباً شَیْخاً کَبِیراً فَخُذْ أَحَدَنا مَکانَهُ).
«چرا که ما تو را از نیکوکاران مى‏بینیم» (إِنَّا نَراکَ مِنَ الْمُحْسِنِینَ). و این اولین بار نیست که نسبت به ما محبت فرمودى بیا و محبت خود را با این کار تکمیل فرما.



اعظم :



ایه 70 :

دروغ حضرت یوسف !!!


در کافى (اصول کافى، ج 2، ص 341، ح 17، ط بیروت) به سند خود از حسن صیقل روایت کرده که گفت: خدمت حضرت صادق ‏(علیه السّلام) عرض کردم: از امام باقر ‏(علیه السّلام) در باره گفتار یوسف که گفت: ‏«أَیَّتُهَا الْعِیرُ إِنَّکُمْ لَسارِقُونَ» روایتى به ما رسیده که فرموده: به خدا نه برادران او دزدى کرده بودند و نه او دروغ گفته بود، هم چنان که ابراهیم خلیل که گفته بود ‏«بَلْ فَعَلَهُ کَبِیرُهُمْ هذا فَسْئَلُوهُمْ إِنْ کانُوا یَنْطِقُونَ- بلکه بزرگترشان کرده، اگر حرف مى‏زنند از خودشان بپرسید» و حال آنکه به خدا قسم نه بزرگتر بتها بتها را شکسته، و نه ابراهیم دروغ گفته بود.
حسن صیقل مى‏گوید: امام صادق ‏(علیه السّلام) فرمود: صیقل! نزد شما چه جوابى در این باره هست؟ عرض کردم: ما جز تسلیم (در برابر گفته امام) چیزى نداریم: مى‏گوید: امام فرمود: خداوند دو چیز را دوست مى‏دارد، و دو چیز را دشمن، دوست مى‏دارد آمد و شد کردن میان دو صف (متخاصم را جهت اصلاح و آشتى دادن) و نیز دوست مى‏دارد دروغ در راه اصلاح را، و دشمن مى‏دارد قدم زدن در میان راهها را (یعنى میان دو کس آتش افروختن) و دروغ در غیر اصلاح را، ابراهیم ‏(علیه السّلام) اگر گفت: ‏«بَلْ فَعَلَهُ کَبِیرُهُمْ» مقصودش اصلاح و راهنمایى قوم خود به درک این معنا بود که آن خدایانى که مى‏پرستند موجوداتى بى‏جانند، و همچنین یوسف ‏(علیه السّلام) مقصودش از آن کلام اصلاح بوده است.

ایه 70:

سؤال: چرا در این ماجرا به بى‏گناهانى نسبت سرقت داده شد؟
پاسخ: بنیامین با آگاهى از این طرح و اتّهام، براى ماندن در نزد یوسف اعلام رضایت کرد و باقى برادران هر چند در یک لحظه ناراحت شدند، ولى بعد از بازرسى از آنها رفع اتهام گردید. علاوه بر آنکه کارگزاران از اینکه یوسف خود پیمانه را در میان بار گذارده «جَعَلَ» خبر نداشتند وبطور طبیعى فریاد زدند: «انّکم لسارقون»
پیامبر اکرم‏صلى الله علیه وآله فرمودند: «لا کِذبَ على المصلح» کسى که براى اصلاح و رفع اختلاف دیگران دروغى بگوید، دروغ حساب نمى‏شود، و آنگاه حضرت این آیه را تلاوت فرمودند.

ایه 72:
 جوایز باید متناسب با افراد و زمان باشد. در زمان قحطى بهترین جایزه، یک بار شتر غلّه است. «حِمل بَعیرٍ»

ایه 73:
 دزدى وسرقت، یکى از مصادیق فساد در زمین است. «ماجئنا لنفسد فى‏الارض وما کنّا سارقین »

آیه 76 : (المیزان)دین در این آیه به معنای قانون و تشریعات حاکم برجامعه است نه فقطقوانین مربوط به عقاید و عبادات و دین ، نظامی است که محرک حیات در همه عرصه های سیاسی ، اقتصادی ، اجتماعی و جنائی است و شامل قوانین جزائی ومدنی در معاملات و روابط انسانی نیز می شود، لذا دین تمام زندگی بشر را در برمی گیرد تا آنها را به سعادت برساند و برکات آسمان و زمین را بر آنها نازل کند

آیه 76 : مأمورین اطلاعاتى باید به نوعى عمل کنند که موجب شک و ظن به آنها نشود. «فبدأ باوعیتهم»


آیه 76 : «کَیْد» همه جا به معنى مذموم بکار نرفته است، «کَیْد» به معنى طرح و نقشه نیز استعمال شده است


آیه 76 :خداوند می فرماید این نقشه و کید را ما به یوسف تعلیم دادیم تا خودش از زبان آنها بیرون بکشد که جزای سارق ، ماندن اوست ، وگرنه در آیین و قوانین مصرچنین حکمی وجود نداشت و یوسف نمی توانست به جرم دزدی برادرش رانگه دارد، مگر آنکه خدا بخواهد و آن این است که آنها خودشان با جزائی که درآیین و قانون خودشان دارند مجازات شوند


آیه 77 : برادران ناتنی گفتند: اگر این بنیامین دزدی کرده ، جای تعجب ندارد، چون برادر او یوسف نیز قبلا دزدی کرده بود و این دو، این صفت را از ناحیه مادرشان به ارث برده اند و ما از ناحیه مادر از ایندو جدا هستیم و این را برای تبرئه خود گفتند،اما توجه نکردند که این سخن با کلام سابقشان که بطورکلی سرقت را ازفرزندان یعقوب نفی کردند در تناقض است و با این کلام خودراز آن حسد درونی خود و ماجرای یوسف را فاش کردند، بنابر قول ضعیفی گفته می شود که یوسف در کودکی کمربندی را از عمه اش دزدیده بود و یا آنکه عمه اش به او تهمت دزدی زد تا او را در نزد خود نگهدارد(الله یعلم )به هر جهت یوسف از شنیدن این تهمت بسیار ناراحت شد، اما ناراحتی خود را پنهان کرد وآن را اظهار ننمود، بلکه گفت : شما از او بدترید، برای آن تناقضی که در گفتارشما و آن حسدی که در دلهای شماست و بخاطر آن جرأتی که نسبت به ارتکاب دروغ در برابر عزیز مصر ورزیدید، آنهم بعد از آنهمه انعام و احسانی که اونسبت به شما کرد و یا به سبب اینکه اگر بنیامین جام شاه را دزدیده ، شمابرادرتان یوسف را از نزد پدر دزدید،پس وضعیت شما بدتر از اوست و خدابهتر می داند که آیا آنچه شما وصف می کنید که برادرش قبلا دزدی کرده بودصحیح است یا خیر و یوسف به همین جواب اجمالی اکتفا نمود و آنها راتکذیب نکرد.


آیه 78 : یوسف حتّى در زمان اقتدارش، نیکوکارى در رفتار و منش او نمایان بود. «نراک من المحسنین»


آیه 78 : فراز و نشیب و حالات مختلف روزگار، سختى و آسانى، ضعف و قدرت، تغییرى در احوال محسنان ایجاد نمى‏کند. (یوسف در همه جا و همه‏ى شرایط، نیکوکار توصیف شد) «انّا نراک من المحسنین»*

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ مرداد ۹۴ ، ۲۲:۵۵
* مسافر
يكشنبه, ۲۵ مرداد ۱۳۹۴، ۱۰:۵۴ ب.ظ

243 . صفحه 243


بیست و پنجم مرداد :


نفیسه :


(آیه 64)- پدر که هرگز خاطره یوسف را فراموش نمى‏کرد از شنیدن سخن دریافت کیل وپیمانه در ازای بردن بنیامین ناراحت و نگران شد ، رو به آنها کرده «گفت: آیا من نسبت به این (برادر) به شما اطمینان کنم همان گونه که نسبت به برادرش (یوسف) در گذشته به شما اطمینان کردم» (قالَ هَلْ آمَنُکُمْ عَلَیْهِ إِلَّا کَما أَمِنْتُکُمْ عَلى‏ أَخِیهِ مِنْ قَبْلُ).
سپس اضافه کرد: «در هر حال خداوند بهترین حافظ و ارحم الراحمین است» (فَاللَّهُ خَیْرٌ حافِظاً وَ هُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ).


(آیه 65)- سپس برادرها «هنگامى که متاع خود را گشودند دیدند سرمایه آنها، به آنها بازگردانده شده»! و تمام آنچه را به عنوان بهاى غلّه، به عزیز مصر پرداخته بودند، در درون بارهاست! (وَ لَمَّا فَتَحُوا مَتاعَهُمْ وَجَدُوا بِضاعَتَهُمْ رُدَّتْ إِلَیْهِمْ).
آنها که این موضوع را سندى قاطع بر گفتار خود مى‏یافتند، نزد پدر آمدند «گفتند: پدر جان! ما دیگر بیش از این چه مى‏خواهیم؟ این سرمایه ماست که به ما باز پس گردانده شده است» (قالُوا یا أَبانا ما نَبْغِی هذِهِ بِضاعَتُنا رُدَّتْ إِلَیْنا).
پدر جان! دیگر جاى درنگ نیست، برادرمان را با ما بفرست «ما براى خانواده خود مواد غذایى خواهیم آورد» (وَ نَمِیرُ أَهْلَنا).
«و در حفظ برادر خواهیم کوشید» (وَ نَحْفَظُ أَخانا).
«و یک بار شتر هم (به خاطر او) خواهیم افزود» (وَ نَزْدادُ کَیْلَ بَعِیرٍ).
«و این کار (براى عزیز مصر، این مرد بزرگوار و سخاوتمندى که ما دیدیم) کار ساده و آسانى است» (ذلِکَ کَیْلٌ یَسِیرٌ).

(آیه 66)- ولى یعقوب با تمام این احوال، راضى به فرستادن فرزندش بنیامین با آنها نبود، و از طرفى اصرار آنها که با منطق روشنى همراه بود، او را وادار مى‏کرد که در برابر این پیشنهاد تسلیم شود، سرانجام راه چاره را در این دید که نسبت به فرستادن فرزند، موافقت مشروط کند، لذا به آنها چنین «گفت: من هرگز او را با شما نخواهم فرستاد تا پیمان مؤکد الهى بدهید که او را حتما نزد من خواهید آورد مگر این که (بر اثر مرگ و یا عوامل دیگر) قدرت از شما سلب شود» (قالَ لَنْ أُرْسِلَهُ مَعَکُمْ حَتَّى تُؤْتُونِ مَوْثِقاً مِنَ اللَّهِ لَتَأْتُنَّنِی بِهِ إِلَّا أَنْ یُحاطَ بِکُمْ).
منظور از «مَوْثِقاً مِنَ اللَّهِ» (وثیقه الهى) همان عهد و پیمان و سوگندى بوده که با نام خداوند همراه است.
به هر حال برادران یوسف پیشنهاد پدر را پذیرفتند، «و هنگامى که عهد و پیمان خود را در اختیار پدر گذاشتند (یعقوب) گفت: خداوند شاهد و ناظر و حافظ آن است که ما مى‏گوییم» (فَلَمَّا آتَوْهُ مَوْثِقَهُمْ قالَ اللَّهُ عَلى‏ ما نَقُولُ وَکِیلٌ).


(آیه 67)- سرانجام برادران یوسف پس از جلب موافقت پدر، برادر کوچک را با خود همراه کردند و براى دومین بار آماده حرکت به سوى مصر شدند، در اینجا پدر، نصیحت و سفارشى به آنها کرد «و گفت: فرزندانم! شما از یک در وارد نشوید، بلکه از درهاى مختلف وارد شوید» (وَ قالَ یا بَنِیَّ لا تَدْخُلُوا مِنْ بابٍ واحِدٍ وَ ادْخُلُوا مِنْ أَبْوابٍ مُتَفَرِّقَةٍ). تا مورد حسد و سعایت حسودان قرار نگیرید.
و اضافه کرد «من با این دستور نمى‏توانم حادثه‏اى را که از سوى خدا حتمى است از شما برطرف سازم» (وَ ما أُغْنِی عَنْکُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ شَیْ‏ءٍ).
و در پایان گفت: «حکم و فرمان از آن خداست» (إِنِ الْحُکْمُ إِلَّا لِلَّهِ).
«بر او توکل کرده‏ام» (عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ).
و «همه متوکلان باید بر او توکل کنند» و از او استمداد بجویند و کار خود را به او واگذارند (وَ عَلَیْهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُتَوَکِّلُونَ).


(آیه 68)- برادران حرکت کردند و پس از پیمودن راه طولانى میان کنعان و مصر، وارد سرزمین مصر شدند «و هنگامى که طبق آنچه پدر به آنها امر کرده بود (از راههاى مختلف) وارد مصر شدند این کار هیچ حادثه الهى را نمى‏توانست از آنها دور سازد» (وَ لَمَّا دَخَلُوا مِنْ حَیْثُ أَمَرَهُمْ أَبُوهُمْ ما کانَ یُغْنِی عَنْهُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ شَیْ‏ءٍ).
بلکه تنها فایده‏اش این بود «که حاجتى در دل یعقوب بود که از این طریق انجام مى‏شد» (إِلَّا حاجَةً فِی نَفْسِ یَعْقُوبَ قَضاها).
اشاره به این که تنها اثرش تسکین خاطر پدر و آرامش قلب او بود، چرا که او از همه فرزندان خود دور بود، و شب و روز در فکر آنها و یوسف بود، و از گزند حوادث و حسد حسودان و بدخواهان بر آنها مى‏ترسید، و همین اندازه که اطمینان داشت آنها دستوراتش را به کار مى‏بندند دلخوش بود.
سپس قرآن یعقوب را با این جمله مدح و توصیف مى‏کند که: «او از طریق تعلیمى که ما به او دادیم، علم و آگاهى داشت،در حالى که اکثر مردم نمى‏دانند» (وَ إِنَّهُ لَذُو عِلْمٍ لِما عَلَّمْناهُ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ).


(آیه 69)- طرحى براى نگهدارى برادر: سرانجام برادران بر یوسف وارد شدند، و به او اعلام داشتند که دستور تو را به کار بستیم و با این که پدر در آغاز موافق فرستادن برادر کوچک، با ما نبود با اصرار او را راضى ساختیم، تا بدانى ما به گفته و عهد خود وفاداریم.
یوسف، آنها را با احترام و اکرام تمام پذیرفت، و به میهمانى خویش دعوت کرد، دستور داد هر دو نفر در کنار سفره یا طبق غذا قرار گیرند، آنها چنین کردند، در این هنگام «بنیامین» که تنها مانده بود گریه را سر داد و گفت: اگر برادرم یوسف زنده بود، مرا با خود بر سر یک سفره مى‏نشاند، چرا که از یک پدر و مادر بودیم.
یوسف رو به آنها کرد و گفت: مثل این که برادر کوچکتان تنها مانده است؟
من براى رفع تنهائیش او را با خودم بر سر یک سفره مى‏نشانم! سپس دستور داد براى هر دو نفر یک اتاق خواب مهیا کردند، باز «بنیامین» تنها ماند، یوسف گفت: او را نزد من بفرستید، در این هنگام یوسف برادرش را نزد خود جاى داد، اما دید او بسیار ناراحت و نگران است و دائما به یاد برادر از دسته رفته‏اش یوسف مى‏باشد، در اینجا پیمانه صبر یوسف لبریز شد و پرده از روى حقیقت برداشت، چنانکه قرآن مى‏گوید: «هنگامى که وارد بر یوسف شدند او برادرش را نزد خود جاى داد و گفت: من همان برادرت یوسفم، غم مخور و اندوه به خویش راه مده و از کارهایى که اینها مى‏کنند نگران مباش»! (وَ لَمَّا دَخَلُوا عَلى‏ یُوسُفَ آوى‏ إِلَیْهِ أَخاهُ قالَ إِنِّی أَنَا أَخُوکَ فَلا تَبْتَئِسْ بِما کانُوا یَعْمَلُونَ).
منظور از کارهاى برادران که «بنیامین» را ناراحت مى‏کرده است، بى‏مهرى‏هایى است که نسبت به او و یوسف داشتند، و نقشه‏هایى که براى طرد آنها از خانواده کشیدند.


اعظم :



ایه 64 : بر عوامل ظاهرى و مادى هر چند فراوان باشند تکیه نکنیم، تنها بر خدا توکّل کنیم. «فاللّه خیر حافظاً»*

آیه 64 : اعتماد به غیر خدا شرک است و انبیاء ‏(علیه السّلام) به نص قرآن از آن منزهند، این قرآن است که تصریح دارد بر اینکه یعقوب از مخلصین و برگزیدگان و از ائمه ‏«هداة مهدیین» است، و او خود در آنجا که فرموده بود: ‏«إِلَّا کَما أَمِنْتُکُمْ عَلى‏ أَخِیهِ مِنْ قَبْلُ» اعتراف کرده بر اینکه فرزندان را در باره یوسف امین پنداشته و اگر اینگونه اعتماد کردن شرک بود به نص قرآن، یعقوب مرتکب آن نمى‏شد، علاوه بر اینکه نسبت به برادر یوسف هم این اعتماد را کرد و به طورى که از آیات بعدى برمى‏آید بعد از گرفتن پیمانى خدایى او را به ایشان سپرد.
پس معلوم مى‏شود مقصود یعقوب ‏(علیه السّلام) از اعتماد به خدا اعتماد به این معنا نبوده بلکه مقصودش بیان این معنا بوده که لزوم اختیار اطمینان و اعتماد به خدا، بر اعتماد به غیر او از این جهت است که خداى تعالى متصف به صفات کریمه‏اى است که بخاطر وجود آنها یقین و اطمینان حاصل مى‏شود که چنین خدایى بندگان متوکل را فریب نمى‏دهد، و به کسانى که امور خود را تفویض به او کرده‏اند خدعه نمى‏کند، چون که او نسبت به بندگان خویش رؤوف و غفور ودود و کریم و حکیم و علیم، و به عبارت جامع‏تر ارحم الراحمین است.(اینکه اسباب رو در تاثیر مستقل بدونیم شرکه ولی اینکه اون اسباب رو از خداوند بدونیم و ازشون استفاده کنیم شرک نیست )

آیه 65 : اگر خواستید کبوتران فرارى را جذب کنید، باید کمى دانه پخش کنید. (یوسف بهاى غلّه را به آنان برگرداند تا جاذبه مراجعت آنان را زیاد کند) «بضاعتهم رُدّت»

آیه 66 : هرگاه از شخصى بدقولى و بدرفتارى دیدید، در نوبت بعد قرارداد را محکمتر کنید. «موثقاً»

آیه 66 : معناى توکل این نیست که انسان نسبت امور را به خودش و یا به اسباب، قطع و یا انکار کند، بلکه معنایش این است که خود و اسباب را مستقل در تاثیر ندانسته و معتقد باشد که استقلال و اصالت منحصرا از آن خداى سبحان است، و در عین حال سببیت غیر مستقله را براى خود و براى اسباب قائل باشد.

آیه 67 : جلو حساسیّت‏ها، سوءظن‏ها و چشم‏زخم‏ها را بگیرید، ورود گروهى جوان به منطقه‏ى بیگانه، عامل سوءظن و سعایت است. «لاتدخلوا من باب واحد»

آیه 67 : یعقوب، هم خود توکل کرد و هم دیگران را با امر به توکل تشویق نمود. «توکّلت... فلیتوکّل...»

آیه 67 : برای دفع چشم زخم و رفع بلایا باید تدبیر و چاره اندیشی کرد , البته نباید انتظار داشت با تدبیر خودمان , خدا تدبیر , قضا و قدرش را به انجام نرساند.

آیه 68 : می فرماید : یعقوب ‏(علیه السّلام) به سبب علم و یا تعلیمى که ما به او دادیم صاحب علم بود، و ظاهر اینکه تعلیم را به خدا نسبت داده این است که مراد از علم یعقوب علم اکتسابى و مدرسه‏اى نیست، بلکه علم موهبتى است، قبلا هم گذشت که اخلاص در توحید، آدمى را به چنین علومى مى‏رساند، جمله بعد هم که مى‏فرماید: ‏«وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ» این معنا را تایید مى‏کند، زیرا اگر مقصود از علمى که خداوند به یعقوب ‏(علیه السّلام) تعلیم داده بود همین علوم اکتسابى و مدرسه‏اى بوده که هم خودش از طرق عادى بدست مى‏آید و هم اسباب ظاهرى را معتبر مى‏شمارد دیگر صحیح نبود بفرماید: و لیکن بیشتر مردم نمى‏دانند، زیرا بیشتر مردم راه بسوى چنین علمى دارند.

آیه 68 : انجام وظیفه، بدون آنکه ضامن نتیجه‏ى آن باشد. حاجت یعقوب آن است که در مقدّمات کار کوتاهى نشود و از یک در وارد نشوند، ولى آنچه خواهد شد به دست خداوند است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ مرداد ۹۴ ، ۲۲:۵۴
* مسافر
شنبه, ۲۴ مرداد ۱۳۹۴، ۰۸:۰۱ ق.ظ

242 . صفحه 242



بیست و چهارم مرداد :



نفیسه :



(آیه 53)- زلیخا ادامه داد: «من هرگز نفس سرکش خویش را تبرئه نمى‏کنم چرا که (مى‏دانم) این نفس اماره ما را به بدیها فرمان مى‏دهد» (وَ ما أُبَرِّئُ نَفْسِی إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ).
«مگر آنچه پروردگارم رحم کند» و با حفظ و کمک او مصون بمانیم (إِلَّا ما رَحِمَ رَبِّی).
و در هر حال در برابر این گناه از او امید عفو و بخشش دارم «چرا که پروردگارم غفور و رحیم است» (إِنَّ رَبِّی غَفُورٌ رَحِیمٌ).
شکست همسر عزیز مصر که نامش «زلیخا» یا «راعیل» بود در مسیر گناه باعث تنبه او گردید، و از کردار ناهنجار خود پشیمان گشت و روى به درگاه خدا آورد.
و خوشبخت کسانى که از شکستها، پیروزى مى‏سازند و از ناکامیها کامیابى، و از اشتباهات خود راههاى صحیح زندگى را مى‏یابند و در میان تیره بختیها نیکبختى خود را پیدا مى‏کنند.



(آیه 54)- یوسف خزانه‏دار کشور مصر مى‏شود! در شرح زندگى پرماجراى یوسف، این پیامبر بزرگ الهى به اینجا رسیدیم که سرانجام پاکدامنى او بر همه ثابت شد و حتى دشمنانش به پاکیش شهادت دادند، و ثابت شد که تنها گناه او که به خاطر آن، وى را به زندان افکندند چیزى جز پاکدامنى و تقوا و پرهیزکارى نبوده است.
در ضمن معلوم شد این زندانى بى‏گناه کانونى است از علم و آگاهى و هوشیارى، و استعداد مدیریت در یک سطح بسیار عالى.
در دنبال این ماجرا، قرآن مى‏گوید: «و ملک دستور داد او را نزد من آورید، تا او را مشاور و نماینده مخصوص خود سازم» و از علم و دانش و مدیریت او براى حل مشکلاتم کمک گیرم (وَ قالَ الْمَلِکُ ائْتُونِی بِهِ أَسْتَخْلِصْهُ لِنَفْسِی).
نماینده ویژه «ملک» وارد زندان شد و به دیدار یوسف شتافت و اظهار داشت که او علاقه شدیدى به تو پیدا کرده است برخیز تا نزد او برویم.
یوسف به نزد ملک آمد و با او به گفتگو نشست «هنگامى که ملک با وى گفتگو کرد (و سخنان پرمغز و پرمایه یوسف را که از علم و هوش و درایت فوق العاده‏اى حکایت مى‏کرد شنید، بیش از پیش شیفته و دلباخته او شد و) گفت:
تو امروز نزد ما داراى منزلت عالى و اختیارات وسیع هستى و مورد اعتماد و وثوق ما خواهى بود» (فَلَمَّا کَلَّمَهُ قالَ إِنَّکَ الْیَوْمَ لَدَیْنا مَکِینٌ أَمِینٌ).



(آیه 55)- تو باید امروز در این کشور، مصدر کارهاى مهم باشى و بر اصلاح امور همت کنى، یوسف پیشنهاد کرد، خزانه‏دار کشور مصر باشد و «گفت: مرا در رأس خزانه‏دارى این سرزمین قرار ده چرا که من هم حافظ و نگهدار خوبى هستم و هم به اسرار این کار واقفم» (قالَ اجْعَلْنِی عَلى‏ خَزائِنِ الْأَرْضِ إِنِّی حَفِیظٌ عَلِیمٌ).
یوسف مى‏دانست یک ریشه مهم نابسامانیهاى آن جامعه مملو از ظلم و ستم در مسائل اقتصادیش نهفته است، اکنون که آنها به حکم اجبار به سراغ او آمده‏اند، چه بهتر که نبض اقتصاد کشور مصر، مخصوصا مسائل کشاورزى را در دست گیرد و به یارى مستضعفان بشتابد، از تبعیضها تا آنجا که قدرت دارد بکاهد، حق مظلومان را از ظالمان بگیرد، و به وضع بى‏سر و سامان آن کشور پهناور سامان بخشد.
ضمنا تعبیر «إِنِّی حَفِیظٌ عَلِیمٌ» دلیل بر اهمیت «مدیریت» در کنار «امانت» است و نشان مى‏دهد که پاکى و امانت به تنهایى براى پذیرش یک پست حساس اجتماعى کافى نیست بلکه علاوه بر آن آگاهى و تخصص و مدیریت نیز لازم است.



(آیه 56)- به هر حال حال، خداوند در اینجا مى‏گوید: «و این چنین ما یوسف را بر سرزمین مصر، مسلط ساختیم که هرگونه مى‏خواست در آن تصرف مى‏کرد» (وَ کَذلِکَ مَکَّنَّا لِیُوسُفَ فِی الْأَرْضِ یَتَبَوَّأُ مِنْها حَیْثُ یَشاءُ).
آرى «ما رحمت خویش و نعمتهاى مادى و معنوى را به هر کس بخواهیم و شایسته بدانیم مى‏بخشیم» (نُصِیبُ بِرَحْمَتِنا مَنْ نَشاءُ).
«و ما هرگز پاداش نیکوکاران را ضایع نخواهیم کرد» (وَ لا نُضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِینَ).
و اگر هم به طول انجامد سرانجام آنچه را شایسته آن بوده‏اند به آنها خواهیم داد که در پیشگاه ما هیچ کار نیکى به دست فراموشى سپرده نمى‏شود.



(آیه 57)- ولى مهم این است که تنها به پاداش دنیا قناعت نخواهیم کرد «و پاداشى که در آخرت به آنها خواهد رسید بهتر و شایسته‏تر است براى کسانى که ایمان آوردند و تقوا پیشه کردند» (وَ لَأَجْرُ الْآخِرَةِ خَیْرٌ لِلَّذِینَ آمَنُوا وَ کانُوا یَتَّقُونَ).



(آیه 58)- پیشنهاد تازه یوسف به برادران: سرانجام همان گونه که پیش بینى مى‏شد، هفت سال پى‏درپى وضع کشاورزى مصر بر اثر بارانهاى پربرکت و فراوانى آب نیل کاملا رضایت بخش بود، و یوسف دستور داد مردم مقدار مورد نیاز خود را از محصول بردارند و بقیه را به حکومت بفروشند و به این ترتیب، انبارها و مخازن از آذوقه پر شد.
این هفت سال پربرکت و وفور نعمت گذشت، و قحطى و خشکسالى چهره عبوس خود را نشان داد، و آنچنان آسمان بر زمین بخیل شد که زرع و نخیل لب تر نکردند، و مردم از نظر آذوقه در مضیقه افتادند و یوسف نیز تحت برنامه و نظم خاصى که توأم با آینده نگرى بود غلّه به آنها مى‏فروخت و نیازشان را به صورت عادلانه‏اى تأمین مى‏کرد.
این خشکسالى منحصر به سرزمین مصر نبود، به کشورهاى اطراف نیز سرایت کرد، و مردم «فلسطین» و سرزمین «کنعان» را که در شمال شرقى مصر قرار داشتند فرا گرفت، و «خاندان یعقوب» که در این سرزمین زندگى مى‏کردند نیز به مشکل کمبود آذوقه گرفتار شدند، و به همین دلیل یعقوب تصمیم گرفت، فرزندان خود را به استثناى «بنیامین» که به جاى یوسف نزد پدر ماند راهى مصر کند.
آنها با کاروانى که به مصر مى‏رفت به سوى این سرزمین حرکت کردند و به گفته بعضى پس از 18 روز راهپیمایى وارد مصر شدند.
طبق تواریخ، افراد خارجى به هنگام ورود به مصر باید خود را معرفى مى‏کردند تا مأمورین به اطلاع یوسف برسانند، هنگامى که مأمورین گزارش کاروان فلسطین را دادند، یوسف در میان درخواست کنندگان غلات نام برادران خود را دید، و آنها را شناخت و دستور داد، بدون آن که کسى بفهمد آنان برادر وى هستند احضار شوند و آن چنانکه قرآن مى‏گوید:

«و برادران یوسف آمدند و بر او وارد شدند او آنها را شناخت، ولى آنها وى را نشناختند» (وَ جاءَ إِخْوَةُ یُوسُفَ فَدَخَلُوا عَلَیْهِ فَعَرَفَهُمْ وَ هُمْ لَهُ مُنْکِرُونَ).
آنها حق داشتند یوسف را نشناسند، زیرا از یک سو سى تا چهل سال از روزى که او را در چاه انداخته بودند تا روزى که به مصر آمدند گذشته بود، و از سویى دیگر، آنها هرگز چنین احتمالى را نمى‏دادند که برادرشان عزیز مصر شده باشد. اصلا احتمال حیات یوسف پس از آن ماجرا در نظر آنها بسیار بعید بود.به هر حال آنها غلّه مورد نیاز خود را خریدارى کردند.



(آیه 59)- یوسف برادران را مورد لطف و محبت فراوان قرار داد، و در گفتگو را با آنها باز کرد، برادران گفتند: ما، ده برادر از فرزندان یعقوب هستیم، و او نیز فرزند زاده ابراهیم خلیل پیامبر بزرگ خداست، اگر پدر ما را مى‏شناختى احترام بیشترى مى‏کردى، ما پدر پیرى داریم که از پیامبران الهى است، ولى اندوه عمیقى سراسر وجود او را در بر گرفته! یوسف فورا پرسید: این همه اندوه چرا؟
گفتند: او پسرى داشت، که بسیار مورد علاقه‏اش بود و از نظر سن از ما کوچکتر بود، روزى همراه ما براى شکار و تفریح به صحرا آمد، و ما از او غافل ماندیم و گرگ او را درید! و از آن روز تاکنون، پدر براى او گریان و غمگین است.
بعضى از مفسران چنین نقل کرده‏اند که عادت یوسف این بود که به هر کس یک بار شتر غلّه بیشتر نمى‏فروخت، و چون برادران یوسف، ده نفر بودند، ده بار غلّه به آنها داد، آنها گفتند: ما پدر پیرى داریم که به خاطر شدت اندوه نمى‏تواند مسافرت کند و برادر کوچکى که براى خدمت و انس، نزد او مانده است، سهمیه‏اى هم براى آن دو به ما مرحمت کن.
یوسف دستور داد و بار دیگر بر آن افزودند، سپس رو کرد به آنها و گفت: در سفر آینده برادر کوچک را به عنوان نشانه همراه خود بیاورید.
در اینجا قرآن مى‏گوید: «و هنگامى که (یوسف) بارهاى آنها را آماده ساخت به آنها گفت: آن برادرى را که از پدر دارید نزد من بیاورید»(وَ لَمَّا جَهَّزَهُمْ بِجَهازِهِمْ قالَ ائْتُونِی بِأَخٍ لَکُمْ مِنْ أَبِیکُمْ).
سپس اضافه کرد: «آیا نمى‏بینید، حق پیمانه را ادا مى‏کنم، و من بهترین میزبانها هستم»؟ (أَ لا تَرَوْنَ أَنِّی أُوفِی الْکَیْلَ وَ أَنَا خَیْرُ الْمُنْزِلِینَ).


(آیه 60)- و به دنبال این تشویق و اظهار محبت، آنها را با این سخن تهدید کرد که «اگر آن برادر را نزد من نیاورید، نه کیل و غلّه‏اى نزد من خواهید داشت، و نه اصلا به من نزدیک شوید» (فَإِنْ لَمْ تَأْتُونِی بِهِ فَلا کَیْلَ لَکُمْ عِنْدِی وَ لا تَقْرَبُونِ).
یوسف مى‏خواست به هر ترتیبى شده «بنیامین» را نزد خود آورد، گاهى از طریق اظهار محبت و گاهى از طریق تهدید وارد مى‏شد، ضمنا از این تعبیرات روشن مى‏شود که خرید و فروش غلات در مصر از طریق وزن نبود بلکه به وسیله پیمانه بود و نیز روشن مى‏شود که یوسف به تمام معنى میهمان نواز بود.


(آیه 61)- برادران در پاسخ او «گفتند: ما با پدرش گفتگو مى‏کنیم (و سعى خواهیم کرد موافقت او را جلب کنیم) و ما این کار را خواهیم کرد» (قالُوا سَنُراوِدُ عَنْهُ أَباهُ وَ إِنَّا لَفاعِلُونَ).
آنها یقین داشتند، مى‏توانند از این نظر در پدر نفوذ کنند و موافقتش را جلب نمایند و باید چنین باشد،جایى که آنها توانستند یوسف را با اصرار و الحاح از دست پدر در آورند چگونه نمى‏توانند بنیامین را از او جدا سازند؟


(آیه 62)- در اینجا یوسف براى این که عواطف آنها را به سوى خود بیشتر جلب کند و اطمینان کافى به آنها بدهد، «به کارگزارانش گفت: وجوهى را که آنها (برادران) در برابر غلّه پرداخته‏اند (دور از چشم آنها) دربارهایشان بگذارید، تا به هنگامى که به خانواده خود بازگشتند (و بارها را گشودند) آن را بشناسند تا شاید بار دیگر به مصر بازگردند» (وَ قالَ لِفِتْیانِهِ اجْعَلُوا بِضاعَتَهُمْ فِی رِحالِهِمْ لَعَلَّهُمْ یَعْرِفُونَها إِذَا انْقَلَبُوا إِلى‏ أَهْلِهِمْ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ).
چرا یوسف خود را به برادران معرفى نکرد؟
نخستین سؤالى که در ارتباط با آیات فوق پیش مى‏آید این است که چگونه یوسف خود را به برادران معرفى نکرد، تا زودتر او را بشناسد و به سوى پدر بازگردند، و او را از غم و اندوه جانکاه فراق یوسف درآورند؟
بسیارى از مفسران به پاسخ این سؤال پرداخته‏اند و جوابهایى ذکر کرده‏اند که به نظر مى‏رسد بهترین آنها این است که یوسف چنین اجازه‏اى را از طرف پروردگار نداشت، زیرا ماجراى فراق یوسف گذشته از جهات دیگر صحنه آزمایش و میدان امتحانى بود براى یعقوب و مى‏بایست دوران این آزمایش به فرمان پروردگار به آخر برسد، و قبل از آن یوسف مجاز نبود خبر دهد.به علاوه اگر یوسف بلافاصله خود را به برادران معرفى مى‏کرد، ممکن بود عکس العملهاى نامطلوبى داشته باشد از جمله این که آنها چنان گرفتار وحشت شوند که دیگر به سوى او بازنگردند، به خاطر این که احتمال مى‏دادند یوسف انتقام گذشته را از آنها بگیرد.

(آیه 63)- سرانجام موافقت پدر جلب شد! برادران یوسف با دست پر و خوشحالى فراوان به کنعان بازگشتند، ولى در فکر آینده بودند که اگر پدر با فرستادن برادر کوچک (بنیامین) موافقت نکند، عزیز مصر آنها را نخواهد پذیرفت و سهمیه‏اى به آنها نخواهد داد.
لذا قرآن مى‏گوید: «هنگامى که آنها به سوى پدر بازگشتند گفتند: پدر! دستور داده شده است که در آینده (سهمیه‏اى به ما ندهند و) کیل و پیمانه‏اى براى ما نکنند» (فَلَمَّا رَجَعُوا إِلى‏ أَبِیهِمْ قالُوا یا أَبانا مُنِعَ مِنَّا الْکَیْلُ).
«اکنون که چنین است برادرمان را با ما بفرست تا بتوانیم کیل و پیمانه‏اى دریافت داریم» (فَأَرْسِلْ مَعَنا أَخانا نَکْتَلْ).
«و مطمئن باش که او را حفظ خواهیم کرد» (وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ).


اعظم :



ایه 53 : خطر هوای نفس جدی است جایی که پیامبر خدا اینطور میگه ساده انگاریه اگه ما خودمون رو مصون بدونیم .



ایه 53 :
هر عمل صالح و هر صفت پسندیده که دارم رحمتى است از ناحیه پروردگارم.

واقعا گاهی پیش اومده فکر کردم که دیگه صفت خوبی در من ریشه دار شده و شده جزء ذاتم ولی بعدها دیدم اگه خدا توفیق نده واقعا اون جور که فکر میکردم نیستم
هر خوبیی در وجودمون هست از رحمت خداست



ایه 54 :
ممکنه ادم دین نداشته باشه ولی فطرت انسان کمال دوست هستش و صفات خوب یه ادم اونو جذب میکنه



ایه 54 :
وقتی امانت ، توان و صداقت یه نفر رو دیدیم در واگذاری مسوولیت بهش تعلل نکنیم .



ایه 55:
یوسف علیه السلام در دستگاه حکومتی غیر دینی تفاضای پستی رو کرد که نفع عامه مردم در اون لحاظ شد
مسوول اقتصاد
حدیث جالبی ذیل آین آیه بود از امام صادق
کفاره کار حکومتی بر اوردن نیازمندیهای برادران دینی است


ایه 55 : حاکم میگه
تو مکین امین هستی
یوسف میگه حفیظ علیم

میشه مجموعه خصلتهای کارگزاران رو از توش پیدا کرد

قدرت
امانت
پاسداری
تخصص

ایه 56 و 57 :
در جهان بینی الهی هیچ کاری بدون پاداش نیست



ایه 57 :
چه در اینجا پاداش عمل رو بگیری یا نگیری
در هر حال پاداش اخرت بهتره



ایه 58 :
در زمان قحطی جیره بندی لازمه و هر کس بایدشخصا حضور پیدا کنه برای گرفتن سهمیه

ایه 58 :
در زمان قحطی به همدیگه کمک کنیم (به سایر بلاد نیازمند ) . در صورت نیاز اقتصادی از کشورهای دیگه کمک بگیریم ( البته نیاز داریم تا نیاز . نه واسه کالاهای لوکس و رفاهیات بی فایده )
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ مرداد ۹۴ ، ۰۸:۰۱
* مسافر
جمعه, ۲۳ مرداد ۱۳۹۴، ۰۸:۱۵ ق.ظ

241 . صفحه 241


بیست و سوم مرداد :


نفیسه :


(آیه 44)-برای تعبیر خواب سلطان،معبران بلافاصله «اظهار داشتند که: اینها خوابهاى پریشان است و ما به تعبیر این گونه خوابهاى پریشان آشنا نیستیم»! (قالُوا أَضْغاثُ أَحْلامٍ وَ ما نَحْنُ بِتَأْوِیلِ الْأَحْلامِ بِعالِمِینَ).


(آیه 45)- در اینجا ساقى شاه که سالها قبل از زندان آزاد شده بود به یاد خاطره زندان و تعبیر خواب یوسف افتاد.
همچنان که آیه مى‏گوید: «و یکى از آن دو که نجات یافته بود- و بعد از مدتى به خاطرش آمد- گفت: من شما را از تعبیر این خواب خبر مى‏دهم، مرا (به سراغ استاد ماهر این کار که در گوشه زندان است) بفرستید» تا خبر صحیح دست اول را براى شما بیاورم (وَ قالَ الَّذِی نَجا مِنْهُما وَ ادَّکَرَ بَعْدَ أُمَّةٍ أَنَا أُنَبِّئُکُمْ بِتَأْوِیلِهِ فَأَرْسِلُونِ).
این سخن وضع مجلس را دگرگون ساخت و همگى چشمها را به ساقى دوختند سرانجام به او اجازه داده شد که هر چه زودتر دنبال این مأموریت برود.

(آیه 46)- ساقى به زندان و به سراغ دوست قدیمى خود یوسف آمد، همان دوستى که در حق او بى‏وفایى فراوان کرده بود اما شاید مى‏دانست بزرگوارى یوسف مانع از آن خواهد شد که سر گله باز کند.
رو به یوسف کرد و چنین گفت: «یوسف! اى مرد بسیار راستگو! درباره این خواب اظهار نظر کن که کسى در خواب دیده است که هفت گاو لاغر، هفت گاو چاق را مى‏خورند، و هفت خوشه سبز و هفت خوشه خشکیده» که دومى بر اولى پیچیده و آن را نابوده کرده است (یُوسُفُ أَیُّهَا الصِّدِّیقُ أَفْتِنا فِی سَبْعِ بَقَراتٍ سِمانٍ یَأْکُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجافٌ وَ سَبْعِ سُنْبُلاتٍ خُضْرٍ وَ أُخَرَ یابِساتٍ).
«شاید من به سوى این مردم باز گردم، باشد که آنها از اسرار این خواب آگاه شوند» (لَعَلِّی أَرْجِعُ إِلَى النَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَعْلَمُونَ).

(آیه 47)- به هر حال یوسف بى‏آنکه هیچ قید و شرطى قائل شود و یا پاداشى بخواهد فورا خواب را به عالى‏ترین صورتى تعبیر کرد، تعبیرى گویا و خالى از هرگونه پرده پوشى، و توأم با راهنمایى و برنامه‏ریزى براى آینده تاریکى که در پیش داشتند، «او چنین گفت: هفت سال پى‏درپى باید با جدیت زراعت کنید (چرا که در این هفت سال بارندگى فراوان است) ولى آنچه را درو مى‏کنید به صورت همان خوشه در انبارها ذخیره کنید، جز به مقدار کم و جیره‏بندى که براى خوردن نیاز دارید» (قالَ تَزْرَعُونَ سَبْعَ سِنِینَ دَأَباً فَما حَصَدْتُمْ فَذَرُوهُ فِی سُنْبُلِهِ إِلَّا قَلِیلًا مِمَّا تَأْکُلُونَ).

(آیه 48)- «پس از آن، هفت سال سخت (و خشکى و قحطى) مى‏آید، که آنچه را براى آن سالها ذخیره کرده‏اید، مى‏خورند» (ثُمَّ یَأْتِی مِنْ بَعْدِ ذلِکَ سَبْعٌ شِدادٌ یَأْکُلْنَ ما قَدَّمْتُمْ لَهُنَّ).
ولى مراقب باشید در آن هفت سال خشک و قحطى نباید تمام موجودى انبارها را صرف تغذیه کنید، بلکه باید «مقدار کمى که (براى بذر) ذخیره خواهید کرد» براى زراعت سال بعد که سال خوبى خواهد بود نگهدارى نمایید (إِلَّا قَلِیلًا مِمَّا تُحْصِنُونَ).

(آیه 49)- اگر با برنامه و نقشه حساب شده این هفت سال خشک و سخت را پشت سر بگذارید دیگر خطرى شما را تهدید نمى‏کند، «سپس سالى فرا مى‏رسد که باران فراوان نصیب مردم مى‏شود» (ثُمَّ یَأْتِی مِنْ بَعْدِ ذلِکَ عامٌ فِیهِ یُغاثُ النَّاسُ).
«و در آن سال (نه تنها کار زراعت خوب مى‏شود بلکه) مردم عصاره (میوه‏ها و دانه‏هاى روغنى را) مى‏گیرند» و سال پربرکتى است (وَ فِیهِ یَعْصِرُونَ).
تعبیرى که یوسف براى این خواب کرد چقدر حساب شده بود! در حقیقت یوسف یک معبر ساده خواب نبود، بلکه یک رهبر بود که از گوشه زندان براى آینده یک کشور برنامه‏ریزى مى‏کرد و یک طرح چند ماده‏اى حداقل پانزده ساله به آنها ارائه داد و این تعبیر و طراحى براى آینده موجب شد که هم مردم مصر از قحطى کشنده نجات یابند و هم یوسف از زندان و هم حکومت از دست خودکامگان!

(آیه 50)- تبرئه یوسف از هرگونه اتهام! تعبیرى که یوسف براى خواب شاه مصر کرد اجمالا به او فهماند که این مرد یک غلام زندانى نیست بلکه شخص فوق العاده‏اى است که طى ماجراى مرموزى به زندان افتاده است لذا مشتاق دیدار او شد اما نه آنچنان که غرور و کبر سلطنت را کنار بگذارد و خود به دیدار یوسف بشتابد بلکه «پادشاه گفت: او را نزد من آورید!» (وَ قالَ الْمَلِکُ ائْتُونِی بِهِ).
«ولى هنگامى که فرستاده او نزد یوسف آمد (به جاى این که دست و پاى خود را گم کند که بعد از سالها در سیاه چال زندان بودن اکنون نسیم آزادى مى‏وزد به فرستاده شاه جواب منفى داد و) گفت: (من از زندان بیرون نمى‏آیم) به سوى صاحبت بازگرد و از او بپرس آن زنانى که (در قصر عزیز مصر وزیر تو) دستهاى خود را بریدند به چه دلیل بود»؟ (فَلَمَّا جاءَهُ الرَّسُولُ قالَ ارْجِعْ إِلى‏ رَبِّکَ فَسْئَلْهُ ما بالُ النِّسْوَةِ اللَّاتِی قَطَّعْنَ أَیْدِیَهُنَّ).
او نمى‏خواست ننگ عفو شاه را بپذیرد و پس از آزادى به صورت یک مجرم یا لااقل یک متهم که مشمول عفو شاه شده است زندگى کند. او مى‏خواست نخست بى‏گناهى و پاکدامنیش کاملا به ثبوت رسد، و سر بلند آزاد گردد.
سپس اضافه نمود اگر توده مردم مصر و حتى دستگاه سلطنت ندانند نقشه زندانى شدن من چگونه و به وسیله چه کسانى طرح شد «اما پروردگار من از نیرنگ و نقشه آن زنان آگاه است» (إِنَّ رَبِّی بِکَیْدِهِنَّ عَلِیمٌ).

(آیه 51)- فرستاده مخصوص به نزد شاه برگشت و پیشنهاد یوسف را بیان داشت، این پیشنهاد که با مناعت طبع و علوّ همت همراه بود او را بیشتر تحت تأثیر عظمت و بزرگى یوسف قرار داد لذا فورا به سراغ زنانى که در این ماجرا شرکت داشتند فرستاد و آنها را احضار کرد، رو به سوى آنها کرد و «گفت: بگویید ببینم در آن هنگام که شما تقاضاى کامجویى از یوسف کردید جریان کار شما چه بود»؟! (قالَ ما خَطْبُکُنَّ إِذْ راوَدْتُنَّ یُوسُفَ عَنْ نَفْسِهِ).
در اینجا وجدانهاى خفته آنها یک مرتبه در برابر این سؤال بیدار شد و همگى متفقا به پاکى یوسف گواهى دادند و «گفتند: منزه است خداوند ما هیچ عیب و گناهى در یوسف سراغ نداریم» (قُلْنَ حاشَ لِلَّهِ ما عَلِمْنا عَلَیْهِ مِنْ سُوءٍ).
همسر عزیز مصر که در اینجا حاضر بود احساس کرد موقع آن فرا رسیده است که سالها شرمندگى وجدان را با شهادت قاطعش به پاکى یوسف و گنهکارى خویش جبران کند، بخصوص این که او بزرگوارى بى‏نظیر یوسف را از پیامى که براى شاه فرستاده بود درک کرد چرا که در پیامش کمترین سخنى از وى به میان نیاورده و تنها از زنان مصر بطور سر بسته سخن گفته است.
یک مرتبه، گویى انفجارى در درونش رخ داد. قرآن مى‏گوید: «همسر عزیز مصر فریاد زد: الآن حق آشکار شد، من پیشنهاد کامجویى به او کردم او راستگو است» و من اگر سخنى در باره او گفته‏ام دروغ بوده است دروغ! (قالَتِ امْرَأَةُ الْعَزِیزِ الْآنَ حَصْحَصَ الْحَقُّ أَنَا راوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ وَ إِنَّهُ لَمِنَ الصَّادِقِینَ).

(آیه 52)- همسر عزیز در ادامه سخنان خود چنین گفت: «من این اعتراف صریح را به خاطر آن کردم که (یوسف) بداند در غیابش نسبت به او خیانت نکردم» (ذلِکَ لِیَعْلَمَ أَنِّی لَمْ أَخُنْهُ بِالْغَیْبِ).
چرا که من بعد از گذشتن این مدت و تجربیاتى که داشته‏ام فهمیده‏ام «خداوند نیرنگ و کید خائنان را هدایت نمى‏کند» (وَ أَنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی کَیْدَ الْخائِنِینَ).


..................................................................................................

 

مباحثه آیات سوال برانگیز :

 

آیه 50 و 52 سوره یوسف :



معصومه :

من چرا فکر کردم این جمله را حضرت یوسف برای عزیز گفته اند؟
که من در غیاب عزیز , ب او خیانت نکرده ام؟
طبق این تفسیر, زلیخا میگه من خیانت نکرده ام.
مگر چه خیانتی ممکن بود انجام بگیره؟
زلیخا ازاد و یوسف زنذان.
چه خیانتی؟


اعظم :


من هم دقیقا فکر شما رو داشتم و البته تحقیق کردم ... مفسران در مورد ضمیرها و اینا در دو ایه 52 و 53 با هم اختلاف نظر دارن ، در تفسیر نمونه (که نفیسه جان گذاشتن ) با تفسیر المیزان متفاوت اومده ... علامه معتقده که این دو آیه از زبان یوسف سلام الله علیه است ...


ایشان فرمودن : یوسف (علیه السلام) براى برگرداندن رسول شاه دو نتیجه ذکر کرده، یکى اینکه عزیز بداند که من به او خیانت نکردم، و او از وى راضى و خوشنود شود، و از دل او هر شبهه اى که درباره وى و همسر خود دارد زایل گردد.دوم اینکه بداند که هیچ خائنى بطور مطلق هیچ وقت به نتیجه اى که از خیانت خود در نظر دارد نمى رسد و دیرى نمى پاید که رسوا مى شود، و این سنتى است که خداوند همواره در میان بندگانش جارى ساخته، و هرگز سنت او تغییر و تبدیل نمى پذیرد، خیانت باطل است و باطل هم دوام ندارد، و حق بر علیه آن ظاهر مى شود و بطلان آنرا بر ملا مى کند. و گویا منظور یوسف (علیه السلام) از نتیجه دوم که گفت: (ان اللّه لا یهدى کید الخائنین ) و تذکر دادن آن به پادشاه مصر و تعلیم آن به وى این بوده که از لوازم فایده خبر نیز بهره بردارى کند، و بفهماند که وى از حقیقت داستان اطلاع دارد، و چنین کسى که در غیاب عزیز به همسر او خیانت نکرده قطعا به هیچ چیز دیگرى خیانت نمى کند، و چنین کسى سزاوار است که بر هر چیز از جان و مال و عرض امین شود، و از امانتش استفاده کنند.

آنگاه با فهماندن اینکه وى چنین امتیازى دارد زمینه را آماده کرد براى اینکه وقتى با شاه روبرو مى شود از او درخواست کند که او را امین بر اموال مملکت و خزینه هاى دولتى قرار دهد.


اینجا رو هم میتونی بخونی http://www.pasokhgoo.ir/node/26325





معصومه :



ی سوال دیگه که البته اعتراف میکنم, یخورده ب حساسیت من نسبت ب ایات مربوط ب زنان نشات میگیره.
اخرین جمله این ایه در مورد نیرنگ زنان صحبت میشه که منجر شد یوسف باوجود اینکه همه می دانستند بیگناه است اما زندانی شود.
خب بنظرم نقش عزیز در این مکر کم نیست.
زلیخا با وجود اینکه بی پروا بود و جلوی زنان مصر صراحتا ب عشقش اعتراف کرد اما جلوی همسرش جرات نکرد و عزیز اولین بار پیشنهاد زندان رو مطرح کرد


زلیخا نشان داده بود از بی ابرویی هراسی نداره اما عزیز بخاظر حفظ ابروش یوسف رو زندانی کرد.


اعظم :


البته پیشنهاد زندان از طرف عزیز نبودا .... در ایه 25 . 32 هر دوبار زلیخا از کلمه زندان استفده کرده بود و چنان قطعی و محکم سخن گفته بود که کاملا نشان میداد حرفش به قول ما "برو" هستش و صاحب رای هستش و نظرش در دستگاه دولتی همسر کاملا تاثیرگذاره

المیزان : از اینکه در زندان به فرستاده پادشاه گفته بود: (ارجع الى ربک فسئله ما بال النسوه اللاتى قطعن ایدیهن...) و از اینکه پادشاه از زنان مصر پرسید: (ما خطبکن اذ راودتن یوسف عن نفسه ) و اینکه ایشان جواب داده بودند: (حاش للّه ما علمنا علیه من سوء) و اینکه همسر عزیز سپس اعتراف کرده و گفته است: (الان حصحص الحق انا راودته عن نفسه و انه لمن الصادقین ) از همه اینها برمى آید که زلیخا بعد از زندانى شدن یوسف امر را بر شوهرش مشتبه کرده، و او را بر خلاف واقع معتقد و یا لااقل نسبت به واقع امر به شک و شبهه انداخته، و خلاصه آنچنان در دل شوهرش تسلّط و تمکن داشته که با دیدن همه آن آیات، مع ذلک او را بر خلاف آیات و شواهد معتقد کرده است.

و بنابراین مى توان گفت که زندانى شدن یوسف به دستور یا توسّل همین زن بوده.او این پیشنهاد را کرده تا تهمت مردم را از خود دفع کند و هم اینکه یوسف را بر جرات و مخالفتش ادب نماید، باشد که از این به بعد به اطاعت و انقیاد وى درآید. جمله (و لئن لم یفعل...) هم که در حضور زنان اشرافى مصر گفته بود به خوبى بر این معنا دلالت مى کند.

یعنی با اینکه دلایل آشکار بود چون گفت" الان که حق آشکار شده "معلوم میشه با مکر و حیله و خدعه با اون همه دلایل روشن تونسته بوده همسر رو قانع کنه که بیگناه بوده

پیشنهادم اینه که تفسیر المیزان رو از بعد اونجایی که عزیز مصر یوسف و همسرش رو دم در دید (آیه 25 تا آخر 53 بخونی ) زیادوقتگیر هم نیست


http://www.aviny.com/quran/almizan/jeld-11/mizan-06.aspx

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ مرداد ۹۴ ، ۰۸:۱۵
* مسافر
جمعه, ۲۳ مرداد ۱۳۹۴، ۰۸:۱۳ ق.ظ

240 . صفحه 240



بیست و دوم مرداد :

نفیسه :



(آیه 38)- در آیه قبل گفتیم یوسف مراجعه دو زندانی را برای تعبیر خواب غنیمت شمرده وحقایقی را بیان میکند ایشان در ادامه اضافه میکند: من باید از این گونه عقاید جدا شوم، چرا که بر خلاف فطرت پاک انسانى است، و به علاوه من در خاندانى پرورش یافته‏ام که خاندان وحى و نبوت است، «و من از آیین پدران و نیاکانم ابراهیم و اسحاق و یعقوب پیروى کردم» (وَ اتَّبَعْتُ مِلَّةَ آبائِی إِبْراهِیمَ وَ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ).

بعد به عنوان تأکید میگوید: «براى ما شایسته نیست که چیزى را شریک خدا قرار دهیم» (ما کانَ لَنا أَنْ نُشْرِکَ بِاللَّهِ مِنْ شَیْ‏ءٍ). چرا که خاندان ما، خاندان توحید، خاندان ابراهیم بت شکن است.
«این از مواهب الهى بر ما و بر همه مردم است» (ذلِکَ مِنْ فَضْلِ اللَّهِ عَلَیْنا وَ عَلَى النَّاسِ).
«ولى (متأسفانه) اکثر مردم این مواهب الهى را شکرگزارى نمى‏کنند» و از راه توحید و ایمان منحرف مى‏شوند (وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَشْکُرُونَ).

(آیه 39)- زندان یا کانون تربیت؟ هنگامى که یوسف با ذکر بحث گذشته، دلهاى آن دو زندانى را آماده پذیرش حقیقت توحید کرد رو به سوى آنها نمود و چنین گفت: «اى هم زندانهاى من! آیا خدایان پراکنده و معبودهاى متفرق بهترند یا خداوند یگانه یکتاى قهار و مسلط بر هر چیز» (یا صاحِبَیِ السِّجْنِ أَ أَرْبابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَیْرٌ أَمِ اللَّهُ الْواحِدُ الْقَهَّارُ).
گویى یوسف مى‏خواهد به آنها حالى کند که چرا شما آزادى را در خواب مى‏بینید چرا در بیدارى نمى‏بینید؟ چرا به دامن پرستش «اللّه واحد قهار» دست نمى‏زنید تا بتوانید این خودکامگان ستمگر را که شما را بى‏گناه و به مجرد اتهام به زندان مى‏افکنند از جامعه خود برانید.

(آیه 40)- سپس اضافه کرد: «این معبودهایى که غیر از خدا مى‏پرستید چیزى جز یک مشت اسمهاى بى‏مسمّا که شما و پدرانتان آنها را خدا نامیده‏اید، نیست» (ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِهِ إِلَّا أَسْماءً سَمَّیْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُکُمْ).
اینها امورى است که «خداوند دلیل و مدرکى براى آن نازل نفرموده» بلکه ساخته و پرداخته مغزهاى ناتوان شماست (ما أَنْزَلَ اللَّهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ).
بدانید «حکومت جز براى خدا نیست» (إِنِ الْحُکْمُ إِلَّا لِلَّهِ) و به همین دلیل شما نباید در برابر این بتها و طاغوتها و فراعنه سر تعظیم فرود آورید.
و باز براى تأکید بیشتر اضافه مى‏کند: «خداوند فرمان داده جز او را نپرستید» (أَمَرَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِیَّاهُ).
«این است آیین و دین پا بر جا و مستقیم» که هیچ گونه انحرافى در آن راه ندارد (ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ).
یعنى توحید در تمام ابعادش، در عبادت، در حکومت، در فرهنگ و در همه چیز، آیین مستقیم و پا بر جاى الهى است.
«ولى (چه مى‏توان کرد) بیشتر مردم آگاهى ندارند» (وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ).
و به خاطر این عدم آگاهى در بیراهه‏هاى شرک سرگردان مى‏شوند و به حکومت غیر «اللّه» تن در مى‏دهند و چه زجرها و زندانها و بدبختیها که از این رهگذر دامنشان را مى‏گیرد.

(آیه 41)- سپس رو به سوى دو رفیق زندانى کرد و چنین گفت: «اى دوستان زندانى من! اما یکى از شما (آزاد مى‏شود، و) ساقى شراب براى صاحب خود خواهد شد» (یا صاحِبَیِ السِّجْنِ أَمَّا أَحَدُکُما فَیَسْقِی رَبَّهُ خَمْراً).
«اما نفر دیگر به دار آویخته مى‏شود و (آنقدر مى‏ماند که) پرندگان آسمان از سر او مى‏خورند»! (وَ أَمَّا الْآخَرُ فَیُصْلَبُ فَتَأْکُلُ الطَّیْرُ مِنْ رَأْسِهِ).
سپس براى تأکید گفتار خود اضافه کرد: «این امرى را که شما درباره آن از من سؤال کردید و استفتاء نمودید حتمى و قطعى است» (قُضِیَ الْأَمْرُ الَّذِی فِیهِ تَسْتَفْتِیانِ).
اشاره به این که این یک تعبیر خواب ساده نیست، بلکه از یک خبر غیبى که به تعلیم الهى یافته‏ام مایه مى‏گیرد، بنابراین جاى تردید و گفتگو ندارد.

(آیه 42)- اما در این هنگام که احساس مى‏کرد این دو به زودى از او جدا خواهند شد، براى این که روزنه‏اى به آزادى پیدا کند، و خود را از گناهى که به او نسبت داده بودند تبرئه نماید «به یکى از آن دو رفیق زندانى که مى‏دانست آزاد خواهد شد سفارش کرد که نزد مالک و صاحب اختیار خود (شاه) از من سخن بگو» تا تحقیق کند و بى‏گناهى من ثابت گردد (وَ قالَ لِلَّذِی ظَنَّ أَنَّهُ ناجٍ مِنْهُمَا اذْکُرْنِی عِنْدَ رَبِّکَ).
اما این «غلام فراموشکار» آنچنان که راه و رسم افراد کم ظرفیت است که چون به نعمتى برسند صاحب نعمت را به دست فراموشى مى‏سپارند بکلى مسأله یوسف را فراموش کرد قرآن مى‏گوید: «شیطان یادآورى از یوسف را نزد صاحبش از خاطر او برد» (فَأَنْساهُ الشَّیْطانُ ذِکْرَ رَبِّهِ).
و به این ترتیب، یوسف به دست فراموشى سپرده شد «و چند سال در زندان باقى ماند» (فَلَبِثَ فِی السِّجْنِ بِضْعَ سِنِینَ).
درباره سالهاى زندان یوسف گفتگوست ولى مشهور این است که مجموع زندان یوسف 7 سال بوده، ولى بعضى گفته‏اند قبل از ماجراى خواب زندانیان 5 سال در زندان بود و بعد از آن هم هفت سال ادامه یافت. سالهایى پررنج و زحمت اما از نظر ارشاد و سازندگى پربار و پربرکت.

(آیه 43)- ماجراى خواب سلطان مصر! یوسف سالها در تنگناى زندان به صورت یک انسان فراموش شده باقى ماند، تنها کار او خودسازى، و ارشاد و راهنمایى زندانیان بود.
تا این که یک حادثه به ظاهر کوچک سرنوشت او را تغییر داد، نه تنها سرنوشت او که سرنوشت تمام ملت مصر و اطراف آن را دگرگون ساخت.
پادشاه مصر که مى‏گویند نامش «ولید بن ریّان» بود- و عزیز مصر وزیر او محسوب مى‏شد- خواب ظاهرا پریشانى دید، و صبحگاهان تعبیر کنندگان خواب و اطرافیان خود را حاضر ساخت و چنین «گفت: من در خواب دیدم که هفت گاو لاغر به هفت گاو چاق حمله کرد و آنها را مى‏خورند، و نیز هفت خوشه سبز و هفت خوشه خشکیده را دیدم» که خشکیده‏ها بر گرد سبزها پیچیدند و آنها را از میان بردند (وَ قالَ الْمَلِکُ إِنِّی أَرى‏ سَبْعَ بَقَراتٍ سِمانٍ یَأْکُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجافٌ وَ سَبْعَ سُنْبُلاتٍ خُضْرٍ وَ أُخَرَ یابِساتٍ).سپس رو به آنها کرد و گفت: «اى جمعیت اشراف! درباره خواب من نظر دهید اگر قادر به تعبیر خواب هستید» (یا أَیُّهَا الْمَلَأُ أَفْتُونِی فِی رُءْیایَ إِنْ کُنْتُمْ لِلرُّءْیا تَعْبُرُونَ).


اعظم :


آیه 38 : بیشتر مردم در مقابل نعمت بسیار والای نبوت و پیامبری سپاسگزار نیستند ، در واقع وقتی در مقابل فرمان پیامبران که فرستاده خداوند هستند سر فرود نمی آوریم یعنی سپاسگزار این نعمت نیستیم .

آیه 38 : پیامبران از خاندان پاکی بوده اند

آیه 38 : اصالت خانوادگى، همچنان که در ساختار شخصیّت افراد مؤثر است، در پذیرش مردم نیز اثر دارد. لذا حضرت یوسف براى معرفى خود، به پدران خود که انبیاى الهى هستند تکیه مى‏کند تا هم اصالت خانوادگیش را ارائه دهد و هم قداست دعوت خود را.
این همان روشى است که پیامبرصلى الله علیه وآله نیز در معرّفى خود به کار مى‏برد و مى‏فرمود: من همان پیامبر امّى هستم که نام ونشانم در تورات و انجیل آمده است. سیدالشهدا حسین‏ابن علىّ‏علیهما السلام در کربلا و امام سجادعلیه السلام نیز در برابر مردم شام، خود را چنین معرّفى کردند: «اَنا ابن فاطمة الزّهرا»

آیه 38 : «ملّة» در قرآن به معناى آیین بکار رفته است. سیماى «ملّة ابراهیم» اینگونه ترسیم شده است: «با تمام قُوا در راه خدا جهاد کنید و اهل نماز و زکات و اعتصام به خدا باشید. در دین سختى و حرجى نیست، تسلیم خدا باشید، این است ملّت پدرتان ابراهیم.»

آیه 39 : فطرت بشر از تفرقه و تشتت فکری بیزاره .... دوست داره یه راه و روش داشته باشه چون در عمل بسیار گیج و گنک میشه . حتی در روشهای تربیتی هم همینطوره وقتی می خوای چند روش تربیتی رو اجرا کنی به مشکل میخوری

آیه 39 : در قرآن در جاهاى مختلف، از روش مقایسه و پرسش استفاده شده است که به نمونه‏هایى از آن درباره خداوند اشاره مى‏کنیم:
1. «قل هل من شرکائکم من یبدأ الخلق ثمّ یعیده »(58)؛ آیا از شرکایى که براى خدا گرفته‏اید کسى هست که بیافریند و سپس آنرا برگرداند؟
2. «قل هل من شرکائکم من یهدى الى الحقّ»(59)؛ آیا از شرکایى که براى خدا قرار داده‏اید کسى هست که به حقّ راهنمایى کند؟
3. «قل أغیر اللَّه اَبغى ربّاً و هو ربّ کلّ شى‏ء»(60)؛ آیا غیر خداى یکتا پروردگارى بپذیرم در حالى که او پروردگار همه چیز است؟
4. «آللَّه خیرٌ امّا یشرکون»(61)؛ خداوند بهتر است یا آنچه شریک او مى‏گردانید؟

آیه 40 : تنها،دین توحید است که قادر بر اداره جامعه و سوق دادن آن به سوی سر منزل سعادت می باشد و دین محکمی است که تزلزل در آن راه ندارد و تمام معارفش برحق بوده و بطلانی در آن نیست و هدایتی است که ضلالتی در آن راه ندارد، امابیشتر مردم بخاطر علاقه و انسی که به محسوسات دارند و در زخارف زائل شدنی دنیا فرو رفته اند، سلامت دل و استقامت عقل را از دست داده اندو این معنارا درک نمی کنند و تنها به ظواهر زندگی دنیا اکتفا کرده و از آخرت روی گردان وغافل شده اند( یعلمون ظاهرا من الحیاه الدنیا و هم عن الاخره هم غافلون )(المیزان )

آیه 41 : اینکه فرمود: ‏«قُضِیَ الْأَمْرُ الَّذِی فِیهِ تَسْتَفْتِیانِ» خالى از اشعار بر این نکته نیست که یکى از آن دو نفر بعد از شنیدن تاویل رؤیایش خود را تکذیب کرد و گفت که من چنین خوابى ندیده بودم. و بعید نیست که آن شخص، دومى بوده که وقتى از یوسف شنید که به زودى به دار کشیده مى‏شود و مرغان از سرش مى‏خورند، خود را تکذیب کرده. و با همین اشعار آن روایاتى که از طرق ائمه اهل بیت ‏(علیه السّلام) رسیده تایید مى‏شود، چون در آنها چنین آمده که دومى به یوسف گفت: من در آنچه که برایت تعریف کردم دروغ گفتم و چنین خوابى ندیده بودم. یوسف ‏(علیه السّلام) هم در پاسخش گفت: ‏«قُضِیَ الْأَمْرُ الَّذِی فِیهِ تَسْتَفْتِیانِ» یعنى تاویلى که از من خواستید حتمى و قطعى شد و دیگر مفرى از آن نیست.

آیه 42 : در بعضى تفاسیر، جمله‏ى «فانساه الشیطان» را اینگونه ترجمه کرده‏اند که «شیطان یاد پروردگار را از ذهن یوسف برد و او به جاى استمداد از خداوند به ساقى شاه توجّه کرد» و این براى یوسف ترک اولى‏ بود و لذا سال‏هاى دیگرى را نیز در زندان ماند. امّا صاحب‏المیزان مى‏نویسد: اینگونه روایات خلاف قرآن است، چون قرآن یوسف را از مخلصین دانسته و شیطان به مخلصین نفوذ ندارد. به علاوه در دو آیه بعد آمده که «قال الّذى نجا منهما و ادّکر بعد امّة» فراموش کننده بعد از مدتّ‏ها یوسف را به خاطر آورد، از این معلوم مى‏شود که فراموشى مربوط به ساقى بوده است نه یوسف.

در کل این قضیه موعظه حضرت یوسف قبل از تعبیر خواب به من یه روش تربیتی یاد داد و ان هم استفاده از موقعیت هستش برای بیان مسایل مهم در تربیت فرزندان ... یه چیزی هم اینکه وقتی کسی ما رو نیکوکار و خوب خوند و در نظرش کار معنوی ما خیلی خوب بوده اون رو به خداوند نسبت بدیم و بگیم اینکه این کار به نظرت خوبه به خاطر اینه که این کار رو خداوند فرموده که انجام بدیم ... یعنی ربط دادنش به بالا هم ادم رو از خودپسندی نجات میده و هم مخاطب تو ذهنش تیک می خوره که خداوند چه دستورات اخلاقی نابی رو ذکر کرده برای انجام دادن

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ مرداد ۹۴ ، ۰۸:۱۳
* مسافر
پنجشنبه, ۲۲ مرداد ۱۳۹۴، ۰۷:۲۹ ب.ظ

239 . صفحه 239


بیست و یکم مرداد :


نفیسه :



(آیه 31)- «هنگامى که همسر عزیز، از مکر زنان حیله‏گر مصر، آگاه شد (نخست ناراحت گشت، سپس چاره‏اى اندیشید و آن این بود که) به سراغشان فرستاد و از آنها دعوت کرد و براى آنها پشتى (گرانبها و مجلس باشکوهى) فراهم ساخت و به دست هر کدام چاقویى براى بریدن میوه داد» اما چاقوهاى تیز، تیزتر از نیاز بریدن میوه‏ها! (فَلَمَّا سَمِعَتْ بِمَکْرِهِنَّ أَرْسَلَتْ إِلَیْهِنَّ وَ أَعْتَدَتْ لَهُنَّ مُتَّکَأً وَ آتَتْ کُلَّ واحِدَةٍ مِنْهُنَّ سِکِّیناً).

و این کار خود دلیل بر این است که او از شوهر خود، حساب نمى‏برد، و از رسوایى گذشته‏اش درسى نگرفته بود.
«در این موقع (به یوسف) گفت: وارد مجلس آنان شو»! تا زنان سرزنش گر، با دیدن جمال او، وى را در این عشقش ملامت نکنند (وَ قالَتِ اخْرُجْ عَلَیْهِنَّ).
زنان مصر که طبق بعضى از روایات ده نفر و یا بیشتر از آن بودند، هنگامى که آن قامت زیبا و چهره نورانى را دیدند، و چشمشان به صورت دلرباى یوسف افتاد، صورتى همچون خورشید که از پشت ابر ناگهان ظاهر شود و چشمها را خیره کند، در آن مجلس طلوع کرد چنان واله و حیران شدند که دست از پا و ترنج از دست، نمى‏شناختند «هنگامى که چشمشان به او افتاد، او را بسیار بزرگ و زیبا شمردند» (فَلَمَّا رَأَیْنَهُ أَکْبَرْنَهُ).
و آنچنان از خود بى‏خود شدند که به جاى ترنج «دستهایشان را بریدند» (وَ قَطَّعْنَ أَیْدِیَهُنَّ).

و هنگامى که دیدند، برق حیا و عفت از چشمان جذاب او مى‏درخشد و رخسار معصومش از شدت حیا و شرم گلگون شده، «همگى فریاد برآوردند که نه، این جوان هرگز آلوده نیست، او اصلا بشر نیست، او یک فرشته بزرگوار آسمانى است» (وَ قُلْنَ حاشَ لِلَّهِ ما هذا بَشَراً إِنْ هذا إِلَّا مَلَکٌ کَرِیمٌ).

(آیه 32)- در این هنگام زنان مصر، قافیه را بکلى باختند و با دستهاى مجروح که از آن خون مى‏چکید و در حالى پریشان همچون مجسمه‏اى بى‏روح در جاى خود خشک شده بودند، نشان دادند که آنها نیز دست کمى از همسر عزیز ندارند.
او از این فرصت استفاده کرد و «گفت: این است آن کسى که مرا به خاطر عشقش سرزنش مى‏کردید» (قالَتْ فَذلِکُنَّ الَّذِی لُمْتُنَّنِی فِیهِ).
همسر عزیز که از موفقیت خود در طرحى که ریخته بود، احساس غرور و خوشحالى مى‏کرد و عذر خود را موجه جلوه داده بود یکباره تمام پرده‏ها را کنار زد و با صراحت تمام به گناه خود اعتراف کرد و گفت: «آرى من او را به کام گرفتن از خویش دعوت کردم ولى او خویشتن دارى کرد» (وَ لَقَدْ راوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ فَاسْتَعْصَمَ).
سپس بى‏آنکه از این آلودگى به گناه اظهار ندامت کند، و یا لااقل در برابر میهمانان کمى حفظ ظاهر نماید، با نهایت بى‏پروایى با لحن جدى که حاکى از اراده قطعى او بود، صریحا اعلام داشت، «و اگر او (یوسف) آنچه را که من فرمان مى‏دهم انجام ندهد (و در برابر عشق سوزان من تسلیم نگردد) بطور قطع به زندان خواهد افتاد» (وَ لَئِنْ لَمْ یَفْعَلْ ما آمُرُهُ لَیُسْجَنَنَّ).
نه تنها به زندانش مى‏افکنم بلکه در درون زندان نیز «مسلما خوار و ذلیل خواهد شد» (وَ لَیَکُوناً مِنَ الصَّاغِرِینَ).

(آیه 33)- بعضى در اینجا روایت شگفت آورى نقل کرده‏اند و آن این که گروهى از زنان مصر که در آن جلسه حضور داشتند به حمایت از همسر عزیز برخاستند و حق را به او دادند و دور یوسف را گرفتند، و هر یک براى تشویق یوسف به تسلیم شدن یک نوع سخن گفتند: یکى گفت: اى جوان! این همه خویشتن دارى و ناز براى چیست؟ چرا به این عاشق دلداده، ترحم نمى‏کنى؟ مگر تو این جمال دل آراى خیره کننده را نمى‏بینى؟
دومى گفت: گیرم که از زیبایى و عشق چیزى نمى‏فهمى، ولى آیا نمى‏دانى که او همسر عزیز مصر و زن قدرتمند این سامان است؟ فکر نمى‏کنى که اگر قلب او را به دست آورى، هر مقامى که بخواهى براى تو آماده است؟
سومى گفت: گیرم که نه تمایل به جمال و زیبائیش دارى، و نه نیاز به مقام و مالش، ولى آیا نمى‏دانى که او زن انتقامجوى خطرناکى است؟
طوفان مشکلات از هر سو یوسف را احاطه کرده بود، اما او که از قبل خود را ساخته بود بى‏آنکه با زنان هوسباز و هوسران به گفتگو برخیزد رو به درگاه پروردگار آورد و این چنین به نیایش پرداخت: «گفت: بار الها! پروردگارا! زندان (با آن همه سختیهایش) در نظر من محبوبتر است از آنچه این زنان مرا به سوى آن مى‏خوانند» (قالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَیَّ مِمَّا یَدْعُونَنِی إِلَیْهِ).
سپس از آنجا که مى‏دانست در همه حال، مخصوصا در مواقع بحرانى، جز به اتکاء لطف پروردگار راه نجاتى نیست، خودش را با این سخن به خدا سپرد و از او کمک خواست، پروردگارا! اگر کید و مکر و نقشه‏هاى خطرناک این زنان آلوده را از من باز نگردانى، قلب من به آنها متمایل مى‏گردد و از جاهلان خواهم بود» (وَ إِلَّا تَصْرِفْ عَنِّی کَیْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَیْهِنَّ وَ أَکُنْ مِنَ الْجاهِلِینَ).

(آیه 34)- و از آنجا که وعده الهى همیشه این بوده که جهاد کنندگان مخلص را (چه با نفس و چه با دشمن) یارى بخشد، یوسف را در این حال تنها نگذاشت و لطف حق به یاریش شتافت، آنچنان که قرآن مى‏گوید: «پروردگارش این دعاى خالصانه او را اجابت کرد» (فَاسْتَجابَ لَهُ رَبُّهُ).
«و مکر و نقشه آنها را از او گرداند» (فَصَرَفَ عَنْهُ کَیْدَهُنَّ).
«چرا که او شنوا و داناست» (إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ).
هم نیایشهاى بندگان را مى‏شنود و هم از اسرار درون آنها آگاه است، و هم راه حل مشکل آنها را مى‏داند.

(آیه 35)- زندان به جرم بى‏گناهى: جلسه عجیب زنان مصر با یوسف در قصر «عزیز» با آن شور و غوغا پایان یافت. بیم رسوایى و افتضاح جنسى خاندان «عزیز» در نظر توده مردم روز به روز بیشتر مى‏شد، تنها چاره‏اى که براى این کار از طرف عزیز مصر و مشاورانش دیده شد این بود که یوسف را بکلى از صحنه خارج کنند، و بهترین راه براى این کار، فرستادنش به سیاه چال زندان بود، که هم او را به فراموشى مى‏سپرد و هم در میان مردم به این تفسیر مى‏شد که مجرم اصلى، یوسف بوده است! لذا قرآن مى‏گوید: «بعد از آن که آنها آیات و نشانه‏هاى (پاکى یوسف) را دیدند تصمیم گرفتند که او را تا مدتى زندانى کنند» (ثُمَّ بَدا لَهُمْ مِنْ بَعْدِ ما رَأَوُا الْآیاتِ لَیَسْجُنُنَّهُ حَتَّى حِینٍ).
آرى! در یک محیط آلوده، آزادى از آن آلودگان است، نه فقط آزادى که همه چیز متعلق به آنهاست، و افراد پاکدامن و با ارزشى همچون یوسف باید منزوى شوند، اما تا کى، آیا براى همیشه؟ نه، مسلما نه!

(آیه 36)- از جمله کسانى که با یوسف وارد زندان شدند، دو جوان بودند چنانکه آیه مى‏فرماید: «و دو جوان، همراه او وارد زندان شدند» (وَ دَخَلَ مَعَهُ السِّجْنَ فَتَیانِ).
و از آنجا که وقتى انسان نتواند از طریق عادى و معمولى دسترسى به اخبار پیدا کند احساسات دیگر او به کار مى‏افتد، تا مسیر حوادث را جستجو و پیش بینى کند خواب و رؤیا هم براى او مطلبى مى‏شود.
از همین رو یک روز این دو جوان که گفته مى‏شود یکى از آن دو مأمور «آبدار خانه شاه» و دیگرى سرپرست غذا و آشپزخانه بود، و به علت سعایت دشمنان و اتهام به تصمیم بر مسموم نمودن شاه، به زندان افتاده بودند، نزد یوسف آمدند و هر کدام خوابى را که شب گذشته دیده بود و برایش عجیب و جالب مى‏نمود بازگو کرد.
«یکى از آن دو گفت: من در عالم خواب چنین دیدم که انگور را براى شراب ساختن مى‏فشارم»! (قالَ أَحَدُهُما إِنِّی أَرانِی أَعْصِرُ خَمْراً).
«و دیگرى گفت: من در خواب دیدم که مقدارى نان روى سرم حمل مى‏کنم، و پرندگان (آسمان مى‏آیند و) از آن مى‏خورند» (وَ قالَ الْآخَرُ إِنِّی أَرانِی أَحْمِلُ فَوْقَ رَأْسِی خُبْزاً تَأْکُلُ الطَّیْرُ مِنْهُ).
سپس اضافه کردند: «ما را از تعبیر خوابمان آگاه ساز که تو را از نیکوکاران مى‏بینیم» (نَبِّئْنا بِتَأْوِیلِهِ إِنَّا نَراکَ مِنَ الْمُحْسِنِینَ).

(آیه 37)- به هر حال یوسف که هیچ فرصتى را براى ارشاد و راهنمایى زندانیان از دست نمى‏داد، مراجعه این دو زندانى را براى تعبیر خواب غنیمت شمرد و به بهانه آن، حقایق مهمّى را که راهگشاى آنها و همه انسانها بود بیان داشت.
نخست براى جلب اعتماد آنها در مورد آگاهى او بر تعبیر خواب که سخت مورد توجه آن دو زندانى بود چنین «گفت: من (به زودى و) قبل از آن که جیره غذایى شما فرا رسد شما را از تعبیر خوابتان آگاه خواهم ساخت» (قالَ لا یَأْتِیکُما طَعامٌ تُرْزَقانِهِ إِلَّا نَبَّأْتُکُما بِتَأْوِیلِهِ قَبْلَ أَنْ یَأْتِیَکُما).
سپس یوسف با ایمان و خدا پرست که توحید با همه ابعادش در اعماق وجود او ریشه دوانده بود، براى این که روشن سازد چیزى جز به فرمان پروردگار تحقق نمى‏پذیرد چنین ادامه داد: «این علم و دانش و آگاهى من از تعبیر خواب از امورى است که پروردگارم به من آموخته است» (ذلِکُما مِمَّا عَلَّمَنِی رَبِّی).
و براى این که تصور نکنند که خداوند، بى‏حساب چیزى به کسى مى‏بخشد اضافه کرد: «من آیین جمعیتى را که ایمان به خدا ندارند و نسبت به سراى آخرت کافرند، ترک کردم» و این نور ایمان و تقوا مرا شایسته چنین موهبتى ساخته است (إِنِّی تَرَکْتُ مِلَّةَ قَوْمٍ لا یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ کافِرُونَ).
منظور از این قوم و جمعیت مردم بت پرست مصر یا بت پرستان کنعان است.



هانیه :


حواسم باشه که در مورد دیگران سرزنش و قضاوت نکنم. ... چه بسا جای اون ادم و در موقعیت اونا باشم بدتر عمل کنم

اینطور آگاهانه از رحمت خدا دور شدن یه نوع نادانی است ... ربنا لاتزغ قلوبنا بعد اذهدیتنا


اعظم :



ایه 31:
ما هم زلیخا را سرزنش نکنیم و زنان مصر را !

ایه 31:
شاید تعبیر از مکر زنان مصری این باشد که اونها با نقل داستان زلیخا و شاخ و برگ دارن به اون قصد داشتن حیله ای کنن تا بلکه اونا هم بتونن یوسف رو ببینن ... الله اعلم

ایه 31:
جزء اولین کارای مجرم اینه که جرم رو عادی جلوه بده بگه شما هم بودین همین کار رو می کردین

ایه 31 :
ادعاهای ادم در مرحله عمل ثابت میشه
تا وقتی امتحانی نگرفته شده همه میتونت امتحان کنن نمره 20 کلاسن
ولی بعد امتحان نمره 20 معلوم میشه

به قولی
دیکته نانوشته غلط نداره

ایه 31 : تعبیر شخصی من از کریم درعبارت ملک کریم اینه که اونچه از قیافه دیده میشد فقط زیبایی نبود
حیا و نجابت و پاکی بی حد و حصرش نور معنویی در رخسارش گذاشته بود که همهجذبش شدن
اون چیزی که فرای میل ظاهری در درون ادمها تاثیر میکنه
زیبایی باطنی

ایه 32 : دروغکو رسوا شد
اون موقع گفت "راودتنی 26" اینجا گفت "راودنه"

ایه 32 : در مورد سوال معصومه جان به نظرم میرسه شدت هوای نفس و شهوت برانگیخته زلیخا باعث این امر شد که با تموم این احوال به کارش ادامه بده
یه چیز دیگه هم هست به صورت ضمنی میگم
داریم که اگه متوجه شدید همسرتون بهتون خیانت میکنه سریع همه جا جار نزنین
سعی کنین داخلی حلش کنین
همون پرده دریده شدن و رسوایی که همه میشنون باعث مبشه اون دیگه عزمی بر ترکش نکنه
میگه حالا ما که رسوا شدیم و اسممون بد در رفت چرا عشق و حال رو بر خودمون تحریم کنیم
یکی از دلایلی که میگن ابروی کسی رو نبرید یا حتی اگه خودتون گناهی کردین برای دیگران نگین و بذارین بین خودتون و خدا باشه اینه که اون ابرو رفتن ادم رو بر ادامه عمل زشتش دلیر میکنه

ایه 33:
برای دوستداران خدا اونقدر پاکی و خدایی بودن مهمه که زندان رو بر دنیای امیخته با گناه ترجیح میدن

ایه 33:
در تفسیر امده :
از عبارت جاهلین میتوان فهمید عصمت از مقوله علم است که به طور تدریجی به معصوم اضافه میشود چدن در هر گرفتاری به خدا مراجعه میکنه اثر این علم اینه که به طور قطعی و دایم معصوم رو از گناه باز میدارخ ... این علم اختیار گناه رو سلب نمیکنه بلکه اراده رک تقویت میکنه

ایه 34 : اگر برای حفظ ایمانمون به خدا پناه ببریم امکان نداره خداوند پناهمون نده

ایه 35 :
هر زندانیی هم ناپاک نیست
شاید یوسفی میان اونها باشه
همه رو از دم تیغ قضاوت نگذرونیم

ایه 36: ادم نیکوکار تو زندان هم که باشه خوبیش رو نشون میده
مثل عطر خوشبویی که تو هر محیطی بو و عطرش غالبه

یوسف در زندان هم اثرات بیرونی ایمانش رو نشون داده بود

ایه 36 :
اونوقتی میشه ادمها رو تبلیغ و ارشاد کرد که قبلش خوی نیکمون رو دیده باشن
یعنی تاثیرات ایمان درونی ما در ظاهرمون نشون داده شده باشه

ایه 37 :
اساس ایمان اینه که از کفر تبری بجوییم اول
"ترکت"
با یه دل دو دلبر نداشته باشیم
اول میلمون رو به کفر و مظاهرش از بین ببریم
بعد خداوند نور علم و ایمان میده
علمنی ربی انی ترکت

ایه 37 : از فرصتها برای تبلیغ دینمون استفاده کنیم


..................................................................................................

 

مباحثه آیات سوال برانگیز :

 

آیه 31 و 32  سوره یوسف :




معصومه :


ایه ۳۱
چرا برای عمل زنان مصر از کلمه مکر استفاده کرده؟
اگه اشتباه نکنم صغحه قبل مکر رو برای کار خود زلیخا استفاده کرده بود, اما کار زنان اشراف مصر, سرزنش, بدگویی, شایعه پراکنی و... بوده.
چه مکری کردند؟

زنان مصر برای یوسف عبارت "ملک کریم" استفاده کردند, خب میشه ملک رو در زبان عامیانه خودمون تعبیر ب زیبارویی کنیم اما چرا کریم؟
چه چیزی در رفتار یوسف بود که کریم خوانده شد؟؟

ایه ۳۲
چرا زلیخا با وجود اینکه از لحاظ اجتماعی و خانوادگی رسوا شده بود و مورد سرزنش همه بود باز هم جلوی همه زنان اعلام میکنه که "و لین ما یفعل ما امره..."

اعظم :


در حین نکته ها پاسخ داده شد


نفیسه :



در تفسیر نور آمده:‏
‏« مَکْر » یعنی نیرنگ . مراد سخنان ناجور و بدگوئیهای زنان از زلیخا است .


در جمله ‏«ما هذا بَشَراً إِنْ هذا إِلَّا مَلَکٌ کَرِیمٌ» بشریت را از یوسف نفى و فرشته بودن را برایش اثبات کردند، البته این حرف هم ناشى از اعتقادى بود که معتقدین به خدا که یک فرقه آنان بت‏پرستانند بدان معتقد بودند. و آن این بود که خداوند فرشتگانى دارد که موجوداتى شریف و مبدء هر خیر و سعادت در عالمند، و زندگى هر موجود زنده و علم و جمال و بهاء و سرور و سایر کمالات مورد آرزو از ناحیه آنان ترشح مى‏شود، و در نتیجه خود ایشان داراى تمامى‏ جمالها و زیباییهاى صورى و معنویند، و اگر فرضا به صورت بشر مجسم شوند در حسن و جمالى مى‏آیند که به هیچ مقیاسى قابل اندازه‏گیرى نیست و بت‏پرستان آنها را به صورت انسان تصور مى‏کنند، البته انسانى در نهایت حسن و بهاء.
و شاید همین اعتقاد سبب بوده که به جاى توصیف حسن و جمالش و چشم و ابرویش،او را به فرشته‏اى بزرگوار تشبیه کرده‏اند، با اینکه آتشى که در دل ایشان افروخته شده بود، به دست حسن صورت و زیبایى منظر یوسف افروخته شده بود. مع ذلک مى‏بینیم از حسن او چیزى نگفتند، بلکه او را فرشته‏اى کریم نامیدند، تا هم به حسن صورت او اشاره کرده باشند و هم به حسن سیرتش، و هم به جمال ظاهر و خلقتش و هم به جمال باطن و خلقش و خدا داناتر است.


در تفسیر المیزان آمده: بعد از آنکه زنان با بریدن دست خود عملا و با گفتن آن سخنان قولا، مفتضح ورسوا شدند، چاره ای جز پذیرفتن عذر زلیخا و معذور دانستن وی در عشق یوسف نداشتند، لذا زلیخا گفتار خود را فرع گفتار و کردار آنان قرار داد و گفت :پس این همان است که مرا درباره عشقش ملامت می کردید و در واقع بطورعملی و خارجی جواب آنها را داد تا بدانند چه اعجوبه ای باعث شده که اوشرافت و آبروی دودمان و عزت شوهر و عفت خود را بر باد دهد و آنگاه اعتراف کرد که با یوسف مراوده نموده ، اما یوسف عفت ورزیده و خودداری نموده است و او آنچنان دلباخته یوسف بود که بدون هیچ شرم و حیائی ماجرای دلباختگی خود را بی پروا برای آنها بازگفت و چون همه آن زنان در دام عشق یوسف گرفتار شده بودند زلیخا از سر همدردی قصد درد دل نمودن با آنها راداشت و آنگاه تصمیم جازم خود را بیان کرد و گفت من از یوسف دست بردارنیستم و به یوسف فهماند که اگر با او موافقت نکند، تنبیه و مجازات خواهد شدو سخن خود را با لام تأکید، نون قسم و نون تأکید مؤکد نمود تا بفهماند که برعزم خود استوار است و این نحوه گفتار گویای آنست که زلیخا از سر درماندگی خواسته تا هم به زنان مصر عزت و فخر فروشی کند و هم یوسف را تهدید نمایدو این تهدید او از تهدید روز اول سخت تر بود، چون آنجا گفت : جزای کسی که اراده سوء داشته جز زندان یا عذاب الیم چیست ؟ اما در اینجا میان زندان وخواری جمع نمود و در آنجا از شوهرش تقاضا کرد، اما اینجا گفت ، خودم این کار را می کنم و به این صورت فهمانید که آن قدر در قلب شوهرش نفوذ دارد که بتواند او را به هر کار که بخواهد وادار سازد و به هر نحو که دلش بخواهد در اوتصرف کند.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ مرداد ۹۴ ، ۱۹:۲۹
* مسافر
سه شنبه, ۲۰ مرداد ۱۳۹۴، ۱۰:۵۹ ق.ظ

238 . صفحه 238


بیستم مرداد :


نفیسه :


(آیه 23)- عشق سوزان همسر عزیز مصر! یوسف با آن چهره زیبا و ملکوتیش، نه تنها عزیز مصر را مجذوب خود کرد، بلکه قلب همسر عزیز را نیز بسرعت در تسخیر خود درآورد، و عشق او پنجه در اعماق جان او افکند و با گذشت زمان، این عشق، روز به روز داغتر و سوزانتر شد، اما یوسف پاک و پرهیزکار جز به خدا نمى‏اندیشید و قلبش تنها در گرو «عشق خدا» بود.

امور دیگرى نیز دست به دست هم داد و به عشق آتشین همسر عزیز، دامن زد.
نداشتن فرزند از یک سو، غوطه‏ور بودن در یک زندگى پرتجمل اشرافى از سوى دیگر، و نداشتن هیچ گونه گرفتارى در زندگى داخلى- آنچنان که معمول اشراف و متنعمان است- از سوى سوم، این زن را که از ایمان و تقوا نیز بهره‏اى نداشت در امواج وسوسه‏هاى شیطانى فرو برد. آنچنان که سرانجام تصمیم گرفت از او تقاضاى کامجویى کند.
او از تمام وسائل و روشها براى رسیدن به مقصود خود در این راه استفاده کرد، و با خواهش و تمنا، کوشید در دل او اثر کند آنچنان که قرآن مى‏گوید: «آن زن که یوسف در خانه او بود پى‏درپى از او تمناى کامجویى کرد» (وَ راوَدَتْهُ الَّتِی هُوَ فِی بَیْتِها عَنْ نَفْسِهِ).
سرانجام به نظرش رسید یک روز او را تنها در خلوتگاه خویش به دام اندازد، تمام وسائل تحریک او را فراهم نماید، جالبترین لباسها، بهترین آرایشها، خوشبوترین عطرها را به کار برد، و صحنه را آنچنان بیاراید که یوسف نیرومند را به زانو درآورد.
قرآن مى‏گوید: «او تمام درها را محکم بست و گفت: بیا که من در اختیار توام»! (وَ غَلَّقَتِ الْأَبْوابَ وَ قالَتْ هَیْتَ لَکَ).


شاید با این عمل مى‏خواست به یوسف بفهماند که نگران از فاش شدن نتیجه کار نباشد چرا که هیچ کس را قدرت نفوذ به پشت این درهاى بسته نیست.
در این هنگام که یوسف همه جریانها را به سوى لغزش و گناه مشاهده کرد، و هیچ راهى از نظر ظاهر براى او باقى نمانده بود، در پاسخ زلیخا به این جمله قناعت کرد و «گفت: پناه مى‏برم به خدا» (قالَ مَعاذَ اللَّهِ).
او با ذکر این جمله کوتاه، هم به یگانگى خدا از نظر عقیده و هم از نظر عمل، اعتراف نمود.
سپس اضافه کرد: از همه چیز گذشته، من چگونه مى‏توانم تسلیم چنین خواسته‏اى بشوم، در حالى که در خانه عزیز مصر زندگى مى‏کنم و در کنار سفره او هستم «او صاحب نعمت من است و مقام مرا گرامى داشته است» (إِنَّهُ رَبِّی أَحْسَنَ مَثْوایَ).
آیا این ظلم و ستم و خیانت آشکار نیست؟ «مسلما ستمگران رستگار نخواهند شد» (إِنَّهُ لا یُفْلِحُ الظَّالِمُونَ).



(آیه 24)- در اینجا کار یوسف و همسر عزیز به باریکترین مرحله و حساسترین وضع مى‏رسد، که قرآن با تعبیر پرمعنایى از آن سخن مى‏گوید: «همسر عزیز مصر، قصد او را کرد و یوسف نیز، اگر برهان پروردگار را نمى‏دید، چنین قصدى مى‏نمود»! (وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِها لَوْ لا أَنْ رَأى‏ بُرْهانَ رَبِّهِ).
همسر عزیز تصمیم بر کامجویى از یوسف داشت و نهایت کوشش خود را در این راه به کار برد، یوسف هم به مقتضاى طبع بشرى و این که جوانى نوخواسته بود،و هنوز همسرى نداشت، و در برابر هیجان انگیزترین صحنه‏هاى جنسى قرار گرفته بود. هرگاه برهان پروردگار یعنى روح ایمان و تقوا و تربیت نفس و بالاخره مقام «عصمت» در این وسط حائل نمى‏شد! چنین تصمیمى را مى‏گرفت.
این تفسیر در حدیثى از امام على بن موسى الرضا علیه السّلام در عبارت بسیار فشرده و کوتاهى بیان شده است آنجا که «مأمون» خلیفه عباسى از امام مى‏پرسد: آیا شما نمى‏گویید پیامبران معصومند؟ فرمود: آرى، گفت: پس این آیه قرآن تفسیرش چیست؟ (وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِها لَوْ لا أَنْ رَأى‏ بُرْهانَ رَبِّهِ)
امام فرمود: «همسر عزیز تصمیم به کامجویى از یوسف گرفت، و یوسف نیز اگر برهان پروردگارش را نمى‏دید، همچون همسر عزیز مصر تصمیم مى‏گرفت، ولى او معصوم بود و معصوم هرگز قصد گناه نمى‏کند و به سراغ گناه هم نمى‏رود».
مأمون (از این پاسخ لذت برد) و گفت: آفرین بر تو اى ابو الحسن! اکنون به تفسیر بقیه آیه توجه کنید: قرآن مجید مى‏گوید: «ما این چنین (برهان خویش را به یوسف نشان دادیم) تا بدى و فحشاء را از او دور سازیم» (کَذلِکَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَ الْفَحْشاءَ).


«چرا که او از بندگان برگزیده و با اخلاص ما بود» (إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُخْلَصِینَ).
اشاره به این که اگر ما امداد غیبى و کمک معنوى را به یارى او فرستادیم، تا از بدى و گناه رهایى یابد، بى‏دلیل نبود، او بنده‏اى بود که با آگاهى و ایمان و پرهیزکارى و عمل پاک، خود را ساخته بود.
ذکر این دلیل نشان مى‏دهد که این گونه امدادهاى غیبى که در لحظات طوفانى و بحرانى به سراغ پیامبرانى همچون یوسف مى‏شتافته، اختصاصى به آنها نداشته، هر کس در زمره بندگان خالص خدا و «عباد اللّه المخلصین» وارد شود، او هم لایق چنین مواهبى خواهد بود.
متانت و عفت بیان-
از شگفتیهاى قرآن که یکى از نشانه‏هاى اعجاز آن محسوب مى‏شود، این است که هیچ گونه تعبیر زننده و رکیک و ناموزون و مبتذل و دور از عفت بیان، در آن وجود ندارد، و ابدا متناسب طرز تعبیرات یک فرد عادى درس نخوانده و پرورش یافته در محیط جهل و نادانى نیست، با این که سخنان هر کس متناسب و همرنگ افکار و محیط اوست.
در میان تمام سرگذشتهایى که قرآن نقل کرده یک داستان واقعى عشقى، وجود دارد و آن داستان یوسف و همسر عزیز مصر است.
داستانى که از عشق سوزان و آتشین یک زن زیباى هوس آلود، با جوانى ماهرو و پاکدل سخن مى‏گوید.
ولى قرآن در ترسیم صحنه‏هاى حساس این داستان به طرز شگفت انگیزى «دقت در بیان» را با «متانت و عفت» به هم آمیخته و بدون این که از ذکر وقایع چشم بپوشد و اظهار عجز کند، تمام اصول اخلاق و عفت را نیز به کار بسته است.


(آیه 25)- طشت رسوایى همسر عزیز از بام افتاد! مقاومت سرسختانه یوسف، همسر عزیز را تقریبا مأیوس کرد، ولى یوسف که در این دور مبارزه در برابر آن زن عشوه‏گر و هوسهاى سرکش نفس، پیروز شده بود احساس کرد که اگر بیش از این در آن لغزشگاه بماند خطرناک است و باید خود را از آن محل دور سازد و لذا «با سرعت به سوى در کاخ دوید، همسر عزیز نیز بى‏تفاوت نماند، چنانکه آیه مى‏گوید: «و هر دو به سوى در، دویدند (در حالى که همسر عزیز، یوسف را تعقیب مى‏کرد) و پیراهن او را از پشت کشید و پاره کرد» (وَ اسْتَبَقَا الْبابَ وَ قَدَّتْ قَمِیصَهُ مِنْ دُبُرٍ).
ولى هر طور بود، یوسف خود را به در رسانید و در را گشود، ناگهان عزیز مصر را پشت در دیدند، بطورى که قرآن مى‏گوید: «آن دو، آقاى آن زن را دم در یافتند» (وَ أَلْفَیا سَیِّدَها لَدَى الْبابِ).
در این هنگام که همسر عزیز از یک سو خود را در آستانه رسوایى دید، و از سوى دیگر شعله انتقامجویى از درون جان او زبانه مى‏کشید با قیافه حق به جانبى رو به سوى همسرش کرد و یوسف را با این بیان متهم ساخت، «صدا زد: کیفر کسى که نسبت به اهل و همسر تو،اراده خیانت کند، جز زندان یا عذاب الیم چه خواهد بود»؟ (قالَتْ ما جَزاءُ مَنْ أَرادَ بِأَهْلِکَ سُوءاً إِلَّا أَنْ یُسْجَنَ أَوْ عَذابٌ أَلِیمٌ).


(آیه 26)- یوسف در اینجا سکوت را به هیچ وجه جایز نشمرد و با صراحت پرده از روى راز عشق همسر عزیز برداشت و «گفت: او مرا با اصرار و التماس به سوى خود دعوت کرد» (قالَ هِیَ راوَدَتْنِی عَنْ نَفْسِی).
بدیهى است در چنین ماجرا هر کس در آغاز کار به زحمت مى‏تواند باور کند که جوان نوخاسته برده‏اى بدون همسر، بى‏گناه باشد، و زن شوهردار ظاهرا با شخصیتى گناهکار، بنابراین شعله اتهام بیشتر دامن یوسف را مى‏گیرد، تا همسر عزیز را! ولى از آنجا که خداوند حامى نیکان و پاکان است، اجازه نمى‏دهد،این جوان پارساى مجاهد با نفس، در شعله‏هاى تهمت بسوزد، لذا قرآن مى‏گوید: «در این هنگام شاهدى از خاندان آن زن گواهى داد، که (براى پیدا کردن مجرم اصلى، از این دلیل روشن استفاده کنید) اگر پیراهن یوسف از جلو پاره شده باشد، آن زن، راست مى‏گوید و یوسف دروغگو است» (وَ شَهِدَ شاهِدٌ مِنْ أَهْلِها إِنْ کانَ قَمِیصُهُ قُدَّ مِنْ قُبُلٍ فَصَدَقَتْ وَ هُوَ مِنَ الْکاذِبِینَ).


(آیه 27)- «و اگر پیراهنش از پشت سر پاره شده است، آن زن دروغ مى‏گوید و یوسف راستگوست» (وَ إِنْ کانَ قَمِیصُهُ قُدَّ مِنْ دُبُرٍ فَکَذَبَتْ وَ هُوَ مِنَ الصَّادِقِینَ).
شهادت دهنده، یکى از بستگان همسر عزیز مصر بود و کلمه «مِنْ أَهْلِها» گواه بر این است، و قاعدتا مرد حکیم و دانشمند و باهوشى بوده است و مى‏گویند این مرد از مشاوران عزیز مصر، و در آن ساعت،همراه او بوده است.


(آیه 28)- عزیز مصر، این داورى را که بسیار حساب شده بود پسندید، و در پیراهن یوسف خیره شد،«و هنگامى که دید پیراهنش از پشت پاره شده (مخصوصا با توجه به این معنى که تا آن روز دروغى از یوسف نشنیده بود رو به همسرش کرد و) گفت: این کار از مکر و فریب شما زنان است که مکر شما زنان، عظیم است» (فَلَمَّا رَأى‏ قَمِیصَهُ قُدَّ مِنْ دُبُرٍ قالَ إِنَّهُ مِنْ کَیْدِکُنَّ إِنَّ کَیْدَکُنَّ عَظِیمٌ).


(آیه 29)- در این هنگام عزیز مصر از ترس این که، این ماجراى اسف انگیز بر ملا نشود، و آبروى او در سرزمین مصر، بر باد نرود، صلاح این دید که سر و ته قضیه را به هم آورده و بر آن سرپوش نهد، رو به یوسف کرد و گفت: «یوسف تو صرف نظر کن و دیگر از این ماجرا چیزى مگو» (یُوسُفُ أَعْرِضْ عَنْ هذا).
سپس رو به همسرش کرد و گفت: «تو هم از گناه خود استغفار کن که از خطاکاران بودى» (وَ اسْتَغْفِرِی لِذَنْبِکِ إِنَّکِ کُنْتِ مِنَ الْخاطِئِینَ).
حمایت خدا در لحظات بحرانى-
درس بزرگ دیگرى که این بخش از داستان یوسف به ما مى‏دهد، همان حمایت وسیع پروردگار است که در بحرانى‏ترین حالات به یارى انسان مى‏شتابد و به مقتضاى «یجعل له مخرجا و یرزقه من حیث لا یحتسب» از طرقى که هیچ باور نمى‏کرد روزنه امید براى او پیدا مى‏شود و شکاف پیراهنى سند پاکى و برائت او مى‏گردد، همان پیراهن حادثه سازى که یک روز، برادران یوسف را در پیشگاه پدر به خاطر پاره نبودن رسوا مى‏کند، و روز دیگر همسر هوسران عزیز مصر را به خاطر پاره بودن، و روز دیگر نور آفرین دیده‏هاى بى‏فروغ یعقوب است، و بوى آشناى آن، همراه نسیم صبحگاهى از مصر به کنعان سفر مى‏کند، و پیر کنعانى را بشارت به قدوم موکب بشیر مى‏دهد! به هر حال خداوند الطاف خفیه‏اى دارد که هیچ کس از عمق آن آگاه نیست، و به هنگامى که نسیم این لطف مى‏وزد، صحنه‏ها چنان دگرگون مى‏شود که براى هیچ کس حتى هوشمندترین افراد قابل پیش بینى نیست.


(آیه 30)- توطئه دیگر همسر عزیز مصر: هر چند مسأله اظهار عشق همسر عزیز، با آن داستانى که گذشت یک مسأله خصوصى بود که «عزیز» هم تأکید بر کتمانش داشت، اما از آنجا که این گونه رازها نهفته نمى‏ماند، مخصوصا در قصر شاهان و صاحبان زر و زور، که دیوارهاى آنها گوشهاى شنوایى دارد، سرانجام این راز از درون قصر به بیرون افتاد، و چنانکه قرآن مى‏گوید: «گروهى از زنان شهر، این سخن را در میان خود گفتگو مى‏کردند و نشر مى‏دادند که همسر عزیز با غلامش سر و سرّى پیدا کرده و او را به سوى خود دعوت مى‏کند» (وَ قالَ نِسْوَةٌ فِی الْمَدِینَةِ امْرَأَتُ الْعَزِیزِ تُراوِدُ فَتاها عَنْ نَفْسِهِ).
«و آنچنان عشق غلام بر او چیره شده که اعماق قلبش را تسخیر کرده است»(قَدْ شَغَفَها حُبًّا).
و سپس او را با این جمله مورد سرزنش قرار دادند «ما او را در گمراهى آشکار مى‏بینیم»! (إِنَّا لَنَراها فِی ضَلالٍ مُبِینٍ).
آنها که این سخن را مى‏گفتند دسته‏اى از زنان اشرافى مصر بودند که در هوسرانى چیزى از همسر عزیز کم نداشتند، چون دستشان به یوسف نرسیده بود به اصطلاح جانماز آب مى‏کشیدند و همسر عزیز را به خاطر این عشق در گمراهى آشکار مى‏دیدند!


اعظم :




آیه23 یوسف : در این آیه حضرت یوسف در اون هنگامه سخت میگه "معاذالله " نگفت :پناه می برم به خدا، بلکه فرمود(معاذ الله )یعنی (پناه بر خدا)من هر چه دارم از خداست ، اوپروردگار یکتایی است که مرا گرامی داشته و به من جایگاه نیکو بخشیده ، چگونه چنین عمل ظالمانه ای را مرتکب شوم ، با آنکه پروردگارم ستمکاران را رستگارنمی کند و این عبارت گویای کمال توحید و خلوص نیت آنحضرت است که ابداشائبه ای از شرک و خودبینی در ایشان نبوده


آیه 23 یوسف : بعضی از مفسران ضمیر در (انه ربی احسن مثوی ) را به عزیزمصر بر گردانده اند که در این صورت معنا چنین می شود که (عزیز مصر مرا گرامی داشته و منزلت نیکو بخشیده و من چنین عمل خائنانه ای را مرتکب نمی شوم )اما این معناصحیح نیست ، چون با مقام نبوت و توحید یوسف منافات دارد که عزیزمصر را(رب ) خود بداند و اگر چنین بود باید در آخر آیه می فرمود(انه لا یفلح الخائنین ). ... ارزش این کار بسیار پایین تر از ارزش تقواست


آیه 23 : خیلی وقتها خیانت مردان با میل و رغبت زنان شروع میشه (راودته ) جامعه ای از لحاظ جنسی سالمه که زنان و مردانش حیا داشته باشن و خودشون رو در مقابل خداوند مسئول بدونن و همیشه در محضر خدا


آیه 23 : در هنگامه سخت گناه باید به خدا پناه ببریم


آیه 23 : یادکردن الطاف خداوند یکی از عوامل دوری از گناه (ان ربی اخسن مثوای)


آیه 23 : یوسف در بحبوبه شرایط گناه به فلاح و رستگاری فکر می کرد (لایفلح الظالمون )



آیه 24 : چنین نیست که شخص معصوم ، اراده انجام معصیت و اختیار برآن را نداشته باشد، بلکه به درجه ای از علم یقینی رسیده که ابدا فکر معصیت دراو راه ندارد. و خداوند می فرماید، ما برای برگرداندن سوء و فحشاء برهان خود را به اونشان دادیم و نمی فرماید ما او را از بدی و فحشاء منصرف کردیم ، چون او به واسطه احسان و نیکوکاریش ابدا میلی به سوء و فحشاء نداشت تا محتاج برگرداندن از آندو باشد و علت این امر هم آنست که او از بندگان خالص خداست که خداوند قلب آنها را برای خود خالص کرده و جز یاد خدا و عشق به او چیزی در قلبشان رخنه نکرده


آیه 24 : انبیا در غرایز مانند انسانهای معمولی اند ولی ایمان محکم و یقین و حکمتشان مانع گناه میشود


آیه 24 : خداوند همه بندگان مخلص را از گناه نجات می دهد


آیه 25 : فقط نباید بگیم "معاذالله " باید از صحنه گناه فرار کنیم (واستقبا)


آیه 25 : نباید فکر کنیم دیگه هیچ راه فراری نیست از صحنه گناه ما نلاش خودمون رو بکنیم و نشون بدیم که داریم فرار می کنیم واقعا خداوند از فضلش دری برامون باز می کنه


آیه 26 " متهم باید از خودش دفاع کنه (هی راودتنی ) و علام برائت کنه از عملی که انجام نداده و متهم شده


آیه 26 : در شهادت دادن رعایت رابطه خویش و قومی رو نکنیم (شهد شاهد من اهلها )


آیه 28 : به محض اینکه استدلال شاهد رو شنیدیم و اون رو عقلانی تخیص دادیم حکم رو اعلام کنیم


آیه 28 : وقتی عزیزمصر دیدکه پیراهن یوسف از پشت دریده شده ، حقیقت ماجرا را دانست و گفت این کیدشما زنان است که کید شما بسیار عظیم و عجیب است و اگر این کید را به همه زنان نسبت داد (با آنکه زلیخا مرتکب شده بود)برای آنست که بگوید این عمل به آن جهت از تو صادر شد که یک زنی و کید زنان هم معروف است ، چون خداوند در مردان میل و جذب نسبت به زنان قرار داده ولی در زنان قدرتی نهاده که با توسل به اسبابی که در اختیار آنهاست در صدد جذب قلوب مردانی هستندکه به آنها تمایل می یابند، پس زنان با جلوه های گوناگون و حرکات سحرآمیزخود دلهای مردان را مسخر نموده و عقلشان را می ربایند و این همان مکر و کیدزنان است که مردان را از راههایی که خودشان هم متوجه نیستند به سوی خواسته های خود می کشانند و لذا عزیزمصر مکر زنان را بزرگ و عظیم خوانده است .


آیه 28  : وقتی مردی خیانت می کنه یه طرف رابطه زنی هستش که حیله ای در جذب اون مرد به کار برده و ضعف ایمان اون مرد باعث مغلوب شدن و کار رو به جای باریک بودن رسونده .... (این نکته یه برداشت اجتماعی بود خیلی هم به آیه ربط نداشت کاملا شخصی به خاطر "کید" گفتم )


آیه 29 : عدم وفاداری به همسر در میان کسانی که بی دین هم بودن به ظاهر امری ناپسند بوده (واستغفری لذنبک ) هر چند که یا به خاطر شیوعش در اون زمان یا به خاطر دوست داشتن شدید همسر از گناهش با تساهل گذشته



هانیه :




مرسی از تفاسیر کاملتون. نکته های جالب و ظریفی داره این داستان.... همون طور که در ابتدای سوره، قران هم اشاره کرده بود...
تنها جیزی که به ذهن من رسید اضافه کنم این بود ...


خیلی اوقات درونم یه زلیخای وسوسه گر داره و یک یوسف پاک ... چشماتو ببند و بگو (پناه می برم بخدا) یا بقول اعظم جان پناه بر خدا و بیاد بیار نعمت هایی که داده ... و یاداوری کن عهدی که روز اول خدا ازانسان گرفته بود: رستگارشدن


برا من محرکای درونی خیلی ازاردهنده و غیر قابل کنترل می شوند ...


دلا چنان کن گر بلغزد پای .... فرشته ات به دو دست دعا نگه دارد


اعظم :


و برای همه ما همینطوره .... این بیت رو نوشتم و پاک کردم حدیث دل خودم بود ... گفتم شاید برای یوسف تعبیر بشه که پاش نلغزیده بود هرگز

هانیه :


من البته این شعر وصف حال خودم بود و یه تذکر لطیف به دلم ... تازه عمل کردن بهش کلی لطف و عنایت خدامی میخواد .. شاید در مورد انسانهای پاک و مخلص بشه کفت احتمال لغزش ؛)



من خودم قبل اینکه نکنه های شما و نفیسه جونو بخوونم خیلی توجه نکرده بودم به ریزه کاری هاش خیلی خوب بود. .. و مرسی که تشویق می کردین خودمون بخوونیم بجای دنبال کردن پیاما


اعظم :




خیلی فرق داره وقتی خودت میخونی یا وقتی فقط نکته ها رو می خونی .... هر قلبی یه پیام از آیه دریافت می کنه و این از شگفتیهای این کتابه ..... حتی در خوندن های چندباره یه نفر هر بار پیام متفاوتی دریافت میشه با توجه به ایمان ، تجربه ، فهم و ....


..................................................................................................

 

مباحثه آیات سوال برانگیز :

 

آیه 24 سوره یوسف :


معصومه :


ببخشید تو این قسمت حرفتون بحث هست


آیه 24 : چنین نیست که شخص معصوم ، اراده انجام معصیت و اختیار برآن را نداشته باشد، بلکه به درجه ای از علم یقینی رسیده که ابدا فکر معصیت دراو راه ندارد. و خداوند می فرماید، ما برای برگرداندن سوء و فحشاء برهان خود را به اونشان دادیم و نمی فرماید ما او را از بدی و فحشاء منصرف کردیم ، چون او به واسطه احسان و نیکوکاریش ابدا میلی به سوء و فحشاء نداشت تا محتاج برگرداندن از آندو باشد ....

ابدا میلی نداشتن با عبارت "هم بها" جور در نمیاد.


اعظم :


عزیزم فرمودن "هم بها لو ...."
اهنگ او می کرد اگر ....
مقدمه شرط برقرار نیست پس تالی بحث پیش نمیاد


علامه در المیزان فرمودن اگر مرتکب ریزترین حطایی شده بود خداوند صحبت از توبه او میکرد چنانچه در مورد پیامبران دیگه گاهی استفاده شده ....
ولی در مورد یوسف سلام اله علیه و این واقعه نه تنها از توبه بحث نشده بلکه بسیار ستایش شده ازش


ما فرق mokhles و mokhlas در همون ایه :

Mokhles:
انسان در مراحل اولیه کمال و خودسازیست
Mokhlas
مرحله عالی است که پس از مدتها مجاهده بل تفس حاصل میشود در این مرحله شیطان از نفوذ در او مایوس و جز خدا کسی در او سهمی ندارد .




۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ مرداد ۹۴ ، ۱۰:۵۹
* مسافر
سه شنبه, ۲۰ مرداد ۱۳۹۴، ۱۰:۵۷ ق.ظ

237 . صفحه 237


نوزدهم مرداد :


نفیسه :



(آیه 15)- دروغ رسوا! سرانجام برادران آن شب را با خیال خوش خوابیدند که فردا نقشه آنها درباره یوسف عملى خواهد شد. تنها نگرانى آنها این بود که مبادا پدر پشیمان گردد و از گفته خود منصرف شود.

صبحگاه نزد پدر آمدند و او سفارشهاى لازم را در حفظ و نگهدارى یوسف تکرار کرد، آنها نیز اظهار اطاعت کردند، پیش روى پدر او را با احترام و محبت فراوان برداشتند و حرکت کردند.
مى‏گویند: پدر تا دروازه شهر آنها را بدرقه کرد و آخرین بار یوسف را از آنها گرفت و به سینه خود چسباند، قطره‏هاى اشک از چشمش سرازیر شد، سپس یوسف را به آنها سپرد و از آنها جدا شد، اما چشم یعقوب همچنان فرزندان را بدرقه مى‏کرد آنها نیز تا آنجا که چشم پدر کار مى‏کرد دست از نوازش و محبت یوسف برنداشتند، اما هنگامى که مطمئن شدند پدر آنها را نمى‏بیند، یک مرتبه عقده آنها ترکید و تمام کینه‏هایى را که بر اثر حسد، سالها روى هم انباشته بودند بر سر یوسف فرو ریختند، از اطراف شروع به زدن او کردند و او از یکى به دیگرى پناه مى‏برد، اما پناهش نمى‏دادند! در روایتى مى‏خوانیم که در این طوفان بلا که یوسف اشک مى‏ریخت و یا به هنگامى که او را مى‏خواستند به چاه افکنند ناگهان یوسف شروع به خندیدن کرد، برادران سخت در تعجب فرو رفتند که این چه جاى خنده است، اما او پرده از راز این خنده برداشت و درس بزرگى به همه آموخت

و گفت: «فراموش نمى‏کنم روزى به شما برادران نیرومند با آن بازوان قوى و قدرت فوق العاده جسمانى نظر افکندم و خوشحال شدم، با خود گفتم کسى که این همه یار و یاور نیرومند دارد چه غمى از حوادث سخت خواهد داشت آن روز بر شما تکیه کردم و به بازوان شما دل بستم، اکنون در چنگال شما گرفتارم و از شما به شما پناه مى‏برم، و به من پناه نمى‏دهید، خدا شما را بر من مسلط ساخت تا این درس را بیاموزم که به غیر او- حتى به برادران- تکیه نکنم».
به هر حال قرآن مى‏گوید: «هنگامى که یوسف را با خود بردند و به اتفاق آرا تصمیم گرفتند که او را در مخفى گاه چاه قرار دهند» آنچه از ظلم و ستم ممکن بود براى این کار بر او روا داشتند (فَلَمَّا ذَهَبُوا بِهِ وَ أَجْمَعُوا أَنْ یَجْعَلُوهُ فِی غَیابَتِ الْجُبِّ).
سپس اضافه مى‏کند: در این هنگام «ما به یوسف، وحى فرستادیم (و دلداریش دادیم و گفتیم غم مخور روزى فرا مى‏رسد) که آنها را از همه این نقشه‏هاى شوم آگاه خواهى ساخت، در حالى که آنها تو را نمى‏شناسد» (وَ أَوْحَیْنا إِلَیْهِ لَتُنَبِّئَنَّهُمْ بِأَمْرِهِمْ هذا وَ هُمْ لا یَشْعُرُونَ).
این وحى الهى، وحى نبوت نبود بلکه الهامى بود به قلب یوسف براى این که بداند تنها نیست و حافظ و نگاهبانى دارد. این وحى نور امید بر قلب یوسف پاشید و ظلمات یأس و نومیدى را از روح و جان او بیرون کرد.


(آیه 16)- برادران یوسف نقشه‏اى را که براى او کشیده بودند، همان گونه که مى‏خواستند پیاده کردند ولى بالاخره باید فکرى براى بازگشت کنند که پدر باور کند.طرحى که براى رسیدن به این هدف ریختند این بود، که درست از همان راهى که پدر از آن بیم داشت و پیش بینى مى‏کرد وارد شوند، و ادعا کنند یوسف را گرگ خورده، و دلائل قلابى براى آن بسازند.
قرآن مى‏گوید: «شب هنگام برادران گریه کنان به سراغ پدر رفتند» (وَ جاؤُ أَباهُمْ عِشاءً یَبْکُونَ). گریه دروغین و قلابى، و این نشان مى‏دهد که گریه قلابى هم ممکن است و نمى‏توان تنها فریب چشم گریان را خورد!


(آیه 17)- پدر که بى‏صبرانه انتظار ورود فرزند دلبندش یوسف را مى‏کشید سخت تکان خورد، بر خود لرزید، و جویاى حال شد «آنها گفتند: پدر جان ما رفتیم و مشغول مسابقه (سوارى، تیراندازى و مانند آن) شدیم و یوسف را (که کوچک بود و توانایى مسابقه را با ما نداشت) نزد اثاث خود گذاشتیم (ما آنچنان سرگرم این کار شدیم که همه چیز حتى برادرمان را فراموش کردیم) و در این هنگام گرگ بى‏رحم از راه رسید و او را درید»! (قالُوا یا أَبانا إِنَّا ذَهَبْنا نَسْتَبِقُ وَ تَرَکْنا یُوسُفَ عِنْدَ مَتاعِنا فَأَکَلَهُ الذِّئْبُ).
«ولى مى‏دانیم تو هرگز سخنان ما را باور نخواهى کرد، هر چند راستگو باشیم» (وَ ما أَنْتَ بِمُؤْمِنٍ لَنا وَ لَوْ کُنَّا صادِقِینَ). چرا که خودت قبلا چنین پیش بینى را کرده بودى و این را بر بهانه، حمل خواهى کرد.


(آیه 18)- و براى این که نشانه زنده‏اى نیز به دست پدر بدهند، «پیراهن او (یوسف) را با خونى دروغین (آغشته ساخته، نزد پدر) آوردند» خونى که از بزغاله یا بره یا آهو گرفته بودند (وَ جاؤُ عَلى‏ قَمِیصِهِ بِدَمٍ کَذِبٍ).
اما از آنجا که دروغگو حافظه ندارد، برادران از این نکته غافل بودند که لااقل پیراهن یوسف را از چند جا پاره کنند تا دلیل حمله گرگ باشد، آنها پیراهن برادر را که صاف و سالم از تن او به در آورده بودند خون آلود کرده نزد پدر آوردند، پدر هوشیار پرتجربه همین که چشمش بر آن پیراهن افتاد، همه چیز را فهمید و گفت:
شما دروغ مى‏گویید «بلکه هوسهاى نفسانى شما این کار را برایتان آراسته» و این نقشه‏هاى شیطانى را کشیده است (بَلْ سَوَّلَتْ لَکُمْ أَنْفُسُکُمْ أَمْراً).
در بعضى از روایات مى‏خوانیم او پیراهن را گرفت و پشت و رو کرد و صدا زد: پس چرا جاى دندان و چنگال گرگ در آن نیست؟ و به روایت دیگرى پیراهن را به صورت انداخت و فریاد کشید و اشک ریخت و گفت: این چه گرگ مهربانى بوده که فرزندم را خورده ولى به پیراهنش کمترین آسیبى نرسانده است، و سپس بى‏هوش شد و بسان یک قطعه چوب خشک به روى زمین افتاد ولى به هنگام وزش نسیم سرد سحرگاهى به صورتش به هوش آمد.
و با این که قلبش آتش گرفته بود و جانش مى‏سوخت اما هرگز سخنى که نشانه ناشکرى و یأس و نومیدى و جزع و فزع باشد بر زبان جارى نکرد، بلکه گفت:
«من صبر خواهم کرد، صبرى جمیل و زیبا» شکیبایى توأم با شکرگزارى و سپاس خداوند (فَصَبْرٌ جَمِیلٌ).

قلب مردان خدا کانون عواطف است، جاى تعجب نیست که در فراق فرزند، اشکهایشان همچون سیلاب جارى شود، این یک امر عاطفى است، مهم آن است که کنترل خویشتن را از دست ندهند یعنى، سخن و حرکتى برخلاف رضاى خدا نگوید و نکند.
و سپس گفت: «من از خدا (در برابر آنچه شما مى‏گویید) یارى مى‏طلبم» (وَ اللَّهُ الْمُسْتَعانُ عَلى‏ ما تَصِفُونَ). از او مى‏خواهم تلخى جام صبر را در کام من شیرین کند و به من تاب و توان بیشتر دهد تا در برابر این طوفان عظیم، خویشتن دارى را از دست ندهم و زبانم به سخن نادرستى آلوده نشود.
نکته‏ها:
1- در برابر یک ترک اولى!
ابو حمزه ثمالى از امام سجاد علیه السّلام نقل مى‏کند که من روز جمعه در مدینه بودم، نماز صبح را با امام سجاد علیه السّلام خواندم، هنگامى که امام از نماز و تسبیح، فراغت یافت به سوى منزل حرکت کرد و من با او بودم، زن خدمتکار را صدا زد، گفت: مواظب باش، هر سائل و نیازمندى از در خانه بگذرد، غذا به او بدهید، زیرا امروز روز جمعه است.
ابو حمزه مى‏گوید: گفتم هر کسى که تقاضاى کمک مى‏کند، مستحق نیست!


امام فرمود: درست است، ولى من از این مى‏ترسم که در میان آنها افراد مستحقى باشند و ما به آنها غذا ندهیم و از در خانه خود برانیم، و بر سر خانواده ما همان آید که بر سر یعقوب و آل یعقوب آمد! سپس فرمود: به همه آنها غذا بدهید (مگر نشنیده‏اید) براى یعقوب هر روز گوسفندى ذبح مى‏کردند، قسمتى را به مستحقان مى‏داد و قسمتى را خود و فرزندانش مى‏خورد، یک روز سؤال کننده مؤمنى که روزه‏دار بود و نزد خدا منزلتى داشت، عبورش از آن شهر افتاد، شب جمعه بود بر در خانه یعقوب به هنگام افطار آمد و گفت: به میهمان مستمند غریب گرسنه از غذاى اضافى خود کمک کنید، چند بار این سخن را تکرار کرد، آنها شنیدند و سخن او را باور نکردند، هنگامى که او مأیوس شد و تاریکى شب، همه جا را فرا گرفت برگشت، در حالى که چشمش گریان بود و از گرسنگى به خدا شکایت کرد، آن شب را گرسنه ماند و صبح همچنان روزه داشت، در حالى که شکیبا بود و خدا را سپاس مى‏گفت، اما یعقوب و خانواده یعقوب، کاملا سیر شدند، و هنگام صبح مقدارى از غذاى آنها اضافه مانده بود! سپس امام اضافه فرمود: خداوند به یعقوب در همان صبح، وحى فرستاد که تو اى یعقوب بنده مرا خوار کردى و خشم مرا برافروختى، و مستوجب تأدیب و نزول مجازات بر تو و فرزندانت شدى ... اى یعقوب من دوستانم را زودتر از دشمنانم توبیخ و مجازات مى‏کنم و این به خاطر آن است که به آنها علاقه دارم»! قابل توجه این که به دنبال این حدیث مى‏خوانیم که ابو حمزه مى‏گوید از امام سجاد علیه السّلام پرسیدم: یوسف چه موقع آن خواب را دید؟
امام علیه السّلام فرمود: «در همان شب».


از این حدیث به خوبى استفاده مى‏شود که یک لغزش کوچک و یا صریحتر یک «ترک اولى» که گناه و معصیتى هم محسوب نمى‏شد (چرا که حال آن سائل بر یعقوب روشن نبود) از پیامبران و اولیاى حق چه بسا سبب مى‏شود که خداوند، گوشمالى دردناکى به آنها بدهد، و این نیست مگر به خاطر این که مقام والاى آنان ایجاب مى‏کند، که همواره مراقب کوچکترین گفتار و رفتار خود باشند.
2- دعاى گیراى یوسف!
از امام صادق علیه السّلام نقل شده است که فرمود:
هنگامى که یوسف را به چاه افکندند، جبرئیل نزد او آمد و گفت: کودک! اینجا چه مى‏کنى؟ در جواب گفت: برادرانم مرا در چاه انداخته‏اند.
گفت: دوست دارى از چاه خارج شوى؟ گفت: با خداست اگر بخواهد مرا بیرون مى‏آورد، گفت: خداى تو دستور داده این دعا را بخوان تا بیرون آیى، گفت:
کدام دعا؟ گفت: بگو اللّهمّ انّى اسئلک بانّ لک الحمد لا اله الّا انت المنّان، بدیع السّموات و الارض، ذو الجلال و الاکرام، ان تصلّى على محمّد و آل محمّد و ان تجعل لى ممّا انا فیه فرجا و مخرجا:
«پروردگارا! من از تو تقاضا مى‏کنم اى که حمد و ستایش براى تو است، معبودى جز تو نیست، تویى که بر بندگان نعمت مى‏بخشى آفریننده آسمانها و زمینى، صاحب جلال و اکرامى، تقاضا مى‏کنم که بر محمد و آلش درود بفرستى و گشایش و نجاتى از آنچه در آن هستم براى من قرار دهى».
به هر حال با فرا رسیدن یک کاروان، یوسف از چاه نجات یافت.


(آیه 19)- به سوى سرزمین مصر: یوسف در تاریکى وحشتناک چاه که با تنهایى کشنده‏اى همراه بود، ساعات تلخى را گذراند اما ایمان به خدا و سکینه و آرامش حاصل از ایمان، نور امید بر دل او افکند و به او تاب و توان داد که این تنهایى وحشتناک را تحمل کند و از کوره این آزمایش، پیروز به در آید.
چند روز از این ماجرا گذشت خدا مى‏داند، به هر حال «کاروانى سر رسید» (وَ جاءَتْ سَیَّارَةٌ).
و در آن نزدیکى منزل گزید، پیداست نخستین حاجت کاروان تأمین آب است، لذا «کسى را که مأمور آب آوردن بود به سراغ آب فرستادند» (فَأَرْسَلُوا وارِدَهُمْ).
«مأمور آب، دلو خود را در چاه افکند» (فَأَدْلى‏ دَلْوَهُ).
یوسف از قعر چاه متوجه شد که سر و صدایى از فراز چاه مى‏آید و به دنبال آن، دلو و طناب را دید که بسرعت پایین مى‏آید، فرصت را غنیمت شمرد و از این عطیه الهى بهره گرفت و بى‏درنگ به آن چسبید.
مأمور آب احساس کرد دلوش بیش از اندازه سنگین شده، هنگامى که آن را با قوت بالا کشید، ناگهان چشمش به کودک خردسال ماه پیکرى افتاد «فریاد زد: مژده باد، این کودکى است» به جاى آب (قالَ یا بُشْرى‏ هذا غُلامٌ).
کم کم گروهى از کاروانیان از این امر آگاه شدند ولى براى این که دیگران باخبر نشوند و خودشان بتوانند این کودک زیبا را به عنوان یک غلام در مصر بفروشند، «این امر را به عنوان یک سرمایه نفیس از دیگران مخفى داشتند» (وَ أَسَرُّوهُ بِضاعَةً).
و گفتند: این متاعى است که صاحبان این چاه در اختیار ما گذاشته‏اند تا براى او در مصر بفروشیم.
و در پایان آیه مى‏خوانیم: «و خداوند به آنچه آنها انجام مى‏دادند آگاه بود» (وَ اللَّهُ عَلِیمٌ بِما یَعْمَلُونَ).


(آیه 20)- «و سرانجام یوسف را به بهاى کمى- چند درهم- فروختند» (وَ شَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ دَراهِمَ مَعْدُودَةٍ).
و این معمول است که همیشه دزدان و یا کسانى که به سرمایه مهمى بدون زحمت دست مى‏یابند از ترس این که مبادا دیگران بفهمند آن را فورا مى‏فروشند، و طبیعى است که با این فوریت نمى‏توانند بهاى مناسبى براى خود فراهم سازند.
و در پایان آیه مى‏فرماید: «آنها نسبت به (فروختن) یوسف، بى‏اعتنا بودند» (وَ کانُوا فِیهِ مِنَ الزَّاهِدِینَ).


(آیه 21)- در کاخ عزیز مصر! داستان پرماجراى یوسف با برادران که منتهى به افکندن او در قعر چاه شد به هر صورت پایان پذیرفت، و فصل جدیدى در زندگانى این کودک خردسال در مصر شروع شد.
به این ترتیب که یوسف را سرانجام به مصر آوردند، و در معرض فروش گذاردند و طبق معمول چون تحفه نفیسى بود نصیب «عزیز مصر» که در حقیقت مقام وزارت یا نخست وزیرى فرعون را داشت گردید.قرآن مى‏گوید: «و آن کسى که او را از سرزمین مصر خرید [عزیز مصر] به همسرش گفت: مقام وى را گرامى دار (و به چشم بردگان به او نگاه نکن) شاید براى ما سودمند باشد و یا او را به عنوان فرزند انتخاب کنیم» (وَ قالَ الَّذِی اشْتَراهُ مِنْ مِصْرَ لِامْرَأَتِهِ أَکْرِمِی مَثْواهُ عَسى‏ أَنْ یَنْفَعَنا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً).
از این جمله چنین استفاده مى‏شود که عزیز مصر فرزندى نداشت و در اشتیاق فرزند به سر مى‏برد، هنگامى که چشمش به این کودک زیبا و برومند افتاد، دل به او بست که به جاى فرزند براى او باشد.
سپس اضافه مى‏کند: «و این چنین یوسف را، در آن سرزمین، متمکن و متنعم و صاحب اختیار ساختیم» (وَ کَذلِکَ مَکَّنَّا لِیُوسُفَ فِی الْأَرْضِ).
بعد از آن اضافه مى‏نماید که: «و ما این کار را کردیم تا تأویل احادیث را به او تعلیم دهیم» (وَ لِنُعَلِّمَهُ مِنْ تَأْوِیلِ الْأَحادِیثِ).
منظور از «تأویل احادیث» علم تعبیر خواب است که یوسف از طریق آن مى‏توانست به بخش مهمى از اسرار آینده آگاهى پیدا کند.
در پایان آیه مى‏فرماید: «خداوند بر کار خود، مسلط و غالب است ولى بسیارى از مردم نمى‏دانند» (وَ اللَّهُ غالِبٌ عَلى‏ أَمْرِهِ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ)


(آیه 22)- یوسف در این محیط جدید که در حقیقت یکى از کانونهاى مهم سیاسى مصر بود، با مسائل تازه‏اى رو برو شد، در یک طرف دستگاه خیره کننده کاخهاى رؤیایى و ثروتهاى بى‏کران طاغوتیان مصر را مشاهده مى‏کرد، و در سوى دیگر منظره بازار برده فروشان در ذهن او مجسم مى‏شد، و از مقایسه این دو با هم، رنج و درد فراوانى را که اکثریت توده مردم متحمل مى‏شدند بر روح و فکر او سنگینى مى‏نمود و او در این دوران دائما مشغول به خودسازى، و تهذیب نفس بود، قرآن مى‏گوید: «و هنگامى که او به مرحله بلوغ و تکامل جسم و جان رسید (و آمادگى براى پذیرش انوار وحى پیدا کرد) ما حکم و علم به او دادیم» (وَ لَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ آتَیْناهُ حُکْماً وَ عِلْماً).
«و این چنین نیکوکاران را پاداش مى‏دهیم» (وَ کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ).منظور از «حکم و علم» که در آیه بالا مى‏فرماید ما آن را پس از رسیدن یوسف به حدّ بلوغ جسمى و روحى به او بخشیدیم، یا مقام وحى و نبوت است و یا این که منظور از «حکم»، عقل و فهم و قدرت بر داورى صحیح که خالى از هوى پرستى و اشتباه باشد و منظور از «علم»، آگاهى و دانشى است که جهلى با آن توأم نباشد، و هر چه بود این «حکم و علم» دو بهره ممتاز و پرارزش الهى بود که خدا به یوسف بر اثر پاکى و تقوا و صبر و شکیبایى و توکل داد.
چرا که خداوند به بندگان مخلصى که در میدان جهاد نفس بر هوسهاى سرکش پیروز مى‏شوند مواهبى از علوم و دانشها مى‏بخشد که با هیچ مقیاس مادى قابل سنجش نیست.


هانیه :


من دو نکته کوجولو در کل این صفحه برام جالب بود...



اینکه در هر سختی ای حواسم بخدا باشه و صبر جمیل داشته باشم. .. از دست دادن غزیزترین چیزها یا کسانت که بهشون دل بستی... برات فقط سکوت و صبر باشه... این بخش از ایه خیلی بمن چسبید ... من یه سرچ کوچولو در نت کردم ... یعنی صبری که برا خدا باشه و هیچ ناامیدی یا توقعی هم نداشته باشی .... یادم در ایات سوره بقره که بحث میشد. تفاوت صبر و انتظار را داستیم. تو صبر انگار یه جور رها کردن برا خداست ...
و ایمان به اینکه خدا فراموشت نمی کنه و یاری رسانه.


اینکه در طی این داستان خدا مهر یوسف رو در دل چه کسایی نمی ذاره یا میذاره که دقیقا همون سرنوشتی که باید، براش اتفاق بیوفته ... مسلما زیبایی یا حسن خلق یوسف در برخورد با انسانهای مختلف تغییر نکرده بود. اما بسته به ادمایی که سر راه اون ظاهر میشوند گاهی این زیبایی و مهر دیده نمیشه و اون شاید به طینت خود همون ادما ربط داره که دیبایی یه سری چیزا رو نمی بینند ... صفت غالب بودن خدا در این ایه بمن خیلی چسبید و این امیدواری که اگه نیکوکار باشیم خدا حواسش بیشتر بهمون هست ... حتی دلمونم بسپاریم بخودش تا مهرمون رو تو دل هر کی میخواد بذاره.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ مرداد ۹۴ ، ۱۰:۵۷
* مسافر
يكشنبه, ۱۸ مرداد ۱۳۹۴، ۱۰:۲۸ ب.ظ

236 . صفحه 236


هجدهم مرداد :


نفیسه :



(آیه 5)- خواب هیجان انگیز و معنى دار یوسف، یعقوب پیامبر را در فکر فرو برد. خورشید و ماه و ستارگان آسمان؟ آن هم یازده ستاره؟ فرود آمدند و در برابر فرزندم یوسف سجده کردند، چقدر پرمعنى است؟ حتما خورشید و ماه، من و مادرش (یا من و خاله‏اش) مى‏باشیم، و یازده ستاره، برادرانش، قدر و مقام فرزندم آنقدر بالا مى‏رود که ستارگان آسمان و خورشید و ماه سر بر آستانش مى‏سایند، آنقدر در پیشگاه خدا عزیز و آبرومند مى‏شود که آسمانیان در برابرش خضوع مى‏کنند، چه خواب پرشکوه و جالبى؟! لذا با لحن آمیخته با نگرانى و اضطراب اما توأم با خوشحالى به فرزندش چنین «گفت: فرزندم! این خوابت را براى برادرانت بازگو مکن» (قالَ یا بُنَیَّ لا تَقْصُصْ رُؤْیاکَ عَلى‏ إِخْوَتِکَ).
«چرا که آنها براى تو نقشه‏هاى خطرناک خواهند کشید» (فَیَکِیدُوا لَکَ کَیْداً).
من مى‏دانم «شیطان براى انسان دشمن آشکارى است» (إِنَّ الشَّیْطانَ لِلْإِنْسانِ عَدُوٌّ مُبِینٌ).
او منتظر بهانه‏اى است که وسوسه‏هاى خود را آغاز کند، به آتش کینه و حسد دامن زند، و حتى برادران را به جان هم اندازد.


(آیه 6)- ولى این خواب تنها بیانگر عظمت مقام یوسف در آینده از نظر ظاهرى و مادى نبود، بلکه نشان مى‏داد که او به مقام نبوت نیز خواهد رسید، چرا که سجده آسمانیان دلیل بر بالا گرفتن مقام آسمانى اوست، و لذا پدرش یعقوب اضافه کرد: «و این چنین پروردگارت تو را برمى‏گزیند» (وَ کَذلِکَ یَجْتَبِیکَ رَبُّکَ).
«و از تعبیر خواب به تو تعلیم مى‏دهد» (وَ یُعَلِّمُکَ مِنْ تَأْوِیلِ الْأَحادِیثِ).
«و نعمتش را بر تو و آل یعقوب تکمیل مى‏کند» (وَ یُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکَ وَ عَلى‏ آلِ یَعْقُوبَ).
«همان گونه که پیش از این بر پدرانت ابراهیم و اسحاق آن (نعمت) را تمام کرد» (کَما أَتَمَّها عَلى‏ أَبَوَیْکَ مِنْ قَبْلُ إِبْراهِیمَ وَ إِسْحاقَ).
آرى! «پروردگارت عالم است و از روى حکمت کار مى‏کند» (إِنَّ رَبَّکَ عَلِیمٌ حَکِیمٌ).
از درسهایى که این بخش از آیات به ما مى‏دهد درس حفظ اسرار است، که گاهى حتى در مقابل برادران نیز باید عملى شود، همیشه در زندگى انسان اسرارى وجود دارد که اگر فاش شود ممکن است آینده او یا جامعه‏اش را به خطر اندازد، خویشتن دارى در حفظ این اسرار یکى از نشانه‏هاى وسعت روح و قدرت اراده است.
در حدیثى از امام صادق علیه السّلام مى‏خوانیم: «اسرار تو همچون خون توست که باید تنها در عروق خودت جریان یابد»

رؤیا و خواب دیدن-
خواب و رؤیا بر چند قسم است:
1- خوابهاى مربوط به گذشته زندگى و امیال و آرزوها که بخش مهمى از خوابهاى انسان را تشکیل مى‏دهد.
2- خوابهاى پریشان و نامفهوم که معلول فعالیت توهّم و خیال است اگرچه ممکن است انگیزه‏هاى روانى داشته باشد.
3- خوابهایى که مربوط به آینده است و از آن گواهى مى‏دهد.
جالب این که در روایتى از پیامبر صلّى اللّه علیه و آله چنین مى‏خوانیم: «خواب و رؤیا سه گونه است گاهى بشارتى از ناحیه خداوند است، گاه وسیله غم و اندوه از سوى شیطان، و گاه مسائلى است که انسان در فکر خود مى‏پروراند و آن را در خواب مى‏بیند».
روشن است که خوابهاى شیطانى چیزى نیست که تعبیر داشته باشد،اما خوابهاى رحمانى که جنبه بشارت دارد حتما باید خوابى باشد که از حادثه مسرت بخش در آینده پرده بردارد.


(آیه 7)- از اینجا درگیرى برادران یوسف، با یوسف شروع مى‏شود:
نخست اشاره به درسهاى آموزنده فراوانى که در این داستان است کرده، مى‏گوید:«به یقین در سرگذشت یوسف و برادرانش، نشانه‏هایى براى سؤال کنندگان بود» (لَقَدْ کانَ فِی یُوسُفَ وَ إِخْوَتِهِ آیاتٌ لِلسَّائِلِینَ).
چه درسى از این برتر که گروهى از افراد نیرومند با نقشه‏هاى حساب شده‏اى که از حسادت سر چشمه گرفته براى نابودى یک فرد ظاهرا ضعیف و تنها، تمام کوشش خود را به کار گیرند، اما به همین کار، بدون توجه او را بر تخت قدرت بنشانند و فرمانرواى کشور پهناورى کنند، و در پایان همگى در برابر او سر تعظیم فرود آورند، این نشان مى‏دهد وقتى خدا کارى را اراده کند مى‏تواند آن را، حتى به دست مخالفین آن کار، پیاده کند، تا روشن شود که یک انسان پاک و با ایمان تنها نیست و اگر تمام جهان به نابودى او کمر بندند تا خدا نخواهد تار مویى از سر او کم نخواهند کرد!


(آیه 8)- یعقوب دوازده پسر داشت، که دو نفر از آنها «یوسف» و «بنیامین» از یک مادر بودند، یعقوب نسبت به این دو پسر مخصوصا یوسف محبت بیشترى نشان مى‏داد، زیرا کوچکترین فرزندان او محسوب مى‏شدند و طبعا نیاز به حمایت و محبت بیشترى داشتند، دیگر این که، طبق بعضى از روایات مادر آنها «راحیل» از دنیا رفته بود، و به این جهت نیز به محبت بیشترى محتاج بودند، از آن گذشته مخصوصا در یوسف، آثار نبوغ و فوق العادگى نمایان بود، مجموع این جهات سبب شد که یعقوب آشکارا نسبت به آنها ابراز علاقه بیشترى کند.
برادران حسود بدون توجه به این جهات از این موضوع سخت ناراحت شدند، بخصوص که شاید بر اثر جدایى مادرها، رقابتى نیز در میانشان طبعا وجود داشت، لذا دور هم نشستند «و گفتند: یوسف و برادرش نزد پدر از ما محبوبترند، با این که ما جمعیتى نیرومند و کارساز هستیم» و زندگى پدر را به خوبى اداره مى‏کنیم، و به همین دلیل باید علاقه او به ما بیش از این فرزندان خردسال باشد که کارى از آنها ساخته نیست (إِذْ قالُوا لَیُوسُفُ وَ أَخُوهُ أَحَبُّ إِلى‏ أَبِینا مِنَّا وَ نَحْنُ عُصْبَةٌ).
و به این ترتیب با قضاوت یک جانبه خود پدر را محکوم ساختند و گفتند:
«بطور قطع پدر ما در گمراهى آشکارى است»! (إِنَّ أَبانا لَفِی ضَلالٍ مُبِینٍ).
البته منظور آنها گمراهى دینى و مذهبى نبود چرا که آیات آینده نشان مى‏دهد آنها به بزرگى و نبوت پدر اعتقاد داشتند و تنها در زمینه طرز معاشرت به او ایراد مى‏گرفتند.


(آیه 9)- نقشه نهایى کشیده شد: حس حسادت، سرانجام برادران را به طرح نقشه‏اى وادار ساخت گرد هم جمع شدند و دو پیشنهاد را مطرح کردند و گفتند:«یا یوسف را بکشید و یا او را به سرزمین دور دستى بیفکنید تا محبت پدر یکپارچه متوجه شما بشود»! (اقْتُلُوا یُوسُفَ أَوِ اطْرَحُوهُ أَرْضاً یَخْلُ لَکُمْ وَجْهُ أَبِیکُمْ).
درست است که با این کار احساس گناه و شرمندگى وجدان خواهید کرد، چرا که با برادر کوچک خود این جنایت را روا داشته‏اید ولى جبران این گناه ممکن است، توبه خواهید کرد «و پس از آن جمعیت صالحى خواهید شد»! (وَ تَکُونُوا مِنْ بَعْدِهِ قَوْماً صالِحِینَ).
این جمله دلیل بر آن است که آنها با این عمل احساس گناه مى‏کردند و در اعماق دل خود کمى از خدا ترس داشتند. ولى مسأله مهم اینجاست که سخن از توبه قبل از انجام جرم در واقع یک نقشه شیطانى براى فریب وجدان و گشودن راه به سوى گناه است، و به هیچ وجه دلیل بر پشیمانى و ندامت نمى‏باشد.


(آیه 10)- ولى در میان برادران یک نفر بود که از همه باهوشتر، و یا باوجدانتر بود، به همین دلیل با طرح قتل یوسف مخالفت کرد و هم با طرح تبعید او در یک سرزمین دور دست که بیم هلاکت در آن بود، و طرح سومى را ارائه نمود یکى از آنها «گفت: اگر مى‏خواهید کارى بکنید یوسف را نکشید، بلکه او را در نهانگاه چاه بیفکنید (به گونه‏اى که سالم بماند) تا بعضى از راهگذاران و قافله‏ها او را برگیرند و با خود ببرند» و از چشم ما و پدر دور شود (قالَ قائِلٌ مِنْهُمْ لا تَقْتُلُوا یُوسُفَ وَ أَلْقُوهُ فِی غَیابَتِ الْجُبِّ یَلْتَقِطْهُ بَعْضُ السَّیَّارَةِ إِنْ کُنْتُمْ فاعِلِینَ).
نقش ویرانگر حسد در زندگى انسانها-
درس مهم دیگرى که از این داستان مى‏آموزیم این است که چگونه حسد مى‏تواند آدمى را تا سر حد کشتن برادر و یا تولید دردسرهاى خیلى شدید براى او پیش ببرد و چگونه اگر این آتش درونى مهار نشود، هم دیگران را به آتش مى‏کشد و هم خود انسان را.
به همین دلیل در احادیث اسلامى براى مبارزه با این صفت رذیله تعبیرات تکان دهنده‏اى دیده مى‏شود.

به عنوان نمونه: از پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله نقل شده که فرمود: خداوند موسى بن عمران را از حسد نهى کرد و به او فرمود: «شخص حسود نسبت به نعمتهاى من بر بندگانم خشمناک است، و از قسمتهایى که میان بندگانم قائل شده‏ام ممانعت مى‏کند، هر کس چنین باشد نه او از من است و نه من از اویم».
و در حدیثى از امام صادق علیه السّلام مى‏خوانیم:«افراد با ایمان غبطه مى‏خورند ولى حسد نمى‏ورزند، ولى مناق حسد مى‏ورزد و غبطه نمى‏خورد».
این درس را نیز مى‏توان از این بخش از داستان فرا گرفت که پدر و مادر در ابراز محبت نسبت به فرزندان باید فوق العاده دقت به خرج دهند.
زیرا،گاه مى‏شود یک ابراز علاقه نسبت به یک فرزند، آنچنان عقده‏اى در دل فرزند دیگر ایجاد مى‏کند که او را به همه کار وا مى‏دارد، آنچنان شخصیت خود را در هم شکسته مى‏بیند که براى نابود کردن شخصیت برادرش، حد و مرزى نمى‏شناسد.
حتى اگر نتواند عکس العملى از خود نشان بدهد از درون خود را مى‏خورد و گاه گرفتار بیمارى روانى مى‏شود.
در احادیث اسلامى مى‏خوانیم: روزى امام باقر علیه السّلام فرمود: من گاهى نسبت به بعضى از فرزندانم اظهار محبت مى‏کنم و او را بر زانوى خود مى‏نشانم و قلم گوسفند را به او مى‏دهم و شکر در دهانش مى‏گذارم، در حالى که مى‏دانم حق با دیگرى است، ولى این کار را به خاطر این مى‏کنم تا بر ضد سایر فرزندانم تحریک نشود و آنچنان که برادران یوسف، به یوسف کردن نکند.


(آیه 11)- صحنه سازى شوم! برادران یوسف پس از آن که طرح نهایى را براى انداختن یوسف به چاه تصویب کردند به این فکر فرو رفتند که چگونه یوسف را از پدر جدا سازند؟ لذا طرح دیگرى براى این کار ریخته و با قیافه‏هاى حق به جانب و زبانى نرم و آمیخته با یک نوع انتقاد ترحم انگیز نزد پدر آمدند و «گفتند: پدر (چرا تو هرگز یوسف را از خود دور نمى‏کنى و به ما نمى‏سپارى؟) چرا ما را نسبت به برادرمان امین نمى‏دانى در حالى که ما مسلما خیرخواه او هستیم» (قالُوا یا أَبانا ما لَکَ لا تَأْمَنَّا عَلى‏ یُوسُفَ وَ إِنَّا لَهُ لَناصِحُونَ).


(آیه 12)- بیا دست از این کار که ما را متهم مى‏سازد بردار، به علاوه برادر ما، نوجوان است، او هم دل دارد، او هم نیاز به استفاده از هواى آزاد خارج شهر و سرگرمى مناسب دارد، زندانى کردن او در خانه صحیح نیست، «فردا او را با ما بفرست (تا به خارج شهر آید، گردش کند) از میوه‏هاى درختان بخورد و بازى و سرگرمى داشته باشد» (أَرْسِلْهُ مَعَنا غَداً یَرْتَعْ وَ یَلْعَبْ).
و اگر نگران سلامت او هستى «ما همه حافظ و نگاهبان برادرمان خواهیم بود» چرا که برادر است و با جان برابر! (وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ).
این نقشه از یک طرف پدر را در بن‏بست قرار مى‏داد که اگر یوسف را به ما نسپارى دلیل بر این است که ما را متهم مى‏کنى،و از سوى دیگر یوسف را براى استفاده از تفریح و سرگرمى و گردش در خارج شهر تحریک مى‏کرد.


(آیه 13)- یعقوب در مقابل اظهارات برادران بدون آن که آنها را متهم به قصد سوء کند «گفت: (اول این که) من از بردن او غمگین مى‏شوم» (قالَ إِنِّی لَیَحْزُنُنِی أَنْ تَذْهَبُوا بِهِ).
و دیگر این که در بیابانهاى اطراف ممکن است گرگان خونخوارى باشند «و من مى‏ترسم گرگ فرزند دلبندم را بخورد و شما (سرگرم بازى و تفریح و کارهاى خود باشید) و از او غافل بمانید»(وَ أَخافُ أَنْ یَأْکُلَهُ الذِّئْبُ وَ أَنْتُمْ عَنْهُ غافِلُونَ).


(آیه 14)- البته برادران پاسخى براى دلیل اول پدر نداشتند، زیرا غم و اندوه جدایى یوسف چیزى نبود که بتوانند آن را جبران کنند،و حتى شاید این تعبیر آتش حسد برادران را افروخته‏تر مى‏ساخت.
از سوى دیگر این دلیل پدر از یک نظر پاسخى داشت که چندان نیاز به ذکر نداشت و آن این که بالاخره فرزند براى نمو و پرورش، خواه ناخواه از پدر جدا خواهد شد.
لذا اصلا به پاسخ این استدلال نپرداختند، بلکه به سراغ دلیل دوم رفتند که از نظر آنها مهم و اساسى بود و «گفتند: با این که ما گروه نیرومندى هستیم اگر گرگ او را بخورد، ما از زیانکاران خواهیم بود» و هرگز چنین چیزى ممکن نیست (قالُوا لَئِنْ أَکَلَهُ الذِّئْبُ وَ نَحْنُ عُصْبَةٌ إِنَّا إِذاً لَخاسِرُونَ).
یعنى، مگر ما مرده ‏ایم که بنشینیم و تماشا کنیم گرگ برادرمان را بخورد.
به هر حال به هر حیله و نیرنگى بود، مخصوصا با تحریک احساسات پاک یوسف و تشویق او براى تفریح، توانستند پدر را وادار به تسلیم کنند، و موافقت او را به هر صورت نسبت به این کار جلب نمایند.
قابل توجه این که همان گونه که برادران یوسف از علاقه انسان مخصوصا نوجوان به گردش و تفریح براى رسیدن به هدفشان سوء استفاده کردند در دنیاى امروز نیز دستهاى مرموز دشمنان حق و عدالت از مسأله ورزش و تفریح براى مسموم ساختن افکار نسل جوان سوء استفاده فراوان مى‏کنند، باید به هوش بود که ابر قدرتهاى گرگ صفت در لباس ورزش و تفریح، نقشه‏هاى شوم خود را میان جوانان به نام ورزش و مسابقات منطقه‏اى یا جهانى پیاده نکنند.


هانیه :



ایه ٥: یه بخش از بلاهایی که سرمون میاد بخاطر بی تدبیری خودمونه. و اعتماد نابجا. حداقل اینو تو زندکی یکی از دوستام اینجا دیدم.
اینکه شیطون دشمنی اشکاره برام جالب بود. ... و یه حدیثی رو برام تداعی کرد (امیدوارم درست گفته باشم که حدیثه) که به اون جیزی که بدان علم دارین عمل کنید باقی اش درست میشه ... یعنی مرحله مرحله درجه آگاهی ات می ره بالا... و ان شاءالله عملت


اعظم :


الذین حاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا
از ایات قرآن

تلاش در چیزهایی که میدانی و بعد خداوند راه هدایت رو باز میکنه و نا دانسته ها رو برات هویدا میکنه


هانیه :



ایه ٦: جالبه وقتی با این دید رفتم ایه بعدی ... خدا سیر تکاملی رو برات تموم می کنه بشرطی که با همین روندی که یه سری چیزا برات اشکار میشوند بری جلو ...


ایه ٧ طالب باشی یاد می گیری. هر داستانی حکمتی داره و خدا احسن القصص را برای پیامبرش و ما که از اونا بی خبر بودیم بیان می کنه


آیه ٨ همیشه برام سوال بود ایا این تفاوت برخورد حضرت یعقوب یه نوع ظلم نبوده!؟ نمیدونم این تبعیض یا محبت زیاد به یوسف باعث عذاب چندساله ی پدر شد!!
واقعا میشه ادم قلبشو فقط از محبت خدا پر کنه در این صورت عزیزانت جی میشه. یه جورایی شبیه دروغه که بگه دلم فقط خدا رو می خواد؟!


ادامه ایات .. تذکر خیلی خوبی بود اینکه فکر توبه یه گناه قبلش به ذهنت می رسه، نشونه شیطونه... اینکه کارت رو توجیه می کنی نشونه شیطونه ...
این نشونه ها برا من از این نظر جالبه که گاهی شک می کنم بین انتخابام کدوم الهی است و کدوم شیطانی

حتی بقول نفیسه جان خیلی هاش بهانه عای عقلانی داره اما در نهایت اشتباه است


نکته بعدی که خدا برای رسوندن ادما به جایی که لیاقتشو دارند از چه راه و به وسیله چه ادمایی این کارو انجام میده


..................................................................................................

 

مباحثه آیات سوال برانگیز :

 

آیه 8 سوره یوسف :


همیشه برام سوال بود ایا این تفاوت برخورد حضرت یعقوب یه نوع ظلم نبوده!؟ نمیدونم این تبعیض یا محبت زیاد به یوسف باعث عذاب چندساله ی پدر شد!!
واقعا میشه ادم قلبشو فقط از محبت خدا پر کنه در این صورت عزیزانت جی میشه. یه جورایی شبیه دروغه که بگه دلم فقط خدا رو می خواد؟!


دوست داشتن یه امر درونی و قلبیه و خیلی طبیعیه که ادم یه فرزندش رو از دیگری به دلیلی بیشتر دوست داشته باشه ولی این دوست داشتن نباید تظاهر بیرونی داشته باشه جوری که اتش حسد و کینه رو بین فرزندا شعله ور کنه (تو بحث چند همسری هم اشاره شد )

امّا این برتری دادن برخی بر برخی دیگر، نباید نزد خود کودکان نمود پیدا کند؛ بلکه می‌بایست در احساسات قلبی والدین پنهان بماند. نباید جز به عدالت با کودکان برخورد شود، آن چنانکه امام جعفر صادق علیه‌السلام فرموده است: «پدرم می‌فرمود: سوگند به خدا که من بر خلاف میل باطنی‌ام با برخی فرزندانم بیشتر خوش رفتاری کرده، آنان را روی زانویم می‌نشانم و بیشتر به آنان ابراز محبت کرده و تشکر می‌کنم؛ حال آنکه این همه حق دیگر فرزندانم(منظور امام صادق علیه‌السلام) است. لیکن این کارها برای حفظ فرزندم می‌باشد، تا چنان نکنند که برادران یوسف با یوسف کردند.»

ممنونم از پاسختون. اتفاقا امروز یه کلیپ دیدم. ادم می توانه مهر خدا رو تو دلش داشته باشه و زیر سایه اون عزیزاشم دوست داشته باشه اما خوب خیلی سخته. .. این خلوص دل خیلی سخته

به جهان خرم از انم که جهان خرم از اوست
"عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست "

میدونی عشق خدا جوریه که وقتی در دل باشه ظرف دل ادم رو برای مهرورزی و عشق بزرگ میکنه

بر عکس عشقهای پایین دست که ادم رو دل کوچیک میکنه و جا رو برای وجود خداوند تنگ میکنه به خصوص وقتی محورش "خود " باشه

در مورد ظلم که در مورد حضرت یعقوب گفتی ....
دوست داشتن حضرت یوسف رو نفیسه جان نوشتن علتاش چی بوده
یکی به خاطر پایین بودن سنش و
نداشتن مادر بوده و فضایلی که در کوچیکی هم در ایشون بوده
و در راستای معنویتی الهی بوده .... همونجور که خداوند میفرماید " ان اکرمکم عندالله اتقیکم "
ولی برادران انتظار داشتن مبنای دوست داشتن سوداوری اقتصادی باشه "نحن عصبه " یعنی ما بزرگیم و فایده می رسونیم
شاید اون تظاهر بیرونی که دوست داشتن حضرت یعقوب داشته نوعی ترک اولی بوده باشه اما یقینا ظلم نبوده چون دلایل کاملا عقلی بوده ...
و خداوند البته بر پیامبرانش برای ترک اولی ها خیلی سختگیر بوده

اره اون بخش پیام نفیسه جون خیلی خوب بود ... اما شک امو کامل از بین نبرد. و البته حدیث از امام باقر هم خیلی خوب بود.. کلا ادم وقتی با دلش رو راست باشه یه سری جیزا سخت میشه. حتی اگه بتوونه ظاهر قضیه رو درست کنه

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ مرداد ۹۴ ، ۲۲:۲۸
* مسافر