قرآن; کتاب زندگی...کتابی برای هدایت

إِنَّ هَذَا الْقُرْآنَ یِهْدِی لِلَّتِی هِیَ أَقْوَمُ
مشخصات بلاگ
قرآن; کتاب زندگی...کتابی برای هدایت

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
وَقَالَ الرَّسُولُ یَا رَبِّ إِنَّ قَوْمِی اتَّخَذُوا هَذَا الْقُرْآنَ مَهْجُورًا (30 فرقان )
و پیامبر گفت پروردگارا قوم من این قرآن را رها کردند

در تاریخ 93/09/27 تصمیم گرفتیم با گروهی از دوستان روزانه یه صفحه قرآن بخونیم
و هر کس توی هر صفحه ای نکته ای براش جالب بود ، یا چیزی در موردش می دونست ، یا تفسیری در مورد اون صفحه خونده بود رو با یقیه به اشتراک بذاره
اینجا رو هم بنا کردیم برای اینکه اگه خواستیم یه روزی مروری به مطالب بکنیم برامون ساده تر باشه
و یا اگه دوستی وسطای راه بهمون پیوست بتونه مطالب قبلی رو مرور کنه
شایدم یه زمانی بچه هامون خواستن بدونن فهم مادراشون از قرآن چه جوری بوده
هر چند امیدواریم که به زودی حضرت مهدی علیه السلام ظهور کنن و ما و بچه هامون قرآن رو همونجور بفهمیم که باید
الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم

آخرین مطالب

۳۱ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۴ ثبت شده است

دوشنبه, ۲۱ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۰۹:۵۶ ق.ظ

146 . صفحه 146

 



بیست و یکم اردیبهشت :


نفیسه :

 

(آیه 138)- در این آیه و آیات بعد به چند قسمت از احکام خرافى بت‏پرستان که حکایت از کوتاهى سطح فکر آنها مى‏کند اشاره شده است.نخست مى‏گوید بت‏پرستان مى‏گفتند:«این قسمت از چهارپایان و زراعت که مخصوص بتهاست و سهم آنها مى‏باشد بطور کلى براى همه ممنوع است، مگر آنهایى که ما مى‏خواهیم و به پندار آنها تنها این دسته حلال بود نه بر دیگران» (وَ قالُوا هذِهِ أَنْعامٌ وَ حَرْثٌ حِجْرٌ لا یَطْعَمُها إِلَّا مَنْ نَشاءُ بِزَعْمِهِمْ).و منظورشان همان خدمه و متولیان بت و بتخانه بود، تنها این دسته بودند که به پندار آنها حق داشتند از سهم بتها بخورند.سپس اشاره به دومین چیزى مى‏کند که آنها تحریم کرده بودند و مى‏گوید:آنها معتقد بودند که«قسمتى از چهارپایان هستند که سوار شدن بر آنها حرام است»(وَ أَنْعامٌ حُرِّمَتْ ظُهُورُها).بعد سومین قسمت از احکام نارواى آنها را بیان کرده مى‏گوید: «نام خدا را بر قسمتى از چهارپایان نمى‏بردند» (وَ أَنْعامٌ لا یَذْکُرُونَ اسْمَ اللَّهِ عَلَیْهَا).این جمله ممکن است اشاره به حیواناتى باشد که به هنگام ذبح تنها نام بت را بر آنها مى‏بردند و یا حیواناتى بوده است که سوار شدن بر آنها را براى حج تحریم کرده بودند.عجیب این است که به این احکام خرافى قناعت نمى‏کردند، بلکه «به خدا افترا مى‏بستند و آن را به او نسبت مى‏دادند»(افْتِراءً عَلَیْهِ).در پایان آیه پس از ذکر این احکام ساختگى مى‏گوید:«خداوند به زودى کیفر آنها را در برابر این افترائات خواهد داد»(سَیَجْزِیهِمْ بِما کانُوا یَفْتَرُونَ).

 

 
(آیه 139)- در این آیه نیز به یکى دیگر از احکام خرافى بت‏پرستان در مورد گوشت حیوانات اشاره کرده مى‏فرماید:«آنها گفتند: جنین‏هایى که در شکم این حیوانات است مخصوص مردان ما است، و بر همسران ما حرام است ولى اگر مرده متولد شود، همگى در آن شریکند» (وَ قالُوا ما فِی بُطُونِ هذِهِ الْأَنْعامِ خالِصَةٌ لِذُکُورِنا وَ مُحَرَّمٌ عَلى‏ أَزْواجِنا وَ إِنْ یَکُنْ مَیْتَةً فَهُمْ فِیهِ شُرَکاءُ).قرآن به دنبال این حکم جاهلى، با این جمله مطلب را تمام کرده و مى‏گوید:«به زودى خداوند کیفر این گونه توصیفات آنها را مى‏دهد» (سَیَجْزِیهِمْ وَصْفَهُمْ).و در پایان آیه مى‏فرماید:«او حکیم و داناست»(إِنَّهُ حَکِیمٌ عَلِیمٌ).هم از اعمال و گفتار و تهمتهاى نارواى آنان باخبر است و هم روى حساب، آنها را مجازات مى‏کند.

 



(آیه 140)- در تعقیب چند آیه گذشته که سخن از قسمتى از احکام خرافى و آداب زشت و ننگین عصر جاهلیت عرب به میان آورد، در این آیه به شدت همه این اعمال و احکام را محکوم کرده و با «هفت تعبیر مختلف» در جمله‏هایى کوتاه اما بسیار رسا و جالب، وضع آنها را روشن مى‏سازد.

نخست مى‏گوید:«کسانى که فرزندان خود را از روى سفاهت و جهل کشتند، زیان کردند» (قَدْ خَسِرَ الَّذِینَ قَتَلُوا أَوْلادَهُمْ سَفَهاً بِغَیْرِ عِلْمٍ).هم از نظر انسانى و اخلاقى، و هم از نظر عاطفى، و هم از نظر اجتماعى گرفتار خسارت و زیان گشتند و از همه بالاتر خسارت معنوى در جهان دیگر! هر یک از این تعبیرهاى سه‏گانه به تنهایى براى معرفى زشتى عمل آنها کافى است. کدام علم و دانش اجازه مى‏دهد که انسان چنین عملى را به عنوان یک سنت و یا قانون در جامعه خود بپذیرد؟!اینجاست که به یاد گفتار ابن عباس مى‏افتیم که مى‏گفت: اگر کسى بخواهد میزان عقب ماندگى اقوام جاهلى را بداند آیات سوره انعام (یعنى آیات فوق) را بخواند.سپس قرآن مى‏گوید:«اینان آنچه را خدا به آنان روزى داده بود و مباح و حلال ساخته بود، بر خود تحریم کردند و به خدا افترا زدند که خدا آنها را حرام کرده است»(وَ حَرَّمُوا ما رَزَقَهُمُ اللَّهُ افْتِراءً عَلَى اللَّهِ).در این جمله با دو تعبیر دیگر اعمال آنها محکوم شده است، زیرا آنها نعمتى را که خدا به آنان «روزى» داده بود و حتى براى ادامه حیاتشان لازم و ضرورى بود بر خود تحریم کردند و قانون خدا را زیر پا گذاشتند و دیگر این که به خدا «افترا» بستند که او چنین دستورى داده است، با آن که ابدا چنین نبود.

و در پایان آیه با دو تعبیر دیگر آنان را محکوم مى‏سازد، نخست مى‏گوید:«آنها بطور مسلم گمراه شدند» (قَدْ ضَلُّوا).سپس اضافه مى‏کند «آنها هیچ گاه در مسیر هدایت نبوده‏اند» (وَ ما کانُوا مُهْتَدِینَ).

 


(آیه 141)- یک درس بزرگ توحید! در این آیه به چند موضوع اشاره شده است که هر کدام در حقیقت نتیجه دیگرى است. نخست مى‏گوید:«خداوند همان کسى است که انواع باغها و زراعتها با درختان گوناگون آفریده است که بعضى روى داربستها قرار گرفته (و با منظره بدیع و دل‏انگیز خود چشمها را متوجه خویش مى‏سازند، و با میوه‏هاى لذیذ و پربرکت کام انسان را شیرین مى‏کنند) و بعضى بدون احتیاج به داربست بر سر پا ایستاده و سایه بر سر آدمیان گسترده، و با میوه‏هاى گوناگون به تغذیه انسان کمک مى‏کنند» (وَ هُوَ الَّذِی أَنْشَأَ جَنَّاتٍ مَعْرُوشاتٍ وَ غَیْرَ مَعْرُوشاتٍ).سپس اشاره به دو قسمت از باغها و جنات کرده، مى‏گوید: «و همچنین درختان نخل و زراعت را آفرید» (وَ النَّخْلَ وَ الزَّرْعَ).بعد اضافه مى‏کند که: «این درختان از نظر میوه و طعم با هم متفاوتند» (مُخْتَلِفاً أُکُلُهُ). یعنى با این که از زمین واحدى مى‏رویند هر کدام طعم و عطر و خاصیتى مخصوص به خود دارند، که در دیگرى دیده نمى‏شود.سپس اشاره به دو قسمت دیگر از میوه‏هایى مى‏کند که فوق العاده مفید و داراى ارزش حیاتى هستند، و مى‏گوید:«همچنین زیتون و انار» را آفرید (وَ الزَّیْتُونَ وَ الرُّمَّانَ).انتخاب این دو، ظاهرا به خاطر آن است که این دو درخت در عین این که از نظر ظاهر با هم شباهت دارند، از نظر میوه و خاصیت غذایى بسیار با هم متفاوتند.لذا بلافاصله مى‏فرماید «هم با یکدیگر شبیهند و هم غیر شبیه» (مُتَشابِهاً وَ غَیْرَ مُتَشابِهٍ).

پس از ذکر این همه نعمتهاى گوناگون پروردگار، مى‏گوید: «از میوه آنها به هنگامى که به ثمر نشست، بخورید ولى فراموش نکنید که به هنگام چیدن، حق آن را باید ادا کنید» (کُلُوا مِنْ ثَمَرِهِ إِذا أَثْمَرَ وَ آتُوا حَقَّهُ یَوْمَ حَصادِهِ).و در پایان، فرمان مى‏دهد که «اسراف نکنید، زیرا خداوند مسرفان را دوست نمى‏دارد» (وَ لا تُسْرِفُوا إِنَّهُ لا یُحِبُّ الْمُسْرِفِینَ).

 



(آیه 142)- در این آیه و دو آیه بعد درباره حیوانات حلال گوشت و خدمات آنها سخن مى‏گوید.نخست مى‏گوید: خداوند کسى است که از چهارپایان براى شما حیوانات بزرگ و باربر و حیوانات کوچک آفرید» (وَ مِنَ الْأَنْعامِ حَمُولَةً وَ فَرْشاً).«فرش» به همان معنى معروف است، ولى در اینجا به معنى گوسفند و نظیر آن از حیوانات کوچک تفسیر شده است.سپس چنین نتیجه مى‏گیرد، اکنون که همه اینها مخلوق خداست و حکم آن به دست اوست، به شما اجازه مى‏دهد که«از آنچه خدا به شما روزى داده است بخورید» (کُلُوا مِمَّا رَزَقَکُمُ اللَّهُ).و براى تأکید این سخن و ابطال احکام خرافى مشرکان، مى‏فرماید:«از گامهاى شیطان پیروى نکنید، که او دشمن آشکار شماست» دشمنى که از آغاز خلقت آدم با شما اعلان جنگ داده است (وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّیْطانِ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ).

 

مریم



و قالوا ما فى بطون هذه الانعام خالصة لذکورنا...مقصود از (ما فى بطون ) بچه هایى است که در شکم بحیره و سائبه باشد، مشرکین آنها را اگر زنده به دنیا مى آمدند بر مردان حلال و بر زنان حرام مى دانستند، و اگر مرده به دنیا مى آمدند هم مردان از آن مى خوردند و هم زنان. بعضى گفته اند مقصود از (ما فى بطون ) شیر آن حیوانات. و بعضى دیگر گفته اند: مقصود هم شیر آنها و هم جنین آنان است.

 


(سیجزیهم وصفهم ) یعنى به زودى خود این حرفها را جزا و کیفر آنان قرار مى دهیم. و از این تعبیر برمى آید که همین حرفها به عینه در قیامت به صورت وبال و عذاب مجسم مى شود، پس در این کلام نوع خاصى از عنایت بکار رفته.

 

بعضى از مفسرین گفته اند: تقدیر این جمله : (سیجزیهم بوصفهم ) است. بعضى دیگر تقدیر آن را (سیجزیهم جزاء وصفهم ) گرفته و گفته اند: مضاف (جزاء) حذف شده و مضاف الیه (وصفهم ) به جاى آن نشسته است، و به هر حال معنا واضح است.

 


قد خسر الذین قتلوا اولادهم سفها بغیر علم...

 

در این جمله آنچه را که در آیات قبلى از احکام مشرکین نقل کرده بود ابطال نموده مى فرماید: همه آن سخنان زیان کارى و گمراهى است، و متکى بر علم و اهتدا نیست.

 

در این جمله قتل اولاد، سفاهت و جهل خوانده شده، و نیز از انعام و حرث با جمله (ما رزقهم الله ) تعبیر شده، و تحریم آن، افترا بر خدا خوانده شده تا هم تنبیهى باشد و هم تا اندازهاى جهت خسرانشان ذکر شده باشد، از این رو معناى کلام این مى شود: آنان زیانکار شدند در کشتن فرزندان خود، براى اینکه ندانسته سفاهت به خرج دادند، و نیز زیانکار شدند در اینکه اصنافى از چارپایان و زراعتها را بر خود حرام کردند، چون این عمل افترا بر خدا بود، حاشا بر خدا که چیزى را که به کسى روزى کرده همان چیز را تحریم نماید.

 

آنگاه با جمله (و هو الذى انشا جنات...) همین معنا را به بیان مفصلترى و با ذکر دلیل عقلى و مصلحت زندگى بشر بیان نموده و با جمله (قل لا اجد فیما اوحى الى محرما على طاعم یطعمه...) مطلب را به دلیل نقل که همان وحى آسمانى است مبرهن ساخت.

 

بنابراین، معناى آیات پنجگانه مورد بحث این مى شود که : تحریم انواعى از حرث و انعام، ضلالت و لغزشى است از آنان، که نه با حجت عقلى قابل تفسیر و توجیه است و نه با مصالح زندگى بشر سازگار است، و نه از وحى و دلیل نقلى چیزى با آن مساعد است، پس این گروه در این گفتار و راءى خود حیرانند.

 


و هو الذى انشا جنات معروشات و غیر معروشات...و غیر متشابه

 

(شجره معروشه ) آن درختى را گویند که شاخه هایش به وسیله داربست بالا رفته و یکى بر بالاى دیگرى قرار گرفته باشد، مانند درخت انگور. و (عرش ) در اصل لغت به معناى رفع و بلندى است. بنابراین، جنات معروشات عبارت خواهد بود از تاکستانها و باغهاى انگور و مانند آنها، و (جنات غیر معروشات ) باغهایى که درختهاى آن بر تنه خود استوار باشد نه بر داربست.

 

و اینکه فرمود: (و الزرع مختلفا اکله ) معنایش این است که خوردنیها و دانه هاى آن زرع مختلف است، یکى گندم است و یکى جو، یکى عدس است و آن دیگرى نخود.

 

مقصود از (متشابه ) و (غیر متشابه ) در جمله (و الزیتون و الرمان متشابها و غیر متشابه ) بطورى که از سیاق برمى آید این است که هر یک از آن میوه ها از نظر طعم و شکل و رنگ و امثال آن هم متشابه دارد و هم غیر متشابه.

 


کلوا من ثمره اذا اثمر...

 

امرى که در اینجا است امر وجوبى نیست، بلکه تنها اباحه را مى رساند، چون از اینکه قبلا مساءله خلقت جنات معروشات و نخل و زرع و غیر آن را خاطر نشان ساخته بود به دست مى آید که امر به خوردن از میوه هاى آنها امر در مورد توهم منع است و معلوم است در چنین موردى صیغه امر تنها اباحه را مى رساند نه وجوب را. در حقیقت تقدیر کلام این است که : (خداوند آن کسى است که جنات و نخل و زرع را آفرید و به شما دستور داد تا از میوه هاى آنها بخورید و امر فرمود که در موقع چیدن آن حق واجبش را بپردازید، و شما را از اسراف در آن منع و نهى کرد) و این سیاق بهترین دلیل است بر اینکه معناى (دستور داد) این است که به شما اجازه داد.

 

و مقصود از (حق ) در جمله (و اتوا حقه یوم حصاده ) آن حق ثابتى است که متعلق به میوه هاى مذکور مى شود. و بنابراین، ضمیرى که در (حقه ) است به کلمه (ثمر) برمى گردد و اگر فرمود: (حق میوه را بپردازید) به این جهت است که حق مزبور به آن میوه ها تعلق مى گیرد، همچنانکه گفته مى شود: (حق فقراء) چون حق به فقرا ارتباط خاصى دارد، بعضى ها احتمال داده اند که ضمیر مزبور مانند ضمیرى که در: (انه لا یحب المسرفین ) است به خداى تعالى برگردد و معناى آیه این باشد که : حق خدا را بپردازید، چون میوه هاى مذکور انتسابى هم با خداى تعالى دارند، خداى تعالى است که آن میوه ها را ایجاد فرموده است.

 

به هر حال آیه شریفه به طور اجمال و سربسته از میوه ها و حبوبات حقى براى فقرا قائل شده، و فرموده که در روز درو غلات و چیدن میوه ها حق فقرا باید داده شود. و این اشاره به حکم عقل است، و در حقیقت حکمى را که عقل در این باره دارد امضاء کرده نه اینکه بخواهد مساءله زکات را خاطرنشان سازد، چون این آیه شریفه در مکه نازل شده و تشریع زکات و وجوب آن در مدینه اتفاق افتاده. علاوه براین، اگر آیه شریفه راجع به زکات واجب مى بود مى بایست زکات در همه انواع نامبرده در آیه واجب بوده باشد، و حال آنکه در میان آنها چیزهایى هست که زکات ندارد.

 

بله، بعید نیست بگوییم این آیه اجمال همان تفصیلى است که بعدا در مدینه نازل شده، چون بطور کلى اصول شرایعى که در مدینه بطور تفصیل نازل شده در مکه بطور اجمال نازل گردیده است، مثلا در آیات مکى به طور اجمال فرموده : (قل تعالوا اتل ما حرم ربکم علیکم ) - تا آنجا که مى فرماید - (و لا تقربوا الفواحش ما ظهر منها و ما بطن

 


مراد از نهى از اسراف در: (و لا تسرفوا انه لا یحب المسرفین)

 

و اینکه فرمود: (و لا تسرفوا) معنایش این است که در استفاده از این میوه ها و غلات از آن حدى که براى معاش شما صالح و مفید است تجاوز مکنید، درست است که شما صاحب آن هستید و لیکن نمى توانید در خوردن آن و بذل و بخشش از آن زیاده روى کنید، و یا در غیر آن مصرفى که خدا معین نموده به کار بزنید مثلا در راه معصیت خدا صرف نمایید. و همچنین فقیرى که از شما مى گیرد نمى تواند در آن اسراف نموده مثلا آن را تضییع کند. پس آیه مطلق و خطاب آن شامل جمیع مردم است چه مالک و چه فقیر. و اینکه بعضى گفته اند: خطاب آیه مختص به مالک آن اموال است. و همچنین اینکه بعضى دیگر گفته اند: خطاب تنها متوجه زمامدارى است که صدقات را از صاحبان این اموال مى گیرد. و همچنین اینکه بعضى گفته اند: معنایش این است که میوه ها را قبل از چیدن مخورید تا در نتیجه حق فقرا را کم کنید. و نیز اینکه عده اى دیگر گفته اند: معناى آیه این است که از دادن مقدار واجب کوتاهى مکنید. و یا گفته اند معنایش این است که : این اموال را در راه معصیت صرف مکنید، صحیح نیست، و با اطلاق آیه و سیاق آن نمى سازد.

 

 (حموله ) به معناى چارپایان بزرگسال است، و از این جهت آنها را حموله مى خوانند که طاقت برداشتن حمل (بار) را دارند. و فرش به معناى خردسالان آنها است، و وجه این تسمیه یا این است که از کوچکى مانند فرش زمینند، و یا این است که مانند فرش لگد مى شوند. امر در جمله (کلوا مما رزقکم الله ) نیز مانند امر قبلى تنها براى اباحه خوردن و امضاى حکم عقل به اباحه آن است.

 

و معناى اینکه فرمود: (و لا تتبعوا خطوات الشیطان انه لکم عدو مبین ) این است که : شما در این امرى که خداوند اباحه آنرا تشریع کرده راه پیروى شیطان را پیش مگیرید، و پا در جاى پاى او نگذارید و حلال خدا را حرام مکنید. در سابق نیز گذشت که پیروى خطوات شیطان معنایش همین تحریم حلال است بدون علم.

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ ارديبهشت ۹۴ ، ۰۹:۵۶
* مسافر
يكشنبه, ۲۰ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۰۹:۵۶ ق.ظ

145 . صفحه 145

 



بیستم اردیبهشت :


نفیسه :


(آیه 132)- و سر انجام آنها را در این آیه خلاصه کرده، چنین مى‏گوید:«هر یک از این دسته‏ها(نیکوکار و بدکار، فرمانبردار و قانون شکن، حق طلب و ستمگر) درجات و مراتبى بر طبق اعمال خود در آنجا دارند و پروردگارت هیچ گاه از اعمال آنها غافل نیست، بلکه همه را مى‏داند و به هر کس آنچه لایق است مى‏دهد» (وَ لِکُلٍّ دَرَجاتٌ مِمَّا عَمِلُوا وَ ما رَبُّکَ بِغافِلٍ عَمَّا یَعْمَلُونَ).این آیه بار دیگر بر این حقیقت تأکید مى‏کند که تمام مقامها و «درجات» و «درکات» زاییده اعمال خود آدمى است و نه چیز دیگر


 
(آیه 133)- این آیه در واقع استدلالى است براى آنچه در آیات پیش در زمینه عدم ظلم پروردگار بیان شد، مى‏گوید: «پروردگار تو، هم بى‏نیاز است، و هم رحیم و مهربان» (وَ رَبُّکَ الْغَنِیُّ ذُو الرَّحْمَةِ).بنابراین، دلیلى ندارد که بر کسى کوچکترین ستم روا دارد، زیرا کسى ستم مى‏کند که یا نیازمند باشد یا خشن و سنگدل به علاوه نه نیازى به اطاعت شما دارد و نه بیمى از گناهانتان، زیرا«اگر بخواهد همه شما را مى‏برد و به جاى شما کسان دیگرى را که بخواهد جانشین مى‏سازد همان طور که شما را از دودمان انسانهاى دیگرى که در بسیارى از صفات با شما متفاوت بودند آفرید»(إِنْ یَشَأْ یُذْهِبْکُمْ وَ یَسْتَخْلِفْ مِنْ بَعْدِکُمْ ما یَشاءُ کَما أَنْشَأَکُمْ مِنْ ذُرِّیَّةِ قَوْمٍ آخَرِینَ).بنابراین، او هم بى‏نیاز و هم مهربان و هم قادر بر هر چیز است با این حال تصور ظلم در باره او ممکن نیست.



(آیه 134)- و با توجه به قدرت بى‏پایان او روشن است که: «آنچه به شما در زمینه رستاخیز و پاداش و کیفر وعده داده خواهد آمد و کمترین تخلفى در آن نیست» (إِنَّ ما تُوعَدُونَ لَآتٍ). «و شما هرگز نمى‏توانید از قلمرو حکومت او خارج شوید و از پنجه عدالت او فرار کنید» (وَ ما أَنْتُمْ بِمُعْجِزِینَ).

 


(آیه 135)- سپس به پیامبر دستور مى‏دهد که «آنها را تهدید کن و بگو: اى قوم من! هر کار از دستتان ساخته است انجام دهید من هم آنچه خدا به من دستور داده انجام خواهم داد، اما به زودى خواهید دانست سر انجام نیک و پیروزى نهایى با کیست اما بطور مسلم ظالمان و ستمگران پیروز نخواهند شد و روى سعادت را نخواهند دید»(قُلْ یا قَوْمِ اعْمَلُوا عَلى‏ مَکانَتِکُمْ إِنِّی عامِلٌ فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ مَنْ تَکُونُ لَهُ عاقِبَةُ الدَّارِ إِنَّهُ لا یُفْلِحُ الظَّالِمُونَ).

 



(آیه 136)- بار دیگر براى ریشه کن ساختن افکار بت پرستى از مغزها به ذکر عقاید و رسوم و آداب و عبادات خرافى مشرکان پرداخته و با بیان رسا خرافى بودن آنها را روشن مى‏سازد.نخست مى‏گوید: «کفار مکّه و سایر مشرکان سهمى از زراعت و چهارپایان خود را براى خدا و سهمى نیز براى بتها قرار مى‏دادند، و مى‏گفتند: این قسمت مال خداست و این هم مال شرکاى ما، یعنى بتهاست»(وَ جَعَلُوا لِلَّهِ مِمَّا ذَرَأَ مِنَ الْحَرْثِ وَ الْأَنْعامِ نَصِیباً فَقالُوا هذا لِلَّهِ بِزَعْمِهِمْ وَ هذا لِشُرَکائِنا).سپس اشاره به داورى عجیب آنها در این باره کرده، مى‏گوید: «سهمى را که براى بتها قرار داده بودند هرگز به خدا نمى‏رسید و اما سهمى را که براى خدا قرار داده بودند به بتها مى‏رسید»(فَما کانَ لِشُرَکائِهِمْ فَلا یَصِلُ إِلَى اللَّهِ وَ ما کانَ لِلَّهِ فَهُوَ یَصِلُ إِلى‏ شُرَکائِهِمْ).هر گاه بر اثر حادثه‏اى قسمتى از سهمى که براى خدا از زراعت و چهارپایان قرار داده بودند آسیب مى‏دید و نابود مى‏شد مى‏گفتند: مهم نیست خداوند بى‏نیاز است، اما اگر از سهم بتها از بین مى‏رفت سهم خدا را به جاى آن قرار مى‏دادند و مى‏گفتند: بتها نیاز بیشترى دارند.در پایان آیه با یک جمله کوتاه این عقیده خرافى را محکوم مى‏سازد و مى‏گوید: «چه بد حکم مى‏کنند» (ساءَ ما یَحْکُمُونَ).چه حکمى از این زشت‏تر و ننگین‏تر که انسان قطعه سنگ و چوب بى‏ارزشى را بالاتر از آفریننده جهان هستى فکر کند، آیا انحطاط فکرى از این بالاتر تصور مى‏شود؟!

 


(آیه 137)- قرآن در این آیه اشاره به یکى دیگر از زشتکاریهاى بت‏پرستان و جنایتهاى شرم آور آنها کرده مى‏گوید: «همان طور (که تقسیم آنها در مورد خداوند و بتها در نظرشان جلوه داشت و این عمل زشت و خرافى و حتى مضحک را کارى پسندیده مى‏پنداشتند) همچنین شرکاى آنها قتل فرزندان را در نظر بسیارى از بت‏پرستان جلوه داده بود» (وَ کَذلِکَ زَیَّنَ لِکَثِیرٍ مِنَ الْمُشْرِکِینَ قَتْلَ أَوْلادِهِمْ شُرَکاؤُهُمْ).

تا آنجا که کشتن بچه‏هاى خود را یک نوع افتخار و یا عبادت محسوب مى‏داشتند.منظور از «شرکاء» در اینجا بتها هستند که به خاطر آنان گاهى فرزندان خود را قربانى مى‏نمودند و یا نذر مى‏کردند که اگر فرزندى نصیب آنها شد آن را براى بت قربانى کنند، همان طور که در تاریخ بت‏پرستان قدیم گفته شده است.و بنابراین نسبت «تزیین» به بتها به خاطر آن است که علاقه و عشق به بت آنها را وادار به این عمل جنایت بار مى‏کرد.سپس قرآن مى‏گوید:«نتیجه این گونه اعمال زشت این بود که «بتها و خدمه آن، مشرکان را به هلاکت بیفکنند و دین و آیین حق را مشتبه سازند و آنها را از رسیدن به یک آیین پاک محروم نمایند» (لِیُرْدُوهُمْ وَ لِیَلْبِسُوا عَلَیْهِمْ دِینَهُمْ).قرآن مى‏گوید: «اما با این همه اگر خدا مى‏خواست مى‏توانست به اجبار جلو آنها را بگیرد» (وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ ما فَعَلُوهُ).ولى اجبار بر خلاف سنت خداست، خداوند خواسته بندگان، آزاد باشند تا راه تربیت و تکامل هموار گردد زیرا در اجبار نه تربیت است و نه تکامل.

 و در پایان مى‏فرماید:اکنون که چنین است و آنها در میان یک چنین اعمال خرافى زشت و ننگینى غوطه‏ورند و حتى قبح آن را درک نمى‏کنند، و از همه بدتر این که گاهى آن را به خدا نیز نسبت مى‏دهند «آنها و تهمتهایشان را به حال خود واگذار» و به تربیت دلهاى آماده و مستعد بپرداز (فَذَرْهُمْ وَ ما یَفْتَرُونَ).



مریم :  


      و لکل درجات مما عملوا و ما ربک بغافل عما یعملون

 

 

متعلق لفظ کل ضمیرى است که به دو طایفه جن و انس برمى گردد و در آیه حذف شده، و معناى آیه این است که :

 

براى هر یک از دو طایفه جن و انس درجاتى است از عمل، چون اعمال مختلف است و اختلاف اعمال باعث اختلاف درجات صاحبان اعمال است، و خداوند از آنچه که این دو طایفه مى کنند غافل نیست.

 


      نفى جمیع انحاء ظلم از خداى متعال در جمله : (و ربک الغنى ذوالرحمة)

 


و ربک الغنى ذو الرحمة...

 این جمله بیان عامى است براى نفى جمیع انحاى ظلم در خلقت از خداوند. توضیح اینکه : ظلم که عبارت است از بکار بستن چیزى در غیر موردش و به عبارت دیگر تباه ساختن حقى، پیوسته براى یکى از دو منظور انجام مى گیرد: یا براى احتیاجى است که ظالم به وجهى از وجوه داشته و با ظلم، آن احتیاج را رفع مى کند، مثلا نفعى که یا خودش و یا دوستش به آن محتاج است به دست مى آورد، و یا بدان وسیله ضررى از خودش و یا از کسى که دوستش میدارد دفع مى کند. و یا به خاطر شقاوت و قساوت قلبى است که دارد، و از رنج مظلوم و مصیبت او متاءثر نمى شود. و خداى سبحان از این هر دو صفت زشت منزه است نه احتیاج به ظلم دارد چون غنى بالذات است، و نه شقاوت و قساوت دارد چون داراى رحمت مطلقى است که همه موجودات هر کدام به مقدار قابلیت و لیاقت خود از رحمت او متنعمند، پس او به احدى ظلم نمى کند، این است آن معنایى که جمله : (و ربک الغنى ذو الرحمة ) بر آن دلالت مى کند، پس معناى آیه این شد که : پروردگار تو آن کسى است که متصف است به غناى مطلقى که آمیخته به فقر و احتیاج نیست و نیز متصف است به رحمت مطلقى که تمامى موجودات را فرا گرفته است.

 

و مقتضاى آن این است که او به ملاک غنایى که دارد میتواند همه شما را از بین برده و به ملاک رحمتش هر مخلوق دیگرى را که بخواهد بجاى شما بنشاند، همچنانکه به رحمتش شما را از ذریه قوم دیگرى آفرید و آن قوم را به ملاک غنایى که از آنان داشت از بین برد و منقرض ساخت. و در اینکه فرمود: (ما یشاء: هر چه را بخواهد) و نفرمود: (من یشاء: هر که را بخواهد) اشاره است به سعه قدرت او.

 


ان ما توعدون لات و ما انتم بمعجزین

 

یعنى امر خدا در باره بعث و جزا که همان وعده هاى از طریق وحى است آمدنى و محقق شدنى است و شما عاجز کننده خدا نیستید تا او را از تحقق دادن امرش مانع شوید. بنابراین، جمله مورد بحث تاءکید آن وعده و وعیدى است که در جملات قبل بود.

 


قل یا قوم اعملوا على مکانتکم انى عامل...

 

 

(مکانت ) به معناى منزلت و آن حالتى است که صاحب منزلت در آن حال به سر مى برد.

 

و کلمه (عاقبت ) به معناى سرانجام و منتهى الیه امر هر چیزى است، و این کلمه به طورى که مى گویند در اصل مانند (عقبى ) مصدر بوده، و اینکه گفته اند: (کانت له عاقبة الدار) کنایه است از رسیدن به مقصد و به نتیجه سعى و کوشش، و در آیه مورد بحث برگشت به ابتداى کلام است، چون در چند آیه قبل که مطالب مورد بحث آغاز مى شد فرموده بود: (اتبع ما اوحى الیک من ربک لا اله الا هو و اعرض عن المشرکین ) و اینک در این جمله نیز مى فرماید: به ایشان بگو ادامه دهید به آنچه که مى کردید به زودى خواهید دانست که کوشش کدامیک از دو فریق به نتیجه مى رسد.

 

و اینکه فرمود: (ادامه دهید) تهدید به صورت امر است و معنایش این است که : شما ظلم خود را و من ایمان و دعوت به توحیدم را ادامه مى دهیم و چیزى نمیگذرد که خواهید فهمید سعادتمند کیست و سعى کدامیک از من و شما به نتیجه مى رسد، و به طور قطع بدانید که در این میان من پیروزم نه شما که با شرک و گناه ظلم کردید، چون هیچ وقت ستمکار در ستمى که مى کند رستگار نمى شود.

 

بعضى از مفسرین گفته اند: جمله : (انى عامل ) حکایت کلام خود پروردگار است، و خداى تعالى است که مى فرماید: من بعث و جزایى را که وعده دادهام عملى مى کنم و لکن این معنا فاسد و دلیل فسادش در خود آیه است که مى فرماید: (فسوف تعلمون من تکون له عاقبة الدار).

 


و جعلوا لله مما ذرا من الحرث و الانعام نصیبا...

 

کلمه (ذرء) به معناى ایجاد بر وجه اختراع است، و گویا معناى اصلیش ظهور بوده. و کلمه (حرث ) به معناى زراعت است. و اینکه فرمود: (بزعمهم : به خیالشان ) یک نوع تنزیه است و معناى (سبحانه ) را که در آیه (و قالوا اتخذ الرحمن ولدا سبحانه ) است افاده مى کند، و (زعم ) در لغت عرب به معناى اعتقاد است، و لیکن غالبا در اعتقاداتى استعمال مى شود که مطابق با واقع نباشد.

 

و اگر در جمله و (هذا لشرکائنا)، شرکا را به مشرکین نسبت داده براى این است که قائلین به شرکا همان مشرکین بودند، ایشان چنین خدایانى را اثبات نموده به آنها اعتقاد مى ورزیدند، پس این اطلاق نظیر (ائمة الکفر و ائمتهم و اولیاؤ هم ) است.

 

بعضى دیگر گفته اند: اطلاق مزبور از این باب نیست، بلکه از این جهت است که مشرکین خدایان خود را شریک در اموال خود مى دانستند، و مقدارى از اموال خود را در راه آنها خرج مى کردند.

 

به هر تقدیر، مجموع دو جمله مورد بحث یعنى جمله : (هذا لله بزعمهم ) و جمله (هذا لشرکائنا) از باب تفریع تفصیل بر اجمال است، قبلا بطور اجمال فرموده بود: (از آفریده هاى خدا بهره و سهمى براى خدا قرار دادند) و سپس آنرا تفسیر نموده و بطور تفصیل فرمود: پس گفتند: این براى خداى عالم و این براى خدایان ما و بدین وسیله زمینه را براى بیان حکم دیگرى نیز فراهم نمود، و آن حکم این بود که مى گفتند: (آنچه که سهم شرکا است به خدا عاید نمى شود، و لیکن آنچه که سهم خدا است به شرکا هم مى رسد).

 

و چون این حکم علاوه بر اینکه از اصل باطل و افتراى به خدا است توهین به خداى تعالى و ساحت او را کوچکتر از جانب بتها دانستن است، لذا خداى تعالى با جمله (ساء ما یحکمون ) آنرا تقبیح فرمود.

 

غیر از ابن عامر سایر قراء کلمه (زین ) را به فتح زاء و به صیغه معلوم خوانده و کلمه (قتل ) را هم به فتح لام قرائت نموده و آنرا مفعول (زین ) گرفتهاند، و کلمه (اولادهم ) را به کسر دال خوانده و آنرا مضاف الیه کلمه (قتل ) و مفعول آن دانسته و کلمه (شرکاؤ هم ) را فاعل (زین ) گرفتهاند، و بنابراین قرائت معناى آیه چنین مى شود: (بتها با محبوبیت و واقعیتى که در دلهاى مشرکین داشتند فرزندکشى را در نظر بسیارى از آنان زینت داده و تا آنجا در دلهاى آنان نفوذ پیدا کرده بودند که فرزندان خود را به منظور تقرب به آنها براى آنها قربانى مى کردند) همچنانکه تاریخ این مطلب را در باره بت پرستان و ستاره پرستان قدیم نیز ضبط کرده است، البته باید دانست که این قربانیها غیر از موؤ ده هایى است که در بنى تمیم معمول بوده، زیرا موؤ ده عبارت بوده از دخترانى که زنده به گور مى شدند، و آیه شریفه دارد که اولاد خود را قربانى مى کردند، و اولاد هم شامل دختران مى شود و هم شامل پسران.

 

بعضى از مفسرین گفته اند: مراد از (شرکاء) شیطانها هستند، و بعضى مقصود از آن را خدام بتکده و بعضى دیگر گمراهان از مردم دانستهاند.

 

و اما ابن عامر در میان قراء کلمه (زین ) را به ضم زاء قرائت کرده و صیغه مزبور را مبنى بر مفعول و (کلمه ) قتل را به ضم لام و نائب از فاعل (زین ) و کلمه (اولادهم ) را به نصب و مفعول قتل گرفته و کلمه (شرکاؤ هم ) را به صداى زیر و مضاف الیه قتل و فاعل آن دانسته و کلمه (اولادهم ) را فاصله بین مضاف (قتل ) و مضاف الیه (شرکاءهم ) انداخته است.

 

(لیردوهم و لیلبسوا علیهم دینهم ) - (ارداء) در لغت به معناى هلاک کردن و در اینجا مراد از آن هلاک نمودن مشرکین است به کفران نعمت خدا و ستم بر مخلوق او. و (لبس ) به معناى خلط کردن و مراد در اینجا این است که دین آنان را که دین باطلى بود به صورت دین حق در نظرشان درآورده اند، بنابراین ضمیر: (هم ) که سه مرتبه در جمله آمده در هر سه جا به (کثیر من المشرکین ) برمى گردد.

 

بعضى دیگر از مفسرین گفته اند: معناى (ارداء) همان هلاک ساختن ظاهرى و کشتن است و اگر این حرف صحیح باشد لازمهاش ‍ این است که ضمیر اولى به اولاد و دومى و سومى به (کثیر من المشرکین ) برگردد، و یا به عنایتى همه به مشرکین عاید شود، و به هر حال معناى آیه روشن است.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ ارديبهشت ۹۴ ، ۰۹:۵۶
* مسافر
شنبه, ۱۹ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۰۹:۵۶ ق.ظ

144 . صفحه 144



 نوزدهم اردیبهشت :


نفیسه :

 


(آیه 125)- امدادهاى الهى! در تعقیب آیات گذشته که در زمینه مؤمنان راستین و کافران لجوج، بحث مى‏کرد در اینجا مواهب بزرگى را که در انتظار دسته اول، و بى‏توفیقیهایى را که دامنگیر دسته دوم مى‏شود شرح مى‏دهد.نخست مى‏گوید: «هر کس را خدا بخواهد هدایت کند سینه‏اش را براى پذیرش حق گشاده مى‏سازد و آن کس را که بخواهد گمراه سازد سینه‏اش را آن چنان تنگ و محدود مى‏کند که گویا مى‏خواهد به آسمان بالا رود»(فَمَنْ یُرِدِ اللَّهُ أَنْ یَهْدِیَهُ یَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ وَ مَنْ یُرِدْ أَنْ یُضِلَّهُ یَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَیِّقاً حَرَجاً کَأَنَّما یَصَّعَّدُ فِی السَّماءِ).و براى تأکید این موضوع اضافه مى‏کند:«خداوند این چنین، پلیدى و رجس را، بر افراد بى‏ایمان قرار مى‏دهد» و سراپاى آنها را نکبت و سلب توفیق فرا خواهد گرفت(کَذلِکَ یَجْعَلُ اللَّهُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ).کرارا گفته‏ایم که منظور از «هدایت» و «اضلال» الهى فراهم ساختن یا از میان بردن مقدمات هدایت در مورد کسانى است که آمادگى و عدم آمادگى خود را براى پذیرش حق با اعمال و کردار خویش اثبات کرده‏اند.

 

 
(آیه 126)- در این آیه به عنوان تأکید بحث گذشته مى‏گوید: «این مطلب (که مددهاى الهى شامل حال حق طلبان مى‏گردد و سلب موفقیت به سراغ دشمنان حق مى‏رود) یک سنت مستقیم و ثابت و دگرگونى‏ناپذیر الهى است» (وَ هذا صِراطُ رَبِّکَ مُسْتَقِیماً).در پایان آیه باز تأکید مى‏کند که: «ما نشانه‏ها و آیات خود را براى آنها که دلى پذیرا و گوشى شنوا دارند شرح دادیم» (قَدْ فَصَّلْنَا الْآیاتِ لِقَوْمٍ یَذَّکَّرُونَ).

 

 
(آیه 127)- در این آیه دو قسمت از بزرگترین موهبتهایى را که به افراد بیدار و حق‏طلب مى‏دهد بیان مى‏کند، نخست این که: «براى آنها خانه امن و امان نزد پروردگارشان است» (لَهُمْ دارُ السَّلامِ عِنْدَ رَبِّهِمْ). و دیگر این که: «ولى و سرپرست و حافظ و ناصر آنها خداست» (وَ هُوَ وَلِیُّهُمْ).«و تمام اینها به خاطر اعمال نیکى است که انجام مى‏دادند» (بِما کانُوا یَعْمَلُونَ).چه افتخارى از این بالاتر که سرپرستى و کفالت امور انسان را خداوند بر عهده گیرد و او حافظ و یار و یاورش باشد.و چه موهبتى از این عظیمتر که «دار السّلام» یعنى محلى که در آن نه جنگ است نه خونریزى، نه خشونت است و نه رقابتهاى کشنده و طاقت‏فرسا، نه تصادم منافع است و نه دروغ و افترا و تهمت و حسد و کینه و نه غم و اندوه، که از هر نظر قرین آرامش است، در انتظار انسان باشد.

 

 
(آیه 128)- در این آیه مجددا قرآن به سرنوشت مجرمان گمراه و گمراه‏کننده باز مى‏گردد و بحثهاى آیات گذشته را با آن تکمیل مى‏کند.آنها را به یاد روزى مى‏اندازد که رو در روى شیاطینى که از آنها الهام گرفته‏اند مى‏ایستند و از این پیروان و آن پیشوایان سؤال مى‏شود.نخست مى‏گوید: «آن روز که خداوند همه را جمع و محشور مى‏سازد، ابتدا مى‏گوید: اى جمعیت جن و شیاطین اغواگر! شما افراد زیادى از انسانها را گمراه ساختید» (وَ یَوْمَ یَحْشُرُهُمْ جَمِیعاً یا مَعْشَرَ الْجِنِّ قَدِ اسْتَکْثَرْتُمْ مِنَ الْإِنْسِ).منظور از کلمه «جن» در اینجا همان شیاطین است، زیرا جن در اصل به معنى هر موجود ناپیدا مى‏باشد و در آیه 50 سوره کهف در باره رئیس شیاطین «ابلیس» مى‏خوانیم: کانَ مِنَ الْجِنِّ یعنى او از جن بود.اما شیاطین اغواگر گویا در برابر این سخن پاسخى ندارند و سکوت مى‏کنند، ولى «پیروان آنها از بشر چنین مى‏گویند: پروردگارا! آنها از ما بهره گرفتند و ما هم از آنها، تا زمانى که اجل ما پایان گرفت»(وَ قالَ أَوْلِیاؤُهُمْ مِنَ الْإِنْسِ رَبَّنَا اسْتَمْتَعَ بَعْضُنا بِبَعْضٍ وَ بَلَغْنا أَجَلَنَا الَّذِی أَجَّلْتَ لَنا).منظور از «اجل» در این آیه پایان زندگى است، زیرا اجل به این معنى در بسیارى از آیات قرآن به کار رفته است.

اما خداوند همه این پیشوایان و پیروان مفسد و فاسد را مخاطب ساخته مى‏گوید: «جایگاه همه شما آتش است و جاودانه در آن خواهید ماند مگر آنچه خدا بخواهد» (قالَ النَّارُ مَثْواکُمْ خالِدِینَ فِیها إِلَّا ما شاءَ اللَّهُ).و در پایان آیه مى‏فرماید: «پروردگار تو حکیم و داناست» (إِنَّ رَبَّکَ حَکِیمٌ عَلِیمٌ).هم کیفرش روى حساب است و هم عفو و بخشش، و به خوبى از موارد آنها آگاه مى‏باشد.

 

 
(آیه 129)- در این آیه اشاره به یک قانون همیشگى الهى در مورد این گونه اشخاص کرده مى‏گوید: ستمگران و طاغیان در این دنیا حامى و پشتیبان یکدیگر و رهبر و راهنماى هم بودند و در مسیرهاى غلط همکارى نزدیک داشتند «همان طور که در جهان دیگر نیز آنها را به یکدیگر وامى‏گذاریم و این به خاطر اعمالى است که در این جهان انجام دادند» (وَ کَذلِکَ نُوَلِّی بَعْضَ الظَّالِمِینَ بَعْضاً بِما کانُوا یَکْسِبُونَ).تعبیر «بما کانوا یکسبون» نشان مى‏دهد که این سیه روزى و بدبختى به خاطر اعمال خودشان است و این یک سنت الهى و قانون آفرینش است که رهسپران راههاى تاریک جز سقوط در چاه و درّه بدبختى فرجامى نخواهند داشت.

 

 
(آیه 130)- اتمام حجت! در آیات گذشته سرنوشت شیطان صفتان ستمگر در روز رستاخیز بیان شده، براى این که تصور نشود آنها در حال غفلت دست به چنین اعمالى زدند در این آیه و دو آیه بعد روشن مى‏سازد که به اندازه کافى هشدار به آنها داده شده و اتمام حجت گردیده است.لذا خداوند در روز قیامت به آنها مى‏گوید: «اى جمعیت جن و انس آیا رسولانى از شما به سوى شما نیامدند و آیات مرا بازگو نکردند و درباره ملاقات چنین روزى به شما اخطار ننمودند»(یا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ أَ لَمْ یَأْتِکُمْ رُسُلٌ مِنْکُمْ یَقُصُّونَ عَلَیْکُمْ آیاتِی وَ یُنْذِرُونَکُمْ لِقاءَ یَوْمِکُمْ هذا).سپس مى‏گوید: از آنجا که روز رستاخیز روز کتمان نیست و نشانه‏هاى همه چیز آشکار است و هیچ کس نمى‏تواند چیزى را پنهان دارد، «همگى در برابر این پرستش الهى، اظهار مى‏دارند: ما بر ضد خود گواهى مى‏دهیم و اعتراف مى‏کنیم» که چنین رسولانى آمدند و پیامهاى تو را به ما رسانیدند اما مخالفت کردیم (‏قالُوا شَهِدْنا عَلى‏ أَنْفُسِنا).آرى! دلایل کافى از طرف پروردگار در اختیار آنها بود و آنها راه را از چاه مى‏شناختند «ولى زندگى فریبنده دنیا و زرق و برق وسوسه‏انگیز آن، آنها را فریب داد»َ(و غَرَّتْهُمُ الْحَیاةُ الدُّنْیا). بار دیگر قرآن تأکید مى‏کند که «آنها با صراحت به زبان خود گواهى مى‏دهند که راه کفر پوییدند و در صف منکران حق قرار گرفتند»َ (و شَهِدُوا عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ أَنَّهُمْ کانُوا کافِرِینَ)

 


(آیه 131)- در این آیه همان مضمون آیه گذشته را، اما به صورت یک قانون کلى و سنت همیشگى الهى، بازگو مى‏کند که «این به خاطر آن است که پروردگار تو هیچ گاه مردم شهرها و آبادیها را به خاطر ستمگریهایشان، در حالى که غافلند، هلاک نمى‏کند» مگر این که رسولانى به سوى آنها بفرستد و آنها را متوجه زشتى اعمالشان سازد و گفتنیها را بگوید (ذلِکَ أَنْ لَمْ یَکُنْ رَبُّکَ مُهْلِکَ الْقُرى‏ بِظُلْمٍ وَ أَهْلُها غافِلُونَ).ممکن است کلمه «بظلم» به این معنى باشد که خدا افراد غافل را از روى ظلم و ستم کیفر نمى‏دهد زیرا کیفر دادن آنها در این حال، ظلم و ستم است و خداوند برتر از این است که درباره کسى ستم کند.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ ارديبهشت ۹۴ ، ۰۹:۵۶
* مسافر
جمعه, ۱۸ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۰۹:۵۶ ق.ظ

143 . صفحه 143

 



هجدهم خرداد :


نفیسه :



آیه 119)- در این آیه موضوع آیه قبل به عبارت دیگرى که توأم با استدلال بیشترى است آمده، مى‏فرماید: «چرا از حیواناتى نمى‏خورید که نام خدا بر آنها گفته شده؟ در حالى که آنچه را بر شما حرام است خداوند شرح داده است» (وَ ما لَکُمْ أَلَّا تَأْکُلُوا مِمَّا ذُکِرَ اسْمُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ قَدْ فَصَّلَ لَکُمْ ما حَرَّمَ عَلَیْکُمْ).

سپس یک صورت را استثناء نموده، و مى‏گوید: «مگر در صورتى که ناچار شوید» (إِلَّا مَا اضْطُرِرْتُمْ إِلَیْهِ).

خواه این اضطرار بخاطر گرفتارى در بیابان و گرسنگى شدید بوده باشد و یا گرفتار شدن در چنگال مشرکان و اجبار کردن آنها به این موضوع.

بعد اضافه مى‏کند که «بسیارى از مردم، دیگران را از روى جهل و نادانى و هوى و هوسها گمراه مى‏سازند» (وَ إِنَّ کَثِیراً لَیُضِلُّونَ بِأَهْوائِهِمْ بِغَیْرِ عِلْمٍ).در پایان آیه مى‏فرماید: «پروردگار تو نسبت به آنها که تجاوزکارند آگاهتر است» (إِنَّ رَبَّکَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُعْتَدِینَ).همانها که با دلایل واهى نه تنها از راه حق منحرف مى‏شوند بلکه سعى دارند دیگران را نیز منحرف سازند.

 

 
(آیه 120)- و از آنجا که ممکن است بعضى این کار حرام را در پنهانى مرتکب شوند در تعقیب آن، در این آیه به عنوان یک قانون کلى مى‏گوید:«گناه آشکار و پنهان را رها سازید» (وَ ذَرُوا ظاهِرَ الْإِثْمِ وَ باطِنَهُ).مى‏گویند: در زمان جاهلیت عده‏اى عقیده داشتند که عمل منافى عفت (زنا) اگر در پنهانى باشد عیبى ندارد تنها اگر آشکارا باشد گناه است!هم اکنون نیز عملا عده‏اى این منطق جاهلى را پذیرفته و تنها از گناهان آشکار وحشت دارند، اما گناهان پنهانى را بدون احساس ناراحتى مرتکب مى‏شوند! آیه فوق به شدت این منطق را محکوم مى‏سازد.سپس به عنوان یادآورى و تهدید گناهکاران به سرنوشت شومى که در انتظار آنهاست چنین مى‏گوید: «آنها که تحصیل گناه کنند به زودى تکفیر اعمال خود را خواهند دید» (إِنَّ الَّذِینَ یَکْسِبُونَ الْإِثْمَ سَیُجْزَوْنَ بِما کانُوا یَقْتَرِفُونَ).

 

(آیه 121)- در آیات گذشته روى جنبه مثبت مسأله، یعنى خوردن از گوشتهاى حلال تکیه شده بود، ولى در این آیه- براى تأکید هر چه بیشتر- روى جنبه منفى و مفهوم آن تکیه نموده و مى‏گوید: «از گوشتهایى که نام خدا به هنگام ذبح بر آنها برده نشده است نخورید» (وَ لا تَأْکُلُوا مِمَّا لَمْ یُذْکَرِ اسْمُ اللَّهِ عَلَیْهِ).

سپس با یک جمله کوتاه مجددا این عمل را محکوم کرده مى‏گوید: «این کار فسق و گناه و خروج از راه و رسم بندگى و اطاعت فرمان خداست» (وَ إِنَّهُ لَفِسْقٌ).

و براى این که بعضى از مسلمانان ساده دل تحت تأثیر وسوسه‏هاى شیطانى آنها قرار نگیرند اضافه مى‏کند: «شیاطین مطالب وسوسه انگیزى بطور مخفیانه به دوستان خود القا مى‏کنند، تا با شما به مجادله برخیزند» (وَ إِنَّ الشَّیاطِینَ لَیُوحُونَ إِلى‏ أَوْلِیائِهِمْ لِیُجادِلُوکُمْ).

ولى به هوش باشید «اگر تسلیم وسوسه‏هاى آنها شوید، شما هم در صف مشرکان قرار خواهید گرفت» (وَ إِنْ أَطَعْتُمُوهُمْ إِنَّکُمْ لَمُشْرِکُونَ).

این مجادله و وسوسه شاید اشاره به همان منطقى باشد که مشرکان به یکدیگر القا مى‏کردند (و بعضى گفته‏اند مشرکان عرب آن را از مجوسیان آموخته بودند) که اگر ما گوشت حیوان مرده را مى‏خوریم به خاطر آن است که خدا آن را کشته یعنى نخوردن مردار یک نوع بى‏اعتنایى به کار خداست! غافل از آن که آنچه به مرگ طبیعى مى‏میرد علاوه بر این که غالبا بیمار است، سر بریده نیست و خونهاى کثیف در لابلاى گوشتهاى آن مى‏ماند و فاسد مى‏شود و گوشت را هم آلوده و فاسد مى‏کند.

 

(آیه 122)-نقل شده است: «أبو جهل» که از دشمنان سرسخت اسلام و پیامبر صلّى اللّه علیه و آله بود روزى سخت آن حضرت را آزاد داد، «حمزه» عموى شجاع پیامبر صلّى اللّه علیه و آله که تا آن روز اسلام را نپذیرفته بود و همچنان در باره آیین او مطالعه و اندیشه مى‏کرد، و در آن روز از جریان کار أبو جهل و برادرزاده خویش باخبر شد، سخت برآشفت و یکسره به سراغ أبو جهل رفت و چنان بر سر- یا بینى او- کوفت که خون جارى شد، ولى أبو جهل با تمام نفوذى که داشت، به ملاحظه شجاعت فوق العاده حمزه از نشان دادن عکس العمل خوددارى کرد.سپس حمزه به سراغ پیامبر صلّى اللّه علیه و آله آمد و اسلام را پذیرفت و تا واپسین دم عمر، از این آیین آسمانى دفاع مى‏کرد.آیه درباره این حادثه نازل گردید و وضع ایمان حمزه و پافشارى أبو جهل را در کفر و فساد مشخص ساخت.از بعضى روایات نیز استفاده مى‏شود که آیه در مورد ایمان آوردن عمار یاسر و اصرار أبو جهل در کفر نازل گردیده است.ارتباط این آیه و آیه بعد با آیات قبل از این نظر است که در آیات گذشته اشاره به دو دسته مؤمن خالص و کافر لجوج شده بود، در اینجا نیز با ذکر دو مثال جالب و روشن وضع این دو طایفه مجسم گردیده است.نخست این که افرادى را که در گمراهى بودند، سپس با پذیرش حق و ایمان تغییر مسیر داده‏اند تشبیه به مرده‏اى مى‏کند که به اراده و فرمان خدا زنده شده است (أَ وَ مَنْ کانَ مَیْتاً فَأَحْیَیْناهُ).ایمان افراد را دگرگون مى‏سازد و در سراسر زندگى آنها اثر مى‏گذارد و آثار حیات را در تمام شؤون آنها آشکار مى‏نماید.

 

سپس مى‏گوید: «ما براى چنین افراد نورى قرار دادیم که با آن در میان مردم راه بروند» (وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً یَمْشِی بِهِ فِی النَّاسِ).منظور از این «نور» تنها قرآن و تعلیمات پیامبر صلّى اللّه علیه و آله نیست، بلکه علاوه بر این، ایمان به خدا، بینش و درک تازه‏اى به انسان مى‏بخشد افق دید او را از زندگى محدود مادى و چهار دیوار عالم ماده فراتر برده و در عالمى فوق العاده وسیع فرو مى‏برد.در پرتو این نور مى‏تواند راه زندگى خود را در میان مردم پیدا کند، و از بسیارى اشتباهات که دیگران به خاطر آز و طمع، و به علت تفکر محدود مادى، و یا غلبه خودخواهى و هوى و هوس، گرفتار آن مى‏شوند مصون و محفوظ بماند.و این که در روایات اسلامى مى‏خوانیم:المؤمن ینظر بنور اللّه «انسان با ایمان با نور خدا نگاه مى‏کند» اشاره به همین حقیقت است.سپس چنین فرد زنده و فعال و نورانى و مؤثرى را با افراد بى‏ایمان لجوج مقایسه کرده، مى‏گوید:«آیا چنین کسى همانند شخصى است که در امواج ظلمتها و تاریکیها فرو رفته و هرگز از آن خارج نمى‏گردد»؟!(کَمَنْ مَثَلُهُ فِی الظُّلُماتِ لَیْسَ بِخارِجٍ مِنْها).از هستى و وجود این گونه افراد در حقیقت چیزى جز یک شبح، یک قالب، یک مثال و یک مجسمه باقى مانده است، هیکلى دارند بى‏روح و مغز و فکرى از کار افتاده! و در پایان آیه اشاره به علت این سرنوشت شوم کرده، مى‏گوید: «این چنین اعمال کافران در نظرشان جلوه داده شده است»(کَذلِکَ زُیِّنَ لِلْکافِرِینَ ما کانُوا یَعْمَلُونَ).

 

(آیه 123)- و از آنجا که قهرمان این ماجرا در جهت نفى «ابو جهل» بود، و او از سردمداران مشرکان مکّه و قریش محسوب مى‏شد در این آیه اشاره به وضع این رهبران گمراه و زعماى کفر و فساد کرده مى‏فرماید: «این چنین قرار دادیم در هر شهر و آبادى بزرگانى را که طریق گناه پیش گرفتند و با مکر و فریب و نیرنگ مردم را از راه منحرف ساختند» (وَ کَذلِکَ جَعَلْنا فِی کُلِّ قَرْیَةٍ أَکابِرَ مُجْرِمِیها لِیَمْکُرُوا فِیها).یعنى، سر انجام نافرمانى و گناه فراوان این شد که رهزن راه حق شدند و بندگان خدا را از راه منحرف ساختند.و در پایان آیه مى‏گوید:«آنها جز به خودشان نیرنگ نمى‏زنند ولى نمى‏فهمند و متوجه نیستند» (وَ ما یَمْکُرُونَ إِلَّا بِأَنْفُسِهِمْ وَ ما یَشْعُرُونَ).از این آیه به خوبى استفاده مى‏شود که مفاسد و بدبختیهایى که دامن اجتماعات را مى‏گیرد از بزرگترها و سردمداران اقوام سر چشمه مى‏گیرد و آنها هستند که با انواع حیله و نیرنگ راه خدا را دگرگون ساخته و چهره حق را بر مردم مى‏پوشانند.

 

(آیه 124)-نقل شده که: این آیه در باره ولید بن مغیره (که از سران معروف بت‏پرستان بود و به اصطلاح مغز متفکر آنها محسوب مى‏شد)نازل گردیده است، او به پیامبر صلّى اللّه علیه و آله مى‏گفت: اگر نبوت راست باشد من به احراز این مقام از تو سزاوارترم، زیرا هم سنّم از تو بیشتر است و هم مالم! در این آیه اشاره‏اى کوتاه و پرمعنى به طرز تفکّر و ادعاهاى مضحک این سردمداران باطل و «اکابر مجرمیها» کرده مى‏گوید:«هنگامى که آیه‏اى از طرف خدا براى هدایت آنها فرستاده مى‏شد مى‏گفتند: ما هرگز ایمان نمى‏آوریم، مگر این که به ما نیز همان مقامات و آیاتى که به فرستادگان خدا اعطا شده است داده شود» (وَ إِذا جاءَتْهُمْ آیَةٌ قالُوا لَنْ نُؤْمِنَ حَتَّى نُؤْتى‏ مِثْلَ ما أُوتِیَ رُسُلُ اللَّهِ).

قرآن پاسخ روشنى به آنها مى‏دهد و مى‏گوید لازم نیست شما به خدا درس بدهید که چگونه پیامبران و رسولان خویش را اعزام دارد و از میان چه افرادى انتخاب کند! زیرا «خداوند از همه بهتر مى‏داند رسالت خود را در کجا قرار دهد» (اللَّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسالَتَهُ).روشن است رسالت نه ارتباطى به سن و مال دارد و نه به موقعیت قبایل، بلکه شرط آن قبل از هر چیز آمادگى روحى، پاکى ضمیر، سجایاى اصیل انسانى، فکر بلند و اندیشه قوى، و بالاخره تقوى و پرهیزکارى فوق العاده‏اى در مرحله عصمت است، و وجود این صفات مخصوصا آمادگى براى مقام عصمت چیزى است که جز خدا نمى‏داند، و چقدر فرق است میان این شرایط و میان آنچه آنها فکر مى‏کردند.

 

جانشین پیامبر صلّى اللّه علیه و آله نیز تمام صفات و برنامه‏هاى او را، به جز وحى و تشریع، دارد یعنى هم حافظ شرع و شریعت است و هم پاسدار مکتب و قوانین او و هم رهبر معنوى و مادى مردم، لذا باید او هم داراى مقام عصمت و مصونیت از خطا و گناه باشد تا بتواند رسالت خویش را به ثمر برساند و رهبرى مطاع و سرمشقى مورد اعتماد گردد.و به همین دلیل انتخاب او نیز به دست خداست نه از طریق انتخاب مردم و شورى و خدا مى‏داند این مقام را در چه جایى قرار دهد نه خلق خدا! و در آخر آیه سرنوشتى را که در انتظار این گونه مجرمان و رهبران پر ادعاى باطل است بیان کرده، مى‏گوید: «به زودى این گنهکاران به خاطر مکر و فریبى که براى گمراه ساختن مردم به کار زدند، گرفتار کوچکى و حقارت در پیشگاه خدا و عذاب شدید خواهند شد» (سَیُصِیبُ الَّذِینَ أَجْرَمُوا صَغارٌ عِنْدَ اللَّهِ وَ عَذابٌ شَدِیدٌ بِما کانُوا یَمْکُرُونَ).این خودخواهان مى‏خواستند با کارهاى خلاف خود موقعیت و بزرگى خویش را حفظ کنند، ولى خدا آنها را آنچنان «تحقیر» خواهد کرد که دردناکترین شکنجه‏هاى روحى را احساس کنند.

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ ارديبهشت ۹۴ ، ۰۹:۵۶
* مسافر
پنجشنبه, ۱۷ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۰۹:۵۶ ق.ظ

142 . صفحه 142


هفدهم اردیبهشت :


نفیسه :




(آیه 111)- چرا افراد لجوج به راه نمى‏آیند؟این آیه با آیات قبل مربوط است، هدف این چند آیه این است که روشن سازد جمعى از تقاضا کنندگان معجزات عجیب و غریب در تقاضاهاى خود صادق نیستند و هدفشان پذیرش حق نمى‏باشد، لذا بعضى از خواسته‏هاى آنها (مثل آمدن خدا در برابر آنان!) اصولا محال است.قرآن در این آیه با صراحت مى‏گوید: «اگر ما (آنطور که درخواست کرده بودند) فرشتگان را بر آنها نازل مى‏کردیم و مردگان مى‏آمدند و با آنها سخن مى‏گفتند و خلاصه هر چه مى‏خواستند در برابر آنها گرد مى‏آوردیم، باز ایمان نمى‏آوردند» (وَ لَوْ أَنَّنا نَزَّلْنا إِلَیْهِمُ الْمَلائِکَةَ وَ کَلَّمَهُمُ الْمَوْتى‏ وَ حَشَرْنا عَلَیْهِمْ کُلَّ شَیْ‏ءٍ قُبُلًا ما کانُوا لِیُؤْمِنُوا).سپس براى تأکید مطلب مى‏فرماید: «تنها در یک صورت ممکن است ایمان بیاورند و آن این که خداوند با مشیت اجبارى خود آنها را وادار به قبول ایمان کند» (إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ). و بدیهى است که این گونه ایمان هیچ فایده تربیتى و اثر تکاملى نخواهد داشت.و در پایان آیه اضافه مى‏کند که «بیشتر آنها جاهل و بى‏خبرند» (وَ لکِنَّ أَکْثَرَهُمْ یَجْهَلُونَ)

 


(آیه 112)- در آیات قبل گفتیم وجود دشمنان سرسخت و لجوج در برابر پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله منحصر به او نبود در این آیه مى‏فرماید: «این چنین در برابر هر پیامبرى دشمنى از شیاطین انس و جن قرار دادیم» (وَ کَذلِکَ جَعَلْنا لِکُلِّ نَبِیٍّ عَدُوًّا شَیاطِینَ الْإِنْسِ وَ الْجِنِّ).و کار آنها این بوده که «سخنان فریبنده‏اى براى اغفال یکدیگر بطور اسرار آمیز و احیانا در گوشى به هم مى‏گفتند»(یُوحِی بَعْضُهُمْ إِلى‏ بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُوراً).ولى اشتباه نشود «اگر خداوند مى‏خواست مى‏توانست به اجبار جلو همه آنها را بگیرد» (وَ لَوْ شاءَ رَبُّکَ ما فَعَلُوهُ).ولى خداوند این کار را نکرد، زیرا مى‏خواست مردم آزاد باشند تا میدانى براى آزمایش و تکامل و پرورش آنها وجود داشته باشد.لذا در پایان آیه به پیامبرش دستور مى‏دهد که به هیچ وجه به این گونه شیطنتها اعتنا نکند«و آنها و تهمتهایشان را به حال خود واگذارد»(فَذَرْهُمْ وَ ما یَفْتَرُونَ).

 

 
(آیه 113)- در این آیه نتیجه تلقینات و تبلیغات فریبنده شیاطین را چنین بازگو مى‏کند که: «سر انجام کار آنها این خواهد شد که افراد بى‏ایمان یعنى آنها که به روز رستاخیز عقیده ندارند به سخنان آنها گوش فرا دهند و دلهایشان به آن متمایل گردد» (وَ لِتَصْغى‏ إِلَیْهِ أَفْئِدَةُ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ).سپس مى‏فرماید: «سر انجام این تمایل، رضایت کامل به برنامه‏هاى شیطانى خواهد شد» (وَ لِیَرْضَوْهُ).و پایان همه آنها ارتکاب انواع گناهان و اعمال زشت و ناپسند خواهد بود «و هر گناهى که بخواهند انجام دهند» (وَ لِیَقْتَرِفُوا ما هُمْ مُقْتَرِفُونَ)

 

 
(آیه 114)- این آیه در حقیقت نتیجه آیات قبل است، و مى‏گوید: با این همه آیات روشنى که در زمینه توحید گذشت چه کسى را باید به داورى پذیرفت؟«آیا غیر خدا را به داورى بپذیرم» (أَ فَغَیْرَ اللَّهِ أَبْتَغِی حَکَماً). «با این که اوست که این کتاب بزرگ آسمانى را که تمام نیازمندیهاى تربیتى انسان در آن آمده و میان حق و باطل، نور و ظلمت، کفر و ایمان، جدایى افکنده به سوى شما نازل کرده است»(وَ هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ إِلَیْکُمُ الْکِتابَ مُفَصَّلًا).سپس مى‏گوید: نه تنها تو و مسلمانان مى‏دانید که این کتاب از طرف خدا است بلکه «اهل کتاب (یهود و نصارى) که نشانه‏هاى این کتاب آسمانى را در کتب خود دیده‏اند مى‏دانند از سوى پروردگار تو به حق نازل شده است» (وَ الَّذِینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ یَعْلَمُونَ أَنَّهُ مُنَزَّلٌ مِنْ رَبِّکَ بِالْحَقِّ).بنابراین، جاى هیچ گونه شک و تردیدى در آن نیست «و تو اى پیامبر هرگز در آن تردید مکن»(فَلا تَکُونَنَّ مِنَ الْمُمْتَرِینَ).

 

 
(آیه 115)- در این آیه مى‏فرماید: «کلام پروردگار تو با صدق و عدل تکمیل شد و هیچ کس قادر نیست کلمات او را دگرگون سازد و او شنونده و داناست» (وَ تَمَّتْ کَلِمَةُ رَبِّکَ صِدْقاً وَ عَدْلًا لا مُبَدِّلَ لِکَلِماتِهِ وَ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ).منظور از «کلمه» در آیه فوق، قرآن است زیرا در آیات قبل نیز سخن از «قرآن» در میان بوده است.در حقیقت آیه مى‏گوید: به هیچ وجه قرآن جاى تردید و شک نیست، زیرا از هر نظر کامل و بى‏عیب است، تواریخ و اخبار آن، همه صدق و احکام و قوانین آن همه عدل است.بعضى از مفسران با این آیه استدلال بر عدم امکان راه یافتن تحریف در قرآن کرده‏اند، زیرا جمله «لا مبدّل لکلماته» اشاره به این است که هیچ کس نمى‏تواند تغییر و تبدیلى نه از نظر لفظ و نه از نظر اخبار و نه از نظر احکام در قرآن ایجاد کند، و همیشه این کتاب آسمانى که باید تا آخر دنیا راهنماى جهانیان باشد از دستبرد خائنان و تحریف کنندگان مصون و محفوظ خواهد بود.

 

 
(آیه 116)- مى‏دانیم آیات این سوره در مکّه نازل شد و در آن زمان مسلمانان شدیدا در اقلیت بودند، گاهى اقلیت آنها و اکثریت قاطع بت‏پرستان و مخالفان اسلام، ممکن بود این توهم را براى بعضى ایجاد کند که اگر آیین آنها باطل و بى‏اساس است چرا این همه پیرو دارد و اگر ما بر حقیم چرا این قدر کم هستیم؟! در این آیه براى دفع این توهم پیامبر خود را مخاطب ساخته، مى‏گوید: «اگر از اکثر مردمى که در روى زمین هستند پیروى کنى تو را از راه حق گمراه و منحرف خواهند ساخت»! (وَ إِنْ تُطِعْ أَکْثَرَ مَنْ فِی الْأَرْضِ یُضِلُّوکَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ).در جمله بعد دلیل این موضوع را بیان مى‏کند و مى‏گوید: «علت آن این است که آنها بر اساس منطق و فکر صحیح کار نمى‏کنند «راهنماى آنها یک مشت گمانهاى آلوده به هوى و هوس و یک مشت دروغ و فریب و تخمین است» (إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَ إِنْ هُمْ إِلَّا یَخْرُصُونَ).

 

 
(آیه 117)- از آنجا که مفهوم آیه قبل این است که اکثریت به تنهایى نمى‏تواند راه حق را نشان دهد نتیجه آن، این مى‏شود که راه حق را تنها باید از خداوند گرفت هر چند طرفداران راه حق در اقلیت بوده باشند.لذا در این آیه دلیل این موضوع را روشن مى‏سازد که:«پروردگارت که از همه چیز باخبر و آگاه است و در علم بى‏پایان او کمترین اشتباه راه ندارد، بهتر مى‏داند راه ضلالت و هدایت کدام است و گمراهان و هدایت یافتگان را بهتر مى‏شناسد» (إِنَّ رَبَّکَ هُوَ أَعْلَمُ مَنْ یَضِلُّ عَنْ سَبِیلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْت

 



(آیه 118)- تمام آثار شرک باید برچیده شود!در آیات گذشته با بیانات گوناگونى حقیقت توحید، اثبات و بطلان شرک و بت‏پرستى آشکار گردید.یکى از نتایج این مسأله آن است که مسلمانان باید از خوردن گوشت حیواناتى که به نام «بتها» ذبح مى‏شد خوددارى کنند، و تنها از گوشت حیواناتى که به نام خدا ذبح مى‏گردید استفاده نماید، لذا نخست مى‏گوید: «از چیزهایى بخورید که نام خدا بر آن برده شده است، اگر به آیاتش ایمان دارید»(فَکُلُوا مِمَّا ذُکِرَ اسْمُ اللَّهِ عَلَیْهِ إِنْ کُنْتُمْ بِآیاتِهِ مُؤْمِنِینَ).یعنى، ایمان تنها ادّعا و گفتار و عقیده نیست بلکه باید در لابلاى عمل نیز آشکار گردد. کسى که به خداى یکتا ایمان دارد تنها از این گوشتها مى‏خورد.

 

اعظم :


ایه 111: وقتی کسی نمیخواهد ایمان بیاورد فرقی نمی کند کدام معجزه را برایش بیاوری

ادم لجوجی که تصمیم بر نپذیرفتن ایمان گرفته با هیچ معجزه ای مومن نمیشه

 

بعضی معجزه ها مثل نزول فرشته نوعی اتمام حجت هستش و ایمان بعد از اون فایده ای نداره



ایه 112: شیاطین انس و جنّ از طریق القا به یکدیگر، با هم ارتباط دارند. «یوحى بعضهم الى بعض...»



ایه 112: هر پیامیری دشمنانی از جن و انس داره



ایه 112: اگر حکم ومشیت الهی نبود، شیاطین کوچکترین عملی نمی توانستند انجام دهند و در واقع عمل اینها هم مستند به اذن الهی است

 



ایه 113: این آیه در ادامه گفتار آیه قبلی است و می فرماید:ما آنها را به حال خود گذاشتیم تا با گفتار فریبنده مردم را بفریبند، تو نیز چون از آنها اعراض کنی ، آنها وحی شیطان را اجابت نموده و بسوی آن مایل می شوند و مورد پسندآنان قرار می گیرد و در نتیجه مرتکب گناهان و اعمال زشتی می شوند تا به اعلی درجه شقاوتی که در ذاتشان وجود دارد می رسند و اینچنین خداوند نه تنها اهل سعادت را در رسیدن به سعادت مطلوبشان یاری و مدد می کند،بلکه اهل شقاوت را نیز در رسیدن به سیر مطلوبشان که همان کمال شقاوت است مددمی رساند



ایه 116: یک ایه خیلی مهم



ایه 116: در مورد امورات دنیا می توان بر اساس حدس و گمان و تخمین جلو رفت

ولی در مورد امر اخرت و سعادت و شقاوت ابدی انسان نمیشه بر مبنای حدسیات پیش رفت

 

در حالیکه اکثر ادمهای روی زمین در مورد این امر سعادت و شقاوت ابدی از راه حدس و گمان و تخمین پیش میرن

 

که ما نباید راه اونا رو طی کنیم

 


ایه 116: - اکثریّت، دلیل حقانیّت نیست. ملاک، حقّ است نه عدد، پس در پیمودن راه حقّ از کمى افراد نهراسید. «اِن تُطِع اکثر...»

جلب نظر اکثریّت، گاهى به قیمت نابودى و انحراف خود انسان تمام مى‏شود. «اِن تطع اکثر... یضلّوک» (در راه خدا حرکت کنیم هر چند خلاف رأى اکثریّت باشد)



ایه 118: ،مطابق بیانات قبلی چون خدای متعال پروردگار عالمیان است و به اطاعت سزاوارتر می باشد، پس باید به هر حکمی که خدا تشریع فرموده ، گردن نهاد و در اینجا امر به خوردن ازگوشت حیوان تزکیه شده نموده است ، یعنی مؤمنان باید فقط از گوشت حیوانی بخورند که موقع ذبح نام خدا بر آن ذکر شده باشد و از حیوان غیر مذکی ،مثل میته یا مردار نخورند(ولا تأکلوا ممالم یذکراسم الله علیه )،و اطاعت این حکم را نیزمعلق به ایمان نمود ،چون مؤمن است که می داند خداوند در پیروی بر حق ،سزاوارتر می باشد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ ارديبهشت ۹۴ ، ۰۹:۵۶
* مسافر
چهارشنبه, ۱۶ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۰۹:۵۶ ق.ظ

141 . صفحه 141


شانزدهم اردیبهشت :


نفیسه 



(آیه 102)- در این آیه پس از ذکر خالقیت، نسبت به همه چیز و ابداع و ایجاد آسمانها و زمین و منزه بودن او از عوارض جسم و جسمانى و همسر و فرزند و احاطه علمى او به هر کار و هر چیز، چنین نتیجه مى‏گیرد: «خداوند و پروردگار شما چنین کسى است (و چون هیچ کس داراى چنین صفات نیست) هیچ کس غیر او نیز شایسته عبودیت نخواهد بود، پروردگار اوست و آفریدگار هم اوست (بنابراین معبود هم تنها او مى‏تواند باشد) پس او را بپرستید» (ذلِکُمُ اللَّهُ رَبُّکُمْ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ خالِقُ کُلِّ شَیْ‏ءٍ فَاعْبُدُوهُ).و در پایان آیه براى این که هر گونه امیدى را به غیر خدا قطع کند و ریشه هر گونه شرک و بطور کلى تکیه به غیر خدا را بسوزاند، مى‏گوید:«حافظ و نگهبان و مدبر همه چیز اوست» (وَ هُوَ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ وَکِیلٌ).

 



(آیه 103)- در آیه براى اثبات حاکمیت و نگاهبانى او نسبت به همه چیز و همچنین براى اثبات تفاوت او با همه موجودات مى‏گوید: «چشمها او را نمى‏بینند، اما او همه چشمها را ادراک مى‏کند و او بخشنده انواع نعمتها و با خبر از تمام ریزه‏کاریها و آگاه از همه چیز است» مصالح بندگان را مى‏داند و از نیازهاى آنها باخبر است و به مقتضاى لطفش با آنها رفتار مى‏کند (لا تُدْرِکُهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ یُدْرِکُ الْأَبْصارَ وَ هُوَ اللَّطِیفُ الْخَبِیرُ).در حقیقت کسى که مى‏خواهد حافظ و مربى و پناهگاه همه چیز باشد باید این صفات را دارا باشد.چشمها، خدا را نمى‏بیند!دلایل عقلى گواهى مى‏دهد که خداوند هرگز با چشم دیده نخواهد شد، زیرا چشم تنها اجسام یا صحیحتر بعضى از کیفیات آنها را مى‏بیند و چیزى که جسم نیست و کیفیت جسم هم نمى‏باشد، هرگز با چشم مشاهده نخواهد شد و به تعبیر دیگر، اگر چیزى با چشم دیده شود، حتما باید داراى مکان و جهت و ماده باشد، در حالى که او برتر از همه اینهاست، او وجودى است نامحدود و به همین دلیل بالاتر از جهان ماده است، زیرا در جهان ماده همه چیز محدود است.

 



(آیه 104)- وظیفه تو اجبار کردن نیست! از این به بعد قرآن یک نوع خلاصه و نتیجه گیرى از آیات گذشته مى‏کند، نخست مى‏گوید: «دلایل و نشانه‏هاى روشن در زمینه توحید و خداشناسى و نفى هرگونه شرک که مایه بصیرت و بینایى است براى شما آمد» (قَدْ جاءَکُمْ بَصائِرُ مِنْ رَبِّکُمْ).سپس براى این که روشن سازد این دلایل به قدر کافى حقیقت را آشکار مى‏سازد و جنبه منطقى دارد، مى‏گوید:«آنهایى که به وسیله این دلایل چهره حقیقت را بنگرند به سود خود گام برداشته‏اند، و آنها که همچون نابینایان از مشاهده آن خود را محروم سازند به زیان خود عمل کرده‏اند»(فَمَنْ أَبْصَرَ فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ عَمِیَ فَعَلَیْها).و در پایان آیه از زبان پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله مى‏گوید: «من نگاهبان و حافظ شما نیستم» (وَ ما أَنَا عَلَیْکُمْ بِحَفِیظٍ).



(آیه 105)- در این آیه براى تأکید این موضوع که تصمیم نهایى در انتخاب راه حق و باطل با خود مردم است، مى‏گوید:«این چنین ما آیات و دلایل را در شکلهاى گوناگون و قیافه‏هاى مختلف بیان کردیم» (وَ کَذلِکَ نُصَرِّفُ الْآیاتِ).ولى جمعى به مخالفت برخاستند و بدون مطالعه و هیچ گونه دلیل، گفتند:«این درسها را از دیگران (از یهود و نصارى و کتابهاى آنها) فرا گرفته‏اى» (وَ لِیَقُولُوا دَرَسْتَ).ولى «هدف ما این است که آن را براى کسانى که علم و آگاهى دارند روشن سازیم» (وَ لِنُبَیِّنَهُ لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ).

 


(آیه 106)- در اینجا وظیفه پیامبر صلّى اللّه علیه و آله را در برابر لجاجتها و کینه‏توزیها و تهمتهاى مخالفان، مشخص ساخته، مى‏گوید: «وظیفه تو آن است که از آنچه از طرف پروردگار بر تو وحى مى‏شود، پیروى کنى، خدایى که هیچ معبودى جز او نیست» (اتَّبِعْ ما أُوحِیَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ).و نیز «وظیفه تو این است که به مشرکان و نسبتهاى ناروا و سخنان بى‏اساس آنها اعتنا نکنى» (وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِکِینَ).در حقیقت این آیه یک نوع دلدارى و تقویت روحیه نسبت به پیامبر صلّى اللّه علیه و آله است، که در برابر این گونه مخالفان در عزم راسخ و آهنینش کمترین سستى حاصل نشود.

 


(آیه 107)- در این آیه، بار دیگر این حقیقت را تأیید مى‏کند که خداوند نمى‏خواهد آنها را به اجبار وادار به ایمان سازد و «اگر مى‏خواست همگى ایمان مى‏آوردند و هیچ کس مشرک نمى‏شد» (وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ ما أَشْرَکُوا).همچنین تأکید مى‏کند:«و ما تو را مسؤول (اعمال) آنها قرار ندادیم» (وَ ما جَعَلْناکَ عَلَیْهِمْ حَفِیظاً). همانطور که «تو وظیفه ندارى آنها را به اجبار (به ایمان) دعوت کنى» (وَ ما أَنْتَ عَلَیْهِمْ بِوَکِیلٍ).لحن این آیات از این نظر بسیار قابل ملاحظه است که ایمان به خدا و مبانى اسلام هیچ گونه جنبه تحمیلى نمى‏تواند داشته باشد، بلکه از طریق منطق و استدلال و نفوذ در فکر و روح افراد باید پیشروى کند، زیرا ایمان اجبارى ارزشى ندارد، مهم این است که مردم حقایق را درک کنند و با اراده و اختیار خویش آن را بپذیرند

 


(آیه 108)- به دنبال بحثى که در باره منطقى بودن تعلیمات اسلام و لزوم دعوت از راه استدلال، نه از راه اجبار، در آیات قبل گذشت، در این آیه تأکید مى‏کند که «هیچ گاه بتها و معبودهاى مشرکان را دشنام ندهید، زیرا این عمل سبب مى‏شود که آنها نیز نسبت به ساحت قدس خداوند همین کار را از روى ظلم و ستم و جهل و نادانى انجام دهند» (وَ لا تَسُبُّوا الَّذِینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ فَیَسُبُّوا اللَّهَ عَدْواً بِغَیْرِ عِلْمٍ).بطورى که از بعضى روایات استفاده مى‏شود، جمعى از مؤمنان بر اثر ناراحتى شدید که از مسأله بت‏پرستى داشتند، گاهى بتهاى مشرکان را به باد ناسزا گرفته و به آنها دشنام مى‏دادند، قرآن صریحا از این موضوع، نهى کرد و رعایت اصول ادب و عفت و نزاکت در بیان را، حتى در برابر خرافى‏ترین و بدترین ادیان، لازم مى‏شمرد. زیرا با دشنام و ناسزا نمى‏توان کسى را از مسیر غلط باز داشت چرا که هر گروه و ملتى نسبت به عقاید و اعمال خود، تعصب دارد، همانطور که قرآن در جمله بعد مى‏گوید: «ما این چنین براى هر جمعیتى عملشان را زینت دادیم» (کَذلِکَ زَیَّنَّا لِکُلِّ أُمَّةٍ عَمَلَهُمْ).و در پایان آیه مى‏فرماید:«بازگشت همه آنها به سوى خداست، و به آنها خبر مى‏دهد که چه اعمالى انجام داده‏اند»(ثُمَّ إِلى‏ رَبِّهِمْ مَرْجِعُهُمْ فَیُنَبِّئُهُمْ بِما کانُوا یَعْمَلُونَ).


اعظم :




آیه 102 : مشرکان خدا رو به عنوان خالق قبول دارن بارها در قرآن گفته شده اگه از اونا بپرسین فلان چیز رو کی خلق کرده می گن خدا یعنی با اصل آفرینش توط خداوند مشکلی ندارن اونا به "رب" بودن خداوند اعتقادی ندارن یعنی اینکه نه تنها آفرینش هر موجود دست خداوند بلکه بقاء و ثباتش هم به اراده خداونده و هدایت موجودات هم بر عهده داره و شایسته پرستشه .... در این آیه بعد از توصیفاتی که در صفحه قبل انجام شد از دلایل توحیدی در این آیه می گه همین خداوند "رب " شماست و شایته پرستش "فاعبدواه "


آیه 103 :مادی بودن خداوند از دید مشرکان رو ابطال می کنه



آیه 104 :درسته خداوند با چشم دیده نمیشه ولی با "بصیرت" دیده میشه .... دلایل صفحه قبلی رو اگه با چشم دل نظر کنیم خداوند رو می بینیم ....

یا این ترجیع بند هاتف اصفهانی افتادم

 

یار بی پرده از در و دیوار

در تجلی است یا اولی الابصار

 

شمع جویی و آفتاب بلند

روز بس روشن و تو در شب تار

 

گر ز ظلمات خود رهی بینی

همه عالم مشارق انوار



آیه 105 : آیات خود را با عبارات گوناگون بیان می کنیم تااین افراد شقی وبیچاره بگویند تواین سخنان را ازاهل کتاب تعلیم گرفته ای . و در آخر می فرماید: هدف دیگر ما این است که با این تنوع در گفتار،دلهای دانایان را پاک نموده و آنها را شرح صدر بدهیم ،همچنانکه فرموده است

 

باران که در لطافت طبعش خلاف نیست‏

در باغ، لاله روید ودر شوره زار، خَس



آیه 106 : اعرض عن المشرکین یعنی : وظیفه تو تنها تبلیغ و ابلاغ رسالت است نه آنکه تو وکیل آنها باشی ، بلکه حفیظ و وکیل آنها خداست و خدابه جهت استکبارشان آنها را به حال خود گذاشته تا در همان ضلالت خود باقی بمانند.

 


آیه 107 : پیامبران الهى، مربّى و معلّم مردمند نه زندانبانانى که با زور و تحمیل، دستور دهند. «ما جعلناک علیهم حفیظاً»

پیامبر، نه مسئول دفع بلا از مشرکان و نه مسئول جلب منفعت براى آنان است. «ما جعلناک علیهم حفیظاً و ما انت علیهم بوکیل» انبیا ضامنِ وظیفه‏اند نه نتیجه. با آن همه تلاش، گروه بسیارى مشرک ماندند. «و ما أنت علیهم بوکیل»

پیامبر، براى هدایت مردم سوز و گداز داشت. «و ما أنت علیهم بوکیل»



آیه 108 : یک آیه خیلی مهم ...دقت کنیم

در این آیه توهین به مقدسات دیگران ممنون می شود

در این آیه خداوند مؤمنان را امر به ادب دینی می کند تا با رعایت آن احترام مقدسات جامعه دینی محفوظ بماند و دستخوش اهانت و ناسزا یاتمسخر نشود. پس اگر مؤمنان بتهای مشرکین را دشنام دهند، تعصب جاهلی ، مشرکان راوادار می کند که کرامت الوهیت را مورد تعرض قرار دهند، یعنی به خدای متعال ناسزا بگویند و در این صورت خود مؤمنین باعث هتک حرمت و جسارت نسبت به مقام کبریائی پروردگار شده اند . و از عمومیت عبارت بعدی ،نهی از هر کلام زشتی نسبت به مقدسات دینی مردم استفاده می شود، چون هر گروه و جماعتی به اعمال خود عشق ورزیده وآنها را پسندیده و زیبا می بینند

از اونجایی که این آیه خیلی مهم از تفسیر نور هم این آیه رو ببینیم تفسیر نور

1- احساسات خود را نسبت به مخالفان کنترل کنیم و از هرگونه بد دهنى و ناسزا بپرهیزیم. «لاتسبّوا»

2- به بازتاب برخوردهاى خود توجّه کنیم. «لاتسبّوا... فیسبّوااللَّه»

3- با فحش و ناسزا، نمى‏توان مردم را از مسیر غلط باز داشت. «لا تسبّوا»

4- ناسزاگویى، عامل بروز دشمنى و کینه و ناسزا شنیدن است. «لاتسبّوا... فیسبّوا... عَدْواً»

5 - دشنام، یا نشانه نداشتن منطق است، یا نداشتن ادب و یا صبر. (مسلمان با پرهیز از ناسزا، باید نشان دهد که صبر و منطق و ادب دارد.) «لا تسبّوا»

6- هر کارى که سبب توهین به مقدّسات شود، حرام است. «فیسبّوا اللَّه»

7- استفاده از حربه‏ى دشنام وناسزا، در نهى از منکر و تبلیغات ومناظرات ممنوع است. «لاتسبّوا»

8 - کارى که سبب کشیده‏شدن دیگران به گناه وحرام مى‏شود، حرام است. [451] «لاتسبّوا... فیسبّوا»

9- گاهى انسان ناخودآگاه در گناه دیگران شریک مى‏شود، آنجا که مقدّمات گناه دیگران را فراهم کند. «فیسبّوااللَّه»

10- از سنّت‏هاى الهى، زیبا جلوه کردن اعمال امّت‏ها در نظر آنان است. «زیّنا لکلّ اُمّة عملهم» (هر اُمّتى اعمال خود را هرچند ناحقّ باشد، زیبا مى‏پندارد)

11- جلوه‏نمایى و زیبادیدن، نشانه‏ى حقانیّت نیست. «زیّنا لکل اُمّة عملهم»

12- آگاه کردن مردم از کرده‏هاى خویش در قیامت، از شئون ربوبیّت الهى است. «الى ربّهم مرجعهم فینبّهم...»

آیه 109 : این همه آیات روشن که در مورد خدایی خداوند مطرح شد باز هم مشرکین طالب معجزه ان در صورتیکه با اون هم ایمان نمیارن ... امان از آدم بهانه جو و ادمی که "نخواد" حقیقتی رو قبول کنه

آیه 110 : ایمان به خدا و رسالت نیاز به قلب سالم دارد. «و نُقَلِّب أفئدتهم» و کسى را که خداوند رها کند، سرگردان مى‏شود. «نذرهم... یعمهون»



 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ ارديبهشت ۹۴ ، ۰۹:۵۶
* مسافر
سه شنبه, ۱۵ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۰۹:۵۶ ق.ظ

140 . صفحه 140

 


 پانزدهم اردیبشهت :


نفیسه :


 
(آیه 95)- شکافنده صبح! بار دیگر روى سخن را به مشرکان کرده و دلایل توحید را در ضمن عبارات جالب و نمونه‏هاى زنده‏اى از اسرار مشرکان و نظام آفرینش و شگفتیهاى خلقت، شرح مى‏دهد. در این آیه، به سه قسمت از این شگفتیها که در زمین است اشاره شده، نخست مى‏گوید:«خداوند شکافنده دانه و هسته است» (إِنَّ اللَّهَ فالِقُ الْحَبِّ وَ النَّوى‏).جالب این که دانه و هسته گیاهان غالبا بسیار محکمند، یک نگاه به هسته خرما و میوه‏هایى مانند هلو و شفتالو و دانه‏هاى محکم بعضى از حبوبات نشان مى‏دهد که چگونه آن نطفه حیاتى که در حقیقت نهال و درخت کوچکى است در دژى فوق العاده محکم محاصره شده است، ولى دستگاه آفرینش آنچنان خاصیت تسلیم و نرمش به این دژ نفوذ ناپذیر، و آنچنان قدرت و نیرو به آن جوانه بسیار لطیف و ظریفى که در درون هسته و دانه پرورش مى‏یابد، مى‏دهد که بتواند دیواره آن را بشکافد و از میان آن قد برافرازد.به راستى این حادثه در جهان گیاهان حادثه شگرفى است که قرآن به عنوان یک نشانه توحید انگشت روى آن گذاشته است.سپس مى‏گوید: «موجود زنده را از مرده بیرون مى‏فرستد، و موجودات مرده را از زنده» (یُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتِ وَ مُخْرِجُ الْمَیِّتِ مِنَ الْحَیِّ).و این یک نظام دائمى و عمومى در جهان آفرینش است مسأله حیات و زندگى موجودات زنده از پیچیده‏ترین مسائلى است که هنوز علم و دانش بشر نتوانسته است پرده از روى اسرار آن بردارد و به مخفیگاه آن گام بگذارد که چگونه عناصر طبیعى و مواد آلى با یک جهش عظیم، تبدیل به یک موجود زنده مى‏شوند.

لذا مى‏بینیم قرآن براى اثبات وجود خدا بارها روى این مسأله تکیه کرده است، و پیامبران بزرگى همچون ابراهیم و موسى در برابر گردنکشانى همچون نمرود و فرعون، به وسیله پدیده حیات و حکایت آن از وجود مبدء قادر و حکیم جهان استدلال مى‏کردند.و در پایان آیه به عنوان تأکید و تحکیم مطلب مى‏فرماید:«این است خداى شما و این است آثار قدرت و علم بى‏پایان او، با این حال چگونه از حق منحرف، و به راه باطل کشانده مى‏شوید»(ذلِکُمُ اللَّهُ فَأَنَّى تُؤْفَکُونَ).

 



(آیه 96)- در این آیه به سه نعمت از نعمتهاى جوّى و آسمانى اشاره شده است. نخست مى‏گوید: «خداوند شکافنده صبح است» (فالِقُ الْإِصْباحِ).قرآن در اینجا روى مسأله صبح تکیه مى‏کند که یکى از نعمتهاى بزرگ پروردگار است زیرا مى‏دانیم این پدیده آسمانى نتیجه وجود جوّ زمین (یعنى قشر ضخیم هوا که دور تا دور این کره را پوشانیده)مى‏باشد، اگر اطراف کره زمین همانند کره ماه جوّى وجود نداشت نه بین الطلوعین و فلق وجود داشت و نه سپیدى آغاز شب و شفق، اما وجود جوّ زمین و فاصله‏اى که در میان تاریکى شب، و روشنایى روز به هنگام طلوع و غروب آفتاب قرار دارد، انسان را تدریجا براى پذیرا شدن هر یک از این دو پدیده متضاد آماده مى‏سازد، و انتقال از نور به ظلمت و از ظلمت به نور، به صورت تدریجى و ملایم و کاملا مطبوع و قابل تحمل انجام مى‏گردد.ولى براى این که تصور نشود شکافتن صبح دلیل این است که تاریکى و ظلمت شب، چیز نامطلوب و یا مجازات و سلب نعمت است بلافاصله مى‏فرماید: خداوند «شب را مایه آرامش قرار داد» (وَ جَعَلَ اللَّیْلَ سَکَناً).این موضوع مسلم است که انسان در برابر نور و روشنایى تمایل به تلاش و کوشش دارد، جریان خون متوجه سطح بدن مى‏شود، و تمام سلولها آماده فعالیت مى‏گردند، و به همین دلیل خواب در برابر نور چندان آرام‏بخش نیست.

ولى هر قدر محیط تاریک بوده باشد خواب عمیقتر و آرام‏بخش‏تر است، زیرا در تاریکى، خون متوجه درون بدن مى‏گردد و بطور کلى سلولها در یک آرامى و استراحت فرو مى‏روند، به همین دلیل در جهان طبیعت نه تنها حیوانات، بلکه گیاهان نیز به هنگام تاریکى شب به خواب فرو مى‏روند و با نخستین اشعه صبحگاهان جنب و جوش و فعالیت را شروع مى‏کنند، به عکس دنیاى ماشینى که شب را تا بعد از نیمه بیدار مى‏مانند، و روز را تا مدت زیادى بعد از طلوع آفتاب در خواب فرو مى‏روند، و نشاط و سلامت خود را از دست مى‏دهند.سپس اشاره به سومین نعمت و نشانه عظمت خود کرده، مى‏گوید: «و خورشید و ماه را وسیله حساب در زندگى شما قرار داد» (وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ حُسْباناً).این موضوع بسیار جالب توجه است که میلیونها سال کره زمین به دور خورشید، و ماه به دور زمین گردش مى‏کند، و این گردش به قدرى حساب شده است که حتى لحظه‏اى پس و پیش نمى‏شود، و این ممکن نیست مگر در سایه یک علم و قدرت بى‏انتها که هم طرح آن را بریزد و هم آن را دقیقا اجرا کند.و لذا در پایان آیه مى‏گوید: «این اندازه‏گیرى خداوندى است که هم توانا است و هم دانا» (ذلِکَ تَقْدِیرُ الْعَزِیزِ الْعَلِیمِ).

 

 
(آیه 97)- در تعقیب آیه قبل که اشاره به نظام گردش آفتاب و ماه شده بود، در اینجا به یکى دیگر از نعمتهاى پروردگار اشاره کرده و مى‏گوید: «او کسى است که ستارگان را براى شما قرار داد تا در پرتو آنها راه خود را در تاریکى صحرا و دریا، در شبهاى ظلمانى، بیابید»(وَ هُوَ الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ النُّجُومَ لِتَهْتَدُوا بِها فِی ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ).و در پایان آیه مى‏فرماید:«نشانه‏ها و دلایل خود را براى افرادى که اهل فکر و فهم و اندیشه‏اند روشن ساختیم» (قَدْ فَصَّلْنَا الْآیاتِ لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ).انسان هزاران سال است که با ستارگان آسمان و نظام آنها آشنا است، لذا براى جهت یابى در سفرهاى دریایى و خشکى بهترین وسیله او، همین ستارگان بودند.مخصوصا در اقیانوسهاى وسیع که هیچ نشانه‏اى براى پیدا کردن راه مقصد در دست نیست و در آن زمان دستگاه قطب‏نما نیز اختراع نشده بود وسیله مطمئنى جز ستارگان آسمان وجود نداشت، همانها بودند که میلیونها بشر را از گمراهى و غرقاب نجات مى‏دادند و به سر منزل مقصود مى‏رسانیدند.

 



(آیه 98)- در این آیه نیز دلایل توحید و خداشناسى تعقیب شده است، زیرا قرآن براى این هدف گاهى انسان را در آفاق و جهانهاى دور دست سیر مى‏دهد، و گاهى او را به سیر در درون وجود خویش دعوت مى‏نماید، نخست مى‏گوید: «او کسى است که شما را از یک انسان آفرید» (وَ هُوَ الَّذِی أَنْشَأَکُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ).یعنى، شما با این همه چهره‏هاى گوناگون، ذوقها و افکار متفاوت، و تنوع وسیع در تمام جنبه‏هاى وجودى، همه از یک فرد آفریده شده‏اید، و این نهایت عظمت خالق و آفریدگار را مى‏رساند که چگونه از یک مبدء این همه چهره‏هاى متفاوت آفریده است؟

سپس مى‏فرماید:«جمعى از افراد بشر مستقر هستند و جمعى مستودع» (فَمُسْتَقَرٌّ وَ مُسْتَوْدَعٌ).«مستقرّ» به معنى ناپایدار مى‏آید، و «مستودع» به معنى ناپایدار.احتمال دارد دو تعبیر فوق، اشاره به اجزاى اولیه تشکیل دهنده نطفه انسان بوده باشد، زیرا چنانکه مى‏دانیم نطفه انسان از دو جزء یکى «اوول» (نطفه ماده) و دیگرى «اسپرم» (نطفه نر) تشکیل شده است، نطفه ماده در رحم تقریبا ثابت و مستقر است، ولى نطفه‏هاى نر به صورت جانداران متحرک به سوى او با سرعت حرکت مى‏کنند و نخستین فرد «اسپرم» که به «اوول» مى‏رسد با او مى‏آمیزد و بقیه را عقب مى‏راند و تخمه اولى انسان را تشکیل مى‏دهد.

در پایان آیه بار دیگر مى‏گوید: «ما نشانه‏هاى خود را برشمردیم تا آنها که داراى فهم و درکند بیندیشند» (قَدْ فَصَّلْنَا الْآیاتِ لِقَوْمٍ یَفْقَهُونَ).

 



(آیه 99)- این آیه، آخرین آیه‏اى است که در این سلسله بحثها ما را به شگفتیهاى جهان آفرینش، و شناسایى خداوند از طریق آن دعوت مى‏کند.در آغاز به یکى از مهمترین و اساسى‏ترین نعمتهاى پروردگار که مى‏توان آن را ریشه و مادر سایر نعمتها دانست اشاره مى‏کند و آن پیدایش و رشد و نمو گیاهان و درختان در پرتو آن است، و مى‏گوید:«او کسى است که از آسمان آبى (براى شما) فرستاد» (وَ هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً).این که مى‏گوید از طرف آسمان به خاطر آن است که تمام منابع آب روى زمین اعم از چشمه‏ها و نهرها و قناتها و چاههاى عمیق به آب باران منتهى مى‏گردد لذا کمبود باران در همه آنها اثر مى‏گذارد و اگر خشکسالى ادامه یابد همگى خشک مى‏شوند.سپس به اثر بارز نزول باران اشاره کرده، مى‏گوید: «به واسطه آن روییدنیها را از همه نوع از زمین خارج ساختیم»(فَأَخْرَجْنا بِهِ نَباتَ کُلِّ شَیْ‏ءٍ).جالب این که خداوند از یک زمین و یک آب، غذاى مورد نیاز همه جانداران را تأمین کرده است و جالبتر این که نه تنها گیاهان صحرا و خشکیها از برکت آب باران پرورش مى‏یابند، بلکه گیاهان بسیار کوچکى که در لابلاى امواج آب دریاها مى‏رویند و خوراک عمده ماهیان دریاست از پرتو نور آفتاب و دانه‏هاى باران رشد مى‏کنند، سپس به شرح این جمله پرداخته و موارد مهمى را از گیاهان و درختان که به وسیله آب باران پرورش مى‏یابند خاطرنشان مى‏سازد.نخست مى‏گوید: «ما به وسیله آن ساقه‏هاى سبز گیاهان و نباتات را از زمین خارج ساختیم» و از دانه کوچک و خشک ساقه‏اى با طراوت و سرسبز که لطافت و زیبایى آن چشم را خیره مى‏کند آفریدیم» (فَأَخْرَجْنا مِنْهُ خَضِراً).

«و از آن ساقه سبز، دانه‏هاى روى هم چیده شده،(همانند خوشه گندم و ذرت) بیرون آوردیم (نُخْرِجُ مِنْهُ حَبًّا مُتَراکِباً).«همچنین به وسیله آن از درختان نخل خوشه سر بسته‏اى بیرون فرستادیم که پس از شکافته شدن رشته‏هاى باریک و زیبایى که دانه‏هاى خرما را بر دوش خود حمل مى‏کنند و از سنگینى به طرف پایین متمایل مى‏شوند خارج مى‏گردد» (وَ مِنَ النَّخْلِ مِنْ طَلْعِها قِنْوانٌ دانِیَةٌ). «همچنین باغهایى از انگور و زیتون و انار پرورش دادیم» (وَ جَنَّاتٍ مِنْ أَعْنابٍ وَ الزَّیْتُونَ وَ الرُّمَّانَ).سپس اشاره به یکى دیگر از شاهکارهاى آفرینش در این درختان کرده مى‏فرماید: «هم با یکدیگر شباهت دارند و هم ندارند» (مُشْتَبِهاً وَ غَیْرَ مُتَشابِهٍ).دو درخت زیتون و انار از نظر شکل ظاهرى و ساختمان شاخه‏ها و برگها شباهت زیادى به هم دارند، در حالى که از نظر میوه و طعم و خاصیت آن بسیار با هم متفاوتند.یکى داراى ماده چربى مؤثر و نیرومند، و دیگرى داراى ماده اسیدى و یا قندى است، که با یکدیگر کاملا متفاوتند، به علاوه این دو درخت گاهى درست در یک زمین پرورش مى‏یابند و از یک آب مشروب مى‏شوند یعنى، هم با یکدیگر تفاوت زیاد دارند و هم شباهت.سپس از میان تمام اعضاى پیکر درخت بحث را روى میوه برده مى‏گوید: «نگاهى به ساختمان میوه آن به هنگامى که به ثمر مى‏نشیند و همچنین نگاهى به چگونگى رسیدن میوه‏ها کنید که در اینها نشانه‏هاى روشنى است از قدرت و حکمت خدا براى افرادى که اهل ایمان هستند»(انْظُرُوا إِلى‏ ثَمَرِهِ إِذا أَثْمَرَ وَ یَنْعِهِ إِنَّ فِی ذلِکُمْ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ).

با توجه به آنچه امروز در گیاه‏شناسى از چگونگى پیدایش میوه‏ها و رسیدن آنها مى‏خوانیم نکته این اهمیت خاص که قرآن براى میوه قائل شده است روشن مى‏شود، زیرا پیدایش میوه‏ها درست همانند تولد فرزند در جهان حیوانات است، نطفه‏هاى نر با وسایل مخصوصى (وزش باد یا حشرات و مانند آنها) از کیسه‏هاى مخصوص جدا مى‏شوند، و روى قسمت مادگى گیاه قرار مى‏گیرند، پس از انجام عمل لقاح و ترکیب شدن با یکدیگر، نخستین تخم و بذر تشکیل مى‏گردد، و در اطرافش انواع مواد غذایى همانند گوشتى آن را دربرمى‏گیرند.این مواد غذایى از نظر ساختمان بسیار متنوع و همچنین از نظر طعم و خواص غذایى و طبى فوق العاده متفاوتند، گاهى یک میوه (مانند انار و انگور) داراى صدها دانه است که هر دانه‏اى از آنها خود جنین و بذر درختى محسوب مى‏شود و ساختمانى بسیار پیچیده و تو در تو دارد.این از یک سو، از سوى دیگر مراحل مختلفى را که یک میوه از هنگامى که نارس است تا موقعى که کاملا رسیده مى‏شود، مى‏پیماید، بسیار قابل ملاحظه است زیرا لابراتوارهاى درونى میوه دائما مشغول کارند، و مرتبا ترکیب شیمیایى آن را تغییر مى‏دهند، تا هنگامى که به آخرین مرحله برسد و وضع ساختمان شیمیایى آن تثبیت گردد.هر یک از این مراحل خود نشانه‏اى از عظمت و قدرت آفریننده است.ولى باید توجه داشت که به تعبیر قرآن تنها افراد با ایمان یعنى افراد حق‏بین و جستجوگران حقیقت،این مسائل را مى‏بینند و گر نه با چشم عناد و لجاج و یا با بى‏اعتنایى و سهل‏انگارى ممکن نیست هیچ یک از این حقایق را ببینیم.

 
(آیه 100)- خالق همه اشیاء اوست! در این آیه و آیات بعد به گوشه‏اى از عقاید نادرست و خرافات مشرکان و صاحبان مذاهب باطله و جواب منطقى آنها اشاره شده است.نخست مى‏گوید: «آنها شریکهایى براى خداوند از جن قائل شدند» (وَ جَعَلُوا لِلَّهِ شُرَکاءَ الْجِنَّ).

سپس به این پندار خرافى پاسخ گفته و مى‏گوید: «با این که خداوند آنها را (یعنى جن را) آفریده است» (وَ خَلَقَهُمْ).یعنى، چگونه ممکن است مخلوق کسى شریک او بوده باشد، زیرا شرکت نشانه سنخیت و هم افق بودن است در حالى که مخلوق هرگز در افق خالق نخواهد بود.خرافه دیگر این که «آنها براى خدا پسران و دخترانى از روى نادانى قائل شدند» (وَ خَرَقُوا لَهُ بَنِینَ وَ بَناتٍ بِغَیْرِ عِلْمٍ).و در حقیقت بهترین دلیل باطل بودن این گونه عقاید خرافى همان است که از جمله «بغیر علم» استفاده مى‏شود، یعنى هیچ گونه دلیل و نشانه‏اى براى این موهومات در دست نداشتند.اما این که چه طوائفى براى خدا پسرانى قائل بودند، قرآن نام دو طایفه را در آیات دیگر برده است یکى مسیحیان که عقیده داشتند عیسى پسر خداست و دیگر یهود که عزیز را فرزند او مى‏دانستند. ولى از آیه 30 سوره توبه، استفاده مى‏شود که اعتقاد به وجود فرزند پسر براى خدا منحصر به مسیحیان و یهود نبوده، بلکه در میان مذاهب خرافى پیشین نیز وجود داشته است.اما در مورد اعتقاد به وجود دختران براى خدا، خود قرآن در سوره زخرف، آیه 19 مى‏فرماید:«آنها(مشرکان) فرشتگان را که بندگان خدا هستند، دختران قرار دادند».

ولى در پایان این آیه قلم سرخ بر تمام این مطالب خرافى و پندارهاى موهوم و بى‏اساس کشیده و با جمله رسا و بیدار کننده‏اى همه این اباطیل را نفى مى‏کند و مى‏گوید: «منزه است خداوند و برتر و بالاتر است از این اوصافى که براى او مى‏گویند»(سُبْحانَهُ وَ تَعالى‏ عَمَّا یَصِفُونَ).

 



(آیه 101)- در این آیه به پاسخ این عقاید خرافى پرداخته نخست مى‏گوید:«خداوند کسى است که آسمانها و زمین را ابداع و ایجاد کرد» (بَدِیعُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ).«بدیع» به معنى وجود آورنده چیزى بدون سابقه است یعنى، خداوند آسمان و زمین را بدون هیچ ماده و یا طرح و نقشه قبلى ایجاد کرده است.به علاوه «چگونه ممکن است او فرزندى داشته باشد در حالى که همسرى ندارد» (أَنَّى یَکُونُ لَهُ وَلَدٌ وَ لَمْ تَکُنْ لَهُ صاحِبَةٌ).اصولا چه نیازى به همسر دارد، وانگهى چه کسى ممکن است همسر او باشد با این که همه مخلوق او هستند.بار دیگر مقام خالقیت او را نسبت به همه چیز و همه کس و احاطه علمى او را نسبت به تمام آنها تأکید کرده، مى‏گوید:«همه چیز را آفرید و او به هر چیزى داناست» (وَ خَلَقَ کُلَّ شَیْ‏ءٍ وَ هُوَ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عَلِیمٌ)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ ارديبهشت ۹۴ ، ۰۹:۵۶
* مسافر
دوشنبه, ۱۴ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۰۹:۵۷ ق.ظ

139 . صفحه 139





چهاردهم اردیبهشت

نفیسه :



(آیه 91)-نقل شده که جمعى از یهودیان گفتند: اى محمد! آیا راستى خداوند کتابى بر تو فرستاده است؟! پیامبر فرمود: آرى! آنها گفتند: به خدا سوگند که خداوند هیچ کتابى از آسمان فرو نفرستاده است!از شأن نزول فوق و لحن آیه در مى‏یابیم این آیه درباره یهود است نه مشرکان، از طرفى بعضى معتقدند که این آیه استثنائا در مدینه نازل شده است و به دستور پیامبر صلّى اللّه علیه و آله به تناسب خاصى در وسط این سوره مکّى قرار گرفته و این موضوع در قرآن نمونه‏هاى فراوانى دارد.اکنون مى‏پردازیم به تفسیر آیه، نخست مى‏گوید: «آنها خدا را آن چنانکه شایسته است نشناختند زیرا گفتند: خدا هیچ کتابى بر هیچ انسانى نازل نکرده است»!(وَ ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِذْ قالُوا ما أَنْزَلَ اللَّهُ عَلى‏ بَشَرٍ مِنْ شَیْ‏ءٍ).خداوند به پیامبرش دستور مى‏دهد که در جواب آنها «بگو: چه کسى کتابى را که موسى آورد و نور و هدایت براى مردم بود نازل گردانید»؟ (قُلْ مَنْ أَنْزَلَ الْکِتابَ الَّذِی جاءَ بِهِ مُوسى‏ نُوراً وَ هُدىً لِلنَّاسِ).«همان کتابى که آن را به صفحات پراکنده‏اى تبدیل کرده‏اید، بعضى را که به سود شماست آشکار مى‏کنید و بسیارى را که به زبان خود مى‏دانید پنهان مى‏دارید» (تَجْعَلُونَهُ قَراطِیسَ تُبْدُونَها وَ تُخْفُونَ کَثِیراً).«و در این کتاب آسمانى مطالبى به شما تعلیم داده شده که نه شما و نه پدرانتان از آن باخبر نبودید و بدون تعلیم الهى نمى‏توانستید باخبر شوید» (وَ عُلِّمْتُمْ ما لَمْ تَعْلَمُوا أَنْتُمْ وَ لا آباؤُکُمْ).

 در پایان آیه به پیامبر صلّى اللّه علیه و آله دستور مى‏دهد که«تنها خدا را یاد کن و آنها را در اباطیل و لجاجت و بازیگرى خود رها ساز» زیرا آنها جمعیتى هستند که کتاب الهى و آیات او را به بازى گرفته‏اند (قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ فِی خَوْضِهِمْ یَلْعَبُونَ).

 


(آیه 92)- در تعقیب بحثى که درباره کتاب آسمانى یهود در آیه گذشته عنوان شد در اینجا به قرآن که یک کتاب دیگر آسمانى است اشاره مى‏شود، و در حقیقت ذکر تورات مقدمه‏اى است براى ذکر قرآن تا تعجب و وحشتى از نزول یک کتاب آسمانى، بر یک بشر، نکنند.نخست مى‏گوید: «این کتابى است که ما آن را نازل کردیم» (وَ هذا کِتابٌ أَنْزَلْناهُ). «کتابى است بسیار پربرکت، زیرا سر چشمه انواع خیرات و نیکیها و پیروزیها است» (مُبارَکٌ). «به علاوه کتبى را که پیش از آن نازل شده‏اند همگى تصدیق مى‏کند» (مُصَدِّقُ الَّذِی بَیْنَ یَدَیْهِ).منظور از این که قرآن کتب مقدسه پیشین را تصدیق مى‏کند آن است که تمام نشانه‏هایى که در آنها آمده است بر آن تطبیق مى‏نماید. بنابراین، هم از نظر محتوا و هم از نظر اسناد و مدارک تاریخى نشانه‏هاى حقانیت در آن آشکار است.سپس هدف نزول قرآن را چنین توضیح مى‏دهد که «آن را فرستادیم تا امّ القرى (مکّه) و تمام آنها که در گرد آن هستند، انذار کنى» و به مسؤولیتها و وظایفشان آگاه سازى (وَ لِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُرى‏ وَ مَنْ حَوْلَها).اگر به مکّه «امّ القرى» مى‏گویند به خاطر این است که اصل و آغاز پیدایش تمام خشکیهاى روى زمین است در روایات متعددى مى‏خوانیم، خشکیهاى زمین از زیر خانه کعبه گسترده شدند و از آن به نام «دحو الارض» (گسترش زمین) یاد شده است. بنابراین «و من حولها» (کسانى که پیرامون آن هستند) تمام مردم روى زمین را شامل مى‏شود.

 در پایان آیه مى‏گوید:«کسانى که به روز رستاخیز و حساب پاداش اعمال ایمان دارند به این کتاب ایمان خواهند آورد و مراقب نمازهاى خود خواهند بود» (وَ الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ یُؤْمِنُونَ بِهِ وَ هُمْ عَلى‏ صَلاتِهِمْ یُحافِظُونَ).

اهمیت نماز-

در آیه فوق از میان تمام دستورات دینى، تنها اشاره به نماز شده است و همانطور که مى‏دانیم نماز مظهر پیوند با خدا و ارتباط با اوست و به همین دلیل از همه عبادات برتر و بالاتر است و به عقیده بعضى هنگام نزول این آیات تنها فریضه اسلامى همین نماز بود.

 


(آیه 93)-این آیه در مورد شخصى به نام «عبد اللّه بن سعد» که از کاتبان وحى بود و سپس خیانت کرد و پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله او را طرد نمود و پس از آن ادعا کرد که من مى‏توانم همانند آیات قرآن بیاورم نازل گردیده.

جمعى از مفسران نیز گفته‏اند که آیه یا قسمتى از آن در باره «مسیلمه کذاب» که از مدعیان دروغین نبوت بود نازل گردیده است.و در هر حال آیه همانند سایر آیات قرآن که در شرایط خاصى نازل شده مضمون و محتواى آن کلى و عمومى است و همه مدعیان نبوت و مانند آنها را شامل مى‏شود.به دنبال آیات گذشته که اشاره به گفتار یهود در باره نفى نزول کتاب آسمانى بر هیچ کس نبوده بود، در این آیه سخن از گناهکاران دیگرى است که در نقطه مقابل آنها قرار دارند و ادعاى نزول وحى آسمانى بر خود مى‏کنند، در حالى که دروغ مى‏گویند. و در حقیقت به سه دسته از این گونه افراد در آیه مورد بحث اشاره شده است. نخست مى‏گوید: «چه کسى ستمکارتر است از کسانى که بر خدا دروغ مى‏بندند و آیه‏اى را تحریف و سخنى از سخنان خدا را تغییر مى‏دهند» (وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى‏ عَلَى اللَّهِ کَذِباً).دسته دوم «آنها که ادعاى نبوت و وحى مى‏کنند، در حالى که نه پیامبرند و نه وحى بر آنها نازل شده است» (أَوْ قالَ أُوحِیَ إِلَیَّ وَ لَمْ یُوحَ إِلَیْهِ شَیْ‏ءٌ).دسته سوم آنها که به عنوان انکار نبوت پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله یا از روى استهزاء «مى‏گویند ما هم مى‏توانیم همانند این آیات نازل کنیم» در حالى که دروغ مى‏گویند و کمترین قدرتى بر این کار ندارند (وَ مَنْ قالَ سَأُنْزِلُ مِثْلَ ما أَنْزَلَ اللَّهُ).

آرى! همه اینها ستمگرند و کسى ستمکارتر از آنها نیست هم خود گمراهند و هم دیگران را به گمراهى مى‏کشانند، چه ظلمى از این بالاتر که افرادى که صلاحیت رهبرى ندارند، ادعاى رهبرى کنند آن هم رهبرى الهى و آسمانى.

سپس مجازات دردناک این گونه افراد را چنین بیان مى‏کند: «اگر تو اى پیامبر! این ستمکاران را به هنگامى که در شداید مرگ و جان دادن فرو رفته‏اند مشاهده کنى، در حالى که فرشتگان قبض ارواح دست گشوده‏اند به آنها مى‏گویند: جان خود را خارج سازید، خواهى دید که وضع آنها بسیار دردناک و اسفبار است»(وَ لَوْ تَرى‏ إِذِ الظَّالِمُونَ فِی غَمَراتِ الْمَوْتِ وَ الْمَلائِکَةُ باسِطُوا أَیْدِیهِمْ أَخْرِجُوا أَنْفُسَکُمُ).در این حال فرشتگان عذاب به آنها مى‏گویند:«امروز گرفتار مجازات خوارکننده‏اى خواهید شد به خاطر دو کار: نخست این که بر خدا دروغ بستید و دیگر این که در برابر آیات او سر تسلیم فرود نیاوردید» (الْیَوْمَ تُجْزَوْنَ عَذابَ الْهُونِ بِما کُنْتُمْ تَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ غَیْرَ الْحَقِّ وَ کُنْتُمْ عَنْ آیاتِهِ تَسْتَکْبِرُونَ).

 


(آیه 94)-یکى از مشرکان به نام «نضربن حارث» گفت: «لات» و «عزى» (دو بت بزرگ و معروف عرب) در قیامت از من شفاعت خواهند کرد، آیه نازل شد و به او و امثال او پاسخ گفت.در آیه گذشته به قسمتى از حالات ظالمان در آستانه مرگ اشاره شد در این آیه گفتارى که خداوند به هنگام مرگ یا به هنگام ورود در صحنه قیامت به آنها مى‏گوید، منعکس شده است.در آغاز مى‏فرماید:«امروز همه به صورت تنها، همان گونه که روز اول شما را آفریدیم، به سوى ما بازگشت نمودید» (وَ لَقَدْ جِئْتُمُونا فُرادى‏ کَما خَلَقْناکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ).«و اموالى که به شما بخشیده بودیم و تکیه گاه شما در زندگى بود، همه را پشت سر گذاردید» و با دست خالى آمدید (وَ تَرَکْتُمْ ما خَوَّلْناکُمْ وَراءَ ظُهُورِکُمْ).همچنین «بتهایى که آنها را شفیع خود مى‏پنداشتید، و شریک در تعیین سرنوشت خود تصور مى‏کردید هیچ کدام را با شما نمى‏بینیم» (وَ ما نَرى‏ مَعَکُمْ شُفَعاءَکُمُ الَّذِینَ زَعَمْتُمْ أَنَّهُمْ فِیکُمْ شُرَکاءُ). در حقیقت «جمع شما به پراکندگى گرایید و تمام پیوندها از شما بریده شد» (لَقَدْ تَقَطَّعَ بَیْنَکُمْ).«تمام پندارها و تکیه‏گاههایى که فکر مى‏کردید نابود گشتند و گم شدند» (وَ ضَلَّ عَنْکُمْ ما کُنْتُمْ تَزْعُمُونَ).

 مشرکان و بت‏پرستان عرب روى سه چیز تکیه داشتند: «قبیله و عشیره» که به آن وابسته بودند، و «اموال و ثروتهایى» که براى خود گرد آورده بودند، و «بتهایى» که آنها را شریک خدا در تعیین سرنوشت انسان و شفیع در پیشگاه او مى‏پنداشتند، در هر یک از سه جمله آیه، به یکى از این سه موضوع اشاره شده که چگونه به هنگام مرگ، همه آنها با انسان وداع مى‏گویند، و او را تک و تنها به خود وامى‏گذارند.در آن روز بطور کلى تمام پیوندها و علائق مادى و همه تکیه گاهها و معبودهاى خیالى و ساختگى از او جدا مى‏شود، او مى‏ماند و اعمالش، و به تعبیر قرآن گم مى‏شوند، یعنى آنچنان حقیر و پست و ناشناس خواهند بود که به چشم نمى‏آیند!



اعظم :



ایه 91 . آدم که بهانه گیر می شه گاهی بهانه هایی می گیره که علیه خودشه ... یهودیا گفتن که خداوند اصلا کتابی بر هیچ بشری نفرستاده ... با این جمله خودشون خودشون رو زیر سوال بردند چون توراتی در دست داشتن که می گفتن از طرف خداونده .... البته در اون کتابی که در دست داشتند چیزایی رو باقی گذاشته بودن که دوست داشتن و به نفعشون بود باقی رو حذف کرده بودن ... علوم و معارفی هم در دست داشتن که خداوند میگه اونا رو نه خودتون مبتکرش بودین نه از پدرانتون بهتون رسیده ان معارف مستقیما توسط تورات که نور و هدایت بود بر شما رسیده بود




آیه 92 : قرآن کتابی است که در آن برکت و خیر کثیر است ومردم را به سوی استوارترین راه هدایت نموده و بوسیله آن ، خداوند کسانی را که در صدد تحصیل رضای اویند به راههای سلامت و نجات رهبری می کند و هم در زندگی دنیوی و هم در آخرت اسباب سعادت آنها را فراهم می نماید.

 


آیه 93 : از مظاهر ایمان "نماز" هستش و محافظت بر اون که فرمودن "علی صلوتهم یحافظون " مراقبت بر اوقات نماز هستش .... ان شاءالله از نمازگزاران واقعی باشیم

 

سه ظلم داریم که خیلی بزرگ هستند طبق آیات قبلی اولین اونا شرک هستش ... اینجا دو ظلم دیگه مطرح میشه اولی کیکه ادعای نبوت کنه و دیگری اینکه بگه می تونه مانند قرآن کتابی بیاره ...عذاب سختی برای این افراد هستش که در وقت جان دادن چه در ادامه راه




آیه 94 : یک جمله تکان دهنده " ولقد جئتمونا فرادی کما خلقناکم اول مره " ما ها تک تک در مقابل خداوند حاضر میشیم در قیامت و حسابرسی و همه اون آدمها و اشیایی که بهشون تعلق خاطر داشتیم ما رو تنها می ذارن همه اون چیزایی که به نوعی ما رو از یاد خداوند غافل کرده بود ... ما می مونیم و اعمالمون که ما رو رها نکردن ... یادمون باشه اونجا نمی تونیم دلیل بیاریم فلانی این جوری کرد پس من اونجور کردم و بندازیم گردن دیگران بدیهامون رو ... هر کی هر چقدر هم بد کرده باشه با ما ما باید رد چارچوب حق باهاش برخورد کنیم چون اون جدا جوابگوی اعمالشه و ما هم جدا

 

خداوندا از اون روز سخت به تو پناه می بریم ... خداوندا یاد مرگ رو آنی و لحظه ای از یادمون دور نساز که دنیا ما رو در غفلت گرفتار می کنه

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ ارديبهشت ۹۴ ، ۰۹:۵۷
* مسافر
يكشنبه, ۱۳ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۰۹:۵۷ ق.ظ

138 . صفحه 138

 


سیزدهم اردیبهشت :


نفیسه :



(آیه 82)- در این آیه، پاسخى از زبان ابراهیم به سؤالى که خودش در آیه 81 مطرح نمود نقل شده است و این یک شیوه جالب در استدلالات علمى است که گاهى شخص استدلال کننده سؤالى از طرف مقابل مى‏کند و خودش بلافاصله به پاسخ آن مى‏پردازد اشاره به این که مطلب به قدرى روشن است که هر کس پاسخ آن را باید بداند.مى‏گوید:«آنها که ایمان آوردند و ایمان خود را با ظلم و ستم نیامیختند امنیت براى آنهاست، و هدایت مخصوص آنان» (الَّذِینَ آمَنُوا وَ لَمْ یَلْبِسُوا إِیمانَهُمْ بِظُلْمٍ أُولئِکَ لَهُمُ الْأَمْنُ وَ هُمْ مُهْتَدُونَ).

 



(آیه 83)- این آیه به تمام بحثهاى گذشته که در زمینه توحید و مبارزه با شرک از ابراهیم نقل شد اشاره کرده، مى‏گوید:«اینها دلایلى بود که ما به ابراهیم در برابر قوم و جمعیتش دادیم»(وَ تِلْکَ حُجَّتُنا آتَیْناها إِبْراهِیمَ عَلى‏ قَوْمِهِ).سپس براى تکمیل این بحث مى‏فرماید: «درجات هر کس را بخواهیم بلند مى‏کنیم» (نَرْفَعُ دَرَجاتٍ مَنْ نَشاءُ). اما براى این که اشتباهى پیش نیاید که گمان کنند خداوند در این ترفیع درجه تبعیضى قائل مى‏شود مى‏فرماید:«پروردگار تو، حکیم و عالم است» (إِنَّ رَبَّکَ حَکِیمٌ عَلِیمٌ).و درجاتى را که مى‏دهد روى آگاهى به شایستگى آنها و موافق موازین حکمت است و تا کسى شایسته نباشد از آن برخوردار نخواهد شد.

 



(آیه 84)- از این به بعد به قسمتى از مواهبى که خداوند به ابراهیم داده است اشاره شده، و آن مواهب فرزندان صالح و نسل لایق و برومند است که یکى از بزرگترین مواهب الهى محسوب مى‏شود.نخست مى‏گوید: «ما به ابراهیم، اسحاق و یعقوب (فرزندان اسحاق) را بخشیدیم» (وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ).سپس براى این که افتخار این دو تنها در جنبه پیغمبرزادگى نبود، بلکه شخصا در پرتو فکر صحیح و عمل صالح نور هدایت را در قلب خود جاى داده بودند، مى‏گوید: «هر یک از آنها را هدایت کردیم» (کُلًّا هَدَیْنا).و به دنبال آن براى این که تصور نشود، در دورانهاى قبل از ابراهیم، پرچمدارانى براى توحید نبودند، و این موضوع از زمان او شروع شده اضافه مى‏کند، «نوح را نیز پیش از آن هدایت و رهبرى کردیم» (وَ نُوحاً هَدَیْنا مِنْ قَبْلُ).در حقیقت با اشاره به موقعیت نوح که از اجداد ابراهیم است و موقعیت جمعى از پیامبران که از دودمان و فرزندان او هستند،موقعیت ممتاز ابراهیم را از نظر «وراثت و ریشه» و «ثمره» وجودى مشخص مى‏سازد.و در تعقیب آن نام جمع کثیرى از پیامبران را که از دودمان ابراهیم بودند مى‏برد، نخست مى‏گوید:«از دودمان ابراهیم، داود و سلیمان و ایوب و یوسف و موسى و هارون را هدایت کردیم»(وَ مِنْ ذُرِّیَّتِهِ داوُدَ وَ سُلَیْمانَ وَ أَیُّوبَ وَ یُوسُفَ وَ مُوسى‏ وَ هارُونَ).و در پایان آیه مى‏فرماید:«این چنین نیکوکاران را پاداش مى‏دهیم» (وَ کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ).به این ترتیب روشن مى‏کند که مقام و موقعیت آنان در پرتو اعمال و کردار آنها بود.

 



(آیه 85)- و در این آیه اضافه مى‏کند: «و (همچنین) زکریا و یحیى و عیسى و الیاس هر کدام از صالحان بودند»(وَ زَکَرِیَّا وَ یَحْیى‏ وَ عِیسى‏ وَ إِلْیاسَ کُلٌّ مِنَ الصَّالِحِینَ). یعنى، مقامات آنها جنبه تشریفاتى و اجبارى نداشت بلکه در پرتو عمل صالح در پیشگاه خدا شخصیت و عظمت یافتند.




(آیه 86)- در این آیه نیز نام چهار نفر دیگر از پیامبران و رهبران الهى را ذکر کرده، مى‏فرماید:«و اسماعیل و الیسع و یونس و لوط و هر کدام را بر مردم عصر خود برترى بخشیدیم» (وَ إِسْماعِیلَ وَ الْیَسَعَ وَ یُونُسَ وَ لُوطاً وَ کلًّا فَضَّلْنا عَلَى الْعالَمِینَ).

 



(آیه 87)- و در این آیه یک اشاره کلى به پدران و فرزندان و برادران صالح پیامبران نامبرده که بطور تفصیل اسم آنها در اینجا نیامده است کرده، مى‏گوید:«از میان پدران آنها و فرزندانشان و برادرانشان، افرادى را فضیلت دادیم و برگزیدیم و به راه راست هدایت کردیم»(وَ مِنْ آبائِهِمْ وَ ذُرِّیَّاتِهِمْ وَ إِخْوانِهِمْ وَ اجْتَبَیْناهُمْ وَ هَدَیْناهُمْ إِلى‏ صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ).

 

 
(آیه 88)- سه امتیاز مهم! به دنبال ذکر نام گروههاى مختلفى از پیامبران الهى در آیات گذشته، در اینجا اشاره به خطوط کلى و اصلى زندگانى آنها شده، نخست مى‏فرماید: «این هدایت خداست که به وسیله آن هر کس از بندگانش را بخواهد هدایت و رهبرى مى‏کند» (ذلِکَ هُدَى اللَّهِ یَهْدِی بِهِ مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ).سپس براى این که کسى تصور نکند آنها به اجبار در این راه گام گذاشتند و همچنین کسى تصور نکند که خداوند نظر خاص و استثنایى و بى‏دلیل در مورد آنها داشته است، مى‏فرماید: «اگر فرضا این پیامبران با آن همه مقام و موقعیتى که داشتند مشرک مى‏شدند، تمام اعمالشان بر باد مى‏رفت» (وَ لَوْ أَشْرَکُوا لَحَبِطَ عَنْهُمْ ما کانُوا یَعْمَلُونَ).یعنى آنها نیز مشمول همان قوانین الهى هستند که در باره دیگران اجرا مى‏گردد و تبعیضى در کار نیست.




(آیه 89)- در این آیه به سه امتیاز مهم که پایه همه امتیازات انبیاء بوده اشاره کرده، مى‏فرماید: «اینها کسانى بودند که هم کتاب آسمانى به آنان داده‏ایم و هم مقام حکم و هم نبوت» (أُولئِکَ الَّذِینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ وَ الْحُکْمَ وَ النُّبُوَّةَ).«حکم» در اصل به معنى منع و جلوگیرى است، و از آنجا که عقل جلو اشتباهات و خلافکاریها را مى‏گیرد، همچنین قضاوت صحیح مانع از ظلم و ستم است، و حکومت عادل جلو حکومتهاى نارواى دیگران را مى‏گیرد، در هر یک از این سه معنى استعمال مى‏شود.سپس مى‏فرماید: «اگر این جمعیت- یعنى مشرکان و اهل مکّه و مانند آنها- این حقایق را نپذیرند، دعوت تو بدون پاسخ نمى‏ماند، زیرا ما جمعیتى را مأموریت داده‏ایم که نه تنها آن را بپذیرند بلکه آن را محافظت و نگهبانى کنند جمعیتى که در راه کفر گام برنمى‏دارند و در برابر حق تسلیمند» (فَإِنْ یَکْفُرْ بِها هؤُلاءِ فَقَدْ وَکَّلْنا بِها قَوْماً لَیْسُوا بِها بِکافِرِینَ).




(آیه 90)- در این آیه، برنامه این پیامبران بزرگ را به عنوان یک سرمشق عالى هدایت به پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله معرفى کرده، و مى‏گوید: «اینها کسانى هستند که مشمول هدایت الهى شده‏اند، پس به هدایت آنها اقتدا کن»(أُولئِکَ الَّذِینَ هَدَى اللَّهُ فَبِهُداهُمُ اقْتَدِهْ).این آیه بار دیگر تأکید مى‏کند که اصول دعوت همه پیامبران الهى یکى است، گر چه آیینهاى بعدى کاملتر از آیینهاى قبلى بوده است.«هدایت» مفهوم وسیعى دارد که هم توحید و سایر اصول اعتقادى را شامل مى‏شود و هم صبر و استقامت، و هم سایر اصول اخلاق و تعلیم و تربیت.سپس به پیامبر صلّى اللّه علیه و آله دستور داده مى‏شود که «به مردم بگو: من هیچ گونه اجر و پاداشى در برابر رسالت خود از شما تقاضا نمى‏کنم» همانطور که پیامبران پیشین چنین درخواستى نکردند، من هم از این سنت همیشگى پیامبران پیروى کرده و به آنها اقتدا مى‏کنم (قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً).«به علاوه این قرآن و رسالت و هدایت یک بیدار باش و یادآورى به همه جهانیان است» (إِنْ هُوَ إِلَّا ذِکْرى‏ لِلْعالَمِینَ).و چنین نعمت عمومى و همگانى، همانند نور آفتاب و امواج هوا و بارش باران است که جنبه عمومى و جهانى دارد، و هیچ گاه خرید و فروش نمى‏شود و کسى در برابر آن اجر و پاداشى نمى‏گیرد.

 


اعظم :




آیه 82 : ایمنی ، آرامش و هدایت از خواص و آثار ایمان هستش حضرت ابراهیم در اینجا میگه کی باید بترسه من یا شما ؟ چه بد فکرمی کنیم که امن و آرامش رو خارج از ایمان میشه به دست آورد



آیه 83 : استدلالهای حضرت ابراهیم در آیه های پیش جنبه منطقی و عقلانی داشت ولی چون نیروی عقل و الهام فطت از جانب خداونده در این آیه خداوند همه این استدلالها رو جزء مواهب خودش عنوان کرده




آیه 84 : چون حضرت اسحاق در دوران پیری حضرت ابراهیم و ساره و با معجره خداوند به حضرت ابراهیم عطا شد خداوند در اینجا نامی از اسماعیل نمی بره و وجود اسحاق رو موهبتی برای حضرت عنوان می کنه

 


آیه 85 : در تفسیر المیزان از این آیه برداشت شده بود که : قرآن کریم دخترزادگان را هم اولاد و ذریه حقیقى مى داند

 

از اینکه قرآن کریم عیسى را در بین نامبردگان از ذریه نوح مى شمارد، میتوان به دست آورد که قرآن کریم دخترزادگان را هم اولاد و ذریه حقیقى مى داند، چون اگر غیر این بود عیسى را که از طرف مادر به نوح متصل مى شود ذریه نوح نمى خواند.



آیه 87 : خداوند در این آیه بیان می کنه که :ما سلسله جلیل انبیا (علیهم السلام ) را که در طول تاریخ بشریت متفرق بوده و هر یک در زمانى مى زیستند یکجا جمع نمودیم و یکجا و به یک عنایت همه را به سوى صراط مستقیم هدایت کردیم.....

 


آیه 87 : هدیناهم الى صراط مستقیم یعنی : هدایت یافتگان به این هدایت و یا به عبارتى دیگر کسانى که صراط مستقیم را یافته اند در مسیر زندگى از لغزش و انحراف از راه ایمنند، براى اینکه راهى که اینان طى مى کنند راهى است که بیراهه ندارد، و هدایتى که اینان یافته اند هدایتى است که دیگر خطر ضلالت در آن متصور نیست. خلاصه راه حقى است که در آن راه باطلى نبوده، و سعادتى است که احتمال شقاوت در آن راه ندارد، راهى است که هر جزء آن با جزء دیگر ائتلاف داشته، حالات آن با هم برابر است، از حق آغاز شده و به حق منتهى مى گردد، راهى است که راهروان خود را به حیرت دچار ننموده و به ظلم و شقاوت و معصیت مبتلا نمى کند، همچنانکه فرمود: (الذین آمنوا و لم یلبسوا ایمانهم بظلم اولئک لهم الامن و هم مهتدون ).

 


آیه 88 : خصوصیت مهم هدایت الهی اینه که اگه شکرش رو به جای نیاری از کفت میره و آنچه عمل کردی نابود میشه و این قانون شامل انبیا هم میشه



آیه 90 : آیا منظور از اینکه خداوند به پیامبر ما فرمود به هدایت پیامبران پیشین اقتدا کن یعنی از شریعت آنا پیروی کن .... در تفیسیر المیزان نوشته بود که: در این آیه رسول خدا (صلى الله علیه وآله و سلم ) را دستور مى دهد تا هدایت ایشان را پیروى کند، و اگر دستور نداد که شریعت ایشان را پیروى کند براى این بود که شریعت رسول خدا (صلى الله علیه وآله و سلم ) ناسخ شریعتهاى سایر انبیا، و کتابش حافظ و حاکم بر کتابهاى ایشان است، تازه هدایت ایشان هم هدایت خدا است، و اگر فرمود: (به هدایت ایشان اقتدا کن ) صرفا به منظور احترام گزاردن برایشان بوده و گر نه بین خدا و بین کسى که خدا هدایتش کرده و یا مى کند واسطهاى نیست، به شهادت اینکه در همین آیات فرموده : (ذلک هدى الله....)

 

بعضى از مفسرین این آیه را دلیل گرفته اند بر اینکه رسول خدا (صلى الله علیه وآله و سلم ) و امتش ماءمورند به اینکه از شرایع قبلى پیروى کنند مگر آن شرایعى که در اسلام نسخ شده. ولى آیه مبارکه چنین دلالتى ندارد، بلى اگر فرموده بود: (فبهم اقتده پس انبیا را پیروى کن ) صحیح بود که بگوییم امت اسلام نیز ماءمور به پیروى شرایع انبیاى سابقند، و لیکن چنین نفرمود، بلکه فرمود: (هدایت ایشان را پیروى کن ).

 

خداى متعال این آیات را که راجع به خصوصیات و اوصاف توحید فطرى مى باشد با جمله (قل لا اسئلکم علیه اجرا ان هو الا ذکرى للعالمین ) ختم فرموده، گویا خواسته است بفرماید: (هدایت الهیى که انبیاى قبل از تو، به آن مهتدى شدند پیروى کن و اهل عالم را هم تذکر بده تا همه، آنرا پیروى کنند، و از ایشان درخواست مزد رسالت مکن، و این سفارشم را هم به ایشان برسان تا خاطرشان آسوده شود و تا بدانند که از ایشان انتظار اجرت ندارى، چون اگر مردم این معنا را بدانند به دعوت تو خوشبین تر شده و دعوتت زودتر به ثمر مى رسد، و تو هم از تهمت دورتر خواهى بود). خداى تعالى عین این حرف را از حضرت نوح و انبیاى بعد از وى نیز حکایت کرده است.

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ ارديبهشت ۹۴ ، ۰۹:۵۷
* مسافر
شنبه, ۱۲ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۰۳:۱۷ ب.ظ

137 . صفحه 137

 

دوازدهم اردیبهشت : 

 

نفیسه : 

 

(آیه 74)- از آنجا که این سوره جنبه مبارزه با شرک و بت‏پرستى دارد، در اینجا به گوشه‏اى از سرگذشت ابراهیم، قهرمان بت‏شکن اشاره کرده، مى‏گوید:ابراهیم پدر (عموى) خود را مورد سرزنش قرار داد و به او چنین «گفت: آیا این بتهاى بى‏ارزش و موجودات بى‏جان را خدایان خود انتخاب کرده‏اى»؟! (وَ إِذْ قالَ إِبْراهِیمُ لِأَبِیهِ آزَرَ أَ تَتَّخِذُ أَصْناماً آلِهَةً).«بدون شک من، تو و جمعیت پیروان و هم مسلکان تو را در گمراهى آشکارى مى‏بینم» (إِنِّی أَراکَ وَ قَوْمَکَ فِی ضَلالٍ مُبِینٍ).چه گمراهى از این آشکارتر که انسان مخلوق خود را معبود خود قرار دهد، و موجود بى‏جان و بى‏شعورى را پناهگاه خود بپندارد و حل مشکلات خود را از آنها بخواهد.جمعى از مفسران سنّى، آزر را پدر واقعى ابراهیم مى‏دانند، در حالى که تمام مفسران و دانشمندان شیعه معتقدند آزر پدر ابراهیم نبود، بعضى او را پدر مادر و بسیارى او را عموى ابراهیم دانسته‏اند.

(آیه 75)- دلایل توحید در آسمانها! در تعقیب نکوهشى که ابراهیم از بتها داشت، قرآن به مبارزات منطقى ابراهیم با گروههاى مختلف بت‏پرستان اشاره مى‏کند نخست مى‏گوید:«همانطور که ابراهیم را از زیانهاى بت‏پرستى آگاه ساختیم همچنین مالکیت مطلقه و تسلط پروردگار را بر تمام آسمان و زمین به او نشان دادیم»(وَ کَذلِکَ نُرِی إِبْراهِیمَ مَلَکُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ).و در پایان آیه مى‏فرماید:«و هدف ما این بود که ابراهیم اهل یقین گردد»(وَ لِیَکُونَ مِنَ الْمُوقِنِینَ).
شک نیست که ابراهیم یقین استدلالى و فطرى به یگانگى خدا داشت، اما با مطالعه در اسرار آفرینش این یقین به سر حد کمال رسید.

(آیه 76)- از این به بعد موضوع فوق را بطور مشروح بیان کرده و استدلال ابراهیم را از افول و غروب ستاره و خورشید بر عدم الوهیت آنها روشن مى‏سازد.مى‏گوید:«هنگامى که پرده تاریک شب جهان را در زیر پوشش خود قرار داد ستاره‏اى در برابر دیدگان او خودنمایى کرد، ابراهیم صدا زد این خداى من است! اما به هنگامى که غروب کرد با قاطعیت تمام گفت: من هیچ گاه غروب کنندگان را دوست نمى‏دارم»و آنها را شایسته عبودیت و ربوبیت نمى‏دانم (فَلَمَّا جَنَّ عَلَیْهِ اللَّیْلُ رَأى‏ کَوْکَباً قالَ هذا رَبِّی فَلَمَّا أَفَلَ قالَ لا أُحِبُّ الْآفِلِینَ)

(آیه 77)- بار دیگر چشم بر صفحه آسمان دوخت، این بار قرص سیم‏گون ماه با فروغ و درخشش دلپذیر خود بر صفحه آسمان ظاهر شده بود «هنگامى که ابراهیم ماه را دید، صدا زد این است پروردگار من! اما سر انجام ماه به سرنوشت همان ستاره گرفتار شد و چهره خود را در پرده افق فرو کشید، ابراهیم جستجوگر گفت: اگر پروردگار من، مرا به سوى خود رهنمون نشود در صف گمراهان قرار خواهم گرفت» (فَلَمَّا رَأَى الْقَمَرَ بازِغاً قالَ هذا رَبِّی فَلَمَّا أَفَلَ قالَ لَئِنْ لَمْ یَهْدِنِی رَبِّی لَأَکُونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضَّالِّینَ).

(آیه 78)- در این هنگام شب به پایان رسیده بود و پرده‏هاى تاریک خود را جمع کرده و از صحنه آسمان مى‏گریخت، خورشید از افق مشرق سربرآورده و نور زیبا و لطیف خود را همچون یک پارچه زر بافت بر کوه و دشت و بیابان مى‏گسترد، «همین که چشم حقیقت‏بین ابراهیم بر نور خیره‏کننده آن افتاد صدا زد خداى من این است؟! این که از همه بزرگتر و پرفروغتر است!، اما با غروب آفتاب و فرو رفتن قرص خورشید (در دهان هیولاى شب، ابراهیم آخرین سخن خویش را ادا کرد و) گفت: اى جمعیت، من از همه این معبودهاى ساختگى که شریک خدا قرار داده‏اید بیزارم»(فَلَمَّا رَأَى الشَّمْسَ بازِغَةً قالَ هذا رَبِّی هذا أَکْبَرُ فَلَمَّا أَفَلَتْ قالَ یا قَوْمِ إِنِّی بَرِی‏ءٌ مِمَّا تُشْرِکُونَ).

(آیه 79)- اکنون که فهمیدم در ماوراى این مخلوقات متغیر و محدود و اسیر چنگال قوانین طبیعت، خدایى است قادر و حاکم بر نظام کائنات «من روى خود را به سوى کسى مى‏کنم که آسمانها و زمین را آفرید و در این عقیده خود کمترین شرک راه نمى‏دهم، من موحد خالصم و از مشرکان نیستم» (إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ حَنِیفاً وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِکِینَ).
در این که چگونه ابراهیم موحد و یکتاپرست، به ستاره آسمان اشاره کرده و مى‏گوید: «هذا ربّى» (این خداى من است) باید بگوییم ابراهیم (ع) این را به عنوان یک خبر قطعى نگفت، بلکه به عنوان یک فرض و احتمال براى تفکر و اندیشیدن، این سخن را بر زبان جارى کرد.و یا مفهوم آن این است که «به اعتقاد شما این خداى من است».

(آیه 80)- قرآن در باره ادامه گفتگوى ابراهیم با قوم و جمعیت بت‏پرست مى‏گوید: «قوم ابراهیم با او به گفتگو و محاجّه پرداختند» (وَ حاجَّهُ قَوْمُهُ).ابراهیم در پاسخ آنها گفت: «چرا در باره خداوند یگانه با من گفتگو و مخالفت مى‏کنید، در حالى که خداوند مرا در پرتو دلایل منطقى و روشن به راه توحید هدایت کرده است»؟ (قالَ أَ تُحاجُّونِّی فِی اللَّهِ وَ قَدْ هَدانِ) از این آیه به خوبى استفاده مى‏شود که جمعیت بت‏پرست قوم ابراهیم تلاش و کوشش داشتند که به هر قیمتى که ممکن است او را از عقیده خود بازدارند.لذا او را تهدید به کیفر و خشم خدایان و بتها کردند، و او را از مخالفت آنان بیم دادند، زیرا در دنباله آیه از زبان ابراهیم چنین مى‏خوانیم: «من هرگز از بتهاى شما نمى‏ترسم زیرا آنها قدرتى ندارند که به کسى زیان برسانند مگر این که خدا چیزى را بخواهد» (وَ لا أَخافُ ما تُشْرِکُونَ بِهِ إِلَّا أَنْ یَشاءَ رَبِّی شَیْئاً).گویا ابراهیم با این جمله مى‏خواهد یک پیشگیرى احتمالى کند و بگوید اگر در گیرودار این مبارزه‏ها فرضا حادثه‏اى هم براى من پیش بیاید هیچ گونه ارتباطى به بتها ندارد، بلکه مربوط به خواست پروردگار است.سپس مى‏گوید: «علم و دانش پروردگار من آن چنان گسترده و وسیع است که همه چیز را دربرمى‏گیرد» (وَسِعَ رَبِّی کُلَّ شَیْ‏ءٍ عِلْماً).و سر انجام براى تحریک فکر و اندیشه، آنان را مخاطب ساخته مى‏گوید:«آیا با این همه باز متذکر و بیدار نمى‏شوید»؟ (أَ فَلا تَتَذَکَّرُونَ).

(آیه 81)- در این آیه منطق و استدلال دیگرى را از ابراهیم بیان مى‏کند که به جمعیت بت‏پرست مى‏گوید: «چگونه ممکن است من از بتها بترسم و در برابر تهدیدهاى شما وحشتى به خود راه دهم با این که هیچ گونه نشانه‏اى از عقل و شعور و قدرت در این بتها نمى‏بینم، اما شما با این که به وجود خدا ایمان دارید و قدرت و علم او را مى‏دانید، و هیچ گونه دستورى به شما در باره پرستش بتها نازل نکرده است، با این همه از خشم او نمى‏ترسید من چگونه از خشم بتها بترسم»؟(وَ کَیْفَ أَخافُ ما أَشْرَکْتُمْ وَ لا تَخافُونَ أَنَّکُمْ أَشْرَکْتُمْ بِاللَّهِ ما لَمْ یُنَزِّلْ بِهِ عَلَیْکُمْ سُلْطاناً).اکنون انصاف بدهید کدام یک از این دو دسته(بت‏پرستان و خداپرستان) شایسته‏تر به ایمنى (از مجازات) هستند اگر مى‏دانید»!(فَأَیُّ الْفَرِیقَیْنِ أَحَقُّ بِالْأَمْنِ إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ).
در واقع منطق ابراهیم در اینجا یک منطق عقلى بر اساس این واقعیت است که شما مرا تهدید به خشم بتها مى‏کنید در حالى که تأثیر وجودى آنها موهوم است، ولى از خشم خداوند بزرگ که من و شما هر دو او را پذیرفته‏ایم- و هیچ گونه دستورى از طرف او در باره پرستش بتها نرسیده- ترس و وحشتى ندارید.

(آیه 82)- در این آیه، پاسخى از زبان ابراهیم به سؤالى که خودش در آیه قبل مطرح نمود نقل شده است و این یک شیوه جالب در استدلالات علمى است که گاهى شخص استدلال کننده سؤالى از طرف مقابل مى‏کند و خودش بلافاصله به پاسخ آن مى‏پردازد اشاره به این که مطلب به قدرى روشن است که هر کس پاسخ آن را باید بداند.مى‏گوید:«آنها که ایمان آوردند و ایمان خود را با ظلم و ستم نیامیختند امنیت براى آنهاست، و هدایت مخصوص آنان» (الَّذِینَ آمَنُوا وَ لَمْ یَلْبِسُوا إِیمانَهُمْ بِظُلْمٍ أُولئِکَ لَهُمُ الْأَمْنُ وَ هُمْ مُهْتَدُونَ).

(آیه 83)- این آیه به تمام بحثهاى گذشته که در زمینه توحید و مبارزه با شرک از ابراهیم نقل شد اشاره کرده، مى‏گوید:«اینها دلایلى بود که ما به ابراهیم در برابر قوم و جمعیتش دادیم» (وَ تِلْکَ حُجَّتُنا آتَیْناها إِبْراهِیمَ عَلى‏ قَوْمِهِ).سپس براى تکمیل این بحث مى‏فرماید: «درجات هر کس را بخواهیم بلند مى‏کنیم» (نَرْفَعُ دَرَجاتٍ مَنْ نَشاءُ).اما براى این که اشتباهى پیش نیاید که گمان کنند خداوند در این ترفیع درجه تبعیضى قائل مى‏شود مى‏فرماید:«پروردگار تو، حکیم و عالم است» (إِنَّ رَبَّکَ حَکِیمٌ عَلِیمٌ).و درجاتى را که مى‏دهد روى آگاهى به شایستگى آنها و موافق موازین حکمت است و تا کسى شایسته نباشد از آن برخوردار نخواهد شد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۵:۱۷
* مسافر