قرآن; کتاب زندگی...کتابی برای هدایت

إِنَّ هَذَا الْقُرْآنَ یِهْدِی لِلَّتِی هِیَ أَقْوَمُ
مشخصات بلاگ
قرآن; کتاب زندگی...کتابی برای هدایت

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
وَقَالَ الرَّسُولُ یَا رَبِّ إِنَّ قَوْمِی اتَّخَذُوا هَذَا الْقُرْآنَ مَهْجُورًا (30 فرقان )
و پیامبر گفت پروردگارا قوم من این قرآن را رها کردند

در تاریخ 93/09/27 تصمیم گرفتیم با گروهی از دوستان روزانه یه صفحه قرآن بخونیم
و هر کس توی هر صفحه ای نکته ای براش جالب بود ، یا چیزی در موردش می دونست ، یا تفسیری در مورد اون صفحه خونده بود رو با یقیه به اشتراک بذاره
اینجا رو هم بنا کردیم برای اینکه اگه خواستیم یه روزی مروری به مطالب بکنیم برامون ساده تر باشه
و یا اگه دوستی وسطای راه بهمون پیوست بتونه مطالب قبلی رو مرور کنه
شایدم یه زمانی بچه هامون خواستن بدونن فهم مادراشون از قرآن چه جوری بوده
هر چند امیدواریم که به زودی حضرت مهدی علیه السلام ظهور کنن و ما و بچه هامون قرآن رو همونجور بفهمیم که باید
الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم

آخرین مطالب

۱۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «سوره هود» ثبت شده است

يكشنبه, ۱۸ مرداد ۱۳۹۴، ۱۰:۱۳ ب.ظ

235 . صفحه 235


هفدهم مرداد :


نفیسه :


(آیه 118)- در این آیه به یکى از سنن آفرینش که در واقع زیر بناى سایر مسائل مربوط به انسان است اشاره شده و آن مسأله اختلاف و تفاوت در ساختمان روح و جسم و فکر و ذوق و عشق انسانها، و مسأله آزادى اراده و اختیار است.

مى‏فرماید: «اگر خدا مى‏خواست، همه مردم را «امت واحده» قرار مى‏داد (ولى خداوند چنین کارى را نکرده) و همواره انسانها با هم اختلاف دارند» (وَ لَوْ شاءَ رَبُّکَ لَجَعَلَ النَّاسَ أُمَّةً واحِدَةً وَ لا یَزالُونَ مُخْتَلِفِینَ).
تا کسى تصور نکند تأکید و اصرار پروردگار در اطاعت فرمانش دلیل بر این است که او قادر بر این نبود که همه آنها را در مسیر ایمان و یک برنامه معین قرار دهد.
ولى نه چنین ایمانى فایده‏اى داشت، و نه چنان اتحاد و هماهنگى، ایمان اجبارى که از روى انگیزه‏هاى غیر ارادى برخیزد، نه دلیل بر شخصیت است و نه وسیله تکامل، و نه موجب پاداش و ثواب.
اصولا ارزش و امتیاز انسان و مهمترین تفاوت او با موجودات دیگر داشتن همین موهبت آزادى اراده و اختیار است، همچنین داشتن ذوقها و سلیقه‏ها و اندیشه‏هاى گوناگون و متفاوت که هر کدام بخشى از جامعه را مى‏سازد، و بعدى از ابعاد آن را تأمین مى‏کند.
از طرفى هنگامى که آزادى اراده آمد، اختلاف در انتخاب عقیده و مکتب، طبیعى است.


(آیه 119)- لذا در این آیه مى‏فرماید: مردم در پذیرش حق با هم اختلاف دارند «مگر، کسى را که پروردگارت رحم کند»! (إِلَّا مَنْ رَحِمَ رَبُّکَ).
ولى این رحمت الهى مخصوص گروه معینى نیست، همه مى‏توانند- به شرط این که بخواهند- از آن استفاده کنند «و (خداوند) براى همین پذیرش رحمت آنها را آفرید» (وَ لِذلِکَ خَلَقَهُمْ).
آنها که بخواهند در زیر این چتر رحمت الهى قرار بگیرند راه براى آنها باز است رحمتى که از طریق تشخیص عقل و هدایت انبیاء و کتب آسمانى به همه مردم افاضه شده است.
و هرگاه از این رحمت و موهبت استفاده کنند درهاى بهشت و سعادت جاویدان به روى آنها گشوده خواهد شد.در غیر این صورت «فرمان خدا صادر شده است که جهنم را از سرکشان و طاغیان جن و انس پر مى‏کنم» (وَ تَمَّتْ کَلِمَةُ رَبِّکَ لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِینَ).


(آیه 120)- مطالعه سرگذشت پیشینیان چهار اثر دارد: در این آیه و آیات بعد که سوره هود با آن پایان مى‏پذیرد یک نتیجه گیرى کلى از مجموع بحثهاى سوره بیان شده است و از آنجا که قسمت عمده این سوره داستانهاى عبرت انگیز پیامبران و اقوام پیشین بود نخست نتایج گرانبهاى ذکر این داستانها را در چهار موضوع خلاصه کرده، مى‏گوید: «ما از هر یک از سرگذشتهاى انبیاء براى تو بازگو کردیم تا به وسیله آن، قلبت را آرامش بخشیم» و اراده‏ات قوى گردد. (وَ کُلًّا نَقُصُّ عَلَیْکَ مِنْ أَنْباءِ الرُّسُلِ ما نُثَبِّتُ بِهِ فُؤادَکَ).
سپس به دومین نتیجه بزرگ بیان این داستانها اشاره کرده، مى‏گوید: «و در این اخبار پیامبران، حقایق و واقعیتهاى (مربوط به زندگى و حیات، پیروزى و شکست، عوامل موفقیت و تیره روزى) همگى براى تو آمده است» (وَ جاءَکَ فِی هذِهِ الْحَقُّ).
سومین و چهارمین اثر چشمگیر بیان این سرگذشتها آن است که: «براى مؤمنان موعظه و اندرز، تذکر و یادآورى است» (وَ مَوْعِظَةٌ وَ ذِکْرى‏ لِلْمُؤْمِنِینَ).
این آیه بار دیگر تأکید مى‏کند که تواریخ قرآن را نباید سرسرى شمرد و یا به عنوان یک سرگرمى از آن براى شنوندگان استفاده کرد چرا که مجموعه‏اى است از بهترین درسهاى زندگى در تمام زمینه‏ها و راهگشایى است براى همه انسانهاى «امروز» و «فردا».


(آیه 121)- سپس به پیامبر صلّى اللّه علیه و آله دستور مى‏دهد که تو نیز در مقابل سرسختیها و لجاجتهاى دشمن همان بگو که بعضى از پیامبران پیشین به این افراد مى‏گفتند:«به آنها که ایمان نمى‏آورند بگو: هر چه در قدرت دارید انجام دهید (و از هیچ کارى فروگذار نکنید) ما هم آنچه در توان داریم انجام خواهیم داد» (وَ قُلْ لِلَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ اعْمَلُوا عَلى‏ مَکانَتِکُمْ إِنَّا عامِلُونَ).


(آیه 122)- «و انتظار بکشید! ما هم منتظریم»! (وَ انْتَظِرُوا إِنَّا مُنْتَظِرُونَ). تا ببینیم کدامین پیروز مى‏شوند و کدامین شکست مى‏خورند.شما در انتظار خام شکست ما باشید و ما در انتظار واقعى عذاب الهى براى شما هستیم که یا از دست ما خواهید کشید و یا مستقیما از طرف خدا!


(آیه 123)- آخرین آیه این سوره به بیان توحید (توحید علم و توحید افعال و توحید عبادت) مى‏پردازد همان گونه که آیات آغاز این سوره از علم توحید سخن مى‏گفت.
در حقیقت در این آیه انگشت روى سه شعبه از توحید گذاشته شده است.
نخست به توحید علمى پروردگار اشاره کرده، مى‏گوید: «غیب آسمانها و زمین مخصوص خداست» و او است که از همه اسرار آشکار و نهان باخبر است (وَ لِلَّهِ غَیْبُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ).
و غیر او علمش محدود و در عین محدودیت از ناحیه تعلیم الهى است، بنابراین علم نامحدود، آن هم علم ذاتى، نسبت به تمام آنچه در پهنه زمین و آسمان قرار دارد، مخصوص ذات پاک پروردگار است.
و از سوى دیگر به توحید افعالى اشاره کرده، مى‏گوید: زمام تمام کارها در کف قدرت اوست «و همه کارها به سوى او باز مى‏گردد» (وَ إِلَیْهِ یُرْجَعُ الْأَمْرُ کُلُّهُ).سپس نتیجه مى‏گیرد اکنون که آگاهى نامحدود و قدرت بى‏پایان، مخصوص ذات پاک اوست و بازگشت هر چیز به سوى او مى‏باشد، بنابراین «تنها او را پرستش کن» (فَاعْبُدْهُ).
«و فقط بر او توکل نما» (وَ تَوَکَّلْ عَلَیْهِ).
و این مرحله توحید عبادت است.
و از آنچه نافرمانى و سرکشى و طغیان و گناه است، بپرهیز، چرا که:
«پروردگارت از آنچه انجام مى‏دهید غافل نیست» (وَ ما رَبُّکَ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ).

سپاس خداوندی که از کرم خود توفیق خواندن وتفکر در آیات نورانی سوره هود را روزیمان کرد.ان شاء الله این عنایت را مغتنم دانسته و جاییکه مشکلات ،هوی وهوس و وسوسه شیاطین،قداست انسانیتمان را تحت محاصره خود در آورده اند،از آنچه آموختیم بهره گیریم تا بدان جاییکه در شانمان است یعنی قرب الهی برسیم.آمین



سوره یوسف :




سوره یوسف دوازدهمین سوره قرآن مجید است.
این سوره در «مکّه» نازل شده و داراى 111 آیه است‏
محتواى سوره:
قبل از ورود در تفسیر آیات این سوره ذکر چند امر لازم است:
1- تمام آیات این سوره جز چند آیه که در آخر آن آمده سرگذشت جالب و شیرین و عبرت انگیز پیامبر خدا یوسف (ع) را بیان مى‏کند
و به همین دلیل این سوره به نام یوسف نامیده شده است و نیز به همین جهت از مجموع 27 بار ذکر نام یوسف در قرآن 25 مرتبه آن در این سوره است، و فقط دو مورد آن در سوره‏هاى دیگر (سوره غافر آیه 34 و أنعام آیه 84) مى‏باشد.
محتواى این سوره بر خلاف سوره‏هاى دیگر قرآن همگى به هم پیوسته و بیان فرازهاى مختلف یک داستان است، که در بیش از ده بخش با بیان فوق العاده گویا، جذاب، فشرده، عمیق و مهیج آمده است.
گرچه داستان پردازان بى‏هدف، و یا آنها که هدفهاى پست و آلوده‏اى دارند سعى کرده‏اند از این سرگذشت آموزنده یک داستان عشقى محرک براى هوسبازان بسازند و چهره واقعى یوسف و سرگذشت او را مسخ کنند، و حتى در شکل یک فیلم عشقى به روى پرده سینما بیاورند ولى قرآن که همه چیزش الگو و «اسوه» است، در لابلاى این داستان عالیترین درسهاى عفت و خویشتن دارى و تقوا و ایمان و تسلط بر نفس را، منعکس ساخته آنچنان که هر انسانى- هر چند، بارها آن را خوانده باشد- باز به هنگام خواندنش بى‏اختیار تحت تأثیر جذبه‏هاى نیرومندش قرار مى‏گیرد.
و به همین جهت قرآن نام زیباى «احسن القصص» (بهترین داستانها) را بر آن گذارده است، و در آن براى «اولو الالباب» (صاحبان مغز و اندیشه) عبرتها بیان کرده است.


2- دقت در آیات این سوره این واقعیت را براى انسان روشنتر مى‏سازد که قرآن در تمام ابعادش معجزه است،
چرا که قهرمانهایى که در داستانها معرفى مى‏کند- قهرمانهاى واقعى و نه پندارى- هر کدام در نوع خود بى‏نظیرند.
ابراهیم قهرمان بت شکن با آن روح بلند و سازش ناپذیر در برابر طاغوتیان.
موسى آن قهرمان تربیت یک جمعیت لجوج در برابر یک طاغوت عصیانگر.
یوسف آن قهرمان پاکى و پارسایى و تقوا، در برابر یک زن زیباى هوسباز و حیله‏گر.
و از این گذشته قدرت بیان وحى قرآنى در این داستان آنچنان تجلى کرده که انسان را به حیرت مى‏اندازد، زیرا این داستان چنانکه مى‏دانیم در پاره‏اى از موارد به مسائل بسیار باریک عشقى منتهى مى‏گردد، و قرآن بى‏آنکه آنها را درز بگیرد، و از کنار آن بگذرد تمام این صحنه‏ها را با ریزه کاریهایش طورى بیان مى‏کند که کمترین احساس منفى و نامطلوب در شنونده ایجاد نمى‏گردد، در متن تمام قضایا وارد مى‏شود اما در همه جا اشعه نیرومندى از تقوا و پاکى، بحثها را احاطه کرده است.


3- داستان یوسف قبل از اسلام و بعد از آن-
بدون شک قبل از اسلام نیز داستان یوسف در میان مردم مشهور و معروف بوده است، چرا که در تورات در چهارده فصل از سفر پیدایش (از فصل 37 تا 50) این داستان مفصلا ذکر شده است.
البته مطالعه دقیق این چهارده فصل نشان مى‏دهد که آنچه در تورات آمده تفاوتهاى بسیارى با قرآن مجید دارد و مقایسه این تفاوتها نشان مى‏دهد که تا چه حد آنچه در قرآن آمده پیراسته و خالص و خالى از هر گونه خرافه مى‏باشد. و این که قرآن به پیامبر مى‏گوید: «پیش از این از آن غافل بودى» اشاره به عدم آگاهى پیامبر از واقعیت خالص این سرگذشت عبرت انگیز است.
به هر حال بعد از اسلام نیز این داستان در نوشته‏هاى مورخین شرق و غرب گاهى با شاخ و برگهاى اضافى آمده است در شعر فارسى نخستین قصه یوسف و زلیخا را به فردوسى نسبت مى‏دهند و پس از او یوسف و زلیخاى شهاب الدین عمعق و مسعودى قمى است و بعد از او، یوسف و زلیخاى عبد الرحمن جامى شاعر معروف قرن نهم است.
4- چرا بر خلاف سرگذشتهاى سایر انبیاء داستان یوسف یک جا بیان شده است؟
یکى از ویژگیهاى داستان یوسف این است که همه آن یک جا بیان شده، به خلاف سرگذشت سایر پیامبران که به صورت بخشهاى جداگانه در سوره‏هاى مختلف قرآن پخش گردیده، این ویژگى به این دلیل است که تفکیک فرازهاى این داستان با توجه به وضع خاصى که دارد پیوند اساسى آن را از هم مى‏برد، و براى نتیجه گیرى کامل همه باید یک جا ذکر شود.


یکى دیگر از ویژگیهاى این سوره آن است که داستانهاى سایر پیامبران که در قرآن آمده معمولا بیان شرح مبارزاتشان با اقوام سرکش و طغیانگر است.
اما در داستان یوسف، سخنى از این موضوع به میان نیامده است بلکه بیشتر بیانگر زندگانى خود یوسف و عبور او از کورانهاى سخت زندگانى است که سر انجام به حکومتى نیرومند تبدیل مى‏شود که در نوع خود نمونه بوده است.
5- فضیلت سوره یوسف-
در روایات اسلامى براى تلاوت این سوره فضائل مختلفى آمده است از جمله در حدیثى از امام صادق علیه السّلام مى‏خوانیم:«هر کس سوره یوسف را در هر روز و یا هر شب بخواند، خداوند او را روز رستاخیز برمى‏انگیزد در حالى که زیبائیش همچون زیبایى یوسف است و هیچ گونه ناراحتى روز قیامت به او نمى‏رسد و از بندگان صالح خدا خواهد بود».
بارها گفته‏ایم روایاتى که در بیان فضیلت سوره‏هاى قرآن آمده به معنى خواندن سطحى بدون تفکر و عمل نیست بلکه تلاوتى است مقدمه تفکر، و تفکرى است سر آغاز عمل.


(آیه 1)- احسن القصص در برابر تو است! این سوره نیز با حروف مقطعه «الف- لام- راء» (الر) آغاز شده است که نشانه‏اى از عظمت قرآن و ترکیب این آیات عمیق و پرمحتوا از ساده‏ترین اجزاء یعنى حروف الفبا مى‏باشد.
و شاید به همین دلیل است که بعد از ذکر حروف مقطعه بلافاصله اشاره به عظمت قرآن کرده، مى‏گوید «اینها آیات کتاب مبین است» (تِلْکَ آیاتُ الْکِتابِ الْمُبِینِ). کتابى روشنى بخش و آشکار کننده حق از باطل و نشان دهنده صراط مستقیم و راه پیروزى و نجات.


(آیه 2)- سپس هدف نزول این آیات را چنین بیان مى‏کند:«ما آن را قرآن عربى فرستادیم تا شما آن را به خوبى درک کنید» (إِنَّا أَنْزَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِیًّا لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ).
هدف تنها قرائت و تلاوت و تیمن و تبرک با خواندن آیات آن نیست، بلکه هدف نهایى درک است، درک نیرومند و پرمایه که تمام وجود انسان را به سوى عمل دعوت کند.
تعبیر به «عربى بودن» که در ده مورد از قرآن تکرار شده پاسخى است به آنها که پیامبر را متهم مى‏کردند که او این آیات را از یک فرد عجمى یاد گرفته و محتواى قرآن یک فکر و ارادتى است و از نهاد وحى نجوشیده است.
ضمنا این تعبیرات پى در پى این وظیفه را براى همه مسلمانان به وجود مى‏آورد که همگى باید بکوشند و زبان عربى را به عنوان زبان دوم خود به صورت همگانى بیاموزند از این نظر که زبان وحى و کلید فهم حقایق اسلام است.


(آیه 3)- سپس مى‏فرماید: «ما نیکوترین قصه‏ها را از طریق وحى و فرستادن این قرآن براى تو بازگو مى‏کنیم هر چند پیش از آن، از آن غافل بودى» (نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ بِما أَوْحَیْنا إِلَیْکَ هذَا الْقُرْآنَ وَ إِنْ کُنْتَ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الْغافِلِینَ).بعضى از مفسران معتقدند که «احسن القصص» اشاره به مجموعه قرآن است. یعنى، خداوند مجموعه این قرآن که زیباترین شرح و بیان و فصیحترین و بلیغ‏ترین الفاظ را با عالیترین و عمیقترین معانى آمیخته که از نظر ظاهر زیبا و فوق العاده شیرین و گوارا و از نظر باطن بسیار پرمحتواست «احسن القصص» نامیده.
ولى پیوند آیات آینده که سرگذشت یوسف را بیان مى‏کند با آیه مورد بحث آنچنان است که ذهن انسان بیشتر متوجه این معنى مى‏شود که خداوند داستان یوسف را «احسن القصص» نامیده است.
اما بارها گفته‏ایم که مانعى ندارد این گونه آیات براى بیان هر دو معنى باشد، هم قرآن بطور عموم احسن القصص است و هم داستان یوسف بطور خصوص.
نقش داستان در زندگى انسانها-
با توجه به این که قسمت بسیار مهمى از قرآن به صورت سرگذشت اقوام پیشین و داستانهاى گذشتگان بیان شده است، این سؤال براى بعضى پیش مى‏آید که چرا یک کتاب تربیتى و انسان ساز این همه تاریخ و داستان دارد؟

اما توجه به چند نکته علت حقیقى این موضوع را روشن مى‏سازد:
1- تاریخ آزمایشگاه مسائل گوناگون زندگى بشر است، و آنچه را که انسان در ذهن خود با دلائل عقلى ترسیم مى‏کند در صفحات تاریخ به صورت عینى باز مى‏یابد.
2- از این گذشته تاریخ و داستان جاذبه مخصوصى دارد، و انسان در تمام ادوار عمر خود از سن کودکى تا پیرى تحت تأثیر این جاذبه فوق العاده است.
دلیل این موضوع شاید آن باشد که انسان قبل از آن که، عقلى باشد حسى است و بیش از آنچه به مسائل فکرى مى‏اندیشد در مسائل حسى غوطه‏ور است.
مسائل مختلف زندگى هر اندازه از میدان حس دور مى‏شوند و جنبه تجرد عقلانى به خود مى‏گیرند سنگین‏تر و دیر هضم‏تر مى‏شوند.و از این رو مى‏بینیم همیشه براى جا افتادن استدلالات عقلى از مثالهاى حسى استمداد مى‏شود و گاهى ذکر یک مثال مناسب و به جا تأثیر استدلال را چندین برابر مى‏کند و لذا دانشمندان موفق آنها هستند که تسلط بیشترى بر انتخاب بهترین مثالها دارند.
3- داستان و تاریخ براى همه کس قابل فهم و درک است. به همین دلیل کتابى که جنبه عمومى و همگانى دارد و از عرب بیابانى بى‏سواد نیمه وحشى گرفته تا فیلسوف بزرگ و متفکر همه باید از آن استفاده کنند حتما باید روى تاریخ و داستانها و مثالها تکیه نماید.
مجموعه این جهات نشان مى‏دهد که قرآن در بیان این همه تاریخ و داستان بهترین راه را از نظر تعلیم و تربیت پیموده است.


(آیه 4)- بارقه امید و آغاز مشکلات: قرآن داستان یوسف را از خواب عجیب و پرمعنى او آغاز مى‏کند، زیرا این خواب در واقع نخستین فراز زندگى پرتلاطم یوسف محسوب مى‏شود.
او یک روز صبح هنگامى که بسیار کم سن و سال بود با هیجان و شوق به سراغ پدر آمد و پرده از روى حادثه تازه‏اى برداشت که در ظاهر چندان مهم نبود.
«هنگامى که یوسف به پدرش گفت: پدرم! من در خواب یازده ستاره دیدم (که از آسمان فرود آمدند) و خورشید و ماه نیز (آنها را همراهى مى‏کردند) همگى را دیدم که در برابر من سجده مى‏کنند» (إِذْ قالَ یُوسُفُ لِأَبِیهِ یا أَبَتِ إِنِّی رَأَیْتُ أَحَدَ عَشَرَ کَوْکَباً وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ رَأَیْتُهُمْ لِی ساجِدِینَ).
ابن عباس مفسر معروف اسلامى مى‏گوید: یوسف این خواب را در شب جمعه که مصادف شب قدر، (شعب تعیین سرنوشتها و مقدرات بود) دید.
البته روشن است که منظور از «سجده» در اینجا خضوع و تواضع مى‏باشد و گر نه سجده به شکل سجده معمولى انسانها در مورد خورشید و ماه و ستارگان مفهوم ندارد.


اعظم :


آیه 118 : مردم یک امت بودند و خداوند پیامبران را برای بشارت و انذار برگزیدتا با کتاب آسمانی در میان آنها حکم کنند و در آن کتاب اختلاف نکردند، مگربعد از آنکه به آنها علم و کتاب و معجزات آشکار داده شد، و از روی طغیان وستم مرتکب اختلاف شدند، لذا خداوند کسانی را که ایمان آوردند به اذن خوددر مسائل مورد اختلاف بسوی حق هدایت فرمود)، لذا اختلاف مردم در اموردنیایی امری طبیعی و فطریست ، اما اختلافات آنها بر سر دین انگیزه اش فقطستم و تجاوز است .


آیه 119 : یعنی خداوند با رفع اختلافات دینی به بعضی از افراد (مؤمنان ) رحم نموده و آنها را به راه حق هدایت می کند، اما اختلافات غیر دینی را خداوند هرگز از این امت مرحومه برنمی دارد، چون وجود آن ، از ضروریات جامعه انسانی است ، زیرا افراد مختلف مقاصد و اعمال متفاوتی دارند، و هر یک از نظر استعدادهای جسمی و روحی بادیگری اختلاف دارند و این امر طبیعی است و خداوند مردم را برای همین رحمت ، یعنی نعمت هدایت ، خلق کرده است ، اما افراد ستمکار از روی ستم وتجاوز دست به اختلاف زدند و حق و باطل را مشتبه نمودند و همانطور که درآیات قبلی ذکر شد که خداوند اهالی دهکده هایی را که اصلاحگر باشند از روی ستم هلاک نمی کند، در اینجا نیز خداوند، مردم را خلق نکرده ، تا در زمین فسادکنند و ستم نموده و خون یکدیگر را بریزند و در نهایت آنها را هلاک کند، بلکه خداوند بنی آدم را آفرید تا تسبیح و تحمید او را بگویند و ساحتش را مقدس شمارند،(و ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون )(51)،(جن و انس را نیافریدم ، جز برای آنکه عبادت کنند). و در آخر می فرماید کلمه پروردگارت تحقق یافت و مصداق خود را از ایشان گرفت ، چون آنها به خاطر ظلم و اختلافشان در حق ، پس از آنکه علم بدان یافتندخود را مستحق عذاب جهنم کردند و آن کلمه خداوند این است که سوگندخورده تا جهنم را از افراد ظالم و متجاوز جنی و انسی پر نماید.


آیه 120 : این حکایات برای حضرت رسول (ص ) جنبه تعلیم حق وبرای مؤمنان جنبه تذکر و موعظه دارد، همچنانکه نسبت به کفار جنبه اتمام حجت دارد که این مطلب در آیه بعدی بیان می شود. پس خطاب با رسولخدا(ص ) است و می فرماید: این قصص انبیاء برای آنست که قلب تو استوار شود و بر طریقه الهی و دعوت به حق استقامت بورزی و ریشه های فساد را به مقتضای شریعت و احکام الهی قطع نمایی و این معارف همه به حق است و مؤمنان را نسبت به علوم فطری که آنها را در اثر غفلت فراموش کرده اند تذکر و یادآوری می نماید و نیز برای آنها مایه عبرت است .


121 و 122: شما در موقعیت خودتان هر طور که صلاح می دانید عمل کنید و هیچ کوتاهی نکنید، ما نیز مطابق روش و منهج الهی خود و بر طبق منزلت خودمان عمل می کنیم ، آنگاه منتظر باشید تا ببینید عاقبت اعمالتان به کجامی انجامد، ما نیز منتظر می مانیم پس آنگاه بزودی صدق خبر الهی و کذب ودروغ شما آشکار خواهد شد.


123: عاقبت امر و سرانجام کار کفار و حکم الهی مبنی بر قضاوت میان شما از علوم غیبی است که فقط در نزد پروردگاراست ، فقط اجمالا بدانید که همه امور بدست اوست نه بدست آن معبودهای خیالی مشرکان و آن اسباب ظاهری که ایشان به آنها اعتماد می کنند، لذا ای پیامبرتو به کار و وظیفه خود بپرداز و با پیروانت منتظر باش و مطمئن باش که به زودی گردش روزگار بر علیه کافران خواهد بود و خداوند کار را به نفع خود خاتمه می دهد و او تنها پناهگاه و ملجاء است که هیچ قاهری بر او چیره نمی شود و هیچ غالبی نمی تواند او را مغلوب کند، پس شایسته است که تنها او را بپرستی و بر اواعتماد نمایی و بر هیچ کس جز او توکل نکن ، چون اعتماد به اسباب ظاهری ناشی از جهل است و سببیت همه اسباب از اوست و از آنجا که خداوند هرگز ازاعمال بندگان غافل نیست ، لذا هیچ سهل انگاری و کوتاهی در عبادت و توکل براو جایز نیست .



سوره یوسف :


اعظم :



سوره 2 یوسف : یعنی ما قرآن را در مرحله انزال به صورت قرائت عربی درآوردیم و آن را به گونه الفاظی خواندنی مطابق با الفاظ معموله در نزد عرب قراردادیم تا در خور فهم تو و امت تو باشد و اگر در مرحله وحی به قالب الفاظخواندنی در نمی آمد قوم تو متوجه اسرار آن آیات نمی شدند و تنها مختص به درک و دریافت تو می گردید و انسان عاقل با اندکی تدبر در می یابد که این کتاب عظیم با همین زبانی نازل شده که در دسترس همه امت عرب بوده ، اما عقل بشراز آوردن یک آیه مانند آن عاجز است ، پس قطعا این کتاب وحیی از جانب خدای متعال می باشد


آیه 3 : قص )به معنای پیروی از اثر و رد پاست و داستان یوسف بهترین داستان است که در آن اخلاص توحیددر عبودیت حکایت می شود و نیز چگونگی ولایت خدای سبحان نسبت به بنده اش آشکار می گردد که او را از حضیض ذلت به اوج عزت می رساند و او رادر راه محبت و سلوک خویش تربیت می کند و اگر داستان سرائی باشد بازهم ازنیکوترین آنهاست ، چون قصه ای عاشقانه را به گونه ای بیان نموده که ممکن نیست ، کسی چنین داستانی را عفیف تر و پوشیده تر از آن بسراید و به هر صورت خطاب به پیامبر می فرماید ما با وحی خود این داستان را برایت آشکار نمودیم وتو پیش از این از آن بی خبر بودی و یا از این قبیل موضوعاتی که قرآن بیان می کند اطلاع نداشتی .


آیه 4 : آغاز ماجرای یوسف حکایت خواب اوست ، برای پدرش یعقوب که رؤیت یوسف شامل دونوع رؤیت بوده ، یکی ، دیدن امری مادی و صوری که همان دیدن ستاره ها و ماه و خورشید باشد و دیگری ، دیدن امری معنوی که رؤیت سجده و خضوع وتعظیم آنها و سجده ای از روی اراده و علم و عقل بوده و خداوند با این رؤیای صادقه از ابتدا و شروع تربیت یوسف دورنمای آینده درخشان او را به وی نشان می دهد تابرای او بشارتی باشدکه در برابر ناملایمات تحمل خود راازکف ندهد. در روایت آمده است که این سوره بعد از عام الحزن (سال وفات حضرت خدیجه (س )و ابوطالب (ع )) برای خوشحال نمودن و تسلای خاطر پیامبرنازل شد تا بداند که چگونه خداوند پس از دشواری و سختی به بندگان مخلص خودگشایش می دهد و این داستان کامل به نحو کنایه به ماجرای اخراج پیامبر(ص ) ازمکه و ابتلاء ایشان به شدت و سختی و آزمایش دشوار ایشان اشاره دارد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ مرداد ۹۴ ، ۲۲:۱۳
* مسافر
جمعه, ۱۶ مرداد ۱۳۹۴، ۰۱:۵۹ ب.ظ

234 . صفحه 234


شانزدهم مرداد :


نفیسه :



(آیه 109)- یکى از نتایج مهمى که از شرح داستانهاى اقوام پیشین گرفته مى‏شود همین است که پیامبر و به دنبال او مؤمنان راستین از انبوه دشمنان نهراسند و در شکست قوم بت پرست و ستمگرى که با آن رو برو هستند شک و تردیدى به خود راه ندهند و به امدادهاى الهى مطمئن باشند.
لذا به پیامبر خود، مى‏فرماید: «شک و تردیدى در مورد چیزى که اینها پرستش مى‏کنند به خود راه مده که اینها (هم از همان راهى مى‏روند که گروهى از پیشینیان رفتند و) پرستش نمى‏کنند مگر همان گونه که با نیاکانشان از قبل مى‏پرستیدند» بنابراین سرنوشتى بهتر از آنان نخواهند داشت (فَلا تَکُ فِی مِرْیَةٍ مِمَّا یَعْبُدُ هؤُلاءِ ما یَعْبُدُونَ إِلَّا کَما یَعْبُدُ آباؤُهُمْ مِنْ قَبْلُ).
و لذا بلافاصله مى‏گوید: «ما حتما نصیب و سهم آنها را بدون کم و کاست (از مجازات و عذاب) خواهیم داد» و چنانچه به راه حق باز گردند، نصیب آنها از پاداش ما محفوظ است (وَ إِنَّا لَمُوَفُّوهُمْ نَصِیبَهُمْ غَیْرَ مَنْقُوصٍ).
در حقیقت این آیه، این حقیقت را مجسم مى‏کند که آنچه از سرگذشت اقوام پیشین خواندیم، اسطوره و افسانه نبود، و نیز اختصاصى به گذشتگان نداشت، سنتى است ابدى و جاودانى و درباره تمام انسانهاى دیروز و امروز و فردا. گرچه به صورتهاى مختلفى انجام مى‏گیرد.


(آیه 110)- باز براى تسلّى خاطر پیامبر صلّى اللّه علیه و آله اضافه مى‏کند: اگر قوم تو درباره کتاب آسمانیت یعنى قرآن اختلاف و بهانه جویى مى‏کنند، ناراحت نباش زیرا «ما به موسى کتاب آسمانى (تورات) دادیم سپس در آن اختلاف شد» بعضى پذیرفتند و بعضى منکر شدند (وَ لَقَدْ آتَیْنا مُوسَى الْکِتابَ فَاخْتُلِفَ فِیهِ).
و اگر مى‏بینى در مجازات دشمنان تو تعجیل نمى‏کنیم، به خاطر این است که مصالحى از نظر تعلیم و تربیت و هدایت این قوم، چنین ایجاب مى‏کند «و اگر (این مصلحت نبود و) برنامه‏اى که پروردگار تو از قبل در این زمینه مقرر فرموده ایجاب تأخیر نمى‏کرد، در میان آنها داورى لازم مى‏شد و مجازات دامانشان را مى‏گرفت» (وَ لَوْ لا کَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّکَ لَقُضِیَ بَیْنَهُمْ).
«هر چند آنها (این حقیقت را هنوز باور نکردند و همچنان) نسبت به آن در شک و تردیدند شکّى آمیخته با سوء ظن و بدبینى» (وَ إِنَّهُمْ لَفِی شَکٍّ مِنْهُ مُرِیبٍ).


(آیه 111)- در این آیه براى تأکید بیشتر اضافه مى‏کند: «و پروردگارت هر یک از این دو گروه (مؤمنان و کافران) را به پاداش اعمالشان بطور کامل مى‏رساند و اعمال آنها را بى‏کم و کاست به خودشان تحویل مى‏دهد» (وَ إِنَّ کُلًّا لَمَّا لَیُوَفِّیَنَّهُمْ رَبُّکَ أَعْمالَهُمْ).
و این کار هیچ گونه مشکل و مشقتى براى خداوند ندارد «زیرا او (به همه چیز آگاه است و) از هر کارى که انجام مى‏دهند با خبر مى‏باشد» (إِنَّهُ بِما یَعْمَلُونَ خَبِیرٌ).
جالب این که مى‏گوید: اعمالشان را به آنها مى‏دهیم و این اشاره دیگرى بر مسأله تجسم اعمال است و این که پاداش و کیفر در حقیقت اعمال خود انسان است که تغییر شکل مى‏یابد و به او مى‏رسد.


(آیه 112)- استقامت کن استقامت! پس از ذکر سرگذشت پیامبران و اقوام پیشین و رمز موفقیت و پیروزى آنها و پس از دلدارى و تقویت اراده پیامبر از این طریق در این آیه، مهمترین دستور را به پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله مى‏دهد و مى‏گوید:
«استقامت کن همان گونه که به تو دستور داده شده است» (فَاسْتَقِمْ کَما أُمِرْتَ).
استقامت کن در راه تبلیغ و ارشاد، استقامت کن در طریق مبارزه و پیکار استقامت کن در انجام وظائف الهى و پیاده کردن تعلیمات قرآن.
ولى این استقامت نه به خاطر خوشایند این و آن باشد و نه از روى تظاهر و ریا، و نه براى کسب عنوان قهرمانى و نه براى بدست آوردن مقام و ثروت و کسب موفقیت و قدرت، بلکه تنها به خاطر فرمان خدا و آن گونه که به تو دستور داده شده است باید باشد.
اما این دستور تنها مربوط به تو نیست، هم تو باید استقامت کنى «و همچنین کسانى که با تو به سوى خدا آمده‏اند» باید استقامت کنند (وَ مَنْ تابَ مَعَکَ).
استقامتى خالى از افراط و تفریط، و زیاده و نقصان «و طغیان نکنید» (وَ لا تَطْغَوْا). یعنى، استقامتى که در آن طغیان وجود نداشته باشد.
«چرا که خداوند از اعمال شما آگاه است»
(إِنَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ).
و هیچ حرکت و سکون و سخن و برنامه‏اى بر او مخفى نمى‏ماند.


آیه‏اى پرمحتوا و طاقت فرسا!
در حدیث معروفى از ابن عباس چنین مى‏خوانیم: «هیچ آیه‏اى شدید و مشکلتر از این آیه بر پیامبر صلّى اللّه علیه و آله نازل نشد و لذا هنگامى که اصحاب از آن حضرت پرسیدند چرا به این زودى موهاى شما سفید شده و آثار پیرى نمایان، گشته، فرمود: مرا سوره هود و واقعه پیر کرد! و در روایت دیگرى مى‏خوانیم: هنگامى که آیه فوق نازل شد پیامبر فرمود:
شمّروا، شمّروا، فمارئى ضاحکا: «دامن به کمر بزنید، دامن به کمر بزنید (که وقت کار و تلاش است) و از آن پس پیامبر هرگز خندان دیده نشد»! دلیل آن هم روشن است، زیرا چهار دستور مهم در این آیه وجود دارد که هر کدام بار سنگینى بر دوش انسان مى‏گذارد.
امروز هم مسؤولیت مهم ما مسلمانان و مخصوصا رهبران اسلامى در این چهار جمله خلاصه مى‏شود استقامت، اخلاص، رهبرى مؤمنان و عدم طغیان و تجاوز، و بدون به کار بستن این اصول، پیروزى بر دشمنانى که از هر سو از داخل و خارج ما را احاطه کرده‏اند و از تمام وسائل فرهنگى و سیاسى و اقتصادى و اجتماعى و نظامى بر ضد ما بهره‏گیرى مى‏کنند امکان پذیر نمى‏باشد.


(آیه 113)- تکیه بر ظالمان و ستمگران: این آیه یکى از اساسى‏ترین برنامه‏هاى اجتماعى و سیاسى و نظامى و عقیدتى را بیان مى‏کند، عموم مسلمانان را مخاطب ساخته، و به عنوان یک وظیفه قطعى مى‏گوید: «به کسانى که ظلم و ستم کرده‏اند، تکیه نکنید» (وَ لا تَرْکَنُوا إِلَى الَّذِینَ ظَلَمُوا). و اعتماد و اتکاى کار شما بر اینها نباشد.
«چرا که این امر سبب مى‏شود که عذاب آتش، دامان شما را بگیرد» (فَتَمَسَّکُمُ النَّارُ).
«و غیر از خدا هیچ ولىّ و سرپرست و یاورى نخواهید داشت» (وَ ما لَکُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ أَوْلِیاءَ).
با این حال واضح است که هیچ کس شما را یارى نخواهد کرد «و یارى نمى‏شوید» (ثُمَّ لا تُنْصَرُونَ).
در چه امورى نباید به ظالمان تکیه کرد؟
بدیهى است که در درجه اول نباید در ظلمها و ستمگریهایشان شرکت جست و از آنها کمک گرفت، و در درجه بعد اتکاء بر آنها در آنچه مایه ضعف و ناتوانى جامعه اسلامى و از دست دادن استقلال و خودکفایى و تبدیل شدن به یک عضو وابسته و ناتوان مى‏گردد باید از میان برود که این گونه رکونها جز شکست و ناکامى و ضعف جوامع اسلامى، نتیجه‏اى نخواهد داشت.
و اما این که: فى المثل مسلمانان با جوامع غیر مسلمان، روابط تجارى یا علمى براساس حفظ منافع مسلمین و استقلال و ثبات جوامع اسلامى داشته باشند، نه داخل در مفهوم رکون به ظالمین است و نه چیزى است که از نظر اسلام ممنوع بوده باشد و در عصر خود پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و اعصار بعد همواره چنین ارتباطاتى وجود داشته است.


(آیه 114)- «نماز» و «صبر»: در این آیه و آیه بعد انگشت روى دو دستور از مهمترین دستورات اسلامى که در واقع روح ایمان و پایه اسلام است گذارده شده نخست فرمان به اقامه نماز داده، مى‏گوید: «نماز را در دو طرف روز، و در اوائل شب برپا دار» (وَ أَقِمِ الصَّلاةَ طَرَفَیِ النَّهارِ وَ زُلَفاً مِنَ اللَّیْلِ).
ظاهر تعبیر «طَرَفَیِ النَّهارِ» (دو طرف روز) این است که نماز صبح و مغرب را بیان مى‏کند، که در دو طرف روز قرار گرفته و «زلف» منطبق بر نماز عشا مى‏باشد.
سپس براى اهمیت نماز روزانه خصوصا و همه عبادات و طاعات و حسنات عموما چنین مى‏گوید: «حسنات، سیئات را از میان مى‏برند» (إِنَّ الْحَسَناتِ یُذْهِبْنَ السَّیِّئاتِ).
«و این تذکر و یادآورى است براى آنها که توجه دارند» (ذلِکَ ذِکْرى‏ لِلذَّاکِرِینَ).
آیه فوق همانند قسمتى دیگر از آیات قرآن تأثیر اعمال نیک را در از میان بردن آثار سوء اعمال بد بیان مى‏کند، کار نیک که از انگیزه الهى سر چشمه گرفته به روح آدمى لطافتى مى‏بخشد که آثار گناه را مى‏تواند از آن بشوید و تیرگیهاى گناه را به روشنایى مبدل سازد.


اهمیت فوق العاده نماز-
در روایات متعددى که ذیل آیه فوق از پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و ائمه معصومین علیهم السّلام نقل شده تعبیراتى دیده مى‏شود که از اهمیت فوق العاده نماز در مکتب اسلام پرده بر مى‏دارد.
از على علیه السّلام نقل شده که مى‏فرماید: با رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله در مسجد، در انتظار نماز بودیم که مردى برخاست و عرض کرد: اى رسول خدا! من گناهى کرده‏ام.
پیامبر صلّى اللّه علیه و آله روى از او برگرداند. هنگامى که نماز تمام شد همان مرد برخاست و سخن اول را تکرار کرد پیامبر صلّى اللّه علیه و آله فرمود: آیا با ما این نماز را انجام ندادى؟ و براى آن به خوبى وضو نگرفتى؟ عرض کرد: آرى! فرمود: این کفاره گناه توست! نماز، انسان را در برابر گناه بیمه مى‏کند، و نیز نماز زنگار گناه را از آیینه دل مى‏زداید.
نماز جوانه‏هاى ملکات عالى انسانى را در اعماق جان بشر مى‏رویاند، نماز اراده را قوى و قلب را پاک و روح را تطهیر مى‏کند، و به این ترتیب نماز در صورتى که به صورت جسم بى‏روح نباشد مکتب عالى تربیت است.


(آیه 115)- به دنبال برنامه انسان ساز نماز و بیان تأثیرى که حسنات در زدودن سیئات دارد در این آیه فرمان به «صبر» مى‏دهد، و مى‏گوید: «و شکیبا باش که خدا اجر نیکوکاران را ضایع نمى‏کند» (وَ اصْبِرْ فَإِنَّ اللَّهَ لا یُضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِینَ). یعنى نیکوکارى بدون صبر و ایستادگى میسر نیست.
واژه «صبر» هرگونه شکیبایى در برابر مشکلات، مخالفتها، آزارها، هیجانها، طغیانها و مصائب گوناگون را شامل مى‏شود.
«صبر» یک اصل کلى و اساسى است که در مواردى از قرآن همراه با نماز ذکر شده است شاید به این دلیل که نماز در انسان «حرکت» مى‏آفریند و دستور صبر، مقاومت ایجاد مى‏کند، و این دو یعنى «حرکت» و «مقاومت» هنگامى که دست به دست هم دهند عامل اصلى هرگونه پیروزى خواهند شد.


(آیه 116)- عامل تباهى جامعه‏ها! براى تکمیل بحثهاى گذشته در این آیه و آیه بعد یک اصل اساسى اجتماعى که ضامن نجات جامعه‏ها از تباهى است مطرح شده است، و آن این که در هر جامعه‏اى تا زمانى که گروهى از اندیشمندان متعهد و مسؤول وجود دارد که در برابر مفاسد ساکت نمى‏نشینند، و به مبارزه بر مى‏خیزند، و رهبرى فکرى و مکتبى مردم را در اختیار دارند این جامعه به تباهى و نابودى کشیده نمى‏شود.
اما آن زمان که بى‏تفاوتى و سکوت در تمام سطوح حکمفرما شد و جامعه در برابر عوامل فساد بى‏دفاع ماند، فساد و به دنبال آن نابودى حتمى است.
لذا ضمن اشاره به اقوام پیشین که گرفتار انواع بلاها شدند، مى‏گوید: «چرا در قرون و امتها و اقوام قبل از شما نیکان و پاکان قدرتمند و صاحب فکرى نبودند که از فساد در روى زمین جلوگیرى کنند» (فَلَوْ لا کانَ مِنَ الْقُرُونِ مِنْ قَبْلِکُمْ أُولُوا بَقِیَّةٍ یَنْهَوْنَ عَنِ الْفَسادِ فِی الْأَرْضِ).
نقش «اولوا بقیّة» در بقاى جوامع آنقدر حساس است که باید گفت: بدون آنها حق حیات از آنان سلب مى‏شود و این همان چیزى است که آیه فوق به آن اشاره دارد.
بعد به عنوان استثناء مى‏گوید: «مگر افراد اندکى از آنان که آنها را نجات دادیم» (إِلَّا قَلِیلًا مِمَّنْ أَنْجَیْنا مِنْهُمْ).
این گروه اندک هر چند امر به معروف و نهى از منکر داشتند، اما مانند لوط و خانواده کوچکش و نوح و ایمان آورندگان محدودش و صالح و تعداد کمى که از او پیروى کرده بودند، آنچنان کم و اندک بودند که توفیق بر اصلاح کلى جامعه نیافتند.
«و به هر حال ستمگران (که اکثریت این جامعه‏ها را تشکیل مى‏دادند) به دنبال ناز و نعمت و عیش و نوش رفتند و آنچنان مست باده غرور و تنعم و لذات شدند که) دست به انواع گناهان زدند» (وَ اتَّبَعَ الَّذِینَ ظَلَمُوا ما أُتْرِفُوا فِیهِ وَ کانُوا مُجْرِمِینَ).
این تنعم و تلذذ بى‏قید و شرط سر چشمه انواع انحرافاتى است که در طبقات مرفّه جامعه‏ها به وجود مى‏آید، چرا که مستى شهوت، آنها را از پرداختن به ارزشهاى اصیل انسانى و درک واقعیتهاى اجتماعى باز مى‏دارد و غرق عصیان و گناه مى‏سازد.


(آیه 117)- سپس براى تأکید این واقعیت، اضافه مى‏فرماید: این که مى‏بینى خداوند این اقوام را به دیار عدم فرستاد به خاطر آن بود که مصلحانى در میان آنها نبودند «و چنین نبود که پروردگارت آبادیها را به ظلم و ستم نابود کند در حالى که اهلش در صدد اصلاح بوده باشند» (وَ ما کانَ رَبُّکَ لِیُهْلِکَ الْقُرى‏ بِظُلْمٍ وَ أَهْلُها مُصْلِحُونَ).
یعنى، هرگاه جامعه‏اى ظالم بود اما به خود آمده و در صدد اصلاح باشد چنین جامعه‏اى مى‏ماند، ولى اگر ظالم بود و در مسیر اصلاح و پاکسازى نبود، نخواهد ماند.

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ مرداد ۹۴ ، ۱۳:۵۹
* مسافر
پنجشنبه, ۱۵ مرداد ۱۳۹۴، ۰۶:۱۴ ق.ظ

233 . صفحه 233


پانزدهم مرداد :


نفیسه :



(آیه 98)- از آنجا که روز رستاخیز هر قوم و ملت و گروهى با رهبر خویش، وارد محشر مى‏شوند و پیشوایان این جهان، پیشوایان آن جهانند «فرعون (نیز که رهبر گمراهان عصر خود بود) در پیشاپیش قومش وارد این صحنه مى‏شود» (یَقْدُمُ قَوْمَهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ).
اما به جاى این که این پیشوا پیروان خود را در آن گرماى سوزان به سوى چشمه گوارایى از آب زلال ببرد «آنها را به آتش دوزخ وارد مى‏سازد» (فَأَوْرَدَهُمُ النَّارَ).
«و چه بدآبشخورى است (آتش) که بر آن وارد مى‏شوند»! (وَ بِئْسَ الْوِرْدُ الْمَوْرُودُ).
همان چیزى که به جاى تسکین عطش، تمام وجود انسان را مى‏سوزاند و در عوض سیراب کردن بر تشنگیش مى‏افزاید.


(آیه 99)- سپس مى‏گوید: «آنها در این جهان به لعنت خدا محلق گشتند (و به مجازات و کیفرهاى سخت او گرفتار شدند و در میان امواج خروشان غرق گردیدند) و در روز رستاخیز نیز از رحمت خدا دور خواهند بود» (وَ أُتْبِعُوا فِی هذِهِ لَعْنَةً وَ یَوْمَ الْقِیامَةِ).
نام ننگین آنها همیشه در صفحات تاریخ به عنوان یک قوم گمراه و جبار ثبت مى‏گردد، بنابراین هم در این دنیا خسارت کردند و هم در جهان دیگر.
«و چه بد عطایى است (لعن و دورى از رحمت خدا) که نصیب آنان مى‏شود» (بِئْسَ الرِّفْدُ الْمَرْفُودُ).


(آیه 100)- در آیات این سوره سرگذشت هفت قوم از اقوام پیشین و گوشه‏اى از تاریخ پیامبرانشان بیان شد.
در اینجا به تمام آن داستانها اشاره کرده، به صورت یک جمع بندى مى‏فرماید: «این ماجراها گوشه‏اى از اخبار شهرها و آبادیهاست که ما داستانش را براى تو بازگو مى‏کنیم» (ذلِکَ مِنْ أَنْباءِ الْقُرى‏ نَقُصُّهُ عَلَیْکَ).
همان شهرها و آبادیهایى که «قسمتى از آن هنوز برپاست،و قسمتى همچون کشتزار درو شده بکلى ویران گشته است» (مِنْها قائِمٌ وَ حَصِیدٌ).


(آیه 101)- «اما ما به آنها ستم نکردیم بلکه آنها خودشان به خویشتن ستم روا داشتند» (وَ ما ظَلَمْناهُمْ وَ لکِنْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ).
آنها به بتها و خدایان دروغینشان پناه بردند «و هنگامى که فرمان مجازات الهى فرا رسید، معبودانى را که غیر از خدا مى‏خواندند آنها را یارى نکردند» (فَما أَغْنَتْ عَنْهُمْ آلِهَتُهُمُ الَّتِی یَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ شَیْ‏ءٍ لَمَّا جاءَ أَمْرُ رَبِّکَ).
آرى! این خدایان قلابى «جز بر هلاکت آنها نیفزودند»(وَ ما زادُوهُمْ غَیْرَ تَتْبِیبٍ).


(آیه 102)- آرى «این چنین بود مجازات پروردگار تو نسبت به شهرها و آبادیهایى که ستم مى‏کردند هنگامى که آنها را تسلیم هلاکت کرد» (وَ کَذلِکَ أَخْذُ رَبِّکَ إِذا أَخَذَ الْقُرى‏ وَ هِیَ ظالِمَةٌ).
«مسلما مجازات پروردگار دردناک و شدید است» (إِنَّ أَخْذَهُ أَلِیمٌ شَدِیدٌ).
این یک قانون عمومى الهى است، یک سنت و برنامه همیشگى است که هر قوم و ملتى دست به ظلم و ستم بیالایند و پا را از مرز فرمانهاى الهى فراتر نهند و به رهبرى و راهنمایى و اندرزهاى پیامبران خدا اعتنا ننمایند خداوند آنها را سرانجام سخت مى‏گیرد و در پنجه عذاب مى‏فشارد.


(آیه 103)- و از آنجا که این یک قانون کلى و عمومى است بلافاصله مى‏فرماید: «در این (سرگذشتهاى عبرت انگیز و حوادث شوم و دردناکى که بر گذشتگان گذشت) علامت و نشانه‏اى است (براى یافتن راه حق) براى کسانى که از عذاب آخرت مى‏ترسند» (إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً لِمَنْ خافَ عَذابَ الْآخِرَةِ).
چرا که دنیا در برابر سراى دیگر همه چیزش کوچک و ناچیز است حتى مجازاتها و عذابهایش و جهان دیگر از هر نظر وسیعتر مى‏باشد، و آنها که ایمان به رستاخیز دارند با دیدن هر یک از این نمونه‏ها در دنیا تکان مى‏خورند.
در پایان آیه اشاره به دو وصف از اوصاف روز قیامت کرده، مى‏گوید: «آن روزى است که همه مردم براى آن جمع مى‏شوند» (ذلِکَ یَوْمٌ مَجْمُوعٌ لَهُ النَّاسُ).
«و آن روزى است که مشهود همگان است» (وَ ذلِکَ یَوْمٌ مَشْهُودٌ).
آنچنان که تمام انسانها در آن حاضر مى‏شوند و آن را مى‏بینند.


(آیه 104)- و از آنجا که ممکن است بعضى بگویند سخن از آن روز نسیه است و معلوم نیست کى فرا مى‏رسد، لذا قرآن بلافاصله مى‏گوید:«و ما آن (مجازات) را جز تا زمان محدودى، تأخیر نمى‏اندازیم» (وَ ما نُؤَخِّرُهُ إِلَّا لِأَجَلٍ مَعْدُودٍ).
آن هم براى مصلحتى که روشن است تا مردم جهان میدانهاى آزمایش و پرورش را ببینند، و آخرین برنامه انبیاء پیاده شود.


(آیه 105)- سعادت و شقاوت! در آیات گذشته اشاره‏اى به مسأله قیامت و اجتماع همه مردم در آن دادگاه بزرگ شده بود. در اینجا گوشه‏اى از سرنوشت مردم را در آن روز بیان کرده، نخست مى‏گوید: «هنگامى که آن روز فرا رسد هیچ کس جز به اراده پروردگار سخن نمى‏گوید» (یَوْمَ یَأْتِ لا تَکَلَّمُ نَفْسٌ إِلَّا بِإِذْنِه)
مردم در آن روز مراحل مختلفى را مى‏پیمایند که هر مرحله ویژگیهایى دارد، در پاره‏اى از مراحل هیچ گونه پرسش و سؤالى از آنها نمى‏شود و حتى مهر بر دهانشان مى‏نهند، فقط اعضاى پیکرشان که آثار اعمال را در خود حفظ کرده‏اند با زبان بى‏زبانى سخن مى‏گویند، اما در مراحل دیگر قفل از زبانشان برداشته مى‏شود و به اذن خداوند به سخن مى‏آیند و به گناهان خود اعتراف مى‏کنند و خطاکاران یکدیگر را ملامت مى‏نمایند بلکه سعى دارند گناه خویش را بر گردن دیگرى نهند! به هر حال در پایان آیه اشاره به تقسیم همه مردم به دو گروه کرده، مى‏گوید:
«گروهى در آنجا شقى و گروهى سعیدند، گروهى خوشبخت و گروه دیگرى بدبختند» (فَمِنْهُمْ شَقِیٌّ وَ سَعِیدٌ).
این شقاوت و آن سعادت چیزى جز نتیجه اعمال و کردار و گفتار و نیات انسان در دنیا نیست.


(آیه 106)- سپس حالات شقاوتمندان و سعادتمندان را در عبارات فشرده و گویایى چنین شرح مى‏دهد: «اما آنها که شقاوتمند شدند در آتش دوزخ «زفیر» و «شهیق» دارند و ناله و نعره و فریاد سر مى‏دهند» (فَأَمَّا الَّذِینَ شَقُوا فَفِی النَّارِ لَهُمْ فِیها زَفِیرٌ وَ شَهِیقٌ).
و این هر دو صداى فریاد و ناله کسانى است که از غم و اندوه ناله سر مى‏دهند،ناله‏اى که تمام وجود آنها را پر مى‏کند و نشانه نهایت ناراحتى و شدت عذاب است.


(آیه 107)- و اضافه مى‏کند: «آنها جادوانه در آتش خواهند ماند تا زمانى که آسمانها و زمین برپاست» (خالِدِینَ فِیها ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ).
«مگر آنچه پروردگارت اراده کند» (إِلَّا ما شاءَ رَبُّکَ).
«چرا که خداوند هر کارى را اراده کند انجام مى‏دهد» (إِنَّ رَبَّکَ فَعَّالٌ لِما یُرِیدُ).


(آیه 108)- «و اما آنها که سعادتمند شدند در بهشت جاودانه خواهند ماند، تا آسمانها و زمین برپاست» (وَ أَمَّا الَّذِینَ سُعِدُوا فَفِی الْجَنَّةِ خالِدِینَ فِیها ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ).
«مگر آنچه پروردگار تو اراده کند» (إِلَّا ما شاءَ رَبُّکَ).
«این بخشش و عطیه‏اى است که هرگز از آنان قطع نمى‏شود» (عَطاءً غَیْرَ مَجْذُوذٍ).
اسباب سعادت و شقاوت‏
- سعادت که گم شده همه انسانهاست بطور خلاصه عبارتست از فراهم بودن اسباب تکامل براى یک فرد یا یک جامعه، و نقطه مقابل آن شقاوت و بدبختى است که عبارت از نامساعد بودن شرایط پیروزى و پیشرفت و تکامل است.
ولى باید توجه داشت که پایه اصلى سعادت و شقاوت، اراده و خواست خود انسان است اوست که مى‏تواند وسائل لازم را براى ساختن خویش و حتى جامعه‏اش فراهم سازد، و اوست که مى‏تواند با عوامل بدبختى و شقاوت به مبارزه برخیزد و یا تسلیم آن شود.
در منطق انبیاء سعادت و شقاوت چیزى نیست که در درون ذات انسان باشد، و حتى نارسائیهاى محیط و خانوادگى و وراثت در برابر تصمیم و اراده خود انسان، قابل تغییر و دگرگونى است، مگر این که ما اصل اراده و آزادى انسان را انکار کنیم و او را محکوم شرایط جبرى بدانیم و سعادت و شقاوتش را ذاتى و یا مولود جبرى محیط و مانند آن بدانیم که این نظر بطور قطع در مکتب انبیاء و همچنین مکتب عقل محکوم است.


جالب این که در روایاتى که از پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و ائمه اهل بیت علیهم السّلام نقل شده، انگشت روى مسائل مختلفى به عنوان اسباب سعادت یا اسباب شقاوت گذارده شده که مطالعه آنها انسان را به طرز تفکر اسلامى در این مسأله مهم، آشنا مى‏سازد و به جاى این که براى رسیدن به سعادت و فرار از شقاوت به دنبال مسائل خرافى و پندارها و سنتهاى غلط برود به دنبال واقعیات عینى و اسباب حقیقى سعادت خواهد رفت.
امام صادق علیه السّلام از جدش امیر مؤمنان علیه السّلام چنین نقل مى‏کند: «حقیقت سعادت این است که آخرین مرحله زندگى انسان با عمل سعادتمندانه‏اى پایان برگزیده تفسیر نمونه، ج‏2، ص: 380
 پذیرد و حقیقت شقاوت این است که آخرین مرحله عمر با عمل شقاوتمندانه‏اى خاتمه یابد».
و نیز پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله مى‏فرماید: «چهار چیز از اسباب سعادت و چهار چیز از اسباب شقاوت است اما آن چهار چیز که از اسباب سعادت است: همسر صالح، خانه وسیع، همسایه شایسته و مرکب خوب است.
و چهار چیز که از اسباب شقاوت است: همسایه بد و همسر بد و خانه تنگ و مرکب بد است».
اگر اسبابى را که براى سعادت و شقاوت در دو حدیث بالا ذکر شده با توجه بر عینیّت همه آنها و نقش مؤثرشان در زندگى بشر با اسباب و نشانه‏هاى خرافى که حتى در عصر ما، عصر اتم و فضا گروه زیادى به آن پایبندند مقایسه کنیم به این واقعیت مى‏رسیم که تعلیمات اسلام تا چه حد منطقى و حساب شده است.
هنوز بسیارند کسانى که نعل اسب را سبب خوشبختى،روز سیزده را سبب بدبختى. پریدن از روى آتش را در بعضى از شبهاى سال سبب خوشبختى، و آواز خواندن مرغ را سبب بدبختى. پاشیدن آب را پشت سر مسافر سبب خوشبختى و رد شدن زیر نردبان را سبب بدبختى، و حتى آویزان کردن خرمهره را به خود یا به وسیله نقلیه سبب خوشبختى و عطسه را نشانه بدبختى در انجام کار مورد نظر مى‏دانند و امثال این خرافات که در شرق و غرب در میان اقوام و ملل مختلف فراوان است.
و چه بسیار انسانهایى که بر اثر گرفتار شدن به این خرافات از فعالیت در زندگى بازمانده‏اند و گرفتار مصیبتهاى فراوانى شده‏اند.
اسلام بر تمام این پندارهاى خرافى قلم سرخ کشیده و سعادت و شقاوت انسان را در فعالیتهاى مثبت و منفى و نقاط قوت و ضعف اخلاقى و برنامه‏هاى عملى و طرز تفکر و عقیده هر کس مى‏داند.


اعظم :



ایه 98: رهبران کفر در اخرت هم پبشاپبش امت خود وارد عذاب میشن چون در ابنجا هم به واقع پیشاپیش وارد گمراهی شده بودن


آیه 100 : یکی از روشهای تربیتی گفتن و شنیدن قصه ها و حکایات هستش که در قرآن به خصوص نمونه هاش زیاده و مستندترین قصه ها در خود قرآن اومده


آیه 101 : اوج درک معنوی یه نفره اگه بفهمه که گناه کردن ظلمی هستش به خودش . هر اونچه از نبایدهایی که خداوند نهی فرموده یه ضررهای موندگاری تو وجود همه ما داره که بخشی از پاکی وجود ما رو از بین می بره . اگه به هر گناهی دقت کنیم و تبعاتش رو تو وجود خودمون و جامعه مون بررسی کنیم عمق ظلم بودن گناه در حق خودمون رو می بینیم


ایه 103 : یکی از ویژگیهایی که تو وجود انسان هستش ترسه . ترس همیشه بد نیست ترسی که بازدارنده از خطرها باشه ترس خوبی هستش این ترس عقلیه . ترس از عذاب آخرت ترسی هستش که موجب بازداری انسان از گناهه . البته این یه درجه پایین از ایمانه ولی به هر حال شاید نقطه شروعی برای مراحل بالای ایمان باشه . خیلی قبلها شنیده بودم اونایی که گناه رو به خاطر عذابش از دست میدن خیلی هم شکست خورده نیستن ولی اگه عذابی باشه و آخرتی و مرتکب گناه بشن چی ، خیلی باختن


107 و 108 : هم نعمتهای بهشت جاویدانن و هم عذاب آخرت و دست خداوند بسته نیست و در صدور حکم آزاده الا ماشاء ربک )
107 و 108 : هم نعمتهای بهشت جاویدانن و هم عذاب آخرت و دست خداوند بسته نیست و در صدور حکم آزاده الا ماشاء ربک )

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ مرداد ۹۴ ، ۰۶:۱۴
* مسافر
چهارشنبه, ۱۴ مرداد ۱۳۹۴، ۰۳:۲۱ ب.ظ

232 . صفحه 232


سیزدهم مرداد :


نفیسه :


(آیه 89)- شعیب قومش را متوجه یک نکته اخلاقى مى‏کند و آن این که بسیار مى‏شود که انسان به خاطر بغض و عداوت نسبت به کسى، و یا تعصب و لجاجت نسبت به چیزى، تمام مصالح خویش را نادیده مى‏گیرد، و سرنوشت خود را به دست فراموشى مى‏سپارد، به آنها مى‏گوید: «و اى قوم من! مبادا دشمنى و عداوت با من شما را به گناه و عصیان و سرکشى وا دارد» (وَ یا قَوْمِ لا یَجْرِمَنَّکُمْ شِقاقِی).

«مبادا همان بلاها و مصائب و رنجها و مجازاتهایى که به قوم نوح یا قوم هود یا قوم صالح رسید به شما هم برسد» (أَنْ یُصِیبَکُمْ مِثْلُ ما أَصابَ قَوْمَ نُوحٍ أَوْ قَوْمَ هُودٍ أَوْ قَوْمَ صالِحٍ).
«و قوم لوط (با آن بلاى عظیم یعنى زیر و رو شدن شهرهایشان و سنگباران شدن) از شما چندان دور نیستند» (وَ ما قَوْمُ لُوطٍ مِنْکُمْ بِبَعِیدٍ).
نه زمان آنها از شما چندان فاصله دارد، و نه مکان زندگیشان و نه اعمال و گناهان شما از گناهان آنان دست کمى دارد!


(آیه 90)- و سرانجام دو دستور که در واقع نتیجه تمام تبلیغات پیشین او است به این قوم گمراه مى‏دهد.
نخست این که: «از خداوند آمرزش بطلبید» (وَ اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ).
تا از گناه پاک شوید، و از شرک و بت پرستى و خیانت در معاملات بر کنار گردید.
«و پس از پاکى از گناه به سوى او بازگردید» (ثُمَّ تُوبُوا إِلَیْهِ).
که او پاک است و باید پاک شد و به سوى او رفت.
در واقع استغفار، توقف در مسیر گناه و شستشوى خویشتن است و توبه بازگشت به سوى اوست که وجودى است بى‏انتها.
و بدانید گناه شما هر قدر عظیم و سنگین باشد، راه بازگشت به روى شما باز است «چرا که پروردگار من، هم رحیم است و هم دوستدار بندگان» (إِنَّ رَبِّی رَحِیمٌ وَدُودٌ).


(آیه 91)- تهدیدهاى متقابل شعیب و قومش: شعیب این پیامبر بزرگ که به خاطر سخنان حساب شده و رسا و دلنشین به عنوان خطیب الانبیاء لقب گرفته، گفتارش را با صبر و حوصله و متانت و دلسوزى تمام ایراد کرد، اما ببینیم این قوم گمراه چگونه به او پاسخ گفتند.
آنها با چهار جمله که همگى حکایت از لجاجت و جهل و بى‏خبرى مى‏کرد جواب دادند. نخست این که: «گفتند: اى شعیب ما بسیارى از حرفهاى تو را نمى‏فهمیم» (قالُوا یا شُعَیْبُ ما نَفْقَهُ کَثِیراً مِمَّا تَقُولُ).
اساسا سخنان تو سر و ته ندارد! و محتوا و منطق با ارزشى در آن نیست که ما بخواهیم پیرامون آن بیندیشیم! دیگر این که: «ما تو را در میان خود ضعیف و ناتوان مى‏بینیم» (وَ إِنَّا لَنَراکَ فِینا ضَعِیفاً)
گمان مکن اگر ما حساب تو را نمى‏رسیم به خاطر ترس از قدرت توست، «اگر ملاحظه قوم و قبیله‏ات (و احترامى که براى آنها قائل هستیم) نبود (تو را به بدترین صورتى به قتل مى‏رساندیم یعنى) تو را سنگباران مى‏کردیم»! (وَ لَوْ لا رَهْطُکَ لَرَجَمْناکَ).
سرانجام گفتند: «تو براى ما فردى نیرومند و شکست ناپذیر نیستى» (وَ ما أَنْتَ عَلَیْنا بِعَزِیزٍ).


(آیه 92)- شعیب بدون این که از سخنان زننده و توهینهاى آنها از جا در برود، با همان منطق شیوا و بیان رسا به آنها چنین پاسخ «گفت: اى قوم من! آیا این چند نفر قوم و قبیله من نزد شما از خداوند عزیزترند»؟ (قالَ یا قَوْمِ أَ رَهْطِی أَعَزُّ عَلَیْکُمْ مِنَ اللَّهِ).
شما که به خاطر فامیل من که به گفته خودتان به من آزار نمى‏رسانید چرا به خاطر «خدا» سخنانم را نمى‏پذیرید؟
آیا شما براى خدا احترام قائلید؟ «با این که او و فرمان او را پشت سر انداخته‏اید»؟ (وَ اتَّخَذْتُمُوهُ وَراءَکُمْ ظِهْرِیًّا).
و در پایان مى‏گوید: فکر نکنید خداوند اعمال شما را نمى‏بیند و سخنانتان را نمى‏شنود، یقین بدانید که: «پروردگار من به تمام اعمالى که انجام مى‏دهید،احاطه دارد» (إِنَّ رَبِّی بِما تَعْمَلُونَ مُحِیطٌ).


(آیه 93)- از آنجا که مشرکان قوم شعیب در آخر سخنان خود، او را تهدید ضمنى به سنگسار کردن نمودند، شعیب موضع خویش را در برابر تهدید آنها چنین مشخص مى‏کند: «اى قوم من! (هر چه در قدرت دارید مضایقه ننماید و) هر کارى از دستتان ساخته است انجام دهید» (وَ یا قَوْمِ اعْمَلُوا عَلى‏ مَکانَتِکُمْ).
«من نیز کار خودم را مى‏کنم» (إِنِّی عامِلٌ).
«اما به زودى خواهید فهمید چه کسى گرفتار عذاب خوارکننده خواهد شد (من یا شما) و چه کسى دروغگوست» من یا شما؟ (سَوْفَ تَعْلَمُونَ مَنْ یَأْتِیهِ عَذابٌ یُخْزِیهِ وَ مَنْ هُوَ کاذِبٌ)
«و حال که چنین است، شما در انتظار بمانید، من هم در انتظار» (وَ ارْتَقِبُوا إِنِّی مَعَکُمْ رَقِیبٌ). شما در انتظار این باشید که بتوانید با قدرت و جمعیت و ثروت و نفوذتان بر من پیروز شوید من هم در انتظار این هستم که مجازات دردناک الهى به زودى دامان شما جمعیت گمراه را بگیرد و از صفحه گیتى براندازد!


(آیه 94)- پایان عمر تبهکاران مدین: سرانجام مرحله نهایى فرا رسید، چنانکه قرآن مى‏گوید: «هنگامى که فرمان ما (دائر به مجازات این قوم گمراه و ستمکار و لجوج) فرا رسید، نخست شعیب و کسانى را که با او ایمان آورده بودند به برکت رحمت خود از آن سرزمین نجات دادیم» (وَ لَمَّا جاءَ أَمْرُنا نَجَّیْنا شُعَیْباً وَ الَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِنَّا).
«سپس فریاد آسمانى و صیحه عظیم مرگ آفرین، ظالمان و ستمگران را فرو گرفت» (وَ أَخَذَتِ الَّذِینَ ظَلَمُوا الصَّیْحَةُ).
و به دنبال آن مى‏فرماید: «قوم شعیب بر اثر این صیحه آسمانى در خانه‏هاى خود به رو افتادند و مردند» و اجساد بى‏جانشان به عنوان درسهاى عبرتى تا مدتى در آنجا بود (فَأَصْبَحُوا فِی دِیارِهِمْ جاثِمِینَ).


(آیه 95)- آنچنان طومار زندگى آنها در هم پیچیده شد که «گویا هرگز ساکن آن سرزمین نبودند» (کَأَنْ لَمْ یَغْنَوْا فِیها).
سرانجام همان گونه که در آخر سرگذشت قوم عاد و ثمود بیان شد، مى‏فرماید: «دور باد سرزمین مدین از لطف و رحمت پروردگار همان گونه که قوم ثمود دور شدند» (أَلا بُعْداً لِمَدْیَنَ کَما بَعِدَتْ ثَمُودُ).


(آیه 96)- قهرمان مبارزه با فرعون! بعد از پایان داستان شعیب و اصحاب مدین اشاره به گوشه‏اى از سرگذشت «موسى بن عمران» و مبارزاتش با فرعون مى‏کند و این هفتمین داستان پیامبران در این سوره است.
سرگذشت موسى (ع) از تمام پیامبران در قرآن بیشتر آمده است، زیرا در بیش از سى سوره بیش از صد بار به ماجراى موسى و فرعون و بنى اسرائیل اشاره شده است.ویژگى سرگذشت موسى نسبت به پیامبران دیگر این است که آنها بر ضد اقوام گمراه، قیام کردند، ولى موسى علاوه بر این در برابر حکومت خودکامه‏اى همچون دستگاه جبار فرعون قیام نمود.
ولى باید توجه داشت که در این قسمت از سرگذشت موسى، تنها یک گوشه را مى‏خوانیم گوشه‏اى که در عین کوچکى، پیام بزرگى براى همه انسانها دارد.
نخست آیه مى‏گوید: «ما موسى را با معجزاتى که در اختیار او قرار دادیم و منطقى قوى و نیرومند فرستادیم» (وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مُوسى‏ بِآیاتِنا وَ سُلْطانٍ مُبِینٍ).


(آیه 97)- موسى را با آن معجزات کوبنده و آن منطق نیرومند «به سوى فرعون و ملأ او فرستادیم» (إِلى‏ فِرْعَوْنَ وَ مَلَائِهِ).
اما اطرافیان فرعون که با قیام موسى، منافع نامشروع خود را در خطر مى‏دیدند، حاضر نشدند در برابر او و معجزات و منطقش تسلیم گردند «لذا از فرمان فرعون پیروى کردند» (فَاتَّبَعُوا أَمْرَ فِرْعَوْنَ).
«اما فرمان فرعون هرگز ضامن سعادت آنها و مایه رشد و نجات نبود» (وَ ما أَمْرُ فِرْعَوْنَ بِرَشِیدٍ).



اعظم :




ایه 89: در این ایه دلسوزی یه پیامبر کاملا مشهوده
نمیگه با من دشمن نباشید به خاطر منافع شخصیش ، بلکه نگران اوناست که این دشمنی اونا را مستحق عذاب نکنه


ایه 89:
یادمون باشه این قصه های عدم پیروی مردمان پیشین از پیامبرشون و عذاب اونا قصه و داستان نیست و متعلق به زمان و مکان خاصی نیست
ما هم به دلیل دشمنی و عداوت با پیامبر و عدم پیروی از پیامبرمون لایق عذاب خواهیم بود .


ایه 90:
درسته در برخورد با مخالفان هشدار میدیم ولی راه بازگشت و اصلاح رو هم باز کنیم و بهشون نشون بدیم


ایه 92 :
به هیچ انگاشتن خدا
گاهی واقعا خداوند رو اندازه یه بجه یا حرف یه قوم و خویش هم قبول نداریم
از حرفها و حضور اونا حساب می بریم ولی اینکه خداوند می بینه مخالفتها و در راه حق نبودنهای ما رو هیچ برامون مهم نیست و بهش فکرم نمی کنیم


ایه 93:
حتی اگه کسی به حرفهای حق ادم توجه نکنه تازه برای ادم خط و نشون هم بکشن نباید باعث بشه که ادم تو راه حق شل بشه و کم بیاره (انی عامل)


ایه 94 :
خداوند ناجی و پشنیبان اهل ایمان هستش


ایه 94:
 ابمان تنها راه نجات از قهر خداست


ایه 96 : هر کی میگه نماینده خداست باید معجزه و برهان داشته باشه


ایه 97 :
هر دستور و امری از جانب هر کی میخواد باشه اینکه ایا " رشد دهنده " هست یا نه
اونش مهمه
نه زور و قدرت دستور دهنده اش ( و ما امر فرعون برشید )
چقدر این نکته رو دوست داشتم



..................................................................................................

 

مباحثه آیات سوال برانگیز :

 

سوره هود


معصومه :


سرگذشت هایی که از پیامبران و قومشان تا به حال خواندیم انتهای مشترکی داشتند و ان هم عذاب بوده.
چرا؟
منظورم این است که وجه انذار این سرگذشت ها خیلی پررنگ تر از وجه تبشیر است.
کمتر از مومنینی که به پیامبران وفادار ماندند صحبت شده.
سرنوشت این مومنین بعد از مشقتهایی که بخاطر ایمانشان کشیدند , اصلا تصویر نشده.
مگر ممکن است کل قوم یک پیامبر همه عذاب شده باشند؟


مریم :

فکر میکنم یه دلیلش این میتونه باشه که کشش انسان به سمت گناه بیشتره
درواقع چون لذت های ظاهری وسطحی در دسترس تر هستن وهمین لذت ها سرکشی و طغیان نفس رو باعث میشن خدا در قران بیشتر روی انذار تاکید کرده


معصومه :



ایا واقعا خداوند در قران بیشتر انذار کرده تا تبشیر؟


مریم :

Porsemanequran.com/node/23125
تعداد ایات تهدید و بشارت



هرچند پاسخ این پرسش نیاز به تحقیق گسترده و دقیق دارد، لیکن به صورت فشرده می‌‌‌گوئیم:

الف: تعداد موارد انذار و تبشیر در قرآن

واژة تبشیر با مشتقاتش (بشّر، مبشرات، ابشر، استبشر و ...) 84 مرتبه در قرآن آمده، که به دو معنا به‌‌کار رفته است، یکی تشویق و خبر خوش، دیگری تهدید به عذاب مانند: فبشّرهم بعذاب الیم، (آل‎عمران/21 ،توبه/34، جاثیه/8 و انشقاق/24 ) و واژة انذار با مشتقاتش 125 مورد در قرآن به معنای تهدید به‌‌کار رفته است

http://libmatquran.com/news/%D8%B3%D8%A7%DB%8C%D8%B1+%D9%85%D9%88%D8%B6%D9%88%D8%B9%D8%A7%D8%AA/313912/%D8%A7%D9%86%D8%B0%D8%A7%D8%B1+%D9%88+%D8%AA%D8%A8%D8%B4%D9%8A%D8%B1+%D8%AF%D8%B1+%D9%82%D8%B1%D8%A2%D9%86



اعظم :

توضیحات جامع بشارت و تنذیر رو مریم جان طی چند لینک فرستادن

.....
من یه توضیح کوتاه فقط بدم

سوره هود ، سوره خاصی هستش یه جورایی به صورت اجمالی سرگذشت چند قوم و علت سقوط اونا که همون نافرمانی از پیامبر و عدم تسلیم در برابر فرمان خداوند هستش بوده
مرور کاملا اجمالیست
جتی داستان حضرت موسی که خیلی جاها مبسوطش رو گفته در اینجا کاملا اشاره اجمالی شده
مثل اینکه ما در یه کتاب تاریخ دوره راهنمایی پشت سر هم سلسله ها رو میگیم و تهش میگیم فلان شد که سلسله منقرض شد .
یعنی اصل در گفتن این سرگذشتهای اجمالی در ابن سوره علت سقوط و عذاب اقوامه مختلفه

مضافا بر اینکه در سرنوشت هر قوم حساب اهل هدایت و مومنین رو جدا کرده


یادمون باشه تا وقتی انسان زنده است در معرض امتحانه و ممکنه تا یه جایی تو خط ایمان باشه ولی تو یه امتحان دیگه کله پا شه
مثل قوم نوح که اهل ایمانش تو دورانهای مختلف ریزش کردن
یا قوم موسی که در طی ازمایشهای مختلف هی از دور خارج شدن

یعنی اینجور نیست که بگیم اهل کفر عذاب شدن
مومن ها هم رفتن با خوبی و خوشی به زندگی ادامه دادن تا مردن .....

در ثانی اونچه در دنیای اهل ایمان اتفاق می افته همیشه ظهور و بروز مادی نداره

یعنی اینکه ببینیم اینا چه خوب دارن زندگی میکنن و همه چی رو به راهه

ساید اصلا زندگیشون از دید اهل دنیا اش دهن سوزی نباشه

ولی اونچه از معنویت بین اونا رایحه و در قلوبشون جریان داره به خصوص" سکینه و ارامش" شون که هدف اصلی همه ادمها در همه " داشتن ها " و " دویدن و دست و پا زدن برای داشتنها " هست در زندگی اونا جریان داره

این مخالف با تاثیرات مادی و ظاهری ایمان که ممکنه در غالب نعمت های مادی باشه نیست ها
ولی مومن افق دیدش و نگاهش به نعمتها جور دیگه ایه همونها رو هم اسباب ازمایش می دونه
یعنی اون نعمتها هرگز اون " خوش" ی به معنی "بیخیالی و خوبه که همه چیزای سخت تموم شد " در دیدش نیست .

کمااینکه حتی در عصر ظهور هم بالاترین و زیباترین چیزها بیش از نعمات مادی
ارامش ، تجلی اخلاق به معنای کاملش در همه ادمها ، کوتاه شدن سقف ارزوهای مادی ، خیر خواهی به معنای تامش برای دیگران ، تنیده شدن دامهای خودپرستی ادمها و دیگر دوستیشون و اسارت از بند شهوات نفس هستش

که لذتش رو فقط ادمایی میفهمن الان که "درد نفس پرستی و اسارت در دام خودخواهی" رو با گوشت و خون چشیده باشن
و این هم برای کسانیست که مبارزه با نفس رو در پلکانهای کوچک و پایین رشد تا بالای اوج تجربه کرده باشن



ببخشین توضیح چنان کوناه هم نشد .



اشاره به نجات اهل ایمان قوم نوح در ایه 48این سوره 👆




اشاره به نجات اهل ایمان قوم هود در ایه 58این سوره 👆




اشاره به نجات اهل ایمان قوم ثمود در ایه66 این سوره 👆



اشاره به نجات اهل ایمان قوم لوط در ایه 81این سوره 👆





اشاره به نجات اهل ایمان قوم شعیب در ایه 94 این سوره 👆


چه بخوایم چه نخوایم در همه ادوار تاریخ تا زمان ما پیروان حق کم بودن خیلی کم . خیلی .آیا 313 عدد زیادی هستش
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ مرداد ۹۴ ، ۱۵:۲۱
* مسافر
سه شنبه, ۱۳ مرداد ۱۳۹۴، ۰۱:۲۲ ب.ظ

231 . صفحه 231


سیزدهم مرداد :


نفیسه :


(آیه 82)- سرانجام لحظه عذاب فرا رسید و به انتظار لوط پیامبر پایان داد، همان گونه که قرآن مى‏گوید: «هنگامى که فرمان ما فرا رسید آن سرزمین را زیر و رو کردیم، و بارانى از سنگ، از گلهاى متحجر متراکم بر روى هم، بر سر آنها فرو ریختیم» (فَلَمَّا جاءَ أَمْرُنا جَعَلْنا عالِیَها سافِلَها وَ أَمْطَرْنا عَلَیْها حِجارَةً مِنْ سِجِّیلٍ مَنْضُودٍ).

اینها که همه چیز را وارونه کرده بودند! باید شهرشان هم واژگونه شود! نه فقط زیر و رو شود که بارانى از سنگ، آخرین آثار حیات را در آنجا در هم بکوبد.
بنابراین هر گروه منحرف و ملت ستم پیشه‏اى چنین سرنوشتى در انتظار اوست گاهى زیر باران سنگریزه‏ها و گاهى زیر ضربات بمبهاى آتش‏زا و زمانى زیر فشارهاى اختلافات کشنده اجتماعى،و بالاخره هر کدام به شکلى و به صورتى.


(آیه 83)- ولى این سنگها، سنگهاى معمولى نبودند بلکه «سنگهایى بودند نشاندار، نزد پروردگار تو» (مُسَوَّمَةً عِنْدَ رَبِّکَ).
اما تصور نکنید که این سنگها مخصوص قوم لوط بودند «آنها از هیچ قوم و جمعیت و گروه ستمکار و ظالمى دور نیستند» (وَ ما هِیَ مِنَ الظَّالِمِینَ بِبَعِیدٍ).
این قوم منحرف هم بر خویش ستم کردند و هم بر جامعه‏شان، هم سرنوشت ملتشان را به بازى گرفتند و هم ایمان و اخلاق انسانى را.
تحریم همجنس گرایى- همجنس گرایى چه در مردان باشد و چه در زنان در اسلام از گناهان بسیار بزرگ است و هر دو داراى حد شرعى است.
روایاتى که در مذمت همجنس گرایى از پیشوایان اسلام نقل شده آنقدر زیاد و تکان دهنده است که با مطالعه آن هر کس احساس مى‏کند که زشتى این گناه به اندازه‏اى است که کمتر گناهى در پایه آن قرار دارد.
از جمله در حدیثى از امام صادق علیه السّلام مى‏خوانیم که پیامبر صلّى اللّه علیه و آله فرمود: «هر کس با نوجوانى آمیزش جنسى کند روز قیامت ناپاک وارد محشر مى‏شود، آن چنان که تمام آبهاى جهان او را پاک نخواهند کرد، و خداوند او را غضب مى‏کند و از رحمت خویش دور مى‏دارد و دوزخ را براى او آماده ساخته است و چه بد جایگاهى است» ...سپس فرمود: «هرگاه جنس مذکر با مذکر آمیزش کند عرش خداوند به لرزه در مى‏آید».


(آیه 84)- مدین سرزمین شعیب: با پایان یافتن داستان عبرت انگیز قوم لوط نوبت به قوم «شعیب» و مردم «مدین» مى‏رسد همان جمعیتى که راه توحید را رها کردند و در سنگلاخ شرک و بت پرستى سرگردان شدند، نه تنها بت که درهم و دینار و مال و ثروت خویش را مى‏پرستیدند، و به خاطر آن، کسب و تجارت با رونق خویش را آلوده به تقلب و کم فروشى و خلافکاریهاى دیگر مى‏کردند.
در آغاز مى‏گوید: «و به سوى مدین برادرشان شعیب را فرستادیم» (وَ إِلى‏ مَدْیَنَ أَخاهُمْ شُعَیْباً).کلمه «أَخاهُمْ» (برادرشان) به خاطر آن است که نهایت محبت پیامبران را به قوم خود بازگو کند.
«مدین» در مشرق «خلیج عقبه» قرار داشته و مردم آن از فرزندان اسماعیل بودند، و با مصر و لبنان و فلسطین تجارت داشته‏اند.
این پیامبر این برادر دلسوز و مهربان همان گونه که شیوه همه پیامبران در آغاز دعوت بود نخست آنها را به اساسى‏ترین پایه‏هاى مذهب یعنى «توحید» دعوت کرد و «گفت: اى قوم من! خداوند یگانه را بپرستید که جز او معبودى براى شما نیست» (قالَ یا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْرُهُ).
آنگاه به یکى از مفاسد اقتصادى که از روح شرک و بت پرستى سر چشمه مى‏گیرد و در آن زمان در میان اهل «مدین» سخت رایج بود اشاره کرده و گفت: «به هنگام خرید و فروش، پیمانه و وزن اشیاء را کم نکنید» (وَ لا تَنْقُصُوا الْمِکْیالَ وَ الْمِیزانَ).
این پیامبر بزرگ پس از این دستور بلافاصله اشاره به دو علت براى آن مى‏کند:

نخست مى‏گوید: قبول این اندرز سبب مى‏شود که درهاى خیرات به روى شما گشوده شود، پیشرفت امر تجارت، پایین آمدن سطح قیمتها، آرامش جامعه، خلاصه «من خیرخواه شما هستم» (إِنِّی أَراکُمْ بِخَیْرٍ). و مطمئنم که این اندرز نیز سر چشمه خیر و برکت براى جامعه شما خواهد بود.
این احتمال نیز در تفسیر این جمله وجود دارد که شعیب مى‏گوید: «من شما را داراى نعمت فراوان و خیر کثیرى مى‏بینم» بنابراین دلیلى ندارد حقوق مردم را ضایع کنید.
دیگر این که: «من از آن مى‏ترسم که (اصرار بر شرک و کفران نعمت و کم فروشى) عذاب روز فراگیر، همه شما را فرو گیرد» (وَ إِنِّی أَخافُ عَلَیْکُمْ عَذابَ یَوْمٍ مُحِیطٍ).


(آیه 85)- این آیه مجددا روى نظام اقتصادى آنها تأکید مى‏کند و اگر قبلا شعیب قوم خود را از کم فروشى نهى کرده بود در اینجا دعوت به پرداختن حقوق مردم کرده، مى‏گوید: «و اى قوم من! پیمانه و وزن را با قسط و عدل وفا کنید» قَوْمِ أَوْفُوا الْمِکْیالَ وَ الْمِیزانَ بِالْقِسْطِ).
و این اصل یعنى «اقامه قسط و عدل» و دادن حق هر کس به او باید بر سراسر جامعه شما حکومت کند.
سپس قدم از آن فراتر نهاده، مى‏گوید: «و بر اشیاء (و اجناس) مردم عیب نگذارید، و از حق آنان نکاهید» (وَ لا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْیاءَهُمْ).
در پایان آیه باز هم از این فراتر رفته، مى‏گوید: «و در روى زمین به فساد نکوشید» (وَ لا تَعْثَوْا فِی الْأَرْضِ مُفْسِدِینَ).
دو آیه فوق این واقعیت را به خوبى منعکس مى‏کند که بعد از مسأله اعتقاد به توحید، یک اقتصاد سالم از اهمیت ویژه‏اى برخوردار است، و نیز نشان مى‏دهد که به هم ریختگى نظام اقتصادى سر چشمه فساد وسیع در جامعه خواهد بود.


(آیه 86)- سرانجام به آنها گوشزد کرد که افزایش ثروت- ثروتى که از راه ظلم و ستم و استثمار دیگران به دست آید- سبب بى‏نیازى شما نخواهد بود، بلکه «سرمایه حلالى که براى شما باقى مى‏ماند (هر چند کم و اندک باشد) اگر ایمان به خدا و دستوراتش داشته باشید بهتر است» (بَقِیَّتُ اللَّهِ خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ).
سپس گفت: وظیفه من همین ابلاغ و انذار و هشدار بود که گفتم «و من مسؤول اعمال شما و موظف به اجبار کردنتان بر پذیرفتن این راه نیستم» (وَ ما أَنَا عَلَیْکُمْ بِحَفِیظٍ).
نکته: بارها گفته‏ایم آیات قرآن هر چند در مورد خاصى نازل شده باشد مفاهیم جامعى دارد که مى‏تواند در اعصار و قرون بعد بر مصداقهاى کلى‏تر و وسیع‏تر، تطبیق شود.
لذا در آیه مورد بحث، گرچه مخاطب قوم شعیبند، و منظور از «بَقِیَّتُ اللَّهِ» سود و سرمایه حلال و یا پاداش الهى است، ولى هر موجود نافع که از طرف خداوند براى بشر باقى مانده و مایه خیر و سعادت او گردد، «بَقِیَّتُ اللَّهِ» محسوب مى‏شود.
و از آنجا که مهدى موعود (عج) آخرین پیشوا و بزرگترین رهبر انقلابى پس از قیام پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله است یکى از روشنترین مصادیق «بقیة اللّه» مى‏باشد و از همه به این لقب شایسته‏تر است، بخصوص که تنها باقیمانده بعد از پیامبران و امامان است و در روایات متعددى به آن اشاره شده است.


(آیه 87)- منطق بى‏اساس لجوجان: اکنون ببینیم این قوم لجوج در برابر این نداى مصلح آسمانى چه عکس العملى نشان داد.
آنها که بتها را آثار نیاکان و نشانه اصالت فرهنگ خویش مى‏پنداشتند و از کم فروشى و تقلب در معامله سود کلانى مى‏بردند، در برابر شعیب چنین «گفتند: اى شعیب! آیا این نمازت به تو دستور مى‏دهد که ما آنچه را پدرانمان مى‏پرستیدند ترک گوییم»؟! (قالُوا یا شُعَیْبُ أَ صَلاتُکَ تَأْمُرُکَ أَنْ نَتْرُکَ ما یَعْبُدُ آباؤُنا).
«و یا (آزادى خود را در اموال خویش از دست دهیم و) نتوانیم به دلخواه‏مان در اموالمان تصرف کنیم»؟ (أَوْ أَنْ نَفْعَلَ فِی أَمْوالِنا ما نَشؤُا).
قوم شعیب گرفتار این اشتباه بودند که هیچ کس نمى‏تواند کمترین محدودیتى براى تصرف در اموال نسبت به مالکین قائل شود در حالى که همیشه امور مالى باید تحت ضوابط صحیح و حساب شده‏اى که پیامبران الهى بر مردم عرضه کرده‏اند قرار گیرد و گر نه جامعه به تباهى خواهد کشید.
«تو که آدم بردبار، پرحوصله و فهمیده‏اى»، از تو چنین سخنانى بعید است! (إِنَّکَ لَأَنْتَ الْحَلِیمُ الرَّشِیدُ).
شاید آنها فکر مى‏کردند نماز، این حرکات و اذکار چه اثرى مى‏تواند داشته باشد در حالى که اگر آنها درست اندیشه مى‏کردند، این واقعیت را درمى‏یافتند که نماز حس مسؤولیت و تقوا و پرهیزکارى و خداترسى و حق شناسى را در انسان زنده مى‏کند، او را به یاد خدا و به یاد دادگاه عدل او مى‏اندازد.
و به همین دلیل او را از شرک و بت پرستى و تقلید کورکورانه نیاکان و از کم فروشى و انواع تقلب باز مى‏دارد.


(آیه 88)- اما شعیب در پاسخ آنها که سخنانش را حمل بر سفاهت و دلیل بر بى‏خردى گرفته بودند «گفت: اى قوم من! (اى گروهى که شما از منید و من هم از شما، و آنچه را براى خود دوست مى‏دارم براى شما هم مى‏خواهم) هرگاه من دلیل آشکارى از پروردگارم داشته باشم و رزق و موهبت خوبى به من داده باشد» آیا مى‏توانم بر خلاف فرمان او رفتار کنم؟ (قالَ یا قَوْمِ أَ رَأَیْتُمْ إِنْ کُنْتُ عَلى‏ بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّی وَ رَزَقَنِی مِنْهُ رِزْقاً حَسَناً).
سپس این پیامبر بزرگ اضافه مى‏کند: «من هرگز نمى‏خواهم چیزى که شما را از آن باز مى‏دارم، خودم مرتکب شوم»! (وَ ما أُرِیدُ أَنْ أُخالِفَکُمْ إِلى‏ ما أَنْهاکُمْ عَنْهُ).
به شما بگویم کم فروشى نکنید و تقلب و غش در معامله روا مدارید، اما خودم با انجام این اعمال ثروتى بیندوزم و یا شما را از پرستش بتها منع کنم اما خود در برابر آنها سر تعظیم فرود آورم، نه هرگز چنین نیست.
سرانجام به آنها مى‏گوید: «من یک هدف بیشتر ندارم و آن اصلاح شما و جامعه شماست تا آنجا که در قدرت دارم» (إِنْ أُرِیدُ إِلَّا الْإِصْلاحَ مَا اسْتَطَعْتُ).
اصلاح عقیده، اصلاح اخلاق، اصلاح عمل و اصلاح روابط و نظامات اجتماعى.
و براى رسیدن به این هدف «تنها از خدا توفیق مى‏طلبم» (وَ ما تَوْفِیقِی إِلَّا بِاللَّهِ).
و به همین دلیل براى انجام رسالت خود، و رسیدن به این هدف بزرگ «تنها بر او تکیه مى‏کنم و در همه چیز به او باز مى‏گردم» (عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَ إِلَیْهِ أُنِیبُ).
براى حل مشکلات، با تکیه بر یارى او تلاش مى‏کنم، و براى تحمل شداید این راه، به او باز مى‏گردم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ مرداد ۹۴ ، ۱۳:۲۲
* مسافر
سه شنبه, ۱۳ مرداد ۱۳۹۴، ۰۱:۲۱ ب.ظ

230 . صفحه 230


دوازدهم مرداد :


نفیسه :


(آیه 72)- همسر ابراهیم «ساره» که با توجه به سن زیاد خود و همسرش سخت از دارا شدن فرزند مأیوس و نومید بود،بعد از شنیدن خبر بچه دارشدنشان با لحن بسیار تعجب آمیزى «فریاد کشید که اى واى بر من! آیا من فرزند مى‏آورم در حالى که پیرزنم، و شوهرم نیز پیر است، این مسأله بسیار عجیبى است»!؟ (قالَتْ یا وَیْلَتى‏ أَ أَلِدُ وَ أَنَا عَجُوزٌ وَ هذا بَعْلِی شَیْخاً إِنَّ هذا لَشَیْ‏ءٌ عَجِیبٌ).


(آیه 73)- به هر حال رسولان پروردگار فورا او را از این تعجب در آوردند، و سوابق نعمتهاى فوق العاده الهى را بر این خانواده و نجات معجز آسایشان را از چنگال حوادث یادآور شدند و به او «گفتند: آیا از فرمان خداوند تعجب مى‏کنى»؟
(قالُوا أَ تَعْجَبِینَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ).
در حالى که «رحمت خدا و برکاتش بر شما اهل بیت بوده و هست» (رَحْمَتُ اللَّهِ وَ بَرَکاتُهُ عَلَیْکُمْ أَهْلَ الْبَیْتِ).
همان خدایى که ابراهیم را از چنگال نمرود ستمگر رهایى بخشید، و در دل آتش سالم نگاه داشت.
این رحمت و برکت الهى تنها آن روز و آن زمان نبود بلکه در این خاندان همچنان ادامه داشته و دارد، چه برکتى بالاتر از وجود پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله و امامان معصوم که در این خاندان آشکار شده‏اند.
و در پایان آیه براى تأکید بیشتر، فرشتگان گفتند: «او (خدایى است) که حمید و مجید است» (إِنَّهُ حَمِیدٌ مَجِیدٌ).


(آیه 74)- «هنگامى که وحشت ابراهیم از آنها، زائل شد، و از طرفى بشارت فرزند و جانشین برومندى به او دادند، فورا به فکر قوم لوط (که آن رسولان مأمور نابودى آنها بودند) افتاد و شروع به مجادله و گفتگو در این باره با آنها کرد» (فَلَمَّا ذَهَبَ عَنْ إِبْراهِیمَ الرَّوْعُ وَ جاءَتْهُ الْبُشْرى‏ یُجادِلُنا فِی قَوْمِ لُوطٍ).
در اینجا این سؤال پیش مى‏آید که چرا ابراهیم درباره یک قوم آلوده گنهکار به گفتگو برخاسته و با رسولان پروردگار که مأموریت آنها به فرمان خداست به مجادله پرداخته است. در حالى که این کار از شأن یک پیامبر، آن هم پیامبرى به عظمت ابراهیم دور است.


(آیه 75)- لذا قرآن بلافاصله مى‏گوید: «ابراهیم، بردبار، بسیار مهربان، و متوکل بر خدا و بازگشت کننده به سوى او بود» (إِنَّ إِبْراهِیمَ لَحَلِیمٌ أَوَّاهٌ مُنِیبٌ).
در واقع با این سه وصف، پاسخ سر بسته و کوتاهى به این سؤال داده شده است که: مجادله او مجادله ممدوحى بوده است، و این به خاطر آن است که براى ابراهیم روشن نبود که فرمان عذاب بطور قطع از ناحیه خداوند صادر شده، و احتمال بیدار شدن درباره آنها مى‏رود، و به همین دلیل هنوز جایى براى شفاعت وجود دارد.


(آیه 76)- در این آیه مى‏فرماید: «رسولان به زودى به ابراهیم گفتند: اى ابراهیم! از این پیشنهاد صرف نظر کن» و شفاعت را کنار بگذار که جاى آن نیست (یا إِبْراهِیمُ أَعْرِضْ عَنْ هذا).
«چرا که فرمان حتمى پروردگارت فرا رسیده» (إِنَّهُ قَدْ جاءَ أَمْرُ رَبِّکَ).
«و عذاب خداوند بدون گفتگو به سراغ آنها خواهد آمد» (وَ إِنَّهُمْ آتِیهِمْ عَذابٌ غَیْرُ مَرْدُودٍ).


(آیه 77)- زندگى ننگین قوم لوط: در آیات سوره اعراف، اشاره به گوشه‏اى از سرنوشت قوم لوط شده، و تفسیر آن را در آنجا دیدیم، اما در اینجا به تناسب شرح داستانهاى پیامبران و اقوام آنها، و به تناسب پیوندى که آیات گذشته با سرگذشت لوط و قومش داشت پرده از روى قسمت دیگرى از زندگانى این قوم منحرف و گمراه بر مى‏دارد، تا هدف اصلى را که نجات و سعادت کل جامعه انسان است از زاویه دیگرى تعقیب کند.
نخست مى‏گوید: «و هنگامى که رسولان ما به سراغ لوط آمدند او بسیار از آمدن آنها ناراحت شد و فکر و روحش پراکنده گشت و غم و اندوه تمام وجودش را فراگرفت» (وَ لَمَّا جاءَتْ رُسُلُنا لُوطاً سِی‏ءَ بِهِمْ وَ ضاقَ بِهِمْ ذَرْعاً).
در روایات و تفاسیر اسلامى آمده است که لوط در آن هنگام در مزرعه خود کار مى‏کرد ناگهان، عده‏اى از جوانان زیبا را دید که به سراغ او مى‏آیند و مایلند میهمان او باشند، علاقه او به پذیرایى از میهمان از یک سو، و توجه به این واقعیت که حضور این جوانان زیبا، در شهرى که غرق آلودگى انحراف جنسى است، موجب انواع دردسر و احتمالا آبروریزى است، او را سخت در فشار قرار داد.
این مسائل به صورت افکارى جانفرسا از مغز او عبور کرد، و آهسته با خود «گفت: امروز روز سخت و وحشتناکى است» (وَ قالَ هذا یَوْمٌ عَصِیبٌ).
در پاره‏اى از روایات آمده که لوط آنقدر میهمانهاى خود را معطل کرد تا شب فرا رسید شاید دور از چشم آن قوم شرور و آلوده بتواند با حفظ حیثیت و آبرو از آنان پذیرایى کند.

ولى چه مى‏توان کرد. وقتى که انسان دشمنش در درون خانه‏اش باشد!
 همسر لوط که زن بى‏ایمانى بود و به این قوم گنهکار کمک مى‏کرد، از ورود این میهمانان جوان و زیبا آگاه شد بر فراز بام رفت. نخست از طریق کف زدن، و سپس با روشن کردن آتش و برخاستن دود،گروهى از این قوم منحرف را آگاه کرد که طعمه چربى به دام افتاده!


(آیه 78)- در اینجا قرآن مى‏گوید: «قوم با سرعت و حرص و ولع براى رسیدن به مقصد خود به سوى لوط آمدند» (وَ جاءَهُ قَوْمُهُ یُهْرَعُونَ إِلَیْهِ).
همان قوم و گروهى که صفحات زندگانیشان سیاه و آلوده به ننگ بود «و قبلا اعمال زشت و بدى انجام مى‏دادند» (وَ مِنْ قَبْلُ کانُوا یَعْمَلُونَ السَّیِّئاتِ).
لوط در این هنگام حق داشت بر خود بلرزد و از شدت ناراحتى فریاد بکشد و به آنها «گفت: اى قوم من! اینها دختران منند (و من حتى حاضرم دختران خودم را به عقد شما درآورم اینها) براى شما پاکیزه‏ترند» (قالَ یا قَوْمِ هؤُلاءِ بَناتِی هُنَّ أَطْهَرُ لَکُمْ).
بیایید «و از خدا بترسید، آبروى مرا نبرید، و با قصد سوء در مورد میهمانانم مرا رسوا مسازید» (فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ لا تُخْزُونِ فِی ضَیْفِی).
اى واى «مگر در میان شما یک انسان رشید و عاقل و شایسته وجود ندارد» که شما را از این اعمال ننگین و بى‏شرمانه باز دارد (أَ لَیْسَ مِنْکُمْ رَجُلٌ رَشِیدٌ).
این سخن «لوط» این حقیقت را بازگو مى‏کند که حتى وجود یک مرد رشید در میان یک قوم و قبیله براى جلوگیرى از اعمال ننگینشان کافى است یعنى، اگر یک انسان عاقل و صاحب رشد فکرى در میان شما بود هرگز به سوى خانه من به قصد تجاوز به میهمانانم نمى‏آمدید.


(آیه 79)- ولى این قوم تبهکار در برابر این همه بزرگوارى لوط پیامبر بى‏شرمانه پاسخ «گفتند: تو خود به خوبى مى‏دانى که ما را در دختران تو حقى نیست» (قالُوا لَقَدْ عَلِمْتَ ما لَنا فِی بَناتِکَ مِنْ حَقٍّ).
«و تو مسلما مى‏دانى ما چه چیز مى‏خواهیم»! (وَ إِنَّکَ لَتَعْلَمُ ما نُرِیدُ).


(آیه 80)- در اینجا بود که پیامبر بزرگوار چنان خود را در محاصره حادثه دید و ناراحت شد که فریاد زده «گفت: (افسوس!) اى کاش در برابر شما قدرتى در خود داشتم» تا از میهمانهایم دفاع کنم و شما خیره سران را در هم بکوبم (قالَ لَوْ أَنَّ لِی بِکُمْ قُوَّةً).
«یا تکیه گاه و پشتیبان محکمى (از قوم و عشیره و پیروان و هم پیمانهاى قوى و نیرومند) در اختیار من بود» تا با کمک آنها بر شما منحرفان چیره شوم (أَوْ آوِی إِلى‏ رُکْنٍ شَدِیدٍ).


(آیه 81)- پایان زندگى این گروه ستمکار: سرانجام هنگامى که رسولان پروردگار نگرانى شدید لوط را مشاهده کردند که در چه عذاب و شکنجه روحى گرفتار است، پرده از روى اسرار کار خود برداشتند و به او «گفتند: اى لوط ما فرستادگان پروردگار توایم (نگران مباش، و بدان که) آنها هرگز دسترسى به تو پیدا نخواهند کرد»! (قالُوا یا لُوطُ إِنَّا رُسُلُ رَبِّکَ لَنْ یَصِلُوا إِلَیْکَ).
این آگاهى لوط از وضع میهمانان و مأموریتشان همچون آب سردى بود که بر قلب سوخته این پیامبر بزرگ ریخته شد و فهمید دوران اندوه و غم در شرف پایان است و زمان شادى و نجات از چنگال این قوم ننگین حیوان صفت فرا رسیده است! میهمانان بلافاصله این دستور را به لوط دادند که:«تو همین امشب در دل تاریکى خانواده‏ات را با خود بردار و از این سرزمین بیرون شو» (فَأَسْرِ بِأَهْلِکَ بِقِطْعٍ مِنَ اللَّیْلِ).
ولى مواظب باشید که «هیچ یک از شما به پشت سرش نگاه نکند» (وَ لا یَلْتَفِتْ مِنْکُمْ أَحَدٌ).
«تنها کسى که از این دستور تخلف خواهد کرد و به همان بلایى که به قوم گناهکار مى‏رسد گرفتار خواهد شد همسر معصیت کار توست» (إِلَّا امْرَأَتَکَ إِنَّهُ مُصِیبُها ما أَصابَهُمْ).
سرانجام آخرین سخن را به لوط گفتند که: «لحظه نزول عذاب و میعاد آنها صبح است» و با نخستین شعاع صبحگاهى زندگى این قوم غروب خواهد کرد (إِنَّ مَوْعِدَهُمُ الصُّبْحُ).
اکنون برخیزید و هر چه زودتر شهر را ترک گویید «مگر صبح نزدیک نیست» (أَ لَیْسَ الصُّبْحُ بِقَرِیبٍ).


اعظم :



ایه 72:
همیشه اسباب و علت ظاهری کارساز نیست . خداوندی که می تواند با قوانین علت و معلولی کارها را انجام دهد برایش کاری ندارد خارج از این قوانین کار کند چون خودش خالق علتها و معلولها و این قانون است ( انا عجور . بعلی شیخا)


ایه 72 : همسر حضرت ابراهیم هم با فرشته ها هم سخن شد و این جایگاه خوب و بلند او را نشان می دهد


ایه 73:
فرزند صالح رحمت و برکت خداوند است ( رحمت االله و برکاته علیکم )


ایه 74:
فقط به فکر قوم و قبیله و خویش نباشیم (یجادلنا فی قوم لوط)


ایه 74:
حضرت ابراهیم و حضرت لوط دو پیامبر همزمان بودن


ایه 74:
 نعمتها ما را از سرنوشت دیگرات غافل مسازد (حضرت ابراهیم با اینکه بشارت بزرگی دریافت کرد حواسش از سرنوشت قوم لوط پرت نشد )


ایه 75 :
برای اینکه نشان داده شود جدال حضرت ابراهیم که در ابه 75بود نشان از دلسوزی بوده نه مخالفت یا سرکشی
شخصیت حضرت ابراهیم ذکر شده است


ایه 76:
 وقتی فرمان حتمی خداوند بیاید شفاعت پیامبر هم اثر نمی کند .


ایه 78 : ازدواج تنها راه دفع صحیح شهوت است


ایه 78:
حفظ مهمان از جمیع افات بر عهده میزبان است


ایه 80: طبق روایات حد لواط در صورت وجود شاهد و یا اثبات توسط اقرار ، اعدام است .


ایه 81: فامیل پیامبر بودن وسیله نجات نیست (الاامراتک )


ایه 81: وقتی یه نفر از یه خانواده دچار انحراف شد(همسر لوط) نباید خانواده اش هم به اتش وجود او بسوزن و کلا برچسب انحراف بخورن


..................................................................................................

 

مباحثه آیات سوال برانگیز :

 

آیه 81 سوره هود



مریم :



و دیگه در مورد قوم لوط, اون زمان که فرشته ها اومدن خونه ی حضرت لوط و قوم لوط دوان دوان خودشون رو رسوندن بو خونه ی حضرت, تا هتک حرمت کنن,بعدش چی شد؟
یعنی همون لحظه بعد از انذار و ناراحتی حضرت نوح از اومدن قومش و بی ادبی اون قوم,همون لحظه حضرت بااصحابش از اونجا رفت و اون قوم با فرشته ها تنها موندن و همونجا کشتنشون؟!؟
چه اتفاقی اون لحظه افتاد؟!؟
این همیشه برام سوال بوده!!



نفیسه :


امام صادق (ع)فرمودند:وقتی قوم لوط بر لوط پیامبر غلبه کرده و وارد خانه او شدند جبرییل که یکی از آن چهار فرشته بود به لوط بانگ زد و گفت: ای لوط!بگذار داخل شوند.وقتی این قوم داخل منزل وی شدند، جبرییل انگشتش را به سوی آنان دراز کرد و چشمانشان از بین رفت واین همان چیزی است که خداوند فرمود:[فطمسنا اعینهم] (پس فروغ دیدگانشان را ستردیم).سوره قمر آیه37. بعد هم بقیه ماجرا.



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ مرداد ۹۴ ، ۱۳:۲۱
* مسافر
يكشنبه, ۱۱ مرداد ۱۳۹۴، ۰۵:۲۱ ب.ظ

229 . صفحه 229


یازدهم مرداد :


نفیسه :


(آیه 63)- در ادامه آیه قبل آمده حضرت صالح بی آن که از هدایت مشرکین مأیوس گردد، و یا این که سخنان پر تزویرشان در روح بزرگ او کمترین اثرى بگذارد، با متانت خاص خودش چنین پاسخ «گفت: اى قوم من! ببینید اگر من دلیل آشکارى از پروردگارم داشته باشم، و رحمتى از جانب خود به من داده باشد» آیا مى‏توانم رسالت الهى را ابلاغ نکنم و با انحرافات و زشتیها نجنگم؟! (قالَ یا قَوْمِ أَ رَأَیْتُمْ إِنْ کُنْتُ عَلى‏ بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّی وَ آتانِی مِنْهُ رَحْمَةً).

در این حال «اگر من نافرمانى او کنم، چه کسى مى‏تواند مرا در برابر وى یارى دهد»؟ (فَمَنْ یَنْصُرُنِی مِنَ اللَّهِ إِنْ عَصَیْتُهُ).
«پس (استدلال به روش نیاکان و این گونه سخنان) شما جز اطمینان به زیانکار بودنتان چیزى بر من نمى‏افزاید»! (فَما تَزِیدُونَنِی غَیْرَ تَخْسِیرٍ).


(آیه 64)- بعد براى نشان دادن معجزه و نشانه‏اى بر حقانیت دعوتش از طریق کارهایى که از قدرت انسان بیرون است و تنها به قدرت پروردگار متکى است وارد شد و به آنها گفت: «اى قوم من! این ناقه پروردگار براى شما، آیت و نشانه‏اى است» (وَ یا قَوْمِ هذِهِ ناقَةُ اللَّهِ لَکُمْ آیَةً).
«آن را رها کنید که در زمین خدا از مراتع و علفهاى بیابان بخورد» (فَذَرُوها تَأْکُلْ فِی أَرْضِ اللَّهِ).
«و هرگز آزارى به آن نرسانید که اگر چنین کنید عذاب نزدیک الهى شما را فرا خواهد گرفت» (وَ لا تَمَسُّوها بِسُوءٍ فَیَأْخُذَکُمْ عَذابٌ قَرِیبٌ).


(آیه 65)- به هر حال با تمام تأکیدهایى که این پیامبر بزرگ یعنى صالح درباره آن ناقه کرده بود آنها سر انجام تصمیم گرفتند، ناقه را از بین ببرند چرا که وجود آن با خارق عاداتى که داشت باعث بیدار شدن مردم و گرایش به صالح مى‏شد، لذا گروهى از سرکشان قوم ثمود که نفوذ دعوت صالح را مزاحم منافع خویش مى‏دیدند، و هرگز مایل به بیدار شدن مردم نبودند، چرا که با بیدار شدن خلق خدا پایه‏هاى استعمار و استثمارشان فرو مى‏ریخت، توطئه‏اى براى از میان بردن ناقه چیدند و گروهى براى این کار مأمور شدند و سر انجام یکى از آنها بر ناقه تاخت و با ضربه یا ضرباتى که بر آن وارد کرد «آن را از پاى در آوردند» (فَعَقَرُوها).
در پایان آیه مى‏خوانیم: صالح پس از سرکشى و عصیان قوم و از میان بردن ناقه به آنها اخطار کرد و «گفت: سه روز تمام در خانه‏هاى خود از هر نعمتى مى‏خواهید متلذذ و بهره‏مند شوید» و بدانید پس از این سه روز عذاب و مجازات الهى فرا خواهد رسید (فَقالَ تَمَتَّعُوا فِی دارِکُمْ ثَلاثَةَ أَیَّامٍ).
این را جدى بگیرید، دروغ نمى‏گویم «این یک وعده راست و حقیقى است» (ذلِکَ وَعْدٌ غَیْرُ مَکْذُوبٍ).
پیوند مکتبى-
اسلام رضایت باطنى به یک امر و پیوند مکتبى با آن را به منزله شرکت در آن مى‏داند، امیر مؤمنان على علیه السّلام مى‏فرماید: «ناقه ثمود را یک نفر از پاى درآورد، اما خداوند همه آن قوم سرکش را مجازات کرد، چرا که همه به آن راضى بودند».
روایات متعدد دیگرى به همین مضمون و یا مانند آن از پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله و ائمه اهل بیت علیهم السّلام نقل شده که اهمیت فوق العاده اسلام را به پیوند مکتبى و برنامه‏هاى هماهنگ فکرى، روشن مى‏سازد.


(آیه 66)- سر انجام قوم ثمود: در این آیه چگونگى نزول عذاب را بر این قوم سرکش (قوم ثمود) بعد از پایان مدت سه روز تشریح مى‏کند: «پس هنگامى که فرمان ما (دائر به مجازات این گروه) فرا رسید صالح و کسانى را که با او ایمان آورده بودند در پرتو رحمت خویش رهایى بخشیدیم» (فَلَمَّا جاءَ أَمْرُنا نَجَّیْنا صالِحاً وَ الَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِنَّا).
نه تنها از عذاب جسمانى و مادى که «از رسوایى و خوارى و بى‏آبرویى که آن روز دامن این قوم سرکش را گرفت نیز نجاتشان دادیم» (وَ مِنْ خِزْیِ یَوْمِئِذٍ).
«چرا که پروردگارت قوى و قادر بر همه چیز و مسلط به هر کار است» (إِنَّ رَبَّکَ هُوَ الْقَوِیُّ الْعَزِیزُ). هیچ چیز براى او محال نیست، و هیچ قدرتى توانایى مقابله با اراده او را ندارد این رحمت الهى است که ایجاب مى‏کند، بى‏گناهان به آتش گنهکاران نسوزند، و مؤمنان به خاطر افراد بى‏ایمان گرفتار نشوند.


(آیه 67)- «ولى ظالمان را صیحه آسمانى فرو گرفت،و آن چنان این صیحه سخت و سنگین و وحشتناک بود که بر اثر آن همگى آنان در خانه‏هاى خود به زمین افتادند و مردند» (وَ أَخَذَ الَّذِینَ ظَلَمُوا الصَّیْحَةُ فَأَصْبَحُوا فِی دِیارِهِمْ جاثِمِینَ).


(آیه 68)- آن چنان مردند و نابود شدند و آثارشان بر باد رفت که: «گویى هرگز در آن سرزمین ساکن نبودند» (کَأَنْ لَمْ یَغْنَوْا فِیها).
«بدانید قوم ثمود نسبت به پروردگار خود کفر ورزیدند و فرمانهاى الهى را پشت سر انداختند» (أَلا إِنَّ ثَمُودَ کَفَرُوا رَبَّهُمْ).
«دور باد قوم ثمود از لطف و رحمت پروردگار و نفرین بر آنها» (أَلا بُعْداً لِثَمُودَ).


(آیه 69)- فرازى از زندگى بت شکن بزرگ! اکنون نوبت فرازى از زندگانى ابراهیم این قهرمان بت شکن است، البته در اینجا تنها یک قسمت از زندگانى او که مربوط به داستان قوم لوط و مجازات این گروه آلوده عصیانگر است، اشاره شده، نخست مى‏گوید: «فرستاده‏هاى ما نزد ابراهیم آمدند در حالى که حامل بشارتى بودند» (وَ لَقَدْ جاءَتْ رُسُلُنا إِبْراهِیمَ بِالْبُشْرى‏).
این فرستادگان الهى همان فرشتگانى بودند که مأمور درهم کوبیدن شهرهاى قوم لوط بودند، ولى قبلا براى دادن پیامى به ابراهیم (ع) نزد او آمدند.
در این که بشارتى که آنها حامل آن بودند چه بوده است، دو احتمال وجود دارد که جمع میان آن دو نیز بى‏مانع است: نخست بشارت به تولد اسحاق ویعقوب است که بشارت بزرگى براى او محسوب مى‏شد.
دیگر این که ابراهیم از فساد قوم لوط و عصیانگرى آنها سخت ناراحت بود،هنگامى که با خبر شد آنها چنین مأموریتى دارند، خوشحال گشت.
به هر حال: «هنگامى که رسولان بر او وارد شدند سلام کردند» (قالُوا سَلاماً).
«او هم در پاسخ به آنها سلام گفت» (قالَ سَلامٌ).
«و چیزى نگذشت که گوساله بریانى براى آنها آورد» (فَما لَبِثَ أَنْ جاءَ بِعِجْلٍ حَنِیذٍ).
از این جمله استفاده مى‏شود که یکى از آداب مهماندارى آن است که غذا را هر چه زودتر براى او آماده کنند، چرا که میهمان وقتى از راه مى‏رسد مخصوصا اگر مسافر باشد غالبا خسته و گرسنه است، هم نیاز به غذا دارد، و هم نیاز به استراحت، باید زودتر غذاى او را آماده کنند تا بتواند استراحت کند.


(آیه 70)- در این هنگام واقعه عجیبى اتفاق افتاد و آن این که ابراهیم مشاهده کرد که میهمانان تازه وارد دست به سوى غذا دراز نمى‏کنند، اما «هنگامى که دید دست آنها به آن نمى‏رسد (و از آن نمى‏خورند کار) آنها را غیر عادى شمرد و در دل احساس ترس نمود» (فَلَمَّا رَأى‏ أَیْدِیَهُمْ لا تَصِلُ إِلَیْهِ نَکِرَهُمْ وَ أَوْجَسَ مِنْهُمْ خِیفَةً).
این موضوع از یک رسم و عادت دیرینه سر چشمه مى‏گرفت. زیرا اگر کسى واقعا قصد سوئى نسبت به دیگرى داشته باشد سعى مى‏کند نان و نمک او را نخورد، روى این جهت ابراهیم از کار این میهمانان، نسبت به آنها بدگمان شد و فکر کرد ممکن است قصد سوئى داشته باشند.
رسولان که به این مسأله پى برده بودند،به زودى ابراهیم را از این فکر بیرون آوردند و «به او گفتند: نترس ما به سوى قوم لوط فرستاده شده‏ایم» یعنى فرشته‏ایم و مأمور عذاب یک قوم ستمگر و فرشته غذا نمى‏خورد (قالُوا لا تَخَفْ إِنَّا أُرْسِلْنا إِلى‏ قَوْمِ لُوطٍ).


(آیه 71)- «در این هنگام همسر ابراهیم (ساره) که در آنجا ایستاده بود خندید» (وَ امْرَأَتُهُ قائِمَةٌ فَضَحِکَتْ).
این خنده ممکن است به خاطر آن باشد که او نیز از فجایع قوم لوط به شدت ناراحت و نگران بود و اطلاع از نزدیک شدن مجازات آنها مایه خوشحالى و سرور او گشت.
سپس اضافه مى‏کند: «به دنبال آن به او بشارت دادیم که اسحاق از او متولد خواهد شد و پس از اسحاق، یعقوب» از اسحاق متولد مى‏گردد، (فَبَشَّرْناها بِإِسْحاقَ وَ مِنْ وَراءِ إِسْحاقَ یَعْقُوبَ).
در حقیقت هم به او بشارت فرزند دادند، و هم «نوه»،یکى اسحاق و دیگرى یعقوب که هر دو از پیامبران خدا بودند.


..................................................................................................

 

مباحثه آیات سوال برانگیز :

 

آیه 67 سوره هود


مریم :


یه سوال,صیحه منظورش رعد وبرقه,یعنی خشک شدن؟!


نفیسه :



منظور از صیحه درآیه 67سوره هود چیست؟

(وَ أَخَذَ الَّذِینَ ظلَمُوا الصیْحَةُ فَأَصبَحُوا فى دِیَرِهِمْ جَثِمِینَ)
 صیحه در لغت به معنى صداى عظیمى است که معمولا از دهان انسان یا حیوانى بیرون مى آید ولى اختصاص به آن ندارد بلکه هر گونه صداى عظیم را شامل مى شود در آیات قرآن مى خوانیم که چند قوم گنهکار به وسیله صیحه آسمانى مجازات شدند یکى همین قوم ثمود بودند و دیگر قوم لوط (سوره حجر آیه 73) و دیگر قوم شعیب (سوره هود آیه 94).از آیات دیگر قرآن در مورد قوم ثمود استفاده مى شود که مجازات آنها بوسیله صاعقه بود فان اعرضوا فقل انذرتکم صاعقة مثل صاعقة عاد و ثمود (فصلت آیه 13) و این نشان مى دهد که منظور از صیحه صداى وحشتناک صاعقه است . آیا صداى وحشت انگیز صاعقه مى تواند جمعیتى را نابود کند؟ جواب این سؤ ال مسلما مثبت است ، زیرا مى دانم امواج صوتى از حد معینى که بگذرد، مى تواند شیشه ها را بشکند، حتى بعضى از عمارتها را ویران کند و ارگانیسم درون بدن انسان را از کار بیندازد.
این را شنیده ایم به هنگامى که هواپیماها دیوار صوتى را مى شکنند (و با سرعتى بیشتر از سرعت امواج صوت حرکت مى کنند) افرادى بیهوش به روى زمین مى افتند و یا زنانى سقط جنین مى کنند و یا تمام شیشه هاى عمارتهائى که در آن منطقه قرار دارند مى شکند.
طبیعى است اگر شدت امواج صوت از این هم بیشتر شود به آسانى ممکن است اختلالات کشنده اى در اعصاب و رگهاى مغزى و حرکات قلب تولید کند و سبب مرگ انسانها شود.

البته طبق آیات قرآن پایان این جهان نیز با یک صیحه همگانى خواهد بود (ما ینظرون الا صیحة واحدة تاخذهم و هم یخصمون - یس آیه 49)
همانگونه که رستاخیز نیز با صیحه بیدار کننده اى آغاز مى شود (ان کانت الا صیحة واحدة فاذا هم جمیع لدینا محضرون - یس - 53).

منبع:

تفسیر نمونه ج9 ص164و165

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ مرداد ۹۴ ، ۱۷:۲۱
* مسافر
شنبه, ۱۰ مرداد ۱۳۹۴، ۰۶:۳۷ ق.ظ

228 . صفحه 228


دهم مرداد :


نفیسه :



(آیه 54)- پس از سه جمله غیر منطقى که مشرکین در آیه قبل داشتند ، اضافه کردند: «ما (درباره تو) فقط مى‏گوییم: بعضى از خدایان ما به تو زیان رسانده (و عقلت را ربوده) اند» (إِنْ نَقُولُ إِلَّا اعْتَراکَ بَعْضُ آلِهَتِنا بِسُوءٍ).
بدون شک هود- همان گونه که برنامه و وظیفه تمام پیامبران است- معجزه یا معجزاتى براى اثبات حقانیت خویش به آنها عرضه داشته بود، ولى آنها به خاطر کبر و غرورى که داشتند مانند سایر اقوام لجوج، معجزات را انکار کردند.
به هر حال هود مى‏باید پاسخى دندان شکن به این قوم گمراه و لجوج بدهد، پاسخى که هم آمیخته با منطق باشد، و هم از موضع قدرت ادا شود.
قرآن مى‏گوید: او در پاسخ آنها این چند جمله را بیان کرد:
«گفت: من خدا را به شهادت مى‏طلبم و همه شما نیز شاهد باشید که من از این بتها و خدایانتان بیزارم» (قالَ إِنِّی أُشْهِدُ اللَّهَ وَ اشْهَدُوا أَنِّی بَرِی‏ءٌ مِمَّا تُشْرِکُونَ).
اشاره به این که اگر این بتها قدرتى دارند از آنها بخواهید مرا از میان بردارند، من که آشکارا به جنگ آنها برخاسته‏ام چرا مرا نابود نمى‏کنند؟!



(آیه 55)- سپس اضافه مى‏کند: نه فقط کارى از آنها ساخته نیست، شما هم با این انبوه جمعیتتان قادر بر چیزى نیستید، «از آنچه غیر او (مى‏پرستید) حال که چنین است همگى دست به دست هم بدهید و هر نقشه‏اى را مى‏توانید بر ضد من بکشید و لحظه‏اى مرا مهلت ندهید» اما بدانید کارى از دست شما ساخته نیست (مِنْ دُونِهِ فَکِیدُونِی جَمِیعاً ثُمَّ لا تُنْظِرُونِ).



(آیه 56)- چرا من انبوه جمعیت را به هیچ مى‏شمرم؟ و چرا کمترین اعتنایى به قوت و قدرت شما ندارم؟ شمایى که تشنه خون من هستید و همه گونه قدرت دارید. براى این که من پشتیبانى دارم که قدرتش فوق قدرتها است «من توکل بر خدایى کردم که پروردگار من و شماست» (إِنِّی تَوَکَّلْتُ عَلَى اللَّهِ رَبِّی وَ رَبِّکُمْ).
و بعد ادامه داد نه تنها شما، «هیچ جنبنده‏اى در جهان نیست مگر این که در قبضه قدرت و فرمان خداست» و تا او نخواهد کارى از آنان ساخته نیست (ما مِنْ دَابَّةٍ إِلَّا هُوَ آخِذٌ بِناصِیَتِها).
ولى این را نیز بدانید خداى من از آن قدرتمندانى نیست که قدرتش موجب خودکامگى و هوسبازى گردد و آن را در غیر حق به کار برد، بلکه «پروردگار من همواره بر صراط مستقیم و جاده عدل و داد مى‏باشد» و کارى بر خلاف حکمت و صواب انجام نمى‏دهد (إِنَّ رَبِّی عَلى‏ صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ).



(آیه 57)- سرانجام «هود» در آخرین سخن به آنها چنین مى‏گوید: «اگر شما از راه حق روى برتابید (به من زیانى نمى‏رسد) چرا که من رسالت خویش را به شما ابلاغ کردم» (فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقَدْ أَبْلَغْتُکُمْ ما أُرْسِلْتُ بِهِ إِلَیْکُمْ).
اشاره به این که گمان نکنید اگر دعوت من پذیرفته نشود براى من شکست است، من انجام وظیفه کردم، انجام وظیفه، پیروزى است.
سپس همان گونه که بت پرستان او را تهدید کرده بودند، او به طرز شدیدترى آنها را به مجازات الهى تهدید مى‏کند و مى‏گوید: اگر شما دعوت حق را نپذیرید «خداوند به زودى (شما را نابود کرده و) گروه دیگرى را جانشین شما مى‏کند و هیچ گونه زیانى به او نمى‏رسانید» (وَ یَسْتَخْلِفُ رَبِّی قَوْماً غَیْرَکُمْ وَ لا تَضُرُّونَهُ شَیْئاً).
این قانون خلقت است، که هرگاه مردمى لیاقت پذیرا شدن نعمت هدایت و یا نعمتهاى دیگر پروردگار را نداشته باشند، آنها را از میان برمى‏دارد و گروهى لایق به جاى آنان مى‏نشاند.
این را هم بدانید که: «پروردگار من حافظ همه چیز و نگاهدارنده هرگونه حساب است» (إِنَّ رَبِّی عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ حَفِیظٌ).
نه فرصت از دست او مى‏رود، نه موقعیت را فراموش مى‏کند، نه پیامبران و دوستان خود را به دست نسیان مى‏سپارد، بلکه همه چیز را مى‏داند و بر هر چیز مسلط است.



(آیه 58)- لعن و نفرین ابدى بر این قوم ستمگر! در آخرین قسمت از آیات مربوط به سرگذشت قوم عاد و پیامبرشان هود، به مجازات دردناک این سرکشان اشاره کرده، نخست مى‏گوید:«و هنگامى که فرمان ما (دایر به مجازاتشان فرا رسید) هود و کسانى را که با او ایمان آورده بودند به خاطر رحمت و لطف خاصى که به آنان داشتیم رهایى بخشید» (وَ لَمَّا جاءَ أَمْرُنا نَجَّیْنا هُوداً وَ الَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِنَّا).
و باز براى تأکید بیشتر مى‏فرماید: «و ما این قوم با ایمان را از عذاب شدید و غلیظ رهایى بخشیدیم» (وَ نَجَّیْناهُمْ مِنْ عَذابٍ غَلِیظٍ).



(آیه 59)- در این آیه گناهان قوم عاد را در سه موضوع خلاصه مى‏کند نخست مى‏فرماید: «و این قوم عاد بود که آیات پروردگارشان را انکار کردند» و با لجاجت، هرگونه دلیل و مدرک روشنى را بر صدق دعوت پیامبرشان منکر شدند (وَ تِلْکَ عادٌ جَحَدُوا بِآیاتِ رَبِّهِمْ).
دیگر این که: آنها از نظر عمل نیز «به عصیان و سرکشى در برابر پیامبران برخاستند» (وَ عَصَوْا رُسُلَهُ).
سومین گناهشان این بود که فرمان خدا را رها کرده «و از فرمان هر جبّار عنیدى پیروى مى‏کردند» (وَ اتَّبَعُوا أَمْرَ کُلِّ جَبَّارٍ عَنِیدٍ).
چه گناهى از این گناهان بالاتر، ترک ایمان، مخالفت پیامبران و گردن نهادن به فرمان جباران عنید.
«جبّار» به کسى مى‏گویند که از روى خشم و غضب مى‏زند و مى‏کشد و نابود مى‏کند، و پیرو فرمان عقل نیست و «عَنِیدٍ» کسى است که با حق و حقیقت،فوق العاده مخالف است و هیچ گاه زیر بار حق نمى‏رود.
این دو صفت، صفت بارز طاغوتها و مستکبران هر عصر و زمان است، که هرگز گوششان بدهکار حرف حق نیست، و با هر کس مخالف شدند با قساوت و بى‏رحمى، شکنجه مى‏کنند و مى‏کوبند و از میان مى‏برند.



(آیه 60)- در این آیه که داستان هود و قوم عاد در آن پایان مى‏گیرد، نتیجه اعمال زشت و نادرست آنها را چنین بیان مى‏کند: «آنها به خاطر اعمالشان در این دنیا مورد لعن و نفرین واقع شدند، و بعد از مرگشان جز نام بد و تاریخ ننگین از آنها باقى نماند» (وَ أُتْبِعُوا فِی هذِهِ الدُّنْیا لَعْنَةً).
و در روز رستاخیز گفته مى‏شود: «بدانید که قوم عاد پروردگارشان را انکار کردند» (وَ یَوْمَ الْقِیامَةِ أَلا إِنَّ عاداً کَفَرُوا رَبَّهُمْ).
«دور باد عاد، قوم هود از رحمت پروردگار» (أَلا بُعْداً لِعادٍ قَوْمِ هُودٍ).
با این که کلمه «عاد» براى معرفى این گروه کافى است در آیه فوق بعد از ذکر عاد، قوم هود نیز ذکر شده است که هم تأکید را مى‏رساند و هم اشاره به این است که این گروه همان کسانى هستند که پیامبر دلسوزشان هود را آن همه ناراحت و متهم ساختند، و به همین جهت از رحمت خداوند دورند.



(آیه 61)- آغاز سرگذشت قوم ثمود: سرگذشت قوم عاد با تمام درسهاى عبرت انگیزش بطور فشرده پایان یافت و اکنون نوبت قوم ثمود است، همان جمعیتى که طبق نقل تواریخ در سرزمین «وادى القرى» در میان مدینه و شام زندگى داشتند.
باز در اینجا مى‏بینیم که قرآن مجید هنگامى که سخن از پیامبر آنها «صالح» مى‏گوید به عنوان «برادر» از او یاد مى‏کند برادرى دلسوز و مهربان که جز خیرخواهى هدف دیگرى ندارد آیه شریفه مى‏فرماید: «ما به سوى قوم ثمود برادرشان صالح را فرستادیم» (وَ إِلى‏ ثَمُودَ أَخاهُمْ صالِحاً).
«گفت: اى قوم من! خدا را پرستش کنید که هیچ معبودى براى شما جز او نیست» (قالَ یا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْرُهُ).
سپس براى تحریم حسن حق شناسى آنها به گوشه‏اى از نعمتهاى مهم پروردگار که سراسر وجودشان را فرا گرفته اشاره کرده، مى‏گوید: «او کسى است که شما را از زمین آفرید» (هُوَ أَنْشَأَکُمْ مِنَ الْأَرْضِ).
پس از اشاره به نعمت آفرینش، نعمتهاى دیگرى را که در زمین قرار داده به این انسانهاى سرکش یادآورى مى‏کند: او کسى است که: «عمران و آبادى زمین را به شما سپرد و قدرت و وسائل آن را در اختیارتان قرار داد» (وَ اسْتَعْمَرَکُمْ فِیها).
قابل توجه این که قرآن نمى‏گوید خداوند زمین را آباد کرد و در اختیار شما گذاشت، بلکه مى‏گوید عمران و آبادى زمین را به شما تفویض کرد، اشاره به این که وسائل از هر نظر آماده است، اما شما باید با کار و کوشش زمین را آباد سازید و منابع آن را به دست آورید و بدون کار و کوشش سهمى ندارید.
«اکنون که چنین است، از گناهان خود توبه کنید و به سوى خدا بازگردید که پروردگار من به بندگان خود نزدیک است و درخواست آنها را اجابت مى‏کند»(فَاسْتَغْفِرُوهُ ثُمَّ تُوبُوا إِلَیْهِ إِنَّ رَبِّی قَرِیبٌ مُجِیبٌ).



(آیه 62)- اکنون ببینیم مخالفان صالح در مقابل منطق زنده و حق طلبانه او چه پاسخى دادند؟
آنها براى نفوذ در صالح و یا لااقل خنثى کردن نفوذ سخنانش در توده مردم از یک عامل روانى استفاده کردند، و به تعبیر عامیانه خواستند هندوانه زیر بغلش بگذارند، و «گفتند: اى صالح! تو پیش از این مایه امید ما بودى» (قالُوا یا صالِحُ قَدْ کُنْتَ فِینا مَرْجُوًّا قَبْلَ هذا).
در مشکلات به تو پناه مى‏بردیم و از تو مشورت مى‏کردیم، و به عقل و هوش و درایت تو ایمان داشتیم، و در خیرخواهى و دلسوزى تو هرگز تردید به خود راه نمى‏دادیم.
اما متأسفانه امید ما را بر باد دادى، و با مخالفت با آیین بت پرستى و خدایان ما که راه و رسم نیاکان ما است و از افتخارات قوم ما محسوب مى‏شود نشان دادى که نه احترامى براى بزرگان قائلى، نه به عقل و هوش ما ایمان دارى، و نه مدافع سنتهاى ما هستى.
«راستى تو مى‏خواهى ما را از پرستش آنچه پدران ما مى‏پرستیدند نهى کنى»؟ (أَ تَنْهانا أَنْ نَعْبُدَ ما یَعْبُدُ آباؤُنا).
«حقیقت این است ما نسبت به آیینى که تو به آن دعوت مى‏کنى (یعنى آیین یکتاپرستى) در شک و تردیدیم، و نسبت به آن بدبین نیز هستیم» (وَ إِنَّنا لَفِی شَکٍّ مِمَّا تَدْعُونا إِلَیْهِ مُرِیبٍ).


اعظم :



امروز به جای نکته مختصری در مورد قوم عاد میذارم : 👇


حضرت هود(ع) یکی از انبیای الهی است که نام مبارکش هفت بار در سوره‌های اعراف، هود و شعراء آمده است، و یک سوره نیز به نام ایشان می‌باشد. هود(ع) از نوادگان حضرت نوح(ع) بوده و با هفت واسطه به آن‌حضرت می‌رسد.[1] وی در قیافه و قامت مانند حضرت آدم(ع) بود. سر و صورتی پر مو و چهره‌‎ای زیبا داشت.[2] دومین پیامبری است که بعد از حضرت نوح(ع) در برابر بت و بت‌پرستی قیام و مبارزه کرد.[3] ایشان را به این دلیل هود می‌گفتند که از گمراهی قومش نجات یافته و از طرف خداوند برای هدایت قومش انتخاب شده بود.[4]
حضرت هود در نگاه حضرت نوح(ع)
حضرت نوح(ع) هنگام رحلت، به پیروان خود چنین بشارت داد: «بعد از من غیبت طولانی رخ می‎‌دهد. در طول این مدت طاغوت‌‎هایی بر مردم حکومت می‌‎کنند و بر آنها ستم می‌‎نمایند، سرانجام خداوند آنها را به وسیله قائم بعد از من که نامش هود(ع) است نجات می‌‎دهد. هود رادمردی با وقار، صبور و خویشتن دار است. در ظاهر و باطن به من شباهت دارد و به زودی خداوند هنگام ظهور هود، دشمنان شما را با طوفان شدید به هلاکت می‌‎رساند».[5]
بعد از رحلت حضرت نوح(ع)، مؤمنان و پیروان او همواره در انتظار حضرت هود(ع) به سر می‌‎بردند،‌ تا این‌که به اذن خدا ظاهر شد و سرانجام دشمنان لجوج حق بر اثر طوفان کوبنده و شدید، به هلاکت رسیدند.[6]
رسالت حضرت هود (ع) و قوم عاد
قوم عاد[7]مردمی قوی و تنومند بودند و با دستان خویش کوه‌‌ها را می‌‌شکافتند. همچنین صاحب شهرهای آباد و خرم بودند.[8] محل سکونت این قوم در احقاف[9] بود. آنها قومی طغیانگر، شهوت پرست، گمراه و لجوج بودند و حاضر نبودند دست از کارهای خلاف خود بردارند و در برابر حق تسلیم شوند. هود (ع) قوم خود را به پرستش خدای یگانه دعوت می‌کرد، ولی آنها دعوتش را نمی‌پذیرفتند و به او نسبت دروغ می‌دادند.
رسالت حضرت هود(ع) در میان این قوم بت‌پرست، در سن چهل سالگی آغاز شد، تا امین رسالت و صاحب دعوت خدا باشد، شاید افکار گمراه آنان را به راه راست هدایت کند و فساد اخلاقی ایشان را بر طرف سازد.
هود بسیار آنها را نصیحت می‌کرد و دعوت خود را چنین آغاز کرد:
«ای قوم من! خدا را پرستش کنید، چرا که هیچ معبودی برای شما جز خدای یکتا نیست، شما در اعتقادی که به بت‌ها دارید در اشتباهید، و نسبت دروغ به خدا می‌‎دهید.
ای قوم من! من از شما پاداشی نمی‎‌خواهم، پاداش من فقط بر کسی است که مرا آفریده است، آیا نمی‌‎فهمید؟
ای قوم من! از پروردگارتان طلب آمرزش کنید، سپس به سوی او بازگردید، تا باران رحمتش را پی در پی بر شما بفرستد، و نیرویی بر نیروی شما بیفزاید، روی از حق نتابید و گناه نکنید.
قوم هود گفتند: ای هود! تو دلیلی برای ما نیاورده‎‌ای و ما خدایان خود را به خاطر حرف تو رها نخواهیم کرد، و ما اصلاً به تو ایمان نمی‎‌آوریم، ما فقط در باره تو می‌‎گوییم؛ بعضی از خدایان ما به تو زیان رسانده و عقلت را ربوده‌‎اند.
هود گفت: من خدا را به گواهی می‌‎طلبم، شما نیز گواه باشید که من از آنچه شریک خدا قرار دهید بیزارم.
من در برابر شما هستم، هر چه می‌‎خواهید در مورد من نقشه بکشید و مرا تهدید کنید، ولی از دست شما کاری ساخته نیست، من بر «الله» که پروردگار من و شما است توکل کرده‌‎ام، هیچ جنبنده‌‎ای نیست، مگر این‌که او بر آن تسلط داشته باشد، اما سلطه‌‎ای براساس عدالت چرا که پروردگار من بر راه راست است. من رسالتی را که مأمور بودم به شما رساندم، پس اگر روی بگردانید، پروردگارم گروه دیگری را جانشین شما می‌‎کند، و شما کمترین ضرری به او نمی‌‎رسانید، پروردگارم حافظ و نگاهبان هر چیز است».[10]
اما اقدامات هود(ع)هیچ تأثیری بر آنها نگذاشت و آنها تحقق وعده الهی که همان نزول عذاب بود، را درخواست کردند: «برای ما تفاوت نمی‌‎کند، ‌چه ما را اندرز بدهی یا ندهی. خود را بیهوده خسته نکن، روش ما همان روش پیشینیان است و از آن دست نمی‌‎کشیم، و این تهدیدهای تو، دروغ است و ما هرگز مجازات نمی‌‎شویم.[11]
همچنین به هود گفتند: آیا آمده‌‎ای که ما را (با دروغ‌هایت) از معبودهایمان بازگردانی؟ اگر راست می‌‎گویی عذابی را که به ما وعده داده‌‎ای بیاور.[12]
پس از آن‌که آنها از او سرپیچی کرده و دعوتش را اجابت نکردند مدت سه سال باران نبارید و این فقط هشداری بود مبنی بر این‌که عذاب نزدیک است.
هود از این فرصت استفاده کرد و مجدداً از آنها خواست که توبه کرده و به خدا ایمان بیاورند. گروهی از مردم به نزد او رفته و از او طلب دعا کردند. او نیز در حق آنها دعا کرد و مجدداً باران بر آنها نازل شد و سرسبزی و خرمی به سرزمینشان بازگشت.[13]
اما آنها همچنان به کفر خود ادامه دادند، به گونه‌ای که این بار اراده خدا بر این قرار گرفت که عذاب را بر آنها نازل نماید. حضرت هود فرمود: غضب پروردگارتان، شما را فراگرفته است، آیا با من در مورد نام‌هایی که شما و پدرانتان بر بتها نهاده‌‎اند، ستیز می‌‎کنید؟ در حالی‌که خداوند هیچ دلیلی در باره آن

نازل نکرده است؟ پس شما منتظر (شکست من) باشید و من نیز در انتظار عذاب شما خواهم بود.[14]
خداوند متعال باد بسیار شدیدی بر آنها نازک کرد که به مدت هفت شب و هشت روز بر آنها وزید و تمام آنها را نیست و نابود نموده و بدن‌هایشان را قطعه قطعه کرد، به طوری که حتی یکی از آنها نیز زنده نماند و فقط هود و اطرافیانش از این عذاب نجات یافتند.[15]
هود پس از این واقعه، به طرف حضرموت رفت و تا آخر عمر در آن سرزمین ماند. مدفن این پیغمبر خدا، در قبرستان وادی السلام در نجف می‌باشد.[16]
 
[1]. سلسله نسب او را چنین ذکر نموده‎اند: «هود بن عبدالله بن رباح بن خلود بن عاد بن عوص بن ارم بن سام بن نوح».
[2]. مجلسی، محمد باقر، بحارالأنوار، ج 11، ص 357، مؤسسة الوفاء، بیروت، 1404 ق.
[3]. طباطبائی، سید محمد حسین، المیزان، ترجمه، موسوى همدانى، سید محمد باقر، ج‏10، ص 44، دفتر انتشارات اسلامى، قم، 1374ش.
[4]. بحار الأنوار، ج 11، ص 357.
[5]. بحارالأنوار، ج 11، ص 363.
[6]. ر. ک: تعبیرات مختلف از یک واقعه در قرآن، پاسخ ۶۵۱۵.
[7]. به آنها قوم عاد می‌‎گفتند؛ زیرا جدّشان شخصی به نام «عاد بن عوص» بود.
[8]. در باره قوم عاد و ثمود و لوط پاسخ ۲۶۵۹۵ را مطالعه کنید.
[9]. بین یمن و عمّان، در جنوب عربستان است.
[10]. هود، 50 -56.
[11]. شعراء، 136 - 139.
[12]. احقاف، 22.
.[13] هود، 54؛ اعراف، 66.
.[14] اعراف، 65 - 71.
[15]. ر. ک: المیزان، ترجمه، موسوى همدانى، سید محمد باقر، ج‏10، ص 458.
[16]. در زیارتنامه حضرت امیرالمؤمنین(ع) نیز آمده است: «ألَسَّلامُ عَلَیْکَ وَ عَلى جارَیْکَ هُودٍ وَ صالحٍ»؛ سلام بر تو و بر دو همسایه ات حضرت هود و حضرت صالح. «السّلامُ عَلَیْکَ وَ عَلى ضَجیعَیْکَ آدمَ وَ نُوحٍ»؛ سلام بر تو و بر حضرت آدم و نوح(ع) که در کنار تو آرمیده‌اند. بحارالأنوار، ج 53، ص 271؛ ج 197، ص 286.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ مرداد ۹۴ ، ۰۶:۳۷
* مسافر
جمعه, ۹ مرداد ۱۳۹۴، ۱۱:۲۱ ب.ظ

227 . صفحه 227


نهم مرداد :


نفیسه :


(آیه 46)- در آیه قبل دیدیم وقتی نوح فرزند خود را در حال غرق شدن دید صدا زد خدایا فرزندم از اهل من است و تو وعده کردی خاندان من را نجات دهی.اما بلافاصله پاسخ شنید، پاسخى تکان دهنده و روشنگر از یک واقعیت بزرگ، واقعیتى که پیوند مکتبى را مافوق پیوند نسبى و خویشاوندى قرار مى‏دهد.
«خداوند گفت: اى نوح! او از اهل تو نیست»! (قالَ یا نُوحُ إِنَّهُ لَیْسَ مِنْ أَهْلِکَ).
«بلکه او عملى است غیر صالح» (إِنَّهُ عَمَلٌ غَیْرُ صالِحٍ).
فرد ناشایسته‏اى است که بر اثر بریدن پیوند مکتبیش از تو، پیوند خانواده‏گیش به چیزى شمرده نمى‏شود.
«حال که چنین است، چیزى را که به آن علم ندارى از من تقاضا مکن» (فَلا تَسْئَلْنِ ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ). «من به تو موعظه مى‏کنم تا از جاهلان نباشى» (إِنِّی أَعِظُکَ أَنْ تَکُونَ مِنَ الْجاهِلِینَ).
از امام على بن موسى الرضا علیه السّلام نقل شده که روزى از دوستان خود پرسید:
مردم این آیه را چگونه تفسیر مى‏کنند «إِنَّهُ عَمَلٌ غَیْرُ صالِحٍ» یکى از حاضران عرض کرد بعضى معتقدند که معنى آن این است که فرزند نوح (کنعان) فرزند حقیقى او نبود. امام فرمود: «نه چنین نیست، او به راستى فرزند نوح بود، اما هنگامى که گناه کرد و از جاده اطاعت فرمان خدا قدم بیرون گذاشت خداوند فرزندى او را نفى کرد، همچنین کسانى که از ما باشند ولى اطاعت خدا نکنند، از ما نیستند».

(آیه 47)- به هر حال نوح دریافت که این تقاضا از پیشگاه پروردگار درست نبوده است و هرگز نباید نجات چنین فرزندى را مشمول وعده الهى دائر بر نجات خاندانش بداند، لذا رو به درگاه پروردگار کرد و گفت: پروردگارا! من به تو پناه مى‏برم از اینکه چیزى از تو بخواهم که به آن آگاهى ندارم» (قالَ رَبِّ إِنِّی أَعُوذُ بِکَ أَنْ أَسْئَلَکَ ما لَیْسَ لِی بِهِ عِلْمٌ).
«و اگر مرا نبخشى و مشمول رحمتت قرار ندهى از زیانکاران خواهم بود»
(وَ إِلَّا تَغْفِرْ لِی وَ تَرْحَمْنِی أَکُنْ مِنَ الْخاسِرِینَ).

(آیه 48)- نوح به سلامت فرود آمد! در این آیه اشاره به فرود آمدن نوح از کشتى و تجدید حیات و زندگى عادى بر روى زمین شده است.
نخست مى‏گوید: «به نوح خطاب شد که اى نوح! به سلامت و با برکت از ناحیه ما بر تو و بر آنها که با تواند فرود آى» (قِیلَ یا نُوحُ اهْبِطْ بِسَلامٍ مِنَّا وَ بَرَکاتٍ عَلَیْکَ وَ عَلى‏ أُمَمٍ مِمَّنْ مَعَکَ).
بدون شک «طوفان» همه آثار حیات را در هم کوبیده بود، و طبعا زمینهاى آباد، مراتع سرسبز و باغهاى خرم، همگى ویران شده بودند، و در این هنگام بیم آن مى‏رفت که نوح و یارانش از نظر «زندگى» و «تغذیه» در مضیقه شدید قرار گیرند، اما خداوند به این گروه مؤمنان اطمینان داد که درهاى برکات الهى به روى شما گشوده خواهد شد و از نظر زندگى هیچ گونه نگرانى به خود راه ندهید که محیطى «سالم» و پربرکت براى شما فراهم است.
سپس اضافه مى‏کند: با این همه باز در آینده از نسل همین مؤمنان «امتهایى به وجود مى‏آیند که انواع نعمتها را به آنها مى‏بخشیم (ولى آنها در غرور و غفلت فرو مى‏روند) سپس عذاب دردناکى از سوى ما به آنها مى‏رسد» (وَ أُمَمٌ سَنُمَتِّعُهُمْ ثُمَّ یَمَسُّهُمْ مِنَّا عَذابٌ أَلِیمٌ).

(آیه 49)- در این آیه که با آن داستان نوح در این سوره پایان مى‏گیرد، یک اشاره کلى به تمام آنچه گذشت مى‏کند و مى‏فرماید: «اینها همه از اخبار غیب است که به تو (اى پیامبر) وحى مى‏کنیم» (تِلْکَ مِنْ أَنْباءِ الْغَیْبِ نُوحِیها إِلَیْکَ).
«هیچ گاه نه تو و نه قوم تو قبل از این از آن آگاهى نداشتید» (ما کُنْتَ تَعْلَمُها أَنْتَ وَ لا قَوْمُکَ مِنْ قَبْلِ هذا).
با توجه به آنچه درباره نوح به تو وحى شد و آن همه مشکلاتى که نوح در دعوتش با آن رو برو بود، و با این حال استقامت ورزید «تو هم صبر و استقامت کن، چرا که سرانجام پیروزى براى پرهیزکاران است» (فَاصْبِرْ إِنَّ الْعاقِبَةَ لِلْمُتَّقِینَ).
از این آیه استفاده مى‏شود که بر خلاف آنچه برخى مى‏پندارند، پیامبران از علم غیب آگاهى داشتند، منتها این آگاهى از طریق الهى و به مقدارى که خدا مى‏خواست بود، نه این که از پیش خود چیزى بدانند.
در اینجا داستان نوح را با تمام شگفتیها و عبرتهایش رها کرده و به سراغ پیامبر بزرگ دیگرى یعنى هود که این سوره به نام او نامیده شده است مى‏رویم.

(آیه 50)- بت شکن شجاع! نخست در مورد این ماجرا مى‏فرماید: «ما به سوى قوم عاد برادرشان هود را فرستادیم» (وَ إِلى‏ عادٍ أَخاهُمْ هُوداً).
در اینجا از «هود» تعبیر به برادر مى‏کند، این تعبیر یا به خاطر آن است که عرب از تمام افراد قبیله تعبیر به برادر مى‏کند. و یا اشاره به این است که رفتار هود مانند سایر انبیاء با قوم خود کاملا برادرانه بود، نه در شکل یک امیر و فرمانده، و یا حتى یک پدر نسبت به فرزندان، بلکه همچون یک برادر در برابر برادران دیگر بدون هر گونه امتیاز و برترى جویى.
نخستین دعوت هود، همان دعوت تمام انبیاء بود، دعوت به سوى توحید و نفى هر گونه شرک: «هود به آنها گفت: اى قوم من! خدا را پرستش کنید» (قالَ یا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ).
«چرا که هیچ اله و معبود شایسته‏اى جز او وجود ندارد» (ما لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْرُهُ).
«شما (در اعتقادى که به بتها دارید در اشتباهید و) فقط تهمت مى‏زنید» و بتها را شریک او مى‏خوانید (إِنْ أَنْتُمْ إِلَّا مُفْتَرُونَ).
این بتها نه شریک او هستند و نه منشأ خیر و شر، هیچ کارى از آنها ساخته نیست، چه افترا و تهمتى از این بالاتر که براى چنین موجودات بى‏ارزشى این همه مقام قائل شوید.

(آیه 51)- سپس حضرت هود اضافه کرد: «اى قوم من! در دعوت خودم (هیچ گونه چشمداشتى از شما ندارم) هیچ گونه پاداشى از شما نمى‏خواهم» (یا قَوْمِ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً). تا گمان کنید فریاد و جوش و خروش من براى رسیدن به مال و مقام است، و یا شما به خاطر سنگینى بار پاداشى که مى‏خواهید براى من در نظر بگیرید تن به تسلیم ندهید.
«تنها اجر و پاداش من بر آن کسى است که مرا آفریده» (إِنْ أَجْرِیَ إِلَّا عَلَى الَّذِی فَطَرَنِی). به من روح و جسم بخشیده و در همه چیز مدیون او هستم همان خالق و رازق من.
اصولا من اگر گامى براى هدایت و سعادت شما بر مى‏دارم به خاطر اطاعت فرمان اوست و بنابراین باید اجر و پاداش از او بخواهم نه از شما.
به علاوه مگر شما چیزى از خود دارید که به من بدهید هر چه شما دارید از ناحیه او است «آیا نمى‏فهمید»؟ (أَ فَلا تَعْقِلُونَ)

(آیه 52)- سرانجام براى تشویق آنها و استفاده از تمام وسائل ممکن براى بیدار ساختن روح حق طلبى این قوم گمراه، متوسل به بیان پاداشهاى مادى مشروط مى‏شود که خداوند در اختیار مؤمنان در این جهان مى‏گذارد، مى‏گوید: «اى قوم من! از خدا به خاطر گناهانتان طلب بخشش کنید» (وَ یا قَوْمِ اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ).
«سپس توبه کنید و به سوى او باز گردید» (ثُمَّ تُوبُوا إِلَیْهِ).
اگر شما چنین کنید «به آسمان فرمان مى‏دهد قطره‏هاى حیاتبخش باران را بر شما پى‏درپى فرو فرستد» (یُرْسِلِ السَّماءَ عَلَیْکُمْ مِدْراراً).
تا کشت و زرع و باغهاى شما به کم آبى و بى آبى تهدید نشوند و همواره سرسبز و خرم باشند. به علاوه در سایه ایمان و تقوا و پرهیز از گناه و بازگشت به سوى خدا «نیرویى بر نیروى شما مى‏افزاید» (وَ یَزِدْکُمْ قُوَّةً إِلى‏ قُوَّتِکُمْ).
هرگز فکر نکنید که ایمان و تقوا از نیروى شما مى‏کاهد، نه هرگز.
بنابراین «از راه حق روى بر نتابید و در جاده گناه قدم مگذارید» (وَ لا تَتَوَلَّوْا مُجْرِمِینَ).
توحید خمیر مایه دعوت همه پیامبران-
تاریخ انبیاء نشان مى‏دهد که همه آنها دعوت خود را از توحید و نفى شرکت و هرگونه بت پرستى آغاز کردند، و در واقع هیچ اصلاحى در جوامع انسانى بدون این دعوت میسر نیست، چرا که وحدت جامعه و همکارى و تعاون و ایثار و فداکارى همه امورى هستند که از ریشه توحید معبود سیراب مى‏شوند.اما شرک سر چشمه هرگونه پراکندگى و تضاد و تعارض و خودکامگى و خود محورى و انحصار طلبى است، و پیوند این مفاهیم با شرک و بت پرستى به مفهوم وسیعش چندان مخفى نیست.

(آیه 53)- منطق نیرومند هود! حال ببینیم این قوم سرکش و مغرور یعنى عاد در برابر برادرشان هود (ع) و نصایح و اندرزها و راهنماییهاى او چه واکنشى نشان دادند.
«آنها گفتند: اى هود تو دلیل روشنى براى ما نیاورده‏اى» (قالُوا یا هُودُ ما جِئْتَنا بِبَیِّنَةٍ). «و ما هرگز به خاطر سخنان تو دست از دامن بتها و خدایانمان بر نمى‏داریم» (وَ ما نَحْنُ بِتارِکِی آلِهَتِنا عَنْ قَوْلِکَ).
«و ما هرگز به تو ایمان نخواهیم آورد»! (وَ ما نَحْنُ لَکَ بِمُؤْمِنِینَ).



اعظم :



..................................................................................................

 

مباحثه آیات سوال برانگیز :

 

آیه 44 سوره هود


طوفان نوح کل دنیا رو زیر آب برد؟؟!! و همه ی مردم به جز اون افرادیکه با نوح بودن از بین رفتن یا اینکه فقط مروبط به منطقه ی خاصی بود!!؟؟

اعظم :


مریم جان سوال کاملتری رو در نت پیدا کردم که همراه با پاسخش میذارم :👇

آیا عذاب در زمان حضرت نوح(ع) همه کره زمین را در بر گرفت؟ و آیا انسان‌های فعلی از نسل حضرت نوح(ع) هستند؟


پرسش


آیا عذاب در زمان حضرت نوح(ع) همه کره زمین را در بر گرفت یا نه؟ اگر همه کره زمین را در بر گرفت آیا حضرت نوح(ع) از کل نژادهای کره زمین در کشتی برده بود؟ اگر بردند آیا کل نژادهای موجودات در منطقه حضرت نوح(ع) موجود بوده یا خیر؟ به عنوان مثال آیا انسان سفید و سیاه و زرد پوست در کشتی آن حضرت موجود بوده که بگوییم این انسان‌های فعلی از آن نسل می‌باشند؟
پاسخ اجمالی

1. درباره این‌که طوفان حضرت نوح(ع) همه کره زمین را در بر گرفته یا فقط منطقه محل سکونت قوم نوح را شامل شده، بین علما و مفسران اختلاف نظر وجود دارد.
برخی عمومیت عذاب را پذیرفته و گفته‌اند: هر چند قرآن صراحتاً به این موضوع اشاره‌ای نداشته ولی از ظاهر برخی آیات چنین بر می‌آید که این عذاب عمومی بوده است. این‌که در سوره نوح کلمه «الأرض» به صورت مطلق ذکر شده[1] نشان از این دارد که کل زمین آب فرا گرفته بود. همچنین می‌توان این معنا را از آیه شریفه «ای زمین آب‌هایت را فرو ببر»[2] برداشت کرد.[3] و با توجه به این‌که رسالت حضرت نوح(ع) جهانی بوده، این مطلب اقتضا دارد که عذاب الهی نیز همه زمین را در بر بگیرد. یکی دیگر از این شواهد، دستور همراه بردن یک جُفت از هر نوع حیوان است.[4]
علامه طباطبایی(ره) نقل می‌کند که در تورات موجود چنین آمده: «پروردگار فرمان داد جنس این بشر را که من آفریده‌ام از روى زمین محو کنید، هم انسان را و هم همه چهارپایان و جنبندگان و مرغان هوا را».[5] همه این موارد دلالت می‌کنند که عذاب الهی فرا گیر بوده است.
اما با این حال، احتمال منطقه‌ای بودن طوفان نوح، به طور کلی منتفی نیست؛ زیرا ممکن است که منظور از «الأرض» همان منطقه محل سکونت حضرت نوح(ع) باشد. به ویژه این‌که نازل شدن این عذاب، فقط برای مجازات قوم نوح بود.[6] لذا برخی از علما همین نظر را پذیرفته‌اند.[7]
با این همه، علامه طباطبایی(ره)، قول اول را پذیرفته و می‌گوید: «نمی‌توان منکر شد که ظاهر قرآن دلالت می‌کند که طوفان همه کره زمین را در بر گرفته و همه انسان‌ها به جز کسانی که بر کشتی سوار بودند، غرق شدند و قرینه قابل قبولی برای کنار گذاشتن این ظهور وجود ندارد».[8] همچنین روایاتی نیز بر تأیید این نظر وجود دارد. عیاشی در تفسیرش نقل کرده که بعد از تمام شدن طوفان، زمین فقط آب‌هایی که از خودش جوشیده بود را بلعید و آب‌هایی که از آسمان باریده بود را فرو نبرد. و این آب‌ها به صورت دریاها بر سطح زمین و در اطراف دنیا باقی ماندند.[9] و در روایتی از امام صادق(ع) نقل شده است:
 «همه دنیا در زیر آب غرق شد».[10]
2. اما درباره بخش دوم پرسش باید گفت؛ به نظر بیشتر مفسران[11] اختلاف نژادها بعد از وقوع طوفان حضرت نوح(ع) و در نسل آن حضرت به وجود آمده است و همان‌طور که در قرآن نیز به آن اشاره شده،[12] همه انسان‌های روی کره زمین از نسل حضرت نوح(ع) و همراهان او هستند.[13] بلکه گفته شده که همه انسان‌های کنونی از نسل حضرت نوح بوده و منتسب به یکی از سه فرزندان او به نام‌های سام، حام و یافث هستند و به همین دلیل است که حضرت نوح را ابوالبشر ثانی لقب داده‌اند.[14] و برخی نیز به صورت تفصیلی گفته‌اند که عرب، روم، فارس و اصناف عجم از نسل سام هستند و سودان حبشه و زنگی‌ها و غیر آنها از نسل حام هستند و تُرک و چین و یأجوج و مأجوج و صقالبه از نسل یافث هستند.[15] هر چند برخی از مفسّران درباره این‌که آیا مردم روى زمین همه از دودمان نوح هستند گفته‌اند: «آنچه در باره منتهى شدن تمام نژادهاى روى زمین به فرزندان نوح مشهور است ثابت نیست».[16]
ضمناً باید توجه داشت که میان حضرت آدم(ع) و نوح(ع) ده پدر فاصله بود که همگى از پیامبران و اوصیا بودند.[17] و این یعنی فاصله بین این دو پیامبر آن قدر زیاد نبوده که فرصت منشعب شدن نژادهای مختلف پیش آمده باشد.
 
[1]. نوح، 26: «وَ قالَ نُوحٌ رَبِّ لا تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْکافِرینَ دَیَّاراً»؛ نوح گفت: «پروردگارا! هیچ یک از کافران را بر روى زمین باقى مگذار!
[2]. هود، 44: «وَ قیلَ یا أَرْضُ ابْلَعی‏ ماءَکِ».
[3]. مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، ج 9، ص 102، دارالکتب الاسلامیة، تهران، چاپ اول،1374ش.
[4]. طباطبایی، محمد حسین، المیزان فی تفسیر القرآن، ج 10، ص 255، دفتر انتشارات اسلامی، قم، چاپ پنجم، 1417ق.
[5]. همان، ص 252.
[6]. تفسیر نمونه، ج 9، ص 103.
[7]. خطیب عبدالکریم، التفسیر القرآنی للقرآن، ج 5، ص 465، ‏دارالفکر العربی، قاهره، بی‌تا؛ قلمونی حسینی، محمد رشید بن علی رضا، تفسیر القرآن الحکیم (تفسیر المنار)، ج 12، ص 88، الهیئة المصریة العامة للکتب، قاهر، 1990م.
[8]. المیزان فی تفسیر القرآن، ج 10، ص 266.
[9]. عیاشی، محمد بن مسعود، التفسیر، محقق و مصحح: رسولی محلاتی، هاشم، ج 2، 149، المطبعة العلمیة، تهران، چاپ اول

، 1380ق.
[10]. قمی، علی بن ابراهیم، تفسیر القمی، محقق و مصحح: موسوی جزائری، سید طیب،‏ ج 1، ص 328، دار الکتاب، قم، چاپ سوم، 1404ق.
[11]. ر.ک: شیخ طوسی، محمد بن حسن، التبیان فی تفسیر القرآن، با مقدمه: شیخ آقابزرگ تهرانی، تحقیق: قصیرعاملی، احمد، ج 8، ص 506، دار احیاء التراث العربی، بیروت، بی تا؛ مغنیه، محمد جواد، تفسیر الکاشف، ج 6، ص 344، دار الکتب الإسلامیة، تهران، چاپ اول، 1424ق؛ نیشابوری، محمود بن ابو الحسن، إیجاز البیان عن معانی القرآن، تحقیق: القاسمی‏، دکتر حنیف بن حسن، ج 2، ص 700، دار الغرب الاسلامی، بیروت، چاپ اول، 1415ق؛ ملاحویش آل غازی، عبدالقادر، بیان المعانی، ج 3، ص 451، مطبعة الترقی، دمشق، چاپ اول، 1382ق.
[12]. الصافات، 77: «وَ جَعَلْنا ذُرِّیَّتَهُ هُمُ الْباقین»؛ و فرزندانش را همان بازماندگان (روى زمین) قرار دادیم.
[13]. المیزان فی تفسیر القرآن، ج 10، ص 239 – 240.
[14]. ملاحویش آل غازی، عبدالقادر، بیان المعانی، ج 3، ص 127، مطبعة الترقی، دمشق، چاپ اول، 1382ق.
[15]. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، مقدمه: بلاغی‏، محمد جواد، ج 5، ص 248، ناصر خسرو، تهران، چاپ سوم، 1372ش.
[16]. تفسیر نمونه، ج 19، ص 84.
[17]. تفسیر عیاشی، ج 1، ص 310.


در طول این مدتی که خداوند توفیق خوندن ایات رو با تفسیر بهمون داده . گاهی سوالاتی برای خودم و دوستان پیش اومده در نت که جستجو کردن معمولا اون سوالها در سایت"اسلام کوییست " قبلا مطرح شده و به خوبی پاسخ داده شده

می تونین از این سایت بازدید کنین
جالب هستش
http://www.islamquest.net/


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ مرداد ۹۴ ، ۲۳:۲۱
* مسافر
پنجشنبه, ۸ مرداد ۱۳۹۴، ۱۱:۱۶ ب.ظ

226 . صفحه 226


هشتم مرداد :


نفیسه :


(آیه 38)- اما چند جمله درباره قوم نوح بشنویم: آنها به جاى این که یک لحظه با مسأله دعوت نوح بطور جدى برخورد کنند و حداقل احتمال دهند که ممکن است این همه اصرار نوح (ع) و دعوتهاى مکررش از وحى الهى سر چشمه گرفته و مسأله طوفان و عذاب حتمى باشد، باز همانطور که عادت همه افراد مستکبر و مغرور است به استهزاء و مسخره ادامه دادند «او مشغول ساختن کشتى بود و هر زمان که گروهى از قومش از کنار او مى‏گذشتند (و او و یارانش را سرگرم تلاش براى آماده ساختن چوبها و میخها و وسائل کشتى سازى مى‏دیدند) او را مسخره مى‏کردند» (وَ یَصْنَعُ الْفُلْکَ وَ کُلَّما مَرَّ عَلَیْهِ مَلَأٌ مِنْ قَوْمِهِ سَخِرُوا مِنْهُ).
اما نوح با استقامت فوق العاده‏اى که زاییده ایمان است با جدیت فراوان به کار خود ادامه مى‏داد، و بى‏اعتنا به گفته‏هاى بى‏اساس این کوردلان از خود راضى بسرعت پیشروى مى‏کرد، و روز به روز اسکلت کشتى آماده‏تر و مهیاتر مى‏شد، فقط گاهى سر بلند مى‏کرد و این جمله کوتاه و پرمعنى را به آنها «مى‏گفت: اگر (امروز) ما را مسخره مى‏کنید ما نیز شما را همین گونه (در آینده نزدیکى) مسخره خواهیم کرد»! (قالَ إِنْ تَسْخَرُوا مِنَّا فَإِنَّا نَسْخَرُ مِنْکُمْ کَما تَسْخَرُونَ).
آن روز که شما در میان طوفان سرگردان خواهید شد و سراسیمه به هر سو مى‏دوید و هیچ پناهگاهى نخواهید داشت و از میان امواج فریاد مى‏کشید و التماس مى‏کنید که ما را نجات ده! آرى آن روز مؤمنان بر افکار شما و غفلت و جهل و بى‏خبرتیان مى‏خندند.

(آیه 39)- «پس به زودى خواهید دانست چه کسى عذاب خوار کننده به سراغ او خواهد آمد و مجازات جاودان دامنش را خواهد گرفت» (فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ مَنْ یَأْتِیهِ عَذابٌ یُخْزِیهِ وَ یَحِلُّ عَلَیْهِ عَذابٌ مُقِیمٌ).
در بعضى از روایات اسلامى آمده است که مدت چهل سال قبل از ظهور طوفان یک نوع بیمارى به زنان قوم نوح دست داد که دیگر از آنان بچه‏اى متولد نشد و این در واقع مقدمه‏اى براى مجازات و عذاب آنان بود.
کشتى نوح- بدون شک کشتى نوح یک کشتى ساده‏اى نبود و ساخت آن با وسایل آن روز به آسانى و سهولت پایان نیافت، کشتى بزرگى بود که علاوه بر مؤمنان راستین یک جفت از نسل هر حیوانى را در خود جاى مى‏داد و آذوقه فراوانى که براى مدتها زندگى انسانها و حیوانهایى که در آن جاى داشتند حمل مى‏کرد، چنین کشتى با چنان ظرفیت حتما در آن روز بى‏سابقه بوده است، به خصوص که این کشتى باید از دریایى به وسعت این جهان با امواجى کوه پیکر سالم بگذرد و نابود نشود، لذا در بعضى از روایات مفسرین مى‏خوانیم که این کشتى هزار و دویست ذراع طول و ششصد ذراع عرض داشت! (هر ذراع حدود نیم متر است).

(آیه 40)- طوفان شروع مى‏شود! در آیات گذشته دیدیم که چگونه نوح و مؤمنان راستین دست به ساختن کشتى نجات زدند و تن به تمام مشکلات و سخریه‏هاى اکثریت بى‏ایمان مغرور دادند، و خود را براى طوفان آماده ساختند:
در اینجا سومین فراز این سرگذشت یعنى چگونگى نزول عذاب را بر این قوم ستمگر به طرز گویایى تشریح مى‏کند.
نخست مى‏گوید: این وضع همچنان ادامه داشت «تا فرمان ما صادر شد (و طلایع عذاب آشکار گشت) و آب از درون تنور جوشیدن گرفت»! (حَتَّى إِذا جاءَ أَمْرُنا وَ فارَ التَّنُّورُ)
شاید قوم غافل و بى‏خبر جوشیدن آب را از درون تنور خانه‏هایشان دیدند ولى مانند همیشه از کنار این گونه اخطارهاى پرمعنى الهى چشم و گوش بسته گذشتند، حتى براى یک لحظه نیز به خود اجازه تفکر ندادند که شاید حادثه‏اى در شرف تکوین باشد، شاید اخطارهاى نوح واقعیت داشته باشد.
در این هنگام به نوح «فرمان دادیم که از هر نوعى از انواع حیوانات یک جفت (نر و ماده) بر کشتى سوار کن» تا در غرقاب، نسل آنها قطع نشود (قُلْنَا احْمِلْ فِیها مِنْ کُلٍّ زَوْجَیْنِ اثْنَیْنِ).
«و همچنین خاندانت را جز آنها که قبلا وعده هلاک آنها داده شده و نیز مؤمنان را بر کشتى سوار کن» (وَ أَهْلَکَ إِلَّا مَنْ سَبَقَ عَلَیْهِ الْقَوْلُ وَ مَنْ آمَنَ).
«اما جز افراد کمى به او ایمان نیاورده بودند» (وَ ما آمَنَ مَعَهُ إِلَّا قَلِیلٌ).
این آیه از یک سو اشاره به همسر بى‏ایمان نوح و فرزندش «کنعان» مى‏کند که بر اثر انحراف از مسیر ایمان و همکارى با گناهکاران رابطه و پیوند خود را از نوح بریدند و حق سوار شدن بر آن کشتى نجات نداشتند.

و از سوى دیگر اشاره به این مى‏کند که محصول سالیان بسیار دراز تلاش پیگیر نوح (ع) در راه تبلیغ آیین خویش چیزى جز گروهى اندک از مؤمنان نبود.

(آیه 41)- نوح بسرعت بستگان و یاران با ایمان خود را جمع کرد و چون لحظه طوفان و فرا رسیدن مجازاتهاى کوبنده الهى نزدیک مى‏شد «به آنها دستور داد که به نام خدا بر کشتى سوار شوید، به هنگام حرکت و توقف کشتى نام خدا را بر زبان جارى سازید و به یاد او باشید» (وَ قالَ ارْکَبُوا فِیها بِسْمِ اللَّهِ مَجْراها وَ مُرْساها).
چرا مى‏گویم: در همه حال به یاد او باشید و از یاد و نام او مدد بگیرید؟
«براى این که پروردگار من آمرزنده مهربان است» (إِنَّ رَبِّی لَغَفُورٌ رَحِیمٌ).
به مقتضاى رحمتش این وسیله نجات را در اختیار شما بندگان با ایمان قرار داده و به مقتضاى آمرزشش از لغزشهاى شما مى‏گذرد.

(آیه 42)- سرانجام لحظه نهایى فرا رسید و فرمان مجازات این قوم سرکش صادر شد، ابرهاى تیره و تار همچون پاره‏هاى شب ظلمانى سراسر آسمان را فرا گرفت، و آنچنان روى هم متراکم گردید که نظیرش هیچ گاه دیده نشده بود، صداى غرش رعد و پرتو خیره کننده برق پى‏درپى در فضاى آسمان پخش مى‏شد و خبر از حادثه بسیار عظیم و وحشتناکى مى‏داد.
باران شروع شد، قطره‏ها درشت و درشت‏تر شد. از سوى دیگر سطح آب زیر زمینى آنقدر بالا آمد که از هر گوشه‏اى چشمه خروشانى جوشیدن گرفت.
و به زودى سطح زمین به صورت اقیانوسى در آمد، وزش بادها امواج کوه پیکرى روى این اقیانوس ترسیم مى‏کرد و این امواج از سر و دوش هم بالا مى‏رفتند و روى یکدیگر مى‏غلتیدند.
«و کشتى نوح با سرنشینانش سینه امواج کوه پیکر را مى‏شکافت و همچنان پیش مى‏رفت» (وَ هِیَ تَجْرِی بِهِمْ فِی مَوْجٍ کَالْجِبالِ).
«نوح فرزندش را که در کنارى جدا از پدر قرار گرفته بود مخاطب ساخت و فریاد زد فرزندم! با ما سوار شو و با کافران مباش» که فنا و نابودى دامنت را خواهد گرفت (وَ نادى‏ نُوحٌ ابْنَهُ وَ کانَ فِی مَعْزِلٍ یا بُنَیَّ ارْکَبْ مَعَنا وَ لا تَکُنْ مَعَ الْکافِرِینَ).
اما متأسفانه تأثیر همنشین بد بیش از آن بود که گفتار این پدر دلسوز تأثیر مطلوب خود را ببخشد.

(آیه 43)- لذا این فرزند لجوج و کوتاه فکر به گمان این که با خشم خدا مى‏توان به مبارزه برخاست، فریاد زد (پدر براى من جوش نزن) به زودى به کوهى پناه مى‏برم که (دست این سیلاب به دامنش هرگز نخواهد رسید و) مرا در دامان خود پناه خواهد داد» (قالَ سَآوِی إِلى‏ جَبَلٍ یَعْصِمُنِی مِنَ الْماءِ).
نوح باز مأیوس نشد، بار دیگر به اندرز و نصیحت پرداخت، شاید فرزند کوتاه فکر از مرکب غرور و خیره سرى فرود آید و راه حق پیش گیرد، به او «گفت:
فرزندم امروز هیچ قدرتى در برابر فرمان خدا پناه نخواهد داد» (قالَ لا عاصِمَ الْیَوْمَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ). «تنها نجات از آن کسى است که مشمول رحمت خدا باشد و بس» (إِلَّا مَنْ رَحِمَ).«در این هنگام موج (ى برخاست و فرزند نوح را همچون پر کاهى از جا کند و) در میان آن دو حائل شد و او در زمره غرق شدگان قرار گرفت» (وَ حالَ بَیْنَهُمَا الْمَوْجُ فَکانَ مِنَ الْمُغْرَقِینَ).
درسهاى تربیتى در طوفان نوح:
همان گونه که مى‏دانیم هدف اصلى قرآن از بیان سرگذشت پیشینیان بیان درسهاى عبرت و نکات آموزنده و تربیتى است و در همین قسمت نکته‏هاى بسیار مهمى نهفته است که به قسمتى از آن ذیلا اشاره مى‏شود:

1- پاکسازى روى زمین:
درست است که خداوند، «رحیم» و مهربان است ولى نباید فراموش کرد که او در عین حال، «حکیم» نیز مى‏باشد، به مقتضاى حکمتش هرگاه قوم و ملتى فاسد شوند و دعوت ناصحان و مربیان الهى در آنها اثر نکند، حق حیات براى آنها نیست، سرانجام از طریق انقلابهاى اجتماعى و یا انقلابهاى طبیعى، سازمان آنها در هم کوبیده و نابود مى‏شود.
این نه منحصر به قوم نوح بوده است و نه به زمان و وقت معینى، یک سنت الهى است در همه اعصار و قرون و همه اقوام و ملتها و حتى در عصر و زمان ما! و چه بسا جنگهاى جهانى اول و دوم اشکالى از این پاکسازى باشد.
2- مجازات با طوفان چرا؟
درست است که یک قوم و ملت فاسد باید نابود شوند و وسیله نابودى آنها هر چه باشد تفاوت نمى‏کند، ولى دقت در آیات قرآن نشان مى‏دهد که بالاخره تناسبى میان نحوه مجازاتها و گناهان اقوام بوده و هست.
فرعون تکیه گاه قدرتش را رود «عظیم نیل» و آبهاى پربرکت آن قرار داده بود و جالب این که نابودى او هم به وسیله همان شد! قوم نوح جمعیت کشاورز و دامدار بودند و چنین جمعیتى همه چیز خود را از دانه‏هاى حیاتبخش باران مى‏داند، اما سر انجام همین باران آنها را از بین برد.
و اگر مى‏بینیم انسانهاى طغیانگر عصر ما در جنگهاى جهانى اول و دوم به وسیله مدرنترین سلاحهایشان در هم کوبیده شدند، نباید مایه تعجب ما باشد چرا که همین صنایع پیشرفته بود که تکیه گاه آنها در استعمار و استثمار خلقهاى مستضعف جهان محسوب مى‏شد!

3- پناهگاههاى پوشالى:
معمولا هر کس در مشکلات زندگى به چیزى پناه مى‏برد، گروهى به ثروتشان، گروهى به مقام و منصبشان، عده‏اى به قدرت جسمانیشان، و جمعى به نیروى فکریشان، ولى همان گونه که آیات فوق به ما مى‏گوید، و تاریخ نشان داده، هیچ یک از اینها در برابر فرمان پروردگار کمترین تاب مقاومت ندارد،و همچون تارهاى عنکبوت که در برابر وزش طوفان قرار گیرد بسرعت درهم مى‏ریزد.
فرزند نادان و خیره سر نوح پیامبر (ع) نیز در همین اشتباه بود، گمان مى‏کرد کوه مى‏تواند در برابر طوفان خشم خدا به او پناه دهد، اما چه اشتباه بزرگى! حرکت یک موج کار او را ساخت و به دیار عدمش فرستاد.
4- کشتى نجات:
در روایاتى که از پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله در کتب شیعه و اهل تسنن آمده است خاندان او یعنى امامان اهل بیت و حاملات مکتب اسلام به عنوان «کشتى نجات» معرفى شده‏اند. یعنى، هنگامى که توفانهاى فکرى و عقیدتى و اجتماعى در جامعه اسلامى رخ مى‏دهد تنها راه نجات، پناه بردن به مکتب اهل بیت علیهم السّلام است.

(آیه 44)- پایان یک ماجرا! نوح زمام کشتى را به دست خدا سپرده امواج، کشتى را به هر سو مى‏برد. در روایات آمده است که شش ماه تمام این کشتى سرگردان بود و نقاط مختلفى و حتى طبق پاره‏اى از روایات سرزمین مکه و اطراف خانه کعبه را سیر کرد.
سرانجام فرمان پایان مجازات و بازگشت زمین به حالت عادى صادر شد. این آیه چگونگى این فرمان و جزئیات و نتیجه آن را در عبارات بسیار کوتاه و مختصر و در عین حال فوق العاده رسا و زیبا در ضمن شش جمله بیان مى‏کند و مى‏گوید: «به زمین دستور داده شد، اى زمین آبت را در کام فرو بر»! (وَ قِیلَ یا أَرْضُ ابْلَعِی ماءَکِ).
«و (به آسمان دستور داده شد) اى آسمان دست نگهدار» (وَ یا سَماءُ أَقْلِعِی).
«و آب فرو نشست» (وَ غِیضَ الْماءُ).
«و کار پایان یافت» (وَ قُضِیَ الْأَمْرُ).
«و کشتى بر دامنه کوه جودى پهلو گرفت» (وَ اسْتَوَتْ عَلَى الْجُودِیِّ).
و آن کوه معروفى در نزدیکى «موصل» مى‏باشد.
«و در این هنگام گفته شد: دور باد قوم ستمگر»! (وَ قِیلَ بُعْداً لِلْقَوْمِ الظَّالِمِینَ).
به گفته جمعى از دانشمندان عرب این آیه «فصیحترین و بلیغترین» آیات قرآن محسوب مى‏شود.

شاهد گویاى این سخن همان است که در روایات و تواریخ اسلامى مى‏خوانیم که گروهى از کفار قریش، به مبارزه با قرآن برخاستند و تصمیم گرفتند آیاتى همچون آیات قرآن ابداع کنند، علاقمندانشان براى مدت چهل روز بهترین غذاها و مشروبات مورد علاقه آنان برایشان تدارک دیدند، مغز گندم خالص، گوشت گوسفند و شراب کهنه! تا با خیال راحت به ترکیب جمله‏هایى همانند قرآن بپردازند! اما هنگامى که به آیه فوق رسیدند، چنان آنها را تکان داد که بعضى به بعض دیگر نگاه کردند و گفتند: این سخنى است که هیچ کلامى شبیه آن نیست، و اصولا شباهت به کلام مخلوقین ندارد، این را گفتند و از تصمیم خود منصرف شدند و مأیوسانه پراکنده گشتند.

(آیه 45)- سرگذشت دردناک فرزند نوح: در آیات گذشته خواندیم که فرزند نوح، نصیحت و اندرز پدر را نشنید و تا آخرین نفس دست از لجاجت و خیره‏سرى بر نداشت.
در اینجا قسمت دیگرى از همین ماجرا را بیان مى‏کند و آن این که وقتى نوح فرزند خود را در میان امواج دید، عاطفه پدرى به جوش آمد و به یاد وعده الهى در باره نجات خاندانش افتاد، رو به درگاه خدا کرد «و صدا زد پروردگارا! فرزندم از خاندان من است (و تو وعده فرمودى که خاندان مرا از طوفان و هلاکت رهایى بخشى) و وعده تو در مورد نجات خاندانم حقّ است. و تو از همه حکم کنندگان برترى» و در وفاى به عهد از همه ثابت‏ترى (وَ نادى‏ نُوحٌ رَبَّهُ فَقالَ رَبِّ إِنَّ ابْنِی مِنْ أَهْلِی وَ إِنَّ وَعْدَکَ الْحَقُّ وَ أَنْتَ أَحْکَمُ الْحاکِمِینَ).
این وعده اشاره به همان چیزى است که در آیه 40 همین سوره گذشت.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ مرداد ۹۴ ، ۲۳:۱۶
* مسافر