قرآن; کتاب زندگی...کتابی برای هدایت

إِنَّ هَذَا الْقُرْآنَ یِهْدِی لِلَّتِی هِیَ أَقْوَمُ
مشخصات بلاگ
قرآن; کتاب زندگی...کتابی برای هدایت

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
وَقَالَ الرَّسُولُ یَا رَبِّ إِنَّ قَوْمِی اتَّخَذُوا هَذَا الْقُرْآنَ مَهْجُورًا (30 فرقان )
و پیامبر گفت پروردگارا قوم من این قرآن را رها کردند

در تاریخ 93/09/27 تصمیم گرفتیم با گروهی از دوستان روزانه یه صفحه قرآن بخونیم
و هر کس توی هر صفحه ای نکته ای براش جالب بود ، یا چیزی در موردش می دونست ، یا تفسیری در مورد اون صفحه خونده بود رو با یقیه به اشتراک بذاره
اینجا رو هم بنا کردیم برای اینکه اگه خواستیم یه روزی مروری به مطالب بکنیم برامون ساده تر باشه
و یا اگه دوستی وسطای راه بهمون پیوست بتونه مطالب قبلی رو مرور کنه
شایدم یه زمانی بچه هامون خواستن بدونن فهم مادراشون از قرآن چه جوری بوده
هر چند امیدواریم که به زودی حضرت مهدی علیه السلام ظهور کنن و ما و بچه هامون قرآن رو همونجور بفهمیم که باید
الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم

آخرین مطالب

۳۱ مطلب در تیر ۱۳۹۵ ثبت شده است

دوشنبه, ۲۱ تیر ۱۳۹۵، ۰۳:۲۷ ب.ظ

573 . صفحه 573


بیست و یکم تیر : 


نفیسه : 


(آیه 14)- در این آیه براى توضیح بیشتر پیرامون سرنوشت مؤمنان و کافران مى‏گویند: ما از طریق هدایت قرآن مى‏دانیم «گروهى از ما مسلمان و گروهى ظالمند» (و انا منا المسلمون و منا القاسطون).

«هر کس اسلام را، اختیار کند، راه راست را برگزیده» و به سوى هدایت و ثواب الهى گام برداشته (فمن اسلم فاولئک تحروا رشدا).



(آیه 15)- «و اما ظالمان، آتشگیره و هیزم دوزخند» اما القاسطون فکانوا لجهنم حطبا).



(آیه 16)- شما را با این نعمتهاى فراوان مى‏آزمائیم! در آیات گذشته سخن از پاداشهاى مؤمنان در قیامت بود، و در اینجا سخن از پاداشهاى دنیوى آنهاست.

مى‏فرماید: «اگر آنها [- جن و انس‏] در راه ایمان استقامت ورزند با آب فراوان سیرابشان مى‏کنیم»! (و ان لو استقاموا على الطریقة لاسقیناهم ماء غدقا).

باران رحمت خود را بر آنها فرو مى‏باریم، و منابع و چشمه‏هاى آب حیاتبخش را در اختیارشان مى‏گذاریم، و از آنجا که آب فراوان است همه چیز فراوان است، و به این ترتیب آنها را مشمول انواع نعمتها قرار مى‏دهیم. این براى چندمین بار است که قرآن مجید روى این مطلب تکیه مى‏کند که «ایمان و تقوا» نه تنها سرچشمه «برکات معنوى» است که موجب فزونى ارزاق مادى و وفور نعمت و آبادى و عمران و «برکت مادى» نیز مى‏باشد.

البته طبق این آیه آنچه مایه وفور نعمت مى‏شود، استقامت بر ایمان است نه اصل ایمان.



(آیه 17)- در این آیه به حقیقت دیگرى در همین رابطه اشاره کرده، مى‏افزاید: «هدف این است که ما آنها را با این نعمت فراوان بیازمائیم» (لنفتنهم فیه).

و از اینجا روشن مى‏شود که یکى از اسباب مهم امتحان الهى وفور نعمت است، و اتفاقا آزمایش به وسیله «نعمت» از آزمایش به وسیله «عذاب» سخت‏تر و پیچیده‏تر است، زیرا طبیعت فزونى نعمت، سستى و تنبلى و غفلت و غرق شدن در لذائذ و شهوات است، و این درست چیزى است که انسان را از خدا دور مى‏سازد و میدان را براى فعالیت شیطان آماده مى‏کند تنها کسانى مى‏توانند از عوارض نامطلوب فزونى وفور نعمت در امان بمانند که بطور دائم به یاد خدا باشند.

و لذا به دنبال آن، مى‏افزاید: «و هر کس از یاد پروردگارش روى گرداند او را به عذاب شدید و فزاینده‏اى گرفتار مى‏سازد» (و من یعرض عن ذکر ربه یسلکه عذابا صعدا).



(آیه 18)- در این آیه از زبان مؤمنان جنّ به هنگام دعوت دیگران به سوى توحید چنین مى‏گوید: «مساجد از آن خداست، پس هیچ کس را با خدا نخوانید (و ان المساجد لله فلا تدعوا مع الله احدا).

منظور از «مساجد» مکانهائى است که در آنجا براى خدا سجده مى‏شود که مصداق اکمل آن، مسجد الحرام، و مصداق دیگرش سایر مساجد، و مصداق گسترده‏ترش، تمام مکانهائى است که انسان در آنجا نماز مى‏خواند، و براى خدا سجده مى‏کند، و به حکم حدیث معروف پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله که فرمود:

«جعلت لى الارض مسجدا و طهورا تمام روى زمین، سجده گاه و وسیله طهور (تیمّم کردن) براى من قرار داده شده» همه جا را شامل مى‏شود. و به این ترتیب پاسخى است به اعمال مشرکان عرب و مانند آنها که خانه کعبه را بتکده ساخته بودند، و به اعمال مسیحیان منحرف که به سراغ «تثلیث» رفته و در کلیساهاى خود خدایان سه‏گانه را مى‏پرستیدند، قرآن مى‏گوید: تمام معابد، مخصوص خداست و در این معابد، جز براى خدا سجده نمى‏توان کرد و پرستش غیر او ممنوع است.



(آیه 19)- و در ادامه این سخن براى بیان تأثیر فوق العاده قرآن مجید و عبادت پیامبر صلّى اللّه علیه و آله مى‏افزاید: «هنگامى که بنده خدا [- محمّد] به عبادت بر مى‏خاست و او را مى‏خواند گروهى پیرامون او بشدت ازدحام مى‏کردند» (و انه لما قام عبد الله یدعوه کادوا یکونون علیه لبدا).

تعبیر «لبد» بیانگر هجوم عجیب مؤمنان جن براى شنیدن قرآن در اولین برخورد با آن، و همچنین بیانگر جاذبه فوق العاده نماز پیامبر صلّى اللّه علیه و آله است.



(آیه 20)- در اینجا براى تحکیم پایه‏هاى توحید، و نفى هرگونه شرک که در آیات قبل به آن اشاره شده بود، نخست به پیامبر صلّى اللّه علیه و آله دستور مى‏دهد: «بگو: من تنها پروردگارم را مى‏خوانم (و فقط او را عبادت مى‏کنم) و هیچ کس را شریک او قرار نمى‏دهم»! (قل انما ادعوا ربى و لا اشرک به احدا).



(آیه 21)- سپس دستور مى‏دهد: «بگو: من مالک زیان و هدایتى براى شما نیستم» و هدایت به دست دیگرى است (قل انى لا املک لکم ضرا و لا رشدا).



(آیه 22)- و باز اضافه مى‏کند: «بگو: (اگر من نیز برخلاف فرمانش رفتار کنم) هیچ کس مرا در برابر او حمایت نمى‏کند و پناهگاهى جز او نمى‏یابم» (قل انى لن یجیرنى من الله احد و لن اجد من دونه ملتحدا).

به این ترتیب نه کسى مى‏تواند به من پناه دهد نه چیزى مى‏تواند پناهگاه واقع شود این سخنان از یک سو اعتراف به عبودیت کامل در پیشگاه خداوند است، و از سوى دیگر هرگونه «غلوّ» را در مورد پیامبر صلّى اللّه علیه و آله نفى مى‏کند، و از سوى سوم نشان مى‏دهد که نه تنها از بتها کارى ساخته نیست که شخص پیامبر صلّى اللّه علیه و آله نیز با آن همه عظمت ملجأ و پناه مستقلى در برابر عذاب خدا نمى‏تواند باشد، و از سوى چهارم به بهانه‏جوئیها و انتظارات بى‏موردى که افراد لجوج در برابر پیامبر صلّى اللّه علیه و آله داشتند و از او تقاضاى کارهاى خدائى مى‏کردند پایان مى‏دهد، و ثابت مى‏کند که توسل و شفاعت نیز به اذن خداست.



(آیه 23)- در این آیه مى‏افزاید: «تنها وظیفه من ابلاغ از سوى خدا و رساندن رسالتهاى اوست» (الا بلاغا من الله و رسالاته).

این تعبیر شبیه چیزى است که در آیه 92 سوره مائده مى‏خوانیم: «تنها چیزى که بر عهده پیامبر است ابلاغ آشکار است».

و در آیه 188 سوره اعراف آمده است: «بگو: من مالک سود و زیانى براى خویش نیستم، مگر آنچه خدا بخواهد، و اگر از غیب با خبر بودم منافع فراوانى براى خود فراهم مى‏ساختم، و هیچ بدى به من نمى‏رسید، من تنها بیم دهنده و بشارت دهنده‏ام براى گروهى که ایمان مى‏آورند».

به هر حال در پایان آیه هشدار مى‏دهد که: «هر کس نافرمانى خدا و رسولش کند آتش دوزخ از آن اوست، و جاودانه در آن مى‏ماند» (و من یعص الله و رسوله فان له نار جهنم خالدین فیها ابدا).

روشن است که منظور هر گنهکارى نیست، بلکه منظور مشرکان و کافران است زیرا هر گنهکارى مستحق خلود در آتش دوزخ نمى‏باشد.



(آیه 24)- سپس مى‏افزاید: این وضع کفار و مشرکان که پیوسته مسلمانان را استهزا مى‏کنند و ضعیف مى‏شمرند همچنان ادامه مى‏یابد «تا آنچه را به آنها وعده داده شده ببینند، آنگاه مى‏دانند چه کسى یاورش ضعیفتر، و جمعیتش کمتر است» (حتى اذا راوا ما یوعدون فسیعلمون من اضعف ناصرا و اقل عددا).

لحن آیه به خوبى نشان مى‏دهد که دشمنان اسلام پیوسته قدرت و کثرت نفرات خود را به رخ آنها مى‏کشیدند، و آنها را ضعیف و ناتوان مى‏شمردند قرآن به این وسیله به مؤمنان دلدارى و نوید مى‏دهد که سرانجام روز پیروزى آنها و شکست و ناتوانى دشمنان فرا خواهد رسید.



(آیه 25)- عالم الغیب خداست! چون در آیات قبل اشاره به این حقیقت شده بود که «استهزا و سرکشى این گروه همچنان ادامه مى‏یابد تا زمانى که وعده الهى دائر بر عذاب فرا رسد» این سؤال را بر مى‏انگیزد که این وعده کى تحقق مى‏یابد؟

قرآن مجید به پاسخ این سؤال پرداخته مى‏گوید: «بگو: من نمى‏دانم آنچه به شما وعده داده شده (از عذاب دنیا و قیام رستاخیز) نزدیک است، یا پروردگارم زمانى براى آن قرار مى‏دهد»؟ (قل ان ادرى ا قریب ما توعدون ام یجعل له ربى امدا).

این علم مخصوص ذات پاک خداست، و او خواسته از بندگانش مکتوم بماند تا موضوع امتحان و آزمون خلق کامل گردد، چرا که اگر بدانند دور است یا نزدیک در هر دو صورت امتحان کم اثر خواهد بود.

بارها در آیات قرآن مجید به این معنى برخورد مى‏کنیم که هر وقت سؤال از زمان قیامت مى‏شد پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله اظهار بى‏اطلاعى مى‏فرمود و مى‏گفت: علم آن مخصوص خداست.

در حدیثى آمده است که روزى «جبرئیل» در صورت یک عرب بیابانى در برابر پیامبر صلّى اللّه علیه و آله ظاهر شد، و از جمله سؤالاتى که از آن حضرت نمود این بود که گفت: «به من بگو: کى قیامت بر پا مى‏شود»؟

پیامبر صلّى اللّه علیه و آله فرمود: «کسى که از او سؤال مى‏کنى (در این مسأله) آگاهتر از سؤال کننده نیست»! بار دیگر آن مرد عرب با صداى بلند گفت: «اى محمّد! قیامت کى خواهد آمد»؟

پیامبر صلّى اللّه علیه و آله فرمود: «واى بر تو قیامت مى‏آید، بگو ببینم چه چیز براى آن فراهم کرده‏اى؟» اعرابى گفت: من نماز و روزه بسیارى فراهم نکرده‏ام، ولى خدا و رسولش را دوست دارم.

پیامبر صلّى اللّه علیه و آله فرمود: «پس تو با کسى خواهى بود که دوستش دارى»! «انس» یکى از یاران پیامبر صلّى اللّه  و آله مى‏گوید: «مسلمانان از هیچ سخنى مانند این سخن خوشحال نشدند».



(آیه 26)- سپس در ادامه این بحث یک قاعده کلى را در مورد علم غیب بیان مى‏دارد، مى‏فرماید: «داناى غیب اوست و هیچ کس را بر اسرار غیبش آگاه نمى‏سازد» (عالم الغیب فلا یظهر على غیبه احدا).



(آیه 27)- سپس به عنوان یک استثنا از این مسأله کلى مى‏افزاید: «مگر رسولانى که آنان را برگزیده» و از آنان راضى شده (الا من ارتضى من رسول).

آنچه را بخواهد از علم غیب به او مى‏آموزد، و از طریق وحى ابلاغ مى‏کند.

«سپس مراقبینى از پیش رو و پشت سر براى آنها قرار مى‏دهد ...» (فانه یسلک من بین یدیه و من خلفه رصدا).

و این خود یکى از دلائل معصوم بودن پیامبران است که با نیروهاى غیبى و امدادهاى الهى، و مراقبت فرشتگان او، از لغزشها و خطاها مصون و محفوظند.



(آیه 28)- در این آیه که آخرین آیه سوره است دلیل وجود این نگاهبانان و مراقبین را چنین بیان مى‏کند: مقصود این است «تا بداند که پیامبرانش رسالتهاى پروردگارشان را (بى کم و کاست) ابلاغ کرده‏اند، و او به آنچه نزد آنهاست احاطه دارد، و همه چیز را احصا کرده است» (لیعلم ان قد ابلغوا رسالات ربهم و احاط بما لدیهم و احصى کل شى‏ء عددا).

البته معنى آیه این نیست که خداوند چیزى را درباره پیامبرانش نمى‏دانسته و بعدا دانسته است، چه این که علم خدا ازلى و ابدى و بى‏پایان است، بلکه منظور این است که این علم الهى در خارج تحقق یابد و صورت عینى به خود بگیرد یعنى، پیامبران رسالت او را عملا ابلاغ کنند و اتمام حجت نمایند.

نکته‏ها:

1- تحقیق گسترده‏اى پیرامون علم غیب‏

با دقت در آیات مختلف قرآن به خوبى روشن مى‏شود که دو دسته آیه در زمینه علم غیب وجود دارد نخست آیاتى که علم غیب را مخصوص خدا معرفى کرده و از غیر او نفى مى‏نماید، مانند آیه 50 و 59 سوره انعام.

گروه دوم آیاتى است که به روشنى نشان مى‏دهد که اولیاى الهى «اجمالا» از غیب آگاهى داشتند، چنانکه در آیه 179 سوره آل عمران مى‏خوانیم: «چنان نبود که خدا شما را از علم غیب آگاه کند ولى خداوند از میان رسولان خود هرکس را بخواهد برمى‏گزیند» (و قسمتى از اسرار غیب را در اختیار او مى‏گذارد).

و در معجزات حضرت مسیح (ع) مى‏خوانیم که فرمود: «من شما را از آنچه مى‏خورید، یا در خانه‏هاى خود ذخیره مى‏کنید خبر مى‏دهم». (آل عمران/ 49) آیه مورد بحث نیز با توجه به استثنائى که در آن آمده نشان مى‏دهد که خداوند قسمتى از علم غیب را در اختیار رسولان برگزیده‏اش قرار مى‏دهد.

از سوى دیگر آیاتى از قرآن که مشتمل بر خبرهاى غیبى است نیز کم نیست، مانند آیه دوم تا چهارم سوره روم: «رومیان مغلوب شدند- و این شکست در سرزمین نزدیک واقع شد، اما آنها بعد از این مغلوبیت به زودى غالب خواهند شد- در عرض چند سال».

اصولا وحى آسمانى که بر پیامبران نازل مى‏شود نوعى غیب است که در اختیار آنان قرار مى‏گیرد، چگونه مى‏توان گفت آنها آگاهى از غیب ندارند در حالى که وحى بر آنان نازل مى‏شود.

از همه اینها گذشته، روایات زیادى داریم که نشان مى‏دهد پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و امامان معصوم علیهم السّلام اجمالا آگاهى از غیب داشتند، و گاه از آن خبر مى‏دادند مانند خبر دادن از ماجراى جنگ «موته» و شهادت جعفر، و بعضى دیگر از فرماندهان اسلام که در همان لحظه وقوع، پیامبر صلّى اللّه علیه و آله در مدینه مسلمانان را آگاه کرد و مانند آن در زندگى پیامبر صلّى اللّه علیه و آله کم نیست.

در «نهج البلاغه» نیز پیشگوئیهاى بسیارى از حوادث آینده به چشم مى‏خورد که نشان مى‏دهد على علیه السّلام این اسرار غیب را مى‏دانست، مانند آنچه در خطبه 13 در مذمت اهل بصره آمده است که مى‏فرماید: «گویا مى‏بینم عذاب خدا از آسمان و زمین بر شما فرود آمده و همه غرق شده‏اید، تنها قله بلند مسجدتان همچون سینه کشتى در روى آب نمایان است»! و مانند آنچه «کمیل بن زیاد» به «حجاج» گفت که «امیر مؤمنان على علیه السّلام به من خبر داده که تو قاتل منى».

اکنون سخن در این است که چگونه بین این آیات و روایات که بعضى علم غیب را از غیر خدا نفى، و بعضى اثبات مى‏کنند جمع کنیم؟

در اینجا طرق مختلفى براى جمع وجود دارد. از جمله:

1- از معروفترین راههاى جمع این است که منظور از اختصاص علم غیب به خدا علم ذاتى و استقلالى است، بنابراین غیر او

مستقلا هیچ گونه آگاهى از غیب ندارند، و هر چه دارند از ناحیه خداست، با الطاف و عنایت اوست، و جنبه تبعى دارد.

2- اسرار غیب دو گونه است قسمتى مخصوص به خداست و هیچ کس جز او نمى‏داند مانند قیام قیامت، و امورى از قبیل آن، و قسمتى از آن را به انبیاء و اولیاء مى‏آموزد.

3- راه دیگر این که خداوند بالفعل از همه اسرار غیب آگاه است، ولى انبیا و اولیا ممکن است بالفعل بسیارى از اسرار غیب را ندانند، اما هنگامى که اراده کنند خداوند به آنها تعلیم مى‏دهد، و البته این اراده نیز با اذن و رضاى خدا انجام مى‏گیرد.

2- تحقیقى پیرامون آفرینش «جن»

«جن» چنانکه از مفهوم لغوى این کلمه به دست مى‏آید موجودى است ناپیدا که مشخصات زیادى در قرآن براى او ذکر شده، از جمله این که:

1- موجودى است که از شعله آتش آفریده شده، برخلاف انسان که از خاک آفریده شده است. (الرّحمن/ 15) 

2- داراى علم و ادراک و تشخیص حق از باطل و قدرت منطق و استدلال است. (آیات مختلف سوره جنّ)

3- داراى تکلیف و مسؤولیت است. (آیات سوره جنّ و سوره الرّحمن) 

4- گروهى از آنها مؤمن صالح و گروهى کافرند. (جنّ/ 11) 

5- آنها داراى حشر و نشر و معادند. (جنّ/ 15) 

6- آنها قدرت نفوذ در آسمانها و خبرگیرى و استراق سمع داشتند، و بعدا ممنوع شدند. (جنّ/ 9) 

7- آنها با بعضى انسانها ارتباط برقرار مى‏کردند و با آگاهى محدودى که نسبت به بعضى از اسرار نهانى داشتند به اغواى انسانها مى‏پرداختند. (جنّ/ 6) 

8- در میان آنها افرادى یافت مى‏شوند که از قدرت زیادى برخوردارند، همان گونه که در میان انسانها نیز چنین است. (نمل/ 39)

 9- آنها قدرت بر انجام بعضى کارهاى مورد نیاز انسان دارند «گروهى از جن پیش روى سلیمان به اذن پروردگار کار مى‏کردند، و براى او معبدها، تمثالها، و ظروف بزرگ غذا تهیه مى‏کردند» (سبأ/ 12 و 13) 

10- خلقت آنها در روى زمین قبل از خلقت انسانها بوده است (حجر/ 27) و ویژگیهاى دیگر.

تا اینجا سخن از مطالبى بود که از قرآن مجید درباره این موجود ناپیدا استفاده مى‏شود که خالى از هرگونه خرافه و مسائل غیر علمى است، ولى مى‏دانیم مردم عوام و ناآگاه خرافات زیادى درباره این موجود ساخته‏اند که با عقل و منطق جور نمى‏آید، و به همین جهت یک چهره خرافى و غیر منطقى به این موجود داده که وقتى کلمه جن گفته مى‏شود مشتى خرافات نیز با آن تداعى مى‏شود از جمله این که آنها را با اشکال عجیب و غریب و وحشتناک، و موجوداتى موذى و پرآزار و موهومات دیگرى از این قبیل.

در حالى که اگر موضوع وجود جن از این خرافات پیراسته شود، اصل مطلب کاملا قابل قبول است و از سوى دیگر هیچ دلیل عقلى بر نفى آن وجود ندارد، بنابراین باید آن را پذیرفت، و از توجیهات غلط و ناروا باید برحذر بود همان گونه که از خرافات عوام در این قسمت باید اجتناب کرد.این نکته نیز قابل توجه است که جن گاهى بر یک مفهوم وسیعتر اطلاق مى‏شود که انواع موجودات ناپیدا را شامل مى‏گردد، اعم از آنها که داراى عقل و درکند و آنها که عقل و درک ندارند، و حتى گروهى از حیوانات که با چشم دیده مى‏شوند و معمولا در لانه‏ها پنهانند، نیز در این معنى وسیع وارد است.

شاهد این سخن روایتى است از پیامبر صلّى اللّه علیه و آله که فرمود: «خداوند جن را پنج صنف آفریده است: صنفى مانند باد در هوا (ناپیدا هستند) و صنفى به صورت مارها، و صنفى به صورت عقربها، و صنفى حشرات زمین‏اند، و صنفى از آنها مانند انسانها که بر آنها حساب و عقاب است».

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ تیر ۹۵ ، ۱۵:۲۷
* مسافر
يكشنبه, ۲۰ تیر ۱۳۹۵، ۰۳:۲۷ ب.ظ

572 . صفحه 572


بیستم تیر : 


نفیسه : 





سوره جنّ ،هفتاد و دومین سوره قرآن است.

این سوره در «مکّه» نازل شده و داراى 28 آیه می‌باشد. ‏

محتواى سوره:

این سوره، چنانکه از نامش پیداست، عمدتا درباره خلق ناپیدائى به نام «جنّ» سخن مى‏گوید، سخن از ایمان آنها به پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله، و خضوع در برابر قرآن مجید، و ایمان و اعتقاد آنها به معاد، و وجود گروهى مؤمن و کافر در میان آنان و مسائلى از این قبیل است.

این بخش از سوره،نوزده آیه از بیست و هشت آیه سوره را در برمى‏گیرد، و بسیارى از عقائد خرافى را در زمینه «جنّ» اصلاح مى‏کند و بر آنها خط بطلان مى‏کشد.

در بخش دیگرى از این سوره اشاره‏اى به مسأله توحید و معاد آمده است.

و در آخرین بخش این سوره، سخن از مسأله علم غیب است که هیچ کس از آن آگاهى ندارد جز آنچه خداوند اراده کرده است.

فضیلت تلاوت سوره:

در حدیثى از امام صادق (ع) آمده است: «هرکس بسیار سوره جنّ را بخواند هرگز در زندگى دنیا چشم زخم جنّ و جادو و سحر و مکر آنها به او نمى‏رسد، و با محمّد (ص) همراه خواهد بود، و مى‏گوید: پروردگارا! من کسى را به جاى او نمى‏خواهم، و هرگز از او به دیگرى متمایل نمى‏شود».

البته این تلاوت مقدمه‏اى است بر آگاهى از محتواى سوره، و سپس به کار بستن آن.


(آیه 1)-

شأن نزول:

در تفسیر آیات 29 تا 32 سوره احقاف شأن نزولهائى آمده بود که با مطالب این سوره کاملا هماهنگ است، و نشان مى‏دهد که هر دو مربوط به یک حادثه است، دو مورد از آنها را بطور فشرده نقل مى‏کنیم.

1- پیامبر صلّى اللّه علیه و آله از مکّه به سوى بازار «عکاظ» در «طائف» آمد، تا مردم را در آن مرکز اجتماع بزرگ به سوى اسلام دعوت کند، اما کسى به دعوت او پاسخ مثبت نگفت، در بازگشت به محلى رسید که آن را وادى «جنّ» مى‏گفتند شب را در آنجا ماند و تلاوت آیات قرآن مى‏فرمود، گروهى از جن شنیدند و ایمان آوردند، و براى تبلیغ به سوى قوم خود بازگشتند.

2- «ابن عباس» مى‏گوید: پیامبر صلّى اللّه علیه و آله مشغول نماز صبح بود، و در آن تلاوت قرآن مى‏کرد، گروهى از جن در صدد تحقیق از علّت قطع اخبار آسمانها از خود بودند صداى تلاوت قرآن محمد صلّى اللّه علیه و آله را شنیدند.

گفتند: علت قطع اخبار آسمان از ما همین است، به سوى قوم خود بازگشتند و آنها را به سوى اسلام دعوت کردند.

ولى شأن نزول دیگرى در اینجا آمده که با آنها متفاوت است و آن این که از «عبد اللّه بن مسعود» پرسیدند: آیا کسى از شما یاران پیامبر صلّى اللّه علیه و آله در حوادث شب جنّ خدمت پیامبر صلّى اللّه علیه و آله بود؟

گفت: احدى از ما نبود، ما شبى در مکّه پیامبر صلّى اللّه علیه و آله را نیافتیم، و هر چه جستجو کردیم اثرى از او ندیدیم، از این ترسیدیم که پیامبر صلّى اللّه علیه و آله را کشته باشند، به جستجوى حضرت در درّه‏هاى مکّه رفتیم، ناگهان دیدیم از سوى کوه «حرا» مى‏آید، عرض کردیم کجا بودى اى رسول خدا؟ ما سخت نگران شدیم، و دیشب بدترین شب زندگى ما بود.

فرمود: دعوت کننده جنّ به سراغ من آمد، و من رفتم قرآن براى آنها بخوانم.

تفسیر:ما قرآن عجیبى شنیده‏ایم! در این آیه مى‏فرماید: «بگو: به من وحى شده که جمعى از جنّ به سخنانم گوش فرا داده‏اند، سپس گفته‏اند، ما قرآن عجیبى شنیده‏ایم ...» (قل اوحى الى انه استمع نفر من الجن فقالوا انا سمعنا قرآنا عجبا).

این آیه به خوبى نشان مى‏دهد که طایفه «جنّ» داراى عقل و شعور و فهم و درک، و تکلیف و مسؤولیت، و آشنائى به لغت، و توجه به فرق بین کلام اعجاز و غیر آن دارند، همچنین خود را موظّف به تبلیغ حق مى‏دانند، و مخاطب خطابهاى قرآن نیز هستند.

آنها حق داشتند که قرآن را سخنى عجیب بشمرند، زیرا هم لحن و آهنگ آن عجیب است، و هم نفوذ و جاذبه‏اش، هم محتوا و تأثیرش عجیب است و هم آورنده آن که درس نخوانده بود و از امیین برخاست.


(آیه 2)- آنها به دنبال این جمله، سخنان دیگرى به قوم خود گفتند که قرآن در آیات بعد در دوازده جمله، آنها را بیان کرده که هرکدام با «انّ» شروع شده که نشانه تأکید است.

نخست مى‏فرماید: آنها گفتند: «که (این قرآن همگان را) به راه راست هدایت مى‏کند، و لذا ما به آن ایمان آورده‏ایم و هرگز کسى را شریک پروردگارمان قرار نمى‏دهیم» (یهدى الى الرشد فآمنا به و لن نشرک بربنا احدا).


(آیه 3)- بعد از ابراز ایمان و نفى هرگونه شرک سخنان خود را در باره صفات خدا چنین ادامه دادند: «و بلند است مقام با عظمت پروردگار ما (از شباهت به مخلوقین، و از هرگونه عیب و نقص) و او هرگز براى خود همسر و فرزندى انتخاب نکرده است» (و انه تعالى جد ربنا ما اتخذ صاحبة و لا ولدا).


(آیه 4)- سپس افزودند: ما اکنون اعتراف مى‏کنیم «که سفیه ما (ابلیس) درباره خدا سخنان ناروا مى‏گفت» (و انه کان یقول سفیهنا على الله شططا).

یعنى، سفهاى ما براى خدا همسر و فرزندان قائل بودند، و شبیه و شریکى انتخاب کرده بودند، و از راه حق منحرف شده و سخنى به گزاف مى‏گفتند. و احتمال دارد که: «سفیه» در اینجا اشاره به «ابلیس» باشد که بعد از مخالفت فرمان خدا نسبتهاى ناروائى به ساحت مقدس او داد و از آنجا که «ابلیس» از جن بوده مؤمنان جن به این وسیله از او ابراز تنفر مى‏کنند، و سخن او را گزافه و شطط مى‏نامند.


(آیه 5)- سپس افزودند: «و ما گمان مى‏کردیم که انس و جنّ هرگز، بر خدا دروغ نمى‏بندند» (و انا ظننا ان لن تقول الانس و الجن على الله کذبا).

این سخن ممکن است اشاره به تقلید کورکورانه‏اى باشد که این گروه قبلا از دیگران داشتند، و براى خدا شریک و شبیه و همسر و فرزند قائل بودند مى‏گویند:

اگر ما این مسائل را از دیگران بدون دلیل پذیرفتیم به خاطر خوش باورى بود، هرگز خیال نمى‏کردیم که انس و جن به خود جرأت دهند که چنین دروغهاى بزرگى به خدا ببندند، ولى اکنون به غلط بودن این تقلید ناروا پى‏بردیم و به این ترتیب به اشتباه خود و انحراف مشرکان جن اعتراف مى‏کنیم.


(آیه 6)- سپس افزودند: یکى دیگر از انحرافات جن و انس این بود که:

«مردانى از بشر به مردانى از جن پناه مى‏بردند، و آنها سبب افزایش گمراهى و طغیانشان مى‏شدند» (و انه کان رجال من الانس یعوذون برجال من الجن فزادوهم رهقا).

مفهوم آیه، مفهوم وسیعى است که شامل هرگونه پناه بردن افرادى از انسانها به جن را شامل مى‏شود چه این که مى‏دانیم در میان عرب کاهنان زیادى وجود داشتند که معتقد بودند به وسیله طایفه «جنّ» بسیارى از مشکلات را حل مى‏کنند و از آینده خبر مى‏دهند.


(آیه 7)- این آیه همچنان ادامه سخنان مؤمنان جن است که به هنگام تبلیغ قوم خود بیان داشتند و از طرق مختلف آنها را به سوى اسلام و قرآن دعوت نمودند.

نخست مى‏گویند: «و این که آنها گمان کردند- همان گونه که شما گمان کردید- که خداوند هرگز کسى را (به نبوت) مبعوث نمى‏کند» (و انهم ظنوا کما ظننتم ان لن یبعث الله احدا).

لذا به انکار قرآن، و تکذیب نبوت پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله برخاستند، ولى ما هنگامى که با دقت به آیات این کتاب آسمانى گوش فرا دادیم حقانیت آن را به روشنى درک کردیم، مبادا شما هم مانند مشرکان انسانها، راه کفر پیش گیرید و به سرنوشت آنها گرفتار شوید.

این تعبیر هشدارى است به مشرکان که بدانند وقتى جن، منطقش این است و داوریش چنین، بیدار شوند و به دامن قرآن و پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله چنگ زنند.


(آیه 8)- سپس مؤمنان جن، به یکى از نشانه‏هاى صدق گفتار خود که در جهان طبیعت براى همه جنیان قابل درک است اشاره کرده، مى‏گویند: «ما آسمان را جستجو کردیم و همه را پر از محافظان قوى و تیرهاى شهاب یافتیم» (و انا لمسنا السماء فوجدناها ملئت حرسا شدیدا و شهبا).


(آیه 9)- «ما پیش از این به استراق سمع در آسمانها مى‏نشستیم (و اخبارى از آن را دریافت مى‏داشتیم و به اطلاع دوستان خود مى‏رساندیم) اما اکنون هرکس بخواهد استراق سمع کند، شهابى را در کمین خود مى‏یابد) که او را هدف قرار مى‏دهد»! (و انا کنا نقعد منها مقاعد للسمع فمن یستمع الآن یجد له شهابا رصدا).

آیا این وضع تازه، دلیل بر این حقیقت نیست که با ظهور این پیامبر و نزول کتاب آسمانى او دگرگونى عظیمى در جهان رخ داده است؟ چرا شما قبلا قدرت بر استراق سمع داشتید، و الآن احدى توانائى بر این کار ندارد؟!


(آیه 10)- سپس افزودند: با این اوضاع و احوال «ما نمى‏دانیم آیا (این ممنوعیت از استراق سمع دلیل بر این است که) اراده شرّى در باره اهل زمین شده، یا خداوند مى‏خواهد از این طریق آنها را هدایت فرماید»؟ (و انا لا ندرى ا شر ارید بمن فى الارض ام اراد بهم ربهم رشدا).

و به تعبیر دیگر ما نمى‏دانیم آیا این امر مقدمه نزول عذاب و بلا از سوى خداست یا مقدمه هدایت آنها؟

مؤمنان جن قاعدتا باید فهمیده باشند که ممنوعیت از استراق سمع که با ظهور پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله مقارن بوده، مقدمه هدایت انسانها، و برچیده شدن دستگاه کهانت و خرافات دیگرى مانند آن است.

اما از آنجا که «جنّ» به مسأله استراق سمع دلبستگى خاصى داشت هنوز نمى‏توانست باور کند که این محرومیت یک نوع خیر و برکت است، و گر نه روشن است که کاهنان در عصر جاهلیت با اتکا به همین مسأله استراق سمع سهم بزرگى در گمراه ساختن مردم داشتند.


(آیه 11)- این آیه همچنان ادامه گفتار مؤمنان جن به هنگام تبلیغ قوم گمراه خویش است، نخست از زبان آنها مى‏گوید: «و در میان ما افراد صالح و افرادى غیر صالحند و ما گروههاى متفاوتى هستیم» (و انا منا الصالحون و منا دون ذلک کنا طرائق قددا).

این جمله را احتمالا به این منظور گفتند که مبادا وجود «ابلیس» در میان طایفه جن، این توهّم را براى عده‏اى از آنها به وجود آورد که طبیعت جنّ بر شر و فساد و شیطنت است، و هرگز نور هدایت به قلب او نمى‏تابد.

مؤمنان جن با این سخن روشن مى‏سازند که اصل اختیار و آزادى اراده بر آنها نیز حاکم است. و افرادى صالح و غیر صالح هر دو وجود دارند، بنابر این زمینه‏هاى هدایت در وجود آنها فراهم مى‏باشد.

این آیه در ضمن ذهنیات ما انسانها را در باره جن نیز اصلاح مى‏کند، زیرا در تصور بسیارى از مردم واژه «جنّ» با نوعى «شیطنت» و فساد و گمراهى و انحراف، همراه است، این آیه مى‏گوید آنها نیز گروههاى مختلفى دارند، صالح و غیر صالح.


(آیه 12)- مؤمنان جن در ادامه سخنان خود به دیگران هشدار مى‏دهند و مى‏گویند: «و ما یقین داریم هرگز نمى‏توانیم بر اراده خداوند در زمین غالب شویم و نمى‏توانیم از (پنجه قدرت) او بگریزیم» (و انا ظننا ان لن نعجز الله فى الارض و لن نعجزه هربا).

بنابراین، اگر تصور کنید مى‏توانید از کیفر و مجازات خدا با فرار کردن به گوشه‏اى از زمین یا نقطه‏اى از آسمانها نجات یابید، سخت در اشتباهید.


(آیه 13)- مؤمنان جن در ادامه کلام خود مى‏افزایند: «ما هنگامى که هدایت قرآن را شنیدیم به آن ایمان آوردیم» (و انا لما سمعنا الهدى آمنا به).

و اگر شما را به هدایت قرآن فرا مى‏خوانیم، قبلا خودمان به این برنامه عمل کرده‏ایم، بنابراین دیگران را به چیزى دعوت نمى‏کنیم که خود آن را ترک گفته باشیم.

سپس نتیجه ایمان را در یک جمله کوتاه بیان کرده، مى‏گوید: «هر کس به پروردگارش ایمان بیاورد، نه از نقصان مى‏ترسد و نه از ظلم» (فمن یؤمن بربه فلا یخاف بخسا و لا رهقا).

و هر کار کوچک و بزرگى را انجام دهد، اجر و پاداش آن را بى‏کم و کاست دریافت مى‏نماید.



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ تیر ۹۵ ، ۱۵:۲۷
* مسافر
شنبه, ۱۹ تیر ۱۳۹۵، ۰۳:۲۷ ب.ظ

571 . صفحه 571


نوزدهم تیر : 



نفیسه : 


(آیه 11)- در آیه قبل اشاره شد که نوح از قوم خویش خواست از خداوند آمرزش بخواهند تا آمرزیده شوند حال این آیه و آیه بعد به دیگر نعمات میپردازد:«تا بارانهاى پربرکت آسمان را پى در پى بر شما فرو فرستد» (یرسل السماء علیکم مدرارا).

خلاصه هم باران رحمت معنوى و هم باران پربرکت مادى او شما را فرا مى‏گیرد.


(آیه 12)- سپس مى‏افزاید: «و شما را با اموال و فرزندان فراوان کمک مى‏کند» (و یمددکم باموال و بنین).

«و باغهاى سرسبز و نهرهاى آب جارى در اختیارتان قرار مى‏دهد» (و یجعل لکم جنات و یجعل لکم انهارا).

به این ترتیب یک نعمت بزرگ معنوى، و پنج نعمت بزرگ مادى به آنها وعده داده، نعمت بزرگ معنوى بخشودگى گناهان و پاک شدن از آلودگى کفر و عصیان است، اما نعمتهاى مادى: ریزش بارانهاى مفید و به موقع و پر برکت، فزونى اموال، فزونى فرزندان (سرمایه‏هاى انسانى)، باغهاى پر برکت، و نهرهاى آب جارى.

آرى! ایمان و تقوا طبق گواهى قرآن مجید هم موجب آبادى دنیا و هم آبادى آخرت است.


(آیه 13)- سپس بار دیگر به انذار باز مى‏گردد، مى‏گوید: «چرا شما (از خدا نمى‏ترسید و) براى خدا عظمت قائل نیستید»؟! (ما لکم لا ترجون لله وقارا).


(آیه 14)- «در حالى که شما را مراحل مختلف آفرید» (و قد خلقکم اطوارا).

نخست «نطفه» بى‏ارزشى بودید، چیزى نگذشت که شما را به صورت «علقه» و از آن پس به صورت «مضغه» درآورد، سپس شکل و اندام انسانى به شما داد، بعد لباس حیات در اندام شما پوشانید، و به شما روح و حس و حرکت داد.

نه تنها از نظر جسمانى اشکال مختلفى به خود مى‏گیرد، که چهره روح و جان شما نیز دائما در تغییر است، هر یک از شما استعدادى دارید، و در هر سرى ذوقى و در هر دلى عشقى است.

و به این ترتیب او در همه جا با شماست و در هر گام رهبرى و هدایت مى‏کند و با این همه لطف و عنایت او، این همه کفران و بى‏حرمتى چرا؟


(آیه 15)- حضرت «نوح» در بیانات عمیق و مستدل خود در برابر مشرکان لجوج نخست دست آنها را گرفته و به اعماق وجودشان برد، تا آیات انفسى را مشاهده کنند، سپس آنها را به مطالعه نشانه‏هاى خدا در عالم بزرگ آفرینش دعوت کرده و آنان را به سیر آفاقى مى‏برد.

نخست از آسمان شروع کرده، مى‏گوید: «آیا نمى‏دانید چگونه خداوند هفت آسمان را یکى بالاى دیگرى آفریده است»؟! (ا لم تروا کیف خلق الله سبع سماوات طباقا).

آسمانهاى هفتگانه یکى بالاى دیگرى قرار دارد، و بطورى که در تفسیر آسمانهاى هفتگانه در گذشته گفته‏ایم تمام آنچه را ما با چشم مسلح و غیر مسلح از ستارگان ثابت و سیار مى‏بینیم همه جزء آسمان اول است، و شش عالم دیگر یکى ما فوق دیگرى بعد از آن قرار دارد که از دسترس علم و دانش انسان امروز بیرون است، و ممکن است در آینده این شایستگى را پیدا کند که آن عوالم عجیب و گسترده را یکى بعد از دیگرى کشف کند.


(آیه 16)- سپس مى‏افزاید: «و ماه را در میان آسمانها مایه روشنائى و خورشید را چراغ فروزانى قرار داده است» (و جعل القمر فیهن نورا و جعل الشمس سراجا)


(آیه 17)- باغبان هستى، شما را همچون گلى پرورش داد! سپس بار دیگر به آفرینش انسان باز مى‏گردد، مى‏افزاید: «و خداوند شما را همچون گیاهى از زمین رویانید»! (و الله انبتکم من الارض نباتا).

تعبیر به «انبات» و رویانیدن، در مورد انسان، بخاطر آن است که آفرینش نخستین انسان از خاک است، دوم این که، تمام مواد غذائى که انسان مى‏خورد و به کمک آن رشد و نمو مى‏کند از زمین است، یا مستقیما مانند سبزیها و دانه‏هاى غذائى و میوه‏ها، و یا بطور غیر مستقیم مانند گوشت حیوانات، و سوم این که، شباهت زیادى در میان انسان و گیاه وجود دارد و بسیارى از قوانینى که حاکم بر تغذیه و تولید مثل و نمو و رشد گیاهان است بر انسان نیز حکمفرماست.


(آیه 18)- بعد به سراغ مسأله معاد که یکى دیگر از مسائل پیچیده براى مشرکان بوده است رفته، مى‏فرماید: «سپس شما را به همان زمین باز مى‏گرداند، و بار دیگر شما را خارج مى‏سازد» (ثم یعیدکم فیها و یخرجکم اخراجا).

در آغاز خاک بودید بار دیگر به خاک برمى‏گردید، و همان کسى که قدرت داشت در آغاز شما را از خاک بیافریند توانائى دارد بار دیگر بعد از خاک شدن لباس حیات در اندامتان بپوشاند.


(آیه 19)- بار دیگر به آیات آفاقى و نشانه‏هاى توحید در عالم بزرگ باز مى‏گردد و از نعمت وجود زمین سخن مى‏گوید، مى‏فرماید: «و خداوند زمین را براى شما فرش گسترده‏اى قرار داد» (و الله جعل لکم الارض بساطا).

نه آن چنان خشن است که نتوانید بر آن استراحت و رفت و آمد کنید، و نه آن چنان نرم است که در آن فرو روید و قدرت حرکت نداشته باشید.

به علاوه بساطى است گسترده و آماده و داراى همه نیازمندیهاى زندگى شما.


(آیه 20)- نه تنها زمینهاى هموار همچون فرش گسترده‏اى است، بلکه کوهها به خاطر درّه و شکافهایى که در لابلاى آن وجود دارد و قابل عبور است نیز بساط گسترده‏اى مى‏باشد هدف این است «تا از راههاى وسیع و درّه‏هاى آن بگذرید» و به هر جا مى‏خواهید بروید (لتسلکوا منها سبلا فجاجا).

ولى نه آن انذارهاى نخستین و نه بشارتها و تشویقها و نه استدلالات منطقى هیچ یک در دل سیاه این قوم لجوج اثر نگذاشت.


(آیه 21)- لطف حق با تو مداراها کند ...

هنگامى که نوح آخرین تلاش خود را در طى صدها سال به کار زد، و آن قوم، جز گروه اندکى، همچنان بر کفر و بت‏پرستى و گمراهى و فساد اصرار ورزیدند از هدایت آنها مأیوس شد، رو به درگاه خدا آورد و تقاضاى مجازات براى آنها کرد.

چنانکه در این آیه مى‏خوانیم: «نوح (بعد از هدایت آنان) گفت: پروردگارا! آنها نافرمانى من کردند، و از کسانى پیروى نمودند که اموال و فرزندانشان چیزى جز زیانکارى بر آنها نیفزوده است» (قال نوح رب انهم عصونى و اتبعوا من لم یزده ماله و ولده الا خسارا).

اشاره به این که رهبران این قوم جمعیتى هستند که تنها امتیازشان اموال و فرزندان زیاد است، آن هم اموال و فرزندانى که جز در مسیر فساد به کار گرفته نمى‏شود.


(آیه 22)- سپس مى‏افزاید: «و (این رهبران گمراه) مکر عظیمى به کار بردند ...» (و مکروا مکرا کبارا).

آنها طرحهاى شیطانى عظیم و گسترده‏اى براى گمراه ساختن مردم، و ممانعت از قبول دعوت نوح ریخته بودند، که احتمال دارد همان مسأله بت پرستى بوده باشد، زیرا طبق بعضى از روایات بت‏پرستى قبل از نوح سابقه نداشت، بلکه قوم نوح آن را به وجود آوردند.


(آیه 23)- این آیه مى‏تواند گواه این مطلب باشد، زیرا بعد از اشاره سربسته به این مکر بزرگ مى‏افزاید: رؤساى آنها «گفتند: دست از خدایان و بتهاى خود برندارید» (و قالوا لا تذرن آلهتکم).

و هرگز دعوت نوح را به خداى یگانه نپذیرید، خدائى که هرگز دیده نمى‏شود، و با دست قابل لمس نیست!

مخصوصا روى پنج بت تأکید کردند و گفتند: «بتهاى ودّ و سواع و یغوث و یعوق و نسر را هرگز رها نکنید و دست از دامنشان نکشید» (و لا تذرن ودا و لا سواعا و لا یغوث و یعوق و نسرا).

از قرائن چنین استفاده مى‏شود که این پنج بت امتیازات ویژه‏اى داشتند، و مورد توجه خاص آن قوم گمراه بودند، به همین دلیل رهبران فرصت طلب آنان نیز روى عبادت آنها تکیه مى‏کردند.


(آیه 24)- سپس نوح مى‏افزاید: خداوندا! «آنها (رهبران گمراه و خود خواه) گروه بسیارى را گمراه ساختند» (و قد اضلوا کثیرا).

خداوندا! «ظالمان را جز ضلالت میفزا» (و لا تزد الظالمین الا ضلالا).

منظور از افزودن ضلالت و گمراهى ظالمان و ستمگران، همان سلب توفیق الهى از آنهاست که سبب بدبختى آنها مى‏شود، و یا مجازاتى است که آنها به خاطر ظلمشان دریافت مى‏دارند که خدا نور ایمان را از آنها مى‏گیرد، و تاریکى کفر را جانشین آن مى‏سازد.


(آیه 25)- سرانجام در این آیه خداوند سخن آخر را در این زمینه چنین مى‏فرماید: «به خاطر گناهانشان غرق شدند، و در آتش دوزخ وارد گشتند و جز خدا یاورانى نیافتند» که در برابر خشم او از آنها دفاع کند (مما خطیئاتهم اغرقوا فادخلوا نارا فلم یجدوا لهم من دون الله انصارا).

تعبیر آیه نشان مى‏دهد که آنها بعد از غرق شدن بلافاصله وارد آتش شدند، و این عجیب است که از آب فورا وارد آتش شوند! و این آتش همان آتش برزخى است، چرا که طبق گواهى آیات قرآن گروهى بعد از مرگ در عالم برزخ مجازات مى‏شوند، و طبق بعضى از روایات «قبر» یا باغى از باغهاى بهشت است یا حفره‏اى از حفره‏هاى دوزخ!


(آیه 26)- این قوم فاسد و مفسد باید بروند! در این جا که همچنان ادامه سخنان نوح و شکایاتش از قوم به درگاه خدا و نفرین درباره آنهاست، مى‏فرماید: «نوح گفت: پروردگارا! هیچ یک از کافران را روى زمین باقى مگذار»! (و قال نوح رب لا تذر على الارض من الکافرین دیارا).

این سخن را هنگامى گفت که بطور کامل از هدایت آنها مأیوس شده بود، و آخرین تلاش و کوشش خود را براى ایمان آوردن آنها به کار زد و نتیجه‏اى نگرفت، و تنها گروهى اندک به او ایمان آوردند.

تعبیر به «على الارض» (بر صفحه زمین) نشان مى‏دهد که هم دعوت نوح جهانى بوده، و هم طوفان و عذابى که بعد از آن آمد.


(آیه 27)- سپس «نوح» براى نفرین خود استدلال مى‏کند و مى‏افزاید: «زیرا اگر آنها را باقى بگذارى بندگانت را گمراه مى‏کنند، و جز نسلى فاجر و کافر به وجود نمى‏آورند»! (انک ان تذرهم یضلوا عبادک و لا یلدوا الا فاجرا کفارا).

این نشان مى‏دهد که نفرین انبیاء، از جمله نوح (ع) از روى خشم و غضب و انتقامجوئى و کینه‏توزى نبود، بلکه روى یک حساب منطقى صورت گرفته است.


(آیه 28)- در پایان، نوح براى خودش و کسانى که به او ایمان آورده بودند چنین دعا مى‏کند: «پروردگارا! مرا و پدر و مادرم، و تمام کسانى را که با ایمان وارد خانه من شدند و جمیع مردان و زنان با ایمان را بیامرز و ظالمان را جز هلاکت میفزا» (رب اغفر لى و لوالدى و لمن دخل بیتى مؤمنا و للمؤمنین و المؤمنات و لا تزد الظالمین الا تبارا).

این طلب آمرزش براى این است که نوح مى‏خواهد بگوید گرچه من صدها سال تبلیغ مستمر داشتم، و هرگونه زجر و شکنجه را در این راه تحمل کردم، اما چون ممکن است ترک اولائى در این مدت از من سر زده باشد من از آن هم تقاضاى عفو مى‏کنم، و هرگز خود را در پیشگاه مقدست تبرئه نمى‏نمایم.


..................................................................................................

 

مباحثه آیات سوال برانگیز :

 

آیه 1 سوره نوح :



معصومه :


من یادمه جایی خوندم ک از میان ۱۲۴۰۰۰پیامبر, گاهی چندین پیامبر همزمان باهم بودند, چون هریک مشغول هدایت امت خودشون بودند.

اما در مورد حضرت نوح صحبت از دعوت جهانی میشه, با توجه ب شرایط ان زمان و محدودیت هاش چطور این دعوت کل زمین رو شامل میشده؟؟


اعظم :


گویا در این زمینه اختلاف نظر زیاده 

و با چیزایی که من این ور اونور دیدم این فرض که دعوت حضرت نوح منظقه ای بوده قویتر هستش 


اینجا رو ببین : 



http://www.setiz.blogfa.com/post-109.aspx


آیه 28 سوره نوح :


معصومه :


ترک اولای حضرت نوح چی بوده؟؟

منظور نفرین شون بوده؟



اعظم:


معنای ترک اولی برای پیامبران و برای حضرت نوح :



ترک اولی برای این بزرگواران به معنی انجام عمل خیر بدون اذن موردی از جانب خداوند متعال است. یعنی انبیای اولوالعزم حتّی امور خیر را هم بدون کسب اجازه از خداوند متعال نباید انجام دهند.« نوح به پروردگارش عرض کرد:پروردگارا ! پسرم از خاندان من است؛ و وعده ی تو (در مورد نجات خاندانم) حق است؛ و تو از همه ی حکم‏کنندگان برتری. ــ فرمود: اى نوح ! او از اهل تو نیست. او عمل غیر صالحى است‏.پس، آنچه را از آن آگاه نیستى، از من مخواه! من به تو اندرز مى‏دهم تا از جاهلان نباشى. ـــ عرض کرد:پروردگارا ! من به تو پناه مى‏برم که از تو چیزى بخواهم که از آن آگاهى ندارم. و اگر مرا نبخشى، و بر من رحم نکنى، از زیانکاران خواهم بود.»(هود:45 ـ 47) روشن است که درخواست نجات فرزند از بلا یا گمراهی نه تنها امر ناشایستی نیست بلکه امری پسندیده بوده که ناشی از عطوفت و رأفت است ؛ ولی حضرت نوح نباید آن را از خدا طلب می نمود. انبیای اولوالعزم حتّی بی اذن صریح خدا دعا هم نمی کنند و از او چیزی طلب نمی کنند ؛ و اگر چنین نمایند توبیخ می شوند.


آیه 12 سوره نوح :


معصومه :

و ی نکته جالب ک مکررا تو قران خوندم اینه ک فرزنذ زیاد همتراز مال زیاد, نماد توانایی مادی محسوب شده, در حالبکه الان در فرهنگ ما فرزند زیاد اصلا نماد قدرت نیست!



اعظم:


یه زمانی من خودم هم به این قضیه فکر کردم ولی دقیقا جوابی براش پیدا نکردم 


ولی جدیدا به این نتیجه رسیدم میل به جاودانگی در آدم خیلی زیاده واز اونجایی که خودش نمی تونه عمر جاودانه داشته باشه بسیار مایله در فرزندانش امتداد پیدا کنه 

یعنی کارهایی که خودش نکرده یا اخلاقهایی که نداشته ولی دوست داشته داشته باشه در فرزندانش تحقق پیدا کنه 


تمایل به داشتن وارث خیلی توی آدم زیاده 

دقت کن به آدمهای خیلی ثروتمند خیلی مایلند وارث مناسبی که بتونه اموالی که گرد آوردن رو حفظ کنه داشته باشن 

شاید از اونجایی که نسل مابه شدت "حال نگر " هستش و "عاقبت اندیش " و "مرگ اندیش " نیست کمتر به این مایل فکر کنه 


شاید خیلی بی ربط بود ولی چون چندوقتی بود که این مطالب توی ذهنم وول می خورد به طور خیلی خلاصه اینجا نوشتم 

 

شاید الان تعبیر بشه به جمعیت زیاد یه کشور یا یه قلمرو یا مستعمره یا حتی پیروان یه اعتقاد 

می بینی که الان ادمها به این تکاثر خیلی علاقمندن هنوز 

در شبکه های مجازی هم کاملا علاقمندی به این توسعه قلمرو کاملا حس می شه


نفیسه :


به نظرم یکی دیگر از علل اینکه سابقا کثرت فرزند هم رده  با فزونی مال می امده اینه که چون شغل اکثر قریب به اتفاق  مردم آن دوره کشاورزی و دامداری و باغداری و کارهایی از این دست بوده که نیاز به نیروی یدی بیشتر داشته، واضحه  هر چه شخص فرزند بیشتری میداشت نیروی کمکی نیز بیشتر میشد که میتونسته از نظر مادی درآمدزا باشه.برخلاف جامعه امروز که  فرزند بیشتر الزاما باعث درآمدزایی بیشتر نمیشود.



تسنیم :


سلام

من معمولا مطالب رو آف لاین میخونم و در بحثها مشارکت ندارم ولی الان درخصوص این موضوع به نظرم اومد نکاتی رو بگم



بحث فرزند و فرزند داشتن یکی از موضوعاتی هست که امروزه دیدگاهی متفاوت نسبت به دورانهای قبل در مورد اون وجود داره

در دنیای جدید(والبته در جوامعی مثل ما)به خیلی از دلایل که جای گفتنش اینجا نیست،داشتن فرزندان متعدد و خانواده گسترده یک مسئله با ابعاد منفی حساب میشه.

با این دیدگاه فرض بر این گرفته میشه که داشتن فرزند زیاد خوب نیست، با این فرض به دنبال این هستند که ببینند چرا این موضوع در گذشته یک امر مثبت و بافایده تلقی میشده! یعنی از قبل برای سوال یک مفروض ارزشی درنظر گرفته میشه!


اگه اشتباه نکنم در فلسفه و منطق اینجور استدلال کردن و دنبال دلیل گشتن یه اسمی داره که یادم نیست



به همین دلیل افرادی که دراینخصوص اظهارنظر میکنند،چه مطلع و کارشناس و چه افراد عادی،دنبال این هستند که چرا در قدیم این موضوع امتیاز مثبت داشته

و خب دلایلی هم براش متصور میشن مثل همون بحث کشاورزی و دامداری و... که البته غلط نیست، اما تنها دلیل هم نیست!


معصومه :


دو تا نگاه هست.

یکی این ک نظر شخصی افراد چی هست و 

ی نگاه دیگه بررسی بعد اجتماعی این موضوع در سیر تاریخه.

شرایط خاص اشخاص جامعه ما در حال حاضر و شرایط خاص خود جانعه مون در دهه ۶۰, ی موضوع مقطعیه.

اما در طول تاریخ جمعیت همیشه یک اهرم قدرت محسوب میشده, حتی الان.

همین الان جمعیت زیاد کشورهادر ابعاد سیاسی و اقتصادی تاثیر گذاره.


تسنیم :


به نظرم در گذشته و در جوامع سنتی اصولا" داشتن خانوده بزرگ و قوم و عشیره گسترده یکی از عوامل قدرتمندی بوده.

داشتن فرزندان زیاد هم در همین راستا محسوب میشده خصوصا داشتن فرزندان پسر

افراد با پیوندهای قومی و قبیله ای شون انسجام اجتماعی و امنیت اجتماعی بیشتری حس میکردند و این وابستگیها هویت اجتناعی اونها رو شکل میداده


تسنیم:


همینطوره

البته من هم درس علوم اجتماعی خوندم و نظرم چندان شخصی هم نیست


معصومه :


بنابراین بنظرم استدلال قران استدلال مربوط ب جوامع قدیم نیست.

کلی ست


تسنیم :


اتفاقا منم میخوام بگم که علیرغم تبلیغات مسموم این دو دهه در کشور ما و برخی کشورهای دیگه در مورد کاهش جمعیت،

جمعیت و وابستگیهای قومی و ملی یکی از عوامل قدرت محسوب میشه


تسنیم :


که اگر این موضوع اینقدر مهم نبود، در سیره و روایات معصومین اینقدر در مورد ارتباط با اقوام و خویشان و صله ارحام توصیه و تاکید نمیشد

حتی در مورد فرزند دار،شدن اینهمه توصیه نبود

حتی پیامبر بارها تاکید نمیکردند بر ادامه نسلشون از طریق فرزندان حضرت فاطمه


به نظرم موضوع جمعیت و وفاق اجتماعی که از هسته های خانواده شکل میگیره همیشه عامل قدرت بوده و هست و آموزه های دینی ما هم اون رو تایید کرده

اما متاسفانه مدتهاست که در جامعه نا عکس این تبلیغ میشه


سوده :


موضوع که فقط فرزند و ازدیاد نسل نیست. موضوع اصلی پرورش نسل هست. با اینهمه رذائل اخلاقی که امروزه به راحتی تو جامعه پراکنده شده حفظ و تربیت فرزند کار دشواریه. حتی صله ارحام هم نمیتونه به صورت گذشته باشه چون گاها حتی خواهر و برادرها هم خط مشی های متفاوتی تو زندگیشون دارن. من نمیتونم اجازه بدم بچم با هر کسی دوست بشه چون نمیدونم اون بچه هفت هشت ساله واقعا چی میدونه یا چی نمیدونه. کوچکترین حرکتی ممکنه کودک منو در جهتی بیدار کنه که تو این دوره و زمونه با این همه امکانات رسانه ای و مجازی به راحتی تو خطی بیوفته که بیرون اوردنش فوق العاده سخته. 

امروزه تعریف جامعه فقط مردم و خانواده ها نیستن که ،بلکه عضو جدید و فوق العاده موثر فضای مجازی رو داریم که بیشتر از فضای حقیقی وقت و روابط ما رو پر میکنه. فضایی که به همه جا در داره و گرچه مجازیه اما کنترلش هزاران بار سخت تر از فضای حقیقیه. تو این اوضاع همون یک یا نهایت دو بچه رو اصولی و خوب تربیت کنیم هنر خیلی زیادی کردیم. تازه مسئله اقتصاد و حمایت دولت رو هم در نظر نگرفتیم اصلا.


تسنیم:


من با نظر شما هم تا حدودی موافقم هم مخالف. اما اینجا صحبت در مورد نظر قرآن و روایات بود که منم برداشت خودمو گفتم

در کل ما از،سبک زندگی دینی و روایی دور شدیم و مشکلاتمون در همه زمینه ها ریشه در این مسئله داره. بقیه حرفها توجیهاتی هست که برای این دوری خودمون میاریم. حالا هرکدوم به یک نسبت

هرچقدر از فضای زندگی معنوی دور میشیم مشکلاتمون بیشتر میشه

من هم مثل شما هستم با همین دغدغه ها

ولی در همین جامعه هستند خانواده هایی با تعداد فرزندان بیشتر که دینی تر و قرآنی تر از من زندگی میکنند و با مشکلات کمتر

من اشکال رو در خودم میبینم نه در سبک زنذگی دینی



نفیسه :


موضوعی که مطرح کردم صرفا در مورد رابطه مستقیم مال و فرزند در گذشته بود که ممکنه این رابطه درحال حاضر صدق نکنه.اما در اینکه در روایات و احادیث داریم فرزند صالح برای پدر و مادر باقیات صالحات است،شکی نیست.و مسلما هرچه بیشتر باشن بهتره.به شرطی که صالح باشن.

اینجا در سوره نوح از قوم نوح خواسته میشود از خداوند آمرزش بخواهند تا او نیز آنها را با فزونی مال و فرزند یاری کند،به نظر من به مورد اول برمیگرده،که در تفسیر هم به سرمایه های انسانی به آنها اشاره شده.چون مسلما درک از برکات فرزند صالح رو نداشتن.البته ممکنه جاهای دیگه اشاره به کثرت فرزند باشه که منظور همون فرزند صالحه که باری از دوش والدینش برمیداره.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ تیر ۹۵ ، ۱۵:۲۷
* مسافر
جمعه, ۱۸ تیر ۱۳۹۵، ۰۳:۲۶ ب.ظ

570 . صفحه 570

هجدهم تیر : 



نفیسه :


(آیه 40)- خداوند در تأکید آیات قبل  مى‏افزاید: «سوگند به پروردگار مشرقها و مغربها که ما قادریم ...» (فلا أقسم برب المشارق و المغارب انا لقادرون).


(آیه 41)- «که جاى آنان را به کسانى بدهیم که از آنها بهترند و ما هرگز مغلوب نخواهیم شد» (على ان نبدل خیرا منهم و ما نحن بمسبوقین).

این جمله ممکن است اشاره به آن باشد که ما نه تنها قادریم که آنها (کافران)را بعد از خاک شدن به زندگى و حیات نوین بازگردانیم، بلکه مى‏توانیم آنها را به موجوداتى کاملتر و بهتر تبدیل کنیم.

و یا اشاره به این باشد که براى ما هیچ مانعى ندارد شما را به کیفر اعمالتان نابود کنیم و افرادى شایسته و آگاه و مؤمن جانشین شما سازیم و چیزى مانع ما از این کار نخواهد بود.


(آیه 42)- در این آیه به عنوان انذار و تهدید کافران سرسخت و استهزاء کننده و لجوج، مى‏فرماید: «آنان را به حال خود واگذار، تا در باطل خود فرو روند، و بازى کنند، تا زمانى که روز موعود خود را ملاقات کنند» (فذرهم یخوضوا و یلعبوا حتى یلاقوا یومهم الذى یوعدون).

بیش از این استدلال و موعظه لازم نیست، آنها نه اهل منطقند و نه آمادگى براى بیدار شدن دارند، بگذار در اباطیل و اراجیف خود غوطه‏ور باشند، تا روز موعود آنها، روز رستاخیز، فرا رسد، و همه چیز را با چشم خود ببینند!


(آیه 43)- سپس به معرفى آن روز موعود پرداخته، و نشانه‏هائى از این روز وحشتناک و هول‏انگیز را بیان کرده، مى‏فرماید: «همان روز که از قبرها بسرعت خارج مى‏شوند گوئى به سوى بتها مى‏دوند»! (یوم یخرجون من الاجداث سراعا کانهم الى نصب یوفضون).

این تعبیر سخریه‏اى است نسبت به عقائد پوچى که در عالم دنیا داشتند.


(آیه 44)- سپس به نشانه‏هاى دیگرى پرداخته، مى‏افزاید: «در حالى که چشمهایشان از شرم و وحشت به زیر افتاده» و خاضعانه نگاه مى‏کنند (خاشعة ابصارهم).

«و پرده‏اى از ذلت و خوارى آنها را پوشانده است» (ترهقهم ذلة). 

و در پایان آیه مى‏فرماید: «این همان روزى است که به آنها وعده داده مى‏شد» (ذلک الیوم الذى کانوا یوعدون).

آرى! این همان روز موعود است که آن را به باد مسخره مى‏گرفتند، و گاه مى‏گفتند: به فرض که چنین روزى در کار باشد وضع ما در آن روز از مؤمنان هم بهتر است.



سوره نوح سوره هفتاد و یکم قران است.

این سوره در «مکّه» نازل شده و داراى 28 آیه میباشد.‏

محتواى سوره:

این سوره چنانکه از نامش پیداست سرگذشت نوح پیامبر را بیان مى‏کند، در سوره‏هاى متعددى از قرآن مجید به سرگذشت این پیامبر بزرگ اشاره شده، از جمله سوره‏هاى «شعرا»، «مؤمنون»، «اعراف»، «انبیاء» و از همه مشروحتر در سوره «هود» آمده، ولى آنچه در سوره نوح آمده قسمت خاصى از زندگى اوست که در جائى دیگر به این سبک نیامده است، و این قسمت مربوط به دعوت مستمر و پى‏گیر او به سوى توحید، و کیفیت، و عناصر این دعوت است.

با توجه به این که این سوره در مکّه نازل شده، و پیامبر و مسلمانان اندک آن زمان در شرائطى مشابه شرائط زمان نوح و یارانش قرار داشتند، مسائل زیادى را به آنها مى‏آموزد.

1- به آنها یاد مى‏دهد که چگونه از طریق استدلال منطقى توأم با محبت و دلسوزى کامل دشمنان را تبلیغ کنند.

2- به آنها مى‏آموزد که هرگز در طریق دعوت به سوى خدا خسته نشوند.

3- به آنها مى‏آموزد که در یک دست وسائل تشویق، و در دست دیگر عوامل انذار را داشته باشند، و از هر دو در طریق دعوت بهره گیرند.

4- آیات آخر این سوره هشدارى است براى مشرکان لجوج که اگر در برابر حق تسلیم نشوند و به فرمان خدا گردن ننهند عاقبت دردناکى در پیش دارند. به تعبیر دیگر این سوره ترسیمى است از بیان مبارزه دائمى طرفداران حق و باطل و برنامه‏هایى که طرفداران حق در مسیر خود باید به کار بندند.

فضیلت تلاوت سوره:

در حدیثى از پیغمبر گرامى اسلام صلّى اللّه علیه و آله مى‏خوانیم:

«کسى که سوره «نوح» را بخواند از مؤمنانى خواهد بود که شعاع دعوت نوح پیامبر او را فرا مى‏گیرد».

ناگفته پیداست که هدف از تلاوت آن این است که انسان از راه و رسم این پیامبر بزرگ و استقامت و شکیبائى یاران او در راه دعوت به سوى حق الهام گیرد، و خود را در شعاع دعوت او قرار دهد، نه خواندن فاقد اندیشه و فکر و نه اندیشه‏اى خالى از عمل.


(آیه 1)- گفتیم این سوره بیانگر آن قسمت از حالات نوح است که مربوط به مسأله دعوت او مى‏باشد.

نخست از مسأله بعثت او شروع کرده، مى‏فرماید: «ما نوح را به سوى قومش فرستادیم، و گفتیم: قوم خود را انذار کن پیش از آنکه عذاب دردناک به سراغشان آید» (انا ارسلنا نوحا الى قومه ان انذر قومک من قبل ان یأتیهم عذاب الیم).

این عذاب دردناک ممکن است عذاب دنیا باشد یا عذاب آخرت، و مناسبتر این که هر دو باشد، هر چند به قرینه آیات آخر سوره بیشتر منظور عذاب دنیاست.


(آیه 2)- نوح این پیامبر «اولو العزم» که صاحب نخستین شریعت و آئین الهى بود و دعوت جهانى داشت بعد از دریافت این فرمان به سراغ قومش آمد و «گفت: اى قوم! من براى شما بیم دهنده آشکارى هستم» (قال یا قوم انى لکم نذیر مبین).


(آیه 3)- هدف این است «که خدا را پرستش کنید و از مخالفت او بپرهیزید و مرا اطاعت نمایید» (ان اعبدوا الله و اتقوه و اطیعون).


(آیه 4)- سپس به تشویق آنها پرداخته نتائج مهم اجابت این دعوت را در دو جمله کوتاه بیان مى‏کند، مى‏گوید: اگر دعوت مرا اجابت کنید «خداوند گناهانتان را مى‏آمرزد» (یغفر لکم من ذنوبکم).

سپس مى‏افزاید: «و شما را تا زمان معینى به تأخیر مى‏اندازد» عمرتان را طولانى کرده و عذاب را از شما دور مى‏دارد (و یؤخرکم الى اجل مسمى).

«زیرا هنگامى که اجل الهى فرا رسد تأخیرى نخواهد داشت اگر مى‏دانستید» (ان اجل الله اذا جاء لا یؤخر لو کنتم تعلمون).

از این آیه به خوبى استفاده مى‏شود که «اجل» و سر رسید عمر انسان دو گونه است «اجل مسمّى» و «اجل نهائى».

قسم اول سر رسیدى است که قابل تغییر و دگرگونى است، و بر اثر اعمال نادرست انسان ممکن است بسیار جلو بیفتد که عذابهاى الهى یکى از آنهاست و به عکس بر اثر تقوا و نیکوکارى و تدبیر ممکن است بسیار عقب بیفتد.

ولى اجل و سر رسید نهائى به هیچ وجه قابل دگرگونى نیست.

در روایات اسلامى نیز روى این معنى تأکید فراوان شده است، از جمله در یک حدیث پر معنى از امام صادق علیه السّلام مى‏خوانیم: «آنها که بر اثر گناهان مى‏میرند بیش از آنها هستند که به مرگ الهى از دنیا مى‏روند، و کسانى که بر اثر نیکوکارى عمر طولانى پیدا مى‏کنند بیش از کسانى هستند که بر اثر عوامل طبیعى عمرشان زیاد مى‏شود».


(آیه 5)- از هر فرصتى براى هدایت آنها استفاده کردم، اما ...

در اینجا در ادامه رسالت و مأموریت نوح براى دعوت قومش سخنانى از زبان خود او، هنگامى که به پیشگاه پروردگار شکایت مى‏برد، نقل شده که بسیار آموزنده است.

سخنان نوح در این زمینه سخنانى است که مى‏تواند راهگشا براى همه مبلغان دینى باشد، مى‏فرماید: «نوح گفت: پروردگارا! من قوم خود را شب و روز به سوى تو دعوت کردم» (قال رب انى دعوت قومى لیلا و نهارا).

و لحظه‏اى در ارشاد و تبلیغ آنها کوتاهى نکردم.


(آیه 6)- «اما دعوت من چیزى جز فرار از حق بر آنان نیفزود» (فلم یزدهم دعائى الا فرارا).

و این عجیب است که دعوت به سوى چیزى سبب فرار از آن شود، اما با توجه به این که تأثیر دعوتها نیاز به یک نوع آمادگى و سنخیت و جاذبه متقابل دارد جاى تعجب نیست که در دلهاى ناآماده اثر معکوس و منفى ببخشد.


(آیه 7)- سپس نوح در ادامه این سخن مى‏افزاید: خداوندا! من هر زمان آنها را دعوت کردم که (ایمان بیاورند و) تو آنها را بیامرزى انگشتان خویش را در گوشهایشان قرار داده، و لباسهایشان را بر خود پیچیدند و در مخالفت اصرار ورزیدند و به شدت استکبار کردند» (و انى کلما دعوتهم لتغفر لهم جعلوا اصابعهم فى آذانهم و استغشوا ثیابهم و اصروا و استکبروا استکبارا).

گذاشتن انگشت در گوشها براى این بوده که صداى حق را نشنوند و پیچیدن لباس بر خویشتن یا به این معنى است که لباس بر سر مى‏انداختند تا پشتوانه‏اى براى انگشتان فرو کرده در گوش باشد و کمترین امواج صوتى بر پرده صماخ آنها نرسد، و یا مى‏خواستند صورت خود را بپوشانند مبادا چشمانشان بر قیافه ملکوتى نوح این پیامبر بزرگ بیفتد، در واقع اصرار داشتند هم گوش از شنیدن باز ماند و هم چشم از دیدن! این آیه نشان مى‏دهد که یکى از عوامل مهم بدبختى آنها استکبار و غرور بود که همیشه یکى از موانع مهم راه حق بوده و ثمره شوم آن را در تمام طول تاریخ بشر در زندگى افراد بى‏ایمان مشاهده مى‏کنیم.


(آیه 8)- نوح همچنان به سخنان خود در پیشگاه پروردگار ادامه داده، مى‏گوید: خداوندا! «سپس آنها را با صداى بلند (به اطاعت فرمان تو) دعوت کردم» (ثم انى دعوتهم جهارا).

در جلسات عمومى و با صداى بلند آنها را به سوى ایمان فرا خواندم.


(آیه 9)- به این نیز قناعت نکردم «آشکارا و نهان (حقیقت توحید و ایمان را) براى آنان بیان داشتم» (ثم انى اعلنت لهم و اسررت لهم اسرارا).

این حوصله عجیب، و آن دلسوزى عجیبتر، و پشتکار و استقامت بى‏نظیر سرمایه او در راه دعوت به آئین حق بود.

و شگفت‏انگیزتر این که در طول نهصد و پنجاه سال دعوتش تنها حدود هشتاد نفر به او ایمان آوردند یعنى، براى هدایت هر یک نفر بطور متوسط حدود دوازده سال تبلیغ کرد!


(آیه 10)- پاداش دنیوى ایمان: «نوح» در ادامه بیانات مؤثر خود براى هدایت آن قوم لجوج و سرکش این بار روى بشارت و تشویق تکیه مى‏کند، و به آنها وعده مؤکد مى‏دهد که اگر از شرک و گناه توبه کنند خدا درهاى رحمت خویش را از هر سو به روى آنها مى‏گشاید، عرض مى‏کند: خداوندا! «به آنها گفتم: از پروردگار خویش آمرزش بطلبید که او بسیار آمرزنده است ...» (فقلت استغفروا ربکم انه کان غفارا).

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ تیر ۹۵ ، ۱۵:۲۶
* مسافر
پنجشنبه, ۱۷ تیر ۱۳۹۵، ۰۳:۲۶ ب.ظ

569 . صفحه 569




هفدهم تیر : 



نفیسه :


(آیه 11)- در آیه قبل دیدیم وقتی قیامت برپا می‌شود حتی دوستان سراغ هم را نمیگیرند،نه این که دوستان صمیمى خود را در آنجا نشناسند، بلکه مخصوصا «آنها را نشانشان مى‏دهند» ولى هرکس گرفتار کار خویشتن است (یبصرونهم).

مسأله این است که هول و وحشت بیش از آن است که بتواند به دیگرى بیندیشد.

و در ادامه همین سخن و ترسیم آن صحنه وحشتناک مى‏افزاید: وضع چنان است که «گنهکار دوست مى‏دارد فرزندان خود را در برابر عذاب آن روز فدا کند» (یود المجرم لو یفتدى من عذاب یومئذ ببنیه).


(آیه 12)- نه تنها فرزندانش بلکه دوست دارد «همسر و برادرش را» بدهد (و صاحبته و اخیه).


(آیه 13)- «و قبیله‏اش را که همیشه از او حمایت مى‏کرد» (و فصیلته التى تؤویه).


(آیه 14)- بلکه «همه مردم روى زمین را تا مایه نجاتش شوند» (و من فى الارض جمیعا ثم ینجیه).

آرى! به قدرى عذاب خدا در آن روز هولناک است که انسان مى‏خواهد عزیزترین عزیزان را- که در چهار گروه در اینجا خلاصه شده‏اند و حتى همه مردم روى زمین را- براى نجات خود فدا کند.


(آیه 15)- ولى در جواب همه این تمناها و آرزوها مى‏فرماید: «هرگز چنین نیست» که با اینها بتوان نجات یافت (کلا).

آرى «شعله‏هاى سوزان آتش است» (انها لظى). پیوسته زبانه مى‏کشد، و هر چیز را در کنار و مسیر خود مى‏یابد مى‏سوزاند.


(آیه 16)- «دست و پا و پوست سر را مى‏کند و با خود مى‏برد»! (نزاعة للشوى).


(آیه 17)- سپس به کسانى اشاره مى‏کند که طعمه چنان آتشى هستند، مى‏فرماید: «و کسانى را که به فرمان خدا پشت کردند (و از اطاعت او روى گردان شدند) صدا مى‏زند» و به سوى خود مى‏خواند (تدعوا من ادبر و تولى).


(آیه 18)- و آنها که «اموال را جمع و ذخیره کردند» و در راه خدا انفاق نکردند (و جمع فاوعى).

به این ترتیب این آتش سوزان با زبان حال و جاذبه مخصوصى که نسبت به مجرمان دارد، یا با زبان قال که خداوند به او داده، پیوسته آنها را صدا مى‏زند و به سوى خود فرا مى‏خواند.


(آیه 19)- بعد از ذکر گوشه‏اى از عذابهاى قیامت به ذکر اوصاف افراد بى‏ایمان و در مقابل آنها مؤمنان راستین مى‏پردازد تا معلوم شود چرا گروهى اهل عذابند و گروهى اهل نجات.

نخست مى‏فرماید: «انسان حریص و کم طاقت آفریده شده است» (ان الانسان خلق هلوعا).


(آیه 20)- «هنگامى که بدى به او رسد بیتابى مى‏کند» (اذا مسه الشر جزوعا).


(آیه 21)- «و هنگامى که خوبى به او رسد مانع دیگران مى‏شود» و بخل مى‏ورزد (و اذا مسه الخیر منوعا).


(آیه 22)- سپس به ذکر اوصاف انسانهاى شایسته به صورت یک استثنا ضمن بیان نه صفت از اوصاف برجسته پرداخته، مى‏گوید: «مگر نمازگزاران» (الا المصلین).


(آیه 23)- «آنها که نمازها را پیوسته به جا مى‏آورند» (الذین هم على صلاتهم دائمون).

این نخستین ویژگى آنهاست که ارتباط مستمر با درگاه پروردگار متعال دارند، و این ارتباط از طریق نماز تأمین مى‏گردد، نمازى که انسان را از فحشاء و منکر باز مى‏دارد، نمازى که روح و جان انسان را پرورش مى‏دهد، و او را همواره به یاد خدا مى‏دارد و این توجه مستمر مانع از غفلت و غرور، و فرو رفتن در دریاى شهوات،و اسارت در چنگال شیطان و هواى نفس مى‏شود.

بدیهى است منظور از مداومت بر نماز این نیست که همیشه در حال نماز باشند، بلکه منظور این است در اوقات معین نماز را انجام مى‏دهند.


(آیه 24)- به هر حال بعد از ذکر نماز که بهترین اعمال، و بهترین حالات مؤمنان است، به دومین ویژگى آنها پرداخته، مى‏افزاید: «و آنها که در اموالشان حق معلومى است» (و الذین فى اموالهم حق معلوم).


(آیه 25)- «براى تقاضا کننده و محروم» (للسائل و المحروم).

و به این ترتیب هم ارتباطشان را با خالق حفظ مى‏کنند، و هم پیوندشان را با خلق خدا.

مراد از «حق معلوم» چیزى غیر از زکات است که انسان بر خود لازم مى‏شمرد که به نیازمندان دهد.

 «سائل» کسى است که حاجت خود را مى‏گوید و تقاضا مى‏کند، و «محروم» کسى است که شرم و حیا مانع تقاضاى اوست.


(آیه 26)- این آیه به سومین ویژگى آنها اشاره کرده، مى‏افزاید: «و آنها که به روز جزا ایمان دارند» (و الذین یصدقون بیوم الدین).


(آیه 27)- و در ویژگى چهارم مى‏گوید: «و آنها که از عذاب پروردگارشان بیمناکند» (و الذین هم من عذاب ربهم مشفقون).


(آیه 28)- «چرا که هیچ کس از عذاب پروردگارش در امان نیست» (ان عذاب ربهم غیر مأمون).


(آیه 29)- بخش دیگرى از ویژگیهاى بهشتیان در آیات گذشته چهار وصف از اوصاف ویژه مؤمنان راستین و آنها که در قیامت اهل بهشتند ذکر شد، و در اینجا به پنج وصف دیگر اشاره مى‏کند که مجموعا نه وصف مى‏شود.

در نخستین توصیف مى‏فرماید: «و آنها که دامان خویش را (از بى‏عفتى) حفظ مى‏کنند» (و الذین هم لفروجهم حافظون).


(آیه 30)- «جز با همسران و کنیزانشان (که در حکم همسرند آمیزش ندارند) چرا که بهره‏گیرى از اینها مورد سرزنش نخواهند بود» (الا على ازواجهم او ما ملکت ایمانهم فانهم غیر ملومین).

بدون شک غریزه جنسى از غرائز سرکش انسان، و سر چشمه بسیارى از گناهان است تا آنجا که بعضى معتقدند در تمام پرونده‏هاى مهم جنائى اثرى از این غریزه دیده مى‏شود، لذا کنترل و حفظ حدود آن از نشانه‏هاى مهم تقواست و به همین دلیل بعد از ذکر نماز و کمک به نیازمندان و ایمان به روز قیامت و ترس از عذاب الهى کنترل این غریزه ذکر شده است.


(آیه 31)- در این آیه براى تأکید بیشتر روى همین موضوع مى‏افزاید:

«و هرکس جز اینها را طلب کند، متجاوز است»! (فمن ابتغى وراء ذلک فاولئک هم العادون).

و به این ترتیب اسلام طرح اجتماعى را مى‏ریزد که هم به غرائز فطرى در آن پاسخ داده مى‏شود، و هم آلوده فحشا و فساد جنسى و مفاسد ناشى از آن نیست.


(آیه 32)- سپس به دومین و سومین اوصاف آنها اشاره کرده، مى‏گوید:

«و آنها که امانتها و عهد خود را رعایت مى‏کنند» (و الذین هم لاماناتهم و عهدهم راعون).

«امانت» معنى وسیعى دارد که نه تنها امانتهاى مادى مردم را از هر نوع در برمى‏گیرد، بلکه امانتهاى الهى و پیامبران و پیشوایان معصوم همه را شامل مى‏شود.

هر یک از نعمتهاى الهى امانتى از امانات او هستند، پستهاى اجتماعى و مخصوصا مقام حکومت از مهمترین امانات است.

و از همه مهمتر دین و آئین خدا و کتاب او قرآن، امانت بزرگ او است، که باید در حفظش کوشید.

 «عهد» نیز مفهوم وسیعى دارد که هم عهدهاى مردمى را شامل مى‏شود و هم عهدها و پیمانهاى الهى را.


(آیه 33)- و در چهارمین وصف اضافه مى‏کند: «و کسانى که به اداى شهادتشان قیام مى‏نمایند» (و الذین هم بشهاداتهم قائمون).

زیرا اقامه شهادت عادلانه و ترک کتمان آن، یکى از مهمترین پایه‏هاى اقامه عدالت در جامعه بشرى است.


(آیه 34)- در آخرین وصف که در واقع نهمین توصیف از این مجموعه است بار دیگر به مسأله نماز باز مى‏گردد، همان گونه که آغاز آن نیز از نماز بود، مى‏فرماید: «و کسانى که بر نماز مواظبت دارند» (و الذین هم على صلاتهم یحافظون). نمازى که مهمترین وسیله تهذیب نفوس و پاکسازى جامعه است.

البته در نخستین وصف اشاره به «تداوم» نماز بود، اما در اینجا سخن از حفظ آداب و شرائط و ارکان و خصوصیات آن است آدابى که هم ظاهر نماز را از آنچه مایه فساد است حفظ مى‏کند، و هم روح نماز را که حضور قلب است تقویت مى‏نماید، و هم موانع اخلاقى را که سد راه قبول آن است از بین مى‏برد، بنابراین هرگز تکرار محسوب نمى‏شود.


(آیه 35)- در پایان این سخن مسیر نهائى صاحبان این اوصاف را بیان مى‏کند، همان گونه که در آیات گذشته مسیر نهائى مجرمان را شرح داد، در اینجا در یک جمله کوتاه و پر معنى مى‏فرماید: «آنها در باغهاى بهشتى (پذیرایى و) گرامى داشته مى‏شوند» (اولئک فى جنات مکرمون).

چرا گرامى نباشند؟ در حالى که میهمانهاى خدا هستند، و خداوند قادر و رحمان تمام وسائل پذیرائى را براى آنها فراهم ساخته است.


(آیه 36)- به کدام رو سفیدى طمع بهشت دارى! در آیات گذشته بحثهائى پیرامون نشانه‏هاى مؤمنان و کفار و سرنوشت هر یک از این دو گروه آمده است، در اینجا بار دیگر به شرحى پیرامون وضع کفار و استهزاى آنها نسبت به مقدسات باز مى‏گردد.

بعضى گفته‏اند این آیات در مورد گروههائى از مشرکان نازل شده که وقتى پیامبر صلّى اللّه علیه و آله در مکّه آیات معاد را براى مسلمانان مى‏خواند، آنها از هر گوشه و کنار مى‏آمدند و مى‏گفتند: اگر معادى در کار باشد وضع ما از این افرادى که به تو ایمان آورده‏اند در آن عالم بهتر است، همان گونه که در این دنیا وضع ما از آنها بهتر مى‏باشد! قرآن در پاسخ آنها چنین مى‏گوید: «این کافران را چه مى‏شود که با سرعت نزد تو مى‏آیند ...» (فما ل الذین کفروا قبلک مهطعین).


(آیه 37)- «از راست و چپ گروه گروه» و آرزوى بهشت دارند (عن الیمین و عن الشمال عزین).


(آیه 38)- «آیا هر یک از آنها (با این اعمال زشتش) طمع دارد که او را در بهشت پر نعمت الهى وارد کنند»؟ (ا یطمع کل امرى منهم ان یدخل جنة نعیم).

با کدام ایمان و با کدام عمل چنین شایستگى براى خود قائلند؟!


(آیه 39)- در اینجا قرآن مجید به پاسخ آنها پرداخته، مى‏گوید: «هرگز چنین نیست (که آنها وارد باغهاى پرنعمت بهشت شوند) ما آنها را از آنچه خودشان مى‏دانند آفریده‏ایم» (کلا انا خلقناهم مما یعلمون).

در حقیقت خداوند مى‏خواهد با این جمله غرور آنها را در هم بشکند، زیرا مى‏گوید: خودتان بهتر مى‏دانید که ما شما را از نطفه‏اى بى‏ارزش، از آبى گندیده آفریده‏ایم! و دوم این که پاسخى به استهزاء کنندگان معاد مى‏گوید که اگر شما در امر معاد شک دارید بروید و حال نطفه را بررسى کنید، و ببینید چگونه از یک قطره آب بى‏ارزش موجودى بدیع مى‏سازیم که در تطورات جنینى هر روز خلقت و آفرینش تازه‏اى به خود مى‏گیرد.

آیا خالق انسان از نطفه قادر نیست که بعد از خاک شدن لباس حیات در تن انسان بپوشاند.



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ تیر ۹۵ ، ۱۵:۲۶
* مسافر
چهارشنبه, ۱۶ تیر ۱۳۹۵، ۱۱:۴۶ ب.ظ

568 . صفحه 568



شانزدهم تیر : 



نفیسه : 


(آیه 35)-در ادامه پرداختن به علل عذاب کافران این آیه میافزاید:«چون عقیده و عمل او چنین بود «از این رو امروز هم در اینجا یار مهربانى ندارد»! (فلیس له الیوم هاهنا حمیم).


(آیه 36)- «و نه طعامى جز از چرک و خون» (و لا طعام الا من غسلین).

قابل توجه این که کیفر و عمل آنها کاملا با هم متناسبند، به خاطر قطع پیوند با خالق، در آنجا دوست گرم و صمیمى ندارند، و به خاطر ترک اطعام مستمندان، غذائى جز چرک و خون از گلوى آنها پایین نمى‏رود، چرا که آنها سالها لذیذترین طعامها را مى‏خوردند در حالى که بینوایان جز خون دل طعامى نداشتند.


(آیه 37)- در این آیه، براى تأکید مى‏افزاید: «غذائى که جز خطاکاران آن را نمى‏خورند» (لا یأکله الا الخاطؤن).

کسانى که با تعمد و آگاهى و به عنوان طغیان و سرکشى راه شرک و کفر و بخل را مى‏پویند.


(آیه 38)- این قرآن قطعا کلام خداست به دنبال بحثهائى که در آیات گذشته پیرامون قیامت و سرنوشت مؤمنان و کافران بود، در اینجا بحث گویائى پیرامون قرآن مجید و نبوت بیان مى‏کند، تا بحث «نبوت» و «معاد» مکمل یکدیگر باشند.

نخست مى‏فرماید: «سوگند به آنچه مى‏بینید»! (فلا اقسم بما تبصرون).


(آیه 39)- «و آنچه نمى‏بینید» (و ما لا تبصرون).

این دو تعبیر سراسر عالم «شهود» و «غیب» را شامل مى‏شود.


(آیه 40)- سپس در این آیه به ذکر نتیجه و جواب این سوگند بزرگ و بى‏نظیر پرداخته، مى‏فرماید: «که این قرآن گفتار رسول بزرگوارى است» (انه لقول رسول کریم).منظور از «رسول» در اینجا بدون شک پیغمبر گرامى اسلام صلّى اللّه علیه و آله است نه جبرئیل و مى‏دانیم آنچه را رسول مى‏آورد گفتار فرستنده اوست.


(آیه 41)- سپس مى‏افزاید: «و گفته شاعرى نیست، اما کمتر ایمان مى‏آورید» (و ما هو بقول شاعر قلیلا ما تؤمنون).


(آیه 42)- «و نه گفته کاهنى، هر چند کمتر متذکّر مى‏شوید» (و لا بقول کاهن قلیلا ما تذکرون).

در حقیقت دو آیه فوق نفى نسبتهاى ناروائى است که مشرکان و مخالفان به پیامبر صلّى اللّه علیه و آله مى‏دادند، گاه مى‏گفتند: او شاعر است و این آیات شعر اوست، و گاه مى‏گفتند: او کاهن است و اینها کهانت.

«شعر» معمولا زائیده تخیّلات، و بیانگر احساسات برافروخته، و هیجانات عاطفى است، و به همین دلیل فراز و نشیب و افت و خیز فراوان دارد در حالى که قرآن در عین زیبائى و جذابى کاملا مستدل و منطقى، و محتوائى عقلانى دارد، و اگر پیشگوئیهائى از آینده کرده این پیشگوئیها اساس قرآن را تشکیل نمى‏دهد، تازه بر خلاف خبرهاى کاهنان همه قرین واقعیت بوده.


(آیه 43)- و در این آیه به عنوان تأکید با صراحت مى‏گوید: «کلامى است که از سوى پروردگار عالمیان نازل شده است» (تنزیل من رب العالمین).

بنابراین قرآن نه شعر است و نه کهانت، نه ساخته فکر پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله و نه گفته جبرئیل، بلکه سخن خداست که به وسیله پیک وحى بر قلب پاک پیامبر نازل شده.


(آیه 44)- اگر او دروغ بر ما مى‏بست مهلتش نمى‏دادیم! در ادامه بحثهاى مربوط به قرآن، در اینجا به ذکر دلیل روشنى بر اصالت آن پرداخته، مى‏فرماید: «اگر او سخنى دروغ بر ما مى‏بست ...» (و لو تقول علینا بعض الاقاویل).


(آیه 45)- «ما او را با قدرت مى‏گرفتیم» (لاخذنا منه بالیمین).


(آیه 46)- «سپس رگ قلبش را قطع مى‏کردیم»! (ثم لقطعنا منه الوتین).


(آیه 47)- «و هیچ کس از شما نمى‏توانست از (مجازات) او مانع شود» و از او حمایت کند (فما منکم من احد عنه حاجزین).


(آیه 48)- در این آیه باز هم براى تأکید و یادآورى مى‏فرماید: «و آن (قرآن) تذکرى براى پرهیزکاران است» (و انه لتذکرة للمتقین).

براى آنها که آماده‏اند خود را از گناه پاک کنند و راه حق را بپویند، براى آنها که جستجوگرند و طالب حقیقت، و کسانى که این حد از تقوا را ندارند مسلما نمى‏توانند از تعلیمات قرآن بهره‏گیرند.

تأثیر عمیق و فوق العاده‏اى که قرآن از این نظر دارد خود نشانه دیگرى از حقانیت آن است.


(آیه 49)- سپس مى‏گوید: «و ما مى‏دانیم که بعضى از شما (آن را) تکذیب مى‏کنید» (و انا لنعلم ان منکم مکذبین).

اما وجود تکذیب کننده لجوج هرگز دلیل بر عدم حقانیت آن نخواهد بود، چرا که پرهیزکاران و طالبان حقیقت از آن متذکر مى‏شوند، نشانه‏هاى حق را در آن مى‏بینند و در راه خدا گام مى‏نهند.


(آیه 50)- در این آیه مى‏افزاید: «و آن مایه حسرت کافران است» (و انه لحسرة على الکافرین).

امروز آن را تکذیب مى‏کنند، ولى فردا که «یوم الظّهور» و «یوم البروز» و در عین حال «یوم الحسرة» است مى‏فهمند چه نعمت بزرگى را به خاطر لجاجت و عناد از دست داده‏اند، و چه عذابهاى دردناکى را براى خود خریده‏اند.


(آیه 51)- و براى این که کسى تصور نکند که شک و تردید، یا تکذیب منکران به خاطر ابهام مفاهیم قرآن است، در این آیه اضافه مى‏کند: «و آن (قرآن) یقین خالص است» (و انه لحق الیقین).

یعنى، قرآن یقینى است خالص، و یا به تعبیر دیگر «یقین» داراى مراحل مختلفى است: گاه از دلیل عقلى حاصل مى‏شود، مثل این که دودى را از دور مشاهده مى‏کنیم و از آن، یقین به وجود آتش حاصل مى‏شود، در حالى که آتش را ندیده‏ایم، این را «علم الیقین» گویند.

گاه نزدیکتر مى‏رویم و شعله‏هاى آتش را با چشم مى‏بینیم، در اینجا یقین محکمتر مى‏شود، و آن را «عین الیقین» مى‏نامند.

گاه از این هم نزدیکتر مى‏رویم و در مجاورت آتش قرار مى‏گیریم، و سوزش آن را با دست خود لمس مى‏کنیم، مسلما این مرحله بالاترى از یقین است که آن را «حقّ الیقین» مى‏نامند.

آیه فوق مى‏گوید قرآن در چنین مرحله‏اى از یقین است، و با این حال کوردلان آن را انکار مى‏کنند!


(آیه 52)- و سرانجام در آخرین آیه مى‏فرماید: «حال که چنین است به نام پروردگار بزرگت تسبیح گوى»! و او را از هر گونه عیب و نقص منزّه بشمار (فسبح باسم ربک العظیم).

قابل توجه این که مضمون این آیه و آیه قبل با مختصر تفاوتى در آخر سوره واقعه نیز آمده است، با این تفاوت که در اینجا سخن از قرآن مجید است و توصیف آن به «حق الیقین» اما در پایان سوره «واقعه» سخن از گروههاى مختلف نیکوکاران و بدکاران در قیامت است.



سوره معارج،سوره هفتاد قرآن کریم است.

این سوره در «مکّه» نازل شده و داراى 44 آیه میباشد.‏

محتواى سوره:

معروف در میان مفسران این است که سوره «معارج» از سوره‏هاى مکّى است. ولى بعضى از آیات آن در مدینه نازل شده و دلیل بر آن روایات زیادى است که در تفسیر این آیات به خواست خدا خواهد آمد.

به هر حال این سوره داراى چهار بخش است:

بخش اول از عذاب سریع کسى سخن مى‏گوید که بعضى از گفته‏هاى پیامبر صلّى اللّه علیه و آله را انکار کرد، و گفت: اگر این سخن حق است عذابى بر من نازل شود و نازل شد. (آیه 1 تا 3) در بخش دوم بسیارى از خصوصیات قیامت و مقدمات آن و حالات کفار در آن روز آمده است. (آیات 4 تا 18) بخش سوم این سوره بیانگر قسمتهائى از صفات انسانهاى نیک و بد است که او را بهشتى یا دوزخى مى‏کند. (آیات 19 تا 34) بخش چهارم شامل انذارهائى است نسبت به مشرکان و منکران، و بار دیگر به مسأله رستاخیز بر مى‏گردد و سوره را پایان مى‏دهد.

فضیلت تلاوت سوره:

در حدیثى از پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله مى‏خوانیم: «کسى که سوره «سأل سائل» را بخواند خداوند ثواب کسانى را به او مى‏دهد که امانات و عهد و پیمان خود را حفظ مى‏کنند و کسانى که مواظب و مراقب نمازهاى خویشند».بدیهى است آنچه انسان را مشمول این همه ثواب عظیم مى‏کند تلاوتى است که با عقیده و ایمان، و سپس با عمل همراه باشد، نه این که سوره را بخواند و هیچ انعکاسى در روح و فکر و عملش نداشته باشد.



(آیه 1)-

شأن نزول:

هنگامى که رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله على علیه السّلام را در روز غدیر خم به خلافت منصوب فرمود و در باره او گفت: من کنت مولاه فعلىّ مولاه هر کس من مولى و ولىّ او هستم على مولى و ولىّ اوست.

چیزى نگذشت که این مسأله در بلاد و شهرها منتشر شد «نعمان بن حارث فهرى» خدمت پیامبر صلّى اللّه علیه و آله آمد و عرض کرد: تو به ما دستور دادى شهادت به یگانگى خدا و این که تو فرستاده او هستى دهیم ما هم شهادت دادیم، سپس دستور به جهاد و حج و روزه و نماز و زکات دادى ما همه اینها را نیز پذیرفتیم، اما با اینها راضى نشدى تا این که این جوان على علیه السّلام را به جانشینى خود منصوب کردى، و گفتى: من کنت مولاه فعلىّ مولاه آیا این سخنى است از ناحیه خودت یا از سوى خدا؟! پیامبر صلّى اللّه علیه و آله فرمود: «قسم به خدائى که معبودى جز او نیست این از ناحیه خداست».

«نعمان» روى برگرداند در حالى که مى‏گفت: «خداوندا! اگر این سخن حق است و از ناحیه تو، سنگى از آسمان بر ما بباران»! اینجا بود که سنگى از آسمان بر سرش فرود آمد و او را کشت، همین جا این آیه و دو آیه بعد نازل گشت.

تفسیر:

عذاب فورى: سوره معارج از اینجا آغاز مى‏شود که مى‏فرماید:

«تقاضا کننده‏اى تقاضاى عذابى کرد که واقع شد» (سأل سائل بعذاب واقع).


(آیه 2)- سپس مى‏افزاید: این عذاب «مخصوص کافران است و هیچ کس نمى‏تواند آن را دفع کند» (للکافرین لیس له دافع).


(آیه 3)- و در این آیه به کسى که این عذاب از ناحیه اوست اشاره کرده، مى‏گوید: «از سوى خداوند ذى المعارج» خداوندى که فرشتگانش بر آسمانها صعود و عروج مى‏کنند (من الله ذى المعارج).

از آنجا که خداوند مقامات مختلفى براى فرشتگان قرار داده که با سلسله مراتب به سوى قرب خدا پیش مى‏روند، خداوند به «ذى المعارج» توصیف شده است.

آرى! این فرشتگانند که مأموریت عذاب کافران و مجرمان دارند، و همانها بودند که بر ابراهیم خلیل علیه السّلام نازل شدند، و به او خبر دادند که ما مأمور نابودى قوم لوط هستیم.


(آیه 4)- روزى به اندازه پنجاه هزار سال! بعد از ذکر داستان عذاب دنیوى کسى که تقاضاى عذاب الهى کرده بود وارد بحثهاى معاد و عذابهاى اخروى مجرمان در آن روز مى‏شود، نخست مى‏فرماید: «فرشتگان و روح [- فرشته مقرب خداوند] به سوى او عروج مى‏کنند در آن روزى که مقدارش پنجاه هزار سال است» (تعرج الملائکة و الروح الیه فى یوم کان مقداره خمسین الف سنة).

مسلما منظور از «عروج فرشتگان» عروج جسمانى نیست، بلکه عروج روحانى است. یعنى، آنها به مقام قرب خدا مى‏شتابند، و در آن روز که روز قیامت است آماده گرفتن فرمان، و اجراى آن مى‏باشند.

منظور از «روح» در اینجا همان «روح الامین» بزرگ فرشتگان است که در سوره «قدر» نیز به او اشاره شده است.

و اما تعبیر به «پنجاه هزار سال» از این نظر است که آن روز بر حسب سالهاى دنیا تا این حد ادامه پیدا مى‏کند، و با آنچه در آیه 5 سوره سجده آمده است که مقدار آن را یک هزار سال تعیین مى‏نماید منافاتى ندارد، زیرا همان گونه که در روایات وارد شده است در قیامت پنجاه موقف است، و هر موقف به اندازه یک هزار سال طول مى‏کشد.


(آیه 5)- در این آیه پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله را مخاطب ساخته، مى‏فرماید: «پس صبر جمیل پیشه کن» و در برابر استهزاء و تکذیب و آزار آنها شکیبا باش (فاصبر صبرا جمیلا).

«صبر جمیل» به معنى شکیبائى زیبا و قابل توجه است، و آن صبر و استقامتى است که تداوم داشته باشد، یأس و نومیدى به آن راه نیابد، و توأم با بیتابى و جزع و شکوه و آه و ناله نگردد، و در غیر این صورت جمیل نیست.


(آیه 6)- سپس مى‏افزاید: «زیرا آنها آن روز را دور مى‏بینند» (انهم یرونه بعیدا).


(آیه 7)- «و ما آن را نزدیک مى‏بینیم» (و نراه قریبا).

آنها اصلا باور نمى‏کنند چنان روزى در کار باشد که حساب همه خلایق را برسند و کوچکترین گفتار و کردار آنها محاسبه شود، آن هم در روزى که پنجاه هزار سال به طول مى‏انجامد، ولى آنها در حقیقت خدا را نشناخته‏اند و در قدرت او شک و تردید دارند.


(آیه 8)- در اینجا بحثهاى گذشته درباره قیامت با شرح و توضیح بیشترى ادامه یافته، مى‏فرماید: «همان روز که آسمان همچون فلز گداخته مى‏شود» (یوم تکون السماء کالمهل).


(آیه 9)- «و کوهها مانند پشم رنگین متلاشى خواهد بود» (و تکون الجبال کالعهن).

آرى! در آن روز آسمانها از هم متلاشى و ذوب مى‏شود، و کوهها درهم کوبیده و خرد و سپس با تند بادى در فضا پراکنده مى‏گردد، همچون پشمى که تند باد آن را با خود ببرد و چون کوهها رنگهاى مختلفى دارند تشبیه به پشمهاى رنگین شده‏اند، و بعد از این ویرانى، جهانى نوین ایجاد مى‏گردد، و انسانها حیات نوین خود را از سر مى‏گیرند.


(آیه 10)- هنگامى که رستاخیز در آن جهان نو برپا مى‏شود آن چنان وضع حساب و رسیدگى به اعمال وحشتناک است که همه در فکر خویشند، احدى به دیگرى نمى‏پردازد «و هیچ دوست صمیمى سراغ دوستش را نمى‏گیرد» (و لا یسئل حمیم حمیما).

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ تیر ۹۵ ، ۲۳:۴۶
* مسافر
سه شنبه, ۱۵ تیر ۱۳۹۵، ۱۱:۴۵ ب.ظ

567 . صفحه 567


پانزدهم تیر : 


نفیسه : 



(آیه 9)- کجاست گوشهاى شنوا؟ بعد از ذکر گوشه‏اى از سرگذشت قوم عاد و ثمود به سراغ اقوام دیگرى همچون قوم «نوح» و قوم «لوط» مى‏رود تا از زندگى آنها درس عبرت دیگرى به افراد بیدار دل دهد.

مى‏فرماید: «و فرعون و کسانى که پیش از او بودند و همچنین اهل شهرهاى زیر و رو شده [- قوم لوط] مرتکب گناهان بزرگ شدند» (و جاء فرعون و من قبله و المؤتفکات بالخاطئة).


(آیه 10)- سپس مى‏افزاید: «و با فرستاده پروردگارشان مخالفت کردند و خداوند آنها را به عذاب شدیدى گرفتار ساخت» (فعصوا رسول ربهم فاخذهم أخذة رابیة). فرعونیان با «موسى» و «هارون» به مخالفت برخاستند، و ساکنان شهرهاى «سدوم» به مخالفت با حضرت «لوط» و اقوام دیگر نیز از فرمان پیامبر خود سرپیچى کردند، و هر گروهى از این سرکشان به نوعى عذاب گرفتار شدند، فرعونیان در کام امواج «نیل» که مایه حیات و آبادى و برکت کشورشان بود غرق گشتند، و قوم لوط با زلزله شدید، و سپس «بارانى از سنگ» محو و نابود شدند.


(آیه 11)- و سرانجام اشاره کوتاهى به سرنوشت قوم نوح و مجازات دردناک آنها کرده، مى‏گوید: «و هنگامى که آب طغیان کرد ما شما را بر کشتى سوار کردیم» (انا لما طغى الماء حملناکم فى الجاریة).

طغیان آب چنین بود که ابرهاى تیره و تار آسمان را پوشانید، و چنان بارانى نازل شد که گوئى سیلاب از آسمان فرو مى‏ریزد، چشمه‏ها نیز از زمین جوشیدن گرفت، و این هر دو آب دست به دست هم دادند، و همه چیز زیر آب فرو رفت، تنها گروهى که نجات یافتند مؤمنانى بودند که همراه نوح سوار بر کشتى شدند.

تعبیر به «حملناکم» (شما را حمل کردیم) کنایه از اسلاف و نیاکان ماست چرا که اگر آنها نجات نیافته بودند ما نیز امروز وجود نداشتیم.


(آیه 12)- بعد به هدف اصلى این مجازاتها اشاره کرده، مى‏افزاید: منظور این بود «تا آن را وسیله تذکرى براى شما قرار دهیم» (لنجعلها لکم تذکرة).

«و گوشهاى شنوا آن را دریابد و بفهمد» (و تعیها اذن واعیة).

هرگز نمى‏خواستیم از آنها انتقام بگیریم، بلکه هدف تربیت انسانها و هدایت آنها در مسیر کمال، و ارائه طریق، و ایصال به مطلوب بوده است.

فضیلت دیگرى از فضائل على علیه السّلام‏

در بسیارى از کتب معروف اسلامى اعم از تفسیر و حدیث آمده است که پیغمبر گرامى اسلام به هنگام نزول آیه فوق (و تعیها اذن واعیة)

 فرمود: «من از خدا خواستم که گوش على را از این گوشهاى شنوا و نگه دارنده حقایق قرار دهد».

و به دنبال آن على علیه السّلام مى‏فرمود: «من هیچ سخنى بعد از آن، از رسول خدا نشنیدم که آن را فراموش کنم بلکه همیشه آن را به خاطر داشتم». در «غایة المرام» شانزده حدیث در این زمینه از طرق شیعه و اهل سنت نقل کرده است، و تفسیر «البرهان» از «محمّد بن عباس» نقل مى‏کند که در این باره سى حدیث از طرق عامه و خاصه نقل شده است.

و این فضیلتى است بزرگ براى پیشواى بزرگ اسلام على علیه السّلام که صندوقچه اسرار پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و وارث تمام علوم رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله بود، و به همین دلیل بعد از او در مشکلاتى که براى جامعه اسلامى در مسائل علمى پیش مى‏آمد موافقان و مخالفان به او پناه مى‏بردند، و حل مشکل را از او مى‏خواستند که در کتب تاریخ مشروحا آمده است.


(آیه 13)- روزى که آن واقعه بزرگ رخ مى‏دهد! در ادامه آیات آغاز این سوره که ناظر به مسأله رستاخیز و قیامت بود، در اینجا بحثهائى از حوادث این رستاخیز عظیم را مطرح مى‏کند، مى‏فرماید: «به محض این که یکبار در صور دمیده شود ...» (فاذا نفخ فى الصور نفخة واحدة).

چنانکه قبلا نیز اشاره کرده‏ایم از قرآن مجید استفاده مى‏شود که پایان این جهان و آغاز جهان دیگر، ناگهانى و با صدائى عظیم انجام مى‏گیرد که از آن تعبیر به «نفخه صور» دمیدن در شیپور) شده است.

نفخه صور دو نفخه است: «نفخه مرگ» و «نفخه حیات مجدد» و آنچه در آیه مورد بحث آمده «نفخه اول» یعنى، نفخه پایان دنیاست.


(آیه 14)- سپس مى‏افزاید: «و (هنگامى که) زمین و کوهها از جا برداشته شوند، و یکباره در هم کوبیده و متلاشى گردند» (و حملت الارض و الجبال فدکتا دکة واحدة). به گونه‏اى که یکباره از هم متلاشى و هموار گردند.


(آیه 15)- سپس مى‏افزاید: «در آن روز واقعه عظیم روى مى‏دهد» و رستاخیز برپا مى‏شود (فیومئذ وقعت الواقعة).


(آیه 16)- نه تنها زمین و کوهها متلاشى مى‏شوند، بلکه «آسمانها از هم مى‏شکافد و سست مى‏گردد و فرو مى‏ریزد» (و انشقت السماء فهى یومئذ واهیة).

کرات عظیم آسمانى از این حادثه هولناک و وحشتناک برکنار نمى‏مانند، آنها نیز شکافته، پراکنده و متلاشى و سست خواهند شد.


(آیه 17)- «فرشتگان در اطراف آسمان قرار مى‏گیرند» و براى انجام مأموریتها آماده مى‏شوند (و الملک على ارجائها).

سپس مى‏فرماید: «و آن روز عرش پروردگارت را هشت فرشته بر فراز همه آنها حمل مى‏کنند» (و یحمل عرش ربک فوقهم یومئذ ثمانیة).

منظور از «عرش» مجموعه جهان هستى است که عرش حکومت خداوند است، و به وسیله فرشتگان که مجرى فرمان او هستند تدبیر مى‏شود.

و جالب این که در روایتى آمده است: «حاملان هشتگانه عرش خدا در قیامت چهار نفر از اولین، و چهار نفر از آخرین هستند، اما چهار نفر از اولین نوح و ابراهیم و موسى و عیسى مى‏باشند، و چهار نفر از آخرین محمّد صلّى اللّه علیه و آله و على و حسن و حسین علیهم السّلام هستند»! این تعبیر ممکن است اشاره به مقام شفاعت آنها براى اولین و آخرین باشد، البته شفاعت در مورد کسانى که لایق شفاعتند، و به هر حال گسترش مفهوم «عرش» را نشان مى‏دهد.


(آیه 18)- اى اهل محشر، نامه اعمال مرا بخوانید! در تفسیر آیات گذشته گفته شد که «نفخ صور» دو بار رخ مى‏دهد و چنانکه گفتیم آیات آغاز سوره از نفخه اول خبر مى‏دهد، و آیات بعد از نفخه دوم.

در ادامه همین مطلب در اینجا مى‏فرماید: «در آن روز همگى به پیشگاه خدا عرضه مى‏شوید و چیزى از کارهاى شما پنهان نمى‏ماند» (یومئذ تعرضون لا تخفى منکم خافیة).

البته، انسانها و غیر انسانها در این دنیا نیز دائما در محضر خدا هستند، ولى این مطلب در قیامت ظهور و بروز بیشترى دارد.

نه تنها اعمال مخفیانه انسانها که صفات و روحیات و خلقیات و نیتها همه بر ملا مى‏گردد، و این حادثه‏اى است عظیم، و به گفته بعضى از مفسران عظیمتر از متلاشى شدن کوهها و شکافتن کرات آسمان! روز رسوائى بزرگ بدکاران و سربلندى بى‏نظیر مؤمنان.


(آیه 19)- و به دنبال آن مى‏گوید: «پس کسى که نامه اعمالش را به دست راستش دهند (از فرط خوشحالى) فریاد مى‏زند که (اى اهل محشر!) نامه اعمال مرا بگیرید و بخوانید» (فاما من اوتى کتابه بیمینه فیقول هاؤم اقرؤا کتابیه).


(آیه 20)- سپس بزرگترین افتخار خود را در این کلمه خلاصه کرده، مى‏گوید: «من یقین داشتم (که قیامتى در کار است، و) به حساب اعمالم مى‏رسم» (انى ظننت انى ملاق حسابیه).

یعنى، آنچه نصیب من شده به خاطر ایمان به چنین روزى است، و راستى هم همین است ایمان به حساب و کتاب به انسان روح تقوا و پرهیزگارى مى‏بخشد و تعهد و احساس مسؤولیت در او ایجاد مى‏کند، و مهمترین عامل تربیت انسان است.

پاسخ به یک سؤال:

در اینجا ممکن است سؤالى مطرح شود و آن این که آیا مؤمنانى که طبق آیات فوق صدا مى‏زنند: اى اهل محشر! بیایید و نامه اعمال ما را بخوانید، مگر گناهى در تمام نامه اعمالشان نیست؟

پاسخ این سؤال را مى‏توان از بعضى احادیث استفاده کرد از جمله، در حدیثى از پیغمبر گرامى اسلام صلّى اللّه علیه و آله مى‏خوانیم که: «خداوند در قیامت نخست از بندگان خود اقرار بر گناهانشان مى‏گیرد، سپس مى‏فرماید: من این گناهان را در دنیا براى شما مستور ساختم، و امروز هم آن را مى‏بخشم سپس (فقط) نامه حسناتش را به دست راست او مى‏دهند».


(آیه 21)- در این آیه گوشه‏اى از پاداشهاى چنین کسانى را بیان کرده، مى‏فرماید: «پس او در یک زندگى (کاملا) رضایتبخش قرار خواهد داشت» (فهو فى عیشة راضیة).


(آیه 22)- گرچه با همین یک جمله همه گفتنیها را گفته است، ولى براى توضیح بیشتر مى‏افزاید: او «در بهشتى عالى» قرار دارد (فى جنة عالیة).

بهشتى که آنقدر رفیع و والاست که هیچ کس مانند آن را ندیده و نشنیده و حتى تصور نکرده است.


(آیه 23)- بهشتى که «میوه‏هایش در دسترس است» (قطوفها دانیة).

نه زحمتى براى چیدن میوه‏ها در کار است، و نه مشکلى براى نزدیک شدن به درختان پربارش، و اصولا تمام نعمتهایش بدون استثنا در دسترس است.


(آیه 24)- و در این آیه، خطاب محبت آمیز خداوند را به این بهشتیان چنین بیان کرده، «بخورید و بیاشامید گوارا، در برابر اعمالى که در ایام گذشته انجام دادید» (کلوا و اشربوا هنیئا بما اسلفتم فى الایام الخالیة).

آرى! این نعمتهاى بزرگ بى‏حساب نیست، اینها پاداش اعمال شماست البته این اعمال ناچیز هنگامى که در افق فضل و رحمت الهى قرار گرفته به چنین ثمراتى منتهى شده است.


(آیه 25)- در آیات گذشته سخن از «اصحاب الیمین» و مؤمنانى بود که نامه اعمالشان به دست راستشان داده مى‏شود، ولى این آیه درست به نقطه مقابل آنها یعنى «اصحاب الشمال» پرداخته، و در یک مقایسه وضع آن دو را کاملا روشن مى‏سازد.

نخست مى‏فرماید: «اما کسى که نامه اعمالش را به دست چپش بدهند مى‏گوید: اى کاش هرگز نامه اعمالم را به من نمى‏دادند»! (و اما من أوتى کتابه بشماله فیقول یا لیتنى لم أوت کتابیه).


(آیه 26)- «و نمى‏دانستم حساب من چیست»؟ (و لم ادر ما حسابیه).


(آیه 27)- «اى کاش مرگم فرا مى‏رسید»! و به این زندگى حسرت‏بار پایان مى‏داد (یا لیتها کانت القاضیة).

آرى! در آن دادگاه بزرگ، آهى حسرت‏بار، و ناله‏اى شرربار دارد، آرزو مى‏کند با گذشته‏اش بکلى قطع رابطه کند، همان گونه که در آیه 40 سوره نبأ نیز آمده است:

 یقول الکافر یا لیتنى کنت ترابا

 کافر در آن روز مى‏گوید: اى کاش خاک بودم (و گرفتار عذاب نمى‏شدم)!»


(آیه 28)- سپس مى‏افزاید: این مجرم گنهکار زبان به اعتراف گشوده، مى‏گوید: «مال و ثروتم هرگز مرا بى‏نیاز نکرد» و به درد امروز که روز بیچارگى من است نخورد (ما اغنى عنى مالیه).


(آیه 29)- نه تنها اموالم مرا بى‏نیاز نکرد و حل مشکلى از من ننمود بلکه «قدرت من نیز از دست رفت»! (هلک عنى سلطانیه).

خلاصه نه مال به کار آمد، و نه مقام، و امروز با دست تهى، و در نهایت ذلت و شرمسارى، در دادگاه عدل الهى حاضرم، همه اسباب نجات قطع شده، قدرتم بر باد رفته، و امیدم از همه جا بریده است.

یک داستان عبرت انگیز! در اینجا سرگذشتهاى بسیارى نقل شده که همه تأکیدى است بر محتواى آیات فوق و درس عبرتى است براى آنها که تکیه بر مال و مقام کرده، سر تا پا آلوده غرور و غفلت و گناهند، از جمله:

در «سفینة البحار» از کتاب «نصائح» چنین نقل شده: «هنگامى که بیمارى هارون الرشید در خراسان شدید شد دستور داد طبیبى از طوس حاضر کنند، و سپس سفارش کرد که ادرار او را با ادرار جمع دیگرى از بیماران و از افراد سالم بر طبیب عرضه کنند، طبیب شیشه‏ها را یکى بعد از دیگرى وارسى مى‏کرد تا به شیشه هارون رسید، و بى‏اینکه بداند مال کیست، گفت: به صاحب این شیشه بگوئید وصیتش را بکند، چرا که نیرویش مضمحل شده و بنیه‏اش فرو ریخته است! هارون از شنیدن این سخن از حیات خود مأیوس شد، و شروع به خواندن این اشعار کرد:

انّ الطّبیب بطبّه و دوائه

لا یستطیع دفاع نحب قد أتى‏

ما للطّبیب یموت بالدّاء الّذى

قد کان یبرء مثله فیما مضى‏

«طبیب با طبابت و داروى خود- قدرت ندارد در برابر مرگى که فرا رسید دفاع کند».

اگر قدرت دارد پس چرا خودش با همان بیمارى مى‏میرد- که سابقا آن را درمان مى‏کرد»؟

در این هنگام به او خبر دادند که مردم شایعه مرگ او را پخش کرده‏اند، براى این که این شایعه برچیده شود دستور داد چهارپائى آوردند و گفت: مرا بر آن سوار کنید، ناگهان زانوى حیوان سست شد.

گفت: مرا پیاده کنید که شایعه پراکنان راست مى‏گویند! سپس سفارش کرد کفنهائى براى او بیاورند، و از میان آنها یکى را پسندید و انتخاب کرد، و گفت در کنار همین بسترم قبرى براى من آماده کنید.

سپس نگاهى در قبر کرد و این آیه را تلاوت نمود: (ما اغنى عنى مالیه- هلک عنى سلطانیه) و در همان روز از دنیا رفت.


(آیه 30)- او را بگیرید و زنجیرش کنید! در ادامه آیات گذشته که سخن از «اصحاب شمال» مى‏گفت که نامه اعمالشان را به دست چپشان مى‏دهند در اینجا به گوشه‏اى از عذابهاى آنها در قیامت اشاره کرده، مى‏فرماید: در این هنگام به فرشتگان عذاب دستور داده مى‏شود: «او را بگیرید و در بند و زنجیرش کنید»! (خذوه فغلوه).


(آیه 31)- «سپس (گفته مى‏شود:) او را در دوزخ بیفکنید» (ثم الجحیم صلوه).


(آیه 32)- «بعد او را به زنجیرى که هفتاد ذراع است ببندید» (ثم فى سلسلة ذرعها سبعون ذراعا فاسلکوه).

«ذراع» به معنى فاصله آرنج تا نوک انگشتان است (در حدود نیم متر) که واحد طول نزد عرب بوده، و یک مقیاس طبیعى است، ولى بعضى گفته‏اند که این ذراع غیر از ذراع معمولى است بطورى که هر ذراع از آن فاصله‏هاى عظیمى را در بر مى‏گیرد، و همه دوزخیان را به آن زنجیر مى‏بندند.


(آیه 33)- در این آیه و آیه بعد به علت اصلى این عذاب سخت پرداخته، مى‏فرماید: «چرا که او هرگز به خداوند بزرگ ایمان نمى‏آورد» (انه کان لا یؤمن بالله العظیم).

و هر قدر انبیا و اولیا و رسولان پروردگار او را به سوى خدا دعوت مى‏کردند نمى‏پذیرفت، و به این ترتیب پیوند او با «خالق» بکلى قطع شده بود.


(آیه 34)- «و هرگز مردم را بر اطعام مستمندان تشویق نمى‏نمود» (و لا یحض على طعام المسکین).

و به این ترتیب پیوند خود را از «خلق» نیز بریده بود.

از این دو آیه به خوبى استفاده مى‏شود که عمده اطاعات و عبادات و دستورات شرع را مى‏توان در رابطه با خلق و خالق خلاصه کرد، و عطف «اطعام مسکین» بر «ایمان» اشاره به اهمیت فوق العاده این عمل بزرگ است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ تیر ۹۵ ، ۲۳:۴۵
* مسافر
دوشنبه, ۱۴ تیر ۱۳۹۵، ۱۱:۴۴ ب.ظ

566 . صفحه 566

چهاردهم تیر: 



نفیسه : 


(آیه 43)- این آیه در ادامه آیات قبل و در توصیف حالات مجرمان مى‏گوید: «این در حالى است که چشمهایشان (از شدت شرمسارى) به زیر افتاده و ذلت و خوارى تمام وجودشان را فرا گرفته» (خاشعة ابصارهم ترهقهم ذلة).

افراد مجرم هنگامى که در دادگاه محکوم مى‏شوند معمولا سر خود را به زیر مى‏افکنند، و ذلت تمام وجودشان را فرا مى‏گیرد.

سپس مى‏افزاید: «آنها پیش از این (در دار دنیا) دعوت به سجود مى‏شدند در حالى که سالم بودند» ولى امروز دیگر توانائى آن را ندارند (و قد کانوا یدعون الى السجود و هم سالمون).

آنها هرگز سجده نکردند، و روح استکبار و تمرد و سرپیچى را با خود به صحنه قیامت آوردند با این حال چگونه قدرت بر سجده دارند.


(آیه 44)- سپس روى سخن را به پیامبر صلّى اللّه علیه و آله کرده، مى‏گوید: «اکنون مرا با آنها که این سخن (یعنى قرآن) را تکذیب مى‏کنند واگذار» تا حساب همه آنها را برسم (فذرنى و من یکذب بهذا الحدیث). این تهدیدى است شدید از ناحیه خداوند قادر قهار که به پیامبر صلّى اللّه علیه و آله مى‏گوید:

نمى‏خواهد تو دخالت کنى، مرا با این تکذیب کنندگان لجوج و سرکش رها کن، تا آنچه مستحقند به آنها بدهم! سپس مى‏افزاید: «ما آنان را از آنجا که نمى‏دانند به تدریج به سوى عذاب پیش مى‏بریم» (سنستدرجهم من حیث لا یعلمون).


(آیه 45)- «و به آنها مهلت (بازگشت) مى‏دهم (و در عذابشان عجله نخواهم کرد) چرا که نقشه‏هاى من محکم و دقیق (و عذاب من شدید) است» (و املى لهم ان کیدى متین).

در حدیثى از امام صادق علیه السّلام مى‏خوانیم: «گاه هنگامى که بندگان سرکش گناه مى‏کنند خداوند به آنها نعمتى مى‏دهد، آنها از گناه خود غافل مى‏شوند، و توبه را فراموش مى‏کنند، این همان استدراج و بلا و عذاب تدریجى است».

هنگامى که انسان گناه مى‏کند از سه حال بیرون نیست، یا خودش متوجه مى‏شود و باز مى‏گردد، و یا خداوند تازیانه «بلا» بر او مى‏نوازد تا بیدار شود، و یا شایستگى هیچ یک از این دو را ندارد، خدا به جاى بلا نعمت به او مى‏بخشد و این همان «عذاب استدراج» است.

لذا انسان باید به هنگام روى آوردن نعمتهاى الهى مراقب باشد نکند این امر که ظاهرا نعمت است «عذاب استدراج» گردد، به همین دلیل مسلمانان بیدار در این گونه مواقع در فکر فرو مى‏رفتند، و به بازنگرى اعمال خود مى‏پرداختند، چنانکه در حدیثى آمده است که یکى از یاران امام صادق علیه السّلام عرض کرد: من از خداوند مالى طلب کردم به من روزى فرمود، فرزندى خواستم به من بخشید، خانه‏اى طلب کردم به من مرحمت کرد، من مى‏ترسم نکند این «استدراج» باشد! امام علیه السّلام فرمود: «اگر اینها توأم با حمد و شکر الهى است استدراج نیست» (نعمت است).


(آیه 46)- در ادامه بازپرسیهائى که در آیات گذشته از مشرکان و مجرمان شده بود، در اینجا دو سؤال دیگر بر آن مى‏افزاید، نخست مى‏گوید: «یا این که تو از آنها مزدى مى‏طلبى که پرداختش براى آنها سنگین است»؟ (ام تسئلهم اجرا فهم من مغرم مثقلون).

اگر بهانه آنها این است که شنیدن دعوت تو خرج دارد و اجر و مزد کلانى باید در مقابل آن بپردازند و آنها قادر بر آن نیستند این سخن دروغى است، و تو مطلقا از آنها اجر و پاداشى مطالبه نمى‏کنى، و نه هیچ پیامبر دیگرى از پیامبران خدا مزدى مطالبه کردند.


(آیه 47)- سپس در ادامه همین گفتگو، مى‏افزاید: «یا اسرار غیب نزد آنهاست، و آن را مى‏نویسند» و به یکدیگر منتقل مى‏کنند، و در این اسرار آمده است که آنها با مسلمانان یکسانند؟ (ام عندهم الغیب فهم یکتبون).


(آیه 48)- و از آنجا که سرسختى و بى‏منطقى مشرکان و دشمنان اسلام گاه چنان قلب پیامبر صلّى اللّه علیه و آله را مى‏فشرد که امکان داشت در مورد آنها نفرین کند، خداوند در این آیه پیامبرش را دلدارى داده، و امر به صبر و شکیبائى مى‏کند، مى‏فرماید:

«اکنون که چنین است صبر کن و منتظر فرمان پروردگارت باش» (فاصبر لحکم ربک).

منتظر باش تا خداوند وسائل پیروزى تو و یارانت و شکست دشمنانت را فراهم سازد، و بدان این مهلتها که به آنها داده مى‏شود یک نوع عذاب استدراج است.

سپس مى‏افزاید: «و مانند صاحب ماهى [- یونس‏] مباش» که در تقاضاى مجازات قومش عجله کرد، و گرفتار مجازات ترک اولى شد (و لا تکن کصاحب الحوت).

«در آن زمان که با نهایت اندوه خدا را (از درون شکم ماهى) خواند» (اذ نادى و هو مکظوم).

منظور از این «ندا» همان است که در آیه 87 سوره انبیا آمده است «او در میان ظلمتها صدا زد که معبودى جز تو نیست، منزهى تو من از ستمکاران بودم».

و به این ترتیب به ترک اولاى خود اعتراف کرد، و از خدا تقاضاى عفو و بخشش نمود.


(آیه 49)- در این آیه مى‏افزاید: «و اگر رحمت پروردگارش به یاریش نیامده بود (از شکم ماهى) بیرون افکنده مى‏شد در حالى که نکوهیده بود» (لو لا ان تدارکه نعمة من ربه لنبذ بالعراء و هو مذموم).

منظور از «نعمت» در آیه فوق همان توفیق توبه و شمول رحمت الهى است.


(آیه 50)- لذا در این آیه مى‏فرماید: «ولى پروردگارش او را برگزید و از صالحان قرار داد» (فاجتباه ربه فجعله من الصالحین).

و به دنبال آن مأموریت هدایت قومش را مجددا بر عهده او گذارد و او به سراغ آنها آمد، و همگى ایمان آوردند.


(آیه 51)- مى‏خواهند تو را نابود کنند اما نمى‏توانند! این آیه و آیه بعد که پایان سوره «قلم» را تشکیل مى‏دهد، در حقیقت تعقیب چیزى است که در آغاز این سوره در باره نسبت جنون از ناحیه دشمنان به پیامبر صلّى اللّه علیه و آله آمده، نخست مى‏فرماید: «نزدیک است کافران هنگامى که آیات قرآن را مى‏شنوند با چشم زخم خود تو را از بین ببرند و مى‏گویند: او دیوانه است» (و ان یکاد الذین کفروا لیزلقونک بابصارهم لما سمعوا الذکر و یقولون انه لمجنون).

آنها وقتى آیات قرآن را مى‏شنوند آنقدر مجذوب مى‏شوند و در برابر آن اعجاب مى‏کنند که مى‏خواهند تو را چشم بزنند (زیرا چشم زدن معمولا در برابر امورى است که بسیار اعجاب انگیز باشد) اما در عین حال مى‏گویند: تو دیوانه‏اى، و این راستى شگفت‏آور است، دیوانه و پریشان گوئى کجا و این آیات اعجاب انگیز جذاب و پرنفوذ کجا؟


(آیه 52)- و سرانجام در آخرین آیه مى‏افزاید: «در حالى که این (قرآن) جز مایه بیدارى براى جهانیان نیست» (و ما هو الا ذکر للعالمین).

معارفش روشنگر، انذارهایش آگاه کننده، مثالهایش پر معنى، تشویقها و بشارتهایش روحپرور، و در مجموع مایه بیدارى خفتگان و یادآورى غافلان است، با این حال چگونه مى‏توان نسبت جنون به آورنده آن داد؟

آیا چشم زدن واقعیت دارد؟

بسیارى از مردم معتقدند در بعضى از چشمها اثر مخصوصى است که وقتى از روى اعجاب به چیزى بنگرند ممکن است آن را از بین ببرد، یا درهم بشکند، و اگر انسان است بیمار یا دیوانه کند.

این مسأله از نظر عقلى امر محالى نیست و در روایات اسلامى نیز تعبیرات مختلفى دیده مى‏شود که وجود چنین امرى را اجمالا تأیید مى‏کند.

در حدیثى آمده است که امیرمؤمنان على علیه السّلام فرمود: پیامبر براى امام حسن و امام حسین علیه السّلام «رقیه» گرفت، و این دعا را خواند: «شما را به تمام کلمات و اسماء حسناى خداوند از شرّ مرگ و حیوانات موذى، و هر چشم بد، و حسود آنگاه که حسد ورزد مى‏سپارم.

سپس پیامبر صلّى اللّه علیه و آله نگاهى به ما کرد و فرمود: «این چنین حضرت ابراهیم براى اسماعیل و اسحاق تعویذ نمود».



سوره حاقّه ،سوره شصت و نه قرآن است.

این سوره در «مکّه» نازل شده و داراى 52 آیه میباشد.‏

محتواى سوره:

مباحث این سوره بر سه محور دور مى‏زند.

محور اول که مهمترین محورهاى بحث این سوره است مسائل مربوط به قیامت و بسیارى از خصوصیات آن مى‏باشد، و لذا سه نام از نامهاى قیامت یعنى «حاقه» و «قارعه» و «واقعه» در این سوره آمده است.

محور دوم بحثهائى است که پیرامون سرنوشت اقوام کافر پیشین، مخصوصا قوم عاد و ثمود و فرعون، مى‏باشد که مشتمل بر انذارهاى قوى و مؤکدى است براى همه کافران و منکران قیامت.

محور سوم بحثهائى است پیرامون عظمت قرآن و مقام پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و کیفر تکذیب کنندگان.

فضیلت تلاوت سوره:

در حدیثى از پیغمبر گرامى اسلام مى‏خوانیم: «کسى که سوره حاقه را بخواند خداوند حساب او را در قیامت آسان مى‏کند».



(آیه 1)- این سوره از مسأله قیامت و آن هم با عنوان تازه‏اى شروع مى‏شود، مى‏فرماید: روز رستاخیز «روزى است که مسلما واقع مى‏شود»! (الحاقة).


(آیه 2)- «چه روز واقع شدنى»! (ما الحاقة).


(آیه 3)- «و تو چه مى‏دانى آن روز واقع شدنى چیست»؟ (و ما ادراک ما الحاقة).

تقریبا عموم مفسران «حاقه» را به معنى روز قیامت تفسیر کرده‏اند، به خاطر این که روزى است که قطعا واقع مى‏شود، همانند تعبیر به «الواقعة» در سوره «واقعة».

تعبیر به «ما الحاقّة» براى بیان عظمت آن روز است.

و تعبیر به «ما ادراک ما الحاقة» باز هم براى تأکید بیشتر روى عظمت حوادث آن روز عظیم است، تا آنجا که حتى به پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله خطاب مى‏شود که تو نمى‏دانى آن روز چگونه است؟


(آیه 4)- سپس به سراغ بیان سرنوشت اقوامى مى‏رود که روز قیامت (یا نزول عذاب الهى را در دنیا) منکر شدند، مى‏افزاید: «قوم ثمود و عاد عذاب کوبنده الهى را انکار کردند» و نتیجه شومش را دیدند (کذبت ثمود و عاد بالقارعة).


(آیه 5)- «اما قوم ثمود با عذابى سرکش هلاک شدند» (فاما ثمود فاهلکوا بالطاغیة).

«قوم ثمود» در یک منطقه کوهستانى میان حجاز و شام زندگى مى‏کردند، حضرت «صالح» به سوى آنها مبعوث شد، ولى آنها هرگز ایمان نیاوردند، حتى از او خواستند که اگر راست مى‏گوئى عذابى را که به ما وعده مى‏دهى فرود آور! در این هنگام «صاعقه‏اى ویرانگر» بر آنها مسلّط شد، و در چند لحظه همه چیز را در هم کوبید و جسمهاى بى‏جانشان بر زمین افتاد.


(آیه 6)- سپس به سراغ سرنوشت «قوم عاد» مى‏رود، قومى که در سرزمین «احقاف» در شبه جزیره عرب یا یمن زندگى مى‏کردند قامتهائى طویل، اندامى قوى، شهرهائى آباد، زمینهائى خرم و سرسبز، و باغهائى پرطراوت داشتند، پیامبر آنها حضرت «هود» بود، آنها نیز طغیان و سرکشى را به جائى رساندند که خداوند با عذابى دردناک- که شرح آن در همین آیات آمده است- طومار زندگى آنها را در هم پیچید.

نخست مى‏فرماید: «و اما قوم عاد با تندبادى طغیانگر و پر سر و صدا به هلاکت رسیدند» (و اما عاد فاهلکوا بریح صرصر عاتیة).


(آیه 7)- سپس به توصیف دیگرى از این تندباد کوبنده پرداخته، مى‏افزاید: « (خداوند) این تندباد بنیان کن را هفت شب و هشت روز پى در پى بر آنها مسلّط ساخت» (سخرها علیهم سبع لیال و ثمانیة ایام حسوما).

نتیجه آن شد که قرآن مى‏گوید: «و (اگر آنجا بودى) مى‏دیدى که آن قوم همچون تنه‏هاى پوسیده و تو خالى درختان نخل در میان این تند باد روى زمین افتاده و هلاک شده‏اند»! (فترى القوم فیها صرعى کانهم اعجاز نخل خاویة).

چه تشبیه جالبى که هم بزرگى قامت آنها را مشخص مى‏کند، و هم ریشه کن شدن آنها را، و هم تو خالى بودن در برابر عذابهاى الهى به گونه‏اى که تندباد آنها را به آسانى جا به جا مى‏کرد.


(آیه 8)- و در این آیه مى‏افزاید: «آیا کسى از آنها را باقى مى‏بینى»؟! (فهل ترى لهم من باقیة).

آرى! امروز نه تنها اثرى از قوم عاد نیست که از ویرانه‏هاى شهرهاى آباد، و عمارتهاى پرشکوه، و مزارع سرسبز آنها نیز چیزى باقى نمانده است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ تیر ۹۵ ، ۲۳:۴۴
* مسافر
يكشنبه, ۱۳ تیر ۱۳۹۵، ۱۱:۴۳ ب.ظ

565 . صفحه 565

سیزدهم تیر: 


نفیسه : 


(آیه 16)- در این آیه از یکى از مجازاتهاى مخالفان اسلام پرده برداشته، مى‏افزاید:

«ما به زودى بر بینى او علامت و داغ ننگ مى‏نهیم»! (سنسمه على الخرطوم).

این تعبیرى است گویا و رسا بر نهایت ذلیل ساختن آنها، زیرا تعبیر به «خرطوم» (بینى) که تنها در مورد خوک و فیل گفته مى‏شود تحقیر روشنى براى آنهاست، و دوم این که، بینى در لغت عرب معمولا کنایه از بزرگى و عزت است همان‏گونه که در فارسى نیز وقتى مى‏گوئیم بینى او را به خاک بمالید دلیل بر این است که عزت او را بر باد دهید و سوم این که علامت گذاردن مخصوص حیوانات است، حتى در حیوانات در صورت آنها مخصوصا بر بینى آنها علامت‏گذارى نمى‏شود، و در اسلام نیز این کار نهى شده است، همه اینها با بیانى رسا مى‏گوید:

خداوند این چنین افراد طغیانگر خود خواه متجاوز سرکش را چنان ذلیل مى‏کند که عبرت همگان گردند.


(آیه 17)- داستان عبرت انگیز «اصحاب الجنة»! به تناسب بحثى که در آیات گذشته پیرامون ثروتمندان خودخواه و مغرور بود در اینجا داستانى را درباره عده‏اى از ثروتمندان پیشین که داراى باغ خرم و سرسبزى بودند، ذکر مى‏کند.

نخست مى‏فرماید: «ما آنها را آزمودیم همان گونه که صاحبان باغ را آزمایش کردیم» (انا بلوناهم کما بلونا اصحاب الجنة).

ماجرا چنین بود: این باغ- که طبق مشهور در یمن بوده- در اختیار پیرمردى مؤمن قرار داشت، او به قدر نیاز از آن بر مى‏گرفت، و بقیه را به مستحقان و نیازمندان مى‏داد، اما هنگامى که چشم از دنیا پوشید، فرزندانش گفتند: ما خود به محصول این باغ سزاوارتریم، و به این ترتیب تصمیم گرفتند تمام مستمندان را محروم سازند. آیه مى‏گوید: ما آنها را آزمودیم، «هنگامى که سوگند یاد کردند: میوه‏هاى باغ را صبحگاهان (دور از چشم مستندان) بچینند» (اذ اقسموا لیصرمنها مصبحین).


(آیه 18)- «و هیچ از آن استثنا نکنند» و براى مستمندان چیزى فرو نگذارند (و لا یستثنون).

این تصمیم آنها ناشى از بخل و ضعف ایمان آنها بود، زیرا انسان هر قدر هم نیازمند باشد مى‏تواند کمى از محصول یک باغ پردرآمد را به نیازمندان اختصاص دهد.


(آیه 19)- سپس در ادامه این سخن مى‏افزاید: «اما عذابى فراگیر (شب هنگام) بر (تمام) باغ آنها فرود آمد در حالى که همه در خواب بودند» (فطاف علیها طائف من ربک و هم نائمون).


(آیه 20)- آتشى سوزان و صاعقه‏اى مرگبار چنان بر آن مسلط شد که «آن باغ سرسبز همچون شب سیاه و ظلمانى شد» و جز مشتى خاکستر از آن باقى نماند (فاصبحت کالصریم).


(آیه 21)- صاحبان باغ به گمان این که درختهاى پربارشان آماده براى چیدن میوه است «صبحگاهان یکدیگر را صدا زدند» (فتنادوا مصبحین).


(آیه 22)- و گفتند: «که به سوى کشتزار و باغ خود حرکت کنید، اگر قصد چیدن میوه‏ها را دارید»! (ان اغدوا على حرثکم ان کنتم صارمین).


(آیه 23)- به این ترتیب «آنها (به سوى باغ) حرکت کردند در حالى که آهسته با هم مى‏گفتند:» (فانطلقوا و هم یتخافتون).


(آیه 24)- «مواظب باشید امروز حتى یک فقیر وارد بر شما نشود»! (ان لا یدخلنها الیوم علیکم مسکین).

چنین به نظر مى‏رسد که به خاطر سابقه اعمال نیک پدر، جمعى از فقرا همه سال در انتظار چنین ایامى بودند که میوه چینى باغ شروع شود و بهره‏اى عائد آنها گردد، و لذا این فرزندان بخیل و ناخلف چنان مخفیانه حرکت کردند که هیچ کس احتمال ندهد چنان روزى فرا رسیده.


(آیه 25)- و به این ترتیب، «آنها صبحگاهان تصمیم داشتند که با قدرت از مستمندان جلوگیرى کنند» (و غدوا على حرد قادرین).


(آیه 26)- اما «هنگامى که (وارد باغ شدند و) آن را دیدند گفتند: حقا ما گمراهیم» (فلما راوها قالوا انا لضالون).


(آیه 27)- سپس افزودند: همه چیز از دست رفته «بلکه ما محرومیم» (بل نحن محرومون).

مى‏خواستیم مستمندان و نیازمندان را محروم کنید اما خودمان از همه بیشتر محروم شدیم، هم محروم از درآمد مادى، و هم برکات معنوى.


(آیه 28)- در این میان «یکى از آنها که از همه عاقلتر بود گفت: آیا به شما نگفتم چرا تسبیح خدا نمى‏گویید»! (قال اوسطهم ا لم اقل لکم لو لا تسبحون).

از این آیه استفاده مى‏شود که در میان آنها فرد مؤمنى بود که آنها را از بخل و حرص نهى مى‏کرد، ولى کسى گوش به حرفش نمى‏داد.


(آیه 29)- آنها نیز لحظه‏اى بیدار شدند و به گناه خود اعتراف کردند و «گفتند: منزه است پروردگار ما (از هرگونه ظلم و ستم) مسلما ما ظالم بودیم» هم بر خویشتن ستم کردیم و هم بر دیگران (قالوا سبحان ربنا انا کنا ظالمین).


(آیه 30)- ولى مطلب به اینجا خاتمه نیافت «سپس رو به یکدیگر کرده، به ملامت هم پرداختند» (فاقبل بعضهم على بعض یتلاومون).

و احتمالا هر کدام در عین اعتراف به خطاى خویش گناه اصلى را به دوش دیگرى مى‏انداخت و او را شدیدا سرزنش مى‏کرد.

آرى! همه ظالمانى که در چنگال عذاب الهى گرفتار مى‏شوند در عین اعتراف به گناه، هر کدام سعى دارد عامل اصلى بدبختى خود را دیگرى بشمرد.


(آیه 31)- سپس مى‏افزاید: هنگامى که به عمق بدبختى خود آگاه شدند فریادشان بلند شد «گفتند: واى بر ما که طغیانگر بودیم»! (قالوا یا ویلنا انا کنا طاغین).

آنها در مرحله قبل اعتراف به «ظلم» و ستم کردند، و در اینجا اعتراف به «طغیان» و در حقیقت طغیان مرحله‏اى است بالاتر از ظلم.


(آیه 32)- سرانجام آنها بعد از این بیدارى و هشیارى و اعتراف به گناه و بازگشت به سوى خدا، رو به درگاه او آوردند، و گفتند: «امیدواریم پروردگارمان (گناهان ما را ببخشد و) بهتر از آن به جاى آن به ما بدهد» (عسى ربنا ان یبدلنا خیرا منها).

«چرا که ما به او علاقه‏مندیم» و به ذات پاکش دل بسته‏ایم و حل این مشکل را نیز از قدرت بى‏پایان او مى‏طلبیم (انا الى ربنا راغبون).


(آیه 33)- در این آیه به عنوان یک نتیجه‏گیرى کلى و درس همگانى مى‏فرماید: این گونه است عذاب (خداوند در دنیا) و عذاب آخرت از آن هم بزرگتر است اگر مى‏دانستند» (کذلک العذاب و لعذاب الآخرة اکبر لو کانوا یعلمون).

شما نیز اگر به خاطر مال و ثروت و امکانات مادى مست و مغرور شوید، و روح انحصار طلبى بر شما چیره گردد، همه چیز را براى خود بخواهید، و نیازمندان را محروم کنید، سرنوشتى بهتر از این نخواهید داشت.


(آیه 34)- مى‏دانیم روش قرآن این است که شرح حال زندگى بدان و خوبان را در مقابل هم قرار مى‏دهد، تا در مقایسه با یکدیگر بهتر شناخته شوند.

طبق همین روش بعد از ذکر سرنوشت دردناک «اصحاب الجنّة» (صاحبان باغ خرم و سرسبز) در اینجا به ذکر حال پرهیزکاران پرداخته، مى‏گوید: «براى پرهیزکاران نزد پروردگارشان باغهاى پرنعمت بهشت است» (ان للمتقین عند ربهم جنات النعیم).

باغهائى از بهشت که هر نعمتى تصور شود کاملترین نوع آن در آنجاست، علاوه بر نعمتهائى که به فکر هیچ انسانى نرسیده است.


(آیه 35)- ولى از آنجا که جمعى از مشرکان و ثروتمندان خود خواه بودند که ادعا مى‏کردند همان طور که در دنیا وضع ما عالى است در قیامت نیز بسیار خوب است، خداوند در این آیه شدیدا آنها را مورد مؤاخذه قرار داده بلکه محاکمه مى‏کند، مى‏فرماید: «آیا مؤمنانى را (که در برابر حق و عدالت تسلیمند) همچون مشرکان و مجرمان قرار دهیم»؟ (ا فنجعل المسلمین کالمجرمین).


(آیه 36)- «شما را چه مى‏شود؟ چگونه داورى مى‏کنید»؟! (ما لکم کیف تحکمون).

هیچ انسان عاقلى باور مى‏کند سرنوشت عادل و ظالم، مطیع و مجرم، ایثارگر و انحصار طلب یکسان باشد؟ آن هم در پیشگاه خداوند.


(آیه 37)- سپس مى‏افزاید: اگر عقل و خرد، شما را به چنین حکمى رهنمون نشده آیا دلیلى از «نقل» بر آن دارید «آیا کتابى دارید که از آن درس مى‏خوانید ...»؟ (ام لکم کتاب فیه تدرسون).


(آیه 38)- «که آنچه را شما اختیار مى‏کنید از آن شماست»؟! (ان لکم فیه لما تخیرون).

شما انتظار دارید مجرمانى همچون خودتان همطراز مسلمین باشند، این سخنى است که نه عقل به آن حکم مى‏کند و نه در هیچ کتاب معتبرى آمده است.


(آیه 39)- در این آیه چنین ادامه مى‏دهد: آیا شما مدرکى از عقل و نقل بر این ادعا دارید؟ «یا این که عهد و پیمان موکد و مستمرى تا روز قیامت بر ما دارید که هر چه را حکم کنید براى شما باشد»؟ (ام لکم ایمان علینا بالغة الى یوم القیامة ان لکم لما تحکمون).

چه کسى مى‏تواند ادعا کند که از خدا عهد و پیمان گرفته است که تسلیم تمایلات او گردد!


(آیه 40)- باز در ادامه این پرسشها که راهها را از هر سو به روى آنان مى‏بندد مى‏افزاید: «از آنها بپرس کدامیک از آنان چنین چیزى را تضمین مى‏کنند» که مجرمان و مؤمنان یکسان باشند یا هر چه آنها مى‏خواهند خدا در اختیارشان بگذارد (سلهم ایهم بذلک زعیم).


(آیه 41)- و در آخرین مرحله از این بازپرسى عجیب مى‏فرماید: «یا این که معبودانى دارند که آنها را شریک خدا قرار داده‏اند (و براى آنان شفاعت مى‏کنند) اگر راست مى‏گویند معبودان خود را بیاورند»! (ام لهم شرکاء فلیأتوا بشرکائهم ان کانوا صادقین).

آیا آنها کمترین دلیلى دارند بر این که بتها این جمادات کم ارزش و بى‏شعور شریک خدا و شفیع درگاه اویند؟


(آیه 42)- آن روز مى‏خواهند سجده کنند اما قادر نیستند! در تعقیب آیات گذشته که مشرکان و مجرمان را در برابر یک بازپرسى کوبنده قرار مى‏داد، در اینجا گوشه‏اى از سرنوشت آنها را در قیامت نشان مى‏دهد تا روشن شود این گروه خود خواه و پرادعا در آن روز چقدر ذلیل و خوارند؟

مى‏فرماید: به خاطر بیاورید «روزى را که (از شدت ترس و وحشت) ساق پاها برهنه مى‏گردد و دعوت به سجود مى‏شوند اما نمى‏توانند» سجود کنند (یوم یکشف عن ساق و یدعون الى السجود فلا یستطیعون).

آرى! در آن روز همگان به سجده و خضوع در برابر پروردگار دعوت مى‏شوند، مؤمنان به سجده مى‏افتند، ولى مجرمان قدرت سجده ندارند!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ تیر ۹۵ ، ۲۳:۴۳
* مسافر
شنبه, ۱۲ تیر ۱۳۹۵، ۱۱:۴۳ ب.ظ

564 . صفحه 564


دوازدهم تیر :



نفیسه : 



(آیه 27)- در ادامه آیات قبل، این آیه مى‏افزاید: «هنگامى که آن (وعده الهى) را از نزدیک مى‏بینند صورت کافران زشت و سیاه مى‏گردد» به گونه‏اى که آثار غم و اندوه از آن مى‏بارد (فلما راوه زلفة سیئت وجوه الذین کفروا).

«و به آنها گفته مى‏شود: این همان چیزى است که تقاضاى آن را داشتید»! (و قیل هذا الذى کنتم به تدعون).


(آیه 28)- این آیه و دو آیه بعد که آخرین آیات سوره «ملک» است و همه با کلمه «قل» خطاب به پیامبر صلّى اللّه علیه و آله شروع مى‏شود ادامه بحثهائى است که در آیات قبل با کفار شده، که جنبه‏هاى دیگرش در این آیات، منعکس است.

نخست به آنها که غالبا انتظار مرگ پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و یارانش را داشتند و گمان مى‏کردند که با مرگ وى آئین او برچیده مى‏شود و همه چیز پایان مى‏یابد- و غالب دشمنان شکست خورده درباره رهبران راستین همیشه همین انتظار را دارند- مى‏فرماید: «بگو: به من خبر دهید اگر خداوند مرا و تمام کسانى که با من هستند، هلاک کند، یا مورد ترحم قرار دهد چه کسى کافران را از عذاب دردناک پناه مى‏دهد»؟ (قل ا رایتم ان اهلکنى الله و من معى او رحمنا فمن یجیر الکافرین من عذاب الیم).

کافران مکه، به پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و مسلمانان نفرین مى‏کردند و تقاضاى مرگ او را داشتند به گمان این که اگر آن حضرت از دنیا برود، دعوتش نیز برچیده مى‏شود، آیه فوق نازل شد و به آنها پاسخ داد.


(آیه 29)- و در ادامه همین سخن مى‏افزاید: «به آنها بگو: او خداوند رحمان است، ما به او ایمان آورده، و بر او توکل کرده‏ایم، و به زودى مى‏دانید چه کسى در گمراهى آشکار است» (قل هو الرحمن آمنا به و علیه توکلنا فستعلمون من هو فى ضلال مبین).

یعنى، اگر ما به خدا ایمان آورده‏ایم، و او را ولى و وکیل و سرپرست خود برگزیده‏ایم، دلیلش روشن است، او خداى رحمان است، رحمت عامش همه جا رسیده، و فیض انعامش دوست و دشمن را فرا گرفته، اما معبودهاى شما چه کارى کرده‏اند؟!


(آیه 30)- در آخرین آیه به عنوان ذکر یک مصداق از رحمت عام خداوند که بسیارى از مردم از آن غافلند، مى‏گوید: «به آنها بگو: به من خبر دهید اگر آبهاى (سرزمین) شما در زمین فرو رود چه کسى مى‏تواند آب جارى و گوارا در دسترس شما قرار دهد»؟! (قل ا رایتم ان اصبح ماؤکم غورا فمن یأتیکم بماء معین).

در روایاتى که از ائمه اهل بیت علیهم السّلام به ما رسیده، آیه اخیر به ظهور حضرت مهدى- عج- و عدل جهان گستر او تفسیر شده است که همه از باب «تطبیق» است، و به تعبیر دیگر ظاهر آیه مربوط به آب جارى است که مایه حیات موجودات زنده است، و باطن آیه مربوط به وجود امام و علم و عدالت جهان گستر اوست که آن نیز مایه حیات جامعه انسانى است.



سوره قلم،شصت و هشتمین سوره قرآن است.

این سوره در «مکّه» نازل شده و داراى 52 آیه میباشد. ‏

محتواى سوره:

محتواى آیات این سوره کاملا هماهنگ با سوره‏هاى «مکّى» است چرا که بیش از هر چیز بر محور مسأله نبوت پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله، و مبارزه با دشمنانى که او را مجنون مى‏خواندند، و دعوت به صبر و استقامت، و انذار و تهدید مخالفان به عذاب الهى، دور مى‏زند.

روى هم رفته مباحث این سوره را مى‏توان در هفت بخش خلاصه کرد:

1- نخست به ذکر قسمتى از صفات ویژه رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله مخصوصا اخلاق برجسته او مى‏پردازد، و آن را با قسمتهاى مؤکدى تأکید مى‏کند.

2- سپس قسمتى از صفات زشت و اخلاق نکوهیده دشمنان او را بازگو مى‏نماید.

3- در بخش دیگرى داستان «اصحاب الجنّة» که در حقیقت هشدارى است به مشرکان زشت سیرت بیان شده.

4- در قسمت دیگرى مطالب گوناگونى راجع به قیامت و عذاب کفار در آن روز آمده است.

5- در بخش دیگرى انذارها و تهدیدهائى نسبت به مشرکان بازگو شده.

6- در بخش دیگرى به پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله دستور مى‏دهد که در برابر دشمنان سرسخت، استقامت و صبر نشان دهد.

 7- سرانجام در پایان سوره نیز سخن از عظمت قرآن و توطئه‏هاى مختلف دشمنان بر ضد پیامبر به میان آورده.

انتخاب نام «قلم» براى این سوره به تناسب نخستین آیه آن است، بعضى نیز نام آن را سوره «ن» ذکر کرده‏اند، و از بعضى از روایات که در فضیلت این سوره آمده استفاده مى‏شود که نام آن سوره «ن و القلم» است.

فضیلت تلاوت سوره:

از پیغمبر گرامى اسلام نقل شده که فرمود: «کسى که سوره «ن و القلم» را تلاوت کند خداوند ثواب کسانى را که داراى حسن اخلاقند به او مى‏دهد».

در حدیثى از امام صادق علیه السّلام مى‏خوانیم: «کسى که سوره ن و القلم را در نماز واجب یا نافله بخواند خداوند او را براى همیشه از فقر در امان مى‏دارد، و هنگامى که بمیرد او را از فشار قبر پناه مى‏دهد».

این ثوابها تناسب خاصى با محتواى سوره دارد، و نشان مى‏دهد که هدف تلاوتى است که توأم با آگاهى و به دنبال آن عمل باشد.


(آیه 1)- این سوره تنها سوره‏اى است که با حرف مقطع «ن» آغاز شده است، مى‏فرماید: «ن» (ن).

سپس به دو موضوع از مهمترین مسائل زندگى بشر سوگند یاد کرده، مى‏افزاید: «سوگند به قلم و آنچه مى‏نویسند» (و القلم و ما یسطرون).

در واقع آنچه به آن در اینجا سوگند یاد شده است ظاهرا موضوع کوچکى است: یک قطعه نى، و یا چیزى شبیه به آن، و کمى ماده سیاه رنگ، و سپس سطورى که بر صفحه کاغذ ناچیز رقم زده مى‏شود.

اما در واقع این همان چیزى است که سرچشمه پیدایش تمام تمدنهاى انسانى، و پیشرفت و تکامل علوم، و بیدارى اندیشه‏ها و افکار، و شکل گرفتن مذهبها، و سرچشمه هدایت و آگاهى بشر است، تا آنجا که دوران زندگى بشر را به دو دوران تقسیم مى‏کند «دوران تاریخ» و «دوران قبل از تاریخ»، دوران تاریخ بشر از زمانى شروع مى‏شود که خط اختراع شد، و انسان توانست ماجراى زندگى خود را بر صفحات نقش کند، عظمت این سوگند هنگامى آشکارتر مى‏شود که توجه داشته باشیم آن روزى که این آیات نازل گشت، نویسنده و ارباب قلمى در آن محیط وجود نداشت، و اگر کسانى مختصر سواد خواندن و نوشتن را داشتند تعداد آنها در کل سرزمین «مکّه» که مرکز عبادى و سیاسى و اقتصادى حجاز بود به بیست نفر نمى‏رسید، آرى سوگند به قلم یاد کردن در چنین محیطى عظمت خاصى دارد.


(آیه 2)- سپس به چیزى که سوگند براى آن یاد شده پرداخته، مى‏فرماید:

«به (برکت) نعمت پروردگارت تو مجنون نیستى» (ما انت بنعمة ربک بمجنون).

دیوانه آنها هستند که مظهر عقل کل را متهم به جنون مى‏کنند، و رهبر و راهنماى انسانها را با این نسبت ناروا از خود دور مى‏سازند.


(آیه 3)- و به دنبال آن مى‏افزاید: «و براى تو پاداشى عظیم و همیشگى است» (و ان لک لاجرا غیر ممنون).

«ممنون» از ماده «من» یعنى، اجر و پاداشى که هرگز قطع نمى‏شود و دائما باقى است.


(آیه 4)- این آیه در توصیف دیگرى از پیامبر صلّى اللّه علیه و آله مى‏گوید: «و تو اخلاق عظیم و برجسته‏اى دارى» (و انک لعلى خلق عظیم).

اخلاقى که عقل در آن حیران است لطف و محبتى بى‏نظیر صفا و صمیمیتى بى‏مانند، صبر و استقامت و تحمل و حوصله‏اى توصیف ناپذیر.

اگر مردم را به بندگى خدا دعوت مى‏کنى تو خود بیش از همه عبادت مى‏نمائى، و اگر از کار بد باز مى‏دارى تو قبل از همه خوددارى مى‏کنى آزارت مى‏کنند و تو اندرز مى‏دهى، ناسزایت مى‏گویند و براى آنها دعا مى‏کنى، بر بدنت سنگ مى‏زنند و خاکستر داغ بر سرت مى‏ریزند و تو براى هدایت آنها دست به درگاه خدا بر مى‏دارى! در حدیثى آمده است که پیامبر صلّى اللّه علیه و آله فرمود: «انّما بعثت لأتمّم مکارم الاخلاق من براى این مبعوث شده‏ام که فضائل اخلاقى را تکمیل کنم».

و در حدیث دیگرى از آن حضرت آمده است: «مؤمن با حسن خلق خود به درجه کسى مى‏رسد که شبها به عبادت مى‏ایستد، و روزها روزه‏دار است».


(آیه 5)- و به دنبال آن مى‏افزاید: «به زودى تو مى‏بینى و آنان نیز مى‏بینند» (فستبصر و یبصرون).


(آیه 6)- «که کدامیک از شما مجنونند»! (بایکم المفتون).

حرکتها و موضعگیرى تو در آینده و پیشرفت و نفوذ سریع اسلام در سایه آن نشان خواهد داد که تو منبع بزرگ عقل و درایتى، دیوانه خفاشانى هستند که با نور این آفتاب به ستیز برخاستند.

و البته در قیامت این حقایق باز هم روشنتر و آشکارتر خواهد بود.


(آیه 7)- باز براى تأکید بیشتر مى‏افزاید: «پروردگارت بهتر از هر کس مى‏داند چه کسى از راه او گمراه شده و او هدایت یافتگان را نیز بهتر مى‏شناسد» (ان ربک هو اعلم بمن ضل عن سبیله و هو اعلم بالمهتدین).

چرا که راه، راه اوست و او بهتر از هر کس راه خود را مى‏شناسد، و به این ترتیب به پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله اطمینان بیشتر مى‏دهد که او در مسیر هدایت و دشمنانش در مسیر ضلالتند.


(آیه 8)- از آنها که داراى این صفاتند پیروى مکن بعد از ذکر اخلاق عظیم پیامبر صلّى اللّه علیه و آله در اینجا به ذکر اخلاق دشمنان او مى‏پردازد تا در یک مقایسه، فاصله میان این دو کاملا روشن شود.

نخست مى‏فرماید: «از تکذیب کنندگان (ى که خدا و پیامبر و روز رستاخیز و آئین او را تکذیب مى‏کنند) اطاعت مکن» (فلا تطع المکذبین).


(آیه 9)- سپس به تلاش و کوشش آنها براى به سازش کشیدن پیامبر صلّى اللّه علیه و آله اشاره کرده، مى‏افزاید: «آنها دوست دارند نرمش نشان دهى تا آنها (هم) نرمش نشان دهند» نرمشى توأم با انحراف از مسیر حق (ودوا لو تدهن فیدهنون).


(آیه 10)- سپس بار دیگر از اطاعت آنها نهى کرده و صفات نه گانه مذمومى را که هر یک به تنهائى مى‏تواند مانع اطاعت و تبعیت گردد بر مى‏شمرد، مى‏فرماید:

«و از هر کسى که بسیار سوگند یاد مى‏کند و پست است اطاعت مکن» (و لا تطع کل حلاف مهین).


(آیه 11)- سپس مى‏افزاید: «کسى که بسیار عیبجوست و به سخن چینى آمد و شد مى‏کند» و در این کار اصرار دارد. (هماز مشاء بنمیم).


(آیه 12)- در پنجمین و ششمین و هفتمین وصف مى‏گوید: کسى که «بسیار مانع کار خیر و تجاوزگر گناهکار است» (مناع للخیر معتد اثیم).

نه تنها خودکار خیرى نمى‏کند و راه خیرى ارائه نمى‏دهد، بلکه سدى است در مقابل خیر و برکت دیگران، به علاوه انسانى است متجاوز از حدود الهى و حقوقى که خدا براى هر انسانى تعیین کرده، و اضافه بر این صفات، آلوده هرگونه گناهى نیز هست، بطورى که گناه جزء طبیعت او شده است.


(آیه 13)- و سرانجام به هشتمین و نهمین صفات آنها اشاره کرده، مى‏فرماید: «علاوه بر اینها کینه‏توز و پرخور، و خشن و بدنام است» (عتل بعد ذلک زنیم).

به این ترتیب قرآن روشن مى‏سازد که مخالفان اسلام و قرآن و مخالفان شخص پیامبر صلّى اللّه علیه و آله چگونه افرادى بوده‏اند، افرادى دروغگو، پست، عیبجو، سخن چین، متجاوز گنهکار، بى‏اصل و نسب، و به راستى از غیر چنین افرادى مخالفت با چنان مصلح بزرگى انتظار نمى‏رود.


(آیه 14)- در این آیه هشدار مى‏دهد «مبادا به خاطر این که صاحب مال و فرزندان فراوان است» از او پیروى کنى (ان کان ذا مال و بنین).

بدون شک پیامبر هرگز تسلیم نمى‏شد، و این آیات در حقیقت تأکیدى است بر این معنى، تا خط مکتبى و روش عملى او بر همه آشکار گردد، و هیچ کس از دوست و دشمن چنین انتظارى نداشته باشد.


(آیه 15)- این آیه عکس العمل این گونه افراد را که داراى چنین صفات پست هستند در برابر آیات الهى نشان داده، مى‏گوید: «هنگامى که آیات ما بر او خوانده مى‏شود مى‏گوید: اینها افسانه‏هاى خرافى پیشینیان است»! (اذا تتلى علیه آیاتنا قال اساطیر الاولین).

و با این بهانه و این برچسب زشت از آیات خداوند فاصله مى‏گیرد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ تیر ۹۵ ، ۲۳:۴۳
* مسافر