قرآن; کتاب زندگی...کتابی برای هدایت

إِنَّ هَذَا الْقُرْآنَ یِهْدِی لِلَّتِی هِیَ أَقْوَمُ
مشخصات بلاگ
قرآن; کتاب زندگی...کتابی برای هدایت

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
وَقَالَ الرَّسُولُ یَا رَبِّ إِنَّ قَوْمِی اتَّخَذُوا هَذَا الْقُرْآنَ مَهْجُورًا (30 فرقان )
و پیامبر گفت پروردگارا قوم من این قرآن را رها کردند

در تاریخ 93/09/27 تصمیم گرفتیم با گروهی از دوستان روزانه یه صفحه قرآن بخونیم
و هر کس توی هر صفحه ای نکته ای براش جالب بود ، یا چیزی در موردش می دونست ، یا تفسیری در مورد اون صفحه خونده بود رو با یقیه به اشتراک بذاره
اینجا رو هم بنا کردیم برای اینکه اگه خواستیم یه روزی مروری به مطالب بکنیم برامون ساده تر باشه
و یا اگه دوستی وسطای راه بهمون پیوست بتونه مطالب قبلی رو مرور کنه
شایدم یه زمانی بچه هامون خواستن بدونن فهم مادراشون از قرآن چه جوری بوده
هر چند امیدواریم که به زودی حضرت مهدی علیه السلام ظهور کنن و ما و بچه هامون قرآن رو همونجور بفهمیم که باید
الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم

آخرین مطالب
يكشنبه, ۵ مهر ۱۳۹۴، ۰۳:۴۷ ب.ظ

285 . صفحه 285



پنجم مهر:


نفیسه :



(آیه 28)-از آنجا که گاهى مسکینى به انسان رو مى‏آورد و امکاناتى براى پاسخ گویى به نیاز او در اختیارش نیست، این آیه طرز برخورد صحیح با نیازمندان را در چنینى شرایطى بیان کرده، مى‏گوید: «هرگاه از آنان [مستمندان‏] روى برتابى (به خاطر نداشتن امکانات و) انتظار رحمت پروردگارت را داشته باشى (تا گشایشى در کارت پدید آید و به آنها کمک کنى) با گفتار نرم و آمیخته با لطف با آنها سخن بگو» حتى اگر مى‏توانى وعده آینده را به آنها بده و مأیوسشان نساز (وَ إِمَّا تُعْرِضَنَّ عَنْهُمُ ابْتِغاءَ رَحْمَةٍ مِنْ رَبِّکَ تَرْجُوها فَقُلْ لَهُمْ قَوْلًا مَیْسُوراً).



(آیه 29)- و از آنجا که رعایت اعتدال در همه چیز حتى در انفاق و کمک به دیگران شرط است در این آیه روى این مسأله تأکید کرده، مى‏گوید: «و هرگز دستت را بر گردنت زنجیر مکن» و ترک انفاق و بخشش منما (وَ لا تَجْعَلْ یَدَکَ مَغْلُولَةً إِلى‏ عُنُقِکَ).
این تعبیر کنایه لطیفى است از این که دست دهنده داشته باش، و همچون بخیلان که گویى دستهایشان به گردنشان با غل و زنجیر بسته است و قادر به کمک و انفاق نیستند مباش.
«و بیش از حدّ (نیز) دست خود را مگشاى، تا مورد سرزنش قرار گیرى و از کار فرومانى»! (وَ لا تَبْسُطْها کُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُوماً مَحْسُوراً).


(آیه 30)- در اینجا این سؤال مطرح مى‏شود که اصلا چرا بعضى از مردم محروم و نیازمند و مسکین هستند که لازم باشد ما به آنها انفاق کنیم آیا بهتر نبود خداوند خودش به آنها هر چه لازم بود مى‏داد تا نیازى نداشته باشند که ما به آنها انفاق کنیم.
این آیه گویى اشاره به پاسخ همین سؤال است، مى‏فرماید: «خداوند روزیش را بر هر کس بخواهد گشاده مى‏دارد و بر هر کس بخواهد تنگ، چرا که او نسبت به بندگانش آگاه و بیناست» (إِنَّ رَبَّکَ یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ یَشاءُ وَ یَقْدِرُ إِنَّهُ کانَ بِعِبادِهِ خَبِیراً بَصِیراً).
این یک آزمون براى شماست و گرنه براى او همه چیز ممکن است، او مى‏خواهد به این وسیله شما را تربیت کند، و روح سخاوت و فداکارى و از خودگذشتگى را در شما پرورش دهد.
به علاوه بسیارى از مردم اگر کاملا بى‏نیاز شوند راه طغیان و سرکشى پیش مى‏گیرند، و صلاح آنها این است که در حد معینى از روزى باشند، حدى که نه موجب فقر گردد نه طغیان.
از همه اینها گذشته وسعت و تنگى رزق در افراد انسان- به جز موارد استثنائى یعنى از کار افتادگان و معلولین- بستگى به میزان تلاش و کوشش آنها دارد و این که مى‏فرماید خدا روزى را براى هر کس بخواهد تنگ و یا گشاده مى‏دارد، این خواستن هماهنگ با حکمت اوست و حکمتش ایجاب مى‏کند که هر کس تلاشش بیشتر باشد سهمش فزونتر و هر کس کمتر باشد محرومتر گردد.


(آیه 31)- شش حکم مهم- در تعقیب بخشهاى مختلفى از احکام اسلامى که در آیات گذشته آمد در اینجا به بخش دیگرى از این احکام پرداخته و شش حکم مهم را ضمن پنج آیه با عباراتى کوتاه اما پرمعنى و دلنشین شرح مى‏دهد.
1- نخست به یک عمل زشت- جاهلى که از فجیعترین گناهان بود- اشاره کرده، مى‏گوید: «و فرزندان خود را از ترس فقر به قتل نرسانید» (وَ لا تَقْتُلُوا أَوْلادَکُمْ خَشْیَةَ إِمْلاقٍ).
روزى آنها بر شما نیست، «آنها و شما را ما روزى مى‏دهیم» (نَحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَ إِیَّاکُمْ).
«چرا که قتل آنها گناه بزرگى بوده و هست» (إِنَّ قَتْلَهُمْ کانَ خِطْأً کَبِیراً).
از این آیه به خوبى استفاده مى‏شود که وضع اقتصادى اعراب جاهلى آنقدر سخت و ناراحت کننده بوده که حتى گاهى فرزندان دلبند خود را- اعم از پسر و دختر- از ترس عدم توانایى اقتصادى به قتل مى‏رساندند.
البته همین جنایت در شکل دیگرى در عصر ما و حتى به اصطلاح در مترقى‏ترین جوامع انجام مى‏گیرد، و آن اقدام به سقط جنین در مقیاس بسیار وسیع به خاطر جلوگیرى از افزایش جمعیت و کمبودهاى اقتصادى است.


(آیه 32)- 2: گناه بزرگ دیگرى که این آیه به آن اشاره مى‏کند مسأله زنا و عمل منافى عفت است مى‏گوید: «و نزدیک زنا نشوید چرا که عمل بسیار زشتى است و راه و روش بدى است» (وَ لا تَقْرَبُوا الزِّنى‏ إِنَّهُ کانَ فاحِشَةً وَ ساءَ سَبِیلًا).
نمى‏گوید زنا نکنید، بلکه مى‏گوید به این عمل شرم‏آور نزدیک نشوید، این تعبیر اشاره لطیفى به این است که آلودگى به زنا غالبا مقدماتى دارد که انسان را تدریجا به آن نزدیک مى‏کند، «چشم چرانى» یکى از مقدمات آن است، «برهنگى و بى‏حجابى» مقدمه دیگر، «کتابهاى بدآموز» و «فیلمهاى آلوده» و «نشریات فاسد» و «کانونهاى فساد» هر یک مقدمه‏اى براى این کار محسوب مى‏شود.
همچنین خلوت با اجنبیه (یعنى بودن مرد و زن نامحرم در یک مکان خالى و تنها) عامل وسوسه انگیز دیگرى است.
بالاخره ترک ازدواج براى جوانان، و سختگیریهاى بى‏دلیل طرفین در این زمینه همه از عوامل «قرب به زنا» است که در آیه فوق با یک جمله کوتاه از همه آنها نهى مى‏کند، و در روایات اسلامى نیز هر کدام جداگانه مورد نهى قرار گرفته است.

فلسفه تحریم زنا
1- پیدایش هرج و مرج در نظام خانواده، و از میان رفتن رابطه فرزندان و پدران، رابطه‏اى که وجودش نه تنها سبب شناخت اجتماعى است، بلکه موجب حمایت کامل از فرزندان مى‏گردد.
زیرا در جامعه‏اى که فرزندان نامشروع و بى‏پدر فراوان گردند روابط اجتماعى که بر پایه روابط خانوادگى بنیان شده سخت دچار تزلزل مى‏گردد.
از این گذشته از عنصر محبت که نقش تعیین کننده‏اى در مبارزه با جنایتها و خشونتها دارد محروم مى‏شوند، و جامعه انسانى به یک جامعه کاملا حیوانى توأم با خشونت در همه ابعاد، تبدیل مى‏گردد.
2- تجربه نشان داده و علم ثابت کرده است که این عمل باعث اشاعه انواع بیماریهاست و با تمام تشکیلاتى که براى مبارزه با عواقب و آثار آن امروز فراهم کرده‏اند باز آمار نشان مى‏دهد که تا چه اندازه افراد از این راه سلامت خود را از دست داده و مى‏دهند.
3- نباید فراموش کرد که هدف از ازدواج تنها مسأله اشباع غریزه جنسى نیست بلکه اشتراک در تشکیل زندگى و انس روحى و آرامش فکرى، و تربیت فرزندان و همکارى در همه شئون حیات از آثار ازدواج است که بدون اختصاص زن و مرد به یکدیگر و تحریم «زنا» هیچ یک از اینها امکان پذیر نیست.


(آیه 33)- 3 : حکم دیگر که این آیه به آن اشاره مى‏کند احترام خون انسانها و حرمت شدید قتل نفس است مى‏گوید: «و کسى که خداوند خونش را حرام کرده است به قتل نرسانید مگر (آنجا که) به حق باشد» (وَ لا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِی حَرَّمَ اللَّهُ إِلَّا بِالْحَقِّ).
نه تنها قتل نفس بلکه کمترین و کوچکترین آزار یک انسان از نظر اسلام مجازات دارد، و مى‏توان با اطمینان گفت این همه احترام که اسلام براى خون و جان و حیثیت انسان قائل شده است در هیچ آئینى وجود ندارد.
ولى مواردى پیش مى‏آید که احترام خون برداشته مى‏شود، و این در مورد کسانى است که مرتکب قتل و یا گناهى همانند آن شده‏اند، لذا در آیه فوق با جمله «إِلَّا بِالْحَقِّ» این گونه افراد را استثناء مى‏کند.
البته احترام به خون انسانها در اسلام مخصوص مسلمانها نیست، بلکه غیر مسلمانانى که با مسلیمن سر جنگ ندارند و در یک زندگى مسالمت آمیز با آنها به سر مى‏برند، جان و مال و ناموسشان محفوظ است و تجاوز به آن حرام و ممنوع.
سپس به حق قصاص که براى اولیاى دم ثابت است اشاره کرده، مى‏گوید:
«و کسى که مظلوم کشته شود براى ولى او سلطه قرار دادیم» سلطه قصاص قاتل (وَ مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِیِّهِ سُلْطاناً).
اما در عین حال «او نباید (بیش از حق خود مطالبه کند و) در قتل اسراف نماید چرا که او مورد حمایت است» (فَلا یُسْرِفْ فِی الْقَتْلِ إِنَّهُ کانَ مَنْصُوراً).
آرى! اولیاى مقتول مادام که در مرز اسلام گام برمى‏دارند و از حد خود تجاوز نکرده‏اند مورد نصرت الهى هستند. این جمله اشاره به اعمالى است که در زمان جاهلیت وجود داشت، و امروزه نیز گاهى صورت مى‏گیرد که احیانا در برابر کشته شدن یک نفر از یک قبیله، قبیله مقتول خونهاى زیادى را مى‏ریزند و یا این که در برابر کشته شدن یک نفر، افراد بى‏گناه و بى‏دفاع دیگرى غیر از قاتل را به قتل مى‏رسانند.


(آیه 34)- 4: این آیه چهارمین دستور از این سلسله احکام را شرح مى‏دهد نخست به اهمیت حفظ مال یتیمان پرداخته و با لحنى مشابه آنچه در مورد عمل منافى عفت در آیات قبل گذشت مى‏گوید: «و به اموال یتیمان نزدیک نشوید» (وَ لا تَقْرَبُوا مالَ الْیَتِیمِ).
نه تنها اموال یتیمان را نخورید بلکه حتى حریم آن را کاملا محترم بشمارید.
ولى از آنجا که ممکن است این دستور دستاویزى گردد براى افراد ناآگاه که تنها به جنبه‏هاى منفى مى‏نگرند، و سبب شود که اموال یتیمان را بدون سرپرست بگذارند و به دست حوادث بسپارند، لذا بلافاصله استثناء روشنى براى این حکم ذکر کرده، مى‏گوید: «مگر به طریقى که بهترین شیوه‏ها است» (إِلَّا بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ).
بنابراین هرگونه تصرفى در اموال یتیمان که به منظور حفظ، اصلاح، تکثیر و اضافه کردن بوده باشد، مجاز است.
البته این وضع تا زمانى ادامه دارد که به حدّ رشد فکرى و اقتصادى برسد آن گونه که قرآن در ادامه آیه مورد بحث از آن یاد مى‏کند: «تا زمانى که به حد بلوغ (و قدرت) برسد» (حَتَّى یَبْلُغَ أَشُدَّهُ).
5- سپس به مسأله وفاى به عهد پرداخته، مى‏گوید: «به عهد خود وفا کنید چرا که از وفاى به عهد سؤال مى‏شود» (وَ أَوْفُوا بِالْعَهْدِ إِنَّ الْعَهْدَ کانَ مَسْؤُلًا).
بسیارى از روابط اجتماعى و خطوط نظام اقتصادى و مسائل سیاسى همگى بر محور عهدها و پیمانها دور مى‏زند که اگر تزلزلى در آنها پیدا شود به زودى نظام اجتماع فرو مى‏ریزد.


(آیه 35)- 6: آخرین حکم در رابطه با عدالت در پیمانه و وزن و رعایت حقوق مردم و مبارزه با کم فروشى است، مى‏فرماید: «و هنگامى که با پیمانه چیزى را مى‏سنجید حق آن را اداء کنید» (وَ أَوْفُوا الْکَیْلَ إِذا کِلْتُمْ).
«و با میزان و ترازوى صحیح و مستقیم وزن کنید» (وَ زِنُوا بِالْقِسْطاسِ الْمُسْتَقِیمِ).
«چرا که این کار به سود شماست، و سرانجامش (از همه) بهتر است» (ذلِکَ خَیْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْوِیلًا).
اصولا حق و عدالت و نظم و حساب در همه چیز و همه جا یک اصل اساسى و حیاتى است، و اصلى است که بر کل عالم هستى حکومت مى‏کند، و هرگونه انحراف از این اصل، خطرناک و بد عاقبت است، مخصوصا کم فروشى سرمایه اعتماد و اطمینان را که رکن مهم مبادلات است از بین مى‏برد، و نظام اقتصادى را به هم مى‏ریزد.


(آیه 36)- تنها از علم پیروى کن: در آیات گذشته یک سلسله از اصولى‏ترین تعلیمات و احکام اسلامى را خواندیم در اینجا به آخرین بخش از این احکام مى‏رسیم که در آن به چند حکم مهم اشاره شده است.
1- نخست سخن از لزوم تحقیق در همه چیز به میان آورده، مى‏فرماید:
«و از آنچه به آن آگاهى ندارى پیروى مکن» (وَ لا تَقْفُ ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ).
نه در عمل شخصى خود از غیر علم پیروى کن، و نه به هنگام قضاوت درباره دیگران، نه شهادت به غیر علم بده، و نه به غیر علم اعتقاد پیدا کن.
و در پایان آیه دلیل این نهى را چنین بیان مى‏کند: «زیرا گوش و چشم و دل همه مسئولند» و در برابر کارهایى که انجام داده‏اند از انسان سؤال مى‏شود (إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ کُلُّ أُولئِکَ کانَ عَنْهُ مَسْؤُلًا).
این مسؤولیتها به خاطر آن است که سخنانى را که انسان بدون علم و یقین مى‏گوید یا به این طریق است که از افراد غیر موثق شنیده، و یا مى‏گوید دیده‏ام در حالى که ندیده، و یا در تفکر خود دچار قضاوتهاى بى‏مأخذ و بى‏پایه‏اى شده که با واقعیت منطبق نبوده است، به همین دلیل از چشم و گوش و فکر و عقل او سؤال مى‏شود که آیا واقعا شما به این مسائل ایمان داشتید که شهادت دادید، یا قضاوت کردید، یا به آن معتقد شدید و عمل خود را بر آن منطبق نمودید؟! نادیده گرفتن این اصل نتیجه‏اى جز هرج و مرج اجتماعى و از بین رفتن روابط انسانى و پیوندهاى عاطفى نخواهد داشت.


(آیه 37)- متکبر مباش! این آیه به مبارزه با کبر و غرور برخاسته و با تعبیر زنده و روشنى مؤمنان را از آن نهى مى‏کند، روى سخن را به پیامبر صلّى اللّه علیه و آله کرده، مى‏گوید:
«و در روى زمین از روى کبر و غرور، گام برمدار» (وَ لا تَمْشِ فِی الْأَرْضِ مَرَحاً).
«چرا که تو نمى‏توانى زمین را بشکافى! و طول قامتت به کوهها نمى‏رسد»! (إِنَّکَ لَنْ تَخْرِقَ الْأَرْضَ وَ لَنْ تَبْلُغَ الْجِبالَ طُولًا).
اشاره به این که افراد متکبر و مغرور غالبا به هنگام راه رفتن پاهاى خود را محکم به زمین مى‏کوبند تا مردم را از آمد و رفت خویش آگاه سازند، گردن به آسمان مى‏کشند تا برترى خود را به پندار خویش بر زمینیان مشخص سازند! هدف قرآن این است که کبر و غرور را بطور کلى، محکوم کند، نه تنها در چهره خاصى یعنى راه رفتن. چرا که غرور سر چشمه بیگانگى از خدا و خویشتن،و اشتباه در قضاوت، و گم کردن راه حق، و پیوستن به خط شیطان، و آلودگى به انواع گناهان است.
برنامه عملى پیشوایان اسلام سرمشق بسیار آموزنده‏اى براى هر مسلمان راستین در این زمینه است.
در سیره پیامبر صلّى اللّه علیه و آله مى‏خوانیم: هرگز اجازه نمى‏داد به هنگامى که سوار بود افرادى در رکاب او پیاده راه بروند و نیز مى‏خوانیم: پیامبر صلّى اللّه علیه و آله بر روى خاک مى‏نشست، و غذاى ساده همچون غذاى بردگان مى‏خورد، و از گوسفند شیر مى‏دوشید، بر الاغ برهنه سوار مى‏شد.
در حالات على علیه السّلام نیز مى‏خوانیم که او براى خانه آب مى‏آورد و گاه منزل را جارو مى‏کرد. و در تاریخ امام مجتبى علیه السّلام مى‏خوانیم که با داشتن مرکبهاى متعدد، بیست مرتبه پیاده به خانه خدا مشرف شد و مى‏فرمود:من براى تواضع در پیشگاه خدا این عمل را انجام مى‏دهم.


(آیه 38)- این آیه به عنوان تأکیدى بر تمام احکامى که در مورد تحریم شرک و قتل نفس و زنا و فرزندکشى و تصرف در مال یتیمان و آزار پدر و مادر و مانند آن در آیات پیشین گذشت مى‏گوید:«تمام اینها گناهش نزد پروردگارت منفور است» (کُلُّ ذلِکَ کانَ سَیِّئُهُ عِنْدَ رَبِّکَ مَکْرُوهاً).
از این تعبیر روشن مى‏شود که بر خلاف گفته پیروان مکتب جبر، خدا هرگز اراده نکرده است گناهى از کسى سر بزند، چرا که اگر چنین چیزى را اراده کرده بود با کراهت و ناخشنودى که در این آیه روى آن تأکید شده است سازگار نبود.


..................................................................................................

 

مباحثه آیات سوال برانگیز :

 


آیه 33 سوره اسراء :




معصومه :



اسراف در قتل یعنی چه؟
ایا اسراف یک اصطلاح است؟


اعظم :



از تفسیر المیزان:

● مقصود از «اسراف در قتل» و «یاری شدن ولی مقتول»


1-اسحاق بن عمار روایت کرده که گفت: به حضرت ابى الحسن (علیه‌السلام) عرض کردم خداى عز و جل مى‏فرماید: «وَ مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِیِّهِ سُلْطاناً فَلا یُسْرِفْ فِی الْقَتْلِ إِنَّهُ کانَ مَنْصُوراً» مقصود از این اسراف چیست که خدا از آن نهى مى‏کند؟ فرمود: مقصود این است که به جاى قاتل شخص بى‏گناهى را بکشى و یا قاتل را مثله کنى، عرض کردم، پس معناى جمله: «إِنَّهُ کانَ مَنْصُوراً» چیست؟ فرمود: چه نصرتى بالاتر از این که قاتل را دست بسته در اختیار اولیاى مقتول بگذارند تا اگر خواستند به قتل برسانند البته این در صورتى است که پیامد و تالى فاسدى در بین نباشد، و اثر سوء دینى و یا دنیایى به بار نیاورد.
توضیح : این روایت را فروع کافى (ج 7، ص 370، ح 7) به سند خود از اسحاق بن عمار روایت کرده است.

2-در تفسیر عیاشى (ج 2، ص 290، ح 66) از ابى العباس روایت شده که گفت: از امام صادق (علیه‌السلام) پیرامون دو نفر که شخصى را به شرکت کشته بودند سؤال کردم فرمود: صاحب خون یعنى اولیاى مقتول مى‏توانند یکى از آن دو نفر را بکشند، و هر یک را کشتند نصف دیه او را آن دیگرى به ورثه‏اش مى‏دهد و همچنین اگر مردى زنى را کشت اگر اولیاى مقتول قبول کردند که خونبها بگیرند هیچ و اگر جز کشتن قاتل را رضا ندادند مى‏توانند قاتل را بکشند و نصف دیه‏اش را هم به ورثه‏اش بپردازند، این است معناى کلام خداى تعالى که مى‏فرماید: «فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِیِّهِ سُلْطاناً فَلا یُسْرِفْ فِی الْقَتْلِ».

3- الدر المنثور (ج 4، ص 181) از بیهقى نقل کرده که او در سنن خود از زید بن اسلم روایت کرده که گفت: مردم را در جاهلیت رسم چنین بود که اگر مردى از یک فامیلى کسى را مى‏کشت از آن قوم و قبیله راضى نمى‏شدند، مگر بعد از آنکه یکى از بزرگان و رؤساى ایشان را بکشند، البته این در صورتى بود که قاتل خودش از رؤساء نباشد، خداى تعالى در این آیه ایشان را اندرز نموده و مى‏فرماید «وَ لا تَقْتُلُوا»- تا آنجا که مى‏فرماید-«فَلا یُسْرِفْ فِی الْقَتْلِ



معصومه :



از نظر فقهی, ولی مقتول همان ولی دم است که ما میشناسیم؟



اعظم:



بله عزیزم



آیه 32 سوره اسراء :


اعظم:



نمی دونم باید یه همچین چیزی رو نوشت اینجا یا نه ولی حرمت زنا همیشه من رو به این فکر می بره که صیغه نباید اونقدرها که به نظر میرسه عده ای روش مانور میدن بی حساب و کتاب باشه ... چون فکر کنید ، در صورتیکه صیغه بی حد و حصر و بی هیچ قانونی باشه اونوقت اون چیزی که اسمنش میشه زنا فقط دو مرد داره یکی ارتباط با زن شوهر دار هستش و یکی هم کسی که خودش مایل به رابطه نیست و در واقع مورد تجاوز جنسی قرار می گیره سایر موارد رو هم که با صیغه میشه موجه کرد ...



نفیسه :



در بیان خصوصیات زنا به جز دو مورد اشاره شده یعنی احتمال ارتباط با زن شوهر دار ویا احتمال عدم رضایت زن موارد بسیار دیگری هم وجود دارند مثلا مدت تعیین شده برای محرمیت وجود ندارد،چیزی بعنوان مهریه تعیین نمیشود،اجازه پدر برای دختران کسب نمیشود،ممکن است این ارتباط با محارم یا زن بی دین و...صورت گیرد، عده رعایت نمیشود و این احتمال وجود دارد که زن با مردان دیگر هم در آن برحه زمانی رابطه داشته باشه.فرزند حاصل از زنا رو والد مسوولیتی در قبالش متعهد نمیشه جاییکه در صیغه فرزند از پدر ارث برده و پدر در برابرش از هر لحاظ مسوول است و موارد دیگر که نشون میده زنا بی قید وبنده ولی صیغه چه دایم و چه موقت دارای ضوابط میباشد که در صورت عدم رعایت تبدیل به زنا میگردد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ مهر ۹۴ ، ۱۵:۴۷
* مسافر
شنبه, ۴ مهر ۱۳۹۴، ۰۳:۴۵ ب.ظ

284 . صفحه 284


چهارم مهر:



نفیسه :


(آیه 18)- خطوط زندگى طالبان دنیا و آخرت: از آنجا که در آیات گذشته، سخن از مخالفت گردنکشان در برابر اوامر الهى و سپس هلاکت آنها بود در اینجا به علت واقعى این تمرّد و عصیان که همان حب دنیاست اشاره کرده، مى‏گوید:

«کسانى که تنها هدفشان همین زندگى زود گذر دنیاى مادى باشد، ما آن مقدار را که بخواهیم به هر کس صلاح بدانیم در همین زندگى زودگذر مى‏دهیم سپس جهنّم را براى او قرار خواهیم داد که در آتش سوزانش مى‏سوزد در حالى که مورد سرزنش و دورى از رحمت خداست» (مَنْ کانَ یُرِیدُ الْعاجِلَةَ عَجَّلْنا لَهُ فِیها ما نَشاءُ لِمَنْ نُرِیدُ ثُمَّ جَعَلْنا لَهُ جَهَنَّمَ یَصْلاها مَذْمُوماً مَدْحُوراً).
قابل توجه اینکه نمى‏گوید هر کس به دنبال دنیا برود، به هرچه بخواهد مى‏رسد، بلکه دو قید براى آن قائل مى‏شود، اول این که تنها بخشى از آنچه را مى‏خواهد به آن مى‏رسد، همان مقدارى که ما بخواهیم «ما نَشاءُ».
دیگر این که: همه افراد به همین مقدار نیز نمى‏رسند، بلکه تنها گروهى از آنها به بخشى از متاع دنیا خواهند رسید، آنها که ما بخواهیم «لِمَنْ نُرِیدُ».
و به این ترتیب نه همه دنیاپرستان به دنیا مى‏رسند و نه آنها که مى‏رسند به همه آنچه مى‏خواهند مى‏رسند، زندگى روزمره نیز این دو محدودیت را به وضوح به ما نشان مى‏دهد، چه بسیارند کسانى که شب و روز مى‏دوند و به جایى نمى‏رسند، و چه بسیار کسانى که آرزوهاى دور و دراز در این دنیا دارند که تنها بخش کوچکى از آن را به دست مى‏آورند.

قابل توجه این که کیفر این گروه، ضمن این که آتش جهنم شمرده شده است، با دو تعبیر «مَذْمُوماً» و «مَدْحُوراً» تأکید گردیده، که اولى به معنى مورد سرزنش و نکوهش قرار گرفتن و دومى به معنى دور ماندن از رحمت خداست.
در حقیقت آتش دوزخ، کیفر جسمانى آنهاست، و مذموم و مدحور بودن کیفر روحانى آنها، چرا که معاد هم جسمانى است و هم روحانى و کیفر و پاداش آن نیز در هر دو جنبه است.


(آیه 19)- سپس به شرح حال گروه دوم مى‏پردازد، با قرینه مقابله، آنچنانکه روش قرآن است، مطلب آشکارتر شود، مى‏فرماید: «اما کسى که آخرت را بطلبد و سعى و کوشش خود را در این راه به کار بندد، در حالى که ایمان داشته باشد، این سعى و تلاش او مورد قبول الهى خواهد بود» (وَ مَنْ أَرادَ الْآخِرَةَ وَ سَعى‏ لَها سَعْیَها وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولئِکَ کانَ سَعْیُهُمْ مَشْکُوراً).
بنابراین براى رسیدن به سعادت جاویدان سه امر اساسى شرط است:
1- اراده انسان آن هم اراده‏اى که تعلق به حیات ابدى گیرد، و به لذات زودگذر و نعمتهاى ناپایدار و هدفهاى صرفا مادى تعلق نگیرد.
2- این اراده به صورت ضعیف و ناتوان در محیط فکر و اندیشه و روح نباشد بلکه تمام ذرات وجود انسان را به حرکت وادارد و آخرین سعى و تلاش خود را در این راه به کار بندد.
3- همه اینها توأم با «ایمان» باشد، ایمانى ثابت و استوار، چرا که تصمیم و تلاش هنگامى به ثمر مى‏رسد که از انگیزه صحیحى، سر چشمه گیرد و آن انگیزه چیزى جز ایمان به خدا نمى‏تواند باشد.


(آیه 20)- در اینجا ممکن است این توهّم پیش آید که نعمتهاى دنیا، تنها سهم دنیا پرستان خواهد شد و آخرت طلبان از آن محروم مى‏گردند، آیه به این توهّم پاسخ مى‏گوید که: «ما هر یک از این گروه و آن گروه را از اعطاى پروردگارت مى‏دهیم و امداد مى‏کنیم» (کُلًّا نُمِدُّ هؤُلاءِ وَ هَؤُلاءِ مِنْ عَطاءِ رَبِّکَ).
«چرا که بخشش پروردگارت از هیچ کس ممنوع نیست» و گبر و ترسا و مؤمن و مسلم همه از خان نعمتش وظیفه مى‏خورند (وَ ما کانَ عَطاءُ رَبِّکَ مَحْظُوراً).


(آیه 21)- این آیه یک اصل اساسى را در همین رابطه بازگو مى‏کند و آن اینکه: همان گونه که تفاوت تلاشها در این دنیا باعث تفاوت در بهره گیریهاست، در کارهاى آخرت نیز همین اصل کاملا حاکم است، با این تفاوت که این دنیا محدود است و تفاوتهایش هم محدود، ولى آخرت نامحدود، و تفاوتهایش نیز نامحدود است، مى‏گوید: «بنگر! چگونه بعضى از آنها را بر بعضى دیگر (بخاطر تفاوت در سعى و کوششان) برترى دادیم، اما آخرت درجاتش بزرگتر و برتریش بیشتر است»! (انْظُرْ کَیْفَ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلى‏ بَعْضٍ وَ لَلْآخِرَةُ أَکْبَرُ دَرَجاتٍ وَ أَکْبَرُ تَفْضِیلًا).
آیا دنیا و آخرت با هم تضاد دارند؟
در آیات بسیارى، مدح و تمجید از دنیا یا امکانات مادى آن شده است. ولى با این همه اهمیتى که به مواهب و نعمتهاى مادى داده شده، تعبیراتى که قویّا آن را تحقیر مى‏کند در آیات قرآن به چشم مى‏خورد.
این تعبیرات دوگانه عینا در روایات اسلامى نیز دیده مى‏شود.
پاسخ این سؤال را با مراجعه به خود قرآن این چنین مى‏توان گفت که:
مواهب جهان مادى که همه از نعمتهاى خداست و حتما وجودش در نظام خلقت لازم بوده و هست اگر به عنوان وسیله‏اى براى رسیدن به سعادت و تکامل معنوى انسان مورد بهره‏بردارى قرار گیرد از هر نظر قابل تحسین است.
و اما اگر به عنوان یک هدف و نه وسیله مورد توجه قرار گیرد و از ارزشهاى معنوى و انسانى بریده شود که در این هنگام طبعا مایه غرور و غفلت و طغیان و سرکشى و ظلم و بیدادگرى خواهد بود، درخور هرگونه نکوهش و مذمت است.


(آیه 22)- توحید و نیکى به پدر و مادر، سر آغاز یک رشته احکام مهم اسلامى: این آیه سر آغازى است براى بیان یک سلسله از احکام اساسى اسلام که با مسأله توحید و ایمان، شروع مى‏شود، توحیدى که خمیر مایه همه فعالیتهاى مثبت و کارهاى نیک سازنده است.
نخست مى‏گوید: «هرگز معبود دیگرى را با خدا قرار مده» (لا تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ).
نمى‏گوید معبود دیگرى را با خدا پرستش مکن، بلکه مى‏گوید: «قرار مده» تا معنى وسیعترى داشته باشد، یعنى نه در عقیده، نه در عمل، نه در دعا و تقاضا و نه در پرستش معبود دیگرى را در کنار «اللّه» قرار مده.
سپس به بیان نتیجه مرگبار شرک پرداخته، مى‏گوید: اگر شریکى براى او قائل شوى «نکوهیده و بى‏یار و یاور خواهى نشست» (فَتَقْعُدَ مَذْمُوماً مَخْذُولًا).
از جمله بالا استفاده مى‏شود که شرک سه اثر بسیار بد در وجود انسان مى‏گذارد:
1- شرک مایه ضعف و ناتوانى و زبونى و ذلت است.
2- شرک، مایه مذمت و نکوهش است، چرا که یک خط و روش انحرافى است در برابر منطق عقل و کفرانى است آشکار در مقابل نعمت پروردگار.
3- شرک سبب مى‏شود که خداوند مشرک را به معبودهاى ساختگیش واگذارد و دست از حمایتش بردارد. در نتیجه «مخذول» یعنى بدون یار و یاور خواهد شد.


(آیه 23)- بعد از اصل توحید به یکى از اساسى‏ترین تعلیمات انسانى انبیاء ضمن تأکید مجدد بر توحید اشاره کرده، مى‏گوید: «و پروردگارت فرمان داده جز او را نپرستید و نسبت به پدر و مادر نیکى کنید»! (وَ قَضى‏ رَبُّکَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِیَّاهُ وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً).
قرار دادن توحید یعنى اساسى‏ترین اصل اسلامى در کنار نیکى به پدر و مادر تأکید دیگرى است بر اهمیت این دستور اسلامى.
سپس به بیان یکى از مصداقهاى روشن نیکى به پدر و مادر پرداخته، مى‏گوید:
«هرگاه یکى از آن دو، یا هر دو آنها، نزد تو به سن پیرى و شکستگى برسند (آن چنان که نیازمند به مراقبت دائمى تو باشند از هرگونه محبت در مورد آنها دریغ مدار، و کمترین اهانتى به آنان مکن، حتى) سبکترین تعبیر نامؤدبانه یعنى: اف به آنها مگو» (إِمَّا یَبْلُغَنَّ عِنْدَکَ الْکِبَرَ أَحَدُهُما أَوْ کِلاهُما فَلا تَقُلْ لَهُما أُفٍّ).
«و بر سر آنها فریاد مزن» (وَ لا تَنْهَرْهُما).
بلکه «با گفتار سنجیده و لطیف و بزرگوارانه با آنها سخن بگو» (وَ قُلْ لَهُما قَوْلًا کَرِیماً).


(آیه 24)- و نهایت فروتنى را در برابر آنها بنما «و بالهاى تواضع خود را در برابرشان از محبت و لطف فرود آر» (وَ اخْفِضْ لَهُما جَناحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ).
«و بگو: بار پروردگارا! آنها را مشمول رحمت خویش قرار ده همان گونه که در کودکى مرا تربیت کرده‏اند» (وَ قُلْ رَبِّ ارْحَمْهُما کَما رَبَّیانِی صَغِیراً).
اگر پدر و مادر آن چنان مسن و ناتوان شوند که به تنهایى قادر بر حرکت و دفع آلودگیها از خود نباشند، فراموش نکن که تو هم در کودکى چنین بودى و آنها از هرگونه حمایت و محبت از تو دریغ نداشتند محبت آنها را جبران نما.


(آیه 25)- و از آنجا که گاهى در رابطه با حفظ حقوق پدر و مادر و احترام آنها و تواضعى که بر فرزند لازم است ممکن است لغزشهایى پیش بیاید که انسان آگاهانه یا ناآگاه به سوى آن کشیده شود در این آیه مى‏گوید: «پروردگار شما به آنچه در دل و جان شماست از شما آگاهتر است» (رَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِما فِی نُفُوسِکُمْ).
چرا که علم او در همه زمینه‏ها حضورى و ثابت و ازلى و ابدى و خالى از هرگونه اشتباه است در حالى که علوم شما واجد این صفات نیست.
بنابراین اگر بدون قصد طغیان و سرکشى در برابر فرمان خدا لغزشى در زمینه احترام و نیکى به پدر و مادر از شما سر زند و بلافاصله پیشمان شدید و در مقام جبران برآیید مسلما مشمول عفو خدا خواهید شد: «اگر شما صالح باشید (و توبه کار) خداوند توبه کاران را مى‏آمرزد»! (إِنْ تَکُونُوا صالِحِینَ فَإِنَّهُ کانَ لِلْأَوَّابِینَ غَفُوراً).
احترام پدر و مادر در منطق اسلام‏
- اسلام در مورد احترام والدین آن قدر تأکید کرده است که در کمتر مسأله‏اى دیده مى‏شود.
به عنوان نمونه به چند قسمت اشاره مى‏کنیم:
الف) در چهار سوره از قرآن مجید نیکى به والدین بلافاصله بعد از مسأله توحید قرار گرفته این هم ردیف بودن بیانگر این است که اسلام تا چه حد براى پدر و مادر احترام قائل است.
ب) اهمیت این موضوع تا آن پایه است که هم قرآن و هم روایات صریحتا توصیه مى‏کنند که حتى اگر پدر و مادر کافر باشند رعایت احترامشان لازم است.
ج) شکرگزارى در برابر پدر و مادر در قرآن مجید در ردیف شکرگزارى در برابر نعمتهاى خدا قرار داده شده است.
د) قرآن حتى کمترین بى‏احترامى را در برابر پدر و مادر اجازه نداده است.
ه) با این که جهاد یکى از مهمترین برنامه‏هاى اسلامى است، مادامى که جنبه وجوب عینى پیدا نکند یعنى داوطلب به قدر کافى باشد، بودن در خدمت پدر و مادر از آن مهمتر است، و اگر موجب ناراحتى آنها شود، جایز نیست.
و) پیامبر صلّى اللّه علیه و آله فرمود: «بترسید از این که عاق پدر و مادر و مغضوب آنها شوید، زیرا بوى بهشت از پانصد سال راه به مشام مى‏رسد، ولى هیچ‏گاه کسانى که مورد خشم پدر و مادر هستند بوى آن را نخواهند یافت».
در حدیث دیگرى از امام کاظم علیه السّلام مى‏خوانیم: «کسى نزد پیامبر صلّى اللّه علیه و آله آمد و از حق پدر و فرزند سؤال کرد، فرمود: «باید او را با نام صدا نزند (بلکه بگوید پدرم!) و جلوتر از او راه نرود، و قبل از او ننشیند، و کارى نکند که مردم به پدرش بدگویى کنند» نگویند خدا پدرت را نیامرزد که چنین کردى!


(آیه 26)- رعایت اعتدال در انفاق و بخشش: در اینجا فصل دیگرى از سلسله احکام اصولى اسلام را در رابطه با اداى حق خویشاوندان و مستمندان و در راه ماندگان، و همچنین انفاق را بطور کلى، دور از هرگونه اسراف و تبذیر بیان مى‏کند.
نخست مى‏گوید: «و حقّ نزدیکان را بپرداز» (وَ آتِ ذَا الْقُرْبى‏ حَقَّهُ).
 «ذَا الْقُرْبى‏» مفهوم وسیعى دارد و همه خویشاوندان را شامل مى‏شود، گرچه اهل بیت پیامبر از روشنترین مصداقهاى آن مى‏باشند و شخص پیامبر از روشنترین افراد مخاطب به این آیه است.
«و (همچنین حق) مستمندان و در راه مانده را» (وَ الْمِسْکِینَ وَ ابْنَ السَّبِیلِ).
در عین حال «هرگز دست به تبذیر نیالاى» (وَ لا تُبَذِّرْ تَبْذِیراً). و بیش از حد استحقاق به آنها انفاق مکن.
دقت در مسأله اسراف و تبذیر تا آن حد است که در حدیثى مى‏خوانیم:پیامبر صلّى اللّه علیه و آله از راهى عبور مى‏کرد، یکى از یارانش به نام سعد مشغول وضو گرفتن بود، و آب زیاد مى‏ریخت، فرمود: چرا اسراف مى‏کنى اى سعد! عرض کرد: آیا در آب وضو نیز اسراف است؟ فرمود: نعم و ان کنت على نهر جار «آرى! هر چند در کنار نهر جارى باشى».

(آیه 27)- این آیه به منزله استدلال و تأکیدى بر نهى از تبذیر است، مى‏فرماید: «تبذیرکنندگان برادران شیاطینند» (إِنَّ الْمُبَذِّرِینَ کانُوا إِخْوانَ الشَّیاطِینِ). چرا که نعمتهاى خدا را کفران مى‏کنند.
«و شیطان، در برابر پروردگارش بسیار ناسپاس بود» (وَ کانَ الشَّیْطانُ لِرَبِّهِ کَفُوراً).
زیرا خداوند نیرو و توان و هوش و استعداد فوق العاده‏اى به او داده بود، و او این همه نیرو را در غیر موردش یعنى در طریق اغوا و گمراهى مردم صرف کرد.


اعظم :



آیه 18 : تفسیری که از این آیه ارایه شد بسیار تفسیر جامع و زیبایی بود .... عطا و بخشش مادی به طالبان دنیا آن هم به همان اندازه ای که مشیت اراده خداوند است .


ایه 18 : در نهایت این شخص که دنیا را به عنوان مقدمه آخرت ندانسته ، بلکه مقصود و غرض خود را محصور در دنیا نموده ، درآخرت خداوند جهنم را جزای او قرار می دهد تا حرارت آن را بچشد، در حالیکه مذموم و دور از رحمت و مغفرت حق باشد.


آیه 19 : آخرت و پاداش آن مخصوص کسانی است که اراده آخرت را داشته باشند و این ارادهخ باعث سعی و تلاششان شود و در ضمن در باور و اعتقاد مومن باشن


آیه 19 : تلاش مؤ منان مورد تقدیر و سپاس است ، چه به نتیجه برسد یا نرسد. (کان سعیهم مشکورا )


آیه 19 : هر سعى و تلاشى مورد تقدیر و ستایش خدا نیست . (من اراد الاخرة و سعى لها... کان سعیهم مشکورا )



آیه 20 : بخششهای الهی نامحدود و مطلق است و هر جا محدودیت یا منعی وجود داشته باشدهمه از ناحیه شخص مورد بخشش است که استعداد لازمه برای کسب فیض را ندارد وگرنه این محدودیت هرگز از ناحیه مفیض نیست .


آیه 21 : (المیزان )ما در دنیا بعضی از مردم را بر بعضی دیگر، به فراخور تفاوت سعی وکوششان ،برتری داده ایم ، لذا هرگز آنکس که سعی بیشتر کند با آنکس که کناربنشیند و کوششی نکند یکسان نیستند و اگر خداوند میان عمل کم و زیاد عمل خوب و خوبتر تفاوتی نگذارد، در حقیقت آن مازاد بیشتر و خوبتر را شکرگزاری نکرده و در درگاه خود نپذیرفته است ، و برتری در دنیا در اموری مثل مال و متاع و جاه وفرزند و نیرو و شهرت و ریاست و سایر متاعهای دنیائیست ،اما آخرت همانگونه که حیاتش بزرگتر از حیات دنیویست امتیازات آن نیز فراتراز امتیازات دنیویست ، پس کسی نپندارد که در آخرت همه از عیش یکسان برخوردارند و نپندارد که تفاوتهای اهل آخرت مانند تفاوتهای اهل دنیاست ،چون سبب برتری در دنیا به جهت اختلاف در اسباب مادی و محدود دنیویست ودنیا دار تزاحم است ، در نتیجه برتریهای آنهم محدود می باشد، اما برتریهای آخرت به جهت اختلاف اسباب وجودی نیست ، بلکه به جهت اختلاف جانها ودلها در ایمان و اخلاص می باشد که همه از احوالات قلب است و اختلاف وتفاوتهای معنوی بسیار وسیعتر از اختلاف احوال جسم می باشد (لذا عقیده یک قضیه فردیست و مسئولیت آن نیز فردی می باشد)، بنابر این خدای سبحان به رسول گرامی خود فرمان می دهد که فضایل اعتباری را که در میان اهل دنیاهست وسیله قرار داده و از آن برتریها به فضایل و درجات آخرت راه بیابد،چون همین اختلاف دنیوی (در قدرت و علم و جاه و ...) موجب اختلاف درجات آخرت خواهد شد.

آیه 21 : با توجه به آیات قبلی : «به خداى سبحان شرک مورز، تا کارت را بدینجا نکشاند که زمین‏گیر شوى و از سیر به درجات قرب بمانى و خود را مذموم کنى و خدا هم که یاورى جز او نیست یاریت نکند».

آیه 22 : باید دانست (عاق والدین ) بزرگترین گناهان کبیره بعد از شرک است .همانطور که احسان به آنها بعد از مسأله توحید واجبترین واجبات است و این تعبیر وکنار هم آوردن این دو مسأله (توحید و نیکی به پدر و مادر) در موارد دیگری نیز درقرآن آورده شده ، و علت اهتمام قرآن کریم به این مسأله اهمیت رابطه خانوادگی وارتباط میان والدین و فرزندان است که اساس جامعه انسانی مبتنی بر آن می باشد

آیه 23 : حکم اختصاصی کمک و احترام به والدین در دوران پیری و کهولت ... به خاطر اینکه واقعا در این دوران نگهداری و احترام والیدن کار ساده ای نیست ... ضعیفن از نظر روحی و جسمی ، کاملا شکننده ان .... برای خود کسی بودن ولی الان قادر به کوچکترین کارها نیستن و این براشون خیلی سخته ... و خیلی جیزهای دیگه که واقعا این دوران رو براشون سخت می کنه و وظیفه اولاد رو چندین برابر


آیه 24 : کنایه از نهایت مهربانی و خضوع در مقابل والدین (گستراندن بال تواضع در مقابل آنان )


آیه 24 : یک دعای کامل و جامع فرزند برای والدین : خدایا همانطور که آنها را در دوران کودکی نسبت به من مهربان نمودی تا با رحمت خود مرا پرورش داده و به سن جوانی رساندند، تو نیز اکنون که آنهادر سنین کهولت هستند و نیز بعد از حیاتشان آنها را مورد رحمت خود قرار بده و این آیه دلالت دارد که دعای فرزند در حق پدر و مادر در موضع اجابت است و بواسطه این ادب و تواضع ، خود فرزند نیز از این دعا بهره مند می گردد.


آیه 25 : این آیه در باره فرزندیست که احیانا حرکت ناشایستی نسبت به پدر و مادرنموده که آنها از او رنجیده اند . می فرماید: پروردگار شما بهتر از خودتان می داند که شما مرتکب چه عملی شده اید و حالا اگر صالح باشید و خداوند آثار صلاح رادر شماببیند، هر آینه او نسبت به توبه کنندگان بسیار آمرزنده است .

آیه 26 : یادمون باشه انفاق "حق" هستش .... نه فضل و منت ما بر سایرین

آیه 26 : کسانی که مشمول انفاقند : ذالقربی (خویشاوند) ومسکین (یعنی کسی که از شدت فقر پریشانحال است ) و (ابن سبیل ) (یعنی کسی که در راه مانده و از بازگشت به وطن خود عاجز شده )

آیه 27 : بسیار تعبیر و حشتنکاکیه : اسراف کاران برادران شیطان هستند

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ مهر ۹۴ ، ۱۵:۴۵
* مسافر
جمعه, ۳ مهر ۱۳۹۴، ۰۳:۴۵ ب.ظ

283 . صفحه 283

سوم مهر:



نفیسه :



(آیه 8)-هیچگاه درهاى توبه و بازگشت شما به سوى خدا بسته نیست باز هم «امید است پروردگارتان به شما رحم کند» (عَسى‏ رَبُّکُمْ أَنْ یَرْحَمَکُمْ).
«و هرگاه (به سوى ما) برگردید ما هم باز مى‏گردیم» (وَ إِنْ عُدْتُمْ عُدْنا).
و لطف و رحمت خود را به شما باز مى‏گردانیم، و اگر به فساد و برترى جویى گرایید باز هم شما را به کیفر شدید گرفتار خواهیم ساخت.
و تازه این مجازات دنیاست «و جهنم را براى کافران زندان سختى قرار دادیم» (وَ جَعَلْنا جَهَنَّمَ لِلْکافِرِینَ حَصِیراً).

(آیه 9)- مستقیم‏ترین راه خوشبختى! در آیات گذشته سخن از بنى اسرائیل و کتاب آسمانیشان تورات و تخلفشان از این برنامه الهى و کیفرهایشان در این رابطه در میان بود.
از این بحث به «قرآن مجید» کتاب آسمانى مسلمین که آخرین حلقه کتب آسمانى است منتقل شده، مى‏گوید: «این قرآن مردم را به آیینى که مستقیم‏ترین و پابرجاترین آیینهاست هدایت مى‏کند» (إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ یَهْدِی لِلَّتِی هِیَ أَقْوَمُ).
یعنى «قرآن به طریقه‏اى که مستقیم‏ترین و صافترین و پابرجاترین طرق است دعوت مى‏کند».
صافتر و مستقیم‏تر، از نظر عقائدى که عرضه مى‏کند. صافتر و مستقیم‏تر، از این نظر که میان ظاهر و باطن، عقیده و عمل، تفکر و برنامه، همگونى ایجاد کرده و همه را به سوى «اللّه» دعوت مى‏کند.
صافتر و مستقیم‏تر، از نظر قوانین اجتماعى و اقتصادى و نظامات سیاسى که بر جامعه انسانى حکم فرما مى‏سازد.
و بالاخره صافتر و مستقیم‏تر از نظر نظام حکومتى که برپا دارنده عدل است و درهم کوبنده ستم و ستمگران.
سپس از آن‏جا که موضع گیریهاى مردم در برابر این برنامه مستقیم الهى مختلف است، به دو نوع موضع گیرى مشخص و نتائج آن اشاره کرده، مى‏فرماید:
«و این قرآن به مؤمنانى که اعمال صالح انجام مى‏دهند مژده مى‏دهد که براى آنان پاداش بزرگى است» (وَ یُبَشِّرُ الْمُؤْمِنِینَ الَّذِینَ یَعْمَلُونَ الصَّالِحاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْراً کَبِیراً).

(آیه 10)- «و (به) آنها که ایمان به آخرت و دادگاه بزرگش ندارند (و طبعا عمل صالحى نیز انجام نمى‏دهند نیز بشارت مى‏دهد که) عذاب دردناکى براى آنها آماده کرده‏ایم» (وَ أَنَّ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ أَعْتَدْنا لَهُمْ عَذاباً أَلِیماً).
تعبیر به «بشارت» در مورد مؤمنان دلیلش روشن است، ولى در مورد افراد بى‏ایمان و طغیانگر در حقیقت یک نوع استهزاء است.

(آیه 11)- در این آیه به تناسب بحث گذشته به یکى از علل مهم بى‏ایمانى که عدم مطالعه کافى در امور است اشاره کرده، چنین مى‏فرماید: «و انسان همان گونه که نیکیها را طلب مى‏کند (به خاطر دستپاچگى و عدم مطالعه کافى) به طلب بدیها برمى‏خیزد» (وَ یَدْعُ الْإِنْسانُ بِالشَّرِّ دُعاءَهُ بِالْخَیْرِ).
«چرا که انسان ذاتا عجول است» (وَ کانَ الْإِنْسانُ عَجُولًا).
در حقیقت «عجول» بودن انسان براى کسب منافع بیشتر و شتابزدگى او در تحصیل «خیر» و منفعت سبب مى‏شود که تمام جوانب مسائل را مورد بررسى قرار ندهد، و چه بسیار که با این عجله، نتواند خیر واقعى خود را تشخیص دهد، بلکه هوى و هوسهاى سرکش چهره حقیقت را در نظرش دگرگون سازد و به دنبال شرّ برود.
و در این حال همان گونه که انسان، از خدا تقاضاى نیکى مى‏کند، بر اثر سوء تشخیص خود، بدیها را از او تقاضا مى‏کند، و همان گونه که براى نیکى تلاش مى‏کند، به دنبال شر و بدى مى‏رود، و این بلاى بزرگى است براى نوع انسانها و مانع عجیبى است در طریق سعادت، و موجب ندامت و خسران! در حدیثى از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله نقل شده که فرمود: «مردم را عجله هلاک مى‏کند، اگر مردم با تأمل کارها را انجام مى‏دادند کسى هلاک نمى‏شد».
البته در روایات اسلامى بابى در زمینه «تعجیل (و سرعت) در کار خیر داریم» از جمله در حدیثى از پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله مى‏خوانیم: «خداوند کار نیکى را دوست دارد که در آن شتاب شود». به هر حال عجله مذموم آن است که به هنگام بررسى و مطالعه در جوانب کار و شناخت صورت گیرد، اما سرعت و عجله ممدوح آن است که بعد از تصمیم گیرى لازم، در اجرا درنگ نشود، و لذا در روایات مى‏خوانیم:«در کار خیر، عجله کنید» یعنى بعد از آن که خیر بودن کارى ثابت شد دیگر جاى مسامحه نیست.

(آیه 12)- در این آیه از آفرینش شب و روز و منافع و برکات این دو و وجود حساب و کتاب در عالم سخن مى‏گوید تا هم دلیلى باشد بر توحید و شناخت خدا و بحث گذشته معاد را تکمیل کند و هم شاهدى باشد بر لزوم دقت در عواقب کارها و عدم شتابزدگى مى‏فرماید: «ما شب و روز را دو نشانه (توحید و عظمت خود) قرار دادیم» (وَ جَعَلْنَا اللَّیْلَ وَ النَّهارَ آیَتَیْنِ).
«سپس نشانه شب را محو کرده، و نشانه روز را روشنى بخش (به جاى آن) قرار دادیم» (فَمَحَوْنا آیَةَ اللَّیْلِ وَ جَعَلْنا آیَةَ النَّهارِ مُبْصِرَةً).
و از این کار دو هدف داشتیم، نخست این که « (در پرتو آن) فضل پروردگارتان را بطلبید» و به تلاش زندگى برخیزید (لِتَبْتَغُوا فَضْلًا مِنْ رَبِّکُمْ).
هدف دیگر این که: «عدد سالها و حساب (کارهاى زمان بندى شده خود) را بدانید» (وَ لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنِینَ وَ الْحِسابَ).
تمام جهان هستى بر محور حساب و اعداد مى‏گردد و هیچ یک از نظامات این عالم بدون حساب نیست، طبیعى است انسان که جزئى از این مجموعه است نمى‏تواند بى‏حساب و کتاب زندگى کند.
«و ما هر چیز را مشخص و روشن ساختیم» (وَ کُلَّ شَیْ‏ءٍ فَصَّلْناهُ تَفْصِیلًا).


(آیه 13)- از آنجا که در آیات گذشته سخن از مسائل مربوط به «معاد» و «حساب» در میان بود، در اینجا به مسأله «حساب اعمال انسانها» و چگونگى آن در روز قیامت پرداخته، مى‏گوید: «و هر انسانى اعمالش را به گردنش آویخته‏ایم»! (وَ کُلَّ إِنسانٍ أَلْزَمْناهُ طائِرَهُ فِی عُنُقِهِ).
«طائر» به معنى پرنده است، ولى در اینجا اشاره به چیزى است که در میان عرب معمول بوده که به وسیله پرندگان، فال نیک و بد مى‏زدند. مثلا اگر پرنده‏اى از طرف راست آنها حرکت مى‏کرد آن را به فال نیک مى‏گرفتند، و اگر از طرف چپ حرکت مى‏کرد آن را به فال بد مى‏گرفتند.
قرآن در حقیقت مى‏گوید: فال نیک و بد، و طالع سعد و نحس، چیزى جز اعمال شما نیست که به گردنتان آویخته است و نتائج آن در دنیا و آخرت از شما جدا نمى‏شود! قرآن سپس اضافه مى‏کند: «و ما روز قیامت کتابى براى او بیرون مى‏آوریم که آن را در برابر خود گشوده مى‏بیند» (وَ نُخْرِجُ لَهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ کِتاباً یَلْقاهُ مَنْشُوراً).
روشن است که منظور از «کتاب» چیزى جز کارنامه عمل انسان نیست، همان کارنامه‏اى که در این دنیا وجود دارد و اعمال او در آن ثبت مى‏شود، منتها در اینجا پوشیده و مکتوم است و در آنجا گشوده و باز.

(آیه 14)- در این هنگام به او گفته مى‏شود: «نامه اعمالت را خودت بخوان»! (اقْرَأْ کِتابَکَ).
«کافى است که خودت امروز حسابگر خویش باشى»! (کَفى‏ بِنَفْسِکَ الْیَوْمَ عَلَیْکَ حَسِیباً). یعنى آنقدر مسائل روشن و آشکار است و شواهد و مدارک زنده که جاى گفتگو نیست. و به این ترتیب چیزى نیست که بتوان آن را حاشا کرد.
در حدیثى از امام صادق علیه السّلام مى‏خوانیم: «در آن روز انسان آنچه را انجام داده و در نامه عمل او ثبت است همه را به خاطر مى‏آورد گویى همان ساعت آن را انجام داده است! لذا فریاد مجرمان بلند مى‏شود و مى‏گویند: این چه نامه‏اى است که هیچ صغیر و کبیره‏اى را فروگذار نکرده است»؟


(آیه 15)- این آیه، چهار حکم اساسى و اصولى را در رابطه با مسأله حساب و جزاى اعمال بیان مى‏کند.
1- نخست مى‏گوید: «هر کسى هدایت شود براى خود هدایت یافته» و نیجه‏اش عائد خود او مى‏شود (مَنِ اهْتَدى‏ فَإِنَّما یَهْتَدِی لِنَفْسِهِ).
2- «و آن کس که گمراه گردد، به زیان خود گمراه شده است» و عواقب شومش دامن خودش را مى‏گیرد (وَ مَنْ ضَلَّ فَإِنَّما یَضِلُّ عَلَیْها).
3- «و هیچ کس بار گناه دیگرى را به دوش نمى‏کشد» و کسى را به جرم دیگرى مجازات نمى‏کنند (وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى‏).
البته این قانون کلى که «هیچ کس بار گناه دیگرى را به دوش نمى‏کشد» هیچ گونه منافاتى با آنچه در آیه سوره نحل گذشت که مى‏گوید: «گمراه کنندگان بار مسؤولیت کسانى را که گمراه کرده‏اند نیز بر دوش مى‏کشند» ندارد. زیرا آنها به خاطر اقدام به گمراه ساختن دیگران، فاعل آن گناه محسوب مى‏شوند، و در حقیقت این بار گناهان خودشان است که بر دوش دارند.
4- سرانجام چهارمین حکم را به این صورت بیان مى‏کند که:«و ما (هیچ شخص و قومى را) مجازات نخواهیم کرد مگر آنکه پیامبرى مبعوث کرده باشیم» تا وظائفشان را کاملا تشریح و اتمام حجت کند (وَ ما کُنَّا مُعَذِّبِینَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولًا).


(آیه 16)- مراحل چهارگانه مجازات الهى: در تعقیب آیه قبل که خاطر نشان مى‏کرد «هرگز فرد یا گروهى را بدون بعث رسولان و بیان دستورات خود مجازات نمى‏کنیم» در این آیه همین اصل اساسى به صورت دیگرى تعقیب شده است، مى‏گوید:«و هنگامى که بخواهیم شهر و دیارى را هلاک کنیم، نخست اوامر خود را براى مترفین (و ثروتمندان مست شهوت) آنجا بیان مى‏داریم، سپس هنگامى که به مخالفت برخاستند و استحقاق مجازات یافتند آنها را به شدت درهم مى‏کوبیم» و هلاک مى‏کنیم (وَ إِذا أَرَدْنا أَنْ نُهْلِکَ قَرْیَةً أَمَرْنا مُتْرَفِیها فَفَسَقُوا فِیها فَحَقَّ عَلَیْهَا الْقَوْلُ فَدَمَّرْناها تَدْمِیراً).
بنابراین خداوند هرگز قبل از اتمام حجت و بیان دستوراتش کسى را مؤاخذه و مجازات نمى‏کند، بلکه نخست به بیان فرمانهایش مى‏پردازد، اگر مردم از در اطاعت وارد شدند و آنها را پذیرا گشتند چه بهتر که سعادت دنیا و آخرتشان در آن است، و اگر به فسق و مخالفت برخاستند و همه را زیر پا گذاشتند اینجاست که فرمان عذاب در باره آنها تحقق مى‏پذیرد و به دنبال آن هلاکت است.
از آیه استفاده مى‏شود که سر چشمه غالب مفاسد اجتماعى ثروتمندان از خدا بى‏خبرى هستند که در ناز و نعمت و عیش و هوس غرقند.


(آیه 17)- این آیه به نمونه‏هایى از مسأله فوق به صورت یک اصل کلى اشاره کرده، مى‏گوید: «و چه بسیار مردمى که در قرون بعد از نوح زندگى مى‏کردند (و طبق همین سنت) هلاک و نابودشان کردیم» (وَ کَمْ أَهْلَکْنا مِنَ الْقُرُونِ مِنْ بَعْدِ نُوحٍ).
سپس اضافه مى‏کند: چنان نیست که ظلم و ستم و گناه فرد یا جمعیتى از دیده تیزبین علم خدا مخفى بماند، «همین مقدار کافى است که خدا از گناهان بندگانش آگاه و نسبت به آن بیناست» (وَ کَفى‏ بِرَبِّکَ بِذُنُوبِ عِبادِهِ خَبِیراً بَصِیراً).
این که مخصوصا روى «قرون بعد از نوح» تکیه شده، ممکن است به خاطر آن باشد که زندگى انسانها قبل از نوح بسیار ساده بود و این همه اختلافات مخصوصا تقسیم جوامع به «مترف» و «مستضعف» کمتر وجود داشت و به همین دلیل کمتر گرفتار مجازاتهاى الهى شدند.

اعظم:


ایه 9:
حالت قیام و ایستادن پایدادترین حالتی هستش که انسان بر جوانبش مسلط است

قران چنین وضعیتی دارد
اقوم است

نسبت به تمام جوانب امور
امور اخروی و دنیوی اتسان
سعادت دنیا و اخرتش

ایه 9: کسانیکه هم در مرحله عمل و هم درمرحله عقیده استوار و برحق باشند، البته خداوند آنها را به بهشت هدایت می نمایدوکسانی هم که در اعتقاد و عمل کافر باشند وعید الهی در حق آنها ثابت است وجایگاهشان جهنم خواهد بود،


ایه 10: از میان صفات کفار به "کافربودن به قیامت" اشاره شده

چون عدم ایمان به معاد سر منشا تمام دنیاپرسنیها و مخالفت با انبیاست


ایه 11.
 انسان موجودی هستش که برای رسیدن به خواسته هاش عجله داره
و همه پارامترها و جوانب امور رو نمی سنجه
و بعد اقدام کنه

با توجه به ایات قبل میشه گفت
همین خصلت عجول بودنش اونو طالب دنیا و منافع مادی کرده
چون ملموسه و زودتر بهش میرسه

تا وعده ثواب اخروی
و یا کلا دیر جواب دادن کارهای خیر


ایه 11. هر کاری میخوایم انجام بدیم
باید تمام جوانب امور رو بسنجیم

منافع مادی و اخرویش رو بررسی کنیم

مثل خود دستورات قرآن که اقوم هستش و محیط بر تمام جوانب امور

ما هم در تصمیم گیریهامون و بررسیها
تامل کنیم و پایدارترین و بهترین راه روانتخاب کنیم

دین
شیوه
سبک زندگی
اعتقاد ...

که فقط یه بعد زندگی ادمها رو نشانه بره
اخروی و یا دنیوی
محکوم به شکست و زوال هستش


ایه 13. خواست خدا بر این مطلب استوار است که آنچه موجب سعادت و شقاوت آدمی است همواره ملازم و همراه او باشد (همچون طوقی در گردن ) زیرا گردن تنهاعضویست که هرگز از انسان جدا نمی شود و جدایی آن ملازم موت اوست ، واین سرنوشت همان عمل آدمیست ، (لیس للانسان الا ما سعی و ان سعیه سوف یری )،(برای انسان جز کرده او چیزی نیست و به زودی اعمال خود را می بیند).پس هر کس جز عملش سرمایه دیگری ندارد، و سرانجام طاعت و عمل نیک به بهشت و سرانجام گناه و معصیت به آتش جهنم می انجامد،


ایه 14: حجت کتاب عمل ، حجتی قاطع است که هیچ خواننده ای در آن تردید نمی کند هر چند که خود شخص گنه کار باشد، چون خود عمل را به عینه مشاهده می کند و جایی برای تردید و انکار وجود ندارد و پاداش و کیفر نیزعین خود عمل است .


ایه 15 : هیچ کس در اخرت گناه کسی رو بر عهده نمی گیره

حتی امامان کفر هم گناه پیروانشون رو بر عهده نمیگیرن
منتها گناه اونا اشاعه عمل بد هستش و مسلمه هر چی وسعت انتسار عمل بیسنر باشه بیشتر زجر میکشی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ مهر ۹۴ ، ۱۵:۴۵
* مسافر
پنجشنبه, ۲ مهر ۱۳۹۴، ۰۳:۴۵ ب.ظ

282 . صفحه 282


دوم مهر :



نفیسه :



سوره اسراء هفدهمین سوره قرآن کریم است.با شروع این سوره جزء پانزدهم آغاز میشود. سوره اسراء در «مکّه» نازل شده و داراى 111 آیه است.‏
قبل از ورود در تفسیر این سوره توجه به چند نکته لازم است:
1- نامهاى این سوره:
نام مشهور این سوره «بنى اسرائیل» است و نامهاى دیگرى نیز از قبیل «اسراء» و «سبحان» دارد.
اگر نام «بنى اسرائیل» بر آن گذارده شده به خاطر آن است که بخش قابل ملاحظه‏اى در آغاز و پایان این سوره پیرامون بنى اسرائیل است.
و اگر به آن «اسراء» گفته مى‏شود به خاطر نخستین آیه آن است که پیرامون اسراء (معراج) پیامبر صلّى اللّه علیه و آله سخن مى‏گوید، و «سبحان» نیز از نخستین کلمه این سوره گرفته شده است.
2- محتواى سوره:
این سوره بنابر مشهور در مکّه نازل شده و طبعا ویژگیهاى سوره‏هاى مکّى در آن جمع است، و بطور کلى مى‏توان گفت آیات این سوره بر چند محور زیر دور مى‏زند:

دلائل نبوت مخصوصا قرآن و نیز معراج.
2- بحثهائى مربوط به معاد، مسأله کیفر و پاداش و نامه اعمال و نتائج آن.
3- بخشى از تاریخ پرماجراى بنى اسرائیل.
4- مسأله آزادى اراده و اختیار.
5- مسأله حساب و کتاب در زندگى این جهان.
6- حق شناسى در همه سطوح، مخصوصا در باره خویشاوندان، و بخصوص پدر و مادر.
7- تحریم «اسراف و تبذیر» و «بخل» و «فرزندکشى» و «زنا» و «خوردن مال یتیمان» و «کم فروشى» و «تکبر» و «خونریزى».
8- بحثهایى در زمینه توحید و خداشناسى.
9- مبارزه با هرگونه لجاجت در برابر حق.
10- شخصیت انسان و فضیلت و برترى او بر مخلوقات دیگر.
11- تأثیر قرآن براى درمان هرگونه بیمارى اخلاقى و اجتماعى.
12- اعجاز قرآن و عدم توانایى مقابله با آن.
13- وسوسه‏هاى شیطان و هشدار به همه مؤمنان.
14- بخشى از تعلیمات مختلف اخلاقى.
15- و سرانجام فرازهایى از تاریخ پیامبران به عنوان درسهاى عبرتى براى همه انسانها و شاهدى براى مسائل مزبور.
3- فضیلت تلاوت سوره:
در روایات اجر و پاداش فراوانى براى کسى که این سوره را بخواند نقل شده از جمله این که: در روایتى از امام صادق علیه السّلام چنین مى‏خوانیم: «کسى که سوره بنى اسرائیل را هر شب جمعه بخواند از دنیا نخواهد رفت تا این که قائم را درک کند و از یارانش خواهد بود».
کرارا گفته‏ایم این پاداشها و فضیلتها هرگز براى خواندن تنها نیست، بلکه خواندنى است که توأم با تفکر و اندیشه و سپس الهام گرفتن براى عمل بوده باشد.



(آیه 1)- معراج‏گاه پیامبر صلّى اللّه علیه و آله! نخستین آیه این سوره از مسأله «اسرا» یعنى، سفر شبانه پیامبر صلّى اللّه علیه و آله از «مسجد الحرام» به «مسجد اقصى» (بیت المقدس) که مقدمه‏اى براى معراج بوده است سخن مى‏گوید، این سفر که در یک شب و مدت کوتاهى صورت گرفت حد اقل در شرایط آن زمان از طرق عادى به هیچ وجه امکان‏پذیر نبود، و جنبه اعجاز آمیز و کاملا خارق العاده داشت.
نخست مى‏گوید: «منزّه است آن خداوندى که بنده‏اش را در یک شب از مسجد الحرام به مسجد اقصى- که گردا گردش را پربرکت ساخته‏ایم- برد» (سُبْحانَ الَّذِی أَسْرى‏ بِعَبْدِهِ لَیْلًا مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى الَّذِی بارَکْنا حَوْلَهُ).
این سیر شبانه خارق العاده «به خاطر آن بود که بخشى از آیات عظمت خود را به او نشان دهیم» (لِنُرِیَهُ مِنْ آیاتِنا).
پیامبر صلّى اللّه علیه و آله گرچه عظمت خدا را شناخته بود، اما سیر در آسمانها به روح پرعظمت او در پرتو مشاهده آن آیات بیّنات عظمت بیشترى داد تا آمادگى فزونترى براى هدایت انسانها پیدا کند.
و در پایان اضافه مى‏کند: «خداوند شنوا و بیناست» «إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ).
اشاره به این که اگر خداوند پیامبرش را براى این افتخار برگزید بى‏دلیل نبود، زیرا او گفتار و کردارى آنچنان پاک و شایسته داشت که این لباس بر قامتش کاملا زیبا بود، خداوند گفتار پیامبرش را شنیده و کردار او را دیده و لیاقتش را براى این مقام پذیرفته بود.


(آیه 2)- از آنجا که نخستین آیه این سوره از سیر پیامبر صلّى اللّه علیه و آله سخن مى‏گفت، و این گونه موضوعات غالبا از طرف مشرکان و مخالفان مورد انکار واقع مى‏شد که چگونه ممکن است پیامبرى از میان ما برخیزد که این همه افتخار داشته باشد لذا قرآن در اینجا اشاره به دعوت موسى و کتاب آسمانى او مى‏کند تا معلوم شود این‏ برنامه رسالت چیز نوظهورى نیست، همچنین مخالفت لجوجانه و سرسختانه مشرکان نیز در تاریخ گذشته مخصوصا تاریخ بنى اسرائیل، سابقه دارد.
آیه مى‏گوید: «و ما به موسى کتاب (آسمانى) دادیم» (وَ آتَیْنا مُوسَى الْکِتابَ).
«و آن را مایه هدایت بنى اسرائیل قرار دادیم» (وَ جَعَلْناهُ هُدىً لِبَنِی إِسْرائِیلَ).
بدون شک منظور از «کتاب» در اینجا «تورات» است که خداوند براى هدایت بنى اسرائیل در اختیار موسى (ع) گذاشت.
سپس به هدف اساسى بعثت پیامبران از جمله موسى اشاره مى‏کند که به آنها گفتیم: «غیر مرا وکیل و تکیه‏گاه خود قرار ندهید» (أَلَّا تَتَّخِذُوا مِنْ دُونِی وَکِیلًا).
 این یکى از شاخه‏هاى اصلى توحید است، توحید در عمل که نشانه توحید در عقیده است، کسى که مؤثر واقعى را در جهان هستى تنها خدا مى‏داند به غیر او تکیه نخواهد کرد.


(آیه 3)- در این آیه براى این که عواطف بنى اسرائیل را در رابطه با شکرگزارى از نعمتهاى الهى مخصوصا نعمت معنوى و روحانى کتاب آسمانى برانگیزد آنها را مخاطب ساخته، مى‏گوید: «اى فرزندان کسانى که با نوح در کشتى حمل کردیم»! (ذُرِّیَّةَ مَنْ حَمَلْنا مَعَ نُوحٍ).
فراموش نکنید که: «نوح بنده شکرگزارى بود» (إِنَّهُ کانَ عَبْداً شَکُوراً).
شما که فرزندان یاران نوح هستید چرا به همان برنامه نیاکان با ایمانتان اقتدا نکنید؟ چرا در راه کفران گام بگذارید؟!


(آیه 4)- سپس به ذکر گوشه‏اى از تاریخ پرماجراى بنى اسرائیل پرداخته، مى‏گوید: «و ما در کتاب (تورات) به بنى اسرائیل اعلام کردیم که شما در زمین، دو بار فساد خواهید کرد، و راه طغیان بزرگى را در پیش خواهید گرفت» (وَ قَضَیْنا إِلى‏ بَنِی إِسْرائِیلَ فِی الْکِتابِ لَتُفْسِدُنَّ فِی الْأَرْضِ مَرَّتَیْنِ وَ لَتَعْلُنَّ عُلُوًّا کَبِیراً).
منظور از کلمه «الارض» به قرینه آیات بعد سرزمین مقدس فلسطین است که «مسجد الاقصى» در آن واقع شده است.


(آیه 5)- سپس به شرح این دو فساد بزرگ و حوادثى که بعد از آن به عنوان مجازات الهى واقع شد پرداخته، چنین مى‏گوید: «هنگامى که نخستین وعده فرا رسد (و شما دست به فساد و خونریزى و ظلم و جنایت بزنید) ما گروهى از بندگان بسیار نیرومند (و رزمنده و جنگجوى) خود را به سراغ شما مى‏فرستیم» تا به کیفر اعمالتان شما را درهم بکوبند (فَإِذا جاءَ وَعْدُ أُولاهُما بَعَثْنا عَلَیْکُمْ عِباداً لَنا أُولِی بَأْسٍ شَدِیدٍ).
این قوم جنگجو آن چنان بر شما هجوم مى‏برند که حتى براى یافتن نفراتتان «هر خانه و دیارى را جستجو مى‏کنند» (فَجاسُوا خِلالَ الدِّیارِ).
«و این یک وعده قطعى و تخلف ناپذیر خواهد بود» (وَ کانَ وَعْداً مَفْعُولًا).

(آیه 6)- «سپس (الطاف الهى بار دیگر به سراغ شما مى‏آید و) شما را بر آن (قوم مهاجم) چیره مى‏کنیم» (ثُمَّ رَدَدْنا لَکُمُ الْکَرَّةَ عَلَیْهِمْ).
«و شما را به وسیله اموال و ثروت سرشار و فرزندانى کمک خواهیم کرد» (وَ أَمْدَدْناکُمْ بِأَمْوالٍ وَ بَنِینَ).
«و نفرات شما را بیشتر (از دشمن) قرار مى‏دهیم» (وَ جَعَلْناکُمْ أَکْثَرَ نَفِیراً).


(آیه 7)- این گونه الطاف الهى شامل حال شما مى‏شود شاید به خود آیید و به اصلاح خویشتن بپردازید دست از زشتیها بردارید و به نیکیها رو آرید، چرا که:
«اگر نیکى کنید به خود نیکى کرده‏اید و اگر بدى کنید بازهم به خود مى‏کنید» (إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ لِأَنْفُسِکُمْ وَ إِنْ أَسَأْتُمْ فَلَها).
این یک سنت همیشگى است نیکیها و بدیها سر انجام به خود انسان باز مى‏گردد. ولى مع الاسف نه آن مجازات شما را بیدار مى‏کند و نه این نعمت و رحمت مجدد الهى، باز هم به طغیان مى‏پرازید و راه ظلم و ستم و تعدى و تجاوز را پیش مى‏گیرید و «فساد کبیر» در زمین ایجاد مى‏کنید و برترى جویى را از حد مى‏گذرانید.
سپس وعده دوم الهى فرا مى‏رسد: «و هنگامى که وعده دوم فرا رسد (باز گروهى جنگجو و پیکارگر بر شما چیره مى‏شوند، آن چنان بلایى به سرتان مى‏آورند که) آثار غم و اندوه از صورتهایتان ظاهر مى‏شود» (فَإِذا جاءَ وَعْدُ الْآخِرَةِ لِیَسُوؤُا وُجُوهَکُمْ).آنها حتى بزرگ معبدتان بیت المقدس را از دست شما مى‏گیرند «و داخل مسجد (الأقصى) مى‏شوند همانگونه که بار اول وارد شدند» (وَ لِیَدْخُلُوا الْمَسْجِدَ کَما دَخَلُوهُ أَوَّلَ مَرَّةٍ).
آنها به این هم قناعت نمى‏کنند «و آنچه را زیر سلطه خود مى‏گیرند، درهم مى‏کوبند» (وَ لِیُتَبِّرُوا ما عَلَوْا تَتْبِیراً).


اعظم:



آیه 1 : در این آیه به مسأله عروج جسمانی و روحانی پیامبر ص اشاره شده است که درطول یک شب خداوند رسول گرامی اسلام ص را از کنار مسجدالحرام تامسجدالاقصی مبارک برده و از نشانه های خود به او نمایانده و او را تا مقامی بالا سیرداده که جبرئیل را یارای بالاتر رفتن نبوده است و در روایات و تفاسیر(2) ماجرای این کرامت پیامبر ص، مفصلا ذکر شده است .اما آنچه بطور اجمال از آنها حاصل می شود این است که یقینا حضرت محمد ص به معراج رفته و آسمانها را سیر نموده و انبیاء وعرش و سدره المنتهی و بهشت و دوزخ رادیده است و احوالات اهل آنها را مشاهده نموده و روایاتی که در این باب نقل شده همه در صدد آن بوده که امری غیر مادی را به نحو تمثیل و بصورت امری محسوس برای سایرین بازگو نماید


آیه 1 : انسان اگر هم به معراج برود، باز «عبد» است. پس درباره‏ى اولیاى خدا غلوّ نکنیم. «أسرى بعَبده»

آیه 1: عبودیّت، از افتخارات پیامبر و زمینه‏ى دریافت‏هاى الهى اوست. «بعَبده»

آیه 1 : هدف معراج، کسب معرفت و رشد معنوى بود. «لنُریَه من آیاتنا»

آیه 2 : مراد از (کتاب ) دراینجا تورات است ولی بطور کلی کتاب آسمانی یعنی مجموعه شرایع مکتوب برای مردم که در میان آنها در باره امور اعتقادی و عملی که در خصوص آن اختلاف می نمودند قضاوت می کند

آیه 2: خداوند می فرماید : فرستادن کتاب برای آن بود که آنهاغیر مرا وکیل خود نگیرند، یعنی نهایت و سرانجام و هدف غایی از فرستادن کتاب این هستش که مردم غیر از خداوند رو به وکالت نگیرند و کسی را برای او شریک قرار ندهند .

آیه 3 : در سوره های پیش خوندیم که خداوند به قوم نوح (آنهایی که همراه نوح در کشتی شدند ) وعده داد که رحمت و برکات خودش رو بر آنان نازل می کنه .... اینها همونایی هستن که خداوند به وسیله حضرت موسی براشون کتاب فرستاد و به راه راست هدایتشون کرد بنابراین فرستادن کتاب برای موسی ع و هدایت بنی اسرائیل به وسیله آن کتاب ، وفا نمودن به همان وعده نیکوئیست که خداوند به پدران آنها، یعنی سرنشینان کشتی نوح داده بود وعلت این امور هم آن بود که نوح بنده ای شکرگزار بوده و به همین دلیل خدا او را پاداش داده و دعوت او را باقی گذاشته و سنت الهی را بر ذریه کسانی که با او در کشتی بودنداجرا نموده و آنها را از طریق دعوت به توحید، هدایت و ارشاد کرده است .

آیه 4 : برترى جویى و فساد در زمین ، از خصلت هاى دنیاطلبان است . (لتفسدن فى الارض و لتعلنّ )

آیه 4 : آنچه از تاریخ یهود برمى‏آید این است که اول کسى که از ناحیه خدا مبعوث شد که بیت المقدس را ویران کند بخت النصر بود که در این نوبت هفتاد سال خرابه افتاده بود، و آن کس که در نوبت دوم بیت المقدس را ویران کرد قیصر روم اسپیانوس بود که تقریبا یک قرن قبل از میلاد مى‏زیسته و وزیر خود طوطوز را روانه کرد تا مسجد را خراب و مردمش را ذلیل ساخته و تنبیه نماید.

آیه 7 : آیه 7 : خداوند بعد از قتل و غارت اول قوم یهود باز هم به اونا فرصت داد تا اعمال نیک انجام بدن


آیه 7 : یک حکم کلی : هر چه کنی به خود کنی گر همه نیک و بد کنی (إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ لِأَنْفُسِکُمْ وَ إِنْ أَسَأْتُمْ فَلَها).

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ مهر ۹۴ ، ۱۵:۴۵
* مسافر
چهارشنبه, ۱ مهر ۱۳۹۴، ۰۳:۴۵ ب.ظ

281 . صفحه 281


اول مهر :


نفیسه :



(آیه 119)- در این آیه آن چنان که روش قرآن است، درهاى بازگشت را به روى افراد فریب خورده و یا پشیمان مى‏گشاید، و مى‏گوید: «سپس پروردگارت نسبت به آنها که از روى جهل اعمال بد انجام داده‏اند، سپس بعد از آن توبه کرده‏اند و اصلاح و جبران نمودند، آرى پروردگارت بعد از این توبه و اصلاح، آمرزنده و مهربان است» (ثُمَّ إِنَّ رَبَّکَ لِلَّذِینَ عَمِلُوا السُّوءَ بِجَهالَةٍ ثُمَّ تابُوا مِنْ بَعْدِ ذلِکَ وَ أَصْلَحُوا إِنَّ رَبَّکَ مِنْ بَعْدِها لَغَفُورٌ رَحِیمٌ).
قابل توجه این که علت ارتکاب گناه را «جهالت» مى‏شمرد، چرا که این گونه افرادند که پس از آگاهى به راه حق باز مى‏گردند.
دیگر این که: مسأله توبه را به توبه قلبى و ندامت درونى محدود نمى‏کند، بلکه اصلاح و جبران را مکمل توبه مى‏شمارد، تا این فکر غلط را از مغز خود بیرون کنیم که هزاران گناه را با یک جمله «استغفر اللّه» مى‏توان جبران کرد.


(آیه 120)- ابراهیم به تنهایى یک امت بود! گفتیم این سوره، سوره بیان نعمتهاست و هدف از آن تحریک حس شکرگزارى انسانهاست، به گونه‏اى که آنها را به شناخت بخشنده این همه نعمت برانگیزد.
در این آیه سخن از یک مصداق کامل بنده شکرگزار خدا، یعنى «ابراهیم» قهرمان توحید، به میان آمده که مخصوصا از این نظر نیز براى مسلمانها عموما و عربها خصوصا الهام آفرین است که او را پیشوا و مقتداى نخستین خود مى‏دانند.
از میان صفات برجسته این مرد بزرگ به پنج صفت اشاره شده است.
1- در آغاز مى‏گوید «ابراهیم خود امتى بود» (إِنَّ إِبْراهِیمَ کانَ أُمَّةً).
آرى! ابراهیم یک امت بود، یک پیشواى بزرگ بود، یک مرد امت ساز بود، و در آن روز که در محیط اجتماعیش کسى دم از توحید نمى‏زد او منادى بزرگ توحید بود.
2- وصف دیگر او (ابراهیم) این بود که «بنده مطیع خدا بود» (قانِتاً لِلَّهِ).
3- «او همواره در خط مستقیم اللّه و طریق حق، گام مى‏سپرد» (حَنِیفاً).
4- «او هرگز از مشرکان نبود» و تمام زندگى و فکر و زوایاى قلبش را تنها نور «اللّه» پر کرده بوده (وَ لَمْ یَکُ مِنَ الْمُشْرِکِینَ).


(آیه 121)-
5- و به دنبال این ویژگیها سرانجام او مردى بود که: «همه نعمتهاى خدا را شکرگزارى مى‏کرد» (شاکِراً لِأَنْعُمِهِ).
و پس از بیان این اوصاف پنج‏گانه به بیان پنج نتیجه مهم این صفات پرداخته مى‏گوید: 1- «خداوند ابراهیم را (براى نبوت و ابلاغ دعوتش) برگزید» (اجْتَباهُ).
2- «و (خدا) او را به راه راست هدایت کرد» و از هرگونه لغزش و انحراف حفظ نمود (وَ هَداهُ إِلى‏ صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ).
چرا که هدایت الهى به دنبال لیاقتها و شایستگیهایى است که انسان از خود ظاهر مى‏سازد چون بى‏حساب چیزى به کسى نمى‏دهند.


(آیه 122)-
3-«و ما در دنیا به او حسنه دادیم» (وَ آتَیْناهُ فِی الدُّنْیا حَسَنَةً).
از مقام نبوت و رسالت گرفته، تا نعمتهاى مادى و فرزندان شایسته و مانند آن.
4- «و او در آخرت از صالحان است» (وَ إِنَّهُ فِی الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِینَ).
و این نشانه عظمت مقام صالحان است که ابراهیم با این همه مقام در زمره آنها محسوب مى‏شود، مگر نه این که خود ابراهیم از خدا این تقاضا را کرده بود «رَبِّ هَبْ لِی حُکْماً وَ أَلْحِقْنِی بِالصَّالِحِینَ»: «خداوندا! نظر صائب به من عطا کن و مرا از صالحان قرار ده» (شعرا/ 83).


(آیه 123)-
5- آخرین امتیازى که خدا به ابراهیم در برابر آن همه صفات برجسته داد این بود که مکتب او نه تنها براى اهل عصرش که براى همیشه، مخصوصا براى امت اسلامى یک مکتب الهام بخش گردید، به گونه‏اى که قرآن مى‏گوید: «سپس به تو وحى فرستادیم که از آیین ابراهیم، آیین خالص توحید، پیروى کن» (ثُمَّ أَوْحَیْنا إِلَیْکَ أَنِ اتَّبِعْ مِلَّةَ إِبْراهِیمَ حَنِیفاً).
بار دیگر تأکید مى‏کند «ابراهیم از مشرکان نبود» (وَ ما کانَ مِنَ الْمُشْرِکِینَ).


(آیه 124)- با توجه به آیات گذشته سؤالى در اینجا پیش مى‏آید و آن این که اگر آیین اسلام آیین ابراهیم است و مسلمانان در بسیارى از مسائل از سنن ابراهیم پیروى مى‏کنند از جمله احترام روز جمعه، پس چرا یهود شنبه را عید مى‏دانند و تعطیل مى‏کنند؟
این آیه به پاسخ این سؤال مى‏پردازد و مى‏گوید: تحریمهاى «روز شنبه (براى یهود) فقط به عنوان یک مجازات بود که در آن هم اختلاف کردند» بعضى آن را پذیرفتند و بکلى دست از کار کشیدند و بعضى هم نسبت به آن بى‏اعتنایى کردند (إِنَّما جُعِلَ السَّبْتُ عَلَى الَّذِینَ اخْتَلَفُوا فِیهِ).
جریان از این قرار بود که طبق بعضى از روایات، موسى علیه السّلام بنى اسرائیل را دعوت به احترام و تعطیل روز جمعه کرد که آیین ابراهیم بود، اما آنها به بهانه‏اى از آن سرباز زدند و روز شنبه را ترجیح دادند، خداوند روز شنبه را براى آنها قرار داد، اما توأم با شدت عمل و محدودیتها، بنابراین به تعطیلى روز شنبه نباید استناد کنید، چرا که جنبه فوق العاده و مجازات داشته است، و بهترین دلیل بر این مسأله این است که یهود حتى در این روز انتخابى خود نیز اختلاف کردند، گروهى آن را ارج نهادند و احترام نمودند و گروهى نیز احترام آن را شکستند، و به کسب و کار پرداختند و به مجازات الهى گرفتار شدند.
در پایان آیه مى‏فرماید: «و پروردگارت روز قیامت، در آنچه اختلاف داشتند، میان آنها داورى مى‏کند» (وَ إِنَّ رَبَّکَ لَیَحْکُمُ بَیْنَهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ فِیما کانُوا فِیهِ یَخْتَلِفُونَ).

(آیه 125)- ده دستور مهم اخلاقى در مقابله با مخالفان: در لابلاى آیات مختلف این سوره بحثهاى گوناگونى گاهى ملایم و گاهى تند، با مشرکان و یهود و بطور کلى با گروههاى مختلف به میان آمد، مخصوصا در آیات اخیر عمق و شدت بیشترى داشت.
در پایان این بحثها که پایان سوره «نحل» محسوب مى‏شود یک رشته دستورات مهم اخلاقى از نظر برخورد منطقى، و طرز بحث، چگونگى کیفر و عفو، و نحوه ایستادگى در برابر توطئه‏ها و مانند آن، بیان شده است که مى‏توان آن را به عنوان اصول تاکتیکى و روش مبارزه در مقابل مخالفین در اسلام نامگذارى کرد و به عنوان یک قانون کلى در هر زمان و در همه جا از آن استفاده نمود.
این برنامه به ترتیب زیر در ده اصل خلاصه مى‏شود:

1- نخست مى‏گوید: «به وسیله حکمت به سوى راه پروردگارت دعوت کن» (ادْعُ إِلى‏ سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ).
نخستین گام در دعوت به سوى حق، استفاده از منطق صحیح و استدلالات حساب شده است، و به تعبیر دیگر دست انداختن در درون فکر و اندیشه مردم و به حرکت درآوردن آن و بیدار ساختن عقلهاى خفته نخستین گام محسوب مى‏شود.
2- «و به وسیله اندرزهاى نیکو» (وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ).
یعنى استفاده کردن از عواطف انسانها، چرا که موعظه، و اندرز بیشتر جنبه عاطفى دارد که با تحریک آن مى‏توان توده‏هاى عظیم مردم را به طرف حق متوجه ساخت.
3- «و با آنها (مخالفان) به طریقى که نیکوتر است به مناظره پرداز» (وَ جادِلْهُمْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ).
و این سومین گام مخصوص کسانى است که ذهن آنها قبلا از مسائل نادرستى انباشته شده و باید از طریق مناظره ذهنشان را خالى کرد تا آمادگى براى پذیرش حق پیدا کنند.
و در پایان آیه اضافه مى‏کند: «پروردگارت از هر کسى بهتر مى‏داند، چه کسى از راه او گمراه شده است و چه کسانى هدایت یافته‏اند» (إِنَّ رَبَّکَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبِیلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِینَ).
اشاره به این که وظیفه شما دعوت به راه حق است، از طرق سه گانه حساب شده فوق، اما چه کسانى سرانجام هدایت مى‏شوند، و چه کسانى در طریق ضلالت پافشارى خواهند کرد آن را تنها خدا مى‏داند و بس.


(آیه 126)-
4- تاکنون سخن از این بود که در یک بحث منطقى، عاطفى و یا مناظره معقول با مخالفان شرکت کنیم، اما اگر کار از این فراتر رفت و درگیرى حاصل شد و آنها دست به تعدى و تجاوز زدند، در اینجا دستور مى‏دهد: «اگر خواستید مجازات کنید فقط به مقدارى که به شما تعدى شده کیفر دهید» و نه بیشتر از آن (وَ إِنْ عاقَبْتُمْ فَعاقِبُوا بِمِثْلِ ما عُوقِبْتُمْ بِهِ).
5- «ولى اگر شکیبایى پیشه کنید (و عفو و گذشت) این کار براى شکیبایان بهتر است» (وَ لَئِنْ صَبَرْتُمْ لَهُوَ خَیْرٌ لِلصَّابِرِینَ).
در بعضى از روایات مى‏خوانیم که این آیه در جنگ «احد» نازل شده، هنگامى که پیامبر صلّى اللّه علیه و آله وضع دردناک شهادت عمویش حمزة بن عبد المطلب را دید (که دشمن به کشتن او قناعت نکرده، بلکه سینه و پهلوى او را با قساوت عجیبى دریده، و کبد یا قلب او را بیرون کشیده است، و گوش و بینى او را قطع نموده بسیار منقلب و ناراحت شد و) فرمود: «خدایا! حمد از آن توست و شکایت به تو مى‏آورم، و تو در برابر آنچه مى‏بینم یار و مددکار مایى».
سپس فرمود: «اگر من بر آنها چیره شوم آنها را مثله مى‏کنم، آنها را مثله مى‏کنم، آنها را مثله مى‏کنم».
در این هنگام آیه فوق نازل شد.
بلافاصله پیامبر عرض کرد:
«اصبر اصبر»: «خدایا! صبر مى‏کنم، صبر مى‏کنم»! با این که این لحظه شاید دردناکترین لحظه‏اى بود که در تمام عمر، بر پیامبر گذشت، ولى باز پیامبر بر اعصاب خود مسلط گشت و راه دوم که راه عفو و گذشت بود انتخاب کرد.

آیه 127)-
6- این عفو و گذشت و صبر و شکیبایى در صورتى اثر قطعى خواهد گذارد که بدون هیچ چشمداشتى انجام پذیرد یعنى فقط به خاطر خدا باشد، و لذا قرآن اضافه مى‏کند: «شکیبایى پیشه کن و این شکیبایى تو جز براى خدا (و به توفیق پروردگار) نمى‏تواند باشد» (وَ اصْبِرْ وَ ما صَبْرُکَ إِلَّا بِاللَّهِ).
7- هرگاه تمام این زحمات در زمینه تبلیغ و دعوت به سوى خدا و در زمینه عفو و گذشت و شکیبایى کارگر نیفتاد باز نباید مأیوس و دلسرد شد، و یا بى‏تابى و جزع نمود، بلکه باید با حوصله و خونسردى هر چه بیشتر همچنان به تبلیغ ادامه داد، لذا در هفتمین دستور مى‏گوید: «بر آنها اندوهگین مباش» (وَ لا تَحْزَنْ عَلَیْهِمْ).
8- با تمام این اوصاف باز ممکن است دشمن لجوج دست از توطئه برندارد و به طرح نقشه‏هاى خطرناک بپردازد، در چنین شرایطى موضعگیرى صحیح همان است که قرآن مى‏گوید: «و به خاطر (کارهاى) آنها، اندوهگین و دلسرد مشو! و از توطئه‏هاى آنها، در تنگنا قرار مگیر» (وَ لا تَکُ فِی ضَیْقٍ مِمَّا یَمْکُرُونَ).
چرا که تکیه‏گاه شما خداست و با استمداد از نیروى ایمان و استقامت و پشتکار و عقل مى‏توانید این توطئه‏ها را خنثى کنید و نقش بر آب.

(آیه 128)- آخرین آیه که سوره نحل با آن پایان مى‏گیرد به نهمین و دهمین برنامه اشاره کرده، مى‏گوید:
9- «خداوند با کسانى است که تقوا را پیشه کنند» (إِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذِینَ اتَّقَوْا).
«تقوا» در همه ابعاد و در مفهوم وسیعش، از جمله تقوا در برابر مخالفان، یعنى حتى در برابر دشمن باید اصول اخلاق اسلامى را رعایت کرد، با اسیران معامله اسلامى نمود، با منحرفان رعایت انصاف و ادب کرد، از دروغ و تهمت پرهیز نمود، و حتى در میدان جنگ همان گونه که در اصول تعلیمات جنگى اسلام وارد شده است باید تقوا و موازین اسلامى حفظ شود: به بى‏دفاعان نباید حمله کرد، متعرض کودکان و پیران از کار افتاده نباید شد، حتى چهارپایان را نباید از بین برد، مزارع را نباید نابود کرد، آب را نباید به روى دشمن قطع نمود خلاصه تقوا و رعایت اصول عدالت در برابر دوست و دشمن عموما باید انجام گیرد و اجرا شود.
10- «و (خداوند) با کسانى است که نیکوکارند» (وَ الَّذِینَ هُمْ مُحْسِنُونَ).
احسان و نیکى اگر به موقع و در جاى خود انجام پذیرد، یکى از بهترین روشهاى مبارزه است، و تاریخ اسلام پر است از مظاهر این برنامه، مثل رفتارى که پیامبر صلّى اللّه علیه و آله با مشرکان «مکّه» بعد از فتح نمود.
دقت در موارد ده گانه برنامه فوق که تمام خطوط اصلى و فرعى برخورد با مخالفان را مشخص مى‏کند نشان مى‏دهد که از تمام اصول منطقى، عاطفى، روانى، تاکتیکى و خلاصه همه امورى که سبب نفوذ در مخالفین مى‏گردد باید استفاده کرد.
و اگر مسلمانان در برابر مخالفان خود این برنامه جامع الاطراف را به کار مى‏بستند، شاید امروز اسلام سراسر جهان یا بخش عمده آن را فراگرفته بود.



                          ر

در سوره مبارکه نحل(زنبور عسل) به مسایل مختلفی اشاره شده که هرکدام در جای خود قابل تامل هستند.از آن جمله چهار آیه آخر که طرز برخورد معقول با مخالفان اسلام رابیان میکند که قابل تعمیم در هر زمان ومکان وحتی به نظر من اشخاصی که سهوا در جبهه مخالف ما با هر بهانه ای قرار گرفته اند میباشد.که اگر با دقت وتعمق کامل تلاوت شود به ظرافت آن پی برده میشود.
اما در این سوره شریفه کرارا به نعمات خداوند اشاره شده تا وجود انسان را به شکرگزاری وادارد واز ابراهیم خلیل به عنوان عبدی شکور یاد میکند و در ادامه به اعطای مواهب پروردگار به ایشان میپردازد.در مقابل قوم بنی اسراییل را به عنوان قومی که کفران نعمات فراوان خداوند نمودند را مثال میزند و سرانجام شومشان که دچار قحطی وسلب نعمت شده اند را یادآور میشود که در ذهن این بیت پرمسمای مولوی تداعی میگردد:
شکر نعمت نعمتت افزون کند
کفرنعمت از کفت بیرون کند
امام محمد باقر (ع)میفرمایند:افزایش نعمت ازسوی خداوند قطع نگردد،مگر آنگاه که شکرگزاری بندگان قطع گردد."بحارالانوار ج71 ص56"
منظور از گفتن الحمدلله تنها لقلقه زبان نیست بلکه حمدی است که از عمق جان ودرون دل برخیزد.چه بسیارند کسانی که با زبان شکر خدا میگویند ولی در عمل کفران نعمت میکنند از این رو خداوند متعال میفرماید:"وقلیل من عبادی الشکور"که ناظر بر شکر عملی است نه صرفا زبانی. مثل سجده شکر،نماز شکر،احسان و ولیمه دادن و انفاق و....
خوب است این آیه شریفه را همواره به خاطر بسپاریم:
وبه یاد آور آن زمان را که خداوند اعلان کرد که اگر شکر کنید نعمتم را بر شما زیاد کنم و اگر کفران کنید عذاب من شدید است.(ابراهیم/7)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ مهر ۹۴ ، ۱۵:۴۵
* مسافر
سه شنبه, ۳۱ شهریور ۱۳۹۴، ۰۷:۳۷ ق.ظ

280 . صفحه 280



سی و یکم شهریور :


نفیسه :


(آیه 111)-قرآن به عنوان یک هشدار عمومى مى‏گوید: «به یاد آورید روزى را که هر کس (در فکر خویشتن است و تنها) به دفاع از خود بر مى‏خیزد» تا خود را از عذاب و مجازات دردناکش رهایى بخشد (یَوْمَ تَأْتِی کُلُّ نَفْسٍ تُجادِلُ عَنْ نَفْسِها).
ولى این دست و پاها بیهوده است «و (در آنجا) نتیجه اعمال هر کسى بى‏کم و کاست به او داده مى‏شود» (وَ تُوَفَّى کُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ).
«و به آنها ظلم نخواهد شد» (وَ هُمْ لا یُظْلَمُونَ).



(آیه 112)- آنها که کفران کردند و گرفتار شدند: کرارا گفته‏ایم که این سوره، سوره نعمتهاست، نعمتهاى معنوى و مادى، در این آیه نتیجه کفران نعمتهاى الهى را در قالب یک مثال عینى مى‏خوانیم.
نخست مى‏گوید: «و خداوند (براى آنها که ناسپاسى نعمت مى‏کنند) مثلى زده است: منطقه آبادى را که در نهایت امن و امان بوده» (وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا قَرْیَةً کانَتْ آمِنَةً).
این آبادى آن چنان امن و امان بود که ساکنانش «با اطمینان در آن زندگى داشتند» و هرگز مجبور به مهاجرت و کوچ کردن نبودند (مُطْمَئِنَّةً).
علاوه بر نعمت امنیت و اطمینان، «انواع روزیهاى مورد نیازش بطور وافر از هر مکانى به سوى آن مى‏آمد» (یَأْتِیها رِزْقُها رَغَداً مِنْ کُلِّ مَکانٍ).
«اما سرانجام این آبادى (ساکناش) کفران نعمتهاى خدا کردند و خدا لباس گرسنگى و ترس را به خاطر اعمالشان بر اندام آنها پوشانید» (فَکَفَرَتْ بِأَنْعُمِ اللَّهِ فَأَذاقَهَا اللَّهُ لِباسَ الْجُوعِ وَ الْخَوْفِ بِما کانُوا یَصْنَعُونَ).
در حقیقت همان گونه که در آغاز، نعمت امنیت و رفاه تمام وجود آنها را پر کرده بود، در پایان نیز بر اثر کفران، فقر و ناامنى به جاى آن نشست.



(آیه 113)- نه تنها نعمتهاى مادى آنها در حد کمال بود که از نعمتهاى معنوى یعنى وجود فرستاده خدا و تعلیمات آسمانى او نیز برخوردار بودند «و پیامبرى از خود آنها به سوى آنها آمد (و آنها را به آیین حق دعوت کرد و اتمام حجت نمود) ولى آنها به تکذیبش پرداختند» (وَ لَقَدْ جاءَهُمْ رَسُولٌ مِنْهُمْ فَکَذَّبُوهُ).
«پس در این هنگام عذاب الهى آنها را فرو گرفت، در حالى که آنها ظالم و ستمگر بودند» (فَأَخَذَهُمُ الْعَذابُ وَ هُمْ ظالِمُونَ).



(آیه 114)- با مشاهده چنین نمونه‏هاى زنده و روشنى شما در راه آن غافلان و ظالمان و کفران کنندگان نعمتهاى الهى گام ننهید «شما از آنچه خدا روزیتان کرده است حلال و پاکیزه بخورید و شکر نعمتهاى او را به جا آورید اگر او را مى‏پرستید» (فَکُلُوا مِمَّا رَزَقَکُمُ اللَّهُ حَلالًا طَیِّباً وَ اشْکُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ إِنْ کُنْتُمْ إِیَّاهُ تَعْبُدُونَ).
این داستان احتمالا مربوط به گروهى از بنى اسرائیل بوده است که در منطقه آبادى مى‏زیستند و بر اثر کفران نعمت گرفتار قحطى و ناامنى شدند.
شاهد این سخن، حدیثى است که از امام صادق علیه السّلام نقل شده که فرمود:
«گروهى از بنى اسرائیل آن قدر زندگى مرفهى داشتند که حتى از مواد غذایى مجسمه‏هاى کوچک مى‏ساختند و گاهى با آن بدن خود را نیز پاک مى‏کردند، اما سرانجام کار آنها به جایى رسید که مجبور شدند همان مواد غذایى آلوده را بخورند و این همان است که خداوند در قرآن فرموده: «ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا قَرْیَةً کانَتْ آمِنَةً مُطْمَئِنَّةً ...» و این هشدارى است به همه افراد و ملتهایى که غرق نعمتهاى الهى هستند تا بدانند هرگونه اسراف و تبذیر و تضییع نعمتها جریمه دارد جریمه‏اى بسیار سنگین.
این هشدارى است به آنها که همیشه نیمى از غذاى اضافى خود را به زباله‏دانها مى‏ریزند.
و هشدارى است به آنها که مواد غذایى را در خانه‏ها براى مصرف شخصى و در انبارها براى گرانتر فروختن، آن قدر ذخیره مى‏کنند که مى‏گندد و فاسد مى‏شود اما حاضر نیستند به نرخ ارزانتر در اختیار دیگران بگذارند! آرى! اینها همه در پیشگاه خدا مجازات و جریمه دارد و کمترین مجازات آن سلب این مواهب است.


(آیه 115)- دروغگویان هرگز رستگار نخواهند شد: از آنجا که در آیات گذشته سخن از نعمتهاى پاکیزه الهى و شکر این نعمتها به میان آمده بود این آیه در تعقیب آنها، از محرمات واقعى و محرمات غیر واقعى که از طریق بدعت در آیین خدا تحریم شده بودند، سخن مى‏گوید تا این حلقه تکمیل گردد.
نخست مى‏گوید: خداوند «تنها مردار، خون، گوشت خوک و آنچه را با نام غیر خدا سر بریده‏اند بر شما حرام کرده است» (إِنَّما حَرَّمَ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَةَ وَ الدَّمَ وَ لَحْمَ الْخِنْزِیرِ وَ ما أُهِلَّ لِغَیْرِ اللَّهِ بِهِ).
اما آلودگى سه مورد اول، امروز بر کسى پوشیده نیست، مردار منبع انواع میکربهاست، و خون نیز از تمام اجزاء بدن از نظر فعالیت میکربها آلوده‏تر است، و گوشت خوک نیز عاملى براى چند نوع بیمارى خطرناک است.
اما حیواناتى که با نام غیر «اللّه» ذبح مى‏شوند فلسفه تحریم آن جنبه بهداشتى نیست، بلکه جنبه اخلاقى و معنوى دارد. چرا که از یک سو مبارزه‏اى است با آیین شرک و بت پرستى و از سوى دیگر توجهى است به آفریننده این نعمتها.
ضمنا از مجموع محتواى این آیه و آیات بعد، این نکته استفاده مى‏شود که اسلام، اعتدال را در استفاده از گوشت توصیه مى‏کند، نه مانند گیاهخواران این منبع غذایى را بکلى تحریم کرده، و نه مانند مردم عصر جاهلیت و گروهى از به اصطلاح متمدنان زمان ما اجازه استفاده از هر نوع گوشتى (حتى سوسمار و خرچنگ و انواع کرمها) را مى‏دهد.


و در پایان آیه همان گونه که روش قرآن در بسیارى از موارد است، موارد استثناء را بیان کرده، مى‏گوید: «اما کسانى که ناچار شوند (از خوردن گوشتهاى حرام فى المثل در بیابانى بدون غذا بمانند و جانشان در خطر باشد) در حالى که تجاوز و تعدّى از حدّ ننمایند (خدا آنها را مى‏بخشد چرا که) خدا بخشنده و مهربان است» (فَمَنِ اضْطُرَّ غَیْرَ باغٍ وَ لا عادٍ فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ).


(آیه 116)- این آیه بحثى را که در زمینه تحریمهاى بى‏دلیل مشرکان که بطور ضمنى قبلا مطرح شده بود با صراحت شرح مى‏دهد و مى‏گوید: «به خاطر دروغى که زبانهاى شما توصیف مى‏کند نگویید این حلال است و آن حرام، تا چیزى را به دروغ بر خدا افترا ببندید» (وَ لا تَقُولُوا لِما تَصِفُ أَلْسِنَتُکُمُ الْکَذِبَ هذا حَلالٌ وَ هذا حَرامٌ لِتَفْتَرُوا عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ).
یعنى این یک دروغ آشکار است که تنها از زبان شما تراوش کرده اشیایى را از پیش خود حلال مى‏کنید، و اشیایى را حرام- اشاره به چهارپایانى بوده که بعضى را بر خود تحریم مى‏کردند و بعضى را حلال مى‏دانستند و قسمتى را به بتها اختصاص مى‏دادند.
آیا خداوند به شما چنین حقى داده است، که قانونگزارى کنید؟ و یا این که افکار خرافى و تقلیدهاى کورکورانه، شما را به چنین بدعتهایى واداشته است؟! در پایان آیه به عنوان یک اخطار جدى مى‏گوید: «کسانى که به خدا دروغ و افترا مى‏بندند هیچ‏گاه رستگار نخواهند شد» (إِنَّ الَّذِینَ یَفْتَرُونَ عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ لا یُفْلِحُونَ).
اصولا دروغ و افترا مایه بدبختى و نارستگارى است، درباره هر کس که باشد تا چه رسد به این که درباره خداوند بزرگ صورت گیرد.


(آیه 117)- این آیه عدم رستگارى را چنین توضیح مى‏دهد: «بهره کمى است (که در این دنیا نصیبشان مى‏شود)، و عذاب دردناکى در انتظار آنان است» (مَتاعٌ قَلِیلٌ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ).
این متاع قلیل، ممکن است اشاره به جنینهاى مرده حیوانات باشد که براى خود حلال مى‏شمردند،و از گوشت آن استفاده مى‏کردند.


(آیه 118)- در اینجا ممکن است سؤالى، طرح شود که چرا غیر از آن چهار چیز که در بالا گفته شد، اشیاء دیگرى از حیوانات بر قوم یهود حرام بوده است؟
این آیه گویا به پاسخ این سؤال پرداخته، مى‏گوید: «ما بر یهود (علاوه بر آن چهار مورد) چیزهایى را که قبلا براى تو شرح دادیم تحریم کردیم» (وَ عَلَى الَّذِینَ هادُوا حَرَّمْنا ما قَصَصْنا عَلَیْکَ مِنْ قَبْلُ).
اشاره به امورى است که در آیه 146 سوره انعام آمده: «بر یهودیان هر حیوان ناخن‏دارى را حرام کردیم (اشاره به حیواناتى است که سمّ یکپارچه دارند همچون اسب) و از گاو و گوسفند، پیه و چربیشان را تحریم نمودیم، مگر چربیهایى را که بر پشت آنها قرار داشت، و یا در لابلاى امعاء، و دو طرف پهلوها، و یا با استخوان آمیخته بود، این را به خاطر ظلم و ستم آنها، به عنوان کیفر، قرار دادیم و ما راست مى‏گوییم».
در حقیقت این محرمات اضافى جنبه مجازات و کیفر در برابر مظالم و ستمهاى یهود داشته، و لذا در پایان آیه اضافه مى‏کند: «و ما به آنها ستم نکردیم ولى آنها به خویشتن ستم روا مى‏داشتند» (وَ ما ظَلَمْناهُمْ وَ لکِنْ کانُوا أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ).

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ شهریور ۹۴ ، ۰۷:۳۷
* مسافر
دوشنبه, ۳۰ شهریور ۱۳۹۴، ۰۸:۲۳ ق.ظ

279 . صفحه 279




بیست و نهم شهریور :



نفیسه :



(آیه 103)-در این آیه نیز همچون دو آیه قبل مجددا به افتراى مخالفین به پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله اشاره نموده، چنین مى‏گوید: «و ما مى‏دانیم آنها مى‏گویند: این آیات را بشرى به او تعلیم مى‏دهد» (وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّهُمْ یَقُولُونَ إِنَّما یُعَلِّمُهُ بَشَرٌ).
قرآن با یک پاسخ دندان شکن خط بطلان بر این ادعاهاى بى‏پایه مى‏کشد و مى‏گوید: اینها توجه ندارد، «زبان کسى که قرآن را به او نسبت مى‏دهند عجمى است، در حالى که این قرآن به زبان عربى فصیح و آشکار (نازل شده) است» (لِسانُ الَّذِی یُلْحِدُونَ إِلَیْهِ أَعْجَمِیٌّ وَ هذا لِسانٌ عَرَبِیٌّ مُبِینٌ).
از این آیه به خوبى استفاده مى‏شود که اعجاز قرآن تنها در جنبه محتواى آن نیست بلکه الفاظ قرآن نیز در سر حدّ اعجاز است، و کشش و جاذبه و شیرینى و هماهنگى خاصى که در الفاظ و جمله بندیها وجود دارد مافوق قدرت انسانهاست.


(آیه 104)- سپس با لحنى تهدید آمیز به بیان این حقیقت مى‏پردازد که این اتهامات و انحرافات همه به خاطر رسوخ بى‏ایمانى در نفوس آنهاست و «کسانى که ایمان به آیات الهى ندارند خداوند آنها را هدایت نمى‏کند (نه هدایت به صراط مستقیم و نه به راه بهشت و سعادت جاویدان) و براى آنها عذاب دردناکى است» (إِنَّ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِآیاتِ اللَّهِ لا یَهْدِیهِمُ اللَّهُ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ).
چرا که آنها آنچنان گرفتار تعصب و لجاجت و دشمنى با حقند که شایستگى هدایت را از دست داده‏اند، و جز براى عذاب الیم آمادگى ندارند!


(آیه 105)- و در این آیه اضافه مى‏کند: «تنها کسانى (به مردان حق) دروغ مى‏بندند که ایمان به آیات الهى ندارند، و دروغگویان واقعى آنها هستند» (إِنَّما یَفْتَرِی الْکَذِبَ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِآیاتِ اللَّهِ وَ أُولئِکَ هُمُ الْکاذِبُونَ).
و چه دروغى از این بزرگتر که انسان به مردان حق اتهام ببندد و میان آنها و انسانهایى که تشنه حقیقتند، سدّ و مانعى ایجاد کند.
زشتى دروغ از دیدگاه اسلام- آیه فوق از آیات تکان دهنده‏اى است که در زمینه زشتى دروغ سخن مى‏گوید و دروغگویان را در سر حدّ کافران و منکران آیات الهى قرار مى‏دهد.
اصولا در تعلیمات اسلام به مسأله راستگویى و مبارزه با کذب و دروغ فوق العاده اهمیت داده شده است. تا جایى که در روایات اسلامى دروغ به عنوان «کلید گناهان» و راستگویى به عنوان «برات بهشت» شمرده شده است.
على علیه السّلام مى‏فرماید: «راستگویى دعوت به نیکوکارى مى‏کند، و نیکوکارى دعوت به بهشت».
و نیز امام عسکرى علیه السّلام مى‏فرماید: «تمام پلیدیها در اتاقى قرار داده شده، و کلید آن دروغ است».
در حدیث دیگرى از على علیه السّلام مى‏خوانیم که فرمود: «انسان هیچ‏گاه طعم ایمان را نمى‏چشد تا دروغ را ترک گوید خواه شوخى باشد یا جدّى».


(آیه 106)-
شأن نزول:
این آیه در مورد گروهى از مسلمانان نازل گردید که در چنگال مشرکان گرفتار شدند و آنها را مجبور به بازگشت از اسلام و اظهار کلمات کفر و شرک کردند.
آنها «عمار» و پدرش «یاسر» و مادرش «سمیّه» و «صهیب» و «بلال» و «خبّاب» بودند پدر و مادر عمار در این ماجرا سخت مقاومت کردند و کشته شدند، ولى عمار که جوان بود آنچه را مشرکان مى‏خواستند به زبان آورد.
این خبر در میان مسلمانان پیچید، بعضى غائبانه عمار را محکوم کردند و گفتند: عمار از اسلام بیرون رفته و کافر شده، پیامبر صلّى اللّه علیه و آله فرمود: چنین نیست.
چیزى نگذشت که عمار گریه کنان به خدمت رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله آمد، پیامبر صلّى اللّه علیه و آله فرمود: مگر چه شده است؟
عرض کرد: اى پیامبر! بسیار بد شده دست از سرم برنداشتند تا نسبت به شما جسارت کردم و بتهاى آنها را به نیکى یاد نمودم! پیامبر صلّى اللّه علیه و آله با دست مبارکش اشک از چشمان عمّار پاک مى‏کرد و مى‏گفت: اگر باز تو را تحت فشار قرار دادند، آنچه مى‏خواهند بگو- و جان خود را از خطر رهایى بخش.
در این هنگام آیه نازل گردید و مسائل را در این رابطه روشن ساخت.


تفسیر:
بازگشت کنندگان از اسلام (مرتدّین)- در تکمیل بحث آیات گذشته که سخن از برنامه‏هاى مختلف مشرکان و کفّار در میان بود، در اینجا به گروهى دیگر از کفار یعنى، «مرتدین» و بازگشت کنندگان از اسلام اشاره مى‏کند، مى‏گوید: «کسانى که بعد از ایمان کافر شوند- به جز آنها که تحت فشار و اجبار اظهار کفر کرده‏اند در حالى که قلبشان مملو از ایمان است- آرى چنین اشخاصى که سینه خود را براى پذیرش کفر گشوده‏اند غضب خدا بر آنهاست و عذاب عظیمى در انتظارشان» (مَنْ کَفَرَ بِاللَّهِ مِنْ بَعْدِ إِیمانِهِ إِلَّا مَنْ أُکْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِیمانِ وَ لکِنْ مَنْ شَرَحَ بِالْکُفْرِ صَدْراً فَعَلَیْهِمْ غَضَبٌ مِنَ اللَّهِ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِیمٌ).
در واقع در اینجا اشاره به دو گروه از کسانى است که بعد از پذیرش اسلام راه کفر را پیش مى‏گیرند.
نخست آنها که در چنگال دشمنان بى‏منطق گرفتار مى‏شوند و تحت فشار و شکنجه آنها اعلام بیزارى از اسلام و وفادارى به کفر مى‏کنند، در حالى که آنچه مى‏گویند تنها با زبان است و قلبشان مالامال از ایمان مى‏باشد، این گروه مسلما مورد عفوند، بلکه اصلا گناهى از آنها سر نزده است، این همان «تقیه» مجاز است که براى حفظ جان و ذخیره کردن نیروها براى خدمت بیشتر در راه خدا در اسلام مجاز شناخته شده است.

گروه دوم کسانى هستند که به راستى دریچه‏هاى قلب خود را به روى کفر و بى‏ایمانى مى‏گشایند، و مسیر عقیدتى خود را به کلى عوض مى‏کنند، اینها هم گرفتار غضب خدا و هم «عذاب عظیم» او مى‏شوند. چرا که این عمل موجب تزلزل جامعه اسلامى مى‏گردد و یک نوع قیام بر ضد رژیم و حکومت اسلامى محسوب مى‏شود و غالبا دلیل بر سوء نیت است، و سبب مى‏شود که اسرار جامعه اسلامى به دست دشمنان افتد.


(آیه 107)- این آیه دلیل مرتد شدن آنها را چنین بازگو مى‏کند: «این به خاطر آن است که آنها زندگى دنیا را بر آخرت ترجیح دادند» و به همین جهت بار دیگر در طریق کفر گام نهادند (ذلِکَ بِأَنَّهُمُ اسْتَحَبُّوا الْحَیاةَ الدُّنْیا عَلَى الْآخِرَةِ).
«و خداوند قوم کافر را (که در کفر و انکار اصرار مى‏ورزند) هدایت نمى‏کند» (وَ أَنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْکافِرِینَ).
و بطور خلاصه هنگامى که آنها اسلام آوردند، موقتا پاره‏اى از منافع مادیشان به خطر افتاد، و از آنجا که به دنیا عشق مى‏ورزیدند از ایمان خود پشیمان گشتند و مجددا به سوى کفر بازگشتند.
بدیهى است چنین جمعیتى که از درون وجودشان کششى به سوى ایمان نیست، مشمول هدایت الهى نمى‏شوند.


(آیه 108)- این آیه دلیل عدم هدایت آنها را چنین شرح مى‏دهد: «آنها کسانى هستند که خدا بر قلب و گوش و چشمشان مهر نهاده» آن چنان که از دیدن و شنیدن و درک حق محروم مانده‏اند (أُولئِکَ الَّذِینَ طَبَعَ اللَّهُ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ وَ سَمْعِهِمْ وَ أَبْصارِهِمْ).
و روشن است «چنین افرادى (با از دست دادن تمام ابزار شناخت) غافلان واقعى هستند» (أُولئِکَ هُمُ الْغافِلُونَ). زیرا اعمال خلاف و انواع گناهان آثار سوئى روى حس تشخیص و درک انسان مى‏گذارد و سر انجام کارش به جایى مى‏رسد که دریچه روح او به روى همه حقایق بسته مى‏شود.


(آیه 109)- در این آیه نتیجه کار آنها چنین ترسیم شده است: «ناچار و قطعا آنها در آخرت زیانکارانند» (لا جَرَمَ أَنَّهُمْ فِی الْآخِرَةِ هُمُ الْخاسِرُونَ).
چه زیان و خسرانى از این بدتر که انسان همه امکانات لازم را براى هدایت و سعادت جاویدان در دست داشته باشد، و بر اثر هوى و هوس همه این سرمایه‏ها را از دست بدهد.



(آیه 110)- و از آنجا که در برابر دو گروه گذشته یعنى آنها که تحت فشار دشمن کلمات کفرآمیز را به عنوان «تقیه» بیان کردند و آنها که با تمام میل به کفر بازگشتند، گروه سومى وجود دارند که همان فریب خوردگانند.
این آیه به وضع آنها اشاره کرده، مى‏گوید: سپس پروردگار تو نسبت به کسانى که بعد از فریب خوردن (به ایمان بازگشتند و) هجرت کردند، سپس جهاد کردند و در راه خدا استقامت نمودند پروردگارت، بعد از انجام این کارها، بخشنده و مهربان است» و آنها را مشمول رحمت خود مى‏سازد (ثُمَّ إِنَّ رَبَّکَ لِلَّذِینَ هاجَرُوا مِنْ بَعْدِ ما فُتِنُوا ثُمَّ جاهَدُوا وَ صَبَرُوا إِنَّ رَبَّکَ مِنْ بَعْدِها لَغَفُورٌ رَحِیمٌ).
این آیه دلیل روشنى است براى قبول توبه مرتد ملّى.



اعظم :



ایه 103و 104 و 105 : مشرکان به پیامبر(ص ) تهمت و افتراء می زدند و می گفتند این قرآن را یک بشر به او تعلیم داده و ظاهرامرادشان یک عالم غیر عرب بوده که به زبان عربی نیز تسلط داشته و حضرت رسول (ص ) او را ملاقات کرده بود. و آنها نگفتند که مردی غیر عرب مطالب قرآن را به او تلقین یا املاء می کند،چون به پندار آنها ممکن است که آن مرد مطالب و معانی را به زبان عجمی به پیامبر تعلیم داده و آنحضرت آنها را به غالب عربی در آورده باشد. لذا جوابی که در این آیه داده شده جواب کامل شبهه آنها نیست ، بلکه جواب کامل در طی این آیه و دو آیه بعدی داده شده و از مجموع این سه آیه استفاده می شود که : این تهمتی که شما به پیامبر(ص ) می زنید اگر مقصود شما از تعلیم ،تلقین الفاظ است و قرآن را کلام آن مرد می دانید، جواب شما این است که آن مرد عرب نبوده و زبان او فصیح نیست ، در حالیکه این قرآن به زبان عربی واضح و آشکار است . و اگر منظور شما این است که آن مرد معانی ومعارف قرآنی را به پیامبراسلام (ص ) تعلیم می دهد و الفاظ قرآن از رسولخدا است و او الفاظ خودرا به قرآن افترا بسته ، جواب شما این است که معارفی را که قرآن در بر دارد، تمام عقول را متحیر و مضطر می کند و هیچ عاقلی در حقیقی بودن آنها تردید نمی کندو اگر پیامبر (ص ) آنها را از غیر خدا تعلیم گرفته بود، به آنها ایمان نداشت وبواسطه عدم ایمان ، خدا او را هدایت نمی کرد، اما پیامبر(ص ) به قرآن ایمان داردو خدا او را هدایت نموده و لذا هرگز به قرآن افترا نمی بندد، چون جز شخص بی ایمان به خدا و آیات او و اشخاص دروغگو شخص دیگری به خدا افترانمی زند، لذا قرآن از ناحیه خداست ،(این قسمت اخیر از جواب آنها در دو آیه بعدی ذکر شده ).



آیه 106 : اگر کسی مجبور به تظاهر به کفر شود، اما دلش با ایمان به خدا سکون و آرامش داشته باشد، در این صورت غضب الهی و عذاب بزرگ شامل حال اونخواهد شد.



آیه 107 : اینکه هر کدوم از ما بین کفر و ایمان در رفت و آمدیم به این خاطره که حب دنیا در ما وجود داره و اون موقع ها که به کفر مایل میشیم حیات دنیایی رو بر اخروی ترجیح دادیم ... خیلی نکته مهمیه یه خورده در احوال خودمون و بقیه دقت کنیم حتما متوجه این امر میشیم


آیه 108 : ( المیزان )اختیار نمودن حیات ناچیز دنیا بر آخرت ومحرومیت از هدایت الهی نشانه افرادیست که خدا بر دلها و گوشها و چشمانشان مهر نهاده و غافل هستند. چون با دل بستن به مادیات و انقطاع از معنویات ، حس و شعور و ادراکاتشان در چارچوب مادیات اسیر شده و لذا درک درستی از حقیقت ندارند و متوجه عبرتها و اندرزها نمی شوند و حجتهای عقلی که آنها را بسوی آخرت هدایت می کند آنها را به تعقل وا نمی دارد، گویا دلها و چشمها و گوشهایشان مهر شده وهیچ حقی به آنها راه نمی یابد، بلکه بکلی از حقایق غافلند. لذا مهر نهادن عملی از جانب خداست که به جهت مجازات آنها انجام می گیرد، اما غفلت صفتی است بشری و منسوب به خود آنان .


آیه 108: دقیقا بر خلاف حیات طیبه ای که تو صفحه پیش خداوند به نیکوکاران از زن و مرد وعده داده بود ... به ائنا قوه تشخیص امر خدا و خوبیها رو میده از این آدمها که حیات دنیا رو بر آخرت ترجیح میدن قوه ادرامک و تشخیص رو می گیره ... چقدر باید مراقب اعمالمون باشیم



آیه 110 : (فتنه )یعنی وارد کردن طلادر آتش برای آزمودن عیار آن ، اما بتدریج در همه آزمایشها و شکنجه ها بکاررفته


آیه 110 : در اینجا منظور ازفتنه شکنجه هایی است که مشرکان در حق مؤمنان صدراسلام روا می داشتند تا آنها را ازدین منصرف کنند. خداوند متعال در این آیه به آنها وعده جمیلی می دهد و می فرماید کسانی که بعد از این محنتها و شکنجه ها هجرت کردند و جهاد نمودند و در راه خداخویشتنداری کردند هر آینه خداوند بعد از این امور آنها را مورد آمرزش ورحمت خود قرار خواهد داد و این مطلب دال بر آنست که خدا از آن مسلمانانی که به اجبار و ظاهرا ارتداد جستند راضی نمی شود، مگر آنکه مهاجرت کنند و ازهجرتشان خشنود نمی گردد، مگر آنکه جهاد و صبر نمایند. (المیزان )

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ شهریور ۹۴ ، ۰۸:۲۳
* مسافر
يكشنبه, ۲۹ شهریور ۱۳۹۴، ۰۷:۳۶ ق.ظ

278 . صفحه 278


بیست و نهم شهریور :



نفیسه :



(آیه 94)-خداوند براى تأکید بر مسأله وفاى به عهد و ایستادگى در برابر سوگندها که از عوامل مهم ثبات اجتماعى است مى‏گوید: «سوگندهایتان را وسیله تقلب و خیانت در میان خود قرار ندهید» (وَ لا تَتَّخِذُوا أَیْمانَکُمْ دَخَلًا بَیْنَکُمْ).

زیرا این امر دو زیان بزرگ دارد اول این که: سبب مى‏شود که «گامى بعد از ثابت گشتن (بر ایمان) متزلزل شود» (فَتَزِلَّ قَدَمٌ بَعْدَ ثُبُوتِها).
زیان دیگر این که: «و به خاطر بازداشتن (مردم) از راه خدا، آثار سوء آن را بچشید! و براى شما، عذاب عظیمى خواهد بود»! (وَ تَذُوقُوا السُّوءَ بِما صَدَدْتُمْ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ وَ لَکُمْ عَذابٌ عَظِیمٌ).
در حقیقت پیمان شکنیها و تخلف از سوگندها، از یک سو موجب بدبینى و تنفر مردم از آیین حق و پراکندگى صفوف و بى‏اعتمادى مى‏گردد، تا آنجا که مردم رغبت به پذیرش اسلام نشان نمى‏دهند و اگر پیمانى با شما بستند خود را ملزم به وفاى به آن نمى‏دانند، و این خود مایه ناراحتیهاى فراوان و شکست و تلخ کامى در دنیاست.
و از سویى دیگر عذاب الهى را در سرایى دیگر، براى شما به ارمغان مى‏آورد.



(آیه 95)
شأن نزول:
در مورد نزول این آیه و دو آیه بعد نقل شده: مردى از اهالى «حضر موت» خدمت پیامبر صلّى اللّه علیه و آله رسید عرض کرد: اى رسول خدا! همسایه‏اى به نام «امرؤ القیس» دارم که قسمتى از زمین مرا غصب کرده است.
پیامبر صلّى اللّه علیه و آله امرؤ القیس را خواست و از او در این زمینه سؤال کرد، او در پاسخ همه چیز را انکار نمود، پیامبر صلّى اللّه علیه و آله به او پیشنهاد سوگند کرد.
به هنگامى که امرؤ القیس برخواست تا سوگند یاد کند، پیامبر صلّى اللّه علیه و آله به او مهلت داد- و فرمود: در این باره بیندیش و بعدا سوگند یاد کن.
آن دو بازگشتند و در این حال، دو آیه اول نازل شد- و آنها را از سوگند دروغ و عواقب آن برحذر داشت.
هنگامى که پیامبر صلّى اللّه علیه و آله این دو آیه را براى آنها خواند، امرؤ القیس گفت حق است، من قسمتى از زمین او را غصب کرده‏ام، ولى نمى‏دانم چه مقدار بوده است؟
اکنون که چنین است هر مقدار مى‏خواهد (و مى‏داند حق اوست) برگیرد، و معادل آن هم بر آن بیفزاید به خاطر استفاده‏اى که در این مدت از زمین او کرده‏ام.
در این هنگام آیه (97) نازل شد- و به کسانى که عمل صالح توأم با ایمان دارند بشارت «حیات طیّبه» داد.
تفسیر:
در تعقیب آیات گذشته که از زشتى پیمان شکنى و سوگند دروغ سخن مى‏گفت این آیه تأکیدى بر همان مطلب دارد با این تفاوت که انگیزه پیمان شکنى و سوگند دروغ در آیات قبل مسأله مرعوب شدن در برابر اکثریت عددى بود، و در اینجا انگیزه آن مسأله جلب منافع بى‏ارزش مادى است.

لذا مى‏گوید: «و هرگز پیمان الهى را با بهاى کمى مبادله نکنید» (وَ لا تَشْتَرُوا بِعَهْدِ اللَّهِ ثَمَناً قَلِیلًا). یعنى هر بهایى در برابر آن بگیرید کم و ناچیز است،حتى اگر تمام دنیا را به شما بدهند ارزش یک لحظه وفاى به عهد الهى را ندارد.
سپس به عنوان دلیل اضافه مى‏کند: «آنچه نزد خداست براى شما بهتر است اگر بدانید» (إِنَّما عِنْدَ اللَّهِ هُوَ خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ).



(آیه 96)- در این آیه دلیل این برترى را چنین بیان مى‏کند: «آنچه نزد شماست سرانجام فانى و نابود مى‏شود، اما آنچه نزد خداست باقى و جاودان مى‏ماند» (ما عِنْدَکُمْ یَنْفَدُ وَ ما عِنْدَ اللَّهِ باقٍ).
بیایید و سرمایه‏هاى خود را براى خدا و در راه خدا و جلب رضاى او به کار اندازید تا مصداق «عِنْدَ اللَّهِ» گردد، و به مقتضاى «ما عِنْدَ اللَّهِ باقٍ» باقى و برقرار شود.
سپس اضافه مى‏کند: «و ما کسانى را که (در راه اطاعت فرمانمان بخصوص ایستادگى در برابر سوگندها و عهدها) صبر و استقامت مى‏کنند به بهترین اعمالشان پاداش خواهیم داد» (وَ لَنَجْزِیَنَّ الَّذِینَ صَبَرُوا أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ ما کانُوا یَعْمَلُونَ).
تعبیر به «احسن» دلیل بر این است که اعمال نیک آنها همه یکسان نیست، بعضى خوب است و بعضى خوبتر، ولى خداوند همه را به حساب خوبتر مى‏گذارد، و پاداش خوبتر را به آنها مى‏دهد، و این نهایت بزرگوارى است.



(آیه 97)- و به دنبال آن به صورت یک قانون کلى نتیجه اعمال صالح توأم با ایمان را از هر کس و به هر صورت تحقق یابد، در این دنیا و جهان دیگر، بیان مى‏کند، مى‏گوید: «هر کس عمل صالح انجام دهد در حالى که مؤمن باشد، خواه مرد یا زن به او حیات پاکیزه مى‏بخشیم، و پاداش آنها را به بهترین اعمالى که انجام مى‏دادند خواهیم داد» (مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثى‏ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاةً طَیِّبَةً وَ لَنَجْزِیَنَّهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ ما کانُوا یَعْمَلُونَ).
و به این ترتیب معیار، تنها «ایمان» و «اعمال صالح زاییده آن» است و دیگر هیچ قید و شرطى نه از نظر سن و سال، نه از نظر نژاد، نه از نظر جنسیت و نه از نظر پایه و رتبه اجتماعى در کار نیست.
«حیات طیّبه» یعنى، زندگى پاکیزه از هر نظر، پاکیزه از آلودگیها، ظلمها و خیانتها، عداوتها و دشمنیها، اسارتها و ذلتها و انواع نگرانیها و هرگونه چیزى که آب زلال زندگى را در کام انسان ناگوار مى‏سازد.



(آیه 98)- این گونه قرآن بخوان! این آیه طرز استفاده از قرآن مجید و چگونگى تلاوت آن را بیان مى‏کند، زیرا پربار بودن محتواى قرآن به تنهایى کافى نیست، باید موانع نیز از وجود ما و از محیط فکر و جان ما برچیده شود تا به آن محتواى پربار دست یابیم.
لذا نخست مى‏گوید: «پس هنگامى که قرآن مى‏خوانى از شرّ شیطان مطرود شده به خدا پناه بر» (فَإِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجِیمِ).
البته منظور تنها ذکر جمله «اعوذ باللّه من الشّیطان الرّجیم» نیست، بلکه باید این «ذکر» را تبدیل به «فکر» کنیم و این فکر مقدمه تحقق حالتى در نفس و جان انسان گردد، حالت توجه به خدا، حالت جدایى از هوى و هوسهاى سرکشى که مانع فهم و درک صحیح انسان است و به هنگام خواندن هر آیه به خدا پناه بریم از این که وسوسه‏هاى شیطان حجابى میان ما و کلام حیاتبخش خداوند گردد.
و تا چنین حالتى در روح و جان انسان پیدا نشود، درک حقایق قرآن براى او ممکن نیست.
جمال یار ندارد حجاب و پرده ولى
غبار ره بنشان تا نظر توانى کرد!
تا نفس مبرّا از نواهى نشود
دل آینه نور الهى نشود!



(آیه 99)- این آیه در حقیقت دلیلى است بر آنچه در آیه قبل گفته شده بود، مى‏فرماید: «شیطان تسلّطى بر کسانى که ایمان دارند و بر پروردگارشان توکل مى‏کنند ندارد» (إِنَّهُ لَیْسَ لَهُ سُلْطانٌ عَلَى الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَلى‏ رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ).



(آیه 100)- «تنها تسلط او بر کسانى است که او را دوست مى‏دارند و به رهبرى و سرپرستى خود انتخابش کرده‏اند» (إِنَّما سُلْطانُهُ عَلَى الَّذِینَ یَتَوَلَّوْنَهُ).
«و آنها که او را شریک خدا در اطاعت و بندگى قرار داده‏اند» (وَ الَّذِینَ هُمْ بِهِ مُشْرِکُونَ). و فرمان شیطان را به جاى فرمان خدا واجب الاجرا مى‏دانند! بنابراین سلطه شیطان بر انسانها اجبارى و ناخودآگاه نیست بلکه این انسانها هستند که شرائط ورود او را به محیط جان خود فراهم مى‏سازند.



(آیه 101)-
شأن نزول:
ابن عباس مى‏گوید: مشرکان بهانه‏جو، هنگامى که آیه‏اى نازل مى‏شد و دستور سختى در آن بود و سپس آیه دیگرى مى‏آمد و دستور آسانترى در آن بود، مى‏گفتند: محمّد اصحاب خود را مسخره مى‏کند امروز به چیزى دستور مى‏دهد و فردا از همان نهى مى‏کند، اینها نشان مى‏دهد که محمّد همه را از پیش خود مى‏گوید نه از ناحیه خدا، در این هنگام آیه نازل شد و به آنها پاسخ گفت.
تفسیر:
دروغ رسوا! این آیه ایرادهایى را که مشرکان به آیات الهى مى‏گرفتند بیان مى‏کند، نخست مى‏گوید: «هنگامى که آیه‏اى را به آیه دیگر مبدّل کنیم (حکمى را نسخ نماییم) و خدا بهتر مى‏داند چه حکمى را نازل کند، آنها مى‏گویند: تو افترا مى‏بندى! اما بیشترشان (حقیقت را) نمى‏دانند» (وَ إِذا بَدَّلْنا آیَةً مَکانَ آیَةٍ وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما یُنَزِّلُ قالُوا إِنَّما أَنْتَ مُفْتَرٍ بَلْ أَکْثَرُهُمْ لا یَعْلَمُونَ).
آنها نمى‏دانند که قرآن در پى ساختن یک جامعه انسانى است، جامعه‏اى پیشرو با معنویت عالى. با این حال بدیهى است که این نسخه الهى گاهى نیاز به تبدیل و تعویض دارد.
آرى! آنها از این حقایق بى‏خبرند و از شرایط نزول قرآن، بى‏اطلاع، و گر نه مى‏دانستند «نسخ» پاره‏اى از دستورات و آیات قرآن، یک برنامه دقیق و حساب شده تربیتى است که بدون آن، هدف نهایى و نیل به تکامل تأمین نمى‏شود،و دلیل بر تناقض گویى پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و یا افترا بستن به خدا نیست.



(آیه 102)- این آیه، همین مسأله را تعقیب و تأکید کرده، به پیامبر صلّى اللّه علیه و آله دستور مى‏دهد «بگو: آن را روح القدس از جانب پروردگارت بر حق نازل کرده است» (قُلْ نَزَّلَهُ رُوحُ الْقُدُسِ مِنْ رَبِّکَ بِالْحَقِّ).
«روح القدس» یا «روح مقدس» همان پیک وحى الهى، «جبرئیل امین» است، اوست که به فرمان خدا آیات را اعم از ناسخ و منسوخ، بر پیامبر صلّى اللّه علیه و آله نازل مى‏کند، آیاتى که همه حق است همه واقعیتى را تعقیب مى‏کند و آن واقعیت چیزى جز تربیت انسانها نیست، تربیت که وصول به آن گاهى احکام ناسخ و منسوخ را ایجاب مى‏کند.
به همین دلیل به دنبال آن مى‏فرماید: «هدف این است که افراد با ایمان را در مسیر خود ثابت قدمتر گرداند، و هدایت و بشارتى براى عموم مسلمین است» (لِیُثَبِّتَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ هُدىً وَ بُشْرى‏ لِلْمُسْلِمِینَ).
به هر حال براى محکم کردن نیروى ایمان و پیمودن راه هدایت و بشارت، گاهى چاره‏اى، جز برنامه‏هاى کوتاه مدت و موقت که بعدا جاى خود را به برنامه نهایى و ثابت مى‏دهد نیست، و این است رمز وجود ناسخ و منسوخ در آیات الهى.


اعظم :




آیه 94 : سوگندهای بیجا نخوریم ... گاهی یه سوگند بیجای ما باعث میشه کسی از راه حق برگرده ... چون سوگندی می خوریم و اتفاقی که روش پافشاری کردیم نمی افته یا نیفتاده و اون طرف نسبت به راه حق بدبین مبیشه و این به نوعی "صد سبیل " هستش و بازداشتن از راه خداوند



آیه 95 : قبلا در مورد عهدهای الهی توضیح دادیم که چه مواردی رو در بر می گیره .. در این آیه می فرماید که به خاطر متاع ناچیز دنیایی عهدهایی که با خداوند بستین رو زیر پا نذارین (منظور از (اشتراء)ترجیح دادن متاع اندک دنیوی بر پایبندی به میثاق الهیست) و اگه می دونستین این به نفع شما بود که بر عهد الهی پایبند باشین



آیه 96 : آنچه نرد خداوند است پایسته و باقی است و لی آنچه به دنیا بر می گردد محکوم به تغییر و دگرگونی و زوال و نابودی است . پس نباید فریفته زرق و برقهای متاع دنیا بشیم و عهدهای معنویم با خداوند رو زیر پا بذاریم



آیه 96: هیچ مشتریی بهتر از خداوند نیست چون جنس معمولی ما رو هم با بهای گران میخره (باحسن ما کانوا یعملون)



آیه 97 : یک وعده جمیل برای هر کس فارغ از جنسیت و نژاد که عمل صالح انجام بده .... دقت کنیم هیچ فرقی بین زن و مرد نیست


با دقت بخونیم : معنای حیات طیبه در تفسیر المیزان با توجه به آیات قبل :



خدای متعال هر مؤمنی را که عمل شایسته کند به حیات جدیدی غیر از حیات عمومی که به دیگران نیز بخشیده ، زنده می کند، یعنی حیات جدیدی به او افاضه می نماید، و خداوند به او علم و ادراکی می دهد که دیگران فاقد آن هستند و نیز به او قدرت بر احیاء حق و ابطال باطل ر ا می دهد که برای دیگران این قدرت نیست و این علم و قدرت جدید، مؤمن را آماده می سازد که حقیقت اشیاء را همانگونه که هستند ببیند و حق و باطل را از هم تشخیص دهد و آنگاه در نتیجه این بینش هرگز به دنیا و مظاهر باطل آن فریفته نمی شود و شیطان قدرت بر فریب او نخواهد داشت و نمی تواند او را وسوسه کند و به عزت خدا عزیز می گردد و قلبش متعلق به پروردگارش می شود وآنوقت هیچ چیز جز رضای او را نمی جوید و هیچ امری به نظرش نیکو نمی رسدجز آنچه پروردگار آن را نیکو دانسته و هیچ امری در نظرش قبیح و زشت نمی آید جز آنچه خدا آن را قبیح دانسته و در نفس خود نور و کمال و ارزش ولذت و سروری را درک می کند که قابل سنجش نیست و غرق در حیاتی دائمی وزوال ناپذیر می گردد و به خیر و سعادتی می رسد که هرگز شقاوتی همراه آن نیست و اینها آثار یک زندگی حقیقی است و کسی که دارای چنین حیاتی باشد،دارای دو نوع زندگی نیست (زندگی مجازی و زندگی حقیقی )بلکه زندگی او دردرجه ای بالاتر و قویتر و دارای آثار بیشتر می باشد



آیه 98 : پناه بردن به خداوند از شر شیطان علاوه بر ذکر زبانی باید در قلب و نفس قاری قرآن باشد



آیه 99 : (المیزان ) اینکه گفتیم در زمان قرائت قرآن به خدا پناه ببر، به جهت آنست که تنهاکسانی از شر شیطان ایمن هستند که به خدا ایمان آورده و بر او توکل نمایند. لذا شیطان قدرت بر تأثیر و تصرف در چنین افرادی را ندارد، چون مؤمنان واهل توکل زمام امور خود را بدست خدا داده و راضی به رضای او بوده و در برابراو تسلیم هستند و این امر از آثار عبودیت و بندگی است . از این آیه دو نکته استفاده می شود: اول ): استعاذه به خدا عین توکل برخداست ، دوم ): ایمان و توکل دو ملاک بر صدق عبودیت هستند و ادعای بندگی بدون وجود ایمان و توکل ادعایی کاذب است .


آیه 100 : ز آیه دو نکته استفاده می شود: 1)انتهای آیه ، توضیح و تفسیر ابتدای آنست ،لذا تولی یعنی ولی گرفتن کسی که خدا به او اذن نداده ، شرک به خدا و عبادت واطاعت غیر خداست ، 2) بین عدم توکل بر خدا و تولی شیطان هیچ واسطه ای نیست ، یعنی کسی که بر خدا توکل نکند، از اولیاء شیطان خواهد بود.



آیه 100 : نکته دوم بسیار در خور توجه هستش ( کسی که بر خدا توکل نکند، از اولیاء شیطان خواهد بود.)


آیه 101 : احکام الهی تابع مصالح بندگان است و مصالح بندگان به حسب تغییر اوضاع و احوال مقتضیات زمان تبدل می پذیرد، در نتیجه خداوند حکم جدیدی که مصلحت تازه ای دارد جعل می نماید، ولی بیشتر این مشرکان به سبب استکبار و عنادی که با حق دارند از این حقایق غافلند.



آیه 102 : ایمان کار قلب است و لذا بهره ای که از آثار نسخ در قرآن می برد تثبیت علم و اعتراف است ، امااسلام مربوط به ظاهر عمل و مرحله جوارح بدن است و لذا بهره آن از نزول قرآن و احکام ناسخ ، هدایت شدن به عمل واجب و بشارت یافتن به نتیجه آن یعنی بهشت و سعادت است .



ان شاءالله همگی با عمل صالح مشمول حیات طیبه ای که خداوند امر فرموده بشیم (آیه 97 )

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ شهریور ۹۴ ، ۰۷:۳۶
* مسافر
شنبه, ۲۸ شهریور ۱۳۹۴، ۰۷:۳۵ ق.ظ

277 . صفحه 277


بیست و هفتم شهریور :



نفیسه :




(آیه 88)- تا اینجا بیان حال مشرکان گمراهى بود که در شرک و انحراف خود غوطه‏ور بودند، بى‏آنکه دیگرى را به این راه بخوانند، سپس حال کسانى را بیان مى‏کند که در عین گمراهى به گمراه ساختن دیگران نیز اصرار دارند، مى‏فرماید:
«کسانى که کافر شدند و مردم را از راه خدا باز داشتند، مجازاتى مافوق مجازات کفرشان بر آنها مى‏افزاییم در برابر آنچه فساد مى‏کردند» (الَّذِینَ کَفَرُوا وَ صَدُّوا عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ زِدْناهُمْ عَذاباً فَوْقَ الْعَذابِ بِما کانُوا یُفْسِدُونَ). چرا که عامل فساد در روى زمین و گمراهى خلق خدا، و مانع از پیمودن راه حق شدند.در حدیث مشهورى مى‏خوانیم: «هر کس سنت نیکى بگذارد، پاداش کسانى که به آن عمل کنند براى او هست بى‏آنکه از پاداش آنها کاسته شود، و هر کس سنت بدى بگذارد، گناه همه کسانى که به آن عمل مى‏کنند بر او نوشته مى‏شود، بى‏آنکه از گناه آنها چیزى کاسته شود».



(آیه 89)- سپس به دنبال سخنى که از وجود «گواه» در هر امتى در چند آیه قبل به میان آمد مجددا به سراغ آن بحث با توضیح بیشترى مى‏رود، مى‏گوید: «و به خاطر بیاورید آن روز را که ما از میان هر امتى گواهى از خود آنها بر آنها مبعوث مى‏کنیم» (وَ یَوْمَ نَبْعَثُ فِی کُلِّ أُمَّةٍ شَهِیداً عَلَیْهِمْ مِنْ أَنْفُسِهِمْ).
گرچه این حکم عام شامل مسلمانان و پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله نیز مى‏شود، ولى براى تأکید بیشتر خصوصا آن را مطرح کرده، مى‏فرماید: «و ما تو را شاهد و گواه بر این گروه مسلمانان قرار مى‏دهیم» (وَ جِئْنا بِکَ شَهِیداً عَلى‏ هؤُلاءِ).
و از آنجا که قرار دادن شهید و گواه فرع بر این است که قبلا برنامه کامل و جامعى در اختیار افراد قرار داده شده باشد، بطورى که حجت بر همگى تمام شود، تا به دنبال آن، مسأله نظارت و مراقبت مفهوم صحیحى پیدا کند، لذا بلافاصله مى‏گوید: «و ما این کتاب آسمانى (قرآن) را بر تو نازل کردیم که بیانگر همه چیز است» (وَ نَزَّلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ تِبْیاناً لِکُلِّ شَیْ‏ءٍ).
«و هم هدایت است و هم رحمت، و هم مایه بشارت براى همه مسلمانان جهان» (وَ هُدىً وَ رَحْمَةً وَ بُشْرى‏ لِلْمُسْلِمِینَ).



(آیه 90)- جامعترین برنامه اجتماعى: این آیه نمونه‏اى از جامعترین تعلیمات اسلام در زمینه مسائل اجتماعى، و انسانى و اخلاقى را بیان مى‏کند.
در آغاز مى‏گوید: «خداوند فرمان به عدل و احسان مى‏دهد و (همچنین) بخشش به نزدیکان» (إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ وَ إِیتاءِ ذِی الْقُرْبى‏).
«عدل» همان قانونى است که تمام نظام هستى بر محور آن مى‏گردد. و به معنى واقعى کلمه آن است که هر چیزى در جاى خود باشد بنابراین، هرگونه انحراف، افراط، تفریط، تجاوز از حد، تجاوز به حقوق دیگران بر خلاف اصل «عدل» است.
اما از آنجا که عدالت با همه قدرت و شکوه و تأثیر عمیقش در مواقع بحرانى و استثنایى به تنهایى کارساز نیست، بلافاصله دستور به احسان را پشت سر آن مى‏آورد.
در حدیثى از على علیه السّلام مى‏خوانیم: «عدل آن است که حق مردم را به آنها برسانى، و احسان آن است که بر آنها تفضل کنى».
بعد از تکمیل این سه اصل مثبت، به سه اصل منفى و منهى مى‏پردازد و مى‏گوید: «خداوند از فحشاء و منکر و ظلم و ستم، نهى مى‏کند» (وَ یَنْهى‏ عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَرِ وَ الْبَغْیِ).
«فحشاء» اشاره به گناهان پنهانى، «منکر» اشاره به گناهان آشکار، و «بغى» هرگونه تجاوز از حق خویش و ظلم و خود برتربینى نسبت به دیگران است.
و در پایان آیه، به عنوان تأکید مجدد روى تمام این اصول ششگانه مى‏فرماید: «خداوند به شما اندرز مى‏دهد شاید متذکر شوید» (یَعِظُکُمْ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ).


احیاى اصول سه گانه عدل و احسان و ایتاء ذى القربى و مبارزه با انحرافات سه گانه فحشاء و منکر و بغى در سطح جهانى، کافى است که دنیایى آباد و آرام و خالى از هر گونه بدبختى و فساد بسازد،و اگر از ابن مسعود صحابى معروف نقل شده که: «این آیه جامعترین آیات خیر و شرّ در قرآن است» به همین دلیل است.


(آیه 91)
شأن نزول:
در آن هنگام که جمعیت مسلمانان کم، و دشمنان فراوان بودند، و امکان داشت بعضى از مؤمنان به خاطر همین تفاوت و احساس تنهایى، بیعت خود را با پیامبر صلّى اللّه علیه و آله بشکنند و از حمایت او دست بردارند، آیه نازل شد و به آنها در این زمینه هشدار داد.
تفسیر:
استحکام پیمانهاى شما دلیل بر ایمان شماست! در اینجا به بخش دیگرى از مهمترین تعلیمات اسلام پرداخته، نخست مى‏فرماید: «و هنگامى که با خدا عهد بستید به عهد او وفا کنید» (وَ أَوْفُوا بِعَهْدِ اللَّهِ إِذا عاهَدْتُمْ).
سپس اضافه مى‏کند: «و سوگندها را بعد از محکم ساختن نقض نکنید» (وَ لا تَنْقُضُوا الْأَیْمانَ بَعْدَ تَوْکِیدِها).
«در حالى که (به نام خدا سوگند یاد کرده‏اید و) خداوند را کفیل و ضامن بر سوگند خود قرار داده‏اید» (وَ قَدْ جَعَلْتُمُ اللَّهَ عَلَیْکُمْ کَفِیلًا).
«چرا که خداوند از تمام اعمال شما آگاه است» (إِنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ ما تَفْعَلُونَ).
مسأله «ایمان» (جمع یمین به معنى سوگند) که در آیه فوق آمده معنى وسیعى دارد که هم تعهداتى را که انسان با سوگند در برابر خداوند کرده، شامل مى‏گردد، و هم تعهداتى را که با تکیه بر قسم در برابر خلق خدا مى‏کند.
و به تعبیر دیگر هرگونه تعهدى که زیر نام خدا و با سوگند به نام او انجام مى‏گیرد در این جمله وارد است.


(آیه 92)- و از آنجا که مساله وفاى به عهد، یکى از مهمترین پشتوانه‏ها براى ثبات هر جامعه است در این آیه نیز با لحن توأم با نوعى سرزنش و ملامت، آن را تعقیب کرده، مى‏گوید و شما «همانند آن زن (سبک مغز) نباشید که پشمهاى تابیده خود را پس از استحکام وامى‏تابید» (وَ لا تَکُونُوا کَالَّتِی نَقَضَتْ غَزْلَها مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ أَنْکاثاً).
اشاره به داستان زنى است از قریش به نام «رائطه» در زمان جاهلیت که از صبح تا نیم روز، خود و کنیزانش، پشمها و موهایى را که در اختیار داشتند مى‏تابیدند، و پس از آن دستور مى‏داد همه آنها را واتابند و به همین جهت به عنوان «حمقاء» (زن احمق) در میان عرب، معروف شده بود.
سپس اضافه مى‏کند: «در حالى که سوگند (و پیمان) خود را وسیله خیانت و فساد قرار مى‏دهید، به خاطر این که گروهى، جمعیتشان از گروه دیگر بیشتر است» و کثرت دشمن را بهانه‏اى براى شکستن بیعت با پیامبر مى‏شمرید (تَتَّخِذُونَ أَیْمانَکُمْ دَخَلًا بَیْنَکُمْ أَنْ تَکُونَ أُمَّةٌ هِیَ أَرْبى‏ مِنْ أُمَّةٍ).
آگاه باشید! «خدا فقط شما را با این وسیله، مورد آزمایش قرار مى‏دهد» (إِنَّما یَبْلُوکُمُ اللَّهُ بِهِ).
به هر حال «خداوند (نتیجه این آزمایش و) آنچه را در آن اختلاف داشتید در روز قیامت براى شما آشکار مى‏سازد» و پرده از روى اسرار دلها بر مى‏دارد و هر کس را به جزاى اعمالش مى‏رساند (وَ لَیُبَیِّنَنَّ لَکُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ ما کُنْتُمْ فِیهِ تَخْتَلِفُونَ).


(آیه 93)- و از آنجا که بحث از آزمایش الهى و تأکید بر ایمان و انجام وظائف، غالبا این توهّم را ایجاد مى‏کند که مگر براى خدا مشکل است که همه انسانها را اجبارا به قبول حق وادار سازد، لذا در این آیه به پاسخ این توهم پرداخته مى‏گوید: «و اگر خدا مى‏خواست، همه شما را امت واحدى قرار مى‏داد» (وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَجَعَلَکُمْ أُمَّةً واحِدَةً).
«امت واحده» از نظر ایمان و قبول حق، ولى بدیهى است این پذیرش حق نه گامى به سوى تکامل است نه دلیلى بر افتخار پذیرنده آن، لذا سنت خدا این است که همگان را آزاد بگذارد، تا با اختیار خود، راه حق را بپویند.
ولى این آزادى به آن معنى نیست که از ناحیه خدا، هیچ گونه کمکى به پویندگان این راه نمى‏شود، بلکه آنها که قدم در راه حق مى‏گذارند توفیق خداوند شامل حالشان مى‏شود، و آنها که در راه باطل گام مى‏گذارند از این موهبت محروم مى‏گردند و بر گمراهیشان افزوده مى‏شود.
لذا بلافاصله مى‏گوید: «لکن خدا هر کس را بخواهد گمراه مى‏کند و هر کس را بخواهد هدایت» (وَ لکِنْ یُضِلُّ مَنْ یَشاءُ وَ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ).
اما این هدایت و اضلال الهى هرگز سلب مسؤولیت از شما نمى‏کند، زیرا گامهاى نخستین آن، از خود شماست به همین دلیل اضافه مى‏کند: «و شما بطور قطع در برابر اعمالى که انجام مى‏دادید مسؤولید، و از شما بازپرسى مى‏شود» (وَ لَتُسْئَلُنَّ عَمَّا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ).

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ شهریور ۹۴ ، ۰۷:۳۵
* مسافر
جمعه, ۲۷ شهریور ۱۳۹۴، ۰۷:۳۵ ق.ظ

276 . صفحه 276



بیست و هفتم شهریور :



نفیسه :



(آیه 80)- در این آیه نیز مسأله بیان نعمتها ادامه یافته، مى‏فرماید:
«و خداوند براى شما از خانه‏هایتان محل سکونت قرار داد» (وَ اللَّهُ جَعَلَ لَکُمْ مِنْ بُیُوتِکُمْ سَکَناً).
و حقا نعمت «مسکن» از مهمترین نعمتهایى است که تا آن نباشد، بقیه گوارا نخواهد بود.
و به دنبال ذکر خانه‏هاى ثابت سخن از خانه‏هاى سیّار به میان آورده، مى‏گوید: «و خداوند براى شما از پوست چهارپایان خانه‏هایى قرار داد» (وَ جَعَلَ لَکُمْ مِنْ جُلُودِ الْأَنْعامِ بُیُوتاً).
خانه‏هایى که بسیار سبک و کم وزن است «و به هنگام کوچ کردن و موقع اقامت به آسانى آن را جابه‏جا مى‏کنید» (تَسْتَخِفُّونَها یَوْمَ ظَعْنِکُمْ وَ یَوْمَ إِقامَتِکُمْ).
«علاوه بر این از پشمها و کرکها و موهاى این چهارپایان (براى شما) اثاث و متاع و وسائل مختلف زندگى تا زمان معینى قرار داد» (وَ مِنْ أَصْوافِها وَ أَوْبارِها وَ أَشْعارِها أَثاثاً وَ مَتاعاً إِلى‏ حِینٍ).
ذکر دو تعبیر «أَثاثاً» و «مَتاعاً» پشت سر هم ممکن است اشاره به این باشد که شما مى‏توانید از پشم و کرک و موى چهارپایان، وسائل زیادى براى خانه‏هاى خود فراهم سازید و از آن متمتع گردید.



(آیه 81)- سایه‏ها، مسکنها و پوششها: سپس به سراغ یکى دیگر از نعمتهاى الهى رفته، مى‏گوید: «و خداوند از آنچه آفریده است سایه‏هایى براى شما قرار داد» (وَ اللَّهُ جَعَلَ لَکُمْ مِمَّا خَلَقَ ظِلالًا).
«و از کوهها، براى شما پناهگاههاى قرار داد» (وَ جَعَلَ لَکُمْ مِنَ الْجِبالِ أَکْناناً).
ذکر نعمت «سایه‏ها» و «پناهگاههاى کوهستانى» پس از ذکر نعمت «خانه‏ها» و «خیمه‏ها» که در آیه قبل گذشت گویا اشاره به این است که انسانها از سه گروه خارج نیستند: گروهى در شهرها و آبادیها زندگى مى‏کنند و از خانه‏ها بهره مى‏گیرند.گروهى دیگر که در سفرند و خیمه با خود دارند از خیمه‏ها استفاده مى‏کنند، اما خداوند گروه سوم یعنى، مسافرانى که حتى خیمه با خود ندارند، محروم نگذاشته، و در مسیر راه پناهگاههایى براى آنها تهیه دیده است.
سپس در تعقیب این سایبانهاى طبیعى و مصنوعى به سراغ پوششهاى تن انسان مى‏رود و مى‏گوید: «خداوند براى شما پیراهنهایى قرار داد که شما را از گرما حفظ مى‏کند» (وَ جَعَلَ لَکُمْ سَرابِیلَ تَقِیکُمُ الْحَرَّ).
«و (همچنین) پیراهنهایى که به هنگام جنگ، حافظ شماست» (وَ سَرابِیلَ تَقِیکُمْ بَأْسَکُمْ).
البته پوشش و لباس فایده‏اش تنها این نیست که انسان را از گرما و سرما حفظ کند، بلکه هم شکوهى است براى انسان و هم در برابر بسیارى از خطراتى که متوجه جسم او مى‏شود لباس یک وسیله دفاعى است.

در پایان آیه به عنوان یک تذکر و هشدار مى‏گوید:«این گونه خداوند نعمتش را بر شما تمام مى‏کند شاید در برابر فرمان او تسلیم شوید» (کَذلِکَ یُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکُمْ لَعَلَّکُمْ تُسْلِمُونَ).
این طبیعى است که انسان با بررسى نعمتهاى مختلفى که وجودش را احاطه کرده بى‏اختیار به یاد آفریننده نعمتها مى‏افتد.



(آیه 82)- بعد از ذکر این نعمتهاى آشکار و نهان مى‏فرماید: «با این همه اگر آنها روى برتابند (و تسلیم دعوت حق نشوند، نگران مباش) چرا که وظیفه تو فقط ابلاغ آشکار است» (فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّما عَلَیْکَ الْبَلاغُ الْمُبِینُ).
این جمله در حقیقت، براى دلدارى پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و تسلى خاطر اوست.



(آیه 83)- و براى تکمیل این گفتار اضافه مى‏کند که: «آنان نعمت خدا را مى‏شناسند (و به ابعاد آن آشنا هستند و به عمقش پى برده‏اند) ولى با این حال باز انکار مى‏کنند» (یَعْرِفُونَ نِعْمَتَ اللَّهِ ثُمَّ یُنْکِرُونَها).
بنابراین، دلیل کفر آنها را در عدم آگاهى نباید جستجو کرد، بلکه عامل این کفر را در صفات زشت دیگر آنها که سدّ راه ایمانشان شده است باید یافت و شاید به همین دلیل در پایان آیه اضافه مى‏کند: «و اکثر آنها کافرند» (وَ أَکْثَرُهُمُ الْکافِرُونَ).



(آیه 84)- آنجا که تمام درها به روى بدکاران بسته مى‏شود! در تعقیب آیات گذشته که واکنش نادرست منکران حق را در برابر نعمتهاى گوناگون پروردگار بیان مى‏کرد، در اینجا به گوشه‏اى از مجازاتهاى دردناک آنها در جهان دیگر اشاره مى‏کند.
نخست مى‏گوید: «و به خاطر بیاورید روزى را که ما از هر امتى گواهى (بر آنها) مبعوث مى‏کنیم» (وَ یَوْمَ نَبْعَثُ مِنْ کُلِّ أُمَّةٍ شَهِیداً).
سپس اضافه مى‏کند که در آن دادگاه «اجازه سخن گفتن به کافران داده نمى‏شود» (ثُمَّ لا یُؤْذَنُ لِلَّذِینَ کَفَرُوا).
آیا ممکن است خداوند اجازه دفاع به مجرمى ندهد؟ آرى! در آنجا نیاز به سخن گفتن با زبان نیست! دست و پا و گوش و چشم و پوست بدن و حتى زمینى که انسان بر آن گناه یا ثواب کرده است، گواهى مى‏دهند بنابراین، نوبت به زبان نمى‏رسد.
نه تنها به آنها اجازه سخن گفتن داده نمى‏شود بلکه «توانایى بر جبران و اصلاح و تقاضاى عفو نیز ندارند» (وَ لا هُمْ یُسْتَعْتَبُونَ).
چرا که آنجا که سراى برخورد با نتیجه‏ها و بازتابهاى عمل است نه جاى انجام عمل و یا جبران و اصلاح.


(آیه 85)- در این آیه اضافه مى‏کند این ظالمان ستم پیشه هنگامى که از مرحله حساب گذشته و در برابر عذاب الهى قرار گرفتند گاهى تقاضاى تخفیف و گاهى تقاضاى مهلت مى‏کنند، اما «هنگامى که ظالمان مجازات را ببینند نه به آنها تخفیف عذاب داده مى‏شود و نه مهلت» (وَ إِذا رَأَى الَّذِینَ ظَلَمُوا الْعَذابَ فَلا یُخَفَّفُ عَنْهُمْ وَ لا هُمْ یُنْظَرُونَ).


(آیه 86)- در این آیه همچنان، سخن از آینده شوم مشرکان، به خاطر پرستیدن بتها است، مى‏فرماید، در صحنه قیامت که معبودهاى ساختگى و انسانهایى که همچون بت پرستش مى‏شدند در کنار پرستش کنندگان قرار مى‏گیرند، «و هنگامى که مشرکان معبودهایى را که همتاى خدا قرار دادند مى‏بینند، مى‏گویند:
«پروردگارا! اینها همتایانى هستند که ما به جاى تو آنها را مى‏خواندیم»! (وَ إِذا رَأَى الَّذِینَ أَشْرَکُوا شُرَکاءَهُمْ قالُوا رَبَّنا هؤُلاءِ شُرَکاؤُنَا الَّذِینَ کُنَّا نَدْعُوا مِنْ دُونِکَ).
این معبودان نیز، ما را در این کار وسوسه کردند و در حقیقت شریک جرم ما بودند، بنابراین، سهمى از عذاب و مجازات ما را براى آنها قرار ده.
«و در این هنگام (به فرمان خدا) معبودان (به سخن در مى‏آیند و) آنها مى‏گویند: شما قطعا دروغگو هستید»! (فَأَلْقَوْا إِلَیْهِمُ الْقَوْلَ إِنَّکُمْ لَکاذِبُونَ).
ما نه شریک خدا بودیم و نه شما را وسوسه کردیم و نه محکوم به پذیرش بخشى از مجازاتتان هستیم.


(آیه 87)- در این آیه اضافه مى‏کند که بعد از این سخن و شنیدن پاسخ «همگى در پیشگاه خدا اظهار تسلیم مى‏کنند» (وَ أَلْقَوْا إِلَى اللَّهِ یَوْمَئِذٍ السَّلَمَ). و غرور و نخوت و تعصبهاى کورکورانه این عابدان نادان با دیدن چهره حق کنار مى‏رود و سر تعظیم در پیشگاهش فرود مى‏آورند و (در این هنگام) تمام آنچه را (نسبت به خدا) دروغ مى‏بستند، گم و نابود مى‏شود»! (وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما کانُوا یَفْتَرُونَ).
هم نسبت دروغین شریک خدا بودن، محو و بى‏رنگ مى‏شود، و هم پندار شفاعت بتها در پیشگاه خدا، بلکه همانها آتشگیره‏هاى دوزخ مى‏شوند و به جان پرستش کنندگانشان مى‏افتند!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ شهریور ۹۴ ، ۰۷:۳۵
* مسافر