قرآن; کتاب زندگی...کتابی برای هدایت

إِنَّ هَذَا الْقُرْآنَ یِهْدِی لِلَّتِی هِیَ أَقْوَمُ
مشخصات بلاگ
قرآن; کتاب زندگی...کتابی برای هدایت

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
وَقَالَ الرَّسُولُ یَا رَبِّ إِنَّ قَوْمِی اتَّخَذُوا هَذَا الْقُرْآنَ مَهْجُورًا (30 فرقان )
و پیامبر گفت پروردگارا قوم من این قرآن را رها کردند

در تاریخ 93/09/27 تصمیم گرفتیم با گروهی از دوستان روزانه یه صفحه قرآن بخونیم
و هر کس توی هر صفحه ای نکته ای براش جالب بود ، یا چیزی در موردش می دونست ، یا تفسیری در مورد اون صفحه خونده بود رو با یقیه به اشتراک بذاره
اینجا رو هم بنا کردیم برای اینکه اگه خواستیم یه روزی مروری به مطالب بکنیم برامون ساده تر باشه
و یا اگه دوستی وسطای راه بهمون پیوست بتونه مطالب قبلی رو مرور کنه
شایدم یه زمانی بچه هامون خواستن بدونن فهم مادراشون از قرآن چه جوری بوده
هر چند امیدواریم که به زودی حضرت مهدی علیه السلام ظهور کنن و ما و بچه هامون قرآن رو همونجور بفهمیم که باید
الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم

آخرین مطالب

۳۰ مطلب در مهر ۱۳۹۴ ثبت شده است

جمعه, ۱۰ مهر ۱۳۹۴، ۱۱:۳۵ ب.ظ

290 . صفحه 290



دهم مهر :


نفیسه :



(آیه 76)-
شأن نزول:
مشهور این است که این آیه و آیه بعد در مورد اهل مکه نازل شده است که نشستند و تصمیم گرفتند پیامبر صلّى اللّه علیه و آله را از مکه بیرون کنند و بعدا این تصمیم، فسخ و مبدل به تصمیم بر اعدام پیامبر صلّى اللّه علیه و آله در مکه گردید و به دنبال آن خانه پیامبر صلّى اللّه علیه و آله از هر سو محاصره شد، و همانگونه که مى‏دانیم پیامبر صلّى اللّه علیه و آله از این حلقه محاصره، به طرز اعجازآمیزى، بیرون آمد و به سوى مدینه حرکت کرد و سرآغاز هجرت گردید.
تفسیر:
توطئه شوم دیگر؟ در آیات گذشته دیدیم که مشرکان مى‏خواستند از طریق وسوسه‏هاى گوناگون در پیامبر صلّى اللّه علیه و آله نفوذ کنند و او را از جاده مستقیم خویش منحرف سازند که لطف الهى به یارى پیامبر صلّى اللّه علیه و آله آمد و نقشه‏هاشان نقش بر آب شد.
به دنبال آن ماجرا طرح دیگرى براى خنثى کردن دعوت پیامبر صلّى اللّه علیه و آله ریختند، و آن این که او را از زادگاهش به نقطه‏اى که احتمالا نقطه خاموش و دور افتاده‏اى بود تبعید کنند که آن هم به لطف پروردگار خنثى شد.
آیه مى‏گوید: «و نزدیک بود آنها تو را از این سرزمین با نقشه و تحریک ماهرانه و حساب شده‏اى خارج سازند» (وَ إِنْ کادُوا لَیَسْتَفِزُّونَکَ مِنَ الْأَرْضِ لِیُخْرِجُوکَ مِنْها).
سپس قرآن به آنها هشدار مى‏دهد که: «و هرگاه چنین مى‏کردند (گرفتار مجازات سخت الهى شده و) پس از تو، جز مدت کمى باقى نمى‏ماندند» (وَ إِذاً لا یَلْبَثُونَ خِلافَکَ إِلَّا قَلِیلًا). و به زودى نابود مى‏شدند زیرا این گناه بسیار عظیمى است که مردم، رهبر دلسوز و نجات بخششان را، از شهر خود بیرون کنند، و به این ترتیب بزرگترین نعمت الهى را کفران نمایند، چنین جمعیتى دیگر حق حیات نخواهند داشت و مجازات نابود کننده الهى به سراغشان خواهد آمد.

(آیه 77)- این تنها مربوط به مشرکان عرب نیست: «این سنّت (ما در مورد) پیامبرانى است که پیش از تو فرستادیم و هرگز براى سنّت ما تغییر و دگرگونی نخواهى یافت» (سُنَّةَ مَنْ قَدْ أَرْسَلْنا قَبْلَکَ مِنْ رُسُلِنا وَ لا تَجِدُ لِسُنَّتِنا تَحْوِیلًا).
این سنت از یک منطق روشن سرچشمه مى‏گیرد و آن این که چنین قوم ناسپاسى که چراغ هدایت خود را مى‏شکنند سنگر نجات خویش را ویران مى‏کنند.
آرى! چنین قومى دیگر لایق رحمت الهى نیستند، و مجازات آنها را فرا خواهد گرفت، و مى‏دانیم خداوند تبعیضى در میان بندگانش قائل نیست، یعنى در مقابل اعمال یکسان با شرائط یکسان مجازات یکسان قائل مى‏شود.
و این است معنى عدم تخلف سنّتهاى پروردگار.


(آیه 78)- در تعقیب آیات گذشته که از توحید و شرک، و سپس وسوسه‏ها و توطئه‏هاى مشرکان بحث مى‏کرد، در اینجا به مسأله نماز و توجه به خدا و نیایش مى‏پردازد، که عامل مؤثرى براى مبارزه با شرک است، و وسیله‏اى براى طرد هرگونه وسوسه شیطانى از دل و جان آدمى.
نخست مى‏گوید: «نماز را از زوال خورشید (هنگام ظهر) تا نهایت تاریکى شب [نیمه شب‏] برپادار و همچنین قرآن فجر [نماز صبح‏] را، چرا که قرآن فجر، مشهود (فرشتگان شب و روز) است! (أَقِمِ الصَّلاةَ لِدُلُوکِ الشَّمْسِ إِلى‏ غَسَقِ اللَّیْلِ وَ قُرْآنَ الْفَجْرِ إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ کانَ مَشْهُوداً).
از این تعبیر به خوبى روشن مى‏شود که بهترین موقع براى اداى نماز صبح همان لحظات آغاز طلوع فجر است.
آیه فوق از آیاتى است که اشاره اجمالى به وقت نمازهاى پنجگانه مى‏کند، و با انضمام به سایر آیات قرآن در زمینه وقت نماز و روایات فراوانى که در این رابطه وارد شده، وقت نمازهاى پنجگانه دقیقا مشخص مى‏شود.


(آیه 79)- بعد از ذکر نمازهاى فریضه پنجگانه اضافه مى‏کند: «و پاسى از شب را (از خواب برخیز و) قرآن (و نماز) بخوان» (وَ مِنَ اللَّیْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ).
مفسران معروف اسلامى این تعبیر را اشاره به نافله شب که در فضیلت آن روایات بى‏شمارى وارد شده است دانسته‏اند.
سپس مى‏گوید: «این یک وظیفه اضافى (علاوه بر نمازهاى فریضه) براى توست» (نافِلَةً لَکَ).
بسیارى این جمله را دلیل بر آن دانسته‏اند که نماز شب بر پیامبر صلّى اللّه علیه و آله واجب بوده است.
به هر حال در پایان آیه نتیجه این برنامه الهى روحانى و صفابخش را چنین بیان مى‏کند: «امید است پروردگارت تو را به مقامى در خور ستایش برانگیزد»! (عَسى‏ أَنْ یَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقاماً مَحْمُوداً).
بدون شک «مقام محمود» مقام بسیار برجسته‏اى است که ستایش برانگیز است. و از آنجا که این کلمه به طور مطلق آمده، شاید اشاره به این باشد که ستایش همگان را از اولین و آخرین متوجه تو مى‏کند.
روایات اسلامى، «مقام محمود» را به عنوان مقام «شفاعت کبرى» تفسیر کرده است، چرا که پیامبر صلّى اللّه علیه و آله بزرگترین شفیعان در عالم دیگر است و آنها که شایسته شفاعت باشند، مشمول این شفاعت بزرگ خواهند شد.

نماز شب یک عبادت بزرگ روحانى-
غوغاى زندگى روزانه از جهات مختلف، توجه انسان را به خود جلب مى‏کند، و فکر آدمى را به وادیهاى گوناگون مى‏کشاند بطورى که جمعیت خاطر و حضور قلب کامل، در آن بسیار مشکل است اما در دل شب و به هنگام سحر و فرونشستن غوغاى زندگى مادى، و آرامش روح و جسم انسان در پرتو مقدارى خواب، حالت توجه و نشاط خاصى به انسان دست مى‏دهد که بى‏نظیر است.
به همین دلیل دوستان خدا همیشه از عبادتهاى آخر شب، براى تصفیه روح و حیات قلب و تقویت اراده و تکمیل اخلاص، نیرو مى‏گرفته‏اند.
امیر مؤمنان على علیه السّلام مى‏فرماید: «قیام شب موجب صحت جسم و خشنودى پروردگار و در معرض رحمت او قرار گرفتن و تمسک به اخلاق پیامبران است».
حتى در بعضى از روایات مى‏خوانیم که این عبادت به قدرى اهمیت دارد که جز پاکان و نیکان موفق به آن نمى‏شوند.
در حدیثى از امام صادق علیه السّلام مى‏خوانیم: «انسان گاهى دروغ مى‏گوید و سبب محرومیتش از نماز شب مى‏شود، هنگامى که از نماز شب محروم شد از روزى (و مواهب مادى و معنوى) نیز محروم مى‏شود».
نماز شب به سه بخش تقسیم مى‏شود:
الف) چهار نماز دو رکعتى که مجموعا هشت رکعت مى‏شود و نامش نافله شب است.
ب) یک نماز دو رکعتى که نامش نافله «شفع» است.
ج) نماز یک رکعتى که نامش نافله «وتر» است، و طرز انجام این نمازها درست همانند نماز صبح است ولى اذان و اقامه ندارد، و قنوت وتر را هر چه طولانى‏تر کنند بهتر است.

(آیه 80)- این آیه به یکى از دستورات اصولى اسلام که از روح ایمان و توحید، سرچشمه مى‏گیرد اشاره کرده، مى‏گوید: «و بگو: پروردگارا! مرا (در هر کار) با صداقت وارد کن، و با صداقت خارج ساز» (وَ قُلْ رَبِّ أَدْخِلْنِی مُدْخَلَ صِدْقٍ وَ أَخْرِجْنِی مُخْرَجَ صِدْقٍ).
هیچ کار فردى و اجتماعى را جز با صدق و راستى آغاز نکنم، همچنین هیچ برنامه‏اى را جز به راستى پایان ندهم، راستى و صداقت و درستى و امانت، خط اصلى من در همه کارها باشد و آغاز و انجام همه چیز با آن صورت گیرد.
در حقیقت رمز اصلى پیروزى در همین جا نهفته شده است و راه و روش انبیا و اولیاى الهى همین بوده که فکر، گفتار و اعمالشان از هر گونه غش و تقلب و خدعه و نیرنگ و هر چه بر خلاف صدق و راستى است پاک بود.
در پایان آیه به دومین اصل- که از یک نظر میوه درخت توحید، و از نظر دیگر نتیجه ورود و خروج صادقانه در کارهاست- اشاره شده است: «و خداوندا! براى من از سوى خودت سلطان و یاورى قرار ده» (وَ اجْعَلْ لِی مِنْ لَدُنْکَ سُلْطاناً نَصِیراً).


(آیه 81)- و از آنجا که به دنبال «صدق» و «توکل» که در آیه قبل به آن اشاره شد، امید به پیروزى قطعى، خود عامل دیگرى براى موفقیت است در این آیه به پیامبرش مى‏گوید: «و بگو: حق فرا رسید و باطل مضمحل و نابود شد» (وَ قُلْ جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ)
«اصولا طبیعت باطل (همین است که) مضمحل و نابود شدنى است» (إِنَّ الْباطِلَ کانَ زَهُوقاً).
باطل جولانى دارد ولى دوام و بقایى نخواهد داشت و سرانجام، پیروزى از آن حق و طرفداران و پیروان حق خواهد بود.
آیه (جاءَ الْحَقُّ ...) و قیام حضرت مهدى (عج): در بعضى از روایات جمله «جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ» به قیام حضرت مهدى- عج- تفسیر شده است. امام باقر علیه السّلام فرمود: مفهوم این سخن الهى این است که: «هنگامى که امام قائم علیه السّلام قیام کند دولت باطل برچیده مى‏شود».
در روایت دیگرى مى‏خوانیم: مهدى به هنگام تولد بر بازویش این جمله نقش بسته بود: «جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ إِنَّ الْباطِلَ کانَ زَهُوقاً».
مسلما مفهوم این احادیث انحصار معنى وسیع آیه به این مصداق نیست بلکه قیام مهدى- عج- از روشنترین مصداقهاى آن است که نتیجه‏اش پیروزى نهایى حق بر باطل در سراسر جهان مى‏باشد.
کوتاه سخن این که این قانون کلى الهى و ناموس تخلف ناپذیر آفرینش در هر عصر و زمانى مصداقى دارد، و قیام پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و پیروزیش بر لشکر شرک بت پرستى و همچنین قیام حضرت مهدى- عج- بر ستمگران و جباران جهان از چهره‏هاى روشن و تابناک این قانون عمومى است.

(آیه 82)- قرآن نسخه شفابخش: از آنجا که در آیات گذشته، بحث از توحید و حق و مبارزه با شرک و باطل بود، در این آیه به تأثیر فوق العاده قرآن و نقش سازنده آن در این رابطه پرداخته، مى‏گوید: «و از قرآن، آنچه شفا و رحمت است براى مؤمنان، نازل مى‏کنیم» (وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِینَ).
قرآن نسخه‏اى است براى سامان بخشیدن به همه نابسامانیها، بهبودى فرد و جامعه از انواع بیماریهاى اخلاقى و اجتماعى.
«و ستمگران را جز خسران (و زیان بیشتر چیزى بر آنها) نمى‏افزاید» (وَ لا یَزِیدُ الظَّالِمِینَ إِلَّا خَساراً).
چرا که به جاى این که از این وسیله هدایت بهره گیرند با حالتى صد در صد منفى به سراغ قرآن مى‏آیند لذا عناد و کفر در جانشان عمق بیشترى پیدا مى‏کند.


(آیه 83)- در این آیه به یکى از ریشه‏دارترین بیماریهاى اخلاقى «انسانهاى تربیت نایافته» اشاره کرده، مى‏گوید: «و هنگامى که به این انسان نعمت مى‏بخشیم (غرور و استکبار به او دست مى‏دهد) به پروردگار خود پشت مى‏کند و با حالت تکبر، دور مى‏شود» (وَ إِذا أَنْعَمْنا عَلَى الْإِنْسانِ أَعْرَضَ وَ نَأى‏ بِجانِبِهِ).
«اما هنگامى که (نعمت را از او سلب کنیم، و حتى) مختصر ناراحتى به او برسد یأس و نومیدى سر تا پاى او را فرا مى‏گیرد» (وَ إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ کانَ یَؤُساً).


(آیه 84)- در این آیه روى سخن را به پیامبر صلّى اللّه علیه و آله کرده، مى‏فرماید: «بگو: هر کس بر طبق روش و خلق و خوى خود عمل مى‏کند» (قُلْ کُلٌّ یَعْمَلُ عَلى‏ شاکِلَتِهِ).
مؤمنانى که از آیات قرآن، شفا مى‏طلبند و رحمت کسب مى‏کنند، و ظالمانى که جز خسارت و زیان، بهره‏اى از آن نمى‏گیرند، و انسانهاى کم ظرفیتى که در حال نعمت مغرورند و در مشکلات مأیوس و زبون، همه اینها طبق روحیاتشان عمل مى‏کنند، روحیاتى که بر اثر تعلیم و تربیت و اعمال مکرر خود انسان شکل گرفته است و به اعمال انسان شکل و جهت مى‏دهد.
و در این میان خداوند شاهد و ناظر حال همه است: «آرى پروردگار شما آگاهتر است به کسانى که راهشان (بهتر و) از نظر هدایت پربارتر است» (فَرَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِمَنْ هُوَ أَهْدى‏ سَبِیلًا).


(آیه 85)- روح چیست؟ در تعقیب آیات گذشته به پاسخ بعضى از سؤالات مهم مشرکان یا اهل کتاب پرداخته، مى‏گوید: «از تو درباره روح سؤال مى‏کنند، بگو: روح از فرمان پروردگار من است و به شما بیش از اندکى علم و دانش داده نشده است» (وَ یَسْئَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی وَ ما أُوتِیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِیلًا).
از مجموع قرائن موجود در آیه و خارج آن چنین استفاده مى‏شود که پرسش کنندگان از حقیقت روح آدمى سؤال کردند، همین روح عظیمى که ما را از حیوانات جدا مى‏سازد و برترین شرف ماست، و تمام قدرت و فعالیت ما از آن سر چشمه مى‏گیرد و به کمکش اسرار علوم را مى‏شکافیم.
و از آنجا که روح، ساختمانى مغایر با ساختمان ماده دارد و اصول حاکم بر آن غیر از اصول حاکم بر ماده و خواص فیزیکى و شیمیایى آن است، پیامبر صلّى اللّه علیه و آله مأمور مى‏شود در یک جمله کوتاه و پرمعنى بگوید: «روح، از عالم امر است یعنى خلقتى اسرارآمیز دارد».
و چون بهره شما از علم و دانش بسیار کم و ناچیز است، بنابراین چه جاى شگفتى که رازهاى روح را نشناسید، هر چند از همه چیز به شما نزدیکتر است؟
از امام باقر و امام صادق علیهم السّلام چنین نقل شده که در تفسیر آیه یَسْئَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ فرمود: «روح از مخلوقات خداوند است بینایى و قدرت و قوت دارد، خدا آن را در دلهاى پیغمبران و مؤمنان قرار مى‏دهد».
البته روح آدمى مراتب و درجاتى دارد، آن مرتبه‏اى از روح که در پیامبران و امامان است مرتبه فوق العاده والایى است، که از آثارش معصوم بودن از خطا و گناه و نیز آگاهى و علم فوق العاده است و مسلما چنین مرتبه‏اى از روح از همه فرشتگان برتر خواهد بود حتى از جبرئیل و میکاییل!-دقت کنید.


(آیه 86)- آنچه دارى از برکت رحمت اوست! چند آیه قبل سخن از قرآن بود، در اینجا در همین زمینه سخن مى‏گوید، نخست مى‏فرماید: «و اگر بخواهیم آنچه را بر تو وحى فرستاده‏ایم، از تو مى‏گیریم» (وَ لَئِنْ شِئْنا لَنَذْهَبَنَّ بِالَّذِی أَوْحَیْنا إِلَیْکَ).
«سپس کسى را نمى‏یابى که در برابر ما از تو دفاع کند» و آن را از ما بازپس گیرد (ثُمَّ لا تَجِدُ لَکَ بِهِ عَلَیْنا وَکِیلًا).
پس این مائیم که این علوم را به تو بخشیده‏ایم تا رهبر و هادى مردم باشى، و این مائیم که هرگاه صلاح بدانیم از تو بازپس مى‏گیریم، و هیچ کس را در این رابطه دخل و تصرفى نیست!


اعظم :



آیه 76 و 77 : یکی از سنت های غیر قابل تغییر خداوند اینه که مردمی که پیامبرانشان رااز شهرشان بیرون می کردند هلاک می شدند


آیه 78 : دلوک ) یعنی زوال و (دلوک شمس )هنگام اول ظهر و زوال آفتاب است (غسق اللیل ) یعنی هنگام پدید آمدن تاریکی شب که مطابق روایت به نیمه شب اطلاق می شود، بنابراین آیه شریفه از اول ظهر تا نصفه شب را شامل می گردد و نمازهای واجب این دوره زمانی شامل نماز ظهر، عصر، مغرب و عشاء است و با کلمه (قرآن الفجر) که ناظر به نماز صبح است ، نمازهای پنج گانه واجب کامل می شود. (قرآن الفجر) یعنی قرآنی که هنگام صبح خوانده شود که دلالت بر نماز صبح می نماید و آنگاه می فرماید نماز صبح مشهود است که مطابق روایات عامه و خاصه یعنی ، نماز صبح را هم ملائکه شب (هنگام مراجعت )و هم ملائکه صبح (در موقع آمدن ) می بینند(50) و پس این آیه ناظر به مشخص کردن حدود اوقات شرعی نمازهای یومیه می باشد.

آیه 79 : قام محمود یعنی مقامی که همه آن رابپسندند و از آن بهره مند گردند و این همان مقام شفاعت کبرای رسول خدا ص درروز قیامت است و روایات عامه و خاصه این معنا را تأیید می کند.


ایه 80 : یعنی همه آمد و رفتنها مطابق با صدق بوده و ظاهر و باطن با هم یکسان باشد و صدق درتمامی اعمال ایشان جریان داشته باشد که این مقام صدیقین است ، یعنی خدایا امور مراچنان سرپرستی کن که همه اعمالم مطابق صدق باشد، همچنانکه اعمال صدیقین راسرپرستی می کنی


آیه 80 : در این آیه خداوند به رسولش فرمان می دهد که از اوبخواهد وی را در همه امورش سرپرستی کند و از ناحیه خود غلبه و سلطه ای به او ببخشدکه همواره یاور او باشد و در نتیجه هرگز از حق منحرف نگشته و به سوی باطل متمایل نگردد.


آیه 81 : قرآن شفا است : این قرآن برای هدایت و شفای قلبها نازل شده ، یعنی قلبهائی که در اثر غفلت ازفطرت دچار شک و شبهه و هوای نفس و پلیدی طمع و وسوسه های شیطانی شده باشند،قرآن کریم با حجتهای قاطع و برهانهای آشکار خود و با موعظه های شفا بخش وداستانهای عبرت آموز و مثلهای دلنشین خود و نیز با انذارها و بشارتها و احکام وشرایعش آنها را شفا می دهد و تمامی آفات و امراض قلبها را ریشه کن می سازد


آیه 81 : قرآن رحمت است : یعنی کمبودهای آنها را جبران کرده وحوائج ایشان را برآورده می نماید، چون قرآن با نور علم و یقین دل آدمی را روشن ساخته و آن را به زیور ملکات و صفات اخلاقی شایسته می آراید و تاریکیهای جهل وشک و پلیدی صفات ناشایست و نکوهیده را از آن زایل می کند


آیه 81 : این قرآن تنها باعث شفا و رحمت برای مؤمنان است ولی ظالمان و کافران را جز زیان چیزی نمی افزاید و اگر به جای کلمه (کافران ) از کلمه (ظالمان ) استفاده نمود،برای آن بود تا اشاره به علت حکم بنماید و بفهماند که علت خسارت یافتن ایشان ازقرآن این است که آنها با ارتکاب کفر و فسق به خودشان ستم کرده اند.


همه 81 ها در واقع 82 هستن


آیه 83 : انسان هنگامی که خداوند به او نعمتی می دهد، به آن نعمت مشغول شده و منعم را از یاد می برد و ارتباط خود را با خدایش قطع کرده و با استکبار و برتری طلبی از پروردگار دور گشته و اعراض می کند، اماهنگامی که شر اندکی به او می رسد بکلی نا امید می شود


ایه 84 : چون نکته دار هستش کل تفسیر رو از المیزان میذارم

(شاکله ) به معنای سجیه ، خوی و اخلاق است که آدمی رامقید و محدود می سازد که به مقتضای آن اخلاق رفتار کند. می فرماید: هر کس به مقتضای اخلاقیات خود رفتار می کند به قول فارسی زبانان (از کوزه همان برون تراود که در اوست ) یعنی شاکله نسبت به عمل مانند روح جاری دربدن است و این امری اثبات شده است که صفات درونی انسان در اعمال او اثر دارد،خواه این شاکله ناظر برنوع خلقت و خصوصیات ترکیب بدنی فرد باشد یا ناظر به خصوصیات خلقی حاصل از تأثیر عوامل خارجی باشد به هر جهت خداوند به انسان ظلم نکرده و قرآن برای همه مردم باعث هدایت است ، اما انسانی که سجیه او معتدل باشد به آسانی به سوی حق هدایت می شود و به عکس کسی که سجیه او منحرف از حدوسط بوده و ظالم باشد پذیرفتن حق و انجام عمل صالح بر او گران بوده و دعوت به حق برای او جز خسارت چیزی نمی افزاید، اما باید دانست که این اقتضای شاکله به نحوعلیت تامه نیست که تخلف از آن محال باشد چون اگر چنین بود اساس اختیار و تکلیف ساقط می گشت . و در آخر می فرماید: خدایی که پروردگار شما و دانای آشکار و نهان شماست ، بهترمی داند که چه کسی شاکله عادله داشته و آسانتر به راه حق هدایت می شود و به استفاده وبهره مند شدن از نعمت دین نزدیکتر می باشد و کسی که شاکله اش ظالم است هر چندشالکه اش او را به انکار و ظلم فرا می خواند، اما اگر اراده کند و از خدا مدد جویدمی تواند راه هدایت را ولو به دشواری در پیش بگیرد، هر چند که دارنده شاکله عدالت سریعتر هدایت می یابد.


ایه85: علم به روح که خداوندبه شما داده ، اندک است و قطره ای از دریاست ، چون روح موقعیتی در عالم وجود داردو آثار و خواصی در این عالم بروز می دهد که بسیار عجیب و غریب است و شما از آثارآن محجوب و بی خبرید.


ایه 86: معنای آیه با توجه به آیه قبلی و چنانچه خداوندداناتراست ، این است که آن روحی که بر تو نازل می شود و قرآن را به امر ما به تو القاء می کند، از سیره قدرت ما بیرون نیست و هر آینه سوگند می خورم که اگربخواهیم همان روح را که کلمه القاء شده ما به توست ، از بین می بریم و آنگاه دیگر هیچ کس را نخواهی یافت که به نفع تو و علیه ما وکیل به آن باشد، یعنی کسی نخواهد بود که از تو دفاع نموده و ما را مجبور به بازگرداندن آن نماید.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ مهر ۹۴ ، ۲۳:۳۵
* مسافر
پنجشنبه, ۹ مهر ۱۳۹۴، ۱۱:۳۴ ب.ظ

289 . صفحه 289


نهم مهر :


نفیسه :


(آیه 67)- از توحید استدلالى بیان شده در آیه قبل- که گوشه کوچکى از نظام آفرینش را که حاکى از مبدأ علم و قدرت و حکمت آفریدگار است نشان مى‏دهد- به استدلال فطرى منتقل مى‏شود و مى‏گوید: فراموش نکنید: «هنگامى که ناراحتیها در دریا به شما برسد (و گرفتار طوفان و امواج کوبنده و وحشتناک شوید) تمام معبودهایى را که مى‏خوانید جز خدا از نظر شما گم مى‏شود» (وَ إِذا مَسَّکُمُ الضُّرُّ فِی الْبَحْرِ ضَلَّ مَنْ تَدْعُونَ إِلَّا إِیَّاهُ).
و باید گم شود چرا که طوفان حوادث پرده‏هاى تقلید و تعصب را که بر فطرت آدمى افتاده کنار مى‏زند، و نور فطرت که نور توحید و خداپرستى و یگانه پرستى است جلوه‏گر مى‏شود.
این یک قانون عمومى است که تقریبا هر کس آن را تجربه کرده است که در گرفتاریها هنگامى که کارد به استخوان مى‏رسد، موقعى که اسباب ظاهرى از کار مى‏افتند، و کمکهاى مادى ناتوان مى‏گردند، انسان به یاد مبدأ بزرگى از علم و قدرت مى‏افتد که او قادر بر حلّ سخت‏ترین مشکلات است. اما ایمان و توجه به خدا در صورتى ارزش دارد که دائمى و پایدار باشد.
سپس اضافه مى‏کند: اما شما فراموشکاران «هنگامى که دست قدرت الهى شما را به سوى خشکى نجات داد رو مى‏گردانید و اصولا انسان کفران کننده است»
(فَلَمَّا نَجَّاکُمْ إِلَى الْبَرِّ أَعْرَضْتُمْ وَ کانَ الْإِنْسانُ کَفُوراً).
بار دیگر پرده‏هاى غرور و غفلت، تقلید و تعصب، این نور الهى را مى‏پوشاند و گرد و غبار عصیان و گناه و سرگرمیهاى زندگى مادى، چهره تابناک آن را پنهان مى‏سازد.


(آیه 68)- ولى آیا فکر مى‏کنید خداوند در خشکى و قلب صحرا نمى‏تواند شما را به مجازاتهاى شدید مبتلا سازد؟
«پس آیا شما از این ایمنید که به فرمان او زمین بشکافد و شما را در کام خود فرو ببرد»؟ (أَ فَأَمِنْتُمْ أَنْ یَخْسِفَ بِکُمْ جانِبَ الْبَرِّ).
و «آیا از این ایمنید که طوفانى از سنگ بر شما ببارد (و شما را در زیر سنگها مدفون سازد عذابى که به مراتب از غرق در دریاها سخت‏تر است) سپس حافظ و نگهبانى براى خود پیدا نکنید»؟! (أَوْ یُرْسِلَ عَلَیْکُمْ حاصِباً ثُمَّ لا تَجِدُوا لَکُمْ وَکِیلًا).

حدیث معروفى که از امیر مؤمنان على علیه السّلام نقل شده نیز شاهد روشنى بر این مدعاست،آنجا که مى‏فرماید: «خداوند خلق عالم را بر سه گونه آفرید: فرشتگان و حیوانات و انسان، فرشتگان عقل دارند بدون شهوت و غضب، حیوانات مجموعه‏اى از شهوت و غضبند و عقل ندارند، اما انسان مجموعه‏اى است از هر دو تا کدامین غالب آید، اگر عقل او بر شهوتش غالب شود، از فرشتگان برتر است و اگر شهوتش بر عقلش چیره گردد، از حیوانات پست‏تر».


(آیه 69)- سپس اضافه مى‏کند: اى فراموشکاران آیا گمان کردید این آخرین بار بود که شما نیاز به سفر دریا پیدا کردید؟ «یا این که ایمن هستید که بار دیگر شما را به دریا بازگرداند، و تندباد کوبنده‏اى بر شما بفرستد، و شما را بخاطر کفرتان غرق کند، سپس دادخواه و خونخواهى در برابر ما پیدا نکنید» (أَمْ أَمِنْتُمْ أَنْ یُعِیدَکُمْ فِیهِ تارَةً أُخْرى‏ فَیُرْسِلَ عَلَیْکُمْ قاصِفاً مِنَ الرِّیحِ فَیُغْرِقَکُمْ بِما کَفَرْتُمْ ثُمَّ لا تَجِدُوا لَکُمْ عَلَیْنا بِهِ تَبِیعاً).


(آیه 70)- انسان گل سر سبد موجوادت! از آنجا که یکى از طرق تربیت و هدایت، همان دادن شخصیت به افراد است، قرآن مجید به دنبال بحثهایى که در باره مشرکان و منحرفان در آیات گذشته داشت، در اینجا به بیان شخصیت والاى نوع بشر و مواهب الهى نسبت به او مى‏پردازد، تا با توجه به این ارزش فوق العاده به آسانى گوهر خود را نیالاید و خویش را به بهاى ناچیزى نفروشد، مى‏فرماید: «و ما فرزندان آدم را گرامى داشتیم» (وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنِی آدَمَ).
سپس به سه قسمت از مواهب الهى، نسبت به انسانها اشاره کرده، مى‏گوید:
«و ما آنها را (با مرکبهاى مختلفى که در اختیارشان قرار داده‏ایم) در خشکى و دریا حمل کردیم» (وَ حَمَلْناهُمْ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ).
دیگر این که: «آنها را از طیبات روزى دادیم» (وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّیِّباتِ).
سوم این که: «ما آنها را بر بسیارى از مخلوقات خود فضیلت و برترى دادیم» (وَ فَضَّلْناهُمْ عَلى‏ کَثِیرٍ مِمَّنْ خَلَقْنا تَفْضِیلًا).
چرا انسان برترین مخلوق خداست؟ پاسخ این سؤال چندان پیچیده نیست، زیرا مى‏دانیم تنها موجودى که از نیروهاى مختلف، مادى و معنوى، جسمانى و روحانى تشکیل شده، و در لابلاى تضادها مى‏تواند پرورش پیدا کند، و استعداد تکامل و پیشروى نامحدود دارد، انسان است.


(آیه 71)- این آیه به یکى دیگر از مواهب الهى نسبت به انسان، و سپس مسؤولیتهاى سنگینى را که به موازات این مواهب متوجه او مى‏شود اشاره مى‏کند:
در آغاز به «مسأله رهبرى» و نقش آن در سرنوشت انسانها پرداخته، مى‏گوید: «روز قیامت هر گروهى را با امام و رهبرشان مى‏خوانیم» (یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ).
یعنى آنها که رهبرى پیامبران و جانشینان آنان را در هر عصر و زمان پذیرفتند، همراه پیشوایانشان خواهند بود، و آنها که رهبرى شیطان و ائمه ضلال و پیشوایان جبّار و ستمگر را انتخاب کردند همراه آنها خواهند بود.
این تعبیر در عین این که یکى از اسباب تکامل انسان را بیان مى‏کند، هشدارى است به همه افراد بشر که در انتخاب رهبر فوق العاده دقیق و سختگیر باشند، و زمام فکر و برنامه خود را به دست هر کس نسپرند.
لذا در دنباله آیه مى‏گوید: آنجا مردم دو گروه مى‏شوند «پس کسانى که نامه اعمالشان به دست راستشان داده مى‏شود آنها (با سرفرازى و افتخار و خوشحالى و سرور) نامه اعمالشان را مى‏خوانند و کوچکترین ظلم و ستمى به آنها نمى‏شود» (فَمَنْ أُوتِیَ کِتابَهُ بِیَمِینِهِ فَأُولئِکَ یَقْرَؤُنَ کِتابَهُمْ وَ لا یُظْلَمُونَ فَتِیلًا).


(آیه 72)- «اما کسى که در این جهان (از دیدن چهره حق) نابینا بوده است، در آخرت نیز نابینا و گمراهتر است» (وَ مَنْ کانَ فِی هذِهِ أَعْمى‏ فَهُوَ فِی الْآخِرَةِ أَعْمى‏ وَ أَضَلُّ سَبِیلًا).
نه در این دنیا راه هدایت را پیدا مى‏کنند و نه در آخرت راه بهشت و سعادت را، چرا که چشم خود را به روى همه واقعیات بستند و از دیدن چهره حق و آیات خداوند و آنچه مایه هدایت و عبرت است و آن همه مواهبى که خداوند به آنها بخشیده بود، خود را محروم ساختند، و از آنجا که سراى آخرت بازتاب و انعکاس عظیمى است از این جهان، چه جاى تعجب که این کوردلان به صورت نابینا وارد عرصه محشر شوند؟! نقش رهبرى در اسلام- در حدیث معروفى که از امام باقر علیه السّلام نقل شده هنگامى که سخن از ارکان اصلى اسلام به میان مى‏آورد «ولایت» (رهبرى) را پنجمین و مهمترین رکن معرفى مى‏نمود در حالى که نماز که معرف پیوند خلق با خالق است و روزه که رمز مبارزه با شهوات است و زکات که پیوند خلق با خلق است و حج که جنبه‏هاى اجتماعى اسلام را بیان مى‏کند چهار رکن اصلى دیگر.
سپس امام علیه السّلام اضافه مى‏کند: «هیچ چیز به اندازه ولایت و رهبرى اهمیت ندارد».- چرا که اجراى اصول دیگر در سایه آن خواهد بود.
و نیز به همین دلیل در حدیث معروفى از پیامبر صلّى اللّه علیه و آله نقل شده: «کسى که بدون امام و رهبر از دنیا برود مرگ او مرگ جاهلیت است».
تاریخ نیز بسیار به خاطر دارد که گاهى یک ملت در پرتو رهبرى یک رهبر بزرگ و شایسته در صف اول در جهان قرار گرفته، و گاه همان ملت با همان نیروهاى انسانى و منابع دیگر به خاطر رهبرى ضعیف و نالایق آن چنان سقوط کرده که شاید کسى باور نکند این همان ملت پیشرو است.


(آیه 73)- با توجه به بحثى که در آیات گذشته پیرامون شرک و مشرکان بود در اینجا به پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله هشدار مى‏دهد که از وسوسه‏هاى این گروه برحذر باشد، مبادا کمترین ضعفى در مبارزه با شرک و بت پرستى به خود راه بدهد، که باید با قاطعیت هر چه تمامتر دنبال گردد.
نخست مى‏گوید: «نزدیک بود آنها تو را (با وسوسه‏هاى خود) از آنچه بر تو وحى کردیم بفریبند، تا غیر آن را به ما نسبت دهى و در آن صورت، تو را به دوستى خود برمى‏گزینند» (وَ إِنْ کادُوا لَیَفْتِنُونَکَ عَنِ الَّذِی أَوْحَیْنا إِلَیْکَ لِتَفْتَرِیَ عَلَیْنا غَیْرَهُ وَ إِذاً لَاتَّخَذُوکَ خَلِیلًا).


(آیه 74)- «و اگر ما تو را ثابت قدم نمى‏ساختیم (و در پرتو مقام عصمت، مصون از انحراف نبودى) نزدیک بود به آنان تمایل کنى» (وَ لَوْ لا أَنْ ثَبَّتْناکَ لَقَدْ کِدْتَ تَرْکَنُ إِلَیْهِمْ شَیْئاً قَلِیلًا). اما این تثبیت الهى مانع از آن تمایل شد.


(آیه 75)- «اگر چنین مى‏کردى ما دو برابر مجازات (مشرکان) در زندگى دنیا، و دو برابر (مجازات آنها) را بعد از مرگ به تو مى‏چشاندیم، سپس در برابر ما یاورى براى خود نمى‏یافتى»! (إِذاً لَأَذَقْناکَ ضِعْفَ الْحَیاةِ وَ ضِعْفَ الْمَماتِ ثُمَّ لا تَجِدُ لَکَ عَلَیْنا نَصِیراً).
چرا که هر قدر مقام انسان از نظر علم، معرفت و ایمان بالاتر رود، اعمال نیک او به همان نسبت عمق و ارزش بیشتر، و طبعا ثواب فزونترى خواهد داشت. کیفرها و مجازاتها نیز به همین نسبت بالا خواهد رفت.
خدایا! مرا به خود وامگذار
- در منابع اسلامى مى‏خوانیم هنگامى که سه آیه فوق نازل شد پیامبر صلّى اللّه علیه و آله عرض کرد: اللّهمّ لا تکلنى الى نفسى طرفة عین ابدا «خدایا! مرا حتى به اندازه یک چشم بر هم زدن به خویشتن وامگذار».
این دعاى پر معنى پیامبر صلّى اللّه علیه و آله یک درس مهم را به همه ما مى‏دهد که در هر حال باید به خدا پناه برد و به لطف او متکى بود که پیامبران معصوم نیز بدون یارى او در لغزشگاهها مصون نخواهند بود، تا چه رسد به ما در برابر این همه وسوسه‏هاى شیطانى.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ مهر ۹۴ ، ۲۳:۳۴
* مسافر
چهارشنبه, ۸ مهر ۱۳۹۴، ۱۱:۳۴ ب.ظ

288 . صفحه 288



هشتم مهر :


نفیسه :



(آیه 59)-این ایراد براى مشرکان باقى مى‏ماند که خوب ما بحثى نداریم ایمان بیاوریم، اما به این شرط که پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله هر معجزه‏اى را که ما پیشنهاد مى‏کنیم انجام دهد، و در واقع به بهانه جوییهاى ما تن در دهد.

قرآن در پاسخ آنها مى‏گوید: «هیچ چیز مانع ما نبود که این گونه معجزات را بفرستیم جز این که پیشینیان آن را تکذیب کردند» (وَ ما مَنَعَنا أَنْ نُرْسِلَ بِالْآیاتِ إِلَّا أَنْ کَذَّبَ بِهَا الْأَوَّلُونَ).
اشاره به این که: معجزاتى که دلیل صدق پیامبر است به قدر کافى فرستاده شده و اما معجزات اقتراحى و پیشنهادى شما، چیزى نیست که با آن موافقت شود، چرا که پس از مشاهده باز ایمان نخواهید آورد، اگر بپرسند به چه دلیل؟
در پاسخ گفته مى‏شود به دلیل این که امتهاى گذشته که آنها هم شرائطى کاملا مشابه شما داشتند نیز چنین پیشنهادهاى بهانه جویانه‏اى را کردند، بعدا هم ایمان نیاوردند.
سپس قرآن روى یک نمونه روشن از این مسأله انگشت گذارده، مى‏گوید:
«و ما به قوم ثمود ناقه دادیم که روشنگر بود» (وَ آتَیْنا ثَمُودَ النَّاقَةَ مُبْصِرَةً).
همان شترى که به فرمان خدا از کوه سر برآورد، چرا که تقاضاى چنین معجزه‏اى را کرده بودند، معجزه‏اى روشن و روشنگر! ولى با این حال آنها ایمان نیاوردند «پس به آن ناقه ستم کردند» و او را به قتل رساندند (فَظَلَمُوا بِها).
اصولا برنامه ما این نیست که هر کسى معجزه‏اى پیشنهاد کند پیامبر تسلیم او گردد «و ما آیات و معجزات را جز براى تخویف مردم و اتمام حجت نمى‏فرستیم» (وَ ما نُرْسِلُ بِالْآیاتِ إِلَّا تَخْوِیفاً).

(آیه 60)- سپس پیامبرش را در برابر سرسختى و لجاجت دشمنان دلدارى داده، مى‏گوید: اگر آنها در مقابل سخنانت این چنین لجاجت به خرج مى‏دهند و ایمان نمى‏آورند مطلب تازه‏اى نیست، «به خاطر بیاور هنگامى را که به تو گفتیم پروردگارت احاطه کامل بر مردم دارد» و از وضعشان کاملا آگاه است (وَ إِذْ قُلْنا لَکَ إِنَّ رَبَّکَ أَحاطَ بِالنَّاسِ).
همیشه در برابر دعوت پیامبران، گروهى پاکدل ایمان آورده‏اند و گروهى متعصب و لجوج به بهانه‏جویى و کارشکنى و دشمنى برخاسته‏اند، در گذشته چنین بوده، امروز نیز چنین است.
سپس اضافه مى‏کند: «و ما آن رؤیایى را که به تو نشان دادیم فقط براى آزمایش مردم بود» (وَ ما جَعَلْنَا الرُّؤْیَا الَّتِی أَرَیْناکَ إِلَّا فِتْنَةً لِلنَّاسِ).
«همچنین شجره معلونه [درخت نفرین شده‏] را که در قرآن ذکر کرده‏ایم» آن نیز آزمایشى براى مردم است (وَ الشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِی الْقُرْآنِ).
در پایان اضافه مى‏کند: «ما آنها را بیم داده (و انذار) مى‏کنیم اما جز طغیان عظیم، چیزى بر آنها نمى‏افزاید» (وَ نُخَوِّفُهُمْ فَما یَزِیدُهُمْ إِلَّا طُغْیاناً کَبِیراً).
چرا که اگر دل و جان آدمى آماده پذیرش حق نباشد، نه تنها سخن حق در آن اثر نمى‏گذارد، بلکه غالبا نتیجه معکوس مى‏دهد و به خاطر سرسختى و مقاومت منفى بر گمراهى و لجاجتشان مى‏افزاید- دقت کنید.
رؤیاى پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و شجره ملعونه:
جمعى از مفسران شیعه و اهل سنت نقل کرده‏اند که: این خواب اشاره به جریان معروفى است که پیامبر صلّى اللّه علیه و آله در خواب دید میمونهایى از منبر او بالا مى‏روند و پایین مى‏آیند، بسیار از این مسأله غمگین شد، آن چنان که بعد از آن کمتر مى‏خندید- این میمونها را به بنى امیه تفسیر کرده‏اند که یکى بعد از دیگرى بر جاى پیامبر صلّى اللّه علیه و آله نشستند در حالى که از یکدیگر تقلید مى‏کردند و افرادى فاقد شخصیت بودند و حکومت اسلامى و خلافت رسول اللّه را به فساد کشیدند.
اما شجره معلونه- در قرآن ممکن است اشاره به هر گروه منافق و خبیث و مطرود درگاه خدا، مخصوصا گروههایى همانند بنى امیه و یهودیان سنگدل و لجوج و همه کسانى که در خط آنها گام برمى‏دارند، باشد، و شجره زقوم در قیامت تجسّمى از وجود این شجرات خبیثه در جهان دیگر است، و همه این شجرات خبیثه مایه آزمایش و امتحان مؤمنان راستین در این جهان هستند.


(آیه 61)- در اینجا قرآن به مسأله سرپیچى ابلیس از فرمان خدا مبنى بر سجده براى آدم و سرنوشت شوم او به دنبال این ماجرا اشاره مى‏کند.
مطرح کردن این ماجرا به دنبال بحثهاى گذشته پیرامون مشرکان لجوج، در واقع اشاره به این است که نمونه کامل استکبار و کفر و عصیان، شیطان بود، ببینید سرنوشتش به کجا رسید، شما پیروان او نیز همان سرنوشت را خواهید داشت.نخست مى‏گوید: «و یادآور هنگامى را که به فرشتگان گفتیم: براى آدم سجده کنید و همگى جز ابلیس سجده کردند» (وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِیسَ).
این سجده یک نوع خضوع و تواضع به خاطر عظمت خلقت آدم و امتیاز او بر سایر موجودات و یا سجده‏اى بوده است به عنوان پرستش در برابر خداوند به خاطر آفرینش چنین مخلوق شگرفى.
ابلیس که باد کبر و غرور در سر داشت و خودخواهى و خودبینى بر عقل و هوشش پرده افکنده بود، به گمان این که خاک و گل، که منبع همه برکات و سر چشمه حیات است کم اهمیت‏تر از آتش است به عنوان اعتراض به پیشگاه خدا چنین «گفت: آیا من براى موجودى سجده کنم که او را از گل آفریده‏اى» (قالَ أَ أَسْجُدُ لِمَنْ خَلَقْتَ طِیناً).


(آیه 62)- ولى هنگامى که دید بر اثر این استکبار و سرکشى در برابر فرمان خدا از درگاه مقدسش براى همیشه طرد شد: «گفت: به من بگو، این کسى را که بر من برترى داده‏اى (به چه دلیل بوده است؟) اگر مرا تا روز قیامت زنده بگذارى، همه فرزندانش را، جز عدّه کمى، گمراه و ریشه کن خواهم ساخت» (قالَ أَ رَأَیْتَکَ هذَا الَّذِی کَرَّمْتَ عَلَیَّ لَئِنْ أَخَّرْتَنِ إِلى‏ یَوْمِ الْقِیامَةِ لَأَحْتَنِکَنَّ ذُرِّیَّتَهُ إِلَّا قَلِیلًا).


(آیه 63)- در این هنگام براى این که میدان آزمایشى براى همگان تحقق یابد، و وسیله‏اى براى پرورش مؤمنان راستین فراهم شود- که انسان همواره در کوره حوادث پخته مى‏شود، و در برابر دشمن نیرومند، قوى و قهرمان مى‏گردد- به شیطان امکان بقاء و فعالیت داده شده: «فرمود: برو، هر کس از آنها از تو تبعیت کند پس جهنم کیفر شماست، کیفرى است فراوان»! (قالَ اذْهَبْ فَمَنْ تَبِعَکَ مِنْهُمْ فَإِنَّ جَهَنَّمَ جَزاؤُکُمْ جَزاءً مَوْفُوراً).
به این وسیله اعلام آزمایش کرده و سرانجام پیروزى و شکست در این آزمایش بزرگ الهى را بیان فرموده.


(آیه 64)- دامهاى ابلیس! در این آیه طرق نفوذ شیطان و اسباب و وسائلى را که در وسوسه‏هاى خود به آن متوسل مى‏شود به شکل جالب و گویایى چنین شرح مى‏دهد: «و هر کدام از آنها را مى‏توانى با صدایت تحریک کن» (وَ اسْتَفْزِزْ مَنِ اسْتَطَعْتَ مِنْهُمْ بِصَوْتِکَ).
«و لشکر سواره و پیاده‏ات را بر آنها گسیل دار»! (وَ أَجْلِبْ عَلَیْهِمْ بِخَیْلِکَ وَ رَجِلِکَ).
شیطان دستیاران فراوانى از جنس خود و از جنس آدمیان دارد که براى اغواى مردم به او کمک مى‏دهند، بعضى سریعتر و نیرومندتر همچون لشکر سواره‏اند، و بعضى آرامتر و ضعیفتر همچون لشکر پیاده! «و در ثروت و فرزندانشان شرکت جوى»! (وَ شارِکْهُمْ فِی الْأَمْوالِ وَ الْأَوْلادِ).
«و آنها را با وعده‏ها سرگرم کن»! (وَ عِدْهُمْ).
سپس هشدار مى‏دهد که: «ولى شیطان جز فریب و دروغ وعده‏اى به آنها نمى‏دهد» (وَ ما یَعِدُهُمُ الشَّیْطانُ إِلَّا غُرُوراً).


(آیه 65)- اما بدان «تو هرگز سلطه‏اى بر بندگان من نخواهى یافت» (إِنَّ عِبادِی لَیْسَ لَکَ عَلَیْهِمْ سُلْطانٌ).
«و همین قدر کافى است که پروردگارت (ولىّ و) حافظ آنها باشد» (وَ کَفى‏ بِرَبِّکَ وَکِیلًا).


(آیه 66)- با این همه نعمت این همه کفران چرا؟! بحثهایى را که در زمینه توحید و مبارزه با شرک در گذشته داشتیم در اینجا نیز آن را تعقیب مى‏کند، و از دو راه مختلف (راه استدلال و برهان- و راه وجدان و درون) در این موضوع وارد بحث مى‏شود.
نخست به توحید استدلالى اشاره کرده، مى‏گوید: «پروردگار شما کسى است که کشتى را در دریا به حرکت در مى‏آورد، حرکتى مداوم و مستمر»! (رَبُّکُمُ الَّذِی یُزْجِی لَکُمُ الْفُلْکَ فِی الْبَحْرِ).
بدیهى است براى حرکت کشتیها در دریا، نظاماتى دست به دست هم داده تا این امر فراهم گردد.
البته مى‏دانید کشتیها همیشه بزرگترین وسیله نقلیه انسانها بوده و هستند، هم اکنون کشتیهاى غول پیکرى داریم که به اندازه یک شهر کوچک وسعت و سرنشین دارند.
سپس اضافه مى‏کند: هدف از این برنامه آن است «تا از نعمت او بهره‏مند شوید» (لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ). براى مسافرتهاى خودتان، براى نقل و انتقال مال التجاره‏ها، و براى آنچه به دین و دنیاى شما کمک مى‏کند.
چرا که: «خدا نسبت به شما مهربان است» (إِنَّهُ کانَ بِکُمْ رَحِیماً).



اعظم :



آیه 59 : مراد از آیات پیشنهادی آیاتی است که قریش (یا سایر امتهای گذشته ) آنها را درخواست می کردند مثل زنده کردن مردگان ، یا تبدیل کوه صفا به طلا و ... که هیچ مصلحتی در آنها نبوده و نفعی برای کسی نداشته اند و خداوند می فرماید: علت اینکه ما این آیات را نفرستادیم این است که فایده ای در فرستادن آنها نبود واگر هم می فرستادیم اینها به آن ایمان نمی آوردند و در نتیجه عذاب استیصال برایشان نازل می شد، همچنانکه در امتهای سابق نیز سنت ما چنین بوده که چون معجزه ای را درخواست می کردند، اما بعد از نزول معجزه به آن ایمان نمی آوردند، ما آنها را هلاک می نمودیم ، اما در مورد این امت اسلام اراده کرده ایم که آنها را مهلت دهیم ، (و با عذاب و خواری در جنگ بدر و غیر آن آنها را بیازمائیم )، و ما چون می دانیم با نزول معجزه آنها ایمان نمی آورند و خودرا مستحق هلاکت می سازند و این امر با قضای ما بر امهال آنها منافات دارد،لذا معجزات درخواستی آنها را نمی فرستیم


آیه 60 : شجره ملعونه یکی ازاقوامی هستند که در قرآن لعنت شده اند و این امر فقط در مورد مشرکان ، منافقان و اهل کتاب واقع شده و با دقت در تاریخ اسلام آشکار می شود که مشرکان و اهل کتاب مصداق این آیه نیستند، پس فقط فرقه منافقان باقی می ماند که بین مسلمانان تفرقه انداخته و با تفاخر و عقاید باطل ، امت را به تشتت دچار می کردند، از دقت در معانی وسیاق استفاده می شود که خدای سبحان شجره ملعونه را در عالم خواب به رسول گرامی خود نشان داده و آنگاه در قرآن بیان کرده که آن شجره ای که در رؤیا به تو نشان دادیم وبخشی از اعمال آنها را در اسلام به تو ارائه دادیم یک فتنه در امت اسلام است ، پس مراد از احاطه ، احاطه علمی و قدرتی خداوند بر آنهاست ، می فرماید: که شیوه مردم همواره استمرار بر فسق و فجور و پیروی آیندگان از گذشتگان است و پروردگار تو برایشان و همه اعمال آنها احاطه دارد و ما به ماجرای رؤیای تو و شجره ملعونه احاطه داریم و آن را وسیله آزمایش برای مردم قرار داده ایم . و ما مردم را با موعظه و بیان یا با آیات خوفناک (مثل سیل و زلزله و...) که آنها رامی ترساند ولی از بین نمی برد، انذار نموده و می ترسانیم


آیه 62 : (احتناک ) یا افسار کردن یعنی قطع شدن از ریشه ، شیطان در ادامه گفتارش خطاب به پروردگار کریم می گوید: خدایا این بود آن کسی که مرا به سجده او امر نمودی و چون معصیت کردم مرا از درگاه خودت راندی ؟€سوگند می خورم که اگر مرا تا روز قیامت ومدت عمر بشر در روی زمین مهلت دهی ، فرد فرد نسل او را مانند چهارپایان افسار می کنم و زمام امور آنها رابدست می گیرم ، مگر اندکی از ایشان را که بندگان مخلص تو هستند.


آیه 64 : خداوند خطاب به شیطان می فرماید: با آواز و وسوسه خود از نسل آدم هر که را می توانی گمراه کن و به سوی معصیت بران ، در این تعبیر کنایه لطیفی وجود دارد که گویا پیروان شیطان مانند رمه ای هستند که به آواز چوپان حرکت می کنند و از خود اراده ای ندارند.

آیه 64: مراد ازمشارکت شیطان این است که انسان مال یا فرزند را از راه حرام بدست بیاورد یا آنها رادر غیر راه خدا بکار بندد و با این ترتیب شیطان در منافع آنها شریک می گردد و به مقصد خود که نافرمانی خدا و انجام عمل حرام است نایل می شود، هرچند که انسان هم از مال یا فرزندش بهره می برد، اما هر دوطرف (شیطان و انسان ) از آن مال یا فرزندبهره مند شده اند، ولی از رحمت خدا بی نصیب و تهی دست هستند


ایه 65 : در آبه مشابهی فرمود: (ان عبادی لیس لک علیهم سلطان الا من اتبعک من الغاوین ) (همانا تو را بر بندگان من تسلطی نیست جزگمراهانی که از تو پیروی کنند).

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ مهر ۹۴ ، ۲۳:۳۴
* مسافر
سه شنبه, ۷ مهر ۱۳۹۴، ۱۱:۳۲ ب.ظ

287 . صفحه 287



هفتم مهر :


نفیسه :



(آیه 50)- قرآن در پاسخ منکران معاد مى‏گوید: «بگو: (استخوان پوسیده و خاک شده که سهل است) شما سنگ باشید یا آهن» باز خدا قادر است لباس حیات در تنتان بپوشاند (قُلْ کُونُوا حِجارَةً أَوْ حَدِیداً).


(آیه 51)- «یا هر مخلوقى که در نظر شما از آن هم سخت‏تر است» و از حیات و زندگى دورتر مى‏باشد، باز خدا قادر است شما را به زندگى مجدّد بازگرداند (أَوْ خَلْقاً مِمَّا یَکْبُرُ فِی صُدُورِکُمْ).
دومین ایراد آنها این بود که مى‏گفتند: بسیار خوب اگر بپذیریم که این استخوانهاى پوسیده و متلاشى شده قابل بازگشت به حیات است چه کسى قدرت انجام این کار را دارد، چرا که این تبدیل را یک امر بسیار پیچیده و مشکل مى‏دانستند «پس آنها مى‏گویند: چه کسى ما را باز مى‏گرداند»؟ (فَسَیَقُولُونَ مَنْ یُعِیدُنا).
پاسخ این سؤال را قرآن چنین مى‏گوید: «به آنها بگو: همان کسى که شما را بار اول آفرید» (قُلِ الَّذِی فَطَرَکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ).
سرانجام به سومین ایراد آنها پرداخته، مى‏گوید: «پس آنها سر خود را از روى تعجب و انکار به سوى تو تکان مى‏دهند و مى‏گویند: چه زمانى این معاد واقع مى‏شود»؟ (فَسَیُنْغِضُونَ إِلَیْکَ رُؤُسَهُمْ وَ یَقُولُونَ مَتى‏ هُوَ).
آنها در حقیقت با این ایراد خود مى‏خواستند این مطلب را منعکس کنند که به فرض این ماده خاکى قابل تبدیل به انسان باشد، و قدرت خدا را نیز قبول کنیم، اما این یک وعده نسیه بیش نیست و معلوم نیست در چه زمانى واقع مى‏شود؟
قرآن در پاسخشان مى‏گوید: «به آنها بگو: شاید زمان آن نزدیک باشد» (قُلْ عَسى‏ أَنْ یَکُونَ قَرِیباً).
و البته نزدیک است چرا که مجموعه عمر این جهان هرچه باشد در برابر زندگى بى‏پایان در سراى دیگر لحظه زود گذرى بیش نیست.


و از این گذشته، اگر قیامت در مقیاسهاى کوچک و محدود ما دور به نظر برسد آستانه قیامت که مرگ است به همه ما نزدیک است چرا که مرگ قیامت صغرى است «اذا مات الانسان قامت قیامته»، درست است که مرگ، قیامت کبرى نیست ولى یادآور آن است.


(آیه 52)- در این آیه بى‏آنکه تاریخ دقیقى از قیامت ذکر کند بعضى از خصوصیات آن را چنین بیان مى‏کند:«این بازگشت به حیات «همان روز (ى خواهد بود) که شما را (از قبرهایتان) فرا مى‏خواند، شما هم اجابت مى‏کنید در حالى که حمد او را مى‏گویید» (یَوْمَ یَدْعُوکُمْ فَتَسْتَجِیبُونَ بِحَمْدِهِ).
و آن روز است که فاصله مرگ و رستاخیز یعنى دوران برزخ را کوتاه خواهید شمرد «و مى‏پندارید تنها مدت کوتاهى (در جهان برزخ) درنگ کرده‏اید» (وَ تَظُنُّونَ إِنْ لَبِثْتُمْ إِلَّا قَلِیلًا).


(آیه 53)- برخورد منطقى با همه مخالفان: از آنجا که در آیات پیشین سخن از مبدأ و معاد و دلائلى بر این دو مسأله مهم اعتقادى در میان بود، در اینجا روش گفتگو و استدلال با مخالفان مخصوصا مشرکان را مى‏آموزد چرا که مکتب هر قدر عالى باشد و منطق قوى و نیرومند ولى اگر با روش صحیح بحث و مجادله توأم نگردد و به جاى لطف و محبت، خشونت بر آن حاکم گردد، بى‏اثر خواهد بود.
لذا آیه مى‏گوید: «و به بندگان من بگو: سخنى را بگویند که بهترین باشد» (وَ قُلْ لِعِبادِی یَقُولُوا الَّتِی هِیَ أَحْسَنُ).
بهترین از نظر محتوى، بهترین از نظر طرز بیان، و بهترین از جهت توأم بودن با فضائل اخلاقى و روشهاى انسانى.
«چرا که (اگر قول احسن را ترک گویند و به خشونت در کلام و مخاصمه و لجاج برخیزند) شیطان در میان آنها فساد و فتنه مى‏کند» (إِنَّ الشَّیْطانَ یَنْزَغُ بَیْنَهُمْ).
و فراموش نکنید شیطان در کمین نشسته و بیکار نیست «زیرا شیطان از آغاز دشمن آشکارى براى انسان بوده است» (إِنَّ الشَّیْطانَ کانَ لِلْإِنْسانِ عَدُوًّا مُبِیناً).
گاهى مؤمنان تازه کار طبق روشى که از پیش داشتند با هر کس که در عقیده با آنها مخالف بود به خشونت مى‏پرداختند.
از این گذشته تعبیرات توهین آمیز مخالفان نسبت به پیامبر صلّى اللّه علیه و آله که بعضى از آنها در آیات پیشین گذشت مانند مسحور، مجنون، کاهن، شاعر، گاهى سبب مى‏شد که مؤمنان عنان اختیار را از دست بدهند و به مقابله با آنها در یک مشاجره لفظى خشن برخیزند و هرچه مى‏خواهند بگویند.
 «قرآن» مؤمنان را از این کار باز مى‏دارد و دعوت به نرمش و لطافت در بیان و انتخاب بهترین کلمات را مى‏کند تا از فساد شیطان بپرهیزند.


(آیه 54)- این آیه اضافه مى‏کند:«پروردگار شما از حال شما آگاهتر است اگر بخواهد شما را مشمول رحمت خویش قرار مى‏دهد، و اگر بخواهد مجازاتتان خواهد کرد» (رَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِکُمْ إِنْ یَشَأْ یَرْحَمْکُمْ أَوْ إِنْ یَشَأْ یُعَذِّبْکُمْ).
در پایان آیه روى سخن را به پیامبر صلّى اللّه علیه و آله کرده و به عنوان دلدارى و پیشگیرى از ناراحتى فوق العاده پیامبر صلّى اللّه علیه و آله از عدم ایمان مشرکان مى‏فرماید: «و ما تو را و کیل بر آنها نفرستاده‏ایم» که ملزم باشى حتما آنها ایمان بیاورند (وَ ما أَرْسَلْناکَ عَلَیْهِمْ وَکِیلًا).
وظیفه تو ابلاغ آشکار و دعوت مجدّانه به سوى حق است، اگر ایمان آوردند چه بهتر و گر نه زیانى به تو نخواهد رسید.


(آیه 55)- این آیه سخن را از این فراتر مى‏برد و مى‏گوید: خدا تنها آگاه از حال شما نیست بلکه: «پروردگارت نسبت به حال همه کسانى که در آسمانها و زمین هستند، از همه آگاهتر است» (وَ رَبُّکَ أَعْلَمُ بِمَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ).
سپس اضافه مى‏کند: «و ما بعضى از پیامبران را بر بعضى دیگر فضیلت بخشیدیم و به داود کتاب زبور دادیم» (وَ لَقَدْ فَضَّلْنا بَعْضَ النَّبِیِّینَ عَلى‏ بَعْضٍ وَ آتَیْنا داوُدَ زَبُوراً).
این جمله در حقیقت پاسخ به یکى از ایرادات مشرکان است، که با تعبیر تحقیر آمیز مى‏گفتند: آیا خداوند شخص دیگرى را نداشت که محمد یتیم را به نبوّت انتخاب کرد؟ وانگهى چه شد که او سر آمد همه پیامبران و خاتم آنها شد؟! قرآن مى‏گوید: این جاى تعجب نیست خداوند از ارزش انسانى هر کس آگاه است و پیامبران خود را از میان همین توده مردم برگزیده، یکى را به عنوان خلیل اللّهى مفتخر ساخت، دیگرى را کلیم اللّه، و دیگرى را روح اللّه قرار داد، پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله را به عنوان حبیب اللّه برگزید و خلاصه بعضى را بر بعضى فضیلت بخشید، طبق موازینى که خودش مى‏داند و حکمتش اقتضا مى‏کند.
با این که داود داراى حکومت عظیم و کشور پهناورى بود، خداوند این را افتخار او قرار نمى‏دهد بلکه کتاب زبور را افتخار او مى‏شمرد تا مشرکان بدانند عظمت یک انسان به مال و ثروت و داشتن قدرت و حکومت ظاهرى نیست و یتیم و بى‏مال بودن دلیلى بر تحقیر نخواهد شد.


(آیه 56)- در این آیه باز سخن از مشرکان است و در تعقیب بحثهاى گذشته به پیامبر صلّى اللّه علیه و آله مى‏گوید: «به آنها بگو: معبودهایى را که غیر خدا شایسته پرستش مى‏پندارید بخوانید، آنها نه قدرت دارند مشکلات و گرفتاریها را از شما برطرف سازند و نه دگرگونى در آن ایجاد کنند» (قُلِ ادْعُوا الَّذِینَ زَعَمْتُمْ مِنْ دُونِهِ فَلا یَمْلِکُونَ کَشْفَ الضُّرِّ عَنْکُمْ وَ لا تَحْوِیلًا).
در حقیقت این آیه همانند بسیارى دیگر از آیات قرآن، منطق و عقیده مشرکان را از این راه ابطال مى‏کند که پرستش و عبادت آلهه یا به خاطر جلب منفعت است یا دفع زیان، در حالى که اینها قدرتى از خود ندارند که مشکلى را برطرف سازند و نه حتى مشکلى را جابه‏جا کنند.
تعبیر به «الَّذِینَ» در این آیه بیانگر آن است که منظور همه معبودهاى غیر اللّه نیست، بلکه معبودهایى همچون فرشتگان و حضرت مسیح (ع) و مانند آنهاست.


(آیه 57)- این آیه در حقیقت دلیلى است براى آنچه در آیه قبل گفته شد، مى‏گوید: مى‏دانید چرا آنها قادر نیستند مشکلى را از دوش شما، بدون اذن پروردگار بردارند براى این که خودشان براى حل مشکلات به در خانه خدا مى‏روند، خودشان سعى دارند به ذات پاک او تقرب جویند و هرچه مى‏خواهند از او بخواهند: «کسانى را که آنان مى‏خوانند، خودشان وسیله‏اى (براى تقرّب) به پروردگارشان مى‏جویند» (أُولئِکَ الَّذِینَ یَدْعُونَ یَبْتَغُونَ إِلى‏ رَبِّهِمُ الْوَسِیلَةَ).
«وسیله‏اى هر چه نزدیکتر» (أَیُّهُمْ أَقْرَبُ).
«و به رحمت او امیدوارند» (وَ یَرْجُونَ رَحْمَتَهُ).
«و از عذاب او مى‏ترسند» (وَ یَخافُونَ عَذابَهُ).
«چرا که عذاب پروردگارت (چنان شدید مى‏باشد که) همواره درخور پرهیز و وحشت است» (إِنَّ عَذابَ رَبِّکَ کانَ مَحْذُوراً).


(آیه 58)- تسلیم بهانه جویان نشو! به دنبال بحثهایى که با مشرکان در زمینه توحید و معاد در آیات گذشته خواندیم این آیه آنها را با گفتار بیدار کننده‏اى اندرز مى‏دهد و پایان و فناء این دنیا را در مقابل دیدگان عقلشان مجسّم مى‏سازد تا بدانند این سرا، سراى فانى است، و سراى بقا جاى دیگر است، و خود را براى مقابله با نتائج اعمالشان آماده سازند مى‏گوید: «و هیچ آبادى در روى زمین نیست مگر این که ما آن را قبل از روز قیامت هلاک مى‏کنیم، یا به عذاب شدیدى گرفتارش مى‏سازیم» (وَ إِنْ مِنْ قَرْیَةٍ إِلَّا نَحْنُ مُهْلِکُوها قَبْلَ یَوْمِ الْقِیامَةِ أَوْ مُعَذِّبُوها عَذاباً شَدِیداً).
بدکاران ستمگر و طاغیان گردنکش را به وسیله عذاب نابود مى‏کنیم و دیگران را با مرگ طبیعى و یا حوادثى معمولى.
بالاخره این جهان پایان مى‏گیرد و همه راه فنا را مى‏پیمایند «و این (یک اصل مسلّم و قطعى است که) در کتاب الهى [لوح محفوظ] ثبت است» (کانَ ذلِکَ فِی الْکِتابِ مَسْطُوراً).


اعظم :



تفسیر ها بسیار جامع و کامل بود

فقط من باب تاکید ایه 53 رو دوباره بخونیم

بسیار بنیادی هستش در روابط


ایه 53:
 به بندگان مؤمن من بگو که در گفتارشان با مردم از کلمات نیکو ومؤدبانه استفاه کنند، به گونه ای که گفتارشان خالی از خشونت و ناسزا وپیامدهای بد آن مثل ضرب و شتم و اعمال بد، باشد و بدانند که گفتن این گونه سخنان ناشایست از آثار فریب شیطان است ، چون اوست که می خواهد میان انسانها افساد کند و علت این خواسته او این است که او دشمنی آشکار وظاهرالعداوه برای بشر است

جالبه که گفته این از فریب شیطانه که ما بد با هم حرف بزنیم

و به اصطلاح به هم بپریم

و شیطان به طور کل دشمن انسانه
فارغ از اینکه اصلا دیندار باشیم یا نه

اون از هر جدال و بحث کلامیی سود میبره

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ مهر ۹۴ ، ۲۳:۳۲
* مسافر
دوشنبه, ۶ مهر ۱۳۹۴، ۱۱:۰۰ ب.ظ

286 . صفحه 286




ششم مهر :



نفیسه :


(آیه 39)- مشرک مشو! براى تأکید بیشتر و این که این احکام حکیمانه همگى از وحى الهى سر چشمه مى‏گیرد، اضافه مى‏کند: «اینها از امور حکمت آمیزى است که پروردگارت به تو وحى فرستاده است» (ذلِکَ مِمَّا أَوْحى‏ إِلَیْکَ رَبُّکَ مِنَ الْحِکْمَةِ).
اشاره به این که احکام هم از طریق حکمت عقلى، اثبات شده است، و هم از طریق وحى الهى، و اصول همه احکام الهى چنین است هر چند جزئیات آن را در بسیارى از اوقات با چراغ کم فروغ عقل نمى‏توان تشخیص داد و تنها در پرتو نورافکن نیرومند وحى باید درک کرد.
سپس همانگونه که آغاز این احکام از تحریم شرک شروع شده بود با تأکید بر تحریم شرک آن را پایان داده، مى‏گوید: «و هرگز (براى خداوند یگانه شریکى قائل مباش و) معبود دیگرى را در کنار «اللّه» قرار مده» (وَ لا تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ).
«که در جهنم افکنده مى‏شوى سرزنش شده، و رانده (درگاه خدا) خواهى بود» (فَتُلْقى‏ فِی جَهَنَّمَ مَلُوماً مَدْحُوراً).
در حقیقت شرک و دوگانه پرستى، خمیر مایه همه انحرافات و جنایات و گناهان است، لذا بیان این سلسله احکام اساسى اسلام از شرک شروع شد و به شرک نیز پایان یافت.


(آیه 40)- این آیه به یکى از افکار خرافى مشرکان اشاره کرده و پایه منطق و تفکر آنها را به این وسیله روشن مى‏سازد و آن این که: بسیارى از آنها معتقد بودند که فرشتگان دختران خدا هستند در حالى که خودشان از شنیدن نام دختر، ننگ و عار داشتند و تولد او را در خانه خود مایه بدبختى و سرشکستگى مى‏پنداشتند! قرآن از منطق خود آنها اتخاذ سند کرده، مى‏گوید: «آیا پروردگار شما پسران را تنها در سهم شما قرار داد و خود از فرشتگان دخترانى انتخاب کرد» (أَ فَأَصْفاکُمْ رَبُّکُمْ بِالْبَنِینَ وَ اتَّخَذَ مِنَ الْمَلائِکَةِ إِناثاً).
بدون شک فرزندان دختر همانند فرزندان پسر از مواهب الهى هستند و هیچ گونه تفاوتى از نظر ارزش انسانى ندارند.
ولى هدف قرآن این است آنها را با منطق خودشان محکوم سازد که شما چگونه افراد نادانى هستید براى پروردگارتان چیزى قائل مى‏شوید که خود از آن ننگ و عار دارید.
سپس در پایان آیه به صورت یک حکم قاطع مى‏گوید: «شما سخن بسیار بزرگ و کفرآمیزى مى‏گویید» (إِنَّکُمْ لَتَقُولُونَ قَوْلًا عَظِیماً).
سخنى که با هیچ منطقى سازگار نیست و از چندین جهت بى‏پایه است زیرا:
1- اعتقاد به وجود فرزند براى خدا اهانت عظیمى به ساحت مقدس او است، چرا که او نه جسم است نه عوارض جسمانى دارد، نه نیاز به بقاء نسل.
2- چگونه شما فرزندان خدا را همه دختر مى‏دانید؟ در حالى که براى دختر پایینترین منزلت را قائلید.
3- از همه گذشته این عقیده اهانتى به مقام فرشتگان الهى است که فرمانبران حقند و مقربان درگاه او. شما از شنیدن نام دختر وحشت دارید، ولى این مقربان الهى را همه دختر مى‏دانید.

(آیه 41)- چگونه از حق فرار مى‏کنند؟! از آنجا که سخن در آیات گذشته به مسأله توحید و شرک منتهى شد، در اینجا همان مسأله با بیان روشن و قاطعى دنبال مى‏شود.
نخست از لجاجت فوق العاده جمعى از مشرکان در برابر دلائل مختلف توحید سخن به میان آورده، مى‏گوید: «و ما در این قرآن انواع بیانات مؤثر را آوردیم تا آنها متذکر شوند (و در راه حق گام بردارند) ولى (گروهى از کوردلان) جز بر نفرتشان نمى‏افزاید» (وَ لَقَدْ صَرَّفْنا فِی هذَا الْقُرْآنِ لِیَذَّکَّرُوا وَ ما یَزِیدُهُمْ إِلَّا نُفُوراً).
در اینجا این سؤال به ذهن مى‏رسد که اگر این بیانات گوناگون نتیجه معکوس دارد، ذکر آنها چه فائده‏اى خواهد داشت؟! پاسخ این سؤال روشن است و آن این که قرآن براى یک فرد یا یک گروه خاص نازل نشده بلکه براى کل جامعه انسانى است، و مسلما همه انسانها این گونه نیستند، بلکه بسیارند کسانى که این دلائل مختلف را مى‏شنوند و راه حق را باز مى‏یابند، و همین اثر، براى نزول این آیات، کافى است، هر چند کوردلانى از آن نتیجه معکوس بگیرند.


(آیه 42)- این آیه به یکى از دلائل توحید، اشاره مى‏کند که در لسان دانشمندان و فلاسفه به عنوان «دلیل تمانع» معروف شده است.
مى‏گوید: اى پیامبر! «به آنها بگو: اگر با خداوند قادر متعال، خدایان دیگرى بود- آنچنان که آنها مى‏پندارند- این خدایان سعى مى‏کردند راهى به خداوند بزرگ صاحب عرش پیدا کنند» و بر او غالب شوند (قُلْ لَوْ کانَ مَعَهُ آلِهَةٌ کَما یَقُولُونَ إِذاً لَابْتَغَوْا إِلى‏ ذِی الْعَرْشِ سَبِیلًا).
زیرا طبیعى است که هر صاحب قدرتى مى‏خواهد قدرت خود را کاملتر و قلمرو حکومت خویش را بیشتر کند و اگر راستى خدایانى وجود داشت این تنازع و تمانع بر سر قدرت و گسترش حکومت در میان آنها در مى‏گرفت.


(آیه 43)- و از آنجا که در تعبیرات مشرکان، خداوند بزرگ تا سر حد یک طرف نزاع تنزل کرده است، در این آیه بلافاصله مى‏گوید: «خداوند از آنچه آنها مى‏گویند پاک و منزه است و (از آنچه مى‏اندیشند) بسیار برتر و بالاتر است» (سُبْحانَهُ وَ تَعالى‏ عَمَّا یَقُولُونَ عُلُوًّا کَبِیراً).


(آیه 44)- سپس براى اثبات عظمت مقام پروردگار و این که از خیال و قیاس و گمان و وهم مشرکان است، به بیان تسبیح موجودات جهان در برابر ذات مقدسش پرداخته، مى‏گوید: «آسمانهاى هفتگانه و زمین و کسانى که در آنها هستند همگى تسبیح خدا مى‏گویند» (تُسَبِّحُ لَهُ السَّماواتُ السَّبْعُ وَ الْأَرْضُ وَ مَنْ فِیهِنَّ).
نه تنها آسمانها و زمین، بلکه «هیچ موجودى نیست مگر این که تسبیح و حمد خدا مى‏گوید ولى شما تسبیح آنها را درک نمى‏کنید» (وَ إِنْ مِنْ شَیْ‏ءٍ إِلَّا یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لکِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِیحَهُمْ).
عالم شگرف هستى با آن نظام عجیبش با آن همه رازها و اسرار، با آن عظمت خیره کننده‏اش و با آن ریزه کاریهاى حیرت زا همگى «تسبیح و حمد» خدا مى‏گویند.
با این حال «او بردبار و آمرزنده است» (إِنَّهُ کانَ حَلِیماً غَفُوراً). و شما را به خاطر شرک و کفرتان فورا مؤاخذه نمى‏کند، بلکه به مقدار کافى مهلت مى‏دهد و درهاى توبه را به روى شما باز مى‏گذارد تا اتمام حجت شود.

(آیه 45)-
شأن نزول:
این آیه درباره گروهى از مشرکان نازل شده که پیامبر صلّى اللّه علیه و آله را به هنگامى که در شب تلاوت قرآن مى‏کرد و در کنار خانه کعبه نماز مى‏گذارد آزار مى‏دادند، و او را با سنگ مى‏زدند و مانع دعوت مردم به اسلام مى‏شدند.
خداوند به لطفش چنان کرد که آنها نتوانند او را آزار دهند- و شاید این از طریق رعب و وحشتى بود که از پیامبر در دل آنها افکند.
تفسیر:
بى‏خبران مغرور و موانع شناخت- به دنبال آیات گذشته این سؤال براى بسیارى پیش مى‏آید که با وضوح مسأله توحید به طورى که همه موجوات جهان به آن گواهى مى‏دهند چرا مشرکان این واقعیت را نمى‏پذیرند؟ چرا آنها این آیات گویا و رساى قرآن را مى‏شنوند و بیدار نمى‏شوند؟! آیه مى‏گوید: «اى پیامبر! هنگامى که قرآن مى‏خوانى میان تو و آنها که ایمان به آخرت ندارند، حجاب و پوششى نامرئى قرار مى‏دهیم» (وَ إِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ جَعَلْنا بَیْنَکَ وَ بَیْنَ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ حِجاباً مَسْتُوراً).
این حجاب و پرده، همان لجاجت و تعصب و خودخواهى و غرور و جهل و نادانى بود که حقایق قرآن را از دیدگاه فکر و عقل آنها مکتوم مى‏داشت و به آنها اجازه نمى‏داد حقایق روشنى همچون توحید و معاد و صدق دعوت پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و مانند آن را درک کنند.
اینجاست که مى‏گوییم: اگر کسى بخواهد صراط مستقیم حق را بپوید و از انحراف و گمراهى در امان بماند باید قبل از هر چیز در اصلاح خویشتن بکوشد.


(آیه 46)- این آیه اضافه مى‏کند: «بر دلهایشان پوششهایى و در گوشهایشان سنگینى» قرار دادیم (وَ جَعَلْنا عَلى‏ قُلُوبِهِمْ أَکِنَّةً أَنْ یَفْقَهُوهُ وَ فِی آذانِهِمْ وَقْراً).
و لذا «هنگامى که پروردگارت را در قرآن به یگانگى یاد مى‏کنى آنها پشت مى‏کنند و رو بر مى‏گردانند» (وَ إِذا ذَکَرْتَ رَبَّکَ فِی الْقُرْآنِ وَحْدَهُ وَلَّوْا عَلى‏ أَدْبارِهِمْ نُفُوراً).
راستى چه عجیب است فرار از حق، فرار از سعادت و نجات، و فرار از خوشبختى و پیروزى و فهم و شعور.


(آیه 47)- در این آیه اضافه مى‏کند: «هنگامى که به سخنان تو گوش فرا مى‏دهند، ما بهتر مى‏دانیم براى چه گوش فرا مى‏دهند» (نَحْنُ أَعْلَمُ بِما یَسْتَمِعُونَ بِهِ إِذْ یَسْتَمِعُونَ إِلَیْکَ).
«و (همچنین) در آن هنگام که با هم نجوا مى‏کنند» (وَ إِذْ هُمْ نَجْوى‏).
«آنگاه که ستمگران (به مؤمنان) مى‏گویند: شما جز از انسانى که افسون شده، پیروى نمى‏کنید» (إِذْ یَقُولُ الظَّالِمُونَ إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلَّا رَجُلًا مَسْحُوراً).
در حقیقت آنها به منظور درک حقیقت به سراغ تو نمى‏آیند و سخنانت را با گوش جان نمى‏شنوند، بلکه هدفشان آن است که بیایند و اخلال کنند، وصله بچسبانند و مؤمنان را- اگر بتوانند- از راه به در برند.


(آیه 48)-
شأن نزول:
«ابن عباس» مى‏گوید: ابوسفیان و ابوجهل و غیر آنها گاهى نزد پیامبر صلّى اللّه علیه و آله مى‏آمدند و به سخنان او گوش فرا مى‏دادند، روزى یکى از آنها به دیگران گفت: اصلا من نمى‏فهمم محمّد چه مى‏گوید؟ فقط مى‏بینم لبهاى او حرکت مى‏کند ولى ابوسفیان گفت: فکر مى‏کنم بعضى از سخنانش حق است، أبوجهل اظهار داشت او دیوانه است، و ابولهب اضافه کرد: او کاهن است، دیگرى گفت: او شاعر است و به دنبال این سخنان ناموزون و نسبتهاى ناروا آیه نازل گشت.
تفسیر:
در این آیه باز روى سخن را به پیامبر صلّى اللّه علیه و آله کرده، ضمن عبارت کوتاهى پاسخ دندانشکنى به این گروه گمراه مى‏دهد و مى‏گوید: «بنگر چگونه براى تو مثل مى‏زنند (یکى ساحرت مى‏خواند دیگرى مسحور، یکى کاهن و دیگرى مجنون) و از همین رو آنها گمراه شده‏اند و قدرت پیدا کردن راه حق را ندارند» (انْظُرْ کَیْفَ ضَرَبُوا لَکَ الْأَمْثالَ فَضَلُّوا فَلا یَسْتَطِیعُونَ سَبِیلًا).
نه این که راه ناپیدا باشد و چهره حق مخفى بلکه آنها چشم بینا ندارند، و عقل و خرد خود را به خاطر بغض و جهل و تعصب و لجاج از کار انداخته‏اند.



(آیه 49)- رستاخیز قطعى است! در آیات گذشته سخن از «توحید» و مبارزه با شرک بود، اما در اینجا سخن از «معاد» که در همه جا مکمل مسأله توحید است به میان آمده، و به سه سؤال و یا سه ایراد منکران معاد پاسخ گفته شده است:
«و آنها گفتند: آیا هنگامى که ما به استخوانهاى پوسیده تبدیل و پراکنده شدیم دگر بار آفرینش تازه‏اى خواهیم یافت»؟ (وَ قالُوا أَ إِذا کُنَّا عِظاماً وَ رُفاتاً أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ خَلْقاً جَدِیداً).
این تعبیر نشان مى‏دهد که پیامبر صلّى اللّه علیه و آله همواره در دعوت خود سخن از مسأله «معاد جسمانى» مى‏گفت که این جسم بعد از متلاشى شدن باز مى‏گردد، و گر نه هرگاه سخن تنها از معاد روحانى بود این گونه ایرادهاى مخالفان به هیچ وجه معنى نداشت.



اعظم :



آیه 39 : تمامی احکام دین بر مبنای حکمت هستش ... حتی اگه ما حکمت اون رو نفهمیم ... ما با عقلی می خوایم حکمت برخی احکام رو بفهمیم که خودش آفریده خداوند هستش و محکوم به زمان و مکان و نقص تجربه و ....


آیه 40 : اینقدر مقام بی ارزشو پایینی برای خداوند قایل بودند (هستند) که حتی اون چیزایی که برای خودشون می پسندند برای خداوند نمیپسندند.


41 : خداوند می فرماید به بیانها و لحنهای مختلف و با عبارات متفاوت مله توحید و نفی شرک رو در قرآن مطرح کردیم ولی اونها ایمان نیاوردن


نه تنها ایمان نیاوردند که گمراه ترشدندو دورتر


آیه 42 : اگه خدایان دیگری اونجورکه مشرکان می گن وجود داشت قطعا باید میانشان نزاع و درگیری بر سر قدر و حاکمیت بیشتر به وجود میومد


ایه 44: (المیزان ) هیچ موجودی نیست جز آنکه وجود خود را درک می کند و با وجود خود احتیاج ونقص ذاتی و وجودی خود را اظهار می دارد و با زبان نقص خویش ، کمال خالق خود رافریاد می زند و درک می کند که ربی غیر از خدا لاشریک ندارد و خدا را منزه از نقائص خود می شمارد و از طرف دیگر هرموجودی کمالاتی دارد که درک می کند از ناحیه خودش نیست ، بلکه از ناحیه صانع و خالقش به او افاضه شده ، لذا خالق خود را بواسطه صفات جمیل و افعال نیکش ستایش می کند ولیکن ما انسانها این تسبیح و تحمید رادرک نمی کنیم و متوجه دلالت آنها بر صانعشان نیستیم و آیت بودن آنها را تفقه نمی نمائیم .


آیه 44:نحوه تسبیح موجودات
1-رسول خدا (صل‍ی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) فرمود: وقتى مرگ نوح فرا رسید به دو فرزند خود گفت: من شما را امر مى‏کنم به تسبیح و حمد خدا، چون این دو کلمه نماز هر چیز است، و با همین دو کلمه است که هر چیزى روزى مى‏خورد.

علامه طباطبایی: قبلا در معناى تسبیح موجودات این ارتباطى که روایت میان تسبیح و حمد و روزى خوردن موجودات بیان مى‏کند گذشت و گفتیم که رزق هر موجودى با ترازوى احتیاج و سؤال او اندازه‏گیرى مى‏شود، و گفتیم که هر موجودى خداى را با اظهار حاجت و نقص خود تسبیح نموده و او را از داشتن حاجتى مثل حاجت خود و نقصى چون نقص خود منزه مى‏دارد.

توضیح : این روایت را الدر المنثور (ج 4، ص 183) از احمد و ابن مردویه از ابن عمر روایت کرده‏ است.

2-در تفسیر عیاشى (ج 2، ص 293 ح 79) از ابى الصباح از امام صادق (علیه‌السلام) روایت شده که گفت: خدمت آن جناب عرض کردم معناى جمله «وَ إِنْ مِنْ شَیْ‏ءٍ إِلَّا یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ» چیست؟ فرمود: هر چیزى خداى را با تسبیح خود حمد مى‏کند، آرى همین که مى‏بینیم دیوارها ترک مى‏خورد و شکاف برمى‏دارد این خود تسبیح دیوار است، چون نشان مى‏دهد که تعمیر احتیاج دارد.

علامه طباطبایی: این روایت را تفسیر عیاشى (ج 4، ص 294 ح 80) از حسین بن سعید از آن جناب نیز نقل کرده است.

3-در تفسیر عیاشى (ج 2، ص 294، ح 83 و 84) از اسحاق بن عمار از امام صادق (علیه‌السلام) روایت شده که فرمود: هیچ مرغى نیست که در صحرا یا دریا شکار شود مگر به خاطر این است که در تسبیح خدا کوتاهى کرده است.

علامه طباطبایی: این معنا را اهل سنت هم به طرق زیادى از ابن مسعود و ابى الدرداء و ابى هریره و غیر ایشان از رسول خدا (صل‍ی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) نقل کرده‏اند


آیه 45 : بارها گفتیم انکار روز جزامستلزم انکار خداوند و نبوت پیامبر نیز هست ، چون اگر معاد نباشد خلقت ازاساس باطل شده و ارسال رسل بی فایده و لغو خواهد بود. خطاب به رسولخدا ص می فرماید زمانیکه تو قرآن را بر آنها می خوانی ، مابین توو آن کفار منکر قیامت (و خدا و پیامبر) حجابی معنوی قرار می دهیم که فهم آنها رامی پوشاند و فرا می گیرد و آنها قادر نیستند ذکر خدا را درک نموده و تو را به رسالت بشناسند و به قیامت و معاد اعتقاد یابند، چون از درک حقیقت عاجز هستند و لذاوقتی قرآن را می شنوند یا نام خدا به گوششان می رسد اعراض می کنند.


آیه 46 :راستى چه عجیب است فرار از حق، فرار از سعادت و نجات، و فرار از خوشبختى و پیروزى و فهم و شعور


آیه 47 : معناى مجموع آیه 46 و 47 مى‏شود: «ما به گوشهاى ایشان که با آن به تو گوش مى‏دهند داناتریم، و به دلهاى ایشان که با آن به کار تو مى‏نگرند عالم‏تریم، و چگونه عالم‏تر نباشیم و حال آنکه آفریدگار و مدبر آنها مائیم، پس ما به آنچه که با آن گوش مى‏دهند یعنى به گوشهایشان در حین گوش دادن عالم‏تریم و همچنین به دلهاشان در آن هنگام که با هم به حالت نجوى و در گوشى حرف مى‏زنند، و از ترس صدا بلند نمى‏کنند داناتریم که ظالمین ایشان بعد از بیخ گوشیها حرف زدن، در آخر رأى مى‏دهند و مى‏گویند شما مسلمانان جز مردى جادو شده را پیروى نمى‏کنید، و همین خود مصداق این است که اینها حق را نفهمیده‏اند».

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ مهر ۹۴ ، ۲۳:۰۰
* مسافر
يكشنبه, ۵ مهر ۱۳۹۴، ۰۳:۴۷ ب.ظ

285 . صفحه 285



پنجم مهر:


نفیسه :



(آیه 28)-از آنجا که گاهى مسکینى به انسان رو مى‏آورد و امکاناتى براى پاسخ گویى به نیاز او در اختیارش نیست، این آیه طرز برخورد صحیح با نیازمندان را در چنینى شرایطى بیان کرده، مى‏گوید: «هرگاه از آنان [مستمندان‏] روى برتابى (به خاطر نداشتن امکانات و) انتظار رحمت پروردگارت را داشته باشى (تا گشایشى در کارت پدید آید و به آنها کمک کنى) با گفتار نرم و آمیخته با لطف با آنها سخن بگو» حتى اگر مى‏توانى وعده آینده را به آنها بده و مأیوسشان نساز (وَ إِمَّا تُعْرِضَنَّ عَنْهُمُ ابْتِغاءَ رَحْمَةٍ مِنْ رَبِّکَ تَرْجُوها فَقُلْ لَهُمْ قَوْلًا مَیْسُوراً).



(آیه 29)- و از آنجا که رعایت اعتدال در همه چیز حتى در انفاق و کمک به دیگران شرط است در این آیه روى این مسأله تأکید کرده، مى‏گوید: «و هرگز دستت را بر گردنت زنجیر مکن» و ترک انفاق و بخشش منما (وَ لا تَجْعَلْ یَدَکَ مَغْلُولَةً إِلى‏ عُنُقِکَ).
این تعبیر کنایه لطیفى است از این که دست دهنده داشته باش، و همچون بخیلان که گویى دستهایشان به گردنشان با غل و زنجیر بسته است و قادر به کمک و انفاق نیستند مباش.
«و بیش از حدّ (نیز) دست خود را مگشاى، تا مورد سرزنش قرار گیرى و از کار فرومانى»! (وَ لا تَبْسُطْها کُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُوماً مَحْسُوراً).


(آیه 30)- در اینجا این سؤال مطرح مى‏شود که اصلا چرا بعضى از مردم محروم و نیازمند و مسکین هستند که لازم باشد ما به آنها انفاق کنیم آیا بهتر نبود خداوند خودش به آنها هر چه لازم بود مى‏داد تا نیازى نداشته باشند که ما به آنها انفاق کنیم.
این آیه گویى اشاره به پاسخ همین سؤال است، مى‏فرماید: «خداوند روزیش را بر هر کس بخواهد گشاده مى‏دارد و بر هر کس بخواهد تنگ، چرا که او نسبت به بندگانش آگاه و بیناست» (إِنَّ رَبَّکَ یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ یَشاءُ وَ یَقْدِرُ إِنَّهُ کانَ بِعِبادِهِ خَبِیراً بَصِیراً).
این یک آزمون براى شماست و گرنه براى او همه چیز ممکن است، او مى‏خواهد به این وسیله شما را تربیت کند، و روح سخاوت و فداکارى و از خودگذشتگى را در شما پرورش دهد.
به علاوه بسیارى از مردم اگر کاملا بى‏نیاز شوند راه طغیان و سرکشى پیش مى‏گیرند، و صلاح آنها این است که در حد معینى از روزى باشند، حدى که نه موجب فقر گردد نه طغیان.
از همه اینها گذشته وسعت و تنگى رزق در افراد انسان- به جز موارد استثنائى یعنى از کار افتادگان و معلولین- بستگى به میزان تلاش و کوشش آنها دارد و این که مى‏فرماید خدا روزى را براى هر کس بخواهد تنگ و یا گشاده مى‏دارد، این خواستن هماهنگ با حکمت اوست و حکمتش ایجاب مى‏کند که هر کس تلاشش بیشتر باشد سهمش فزونتر و هر کس کمتر باشد محرومتر گردد.


(آیه 31)- شش حکم مهم- در تعقیب بخشهاى مختلفى از احکام اسلامى که در آیات گذشته آمد در اینجا به بخش دیگرى از این احکام پرداخته و شش حکم مهم را ضمن پنج آیه با عباراتى کوتاه اما پرمعنى و دلنشین شرح مى‏دهد.
1- نخست به یک عمل زشت- جاهلى که از فجیعترین گناهان بود- اشاره کرده، مى‏گوید: «و فرزندان خود را از ترس فقر به قتل نرسانید» (وَ لا تَقْتُلُوا أَوْلادَکُمْ خَشْیَةَ إِمْلاقٍ).
روزى آنها بر شما نیست، «آنها و شما را ما روزى مى‏دهیم» (نَحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَ إِیَّاکُمْ).
«چرا که قتل آنها گناه بزرگى بوده و هست» (إِنَّ قَتْلَهُمْ کانَ خِطْأً کَبِیراً).
از این آیه به خوبى استفاده مى‏شود که وضع اقتصادى اعراب جاهلى آنقدر سخت و ناراحت کننده بوده که حتى گاهى فرزندان دلبند خود را- اعم از پسر و دختر- از ترس عدم توانایى اقتصادى به قتل مى‏رساندند.
البته همین جنایت در شکل دیگرى در عصر ما و حتى به اصطلاح در مترقى‏ترین جوامع انجام مى‏گیرد، و آن اقدام به سقط جنین در مقیاس بسیار وسیع به خاطر جلوگیرى از افزایش جمعیت و کمبودهاى اقتصادى است.


(آیه 32)- 2: گناه بزرگ دیگرى که این آیه به آن اشاره مى‏کند مسأله زنا و عمل منافى عفت است مى‏گوید: «و نزدیک زنا نشوید چرا که عمل بسیار زشتى است و راه و روش بدى است» (وَ لا تَقْرَبُوا الزِّنى‏ إِنَّهُ کانَ فاحِشَةً وَ ساءَ سَبِیلًا).
نمى‏گوید زنا نکنید، بلکه مى‏گوید به این عمل شرم‏آور نزدیک نشوید، این تعبیر اشاره لطیفى به این است که آلودگى به زنا غالبا مقدماتى دارد که انسان را تدریجا به آن نزدیک مى‏کند، «چشم چرانى» یکى از مقدمات آن است، «برهنگى و بى‏حجابى» مقدمه دیگر، «کتابهاى بدآموز» و «فیلمهاى آلوده» و «نشریات فاسد» و «کانونهاى فساد» هر یک مقدمه‏اى براى این کار محسوب مى‏شود.
همچنین خلوت با اجنبیه (یعنى بودن مرد و زن نامحرم در یک مکان خالى و تنها) عامل وسوسه انگیز دیگرى است.
بالاخره ترک ازدواج براى جوانان، و سختگیریهاى بى‏دلیل طرفین در این زمینه همه از عوامل «قرب به زنا» است که در آیه فوق با یک جمله کوتاه از همه آنها نهى مى‏کند، و در روایات اسلامى نیز هر کدام جداگانه مورد نهى قرار گرفته است.

فلسفه تحریم زنا
1- پیدایش هرج و مرج در نظام خانواده، و از میان رفتن رابطه فرزندان و پدران، رابطه‏اى که وجودش نه تنها سبب شناخت اجتماعى است، بلکه موجب حمایت کامل از فرزندان مى‏گردد.
زیرا در جامعه‏اى که فرزندان نامشروع و بى‏پدر فراوان گردند روابط اجتماعى که بر پایه روابط خانوادگى بنیان شده سخت دچار تزلزل مى‏گردد.
از این گذشته از عنصر محبت که نقش تعیین کننده‏اى در مبارزه با جنایتها و خشونتها دارد محروم مى‏شوند، و جامعه انسانى به یک جامعه کاملا حیوانى توأم با خشونت در همه ابعاد، تبدیل مى‏گردد.
2- تجربه نشان داده و علم ثابت کرده است که این عمل باعث اشاعه انواع بیماریهاست و با تمام تشکیلاتى که براى مبارزه با عواقب و آثار آن امروز فراهم کرده‏اند باز آمار نشان مى‏دهد که تا چه اندازه افراد از این راه سلامت خود را از دست داده و مى‏دهند.
3- نباید فراموش کرد که هدف از ازدواج تنها مسأله اشباع غریزه جنسى نیست بلکه اشتراک در تشکیل زندگى و انس روحى و آرامش فکرى، و تربیت فرزندان و همکارى در همه شئون حیات از آثار ازدواج است که بدون اختصاص زن و مرد به یکدیگر و تحریم «زنا» هیچ یک از اینها امکان پذیر نیست.


(آیه 33)- 3 : حکم دیگر که این آیه به آن اشاره مى‏کند احترام خون انسانها و حرمت شدید قتل نفس است مى‏گوید: «و کسى که خداوند خونش را حرام کرده است به قتل نرسانید مگر (آنجا که) به حق باشد» (وَ لا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِی حَرَّمَ اللَّهُ إِلَّا بِالْحَقِّ).
نه تنها قتل نفس بلکه کمترین و کوچکترین آزار یک انسان از نظر اسلام مجازات دارد، و مى‏توان با اطمینان گفت این همه احترام که اسلام براى خون و جان و حیثیت انسان قائل شده است در هیچ آئینى وجود ندارد.
ولى مواردى پیش مى‏آید که احترام خون برداشته مى‏شود، و این در مورد کسانى است که مرتکب قتل و یا گناهى همانند آن شده‏اند، لذا در آیه فوق با جمله «إِلَّا بِالْحَقِّ» این گونه افراد را استثناء مى‏کند.
البته احترام به خون انسانها در اسلام مخصوص مسلمانها نیست، بلکه غیر مسلمانانى که با مسلیمن سر جنگ ندارند و در یک زندگى مسالمت آمیز با آنها به سر مى‏برند، جان و مال و ناموسشان محفوظ است و تجاوز به آن حرام و ممنوع.
سپس به حق قصاص که براى اولیاى دم ثابت است اشاره کرده، مى‏گوید:
«و کسى که مظلوم کشته شود براى ولى او سلطه قرار دادیم» سلطه قصاص قاتل (وَ مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِیِّهِ سُلْطاناً).
اما در عین حال «او نباید (بیش از حق خود مطالبه کند و) در قتل اسراف نماید چرا که او مورد حمایت است» (فَلا یُسْرِفْ فِی الْقَتْلِ إِنَّهُ کانَ مَنْصُوراً).
آرى! اولیاى مقتول مادام که در مرز اسلام گام برمى‏دارند و از حد خود تجاوز نکرده‏اند مورد نصرت الهى هستند. این جمله اشاره به اعمالى است که در زمان جاهلیت وجود داشت، و امروزه نیز گاهى صورت مى‏گیرد که احیانا در برابر کشته شدن یک نفر از یک قبیله، قبیله مقتول خونهاى زیادى را مى‏ریزند و یا این که در برابر کشته شدن یک نفر، افراد بى‏گناه و بى‏دفاع دیگرى غیر از قاتل را به قتل مى‏رسانند.


(آیه 34)- 4: این آیه چهارمین دستور از این سلسله احکام را شرح مى‏دهد نخست به اهمیت حفظ مال یتیمان پرداخته و با لحنى مشابه آنچه در مورد عمل منافى عفت در آیات قبل گذشت مى‏گوید: «و به اموال یتیمان نزدیک نشوید» (وَ لا تَقْرَبُوا مالَ الْیَتِیمِ).
نه تنها اموال یتیمان را نخورید بلکه حتى حریم آن را کاملا محترم بشمارید.
ولى از آنجا که ممکن است این دستور دستاویزى گردد براى افراد ناآگاه که تنها به جنبه‏هاى منفى مى‏نگرند، و سبب شود که اموال یتیمان را بدون سرپرست بگذارند و به دست حوادث بسپارند، لذا بلافاصله استثناء روشنى براى این حکم ذکر کرده، مى‏گوید: «مگر به طریقى که بهترین شیوه‏ها است» (إِلَّا بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ).
بنابراین هرگونه تصرفى در اموال یتیمان که به منظور حفظ، اصلاح، تکثیر و اضافه کردن بوده باشد، مجاز است.
البته این وضع تا زمانى ادامه دارد که به حدّ رشد فکرى و اقتصادى برسد آن گونه که قرآن در ادامه آیه مورد بحث از آن یاد مى‏کند: «تا زمانى که به حد بلوغ (و قدرت) برسد» (حَتَّى یَبْلُغَ أَشُدَّهُ).
5- سپس به مسأله وفاى به عهد پرداخته، مى‏گوید: «به عهد خود وفا کنید چرا که از وفاى به عهد سؤال مى‏شود» (وَ أَوْفُوا بِالْعَهْدِ إِنَّ الْعَهْدَ کانَ مَسْؤُلًا).
بسیارى از روابط اجتماعى و خطوط نظام اقتصادى و مسائل سیاسى همگى بر محور عهدها و پیمانها دور مى‏زند که اگر تزلزلى در آنها پیدا شود به زودى نظام اجتماع فرو مى‏ریزد.


(آیه 35)- 6: آخرین حکم در رابطه با عدالت در پیمانه و وزن و رعایت حقوق مردم و مبارزه با کم فروشى است، مى‏فرماید: «و هنگامى که با پیمانه چیزى را مى‏سنجید حق آن را اداء کنید» (وَ أَوْفُوا الْکَیْلَ إِذا کِلْتُمْ).
«و با میزان و ترازوى صحیح و مستقیم وزن کنید» (وَ زِنُوا بِالْقِسْطاسِ الْمُسْتَقِیمِ).
«چرا که این کار به سود شماست، و سرانجامش (از همه) بهتر است» (ذلِکَ خَیْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْوِیلًا).
اصولا حق و عدالت و نظم و حساب در همه چیز و همه جا یک اصل اساسى و حیاتى است، و اصلى است که بر کل عالم هستى حکومت مى‏کند، و هرگونه انحراف از این اصل، خطرناک و بد عاقبت است، مخصوصا کم فروشى سرمایه اعتماد و اطمینان را که رکن مهم مبادلات است از بین مى‏برد، و نظام اقتصادى را به هم مى‏ریزد.


(آیه 36)- تنها از علم پیروى کن: در آیات گذشته یک سلسله از اصولى‏ترین تعلیمات و احکام اسلامى را خواندیم در اینجا به آخرین بخش از این احکام مى‏رسیم که در آن به چند حکم مهم اشاره شده است.
1- نخست سخن از لزوم تحقیق در همه چیز به میان آورده، مى‏فرماید:
«و از آنچه به آن آگاهى ندارى پیروى مکن» (وَ لا تَقْفُ ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ).
نه در عمل شخصى خود از غیر علم پیروى کن، و نه به هنگام قضاوت درباره دیگران، نه شهادت به غیر علم بده، و نه به غیر علم اعتقاد پیدا کن.
و در پایان آیه دلیل این نهى را چنین بیان مى‏کند: «زیرا گوش و چشم و دل همه مسئولند» و در برابر کارهایى که انجام داده‏اند از انسان سؤال مى‏شود (إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ کُلُّ أُولئِکَ کانَ عَنْهُ مَسْؤُلًا).
این مسؤولیتها به خاطر آن است که سخنانى را که انسان بدون علم و یقین مى‏گوید یا به این طریق است که از افراد غیر موثق شنیده، و یا مى‏گوید دیده‏ام در حالى که ندیده، و یا در تفکر خود دچار قضاوتهاى بى‏مأخذ و بى‏پایه‏اى شده که با واقعیت منطبق نبوده است، به همین دلیل از چشم و گوش و فکر و عقل او سؤال مى‏شود که آیا واقعا شما به این مسائل ایمان داشتید که شهادت دادید، یا قضاوت کردید، یا به آن معتقد شدید و عمل خود را بر آن منطبق نمودید؟! نادیده گرفتن این اصل نتیجه‏اى جز هرج و مرج اجتماعى و از بین رفتن روابط انسانى و پیوندهاى عاطفى نخواهد داشت.


(آیه 37)- متکبر مباش! این آیه به مبارزه با کبر و غرور برخاسته و با تعبیر زنده و روشنى مؤمنان را از آن نهى مى‏کند، روى سخن را به پیامبر صلّى اللّه علیه و آله کرده، مى‏گوید:
«و در روى زمین از روى کبر و غرور، گام برمدار» (وَ لا تَمْشِ فِی الْأَرْضِ مَرَحاً).
«چرا که تو نمى‏توانى زمین را بشکافى! و طول قامتت به کوهها نمى‏رسد»! (إِنَّکَ لَنْ تَخْرِقَ الْأَرْضَ وَ لَنْ تَبْلُغَ الْجِبالَ طُولًا).
اشاره به این که افراد متکبر و مغرور غالبا به هنگام راه رفتن پاهاى خود را محکم به زمین مى‏کوبند تا مردم را از آمد و رفت خویش آگاه سازند، گردن به آسمان مى‏کشند تا برترى خود را به پندار خویش بر زمینیان مشخص سازند! هدف قرآن این است که کبر و غرور را بطور کلى، محکوم کند، نه تنها در چهره خاصى یعنى راه رفتن. چرا که غرور سر چشمه بیگانگى از خدا و خویشتن،و اشتباه در قضاوت، و گم کردن راه حق، و پیوستن به خط شیطان، و آلودگى به انواع گناهان است.
برنامه عملى پیشوایان اسلام سرمشق بسیار آموزنده‏اى براى هر مسلمان راستین در این زمینه است.
در سیره پیامبر صلّى اللّه علیه و آله مى‏خوانیم: هرگز اجازه نمى‏داد به هنگامى که سوار بود افرادى در رکاب او پیاده راه بروند و نیز مى‏خوانیم: پیامبر صلّى اللّه علیه و آله بر روى خاک مى‏نشست، و غذاى ساده همچون غذاى بردگان مى‏خورد، و از گوسفند شیر مى‏دوشید، بر الاغ برهنه سوار مى‏شد.
در حالات على علیه السّلام نیز مى‏خوانیم که او براى خانه آب مى‏آورد و گاه منزل را جارو مى‏کرد. و در تاریخ امام مجتبى علیه السّلام مى‏خوانیم که با داشتن مرکبهاى متعدد، بیست مرتبه پیاده به خانه خدا مشرف شد و مى‏فرمود:من براى تواضع در پیشگاه خدا این عمل را انجام مى‏دهم.


(آیه 38)- این آیه به عنوان تأکیدى بر تمام احکامى که در مورد تحریم شرک و قتل نفس و زنا و فرزندکشى و تصرف در مال یتیمان و آزار پدر و مادر و مانند آن در آیات پیشین گذشت مى‏گوید:«تمام اینها گناهش نزد پروردگارت منفور است» (کُلُّ ذلِکَ کانَ سَیِّئُهُ عِنْدَ رَبِّکَ مَکْرُوهاً).
از این تعبیر روشن مى‏شود که بر خلاف گفته پیروان مکتب جبر، خدا هرگز اراده نکرده است گناهى از کسى سر بزند، چرا که اگر چنین چیزى را اراده کرده بود با کراهت و ناخشنودى که در این آیه روى آن تأکید شده است سازگار نبود.


..................................................................................................

 

مباحثه آیات سوال برانگیز :

 


آیه 33 سوره اسراء :




معصومه :



اسراف در قتل یعنی چه؟
ایا اسراف یک اصطلاح است؟


اعظم :



از تفسیر المیزان:

● مقصود از «اسراف در قتل» و «یاری شدن ولی مقتول»


1-اسحاق بن عمار روایت کرده که گفت: به حضرت ابى الحسن (علیه‌السلام) عرض کردم خداى عز و جل مى‏فرماید: «وَ مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِیِّهِ سُلْطاناً فَلا یُسْرِفْ فِی الْقَتْلِ إِنَّهُ کانَ مَنْصُوراً» مقصود از این اسراف چیست که خدا از آن نهى مى‏کند؟ فرمود: مقصود این است که به جاى قاتل شخص بى‏گناهى را بکشى و یا قاتل را مثله کنى، عرض کردم، پس معناى جمله: «إِنَّهُ کانَ مَنْصُوراً» چیست؟ فرمود: چه نصرتى بالاتر از این که قاتل را دست بسته در اختیار اولیاى مقتول بگذارند تا اگر خواستند به قتل برسانند البته این در صورتى است که پیامد و تالى فاسدى در بین نباشد، و اثر سوء دینى و یا دنیایى به بار نیاورد.
توضیح : این روایت را فروع کافى (ج 7، ص 370، ح 7) به سند خود از اسحاق بن عمار روایت کرده است.

2-در تفسیر عیاشى (ج 2، ص 290، ح 66) از ابى العباس روایت شده که گفت: از امام صادق (علیه‌السلام) پیرامون دو نفر که شخصى را به شرکت کشته بودند سؤال کردم فرمود: صاحب خون یعنى اولیاى مقتول مى‏توانند یکى از آن دو نفر را بکشند، و هر یک را کشتند نصف دیه او را آن دیگرى به ورثه‏اش مى‏دهد و همچنین اگر مردى زنى را کشت اگر اولیاى مقتول قبول کردند که خونبها بگیرند هیچ و اگر جز کشتن قاتل را رضا ندادند مى‏توانند قاتل را بکشند و نصف دیه‏اش را هم به ورثه‏اش بپردازند، این است معناى کلام خداى تعالى که مى‏فرماید: «فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِیِّهِ سُلْطاناً فَلا یُسْرِفْ فِی الْقَتْلِ».

3- الدر المنثور (ج 4، ص 181) از بیهقى نقل کرده که او در سنن خود از زید بن اسلم روایت کرده که گفت: مردم را در جاهلیت رسم چنین بود که اگر مردى از یک فامیلى کسى را مى‏کشت از آن قوم و قبیله راضى نمى‏شدند، مگر بعد از آنکه یکى از بزرگان و رؤساى ایشان را بکشند، البته این در صورتى بود که قاتل خودش از رؤساء نباشد، خداى تعالى در این آیه ایشان را اندرز نموده و مى‏فرماید «وَ لا تَقْتُلُوا»- تا آنجا که مى‏فرماید-«فَلا یُسْرِفْ فِی الْقَتْلِ



معصومه :



از نظر فقهی, ولی مقتول همان ولی دم است که ما میشناسیم؟



اعظم:



بله عزیزم



آیه 32 سوره اسراء :


اعظم:



نمی دونم باید یه همچین چیزی رو نوشت اینجا یا نه ولی حرمت زنا همیشه من رو به این فکر می بره که صیغه نباید اونقدرها که به نظر میرسه عده ای روش مانور میدن بی حساب و کتاب باشه ... چون فکر کنید ، در صورتیکه صیغه بی حد و حصر و بی هیچ قانونی باشه اونوقت اون چیزی که اسمنش میشه زنا فقط دو مرد داره یکی ارتباط با زن شوهر دار هستش و یکی هم کسی که خودش مایل به رابطه نیست و در واقع مورد تجاوز جنسی قرار می گیره سایر موارد رو هم که با صیغه میشه موجه کرد ...



نفیسه :



در بیان خصوصیات زنا به جز دو مورد اشاره شده یعنی احتمال ارتباط با زن شوهر دار ویا احتمال عدم رضایت زن موارد بسیار دیگری هم وجود دارند مثلا مدت تعیین شده برای محرمیت وجود ندارد،چیزی بعنوان مهریه تعیین نمیشود،اجازه پدر برای دختران کسب نمیشود،ممکن است این ارتباط با محارم یا زن بی دین و...صورت گیرد، عده رعایت نمیشود و این احتمال وجود دارد که زن با مردان دیگر هم در آن برحه زمانی رابطه داشته باشه.فرزند حاصل از زنا رو والد مسوولیتی در قبالش متعهد نمیشه جاییکه در صیغه فرزند از پدر ارث برده و پدر در برابرش از هر لحاظ مسوول است و موارد دیگر که نشون میده زنا بی قید وبنده ولی صیغه چه دایم و چه موقت دارای ضوابط میباشد که در صورت عدم رعایت تبدیل به زنا میگردد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ مهر ۹۴ ، ۱۵:۴۷
* مسافر
شنبه, ۴ مهر ۱۳۹۴، ۰۳:۴۵ ب.ظ

284 . صفحه 284


چهارم مهر:



نفیسه :


(آیه 18)- خطوط زندگى طالبان دنیا و آخرت: از آنجا که در آیات گذشته، سخن از مخالفت گردنکشان در برابر اوامر الهى و سپس هلاکت آنها بود در اینجا به علت واقعى این تمرّد و عصیان که همان حب دنیاست اشاره کرده، مى‏گوید:

«کسانى که تنها هدفشان همین زندگى زود گذر دنیاى مادى باشد، ما آن مقدار را که بخواهیم به هر کس صلاح بدانیم در همین زندگى زودگذر مى‏دهیم سپس جهنّم را براى او قرار خواهیم داد که در آتش سوزانش مى‏سوزد در حالى که مورد سرزنش و دورى از رحمت خداست» (مَنْ کانَ یُرِیدُ الْعاجِلَةَ عَجَّلْنا لَهُ فِیها ما نَشاءُ لِمَنْ نُرِیدُ ثُمَّ جَعَلْنا لَهُ جَهَنَّمَ یَصْلاها مَذْمُوماً مَدْحُوراً).
قابل توجه اینکه نمى‏گوید هر کس به دنبال دنیا برود، به هرچه بخواهد مى‏رسد، بلکه دو قید براى آن قائل مى‏شود، اول این که تنها بخشى از آنچه را مى‏خواهد به آن مى‏رسد، همان مقدارى که ما بخواهیم «ما نَشاءُ».
دیگر این که: همه افراد به همین مقدار نیز نمى‏رسند، بلکه تنها گروهى از آنها به بخشى از متاع دنیا خواهند رسید، آنها که ما بخواهیم «لِمَنْ نُرِیدُ».
و به این ترتیب نه همه دنیاپرستان به دنیا مى‏رسند و نه آنها که مى‏رسند به همه آنچه مى‏خواهند مى‏رسند، زندگى روزمره نیز این دو محدودیت را به وضوح به ما نشان مى‏دهد، چه بسیارند کسانى که شب و روز مى‏دوند و به جایى نمى‏رسند، و چه بسیار کسانى که آرزوهاى دور و دراز در این دنیا دارند که تنها بخش کوچکى از آن را به دست مى‏آورند.

قابل توجه این که کیفر این گروه، ضمن این که آتش جهنم شمرده شده است، با دو تعبیر «مَذْمُوماً» و «مَدْحُوراً» تأکید گردیده، که اولى به معنى مورد سرزنش و نکوهش قرار گرفتن و دومى به معنى دور ماندن از رحمت خداست.
در حقیقت آتش دوزخ، کیفر جسمانى آنهاست، و مذموم و مدحور بودن کیفر روحانى آنها، چرا که معاد هم جسمانى است و هم روحانى و کیفر و پاداش آن نیز در هر دو جنبه است.


(آیه 19)- سپس به شرح حال گروه دوم مى‏پردازد، با قرینه مقابله، آنچنانکه روش قرآن است، مطلب آشکارتر شود، مى‏فرماید: «اما کسى که آخرت را بطلبد و سعى و کوشش خود را در این راه به کار بندد، در حالى که ایمان داشته باشد، این سعى و تلاش او مورد قبول الهى خواهد بود» (وَ مَنْ أَرادَ الْآخِرَةَ وَ سَعى‏ لَها سَعْیَها وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولئِکَ کانَ سَعْیُهُمْ مَشْکُوراً).
بنابراین براى رسیدن به سعادت جاویدان سه امر اساسى شرط است:
1- اراده انسان آن هم اراده‏اى که تعلق به حیات ابدى گیرد، و به لذات زودگذر و نعمتهاى ناپایدار و هدفهاى صرفا مادى تعلق نگیرد.
2- این اراده به صورت ضعیف و ناتوان در محیط فکر و اندیشه و روح نباشد بلکه تمام ذرات وجود انسان را به حرکت وادارد و آخرین سعى و تلاش خود را در این راه به کار بندد.
3- همه اینها توأم با «ایمان» باشد، ایمانى ثابت و استوار، چرا که تصمیم و تلاش هنگامى به ثمر مى‏رسد که از انگیزه صحیحى، سر چشمه گیرد و آن انگیزه چیزى جز ایمان به خدا نمى‏تواند باشد.


(آیه 20)- در اینجا ممکن است این توهّم پیش آید که نعمتهاى دنیا، تنها سهم دنیا پرستان خواهد شد و آخرت طلبان از آن محروم مى‏گردند، آیه به این توهّم پاسخ مى‏گوید که: «ما هر یک از این گروه و آن گروه را از اعطاى پروردگارت مى‏دهیم و امداد مى‏کنیم» (کُلًّا نُمِدُّ هؤُلاءِ وَ هَؤُلاءِ مِنْ عَطاءِ رَبِّکَ).
«چرا که بخشش پروردگارت از هیچ کس ممنوع نیست» و گبر و ترسا و مؤمن و مسلم همه از خان نعمتش وظیفه مى‏خورند (وَ ما کانَ عَطاءُ رَبِّکَ مَحْظُوراً).


(آیه 21)- این آیه یک اصل اساسى را در همین رابطه بازگو مى‏کند و آن اینکه: همان گونه که تفاوت تلاشها در این دنیا باعث تفاوت در بهره گیریهاست، در کارهاى آخرت نیز همین اصل کاملا حاکم است، با این تفاوت که این دنیا محدود است و تفاوتهایش هم محدود، ولى آخرت نامحدود، و تفاوتهایش نیز نامحدود است، مى‏گوید: «بنگر! چگونه بعضى از آنها را بر بعضى دیگر (بخاطر تفاوت در سعى و کوششان) برترى دادیم، اما آخرت درجاتش بزرگتر و برتریش بیشتر است»! (انْظُرْ کَیْفَ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلى‏ بَعْضٍ وَ لَلْآخِرَةُ أَکْبَرُ دَرَجاتٍ وَ أَکْبَرُ تَفْضِیلًا).
آیا دنیا و آخرت با هم تضاد دارند؟
در آیات بسیارى، مدح و تمجید از دنیا یا امکانات مادى آن شده است. ولى با این همه اهمیتى که به مواهب و نعمتهاى مادى داده شده، تعبیراتى که قویّا آن را تحقیر مى‏کند در آیات قرآن به چشم مى‏خورد.
این تعبیرات دوگانه عینا در روایات اسلامى نیز دیده مى‏شود.
پاسخ این سؤال را با مراجعه به خود قرآن این چنین مى‏توان گفت که:
مواهب جهان مادى که همه از نعمتهاى خداست و حتما وجودش در نظام خلقت لازم بوده و هست اگر به عنوان وسیله‏اى براى رسیدن به سعادت و تکامل معنوى انسان مورد بهره‏بردارى قرار گیرد از هر نظر قابل تحسین است.
و اما اگر به عنوان یک هدف و نه وسیله مورد توجه قرار گیرد و از ارزشهاى معنوى و انسانى بریده شود که در این هنگام طبعا مایه غرور و غفلت و طغیان و سرکشى و ظلم و بیدادگرى خواهد بود، درخور هرگونه نکوهش و مذمت است.


(آیه 22)- توحید و نیکى به پدر و مادر، سر آغاز یک رشته احکام مهم اسلامى: این آیه سر آغازى است براى بیان یک سلسله از احکام اساسى اسلام که با مسأله توحید و ایمان، شروع مى‏شود، توحیدى که خمیر مایه همه فعالیتهاى مثبت و کارهاى نیک سازنده است.
نخست مى‏گوید: «هرگز معبود دیگرى را با خدا قرار مده» (لا تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ).
نمى‏گوید معبود دیگرى را با خدا پرستش مکن، بلکه مى‏گوید: «قرار مده» تا معنى وسیعترى داشته باشد، یعنى نه در عقیده، نه در عمل، نه در دعا و تقاضا و نه در پرستش معبود دیگرى را در کنار «اللّه» قرار مده.
سپس به بیان نتیجه مرگبار شرک پرداخته، مى‏گوید: اگر شریکى براى او قائل شوى «نکوهیده و بى‏یار و یاور خواهى نشست» (فَتَقْعُدَ مَذْمُوماً مَخْذُولًا).
از جمله بالا استفاده مى‏شود که شرک سه اثر بسیار بد در وجود انسان مى‏گذارد:
1- شرک مایه ضعف و ناتوانى و زبونى و ذلت است.
2- شرک، مایه مذمت و نکوهش است، چرا که یک خط و روش انحرافى است در برابر منطق عقل و کفرانى است آشکار در مقابل نعمت پروردگار.
3- شرک سبب مى‏شود که خداوند مشرک را به معبودهاى ساختگیش واگذارد و دست از حمایتش بردارد. در نتیجه «مخذول» یعنى بدون یار و یاور خواهد شد.


(آیه 23)- بعد از اصل توحید به یکى از اساسى‏ترین تعلیمات انسانى انبیاء ضمن تأکید مجدد بر توحید اشاره کرده، مى‏گوید: «و پروردگارت فرمان داده جز او را نپرستید و نسبت به پدر و مادر نیکى کنید»! (وَ قَضى‏ رَبُّکَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِیَّاهُ وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً).
قرار دادن توحید یعنى اساسى‏ترین اصل اسلامى در کنار نیکى به پدر و مادر تأکید دیگرى است بر اهمیت این دستور اسلامى.
سپس به بیان یکى از مصداقهاى روشن نیکى به پدر و مادر پرداخته، مى‏گوید:
«هرگاه یکى از آن دو، یا هر دو آنها، نزد تو به سن پیرى و شکستگى برسند (آن چنان که نیازمند به مراقبت دائمى تو باشند از هرگونه محبت در مورد آنها دریغ مدار، و کمترین اهانتى به آنان مکن، حتى) سبکترین تعبیر نامؤدبانه یعنى: اف به آنها مگو» (إِمَّا یَبْلُغَنَّ عِنْدَکَ الْکِبَرَ أَحَدُهُما أَوْ کِلاهُما فَلا تَقُلْ لَهُما أُفٍّ).
«و بر سر آنها فریاد مزن» (وَ لا تَنْهَرْهُما).
بلکه «با گفتار سنجیده و لطیف و بزرگوارانه با آنها سخن بگو» (وَ قُلْ لَهُما قَوْلًا کَرِیماً).


(آیه 24)- و نهایت فروتنى را در برابر آنها بنما «و بالهاى تواضع خود را در برابرشان از محبت و لطف فرود آر» (وَ اخْفِضْ لَهُما جَناحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ).
«و بگو: بار پروردگارا! آنها را مشمول رحمت خویش قرار ده همان گونه که در کودکى مرا تربیت کرده‏اند» (وَ قُلْ رَبِّ ارْحَمْهُما کَما رَبَّیانِی صَغِیراً).
اگر پدر و مادر آن چنان مسن و ناتوان شوند که به تنهایى قادر بر حرکت و دفع آلودگیها از خود نباشند، فراموش نکن که تو هم در کودکى چنین بودى و آنها از هرگونه حمایت و محبت از تو دریغ نداشتند محبت آنها را جبران نما.


(آیه 25)- و از آنجا که گاهى در رابطه با حفظ حقوق پدر و مادر و احترام آنها و تواضعى که بر فرزند لازم است ممکن است لغزشهایى پیش بیاید که انسان آگاهانه یا ناآگاه به سوى آن کشیده شود در این آیه مى‏گوید: «پروردگار شما به آنچه در دل و جان شماست از شما آگاهتر است» (رَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِما فِی نُفُوسِکُمْ).
چرا که علم او در همه زمینه‏ها حضورى و ثابت و ازلى و ابدى و خالى از هرگونه اشتباه است در حالى که علوم شما واجد این صفات نیست.
بنابراین اگر بدون قصد طغیان و سرکشى در برابر فرمان خدا لغزشى در زمینه احترام و نیکى به پدر و مادر از شما سر زند و بلافاصله پیشمان شدید و در مقام جبران برآیید مسلما مشمول عفو خدا خواهید شد: «اگر شما صالح باشید (و توبه کار) خداوند توبه کاران را مى‏آمرزد»! (إِنْ تَکُونُوا صالِحِینَ فَإِنَّهُ کانَ لِلْأَوَّابِینَ غَفُوراً).
احترام پدر و مادر در منطق اسلام‏
- اسلام در مورد احترام والدین آن قدر تأکید کرده است که در کمتر مسأله‏اى دیده مى‏شود.
به عنوان نمونه به چند قسمت اشاره مى‏کنیم:
الف) در چهار سوره از قرآن مجید نیکى به والدین بلافاصله بعد از مسأله توحید قرار گرفته این هم ردیف بودن بیانگر این است که اسلام تا چه حد براى پدر و مادر احترام قائل است.
ب) اهمیت این موضوع تا آن پایه است که هم قرآن و هم روایات صریحتا توصیه مى‏کنند که حتى اگر پدر و مادر کافر باشند رعایت احترامشان لازم است.
ج) شکرگزارى در برابر پدر و مادر در قرآن مجید در ردیف شکرگزارى در برابر نعمتهاى خدا قرار داده شده است.
د) قرآن حتى کمترین بى‏احترامى را در برابر پدر و مادر اجازه نداده است.
ه) با این که جهاد یکى از مهمترین برنامه‏هاى اسلامى است، مادامى که جنبه وجوب عینى پیدا نکند یعنى داوطلب به قدر کافى باشد، بودن در خدمت پدر و مادر از آن مهمتر است، و اگر موجب ناراحتى آنها شود، جایز نیست.
و) پیامبر صلّى اللّه علیه و آله فرمود: «بترسید از این که عاق پدر و مادر و مغضوب آنها شوید، زیرا بوى بهشت از پانصد سال راه به مشام مى‏رسد، ولى هیچ‏گاه کسانى که مورد خشم پدر و مادر هستند بوى آن را نخواهند یافت».
در حدیث دیگرى از امام کاظم علیه السّلام مى‏خوانیم: «کسى نزد پیامبر صلّى اللّه علیه و آله آمد و از حق پدر و فرزند سؤال کرد، فرمود: «باید او را با نام صدا نزند (بلکه بگوید پدرم!) و جلوتر از او راه نرود، و قبل از او ننشیند، و کارى نکند که مردم به پدرش بدگویى کنند» نگویند خدا پدرت را نیامرزد که چنین کردى!


(آیه 26)- رعایت اعتدال در انفاق و بخشش: در اینجا فصل دیگرى از سلسله احکام اصولى اسلام را در رابطه با اداى حق خویشاوندان و مستمندان و در راه ماندگان، و همچنین انفاق را بطور کلى، دور از هرگونه اسراف و تبذیر بیان مى‏کند.
نخست مى‏گوید: «و حقّ نزدیکان را بپرداز» (وَ آتِ ذَا الْقُرْبى‏ حَقَّهُ).
 «ذَا الْقُرْبى‏» مفهوم وسیعى دارد و همه خویشاوندان را شامل مى‏شود، گرچه اهل بیت پیامبر از روشنترین مصداقهاى آن مى‏باشند و شخص پیامبر از روشنترین افراد مخاطب به این آیه است.
«و (همچنین حق) مستمندان و در راه مانده را» (وَ الْمِسْکِینَ وَ ابْنَ السَّبِیلِ).
در عین حال «هرگز دست به تبذیر نیالاى» (وَ لا تُبَذِّرْ تَبْذِیراً). و بیش از حد استحقاق به آنها انفاق مکن.
دقت در مسأله اسراف و تبذیر تا آن حد است که در حدیثى مى‏خوانیم:پیامبر صلّى اللّه علیه و آله از راهى عبور مى‏کرد، یکى از یارانش به نام سعد مشغول وضو گرفتن بود، و آب زیاد مى‏ریخت، فرمود: چرا اسراف مى‏کنى اى سعد! عرض کرد: آیا در آب وضو نیز اسراف است؟ فرمود: نعم و ان کنت على نهر جار «آرى! هر چند در کنار نهر جارى باشى».

(آیه 27)- این آیه به منزله استدلال و تأکیدى بر نهى از تبذیر است، مى‏فرماید: «تبذیرکنندگان برادران شیاطینند» (إِنَّ الْمُبَذِّرِینَ کانُوا إِخْوانَ الشَّیاطِینِ). چرا که نعمتهاى خدا را کفران مى‏کنند.
«و شیطان، در برابر پروردگارش بسیار ناسپاس بود» (وَ کانَ الشَّیْطانُ لِرَبِّهِ کَفُوراً).
زیرا خداوند نیرو و توان و هوش و استعداد فوق العاده‏اى به او داده بود، و او این همه نیرو را در غیر موردش یعنى در طریق اغوا و گمراهى مردم صرف کرد.


اعظم :



آیه 18 : تفسیری که از این آیه ارایه شد بسیار تفسیر جامع و زیبایی بود .... عطا و بخشش مادی به طالبان دنیا آن هم به همان اندازه ای که مشیت اراده خداوند است .


ایه 18 : در نهایت این شخص که دنیا را به عنوان مقدمه آخرت ندانسته ، بلکه مقصود و غرض خود را محصور در دنیا نموده ، درآخرت خداوند جهنم را جزای او قرار می دهد تا حرارت آن را بچشد، در حالیکه مذموم و دور از رحمت و مغفرت حق باشد.


آیه 19 : آخرت و پاداش آن مخصوص کسانی است که اراده آخرت را داشته باشند و این ارادهخ باعث سعی و تلاششان شود و در ضمن در باور و اعتقاد مومن باشن


آیه 19 : تلاش مؤ منان مورد تقدیر و سپاس است ، چه به نتیجه برسد یا نرسد. (کان سعیهم مشکورا )


آیه 19 : هر سعى و تلاشى مورد تقدیر و ستایش خدا نیست . (من اراد الاخرة و سعى لها... کان سعیهم مشکورا )



آیه 20 : بخششهای الهی نامحدود و مطلق است و هر جا محدودیت یا منعی وجود داشته باشدهمه از ناحیه شخص مورد بخشش است که استعداد لازمه برای کسب فیض را ندارد وگرنه این محدودیت هرگز از ناحیه مفیض نیست .


آیه 21 : (المیزان )ما در دنیا بعضی از مردم را بر بعضی دیگر، به فراخور تفاوت سعی وکوششان ،برتری داده ایم ، لذا هرگز آنکس که سعی بیشتر کند با آنکس که کناربنشیند و کوششی نکند یکسان نیستند و اگر خداوند میان عمل کم و زیاد عمل خوب و خوبتر تفاوتی نگذارد، در حقیقت آن مازاد بیشتر و خوبتر را شکرگزاری نکرده و در درگاه خود نپذیرفته است ، و برتری در دنیا در اموری مثل مال و متاع و جاه وفرزند و نیرو و شهرت و ریاست و سایر متاعهای دنیائیست ،اما آخرت همانگونه که حیاتش بزرگتر از حیات دنیویست امتیازات آن نیز فراتراز امتیازات دنیویست ، پس کسی نپندارد که در آخرت همه از عیش یکسان برخوردارند و نپندارد که تفاوتهای اهل آخرت مانند تفاوتهای اهل دنیاست ،چون سبب برتری در دنیا به جهت اختلاف در اسباب مادی و محدود دنیویست ودنیا دار تزاحم است ، در نتیجه برتریهای آنهم محدود می باشد، اما برتریهای آخرت به جهت اختلاف اسباب وجودی نیست ، بلکه به جهت اختلاف جانها ودلها در ایمان و اخلاص می باشد که همه از احوالات قلب است و اختلاف وتفاوتهای معنوی بسیار وسیعتر از اختلاف احوال جسم می باشد (لذا عقیده یک قضیه فردیست و مسئولیت آن نیز فردی می باشد)، بنابر این خدای سبحان به رسول گرامی خود فرمان می دهد که فضایل اعتباری را که در میان اهل دنیاهست وسیله قرار داده و از آن برتریها به فضایل و درجات آخرت راه بیابد،چون همین اختلاف دنیوی (در قدرت و علم و جاه و ...) موجب اختلاف درجات آخرت خواهد شد.

آیه 21 : با توجه به آیات قبلی : «به خداى سبحان شرک مورز، تا کارت را بدینجا نکشاند که زمین‏گیر شوى و از سیر به درجات قرب بمانى و خود را مذموم کنى و خدا هم که یاورى جز او نیست یاریت نکند».

آیه 22 : باید دانست (عاق والدین ) بزرگترین گناهان کبیره بعد از شرک است .همانطور که احسان به آنها بعد از مسأله توحید واجبترین واجبات است و این تعبیر وکنار هم آوردن این دو مسأله (توحید و نیکی به پدر و مادر) در موارد دیگری نیز درقرآن آورده شده ، و علت اهتمام قرآن کریم به این مسأله اهمیت رابطه خانوادگی وارتباط میان والدین و فرزندان است که اساس جامعه انسانی مبتنی بر آن می باشد

آیه 23 : حکم اختصاصی کمک و احترام به والدین در دوران پیری و کهولت ... به خاطر اینکه واقعا در این دوران نگهداری و احترام والیدن کار ساده ای نیست ... ضعیفن از نظر روحی و جسمی ، کاملا شکننده ان .... برای خود کسی بودن ولی الان قادر به کوچکترین کارها نیستن و این براشون خیلی سخته ... و خیلی جیزهای دیگه که واقعا این دوران رو براشون سخت می کنه و وظیفه اولاد رو چندین برابر


آیه 24 : کنایه از نهایت مهربانی و خضوع در مقابل والدین (گستراندن بال تواضع در مقابل آنان )


آیه 24 : یک دعای کامل و جامع فرزند برای والدین : خدایا همانطور که آنها را در دوران کودکی نسبت به من مهربان نمودی تا با رحمت خود مرا پرورش داده و به سن جوانی رساندند، تو نیز اکنون که آنهادر سنین کهولت هستند و نیز بعد از حیاتشان آنها را مورد رحمت خود قرار بده و این آیه دلالت دارد که دعای فرزند در حق پدر و مادر در موضع اجابت است و بواسطه این ادب و تواضع ، خود فرزند نیز از این دعا بهره مند می گردد.


آیه 25 : این آیه در باره فرزندیست که احیانا حرکت ناشایستی نسبت به پدر و مادرنموده که آنها از او رنجیده اند . می فرماید: پروردگار شما بهتر از خودتان می داند که شما مرتکب چه عملی شده اید و حالا اگر صالح باشید و خداوند آثار صلاح رادر شماببیند، هر آینه او نسبت به توبه کنندگان بسیار آمرزنده است .

آیه 26 : یادمون باشه انفاق "حق" هستش .... نه فضل و منت ما بر سایرین

آیه 26 : کسانی که مشمول انفاقند : ذالقربی (خویشاوند) ومسکین (یعنی کسی که از شدت فقر پریشانحال است ) و (ابن سبیل ) (یعنی کسی که در راه مانده و از بازگشت به وطن خود عاجز شده )

آیه 27 : بسیار تعبیر و حشتنکاکیه : اسراف کاران برادران شیطان هستند

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ مهر ۹۴ ، ۱۵:۴۵
* مسافر
جمعه, ۳ مهر ۱۳۹۴، ۰۳:۴۵ ب.ظ

283 . صفحه 283

سوم مهر:



نفیسه :



(آیه 8)-هیچگاه درهاى توبه و بازگشت شما به سوى خدا بسته نیست باز هم «امید است پروردگارتان به شما رحم کند» (عَسى‏ رَبُّکُمْ أَنْ یَرْحَمَکُمْ).
«و هرگاه (به سوى ما) برگردید ما هم باز مى‏گردیم» (وَ إِنْ عُدْتُمْ عُدْنا).
و لطف و رحمت خود را به شما باز مى‏گردانیم، و اگر به فساد و برترى جویى گرایید باز هم شما را به کیفر شدید گرفتار خواهیم ساخت.
و تازه این مجازات دنیاست «و جهنم را براى کافران زندان سختى قرار دادیم» (وَ جَعَلْنا جَهَنَّمَ لِلْکافِرِینَ حَصِیراً).

(آیه 9)- مستقیم‏ترین راه خوشبختى! در آیات گذشته سخن از بنى اسرائیل و کتاب آسمانیشان تورات و تخلفشان از این برنامه الهى و کیفرهایشان در این رابطه در میان بود.
از این بحث به «قرآن مجید» کتاب آسمانى مسلمین که آخرین حلقه کتب آسمانى است منتقل شده، مى‏گوید: «این قرآن مردم را به آیینى که مستقیم‏ترین و پابرجاترین آیینهاست هدایت مى‏کند» (إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ یَهْدِی لِلَّتِی هِیَ أَقْوَمُ).
یعنى «قرآن به طریقه‏اى که مستقیم‏ترین و صافترین و پابرجاترین طرق است دعوت مى‏کند».
صافتر و مستقیم‏تر، از نظر عقائدى که عرضه مى‏کند. صافتر و مستقیم‏تر، از این نظر که میان ظاهر و باطن، عقیده و عمل، تفکر و برنامه، همگونى ایجاد کرده و همه را به سوى «اللّه» دعوت مى‏کند.
صافتر و مستقیم‏تر، از نظر قوانین اجتماعى و اقتصادى و نظامات سیاسى که بر جامعه انسانى حکم فرما مى‏سازد.
و بالاخره صافتر و مستقیم‏تر از نظر نظام حکومتى که برپا دارنده عدل است و درهم کوبنده ستم و ستمگران.
سپس از آن‏جا که موضع گیریهاى مردم در برابر این برنامه مستقیم الهى مختلف است، به دو نوع موضع گیرى مشخص و نتائج آن اشاره کرده، مى‏فرماید:
«و این قرآن به مؤمنانى که اعمال صالح انجام مى‏دهند مژده مى‏دهد که براى آنان پاداش بزرگى است» (وَ یُبَشِّرُ الْمُؤْمِنِینَ الَّذِینَ یَعْمَلُونَ الصَّالِحاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْراً کَبِیراً).

(آیه 10)- «و (به) آنها که ایمان به آخرت و دادگاه بزرگش ندارند (و طبعا عمل صالحى نیز انجام نمى‏دهند نیز بشارت مى‏دهد که) عذاب دردناکى براى آنها آماده کرده‏ایم» (وَ أَنَّ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ أَعْتَدْنا لَهُمْ عَذاباً أَلِیماً).
تعبیر به «بشارت» در مورد مؤمنان دلیلش روشن است، ولى در مورد افراد بى‏ایمان و طغیانگر در حقیقت یک نوع استهزاء است.

(آیه 11)- در این آیه به تناسب بحث گذشته به یکى از علل مهم بى‏ایمانى که عدم مطالعه کافى در امور است اشاره کرده، چنین مى‏فرماید: «و انسان همان گونه که نیکیها را طلب مى‏کند (به خاطر دستپاچگى و عدم مطالعه کافى) به طلب بدیها برمى‏خیزد» (وَ یَدْعُ الْإِنْسانُ بِالشَّرِّ دُعاءَهُ بِالْخَیْرِ).
«چرا که انسان ذاتا عجول است» (وَ کانَ الْإِنْسانُ عَجُولًا).
در حقیقت «عجول» بودن انسان براى کسب منافع بیشتر و شتابزدگى او در تحصیل «خیر» و منفعت سبب مى‏شود که تمام جوانب مسائل را مورد بررسى قرار ندهد، و چه بسیار که با این عجله، نتواند خیر واقعى خود را تشخیص دهد، بلکه هوى و هوسهاى سرکش چهره حقیقت را در نظرش دگرگون سازد و به دنبال شرّ برود.
و در این حال همان گونه که انسان، از خدا تقاضاى نیکى مى‏کند، بر اثر سوء تشخیص خود، بدیها را از او تقاضا مى‏کند، و همان گونه که براى نیکى تلاش مى‏کند، به دنبال شر و بدى مى‏رود، و این بلاى بزرگى است براى نوع انسانها و مانع عجیبى است در طریق سعادت، و موجب ندامت و خسران! در حدیثى از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله نقل شده که فرمود: «مردم را عجله هلاک مى‏کند، اگر مردم با تأمل کارها را انجام مى‏دادند کسى هلاک نمى‏شد».
البته در روایات اسلامى بابى در زمینه «تعجیل (و سرعت) در کار خیر داریم» از جمله در حدیثى از پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله مى‏خوانیم: «خداوند کار نیکى را دوست دارد که در آن شتاب شود». به هر حال عجله مذموم آن است که به هنگام بررسى و مطالعه در جوانب کار و شناخت صورت گیرد، اما سرعت و عجله ممدوح آن است که بعد از تصمیم گیرى لازم، در اجرا درنگ نشود، و لذا در روایات مى‏خوانیم:«در کار خیر، عجله کنید» یعنى بعد از آن که خیر بودن کارى ثابت شد دیگر جاى مسامحه نیست.

(آیه 12)- در این آیه از آفرینش شب و روز و منافع و برکات این دو و وجود حساب و کتاب در عالم سخن مى‏گوید تا هم دلیلى باشد بر توحید و شناخت خدا و بحث گذشته معاد را تکمیل کند و هم شاهدى باشد بر لزوم دقت در عواقب کارها و عدم شتابزدگى مى‏فرماید: «ما شب و روز را دو نشانه (توحید و عظمت خود) قرار دادیم» (وَ جَعَلْنَا اللَّیْلَ وَ النَّهارَ آیَتَیْنِ).
«سپس نشانه شب را محو کرده، و نشانه روز را روشنى بخش (به جاى آن) قرار دادیم» (فَمَحَوْنا آیَةَ اللَّیْلِ وَ جَعَلْنا آیَةَ النَّهارِ مُبْصِرَةً).
و از این کار دو هدف داشتیم، نخست این که « (در پرتو آن) فضل پروردگارتان را بطلبید» و به تلاش زندگى برخیزید (لِتَبْتَغُوا فَضْلًا مِنْ رَبِّکُمْ).
هدف دیگر این که: «عدد سالها و حساب (کارهاى زمان بندى شده خود) را بدانید» (وَ لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنِینَ وَ الْحِسابَ).
تمام جهان هستى بر محور حساب و اعداد مى‏گردد و هیچ یک از نظامات این عالم بدون حساب نیست، طبیعى است انسان که جزئى از این مجموعه است نمى‏تواند بى‏حساب و کتاب زندگى کند.
«و ما هر چیز را مشخص و روشن ساختیم» (وَ کُلَّ شَیْ‏ءٍ فَصَّلْناهُ تَفْصِیلًا).


(آیه 13)- از آنجا که در آیات گذشته سخن از مسائل مربوط به «معاد» و «حساب» در میان بود، در اینجا به مسأله «حساب اعمال انسانها» و چگونگى آن در روز قیامت پرداخته، مى‏گوید: «و هر انسانى اعمالش را به گردنش آویخته‏ایم»! (وَ کُلَّ إِنسانٍ أَلْزَمْناهُ طائِرَهُ فِی عُنُقِهِ).
«طائر» به معنى پرنده است، ولى در اینجا اشاره به چیزى است که در میان عرب معمول بوده که به وسیله پرندگان، فال نیک و بد مى‏زدند. مثلا اگر پرنده‏اى از طرف راست آنها حرکت مى‏کرد آن را به فال نیک مى‏گرفتند، و اگر از طرف چپ حرکت مى‏کرد آن را به فال بد مى‏گرفتند.
قرآن در حقیقت مى‏گوید: فال نیک و بد، و طالع سعد و نحس، چیزى جز اعمال شما نیست که به گردنتان آویخته است و نتائج آن در دنیا و آخرت از شما جدا نمى‏شود! قرآن سپس اضافه مى‏کند: «و ما روز قیامت کتابى براى او بیرون مى‏آوریم که آن را در برابر خود گشوده مى‏بیند» (وَ نُخْرِجُ لَهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ کِتاباً یَلْقاهُ مَنْشُوراً).
روشن است که منظور از «کتاب» چیزى جز کارنامه عمل انسان نیست، همان کارنامه‏اى که در این دنیا وجود دارد و اعمال او در آن ثبت مى‏شود، منتها در اینجا پوشیده و مکتوم است و در آنجا گشوده و باز.

(آیه 14)- در این هنگام به او گفته مى‏شود: «نامه اعمالت را خودت بخوان»! (اقْرَأْ کِتابَکَ).
«کافى است که خودت امروز حسابگر خویش باشى»! (کَفى‏ بِنَفْسِکَ الْیَوْمَ عَلَیْکَ حَسِیباً). یعنى آنقدر مسائل روشن و آشکار است و شواهد و مدارک زنده که جاى گفتگو نیست. و به این ترتیب چیزى نیست که بتوان آن را حاشا کرد.
در حدیثى از امام صادق علیه السّلام مى‏خوانیم: «در آن روز انسان آنچه را انجام داده و در نامه عمل او ثبت است همه را به خاطر مى‏آورد گویى همان ساعت آن را انجام داده است! لذا فریاد مجرمان بلند مى‏شود و مى‏گویند: این چه نامه‏اى است که هیچ صغیر و کبیره‏اى را فروگذار نکرده است»؟


(آیه 15)- این آیه، چهار حکم اساسى و اصولى را در رابطه با مسأله حساب و جزاى اعمال بیان مى‏کند.
1- نخست مى‏گوید: «هر کسى هدایت شود براى خود هدایت یافته» و نیجه‏اش عائد خود او مى‏شود (مَنِ اهْتَدى‏ فَإِنَّما یَهْتَدِی لِنَفْسِهِ).
2- «و آن کس که گمراه گردد، به زیان خود گمراه شده است» و عواقب شومش دامن خودش را مى‏گیرد (وَ مَنْ ضَلَّ فَإِنَّما یَضِلُّ عَلَیْها).
3- «و هیچ کس بار گناه دیگرى را به دوش نمى‏کشد» و کسى را به جرم دیگرى مجازات نمى‏کنند (وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى‏).
البته این قانون کلى که «هیچ کس بار گناه دیگرى را به دوش نمى‏کشد» هیچ گونه منافاتى با آنچه در آیه سوره نحل گذشت که مى‏گوید: «گمراه کنندگان بار مسؤولیت کسانى را که گمراه کرده‏اند نیز بر دوش مى‏کشند» ندارد. زیرا آنها به خاطر اقدام به گمراه ساختن دیگران، فاعل آن گناه محسوب مى‏شوند، و در حقیقت این بار گناهان خودشان است که بر دوش دارند.
4- سرانجام چهارمین حکم را به این صورت بیان مى‏کند که:«و ما (هیچ شخص و قومى را) مجازات نخواهیم کرد مگر آنکه پیامبرى مبعوث کرده باشیم» تا وظائفشان را کاملا تشریح و اتمام حجت کند (وَ ما کُنَّا مُعَذِّبِینَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولًا).


(آیه 16)- مراحل چهارگانه مجازات الهى: در تعقیب آیه قبل که خاطر نشان مى‏کرد «هرگز فرد یا گروهى را بدون بعث رسولان و بیان دستورات خود مجازات نمى‏کنیم» در این آیه همین اصل اساسى به صورت دیگرى تعقیب شده است، مى‏گوید:«و هنگامى که بخواهیم شهر و دیارى را هلاک کنیم، نخست اوامر خود را براى مترفین (و ثروتمندان مست شهوت) آنجا بیان مى‏داریم، سپس هنگامى که به مخالفت برخاستند و استحقاق مجازات یافتند آنها را به شدت درهم مى‏کوبیم» و هلاک مى‏کنیم (وَ إِذا أَرَدْنا أَنْ نُهْلِکَ قَرْیَةً أَمَرْنا مُتْرَفِیها فَفَسَقُوا فِیها فَحَقَّ عَلَیْهَا الْقَوْلُ فَدَمَّرْناها تَدْمِیراً).
بنابراین خداوند هرگز قبل از اتمام حجت و بیان دستوراتش کسى را مؤاخذه و مجازات نمى‏کند، بلکه نخست به بیان فرمانهایش مى‏پردازد، اگر مردم از در اطاعت وارد شدند و آنها را پذیرا گشتند چه بهتر که سعادت دنیا و آخرتشان در آن است، و اگر به فسق و مخالفت برخاستند و همه را زیر پا گذاشتند اینجاست که فرمان عذاب در باره آنها تحقق مى‏پذیرد و به دنبال آن هلاکت است.
از آیه استفاده مى‏شود که سر چشمه غالب مفاسد اجتماعى ثروتمندان از خدا بى‏خبرى هستند که در ناز و نعمت و عیش و هوس غرقند.


(آیه 17)- این آیه به نمونه‏هایى از مسأله فوق به صورت یک اصل کلى اشاره کرده، مى‏گوید: «و چه بسیار مردمى که در قرون بعد از نوح زندگى مى‏کردند (و طبق همین سنت) هلاک و نابودشان کردیم» (وَ کَمْ أَهْلَکْنا مِنَ الْقُرُونِ مِنْ بَعْدِ نُوحٍ).
سپس اضافه مى‏کند: چنان نیست که ظلم و ستم و گناه فرد یا جمعیتى از دیده تیزبین علم خدا مخفى بماند، «همین مقدار کافى است که خدا از گناهان بندگانش آگاه و نسبت به آن بیناست» (وَ کَفى‏ بِرَبِّکَ بِذُنُوبِ عِبادِهِ خَبِیراً بَصِیراً).
این که مخصوصا روى «قرون بعد از نوح» تکیه شده، ممکن است به خاطر آن باشد که زندگى انسانها قبل از نوح بسیار ساده بود و این همه اختلافات مخصوصا تقسیم جوامع به «مترف» و «مستضعف» کمتر وجود داشت و به همین دلیل کمتر گرفتار مجازاتهاى الهى شدند.

اعظم:


ایه 9:
حالت قیام و ایستادن پایدادترین حالتی هستش که انسان بر جوانبش مسلط است

قران چنین وضعیتی دارد
اقوم است

نسبت به تمام جوانب امور
امور اخروی و دنیوی اتسان
سعادت دنیا و اخرتش

ایه 9: کسانیکه هم در مرحله عمل و هم درمرحله عقیده استوار و برحق باشند، البته خداوند آنها را به بهشت هدایت می نمایدوکسانی هم که در اعتقاد و عمل کافر باشند وعید الهی در حق آنها ثابت است وجایگاهشان جهنم خواهد بود،


ایه 10: از میان صفات کفار به "کافربودن به قیامت" اشاره شده

چون عدم ایمان به معاد سر منشا تمام دنیاپرسنیها و مخالفت با انبیاست


ایه 11.
 انسان موجودی هستش که برای رسیدن به خواسته هاش عجله داره
و همه پارامترها و جوانب امور رو نمی سنجه
و بعد اقدام کنه

با توجه به ایات قبل میشه گفت
همین خصلت عجول بودنش اونو طالب دنیا و منافع مادی کرده
چون ملموسه و زودتر بهش میرسه

تا وعده ثواب اخروی
و یا کلا دیر جواب دادن کارهای خیر


ایه 11. هر کاری میخوایم انجام بدیم
باید تمام جوانب امور رو بسنجیم

منافع مادی و اخرویش رو بررسی کنیم

مثل خود دستورات قرآن که اقوم هستش و محیط بر تمام جوانب امور

ما هم در تصمیم گیریهامون و بررسیها
تامل کنیم و پایدارترین و بهترین راه روانتخاب کنیم

دین
شیوه
سبک زندگی
اعتقاد ...

که فقط یه بعد زندگی ادمها رو نشانه بره
اخروی و یا دنیوی
محکوم به شکست و زوال هستش


ایه 13. خواست خدا بر این مطلب استوار است که آنچه موجب سعادت و شقاوت آدمی است همواره ملازم و همراه او باشد (همچون طوقی در گردن ) زیرا گردن تنهاعضویست که هرگز از انسان جدا نمی شود و جدایی آن ملازم موت اوست ، واین سرنوشت همان عمل آدمیست ، (لیس للانسان الا ما سعی و ان سعیه سوف یری )،(برای انسان جز کرده او چیزی نیست و به زودی اعمال خود را می بیند).پس هر کس جز عملش سرمایه دیگری ندارد، و سرانجام طاعت و عمل نیک به بهشت و سرانجام گناه و معصیت به آتش جهنم می انجامد،


ایه 14: حجت کتاب عمل ، حجتی قاطع است که هیچ خواننده ای در آن تردید نمی کند هر چند که خود شخص گنه کار باشد، چون خود عمل را به عینه مشاهده می کند و جایی برای تردید و انکار وجود ندارد و پاداش و کیفر نیزعین خود عمل است .


ایه 15 : هیچ کس در اخرت گناه کسی رو بر عهده نمی گیره

حتی امامان کفر هم گناه پیروانشون رو بر عهده نمیگیرن
منتها گناه اونا اشاعه عمل بد هستش و مسلمه هر چی وسعت انتسار عمل بیسنر باشه بیشتر زجر میکشی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ مهر ۹۴ ، ۱۵:۴۵
* مسافر
پنجشنبه, ۲ مهر ۱۳۹۴، ۰۳:۴۵ ب.ظ

282 . صفحه 282


دوم مهر :



نفیسه :



سوره اسراء هفدهمین سوره قرآن کریم است.با شروع این سوره جزء پانزدهم آغاز میشود. سوره اسراء در «مکّه» نازل شده و داراى 111 آیه است.‏
قبل از ورود در تفسیر این سوره توجه به چند نکته لازم است:
1- نامهاى این سوره:
نام مشهور این سوره «بنى اسرائیل» است و نامهاى دیگرى نیز از قبیل «اسراء» و «سبحان» دارد.
اگر نام «بنى اسرائیل» بر آن گذارده شده به خاطر آن است که بخش قابل ملاحظه‏اى در آغاز و پایان این سوره پیرامون بنى اسرائیل است.
و اگر به آن «اسراء» گفته مى‏شود به خاطر نخستین آیه آن است که پیرامون اسراء (معراج) پیامبر صلّى اللّه علیه و آله سخن مى‏گوید، و «سبحان» نیز از نخستین کلمه این سوره گرفته شده است.
2- محتواى سوره:
این سوره بنابر مشهور در مکّه نازل شده و طبعا ویژگیهاى سوره‏هاى مکّى در آن جمع است، و بطور کلى مى‏توان گفت آیات این سوره بر چند محور زیر دور مى‏زند:

دلائل نبوت مخصوصا قرآن و نیز معراج.
2- بحثهائى مربوط به معاد، مسأله کیفر و پاداش و نامه اعمال و نتائج آن.
3- بخشى از تاریخ پرماجراى بنى اسرائیل.
4- مسأله آزادى اراده و اختیار.
5- مسأله حساب و کتاب در زندگى این جهان.
6- حق شناسى در همه سطوح، مخصوصا در باره خویشاوندان، و بخصوص پدر و مادر.
7- تحریم «اسراف و تبذیر» و «بخل» و «فرزندکشى» و «زنا» و «خوردن مال یتیمان» و «کم فروشى» و «تکبر» و «خونریزى».
8- بحثهایى در زمینه توحید و خداشناسى.
9- مبارزه با هرگونه لجاجت در برابر حق.
10- شخصیت انسان و فضیلت و برترى او بر مخلوقات دیگر.
11- تأثیر قرآن براى درمان هرگونه بیمارى اخلاقى و اجتماعى.
12- اعجاز قرآن و عدم توانایى مقابله با آن.
13- وسوسه‏هاى شیطان و هشدار به همه مؤمنان.
14- بخشى از تعلیمات مختلف اخلاقى.
15- و سرانجام فرازهایى از تاریخ پیامبران به عنوان درسهاى عبرتى براى همه انسانها و شاهدى براى مسائل مزبور.
3- فضیلت تلاوت سوره:
در روایات اجر و پاداش فراوانى براى کسى که این سوره را بخواند نقل شده از جمله این که: در روایتى از امام صادق علیه السّلام چنین مى‏خوانیم: «کسى که سوره بنى اسرائیل را هر شب جمعه بخواند از دنیا نخواهد رفت تا این که قائم را درک کند و از یارانش خواهد بود».
کرارا گفته‏ایم این پاداشها و فضیلتها هرگز براى خواندن تنها نیست، بلکه خواندنى است که توأم با تفکر و اندیشه و سپس الهام گرفتن براى عمل بوده باشد.



(آیه 1)- معراج‏گاه پیامبر صلّى اللّه علیه و آله! نخستین آیه این سوره از مسأله «اسرا» یعنى، سفر شبانه پیامبر صلّى اللّه علیه و آله از «مسجد الحرام» به «مسجد اقصى» (بیت المقدس) که مقدمه‏اى براى معراج بوده است سخن مى‏گوید، این سفر که در یک شب و مدت کوتاهى صورت گرفت حد اقل در شرایط آن زمان از طرق عادى به هیچ وجه امکان‏پذیر نبود، و جنبه اعجاز آمیز و کاملا خارق العاده داشت.
نخست مى‏گوید: «منزّه است آن خداوندى که بنده‏اش را در یک شب از مسجد الحرام به مسجد اقصى- که گردا گردش را پربرکت ساخته‏ایم- برد» (سُبْحانَ الَّذِی أَسْرى‏ بِعَبْدِهِ لَیْلًا مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى الَّذِی بارَکْنا حَوْلَهُ).
این سیر شبانه خارق العاده «به خاطر آن بود که بخشى از آیات عظمت خود را به او نشان دهیم» (لِنُرِیَهُ مِنْ آیاتِنا).
پیامبر صلّى اللّه علیه و آله گرچه عظمت خدا را شناخته بود، اما سیر در آسمانها به روح پرعظمت او در پرتو مشاهده آن آیات بیّنات عظمت بیشترى داد تا آمادگى فزونترى براى هدایت انسانها پیدا کند.
و در پایان اضافه مى‏کند: «خداوند شنوا و بیناست» «إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ).
اشاره به این که اگر خداوند پیامبرش را براى این افتخار برگزید بى‏دلیل نبود، زیرا او گفتار و کردارى آنچنان پاک و شایسته داشت که این لباس بر قامتش کاملا زیبا بود، خداوند گفتار پیامبرش را شنیده و کردار او را دیده و لیاقتش را براى این مقام پذیرفته بود.


(آیه 2)- از آنجا که نخستین آیه این سوره از سیر پیامبر صلّى اللّه علیه و آله سخن مى‏گفت، و این گونه موضوعات غالبا از طرف مشرکان و مخالفان مورد انکار واقع مى‏شد که چگونه ممکن است پیامبرى از میان ما برخیزد که این همه افتخار داشته باشد لذا قرآن در اینجا اشاره به دعوت موسى و کتاب آسمانى او مى‏کند تا معلوم شود این‏ برنامه رسالت چیز نوظهورى نیست، همچنین مخالفت لجوجانه و سرسختانه مشرکان نیز در تاریخ گذشته مخصوصا تاریخ بنى اسرائیل، سابقه دارد.
آیه مى‏گوید: «و ما به موسى کتاب (آسمانى) دادیم» (وَ آتَیْنا مُوسَى الْکِتابَ).
«و آن را مایه هدایت بنى اسرائیل قرار دادیم» (وَ جَعَلْناهُ هُدىً لِبَنِی إِسْرائِیلَ).
بدون شک منظور از «کتاب» در اینجا «تورات» است که خداوند براى هدایت بنى اسرائیل در اختیار موسى (ع) گذاشت.
سپس به هدف اساسى بعثت پیامبران از جمله موسى اشاره مى‏کند که به آنها گفتیم: «غیر مرا وکیل و تکیه‏گاه خود قرار ندهید» (أَلَّا تَتَّخِذُوا مِنْ دُونِی وَکِیلًا).
 این یکى از شاخه‏هاى اصلى توحید است، توحید در عمل که نشانه توحید در عقیده است، کسى که مؤثر واقعى را در جهان هستى تنها خدا مى‏داند به غیر او تکیه نخواهد کرد.


(آیه 3)- در این آیه براى این که عواطف بنى اسرائیل را در رابطه با شکرگزارى از نعمتهاى الهى مخصوصا نعمت معنوى و روحانى کتاب آسمانى برانگیزد آنها را مخاطب ساخته، مى‏گوید: «اى فرزندان کسانى که با نوح در کشتى حمل کردیم»! (ذُرِّیَّةَ مَنْ حَمَلْنا مَعَ نُوحٍ).
فراموش نکنید که: «نوح بنده شکرگزارى بود» (إِنَّهُ کانَ عَبْداً شَکُوراً).
شما که فرزندان یاران نوح هستید چرا به همان برنامه نیاکان با ایمانتان اقتدا نکنید؟ چرا در راه کفران گام بگذارید؟!


(آیه 4)- سپس به ذکر گوشه‏اى از تاریخ پرماجراى بنى اسرائیل پرداخته، مى‏گوید: «و ما در کتاب (تورات) به بنى اسرائیل اعلام کردیم که شما در زمین، دو بار فساد خواهید کرد، و راه طغیان بزرگى را در پیش خواهید گرفت» (وَ قَضَیْنا إِلى‏ بَنِی إِسْرائِیلَ فِی الْکِتابِ لَتُفْسِدُنَّ فِی الْأَرْضِ مَرَّتَیْنِ وَ لَتَعْلُنَّ عُلُوًّا کَبِیراً).
منظور از کلمه «الارض» به قرینه آیات بعد سرزمین مقدس فلسطین است که «مسجد الاقصى» در آن واقع شده است.


(آیه 5)- سپس به شرح این دو فساد بزرگ و حوادثى که بعد از آن به عنوان مجازات الهى واقع شد پرداخته، چنین مى‏گوید: «هنگامى که نخستین وعده فرا رسد (و شما دست به فساد و خونریزى و ظلم و جنایت بزنید) ما گروهى از بندگان بسیار نیرومند (و رزمنده و جنگجوى) خود را به سراغ شما مى‏فرستیم» تا به کیفر اعمالتان شما را درهم بکوبند (فَإِذا جاءَ وَعْدُ أُولاهُما بَعَثْنا عَلَیْکُمْ عِباداً لَنا أُولِی بَأْسٍ شَدِیدٍ).
این قوم جنگجو آن چنان بر شما هجوم مى‏برند که حتى براى یافتن نفراتتان «هر خانه و دیارى را جستجو مى‏کنند» (فَجاسُوا خِلالَ الدِّیارِ).
«و این یک وعده قطعى و تخلف ناپذیر خواهد بود» (وَ کانَ وَعْداً مَفْعُولًا).

(آیه 6)- «سپس (الطاف الهى بار دیگر به سراغ شما مى‏آید و) شما را بر آن (قوم مهاجم) چیره مى‏کنیم» (ثُمَّ رَدَدْنا لَکُمُ الْکَرَّةَ عَلَیْهِمْ).
«و شما را به وسیله اموال و ثروت سرشار و فرزندانى کمک خواهیم کرد» (وَ أَمْدَدْناکُمْ بِأَمْوالٍ وَ بَنِینَ).
«و نفرات شما را بیشتر (از دشمن) قرار مى‏دهیم» (وَ جَعَلْناکُمْ أَکْثَرَ نَفِیراً).


(آیه 7)- این گونه الطاف الهى شامل حال شما مى‏شود شاید به خود آیید و به اصلاح خویشتن بپردازید دست از زشتیها بردارید و به نیکیها رو آرید، چرا که:
«اگر نیکى کنید به خود نیکى کرده‏اید و اگر بدى کنید بازهم به خود مى‏کنید» (إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ لِأَنْفُسِکُمْ وَ إِنْ أَسَأْتُمْ فَلَها).
این یک سنت همیشگى است نیکیها و بدیها سر انجام به خود انسان باز مى‏گردد. ولى مع الاسف نه آن مجازات شما را بیدار مى‏کند و نه این نعمت و رحمت مجدد الهى، باز هم به طغیان مى‏پرازید و راه ظلم و ستم و تعدى و تجاوز را پیش مى‏گیرید و «فساد کبیر» در زمین ایجاد مى‏کنید و برترى جویى را از حد مى‏گذرانید.
سپس وعده دوم الهى فرا مى‏رسد: «و هنگامى که وعده دوم فرا رسد (باز گروهى جنگجو و پیکارگر بر شما چیره مى‏شوند، آن چنان بلایى به سرتان مى‏آورند که) آثار غم و اندوه از صورتهایتان ظاهر مى‏شود» (فَإِذا جاءَ وَعْدُ الْآخِرَةِ لِیَسُوؤُا وُجُوهَکُمْ).آنها حتى بزرگ معبدتان بیت المقدس را از دست شما مى‏گیرند «و داخل مسجد (الأقصى) مى‏شوند همانگونه که بار اول وارد شدند» (وَ لِیَدْخُلُوا الْمَسْجِدَ کَما دَخَلُوهُ أَوَّلَ مَرَّةٍ).
آنها به این هم قناعت نمى‏کنند «و آنچه را زیر سلطه خود مى‏گیرند، درهم مى‏کوبند» (وَ لِیُتَبِّرُوا ما عَلَوْا تَتْبِیراً).


اعظم:



آیه 1 : در این آیه به مسأله عروج جسمانی و روحانی پیامبر ص اشاره شده است که درطول یک شب خداوند رسول گرامی اسلام ص را از کنار مسجدالحرام تامسجدالاقصی مبارک برده و از نشانه های خود به او نمایانده و او را تا مقامی بالا سیرداده که جبرئیل را یارای بالاتر رفتن نبوده است و در روایات و تفاسیر(2) ماجرای این کرامت پیامبر ص، مفصلا ذکر شده است .اما آنچه بطور اجمال از آنها حاصل می شود این است که یقینا حضرت محمد ص به معراج رفته و آسمانها را سیر نموده و انبیاء وعرش و سدره المنتهی و بهشت و دوزخ رادیده است و احوالات اهل آنها را مشاهده نموده و روایاتی که در این باب نقل شده همه در صدد آن بوده که امری غیر مادی را به نحو تمثیل و بصورت امری محسوس برای سایرین بازگو نماید


آیه 1 : انسان اگر هم به معراج برود، باز «عبد» است. پس درباره‏ى اولیاى خدا غلوّ نکنیم. «أسرى بعَبده»

آیه 1: عبودیّت، از افتخارات پیامبر و زمینه‏ى دریافت‏هاى الهى اوست. «بعَبده»

آیه 1 : هدف معراج، کسب معرفت و رشد معنوى بود. «لنُریَه من آیاتنا»

آیه 2 : مراد از (کتاب ) دراینجا تورات است ولی بطور کلی کتاب آسمانی یعنی مجموعه شرایع مکتوب برای مردم که در میان آنها در باره امور اعتقادی و عملی که در خصوص آن اختلاف می نمودند قضاوت می کند

آیه 2: خداوند می فرماید : فرستادن کتاب برای آن بود که آنهاغیر مرا وکیل خود نگیرند، یعنی نهایت و سرانجام و هدف غایی از فرستادن کتاب این هستش که مردم غیر از خداوند رو به وکالت نگیرند و کسی را برای او شریک قرار ندهند .

آیه 3 : در سوره های پیش خوندیم که خداوند به قوم نوح (آنهایی که همراه نوح در کشتی شدند ) وعده داد که رحمت و برکات خودش رو بر آنان نازل می کنه .... اینها همونایی هستن که خداوند به وسیله حضرت موسی براشون کتاب فرستاد و به راه راست هدایتشون کرد بنابراین فرستادن کتاب برای موسی ع و هدایت بنی اسرائیل به وسیله آن کتاب ، وفا نمودن به همان وعده نیکوئیست که خداوند به پدران آنها، یعنی سرنشینان کشتی نوح داده بود وعلت این امور هم آن بود که نوح بنده ای شکرگزار بوده و به همین دلیل خدا او را پاداش داده و دعوت او را باقی گذاشته و سنت الهی را بر ذریه کسانی که با او در کشتی بودنداجرا نموده و آنها را از طریق دعوت به توحید، هدایت و ارشاد کرده است .

آیه 4 : برترى جویى و فساد در زمین ، از خصلت هاى دنیاطلبان است . (لتفسدن فى الارض و لتعلنّ )

آیه 4 : آنچه از تاریخ یهود برمى‏آید این است که اول کسى که از ناحیه خدا مبعوث شد که بیت المقدس را ویران کند بخت النصر بود که در این نوبت هفتاد سال خرابه افتاده بود، و آن کس که در نوبت دوم بیت المقدس را ویران کرد قیصر روم اسپیانوس بود که تقریبا یک قرن قبل از میلاد مى‏زیسته و وزیر خود طوطوز را روانه کرد تا مسجد را خراب و مردمش را ذلیل ساخته و تنبیه نماید.

آیه 7 : آیه 7 : خداوند بعد از قتل و غارت اول قوم یهود باز هم به اونا فرصت داد تا اعمال نیک انجام بدن


آیه 7 : یک حکم کلی : هر چه کنی به خود کنی گر همه نیک و بد کنی (إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ لِأَنْفُسِکُمْ وَ إِنْ أَسَأْتُمْ فَلَها).

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ مهر ۹۴ ، ۱۵:۴۵
* مسافر
چهارشنبه, ۱ مهر ۱۳۹۴، ۰۳:۴۵ ب.ظ

281 . صفحه 281


اول مهر :


نفیسه :



(آیه 119)- در این آیه آن چنان که روش قرآن است، درهاى بازگشت را به روى افراد فریب خورده و یا پشیمان مى‏گشاید، و مى‏گوید: «سپس پروردگارت نسبت به آنها که از روى جهل اعمال بد انجام داده‏اند، سپس بعد از آن توبه کرده‏اند و اصلاح و جبران نمودند، آرى پروردگارت بعد از این توبه و اصلاح، آمرزنده و مهربان است» (ثُمَّ إِنَّ رَبَّکَ لِلَّذِینَ عَمِلُوا السُّوءَ بِجَهالَةٍ ثُمَّ تابُوا مِنْ بَعْدِ ذلِکَ وَ أَصْلَحُوا إِنَّ رَبَّکَ مِنْ بَعْدِها لَغَفُورٌ رَحِیمٌ).
قابل توجه این که علت ارتکاب گناه را «جهالت» مى‏شمرد، چرا که این گونه افرادند که پس از آگاهى به راه حق باز مى‏گردند.
دیگر این که: مسأله توبه را به توبه قلبى و ندامت درونى محدود نمى‏کند، بلکه اصلاح و جبران را مکمل توبه مى‏شمارد، تا این فکر غلط را از مغز خود بیرون کنیم که هزاران گناه را با یک جمله «استغفر اللّه» مى‏توان جبران کرد.


(آیه 120)- ابراهیم به تنهایى یک امت بود! گفتیم این سوره، سوره بیان نعمتهاست و هدف از آن تحریک حس شکرگزارى انسانهاست، به گونه‏اى که آنها را به شناخت بخشنده این همه نعمت برانگیزد.
در این آیه سخن از یک مصداق کامل بنده شکرگزار خدا، یعنى «ابراهیم» قهرمان توحید، به میان آمده که مخصوصا از این نظر نیز براى مسلمانها عموما و عربها خصوصا الهام آفرین است که او را پیشوا و مقتداى نخستین خود مى‏دانند.
از میان صفات برجسته این مرد بزرگ به پنج صفت اشاره شده است.
1- در آغاز مى‏گوید «ابراهیم خود امتى بود» (إِنَّ إِبْراهِیمَ کانَ أُمَّةً).
آرى! ابراهیم یک امت بود، یک پیشواى بزرگ بود، یک مرد امت ساز بود، و در آن روز که در محیط اجتماعیش کسى دم از توحید نمى‏زد او منادى بزرگ توحید بود.
2- وصف دیگر او (ابراهیم) این بود که «بنده مطیع خدا بود» (قانِتاً لِلَّهِ).
3- «او همواره در خط مستقیم اللّه و طریق حق، گام مى‏سپرد» (حَنِیفاً).
4- «او هرگز از مشرکان نبود» و تمام زندگى و فکر و زوایاى قلبش را تنها نور «اللّه» پر کرده بوده (وَ لَمْ یَکُ مِنَ الْمُشْرِکِینَ).


(آیه 121)-
5- و به دنبال این ویژگیها سرانجام او مردى بود که: «همه نعمتهاى خدا را شکرگزارى مى‏کرد» (شاکِراً لِأَنْعُمِهِ).
و پس از بیان این اوصاف پنج‏گانه به بیان پنج نتیجه مهم این صفات پرداخته مى‏گوید: 1- «خداوند ابراهیم را (براى نبوت و ابلاغ دعوتش) برگزید» (اجْتَباهُ).
2- «و (خدا) او را به راه راست هدایت کرد» و از هرگونه لغزش و انحراف حفظ نمود (وَ هَداهُ إِلى‏ صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ).
چرا که هدایت الهى به دنبال لیاقتها و شایستگیهایى است که انسان از خود ظاهر مى‏سازد چون بى‏حساب چیزى به کسى نمى‏دهند.


(آیه 122)-
3-«و ما در دنیا به او حسنه دادیم» (وَ آتَیْناهُ فِی الدُّنْیا حَسَنَةً).
از مقام نبوت و رسالت گرفته، تا نعمتهاى مادى و فرزندان شایسته و مانند آن.
4- «و او در آخرت از صالحان است» (وَ إِنَّهُ فِی الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِینَ).
و این نشانه عظمت مقام صالحان است که ابراهیم با این همه مقام در زمره آنها محسوب مى‏شود، مگر نه این که خود ابراهیم از خدا این تقاضا را کرده بود «رَبِّ هَبْ لِی حُکْماً وَ أَلْحِقْنِی بِالصَّالِحِینَ»: «خداوندا! نظر صائب به من عطا کن و مرا از صالحان قرار ده» (شعرا/ 83).


(آیه 123)-
5- آخرین امتیازى که خدا به ابراهیم در برابر آن همه صفات برجسته داد این بود که مکتب او نه تنها براى اهل عصرش که براى همیشه، مخصوصا براى امت اسلامى یک مکتب الهام بخش گردید، به گونه‏اى که قرآن مى‏گوید: «سپس به تو وحى فرستادیم که از آیین ابراهیم، آیین خالص توحید، پیروى کن» (ثُمَّ أَوْحَیْنا إِلَیْکَ أَنِ اتَّبِعْ مِلَّةَ إِبْراهِیمَ حَنِیفاً).
بار دیگر تأکید مى‏کند «ابراهیم از مشرکان نبود» (وَ ما کانَ مِنَ الْمُشْرِکِینَ).


(آیه 124)- با توجه به آیات گذشته سؤالى در اینجا پیش مى‏آید و آن این که اگر آیین اسلام آیین ابراهیم است و مسلمانان در بسیارى از مسائل از سنن ابراهیم پیروى مى‏کنند از جمله احترام روز جمعه، پس چرا یهود شنبه را عید مى‏دانند و تعطیل مى‏کنند؟
این آیه به پاسخ این سؤال مى‏پردازد و مى‏گوید: تحریمهاى «روز شنبه (براى یهود) فقط به عنوان یک مجازات بود که در آن هم اختلاف کردند» بعضى آن را پذیرفتند و بکلى دست از کار کشیدند و بعضى هم نسبت به آن بى‏اعتنایى کردند (إِنَّما جُعِلَ السَّبْتُ عَلَى الَّذِینَ اخْتَلَفُوا فِیهِ).
جریان از این قرار بود که طبق بعضى از روایات، موسى علیه السّلام بنى اسرائیل را دعوت به احترام و تعطیل روز جمعه کرد که آیین ابراهیم بود، اما آنها به بهانه‏اى از آن سرباز زدند و روز شنبه را ترجیح دادند، خداوند روز شنبه را براى آنها قرار داد، اما توأم با شدت عمل و محدودیتها، بنابراین به تعطیلى روز شنبه نباید استناد کنید، چرا که جنبه فوق العاده و مجازات داشته است، و بهترین دلیل بر این مسأله این است که یهود حتى در این روز انتخابى خود نیز اختلاف کردند، گروهى آن را ارج نهادند و احترام نمودند و گروهى نیز احترام آن را شکستند، و به کسب و کار پرداختند و به مجازات الهى گرفتار شدند.
در پایان آیه مى‏فرماید: «و پروردگارت روز قیامت، در آنچه اختلاف داشتند، میان آنها داورى مى‏کند» (وَ إِنَّ رَبَّکَ لَیَحْکُمُ بَیْنَهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ فِیما کانُوا فِیهِ یَخْتَلِفُونَ).

(آیه 125)- ده دستور مهم اخلاقى در مقابله با مخالفان: در لابلاى آیات مختلف این سوره بحثهاى گوناگونى گاهى ملایم و گاهى تند، با مشرکان و یهود و بطور کلى با گروههاى مختلف به میان آمد، مخصوصا در آیات اخیر عمق و شدت بیشترى داشت.
در پایان این بحثها که پایان سوره «نحل» محسوب مى‏شود یک رشته دستورات مهم اخلاقى از نظر برخورد منطقى، و طرز بحث، چگونگى کیفر و عفو، و نحوه ایستادگى در برابر توطئه‏ها و مانند آن، بیان شده است که مى‏توان آن را به عنوان اصول تاکتیکى و روش مبارزه در مقابل مخالفین در اسلام نامگذارى کرد و به عنوان یک قانون کلى در هر زمان و در همه جا از آن استفاده نمود.
این برنامه به ترتیب زیر در ده اصل خلاصه مى‏شود:

1- نخست مى‏گوید: «به وسیله حکمت به سوى راه پروردگارت دعوت کن» (ادْعُ إِلى‏ سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ).
نخستین گام در دعوت به سوى حق، استفاده از منطق صحیح و استدلالات حساب شده است، و به تعبیر دیگر دست انداختن در درون فکر و اندیشه مردم و به حرکت درآوردن آن و بیدار ساختن عقلهاى خفته نخستین گام محسوب مى‏شود.
2- «و به وسیله اندرزهاى نیکو» (وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ).
یعنى استفاده کردن از عواطف انسانها، چرا که موعظه، و اندرز بیشتر جنبه عاطفى دارد که با تحریک آن مى‏توان توده‏هاى عظیم مردم را به طرف حق متوجه ساخت.
3- «و با آنها (مخالفان) به طریقى که نیکوتر است به مناظره پرداز» (وَ جادِلْهُمْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ).
و این سومین گام مخصوص کسانى است که ذهن آنها قبلا از مسائل نادرستى انباشته شده و باید از طریق مناظره ذهنشان را خالى کرد تا آمادگى براى پذیرش حق پیدا کنند.
و در پایان آیه اضافه مى‏کند: «پروردگارت از هر کسى بهتر مى‏داند، چه کسى از راه او گمراه شده است و چه کسانى هدایت یافته‏اند» (إِنَّ رَبَّکَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبِیلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِینَ).
اشاره به این که وظیفه شما دعوت به راه حق است، از طرق سه گانه حساب شده فوق، اما چه کسانى سرانجام هدایت مى‏شوند، و چه کسانى در طریق ضلالت پافشارى خواهند کرد آن را تنها خدا مى‏داند و بس.


(آیه 126)-
4- تاکنون سخن از این بود که در یک بحث منطقى، عاطفى و یا مناظره معقول با مخالفان شرکت کنیم، اما اگر کار از این فراتر رفت و درگیرى حاصل شد و آنها دست به تعدى و تجاوز زدند، در اینجا دستور مى‏دهد: «اگر خواستید مجازات کنید فقط به مقدارى که به شما تعدى شده کیفر دهید» و نه بیشتر از آن (وَ إِنْ عاقَبْتُمْ فَعاقِبُوا بِمِثْلِ ما عُوقِبْتُمْ بِهِ).
5- «ولى اگر شکیبایى پیشه کنید (و عفو و گذشت) این کار براى شکیبایان بهتر است» (وَ لَئِنْ صَبَرْتُمْ لَهُوَ خَیْرٌ لِلصَّابِرِینَ).
در بعضى از روایات مى‏خوانیم که این آیه در جنگ «احد» نازل شده، هنگامى که پیامبر صلّى اللّه علیه و آله وضع دردناک شهادت عمویش حمزة بن عبد المطلب را دید (که دشمن به کشتن او قناعت نکرده، بلکه سینه و پهلوى او را با قساوت عجیبى دریده، و کبد یا قلب او را بیرون کشیده است، و گوش و بینى او را قطع نموده بسیار منقلب و ناراحت شد و) فرمود: «خدایا! حمد از آن توست و شکایت به تو مى‏آورم، و تو در برابر آنچه مى‏بینم یار و مددکار مایى».
سپس فرمود: «اگر من بر آنها چیره شوم آنها را مثله مى‏کنم، آنها را مثله مى‏کنم، آنها را مثله مى‏کنم».
در این هنگام آیه فوق نازل شد.
بلافاصله پیامبر عرض کرد:
«اصبر اصبر»: «خدایا! صبر مى‏کنم، صبر مى‏کنم»! با این که این لحظه شاید دردناکترین لحظه‏اى بود که در تمام عمر، بر پیامبر گذشت، ولى باز پیامبر بر اعصاب خود مسلط گشت و راه دوم که راه عفو و گذشت بود انتخاب کرد.

آیه 127)-
6- این عفو و گذشت و صبر و شکیبایى در صورتى اثر قطعى خواهد گذارد که بدون هیچ چشمداشتى انجام پذیرد یعنى فقط به خاطر خدا باشد، و لذا قرآن اضافه مى‏کند: «شکیبایى پیشه کن و این شکیبایى تو جز براى خدا (و به توفیق پروردگار) نمى‏تواند باشد» (وَ اصْبِرْ وَ ما صَبْرُکَ إِلَّا بِاللَّهِ).
7- هرگاه تمام این زحمات در زمینه تبلیغ و دعوت به سوى خدا و در زمینه عفو و گذشت و شکیبایى کارگر نیفتاد باز نباید مأیوس و دلسرد شد، و یا بى‏تابى و جزع نمود، بلکه باید با حوصله و خونسردى هر چه بیشتر همچنان به تبلیغ ادامه داد، لذا در هفتمین دستور مى‏گوید: «بر آنها اندوهگین مباش» (وَ لا تَحْزَنْ عَلَیْهِمْ).
8- با تمام این اوصاف باز ممکن است دشمن لجوج دست از توطئه برندارد و به طرح نقشه‏هاى خطرناک بپردازد، در چنین شرایطى موضعگیرى صحیح همان است که قرآن مى‏گوید: «و به خاطر (کارهاى) آنها، اندوهگین و دلسرد مشو! و از توطئه‏هاى آنها، در تنگنا قرار مگیر» (وَ لا تَکُ فِی ضَیْقٍ مِمَّا یَمْکُرُونَ).
چرا که تکیه‏گاه شما خداست و با استمداد از نیروى ایمان و استقامت و پشتکار و عقل مى‏توانید این توطئه‏ها را خنثى کنید و نقش بر آب.

(آیه 128)- آخرین آیه که سوره نحل با آن پایان مى‏گیرد به نهمین و دهمین برنامه اشاره کرده، مى‏گوید:
9- «خداوند با کسانى است که تقوا را پیشه کنند» (إِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذِینَ اتَّقَوْا).
«تقوا» در همه ابعاد و در مفهوم وسیعش، از جمله تقوا در برابر مخالفان، یعنى حتى در برابر دشمن باید اصول اخلاق اسلامى را رعایت کرد، با اسیران معامله اسلامى نمود، با منحرفان رعایت انصاف و ادب کرد، از دروغ و تهمت پرهیز نمود، و حتى در میدان جنگ همان گونه که در اصول تعلیمات جنگى اسلام وارد شده است باید تقوا و موازین اسلامى حفظ شود: به بى‏دفاعان نباید حمله کرد، متعرض کودکان و پیران از کار افتاده نباید شد، حتى چهارپایان را نباید از بین برد، مزارع را نباید نابود کرد، آب را نباید به روى دشمن قطع نمود خلاصه تقوا و رعایت اصول عدالت در برابر دوست و دشمن عموما باید انجام گیرد و اجرا شود.
10- «و (خداوند) با کسانى است که نیکوکارند» (وَ الَّذِینَ هُمْ مُحْسِنُونَ).
احسان و نیکى اگر به موقع و در جاى خود انجام پذیرد، یکى از بهترین روشهاى مبارزه است، و تاریخ اسلام پر است از مظاهر این برنامه، مثل رفتارى که پیامبر صلّى اللّه علیه و آله با مشرکان «مکّه» بعد از فتح نمود.
دقت در موارد ده گانه برنامه فوق که تمام خطوط اصلى و فرعى برخورد با مخالفان را مشخص مى‏کند نشان مى‏دهد که از تمام اصول منطقى، عاطفى، روانى، تاکتیکى و خلاصه همه امورى که سبب نفوذ در مخالفین مى‏گردد باید استفاده کرد.
و اگر مسلمانان در برابر مخالفان خود این برنامه جامع الاطراف را به کار مى‏بستند، شاید امروز اسلام سراسر جهان یا بخش عمده آن را فراگرفته بود.



                          ر

در سوره مبارکه نحل(زنبور عسل) به مسایل مختلفی اشاره شده که هرکدام در جای خود قابل تامل هستند.از آن جمله چهار آیه آخر که طرز برخورد معقول با مخالفان اسلام رابیان میکند که قابل تعمیم در هر زمان ومکان وحتی به نظر من اشخاصی که سهوا در جبهه مخالف ما با هر بهانه ای قرار گرفته اند میباشد.که اگر با دقت وتعمق کامل تلاوت شود به ظرافت آن پی برده میشود.
اما در این سوره شریفه کرارا به نعمات خداوند اشاره شده تا وجود انسان را به شکرگزاری وادارد واز ابراهیم خلیل به عنوان عبدی شکور یاد میکند و در ادامه به اعطای مواهب پروردگار به ایشان میپردازد.در مقابل قوم بنی اسراییل را به عنوان قومی که کفران نعمات فراوان خداوند نمودند را مثال میزند و سرانجام شومشان که دچار قحطی وسلب نعمت شده اند را یادآور میشود که در ذهن این بیت پرمسمای مولوی تداعی میگردد:
شکر نعمت نعمتت افزون کند
کفرنعمت از کفت بیرون کند
امام محمد باقر (ع)میفرمایند:افزایش نعمت ازسوی خداوند قطع نگردد،مگر آنگاه که شکرگزاری بندگان قطع گردد."بحارالانوار ج71 ص56"
منظور از گفتن الحمدلله تنها لقلقه زبان نیست بلکه حمدی است که از عمق جان ودرون دل برخیزد.چه بسیارند کسانی که با زبان شکر خدا میگویند ولی در عمل کفران نعمت میکنند از این رو خداوند متعال میفرماید:"وقلیل من عبادی الشکور"که ناظر بر شکر عملی است نه صرفا زبانی. مثل سجده شکر،نماز شکر،احسان و ولیمه دادن و انفاق و....
خوب است این آیه شریفه را همواره به خاطر بسپاریم:
وبه یاد آور آن زمان را که خداوند اعلان کرد که اگر شکر کنید نعمتم را بر شما زیاد کنم و اگر کفران کنید عذاب من شدید است.(ابراهیم/7)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ مهر ۹۴ ، ۱۵:۴۵
* مسافر