286 . صفحه 286
ششم مهر :
نفیسه :
(آیه 39)- مشرک مشو! براى تأکید بیشتر و این که این احکام حکیمانه همگى از وحى الهى سر چشمه مىگیرد، اضافه مىکند: «اینها از امور حکمت آمیزى است که پروردگارت به تو وحى فرستاده است» (ذلِکَ مِمَّا أَوْحى إِلَیْکَ رَبُّکَ مِنَ الْحِکْمَةِ).
اشاره به این که احکام هم از طریق حکمت عقلى، اثبات شده است، و هم از طریق وحى الهى، و اصول همه احکام الهى چنین است هر چند جزئیات آن را در بسیارى از اوقات با چراغ کم فروغ عقل نمىتوان تشخیص داد و تنها در پرتو نورافکن نیرومند وحى باید درک کرد.
سپس همانگونه که آغاز این احکام از تحریم شرک شروع شده بود با تأکید بر تحریم شرک آن را پایان داده، مىگوید: «و هرگز (براى خداوند یگانه شریکى قائل مباش و) معبود دیگرى را در کنار «اللّه» قرار مده» (وَ لا تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ).
«که در جهنم افکنده مىشوى سرزنش شده، و رانده (درگاه خدا) خواهى بود» (فَتُلْقى فِی جَهَنَّمَ مَلُوماً مَدْحُوراً).
در حقیقت شرک و دوگانه پرستى، خمیر مایه همه انحرافات و جنایات و گناهان است، لذا بیان این سلسله احکام اساسى اسلام از شرک شروع شد و به شرک نیز پایان یافت.
(آیه 40)- این آیه به یکى از افکار خرافى مشرکان اشاره کرده و پایه منطق و تفکر آنها را به این وسیله روشن مىسازد و آن این که: بسیارى از آنها معتقد بودند که فرشتگان دختران خدا هستند در حالى که خودشان از شنیدن نام دختر، ننگ و عار داشتند و تولد او را در خانه خود مایه بدبختى و سرشکستگى مىپنداشتند! قرآن از منطق خود آنها اتخاذ سند کرده، مىگوید: «آیا پروردگار شما پسران را تنها در سهم شما قرار داد و خود از فرشتگان دخترانى انتخاب کرد» (أَ فَأَصْفاکُمْ رَبُّکُمْ بِالْبَنِینَ وَ اتَّخَذَ مِنَ الْمَلائِکَةِ إِناثاً).
بدون شک فرزندان دختر همانند فرزندان پسر از مواهب الهى هستند و هیچ گونه تفاوتى از نظر ارزش انسانى ندارند.
ولى هدف قرآن این است آنها را با منطق خودشان محکوم سازد که شما چگونه افراد نادانى هستید براى پروردگارتان چیزى قائل مىشوید که خود از آن ننگ و عار دارید.
سپس در پایان آیه به صورت یک حکم قاطع مىگوید: «شما سخن بسیار بزرگ و کفرآمیزى مىگویید» (إِنَّکُمْ لَتَقُولُونَ قَوْلًا عَظِیماً).
سخنى که با هیچ منطقى سازگار نیست و از چندین جهت بىپایه است زیرا:
1- اعتقاد به وجود فرزند براى خدا اهانت عظیمى به ساحت مقدس او است، چرا که او نه جسم است نه عوارض جسمانى دارد، نه نیاز به بقاء نسل.
2- چگونه شما فرزندان خدا را همه دختر مىدانید؟ در حالى که براى دختر پایینترین منزلت را قائلید.
3- از همه گذشته این عقیده اهانتى به مقام فرشتگان الهى است که فرمانبران حقند و مقربان درگاه او. شما از شنیدن نام دختر وحشت دارید، ولى این مقربان الهى را همه دختر مىدانید.
(آیه 41)- چگونه از حق فرار مىکنند؟! از آنجا که سخن در آیات گذشته به مسأله توحید و شرک منتهى شد، در اینجا همان مسأله با بیان روشن و قاطعى دنبال مىشود.
نخست از لجاجت فوق العاده جمعى از مشرکان در برابر دلائل مختلف توحید سخن به میان آورده، مىگوید: «و ما در این قرآن انواع بیانات مؤثر را آوردیم تا آنها متذکر شوند (و در راه حق گام بردارند) ولى (گروهى از کوردلان) جز بر نفرتشان نمىافزاید» (وَ لَقَدْ صَرَّفْنا فِی هذَا الْقُرْآنِ لِیَذَّکَّرُوا وَ ما یَزِیدُهُمْ إِلَّا نُفُوراً).
در اینجا این سؤال به ذهن مىرسد که اگر این بیانات گوناگون نتیجه معکوس دارد، ذکر آنها چه فائدهاى خواهد داشت؟! پاسخ این سؤال روشن است و آن این که قرآن براى یک فرد یا یک گروه خاص نازل نشده بلکه براى کل جامعه انسانى است، و مسلما همه انسانها این گونه نیستند، بلکه بسیارند کسانى که این دلائل مختلف را مىشنوند و راه حق را باز مىیابند، و همین اثر، براى نزول این آیات، کافى است، هر چند کوردلانى از آن نتیجه معکوس بگیرند.
(آیه 42)- این آیه به یکى از دلائل توحید، اشاره مىکند که در لسان دانشمندان و فلاسفه به عنوان «دلیل تمانع» معروف شده است.
مىگوید: اى پیامبر! «به آنها بگو: اگر با خداوند قادر متعال، خدایان دیگرى بود- آنچنان که آنها مىپندارند- این خدایان سعى مىکردند راهى به خداوند بزرگ صاحب عرش پیدا کنند» و بر او غالب شوند (قُلْ لَوْ کانَ مَعَهُ آلِهَةٌ کَما یَقُولُونَ إِذاً لَابْتَغَوْا إِلى ذِی الْعَرْشِ سَبِیلًا).
زیرا طبیعى است که هر صاحب قدرتى مىخواهد قدرت خود را کاملتر و قلمرو حکومت خویش را بیشتر کند و اگر راستى خدایانى وجود داشت این تنازع و تمانع بر سر قدرت و گسترش حکومت در میان آنها در مىگرفت.
(آیه 43)- و از آنجا که در تعبیرات مشرکان، خداوند بزرگ تا سر حد یک طرف نزاع تنزل کرده است، در این آیه بلافاصله مىگوید: «خداوند از آنچه آنها مىگویند پاک و منزه است و (از آنچه مىاندیشند) بسیار برتر و بالاتر است» (سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَمَّا یَقُولُونَ عُلُوًّا کَبِیراً).
(آیه 44)- سپس براى اثبات عظمت مقام پروردگار و این که از خیال و قیاس و گمان و وهم مشرکان است، به بیان تسبیح موجودات جهان در برابر ذات مقدسش پرداخته، مىگوید: «آسمانهاى هفتگانه و زمین و کسانى که در آنها هستند همگى تسبیح خدا مىگویند» (تُسَبِّحُ لَهُ السَّماواتُ السَّبْعُ وَ الْأَرْضُ وَ مَنْ فِیهِنَّ).
نه تنها آسمانها و زمین، بلکه «هیچ موجودى نیست مگر این که تسبیح و حمد خدا مىگوید ولى شما تسبیح آنها را درک نمىکنید» (وَ إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلَّا یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لکِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِیحَهُمْ).
عالم شگرف هستى با آن نظام عجیبش با آن همه رازها و اسرار، با آن عظمت خیره کنندهاش و با آن ریزه کاریهاى حیرت زا همگى «تسبیح و حمد» خدا مىگویند.
با این حال «او بردبار و آمرزنده است» (إِنَّهُ کانَ حَلِیماً غَفُوراً). و شما را به خاطر شرک و کفرتان فورا مؤاخذه نمىکند، بلکه به مقدار کافى مهلت مىدهد و درهاى توبه را به روى شما باز مىگذارد تا اتمام حجت شود.
(آیه 45)-
شأن نزول:
این آیه درباره گروهى از مشرکان نازل شده که پیامبر صلّى اللّه علیه و آله را به هنگامى که در شب تلاوت قرآن مىکرد و در کنار خانه کعبه نماز مىگذارد آزار مىدادند، و او را با سنگ مىزدند و مانع دعوت مردم به اسلام مىشدند.
خداوند به لطفش چنان کرد که آنها نتوانند او را آزار دهند- و شاید این از طریق رعب و وحشتى بود که از پیامبر در دل آنها افکند.
تفسیر:
بىخبران مغرور و موانع شناخت- به دنبال آیات گذشته این سؤال براى بسیارى پیش مىآید که با وضوح مسأله توحید به طورى که همه موجوات جهان به آن گواهى مىدهند چرا مشرکان این واقعیت را نمىپذیرند؟ چرا آنها این آیات گویا و رساى قرآن را مىشنوند و بیدار نمىشوند؟! آیه مىگوید: «اى پیامبر! هنگامى که قرآن مىخوانى میان تو و آنها که ایمان به آخرت ندارند، حجاب و پوششى نامرئى قرار مىدهیم» (وَ إِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ جَعَلْنا بَیْنَکَ وَ بَیْنَ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ حِجاباً مَسْتُوراً).
این حجاب و پرده، همان لجاجت و تعصب و خودخواهى و غرور و جهل و نادانى بود که حقایق قرآن را از دیدگاه فکر و عقل آنها مکتوم مىداشت و به آنها اجازه نمىداد حقایق روشنى همچون توحید و معاد و صدق دعوت پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و مانند آن را درک کنند.
اینجاست که مىگوییم: اگر کسى بخواهد صراط مستقیم حق را بپوید و از انحراف و گمراهى در امان بماند باید قبل از هر چیز در اصلاح خویشتن بکوشد.
(آیه 46)- این آیه اضافه مىکند: «بر دلهایشان پوششهایى و در گوشهایشان سنگینى» قرار دادیم (وَ جَعَلْنا عَلى قُلُوبِهِمْ أَکِنَّةً أَنْ یَفْقَهُوهُ وَ فِی آذانِهِمْ وَقْراً).
و لذا «هنگامى که پروردگارت را در قرآن به یگانگى یاد مىکنى آنها پشت مىکنند و رو بر مىگردانند» (وَ إِذا ذَکَرْتَ رَبَّکَ فِی الْقُرْآنِ وَحْدَهُ وَلَّوْا عَلى أَدْبارِهِمْ نُفُوراً).
راستى چه عجیب است فرار از حق، فرار از سعادت و نجات، و فرار از خوشبختى و پیروزى و فهم و شعور.
(آیه 47)- در این آیه اضافه مىکند: «هنگامى که به سخنان تو گوش فرا مىدهند، ما بهتر مىدانیم براى چه گوش فرا مىدهند» (نَحْنُ أَعْلَمُ بِما یَسْتَمِعُونَ بِهِ إِذْ یَسْتَمِعُونَ إِلَیْکَ).
«و (همچنین) در آن هنگام که با هم نجوا مىکنند» (وَ إِذْ هُمْ نَجْوى).
«آنگاه که ستمگران (به مؤمنان) مىگویند: شما جز از انسانى که افسون شده، پیروى نمىکنید» (إِذْ یَقُولُ الظَّالِمُونَ إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلَّا رَجُلًا مَسْحُوراً).
در حقیقت آنها به منظور درک حقیقت به سراغ تو نمىآیند و سخنانت را با گوش جان نمىشنوند، بلکه هدفشان آن است که بیایند و اخلال کنند، وصله بچسبانند و مؤمنان را- اگر بتوانند- از راه به در برند.
(آیه 48)-
شأن نزول:
«ابن عباس» مىگوید: ابوسفیان و ابوجهل و غیر آنها گاهى نزد پیامبر صلّى اللّه علیه و آله مىآمدند و به سخنان او گوش فرا مىدادند، روزى یکى از آنها به دیگران گفت: اصلا من نمىفهمم محمّد چه مىگوید؟ فقط مىبینم لبهاى او حرکت مىکند ولى ابوسفیان گفت: فکر مىکنم بعضى از سخنانش حق است، أبوجهل اظهار داشت او دیوانه است، و ابولهب اضافه کرد: او کاهن است، دیگرى گفت: او شاعر است و به دنبال این سخنان ناموزون و نسبتهاى ناروا آیه نازل گشت.
تفسیر:
در این آیه باز روى سخن را به پیامبر صلّى اللّه علیه و آله کرده، ضمن عبارت کوتاهى پاسخ دندانشکنى به این گروه گمراه مىدهد و مىگوید: «بنگر چگونه براى تو مثل مىزنند (یکى ساحرت مىخواند دیگرى مسحور، یکى کاهن و دیگرى مجنون) و از همین رو آنها گمراه شدهاند و قدرت پیدا کردن راه حق را ندارند» (انْظُرْ کَیْفَ ضَرَبُوا لَکَ الْأَمْثالَ فَضَلُّوا فَلا یَسْتَطِیعُونَ سَبِیلًا).
نه این که راه ناپیدا باشد و چهره حق مخفى بلکه آنها چشم بینا ندارند، و عقل و خرد خود را به خاطر بغض و جهل و تعصب و لجاج از کار انداختهاند.
(آیه 49)- رستاخیز قطعى است! در آیات گذشته سخن از «توحید» و مبارزه با شرک بود، اما در اینجا سخن از «معاد» که در همه جا مکمل مسأله توحید است به میان آمده، و به سه سؤال و یا سه ایراد منکران معاد پاسخ گفته شده است:
«و آنها گفتند: آیا هنگامى که ما به استخوانهاى پوسیده تبدیل و پراکنده شدیم دگر بار آفرینش تازهاى خواهیم یافت»؟ (وَ قالُوا أَ إِذا کُنَّا عِظاماً وَ رُفاتاً أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ خَلْقاً جَدِیداً).
این تعبیر نشان مىدهد که پیامبر صلّى اللّه علیه و آله همواره در دعوت خود سخن از مسأله «معاد جسمانى» مىگفت که این جسم بعد از متلاشى شدن باز مىگردد، و گر نه هرگاه سخن تنها از معاد روحانى بود این گونه ایرادهاى مخالفان به هیچ وجه معنى نداشت.
اعظم :
آیه 39 : تمامی احکام دین بر مبنای حکمت هستش ... حتی اگه ما حکمت اون رو نفهمیم ... ما با عقلی می خوایم حکمت برخی احکام رو بفهمیم که خودش آفریده خداوند هستش و محکوم به زمان و مکان و نقص تجربه و ....
آیه 40 : اینقدر مقام بی ارزشو پایینی برای خداوند قایل بودند (هستند) که حتی اون چیزایی که برای خودشون می پسندند برای خداوند نمیپسندند.
41 : خداوند می فرماید به بیانها و لحنهای مختلف و با عبارات متفاوت مله توحید و نفی شرک رو در قرآن مطرح کردیم ولی اونها ایمان نیاوردن
نه تنها ایمان نیاوردند که گمراه ترشدندو دورتر
آیه 42 : اگه خدایان دیگری اونجورکه مشرکان می گن وجود داشت قطعا باید میانشان نزاع و درگیری بر سر قدر و حاکمیت بیشتر به وجود میومد
ایه 44: (المیزان ) هیچ موجودی نیست جز آنکه وجود خود را درک می کند و با وجود خود احتیاج ونقص ذاتی و وجودی خود را اظهار می دارد و با زبان نقص خویش ، کمال خالق خود رافریاد می زند و درک می کند که ربی غیر از خدا لاشریک ندارد و خدا را منزه از نقائص خود می شمارد و از طرف دیگر هرموجودی کمالاتی دارد که درک می کند از ناحیه خودش نیست ، بلکه از ناحیه صانع و خالقش به او افاضه شده ، لذا خالق خود را بواسطه صفات جمیل و افعال نیکش ستایش می کند ولیکن ما انسانها این تسبیح و تحمید رادرک نمی کنیم و متوجه دلالت آنها بر صانعشان نیستیم و آیت بودن آنها را تفقه نمی نمائیم .
آیه 44:نحوه تسبیح موجودات
1-رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) فرمود: وقتى مرگ نوح فرا رسید به دو فرزند خود گفت: من شما را امر مىکنم به تسبیح و حمد خدا، چون این دو کلمه نماز هر چیز است، و با همین دو کلمه است که هر چیزى روزى مىخورد.
علامه طباطبایی: قبلا در معناى تسبیح موجودات این ارتباطى که روایت میان تسبیح و حمد و روزى خوردن موجودات بیان مىکند گذشت و گفتیم که رزق هر موجودى با ترازوى احتیاج و سؤال او اندازهگیرى مىشود، و گفتیم که هر موجودى خداى را با اظهار حاجت و نقص خود تسبیح نموده و او را از داشتن حاجتى مثل حاجت خود و نقصى چون نقص خود منزه مىدارد.
توضیح : این روایت را الدر المنثور (ج 4، ص 183) از احمد و ابن مردویه از ابن عمر روایت کرده است.
2-در تفسیر عیاشى (ج 2، ص 293 ح 79) از ابى الصباح از امام صادق (علیهالسلام) روایت شده که گفت: خدمت آن جناب عرض کردم معناى جمله «وَ إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلَّا یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ» چیست؟ فرمود: هر چیزى خداى را با تسبیح خود حمد مىکند، آرى همین که مىبینیم دیوارها ترک مىخورد و شکاف برمىدارد این خود تسبیح دیوار است، چون نشان مىدهد که تعمیر احتیاج دارد.
علامه طباطبایی: این روایت را تفسیر عیاشى (ج 4، ص 294 ح 80) از حسین بن سعید از آن جناب نیز نقل کرده است.
3-در تفسیر عیاشى (ج 2، ص 294، ح 83 و 84) از اسحاق بن عمار از امام صادق (علیهالسلام) روایت شده که فرمود: هیچ مرغى نیست که در صحرا یا دریا شکار شود مگر به خاطر این است که در تسبیح خدا کوتاهى کرده است.
علامه طباطبایی: این معنا را اهل سنت هم به طرق زیادى از ابن مسعود و ابى الدرداء و ابى هریره و غیر ایشان از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) نقل کردهاند
آیه 45 : بارها گفتیم انکار روز جزامستلزم انکار خداوند و نبوت پیامبر نیز هست ، چون اگر معاد نباشد خلقت ازاساس باطل شده و ارسال رسل بی فایده و لغو خواهد بود. خطاب به رسولخدا ص می فرماید زمانیکه تو قرآن را بر آنها می خوانی ، مابین توو آن کفار منکر قیامت (و خدا و پیامبر) حجابی معنوی قرار می دهیم که فهم آنها رامی پوشاند و فرا می گیرد و آنها قادر نیستند ذکر خدا را درک نموده و تو را به رسالت بشناسند و به قیامت و معاد اعتقاد یابند، چون از درک حقیقت عاجز هستند و لذاوقتی قرآن را می شنوند یا نام خدا به گوششان می رسد اعراض می کنند.
آیه 46 :راستى چه عجیب است فرار از حق، فرار از سعادت و نجات، و فرار از خوشبختى و پیروزى و فهم و شعور
آیه 47 : معناى مجموع آیه 46 و 47 مىشود: «ما به گوشهاى ایشان که با آن به تو گوش مىدهند داناتریم، و به دلهاى ایشان که با آن به کار تو مىنگرند عالمتریم، و چگونه عالمتر نباشیم و حال آنکه آفریدگار و مدبر آنها مائیم، پس ما به آنچه که با آن گوش مىدهند یعنى به گوشهایشان در حین گوش دادن عالمتریم و همچنین به دلهاشان در آن هنگام که با هم به حالت نجوى و در گوشى حرف مىزنند، و از ترس صدا بلند نمىکنند داناتریم که ظالمین ایشان بعد از بیخ گوشیها حرف زدن، در آخر رأى مىدهند و مىگویند شما مسلمانان جز مردى جادو شده را پیروى نمىکنید، و همین خود مصداق این است که اینها حق را نفهمیدهاند».