قرآن; کتاب زندگی...کتابی برای هدایت

إِنَّ هَذَا الْقُرْآنَ یِهْدِی لِلَّتِی هِیَ أَقْوَمُ
مشخصات بلاگ
قرآن; کتاب زندگی...کتابی برای هدایت

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
وَقَالَ الرَّسُولُ یَا رَبِّ إِنَّ قَوْمِی اتَّخَذُوا هَذَا الْقُرْآنَ مَهْجُورًا (30 فرقان )
و پیامبر گفت پروردگارا قوم من این قرآن را رها کردند

در تاریخ 93/09/27 تصمیم گرفتیم با گروهی از دوستان روزانه یه صفحه قرآن بخونیم
و هر کس توی هر صفحه ای نکته ای براش جالب بود ، یا چیزی در موردش می دونست ، یا تفسیری در مورد اون صفحه خونده بود رو با یقیه به اشتراک بذاره
اینجا رو هم بنا کردیم برای اینکه اگه خواستیم یه روزی مروری به مطالب بکنیم برامون ساده تر باشه
و یا اگه دوستی وسطای راه بهمون پیوست بتونه مطالب قبلی رو مرور کنه
شایدم یه زمانی بچه هامون خواستن بدونن فهم مادراشون از قرآن چه جوری بوده
هر چند امیدواریم که به زودی حضرت مهدی علیه السلام ظهور کنن و ما و بچه هامون قرآن رو همونجور بفهمیم که باید
الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم

آخرین مطالب
جمعه, ۱۵ آبان ۱۳۹۴، ۰۲:۵۳ ب.ظ

325 . صفحه 325

پانزدهم آبان :


نفیسه :

(آیه 36)- در اینجا به بحثهاى دیگر در ارتباط با موضع‏گیرى مشرکان در برابر پیامبر اسلام (ص) برخورد مى‏کنیم، که بیانگر طرز تفکر انحرافى آنها در اصولى است نخست مى‏گوید: «و هنگامى که کافران تو را مى‏بینند کارى جز مسخره کردن تو ندارند» (وَ إِذا رَآکَ الَّذِینَ کَفَرُوا إِنْ یَتَّخِذُونَکَ إِلَّا هُزُواً).
آنها با بى‏اعتنایى به تو اشاره کرده، مى‏گویند: «آیا این همان کسى است که خدایان و بتهاى شما را (به بدى) یاد مى‏کند»؟ (أَ هذَا الَّذِی یَذْکُرُ آلِهَتَکُمْ).
«در حالى که خود ذکر خداوند رحمان را انکار مى‏کنند» (وَ هُمْ بِذِکْرِ الرَّحْمنِ هُمْ کافِرُونَ).
تعجب در این است که اگر کسى از این بتهاى سنگى و چوبى بد گویى کند- نه بد گویى بلکه حقیقت را بیان نماید و بگوید اینها موجودات بى‏روح و فاقد شعور و بى‏ارزش هستند- تعجب مى‏کنند، اما اگر کسى منکر خداوند بخشنده و مهربانى شود که آثار رحمتش پهنه جهان را گرفته و در هر چیز دلیلى بر عظمت و رحمت اوست براى آنها جاى تعجب نیست.


(آیه 37)- سپس به یکى دیگر از کارهاى زشت و بى‏رویه این انسانهاى بى‏بند و بار اشاره کرده، مى‏فرماید: «انسان از عجله آفریده شده» (خُلِقَ الْإِنْسانُ مِنْ عَجَلٍ).
در حقیقت تعبیر «خُلِقَ الْإِنْسانُ مِنْ عَجَلٍ» یک نوع تأکید است یعنى آن چنان انسان عجول است که گویى از «عجله» آفریده شده، و تار و پود وجودش از آن تشکیل یافته! و به راستى بسیارى از مردم عادى چنینند هم در خیر عجولند و هم در شر.
و در پایان آیه اضافه مى‏کند: «ولى عجله نکنید من آیاتم را به زودى به شما نشان خواهم داد» (سَأُرِیکُمْ آیاتِی فَلا تَسْتَعْجِلُونِ).
آیات ممکن است اشاره به نشانه‏هاى عذاب و بلاها و مجازاتهایى باشد که پیامبر (ص) مخالفان را با آن تهدید مى‏کرد و این سبک مغزان کرارا مى‏گفتند: پس چه شد این بلاهایى که ما را با آن مى‏ترسانى.
قرآن مى‏گوید: عجله نکنید، چیزى نمى‏گذرد که دامانتان را خواهد گرفت.


(آیه 38)- باز انگشت روى یکى از تقاضاهاى عجولانه آنها گذاشته، مى‏فرماید: «و آنها مى‏گویند: این وعده قیامت اگر راست مى‏گویید کى فرا مى‏رسد؟!» (وَ یَقُولُونَ مَتى‏ هذَا الْوَعْدُ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ).


(آیه 39)- این آیه به آنها پاسخ مى‏دهد، و مى‏گوید: «اگر کافران مى‏دانستند زمانى را که نمى‏توانند شعله‏هاى آتش را از صورت و پشت خود دور سازند، و هیچ کس به یارى آنها نخواهد شتافت» هرگز تعجیل در عذاب نمى‏کردند، و نمى‏گفتند: قیامت کى فرا مى‏رسد» (لَوْ یَعْلَمُ الَّذِینَ کَفَرُوا حِینَ لا یَکُفُّونَ عَنْ وُجُوهِهِمُ النَّارَ وَ لا عَنْ ظُهُورِهِمْ وَ لا هُمْ یُنْصَرُونَ).


(آیه 40)- و جالب این که این مجازات الهى و آتش سوزان «به صورت ناگهانى به سراغ آنها مى‏آید آن چنانکه مبهوتشان مى‏کند»! (بَلْ تَأْتِیهِمْ بَغْتَةً فَتَبْهَتُهُمْ).
«پس (آن چنان غافلگیر و مقهورشان مى‏سازد که) قدرت بر دفع آن را ندارند» (فَلا یَسْتَطِیعُونَ رَدَّها).
حتى اگر تقاضاى مهلت کنند و برخلاف آنچه تا آن وقت عجله مى‏کردند در خواست تأخیر نمایند «به آنها مهلت داده نمى‏شود» (وَ لا هُمْ یُنْظَرُونَ).


(آیه 41)- در آیات گذشته دیدیم که مشرکان و کفار، پیامبر اسلام (ص) را به باد استهزاء مى‏گرفتند، این آیه به عنوان دلدارى پیامبر (ص) و تسلى خاطر او مى‏گوید: این تنها تو نیستى که مورد استهزاء واقع شده‏اى «پیامبران قبل از تو نیز مورد استهزاء قرار گرفتند» (وَ لَقَدِ اسْتُهْزِئَ بِرُسُلٍ مِنْ قَبْلِکَ).
«ولى سرانجام آنچه را (از عذابهاى الهى) به باد مسخره گرفته بودند، دامان استهزا کنندگان را گرفت» (فَحاقَ بِالَّذِینَ سَخِرُوا مِنْهُمْ ما کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ).
بنابراین غم و اندوهى به خود راه مده و این گونه اعمال جاهلان نباید در روح بزرگ تو کمترین اثر بگذارد و یا در اراده آهنینت خللى وارد کند.


(آیه 42)- در این آیه مى‏گوید: نه تنها در برابر عذاب خدا در قیامت، کسى از شما دفاع نمى‏کند، در این دنیا نیز همین است «بگو: چه کسى شما را در شب و روز در برابر مجازات خداوند رحمان حفظ و نگهدارى مى‏کند»؟! (قُلْ مَنْ یَکْلَؤُکُمْ بِاللَّیْلِ وَ النَّهارِ مِنَ الرَّحْمنِ).
در واقع اگر خداوند آسمان «جوّ زمین» را سقف محفوظى قرار نداده بود همین به تنهایى کافى بود که شما را شب و روز در معرض بمباران سنگهاى آسمانى قرار دهد.
قابل توجه این که: در این آیه به جاى «اللّه»، «رحمن» به کار رفته، یعنى ببینید شما چقدر گناه کرده‏اید که حتى خداوندى را که کانون رحمت عامه است به خشم آورده‏اید.
سپس اضافه مى‏کند: «بلکه آنها از یاد پروردگارشان روى گردانند» (بَلْ هُمْ عَنْ ذِکْرِ رَبِّهِمْ مُعْرِضُونَ).
نه به مواعظ و اندرزهاى پیامبران او گوش فرا مى‏دهند، و نه یاد خدا و نعمتهایش دل آنها را تکان مى‏دهد، و نه لحظه‏اى اندیشه خود را در این راه به کار مى‏اندازند.


(آیه 43)- باز به عنوان سؤال مى‏پرسد: این کافران ظالم و گنهکار در برابر کیفرهاى الهى به چه چیز دل بسته‏اند؟ «آیا آنها خدایانى دارند که مى‏توانند از آنان در برابر ما دفاع کنند»؟! (أَمْ لَهُمْ آلِهَةٌ تَمْنَعُهُمْ مِنْ دُونِنا).
این خدایان ساختگى آنها «حتى نمى‏توانند خودشان را یارى دهند و از خویشتن دفاع کنند» (لا یَسْتَطِیعُونَ نَصْرَ أَنْفُسِهِمْ).
«و نه از ناحیه ما (به وسیله رحمت و نیروى معنوى) یارى و همراهى مى‏شوند» (وَ لا هُمْ مِنَّا یُصْحَبُونَ).


(آیه 44)- این آیه اشاره به یکى از علل مهم سر کشى و طغیان افراد بى‏ایمان کرده، مى‏گوید: «ما به این گروه و پدرانشان انواع نعمتها بخشیدیم تا آنجا که عمرهاى طولانى پیدا کردند» (بَلْ مَتَّعْنا هؤُلاءِ وَ آباءَهُمْ حَتَّى طالَ عَلَیْهِمُ الْعُمُرُ).
اما به جاى این که این عمر طولانى و نعمت فراوان حس شکرگزارى را در آنها تحریک کرده و سر بر آستان عبودیت حق بگذارند مایه غرور و طغیانشان شد.
ولى آیا آنها نمى‏بینند که این جهان و نعمتهایش پایدار نیست «آیا نمى‏بینند که ما پیوسته به سراغ زمین آمده، و از آن (و اهلش) مى‏کاهیم؟» (أَ فَلا یَرَوْنَ أَنَّا نَأْتِی الْأَرْضَ نَنْقُصُها مِنْ أَطْرافِها).
اقوام و قبایل یکى بعد از دیگرى مى‏آیند و مى‏روند و حتى دانشمندان و بزرگان و علما که قوام زمین به آنها بود چشم از جهان فرو بستند! «آیا آنها غالبند» یا ما؟! (أَ فَهُمُ الْغالِبُونَ).

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ آبان ۹۴ ، ۱۴:۵۳
* مسافر
پنجشنبه, ۱۴ آبان ۱۳۹۴، ۰۲:۵۲ ب.ظ

324 . صفحه 324

چهاردهم آبان :



نفیسه :


(آیه 25)- از آنجا که ممکن است بعضى بى‏خبران بگویند ما پیامبرانى مانند عیسى (ع) داریم که دعوت به خدایان متعدد کرده است، قرآن در این آیه با صراحت تمام مى‏گوید: «و ما قبل از تو هیچ پیامبرى را نفرستادیم مگر این که به او وحى نمودیم که معبودى جز من نیست، پس تنها مرا پرستش کنید» (وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رَسُولٍ إِلَّا نُوحِی إِلَیْهِ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدُونِ).

و به این ترتیب ثابت مى‏شود که نه عیسى و نه غیر او هرگز دعوت به شرک نکرده‏اند، و این گونه نسبتها تهمت است.

(آیه 26)- فرشتگان بندگان شایسته و فرمانبردار! از آنجا که در آیه قبل سخن از پیامبران الهى و نفى هرگونه شرک در میان بود بحث این آیه در مورد نفى فرزند بودن فرشتگان است.
توضیح این که: بسیارى از مشرکان عرب عقیده داشتند که فرشتگان، فرزندان خدا هستند، قرآن این عقیده خرافى و بى‏اساس را محکوم کرده و بطلان آن را با دلایل مختلف بیان مى‏کند، نخست مى‏گوید: «و آنها گفتند: خداوند رحمان فرزندى براى خود انتخاب کرده است» (وَ قالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمنُ وَلَداً).
اگر منظورشان فرزند حقیقى باشد، که لازمه آن جسم بودن است، و اگر «تبنّى» (فرزند خواندگى) که در میان عرب معمول بوده است باشد، آن نیز دلیل بر ضعف و احتیاج است.
اما یک وجود ازلى و ابدى و غیر جسمانى و از هر نظر بى‏نیاز، فرزند در مورد او معنى ندارد.
لذا بلا فاصله مى‏فرماید: «منزه و پاک است او» از این عیب و نقص (سُبْحانَهُ).
سپس اوصاف فرشتگان را در شش قسمت بیان مى‏کند که مجموعا دلیل روشنى است بر نفى فرزند بودن آنها:
1- «آنها بندگان خدا هستند» (بَلْ عِبادٌ).
2- بندگانى «شایسته و گرامى داشته» (مُکْرَمُونَ).
آنها همچون بندگان گریزپا نیستند که تحت فشار مولى، تن به خدمت مى‏دهند خدا نیز آنها را به خاطر اخلاصشان در عبودیت گرامى داشته و مواهب خویش را به آنها افزایش داده است.

(آیه 27)-
3-آنها آن قدر مؤدب و تسلیم و سر بر فرمان خدا هستند که «هرگز در سخن گفتن بر او پیشى نمى‏گیرند» (لا یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ).
4- و از نظر عمل نیز «آنها تنها فرمان او را اجرا مى‏کنند» (وَ هُمْ بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ).
آیا این صفات، صفات فرزندان است یا صفات بندگان؟!

(آیه 28)- سپس به احاطه علمى پروردگار نسبت به آنها اشاره کرده، مى‏فرماید:خداوند «اعمال امروز و آینده و اعمال گذشته آنها را مى‏داند» (یَعْلَمُ ما بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ). هم از دنیاى آنها آگاه است و هم از آخرتشان، هم قبل از وجودشان و هم بعد از وجودشان.
مسلما فرشتگان از این موضوع آگاهند که خدا یک چنین احاطه علمى به آنها دارد، و همین عرفان، سبب مى‏شود که آنها نه سخنى قبل از او بگویند و نه از فرمانش سرپیچى کنند.
5- بدون شک آنها که بندگان گرامى و شایسته خدا هستند براى نیازمندان شفاعت مى‏کنند ولى باید توجه داشت: «هرگز شفاعت نمى‏کنند مگر براى کسى که بدانند خدا از او خشنود است» و اجازه شفاعت او را داده است (وَ لا یَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضى‏).
جمله فوق پاسخى است به آنها که مى‏گفتند: ما فرشتگان را عبادت مى‏کنیم تا در پیشگاه خدا براى ما شفاعت کنند، قرآن مى‏گوید آنها از پیش خود هیچ کارى نمى‏توانند بکنند و هر چه مى‏خواهید باید مستقیما از خدا بخواهید حتى اجازه شفاعت شفیعان را.
6- به خاطر همین معرفت و آگاهى است که: «آنها از ترس او بیمناکند» و تنها ترس او را به دل راه مى‏دهند (وَ هُمْ مِنْ خَشْیَتِهِ مُشْفِقُونَ).
آنها از این نمى‏ترسند که گناهى انجام داده باشند، بلکه از کوتاهى در عبادت یا ترک اولى بیمناکند.

(آیه 29)- روشن است که فرشتگان با این صفات برجسته و ممتاز و مقام عبودیت خالص هرگز دعوى خدایى نمى‏کنند، اما اگر فرضا «کسى از آنها بگوید: من معبودى جز خدا هستم ما کیفر او را جهنم مى‏دهیم، آرى این چنین ظالمان را کیفر خواهیم داد» (وَ مَنْ یَقُلْ مِنْهُمْ إِنِّی إِلهٌ مِنْ دُونِهِ فَذلِکَ نَجْزِیهِ جَهَنَّمَ کَذلِکَ نَجْزِی الظَّالِمِینَ).
در حقیقت دعوى الوهیت یک مصداق روشن ظلم بر خویشتن و بر جامعه است و در قانون کلى «کَذلِکَ نَجْزِی الظَّالِمِینَ» درج است.

(آیه 30)- باز هم نشانه‏هاى خدا در جهان هستى: در اینجا یک سلسله از نشانه‏هاى خداوند در نظام عالم هستى و تدبیر منظم آن بیان گردیده، و تأکیدى است بر بحثهاى گذشته، پیرامون دلایل توحید.
نخست مى‏گوید: «و آیا کافران ندیدند که آسمانها و زمین پیوسته بودند پس ما آنها را باز کردیم»؟! (أَ وَ لَمْ یَرَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ کانَتا رَتْقاً فَفَتَقْناهُما).
ممکن است منظور از به هم پیوستگى آسمان این باشد که در آغاز بارانى نمى‏بارید و منظور از به هم پیوستگى زمین این که در آن زمان گیاهى نمى‏رویید، اما خدا هر دو را گشود، از آسمان باران نازل کرد و از زمین انواع گیاهان را رویانید. «و هر چیز زنده‏اى را از آب قرار دادیم» (وَ جَعَلْنا مِنَ الْماءِ کُلَّ شَیْ‏ءٍ حَیٍّ).
«آیا (با مشاهده این آیات و نشانه‏ها، باز هم) ایمان نمى‏آورند» (أَ فَلا یُؤْمِنُونَ).
در مورد پیدایش همه موجودات زنده از آب دو تفسیر مشهور است:
1- حیات همه موجودات زنده- اعم از گیاهان و حیوانات- به آب بستگى دارد، همین آبى که بالاخره مبدأ آن، بارانى است که از آسمان نازل شده.
دیگر این که «ماء» در اینجا اشاره به آب نطفه است که موجودات زنده معمولا از آن به وجود مى‏آیند.
جالب این که دانشمندان امروز معتقدند که نخستین جوانه حیات در اعماق دریاها پیدا شده است، به همین دلیل آغاز حیات و زندگى را از آب مى‏دانند، و اگر قرآن آفرینش انسان را از خاک مى‏شمرد، نباید فراموش کنیم منظور از خاک همان طین (گل) است که ترکیبى است از آب و خاک.

(آیه 31)- این آیه اشاره به قسمت دیگرى از نشانه‏هاى توحید و نعمتهاى بزرگ خداوند کرده، مى‏گوید: «و ما در زمین کوهاى ثابت و مستقرى ایجاد کردیم تا انسانها را نلرزاند» (وَ جَعَلْنا فِی الْأَرْضِ رَواسِیَ أَنْ تَمِیدَ بِهِمْ).
کوهها همچون زرهى کره زمین را در بر گرفته‏اند و این سبب مى‏شود که از لرزشهاى شدید زمین که بر اثر فشار گازهاى درونى است تا حد زیادى جلوگیرى کند.
به علاوه همین وضع کوهها، حرکات پوسته زمین را در مقابل جزر و مد ناشى از ماه به حداقل مى‏رساند.
از سوى دیگر اگر کوهها نبودند سطح زمین همواره در معرض تند بادها قرار داشت و آرامشى در آن دیده نمى‏شد، همان گونه که در کویرها و بیابانهاى خشک و سوزان چنین است.
سپس به نعمت دیگرى که آن هم از نشانه‏هاى عظمت اوست اشاره کرده، مى‏گوید: «و ما در لابلاى این کوههاى عظیم، دره‏ها و راههایى قرار دادیم، تا آنها هدایت شوند و به مقصد برسند» (وَ جَعَلْنا فِیها فِجاجاً سُبُلًا لَعَلَّهُمْ یَهْتَدُونَ).
به راستى اگر این دره‏ها و شکافها نبودند، سلسله‏هاى جبال عظیم موجود در زمین، مناطق مختلف را آن چنان از هم جدا مى‏کردند که پیوندشان از زمین بکلى گسسته مى‏شد، و این نشان مى‏دهد که همه این پدیده‏ها طبق برنامه و حسابى است.

(آیه 32)- و از آنجا که آرامش زمین به تنهایى براى آرامش زندگى انسان کافى نیست بلکه باید از طرف بالا نیز ایمنى داشته باشد در این آیه اضافه مى‏کند:
«و ما آسمان را سقف محفوظى قرار دادیم ولى آنها از آیات و نشانه‏هاى توحید که در این آسمان پهناور است روى گردانند» (وَ جَعَلْنَا السَّماءَ سَقْفاً مَحْفُوظاً وَ هُمْ عَنْ آیاتِها مُعْرِضُونَ).
منظور از آسمان در اینجا جوّى است که گردا گرد زمین را گرفته، و ضخامت آن طبق تحقیقات دانشمندان صدها کیلو متر مى‏باشد، این قشر ظاهرا لطیف که از هوا و گازها تشکیل شده به قدرى محکم و پر مقاوت است که هر موجود مزاحمى از بیرون به سوى زمین بیاید نابود مى‏شود، و کره زمین را در برابر بمباران شبانه روزى سنگهاى «شهاب» که از هر گلوله‏اى خطرناکترند حفظ مى‏کند.
به علاوه اشعه آفتاب که داراى قسمتهاى مرگبارى است به وسیله آن تصفیه مى‏شود، و از نفوذ اشعه کشنده کیهانى که از بیرون جو، به سوى زمین سرازیر است جلوگیرى مى‏کند.

(آیه 33)- و در این آیه به آفرینش شب و روز و خورشید و ماه پرداخته، مى‏گوید: «و اوست که شب و روز و خورشید و ماه را آفرید» (وَ هُوَ الَّذِی خَلَقَ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ).
و «هر کدام از اینها در مدارى در حرکتند» (کُلٌّ فِی فَلَکٍ یَسْبَحُونَ).

(آیه 34)- همه مى‏میرند! در قسمتى از آیات گذشته خواندیم که مشرکان براى تردید در نبوت پیامبر (ص) به مسأله انسان بودن او متوسل مى‏شدند. این آیه اشاره به بعضى دیگر از ایرادات آنهاست: گاه آنها مى‏گفتند سر و صدایى که پیامبر- و به گفته آنها این شاعر- به راه انداخته دوامى ندارد و با مرگش همه چیز پایان مى‏یابد. (طور/ 30) و گاه چنین مى‏پنداشتند که چون این مرد معتقد است خاتم پیامبران است باید هرگز نمیرد تا حافظ آیین خویش باشد، بنابراین مرگ او در آینده دلیلى خواهد بود بر بطلان ادعاى او! قرآن در جمله کوتاهى به آنها پاسخ داده، مى‏گوید: «و ما براى هیچ بشرى قبل از تو زندگى جاویدان قرار ندادیم» (وَ ما جَعَلْنا لِبَشَرٍ مِنْ قَبْلِکَ الْخُلْدَ).
این قانون تغییرناپذیر آفرینش است که هیچ کس زندگى جاویدان ندارد.
وانگهى اینها که از مرگ تو هم اکنون شادى مى‏کنند «اگر تو بمیرى مگر خودشان زندگى جاویدان دارند»؟! (أَ فَإِنْ مِتَّ فَهُمُ الْخالِدُونَ).
بقاى شریعت و دین و آیین نیاز به بقاى آورنده آن ندارد. ممکن است جانشینان او خط او را ادامه دهند.

(آیه 35)- سپس قانون کلى مرگ را درباره همه نفوس، بدون استثناء چنین بازگو مى‏کند: «هر انسانى طعم مرگ را مى‏چشد» (کُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ).
بعد از ذکر قانون عمومى مرگ این سؤال مطرح مى‏شود که هدف از این حیات ناپایدار چیست و چه فایده‏اى دارد؟ قرآن در دنباله همین سخن مى‏گوید: «و شما را با بدیها و خوبیها آزمایش مى‏کنیم، و سرانجام به سوى ما بازگردانده مى‏شوید» (وَ نَبْلُوکُمْ بِالشَّرِّ وَ الْخَیْرِ فِتْنَةً وَ إِلَیْنا تُرْجَعُونَ). البته آزمایش به وسیله بلاها سخت‏تر است.
جایگاه اصلى شما این جهان نیست، بلکه جاى دیگر است شما تنها براى دادن امتحانى در اینجا مى‏آیید و پس از پایان امتحان و کسب تکامل لازم به جایگاه اصلى خود که سراى آخرت است خواهید رفت.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ آبان ۹۴ ، ۱۴:۵۲
* مسافر
چهارشنبه, ۱۳ آبان ۱۳۹۴، ۰۲:۵۲ ب.ظ

323 . صفحه 323


سیزدهم آبان :



نفیسه :


(آیه 11)- چگونه ستمگران در چنگال عذاب گرفتار شدند؟ در اینجا به دنبال گفتگوهایى که درباره مشرکان و کافران لجوج گذشت سرنوشت آنها را با مقایسه با سرنوشت اقوام پیشین، مشخص مى‏کند.

نخست مى‏گوید: «چه بسیار شهرها و آبادیهاى ظالم و ستمگرى را در هم شکستیم» (وَ کَمْ قَصَمْنا مِنْ قَرْیَةٍ کانَتْ ظالِمَةً).
«و بعد از آنها قوم و جمعیت دیگرى را به روى کار (و به میدان آزمایش) آوردیم» (وَ أَنْشَأْنا بَعْدَها قَوْماً آخَرِینَ).

(آیه 12)- آنگاه شرح حال آنها را به هنگامى که دامنه عذاب در آبادى آنها گسترده مى‏شد، و وضع بیچارگى آنان را در مقابل مجازات الهى مشخص مى‏کند، مى‏گوید: «پس هنگامى که آنها احساس کردند عذاب الهى مى‏خواهد دامنشان را بگیرد، پا به فرار گذاردند» (فَلَمَّا أَحَسُّوا بَأْسَنا إِذا هُمْ مِنْها یَرْکُضُونَ).
درست همانند یک لشکر شکست خورده که شمشیرهاى برهنه دشمن را پشت سر خود مى‏بینند و به هر سو پراکنده مى‏شوند.

(آیه 13)- اما به عنوان توبیخ و سرزنش به آنها گفته مى‏شود: «فرار نکنید و باز گردید به سوى زندگانى پر ناز و نعمتتان! و به سوى کاخها و قصرها و مسکنهاى پر زر و زیورتان، شاید (سائلان بیایند و) و از شما تقاضا کنند» (لا تَرْکُضُوا وَ ارْجِعُوا إِلى‏ ما أُتْرِفْتُمْ فِیهِ وَ مَساکِنِکُمْ لَعَلَّکُمْ تُسْئَلُونَ).
این عبارت ممکن است اشاره به آن باشد که همواره در این زندگى پر ناز و نعمتى که داشتند سائلان و تقاضا کنندگان بر در خانه‏هایشان رفت و آمد داشتند، با امید مى‏آمدند و محروم باز مى‏گشتند به آنها مى‏گوید: باز گردید و همان صحنه‏هاى نفرت انگیز را تکرار کنید، و این در حقیقت یک نوع استهزاء و سرزنش است.

(آیه 14)- به هر حال آنها در این هنگام بیدار مى‏شوند، آنچه را قبلا شوخى مى‏پنداشتند به جدى‏ترین صورت در برابر خویش مى‏بینند و فریادشان بلند مى‏شود «مى‏گویند: اى واى بر ما که ظالم و ستمگر بودیم»! (قالُوا یا وَیْلَنا إِنَّا کُنَّا ظالِمِینَ).

(آیه 15)- اما این بیدارى اضطرارى که در برابر صحنه‏هاى جدى عذاب براى هر کس پیدا مى‏شود بى‏ارزش است، و اثرى در تغییر سرنوشت آنها ندارد، لذا قرآن در این آیه اضافه مى‏کند: «و همچنان این سخن را (واى بر ما ظالم و ستمگر بودیم) تکرار مى‏کردند تا آنها را درو کرده و خاموش ساختیم» (فَما زالَتْ تِلْکَ دَعْواهُمْ حَتَّى جَعَلْناهُمْ حَصِیداً خامِدِینَ).

(آیه 16)- آفرینش آسمان و زمین بازیچه نیست: از آنجا که در آیات گذشته این حقیقت منعکس بود که ظالمان بى‏ایمان هدفى براى آفرینش خود جز عیش و نوش قائل نبودند، و در واقع عالم را بى‏هدف مى‏پنداشتند، قرآن مجید در اینجا براى ابطال این طرز فکر و اثبات وجود هدف با ارزشى براى آفرینش کل جهان مخصوصا انسانها چنین مى‏گوید: «ما آسمان و زمین و آنچه میان آنهاست از روى بازى نیافریدیم» (وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما لاعِبِینَ).
این زمین گسترده، این آسمان پهناور، و این همه موجودات متنوع و بدیعى که در صحنه آنهاست نشان مى‏دهد، غرض مهمى در کار بوده است، آرى هدف این بوده که از یک سو بیانگر آن آفریننده بزرگ باشند و نشانه‏اى از عظمتش، و از سوى دیگر دلیلى بر «معاد» باشد و گرنه این همه غوغا براى این چند روز معنى نداشت.

(آیه 17)- این آیه مى‏گوید: اکنون که مسلم شد عالم بى‏هدف نیست، این هم مسلم است که هدف این آفرینش، سرگرمى خدا به امر خلقت نبوده است که این سرگرمى نامعقولى است «به فرض محال اگر مى‏خواستیم سرگرمى انتخاب کنیم چیزى متناسب خود انتخاب مى‏کردیم» (لَوْ أَرَدْنا أَنْ نَتَّخِذَ لَهْواً لَاتَّخَذْناهُ مِنْ لَدُنَّا إِنْ کُنَّا فاعِلِینَ).
این آیه بازگوى دو حقیقت است: نخست این که محال است هدف پروردگار سرگرمى خویشتن باشد.
سپس مى‏گوید: به فرض که هدف سرگرمى بود باید سرگرمى مناسب ذات او باشد، از عالم مجردات و مانند آن، نه عالم محدود ماده.

(آیه 18)- سپس با لحن قاطعى براى ابطال اوهام بى‏خردانى که دنیا را بى‏هدف یا تنها مایه سرگرمى مى‏پندارند چنین مى‏گوید: این جهان، مجموعه‏اى است از حق و واقعیت، چنین نیست که اساس آن بر باطل بوده باشد «بلکه ما حق را بر سر باطل مى‏کوبیم تا آن را هلاک سازد و این گونه باطل محو و نابود مى‏شود» (بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَى الْباطِلِ فَیَدْمَغُهُ فَإِذا هُوَ زاهِقٌ).
و در پایان آیه مى‏گوید: «اما واى بر شما از این توصیفى که (از بى‏هدفى عالم) مى‏کنید» (وَ لَکُمُ الْوَیْلُ مِمَّا تَصِفُونَ).
یعنى ما همواره دلایل عقلى و استدلالات روشن و معجزات آشکار خود را در برابر پندارها و اوهام بیهوده گرایان قرار مى‏دهیم، تا در نظر اندیشمندان و صاحبان عقل، این پندارها در هم کوبیده و نابود شود.

(آیه 19)- در آیات گذشته سخن از این واقعیت بود که عالم هستى داراى هدف تکاملى حساب شده‏اى است براى انسانها.
و از آنجا که ممکن است این توهم به وجود آید که خدا چه نیازى به ایمان و عبادت ما دارد؟ به پاسخ این سخن مى‏پردازد و مى‏گوید: «و تمام کسانى که در آسمانها و زمین هستند از آن اویند» (وَ لَهُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ).
«و آنها که نزد اویند [فرشتگان‏] هیچ‏گاه از عبادتش استکبار نمى‏ورزند، و هرگز خسته نمى‏شوند» (وَ مَنْ عِنْدَهُ لا یَسْتَکْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِهِ وَ لا یَسْتَحْسِرُونَ).

(آیه 20)- «تمام شب و روز تسبیح مى‏گویند و کمترین ضعف و سستى به خود راه نمى‏دهند» (یُسَبِّحُونَ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ لا یَفْتُرُونَ).
با این حال او چه نیازى به طاعت و عبادت شما دارد، پس اگر دستور ایمان و عمل صالح و بندگى و عبودیت به شما داده، سود و فایده‏اش متوجه خود شماست.

(آیه 21)- پس از آن که بیهودگى و بى‏هدفى عالم هستى در آیات گذشته، نفى شد در اینجا به مسأله وحدت معبود و مدیر و مدبر این جهان پرداخته، چنین مى‏گوید: «آیا آنها خدایانى از زمین برگزیدند، خدایانى که مى‏توانند (موجودات زنده را) بیافرینند و در جهان پخش کنند»؟! (أَمِ اتَّخَذُوا آلِهَةً مِنَ الْأَرْضِ هُمْ یُنْشِرُونَ).

(آیه 22)- این آیه یکى از دلایل روشن نفى «آلهه» و خدایان مشرکان را به این صورت بیان مى‏کند: «اگر در آسمان و زمین، معبودها و خدایانى جز اللّه بود هر دو فاسد مى‏شدند» و نظام جهان بر هم مى‏خورد (لَوْ کانَ فِیهِما آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتا).
«پس منزّه و پاک است خداوند، پروردگار عرش، از توصیفى که آنها مى‏کنند» (فَسُبْحانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا یَصِفُونَ).
این نسبتهاى ناروا، و این خدایان ساختگى و آلهه پندارى، اوهامى بیش نیستند و دامان کبریایى ذات پاک او با این نسبتهاى ناروا آلوده نمى‏گردد.
دلیلى که براى توحید و نفى آلهه در آیه فوق، آمده است، در عین سادگى و روشنى، یکى از براهین دقیق فلسفى در این زمینه است که دانشمندان از آن، به عنوان «برهان تمانع» یاد مى‏کنند، خلاصه این برهان را چنین مى‏توان بیان کرد:
بدون شک نظام واحدى در این جهان حکمفرماست این هماهنگى قوانین و نظامات آفرینش از این حکایت مى‏کند که از مبدأ واحدى سرچشمه گرفته است چرا که اگر مبدأها متعدد بود و اراده‏ها مختلف، این هماهنگى هرگز وجود نداشت چرا که هر یک اقتضایى داشت و هر کدام اثر دیگرى را خنثى مى‏کرد و سرانجام جهان به فساد مى‏گرایید.

(آیه 23)- پس از آن که با استدلالى که در آیه قبل آمد توحید مدبر و اداره کننده این جهان اثبات شد، در این آیه مى‏گوید: او آن چنان حکیمانه جهان را نظم بخشیده که جاى هیچ ایراد و گفتگو در آن نیست آرى «هیچ کس نمى‏تواند بر کار او خرده بگیرد (و از آن سؤال کند) در حالى که دیگران چنین نیستند و در افعالشان جاى ایراد و سؤال بسیار است» (لا یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ وَ هُمْ یُسْئَلُونَ).
دو گونه سؤال داریم، یک نوع سؤال توضیحى است که انسان مى‏خواهد نکته اصلى و هدف واقعى کارى را بداند، این گونه سؤال در افعال خدا نیز جایز است.
اما نوع دیگر، سؤال اعتراضى است، که مفهومش این است عمل انجام شده نادرست و غلط بوده مسلما این نوع سؤال در افعال خداوند حکیم معنى ندارد ولى جاى این گونه سؤال در افعال دیگران بسیار است.

(آیه 24)- این آیه مشتمل بر دو دلیل دیگر در زمینه نفى شرک است، که با دلیل گذشته مجموعا سه دلیل مى‏شود.
نخست مى‏گوید: «آیا آنها جز خدا معبودانى براى خود انتخاب کرده‏اند؟
بگو: دلیل خود را بیاورید» (أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ آلِهَةً قُلْ هاتُوا بُرْهانَکُمْ).
اشاره به این که اگر از دلیل گذشته دایر به این که نظام عالم هستى دلیل بر توحید است صرف نظر کنید لا اقل هیچ گونه دلیلى بر اثبات شرک و الوهیت این خدایان وجود ندارد، انسان عاقل چگونه مطلبى را بى‏دلیل مى‏پذیرد؟
سپس به آخرین دلیل اشاره کرده، مى‏گوید: این تنها من و همراهانم نیستیم که سخن از توحید مى‏گوییم، «این سخن کسانى است که با من هستند، و سخن کسانى [پیامبرانى‏] است که پیش از من بودند»! (هذا ذِکْرُ مَنْ مَعِیَ وَ ذِکْرُ مَنْ قَبْلِی).
این همان دلیلى است که دانشمندان عقاید تحت عنوان اجماع و اتفاق پیامبران بر مسأله یگانگى خدا ذکر کرده‏اند.
و از آنجا که ممکن است گاهى کثرت بت پرستان براى بعضى مانع از پذیرش توحید گردد، چنین اضافه مى‏کند: «اما اکثر آنها حق را نمى‏دانند لذا از آن روى گردانند» (بَلْ أَکْثَرُهُمْ لا یَعْلَمُونَ الْحَقَّ فَهُمْ مُعْرِضُونَ).
همیشه مخالفت کردن اکثریت نادان در بسیارى از جامعه‏ها دلیلى بوده است، براى اعراض ناآگاهان، و قرآن تکیه بر این اکثریت را شدیدا محکوم کرده است.


اعظم :



آیه 11 :  اگر ظلم به صورت یک سیره و روش در آید، قهر الهى را در پى خواهد داشت. «کانت ظالمة» لکن اگر ظلمى مداوم نباشد و انسان با متوجّه شدن آن توبه کند آن قهر را به دنبال نخواهد داشت).

آیه 11 : نابود ساختن وایجاد کردن، براى خداوند تفاوتى ندارد. «قصمنا... انشأنا»

آیه 12 : هیچ کس را در مقابل قهر خداوند، تاب مقاومت نیست. «یرکضون» (مغرورها نیز بهنگام خطر، صحنه را خالى کرده و مى‏گریزند.)

آیه15 : جار و جنجال‏هاى تبلیغاتى، ستایش‏ها و تملّق‏ها، و تهدیدها و ارعاب‏ها در محضر الهى محکوم به خاموشى است. «خامدین»

آیه 16 : کسى که هدفش بازیگرى است، وسایل بازى مى‏سازد، نه جهان بى‏نهایتى که تنها، سلّول و اتم آن عصرها و نسل‏ها را به مطالعه پیرامون آن واداشته است. «و ما بینهما لاعبین»

آیه 17 :(لعب ) یعنی هر عملی که با نظمی خاص انجام شود اما غرض عقلائی نداشته باشد بلکه به منظور غرضی خیالی و وهمی انجام شود. (لهو) نیز چنانچه گفتیم عملی است که انسان را از اشتغال به امور مهمه باز می دارد وچون لعب بشر را به سوی خود جذب کرده و از اشتغال به کارهای واقعی و عقلائی بازمی دارد، لعب هم از مصادیق او خواهد بود.

آیه 18 :  پیروزى حقّ، اراده و خواست خداوند و جلوه‏اى از هدفدارى نظام آفرینش است. «بل نقذف بالحقّ»

آیه 18 : حکومت چند روزه‏ى باطل، بر اساس سنت مهلت دادن الهى است و عاقبت از آن متقین و اهل حقّ است. «فاذا هو زاهق»

آیه 19 :  ریشه‏ى ترک عبادت، تکبّر است. «لا یستکبرون عن عبادته»

آیه 20 :تداوم عبادت، به آن ارزش مى‏دهد. «یسبحون اللیل والنّهار - لا یفترون»

آیه 22:  تعدّد در مدیریّت، مایه‏ى از هم پاشیدگى و فساد است. «آلهة - لفسدتا»

آیه 23: کسى مى‏تواند سؤال کند که طلبى و یا حقّى داشته باشد و هیچ کس از خداوند طلبى و یا بر او حقّى ندارد. «لا یسئل»

آیه 24 :کتب آسمانى مایه زنده شدن فطرت خفته و یادآور دانسته‏هاى فراموش شده است. «ذکر من معى و ذکر من قبلى »

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ آبان ۹۴ ، ۱۴:۵۲
* مسافر
سه شنبه, ۱۲ آبان ۱۳۹۴، ۰۲:۵۱ ب.ظ

322 . صفحه 322


دوازدهم آبان :


نفیسه :



سوره انبیاء بیست و یکمین سوره قران مجید است.با شروع این سوره جزء هفدهم قران نیز آغاز میشود.
این سوره در «مکّه» نازل شده، و 112 آیه دارد.
محتواى سوره:
1- چنانکه از نام این سوره پیداست، سوره پیامبران است، چرا که نام شانزده پیامبر، بعضى، با ذکر فرازهایى از حالاتشان و بعضى تنها به صورت اشاره در این سوره آمده است- موسى- هارون- ابراهیم- لوط- اسحاق- یعقوب- نوح- داود- سلیمان- ایوب- اسماعیل- ادریس- ذا الکفل- ذا النون (یونس)- زکریا و یحیى.
2- ویژگى سوره‏هاى «مکّى» که از عقاید دینى، مخصوصا از مبدأ و معاد سخن مى‏گوید، کاملا در این سوره منعکس است.
3- بخش دیگرى از این سوره، از پیروزى حق بر باطل، توحید بر شرک و لشکریان عدل و داد بر جنود ابلیس، سخن گفته شده است.
جالب این که این سوره با هشدارهاى شدید نسبت به مردم غافل و بى‏خبر از حساب و کتاب آغاز شده، و پایان آن نیز با هشدارهاى دیگرى در این زمینه تکمیل مى‏گردد.
فضیلت تلاوت سوره:
در حدیثى از پیامبر گرامى اسلام صلّى اللّه علیه و آله چنین نقل شده:
«هر کس سوره انبیاء را بخواند خداوند حساب او را آسان مى‏کند (و در محاسبه اعمالش در روز قیامت سختگیرى نخواهد کرد) و هر پیامبرى که نام او در قرآن ذکر شده با او مصافحه کرده و سلام مى‏فرستد».
پیداست خواندن مقدمه‏اى است براى اندیشیدن، و اندیشیدن مقدمه‏اى براى ایمان و عمل.




(آیه 1)- این سوره با یک هشدار نیرومند به عموم مردم آغاز مى‏شود، هشدارى تکان دهنده و بیدارکننده، مى‏گوید: «حساب مردم به آنها نزدیک شده، در حالى که آنها در غفلتند و روى گردانند» (اقْتَرَبَ لِلنَّاسِ حِسابُهُمْ وَ هُمْ فِی غَفْلَةٍ مُعْرِضُونَ).
عمل آنها نشان مى‏دهد که این غفلت و بى‏خبرى سراسر وجودشان را گرفته و گر نه چگونه ممکن است انسان ایمان به نزدیکى حساب، آن هم از حسابگرى فوق العاده دقیق، داشته باشد و این چنین همه مسائل را سرسرى بگیرد و آلوده هرگونه گناه باشد؟
منظور از نزدیک شدن حساب و قیامت آن است که باقیمانده دنیا در برابر آنچه گذشته کم است، و به همین دلیل رستاخیز نزدیک خواهد بود (نزدیک نسبى) بخصوص این که از پیامبر اسلام (ص) نقل شده که فرمود: «بعثت من و روز قیامت مانند این دو است»! (به انگشت «سبابه» و «وسطى» که در کنار هم قرار دارند اشاره فرمود).


(آیه 2)- این آیه یکى از نشانه‏هاى اعراض و روى گردانى آنها را به این صورت بیان مى‏کند، مى‏فرماید: «هیچ یادآورى تازه‏اى از طرف پروردگارشان براى آنها نمى‏آید، مگر آنکه با بازى (و شوخى) به آن گوش مى‏دهند»! (ما یَأْتِیهِمْ مِنْ ذِکْرٍ مِنْ رَبِّهِمْ مُحْدَثٍ إِلَّا اسْتَمَعُوهُ وَ هُمْ یَلْعَبُونَ).
در حالى که اگر حتى یک بار به صورت جدّى با آن برخورد کنند چه بسا مسیر زندگانى آنها در همان لحظه تغییر پیدا مى‏کند.


(آیه 3)- باز براى تأکید بیشتر مى‏گوید: «آنها در حالى هستند که دلهایشان در لهو و بى‏خبرى فرو رفته است» (لاهِیَةً قُلُوبُهُمْ).
زیرا آنها از نظر ظاهر همه مسائل جدى را لعب و بازى و شوخى مى‏پندارند.
و طبیعى است چنین کسانى هرگز راه سعادت را نخواهند یافت.
بعد به گوشه‏اى از نقشه‏هاى شیطانى آنها اشاره کرده، مى‏فرماید: «و این ظالمان گفتگوهاى در گوشى خود را (که براى توطئه انجام مى‏دهند) پنهان مى‏دارند، و مى‏گویند: آیا این جز یک بشر عادى همچون شماست»؟ (وَ أَسَرُّوا النَّجْوَى الَّذِینَ ظَلَمُوا هَلْ هذا إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ).
حال که او یک بشر عادى بیش نیست لابد این کارهاى خارق العاده او و نفوذ سخنش چیزى جز سحر نمى‏تواند باشد «پس آیا شما به سراغ سحر مى‏روید با این که مى‏بینید»؟ (أَ فَتَأْتُونَ السِّحْرَ وَ أَنْتُمْ تُبْصِرُونَ).
آنها در این گفتارشان روى دو چیز تکیه داشتند، یکى بشر بودن پیامبر (ص) و دیگرى بر چسب سحر، و در آیات بعد برچسبهاى دیگرى نیز خواهد آمد که قرآن به آنها پاسخ مى‏دهد.


(آیه 4)- قرآن به صورت کلى به آنها از زبان پیامبر (ص) چنین پاسخ مى‏گوید: (پیامبر) گفت: پروردگارم همه سخنان را، چه در آسمان باشد و چه در زمین مى‏داند و او شنوا و داناست» (قالَ رَبِّی یَعْلَمُ الْقَوْلَ فِی السَّماءِ وَ الْأَرْضِ).
چنین تصور نکنید که سخنان مخفیانه و توطئه‏هاى پنهانى شما بر او مخفى باشد، «چرا که او هم شنوا و هم داناست» (وَ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ). او همه چیز را مى‏داند و از همه کار با خبر است، نه تنها سخنان را مى‏شنود، بلکه از اندیشه‏هایى که از مغزها مى‏گذرد، و تصمیمهایى که در سینه‏ها پنهان است آگاه است.


(آیه 5)- بعد از ذکر دو قسمت از بهانه جوییهاى مخالفان، به چهار قسمت دیگر از آن پرداخته چنین مى‏گوید: «آنها گفتند: (آنچه محمد آورده وحى نیست) بلکه خوابهاى آشفته است» که آنها را حقیقت و واقعیت مى‏پندارد! (بَلْ قالُوا أَضْغاثُ أَحْلامٍ).
و گاه این سخن خود را عوض مى‏کنند و مى‏گویند: او مرد دروغگویى است که این سخنان را «به خدا افترا بسته»! (بَلِ افْتَراهُ).
و گاه مى‏گویند: «نه او یک شاعر است» و این آیات مجموعه‏اى از تخیلات شاعرانه اوست (بَلْ هُوَ شاعِرٌ).
و در آخرین مرحله مى‏گویند: از همه اینها که بگذریم اگر او راست مى‏گوید که فرستاده خداست «پس باید معجزه‏اى براى ما بیاورد همان گونه که پیامبران پیشین با معجزات فرستاده شدند» (فَلْیَأْتِنا بِآیَةٍ کَما أُرْسِلَ الْأَوَّلُونَ).
بررسیهاى این نسبتهاى ضد و نقیض به پیامبر (ص) خود بهترین دلیل بر آن است که آنها حق طلب نبودند، بلکه هدفشان بهانه جویى و به اصطلاح بیرون کردن حریف از میدان به هر قیمت و به هر صورت بوده است.


(آیه 6)- پیامبران همه از نوع بشر بودند: در آیات گذشته شش نمونه از ایرادهاى ضد و نقیض دشمنان اسلام به پیامبر (ص) بازگو شده است، در اینجا نیز به پاسخ آنها پرداخته، نخست به پیشنهاد معجزات دلخواه آنان به عنوان بهانه گیرى اشاره کرده، مى‏گوید: «تمام شهرها و آبادیهایى که پیش از اینها هلاکشان کردیم (تقاضاى این گونه معجزات را کردند، ولى هنگامى که پیشنهادشان عملى شد) هرگز ایمان نیاوردند، آیا اینها ایمان مى‏آورند»؟! (ما آمَنَتْ قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْیَةٍ أَهْلَکْناها أَ فَهُمْ یُؤْمِنُونَ).
در ضمن به آنها اخطار مى‏کند که اگر به تقاضاى شما در زمینه معجزات اقتراحى پاسخ گفته شود و ایمان نیاورید، نابودى شما حتمى است!


(آیه 7)- این آیه به پاسخ نخستین ایراد آنها در زمینه بشر بودن پیامبر (ص) پرداخته، مى‏گوید: «ما پیش از تو، جز مردانى که به آنان وحى مى‏کردیم، نفرستادیم» همه انسان بودند و از جنس بشر (وَ ما أَرْسَلْنا قَبْلَکَ إِلَّا رِجالًا نُوحِی إِلَیْهِمْ).
این یک واقعیت تاریخى است که همگان از آن آگاهند «اگر شما نمى‏دانید از آگاهان بپرسید»(فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ).


(آیه 8)- این آیه توضیح بیشترى در مورد بشر بودن پیامبران مى‏دهد، مى‏گوید: «و ما پیامبران را پیکرهایى که غذا نخورند قرار ندادیم و آنها هرگز عمر جاویدان نداشتند» (وَ ما جَعَلْناهُمْ جَسَداً لا یَأْکُلُونَ الطَّعامَ وَ ما کانُوا خالِدِینَ).
رهبر انسانها باید از جنس خودشان باشد، با همان غرایز، عواطف، احساسها، نیازها، و علاقه‏ها، تا دردهاى آنها را لمس کند، و بهترین طریق درمان را با الهام گرفتن از تعلیماتش انتخاب نماید، تا الگو و اسوه‏اى براى همه انسانها باشد و حجت را بر همه تمام کند.


(آیه 9)- سپس به عنوان تهدید و هشدارى به منکران سرسخت و لجوج چنین مى‏گوید: ما به پیامبرانمان وعده داده بودیم که آنها را از چنگال دشمنان رهائى بخشیم و نقشه‏هاى آنها را نقش بر آب کنیم، آرى «ما سرانجام به این وعده خود وفا کردیم و صدق آن را آشکار ساختیم، آنها و تمام کسانى را که مى‏خواستیم نجات دادیم و مسرفان را هلاک نمودیم»! (ثُمَّ صَدَقْناهُمُ الْوَعْدَ فَأَنْجَیْناهُمْ وَ مَنْ نَشاءُ وَ أَهْلَکْنَا الْمُسْرِفِینَ).
آرى! همان گونه که سنت ما انتخاب کردن رهبران بشر از میان افراد بشر بود، این هم سنت ما بود که در برابر توطئه‏هاى مخالفان از آنها حمایت کنیم و اگر اندرزهاى پى در پى در آنها مؤثر نیفتاد، صفحه زمین را از لوث وجودشان پاک سازیم.


(آیه 10)- این آیه در یک جمله کوتاه و پر معنى، به اکثر ایرادهاى مشرکان مجددا پاسخ داده، مى‏گوید: «ما بر شما کتابى نازل کردیم که وسیله بیدارى شما در آن است آیا تعقل نمى‏کنید»؟! (لَقَدْ أَنْزَلْنا إِلَیْکُمْ کِتاباً فِیهِ ذِکْرُکُمْ أَ فَلا تَعْقِلُونَ).
هر کس آیات این کتاب را که مایه تذکر و بیدارى دل و حرکت اندیشه و پاکى جامعه‏هاست بررسى کند به خوبى مى‏داند یک معجزه روشن و جاویدان است، با وجود این معجزه آشکار که از جهات مختلف آثار اعجاز در آن نمایان است- از جهت جاذبه فوق العاده، از جهت محتوا، احکام و قوانین، عقاید و معارف و ...- آیا باز در انتظار ظهور معجزه دیگرى هستید؟
البته بیدار کننده بودن قرآن جنبه اجبارى و الزامى ندارد، بلکه مشروط است به این که انسان خودش بخواهد و دریچه‏هاى قلبش را به روى آن بگشاید.



اعظم :



آیه 1 : قلبمون رو اونقدر حب دنیا و مشغولیت به زینت ها و دست و پنجه کردن با این مضغولیات گرفته که فراموش کردیم حسابمون نزدیکه خیلی نزدیک . خداوندا خودت از غفلت نجاتمون بده

آیه 2 : در غفلتیم که این همه آیات قرآن ، این همه پستهای معرفتی ، این همه تذکر بر قلبهای غافلمون اثر نمی کنه و همه رو به بازی و شوخی می گیریم .

آیه 3 : آیه 3 : (لهو) یعنی سرگرم شدن به چیزی و بازماندن از امور مهمه

آیه 3 : (المزان )در ادامه آیه سابق می فرماید قلبهای ایشان سرگرم به مادیات است و به همین جهت ازمهمات خود فارغ مانده اند و چون قرآن را می شنوند با حالت پنهانی ، با یکدیگر نجوامی کنند و برای ابطال نبوت پیامبر، می گویند آیا جز این است که او هم بشری مانندشماست ؟ در واقع با این کلام می خواهند بگویند محال است که بشری که در ظاهر مانندماست ، از آسمان وحی دریافت نماید و جز این نیست که او فردی دروغگوست به همین دلیل هم در ادامه ، معجزه بودن آیات قرآن را زیر سؤال برده و آن را سحر می نامند ومی گویند از شما که دارای بینایی هستید و دو چشم سالم دارید بعید است که با سحر وجادوئی که از آوردن مانند آن عاجز هستید، تسلیم شده و به آن ساحر ایمان بیاورید،لذا نقض ادعای سحر بودن قرآن و اثبات اعجاز آن حجتی دال بر نبوت است .


آیه 4 : خداوند همه سخنهای پنهانی و آشکار ما رو میدونه

آیه 5 : (المیزان)حکایت سخنان کفار است که افتراء و تکذیب بر پیامبر را درجه به درجه شدت می دادند. ابتدا گفتار پیامبر را خوابهای پریشان نامیدند و گفتند که او این خوابهای آشفته را معجزه نبوت خود پنداشته و آن را کتاب آسمانی نامیده ، اما کار او و معلوماتش ازسحر هم بی ارزشتر است (چون سحر هر چه باشد علمی است و قواعدی دارد) سپس افترای خود را ترقی داده و گفتند این سخنان خواب پریشان نیست چون صاحب خواب عمدا دروغ نگفته ، بلکه هر چه در رؤیا دیده ، بازگو کرده اما این شخص عمدا افتراءمی زند، دوباره مطلب را ترقی داده و گفتند بلکه او شاعر است چون کسی که افتراءمی بندد از روی فکر افترا می زند اما شاعر خیال پرداز هر چه به نظرش می رسد به هم می بافد و چه بسا که ضروریات عقلی را هم در شعرش انکار کند و یا بر باطلی اصراربورزد، و چه بسا راستی را تکذیب کرده و دروغی را تصدیق کند، حالا که قرآن به این صورت است (یعنی خواب آشفته یا افترا یا شعر است ) پس ادعای نبوت او تمام نیست وباید آیتی دیگر برای ما بیاورد، همانطور که گذشتگان آوردند، یعنی همانطور که صالح شتری از کوه بیرون آورد یا موسی عصا را اژدها کرد او نیز باید برای ما چنین معجزاتی بیاورد و مانند رسولان گذشته بر رسالت خود حجتی مانند احتجاج آنها داشته باشد. اما مشرکان نبوت را رأسا انکار می کردند و اصولا قائل به نبوت نبودند و می گفتندکه محال است بشری از جانب خدا فرستاده شده باشد لذا آنها در افترائات وخواسته هایشان دچار تحیر بودند و نمی دانستند که چه می گویند، اما از گفتار آنها استفاده می شود که می خواهند بگویند اگر چنانچه پیامبر معجزه ای مانند معجزات انبیاء دیگربیاورد، ما به او ایمان خواهیم آورد.

آیه 6 : چون طبیعت همه انسانها یکی است و همه مانند هم اسرافگر و مستکبرند و ابدا در برابر حق تسلیم نمی شوند واینها هم اگر اصرار بورزند نتیجه کارشان هلاکت خواهد بود.

آیه 7 : اینکه مشرکان را به اهل کتاب ارجاع داد به جهت آن بود که علمای اهل کتاب مورد احترام مشرکین بوده و از طرف دیگر آنها در دشمنی با رسولخدا ص هم مرام مشرکین بودند و بالاترین فضل و حجت فضلی است که دشمن انسان به آن اعتراف کند.و خطاب در جمله (فاسئلوا) شامل هر کسی است که آن را بشنود، عالم باشد یا جاهل‌.

آیه 8: این دو صفت یعنی خوردن و مردن ، دو خاصه از خواص آشکاربشریت است . (و انبیا هم مستثنا نبودن )

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ آبان ۹۴ ، ۱۴:۵۱
* مسافر
دوشنبه, ۱۱ آبان ۱۳۹۴، ۰۵:۵۵ ب.ظ

321 . صفحه 321



یازدهم آبان :


نفیسه :


(آیه 126)-در آیات قبل خواندیم کسانی که از یاد خدا رویگردان میشوند در قیامت نابینا محشور میگردند و زمانیکه علت را جویا میشوند،بلافاصله پاسخ مى‏شنود که، «مى‏فرماید: آن گونه که آیات من براى تو آمد، و تو آنها را فراموش کردى، امروز نیز تو فراموش خواهى شد» (قالَ کَذلِکَ أَتَتْکَ آیاتُنا فَنَسِیتَها وَ کَذلِکَ الْیَوْمَ تُنْسى‏). و چشمت از دیدن نعمتهاى پروردگار و مقام قرب او نابینا مى‏گردد.


(آیه 127)- سرانجام به صورت یک جمع بندى و نتیجه گیرى مى‏فرماید:
«و اینگونه کسانى را که راه اسراف را پیش گرفتند و ایمان به آیات پروردگارشان نیاوردند جزا مى‏دهیم» (وَ کَذلِکَ نَجْزِی مَنْ أَسْرَفَ وَ لَمْ یُؤْمِنْ بِآیاتِ رَبِّهِ).
«و عذاب آخرت از این هم شدیدتر و پایدارتر است» (وَ لَعَذابُ الْآخِرَةِ أَشَدُّ وَ أَبْقى‏).


(آیه 128)- از تاریخ گذشتگان عبرت بگیرید: از آنجا که در آیات گذشته بحثهاى فراوانى از مجرمان به میان آمد در این آیه به یکى از بهترین و مؤثرترین طرق بیدارى که مطالعه تاریخ پیشینیان است اشاره کرده، چنین مى‏گوید: «آیا براى هدایت آنها همین کافى نیست که بسیارى از اقوام گذشته را که در قرون پیشین زندگى مى‏کردند هلاک کردیم» (أَ فَلَمْ یَهْدِ لَهُمْ کَمْ أَهْلَکْنا قَبْلَهُمْ مِنَ الْقُرُونِ).
همان کسانى که گرفتار مجازات دردناک الهى شدند و «اینها در مساکن (ویران شده) آنان رفت و آمد دارند» (یَمْشُونَ فِی مَساکِنِهِمْ).
اینها در مسیر رفت و آمد خود، به خانه‏هاى قوم عاد در سفرهاى یمن و مساکن ویران شده قوم ثمود در سفر شام و منازل زیر و رو گشته قوم لوط در سفر فلسطین مى‏گذرند، آثار آنها را مى‏بینند، ولى درس عبرت نمى‏گیرند.
آرى «در اینها دلایل روشن و آیات فراوانى است براى صاحبان عقل و اندیشه بیدار» (إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِأُولِی النُّهى‏).
موضوع عبرت گرفتن از تاریخ پیشینیان از مسائلى است که قرآن و احادیث اسلامى زیاد روى آن تکیه کرده است.
در حدیثى از پیامبر گرامى اسلام (ص) مى‏خوانیم: «غافلترین مردم کسى است که از دگرگون شدن دنیا اندرز نگیرد» و از ورق گردانى لیل و نهار اندیشه نکند.


(آیه 129)- این آیه در حقیقت پاسخ به سؤالى است که در اینجا مطرح مى‏شود و آن این که چرا خداوند همان برنامه‏اى را که براى مجرمان پیشین ترتیب داد براى این گروه ترتیب نمى‏دهد، قرآن مى‏گوید: «و اگر سنّت و تقدیر پروردگارت و ملاحظه زمان مقرّر نبود، به زودى عذاب الهى دامان آنها را مى‏گرفت» (وَ لَوْ لا کَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّکَ لَکانَ لِزاماً وَ أَجَلٌ مُسَمًّى).
این سنت الهى، اشاره‏اى به فرمان آفرینش دایر به آزادى انسانهاست، زیرا اگر هر مجرمى بلافاصله و بدون هیچ گونه مهلت مجازات شود، ایمان و عمل صالح، تقریبا جنبه اضطرارى و اجبارى پیدا مى‏کند، و بیشتر به خاطر ترس و وحشت از مجازات فورى خواهد بود، بنابراین وسیله تکامل که هدف اصلى است نخواهد شد.به علاوه اگر حکم شود که همه مجرمان فورا مجازات شوند، کسى در روى زمین زنده نخواهد ماند. (نحل/ 61) بنا بر این، باید مهلتى باشد تا گنهکاران به خود آیند و راه اصلاح در پیش گیرند، و هم فرصتى براى خود سازى، به همه پویندگان راه حق داده شود.


(آیه 130)- سپس روى سخن را به پیامبر (ص) کرده، مى‏گوید: «اکنون (که بنا نیست این بدکاران فورا، مجازات شوند) تو در برابر آنچه آنها مى‏گویند صابر و شکیبا باش» (فَاصْبِرْ عَلى‏ ما یَقُولُونَ).
و براى تقویت روحیه پیامبر (ص) و تسلى خاطر او دستور راز و نیاز با خدا و نماز و تسبیح را مى‏دهد و مى‏گوید: «قبل از طلوع آفتاب و پیش از غروب آن، همچنین در اثناء شب و اطراف روز تسبیح و حمد پروردگارت را به جا آور تا راضى و خشنود شوى» و قلب تو در برابر سخنان درد آور آنها ناراحت نشود (وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ وَ قَبْلَ غُرُوبِها وَ مِنْ آناءِ اللَّیْلِ فَسَبِّحْ وَ أَطْرافَ النَّهارِ لَعَلَّکَ تَرْضى‏).
بدون شک این حمد و تسبیح مبارزه‏اى است با شرک و بت پرستى در عین صبر و شکیبایى در برابر بدگوییها و سخنان ناهنجار مشرکان.


(آیه 131)- در اینجا دستوراتى به پیامبر داده شده که در حقیقت منظور از آن عموم مسلمانان است، و تکمیلى است براى بحثى که در زمینه «شکیبایى» در آیه گذشته خواندیم.
نخست مى‏گوید: «و هرگز چشمان خود را به نعمتهاى مادى که به گروههایى از آنها (کفار و مخالفان) داده‏ایم میفکن!» (وَ لا تَمُدَّنَّ عَیْنَیْکَ إِلى‏ ما مَتَّعْنا بِهِ أَزْواجاً مِنْهُمْ).
آرى! این نعمتهاى ناپایدار، «شکوفه‏هاى زندگى دنیاست» (زَهْرَةَ الْحَیاةِ الدُّنْیا). شکوفه‏هایى که زود مى‏شکفد و پژمرده مى‏شود و پرپر مى‏گردد و بر روى زمین مى‏ریزد، و چند صباحى بیشتر پایدار نمى‏ماند.
در عین حال اینها همه «براى آن است که ما آنان را در آن بیازماییم» (لِنَفْتِنَهُمْ فِیهِ).
و به هر حال «آنچه پروردگارت به تو روزى داده بهتر و پایدارتر است» (وَ رِزْقُ رَبِّکَ خَیْرٌ وَ أَبْقى‏).
خداوند انواع مواهب و نعمتها را به تو بخشیده است، ایمان و اسلام، قرآن و آیات الهى، روزیهاى حلال و پاکیزه و سر انجام نعمتهاى جاودان آخرت این روزیها پایدارند و جاودانى.


(آیه 132)- در این آیه براى تلطیف روح پیامبر (ص) و تقویت قلب او مى‏فرماید: «و خانواده خود را به نماز دستور ده و خود نیز بر انجام آن شکیبا و پر استقامت باش» (وَ أْمُرْ أَهْلَکَ بِالصَّلاةِ وَ اصْطَبِرْ عَلَیْها). چرا که این نماز براى تو و خاندانت مایه پاکى و صفاى قلب و تقویت روح و دوام یاد خداست.
سپس اضافه مى‏کند: اگر دستور نماز به تو و خاندانت داده شده است منافع و برکاتش تنها متوجه خود شماست «ما از تو روزى نمى‏خواهیم بلکه به تو روزى مى‏دهیم» (لا نَسْئَلُکَ رِزْقاً نَحْنُ نَرْزُقُکَ).
این نماز چیزى بر عظمت پروردگار نمى‏افزاید، بلکه سرمایه بزرگى براى تکامل شما انسانها و کلاس عالى تربیت است.
و در پایان آیه اضافه مى‏کند: «و عاقبت و سر انجام نیک از آن تقواست» (وَ الْعاقِبَةُ لِلتَّقْوى‏).
آنچه باقى مى‏ماند و سر انجامش مفید و سازنده و حیاتبخش است همان تقوا و پرهیزکارى است، پرهیزکاران سر انجام پیروزند و بى‏تقوایان محکوم به شکست.


(آیه 133)- این آیه به یکى از بهانه جوییهاى کفار اشاره کرده، مى‏گوید: «و آنها گفتند: چرا پیامبر معجزه‏اى از سوى پروردگارش (آن چنان که ما مى‏خواهیم) نمى‏آورد» (وَ قالُوا لَوْ لا یَأْتِینا بِآیَةٍ مِنْ رَبِّهِ).
بلافاصلهای به آنها پاسخ مى‏گوید: «آیا خبرهاى روشن (اقوام پیشین) که در کتب آسمانى گذشته بوده است براى آنها نیامده»؟ (أَ وَ لَمْ تَأْتِهِمْ بَیِّنَةُ ما فِی الصُّحُفِ الْأُولى‏). که پى در پى براى آوردن معجزات بهانه‏جویى مى‏کردند و پس از مشاهده معجزات به کفر و انکار ادامه مى‏دادند و عذاب شدید الهى دامنشان را مى‏گرفت، آیا نمى‏دانند اگر اینها نیز همین راه را بروند همان سرنوشت در انتظارشان است.


(آیه 134)- به هر حال این بهانه جویان مردمى حق طلب نیستند بلکه دائما در فکر بهانه گیرى تازه‏اى مى‏باشند حتى «اگر ما آنها را قبل از نزول این قرآن و آمدن پیامبر اسلام مجازات و هلاک مى‏کردیم در قیامت مى‏گفتند: پروردگارا! چرا پیامبرى براى ما نفرستادى، تا از آیات تو پیروى کنیم پیش از آن که ذلیل و رسوا شویم»؟! (وَ لَوْ أَنَّا أَهْلَکْناهُمْ بِعَذابٍ مِنْ قَبْلِهِ لَقالُوا رَبَّنا لَوْ لا أَرْسَلْتَ إِلَیْنا رَسُولًا فَنَتَّبِعَ آیاتِکَ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَذِلَّ وَ نَخْزى‏).
ولى اکنون که این پیامبر بزرگ با این کتاب با عظمت به سراغ آنها آمده هر روز سخنى مى‏گویند و براى فرار از حق بهانه‏اى مى‏تراشند.


(آیه 135)- به آنها اخطار کن و «بگو: همه ما و شما در انتظاریم» (قُلْ کُلٌّ مُتَرَبِّصٌ).
ما انتظار وعده‏هاى الهى را در مورد شما داریم، شما هم در انتظار این هستید که مشکلات و مصائب دامان ما را بگیرد.
«اکنون که چنین است در انتظار باشید»! (فَتَرَبَّصُوا).
«اما به زودى خواهید دانست چه کسانى اهل راه مستقیم و آیین حقند و چه کسانى (به منزلگاه حق، و نعمت جاودان الهى) هدایت یافتند» (فَسَتَعْلَمُونَ مَنْ أَصْحابُ الصِّراطِ السَّوِیِّ وَ مَنِ اهْتَدى‏).
و با این جمله قاطع و پر معنى گفتگوى خود را با این منکران لجوج و بهانه‏جو در اینجا پایان مى‏دهد.








درسهایی از سوره ی شریفه طه


114-فتعالی الله الملک الحق
2-خداوند نخواسته است که بندگانش در انجام وظایف دینی به زحمت ومشقت بیفتند.
3-انسان همواره نیاز به تذکر دارد و قران بهترین تذکر دهنده است.
14-نماز از هر عملی که خضوع عبودیت را جلوگر میکند و ذکر خدای را متجلی میسازد بهتر است.مضافا بر اینکه قالب و شکل نماز به تنهایی کافی نیست بلکه روح نماز،یاد خداوند میباشد که به آن ارزش واعتبار میبخشد.
15-علت مخفی ماندن زمان قیامت این است که در سایه آزادی عملی که هرکس دارد نسبت به اعمالش جزا ببیند.در واقع پنهان بودن زمان وقوع قیامت یک آماده باش همگانی را به دنبال دارد.
70-انسان در یک لحظه میتواند تغییر عقیده دهد و از کفر به ایمان یا از ایمان به کفر بازگردد و در اینجا ساحران که اهل فن بودند متوجه شدند کار موسی سحر نیست.
72-نشانه ایمان واقعی، فدا کردن همه هستی خود در راه دفاع از ارزشهای دینی و الهی است و ارزش انسان به فکر و عقیده اوست و با تهدید و تطمیع نمیتوان باورهای مردم را تغییر داد.
74،75-انسان دارای اراده واختیار است و هر لحظه میتواند از کفر به ایمان یا از ایمان به کفر رود.این عاقبت انسان است که مهم میباشد.چه بسا کسانی که عمری کافر هستند اما پایان عمر با ایمان از دنیا میروند و بالعکس افرادی هم وجود دارند که عمری اهل عبادت بوده اما سرانجام با کفر و شرک میمیرند.
83،84-نظر به سوال دوستمون وبا توجه به این آیات مشخص میشود که حضرت موسی (ع)به دلیل ذوق وشوقی که داشت تنها به سمت میعادگاه شتافت تا وحی الهی و ظاهرا الواح را دریافت نماید و بقیه ماجرا بعد از این رخ میدهد.
98-جز پروردگار عالم هیچ کس به گذشته وحال و آینده ما آگاه نیست تا ما را به کرنش در برابر خودش وادارد.

109-شفاعت اولیای خدا به اذن حق تعالی است و یکی از سنتهای الهی در قیامت میباشد که زمینه آن در دنیا از طریق ارتباط با اهل بیت (علیهم السلام)فراهم میگردد.
111-چهره وسیمای هر کس که در دنیا نشانه  هویت فردی او است در قیامت عامل تشخیص بهشتیان از دوزخیان میباشد.
113-قران کتاب تربیت است و لازمه تربیت بیم دادن و هشدار دادن در مورد خطرات و تهدیدهاست.
116-دشمنی شیطان با انسان از آغاز خلقت او بوده است و تا قیامت هم ادامه خواهد داشت.
120-شیطان آدمی را به منکری مجبور نمیکند بلکه او را وسوسه مینماید و راه نفوذ او از طریق تمایلات نفسانی میباشد زیرا زمینه فریب خوردن در این امور بیشتر است.
124-کسی که در دنیا حاضر به دیدن حقایق معنوی نشود،در قیامت نیز کور محشور میشود که این همان تجسم عمل اوست.
128-هرکه از تاریخ گذشتگان درس نگیرد،سزاوار توبیخ وملامت است.
129- بی شک خداوند مجرمان را پس از اتمام حجت و به وقت معینش عذاب خواهد نمود.
130-اقامه نماز وحمد وتسبیح خداوندی وسیله ای برای تقویت روحیه در مقابل لجاجتها وتبلیغات دشمن است.
131-انسان به طور غریزی به مادیات گرایش دارد اما این تمایل باید کنترل گردد زیرا که تمام نعمتهای دنیوی ابزار آزمایش انسانند.
134-بعثت پیامبران برای اتمام حجت است تا مردم ناآگاهی و بی خبری خود را بهانه قرار ندهند و علاوه بر آن تا قانون ابلاغ نشود جریمه وکیفر عادلانه نخواهد بود.
114-و قل رب زدنی علما
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ آبان ۹۴ ، ۱۷:۵۵
* مسافر
يكشنبه, ۱۰ آبان ۱۳۹۴، ۰۵:۵۱ ب.ظ

320 . صفحه 320

دهم آبان :


نفیسه :



(آیه 114)-این آیه میگوید: «پس بلند مرتبه است خداوندى که سلطان بر حقّ است» (فَتَعالَى اللَّهُ الْمَلِکُ الْحَقُّ).
و از آنجا که گاه پیامبر صلّى اللّه علیه و آله به خاطر عشق به فراگیرى قرآن و حفظ آن براى مردم به هنگام دریافت وحى عجله مى‏کرد و کاملا مهلت نمى‏داد تا جبرئیل سخن خود را تمام کند در دنباله این آیه چنین به او تذکر داده مى‏شود: «و نسبت به (تلاوت) قرآن عجله مکن پیش از آن که وحى آن بر تو تمام شود» (وَ لا تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِنْ قَبْلِ أَنْ یُقْضى‏ إِلَیْکَ وَحْیُهُ).
«و بگو: پروردگارا! علم مرا افزون کن» (وَ قُلْ رَبِّ زِدْنِی عِلْماً).
جایى که پیامبر با آن علم سرشار و روح مملو از آگاهى مأمور باشد که تا پایان عمر، از خدا افزایش علم بطلبد، وظیفه دیگران کاملا روشن است، در حقیقت از نظر اسلام، علم هیچ حد و مرزى را نمى‏شناسد، افزون طلبى در بسیارى از امور مذموم است، ولى در علم ممدوح است، افراط بد است ولى افراط در علم معنى ندارد.


(آیه 115)- آدم و فریبکارى شیطان! در اینجا از داستان آدم و حوّا و مبارزه و دشمنى ابلیس با آنان سخن مى‏گوید.
شاید اشاره به این نکته که مبارزه حق و باطل منحصر به امروز و دیروز و موسى (ع) و فرعون نیست، از آغاز آفرینش آدم بوده و همچنان ادامه دارد.
نخست از پیمان آدم با خدا سخن مى‏گوید، مى‏فرماید: «پیش از این، از آدم پیمان گرفته بودیم، اما او فراموش کرد، و عزم استوارى براى او نیافتیم»! (وَ لَقَدْ عَهِدْنا إِلى‏ آدَمَ مِنْ قَبْلُ فَنَسِیَ وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً).
منظور از این «عهد» فرمان خدا دایر به نزدیک نشدن به درخت ممنوع است.
بدون شک آدم، مرتکب گناهى نشد بلکه تنها ترک اولایى از او سر زد، اصولا دوران سکونت آدم در بهشت یک دوران آزمایشى براى آماده شدن جهت زندگى در دنیا و پذیرش مسؤولیت تکالیف بود.


(آیه 116)- سپس به بخش دیگر این داستان اشاره کرده، مى‏گوید: «و به خاطر بیاورید هنگامى را که به فرشتگان گفتیم: براى آدم سجده کنید، آنها نیز همگى سجده کردند جز ابلیس که امتناع ورزید» (وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِیسَ أَبى‏).
و از اینجا به خوبى مقام با عظمت آدم روشن مى‏شود، آدمى که مسجود فرشتگان بود ضمنا عداوت ابلیس با او از نخستین گام آشکار مى‏گردد.
شک نیست که سجده به معنى پرستش مخصوص خداست، و غیر از خدا هیچ کس و هیچ چیز نمى‏تواند معبود باشد، بنابراین سجده فرشتگان در برابر خدا بود، منتهى به خاطر آفرینش این موجود با عظمت که:
شایسته ستایش آن آفریدگار است کارد چنین دل آویز نقشى ز ماء و طینى!


(آیه 117)- به هر حال ما در این موقع به آدم اخطار کردیم «پس گفتیم: اى آدم (با این برنامه مسجل شد که) ابلیس دشمن تو و همسرت است (مواظب باشید) مبادا شما را از بهشت بیرون کند که به درد و رنج خواهى افتاد» (فَقُلْنا یا آدَمُ إِنَّ هذا عَدُوٌّ لَکَ وَ لِزَوْجِکَ فَلا یُخْرِجَنَّکُما مِنَ الْجَنَّةِ فَتَشْقى‏).


(آیه 118)- سپس خداوند آسایش بهشت و درد و رنج محیط بیرون آن را براى آدم چنین شرح مى‏دهد: «تو در اینجا گرسنه نخواهى شد و برهنه نمى‏شوى» (إِنَّ لَکَ أَلَّا تَجُوعَ فِیها وَ لا تَعْرى‏).


(آیه 119)- «و تو در آن تشنه نخواهى شد و آفتاب سوزان آزارت نمى‏دهد» (وَ أَنَّکَ لا تَظْمَؤُا فِیها وَ لا تَضْحى‏).
در دو آیه فوق به چهار نیاز اصلى و ابتدایى انسان یعنى نیاز به غذا و آب و لباس و مسکن (پوشش در مقابل آفتاب) اشاره شده است.


(آیه 120)- اما با این همه شیطان کمر عداوت و دشمنى را با آدم بسته بود، به همین دلیل آرام ننشست «پس شروع به وسوسه آدم کرد و گفت: اى آدم! آیا درخت عمر جاویدان را به تو نشان بدهم (که هر کس از میوه آن بخورد همیشه زنده خواهد بود) آیا راه رسیدن به حکومت و سلطنت همیشگى را مى‏خواهى بدانى»؟! (فَوَسْوَسَ إِلَیْهِ الشَّیْطانُ قالَ یا آدَمُ هَلْ أَدُلُّکَ عَلى‏ شَجَرَةِ الْخُلْدِ وَ مُلْکٍ لا یَبْلى‏).
در واقع شیطان حساب کرد تمایل آدم به چیست و به اینجا رسید که او تمایل به زندگى جاویدان و رسیدن به قدرت بى‏زوال دارد، لذا براى کشاندن او به مخالفت فرمان پروردگار از این دو عامل استفاده کرد.


(آیه 121)- سرانجام آنچه نمى‏بایست بشود شد، «پس (آدم و حوّا) هر دو از آن (درخت ممنوع) خوردند (و به دنبال آن لباسهاى بهشتى از اندامشان فرو ریخت) عورتشان آشکار گشت»! (فَأَکَلا مِنْها فَبَدَتْ لَهُما سَوْآتُهُما).
هنگامى که آدم و حوّا چنین دیدند بلافاصله «از برگهاى (درختان) بهشتى جامه دوختند» براى پوشاندن اندام خود (وَ طَفِقا یَخْصِفانِ عَلَیْهِما مِنْ وَرَقِ الْجَنَّةِ).
آرى! عاقبت «آدم پروردگارش را نافرمانى کرد و از پاداش او محروم شد» (وَ عَصى‏ آدَمُ رَبَّهُ فَغَوى‏).


(آیه 122)- ولى از آنجا که آدم ذاتا پاک و مؤمن بود و در طریق رضاى خدا گام برمى‏داشت، و این خطا که بر اثر وسوسه شیطان دامن او را گرفت جنبه استثنایى داشت، خداوند او را از رحمت خود براى همیشه دور نساخت، بلکه «بعد از این ماجرا پروردگارش او را برگزید و توبه‏اش را پذیرا شد و هدایتش کرد» (ثُمَّ اجْتَباهُ رَبُّهُ فَتابَ عَلَیْهِ وَ هَدى‏).


(آیه 123)- با این که توبه آدم پذیرفته شد، اما کارى کرده بود که بازگشت به حال نخستین امکان‏پذیر نبود و لذا خداوند «به او و حوّا دستور داد: هر دو (و همچنین شیطان همراه شما) از بهشت به زمین فرود آیید» (قالَ اهْبِطا مِنْها جَمِیعاً).
«در حالى که دشمن یکدیگر خواهید بود» (بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ).
اما به شما اخطار مى‏کنم، راه سعادت و نجات به رویتان گشوده است «پس هر گاه هدایت من به سراغ شما بیاید هر یک از شما از این هدایت پیروى کند نه گمراه مى‏شود و نه شقاوتمند» (فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنِّی هُدىً فَمَنِ اتَّبَعَ هُدایَ فَلا یَضِلُّ وَ لا یَشْقى‏).


(آیه 124)- و براى این که تکلیف آنها که فرمان حق را فراموش مى‏کنند نیز روشن گردد اضافه مى‏کند: «و کسى که از یاد من روى گردان شود، زندگى سخت و تنگى خواهد داشت» (وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِکْرِی فَإِنَّ لَهُ مَعِیشَةً ضَنْکاً).
«و در قیامت او را نابینا محشور مى‏کنیم» (وَ نَحْشُرُهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ أَعْمى‏).
اصولا تنگى زندگى بیشتر به خاطر کمبودهاى معنوى و نبودن غناى روحى است، به خاطر عدم اطمینان به آینده و ترس از نابود شدن امکانات موجود، و وابستگى بیش از حد به جهان ماده است، و آن کس که ایمان به خدا دارد و دل به ذات پاک او بسته، از همه این نگرانیها در امان است.


(آیه 125)- در آنجا «عرض مى‏کند: پروردگارا! چرا مرا نابینا محشور کردى در حالى که قبلا بینا بودم»؟! (قالَ رَبِّ لِمَ حَشَرْتَنِی أَعْمى‏ وَ قَدْ کُنْتُ بَصِیراً).


اعظم :


آیه 114 : یعنی اگر تو در قرائت آیه ای که هنوز بر تو کاملا نازل نشده عجله می کنی ، به جهت آن است که تا اندازه ای به آن علم یافته ای ولی به آن مقدار علم اکتفاء نکن و بگو خدایاعلم مرا بیشتر کن و از خدا بخواه تا صبر بیشتری به تو دهد تا بقیه وحی را بشنوی . این آیه از جمله آیاتی است که مضمون روایات را که می فرماید قرآن کریم دو بارنازل شد، یک بار نزول دفعی و یکباره و بار دیگر نزول تدریجی و آیه آیه ، تأییدمی کند. چون اگر رسولخدا علمی به بقیه آیه نداشتند در خواندن آن تعجیل نمی کردند.


آیه 114 : اگر چه خداوند مى‏تواند بدون دعا هم لطف کند، ولى از پیامبرش مى‏خواهد که دعا نماید. «قل ربّ زدنى علما»

آیه114: در دعا از کلمه ربّ و ربوبیّت خدا استمداد کنیم. «ربّ زدنى علما»


آیه 115 : عزم بر انجام تکالیف الهى، لازم است. «لم نجد له عزما»


آه 115 :از عوامل مهم انحراف انسان، یکى غفلت از کرامت و مقام انسانیّت و دیگرى غفلت از دشمن درونى و بیرونى است که قرآن بارها بر آن هشدار داده است. «و اذقلنا»


آیه 115: سوگند می خورم که آدم را در زمانهای پیش وصیتی کردیم ولی اوسفارش ما را ترک کرد و ما او را در حال حفظ آن جزم یا صبر بر آن وصیت نیافتیم واما آن عهد و سفارش با استفاده از آیات قرآن ظاهرا همان نهی از خوردن درخت ممنوعه است . پس آنچه خداوند از بشر می خواهد آزادی از تمایلات نفسانی همراه با حفظسلوک آن و تسلط و حکمرانی بر نفس است .


آییه 116: زن و مرد، هر دو در تیررس تبلیغات دشمن و وسوسه‏هاى شیطان قرار دارند. «عدوٌ لک و لزوجک»


آیه 117 ، 118 و 119 : زندگى در دنیا، همراه با مشقّت است. «فتشقى»
نیازها و خواسته‏هاى اولیّه‏ى انسان در چهار چیز نمود پیدا مى‏کند: گرسنگى و تشنگى که مشقّت درونى است وبرهنگى وبى‏مسکنى که مشقّت بیرونى است و در آیه به هر چهار مورد اشاره شده است. «الاّ تجوع، لاتعرى، لاتظمأ لاتضحى»


آیه 120 : مواظب آرزوها و خواته های نفسانیمون باشیم . شیطون از این راه نفوذ می کنه . «هل ادلّک على شجرة الخلد»


آه 120 : دروغ و وعده دادن ابزار شیطان براى فریفتن انسان‏هاست. «هل ادلّک على شجرة الخلد»


آیه 120 : ظاهر شدن زشتى‏ها وبرهنگى، اوّلین اثر عصیان آدم بود. «فبدت لهما»
پوشش براى انسان، کرامت وزیبایى، وبرهنگى، پستى وزشتى است. «سوءاتهما»


آیه 121 : پوشش و پوشاندن شرمگاه، در فطرت تمام انسان‏هاست. «و طفقا یخصفان»


خلاصه داستان آدم و حوا :
خداوند به منظور خیرخواهی و ارشاد آدم به سوی خیر و صلاحش به او می فرمایداین ابلیسی که از سجده بر تو امتناع کرد، دشمن شماست پس هیچ سخنی را از او نپذیریدچون او خیرخواه شما نیست و مواظب باشید که با غفلت از کید و حیله او به مکرش فریفته نشوید که در این صورت او شما را از بهشت بیرون می راند. و بعد از آن به مشقت زندگی زمینی و تکالیف آن و دشواری معاش برای خود و همسرت دچار می شوی و به شقاوت می افتی (البته سبب اصلی عداوت شیطان با نوع بشر همان تقدم دادن او برملائکه و جنیان و امر به سجده برای او بوده است ) آنگاه می فرماید در بهشت ، برای تو آنچنان آسایش و آرامشی است که هرگز در آن گرسنه و برهنه نمی شوی و هرگز تشنه و آفتاب زده نمی گردی چون در بهشت اثری ازحرارت آفتاب نیست و این امور چهارگانه را مطابق لف و نشر مرتب آورده تا رعایت فواصل بشود. اما سرانجام در اثر وسوسه شیطان آدم و حوا از آن درخت ممنوعه خوردند و درنتیجه عوراتشان یعنی آنچه انسان از ظهور آن شرم دارد برایشان نمودار شد و آنوقت که آنها پی به عریانی خود بردند، شروع کردند تا از برگهای بهشتی بر بدنشان بچسبانند وخود را بپوشانند لذا آدم پروردگارش را نافرمانی کرد و در نتیجه از راه رشد منحرف شداما نافرمانی آدم ، نافرمانی امر ارشادی بوده نه مولوی و لذا با عصمت انبیاء منافات نداشته چون عصمت انبیاء به معنای آن است که ایشان در دریافت وحی و ابلاغ آن به مردم از اشتباه و خطا مصون هستند و فعل و قولشان بر حق است اما معصیت امر ارشادی که هیچ انگیزه ای جز کسب خیر و منفعت مأمور و صلاح او، در آن نیست خارج از مقوله عصمت است و در واقع ترک اولی محسوب می شود، و مراد از (غی ) معنای ضد رشداست و رشد به معنای رسیدن به واقع می باشد اما ضلال به معنای خروج از راه است . پس غوایت یعنی نرسیدن به واقع و آدم بواسطه ترک اولی و خوردن از درخت ممنوعه ، از حقیقت زندگی بهشتی بیرون شد و به مشقت زندگی دنیوی دچار گشت .(حال بنگرید که این لغزش نبی خدا را به چه عاقبتی دچار کرد و بهشت را از کف داد،پس در امر گناهان صغیره سستی نورزید و آنها را کوچک نشمارید و در کسب بهشت کوتاهی نکنید.) اما در نهایت خداوند توبه آدم را پذیرفت و او را برای خود برگزید. بطوریکه هیچ کس خیر خدا در او شریک نباشد و او را از مخلصین قرار داد و با مغفرت خود بسوی اوبازگشت و او را به سوی خود و سلوک راه خود هدایت فرمود و منظور از هدایت ،هدایت در امر دین یعنی اعتقاد حق و عمل صالح است .


آیه 123: دین فطری مجموع اعتقادات و اعمالیست که فطرت آدمی آن را اقتضاءمی کند و سعادت هر چیز در رسیدن به همان اهدافیست که خلقتش آن را اقتضاءمی نماید و غیر آن ، سعادت دیگری برایش متصور نیست . لذا کسی که از دین فطری پیروی کند هر آینه به سعادت خواهد رسید و طعم ضلالت و شقاوت را نخواهد چشید.


آیه 124 : (المیزان )

یعنی کسی که با عدم پیروی از دعوت حق و برنگزیدن و عدم اتخاذ احکام شریعت الهی ، از یاد خدا روی گرداند، هر آینه در دنیا زندگی دشوار و مشقت باری خواهدداشت ، چون کسی که خدا را فراموش کند غیر دنیا چیزی نخواهد داشت که به آن دل ببندد، در نتیجه همه کوششهای خود را مصروف دنیا می کند و روز به روز در تحصیل دنیا و توسعه بیشتر آن می کوشد، بدون آنکه به حدی خود را محدود کند و هیچ چیزی او را آرام نمی کند و حرصش را فرو نمی نشاند لذا هر قدر هم که دارایی کسب کند بازفقیر و محتاج است و دلش علاقه مند به چیزهایی است که ندارد و دائما سینه اش تنگی می کند و ترس و اضطراب او را رها نمی سازد چون همیشه نگران رسیدن ناملایمات وآفات و غم و اندوهی است که عیش او را زایل کند و همچنین از بیم حسودان و کیددشمنان آرامش نخواهد داشت ، و از طرف دیگر بیم مرگ و بیماری و از دست دادن آنچه در دنیا کسب کرده لحظه ای او را رها نمی کند، پس او همواره در میان آرزوهای برآورده نشده و ترس از دست دادن داشته هایش دست و پا می زند، در حالیکه اگرخداشناس بود و یاد خدا را فراموش نمی کرد، می دانست که هر چه دارد از آن خداست و بدون اذن او هیچ اتفاقی در عالم حادث نمی شود و حیات واقعی و لذات دائمی تنهادر نزد اوست . در آخر هم می فرماید او را کور محشور می کنیم ، یعنی همانطور که در دنیا دیده حق بین نداشت در قیامت نیز او را طوری زنده می کنیم که راهی بسوی سعادت ابدی وبهشت جاوید نیابد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ آبان ۹۴ ، ۱۷:۵۱
* مسافر
شنبه, ۹ آبان ۱۳۹۴، ۰۵:۵۰ ب.ظ

319 . صفحه 319

نهم آبان :


نفیسه :


(آیه 99)- پس از پایان گرفتن بحثهاى مربوط به تاریخ پر ماجراى موسى و بنى اسرائیل یک نتیجه گیرى کلى نیز قرآن روى آن مى‏نماید و مى‏گوید: «این چنین اخبار گذشته را براى تو (یکى بعد از دیگرى) بازگو مى‏کنیم» (کَذلِکَ نَقُصُّ عَلَیْکَ مِنْ أَنْباءِ ما قَدْ سَبَقَ).
سپس اضافه مى‏کند: «و ما از ناحیه خود قرآنى به تو دادیم» (وَ قَدْ آتَیْناکَ مِنْ لَدُنَّا ذِکْراً). قرآنى که مملوّست از درسهاى عبرت، دلایل عقلى، اخبار آموزنده گذشتگان و مسائل بیدار کننده آیندگان.


(آیه 100)- و به همین جهت در این آیه از کسانى سخن مى‏گوید که حقایق قرآن و درسهاى عبرت تاریخ را فراموش مى‏کنند، مى‏گوید: «کسى که از قرآن روى بگرداند در قیامت بار سنگینى (از گناه و مسؤولیت) بر دوش خواهد کشید» (مَنْ أَعْرَضَ عَنْهُ فَإِنَّهُ یَحْمِلُ یَوْمَ الْقِیامَةِ وِزْراً).
آرى! اعراض از قرآن، انسان را به آن چنان بیراهه‏ها مى‏کشاند که بارهاى سنگینى از انواع گناهان و انحرافات فکرى و عقیدتى را بر دوش او مى‏نهد.



(آیه 101)- سپس اضافه مى‏کند: «آنها در میان این وزر جاودانه خواهند ماند» (خالِدِینَ فِیهِ).
«و این بار سنگین گناه، بدبارى است براى آنها در روز قیامت» (وَ ساءَ لَهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ حِمْلًا).


(آیه 102)- سپس به توصیف روز قیامت و آغاز آن پرداخته، چنین مى‏گوید:
«همان روزى که در صور دمیده مى‏شود، و گنهکاران را با بدنهاى کبود و تیره در آن روز جمع مى‏کنیم» (یَوْمَ یُنْفَخُ فِی الصُّورِ وَ نَحْشُرُ الْمُجْرِمِینَ یَوْمَئِذٍ زُرْقاً).


(آیه 103)- در این حال مجرمان در میان خود، درباره مقدار توقفشان در عالم برزخ «آهسته با هم گفتگو مى‏کنند (بعضى مى‏گویند:) شما تنها ده شبانه روز در علام برزخ) توقف کردید» و نمى‏دانند چقدر طولانى بوده است (یَتَخافَتُونَ بَیْنَهُمْ إِنْ لَبِثْتُمْ إِلَّا عَشْراً).
این آهسته گفتن آنها یا به خاطر رعب و وحشت شدیدى است که از مشاهده صحنه قیامت به آنها دست مى‏دهد و یا بر اثر شدت ضعف و ناتوانى است.


(آیه 104)- سپس اضافه مى‏کند: «ما به آنچه مى‏گویند کاملا آگاهتریم» (نَحْنُ أَعْلَمُ بِما یَقُولُونَ). خواه آهسته بگویند یا بلند.
«هنگامى که نیکو روش‏ترین آنها مى‏گوید: شما تنها یک روز درنگ کردید»! (إِذْ یَقُولُ أَمْثَلُهُمْ طَرِیقَةً إِنْ لَبِثْتُمْ إِلَّا یَوْماً).


(آیه 105)- صحنه هول‏انگیز قیامت: از آنجا که در آیات گذشته، سخن از حوادث مربوط به پایان دنیا و آغاز قیامت بود، در اینجا نیز همین مسأله را پیگیرى مى‏کند.
از این آیه چنین بر مى‏آید که مردم از پیامبر (ص) درباره سرنوشت کوهها به هنگام پایان گرفتن دنیا سؤال کرده بودند.
لذا مى‏گوید: «و از تو درباره کوهها سؤال مى‏کنند» (وَ یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْجِبالِ).
در پاسخ: «بگو: پروردگار من آنها را از هم متلاشى و تبدیل به سنگریزه کرده سپس بر باد مى‏دهد»! (فَقُلْ یَنْسِفُها رَبِّی نَسْفاً).
از مجموع آیات قرآن در مورد سرنوشت کوهها چنین استفاده مى‏شود که آنها در آستانه رستاخیز مراحل مختلفى را طى مى‏کنند:
نخست به لرزه مى‏آیند سپس به حرکت در مى‏آیند.
در سومین مرحله از هم متلاشى مى‏شوند و به صورت انبوهى از شن در مى‏آیند و در آخرین مرحله آن چنان توفان و باد آنها را از جا حرکت مى‏دهد و در فضا مى‏پاشد که همچون پشمهاى زده شده به نظر مى‏رسد. (قارعه/ 5)


(آیه 106)- این آیه مى‏گوید: با متلاشى شدن کوهها و پراکنده شدن ذرات آن، «خداوند صفحه زمین را به صورت زمینى صاف و مستوى و بى‏آب و گیاه درمى‏آورد» (فَیَذَرُها قاعاً صَفْصَفاً).


(آیه 107)- «آن چنان که در آن هیچ گونه اعوجاج و پستى و بلندى مشاهده نخواهى کرد» (لا تَرى‏ فِیها عِوَجاً وَ لا أَمْتاً).


(آیه 108)- «در آن روز، همه از دعوت کننده الهى پیروى نموده، و قدرت بر مخالفت او نخواهند داشت» و همگى از قبرها بر مى‏خیزند (یَوْمَئِذٍ یَتَّبِعُونَ الدَّاعِیَ لا عِوَجَ لَهُ).
این دعوت کننده هر کس که باشد آن چنان فرمانش نافذ است که هیچ کس قدرت بر تخلف از آن را ندارد.
«و (در این موقع) همه صداها در برابر عظمت پروردگار رحمان خاضع مى‏شود و جز صداى آهسته، چیزى نمى‏شنوى» (وَ خَشَعَتِ الْأَصْواتُ لِلرَّحْمنِ فَلا تَسْمَعُ إِلَّا هَمْساً).
این خاموشى صداها یا به خاطر سیطره عظمت الهى بر عرصه محشر است که همگان در برابرش خضوع مى‏کنند، و یا از ترس حساب و کتاب و نتیجه اعمال و یا هر دو.


(آیه 109)- از آنجا که ممکن است بعضى گرفتار این اشتباه شوند که ممکن است غرق گناه باشند و به وسیله شفیعانى شفاعت شوند بلافاصله اضافه مى‏کند:
«در آن روز شفاعت هیچ کس سودى نمى‏دهد، مگر کسانى که خداوند رحمان به آنها اجازه شفاعت داده، و از گفتار آنها (در این زمینه) راضى است» (یَوْمَئِذٍ لا تَنْفَعُ الشَّفاعَةُ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَ رَضِیَ لَهُ قَوْلًا).
اشاره به این که: شفاعت در آنجا بى‏حساب نیست، بلکه برنامه دقیقى دارد هم در مورد شفاعت کننده، و هم در مورد شفاعت شونده، و تا استحقاق و شایستگى در افراد براى شفاعت شدن وجود نداشته باشد، شفاعت معنى ندارد.


(آیه 110)- و از آنجا که حضور مردم در صحنه قیامت براى حساب و جزا، نیاز به آگاهى خداوند از اعمال و رفتار آنها دارد، در این آیه چنین اضافه مى‏کند:
«خداوند آنچه را (مجرمان) پیش رو دارند و آنچه را (در دنیا) پشت سرگذاشته‏اند،همه را مى‏داند (و از تمام افعال و سخنان و نیات آنها در گذشته و پاداش کیفرى را که در آینده در پیش دارند، از همه با خبر است) ولى آنها به (علم) او احاطه ندارند» (یَعْلَمُ ما بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ وَ لا یُحِیطُونَ بِهِ عِلْماً).
و به این ترتیب احاطه علمى خداوند هم نسبت به اعمال آنهاست و هم نسبت به جزاى آنها، و این دو در حقیقت دو رکن قضاوت کامل و عادلانه است.


(آیه 111)- «و در آن روز همه مردم در برابر خداوند حىّ قیّوم، کاملا خاضع مى‏شوند» (وَ عَنَتِ الْوُجُوهُ لِلْحَیِّ الْقَیُّومِ).
انتخاب صفت «حى و قیوم» از میان صفات خدا در اینجا به خاطر تناسبى است که این دو صفت با مسأله رستاخیز که روز حیات و قیام همگان است دارد.
و در پایان آیه، اضافه مى‏کند: «و مأیوس (و زیانکار) است آن که بار ستمى بر دوش دارد»! (وَ قَدْ خابَ مَنْ حَمَلَ ظُلْماً).
گویى ظلم و ستم همچون بار عظیمى است که بر دوش انسان سنگینى مى‏کند و از پیشرفت او به سوى نعمتهاى جاویدان الهى باز مى‏دارد.


(آیه 112)- و از آنجا که روش قرآن غالبا بیان تطبیقى مسائل است بعد از ذکر سرنوشت ظالمان و مجرمان در آن روز، به بیان حال مؤمنان پرداخته مى‏گوید: «و اما کسانى که اعمال صالحى انجام دهند، در حالى که ایمان دارند، آنها نه از ظلم و ستمى مى‏ترسند و نه از نقصان حقشان» (وَ مَنْ یَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحاتِ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلا یَخافُ ظُلْماً وَ لا هَضْماً).
اصولا براى این که عمل صالح بطور مستمر و ریشه دار و عمیق انجام گیرد باید از عقیده پاک و اعتقاد صحیح (ایمان) سیراب گردد.


(آیه 113)- قرآن در اینجا اشاره‏اى دارد به مجموع آنچه در آیات قبل پیرامون مسائل تربیتى مربوط به قیامت و وعد و وعید آمده است، مى‏فرماید:
«و این گونه آن را قرآنى عربى [فصیح و گویا] نازل کردیم و انواع تهدیدها را به عبارت و بیانات مختلف بیان نمودیم، شاید آنها تقوا پیشه کنند یا براى آنان تذکرى پدید آورد» (وَ کَذلِکَ أَنْزَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِیًّا وَ صَرَّفْنا فِیهِ مِنَ الْوَعِیدِ لَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ أَوْ یُحْدِثُ لَهُمْ ذِکْراً).
کلمه «عربیّا» گر چه به معنى زبان عربى است، ولى در اینجا اشاره به فصاحت و بلاغت قرآن و رسا بودن مفاهیم آن مى‏باشد، زیرا: اصولا زبان عربى- به تصدیق زبان شناسان جهان- یکى از رساترین لغات، و ادبیات آن از قویترین ادبیات است. دیگر این که گاهى قرآن بیانات مختلفى از یک واقعیت دارد، مثلا مسأله وعید و مجازات مجرمان را، گاهى در لباس بیان سرگذشت امتهاى پیشین، و گاهى به صورت خطاب به حاضران، و گاهى در شکل ترسیم حال آنها در صحنه قیامت و گاه به لباسهاى دیگر بیان مى‏کند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ آبان ۹۴ ، ۱۷:۵۰
* مسافر
جمعه, ۸ آبان ۱۳۹۴، ۰۵:۴۸ ب.ظ

318 . صفحه 318

هشتم آیان :


نفیسه :



(آیه 88)-سامرى از مجموع زینت آلاتی که از طریق ظلم و گناه در دست فرعونیان قرار گرفته بود و ارزشى جز این نداشت که خرج چنین کار حرامى بشود،«براى آنان مجسمه گوساله‏اى که صدایى همچون صداى گوساله (واقعى) داشت پدید آورد» (فَأَخْرَجَ لَهُمْ عِجْلًا جَسَداً لَهُ خُوارٌ).
بنى اسرائیل که این صحنه را دیدند، ناگهان همه تعلیمات توحیدى موسى را به دست فراموشى سپردند و به یکدیگر «گفتند: این خداى شما و خداى موسى است» (فَقالُوا هذا إِلهُکُمْ وَ إِلهُ مُوسى‏).
و به این ترتیب «او (سامرى عهد و پیمانش را با موسى بلکه با خداى موسى) فراموش کرد» و مردم را به گمراهى کشاند (فَنَسِیَ).


(آیه 89)- در اینجا خداوند به عنوان توبیخ و سرزنش این بت پرستان مى‏گوید: «پس آیا آنها نمى‏بینند که این گوساله پاسخ آنها را نمى‏دهد و هیچ گونه ضررى از آنها دفع نمى‏کند و منفعتى براى آنها فراهم نمى‏سازد» (أَ فَلا یَرَوْنَ أَلَّا یَرْجِعُ إِلَیْهِمْ قَوْلًا وَ لا یَمْلِکُ لَهُمْ ضَرًّا وَ لا نَفْعاً).
یک معبود واقعى حداقل باید بتواند سؤالات بندگانش را پاسخ گوید آیا تنها شنیده شدن صداى گوساله از این مجسمه طلایى، مى‏تواند دلیل پرستش باشد! تازه موجودى که مالک سود و زیان دیگرى و حتى خودش نیست، آیا مى‏تواند معبود باشد؟!


(آیه 90)- بدون شک در این قال و غوغا، هارون جانشین موسى (ع) و پیامبر بزرگ خدا دست از رسالت خویش بر نداشت و وظیفه مبارزه با انحراف و فساد را تا آنجا که در توان داشت انجام داد، چنانکه قرآن مى‏گوید: «هارون قبل از آمدن موسى از میعادگاه به بنى اسرائیل این سخن را گفته بود که شما به وسیله آن (گوساله) مورد آزمایش سختى قرار گرفته‏اید» فریب نخورید و از راه توحید منحرف نشوید (وَ لَقَدْ قالَ لَهُمْ هارُونُ مِنْ قَبْلُ یا قَوْمِ إِنَّما فُتِنْتُمْ بِهِ).
سپس اضافه کرد: «و پروردگار شما مسلما همان خداوند بخشنده‏اى است که این همه نعمت به شما مرحمت کرده» (وَ إِنَّ رَبَّکُمُ الرَّحْمنُ).
برده بودید شما را آزاد ساخت، اسیر بودید رهایى بخشید، گمراه بودید هدایت کرد، پراکنده بودید در سایه رهبرى یک مرد آسمانى، شما را جمع و متحد نمود، جاهل و گمراه بودید، نور علم بر شما افکند، و به صراط مستقیم توحید هدایتتان نمود.
«اکنون که چنین است شما از من پیروى کنید و اطاعت فرمان من نمایید» (فَاتَّبِعُونِی وَ أَطِیعُوا أَمْرِی).
مگر فراموش کرده‏اید برادرم موسى، مرا جانشین خود ساخته و اطاعتم را بر شما فرض کرده است چرا پیمان شکنى مى‏کنید؟


(آیه 91)- ولى بنى اسرائیل چنان لجوجانه به این گوساله چسبیده بودند که منطق نیرومند و دلایل روشن این مرد خدا و رهبر دلسوز در آنها مؤثر نیفتاد، با صراحت اعلام مخالفت با هارون کردند و «گفتند: ما همچنان به پرستش این گوساله ادامه مى‏دهیم تا موسى به سوى ما باز گردد» (قالُوا لَنْ نَبْرَحَ عَلَیْهِ عاکِفِینَ حَتَّى یَرْجِعَ إِلَیْنا مُوسى‏).
و به این ترتیب هم فرمان مسلم عقل را از زیر پا گذاشتند، و هم فرمان جانشین رهبرشان را.
ولى به هر حال، هارون با اقلیتى در حدود دوازده هزار نفر از مؤمنان ثابت قدم از جمعیت جدا شدند در حالى که اکثریت جاهل و لجوج نزدیک بود او را به قتل برسانند.


(آیه 92)-به دنبال بحثى که موسى (ع) با بنى اسرائیل در نکوهش شدید از گوساله پرستى داشت و در اینجا نخست گفتگوى موسى (ع) را با برادرش هارون (ع) و سپس با سامرى منعکس مى‏کند.
نخست رو به برادرش هارون کرده «گفت: اى هارون! چرا هنگامى که دیدى آنها گمراه شدند ...» (قالَ یا هارُونُ ما مَنَعَکَ إِذْ رَأَیْتَهُمْ ضَلُّوا).


(آیه 93)- «از من پیروى نکردى؟ آیا فرمان مرا عصیان نمودى»؟ (أَلَّا تَتَّبِعَنِ أَ فَعَصَیْتَ أَمْرِی).
مگر هنگامى که مى‏خواستم به میعادگاه بروم نگفتم «جانشین من باش و در میان این جمعیت به اصلاح بپرداز و راه مفسدان را در پیش مگیر».
منظور از جمله «أَلَّا تَتَّبِعَنِ» این است که چرا از روش و سنت من در «شدت عمل» نسبت به بت پرستى پیروى نکردى.


(آیه 94)- موسى با شدت و عصبانیت هر چه تمامتر این سخنان را با برادرش مى‏گفت و بر او فریاد مى‏زد، در حالى که ریش و سر او را گرفته بود و مى‏کشید.
هارون براى این که او را بر سر لطف آورد، و از التهاب او بکاهد «گفت: اى فرزند مادرم! [اى برادرم‏] ریش و سر مرا مگیر، من (فکر کردم که اگر به مبارزه برخیزم و درگیرى پیدا کنم تفرقه شدیدى در میان بنى اسرائیل مى‏افتد، و از این) ترسیدم (به هنگام باز گشت) بگویى تو میان بنى اسرائیل تفرقه افکندى و سفارش مرا (در غیاب من) به کار نبستى»الَ یَا بْنَ أُمَّ لا تَأْخُذْ بِلِحْیَتِی وَ لا بِرَأْسِی إِنِّی خَشِیتُ أَنْ تَقُولَ فَرَّقْتَ بَیْنَ بَنِی إِسْرائِیلَ وَ لَمْ تَرْقُبْ قَوْلِی)
و به این ترتیب هارون بى‏گناهى خود را اثبات کرد.


(آیه 95)- بعد از پایان گفتگو با برادرش هارون و تبرئه او، به محاکمه سامرى پرداخت و «گفت: (این چه کارى بود که تو انجام دادى و) چه چیز انگیزه تو بود اى سامرى»؟! (قالَ فَما خَطْبُکَ یا سامِرِیُّ).


(آیه 96)- او در پاسخ "گفت: من مطالبى آگاه شدم که آنها ندیدند و آگاه نشدند" (قالَ بَصُرْتُ بِما لَمْ یَبْصُرُوا بِهِ).
«من چیزى از آثار رسول و فرستاده خدا (موسى) را گرفتم، و سپس آن را به دور افکندم و این چنین نفس من مطلب را در نظرم زینت داد»! و به سوى آیین بت پرستى گرایش کردم. (فَقَبَضْتُ قَبْضَةً مِنْ أَثَرِ الرَّسُولِ فَنَبَذْتُها وَ کَذلِکَ سَوَّلَتْ لِی نَفْسِی).


(آیه 97)- روشن است که پاسخ و عذر سامرى در برابر سؤال موسى (ع) به هیچ وجه قابل قبول نبود، لذا موسى فرمان محکومیت او را در این دادگاه صادر کرد و سه دستور درباره او و گوساله‏اش داد «گفت: برو، که بهره تو در زندگى این دنیا این است که (هر کس به تو نزدیک شود) بگویى: با من تماس نگیر» (قالَ فَاذْهَبْ فَإِنَّ لَکَ فِی الْحَیاةِ أَنْ تَقُولَ لا مِساسَ).
و به این ترتیب با یک فرمان قاطع، سامرى را از جامعه طرد کرد و او را به انزواى مطلق کشانید.
مجازات دوم سامرى این بود که موسى (ع) کیفر او را در قیامت به او گوشزد کرد، گفت: «و تو وعده‏گاهى در پیش دارى (وعده عذاب دردناک الهى) که هرگز از آن تخلف نخواهد شد» (وَ إِنَّ لَکَ مَوْعِداً لَنْ تُخْلَفَهُ).
سومین مجازات این بود که موسى به سامرى گفت: «و به این معبودت که پیوسته او را عبادت مى‏کردى نگاه کن و ببین ما آن را مى‏سوزانیم و سپس ذرات آن را به دریا مى‏پاشیم» تا براى همیشه محو و نابود گردد (وَ انْظُرْ إِلى‏ إِلهِکَ الَّذِی ظَلْتَ عَلَیْهِ عاکِفاً لَنُحَرِّقَنَّهُ ثُمَّ لَنَنْسِفَنَّهُ فِی الْیَمِّ نَسْفاً).


(آیه 98)- و در این آیه موسى، با تأکید فراوان روى مسأله توحید، حاکمیت خط اللّه را مشخص کرد و چنین گفت: «معبود شما تنها اللّه است، همان خدایى که معبودى جز او نیست، همان خدایى که علمش همه چیز را فرا گرفته» (إِنَّما إِلهُکُمُ اللَّهُ الَّذِی لا إِلهَ إِلَّا هُوَ وَسِعَ کُلَّ شَیْ‏ءٍ عِلْماً).
نه همچون بتهاى ساختگى که نه سخنى مى‏شنوند، نه پاسخى مى‏گویند، نه مشکلى مى‏گشایند و نه زیانى را دفع مى‏کنند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ آبان ۹۴ ، ۱۷:۴۸
* مسافر
پنجشنبه, ۷ آبان ۱۳۹۴، ۰۵:۴۵ ب.ظ

317 . صفحه 317



هفتم آبان :


نفیسه :


(آیه 77)- نجات بنى اسرائیل و غرق فرعونیان: بعد از ماجراى مبارزه موسى با ساحران و پیروزى چشمگیرش بر آنها و ایمان آوردن آن جمعیت عظیم، آیین او رسما وارد افکار مردم مصر شد، هر چند اکثریت «قبطیان» آن را نپذیرفتند،بنى اسرائیل تحت رهبرى موسى، به اتفاق اقلیتى از مصریان، بطور دائم با فرعونیان درگیر بودند و سالها بر این منوال گذشت و حوادث تلخ و شیرینى روى داد.
در اینجا به آخرین فراز از این ماجراها یعنى برنامه خروج بنى اسرائیل از مصر، اشاره کرده، مى‏فرماید: «و ما به موسى، وحى فرستادیم که بندگانم را شبانه از مصر بیرون ببر» (وَ لَقَدْ أَوْحَیْنا إِلى‏ مُوسى‏ أَنْ أَسْرِ بِعِبادِی).
بنى اسرائیل آماده حرکت به سوى سرزمین موعود (فلسطین) شدند، اما هنگامى که به کرانه‏هاى نیل رسیدند فرعونیان، آگاه گشتند و فرعون با لشکرى عظیم آنها را تعقیب کرد، آنها خود را در محاصره دریا و دشمن دیدند.
اما خدا به موسى چنین دستور داد: «راهى خشک براى آنها در دریا بگشا»! (فَاضْرِبْ لَهُمْ طَرِیقاً فِی الْبَحْرِ یَبَساً).
راهى که هرگاه در آن گام بگذارى «نه از تعقیب فرعونیان مى‏ترسى، نه از غرق شدن در دریا» (لا تَخافُ دَرَکاً وَ لا تَخْشى‏).


(آیه 78)- و به این ترتیب موسى و بنى اسرائیل وارد جاده‏هایى شدند که در درون دریا با کنار رفتن آبها پیدا شد، در این هنگام فرعون به همراه لشکریانش به کنار دریا رسید و با این صحنه غیر منتظره و شگفت‏انگیز رو برو شد «و فرعون لشکریان خود را به دنبال بنى اسرائیل فرستاد و خود نیز وارد همان جاده‏ها شد» (فَأَتْبَعَهُمْ فِرْعَوْنُ بِجُنُودِهِ).
از این سو آخرین نفر لشکر فرعون وارد دریا شد، و از آن سو آخرین نفر از بنى اسرائیل خارج گردید.
در این هنگام به امواج آب فرمان داده شد به جاى نخستین باز گردند.
امواج همانند ساختمان فرسوده‏اى که پایه آن را بکشنند یک باره فرو ریختند «پس دریا آنها را در میان امواج خروشان خود پوشاند پوشاندنى کامل» (فَغَشِیَهُمْ مِنَ الْیَمِّ ما غَشِیَهُمْ).
و به این ترتیب، یک قدرت جبّار ستمگر با لشکر نیرومند و قهارش در میان امواج آب غوطه‏ور شدند و طعمه آماده‏اى براى ماهیان دریا!


(آیه 79)- آرى «فرعون، قوم خود را گمراه ساخت و هرگز هدایتشان نکرد» (وَ أَضَلَّ فِرْعَوْنُ قَوْمَهُ وَ ما هَدى‏).


(آیه 80)- تنها راه نجات: در اینجا روى سخن را به بنى اسرائیل بطور کلى و در هر عصر و زمان کرده، و نعمتهاى بزرگى را که خداوند به آنان بخشیده است یاد آور مى‏شود، و راه نجات را به آنان نشان مى‏دهد.
نخست مى‏گوید: «اى بنى اسرائیل! ما شما را از چنگال دشمنانتان رهایى بخشیدیم» (یا بَنِی إِسْرائِیلَ قَدْ أَنْجَیْناکُمْ مِنْ عَدُوِّکُمْ).
سپس به یکى از نعمتهاى مهم معنوى اشاره کرده، مى‏گوید: «ما شما را به میعادگاه مقدسى دعوت کردیم، در طرف راست طور» آن مرکز وحى الهى (وَ واعَدْناکُمْ جانِبَ الطُّورِ الْأَیْمَنَ).
این اشاره به جریان رفتن موسى (ع) به اتفاق جمعى از بنى اسرائیل به میعادگاه طور است، در همین میعادگاه بود که خداوند الواح تورات را بر موسى نازل کرد و با او سخن گفت و جلوه خاص پروردگار را همگان مشاهده کردند.
و سرانجام به یک نعمت مهم مادى که از الطاف خاص خداوند نسبت به بنى اسرائیل سرچشمه مى‏گرفت اشاره کرده، مى‏فرماید: «ما من و سلوى را بر شما نازل کردیم» (وَ نَزَّلْنا عَلَیْکُمُ الْمَنَّ وَ السَّلْوى‏).
در آن بیابانى که سرگردان بودید، و غذاى مناسبى نداشتید، لطف خدا به یاریتان شتافت و از غذاى لذیذ و خوشمزه‏اى به مقدارى که به آن احتیاج داشتید در اختیارتان قرار داد و از آن استفاده مى‏کردید.


(آیه 81)- در این آیه به دنبال ذکر این نعمتهاى سه گانه پر ارزش آنها را چنین مخاطب مى‏سازد: «از روزیهاى پاکیزه‏اى که به شما دادیم بخورید، ولى در آن طغیان نکنید، که غضب من بر شما وارد شود» (کُلُوا مِنْ طَیِّباتِ ما رَزَقْناکُمْ وَ لا تَطْغَوْا فِیهِ فَیَحِلَّ عَلَیْکُمْ غَضَبِی).
طغیان در نعمتها آن است که انسان به جاى این که از آنها در راه اطاعت خدا و طریق سعادت خویش استفاده کند، آنها را وسیله‏اى براى گناه، ناسپاسى و کفران و گردنکشى و اسرافکارى قرار دهد، همان گونه که بنى اسرائیل چنین کردند.
و به دنبال آن مى‏فرماید: «و هر کس غضب من بر او وارد شود سقوط مى‏کند» (وَ مَنْ یَحْلِلْ عَلَیْهِ غَضَبِی فَقَدْ هَوى‏).
«هوى» در اصل به معنى سقوط کردن از بلندى است، که معمولا نتیجه آن، نابودى است، به علاوه در اینجا اشاره به سقوط مقامى و دورى از قرب پروردگار و رانده شدن از درگاهش نیز مى‏باشد.


(آیه 82)- و از آنجا که همیشه باید هشدار و تهدید با تشویق و بشارت، همراه باشد تا نیروى خوف و رجا را که عامل اصلى تکامل است یکسان برانگیزد، و درهاى بازگشت به روى توبه‏کاران بگشاید، در این آیه چنین مى‏گوید: «و من کسانى را که توبه کنند و ایمان آورند و عمل صالح انجام دهند و سپس هدایت یابند (و در زیر چتر هدایت رهبران الهى قرار گیرند) مى‏آمرزم» (وَ إِنِّی لَغَفَّارٌ لِمَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً ثُمَّ اهْتَدى‏).
تعبیر به «غفّار» نشان مى‏دهد که خداوند چنین افراد را نه تنها یک بار که بارها مشمول آمرزش خود قرار مى‏دهد.


(آیه 83)- غوغاى سامرى! در اینجا فراز مهم دیگرى از زندگى موسى (ع) و بنى اسرائیل مطرح شده و آن مربوط به رفتن موسى به اتفاق نمایندگان بنى اسرائیل به میعادگاه طور و سپس گوساله پرستى بنى اسرائیل در غیاب آنهاست.
برنامه این بود که موسى (ع) براى گرفتن احکام تورات، به کوه طور برود، و گروهى از بنى اسرائیل نیز او را در این مسیر همراهى کنند.
ولى از آنجا که شوق مناجات با پروردگار در دل موسى شعله‏ور بود، قبل از دیگران تنها به میعادگاه پروردگار رسید.
در اینجا وحى بر او نازل شد: «اى موسى! چه چیز سبب شد که پیش از قومت به اینجا بیایى و در این راه عجله کنى»؟ (وَ ما أَعْجَلَکَ عَنْ قَوْمِکَ یا مُوسى‏).


(آیه 84)- و موسى بلافاصله «عرض کرد: پروردگارا! آنها به دنبال منند، و من براى رسیدن به میعادگاه و محضر وحى تو، شتاب کردم تا از من خشنود شوى» (قالَ هُمْ أُولاءِ عَلى‏ أَثَرِی وَ عَجِلْتُ إِلَیْکَ رَبِّ لِتَرْضى‏).
نه تنها عشق مناجات تو و شنیدن سخنت مرا بى‏قرار ساخته، بلکه مشتاق بودم هر چه زودتر قوانین و احکام تو را بگیرم و به بندگانت برسانم و از این راه رضایت تو را بهتر جلب کنم، آرى من عاشق رضاى توام و مشتاق شنیدن فرمانت.


(آیه 85)- ولى بالاخره در این دیدار، میعاد از سى شب به چهل شب تمدید شد، و زمینه‏هاى مختلفى که از قبل در میان بنى اسرائیل براى انحراف وجود داشت کار خود را کرد، سامرى آن مرد هوشیار منحرف میاندار شد، و با استفاده از وسائلى گوساله‏اى ساخت و جمعیت را به پرستش آن فرا خواند.
بالاخره در آنجا بود که خداوند به موسى (ع) در همان میعادگاه «فرمود: ما قوم تو را بعد از تو آزمایش کردیم (ولى از عهده امتحان خوب بیرون نیامدند) و سامرى آنها را گمراه کرد» (قالَ فَإِنَّا قَدْ فَتَنَّا قَوْمَکَ مِنْ بَعْدِکَ وَ أَضَلَّهُمُ السَّامِرِیُّ).


(آیه 86)- موسى با شنیدن این سخن آن چنان برآشفت که تمام وجودش گویى شعله‏ور گشت، شاید به خود مى‏گفت: سالیان دراز خون جگر خوردم، زحمت کشیدم با هر گونه خطر رو برو شدم تا این جمعیت را به توحید آشنا ساختم، اما افسوس و صد افسوس، با چند روز غیبت من، زحماتم بر باد رفت! لذا بلافاصله «موسى خشمگین و اندوهناک به سوى قوم خود بازگشت» (فَرَجَعَ مُوسى‏ إِلى‏ قَوْمِهِ غَضْبانَ أَسِفاً).
هنگامى که چشمش به آن صحنه بسیار زننده گوساله پرستى افتاد، «فریاد بر آورد اى قوم من! مگر پروردگار شما وعده نیکویى به شما نداد» (قالَ یا قَوْمِ أَ لَمْ یَعِدْکُمْ رَبُّکُمْ وَعْداً حَسَناً).
این وعده نیکو یا وعده‏اى بوده که در زمینه نزول تورات و بیان احکام آسمانى در آن، به بنى اسرائیل داده شده بود، یا وعده نجات و پیروزى بر فرعونیان و وارث حکومت زمین شدن، و یا وعده مغفرت و آمرزش براى کسانى که توبه کنند و یا همه این امور.
سپس افزود: «پس آیا مدت جدایى من از شما به طول انجامیده»؟ (أَ فَطالَ عَلَیْکُمُ الْعَهْدُ).
«یا با این عمل زشت خود مى‏خواستید غضب پروردگارتان بر شما نازل شود که با وعده من مخالفت کردید» (أَمْ أَرَدْتُمْ أَنْ یَحِلَّ عَلَیْکُمْ غَضَبٌ مِنْ رَبِّکُمْ فَأَخْلَفْتُمْ مَوْعِدِی).


(آیه 87)- بنى اسرائیل که خود را در برابر اعتراض شدید موسى (ع) دیدند و متوجه شدند به راستى کار بسیار بدى انجام داده‏اند، در مقام عذرتراشى بر آمدند و «گفتند: ما به میل و اراده خود از وعده تو تخلّف نکردیم» (قالُوا ما أَخْلَفْنا مَوْعِدَکَ بِمَلْکِنا).
در واقع این ما نبودیم که به اراده خود گرایش به گوساله پرستى کردیم، «بلکه مقدارى از زیورهاى قوم را که با خود داشتیم افکندیم و سامرى این چنین القا کرد ...» (وَ لکِنَّا حُمِّلْنا أَوْزاراً مِنْ زِینَةِ الْقَوْمِ فَقَذَفْناها فَکَذلِکَ أَلْقَى السَّامِرِیُّ).




..................................................................................................

 

مباحثه آیات سوال برانگیز :

 


آیه 83 سوره طه :

مریم :


یه سوال... موسی با 70 نفر از بزرگان خودش به سمت کوه طور رفت... بعد اونجا از خدا خواست که خودش رو به اونها نشون بده! و بعد اون قضیه که کوه سر جاش نموند و ..... ! و گرفتن الواح تورات همون موقع بود!؟ یعنی منظورم اینه که بعدش اون 70 نفر رفتن و فقط موسی موند!؟ دقیقا نمیتونم بفهمم چه اتفاقی افتاده!!



مریم :


داستان حضرت موسی و رفتنش به کوه طور و سامری و گوساله پرستی


حضرت موسی ـ علیه السلام ـ اکنون که از دست فرعونیان نجات یافته، می‎خواهد برای ملت بنی‎اسرائیل، حکومت تشکیل دهد و هر حکومتی نیاز به قانون دارد. او با گروهی از برجستگان بنی‎اسرائیل به کوه طور رفت، تا الواح تورات را از درگاه خدا بگیرد، تا همان کتاب آسمانی، قانون اساسی مردم گردد. به طورى که مفسران و تاریخ نگاران نوشته اند هنگامى که موسى در مصر بود، طبق وحى الهى به بنى اسرائیل وعده داد هر زمان خداى تعالى فرعون را نابود کرد، کتابى براى آن ها بیاورد که دربر دارنده حلال، حرام، شرایع و احکام باشد. وقتى خداى تعالى فرعون را نابود کرد، بنى اسرائیل از موسى کتاب خواستند و موسى نیز از پروردگار خود خواست تا به وعده اى که به او داده بود عمل کند و به او کتاب عطا فرماید. خداى تعالى به موسى دستور داد سى روز روزه بگیرد و بدن و جامه خود را پاک و پاکیزه کند و براى دریافا کتاب به طور سینا بود. موسى برادر خود هارون را به جاى خویش گماشت تا در غیبت او سرپرستى بنى اسرائیل را به عهده بگیرد و سپس هفتاد نفر از نیکان و بزرگان قوم را برگزید که همراه خود به کوه طور ببرد تا هنگام دریافت کتاب از خداى تعالى و مکالمه اش با پروردگار متعال شاهد و ناظر او باشند و در بازگشت، موضوع را به بنى اسرائیل گزارش‍ دهند و در نتیجه، آن ها کتاب الهى را تکذیب نکنند.
موسى طبق دستور الهى سى روز روزه گرفت و چون براى گرفتن الواح تورات به کوه طور رفت، خداى تعالى ده شب دیگر بر آن افزود که در مجموع غیبت موسى چهل شب طول کشید. بیشتر مفسران اهل سنت نوشته اند: علت افزوده شدن آن ده شب این بود که موسى پس از سى روز روزه، شب آخر که خواست به کوه طور برود متوجه بوى بد دهانش شد و براى رفع آن با چوب درختى که برخى گفته اند درخت خرنوب بود دندان هاى خود را مسواک کرد و یا به گفته بعضى گیاه خوشبویى خورد که بوى دهانش را برطرف سازد. پس خداى متعال فرمود: اى موسى! مگر ندانسته اى که بوى دهان روزه دار نزد من خوشبوتر از بوى مشک است. اکنون بازگرد و ده روز دیگر روزه بگیر، آن گاه به نزد ما بیا. موسى نیز چنان کرد. همین افزوده شدن ده شب سبب آزمایش و فتنه بنى اسرائیل گردید و چنان که پیش از این اشاره شد سامرى را واداشت تا براى آن ها گوساله اى بسازد و آن ها را به گوساله پرستى وادار کند. از آنجا که در آغاز هر انقلابی، حوادثی انحرافی رخ می‎دهد، و خود انقلاب کرده‎ها، گاهی حزب و گروه خاصی را به دور خود جمع می‎کنند، قوم موسی ـ علیه السلام ـ نیز از این انحراف مصون نماندند. موسی بن ظفر که بعدا به نام «سامری» معروف شد، از بنی‎اسرائیل بود (او همان کسی بود که در ماجرای درگیری او با قبطی، موسی به کمک او شتافت و قبطی را کشت) سامری با اینکه سابقه انقلابی داشت، و از یاران موسی بود، پس از پیروزی موسی ـ علیه السلام ـ جزء منافقین گردید و در غیاب موسی ـ علیه السلام ـ، و از زمینه‎ای که در میان بنی‎اسرائیل وجود داشت سوء استفاده کرده و از طلاهای فرعونیان، که جمع شده بود، با زیرکی خاصی مجسمه گوساله‎ای درست کرد، و مردم را به پرستش آن دعوت نمود. براثر وزش باد از سوراخهای بدن این مجسمه صدایی همچون صدای گوساله بیرون می‎آمد و به این ترتیب اکثریت قاطع جاهلان بنی‎اسرائیل، از راه توحید خارج شده و گوساله‎پرست شدند. هارون هرچه قوم را نصیحت کرد، و آنها را از گوساله‎پرستی برحذر داشت، به سخنش اعتنا نکردند، حتی با جوسازی‎ها و هیاهوی خود نزدیک بود او را بکشند.


داستان گوساله پرستی بنی اسرائیل در قرآن
اهمیت این داستان به اندازه اى است که قرآن در چهار سوره به آن اشاره کرده است، در سوره بقره آیه 51 و 54 و 92 و 93 و در سوره نساء آیه 153 و در سوره اعراف آیات 147و 148، و در سوره طه آیه 88 به بعد. البته این حادثه، همانند سایر پدیده هاى اجتماعى، بدون زمینه و بدون مقدمه نبوده است، زیرا از یک سو بنى اسرائیل سالیان دراز در مصر شاهد گاوپرستى یا گوساله پرستى مصریان بودند، و از سوى دیگر به هنگامى که از رود نیل عبور کردند، صحنه بت پرستى (گاوپرستى) قومى که در آن سوى نیل زندگى مى کردند، توجه آنها را جلب کرد، و چنان که در آیات قبل گذشت، از موسى ع تقاضاى بتى همانند آنها کردند، که موسى ع شدیدا آنان را ملامت و سرزنش کرد.تمدید میقات موسى (ع) از سى شب به چهل شب، نیز سبب شد که شایعه مرگ موسى ع، آن چنان که در بعضى از تفاسیر آمده بوسیله بعضى از منافقان، در میان بنى اسرائیل نشر شود.جهل و نادانى بسیارى از این جمعیت و مهارت و زبردستى سامرى در پیاده کردن نقشه خود نیز به این موضوعات کمک کرد و مجموعا سبب شد در مدت کوتاهى اکثریت بنى اسرائیل به بت پرستى روى آورند و غوغایى اطراف گوساله به راه اندازند.


چگونه گوساله طلایى صدا کرد؟
کلمه خوار به معنى صداى مخصوصى است که از گاو یا گوساله برمى خیزد، جمعى از مفسران معتقدند که سامرى با اطلاعاتى که داشت، لوله هاى مخصوصى در درون سینه گوساله طلایى کار گذاشته بود که هواى فشرده از آن خارج مى شد و از دهان گوساله، صدایى شبیه صداى گاو بیرون مى آمد! بعضى دیگر مى گویند: گوساله را آن چنان در مسیر باد گذارده بود که بر اثر وزش باد به دهان او که به شکل مخصوصى ساخته شده بود، صدایى به گوش مى رسید. اما اینکه جمعى از مفسران گفته اند گوساله سامرى به خاطر مقدارى خاک که از زیر پاى جبرئیل برداشت و در آن ریخته بود، به صورت گوساله زنده اى درآمد و صداى طبیعى سرداد، شاهدى در آیات قرآن ندارد، چنان که به خواست خدا در تفسیر آیات سوره طه خواهد آمد، و کلمه " جسدا" گواه بر این است که حیوان زنده اى نبود، زیرا در تمام مواردى که این کلمه در قرآن به کار رفته است به معنى جسم بى جان آمده است .از همه اینها گذشته، بعید به نظر مى رسد که خداوند چنین قدرتى به مرد منافقى همچون سامرى بدهد که بتواند کارى همانند معجزه موسى ع انجام دهد و جسم بى جانى را جاندار سازد، کارى که براى توده مردم مسلما گمراه کننده است و دلائل بطلان آن در نظرشان روشن نیست، ولى اگر گوساله به شکل یک مجسمه طلایى بوده باشد دلائل بطلان آن روشن است و تنها مى تواند وسیله اى براى آزمایش افراد بوده باشد، نه چیز دیگر.نکته دیگرى که در اینجا باید به آن توجه داشت این است که سامرى از آنجا که مى دانست قوم موسى ع سالها در محرومیت به سر مى بردند و به علاوه روح مادیگرى چنان که در بسیارى از نسلهاى امروز آنها نیز مى بینیم بر آنها غلبه داشت و براى زر و زیور احترام خاصى قائل بودند، لذا او گوساله خود را از طلا ساخت، تا توجه شیفتگان و بردگان را به سوى آن جلب کند.اما اینکه: این ملت فقیر و محروم در آن روز آن همه زر و زیورها را از کجا آورده بودند؟ در روایات چنین آمده که زنان بنى اسرائیل براى بزرگداشت یکى از اعیاد خود، مقدار قابل ملاحظه اى از زیورآلات فرعونیان را به عاریت گرفته بودند و این جریان مقارن غرق و نابودى آنها واقع شد، و زیورآلات مزبور در دست بنى اسرائیل باقى ماند.
جمله" أ لم یروا أنه لا یکلمهم و لا یهدیهم سبیلا" ایشان را مذمت مى کند به اینکه چطور یک مطلب روشن و واضحى را که عقل هر کس در اولین نظر آن را درک مى کند درک نکردند و هیچ به خود نگفتند: اگر این گوساله خداى ما بود لابد و لاجرم با ما حرفى مى زد و ما را به راه راست هدایت مى کرد. و اگر از میان همه صفاتى که منافى با الوهیت گوساله است، خصوص حرف نزدن و هدایت نکردن آن را ذکر نمود و از سایر صفات آن از قبیل جسمیت، مصنوع بودن، محدودیت و گنجیدنش در مکان و زمان و امثال اینها سکوت کرد، با اینکه اینها نیز منافات با الوهیت آن دارد، براى این بود که این دو صفت یعنى تکلم و هدایت از روشن ترین صفاتى است که الوهیت مستلزم آن است، زیرا هر کس هر چیزى را اله و معبود خود مى داند ناگزیر است از اینکه آن اله را به آن نحوى که خود او دوست مى دارد پرستش کند، لاجرم آن اله مى بایستى راه پرستش مورد علاقه خود را به بندگان خود معرفى کند و این خود مستلزم تکلم و تفهیم است، و بنى اسرائیل با اینکه مى دیدند گوساله حرف نمى زند و آنان را هدایت نمى کند با این همه پیشنهاد الوهیت آن را از سامرى پذیرفتند.جهت دیگرى که باعث شد از میان همه صفات گوساله مزبور این دو صفت ذکر شود این بود که در ذهن بنى اسرائیل این مشخصه از موسى (ع) مرکوز و معهود بود که او با خداوند حرف مى زند و مردم را به راه او هدایت مى کند و خداوند با او حرف مى زند و او را به راه خود دلالت مى نماید و چون چنین ارتکازى را داشتند مى بایست این معنا را فهمیده باشند که اگر گوساله مزبور خداى ایشان و خداى موسى بود، قدرت بر سخن گفتن مى داشت و مردم را هدایت مى کرد، و چون این سؤال بود که چطور بنى اسرائیل مطلبى به این روشنى را نفهمیدند لذا فرمود:" اتخذوه و کانوا ظالمین".


جمله" و لما سقط فی أیدیهم" (به معنى هنگامى که حقیقت به دستشان افتاد، یا هنگامى که نتیجه شوم اعمالشان به دستشان افتاد، و یا هنگامى که چاره از دست آنها ساقط شد) در ادبیات عرب کنایه از ندامت و پشیمانى است، زیرا هنگامى که واقعیات به دست انسان بیفتد و از حقیقت امر آگاه گردد، و یا به نتائج نامطلوب برسد، و یا راه چاره بر او بسته شود، طبعا پشیمان خواهد شد، بنا بر این پشیمانى از لوازم مفهوم این جمله است. در مجمع البیان فرموده: معناى جمله" سقط فی أیدیهم" این است که بلا در دست هایشان قرار گرفت، یعنى طورى بلا بر ایشان مسلط شد که گویى دستهایشان در آن بود، و این تعبیر را غالبا در باره نادمینى که به آثار سوء عمل گذشته شان مبتلا شده اند و این ابتلاء را پیش بینى نمى کردند بکار برده و گفته مى شود " سقط فى یده"، البته " اسقط فى یده" هم گفته مى شود، و لیکن اولى فصیح تر است. بعضى هم گفته اند معناى جمله مزبور این است که: اثر سویى که او را زیان مى رساند در دستش افتاد.البته در تفسیرهاى مطول وجوه بسیارى در توجیه این جمله ذکر شده و لیکن بیشتر آن وجوه خالى از تکلف نیست، و از همه آنها نزدیک تر به ذهن همان وجه فوق است، چون از ظاهر سیاق آیه بر مى آید که مراد از جمله مورد بحث این است که بنى اسرائیل وقتى بخود آمدند و فهمیدند که چه عملى کرده اند، و بدست آوردند که در این عمل گمراه بوده اند گفتند: " چه و چه". پس ظاهر سیاق، معناى تنبه و توجه به غفلت گذشته را افاده مى کند، گویا عملى را که کرده اند به حضور آن کسى که براى او کرده اند تقدیم نموده اند و او عملشان را زشت و نکوهیده یافته و آن را جلو صاحبانشان پرت کرده، و صاحبان عمل آن را برداشته و از نزدیک در آن نظر انداخته و دیده اند که سخت گمراه بوده اند و در انجام این عمل آن امرى را که نمى بایست در آن اهمال کنند رعایت ننموده و در نتیجه عملشان فاسد شده است، و به هر حال جمله مورد بحث به منزله یک مثل معروف است.
آیه شریفه از جهت معنا مترتب بر آیات بعدى است که داستان مراجعت موسى را ذکر مى کند، چون بنى اسرائیل بعد از مراجعت موسى متنبه شدند. و در آیات سوره " طه" نیز تنبه ایشان را بعد از مراجعت موسى (ع) ذکر مى کند، و اگر در اینجا جلوتر ذکر کرده براى این است که در اینجا تنها خواسته است ندامت ایشان را از کرده خود ذکر نماید و بدنبال آن، اظهارات ایشان را که گفتند: " لئن لم یرحمنا ربنا و یغفر لنا لنکونن من الخاسرین" نقل نماید، چون هر گوینده اى وقتى بخواهد ندامت و پشیمانى قومى را حکایت کند مناسب تر آن است که خطاى آنها را ذکر نموده آن گاه بلا فاصله اظهار ندامتشان را نقل کند، و میان این دو فاصله زیاد نیندازد، خداى تعالى هم به همین ملاحظه وقتى در آیه قبلى گوساله پرستى ایشان را ذکر نمود بلا فاصله و بدون پرداختن به جریان برگشتن موسى (ع) در آیه بعد، ندامت و حسرت ایشان را نقل نمود.علاوه بر این، از آنجایى که اظهار ندامت بنى اسرائیل صورت دعا را دارد، و در ذیل داستان مراجعت موسى (ع) هم صحبت از دعاى موسى به خود و برادرش به میان آمد لذا اظهار ندامت بنى اسرائیل را جلوتر ذکر کرد تا این دو دعا با هم نقل نشده باشد. به هر حال بنى اسرائیل از کرده خویش پشیمان گشتند.


گفتگوی میان خداى سبحان و موسى
برنامه این بود که موسى (ع) براى گرفتن احکام تورات، به کوه طور برود، و گروهى از بنى اسرائیل نیز او را در این مسیر همراهى کنند، تا حقایق تازه اى در باره خداشناسى و وحى در این سفر براى آنها آشکار گردد.ولى از آنجا که شوق مناجات با پروردگار و شنیدن آهنگ وحى در دل موسى شعله ور بود، آن چنان که سر از پا نمى شناخت، و همه چیز حتى خوردن و آشامیدن و استراحت را- طبق روایات- در این راه فراموش کرده بود، با سرعت این راه را پیمود، و قبل از دیگران تنها به میعادگاه پروردگار رسید.در اینجا وحى بر او نازل شد:" اى موسى چه چیز سبب شد که پیش از قومت به اینجا بیایى و در این راه عجله کنى"؟!. " و ما أعجلک عن قومک یا موسى ... لترضى ". این آیه حکایت گفتگویى است که میان خداى سبحان و موسى در باره میعاد طور واقع شده که آن هنگامى که تورات در طور نازل مى شد.
ظاهر سیاق مى رساند که پرسش خداى تعالى پرسش از علت جلو افتادن موسى از بنى اسرائیل در رفتن به طور است، گویا جا داشت موسى بایستد تا قوم خود را هم همراه ببرد یعنى با هم بروند، چرا او عجله کرد و جلو افتاد؟" و ما أعجلک عن قومک یا موسى - اى موسى! چه چیزى تو را بر آن وا داشت که از قومت جلو بیفتى؟" و موسى بلافاصله" در پاسخ عرضه داشت:" هم أولاء على أثری" یعنى قوم من این است، دارند دنبالم مى آیند، و به زودى به من ملحق مى شوند،" و عجلت إلیک رب لترضى - و من براى رضاى تو عجله کردم" (یعنى علت عجله ام تحصیل رضاى تو بود). نه تنها عشق مناجات تو و شنیدن سخنت مرا بى قرار ساخته بود، بلکه مشتاق بودم هر چه زودتر قوانین و احکام تو را بگیرم و به بندگانت برسانم و از این راه رضایت تو را بهتر جلب کنم، آرى من عاشق رضاى توام و مشتاق شنیدن فرمانت. ظاهرا مراد از " قوم" که فرموده: دنبال سر موسى بودند، آن هفتاد نفرى باشد که براى میقات پروردگارش انتخاب کرده بود، چون از ظاهر اینکه هارون را خلیفه خود در بنى اسرائیل کرد، و نیز از سایر جهات داستان، و اینکه در آیات بعد به قومش مى فرماید:" أ فطال علیکم العهد- آیا براى اینکه دیر برگشتم چنین کردید؟" بر مى آید که منظور این نبوده که تمامى بنى اسرائیل را در طور حاضر کند، و با همه آنان حرکت نماید.
و اما اینکه این سؤال خداى تعالى چه وقت صورت گرفته در ابتداى حضور موسى در میعاد طور یا در اواخر آن؟ آیه شریفه با هر دو مى سازد، چون سؤال از اینکه چرا عجله کردى غیر از خود عجله است که مقارن با سیر و ملاقات است، و همین که احتمال دادیم سؤال در ابتداى ورود موسى به طور نبوده باشد این احتمال هم موجه مى شود که با در نظر گرفتن اینکه گمراه شدن بنى اسرائیل به وسیله سامرى به خاطر دیر کردن موسى بوده، جمله" فإنا قد فتنا قومک من بعدک" در اواخر روزهاى میقات به موسى ابلاغ شده است، و دیگر حاجتى به آن چاره جوییهایى که مفسرین در توجیه آیات ذکر کرده اند نیست.


بدون شک زمینه هایى مانند مشاهده گوساله پرستى مصریان، و یا دیدن صحنه بت پرستى (گاوپرستى) پس از عبور از رود نیل، و تقاضاى ساختن بتى همانند آنها، و همچنین تمدید میعاد موسى و بروز شایعه مرگ او از ناحیه منافقان و بالآخره جهل و نادانى این جمعیت در بروز این حادثه و انحراف بزرگ از توحید به کفر اثر داشت، چرا که حوادث اجتماعى معمولا بدون مقدمه، رخ نمى دهد منتها گاهى این مقدمات آشکار است و گاهى مرموز و پنهان.به هر حال شرک در بدترین صورتش دامان بنى اسرائیل را گرفت بخصوص که بزرگان قوم هم در خدمت موسى در میعادگاه بودند و تنها رهبر جمعیت هارون بود، بى آنکه دستیاران مؤثرى داشته باشد. بالآخره در آنجا بود که خداوند به موسى ع در همان میعادگاه" فرمود ما قوم تو را بعد از تو آزمایش کردیم، ولى از عهده امتحان خوب بیرون نیامدند و سامرى آنها را گمراه کرد" (قال فإنا قد فتنا قومک من بعدک و أضلهم السامری).
کلمه " فتنه" به معناى امتحان و اختبار است و اگر اضلال را به سامرى- که گوساله را درست کرده و بنى اسرائیل را به عبادت آن وا داشت- نسبت داده، به خاطر این بوده که سامرى یکى از عوامل ضلالت آنان بوده. و حرف" فاء" در جمله" فإنا قد فتنا قومک" براى تعلیل است و مطلبى را که از مفهوم سیاق بر مى آید تعلیل مى کند، زیرا از قول موسى که گفت:" هم أولاء على أثری" فهمیده مى شود که مردمش در هنگام بیرون آمدنش وضع خوبى داشته اند، و پیش آمدى که مایه دلواپسى موسى در غیبتش باشد پیش نیامده بود، و چون از ناحیه آنان خاطرش جمع بوده خطاب شده که خیلى خاطر جمع نباش ما بعد از آمدنت آنان را آزمودیم، درست از امتحان در نیامدند و گمراه شدند. و کلمه " قومک" با اینکه ممکن بود بفرماید: " فانا قد فتناهم" از باب به کار بردن اسم ظاهر در جاى ضمیر است، و شاید مراد از آن غیر قوم در آیه قبلى باشد، یعنى مراد از آن در این آیه عموم مردم باشد، و مراد از قوم در آیه قبلى آن هفتاد نفرى باشد که براى بردن میقات انتخاب نموده بود.


خلاصه داستان حضرت موسی و رفتنش به کوه طور و سامری و گوساله پرستی


برای دوستانی که به دلیل زیاد بودن مطال حوصله ی حوندنش رو ندارن:  حضرت موسی با 70 نفر از بزرگان و علمای قومش به سمت میعادگاه کوه طور میره و این 70 نفر توی اون 40 روز همراهش هستن تا ببینن که خدا به حضرت موسی الواح تورات رو میده که بنی اسراییل بپذرین که این یک کتاب آسمانیه... و درغیاب حضرت موسی و 70 نفر از بزرگان وعلما و اینکه هارون تنها بوده بین بنی اسراییل و اطرافش هم کس قابلی نبوده که کمکش کنه... بنی اسراییل گمراه میشن... چون وقتی حضرت موسی بعد از اتمام 30 روز نمیاد شایعه می کنن که حضرت موسی مرده و چون روح مادیگری توی وجودشون بوده و وقتی از رود نیل میگذرن یک طایفه ای رو میبینن که گاو میپرستیدن ... اینا همه باعث میشه که گوساله ی طلایی رو به عنوان خدا بپذیرن و مشرک بشن

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ آبان ۹۴ ، ۱۷:۴۵
* مسافر
چهارشنبه, ۶ آبان ۱۳۹۴، ۰۵:۴۲ ب.ظ

316 . صفحه 316

ششم آبان :

نفیسه :


(آیه 65)- موسى (ع) نیز به میدان مى‏آید- ساحران ظاهرا متحد شدند و عزم را جزم کردند که با موسى به مبارزه برخیزند، هنگامى که گام به میدان نهادند «گفتند: اى موسى! آیا تو اوّل (عصاى خود را) مى‏افکنى یا ما کسانى باشیم که اول بیفکنیم» (قالُوا یا مُوسى‏ إِمَّا أَنْ تُلْقِیَ وَ إِمَّا أَنْ نَکُونَ أَوَّلَ مَنْ أَلْقى‏).


(آیه 66)- ولى موسى بى‏آنکه عجله‏اى نشان بدهد، چرا که به پیروزى نهایى خود کاملا اطمینان داشت و حتى قطع نظر از آن در این گونه مبارزه‏ها معمولا برنده کسى است که پیشقدم نمى‏شود، لذا به آنها «گفت: شما اول بیفکنید»! (قالَ بَلْ أَلْقُوا).
ساحران نیز پذیرفتند و آنچه عصا و طناب براى سحر کردن با خود آورده بودند یکباره به میان میدان افکندند، و اگر روایتى را که مى‏گوید: آنها هزاران نفر بودند بپذیریم مفهومش این مى‏شود که در یک لحظه هزاران عصا و طناب که مواد مخصوصى در درون آنها ذخیره شده بود، به وسط میدان انداختند.
«پس ناگهان طنابها و عصاهایشان به خاطر سحر آنها، چنان به نظر (مردم و) موسى مى‏رسید که دارند حرکت مى‏کنند»! (فَإِذا حِبالُهُمْ وَ عِصِیُّهُمْ یُخَیَّلُ إِلَیْهِ مِنْ سِحْرِهِمْ أَنَّها تَسْعى‏).
آرى به صورت مارهایى کوچک و بزرگ، رنگارنگ در اشکال مختلف به جنب و جوش در آمدند.
صحنه بسیار عجیبى بود، ساحران که هم تعدادشان زیاد بود و هم طرز استفاده از خواص مرموز فیزیکى و شیمیایى اجسام و مانند آن را به خوبى مى‏دانستند، توانستند آن چنان در افکار حاضران نفوذ کنند که این باور براى آنها پیدا شود که این همه موجودات بى‏جان، جان گرفتند.
غریو شادى از فرعونیان برخاست، گروهى از ترس و وحشت فریاد زدند و خود را عقب مى‏کشیدند!


(آیه 67)- «پس در این هنگام موسى احساس ترس خفیفى در دل کرد» (فَأَوْجَسَ فِی نَفْسِهِ خِیفَةً مُوسى‏). که نکند مردم تحت تأثیر این صحنه واقع شوند، آن چنان که بازگرداندن آنها آسان نباشد.


(آیه 68)- به هر حال در این موقع، نصرت و یارى الهى به سراغ موسى آمد و فرمان وحى وظیفه او را مشخص کرد، چنانکه قرآن مى‏گوید: «به او گفتیم: ترس به خود راه مده تو مسلما برترى»! (قُلْنا لا تَخَفْ إِنَّکَ أَنْتَ الْأَعْلى‏).
و اینگونه موسى، قوت قلبش را که لحظات کوتاهى متزلزل شده بود بازیافت.


(آیه 69)- مجددا به او خطاب شد که: «و آنچه را در دست راست دارى بیفکن که تمام آنچه را که آنها ساخته‏اند مى‏بلعد»! (وَ أَلْقِ ما فِی یَمِینِکَ تَلْقَفْ ما صَنَعُوا).
«چرا که کار آنها تنها مکر ساحر است» (إِنَّما صَنَعُوا کَیْدُ ساحِرٍ).
«و ساحر هر کجا برود پیروز نخواهد شد» (وَ لا یُفْلِحُ السَّاحِرُ حَیْثُ أَتى‏).
چرا که کار ساحر متکى به نیروى محدود انسانى است، و معجزه از قدرت بى‏پایان و لا یزال الهى سرچشمه مى‏گیرد، لذا ساحر تنها کارهایى را مى‏تواند انجام دهد که قبلا روى آن تمرین داشته است.
جالب این که: نمى‏گوید: «عصایت را بیفکن» بلکه مى‏گوید: «آنچه در دست راست دارى بیفکن» این تعبیر شاید به عنوان بى‏اعتنایى به عصا باشد و اشاره به این که عصا مسأله مهمى نیست آنچه مهم است اراده و فرمان خداست که اگر اراده او باشد عصا که سهل است کمتر و کوچکتر از آن هم مى‏تواند چنین قدرت نمایى کند!


(آیه 70)- پیروزى عظیم موسى (ع): به اینجا رسیدیم که موسى مأمور شد عصاى خود را بیفکند. موسى عصاى خود را افکند، عصا تبدیل به مار عظیمى شد و تمام اسباب و آلات سحر ساحران را بلعید، غوغا و ولوله‏اى در تمام جمعیت افتاد فرعون، سخت متوحش شد، و اطرافیانش دهانهاشان از تعجب باز ماند.
ساحران که به خوبى سحر را از غیر سحر مى‏شناختند، یقین کردند که این امر، چیزى جز معجزه الهى نیست، و این مرد فرستاده خداست.
لذا همانگونه که آیه مى‏گوید: «ساحران همگى به سجده افتادند و گفتند: ما به پروردگار هارون و موسى ایمان آوردیم» (فَأُلْقِیَ السَّحَرَةُ سُجَّداً قالُوا آمَنَّا بِرَبِّ هارُونَ وَ مُوسى‏).


(آیه 71)- بدیهى است که این عمل ساحران، ضربه سنگینى بر پیکر فرعون و حکومت جبّار و خود کامه و بیدادگرش وارد ساخت، و تمام ارکان آن را به لرزه در آورد، لذا چاره‏اى جز این ندید که با داد و فریاد و تهدیدهاى غلیظ و شدید ته مانده حیثیتى را که نداشت، جمع و جور کند، رو به سوى ساحران کرد و «گفت: آیا پیش از آن که به شما اذن دهم به او ایمان آوردید»؟ (قالَ آمَنْتُمْ لَهُ قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَکُمْ).
این جبّار مستکبر، نه تنها مدعى بود که بر جسم و جان مردم، حکومت دارد بلکه مى‏خواست بگوید قلب شما هم در اختیار من و متعلق به من است، و باید با اجازه من تصمیم بگیرد.
فرعون به این قناعت نکرد، فورا وصله‏اى به دامان ساحران چسبانید و آنها را متهم کرد و گفت: «او بزرگ شماست، او کسى است که سحر به شما آموخته»، و تمام اینها توطئه است با نقشه قبلى! (إِنَّهُ لَکَبِیرُکُمُ الَّذِی عَلَّمَکُمُ السِّحْرَ).
بدون شک فرعون مى‏دانست و یقین داشت این سخن دروغ است. ولى مى‏دانیم قلدرها و زور گویان، وقتى موقعیت نامشروع خود را در خطر ببینند از هیچ دروغ و تهمتى باک ندارند.
تازه به این نیز قناعت نکرد و ساحران را با شدیدترین لحنى، تهدید به مرگ نمود و گفت: «پس سوگند یاد مى‏کنم که دست و پاهاى شما را بطور مخالف قطع مى‏کنم، و بر فراز شاخه‏هاى بلند نخل به دار مى‏آویزم و خواهید دانست مجازات من دردناکتر و پایدارتر است» (فَلَأُقَطِّعَنَّ أَیْدِیَکُمْ وَ أَرْجُلَکُمْ مِنْ خِلافٍ وَ لَأُصَلِّبَنَّکُمْ فِی جُذُوعِ النَّخْلِ وَ لَتَعْلَمُنَّ أَیُّنا أَشَدُّ عَذاباً وَ أَبْقى‏).


(آیه 72)- اما ببینیم عکس العمل ساحران در برابر این تهدیدهاى شدید فرعون چه بود؟ آنها نه تنها مرعوب نشدند و از میدان بیرون نرفتند، بلکه حضور خود را در صحنه بطور قاطعترى ثابت کردند و «گفتند: به خدایى که ما را آفریده است هرگز تو را بر این دلایل روشنى که به سراغ ما آمده مقدم نخواهیم داشت» (قالُوا لَنْ نُؤْثِرَکَ عَلى‏ ما جاءَنا مِنَ الْبَیِّناتِ وَ الَّذِی فَطَرَنا).
«پس تو هر حکمى مى‏خواهى بکن» (فَاقْضِ ما أَنْتَ قاضٍ).
«اما (بدان) تو تنها مى‏توانى در زندگى این دنیا قضاوت کنى» ولى در آخرت ما پیروزیم و تو گرفتار و مبتلا به شدیدترین کیفرها (إِنَّما تَقْضِی هذِهِ الْحَیاةَ الدُّنْیا).



(آیه 73)- سپس افزودند: «ما به پروردگارمان ایمان آوردیم تا گناهانمان و آنچه را از سحر بر ما تحمیل کردى ببخشاید و خدا بهتر و پایدارتر است» (إِنَّا آمَنَّا بِرَبِّنا لِیَغْفِرَ لَنا خَطایانا وَ ما أَکْرَهْتَنا عَلَیْهِ مِنَ السِّحْرِ وَ اللَّهُ خَیْرٌ وَ أَبْقى‏).
خلاصه این که هدف ما پاک شدن از گناهان گذشته از جمله مبارزه با پیامبر راستین خداست.


(آیه 74)- ساحران سپس چنین ادامه دادند: اگر ما ایمان آورده‏ایم دلیلش روشن است «چرا که هر کس (بى‏ایمان و) گنهکار در محضر پروردگار در قیامت بیاید آتش سوزان دوزخ براى اوست» (إِنَّهُ مَنْ یَأْتِ رَبَّهُ مُجْرِماً فَإِنَّ لَهُ جَهَنَّمَ).
و مصیبت بزرگ او در دوزخ این است که «نه مى‏میرد و نه زنده مى‏شود» (لا یَمُوتُ فِیها وَ لا یَحْیى‏). بلکه دائما در میان مرگ و زندگى دست و پا مى‏زند، حیاتى که از مرگ تلختر و مشقت بارتر است.


(آیه 75)- «و هر کس با ایمان نزد او آید، و اعمال صالح انجام داده باشد، چنین کسانى درجات عالى دارند ...» (وَ مَنْ یَأْتِهِ مُؤْمِناً قَدْ عَمِلَ الصَّالِحاتِ فَأُولئِکَ لَهُمُ الدَّرَجاتُ الْعُلى‏).


(آیه 76)- «باغهاى جاویدان بهشت که نهرها از زیر درختانش جارى است، و جاودانه در آن خواهند ماند» (جَنَّاتُ عَدْنٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِینَ فِیها).
«و این است پاداش کسى که (با ایمان و اطاعت پروردگار) خود را پاک و پاکیزه کند» (وَ ذلِکَ جَزاءُ مَنْ تَزَکَّى).
و این ساحران چه خوب خود را پاکیزه ساختند. هنگامى که تصمیم گرفتند، حق را پذیرا شوند و در راه آن عاشقانه ایستادگى کنند و به گفته مفسر بزرگ مرحوم طبرسى، «صبحگاهان کافر بودند و ساحر، اما شامگاهان شهیدان نیکو کار راه حق»!



..................................................................................................

 

مباحثه آیات سوال برانگیز :

 


آیه 72 سوره طه :

مریم :


یه سوال... ساحران چطور بلافاصله بعد از ایمان اوردن این معارف عمیق رو میدونستن!؟؟


اعظم :


دقیقا نمی دونم ولی با توجه به اینکه قبلا این سخنان رو از حضرت موسی شنیده بودند و با توجه به اینکه فنون ساحری رو خوب می دونستن ، متوجه میشن کار موسی سحر نیست و حقیقتا معجزه است به یکباره به کل شخصیت حضرت موسی و به پیامبری او و صل بودن او به عالم بالا ایمان میارن و به خاطر همین همه حرفهایی که قبلا ازش شنیده بودن رو تایید میکنن . احتمالا یکیش این بوده و یکی دیگه هم امداد الهی بوده که به کمک اونا اومده که هر کسی که در طریق ایمان پا بذاره راه دانستن و فهم معارف عمیق رو براش آسون می کنه ... الله اعلم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ آبان ۹۴ ، ۱۷:۴۲
* مسافر