قرآن; کتاب زندگی...کتابی برای هدایت

إِنَّ هَذَا الْقُرْآنَ یِهْدِی لِلَّتِی هِیَ أَقْوَمُ
مشخصات بلاگ
قرآن; کتاب زندگی...کتابی برای هدایت

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
وَقَالَ الرَّسُولُ یَا رَبِّ إِنَّ قَوْمِی اتَّخَذُوا هَذَا الْقُرْآنَ مَهْجُورًا (30 فرقان )
و پیامبر گفت پروردگارا قوم من این قرآن را رها کردند

در تاریخ 93/09/27 تصمیم گرفتیم با گروهی از دوستان روزانه یه صفحه قرآن بخونیم
و هر کس توی هر صفحه ای نکته ای براش جالب بود ، یا چیزی در موردش می دونست ، یا تفسیری در مورد اون صفحه خونده بود رو با یقیه به اشتراک بذاره
اینجا رو هم بنا کردیم برای اینکه اگه خواستیم یه روزی مروری به مطالب بکنیم برامون ساده تر باشه
و یا اگه دوستی وسطای راه بهمون پیوست بتونه مطالب قبلی رو مرور کنه
شایدم یه زمانی بچه هامون خواستن بدونن فهم مادراشون از قرآن چه جوری بوده
هر چند امیدواریم که به زودی حضرت مهدی علیه السلام ظهور کنن و ما و بچه هامون قرآن رو همونجور بفهمیم که باید
الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم

آخرین مطالب

۳۰ مطلب در مهر ۱۳۹۴ ثبت شده است

پنجشنبه, ۳۰ مهر ۱۳۹۴، ۰۸:۳۶ ب.ظ

310 . صفحه 310


سی ام مهر :


نفیسه :


(آیه 65)-جبرییل در ادامه آیه قبل اضافه مى‏کند: اینها همه به فرمان پروردگار توست «پروردگار آسمانها و زمین و آنچه در میان این دو قرار دارد» (رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَیْنَهُما).
حال که چنین است و همه خطوط به او منتهى مى‏شود، «پس تنها او را پرستش کن» (فَاعْبُدْهُ). عبادتى توأم با توحید و اخلاص.
و از آنجا که در این راه- راه بندگى و اطاعت و عبادت خالصانه خدا- مشکلات و سختیها فراوان است، اضافه مى‏کند: «و در راه عبادت او صابر و شکیبا باش» (وَ اصْطَبِرْ لِعِبادَتِهِ).
و در آخرین جمله مى‏گوید: «آیا مثل و مانندى براى او (خداوند) مى‏یابى»؟
(هَلْ تَعْلَمُ لَهُ سَمِیًّا).
این جمله در حقیقت دلیلى است بر آنچه در جمله قبل آمده، یعنى، مگر براى ذات پاکش شریک و مانندى هست که دست به سوى او دراز کنى و او را پرستش نمائى؟!

(آیه 66) - شأن نزول: این آیه و چهار آیه بعد در مورد «ابىّ بن خلف» یا «ولید بن مغیره» نازل شده که قطعه استخوان پوسیده‏اى را در دست گرفته بودند و آن را با دست خود نرم مى‏کردند و در برابر باد مى‏پاشیدند، تا هر ذره‏اى از آن به گوشه‏اى پراکنده گردد، و مى‏گفتند: محمّد را بنگرید که گمان مى‏کند خداوند ما را بعد از مردن و پوسیده شدن استخوانهایمان مثل این استخوان، بار دیگر زنده مى‏کند، چنین چیزى ابدا ممکن نیست!
تفسیر: در آیات گذشته بحثهاى قابل ملاحظه‏اى درباره رستاخیز و بهشت و دوزخ به میان آمد. در این آیه گفتار منکران معاد را چنین بازگو مى‏کند «و انسان مى‏گوید: آیا هنگامى که من مردم، در آینده زنده مى‏شوم و سر از قبر بر مى‏دارم»؟! (وَ یَقُولُ الْإِنْسانُ أَ إِذا ما مِتُّ لَسَوْفَ أُخْرَجُ حَیًّا).
یعنى چنین چیزى امکان ندارد.


(آیه 67)- بلافاصله با همان لحن و تعبیر به آن پاسخ مى‏گوید: «آیا انسان (این واقعیت را) به یاد نمى‏آورد که ما او را پیش از این آفریدیم، و او ابدا چیزى نبود»؟! (أَ وَ لا یَذْکُرُ الْإِنْسانُ أَنَّا خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ وَ لَمْ یَکُ شَیْئاً).


(آیه 68)- در این آیه با لحن بسیار قاطع، منکران معاد و گنهکاران بى‏ایمان را تهدید کرده، مى‏گوید: «قسم به پروردگارت که ما همه آنها را با شیاطینى (که آنان را وسوسه مى‏کردند و یا معبودشان بودند، همه را) محشور مى‏کنیم» (فَوَ رَبِّکَ لَنَحْشُرَنَّهُمْ وَ الشَّیاطِینَ).
«سپس همه آنها را گردا گرد جهنم در حالى که به زانو در آمده‏اند حاضر مى‏کنیم» (ثُمَّ لَنُحْضِرَنَّهُمْ حَوْلَ جَهَنَّمَ جِثِیًّا).
این آیه نشان مى‏دهد که دادگاه افراد بى‏ایمان و گنهکار در نزدیکى جهنم است!


(آیه 69)- و از آنجا که اولویتها در آن دادگاه عدل منظور مى‏شود در این آیه مى‏گوید: ما اول به سراغ سرکش‏ترین و یاغى‏ترین افراد مى‏رویم، «سپس ما از هر گروه و جمعیتى افرادى را که از همه در برابر خداوند رحمان سرکش‏تر بودند جدا مى‏کنیم» (ثُمَّ لَنَنْزِعَنَّ مِنْ کُلِّ شِیعَةٍ أَیُّهُمْ أَشَدُّ عَلَى الرَّحْمنِ عِتِیًّا).
همان بى‏شرمانى که حتى مواهب خداى «رحمان» را به دست فراموشى سپردند و در برابر ولى نعمت خود به گستاخى، طغیان و یاغیگرى برخاستند،آرى اینها از همه به آتش دوزخ سزاوارترند!


(آیه 70)- باز روى این معنى تأکید کرده، مى‏گوید: «سپس ما به خوبى از کسانى که براى سوختن در آتش اولویت دارند آگاهیم» (ثُمَّ لَنَحْنُ أَعْلَمُ بِالَّذِینَ هُمْ أَوْلى‏ بِها صِلِیًّا). دقیقا آنها را انتخاب مى‏کنیم و در این انتخاب هیچ گونه اشتباهى رخ نخواهد داد.


(آیه 71)- همه وارد جهنم مى‏شوند! همچنان بحث در ویژگیهاى رستاخیز و پاداش و کیفر است نخست به مطلبى که شاید شنیدنش براى غالب مردم شگفت‏انگیز باشد اشاره کرده، مى‏گوید: «و همه شما (بدون استثنا) وارد جهنّم مى‏شوید» (وَ إِنْ مِنْکُمْ إِلَّا وارِدُها).
«این امرى است حتمى و قطعى بر پروردگارت» (کانَ عَلى‏ رَبِّکَ حَتْماً مَقْضِیًّا).


(آیه 72)- «سپس آنها را که تقوا پیشه کردند از آن نجات مى‏دهیم، و ظالمان و ستمگران را در حالى که (از ضعف و ذلت) به زانو در آمده‏اند در آن رها مى‏کنیم» (ثُمَّ نُنَجِّی الَّذِینَ اتَّقَوْا وَ نَذَرُ الظَّالِمِینَ فِیها جِثِیًّا).
در تفسیر دو آیه فوق باید بگوییم همه انسانها بدون استثناء، نیک و بد، وارد جهنم مى‏شوند، منتها دوزخ بر نیکان سرد و سالم خواهد بود همان گونه که آتش نمرود بر ابراهیم «یا نارُ کُونِی بَرْداً وَ سَلاماً عَلى‏ إِبْراهِیمَ»
چرا که آتش با آنها سنخیت ندارد گویى از آنان دور مى‏شود و فرار مى‏کند، و هر جا آنها قرار مى‏گیرند خاموش مى‏گردد، ولى دوزخیان که تناسب با آتش دوزخ دارند همچون ماده قابل اشتعالى که به آتش برسد فورا شعله‏ور مى‏شوند.
در حقیقت مشاهده دوزخ و عذابهاى آن، مقدمه‏اى خواهد بود که مؤمنان از نعمتهاى خدا داد بهشت حد اکثر لذت را ببرند و دوزخیان نیز از مشاهده سلامت بهشتیان مجازات بیشترى مى‏بینند.


(آیه 73)- به دنبال بحثى که در آیات قبل، پیرامون ظالمان بى‏ایمان شد، در اینجا گوشه‏اى از منطق و سرنوشت آنها را شرح مى‏دهد.
مى‏دانیم نخستین گروهى که به پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله ایمان آوردند مستضعفان پاکدلى بودند که دستشان از مال و منال دنیا تهى بود.
از آنجا که معیار ارزش در جامعه جاهلى آن زمان- همچون هر جامعه جاهلى دیگر- همان زر و زیور و پول و مقام و هیأت ظاهر بود، ثروتمندان ستمکار بر گروه مؤمنان فقیر، فخر فروشى کرده، مى‏گفتند: نشانه شخصیت ما با ماست، و نشانه شخصیت شما همان فقر و محرومیتتان است! این خود دلیل بر حقانیت ما و عدم حقانیت شماست! چنانکه قرآن مى‏گوید: «و هنگامى که آیات روشن ما بر آنها خوانده شود کافران (مغرور و ستمگر) به کسانى که ایمان آورده‏اند مى‏گویند کدامیک از دو گروه ما و شما جایگاهش بهتر، جلسات انس و مشورتش زیباتر، و بذل و بخشش او بیشتر است»؟ (وَ إِذا تُتْلى‏ عَلَیْهِمْ آیاتُنا بَیِّناتٍ قالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لِلَّذِینَ آمَنُوا أَیُّ الْفَرِیقَیْنِ خَیْرٌ مَقاماً وَ أَحْسَنُ نَدِیًّا).


(آیه 74)- ولى قرآن با بیانى کاملا مستدل و در عین حال قاطع و کوبنده، به آنها چنین پاسخ مى‏گوید: اینها گویا فراموش کرده‏اند تاریخ گذشته بشر را «و چه بسیار اقوامى را پیش از آنان نابود کردیم که هم مال و ثروتشان از آنها بهتر بود، و هم ظاهرشان آراسته‏تر» (وَ کَمْ أَهْلَکْنا قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْنٍ هُمْ أَحْسَنُ أَثاثاً وَ رِءْیاً).
آیا پول و ثروت آنها و مجالس پر زرق و برق و لباسهاى فاخر و چهره‏هاى زیبایشان توانست جلو عذاب الهى را بگیرد؟


(آیه 75)- سپس هشدار دیگرى به آنها مى‏دهد، که به آنها بگو: گمان نکنید اى ستمگران بى‏ایمان این مال و ثروت شما مایه رحمت است، بلکه چه بسا، این دلیل عذاب الهى باشد «بگو: کسى که در گمراهى است (و اصرار بر ادامه این راه دارد) باید خداوند به او مهلت دهد» و این زندگى مرفّه همچنان ادامه یابد (قُلْ مَنْ کانَ فِی الضَّلالَةِ فَلْیَمْدُدْ لَهُ الرَّحْمنُ مَدًّا). این همان چیزى است که در بعضى از آیات قرآن- مانند آیه 182 و 183 سوره اعراف- به عنوان مجازات «استدراج» ذکر شده است.
«تا زمانى که وعده‏هاى الهى را با چشم خود ببینند یا عذاب (این دنیا) یا (عذاب) قیامت»! (حَتَّى إِذا رَأَوْا ما یُوعَدُونَ إِمَّا الْعَذابَ وَ إِمَّا السَّاعَةَ).
«پس (آن روز) خواهند دانست، چه کسى مکان و مجلسش بدتر و لشکرش ناتوانتر است»! (فَسَیَعْلَمُونَ مَنْ هُوَ شَرٌّ مَکاناً وَ أَضْعَفُ جُنْداً).


(آیه 76)- این عاقبت و سرنوشت ستمگران و فریفتگان زرق و برق و لذات دنیاست «و اما کسانى که در راه هدایت گام نهادند خداوند بر هدایتشان مى‏افزاید» (وَ یَزِیدُ اللَّهُ الَّذِینَ اهْتَدَوْا هُدىً).
بدیهى است هدایت درجاتى دارد هنگامى که درجات نخستین آن به وسیله انسان پیموده شود خداوند دست او را مى‏گیرد و به درجات عالى‏تر مى‏برد.
در پایان آیه به آنها که بر زیورهاى زود گذرشان در دنیا تکیه کرده، و آن را وسیله تفاخر بر دیگران قرار داده‏اند پاسخ مى‏دهد: «آثار و اعمال صالحى که از انسان باقى مى‏ماند در پیشگاه پروردگار تو ثوابش بیشتر و عاقبتش ارزشمندتر است» (وَ الْباقِیاتُ الصَّالِحاتُ خَیْرٌ عِنْدَ رَبِّکَ ثَواباً وَ خَیْرٌ مَرَدًّا).

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ مهر ۹۴ ، ۲۰:۳۶
* مسافر
چهارشنبه, ۲۹ مهر ۱۳۹۴، ۰۸:۳۰ ب.ظ

309 . صفحه 309



بیست و نهم مهر :


نفیسه :

(آیه 52)- در آیه قبل به دو مورد از مواهبی که خداوند به حضرت موسی(ع) عنایت کرده بود اشاره شد حال این آیه و آیه بعد به مواهب دیگر میپردازد.
3- این آیه اشاره به آغاز رسالت موسى کرده، مى‏گوید: «ما او را از طرف راست کوه طور فرا خواندیم» (وَ نادَیْناهُ مِنْ جانِبِ الطُّورِ الْأَیْمَنِ).
در آن شب تاریک و پر وحشتى که با همسرش از بیابانهاى «مدین» گذشته و به سوى مصر در حرکت بود به همسرش درد وضع حمل دست داد، و گرفتار سرماى شدیدى شد و به دنبال شعله آتشى در حرکت بود، ناگهان برقى از دور درخشید و ندایى برخاست و به موسى (ع) فرمان رسالت داده شد، و این بزرگترین افتخار و شیرین‏ترین لحظه در عمر او بود.
4- علاوه بر این «ما او را نزدیک ساختیم و با او سخن گفتیم» (وَ قَرَّبْناهُ نَجِیًّا).
نداى الهى موهبتى بود و تکلّم با او موهبت دیگر.


(آیه 53)-
5- و سرانجام «از رحمت خود، برادرش هارون را که او نیز پیامبرى بود به او بخشیدیم» تا پشتیبان و یار و همکار او باشد (وَ وَهَبْنا لَهُ مِنْ رَحْمَتِنا أَخاهُ هارُونَ نَبِیًّا).


(آیه 54)- اسماعیل پیامبر صادق الوعد: در اینجا سخن از «اسماعیل» بزرگترین فرزند ابراهیم، به میان مى‏آورد، و یاد ابراهیم را با یاد فرزندش اسماعیل، و برنامه‏هایش را با برنامه‏هاى او تکمیل مى‏کند، و پنج صفت از صفات برجسته او را که مى‏تواند براى همگان الگو باشد بیان مى‏کند.
روى سخن را به پیامبر صلّى اللّه علیه و آله کرده، مى‏گوید: «و در این کتاب (آسمانى) از اسماعیل (نیز) یاد کن» (وَ اذْکُرْ فِی الْکِتابِ إِسْماعِیلَ).
«که او در وعده‏هایش صادق بود» (إِنَّهُ کانَ صادِقَ الْوَعْدِ).
«و پیامبر عالى مقامى بود» (وَ کانَ رَسُولًا نَبِیًّا).


(آیه 55)- «و او همواره خانواده خود را به نماز و زکات، امر مى‏کرد» (وَ کانَ یَأْمُرُ أَهْلَهُ بِالصَّلاةِ وَ الزَّکاةِ).
«و همواره مورد رضایت پروردگارش بود» (وَ کانَ عِنْدَ رَبِّهِ مَرْضِیًّا).


(آیه 56)- اینها پیامبران راستین بودند، اما ... در آخرین قسمت از یادآوریهاى این سوره، سخن از ادریس پیامبر، به میان آمده است.
نخست مى‏گوید: «و در این کتاب (آسمانى قرآن) از ادریس یاد کن که او صدّیق و پیامبر بود» (وَ اذْکُرْ فِی الْکِتابِ إِدْرِیسَ إِنَّهُ کانَ صِدِّیقاً نَبِیًّا).


(آیه 57)- سپس به مقام بلندپایه او اشاره کرده، مى‏گوید: «و ما او را به مقام بلندى رساندیم» (وَ رَفَعْناهُ مَکاناً عَلِیًّا).
منظور، عظمت مقامات معنوى و درجات روحانى این پیامبر بزرگ است.


(آیه 58)- سپس به صورت یک جمع بندى از تمام افتخاراتى که در آیات گذشته پیرامون انبیاء بزرگ و صفات و حالات آنها و مواهبى که خداوند به آنها داده بود، بیان گردید چنین مى‏گوید: «آنها پیامبرانى بودند که خداوند آنان را مشمول نعمت خود قرار داده بود» (أُولئِکَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ مِنَ النَّبِیِّینَ).
«که بعضى از فرزندان آدم بودند، و بعضى از فرزندان کسانى که با نوح در کشتى سوار کردیم و بعضى از دودمان ابراهیم و اسرائیل» (مِنْ ذُرِّیَّةِ آدَمَ وَ مِمَّنْ حَمَلْنا مَعَ نُوحٍ وَ مِنْ ذُرِّیَّةِ إِبْراهِیمَ وَ إِسْرائِیلَ).
منظور از «ذریه آدم» در این آیه، ادریس است که طبق مشهور، جد نوح پیامبر بود، و منظور از «ذریه کسانى که با نوح بر کشتى سوار شدند» ابراهیم است، زیرا ابراهیم از فرزندان سام فرزند نوح بوده.
و منظور از «ذریه ابراهیم» اسحاق و اسماعیل و یعقوب است، و منظور از «ذریه اسرائیل»، موسى و هارون و زکریا و یحیى و عیسى مى‏باشد.
سپس این بحث را با یاد پیروان راستین این پیامبران بزرگ تکمیل کرده، مى‏گوید: «و از کسانى که هدایت کردیم و برگزیدیم (افرادى هستند که) وقتى آیات خداوند رحمان بر آنها خوانده شود به خاک مى‏افتند و سجده مى‏کنند، و سیلاب اشکشان سرازیر مى‏شود» (وَ مِمَّنْ هَدَیْنا وَ اجْتَبَیْنا إِذا تُتْلى‏ عَلَیْهِمْ آیاتُ الرَّحْمنِ خَرُّوا سُجَّداً وَ بُکِیًّا).


(آیه 59)- سپس از گروهى که از مکتب انسان ساز انبیاء جدا شدند و پیروانى ناخلف از آب در آمدند سخن مى‏گوید و قسمتى از اعمال زشت آنها را بر شمرده،مى‏گوید: «بعد از آنها فرزندان ناشایسته‏اى روى کار آمدند که نماز را ضایع کردند، و از شهوات پیروى نمودند که به زودى (مجازات) گمراهى خود را خواهند دید» (فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ أَضاعُوا الصَّلاةَ وَ اتَّبَعُوا الشَّهَواتِ فَسَوْفَ یَلْقَوْنَ غَیًّا).
این جمله ممکن است اشاره به گروهى از بنى اسرائیل باشد که در طریق گمراهى گام نهاده، پیروى از شهوات را بر ذکر خدا ترجیح دادند.
و منظور از ضایع کردن نماز در اینجا انجام دادن اعمالى است که نماز را در جامعه ضایع کند.


(آیه 60)- از آنجا که برنامه قرآن در همه جا این است که راه باز گشت به سوى ایمان و حق را باز بگذارد در اینجا نیز بعد از ذکر سرنوشت نسلهاى ناخلف چنین مى‏گوید: «مگر آنها که توبه کنند و ایمان آورند و عمل صالح انجام دهند، آنها داخل بهشت مى‏شوند و کمترین ظلمى به آنها نخواهد شد» (إِلَّا مَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً فَأُولئِکَ یَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ وَ لا یُظْلَمُونَ شَیْئاً).
بنابراین، چنان نیست که اگر کسى یک روز در شهوات غوطه‏ور شود براى همیشه مهر یأس و نومیدى از رحمت خدا بر پیشانى او کوفته شود، بلکه تا نفسى باقى است و انسان در قید حیات دنیا است، راه بازگشت و توبه باز است.


(آیه 61)- توصیفى از بهشت! در اینجا که از بهشت و نعمتهاى آن یاد شده، نخست بهشت موعود را چنین توصیف مى‏کند: «باغهایى است جاودانى که خداوند رحمان، بندگانش را به آن وعده است، و آنها آن را ندیده‏اند» ولى به آن ایمان دارند (جَنَّاتِ عَدْنٍ الَّتِی وَعَدَ الرَّحْمنُ عِبادَهُ بِالْغَیْبِ).
«مسلما وعده خدا تحقق یافتنى است» (إِنَّهُ کانَ وَعْدُهُ مَأْتِیًّا).


(آیه 62)- پس از آن به یکى از بزرگترین نعمتهاى بهشتى اشاره کرده، مى‏گوید: «آنها هرگز در آنجا سخن لغو و بیهوده‏اى نمى‏شنوند» (لا یَسْمَعُونَ فِیها لَغْواً).
نه دروغى، نه دشنامى، نه تهمتى نه زخم زبانى، نه سخریه‏اى و نه حتى سخن بیهوده‏اى.
«و جز سلام در آنجا سخنى نیست» (إِلَّا سَلاماً). سلامى که نشانه یک محیط امن و امان، یک محیط مملوّ از صفا و صمیمیت و پاکى و تقوا و صلح و آرامش است.
و به دنبال این نعمت به نعمت دیگرى اشاره کرده، مى‏گوید: «هر صبح و شام روزى آنها در بهشت در انتظارشان است» (وَ لَهُمْ رِزْقُهُمْ فِیها بُکْرَةً وَ عَشِیًّا).


(آیه 63)- پس از توصیف اجمالى بهشت و نعمتهاى مادى و معنوى آن، بهشتیان را در یک جمله کوتاه معرفى کرده، مى‏گوید: «این همان بهشتى است که به بندگان پرهیزکار به ارث مى‏دهیم» (تِلْکَ الْجَنَّةُ الَّتِی نُورِثُ مِنْ عِبادِنا مَنْ کانَ تَقِیًّا).
و به این ترتیب کلید در بهشت با تمام آن نعمتها که گذشت چیزى جز «تقوا» نیست.

(آیه 64)- شأن نزول: جمعى از مفسران چنین آورده‏اند که: چند روزى، وحى قطع شد، و جبرئیل پیک وحى الهى به سراغ پیامبر نیامد، هنگامى که این مدت سپرى گشت و جبرئیل بر پیامبر نازل شد، به او فرمود: چرا دیر کردى؟ من بسیار مشتاق تو بودم، جبرئیل گفت: من به تو مشتاق‏ترم! ولى من بنده‏اى مأمورم هنگامى که مأمور شوم مى‏آیم و هنگامى که دستور نداشته باشم خوددارى مى‏کنم.
تفسیر: بندگانیم جان و دل بر کف! آیه از زبان پیک وحى مى‏گوید: «ما جز به فرمان پروردگار تو نازل نمى‏شویم» (وَ ما نَتَنَزَّلُ إِلَّا بِأَمْرِ رَبِّکَ).
همه چیز از اوست و ما بندگانیم جان و دل بر کف «آنچه پیش روى ما و آنچه پشت سر ما، و آنچه در میان این دو است همه از آن اوست» (لَهُ ما بَیْنَ أَیْدِینا وَ ما خَلْفَنا وَ ما بَیْنَ ذلِکَ). خلاصه آینده و گذشته و حال و اینجا و آنجا و همه جا و دنیا و آخرت و برزخ همه متعلق به ذات پاک پروردگار است.
و این را بدان که: «پروردگارت فراموشکار نبوده و نیست» (وَ ما کانَ رَبُّکَ نَسِیًّا).



اعظم :



آیه 52 : ویژگیهای حضرت موسی 0ع) (مخلص ) یعنی کسی که خدا او را برای خود خالص کرده و غیر خدا کسی در او و عملش شریک نباشدو این مقام بالاترین مقامات عبودیت و بندگی است و (رسول ) یعنی پیامبر صاحب کتاب و شریعت که مأمور به ابلاغ و دعوت مردم است و (نبی ) یعنی شخصی که با عالم غیب ازراه وحی ارتباط دارد. پس خداوند موسی را بواسطه خصائص باطنی و کرامات ظاهری ، برای خود خالص کرده بود و خداوند در طول زندگی او را به ابتلائات گوناگون مبتلا نمود، ابتدا از مادر وخانواده دور شد و تحت سرپرستی فرعون قرار گرفت ، بعد در طلب یاری مظلومی برآمد، اما ناخواسته شخص متجاوز را به قتل رسانید و سپس از بیم مجازات فرار کرد وسالها به شبانی مشغول گشت و در راه بازگشت به موطن نور الهی را از کوه طور از ورای شجره مشاهده کرد و مأمور به ابلاغ رسالت شد و خداوند به او فرمان داد تا فرعون طغیانگر و قومش را که مانند سگهای درنده به متاع دنیوی متمایل بودند و بنی اسرائیل رابا ظلم و ستم ، به استضعاف کشانده بودند، انذار کند و با آنکه او سالها در قصر فرعون که یکی از بزرگترین پادشاهان زمین بود رشد کرده بود، اما آن رفاه و اشرافیت نتوانست تااو را از یاری مستضعفین و کمک به بیرون کردن آنها از وضعیت مشقت بارشان ، مانع شود و او به امر الهی بنی اسرائیل را از ظلم و ستم فرعونیان رهانید.


ایه 52 : و قربناه نجیا : ، مراد از قرب دراینجا قرب و نزدیکی معنوی است نه مکانی و اینکه مولائی مقتدر بنده ناچیز خود رابخواند و او را به مجلس قرب نزدیک گرداند و با او نجوا کند، رحمت و عطائی ناگفتنی است که هر کسی لیاقت و شایستگی آن را نمی یابد.


آیه 54 : در المیزان آمده است که مراد ازاسماعیل ، اسماعیل بن حزقیل ، یکی از انبیاء بنی اسرائیل است ، چون اگر فرزند ابراهیم خلیل بود باید اسحاق و یعقوب را نیز نام می برد و یا اگر عنایتی به شخص او وجود داشته قاعدتا باید بعد از ماجرای ابراهیم و قبل از ماجرای موسی ع به حکایت او پرداخته می شد.


آیه 55 : در امر به معروف و توصیه به نماز از خانواده خودمون شروع کینم (اهله بالصلوه )


آیه 55 : نماز ارتباط با خالقه و زکات ارتباط با مخلوق و این دو از هم جدا نیست


آیه 56 و 57 : نام ادریس 7، اخنوخ بود و بطوریکه در تورات نوشته شده یکی از اجداد نوح ع بوده و وجه تسمیه ایشان به ادریس این است که او بسیاراشتغال به تدریس داشته ، به هر جهت می فرماید: او از انبیاء بسیار راستگو و از مقربان بوده و خداوند او را به موهبت نبوت و ولایت برتری داده و مراد از (مکان علی ) بالارفتن در درجات قرب است . (می گویند ادریس پیامبر خیاط بوده و در واقع خیاطی رو او به بشر آموخته )


آیه 58 : نکته ای وجود داره که چرا خداوند در اینجا به 4 دسته از پیامبران اشاره کرده و به عبارتی به 4 ذره در صورتیکه بالاخره این ذریه ها پشت هم بوده و در واقع آخری ذریه اولی هم هست و به همین ترتیب :

خدای تعالی در این آیه افرادی را که بر آنان انعام نموده چهار طائفه معرفی کرده است: 1- ذریه آدم 2- آنان که با حضرت نوح (علیه السلام) در کشتیشان قرار داد 3- ذریه حضرت ابراهیم (علیه السلام) 4- ذریه اسرائیل.

توضیح : و این چهار طائفه هر یک نسبت به طائفه بعد خود شمول دارد و با ذکرش حاجت به ذکر آن نمی گذارد زیرا مثلا ذریه اسرائیل خود ذریه حضرت ابراهیم (علیه السلام) بودند و ذریه حضرت ابراهیم (علیه السلام) و اسرائیل از آنان که با حضرت نوح (علیه السلام) به کشتی درآمدند بودند و همه نامبردگان از ذریه حضرت آدم (علیه السلام) بودند.
وجه این تعبیر و ذکر خاص بعد از عام، اشاره به این باشد که نعمت سعادت و برکت نبوت بر نوع بشر دفعة بعد دفعة نازل شده است. این معنا را قرآن کریم در چهار جا برای چهار طایفه ذکر فرموده است:
1- برای عامه بنی آدم، که فرموده است: «قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْها جَمِیعاً فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنِّی هُدی فَمَنْ تَبِعَ هُدایَ فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ وَ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا أُولئِکَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِیها خالِدُونَ» (بقره/38-39).
2- آنجا که می فرماید: «قِیلَ یا نُوحُ اهْبِطْ بِسَلامٍ مِنَّا وَ بَرَکاتٍ عَلَیْکَ وَ عَلی أُمَمٍ مِمَّنْ مَعَکَ وَ أُمَمٌ سَنُمَتِّعُهُمْ ثُمَّ یَمَسُّهُمْ مِنَّا عَذابٌ أَلِیمٌ» (هود/48).
3- آنجا که می فرماید: «وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحاً وَ إِبْراهِیمَ وَ جَعَلْنا فِی ذُرِّیَّتِهِمَا النُّبُوَّةَ وَ الْکِتابَ فَمِنْهُمْ مُهْتَدٍ وَ کَثِیرٌ مِنْهُمْ فاسِقُونَ» (حدید/26).
4- آنجا که می فرماید: «وَ لَقَدْ آتَیْنا بَنِی إِسْرائِیلَ الْکِتابَ وَ الْحُکْمَ وَ النُّبُوَّةَ وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّیِّباتِ وَ فَضَّلْناهُمْ عَلَی الْعالَمِینَ» (جاثیه/16).
پس در این چهار میعاد نوع بشری را به نعمت نبوت و موهبت سعادت اختصاص داده است و در آیه مورد بحث که می فرماید: «مِنَ النَّبِیِّینَ مِنْ ذُرِّیَّةِ آدَمَ وَ مِمَّنْ حَمَلْنا مَعَ نُوحٍ وَ مِنْ ذُرِّیَّةِ إِبْراهِیمَ وَ إِسْرائِیلَ» به آن اشاره نموده است و در داستان های گذشته از ذریه های چهارگانه نمونه هایی- یعنی حضرت ادریس (علیه السلام) از ذریه حضرت آدم (علیه السلام)، و حضرت ابراهیم (علیه السلام) از ذریه کشتی نشینان با حضرت نوح (علیه السلام) و حضرت اسحاق (علیه السلام) و حضرت یعقوب (علیه السلام) از ذریه حضرت ابراهیم (علیه السلام) و حضرت زکریا (علیه السلام) و حضرت یحیی (علیه السلام) و حضرت عیسی (علیه السلام) و حضرت موسی (علیه السلام) و حضرت هارون (علیه السلام) و حضرت اسماعیل (علیه السلام)، آن طور که استظهار نمودیم- از ذریه اسرائیل گذشت.


آیه 59 : - ضایع کردن نماز و پیروی از شبهات موجب گمراهی و گرفتاری به عذاب است . (اضاعوا الصلاه واتبعوا الشهوات فسوف یلقون غیا)
2- کیفر ضایع کردن نماز سردرگمی است .(یلقون غیا)
3- سرنوشت انسانها ، به دست خود آنان است . (اضاعوا-یلقون-الامن تاب)
4- پیام نماز ، دوری از شهوات و حرکت در مدار عقل و دین است . (فخلف من بعدهم خلف اضاعوا الصلاه واتبعوا الشهوات)


آیه 62 : منظور از سخن لغو سخنی هستش که هیچ فایده ای نداره

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ مهر ۹۴ ، ۲۰:۳۰
* مسافر
سه شنبه, ۲۸ مهر ۱۳۹۴، ۰۸:۱۱ ب.ظ

308 . صفحه 308


بیست و هشتم مهر :



نفیسه :


(آیه 39)- بار دیگر روى سرنوشت افراد بى‏ایمان و ستمگر در آن روز تکیه شده، مى‏فرماید: «آنان را از روز حسرت [- روز رستاخیز که براى همه مایه تأسف است‏] بترسان، در آن هنگام که همه چیز پایان مى‏یابد! و آنها در غفلتند و ایمان نمى‏آورند»! (وَ أَنْذِرْهُمْ یَوْمَ الْحَسْرَةِ إِذْ قُضِیَ الْأَمْرُ وَ هُمْ فِی غَفْلَةٍ وَ هُمْ لا یُؤْمِنُونَ).

هم نیکوکاران تاسف مى‏خورند اى کاش بیشتر عمل نیک انجام داده بودند و هم بدکاران چرا که پرده‏ها کنار مى‏رود و حقایق اعمال و نتائج آن بر همه کس آشکار مى‏شود.


(آیه 40)- این آیه به همه ظالمان و ستمگران هشدار مى‏دهد این اموالى که در اختیار آنهاست، جاودانى نیست همان گونه که حیات خود آنها هم جاودانی نمى‏باشد، بلکه وارث نهایى همه اینها خداست، مى‏فرماید: «ما زمین و تمام کسانى را که بر آن هستند به ارث مى‏بریم و همگى سرانجام به سوى ما باز مى‏گردند» (إِنَّا نَحْنُ نَرِثُ الْأَرْضَ وَ مَنْ عَلَیْها وَ إِلَیْنا یُرْجَعُونَ).


(آیه 41)- منطق گیرا و کوبنده ابراهیم (ع): در اینجا از قسمتى از زندگانى قهرمان توحید، ابراهیم خلیل پرده بر مى‏دارد و تأکید مى‏کند که دعوت این پیامبر بزرگ- همانند همه رهبران الهى- از نقطه توحید آغاز شده است.
آیه مى‏گوید: «در این کتاب [قرآن‏] از ابراهیم یاد کن» (وَ اذْکُرْ فِی الْکِتابِ إِبْراهِیمَ).
«چرا که او مردى بسیار راستگو و تصدیق کننده (تعلیمات و فرمانهاى الهى) و نیز پیامبر خدا بود» (إِنَّهُ کانَ صِدِّیقاً نَبِیًّا).
در واقع بارزترین صفتى که در پیامبران و حاملان وحى الهى لازم است همین معنى مى‏باشد که آنها فرمان پروردگار را بى‏کم و کاست به بندگان خدا برسانند.


(آیه 42)- سپس به شرح گفتگوى او با پدرش «آزر» مى‏پردازد- پدر در اینجا اشاره به عمو است- و چنین مى‏گوید: «در آن هنگام که به پدرش گفت: اى پدر چرا چیزى را پرستش مى‏کنى که نمى‏شنود و نمى‏بیند و نمى‏تواند هیچ مشکلى را از تو حل کند» (إِذْ قالَ لِأَبِیهِ یا أَبَتِ لِمَ تَعْبُدُ ما لا یَسْمَعُ وَ لا یُبْصِرُ وَ لا یُغْنِی عَنْکَ شَیْئاً).
این بیان کوتاه و کوبنده یکى از بهترین دلایل نفى شرک و بت پرستى است چرا که یکى از انگیزه‏هاى انسان در مورد شناخت پروردگار انگیزه سود و زیان است که علماى عقاید از آن تعبیر به مسأله «دفع ضرر محتمل» کرده‏اند.
او مى‏گوید: چرا تو به سراغ معبودى مى‏روى که نه تنها مشکلى از کار تو نمى‏گشاید بلکه اصلا قدرت شنوایى و بینائى ندارد.


(آیه 43)- پس از آن، ابراهیم با منطق روشنى، او را دعوت مى‏کند که در این امر از وى تبعیت کند مى‏گوید: «اى پدر! علم و دانشى نصیب من شده که نصیب تو نشده، بنابراین، از من پیروى کن (و سخن مرا بشنو) تا تو را به راه راست هدایت کنم» (یا أَبَتِ إِنِّی قَدْ جاءَنِی مِنَ الْعِلْمِ ما لَمْ یَأْتِکَ فَاتَّبِعْنِی أَهْدِکَ صِراطاً سَوِیًّا).
من از طریق وحى الهى آگاهى فراوانى پیدا کرده‏ام و با اطمینان مى‏توانم بگویم که راه خطا نخواهم پیمود و تو را به راه خطا هرگز دعوت نمى‏کنم.


(آیه 44)- سپس این جنبه اثباتى را با جنبه نفى و آثارى که بر مخالفت این دعوت مترتب مى‏شود توأم کرده، مى‏گوید: «پدرم! شیطان را پرستش مکن، چرا که شیطان همیشه نسبت به خداوند رحمان، عصیانگر بوده است» (یا أَبَتِ لا تَعْبُدِ الشَّیْطانَ إِنَّ الشَّیْطانَ کانَ لِلرَّحْمنِ عَصِیًّا).
منظور از عبادت در اینجا به معنى اطاعت و پیروى فرمان است که این خود یک نوع از عبادت محسوب مى‏شود.


(آیه 45)- بار دیگر او را متوجه عواقب شوم شرک و بت پرستى کرده، مى‏گوید: «اى پدر! من از این مى‏ترسم که (با این شرک و بت پرستى که دارى) عذابى از ناحیه خداوند رحمان به تو رسد، در نتیجه از دوستان شیطان باشى» (یا أَبَتِ إِنِّی أَخافُ أَنْ یَمَسَّکَ عَذابٌ مِنَ الرَّحْمنِ فَتَکُونَ لِلشَّیْطانِ وَلِیًّا).
تعبیر ابراهیم در برابر عمویش «آزر» در اینجا بسیار جالب است از یک سو مرتبا او را با خطاب «یا أَبَتِ» (پدرم) که نشانه ادب و احترام است مخاطب مى‏سازد و از سوى دیگر جمله «أَنْ یَمَسَّکَ» نشان مى‏دهد که ابراهیم از رسیدن کوچکترین ناراحتى به آزر ناراحت و نگران است.


(آیه 46)- نتیجه دورى از شرک و مشرکان: سخنان منطقى ابراهیم در طریق هدایت پدرش گذشت، اکنون نوبت بازگو کردن پاسخهاى آزر است تا از مقایسه این دو با یکدیگر، حقیقت و واقعیت آشکار و روشن شود.
قرآن مى‏گوید: نه تنها دلسوزیهاى ابراهیم و بیان پر بارش به قلب آزر ننشست بلکه او از شنیدن این سخنان، سخت برآشفت و «گفت: اى ابراهیم! آیا تو از خدایان من روى گردانى»؟ (قالَ أَ راغِبٌ أَنْتَ عَنْ آلِهَتِی یا إِبْراهِیمُ).
«اگر از این کار خوددارى نکنى بطور قطع تو را سنگسار خواهم کرد» (لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ لَأَرْجُمَنَّکَ).
«و اکنون از من دور شو» تا دیگر تو را نبینم (وَ اهْجُرْنِی مَلِیًّا).


(آیه 47)- ولى با این همه، ابراهیم همانند همه پیامبران و رهبران آسمانى، تسلّط بر اعصاب خویش را همچنان حفظ کرد، و در برابر این تندى و خشونت شدید، با نهایت بزرگوارى «گفت: سلام بر تو» (قالَ سَلامٌ عَلَیْکَ).
این «سلام» ممکن است تودیع و خداحافظى باشد که با گفتن آن و چند جمله بعد، ابراهیم، «آزر» را ترک گفت و ممکن است سلامى باشد که به عنوان ترک دعوى گفته مى‏شود.
سپس اضافه کرد: «من به زودى براى تو از پروردگارم تقاضاى آمرزش مى‏کنم چرا که او نسبت به من، رحیم و لطیف و مهربان است» (سَأَسْتَغْفِرُ لَکَ رَبِّی إِنَّهُ کانَ بِی حَفِیًّا).
در واقع ابراهیم در مقابل خشونت و تهدید آزر، مقابله به ضد نمود.


(آیه 48)- سپس چنین گفت: «من از شما (از تو و این قوم بت پرست) کناره گیرى مى‏کنم، و همچنین از آنچه غیر از خدا مى‏خوانید» یعنى از بتها (وَ أَعْتَزِلُکُمْ وَ ما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ).
«و تنها پروردگارم را مى‏خوانم، و امید است که دعاى من در پیشگاه پروردگارم بى‏پاسخ نماند» (وَ أَدْعُوا رَبِّی عَسى‏ أَلَّا أَکُونَ بِدُعاءِ رَبِّی شَقِیًّا).
این آیه از یک سو، ادب ابراهیم را در مقابل آزر نشان مى‏دهد، و از سوى دیگر قاطعیت او را در عقیده‏اش مشخص مى‏کند.


(آیه 49)- ابراهیم به گفته خود وفا کرد و بر سر عقیده خویش با استقامت هر چه تمامتر باقى ماند، همواره منادى توحید بود، هر چند تمام اجتماع فاسد آن روز بر ضدّ او قیام کردند، اما او سرانجام تنها نماند، پیروان فراوانى در تمام قرون و اعصار پیدا کرد بطورى که همه خدا پرستان جهان به وجودش افتخار مى‏کنند.
قرآن در این زمینه مى‏گوید: «هنگامى که ابراهیم از آن بت پرستان و از آنچه غیر از اللّه مى‏پرستیدند کناره گیرى کرد، اسحاق و (بعد از اسحاق، فرزندش) یعقوب را به او بخشیدیم، و هر یک از آنها را پیامبر بزرگى قرار دادیم» (فَلَمَّا اعْتَزَلَهُمْ وَ ما یَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ وَ کُلًّا جَعَلْنا نَبِیًّا).
این موهبت بزرگ، نتیجه آن استقامتى بود که ابراهیم (ع) در راه مبارزه با بتها و کناره گیرى از آن آیین باطل از خود نشان داد.


(آیه 50)- علاوه بر این، «ما به آنها از رحمت خود بخشیدیم» (وَ وَهَبْنا لَهُمْ مِنْ رَحْمَتِنا).
رحمت خاصى که ویژه خالصین و مخلصین و مردان مجاهد و مبارز راه خداست.
و سرانجام «براى این پدر و فرزندانش، نام نیک و زبان خیر و مقام بر جسته (در میان همه امتها) قرار دادیم» (وَ جَعَلْنا لَهُمْ لِسانَ صِدْقٍ عَلِیًّا).
این در حقیقت پاسخى است به تقاضاى ابراهیم که در سوره شعراء آیه 84 آمده است: وَ اجْعَلْ لِی لِسانَ صِدْقٍ فِی الْآخِرِینَ «خدایا! براى من نام نیک در امتهاى آینده قرار ده».


(آیه 51)- موسى پیامبرى مخلص و برگزیده: این آیه و دو آیه بعد اشاره کوتاهى به موسى (ع) دارد که فرزندى است از دودمان ابراهیم.
نخست روى سخن را به پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله کرده، مى‏گوید: «و در این کتاب (آسمانى) از موسى یاد کن» (وَ اذْکُرْ فِی الْکِتابِ مُوسى‏).
سپس پنج قسمت از مواهبى را که به این پیامبر بزرگ مرحمت فرمود بازگو مى‏کند:
1- او به خاطر اطاعت و بندگى خدا به جایى رسید که، پروردگار او را خالص و پاک ساخت به این ترتیب «که او مخلص بود» (إِنَّهُ کانَ مُخْلَصاً).
و مسلما کسى که به چنین مقامى برسد از خطر انحراف و آلودگى مصون خواهد بود چرا که شیطان با تمام اصرارى که براى منحرف ساختن بندگان خدا دارد خودش اعتراف مى‏کند که قدرت بر گمراه کردن «مخلصین» ندارد.
2- «و رسول و پیامبرى والا مقام بود» (وَ کانَ رَسُولًا نَبِیًّا).
حقیقت رسالت این است که مأموریتى بر عهده کسى بگذارند و او موظف به تبلیغ و اداى آن مأموریت شود، و این مقامى است که همه پیامبرانى که مأمور دعوت بودند داشتند.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ مهر ۹۴ ، ۲۰:۱۱
* مسافر
دوشنبه, ۲۷ مهر ۱۳۹۴، ۰۸:۰۳ ب.ظ

307 . صفحه 307


بیست و هفتم مهر :


نفیسه :


(آیه 26)- در دو آیه قبل خواندیم که ندایی برای رفع غم مریم(س) ،او را به چشمه آب زیر پایش و رطب تازه ی بالای سرش بشارت داد و در ادامه گفت:از این غذاى لذیذ و نیرو بخش «بخور، و (از آن آب گوارا) بنوش» (فَکُلِی وَ اشْرَبِی).
«و چشمت را (به این مولود جدید) روشن دار»! (وَ قَرِّی عَیْناً).
و اگر از آینده نگرانى، آسوده خاطر باش «پس هرگاه بشرى دیدى (و از تو در این زمینه توضیح خواست) با اشاره بگو: من براى خداى رحمان روزه گرفته‏ام (روزه سکوت) و به همین دلیل امروز با احدى سخن نمى‏گویم» (فَإِمَّا تَرَیِنَّ مِنَ الْبَشَرِ أَحَداً فَقُولِی إِنِّی نَذَرْتُ لِلرَّحْمنِ صَوْماً فَلَنْ أُکَلِّمَ الْیَوْمَ إِنْسِیًّا).
بنابراین، از هر نظر آسوده خاطر باش و غم و اندوه به خاطرت راه نیابد.
از تعبیر آیه چنین بر مى‏آید که نذر روزه سکوت براى آن قوم و جمعیت، کار شناخته شده‏اى بود، به همین دلیل این کار را بر او ایراد نگرفتند. ولى این نوع روزه در شرع اسلام، مشروع نیست.
از امام على بن الحسین (ع) در حدیثى چنین نقل شده: «روزه سکوت حرام است».
از امیرمؤمنان على (ع) مى‏خوانیم که از پیامبر اسلام (ص) نقل مى‏فرماید:
«باید اولین چیزى که زن پس از وضع حمل مى‏خورد رطب باشد».
و از پاره‏اى از روایات استفاده مى‏شود که بهترین غذاى زن باردار و داروى او رطب است.


(آیه 27)- مسیح در گاهواره سخن مى‏گوید: «سرانجام مریم در حالى که او (کودکش) را در آغوش گرفته بود، نزد قومش آورد» (فَأَتَتْ بِهِ قَوْمَها تَحْمِلُهُ).
هنگامى که آنها کودکى نوزاد را در آغوش او دیدند، دهانشان از تعجب باز ماند، بعضى که در قضاوت و داورى، عجول بودند گفتند: حیف از آن سابقه درخشان، با این آلودگى! و صد حیف از آن دودمان پاکى که این گونه بدنام شد.
«گفتند: اى مریم! کار بسیار عجیب و بدى انجام دادى»! (قالُوا یا مَرْیَمُ لَقَدْ جِئْتِ شَیْئاً فَرِیًّا).


(آیه 28)- بعضى به او رو کردند و گفتند: «اى خواهر هارون! پدر تو آدم بدى نبود، مادرت نیز هرگز آلودگى نداشت» (یا أُخْتَ هارُونَ ما کانَ أَبُوکِ امْرَأَ سَوْءٍ وَ ما کانَتْ أُمُّکِ بَغِیًّا).
اینکه آنها به مریم گفتند: «اى خواهر هارون»! به جهت این است که هارون مرد پاک و صالحى بود، آن چنان که در میان بنى اسرائیل ضرب المثل شده بود، هر کس را مى‏خواستند به پاکى معرفى کنند مى‏گفتند: او برادر یا خواهر هارون است.


(آیه 29)- در این هنگام، مریم به فرمان خدا سکوت کرد، تنها کارى که انجام داد این بود که: «اشاره به نوزادش عیسى کرد» (فَأَشارَتْ إِلَیْهِ). اما این کار بیشتر تعجب آنها را برانگیخت.
«به او گفتند: ما چگونه با کودکى که در گاهواره است سخن بگوییم»؟! (قالُوا کَیْفَ نُکَلِّمُ مَنْ کانَ فِی الْمَهْدِ صَبِیًّا).


(آیه 30)- به هر حال، جمعیت از شنیدن این گفتار مریم نگران و حتى شاید عصبانى شدند آن چنان که طبق بعضى از روایات به یکدیگر گفتند: مسخره و استهزاء او، از انحرافش از جاده عفت، بر ما سخت‏تر و سنگین‏تر است! ولى این حالت چندان به طول نیانجامید؟ چرا که آن کودک نوزاد زبان به سخن گشود و «گفت: من بنده خدایم» (قالَ إِنِّی عَبْدُ اللَّهِ).
«او کتاب آسمانى به من مرحمت کرده» (آتانِیَ الْکِتابَ).
«و مرا پیامبر قرار داده است» (وَ جَعَلَنِی نَبِیًّا).


(آیه 31)- «و خداوند مرا وجودى پر برکت (وجودى مفید از هر نظر براى بندگان) در هر جا باشم قرار داده است» (وَ جَعَلَنِی مُبارَکاً أَیْنَ ما کُنْتُ).
«و مرا تا زنده‏ام توصیه به نماز و زکات کرده است» (وَ أَوْصانِی بِالصَّلاةِ وَ الزَّکاةِ ما دُمْتُ حَیًّا).


(آیه 32)- و نیز «مرا نیکو کار و قدر دان و خیر خواه، نسبت به مادرم» قرار داده است (وَ بَرًّا بِوالِدَتِی).
«و مرا جبّار و شقى قرار نداده است» (وَ لَمْ یَجْعَلْنِی جَبَّاراً شَقِیًّا).
در روایتى مى‏خوانیم که حضرت عیسى (ع) مى‏گوید: «قلب من نرم است و من خود را نزد خود کوچک مى‏دانم» اشاره به این که نقطه مقابل جبّار و شقى این دو وصف است.


(آیه 33)- و سرانجام این نوزاد (حضرت مسیح) مى‏گوید: «و سلام و درود خدا بر من باد آن روز که متولد شدم، و آن روز که مى‏میرم، و آن روز که زنده بر انگیخته مى‏شوم» (وَ السَّلامُ عَلَیَّ یَوْمَ وُلِدْتُ وَ یَوْمَ أَمُوتُ وَ یَوْمَ أُبْعَثُ حَیًّا).
این جمله هم در مورد یحیى آمده و هم در مورد حضرت مسیح (ع)، با این تفاوت که در مورد اول خداوند این سخن را مى‏گوید و در مورد دوم مسیح (ع) این تقاضا را دارد.


(آیه 34)- مگر فرزند براى خدا ممکن است؟! بعد از آن که قرآن مجید در آیات گذشته ترسیم بسیار زنده و روشنى از ماجراى تولد حضرت مسیح (ع) کرد به نفى خرافات و سخنان شرک‏آمیزى که درباره عیسى گفته‏اند پرداخته چنین مى‏گوید: «این است عیسى بن مریم» (ذلِکَ عِیسَى ابْنُ مَرْیَمَ).
مخصوصا در این عبارت روى فرزند مریم بودن او تأکید مى‏کند تا مقدمه‏اى باشد براى نفى فرزندى خدا.
و بعد اضافه مى‏نماید: «این قول حقى است که آنها در آن شک و تردید مى‏کنند» و هر یک در جاده‏اى انحرافى گام نهادند (قَوْلَ الْحَقِّ الَّذِی فِیهِ یَمْتَرُونَ).


(آیه 35)- در این آیه با صراحت مى‏گوید: «هرگز براى خدا شایسته نبود فرزندى انتخاب کند او منزه و پاک از چنین چیزى است» (ما کانَ لِلَّهِ أَنْ یَتَّخِذَ مِنْ وَلَدٍ سُبْحانَهُ).
بلکه «او هرگاه چیزى را (اراده کند و) فرمان دهد به آن مى‏گوید: موجود باش آن نیز موجود مى‏شود» (إِذا قَضى‏ أَمْراً فَإِنَّما یَقُولُ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ).
اشاره به این که: دارا بودن فرزند- آن چنان که مسیحیان در مورد خدا مى‏پندارند- با قداست مقام پروردگار سازگار نیست، از یک سو لازمه آن جسم بودن و از سوى دیگر محدودیت، و از سوى سوم نیاز خداوند است.
تعبیر «کُنْ فَیَکُونُ» ترسیم بسیار زنده‏اى از وسعت قدرت خدا و تسلط و حاکمیت او در امر خلقت است.


(آیه 36)- آخرین سخن عیسى بعد از معرفى خویش با صفاتى که گفته شد این است که بر مسأله توحید مخصوصا در زمینه عبادت تأکید کرده، مى‏گوید:
«و خداوند پروردگار من و شماست. او را پرستش کنید این است راه راست» (وَ إِنَّ اللَّهَ رَبِّی وَ رَبُّکُمْ فَاعْبُدُوهُ هذا صِراطٌ مُسْتَقِیمٌ).
و به این ترتیب مسیح (ع) از آغاز حیات خود با هر گونه شرک و پرستش خدایان دو گانه و چندگانه مبارزه کرد.


(آیه 37)- ولى با این همه تأکیدى که مسیح (ع) در زمینه توحید و پرستش خداوند یگانه داشت «بعد از او گروههایى از میان پیروانش اختلاف کردند» و عقاید گوناگونى مخصوصا درباره مسیح ابراز داشتند (فَاخْتَلَفَ الْأَحْزابُ مِنْ بَیْنِهِمْ).
«واى به حال آنها که راه کفر و شرک را پیش گرفتند، از مشاهده روز عظیم رستاخیز» (فَوَیْلٌ لِلَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ مَشْهَدِ یَوْمٍ عَظِیمٍ).
تاریخ مسیحیت نیز به خوبى گواهى مى‏دهد که آنها تا چه اندازه بعد از حضرت مسیح (ع) درباره او و مسأله توحید اختلاف کردند.
بعضى گفتند: او خداست که به زمین نازل شده است! عده‏اى را زنده کرده و عده‏اى را میرانده سپس به آسمان صعود کرده است! بعضى دیگر گفتند: او فرزند خداست! و بعضى دیگر گفتند: او یکى از اقانیم سه گانه (سه ذات مقدس) است، اب و ابن و روح القدس (خداى پدر، خداى پسر و روح القدس)! و بعضى دیگر گفتند: او سومین آن سه نفر است: خداوند معبود است، او هم معبود، و مادرش هم معبود! سرانجام بعضى گفتند: او بنده خداست و فرستاده او.
و از آنجا که انحراف از اصل توحید، بزرگترین انحراف مسیحیان محسوب مى‏شود در ذیل آیه فوق دیدیم که چگونه خداوند آنها را تهدید مى‏کند.

(آیه 38)- این آیه وضع آنها را در صحنه رستاخیز بیان کرده، مى‏گوید: «آنها در آن روز که نزد ما مى‏آیند چه گوشهاى شنوا و چه چشمهایى بینا پیدا مى‏کنند! ولى این ستمگران، امروز که در دنیا هستند در گمراهى آشکارند» (أَسْمِعْ بِهِمْ وَ أَبْصِرْ یَوْمَ یَأْتُونَنا لکِنِ الظَّالِمُونَ الْیَوْمَ فِی ضَلالٍ مُبِینٍ).
اصولا مشاهده آن دادگاه و آثار اعمال، خواب غفلت را از چشم و گوش انسان مى‏برد، و حتى کوردلان آگاه و دانا مى‏شوند، ولى چه سود که این بیدارى و آگاهى به حال آنها مفید نیست.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ مهر ۹۴ ، ۲۰:۰۳
* مسافر
يكشنبه, ۲۶ مهر ۱۳۹۴، ۰۷:۵۸ ب.ظ

306 . صفحه 306



بیست و ششم مهر :


نفیسه :



(آیه 12)- صفات برجسته یحیى: در آیات گذشته دیدیم که خداوند چگونه به هنگام پیرى زکریا، یحیى را به او مرحمت فرمود، به دنباله آن در این آیه فرمان مهم الهى را خطاب به «یحیى» مى‏خوانیم: «اى یحیى! کتاب خدا را با قوت و قدرت بگیر»! (یا یَحْیى‏ خُذِ الْکِتابَ بِقُوَّةٍ).
منظور از «کتاب» در اینجا «تورات» است. و منظور از گرفتن کتاب با قوت و قدرت آن است که با قاطعیت هر چه تمامتر محتواى آن را اجرا کند، و به تمام آن عمل نماید، و در راه تعمیم و گسترش آن از هر نیروى مادى و معنوى، فردى و اجتماعى، بهره گیرد.
بعد از این دستور، به مواهب دهگانه‏اى که خدا به یحیى داده بود، و یا او به توفیق الهى کسب کرد، اشاره مى‏کند.
1- «ما فرمان نبوت و عقل و هوش و درایت را در کودکى به او دادیم» (وَ آتَیْناهُ الْحُکْمَ صَبِیًّا).


(آیه 13)-
2- «و به او رحمت و محبت (نسبت به بندگان) از سوى خود بخشیدیم» (وَ حَناناً مِنْ لَدُنَّا).
3- «و به او پاکى (روح و جان و پاکى عمل) دادیم» (وَ زَکاةً).
4- «و او پرهیزکار بود» (وَ کانَ تَقِیًّا). و از آنچه خلاف فرمان پروردگار بود، دورى مى‏کرد.


(آیه 14)-
5- «او نسبت به پدر و مادرش نیکوکار بود» (وَ بَرًّا بِوالِدَیْهِ).
6- «و جبّار (و متکبر) و عصیانگر نبود» (وَ لَمْ یَکُنْ جَبَّاراً).
7- «او معصیت کار و آلوده به گناه نبود» (عَصِیًّا).


(آیه 15)-
8 و 9 و 10- و چون او جامع این صفات برجسته و افتخارات بزرگ بود، «سلام بر او، آن روز که تولّد یافت، و آن روز که مى‏میرد، و آن روز که زنده برانگیخته مى‏شود» (وَ سَلامٌ عَلَیْهِ یَوْمَ وُلِدَ وَ یَوْمَ یَمُوتُ وَ یَوْمَ یُبْعَثُ حَیًّا).
جمله فوق نشان مى‏دهد که: در تاریخ زندگى انسان و انتقال او از عالمى به عالم دیگر سه روز سخت وجود دارد، روز گام نهادن به این دنیا «یَوْمَ وُلِدَ»
 و روز مرگ و انتقال به جهان برزخ «یَوْمَ یَمُوتُ»
 و روز بر انگیخته شدن در جهان دیگر «وَ یَوْمَ یُبْعَثُ حَیًّا».
و از آنجا که این سه روز انتقالى طبیعتا با بحرانهایى رو برو است خداوند سلامت و عافیت خود را شامل حال بندگان خاصش قرار مى‏دهد و آنها را در این سه مرحله توفانى در کنف حمایت خویش مى‏گیرد.
شهادت یحیى!
یحیى قربانى روابط نامشروع یکى از طاغوتهاى زمان خود شد به این ترتیب که «هرودیس» پادشاه هوسباز فلسطین، عاشق «هیرودیا» دختر برادر خود شد، و تصمیم به ازدواج با او گرفت! پیامبر بزرگ خدا یحیى (ع) صریحا اعلام کرد که این ازدواج نامشروع است و من به مبارزه با چنین کارى قیام خواهم کرد.
آن دختر که یحیى را بزرگترین مانع راه خویش مى‏دید تصمیم گرفت در یک فرصت مناسب از وى انتقام گیرد ارتباط خود را با عمویش بیشتر کرد و زیبایى خود را دامى براى او قرار داد.
روزى به او گفت: من هیچ چیز جز سر یحیى را نمى‏خواهم! «هرودیس» که دیوانه‏وار به آن زن عشق مى‏ورزید بى‏توجه به عاقبت این کار تسلیم شد و چیزى نگذشت که سر یحیى را نزد آن زن بدکار حاضر ساختند اما عواقبت دردناک این عمل، سرانجام دامان او را گرفت.


سالار شهیدان امام حسین (ع) مى‏فرمود: «از پستیهاى دنیا اینکه سر یحیى بن زکریا را به عنوان هدیه براى زن بد کاره‏اى از زنان بنى اسرائیل بردند».

(آیه 16)- سرآغاز تولد مسیح (ع): بعد از بیان سرگذشت یحیى (ع) رشته سخن را به داستان تولد عیسى (ع) و سرگذشت مادرش مریم مى‏کشاند، چرا که پیوند بسیار نزدیکى در میان این دو ماجرا است.
اگر تولد یحیى از پدرى پیر و فرتوت و مادرى نازا عجیب بود، تولد عیسى از مادر بدون پدر عجیبتر است.اگر رسیدن به مقام عقل و نبوت در کودکى، شگفت‏انگیز است، سخن گفتن در گهواره آن هم از کتاب و نبوت، شگفت‏انگیزتر است.
و به هر حال هر دو آیتى است از قدرت خداوند بزرگ، یکى از دیگرى بزرگتر، و اتفاقا هر دو مربوط به کسانى است که با هم قرابت بسیار نزدیک از جهت نسب داشتند چرا که مادر یحیى خواهر مادر مریم بود، و هر دو زنانى نازا و عقیم بودند و در آرزوى فرزندى صالح به سر مى‏بردند.
آیه مى‏گوید: «و در کتاب آسمانى قرآن از مریم سخن بگو آنگاه که از خانواده خود (به صورت متواضعانه و گمنام) جدا شده و در یک منطقه شرقى قرار گرفت» (وَ اذْکُرْ فِی الْکِتابِ مَرْیَمَ إِذِ انْتَبَذَتْ مِنْ أَهْلِها مَکاناً شَرْقِیًّا).
او در حقیقت مى‏خواست مکانى خالى و فارغ از هر گونه دغدغه پیدا کند که به راز و نیاز با خداى خود بپردازد.


(آیه 17)- در این هنگام، مریم «میان خود و آنان حجابى افکند» تا خلوتگاهش از هر نظر براى عبادت آماده باشد (فَاتَّخَذَتْ مِنْ دُونِهِمْ حِجاباً).
«در این هنگام ما روح خود (یکى از فرشتگان بزرگ) را به سوى او فرستادیم و او در شکل انسان کامل بى‏عیب و نقص و خوش قیافه‏اى بر مریم ظاهر شد» (فَأَرْسَلْنا إِلَیْها رُوحَنا فَتَمَثَّلَ لَها بَشَراً سَوِیًّا).


(آیه 18)- پیداست که در این موقع مریم از دیدن چنین منظره‏اى که مرد بیگانه زیبایى به خلوتگاه او راه یافته چه ترس و وحشتى به او دست مى‏دهد؟ لذا بلافاصله «صدا زد: من به خداى رحمان از تو پناه مى‏برم اگر پرهیزکار هستى» (قالَتْ إِنِّی أَعُوذُ بِالرَّحْمنِ مِنْکَ إِنْ کُنْتَ تَقِیًّا).
و این نخستین لرزه‏اى بود که سراسر وجود مریم را فرا گرفت.
بردن نام خداى رحمان، و توصیف او به رحمت عامه‏اش از یک سو، و تشویق او به تقوا و پرهیزکارى از سوى دیگر، همه براى آن بود که اگر آن شخص ناشناس قصد سوئى دارد او را کنترل کند.


(آیه 19)- مریم با گفتن این سخن در انتظار عکس العمل آن مرد ناشناس بود، انتظارى آمیخته با وحشت و نگرانى بسیار، اما این حالت دیرى نپایید، ناشناس زبان به سخن گشود و مأموریت و رسالت عظیم خویش را چنین بیان کرد و «گفت:
من فرستاده پروردگار توام»! (قالَ إِنَّما أَنَا رَسُولُ رَبِّکِ).
این جمله همچون آبى که بر آتش بریزد، به قلب پاک مریم آرامش بخشید.
ولى این آرامش نیز چندان طولانى نشد، چرا که بلافاصله افزود: من آمده‏ام «تا پسر پاکیزه‏اى (از نظر خلق و خوى و جسم و جان) به تو ببخشم»! (لِأَهَبَ لَکِ غُلاماً زَکِیًّا).


(آیه 20)- از شنیدن این سخن لرزش شدیدى وجود مریم را فرا گرفت و بار دیگر در نگرانى عمیقى فرو رفت و «گفت: چگونه ممکن است من صاحب پسرى شوم، در حالى که تا کنون انسانى با من تماس نداشته و هرگز زن آلوده‏اى نبوده‏ام»؟! (قالَتْ أَنَّى یَکُونُ لِی غُلامٌ وَ لَمْ یَمْسَسْنِی بَشَرٌ وَ لَمْ أَکُ بَغِیًّا).
او در این حال تنها به اسباب عادى مى‏اندیشید.


(آیه 21)- اما به زودى توفان این نگرانى مجدد با شنیدن سخن دیگرى از پیک پروردگار فرو نشست او با صراحت به مریم «گفت: مطلب همین است که پروردگارت فرموده، این کار بر من سهل و آسان است» (قالَ کَذلِکِ قالَ رَبُّکِ هُوَ عَلَیَّ هَیِّنٌ).
تو که خوب از قدرت من آگاهى، تو که میوه‏هاى بهشتى را در فصلى که در دنیا شبیه آن وجود نداشت در کنار محراب عبادت خویش دیده‏اى، تو که میدانى جدت «آدم» از خاک آفریده شد، این چه تعجب است که از این خبر دارى؟! سپس افزود: «و ما مى‏خواهیم او را آیه و اعجازى براى مردم قرار دهیم» (وَ لِنَجْعَلَهُ آیَةً لِلنَّاسِ).
و ما مى‏خواهیم او را «رحمتى از سوى خود» براى بندگان بنماییم (وَ رَحْمَةً مِنَّا).
و به هر حال «این امرى است پایان یافته» و جاى گفتگو ندارد(وَ کانَ أَمْراً مَقْضِیًّا).


(آیه 22)- مریم در کشاکش سخت‏ترین طوفانهاى زندگى: «سرانجام مریم باردار شد» (فَحَمَلَتْهُ). و آن فرزند موعود در رحم او جاى گرفت.
«این امر سبب شد که او (از بیت المقدس) به مکان دور دستى برود» (فَانْتَبَذَتْ بِهِ مَکاناً قَصِیًّا).
او در این حالت در میان یک بیم و امید، یک حالت نگرانى توأم با سرور به سر مى‏برد، گاهى به این مى‏اندیشید که این حمل سرانجام فاش خواهد شد، چه کسى از من قبول مى‏کند زنى بدون داشتن همسر باردار شود، من با این اتهام چه کنم؟
اما از سوى دیگر، احساس مى‏کرد که این فرزند پیامبر موعود الهى است یک تحفه بزرگ آسمانى مى‏باشد، خداوندى که مرا به چنین فرزندى بشارت داده و با چنین کیفیت معجز آسایى او را آفریده چگونه تنهایم خواهد گذاشت؟


(آیه 23)- هر چه بود دوران حمل پایان گرفت، گر چه در این حالت زنان به آشنایان و دوستان خود پناه مى‏برند تا براى تولد فرزند به آنها کمک کنند، ولى چون وضع مریم یک وضع استثنایى بود و هرگز نمى‏خواست کسى وضع حمل او را ببیند، با آغاز درد زائیدن، راه بیابان را پیش گرفت.
قرآن در این زمینه مى‏گوید: «درد وضع حمل، او را به کنار درخت خرمایى کشاند» (فَأَجاءَهَا الْمَخاضُ إِلى‏ جِذْعِ النَّخْلَةِ).
که تنها بدنه‏اى از آن درخت باقى مانده، یعنى درختى خشکیده بود.
در این حالت، توفانى از غم و اندوه، سراسر وجود پاک مریم را فرا گرفت. به قدرى این توفان سخت بود که این بار بر دوشش سنگینى مى‏کرد که بى‏اختیار «گفت: اى کاش پیش از این مرده بودم و بکلى فراموش مى‏شدم»! (قالَتْ یا لَیْتَنِی مِتُّ قَبْلَ هذا وَ کُنْتُ نَسْیاً مَنْسِیًّا).
بدیهى است تنها ترس تهمتهاى آینده نبود که قلب مریم را مى‏فشرد، مشکلات و مصائب دیگر مانند وضع حمل بدون قابله و دوست و یاور، در بیابانهاى تنهاى تنها، نبودن محلى براى استراحت، آبى براى نوشیدن و غذا براى خوردن، وسیله براى نگاهدارى مولود جدید، اینها همه امورى بود که سخت او را تکان مى‏داد.


(آیه 24)- اما این حالت زیاد به طول نیانجامید و همان نقطه روشن امید که همواره در اعماق قلبش وجود داشت درخشیدن گرفت «ناگهان از طرف پایین پایش صدا زد که: غمگین مباش! پروردگارت زیر پاى تو چشمه آبى (گوارا) قرار داده است» (فَناداها مِنْ تَحْتِها أَلَّا تَحْزَنِی قَدْ جَعَلَ رَبُّکِ تَحْتَکِ سَرِیًّا).


(آیه 25)- و نظرى به بالاى سرت بیفکن چگونه ساقه خشکیده به درخت نخل بارورى تبدیل شده که میوه‏ها، شاخه‏هایش را زینت بخشیده‏اند «تکانى به این درخت نخل بده تا رطب تازه بر تو فرو ریزد» (وَ هُزِّی إِلَیْکِ بِجِذْعِ النَّخْلَةِ تُساقِطْ عَلَیْکِ رُطَباً جَنِیًّا).


اعظم :


ایه 12 :
ا- در مقابل هر نعمتی مسئولیتی داریم ؛ خداوند به یحیی کتاب داد و از او خواست با قوت بگیرد (یا یَحیَی خُذِ الکِتابَ بِقُوَّهٍ)
2- مؤمنان به قرآن بایستی با قدرت و نیرومندی کتاب الهی را اخذ و آن را پیاده سازند ( یا یَحیَی خُذِ الکِتابَ بِقُوَّهٍ)

مراد از محکم گرفتن کتاب : تحقق دادن معارف آن و عمل به دستورات و احکام آن است


ایه 13 و 14 : جمله (وَ کانَ تَقِیًّا) حال او را نسبت به پروردگارش بیان می کند و جمله (وَ بَرًّا بِوالِدَیْهِ) وضع او را نسبت به پدر و مادر حکایت می نماید و جمله (وَ لَمْ یَکُنْ جَبَّاراً عَصِیًّا) رفتار او را نسبت به سایر مردم شرح می دهد.

آیه 15 : (سلام ) یعنی امن و خالی بودن از هرچه مایه ترس و کراهت است و اینکه سلام را نکره آورده برای دلالت بر تعظیم آن است


ایه 17:خداوند روح خویش را به جانب مریم فرستاد که بصورت بشری در نزد او مجسم گردید، یعنی آن روح در حواس بینایی مریم به صورت بشری محسوس گشت ، ولی در واقع همان روح بود نه بشر، و از قرینه آیات دیگر استفاده می شود که مراد از (روح ) جبرئیل است که آن را در لسان قرآن (روح القدس )، یا (روح الامین ) نیز نامیده اند.


ایه 19 : ازلطافتهای این سوره آنست که این تعبیر (وهب ) در مورد بخشیدن یحیی به زکریا واسحاق و یعقوب به ابراهیم و هارون به موسی نیز بکار رفته است که سلام و درودالهی بر همه ایشان باد.


ایه 23 : مجمع البیان می گوید: علت اینکه حضرت مریم (علیها سلام) آرزوی مرگ کرد این بود که- تا آنجا که می‏ گوید- از امام صادق (علیه السلام) روایت شده است که چون در میان قوم خود حتی یک نفر رشید و صاحب فراست سراغ نداشت که او را تبرئه کند.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ مهر ۹۴ ، ۱۹:۵۸
* مسافر
شنبه, ۲۵ مهر ۱۳۹۴، ۰۷:۵۲ ب.ظ

305 . صفحه 305



بیست و چهارم مهر :



نفیسه :


سوره مریم نوزدهمین سوره قرآن است.
این سوره در «مکّه» نازل شده و 98 آیه دارد.‏
محتواى سوره:
بطور کلى محتواى این سوره در سه بخش خلاصه مى‏شود:
1- مهمترین بخش این سوره را قسمتى از سرگذشت زکریا و مریم و حضرت مسیح (ع) و یحیى و ابراهیم قهرمان توحید و فرزندش اسماعیل و ادریس و بعضى دیگر از پیامبران بزرگ الهى، تشکیل مى‏دهد که داراى نکات تربیتى خاصى است.
2- قسمتى دیگر مسائل مربوط به قیامت و چگونگى رستاخیز و سرنوشت مجرمان و پاداش پرهیزکاران و مانند آن است.
3- بخش دیگر اشارات مربوط به قرآن و نفى فرزند از خداوند و مسأله شفاعت است که مجموعا برنامه تربیتى مؤثرى را براى سوق نفوس انسانى به ایمان و پاکى و تقوا تشکیل مى‏دهد.
فضیلت تلاوت سوره:
در حدیثى از امام صادق علیه السّلام مى‏خوانیم: «هر کس مداومت به خواندن این سوره کند از دنیا نخواهد رفت مگر این که خدا به برکت این سوره او را از نظر جان و مال و فرزند بى‏نیاز مى‏کند».
این غنا و بى‏نیازى مسلما بازتابى است از پیاده شدن محتواى سوره در درون جان انسان و انعکاسش در خلال اعمال و رفتار و گفتار او.


بسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ
به نام خداوند بخشنده بخشایشگر
(آیه 1)- بار دیگر در آغاز این سوره به حروف مقطعه بر خورد مى‏کنیم «ک، ه، ى، ع، ص» (کهیعص).
در خصوص حروف مقطعه این سوره دو دسته از روایات در منابع اسلامى دیده مى‏شود:
نخست روایاتى است که هر یک از این حروف را اشاره به یکى از اسما بزرگ خداوند (الْأَسْماءُ الْحُسْنى‏) مى‏داند «ک» اشاره به کافى و «ه» اشاره به هادى، و «ى» اشاره به ولى، و «ع» اشاره به عالم و «ص» اشاره به «صادق الوعد» (کسى که در وعده خود صادق است).
دوم روایاتى است که این حروف مقطعه را به داستان قیام امام حسین (ع) در کربلا تفسیر کرده است: «ک» اشاره به «کربلا»، «هاء» اشاره به «هلاک خاندان پیامبر» (ص) و «ى» به «یزید» و «ع» به مسأله «عطش» و «ص» به «صبر و استقامت» حسین و یاران جانبازش.
البته آیات قرآن تاب معانى مختلف را دارد که در عین تنوع منافاتى هم با هم ندارند.


(آیه 2)- دعاى گیراى زکریّا- بعد از ذکر حروف مقطعه، نخستین سخن از داستان زکریا (ع) شروع مى‏شود، مى‏فرماید: «این یادى است از رحمت پروردگار تو نسبت به بنده‏اش زکریّا ...» (ذِکْرُ رَحْمَتِ رَبِّکَ عَبْدَهُ زَکَرِیَّا).


(آیه 3)- «در آن هنگام که (از نداشتن فرزندى، سخت ناراحت و غمناک بود) پروردگارش را در خلوتگاه (عبادت) پنهان خواند ...» (إِذْ نادى‏ رَبَّهُ نِداءً خَفِیًّا).


(آیه 4)- «گفت: پروردگارا! استخوانم (که ستون پیکر من و محکمترین اعضاى تن من است) سست شده (قالَ رَبِّ إِنِّی وَهَنَ الْعَظْمُ مِنِّی).
«و شعله پیرى تمام سرم را فرا گرفته» (وَ اشْتَعَلَ الرَّأْسُ شَیْباً).
سپس مى‏افزاید: پروردگارا! «و من هرگز در دعاى تو از اجابت محروم نبوده‏ام» (وَ لَمْ أَکُنْ بِدُعائِکَ رَبِّ شَقِیًّا). تو همواره در گذشته مرا به اجابت دعاهایم عادت دادى و هیچ‏گاه محرومم نساخته‏اى، اکنون که پیر و ناتوان شده‏ام سزاوارترم که دعایم را اجابت فرمایى و نومید باز نگردانى.


(آیه 5)- سپس حاجت خود را چنین شرح مى‏دهد: پروردگارا! «من از بستگانم بعد از خودم بیمناکم (که حق پاسدارى از آیین تو را نگاه ندارند! و (از طرفى) همسرم نازا و عقیم است، تو از نزد خود جانشینى به من ببخش ...» (وَ إِنِّی خِفْتُ الْمَوالِیَ مِنْ وَرائِی وَ کانَتِ امْرَأَتِی عاقِراً فَهَبْ لِی مِنْ لَدُنْکَ وَلِیًّا).


(آیه 6)- «جانشینى که وارث من و دودمان یعقوب باشد، و او را مورد رضایتت قرار ده!» (یَرِثُنِی وَ یَرِثُ مِنْ آلِ یَعْقُوبَ وَ اجْعَلْهُ رَبِّ رَضِیًّا).
به عقیده ما «ارث» در اینجا مفهوم وسیعى دارد که هم ارث اموال را شامل مى‏شود و هم ارث مقامات معنوى را، چرا که اگر افراد فاسدى صاحب اختیار اموال فراوان او مى‏شدند به راستى نگران کننده بود، و نیز اگر رهبرى معنوى مردم به دست افراد ناصالح مى‏افتاد آن نیز بسیار مایه نگرانى بود بنابراین خوف زکریا در هر دو صورت قابل توجیه است.


(آیه 7)- زکریّا به آرزوى خود رسید: این آیه استجابت دعاى زکریا را در پیشگاه پروردگار، استجابتى آمیخته با لطف و عنایت ویژه او بیان مى‏کند، و با این جمله شروع مى‏شود «اى زکریا! ما تو را بشارت به پسرى مى‏دهیم که نامش یحیى است پسرى (بى‏سابقه) که همنامى براى او پیش از این قرار نداده‏ایم» (یا زَکَرِیَّا إِنَّا نُبَشِّرُکَ بِغُلامٍ اسْمُهُ یَحْیى‏ لَمْ نَجْعَلْ لَهُ مِنْ قَبْلُ سَمِیًّا).


(آیه 8)- اما زکریا که اسباب ظاهر را براى رسیدن به چنین مطلوبى مساعد نمى‏دید از پیشگاه پروردگار تقاضاى توضیح کرد و «گفت: پروردگارا! چگونه براى من فرزندى خواهد بود؟ در حالى که همسرم نازا و عقیم است و من نیز از شدّت پیرى افتاده شده‏ام» (قالَ رَبِّ أَنَّى یَکُونُ لِی غُلامٌ وَ کانَتِ امْرَأَتِی عاقِراً وَ قَدْ بَلَغْتُ مِنَ الْکِبَرِ عِتِیًّا).


(آیه 9)- اما به زودى زکریا در پاسخ سؤالش این پیام را از درگاه خداوند دریافت داشت: «فرمود: مطلب همین گونه است که پروردگار تو گفته و این بر من آسان است» (قالَ کَذلِکَ قالَ رَبُّکَ هُوَ عَلَیَّ هَیِّنٌ).
این مسأله عجیبى نیست که از پیرمردى همچون تو و همسرى ظاهرا نازا فرزندى متولد شود «من تو را قبلا آفریدم در حالى که هیچ نبودى» (وَ قَدْ خَلَقْتُکَ مِنْ قَبْلُ وَ لَمْ تَکُ شَیْئاً).
خدایى که توانایى دارد از هیچ، همه چیز بیافریند، چه جاى تعجب که در این سنّ و سال و این شرایط فرزندى به تو عنایت کند.


(آیه 10)- زکریا با شنیدن سخن فوق بسیار دلگرم و خوشحال شد و نور امید سر تا پاى وجودش را فرا گرفت اما از آنجا که این پیام از نظر او بسیار سر نوشت ساز و پراهمیت بود از خدا تقاضاى نشانه‏اى بر این کار کرد و «گفت: پروردگارا! نشانه‏اى براى من قرار ده» (قالَ رَبِّ اجْعَلْ لِی آیَةً).
بدون شک زکریا به وعده الهى ایمان داشت ولى براى اطمینان بیشتر- همان گونه که ابراهیم مؤمن به معاد تقاضاى شهود چهره معاد در این زندگى کرد تا قلبش اطمینان بیشترى یابد- زکریا از خدا تقاضاى چنین نشانه و آیتى نمود.
«خدا به او فرمود: نشانه تو آن است که سه شبانه روز تمام (در حالى که زبانت سالم است) قدرت سخن گفتن با مردم را نخواهى داشت» تنها زبانت به ذکر خدا و مناجات با او گردش مى‏کند (قالَ آیَتُکَ أَلَّا تُکَلِّمَ النَّاسَ ثَلاثَ لَیالٍ سَوِیًّا).
این نشانه آشکارى است که انسان با داشتن زبان سالم و قدرت بر هر گونه نیایش با پروردگار، در برابر مردم توانایى سخن گفتن را نداشته باشد.

(آیه 11)- «بعد از این (بشارت و این آیت روشن) زکریا از محراب عبادتش به سراغ مردم آمد و با اشاره به آنها چنین گفت: صبح و شام تسبیح پروردگار بگویید» (فَخَرَجَ عَلى‏ قَوْمِهِ مِنَ الْمِحْرابِ فَأَوْحى‏ إِلَیْهِمْ أَنْ سَبِّحُوا بُکْرَةً وَ عَشِیًّا).
چرا که نعمت بزرگى که خدا به زکریا ارزانى داشته دامنه آن همه قوم را فرا مى‏گرفت و در سرنوشت آینده همه آنها تأثیر داشت.
از این گذشته این موهبت که اعجازى محسوب مى‏شد مى‏توانست پایه‏هاى ایمان را در دلهاى افراد محکم کند.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ مهر ۹۴ ، ۱۹:۵۲
* مسافر
جمعه, ۲۴ مهر ۱۳۹۴، ۰۷:۵۲ ب.ظ

304 . صفحه 304



بیست و چهارم مهر :


نفیسه :



(آیه 98)-زمانیکه ذوالقرنین سد را ساخت،با این که کار بسیار مهمى انجام داده بود، و طبق روش مستکبران مى‏بایست به آن مباهات کند و بر خود ببالد، و یا منتى بر سر آن گروه بگذارد، اما چون مرد خدا بود، با نهایت ادب چنین «اظهار داشت: که این از رحمت پروردگار من است» (قالَ هذا رَحْمَةٌ مِنْ رَبِّی).
اگر علم و آگاهى دارم و به وسیله آن مى‏توانم چنین گام مهمى بر دارم از ناحیه خداست و اگر قدرت و نفوذ سخن دارم آن هم از ناحیه اوست.
سپس این جمله را اضافه کرد که گمان نکنید این یک سدّ جاودانى و ابدى است نه «هنگامى که وعده پروردگارم فرا رسد آن را در هم مى‏کوبد» و به یک سر زمین صاف و هموار مبدل مى‏سازد! (فَإِذا جاءَ وَعْدُ رَبِّی جَعَلَهُ دَکَّاءَ).
«و این وعده پروردگارم حق است» (وَ کانَ وَعْدُ رَبِّی حَقًّا).
ذوالقرنین در این گفتارش به مسأله فناء دنیا و در هم ریختن سازمان آن در آستانه رستاخیز اشاره مى‏کند.


نکات آموزنده این داستان تاریخى:
در این داستان نکات آموزنده فراوانى است که در واقع هدف اصلى قرآن را تشکیل مى‏دهد.
1- نخستین درسى که به ما مى‏آموزد این است که در جهان هیچ کارى بدون توسل به اسباب امکان ندارد، لذا خدا براى پیشرفت کار ذوالقرنین «اسباب» پیشرفت و پیروزى را به او داد.
2- هیچ حکومتى نمى‏تواند بدون تشویق خادمان و مجازات خطاکاران به پیروزى برسد، این همان اصلى است که ذوالقرنین از آن به خوبى استفاده کرد و على علیه السّلام در فرمان معروفش به «مالک اشتر» که یک دستورالعمل جامع کشور دارى است مى‏فرماید: «هیچگاه نباید نیکوکار و بدکار در نظر تو یکسان باشند، زیرا این امر سبب مى‏شود که نیکوکاران به کار خود بى‏رغبت شوند و بدکاران جسور و بى‏پروا».
3- تکلیف شاق هرگز مناسب یک حکومت عدل الهى نیست، و به همین دلیل ذوالقرنین بعد از آن که تصریح کرد من ظالمان را مجازات خواهم کرد و صالحان را پاداش نیکو خواهم داد، اضافه نمود: «من برنامه سهل و آسانى به آنها پیشنهاد خواهم کرد» تا توانایى انجام آن را از روى میل و رغبت و شوق داشته باشند.
4- یک حکومت فراگیر نمى‏تواند نسبت به تفاوت و تنوع زندگى مردم و شرائط مختلف آنها بى‏اعتنا باشد.
5- ذوالقرنین حتى جمعیتى را که به گفته قرآن سخنى نمى‏فهمیدند (لا یَکادُونَ یَفْقَهُونَ قَوْلًا). از نظر دور نداشت، و با هر وسیله ممکن بود به درد دل آنها گوش فرا داد و نیازشان را بر طرف ساخت.
6- امنیت، نخستین و مهمترین شرط یک زندگى سالم اجتماعى است، به همین جهت «ذوالقرنین» براى فراهم کردن آن پر زحمت‏ترین کارها را بر عهده گرفت.
7- درس دیگرى که از این ماجراى تاریخى مى‏توان آموخت این است که صاحبان اصلى درد، باید در انجام کار خود شریک باشند که «آه صاحب درد را باشد اثر» اصولا کارى که با شرکت صاحبان اصلى درد پیش مى‏رود هم به بروز استعدادهاى آنها کمک مى‏کند و هم نتیجه حاصل شده را ارج مى‏نهند و در حفظ آن مى‏کوشند چرا که در ساختن آن تحمل رنج فراوان کرده‏اند.
ضمنا به خوبى روشن مى‏شود که حتى یک ملت عقب افتاده هنگامى که از طرح و مدیریت صحیحى بر خوردار شود مى‏تواند دست به چنان کار مهم و محیرالعقولى بزند.
8- یک رهبر الهى باید بى‏اعتنا به مال و مادیات باشد، و به آنچه خدا در اختیارش گذارده قناعت کند.
در قرآن مجید کرارا در داستان انبیاء مى‏خوانیم: که آنها یکى از اساسى‏ترین سخنهایشان این بود که ما در برابر دعوت خود هرگز اجر و پاداش و مالى از شما مطالبه نمى‏کنیم.
9- محکم کارى از هر نظر درس دیگر این داستان است.
10- انسان هر قدر قوى و نیرومند و متمکن و صاحب قدرت شود و از عهده انجام کارهاى بزرگ بر آید باز هرگز نباید به خود ببالد و مغرور گردد این هم درس دیگرى است که ذوالقرنین به همگان تعلیم مى‏دهد.
11- همه چیز زائل شدنى است و محکمترین بناهاى این جهان سر انجام خلل خواهد یافت، هر چند از آهن و پولاد یک پارچه باشد. این آخرین درس در این ماجرا درسى است براى همه آنها که عملا دنیا را جاودانى مى‏دانند، آن چنان در جمع مال و کسب مقام، بى‏قید و شرط و حریصانه مى‏کوشند که گوئى هرگز مرگ و فنائى وجود ندارد.


(آیه 99)- منزلگاه افراد بى‏ایمان: به تناسب بحثى که در گذشته از سدّ ذوالقرنین و در هم کوبیدن آن در آستانه رستاخیز به میان آمد، در اینجا به مسائل مربوط به قیام قیامت ادامه داده چنین مى‏گوید: «و در آن روز (که جهان پایان مى‏گیرد) ما آنها را چنان رها مى‏کنیم که در هم موج مى‏زنند» (وَ تَرَکْنا بَعْضَهُمْ یَوْمَئِذٍ یَمُوجُ فِی بَعْضٍ).
تعبیر به «یَمُوجُ» یا به خاطر فزونى و کثرت انسانها در آن صحنه است و یا به خاطر اضطراب و لرزه‏اى است که به اندام انسانها در آن روز مى‏افتد، گوئى همچون امواج آب پیکر آنها مى‏لرزد.
سپس اضافه مى‏کند: «و در صور [شیپور] دمیده مى‏شود، و ما همه را (حیات نوین مى‏بخشیم و) جمع مى‏کنیم» (وَ نُفِخَ فِی الصُّورِ فَجَمَعْناهُمْ جَمْعاً).
بدون شک همه انسانها در آن صحنه، جمع خواهند بود، و احدى از این قانون مستثنا نیست.
از مجموع آیات قرآن به خوبى استفاده مى‏شود که در پایان جهان و آغاز جهان دیگر، دو تحول عظیم انقلابى در عالم رخ مى‏دهد: نخستین تحول، فناى موجودات و انسانها در یک برنامه ضربتى است، و دومین برنامه که معلوم نیست چه اندازه با برنامه نخست فاصله دارد، برانگیخته شدن مردگان آن هم با یک برنامه ضربتى دیگر است، که از این دو برنامه در قرآن به عنوان «نفخ صور» (دمیدن در شیپور) تعبیر شده است.


(آیه 100)- سپس به شرح حال کافران مى‏پردازد، هم عاقبت اعمالشان و هم صفاتى را که موجب آن سرنوشت مى‏گردد بیان کرده، و چنین مى‏گوید: «ما جهنم را در آن روز به کافران عرضه مى‏داریم» (وَ عَرَضْنا جَهَنَّمَ یَوْمَئِذٍ لِلْکافِرِینَ عَرْضاً).
جهنم با عذابهاى رنگارنگ و مجازاتهاى مختلف دردناکش در برابر آنها کاملا ظاهر و آشکار مى‏شود که همین مشاهده و ظهورش در برابر آنان خود عذابى است دردناک و جانکاه، تا چه رسد به این که گرفتار آن شوند.


(آیه 101)- کافران کیانند و چرا گرفتار چنان سرنوشتى مى‏شوند؟ در یک جمله کوتاه آنها را چنین معرفى مى‏کند: «همانها که پرده‏اى چشمانشان را از یاد من پوشانده بود» (الَّذِینَ کانَتْ أَعْیُنُهُمْ فِی غِطاءٍ عَنْ ذِکْرِی).
«و (همانها که گوش داشتند اما) قدرت شنوایى نداشتند» (وَ کانُوا لا یَسْتَطِیعُونَ سَمْعاً).
در حقیقت آنها مهمترین وسیله حقجوئى و درک واقعیات و آنچه عامل سعادت و شقاوت انسان مى‏شود را از کار انداخته بودند.
آرى! چهره حق آشکار است، و همه چیز این جهان با انسان سخن مى‏گوید تنها یک چشم بینا و یک گوش شنوا لازم است و بس.


(آیه 102)- این آیه به یک نقطه انحراف فکرى آنها که پایه اصلى انحرافات دیگرشان بوده است اشاره کرده، مى‏گوید: «آیا کافران پنداشتند مى‏توانند بندگانم را به جاى من ولىّ و سرپرست خود انتخاب کنند» (أَ فَحَسِبَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنْ یَتَّخِذُوا عِبادِی مِنْ دُونِی أَوْلِیاءَ).
آیا این بندگانى که معبود واقع شدند همچون مسیح و فرشتگان هر قدر مقامشان والا باشد از خود چیزى دارند که بتوانند از دیگران حمایت کنند؟ یا به عکس، خود آنها هم هر چه داشتند از ناحیه خدا بود، حتى خودشان نیز نیازمند به هدایت او بودند این حقیقتى است که آنها فراموشش کردند و در شرک فرو رفتند.
در پایان آیه براى تأکید بیشتر مى‏فرماید:«ما جهنم را براى پذیرایى کافران آماده کرده‏ایم» (إِنَّا أَعْتَدْنا جَهَنَّمَ لِلْکافِرِینَ نُزُلًا).


(آیه 103)- زیانکارترین مردم: این آیه و آیات آینده تا پایان سوره در عین این که توضیحى است براى صفات افراد بى‏ایمان، یک نوع جمع بندى است براى تمام بحثهایى که در این سوره گذشت مخصوصا بحثهاى مربوط به داستان اصحاب کهف و موسى و خضر و ذوالقرنین و تلاشهاى آنها در برابر مخالفانشان.
نخست به معرفى زیانکارترین انسانها و بدبخت‏ترین افراد بشر مى‏پردازد، اما براى تحریک حس کنجکاوى شنوندگان در چنین مسأله مهمى آن را در شکل یک سؤال مطرح مى‏کند و به پیامبر دستور مى‏دهد: «بگو: آیا به شما خبر دهم زیانکارترین مردم کیست»؟! (قُلْ هَلْ نُنَبِّئُکُمْ بِالْأَخْسَرِینَ أَعْمالًا).


(آیه 104)- بلافاصله خود پاسخ مى‏گوید تا شنونده مدت زیادى در سرگردانى نماند: زیانکارترین مردم «کسانى هستند که کوششهایشان در زندگى دنیا گم و نابود شده با این حال گمان مى‏کنند کار نیک انجام مى‏دهند»! (الَّذِینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ هُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعاً).
مسلما مفهوم خسران تنها این نیست که انسان منافعى را از دست بدهد بلکه خسران واقعى آن است که اصل سرمایه را نیز از کف دهد، چه سرمایه‏اى برتر و بالاتر از عقل و هوش و نیروهاى خدا داد و عمر و جوانى و سلامت است؟ همین‏ها که محصولش اعمال انسان است و عمل ما تبلورى است از نیروها و قدرتهاى ما.
هنگامى که این نیروها تبدیل به اعمال ویرانگر یا بیهوده‏اى شود گوئى همه آنها گم و نابود شده‏اند.
اما زیان واقعى و خسران مضاعف آنجاست که انسان سرمایه‏هاى مادى و معنوى خویش را در یک مسیر غلط و انحرافى از دست دهد و گمان کند کار خوبى کرده است، نه از این کوششها نتیجه‏اى برده، نه از زیانش درسى آموخته، و نه از تکرار این کار در امان است.


(آیه 105)- سپس به معرفى صفات و معتقدات این گروه زیانکار مى‏پردازد و چند صفت که ریشه تمام بد بختیهاى آنهاست، بیان مى‏دارد.
نخست مى‏گوید: «آنها کسانى هستند که به آیات پروردگارشان کافر شدند» (أُولئِکَ الَّذِینَ کَفَرُوا بِآیاتِ رَبِّهِمْ).
آیاتى که چشم و گوش را بینا و شنوا مى‏کند، آیاتى که پرده‏هاى غرور را در هم مى‏درد، و چهره واقعیت را در برابر انسان مجسّم مى‏سازد، و بالاخره آیاتى که نور است و روشنایى، و آدمى را از ظلمات اوهام و پندارها بیرون آورده به سر زمین حقایق رهنمون مى‏گردد.
دیگر این که آنها بعد از فراموش کردن خدا به معاد «و لقاى او کافر شدند» (وَ لِقائِهِ).
«لقاء الله» یعنى انسان در قیامت آثار خدا را بیشتر و بهتر از هر زمان دیگر مشاهده مى‏کند، او را با چشم دل آشکارا مى‏بیند، و ایمان او نسبت به خدا یک ایمان شهودى مى‏شود.
آرى! تا ایمان به «معاد» در کنار ایمان به «مبدأ» قرار نگیرد و انسان احساس نکند که قدرتى مراقب اعمال اوست روى اعمال خود حساب صحیحى نخواهد کرد، و اصلاح نخواهد شد.
سپس اضافه مى‏کند: «به خاطر همین کفر به مبدأ و معاد «اعمالشان حبط و نابود شد» (فَحَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ). درست همانند خاکسترى در برابر یک توفان عظیم.
و چون آنها عملى که قابل سنجش و ارزش باشد ندارند، «لذا روز قیامت میزانى براى آنان برپا نخواهیم کرد» (فَلا نُقِیمُ لَهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ وَزْناً).
چرا که توزین و سنجش مربوط به جایى است که چیزى در بساط باشد، آنها که چیزى در بساط ندارند چگونه توزین و سنجش داشته باشند؟! لذا در روایت معروفى از پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله مى‏خوانیم: «روز قیامت مردان فربه بزرگ جثه‏اى را در دادگاه خدا حاضر مى‏کنند که وزنشان حتى به اندازه بال مگسى نیست». چرا که در این جهان اعمالشان، افکارشان و شخصیتشان همه تو خالى و پوک بود.


(آیه 106)- سپس ضمن بیان کیفر آنها سومین عامل انحراف و بدبختى و زیانشان را بیان کرده، مى‏گوید: «کیفر آنها جهنم است به خاطر آن که کافر شدند و آیات من و پیامبرانم را به باد استهزاء و سخریه گرفتند» (ذلِکَ جَزاؤُهُمْ جَهَنَّمُ بِما کَفَرُوا وَ اتَّخَذُوا آیاتِی وَ رُسُلِی هُزُواً).
و به این ترتیب آنها سه اصل اساسى معتقدات دینى (مبدأ و معاد و رسالت انبیاء) را انکار کرده و یا بالاتر از انکار آن را به باد مسخره گرفتند.


(آیه 107)- مشخصات کفار و زیانکارترین مردم و همچنین سرانجام کارشان به خوبى دانسته شد، اکنون به سراغ مؤمنان و سرنوشتشان مى‏رویم تا با قرینه مقابله، وضع هر دو طرف کاملا مشخص گردد، قرآن در این زمینه مى‏گوید: «کسانى که ایمان آوردند و عمل صالح انجام دادند باغهاى فردوس منزلگاهشان است» (إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ کانَتْ لَهُمْ جَنَّاتُ الْفِرْدَوْسِ نُزُلًا).
«الْفِرْدَوْسِ» باغى است که همه نعمتها و تمام مواهب لازم در آن جمع باشد، و به این ترتیب «فردوس» بهترین و برترین باغهاى بهشت است.

(آیه 108)- و از آنجا که کمال یک نعمت در صورتى خواهد بود که دست زوال به دامن آن دراز نشود بلافاصله اضافه مى‏کند: «آنها جاودانه در این باغهاى بهشت خواهند ماند» (خالِدِینَ فِیها).
و با این که طبع مشکل پسند و تحول طلب انسان دائما تقاضاى دگرگونى و تنوع و تحول مى‏کند ساکنان فردوس «هرگز تقاضاى نقل مکان و تحول از آن نخواهند کرد» (لا یَبْغُونَ عَنْها حِوَلًا). براى این که هر چه مى‏خواهند در آنجا هست حتى تنوع و تکامل.


(آیه 109)- شأن نزول: یهود هنگامى که این سخن الهى را از پیامبر صلّى اللّه علیه و آله شنیدند که: «وَ ما أُوتِیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِیلًا شما جز بهره کمى از دانش ندارید» گفتند:
چگونه چنین چیزى مى‏تواند صحیح باشد؟ در حالى که به ما تورات داده شده است و هر کس تورات به او داده شده، صاحب خیر کثیر است. آیه نازل شد (و ترسیمى از علم بى‏نهایت خدا و ناچیز بودن علم ما در برابر عمل او نمود).
تفسیر: آنها که امید لقاى خدا را دارند! این آیه و آیه بعد در ارتباط با کل مباحث این سوره است، گویى قرآن مى‏خواهد بگوید که آگاهى بر سر گذشت اصحاب کهف، و موسى و خضر، و ذوالقرنین در برابر علم بى‏پایان خدا مطلب مهمى نیست.
روى سخن را به پیامبر صلّى اللّه علیه و آله کرده، مى‏گوید: «بگو: اگر دریاها براى نوشتن کلمات پروردگارم مرکب شود، دریاها پایان مى‏یابد پیش از آن که کلمات پروردگارم پایان گیرد، هر چند همانند آن را به آن اضافه کنیم» (قُلْ لَوْ کانَ الْبَحْرُ مِداداً لِکَلِماتِ رَبِّی لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَنْ تَنْفَدَ کَلِماتُ رَبِّی وَ لَوْ جِئْنا بِمِثْلِهِ مَدَداً).
در حقیقت قرآن در این آیه توجه به این واقعیت مى‏دهد که گمان مبرید عالم هستى محدود به آن است که شما مى‏بینید یا مى‏دانید یا احساس مى‏کنید، بلکه آن قدر عظمت و گسترش دارد که اگر دریاها مرکب شوند و بخواهند نام آن و صفات و ویژگیهاى آنها را بنویسند دریاها پایان مى‏یابند پیش از آن که موجودات جهان هستى را احصا کرده باشند. قابل توجه این که: آیه فوق در عین این که گسترش بى‏انتهاى جهان هستى را در گذشته و حال و آینده مجسم مى‏سازد، ترسیمى از علم نامحدود خداوند نیز هست، چرا که مى‏دانیم خدا به همه آنچه در پهنه هستى بوده و خواهد بود احاطه علمى دارد، بلکه علم او از وجود این موجودات جدا نخواهد بود- دقت کنید.
پس به تعبیر دیگر مى‏توان گفت: اگر تمام اقیانوسهاى روى زمین مرکب و جوهر شوند و همه درختان قلم گردند هرگز قادر نیستند آنچه در علم خداوند است رقم بزنند.


(آیه 110)- این آیه که آخرین آیه سوره کهف است مجموعه‏اى است از اصول اساسى اعتقادات دینى، «توحید» و «معاد» و «رسالت پیامبر» صلّى اللّه علیه و آله و در واقع همان چیزى است که آغاز سوره کهف نیز با آن بوده است.
و از آنجا که مسأله نبوت در طول تاریخش با انواع غلو و مبالغه همراه بوده است آن را چنین بیان مى‏کند: «بگو: من فقط بشرى همچون شما هستم (یگانه امتیازم این است) که بر من وحى مى‏شود» (قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یُوحى‏ إِلَیَّ).
و با این تعبیر بر تمام امتیازات پندارى شرک آلودى که پیامبران را از مرحله بشریت به مرحله الوهیت بالا مى‏برد قلم سرخ مى‏کشد.
سپس از میان تمام مسائلى که وحى مى‏شود، انگشت روى مسأله توحید مى‏گذارد و مى‏گوید: بر من وحى مى‏شود «که معبود شما فقط یکى است» (أَنَّما إِلهُکُمْ إِلهٌ واحِدٌ).
در اینجا تنها به مسأله توحید اشاره شده است، زیرا توحید تنها یک اصل از اصول دین نیست بلکه خمیر مایه همه اصول و فروع اسلام است.
اگر در یک مثال ساده تعلیمات دین را از اصول و فروع به دانه‏هاى گوهرى تشبیه کنیم باید توحید را به آن ریسمانى تشبیه کرد که این دانه‏ها را به هم پیوند مى‏دهد و از مجموع آن گردنبند پر ارزش و زیبایى مى‏سازد.
به همین دلیل در احادیث مى‏خوانیم که: جمله «لا اله الّا اللّه» قلعه محکم پروردگار است و هر کس در آن وارد شود از عذاب و کیفر الهى در امان است.
سومین جمله این آیه اشاره به مسأله رستاخیز مى‏کند و آن را با حرف «فاء» به مسأله توحید پیوند مى‏زند، و مى‏گوید: «بنابراین هر کس امید لقاى پروردگارش را دارد باید عمل صالح انجام دهد» (فَمَنْ کانَ یَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلًا صالِحاً). لقاى پروردگار که همان مشاهده باطنى ذات پاک او با چشم دل و بصیرت درون است گر چه در این دنیا هم براى مؤمنان راستین امکان‏پذیر است اما در قیامت به خاطر مشاهده آثار بیشتر و روشنتر جنبه همگانى و عمومى پیدا مى‏کند.
در آخرین جمله حقیقت عمل صالح را در یک بیان کوتاه چنین بازگو مى‏کند:
«و نباید کسى را در عبادت پروردگارش شریک سازد» (وَ لا یُشْرِکْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً).
به تعبیر روشنتر تا حقیقت خلوص و اخلاص، در عمل نیاید رنگ عمل صالح به خود نخواهد گرفت. در حقیقت عمل صالحى که از انگیزه الهى و اخلاص، سرچشمه گرفته و با آن آمیخته شده است گذر نامه لقاى پروردگار است! عمل خالص تا آن حدّ در اسلام مورد اهمیت است که در حدیثى از پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله مى‏خوانیم: «کسى که چهل روز اعمال خود را خالصانه انجام دهد، خداوند چشمه‏هاى حکمت و دانش را از قلبش بر زبانش مى‏گشاید».



نتایج سوره کهف :



1-الحمدالله الذی انزل علی عبده الکتاب ولم یجعل له عوجا
در سوره شریفه کهف،به طور اجمال به سه داستان اصحاب کهف،حضرت خضر و نیز ذوالقرنین اشاره شده.هر داستان دارای مضامین کلیدی اخلاقی است که در خاتمه تفاسیر مربوطه به نکات آموزنده اش اشاره شده که توصیه میکنم حتی المقدور مطالعه گردد.این اصول راهبردی برای داستان اصحاب کهف ذیل آیه 27،داستان حضرت موسی و حضرت خضر ذیل آیه 82 و داستان ذوالقرنین ذیل آیه 98 آمده است.
و اما برخی از نکات تربیتی این سوره مبارکه:
7-آنچه در روی زمین میبینیم زرق وبرق دنیاست و وسیله ای جهت امتحانمان.
28-معیار معاشرت با افراد باطن آنهاست و نه ظاهرشان.
46-مال و فرزند از زینتهای دنیا میباشند و طبق آیه 7 وسیله ای برای محک ما.ولی آنچه نزد خداوند متعال ثوابش بیشتر و امید بخش تر است همانا باقیات صالحات میباشد که میتوان این دو زینت دنیوی رابا تربیت نیکوی اولاد وصرف مال در امور خیره ی خاص آن را به احسن وجه خود یعنی باقیات صالحات مبدل نمود.
58-غفران پروردگار ایجاب میکند که توبه کاران را بیامرزد واینکه عذاب گنهکاران را به تعویق میاندازد از سر رحمت اوست شاید به خود آمده و توبه کنند.اما وقتی ظلم به حد اعلای خود رسید به دلیل عدالتش آنها را عذاب خواهد کرد.
104-زیانکارترین افراد کسانی هستند کوشش بی ثمر میکنند وبه قول قران کوششهایشان در زندگی دنیا گمشده ولی میپندارند کار نیک انجام داده اند.
110-پس هر کس امید به لقای پروردگار خود دارد الزاما باید عمل صالح انجام دارد.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ مهر ۹۴ ، ۱۹:۵۲
* مسافر
پنجشنبه, ۲۳ مهر ۱۳۹۴، ۰۲:۱۵ ب.ظ

303 . صفحه 303




بیست و سوم مهر :


نفیسه :

(آیه 84)- در ادمه آیه قبل،این آیه شروع به معرفی ذوالقرنین میکند ومیگوید: «ما در روى زمین او را تمکین دادیم» (إِنَّا مَکَّنَّا لَهُ فِی الْأَرْضِ). و قدرت و ثبات و نیرو و حکومت بخشیدیم.

«و اسباب هر چیز را در اختیارش نهادیم» (وَ آتَیْناهُ مِنْ کُلِّ شَیْ‏ءٍ سَبَباً).
عقل و درایت کافى، مدیریت صحیح، قدرت و قوت، لشکر و نیروى انسانى و امکانات مادى خلاصه آنچه از وسائل معنوى و مادى براى پیشرفت و رسیدن به هدفها لازم بود در اختیار او نهادیم.


(آیه 85)- «او هم از این وسائل استفاده کرد»(فَأَتْبَعَ سَبَباً).


(آیه 86)- «تا به غروبگاه آفتاب رسید» (حَتَّى إِذا بَلَغَ مَغْرِبَ الشَّمْسِ).
«در آنجا احساس کرد که خورشید در چشمه یا دریاى تیره و گل آلودى فرو مى‏رود» (وَجَدَها تَغْرُبُ فِی عَیْنٍ حَمِئَةٍ). «و در آنجا گروهى از انسانها را یافت» (وَ وَجَدَ عِنْدَها قَوْماً). که مجموعه‏اى از انسانهاى نیک و بد بودند.
«به ذو القرنین گفتیم: آیا مى‏خواهى آنها را مجازات کنى و یا طریقه نیکویى را در میان آنها انتخاب نمایى» (قُلْنا یا ذَا الْقَرْنَیْنِ إِمَّا أَنْ تُعَذِّبَ وَ إِمَّا أَنْ تَتَّخِذَ فِیهِمْ حُسْناً).


(آیه 87)- ذوالقرنین «گفت: اما کسانى که ستم کرده‏اند به زودى آنها را مجازات خواهیم کرد» (قالَ أَمَّا مَنْ ظَلَمَ فَسَوْفَ نُعَذِّبُهُ).
«سپس به سوى پروردگارش باز مى‏گردد و خداوند او را عذاب شدیدى خواهد نمود» (ثُمَّ یُرَدُّ إِلى‏ رَبِّهِ فَیُعَذِّبُهُ عَذاباً نُکْراً).
این ظالمان و ستمگران هم مجازات این دنیا را مى‏چشند و هم عذاب آخرت را.


(آیه 88)- «و اما کسى که ایمان آورد، و عمل صالح انجام دهد، پاداشى نیکوتر خواهد داشت» (وَ أَمَّا مَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً فَلَهُ جَزاءً الْحُسْنى‏).
«و ما دستور آسانى به او خواهیم داد» (وَ سَنَقُولُ لَهُ مِنْ أَمْرِنا یُسْراً).
هم با گفتار نیک با او بر خورد خواهیم کرد، و هم تکالیف سخت و سنگین بر دوش او نخواهیم گذارد، و خراج و مالیات سنگین نیز از او نخواهیم گرفت.

(آیه 89)- «ذوالقرنین» سفر خود را به غرب پایان داد سپس عزم شرق کرد آن گونه که قرآن مى‏گوید: «سپس از اسباب و وسائلى که در اختیار داشت مجددا بهره گرفت» (ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَباً).


(آیه 90)- «و همچنان به راه خود ادامه داد تا به خاستگاه خورشید رسید» (حَتَّى إِذا بَلَغَ مَطْلِعَ الشَّمْسِ).
«در آنجا مشاهده کرد که خورشید بر جمعیتى طلوع مى‏کند که جز آفتاب براى آنها پوششى قرار نداده بودیم» (وَجَدَها تَطْلُعُ عَلى‏ قَوْمٍ لَمْ نَجْعَلْ لَهُمْ مِنْ دُونِها سِتْراً).
این جمعیت در مرحله‏اى بسیار پایین از زندگى انسانى بودند، تا آنجا که برهنه زندگى مى‏کردند، و یا پوشش بسیار کمى که بدن آنها را از آفتاب نمى‏پوشانید، داشتند.


(آیه 91)- آرى! «این چنین بود کار ذوالقرنین، و ما به خوبى مى‏دانیم او چه امکاناتى براى (پیشبرد اهداف خود) در اختیار داشت» (کَذلِکَ وَ قَدْ أَحَطْنا بِما لَدَیْهِ خُبْراً).

(آیه 92)- سدّ ذوالقرنین چگونه ساخته شد؟ در اینجا به یکى دیگر از سفرهاى ذوالقرنین اشاره کرده، مى‏گوید: «بعد از این ماجرا باز از اسباب مهمى که در اختیار داشت بهره گرفت» (ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَباً).

(آیه 93)- «همچنان راه خود را ادامه داد تا به میان دو کوه رسید، و در آنجا گروهى غیر از آن دو گروه سابق یافت که هیچ سخنى را نمى‏فهمیدند» (حَتَّى إِذا بَلَغَ بَیْنَ السَّدَّیْنِ وَجَدَ مِنْ دُونِهِما قَوْماً لا یَکادُونَ یَفْقَهُونَ قَوْلًا).
اشاره به این که او به یک منطقه کوهستانى رسید و در آنجا جمعیتى مشاهده کرد که از نظر تمدن در سطح بسیار پائینى بودند، چرا که یکى از روشنترین نشانه‏هاى تمدن انسانى، همان سخن گفتن اوست.


(آیه 94)- در این هنگام آن جمعیت که از ناحیه دشمنان خونخوار و سرسختى به نام یأجوج و مأجوج در عذاب بودند، مقدم ذوالقرنین را که داراى قدرت و امکانات عظیمى بود، غنیمت شمردند، دست به دامن او زدند و «گفتند:
اى ذوالقرنین! یأجوج و مأجوج در این سرزمین فساد مى‏کنند، آیا ممکن است ما هزینه‏اى در اختیار تو بگذاریم که میان ما و آنها سدّى ایجاد کنى» (قالُوا یا ذَا الْقَرْنَیْنِ إِنَّ یَأْجُوجَ وَ مَأْجُوجَ مُفْسِدُونَ فِی الْأَرْضِ فَهَلْ نَجْعَلُ لَکَ خَرْجاً عَلى‏ أَنْ تَجْعَلَ بَیْنَنا وَ بَیْنَهُمْ سَدًّا).
این گفتار آنها، با این که حداقل زبان ذوالقرنین را نمى‏فهمیدند ممکن است از طریق علامت و اشاره بوده باشد.


(آیه 95)- اما ذوالقرنین در پاسخ آنها «گفت: آنچه پروردگارم در اختیار من گذارده (از آنچه شما پیشنهاد مى‏کنید) بهتر است» و نیازى به کمک مالى شما ندارم» (قالَ ما مَکَّنِّی فِیهِ رَبِّی خَیْرٌ).
«مرا با نیرویى یارى کنید، تا میان شما و آنها (قوم مفسد)، سد نیرومندى ایجاد کنم» (فَأَعِینُونِی بِقُوَّةٍ أَجْعَلْ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَهُمْ رَدْماً).


(آیه 96)- سپس چنین دستور داد: «قطعات بزرگ آهن براى من بیاورید» (آتُونِی زُبَرَ الْحَدِیدِ).
هنگامى که قطعات آهن آماده شد، دستور چیدن آنها را بر روى یکدیگر صادر کرد «تا کاملا میان دو کوه را پوشاند» (حَتَّى إِذا ساوى‏ بَیْنَ الصَّدَفَیْنِ).
سومین دستور ذوالقرنین این بود که به آنها «گفت: (مواد آتشزا هیزم و مانند آن بیاورید و آن را در دو طرف این سدّ قرار دهید، و با وسائلى که در اختیار دارید) در آن آتش بدمید تا قطعات آهن را، سرخ و گداخته کرد» (قالَ انْفُخُوا حَتَّى إِذا جَعَلَهُ ناراً).
در حقیقت او مى‏خواست، از این طریق قطعات آهن را به یکدیگر پیوند دهد و سدّ یکپارچه‏اى بسازد، و با این طرح عجیب، همان کارى را که امروز به وسیله جوشکارى انجام مى‏دهند انجام داد.سرانجام آخرین دستور را چنین صادر کرد: «گفت: مس ذوب شده براى من بیاورید تا بر روى این سدّ بریزم» (قالَ آتُونِی أُفْرِغْ عَلَیْهِ قِطْراً).
و به این ترتیب مجموعه آن سدّ آهنین را با لایه‏اى از مس پوشانید و آن را از نفوذ هوا و پوسیدن حفظ کرد!


(آیه 97)- سرانجام چنان سدّ محکمى ساخت «که آنها [طایفه یأجوج و مأجوج‏] قادر نبودند از آن بالا روند، و نمى‏توانستند نقبى در آن ایجاد کنند» (فَمَا اسْطاعُوا أَنْ یَظْهَرُوهُ وَ مَا اسْتَطاعُوا لَهُ نَقْباً).


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ مهر ۹۴ ، ۱۴:۱۵
* مسافر
چهارشنبه, ۲۲ مهر ۱۳۹۴، ۰۲:۱۰ ب.ظ

302 . صفحه 302


بیست و دوم مهر:

نفیسه :



(آیه 75)-وقتی مرد عالم کودک را به قتل رساند وموسی زبان به اعتراض گشود باز آن عالم بزرگوار با همان خونسردى مخصوص به خود جمله سابق را تکرار کرد «گفت: آیا به تو نگفتم تو هرگز توانایى ندارى با من صبر کنى» (قالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَکَ إِنَّکَ لَنْ تَسْتَطِیعَ مَعِیَ صَبْراً).


(آیه 76)- موسى (ع) به یاد پیمان خود افتاد، توجهى توأم با شرمسارى، چرا که دو بار پیمان خود را- هر چند از روى فراموشى- شکسته بود، و کم‏کم احساس مى‏کرد که گفته استاد ممکن است راست باشد و کارهاى او براى موسى در آغاز غیر قابل تحمل است، لذا بار دیگر زبان به عذر خواهى گشود و چنین «گفت:
 (این بار نیز از من صرف نظر کن، و فراموشى مرا نادیده بگیر، اما) اگر بعد از این از تو تقاضاى توضیحى در کارهایت کردم (و بر تو ایراد گرفتم) دیگر با من مصاحبت نکن چرا که تو از ناحیه من دیگر معذور خواهى بود» (قالَ إِنْ سَأَلْتُکَ عَنْ شَیْ‏ءٍ بَعْدَها فَلا تُصاحِبْنِی قَدْ بَلَغْتَ مِنْ لَدُنِّی عُذْراً).
این جمله حکایت از نهایت انصاف و درونگرى موسى مى‏کند، و نشان مى‏دهد که او در برابر یک واقعیت، هر چند تلخ، تسلیم بود.


(آیه 77)- بعد از این گفتگو و تعهد مجدد «موسى با استاد به راه افتاد، تا به قریه‏اى رسیدند و از اهالى آن قریه غذا خواستند، ولى آنها از میهمان کردن این دو مسافر خوددارى کردند» (فَانْطَلَقا حَتَّى إِذا أَتَیا أَهْلَ قَرْیَةٍ اسْتَطْعَما أَهْلَها فَأَبَوْا أَنْ یُضَیِّفُوهُما).
منظور از «قریه» در اینجا شهر «ناصره» یا بندر «ایله» است.
و در هر صورت از آنچه بر سر موسى و استادش در این قریه آمد مى‏فهمیم که اهالى آن خسیس و دون همت بوده‏اند، لذا در روایتى از پیامبر صلّى اللّه علیه و آله مى‏خوانیم که درباره آنها فرمود: «آنها مردم لئیم و پستى بودند».
سپس قرآن اضافه مى‏کند: «با این حال آنها در آن آبادى دیوارى یافتند که مى‏خواست فرود آید، آن مرد عالم دست به کار شد تا آن را بر پا دارد» و مانع ویرانیش شود (فَوَجَدا فِیها جِداراً یُرِیدُ أَنْ یَنْقَضَّ فَأَقامَهُ).
موسى- که مشاهده کرد خضر در برابر این بى‏حرمتى به تعمیر دیوارى که در حال سقوط است پرداخته مثل این که مى‏خواهد مزد کار بد آنها را به آنها بدهد، و فکر مى‏کرد حداقل خوب بود استاد این کار را در برابر اجرتى انجام مى‏داد تا وسیله غذایى فراهم گردد- تعهد خود را بار دیگر بکلى فراموش کرد، و زبان به اعتراض گشود اما اعتراضى ملایمتر و خفیفتر از گذشته، و «گفت: مى‏خواستى در مقابل این کار اجرتى بگیرى»! (قالَ لَوْ شِئْتَ لَاتَّخَذْتَ عَلَیْهِ أَجْراً).
در واقع موسى فکر مى‏کرد این عمل دور از عدالت است که انسان در برابر مردمى که این قدر فرومایه باشند این چنین فداکارى کند.


(آیه 78)- اینجا بود که مرد عالم، آخرین سخن را به موسى گفت، زیرا از مجموع حوادث گذشته یقین کرد که موسى، تاب تحمل در برابر اعمال او را ندارد «فرمود: اینک وقت جدایى من و توست! اما به زودى سرّ آنچه را که نتوانستى بر آن صبر کنى براى تو باز گو مى‏کنم» (قالَ هذا فِراقُ بَیْنِی وَ بَیْنِکَ سَأُنَبِّئُکَ بِتَأْوِیلِ ما لَمْ تَسْتَطِعْ عَلَیْهِ صَبْراً).
خبر فراق همچون پتکى بود که بر قلب موسى وارد شد، فراق از استادى که سینه‏اش مخزن اسرار بود. آرى! جدا شدن از چنین رهبرى سخت دردناک است، اما واقعیت تلخى بود که به هر حال موسى باید آن را پذیرا شود.


(آیه 79)- اسرار درونى این حوادث! بعد از آن که فراق و جدایى موسى و خضر مسلّم شد، لازم بود این استاد الهى اسرار کارهاى خود را که موسى تاب تحمل آن را نداشت بازگو کند، و در واقع بهره موسى از مصاحبت او فهم راز این سه حادثه عجیب بود که مى‏توانست کلیدى باشد براى مسائل بسیار، و پاسخى براى پرسشهاى گوناگون.
نخست از داستان کشتى شروع کرد و گفت: «اما کشتى به گروهى مستمند تعلق داشت که با آن در دریا کار مى‏کردند، من خواستم آن را معیوب کنم زیرا (مى‏دانستم) در پشت سر آنها پادشاهى ستمگر است که هر کشتى سالمى را از روى غصب مى‏گیرد» (أَمَّا السَّفِینَةُ فَکانَتْ لِمَساکِینَ یَعْمَلُونَ فِی الْبَحْرِ فَأَرَدْتُ أَنْ أَعِیبَها وَ کانَ وَراءَهُمْ مَلِکٌ یَأْخُذُ کُلَّ سَفِینَةٍ غَصْباً).
و به این ترتیب در پشت چهره ظاهرى زننده سوراخ کردن کشتى، هدف مهمى که همان نجات آن از چنگال یک پادشاه غاصب بوده است، وجود داشته، چرا که او هرگز کشتیهاى آسیب دیده را مناسب کار خود نمى‏دید و از آن چشم مى‏پوشید، خلاصه این کار در مسیر حفظ گروهى مستمند بود و باید انجام مى‏شد.


(آیه 80)- سپس به بیان راز حادثه دوم یعنى قتل نوجوان پرداخته چنین مى‏گوید: «و اما آن نوجوان پدر و مادرش با ایمان بودند، و بیم داشتیم که آنان را به طغیان و کفر وا دارد» (وَ أَمَّا الْغُلامُ فَکانَ أَبَواهُ مُؤْمِنَیْنِ فَخَشِینا أَنْ یُرْهِقَهُما طُغْیاناً وَ کُفْراً).
به هر حال آن مرد عالم، اقدام به کشتن این نوجوان کرد و حادثه ناگوارى را که در آینده براى یک پدر و مادر با ایمان در فرض حیات او رخ مى‏داد دلیل آن گرفت.


(آیه 81)- و بعد اضافه کرد:«ما چنین کردیم که پروردگارشان فرزندى پاکتر و پر محبت‏تر به جاى او به آنها عطا فرماید» (فَأَرَدْنا أَنْ یُبْدِلَهُما رَبُّهُما خَیْراً مِنْهُ زَکاةً وَ أَقْرَبَ رُحْماً).


(آیه 82)- در این آیه مرد عالم پرده از روى راز سومین کار خود یعنى تعمیر دیوار بر مى‏دارد و چنین مى‏گوید: «اما دیوار متعلق به دو نوجوان یتیم در شهر بود، و زیر آن گنجى متعلق به آنها وجود داشت و پدر آنها مرد صالحى بود» (وَ أَمَّا الْجِدارُ فَکانَ لِغُلامَیْنِ یَتِیمَیْنِ فِی الْمَدِینَةِ وَ کانَ تَحْتَهُ کَنْزٌ لَهُما وَ کانَ أَبُوهُما صالِحاً).
«پس پروردگار تو مى‏خواست آنها به سر حد بلوغ برسند، و گنجشان را استخراج کنند» (فَأَرادَ رَبُّکَ أَنْ یَبْلُغا أَشُدَّهُما وَ یَسْتَخْرِجا کَنزَهُما).
«این رحمتى بود از ناحیه پروردگار تو» (رَحْمَةً مِنْ رَبِّکَ).
و من مأمور بودم به خاطر نیکو کارى پدر و مادر این دو یتیم آن دیوار را بسازم، مبادا سقوط کند و گنج ظاهر شود و به خطر بیفتد.
در پایان براى رفع هر گونه شک و شبهه از موسى، و براى این که به یقین بداند همه این کارها بر طبق نقشه و مأموریت خاصى بوده است اضافه کرد: «و من این کار را به دستور خودم انجام ندادم» بلکه فرمان خدا و دستور پروردگار بود (وَ ما فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْرِی).
آرى! «این بود سرّ کارهایى که توانایى شکیبایى در برابر آنها را نداشتى» (ذلِکَ تَأْوِیلُ ما لَمْ تَسْطِعْ عَلَیْهِ صَبْراً).

درسهاى داستان خضر و موسى‏
الف) پیدا کردن رهبر دانشمند و استفاده از پرتو علم او به قدرى اهمیت دارد که حتى پیامبر اولوا العزمى همچون موسى این همه راه به دنبال او مى‏رود و این سرمشقى است براى همه انسانها در هر حد و پایه‏اى از علم و در هر شرائط و سن و سال.
ب) جوهره علم الهى از عبودیت و بندگى خدا سر چشمه مى‏گیرد.
ج) همواره علم را براى عمل باید آموخت چنانکه موسى به دوست عالمش مى‏گوید: «... مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْداً» (دانشى به من بیاموز که راهگشاى من به سوى هدف و مقصد باشد) یعنى من دانش را تنها براى خودش نمى‏خواهم بلکه براى رسیدن به هدف مى‏طلبم.
د) در کارها نباید عجله کرد چرا که بسیارى از امور نیاز به فرصت مناسب دارد.
ه) چهره ظاهر و چهره باطن اشیا و حوادث، مسأله مهم دیگرى است که این داستان به ما مى‏آموزد، ما نباید در مورد رویدادهاى ناخوشایند که در زندگیمان پیدا مى‏شود عجولانه قضاوت کنیم، چه بسیارند حوادثى که ما آن را ناخوش داریم اما بعدا معلوم مى‏شود که از الطاف خفیه الهى بوده است.
این همان است که قرآن در آیه 122 سوره بقره به آن اشاره کرده است.
و) اعتراف به واقعیتها و موضعگیرى هماهنگ با آنها- هنگامى که موسى سه بار بطور ناخواسته گرفتار پیمان شکنى در برابر دوست عالمش شد در برابر این واقعیت تلخ، لجاجت به خرج نداد، و منصفانه حق را به آن مرد عالم داد، صمیمانه از او جدا شد و برنامه کار خویش را پیش گرفت.
انسان نباید تا آخر عمر مشغول آزمایش خویش باشد و زندگى را به آزمایشگاهى براى آینده‏اى که هرگز نمى‏آید تبدیل کند، هنگامى که چند بار مطلبى را آزمود باید به نتیجه آن گردن نهد.


ز) آثار ایمان پدران براى فرزندان: خضر به خاطر یک پدر صالح و درستکار، حمایت از فرزندانش را در آن قسمتى که مى‏توانست بر عهده گرفت، یعنى فرزند در پرتو ایمان و امانت پدر مى‏تواند سعادتمند شود و نتیجه نیک آن عائد فرزند او هم بشود.
ح) کوتاهى عمر به خاطر آزار پدر و مادر: جایى که فرزندى به خاطر آن که در آینده پدر و مادر خویش را آزار مى‏دهد و در برابر آنها طغیان و کفران مى‏کند و یا آنها را از راه الهى به در مى‏برد مستحق مرگ باشد چگونه است حال فرزندى که هم اکنون مشغول به این گناه است، آنها در پیشگاه خدا چه وضعى دارند.
ط) مردم دشمن آنند که نمى‏دانند! بسیار مى‏شود که کسى در باره ما نیکى مى‏کند اما چون از باطن کار خبر نداریم آن را دشمنى مى‏پنداریم، و آشفته مى‏شویم، مخصوصا در برابر آنچه نمى‏دانیم کم صبر و بى‏حوصله هستیم. اما داستان فوق به ما مى‏گوید نباید در قضاوت شتاب کرد، باید ابعاد مختلف هر موضوعى را بررسى نمود.
ى) ادب شاگرد و استاد: در گفتگوهایى که میان موسى و آن مرد عالم الهى رد و بدل شد نکته‏هاى جالبى پیرامون ادب شاگرد و استاد به چشم مى‏خورد، از جمله:
1- موسى خود را به عنوان تابع خضر معرفى مى‏کند «أَتَّبِعُکَ».
2- در مقام تواضع، علم استاد را بسیار معرفى مى‏کند و خود را طالب فرا گرفتن گوشه‏اى از علم او «مِمَّا عُلِّمْتَ»- دقت کنید.


(آیه 83)- سرگذشت عجیب ذوالقرنین! در آغاز بحث درباره اصحاب کهف گفتیم که گروهى از قریش به این فکر افتادند که پیامبر اسلام را به اصطلاح آزمایش کنند، پس از مشاوره با یهود مدینه سه مسأله طرح کردند.
اکنون نوبت داستان ذوالقرنین است:
داستان ذوالقرنین درباره کسى است که افکار فلاسفه و محققان را از دیر زمان تاکنون به خود مشغول داشته، و براى شناخت او تلاش فراوان کرده‏اند.
ما نخست به تفسیر آیات مربوط به ذو القرنین مى‏پردازیم، سپس براى شناخت شخص او وارد بحث مى‏شویم.
نخست مى‏گوید: «از تو درباره ذو القرنین سؤال مى‏کنند» (وَ یَسْئَلُونَکَ عَنْ ذِی الْقَرْنَیْنِ).
«بگو: به زودى گوشه‏اى از سرگذشت او را براى شما بازگو مى‏کنم» (قُلْ سَأَتْلُوا عَلَیْکُمْ مِنْهُ ذِکْراً).آغاز این آیه نشان مى‏دهد که داستان ذوالقرنین در میان مردم قبلا مطرح بوده منتها اختلافات یا ابهاماتى آن را فرا گرفته بود، به همین دلیل از پیامبر صلّى اللّه علیه و آله توضیحات لازم را در این زمینه خواستند.



اعظم :



اما نکته های داسنان موسی و خضر :

دوست عزیرم نفیسه خانم خیلی خوب نتایج داسنان موسی و خضر رو نوشتن
دوستانی که نتونستن پسنها رو بخونن
حداقل پست نتیجه گیری رو بخونن

من هم برای تاکید مطالبی می نویسم

ایه 65 : در نوصیف ویرگیهای خضر علیه السلام خداوند فرموده
عبدا من عبادنا

متوجه میشیم بزدگترین افتخاری که یه بنده میتونه داشته باشه "عبد" بودن و بندگی خداست

و منظور از رحمتی که خداوند به خضر فرموده مقام نبوت و اگاهی از بخشی از اسرار جهان


ایه 68:
حضرت خضر فرمود "تو هرگز توانایی صبر نداری "
نفرمود نسبت به انچه تعلیمت میدهم صبر نداری

این به خاطر اینه که
حضرت موسی چون از رموز حوادث اگاه نبود عنان صبرش رو در مواجهه با حوادث از دست میداد
بلکه اگه از بتطن حوادث اگاه میشد صبر میکرد

ایه 79 :
میگه کشتی ار آن مساکین بود
نتیجه میگیریم مسکین نه اینکه کسیه که چیزی نداره
بلکه کسی هستش که دخلش کفاف خرجش رو نمیده و یا از نظر قدرت در ضعفه

و اما نتایج داستان :

1.پیدا کردن عالم ربانی به قدری اهمیت داره که پیامبری مثل موسی کلیم الله به دنبالش میره

2. علم اصیل از بندگی خداوتد نشات می گیره
3. طلب علم برای رشد و خیر هستش نه صرف خود علم


4. عجله و بی صبری در کارها به خاطر عدم احاطه علمی به مسایل هسنش


5. حوادث رو نباید از زوی ظاهرشون تحلیل کرد

6. فرزند در پرتو ایمان و امانت پدر صالح میتونه سعادتمند بشه

7. در مقام استاد و شاگردی باید رعایت ادب کرد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ مهر ۹۴ ، ۱۴:۱۰
* مسافر
سه شنبه, ۲۱ مهر ۱۳۹۴، ۰۲:۰۷ ب.ظ

301 . صفحه 301


بیست و یکم مهر :


نفیسه :



(آیه 62)- در آیات قبل خواندیم موسی و دوستش قصد سفر به محل تلاقی خلیج عقبه و خلیج سوئز نمودند،حال «هنگامى که (موسى و همسفرش) از آنجا گذشتند (طول سفر و خستگى راه، گرسنگى را بر آنها چیره کرد، موسى به خاطرش آمد که غذایى به همراه آورده‏اند) به یار همسفرش گفت: غذاى ما را بیاور که از این سفر، خسته شده‏ایم» (فَلَمَّا جاوَزا قالَ لِفَتاهُ آتِنا غَداءَنا لَقَدْ لَقِینا مِنْ سَفَرِنا هذا نَصَباً).


(آیه 63)- در این هنگام همسفرش به او «گفت: به خاطر دارى هنگامى که ما (براى استراحت) به کنار آن صخره پناه بردیم من (در آنجا) فراموش کردم جریان ماهى را باز گو کنم- و این فقط شیطان بود که آن را از خاطر من برد- و ماهى راهش را به طرز شگفت‏انگیزى در دریا پیش گرفت» (قالَ أَ رَأَیْتَ إِذْ أَوَیْنا إِلَى الصَّخْرَةِ فَإِنِّی نَسِیتُ الْحُوتَ وَ ما أَنْسانِیهُ إِلَّا الشَّیْطانُ أَنْ أَذْکُرَهُ وَ اتَّخَذَ سَبِیلَهُ فِی الْبَحْرِ عَجَباً).


(آیه 64)- و از آنجا که این موضوع، به صورت نشانه‏اى براى موسى در رابطه با پیدا کردن آن عالم بزرگ بود: «موسى گفت: این همان چیزى است که ما مى‏خواستیم» و به دنبال آن مى‏گردیم (قالَ ذلِکَ ما کُنَّا نَبْغِ).
«و در این هنگام آنها از همان راه باز گشتند در حالى که پى جوئى مى‏کردند» (فَارْتَدَّا عَلى‏ آثارِهِما قَصَصاً).
در اینجا یک سؤال پیش مى‏آید که مگر پیامبرى همچون موسى ممکن است گرفتار نسیان و فراموشى شود که قرآن مى‏گوید: «نَسِیا حُوتَهُما» (ماهى‏شان را فراموش کردند).
پاسخ این است که مانعى ندارد در مسائلى که هیچ ارتباطى به احکام الهى و امور تبلیغى نداشته باشد یعنى در مسائل عادى در زندگى روزمره گرفتار نسیان شود و این نه از یک پیامبر بعید است، و نه با مقام عصمت منافات دارد.


(آیه 65)- دیدار معلم بزرگ: هنگامى که موسى و یار همسفرش به جاى اول، یعنى در کنار صخره و نزدیک «مجمع البحرین» باز گشتند گمشده خود را یافتند «ناگهان بنده‏اى از بندگان ما را یافتند که او را مشمول رحمت خود ساخته، و علم و دانش فراوانى از نزد خود تعلیمش کرده بودیم» (فَوَجَدا عَبْداً مِنْ عِبادِنا آتَیْناهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً).


(آیه 66)- در این هنگام «موسى (با نهایت ادب و به صورت استفهام) به آن مرد عالم گفت: آیا از تو پیروى کنم تا از آنچه به تو تعلیم داده شده، و مایه رشد و صلاح است به من بیاموزى»؟ (قالَ لَهُ مُوسى‏ هَلْ أَتَّبِعُکَ عَلى‏ أَنْ تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْداً).


(آیه 67)- ولى با کمال تعجب آن مرد عالم به موسى «گفت: تو هرگز توانایى ندارى با من شکیبایى کنى» (قالَ إِنَّکَ لَنْ تَسْتَطِیعَ مَعِیَ صَبْراً).


(آیه 68)- و بلافاصله دلیل آن را بیان کرد و گفت: «تو چگونه مى‏توانى در برابر چیزى که از رموزش آگاه نیستى شکیبا باشى»؟ (وَ کَیْفَ تَصْبِرُ عَلى‏ ما لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْراً).
این مرد عالم به ابوابى از علوم احاطه داشته که مربوط به اسرار باطن و عمق حوادث و پدیده‏ها بوده، در حالى که موسى نه مأمور به باطن بود و نه از آن آگاهى چندانى داشت. در چنین موردى آن کس که ظاهر را مى‏بیند عنان صبر و اختیار را از کف مى‏دهد، و به اعتراض و گاهى به پرخاش بر مى‏خیزد.


(آیه 69)- موسى از شنیدن این سخن شاید نگران شد و از این بیم داشت که فیض محضر این عالم بزرگ از او قطع شود، لذا به او تعهد سپرد که در برابر همه رویدادها صبر کند و «گفت: بخواست خدا مرا شکیبا خواهى یافت و قول مى‏دهم که در هیچ کارى با تو مخالفت نکنم» (قالَ سَتَجِدُنِی إِنْ شاءَ اللَّهُ صابِراً وَ لا أَعْصِی لَکَ أَمْراً).
باز موسى در این عبارت نهایت ادب خود را آشکار مى‏سازد، تکیه برخواست خدا مى‏کند، به آن مرد عالم نمى‏گوید من صابرم بلکه مى‏گوید ان شاء اللّه مرا صابر خواهى یافت.


(آیه 70)- ولى از آنجا که شکیبایى در برابر حوادث ظاهرا زننده‏اى که انسان از اسرارش آگاه نیست کار آسانى نمى‏باشد بار دیگر آن مرد عالم از موسى تعهد گرفت و به او اخطار کرد و «گفت: پس اگر مى‏خواهى به دنبال من بیایى (سکوت محض باش) از هیچ چیز سؤال مکن تا خودم به موقع آن را براى تو باز گو کنم»! (قالَ فَإِنِ اتَّبَعْتَنِی فَلا تَسْئَلْنِی عَنْ شَیْ‏ءٍ حَتَّى أُحْدِثَ لَکَ مِنْهُ ذِکْراً).
موسى این تعهد مجدد را سپرد و در معیت این استاد به راه افتاد.


(آیه 71)- معلم الهى و این اعمال زننده؟! «آن دو (موسى و مرد عالم الهى) به راه افتادند تا آنکه سوار کشتى شدند» (فَانْطَلَقا حَتَّى إِذا رَکِبا فِی السَّفِینَةِ).
هنگامى که آن دو سوار کشتى شدند خضر «کشتى را سوراخ کرد»! (خَرَقَها).
از آنجا که موسى از یک سو پیامبر بزرگ الهى بود و باید حافظ جان و مال مردم باشد، و امر به معروف و نهى از منکر کند، و از سوى دیگر وجدان انسانى او اجازه نمى‏داد در برابر چنین کار خلافى سکوت اختیار کند تعهدى را که با خضر داشت به دست فراموشى سپرد،و زبان به اعتراض گشود و «گفت: آیا آن را سوراخ کردى که اهلش را غرق کنى؟ راستى چه کار بدى انجام دادى»! (قالَ أَ خَرَقْتَها لِتُغْرِقَ أَهْلَها لَقَدْ جِئْتَ شَیْئاً إِمْراً).

(آیه 72)- در این هنگام مرد عالم الهى با متانت خاص خود نظرى به موسى افکند و «گفت: نگفتم تو هرگز نمى‏توانى با من شکیبایى کن»؟! (قالَ أَ لَمْ أَقُلْ إِنَّکَ لَنْ تَسْتَطِیعَ مَعِیَ صَبْراً).


(آیه 73)- موسى که از عجله و شتابزدگى خود که طبعا به خاطر اهمیت حادثه بود پشیمان گشت و به یاد تعهد خود افتاد در مقام عذر خواهى بر آمده رو به استاد کرد و چنین «گفت: مرا در برابر فراموشکارى که داشتم مؤاخذه مکن و بر من به خاطر این کار سخت مگیر» (قالَ لا تُؤاخِذْنِی بِما نَسِیتُ وَ لا تُرْهِقْنِی مِنْ أَمْرِی عُسْراً) یعنى اشتباهى بود و هر چه بود گذشت تو با بزرگوارى خود صرف نظر فرما.


(آیه 74)- سفر دریایى آنها تمام شد از کشتى پیاده شدند، «و به راه خود ادامه دادند، در اثناء راه به کودکى رسیدند ولى (آن مرد عالم بى‏مقدمه) اقدام به قتل آن کودک کرد»! (فَانْطَلَقا حَتَّى إِذا لَقِیا غُلاماً فَقَتَلَهُ).
در اینجا بار دیگر موسى از کوره در رفت، منظره وحشتناک کشتن یک کودک بى‏گناه، آن هم بدون هیچ مجوز گویى غبارى از اندوه و نارضائى چشمان او را پوشانید، آن چنان که بار دیگر تعهد خود را فراموش کرد، زبان به اعتراض گشود، و «گفت: آیا انسان بى‏گناه و پاکى را بى‏آنکه قتلى کرده باشد کشتى؟!» (قالَ أَ قَتَلْتَ نَفْساً زَکِیَّةً بِغَیْرِ نَفْسٍ).
«به راستى که چه کار منکر و زشتى انجام دادى» (لَقَدْ جِئْتَ شَیْئاً نُکْراً).

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ مهر ۹۴ ، ۱۴:۰۷
* مسافر