قرآن; کتاب زندگی...کتابی برای هدایت

إِنَّ هَذَا الْقُرْآنَ یِهْدِی لِلَّتِی هِیَ أَقْوَمُ
مشخصات بلاگ
قرآن; کتاب زندگی...کتابی برای هدایت

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
وَقَالَ الرَّسُولُ یَا رَبِّ إِنَّ قَوْمِی اتَّخَذُوا هَذَا الْقُرْآنَ مَهْجُورًا (30 فرقان )
و پیامبر گفت پروردگارا قوم من این قرآن را رها کردند

در تاریخ 93/09/27 تصمیم گرفتیم با گروهی از دوستان روزانه یه صفحه قرآن بخونیم
و هر کس توی هر صفحه ای نکته ای براش جالب بود ، یا چیزی در موردش می دونست ، یا تفسیری در مورد اون صفحه خونده بود رو با یقیه به اشتراک بذاره
اینجا رو هم بنا کردیم برای اینکه اگه خواستیم یه روزی مروری به مطالب بکنیم برامون ساده تر باشه
و یا اگه دوستی وسطای راه بهمون پیوست بتونه مطالب قبلی رو مرور کنه
شایدم یه زمانی بچه هامون خواستن بدونن فهم مادراشون از قرآن چه جوری بوده
هر چند امیدواریم که به زودی حضرت مهدی علیه السلام ظهور کنن و ما و بچه هامون قرآن رو همونجور بفهمیم که باید
الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم

آخرین مطالب
پنجشنبه, ۳ تیر ۱۳۹۵، ۰۵:۵۲ ق.ظ

555 . صفحه 555


سوم تیر: 



نفیسه :


(آیه 5)-

شأن نزول:

براى این آیه و سه آیه بعد شأن نزول مفصّلى نقل شده که خلاصه آن چنین است: بعد از غزوه بنى المصطلق (جنگى که در سال ششم هجرت در سرزمین «قدید» واقع شد) دو نفر از مسلمانان، یکى از طایفه انصار و دیگرى از مهاجران به هنگام گرفتن آب از چاه با هم اختلاف پیدا کردند، «عبد اللّه بن ابى» که از سرکرده‏هاى معروف منافقان بود به یارى مرد انصارى شتافت، و مشاجره لفظى شدیدى در میان آن دو در گرفت، عبد اللّه بن ابى، سخت، خشمگین شد، و در حالى که جمعى از قومش نزد او بودند گفت: «به خدا سوگند اگر به مدینه بازگردیم، عزیزان، ذلیلان را بیرون خواهند کرد» و منظورش از عزیزان، خود و اتباعش بود و از ذلیلان مهاجران، سپس رو به اطرافیانش کرد و گفت: این نتیجه کارى است که شما به سر خودتان آوردید، این گروه را در شهر خود جاى دادید و اموالتان را با آنها قسمت کردید: هرگاه باقیمانده غذاى خودتان را به مثل این مرد (اشاره به مرد مهاجر) نمى‏دادید برگردن شما سوار نمى‏شدند.

در اینجا «زید بن ارقم» که در آن وقت جوانى نوخاسته بود، رو به «عبد اللّه بن ابى» کرد و گفت به خدا سوگند ذلیل و قلیل توئى! و محمّد صلّى اللّه علیه و آله در عزّت الهى و محبّت مسلمین است، «عبد اللّه» صدا زد: خاموش باش تو باید بازى کنى اى کودک! زید بن ارقم خدمت رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله آمد و ماجرا را نقل کرد.

پیامبر صلّى اللّه علیه و آله کسى را به سراغ «عبد اللّه» فرستاد فرمود: این چیست که براى من نقل کرده‏اند؟

عبد اللّه گفت: به خدائى که کتاب آسمانى بر تو نازل کرده من چیزى نگفتم! و «زید» دروغ مى‏گوید.

سپس پیامبر صلّى اللّه علیه و آله دستور داد تمام آن روز و تمام شب را لشکریان به راه ادامه دهند، سرانجام پیامبر صلّى اللّه علیه و آله وارد مدینه شد.

زید بن ارقم مى‏گوید: من از شدت اندوه و شرم در خانه ماندم و بیرون نیامدم.

در این هنگام سوره منافقین نازل شد، و زید را تصدیق، و عبد اللّه را تکذیب کرد پیامبر صلّى اللّه علیه و آله گوش زید را گرفت و فرمود: اى جوان! خداوند سخن تو را تصدیق کرد خداوند آیاتى از قرآن را در باره آنچه تو گفته بودى نازل کرد.

هنگامى که این آیات نازل شد و دروغ عبد اللّه ظاهر گشت بعضى به او گفتند:

خدمت پیامبر صلّى اللّه علیه و آله برو تا براى تو استغفار کند، عبد اللّه سرش را تکان داد و سخنان ناروائى گفت. در اینجا آیه (و اذا قیل لهم تعالوا) نازل گردید.

تفسیر:

نشانه‏هاى دیگرى از منافقان- این آیه و آیات بعد از آن همچنان ادامه بیان اعمال منافقان و نشانه‏هاى گوناگون آنهاست، مى‏فرماید: «هنگامى که به آنها گفته شود: بیائید تا رسول خدا براى شما استغفار کند، سرهاى خود را (از روى استهزاء و کبر و غرور) تکان مى‏دهند و آنها را مى‏بینى که از سخنان تو اعراض کرده و تکبر مى‏ورزند» (و اذا قیل لهم تعالوا یستغفر لکم رسول الله لووا رؤسهم و رأیتهم یصدون و هم مستکبرون).

روشن است که روح اسلام، تسلیم در برابر حق است و کبر و غرور همیشه مانع این تسلیم است، به همین دلیل یکى از نشانه‏هاى منافقان، بلکه یکى از انگیزه‏هاى نفاق را همین خود خواهى و خود برتربینى و غرور مى‏توان شمرد.


(آیه 6)- در این آیه براى رفع هرگونه ابهام در این زمینه، مى‏افزاید: به فرض که آنها نزد تو بیایند و براى آنها استغفار کنى، زمینه آمرزش در آنها وجود ندارد بنابر این «براى آنها تفاوت نمى‏کند که، خواه استغفار کنى یا نکنى، هرگز خداوند آنان را نمى‏بخشد»! (سواء علیهم استغفرت لهم ام لم تستغفر لهم لن یغفر الله لهم).

دلیل آن هم این است که: «خداوند قوم فاسق را هدایت نمى‏کند» (ان الله لا یهدى القوم الفاسقین). چرا که در گناه اصرار مى‏ورزند و در برابر حق مستکبرند.

استغفار پیامبر صلّى اللّه علیه و آله تنها در صورتى اثر مى‏گذارد که زمینه مساعد و قابلیت لازم فراهم شود، اگر به راستى آنها توبه کنند و سر تسلیم در مقابل حق فرود آورند،استغفار پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و شفاعت او مسلما مؤثر است، و در غیر این صورت کمترین اثرى نخواهد داشت.


(آیه 7)- سپس به یکى از گفته‏هاى بسیار زشت آنها که روشنترین گواه نفاق آنها محسوب مى‏شود اشاره کرده، مى‏فرماید: «آنها کسانى هستند که مى‏گویند: به افرادى که نزد رسول خدا هستند انفاق نکنید (و از اموال و امکانات خود در اختیار آنها قرار ندهید) تا پراکنده شوند» (هم الذین یقولون لا تنفقوا على من عند رسول الله حتى ینفضوا).

غافل از این که «خزائن آسمانها و زمین از آن خداست ولى منافقان نمى‏فهمند» (و لله خزائن السماوات و الارض و لکن المنافقین لا یفقهون).

این بینواها نمى‏دانند که هرکس هر چه دارد از خدا دارد، اگر «انصار» مى‏توانند به «مهاجران» پناه دهند و آنها را در اموال خود سهیم کنند این بزرگترین افتخارى است که نصیبشان شده، نه تنها نباید منتى بگذارند، بلکه باید خدا را بر این توفیق بزرگ شکر گویند.


(آیه 8)- سپس به یکى دیگر از نفرت انگیزترین سخنان آنها اشاره کرده، مى‏افزاید: «آنها مى‏گویند: اگر به مدینه بازگردیم، عزیزان ذلیلان را بیرون مى‏کنند»! (یقولون لئن رجعنا الى المدینة لیخرجن الاعز منها الاذل).

این همان گفتارى است که از دهان آلوده «عبد اللّه بن ابى» خارج شد، و منظورش این بود که ما ساکنان مدینه، رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله و مؤمنان مهاجر را بیرون مى‏کنیم.

سپس قرآن پاسخ دندان شکنى به آنان داده، مى‏گوید: «عزّت مخصوص خدا و رسول او و مؤمنان است ولى منافقان نمى‏دانند» (و لله العزة و لرسوله و للمؤمنین و لکن المنافقین لا یعلمون).

تنها منافقان مدینه نبودند که این سخن را در برابر مؤمنان مهاجر گفتند بلکه قبل از آنها نیز سران قریش در «مکّه» مى‏گفتند: اگر این گروه اندک مسلمان فقیر را در محاصره اقتصادى قرار دهیم، یا از مکّه بیرونشان کنیم، مطلب تمام است! امروز نیز دولتهاى استعمارى به پندار این که خزائن آسمان و زمین را در اختیار دارند مى‏گویند ملتهائى را که در برابر ما تسلیم نمى‏شوند باید در محاصره اقتصادى قرار داد تا بر سر عقل آیند و تسلیم شوند! این کوردلان خبر ندارند که با یک اشاره خداوند تمام ثروتها و امکاناتشان بر باد مى‏رود و عزت پوشالى آنها دستخوش فنا مى‏گردد.


(آیه 9)- اموال و فرزندان، شما را از یاد خدا غافل نکنند! از آنجا که یکى از عوامل مهم نفاق حبّ دنیا، و علاقه افراطى به اموال و فرزندان است، در اینجا مؤمنان را از چنین علاقه افراطى باز مى‏دارد، مى‏گوید:

«اى کسانى که ایمان آورده‏اید! اموال و فرزندانتان شما را از یاد خدا غافل نکند»! (یا ایها الذین آمنوا لا تلهکم اموالکم و لا اولادکم عن ذکر الله).

«و کسانى که چنین کنند زیانکارانند» (و من یفعل ذلک فأولئک هم الخاسرون).

درست است که اموال و اولاد از مواهب الهى هستند، ولى تا آنجا که از آنها در راه خدا و براى نیل به سعادت کمک گرفته شود، اما اگر علاقه افراطى به آنها سدّى در میان انسان و خدا ایجاد کند بزرگترین بلا محسوب مى‏شوند.


(آیه 10)- سپس به دنبال این اخطار شدید به مؤمنان، دستور انفاق در راه خدا را صادر کرده، مى‏فرماید: «و از آنچه به شما روزى داده‏ایم انفاق کنید پیش از آنکه مرگ یکى از شما فرا رسد و بگوید: پروردگارا! چرا (مرگ) مرا مدت کمى به تأخیر نینداختى تا (در راه خدا) صدقه دهم و از صالحان باشم»؟! (و انفقوا من ما رزقناکم من قبل ان یأتى احدکم الموت فیقول رب لو لا اخرتنى الى اجل قریب فاصدق و اکن من الصالحین).

در ذیل آیه مى‏گوید: «من انفاق کنم و از صالحان شوم» این تعبیر بیانگر تأثیر عمیق انفاق در صالح بودن انسان است.

بسیارند کسانى که وقتى چشم برزخى پیدا مى‏کنند و خود را در آخرین لحظات زندگى و در آستانه قیامت مى‏بینند، و پرده‏هاى غفلت و بى‏خبرى از جلو چشمان آنها کنار مى‏رود، و مى‏بینند باید اموال و سرمایه‏ها را بگذارند و بروند پشیمان مى‏شوند و تقاضاى بازگشت به زندگى مى‏کنند تا جبران کنند ولى دست ردّ بر سینه آنها گذارده مى‏شود، چرا که سنّت الهى است که این راه، بازگشت ندارد!


(آیه 11)- در آخرین آیه با قاطعیت تمام، مى‏افزاید: «و خداوند هرگز (مرگ) کسى را، هنگامى که اجلش فرا رسد، به تأخیر نمى‏اندازد»! (و لن یؤخر الله نفسا اذا جاء اجلها).

چنانکه در آیه 34 سوره اعراف مى‏خوانیم: «هنگامى که مرگ آنها فرا رسد، نه یک ساعت پیش مى‏گیرند نه یک ساعت، تأخیر مى‏کنند».

و سرانجام آیه را با این جمله پایان مى‏دهد: «و خداوند به آنچه انجام مى‏دهید آگاه است» (و الله خبیر بما تعملون).

و همه آنها را براى پاداش و کیفر، ثبت کرده و در برابر همه آنها به شما جزا مى‏دهد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ تیر ۹۵ ، ۰۵:۵۲
* مسافر
چهارشنبه, ۲ تیر ۱۳۹۵، ۰۵:۵۲ ق.ظ

554 . صفحه 554


دوم تیر: 



نفیسه : 


(آیه 9)-

شأن نزول:

در شأن نزول این آیه و سه آیه بعد یا خصوص آخرین آیه این سوره روایات مختلفى نقل شده و همه آنها از این معنى خبر مى‏دهد که در یکى از سالها که مردم مدینه گرفتار خشکسالى و گرسنگى و افزایش نرخ اجناس شده بودند «دحیه» با کاروانى از شام فرا رسید و با خود مواد غذائى آورده بود، در حالى که روز جمعه بود و پیامبر صلّى اللّه علیه و آله مشغول خطبه نماز جمعه بود.

طبق معمول براى اعلام ورود کاروان طبل زدند و حتى بعضى دیگر آلات موسیقى را نواختند، مردم با سرعت خود را به بازار رساندند، در این هنگام مسلمانانى که در مسجد براى نماز اجتماع کرده بودند خطبه را رها کرده و براى تأمین نیازهاى خود به سوى بازار شتافتند، تنها دوازده مرد و یک زن در مسجد باقى ماندند- آیه نازل شد و آنها را سخت مذمّت کرد.

پیامبر صلّى اللّه علیه و آله فرمود: «اگر این گروه اندک هم مى‏رفتند از آسمان سنگ بر آنها مى‏بارید.»

تفسیر:

بزرگترین اجتماع عبادى- سیاسى هفته در آیات گذشته بحثهاى فشرده‏اى پیرامون توحید و نبوت و معاد، و نیز مذمت یهود دنیا پرست آمده بود در اینجا به گفتگو پیرامون یکى از مهمترین وظائف اسلامى که در تقویت پایه‏هاى ایمان تأثیر فوق العاده دارد، و از یک نظر هدف اصلى سوره را تشکیل مى‏دهد، یعنى نماز جمعه و بعضى از احکام آن مى‏پردازد.

نخست همه مسلمانان را مخاطب قرار داده، مى‏فرماید: «اى کسانى که ایمان آورده‏اید! هنگامى که براى نماز روز جمعه اذان گفته مى‏شود به سوى ذکر خدا (خطبه و نماز) بشتابید و خرید و فروش را رها کنید، این براى شما بهتر است اگر مى‏دانستید» (یا ایها الذین آمنوا اذا نودى للصلاة من یوم الجمعة فاسعوا الى ذکر الله و ذروا البیع ذلکم خیر لکم ان کنتم تعلمون).

به این ترتیب هنگامى که صداى اذان نماز جمعه بلند مى‏شود مردم موظفند کسب و کار را رها کرده به سوى نماز که مهمترین یاد خداست بشتابند.

البته ترک خرید و فروش مفهوم وسیعى دارد که هر کار مزاحمى را شامل مى‏شود.

منظور از «ذکر اللّه» در درجه اول «نماز» است، ولى مى‏دانیم خطبه‏هاى نماز جمعه هم که آمیخته با ذکر خداست، در حقیقت بخشى از نماز جمعه است، بنابر این باید براى شرکت در آن نیز تسریع کرد.


(آیه 10)- در این آیه مى‏افزاید: «و هنگامى که نماز پایان گرفت (شما آزادید) در زمین پراکنده شوید و از فضل خدا بطلبید و خدا را بسیار یاد کنید شاید رستگار شوید» (فاذا قضیت الصلاة فانتشروا فى الارض و ابتغوا من فضل الله و اذکروا الله کثیرا لعلکم تفلحون).


(آیه 11)- در آخرین آیه سوره کسانى که پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله را به هنگام نماز جمعه رها کردند و براى خرید از قافله تازه وارد به بازار شتافتند شدیدا مورد ملامت قرار داده، مى‏گوید: «هنگامى که آنها تجارت یا سرگرمى و لهوى را ببینند پراکنده مى‏شوند و به سوى آن مى‏روند، و تو را ایستاده (در حالى که خطبه نماز جمعه مى‏خوانى) به حال خود رها مى‏کنند» (و اذا رأوا تجارة او لهوا انفضوا الیها و ترکوک قائما).

ولى به آنها «بگو: آنچه نزد خداست بهتر از لهو و تجارت است و خداوند بهترین روزى دهندگان است» (قل ما عند الله خیر من اللهو و من التجارة و الله خیر الرازقین).

ثواب و پاداش الهى و برکاتى که از حضور در نماز جمعه و شنیدن مواعظ و اندرزهاى پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و تربیت معنوى و روحانى عائد شما مى‏شود قابل مقایسه با هیچ چیز دیگر نیست، و اگر از این مى‏ترسید که روزى شما بریده شود اشتباه مى‏کنید، خداوند بهترین روزى دهندگان است.

تعبیر «لهو» اشاره به طبل و سایر آلات لهوى است که به هنگام ورود قافله تازه‏اى به مدینه مى‏زدند که هم نوعى اخبار و اعلام بود و هم وسیله‏اى براى سرگرمى و تبلیغ کالا.

نکته‏ها:

1- نخستین نماز جمعه در اسلام:

در بعضى از روایات اسلامى آمده است که مسلمانان مدینه، پیش از آن که پیامبر صلّى اللّه علیه و آله هجرت کند، با یکدیگر صحبت کردند و گفتند: یهود در یک روز هفته اجتماع مى‏کنند (روز شنبه) و نصارى نیز روزى براى اجتماع دارند (یکشنبه) خوب است ما هم روزى قرار دهیم و در آن روز جمع شویم و ذکر خدا گوئیم و شکر او را به جا آوریم، آنها روز قبل از شنبه را که در آن زمان «یوم العروبه» نامیده مى‏شد، براى این هدف برگزیدند، و به سراغ «اسعد بن زراره» (یکى از بزرگان مدینه) رفتند، او نماز را به صورت جماعت با آنها به جا آورد و به آنها اندرز داد و آن روز، «روز جمعه» نامیده شد، زیرا روز اجتماع مسلمین بود.

و این نخستین جمعه‏اى بود که در اسلام تشکیل شد.

اما اولین جمعه‏اى که رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله با اصحابش تشکیل دادند، هنگامى بود که به مدینه هجرت کرد، وارد مدینه شد، و آن روز روز دوشنبه دوازدهم ربیع الاول هنگام ظهر بود، حضرت، چهار روز در «قبا» ماندند و مسجد قبا را بنیان نهادند، سپس روز جمعه به سوى مدینه حرکت کرد و به هنگام نماز جمعه به محله «بنى سالم» رسید، و مراسم نماز جمعه را در آنجا برپاداشت، و این اولین جمعه‏اى بود که رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله در اسلام به جا آورد، خطبه‏اى هم در این نماز جمعه خواند که اولین خطبه حضرت در مدینه بود.

2- اهمیت نماز جمعه:

بهترین دلیل بر اهمیت این فریضه بزرگ اسلامى قبل از هر چیز آیات همین سوره است، که به همه مسلمانان و اهل ایمان دستور مى‏دهد به محض شنیدن اذان جمعه به سوى آن بشتابند، و هرگونه کسب و کار و برنامه مزاحم را ترک گویند.

در احادیث اسلامى نیز تأکیدهاى فراوانى وارد شده است از جمله در خطبه‏اى که موافق و مخالف آن را از پیامبر گرامى اسلام صلّى اللّه علیه و آله نقل کرده‏اند آمده:

«خداوند نماز جمعه را بر شما واجب کرده هرکس آن را در حیات من یا بعد از وفات من از روى استخفاف یا انکار ترک کند خداوند او را پریشان مى‏کند، و به کار او برکت نمى‏دهد، بدانید نماز او قبول نمى‏شود، بدانید زکات او قبول نمى‏شود، بدانید حج او قبول نمى‏شود، بدانید اعمال نیک او قبول نخواهد شد تا از این کار توبه کند»! البته باید توجه داشت که مذمتهاى شدیدى که در مورد ترک نماز جمعه آمده در صورتى است که نماز جمعه واجب عینى باشد.

3- فلسفه نماز عبادى- سیاسى جمعه:

نماز جمعه، قبل از هر چیز یک عبادت بزرگ دسته جمعى است، و اثر عمومى عبادات را که تلطیف روح و جان، و شستن دل از آلودگیهاى گناه و زدودن زنگار معصیت از قلب مى‏باشد در بردارد.

و اما از نظر اجتماعى و سیاسى، یک کنگره عظیم هفتگى است که بعد از کنگره سالانه حج، بزرگترین کنگره اسلامى مى‏باشد، و به همین دلیل در روایتى از پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله نقل شده که: «جمعه حجّ کسانى است که قادر به شرکت در مراسم حجّ نیستند.»

در حقیقت اسلام، به سه اجتماع بزرگ اهمیت مى‏دهد:

اجتماعات روزانه که در نماز جماعت حاصل مى‏شود.

اجتماع هفتگى که در مراسم نماز جمعه است.

و اجتماع حجّ که در کنار خانه خدا هر سال یک بار انجام مى‏گیرد.

نقش نماز جمعه در این میان بسیار مهم است بخصوص این که یکى از برنامه‏هاى خطیب در خطبه نماز جمعه، ذکر مسائل مهم سیاسى و اجتماعى و اقتصادى است.



سوره منافقون شصت و سومین سوره قران است. 

این سوره در «مدینه» نازل شده و داراى 11 آیه میباشد.‏

محتواى سوره:

سوره منافقون از سوره‏هاى پر محتواست که محور اصلى بحثهاى آن را مى‏توان در چهار بخش خلاصه کرد:

1- نشانه‏هاى منافقان که خود شامل چندین قسمت حساس است.

2- برحذر داشتن مؤمنان از توطئه‏هاى منافقان.

3- هشدار به مؤمنان که مواهب مادى دنیا آنها را از ذکر خداوند غافل نکند.

4- توصیه به انفاق در راه خدا، و بهره‏گیرى از اموال، پیش از آن که مرگ فرا رسد و آتش حسرت به جان انسان بیفتد.

فضیلت تلاوت سوره:

در حدیثى از پیغمبر گرامى اسلام صلّى اللّه علیه و آله آمده است:

«کسى که سوره منافقون را بخواند از هرگونه نفاق پاک مى‏شود».

در حدیثى از امام صادق علیه السّلام مى‏خوانیم: «بر هر مؤمنى از شیعیان ما لازم است که در شب جمعه سوره جمعه و سبح اسم ربک الاعلى بخواند، و در نماز ظهر جمعه سوره جمعه و منافقین را ...» سپس افزود: «هنگامى که چنین کند گوئى عمل رسول خدا را انجام داده و جزا و پاداشش بر خدا بهشت است».

مکرر گفته‏ایم که این فضائل و آثار مهم نمى‏تواند تنها نتیجه تلاوت خالى از اندیشه و عمل باشد، چرا که هرگز خواندن این سوره بى‏آنکه برنامه زندگى بر آن تطبیق شود روح نفاق را از انسان بیرون نمى‏برد.


(آیه 1)سرچشمه نفاق و نشانه‏هاى منافقان! قبل از ورود در تفسیر این سوره ذکر مقدمه‏اى لازم به نظر مى‏رسد و آن این که مسأله نفاق و منافقان در اسلام از زمانى مطرح شد که پیامبر صلّى اللّه علیه و آله به مدینه هجرت فرمود و پایه‏هاى اسلام قوى، و پیروزى آن آشکار شد، و گرنه در مکه تقریبا منافقى وجود نداشت. زیرا اظهار مخالفت بطور آشکار مشکل، و گاه غیر ممکن بود، و لذا دشمنان شکست خورده براى ادامه برنامه‏هاى تخریبى خود تغییر چهره داده، ظاهرا به صفوف مسلمانان پیوستند، ولى در خفا به اعمال خود ادامه مى‏دادند.

اصولا طبیعت هر انقلابى چنین است که بعد از پیروزى چشمگیر با صفوف منافقان رو به رو خواهد شد، و دشمنان سرسخت دیروز به صورت عوامل نفوذى امروز در لباس دوستان ظاهرى جلوه‏گر مى‏شوند، و از اینجاست که مى‏توان فهمید چرا این همه آیات مربوط به منافقین در مدینه نازل شده نه در مکّه.

این نکته نیز قابل توجه است که مسأله نفاق و منافقان مخصوص به عصر پیامبر صلّى اللّه علیه و آله نبود، بلکه هر جامعه‏اى- مخصوصا جوامع انقلابى- با آن روبرو هستند، به همین دلیل باید تحلیلهاى قرآن را روى این مسأله به عنوان یک مسأله مورد نیاز فعلى، مورد بررسى دقیق قرار داد، و از آن براى مبارزه با روح نفاق و خطوط منافقین در جوامع اسلامى امروز الهام گرفت.

نکته مهم دیگر این که خطر منافقان براى هر جامعه از خطر هر دشمنى بیشتر است، چرا که از یکسو شناخت آنها غالبا آسان نیست، و از سوى دیگر دشمنان داخلى هستند، و گاه چنان در تار و پود جامعه نفوذ مى‏کنند که جدا ساختن آنها کار بسیار مشکلى است و از سوى سوم روابط مختلف آنها با سایر اعضا جامعه کار مبارزه را با آنها دشوار مى‏سازد.

به همین دلیل اسلام در طول تاریخ خود بیشترین ضربه را از منافقان خورده،و نیز به همین دلیل قرآن سخت‏ترین حملات خود را متوجه منافقان ساخته و آن قدر که آنها را کوبیده هیچ دشمنى را نکوبیده است.

با توجه به این مقدمه به تفسیر آیات باز مى‏گردیم:

نخستین سخنى را که قرآن در اینجا درباره منافقان مطرح مى‏کند همان اظهار ایمان دروغین آنهاست که پایه اصلى نفاق را تشکیل مى‏دهد، مى‏فرماید: «هنگامى که منافقان نزد تو آیند مى‏گویند، ما شهادت مى‏دهیم که حتما تو رسول خدائى»! (إذا جاءک المنافقون قالوا نشهد انک لرسول الله).

سپس مى‏افزاید: «خداوند مى‏داند که تو فرستاده او هستى، ولى خداوند شهادت مى‏دهد که منافقان دروغگو هستند» و به گفته خود ایمان ندارند (و الله یعلم انک لرسوله و الله یشهد ان المنافقین لکاذبون). چرا که آنها نمى‏خواستند، خبر از رسالت پیامبر صلّى اللّه علیه و آله بدهند، بلکه مى‏خواستند از اعتقاد خود به نبوّت او خبر دهند و مسلما در این خبر دروغگو بودند.

و از اینجا نخستین نشانه نفاق، روشن مى‏شود و آن دوگانگى ظاهر و باطن است که با زبان مؤکّدا اظهار ایمان مى‏کنند، ولى در دل آنها مطلقا خبرى از ایمان نیست، این دروغگوئى محور اصلى نفاق را تشکیل مى‏دهد.


(آیه 2)- این آیه به دومین نشانه منافقین پرداخته، چنین مى‏گوید: «آنها سوگندهایشان را سپر ساخته‏اند، تا مردم را از راه خدا باز دارند» (اتخذوا ایمانهم جنة فصدوا عن سبیل الله).

«آنها کارهاى بسیار بدى انجام مى‏دهند» (انهم ساء ما کانوا یعملون).

چرا که در طریق هدایت مردم به آئین حق، ایجاد مانع مى‏نمایند، و چه عملى از این بدتر و زشت‏تر است؟

تعبیر «جنّه» (سپر) نشان مى‏دهد که آنها دائما با مؤمنان در حال جنگ و ستیزند، و هرگز نباید فریب ظاهر سازى و چرب زبانى آنها را خورد، زیرا انتخاب سپر مخصوص میدانهاى نبرد است.


(آیه 3)- این آیه به علت اصلى این گونه اعمال ناروا پرداخته، مى‏افزاید:«این به خاطر آن است که آنها نخست ایمان آوردند، سپس کافر شدند، و لذا بر دلهاى آنها مهر نهاده شده و حقیقت را درک نمى‏کنند» (ذلک بانهم آمنوا ثم کفروا فطبع على قلوبهم فهم لا یفقهون).

منافقان دو گروهند، گروهى از اول ایمانشان صورى و ظاهرى بوده، و گروه دیگر در آغاز ایمان حقیقى داشته‏اند سپس راه ارتداد و نفاق را پیش گرفته‏اند، ظاهر آیه مورد بحث گروه دوم را مى‏گوید.

و این سومین نشانه از نشانه‏هاى آنهاست که از درک حقائق روشن غالبا محرومند.


(آیه 4)- این آیه نشانه‏هاى بیشترى را از منافقین ارائه داده، مى‏گوید:

«هنگامى که آنها را مى‏بینى جسم و قیافه آنان تو را در شگفتى فرو مى‏برد» (و اذا رأیتهم تعجبک اجسامهم). ظاهرى آراسته و قیافه‏هائى جالب دارند.

علاوه بر این چنان شیرین و جذاب سخن مى‏گویند که «اگر سخن بگویند به سخنانشان گوش فرا مى‏دهى»! (و إن یقولوا تسمع لقولهم).

جائى که پیامبر صلّى اللّه علیه و آله ظاهرا تحت تأثیر جذابیت سخنان آنها قرار گیرد تکلیف دیگران روشن است.

این از نظر ظاهر و اما از نظر باطن، «گوئى چوبهاى خشکى هستند که به دیوار تکیه داده شده‏اند» (کانهم خشب مسندة).

اجسامى بى‏روح، و صورتهائى بى‏معنى و هیکلهائى توخالى دارند، نه از خود استقلالى، نه در درون نور و صفائى و نه اراده و تصمیم محکم و ایمانى دارند، درست همچون چوبهائى خشک تکیه زده بر دیوار! سپس مى‏افزاید: آنها چنان تو خالى و فاقد توکل بر خدا و اعتماد بر نفس هستند که «هر فریادى از هر جا بلند شود آن را بر ضد خود مى‏پندارند» (یحسبون کل صیحة علیهم).

ترس و وحشتى عجیب همیشه بر قلب و جان آنها حکم فرماست، و یک حالت سوء ظن و بدبینى جانکاه سرتاسر روح آنها را فرا گرفته است.و در پایان آیه به پیامبر صلّى اللّه علیه و آله هشدار مى‏دهد که «اینها دشمنان واقعى تو هستند پس از آنها بر حذر باش» (هم العدو فاحذرهم).

سپس مى‏گوید: «خداوند آنها را بکشد، چگونه از حق منحرف مى‏شوند»؟! (قاتلهم الله انى یؤفکون).

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ تیر ۹۵ ، ۰۵:۵۲
* مسافر
سه شنبه, ۱ تیر ۱۳۹۵، ۰۵:۵۱ ق.ظ

553 . صفحه 553



اول تیر:



نفیسه : 




سوره جمعه شصت و دومین سوره قرآن است.

این سوره در «مدینه» نازل شده و 11 آیه دارد.‏

محتواى سوره:

این سوره در حقیقت بر دو محور اساسى دور مى‏زند:

نخست توجه به توحید و صفات خدا و هدف از بعثت پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله و مسأله معاد، و دیگرى برنامه سازنده نماز جمعه و بعضى از خصوصیات این عبادت بزرگ.

فضیلت تلاوت سوره:

در فضیلت تلاوت این سوره- چه مستقلا و یا در ضمن نمازهاى یومیه- روایات بسیارى وارد شده است.

در حدیثى از پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله مى‏خوانیم: «هر کس سوره جمعه را بخواند خداوند به تعداد کسانى که در نماز جمعه شرکت مى‏کنند و کسانى که شرکت نمى‏کنند در تمام بلاد مسلمین به او ده حسنه مى‏بخشد».

قابل ذکر است، با این که عدول از سوره توحید و «قل یا ایها الکافرون» به سوره‏هاى دیگر در قرائت نماز جائز نیست این مسأله در خصوص نماز جمعه استثنا و عدول از آنها به سوره «جمعه» و «منافقون» جایز بلکه مستحب شمرده شده است.



(آیه 1)- این سوره نیز با تسبیح و تقدیس پروردگار شروع مى‏شود، و به قسمتى از صفات جمال و جلال و اسماء حسناى او اشاره مى‏کند که در حقیقت مقدمه‏اى است براى بحثهاى آینده.

مى‏فرماید: «آنچه در آسمانها و آنچه در زمین است همواره تسبیح خدا مى‏گویند» و با زبان حال و قال او را از تمام نقایص و عیوب پاک مى‏شمرند (یسبح لله ما فى السماوات و ما فى الارض).

خداوندى که «مالک و حاکم است، و از هر عیب و نقصى مبرّاست» (الملک القدوس).

خداوندى که «عزیز و حکیم است» (العزیز الحکیم).

و به این ترتیب نخست بر «مالکیت و حاکمیت» و سپس «منزه بودن او از هرگونه ظلم و ستم و نقص» تأکید مى‏کند، زیرا با توجه به مظالم بى‏حساب ملوک و شاهان واژه «ملک» تداعى معانى نامقدسى مى‏کند که با کلمه «قدّوس» همه شستشو مى‏شود.


(آیه 2)- بعد از این اشاره کوتاه و پرمعنى به مسأله توحید و صفات خدا، به مسأله بعثت پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله و هدف از این رسالت بزرگ که در ارتباط با عزیز و حکیم و قدوس بودن خداوند است پرداخته، مى‏گوید: «او کسى است که در میان جمعیت درس نخوانده رسولى از خودشان برانگیخت که آیاتش را بر آنها مى‏خواند» (هو الذى بعث فى الامیین رسولا منهم یتلوا علیهم آیاته).

و در پرتو این تلاوت، «آنها را تزکیه مى‏کند، و به آنها کتاب (قرآن) و حکمت مى‏آموزد» (و یزکیهم و یعلمهم الکتاب و الحکمة).

«هر چند پیش از آن در گمراهى آشکارى بودند» (و ان کانوا من قبل لفى ضلال مبین).

پیامبر اسلام از میان همین گروه درس نخوانده برخاسته تا عظمت رسالت او را روشن سازد، کتابى مثل قرآن با این محتواى عمیق و عظیم، محال است زائیده فکر بشر باشد آن هم بشرى که نه خود درس خوانده، و نه در محیط علم و دانش پرورش یافته است، این نورى است که از ظلمت برخاسته، و این خود معجزه‏اى است آشکار و سندى است روشن بر حقّانیت او.

در آیه فوق هدف این بعثت را در سه امر خلاصه کرده که یکى جنبه مقدماتى دارد و آن تلاوت آیات الهى است، و دو قسمت دیگر یعنى «تهذیب و تزکیه نفوس» و «تعلیم کتاب و حکمت» دو هدف بزرگ نهائى را تشکیل مى‏دهد.

آرى! پیامبر صلّى اللّه علیه و آله آمده است که انسانها را هم در زمینه علم و دانش، و هم اخلاق و عمل، پرورش دهد، تا به وسیله این دو بال بر اوج آسمان سعادت پرواز کنند، و مسیر الى اللّه را پیش گیرند، و به مقام قرب او نائل شوند.


(آیه 3)- ولى از آنجا که پیامبر اسلام تنها مبعوث به این قوم «امى» نبود، بلکه دعوتش همه جهانیان را در بر مى‏گرفت در این آیه، مى‏افزاید: «و رسول است بر گروه دیگرى (از مؤمنان) که هنوز به آنها ملحق نشده‏اند» (و آخرین منهم لما یلحقوا بهم).

به این ترتیب آیه فوق تمام اقوامى را که بعد از صحابه پیامبر صلّى اللّه علیه و آله به وجود آمدند از عرب و عجم شامل مى‏شود.

و از آنجا که همه این امور از قدرت و حکمت خداوند سرچشمه مى‏گیرد، در پایان آیه مى‏افزاید: «و او عزیز و حکیم است» (و هو العزیز الحکیم).


(آیه 4)- سپس به این نعمت بزرگ یعنى، بعثت پیامبر گرامى اسلام صلّى اللّه علیه و آله و برنامه تعلیم و تربیت او اشاره کرده، مى‏افزاید: «این فضل خداست که به هرکس بخواهد (و شایسته بداند) مى‏بخشد، و خداوند صاحب فضل عظیم است» (ذلک فضل الله یوتیه من یشاء و الله ذو الفضل العظیم).


(آیه 5)- چارپائى بر او کتابى چند! در بعضى از روایات آمده است که یهود مى‏گفتند: اگر محمّد به رسالت مبعوث شده رسالتش شامل حال ما نیست، لذا به آنها گوشزد مى‏کند که اگر کتب آسمانى خود را دقیقا خوانده و عمل مى‏کردید این سخن را نمى‏گفتید، چرا که بشارت ظهور پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله در آن آمده است.

مى‏فرماید: «کسانى که مکلف به تورات شدند ولى حق آن را ادا نکردند مانند درازگوشى هستند که کتابهائى حمل مى‏کند» آن را بر دوش مى‏کشد اما چیزى از آن  نمى‏فهمد (مثل الذین حملوا التوراة ثم لم یحملوها کمثل الحمار یحمل اسفارا).

این قوم از خود راضى که تنها به نام تورات یا تلاوت آن قناعت کردند، بى‏آنکه اندیشه در محتواى آن داشته باشند و عمل کنند همانند همین حیوانى هستند که در حماقت و نادانى ضرب المثل و مشهور خاص و عام است.

سپس در ادامه این مثل مى‏افزاید: «گروهى که آیات خدا را انکار کردند مثال بدى دارند» (بئس مثل القوم الذین کذبوا بآیات الله).

و در پایان آیه در یک جمله کوتاه و پر معنى مى‏فرماید: «و خداوند قوم ستمگر را هدایت نمى‏کند»؟ (و الله لا یهدى القوم الظالمین).

درست است که هدایت کار خداست، اما زمینه لازم دارد، و زمینه آن که روح حق طلبى و حق جوئى است باید از ناحیه خود انسانها فراهم شود، و ستمگران از این مرحله دورند.

در روایات اسلامى در نکوهش عالمان بى‏عمل تعبیرات تکان دهنده‏اى آمده است: از جمله، از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله نقل شده که فرمود: «هرکس علمش افزوده شود ولى بر هدایتش نیفزاید، این علم، جز دورى از خدا، براى او حاصلى ندارد».

و بدون شک وجود چنین علما و دانشمندانى، بزرگترین بلا براى یک جامعه محسوب مى‏شود و سرنوشت مردمى که

عالمشان چنین باشد، سرنوشت خطرناکى است که به گفته شاعر عرب:

شبان، گوسفندان را از چنگال گرگ نجات مى‏دهد اما واى به حال گوسفندانى که شبانشان گرگان باشند.


(آیه 6)- گفتیم یهود خود را امتى برگزیده، و به اصطلاح تافته‏اى جدا بافته مى‏دانستند، حتى گاهى ادعا مى‏کردند که پسران خدا هستند! و گاه خود را دوستان خاص خداوند قلمداد مى‏کردند، چنانکه در آیه 18 سوره مائده آمده است.

قرآن در مقابل این بلند پروازیهاى بى‏دلیل، آن هم از ناحیه گروهى که حامل کتاب الهى بودند اما عامل به آن نبودند، مى‏گوید: به آنها «بگو: اى یهودیان! اگر گمان مى‏کنید که (فقط) شما دوستان خدائید نه سایر مردم پس آرزوى مرگ کنید اگر راست مى‏گوئید» تا به لقاى محبوبتان برسید (قل یا ایها الذین هادوا ان زعمتم انکم اولیاء لله من دون الناس فتمنوا الموت ان کنتم صادقین).

چرا که دوست همیشه مشتاق لقاى دوست است، و مى‏دانیم که لقاى معنوى پروردگار در قیامت رخ مى‏دهد. اگر شما راست مى‏گوئى پس چرا این قدر به زندگى دنیا چسبیده‏اید؟ چرا این قدر از مرگ وحشت دارید؟


(آیه 7)- سپس به دلیل اصلى وحشت آنها از مرگ اشاره کرده، مى‏افزاید:

«ولى آنان هرگز تمناى مرگ نمى‏کنند به خاطر اعمالى که از پیش فرستاده‏اند» (و لا یتمنونه ابدا بما قدمت ایدیهم).

«و خداوند ظالمان را به خوبى مى‏شناسد» (و الله علیم بالظالمین).

در حقیقت ترس انسان از مرگ به خاطر یکى از دو عامل است: یا به زندگى بعد از مرگ ایمان ندارد، و مرگ را هیولاى فنا و نیستى مى‏پندارد، و طبیعى است که انسان از نیستى و عدم بگریزد.

و یا این که به جهان پس از مرگ معتقد است اما پرونده اعمال خود را چنان تاریک و سیاه و خالى از حسنات مى‏بیند که از حضور در آن دادگاه بزرگ سخت بیمناک است. و از آنجا که یهود معتقد به معاد و جهان پس از مرگ بودند طبعا علت وحشت آنها از مرگ، عامل دوم بود.


(آیه 8)- ولى مسلما این وحشت و اضطراب مشکلى را حل نمى‏کند مرگ، شترى است که بر در خانه همه خوابیده است لذا قرآن مى‏گوید: اى پیامبر! به آنها «بگو: این مرگى که از آن فرار مى‏کنید سرانجام با شما ملاقات خواهد کرد» (قل ان الموت الذى تفرون منه فانه ملاقیکم).

«سپس به سوى کسى که داناى پنهان و آشکار است بازگردانده مى‏شوید آنگاه شما را از آنچه انجام مى‏دادید خبر مى‏دهد» (ثم تردون الى عالم الغیب و الشهادة فینبئکم بما کنتم تعملون).قانون مرگ از عمومى‏ترین و گسترده‏ترین قوانین این عالم است، انبیا بزرگ الهى و فرشتگان مقرب همه مى‏میرند، و جز ذات پاک خداوند در این جهان باقى نمى‏ماند، «کل من علیها فان و یبقى وجه ربک ذو الجلال و الاکرام».

(الرحمن/ 26 و 27) هم مرگ از قوانین مسلم این عالم است، و هم حضور در دادگاه عدل خدا و حسابرسى اعمال و هم خداوند از تمام اعمال بندگان دقیقا آگاه است.

بنابر این تنها راه براى پایان دادن به این وحشت، پاکسازى اعمال، و شستشوى دل از آلودگى گناه مى‏باشد که هر کس حسابش پاک است از محاسبه‏اش چه باک.


.................................................................................................

 

مباحثه آیات سوال برانگیز :

 


آیه  2 سوره جمعه :



معصومه :



این عبارت

 یزکیهم و یعلمهم الکتاب و الحکمه 

به نظر تکرار زیادی در قران دارد ولی هنوز برای من معنی اش عمیق نشده, منظور از تزکیه چیست؟

تعلیم کتاب و حکمت چیست؟


ایا منظور از تعلیم کتاب, تعلیم قوانین اسلامی ست؟

و نکته جالبی ک قبلا خوانده بودم در مورد تقدم تزکیه ب تعلیم هست ک اول باید تزکیه انجام شود و بعد تعلیم



اعظم : 



حالا تا اونجایی که من میدونم تزکیه یعنی پاک کردن وجود از الودگیها 

یعنی خرابیهای وجودت روپاک کردن 

گرد الودگیها نگشتن 

این اولین کاره که یه ادمی که میخوادبیاد توراه باید انجام بده 

مصداق دیو چویرون رود فرشته در اید


شاید ادمی که میخواد خوب بشه ندونه چه کارهای خوبی رو باید انجام بده ولی خودش میدونه چه کاراییش بده معمولا 


اولا اونا رو بذاره کنار و دلش رو اماده کنه برای پذیرش و انجام خوبیها 


این برداشت منه از تزکیه


و اما تعلیم کتاب


با توجه به چبزایی که خوندم همین علمی هستش که باعث ارنقای معنوی میشه همین که کلیت و کاملش در قوانین اسلام اومده 


یه جورایی دونستن بکن نکن های دین


همیشه در قرآن تزکیه قبل از تعلیم اومده 


و فقط یه جا بعد تعلیم اومده اونم از زبان ابراهیم علیه السلام هستش در مقام دعا 



اگه پیگیر سخنرانیهای اقای عباسی باشین 

روی این تزکیه قبل علم خیلی سخنرانیهای جنجالی کردن 


ایشون میگن به طور خلاصه چون علم امروز در بشری پیگیری شده که قبلش تزکیه نکرده 

معمولا سرازبیراهه در میاره 

چون رشد سرطانی میکنه و علیه اخلاق به کار میره ...


میگه حتی علم به معنای عام امروزیش هم باید قبلش اونکه پیگیرش هست در خودش تزکیه کرده باسه 

و گرنه اون علمی نمیشه که درخدمت اخلاق بشریته 


و ضد اخلاق میشه حتی 

و مثالش هم همین هسته ایها و .... وروانشناسیهایی که سر از همجنسگرایی و انواع بردگیهای جنسی در میاره هستش




معصومه :


و حکمت یعنی چه؟؟؟



نفیسه :



حکمت شناخت حقایق است. چنان که هستند به قدر توانائى.

تفسیر نمونه:(برای حکمت معانی زیادی از قبیل معرفت و شناخت اسرار جهان هستی و آگاهی از حقایق قرآن و رسیدن به حق از نظر گفتار و عمل و بالاخره معرفت و شناسایی خدا ذکر شده است که همه آنها در یک معنی وسیع جمع است .

حکمت از جمله بخشش‌های خداوند در دنیا به صالحان است. خداوند به برخی از بندگان که تشنه معرفت و جویای حقیقت‌اند، به پاس عبودیت‌شان، حکمت می‌بخشد و آنان را سیراب می‌کند. هیچ سرمایه‌ای به ارزش و بزرگی حکمت نیست.)

در تفسیر المیزان جلد دوم آمده :(لقمان حکیم از آن جهت حکیم بود و به آن حکیم گفته می شد که حقایق ناب مطابق با واقع در ابعاد مختلف اعتقادی، اخلاقی، عملی، با جان او عجین و در عملش متبلور بود. )


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ تیر ۹۵ ، ۰۵:۵۱
* مسافر
دوشنبه, ۳۱ خرداد ۱۳۹۵، ۰۵:۵۱ ق.ظ

552. صفحه 552



سی و یکم خرداد : 


نفیسه :


(آیه 6)- من بشارت ظهور «احمد» را آورده‏ام! در این آیه به مسأله رسالت حضرت عیسى (ع) و کارشکنى و تکذیب بنى اسرائیل در مقابل او اشاره کرده، مى‏افزاید «و (به یاد آورید) هنگامى را که عیسى بن مریم گفت: اى بنى اسرائیل! من فرستاده خدا به سوى شما هستم، این در حالى است که تصدیق کننده کتابى که قبل از من فرستاده شده [- تورات‏] مى‏باشم» (و اذ قال عیسى ابن مریم یا بنى اسرائیل انى رسول الله الیکم مصدقا لما بین یدى من التوراة).

«و بشارت دهنده به رسولى که بعد از من مى‏آید و نام او احمد است» (و مبشرا برسول یأتى من بعدى اسمه احمد).

بنابراین من حلقه اتّصالى هستم که امت موسى و کتاب او را به امت پیامبر آینده (پیامبر اسلام) و کتاب او، پیوند مى‏دهم.

گرچه جمعى از بنى اسرائیل به این پیامبر موعود ایمان آوردند، اما گروه عظیمى سرسختانه در برابر او ایستادند، و حتّى معجزات آشکار او را انکار کردند و لذا در پایان آیه مى‏افزاید: «هنگامى که او [- احمد] با معجزات و دلائل روشن به سراغ آنان آمد گفتند: این سحرى است آشکار»! (فلما جاءهم بالبینات قالوا هذا سحر مبین).

عجب این که: طایفه یهود، قبل از مشرکان عرب، این پیامبر صلّى اللّه علیه و آله را شناخته بودند، اما با این همه بسیارى از بت‏پرستان، ایمان آوردند ولى بسیارى از یهود بر لجاج و عناد و انکار باقى ماندند.


(آیه 7)- در آیه قبل خواندیم که چگونه گروهى معاند و لجوج على رغم بشارت پیامبر پیشین حضرت مسیح (ع) درباره ظهور پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله، و على رغم توأم بودن دعوت پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله با «بینات» و دلائل روشن و معجزات، چگونه به مقابله و انکار برخاستند، در اینجا عاقبت کار این افراد، و سرنوشت آنها را تشریح مى‏کند.

نخست مى‏فرماید: «چه کسى ظالمتر است از آن کس که بر خدا دروغ بسته در حالى که دعوت به اسلام مى‏شود» (و من اظلم ممن افترى على الله الکذب و هو یدعى الى الاسلام).

آرى! چنین کسى که دعوت پیامبر الهى را دروغ، معجزه او را سحر و آئین او را باطل مى‏شمرد ستمکارترین مردم است، چرا که راه هدایت و نجات را به روى خود و سایر بندگان خدا مى‏بندد.

در پایان آیه مى‏افزاید: «و خداوند گروه ستمکاران را هدایت نمى‏کند» (و الله لا یهدى القوم الظالمین).


(آیه 8)- مى‏خواهند نور خدا را با دهان خود خاموش کنند! سپس براى این که نشان دهد دشمنان حق قادر نیستند آئین او را برچینند ضمن تشبیه جالبى مى‏فرماید: «آنان مى‏خواهند نور خدا را با دهان خود خاموش سازند، ولى خداوند نور خود را کامل مى‏کند هر چند کافران خوش نداشته باشند»! (یریدون لیطفؤا نور الله بافواههم و الله متم نوره و لو کره الکافرون).

آرى! همان گونه که خداوند اراده کرده بود این نور الهى روز به روز در گسترش است و دامنه اسلام هر زمان نسبت به گذشته وسیعتر مى‏شود، و آمارها نشان مى‏دهد که جمعیت مسلمانان جهان على رغم تلاشهاى مشترک «صهیونیستها»، «صلیبیها» و دیگر دشمنان اسلام رو به افزایش است.


(آیه 9)- در این آیه براى تأکید بیشتر با صراحت مى‏گوید: «او کسى است که رسول خود را با هدایت و دین حق فرستاده تا او را بر همه ادیان غالب سازد هر چند مشرکان کراهت داشته باشند» (هو الذى ارسل رسوله بالهدى و دین الحق لیظهره على الدین کله و لو کره المشرکون).

و سرانجام اسلام هم از نظر منطق، و هم از نظر پیشرفت عملى بر مذاهب دیگر غالب شد، و دشمنان را از قسمتهاى وسیعى از جهان عقب زد و جاى آنها را گرفت و هم اکنون نیز در حال پیشروى است.

البته مرحله نهائى این پیشروى به عقیده ما با ظهور حضرت مهدى- عج- تحقق مى‏یابد که این آیات خود دلیلى بر آن ظهور عظیم است.


(آیه 10)- تجارتى پرسود و بى‏نظیر! یکى از اهداف مهم این سوره، دعوت به ایمان و جهاد است، این آیه و سه آیه بعد نیز تأکیدى است به این دو اصل، با مثال لطیفى که انگیزه حرکت الهى را در جان انسان به وجود مى‏آورد.

نخست مى‏فرماید: «اى کسانى که ایمان آورده‏اید! آیا شما را به تجارتى راهنمائى کنم که شما را از عذاب دردناک رهائى مى‏بخشد»؟ (یا ایها الذین آمنوا هل ادلکم على تجارة تنجیکم من عذاب الیم).


(آیه 11)- سپس به شرح آن تجارت پرسود پرداخته، مى‏افزاید: «و آن این که به خدا و رسولش ایمان بیاورید و با اموال و جانهایتان در راه خدا جهاد کنید» (تؤمنون بالله و رسوله و تجاهدون فى سبیل الله باموالکم و انفسکم).

بدون شک خدا نیازى به این تجارت پرسود ندارد، بلکه تمام منافع آن دربست به مؤمنان تعلق مى‏گیرد، لذا در پایان آیه مى‏فرماید: «این براى شما (از هر چیز) بهتر است اگر بدانید» (ذلکم خیر لکم ان کنتم تعلمون).

ایمان به پیامبر صلّى اللّه علیه و آله از ایمان به خدا جدا نیست، همان گونه که جهاد با جان، از جهاد با مال نمى‏تواند جدا باشد، و اگر مى‏بینیم جهاد با مال مقدم داشته شده نه به خاطر آن است که از جهاد با جان مهمتر مى‏باشد، بلکه به خاطر این است که مقدمه آن محسوب مى‏شود چرا که ابزار جهاد از طریق کمکهاى مالى فراهم مى‏گردد.


(آیه 12)- تا اینجا سه رکن اساسى از ارکان این تجارت بزرگ مشخص شد «خریدار» خداست و «فروشنده» انسانهاى با ایمان، «و متاع» جانها و اموالشان، اکنون نوبت به رکن چهارم مى‏رسد که بهاى این معامله عظیم است.

مى‏فرماید: اگر چنین کنید «گناهانتان را مى‏بخشد و شما را در باغهائى از بهشت داخل مى‏کند که نهرها از زیر درختانش جارى است و در مسکنهاى پاکیزه در بهشت جاویدان جاى مى‏دهد، و این پیروزى عظیم است» (یغفر لکم ذنوبکم و یدخلکم جنات تجرى من تحتها الانهار و مساکن طیبة فى جنات عدن ذلک الفوز العظیم).

در مرحله پاداش اخروى نخست به سراغ آمرزش گناهان مى‏رود چرا که بیشترین ناراحتى فکر انسان از گناهان خویش است، همچنین این تعبیر نشان مى‏دهد که نخستین هدیه الهى به شهیدان راهش این است که تمام گناهانشان را مى‏بخشد.


(آیه 13)- در این آیه به دو شاخه از مواهب الهى در دنیا نیز اشاره کرده، مى‏فرماید: «و (نعمت) دیگرى که آن را دوست دارید به شما مى‏بخشد، و آن یارى خداوند، و پیروزى نزدیک است» (و اخرى تحبونها نصر من الله و فتح قریب).

چه تجارت پرسود و پربرکتى؟ که سراسرش فتح و پیروزى و نعمت و رحمت است.

سپس به همین دلیل به مؤمنان در مورد این تجارت بزرگ تبریک مى‏گوید و مى‏افزاید: «و مؤمنان را بشارت ده» به این پیروزى بزرگ (و بشر المؤمنین).


(آیه 14)- همچون حواریون باشید! در این آیه که آخرین آیه سوره صف مى‏باشد باز تکیه و تأکید روى امر «جهاد» است که محور اصلى سوره را تشکیل مى‏دهد، منتهى از طریقى دیگر این مسأله را تعقیب مى‏کند، و مطلبى مهمتر از عنوان بهشت و نعمتهاى بهشتى ارائه داده، مى‏فرماید: «اى کسانى که ایمان آورده‏اید! یاوران خدا باشید» (یا ایها الذین آمنوا کونوا انصار الله).

خدائى که تمام قدرتها از او سرچشمه مى‏گیرد و به او باز مى‏گردد.

سپس به یک نمونه تاریخى اشاره مى‏کند تا بدانند این راه بدون رهرو نبوده و نیست، مى‏افزاید: «همان گونه که عیسى بن مریم به حواریون گفت: چه کسانى در راه خدا یاوران من هستند»؟! (کما قال عیسى ابن مریم للحواریین من انصارى الى الله).

و «حواریون (در پاسخ با نهایت افتخار) گفتند: ما یاوران خدائیم» (قال الحواریون نحن انصار الله).و در همین مسیر با دشمنان حق به مبارزه برخاستند «در این هنگام گروهى از بنى اسرائیل ایمان آوردند (و به حواریون پیوستند) و گروهى کافر شدند» (فآمنت طائفة من بنى اسرائیل و کفرت طائفة).

اینجا بود که نصرت و یارى ما به کمک آنها شتافت «ما کسانى را که ایمان آورده بودند در برابر دشمنانشان تأیید کردیم، و سرانجام بر آنان پیروز شدند» (فایدنا الذین آمنوا على عدوهم فاصبحوا ظاهرین).

شما نیز حواریون محمد صلّى اللّه علیه و آله هستید، و به این افتخار مفتخرید که یاوران اللّه و رسول خدا مى‏باشید، و همان گونه که حواریون بر دشمنان غلبه کردند شما نیز پیروز خواهید شد.

حواریّون کیانند؟

در قرآن مجید پنج بار از حواریون مسیح (ع) یاد شده که دو بار در همین سوره است، این تعبیر اشاره به دوازده نفر از یاران خاص حضرت مسیح است که نام آنها در انجیلهاى کنونى (انجیل متّى و لوقا باب 6) ذکر شده است.

در حدیثى آمده است که پیغمبر گرامى اسلام صلّى اللّه علیه و آله هنگامى که در «عقبه» با جمعى از اهل مدینه که براى بیعت آمده بودند رو به رو شد فرمود: دوازده نفر از خودتان را انتخاب و به من معرفى کنید که اینها نماینده قوم خود باشند، همان گونه که حواریون نسبت به عیسى بن مریم بوده‏اند و این نیز اهمیت مقام آن بزرگواران را نشان مى‏دهد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ خرداد ۹۵ ، ۰۵:۵۱
* مسافر
يكشنبه, ۳۰ خرداد ۱۳۹۵، ۰۵:۵۰ ق.ظ

551 . صفحه 551



سی ام خرداد : 


نفیسه : 




(آیه 12)- شرایط بیعت زنان: در تعقیب آیات گذشته که احکام زنان مهاجر را بیان مى‏کرد در این آیه حکم بیعت زنان را با پیامبر صلّى اللّه علیه و آله شرح مى‏دهد.

بطورى که مفسران نوشته‏اند این آیه روز فتح مکّه نازل شد، هنگامى که پیامبر صلّى اللّه علیه و آله بر کوه صفا قرار گرفته بود از مردان بیعت گرفت، زنان مکّه که ایمان آورده بودند براى بیعت خدمتش آمدند، آیه نازل شد و کیفیت بیعت با آنان را شرح داد.

روى سخن را به پیامبر صلّى اللّه علیه و آله کرده، مى‏فرماید: «اى پیامبر! هنگامى که زنان مؤمن نزد تو آیند و با تو بیعت کنند که چیزى را شریک خدا قرار ندهند، دزدى و زنا نکنند، فرزندان خود را نکشند تهمت و افترائى پیش دست و پاى خود نیاورند، و در هیچ کار شایسته‏اى مخالفت و نافرمانى تو نکنند، با آنها بیعت کن و براى آنها از درگاه خداوند آمرزش بطلب که خداوند آمرزنده و مهربان است» (یا ایها النبى اذا جاءک المؤمنات یبایعنک على ان لا یشرکن بالله شیئا و لا یسرقن و لا یزنین و لا یقتلن اولادهن و لا یأتین ببهتان یفترینه بین ایدیهن و ارجلهن و لا یعصینک فى معروف فبایعهن و استغفر لهن الله ان الله غفور رحیم).

در مورد چگونگى بیعت بعضى نوشته‏اند که پیامبر صلّى اللّه علیه و آله دستور داد ظرف آبى آوردند، و دست خود را در آن ظرف آب گذارد و زنان هم دست خود را در طرف دیگر ظرف مى‏گذاردند، و بعضى گفته‏اند: پیامبر از روى لباس با آنها بیعت مى‏کرد.


(آیه 13)- چنانکه دیدیم این سوره با مسأله قطع رابطه از دشمنان خدا آغاز شد و با همین امر نیز پایان مى‏گیرد، مى‏فرماید: «اى کسانى که ایمان آورده‏اید! با قومى که خداوند آنان را مورد غضب قرار داده دوستى نکنید» (یا ایها الذین آمنوا لا تتولوا قوما غضب الله علیهم).

شما نباید آنها را به دوستى برگزینید و اسرار خود را در اختیار آنها بگذارید.

تعبیر «قوما غضب اللّه علیهم» مفهوم وسیع و گسترده‏اى دارد که همه کفار و مشرکین را شامل مى‏شود، و تعبیر به «غضب» در قرآن مجید منحصر به «یهود» نیست، بلکه در مورد منافقان نیز آمده است (فتح/ 6).

سپس به ذکر مطلبى مى‏پردازد که در حکم دلیل بر این نهى است، مى‏فرماید:

«آنان از (نجات در) آخرت مأیوسند همان گونه که کافران مدفون در قبرها مأیوس مى‏باشند» (قد یئسوا من الآخرة کما یئس الکفار من اصحاب القبور).

زیرا مردگان کفار در جهان برزخ نتائج کار خود را مى‏بینند و راه بازگشت براى جبران ندارند لذا بکلى مأیوسند، این گروه از زندگان نیز به قدرى آلوده گناهند که هرگز امیدى به نجات خویش ندارند، درست همانند مردگان از کفار.



ر

سوره صف،سوره شصت و یکم قران کریم است.

این سوره در «مدینه» نازل شده و داراى 14 آیه میباشد.‏

محتواى سوره:

این سوره در حقیقت بر دو محور اساسى دور مى‏زند:

یکى برترى اسلام بر تمام آئینهاى آسمانى، و تضمین بقاء و جاودانگى آن از سوى خداوند، و دیگر لزوم جهاد در طریق حفظ و پیشرفت این آئین.

اما در یک نظر مى‏توان به سه بخش دیگر نیز اشاره کرد.

1- دعوت به هماهنگى گفتار و کردار و پرهیز از سخنان بى‏عمل.

2- یادآورى از پیمان شکنى بنى اسرائیل و بشارت مسیح به ظهور اسلام.

3- اشاره فشرده‏اى به زندگى حواریین مسیح و الهام از آنها.

انتخاب نام «صف» براى سوره به خاطر تعبیرى است که در آیه چهارم این سوره آمده، گاهى نیز به عنوان سوره «عیسى» و یا سوره «حواریین» نامیده شده است.

فضیلت تلاوت سوره:

در حدیثى از پیغمبر گرامى اسلام صلّى اللّه علیه و آله مى‏خوانیم:

«هر کس سوره عیسى (سوره صف) را بخواند حضرت مسیح بر او درود مى‏فرستد و تا در دنیا زنده است براى او استغفار مى‏کند و در قیامت رفیق او است».


(آیه 1)- آغاز این سوره نیز تسبیح خداوند است و به همین جهت آن را جزء سوره‏هاى «مسبّحات» (سوره‏هائى که با تسبیح خدا شروع مى‏شود) شمرده‏اند.

مى‏فرماید: «آنچه در آسمانها و آنچه در زمین است، همه تسبیح خدا مى‏گویند» (سبح لله ما فى السماوات و ما فى الارض).

چرا تسبیح او نگویند و از هر عیب و نقصى منزهش نشمرند با این که «او شکست ناپذیر، و حکیم است» (و هو العزیز الحکیم).


(آیه 2)-

شأن نزول:

جمعى از مؤمنان پیش از آنکه حکم جهاد نازل شود مى‏گفتند: اى کاش خداوند بهترین اعمال را به ما نشان مى‏داد تا عمل کنیم، چیزى نگذشت که خداوند به آنها خبر داد که «افضل اعمال، ایمان خالص و جهاد است» اما این خبر آنها را ناخوشایند آمد و تعلل ورزیدند، آیه نازل شد و آنها را ملامت کرد.

تفسیر:

این آیه به عنوان ملامت و سرزنش از کسانى که به گفته‏هاى خود عمل نمى‏کنند، مى‏فرماید: «اى کسانى که ایمان آورده‏اید! چرا سخنى مى‏گوئید که عمل نمى‏کنید»؟! (یا ایها الذین آمنوا لم تقولون ما لا تفعلون).


(آیه 3)- سپس در ادامه همین سخن مى‏افزاید: «نزد خدا بسیار موجب خشم است که سخنى بگوئید که عمل نمى‏کنید» (کبر مقتا عند الله ان تقولوا ما لا تفعلون).

آیه فوق هرگونه تخلف از عهد و پیمان و وعده، و حتى به گفته بعضى نذر را نیز شامل مى‏شود.

در حدیثى از امام صادق علیه السّلام مى‏خوانیم: «وعده مؤمن به برادرش نوعى نذر است، هر چند کفاره ندارد، و هر کس تخلف وعده کند با خدا مخالفت کرده، و خویش را در معرض خشم او قرار داده، و این همان است که قرآن مى‏گوید:«یا ایها الذین آمنوا لم تقولون ما لا تفعلون».


(آیه 4)- در این آیه مسأله اصلى را که مسأله جهاد است پیش کشیده، مى‏فرماید: «خداوند کسانى را دوست مى‏دارد که در راه او پیکار مى‏کنند گوئى بنائى آهنین‏اند» (ان الله یحب الذین یقاتلون فى سبیله صفا کانهم بنیان مرصوص).

بنابراین نفس پیکار مطرح نیست، آنچه مهم است این که پیکار «فى سبیل اللّه» باشد و آن هم با اتحاد و انسجام کامل همانند سدّى فولادین.

از مهمترین عوامل پیروزى در برابر دشمنان انسجام و به هم پیوستگى صفوف در میدان نبرد است، نه تنها در نبردهاى نظامى که در نبرد سیاسى و اقتصادى نیز جز از طریق وحدت کارى ساخته نیست.


(آیه 5)- در تعقیب دو دستورى که در آیات قبل درباره «هماهنگى گفتار و کردار» و «وحدت صفوف» آمده بود در این آیه براى تکمیل این معنى به گوشه‏اى از زندگى دو پیامبر موسى و عیسى علیهما السّلام اشاره مى‏کند که متأسفانه نمونه‏هاى روشنى از «جدائى گفتار و عمل» و «عدم انسجام صفوف» در زندگى پیروان آن دو دیده مى‏شود، با سرنوشت شومى که به دنبال آن پیدا کردند.

نخست مى‏فرماید: «به یاد آورید هنگامى را که موسى به قومش گفت: اى قوم من! چرا مرا آزار مى‏دهید با این که مى‏دانید من فرستاده خدا به سوى شما هستم»؟! (و اذ قال موسى لقومه یا قوم لم تؤذوننى و قد تعلمون انى رسول الله الیکم).

این آزار اشاره به نسبتهاى ناروائى است که به موسى مى‏دادند و خداوند موسى را از آن مبرا ساخت، در آیه 69 سوره احزاب مى‏خوانیم: «اى کسانى که ایمان آورده‏اید! همانند کسانى نباشید که موسى را آزار دادند و خداوند او را (از آنچه در حق او مى‏گفتند) مبرا ساخت».

ولى این عمل بدون مجازات نماند چنانکه در پایان آیه مورد بحث مى‏خوانیم: «هنگامى که آنها از حق منحرف شدند خداوند قلوبشان را منحرف ساخت، و خدا فاسقان را هدایت نمى‏کند» (فلما زاغوا ازاغ الله قلوبهم و الله لا یهدى القوم الفاسقین).

از این تعبیر استفاده مى‏شود که هدایت و ضلالت، هر چند از ناحیه خداوند است اما زمینه‏ها و مقدمات و عوامل آن، از ناحیه خود انسان است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ خرداد ۹۵ ، ۰۵:۵۰
* مسافر
شنبه, ۲۹ خرداد ۱۳۹۵، ۰۵:۵۰ ق.ظ

550 . صفحه 550


بیست و نهم خرداد : 


نفیسه : 



(آیه 6)- در این آیه بار دیگر روى همان مطلبى تکیه مى‏کند که در نخستین آیه تکیه شده بود، مى‏فرماید: «براى شما (مسلمانان) در زندگى آنها اسوه حسنه (و سرمشق نیکوئى) بود، براى کسانى که امید به خدا و روز قیامت دارند» (لقد کان لکم فیهم اسوة حسنة لمن کان یرجوا الله و الیوم الآخر).

نه تنها برائت و بیزاریشان از بت پرستان و خط کفر، بلکه دعاهاى آنها و تقاضاهایشان در پیشگاه خدا نیز براى همه مسلمانان سرمشق است.

بدون شک این تأسى و پیروى نفعش قبل از هر کس به خود مسلمانان باز مى‏گردد لذا در پایان مى‏افزاید: «و هر کس سرپیچى کند (به خویشتن ضرر زده است) زیرا خداوند بى‏نیاز و شایسته ستایش است» (و من یتول فان الله هو الغنى الحمید).

زیرا طرح دوستى با دشمنان خدا آنها را تقویت مى‏کند، و قوت آنها باعث شکست خود شماست.

همیشه وجود الگوها و سرمشقهاى بزرگ در زندگى انسانها، وسیله مؤثرى براى تربیت آنها بوده است، به همین دلیل، پیامبر و پیشوایان معصوم مهمترین شاخه هدایت را با عمل خود نشان مى‏دادند.


(آیه 7)- محبت به کفارى که سر جنگ ندارند: در اینجا همچنان بحث پیرامون قطع رابطه با مشرکان ادامه مى‏یابد، و از آنجا که این قطع رابطه یک نوع خلأ عاطفى براى جمعى از مسلمانان ایجاد مى‏کرد، خداوند براى پاداش آنها و رفع این کمبود به آنها بشارت داده، مى‏فرماید: «امید است خدا میان شما و کسانى از مشرکین که با شما دشمنى کردند (از راه اسلام) پیوند محبت برقرار کند» (عسى الله ان یجعل بینکم و بین الذین عادیتم منهم مودة).

و این امر سرانجام تحقق یافت، سال هشتم هجرى فرا رسید و مکّه فتح شد و اهل مکّه به مصداق (یدخلون فى دین الله افواجا) گروه گروه مسلمان شدند، و آفتاب ایمان با گرمى محبت و دوستى تابیدن گرفت.به هرحال اگر کسانى که مورد علاقه مسلمانان هستند از خط مکتبى آنان جدا شوند نباید از بازگشت آنها مأیوس شد، چرا که خداوند بر همه چیز قادر است، اوست که مى‏تواند دلها را دگرگون سازد، و اوست که گناهان و خطاهاى بندگانش را مى‏بخشد، لذا در پایان آیه مى‏افزاید: «و خداوند تواناست و آمرزنده و مهربان است» (و الله قدیر و الله غفور رحیم).


(آیه 8)- این آیه شرح و توضیحى است بر مسأله ترک رابطه دوستى با مشرکان، مى‏فرماید: «خدا شما را از نیکى کردن و رعایت عدالت نسبت به کسانى که با شما در امر دین پیکار نکردند و شما را از خانه و دیارتان بیرون نراندند نهى نمى‏کند» (لا ینهاکم الله عن الذین لم یقاتلوکم فى الدین و لم یخرجوکم من دیارکم ان تبروهم و تقسطوا الیهم).

«چرا که خداوند عدالت پیشگان را دوست دارد» (ان الله یحب المقسطین).


(آیه 9)- «تنها شما را از دوستى و رابطه با کسانى نهى مى‏کند که در امر دین با شما پیکار کردند و شما را از خانه‏هایتان بیرون راندند یا به بیرون راندن شما کمک کردند و هر کس با آنان رابطه دوستى داشته باشد ظالم و ستمگر است» (انما ینهاکم الله عن الذین قاتلوکم فى الدین و اخرجوکم من دیارکم و ظاهروا على اخراجکم ان تولوهم و من یتولهم فاولئک هم الظالمون).

از دو آیه فوق یک اصل کلى و اساسى در چگونگى رابطه مسلمانان با غیر مسلمین استفاده مى‏شود، نه تنها براى آن زمان که براى امروز و فردا نیز ثابت است، و آن این که مسلمانان موظفند در برابر هر گروه و جمعیت و هر کشورى که موضع خصمانه با آنها داشته باشند و بر ضدّ اسلام و مسلمین قیام کنند، یا دشمنان اسلام را یارى دهند سرسختانه بایستند، و هر گونه پیوند محبت و دوستى را با آنها قطع کنند. اما اگر آنها در عین کافر بودن نسبت به اسلام و مسلمین بى‏طرف بمانند و یا تمایل داشته باشند، مسلمین مى‏توانند با آنها رابطه دوستانه برقرار سازند.

البته نه در آن حد که با برادران مسلمان دارند، و نه در آن حد که موجب نفوذ آنها در میان مسلمین گردد.


(آیه 10)-

شأن نزول:

در شأن نزول این آیه و آیه بعد آمده است که:

رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله در «حدیبیه» با مشرکان مکّه پیمانى امضا کرد یکى از موارد پیمان این بود که هرکس از اهل مکّه به مسلمانان بپیوندد او را بازگردانند، اما اگر کسى از مسلمانان اسلام را رها کرده به مکّه بازگردد مى‏توانند او را برنگردانند.

در این هنگام زنى به نام «سبیعه» اسلام را پذیرفت، و در همان سرزمین حدیبیه به مسلمانان پیوست، همسرش خدمت پیامبر صلّى اللّه علیه و آله آمد و گفت: اى محمّد! همسرم را به من بازگردان، چرا که این یکى از مواد پیمان ماست، و هنوز مرکب آن خشک نشده.

آیه نازل شد و دستور داد زنان مهاجر را امتحان کنید.

ابن عباس مى‏گوید: امتحانشان به این بود که باید سوگند یاد کنند هجرت آنها به خاطر کینه با شوهر، یا علاقه به سرزمین جدید، و یا هدف دنیوى نبوده بلکه تنها به خاطر اسلام بوده است.

آن زن سوگند یاد کرد که چنین است در اینجا رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله مهریه‏اى را که شوهرش پرداخته بود و هزینه‏هائى را که متحمل شده بود به او پرداخت و فرمود:

طبق این ماده قرارداد تنها مردان را باز مى‏گرداند نه زنان را.

تفسیر:

جبران زیانهاى مسلمین و کفار- در آیات گذشته سخن از «بغض فى اللّه» و قطع پیوند با دشمنان خدا بود، اما در اینجا سخن از «حبّ فى اللّه» و برقرار ساختن پیوند با کسانى است که از کفر جدا مى‏شوند و به ایمان مى‏پیوندند.

نخست از زنان مهاجر، سخن مى‏گوید، و جمعا هفت دستور در این آیه وارد شده که عمدتا درباره زنان مهاجر، و قسمتى نیز درباره زنان کافر است.

1- نخستین دستور درباره آزمایش «زنان مهاجرات» است، روى سخن را به مؤمنان کرده، مى‏فرماید: «اى کسانى که ایمان آورده‏اید! هنگامى که زنان با ایمان به عنوان هجرت نزد شما آیند، آنها را (از خود نرانید، بلکه) آزمایش کنید» (یا أیها الذین آمنوا اذا جاءکم المؤمنات مهاجرات فامتحنوهن).

نحوه امتحان چنین بود که آنها را سوگند به خدا مى‏دادند که مهاجرتشان جز براى قبول اسلام نبوده، و یا با پیغمبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله بیعت کنند که راه شرک نپویند، و گرد سرقت و اعمال منافى عفت، و کشتن فرزندان، و مانند آن نروند، و سر تا پا تسلیم فرمان رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله باشند.

البته ممکن است کسانى در آن سوگند و این بیعت نیز خلاف بگویند اما مقیّد بودن بسیارى از (مردم) حتّى مشرکان در آن زمان به مسأله بیعت و سوگند به خدا سبب مى‏شد که افراد کمتر دروغ بگویند.

لذا در جمله بعد مى‏افزاید: «خداوند به (درون دل آنها و) ایمانشان آگاهتر است» (الله اعلم بایمانهن).

2- در دستور بعد مى‏فرماید: «هرگاه (از عهده این امتحان برآمدند و) آنها را مؤمن یافتید، آنها را به سوى کفّار بازنگردانید» (فان علمتموهن مؤمنات فلا ترجعوهن الى الکفار).

3- در سومین مرحله که در حقیقت دلیلى است براى حکم قبل اضافه مى‏کند: «نه آنها بر کفار حلالند، و نه کفار براى آنها حلال» (لا هن حل لهم و لا هم یحلون لهن).

چرا که ایمان و کفر در یک جا جمع نمى‏شود، و پیمان مقدس ازدواج نمى‏تواند رابطه در میان مؤمن و کافر برقرار سازد.

4- از آنجا که معمول عرب بود که مهریه زنان خود را قبل مى‏پرداختند در چهارمین دستور مى‏افزاید: «و آنچه را همسران آنها (براى ازدواج با این زنان) پرداخته‏اند به آنان بپردازید» (و آتوهم ما انفقوا).

درست است که شوهرشان کافر است اما چون اقدام بر جدائى به وسیله ایمان از طرف زن شروع شده، عدالت اسلامى ایجاب مى‏کند که خسارات همسرش پرداخت شود.

البته این پرداخت مهر در مورد مشرکانى بود که با مسلمانان پیمان ترک مخاصمه در حدیبیه یا غیر آن امضا کرده بودند.

5- حکم دیگر که به دنبال احکام فوق آمده این است که مى‏فرماید:«و گناهى بر شما نیست که با آنها ازدواج کنید هر گاه مهرشان را به آنان بدهید» (و لا جناح علیکم ان تنکحوهن اذا آتیتموهن اجورهن).

باید توجه داشت که در اینجا زن بدون طلاق از شوهر کافر جدا مى‏شود، ولى باید عدّه نگهدارد.

6- اما هرگاه قضیه بر عکس باشد یعنى شوهر اسلام را بپذیرد و زن بر کفر باقى بماند، در اینجا نیز رابطه زوجیت به هم مى‏خورد و نکاح فسخ مى‏شود، چنانکه در ادامه همین آیه مى‏فرماید: «و هرگز زنان کافر را در همسرى خود نگه ندارید» (و لا تمسکوا بعصم الکوافر).

7- در آخرین حکم که در آیه ذکر شده سخن از مهر زنانى است که از اسلام جدا شوند و به اهل کفر بپیوندند، مى‏فرماید اگر کسى از زنان شما کافر شد و به بلاد کفر فرار کرد «حق دارید مهرى را که پرداخته‏اید مطالبه کنید همان گونه که آنها حق دارند مهر (زنانشان را که از آنان جدا شده‏اند) از شما مطالبه کنند» (و سئلوا ما انفقتم و لیسئلوا ما انفقوا).

و این مقتضاى عدالت و احترام به حقوق متقابل است.

و در پایان آیه به عنوان تأکید بر آنچه گذشت، مى‏فرماید: «این حکم خداوند است که در میان شما حکم مى‏کند و خداوند دانا و حکیم است» (ذلکم حکم ا


نفیسه آشوری, [۱۷.۰۶.۱۶ ۲۳:۳۲]

لله یحکم بینکم و الله علیم حکیم).

احکامى است که همه از علم الهى سرچشمه گرفته، و آمیخته با حکمت است، و توجه به این حقیقت که همه از سوى خداست بزرگترین ضمانت اجرائى براى این احکام محسوب مى‏شود.


نفیسه آشوری, [۱۷.۰۶.۱۶ ۲۳:۳۳]

(آیه 11)- در این آیه در ادامه همین سخن مى‏فرماید: «و اگر بعضى از همسران شما از دستتان بروند (اسلام را رها کرده به کفّار پیوستند) و شما در جنگى بر آنها پیروز شدید و غنائمى به دست گرفتید، به کسانى که همسرانشان رفته‏اند همانند مهرى را که پرداخته‏اند (از غنائم) بدهید» (و ان فاتکم شى‏ء من ازواجکم الى الکفار فعاقبتم فآتوا الذین ذهبت ازواجهم مثل ما انفقوا). و در پایان آیه، همه مسلمانان را به تقوا دعوت کرده، مى‏فرماید: «و از (مخالفت) خداوندى که همه به او ایمان دارید بپرهیزید» (و اتقوا الله الذى انتم به مؤمنون).

دستور به تقوا در اینجا ممکن است به خاطر این باشد که معمولا در تشخیص مقدار مهریه به گفته همسران اعتماد مى‏شود، چون راهى براى اثبات آن جز گفته خود آنها وجود ندارد، و امکان دارد وسوسه‏هاى شیطانى سبب شود که بیش از مقدار واقعى ادّعا کنند، لذا آنها را توصیه به تقوا مى‏نماید.


.................................................................................................

 

مباحثه آیات سوال برانگیز :

 

معصومه :


چند سوال:

در لغت شناسی کلمات قران ب کلمات مختلفی برمیخورم, مثلا مومنین و مسلمین.

کافرین و مشرکین.

تفاوت این کلمات بنظر مهم میرسه,

اگر اشتباه نکنم تفاوت مومن و مسلم در اسلام اوردن قلبی و لسانی است.

کافر یعنی کسی ک اعتقادی ب خدا ندارد و مشرک یعنی اعتقاد ب خدای یگانه ندلرد و برای خدا شریک قایل است.

ایا تفسیر من درست است؟؟

ومثلا منافق ب معنی کسی ک ب ظاهر ب اسلام ایمان اورده اما در دل دشمنی ذارد



اعظم : 



مومن و مسلمان درسته 

«اسلام» شکل ظاهرى قانونى دارد، و هر کس شهادتین را بر زبان جارى کند، در سلک مسلمانان وارد مى‏شود، و احکام اسلام بر او جارى مى‏گردد.

ولى ایمان یک امر واقعى و باطنى است و جایگاه آن قلب آدمى است، نه زبان و ظاهر او.

مسلمان در صورتى مؤمن است که در باطن نیز مطیع باشد، و اگر تنها به زبان اظهار طاعت کرد مسلمان است نه مؤمن، لازمه ایمان اقرار قلبى با فروتنى، و تقرب آگاهانه است.


کافر: در لغت به کسی گفته می شود که چیزی را می پوشاند یا پنهان می کند همانگونه که خداوند در سوره حدید آیه شریفه 20 کشاورزان را کفار می خواند «...کَمَثَلِ غَیْثٍ أَعْجَبَ الْکُفّارَ نَباتُهُ...» زیرا کشاورزان بذر را در زمین پنهان می کنند. و اما در مورد معنی اصطلاحی آن، عده ای علیرقم این که می دانند خداوند وجود دارد و به او علم دارند ولی به دلایل دنیوی این علم باطنی را پنهان می کنند و از نظر دیگران می پوشانند از این رو آنها را کافر یعنی پنهان کننده می نامند.


مشرک: در لغت به معنای شریک قائل شدن است و در اصطلاح به کسانی گفته می شود که چند گانه پرست هستند و برای خداوند شریک قائلند.


کافر در مقابل مؤمن است و مشرک در مقابل موحد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ خرداد ۹۵ ، ۰۵:۵۰
* مسافر
جمعه, ۲۸ خرداد ۱۳۹۵، ۰۵:۴۹ ق.ظ

549 . صفحه 549




نفیسه آشوری, [۱۶.۰۶.۱۶ ۲۲:۲۳]

سوره ممتحنه شصتمین سوره قرآن میباشد. 

این سوره در «مدینه» نازل شده و داراى 13 آیه است.‏

محتواى سوره:

این سوره در حقیقت از دو بخش تشکیل مى‏گردد:

بخش اول از مسأله «حبّ فى اللّه» و «بغض فى اللّه» و نهى از طرح دوستى با مشرکان سخن مى‏گوید، و مسلمانان را به الهام گرفتن از پیامبر بزرگ خدا ابراهیم (ع) دعوت مى‏کند، و خصوصیات دیگرى را در این زمینه بر مى‏شمرد. این معنى در پایان سوره نیز تکرار و تأکید شده است.

بخش دوم پیرامون زنان مهاجر و آزمایش و امتحان آنها و احکام دیگرى در این رابطه بحث مى‏کند.

انتخاب نام «ممتحنه» براى این سوره نیز به خاطر مسأله آزمایش و امتحان مى‏باشد که در آیه 10 آمده است.

نام دیگرى براى سوره ذکر شده و آن سوره «مودّت» است به خاطر نهى از مودّت مشرکان در نخستین آیه سوره.

فضیلت تلاوت سوره:

در حدیثى از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله مى‏خوانیم: «هر کس سوره ممتحنه را قرائت کند تمام مؤمنین و مؤمنات، شفیعان او در روز قیامت خواهند بود».

ناگفته پیداست این همه فضیلت و افتخار از آن کسانى است که تنها به تلاوت بى‏روح و فاقد علم و عمل قناعت نکنند.



(آیه 1)-

شأن نزول:

این آیه در باره «حاطب بن ابى بلتعه» نازل شده است.

جریان چنین بود که: زنى به نام «ساره» که وابسته به یکى از قبائل «مکّه» بود از مکّه به مدینه خدمت رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله آمد. حضرت به او فرمود: آیا مسلمان شده‏اى و به اینجا آمده‏اى؟

عرض کرد: نه.

فرمود: پس چرا آمدى؟

عرض کرد: شما اصل و عشیره ما بودید، و سرپرستان من همه رفتند، و من شدیدا، محتاج شدم نزد شما آمده‏ام تا عطائى به من کنید و لباس و مرکبى ببخشید.

فرمود: پس جوانان مکّه چه شدند؟ (اشاره به این که آن زن خواننده بود و براى جوانان خوانندگى مى‏کرد.)

گفت: بعد از واقعه بدر، هیچ کس از من تقاضاى خوانندگى نکرد- و این نشان مى‏دهد ضربه جنگ بدر تا چه حد بر مشرکان مکّه سنگین بود- حضرت دستور داد، لباس و مرکب و خرج راهى به او دادند، و این در حالى بود که پیامبر صلّى اللّه علیه و آله آماده فتح مکّه مى‏شد.

در این موقع «حاطب بن ابى بلتعه» (یکى از مسلمانان معروف که در جنگ بدر و بیعت رضوان شرکت کرده بود) نزد «ساره» آمد و نامه‏اى نوشت و گفت: آن را به اهل مکّه بده و ده دینار و به قولى ده درهم نیز به او داد.

«حاطب» در نامه به اهل مکّه نوشته بود رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله قصد دارد به سوى شما آید، آماده دفاع از خویش باشید! جبرئیل این ماجرا را به اطلاع پیامبر صلّى اللّه علیه و آله رسانید، رسول خدا، على علیه السّلام و عمار و عمر و زبیر و طلحه و مقداد و ابو مرثد را دستور داد که به سوى مکّه حرکت کنند و فرمود: در یکى از منزلگاههاى وسط راه به زنى مى‏رسید که حامل نامه‏اى به مشرکین مکّه است، نامه را از او بگیرید. آنها در همان مکان که رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله فرموده بود به او رسیدند، او سوگند یاد کرد که هیچ نامه‏اى نزد او نیست، ولى على علیه السّلام فرمود: نه پیامبر صلّى اللّه علیه و آله به ما دروغ گفته، و نه ما دروغ مى‏گوئیم، شمشیر را کشید و فرمود: نامه را بیرون بیاور، و الا به خدا سوگند گردنت را مى‏زنم! «ساره» که نامه را در میان گیسوانش پنهان کرده بود بیرون آورد، آنها نامه را خدمت پیامبر صلّى اللّه علیه و آله آوردند.

حضرت صلّى اللّه علیه و آله به سراغ «حاطب» فرستاد، فرمود: این نامه را مى‏شناسى؟

عرض کرد: بلى، فرمود: چه چیز موجب شد به این کار اقدام کنى؟

عرض کرد: اى رسول خدا! به خدا سوگند از آن روز که اسلام را پذیرفته‏ام لحظه‏اى کافر نشده‏ام، ولى مسأله این است که تمام مهاجران کسانى را در مکّه دارند ولى من در میان آنها غریبم و خانواده من در چنگال آنها گرفتارند، خواستم مزاحم خانواده من نشوند، در حالى که مى‏دانستم خداوند سرانجام آنها را گرفتار شکست مى‏کند.

پیامبر صلّى اللّه علیه و آله عذرش را پذیرفت- اینجا بود که آیه نازل شد و درسهاى مهمى در زمینه ترک هرگونه دوستى نسبت به مشرکان و دشمنان خدا به مسلمانان داد.

تفسیر:

سرانجام طرح دوستى با دشمن خدا! چنانکه در شأن نزول دانستیم حرکتى از ناحیه یکى از مسلمانان صادر شد که هرچند به قصد جاسوسى نبود ولى اظهار محبتى به دشمنان اسلام محسوب مى‏شد، لذا آیه به مسلمانان هشدار داد که از تکرار این گونه کارها در آینده بپرهیزند.

نخست مى‏فرماید: «اى کسانى که ایمان آورده‏اید! دشمن من و دشمن خودتان را دوست نگیرید» (یا ایها الذین آمنوا لا تتخذوا عدوى و عدوکم اولیاء). یعنى آنها نه فقط دشمنان خدا هستند که با شما نیز عداوت و دشمنى دارند، با این حال چگونه دست دوستى به سوى آنها دراز مى‏کنید؟! سپس مى‏افزاید: «شما نسبت به آنها اظهار محبت مى‏کنید در حالى که آنها به آنچه از حق براى شما آمده (اسلام و قرآن) کافر شده‏اند، و رسول خدا و شما را به خاطر ایمان به خداوندى که پروردگار همه شماست از شهر و دیارتان بیرون مى‏رانند» (تلقون الیهم بالمودة و قد کفروا بما جاءکم من الحق یخرجون الرسول و ایاکم ان تؤمنوا بالله ربکم).

آنها هم در عقیده با شما مخالفند، و هم عملا به مبارزه برخاسته‏اند، و کارى را که بزرگترین افتخار شماست، یعنى ایمان به پروردگار، براى شما بزرگترین جرم و گناه شمرده‏اند، با این حال آیا جاى این است که شما نسبت به آنها اظهار محبت کنید.

سپس براى توضیح بیشتر مى‏افزاید: «اگر شما براى جهاد در راه من و جلب خشنودیم هجرت کرده‏اید» پیوند دوستى با آنها برقرار نسازید (ان کنتم خرجتم جهادا فى سبیلى و ابتغاء مرضاتى).

اگر به راستى دم از دوستى خدا مى‏زنید و به خاطر او از شهر و دیار خود هجرت کرده‏اید، و طالب جهاد فى سبیل اللّه و جلب رضاى او هستید این مطلب با دوستى دشمنان خدا سازگار نیست.

باز براى توضیح بیشتر مى‏افزاید: «شما مخفیانه با آنها رابطه دوستى برقرار مى‏کنید در حالى که من به آنچه پنهان یا آشکار مى‏سازید از همه داناترم»! (تسرون الیهم بالمودة و انا اعلم بما اخفیتم و ما اعلنتم).

بنابراین مخفى کارى چه فایده‏اى دارد با


علم خداوند به غیب و شهود.

و در پایان آیه، به عنوان یک تهدید قاطع، مى‏فرماید: «و هرکس از شما چنین کارى کند از راه راست گمراه شده است» (و من یفعله منکم فقد ضل سواء السبیل).

هم از راه معرفت خدا منحرف گشته که گمان کرده چیزى بر خدا مخفى مى‏ماند، و هم از راه ایمان و اخلاص و تقوا که طرح دوستى با دشمنان خدا ریخته و هم تیشه به ریشه زندگانى خود زده است که دشمنش را از اسرارش با خبر ساخته و این بدترین انحرافى است که ممکن است به شخص مؤمن بعد از وصول به سرچشمه ایمان دست دهد.


(آیه 2)- در این آیه، براى تأکید و توضیح بیشتر، مى‏افزاید: شما براى چه طرح دوستى با آنها مى‏ریزید؟ با این که: «اگر آنها بر شما مسلّط شوند دشمنانتان خواهند بود، و دست و زبان خود را به بدى کردن به شما مى‏گشایند» (ان یثقفوکم یکونوا لکم اعداء و یبسطوا الیکم ایدیهم و السنتهم بالسوء).

شما براى آنها دلسوزى مى‏کنید در حالى که عداوتشان با شما آن چنان ریشه‏دار است که اگر بر شما دست یابند از هیچ کارى فروگذار نمى‏کنند.

و از همه بدتر این است که: «دوست دارند شما (از اسلام) به کفر بازگردید» و بزرگترین افتخار خود یعنى گوهر ایمان را از دست دهید (و ودوا لو تکفرون).


(آیه 3)- و در این آیه به پاسخگوئى افرادى مانند «حاطب بن ابى بلتعه» پرداخته، که در جواب پیامبر صلّى اللّه علیه و آله که فرمود: چرا اسرار مسلمانان را در اختیار مشرکان مکّه قرار دادى؟ گفت: خواستم از این طریق خویشاوندان و بستگانم را حفظ کنم! مى‏فرماید: «هرگز بستگان و فرزندانتان روز قیامت سودى به حالتان نخواهند داشت» (لن تنفعکم ارحامکم و لا اولادکم).

چرا که اگر اولاد و بستگان بى‏ایمان باشند نه آبرو و سرمایه‏اى براى این دنیا خواهند بود و نه وسیله نجاتى در آخرت.

سپس مى‏افزاید: خداوند روز قیامت «میان شما جدائى مى‏افکند» (یوم القیامة یفصل بینکم).

اهل ایمان به سوى بهشت مى‏روند، و اهل کفر به سوى دوزخ.

و در پایان آیه، بار دیگر به همگان هشدار مى‏دهد که: «خداوند به آنچه انجام مى‏دهید بیناست» (و الله بما تعملون بصیر).

هم از نیّات شما آگاه است، و هم از اعمالى که بطور سرّى انجام مى‏دهید، و اگر در مواردى اسرار شما را مانند «حاطب بن ابى بلتعه» فاش نمى‏کند روى مصالحى است، نه این که نداند و آگاه نباشد.


(آیه 4)- ابراهیم براى همه شما اسوه بود! از آنجا که قرآن مجید، در بسیارى از موارد، براى تکمیل تعلیمات خود از الگوهاى مهمى که در جهان انسانیت وجود داشته شاهد مى‏آورد، در اینجا نیز به دنبال نهى شدیدى که از دوستى با دشمنان خدا در آیات قبل شده سخن از ابراهیم (ع) و برنامه اوج به عنوان پیشواى بزرگى که مورد احترام همه اقوام، مخصوصا قوم عرب، بوده به میان مى‏آورد.

مى‏فرماید: «براى شما سرمشق خوبى در زندگى ابراهیم و کسانى که با او بودند وجود داشت» (قد کانت لکم اسوة حسنة فى ابراهیم و الذین معه).

منظور از تعبیر «و الذین معه» (آنها که با ابراهیم بودند) مؤمنانى است که او را در این راه همراهى مى‏کردند، هر چند قلیل و اندک بودند.

سپس در توضیح این معنى مى‏افزاید: «در آن هنگامى که به قوم (مشرک) خود گفتند: ما از شما و آنچه غیر از خدا مى‏پرستید بیزاریم»! (اذ قالوا لقومهم انا برآؤا منکم و مما تعبدون من دون الله).

ما نه شما را قبول داریم، و نه آئین و مذهبتان را، ما هم از خودتان و هم از بتهاى بى‏ارزشتان متنفریم.

و باز براى تأکید افزودند: «ما نسبت به شما کافریم» (کفرنا بکم).

البته این کفر همان کفر برائت و بیزارى است که در بعضى از روایات ضمن بر شمردن اقسام پنج گانه کفر به آن اشاره شده است. و سوّمین بار براى تأکید بیشتر افزودند: «و میان ما و شما عداوت و دشمنى همیشگى آشکار شده است» (و بدا بیننا و بینکم العداوة و البغضاء ابدا).

و این وضع همچنان ادامه دارد «تا آن زمان که به خداى یگانه ایمان بیاورید» (حتى تؤمنوا بالله وحده).

و به این ترتیب با نهایت قاطعیت و بدون هیچ گونه پرده پوشى اعلام جدائى و بیزارى از دشمنان خدا کردند، و تصریح نمودند که این جدائى تا ابد ادامه دارد، مگر این که آنها مسیر خود را تغییر دهند و از خط کفر به خط ایمان روى آورند.

ولى از آنجا که این قانون کلى و عمومى در زندگى ابراهیم استثنائى داشته که آن هم به خاطر هدایت بعضى از مشرکان صورت گرفته، به دنبال آن مى‏فرماید: آنها هرگونه ارتباطشان را با قوم کافر قطع کردند و هیچ سخن محبت‏آمیزى به آنها نگفتند: «جز آن سخن ابراهیم که به پدرش [- عمویش آزر] گفت: (وعده داد) که براى تو آمرزش طلب مى‏کنم، و در عین حال در برابر خداوند براى تو مالک چیزى نیستم» و اختیارى ندارم (الا قول ابراهیم لابیه لاستغفرن لک و ما املک لک من الله من شى‏ء).

ابراهیم (ع) به این وعده خود عمل کرد ولى آزر ایمان نیاورد، و هنگامى که بر ابراهیم روشن شد که او دشمن خداست و هرگز ایمان نمى‏آورد دیگر براى او استغفار نکرد و با او قطع رابطه نمود.

ابراهیم و پیروانش قویا با بت پرستان مخالف بودند و باید این درس را از آنها سرمشق گرفت، و داستان آزر شرائط خاصى داشته که اگر براى ما هم پیدا شود قابل تأسى است.

و از آنجا که مبارزه با دشمنان خدا با این صراحت و قاطعیت مخصوصا در زمانى که آنها از قدرت ظاهرى برخوردارند جز با توکل بر ذات خدا ممکن نیست، در پایان آیه مى‏افزاید: آنها گفتند: «پروردگارا! ما بر تو توکل کردیم و به سوى تو بازگشتیم همه فرجامها به سوى توست» (ربنا علیک توکلنا و الیک انبنا و الیک المصیر).


(آیه 5)- در این آیه به یکى دیگر از درخواستهاى ابراهیم و یارانش که در این زمینه، حساس و چشمگیر است اشاره کرده، مى‏گوید: «پروردگارا! ما را مایه گمراهى کافران قرار مده» (ربنا لا تجعلنا فتنة للذین کفروا).

این تعبیر ممکن است اشاره به اعمالى مانند اعمال «حاطب ابن ابى بلتعه» باشد که گاهى از افراد بى‏خبر سر مى‏زند و کارى مى‏کنند که سبب تقویت گمراهان مى‏گردد در حالى که گمان مى‏کنند کار خلافى نکرده‏اند.

و در پایان آیه مى‏افزاید: «پروردگارا! (اگر لغزشى از ما سرزد) ما را ببخش» (و اغفر لنا ربنا).

«چرا که تو عزیز و حکیمى» (انک انت العزیز الحکیم).

قدرتت شکست ناپذیر است و حکمتت نافذ در همه چیز.


..................................................................................................

 

مباحثه آیات سوال برانگیز :

 


آیه  5 سوره ممتحنه :


معصومه :



فتنه للذین کفروا یعنی گمراهی کافران؟ یا تقویت کافران؟

من این تیکه رو نفهمیدم.


و ی نکته جالب دیگه این ک خطاب اول این سوره ب مومنان است, نه مسلمانان.

نکته ظریفیه.

ب ظاهر  باید یک توصیه عقلی کلی یا یک دستور  ب مسلمانان باشه اما خطاب ب مومنین شده.



نفیسه : 



برداشتی که من از این قسمت ایه داشتم اینه که:

کافران فی نفسه گمراهند.این ایه از زبان حضرت ابراهیم علیه السلام و یارانش از خداوند میخواهد که باعث گمراهی دیگری برای کافران نشوند یا به عبارتی بر گمراهی انان نیافزایند یا انرا تقویت نکنند.


اعظم : 


از تفسیر المیزان : 


 (ربـنـا لا تـجـعلنا فتنه للذین کفروا و اغفرلنا ربنا) - قسمت از آیه متن دعاى ایشان اسـت، و جـملات قبلى همان طور که گفتیم مقدمه بود. در این دعاى خود از خدا مى خواهند که از آثار سوء تبریشان از کفار پناهشان دهد، و ایشان را بیامرزد.


کـلمـه (فـتـنـه ) به معناى وسیله امتحان است، و معناى این که (فتنه براى کفار قرار گـیـرند) این است کفار بر آنان مسلط شوند، تا مورد امتحان قرار گرفته، آنچه فساد در وسـع خود دارند بیرون بریزند، ابراهیم و مؤمنین را به انواع آزارها شکنجه کنند که چرا به خدا ایمان آورده اید، و خدایان ما را رها کرده، از آنها و از عبادتشان بیزارى جسته اید.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ خرداد ۹۵ ، ۰۵:۴۹
* مسافر
پنجشنبه, ۲۷ خرداد ۱۳۹۵، ۰۶:۱۹ ب.ظ

548 . صفحه 548


بیست و هفتم خرداد :


نفیسه :



(آیه 17)- در این آیه نتیجه کار دو گروه شیطان و اتباعش و منافقان و دوستانشان از اهل کفر را روشن ساخته، مى‏افزاید: «سرانجام کارشان این شد که هر دو در آتش دوزخ خواهند بود، جاودانه در آن مى‏مانند، و این است کیفر ستمکاران»! (فکان عاقبتهما انهما فى النار خالدین فیها و ذلک جزاء الظالمین).این یک اصل کلى است که عاقبت همکارى کفر و نفاق، و شیطان و یارانش، شکست و ناکامى و عذاب دنیا و آخرت است، در حالى که همکارى مؤمنان و دوستانشان همکارى مستمر و جاودانى و سرانجامش پیروزى و برخوردارى از رحمت واسعه الهى در هر دو جهان است.



(آیه 18)- در این آیه روى سخن را به مؤمنان کرده، به عنوان یک نتیجه‏گیرى از ماجراى شوم و دردناک «بنى نضیر» و منافقان و شیطان، مى‏فرماید:
«اى کسانى که ایمان آورده‏اید! از (مخالفت) خدا بپرهیزید، و هرکس باید بنگرد تا براى فردایش چه چیز از پیش فرستاده»؟ (یا ایها الذین آمنوا اتقوا الله و لتنظر نفس ما قدمت لغد).
در حقیقت سرمایه اصلى انسان در صحنه قیامت کارهائى است که از پیش فرستاده، و گرنه غالبا کسى به فکر انسان نیست که براى او چیزى بعد از مرگ او بفرستد، و یا اگر بفرستند ارزش زیادى ندارد.
سپس بار دیگر براى تأکید مى‏افزاید: «از خدا بپرهیزید که خداوند از آنچه انجام مى‏دهید آگاه است» (و اتقوا الله ان الله خبیر بما تعملون).
آرى! تقوا و ترس از خداوند سبب مى‏شود که انسان براى فرداى قیامت بیندیشد، و اعمال خود را پاک و پاکیزه و خالص کند.


(آیه 19)- این آیه به دنبال دستور به تقوا و توجه به معاد، تأکید بر یاد خدا کرده، چنین مى‏فرماید: «و همچون کسانى نباشید که خدا را فراموش کردند، و خدا نیز آنها را به خود فراموشى گرفتار کرد» (و لا تکونوا کالذین نسوا الله فانساهم انفسهم).
خمیر مایه تقوا دو چیز است: یاد خدا یعنى توجه به مراقبت دائمى «اللّه» و حضور او در همه جا و همه حال، و توجه به دادگاه عدل خداوند و نامه اعمالى که هیچ کار صغیر و کبیرى وجود ندارد مگر این که در آن ثبت مى‏شود، و به همین دلیل توجه به این دو اصل (مبدأ و معاد) در سر لوحه برنامه‏هاى تربیتى انبیا و اولیاء قرار داشته، و تأثیر آن در پاکسازى فرد و اجتماع کاملا چشمگیر است. اصولا یکى از بزرگترین بدبختیها و مصائب انسان خود فراموشى است، چرا که ارزشها و استعدادها و لیاقتهاى ذاتى خود را که خدا در او نهفته و از بقیه مخلوقات ممتازش ساخته، به دست فراموشى مى‏سپرد، و این مساوى با فراموش کردن انسانیت خویش است، و چنین انسانى تا سر حد یک حیوان درّنده سقوط مى‏کند، و همّتش چیزى جز خواب و خور و شهوت نخواهد بود! و اینها همه عامل اصلى فسق و فجور بلکه این خود فراموشى بدترین مصداق فسق و خروج از طاعت خداست.
لذا در پایان آیه مى‏گوید: «آنها فاسقانند» (اولئک هم الفاسقون).


(آیه 20)- در این آیه به مقایسه این دو گروه (گروه مؤمنان با تقوا، و متوجه به مبدأ و معاد، و گروه فراموشکاران خدا که گرفتار خود فراموشى شده‏اند) پرداخته، مى‏گوید: «هرگز دوزخیان و بهشتیان یکسان نیستند» (لا یستوى اصحاب النار و اصحاب الجنة).
نه در این دنیا، نه در معارف، نه در نحوه تفکّر، نه در طرز زندگى فردى و جمعى و هدف آن، و نه در آخرت و پاداشهاى الهى، خط این دو گروه در همه جا، و همه چیز، از هم جداست، یکى به یاد خدا و قیامت و احیاى ارزشهاى والاى انسانى، و اندوختن ذخائر براى زندگى جاویدان است، و دیگرى غرق شهوات و لذات مادى و گرفتار فراموشى همه چیز و اسیر بند هوى و هوس.
و به این ترتیب انسان بر سر دو راهى قرار دارد یا باید به گروه اول بپیوندد یا به گروه دوم و راه سومى در پیش نیست.
و در پایان آیه به صورت یک حکم قاطع مى‏فرماید: «اصحاب بهشت رستگار و پیروزند» (اصحاب الجنة هم الفائزون).
نه تنها در قیامت رستگار و پیروزند که در این دنیا نیز پیروزى و آرامش و نجات از آن آنهاست، و شکست در هر دو جهان نصیب فراموشکاران است.


(آیه 21)- اگر قرآن بر کوهها نازل مى‏شد از هم مى‏شکافتند! در تعقیب آیات گذشته که از طرق مختلف براى نفوذ در قلوب انسانها استفاده مى‏کرد، و مسائل سرنوشت ساز انسانها را در زنده‏ترین صورتش بیان نمود در این آیه که ناظر به همه آیات قرآن مجید است پرده از روى این حقیقت بر مى‏دارد که نفوذ قرآن بقدرى عمیق است که اگر بر کوهها نازل مى‏شد آنها را تکان مى‏داد، اما عجب از این انسان سنگدل که گاه مى‏شنود و تکان نمى‏خورد! نخست مى‏فرماید: «اگر این قرآن را بر کوهى نازل مى‏کردیم مى‏دیدى در برابر آن خاشع مى‏شود، و از خوف خدا مى‏شکافد» (لو انزلنا هذا القرآن على جبل لرأیته خاشعا متصدعا من خشیة الله).
«و اینها مثالهائى است که براى مردم مى‏زنیم شاید در آن بیندیشید» (و تلک الامثال نضربها للناس لعلهم یتفکرون).
بعضى این آیه را بر ظاهرش حمل کرده‏اند و گفته‏اند: تمام موجودات این جهان، از جمله کوهها، براى خود نوعى درک و شعور دارند و اگر این آیات بر آنها نازل مى‏شد به راستى از هم متلاشى مى‏شدند، گواه این معنى را آیه 74 سوره بقره مى‏دانند که در توصیف گروهى از یهود مى‏گوید: «سپس دلهاى شما بعد از این ماجرا سخت شد، همچون سنگ! و یا سخت‏تر! چرا که پاره‏اى از سنگها مى‏شکافد و از آنها نهرها جارى مى‏شود، و پاره‏اى از آنها شکاف بر مى‏دارد و آب از آن تراوش مى‏کند و پاره‏اى از خوف خدا به زیر مى‏افتد»!


(آیه 22)- در آیات بعد به ذکر قسمت مهمى از اوصاف جمال و جلال خدا- که توجه به هر یک در تربیت نفوس و تهذیب قلوب تأثیر عمیق دارد- مى‏پردازد، و ضمن سه آیه پانزده صفت و به تعبیر دیگر هجده صفت از اوصاف عظیم او را بر مى‏شمرد و هر آیه با بیان توحید الهى و نام مقدس «اللّه» شروع مى‏شود که انسان را به عالم نورانى اسماء و صفات حق رهنمون مى‏گردد.
مى‏فرماید: «او خدائى است که معبودى جز او نیست، داناى آشکار و نهان است و او رحمان و رحیم است» (هو الله الذى لا اله الا هو عالم الغیب و الشهادة هو الرحمن الرحیم).در اینجا قبل از هر چیز روى مسأله توحید که خمیرمایه همه اوصاف جمال و جلال و ریشه اصلى معرفت الهى است تکیه مى‏کند، و بعد از آن روى علم و دانش او نسبت به غیب و شهود.
سپس روى رحمت عامه او که همه خلایق را شامل مى‏شود «رحمن» و رحمت خاصه‏اش که ویژه مؤمنان است «رحیم» تکیه شده، تا به انسان امید بخشد. و او را در راه طولانى تکامل و سیر الى اللّه که در پیش دارد یارى دهد.


(آیه 23)- در این آیه علاوه بر تأکید روى مسأله توحید هشت وصف دیگر ذکر کرده، مى‏فرماید: «او خدائى است که معبودى جز او نیست» (هو الله الذى لا اله الا هو).
«حاکم و مالک اصلى اوست» (الملک).
«از هر عیب منزه است» (القدوس).
«به کسى ستم نمى‏کند» و همه از ناحیه او در سلامتند (السلام).
سپس مى‏افزاید: او براى دوستانش «امنیت بخش است» (المؤمن).
او حافظ و نگاهدارنده و «مراقب (همه چیز) است» (المهیمن).
 «او قدرتمندى شکست ناپذیر است» (العزیز).
«که با اراده نافذ خود هر امرى را اصلاح مى‏کند» (الجبار).
سپس مى‏افزاید: «و شایسته عظمت است» و چیزى برتر و بالاتر از او نیست (المتکبر).
از آنجا که عظمت و بزرگى تنها شایسته مقام خداست این واژه به معنى ممدوحش تنها درباره او به کار مى‏رود و هرگاه در غیر مورد او به کار رود به معنى مذموم است.
و در پایان آیه، بار دیگر روى مسأله توحید که سخن با آن آغاز شده بود تکیه کرده، مى‏فرماید: «خداوند منزه است از آنچه شریک براى او قرار مى‏دهند» (سبحان الله عما یشرکون).


(آیه 24)- و در آخرین آیه سوره در تکمیل این صفات به شش وصف دیگر اشاره کرده، چنین مى‏فرماید: «او خداوندى است خالق» (هو الله الخالق).
«آفریننده‏اى بى‏سابقه» (البارى).
«و صورتگرى» بى‏نظیر (المصور).
و سپس از آنجا که اوصاف خداوند منحصر به این اوصاف نیست، بلکه اوصافش همچون ذاتش بى‏پایان است، مى‏افزاید: «براى او نامهاى نیک است» (له الاسماء الحسنى).
و به همین دلیل از هرگونه عیب و نقص، منزه و مبراست، «و آنچه در آسمانها و زمین است تسبیح او مى‏گویند» و او را از هر عیب و نقصى پاک مى‏شمرند (یسبح له ما فى السماوات و الارض).
و سرانجام براى تأکید بیشتر، روى موضوع نظام آفرینش به دو وصف دیگر از اوصافش که یکى از آنها قبلا آمد، اشاره کرده، مى‏فرماید: «و او عزیز و حکیم است» (و هو العزیز الحکیم).
اولى نشانه کمال قدرت او بر همه چیز، و غلبه بر هر مانع است، و دومى اشاره به علم و آگاهى از نظام آفرینش و تنظیم برنامه دقیق در امر خلقت و تدبیر است.
و به این ترتیب در مجموع این آیات سه گانه علاوه بر مسأله توحید- که دو بار تکرار شده- هفده وصف از اوصاف خدا آمده است بدین ترتیب:
عالم الغیب و الشهاده- رحمان- رحیم- ملک- قدّوس- سلام- مؤمن- مهیمن- عزیز- جبّار- متکبّر- خالق- بارئ- مصوّر- حکیم- داراى اسماء الحسنى- کسى که همه موجودات عالم تسبیح او مى‏گویند.
و به این ترتیب، این آیات دست پویندگان راه معرفت اللّه را گرفته منزل به منزل پیش مى‏برد، از ذات پاک او شروع مى‏کند، و بعد به عالم خلقت مى‏آورد، و باز در این سیر الى اللّه از مخلوق نیز به سوى خالق مى‏برد، قلب را مظهر اسماء و صفات الهى و مرکز انوار ربانى مى‏کند و در لابلاى این معارف و انوار، او را مى‏سازد و تربیت مى‏نماید شکوفه‏هاى تقوا را بر شاخسار وجودش ظاهر ساخته و لایق قرب جوارش مى‏کند.
آیات آخر این سوره آیاتى است فوق العاده با عظمت و الهام بخش در حدیثى از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله مى‏خوانیم: «هر کس آخر سوره حشر را بخواند، گناهان گذشته و آینده او بخشوده مى‏شود»!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ خرداد ۹۵ ، ۱۸:۱۹
* مسافر
چهارشنبه, ۲۶ خرداد ۱۳۹۵، ۰۶:۱۸ ب.ظ

547 . صفحه 547



بیست و ششم خرداد :


نفیسه :



(آیه 10)- در این آیه سخن از گروه سومى از مسلمین به میان مى‏آورد که با الهام از قرآن مجید در میان ما به عنوان «تابعین» معروف شده‏اند، و بعد از مهاجران و انصار که در آیات قبل سخن از آنها به میان آمد سومین گروه عظیم مسلمین را تشکیل مى‏دهند.

مى‏فرماید: « (همچنین) کسانى که بعد از آنها [- مهاجران و انصار] آمدند و مى‏گویند: پروردگارا! ما و برادرانمان را که در ایمان بر ما پیشى گرفتند بیامرز، و در دلهایمان حسد و کینه‏اى نسبت به مؤمنان قرار مده، پروردگارا! تو مهربان و رحیمى» (و الذین جاؤ من بعدهم یقولون ربنا اغفر لنا و لاخواننا الذین سبقونا بالایمان و لا تجعل فى قلوبنا غلا للذین آمنوا ربنا انک رؤف رحیم).
به این ترتیب «خودسازى» و «احترام به پیشگامان در ایمان» و «دورى از کینه و حسد» از ویژگیهاى آنهاست.
تعبیر به «اخوان» (برادران) و استمداد از خداوند رءوف و رحیم در پایان آیه همه حاکى از روح محبت و صفا و برادرى است که بر کل جامعه اسلامى باید حاکم باشد و هرکس هر نیکى را مى‏خواهد تنها براى خود نخواهد.
این آیه تمام مسلمین را تا دامنه قیامت شامل مى‏شود، و بیانگر این واقعیت مى‏باشد که اموال «فیى‏ء» منحصر به نیازمندان مهاجرین و انصار نیست، بلکه سایر نیازمندان مسلمین را در طول تاریخ شامل مى‏شود.
صحابه در میزان قرآن و تاریخ-
در اینجا بعضى از مفسران بدون توجه به اوصافى که براى هر یک از «مهاجران» و «انصار» و «تابعین» در آیات فوق آمده باز اصرار دارند که همه «صحابه» را بدون استثنا پاک و منزه بشمرند، و کارهاى خلافى که احیانا در زمان خود پیامبر صلّى اللّه علیه و آله یا بعد از او از بعضى از آنان سرزده با دیده اغماض بنگرند، و هرکس را در صف مهاجران و انصار و تابعین قرار گرفته چشم بسته محترم و مقدس بدانند.
در حالى که آیات فوق پاسخ دندان شکنى به این افراد مى‏دهد، و ضوابط «مهاجران» راستین و «انصار» و «تابعین» را دقیقا معین مى‏کند. در «مهاجران» اخلاص، و جهاد، و صدق را مى‏شمرد.
و در «انصار» محبت نسبت به مهاجران، و ایثار، و پرهیز از هرگونه بخل و حرص را ذکر مى‏کند.
و در «تابعین» خودسازى و احترام به پیشگامان در ایمان، و پرهیز از هرگونه کینه و حسد را بیان مى‏نماید.
بنابراین ما در عین احترام به پیشگامان در خط ایمان پرونده اعمال آنها را چه در عصر پیامبر صلّى اللّه علیه و آله، و چه در طوفانهاى شدیدى که بعد از او در جامعه اسلامى در گرفت، دقیقا تحت بررسى قرار مى‏دهیم، و بر اساس معیارهائى که در همین آیات از قرآن دریافته‏ایم، درباره آنها قضاوت و داورى مى‏کنیم، پیوند خود را با آنها که بر سر عهد و پیمان خود باقى ماندند محکم مى‏سازیم، و از آنها که در عصر پیامبر صلّى اللّه علیه و آله یا بعد از او رابطه خود را گسستند مى‏بریم، این است یک منطق صحیح و هماهنگ با حکم قرآن و عقل.


(آیه 11)-
شأن نزول:
جمعى از منافقان مدینه مانند «عبد اللّه بن ابىّ» و یارانش مخفیانه کسى را به سراغ یهود «بنى نضیر» فرستادند و گفتند: شما محکم در جاى خود بایستید، از خانه‏هاى خود بیرون نروید، و دژهاى خود را محکم سازید، ما دو هزار نفر یاور از قوم خود و دیگران داریم و تا آخرین نفس با شما هستیم، طایفه بنى قریظه و سایر هم پیمانهاى شما از قبیله غطفان نیز با شما همراهى مى‏کنند.
همین امر سبب شد که یهود بنى نضیر بر مخالفت پیامبر صلّى اللّه علیه و آله تشویق شوند، اما در این هنگام یکى از بزرگان بنى نضیر به نام «سلام» به «حى بن اخطب» که سرپرست برنامه‏هاى بنى نضیر بود گفت: اعتنائى به حرف «عبد اللّه بن ابى» نکنید، او مى‏خواهد شما را تشویق به جنگ محمد صلّى اللّه علیه و آله کند، و خودش در خانه بنشیند و شما را تسلیم حوادث نماید.
حیى گفت: ما جز دشمنى محمد صلّى اللّه علیه و آله و پیکار با او چیزى را نمى‏شناسیم، «سلام» در پاسخ او گفت: به خدا سوگند من مى‏بینم سرانجام ما را از این سرزمین بیرون مى‏کنند، و اموال و شرف ما بر باد مى‏رود کودکان ما اسیر، و جنگجویان ما کشته مى‏شوند.
این آیه و سه آیه بعد از آن نازل شد که، سرانجام این ماجرا را بازگو مى‏کند.
تفسیر:
نقش منافقان در فتنه‏هاى یهود- بعد از بیان ماجراى طایفه یهود «بنى نضیر» در آیات گذشته، و شرح حال سه گروه از مؤمنان در اینجا به شرح حال گروه دیگرى یعنى منافقان و نقش آنها در این ماجرا مى‏پردازد.
نخست روى سخن را به پیامبر صلّى اللّه علیه و آله کرده، مى‏فرماید: «آیا منافقان را ندیدى که پیوسته به برادران کافرشان از اهل کتاب مى‏گفتند: هرگاه شما را (از وطن) بیرون کنند ما هم با شما بیرون خواهیم رفت، و هرگز سخن هیچ کس را درباره شما اطاعت نخواهیم کرد، و اگر با شما پیکار شود یاریتان خواهیم نمود» (الم تر الى الذین نافقوا یقولون لاخوانهم الذین کفروا من اهل الکتاب لئن اخرجتم لنخرجن معکم و لا نطیع فیکم احدا ابدا و ان قوتلتم لننصرنکم).
و به این ترتیب این گروه از منافقان به طایفه یهود سه مطلب را قول دادند که در همه دروغ مى‏گفتند.
و به همین دلیل قرآن با صراحت مى‏گوید: «خداوند شهادت مى‏دهد که آنها دروغگویانند» (و الله یشهد انهم لکاذبون).
آرى! همیشه منافقان دروغگو بوده‏اند، و غالبا دروغگویان منافقند.


(آیه 12)- سپس براى توضیح بیشتر درباره دروغگوئى آنها مى‏افزاید: «اگر آنها را بیرون کنند با آنان بیرون نمى‏روند» (لئن اخرجوا لا یخرجون معهم).
«و اگر با آنها پیکار شود یاریشان نخواهند کرد» (و لئن قوتلوا لا ینصرونهم).
«و اگر (به گفته خود عمل کنند و) یاریشان کنند پشت به میدان کرده فرار مى‏کنند»! (و لئن نصروهم لیولن الادبار).
«سپس کسى آنان را یارى نمى‏کند» (ثم لا ینصرون).


(آیه 13)- در این آیه به تشریح علّت این شکست پرداخته، مى‏گوید:
«وحشت از شما در دلهاى آنها بیش از ترس از خداست» (لانتم اشد رهبة فى صدورهم من الله).
چون از خدا نمى‏ترسند از همه چیز وحشت دارند، مخصوصا از دشمنان مؤمن و مقاومى چون شما.
«این به خاطر آن است که آنها گروهى نادانند» (ذلک بانهم قوم لا یفقهون).


(آیه 14)- سپس به بیان نشانه روشنى از این ترس درونى پرداخته، مى‏افزاید: «آنها هرگز با شما به صورت گروهى نمى‏جنگند جز در دژهاى محکم یا از پشت دیوارها» (لا یقاتلونکم جمیعا الا فى قرى محصنة او من وراء جدر).
آرى! آنها چون از دژ ایمان و توکل بر خدا بیرون هستند جز در پناه دیوارها و قلعه‏هاى محکم جرأت جنگ و رویاروئى با مؤمنان ندارند! سپس مى‏افزاید: اما این نه به خاطر آن است که آنها افرادى ضعیف و ناتوان و ناآگاه به فنون جنگند بلکه به هنگامى که درگیرى رخ مى‏دهد «پیکارشان در میان خودشان شدید است» اما در برابر شما ضعیف (بأسهم بینهم شدید).
و در ادامه همین آیه، به عامل دیگرى براى شکست و ناکامى آنها پرداخته، مى‏فرماید: به ظاهر آنها که مى‏نگرى «آنها را متحد مى‏پندارى در حالى که دلهایشان پراکنده است، این به خاطر آن است که آنها قومى هستند که تعقل نمى‏کنند» (تحسبهم جمیعا و قلوبهم شتى ذلک بانهم قوم لا یعقلون).
به این ترتیب انسجام ظاهرى افراد بى‏ایمان و پیمان و وحدت نظامى و اقتصادى آنها هرگز نباید ما را فریب دهد، چرا که در پشت این پیمانها و شعارهاى وحدت، دلهاى پراکنده‏اى قرار دارد، و دلیل آن هم روشن است، زیرا هر کدام حافظ منافع مادى خویشند، و مى‏دانیم منافع مادى همیشه در تضاد است، در حالى که وحدت و انسجام مؤمنان بر اساس اصولى است که تضاد در آن راه ندارد، یعنى اصل ایمان و توحید و ارزشهاى الهى.


(آیه 15)- قرآن همچنان بحث پیرامون داستان یهود بنى نضیر و منافقان را ادامه داده، و با دو تشبیه جالب، موقعیت هر کدام از این دو گروه را مشخص مى‏سازد. نخست مى‏فرماید: داستان یهود بنى نضیر «همچون کسانى است که کمى پیش از آنان بودند (همانها که در این دنیا) طعم تلخ کار خود را چشیدند و براى آنها عذابى دردناک است» (کمثل الذین من قبلهم قریبا ذاقوا وبال امرهم و لهم عذاب الیم).
اما این گروه چه کسانى بودند که سرگذشت عبرت انگیزى قبل از ماجراى بنى نضیر داشتند؟
بسیارى از مفسران آن را اشاره به ماجراى یهود «بنى قینقاع» مى‏دانند که بعد از ماجراى بدر واقع شد، و منجر به بیرون راندن این گروه از یهود از مدینه گردید، آنها نیز مانند یهود «بنى نضیر» افرادى ثروتمند و مغرور و در میان خود جنگجو بودند، و پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و مسلمانان را تهدید مى‏کردند، ولى سرانجام چیزى جز بدبختى و در به درى در دنیا و عذاب الیم آخرت عائدشان نشد.


(آیه 16)- با طناب پوسیده شیطان به چاه نروید! در این آیه به تشبیهى درباره منافقان پرداخته، مى‏گوید: داستان آنها نیز «همچون شیطان است که به انسان گفت: کافر شو (تا مشکلات تو را حل کنم) اما هنگامى که کافر شد گفت: من از تو بیزارم، من از خداوندى که پروردگار عالمیان است بیم دارم» (کمثل الشیطان اذ قال للانسان اکفر فلما کفر قال انى برى‏ء منک انى اخاف الله رب العالمین).
منظور از «انسان» مطلق انسانهائى است که تحت تأثیر شیطان قرار گرفته، فریب وعده‏هاى دروغین او را مى‏خورند و راه کفر مى‏پویند، و سرانجام شیطان آنها را تنها گذاشته و از آنان بیزارى مى‏جوید! آرى! چنین است حال منافقان که دوستان خود را با وعده‏هاى دروغین و نیرنگ به وسط معرکه مى‏فرستند، سپس آنها را تنها گذارده فرار مى‏کنند چرا که در نفاق وفادارى نیست.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ خرداد ۹۵ ، ۱۸:۱۸
* مسافر
سه شنبه, ۲۵ خرداد ۱۳۹۵، ۰۶:۱۸ ب.ظ

546 . صفحه 546


بیست و پنجم خرداد :


نفیسه :



(آیه 4)- از آنجا که ذکر  ماجرایی که در آیات قبل گذشت علاوه بر بیان قدرت پروردگار و حقانیت پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله باید هشدارى براى تمام کسانى باشد که اعمالى مشابه یهود بنى نضیر دارند تا مسأله در آنها خلاصه نشود در این آیه مطلب را تعمیم داده، مى‏افزاید: «این مجازات (دنیا و آخرت) از آن جهت دامنگیرشان شد که با خدا و رسولش به دشمنى برخاستند» (ذلک بانهم شاقوا الله و رسوله).

«و هرکس به دشمنى با خدا برخیزد (خداوند مجازاتش مى‏کند زیرا) خدا مجازات شدیدى دارد» (و من یشاق الله فان الله شدید العقاب).


(آیه 5)- در این آیه به پاسخ ایرادى مى‏پردازد که یهود بنى نضیر- چنانکه در شأن نزول نیز گفتیم- به پیامبر صلّى اللّه علیه و آله متوجه مى‏ساختند، در آن موقع که دستور داد قسمتى از نخلهاى نزدیک قلعه‏هاى محکم یهود را ببرند (تا محل کافى براى نبرد باشد، یا براى این که یهود ناراحت شوند و از قلعه‏ها بیرون آیند و درگیرى در خارج قلعه روى دهد).آنها گفتند: اى محمّد! مگر تو نبودى که از این گونه کارها نهى مى‏کردى؟
آیه نازل شد و گفت: «هر درخت با ارزش نخل را قطع یا آن را به حال خود واگذاشتید همه به فرمان خدا بود»! (ما قطعتم من لینة او ترکتموها قائمة على اصولها فباذن الله).
«و هدف این بود که فاسقان را خوار و رسوا کنند» (و لیخزى الفاسقین).


(آیه 6)-
شأن نزول:
از آنجا که این آیه و آیه بعد نیز تکمیلى است بر آیات گذشته، شأن نزول آن نیز ادامه همان شأن نزول است.
توضیح این که: بعد از بیرون رفتن یهود «بنى نضیر» از مدینه، باغها و زمینهاى کشاورزى و خانه‏ها و قسمتى از اموال آنها در مدینه باقى ماند، جمعى از سران مسلمین خدمت رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله رسیدند و طبق آنچه از سنت عصر جاهلیت به خاطر داشتند عرض کردند: برگزیده‏هاى این غنیمت، و یک چهارم آن را برگیر و بقیه را به ما واگذار، تا در میان خود تقسیم کنیم! آیات مورد بحث نازل شد و با صراحت گفت: چون براى این غنائم، جنگى نشده و مسلمانان زحمتى نکشیده‏اند تمام آن تعلق به رسول اللّه (رئیس حکومت اسلامى) دارد و او هرگونه صلاح بداند تقسیم مى‏کند.
پیامبر صلّى اللّه علیه و آله این اموال را در میان مهاجرین که دستهاى آنها در سرزمین مدینه از مال دنیا تهى بود و تعداد کمى از انصار که نیاز شدیدى داشتند تقسیم کرد.
تفسیر:
حکم غنائمى که بدون جنگ به دست مى‏آید در این آیه حکم غنائم بنى نضیر را بیان مى‏کند، و در عین حال روشنگر یک قانون کلى در زمینه تمام غنائمى است که بدون دردسر و زحمت و رنج عائد جامعه اسلامى مى‏شود که از آن در فقه اسلامى به عنوان «فیى‏ء» یاد شده است.
مى‏فرماید: «و آنچه را خدا از آنان [- یهود] به رسولش بازگردانده (و بخشیده) چیزى است که شما براى به دست آوردن آن (زحمتى نکشیدید) نه اسبى تاختید، و نه شترى» (و ما افاء الله على رسوله منهم فما اوجفتم علیه من خیل و لا رکاب).
سپس مى‏افزاید: چنان نیست که پیروزیها همیشه نتیجه جنگهاى شما باشد، «ولى خداوند رسولان خود را بر هر کس بخواهد مسلّط مى‏سازد، و خدا بر همه چیز تواناست» (و لکن لله یسلط رسله على من یشاء و الله على کل شى‏ء قدیر).
آرى! پیروزى بر دشمن سرسخت و نیرومندى همچون یهود بنى نضیر با امدادهاى غیبى خداوند صورت گرفت، تا بدانید خداوند بر همه چیز قادر است، اینجاست که مسلمانان مى‏توانند در چنین میدانهائى هم درس معرفة اللّه بیاموزند، و هم نشانه‏هاى حقانیت پیامبر صلّى اللّه علیه و آله را ببینند، و هم برنامه اخلاص و اتکاء به ذات پاک خدا را در تمام مسیر راهشان یاد گیرند.


(آیه 7)- این آیه مصرف «فیئ» را که در آیه قبل آمده است به وضوح بیان مى‏کند و به صورت یک قاعده کلى مى‏فرماید: «آنچه را خداوند از اهل این آبادیها به رسولش بازگرداند، از آن خدا، و رسول، و خویشاوندان او و یتیمان و مستمندان و در راه ماندگان است» (ما افاء الله على رسوله من اهل القرى فلله و للرسول و لذى القربى و الیتامى و المساکین و ابن السبیل).
یعنى این همانند غنائم جنگهاى مسلحانه نیست که تنها یک پنجم آن در اختیار پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سایر نیازمندان قرار گیرد، و چهار پنجم از آن جنگجویان باشد.
و نیز اگر در آیه قبل گفته شد که تمام آن متعلق به رسول خداست مفهومش این نیست که تمام آن را در مصارف شخصى صرف کند، بلکه چون رئیس حکومت اسلامى، و مخصوصا مدافع و حافظ حقوق نیازمندان است قسمت عمده را در مورد آنها مصرف مى‏کند.
پس این مصارف ششگانه ذکر اولویتهائى است که پیامبر صلّى اللّه علیه و آله در مورد اموالى که در اختیار دارد باید رعایت کند، و به تعبیر دیگر پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله این همه ثروت را براى شخص خودش نمى‏خواهد بلکه به عنوان رهبر و رئیس حکومت اسلامى در هر موردى لازم است مصرف مى‏کند.
این نکته نیز قابل توجه است که این حق بعد از پیامبر صلّى اللّه علیه و آله به امامان معصوم علیهم السّلام و بعد از آنها به نواب آنها یعنى مجتهدان جامع الشرایط مى‏رسد، چرا که احکام اسلام تعطیل بردار نیست، و حکومت اسلامى از مهمترین مسائلى است که مسلمانان با آن سر و کار دارند و قسمتى از پایه‏هاى این حکومت بر مسائل اقتصادى نهاده شده است و بخشى از مسائل اقتصادى اصیل اسلامى همینهاست.
سپس به فلسفه این تقسیم حساب شده پرداخته، مى‏افزاید: این به خاطر آن است «تا (این اموال عظیم) در میان ثروتمندان شما دست به دست نگردد» و نیازمندان از آن محروم نشوند! (کى لا یکون دولة بین الاغنیاء منکم).
این آیه یک اصل اساسى را در اقتصاد اسلامى بازگو مى‏کند و آن این که جهت‏گیرى اقتصاد اسلامى چنین است که در عین احترام به «مالکیت خصوصى» برنامه را طورى تنظیم کرده که اموال و ثروتها متمرکز در دست گروهى محدود نشود که پیوسته در میان آنها دست به دست بگردد.
و در پایان آیه مى‏فرماید: «آنچه را رسول خدا براى شما آورده بگیرید (و اجرا کنید) و آنچه نهى کرده خوددارى نمائید و از (مخالفت) خدا بپرهیزید که خداوند کیفرش شدید است» (و ما آتاکم الرسول فخذوه و ما نهاکم عنه فانتهوا و اتقوا الله ان الله شدید العقاب).
این جمله هر چند در ماجراى غنائم بنى نضیر نازل شده، ولى محتواى آن یک حکم عمومى در تمام زمینه‏ها و برنامه‏هاى زندگى مسلمانهاست، و سند روشنى است براى حجت بودن سنت پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و بر طبق این اصل همه مسلمانان موظفند اوامر و نواهى پیامبر صلّى اللّه علیه و آله را به گوش جان بشنوند و اطاعت کنند، خواه در زمینه مسائل مربوط به حکومت اسلامى باشد یا غیر آن.


(آیه 8)- سه گروه مهاجران و انصار و تابعان و صفات برجسته هر کدام! قرآن همچنان بحث آیات گذشته پیرامون مصارف ششگانه «فیى‏ء»- اموال و غنائمى که بدون جنگ عائد مسلمین مى‏شود- را ادامه مى‏دهد، که در حقیقت تفسیرى براى یتیمان و مسکینها و بیش از همه تفسیر «ابن السبیل» است.
مى‏فرماید: این اموال «براى فقیران مهاجرانى است که از خانه و کاشانه و اموال خود بیرون رانده شدند» (للفقراء المهاجرین الذین اخرجوا من دیارهم و اموالهم).
«آنها فضل خداوند و رضاى او را مى‏طلبند و خدا و رسولش را یارى مى‏کنند، آنها راستگویانند» (یبتغون فضلا من الله و رضوانا و ینصرون الله و رسوله اولئک هم الصادقون).
در اینجا سه وصف مهم براى مهاجران نخستین بیان کرده که در «اخلاص» و «جهاد مستمر» و «صدق همه جانبه» خلاصه مى‏شود.


(آیه 9)- در این آیه به یکى دیگر از مصارف این اموال پرداخته، و در ضمن آن توصیف بسیار جالب و بلیغى در باره طایفه انصار مى‏کند، و بحثى را که در آیه قبل درباره مهاجران بود با آن تکمیل نموده، مى‏فرماید: «و براى کسانى است که در این سرا [- سرزمین مدینه‏] و در سراى ایمان پیش از مهاجران مسکن گزیدند» (و الذین تبوؤا الدار و الایمان من قبلهم).
تعبیر به «تبوّءوا» نشان مى‏دهد که انصار نه تنها خانه‏هاى ظاهرى را آماده پذیرائى مهاجران کردند که خانه دل و جان و محیط شهر خود را تا آنجا که مى‏توانستند آماده ساختند و اینها همه قبل از هجرت مسلمانان مکه بوده است، و مهم همین است.
سپس به سه توصیف دیگر که بیانگر کل روحیات انصار مى‏باشد پرداخته، چنین مى‏گوید: آنها چنان هستند که: «هر مسلمانى را به سویشان هجرت کند دوست مى‏دارند» (یحبون من هاجر الیهم).
و در این زمینه تفاوتى میان مسلمانان از نظر آنها نیست، بلکه مهم نزد آنان مسأله ایمان و هجرت است، و این دوست داشتن یک ویژگى مستمر آنها محسوب مى‏شود.دیگر این که: «و در دل خود نیازى به آنچه به مهاجران داده شده احساس نمى‏کنند» (و لا یجدون فى صدورهم حاجة مما اوتوا). نه چشم داشتى به غنائمى که به آنها داده شده است دارند، و نه نسبت به آنها حسد مى‏ورزند و نه حتى در درون دل احساس نیاز به آنچه به آنها اعطا شده مى‏کنند.
و در مرحله سوم مى‏افزاید: «و آنها را بر خود مقدم مى‏دارند هر چند خودشان بسیار نیازمند باشند» (و یؤثرون على أنفسهم و لو کان بهم خصاصة).
و به این ترتیب «محبت» و «بلندنظرى» و «ایثار» سه ویژگى پرافتخار آنهاست.
«ابن عباس» مفسر معروف اسلامى، مى‏گوید: پیغمبر گرامى اسلام صلّى اللّه علیه و آله روز پیروزى بر یهود بنى نضیر به انصار فرمود: «اگر مایل هستید اموال و خانه‏هایتان را با مهاجران تقسیم کنید، و در این غنائم با آنها شریک شوید، و اگر مى‏خواهید اموال و خانه‏هایتان از آن شما باشد و از این غنائم چیزى به شما داده نشود»؟! انصار گفتند: هم اموال و خانه‏هایمان را با آنها تقسیم مى‏کنیم، و هم چشم داشتى به غنائم نداریم، و مهاجران را بر خود مقدم مى‏شمریم، آیه فوق نازل شد و این روحیه عالى آنها را ستود.
و در پایان آیه براى تأکید بیشتر روى این اوصاف کریمه، و بیان نتیجه آن مى‏افزاید: «و کسانى که از بخل و حرص نفس خویش بازداشته شده‏اند، رستگارانند» (و من یوق شح نفسه فاولئک هم المفلحون).
در حدیثى مى‏خوانیم که امام صادق علیه السّلام فرمود: «شح از بخل شدیدتر است، بخیل کسى است که در مورد آنچه دارد بخل مى‏ورزد، ولى شحیح هم نسبت به آنچه در دست مردم است بخل مى‏ورزد و هم آنچه خود در اختیار دارد، تا آنجا که هر چه را در دست مردم ببیند آرزو مى‏کند آن را به چنگ آورد، خواه از طریق حلال باشد یا حرام و هرگز قانع به آنچه خداوند به او روزى داده نیست».

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ خرداد ۹۵ ، ۱۸:۱۸
* مسافر