قرآن; کتاب زندگی...کتابی برای هدایت

إِنَّ هَذَا الْقُرْآنَ یِهْدِی لِلَّتِی هِیَ أَقْوَمُ
مشخصات بلاگ
قرآن; کتاب زندگی...کتابی برای هدایت

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
وَقَالَ الرَّسُولُ یَا رَبِّ إِنَّ قَوْمِی اتَّخَذُوا هَذَا الْقُرْآنَ مَهْجُورًا (30 فرقان )
و پیامبر گفت پروردگارا قوم من این قرآن را رها کردند

در تاریخ 93/09/27 تصمیم گرفتیم با گروهی از دوستان روزانه یه صفحه قرآن بخونیم
و هر کس توی هر صفحه ای نکته ای براش جالب بود ، یا چیزی در موردش می دونست ، یا تفسیری در مورد اون صفحه خونده بود رو با یقیه به اشتراک بذاره
اینجا رو هم بنا کردیم برای اینکه اگه خواستیم یه روزی مروری به مطالب بکنیم برامون ساده تر باشه
و یا اگه دوستی وسطای راه بهمون پیوست بتونه مطالب قبلی رو مرور کنه
شایدم یه زمانی بچه هامون خواستن بدونن فهم مادراشون از قرآن چه جوری بوده
هر چند امیدواریم که به زودی حضرت مهدی علیه السلام ظهور کنن و ما و بچه هامون قرآن رو همونجور بفهمیم که باید
الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم

آخرین مطالب
سه شنبه, ۲۵ اسفند ۱۳۹۴، ۱۲:۰۴ ق.ظ

455. صفحه 455



بیست و پنجم اسفند : 



نفیسه : 


(آیه 27)-به دنبال بحث از سرگذشت داود و خلافت الهى او در زمین، سخن از هدفدار بودن جهان هستى به میان مى‏آورد تا جهت حکومت بر زمین که جزئى از آن است مشخص گردد، مى‏فرماید: «و ما آسمان و زمین و آنچه را در میان این دو است بیهوده نیافریدیم، این گمان کافران است، واى بر کافران از آتش» دوزخ! (وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما باطِلًا ذلِکَ ظَنُّ الَّذِینَ کَفَرُوا فَوَیْلٌ لِلَّذِینَ کَفَرُوا مِنَ النَّارِ).

مسأله مهمى که تمام حقوق از آن سرچشمه مى‏گیرد هدفدار بودن خلقت‏ است، هنگامى که در جهان بینى خود این مطلب را پذیرفتیم که این عالم وسیع از ناحیه خداوند بزرگ بیهوده آفریده نشده، بلافاصله به دنبال هدف آن مى‏رویم، هدفى که در کلمه‏هاى کوتاه و پر محتواى «تکامل» و «تعلیم» و «تربیت» خلاصه مى‏شود، و از آنجا نتیجه مى‏گیریم که حکومتها نیز باید در همین خط گام بردارند، پایه‏هاى تعلیم و تربیت را محکم کنند و مایه تکامل معنوى انسانها شوند.



(آیه 28)- در این آیه اضافه مى‏کند: «آیا (ممکن است) کسانى را که ایمان آورده‏اند و کارهاى شایسته انجام داده‏اند همچون مفسدان در زمین قرار دهیم»؟! (أَمْ نَجْعَلُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ کَالْمُفْسِدِینَ فِی الْأَرْضِ).

«یا پرهیزکاران را همچون فاجران قرار دهیم»؟ (أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقِینَ کَالْفُجَّارِ).

نه بى‏هدفى در خلقت ممکن است، و نه مساوات صالحان و طالحان، چرا که گروه اول در مسیر اهداف آفرینش گام بر مى‏دارند و به سوى مقصد پیش مى‏روند، اما گروه دوم در جهت مخالف قرار گرفته‏اند.


(آیه 29)- در این آیه به مطلبى اشاره مى‏کند که در حقیقت تأمین کننده هدف آفرینش است، مى‏فرماید: «این کتابى پر برکت است که بر تو نازل کرده‏ایم، تا در آیات آن تدبر کنند، و خردمندان متذکر شوند» (کِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَیْکَ مُبارَکٌ لِیَدَّبَّرُوا آیاتِهِ وَ لِیَتَذَکَّرَ أُولُوا الْأَلْبابِ).

تعلیماتش جاویدان، و دستوراتش عمیق و ریشه‏دار، و برنامه‏هایش حیاتبخش و راهبر انسان در طریق هدف آفرینش است.

هدف از نزول این کتاب بزرگ این نبوده که تنها به تلاوت و لقلقه زبان قناعت کنند بلکه هدف این بوده که آیاتش سرچشمه فکر و اندیشه، و مایه بیدارى وجدانها گردد و آن نیز به نوبه خود حرکتى در مسیر عمل بیافریند.



(آیه 30)- سلیمان از نیروى رزمى خود سان مى‏بیند قرآن همچنان بحث گذشته را پیرامون داود ادامه مى‏دهد و در این آیه، خبر از بخشیدن فرزند برومندى همچون «سلیمان» به او مى‏دهد که ادامه دهنده حکومت و رسالت او بود، مى‏گوید: «ما سلیمان را به داود بخشیدیم، چه بنده خوبى! زیرا همواره به سوى خدا بازگشت مى‏کرد» و به یاد او بود (وَ وَهَبْنا لِداوُدَ سُلَیْمانَ نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّابٌ).

این تعبیر که نشان دهنده عظمت مقام سلیمان است شاید براى ردّ اتهامات بى‏اساس و زشتى است که در مورد تولد سلیمان از همسر «اوریا» در تورات تحریف یافته آمده است و در عصر نزول قرآن در آن محیط شایع بوده.



(آیه 31)- از این آیه داستان اسبهاى سلیمان شروع مى‏شود که تفسیرهاى گوناگونى براى آن شده که بعضا از سوى ناآگاهان بوده.

قرآن مى‏گوید: «به خاطر بیاور هنگامى را که عصرگاهان اسبان چابک تندرو را بر او عرضه داشتند» (إِذْ عُرِضَ عَلَیْهِ بِالْعَشِیِّ الصَّافِناتُ الْجِیادُ).




(آیه 32)- سلیمان در اینجا براى این که تصور نشود که علاقه او به این اسبهاى پر قدرت جنبه دنیا پرستى دارد، «گفت: من این اسبان را به خاطر یاد پروردگارم دوست دارم» و مى‏خواهم از آنها در جهاد استفاده کنم (فَقالَ إِنِّی أَحْبَبْتُ حُبَّ الْخَیْرِ عَنْ ذِکْرِ رَبِّی).

سلیمان که از مشاهده این اسبهاى چابک و آماده براى جهاد و پیکار با دشمن خرسند شده بود همچنان آنها را نگاه مى‏کرد و چشم به آنها دوخته بود «تا از دیدگانش پنهان شدند» (حَتَّى تَوارَتْ بِالْحِجابِ).




(آیه 33)- صحنه آنقدر جالب و زیبا و براى یک فرمانده بزرگ همچون سلیمان نشاط آور بود که او دستور داد: «بار دیگر آنها را نزد من باز گردانید» (رُدُّوها عَلَیَّ).

به هنگامى که مأمورانش این فرمان را اطاعت کردند و اسبها را باز گرداندند سلیمان شخصا آنها را مورد نوازش قرار داد «و دست به ساقها و گردنهاى آنها کشید» (فَطَفِقَ مَسْحاً بِالسُّوقِ وَ الْأَعْناقِ).

و به این وسیله هم مربیان آنها را تشویق کرد، و هم از آنها قدردانى نمود، زیرا معمول است هنگامى که مى‏خواهند از مرکبى قدردانى کنند دست بر سر و صورت و یال و گردن، یا بر پایش مى‏کشند، و چنین ابراز علاقه‏اى در برابر وسیله مؤثرى که انسان را در هدفهاى والایش کمک مى‏کند از پیغمبر بزرگى همچون سلیمان تعجب‏آور نیست.




(آیه 34)- آزمایش سخت سلیمان و حکومت گسترده او قرآن همچنان قسمت دیگرى از سرگذشت سلیمان را بازگو مى‏کند، و نشان مى‏دهد که انسان به هر پایه‏اى از قدرت برسد باز از خود چیزى ندارد، و هر چه هست از ناحیه خداست، مطلبى که توجه به آن پرده‏هاى غرور و غفلت را از مقابل چشم انسان کنار مى‏زند.

نخست درباره یکى از آزمایشهائى سخن مى‏گوید که خدا درباره سلیمان کرد، آزمایشى که با «ترک اولى» همراه بود، و به دنبال آن سلیمان به درگاه خدا روى آورد و از این «ترک اولى» توبه کرد.

قرآن مى‏گوید: «ما سلیمان را آزمودیم و بر کرسى او جسدى افکندیم، سپس به درگاه خداوند توبه کرد، و به سوى او بازگشت» (وَ لَقَدْ فَتَنَّا سُلَیْمانَ وَ أَلْقَیْنا عَلى‏ کُرْسِیِّهِ جَسَداً ثُمَّ أَنابَ).

توضیح این که: «سلیمان» آرزو داشت فرزندان برومند شجاعى نصیبش شود که در اداره کشور و مخصوصا جهاد با دشمنان به او کمک کنند، او داراى همسران متعدد بود با خود گفت: من با آنها همبستر مى‏شوم تا فرزندان متعددى نصیبم گردد، و به هدفهاى من کمک کنند، ولى چون در اینجا غفلت کرد و «ان شاء اللّه»- همان جمله‏اى که بیانگر اتکاى انسان به خدا در همه حال است- نگفت در آن زمان هیچ فرزندى از همسرانش تولد نیافت، جز فرزندى ناقص الخلقه، همچون جسدى بى‏روح که آن را آوردند و بر کرسى او افکندند! سلیمان سخت در فکر فرو رفت، و ناراحت شد که چرا یک لحظه از خدا غفلت کرده، و بر نیروى خودش تکیه کرده است، توبه کرد و به درگاه خدا بازگشت.




(آیه 35)- قرآن در این آیه مسأله توبه سلیمان را که در آخرین جمله آیه قبل آمده بود به صورت مشروحترى بازگو کرده، مى‏فرماید: «گفت: پروردگارا! مرا ببخش» (قالَ رَبِّ اغْفِرْ لِی). 

«و ملک و حکومتى به من عطا کن که بعد از من سزاوار هیچ کس نباشد که تو بسیار بخشنده‏اى» (وَ هَبْ لِی مُلْکاً لا یَنْبَغِی لِأَحَدٍ مِنْ بَعْدِی إِنَّکَ أَنْتَ الْوَهَّابُ).

او از خداوند یک نوع حکومت مى‏خواست که توأم با معجزات ویژه‏اى بوده باشد. زیرا مى‏دانیم هر پیامبرى معجزه مخصوص به خود داشته و این براى پیامبران عیب و نقصى محسوب نمى‏شود که براى خود تقاضاى معجزه ویژه‏اى کنند.




(آیه 36)- سپس قرآن همان گونه که گفتیم این مطلب را بیان مى‏کند که خدا تقاضاى سلیمان را پذیرفت و حکومتى با امتیازات ویژه و مواهبى بزرگ در اختیار او گذارد که آنها را مى‏توان در پنج موضوع خلاصه کرد.

1- تسخیر بادها به عنوان یک مرکب راهوار، چنانکه مى‏فرماید: «پس ما باد را مسخّر او ساختیم تا مطابق فرمانش به نرمى حرکت کند، و به هرجا او اراده نماید برود» (فَسَخَّرْنا لَهُ الرِّیحَ تَجْرِی بِأَمْرِهِ رُخاءً حَیْثُ أَصابَ).

جزئیات این وسیله مرموز بر ما روشن نیست، ما همین قدر مى‏دانیم که این از جمله خوارق عاداتى بود که در اختیار پیامبران قرار مى‏گرفت.



(آیه 37)- دومین موهبت خداوند به سلیمان (ع) مسأله تسخیر موجودات سرکش و قرار دادن آن در اختیار او براى انجام کارهاى مثبت بود.

چنانکه مى‏گوید: «و شیاطین را (مسخر او ساختیم) و هر بنّا و غوّاصى از آنها را» سر بر فرمان او نهادیم (وَ الشَّیاطِینَ کُلَّ بَنَّاءٍ وَ غَوَّاصٍ). تا گروهى در خشکى هر بنایى مى‏خواهد براى او بسازند و گروهى در دریا به غواصى مشغول باشند.

و به این ترتیب شیاطین که طبیعتشان تمرد و سرکشى است آن چنان مسخر او شدند که در مسیر سازندگى و استخراج منابع گرانبها قرار گرفتند.



(آیه 38)- سومین موهبت خداوند به سلیمان مهار کردن گروهى از نیروهاى مخرب بود، زیرا به هر حال در میان شیاطین افرادى بودند که به عنوان یک نیروى مفید و سازنده قابل استفاده به حساب نمى‏آمدند، و چاره‏اى جز این نبود که آنها در بند باشند، تا جامعه از شر مزاحمت آنها در امان بماند، چنانکه قرآن مى‏گوید:«و گروه دیگرى (از شیاطین) را در غل و زنجیر (تحت سلطه او) قرار دادیم» (وَ آخَرِینَ مُقَرَّنِینَ فِی الْأَصْفادِ).



(آیه 39)- چهارمین موهبت خداوند به سلیمان اختیارات فراوانى بود که دست او را در اعطا و منع باز مى‏گذارد.

چنانکه آیه مى‏گوید: به او گفتیم: «این عطاى ماست به هر کس مى‏خواهى (و صلاح مى‏بینى) ببخش و از هر کس مى‏خواهى امساک کن و حسابى بر تو نیست» تو امین هستى (هذا عَطاؤُنا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِکْ بِغَیْرِ حِسابٍ).




(آیه 40)- پنجمین و آخرین موهبت خداوند بر سلیمان مقامات معنوى او بود که خدا در سایه شایستگیهایش به او مرحمت کرده بود.

چنانکه آیه مى‏فرماید: «و براى او [سلیمان‏] نزد ما مقامى ارجمند و سرانجامى نیکوست» (وَ إِنَّ لَهُ عِنْدَنا لَزُلْفى‏ وَ حُسْنَ مَآبٍ).

تعبیر به «حسن مآب» که خبر از عاقبت نیک او مى‏دهد ممکن است اشاره به نسبت ناروائى باشد که در تورات آمده که سلیمان به خاطر ازدواج با بت پرستان سرانجام به آئین بت پرستى تمایل پیدا کرد! و حتى دست به ساختن بتخانه‏اى زد! قرآن با این تعبیر خط بطلان بر تمام این اوهام و خرافات مى‏کشد.

نکته: از جمله مسائلى که در لابلاى داستان سلیمان عینیت یافته این است که: داشتن یک حکومت نیرومند با امکانات مادى فراوان و اقتصاد گسترده و تمدن درخشان هرگز منافاتى با مقامات معنوى و ارزشهاى الهى و انسانى ندارد.




(آیه 41)- زندگى پرماجراى ایوب و مقام صبرش: ایوب سومین پیامبر است که در این سوره گوشه‏اى از زندگى او مطرح شده، و پیامبر بزرگ ما موظف گردید سرگذشت او را به یاد آورد، و براى مسلمانان بازگو کند تا از مشکلات طاقت فرسا نهراسند و از لطف و رحمت خدا هرگز مأیوس نشوند.

نام یا سرگذشت ایوب در چندین سوره از قرآن در ردیف پیامبران دیگر آمده که مقام نبوت او را تثبیت و تبیین مى‏کند، بر خلاف تورات کنونى که او را در زمره پیامبران نشمرده بلکه بنده‏اى متمکن و نیکوکار داراى اموال و فرزندان بسیار مى‏داند.

نخست مى‏گوید: «و به خاطر بیاور بنده ما ایوب را هنگامى که پروردگارش را خواند (و گفت: پروردگارا!) شیطان مرا به رنج و عذاب افکنده است» (وَ اذْکُرْ عَبْدَنا أَیُّوبَ إِذْ نادى‏ رَبَّهُ أَنِّی مَسَّنِیَ الشَّیْطانُ بِنُصْبٍ وَ عَذابٍ).

از این آیه مقام والاى ایوب در پیشگاه خدا به عنوان «عبدنا» (بنده ما) به خوبى استفاده مى‏شود، و دیگر این که اشاره سر بسته‏اى است به گرفتاریهاى شدید و طاقت فرسا و درد و رنج فراوان ایوب.

شخصى از امام صادق علیه السّلام سؤال کرد: بلائى که دامنگیر ایوب شد براى چه بود؟

امام علیه السّلام در پاسخ او فرمود: خداوند براى این که اخلاص ایوب را بر همگان روشن سازد، و او را الگوئى براى جهانیان قرار دهد که به هنگام «نعمت» و «رنج» هر دو شاکر و صابر باشند به شیطان اجازه داد که بر دنیاى او مسلط گردد.

شیطان از خدا خواست اموال سرشار ایوب، زراعت و گوسفندانش و همچنین فرزندان او از میان بروند، آفات و بلاها در مدت کوتاهى آنها را از میان برد، ولى نه تنها از مقام شکر ایوب کاسته نشد بلکه افزوده گشت! او از خدا خواست که این بار بر بدن ایوب مسلط گردد، و آن چنان بیمار شود که از شدت درد و رنجورى به خود بپیچد و اسیر و زندانى بستر گردد.

این نیز از مقام شکر او چیزى نکاست.

ولى جریانى پیش آمد که قلب ایوب را شکست و روح او را سخت جریحه‏دار ساخت، و آن این که جمعى از راهبان بنى اسرائیل به دیدنش آمدند و گفتند: تو چه گناهى کرده‏اى که به این عذاب الیم گرفتار شده‏اى؟! ایوب باز رشته صبر را از کف نداد، تنها رو به درگاه خدا آورد و جمله‏هاى بالا (آیه شریفه) را بیان نمود و چون از عهده امتحانات الهى به خوبى برآمده بود خداوند درهاى رحمتش را بار دیگر به روى این بنده صابر و شکیبا گشود، و نعمتهاى از دست رفته را یکى پس از دیگرى و حتى بیش از آن را به او ارزانی داشت، تا همگان سرانجام نیک صبر و شکیبائى و شکر را دریابند».




(آیه 42)- در میان تمام ناراحتیها و رنجها آنچه بیشتر روح ایوب را آزار مى‏داد مسأله شماتت دشمنان بود.

اما سرانجام ایوب از بوته داغ این آزمایش الهى سالم به درآمد، و فرمان رحمت خدا از اینجا آغاز شد که به او دستور داد: «پاى خود را بر زمین بکوب! این چشمه آبى براى شستشو و نوشیدن است» (ارْکُضْ بِرِجْلِکَ هذا مُغْتَسَلٌ بارِدٌ وَ شَرابٌ).

چشمه‏اى خنک و گوارا و شفابخش از بیماریهاى «برون» و «درون».

توصیف آب به خنک بودن شاید اشاره‏اى باشد به تأثیر مخصوص شستشو با آب سرد براى بهبود و سلامت تن، همان گونه که در طب امروز نیز ثابت شده است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ اسفند ۹۴ ، ۰۰:۰۴
* مسافر
دوشنبه, ۲۴ اسفند ۱۳۹۴، ۱۲:۰۳ ق.ظ

454 . صفحه 454


بیست و چهارم اسفند : 



نفیسه : 


(آیه 17)- از زندگى داود درس بیاموز! به دنبال بحثهائى که در آیات گذشته پیرامون کارشکنیهاى مشرکان و بت پرستان، و نسبتهاى نارواى آنان به پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و اله آمده بود، قرآن در اینجا براى دلدارى پیامبر صلّى اللّه علیه و اله و مؤمنان اندک آن روز داستان داود را مطرح مى‏کند.

نخست مى‏گوید: «در برابر آنچه مى‏گویند شکیبا باش، و به خاطر بیاور بنده ما داود صاحب قدرت را که او بسیار توبه کننده بود»! (اصْبِرْ عَلى‏ ما یَقُولُونَ وَ اذْکُرْ عَبْدَنا داوُدَ ذَا الْأَیْدِ إِنَّهُ أَوَّابٌ).

نیروى جسمانیش در حدى بود که در میدان جنگ بنى اسرائیل با «جالوت» جبار ستمگر با یک ضربه نیرومند به وسیله سنگى که از فلاخن رها کرد جالوت را از بالاى مرکب به روى خاک افکند، و در خون خود غلطاند.

و از نظر قدرت سیاسى، حکومتى نیرومند داشت که با قدرت تمام در برابر دشمنان مى‏ایستاد، حتى گفته‏اند در اطراف محراب عبادت او هزاران نفر شب تا به صبح به حال آماده باش بودند! از نظر نعمتها خداوند انواع نعم ظاهرى و باطنى را به او ارزانى داشته بود، خلاصه این که داود مردى بود نیرومند در جنگها، در عبادت، در علم و دانش و در حکومت، و هم صاحب نعمت فراوان.



(آیه 18)- سپس طبق روش اجمال و تفصیل که در قرآن مجید به هنگام ذکر مسائل مختلف معمول است، بعد از بیان اجمالى نعمتهاى خداوند بر داود، به شرح قسمتى از آن پرداخته، چنین مى‏گوید: «ما کوهها را مسخّر او ساختیم که هر شامگاه و صبحگاه با او (خدا را) تسبیح مى‏گفتند»! (إِنَّا سَخَّرْنَا الْجِبالَ مَعَهُ یُسَبِّحْنَ بِالْعَشِیِّ وَ الْإِشْراقِ).




(آیه 19)- نه تنها کوهها که «پرندگان را نیز دسته جمعى مسخّر او کردیم» تا همراه او تسبیح خدا گویند (وَ الطَّیْرَ مَحْشُورَةً).

همه این پرندگان و کوهها مطیع فرمان داود و همصدا با او و «بازگشت کننده به سوى او بودند» (کُلٌّ لَهُ أَوَّابٌ).

این تسبیح توأم با صداى ظاهرى و همراه با نوعى درک و شعور بوده که در باطن ذرات عالم است و تمامى موجودات جهان از یک نوع عقل و شعور بر خوردارند، و هنگامى که صداى دل انگیز این پیامبر بزرگ را به وقت مناجات مى‏شنیدند با او همصدا مى‏شدند، و غلغله تسبیح آنها در هم مى‏آمیخت.



(آیه 20)- این آیه همچنان به ذکر نعمتهاى خداوند بر داود ادامه داده، مى‏فرماید: «و حکومت او را استحکام بخشیدیم» (وَ شَدَدْنا مُلْکَهُ).

آن چنان که همه سرکشان و طاغیان و دشمنان از او حساب مى‏بردند.

علاوه بر این «دانش به او دادیم» (وَ آتَیْناهُ الْحِکْمَةَ).

آخرین نعمت بزرگ خدا بر داود این بود که مى‏فرماید: ما به او «علم قضاوت و داورى عادلانه» دادیم (وَ فَصْلَ الْخِطابِ).

این احتمال در تفسیر این جمله وجود دارد که خداوند منطق نیرومندى که از فکر بلند، و عمق اندیشه، حکایت مى‏کرد در اختیار داود گذارد، نه تنها در مقام داورى که در همه جا سخن آخر و آخرین سخن را بیان مى‏کرد.




(آیه 21)- آزمون بزرگ داود! به دنبال آیات گذشته که صفات ویژه «داود» و مواهب بزرگ خدا را بر او بیان مى‏کرد قرآن ماجرائى را که در یک دادرسى براى داود پیش آمد شرح مى‏دهد.

نخست خطاب به پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و اله کرده، مى‏گوید: «آیا داستان شاکیان هنگامى که از محراب (داود) بالا رفتند به تو رسیده است»؟! (وَ هَلْ أَتاکَ نَبَأُ الْخَصْمِ إِذْ تَسَوَّرُوا الْمِحْرابَ).




(آیه 22)- با این که «داود» محافظین و مراقبین فراوانى در اطراف خود داشت، طرفین نزاع از غیر راه معمولى از دیوار محراب و قصر او بالا رفتند، و ناگهان در برابر او ظاهر گشتند، چنانکه قرآن در ادامه این بحث مى‏گوید: «در آن هنگام که (بى‏مقدمه) بر داود وارد شدند و او از دیدن آنها وحشت کرد» زیرا فکر مى‏کرد قصد سوئى درباره او دارند (إِذْ دَخَلُوا عَلى‏ داوُدَ فَفَزِعَ مِنْهُمْ).

اما آنها به زودى وحشت او را از بین بردند و «گفتند: نترس، دو نفر شاکى هستیم که یکى از ما بر دیگرى ستم کرده» و براى دادرسى نزد تو آمدیم (قالُوا لا تَخَفْ خَصْمانِ بَغى‏ بَعْضُنا عَلى‏ بَعْضٍ).

«اکنون در میان ما به حق داورى کن، و ستم روا مدار، و ما را به راه راست هدایت کن» (فَاحْکُمْ بَیْنَنا بِالْحَقِّ وَ لا تُشْطِطْ وَ اهْدِنا إِلى‏ سَواءِ الصِّراطِ).



(آیه 23)- مسلما نگرانى و وحشت داود در اینجا کم شد، ولى شاید این سؤال هنوز براى او باقى بود که بسیار خوب، شما قصد سوئى ندارید، و هدفتان شکایت نزد قاضى است، ولى آمدن از این راه غیر معمول براى چه منظورى بود؟

اما آنها مجال زیادى به داود ندادند و یکى براى طرح شکایت پیشقدم شد گفت: «این برادر من است، او نود و نه میش دارد، و من یکى بیش ندارم اما او اصرار مى‏کند که این یکى را هم به من واگذار! و در سخن بر من غلبه کرده است» (إِنَّ هذا أَخِی لَهُ تِسْعٌ وَ تِسْعُونَ نَعْجَةً وَ لِیَ نَعْجَةٌ واحِدَةٌ فَقالَ أَکْفِلْنِیها وَ عَزَّنِی فِی الْخِطابِ).




(آیه 24)- در اینجا داود پیش از آن که گفتار طرف مقابل را بشنود- چنانکه ظاهر آیات قرآن است- رو به شاکى کرد و «گفت: مسلما او با درخواست یک میش تو براى افزودن آن به میشهایش بر تو ستم نموده»! (قالَ لَقَدْ ظَلَمَکَ بِسُؤالِ نَعْجَتِکَ إِلى‏ نِعاجِهِ). اما این تازگى ندارد «و بسیارى از شریکان (و دوستان) به یکدیگر ستم مى‏کنند» (وَ إِنَّ کَثِیراً مِنَ الْخُلَطاءِ لَیَبْغِی بَعْضُهُمْ عَلى‏ بَعْضٍ).

«مگر کسانى که ایمان آورده و اعمال صالح انجام داده‏اند» (إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ).

«اما عده آنها کم است» (وَ قَلِیلٌ ما هُمْ).

آرى! آنها که در معاشرت و دوستى حق دیگران را بطور کامل رعایت کنند و کمترین تعدى بر دوستان خود روا ندارند کمند، تنها کسانى مى‏توانند حق دوستان و آشنایان را بطور کاملا عادلانه ادا کنند که از سرمایه ایمان و عمل صالح بهره کافى داشته باشند.

به هر حال چنین به نظر مى‏رسد که طرفین نزاع با شنیدن این سخن قانع شدند، و مجلس داود را ترک گفتند.

ولى داود در اینجا در فکر فرو رفت و با این که مى‏دانست قضاوت عادلانه‏اى کرده چه این که اگر طرف ادعاى شاکى را قبول نداشت حتما اعتراض مى‏کرد، سکوت او بهترین دلیل بر این بوده که مسأله همان است که شاکى مطرح کرده، ولى با این حال آداب مجلس قضا ایجاب مى‏کند که داود در گفتار خود عجله نمى‏کرد، بلکه از طرف مقابل شخصا سؤال مى‏نمود سپس داورى مى‏کرد، لذا از این کار خود سخت پشیمان شد.

همان طور که قرآن مى‏گوید: «و داود دانست که ما او را (با این ماجرا) آزموده‏ایم» (وَ ظَنَّ داوُدُ أَنَّما فَتَنَّاهُ).

در مقام استغفار برآمد «و از پروردگارش طلب آمرزش نمود و به سجده افتاد و توبه کرد» (فَاسْتَغْفَرَ رَبَّهُ وَ خَرَّ راکِعاً وَ أَنابَ).

تعبیر به «راکعا» در آیه مورد بحث یا به خاطر آن است که رکوع به معنى سجده نیز در لغت آمده، و یا رکوع مقدمه‏اى است براى سجده.




(آیه 25)- به هر حال خداوند او را مشمول لطف خود قرار داد و لغزش او را در این ترک اولى بخشید چنانکه قرآن در این آیه مى‏گوید: «ما این عمل را بر او بخشیدیم» (فَغَفَرْنا لَهُ ذلِکَ).

«و او نزد ما داراى مقام والا و سرانجامى نیکوست» (وَ إِنَّ لَهُ عِنْدَنا لَزُلْفى‏ وَ حُسْنَ مَآبٍ).




(آیه 26)- حکم به عدالت کن و از هواى نفس پیروى منما! به دنبال داستان داود، و به عنوان آخرین سخن، وى را مخاطب ساخته و ضمن بیان مقام والاى او، وظائف و مسؤولیتهاى سنگین وى را با لحنى قاطع و تعبیراتى پر معنا شرح داده، مى‏فرماید: «اى داود! ما تو را خلیفه (و نماینده خود) در زمین قرار دادیم پس در میان مردم بحق داورى کن، و از هواى نفس پیروى مکن که تو را از راه خدا منحرف سازد، کسانى که از راه خداوند گمراه شوند عذاب شدیدى به خاطر فراموش کردن روز حساب دارند» (یا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناکَ خَلِیفَةً فِی الْأَرْضِ فَاحْکُمْ بَیْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَ لا تَتَّبِعِ الْهَوى‏ فَیُضِلَّکَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ إِنَّ الَّذِینَ یَضِلُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ لَهُمْ عَذابٌ شَدِیدٌ بِما نَسُوا یَوْمَ الْحِسابِ).

محتواى این آیه که از مقام والاى داود و وظیفه مهم او سخن مى‏گوید نشان مى‏دهد که افسانه‏هاى دروغینى که درباره ازدواج او با همسر «اوریا» به هم بافته‏اند تا چه اندازه بى‏پایه است.

این آیه نشان مى‏دهد که حکومت در زمین باید از حکومت الهى نشأت گیرد و هر حکومتى از غیر این طریق باشد حکومتى است ظالمانه و غاصبانه.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ اسفند ۹۴ ، ۰۰:۰۳
* مسافر
يكشنبه, ۲۳ اسفند ۱۳۹۴، ۰۶:۵۵ ب.ظ

453 . صفحه 453


بیست و سوم اسفند : 


نفیسه : 




سوره ص،سی و هشتمین سوره قرآن مجید است.این سوره در «مکّه» نازل شده و داراى 88 آیه میباشد.‏
محتواى سوره:
این سوره در حقیقت مکملى براى سوره «صافات» است، و استخوان بندى مطالبش شباهت زیادى با استخوان بندى سوره «صافات» دارد.
محتواى این سوره را در پنج بخش مى‏توان خلاصه کرد:
بخش اول: از مسأله توحید و مبارزه با شرک و مسأله نبوت پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و اله و سرسختى و لجاجت دشمنان مشرک در برابر این دو امر سخن مى‏گوید.
بخش دوم: گوشه‏هائى از تاریخ نه نفر از پیامبران خدا را منعکس ساخته، و بالخصوص از «داود» و «سلیمان» و «ایوب» بحث بیشترى دارد.
بخش سوم: از سرنوشت کفار طاغى و یاغى در قیامت و تخاصم و جنگ و جدال آنها در دوزخ سخن مى‏گوید، و به مشرکان و افراد بى‏ایمان نشان مى‏دهد که پایان کار آنها به کجا خواهد رسید.
چهارمین بخش: از آفرینش انسان و مقام والاى او و سجده کردن فرشتگان براى آدم سخن مى‏گوید.
پنجمین بخش تهدیدى است براى همه دشمنان لجوج، و تسلى خاطرى است براى پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و اله و بیان این واقعیت که او در دعوت خود هیچ گونه اجر و مزدى از کسى نمى‏طلبد.
فضیلت تلاوت سوره:
در فضیلت این سوره- که به خاطر آغازش به نام سوره «ص» نامیده شده- در روایتى از پیامبر گرامى اسلام صلّى اللّه علیه و اله مى‏خوانیم: «کسى که سوره «ص» را بخواند به اندازه هرکوهى که خدا مسخر داود فرموده بود حسنه به او مى‏دهد، و از آلوده شدن و اصرار بر گناه صغیر و کبیر حفظ مى‏کند».
و در حدیث دیگرى از امام باقر علیه السّلام چنین آمده: «کسى که سوره «ص» را در شب جمعه بخواند از خیر دنیا و آخرت آنقدر (از سوى خداوند) به او بخشیده مى‏شود که به هیچ کس داده نشده، جز پیامبران مرسل، و فرشتگان مقرب، و خدا او و تمام کسانى را که از خانواده‏اش مورد علاقه او هستند وارد بهشت مى‏کند، حتّى خدمتگذارى که به او خدمت مى‏کرده».
البته منظور تلاوتى است اندیشه برانگیز، و تصمیم آفرین، اندیشه و تصمیمى که انگیزه عمل گردد، و محتواى سوره را در زندگى انسان پیاده کند.




بسم اللّه الرّحمن الرّحیم
به نام خداوند بخشنده بخشایشگر


(آیه 1)-
شأن نزول:
از امام باقر علیه السّلام نقل شده که: «ابوجهل» و جماعتى از قریش نزد ابوطالب عموى پیامبر صلّى اللّه علیه و اله آمدند و گفتند: فرزند برادرت ما را آزار داده، و خدایان ما را نیز ناراحت ساخته است! او را بخوان و به او دستور ده دست از خدایان ما بردارد تا ما هم ناسزا به خداى او نگوئیم! ابوطالب کسى را خدمت پیامبر صلّى اللّه علیه و اله فرستاد، هنگامى که پیامبر صلّى اللّه علیه و اله وارد خانه شد ابوطالب سخنان آنها را براى پیامبر صلّى اللّه علیه و اله شرح داد.
پیامبر صلّى اللّه علیه و اله در جواب فرمود: «آیا آنها حاضرند جمله‏اى را با من موافقت کنند و در سایه آن بر تمام عرب پیشى گیرند و حکومت کنند»؟! ابوجهل گفت: بله موافقیم، منظورت کدام جمله است؟
پیغمبر صلّى اللّه علیه و اله فرمود: «تقولون لا اله الّا اللّه بگوئید معبودى جز اللّه نیست»! و این بتها را که مایه بدبختى و ننگ و عقب افتادگى شماست دور بریزید.
هنگامى که حضار این جمله را شنیدند آن چنان وحشت کردند که انگشتها در گوش گذاردند و با سرعت خارج شدند، و مى‏گفتند: چنین چیزى را تاکنون نشنیده‏ایم، این یک دروغ است.
اینجا بود که آیات آغاز سوره «ص» نازل شد.
تفسیر:
باز در نخستین آیه این سوره به یکى از حروف مقطعه برخورد مى‏کنیم «ص» (ص). و همان گفتگوهاى پیشین در تفسیر این حروف مقطعه مطرح مى‏شود.
اما جمعى از مفسران در اینجا مخصوصا روى علامت اختصارى بودن «ص» نسبت به «اسماء اللّه» یا غیر آن تکیه کرده‏اند، چرا که بسیارى از اسماء اللّه با «ص» شروع مى‏شود مانند «صادق» و «صمد» و «صانع» و یا اشاره به جمله «صدق اللّه» است که در یک حرف خلاصه شده است.
سپس مى‏فرماید: «سوگند به قرآنى که داراى ذکر است» که تو بر حقى و این کتاب، معجزه الهى است (وَ الْقُرْآنِ ذِی الذِّکْرِ). قرآن هم خودش ذکر است و هم داراى ذکر.
«ذکر» به معنى یادآورى و زدودن زنگار غفلت از صفحه دل، یاد خدا، یاد نعمتهاى او، یاد دادگاه بزرگ رستاخیز، و یاد هدف خلقت انسان است.


(آیه 2)- در این آیه مى‏گوید: اگر مى‏بینى آنها در برابر این آیات روشنگر و قرآن بیدار کننده تسلیم نمى‏شوند نه به خاطر این است که پرده‏اى بر این کلام حق افتاده «بلکه کافران گرفتار غرور و اختلافند» (بَلِ الَّذِینَ کَفَرُوا فِی عِزَّةٍ وَ شِقاقٍ).



(آیه 3)- سپس براى بیدار ساختن این مغروران غافل دست آنها را گرفته، به گذشته تاریخ بشر مى‏برد، و سرنوشت اقوام مغرور و متکبر و لجوج را به آنها نشان مى‏دهد، شاید عبرت گیرند، مى‏گوید: «چه بسیار اقوامى که قبل از آنها بودند و ما آنها را (به خاطر تکذیب پیامبران و انکار آیات الهى و ظلم و گناه) هلاک کردیم» (کَمْ أَهْلَکْنا مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ قَرْنٍ).
«و به هنگام نزول عذاب فریاد مى‏زدند (و کمک مى‏خواستند) ولى وقت نجات گذشته بود»! (فَنادَوْا وَ لاتَ حِینَ مَناصٍ).
آن روز که پیامبران الهى و اولیاى حق آنها را اندرز دادند و از عاقبت شوم اعمالشان بر حذر داشتند نه تنها گوش شنوا نداشتند بلکه به استهزا و سخریه و آزار مؤمنان و حتى قتل آنها پرداختند، و فرصتها از دست رفت و پلهاى پشت سر ویران گشت، و در حالى عذاب استیصال براى نابودى آنها نازل شد که درهاى توبه و بازگشت همه بسته شده بود و فریادهاى استغاثه آنها به جایى نرسید!



(آیه 4)-
شأن نزول:
درباره این آیه و سه آیه بعد نقل شده: هنگامى که رسول خدا دعوتش را آشکار کرد سران قریش نزد ابوطالب آمدند و گفتند: اى ابوطالب! فرزند برادرت ما را سبک مغز مى‏خواند، و به خدایان ما ناسزا مى‏گوید، جوانان ما را فاسد نموده، و در جمعیت ما تفرقه افکنده است، اگر این کارها به خاطر کمبود مالى است ما آنقدر مال براى او جمع آورى مى‏کنیم که ثروتمندترین مرد قریش شود، و حتّى حاضریم او را به ریاست برگزینیم.
ابوطالب این پیام را به رسول اللّه صلّى اللّه علیه و اله عرض کرد.
پیامبر صلّى اللّه علیه و اله فرمود: «اگر آنها خورشید را در دست راست من و ماه را در دست چپ من بگذارند من به آن تمایل ندارم، ولى (به جاى این همه وعده‏ها) یک جمله، با من موافقت نمایند تا در سایه آن بر عرب حکومت کنند، و غیر عرب نیز به آئین آنها درآیند و آنها سلاطین بهشت خواهند بود»! ابوطالب این پیام را به آنها رسانید، آنها گفتند: حاضریم به جاى یک جمله ده جمله را بپذیریم (کدام جمله منظور تو است؟).
پیامبر صلّى اللّه علیه و اله به آنها فرمود: «گواهى دهید که معبودى جز اللّه نیست و من رسول خدا هستم».
آنها (از این سخن سخت وحشت کردند و) گفتند: ما 360 خدا را رها کنیم تنها به سراغ یک خدا برویم؟ چه چیز عجیبى؟! (آن هم خدایى که هرگز دیده نمى‏شود!).
در اینجا آیات مزبور نازل شد!
تفسیر:
آیا به جاى این همه خدا، یک خدا را بپذیریم؟! افراد مغرور و خودخواه هم نفوذ ناپذیرند و هم «مطلق گرا» چیزى را جز آنچه با افکار محدود و ناقصشان درک کرده‏اند به رسمیت نمى‏شناسند.
لذا هنگامى که پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و اله پرچم توحید را در مکّه برافراشت و بر ضد بتهاى کوچک و بزرگ که عدد آنها بالغ بر 360 بت مى‏شد قیام کرد «تعجب مى‏کردند که چرا پیامبر انذار کننده‏اى از میان آنها برخاسته است»؟ (وَ عَجِبُوا أَنْ جاءَهُمْ مُنْذِرٌ مِنْهُمْ).
تعجب آنها از این بود که محمد صلّى اللّه علیه و اله یک نفر از خود آنهاست.
آنها این امتیاز بزرگ را به عنوان یک نقطه تاریک در دعوت پیامبر صلّى اللّه علیه و اله تلقى مى‏کردند و از آن تعجب داشتند.
گاه از این مرحله نیز فراتر رفتند «و کافران گفتند: این ساحر دروغگویى است»! (وَ قالَ الْکافِرُونَ هذا ساحِرٌ کَذَّابٌ).
نسبت دادن سحر به پیامبر صلّى اللّه علیه و اله به خاطر مشاهده معجزات غیر قابل انکار و نفوذ خارق العاده او در افکار بود و نسبت دادن کذب به او به خاطر این بود که برخلاف سنتهاى خرافى و افکار منحطى که جزء مسلمات آن محیط محسوب مى‏شد قیام کرد و دعوى رسالت از سوى خدا داشت.



(آیه 5)- هنگامى که پیامبر دعوت توحیدى خود را آشکار نمود نگاه به یکدیگر مى‏کردند و مى‏گفتند: بیائید چیزهاى ناشنیده بشنوید «آیا او به جاى این همه خدایان یک خدا قرار داده؟ این راستى چیز عجیبى است»؟! (أَ جَعَلَ الْآلِهَةَ إِلهاً واحِداً إِنَّ هذا لَشَیْ‏ءٌ عُجابٌ).
آرى گاه غرور و خودخواهى و مطلق نگرى و فساد محیط آن چنان بینش و قضاوت انسان را تغییر مى‏دهد که از واقعیتهاى روشن تعجب مى‏کند در حالى که به خرافات و پندارهاى واهى سخت پاى‏بند است.



(آیه 6)- «سرکردگان آنها (هنگامى که از مراجعه به ابوطالب و میانجیگرى او مأیوس و ناامید شدند از نزد او بیرون آمدند، و گفتند:) بروید و خدایانتان را محکم بچسبید، این چیزى است که خواسته‏اند» شما را با آن گمراه کنند (وَ انْطَلَقَ الْمَلَأُ مِنْهُمْ أَنِ امْشُوا وَ اصْبِرُوا عَلى‏ آلِهَتِکُمْ إِنَّ هذا لَشَیْ‏ءٌ یُرادُ).
سران بت پرستان مى‏خواستند با این سخن، روحیه متزلزل پیروان خود را تقویت کنند، و از سقوط هر چه بیشتر اعتقاداتشان جلوگیرى به عمل آورند اما چه تلاش بیهوده‏اى؟!



(آیه 7)- سپس براى اغفال مردم و یا قانع ساختن خویش گفتند: «ما هرگز چنین چیزى در آخرین آیین نشنیده‏ایم، این تنها یک آیین ساختگى است»! (ما سَمِعْنا بِهذا فِی الْمِلَّةِ الْآخِرَةِ إِنْ هذا إِلَّا اخْتِلاقٌ).
اگر ادعاى توحید و نفى بتها واقعیتى داشت باید پدران ما با آن عظمت و شخصیت! آن را درک کرده باشند، و ما از آنها شنیده باشیم، اما این یک گفتار دروغین و بى‏سابقه است!



(آیه 8)- در آیات گذشته سخن از موضع گیرى منفى مخالفان در برابر خط توحید و رسالت پیامبر اسلام بود، در اینجا نیز این سخن ادامه دارد.
مشرکان مکه هنگامى که منافع نامشروع خود را در خطر دیدند، و آتش کینه و حسد در دل آنها شعله‏ور شد، براى اغفال مردم و قانع کردن خویش در مورد مخالفت با پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و اله، به منطق‏هاى سست گوناگونى دست مى‏زدند، از جمله از روى تعجب و انکار مى‏گفتند: «آیا از میان همه ما قرآن تنها بر او [محمّد] نازل شده»؟! (أَ أُنْزِلَ عَلَیْهِ الذِّکْرُ مِنْ بَیْنِنا).
از میان این همه پیرمردان پرسن و سال، این همه پولداران ثروتمند و سرشناس آیا کسى پیدا نشد که خدا قرآنش را بر او نازل کند، جز محمّد یتیم تهیدست؟! قرآن در دنباله آیه مى‏فرماید درد آنها چیز دیگرى است، «آنها در حقیقت در اصل وحى من تردید دارند» (بَلْ هُمْ فِی شَکٍّ مِنْ ذِکْرِی).
ایراد به شخص محمد صلّى اللّه علیه و اله بهانه‏اى بیش نیست، بلکه سرچشمه آن هوى و هوسها و حب دنیا و حسادتهاست. و سرانجام آنها را با این جمله تهدید مى‏کند: «آنها هنوز عذاب مرا نچشیده‏اند» (بَلْ لَمَّا یَذُوقُوا عَذابِ). که این گونه جسورانه در برابر فرستاده خدا ایستاده‏اند، و با این سخنان واهى به جنگ در برابر وحى الهى برخاسته‏اند.



(آیه 9)- سپس در پاسخ آنها مى‏افزاید: «مگر خزائن رحمت پروردگار توانا و بخشنده‏ات نزد آنهاست» تا به هرکس میل دارند بدهند؟ (أَمْ عِنْدَهُمْ خَزائِنُ رَحْمَةِ رَبِّکَ الْعَزِیزِ الْوَهَّابِ).



(آیه 10)- باز در این آیه همین معنى را از طریق دیگرى تعقیب کرده، مى‏گوید: «یا این که مالکیت و حاکمیت آسمانها و زمین و آنچه میان این دو است از آن آنهاست؟ (اگر چنین است) با هر وسیله ممکن به آسمانها بروند» و جلو نزول وحى را بر قلب پاک محمّد بگیرند! (أَمْ لَهُمْ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَیْنَهُما فَلْیَرْتَقُوا فِی الْأَسْبابِ).
این سخن در حقیقت تکمیلى است بر بحث گذشته، در آنجا مى‏گفت:
«خزائن رحمت پروردگار در دست شما نیست که به هر کس که با تمایلات هوس آلودتان هماهنگ است ببخشید» حال مى‏گوید: اکنون که این خزائن به دست شما نیست و فقط در اختیار خداست، تنها راهى که در پیش دارید این است که به آسمانها بروید و مانع نزول او شوید، و خود مى‏دانید که از این کار نیز سخت عاجز و ناتوانید!



(آیه 11)- در این آیه در مقام تحقیر این مغروران سبک مغز و فخر فروش مى‏گوید: «اینها لشکر کوچک شکست خورده‏اى از احزابند»! (جُنْدٌ ما هُنالِکَ مَهْزُومٌ مِنَ الْأَحْزابِ).
آن روز پیروزیهاى بدر و احزاب و حنین پیش نیامده بود، ولى قرآن با قاطعیت گفت: «این دشمنان سرسخت لشکر کوچکى هستند که دچار شکست خواهند شد».
امروز هم قرآن همین بشارت را به مسلمانان جهان که از هر سو در محاصره قدرتهاى متجاوز و ستمگر قرار گرفته‏اند مى‏دهد که اگر همچون مسلمانان نخستین  بر سر عهد و پیمان خدا بایستند او نیز وعده خودش را در زمینه شکست جنود احزاب تحقق خواهد بخشید.



(آیه 12)- تنها یک صیحه آسمانى کارشان را یکسره مى‏کند! در تعقیب آیه قبل که از شکست مشرکان در آینده خبر مى‏داد، و آنها را لشکر کوچکى از احزاب مغلوب معرفى مى‏کرد، در اینجا گروهى از این احزاب را که تکذیب پیامبران کردند و به سرنوشت شومى گرفتار شدند معرفى مى‏کند.
مى‏گوید: «قبل از آنها قوم نوح و عاد [قوم هود] و فرعون صاحب قدرت (پیامبران ما را) تکذیب کردند» (کَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ وَ عادٌ وَ فِرْعَوْنُ ذُو الْأَوْتادِ).



(آیه 13)- «و (نیز) قوم ثمود و قوم لوط و اصحاب الأیکه [قوم شعیب‏] اینها احزابى بودند» که به تکذیب پیامبران برخاستند (وَ ثَمُودُ وَ قَوْمُ لُوطٍ وَ أَصْحابُ الْأَیْکَةِ أُولئِکَ الْأَحْزابُ).
آرى! اینها شش گروه از احزاب جاهلى و بت پرست بودند که بر ضد پیامبران بزرگى قیام کردند. اما سرانجام عذاب الهى دامانشان را گرفت.


(آیه 14)- «هر یک (از این گروهها) رسولان را تکذیب کردند و عذاب الهى درباره آنها تحقق یافت» (إِنْ کُلٌّ إِلَّا کَذَّبَ الرُّسُلَ فَحَقَّ عِقابِ).
و تاریخ نشان مى‏دهد که چگونه هر گروهى از آنها به بلائى جان سپردند و در مدت کوتاهى شهر و دیارشان به ویرانه‏اى تبدیل شد، و نفراتشان به جسدهائى بى‏روح!


(آیه 15)- آیا این مشرکان مکه با این کارهاى خود سرنوشتى بهتر از آنها مى‏توانند داشته باشند؟ در حالى که اعمال آنها همان اعمال است و سنت خداوند همان سنت؟! لذا در این آیه به عنوان یک تهدید قاطع و کوبنده مى‏گوید: «اینها (با این اعمالشان) جز یک صیحه آسمانى را انتظار نمى‏کشند که هیچ مهلت و بازگشتى براى آن وجود ندارد» و همگى را نابود مى‏سازد (وَ ما یَنْظُرُ هؤُلاءِ إِلَّا صَیْحَةً واحِدَةً ما لَها مِنْ فَواقٍ).این صیحه ممکن است همانند صیحه‏هایى باشد که بر اقوام پیشین فرود آمد، صاعقه‏اى وحشتناک، یا زمین لرزه‏اى پر صدا، که زندگى آنها را درهم کوبید.
و نیز ممکن است اشاره به «صیحه عظیم پایان جهان» باشد که از آن تعبیر به «نفخه صور اول» مى‏شود.



(آیه 16)- این آیه به یکى دیگر از سخنان کفار و منکران- که از روى سخریه و استهزا مى‏گفتند- اشاره کرده، مى‏گوید: «آنها (از روى خیره‏سرى) گفتند:
پروردگارا! بهره ما را (از عذابت هرچه زودتر) قبل از روز حساب به ما بده»! (وَ قالُوا رَبَّنا عَجِّلْ لَنا قِطَّنا قَبْلَ یَوْمِ الْحِسابِ).
این کوردلان مغرور آن چنان مست باده غرور بودند که حتى عذاب الهى و دادگاه عدلش را به باد مسخره مى‏گرفتند.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ اسفند ۹۴ ، ۱۸:۵۵
* مسافر
شنبه, ۲۲ اسفند ۱۳۹۴، ۰۶:۵۴ ب.ظ

452 . صفحه 452


بیست و دوم اسفند : 



نفیسه : 



(آیه 154)-درطی چند آیه قبل دیدیم که مشرکان عرب به دلیل انحطاط فکری و نداشتن علم کافی،برای خداوند نیز همانند خود فرزند و گاهی همسر قائل میشدند این آیه در ادامه میفرماید: «شما را چه شده است؟ چگونه حکم مى‏کنید»؟! هیچ مى‏فهمید چه مى‏گوئید؟ (ما لَکُمْ کَیْفَ تَحْکُمُونَ).




(آیه 155)- آیا وقت آن نرسیده است که از این لا طائلات و خرافات زشت و رسوا دست بردارید؟ «آیات متذکر نمى‏شوید»؟ (أَ فَلا تَذَکَّرُونَ).

این سخنان به قدرى باطل و بى‏پایه است که اگر آدمى یک ذره عقل و درایت داشته باشد و اندیشه کند باطل بودن آن را درک مى‏نماید.




(آیه 156)- بعد از ابطال ادعاى خرافى آنها با یک دلیل حسى و یک دلیل عقلى، به سومین دلیل مى‏پردازد که دلیل نقلى است، مى‏گوید: اگر چنین چیزى که شما مى‏گوئید صحت داشت باید اثرى از آن در کتب پیشین باشد «یا شما دلیل روشنى در این باره دارید»؟! (أَمْ لَکُمْ سُلْطانٌ مُبِینٌ).


(آیه 157)- اگر دارید «پس کتابتان را بیاورید اگر راست مى‏گوئید»! (فَأْتُوا بِکِتابِکُمْ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ).

در کدام کتاب؟ در کدام نوشته؟ و در کدام وحى آسمانى چنین چیزى آمده، و بر کدام پیامبر نازل شده است؟!


(آیه 158)- در این آیه به یکى دیگر از خرافات مشرکان عرب مى‏پردازد، و آن نسبتى است که میان «خدا» و «جن» قائل بودند! سخن را از صورت «خطاب» درآورده و به صورت «غائب» مطرح مى‏کند، گوئى آنها چنان بى‏ارزشند که بیش از این شایستگى و لیاقت رویاروئى در سخن را ندارند، مى‏فرماید: «آنها [مشرکان‏] میان او [خداوند] و جن (خویشاوندى و) نسبتى قائل شدند»! (وَ جَعَلُوا بَیْنَهُ وَ بَیْنَ الْجِنَّةِ نَسَباً).

منظور از «نسب» هر گونه نسبت و رابطه است، هر چند جنبه خویشاوندى نداشته باشد، و مى‏دانیم که جمعى از مشرکان عرب جن را مى‏پرستیدند و آنها را شریک خدا مى‏پنداشتند، و به این ترتیب رابطه‏اى میان آنها و خداوند قائل بودند.

به هر حال قرآن مجید این عقیده خرافى را سخت انکار کرده، مى‏گوید: «در حالى که جنیان به خوبى مى‏دانند که این بت پرستان در دادگاه الهى احضار مى‏شوند» (وَ لَقَدْ عَلِمَتِ الْجِنَّةُ إِنَّهُمْ لَمُحْضَرُونَ).


(آیه 159)- بعد مى‏افزاید: «منزه است خداوند از آنچه توصیف مى‏کنند» (سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا یَصِفُونَ).


(آیه 160)- هیچ توصیفى شایسته ذات مقدس پروردگار نیست «مگر (آنچه) بندگان مخلص خدا» از روى آگاهى در مورد او دارند (إِلَّا عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِینَ).

بندگانى که از هرگونه شرک و هواى نفس و جهل و گمراهى مبرا هستند، و خدا را جز به آنچه خودش اجازه داده توصیف نمى‏کنند.

آرى! باید به سراغ سخنان پیامبر صلّى اللّه علیه و اله و خطبه‏هاى نهج البلاغه على علیه السّلام و دعاهاى پر مغز امام سجاد در صحیفه سجادیه رفت، و در پرتو توصیفهاى این بندگان مخلص خدا، خدا را شناخت.


(آیه 161)- ادعاهاى دروغین! در آیات پیشین سخن از معبودهاى مختلف مشرکین به میان آمد، قرآن همین مسأله را تعقیب کرده، نخست این بحث را به میان مى‏آورد که وسوسه‏هاى شما بت پرستان در دلهاى پاکان و نیکان اثرى ندارد، و تنها قلوب آلوده و ارواح دوزخى و متمایل به فساد شماست که خود را تسلیم این وسوسه‏ها مى‏سازد، مى‏فرماید: «شما و آنچه را پرستش مى‏کنید ...» (فَإِنَّکُمْ وَ ما تَعْبُدُونَ).


(آیه 162)- «هرگز نمى‏توانید کسى را (با آن) فریب دهید» و با فتنه و فساد از خداوند منحرف سازید (ما أَنْتُمْ عَلَیْهِ بِفاتِنِینَ).


(آیه 163)- «مگر آنها که در آتش دوزخ وارد مى‏شوند»! (إِلَّا مَنْ هُوَ صالِ الْجَحِیمِ).


(آیه 164)- بعد از این سه آیه که مسأله اختیار انسانها را در برابر فتنه جوئى و اغواگرى بت پرستان روشن مى‏سازد، ضمن سه آیه دیگر از مقام والاى فرشتگان خدا سخن مى‏گوید، همان فرشتگانى که بت پرستان آنها را دختران خدا مى‏پنداشتند، و جالب این که سخن را از زبان خود آنها بیان کرده، مى‏گوید:

 «و هیچ یک از ما نیست جز آنکه مقام معلومى دارد» (وَ ما مِنَّا إِلَّا لَهُ مَقامٌ مَعْلُومٌ).


(آیه 165)- «و ما همگى (براى اطاعت فرمان خداوند به صف ایستاده‏ایم» و چشم بر امر او داریم (وَ إِنَّا لَنَحْنُ الصَّافُّونَ).


(آیه 166)- «و ما همه تسبیح‏گوى او هستیم»، و او را از آنچه لایق ذات پاکش نیست منزه مى‏شمریم (وَ إِنَّا لَنَحْنُ الْمُسَبِّحُونَ).

آرى! ما بندگانیم که جان و دل بر کف داریم، همواره چشم بر امر، و گوش بر فرمانش سپرده‏ایم، ما کجا و فرزندى خدا کجا؟

در حقیقت آیات سه گانه فوق به سه قسمت از صفات فرشتگان اشاره مى‏کند: نخست این که هر کدام رتبه و منزلتى دارند که از آن تجاوز نمى‏کنند.

دیگر این که آنها دائما آماده اطاعت فرمان خدا در عرصه آفرینش و اجراى اوامر او در پهنه عالم هستى هستند.

سوم این که آنها پیوسته تسبیح خدا مى‏گویند و او را از آنچه لایق مقامش نیست منزه مى‏شمرند.


(آیه 167)- سپس در چهار آیه دیگر به یکى از عذرهاى ناموجه این مشرکان در ارتباط با همین مسأله بت پرستى و مطالب دیگر اشاره کرده و پاسخ مى‏دهد، مى‏فرماید: «آنها پیوسته مى‏گفتند:» (وَ إِنْ کانُوا لَیَقُولُونَ).


(آیه 168)- «اگر یکى از کتابهاى پیشینیان نزد ما بود» (لَوْ أَنَّ عِنْدَنا ذِکْراً مِنَ الْأَوَّلِینَ).


(آیه 169)- «به یقین ما بندگان مخلص خدا بودیم» (لَکُنَّا عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِینَ).

این همه از بندگان مخلص و آنان که خدایشان خالص کرده است سخن مگوى، و پیامبران بزرگى همچون نوح و ابراهیم و موسى و غیر آنها را به رخ ما مکش، ما هم اگر مشمول لطف خدا شده بودیم و یکى از کتب آسمانى بر ما نازل مى‏شد، در زمره این بندگان مخلص بودیم!


(آیه 170)- این آیه مى‏گوید این آرزوى آنها هم اکنون جامه عمل به خود پوشیده و بزرگترین کتاب آسمانى خدا «قرآن مجید» بر آنان نازل شده، اما این دروغ پردازان پر ادعا «به آن کافر شدند (و از در مخالفت و انکار و دشمنى درآمدند) ولى به زودى (نتیجه کار خود را) خواهند دانست» (فَکَفَرُوا بِهِ فَسَوْفَ یَعْلَمُونَ).


(آیه 171)- حزب اللّه پیروز است! به دنبال بحثهاى گوناگونى که پیرامون مبارزات انبیاى بزرگ و کارشکنیهاى مشرکان بى‏ایمان طى آیات این سوره آمده است، اکنون که به آخرین آیات سوره نزدیک مى‏شویم مهمترین مسأله را در این رابطه بیان مى‏کند، و آن خبر از پیروزى نهائى لشکر خدا بر لشکر شیطان و دشمنان حق است، تا مؤمنان در هر عصر و زمان به این وعده بزرگ الهى دلگرم شوند و براى ادامه مبارزه با لشکر باطل آماده و مقاوم گردند.

مى‏فرماید: «وعده قطعى ما براى بندگان فرستاده ما از پیش مسلّم شده ...»

(وَ لَقَدْ سَبَقَتْ کَلِمَتُنا لِعِبادِنَا الْمُرْسَلِینَ).


(آیه 172)- «که آنان یارى شدگانند» (إِنَّهُمْ لَهُمُ الْمَنْصُورُونَ).


(آیه 173)- «و لشکر ما (در تمام صحنه‏ها) پیروزند»َ إِنَّ جُنْدَنا لَهُمُ الْغالِبُونَ).

چون عبارت صریح و گویا، و چه وعده روح پرور و امید بخشى؟!


(آیه 174)- سپس در ادامه این آیات، هم براى دلدارى پیامبر صلّى اللّه علیه و اله و مؤمنان و تأکید بر پیروزى، و هم تهدید مشرکان بى‏خبر مى‏گوید: «از آنها [کافران‏] روى بگردان تا زمان معیّنى» که فرمان جهاد فرارسد (فَتَوَلَّ عَنْهُمْ حَتَّى حِینٍ).


(آیه 175)- سپس این جمله را با تهدید دیگرى تأکید کرده، مى‏فرماید: «وضع آنها را بنگر (چه بى‏محتواست) اما به زودى (نتیجه اعمال خود را) مى‏بینند» (وَ أَبْصِرْهُمْ فَسَوْفَ یُبْصِرُونَ). به زودى پیروزى تو و مؤمنان، و شکست ذلت بار خود را در این دنیا، و مجازات الهى را در جهان دیگر خواهند دید.


(آیه 176)- و از آنجا که این خیره‏سران بى‏شرم پیوسته این سخن را تکرار مى‏کردند که وعده عذاب الهى چه شد؟ و اگر راست مى‏گوئى چرا معطلى؟ قرآن با لحنى تهدیدآمیز در پاسخ آنها مى‏گوید: «آیا اینها براى عذاب ما عجله مى‏کنند»؟

(أَ فَبِعَذابِنا یَسْتَعْجِلُونَ).

گاه مى‏گویند: این وعده الهى چه شد؟ و گاه مى‏گویند این پیروزى کى خواهد آمد؟


(آیه 177)- «اما هنگامى که عذاب ما در آستانه خانه‏هایشان فرود آید انذار شدگان صبحگاه بدى خواهند داشت» (فَإِذا نَزَلَ بِساحَتِهِمْ فَساءَ صَباحُ الْمُنْذَرِینَ).

این تعبیر نزول عذاب را در متن زندگى آنها و مبدل شدن کانون آرامش آنها را به کانونى از وحشت و اضطراب نشان مى‏دهد.


(آیه 178)- به آنها اعتنا مکن! گفتیم آیات آخر این سوره در حقیقت وسیله‏اى است براى دلدارى پیامبر و مؤمنان راستین و تهدیدى است براى کفار لجوج.

این آیه بار دیگر با لحنى تهدید آمیز مى‏فرماید: «از آنها روى بگردان (و آنان را به حال خود واگذار) تا زمان معیّنى» (وَ تَوَلَّ عَنْهُمْ حَتَّى حِینٍ).


(آیه 179)- «و وضع کارشان را ببین، آنها نیز به زودى (نتیجه اعمال خود را) مى‏بینند»! (وَ أَبْصِرْ فَسَوْفَ یُبْصِرُونَ).

این تکرار به خاطر تأکید است که آنها بدانند این یک مسأله قطعى است که به زودى مجازات و شکست و ناکامى خود را خواهند دید، و به نتائج مرارت بار اعمالشان گرفتار مى‏شوند و پیروزى مؤمنان نیز قطعى و مسلم است.


(آیه 180)- سپس سوره با سه جمله پر معنى درباره «خداوند» و «پیامبران» و «جهانیان» پایان مى‏یابد.

مى‏فرماید: «منزه است پروردگار تو، پروردگار عزّت (و قدرت) از آنچه آنان [مشرکان و جاهلان‏] توصیف مى‏کنند» (سُبْحانَ رَبِّکَ رَبِّ الْعِزَّةِ عَمَّا یَصِفُونَ).

گاه فرشتگان را دختران او مى‏نامند، گاه در میان او و جن نسبتى قائل مى‏شوند، و گاه موجودات بى‏ارزشى همچون قطعات سنگ و چوب را همردیف او قرار مى‏دهند.


(آیه 181)- و در جمله دوم همه پیامبران را مورد لطف بى‏پایان خویش قرار داده، مى‏گوید: «و سلام بر رسولان» (وَ سَلامٌ عَلَى الْمُرْسَلِینَ).

سلامى که نشانه سلامت و عافیت از هرگونه عذاب و کیفر روز قیامت، سلامى که امان در برابر شکستها و دلیل بر پیروزى بر دشمنان است.


(آیه 182)- و سرانجام سخن را با حمد الهى پایان داده، مى‏گوید: «و حمد و ستایش مخصوص خداوندى است که پروردگار جهانیان است» (وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ).

سه آیه اخیر مى‏تواند اشاره و مرورى اجمالى بر تمام مسائل این سوره باشد، چرا که بخش مهمى از این سوره پیرامون توحید و مبارزه با انواع شرک بود، و آیه اول با تسبیح و تنزیه خداوند از توصیفهاى مشرکان، همه را بازگو مى‏کند.

بخش دیگرى از این سوره بیان گوشه‏هائى از حالات هفت پیامبر بزرگ بود، آیه دوّم اشاره‏اى به آنهاست.

و بالاخره بخش دیگرى از نعمتهاى الهى، مخصوصا انواع نعمتهاى بهشتى، و پیروزى جنود الهى بر لشکر کفر سخن مى‏گفت، و حمد و ستایش خدا در پایان کار اشاره‏اى به همه اینهاست.

در روایات متعددى مى‏خوانیم: «کسى که مى‏خواهد در روز قیامت اجر و پاداش او با پیمانه بزرگ و کامل داده شود باید آخرین سخنش در هر مجلسى که مى‏نشیند این بوده باشد: سبحان ربّک ربّ العزّة عمّا یصفون و سلام على المرسلین و الحمد للّه ربّ العالمین».



درسهایی از سوره ی صافات


182- و الحمدلله رب العالمین

7-جن و شیاطین جنی قدرت دستیابی به غیب را دارند،اما از آن منع شده اند.

18-انکار لجوجانه معاد سبب خواری در قیامت است.

28،29-در قیامت هیچ کس حاضر نیست جرم دیگران را بر عهده گیرد.

40-آنچه سبب برگزیدگی انسان نزد خداوند میشود،بندگی است.

51-در بهشت خاطرات دنیا فراموش نمیشود.

57-اگر یک لحظه لطف خدا قطع شود، سقوط انسان حتمی است.

61-ایمان به تنهایی کافی نیست عمل لازم است. 

74-با وجود اکثریت فاسد،میتوان بنده خدا بود و در جامعه ی فاسد هضم نشد.

75-با اینکه خداوند از درون همه آگاه است،اما در گفتن و خواستن و دعا کردن آثار خاصی است.

80-عامل بقای نام نیک در میان مردم و سلام از سوی خداوند،نیکوکاری است.

82-هنگام نزول عذاب در دنیا، تنها مومنان نجات می‌یابند و دیگران کیفر میشوند،چه کافرباشند و چه بی تفاوت.چون آیه میفرماید:(اغرقنا الاخرین) و نمیفرماید:(اغرقنا الکافرین).

100-اولاد صالح هبه ی الهی و یکی ازدعاهای انبیاست.

102-عمل به وظیفه، صبر و پایداری میخواهد و صبر را باید از خدا خواست. 

102- در کارها (ان شاء الله)بگوییم.

122-راه دریافت الطاف الهی، ایمان به او و بندگی اوست.

140-142-برخی مشکلات ما در زندگی،ناشی از کوتاهی در انجام مسوولیت است.

148-توبه از گذشته زمینه ی کامیابی در آینده است.قوم یونس توبه کردند و خداوند قهر خود را بازگرفت و آنان را کامیاب ساخت.

168-170-ادعا بسیار و مدعیان فراوان، هنگام عمل است که مومن از کافر شناخته می‌شود.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ اسفند ۹۴ ، ۱۸:۵۴
* مسافر
جمعه, ۲۱ اسفند ۱۳۹۴، ۰۶:۵۴ ب.ظ

451 . صفحه 451




بیست و یکم اسفند : 



نفیسه : 



(آیه 127)- قوم خیره‏سر و خودخواه زمان  الیاس پیامبر گوش به اندرزهاى مستدل، و هدایتهاى روشن این پیامبر بزرگ الهى فرا ندادند، «و به تکذیب او برخاستند» (فَکَذَّبُوهُ).

خداوند هم مجازات آنها را در یک جمله کوتاه بیان کرده، مى‏فرماید: «ولى به یقین همگى (در دادگاه عدل الهى) احضار مى‏شوند» (فَإِنَّهُمْ لَمُحْضَرُونَ).

و به کیفر اعمال زشت و شوم خود خواهند رسید.



(آیه 128)- ولى ظاهرا گروه اندکى از پاکان و نیکان و خالصان به الیاس ایمان آوردند، براى آنکه حق آنها فراموش نگردد، بلافاصله مى‏فرماید: «مگر بندگان مخلص خدا» (إِلَّا عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِینَ).




(آیه 129)- در قسمت اخیر این داستان همان مسائل چهارگانه‏اى را که در سرگذشتهاى پیامبران دیگر- موسى و هارون و ابراهیم و نوح- آمده بود به خاطر اهمیتى که دارد تکرار شده است.

نخست مى‏فرماید: «ما نام نیک او را در میان امتهاى بعد باقى گذاردیم» (وَ تَرَکْنا عَلَیْهِ فِی الْآخِرِینَ).

امتهاى دیگر زحمات این انبیاء بزرگ را که در پاسدارى خط توحید، و آبیارى بذر ایمان منتهاى تلاش و کوشش را به عمل آوردند، هرگز فراموش نخواهند کرد، و تا دنیا برقرار است یاد و مکتب آنها نیز جاویدان است.




(آیه 130)- در مرحله دوم مى‏افزاید: «سلام بر الیاسین» (سَلامٌ عَلى‏ إِلْ‏یاسِینَ).




(آیه 131)- در مرحله سوم مى‏فرماید: «ما این گونه نیکوکاران را پاداش مى‏دهیم» (إِنَّا کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ).



(آیه 132)- و در مرحله چهارم ریشه اصلى همه اینها را که «ایمان» است طرح کرده، مى‏گوید: «مسلما او (الیاس) از بندگان مؤمن ماست» (إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُؤْمِنِینَ).

«ایمان» و «عبودیت» سرچشمه احسان و احسان عامل قرار گرفتن در صف مخلصین و مشمول سلام خدا شدن است.




(آیه 133)- سرزمین بلازده این قوم در برابر شماست! پنجمین پیامبرى که در این سوره، نامش به میان آمده «لوط» است، که طبق صریح قرآن همزمان و معاصر با ابراهیم (ع) بوده است.

نخست مى‏گوید: «و لوط از رسولان (ما) است» (وَ إِنَّ لُوطاً لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ).



(آیه 134)- و بعد از بیان این اجمال طبق روش اجمال و تفصیل که قرآن دارد به شرح قسمتى از ماجراى او پرداخته، مى‏گوید: به خاطر بیاور «زمانى را که او و خاندانش را همگى نجات دادیم» (إِذْ نَجَّیْناهُ وَ أَهْلَهُ أَجْمَعِینَ).



(آیه 135)- «مگر (همسرش) پیرزنى که از بازماندگان بود» و به سرنوشت آنان گرفتار شد» (إِلَّا عَجُوزاً فِی الْغابِرِینَ).




(آیه 136)- «سپس بقیه را نابود کردیم» (ثُمَّ دَمَّرْنَا الْآخَرِینَ). جمله‏هاى کوتاه فوق اشاراتى به تاریخ پر ماجراى این قوم است که شرح آن در سوره‏هاى «هود» و «شعرا» و «عنکبوت» گذشت.



(آیه 137)- و از آنجا که همه اینها مقدمه‏اى است براى بیدار کردن غافلان مغرور در پایان این سخن اضافه مى‏کند: «و شما پیوسته صبحگاهان از کنار (ویرانه‏هاى شهرهاى) آنها مى‏گذرید ...» (وَ إِنَّکُمْ لَتَمُرُّونَ عَلَیْهِمْ مُصْبِحِینَ).



(آیه 138)- «و (همچنین) شبانگاه (نیز از آنجا عبور مى‏کنید) آیا نمى‏اندیشید»؟ (وَ بِاللَّیْلِ أَ فَلا تَعْقِلُونَ). این تعبیر به خاطر آن است که شهرهاى قوم لوط در مسیر کاروانهاى مردم حجاز به سوى شام قرار داشت، و اینها در سفرهاى روزانه و شبانه خود از کنار آن عبور مى‏کردند اگر گوش شنوا داشتند فریاد دلخراش و جانکاه این قوم گنهکار بلادیده را مى‏شنیدند.

آرى! درس عبرت بسیار است اما عبرت گیرندگان کمند.



(آیه 139)- یونس در بوته امتحان: این ششمین و آخرین سرگذشت انبیا و اقوام پیشین است که در این سوره آمده سرگذشت «یونس» و قوم توبه کارش.

نخست همچون داستانهاى گذشته سخن از مقام رسالت او به میان آورده، مى‏گوید: «و یونس از رسولان (ما) است» (وَ إِنَّ یُونُسَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ).

یونس (ع) همانند سایر انبیا دعوت خود را از توحید و مبارزه با بت پرستى شروع کرد، و سپس با مفاسدى که در محیط رائج بود به مبارزه پرداخت، اما آن قوم در برابر دعوت او تسلیم نشدند.

تنها گروه اندکى که شاید از دو نفر تجاوز نکردند عابد و عالمى به او ایمان آوردند.

یونس آنقدر تبلیغ کرد که تقریبا از آنها مأیوس شد و به آنها نفرین کرد، به او وحى آمد که در فلان زمان عذاب الهى نازل مى‏شود، هنگامى که موعد عذاب نزدیک شد یونس همراه مرد عابد از میان آنها بیرون رفت در حالى که خشمگین بود، تا به ساحل دریا رسید در آنجا یک کشتى پر از جمعیت و بار را مشاهده کرد، و از آنها خواهش نمود که او را نیز همراه خود ببرند.



(آیه 140)- این همان است که قرآن در این آیه به آن اشاره کرده، مى‏گوید:

به خاطر بیاور «هنگامى را که به سوى کشتى پر (از جمعیت و بار) فرار کرد» (إِذْ أَبَقَ إِلَى الْفُلْکِ الْمَشْحُونِ).




(آیه 141)- به هر حال یونس سوار بر کشتى شد، طبق روایات ماهى عظیمى سر راه را بر کشتى گرفت، دهان باز کرد گوئى غذائى مى‏طلبد، سرنشینان کشتى گفتند: به نظر مى‏رسد گناهکارى در میان ماست!- که باید طعمه این ماهى شود، و چاره‏اى جز استفاده از قرعه نیست- در اینجا قرعه افکندند قرعه به نام یونس درآمد! قرآن در اینجا با یک جمله کوتاه به این ماجرا اشاره کرده، مى‏گوید: «و با آنها قرعه افکند (و قرعه به نام او افتاد) پس مغلوب شد»! (فَساهَمَ فَکانَ مِنَ الْمُدْحَضِینَ).



(آیه 142)- به هر حال قرآن مى‏گوید: او را به دریا افکندند «و ماهى عظیمى او را بلعید، در حالى که مستحق سرزنش بود»! (فَالْتَقَمَهُ الْحُوتُ وَ هُوَ مُلِیمٌ).

مسلم است این ملامت و سرزنش به خاطر ارتکاب گناه کبیره یا صغیره‏اى نبود، بلکه علت آن تنها ترک اولائى بود که از او سر زد، و آن عجله در ترک قوم خویش و هجرت از آنان بود.

در روایتى آمده است که: «خداوند به آن ماهى وحى فرستاد که هیچ استخوانى را از او مشکن، و هیچ پیوندى را از او قطع مکن»!



(آیه 143)- یونس خیلى زود متوجه ماجرا شد، و با تمام وجودش رو به درگاه خدا آورد، و از ترک اولاى خویش استغفار کرد.

در اینجا ذکر معروف و پر محتوایى از قول یونس نقل شده که در آیه 87 سوره انبیا آمده، و در میان اهل عرفان به ذکر «یونسیّه» معروف است: «فنادى فى الظّلمات ان لا اله الّا انت سبحانک انّى کنت من الظّالمین او در میان ظلمتهاى متراکم فریاد زد که معبودى جز تو نیست، منزهى تو، من از ظالمان و ستمکاران بودم»! اکنون ببینم آیه در این زمینه چه مى‏گوید؟ در یک جمله کوتاه مى‏گوید: «و اگر او از تسبیح کنندگان نبود ...» (فَلَوْ لا أَنَّهُ کانَ مِنَ الْمُسَبِّحِینَ).



(آیه 144)- «تا روز قیامت در شکم ماهى باقى مى‏ماند»! (لَلَبِثَ فِی بَطْنِهِ إِلى‏ یَوْمِ یُبْعَثُونَ). و این زندان موقت تبدیل به یک زندان دائم مى‏شد، و آن زندان دائم مبدل به گورستان او مى‏گشت!



(آیه 145)- سپس خداوند مى‏فرماید: «ما او را در یک سرزمین خشک و خالى از درخت و گیاه افکندیم، در حالى که بیمار بود» (فَنَبَذْناهُ بِالْعَراءِ وَ هُوَ سَقِیمٌ).

ماهى عظیم در کنار ساحل خشک و بى‏گیاهى آمد، و به فرمان خدا لقمه‏اى را که از او زیاد بود بیرون افکند، اما پیداست این زندان عجیب سلامت جسم یونس را بر هم زده بود، بیمار و ناتوان از این زندان آزاد شد.



(آیه 146)- باز در اینجا لطف الهى به سراغ او آمد، چرا که بدنش بیمار و آزرده، و اندامش خسته و ناتوان بود، آفتاب ساحل او را آزار مى‏داد، پوششى لطیف لازم بود تا بدنش در زیر آن بیارامد.

قرآن در اینجا مى‏گوید: «ما بوته کدوئى بر او رویاندیم» تا در سایه برگهاى پهن و مرطوبش آرامش بیابد (وَ أَنْبَتْنا عَلَیْهِ شَجَرَةً مِنْ یَقْطِینٍ).



(آیه 147)- «یونس» را در اینجا رها مى‏کنیم و به سراغ قومش مى‏رویم.

هنگامى که یونس با حالت خشم و غضب قوم را رها کرد، و مقدمات خشم الهى نیز بر آنها ظاهر شد، تکان سختى خوردند و به خود آمدند، اطراف عالم و دانشمندى را که در میان آنها بود گرفتند، و با رهبرى او در مقام توبه برآمدند، گریه سر دادند و مخلصانه از گناهان خویش و تقصیراتى که درباره پیامبر خدا یونس داشتند توبه کردند.

در اینجا پرده‏هاى عذاب کنار رفت و حادثه بر کوهها ریخت، و جمعیت مؤمن توبه کار به لطف الهى نجات یافتند.

هنگامى که یونس بعد از این ماجرا به سراغ قومش آمد. در تعجب فرو رفت که چگونه آنها در روز هجرتش همه بت پرست بودند ولى اکنون همه موحد خدا پرست شده‏اند؟

قرآن در اینجا مى‏گوید: «و او را به سوى جمعیّت یکصد هزار نفرى- یا بیشتر- فرستادیم»! (وَ أَرْسَلْناهُ إِلى‏ مِائَةِ أَلْفٍ أَوْ یَزِیدُونَ).




(آیه 148)- «آنها ایمان آوردند، از این رو تا مدت معلومى آنان را از مواهب زندگى بهره‏مند ساختیم» (فَآمَنُوا فَمَتَّعْناهُمْ إِلى‏ حِینٍ).

البته ایمان اجمالى و توبه آنها قبلا بود، ولى ایمان آنها بطور تفصیل به خدا و پیامبرش یونس و تعلیمات و دستورات او هنگامى صورت گرفت که «یونس» به میان آنها بازگشت.

درسهاى بزرگ:

مى‏دانیم طرح این سرگذشتها در قرآن مجید همه براى هدفهاى تربیتى است چرا که قرآن کتاب داستان نیست کتاب انسانسازى و تربیت است.

از این سرگذشت عجیب پندهاى بزرگى مى‏توان گرفت:

الف) این ماجرا نشان مى‏دهد که چگونه یک قوم گنهکار و مستحق عذاب مى‏توانند در آخرین لحظات مسیر تاریخ خود را عوض کنند، و به آغوش پر مهر و رحمت الهى بازگردند و نجات یابند.

ب) این ماجرا نشان مى‏دهد که ایمان به خدا و توبه از گناه علاوه بر آثار و برکات معنوى مواهب ظاهرى دنیا را نیز متوجه انسان مى‏سازد، عمران و آبادى مى‏آفریند، و مایه طول عمر و بهره‏گیرى از مواهب حیات مى‏شود.

ج) قدرت خداوند آنقدر وسیع و گسترده است که چیزى در برابر آن مشکل نیست، تا آن حد که مى‏تواند انسانى را در دهان و شکم جانور عظیم و وحشتناکى سالم نگهدارد، و سالم بیرون فرستد.




(آیه 149)- تهمتهاى زشت و رسوا: بعد از ذکر شش داستان از سرگذشت انبیاء پیشین و درسهاى آموزنده‏اى که در هر یک نهفته بود موضوع سخن را تغییر داده، به مطلب دیگرى که به مشرکان عرب سخت ارتباط داشته مى‏پردازد.

مسأله این است که جمعى از مشرکان عرب به خاطر انحطاط فکرى و نداشتن هیچ گونه علم و دانش خدا را با خود قیاس مى‏کردند و براى او فرزند و گاهى همسر قائل بودند.

نخست مى‏فرماید: «از آنان بپرس: آیا پروردگارت دخترانى دارد و پسران از آن آنهاست»؟! (فَاسْتَفْتِهِمْ أَ لِرَبِّکَ الْبَناتُ وَ لَهُمُ الْبَنُونَ).

چگونه آنچه را براى خود نمى‏پسندید براى خدا قائل هستید! این سخن طبق عقیده باطل آنهاست که از دختر سخت متنفر بودند و به پسر سخت علاقمند، و گر نه پسر و دختر از نظر انسانى و در پیشگاه خدا از نظر ارزش یکسانند و معیار شخصیت هر دو پاکى و تقواست.



(آیه 150)- سپس به دلیل حسى مسأله پرداخته، باز به طریق استفهام انکارى مى‏گوید: «آیا ما فرشتگان را مؤنث آفریدیم و آنها ناظر بودند»؟ (أَمْ خَلَقْنَا الْمَلائِکَةَ إِناثاً وَ هُمْ شاهِدُونَ).

بدون شک جواب آنها در این زمینه منفى بود، چه این که هیچ کدام نمى‏توانستند حضور خود را به هنگام خلقت فرشتگان ادعا کنند.



(آیه 151)- بار دیگر به دلیل عقلى که از مسلمات ذهنى آنها گرفته شده باز مى‏گردد و مى‏گوید: «بدانید آنها با این تهمت بزرگشان مى‏گویند:» (أَلا إِنَّهُمْ مِنْ إِفْکِهِمْ لَیَقُولُونَ).



(آیه 152)- «خداوند فرزند آورده، ولى آنها به یقین دروغ مى‏گویند»! (وَلَدَ اللَّهُ وَ إِنَّهُمْ لَکاذِبُونَ).



(آیه 153)- در اینجا بار دیگر خداوند آنها را مورد عتاب و سرزنش قرار داده، مى‏فرماید: «آیا دختران را بر پسران ترجیح داده است»؟! (أَصْطَفَى الْبَناتِ عَلَى الْبَنِینَ).



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ اسفند ۹۴ ، ۱۸:۵۴
* مسافر
پنجشنبه, ۲۰ اسفند ۱۳۹۴، ۰۶:۵۳ ب.ظ

450 . صفحه 450



بیستم اسفند :



نفیسه : 



(آیه 103)-ابراهیم خواب خود را برای فرزندش بیان میکند و اسماعیل نیز به او اطمینان میدهد که تسلیم امر خداست.اما اینکه در این میان چه‏ها گذشت، قرآن از شرح آن خوددارى کرده و تنها روى نقاط حساس این ماجراى عجیب انگشت مى‏گذارد.بعضى نوشته‏اند: فرزند فداکار براى این که پدر را در انجام این مأموریت کمک کند، گفت: پدرم ریسمان را محکم ببند تا هنگام اجراى فرمان الهى دست و پا نزنم، مى‏ترسم از پاداشم کاسته شود! پدر جان! کارد را تیز کن و با سرعت بر گلویم بگذران تا تحملش بر من (و بر تو) آسانتر باشد! پدرم! قبلا پیراهنم را از تن بیرون کن که به خون آلوده نشود، چرا که بیم دارم چون مادرم آن را ببیند عنان صبر از کفش بیرون رود.

آنگاه افزود: سلامم را به مادرم برسان و اگر مانعى ندیدى پیراهنم را برایش ببر که باعث تسلى خاطر و تسکین دردهاى اوست، چرا که بوى فرزندش را از آن خواهد یافت، و هرگاه دلتنگ شود آن را در آغوش مى‏فشارد و سوز درونش را تخفیف خواهد داد.

لحظه‏هاى حساسى فرارسید ابراهیم که مقام تسلیم فرزند را دید او را در آغوش کشید، و هر دو در این لحظه به گریه افتادند.

قرآن همین اندازه در عبارتى کوتاه و پر معنى مى‏گوید: «هنگامى که هر دو تسلیم شدند و ابراهیم جبین او را بر خاک نهاد ...» (فَلَمَّا أَسْلَما وَ تَلَّهُ لِلْجَبِینِ).

ابراهیم صورت فرزند را بر خاک نهاد و با سرعت و قدرت کارد را بر گلوى فرزند گذارد در حالى که روحش در هیجان فرو رفته بود، اما کارد برنده در گلوى لطیف فرزند کمترین اثرى نگذارد! ....

ابراهیم در حیرت فرو رفت بار دیگر کارد را به حرکت درآورد ولى باز کارگر نیفتاد. آرى! ابراهیم «خلیل» مى‏گوید: ببر! اما خداوند «جلیل» فرمان مى‏دهد نبر! و کارد تنها گوش بر فرمان او دارد.


(آیه 104)- اینجاست که قرآن با یک جمله کوتاه و پرمعنى به همه انتظارها پایان داده، مى‏گوید: در این هنگام «او را ندا دادیم که: اى ابراهیم!» (وَ نادَیْناهُ أَنْ یا إِبْراهِیمُ).


(آیه 105)- «آن رؤیا را تحقق بخشیدى» و به مأموریت خود عمل کردى (قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْیا).

«ما این گونه نیکوکاران را جزا مى‏دهیم» (إِنَّا کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ).

هم به آنها توفیق پیروزى در امتحان مى‏دهیم، و هم نمى‏گذاریم فرزند دلبندشان از دست برود.


(آیه 106)- سپس مى‏افزاید: «این مسلما همان امتحان آشکار است» (إِنَّ هذا لَهُوَ الْبَلاءُ الْمُبِینُ).

ذبح کردن فرزند با دست خود، آن هم فرزندى برومند و لایق، براى پدرى که یک عمر در انتظار چنین فرزندى بوده، کار ساده و آسانى نیست.

و از آن عجیب‏تر تسلیم مطلق این نوجوان در برابر این فرمان بود، که با آغوش باز و با اطمینان خاطر به لطف پروردگار به استقبال ذبح شتافت.


(آیه 107)- اما براى این که برنامه ابراهیم ناتمام نماند، و در پیشگاه خدا قربانى کرده باشد و آرزوى ابراهیم برآورده شود، خداوند قوچى بزرگ فرستاد تا به جاى فرزند قربانى کند و سنتى براى آیندگان در مراسم «حج» و سرزمین «منى» از خود بگذارد، چنانکه قرآن مى‏گوید: «ما ذبح عظیمى را فداى او کردیم» (وَ فَدَیْناهُ بِذِبْحٍ عَظِیمٍ).

یکى از نشانه‏هاى عظمت این ذبح آن است که با گذشت زمان سال به سال وسعت بیشترى یافته، و الآن در هر سال بیش از یک میلیون به یاد آن ذبح عظیم ذبح مى‏کنند و خاطره‏اش را زنده نگه مى‏دارند.


(آیه 108)- نه تنها خداوند پیروزى ابراهیم را در این امتحان بزرگ در آن روز ستود، بلکه خاطره آن را جاویدان ساخت، چنانکه در این آیه مى‏گوید: «و نام نیک او را در امتهاى بعد باقى نهادیم» (وَ تَرَکْنا عَلَیْهِ فِی الْآخِرِینَ).


(آیه 109)- «سلام بر ابراهیم» آن بنده مخلص و پاکباز (سَلامٌ عَلى‏ إِبْراهِیمَ).


(آیه 110)- آرى «این گونه نیکوکاران را پاداش مى‏دهیم» (کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ). پاداشى به عظمت دنیا، پاداشى جاودان در سراسر زمان، پاداشى در خور سلام و درود خداوند بزرگ!

ذبیح اللّه کیست؟

آنچه با ظواهر آیات مختلف قرآن هماهنگ است این است که ذبیح «اسماعیل» بوده است.

روایات بسیارى نیز در منابع اسلامى آمده است که نشان مى‏دهد ذبیح «اسماعیل» بوده است نه اسحاق.


(آیه 111)- ابراهیم بنده مؤمن خدا: این آیه و دو آیه بعد آخرین آیاتى است که ماجراى ابراهیم و فرزندانش را در اینجا تعقیب و تکمیل مى‏کند.

نخست مى‏گوید: «او از بندگان با ایمان ماست» (إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُؤْمِنِینَ).

در حقیقت این جمله دلیلى است بر آنچه گذشت و این واقعیت را بیان مى‏کند که اگر ابراهیم همه هستى و وجود خویش و حتى فرزند عزیزش را یک جا در طبق اخلاص گذارد و فداى راه معبود خویش کرد به خاطر ایمان عمیق و قویش بود.


(آیه 112)- سپس به یکى دیگر از مواهب خدا به ابراهیم سخن مى‏گوید:

مى‏فرماید: «ما او را به اسحاق- پیامبرى از شایستگان- بشارت دادیم» (وَ بَشَّرْناهُ بِإِسْحاقَ نَبِیًّا مِنَ الصَّالِحِینَ).


(آیه 113)- و در این آیه، سخن از برکتى در میان است که خدا به ابراهیم و فرزندش اسحاق ارزانى داشت، مى‏فرماید: «ما به او و اسحاق برکت دادیم» (وَ بارَکْنا عَلَیْهِ وَ عَلى‏ إِسْحاقَ).

برکت در همه چیز، در عمر و زندگى، در نسلهاى آینده، در تاریخ و مکتب و در همه چیز.

اما براى این که توهّم نشود که این برکت در خاندان ابراهیم جنبه نسب و قبیله‏اى دارد بلکه در ارتباط با مذهب و مکتب و ایمان است، در آخر آیه مى‏افزاید: «و از دودمان آن دو، افرادى بودند نیکوکار و افرادى (که به خاطر عدم ایمان) آشکارا به خود ستم کردند» (وَ مِنْ ذُرِّیَّتِهِما مُحْسِنٌ وَ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ مُبِینٌ).

و به این ترتیب آیه فوق به گروهى از یهود و نصارى که افتخار مى‏کردند ما از فرزندان انبیا هستیم پاسخ مى‏گوید که پیوند خویشاوندى به تنهائى افتخار نیست، مگر این که در سایه پیوند فکرى و مکتبى قرار گیرد.


(آیه 114)- مواهب الهى بر موسى و هارون: در اینجا به گوشه‏اى از الطاف الهى نسبت به «موسى» و برادرش «هارون» اشاره شده، نخست مى‏گوید: «ما به موسى و هارون منت بخشیدیم» و آنها را مرهون نعمتهاى خود ساختیم (وَ لَقَدْ مَنَنَّا عَلى‏ مُوسى‏ وَ هارُونَ).


(آیه 115)- در نخستین مرحله مى‏فرماید: و آن دو و قومشان را از اندوه بزرگ نجات دادیم» (وَ نَجَّیْناهُما وَ قَوْمَهُما مِنَ الْکَرْبِ الْعَظِیمِ).

چه اندوهى از این بزرگتر که بنى اسرائیل در چنگال فرعونیان جبار و خونخوار گرفتار بودند؟ پسرانشان را سر مى‏بریدند، و زنانشان را به خدمتکارى و مردان را به بردگى و بیگارى وا مى‏داشتند.


(آیه 116)- در مرحله دوم مى‏فرماید: «و آنها (موسى و هارون و بنى اسرائیل) را یارى کردیم تا (بر دشمنان خود) پیروز شدند» (وَ نَصَرْناهُمْ فَکانُوا هُمُ الْغالِبِینَ).

در آن روز که لشکر خونخوار فرعونى با قدرت و نیروى عظیم و در پیشاپیش آنها شخص فرعون به حرکت درآمد، بنى اسرائیل قومى ضعیف و ناتوان و فاقد مردان جنگى و سلاح کافى بودند، اما دست لطف خدا به یارى آنها آمد، فرعونیان را در میان امواج دفن کرد، و آنها را از غرقاب رهائى بخشید و کاخها و ثروت و باغها و گنجهاى فرعونیان را به آنها سپرد.


(آیه 117)- در سومین مرحله به مواهب معنوى که خدا به این قوم از بند رسته عنایت فرمود اشاره کرده، مى‏گوید: «ما به آن دو کتاب روشنگر دادیم» (وَ آتَیْناهُمَا الْکِتابَ الْمُسْتَبِینَ).

آرى «تورات» کتاب مستبین یعنى کتاب روشنگر بود، و به تمام نیازمندیهاى دین و دنیاى بنى اسرائیل در آن روز پاسخ مى‏گفت، همان گونه که در آیه 44 سوره مائده نیز مى‏خوانیم: «ما تورات را نازل کردیم که هم در آن هدایت بود و هم نور و روشنائى».


(آیه 118)- در مرحله چهارم باز به یکى دیگر از مواهب معنوى- موهبت هدایت به صراط مستقیم- اشاره کرده، مى‏گوید: «و آن دو را به راه راست هدایت نمودیم» (وَ هَدَیْناهُمَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِیمَ).

همان راه راست و خالى از هرگونه کجى و اعوجاج که راه انبیا و اولیا است، و خطر انحراف و گمراهى و سقوط در آن وجود ندارد.


(آیه 119)- در پنجمین مرحله به سراغ تداوم مکتب و بقاى نام نیک آنها رفته، مى‏گوید: «و نام نیکشان را در اقوام بعد باقى گذاردیم» تا به عنوان دو اسوه شناخته شوند، و مردم جهان از روش و تاریخ آنان الهام گیرند (وَ تَرَکْنا عَلَیْهِما فِی الْآخِرِینَ).


(آیه 120)- در ششمین مرحله سخن از سلام و درود خداوند بر موسى و هارون است مى‏فرماید: «سلام بر موسى و هارون» (سَلامٌ عَلى‏ مُوسى‏ وَ هارُونَ).

سلامى که رمز سلامت در دین و ایمان، در اعتقاد و مکتب، و در خط و مذهب است.

سلامى که بیانگر نجات و امنیت از مجازات و عذاب این جهان و آن جهان است.


(آیه 121)- و در هفتمین و آخرین مرحله به جزا و پاداش بزرگ خود به آنها پرداخته، مى‏گوید: آرى! «ما این چنین نیکوکاران را پاداش مى‏دهیم» (إِنَّا کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ).

اگر آنها به این افتخارات نائل شدند بى‏دلیل نبود، آنها محسن بودند، مؤمن و مخلص و فداکار و نیکوکار، و چنین کسانى باید مشمول این همه پاداش شوند.


(آیه 122)- سرانجام در این آیه به همان دلیلى اشاره مى‏کند که در داستان ابراهیم و نوح قبل از آن آمد، مى‏گوید: «آن دو (موسى و هارون) از بندگان مؤمن ما بودند» (إِنَّهُما مِنْ عِبادِنَا الْمُؤْمِنِینَ).

ایمان است که روح انسان را چنان روشن و نیرومند مى‏سازد که به سراغ احسان و نیکوکارى و پاکى و تقوا مى‏رود.


(آیه 123)- پیامبر خدا الیاس در برابر مشرکان: چهارمین سرگذشتى که از انبیاء پیشین در این سوره آمده است سرگذشت فشرده‏اى از «الیاس» است، مى‏فرماید: «و الیاس از رسولان (ما) بود» (وَ إِنَّ إِلْیاسَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ).


(آیه 124)- سپس براى شرح این اجمال به تفصیل پرداخته، مى‏گوید:

به خاطر بیاور «هنگامى را که به قومش گفت: آیا تقوا پیشه نمى‏کنید»؟ (إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ أَ لا تَتَّقُونَ).


(آیه 125)- در این آیه با صراحت بیشترى از این مسأله سخن مى‏گوید: «آیا بت بعل را مى‏خوانید و بهترین آفریدگارها را رها مى‏سازید»؟! (أَ تَدْعُونَ بَعْلًا وَ تَذَرُونَ أَحْسَنَ الْخالِقِینَ).

گفته‏اند این بت طلائى به قدرى بزرگ بود که طولش به بیست زراع مى‏رسید! و چهار صورت داشت، و خدمه او بالغ بر چهار صد نفر بود!


(آیه 126)- به هرحال «الیاس» این قوم بت پرست را سخت نکوهش کرد، و ادامه داد: «خدائى (را رها مى‏کنید) که پروردگار شما و پروردگار نیاکان شماست» (اللَّهَ رَبَّکُمْ وَ رَبَّ آبائِکُمُ الْأَوَّلِینَ).

مالک و مربى همه شما او بوده و هست، هر نعمتى دارید از اوست، و حل هر مشکلى با دست قدرت او میسر است، غیر از او نه سرچشمه خیر و برکتى وجود دارد و نه دفع کننده شر و آفتى.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ اسفند ۹۴ ، ۱۸:۵۳
* مسافر
چهارشنبه, ۱۹ اسفند ۱۳۹۴، ۰۶:۵۳ ب.ظ

449 . صفحه 449




نوزدهم فروردین : 



نفیسه : 


(آیه 77)-در دو آیه قبل قرآن به این مورد اشاره نمود که خداوند دعای نوح را مستجاب و او را از غم نجات داد. سپس مى‏افزاید: «و فرزندانش را همان بازماندگان (روى زمین) قرار دادیم» (وَ جَعَلْنا ذُرِّیَّتَهُ هُمُ الْباقِینَ).


(آیه 78)- به علاوه ذکر خیر و ثناء جمیل «و نام نیک او را در میان امتهای بعد باقى نهادیم» (وَ تَرَکْنا عَلَیْهِ فِی الْآخِرِینَ).

از او به عنوان یک پیامبر مقاوم و شجاع و دلسوز و مهربان یاد مى‏کنند، و او را «شیخ الانبیاء» مى‏نامند.


(آیه 79)- «سلام و درود باد بر نوح در میان جهانیان» (سَلامٌ عَلى‏ نُوحٍ فِی الْعالَمِینَ).


(آیه 80)- و براى آن که این برنامه براى دیگران الهام بخش گردد، مى‏افزاید:

«ما این گونه نیکوکاران را پاداش مى‏دهیم»! (إِنَّا کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ).


(آیه 81)- «چرا که او از بندگان با ایمان ما بود» (إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُؤْمِنِینَ).

در حقیقت مقام عبودیت و بندگى و همچنین ایمان توأم با احسان و نیکوکارى که در دو آیه اخیر آمده، دلیل اصلى لطف خداوند نسبت به نوح و نجاتش از اندوه بزرگ و سلام و درود الهى بر او بود که اگر این برنامه از ناحیه دیگران نیز تعقیب شود مشمول همان رحمت و لطفند چرا که الطاف پروردگار جنبه شخصى و خصوصى ندارد.


(آیه 82)- در این آیه با جمله‏اى کوتاه و کوبنده سرنوشت آن قوم ظالم و شرور و کینه توز را بیان کرده، مى‏گوید: «سپس دیگران [دشمنان او] را غرق کردیم» (ثُمَّ أَغْرَقْنَا الْآخَرِینَ).

از آسمان سیلاب آمد، و از زمین آب جوشید، و سرتاسر کره زمین به اقیانوس پر تلاطمى مبدل شد! کاخهاى بیدادگران را درهم کوبید، و جسدهاى بى‏جانشان بر صفحه آب باقى ماند!


(آیه 83)- طرح جالب بت شکنى ابراهیم! به دنبال گوشه‏هایى از تاریخ پرماجراى نوح در اینجا بخش قابل ملاحظه‏اى از زندگى ابراهیم را ذکر مى‏کند.

نخست ماجراى ابراهیم را به این صورت با ماجراى نوح پیوند داده، مى‏فرماید: «و از پیروان نوح ابراهیم بود» (وَ إِنَّ مِنْ شِیعَتِهِ لَإِبْراهِیمَ).

او در همان خط توحید و عدل، در همان مسیر تقوا و اخلاص که سنت نوح بود گام برمى‏داشت، که انبیا همه مبلغان یک مکتب و استادان یک دانشگاهند.


(آیه 84)- بعد از بیان این اجمال به تفصیل آن پرداخته، مى‏فرماید:

به خاطر بیاور «هنگامى را که با قلب سلیم به پیشگاه پروردگارش آمد» (إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ).

جالبترین تفسیر را براى «قلب سلیم» امام صادق علیه السّلام بیان فرموده در آنجا که مى‏خوانیم: «قلب سلیم قلبى است که خدا را ملاقات کند در حالى که هیچ کس جز او در آن نباشد».

درباره اهمیت قلب سلیم همین بس که قرآن مجید آن را تنها سرمایه نجات روز قیامت شمرده، چنانکه در سوره شعراء آیه 88 و 89 از زبان همین پیامبر بزرگ ابراهیم (ع) مى‏خوانیم: «روزى که اموال و فرزندان سودى به حال انسان نمى‏بخشند، جز کسى که با قلب سلیم در پیشگاه خداوند حضور یابد».


(آیه 85)- آرى! ابراهیم با قلب سلیم و روح پاک و اراده‏اى نیرومند و عزمى راسخ مأمور مبارزه با بت پرستان شد، و از پدر (عمو) و قوم خودش آغاز کرد، چنانکه قرآن مى‏گوید: به خاطر بیاور «هنگامى را که به پدر و قومش گفت: اینها چیست که مى‏پرستید»؟! (إِذْ قالَ لِأَبِیهِ وَ قَوْمِهِ ما ذا تَعْبُدُونَ).

حیف نیست انسان با آن شرافت ذاتى و عقل و خرد در مقابل مشتى سنگ و چوب بى‏ارزش تعظیم کند؟ عقلتان کجاست؟!


(آیه 86)- سپس این تعبیر را که توأم با تحقیر آشکار بتها بود با جمله دیگرى تکمیل کرد و گفت: «آیا غیر از خدا (که بر حق است) به سراغ این معبودان دروغین مى‏روید»؟ (أَ إِفْکاً آلِهَةً دُونَ اللَّهِ تُرِیدُونَ).


(آیه 87)- سرانجام سخنش را با جمله کوبنده دیگرى در این مقطع پایان داد و گفت: «شما درباره پروردگار عالمیان چه گمان مى‏برید»؟! (فَما ظَنُّکُمْ بِرَبِّ الْعالَمِینَ).

روزى او را مى‏خورید، مواهب او سراسر وجود شما را احاطه کرده، با این حال موجودات بى‏ارزشى را همردیف او قرار داده‏اید.


(آیه 88)- در تواریخ و تفاسیر آمده است که بت پرستان بابل هر سال مراسم عید مخصوصى داشتند غذاهائى در بتخانه آماده مى‏کردند و در آنجا مى‏چیدند به این پندار که غذاها متبرک شود، سپس دسته جمعى به بیرون شهر مى‏رفتند و در پایان روز باز مى‏گشتند و براى نیایش و صرف غذا به بتخانه مى‏آمدند.

لذا هنگامى که در شب از او دعوت به شرکت در این مراسم کردند «او نگاهى به ستارگان افکند ...» (فَنَظَرَ نَظْرَةً فِی النُّجُومِ).


(آیه 89)- «پس گفت: من بیمارم» و با شما به مراسم جشن نمى‏آیم! (فَقالَ إِنِّی سَقِیمٌ). و به این ترتیب عذر خود را خواست!


(آیه 90)- «آنها از او روى برتافته و به او پشت کردند» و بسرعت دور شدند (فَتَوَلَّوْا عَنْهُ مُدْبِرِینَ).


(آیه 91)- به این ترتیب ابراهیم (ع) تنها در شهر ماند و بت پرستان شهر را خالى کرده و بیرون رفتند، ابراهیم نگاهى به اطراف خود کرد، برق شوق در چشمانش نمایان گشت، لحظاتى را که از مدتها قبل انتظارش را مى‏کشید فرا رسید، باید یک تنه برخیزد و به جنگ بتها برود، و ضربه سختى بر پیکر آنان وارد سازد، ضربه‏اى که مغزهاى خفته بت پرستان را تکان دهد و بیدار کند.

قرآن مى‏گوید: او وارد بتخانه شد «مخفیانه نگاهى به معبودانشان کرد و از روى تمسخر گفت: چرا (از این غذاها) نمى‏خورید»! (فَراغَ إِلى‏ آلِهَتِهِمْ فَقالَ أَ لا تَأْکُلُونَ).


(آیه 92)- سپس افزود: اصلا «چرا سخن نمى‏گوئید»؟ چرا لال و دهن بسته هستید! (ما لَکُمْ لا تَنْطِقُونَ).


(آیه 93)- «سپس به سوى آنها رفت (آستین را بالا زد تبر را به دست گرفت) و ضربه‏اى محکم با دست راست بر پیکر آنها فرود آورد» و جز بت بزرگ، همه را درهم شکست (فَراغَ عَلَیْهِمْ ضَرْباً بِالْیَمِینِ).

و چیزى نگذشت که از آن بتخانه آباد و زیبا ویرانه‏اى وحشتناک ساخت.


(آیه 94)- بت‏پرستان به شهر بازگشتند و به سراغ بتخانه آمدند، چه منظره وحشتناک و بهت‏آورى! لحظاتى چند مات و مبهوت، خیره خیره به آن ویرانه نگاه کردند. سپس سکوت جاى خود را به خروش و نعره و فریاد داد ... چه کسى این کار را کرده؟ کدام ستمگر؟! و چیزى نگذشت که به خاطرشان آمد جوان خداپرستى در این شهر وجود دارد، به نام ابراهیم «آنها با سرعت به او روى آوردند» (فَأَقْبَلُوا إِلَیْهِ یَزِفُّونَ).


(آیه 95)- نقشه‏هاى مشرکان شکست مى‏خورد: سرانجام ابراهیم را به همین اتهام به دادگاه کشاندند. او را مورد سؤال قرار داده و از او خواستند توضیح دهد.

قرآن شرح این ماجرا را در سوره انبیا بیان کرده و در اینجا تنها به یک فراز حساس آن قناعت مى‏کند و آن آخرین سخن ابراهیم با آنان در زمینه باطل بودن بت پرستى است مى‏گوید: ابراهیم «گفت: آیا چیزى را مى‏پرستید که با دست خود مى‏تراشید»؟! (قالَ أَ تَعْبُدُونَ ما تَنْحِتُونَ). آیا هیچ آدم عاقلى مصنوع خود را پرستش مى‏کند؟


(آیه 96)- معبود باید خالق انسان باشد نه مخلوق او، اکنون درست بنگرید و معبود حقیقى را پیدا کنید: «خداوند هم شما را آفریده، و هم بتهائى را که مى‏سازید» (وَ اللَّهُ خَلَقَکُمْ وَ ما تَعْمَلُونَ).

آسمان و زمین همه مخلوق اویند و زمان و مکان همه از اوست، باید سر بر آستان چنین خالقى نهاد و او را پرستش و نیایش کرد.

این دلیلى است بسیار قوى و دندان شکن که هیچ پاسخى در مقابل آن نداشتند.


(آیه 97)- ولى مى‏دانیم زورگویان و قلدران هرگز با منطق و استدلال آشنا نبوده‏اند، و چون پیشرفت این منطق توحیدى را مزاحم منافع خویش مى‏دیدند با منطق زور و سرنیزه و آتش به میدان آمدند، تکیه بر قدرت خویش کردند «گفتند:

بناى مرتفعى براى او بسازید (و در میان آن آتش بیفروزید) و او را در جهنمى از آتش بیفکنید»! (قالُوا ابْنُوا لَهُ بُنْیاناً فَأَلْقُوهُ فِی الْجَحِیمِ).


(آیه 98)- در اینجا قرآن به ریزه کاریها و جزئیات این مسأله که در سوره انبیا آمده است اشاره نمى‏کند، تنها در یک جمع بندى فشرده و جالب پایان این ماجرا را چنین بیان مى‏کند: «آنها طرحى براى نابودى ابراهیم ریخته بودند، ولى ما آنان را پست و مغلوب ساختیم» (فَأَرادُوا بِهِ کَیْداً فَجَعَلْناهُمُ الْأَسْفَلِینَ).


(آیه 99)- ابراهیم (ع) از این مهلکه به سلامت بیرون آمد، و چون رسالت خود را در بابل پایان یافته مى‏دید تصمیم بر مهاجرت به اراضى مقدس شام گرفت «و گفت: من به سوى پروردگارم مى‏روم، او مرا هدایت خواهد کرد» (وَ قالَ إِنِّی ذاهِبٌ إِلى‏ رَبِّی سَیَهْدِینِ).

بدیهى است خداوند مکانى ندارد اما مهاجرت از محیط آلوده به محیط پاک و سرزمین انبیا مهاجرت به سوى خداست.


(آیه 100)- و در اینجا نخستین تقاضایش از خدا که در آیات فوق منعکس است تقاضاى فرزند صالح بود، فرزندى که بتواند خط رسالت او را تداوم بخشد، و برنامه‏هاى نیمه تمامش را به پایان برساند، اینجا بود که عرض کرد: «پروردگارا! به من از صالحان [فرزندان صالح‏] ببخش» (رَبِّ هَبْ لِی مِنَ الصَّالِحِینَ).

خداوند نیز این دعا را مستجاب کرد، و فرزندان صالحى همچون «اسماعیل» و «اسحاق» به او مرحمت فرمود.


(آیه 101)- ابراهیم در قربانگاه! در اینجا سخن از اجابت این دعاى ابراهیم به میان آورده، مى‏گوید: «پس ما او [ابراهیم‏] را به نوجوانى بردبار و صبور بشارت دادیم» (فَبَشَّرْناهُ بِغُلامٍ حَلِیمٍ).

در واقع سه بشارت در این جمله جمع شده است بشارت تولد فرزندى پسر، و بشارت رسیدن او به سنین نوجوانى، و بشارت به صفت والاى حلم.


(آیه 102)- سرانجام فرزند موعود ابراهیم طبق بشارت الهى متولد شد، و قلب پدر را روشن ساخت، دوران طفولیت را پشت سر گذاشت و به سن نوجوانى رسید.

در اینجا قرآن مى‏گوید: «پس هنگامى که با او به مقام سعى و کوشش رسید» (فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْیَ). یعنى به مرحله‏اى رسید که مى‏توانست در مسائل مختلف زندگى همراه پدر تلاش و کوشش کند و او را یارى دهد.

به هر حال به گفته جمعى از مفسران، فرزندش در آن وقت سیزده ساله بود که ابراهیم خواب عجیب شگفت انگیزى مى‏بیند که بیانگر شروع یک آزمایش بزرگ دیگر در مورد این پیامبر عظیم الشأن است، در خواب مى‏بیند که از سوى خداوند به او دستور داده شد تا فرزند یگانه‏اش را با دست خود قربانى کند و سر ببرد.

ابراهیم که بارها از کوره داغ امتحان الهى سرفراز بیرون آمده بود، این بار نیز باید دل به دریا بزند و سر بر فرمان حق بگذارد.

ولى باید قبل از هر چیز فرزند را آماده این کار کند، رو به سوى او کرد و «گفت:

پسرم! من در خواب دیدم که تو را ذبح مى‏کنم، نظر تو چیست»؟! (قالَ یا بُنَیَّ إِنِّی أَرى‏ فِی الْمَنامِ أَنِّی أَذْبَحُکَ فَانْظُرْ ما ذا تَرى‏).

فرزندش که نسخه‏اى از وجود پدر ایثارگر بود و درس صبر و استقامت و ایمان را در همین عمر کوتاهش در مکتب او خوانده بود، با آغوش باز و از روى طیب خاطر از این فرمان الهى استقبال کرد، و با صراحت و قاطعیت «گفت: پدرم هر دستور دارى اجرا کن» (قالَ یا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ).

و از ناحیه من فکر تو راحت باشد که «به خواست خدا مرا از صابران خواهى یافت» (سَتَجِدُنِی إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِینَ). این تعبیرات پدر و پسر چقدر پر معنى است از یک سو پدر با صراحت مسأله ذبح را با فرزند سیزده ساله مطرح مى‏کند و براى او شخصیت مستقل و آزادى اراده قائل مى‏شود، از سوى دیگر فرزند هم مى‏خواهد پدر در عزم و تصمیمش راسخ باشد.

و به این ترتیب هم پدر و هم پسر نخستین مرحله این آزمایش بزرگ را با پیروزى کامل مى‏گذرانند.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ اسفند ۹۴ ، ۱۸:۵۳
* مسافر
سه شنبه, ۱۸ اسفند ۱۳۹۴، ۰۶:۵۱ ب.ظ

448 . صفحه 448



هجدهم اسفند :


نفیسه :


(آیه 52)-از دو آیه قبل این موضوع مطرح میشود که برخی از بهشتیان به فکر دوستان خود در دنیا می افتند ،دوستانی که راهشان را از این بهشتیان جدا کرده بودند.یکی از بهشتیان می گوید: همنشینی در دنیا داشتم که به انحراف کشیده شده و در خط منکران رستاخیز قرار گرفت، «او پیوسته مى‏گفت: آیا (به راستى) تو این سخن را باور کرده‏اى ...»

(یَقُولُ أَ إِنَّکَ لَمِنَ الْمُصَدِّقِینَ).

(آیه 53)- «که وقتى ما مردیم و به خاک و استخوان مبدّل شدیم (بار دیگر) زنده مى‏شویم و جزا داده خواهیم شد» من که این سخنان را باور ندارم! (أَ إِذا مِتْنا وَ کُنَّا تُراباً وَ عِظاماً أَ إِنَّا لَمَدِینُونَ).
اى دوستان! کاش مى‏دانستم الآن او کجاست؟ و در چه شرائطى است؟
آه جاى او در میان ما خالى است!


(آیه 54)- سپس «مى‏افزاید: (اى دوستان!) آیا شما مى‏توانید از او خبرى بگیرید»! (قالَ هَلْ أَنْتُمْ مُطَّلِعُونَ).


(آیه 55)- «اینجاست که نگاهى (به سوى دوزخ) مى‏کند ناگهان او را میان دوزخ مى‏بیند»! (فَاطَّلَعَ فَرَآهُ فِی سَواءِ الْجَحِیمِ).


(آیه 56)- او را مخاطب ساخته «مى‏گوید: به خدا سوگند نزدیک بود مرا (نیز) به هلاکت بکشانى»! (قالَ تَاللَّهِ إِنْ کِدْتَ لَتُرْدِینِ).


(آیه 57)- چیزى نمانده بود که وسوسه‏هاى تو در قلب صاف من اثر بگذارد، و مرا به همان خط انحرافى که در آن بودى وارد کنى «و اگر (لطف الهى یار من نشده بود و) نعمت پروردگارم نبود من نیز از احضار شدگان (در دوزخ) بودم»! (وَ لَوْ لا نِعْمَةُ رَبِّی لَکُنْتُ مِنَ الْمُحْضَرِینَ).
این توفیق الهى بود که رفیق راه من شد، و این دست لطف هدایتش بود که مرا نوازش داد و رهبرى کرد.


(آیه 58)- سپس به یاران خود مى‏گوید: اى دوستان! «آیا ما هرگز نمى‏میریم» و در بهشت جاودانه خواهیم بود؟ (أَ فَما نَحْنُ بِمَیِّتِینَ).


(آیه 59)- «و جز همان مرگ اول مرگى به سراغ ما نخواهد آمد، و ما هرگز عذاب نخواهیم شد» (إِلَّا مَوْتَتَنَا الْأُولى‏ وَ ما نَحْنُ بِمُعَذَّبِینَ).


(آیه 60)- به هر حال این گفتگو را با یک جمله پرمعنى و بسیار احساس انگیز و مؤکد به انواع تأکیدات پایان داده، مى‏گوید: «راستى این همان پیروزى بزرگ است» (إِنَّ هذا لَهُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ).
چه پیروزى و رستگارى از این برتر که انسان غرق نعمت جاودانى و حیات ابدى و مشمول انواع الطاف الهى باشد؟


(آیه 61)- و سرانجام خداوند بزرگ با یک جمله کوتاه و بیدار کننده و پرمعنى به این بحث خاتمه داده، مى‏فرماید: «براى مثل این باید، عمل کنندگان عمل کنند» و به خاطر این مواهب تلاشگران بکوشند (لِمِثْلِ هذا فَلْیَعْمَلِ الْعامِلُونَ).
چه تعبیر زیبائى! مى‏گوید: تلاشگران براى این چنین هدفى باید تلاش کنند، براى بهشتى مملو از لذات روحانى، و پر از نعمتهاى جسمانى که شراب طهورش انسان را در نشئه‏اى ملکوتى فرو مى‏برد، و همنشینى دوستان باصفایش غمى بر دل نمى‏گذارد.


(آیه 62)- گوشه‏اى از عذابهاى جانکاه دوزخیان: بعد از بیان نعمتهاى روح بخش و پرارزش بهشتى، به بیان عذابهاى دردناک و غم انگیز دوزخى مى‏پردازد، و آن چنان ترسیمى از آن مى‏کند که در مقایسه با نعمتهاى پیشین در نفوس مستعد عمیقا اثر مى‏گذارد و آنها را از هرگونه زشتى و ناپاکى بازمى‏دارد.
نخست مى‏فرماید: «آیا این (نعمتهاى جاویدان بهشتى بهتر است یا درخت (نفرت انگیز) زقوم»؟! (أَ ذلِکَ خَیْرٌ نُزُلًا أَمْ شَجَرَةُ الزَّقُّومِ).
واژه «شجره» همیشه به معنى «درخت» نیست گاه به معنى گیاه نیز مى‏آید، و قرائن نشان مى‏دهد که منظور از آن در اینجا «گیاه» است.


(آیه 63)- سپس قرآن به بعضى از ویژگیهاى این گیاه پرداخته، مى‏گوید: «ما آن را مایه درد و رنج ظالمان قرار دادیم» (إِنَّا جَعَلْناها فِتْنَةً لِلظَّالِمِینَ).
اشاره به این که آنها هنگامى که نام «زقوم» را شنیدند به سخریه و استهزا پرداختند و از این رو وسیله‏اى براى آزمایش این ستمگران شد.


(آیه 64)- سپس مى‏افزاید: «آن درختى است که در قعر جهنم مى‏روید» (إِنَّها شَجَرَةٌ تَخْرُجُ فِی أَصْلِ الْجَحِیمِ).
ولى این ظالمان مغرور به سخریه ادامه دادند و گفتند: مگر ممکن است گیاه یا درختى از قعر جهنم بروید؟ آتش کجا و درخت و گیاه کجا؟
گویا آنها از این نکته غافل بودند که اصولى که بر زندگى آن جهان (آخرت) حاکم است با این جهان بسیار تفاوت دارد.


(آیه 65)- سپس مى‏افزاید: «شکوفه آن مانند سرهاى شیاطین است»! (طَلْعُها کَأَنَّهُ رُؤُسُ الشَّیاطِینِ).
این تشبیه براى بیان نهایت زشتى و چهره تنفر آمیز آن است.


(آیه 66)- سرانجام قرآن مى‏گوید: آنها [مجرمان‏] از آن مى‏خورند و شکمها را از آن پر مى‏کنند»! (فَإِنَّهُمْ لَآکِلُونَ مِنْها فَمالِؤُنَ مِنْهَا الْبُطُونَ).
این همان فتنه و عذابى است که در آیات قبل به آن اشاره شد، خوردن از این گیاه دوزخى با آن بوى بد و طعم تلخ با آن شیره‏اى که تماسش با بدن مایه سوزندگى و تورم است، آن هم خوردن به مقدار زیاد، عذابى است دردناک.


(آیه 67)- بدیهى است خوردن از این غذاى ناگوار و تلخ تشنگى‏آور است، «سپس روى آن آب داغ متعفنى مى‏نوشند» (ثُمَّ إِنَّ لَهُمْ عَلَیْها لَشَوْباً مِنْ حَمِیمٍ).


(آیه 68)- آن غذاى دوزخیان، و این هم نوشابه آنان، اما بعد از این پذیرائى به کجا مى‏روند، قرآن مى‏گوید: «سپس بازگشت آنها به سوى جهنم است»! (ثُمَّ إِنَّ مَرْجِعَهُمْ لَإِلَى الْجَحِیمِ).


(آیه 69)- در این آیه قرآن دلیل اصلى گرفتارى دوزخیان را در چنگال این مجازاتهاى دردناک در دو جمله کوتاه و پرمعنى بیان مى‏کند، مى‏گوید: «چرا که آنها پدران خود را گمراه یافتند» (إِنَّهُمْ أَلْفَوْا آباءَهُمْ ضالِّینَ).


(آیه 70)- اما «با این حال بسرعت به دنبال آنان کشانده مى‏شوند» (فَهُمْ عَلى‏ آثارِهِمْ یُهْرَعُونَ).
اشاره به این که چنان دل و دین بر تقلید نیاکان باخته‏اند که گوئى آنها را بسرعت و بى‏اختیار به دنبالشان مى‏دوانند و این اشاره به نهایت تعصب و شیفتگى آنها به خرافات نیاکان است.


(آیه 71)- اقوام گمراه پیشین: از آنجا که مسائل گذشته در رابطه با مجرمان و ظالمان اختصاص به مقطع خاصى از زمان و مکان ندارد قرآن به تعمیم و گسترش آن مى‏پردازد، و ضمن چند آیه کوتاه و فشرده زمینه را براى شرح احوال بسیارى از امتهاى پیشین- که اطلاع بر احوالشان سند گویائى براى مباحث گذشته است- فراهم مى‏سازد.
نخست مى‏فرماید: «قبل از آنها بیشتر پیشینیان گمراه شدند» (وَ لَقَدْ ضَلَّ قَبْلَهُمْ أَکْثَرُ الْأَوَّلِینَ).


(آیه 72)- سپس اضافه مى‏کند: گمراهى آنها به خاطر نداشتن رهبر و راهنما نبود، «ما در میان آنها انذار کنندگانى فرستادیم» (وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا فِیهِمْ مُنْذِرِینَ).
پیامبرانى که آنها را از شرک و کفر و ظلم و بیدادگرى و تقلید کورکورانه از دیگران بیم مى‏دادند، و آنها را به مسؤولیتهایشان آشنا مى‏ساختند.


(آیه 73)- سپس در یک جمله کوتاه و پرمعنى مى‏گوید: «اکنون بنگر عاقبت انذار شوندگان و این اقوام لجوج گمراه به کجا رسید»؟ (فَانْظُرْ کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الْمُنْذَرِینَ).


(آیه 74)- و در این آیه به عنوان یک استثنا مى‏فرماید: «مگر بندگان مخلص خدا» (إِلَّا عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِینَ).
در واقع این جمله اشاره به آن است که عاقبت این اقوام را بنگر که چگونه آنها را به عذاب دردناکى گرفتار کردیم، و هلاک نمودیم، جز بندگان با ایمان و مخلص که از این مهلکه جان سالم به در بردند.


(آیه 75)- گوشه‏اى از داستان نوح: از اینجا شرح داستان نه نفر از پیامبران بزرگ خدا آغاز مى‏شود که در آیات پیشین بطور سربسته به آن اشاره شده بود، نخست از «نوح» شیخ الانبیا و نخستین پیامبر اولوا العزم شروع مى‏کند، و قبل از هر چیز به دعاى پر سوز او هنگامى که از هدایت قومش مأیوس شد اشاره کرده، مى‏فرماید: «و نوح ما را خواند (و ما دعاى او را اجابت کردیم) و چه خوب اجابت کننده‏اى هستیم» (وَ لَقَدْ نادانا نُوحٌ فَلَنِعْمَ الْمُجِیبُونَ).
این دعا ممکن است اشاره به همان دعایى باشد که در سوره نوح آیه 26 و 27 آمده است «نوح گفت: پروردگارا! احدى از کافران را بر روى زمین مگذار، چرا که اگر آنها را به حال خود واگذارى بندگانت را گمراه مى‏کنند ...».

(آیه 76)- و لذا در این آیه بلافاصله مى‏فرماید: «و او و خاندانش را از اندوه بزرگ رهایى بخشیدیم» (وَ نَجَّیْناهُ وَ أَهْلَهُ مِنَ الْکَرْبِ الْعَظِیمِ).
این اندوه بزرگ ممکن است اشاره به سخریه‏هاى قوم کافر و مغرور، و آزارهاى زبانى آنها و هتاکى و توهین نسبت به او و پیروانش باشد، و یا اشاره به تکذیبهاى پى در پى این قوم لجوج.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ اسفند ۹۴ ، ۱۸:۵۱
* مسافر
دوشنبه, ۱۷ اسفند ۱۳۹۴، ۰۶:۵۰ ب.ظ

447 . صفحه 447


هفدهم اسفند :


نفیسه :



(آیه 25)- دوزخیان بینوا که به مسیر جهنم هدایت مى‏شوند دستشان از همه جا بریده و کوتاه مى‏گردد، در این هنگام به آنها گفته مى‏شود شما که در دنیا در مشکلات به هم پناه مى‏بردید، و از یکدیگر کمک مى‏گرفتید «چرا در اینجا از هم یارى نمى‏طلبید»؟! (ما لَکُمْ لا تَناصَرُونَ). آرى! تمام تکیه گاههائى که در دنیا براى خود مى‏پنداشتید همه در اینجا ویران گشته است، نه از یکدیگر مى‏توانید کمک بگیرید، و نه معبودهایتان به یارى شما مى‏شتابند، که آنها خود نیز بیچاره و گرفتارند.



(آیه 26)- در این آیه مى‏افزاید: «بلکه آنها در آن روز در برابر فرمان خدا تسلیم و خاضعند» و قدرت هیچ گونه اظهار وجود تا چه رسد به مخالفت ندارند (بَلْ هُمُ الْیَوْمَ مُسْتَسْلِمُونَ).


(آیه 27)- اینجاست که آنها به سرزنش یکدیگر برمى‏خیزند و هر یک اصرار دارد گناه خویش را به گردن دیگرى بیندازد، دنباله روان، رؤسا و پیشوایان خود را مقصر مى‏شمرند، و پیشوایان پیروان خود را، و در این حال «رو به یکدیگر کرده و از هم مى‏پرسند ...» (وَ أَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلى‏ بَعْضٍ یَتَساءَلُونَ).


(آیه 28)- پیروان گمراه به پیشوایان گمراه کننده خود «مى‏گویند: (شما رهبران گمراهى بودید که به ظاهر) از طریق خیرخواهى و نیکى وارد شدید» اما جز فریب چیزى در کارتان نبود! (قالُوا إِنَّکُمْ کُنْتُمْ تَأْتُونَنا عَنِ الْیَمِینِ).
ما که به حکم فطرت طالب نیکیها و پاکیها و سعادتها بودیم دعوت شما را لبیک گفتیم، آرى تمام گناهان ما به گردن شما است، ما جز حسن نیت و پاکدلى سرمایه‏اى نداشتیم و شما دیو سیرتان دروغگو نیز جز فریب و نیرنگ چیزى در بساط نداشتید!


(آیه 29)- به هرحال پیشوایان آنها نیز سکوت نخواهند کرد و در پاسخ «مى‏گویند: شما خودتان اهل ایمان نبودید» تقصیر ما چیست! (قالُوا بَلْ لَمْ تَکُونُوا مُؤْمِنِینَ).
اگر مزاج شما آماده انحراف نبود، اگر شما خود طالب شر و شیطنت نبودید، کجا به سراغ ما مى‏آمدید؟ چرا به دعوت انبیا و نیکان و پاکان پاسخ نگفتید؟
و همین که ما یک اشارت کردیم با سر دویدید؟ پس معلوم مى‏شود عیب در خود شماست، بروید و خودتان را ملامت کنید!



(آیه 30)- دلیل ما روشن است «ما هیچ گونه سلطه‏اى بر شما نداشتیم» و زور و اجبارى در کار نبود! (وَ ما کانَ لَنا عَلَیْکُمْ مِنْ سُلْطانٍ).
«بلکه خود شما قومى طغیانگر و متجاوز بودید» و خلق و خوى ستمگرى شما باعث بدبختیتان شد (بَلْ کُنْتُمْ قَوْماً طاغِینَ).
و چه دردناک است که انسان ببیند رهبر و پیشواى او که یک عمر دل به او بسته بود موجبات بدبختى او را فراهم کرده است، سپس از او بیزارى مى‏جوید.
حقیقت این است که هر کدام از این دو گروه از جهتى راست مى‏گویند.


(آیه 31)- لذا این گفتگوها به جایى نمى‏رسد، و سرانجام این پیشوایان گمراه به این واقعیت اعتراف مى‏کنند، مى‏گویند: «اکنون فرمان پروردگارمان بر همه ما مسلّم شده (و حکم عذاب درباره همه صادر گردیده) و همگى از عذاب او مى‏چشیم» (فَحَقَّ عَلَیْنا قَوْلُ رَبِّنا إِنَّا لَذائِقُونَ).
شما طاغى بودید و سرنوشت طغیانگران همین است، و ما هم گمراه و گمراه کننده.



(آیه 32)- «ما شما را گمراه کردیم همان گونه که خود گمراه بودیم» (فَأَغْوَیْناکُمْ إِنَّا کُنَّا غاوِینَ).
بنابراین چه جاى تعجب که همگى در این مصائب و عذابها شریک باشیم؟


(آیه 33)- سرنوشت این پیشوایان و آن پیروان: به دنبال بیان مخاصمه پیروان و پیشوایان گمراه در قیامت در کنار دوزخ که در آیات گذشته آمد، در این آیه سرنوشت هر دو گروه را یک جا بیان کرده، و عوامل بدبختى آنها را شرح مى‏دهد که هم بیان درد است و هم ذکر درمان.
نخست مى‏فرماید: «همه آنها [پیشوایان و پیروان گمراه‏] در آن روز در عذاب الهى مشترکند» (فَإِنَّهُمْ یَوْمَئِذٍ فِی الْعَذابِ مُشْتَرِکُونَ).
البته اشتراک آنها در اصل عذاب مانع تفاوتها و اختلاف درکات آنها در دوزخ و عذاب الهى نیست، چرا که مسلما کسى که مایه انحراف هزاران انسان شده است هرگز در مجازات، همسان یک فرد عادى گمراه نخواهد بود.


(آیه 34)- سپس براى تأکید بیشتر مى‏افزاید: «ما این گونه با مجرمان رفتار مى‏کنیم» (إِنَّا کَذلِکَ نَفْعَلُ بِالْمُجْرِمِینَ).
این سنّت همیشگى ماست، سنتى که از قانون عدالت نشأت گرفته است.


(آیه 35)- در این آیه به بیان ریشه اصلى بدبختى آنها پرداخته، مى‏گوید:
«آنها چنان بودند که وقتى کلمه توحید و لا اله الا اللّه به آنان گفته مى‏شد استکبار مى‏کردند» (إِنَّهُمْ کانُوا إِذا قِیلَ لَهُمْ لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ یَسْتَکْبِرُونَ).
آرى! ریشه تمام انحرافات آنها تکبر و خود برتربینى، و زیر بار حق نرفتن و بر سر سنتهاى غلط و تقالید باطل اصرار و لجاجت ورزیدن، و به همه چیز غیر از آن با دیده تحقیر نگریستن بود.


(آیه 36)- ولى آنها براى این گناه بزرگ خود عذرى بدتر از گناه مى‏آوردند «و پیوسته مى‏گفتند: آیا ما خدایان و بتهاى خود را به خاطر شاعر دیوانه‏اى رها کنیم»؟! (وَ یَقُولُونَ أَ إِنَّا لَتارِکُوا آلِهَتِنا لِشاعِرٍ مَجْنُونٍ).
شاعرش مى‏نامیدند چون سخنانش آن چنان در دلها نفوذ داشت و عواطف انسانها را همراه خود مى‏برد که گوئى موزونترین اشعار را مى‏سراید، در حالى که گفتارش ابدا شعر نبود، و مجنونش مى‏خواندند به خاطر این که رنگ محیط به خود نمى‏گرفت، و در برابر عقائد خرافى انبوه متعصبان لجوج ایستاده بود، کارى که از نظر توده‏هاى گمراه یک نوع انتحار و خودکشى جنون آمیز است، در حالى که بزرگترین افتخار پیغمبر صلّى اللّه علیه و اله همین بود که تسلیم این شرائط نشد!


(آیه 37)- سپس قرآن براى نفى این سخنان بى‏اساس و دفاع از مقام وحى و رسالت پیامبر صلّى اللّه علیه و اله مى‏افزاید: «چنین نیست، او حق آورده و پیامبران پیشین را تصدیق کرده است» (بَلْ جاءَ بِالْحَقِّ وَ صَدَّقَ الْمُرْسَلِینَ).
محتواى سخنان او از یک سو، و هماهنگى آن با دعوت انبیا از سوى دیگر دلیل صدق گفتار اوست.


(آیه 38)- «اما شما (اى مستکبران کوردل و گمراهان بدزبان) بطور مسلم عذاب دردناک الهى را خواهید چشید» (إِنَّکُمْ لَذائِقُوا الْعَذابِ الْأَلِیمِ).


(آیه 39)- ولى گمان نکنید که خداوند انتقامجو است و مى‏خواهد انتقام پیامبرش را از شما بگیرد چنین نیست شما «جز به آنچه انجام مى‏دادید کیفر داده نمى‏شوید» (وَ ما تُجْزَوْنَ إِلَّا ما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ).
در حقیقت همان اعمال شماست که در برابر شما مجسم مى‏شود و با شما مى‏ماند و شما را شکنجه و آزار مى‏دهد.


(آیه 40)- این آیه که در حقیقت مقدمه‏اى است براى بحثهاى آینده یک گروه را استثنا کرده، مى‏گوید: «جز بندگان مخلص پروردگار (کسانى که خدا آنها را خالص کرده است) که از همه این کیفرها به دور و برکنارند» (إِلَّا عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِینَ).
آرى! تنها این گروهند که به اعمالشان جزا داده نمى‏شوند، بلکه خدا با فضل و کرم با آنها رفتار مى‏کند و بى‏حساب پاداش مى‏گیرند.


(آیه 41)- گوشه‏اى از نعمتهاى بهشتى: در آیه قبل سخن از (عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِینَ) به میان آمد، در اینجا مواهب و نعمتهاى بى‏شمارى را که خداوند به آنها ارزانى مى‏دارد، بیان مى‏کند که مى‏توان آن را در هفت بخش خلاصه کرد.
نخست مى‏گوید: «براى آنان [بندگان مخلص‏] روزى معین و ویژه‏اى است» (أُولئِکَ لَهُمْ رِزْقٌ مَعْلُومٌ).
این جمله اشاره به مواهب معنوى و لذات روحانى و درک جلوه‏هاى ذات پاک حق، و سرمست شدن از باده طهور عشق اوست، همان لذتى که تا کسى نبیند نمى‏داند.


(آیه 42)- سپس به بیان نعمتهاى دیگر بهشتى پرداخته، آن هم نعمتهایى که با نهایت احترام به بهشتیان داده مى‏شود، مى‏گوید: «میوه‏ها (ى گوناگون پرارزش) و آنها گرامى داشته مى‏شوند ...» (فَواکِهُ وَ هُمْ مُکْرَمُونَ). و به صورت میهمانهاى عزیزى با نهایت احترام از آنها پذیرائى مى‏شود.


(آیه 43)- از نعمت میوه‏هاى رنگارنگ و احترام و گرامى داشت که بگذریم سخن از جایگاه آنها به میان مى‏آید، مى‏فرماید: جایگاه آنها «در باغهاى (سرسبز) و پر نعمت بهشت است» (فِی جَنَّاتِ النَّعِیمِ).
هر نعمتى بخواهند در آنجا هست و هر چه اراده کنند در برابر آنها حاضر است.


(آیه 44)- و از آنجا که یکى از بزرگترین لذات انسان بهره گرفتن از مجلس انس با دوستان یکرنگ و با صفاست، در چهارمین مرحله به این نعمت اشاره کرده، مى‏گوید: «بهشتیان در حالى که بر تختها رو به روى یکدیگر تکیه زده‏اند» (عَلى‏ سُرُرٍ مُتَقابِلِینَ).


(آیه 45)- در پنجمین مرحله از بیان مواهب بهشتیان، سخن از نوشابه و شراب طهور آنهاست، مى‏فرماید: «و گرداگردشان قدحهاى لبریز از شراب طهور را مى‏گردانند» (یُطافُ عَلَیْهِمْ بِکَأْسٍ مِنْ مَعِینٍ).
این ظرفها در گوشه‏اى قرار نگرفته که آنها تقاضاى جامى از آن کنند، بلکه به مقتضاى تعبیر (یُطافُ عَلَیْهِمْ) گرد آنها مى‏گردانند!


(آیه 46)- سپس به توصیفى از آن شراب طهور پرداخته، مى‏گوید: «شرابى سفید و درخشنده و لذت بخش براى نوشندگان» (بَیْضاءَ لَذَّةٍ لِلشَّارِبِینَ).
شرابى پاک، خالى از رنگهاى شیطانى، سفید و شفاف.


(آیه 47)- از آنجا که نام شراب و پیمانه و مانند اینها ممکن است مفاهیم دیگرى در اذهان تداعى کند بلافاصله در این آیه با ذکر جمله کوتاه و گویائى همه این مفاهیم را از ذهن شنوندگان مى‏شوید و مى‏گوید: «شرابى که نه در آن مایه تباهى عقل است، و نه از آن مست مى‏شوند» (لا فِیها غَوْلٌ وَ لا هُمْ عَنْها یُنْزَفُونَ).
و جز هوشیارى و نشاط و لذت روحانى چیزى در آن نیست.



(آیه 48)- و سرانجام در ششمین مرحله به همسران پاک بهشتى اشاره کرده، مى‏گوید: «نزد آنها همسرانى است که جز به شوهران خود عشق نمى‏ورزند، به غیر آنان نگاه نمى‏کنند و چشمان درشت و زیبا دارند» (وَ عِنْدَهُمْ قاصِراتُ الطَّرْفِ عِینٌ).


(آیه 49)- در این آیه توصیف دیگرى براى همین همسران بهشتى بیان کرده و پاکى و قداست آنها را با این عبارت بیان مى‏کند: «گویى (از لطافت و سفیدى) همچون تخم مرغهایى هستند که (در زیر بال و پر مرغ) پنهان مانده» و دست انسانی هرگز آن را لمس نکرده است! (کَأَنَّهُنَّ بَیْضٌ مَکْنُونٌ).
مواهب گوناگونى که درباره بهشتیان در آیات گذشته ذکر شد مجموعه‏اى از مواهب مادى و معنوى است، گر چه حقیقت نعمتهاى بهشتى آن گونه که هست از اهل دنیا مکتوم خواهد بود، جز این که بروند و ببینند و دریابند!


(آیه 50)- جستجو از دوست جهنّمى! بندگان مخلص پروردگار که طبق آیات گذشته غرق انواع نعمتهاى معنوى و مادى بهشتند، ناگهان بعضى از آنها به فکر گذشته خود و دوستان دنیا مى‏افتند، همان دوستانى که راه خود را جدا کردند و جاى آنها در جمع بهشتیان خالى است، مى‏خواهند بدانند سرنوشت آنها به کجا رسید.
آرى! در حالى که آنها غرق گفتگو هستند و از هر درى سخنى مى‏گویند «بعضى رو به بعضى دیگر کرده مى‏پرسند ...» (فَأَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلى‏ بَعْضٍ یَتَساءَلُونَ).


(آیه 51)- ناگهان «یکى از آنها (خاطراتى در نظرش مجسم مى‏شود رو به سوى دیگران کرده و) مى‏گوید: من همنشینى (در دنیا) داشتم ...»! (قالَ قائِلٌ مِنْهُمْ إِنِّی کانَ لِی قَرِینٌ).

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ اسفند ۹۴ ، ۱۸:۵۰
* مسافر
يكشنبه, ۱۶ اسفند ۱۳۹۴، ۰۵:۵۶ ب.ظ

446 . صفحه 446



شانزدهم اسفند :


نفیسه:




سوره صافّات سی و هفتمین سوره قرآن میباشد.

این سوره در «مکّه» نازل شده، و 182 آیه دارد.‏
محتواى سوره:
بطور کلى محتواى این سوره در پنج بخش خلاصه مى‏شود.
بخش اول: بحثى پیرامون گروههائى از ملائکه و فرشتگان خداوند، و در مقابل آنها گروهى از شیاطین سرکش و سرنوشت آنها را مطرح مى‏سازد.
بخش دوم: از کفار، و انکارشان نسبت به نبوت و معاد، و عاقبت کار آنها در قیامت سخن مى‏گوید، و گرفتارى تمام آنها در چنگال عذاب الهى، و نیز بخشى از نعمتهاى مهم بهشتى و لذات و زیبائیها و شادکامیهاى بهشتیان را شرح مى‏دهد.
بخش سوم: قسمتى از تاریخ انبیاى بزرگى، مانند «نوح» و «ابراهیم» و «اسحاق» و «موسى» و «هارون» و «الیاس» و «لوط» و «یونس» را به صورت فشرده و در عین حال بسیار مؤثر و نافذ بازگو مى‏کند، ولى بحث درباره «ابراهیم» قهرمان بت شکن، مشروحتر آمده است.
بخش چهارم: از یکى از انواع شرک که مى‏توان آن را «بدترین نوع شرک» دانست. یعنى اعتقاد به رابطه خویشاوندى میان خداوند و جن و خداوند و فرشتگان بحث مى‏کند.
و سرانجام بخش پنجم که آخرین بخش این سوره است، و در چند آیه کوتاه مطرح شده، پیروزى لشکر حق را بر لشکر کفر و شرک و نفاق، و گرفتار شدن آنها را در چنگال عذاب الهى، ضمن تنزیه و تقدیس پروردگار بیان مى‏دارد.
فضیلت تلاوت سوره‏:
در حدیثى از پیامبر گرامى اسلام صلّى اللّه علیه و اله آمده است:
«کسى که سوره صافات را بخواند به عدد هر جن و شیطانى ده حسنه به او داده مى‏شود، و شیاطین متمرد از او فاصله مى‏گیرند، و از شرک پاک مى‏شود و دو فرشته‏اى که مأمور حفظ او هستند در قیامت درباره او شهادت مى‏دهند که به رسولان خداوند ایمان داشته است».
و در حدیث دیگرى از امام صادق علیه السّلام چنین مى‏خوانیم:
«کسى که سوره صافات را در هر روز جمعه بخواند از هر آفتى محفوظ مى‏ماند، و هر بلائى در زندگى دنیا از او دفع مى‏گردد، خداوند وسیعترین روزى را در اختیارش مى‏گذارد، و او را در مال و فرزندان و بدن، گرفتار زیانهاى شیطان رجیم و گردنکشان عنود نمى‏سازد، و اگر در آن روز و شب از دنیا برود خداوند او را شهید مبعوث مى‏کند، و شهید مى‏میراند، و او را در بهشت با شهدا هم درجه مى‏سازد».
هدف از تلاوت، اندیشه و سپس اعتقاد و بعد از آن عمل است، و بدون شک کسى که تلاوت این سوره را با این کیفیت انجام دهد هم از شر شیاطین محفوظ خواهد ماند، هم از شرک پاک مى‏گردد، و با داشتن اعتقاد صحیح و اعمال صالح در زمره شهیدان قرار خواهد گرفت.
ضمنا نامگذارى این سوره به نام «صافّات» به مناسبت آیه اول آن است.


(آیه 1)- فرشتگانى که آماده انجام مأموریتند: این سوره نخستین سوره از قرآن مجید است که اولین آیات آن با سوگندها شروع مى‏شود، سوگندهائى اندیشه انگیز، که فکر انسان را همراه خود به جوانب مختلف این جهان مى‏کشاند.
درست است که خداوند از همه راستگویان راستگوتر است، و نیازى به سوگند ندارد، ولى توجه به دو نکته مشکل سوگند را در تمام آیات قرآن که از این به بعد گهگاه با آن سر و کار داریم حل خواهد کرد.
نخست این که: همیشه سوگند به امور پر ارزش و مهم یاد مى‏کنند، بنابراین سوگندهاى قرآن دلیل بر عظمت و اهمیت امورى است که به آنها سوگند یاد شده.
دیگر این که سوگند همیشه براى تأکید است، و دلیل بر این است که امورى که براى آن سوگند یاد شده از امور کاملا جدى و مؤکد است.
به هرحال در آغاز این سوره به نام سه گروه برخورد مى‏کنیم که به آنها سوگند یاد شده است.
نخست مى‏فرماید: «قسم به آنها که صف کشیده‏اند و صفوف خود را منظم ساخته‏اند»! (وَ الصَّافَّاتِ صَفًّا).


(آیه 2)- «همانها که قویا نهى مى‏کنند و باز مى‏دارند» (فَالزَّاجِراتِ زَجْراً).


(آیه 3)- «و آنها که پى در پى تلاوت ذکر مى‏کنند» (فَالتَّالِیاتِ ذِکْراً).
معروف و مشهور آن است که توصیفات فوق اوصافى است براى گروههائى از فرشتگان.
گروههائى که براى انجام فرمان الهى در عالم هستى به صف ایستاده و آماده فرمانند.
گروههائى از فرشتگان که انسانها را از معاصى و گناه باز مى‏دارند، و وسوسه‏هاى شیاطین را در قلوب آنها خنثى مى‏کنند، و یا مأمور ابرهاى آسمانند و آنها را به هر سو مى‏رانند و آماده آبیارى سرزمینهاى خشک مى‏کنند.
و بالاخره گروههائى از فرشتگان که آیات کتب آسمانى را به هنگام نزول وحى بر پیامبران مى‏خوانند.


(آیه 4)- اکنون ببینیم این سوگندهاى پر محتوا سوگند به صفوف فرشتگان و انسانها براى چه منظورى بوده است؟
آیه شریفه این مطلب را روشن ساخته، مى‏گوید: «معبود شما مسلما یکتاست» (إِنَّ إِلهَکُمْ لَواحِدٌ).
سوگند به آن مقدساتى که گفته شد بتها همه بر بادند، و هیچ گونه شریک و شبیه و نظیرى براى پروردگار نیست.


(آیه 5)- سپس مى‏افزاید: «همان پروردگار آسمانها و زمین و آنچه در میان آن دو قرار دارد، و پروردگار مشرقها»! (رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَیْنَهُما وَ رَبُّ الْمَشارِقِ).
خورشید آسمان در هر روز از سال از نقطه‏اى غیر از نقطه روز قبل و بعد طلوع مى‏کند، و فاصله این نقاط با یکدیگر آنقدر منظم و دقیق است که حتى یک هزارم ثانیه کم و زیاد نمى‏شود، و هزاران هزار سال است که نظم «مشارق شمس» بر قرار مى‏باشد. در طلوع و غروب ستارگان دیگر نیز همین نظام حکمفرماست.


(آیه 6)- پاسدارى آسمان از نفوذ شیاطین! در آیات گذشته سخن از صفوف مختلف فرشتگان الهى بود و در اینجا از نقطه مقابل آنها، یعنى گروههاى شیاطین و سرنوشت آنها، سخن مى‏گوید، و مى‏تواند مقدمه‏اى باشد براى ابطال اعتقاد جمعى از مشرکان که شیاطین و جن را معبود خود قرار مى‏دادند.
نخست مى‏گوید: «ما آسمان نزدیک [پائین‏] را با ستارگان آراستیم» (إِنَّا زَیَّنَّا السَّماءَ الدُّنْیا بِزِینَةٍ الْکَواکِبِ).
به راستى منظره ستارگان آسمان آنقدر زیباست که هرگز چشم از دیدن آن خسته نمى‏شود، بلکه خستگى را از تمام وجود انسان بیرون مى‏کند هر چند این مسائل در عصر و زمان ما براى شهر نشینانى که در دود کارخانه‏ها غوطه‏ورند، و طبعا آسمانى تاریک و سیاه دارند چندان مفهوم نیست، ولى روستانشینان هنوز مى‏توانند ناظر این گفته قرآنى یعنى تزیین آسمان با ستارگان درخشان باشند.


(آیه 7)- در این آیه به محفوظ بودن صحنه آسمان از نفوذ شیاطین اشاره کرده، مى‏گوید: «ما آن را از هر شیطان خبیث و عارى از خیر و نیکى حفظ کردیم» (وَ حِفْظاً مِنْ کُلِّ شَیْطانٍ مارِدٍ).


(آیه 8)- سپس مى‏افزاید: «آنها نمى‏توانند به (سخنان) فرشتگان عالم بالا گوش فرا دهند (و هرگاه چنین کنند) از هر سو هدف (تیرهاى شهاب) قرار مى‏گیرند»! (لا یَسَّمَّعُونَ إِلَى الْمَلَإِ الْأَعْلى‏ وَ یُقْذَفُونَ مِنْ کُلِّ جانِبٍ).


(آیه 9)- آرى «آنها به شدت به عقب رانده مى‏شوند (و از صحنه آسمان طرد مى‏گردند) و براى آنان مجازاتى دائم است» (دُحُوراً وَ لَهُمْ عَذابٌ واصِبٌ). اشاره به این که نه تنها شیاطین از نزدیک شدن به عرصه آسمان منع و طرد مى‏شوند بلکه سرانجام گرفتار عذاب دائم نیز مى‏گردند.


(آیه 10)- در این آیه به گروهى از شیاطین سرکش و جسور اشاره مى‏کند که قصد صعود به عرصه بلند آسمان مى‏کنند، مى‏فرماید: «مگر آنها که در لحظه‏اى کوتاه براى استراق سمع به آسمان نزدیک شوند که شهاب ثاقب آنها را تعقیب مى‏کند» و مى‏سوزاند (إِلَّا مَنْ خَطِفَ الْخَطْفَةَ فَأَتْبَعَهُ شِهابٌ ثاقِبٌ).
«شهاب» در اصل به معنى شعله‏اى است که از آتش افروخته زبانه مى‏کشد، و به شعله‏هاى آتشینى که در آسمان به صورت خط ممتد دیده مى‏شود نیز مى‏گویند.
مى‏دانیم اینها ستاره نیستند، بلکه شبیه ستارگانند، قطعات سنگهاى کوچکى هستند که در فضا پراکنده‏اند، و هنگامى که در حوزه جاذبه زمین قرار گیرند به سوى زمین جذب مى‏شوند، و بر اثر سرعت و شدت برخورد آنها با هواى اطراف زمین مشتعل و برافروخته مى‏شوند.
«ثاقب» به معنى نافذ و سوراخ کننده است، و در اینجا اشاره به این است که به هر موجودى اصابت کند آن را سوراخ کرده و آتش مى‏زند.


(آیه 11)- آنها که هرگز حق را پذیرا نمى‏شوند! قرآن همچنان مسأله رستاخیز و مخالفت منکران لجوج را تعقیب مى‏کند و به دنبال بحث گذشته از قدرت خداوند و خالق آسمان و زمین بر همه چیز مى‏فرماید: «از آنها بپرس آیا آفرینش (و معاد) آنان سخت‏تر است یا آفرینش فرشتگان» و آسمانها و زمین (فَاسْتَفْتِهِمْ أَ هُمْ أَشَدُّ خَلْقاً أَمْ مَنْ خَلَقْنا).
آرى «ما آنها را از گل چسبنده‏اى آفریدیم»! (إِنَّا خَلَقْناهُمْ مِنْ طِینٍ لازِبٍ).
گویا مشرکان که منکر معاد بودند بعد از شنیدن آیات گذشته در مورد آفرینش آسمان و زمین و فرشتگان اظهار داشتند، آفرینش ما از آن مهمتر است.
قرآن در پاسخ آنها مى‏گوید: آفرینش انسانها در مقابل آفرینش زمین و آسمان پهناور و فرشتگانى که در این عوالم هستند چیز مهمى نیست، چرا که مبدأ آفرینش انسان یک مشت خاک چسبنده بیش نبوده است.
زیرا مبدأ آفرینش انسان نخست «خاک» بود سپس با «آب» آمیخته شد، کم کم به «صورت لجن بدبوئى» درآمد و بعد به صورت «گل چسبنده‏اى» شد و با این بیان میان تعبیرات گوناگون در آیات قرآن مجید جمع مى‏شود.



(آیه 12)- سپس مى‏افزاید: «تو از (انکار آنها نسبت به معاد) تعجب مى‏کنى ولى آنها (معاد را) مسخره مى‏کنند» (بَلْ عَجِبْتَ وَ یَسْخَرُونَ).
تو آنقدر با قلب پاکت مسأله را واضح مى‏بینى که از انکار آن در شگفتى فرو مى‏روى، و اما این ناپاک دلان آنقدر آن را محال مى‏شمرند که به استهزا بر مى‏خیزند.


(آیه 13)- عامل این زشتکاریها تنها نادانى و جهل نیست، بلکه لجاجت و عناد است، لذا «هنگامى که به آنها یادآورى شود (یادآورى دلائل معاد و مجازات الهى) هرگز متذکر نمى‏گردند» و همچنان به راه خویش ادامه مى‏دهند (وَ إِذا ذُکِّرُوا لا یَذْکُرُونَ).


(آیه 14)- حتى از این بالاتر «هرگاه معجزه‏اى (از معجزات تو) را ببینند (نه تنها به سخریه و استهزا مى‏پردازند بلکه) دیگران را نیز به مسخره کردن وا مى‏دارند»! (وَ إِذا رَأَوْا آیَةً یَسْتَسْخِرُونَ).


(آیه 15)- «و مى‏گویند: این فقط سحر آشکارى است» و نه چیز دیگر! (وَ قالُوا إِنْ هذا إِلَّا سِحْرٌ مُبِینٌ).


(آیه 16)- آیا ما و پدرانمان زنده مى‏شویم؟ قرآن همچنان گفتگوهاى منکران معاد و پاسخ به آنها را ادامه مى‏دهد.
نخست استبعاد منکران رستاخیز را به این صورت منعکس مى‏کند: آنها مى‏گفتند: «آیا هنگامى که ما مردیم و خاک و استخوان شدیم بار دیگر برانگیخته خواهیم شد»؟! (أَ إِذا مِتْنا وَ کُنَّا تُراباً وَ عِظاماً أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ).


(آیه 17)- و از این بالاتر این که «و آیا پدران نخستین ما نیز برانگیخته مى‏شوند»؟! (أَ وَ آباؤُنَا الْأَوَّلُونَ).
همانها که جز مشتى استخوان پوسیده، یا خاکهاى پراکنده وجودشان باقى نمانده است، چه کسى مى‏تواند این اجزاى متفرق را جمع کند؟ و چه کسى مى‏تواند لباس حیات بر آنان بپوشاند؟
اما این کوردلان فراموش کرده بودند که روز نخست همه خاک بودند، و از خاک آفریده شدند، اگر در قدرت خدا شک داشتند باید بدانند خداوند یک بار قدرت خود را به اینها نشان داده بود، و اگر در قابلیت خاک مردد بودند، آن هم یک بار به ثبوت رسیده بود.


(آیه 18)- سپس قرآن به کوبنده‏ترین پاسخها در برابر آنها پرداخته، به پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله مى‏فرماید: «به آنها بگو: آرى (همه شما، و نیاکانتان مبعوث مى‏شوید) در حالى که ذلیل و خوار و کوچک خواهید بود»؟! (قُلْ نَعَمْ وَ أَنْتُمْ داخِرُونَ).


(آیه 19)- گمان مى‏کنید زنده کردن شما و همه پیشینیان براى خداوند قادر و توانا کار مشکلى است، و عمل مهم سنگینى مى‏باشد؟ نه «تنها یک صیحه عظیم (از ناحیه مأمور پروردگار زده مى‏شود) ناگهان همه (از قبرها برمى‏خیزند، و جان مى‏گیرند و با چشم خود صحنه محشر را که تا آن روز تکذیب مى‏کردند) نگاه مى‏کنند»! (فَإِنَّما هِیَ زَجْرَةٌ واحِدَةٌ فَإِذا هُمْ یَنْظُرُونَ).


(آیه 20)- اینجاست که ناله این مشرکان مغرور و خیره‏سر که نشانه ضعف و زبونى و بیچارگى آنهاست بر مى‏خیزد، «و مى‏گویند: اى واى بر ما این روز جزاست»! (وَ قالُوا یا وَیْلَنا هذا یَوْمُ الدِّینِ).
آرى! هنگامى که چشمشان به دادگاه عدل الهى، و شهود و قضات این دادگاه، و علائم و نشانه‏هاى مجازات مى‏افتد بى‏اختیار ناله و فریاد سر مى‏دهند و با تمام وجود اعتراف به حقانیت رستاخیز مى‏کنند، اعترافى که نمى‏تواند هیچ مشکلى را براى آنها حل کند.


(آیه 21)- اینجاست که از ناحیه خداوند یا فرشتگان او به آنها خطاب مى‏شود آرى «امروز همان روز جدائى است که شما آن را تکذیب مى‏کردید» (هذا یَوْمُ الْفَصْلِ الَّذِی کُنْتُمْ بِهِ تُکَذِّبُونَ). جدائى حق از باطل، جدائى صفوف بدکاران از نیکوکاران، و روز داورى پروردگار بزرگ.
طبیعت این دنیا آمیزش و اختلاط حق و باطل است، در حالى که طبیعت رستاخیز جدائى این دو از یکدیگر مى‏باشد.


(آیه 22)- سپس خداوند به فرشتگانى که مأمور کوچ دادن مجرمان به دوزخند فرمان مى‏دهد: «ظالمان و هم ردیفان آنها و آنچه را مى‏پرستیدند جمع آورى کنید» (احْشُرُوا الَّذِینَ ظَلَمُوا وَ أَزْواجَهُمْ وَ ما کانُوا یَعْبُدُونَ).


(آیه 23)- آرى آنچه را «جز خدا (مى‏پرستیدند) حرکت دهید و به سوى دوزخ هدایتشان کنید»! (مِنْ دُونِ اللَّهِ فَاهْدُوهُمْ إِلى‏ صِراطِ الْجَحِیمِ).
آرى! یک روز به سوى «صراط مستقیم» هدایت شدند ولى پذیرا نگشتند، اما امروز باید به «صراط جحیم» هدایت شوند و مجبورند بپذیرند! این سرزنشى است گرانبار که اعماق روح آنها را مى‏سوزاند.


(آیه 24)- دانستیم که فرشتگان مجازات، ظالمان و همفکران آنها را به ضمیمه بتها و معبودان دروغین یک جا کوچ مى‏دهند و به سوى جاده جهنم هدایت مى‏کنند.
در ادامه این سخن قرآن مى‏گوید: در این هنگام خطاب صادر مى‏شود «آنها را متوقف سازید چون باید مورد بازپرسى قرار گیرند» (وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ).
آرى! در این که پیرامون چه چیز سؤال مى‏شود؟ در روایت معروفى که از طرق اهل سنت و شیعه نقل شده آمده است که از «ولایت على علیه السّلام سؤال مى‏شود».
ولى این یک مصداق روشن است، چرا که در آن روز از همه چیز سؤال مى‏شود، از عقائد، از توحید، و ولایت، از گفتار و کردار، و از نعمتها و مواهبى که خدا در اختیار انسان گذارده است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ اسفند ۹۴ ، ۱۷:۵۶
* مسافر