449 . صفحه 449
نوزدهم فروردین :
نفیسه :
(آیه 77)-در دو آیه قبل قرآن به این مورد اشاره نمود که خداوند دعای نوح را مستجاب و او را از غم نجات داد. سپس مىافزاید: «و فرزندانش را همان بازماندگان (روى زمین) قرار دادیم» (وَ جَعَلْنا ذُرِّیَّتَهُ هُمُ الْباقِینَ).
(آیه 78)- به علاوه ذکر خیر و ثناء جمیل «و نام نیک او را در میان امتهای بعد باقى نهادیم» (وَ تَرَکْنا عَلَیْهِ فِی الْآخِرِینَ).
از او به عنوان یک پیامبر مقاوم و شجاع و دلسوز و مهربان یاد مىکنند، و او را «شیخ الانبیاء» مىنامند.
(آیه 79)- «سلام و درود باد بر نوح در میان جهانیان» (سَلامٌ عَلى نُوحٍ فِی الْعالَمِینَ).
(آیه 80)- و براى آن که این برنامه براى دیگران الهام بخش گردد، مىافزاید:
«ما این گونه نیکوکاران را پاداش مىدهیم»! (إِنَّا کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ).
(آیه 81)- «چرا که او از بندگان با ایمان ما بود» (إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُؤْمِنِینَ).
در حقیقت مقام عبودیت و بندگى و همچنین ایمان توأم با احسان و نیکوکارى که در دو آیه اخیر آمده، دلیل اصلى لطف خداوند نسبت به نوح و نجاتش از اندوه بزرگ و سلام و درود الهى بر او بود که اگر این برنامه از ناحیه دیگران نیز تعقیب شود مشمول همان رحمت و لطفند چرا که الطاف پروردگار جنبه شخصى و خصوصى ندارد.
(آیه 82)- در این آیه با جملهاى کوتاه و کوبنده سرنوشت آن قوم ظالم و شرور و کینه توز را بیان کرده، مىگوید: «سپس دیگران [دشمنان او] را غرق کردیم» (ثُمَّ أَغْرَقْنَا الْآخَرِینَ).
از آسمان سیلاب آمد، و از زمین آب جوشید، و سرتاسر کره زمین به اقیانوس پر تلاطمى مبدل شد! کاخهاى بیدادگران را درهم کوبید، و جسدهاى بىجانشان بر صفحه آب باقى ماند!
(آیه 83)- طرح جالب بت شکنى ابراهیم! به دنبال گوشههایى از تاریخ پرماجراى نوح در اینجا بخش قابل ملاحظهاى از زندگى ابراهیم را ذکر مىکند.
نخست ماجراى ابراهیم را به این صورت با ماجراى نوح پیوند داده، مىفرماید: «و از پیروان نوح ابراهیم بود» (وَ إِنَّ مِنْ شِیعَتِهِ لَإِبْراهِیمَ).
او در همان خط توحید و عدل، در همان مسیر تقوا و اخلاص که سنت نوح بود گام برمىداشت، که انبیا همه مبلغان یک مکتب و استادان یک دانشگاهند.
(آیه 84)- بعد از بیان این اجمال به تفصیل آن پرداخته، مىفرماید:
به خاطر بیاور «هنگامى را که با قلب سلیم به پیشگاه پروردگارش آمد» (إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ).
جالبترین تفسیر را براى «قلب سلیم» امام صادق علیه السّلام بیان فرموده در آنجا که مىخوانیم: «قلب سلیم قلبى است که خدا را ملاقات کند در حالى که هیچ کس جز او در آن نباشد».
درباره اهمیت قلب سلیم همین بس که قرآن مجید آن را تنها سرمایه نجات روز قیامت شمرده، چنانکه در سوره شعراء آیه 88 و 89 از زبان همین پیامبر بزرگ ابراهیم (ع) مىخوانیم: «روزى که اموال و فرزندان سودى به حال انسان نمىبخشند، جز کسى که با قلب سلیم در پیشگاه خداوند حضور یابد».
(آیه 85)- آرى! ابراهیم با قلب سلیم و روح پاک و ارادهاى نیرومند و عزمى راسخ مأمور مبارزه با بت پرستان شد، و از پدر (عمو) و قوم خودش آغاز کرد، چنانکه قرآن مىگوید: به خاطر بیاور «هنگامى را که به پدر و قومش گفت: اینها چیست که مىپرستید»؟! (إِذْ قالَ لِأَبِیهِ وَ قَوْمِهِ ما ذا تَعْبُدُونَ).
حیف نیست انسان با آن شرافت ذاتى و عقل و خرد در مقابل مشتى سنگ و چوب بىارزش تعظیم کند؟ عقلتان کجاست؟!
(آیه 86)- سپس این تعبیر را که توأم با تحقیر آشکار بتها بود با جمله دیگرى تکمیل کرد و گفت: «آیا غیر از خدا (که بر حق است) به سراغ این معبودان دروغین مىروید»؟ (أَ إِفْکاً آلِهَةً دُونَ اللَّهِ تُرِیدُونَ).
(آیه 87)- سرانجام سخنش را با جمله کوبنده دیگرى در این مقطع پایان داد و گفت: «شما درباره پروردگار عالمیان چه گمان مىبرید»؟! (فَما ظَنُّکُمْ بِرَبِّ الْعالَمِینَ).
روزى او را مىخورید، مواهب او سراسر وجود شما را احاطه کرده، با این حال موجودات بىارزشى را همردیف او قرار دادهاید.
(آیه 88)- در تواریخ و تفاسیر آمده است که بت پرستان بابل هر سال مراسم عید مخصوصى داشتند غذاهائى در بتخانه آماده مىکردند و در آنجا مىچیدند به این پندار که غذاها متبرک شود، سپس دسته جمعى به بیرون شهر مىرفتند و در پایان روز باز مىگشتند و براى نیایش و صرف غذا به بتخانه مىآمدند.
لذا هنگامى که در شب از او دعوت به شرکت در این مراسم کردند «او نگاهى به ستارگان افکند ...» (فَنَظَرَ نَظْرَةً فِی النُّجُومِ).
(آیه 89)- «پس گفت: من بیمارم» و با شما به مراسم جشن نمىآیم! (فَقالَ إِنِّی سَقِیمٌ). و به این ترتیب عذر خود را خواست!
(آیه 90)- «آنها از او روى برتافته و به او پشت کردند» و بسرعت دور شدند (فَتَوَلَّوْا عَنْهُ مُدْبِرِینَ).
(آیه 91)- به این ترتیب ابراهیم (ع) تنها در شهر ماند و بت پرستان شهر را خالى کرده و بیرون رفتند، ابراهیم نگاهى به اطراف خود کرد، برق شوق در چشمانش نمایان گشت، لحظاتى را که از مدتها قبل انتظارش را مىکشید فرا رسید، باید یک تنه برخیزد و به جنگ بتها برود، و ضربه سختى بر پیکر آنان وارد سازد، ضربهاى که مغزهاى خفته بت پرستان را تکان دهد و بیدار کند.
قرآن مىگوید: او وارد بتخانه شد «مخفیانه نگاهى به معبودانشان کرد و از روى تمسخر گفت: چرا (از این غذاها) نمىخورید»! (فَراغَ إِلى آلِهَتِهِمْ فَقالَ أَ لا تَأْکُلُونَ).
(آیه 92)- سپس افزود: اصلا «چرا سخن نمىگوئید»؟ چرا لال و دهن بسته هستید! (ما لَکُمْ لا تَنْطِقُونَ).
(آیه 93)- «سپس به سوى آنها رفت (آستین را بالا زد تبر را به دست گرفت) و ضربهاى محکم با دست راست بر پیکر آنها فرود آورد» و جز بت بزرگ، همه را درهم شکست (فَراغَ عَلَیْهِمْ ضَرْباً بِالْیَمِینِ).
و چیزى نگذشت که از آن بتخانه آباد و زیبا ویرانهاى وحشتناک ساخت.
(آیه 94)- بتپرستان به شهر بازگشتند و به سراغ بتخانه آمدند، چه منظره وحشتناک و بهتآورى! لحظاتى چند مات و مبهوت، خیره خیره به آن ویرانه نگاه کردند. سپس سکوت جاى خود را به خروش و نعره و فریاد داد ... چه کسى این کار را کرده؟ کدام ستمگر؟! و چیزى نگذشت که به خاطرشان آمد جوان خداپرستى در این شهر وجود دارد، به نام ابراهیم «آنها با سرعت به او روى آوردند» (فَأَقْبَلُوا إِلَیْهِ یَزِفُّونَ).
(آیه 95)- نقشههاى مشرکان شکست مىخورد: سرانجام ابراهیم را به همین اتهام به دادگاه کشاندند. او را مورد سؤال قرار داده و از او خواستند توضیح دهد.
قرآن شرح این ماجرا را در سوره انبیا بیان کرده و در اینجا تنها به یک فراز حساس آن قناعت مىکند و آن آخرین سخن ابراهیم با آنان در زمینه باطل بودن بت پرستى است مىگوید: ابراهیم «گفت: آیا چیزى را مىپرستید که با دست خود مىتراشید»؟! (قالَ أَ تَعْبُدُونَ ما تَنْحِتُونَ). آیا هیچ آدم عاقلى مصنوع خود را پرستش مىکند؟
(آیه 96)- معبود باید خالق انسان باشد نه مخلوق او، اکنون درست بنگرید و معبود حقیقى را پیدا کنید: «خداوند هم شما را آفریده، و هم بتهائى را که مىسازید» (وَ اللَّهُ خَلَقَکُمْ وَ ما تَعْمَلُونَ).
آسمان و زمین همه مخلوق اویند و زمان و مکان همه از اوست، باید سر بر آستان چنین خالقى نهاد و او را پرستش و نیایش کرد.
این دلیلى است بسیار قوى و دندان شکن که هیچ پاسخى در مقابل آن نداشتند.
(آیه 97)- ولى مىدانیم زورگویان و قلدران هرگز با منطق و استدلال آشنا نبودهاند، و چون پیشرفت این منطق توحیدى را مزاحم منافع خویش مىدیدند با منطق زور و سرنیزه و آتش به میدان آمدند، تکیه بر قدرت خویش کردند «گفتند:
بناى مرتفعى براى او بسازید (و در میان آن آتش بیفروزید) و او را در جهنمى از آتش بیفکنید»! (قالُوا ابْنُوا لَهُ بُنْیاناً فَأَلْقُوهُ فِی الْجَحِیمِ).
(آیه 98)- در اینجا قرآن به ریزه کاریها و جزئیات این مسأله که در سوره انبیا آمده است اشاره نمىکند، تنها در یک جمع بندى فشرده و جالب پایان این ماجرا را چنین بیان مىکند: «آنها طرحى براى نابودى ابراهیم ریخته بودند، ولى ما آنان را پست و مغلوب ساختیم» (فَأَرادُوا بِهِ کَیْداً فَجَعَلْناهُمُ الْأَسْفَلِینَ).
(آیه 99)- ابراهیم (ع) از این مهلکه به سلامت بیرون آمد، و چون رسالت خود را در بابل پایان یافته مىدید تصمیم بر مهاجرت به اراضى مقدس شام گرفت «و گفت: من به سوى پروردگارم مىروم، او مرا هدایت خواهد کرد» (وَ قالَ إِنِّی ذاهِبٌ إِلى رَبِّی سَیَهْدِینِ).
بدیهى است خداوند مکانى ندارد اما مهاجرت از محیط آلوده به محیط پاک و سرزمین انبیا مهاجرت به سوى خداست.
(آیه 100)- و در اینجا نخستین تقاضایش از خدا که در آیات فوق منعکس است تقاضاى فرزند صالح بود، فرزندى که بتواند خط رسالت او را تداوم بخشد، و برنامههاى نیمه تمامش را به پایان برساند، اینجا بود که عرض کرد: «پروردگارا! به من از صالحان [فرزندان صالح] ببخش» (رَبِّ هَبْ لِی مِنَ الصَّالِحِینَ).
خداوند نیز این دعا را مستجاب کرد، و فرزندان صالحى همچون «اسماعیل» و «اسحاق» به او مرحمت فرمود.
(آیه 101)- ابراهیم در قربانگاه! در اینجا سخن از اجابت این دعاى ابراهیم به میان آورده، مىگوید: «پس ما او [ابراهیم] را به نوجوانى بردبار و صبور بشارت دادیم» (فَبَشَّرْناهُ بِغُلامٍ حَلِیمٍ).
در واقع سه بشارت در این جمله جمع شده است بشارت تولد فرزندى پسر، و بشارت رسیدن او به سنین نوجوانى، و بشارت به صفت والاى حلم.
(آیه 102)- سرانجام فرزند موعود ابراهیم طبق بشارت الهى متولد شد، و قلب پدر را روشن ساخت، دوران طفولیت را پشت سر گذاشت و به سن نوجوانى رسید.
در اینجا قرآن مىگوید: «پس هنگامى که با او به مقام سعى و کوشش رسید» (فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْیَ). یعنى به مرحلهاى رسید که مىتوانست در مسائل مختلف زندگى همراه پدر تلاش و کوشش کند و او را یارى دهد.
به هر حال به گفته جمعى از مفسران، فرزندش در آن وقت سیزده ساله بود که ابراهیم خواب عجیب شگفت انگیزى مىبیند که بیانگر شروع یک آزمایش بزرگ دیگر در مورد این پیامبر عظیم الشأن است، در خواب مىبیند که از سوى خداوند به او دستور داده شد تا فرزند یگانهاش را با دست خود قربانى کند و سر ببرد.
ابراهیم که بارها از کوره داغ امتحان الهى سرفراز بیرون آمده بود، این بار نیز باید دل به دریا بزند و سر بر فرمان حق بگذارد.
ولى باید قبل از هر چیز فرزند را آماده این کار کند، رو به سوى او کرد و «گفت:
پسرم! من در خواب دیدم که تو را ذبح مىکنم، نظر تو چیست»؟! (قالَ یا بُنَیَّ إِنِّی أَرى فِی الْمَنامِ أَنِّی أَذْبَحُکَ فَانْظُرْ ما ذا تَرى).
فرزندش که نسخهاى از وجود پدر ایثارگر بود و درس صبر و استقامت و ایمان را در همین عمر کوتاهش در مکتب او خوانده بود، با آغوش باز و از روى طیب خاطر از این فرمان الهى استقبال کرد، و با صراحت و قاطعیت «گفت: پدرم هر دستور دارى اجرا کن» (قالَ یا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ).
و از ناحیه من فکر تو راحت باشد که «به خواست خدا مرا از صابران خواهى یافت» (سَتَجِدُنِی إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِینَ). این تعبیرات پدر و پسر چقدر پر معنى است از یک سو پدر با صراحت مسأله ذبح را با فرزند سیزده ساله مطرح مىکند و براى او شخصیت مستقل و آزادى اراده قائل مىشود، از سوى دیگر فرزند هم مىخواهد پدر در عزم و تصمیمش راسخ باشد.
و به این ترتیب هم پدر و هم پسر نخستین مرحله این آزمایش بزرگ را با پیروزى کامل مىگذرانند.