قرآن; کتاب زندگی...کتابی برای هدایت

إِنَّ هَذَا الْقُرْآنَ یِهْدِی لِلَّتِی هِیَ أَقْوَمُ
مشخصات بلاگ
قرآن; کتاب زندگی...کتابی برای هدایت

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
وَقَالَ الرَّسُولُ یَا رَبِّ إِنَّ قَوْمِی اتَّخَذُوا هَذَا الْقُرْآنَ مَهْجُورًا (30 فرقان )
و پیامبر گفت پروردگارا قوم من این قرآن را رها کردند

در تاریخ 93/09/27 تصمیم گرفتیم با گروهی از دوستان روزانه یه صفحه قرآن بخونیم
و هر کس توی هر صفحه ای نکته ای براش جالب بود ، یا چیزی در موردش می دونست ، یا تفسیری در مورد اون صفحه خونده بود رو با یقیه به اشتراک بذاره
اینجا رو هم بنا کردیم برای اینکه اگه خواستیم یه روزی مروری به مطالب بکنیم برامون ساده تر باشه
و یا اگه دوستی وسطای راه بهمون پیوست بتونه مطالب قبلی رو مرور کنه
شایدم یه زمانی بچه هامون خواستن بدونن فهم مادراشون از قرآن چه جوری بوده
هر چند امیدواریم که به زودی حضرت مهدی علیه السلام ظهور کنن و ما و بچه هامون قرآن رو همونجور بفهمیم که باید
الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم

آخرین مطالب

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «سوره حاقه» ثبت شده است

چهارشنبه, ۱۶ تیر ۱۳۹۵، ۱۱:۴۶ ب.ظ

568 . صفحه 568



شانزدهم تیر : 



نفیسه : 


(آیه 35)-در ادامه پرداختن به علل عذاب کافران این آیه میافزاید:«چون عقیده و عمل او چنین بود «از این رو امروز هم در اینجا یار مهربانى ندارد»! (فلیس له الیوم هاهنا حمیم).


(آیه 36)- «و نه طعامى جز از چرک و خون» (و لا طعام الا من غسلین).

قابل توجه این که کیفر و عمل آنها کاملا با هم متناسبند، به خاطر قطع پیوند با خالق، در آنجا دوست گرم و صمیمى ندارند، و به خاطر ترک اطعام مستمندان، غذائى جز چرک و خون از گلوى آنها پایین نمى‏رود، چرا که آنها سالها لذیذترین طعامها را مى‏خوردند در حالى که بینوایان جز خون دل طعامى نداشتند.


(آیه 37)- در این آیه، براى تأکید مى‏افزاید: «غذائى که جز خطاکاران آن را نمى‏خورند» (لا یأکله الا الخاطؤن).

کسانى که با تعمد و آگاهى و به عنوان طغیان و سرکشى راه شرک و کفر و بخل را مى‏پویند.


(آیه 38)- این قرآن قطعا کلام خداست به دنبال بحثهائى که در آیات گذشته پیرامون قیامت و سرنوشت مؤمنان و کافران بود، در اینجا بحث گویائى پیرامون قرآن مجید و نبوت بیان مى‏کند، تا بحث «نبوت» و «معاد» مکمل یکدیگر باشند.

نخست مى‏فرماید: «سوگند به آنچه مى‏بینید»! (فلا اقسم بما تبصرون).


(آیه 39)- «و آنچه نمى‏بینید» (و ما لا تبصرون).

این دو تعبیر سراسر عالم «شهود» و «غیب» را شامل مى‏شود.


(آیه 40)- سپس در این آیه به ذکر نتیجه و جواب این سوگند بزرگ و بى‏نظیر پرداخته، مى‏فرماید: «که این قرآن گفتار رسول بزرگوارى است» (انه لقول رسول کریم).منظور از «رسول» در اینجا بدون شک پیغمبر گرامى اسلام صلّى اللّه علیه و آله است نه جبرئیل و مى‏دانیم آنچه را رسول مى‏آورد گفتار فرستنده اوست.


(آیه 41)- سپس مى‏افزاید: «و گفته شاعرى نیست، اما کمتر ایمان مى‏آورید» (و ما هو بقول شاعر قلیلا ما تؤمنون).


(آیه 42)- «و نه گفته کاهنى، هر چند کمتر متذکّر مى‏شوید» (و لا بقول کاهن قلیلا ما تذکرون).

در حقیقت دو آیه فوق نفى نسبتهاى ناروائى است که مشرکان و مخالفان به پیامبر صلّى اللّه علیه و آله مى‏دادند، گاه مى‏گفتند: او شاعر است و این آیات شعر اوست، و گاه مى‏گفتند: او کاهن است و اینها کهانت.

«شعر» معمولا زائیده تخیّلات، و بیانگر احساسات برافروخته، و هیجانات عاطفى است، و به همین دلیل فراز و نشیب و افت و خیز فراوان دارد در حالى که قرآن در عین زیبائى و جذابى کاملا مستدل و منطقى، و محتوائى عقلانى دارد، و اگر پیشگوئیهائى از آینده کرده این پیشگوئیها اساس قرآن را تشکیل نمى‏دهد، تازه بر خلاف خبرهاى کاهنان همه قرین واقعیت بوده.


(آیه 43)- و در این آیه به عنوان تأکید با صراحت مى‏گوید: «کلامى است که از سوى پروردگار عالمیان نازل شده است» (تنزیل من رب العالمین).

بنابراین قرآن نه شعر است و نه کهانت، نه ساخته فکر پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله و نه گفته جبرئیل، بلکه سخن خداست که به وسیله پیک وحى بر قلب پاک پیامبر نازل شده.


(آیه 44)- اگر او دروغ بر ما مى‏بست مهلتش نمى‏دادیم! در ادامه بحثهاى مربوط به قرآن، در اینجا به ذکر دلیل روشنى بر اصالت آن پرداخته، مى‏فرماید: «اگر او سخنى دروغ بر ما مى‏بست ...» (و لو تقول علینا بعض الاقاویل).


(آیه 45)- «ما او را با قدرت مى‏گرفتیم» (لاخذنا منه بالیمین).


(آیه 46)- «سپس رگ قلبش را قطع مى‏کردیم»! (ثم لقطعنا منه الوتین).


(آیه 47)- «و هیچ کس از شما نمى‏توانست از (مجازات) او مانع شود» و از او حمایت کند (فما منکم من احد عنه حاجزین).


(آیه 48)- در این آیه باز هم براى تأکید و یادآورى مى‏فرماید: «و آن (قرآن) تذکرى براى پرهیزکاران است» (و انه لتذکرة للمتقین).

براى آنها که آماده‏اند خود را از گناه پاک کنند و راه حق را بپویند، براى آنها که جستجوگرند و طالب حقیقت، و کسانى که این حد از تقوا را ندارند مسلما نمى‏توانند از تعلیمات قرآن بهره‏گیرند.

تأثیر عمیق و فوق العاده‏اى که قرآن از این نظر دارد خود نشانه دیگرى از حقانیت آن است.


(آیه 49)- سپس مى‏گوید: «و ما مى‏دانیم که بعضى از شما (آن را) تکذیب مى‏کنید» (و انا لنعلم ان منکم مکذبین).

اما وجود تکذیب کننده لجوج هرگز دلیل بر عدم حقانیت آن نخواهد بود، چرا که پرهیزکاران و طالبان حقیقت از آن متذکر مى‏شوند، نشانه‏هاى حق را در آن مى‏بینند و در راه خدا گام مى‏نهند.


(آیه 50)- در این آیه مى‏افزاید: «و آن مایه حسرت کافران است» (و انه لحسرة على الکافرین).

امروز آن را تکذیب مى‏کنند، ولى فردا که «یوم الظّهور» و «یوم البروز» و در عین حال «یوم الحسرة» است مى‏فهمند چه نعمت بزرگى را به خاطر لجاجت و عناد از دست داده‏اند، و چه عذابهاى دردناکى را براى خود خریده‏اند.


(آیه 51)- و براى این که کسى تصور نکند که شک و تردید، یا تکذیب منکران به خاطر ابهام مفاهیم قرآن است، در این آیه اضافه مى‏کند: «و آن (قرآن) یقین خالص است» (و انه لحق الیقین).

یعنى، قرآن یقینى است خالص، و یا به تعبیر دیگر «یقین» داراى مراحل مختلفى است: گاه از دلیل عقلى حاصل مى‏شود، مثل این که دودى را از دور مشاهده مى‏کنیم و از آن، یقین به وجود آتش حاصل مى‏شود، در حالى که آتش را ندیده‏ایم، این را «علم الیقین» گویند.

گاه نزدیکتر مى‏رویم و شعله‏هاى آتش را با چشم مى‏بینیم، در اینجا یقین محکمتر مى‏شود، و آن را «عین الیقین» مى‏نامند.

گاه از این هم نزدیکتر مى‏رویم و در مجاورت آتش قرار مى‏گیریم، و سوزش آن را با دست خود لمس مى‏کنیم، مسلما این مرحله بالاترى از یقین است که آن را «حقّ الیقین» مى‏نامند.

آیه فوق مى‏گوید قرآن در چنین مرحله‏اى از یقین است، و با این حال کوردلان آن را انکار مى‏کنند!


(آیه 52)- و سرانجام در آخرین آیه مى‏فرماید: «حال که چنین است به نام پروردگار بزرگت تسبیح گوى»! و او را از هر گونه عیب و نقص منزّه بشمار (فسبح باسم ربک العظیم).

قابل توجه این که مضمون این آیه و آیه قبل با مختصر تفاوتى در آخر سوره واقعه نیز آمده است، با این تفاوت که در اینجا سخن از قرآن مجید است و توصیف آن به «حق الیقین» اما در پایان سوره «واقعه» سخن از گروههاى مختلف نیکوکاران و بدکاران در قیامت است.



سوره معارج،سوره هفتاد قرآن کریم است.

این سوره در «مکّه» نازل شده و داراى 44 آیه میباشد.‏

محتواى سوره:

معروف در میان مفسران این است که سوره «معارج» از سوره‏هاى مکّى است. ولى بعضى از آیات آن در مدینه نازل شده و دلیل بر آن روایات زیادى است که در تفسیر این آیات به خواست خدا خواهد آمد.

به هر حال این سوره داراى چهار بخش است:

بخش اول از عذاب سریع کسى سخن مى‏گوید که بعضى از گفته‏هاى پیامبر صلّى اللّه علیه و آله را انکار کرد، و گفت: اگر این سخن حق است عذابى بر من نازل شود و نازل شد. (آیه 1 تا 3) در بخش دوم بسیارى از خصوصیات قیامت و مقدمات آن و حالات کفار در آن روز آمده است. (آیات 4 تا 18) بخش سوم این سوره بیانگر قسمتهائى از صفات انسانهاى نیک و بد است که او را بهشتى یا دوزخى مى‏کند. (آیات 19 تا 34) بخش چهارم شامل انذارهائى است نسبت به مشرکان و منکران، و بار دیگر به مسأله رستاخیز بر مى‏گردد و سوره را پایان مى‏دهد.

فضیلت تلاوت سوره:

در حدیثى از پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله مى‏خوانیم: «کسى که سوره «سأل سائل» را بخواند خداوند ثواب کسانى را به او مى‏دهد که امانات و عهد و پیمان خود را حفظ مى‏کنند و کسانى که مواظب و مراقب نمازهاى خویشند».بدیهى است آنچه انسان را مشمول این همه ثواب عظیم مى‏کند تلاوتى است که با عقیده و ایمان، و سپس با عمل همراه باشد، نه این که سوره را بخواند و هیچ انعکاسى در روح و فکر و عملش نداشته باشد.



(آیه 1)-

شأن نزول:

هنگامى که رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله على علیه السّلام را در روز غدیر خم به خلافت منصوب فرمود و در باره او گفت: من کنت مولاه فعلىّ مولاه هر کس من مولى و ولىّ او هستم على مولى و ولىّ اوست.

چیزى نگذشت که این مسأله در بلاد و شهرها منتشر شد «نعمان بن حارث فهرى» خدمت پیامبر صلّى اللّه علیه و آله آمد و عرض کرد: تو به ما دستور دادى شهادت به یگانگى خدا و این که تو فرستاده او هستى دهیم ما هم شهادت دادیم، سپس دستور به جهاد و حج و روزه و نماز و زکات دادى ما همه اینها را نیز پذیرفتیم، اما با اینها راضى نشدى تا این که این جوان على علیه السّلام را به جانشینى خود منصوب کردى، و گفتى: من کنت مولاه فعلىّ مولاه آیا این سخنى است از ناحیه خودت یا از سوى خدا؟! پیامبر صلّى اللّه علیه و آله فرمود: «قسم به خدائى که معبودى جز او نیست این از ناحیه خداست».

«نعمان» روى برگرداند در حالى که مى‏گفت: «خداوندا! اگر این سخن حق است و از ناحیه تو، سنگى از آسمان بر ما بباران»! اینجا بود که سنگى از آسمان بر سرش فرود آمد و او را کشت، همین جا این آیه و دو آیه بعد نازل گشت.

تفسیر:

عذاب فورى: سوره معارج از اینجا آغاز مى‏شود که مى‏فرماید:

«تقاضا کننده‏اى تقاضاى عذابى کرد که واقع شد» (سأل سائل بعذاب واقع).


(آیه 2)- سپس مى‏افزاید: این عذاب «مخصوص کافران است و هیچ کس نمى‏تواند آن را دفع کند» (للکافرین لیس له دافع).


(آیه 3)- و در این آیه به کسى که این عذاب از ناحیه اوست اشاره کرده، مى‏گوید: «از سوى خداوند ذى المعارج» خداوندى که فرشتگانش بر آسمانها صعود و عروج مى‏کنند (من الله ذى المعارج).

از آنجا که خداوند مقامات مختلفى براى فرشتگان قرار داده که با سلسله مراتب به سوى قرب خدا پیش مى‏روند، خداوند به «ذى المعارج» توصیف شده است.

آرى! این فرشتگانند که مأموریت عذاب کافران و مجرمان دارند، و همانها بودند که بر ابراهیم خلیل علیه السّلام نازل شدند، و به او خبر دادند که ما مأمور نابودى قوم لوط هستیم.


(آیه 4)- روزى به اندازه پنجاه هزار سال! بعد از ذکر داستان عذاب دنیوى کسى که تقاضاى عذاب الهى کرده بود وارد بحثهاى معاد و عذابهاى اخروى مجرمان در آن روز مى‏شود، نخست مى‏فرماید: «فرشتگان و روح [- فرشته مقرب خداوند] به سوى او عروج مى‏کنند در آن روزى که مقدارش پنجاه هزار سال است» (تعرج الملائکة و الروح الیه فى یوم کان مقداره خمسین الف سنة).

مسلما منظور از «عروج فرشتگان» عروج جسمانى نیست، بلکه عروج روحانى است. یعنى، آنها به مقام قرب خدا مى‏شتابند، و در آن روز که روز قیامت است آماده گرفتن فرمان، و اجراى آن مى‏باشند.

منظور از «روح» در اینجا همان «روح الامین» بزرگ فرشتگان است که در سوره «قدر» نیز به او اشاره شده است.

و اما تعبیر به «پنجاه هزار سال» از این نظر است که آن روز بر حسب سالهاى دنیا تا این حد ادامه پیدا مى‏کند، و با آنچه در آیه 5 سوره سجده آمده است که مقدار آن را یک هزار سال تعیین مى‏نماید منافاتى ندارد، زیرا همان گونه که در روایات وارد شده است در قیامت پنجاه موقف است، و هر موقف به اندازه یک هزار سال طول مى‏کشد.


(آیه 5)- در این آیه پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله را مخاطب ساخته، مى‏فرماید: «پس صبر جمیل پیشه کن» و در برابر استهزاء و تکذیب و آزار آنها شکیبا باش (فاصبر صبرا جمیلا).

«صبر جمیل» به معنى شکیبائى زیبا و قابل توجه است، و آن صبر و استقامتى است که تداوم داشته باشد، یأس و نومیدى به آن راه نیابد، و توأم با بیتابى و جزع و شکوه و آه و ناله نگردد، و در غیر این صورت جمیل نیست.


(آیه 6)- سپس مى‏افزاید: «زیرا آنها آن روز را دور مى‏بینند» (انهم یرونه بعیدا).


(آیه 7)- «و ما آن را نزدیک مى‏بینیم» (و نراه قریبا).

آنها اصلا باور نمى‏کنند چنان روزى در کار باشد که حساب همه خلایق را برسند و کوچکترین گفتار و کردار آنها محاسبه شود، آن هم در روزى که پنجاه هزار سال به طول مى‏انجامد، ولى آنها در حقیقت خدا را نشناخته‏اند و در قدرت او شک و تردید دارند.


(آیه 8)- در اینجا بحثهاى گذشته درباره قیامت با شرح و توضیح بیشترى ادامه یافته، مى‏فرماید: «همان روز که آسمان همچون فلز گداخته مى‏شود» (یوم تکون السماء کالمهل).


(آیه 9)- «و کوهها مانند پشم رنگین متلاشى خواهد بود» (و تکون الجبال کالعهن).

آرى! در آن روز آسمانها از هم متلاشى و ذوب مى‏شود، و کوهها درهم کوبیده و خرد و سپس با تند بادى در فضا پراکنده مى‏گردد، همچون پشمى که تند باد آن را با خود ببرد و چون کوهها رنگهاى مختلفى دارند تشبیه به پشمهاى رنگین شده‏اند، و بعد از این ویرانى، جهانى نوین ایجاد مى‏گردد، و انسانها حیات نوین خود را از سر مى‏گیرند.


(آیه 10)- هنگامى که رستاخیز در آن جهان نو برپا مى‏شود آن چنان وضع حساب و رسیدگى به اعمال وحشتناک است که همه در فکر خویشند، احدى به دیگرى نمى‏پردازد «و هیچ دوست صمیمى سراغ دوستش را نمى‏گیرد» (و لا یسئل حمیم حمیما).

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ تیر ۹۵ ، ۲۳:۴۶
* مسافر
سه شنبه, ۱۵ تیر ۱۳۹۵، ۱۱:۴۵ ب.ظ

567 . صفحه 567


پانزدهم تیر : 


نفیسه : 



(آیه 9)- کجاست گوشهاى شنوا؟ بعد از ذکر گوشه‏اى از سرگذشت قوم عاد و ثمود به سراغ اقوام دیگرى همچون قوم «نوح» و قوم «لوط» مى‏رود تا از زندگى آنها درس عبرت دیگرى به افراد بیدار دل دهد.

مى‏فرماید: «و فرعون و کسانى که پیش از او بودند و همچنین اهل شهرهاى زیر و رو شده [- قوم لوط] مرتکب گناهان بزرگ شدند» (و جاء فرعون و من قبله و المؤتفکات بالخاطئة).


(آیه 10)- سپس مى‏افزاید: «و با فرستاده پروردگارشان مخالفت کردند و خداوند آنها را به عذاب شدیدى گرفتار ساخت» (فعصوا رسول ربهم فاخذهم أخذة رابیة). فرعونیان با «موسى» و «هارون» به مخالفت برخاستند، و ساکنان شهرهاى «سدوم» به مخالفت با حضرت «لوط» و اقوام دیگر نیز از فرمان پیامبر خود سرپیچى کردند، و هر گروهى از این سرکشان به نوعى عذاب گرفتار شدند، فرعونیان در کام امواج «نیل» که مایه حیات و آبادى و برکت کشورشان بود غرق گشتند، و قوم لوط با زلزله شدید، و سپس «بارانى از سنگ» محو و نابود شدند.


(آیه 11)- و سرانجام اشاره کوتاهى به سرنوشت قوم نوح و مجازات دردناک آنها کرده، مى‏گوید: «و هنگامى که آب طغیان کرد ما شما را بر کشتى سوار کردیم» (انا لما طغى الماء حملناکم فى الجاریة).

طغیان آب چنین بود که ابرهاى تیره و تار آسمان را پوشانید، و چنان بارانى نازل شد که گوئى سیلاب از آسمان فرو مى‏ریزد، چشمه‏ها نیز از زمین جوشیدن گرفت، و این هر دو آب دست به دست هم دادند، و همه چیز زیر آب فرو رفت، تنها گروهى که نجات یافتند مؤمنانى بودند که همراه نوح سوار بر کشتى شدند.

تعبیر به «حملناکم» (شما را حمل کردیم) کنایه از اسلاف و نیاکان ماست چرا که اگر آنها نجات نیافته بودند ما نیز امروز وجود نداشتیم.


(آیه 12)- بعد به هدف اصلى این مجازاتها اشاره کرده، مى‏افزاید: منظور این بود «تا آن را وسیله تذکرى براى شما قرار دهیم» (لنجعلها لکم تذکرة).

«و گوشهاى شنوا آن را دریابد و بفهمد» (و تعیها اذن واعیة).

هرگز نمى‏خواستیم از آنها انتقام بگیریم، بلکه هدف تربیت انسانها و هدایت آنها در مسیر کمال، و ارائه طریق، و ایصال به مطلوب بوده است.

فضیلت دیگرى از فضائل على علیه السّلام‏

در بسیارى از کتب معروف اسلامى اعم از تفسیر و حدیث آمده است که پیغمبر گرامى اسلام به هنگام نزول آیه فوق (و تعیها اذن واعیة)

 فرمود: «من از خدا خواستم که گوش على را از این گوشهاى شنوا و نگه دارنده حقایق قرار دهد».

و به دنبال آن على علیه السّلام مى‏فرمود: «من هیچ سخنى بعد از آن، از رسول خدا نشنیدم که آن را فراموش کنم بلکه همیشه آن را به خاطر داشتم». در «غایة المرام» شانزده حدیث در این زمینه از طرق شیعه و اهل سنت نقل کرده است، و تفسیر «البرهان» از «محمّد بن عباس» نقل مى‏کند که در این باره سى حدیث از طرق عامه و خاصه نقل شده است.

و این فضیلتى است بزرگ براى پیشواى بزرگ اسلام على علیه السّلام که صندوقچه اسرار پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و وارث تمام علوم رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله بود، و به همین دلیل بعد از او در مشکلاتى که براى جامعه اسلامى در مسائل علمى پیش مى‏آمد موافقان و مخالفان به او پناه مى‏بردند، و حل مشکل را از او مى‏خواستند که در کتب تاریخ مشروحا آمده است.


(آیه 13)- روزى که آن واقعه بزرگ رخ مى‏دهد! در ادامه آیات آغاز این سوره که ناظر به مسأله رستاخیز و قیامت بود، در اینجا بحثهائى از حوادث این رستاخیز عظیم را مطرح مى‏کند، مى‏فرماید: «به محض این که یکبار در صور دمیده شود ...» (فاذا نفخ فى الصور نفخة واحدة).

چنانکه قبلا نیز اشاره کرده‏ایم از قرآن مجید استفاده مى‏شود که پایان این جهان و آغاز جهان دیگر، ناگهانى و با صدائى عظیم انجام مى‏گیرد که از آن تعبیر به «نفخه صور» دمیدن در شیپور) شده است.

نفخه صور دو نفخه است: «نفخه مرگ» و «نفخه حیات مجدد» و آنچه در آیه مورد بحث آمده «نفخه اول» یعنى، نفخه پایان دنیاست.


(آیه 14)- سپس مى‏افزاید: «و (هنگامى که) زمین و کوهها از جا برداشته شوند، و یکباره در هم کوبیده و متلاشى گردند» (و حملت الارض و الجبال فدکتا دکة واحدة). به گونه‏اى که یکباره از هم متلاشى و هموار گردند.


(آیه 15)- سپس مى‏افزاید: «در آن روز واقعه عظیم روى مى‏دهد» و رستاخیز برپا مى‏شود (فیومئذ وقعت الواقعة).


(آیه 16)- نه تنها زمین و کوهها متلاشى مى‏شوند، بلکه «آسمانها از هم مى‏شکافد و سست مى‏گردد و فرو مى‏ریزد» (و انشقت السماء فهى یومئذ واهیة).

کرات عظیم آسمانى از این حادثه هولناک و وحشتناک برکنار نمى‏مانند، آنها نیز شکافته، پراکنده و متلاشى و سست خواهند شد.


(آیه 17)- «فرشتگان در اطراف آسمان قرار مى‏گیرند» و براى انجام مأموریتها آماده مى‏شوند (و الملک على ارجائها).

سپس مى‏فرماید: «و آن روز عرش پروردگارت را هشت فرشته بر فراز همه آنها حمل مى‏کنند» (و یحمل عرش ربک فوقهم یومئذ ثمانیة).

منظور از «عرش» مجموعه جهان هستى است که عرش حکومت خداوند است، و به وسیله فرشتگان که مجرى فرمان او هستند تدبیر مى‏شود.

و جالب این که در روایتى آمده است: «حاملان هشتگانه عرش خدا در قیامت چهار نفر از اولین، و چهار نفر از آخرین هستند، اما چهار نفر از اولین نوح و ابراهیم و موسى و عیسى مى‏باشند، و چهار نفر از آخرین محمّد صلّى اللّه علیه و آله و على و حسن و حسین علیهم السّلام هستند»! این تعبیر ممکن است اشاره به مقام شفاعت آنها براى اولین و آخرین باشد، البته شفاعت در مورد کسانى که لایق شفاعتند، و به هر حال گسترش مفهوم «عرش» را نشان مى‏دهد.


(آیه 18)- اى اهل محشر، نامه اعمال مرا بخوانید! در تفسیر آیات گذشته گفته شد که «نفخ صور» دو بار رخ مى‏دهد و چنانکه گفتیم آیات آغاز سوره از نفخه اول خبر مى‏دهد، و آیات بعد از نفخه دوم.

در ادامه همین مطلب در اینجا مى‏فرماید: «در آن روز همگى به پیشگاه خدا عرضه مى‏شوید و چیزى از کارهاى شما پنهان نمى‏ماند» (یومئذ تعرضون لا تخفى منکم خافیة).

البته، انسانها و غیر انسانها در این دنیا نیز دائما در محضر خدا هستند، ولى این مطلب در قیامت ظهور و بروز بیشترى دارد.

نه تنها اعمال مخفیانه انسانها که صفات و روحیات و خلقیات و نیتها همه بر ملا مى‏گردد، و این حادثه‏اى است عظیم، و به گفته بعضى از مفسران عظیمتر از متلاشى شدن کوهها و شکافتن کرات آسمان! روز رسوائى بزرگ بدکاران و سربلندى بى‏نظیر مؤمنان.


(آیه 19)- و به دنبال آن مى‏گوید: «پس کسى که نامه اعمالش را به دست راستش دهند (از فرط خوشحالى) فریاد مى‏زند که (اى اهل محشر!) نامه اعمال مرا بگیرید و بخوانید» (فاما من اوتى کتابه بیمینه فیقول هاؤم اقرؤا کتابیه).


(آیه 20)- سپس بزرگترین افتخار خود را در این کلمه خلاصه کرده، مى‏گوید: «من یقین داشتم (که قیامتى در کار است، و) به حساب اعمالم مى‏رسم» (انى ظننت انى ملاق حسابیه).

یعنى، آنچه نصیب من شده به خاطر ایمان به چنین روزى است، و راستى هم همین است ایمان به حساب و کتاب به انسان روح تقوا و پرهیزگارى مى‏بخشد و تعهد و احساس مسؤولیت در او ایجاد مى‏کند، و مهمترین عامل تربیت انسان است.

پاسخ به یک سؤال:

در اینجا ممکن است سؤالى مطرح شود و آن این که آیا مؤمنانى که طبق آیات فوق صدا مى‏زنند: اى اهل محشر! بیایید و نامه اعمال ما را بخوانید، مگر گناهى در تمام نامه اعمالشان نیست؟

پاسخ این سؤال را مى‏توان از بعضى احادیث استفاده کرد از جمله، در حدیثى از پیغمبر گرامى اسلام صلّى اللّه علیه و آله مى‏خوانیم که: «خداوند در قیامت نخست از بندگان خود اقرار بر گناهانشان مى‏گیرد، سپس مى‏فرماید: من این گناهان را در دنیا براى شما مستور ساختم، و امروز هم آن را مى‏بخشم سپس (فقط) نامه حسناتش را به دست راست او مى‏دهند».


(آیه 21)- در این آیه گوشه‏اى از پاداشهاى چنین کسانى را بیان کرده، مى‏فرماید: «پس او در یک زندگى (کاملا) رضایتبخش قرار خواهد داشت» (فهو فى عیشة راضیة).


(آیه 22)- گرچه با همین یک جمله همه گفتنیها را گفته است، ولى براى توضیح بیشتر مى‏افزاید: او «در بهشتى عالى» قرار دارد (فى جنة عالیة).

بهشتى که آنقدر رفیع و والاست که هیچ کس مانند آن را ندیده و نشنیده و حتى تصور نکرده است.


(آیه 23)- بهشتى که «میوه‏هایش در دسترس است» (قطوفها دانیة).

نه زحمتى براى چیدن میوه‏ها در کار است، و نه مشکلى براى نزدیک شدن به درختان پربارش، و اصولا تمام نعمتهایش بدون استثنا در دسترس است.


(آیه 24)- و در این آیه، خطاب محبت آمیز خداوند را به این بهشتیان چنین بیان کرده، «بخورید و بیاشامید گوارا، در برابر اعمالى که در ایام گذشته انجام دادید» (کلوا و اشربوا هنیئا بما اسلفتم فى الایام الخالیة).

آرى! این نعمتهاى بزرگ بى‏حساب نیست، اینها پاداش اعمال شماست البته این اعمال ناچیز هنگامى که در افق فضل و رحمت الهى قرار گرفته به چنین ثمراتى منتهى شده است.


(آیه 25)- در آیات گذشته سخن از «اصحاب الیمین» و مؤمنانى بود که نامه اعمالشان به دست راستشان داده مى‏شود، ولى این آیه درست به نقطه مقابل آنها یعنى «اصحاب الشمال» پرداخته، و در یک مقایسه وضع آن دو را کاملا روشن مى‏سازد.

نخست مى‏فرماید: «اما کسى که نامه اعمالش را به دست چپش بدهند مى‏گوید: اى کاش هرگز نامه اعمالم را به من نمى‏دادند»! (و اما من أوتى کتابه بشماله فیقول یا لیتنى لم أوت کتابیه).


(آیه 26)- «و نمى‏دانستم حساب من چیست»؟ (و لم ادر ما حسابیه).


(آیه 27)- «اى کاش مرگم فرا مى‏رسید»! و به این زندگى حسرت‏بار پایان مى‏داد (یا لیتها کانت القاضیة).

آرى! در آن دادگاه بزرگ، آهى حسرت‏بار، و ناله‏اى شرربار دارد، آرزو مى‏کند با گذشته‏اش بکلى قطع رابطه کند، همان گونه که در آیه 40 سوره نبأ نیز آمده است:

 یقول الکافر یا لیتنى کنت ترابا

 کافر در آن روز مى‏گوید: اى کاش خاک بودم (و گرفتار عذاب نمى‏شدم)!»


(آیه 28)- سپس مى‏افزاید: این مجرم گنهکار زبان به اعتراف گشوده، مى‏گوید: «مال و ثروتم هرگز مرا بى‏نیاز نکرد» و به درد امروز که روز بیچارگى من است نخورد (ما اغنى عنى مالیه).


(آیه 29)- نه تنها اموالم مرا بى‏نیاز نکرد و حل مشکلى از من ننمود بلکه «قدرت من نیز از دست رفت»! (هلک عنى سلطانیه).

خلاصه نه مال به کار آمد، و نه مقام، و امروز با دست تهى، و در نهایت ذلت و شرمسارى، در دادگاه عدل الهى حاضرم، همه اسباب نجات قطع شده، قدرتم بر باد رفته، و امیدم از همه جا بریده است.

یک داستان عبرت انگیز! در اینجا سرگذشتهاى بسیارى نقل شده که همه تأکیدى است بر محتواى آیات فوق و درس عبرتى است براى آنها که تکیه بر مال و مقام کرده، سر تا پا آلوده غرور و غفلت و گناهند، از جمله:

در «سفینة البحار» از کتاب «نصائح» چنین نقل شده: «هنگامى که بیمارى هارون الرشید در خراسان شدید شد دستور داد طبیبى از طوس حاضر کنند، و سپس سفارش کرد که ادرار او را با ادرار جمع دیگرى از بیماران و از افراد سالم بر طبیب عرضه کنند، طبیب شیشه‏ها را یکى بعد از دیگرى وارسى مى‏کرد تا به شیشه هارون رسید، و بى‏اینکه بداند مال کیست، گفت: به صاحب این شیشه بگوئید وصیتش را بکند، چرا که نیرویش مضمحل شده و بنیه‏اش فرو ریخته است! هارون از شنیدن این سخن از حیات خود مأیوس شد، و شروع به خواندن این اشعار کرد:

انّ الطّبیب بطبّه و دوائه

لا یستطیع دفاع نحب قد أتى‏

ما للطّبیب یموت بالدّاء الّذى

قد کان یبرء مثله فیما مضى‏

«طبیب با طبابت و داروى خود- قدرت ندارد در برابر مرگى که فرا رسید دفاع کند».

اگر قدرت دارد پس چرا خودش با همان بیمارى مى‏میرد- که سابقا آن را درمان مى‏کرد»؟

در این هنگام به او خبر دادند که مردم شایعه مرگ او را پخش کرده‏اند، براى این که این شایعه برچیده شود دستور داد چهارپائى آوردند و گفت: مرا بر آن سوار کنید، ناگهان زانوى حیوان سست شد.

گفت: مرا پیاده کنید که شایعه پراکنان راست مى‏گویند! سپس سفارش کرد کفنهائى براى او بیاورند، و از میان آنها یکى را پسندید و انتخاب کرد، و گفت در کنار همین بسترم قبرى براى من آماده کنید.

سپس نگاهى در قبر کرد و این آیه را تلاوت نمود: (ما اغنى عنى مالیه- هلک عنى سلطانیه) و در همان روز از دنیا رفت.


(آیه 30)- او را بگیرید و زنجیرش کنید! در ادامه آیات گذشته که سخن از «اصحاب شمال» مى‏گفت که نامه اعمالشان را به دست چپشان مى‏دهند در اینجا به گوشه‏اى از عذابهاى آنها در قیامت اشاره کرده، مى‏فرماید: در این هنگام به فرشتگان عذاب دستور داده مى‏شود: «او را بگیرید و در بند و زنجیرش کنید»! (خذوه فغلوه).


(آیه 31)- «سپس (گفته مى‏شود:) او را در دوزخ بیفکنید» (ثم الجحیم صلوه).


(آیه 32)- «بعد او را به زنجیرى که هفتاد ذراع است ببندید» (ثم فى سلسلة ذرعها سبعون ذراعا فاسلکوه).

«ذراع» به معنى فاصله آرنج تا نوک انگشتان است (در حدود نیم متر) که واحد طول نزد عرب بوده، و یک مقیاس طبیعى است، ولى بعضى گفته‏اند که این ذراع غیر از ذراع معمولى است بطورى که هر ذراع از آن فاصله‏هاى عظیمى را در بر مى‏گیرد، و همه دوزخیان را به آن زنجیر مى‏بندند.


(آیه 33)- در این آیه و آیه بعد به علت اصلى این عذاب سخت پرداخته، مى‏فرماید: «چرا که او هرگز به خداوند بزرگ ایمان نمى‏آورد» (انه کان لا یؤمن بالله العظیم).

و هر قدر انبیا و اولیا و رسولان پروردگار او را به سوى خدا دعوت مى‏کردند نمى‏پذیرفت، و به این ترتیب پیوند او با «خالق» بکلى قطع شده بود.


(آیه 34)- «و هرگز مردم را بر اطعام مستمندان تشویق نمى‏نمود» (و لا یحض على طعام المسکین).

و به این ترتیب پیوند خود را از «خلق» نیز بریده بود.

از این دو آیه به خوبى استفاده مى‏شود که عمده اطاعات و عبادات و دستورات شرع را مى‏توان در رابطه با خلق و خالق خلاصه کرد، و عطف «اطعام مسکین» بر «ایمان» اشاره به اهمیت فوق العاده این عمل بزرگ است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ تیر ۹۵ ، ۲۳:۴۵
* مسافر
دوشنبه, ۱۴ تیر ۱۳۹۵، ۱۱:۴۴ ب.ظ

566 . صفحه 566

چهاردهم تیر: 



نفیسه : 


(آیه 43)- این آیه در ادامه آیات قبل و در توصیف حالات مجرمان مى‏گوید: «این در حالى است که چشمهایشان (از شدت شرمسارى) به زیر افتاده و ذلت و خوارى تمام وجودشان را فرا گرفته» (خاشعة ابصارهم ترهقهم ذلة).

افراد مجرم هنگامى که در دادگاه محکوم مى‏شوند معمولا سر خود را به زیر مى‏افکنند، و ذلت تمام وجودشان را فرا مى‏گیرد.

سپس مى‏افزاید: «آنها پیش از این (در دار دنیا) دعوت به سجود مى‏شدند در حالى که سالم بودند» ولى امروز دیگر توانائى آن را ندارند (و قد کانوا یدعون الى السجود و هم سالمون).

آنها هرگز سجده نکردند، و روح استکبار و تمرد و سرپیچى را با خود به صحنه قیامت آوردند با این حال چگونه قدرت بر سجده دارند.


(آیه 44)- سپس روى سخن را به پیامبر صلّى اللّه علیه و آله کرده، مى‏گوید: «اکنون مرا با آنها که این سخن (یعنى قرآن) را تکذیب مى‏کنند واگذار» تا حساب همه آنها را برسم (فذرنى و من یکذب بهذا الحدیث). این تهدیدى است شدید از ناحیه خداوند قادر قهار که به پیامبر صلّى اللّه علیه و آله مى‏گوید:

نمى‏خواهد تو دخالت کنى، مرا با این تکذیب کنندگان لجوج و سرکش رها کن، تا آنچه مستحقند به آنها بدهم! سپس مى‏افزاید: «ما آنان را از آنجا که نمى‏دانند به تدریج به سوى عذاب پیش مى‏بریم» (سنستدرجهم من حیث لا یعلمون).


(آیه 45)- «و به آنها مهلت (بازگشت) مى‏دهم (و در عذابشان عجله نخواهم کرد) چرا که نقشه‏هاى من محکم و دقیق (و عذاب من شدید) است» (و املى لهم ان کیدى متین).

در حدیثى از امام صادق علیه السّلام مى‏خوانیم: «گاه هنگامى که بندگان سرکش گناه مى‏کنند خداوند به آنها نعمتى مى‏دهد، آنها از گناه خود غافل مى‏شوند، و توبه را فراموش مى‏کنند، این همان استدراج و بلا و عذاب تدریجى است».

هنگامى که انسان گناه مى‏کند از سه حال بیرون نیست، یا خودش متوجه مى‏شود و باز مى‏گردد، و یا خداوند تازیانه «بلا» بر او مى‏نوازد تا بیدار شود، و یا شایستگى هیچ یک از این دو را ندارد، خدا به جاى بلا نعمت به او مى‏بخشد و این همان «عذاب استدراج» است.

لذا انسان باید به هنگام روى آوردن نعمتهاى الهى مراقب باشد نکند این امر که ظاهرا نعمت است «عذاب استدراج» گردد، به همین دلیل مسلمانان بیدار در این گونه مواقع در فکر فرو مى‏رفتند، و به بازنگرى اعمال خود مى‏پرداختند، چنانکه در حدیثى آمده است که یکى از یاران امام صادق علیه السّلام عرض کرد: من از خداوند مالى طلب کردم به من روزى فرمود، فرزندى خواستم به من بخشید، خانه‏اى طلب کردم به من مرحمت کرد، من مى‏ترسم نکند این «استدراج» باشد! امام علیه السّلام فرمود: «اگر اینها توأم با حمد و شکر الهى است استدراج نیست» (نعمت است).


(آیه 46)- در ادامه بازپرسیهائى که در آیات گذشته از مشرکان و مجرمان شده بود، در اینجا دو سؤال دیگر بر آن مى‏افزاید، نخست مى‏گوید: «یا این که تو از آنها مزدى مى‏طلبى که پرداختش براى آنها سنگین است»؟ (ام تسئلهم اجرا فهم من مغرم مثقلون).

اگر بهانه آنها این است که شنیدن دعوت تو خرج دارد و اجر و مزد کلانى باید در مقابل آن بپردازند و آنها قادر بر آن نیستند این سخن دروغى است، و تو مطلقا از آنها اجر و پاداشى مطالبه نمى‏کنى، و نه هیچ پیامبر دیگرى از پیامبران خدا مزدى مطالبه کردند.


(آیه 47)- سپس در ادامه همین گفتگو، مى‏افزاید: «یا اسرار غیب نزد آنهاست، و آن را مى‏نویسند» و به یکدیگر منتقل مى‏کنند، و در این اسرار آمده است که آنها با مسلمانان یکسانند؟ (ام عندهم الغیب فهم یکتبون).


(آیه 48)- و از آنجا که سرسختى و بى‏منطقى مشرکان و دشمنان اسلام گاه چنان قلب پیامبر صلّى اللّه علیه و آله را مى‏فشرد که امکان داشت در مورد آنها نفرین کند، خداوند در این آیه پیامبرش را دلدارى داده، و امر به صبر و شکیبائى مى‏کند، مى‏فرماید:

«اکنون که چنین است صبر کن و منتظر فرمان پروردگارت باش» (فاصبر لحکم ربک).

منتظر باش تا خداوند وسائل پیروزى تو و یارانت و شکست دشمنانت را فراهم سازد، و بدان این مهلتها که به آنها داده مى‏شود یک نوع عذاب استدراج است.

سپس مى‏افزاید: «و مانند صاحب ماهى [- یونس‏] مباش» که در تقاضاى مجازات قومش عجله کرد، و گرفتار مجازات ترک اولى شد (و لا تکن کصاحب الحوت).

«در آن زمان که با نهایت اندوه خدا را (از درون شکم ماهى) خواند» (اذ نادى و هو مکظوم).

منظور از این «ندا» همان است که در آیه 87 سوره انبیا آمده است «او در میان ظلمتها صدا زد که معبودى جز تو نیست، منزهى تو من از ستمکاران بودم».

و به این ترتیب به ترک اولاى خود اعتراف کرد، و از خدا تقاضاى عفو و بخشش نمود.


(آیه 49)- در این آیه مى‏افزاید: «و اگر رحمت پروردگارش به یاریش نیامده بود (از شکم ماهى) بیرون افکنده مى‏شد در حالى که نکوهیده بود» (لو لا ان تدارکه نعمة من ربه لنبذ بالعراء و هو مذموم).

منظور از «نعمت» در آیه فوق همان توفیق توبه و شمول رحمت الهى است.


(آیه 50)- لذا در این آیه مى‏فرماید: «ولى پروردگارش او را برگزید و از صالحان قرار داد» (فاجتباه ربه فجعله من الصالحین).

و به دنبال آن مأموریت هدایت قومش را مجددا بر عهده او گذارد و او به سراغ آنها آمد، و همگى ایمان آوردند.


(آیه 51)- مى‏خواهند تو را نابود کنند اما نمى‏توانند! این آیه و آیه بعد که پایان سوره «قلم» را تشکیل مى‏دهد، در حقیقت تعقیب چیزى است که در آغاز این سوره در باره نسبت جنون از ناحیه دشمنان به پیامبر صلّى اللّه علیه و آله آمده، نخست مى‏فرماید: «نزدیک است کافران هنگامى که آیات قرآن را مى‏شنوند با چشم زخم خود تو را از بین ببرند و مى‏گویند: او دیوانه است» (و ان یکاد الذین کفروا لیزلقونک بابصارهم لما سمعوا الذکر و یقولون انه لمجنون).

آنها وقتى آیات قرآن را مى‏شنوند آنقدر مجذوب مى‏شوند و در برابر آن اعجاب مى‏کنند که مى‏خواهند تو را چشم بزنند (زیرا چشم زدن معمولا در برابر امورى است که بسیار اعجاب انگیز باشد) اما در عین حال مى‏گویند: تو دیوانه‏اى، و این راستى شگفت‏آور است، دیوانه و پریشان گوئى کجا و این آیات اعجاب انگیز جذاب و پرنفوذ کجا؟


(آیه 52)- و سرانجام در آخرین آیه مى‏افزاید: «در حالى که این (قرآن) جز مایه بیدارى براى جهانیان نیست» (و ما هو الا ذکر للعالمین).

معارفش روشنگر، انذارهایش آگاه کننده، مثالهایش پر معنى، تشویقها و بشارتهایش روحپرور، و در مجموع مایه بیدارى خفتگان و یادآورى غافلان است، با این حال چگونه مى‏توان نسبت جنون به آورنده آن داد؟

آیا چشم زدن واقعیت دارد؟

بسیارى از مردم معتقدند در بعضى از چشمها اثر مخصوصى است که وقتى از روى اعجاب به چیزى بنگرند ممکن است آن را از بین ببرد، یا درهم بشکند، و اگر انسان است بیمار یا دیوانه کند.

این مسأله از نظر عقلى امر محالى نیست و در روایات اسلامى نیز تعبیرات مختلفى دیده مى‏شود که وجود چنین امرى را اجمالا تأیید مى‏کند.

در حدیثى آمده است که امیرمؤمنان على علیه السّلام فرمود: پیامبر براى امام حسن و امام حسین علیه السّلام «رقیه» گرفت، و این دعا را خواند: «شما را به تمام کلمات و اسماء حسناى خداوند از شرّ مرگ و حیوانات موذى، و هر چشم بد، و حسود آنگاه که حسد ورزد مى‏سپارم.

سپس پیامبر صلّى اللّه علیه و آله نگاهى به ما کرد و فرمود: «این چنین حضرت ابراهیم براى اسماعیل و اسحاق تعویذ نمود».



سوره حاقّه ،سوره شصت و نه قرآن است.

این سوره در «مکّه» نازل شده و داراى 52 آیه میباشد.‏

محتواى سوره:

مباحث این سوره بر سه محور دور مى‏زند.

محور اول که مهمترین محورهاى بحث این سوره است مسائل مربوط به قیامت و بسیارى از خصوصیات آن مى‏باشد، و لذا سه نام از نامهاى قیامت یعنى «حاقه» و «قارعه» و «واقعه» در این سوره آمده است.

محور دوم بحثهائى است که پیرامون سرنوشت اقوام کافر پیشین، مخصوصا قوم عاد و ثمود و فرعون، مى‏باشد که مشتمل بر انذارهاى قوى و مؤکدى است براى همه کافران و منکران قیامت.

محور سوم بحثهائى است پیرامون عظمت قرآن و مقام پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و کیفر تکذیب کنندگان.

فضیلت تلاوت سوره:

در حدیثى از پیغمبر گرامى اسلام مى‏خوانیم: «کسى که سوره حاقه را بخواند خداوند حساب او را در قیامت آسان مى‏کند».



(آیه 1)- این سوره از مسأله قیامت و آن هم با عنوان تازه‏اى شروع مى‏شود، مى‏فرماید: روز رستاخیز «روزى است که مسلما واقع مى‏شود»! (الحاقة).


(آیه 2)- «چه روز واقع شدنى»! (ما الحاقة).


(آیه 3)- «و تو چه مى‏دانى آن روز واقع شدنى چیست»؟ (و ما ادراک ما الحاقة).

تقریبا عموم مفسران «حاقه» را به معنى روز قیامت تفسیر کرده‏اند، به خاطر این که روزى است که قطعا واقع مى‏شود، همانند تعبیر به «الواقعة» در سوره «واقعة».

تعبیر به «ما الحاقّة» براى بیان عظمت آن روز است.

و تعبیر به «ما ادراک ما الحاقة» باز هم براى تأکید بیشتر روى عظمت حوادث آن روز عظیم است، تا آنجا که حتى به پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله خطاب مى‏شود که تو نمى‏دانى آن روز چگونه است؟


(آیه 4)- سپس به سراغ بیان سرنوشت اقوامى مى‏رود که روز قیامت (یا نزول عذاب الهى را در دنیا) منکر شدند، مى‏افزاید: «قوم ثمود و عاد عذاب کوبنده الهى را انکار کردند» و نتیجه شومش را دیدند (کذبت ثمود و عاد بالقارعة).


(آیه 5)- «اما قوم ثمود با عذابى سرکش هلاک شدند» (فاما ثمود فاهلکوا بالطاغیة).

«قوم ثمود» در یک منطقه کوهستانى میان حجاز و شام زندگى مى‏کردند، حضرت «صالح» به سوى آنها مبعوث شد، ولى آنها هرگز ایمان نیاوردند، حتى از او خواستند که اگر راست مى‏گوئى عذابى را که به ما وعده مى‏دهى فرود آور! در این هنگام «صاعقه‏اى ویرانگر» بر آنها مسلّط شد، و در چند لحظه همه چیز را در هم کوبید و جسمهاى بى‏جانشان بر زمین افتاد.


(آیه 6)- سپس به سراغ سرنوشت «قوم عاد» مى‏رود، قومى که در سرزمین «احقاف» در شبه جزیره عرب یا یمن زندگى مى‏کردند قامتهائى طویل، اندامى قوى، شهرهائى آباد، زمینهائى خرم و سرسبز، و باغهائى پرطراوت داشتند، پیامبر آنها حضرت «هود» بود، آنها نیز طغیان و سرکشى را به جائى رساندند که خداوند با عذابى دردناک- که شرح آن در همین آیات آمده است- طومار زندگى آنها را در هم پیچید.

نخست مى‏فرماید: «و اما قوم عاد با تندبادى طغیانگر و پر سر و صدا به هلاکت رسیدند» (و اما عاد فاهلکوا بریح صرصر عاتیة).


(آیه 7)- سپس به توصیف دیگرى از این تندباد کوبنده پرداخته، مى‏افزاید: « (خداوند) این تندباد بنیان کن را هفت شب و هشت روز پى در پى بر آنها مسلّط ساخت» (سخرها علیهم سبع لیال و ثمانیة ایام حسوما).

نتیجه آن شد که قرآن مى‏گوید: «و (اگر آنجا بودى) مى‏دیدى که آن قوم همچون تنه‏هاى پوسیده و تو خالى درختان نخل در میان این تند باد روى زمین افتاده و هلاک شده‏اند»! (فترى القوم فیها صرعى کانهم اعجاز نخل خاویة).

چه تشبیه جالبى که هم بزرگى قامت آنها را مشخص مى‏کند، و هم ریشه کن شدن آنها را، و هم تو خالى بودن در برابر عذابهاى الهى به گونه‏اى که تندباد آنها را به آسانى جا به جا مى‏کرد.


(آیه 8)- و در این آیه مى‏افزاید: «آیا کسى از آنها را باقى مى‏بینى»؟! (فهل ترى لهم من باقیة).

آرى! امروز نه تنها اثرى از قوم عاد نیست که از ویرانه‏هاى شهرهاى آباد، و عمارتهاى پرشکوه، و مزارع سرسبز آنها نیز چیزى باقى نمانده است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ تیر ۹۵ ، ۲۳:۴۴
* مسافر