قرآن; کتاب زندگی...کتابی برای هدایت

إِنَّ هَذَا الْقُرْآنَ یِهْدِی لِلَّتِی هِیَ أَقْوَمُ
مشخصات بلاگ
قرآن; کتاب زندگی...کتابی برای هدایت

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
وَقَالَ الرَّسُولُ یَا رَبِّ إِنَّ قَوْمِی اتَّخَذُوا هَذَا الْقُرْآنَ مَهْجُورًا (30 فرقان )
و پیامبر گفت پروردگارا قوم من این قرآن را رها کردند

در تاریخ 93/09/27 تصمیم گرفتیم با گروهی از دوستان روزانه یه صفحه قرآن بخونیم
و هر کس توی هر صفحه ای نکته ای براش جالب بود ، یا چیزی در موردش می دونست ، یا تفسیری در مورد اون صفحه خونده بود رو با یقیه به اشتراک بذاره
اینجا رو هم بنا کردیم برای اینکه اگه خواستیم یه روزی مروری به مطالب بکنیم برامون ساده تر باشه
و یا اگه دوستی وسطای راه بهمون پیوست بتونه مطالب قبلی رو مرور کنه
شایدم یه زمانی بچه هامون خواستن بدونن فهم مادراشون از قرآن چه جوری بوده
هر چند امیدواریم که به زودی حضرت مهدی علیه السلام ظهور کنن و ما و بچه هامون قرآن رو همونجور بفهمیم که باید
الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم

آخرین مطالب

۲۲ مطلب در مرداد ۱۳۹۵ ثبت شده است

شنبه, ۲ مرداد ۱۳۹۵، ۰۲:۰۴ ب.ظ

585 . صفحه 585


دوم مرداد :


نفیسه :



هشتادمین سوره قرآن سوره عبس است.
این سوره در «مکّه» نازل شده و داراى 42 آیه میباشد. ‏
محتواى سوره:
محتواى این سوره را مى‏توان در پنج موضوع خلاصه کرد:
1- عتاب شدید خداوند نسبت به کسى که در برابر مرد نابیناى حقیقت‏جو برخورد مناسبى نداشت.
2- ارزش و اهمیت قرآن مجید.
3- کفران و ناسپاسى انسان در برابر نعمتهاى خداوند.
4- بیان گوشه‏اى از نعمتهاى او در زمینه تغذیه انسان و حیوانات براى تحریک حس شکرگزارى بشر.
5- اشاره به قسمتهاى تکان دهنده‏اى از حوادث قیامت و سرنوشت مؤمنان و کفار در آن روز بزرگ.
نامگذارى آن به «عبس» به تناسب نخستین آیه سوره است.
فضیلت تلاوت سوره:
در حدیثى از پیغمبر گرامى اسلام صلّى اللّه علیه و آله آمده است:
«کسى که سوره عبس را بخواند روز قیامت در حالى وارد محشر مى‏شود که صورتش خندان و بشاش است».


(آیه 1)-
شأن نزول:
ده آیه آغاز سوره اجمالا نشان مى‏دهد که خداوند کسى را در آنها مورد عتاب قرار داده به خاطر این که فرد یا افراد غنى و ثروتمندى را بر نابیناى حق طلبى مقدم داشته است، اما این شخص مورد عتاب کیست؟ در آن اختلاف نظر است.
مشهور در میان مفسران عامه و خاصه این است که:
عده‏اى از سران قریش مانند عتبة بن ربیعه، ابوجهل، عباس بن عبدالمطلب، و جمعى دیگر، خدمت پیامبر صلّى اللّه علیه و آله بودند و آن حضرت مشغول تبلیغ و دعوت آنها به سوى اسلام بود و امید داشت که این سخنان در دل آنها مؤثر شود. در این میان «عبد اللّه بن ام مکتوم» که مرد نابینا و ظاهرا فقیرى بود وارد مجلس شد، و از پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله تقاضا کرد آیاتى از قرآن را براى او بخواند و به او تعلیم دهد، و پیوسته سخن خود را تکرار مى‏کرد و آرام نمى‏گرفت، زیرا دقیقا متوجه نبود که پیامبر صلّى اللّه علیه و آله با چه کسانى مشغول صحبت است.
او آنقدر کلام پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله را قطع کرد که حضرت ناراحت شد، و آثار ناخشنودى در چهره مبارکش نمایان گشت و در دل گفت: این سران عرب پیش خود مى‏گویند: پیروان محمد نابینایان و بردگانند، و لذا از «عبد اللّه» رو برگرداند، و به سخنانش با آن گروه ادامه داد.
در این هنگام این آیات نازل شد (و در این باره پیامبر صلّى اللّه علیه و آله را مورد عتاب قرار داد).
رسول خدا بعد از این ماجرا «عبد اللّه» را پیوسته گرامى مى‏داشت.
البته در آیه چیزى که صریحا دلالت کند که منظور شخص پیامبر صلّى اللّه علیه و آله است وجود ندارد و به فرض که شأن نزول فوق واقعیت داشته باشد این مطلب در حد ترک اولائى بیش نیست و کارى که منافات با مقام عصمت داشته باشد در آن مشاهده نمى‏شود.
تفسیر:
عتاب شدید به خاطر بى‏اعتنائى به نابیناى حق طلب! با توجه به آنچه در شأن نزول آیات گفته شد، به سراغ تفسیر آیات مى‏رویم، نخست مى‏فرماید: «چهره درهم کشید، و روى برتافت» (عبس و تولى).


(آیه 2)- «از این که نابینائى به سراغ او آمده بود»! (ان جاءه الاعمى).


(آیه 3)- «تو چه مى‏دانى شاید او پاکى و تقوا پیشه کند»؟ (و ما یدریک لعله یزکى).


(آیه 4)- «یا (از شنیدن سخنان حق) متذکّر گردد و این تذکر به حال او مفید باشد» (او یذکر فتنفعه الذکرى).
و اگر صد در صد پاک و با تقوا نشود لااقل از تذکر پند مى‏گیرد و بیدار مى‏شود، و این بیدارى در او اجمالا اثر مى‏گذارد.


(آیه 5)- سپس این عتاب را ادامه داده، مى‏افزاید: «اما آن کس که توانگر است» (اما من استغنى).


(آیه 6)- «تو به او روى مى‏آورى»! (فانت له تصدى).
و اصرار به هدایت او دارى در حالى که او گرفتار غرور ثروت و خودخواهى است، غرورى که منشأ طغیان و گردنکشى است.


(آیه 7)- «در حالى که اگر او خود را پاک نسازد چیزى بر تو نیست» (و ما علیک الا یزکى).
وظیفه تو تنها ابلاغ رسالت است. خواه از آن پند گیرند یا ملال بنابراین به خاطر این گونه افراد نمى‏توانى نابیناى حق طلب را نادیده بگیرى، هر چند هدف تو هدایت این گردنکشان باشد.


(آیه 8)- بار دیگر تأکید و عتاب را از سرمى‏گیرد و همچنان به صورت خطاب مى‏فرماید: «اما کسى که به سراغ تو مى‏آید، و (براى هدایت و پاکى) کوشش مى‏کند» (و اما من جاءک یسعى).


(آیه 9)- «و از خدا ترسان است» (و هو یخشى).
و همین انگیزه ترس از خداوند او را به دنبال تو فرستاده، تا حقایق بیشترى بشنود و به کار بندد، و خود را پاک و پاکیزه کند.

(آیه 10)- «تو از او غافل مى‏شوى» و به دیگرى مى‏پردازى (فانت عنه تلهى).این عتاب و خطاب خواه به شخص پیامبر صلّى اللّه علیه و آله باشد یا غیر او بیانگر این واقعیت مهم است که اسلام و قرآن اهمیت و احترام خاصى براى پویندگان راه حق مخصوصا از طبقات مستضعف قائل است. و به عکس موضع‏گیرى تند و خشنى در برابر آنها که بر اثر وفور نعمت الهى، مست و مغرور شده‏اند دارد.

(آیه 11)- در تعقیب آیات گذشته که در آن سخن از سرزنش کسى آمده بود که نسبت به نابیناى حق طلبى کم توجهى نموده بود، در اینجا به مسأله اهمیت قرآن مجید و مبدأ پاک آن و تأثیرش در نفوس پرداخته، مى‏فرماید: «هرگز» این کار را تکرار مکن و آن را براى همیشه فراموش نما (کلا).
چرا که «این (قرآن) تذکر و یادآورى است» (انها تذکرة).
این احتمال نیز وجود دارد که آیه فوق پاسخى باشد به تمام تهمتهاى مشرکان و دشمنان اسلام در مورد قرآن که گاه شعرش مى‏خواندند، و گاه سحر، و گاه نوعى کهانت، قرآن مى‏گوید: هیچ یک از این نسبتها صحیح نیست، بلکه این آیات وسیله‏اى است براى آگاهى و ایمان و دلیل آن در خودش نهفته است.

(آیه 12)- سپس مى‏افزاید: «و هرکس بخواهد از آن پند مى‏گیرد» (فمن شاء ذکره).
این تعبیر هم اشاره‏اى است به این که اکراه و اجبارى در کار نیست، و هم دلیلى است بر آزادى اراده انسان که تا نخواهد و تصمیم بر قبول هدایت نگیرد نمى‏تواند از آیات قرآن بهره گیرد.

(آیه 13)- سپس مى‏افزاید: این کلمات بزرگ الهى «در الواح پر ارزشى ثبت است» (فى صحف مکرمة).
تعبیر به «صحف» نشان مى‏دهد که آیات قرآن قبل از نزول بر پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله در الواحى نوشته شده بود، و فرشتگان وحى آن را با خود مى‏آوردند الواحى بسیار گرانقدر و پر ارزش.

(آیه 14)- بعد مى‏فرماید: این صحائف و الواح «و الاقدر و پاکیزه است»(مرفوعة مطهرة).
بالاتر از آن است که دست نااهلان به سوى آن دراز شود، و یا قادر بر تحریف آن باشند، و پاکتر از آن است که دست ناپاکان آن را آلوده کند، و نیز پاک است از هرگونه تناقض و تضاد و شک و شبهه.

(آیه 15)- از این گذشته، این آیات الهى «به دست سفیرانى است» (بایدى سفرة).

(آیه 16)- سفیرانى «والا مقام و فرمانبردار و نیکوکار» (کرام بررة).
منظور از «سفره» در اینجا فرشتگان الهى است که سفیران وحى یا کاتبان آیات او هستند.
در حدیثى از امام صادق علیه السّلام مى‏خوانیم که فرمود: «کسى که حافظ قرآن باشد و به آن عمل کند با سفیران بزرگوار فرمانبردار الهى خواهد بود».
این تعبیر به خوبى نشان مى‏دهد که حافظان و مفسران و عاملان به قرآن در ردیف این «سفره» و همگام آنها هستند، نه این که خود آنها مى‏باشند و این یک واقعیت است که وقتى این دانشمندان و حافظان، کارى شبیه کار فرشتگان و حاملان وحى انجام دهند در ردیف آنها قرار مى‏گیرند.

(آیه 17)- سپس مى‏افزاید: با وجود این همه اسباب هدایت الهى که در صحف مکرمه به وسیله فرشتگان مقرب خداوند، با انواع تذکرات، نازل شده، باز هم این انسان سرکش و ناسپاس تسلیم حق نمى‏شود «مرگ بر این انسان، چقدر کافر و ناسپاس است»؟! (قتل الانسان ما اکفره).

(آیه 18)- و از آنجا که سرچشمه سرکشیها و ناسپاسیها غالبا غرور است براى در هم شکستن این غرور در این آیه مى‏فرماید: خداوند «او را از چه چیز آفریده است»؟ (من اى شى‏ء خلقه).

(آیه 19)- «او را از نطفه ناچیزى آفرید، و سپس اندازه‏گیرى کرد و موزون ساخت» (من نطفة خلقه فقدره).
دقت در آفرینش انسان از نطفه و اندازه‏گیرى تمام ابعاد وجودى او،اعضاء پیکرش، استعدادهایش و نیازهایش خود بهترین دلیل براى خداشناسى و معرفة اللّه است.
و چه بزرگ است آن خدائى که این موجود ضعیف را این همه قدرت و توانائى بخشید که مى‏تواند آسمان و زمین و اعماق دریاها را جولانگاه خود قرار دهد، و همه نیروهاى محیط خود را مسخر فرمان خویش سازد.

(آیه 20)- در ادامه همین سخن مى‏افزاید: «سپس راه را براى او آسان کرد» (ثم السبیل یسره).
راه تکامل پرورش جنین در شکم مادر، و سپس راه انتقال او را به این دنیا سهل و آسان نمود.
از عجائب تولد انسان این است که قبل از لحظات تولد آن چنان در شکم مادر قرار دارد که سر او به طرف بالا و صورتش به پشت مادر و پاى او در قسمت پایین رحم است، ولى هنگامى که فرمان تولد صادر مى‏شود ناگهان واژگونه مى‏گردد سر او به طرف پایین مى‏آید، و همین موضوع امر تولد را براى او و مادر سهل و آسان مى‏کند.
بعد از تولد نیز در مسیر نموّ و رشد جسمى در دوران کودکى، و سپس نموّ و رشد غرائز، و بعد از آن رشد در مسیر هدایت معنوى و ایمان، همه را از طریق عقل و دعوت انبیاء براى او سهل و آسان ساخته است.

(آیه 21)- سپس به مرحله پایانى عمر انسان بعد از پیمودن این راه طولانى اشاره کرده، مى‏فرماید: «بعد او را میراند و در قبر پنهان نمود» (ثم اماته فاقبره).
دستور به دفن کردن بدن مردگان (بعد از غسل و کفن و نماز) دستورى است الهام بخش که مرده انسانها باید از هر نظر پاک و محترم باشد تا چه رسد به زنده آنها!

(آیه 22)- بعد به مرحله رستاخیز انسانها پرداخته، مى‏افزاید: «سپس هرگاه که بخواهد او را زنده (و براى حساب و جزا محشور) مى‏کند» (ثم اذا شاء انشره).

(آیه 23)- در این آیه مى‏فرماید: با این همه مواهب الهى نسبت به انسان، از آن روز که به صورت نطفه‏اى بى‏ارزش بود تا آن روز که قدم در این دنیا گذارد، و راه خود را به سوى کمال طى کرد و سپس از این دنیا مى‏رود و در قبر پنهان مى‏گردد باز این انسان راه صحیح خود را پیدا نمى‏کند «چنین نیست که او مى‏پندارد، او هنوز آنچه را (خدا) فرمان داده، اطاعت نکرده است» (کلا لما یقض ما امره).

(آیه 24)- انسان باید به غذاى خود بنگرد! از آنجا که آیات قبل سخن از مسأله معاد مى‏گفت، و آیات آینده نیز با صراحت بیشترى از این مسأله سخن مى‏گوید، به نظر مى‏رسد که آیات مورد بحث به منزله دلیلى است براى مسأله معاد که از طریق بیان قدرت خداوند بر همه چیز، و همچنین احیاى زمینهاى مرده به وسیله نزول باران- که خود نوعى معاد در عالم گیاهان است- امکان رستاخیز را اثبات مى‏کند.
در ضمن چون این آیات از انواع غذاهائى که خدا در اختیار انسان و چهارپایان قرار داده سخن مى‏گوید حس شکرگزارى انسان را بر مى‏انگیزد و او را به شناخت منعم و معرفت اللّه دعوت مى‏کند.
نخست مى‏فرماید: «انسان باید به غذاى خویش (و آفرینش آن) بنگرد» (فلینظر الانسان الى طعامه).
نزدیکترین اشیاء خارجى به انسان غذاى اوست که با یک دگرگونى جزو بافت وجود او مى‏شود، و اگر به او نرسد به زودى راه فنا را پیش مى‏گیرد، و به همین دلیل قرآن از میان تمام موجودات روى مواد غذائى آن هم موادى که از طریق گیاهان و درختان، عاید انسان مى‏شود تکیه کرده است.
روشن است که منظور از «نگاه کردن» تماشاى ظاهرى نیست، بلکه نگاه به معنى دقت و اندیشه در ساختمان این مواد غذائى، و اجزاء حیاتبخش آن، و تأثیرات شگرفى که در وجود انسان دارد، و سپس اندیشه در خالق آنهاست.
و نیز دقیقا بنگرد که آنها را از چه راهى تهیه کرده، حلال یا حرام؟ مشروع یا نامشروع؟
در بعضى از روایات که از معصومین نقل شده آمده است که منظور از «طعام» در اینجا علم و دانشى است که غذاى روح انسان است، باید بنگرد که آن را از چه کسى گرفته؟
آرى! انسان باید درست بنگرد که سرچشمه اصلى علم و دانش او که غذاى روحانى اوست کجاست مبادا از سرچشمه آلوده‏اى تغذیه شود و روح و جان او را بیمار کند یا به هلاکت افکند.

(آیه 25)- سپس به شرح تفصیلى این مواد غذائى و منابع آن پرداخته، مى‏فرماید: «ما آب فراوان از آسمان فرو ریختیم» (انا صببنا الماء صبا).
آرى! آب که مهمترین مایه حیات است همواره به مقدار فراوان به لطف پروردگار از آسمان نازل مى‏شود، و مى‏دانیم تمام نهرها، چشمه‏ها، قناتها و چاههاى آب، ذخائر آبى خود را از باران مى‏گیرند.

(آیه 26)- بعد از ذکر موضوع آب که یکى از ارکان مهم رویش گیاهان است، به سراغ رکن مهم دیگر یعنى «زمین» مى‏رود و مى‏افزاید: «سپس زمین را از هم شکافتیم» (ثم شققنا الارض شقا).
این شکافتن اشاره به شکافتن زمین به وسیله جوانه‏هاى گیاهان است، و به راستى این یکى از عجائب است که جوانه‏اى با آن همه نرمى و لطافت خاکهاى سخت را مى‏شکافد، و گاه در کوهستانها از لابلاى سنگها عبور کرده، سر بیرون مى‏آورد.
و احتمال دارد منظور از شکافتن زمین خرد شدن سنگهاى سطح آن در آغاز باشد.
به این ترتیب آیه اشاره به یکى از معجزات علمى قرآن است که نشان مى‏دهد اول بارانها فرو مى‏بارند، و سپس زمینها شکافته مى‏شوند و آماده زراعت مى‏گردند، نه تنها در روزهاى نخست این عمل صورت گرفته که امروز نیز ادامه دارد.

(آیه 27)- بعد از ذکر این دو رکن اساسى یعنى «آب» و «خاک» به هشت قسمت از روئیدنیها که از ارکان اساسى غذاى انسان یا حیوانات است اشاره کرده، مى‏فرماید: «و در آن دانه‏هاى فراوانى رویاندیم» (فانبتنا فیها حبا).دانه‏هاى غذائى که مایه اصلى تغذیه انسان و انواع حیوانات است، دانه‏هایى که اگر یک سال بر اثر خشکسالى قطع شود قحطى و گرسنگى تمام جهان را فرا مى‏گیرد و انسانها همه در زحمت فرو مى‏روند.

(آیه 28)- و در مرحله بعد مى‏افزاید: «و (همچنین) انگور و سبزى بسیار» (و عنبا و قضبا).
ذکر «عنب» (انگور) از میان تمام میوه‏ها به خاطر مواد غذائى و حیاتى فراوانى است که در این میوه نهفته شده و آن را به صورت یک غذاى کامل درآورده است.
توجه داشته باشید که «عنب» هم به «انگور» گفته مى‏شود و هم به «درخت انگور» و در آیات قرآن بر هر دو اطلاق شده، ولى در اینجا مناسب همان انگور است.
 «قضب» در اینجا معنى گسترده‏اى دارد که هم سبزیهاى خوردنى را شامل مى‏شود، و هم میوه‏هاى بوته‏اى و هم ریشه‏هاى غذائى را.

(آیه 29)- سپس مى‏افزاید: «و زیتون و نخل فراوان» (و زیتونا و نخلا).
تکیه روى این دو میوه نیز دلیلش روشن است چرا که امروز ثابت شده که هم «زیتون» و هم «خرما» از مهمترین مواد غذائى نیروبخش و مفید و سلامت آفرین است.

(آیه 30)- و در مرحله بعد مى‏افزاید: «و باغهاى پردرخت» با انواع میوه‏هاى رنگارنگ (و حدائق غلبا).

(آیه 31)- سپس مى‏افزاید: «و میوه و چراگاه» (و فاکهة و ابا).
«ابّ» به معنى گیاهان خودرو و چراگاهى است که آماده چریدن حیوانات و یا چیدن گیاهان باشد.
در اینجا این سؤال پیش مى‏آید که در آیات گذشته بعضى از میوه‏ها بالخصوص مطرح شده بود، و در اینجا میوه بطور کلى مطرح شده، و از این گذشته در آیه قبل که سخن از باغها مى‏گفت ظاهرا نظر به میوه‏هاى باغها داشت، چگونه بار دیگر میوه در اینجا مطرح شده است؟
در پاسخ مى‏گوئیم: اما این که بعضى از میوه‏ها بالخصوص ذکر شده مانند انگور و زیتون و خرما (به قرینه درخت نخل) به خاطر اهمیت فوق العاده‏اى است که از میان میوه‏ها دارند، و اما این که چرا «فاکهه» (میوه) جداگانه از «حدائق» (باغها) ذکر شده؟ ممکن است به خاطر این باشد که باغها منافع دیگرى غیر از میوه نیز دارند، منظره زیبا، طراوت و هواى سالم و مانند آن.
از این گذشته برگ بعضى از درختان و ریشه و پوست بعضى دیگر، جزء مواد غذائى هستند (مانند چاى و دارچین و زنجبیل و امثال آن) به علاوه برگهاى بسیارى از درختان خوراک مناسبى براى حیوانات است و مى‏دانیم آنچه در آیات فوق آمده، هم خوراک انسان را شامل مى‏شود، هم خوراک حیوان را.

(آیه 32)- و لذا در این آیه مى‏افزاید: «تا وسیله‏اى براى بهره‏گیرى شما و چارپایانتان باشد» (متاعا لکم و لانعامکم).
«متاع» هر چیزى است که انسان از آن متمتع و بهره‏مند مى‏شود.

(آیه 33)- صیحه رستاخیز: بعد از ذکر قسمت قابل توجهى از مواهب الهى و نعم دنیوى، به بیان معاد و گوشه‏اى از حوادث رستاخیز و سرنوشت مؤمنان و کافران مى‏پردازد، تا از یکسو اعلام کند که این مواهب و متاع هر چه باشد زود گذر است و نقطه پایانى دارد، و از سوى دیگر وجود اینها دلیلى است بر قدرت خداوند بر همه چیز و بر مسأله معاد.
مى‏فرماید: «هنگامى که آن صداى مهیب [- صیحه رستاخیز] بیاید» کافران و مجرمان در اندوه عمیقى فرو مى‏روند (فاذا جاءت الصاخة).
 «صاخّه» در اینجا اشاره به «نفخه دوم صور» است، همان صیحه عظیمى که صیحه بیدارى و حیات مى‏باشد و همگان را زنده کرده، به عرصه محشر دعوت مى‏کند.

(آیه 34)- و لذا بلافاصله بعد از آن مى‏افزاید: «در آن روز که انسان از برادر خود مى‏گریزد» (یوم یفر المرء من اخیه).همان برادرى که با جان برابر بود و همه جا به یاد او بود و در فکر او، امروز بکلى از او گریزان مى‏شود.

(آیه 35)- «و (همچنین) از مادر و پدرش» (و امه و ابیه).

(آیه 36)- «و زن و فرزندانش» (و صاحبته و بنیه).
و به این ترتیب انسان نزدیکترین نزدیکانش را که برادر و پدر و مادر و زن و فرزند هستند نه فقط فراموش مى‏نماید بلکه از آنها فرار مى‏کند و این نشان مى‏دهد هول و وحشت محشر آنقدر زیاد است که انسان را از تمام پیوندها و علائقش جدا مى‏کند.

(آیه 37)- در این آیه دلیل این فرار را بیان کرده، مى‏فرماید: «در آن روز هر کدام از آنها وضعى دارد که او را کاملا به خود مشغول مى‏سازد» (لکل امرئ منهم یومئذ شأن یغنیه).
در حدیثى آمده است که بعضى از خاندان پیامبر صلّى اللّه علیه و آله از آن حضرت سؤال کردند که آیا در روز قیامت انسان به یاد دوست صمیمیش مى‏افتد؟
در پاسخ فرمود: «سه موقف است که هیچ کس در آنها به یاد هیچ کس نمى‏افتد: اول پاى میزان سنجش اعمال است تا ببیند آیا میزانش سنگین است یا سبک؟ سپس بر صراط است تا ببیند آیا از آن مى‏گذرد یا نه؟ و سپس به هنگامى است که نامه‏هاى اعمال را به دست انسانها مى‏دهند تا ببیند آن را به دست راستش مى‏دهند یا دست چپ؟ این سه موقف است که در آنها کسى به فکر کسى نیست، نه دوست صمیمى، نه یار مهربان، نه افراد نزدیک، نه دوستان مخلص، نه فرزندان، و نه پدر و مادر، و این همان است که خداوند متعال مى‏فرماید: در آن روز هر کسى به قدر کافى به خود مشغول است.»

(آیه 38)- سپس به چگونگى حال مؤمنان و کافران در آن روز پرداخته، مى‏گوید: «چهره‏هائى در آن روز گشاده و نورانى است» (وجوه یومئذ مسفرة).

(آیه 39)- «خندان و مسرور است» (ضاحکة مستبشرة).

(آیه 40)- «و صورتهائى در آن روز غبار آلود است» (و وجوه یؤمئذ علیها غبرة).

(آیه 41)- «و دود تاریکى آن را پوشانده است» (ترهقها قترة).

(آیه 42)- «آنان همان کافران فاجرند»! (اولئک هم الکفرة الفجرة).
از این آیات به خوبى استفاده مى‏شود که در صحنه قیامت آثار عقائد و اعمال سوء انسانها در چهره‏هایشان نمایان مى‏گردد.
تعبیر به «وجوه» به خاطر این است که رنگ صورت بیش از هر چیزى مى‏تواند بیانگر حالات درونى باشد، هم ناراحتیهاى فکرى و روحى و هم ناراحتیهاى جسمانى.



..................................................................................................

 

مباحثه آیات سوال برانگیز :

 

سوره عبس   :



معصومه :



میخام بدونم تصور من از ترک اولی و گناه درست هست یا نه.
گناه, شرایط واضخی دارد ک برای تمام انسانها یکسان است, مثلا غیبت چه برای من چه برای شخص پیامبر گناه است(میزان گناه ممکن است متفاوت باشه)
اما ترک اولی بستگی ب مقام معنوی شخص داشته باشه.
ممکنه مثلا خوندن نماز شب برای من یک ثواب بسیار بالا داسته باشه درحالیکه نخوندنش هیچ عقابی نداشته باشه.
اما همین عمل برای رسول واجبه و ترکش عقاب داره.

دربین غیر معصومین هم چنین مسیله ای هست؟
ک مثلا امر خاصی(مثل انفاق) برای من واجب باشه, اما برای کس دیگه ای مستحب؟


اعظم :


درسته فکر میکنم همین باشه
و رعایت نکردن ترتیب در انجام واجبات
که یکی بر دیگری اولویت انجام داشته باشه

من دسترسی به کتاب و نت ندارم ولی فکر میکنم برداشتت درست باشه
ولی
فکر نمی کنم
واجبات برای همه واجبه


تسنیم:


فکر میکنم منظور این دوستمون این نیست که واجباتی که جزو احکام هستند مثلا نماز یومیه برای یکی واجب و برای یکی مستحب باشه
گمونم منظورشون اینه که برخی مستحبات برای اولیا و کسانی که درجات بالاتر ایمان و یقین دارند بصورت واجب درمیاد و برخی مکروهات براشون حرام درنظر گرفته میشه
که اگه منظور این باشه گمونم صدق میکنه
همونطور که اهل سلوک معتقدند مثلا" نماز شب برای کسی که بخواد به مراحل بالای تقوا و تهذیب نفس برسه واجب انگاشته میشه
واجب نه به این معنا که اگه ترک بشه معصیت کرده بلکه به این معنا که درصورت ترک چیزی که میخواد بهش داده نمیشه یا از مقامی که داره نزول میکنه


اعظم:


اون طوری اگه بخوایم حساب کنیم در مراحل سلوک و خودسازی و عرفان
که خیلی پیچیده هم میشه
گاهی هستن عرفایی که حتی خوردن یه ماده غذایی خاص رو چون مطابق هوای نفسشون میدونن از خوردنش امتناع میکنن

تسنیم:


سوال هم در مورد اولیا بود که آیا ترک اولی براشون هست یا نه
که به نظرم هست هرچتد که در مراتب پایینتر از پیامبران باشه
البته ما معتقدیم پیامبر ما و معصومین حتی دچار ترک اولی هم نشدند
انا در مورد اولیا الهی دیگه ترک اولی موجب تنزل از مقام و مرتبه شون میشه


معصومه :


ایا ما معتقدیم ک معصومین ترک اولی هم نداشتند؟؟
پس با تفسیر ایه ای ک من ذیلش سوال کردم تناقض میشه که.

تسنیم:


سوال کنید
تا جایی که من میدونم اینجوریه
منظورم ازمعصومین چهارده معصوم هست

معصومه:


پس ایاتی ازین دست ک گاهی پیامبر را عتاب میکند, چطور تفسیر میشه؟؟
تا حالا من هرجا دیدم, با ترک اولی خووندن اون عمل,  از مقام عصمت دفاع شده


تسنیم:


تا جایی که میدونم ترک اولی عملی است کهگرچه معصیت نیست اما باانجام اون، نبی دچار خطایی میشه که به خاطر مورد عتاب قرار میگیره و مقامش پایین میاد
مثلا حضرت یوسف که به خاطر نرفتن به استقبال پدر و پایین نیامدن از اسب، نبوت از فرزندانش برداشته شد و به برادر دیگرش منتقل شد
اما در مورد پیامبر اسلام چنین چیزی نداریم که به خاطر عملشون چیزی از مقام حضرت کم شده باشه
اینهااطلاعات من بود و بیشتر از این نمیدونم. گمونم بهتره سوالتون رو با شخص مطلعی مطرح کنید


اعظم:


من نمی دونم
دوستان اگه چیزی مطالعه کردن بگن



نفیسه :


درمورد سوال دوستمون،نظر به تحقیق مختصری که داشتم ابتدا عین پاسخ استاد حسین انصاریان رو در مورد فرق بین گناه و ترک اولی می آورم:
گناهان را از جهتی می توان به دو دسته تقسیم کرد: مطلق و نسبی. مطلق گناهانی است که از هرکس سرزند، گناه است و در خور مجازات می باشد مانند شرک و کفر و ظلم وتجاوز.
گناه نسبی آن است که گاه بعضی کارهای مباح و یا حتی مستحب شایسته مقام افراد بزرگ نیست و آن ها باید از این گونه اعمال چشم بپوشند و به کار مهم تر بپردازند. در غیر این صورت ترک اولی کرده اند.
خواندن نماز مستحبی یا تشییع جنازه امری مطلوب و پسندیده است ولی جلسةعلمی که در آن معارف الهی بیان می شود، مهم تر از آن دو است. پرداختن به نماز مستحبی که باعث ترک نمودن جلسة علمی گردد، ترک اولی است.
نمازی را که ما می خوانیم قسمتی از آن با حضور قلب و قسمتی بدون حضور قلب است. این گونه نماز شایسته مقام شخصی چون پیامبر و علی(ع) نیست. او باید سراسر نمازش غرق در حضور در پیشگاه خدا باشد. اگر غیر این کند حرامی مرتکب شده اما ترک اولی کرده است.
گاهی کاری افردی انجام می دهد،آن کار پسندیده و ارزشمند است و ثواب فراوان دارد اما اگر همان کار را فرد دیگری انجام دهد، نه تنها پسندیده و مطلوب نیست بلکه انجام دهندةآن مستوجب ملامت و سرزنش است مثلاً برای ساختن یک بیمارستان از مردم تقاضای کمک می شود، شخص کارگری مزد یک یا چند روزش را می بخشد. این عمل نسبت به او ایثار است و دارای ثواب و حسنه می باشد اما اگر یک ثروتمند این مقدار کمک کند، نه تنها پسندیده نیست بلکه در خور ملامت و مذمت و نکوهش است. با این که کار حرامی نکرده است. بنابراین ترک اولی ترک وانجام ندادن کاری توسط افراد خاصی است که توقع انجام آن عمل از آنان وجود داشت.

اینکه اشاره به نماز شب شب پیامبر شد که ترک اون برای ایشون ترک اولی است.به نظرم چون نماز شب بر پیامبر واجب بوده و ترک آن هم گناه به حساب میامده نه ترک اولی مثل نمازهای واجب یومیه ما یا هر واجب دیگه.اینجا ترک نماز شب پیامبر با عصمت ایشان منافات داره و میدونیم که در صورت انجام ترک اولی توسط معصومین خدشه ای در عصمتشون وارد نمیشه.
در جای دیگه این مطلب رو خوندم که معصومین معصوم از گناهند ولی میبینیم دعاهایی دارند که در آنها استغفار میکنند.در بسیاری از موارد این دعاها نمیتواند تنها جنبه آموزشی و نمایشی داشته باشد بلکه جنبه واقعی آن برتری دارد که بخاطر ترک اولی هایی بوده که ممکنه از آنها سرزده باشه.البته این موضوع در برخی جاها با قاطعیت بیان نشده بود ولی رد هم نشده بود.


صحبت از امور واجب هم شده بود.همانطور که میدونید ،امور واجب دو نوعند کفایی و عینی .واجب کفایی همون موردی هست که دوستمون اشاره کردن بر عده ای واجب و از عده ای سلب وجوب میشه .البته مشخصا نه یه عده ای خاصی بلکه همینکه گروه ای انجامش دادن ،از عهده دیگران ساقط میشه،مثل دفاع از وطن.اما واجب عینی بر همه واجبه به طور یکسان پیامبر و امت هم نداره.
واجبی که ما در موردش صحبت میکنیم اموری هستن که ترک اونها مستوجب توبیخ و عذاب خواهد شد.نه واجبی که به معنای شرط لازم تحقق امری یا حصول مطلبی است.مثل بیماری که برای درمان واجبه درویی رو بخوره.یا همونطور که در پیامها آمده بود: اهل سلوک برای نیل به مقام قرب الهی خوندن نماز شب براشون واجبه.
امیدوارم این مطالب تاحدی کمک کننده بوده باشه و رفع ابهام کرده باشه.

تسنیم :


ممنون خیلی مفید بود

نفیسه :


خواهش میکنم


اعظم :

متشکرم نفیسه جان

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ مرداد ۹۵ ، ۱۴:۰۴
* مسافر
جمعه, ۱ مرداد ۱۳۹۵، ۰۲:۰۴ ب.ظ

584 . صفحه 584


اول مرداد :



نفیسه :



(آیه 16)- آیه قبل میپرسد آیا داستان موسی به تو رسیده است و این آیه مى‏افزاید: «در آن هنگام که پروردگارش او را در سرزمین مقدس طوى ندا داد» (اذ ناداه ربه بالواد المقدس طوى).

«طوى» ممکن است نام سرزمین مقدسى باشد که در شام در میان «مدین» و «مصر» قرار داشت، و نخستین جرقه وحى در آن بیابان بر قلب موسى وارد شد.


(آیه 17)- سپس به پیامى که خداوند به موسى در آن سرزمین مقدس داد، در دو جمله کوتاه و پر معنى، اشاره کرده، مى‏فرماید: «به سوى فرعون برو که طغیان کرده است»! (اذهب الى فرعون انه طغى).


(آیه 18)- «و به او بگو: آیا مى‏خواهى پاکیزه شوى»؟ (فقل هل لک الى ان تزکى).


(آیه 19)- «و (پس از پاک شدن و لایق لقاى محبوب گشتن) من تو را به سوى پروردگارت هدایت کنم، تا از او بترسى» و گناه نکنى (و اهدیک الى ربک فتخشى).


(آیه 20)- و از آنجا که هر دعوتى باید آمیخته با دلیل باشد در این آیه مى‏افزاید: موسى «به دنبال این سخن بزرگترین معجزه را به او نشان داد» (فاراه الآیة الکبرى).
این معجزه خواه معجزه تبدیل شدن عصا به مار عظیم باشد، یا ید بیضا، و یا هر دو، از معجزات بزرگ موسى بوده است که در آغاز دعوتش بر آن تکیه کرده.
این آیات نشان مى‏دهد که یکى از اهداف بزرگ انبیا هدایت طغیانگران یا مبارزه قاطع با آنهاست.


(آیه 21)- اکنون ببینیم فرعون در برابر این همه لطف و محبت، و این منطق و بیان زیبا و ارائه آیت کبرى چه عکس العملى نشان داد؟
این طاغوت خیره سر، هرگز از مرکب غرور پیاده نشد، چنانکه در این آیه مى‏فرماید: «او (دعوى موسى را) تکذیب، و عصیان کرد» (فکذب و عصى).
این نشان مى‏دهد که تکذیبها مقدمه عصیانهاست، همان گونه که تصدیقها و ایمانها مقدمه طاعتهاست.


(آیه 22)- به این مقدار هم قناعت نکرد و در برابر دعوت موسى بى‏تفاوت نماند بلکه: «سپس پشت کرد و پیوسته (براى محو آیین حق) تلاش نمود» (ثم ادبر یسعى).

نفیسه آشوری, [21.07.16 21:15]
(آیه 23)- و از آنجا که معجزه موسى تمام موجودیت طاغوتى او را به خطر مى‏انداخت، مأموران را به شهرهاى مختلف اعزام کرد «و ساحران را جمع کرد و مردم را دعوت نمود» تا مبارزه ساحران با موسى را مشاهده کنند (فحشر فنادى).


(آیه 24)- باز به این توطئه‏ها اکتفا نکرد، بلکه بزرگترین ادعا را با بدترین تعبیرات مطرح نمود «و گفت: من پروردگار برتر شما هستم»! (فقال انا ربکم الاعلى).
خودش یکى از بت‏پرستان بود، ولى در اینجا ادعا مى‏کند من پروردگار بزرگ شما هستم، یعنى حتى خودش را از معبود خودش نیز بالاتر مى‏شمرد و این است بیهوده‏گوئیهاى طاغوتها!


(آیه 25)- به هرحال فرعون سرکشى را به آخرین مرحله رسانده و مستحق دردناکترین عذاب شده و فرمان الهى باید فرا رسد و او و دستگاه ظلم و فسادش را درهم بکوبد لذا در این آیه مى‏فرماید: «از این رو خداوند او را به عذاب آخرت و دنیا گرفتار ساخت» (فاخذه الله نکال الآخرة و الاولى).
در اینجا تفسیر دیگرى براى آیه ذکر شده است و آن این که منظور از «الاولى» کلمه نخستین است که فرعون در مسیر طغیان گفت و ادعاى الوهیت کرد (قصص/ 38) و «الاخرة» اشاره به آخرین کلمه‏اى است که او گفت و آن ادعاى ربوبیت اعلى بود خداوند او را به مجازات این دو ادعاى کفر آمیزش در همین دنیا گرفتار ساخت.


(آیه 26)- و سرانجام در این آیه، از اتمام این ماجرا نتیجه‏گیرى کرده، مى‏فرماید: «در این (داستان موسى و فرعون و عاقبت آنان درس) عبرتى است براى کسى که (از خدا) بترسد» (ان فى ذلک لعبرة لمن یخشى).این آیه به خوبى نشان مى‏دهد که عبرت گرفتن از این ماجراها تنها براى کسانى میسّر است که بهره‏اى از خوف و خشیت و احساس مسؤولیت به دل راه داده‏اند و یا به تعبیر دیگر داراى چشمى عبرت بینند.
اى خوشا چشمى که عبرت بین بود
عبرت از نیک و بدش آیین بود.


(آیه 27)- آفرینش شما مشکلتر است یا آسمانها؟ (دلیل دیگرى بر معاد) به دنبال نقل سرگذشت موسى و فرعون به عنوان یک درس عبرت براى همه طغیانگران و تکذیب کنندگان بار دیگر به مسأله معاد و رستاخیز بر مى‏گردد.
نخست منکران معاد را مخاطب ساخته، و ضمن یک استفهام توبیخى مى‏فرماید: «آیا آفرینش شما (و بازگشت به زندگى پس از مرگ) مشکلتر است یا آفرینش آسمان که خداوند آن را بنا نهاده است» (أ انتم اشد خلقا ام السماء بناها).
این سخن در حقیقت پاسخى است به گفتار آنها که در آیات پیشین گذشت که مى‏گفتند: «أ إنا لمردودون فى الحافرة آیا ما به حالت اول بازمى‏گردیم».
این آیه مى‏گوید: هر انسانى در هر مرحله‏اى از درک و شعور باشد مى‏داند که آفرینش این آسمان بلند، این همه کرات عظیم و کهکشانهاى بى‏انتها قابل مقایسه با آفرینش انسان نیست کسى که این قدرت را داشته چگونه از بازگرداندن شما به حیات عاجز است؟!


(آیه 28)- سپس به شرح بیشتر درباره این آفرینش بزرگ پرداخته، مى‏افزاید: «سقف آسمان را برافراشت و آن را منظم ساخت» (رفع سمکها فسواها).
احتمال دارد که آیه هم اشاره به ارتفاع آسمان و فاصله بسیار زیاد و سرسام آور کرات آسمانى از ما بوده باشد و هم اشاره به سقف محفوظ و قشر عظیم هواى اطراف زمین.


(آیه 29)- سپس به یکى از مهمترین نظامات این عالم بزرگ یعنى نظام نور و ظلمت اشاره کرده، مى‏فرماید: «و شبش را تاریک و روزش را آشکار نمود» (و اغطش لیلها و اخرج ضحاها).که هرکدام از این دو در زندگى انسان و سایر موجودات زنده اعم از حیوان و گیاه نقش فوق العاده مهمى دارد. نه انسان بدون نور مى‏تواند زندگى کند که همه برکات و روزیها و حس و حرکت او وابسته به آن است و هم بدون ظلمت و زندگى او ممکن نیست که رمز آرامش اوست.


(آیه 30)- سپس از آسمان به زمین مى‏آید، مى‏فرماید: «و زمین را بعد از آن گسترش داد» (و الارض بعد ذلک دحاها).
منظور از «دحو الارض» این است که در آغاز تمام سطح زمین را آبهاى حاصل از بارانهاى سیلابى نخستین فرا گرفته بود این آبها تدریجا در گودالهاى زمین جاى گرفتند و خشکیها از زیر آب سر برآوردند و روز به روز گسترده‏تر شدند تا به وضع فعلى درآمد- و این مسأله بعد از آفرینش زمین و آسمان روى داد.


(آیه 31)- بعد از گسترش زمین و آماده شدن براى زندگى و حیات سخن از آب و گیاه به میان آورده، مى‏فرماید: «و از آن، آب و چراگاهش را بیرون آورد» (اخرج منها ماءها و مرعاها).
این تعبیر نشان مى‏دهد که آب در لابلاى قشر نفوذ پذیر زمین پنهان بود، سپس به صورت چشمه‏ها و نهرها جارى شد و حتى دریا و دریاچه‏ها را تشکیل داد.


(آیه 32)- ولى از آنجا که عوامل مختلفى مى‏توانست آرامش زمین را بر هم زند- از جمله طوفانهاى عظیم و دائمى و دیگر جزر و مدهائى که در پوسته زمین بر اثر جاذبه ماه و خورشید و همچنین لرزه‏هایى که بر اثر فشار مواد مذاب درونى رخ مى‏دهد- آن را به وسیله شبکه نیرومندى از کوهها که سرتاسر روى زمین را فرا گرفته آرام کرد.
و لذا مى‏فرماید: «و کوهها را ثابت و محکم نمود» (و الجبال ارساها).


(آیه 33)- و در پایان مى‏فرماید: «همه اینها براى بهره‏گیرى شما و چهارپایانتان است»! (متاعا لکم و لانعامکم).
تا از مواهب حیات بهره گیرید و به غفلت نخورید. اینها از یکسو نشانه‏هاى قدرت او بر مسأله معاد است و از سوى دیگر دلائل عظمت و نشانه‏هاى وجود او در مسیر توحید و معرفت است.


(آیه 34)- بعد از اشاره به بعضى از دلائل معاد، در آیات قبل، در اینجا بار دیگر، به مسأله رستاخیز و سرنوشت خدا ترسان و هوى پرستان در آن روز باز مى‏گردد، مى‏فرماید: «هنگامى که آن حادثه بزرگ، رخ دهد» نیکوکاران و بدکاران هر کدام به جزاى اعمال خویش مى‏رسند (فاذا جاءت الطامة الکبرى).
«طامّه» در اینجا اشاره به قیامت است که مملوّ از حوادث هولناک مى‏باشد و توصیف آن به «کبرى» تأکید بیشترى درباره اهمیت و عظمت این حادثه بى‏نظیر است.


(آیه 35)- سپس مى‏افزاید: «در آن روز انسان به یاد کوششهایش مى‏افتد» (یوم یتذکر الانسان ما سعى).
اما این تذکر و یادآورى چه سودى براى او مى‏تواند داشته باشد.
اگر تقاضاى بازگشت به دنیا و جبران گذشته کند دست ردّ به سینه او مى‏زنند و در پاسخ این تقاضا «کلّا» (چنین نیست) مى‏گویند.
و اگر توبه کند و از اعمالش پوزش طلبد فایده‏اى ندارد چرا که درهاى توبه دیگر بسته شده است.
آرى! در آن روز حجابها از قلب و روح انسان برداشته مى‏شود و همه حقایق مکنون بارز و آشکار مى‏شود.


(آیه 36)- و لذا در این آیه مى‏افزاید: «و (در آن روز) جهنّم براى هر بیننده‏اى آشکار مى‏گردد» (و برزت الجحیم لمن یرى).
جهنم هم اکنون نیز وجود دارد بلکه طبق آیه 54 سوره عنکبوت «کافران را از هر سو احاطه کرده» اما حجابهاى عالم دنیا مانع رؤیت آن است ولى آن روز که روز ظهور و بروز همه چیز است جهنّم از همه آشکارتر ظهور مى‏کند.


(آیه 37)- سپس به وضع حال مجرمان و افراد بى‏ایمان در صحنه قیامت اشاره کرده و با چند جمله کوتاه و پر معنى هم سرنوشت آنها را بیان مى‏کند و هم عوامل گرفتارى آنها را، مى‏فرماید: «اما آن کسى که طغیان کرده» (فاما من طغى).


(آیه 38)- «و زندگى دنیا را (بر همه چیز) مقدم داشته» (و آثر الحیاة الدنیا).


(آیه 39)- «مسلما دوزخ جایگاه اوست» (فان الجحیم هى المأوى).
در جمله اول اشاره به فساد عقیدتى آنها مى‏کند زیرا طغیان ناشى از خود بزرگ بینى است و خود بزرگ بینى ناشى از عدم معرفة اللّه است.
کسى که خدا را به عظمت بشناسد خود را بسیار کوچک و ضعیف مى‏بیند و هرگز پاى خود را از جاده عبودیت بیرون نمى‏گذارد.
و جمله دوم اشاره به فساد عملى آنهاست چرا که طغیان سبب مى‏شود که انسان لذت زود گذر دنیا و زرق و برق آن را بالاترین ارزش حساب کند و آن را بر همه چیز مقدم بشمرد.
این دو در حقیقت علت و معلول یکدیگرند: طغیان و فساد عقیده سرچشمه فساد عمل و ترجیح زندگى ناپایدار دنیا بر همه چیز است و سرانجام این دو آتش سوزان دوزخ است که در جمله سوم به آن اشاره شده.

(آیه 40)- سپس به ذکر اوصاف بهشتیان در دو جمله کوتاه و بسیار پر معنى پرداخته، مى‏فرماید: «و آن کسى که از مقام پروردگارش ترسان باشد و نفس را از هوى باز دارد ...» (و اما من خاف مقام ربه و نهى النفس عن الهوى).


(آیه 41)- «قطعا بهشت جایگاه اوست» (فان الجنة هى المأوى).
آرى! شرط اول بهشتى شدن «خوف» ناشى از «معرفت» است، شناختن مقام پروردگار و ترسیدن از مخالفت فرمان او، شرط دوم که در حقیقت نتیجه شرط اول و میوه درخت معرفت و خوف است تسلّط بر هواى نفس و باز داشتن آن از سرکشى، چرا که تمام گناهان و مفاسد و بدبختیها از هواى نفس سرچشمه مى‏گیرد.


(آیه 42)- تاریخ قیامت را فقط خدا مى‏داند: در تعقیب مطالبى که درباره قیامت و سرنوشت نیکان و بدان در آن روز در آیات پیشین آمد، در اینجا به سراغ سؤال همیشگى مشرکان و منکران معاد رفته، مى‏فرماید: «و از تو درباره قیامت مى‏پرسند که در چه زمانى واقع مى‏شود» (یسئلونک عن الساعة ایان مرساها).


(آیه 43)- قرآن در پاسخ این سؤال براى این که به آنها بفهماند که هیچ کس از لحظه وقوع قیامت با خبر نبوده و نخواهد بود، روى سخن را به پیامبر صلّى اللّه علیه و آله کرده، مى‏گوید: «تو را با یادآورى این سخن چه کار»؟! (فیم انت من ذکراها).
یعنى تاریخ وقوع قیامت حتى از تو پنهان است، تا چه رسد به دیگران، این از آن علم غیبى است که از مختصات ذات پروردگار مى‏باشد، و احدى را به آن راهى نیست!


(آیه 44)- سپس مى‏افزاید: «نهایت آن (قیامت) به سوى پروردگار تو است» و هیچ کس جز خدا از زمانش آگاه نیست (الى ربک منتهاها).
این همان مطلبى است که در آیه 34 سوره لقمان نیز آمده است: «علم زمان وقوع قیامت تنها نزد خداست».


(آیه 45)- باز براى توضیح بیشتر مى‏افزاید: «کار تو فقط بیم دادن کسانى است که از آن مى‏ترسند» (انما انت منذر من یخشاها).
وظیفه تو همین انذار و هشدار و بیم دادن است و بس، و اما تعیین وقت قیامت از قلمرو وظیفه و آگاهى تو بیرون است.


(آیه 46)- و سرانجام در آخرین آیه این سوره براى بیان این واقعیت که تا قیامت زمان زیادى نیست، مى‏فرماید: «آنها در آن روز که قیام قیامت را مى‏بینند چنین احساس مى‏کنند که گوئى توقفشان (در دنیا و برزخ) جز شامگاهى یا صبح آن بیشتر نبوده است»! (کانهم یوم یرونها لم یلبثوا الا عشیة او ضحاها).
به قدرى عمر کوتاه دنیا بسرعت مى‏گذرد، و دوران برزخ نیز سریع طى مى‏شود که به هنگام قیام قیامت آنها فکر مى‏کنند تمام این دوران چند ساعتى بیش نبود.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ مرداد ۹۵ ، ۱۴:۰۴
* مسافر