قرآن; کتاب زندگی...کتابی برای هدایت

إِنَّ هَذَا الْقُرْآنَ یِهْدِی لِلَّتِی هِیَ أَقْوَمُ
مشخصات بلاگ
قرآن; کتاب زندگی...کتابی برای هدایت

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
وَقَالَ الرَّسُولُ یَا رَبِّ إِنَّ قَوْمِی اتَّخَذُوا هَذَا الْقُرْآنَ مَهْجُورًا (30 فرقان )
و پیامبر گفت پروردگارا قوم من این قرآن را رها کردند

در تاریخ 93/09/27 تصمیم گرفتیم با گروهی از دوستان روزانه یه صفحه قرآن بخونیم
و هر کس توی هر صفحه ای نکته ای براش جالب بود ، یا چیزی در موردش می دونست ، یا تفسیری در مورد اون صفحه خونده بود رو با یقیه به اشتراک بذاره
اینجا رو هم بنا کردیم برای اینکه اگه خواستیم یه روزی مروری به مطالب بکنیم برامون ساده تر باشه
و یا اگه دوستی وسطای راه بهمون پیوست بتونه مطالب قبلی رو مرور کنه
شایدم یه زمانی بچه هامون خواستن بدونن فهم مادراشون از قرآن چه جوری بوده
هر چند امیدواریم که به زودی حضرت مهدی علیه السلام ظهور کنن و ما و بچه هامون قرآن رو همونجور بفهمیم که باید
الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم

آخرین مطالب
چهارشنبه, ۵ خرداد ۱۳۹۵، ۱۰:۰۴ ق.ظ

526 . صفحه 526


پنجم خرداد :


نفیسه :





سوره نجم پنجاه و سومین سوره قران میباشد.
این سوره در «مکّه» نازل شده و 62 آیه دارد.
محتواى سوره:
این سوره به گفته بعضى نخستین سوره‏اى است که پیامبر بعد از علنى کردن دعوت خود آن را آشکارا و با صداى بلند در حرم مکه تلاوت کرد، و مشرکان به آن گوش دادند، و همه مؤمنان آن روز و حتى مشرکان سجده کردند! به هر حال این سوره به خاطر «مکى» بودنش بحثهائى از اصول اعتقادى مخصوصا «نبوت» و «معاد» دارد، و با تهدیدهاى کوبنده و انذارهاى مکرر به بیدارى کفار مى‏پردازد.
محتواى این سوره را در هفت بخش مى‏توان خلاصه کرد:
1- در آغاز سوره بعد از سوگند پرمعنائى، از حقیقت وحى سخن مى‏گوید و تماس مستقیم پیامبر صلّى اللّه علیه و آله را با پیک وحى «جبرئیل» روشن مى‏سازد، و ساحت مقدس پیامبر صلّى اللّه علیه و آله را از این که چیزى جز وحى الهى بگوید مبرا مى‏کند.
2- در بخش دیگرى از این سوره از معراج پیامبر سخن گفته، و گوشه‏هائى از آن را با عباراتى کوتاه و پرمعنى مجسم مى‏کند.
3- سپس به خرافات مشرکان در زمینه بتها، و عبادت فرشتگان، و امور دیگرى که جز از روى هوى و هوس نبود، پرداخته و آنها را سخت در این رابطه نکوهش مى‏کند، و از پرستش آنها برحذر مى‏دارد.
4- در بخش دیگرى راه توبه را به روى این منحرفین و عموم گنهکاران باز مى‏کند، و آنها را به مغفرت واسعه حق نوید مى‏دهد، و تأکید مى‏کند که هر کس مسؤول اعمال خویش است و هیچ کس بار گناه دیگرى را بر دوش نمى‏کشد.
5- براى تکمیل این اهداف در بخش دیگرى از این سوره گوشه‏هائى از مسأله «معاد» را منعکس مى‏سازد، و دلیل روشنى براى این مسأله از آنچه در نشئه دنیا وجود دارد اقامه مى‏کند.
6- مطابق معمول اشاراتى به سرنوشت دردناک اقوام پیشین که در طریق دشمنى با حق پافشارى و لجاج و عناد داشتند، مى‏کند.
7- و سرانجام سوره را با امر به سجده و عبادت براى پروردگار پایان مى‏بخشد.
ضمنا نامگذارى این سوره به «النجم» به خاطر نخستین آیه آن است.
فضیلت تلاوت سوره:
در حدیثى از رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله مى‏خوانیم: «هر کس سوره «النّجم» را بخواند خداوند به عدد هر یک از کسانى که به پیامبر ایمان آوردند و کسانى که او را انکار کردند ده حسنه به او عطا مى‏کند».
مسلما چنین پاداشهاى عظیمى از آن کسانى است که تلاوت این سوره را وسیله‏اى براى اندیشیدن، و سپس عمل، قرار دهند، و تعلیمات مختلف این سوره در زندگى آنها پرتوافکن شود.


(آیه 1)- قابل توجه این که سوره پیشین (سوره طور) با کلمه «النّجوم» (ستارگان) پایان یافت، و این سوره با کلمه «النّجم» (ستاره) آغاز مى‏شود که خداوند به آن سوگند یاد کرده، مى‏فرماید: «سوگند به ستاره هنگامى که افول مى‏کند» (وَ النَّجْمِ إِذا هَوى‏).
ظاهر آیه آنچنان که اطلاق واژه «النّجم» اقتضا مى‏کند سوگند به همه ستارگان آسمان است که از نشانه‏هاى بارز عظمت خداوند، و از اسرار بزرگ جهان آفرینش و از مخلوقات فوق العاده عظیم پروردگار است.
تکیه بر غروب آنها، در حالى که طلوع آنها بیشتر جلب توجه مى‏کند به خاطر آن است که غروب ستارگان دلیل بر حدوث آنها مى‏باشد و نیز دلیل است بر نفى عقیده ستاره‏پرستان همان گونه که در داستان ابراهیم (ع) آمده است.


(آیه 2)- اما ببینیم این سوگند براى چه یاد شده است؟ آیه مورد بحث چنین توضیح مى‏دهد: «که هرگز دوست شما [محمّد صلّى اللّه علیه و آله‏] منحرف نشده و مقصد را گم نکرده است» (ما ضَلَّ صاحِبُکُمْ وَ ما غَوى‏). او همیشه در مسیر حق گام برمى‏دارد، و در گفتار و کردارش کمترین انحرافى نیست.


(آیه 3)- سپس براى تأکید این مطلب، و اثبات این که آنچه مى‏گوید از سوى خداست، مى‏افزاید: «و هرگز از روى هواى نفس سخن نمى‏گوید» (وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوى‏).
این تعبیر شبیه استدلالى است براى آنچه در آیه قبل در زمینه نفى ضلالت و غوایت آمده، چرا که سرچشمه گمراهیها غالبا پیروى از هواى نفس است.


(آیه 4)- سپس با صراحت تمام مى‏گوید: «آنچه مى‏گوید چیزى جز وحى که بر او نازل شده نیست» (إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْیٌ یُوحى‏).
او از خودش چیزى نمى‏گوید، و قرآن ساخته و پرداخته فکر او نیست، همه از ناحیه خداست، و دلیل این ادعا در خودش نهفته است، بررسى آیات قرآن نیز گواهى مى‏دهد که هرگز یک انسان هر قدر عالم و متفکر باشد- تا چه رسد به انسان درس نخوانده‏اى که در محیطى مملو از جهل و خرافات پرورش یافته- قادر نیست سخنانى چنین پرمحتوا بیاورد که بعد از گذشتن قرنها الهام‏بخش مغزهاى متفکران است، و مى‏تواند پایه‏اى براى ساختن اجتماع صالح، سالم، مؤمن و پیشرو گردد.
ضمنا این سخن تنها در مورد آیات قرآن نیست، بلکه به قرینه آیات گذشته سنت پیامبر صلّى اللّه علیه و آله را نیز شامل مى‏شود چرا که این آیه با صراحت مى‏گوید: او از روى هوى سخن نمى‏گوید هر چه مى‏گوید وحى است.
حدیث جالب زیر شاهد دیگرى بر این مدعاست.
 «سیوطى» که از دانشمندان معروف اهل سنت است در تفسیر «در المنثور» چنین نقل مى‏کند: «روزى رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله دستور داد درهاى خانه‏هائى که به داخل مسجد پیامبر صلّى اللّه علیه و آله گشوده مى‏شد (جز در خانه على علیه السّلام) بسته شود، این امر به مسلمانان گران آمد تا آنجا که «حمزه» عموى پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله از این کار گله کرد که چگونه در خانه عمویت و ابوبکر و عمر و عباس را بستى، اما در خانه پسر عمویت را بازگذاردى؟ (و او را بر دیگران ترجیح دادى).
هنگامى که پیامبر صلّى اللّه علیه و آله متوجه شد که این امر بر آنها گران آمده است مردم را به مسجد دعوت فرمود، و خطبه بى‏نظیرى در تمجید و توحید خداوند ایراد کرد.
سپس افزود: «اى مردم! من شخصا درها را نبستم و نگشودم، و من شما را از مسجد بیرون نکردم، و على را ساکن ننمودم (آنچه بود وحى الهى و فرمان خدا بود) سپس این آیات را تلاوت کرد: (وَ النَّجْمِ إِذا هَوى‏ ... إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْیٌ یُوحى‏».
این حدیث که بیانگر مقام والاى امیرمؤمنان على علیه السّلام در میان تمام امت اسلامى بعد از شخص پیامبر است، نشان مى‏دهد که نه تنها گفته‏هاى پیامبر صلّى اللّه علیه و آله بر طبق وحى است بلکه اعمال و کردار او نیز چنین است.


(آیه 5)- نخستین دیدار دوست! در تعقیب آیات گذشته که سخن از نزول وحى بر پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله مى‏گفت در اینجا سخن از معلم وحى است.
مى‏فرماید: «آن کس که قدرت عظیمى دارد او را تعلیم داده است» (عَلَّمَهُ شَدِیدُ الْقُوى‏).


(آیه 6)- باز براى تأکید بیشتر مى‏افزاید: «همان کسى که توانائى فوق العاده دارد او سلطه یافت» (ذُو مِرَّةٍ فَاسْتَوى‏).


(آیه 7)- این تعلیم را به او داد «در حالى که در افق اعلى قرار داشت» (وَ هُوَ بِالْأُفُقِ الْأَعْلى‏).


(آیه 8)- «سپس نزدیکتر و نزدیکتر شد ...» (ثُمَّ دَنا فَتَدَلَّى).


(آیه 9)- «تا آنکه فاصله میان او (با پیامبر) به اندازه دو کمان یا کمتر بود»! (فَکانَ قابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنى‏).


(آیه 10)- «در اینجا خداوند آنچه را وحى کردنى بود به بنده‏اش وحى نمود»! (فَأَوْحى‏ إِلى‏ عَبْدِهِ ما أَوْحى‏).


(آیه 11)- «قلب (پاک او) در آنچه دید هرگز دروغ گفت»! (ما کَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأى‏).


(آیه 12)- «آیا با او درباره آنچه (با چشم خود) دیده مجادله مى‏کنید»؟
(أَ فَتُمارُونَهُ عَلى‏ ما یَرى‏).
در روایات وارد شده، منظور از این آیات شهود باطنى خاصى نسبت به ذات پاک خداست که براى پیامبر صلّى اللّه علیه و آله در این صحنه روى داد و در معراج بار دیگر تکرار شد و رسول اللّه فوق العاده تحت تأثیر جذبه معنوى این دیدار قرار گرفت.
طبق این تفسیر قرآن نزول وحى را بر پیامبر صلّى اللّه علیه و آله چنین شرح مى‏دهد: خداوند شدید القوى و پرقدرت، پیامبر صلّى اللّه علیه و آله را تعلیم فرمود، در حالى که او به صورت کامل و در حد اعتدال درآمد و در افق اعلى قرار گرفت.
سپس نزدیک شد، و نزدیکتر شد، آن چنان که میان او و پروردگارش به اندازه دو قوس بیشتر نبود، و در همین جا بود که آنچه وحى کردنى بود خداوند به بنده‏اش وحى کرد.
و از آنجا که براى جمعى این شهود باطنى سنگین مى‏آمد تأکید مى‏کند که قلب پیامبر صلّى اللّه علیه و آله آنچه را دیده به حق و راستى دیده است و نباید شما در برابر این سخن با او به مجادله برخیزید.
تفسیر این آیات به شهود باطنى پیامبر صلّى اللّه علیه و آله نسبت به خداوند صریحتر و با روایات اسلامى موافقتر، و براى پیامبر فضیلتى است برتر، و مفهومى است لطیفتر.
از پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله پرسیدند: «آیا پروردگارت را هرگز دیده‏اى»؟! در پاسخ فرمود: «رأیته بفؤادى من او را با چشم دل دیده‏ام»! و در نهج البلاغه در صدر خطبه «ذعلب یمانى» آمده است که از آن حضرت سؤال کرد: «آیا هرگز پروردگارت را اى امیر مؤمنان دیده‏اى»؟! در پاسخ فرمود: «أ فأعبد ما لا اراه؟ ... آیا کسى را که نمى‏بینم پرستش کنم؟! ولى چشمها با مشاهده حسى هرگز او را ندیده اما دلها با حقیقت ایمان او را دریافته است».


(آیه 13)- دومین دیدار! این آیات همچنان ادامه بحثهاى آیات گذشته درباره مسأله وحى و ارتباط پیامبر صلّى اللّه علیه و آله با خداوند و شهود باطنى اوست.
مى‏فرماید: «و بار دیگر نیز او را مشاهده کرد» (وَ لَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْرى‏).
تعبیر به «نزلة اخرى» نشانگر این است که پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله در یک «شهود باطنى دیگر» به هنگام معراج بر فراز آسمانها ذات پاک خدا را مشاهده کرد، و به تعبیر دیگر خداوند بار دیگر بر قلب پاک او نزول فرمود و شهود کامل تحقق یافت، در محلى که منتها الیه قرب الى اللّه از سوى بندگان است، در کنار سدرة المنتهى، در آنجا که «جنة المأوى» قرار دارد، در حالى که «سدرة المنتهى» را حجابهائى از نور پوشانده بود.
دیده قلب پیامبر صلّى اللّه علیه و آله در این شهود هرگز به غیر حق نیفتاد، و جز او ندید، و در همانجا بود که نشانه‏هاى عظمت خداوند را در آفاق و انفس نیز مشاهده کرد.


(آیه 14)- و این شهود «نزد سدرة المنتهى» روى داد (عِنْدَ سِدْرَةِ الْمُنْتَهى‏).
درباره «سدرة المنتهى» هر چند در قرآن مجید توضیحى نیامده، ولى در اخبار و روایات اسلامى توصیفهاى گوناگونى پیرامون آن آمده است این تعبیرات نشان مى‏دهد که هرگز منظور درختى شبیه آنچه در زمین مى‏بینیم نبود، بلکه اشاره به سایبان عظیمى است در جوار قرب رحمت حق که فرشتگان بر برگهاى آن تسبیح مى‏کنند و امتهائى از نیکان و پاکان در سایه آن قرار دارند.


(آیه 15)- همان «که جنة المأوى (و بهشت برین) در آنجاست» (عِنْدَها جَنَّةُ الْمَأْوى‏).
«جنّة المأوى» به معنى بهشتى است که محل سکونت است و منظور از آن بهشت برزخى است که ارواح شهدا و مؤمنان موقتا به آنجا مى‏روند.


(آیه 16)- «در آن هنگام که چیزى [نور خیره کننده‏اى‏] سدرة المنتهى را پوشانده بود» (إِذْ یَغْشَى السِّدْرَةَ ما یَغْشى‏).


(آیه 17)- اینها واقعیاتى بود که پیامبر مشاهده کرده و «چشم او هرگز منحرف نشد و طغیان نکرد» آنچه دید واقعیت بود (ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغى‏).


(آیه 18)- «او پاره‏اى از آیات و نشانه‏هاى بزرگ پروردگارش را دید» (لَقَدْ رَأى‏ مِنْ آیاتِ رَبِّهِ الْکُبْرى‏).
نکته‏ها:
1- هدف معراج،
رسیدن پیامبر صلّى اللّه علیه و آله به شهود باطنى از یکسو، و دیدن عظمت خداوند در پهنه آسمانها با همین چشم ظاهر از سوى دیگر بوده است، که هم در آخرین آیه مورد بحث در اینجا «لَقَدْ رَأى‏ مِنْ آیاتِ رَبِّهِ الْکُبْرى‏» و هم در آیه 1 سوره اسراء «لِنُرِیَهُ مِنْ آیاتِنا تا برخى از آیات خود را به او نشان دهیم». به آن اشاره شده است و نیز به مسائل زیاد و مهمى از فرشتگان و بهشتیان و دوزخیان و ارواح انبیا آگاهى یافت که در طول عمر مبارکش الهام‏بخش او در تعلیم و تربیت خلق خدا بود.
2- گوشه‏اى از گفتگوهاى خداوند با پیامبرش در شب معراج:
در کتب حدیث روایتى از امیرمؤمنان على علیه السّلام از پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله در این زمینه آمده است که بسیار مشروح و طولانى است، و ما گوشه‏هائى از آن را در اینجا مى‏آوریم.
در آغاز حدیث مى‏خوانیم که پیامبر صلّى اللّه علیه و آله در شب معراج از پروردگار سبحان چنین سؤال کرد: «یا ربّ اىّ الاعمال افضل؟ پروردگارا! کدام عمل افضل است؟».
خداوند متعال فرمود: «هیچ چیز نزد من برتر از توکل بر من و رضا به آنچه قسمت کرده‏ام نیست، اى محمّد! آنها که به خاطر من یکدیگر را دوست دارند محبتم شامل حال آنهاست، و کسانى که به خاطر من مهربانند، و به خاطر من پیوند دوستى دارند آنها را دوست دارم، و نیز محبتم براى کسانى که توکل بر من مى‏کنند فرض و لازم است، و براى محبت من حد و حدود، و مرز و نهایتى نیست»! در فراز دیگرى آمده است: «اى احمد! همچون کودکان مباش که سبز و زرد و زرق و برق را دوست دارند، و هنگامى که غذاى شیرین و دلپذیرى به آنها مى‏دهند مغرور مى‏شوند، و همه چیز را به دست فراموشى مى‏سپارند».
پیامبر صلّى اللّه علیه و آله در اینجا عرضه داشت: «پروردگارا! مرا به عملى هدایت کن که موجب قرب به درگاه توست». فرمود: «شب را روز، و روز را شب قرار ده»! عرض کرد: «چگونه»؟! فرمود: «چنان کن که خواب تو نماز باشد، و هرگز شکم خود را کاملا سیر مکن».
در فراز دیگرى آمده است: «اى احمد! محبت من محبت فقیران و محرومان است، به آنها نزدیک شو، و در کنار مجلس آنها قرار گیرد، تا من به تو نزدیک شوم، و ثروتمندان دنیاپرست را از خود دور ساز، و از مجالس آنها بر حذر باش»! در فراز دیگر مى‏فرماید: «اى احمد! زرق و برق دنیا و دنیاپرستان را مبغوض بشمر، و آخرتت و اهل آخرت را محبوب دار».
عرض مى‏کند: «پروردگارا! اهل دنیا و آخرت کیانند»؟
فرمود: «اهل دنیا کسانى هستند که زیاد مى‏خورند، و زیاد مى‏خندند و مى‏خوابند، و خشم مى‏گیرند، و کمتر خشنود مى‏شوند، نه در برابر بدیها از کسى عذر مى‏خواهند، و نه اگر کسى از آنها عذر طلبد مى‏پذیرند، در اطاعت خدا تنبل، و در معاصى شجاعند، آرزوهاى دور و دراز دارند، و در حالى که اجلشان نزدیک شده هرگز به حساب اعمال خود نمى‏رسند، و نفعشان براى مردم کم است، افرادى پرحرف، فاقد احساس مسؤولیت، علاقه‏مند به خورد و خوراکند.
اهل دنیا نه در نعمت، شکر خدا به جا مى‏آورند، و نه در مصائب صبورند.
خدمات فراوان در نظر آنها کم است (و خدمات کم خودشان بسیار!) خود را به انجام کارى که انجام نداده‏اند ستایش مى‏کنند، و چیزى را مطالبه مى‏کنند که حق آنها نیست.
پیوسته از آرزوهاى خود سخن مى‏گویند، و عیوب مردم را خاطر نشان مى‏سازند و نیکیهاى آنها را پنهان»! عرض کرد: «پروردگارا! آیا دنیاپرستان غیر از این عیبى هم دارند»؟
فرمود: «اى احمد! عیب آنها این است که جهل و حماقت در آنها فراوان است، براى استادى که از او علم آموخته‏اند تواضع نمى‏کنند، و خود را عاقل مى‏دانند اما در نزد آگاهان، نادان و احمقند».
سپس به اوصاف اهل آخرت و بهشتیان پرداخته چنین ادامه مى‏دهد:
«آنها مردمى با حیا هستند، جهل آنها کم، منافعشان بسیار، مردم از آنها در راحتند و خود از دست خویش در تعب، و سخنانشان سنجیده است.
پیوسته حسابگر اعمال خویشند، و از همین جهت خود را به زحمت مى‏افکنند، چشمهایشان به خواب مى‏رود اما دلهایشان بیدار است، چشمشان مى‏گرید، و قلبشان پیوسته به یاد خداست.
هنگامى که مردم در زمره غافلان نوشته شوند آنها از ذاکران نوشته مى‏شوند.
در آغاز نعمتها حمد خدا مى‏گویند، و در پایان شکر او را به جا مى‏آورند، دعایشان در پیشگاه خدا مستجاب، و تقاضایشان مسموع است، و فرشتگان از وجود آنها مسرورند ... مردم (غافل) در نزد آنها مردگان، و خداوند نزد آنها حىّ و قیّوم و کریم است (همتشان آن چنان عالى است که به غیر او نظر ندارند) ... مردم در عمر خود یکبار مى‏میرند اما آنها به خاطر جهاد با نفس و مخالفت هوى هر روز هفتاد بار مى‏میرند (و حیات نوین مى‏یابند)! ...
هنگامى که براى عبادت در برابر من مى‏ایستند همچون بنیان مرصوص و سدّى فولادینند، و در دل آنها توجیهى به مخلوقات نیست.
به عزّت و جلالم سوگند که من آنها را حیات و زندگى پاکیزه‏اى مى‏بخشم، و در پایان عمر، خودم قبض روح آنها مى‏کنم، و درهاى آسمان را براى پرواز روح آنها مى‏گشایم، تمام حجابها را از برابر آنها کنار مى‏زنم، و دستور مى‏دهم بهشت، خود را براى آنها بیارائید! اى احمد! عبادت ده جزء دارد که نه جزء آن طلب حلال است،هنگامى که غذا و نوشیدنى تو حلال باشد تو در حفظ و حمایت منى ...».
و در فراز دیگرى آمده است: «اى احمد! آیا مى‏دانى کدام زندگى گواراتر و پر دوامتر است»؟
عرض کرد: «خداوندا! نه» فرمود: «زندگى گوارا آن است که صاحب آن لحظه‏اى از یاد من غافل نماند، نعمت مرا فراموش نکند، از حق من بى‏خبر نباشد، و شب و روز رضاى مرا بطلبد.
اما زندگى باقى آن است که براى نجات خود عمل کند، و دنیا در نظرش کوچک باشد، و آخرت بزرگ، رضاى مرا بر رضاى خویشتن مقدم بشمرد، و پیوسته خشنودى مرا بطلبد، حق مرا بزرگ دارد و توجه به آگاهى من نسبت به خودش داشته باشد.
در برابر هر گناه و معصیتى به یاد من بیفتد، و قلبش را از آنچه ناخوش دارم پاک کند، شیطان و وساوس شیطانى را مبغوض دارد، و ابلیس را بر قلب خویش مسلط نسازد و به او راه ندهد.
هنگامى که چنین کند محبت خاصى در قلبش جاى مى‏دهم، آن چنان که تمام دلش در اختیار من خواهد بود، و فراغت و اشتغال و هم و غم و سخنش از مواهبى است که من به اهل محبتم مى‏بخشم! چشم و گوش و قلب او را مى‏گشایم، تا با گوش قلبش حقایق غیب را بشنود و با دلش جلال و عظمت را بنگرد»! و سرانجام این حدیث نورانى با این جمله‏هاى بیدار کننده پایان مى‏گیرد:
«اى احمد! اگر بنده‏اى نماز تمام اهل آسمانها و زمین را به جا آورد، و روزه تمام اهل آسمانها و زمین را انجام دهد، همچون فرشتگان غذا نخورد و لباس (فاخرى) در تن نپوشد (و در نهایت زهد و وارستگى زندگى کند) ولى در قلبش ذره‏اى دنیاپرستى یا ریاست‏طلبى یا عشق به زینت دنیا باشد در سراى جاویدانم در جوار من نخواهد بود! و محبتم را از قلب او بر مى‏کنم! سلام و رحمتم بر تو باد، و الحمد للّه ربّ العالمین».
این سخنان عرشى که روح انسان را با خود به اوج آسمانها مى‏برد، و در معراج الهى سیر مى‏دهد و به آستانه عشق و شهود مى‏کشد تنها قسمتى از حدیث قدسى است.
افزون بر این ما اطمینان داریم که غیر از آنچه پیامبر صلّى اللّه علیه و آله در سخنانش براى ما بازگو کرده، اسرار و گفتگوها و رموز و اشاراتى میان او و محبوبش، رد و بدل شده که نه گوشها توانائى شنیدن آن را دارد و نه افکار عادى قدرت درکش را، و به همین دلیل در درون جان پاک پیامبر صلّى اللّه علیه و آله براى همیشه مکتوم مانده و جز خاصانش از آن آگاه نشده‏اند.


(آیه 19)- این بتها زائیده هواى نفس شماست! پس از بیان بحثهاى مربوط به توحید، وحى، معراج و آیات عظمت خداوند یگانه در آسمانها به بطلان شرک و عقائد خرافى مشرکان در زمینه بتها مى‏پردازد.
مى‏فرماید: بعد از آن که عظمت خداوند و آیات بزرگ او را دانستید «به من خبر دهید آیا بتهاى لات و عزى ...» (أَ فَرَأَیْتُمُ اللَّاتَ وَ الْعُزَّى).


(آیه 20)- «و (همچنین بت) منات که سومین آنهاست» آیا دختران خدا هستند و منشأ سود و زیان براى شما مى‏باشند؟! (وَ مَناةَ الثَّالِثَةَ الْأُخْرى‏).
این سه بت در میان عرب از اهمیت و شهرت خاصى برخوردار بودند.


(آیه 21)- «آیا سهم شما پسر است و سهم او دختر»؟! (أَ لَکُمُ الذَّکَرُ وَ لَهُ الْأُنْثى‏). در حالى که به زعم شما دختران کم ارزشترند و حتى هنگامى که مى‏شنوید همسر شما دختر آورده از شدت اندوه و خشم سیاه مى‏شوید!


(آیه 22)- «اگر چنین باشد این تقسیمى ناعادلانه است» که میان خود و خدا قائل شدید! (تِلْکَ إِذاً قِسْمَةٌ ضِیزى‏). چرا که سهم خدا را پست‏تر از سهم خود مى‏دانید! به این ترتیب قرآن افکار منحط و خرافى آنها را به باد استهزا مى‏گیرد که شما از یکسو دختران را زنده به گور مى‏کنید و عیب و ننگ مى‏دانید، و از سوى دیگر فرشتگان را دختران خدا مى‏دانید، نه تنها خودشان را مى‏پرستید که مجسمه‏هاى بى‏روح آنها نیز به صورت بتها در نظر شما این همه احترام دارد. و از اینجا روشن مى‏شود که حداقل بسیارى از بتهاى سنگى و چوبى که مورد پرستش عرب واقع مى‏شد به زعم آنها مجسمه‏هاى فرشتگان بود فرشتگانى که آنها را «ربّ النوع» و مدیر و مدبر عالم هستى مى‏دانستند و نسبت آنها را با خدا نسبت دختر و پدر مى‏پنداشتند. از اینجا معلوم مى‏شود که قرآن هرگز نمى‏خواهد اعتقاد عرب جاهلى را در مورد تفاوت دختر و پسر بپذیرد، بلکه مى‏خواهد مسلمات طرف را به رخ او بکشد و الا نه دختر و پسر در منطق اسلام از نظر ارزش انسانى تفاوتى دارند، و نه فرشتگان دختر و پسر دارند و نه اصلا آنها فرزندان خدا هستند، و نه خدا اصولا فرزندى دارد.


(آیه 23)- در این آیه، قرآن با قاطعیت مى‏گوید: «اینها فقط نامهائى است که شما و پدرانتان بر آنها گذاشته‏اید (نامهائى بى‏محتوا و اسمهائى بى‏مسمى) و هرگز خداوند دلیل و حجتى بر آن نازل نکرده است» (إِنْ هِیَ إِلَّا أَسْماءٌ سَمَّیْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُکُمْ ما أَنْزَلَ اللَّهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ).
نه دلیلى از عقل بر آن دارید، و نه دلیلى از طریق وحى الهى، و جز یک مشت اوهام و خرافات و الفاظ تو خالى چیزى نیست.
و در پایان مى‏افزاید: «آنها فقط از گمانهاى بى‏اساس و هواى نفس پیروى مى‏کنند» و این موهومات همه زائیده پندار و هوى است (إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَ ما تَهْوَى الْأَنْفُسُ).
«در حالى که هدایت از سوى پروردگارشان براى آنها آمده است» (وَ لَقَدْ جاءَهُمْ مِنْ رَبِّهِمُ الْهُدى‏).
اما چشم مى‏بندند و به آن پشت مى‏کنند، و در ظلمات این اوهام غوطه‏ور مى‏شوند.
اصولا هواى نفس خود بزرگترین و خطرناکترین بتهاست و سرچشمه پیدایش بتهاى دیگر، و مایه گرمى بازار بت‏پرستى است.


(آیه 24)- قرآن همچنان خرافه بت‏پرستى را تعقیب و محکوم مى‏کند.
نخست به آرزوهاى بى‏اساس بت‏پرستان و انتظاراتى که از بتها داشتند پرداخته، مى‏گوید: «آیا آنچه انسان تمنا دارد به آن مى‏رسد»؟! (أَمْ لِلْإِنْسانِ ما تَمَنَّى).
آیا ممکن است این اجسام بى‏روح و بى‏ارزش به شفاعت او در پیشگاه خدا برخیزند؟ و یا در مشکلات و گرفتاریها در دنیا و آخرت به او پناه بدهند؟


(آیه 25)- «در حالى که آخرت و دنیا از آن خداست» (فَلِلَّهِ الْآخِرَةُ وَ الْأُولى‏).
عالم اسباب بر محور اراده او مى‏چرخد، و هر موجودى هر چه دارد از برکت وجود اوست، شفاعت از ناحیه او و حل مشکلات نیز به دست قدرت اوست.
و به این ترتیب قرآن مشرکان را بکلى از شفاعت بتها و حل مشکلات به وسیله آنها مأیوس و نومید مى‏کند.
گسترش دامنه آرزوها! آرزو و تمنا از محدود بودن قدرت انسان و توانائى او سرچشمه مى‏گیرد زیرا هرگاه به چیزى علاقه داشت و به آن نرسید شکل آرزو و تمنا به خود مى‏گیرد.
البته آرزوهاى انسان گاهى صادق است و از روح بلند او سرچشمه مى‏گیرد و عاملى است براى حرکت و تلاش و جهاد و سیر تکاملى او، مثل این که انسان آرزو مى‏کند در علم و دانش و تقوا و شخصیت و آبرو سرآمد جهانیان باشد.
ولى بسیار مى‏شود که این آرزوها کاذب است، و مایه غفلت و بى‏خبرى و تخدیر و عقب ماندگى است، مثل آرزوى رسیدن به عمر جاویدان، و خلود در زمین، و در اختیار گرفتن تمام اموال و ثروتها، و حکومت بر همه انسانها و موهومات دیگرى از این قبیل.
و به همین دلیل در روایات اسلامى تشویق شده که مردم به سراغ آرزوهاى خیر بروند، در حدیثى از پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله مى‏خوانیم: «کسى که تمناى چیزى کند که موجب رضاى خداست از دنیا بیرون نمى‏رود مگر به آن برسد».

(آیه 26)- شفاعت هم به اذن اوست! در این آیه براى تأکید بیشتر روى همین مسأله مى‏افزاید: «و چه بسیار فرشتگان آسمانها که شفاعت آنها هیچ سودى نمى‏بخشد، مگر پس از آن که خدا براى هر کس بخواهد و راضى باشد اجازه (شفاعت) دهد» (وَ کَمْ مِنْ مَلَکٍ فِی السَّماواتِ لا تُغْنِی شَفاعَتُهُمْ شَیْئاً إِلَّا مِنْ بَعْدِ أَنْ یَأْذَنَ اللَّهُ لِمَنْ یَشاءُ وَ یَرْضى‏).
جائى که فرشتگان آسمان با آن همه عظمت، حتى به صورت جمعى قادر بر شفاعت نیستند، جز به اذن و رضاى پروردگار، از این بتهاى بى‏شعور و فاقد هر گونه ارزش چه انتظارى دارید؟

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی