471 . صفحه 471
دوازدهم فروردین :
نفیسه :
(آیه 34)- متکبران جبّار از درک صحیح محرومند: در یک بررسى اجمالى در آیات گذشته و آینده چنین به نظر مىرسد که «مؤمن آل فرعون» براى نفوذ در قلب تیره فرعون و فرعونیان و زدودن زنگار کبر و کفر از آنها سخنان خود را در پنج شکل و مقطع مطرح کرد:
«مقطع اول» سخنان دو جانبه و احتیاط آمیز و دعوت آن قوم کافر طغیانگر به پرهیز از ضرر محتمل بود.
در «مقطع دوم» آنها را به سیر و مطالعه در احوال اقوام پیشین دعوت مىکند.
در «مقطع سوم» قسمتى از تاریخ خودشان را متذکر مىشود، که چندان فاصله از آنها ندارد و آن مسأله نبوّت «یوسف» است که از اجداد موسى بود، و طرز برخورد آنها با دعوت او را مطرح مىکند.
مىگوید: «و پیش از این، یوسف با دلائل روشن براى هدایت شما آمد» (وَ لَقَدْ جاءَکُمْ یُوسُفُ مِنْ قَبْلُ بِالْبَیِّناتِ).
«اما شما همچنان در دعوت او شکّ و تردید داشتید» (فَما زِلْتُمْ فِی شَکٍّ مِمَّا جاءَکُمْ بِهِ).
نه از این جهت که دعوت او پیچیدگى داشت، و نشانهها و دلائل او کافى نبود، بلکه به خاطر ادامه خودکامگیها، سرسختى نشان دادید.
سپس براى این که خود را از هرگونه تعهد و مسؤولیت خلاص کنید و به خودکامگى و هوسرانى خویش ادامه دهید «تا زمانى که (یوسف) از دنیا رفت گفتید: هرگز خداوند بعد از او رسولى مبعوث نخواهد کرد» (حَتَّى إِذا هَلَکَ قُلْتُمْ لَنْ یَبْعَثَ اللَّهُ مِنْ بَعْدِهِ رَسُولًا).
و به خاطر این روش نادرستتان مشمول هدایت الهى نشدید، آرى «این گونه خداوند هر اسرافکار تردید کننده وسوسهگر را گمراه مىکند» (کَذلِکَ یُضِلُّ اللَّهُ مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ مُرْتابٌ).
شما از یک سو راه اسراف و تجاوز از حدود الهى را پیش گرفتید، و از سوى دیگر در همه چیز شک و تردید و وسوسه نمودید، و این دو کار سبب شد که خداوند دامنه لطفش را از شما برگیرد، و شما را در وادى ضلالت رها سازد.
(آیه 35)- این آیه به معرفى «مسرفان مرتاب» پرداخته، مىگوید: «همانها که در آیات خدا بىآنکه دلیلى برایشان آمده باشد به مجادله بر مىخیزند» (الَّذِینَ یُجادِلُونَ فِی آیاتِ اللَّهِ بِغَیْرِ سُلْطانٍ أَتاهُمْ). بىآنکه هیچ دلیل روشنى از عقل و نقل براى سخنان خود داشته باشند.
سپس براى نشان دادن زشتى این عمل مىافزاید: این گونه جدال بى اساس در مقابل حق «خشم عظیمى نزد خداوند و نزد آنان که ایمان آوردهاند به بار مىآورد» (کَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللَّهِ وَ عِنْدَ الَّذِینَ آمَنُوا).
چرا که «جدال به باطل» و موضعگیرى بىدلیل و بىمنطق در برابر آیات الهى هم مایه گمراهى مجادله کنندگان، و هم اسباب ضلالت دیگران است.
و در پایان آیه به دلیل عدم تسلیم آنها در مقابل حق اشاره کرده، مىفرماید:
«این گونه خداوند بر دل هر متکبّر جبّارى مهر مىنهد»! (کَذلِکَ یَطْبَعُ اللَّهُ عَلى کُلِّ قَلْبِ مُتَکَبِّرٍ جَبَّارٍ).
لجاجتها و عناد در برابر حق پردهاى ظلمانى بر فکر انسان مىاندازد و حس تشخیص را از او مىگیرد.
(آیه 36)- مىخواهم به آسمان روم تا از خداى موسى خبر گیرم! گر چه سخنان «مؤمن آل فرعون» این اثر را گذاشت که فرعون را از تصمیم قتل موسى بازداشت، ولى نتوانست فرعون را از مرکب غرور پایین آورد.
«فرعون گفت: اى هامان! براى من بناى مرتفعى بساز شاید به وسائلى دست یابم» (وَ قالَ فِرْعَوْنُ یا هامانُ ابْنِ لِی صَرْحاً لَعَلِّی أَبْلُغُ الْأَسْبابَ).
(آیه 37)- «وسائل (صعود به) آسمانها تا از خداى موسى آگاه شوم، هر چند گمان مىکنم او دروغگو باشد» (أَسْبابَ السَّماواتِ فَأَطَّلِعَ إِلى إِلهِ مُوسى وَ إِنِّی لَأَظُنُّهُ کاذِباً).
آرى «این چنین اعمال بد فرعون در نظرش آراسته جلوه کرد و از راه حق بازداشته شد» (وَ کَذلِکَ زُیِّنَ لِفِرْعَوْنَ سُوءُ عَمَلِهِ وَ صُدَّ عَنِ السَّبِیلِ).
«اما توطئه و مکر فرعون جز به زیان و نابودى نمىانجامد» (وَ ما کَیْدُ فِرْعَوْنَ إِلَّا فِی تَبابٍ).
ظاهر این است فرعون به عنوان چند هدف دست به چنین کارى زد:
1- او مىخواست وسیلهاى براى اشتغال فکرى مردم و انصراف ذهن آنها از مسأله نبوت موسى و قیام بنى اسرائیل فراهم آورد.
2- او مىخواست از این طریق کمک مادى و اقتصادى به تودههاى زحمتکش کند، و کارى هرچند موقت براى بىکاران فراهم سازد تا کمى مظالم او را فراموش کنند و وابستگى مردم از نظر اقتصادى به خزینه او بیشتر گردد.
3- برنامه این بود که بعد از پایان بنا بر فراز آن رود و نگاهى به آسمان کند و احتمالا تیرى در کمان گذارد و پرتاب کند و باز گردد، و براى تحمیق مردم بگوید:
خداى موسى هر چه بود تمام شد! به سراغ کار خود بروید، و فکرتان راحت باشد!
(آیه 38)- از من پیروى کنید تا راه راست را به شما نشان دهم گفتیم «مؤمن آل فرعون» سخنان خود را در چند مقطع بیان کرد، در اینجا چهارمین مقطع از سخنان او آمده که مقصود خود را از طریق دیگرى دنبال مىکند، و آن توجه دادن به «ناپایدارى زندگى دنیا» و «مسأله معاد و حشر و نشر» است و توجه به آنها بدون شک تأثیر عمیقى در تربیت انسانها دارد.
نخست مىگوید: «و کسى که ایمان آورده بود صدا زد: اى قوم من! از من پیروى کنید تا من شما را به راه حق ارشاد کنم» (وَ قالَ الَّذِی آمَنَ یا قَوْمِ اتَّبِعُونِ أَهْدِکُمْ سَبِیلَ الرَّشادِ).
(آیه 39)- سپس افزود: «اى قوم من! (به این دنیا دل نبندید که) این زندگى دنیا متاع زود گذرى است، و آخرت سراى همیشگى و ابدى شماست» (یا قَوْمِ إِنَّما هذِهِ الْحَیاةُ الدُّنْیا مَتاعٌ وَ إِنَّ الْآخِرَةَ هِیَ دارُ الْقَرارِ).
گیرم که با هزار مکر و فسون، ما پیروز شویم و حق را پشت سر اندازیم، دست به انواع ظلم و ستم دراز کنیم، و دامان ما به خونهاى بىگناهان آغشته شود، مگر عمر ما در این جهان چه اندازه خواهد بود؟
(آیه 40)- مسأله تنها فانى بودن این دنیا و باقى بودن سراى آخرت نیست، مهم مسأله حساب و جزاست: «هر کس عمل بدى انجام دهد فقط به اندازه آن به او کیفر داده مىشود، اما کسى که عمل صالحى انجام دهد- خواه مرد یا زن- در حالى که مؤمن باشد آنان وارد بهشت مىشوند و روزى بىحسابى به ایشان داده خواهد شد» (مَنْ عَمِلَ سَیِّئَةً فَلا یُجْزى إِلَّا مِثْلَها وَ مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولئِکَ یَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ یُرْزَقُونَ فِیها بِغَیْرِ حِسابٍ).
او در این سخنان حساب شدهاش از یکسو اشاره به عدالت خداوند در مورد مجرمان مىکند.
و از دیگر سوم اشاره به فضل بىانتهاى او که در مقابل یک عمل صالح پاداش بىحساب به مؤمنان داده مىشود.
و از سوى سوم لزوم توأم بودن ایمان و عمل صالح را یادآور مىشود.
و از سوى چهارم مساوات مرد و زن در پیشگاه خداوند و در ارزشهاى انسانى را مطرح مىکند.
به هر حال او با این سخن کوتاه خود این واقعیت را بیان مىکند که متاع این جهان گرچه ناچیز است و ناپایدار، ولى مىتواند وسیله رسیدن به پاداش بىحساب گردد، چه معاملهاى از این پرسودتر؟!