431 . صفحه 431
اول اسفند :
نفیسه :
(آیه 23)- این سؤال ممکن است به ذهن آید که اگر منطق مشرکان در برابر شفاعت بتها بی اساس است، پس مسأله «شفاعت» شفیعان چه مىشود؟
در این آیه به پاسخ این سؤال پرداخته، چنین مىگوید:اگر شفیعانى در درگاه خدا وجود دارند آن هم به اذن و فرمان اوست،زیرا: «هیچ شفاعتى نزد او جز براى کسانى که اذن داده فایده ندارد» (وَ لا تَنْفَعُ الشَّفاعَةُ عِنْدَهُ إِلَّا لِمَنْ أَذِنَ لَهُ).
بنابراین،بهانه بتپرستان براى پرستش بتها که مىگفتند:«اینها شفیعان ما نزد خدایند»! (یونس/ 18) به این وسیله قطع مىشود،چرا که خدا هرگز اجازه شفاعتى به آنها نداده است.
بعد از این جمله چنین مىگوید:در آن روز اضطراب و وحشتى بر دلها چیره مىشود هم شفاعت کنندگان و هم شفاعت شوندگان غرق در اضطراب مىشوند،و در انتظار این هستند که ببینند خداوند به چه کسانى اجازه شفاعت مىدهد؟
و درباره چه کسانى؟ و این حالت اضطراب و نگرانى همچنان ادامه مىیابد «تا زمانى که فزع و اضطراب از دلهاى آنها زایل گردد» و فرمان از ناحیه خدا صادر شود (حَتَّى إِذا فُزِّعَ عَنْ قُلُوبِهِمْ).
اینجاست که هر دو گروه رو به یکدیگر مىکنند و از هم «مىپرسند (یا مجرمان از شافعان مىپرسند) پروردگار شما چه دستورى داد»؟ (قالُوا ما ذا قالَ رَبُّکُمْ).
در پاسخ «مىگویند: خداوند حق را بیان کرد» (قالُوا الْحَقَّ).
و «حق» چیزى جز اجازه شفاعت درباره آنها که رابطه خود را بکلى از درگاه خدا قطع نکردهاند نمىباشد.
و در پایان آیه اضافه مىکند: «و اوست خداوند بلند مقام و بزرگ مرتبه» (وَ هُوَ الْعَلِیُّ الْکَبِیرُ).
در حقیقت آنها مىگویند: چون خداوند على و کبیر است هر دستورى مىدهد عین واقعیت و هر واقعیتى منطبق بر دستور اوست.
(آیه 24)- در این آیه از طریق دیگرى براى ابطال عقائد مشرکان وارد مىشود و مسأله «رازقیّت» را بعد از مسأله «خالقیّت» عنوان مىکند، مىگوید: «بگو:
چه کسى شما را از آسمانها و زمین روزى مىدهد» و برکات آن را در اختیارتان مىگذارد؟! (قُلْ مَنْ یَرْزُقُکُمْ مِنَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ).بدیهى است هیچ کس از آنها نمىتوانست بگوید این بتهاى سنگى و چوبى باران را از آسمان نازل مىکنند، گیاهان را از زمین مىرویانند.
جالب این که بدون آن که در انتظار پاسخ آنها باشد بلافاصله مىفرماید:
«بگو: اللّه» (قُلِ اللَّهُ).
در پایان آیه اشاره به مطلبى مىکند که خود مىتواند پایه دلیلى را تشکیل دهد، دلیلى واقع بینانه و توأم با نهایت انصاف و ادب، به گونهاى که طرف از مرکب لجاج و غرور پایین آید، و به اندیشه و فکر بپردازد، مىگوید: «مسلما ما یا شما بر هدایت یا ضلالت آشکارى هستیم»! (وَ إِنَّا أَوْ إِیَّاکُمْ لَعَلى هُدىً أَوْ فِی ضَلالٍ مُبِینٍ).
اشاره به این که عقیده ما و شما با هم تضاد روشنى دارد، بنابراین ممکن نیست هر دو حق باشد، چرا که جمع بین نقیضین و ضدین امکان ندارد.
(آیه 25)- این آیه باز همان استدلال را به شکل دیگرى- و با همان لحن منصفانهاى که خصم را از مرکب لجاجت و غرور فرود آورد- ادامه مىدهد، مىگوید: «بگو: شما مسؤول گناهان ما نیستید، و ما نیز در برابر اعمال شما مسؤول نخواهیم بود» (قُلْ لا تُسْئَلُونَ عَمَّا أَجْرَمْنا وَ لا نُسْئَلُ عَمَّا تَعْمَلُونَ).
عجیب این که در اینجا پیامبر صلّى اللّه علیه و اله مأمور است در مورد خودش تعبیر به «جرم» کند، و در مورد مخالفان تعبیر به کارهایى که انجام مىدهند! و به این ترتیب این حقیقت را روشن سازد که هر کس باید پاسخگوى اعمال و کردار خویش باشد، چرا که نتایج اعمال هر انسانى چه زشت و چه زیبا به خود او مىرسد.
(آیه 26)- این آیه در حقیقت بیان نتیجه دو آیه قبل است، زیرا هنگامى که به آنها اخطار کرد که یکى از ما دو گروه بر حق و دیگرى بر باطلیم، و نیز اخطار کرد که هرکدام از ما مسؤول اعمال خویشتن هستیم، به بیان این حقیقت مىپردازد که چگونه به وضع همگى رسیدگى مىشود.
مىفرماید: «به آنها بگو: پروردگار ما همه ما را در روز رستاخیز جمع مىکند، سپس در میان ما به حق داورى مىکند» و ما را از یکدیگر جدا مىسازد، تا هدایت شدگان از گمراهان بازشناخته شوند، و هر کدام به نتیجه اعمالشان برسند (قُلْ یَجْمَعُ بَیْنَنا رَبُّنا ثُمَّ یَفْتَحُ بَیْنَنا بِالْحَقِّ).
اگر مىبینید امروز همه با هم آمیختهاند و هر کسى ادعا مىکند من بر حقم و اهل نجاتم، این وضع براى همیشه ادامه پیدا نخواهد کرد، و روز جدایى صفوف سرانجام فراخواهد رسید، چرا که «ربوبیت» پروردگار چنین اقتضا مىکند که «سره» از «ناسره» و «خالص» از «ناخالص» و «حق» از «باطل» سرانجام جدا شوند، و هرکدام در بستر خویش قرار گیرند.
اکنون بیندیشید در آن روز چه خواهید کرد؟ و در کدامین صف قرار خواهید گرفت؟ و آیا پاسخى براى سؤالات پروردگار در آن روز آماده کردهاید؟
در پایان آیه براى این که روشن سازد این کار قطعا شدنى است مىافزاید:
«اوست داور و جدا کننده آگاه» (وَ هُوَ الْفَتَّاحُ الْعَلِیمُ).
این دو نام که از اسماء الحسنى الهى است، یکى اشاره به قدرت او بر مسأله جداسازى صفوف مىکند، و دیگرى به علم بىپایان او، چرا که جدا ساختن صفوف حق و باطل از یکدیگر بدون این دو ممکن نیست.
(آیه 27)- در این آیه که پنجمین فرمان به پیامبر صلّى اللّه علیه و اله مىباشد بار دیگر به مسأله توحید که سخن را از آن آغاز کرده بود باز مىگردد و با این مسأله بحث را خاتمه مىدهد.
مىفرماید: «بگو: کسانى را که به عنوان شریک به خداوند ملحق ساختهاید به من ارائه دهید» (قُلْ أَرُونِیَ الَّذِینَ أَلْحَقْتُمْ بِهِ شُرَکاءَ).
لذا به دنبال این جمله با یک کلمه خط بطلان بر همه این اوهام کشیده مىگوید: «نه هرگز چنین نیست»! (کَلَّا).
اینها هرگز ارزش معبود بودن را ندارند، و در این پندارهاى شما چیزى از واقعیت نیست، بس است بیدار شوید.
و سرانجام براى تأکید و تحکیم این سخن مىگوید: «بلکه تنها اوست خداوند عزیز و حکیم» (بَلْ هُوَ اللَّهُ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ).
عزت و شکست ناپذیریش ایجاب مىکند که در حریم ربوبیتش کسى راه نیابد، و حکمتش اقتضا مىکند که این قدرت را به جا صرف کند.
(آیه 28)- تو مبعوث براى همه جهانیان هستى! این آیه سخن از نبوت پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و اله مىگوید، و آیات بعد از آن پیرامون معاد بحث مىکند.
نخست به وسعت دعوت پیامبر صلّى اللّه علیه و اله و عمومیت نبوت او به همه انسانها اشاره کرده، مىگوید: «و ما تو را نفرستادیم مگر براى همه مردم جهان در حالى که همگان را به پاداشهاى بزرگ الهى بشارت مىدهى، و از عذاب الهى انذار مىکنى، ولى بیشتر مردم از این معنى بىخبرند» (وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلَّا کَافَّةً لِلنَّاسِ بَشِیراً وَ نَذِیراً وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ).
(آیه 29)- از آنجا که در آیات قبل به این معنى اشاره شده بود که خداوند همه مردم را در روز رستاخیز جمع کرده و میان آنها داورى مىکند، در این آیه سؤالى از ناحیه منکران معاد به این صورت نقل مىکند: «آنها مىگویند: اگر راست مىگویید این وعده رستاخیز در چه زمانى است»؟! (وَ یَقُولُونَ مَتى هذَا الْوَعْدُ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ).
(آیه 30)- ولى قرآن همواره از پاسخ صریح به این مطلب و تعیین زمان وقوع رستاخیز خوددارى مىکند و تأکید مىکند این از امورى است که علم آن مخصوص خداست، و احدى جز او از آن آگاه نیست.
این آیه همین معنى را با عبارت دیگرى بازگو کرده، مىفرماید: «بگو: وعده شما روزى خواهد بود که نه ساعتى از آن تأخیر خواهید کرد، و نه ساعتى بر آن پیشى خواهید گرفت» (قُلْ لَکُمْ مِیعادُ یَوْمٍ لا تَسْتَأْخِرُونَ عَنْهُ ساعَةً وَ لا تَسْتَقْدِمُونَ).
این مخفى ماندن تاریخ قیام قیامت- حتى بر شخص پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و اله- به خاطر آن است که خداوند مىخواهد مردم یک نوع آزادى عمل توأم با حالت آماده باش دائمى داشته باشند، چرا که اگر تاریخ قیامت تعیین مىشد هرگاه زمانش دور بود همه در غفلت و غرور و بىخبرى فرو مىرفتند، و هرگاه زمانش نزدیک بود ممکن بود آزادى عمل را از دست بدهند و اعمالشان جنبه اضطرارى پیدا کند، و در هر دو صورت هدفهاى تربیتى انسان عقیم مىماند.
(آیه 31)- به تناسب بحثى که در آیات گذشته پیرامون موضعگیرى مشرکان در برابر مسأله معاد بود در اینجا بعضى از صحنههاى دردناک معاد را براى آنها مجسم مىسازد تا به سرانجام کار خویش واقف گردند.
نخست مىگوید: «کافران گفتند: ما هرگز به این قرآن و کتابهاى آسمانى دیگرى که قبل از آن بوده ایمان نخواهیم آورد» (وَ قالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لَنْ نُؤْمِنَ بِهذَا الْقُرْآنِ وَ لا بِالَّذِی بَیْنَ یَدَیْهِ).
انکار ایمان نسبت به کتب انبیاى پیشین شاید به این منظور بوده که قرآن روى این مطلب تکیه مىکند که نشانههاى پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و اله در تورات و انجیل به وضوح آمده است، آنها براى نفى نبوّت پیامبر اسلام کتب آسمانى دیگر را نیز نفى مىکنند.
سپس به وضع آنها در قیامت پرداخته روى سخن را به پیامبر صلّى اللّه علیه و اله کرده، مىگوید: «اگر ببینى هنگامى که این ستمگران در پیشگاه پروردگارشان (براى حساب و دادرسى) نگه داشته شدهاند در حالى که هر کدام گناه خود را به گردن دیگرى مىاندازد» از وضع آنها تعجّب مىکنى (وَ لَوْ تَرى إِذِ الظَّالِمُونَ مَوْقُوفُونَ عِنْدَ رَبِّهِمْ یَرْجِعُ بَعْضُهُمْ إِلى بَعْضٍ الْقَوْلَ).
در این حال «مستضعفان به مستکبران مىگویند: اگر شما نبودید ما مؤمن بودیم» (یَقُولُ الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا لِلَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا لَوْ لا أَنْتُمْ لَکُنَّا مُؤْمِنِینَ).
آنها مىخواهند به این وسیله تمام گناهان خویش را بر گردن این «مستکبران» بىرحم بیندازند، هر چند در دنیا حاضر نبودند چنین برخورد قاطعى با آنها داشته باشند.