220 . صفحه 220
دوم مرداد :
نفیسه :
(آیه 98)- تنها یک گروه به موقع ایمان آوردند! در آیات گذشته در باره فرعون و فرعونیان خصوصا و دیگر اقوام پیشین عموما این نکته ذکر شده بود که آنها از ایمان به خدا در حال اختیار و سلامت سر باز زدند، ولى به هنگام قرار گرفتن در آستانه مرگ و کیفر الهى، اظهار ایمان کردند، که براى آنها سودمند نیفتاد.
در این آیه این مسأله را به عنوان یک قانون کلى بیان مىدارد و مىگوید: «چرا اقوام گذشته به موقع ایمان نیاوردند تا ایمانشان سودمند باشد» (فَلَوْ لا کانَتْ قَرْیَةٌ آمَنَتْ فَنَفَعَها إِیمانُها).
سپس قوم یونس (ع) را استثنا کرده، مىگوید: «مگر قوم یونس که چون ایمان آوردند، مجازات رسوا کننده را در زندگى این دنیا از آنها برطرف ساختیم» (إِلَّا قَوْمَ یُونُسَ لَمَّا آمَنُوا کَشَفْنا عَنْهُمْ عَذابَ الْخِزْیِ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا). «و آنها را تا وقت معلومى (تا پایان عمرشان) بهرهمند کردیم» (وَ مَتَّعْناهُمْ إِلى حِینٍ).
ماجراى ایمان آوردن قوم یونس: هنگامى که یونس از ایمان آوردن قوم خود که در سرزمین «نینوا» (در عراق) زندگى مىکردند مأیوس شد، به پیشنهاد عابدى که در میان آنها مىزیست نفرین کرد در حالى که عالم دانشمندى نیز در میان آن گروه بود که به یونس پیشنهاد مىکرد باز هم در باره آنان دعا کند و باز هم به ارشاد بیشتر بپردازد و مأیوس نگردد.
ولى یونس پس از این ماجرا از میان قوم خود بیرون رفت، آنها موقع را غنیمت شمرده و به رهبرى عالم از شهر بیرون ریختند، در حالى که دست به دعا و تضرّع برداشته و اظهار ایمان و توبه کردند.
این توبه و ایمان و بازگشت به سوى پروردگار که به موقع انجام یافته بود و با آگاهى و اخلاص توأم بود کار خود را کرد، نشانههاى عذاب برطرف شد و آرامش به سوى آنها بازگشت، و هنگامى که یونس پس از ماجراى طولانیش به میان قوم خود بازگشت، او را از جان و دل پذیرا گشتند.
داستان فوق نشان مىدهد که نقش یک رهبر آگاه و دلسوز در میان یک قوم و ملت، تا چه اندازه مؤثر و حیاتبخش است، در صورتى که عابدى که آگاهى کافى ندارد بیشتر روى خشنونت تکیه مىکند، و منطق اسلام در مقایسه میان عبادت ناآگاهانه، و علم توأم با احساس مسؤولیت نیز از این روایت مفهوم مىشود.
(آیه 99)- ایمان اجبارى بیهوده است! در آیات گذشته خواندیم که ایمان اضطرارى به هیچ دردى نمىخورد، به همین جهت در این آیه مىگوید:«اگر (ایمان اضطرارى و اجبارى به درد مىخورد) و پروردگار تو اراده مىکرد همه مردم روى زمین ایمان مىآوردند» (وَ لَوْ شاءَ رَبُّکَ لَآمَنَ مَنْ فِی الْأَرْضِ کُلُّهُمْ جَمِیعاً).
بنابراین از عدم ایمان گروهى از آنان دلگیر و ناراحت مباش، این لازمه اصل آزادى اراده و اختیار است که گروهى مؤمن و گروهى بىایمان خواهند بود، «با این حال آیا تو مىخواهى مردم را اکراه کنى که ایمان بیاورند» (أَ فَأَنْتَ تُکْرِهُ النَّاسَ حَتَّى یَکُونُوا مُؤْمِنِینَ).
این آیه بار دیگر تهمت ناروایى را که دشمنان اسلام کرارا گفته و مىگویند با صراحت نفى مىکند، آنجا که مىگویند: اسلام آیین شمشیر است و از طریق زور و اجبار بر مردم جهان تحمیل شده است.
اصولا دین و ایمان چیزى است که از درون جان بر مىخیزد، نه از برون و به وسیله شمشیر، و مخصوصا پیامبر صلّى اللّه علیه و آله را از اکراه و اجبار کردن مردم براى اسلام برحذر مىدارد.
(آیه 100)- در عین حال در این آیه این حقیقت را یادآور مىشود: درست است که انسانها مختار و آزادند اما«هیچ کس نمىتواند ایمان بیاورد، جز به فرمان خدا» و توفیق و یارى و هدایت او (وَ ما کانَ لِنَفْسٍ أَنْ تُؤْمِنَ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ).
و لذا آنها که در مسیر جهل و عدم تعقل گام بگذارند و حاضر به استفاده از سرمایه فکر و خرد خویش نباشند «خداوند رجس و پلیدى را بر آنها مىنهد» آن چنان که موفق به ایمان نخواهند شد (وَ یَجْعَلُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذِینَ لا یَعْقِلُونَ).
(آیه 101)- تربیت و اندرز: در آیات گذشته سخن از این بود که ایمان باید جنبه اختیارى داشته باشد نه اضطرارى و اجبارى، به همین مناسبت در این آیه راه تحصیل ایمان اختیارى را نشان مىدهد و به پیامبر صلّى اللّه علیه و آله مىفرماید: «به آنها بگو:
درست بنگرید و ببینید در آسمان و زمین چه نظام حیرت انگیز و شگرفى است» که هر گوشهاى از آن دلیلى بر عظمت و قدرت و علم و حکمت آفریدگار است (قُلِ انْظُرُوا ما ذا فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ).
این جمله به روشنى مسأله جبر و سلب آزادى اراده را نفى مىکند و مىگوید:
ایمان نتیجه مطالعه جهان آفرینش است یعنى این کار به دست خود شماست.
سپس اضافه مىکند ولى با این همه آیات و نشانههاى حق باز جاى تعجب نیست که گروهى ایمان نیاورند، چرا که آیات و نشانهها و اخطارها و انذارها تنها به درد کسانى مىخورد که آمادگى براى پذیرش حق دارند «اما این آیات و انذارها به حال کسانى که به خاطر لجاجت ایمان نمىآورند مفید نخواهد بود»! (وَ ما تُغْنِی الْآیاتُ وَ النُّذُرُ عَنْ قَوْمٍ لا یُؤْمِنُونَ).
(آیه 102)- سپس در این آیه با لحنى تهدید آمیز اما در لباس سؤال و استفهام مىگوید: «آیا (این گروه لجوج و بىایمان) جز این انتظار دارند که سرنوشتى همانند اقوام طغیانگر و گردنکش پیشین که گرفتار مجازات دردناک الهى شدند پیدا کنند» سرنوشتى همچون فراعنه و نمرودها و شدّادها و اعوان و انصارشان! (فَهَلْ یَنْتَظِرُونَ إِلَّا مِثْلَ أَیَّامِ الَّذِینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِهِمْ).
و در پایان آیه به آنها اخطار مىکند و مىگوید:«اى پیامبر! به آنها بگو: اکنون (که شما در چنین مسیرى هستید و حاضر به تجدید نظر نیستید) شما در انتظار بمانید و من نیز با شما انتظار مىکشم» (قُلْ فَانْتَظِرُوا إِنِّی مَعَکُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرِینَ).
شما در انتظار درهم شکستن دعوت حق، و ما در انتظار سرنوشت شوم و دردناکى براى شما، همچون سرنوشت اقوام مستکبر پیشین!
(آیه 103)- سپس براى این که چنین توهمى پیش نیاید که خدا به هنگام مجازات تر و خشک را با هم مىسوزاند، اضافه مىکند: «سپس (هنگام آماده شدن مقدمات مجازات اقوام گذشته) فرستادگان خود و کسانى را که به آنها ایمان مىآوردند نجات و رهایى بخشیدیم» (ثُمَّ نُنَجِّی رُسُلَنا وَ الَّذِینَ آمَنُوا).
و در پایان مىگوید: این اختصاص به اقوام گذشته و رسولان و مؤمنان پیشین نداشته است «و همین گونه، بر ما حق است که مؤمنان به تو را نیز رهایى بخشیم» (کَذلِکَ حَقًّا عَلَیْنا نُنْجِ الْمُؤْمِنِینَ).
(آیه 104)- قاطعیت در برابر مشرکان! این آیه و چند آیه بعد که همگى در رابطه با مسأله توحید و مبارزه با شرک و دعوت به سوى حق سخن مىگوید،آخرین آیات این سوره است، و در واقع فهرست یا خلاصهاى است از بحثهاى توحیدى این سوره، و تأکیدى است بر مبارزه با بت پرستى که در این سوره کرارا بیان شده است.
لحن آیات نشان مىدهد که مشرکان گاهى گرفتار این توهم بودند، که ممکن است پیامبر در اعتقاد خود پیرامون بتها نرمش و انعطافى به خرج دهد، و به نوعى آنها را بپذیرد.
قرآن با قاطعیت هرچه تمامتر به این توهم بىاساس پایان مىدهد، و فکر آنها را براى همیشه راحت مىکند که هیچ گونه سازش و نرمشى در برابر بت معنى ندارد، و جز «اللّه» معبودى نیست، تنها «اللّه» نه یک کلمه بیشتر، نه یک کلمه کمتر.
نخست به پیامبر صلّى اللّه علیه و آله دستور مىدهد که تمام مردم را مخاطب ساخته «بگو:
اى مردم! اگر شما در اعتقاد من شک و تردیدى دارید (آگاه باشید که) من کسانى را که- غیر از خدا- پرستش مىکنید، هرگز نمىپرستم» (قُلْ یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنْ کُنْتُمْ فِی شَکٍّ مِنْ دِینِی فَلا أَعْبُدُ الَّذِینَ تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ).
تنها به نفى معبودهاى آنان قناعت نمىکند بلکه براى تأکید بیشتر، تمام پرستش را براى خدا اثبات کرده، مىگوید: «ولى خدایى را مىپرستم که شما را مىمیراند» (وَ لکِنْ أَعْبُدُ اللَّهَ الَّذِی یَتَوَفَّاکُمْ).
و باز براى تأکید افزونتر مىگوید: این تنها خواسته من نیست بلکه «این فرمانى است که به من داده شده است که از ایمان آورندگان (به اللّه) بوده باشم» (وَ أُمِرْتُ أَنْ أَکُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ).
(آیه 105)- پس از آن که اعتقاد خود را در باره نفى شرک و بت پرستى با قاطعیت بیان کرده به بیان دلیل آن مىپردازد، دلیلى از فطرت، و دلیلى از عقل و خرد.
بگو: به من دستور داده شده که «روى خود را به آیین مستقیمى بدار که از هر نظر خالص و پاک است» (وَ أَنْ أَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفاً).
در اینجا نیز تنها به جنبه اثبات قناعت نکرده بلکه براى تأکید، طرف مقابل آن را نفى کرده، مىگوید: «و هرگز و بطور قطع از مشرکان نباش»! (وَ لا تَکُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِکِینَ).
(آیه 106)- پس از اشاره به بطلان شرک از طریق فطرت، اشاره به یک دلیل روشن عقلى مىکند و مىگوید دستور داده شده است که «غیر از خدا اشیایى را که نه سودى به تو مىرساند، نه زیانى، پرستش مکن، چرا که اگر چنین کارى کردى، از ستمگران خواهى بود» هم به خویشتن ستم کردهاى و هم به جامعهاى که به آن تعلق دارى (وَ لا تَدْعُ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا یَنْفَعُکَ وَ لا یَضُرُّکَ فَإِنْ فَعَلْتَ فَإِنَّکَ إِذاً مِنَ الظَّالِمِینَ).