قرآن; کتاب زندگی...کتابی برای هدایت

إِنَّ هَذَا الْقُرْآنَ یِهْدِی لِلَّتِی هِیَ أَقْوَمُ
مشخصات بلاگ
قرآن; کتاب زندگی...کتابی برای هدایت

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
وَقَالَ الرَّسُولُ یَا رَبِّ إِنَّ قَوْمِی اتَّخَذُوا هَذَا الْقُرْآنَ مَهْجُورًا (30 فرقان )
و پیامبر گفت پروردگارا قوم من این قرآن را رها کردند

در تاریخ 93/09/27 تصمیم گرفتیم با گروهی از دوستان روزانه یه صفحه قرآن بخونیم
و هر کس توی هر صفحه ای نکته ای براش جالب بود ، یا چیزی در موردش می دونست ، یا تفسیری در مورد اون صفحه خونده بود رو با یقیه به اشتراک بذاره
اینجا رو هم بنا کردیم برای اینکه اگه خواستیم یه روزی مروری به مطالب بکنیم برامون ساده تر باشه
و یا اگه دوستی وسطای راه بهمون پیوست بتونه مطالب قبلی رو مرور کنه
شایدم یه زمانی بچه هامون خواستن بدونن فهم مادراشون از قرآن چه جوری بوده
هر چند امیدواریم که به زودی حضرت مهدی علیه السلام ظهور کنن و ما و بچه هامون قرآن رو همونجور بفهمیم که باید
الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم

آخرین مطالب
پنجشنبه, ۲۷ اسفند ۱۳۹۴، ۱۲:۰۵ ق.ظ

457 . صفحه 457




بیست و هفتم اسفند : 



نفیسه : 



(آیه 62)- مخاصمه اصحاب دوزخ! در اینجا گفتگوهاى دوزخیان را که در آیات قبل آمده چنین ادامه داده، مى‏فرماید: سردمداران ضلالت هنگامى که به اطراف خود در دوزخ مى‏نگرند «مى‏گویند: چرا مردانى را که ما از اشرار مى‏شمردیم (در اینجا) نمى‏بینیم»؟! (وَ قالُوا ما لَنا لا نَرى‏ رِجالًا کُنَّا نَعُدُّهُمْ مِنَ الْأَشْرارِ).

آرى! افرادى همچون «بوجهلها» و «بولهبها» هنگامى که مى‏بینند اثرى از «عمار یاسرها» «خبابها» و «صهیبها» و «بلالها» در دوزخ نیست، به خود مى‏آیند و از یکدیگر این سؤال را مى‏کنند: پس این افراد چه شدند؟




(آیه 63)- «آیا ما آنان را به مسخره گرفتیم یا (به اندازه‏اى حقیرند که) چشمها آنها را نمى‏بیند» (أَتَّخَذْناهُمْ سِخْرِیًّا أَمْ زاغَتْ عَنْهُمُ الْأَبْصارُ).

آرى! ما این مردان بزرگ و با شخصیت را به باد مسخره مى‏گرفتیم، و گاه حتى از این مرحله نیز پائین‏تر مى‏شمردیم و آنها را افراد حقیرى مى‏دانستیم که اصلا به چشم نمى‏آمدند، اما آنها مقربان درگاه خدا بودند و الآن بهشت جایگاهشان است.

قابل توجه این که یکى از عوامل عدم درک واقعیتها جدى نگرفتن مسائل و استهزا و شوخى با حقایق است، همیشه باید با تصمیم جدى به بررسى واقعیتها پرداخت تا حقیقت روشن گردد.




(آیه 64)- سپس به عنوان یک خلاصه‏گیرى از گفتگوهائى که میان دوزخیان واقع مى‏شود و تأکید بر آنچه گذشت مى‏فرماید: «این یک واقعیت است گفتگوهاى خصمانه دوزخیان» (إِنَّ ذلِکَ لَحَقٌّ تَخاصُمُ أَهْلِ النَّارِ).

دوزخیان در این جهان نیز گرفتار تخاصم و نزاعند و روح پرخاشگرى و نزاع و جدال بر آنها حاکم است، و هر روز با کسى درگیر و گلاویز مى‏شوند، و در قیامت آنچه در درون داشتند ظاهر مى‏گردد، و در جهنم به جان هم مى‏افتند.

جالب این که بهشتیان بر سریرها و تختها تکیه زده، به گفتگوهاى دوستانه مشغولند در حالى که دوزخیان در حال جنگ و جدالند که آن خود موهبتى است بزرگ، و این عذابى است دردناک!




(آیه 65)- من یک بیم دهنده‏ام! از آنجا که تمام بحثهاى گذشته همه جنبه انذار و تهدید براى مشرکان و سرکشان و ظالمان دارد، در اینجا همین مسأله را تعقیب کرده، مى‏گوید: «بگو: من تنها یک بیم دهنده‏ام»! (قُلْ إِنَّما أَنَا مُنْذِرٌ).

درست است که پیامبر صلّى اللّه علیه و اله بشارت دهنده نیز مى‏باشد، ولى چون بشارت براى مؤمنان است، و انذار براى مشرکان و مفسدان، و در اینجا روى سخن با گروه اخیر است، تنها تکیه بر انذار شده است.

سپس مى‏افزاید: «و هیچ معبودى جز خداوند یگانه قهّار نیست» (وَ ما مِنْ إِلهٍ إِلَّا اللَّهُ الْواحِدُ الْقَهَّارُ).

تکیه بر قهر او نیز به همین منظور است، تا کسى به لطف او مغرور نگردد، و از قهر او خود را ایمن نشمرد، و در گرداب کفر و گناه غوطه‏ور نشود.




(آیه 66)- و بلافاصله به عنوان ذکر دلیل براى توحید الوهیت و عبادت پروردگار مى‏افزاید: «پروردگار آسمانها و زمین و آنچه میان آن دو است، پروردگار عزیز و غفّار» (رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَیْنَهُمَا الْعَزِیزُ الْغَفَّارُ).

در این آیه سه وصف از اوصاف خداوند بیان شده نخست مسأله «ربوبیت» او نسبت به تمام عالم هستى است، دوم و سوم توصیف او به «عزیز» و «غفار» مى‏باشد که دلیل دیگرى بر «الوهیت» اوست، چرا که تنها کسى شایسته پرستش است که علاوه بر «ربوبیت» قدرت بر مجازات نیز دارد، و علاوه بر قدرت بر مجازات، درهاى رحمت و مغفرت او نیز گشوده است.




(آیه 67)- سپس در جمله‏اى کوتاه و تکان دهنده خطاب به پیامبر صلّى اللّه علیه و اله کرده، مى‏فرماید: «بگو: این (قرآن) خبرى بزرگ است» (قُلْ هُوَ نَبَأٌ عَظِیمٌ).




(آیه 68)- «که شما از آن روى گردانید» (أَنْتُمْ عَنْهُ مُعْرِضُونَ).




(آیه 69)- سپس به عنوان مقدمه‏اى براى ذکر ماجراى آفرینش آدم، و ارزش والاى وجود انسان تا آن حد که فرشتگان همگى در برابر او سجده کردند، مى‏فرماید: «من از ملأ اعلى (و فرشتگان عالم بالا) به هنگامى که (درباره آفرینش آدم) مخاصمه مى‏کردند خبر ندارم» (ما کانَ لِی مِنْ عِلْمٍ بِالْمَلَإِ الْأَعْلى‏ إِذْ یَخْتَصِمُونَ).



(آیه 70)- آگاهى من تنها از طریق وحى است، و «تنها چیزى که به من وحى مى‏شود این است که من انذار کننده آشکارى هستم» (إِنْ یُوحى‏ إِلَیَّ إِلَّا أَنَّما أَنَا نَذِیرٌ مُبِینٌ).

گر چه فرشتگان، جدال و مخاصمه‏اى با پروردگار نداشتند، ولى همین اندازه که به خداوند عرض کردند: «آیا مى‏خواهى کسى را بیافرینى که فساد و خونریزى کند»؟ به این گفتگوها «مخاصمه» اطلاق شده است. که یک اطلاق مجازى است.




(آیه 71)- تکبر کرد و رانده درگاه خدا شد! از این آیه به بعد توضیحى است بر «مخاصمه ملأ اعلى» و «ابلیس» و گفتگو درباره آفرینش «آدم».

نخست مى‏فرماید: «به خاطر بیاور هنگامى را که پروردگارت به فرشتگان گفت: من بشرى را از گل مى‏آفرینم» (إِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ إِنِّی خالِقٌ بَشَراً مِنْ طِینٍ).



(آیه 72)- اما براى این که تصور نشود که بعد وجود انسانى همان بعد خاکى است در این آیه مى‏افزاید: «هنگامى که آن را نظام بخشیدم، و از روح خود در آن دمیدم براى او به سجده افتید» (فَإِذا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی فَقَعُوا لَهُ ساجِدِینَ).



(آیه 73)- به این ترتیب آفرینش انسان پایان پذیرفت، «روح خدا» و «گل تیره» به هم آمیختند، و موجودى عجیب و بى‏سابقه که قوس صعودى و نزولیش هر دو بى‏انتها بود آفرینش یافت، و موجودى با استعداد فوق العاده که مى‏توانست شایسته مقام «خلیفة اللهى» باشد، قدم به عرصه هستى گذاشت «در آن هنگام همه فرشتگان سجده کردند» (فَسَجَدَ الْمَلائِکَةُ کُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ).




(آیه 74)- «جز ابلیس که تکبّر کرد و از کافران بود» (إِلَّا إِبْلِیسَ اسْتَکْبَرَ وَ کانَ مِنَ الْکافِرِینَ).

آرى! بدترین بلاى جان انسان نیز همین کبر و غرور است که او را از درک حقایق محروم مى‏سازد، و به تمرد و سرکشى وا مى‏دارد، و از صف مؤمنان که صف بندگان مطیع خداست بیرون مى‏افکند، و در صف کافران که صف یاغیان و طاغیان است قرار مى‏دهد.



(آیه 75)- اینجا بود که ابلیس از سوى خداوند مورد مؤاخذه و بازپرسى قرار گرفت.

 «فرمود: اى ابلیس! چه چیز مانع تو از سجده کردن بر مخلوقى که با قدرت خود آفریدم گردید»؟ (قالَ یا إِبْلِیسُ ما مَنَعَکَ أَنْ تَسْجُدَ لِما خَلَقْتُ بِیَدَیَّ).

تعبیر به «یدى» (دو دست) در اینجا کنایه از قدرت است.

سپس مى‏افزاید: «آیا تکبر کردى یا از برترینها بودى»؟ برتر از این که فرمان سجود به تو داده شود (أَسْتَکْبَرْتَ أَمْ کُنْتَ مِنَ الْعالِینَ).

بدون شک احدى نمى‏تواند ادعا کند که قدر و منزلتش ما فوق این است که براى خدا سجده کند.




(آیه 76)- اما ابلیس با نهایت تعجب شق دوم را انتخاب کرد، و معتقد بود برتر از آن است که چنین دستورى به او داده شود، لذا با کمال جسارت به مقام استدلال در مخالفتش با فرمان خدا برآمد و «گفت: من از او (آدم) بهترم، مرا از آتش آفریده‏اى و او را از گل»! (قالَ أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِی مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِینٍ).

در حقیقت او با این سخن مى‏خواست هم حکمت خدا را نفى کند و هم امر او را- نعوذ باللّه- بى‏مأخذ بشمرد.تمام اشتباه ابلیس در این بود که پنداشت، آتش اشرف از خاک است و هرگز نباید به موجود اشرف دستور داد که در برابر غیر اشرف سجده کند! و تمام اشتباه ابلیس در این دو مقدمه اخیر بود.

زیرا آدم تنها از خاک نبود، بلکه عظمتش از آن روح الهى بود که در آن دمیده شد، و گر نه خاک کجا و این همه افتخار و استعداد و تکامل کجا؟! دوم این که: خاک نه تنها کمتر از آتش نیست، بلکه به مراتب برتر از آن است، تمام زندگى و حیات و منابع حیاتى از خاک بر مى‏خیزد، گیاهان و گلها و تمام موجودات زنده از خاک مدد مى‏گیرند.

در حالى که آتش با تمام اهمیتى که در زندگى دارد هرگز به پاى آن نمى‏رسد، و تنها ابزارى است براى استفاده کردن از منابع خاکى، آن هم ابزارى خطرناک و ویرانگر.




(آیه 77)- اینجا بود که مى‏بایست این موجود پلید از صفوف ملأ اعلى و فرشتگان عالم بالا اخراج گردد، لذا خداوند به او خطاب کرد و «فرمود:

از آسمانها (و صفوف ملائکه) خارج شو که تو رانده درگاه منى»! (قالَ فَاخْرُجْ مِنْها فَإِنَّکَ رَجِیمٌ).

اینجا جاى پاکان و مقربان است، نه جاى آلودگان و سرکشان و تاریک دلان.



(آیه 78)- و سپس افزود: «و مسلما لعنت من بر تو تا روز قیامت خواهد بود» و همیشه مطرود از رحمت من خواهى بود (وَ إِنَّ عَلَیْکَ لَعْنَتِی إِلى‏ یَوْمِ الدِّینِ).




(آیه 79)- مهم این است که انسان هنگامى که از اعمال زشت خود نتیجه شومى مى‏گیرد بیدار شود، و به فکر جبران بیفتد، اما چیزى خطرناکتر از آن نیست که همچنان بر مرکب غرور و لجاج سوار گردد، و به مسیر خود به سوى پرتگاه ادامه دهد و این همان سرنوشت شومى بود که دامن «ابلیس» را گرفت.

اینجا بود که «حسد» تبدیل به «کینه» شد، کینه‏اى سخت و ریشه‏دار.

چنانکه قرآن مى‏گوید: «عرض کرد: پروردگارا! مرا تا روزى که انسانها برانگیخته مى‏شوند مهلت ده» (قالَ رَبِّ فَأَنْظِرْنِی إِلى‏ یَوْمِ یُبْعَثُونَ). مهلتی که از فرزندان آدم انتقام گیرم، و همه را به گمراهى بکشانم.

در حقیقت او مى‏خواست تا آخرین فرصت ممکن به اغواى فرزندان آدم بپردازد، چرا که روز رستاخیز پایان دوران تکلیف است، و دیگر وسوسه و اغوا مفهومى ندارد، علاوه بر این با این درخواست مرگ را از خود دور کند، و تا قیامت زنده بماند، هر چند همه جهانیان از دنیا بروند.




(آیه 80)- در اینجا مشیّت الهى- به دلائلى که به زودى اشاره خواهیم کرد- اقتضا نمود که این خواسته ابلیس برآورده شود، اما نه بطور مطلق، که به صورت مشروط، چنانکه آیه شریفه مى‏فرماید: «گفت: تو از مهلت داده شدگانى» (قالَ فَإِنَّکَ مِنَ الْمُنْظَرِینَ).




(آیه 81)- ولى نه تا روز رستاخیز و مبعوث شدن خلایق بلکه «تا روز و زمان معینى» (إِلى‏ یَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ).

این تعبیر اشاره به پایان این جهان است چرا که در آن روز همه موجودات زنده مى‏میرند، و تنها ذات پاک خداوند مى‏ماند. (قصص/ 88)




(آیه 82)- اینجا بود که ابلیس مکنون خاطر خود را آشکار ساخت، و هدف نهائیش را از تقاضاى عمر جاویدان نشان داد، و «گفت: به عزّتت سوگند که همه آنان را گمراه خواهم کرد»! (قالَ فَبِعِزَّتِکَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ).

سوگند به «عزت» نشان مى‏دهد که او نهایت پافشارى را در تصمیم خویش داشته و دارد، و تا آخرین نفس بر سر گفتار خود ایستاده است.




(آیه 83)- ولى متوجه این واقعیت بود که گروهى از بندگان خاص خدا به هیچ قیمتى در منطقه نفوذ و حوزه وسوسه او قرار نمى‏گیرند، لذا ناچار آنها را از گفتار بالا استثنا کرد و گفت: «مگر بندگان مخلص تو از میان آنها»! (إِلَّا عِبادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ).

همانها که در راه معرفت و بندگى تو از روى اخلاص و صدق و صفا گام بر مى‏دارند، تو نیز آنها را پذیرا شده‏اى، خالصشان کرده‏اى، و در حوزه حفاظت خود قرار داده‏اى. 

سؤال: چرا خداوند درخواست شیطان را درباره ادامه حیاتش پذیرفت، و چرا فورا نابودش نکرد؟! پاسخ این است که عالم دنیا میدان آزمایش و امتحان است- آزمایشى که وسیله پرورش و تکامل انسانهاست- و مى‏دانیم آزمایش جز در برابر دشمنان سرسخت و طوفانها و بحرانها امکان پذیر نیست.

البته اگر شیطان هم نبود هواى نفس و وسوسه‏هاى نفسانى انسان را در بوته آزمایش قرار مى‏داد، اما با وجود شیطان این تنور آزمایش داغتر شد، چرا که شیطان عاملى است از برون و هواى نفس عاملى است از درون!

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی