444 . صفحه 444
چهاردهم اسفند :
نفیسه :
(آیه 55)- بهشتیان غرق در مواهب مادى و معنوى! در اینجا به گوشهاى از پاداشهاى مؤمنان پرداخته، و قبل از هر چیز روى مسأله آرامش خاطر انگشت گذارده، مىگوید: «بهشتیان امروز به نعمتهاى خدا مشغولند» که از هر اندیشه ناراحت کننده بر کنار مىباشند (إِنَّ أَصْحابَ الْجَنَّةِ الْیَوْمَ فِی شُغُلٍ).
«و در نهایت سرور و شادى به سر مىبرند» (فاکِهُونَ).
(آیه 56)- بعد از نعمت آرامش خاطر که خمیرمایه همه نعمتها، و شرط استفاده از همه مواهب است، به شرح نعمتهاى دیگر پرداخته، چنین مىگوید: «آنها و همسرانشان در سایههاى لذت بخش، بر تختها، در خلوتگاهها تکیه کردهاند» (هُمْ وَ أَزْواجُهُمْ فِی ظِلالٍ عَلَى الْأَرائِکِ مُتَّکِؤُنَ).
«ازواج» به معنى همسران بهشتى، و یا همسران با ایمانى است که در این دنیا داشتند.
تعبیر به «ظلال» (سایهها) نشان مىدهد که در آنجا نیز آفتابى وجود دارد ولى نه آفتابى آزار دهنده آرى! آنها در سایه مطبوع درختان بهشتى نشاط و سرور دیگرى دارند.
(آیه 57)- علاوه بر این «براى آنها میوه بسیار لذت بخشى است، و هر چه بخواهند در اختیار آنها خواهد بود» (لَهُمْ فِیها فاکِهَةٌ وَ لَهُمْ ما یَدَّعُونَ).
و به این ترتیب آنچه امروز در فکر انسان بگنجد و آنچه از فکر او خطور نکند از انواع مواهب و نعمتها در آنجا آماده و مهیاست، و پذیرایى خداوند از میهمانان خود در بالاترین سطح ممکن انجام مىشود.
(آیه 58)- اما مهمتر از همه همان مواهب معنوى است که در این آیه به آن اشاره کرده، مىفرماید: «براى آنها سلام و تهنیت الهى است، این سخنى است از ناحیه پروردگار رحیم و مهربان آنها» (سَلامٌ قَوْلًا مِنْ رَبٍّ رَحِیمٍ). این نداى روح افزا و نشاط بخش و مملوّ از مهر و محبت او چنان روح انسان را در خود غرق مىکند، و به او لذت و شادى و معنویت مىبخشد، که با هیچ نعمتى برابر نیست، آرى شنیدن نداى محبوب، ندایى آمیخته با محبت، و آکنده از لطف، سر تا پاى بهشتیان را غرق سرور مىکند، که یک لحظه آن بر تمام دنیا و آنچه در آن است برترى دارد. و چنان آنها را مجذوب مىکند که از همه چیز جز او غافل مىشوند، و همه نعمتهاى بهشتى را در آن حال به دست فراموشى مىسپارند.
(آیه 59)- چرا پرستش شیطان مىکنید؟! بخشى از سرگذشت شوق انگیز و پرافتخار بهشتیان در آیات قبل گذشت، و در اینجا به قسمتى از سرنوشت دوزخیان و بندگان شیطان اشاره مىکند.
نخست این که در آن روز با خطابى تحقیر آمیز مخاطب مىشوند و به آنها گفته مىشود: «جدا شوید امروز اى گنهکاران»! (وَ امْتازُوا الْیَوْمَ أَیُّهَا الْمُجْرِمُونَ).
شما بودید که در دنیا خود را در صفوف مؤمنان جا زده بودید و گاه به رنگ آنها در مىآمدید، و از حیثیت و اعتبارشان استفاده مىکردید، امروز صفوف خود را از آنها جدا سازید، و در چهره اصلى خود ظاهر شوید!
(آیه 60)- این آیه به ملامتها و سرزنشهاى پرمعنى خداوند نسبت به مجرمان در روز قیامت اشاره کرده، چنین مىگوید: «آیا با شما عهد نکردم اى فرزندان آدم که شیطان را پرستش و اطاعت مکنید که او دشمن آشکار شماست»؟
(أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَیْکُمْ یا بَنِی آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّیْطانَ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ).
این اخطار بطور مکرر بر زبان رسولان الهى جارى شد، از سوى دیگر این پیمان در عالم «تکوین» به زبان اعطاى عقل به انسان نیز گرفته شده است، چرا که دلائل عقلى به روشنى گواهى مىدهد انسان نباید فرمان کسى را اطاعت کند که از روز نخست کمر به دشمنى او بسته او را از بهشت بیرون کرده و سوگند به اغواى فرزندانش خورده است.
از سوى سوم با سرشت و فطرت الهى همه انسانها بر توحید، و انحصار اطاعت براى ذات پاک پروردگار نیز این پیمان از انسان گرفته شده است، و به این ترتیب نه با یک زبان که با چندین زبان این توصیه الهى تحقق یافته و این عهد و پیمان سرنوشت ساز امضا شده است.
(آیه 61)- در این آیه براى تأکید بیشتر و بیان آنچه وظیفه فرزندان آدم است مىفرماید: آیا من به شما عهد نکردم که: «مرا بپرستید و از من اطاعت کنید که راه مستقیم همین است» (وَ أَنِ اعْبُدُونِی هذا صِراطٌ مُسْتَقِیمٌ).
از یک سو پیمان گرفته که اطاعت شیطان نکنند، چرا که او دشمنى و عداوت خود را از روز نخست آشکار ساخته.
و در مقابل پیمان گرفته که از او اطاعت کنند، و دلیلش را این قرار مىدهد که «صراط مستقیم همین است» و این در حقیقت بهترین محرک انسانهاست.
ضمنا از این تعبیر استفاده مىشود که این جهان سراى اقامت نیست، چرا که راه را به کسى ارائه مىدهند که از گذرگاهى عبور مىکند و مقصدى در پیش دارد.
(آیه 62)- باز براى شناسایى هر چه بیشتر این دشمن قدیمى خطرناک مىافزاید: «او گروه زیادى از شما را گمراه کرد، آیا اندیشه نکردید»؟! (وَ لَقَدْ أَضَلَّ مِنْکُمْ جِبِلًّا کَثِیراً أَ فَلَمْ تَکُونُوا تَعْقِلُونَ).
آیا نمىبینید چه بدبختیهایى شیطان بر سر پیروان خود آورده؟ آیا تاریخ پیشینیان را مطالعه نکردید تا ببینید بندگان او به چه سرنوشت شوم و دردناکى گرفتار شدند؟
پس چرا دشمنى را که امتحان عداوت خود را بارها و بارها داده است جدّى نمىگیرید؟ باز با او طرح دوستى مىریزید، و حتى او را رهبر و ولى و راهنماى خویش انتخاب مىکنید.
و به گفته شاعر:
کجا بر سر آیم از این عار و ننگ
که با او به صلحیم و با حق به جنگ؟
(آیه 63)- آیات گذشته بخشى از سرزنشهاى خداوند و گفتگوهاى او را به مجرمان در قیامت بازگو کرد، در اینجا همین معنى را در بخش دیگرى ادامه مىدهد.آرى! در آن روز در حالى که آتش سوزان و شعلهور جهنم در برابر دیدگان مجرمان قرار گرفته به آن اشاره کرده خطاب به مجرمان مىگوید: «این همان دوزخى است که به شما وعده داده مىشد»! (هذِهِ جَهَنَّمُ الَّتِی کُنْتُمْ تُوعَدُونَ).
(آیه 64)- پیامبران الهى یکى بعد از دیگرى آمدند و شما را از چنین روز و چنین آتشى بر حذر داشتند، ولى شما همه را به شوخى و مسخره گرفتید.
«امروز در آن وارد شوید، و با آتش سوزان آن بسوزید که این جزاى کفرى است که داشتید» (اصْلَوْهَا الْیَوْمَ بِما کُنْتُمْ تَکْفُرُونَ).
(آیه 65)- سپس به گواهان روز قیامت اشاره مىکند، گواهانى که جزء پیکر خود انسانند و جایى براى انکار سخنان آنها نیست، مىفرماید: «امروز بر دهان آنها مهر مىنهیم، و دستهاى آنها با ما سخن مىگوید و پاهاى آنها کارهایى را که انجام مىدادند براى ما شهادت مىدهند» (الْیَوْمَ نَخْتِمُ عَلى أَفْواهِهِمْ وَ تُکَلِّمُنا أَیْدِیهِمْ وَ تَشْهَدُ أَرْجُلُهُمْ بِما کانُوا یَکْسِبُونَ).
آرى! در آن روز، دیگر اعضاى انسان تسلیم تمایلات او نیستند، آنها حساب خود را از کل وجود انسان جدا کرده تسلیم پروردگار مىشوند، و بر آستان مقدس او سر فرود مىآورند، و حقایق را با شهادت خود آشکار مىسازند، و چه دادگاه عجیبى است که گواه آن اعضاى پیکر خود انسان است، همان ابزارى است که گناه را با آن انجام داده! البته گواهى اعضا مربوط به کفّار و مجرمان است لذا در حدیثى از امام باقر علیه السّلام مىخوانیم: «اعضاى پیکر انسان بر ضدّ مؤمن گواهى نمىدهد، بلکه گواهى بر ضدّ کسى مىدهد که فرمان عذاب بر او مسلّم شده، و اما مؤمن نامه اعمالش را به دست راست او مىدهند (و خودش آن را مىخواند) همان گونه که خداوند متعال فرموده: «آنها که نامه اعمالشان به دست راستشان داده شده (با سرفرازى و افتخار) نامه اعمال خود را مىخوانند و کمترین ستمى به آنها نخواهد شد».
(آیه 66)- در این آیه اشاره به یکى از عذابهایى مىکند که ممکن است خداوند در همین دنیا این گروه مجرم را به آن مبتلا سازد، عذابى دردناک و وحشتزا، مىفرماید: «و اگر بخواهیم چشمانشان را محو مىکنیم»! (وَ لَوْ نَشاءُ لَطَمَسْنا عَلى أَعْیُنِهِمْ).
و در این حال وحشتى فوق العاده آنها را فرا مىگیرد، «سپس براى عبور از راه، مىخواهند بر یکدیگر پیشى بگیرند، اما چگونه مىتوانند ببینند»؟ (فَاسْتَبَقُوا الصِّراطَ فَأَنَّى یُبْصِرُونَ).
آنها حتى از پیدا کردن راه خانه خود عاجز خواهند ماند، تا چه رسد به این که راه حق را پیدا کنند و در صراط مستقیم قدم بگذارند!
(آیه 67)- مجازات دردناک دیگر این که: «اگر بخواهیم آنها را در جاى خود مسخ مىکنیم (به مجسمههایى بىروح و فاقد حرکت یا اشکال حیوانى افلیج تبدیل مىنماییم) به گونهاى که نتوانند راه خود را ادامه دهند و یا به عقب بازگردند» (وَ لَوْ نَشاءُ لَمَسَخْناهُمْ عَلى مَکانَتِهِمْ فَمَا اسْتَطاعُوا مُضِیًّا وَ لا یَرْجِعُونَ).
روشن است که دو آیه فوق مربوط به عذابهاى دنیاست.
(آیه 68)- در این آیه به وضع انسان در پایان عمر از نظر ضعف و ناتوانى عقل و جسم اشاره مىکند تا هم هشدارى باشد به آنها که براى انتخاب راه هدایت امروز و فردا مىکنند، و هم پاسخى باشد به کسانى که تقصیرات خود را به گردن کمى عمر مىافکنند، و هم دلیلى باشد بر قدرت خداوند که او همان گونه که مىتواند یک انسان نیرومند را به ضعف و ناتوانى یک نوزاد بازگرداند، قادر است بر مسأله معاد، و همچنین نابینا ساختن مجرمان و از حرکت بازداشتن آنها.
مىفرماید: «هر کس را که طول عمر دهیم در آفرینش واژگونه مىکنیم، آیا اندیشه نمىکنند»؟ (وَ مَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَکِّسْهُ فِی الْخَلْقِ أَ فَلا یَعْقِلُونَ).
به راستى روزهایى فرا مىرسد بسیار دردناک که عمق ناراحتى آن را به زحمت مىتوان تصور کرد.
(آیه 69)- او شاعر نیست، او انذار کننده زندگان است! گفتیم در این سوره بحثهاى زنده و جامعى پیرامون اصول اعتقادى توحید، معاد، نبوت مطرح شده، و در مقطعهاى متفاوتى سخن را از یکى به دیگرى منتقل مىسازد.در آیات گذشته بحثهاى مختلفى پیرامون توحید و معاد مطرح بود، در این آیه و آیه بعد به بحث نبوت باز مىگردد، و یکى از رائجترین اتهاماتى را که براى پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله مطرح مىکردند عنوان کرده پاسخ دندان شکنى و آموزندهاى به آن مىدهد، و آن اتهام شعر و شاعرى است، مىگوید: «ما هرگز شعر به او [پیامبر] نیاموختیم و شایسته او نیست» که شاعر باشد (وَ ما عَلَّمْناهُ الشِّعْرَ وَ ما یَنْبَغِی لَهُ).
جاذبه و نفوذ قرآن در دلها براى همه کس محسوس بود، و زیباییهاى لفظ و معنى و فصاحت و بلاغت آن قابل انکار نبود، حتى خود مشرکان چنان مجذوب آهنگ و بیان قرآن مىشدند که گاه شبانه بطور مخفیانه به نزدیکى منزلگاه پیامبر صلّى اللّه علیه و اله مىآمدند تا زمزمه تلاوت او را در دل شب بشنوند.
اینجا بود که براى توجیه این پدیده بزرگ، و اغفال مردم از این وحى آسمانى، زمزمه شعر و شاعرى پیامبر صلّى اللّه علیه و آله را در همه جا سر دادند، که این خود اعترافى بود ضمنى به نفوذ فوق العاده قرآن! اما چرا شایسته پیامبر صلّى اللّه علیه و آله نیست که شاعر باشد بخاطر این که خط «وحى» از خط «شعر» کاملا جداست، زیرا:
1- معمولا سرچشمه شعر تخیل و پندار است، در حالى که وحى از مبدأ هستى سرچشمه مىگیرد و بر محور واقعیتها مىگردد.
2- شعر از عواطف متغیر انسانى مىجوشد، و دائما در حال دگرگونى است، در حالى که وحى بیانگر حقایق ثابت آسمانى مىباشد.
3- لطف شعر در بسیارى از موارد در اغراق گوئیها و مبالغههاى آن است، تا آنجا که گفتهاند: «احسن الشّعر اکذبه بهترین شعر دروغ آمیزترین آن است»! در حالى که در وحى جز صداقت چیزى نیست.
4- سرانجام به تعبیر زیباى یکى از مفسران: «شعر» مجموعه شوقهایى است که از زمین به آسمان پرواز مىکند، اما «وحى» مجموعه حقائقى است که از آسمان به زمین نازل مىگردد، و این دو خط کاملا متفاوت است! البته شاعرانى که در خط اهداف مقدسى گام بر مىدارند و از عوارض نامطلوب شعر، خود را بر کنار مىسازند حساب جداگانهاى دارند.
قرآن در برابر نفى شعر از پیامبر صلّى اللّه علیه و اله اضافه مىکند: «این آیات چیزى جز وسیله بیدارى و قرآن آشکار نیست» (إِنْ هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ وَ قُرْآنٌ مُبِینٌ).
(آیه 70)- «هدف از آن این است که افرادى را که زندهاند انذار کند، و (بر کافران اتمام حجت شود) تا فرمان عذاب بر آنها مسلّم گردد» (لِیُنْذِرَ مَنْ کانَ حَیًّا وَ یَحِقَّ الْقَوْلُ عَلَى الْکافِرِینَ).
آرى! این آیات «ذکر» است و مایه یادآورى و وسیله بیدارى، این آیات «قرآن مبین» است که حق را بدون هیچ گونه پرده پوشى با قاطعیت و صراحت بیان مىکند، و به همین دلیل عامل بیدارى و حیات و زندگى است.