291 . صفحه 291
یازدهم مهر :
نفیسه :
و در پایان آیه به عنوان تأکید، یا به عنوان بیان دلیل بر جمله سابق مىگوید:
«که فضل پروردگارت بر تو بزرگ بوده است» (إِنَّ فَضْلَهُ کانَ عَلَیْکَ کَبِیراً).
وجود زمینه این فضل در دل تو که با آب عبادت و تهذیب نفس و جهاد آبیارى شده از یکسو، و نیاز مبرم بندگان به چنین رهبرى از سویى دیگر، ایجاب کرده است که فضل خدا بر تو فوق العاده زیاد باشد.
درهاى علم را به روى تو بگشاید، از اسرار هدایت انسان آگاهت سازد، و از خطاها محفوظت دارد، تا الگو و اسوهاى براى همه انسانها تا پایان جهان باشى.
به هر حال خداوند روى سخن را در اینجا به پیامبر صلّى اللّه علیه و آله کرده، مىگوید: «بگو:
اگر انسانها و پریان- جن و انس- اتفاق کنند تا همانند این قرآن را بیاورند همانند آن را نخواهند آورد هر چند یکدیگر را کمک کنند» (قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلى أَنْ یَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لا یَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ کانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِیراً).
این آیه با صراحت تمام، همه جهانیان را اعم از کوچک و بزرگ، عرب و غیر عرب، انسانها و حتّى موجودات عاقل غیر انسانى، دانشمندان، فلاسفه، ادباء، مورخان، نوابغ و غیر نوابغ، خلاصه همه را بدون استثناء در همه اعصار دعوت به مقابله با قرآن کرده است و مىگوید: اگر فکر مىکنید قرآن سخن خدا نیست و ساخته مغز بشر است، شما هم انسان هستید، همانند آن را بیاورید و هرگاه بعد از تلاش و کوشش همگانى، خود را ناتوان یافتید، این بهترین دلیل بر معجزه بودن قرآن است.این دعوت به مقابله که در اصطلاح علماء عقائد، «تحدّى» نامیده مىشود یکى از ارکان هر معجزه است، و هر جا چنین تعبیرى به میان آمد به روشنى مىفهمیم که آن موضوع، از معجزات است.
«اما بیشتر مردم (در برابر آن از هر کارى) جز انکار ابا داشتند» (فَأَبى أَکْثَرُ النَّاسِ إِلَّا کُفُوراً).
به راستى این تنوع محتویات قرآن، آن هم از انسانى درس نخوانده، عجیب است، چرا که در این کتاب آسمانى، هم دلائل متین عقلى با ریزه کاریهاى مخصوصش در زمینه عقائد آمده، و هم بیان احکام متین و استوار بر اساس نیازمندیهاى بشر در همه زمینهها، هم بحثهاى تاریخى قرآن در نوع خود بىنظیر، هیجان انگیز، بیدارگر، دلچسب، تکان دهنده و خالى از هرگونه خرافه است.
و هم مباحث اخلاقیش که با دلهاى آماده همان کار را مىکند که باران بهار با زمینهاى مرده! مسائل علمى که در قرآن مطرح شده، پرده از روى حقایقى بر مىدارد که حداقل در آن زمان براى هیچ دانشمندى شناخته نشده بود.
خلاصه قرآن در هر وادى گام مىنهد، عالیترین نمونه را ارائه مىدهد. به همین دلیل اگر جن و انس جمع شوند که همانند آن را بیاورند قادر نخواهند بود.
شأن نزول:
در مورد نزول این آیه و سه آیه بعد از آن چنین نقل شده که: «گروهى از مشرکان مکه در کنار خانه کعبه اجتماع کردند و با یکدیگر پیرامون کار پیامبر سخن گفتند، سرانجام چنین نتیجه گرفتند که باید کسى را به سراغ محمّد فرستاد و به او پیغام داد که اشراف قریش آماده سخن گفتن با تواند، نزد ما بیا.
پیامبر صلّى اللّه علیه و آله به امید این که شاید نور ایمان در قلب آنها درخشیدن گرفته و آماده پذیرش حق شدهاند فورا به سراغ آنها شتافت.اما با این سخنان رو برو شد:
اى محمّد! ما تو را براى اتمام حجت به اینجا خواندهایم. بگو ببینیم درد تو چیست و چه مىخواهى؟! پیامبر صلّى اللّه علیه و آله فرمود: خداوند مرا به سوى شما فرستاده و کتاب آسمانى بر من نازل کرده اگر آن را بپذیرید، در دنیا و آخرت به نفع شما خواهد بود و اگر نپذیرید صبر مىکنم تا خدا میان من و شما داورى کند.
گفتند: بسیار خوب، حال که چنین مىگویى هیچ شهرى تنگتر از شهر ما نیست (اطراف مکه را کوههاى نزدیک به هم فرا گرفته) از پروردگارت بخواه این کوهها را عقب بنشاند و نهرهاى آب همچون نهرهاى شام و عراق در این سرزمین خشک و بىآب و علف جارى سازد.
پیامبر صلّى اللّه علیه و آله با بىاعتنایى فرمود: من مأمور به این کارها نیستم.
گفتند: پس قطعاتى از سنگهاى آسمانى را- آنگونه که گمان مىکنى خدایت هر وقت بخواهد مىتواند بر سر ما بیفکند- بر ما فرود آر! فرمود: این مربوط به خداست اگر بخواهد مىکند.
یکى از آن میان صدا زد: ما با این کارها نیز ایمان نمىآوریم، هنگامى ایمان خواهیم آورد که خدا و فرشتگان را بیاورى و در برابر ما قرار دهى! پیامبر (هنگامى که این لاطائلات را شنید) از جا برخاست تا آن مجلس را ترک کند بعضى از آن گروه به دنبال حضرت حرکت کردند و گفتند: اى محمّد! قوم تو هر پیشنهادى کردند قبول نکردى، به خدا سوگند هرگز به تو ایمان نخواهیم آورد تا به آسمان بالا روى، و چند نفر از ملائکه را پس از بازگشت با خود بیاورى! و نامهاى در دست داشته باشى که گواهى بر صدق دعوتت دهد! پیامبر صلّى اللّه علیه و آله در حالى که قلبش را هالهاى از اندوه و غم به خاطر جهل و لجاجت و استکبار این قوم فرا گرفته بود از نزد آنها بازگشت ....
در این هنگام این آیات نازل شد و به گفتگوهاى آنها پاسخ داد.
تفسیر:
پس از بیان عظمت و اعجاز قرآن در آیات گذشته در اینجا به قسمتى از بهانه جوئیهاى لجوجانه مشرکان اشاره مىکند که در شش قسمت بیان شده است:
1- نخست مىگوید: «و آنها گفتند: ما هرگز به تو ایمان نمىآوریم مگر این که از این سرزمین چشمه پرآبى براى ما خارج کنى»! (وَ قالُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّى تَفْجُرَ لَنا مِنَ الْأَرْضِ یَنْبُوعاً).
2 - «یا این که باغى از درختان خرما و انگور در اختیار تو باشد که جویبارها و نهرها در لابلاى درختانش به جریان اندازى»! (أَوْ تَکُونَ لَکَ جَنَّةٌ مِنْ نَخِیلٍ وَ عِنَبٍ فَتُفَجِّرَ الْأَنْهارَ خِلالَها تَفْجِیراً).
3- «یا آسمان را چنان که مىپندارى قطعه قطعه بر سر ما فرود آرى» (أَوْ تُسْقِطَ السَّماءَ کَما زَعَمْتَ عَلَیْنا کِسَفاً).
4- «یا خداوند و فرشتگان را در برابر ما رو در رو بیاورى» (أَوْ تَأْتِیَ بِاللَّهِ وَ الْمَلائِکَةِ قَبِیلًا).
5- «یا براى تو خانهاى پرنقش و نگار از طلا باشد» (أَوْ یَکُونَ لَکَ بَیْتٌ مِنْ زُخْرُفٍ).
6- «یا به آسمان بالا روى! حتى اگر به آسمان روى ایمان نمىآوریم مگر آن که نامهاى بر ما فرود آورى که آن را بخوانیم» (أَوْ تَرْقى فِی السَّماءِ وَ لَنْ نُؤْمِنَ لِرُقِیِّکَ حَتَّى تُنَزِّلَ عَلَیْنا کِتاباً نَقْرَؤُهُ).
در پایان این آیات مىخوانیم که خداوند به پیامبرش دستور مىدهد که در برابر این پیشنهادهاى ضد و نقیض و بىپایه و گاهى مضحک «بگو: منزه است پروردگارم» از این سخنان بىمعنى (قُلْ سُبْحانَ رَبِّی).
«مگر من جز انسانى فرستاده خدا هستم» (هَلْ کُنْتُ إِلَّا بَشَراً رَسُولًا).
و وظیفه پیامبر ارائه معجزه است به مقدارى که صدق دعوت او ثابت شود و بیش از این چیزى بر او نیست.
آیا باور کردنى است که این مقام والا و بسیار مهم بر عهده انسانى گذارده شود؟
آیا نباید این رسالت عظیم را بر دوش نوع برترى همچون فرشتگان بگذارند، تا از عهده آن به خوبى برآید، انسان خاکى کجا و رسالت الهى کجا؟ افلاکیان شایسته این مقامند نه خاکیان! این منطق سست و بىپایه مخصوص به یک گروه و دو گروه نبود، بلکه شاید اکثر افراد بىایمان در طول تاریخ در برابر پیامبران به آن توسل جستهاند.
دلیل این همگونى رهبر و پیروان نیز روشن است، زیرا از یک سو مهمترین بخش تبلیغى یک رهبر بخش عملى اوست. همان الگو بودن و اسوه بودن، و این تنها در صورتى ممکن است که داراى همان غرائز و احساسات، و همان ساختمان جسمى و روحى باشد.
از سوى دیگر رهبر باید همه دردها، نیازها، و خواستههاى پیروان خود را به خوبى درک کند تا براى درمان و پاسخگویى به آن آماده باشد.
به همین دلیل پیامبران از میان تودههاى مردم برخاستهاند.
نخست مىگوید: اگر آنها دلائل روشن تو را در رابطه با توحید و نبوت و معاد نپذیرند به آنها اعلام کن و «بگو: همین بس که خدا میان من و شما گواه باشد، چرا که او از حال بندگانش آگاه (و نسبت به کارشان) بیناست» (قُلْ کَفى بِاللَّهِ شَهِیداً بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ إِنَّهُ کانَ بِعِبادِهِ خَبِیراً بَصِیراً).
در حقیقت دو هدف از بیان این عبارت در نظر بوده است نخست این که:
مخالفان متعصب لجوج را تهدید کند که خداوند آگاه و بینا، شاهد و گواه اعمال ما و شماست، گمان نکنید از محیط قدرت او بیرون خواهید رفت، و یا چیزى از اعمالتان بر او مخفى مىماند.
دیگر این که پیامبر صلّى اللّه علیه و آله با بیان این عبارت ایمان قاطع خود را به آنچه گفته است ظاهر سازد چرا که قاطعیت گوینده در سخن خود، اثر عمیق روانى در شنونده دارد، باشد که این تعبیر محکم و قاطع که توأم با یک نوع تهدید ملایم نیز مىباشد در آنها اثر بگذارد قلبشان را تکان دهد و فکرشان را بیدار کند و به راه راست بخواند.
اعظم :
همه حکایت معجزات درخواستی و اقتراح مشرکان قریش است که حاکی از جهل و لجاجت آنهاست و اینها اموری را از پیامبر ص می خواستند که بعضی غیر معقول و بی فایده بوده و ازقدرت پیامبر خارج بود و برخی اصولا محال بالذات بودند، حتی اینها نگفتند ما به توایمان نمی آوریم تا وقتی که از خدایت بخواهی که این کارها را بکند، بلکه گفتند: ما به تو ایمان نمی آوریم ، تا وقتی که خودت چنین چیزهایی را انجام بدهی و این نهایت نادانی و لجاجت را می رساند به همین جهت خداوند در جواب به آنها به پیامبر فرمان می دهد که ابتدا ساحت الهی را از این گزافها تنزیه نماید، چون او بالاتر است از اینکه بتوان او یا ملائکه اش را به چشم سر مشاهده کرد و نیز منزه است از اینکه اختیار وقدرت مطلقه غیبیه را در اختیار بشری قرار دهد، هر چند که فرستاده او باشد،